پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام

حضرت امام حسن عسکرى (ع)

 

امام حسن عسکرى ( ع ) در سال 232 هجرى در مدینه چشم به جهان گشود .

مادروالا گهرش سوسن یا سلیل زنى لایق و صاحب فضیلت و در پرورش نهات مراقبت را داشت ، تا حجت حق را آن چنان که شایسته است پرورش دهد .

این زن پرهیزگار در سفرى که امام عسکرى ( ع ) به سامرا کرد همراه امام بود و در سامرا از دنیارحلت کرد .

کنیه آن حضرت ابامحمد بود .

صورت و سیرت امام حسن عسکرى ( ع )

امام یازدهم صورتى گندمگون و بدنى در حد اعتدال داشت .

ابروهاى سیاه کمانى ، چشمانى درشت و پیشانى گشاده داشت .

دندانها درشت و بسیار سفید بود .

خالى بر گونه راست داشت .

امام حسن عسکرى ( ع ) بیانى شیرین و جذاب و شخصیتى الهى با شکه و وقار و مفسرى کم مانند براى قرآن مجید بود .

راه مستقیم عترت و شیوه صحیح تفسیر قرآن را به مردم و به ویژه براى اصحاب بزرگوارش - در ایام عمر کوتاه خود - روشن کرد .

دوران امامت

به طور کلى دوران عمر 29 ساله امام حسن عسکرى ( ع ) به سه دوره تقسیم میگردد : دوره اول 13 سال است که زندگى آن حضرت در مدینه گذشت .

دوره دوم 10 سال در سامرا قبل از امامت .

دوره سوم نزدیک 6 سال امامت آن حضرت میباشد .

دوره امامت حضرت عسکرى ( ع ) با قدرت ظاهرى بنى عباس رو در روى بود .

خلفایى که به تقلید هارون در نشان دادن نیروى خود بلند پروازیهایى داشتند .

امام حسن عسکرى ( ع ) از شش سال دوران اقامتش ، سه سال را در زندان گذرانید .

زندانبان آن حضرت صالح بن وصیف دو غلام ستمکار را بر امام گماشته بود ، تا بتواند آن حضرت را - به وسیله آن دو غلام - آزار بیشترى دهد ، اماآن دو غلام که خود از نزدیک ناظر حال و حرکات امام بودند تحت تأ ثیر آن امام بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتارى گراییده بودند .

وقتى از این غلامان جویاى حال امام شدند ، میگفتند این زندانى روزها روزهدار است و شبها تا بامدادبه عبادت و راز و نیاز با معبود خود سرگرم است و با کسى سخن نمیگوید .

عبیدالله خاقان وزیر معتمد عباسى با همه غرورى که داشت وقتى با حضرت عسکرى ملاقات میکرد به احترام آن حضرت برمیخاست ، و آن حضرت را بر مسند خودمینشانید .

پیوسته میگفت : در سامره کسى را مانند آن حضرت ندیدهام ، وى زاهدترین و داناترین مردم روزگار است .

پسر عبیدالله خاقان میگفت : من پیوسته احوال آن حضرت را از مردم میپرسیدم .

مردم را نسبت به او متواضع مییافتم .

میدیدم همه مردم به بزرگواریش معترفند و دوستدار او میباشند .

با آنکه امام ( ع ) جز با خواص شیعیان خود آمیزش نمیفرمود ، دستگاه خلافت عباسى براى حفظ آرامش خلافت خود بیشتر اوقات ، آن حضرت را زندانى وممنوع از معاشرت داشت .

از جمله مسائل روزگار امام حسن عسکرى ( ع ) یکى نیز این بود که از طرف خلافت وقت ، اموال و اوقات شیعه ، به دست کسانى سپرده میشد که دشمن آل محمد( ص ) و جریانهاى شیعى بودند ، تا بدین گونه بنیه مالى نهضت تقویت نشود .

چنانکه نوشتهاند که احمد بن عبیدالله بن خاقان از جانب خلفا ، والى اوقاف وصدقات بود در قم ، و او نسبت به اهل بیت رسالت ، نهایت مرتبه عداوت راداشت .

نیز اصحاب امام حسن عسکرى ، متفرق بودند و امکان تمرکز براى آنان نبود ، کسانى چون ابوعلى احمد بن اسحاق اشعرى در قم و ابوسهل اسماعیل نوبختى در بغداد میزیستند ، فشار و مراقبتى که دستگاه خلافت عباسى ، پس از شهادت حضرت رضا ( ع ) معمول داشت ، چنان دامن گسترده بود که جناح مقابل را باسختترین نوع درگیرى واداشته بود .

این جناج نیز طبق ایمان به حق و دعوت به اصول عدالت کلى ، این همه سختى را تحمل میکرد ، و لحظهاى از حراست ( ونگهبانى ) موضع غفلت نمیکرد .

اینکه گفتیم : حضرت هادى ( ع ) و حضرت امام حسن عسکرى ( ع ) هم از سوى دستگاه خلافت تحت مراقبت شدید و ممنوع از ملاقات با مردم بودند و هم امامان بزرگوار ما - جز با یاران خاص و کسانى که براى حل مشکلات زندگى مادى و دینى خود به آنها مراجعه مینمودند - کمتر معاشرت میکردند به جهت آن بود که دوران غیبت حضرت مهدى ( ع ) نزدیک بود ، و مردم میبایست کم کم بدان خو گیرند ، وجهت سیاسى و حل مشکلات خود را از اصحاب خاص که پرچمداران مرزهاى مذهبى بودندبخواهند ، و پیش آمدن دوران غیبت در نظر آنان عجیب نیاید .

بارى ، امام حسن عسکرى ( ع ) بیش از 29 سال عمر نکرد ولى در مدت شش سال امامت و ریاست روحانى اسلامى ، آثار مهمى از تفسیر قرآن و نشر احکام و بیان مسائل فقهى و جهت دادن به حرکت انقلابى شیعیانى که از راههاى دور براى کسب فیض به محضر امام ( ع ) میرسیدند بر جاى گذاشت .

در زمان امام یازدهم تعلیمات عالیه قرآنى و نشر احکام الهى و مناظرات کلامى جنبش علمى خاصى را تجدید کرد ، و فرهنگ شیعى - که تا آن زمان شناخته شده بود - در رشتههاى دیگر نیز مانند فلسفه و کلام باعث ظهور مردان بزرگى چون یعقوب بن اسحاق کندى ، که خود معاصر امام حسن عسکرى بود و تحت تعلیمات آن امام ، گردید .

در قدرت علمى امام ( ع ) - که از سرچشمه زلال ولایت و اهل بیت عصمت مایه ور بود - نکتهها گفتهاند ، از جمله : همین یعقوب بن اسحاق کندى فیلسوف بزرگ عرب که دانشمند معروف ایرانى ابونصر فارابى شاگرد مکتب وى بوده است ،در مناظره با آن حضرت درمانده گشت و کتابى را که بر رد قرآن نوشته بود سوزانید و بعدها از دوستداران و در صف پیروان آن حضرت درآمد .

شهادت امام حسن عسکرى ( ع )

شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربیع الاول سال 260 هجرى نوشتهاند .

در کیفیت وفات آن امام بزرگوار آمده است : فرزند عبیدالله بن خاقان گویدروزى براى پدرم ( که وزیر معتمد عباسى بود ) خبر آوردند که ابن الرضا - یعنى حضرت امام حسن عسکرى - رنجور شده ، پدرم به سرعت تمام نزد خلیفه رفت و خبررا به خلیفه داد .

خلیفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود با او همراه کرد .

یکى از ایشان نحریر خادم بود که از محرمان خاص خلیفه بود ، امر کرد ایشان راکه پیوسته ملازم خانه آن حضرت باشند ، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند .

وطبیبى را مقرر کرد که هر بامداد و پسین نزد آن حضرت برود ، و از احوال او آگاه شود .

بعد از دو روز براى پدرم خبر آوردند که مرض آن حضرت سخت شده است ، و ضعف بر او مستولى گردیده .

پس بامداد سوار شد ، نزد آن حضرت رفت و اطبارا - که عموما اطباى مسیحى و یهودى در آن زمان بودند - امر کرد که از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضى الفضات ( داور داوران ) را طلبید و گفت ده نفر ازعلماى مشهور را حاضر گردان که پیوسته نزد آن حضرت باشند .

و این کارها را براى آن میکردند که آن زهرى که به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزدمردم ظاهر سازند که آن حضرت به مرگ خود از دنیا رفته ، پیوسته ایشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنکه بعد از گذشت چند روز از ماه ربیع الاول سال 260ه .

ق آن امام مظلوم در سن 29 سالگى از دار فانى به سراى باقى رحلت نمود .

بعداز آن خلیفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد ، زیرا شنیده بود که فرزند آن حضرت بر عالم مستولى خواهد شد ، و اهل باطل را منقرض خواهد کرد ... تا دو سال تفحص احوال او میکردند ....

این جستجوها و پژوهشها نتیجه هراسى بود که معتصم عباسى و خلفاى قبل و بعداز او - از طریق روایات مورد اعتمادى که به حضرت رسول الله ( ص ) میپیوست ،شنیده بودند که از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسکرى فرزندى پاک گهر ملقب به مهدى آخر الزمان - همنام با رسول اکرم ( ص ) ولادت خواهد یافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آنها خاتمه خواهد داد .

بدین جهت به بهانه هاى مختلف مختلف در خانه حضرت عسکرى ( ع ) رفت و آمد بسیار میکردند ،و جستجو مینمودند تا از آن فرزند گرامى اثرى بیابند و او را نابود سازد .

به راستى داستان نمرود و فرعون در ظهور حضرت ابراهیم ( ع ) و حضرت موسى ( ع ) تکرار میشد .

حتى قابلههایى را گماشته بودند که در این کار مهم پى جویى کنند .

اما خداوند متعال - چنانکه در فصل بعد خواهید خواند - حجت خود را از گزند دشمنان و آسیب زمان حفظ کرد ، و همچنان نگاهدارى خواهد کرد تا مأ موریت الهى خود را انجام دهد .

بارى ، علت شهادت آن حضرت را سمى میدانند که معتمد عباسى در غذا به آن حضرت خورانید و بعد ، از کردار زشت خود پشیمان شد .

بناچار اطباى مسیحى ویهودى که در آن زمان کار طبابت را در بغداد و سامره به عهده داشتند ، به ویژه در مأ موریتهایى که توطئه قتل امام بزرگوارى مانند امام حسن عسکرى ( ع ) در میان بود ، براى معالجه فرستاد .

البته از این دلسوزیهاى ظاهرى هدف دیگرى داشت ، و آن خشنود ساختن مردم و غافل نگهداشتن آنها از حقیقت ماجرا بود .

بعد از آگاه شدن شیعیان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسکرى ( ع ) شهر سامره را غبار غم گرفت ، و از سوى صداى ناله و گریه برخاست .

مردم آماده سوگوارى و تشییع جنازه آن حضرت شدند .

ماجراى جانشین بر حق امام عسکرى(ع)

ابوالادیان میگوید : من خدمت حضرت امام حسن عسکرى ( ع ) میکردم .

نامه هاى آن حضرت را به شهرها میبردم .

در مرض موت ، روزى من را طلب فرمود و چندنامهاى نوشت به مدائن تا آنها را برسانم .

سپس امام فرمود : پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهى شد و صداى گریه و شیون از خانه من خواهى شنید ، و درآن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود .

ابوالادیان به امام عرض میکند : اى سید من ، هرگاه این واقعه دردناک روى دهد ، امامت با کیست ؟ فرمود : هرکه جواب نامه من را از تو طلب کند .

ابوالادیان میگوید : دوباره پرسیدم علامت دیگرى به من بفرما .

امام فرمود : هرکه بر من نماز گزارد .

ابوالادیان میگوید : باز هم علامت دیگرى بگو تا بدانم .

امام میگوید : هر که بگوید که در همیان چه چیز است او امام شماست .

ابوالادیان میگوید : مهابت و شکوه امام باعث شد که نتوانم چیز دیگرى بپرسم .

رفتم و نامهها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم .

وقتى به در خانه امام رسیدم صداى شیون و گریه از خانه امام بلند بود .

داخل خانه امام ، جعفرکذاب برادر امام حسن عسکرى را دیدم که نشسته ، و شیعیان به او تسلیت میدهند و به امامت او تهنیت میگویند .

من از این بابت بسیار تعجب کردم پیش رفتم و تعزیت و تهنیت گفتم .

اما او جوابى نداد و هیچ سؤالى نکرد .

چون بدن مطهر امام را کفن کرده و آماده نماز گزاردن بود ، خادمى آمد وجعفر کذاب را دعوت کرد که بر برادر خود نماز بخواند .

چون جعفر به نمازایستاد ، طفلى گندمگون و پیچیده موى ، گشاده دندانى مانند پاره ماه بیرون آمدو رداى جعفر را کشید و گفت : اى عمو پس بایست که من به نماز سزاوارترم .

رنگ جعفر دگرگون شد .

عقب ایستاد .

سپس آن طفل پیش آمد و بر پدر نمازگزارد و آن جناب را در پهلوى امام على النقى علیه السلام دفن کرد .

سپس رو به من آورد و فرمود : جواب نامهها را که با تو است تسلیم کن .

من جواب نامه رابه آن کودک دادم .

پس حاجزوشا از جعفر پرسید : این کودک که بود ، جعفرگفت : به خدا قسم من او را نمیشناسم و هرگز او را ندیدهام .

در این موقع ، عدهاى از شیعیان از شهر قم رسیدند ، چون از وفات امام ( ع )با خبر شدند ، مردم به جعفر اشاره کردند .

چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند واز او پرسیدند : بگو که نامههایى که داریم از چه جماعتى است و مالها چه مقداراست ؟ جعفر گفت : ببینید مردم از من علم غیب میخواهند ظاهر شد و از قول امام گفت : اى مردم قم با شما نامههایى است از فلان و فلان و همیانى ( کیسهاى ) که درآن هزار اشرفى است که در آن ده اشرفى است با روکش طلا .

شیعیانى که از قم آمده بودند گفتند : هرکس تو را فرستاده است امام زمان است این نامهها و همیان را به او تسلیم کن .

جعفر کذاب نزد معتمد خلیفه آمد و جریان واقعه را نقل کرد .

معتمد گفت : بروید و در خانه امام حسن عسکرى ( ع ) جستجو کنید و کودک را پیدا کنید .

رفتند و از کودک اثرى نیافتند .

ناچار صیقل کنیز حضرت امام عسکرى ( ع ) راگرفتند و مدتها تحت نظر داشتند به تصور اینکه او حامله است .

ولى هرچه بیشترجستند کمتر یافتند .

خداوند آن کودک مبارک قدم را حفظ کرد و تا زمان ما نیزدر کنف حمایت حق است و به ظاهر از نظرها پنهان میباشد .

درود خداى بزرگ براو باد .

شهادت جانگداز امام حسن عسکرى علیه السلام

شهادت جانگداز امام حسن عسکرى(ع)

‏معتمد عباسى که همواره از محبوبیت و نفوذ معنوى امام در جامعه نگران بود، چون دید توجه مردم به امام روز بروز بیشتر مى‏شود و زندان و اختناق و مراقبت تاثیر معکوس دارد، سرانجام به همان شیوه مزورانه دیرینه متوسل شد و امام را پنهانى مسموم ساخت.

دانشمند نامدار جهان تشیع، «طبرسى‏» ، مى‏نویسد: بسیارى از دانشمندان ما گفته‏اند: امام عسکرى-علیه السلام-بر اثر مسمومیت‏به شهادت رسید، چنانکه پدرش و جدش و همه امامان، با شهادت از دنیا رفته‏اند. (1) «کفعمى‏» ، دانشمند معروف شیعه، مى‏گوید: او را «معتمد» مسموم ساخت (2) و «محمد بن جریر بن رستم‏» ، از دانشمندان شیعى در قرن چهارم، معتقد است که: امام عسکرى-علیه السلام-در اثر مسمومیت‏به درجه شهادت رسید. (3)

یکى از نشانه‏هاى شهادت امام توسط دربار عباسى، تحرکها و تلاشهاى فوق العاده‏اى بود که معتمد عباسى در روزهاى مسمومیت و شهادت امام، براى عادى جلوه دادن مرگ آن حضرت از خود نشان داد.

«ابن صباغ مالکى‏» ، یکى از دانشمندان اهل سنت، از قول «عبید الله بن خاقان‏» ، یکى از درباریان عباسى (که از احترام او نسبت‏به امام یاد کردیم) مى‏نویسد:

«... هنگام در گذشت ابو محمد حسن بن على عسکرى-علیه السلام-معتمد، خلیفه عباسى حال مخصوصى پیدا کرد که ما از آن‏شگفت زده شدیم و فکر نمى‏کردیم چنین حالى در او (که خلیفه وقت‏بود و قدرت را در دست داشت) دیده شود. وقتى «ابو محمد» (امام عسکرى) رنجور شد، پنج نفر از اطرافیان خاص خلیفه که همه از فقیهان دربارى بودند، به خانه او گسیل شدند. معتمد به آنان دستور داد در خانه ابو محمد بمانند و هر چه روى مى‏دهد به او گزارش کنند، نیز عده‏اى را به عنوان پرستار فرستاد تا ملازم او باشند، و همچنین به «قاضى بن بختیار» فرمان داد ده نفر از معتمدین را انتخاب کند و به خانه ابو محمد بفرستد و آنان هر صبح و شام نزد او بروند و حال او را زیر نظر بگیرند. دو یا سه روز بعد به خلیفه خبر دادند حال ابو محمد سخت‏تر شده و بعید است‏بهتر شود. خلیفه دستور داد شب و روز ملازم خانه او باشند و آنان پیوسته ملازم خانه آن بزرگوار بودند تا پس از چند روزى رحلت فرمود. وقتى خبر درگذشت آن حضرت پخش شد، سامراء به حرکت در آمد و سراپا فریاد و ناله گردید و بازارها تعطیل و مغازه‏ها بسته شد. بنى هاشم، دیوانیان، امراى لشکر، قاضیان شهر، شعرا، شهود و گواهان و سایر مردم براى شرکت در مراسم تشییع حرکت کردند، سامراء در آن روز یادآور صحنه یامت‏بود!

و روز هشتم ربیع الاوّل سال 260 هجرى، روز درد آلودى در شهرسامراء بود خبر شهادت امام عسکرى‏علیه السلام در عنفوان شباب همه جا را فراگرفت. بازارها تعطیل شدند و مردم شتابان و گریان به سوى خانه امام رفتند. مورخان این روز غمبار را به روز قیامت تشبیه کرده‏اند، چرا؟ چون‏توده‏هاى محرومى که مهر و محبت خود را نسبت به امام، از ترس‏سرکوب نظام همیشه در خود نهان مى‏داشتند، آنروز عنان عواطف‏خروشان خویش را از کف دادند. آه که اهل بیت نبوّت در راه تحکیم شالوده‏هاى دین و نشر ارزشهاى‏توحید چه رنجها که متحمّل نشدند. چه خونها که از آنان نریختند و چه حرمتها که ندریدند و حقوق‏وقرابت آنان را به رسول خدا رعایت نکردند.

براستى محنت اولیاى خدا در طول اعصار چه بى شمار بوده و پایگاه‏وپاداش آنان در پیشگاه پروردگار چه بزرگ است! این امام بزرگوارى که اینک از دنیاى آنان رخت بر مى‏بندد در حالى که‏هنوز از عمر مبارکش 28 سال نگذشته، با انواع محنتها دست و پنجه نرم‏کرد، از عهد متوکّل ستمکار و فرو مایه که دشمنى علیه اهل بیت رسالت ‏را سر لوحه کار خویش قرار داد و مزار ابى عبد اللَّه الحسین‏علیه السلام را ویران‏کرد تا دوران مستعین که به خاطر کینه ورزیدن به خاندان پیامبرصلى الله علیه وآله آن‏حضرت را نزد یکى از سر سخت ترین مردانش زندانى کرد. ( این مرد اوتاش نام داشت که بعداً پس از دیدن پاره‏اى از کرامتهاى امام، به امامت‏آن حضرت ایمان آورد ).

همین خلیفه، در دوران خویش نزدیک بود امام‏را بکشد امّا خداوند او را فرصت نداد و وى از خلافت بر کنار شد. همچنین معتز در روزگار خویش مى‏کوشید امام را دربند کند لیکن آن‏حضرت به درگاه خداوند تضرّع کرد تا انکه معتز نیز از دنیا رفت. حتّى در روزگار مهتدى امام از آزار وى در امان نبود، او مى‏کوشیدامام را در تنگنا قرار دهد تا آنجا که زندانى‏اش کرد و قصد کشتنش رانمود. لیکن امام به یکى از اصحابش به نام ابو هاشم اطلاع داد که: "ابو هاشم! این ستمگر، قصد کرده مرا امشب بکشد، امّا خداوندعمر او را کوتاه گرداند. مرا فرزندى نیست و خداوند بزودى مرا فرزندى‏عطا خواهد فرمود".(4) بالاخره آنکه آن حضرت در دوره معتمد همواره تحت آزار و اذیت‏قرار داشت تا آنکه به دست وى به زندان افتاد.

آرى امام عسکرى‏علیه السلام بیشتر مدّت رهبرى خویش را در دشوارى‏وسختى گذارند و اکنون زمان وفات آن حضرت رسیده است: آیا امام به‏مرگ طبیعى وفات یافت؟ یا آنکه توسط زهر به شهادت رسید؟ زهر یکى از مشهورترین ابزارهاى ترور در نزد زمامداران آن عهد بوده‏ و ترس آنان نسبت به وجود رهبران دینى محبوبی مثل امام آنها را وامى‏داشته که با اتخاذ این روش ایشان را تصفیه کنند. دلیل دیگر ما بر اتخاذ این شیوه از سوى خلیفه، طرز بر خورد آنان باامام به هنگام بیمارى‏اش مى‏باشد. خلیفه به پنج تن از افراد مورد و ثوق‏خویش گفته بود که در طول مدّت بیمارى حضرت، همواره با او باشند. وى همچنین عدّه‏اى پزشک به خاطر آن حضرت طلبیده بود تا وى را شبانه ‏روز همراه باشند.(5)

علّت این امر چه بود؟ دو علّت مى‏توان براى چنین رفتار شگفت آورى‏پیدا کرد: نخست: برائت جستن از مسئولیت ترور امام در برابر توده‏ها برحسب ضرب المثلى که در میان سیاستمداران معروف است: او را بکش‏وزیر جنازه‏اش گریه کن. دوم: همه مردم و بویژه زمامداران مى‏دانستند که ائمه اهل بیت‏علیهم السلام‏همواره از احترام بسیار توده‏هاى مردم بر خوردارند و شیعه بر این باوراست که امامت در میان آنان یکى پس از دیگرى منتقل مى‏شود.

و اینک ‏این امام یازدهم است که مى‏خواهد از دنیا رخت بربندد. بنابر این باید حتماً او را جانشینى باشد، امّا این جانشین چه کسى است؟ خلفاى عبّاسى پیوسته مى‏کوشیدند به هنگام شهادت یکى از ائمه پى‏ببرند که جانشین او کیست؟ به همین علّت ائمه‏علیهم السلام نیز به هنگام احساس‏خطر بر جانشین خود او را پنهان مى‏کردند تا وقتى که خطر از بین برود.

از دیگر سو احادیثى که در باره حضرت مهدى (عج) وارد شده، ازخاور تا باختر را فرا گرفته است و دانشمندان مى‏دانند که مهدى ‏دوازدهمین جانشین است و اگر بگوییم که زمامداران عبّاسى چیزى از این‏احادیث نمى‏دانستند، نا معقول مى‏نماید. از همین روست که مى‏بینیم‏آنان پیوسته و با هر وسیله‏اى مى‏کوشند تا نور الهى را فرو نشانند امّاهیهات. به این دلیل است که معتمد عبّاسى، به هنگام شدت گرفتن بیمارى امام‏تدابیرى استثنایى مى‏اندیشد. پس از آنکه امام چشم از جهان فرو مى‏بندد، معتمد دستور مى‏دهدخانه او را بازرسى کنند و کنیزانش را زیر نظر بگیرند. او نمى‏دانست‏ خداوند خود رساننده فرمان و کار خویش است و امام منتظر بیشتر از پنج‏سال است که به دنیا آمده و از دید جاسوسان مخفى شده است و برگزیدگان‏شیعه با وى بیعت کرده‏ اند.بدین گونه امام بواسطه زهر معتمد شهید شد.(6)

پس از وفات و غسل و تکفین آن حضرت، ابو عیسى بن متوکّل ازجانب حکومت و به نیابت از خلیفه بر آن حضرت نماز گزارد و پس ازفراغت از نماز، صورت امام را نمایان ساخت و آن را بویژه به هاشمیهاوعلویها و مسئولان بلند مرتبه و قاضیان و پزشکان نشان داد و گفت: این‏حسن پسر على پسر محمّد پسر رضاست که به مرگ طبیعى، در بسترخویش مرده است و به هنگام رحلتش فلانى و فلانى از خادمان ومحرمان‏امیر المؤمنین و فلانى و فلانى از قاضیان وفلانى از پزشکان بر بالین اوحضور داشته‏اند آنگاه چهره مبارک آن حضرت را پوشاند.(7) این اقدامات براى این بود که مبادا پاى حکومت در قتل امام به میان‏آید، و همین امر نشانگر آن است که حکومت از جانب مردم متّهم به‏کشتن امام بوده است.بدینسان امام عسکرى‏علیه السلام رحلت کرد و از پس خویش راهى درخشان‏بر جاى نهاد تا نسلها از روشنى آن هدایت گردند.

آن حضرت را در همان اقامتگاه شریفش در شهر سامراء، در کنار مزارپدر بزرگوارش، به خاک سپردند که تا امروز نیز زیارتگاه مسلمانان‏است. درود خدا بر او باد روزى که زاده شد و روزى که به شهادت رسیدوروزى که زنده بر انگیخته خواهد شد. و درود خدا بر هواخواهان‏ و پیروان او تا روز رستاخیز.

 

آخرین وصیت:

آفتاب امامت غروب مى‏کرد زیرا خداوند این گونه مقدّر کرده بود که‏این آفتاب از پس پرده غیبت صغرا و سپس غیبت کبرا پرتو افشانى کند. ازاین رو امام حسن عسکرى ‏علیه السلام بر دو بینش بسیار مهم تأکید کرد: نخست: تأکید بر شناخت غیبت و گرفتن بیعت براى ولى اللَّه اعظم ‏امام منتظر (عج). دوم: تحکیم شالوده‏ هاى مرجعیت دینى.

الف - گرفتن بیعت براى امام منتظر احادیث فراوانى در باره امام حجّت منتظرعلیه السلام وجود دارد که ازپیامبر وتمام ائمه‏علیهم السلام صادر شده امّا تأکید امام عسکرى بر این امر تأثیررساترى داشت. چون آن حضرت، شخصاً امام را براى خواص از یاران‏خویش مشخص کرد. همچنین روایتهاى فراوانى در این باره وارد شده که‏به ذکر یکى از آنها اکتفا مى‏ورزیم.

احمد بن اسحاق بن سعید اشعرى روایت کرده است که: بر امام حسن‏عسکرى وارد شدم و خواستم در باره جانشینش از وى بپرسم. امّا آن‏حضرت خود بدون مقدّمه فرمود: "احمد بن اسحاق! خداوند تبارک و تعالى از زمانى که آدم را آفریدزمین را از حجّت خدا بر خلقش خالى نگذاشته و تا روز قیامت هم خالى‏نخواهد گذارد به برکت وجود او است که بلا از مردم زمین دور مى‏شودوباران فرو مى‏بارد وبرکات زمین برون مى‏آیند". گفتم: فرزند رسول خدا! پس از تو امام و خلیفه کیست؟ پس شتابان وارد اتاق شد. سپس بیرون آمد و بچّه‏اى روى دوش گرفته‏بود صورتش گویى ماه شب چهارده بود و سه سال از عمرش مى‏گذشت. سپس امام فرمود: "احمد! اگر کرامت تو بر خداى عزّ و جل و بر حجّتهایش نمى‏بود، این‏کودکم را به تو نشان نمى‏دادم. او همنام و هم کنیه رسول خدا و کسى است‏که زمین را از عدل و داد پر مى‏کند پس از آنکه ستم و بیداد پر شده باشد. احمد! حکایت او در این امّت همچون حکایت خضر و همانندداستان ذو القرنین است. به خدا سوگند چنان غیبت درازى کند که هیچ‏کس از هلاکت در آن رهایى نیابد مگر آنکه خداوند او را بر اعتقاد به‏امامتش استوار کرده و در طول این مدّت با دعا براى تعجیل فرجش‏همراهى نموده باشد".(8)

ب - مرجعیت خردمندانه دینى‏ براى این امامت که امتداد رسالت الهى است باید کیان و موجودیت‏اجتماعى در جهان وجود داشته باشد. این کیان شیعیان مخلص وفداکارند.
از طرفى اینان نیز باید از نظامى اجتماعى و استوارى بر خوردار شوند تابتوانند در برابر رخدادها و مبارزه‏ جوئیها توانا باشند. این نظام در رهبرى‏مرجعیت تبلور مى‏یابد. بدین معنى که شیعیان به گرد محور عالمان الهى‏واُمَناى وى بر حلال وحرام، جمع شوند. از این رو در دوران امام‏عسکرى‏ علیه السلام شالوده نظام مرجعیت تحکیم یافت و نقش دانشمندان‏شیعه، بدین اعتبار که آنان وکلا ونوّاب و سفیران امام معصوم‏علیه السلام‏هستند، برجستگى ویژه‏اى پیدا کرد وروایتهاى فراوانى از امام‏عسکرى‏علیه السلام در باره نقش علماى دینى در بین مردم منتشر شد که یکى ازآنها همان روایت معروفى است که امام عسکرى‏علیه السلام از جدّ خویش امام‏صادق‏علیه السلام روایت کرده است و در آن آمده: "آن که از فقیهان خویشتندار است و دین خویش را پاسدار و با هوا وهوس‏خود ستیزه کار و امر مولاى خویش را فرمانبردار، پس بر عوام است که از اوتقلید کنند". از همین رو دانشمندان هدایت یافته، به نور اهل بیت‏علیهم السلام امور امّت‏را در دوران امام عهده دار شدند و با امام در باره مسائل مشکلّى که با آنهابر خورد مى‏کردند، نامه مى‏نگاشتند و امام هم پاسخهاى به آنها مى‏نوشت‏و نامه‏ ها را به امضاى (توقیع) خویش مهر مى‏کرد. این نامه‏ها پیش علمابه تواقیع معروف شد و برخى از آنها از سوى امام عسکرى‏علیه السلام شهرت‏ خاصّى کسب کردند.

پی نوشت ها:

1) اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دار الکتب الاسلامیة، ص 367.
2) حاج شیخ عباس قمى، الانوار البهیة، مشهد، کتابفروشى جعفرى، ص 162.
3) دلائل الامامة، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1383 ه. ق، ص 223.
4) حیاة الامام العسکرى، ص‏254، به نقل از مهج الدعوات، ص‏274.
5) حیاة الامام العسکرى، ص‏267 به نقل از ارشاد، شیخ مفید، ص‏383.
6) حیاة الامام العسکرى، ص‏267 به نقل از ارشاد ص‏383.
7) همان مأخذ، ص‏268 به نقل از ارشاد همان مأخذ صفحه.

روز شمار وقایع انقلاب اسلامی در یک نگاه

روز شمار وقایع انقلاب اسلامی در یک نگاه

10فروردین 1340 (پنج شنبه)

 وفات آیت‌الله العظمی حاج سید حسین بروجردی

آیت‌الله العظمی حاج سید حسین بروجردی با سی واسطه نسبت به حضرت امام حسن مجتبی (ع) می‌رساندند. در سال 1253 ش در بروجرد متولد شده و در سن 18 سالگی برای تکمیل تحصیل به اصفهان رفت و پس از ده سال به نجف اشرف عزیمت نموده و به درس آیت‌الله خراسانی وارد گردید. ایشان پس از مراجعت و اقامت در بروجرد به قم مهاجرت کرده و به عنوان مرجع تقلید شیعیان جهان معرفی گردیدند و مدت 16 سال مرجعیت عامه را عهده‌دار بودند.

16 مهر 1340 (یک شنبه)

 تصویب قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی

رژیم پهلوی بعد از وفات آیت‌الله بروجردی زمینه را برای پاک کردن اسلام از متن فعالیت‌های مردم ایران مناسب دید و به این دلیل قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی را به تصویب دولت و مجلس وقت رساند و آن را در مطبوعات اعلام کرد. در این قانون قسم به قرآن و شرط مسلمان بودن برای نمایندگان مجلس حذف شده بود و همین باعث اعتراض علمای اسلام و مردم مسلمان گردید.

8 آذر 1341 (جمعه)

 لغو قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی

با اعتراض علمای اسلام از جمله آیت‌الله روح‌الله خمینی و آیت‌الله حائری و دیگر علما و حضور گسترده مردم در پشتیبانی از علمای اسلام پس از مکاتبات و تظاهرات و اعتراضات ، دولت خائن ا سدالله علم قانون فوق را ملغی اعلام کرد.

19 دی 1341 (چهارشنبه)

  اعلام انقلاب سفید

رژیم پهلوی و در رأس آن محمدرضا در جهت خواستهای استعمارگرانه امریکا و همچنین تغییر فکر مردم ایران دستورالعمل دیکته شده استکبار را که در کشوهای دیگر به اجرا درآمده بود به عنوان انقلاب سفید به مردم ایران عرضه نمود و آن را به رفراندم گذاشت.

 

2بهمن 1341 (‌سه شنبه)

 تظاهرات مردم در تهران

با تحریم رفراندم از طرف امام خمینی بازار تهران تعطیل شد و مردم در اطراف بازار اجتماع کردند و گروهی به منزل آیت‌الله خوانساری و آیت‌آلله بهبهانی رفتند.

1 فروردین 1342 (پنج شنبه)

 اعلام عزای عمومی در عید نوروز

امام خمینی برا ی جوابگویی به اقدامات شاه و اطرافیانش عید نوروز سال 1342 را عزای عمومی اعلام کرد مردم مسلمان ایران با برافراشتن پارچه سیاه به ندای او لبیک گفتند و روحانیون از خطرات دولت برای اسلام صحبت کردند.

2 فروردین 1342 (جمعه)

 تهاجم رژیم پهلوی به مجلس سوگواری در مدرسه فیضیه

عصر این روز مراسم عزاداری در مدرسه فیضیه قم برپا بود که سربازان مسلح و مأمورین امنیتی محل را محاصره نمودند و سپس گروهی از آنها با لباس مبدل به درون مدرسه رفتند و در میان سخنرانی یکی از گویندگان به او حمله کردند. سپس به طلاب مدرسه فیضیه حمله نمودند و آنها را از حجره‌هایشان به بیرون پرتا ب کردند و با به شهادت رساندن گروهی از آنان در تاریکی شب محل را ترک کردند.

13 خرداد 1342 (دوشنبه)

 دستگیری حضرت امام خمینی

بعد از سخنرانی تاریخی امام خمینی در عصر عاشورای 1342 ش که در آن رژپم پهلوی و ایادی آن را محکوم نمود نیمه شب کامیونهایی از سربازان و مأموران امنیتی خانه ایشان را محاصره کرده و ایشان را بازداشت نموده و به تهران منتقل کردند، مأمورین حضرت امام خمینی را یک روز در باشگاه افسران و بعد در زندان قصر به مدت 19 روز و پس از آن در پادگان عشرت‌آباد محبوس ساختند.

15 خرداد 1342 (چهارشنبه)

 قیام ملت ایران در اعتراض به دستگیری امام خمینی

پس از اعلام خبر دستگیری امام خمینی ، مردم مسلمان قم جلوی خانه آیت‌الله گلپایگانی و صحن مطهر حضرت معصومه (س) تجمع نموده و پس از صدور بیانیه‌ای به تظاهرات پرداختند و با شعار یا مرگ یا خمینی از حرم بیرون آمدند ولی فاصله‌ای را طی نکرده که با رگبار مسلسل مواجه شدند و درگیری بسیار شدیدی بین مردم و مأمورین به وجود آمد، مأمورین مردم را محاصره کرده و به تیراندازی پرداختند. در این هنگام حاج مصطفی خمینی پسر امام از مردم خواست به خانه‌هایشان بروند. در شهرهای دیگر هم درگیری بین مردم و مأمورین رژیم پهلوی باعث به شهادت رسیدن عده زیادی از مردم گشت و رژیم خون‌آشام پهلوی توانست با اعلام حکومت نظامی و ایجاد وحشت و کشتار وسیع انقلاب مردم را برای مدتی مهار نماید.

11 مرداد 1342 (جمعه)

 آزادی از زندان و بازداشت خانگی امام خمینی

پس از تظاهرات 15 خرداد رژیم که از عواقب بازداشت امام خمینی هراس داشت ایشان را از زندان پادگان عشرت‌آباد به منزلی مربوط به ساواک در داودیه تهران منتقل نمودند و آنجا را تحت نظر کامل قرارداد ولی ساعتی بعد سیل جمعیت به سوی داودیه سرازیر شد. در این منزل بود که روحانیون وقایع 15 خرداد را برای امام تشریح کردند و اطلاع مردم از قیام مردم ایشان را به سختی منقلب نمود تا آنجا که فرمود: «تا ملت عمر دارد غمگین در مصیبت 15 خرداد است …. واقعه 15 خرداد پشت ما و هر مسلم غیرتمندی را می‌شکند.»

17 فروردین 1343 (دوشنبه)

 آزادی امام خمینی از بازداشت خانگی

امام خمینی پس از 9 ماه بازداشت خانگی ساواک، آزاد گشته و روز 18 فروردین 1343 (سه‌شنبه) به منزل شخصی خود در قم مراجعت نمودند.

3 مرداد 1343 (شنبه)

 تصویب قانون کاپیتولاسیون

طبق این قانون، مأمورین سیاسی و مستشاران خارجی در ایران از تقعیب قانون و جزایی مصون هستند و در صورت ارتکاب جرم یا عمل خلاف قانون به کشورشان جهت بررسی یا محاکمه عودت داده خواهند شد. رژیم پهلوی از ترس عکس‌العمل مردم خبر تصویب این قانون را تا مدتی اعلام نکرد.

4 آبان 1343 (دوشنبه)

 پایداری امام خمینی در برابر کاپیتولاسیون

بعد از انتشار خبر تصویب قانون کاپیتولاسیون و پایمال کردن حقوق ملت ایران در برابر یک عده افراد خارجی، حضرت امام خمینی در این روز طی یک سخنرانی مشروح این قانون را برای مردم با عبارت ساده و قابل فهم عرضه می‌نماید و مردم را به قیام برای کسب استقلال و حقوق خود فرا می‌خوانند.

13 آبان 1343 (چهارشنبه)

‌ تبعید حضرت امام خمینی به ترکیه

پس از سخنرانی امام خمینی در رابطه با قانون کاپیتولاسیون و هراس حکومت از تکرار حماسه پانزده خرداد رژیم تصمیم بر تبعید ایشان می‌گیرد و در شب 13 آبان خانه ایشان را با صدها کماندو و چترباز مسلح محاصره نموده و پس از دستگیری ایشان را به تهران منتقل می‌نماید و مستقیما به فرودگاه مهرآباد می‌برند و از آنجا با هواپیما به ترکیه منتقل نمودند و ایشان را به محلی به نام بورسا تبعید کردند. رژیم برای جلوگیری از قیام مردم شهرهای مهم ایران را به اشغال قوای نظامی درآورد و به هیچ کس اجازه خروج از خانه را نمی‌دهد و بدین شکل رژیم توانست از خروش مردم در امان بماند.

1 بهمن 1343 (پنج شنبه)

 اعلام انقلابی حسنعلی منصور

حسنعلی منصور که نخست وزیر شاه بود توسط برادران بخارایی و مرتضی نیک نژاد از هیأتهای مؤتلفه اسلامی اعدام گردید.

21 فروردین 1344 (شنبه)

حمله به محمدرضا پهلوی در کاخ مرمر توسط سرباز شهید رضا شمس‌آبادی

26 خرداد 1344 (چهارشنبه)

چهارتن از جانبازان هیأتهای مؤتلفه اسلامی (بخارایی ـ امانی ـ ‌هرندی‌ ـ‌ نیک نژاد) به دست رژیم پهلوی به شهادت رسیدند.

13 مهر 1344 (سه شنبه)

 تغییر محل تبعید امام خمینی به نجف اشرف

رژیم که از حرکت‌های انتقامی علیه خودش به واسطه تبعید حضرت امام وحشت داشت تصمیم گرفت به حالت تبعید امام خمینی پایان دهد بدون اینکه ایشان را به کشور بازگرداند. به همین دلیل با دولت عراق مذاکراتی به عمل آورد و موافقت این دولت را جلب نمود و امام خمینی و فرزندش حاج مصطفی را به عراق و شهر نجف اشرف انتقال داد.

17 دی 1346 (یک شنبه)

جهان پهلوان غلامرضا تختی به دست ساواک رژیم پهلوی به شهادت رسید.

20خرداد 1349 (چهارشنبه)

آیت‌الله محمدرضا سعیدی در زندان و شکنجه‌گاههای رژیم پهلوی به دلیل طرفداری از آیت‌الله خمینی توسط ساواک به شهادت رسید.

8 اردیبهشت 1350 (چهارشنبه)

کارگران کارخانه جهان چیت کرج که برای احقاق حق خود قیام کرده بودند توسط ارتش قتل عام شدند.

7 دی 1353 (شنبه)

آیت‌الله حسین غفاری در زندان رژیم پهلوی به شهادت رسیدند .

29 خرداد 1356 (یک شنبه)

دکتر علی شریعتی در خارج از کشور به وسیله ساواک رژیم پهلوی به شهادت رسید.

15 خرداد 1356 (شنبه)

امیرعباس هویدا نخست وزیر 13 ساله رژیم پهلوی به دلیل فساد و عدم کارآیی دولتش استعفا نمود و جمشید آموزگار به عنوان نخست وزیر منصوب گردید.

1 آبان 1356 (یک شنبه)

 شهادت فرزند امام

حاج سیدمصطفی خمینی فرزند بزرگ امام خمینی در عراق به دست عوامل و مأمورین امنیتی ساواک رژیم پهلوی با همکاری رژیم بعث عراق به شهادت رسید.

17 دی 1356 (شنبه)

 مقاله روزنامه اطلاعات و توهین به امام خمینی

به مناسبت سالروز سیاه کشف حجاب مقاله‌ای تحت عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» به قلم احمد رشیدی مطلق به چاپ رسید که در آن به روحانیت به ویژه آیت‌الله العظمی امام خمینی اهانت شده بود و نویسنده با وقاحت تمام ایشان را که تمام وجودش در خدمت اسلام و مردم بود مستقیما مورد اهانت قرار داده بود.

18 دی 1356 (یک شنبه)

 عکس‌العمل مردم برابر مقاله اطلاعات

موجی از خشم و نفرت سرتاسر ایران را فرا گرفت ولی در قم بلافاصله نتایج آن ظاهر گشت مدارس علمیه، منابر و نماز جماعت تعطیل گردید. مردم به طرف منزل آیات عظام حرکت کردند تا صدای اعتراض خود را وسعت بخشند. تعدادی از نسخ روزنامه اطلاعات پاره شد و تظاهرات اوج گرفت که با حمله پلیس به زد و خورد تبدیل شد و پس از مدتی پایان گرفت.

19 دی 1356 (دوشنبه)

 قیام خونین مردم قم

طبق قرار طلاب همگی جلوی مدرسه علمیه خان و میدان آستانه جمع شدند و به سوی منزل علمای اسلام حرکت کردند و تا ظهر این برنامه و حضور گسترده مردم ادامه داشت تا اینکه مأمورین جلوی مردم قرار گرفتند و به دستور ساواک آنها را به گلوله بستند و تعداد زیادی از مردم بی‌گناه را به خاطر حفظ احترام مرجع تقلیدشان که خواسته آنها بود به شهادت رساندند.

29 بهمن 1356 (شنبه)

 قیام مردم تبریز

به مناسبت چهلم شهدای قم مردم تبریز به پا خاستند و حرکت آغاز شده را تداوم بخشیدند در این روز در تبریز عزای عمومی اعلام شد و علمای تبریز مجلس ختم برگزار نمودند. پلیس اطراف مسجد را محاصره نمود و از ورود جمعیت ممانعت کرد و اجتماع مردم متراکم شد و پلیس برای ارعاب و متفرق نمودن شروع به تیراندازی هوایی کرد و مردم به مأمورین حمله نمودند و با شعار درود بر خمینی و مرگ بر شاه راه‌پیمایی بزرگی را آ‎غاز کردند و پلیس که قدرت مقاومت را از دست داده بود از ارتش کمک خواست و تظاهرات مردم به خاک و خون کشیده شد.

10 فروردین 1357 (پنج شنبه)

 قیام مردم یزد

در روزهای نهم و دهم فروردین مردم یزد به تبعیت از رهبر انقلاب عید را تحریم کردند و برای بزرگداشت شهدای تبریز، خود را مهیا ساختند. در روز چهارشنبه 9 فروردین مردم بعد از مراسم به خیابان ریختند و با شعارهای درود بر خمینی و مرگ بر شاه به راه‌پیمایی پرداختند و روز پنج شنبه 10 فروردین به دعوت آیت‌الله صدوقی تعطیل عمومی اعلام گشت و مردم در مساجد گرد آمدند و بازگشت امام خمینی و آزادی زندانیان سیاسی و نابودی رژیم پهلوی را خواستار شدند و در خاتمه جلسه به خیابان آمدند اما با تمرکز قوای پلیس و ارتش مواجه شدند. تیراندازی آغاز شد و گروهی به شهادت رسیدند و عده زیادی مجروح گردیدند.

25 اردیبهشت 1357 (دوشنبه)

در پی اوج‌گیری تظاهرات و درگیریهای مردم با عوامل رژیم پهلوی ‎‎، دولت آموزگار به مأمورین نظامی و انتظامی در برابر آشوبها دستور شدت عمل داد.

15 خرداد 1357 (دوشنبه)

به مناسبت سالگرد 15 خرداد در تهران و شهرستانها تعطیل و اعتصاب سراسری اعلام گردید.

30 تیر 1357 (جمعه)

 تولد منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج)

مردم ایران برای نشان دادن نفرت خویش از رژیم پهلوی مراسم چراغانی و جشن شادی در این روز خجسته را تحریم کردند.

31 تیر 1357 (شنبه)

حجت‌الاسلام شیخ احمد کافی خطیب مشهور در اثر تصادف کشته شد.

21 مرداد 1357 (شنبه)

درگیری خونین در اصفهان و اعلام حکومت نظامی در این شهر که توسط فرماندار نظامی شهر به اجرا درآمد.

25 مرداد 1357 (چهارشنبه)

 اعلام حکومت نظامی توسط دولت آموزگار

دولت برای کنترل اوضاع در سطح کشور بخصوص در استانهایی که افراد خارجی در آن حضور بیشتری دارند در چند شهر اعلام حکومت نظامی نمود.

28 مرداد 1357 (شنبه)

 فاجعه سینما رکس آبادان

رژیم پهلوی برای ارعاب و ایجاد وحشت در میان مردم دستور به آتش کشیدن سینما رکس آبادان را داد در حالی که مردم بی‌خبر و بی‌گناه مشغول تماشای فیلم بودند. این فاجعه باعث مرگ 400 الی 60 انسان بی‌گناه گردید.

5 شهریور 1357 (یک شنبه)

 سقوط دولت جمشید آموزگار

در پی رسوایی فاجعه سینما رکس آبادان و عدم توفیق دولت آموزگار در سرکوب مردم و ایجاد اصلاحات در جهت تحکیم رژیم پهلوی‌، آموزگار را از مقام خود استعفا داد.

 تشکیل دولت شریف امامی

در پی سقوط دولت آموزگار، شریف امامی استاد اعظم لژ فراماسونری در ایران مأمور تشکیل دولت گردید.

13 شهریور 1357 (دوشنبه)

 راه‌پیمایی عید فطر

نماز عید فطر با حضور میلیونها نفر از مردم با ایمان تهران برگزار شد و بعد از نماز عید مردم به راه‌پیمایی پرداختند و خواستار لغو حکومت شاهنشاهی شدند.

17 شهریور 1357 (جمعه)

 جمعه سیاه

پس از راه‌پیمایی عید فطر و عدم دخالت قوای انتظامی مردم امیدوار شدند که قوای انتظامی به راه‌پیمایی‌های آرام کاری نخواهند داشت. جمعه 17 شهریور مردم صبح زود به حرکت در آمدند. در همین هنگام دولت ساعت 6 صبح در تهران و 12 شهر بزرگ دیگر حکومت نظامی اعلام کرد و مردم که از این امر اطلاع نداشتند دسته دسته به طرف محل تجمع که میدان ژاله (شهدا) بود حرکت کردند و در میدان با سربازان سر تا پا مسلح مواجه شدند. آنها مردم را محاصره نمودند و سپس شلیک کردند و به قصد کشتن آنها را هدف قرار دادند. در این فاجعه هزاران نفر در سراسر کشور و از جمله میدان شهدا (ژاله سابق) تهران به شهادت رسیدند.

25 شهریور 1357 (شنبه)

 زلزله طبس

زلزله در استان خراسان باعث ویرانی کامل شهر طبس و صدها روستای این استان گردید. در این فاجعه هزاران نفر در زیر آوار کشته دشند.

2 مهر 1357 (یک شنبه)

منزل امام خمینی در عراق توسط پلیس این کشور محاصره گردید .

3 مهر 1357 (دوشنبه)

حزب رستاخیز که توسط رژیم پهلوی تأسیس شده بود منحل گردید.

10 مهر 1357 (دوشنبه)

 هجرت امام خمینی از عراق به کویت

با افزایش فشارها و جلوگیری دولت عراق از فعالیت‌های سیاسی حضرت امام خمینی ایشان تصمیم به خروج از این کشور گرفتند. به همین دلیل به طرف کویت حرکت کردند. امام دولت کویت به ایشان مجوز ورود به کویت را ندادند.

13 مهر 1357 (پنج شنبه)

 هجرت امام خمینی از عراق به پاریس

در پی عدم ورود امام خمینی به کویت و جلوگیری دولت عراق از بازگشت ایشان به نجف اشرف، امام خمینی تصمیم می‌‌‌‌‌‌گیرند برای ادامه مبارزه به فرانسه مهاجرت نمایند.

17 مهر 1357 (دوشنبه)

 تغییر مکان امام خمینی از پاریس به دهکده نوفل لوشاتو

 دولت فرانسه از فعالیت‌های سیاسی آیت‌الله خمینی جلوگیری می‌نماید.

19 مهر 1357 (چهارشنبه)

اعتصاب کارکنان مطبوعات در سراسر کشور آ‎غاز گردید.

24 مهر 1357 (دوشنبه)

 رژیم پهلوی مسجد جامع کرمان را به آتش کشید.

 به مناسبت چهلم شهدای 17 شهریور عزای عمومی اعلام شد.

29 مهر 1357 (شنبه)

 اعتصاب کارکنان صنعت نفت

با اعتصاب همگانی کارکنان و کارمندان صنعت نفت پالایشگاههای سراسر کشور در خطر تعطیل شدن قرار گرفت.

8 آبان 1357 (دوشنبه)

آیت‌الله طالقانی از بند رژیم پهلوی آزاد شدند.

10 آبان 1357 (چهارشنبه)

ارتش کنترل تأسیسات نفتی کشور را در دست گرفت.

13 آبان 1357 (شنبه)

 تظاهرات دانش‌آموزان و دانشجویان در مقابل دانشگاه تهران به خاک و خون کشیده شد.

 آیت‌الله مفتح از زندان آزاد گردید.

15 آبان 1357 (دوشنبه)

 استعفا و سقوط کابینه شریف امامی در پی حوادث خونین 13 آبان اعلام گردید.

 تشکیل دولت نظامی به نخست وزیری ژنرال ازهاری اعلام گشت.

10 آذر 1357 (جمعه)

فریاد الله‌اکبر بر فراز بامها،‌ سراسر کشور را فرا گرفت.

11 دی 1357 (دوشنبه)

 روزهای خونین در مشهد مقدس

با اوج‌گیری تظاهرات مردم مشهد سربازان و مأمورین امنیتی در روزهای 9 ،‌ 10 و 11 دی ماه با حمله به حرم مطهر امام رضا (ع) و مردم در خیابانها و بیمارستانها عده زیادی را به شهادت رساندند و گروهی را مجروح نمودند.

16 دی 1357 (شنبه)

  دولت نظامی ازهاری سقوط کرد.

ـ‌ شاهپور بختیار از اعضای جبهه ملی ایران مأمور تشکیل کابینه از طرف محمدرضا پهلوی گردید و به سمت نخست وزیر منصوب شد.

23 دی 1357 (شنبه)

به دستور امام خمینی شورای انقلاب تشکیل گردید.

26 دی 1357 (سه شنبه)

 شاه رفت

ایران امروز غرق در نور و گل و شیرینی بود و مردم فرار محمدرضا پهلوی را جشن گرفتند. شاه که برای فرار خود معالجعه بیماری را دست‌آویز قرار داده بود در حقیقت برای انجام کودتایی دیگر به سبک 28 مرداد 1332 آماده می‌شد.

29 دی 1357 (جمعه)

اصول جمهوری اسلامی در راه‌پیمایی میلیونی مردم ایران اعلام گردید.

3 بهمن 1357 (سه شنبه)

شورای سلطنت که برای حفظ رژیم سلطنتی در ایران تشکیل شده بود منحل گردید.

4 بهمن 1357 (چهارشنبه)

برای جلوگیری از حضور امام خمینی در بین مردم ایران ارتش فرودگاه مهرآباد را به اشغال درآورد.

5 بهمن 1357 (پنج شنبه)

دولت بختیار 3 روز فرودگاههای کشور را بست.

7 بهمن 1357 (شنبه)

 تحصن روحانیون مبارز در دانشگاه تهران در اعتراض به بستن فرودگاهها آغاز شد.

 راه‌پیمایی میلیونی مردم در تهران به مناسبت 28 صفر برگزار گردید.

9 بهمن 1357 (دوشنبه)

 فرودگاه برای ورود امام خمینی بازگشایی شد

در پی اعتصابات و تظاهرات و راه‌پیمایی مردم که خواستار بازگشایی فرودگاه مهرآباد بودند. دولت بختیار فرودگاه مهرآباد را از اشغال نظامی خارج کرد.

11 بهمن 1357 (چهارشنبه)

 مأمور ارتش در خیابانهای تهران

دولت برای ترساندن مردم و ایجاد حکومت وحشت با انجام رژه نظامیان در تهران و ترویج شایعه کودتا توسط ارتش دست به حیله دیگری برای انحراف مبارزات مردم ایران زد.

12 بهمن 1357 (پنج شنبه)

 ساعت 9 و 27 دقیقه و 30 ثانیه حضرت امام خمینی پس از پانزده سال تبعید پای بر خاک ایران گذاشتند.

ـ فرمانداری نظامی بر اثر فشار مردم راه‌پیمایی و تظاهرات را برای 3 روز آزاد اعلام کرد.

ـ‌ نظامیان مستقر در تلویزیون به طور ناگهانی پخش مراسم استقبال را قطع کردند.

17 بهمن 1357 (سه شنبه)

 ‌بر اساس پیشنهاد شورای انقلاب، حضرت امام خمینی دولت موقت را به مردم معرفی نمودند.

ـ دولت موقت به ریاست مهندس مهدی بازرگان تشکیل گردید.

19 بهمن 1357 (سه شنبه)

  راه‌پیمایی مردم ایران در حمایت از دولت موقت انجام شد.

ـ‌ نیروی هوایی ارتش با حضرت امام خمینی بیعت کردند.

ـ‌ حضرت امام خمینی به زیارت حضرت عبدالعظیم (س) رفتند.

20 بهمن 1357 (جمعه)

‌ طرفداران قانون اساسی با تجمع در استادیوم امجدیه (شهید شیرودی‌) دست به تظاهرات زدند.

ـ‌ ساعت 9 شب سربازان گارد شاه به پادگان نیروی هوایی در شرق تهران (خ دماوند) حمله نمودند.

ـ‌ مردم برا ی کمک به سربازان نیروی هوایی مسلح شدند.

21 بهمن 1357 (شنبه)

 دولت بختیار زمان حکومت نظامی را افزایش داده و حکومت نظامی را از ساعت 4 بعدازظهر اعلام نمود.

ـ حضرت امام خمینی دستور شکستن زمان حکومت نظامی و حضور مردم در خیابانها را صادر نمودند.

ـ‌ در تهران و شهرستانها بین سربازان گارد و مردم مسلح درگیریهای بسیار شدید رخ داد.

22 بهمن 1357 (دوشنبه)

 تهران صحنه جنگ خونین مسلحانه بین مردم و سربازان طرفدار رژیم پهلوی گردیده است.

ـ با تسلیم تمامی نیروهای نظامی و پیروزی مردم مسلمان ایران رژیم ستمشاهی پس از 57 سال ظلم و ستم متلاشی گردید.

آسیب شناسى تربیت دینى جوانان

آسیب شناسى تربیت دینى جوانان

 دکتر گلزارى

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

ما متأسفانه میلیون ها فرد معتاد در جامعه داریم. میزان معتادان کشور ما نسبت به جمعیت ایران از کشورهاى منطقه و کشورهاى اسلامى و بسیارى از کشورها بیش تر است. اغلب مصرف کنندگان مواد مخدر جوانان هستند. مصرف الکل و مشروبات الکلى در سال هاى اخیر، بسیار زیاد شده است. متأسفانه جوانان دبیرستانى و بالاتر از آن ها تمایل و ارتکابشان نسبت به الکل زیاد شده است. رابطه ى با جنس مخالف در حدى شایع شده است که دیگر مدارس دخترانه و پسرانه منکر آن نمى شوند. تعداد زیادى از دختران ما از سن راهنمایى کشش و گرایش، بلکه اقدام عملى بر تماس با نامحرمان و بیگانگان دارند. آمار خودکشى نسبت به سال هاى قبل بالاتر رفته است. فرار دختران زیادتر شده است. شرارت و برخوردهاى ایذایى در جوانان پسر بسیار زیاد است.

تمام این ها چیزهاى مشخصى است. آمارهاى نیروى انتظامى در بحث تخلفات و صحنه ى کوى و برزن و خیابان و ظواهر جوانان، نشان مى دهد که جوانان ما نسبت به مسائل دینى ضعیف تر شده اند و فاصله گرفته اند. در مدارس ما هم همین گونه است. کسانى که صحبت از نماز جماعت و این گونه مسائل مى کنند، مى گویند که در مدارس کم شده است. این ها یک سرى از واقعیت ها و آمار آسیب هاى اجتماعى بود که گفتم. اعتیاد، قتل، خودکشى، افت ارتباط و بد حجابى و.... آن را که عیان است چه حاجت به بیان است؟! از طرفى هم ما با جوانان بسیارى در تماس هستیم و مى بینیم که علاقه مندى به مسائل دینى شان مثل مسائل عزادارى ابى عبداللّه الحسین(علیه السلام) و اماکنى که مراسم هاى مذهبى است، زیاد است و شرکت مى کنند. در تهران پدیده ى شومى پیدا مى شود که عده ى زیادى از جوانان در بخشى از شمال شهر در شب مقدس عاشورا و تاسوعا با رفتارهاى بسیار نابهنجار خود، با عنوان مراسم عزادارى، ارتباط ناجورى برقرار مى کنند. آمار این جمعیت بسیار زیاد بوده است. نیروهاى اطلاعات و انتظامى هم از این ها فیلم برداشته اند و در سال هاى قبل هم چنین چیزهایى بوده است.

شاید صلاح نباشد تمام این سخنان گفته شود. بنده فقط مى خواهم طرح قضیه ارایه کنم؛ در نماز جمعه ها جمعیت جوان ما روز به روز کم تر مى شود. ما هر دو طرف را مى بینیم؛ یعنى عده اى را مى بینیم که علاقه مند هستند و سؤال مى کنند و مشتاق هستند و هم آن جمعیت هاى زیاد روگردان از مسائل اخلاقى را مى بینیم. شکایت پدران و مادران نسبت به روگردان شدن فرزندانشان از آداب و سنت هاى دینى خیلى زیاد شده است. ما به عنوان مشاور و روان شناس با جوانان ارتباط داریم، با ما درد دل مى کنند و قصد دارند که تماس حضورى داشته باشند. به دانشگاه مى آیند و یا به دفتر مشاوره و... در این مشکلات بنده بیش تر با دو گروه خیلى درگیر هستم: یک، پدر و مادرهایى که فرزندان جوان دارند و مراجعه مى کنند که فرزند ما با جنس مخالف خود ارتباط دارد و قصد ازدواج با کسى را دارد که من قبولش ندارم؛ مثلا عاشق شده.

ترک تحصیل کرده و به طرف اعتیاد رفته است. برخوردها تند شده است. یک سرى از مراجعین ما در سال هاى اخیر، این ها هستند. پدر و مادرهاى میان سال که پسران و دختران جوانى دارند به شکایت از آن ها به ما رجوع مى کنند. و یک عده زن و شوهرهاى جوان که به سرعت به طرف ناسازگارى مى روند و درگیرى و طلاق در آن ها زیاد شده است؛ یعنى حتّى وقتى به جوان متأهل هم مى رسى، مى بینى که شکیبایى، سازگارى و تفاهم در مسائل خانوادگى در آن ها هم کم شده است. این ها یک سرى واقعیت هایى است که وجود دارد. از دیدگاه بحث هاى تبلیغ دین هم این بحث ها و شکایت ها هست. برادران بزرگوار روحانى مى گویند که چه کار بکنیم که جوانان به طرف ما جذب شوند؟ گاهى اوقات که به جایى مى رویم، خیلى اقبال نمى کنند. در دانشگاه ها این مشکل بیش تر از جاهاى دیگر وجود دارد. یک عده ى قابل توجهى از روحانیون دانشگاه نه تنها در جذب جوانان دانشگاه موفق نبودند، گاهى اوقات آن ها برخوردهاى درستى هم با این برادران بزرگوار نداشته اند. معلمان دینى هم این شکایت را دارند که ما چگونه مى توانیم بچه ها و شاگردان را جذب کنیم.

روى آورى جوانان به مذهب

این یک طرف قضیه به عنوان جنبه ى منفى آن؛ جنبه ى مثبت قضیه هم که روى دیگر سکه است، یاد آورى آن لازم است. بنا به فرموده ى رهبر معظم انقلاب، وقتى که مراسم اعتکاف در دانشگاه ها برقرار مى شود، مى بینم که جمعیت زیادى از جوانان در اعتکاف هستند. در مراسم عزادارى هم همین گونه است.حداقل بنده و خیلى از دوستان دیگر ما حتّى از برادران روحانى ما دیده ایم که اگر در برخورد با جوان مشتاق و علاقه مند به مسائل دینى، یک مقدار بلد باشیم که با او درست برخورد کنیم، و روابط درستى داشته باشیم و سؤالات را به نحو مطلوب جواب بدهیم، شکیبایى و حلم داشته باشیم، رفق و مدارا داشته باشیم، خیلى جذب مسائل دینى مى شوند.

گرایش به دین، در سطح دنیاى معاصر، زیاد دیده مى شود. دنیاى کنونى در ورود به قرن بیستم، کشش و گرایش به دینش خیلى زیاد شده است. در کتب تاریخچه ى برخورد روان شناسى با دین، سه مقطع را مى بینیم، روان شناسى در طلوع علمى شدنش (تجربى شدن) در حدود سال هاى 1880 تا 1900 تقریباً در اوایل سال 1900 میلادى، تقریباً یک قرن پیش، در سى سال اوّل آن، استادان روان شناسى آن کسانى بودند که تحصیلات به تعبیر ما حوزوى داشتند. همان طور که بعد از تأسیس دانشگاه تهران عده اى از آن افراد کسانى بودند که در حوزه تحصیل کرده بودند؛ مثل مرحوم فروزان فر، مرحوم همایى و دیگران. در آغاز روان شناسى در سى سال اوّل، کسانى مثل ویلیام جیمز، استانلى هال، و... این ها افرادى دین دارد بودند. سعى کردند روان شناسى را با این روش و متولوژى جدید علوم تجربى در خدمت تبلیغات دینى بگیرند. ما مجله ى تربیتى دینى نوجوانان را در اوایل قرن بیستم به وسیله ى استانلى هان که مؤسس تحقیقات نوجوانى و بلوغ است داریم. ویلیام جیمز در سال 1902 کتاب «انواع تجربه هاى مذهبى» و یا «تنوع تجربه هاى مذهبى» را منتشر کرد که در آن، سخن رانى هاى مفصلى کرده و تجربه هاى عرفانى و مذهبى را نقل کرده است. بخشى از این کتاب مفصل، سال ها قبل در ایران به نام دین و روان به وسیله ى آقاى قائمى ترجمه شده است. در سى سال اوّل روان شناسى، خیلى از کارها و تحقیقات و رساله هاى دکتراى روان شناسى، گرایش به تحقیقات دینى داشته است.

تقریباً در سى سال بعد یعنى 1930 تا 1960 انکار و اعراض و روگردانى از دین در روان شناسى دیده مى شود. یک استاد معروف دانشگاه و صاحب نظر معروفى مثل آن پُرد در سال 1950 مى گوید: من پنجاه کتاب روان شناسى درسى را در امریکا بررسى کردم؛ حتّى یک بحث کوچک درباره ى این که مذهب به عنوان یک بحث انسانى و عاطفى مطرح باشد، در آنجا ندیدم. در سى سال بعد، با ظهور و اوج رفتار گرایى که صبغه ى مادّى گرایى داشته و مسائلى که کلیسا ایجاد کرده بود، روگردانى از دین در کارهاى علمى روان شناسى و علوم جدید به شدت دیده مى شود. بسیارى از مجله هاى علمى روان شناسى دینى تعطیل مى شود؛ ولى دوباره از حدود سال هاى 60 ـ 70 به این طرف، شاهد این هستیم که بررسى هایى روان شناسانه نسبت به مسائل دینى و مذهبى زیاد مى شود؛ به طورى که در سال هاى اخیر، ده ها مجله ى معتبر و ده ها سمپوزیوم و سمینار در دنیا برگزار مى شود. انجمن روان شناسى امریکا شعبه ى سى و شش خود را به عنوان روان شناسى و دین تأسیس مى کند و از روان شناسان دنیا مى خواهد که در این زمینه ثبت نام کنند. تعداد متخصصینى که عضو انجمن روان شناسان مسیحى بودند، تقریباً از دویست نفر در سال هاى 1993 یک باره در سال هاى اخیر به شانزده هزار نفر مى رسد و در ده ها مجله روان شناسى دین کار مى کنند. چهار تا از آن را خود بنده دیدم که دو تاى آن انگلیسى بود و در حوزه ى روان شناسى دینى کار مى کنند.

حجم وسیعى از تحقیقات دینى را در حوزه مى بینید. کسانى که با اینترنت سر و کار دارند، مى بینند که نسبت به دین در ابعاد علوم انسان و نظرى، خیلى زیاد تحقیق مى شود. این تحقیقات در سطح دنیا است. در دانشگاه هاى ما به دلایلى که بعداً عرض مى کنم، شاید این حرکت کم رنگ باشد؛ ولى نسل جوان ما کشش ها و علاقه هاى دینى شان زیاد است. سؤالات نسبت به دین و عرفان و معنویت زیاد است. چون ما جواب درستى نمى توانیم به آن ها بدهیم، به طرف مسائل بودیسم و شعبه هاى مختلفى از مسائل معنوى و مذهبى مثل عرفان سرخ پوستى و ترجمه ى کتاب هاى مسیحى و هندى که در ایران هم زیاد است، مى روند. اگر دقت کنید، مى بینید که فروش کتاب هایى که در حوزه هاى علوم انسانى است، خیلى زیاد است حجم زیادى از این کتاب ها با یک شیوه ى عرفانى امّا ساده که ترجمه شده ى آثار هندى ها است، مثل کریشنامورتى یا عرفان سرخ پوستى کاستاندا و کتاب هایى در زمینه ى مسائل فال گیرى موجود است. وقتى که با جوان سیزده ساله تا بیست و پنج ساله برخورد مى کنید، مى بیند که به دنبال مسائلى هستند که به سؤالات آن ها در حوزه ى هستى شناسى و انسان شناسى جواب داده شود. علاقه ى به شعرهاى عرفانى زیاد شده است؛ به حافظ، مثنوى و...، این گونه نیست که ما فقط خیابان و بد حجابى را ببینیم؛ این علاقه ها هم زیاد است. بحث ما در این جا این است که ما چگونه این نسل جوان را تبلیغ و علاقه مند کنیم که از سر چشمه ى ناب عرفان اسلامى بهره مند شود، تا آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا نکند.

بچه هاى ما در باطن دین دار هستند؛ نه به طور فطرى بلکه به طور تاریخى. سابقه ى دین دارى ما بیش از اسلام است. قبل از اسلام دین زردشت بوده، قبل آن هم دین دار بودیم. ایرانیان همیشه ى تاریخ متدین بوده اند. و همیشه ى تاریخ با حجب و حیا بوده ایم. کسانى که به عنوان جهان گرد به ایران آمده اند، مثل چارون، وقتى که عده اى از آن ها در زمان صفویه به ایران آمدند، از این که ما در حمام ها از لنگ استفاده مى کردیم، تعجب کردند و مى گفتند که چقدر این ها محجوب و با حیا هستند. به قول شهید مطهرى، آن نجابت ایرانى با نورانى بودن اسلام، وقتى با هم ممزوج مى شود، از ما یک ملت مقاوم، نجیب، عفیف و دیندار مى سازد. بنده معتقدم که اعراض فرزندان و جوانان ما نسبت به مسائل دینى یک اعراض سطحى و گذرا است. بنده عمقى در آن ندیدم. در برخوردهاى زیاد دیده ام که ما اصلا جوان دین ستیز و دین گریز نداریم.

نقص در مخاطب شناسى

آن چه که وجود دارد این است که خود این ها به آن کشش هاى پاک انسانى و فطرت الهى خود و علاقه مندى تاریخى فرهنگى شان و بستر خانوادگى که با دین دارى آن ها را تربیت کرده، گرایش به دین دارند؛ ولى ما زبان آن ها را نمى فهمیم. نوع برخورد ما با آن ها برخورد درستى نبوده است. آن چه که ما به عنوان دین به آن ها مى دهیم، اخلاق و عرفان راهنمایى نیست، بلکه تهکّم است. اخلاق و عرفان و عقاید ما، با دید احکامى و با دید مسائل تعبدى، هم راه با منطق بوده است. ما جوان را نمى شناسیم. متأسفانه در سیستم تبلیغ ما مخاطب مورد توجه نیست. مبلغین دینى ما که دغدغه هاى آن ها مسائل دینى است، مشکل شان مخاطب شناسى است. دانشگاه متأسفانه به اندازه ى حوزه ریشه ندارد. شاید حساسیت هم نداشته باشد. ما نتوانستیم بعد از انقلاب هم کارى بکنیم که از سرچشمه ى گواراى حوزه، در دانشگاه به طرز درستى استفاده کند. در بحث هاى اطلاع رسانى مى گویند که ما یک پیام رسان داریم و یک پیام گیر و یک پیام که باید منتقل شود.

و یک عنصر و کارى که به آن پس خوراند و واکنش مى گویند؛ یعنى ارتباط چهار جزء دارد؛ یک جزء آن پیام است که باید منتقل شود و کسى به عنوان پیام رسان باید آن پیام را برساند و کسى هم به عنوان پیغام گیر باید آن را دریافت کند و یک پس خوراند و واکنش است که ما بدانیم آیا این پیام منتقل شده و آیا تأثیر گذاشته است یا خیر؟ مشکلى که ما داریم این است که پیام گیر را نمى شناسیم. پیام ما اسلام و معارف اسلامى است. همان طور که امام باقر(علیه السلام)فرمود: اگر به شرق بروید یا به غرب بروید، آنچه به صورت واقعى و درست است، در نزد ما اهل بیت است و آن چه ناب و درست و صحیح است، اسلام است که به وسیله ى ائمه و یا تبیین آن بزرگواران، به ما رسیده است. این پیام روشنى است. از جاى دیگرى هم نباید این پیام را گرفت. در اسلام هیچ چیز کم نیست. در تمام ابعاد انسانى، تا آن جا که ما متوجه هستیم، نمى توانیم بگوییم که کم دارد. در هیچ بُعد از مسائل فردى و اجتماعى کم ندارد.

ما مشکل پیام نداریم؛ بلکه چون پیام گیر را نمى شناسیم، آن گونه مطالعه مى کنیم که اگر در دو قرن پیش هم مى خواستیم به تبلیغ برویم، آن را مى گفتیم. در هر صورت، مردم زمان ما با مردم پنجاه سال پیش فرق کرده اند. ما باید جوانان را بشناسیم. این شناخت به ما کمک مى کند که چه بخشى از پیام را بگیریم. تا روشى ارایه بدهیم. لزومى ندارد که ما التقاطى از علوم غیر اسلامى را در مبنا استفاده کنیم. مى توانیم از روش و تکنیک استفاده کنیم. این که فکر مى کنیم مشکل را بحث هاى جدید و روان شناسى حل مى کند، این طور نیست؛ بلکه مشکل این است که رو به روى ما جوانانى هستند که ما باید از نگرانى هاى آن ها و دغدغه ها و روان شناسى وجودى آن ها و مراحل سن و رشد آن ها و از آن چه که با خانواده دارند و آن چه که الآن در جامعه مى گذرد، اطلاع داشته باشیم. اگر ما این ها را بشناسیم، بعد نگاه مى کنیم از این گنجینه ى جواهرات، چیزى را انتخاب مى کنیم که او نیاز دارد.

چیزى به دست او مى دهیم که خوشش بیاید. مشکل ما فقط در این جا است. مشکل پدران و مادران، مبلغان و معلمان دینى که نگران فرزندان و شاگردان خود هستند. به هر حال، مشکل ما مشکل مخاطبان است، مشکل دیگرى وجود دارد که بنده آن را در آخر صحبت هایم، اگر نیاز به توضیح داشت، عرض مى کنم. آن مشکل این است که فکر مى کنیم چون جوان ما ظاهر و مویش مثل ما نیست و آداب و رسوم و برخورد دیگرى دارد، بنا بر این خیلى از ما فاصله گرفته است. (این را از یک سند تاریخى عرض مى کنم) به جاست ما در این تردید کنیم که آیا تغییر این ظواهر، حتّى نوع حرف زدن، حتّى بخشى از اخلاقیات ساده، روى گردانى از عقاید است. سنایى مى گوید:

اى مسلمانان خلایق کار دیگر کرده اند

از سر بى حرمتى معروف، منکر کرده اند

قصیده ى مفصلى با این مَطلع دارد. در آن جا تمام این ها را ذکر مى کند که به قرآن توجه نمى کند و غیره. در هر زمانى شکایت مخصوصاً نسبت به جوانان بوده است. بنده مى خواهم بگویم که این قدر هم نباید نگران باشیم. این شکایت ها نشان دهنده ى تغییر بنیادى عقاید جوانان نیست.

در تهذیبِ ابن جریر، از ابو حمید حمسى از عثمان بن سعید، از محمد بن مهاجر از زیبدى از زهرى از عُروه از عایشه روایت مى کند در مورد شعر لَبید، یعنى اولین کسى که الآن گفته مى شود لبید است که این شعر را گفته است که به این سلسله نقل شده است:

ذهب الذین نعاش فى اکنافهم

و بقیت فى خلف کجلد اجربى

آن کسانى که ما در سایه ى حمایت آن ها زندگى مى کردیم، رفتند و کسانى ماندند که مانند پوست بیمار اجرب، خیلى زشت و ناپسند هستند. غزل معروفى در رسایل رشید یاسمى هست که مى گوید:

از ملک ادب حکم گزاران همه رفتند

شو بار سفر بند که یاران همه رفتند

افسوس که گنجینه ترازان معانى

گنجینه نهادند به ماران همه رفتند

این شعر ترجمه ى آن است. لبید هم مى گوید که آدم هایى بودند که ما در سایه ى رحمت آن ها زندگى مى کردیم. آن ها رفتند و خلف آن ها یک انسان هاى مسئله دار اجربى مانند هستند. ابن جریر مى گوید که عایشه گفت: خوش به حال لبید! اگر زمان ما را دیده بود، چه مى گفت؟ عروه گفت: خدا رحمت کند عایشه را اگر زمان ما را دیده بود، چه مى گفت؟! زهرى گفت: خدا عروه را بیامرزد! اگر زمان ما را دیده بود، چه مى گفت؟ پسر او گفت: خدا رحمت کند زهرى را! اگر زمان ما را دیده بود، چه مى گفت؟ محمدبن مهاجرگفت: خدا رحمت کند زیبدى را!

اگر زمان ما را دیده بود، چه مى گفت؟ عثمان بن سعید که هفتمى است، گفت: خدا رحمت کند، محمد بن مهاجر را! اگر عصر ما را دیده بود چه مى گفت؟ خود ابو حمید که هشتمى است گفت: خدا عثمان را رحمت کند اگر عصر ما را دیده بود چه مى گفت؟ و من که ابن جریر هستم، مى گویم که خدا ابو حمید را رحمت کند، اگر عصر ما را دیده بود چه مى گفت؟ همه ى این بزرگان از نسل نو شکایت دارند و مى پندارند که نسل گذشته در رعایت اصول، از نظر اخلاق بهتر بوده اند و خلاصه همه بر جوانان معاصر خود خورده مى گرفتند. بنده مى خواهم بگویم در عین حالى که ما نگران مسائل جوانانمان هستیم، دغدغه ى خاطر ما، دغدغه ى خاطر سِنى است که ما یک تغییراتى را بر نمى تابیم؛ البته روش هاى ما یک روش هاى درستى نیست و رعایت نمى کنیم، آن گونه که حضرت على(علیه السلام) در نامه سى و یک به فرزند بزرگوارشان فرمودند: «مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْیَا السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَى وَ الظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لَا یُدْرِکُ السَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ غَرَضِ الْأَسْقَامِ وَ رَهِینَةِ الْأَیَّامِ وَ رَمِیَّةِ الْمَصَائِبِ وَ عَبْدِ الدُّنْیَا وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ وَ...». همان طورى که ما مى دانیم آن ها معصوم هستند ولى در این جا خطاب از یک پدر پا به سن گذاشته ى رو به مرگ، به فرزند خود است. تعبیر حضرت راجع به جوانان است: «الى مولود المأمل ما لایدرک» آرزومند چیزى که به دست نمى آورد یا «عبد دنیا» «تاجر غرور»، «سریر شهوات». در شهوات در مى افتد و شکست مى خورد. تاجر غرور است.

بنده معتقدم یک مقدار شناخت ما از وضعیت جوان کم است. نکته ى امیدوار کننده این است که تغییراتى را که ما در جوان مى بینیم، نه عمقى است، یعنى در باطن عقاید شان رفته باشد و نه دوام دارد. تغییراتى که در جوانان دیده مى شود، بخش عمده ى آن، گذرا و سطحى است. امیدواریم که اگر خوب برخورد کنیم و اگر نسل جوان را بشناسیم، زمان بگذارد، این تغییرات سطحى و ناپایدار جاى خود را به یک دین باورى درست ترى بدهد. بدانیم این که حضرت امیر(علیه السلام)فرمود: «جهل شباب معذور و علمه مقهور» جهل و نادانى او معذور است، یعنى عذر او را باید قبول کنیم و انتظار بالا نداشته باشیم. علم او هم آن قدر علم بالایى نیست؛ بلکه علم کوتاه است. و مسائلى از این قبیل که امیدوارم در حوزه ى سؤالات شما باشد.

نکته ى اصلى صحبت بنده این است که جوانان تغییر کرده اند. در ظاهر و در افزایش زندانیان جوان و افزایش خلاف هاى جوان، این ها دیده مى شود. بعضى از خلاف هاى جوانان، انحراف و خطا است و خودشان را قربانى مى کنند. برخوردهایى که جوانان با بزرگ ترها دارند، به قول سعدى «در غرور جوانى بانگ بر مادر زدم» این ها دو دلیل عمده دارد: یکى این که ویژگى هایى است که در هر نسل جدیدى دیده مى شود که در داستان ابن جریر این معلوم شد. این تغییرات را بشناسیم؛ مخصوصاً در زمان ما که سرعت خیلى خیلى زیاد است. سرعت شهر نشینى، سرعت بحث رسانه ها، اینترنت و وضعى که جوانان ما دارند. این تغییرات را نمى توانیم تحمل کنیم و اصلا نمى توانیم خودمان را به آن ها برسانیم. بزرگ ترها هم نمى توانند به سرعت به این تغییرات برسند.

جوانان دین گریز و دین ستیز نیستند

قسمت دیگر این است که بنده خیلى از این مسائل را عمقى نمى بینم. اگر درست برخورد کنیم، درست مى شود. منظورم از عمقى، در مسائل دین باورى است. اگر ما درست برخورد نکنیم، پسر و یا دختر ما افت مى کند و دُچار مشکل مى شود؛ زندان مى رود؛ معتاد مى شود؛ دچار منکرات مى شود؛ دینش اگر اسم آن را دین بگذاریم، لطمه هاى خیلى اصولى نمى بینید، دین ستیز نمى شود، امّا قربانى مى شود. اگر از آن جنبه نگاه کنیم، ضرر مى کند؛ ولى از جنبه ى دینى این طور نیست؛ بنده در زندان آن قدر با پسرها و دخترهاى جوان برخورد کرده ام که همان جا نذر مى کردند، نماز مى خواندند، روزه مى گرفتند و... به هر صورت، یک بحث این است که جوانان ما مشکل دارند؛ امّا دین ستیز نیستند. عناد با دین ندارند؛ گریز از دین هم ندارند؛ بلکه گریز از ما دارند. از امر و نهى هاى جدى ما، از محکوم شدن و گناه کار لقب گرفتن گریز دارند. بزرگ ترها هم همین گونه هستند. گاهى اوقات خانمى است به خاطر مشکلى که با همسرش دارد، پیش ما مى آید.

به بنده مى گفت که هر کارى مى کنم شوهرم بیاید پیش شما قبول نمى کند، بنده گفتم شما خانم ها یک جورى صحبت مى کنید که ابتدا مردها را همان جا محکوم مى کنید، بعد هم یک طور صحبت مى کنید و مى گویید که اگر برویم، خواهى دید که حق با من است. شوهر شما هم فکر مى کند، چون ما در رسانه ها همه اش طرف خانم ها را مى گیریم و فضا، فضاى طرف دارى افراطى از زنان و خانواده هاست، دیگر چه کسى حاضر است بیاید محکوم شود؟ چه کسى حاضر مى شود تا بنده شلاق بحث هاى علمى و روان شناسى را بر دارم و با علم دین او را محکوم کنم؟ در نتیجه نمى آید. ولى اگر او بداند وقتى پیش من مى آید، من نمى خواهم دنبال مقصر بگردم، بلکه به دنبال راه حل هستم؛ من قاضى نیستم؛ متهم نمى کنم؛ بلکه دنبال این هستم که ببینم مشکل چگونه حل مى شود؛ او را تحویل مى گیرم و احترام و محبت مى کنم؛ هر مردى هم که مى آید بدون نگرانى مى آید. وگرنه غرور دارد، نمى آید. به ما هم بد و بى راه مى گوید. مشکل خانوادگى اش هم بیش تر مى شود. مردها این گونه هستند، تا چه رسد به جوانان؛ به همین دلیل مشکل ما این است که ما همیشه فکر مى کنیم که آن ها باید مثل ما باشند. اولا باید این تغییرات را بشناسیم.

بهره گیرى از روش درست در برخورد با جوانان

دوّم این که روش برخورد ما، باید روشى باشد با محبت و احترام و رفق که در آن مسأله ى مدارا و شکیبایى و حلم وجود داشته باشد. متأسفانه تمام این ها که حسن خلق است، هم در خانواده، هم در نوجوانان ما، هم در بین خود ما کم مى شود. در یک روایت مى فرماید که اگر آدمى سوء خلق داشته باشد، «یوحش القریب و یفر البعید» آدمى که نزدیک است، دچار وحشت مى شود؛ آدمى هم که دور است، از ما فرارى مى شود. اگر ما روش برخورد داشته باشیم و جوان را بشناسیم، درست مى شود. نکته ى سوّم این که ما بدانیم سؤالات نسل جوان ما چیست. نگرانى هاى او چیست و با تحلیل منطقى، بدون محکوم کردن، به آن ها پاسخ بدهیم. عقاید و اخلاق را با روش به آن ها آموزش ندهیم. اخلاق را باید به طور جوان پسند جا بیندازیم. عقاید هم که بحث استدلالى است. در مورد حجاب نباید بگوییم که از موى سرت به جهنم آویزان مى شوى و پدرت را در مى آورند؛ باید چنین چیزى باورش بشود، جوان منطقى است از نوجوانى به بعد با شبهه و شک و سؤال رو به رو است.

این دیگر سن استدلال است. اگر ما این ها را بلد باشیم، مشکلى با جوانان نداریم. خدا را شاکرم و توفیقات و عنایات خدا را دیده ام که در برخورد صمیمانه با نسل جوان و بچه هایى که ما فکر مى کنیم خیلى مشکل دارند، گاهى مشتاقانه به صحبت هاى انسان گوش مى دهند. در حد زیادى، گاهى در حد تحدّى گفته ام که هر جوان مشکل دارى را کافى است که بنده ده دقیقه با او صحبت کنم تا علاقه مند شود. نمى گویم که تغییر مى کند. به دام و بند نگیرند مرغ دانا را. این ها مرغ دانا هستند. این نکته را عرض کنم و سخنان خود را تمام کنم. امروز بنده از کرج آمده ام؛ صبح زود رفته بودم آن جا. جمعیت پانصد نفرى از دختران را به طور تصادفى از دبیرستان هاى کرج و اطراف کرج، جمع کرده بودند. این ها در یک سالنى از هر قشرى حضور داشتند. قرار بود که بنده براى آن ها صحبت کنم.

این ها از همه نوع سؤالات داشتند؛ البته بنده طبقه بندى کردم و گفتم که شاید مشکلات جوانان ما در این جامعه تحصیلى باشد یا خانوادگى با روحى و روانى یا اخلاقى و یا رابطه ها و... بنده در مورد کدام یک صحبت کنم؟ عده کثیرى از دختران گفتند که راجع به رابطه ها صحبت کن. بنده مى توانستم بگویم که اى واى چه قدر اوضاع خراب شده! چقدر این ها حرف هاى بدى مى زنند! این چیزها سؤال نسل جوان ما است و با آن درگیر شده اند و به طرف آن کشش دارند. بنده معتقد بودم که دختر مذهبى خودم، باید در این جمعیت ها باشد و صحبت منِ پدر را بشنود. براى این که نوجوان است و کشش پیدا کرده و سؤال دارد. کسى باید جواب بدهد. شاید این که دو نفرى رو در رو با هم بخواهیم صحبت کنیم، صلاح نباشد یا این که من بلد نباشم. وقتى که رأى گرفتیم، خانم معلم ها هم بودند؛ شاید لب خود را هم مى گزیدند که این حرف ها چیست؟! جمعیت زیادى گفتند که راجع به رابطه صحبت کنید. بنده باید جواب مى دادم: من یک انسان معتقد به مسائل دینى هستم. این چیزها سؤال فرزندان ما است. اگر من بگویم که این حرف ها چیست، چه قدر جامعه خراب شده و استعمار از کجا وارد شده و... واقعیتى که در نسل جوان است را بر خود پوشانده ام. هر جا که برویم، این سؤالات مطرح مى شود. به خصوص دختران جوان ما در دبیرستان ها سؤال اوّل شان این است. یا ارتباط دارند و اطلاع ندارند و کشش دارند و دچار چیزهاى دیگر هستند و یا دوست بغل دستى او به او مى گوید که تو اُمّل هستى که با این ها ارتباط ندارى. در نتیجه نمى دانند چه جواب بدهند.

یا کسى که ارتباط ندارد، احساس مى کند که همیشه از دیگران عقب است. این ها سؤالات ما است. چرا ما نباید به این ها جواب بدهیم؟ فقط به عنوان این که گناه دارد و حرام است، نمى توان نگفت و یا این که بیاییم بگوییم: رابطه ى خانم ها و آقایان مشکل دارد و... صحبت هاى این طورى را گوش نمى دهند. یک عمر ما آن ها را محکوم کرده ایم. ما باید استدلالى جوان پسند بگوییم. امّا فکر نکنیم وقتى که ما جوان پسند گفتیم، اگر جوان در این مسیر برود، هر کارى بکند خوب است. این را هم قبول نداریم. اگر بگوییم خداوند این را حرام کرده، این سخن ما، جواب نمى دهد. دیگر به حرام و مکروه و... قانع نمى شود؛ نه این که اعتقاد ندارد؛ از خداوند یک دیکتاتورى را (استغفراللّه) ترسیم کردن، موجب خوش آمد جوان نمى شود. این که من خوشم بیاید لذت ببرم که نمى شود. بنده این صحبت را ادامه دادم و آرام آرام از این که این کشش و برخورد طبیعى است و مراحل چیست، هدف کجاست را بیان کردم. سعى کردم که یک آیه و روایت هم نخوانم. جمعیت زیادى در آخر گفتند که ما چگونه ازاین ها دست برداریم و چه کار کنیم؟ در پرسش نامه اى که ابتدا پخش شد و آن ها پر کردند، درصدِ بالایى گفتند که یا رابطه دارند و یا کشش دارند. در آخر هم پرسش نامه اى دادیم که آیا صحبت هاى ما مؤثر بود؟ آیا اگر شما ارتباط داشتید، حاضر هستید ترک کنید؟ کنار حرم بى بى هستیم؛ دختران ما، کنیزان این خانم ـ حضرت معصومه ـ آن چنان تحت تأثیر قرار مى گیرند، که عوض مى شوند. ما باید سؤالات و کشش ها و... را بلد باشیم تا بتوانیم جواب بدهیم. در ظهر همان روز با یک گروه چهارصد نفرى پسر برخورد داشتم.

آن ها دیگر مانند دختران نیستند که مؤدبانه و ساکت بنشینند گوش بدهند. جمعیتى سوت مى زدنند؛ دست مى زدند؛ هوار مى کشیدند؛ یک شعر که مى خواندیم ده تا به به، به به مى گفتند؛ ولى در آخر، دور آدم جمع مى شدند و سؤال مى کردند. التماس مى کردند که شماره تلفن بدهم. پس یک حوصله مى خواهد و یک شناخت. دوستى در راه از من پرسید: این پسرها که شلوغ مى کردند، گوش هم مى دادند؟ بنده جواب دادم که آرى، روان شناسان مى گویند: آدم هاى برون گرا مى توانند در یک فضاى شلوغى تمرکز هم داشته باشند. پسرها برون گراتر از دخترها هستند. سوت خود را مى زنند، صحبت مرا هم گوش مى دهند. من هم باید خوش برخورد باشم و حوصله کنم؛ نباید به من بر بخورد؛ با این حال، صحبت من هم باید صحبتى باشد که مورد نیاز او باشد. ده دقیقه از شرق و غرب و استعمار و امریکا حرف بزنم، این ها خسته مى شوند. این که بگوییم شما آینده سازان مملکت اسلامى هستید، فیلم مان مى کنند؛ بیست سال است که پدر و مادر و معلم ها و تلویزیون این حرف ها را مى زنند. دیگر الآن حوصله اى نیست؛ الآن در رادیو و تلویزیون هم، زمان، زمان رادیو پیام است. مخاطب باید این را بداند که این حرفى را که به او مى زنیم، نیاز او است. ما جواب مى دهیم، محکومش هم نمى کنیم. کسانى که با جوانان برخورد کرده اند، مى دانند که جوانان ما خیلى خوب و با محبت هستند. اگر دل سوزى و محبت از ما ببینند و ببینند که ما جواب آن ها را مى دهیم و مشکلشان را حل مى کنیم و ببینند که ما راجع به مشکل آن ها ناراحت مى شویم و ببینند که با تمام مشکلات آن ه؛

عاشقم بر مهر پُر قهرش به جد

بُلعجب من عاشق این هر دو ضد

جوانان به طرف ما مى آیند، جوانان ما خیلى در دست ما هستند؛ اگر ما بلد باشیم که با آن ها درست برخورد کنیم.

پوشش زن در ادیان الهى

پوشش زن در ادیان الهى

نویسنده: على محمدآشنانى‏

منبع: ماهنامه پرسمان مردادماه 1382

 

پوشش و عفاف از آن جهت که یک امر فطرى است و براى حیات اجتماعى انسان ضرورت دارد، در ادیان و مذاهب الاهى داراى جایگاه خاصى است. تمام ادیان آسمانى، حجاب و پوشش را بر زن واجب و لازم شمرده‏اند و جامعه بشرى را به سوى آن فراخوانده‏اند؛ زیرا حیا و لزوم پوشش به طور طبیعى در نهاد زنان به ودیعت نهاده شده و احکام و دستورهاى ادیان الاهى هماهنگ و همسو با فطرت انسانى تشریع شده است.

بر اساس اصل لزوم هماهنگى و تناسب آفرینش و قانونگذارى،1 خداوند لباس و پوشاک را در لابلاى نعمت‏هاى بیکرانش به بشر ارزانى داشت‏2 و اشتیاق درونى زنان به «حجاب» را با تشریع قانون پوشش مستحکم ساخت تا گوهرِ هستى «زن» در صدفِ پوشش صیانت گردد و جامعه از فرو افتادن در گرداب فساد و تباهى نجات یابد. بدون تردید جهان بینى و انسان شناسى هر فرهنگ و مکتب، نقش اساسى و مهمّى در انتخاب نوع و کیفیت پوشش دارد.3 بر اساس جهان‏بینى ادیان الاهى که انسان خلیفه خداوند و مرکز و محور جهان هستى است و رسالت کسب معرفت و تهذیب نفس و اصلاح جامعه را بر دوش دارد و حیاتش در جهان آخرت نیز ادامه دارد، باید جسم زن و چشم مرد پوشیده گردد تا غرایز شهوانى مهار و کنترل شود و استعدادهاى معنوى و عقلانى بشر در پرتو رهیافت‏هاى فطرى و هدایت‏هاى وحیانى شکوفا گردد. گرچه انتخاب لباس و پوشاک برآیند اندیشه و اراده آدمى است، ولى بر بینش و اراده انسانى نیز تأثیر مى‏گذارد و مى‏تواند به عنوان زمینه‏ساز تعالى یا انحطاط فردى و اجتماعى نقش آفرینى نماید.

در آیین زرتشت، یهود، مسیحیت و اسلام - که این مقاله به بررسى آنها مى‏پردازد - حجاب بر زنان امرى لازم بوده است. کتاب‏هاى مقدس مذهبى، دستورات و احکام دینى، آداب و مراسم و سیره عملى پیروان این ادیان چهارگانه، بهترین شاهد و عالى‏ترین گواه بر اثبات این مدعاست.

 

حجاب در آیین زرتشت‏

نخستین مردمى که به سرزمین ایران آمدند، آریایى‏ها بودند. آنان به دو گروه عمده «مادها» و «پارس‏ها» تقسیم مى‏شدند. با اتّحاد مادها، دولت «ماد» تشکیل شد. پس از مدّتى پارس‏ها توانستند دولت ماد را از بین ببرند و سلسله‏هاى هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان را بنیانگذارى کنند. پژوهش‏ها نشان مى‏دهد که زنان ایران زمین از زمان مادها که نخستین ساکنان این دیار بودند، داراى حجاب کاملى، شامل پیراهن بلند چین‏دار، شلوار تا مچ پا و چادر و شنلى بلند بر روى لباس‏ها بوده‏اند.4 این حجاب در دوران سلسله‏هاى مختلف پارس‏ها نیز معمول بوده است.5 بنابر این، در زمان بعثت زرتشت و قبل و بعد از آن، زنان ایرانى از حجابى کامل برخوردار بوده‏اند. برابر متون تاریخى، در همه آن زمان‏ها پوشاندن موى سر و داشتن لباس بلند و شلوار و چادر رایج بوده است و زنان هر چند با آزادى در محیط بیرون خانه رفت و آمد مى‏کردند و همپاى مردان به کار مى‏پرداختند، ولى این امور با حجاب کامل و پرهیز شدید از اختلاطهاى فسادانگیز همراه بوده است.

جایگاه فرهنگى پوشش در میان زنان نجیب ایران‏زمین به گونه‏اى است که در دوران سلطه کامل شاهان، هنگامى که خشایارشاه به ملکه «وشى» دستور داد که بدون پوشش به بزم بیاید تا حاضران، زیبایى اندام او را بنگرند، وى امتناع نمود و از انجام فرمان پادشاه سر باز زد و به خاطر این سرپیچى، به حکم دادوَران، عنوان «ملکه ایران» را از دست داد.6

در زمان ساسانیان - که پس از نبوت زرتشت است - افزون بر چادر، پوشش صورت نیز در میان زنان اشراف معمول شد. به گفته ویل دورانت پس از داریوش، زنان طبقات بالاى اجتماع، جرأت نداشتند که جز در تختِ روانِ روپوش دار از خانه بیرون بیایند و هرگز به آنان اجازه داده نمى‏شد که آشکارا با مردان آمد و رفت کنند. زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردى حتى پدر و برادرشان را ببینند. در نقش‏هایى که از ایران باستان بر جاى مانده است، هیچ صورت زنى دیده نمى‏شود و نامى از ایشان نیامده است.7

تجلیّات پوشش در میان زنان ایران چنان چشم‏گیر است که برخى از اندیشمندان و تمدن‏نگاران، ایران را منبع اصلى ترویج حجاب در جهان معرفى کرده‏اند.8

از آن‏جا که مرکز بعثت «اشو زرتشت» ایران بوده است و آن حضرت در زمینه اصل حجاب و پوشش زنان در جامعه خویش کمبودى نمى‏دیده است، با تأیید حدود و کیفیت حجاب رایج آن دوران، کوشید تا با پندهاى، خود ریشه‏هاى درونى حجاب را تعمیق و مستحکم نموده، عامل درون را ضامن اجرا و پشتوانه استمرار و استوارى حجاب معمول قرار دهد.

به پند و اندرزهاى «اشوزرتشت» بنگرید تا تلاش وى براى تعالى و آموزش مبانى حجاب و بیان لزوم توأم نمودن حجاب ظاهرى با عفّت باطنى، روشن‏تر شود؛ او مى‏فرماید:

اى نوعروسان و دامادان!... با غیرت، در پى زندگانىِ پاک‏منشى بر آیید... .اى مردان و زنان! راه راست را دریابید و پیروى کنید. هیچ گاه گردِ دروغ و خوشى‏هاى زودگذرى که تباه کننده زندگى است، نگردید؛ زیرا لذّتى که با بدنامى و گناه همراه باشد، همچون زهر کشنده‏اى است که با شیرینى درآمیخته و همانند خودش دوزخى است. با این گونه کارها، زندگانى گیتى خود را تباه مسازید. پاداش رهروان نیکى، به کسى مى‏رسد که هوا، هوس، خودخواهى و آرزوهاى باطل را از خود دور ساخته، بر نفس خویش چیره گردد و کوتاهى و غفلت در این راه، پایانش جز ناله و افسوس نخواهد بود.

فریب خوردگانى که دست به کردار زشت زنند، گرفتار بدبختى و نیستى خواهند شد و سرانجامشان خروش و فریاد و ناله است.9

گفتنى است که در دین زرتشت، لباس یا کیفیت خاصى براى حجاب زنان واجب نشده است؛ بلکه لباس رایج آن زمان که شامل لباس بلند، شلوار و سرپوش - یعنى چادر یا شنلى بر روى آن - بوده است، مورد تقریر و تنفیذ قرار گرفته است. هر چند که استفاده از سِدرِه و کُشتى - لباس مذهبى ویژه زرتشتیان - توصیه شده است.10 البته بر هر مرد و زن واجب است که هنگام انجام مراسم عبادى و نیایش، سر خود را بپوشاند. بنا به گفته مؤبد «رستم شهرزادى» پوشش زنان باید به گونه‏اى باشد که هیچ یک از موهاى سرِ زن از سرپوش بیرون نباشد. در خرده اوستا، به طور صریح چنین آمده است: «نامى زت واجیم، همگى سر واپوشیم و همگى نماز و کریم بدادار هورمزد؛11 یعنى همگان نامى ز تو بر گوییم و همگان سر خود را مى‏پوشیم و آن گاه به درگاه دادار اهورمزدا نماز مى‏کنیم».

بر اساس آموزه‏هاى دینى، یک زرتشتى مؤمن، باید از نگاه ناپاک به زنان دورى جوید و حتى از به کارگیرى چنین مردانى خوددارى کند. در اندرز «آذربادماراسپند» مؤبد موبدان آمده است: «مرد بدچشم را به معاونت خود قبول مکن‏12».

پوشش موى سر و داشتن نقاب بر چهره، پس از سقوط ساسانیان نیز ادامه یافته است. به این نمونه بنگرید: پس از فتح ایران، هنگامى که سه تن از دختران کسرى‏، شاهنشاه ساسانى را براى عمر آوردند، شاهزادگان ایرانى همچنان با نقاب، چهره خود را پوشانده بودند. عمر دستور داد تا پوشش از چهره بر گیرند تا خریداران پس از نگاه، پول بیشترى مبذول دارند. دوشیزگان ایرانى خوددارى کردند و به سینه مأمور اجراى حکم عمر مشت زده، آنان را از خود دور ساختند. عمر بسیار خشمناک شد؛ ولى امام على(ع) او را به مدارا و تکریم آنان توصیه فرمود.13

 

حجاب در آیین یهود

همه مؤرخان، از حجاب سخت زنان یهودى سخن گفته‏اند14. ویل دورانت مى‏گوید: گفت‏وگوى علنى میان ذکور و اِناث، حتّى بین زن و شوهر از طرف فقهاى دین ممنوع گردیده بود.... .دختران را به مدرسه نمى‏فرستادند و در مورد آنها کسب اندکى علم را به ویژه چیز خطرناکى مى‏شمردند. با این همه، تدریس خصوصى براى اِناث مجاز بود.15 نپوشاندن موى سر خلافى بود که مرتکب آن را مستوجب طلاق مى‏ساخت.16 زندگى جنسى آنان، على‏رغمِ تعدد زوجات، به طرز شایان توجّه ، منزّه از خطایا بود. زنان آنان، دوشیزگانى محجوب، همسرانى کوشا، مادرانى پُرزا و امین بودند و از آن‏جا که زود وصلت مى‏کردند، فحشا به حدّاقل تخفیف پیدا مى‏کرد.17

بدون تردید مبناى حجاب در شریعت یهود، آیات تورات بود که بر حجاب تأکید مى‏نمود. کاربرد واژه «چادُر» و «برقع» که به معناى روپوش صورت است، در آن آیات، کیفیت پوشش زنان یهودى را نشان مى‏دهد. تورات تشبه مرد و زن به یکدیگر را نهى نموده، مى‏گوید:متاع مرد بر زن نباشد و مرد لباس زن را نپوشد؛ زیرا هر که این را کند، مکروه «یَهْوَه» خداى تو ست.18 بى‏حجابى سبب نزول عذاب معرفى شده است؛

خداوند مى‏گوید: از این جهت که دختران صهیون متکبرند و با گردن افراشته و غمزات چشم راه مى‏روند و به ناز مى‏خرامند و به پاى‏هاى خویش خلخال‏ها را به صدا مى‏آورند* بنابراین خداوند فَرْق سر دختران صهیون را کَلْ خواهد ساخت و خداوند عورت ایشان را برهنه خواهد نمود* و در آن روز، خداوند زینت خلخال‏ها و پیشانى‏بندها و هلال‏ها را دور خواهد کرد* و گوشوارها و دستبندها و روبندها را * و دستارها و زنجیرها و کمربندها و عطردان‏ها و تعویذها را * و انگشترها و حلقه‏هاى بینى را * و زخوت نفیسه و رداها و شال‏ها و کیسه‏ها را * و آینه‏ها و کتان نازک و عمامه‏ها و برقع‏ها را * و واقع مى‏شود که به عوض عطریّات، عفونت خواهد شد و به عوض کمربند، ریسمان و به عوض موى‏هاى بافته، کَلى و به عوض سینه‏بند، زنّار پلاس و به عوض زیبایى، سوختگى خواهد بود * مردانت به شمشیر و شجاعانت در جنگ خواهند افتاد * و دروازه‏هاى وى، ناله و ماتم خواهند کرد و او خراب شده، بر زمین خواهد نشست.19

افزون بر موارد فوق، در کتاب مقدس، وجوب پوشاندن موى سر20 لزوم پرهیز از زنان فریبکار و بیگانه‏21، نهى از لمس و تماس‏22 و واژه چادر23، نقاب‏24 و برقع‏25 آمده است؛ به عنوان نمونه در مورد عروس یهودا مى‏خوانیم: پس رخت بیوکى را از خویشتن بیرون کرده، برقعى به رو کشیده و خود را در چادرى پوشید و به دروازه عینایم که در راه تمنه است، بنشست.26

در «تلمود» اصلى‏ترین کتاب فقهى که به گفته ویل‏دورانت، اساس تعلیم و تربیت یهود27 است، نیز بر لزوم پوشاندن سر از نامحرمان، لزوم سکوت زن و پرهیز از هرگونه آرایش براى سایر مردها28، پرهیز از نگاه زن به مردان بیگانه، 29 اجتناب از نگاه مرد به زنان نامحرم‏30 و لزوم پرهیز از هر امر تحریک‏آمیز،31 تأکید شده است.

برابر حکم سخت‏گیرانه تلمود، اگر رفتار زن فضیحت‏آمیز باشد، شوهر حق دارد او را بدون پرداخت مبلغ کتوبا(مهریه) طلاق دهد و زنانى که در موارد زیر به رفتار و کردار آنها اشاره مى‏شود، ازدواجشان باطل است و مبلغ کتوبا (مهریه) به ایشان تعلّق نمى‏گیرد؛ زنى که از اجراى قوانین دینى یهود سرپیچى مى‏کند و فى‏المثل بدون پوشاندن سرِ خود، به میان مردان مى‏رود، در کوچه و بازار پشم مى‏ریسد و با هر مردى از روى سبک سرى به گفت‏وگو مى‏پردازد. زنى که در حضور شوهر خود، به والدین او دشنام مى‏دهد و زن بلند صدا که در خانه با شوهر خود به صداى بلند درباره امور زناشویى صحبت مى‏کند و همسایگانِ او مى‏شنوند که چه مى‏گوید.32

برخورد حضرت موسى(ع) با دختران شعیب که به آنان فرمود تا پشت سر او حرکت کرده، از پشت سر، او را به منزل پدرشان هدایت کنند، و نیز سیره عملى یهودیان مبنى بر استفاده از چادر و برقع و روبند، تفکیک و جدا بودن محل عبادت زنان از مردان در کنیسه، ناشایسته شمردن اشعارى که در تمجید زیبایى زنان سروده شده است و ایراد خطابه توسط زنان از پشت پرده، بیانگر کیفیت شدید و سخت‏گیرانه حجاب نزد یهودیان است.

 

حجاب در آیین مسیحیت‏

مسیحیت نه تنها احکام شریعت یهود در مورد حجاب را تغییر نداد، بلکه قوانین شدید آن را استمرار بخشید و در برخى موارد، قدم را فراتر نهاد و با سخت‏گیرى بیشترى وجوب حجاب را مطرح ساخت؛ زیرا در شریعت یهود، تشکیل خانواده و ازدواج امرى مقدس محسوب مى‏شد و طبق نوشته ویل دورانت، در سن بیست سالگى اجبارى بود؛33 اما از دیدگاه مسیحیت قرون اوّلیه، تجرّد، مقدس شمرده مى‏شد.34 بنابر این مسیحیت، براى از بین بردن زمینه هرگونه تحریک و تهییج، زنان را به صورت شدیدترى به رعایت کامل پوشش و دورى از هر گونه آرایش و تزیین فراخواند. برابر متون تاریخى، چادر و روبند، براى همگان - حتّى براى خاتون‏هاى اشراف - ضرورى بود و در اعیاد نیز کسى آن را کنار نمى‏گذاشت؛ بلکه با طلا و نقره و پارچه‏هاى زربفت آن را تزیین مى‏نمودند و حتّى براى تفریح نیز با حجب و حیاى کامل در مجالس انس و یا گردش‏هایى دور از چشم نامحرمان، شرکت مى‏جستند.

انجیل در موارد فراوان، بر وجوب حجاب و پوشش تأکید و پیروانش را به تنزّه از اِعمال شهوت و عفاف فراخوانده است؛ در انجیل مى‏خوانیم: همچنین زنان پیر در سیرت متقى باشند و نه غیبت‏گو و نه بنده شراب زیاده، بلکه معلمات تعلیم نیکو* تا زنان جوان را خِرَد بیاموزند که شوهر دوست و فرزند دوست باشند* و خرداندیش و عفیفه و خانه‏نشین و نیکو و مطیع شوهران خود که مبادا کلام خدا متهم شود*35

در «کتاب مقدس» در مورد لزوم آراستگى به حیا و کنار نهادن آرایش ظاهرى چنین آمده است: همچنین زنان، خویشتن را بیارایند به لباسِ مزّین به حیا و پرهیز؛ نه به زلف‏ها و طلا و مروارید و رختِ گران‏بها* ...زن با سکوت به کمال اطاعت تعلیم گیرد* و زن را اجازت نمى‏دهم که تعلیم دهد یا بر شوهر مسلّط شود؛ بلکه در سکوت بماند*36

همچنین اى زنان، ...* و شما را زینت ظاهرى نباشد از بافتن موى و متحلّى شدن به طلا و پوشیدن لباس * بلکه انسانیت باطنى قلبى در لباس غیر فاسد، روح حلیم و آرام که نزد خدا گرانبهاست * زیرا بدین گونه زنان مقدسه در سابق نیز که متوکل به خدا بودند، خویشتن را زینت مى‏نمودند.37

افزون بر موارد پیشین، «عهد جدید» نیز لزوم پوشاندن موى سر، به ویژه در مراسم عبادى،38 لزوم سکوت به ویژه در کلیسا،39 با وقار و امین بودن زن 40و نهى از نگاه ناپاک به بیگانگان را خاطرنشان ساخته، مى‏گوید: کسى که به زنى نظر شهوت اندازد، همان دم، در دل خود با او زنا کرده است * پس اگر چشم راستت، تو را بلغزاند، قلعش کن و از خود دور انداز؛ زیرا تو را بهتر آن است که عضوى از اعضایت تباه گردد، از آن که تمام بدنت در جهنم افکنده شود*41

دستورات دینى پاپ‏ها و کاردینال‏هاى مسیحى که بر اساس آن پوشاندن صورت الزامى و تزیین موى سر و آرایش آن و تنظیم آنها در آیینه و سوراخ نمودن گوش‏ها و آویختن گلوبند، خلخال، طلا و دستبند قیمتى، رنگ نمودن مو و تغییر صورت ظاهرى ممنوع بود، شدت بیشترى رانشان مى‏دهد.42

در مورد سیره عملى زنان مسیحى، دائرة المعارف لاروس مى‏گوید: دین مسیحى، براى زن، خِمار را باقى نهاد؛ وقتى وارد اروپا شد، آن را نیکو شمرد. زن‏ها در کوچه و وقت نماز، خمار داشتند. در قرون وسطى، خصوصاً قرن نهم، خمار رواج داشت. آستین خمار، شانه زن را پوشیده، تقریباً به زمین مى‏رسید. این عادت تا قرن سیزدهم باقى بود.43

ویل دورانت نیز در مورد سیره عملى زنان مسیحى چنین مى‏نویسد: ساق پاى زنان چیزى نبود که در ملأ عام و یا رایگان به چشم خورد.... البسه بانوان در مجالس تورنه، موضوع مهمّى براى روحانیون بود که کاردینال‏ها، درازى جامه‏هاى خواتین را معیّن مى‏کردند. هنگامى که کشیشان چادر و روبند را یکى از ارکان اخلاقیات عیسوى دانستند، به دستور زن‏ها، چادرها را از مشمش ظریف و حریر زربفت ساختند... .44

تصویرهایى که از پوشاک مسیحیان و زنان اروپا به جا مانده، به وضوح حجاب کامل زنان را نشان مى‏دهد.45

 

حجاب در آیین اسلام‏

بدون شک، پوشش زن در برابر مردان بیگانه، یکى از ضروریات دین اسلام است. قرآن کریم مى‏فرماید: «و به بانوان باایمان بگو چشم‏هاى خود را فروپوشند و عورت‏هاى خود را از نگاه دیگران پوشیده نگاه دارند و زینت‏هاى خود را، جز آن مقدارى که ظاهر است، آشکار نسازند و روسرى‏هاى خودرا بر سینه خود افکنند و زینت‏هاى خود را آشکار نسازند؛ مگر براى شوهرانشان، پدرانشان، پدر شوهرانشان، پسرانشان، پسران همسرانشان، برادرانشان، پسر برادرانشان، پسر خواهرانشان، زنان هم‏کیششان، کنیزانشان و مردان سفیهى که تمایلى به زنان ندارند و کودکانى که از امور جنسى بى‏اطلاعند و پاهاى خود را بر زمین نکوبند تا زینت‏هاى پنهانشان آشکار شود و همگى به سوى خداوند توبه کنید اى مؤمنان؛ باشد که رستگار شوید».46 افزون بر آن، در آیات دیگر، پوشیدگى کامل اندام،47 نیک و شایسته، با وقار و بدور از تحریک سخن گفتن و دورى از آرایش‏هاى جاهلیت نخستین،48 توصیه شده است.

در روایات نیز پوشیدن جامه بدن‏نما و نازک نزد نامحرم‏49، آرایش و استعمال عطر در خارج از خانه‏50، اختلاط فساد برانگیز زن و مرد51، دست دادن و مصافحه با نامحرم‏52و تشبه به جنس مخالف 53 منع شده است و مردان با غیرت،54 به هدایت و کنترل همسر و دختران، عفّت نسبت به زنان مردم‏55 و دورى از چشم‏چرانى توصیه شده‏اند.

پس معلوم شد که تفاوت اساسى حجاب اسلامى با حجاب ادیان گذشته، در این است که اسلام وجوب پوشش زنان را متناسب با شئونات انسان، با تعدیل و نظم مناسب و به دور از افراط و تفریط، سهل‏انگارى مضرّ یا سخت‏گیرى بى‏مورد به جامعه بشرى ارزانى داشته است. حجاب اسلامى همچون حجاب مورد توصیه پاپ‏ها، به معناى حبس زن در خانه یا پرده‏نشینى و دورى از شرکت در مسایل اجتماعى نیست؛ بلکه بدین معناست که زن در معاشرت خود با مردان بیگانه، موى سر و اندام خویش را بپوشاند و به جلوه‏گرى و خودنمایى نپردازد تا در جامعه، غریزه آتشین جنسى تحریک نگردد؛ بلکه در محیط خانواده، این غریزه به صورت صحیح ارضا گردد.

 


پى‏نوشت:

1. روم، آیه 30.
2. اعراف، آیه 27.
3. شهید مطهرى، جهان‏بینى توحیدى، ص 75.
4. جلیل ضیاءپور، پوشاک باستانى ایرانیان از کهن‏ترین زمان، ص 17 - 26 و ص‏51، 54، 56..
5. جلیل ضیاءپور، پوشاک زنان ایران، ص 64 - 194.
6. فرهت قائم‏مقامى، آزادى یا اسارت، ص‏106؛ تورات، باب استر، آیه 1.
7. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج‏1، ص‏552.
8. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج‏2، ص‏78 و برتراند راسل، زناشوئى و اخلاق، ص‏135.
9. یسنا، ص‏53، پندهاى 5 - 8؛ به نقل از: آموزشهاى زرتشت پیامبر ایران؛ رستم شهرزادى، آموزش گات‏ها، انجمن زرتشتیان، آبان 67.
10. «سدره» از نه پاره پارچه سفید و نازک دوخته شده و در زیر پیراهن، چسبیده به بدن پوشیده شود. سدره که در اوستا (ستره) نامیده شده، به معناى آن نیز هست. علماى اسلام نیز براى بیان حکم حجاب از واژه ستر استفاده کرده‏اند. «کُشتى»، کمربند باریکى است که از پشم گوسفند بافته شده و باید پیوسته آن را بر روى سدره به کمر بندند؛ مؤبد موبدان، رستم شهرزادى، دین و دانش، انجمن زرتشتیان تهران، سال 1357.
11. خرده اوستا، فصل آفرینگان دهمان.
12. سالنماى 1372، چاپ انجمن زرتشتیان تهران، ص‏10.
13. وشنوه‏اى، حجاب در اسلام، ص‏59، به نقل از السیرة الحلبیه، ج‏2، ص‏49.
14. عبدالرسول عبدالحسن الغفّار، المرأه المعاصره، چاپ سوم، ص‏40.
15. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج‏12، ص‏66 .
16. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج‏12، ص‏62 .
17. همان، ص‏63.
18. تورات، سفر تثنیه، باب 22، فقره 5.
19. تورات، کتاب اشعیاء نبى، باب سوم، فقره 16 - 26.
20. تورات، سفر اعداد، باب 5، فقره 18.
21. تورات، کتاب روت، باب دوم، فقره 8 - 10.
22. تورات، کتاب امثال سلیمان نبى، باب ششم، فقره 1 - 10 و 20 - 26.
23. همان مدرک، باب سوم، فقره 15.
24. تورات، کتاب اشعیاء نبى، باب 47، فقره 1 و 2.
25. تورات، کتاب غزل‏هاى سلیمان، باب 4، فقره 1.
26. تورات، سفر پیدایش، باب 38، فقره 14 و 15.
27. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج‏12، ص‏34.
28. همان، ص‏31.
29. همان، ج‏1، ص‏492.
30. همان، ص‏30.
31. همان، ج‏12، ص‏28.
32. راب اماکهن، گنجینه‏اى از تلمود، ص‏186، میشناکتوبوت 6 :7.
33. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 1، ص 439.
34. شایان ذکر است که اکنون مسیحیت، ازدواج را براى تمام مسیحیان مقدس مى‏شمرد و تنها آن را براى پاپ و اسقف‏هاى کلیسا ممنوع مى‏داند.
35. انجیل، رساله پولس بتیطس، باب دوم، فقره 1 - 6 .
36. انجیل، رساله پولیس به تیموناؤس، باب دوم، فقره 9 - 15.
37. انجیل، رساله پطرس رسول، باب سوم، فقره 1 - 6 .
38. انجیل، رساله اول پولس رسول به قرنتیان، باب یازدهم، فقره 1 - 17.
39. همان، باب چهاردهم، فقره 34 - 36.
40. انجیل، رساله پولس رسول به تیموناؤس، باب سوم، فقره 11.
41. انجیل متى، باب اول، فقره 28 - 30.و باب هجدهم، فقره 8 - 10.
42. دکتر حکیم الاهى، زن و آزادى، ص 53.
43. مهذب، زن و آزادى، ص 65.
44. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 13، ص 498 - 500، با اندکى تصرف و تلخیص.
45. براون و اشنایدر، پوشاک اقوام مختلف، ص 116.
46. سوره نور (24)، آیه 31.
47. احزاب، 59.
48. احزاب، آیه 32.
49. سنن ابى‏داوود، ج‏2، ص‏383.
50. مجلسى، بحارالانوار، ج‏103، ص‏243.
51. ناسخ التواریخ، ج‏2.
52. همان، ص‏163.
53. مجلسى، همان، ج‏103، ص‏258.
54. نهج‏الفصاحه، ص‏143.
55. شیخ حر عاملى، وسایل الشیعه، ج‏14، ص‏138و141.

علل و عوامل انقلاب اسلامی

علل و عوامل انقلاب اسلامی

شـناخت هـر چیزى از دو طریق میسر است: اول از طریق شناخت اضداد آن از بـاب((تعرف الاشـیا بـاضدادها)) کـه ایـن نوع شناخت را در اصطلاح شناخت جدلى مى نامند.

دوم شـناخت از طـریق علل و اسباب و ریشه هاى آن و این نوع شناخت رااصـطلاحات شـناخت برهانى مى گویند که بوعلى سینا این نوع شناخت را بهترین نوع شناختها و شناخت تام معرفى کرده است چنان که گفت:

و الـعلم التام فى باب التصدیق ان یعلم الشى باسبابه و در اصطلاح فلاسفه رأج است که : ذوات الاسباب لاتعرف الا باسبابها.

از آنـجا کـه هر حادثه و پدیده اى داراى علل و عواملى است که در پـیدایش آن نقش مستقیم یا غیر مستقیم داشته و انقلاب اسلامى ایران نـیز از ایـن قانون مستثنى نیست اگر بخواهیم شناخت کامل و آگاهى صـحیحى از آن داشـته باشیم باید علل و عواملآن را که در پیدایش آن نـقش داشـته اند بـشناسیم زیـرا بـدون شناخت ریشه ها شناخت اصل انـقلاب میسر نخواهد بود لذا ما در این درس در صدد آنیم تا آنجا کـه فـرصت اجازه دهد در اطراف علل و ریشه ها آن بحث و بررسى کنیم هـر چـند که علل وعوامل انقلاب بسیار بوده و ما را در این مختصر فـرصت بـررسى هـمه آنـها نـیست لذابه برخى از آنها که از اهمیت بـیشترى بـرخوردار بـوده و دخـالت مـستقیم ترى درپـیدایش انـقلاب داشته اند مى پردازیم.

قبل از شروع در بحث تذکر دو نکته لازم است:

1 - از آنجا که این مباحث و مطالب براى تدریس در دانشکده تنظیم گـردیده است باتوجه به وقت اندک و محدود بودن ساعات درسى در یک تـرم امـکان بـررسى گسترده و همه جانبه علل و عوامل انقلاب اسلامى میسر نیست لذا به بخشى ازعلل آن هم بصورت اختصار پرداخته خواهد شد.

2 - عـللى کـه مورد بررسى قرار مى گیرند این چنین نیست که همگان در یـک سـطح بوده و داراى نقش مساوى باشند بلکه بعضیها نقش عمده را ایـفا کرده و بعضى دیگر در آن حد از نقش و اثر نیستند و مردم جـامعه ما نیز به همه آن علل یکسان معتقد نبوده و بلکه ممکن است عـلتى بـراى عـده اى از آنچنان نقشى برخوردار بوده که موجب طغیان آنـان مى شده ولى در نظر دیگرى چنان نبوده باشد ولى در مجموع این عـلل و عوامل زمینه پیدایش این انقلاب را فراهم نموده و مردم را علیه نظام حاکم شورانده است اینک بیان آن علل :

1 - مذهب

در ایـران از اوأل قـرن اخـیر ایدئولوژى و مکاتب گوناگون مطرح شـده و مـردم رابـسوى خود فرا مى خواندند و آنها عبارت بودند از ((نـاسیونالیسم)) تـحفه غـرب ، و((مارکسیسم - لنینیسم)) ارمغان شـرق و ((اسـلام)) کـه از قـبل در ایـن سـرزمین وجودداشته است و مـبلغین هـر کـدام سـعى داشـته اند کـه با نشان دادن جامعه کمال مطلوب پیروان بیشترى را به خود جلب نمایند.

امـا آن دو مـکتب هر چند که در ابتدا طرفدارانى پیدا کرده و با شـعارهاى پـر آب ورنگشان عده اى را در اطراف خود جمع کرده و حتى احزاب و گروههأى نیز تشکیل داده و تحت عنوان رهأى بشر از سلطه استعمارگران فعالیتهأى نیز داشته اند اما دراثر بروز جریانهایى در جهان چهره دروغین تبلیغات سیاسى آن دو آشکار گشته وامیدى که طـبقات روشـنفکر بـه آنـها بـسته بـودند تبدیل به یاس شده و از آن ایدئولوژیها و مکتبها سر خورده و بیزار شدند ولى اسلام همچنان بـه خـاطر حقانیت و صداقت خود جاذبه خود را حفظ کرده و به زندگى خـود ادامـه مـى دهد و مـردم فهمیدند که تنها راه نجات و تنها ره رهـأى از یـوغ استبداد و استعمار همانا راه اسلام راستین است نه راه شـرق و غـرب زیـرا هـمه جنایتها و اسارتها براى جوامع بشرى درجهان کنونى از صاحبان همین مکاتب شرقى و غربى است آنگاه آنان چـگونه مى توانند مکتبى در جهان ارأه دهند که مایه نجات و وسیله رهـأى از زیر سلطه آنان باشد لذا امام خمینى((ره)) در 28 جمادى الـثانى سـال 1392 هـجرى قمرى در بخشى از پیام خود به دانشجویان مـسلمان مـقیم آمریکا و کانادا چنین فرمود: (...اگر دول اسلامى و مـلل مـسلمان بـه جـاى تـکیه بـه بـلوک شرق و غرب به اسلام تکیه مى کردندو تعالیم نورانى و رهأى بخش قرآن کریم را نصب عین قرار داده و بـکار مـى بستندامروز اسـیر تجاوزکاران صهیونیزم و مرعوب فانتوم آمریکا و مقهور سیاست سازشکارانه و نیرنگ بازیهاى شیطانى شـوروى واقع نمى شدند... تا روزى که ملت اسلام پایبند این مکتبهاى اسـتعمارى مـى باشد و یا قوانین الهى را با آن مقایسه مى کند و در کـنار هـم قـرار مـى دهد روى آسـایش و آزادى نـخواهد دیـد و این مـکتبهأى که از چـپ و راسـت بـه مـلت اسلام عرضه مى شود فقط براى گـمراهى و انـحراف آنـان است و مى خواهند مسلمانان را براى همیشه خوار و ذلیل و عقب مانده و اسیرنگهدارند و از تعالیم رهأى بخش قرآن دور سازند.

حـاصل آنـکه نـاسیونالیسم و مـارکسیسم بـخاطر مـاهیت الحادىشان نـتوانتسند دراعماق دلها نفوذ کنند و نتوانستند حمایت توده ملت را به خود جلب نمایند و هرچند که در ابتدا طرفدارانى پیدا کرده ولى به مرور زمان یکى پس از دیگرىطرفدارانشان را از دست داده و خلاصه نتوانستند در این مملکت اسلامى دوام بیاورند.

امـا اسـلام بـعنوان یـک مذهب و مکتب الهى از دیر زمان در اعماق دلهاى اقشاروسیعى از مردم جامعه ما نفوذ کرده و مردم را به خود جـلب نـموده بـود اسلام بعنوان یک مذهب حاکم در همه جا (از شهرها گـرفته تا دورترین نقاط مملکت) و در همه اقشار (از غنى و فقیر، کـارگر و کـشاورز، دانـشجو و روشنفکر ، مردان و زنان) حضورفعال خود را حفظ نموده و در همه شئون زندگى این ملت حاکمیت داشت لذا بـاهمه تبلیغات مسموم و گسترده اى که علیه اسلام از ناحیه دشمنان آن مـى شد و بـاهمه سـمپاشیها که مى شد (که مى گفتند اسلام قادر به اداره اجـتماع کنونى نیست وقدرت رهأى بخشى از سلطه استعمار را نـدارد و ...) بالاخره اسلام قدرت خود رانشان داده و کاخ ستمشاهى را درهم فرو ریخته و دست اجانب را از این مملکت کوتاه نموده است و بـه شــرق و غــرب نـشان داد کـه تـنها مـکتبى کـه در بـرابر تـجاوزاتآنان ایستاده و مردم را از زیر سلطه آنان خارج مى نماید اسـلام اسـت و به مسلمین نیزفهماند تنها مکتب رهأى بخش اسلام است نـه مـکاتب شـرق و غـرب پـس براىرهأى خود به اسلام و قرآن تمسک نمأید نه به مکاتب دیگر.

2 - اسلام زدأیی نظام حاکم

جـهان غـرب در جـنگهاى صلیبى (که از قرن 11 تا 13 میلادى به طول انجامید) به قدرت و عظمت اسلام پى برده و فهمید تنها قدرتى که در برابرش استقامت کرده وقد خم نمى کند اسلام است لذا در صدد برآمده بهر طریق ممکن اسلام را از صحنه روزگار محو نموده و یا اگر نامى از اسـلام باقى مانده از محتوى تهى باشد و دید این نقشه با جنگ و لشکرکشى قابل پیاده شدن نیست زیرا مردم مسلمان در اثر جنگ به هم پـیوسته از اسـتحکام بـیشترى بـرخوردار مى شوند لذا در صدد نقشه دیـگرىبرآمده و آن این بود که : از طریق عوامل نفوذى که از خود مـمالک اسلامى انتخاب مى شوند و به قدرت مى رسند باید از درون اسلام زدأى نمود و آن را از درون پوساند و براى اجراى چنین نقشه اى در کـشورهاى اسـلامى مـهره ها انـتخاب کرده ونوکرهاى کر و کور و چشم بـسته بـه قـدرت رسـاند لـذا افـرادى هـمانند رضاخان درایران و اتـاتورک در ترکیه و آل سعود در حجاز و نوکرهاى امثال اینها را در کـشـورهاىاسلامى دیـگر بـه قـدرت رسـانده در صـدد مـحو اسـلام بـرآمده اند البته این نقشه از قبل یعنى پس از جنگهاى صلیبى بوده ولى در قرن اخیر از شدت بیشترى برخوردارشد.

عـلماى اسـلام و پـیشوایان دینى به این مسئله پى برده و در مقام بـیدارى مـسلمین برآمده و با استعمار در همه جوانب آن به مبارزه برخاسته اند که ما در درس سوم به گوشه اى از آنها اشاره کرده ایم.

سـید جـمال الدین اسدآبادى در یک قرن قبل چنین مى گفت: مسلمانها بـاید بـدانندکه انـگلیس قصد براندازى اسلام را داشته و مى خواهد مـسلمانان را در هـر جاى کره زمین نابود سازد هر چند که این کار شدنى نیست.

نـخست وزیـر انـگلستان ((گلادستون)) در سال 1887 میلادى در برابر نمایندگان کشورخود نطق مهیجى ایراد کرده و در ضمن آن یادآور شد که : تا زمانى که قرآن خوانده مى شود و کعبه طواف و نام محمد صلى الـله عـلیه و آلـه و سـلم در بـالاى مـا ذنه هابعظمت برده مى شود مـسیحیت در خـطر بزرگ قرار دارد پس بر شما باد که قرآن راتحریف کـرده و کعبه را تخریب نموده و نام محمد صلى الله علیه و آله و سلم را ازبالاى ما ذنه ها محو نمأید.

هـمانگونه که از عملکرد آنان پیداست تمام هم آنان محو و نابودى اسـلام وبرگرداندن ملت اسلامى به دوران جاهلیت است تا بتوانند به درسـتى و راحـتى آنـان را بـه زیـر سـلطه خود درآورند البته این کارشان هیچگاه بى پاسخ نمانده است.

در پـنجاه سال اخیر مبارزه با اسلام و مسلمین و سلب حقوق و بردن امـوال و مـنافعآنان در ترکیه و ایران صورت جدىترى به خود گرفت الـبته در ایران تا 25 سال -تقریبا - کارگردان اصلى این مبارزه انگلیس بوده و در 25 سال اخیر آمریکا.

مـسلمانان ایـران در ایـن دوره پـنجاه سـاله در میان اشک و خون روزگار گذراندندمقدسات اسلام همواره هتک شده و حرمت اسلام همواره فراموش گشت علماىاسلام زندانى تبعید یا شهید شدند وعاظ و طلاب به زنـدانها و شـکنجه گاهها افـتادندمجالس عـزادارى حـسین بـن عـلى عـلیه السلام ممنوع گشته و لباس روحانیت قدغن گردید و مدارس اسلامى بسته و چادر که یک نوع حجاب و پوشش اسلامى است ازسر زنان مسلمان برداشته شد و ...

مـا در ایـنجا بعنوان نمونه به گوشه هأى از اسلام زدأى در کشور اسـلامى ایـران اشاره مى کنیم تا روشن گردد که با چه لطأف الحیلى مـى خواستند اسـلام را از مـملکت بیرون کـرده و نظام جاهلى قبل از اسلام و یا فرهنگ شرک آلود غرب ر به جاى آن بنشانند:

1 - شعار جدأیی دین از سیاست

یـکى از کارهأى که در این راستا انجام مى شد دور نگه داشتن دین از صـحنه سـیاست بود تبلیغات وسیعى در رسانه هاى گروهى دنیا براه انـداخته (و بـه تـبع آنـان رسـانه هاىگروهى حکام دست نشانده در داخل) که دین را با سیاست چه کار و علما دینى مقدس تر از آنند که خـود را آلـوده بـه سـیاست نـمایند و به این مسئله آنچنان دامن زده مـى شد کـه حـتى بـسیارى از رهبران دینى و ملت اسلامى باورشان آمـده بـود کـه ما را باسیاست چکار؟ ما روحانى هستیم و باید به مـسأل شرعیه خود بپردازیم و حتى وقتى امام خمینى ((ره)) دستگیر شـد به او گفته اند: شما را چه کار با سیاست ،سیاست یعنى دروغ و مـکر و پـدرسوختگى امـام در جـوابشان فـرمود: این نوع سیاست مال شـمـاها اسـت ولـى دیـن از سـیاست واقـعى جـدا نـیست و شـاه در پـاسخ تلگراف مـراجع تـقلید قم (که او را در جنایات و جنایتهایش سـرزنش کـرده و بـه حـکم واقعى اسـلام دعـوت کـرده بودند و مسئله انـجمنهاى ایـالتى و ولایـتى را خـلاف دستوراسلام دانسته اند) گفته بـود: (تــوفیقات جـناب مـستطاب عـالى را در هـدایت افـکارعوام خـواهانیم) یعنى وظیفه شما هدایت و ارشاد عوام است نه دخالت در امورسیاسى کشور.

وقـتى کـه از سال 41 روحانیت وارد صحنه مبارزه با شاه شد و عملا جدأى دین ازسیاست را رد کرد رسانه هاى گروهى وابسته با تبلیغات وسـیعى وارد مـعرکه گشته وقلمهاى مسموم و خریدارى شده در مقالات روزنـامه هاى آن روز بـراى قداست دین از سیاست و اینکه نباید دین را بـا سـیاست آمیخت قلم فرسأیها مى کردند که ما به یک نمونه از آن از روزنـامه اطـلاعات 15 اسـفند سـال 41 اشاره مى کنیم از باب مشت نمونه خروار مطلب روشن مى گردد که قضیه چه بود:

(...مـذهب امـرى اسـت جـدا از سـیاست سیاست سخن روز است و مذهب سـخن ازلى و بـدى سیاست امروز یک چیز مى گوید فردا چیز دیگر مذهب فـردا و امـروز ودیـروز یـک چـیز مـى گوید و لاغیر سیاست مئاثر و مـظاهرى دارد کـه بـا تغییر زمان تغییرمى کند ولى مئاثر و مظاهر مذهب لایتغیر است براى اینکه مذهب محیط است برزمان و سیاست محاط اسـت در زمـان امـروز شـما مـى بینید کـه مـردم اروپـا و آمریکا بـه رفیع ترین قـلل تـمدن رسـیده اند و از نـظر معارف و علم تا به مـرحله تـسخیر فضاپیشرفته اند اما مذهب بزرگترین تکیه گاه روحى و مـعنوى ایـن مردم است کلیسامحترم ترین و عزیزترین اماکن نزد این قوم است...) هـمانگونه کـه ملاحظه مى کنید این آقایان مى خواستند همان بلأى را که در اروپا بسرمذهب و دین و کلیسا آمده بود بسر مذهب و اسلام و مساجد بیاورند و بعد از آن به عزیزترین اماکن نیز نام ببرند.

2 - بازگشت به دوران جاهلیت

یـکى از کـارهأى کـه در راسـتاى اسـلام زدأى انجام مى شد موضوع بـازگرداندن ایـران به جـاهلیت قبل از اسلام بود میراندن شعارهاى اصـیل اسـلامى احیا شعارهاىمجوسى که تغییر تاریخ هجرى محمدى صلى الله علیه و آله و سلم به تاریخ مجوسى 2500 ساله شاهنشاهى نمونه بارز آن است.

الـبته این تغییر تاریخ اسلامى به تاریخ مسیحى میلادى در کشورهاى اسـلامى دیگراز سالهاى خیلى پیش انجام شده و تاریخ رسمى کشورهاى اسـلامى تـاریخ مـیلادىاست ولـى در هـمان زمـان بـکارگیرى تـاریخ شـاهنشاهى را تـحریم فـرموده بودند لذاشاه در این مساله نیز از موفقیت چشمگیرى برخوردار نشده بود.

3 - تسلط عناصر غیر مسلمان بر مسلمان

یـکى از کـارهأى کـه در ایـن راسـتا انجام مى گرفت تسلط کفار و افراد غیر مسلمان برمسلمانها بود سپردن مقام نخست وزیرى در کشور اسـلامى شـیعى ایـران به هویداىبهأى و سپردن چرخ اقتصادى مملکت بدست امثال ثابت پاسالهاى بهأى والقانیانهاى صهیونیست و سپردن ارتـش و نـظام بدست مستشاران خارجى و امثال اینها نمونه بارز آن است.

4 - قـطع رابطه با کشورهاى اسلامى و پیوند با کشورهاى غیر اسلامى و احـیاناضداسلامى همانند اسرأیل یکى دیگر از کارهاى مبارزه با اسلام بود.

5 - نقض قوانین اسلامى

نـقض آشـکار قوانین و مقررات اسلامى چه بصورت مستقیم و چه بصورت تـرویج واشـاعه فـساد در هـمه زمینه هاى فرهنگى ، اجتماعى ، تحت عـنوان تـمدن و پـیشرفت!!! یـکى دیگر از کارهاى مبارزه با اسلام بود.

6 - انجمنهاى ایالتى و ولایتى

یـکى دیـگر از مـظاهر زنـنده و مـصداق نادیده گرفتن اسلام مسئله انـجمنهاى ایـالتى وولایتى بود که خشم ملت اسلامى را برانگیخته و فـریاد رهـبران دیـنى و بخصوص امام خمینى را بلند کرد و علما از حـوزه هاى علمیه قم و مشهد و دیگر شهرها به نزدیک شدن خطر پى برده و به قیام وادار گشتند.

در تاریخ 16 مهر 1341 جرأe عصر تهران با تیتر درشت منعکس کرده بودند که :

طـبق لایـحه انـجمنهاى ایالتى و ولایتى که در هیئتe ولت به تصویب رسیده و امروزمنتشر گردید: به زنان حق را ى داده شد.

از جـمله مـسأل تـصویبى در ایـن قانون این بود که قید اسلام از شـرأط انتخاب شوندگان و انتخاب کنندگان برداشته شد تا اقلیت هاى مذهبى هم بتوانند شرکت فعال داشته باشند.

و مـوضوع سـومى کـه مـطرح بـود این بود که : در مراسم سوگند به امانت و صداقت به جاى قرآن (کتاب آسمانى) آورده شود.

غرض اصلى شاه از این قانون ، اولا: تست کردن جامعه بود که ببیند واکـنش مردم مسلمان و روحانیت در برابر این تجاوز آشکار به حریم قـرآن چـه مقدار است؟ اگرزمینه فراهم است در گامهاى بعدى اساسا قـرآن و مـذهب را در کشور الغا نماید که شاه و پدرش سالیان دراز در آرزوى این جهت نشسته بودند.

و ثـانیا: فـراهم آوردن زمـینه بـه منظور سپردن پستهاى کلیدى و حـساس به دست اقلیتهاى مذهبى که عمدتا نقش ستون پنجم را در کشور اسـلامـى ایـران بـازىمى کردند و پـیوسته در خـدمت امـپریالیسم و صهیونیسم قرار داشته و هنوز هم دارند.

ولـى رژیـم شاه براى پیاده کردند این نقشه هاى شوم شوم استعمارى به نظر خوددست آویز خوبى به چنگ آورده بود بنام ((آزادى زنان)) کـه مـى دانست از طـرف روحانیت و مسلمانها این قانون مورد اعتراض قـرار مـى گیرد تـا بگوید: این اسلام وآخوندها هستند که با آزادى زنـان مـخالفند بـا تـوجه به اینکه همه مى دانستند که وضع اسف بار زنـان ایـرانى همانند مردان نتیجه سیاستهاى غلط و ضد مردمى شاه بود.

لـذا امام خمینى ((ره)) در همان نطق تاریخى خود اعلام فرمود: ما بـا تـرقى زنـان مخالف نـیستیم، اما با این فحشا مخالفیم با این کارهاى غلط مخالفین مگر مردها دراین مملکت آزادى دارند که زنها داشته باشند؟ مگر آزاد زن و آزاد مرد با لفظ درست مى شود؟ بـنابراین ایـن قانون نیز یکى دیگر از نمونه هاى مبارزه با اسلام رژیم بود.

7 - جشن واهى 2500 ساله

یـکى دیـگر از مـظاهر مـبارزه با اسلام و احیا کفر باستان مسئله جـشنهاى 2500 ساله بود که در ان هزینه هاى هنگفت به مصرف رسیده و اوقـات بـسیارى بـه هـدر رفـته تالحظاتى چند اشخاصى با لباسهاى موهوم دوره هاى قدیم بیایند و از جلو جمعى بگذرند.

در عـین حـال که وطن دربست در اختیار آمریکا و جنایتکاران دیگر بـود و حـتى خـودشخص شاه اختیار یک مسافرت را بدون اجازه ارباب نـداشت بـه کـوروش خـاطرجمعى مى داد که تو بخواب ما بیداریم !!! دانـایان بـه ایـن سخن مى خندیدند که بیداربراى چه ؟ وطنى که یک گـروهبان آمـریکأى بـر ارتـشبد تو حکومت کرده و فرمان مى دهد چه وطنى ؟ و چه محافظتى از وطن ؟ در اینجا نیز علما اسلام و ملت اسلامى نارضأى خود را به این جشن اعـلام داشـته و مـخصوصا امـام خمینى در یکى از اعلامیه هاى تاریخى بیدارگر خود در رابطه بااین جشن و مخارج نارواى آن موضع خود را در قـبال آن مـشخص کرده و این عمل مبتذل و اسرافى را تحریم کرده بود.

3 - سلطه بیگانگان

با توجه به مطالبى که در درس سوم در بررسى تاریخ معاصر بیان شد و آگـاهى برسلطه اجانب و بخصوص در نیم قرن اخیر بر مملکت اسلامى ایـران وeبـه تعبیر بهترسلطه کامل استعمار نو به شکل خطرناک آن وضـدیت کـامل آن بـا مـظاهر دینى و ملى و کوشش آن (البته با دست یـارى نـوکران داخـلى) بـراى بـه عـقب بـرگرداندن مـردم درتمام زمـینه هاى سیاسى ، فرهنگى ، دینى ، اجتماعى و اقتصادى ... و به غـارت بـردن ثروتها و ازبـین بـردن آثـار مـلى و هـنرى و تـحمیل قراردادهاى ننگین و ... همه و همه مى توانستند علتى بزرگ و محرکى نیرومند باشند براى ایجاد یک نهضت و انقلاب زیرا همه اینها حکایت از سـلطه کـامل بـیگانه بـر مسلمین دات و حال آنکه در بینش الهى سـلطه کـفار و بـیگانگان بـر مـسلمین حـرام و مبارزه با آن لازم دانسته شده چرا که؟ لن یجعل الله للکافرین على المومنین سبیلا ، و چـون سـلطه اجانب منافى بامذهب و آزادى و ملیت و همه چیز است هـمه اقـشار مـردم عـلیه این سلطه به مخالفت برخاسته اند مذهبیها بخاطر مذهبشان ملیون بخاطر حس ناسیونالیستى وملیتشان و سیاسیون بخاطر آزادى و ...

4 - بیگانه بودن نظام حاکم بامردم

دوئیـت و تـضاد نظام با رعیت از شرأط اساسى هر انقلاب است زیرا اگـر طـبقه حاکم و سیاستمداران و کارگزاران نظام با مردم هماهنگ بـوده و خواسته هاى مشروع و به حق مذهبى ، سیاسى و اجتماعى و ...

مـردم را بـرآورده نموده و بدلخواه رعیت حرکت نمایند و به تعبیر دیگر قدرت سیاسى با قدرت اجتماعى هماهنگ بوده ودوشادوش هم حرکت نـمایند عملا نارضأى تحقق پیدا نمى کند تاموجب انقلاب گردد (البته در هـر جــامـعه اى حـکومت هـر چـند کـه مـردمى بـاشد عـده اى از آن نـاراضى اند ولـى بـا طـرفدارى اکثریت قاطع از حکومت از اقلیت کارى ساخته نیست).

امـا اگر جامعه بصورت دوقطبى در آید مسیر طبقه حاکم غى از مسیر طبقه رعیت ومردم باشد آنهم در حدى که امکان التیام و نزدیکى آن دو از بـین بـرود ایجاد یک تحول سیاسى ، بصورت اجتناب ناپذیرى ، خودنمأى کرده و ضرورى احساس مى گردد.

همانگونه که بر کسى مخفى نیست در سالهاى اخیر و بخصوص در دوران سـلطنت پهلوى (پـدر و پـسر) قـدرت سیاسى حاکم آنچنان از جامعه و مـردم خـود جـدا شده وراه جدأى در پیش گرفته بود که دیگر براى کـسى جاى تردید باقى نگذاشته بود که نظام حاکم با ترکیب خاص خود ابدا امکان بقا و حیات نداشت زیرا نه رژیم قدرت توانأى تغییر و بـالا بردن کارآئى خود را داشته و نه مردم آمادگى تمکین و پذیرش باآنها را.

بـنابراین جامعه ایرانى به مرحله اى انفجارآمیز رسیده بود که هر حـادثه و حـرکتى مى توانست وضع موجود را به هم ریخته و حرکت عادى جـامعه را مـتوقف و مـختل نماید و هر تلاشى هم که نظام حاکم براى مـرحم گـذاردن بـر زخـمهاى موجود و ترمیم شکاف میان مردم و نظام انـجام مى داد بیهوده بود و از نظر آگاهى نیز مردم به سطحى رسیده بـودند کـه دیـگر امکان فریب آنان نبود لذا مردم دنبال بهانه و سـوژه اىمى گشتند و بـا کـمترین بهانه به خیابانها ریخته و فریاد مرگ بر شاه سر مى دادند.

5 - استبداد خشن

از آنجا که حکومتهاى دست نشانده ابرقدرتها پایگاه مردمى نداشته و از پـشتوانه ملى و میهنى برخوردار نبوده بلکه همواره مردم را در مـقابل خـود مى بینند رفتارشان در عین اینکه در مقابل اربابان ذلـیلانه و زبـونانه اسـت در بـرابر مردم ژست قدرت گرفته و نهایت خشونت وحشى گرى را از خود نشان مى دهند تا بدینوسیله زهرچشمى از مـردم گرفته باشند تا مبادا آنان به فکر حرکتى افتاده و دست به نـهضت وقـیام بـزنند و آنـان را از اریـکه قـدرت به زمین آورند کـشتارهاى بى رحمانه و ارزش قأل نبودن براى خون مردم و زندانهاى مـخوف و شکنجه هاى کذأى سیاسیون همه وهمه شاهد بر این مدعا است معلوم است که چنین وضعى نمى تواند دوام داشته باشد و بالاخره روزى مردم به تنگ آمده و به زندگى ننگین چنین حکومتى خاتمه مى دهند.

6 - تحقیر شخصیت انسانى

یـکى دیـگر از مظاهر ستمشاهى و انحطاط دوره 50 ساله و بخصوص در 25 سال اخیر رفتارى بود که در مورد شخصیت انسانى فرد فرد ایرانى انجام مى یافت.

در ایـن نظام بى ارزش ترین چیز انسان و شخصیت انسانى بود صرف نظر از ایـنکهآزادى هـمه را سـلب کـرده و همگان را بصورت برده خویش درآورده بـودند در هـمان بردگى نـیز براى کسى به اندازه یک برده ارزش و شخصیت و اظهار وجود قأل نبودند.

ایـن رفـتار از شخص شاه نمودار بود دروغهأى که مى گفت کسانى را کـه بـراى پـستهاىکلیدى و حـساس هـمچون نخست وزیرى انتخاب مى کرد (هـویداى بـهأى حـدودچهارده سـال) حزب واحد اجبارى که پیشنهاد مى نمود (حزب رستاخیز) که هر کسآن را نپذیرد باید از مملکت خارج شـود ژسـتهأى کـه در وسأل ارتباطى در برابرمردم مى گرفت سخنان بـى ادبانه و خارج از نزاکتى که در مناسبات مختلف درباره رهبران دیـنى و مـذهبى مى گفت تناقضاتى که در رفتارش پیدا مى شد از سوئى بـه مساجد حـمله مى کرد و قرآنها را مى سوزاند و از سوى دیگر قرآن چـاپ کـرده و درحـرمها و امـاکن مقدسه ظاهر مى شد و اظهار قداست مى کرد از سوئى دم از احترام به علم و دین مى زد از سوى دیگر علما دین را در زیر شکنجه ها مى کشت و ...

هـمه ایـنها نمودارهأى بود که ما از آن به تحقیر شخصیت انسانى یاد کردیم یعنىآنان مردم را همچون مرده متحرک مى پنداشتند که سر از هـیچ چـیز در نـیاورده و همه برده آنان بوده و هر چه که آنان کـرده و گـفته اند باید بى چون و چرا مورد پحیرش قراردهند لذا به نـصـیحت و مـوعـظه خـیرخواهانه احـدى حـتى مـراجع تـقلید شـیعه گـوش نمى دادند و نـه تـنها گوش نمى دادند بلکه اجازه نصیحت و سخن نـمى دادند و هـر که سخنى مى گفت سرنوشتش زندان شکنجه تبعید و قتل بود ... معلوم است که چنین وضعى دوام نخواهد آورد و بالاخره مردم به حرکت آمده و دست به قیام مى زنند وبساط شان را جمع مى کنند.

7 - کاپیتولاسیون

کـاپیتولاسیون یـا قـضاوت کـنسولى مسئله اى است که بیش از یک قرن اسـتقلال وحـاکمیت ایـن سرزمین اسلامى را متزلزل ساخته بود و دست اجـانب و بـیگانگان راسـالها در ایـن کـشور براى جنایاتشان باز گـذاشته بـود و کـردند آنچه که کرده اند که قلم ازوصف آن عاجز و شرمنده است و بالاخره در سال 1306 شمسى این قرارداد ننگین از طرف مـجلس شوراى ملى ایران لغو و بى اعتبار اعلام شده و به همه دولى کـه حـق استفاده از ایـن قـانون را داشته اند ابلاغ شد ولى در سال 1343 شـمسى دولـت کـاملاوابسته ایـران در صـدد احیا کاپیتولاسیون بـرآمده و قـانونى را از مـجلس گـذراند کـه مستشاران آمریکأى و نظامیان وابسته و اعضا خانواده و خدمه آنها اعم از نظامى وغیره از امتیازات و مصونیتهاى مامورین سیاسى پیش بینى شده در قرارداد ویـن برخوردار بـوده و از شمول قوانین قضأى ایران معاف باشند و در صـورت نـقضآشکار قـوانین و ارتـکاب جرم هم امکان تعقیب آنان نبوده و از هرگونه احتمال مجازات مصون بمانند...

و ایـن هـمان موضوعى است که امام خمینى((ره)) علیه آن در چهارم آبـان 43 آن سـخنرانى تـاریخى خـود را خـطاب بـه مـراجع تقلید و ارتـشیان و هـمه طبقات مردم درشهر مقدس قم ایراد فرموده و همین سخنرانى باعث تبعید امام به ترکیه شد لذا امام در شب 13 آبان در مـنزلش دسـتگیر شده و به تهران و از آنجا به ترکیه انتقال داده شـدو ایـن قانون کاپیتولاسیون بحق خشم امام وامت را برافروخته و یـکى از عـوامل محرک انـقلاب بود یعنى مردم دیگر بطور جدى حس خطر کـرده بـودند و امام این خطر را به همه اعلام کرده بود که هستى و عزت و عظمت این ملت پایکوب شده است.

8 - روحانیت

در بـین علل و عوامل انقلاب نقش روحانیون و علما مذهبى در رهبرى وسازماندهى حرکتهاى انقلابى بیش از عوامل دیگر به چشم مى خورد هر چند که روحانیون بخشى از ملت اسلامى و طبقه اى از همین مردمند ولى بـخاطر نـقش اساسى که در انقلاب داشتند و بخاطر ویژگیهاى خاصى که در روحـانیت شـیعه وجود داشـته و آنـان را از بقیه رهبران مذهبى دیـگر مـمتاز مى سازد در رابطه با آنان دراینجا بطور اختصار بحث مى شود و در رابطه با نقش مردم در آینده در یک درس جداگانه بررسى بعمل خواهیم آورد.

روحـانیت شـیعه داراى ویـژگیهأى اسـت که در بقیه رهبران مذهبى وجـود ندارد وهمان ویژگیهایشان باعث استقلالشان بوده و در نتیجه هـرگاه خـواسته اند عـلیه حاکم جبارى وارد عمل شوند به راحتى دست بـکار شـده و از تـهدید حـکام ستمگرنمى هراسیدند و ما اینک بطور اختصار به آن ویژگیها اشاره مى کنیم:

1 - جایگاه اجتماعى روحانیون

اکثر قریب به اتفاق روحانیون از میان طبقات فقیر و محروم جامعه و اغـلب ازروستاها برخاسته و درد و رنج توده هاى اجتماعى را لمس کـرده و بـا آن بزرگ شده اند درحالى که طبقات تحصیل کرده روشنفکر کـه در بـسیارى از حرکتهاىسیاسى ، اجتماعى ، رهبرى مبارزات ملى را بـعهده مـى گیرند خود طبقه ممتایزى رابا فرهنگ خاص خود تشکیل مـى دهند کـه از توده مردم جدا شده و حتى ارتباطمعنوى خود را با آنـهـا از دسـت مــى دهـند و روحـانیون بـه عـکس آنـان از مـیان مردم برخاسته و در میان مردم و همانند آنها رشد و نمو کرده و با درد آنـها آشـنایند و هرگزرابطه فرهنگى و معنوى خود را با آنها از دست نمى دهند.

2 - استقلال اقتصادى

بـرخلاف رهبران مذهبى جهان اعم از رهبران مذهبى مسیحى و کلیمى و روحـانیون اهل سـنت کـه مـعمولا بـه استخدام دولت درآمده و امرار معاششان به حقوق ومزایأى بستگى دارد که از دولت دریافت مى کنند روحـانیون شـیعه داراى استقلال مالى از سیستم سیاسى بوده و تامین مـعاش آنان به کمک هاى مختلفى بستگى داردکه از طریق وجوهات شرعى دریافتى از مردم مسلمان و معتقد تامین مى گردد بطورطبیعى استقلال مـالى از سیستم سیاسى و تامین معاش بوسیله مردم به روحانیت شیعه کـمک کـرده اسـت کـه بـتواند فـارغ از هر نوع نگرانى و دغدغه اى فـعالیت هاىسیاسى مـذهبى خـود را بـر پایه خواسته هاى مرم مسلمان انجام دهد و آنچه خودبعنوان وظیفه الهى تشخیص داده عمل نماید و در جـهت گـیریهایش جهت مردم و پابرهنگان جامعه را انتخاب نماید بـر خلاف روحانیونى که حقوق بگیر نظام حاکمنداین کارها به آسانى براى آنان میسر نبوده و عملا نیز چنین نشده است.

3 - ارتباط با مردم

از آنـجا کـه در مـکتب تـشیع باب اجتهاد باز بوده و این خود نه تـنها موجب رشد وشکوفأى دأمى فقه شیعه شده است بلکه به مسئله اجتهاد و تقلید در مکتب تشیع ضرورت و اهمیت خاصى بخشیده است.

انـسانهاى مسلمان یا باید خود مجتهد و آگاه به تمام مسأل فقهى بـاشند و یـا ایـنکه ازمـجتهد جـامع الـشرأط که به مرجع تقلید معروفند و صاحب رساله عملیه مى باشندتقلید نمایند.

بـخاطر عـدم دسترسى همه مردم در نقاط مختلف کشور به مرجع تقلید طبیعى است روحانیون نقش رابط و منتقل کننده افکار و نظریات آنها را داشـته و بـدون آنـکه سلسله مراتبى خاص بوجود آورند به عنوان واسـطه مـیان رهـبران مذهبى و مردم نقش مهمى را بر عهده مى گیرند نـظرات و فـتاواى مـراجع را در مـساجد و منابر درهمه نقاط کشور بـراى مـردم بـازگو کـرده و در مـقابل مـسأل و مـشکلات مردم را به رهبران مذهبى منتقل مى کنند.

بـا تـوجه بـه مراتب فوق روحانیون شیعه توانسته اند با کسب قدرت ویـژه نـقش حساس و مهمى را در حرکتهاى سیاسى ، اجتماعى قرن اخیر بـازى نمایند و به همین دلیل است که هر زمان روحانیت شیعه ایران بـا قـدرت سـیاسى حاکم به مبارزه پرداخته اند قدرت سیاسى حاکم به مـبارزه پـرداخته اند قـدرت سـیاسى نـبرد را بـاخته است لذا قدرت روحـانیون هـیچگاه قـابل مقایسه با قدرت رهبران سیاسى غیرمذهبى نـیست و هـمین امـر مـوجبات برانگیختن رشک و حسد آنها شده و در عـین نیازى کـه بـه آنها داشته اند هر زمان که توانسته اند در حذف آنها و خیانت به آنها دریغ نکرده اند.

بـه هـر حـال بـخاطر همین امتیازات که برشمرده شد روحانیت شیعه حرکتها آفریده وحماسه ها رقم زده و در صحنه سیاست در هر زمان که خـواسته وارد شـده و بـخوبى از عـهده آن بـرآمده است ولى به قول اسـتاد شـهید مـرتضى مـطهرى روحـانیت اهـل سنت بخاطر وابستگى شان نـتوانستند چـنین حماسه ها بیافرینند و در تاریخ جهان تسنن جنبشى مـانند جـنبش ضـد استعمارى تنباکو به رهبرى رهبران دین که منجر بـه لغو امـتیاز انـحصار تـنابکو در ایران شد و استبداد داخلى و اسـتعمار خارجى هر دو به زانو درآمدند و یا انقلابى همانند انقلاب عراق که علیه قیمومت انگلستان بر کشوراسلامى عراق بود و منجر به اسـتقلال عـراق شـد و یا قیامى مانند قیام مشروطیت ایران که رژیم سـلطنتى اسـتبداد وى را بـه مشروطه تبدیل کرد و با نهضتى اسلامى بـه رهبرى رهـبران دیـنى مـانند آنـچه که امروز در ایران مى گذرد (انقلاب اسلامى)مشاهده نمى کنیم.

ایـنجاست که ما روحانیت شیعه را یکى از برجسته ترین علل و عوامل انقلاب وپیروزى انقلاب مى دانیم.

9 - دستگیرى رهبر انقلاب و دیگر سران نهضت

پـس از شـروع نـهضت و مـخالفت امـام بـا شـاه و رژیم و سخن رانى شـدیداللحن امـام وحمله به شخص شاه در عاشوراى سال 42 و رساندن روحـانیون پـیام امام را درهمان عاشورا (بر اساس نقشه قبلى) به مـردم در سـراسر کـشور رژیـم دسـتوردستگیرى امـام و بـسیارى از روحانیون طرفدار نهضت را صادر مى کند و امام در شب12 محرم مصادف بـا 15 خــرداد 42 در قـم نـیمه شـب دسـتگیر شـده و بـه تـهران بـاشگاه افسران و سـپس در غـروب 15 خـرداد خـونین به پادگان قصر مـنتقل مـى شود که حدود19 روز یعنى تا 4 تیر ماه 42 در آن زندان بسر مى برد و با این عمل شنیع و تجاوزآشکار به حریم مقدس مرجعیت (کـه طـبق قـانون اسـاسى نـظام طـاغوت نیز مرجع تقلید از مصونیت قانونى برخوردار بوده است) و دستگیرى بسیارى از روحانیون سرشناس در قـم و تـهران و طـلاب جوان و گسیل داشتن آنان به زندان مراجع تقلیدقم و مشهد و تهران به حرکت درآمده و در تهران تجمع کرده و خواستار آزادىبى قید و شرط امام شده بودند.

مـردم نـیز در قم و تهران هرجا که دستگیرى امام را شنیده بودند دسـت به تظاهرات وتحصن علیه رژیم زده هر چند که آن روز در اکثر شهرها به خاک خون کشیده شده بودند در مجموع این دستگیرى به نوبه خود در به حرکت درآوردن مردم نقش بسزأى داشته و در تشدید انقلاب نقش مهمى را ایفا کرده است.

بـه هـر حـال ایـنها و ده ها علل و عوامل دیگر که در اصل پیدایش انقلاب و اوج وپیروزى آن سهیم بوده و نقش داشته اند.

برگرفته شده از کتاب انقلاب اسلامى و ریشه هاى آن ـ آوینی

ضرورت تشکیل حکومت اسلامى

ضرورت تشکیل حکومت اسلامى

حکومت ، یک ضرورت اجتماعى

زنـدگـى انـسـان ، یـک زنـدگـى اجتماعى و حیات و معیشت او در سایه اجتماع ، تعاون و مبادلات ، امکان پذیر است . لازمه زندگى اجتماعى ، وجود اصطکاک ها و برخوردها بین منافع افراد جامعه اسـت ؛ یعنى وقتى مردم بخواهند در زندگى اجتماعى با یکدیگر همکارى کرده و دستاوردهاى این هـمـکـارى را مـیـان خـود تـقـسیم و توزیع کنند، بین منافع آنان برخوردهایى صورت مى گیرد؛ زیـرا، کسانى مى خواهند سهم بیشترى ببرند و از امکانات و مواهب طبیعى و اجتماعى به صورت فزون ترى بهره بردارى نمایند؛ یا شیوه برخورد با انسان هاى دیگر را مطابق میلشان تعیین کـنـنـد و ایـن مـطـلوب دیگران نیست ؛ به ناچار کشمکش هایى در صحنه اجتماع رخ مى دهد که سبب تزلزل زندگى اجتماعى و فروپاشى آن خواهد شد.
بـنـابـرایـن براى آن که جامعه انسانى بتواند به زندگى اجتماعى خویش ادامه دهد و به هدف هاى والاى انسانى دست یابد، نیازمند دو اصل است :
1 ـ وجود قانون عادلانه و مترقّى ، که پاسخ ‌گوى همه نیازهاى مادّى و معنوى او باشد.
2 ـ وجـود رهبر و نظام حکومتى قدرتمند، که عهده دار اجراى قانون و هدایت عمومى گردیده ، بین مردم به عدالت ، حکومت کند.
نـتـیجه آن که ، حکومت براى جامعه انسانى امرى ضرورى و اجتناب ناپذیر است و زندگى آدمى در تمام ادوار ابتدایى و پیشرفته حیات اجتماعى هیچ گاه خالى از حکومت نبوده است .

حکومت اسلامى و تفاوت آن با دیگر حکومت ها

حـکـومـت هـاى مـوجـود در جـهـان بـه چند نوع تقسیم مى گردند که هر کدام ویژگى خاصّ خود را دارند:
1 ـ حـکـومت فرد بر مردم ؛ که اصطلاحاً آن را حکومت استبدادى مى نامند، حکومتى است که یک فرد به تنهایى ، زمام امور جامعه را به دست مى گیرد و بدون هیچ گونه قانون و قاعده اى هر چه را بخواهد، انجام مى دهد.
در ایـن حکومت ، معیار قانونى براى محدود کردن قدرت دولت ، وجود ندارد. قانون ، همان نظر و خـواسـت حـاکـم اسـت کـه بـا واسـطـه یـا بـدون واسـطـه بـر مـردم تحمیل مى شود؛ زور و سرنیزه هم قوّه مجریه است . وى خودسرانه کیفر متخلّفان را معیّن و آن ها را به مجازات دلخواه مى رساند.
در این نوع حکومت ، حاکم و زمامدار به وسیله مردم انتخاب نمى شود، بلکه از راه هاى نامشروعى همچون کودتا، وراثت و یا تعیین جانشین به قدرت مى رسد.(2)
2 ـ حـکـومـت اقـلیـّت بـر اکـثـریـّت ؛ مـانند حکومت هاى سوسیالیستى و کمونیستى که یک اقلیّت حـزبى بر تمام مردم ، حکومت مى کند. در این نوع حکومت ، حقّ حاکمیّت به طبقه اجتماعى یا دسته خاصىّ از مردم اختصاص دارد.(3)
3 ـ حـکـومت اکثریّت بر مردم ؛ که اصطلاحاً آن را حکومت دموکراسى مى نامند. دموکراسى از نوع حـکومتى است که به موجب آن ، اکثریّت مردم کنترل سیاسى جامعه را در دست دارند و در راءس آن فـرمـانـروایـى که از جانب مردم انتخاب شده ، قرار مى گیرد؛ اعم از این که مردم او را به طور مستقیم انتخاب کرده باشند یا منتخب نمایندگان مردم باشد.
گـفـتـنـى اسـت حـکـومـت دموکراسى به طور کامل در هیچ جامعه اى تحقّق نیافته است و با این که بـیـشتر حکومت هاى دنیاى امروز ـ به ویژه حکومت هاى غربى ـ ادّعاى دموکراسى دارند، امّا عملکرد آن هـا نـشان مى دهد دموکراسى فقط در ظاهر وجود دارد و مردم هر چند در ظاهر، حقّ راءى و انتخاب نـمـایـندگان خود را دارند ولى در واقع چنین نیست ، بلکه هنگام انتخابات با تبلیغات وسیع و گـمـراه کـنـنـده ـ که در این راه از هر وسیله اى حتّى از خوانندگان ، نوازندگان و زنان رقاّصه اسـتـفـاده مـى کـنـنـد ـ آن چـنـان جـوّى بـه وجـود مـى آورنـد کـه مـجـال تفکّر را از مردم مى گیرند و مردم را به سمت و سویى که خود مى خواهند، هدایت مى کنند. تـا آن جـا کـه مـمـکـن اسـت یـک هـنـرپـیشه [مانند ریگان در آمریکا] براى ریاست جمهورى انتخاب شود.(4)
4 ـ حـکـومـت اسـلامى ؛ این نوع حکومت ، از لحاظ مبنا، هدف و ماهیّت از سایر حکومت ها متمایز است و داراى ویژگى هاى خاصّ خود مى باشد.
حـکـومـت اسـلامى با هیچ یک از حکومت هاى یاد شده قابل تطبیق نیست ، بلکه نوعى دیگر از حکومت اسـت کـه بـر مـبناى حکومت خدا بر مردم استوار است . بر همین اساس ، میان حکومت هاى غیر الهى و حکومت اسلامى تفاوت هاى مبنایى وجود دارد که به سه تفاوت عمده اشاره مى شود:
1 ـ در حـکـومـت اسـلامـى ، حـاکـم اصـلى بـر مـردم و حـاکمیّت مطلق از آن خداست . قرآن کریم مى فرماید:

(وَ لِلّهِ مـُلْکُ السَّمـواتِ وَالاَْرْضِ وَ مـا بـَیـْنـَهـُمـا یـَخـْلُقُ مـا یـَشـاءُ وَاللّهُ عـَلى کـُلِّ شـَىْءٍ قَدیرٌ)(5)
حـکـومت آسمان ها و زمین و آنچه میان آن دو قرار دارد از آن خداست ؛ هر چه بخواهد مى آفریند و او بر هر چیز تواناست .
بـرایـن اساس ، تنها خداوند، حقّ تعیین حاکمیّت بر مردم را داراست و او نیز صالح ترین انسان را بـه چـنـیـن مـقـامـى مـنصوب مى کند که در درجه اوّل پیامبر و امامان معصوم ، سپس ‍ فرد اصلح جـامـعه اسلامى (ولىّ فقیه ) زمام امور مردم را در دست مى گیرند و مردم نیز با بصیرت و اعتقاد عمیق به شرایط حاکم شایسته با آنان بیعت مى کنند.

2 ـ هـم چـنـین در نظام سیاسى اسلام ـ برخلاف دیگر نظام ها ـ ، لیاقت و کاردانى و امانت دارى ، ملاک ریاست رجال سیاسى و کارگزاران جامعه اسلامى است و براى امتیازات طبقاتى و اعتبارات مادّى ، کوچک ترین اعتبارى در نظر گرفته نشده است . چنان که پیامبر اکرم (ص ) مى فرماید:
(هـرگـاه مـقـام مـسـؤ ولى ، بـه فردى از مسلمانان مقام و پُستى بدهد در حالى که بداند در میان مسلمانان کسى لایق تر و شایسته تر به این مقام و عالم تر از او به کتاب خدا و سنّت پیامبر، وجود دارد، به خدا، پیامبر و مسلمانان خیانت کرده است .)(6)

3 ـ در حـکـومـت دمـکـراتیک که به ظاهر در بین حکومت هاى غیر الهى ، از بهترین حکومت محسوب مى شـود؛ جـعـل و وضـع قـوانـیـن بـراسـاس خـواست اکثریّت مردم صورت مى گیرد؛ و لذا چه بسا مـسائل زیان آورى نظیر؛ مصرف مواد الکلى ، قمار و هم جنس بازى که زیان آن هم به فرد و هم به جامعه مى رسد؛ مجاز شمرده مى شود. ولى در حکومت الهى ، قوانین براساس نیازهاى فطرى انـسـان وضـع مـى شـود؛ از ایـن رو مـمـکـن اسـت ، چـیـزى (کـه مـضـر بـه حال فرد یا جامعه است ) برخلاف میل مردم ، ممنوع گردد.(7)

دلایل ضرورت تشکیل حکومت اسلامى
لزوم تـشـکـیـل حـکـومـت اسـلامى به عصر پیامبر(ص ) و امامان (ع ) اختصاص ندارد، بلکه در هر عـصـرى بـر مـسـلمـانـان واجـب اسـت بـا تـشـکـیـل حـکـومـت ، امـور اجـتـمـاعـى خـود را بـه بـهـترین شکل اداره نمایند. براى این مطلب ، دلیل هاى زیادى مى توان اقامه کرد که به بیان چندمورد آن اکتفا مى کنیم :

الف ـ کیفیّت قوانین اسلام
وجـود قـانـون بـه تنهایى موجب اصلاح جامعه و سعادت و خوشبختى بشریّت نمى شود، بلکه تنها زمانى موجب اصلاح جامعه بشرى مى شود که به مرحله اجرا درآید.
بـا دقـّت در مـاهـیـّت و کـیـفـیـّت قـوانـیـن اسـلام ، درمـى یابیم اجراى آن ها به تشکیلات حکومتى قـدرتـمـنـدى نـیـاز دارد و بـدون تشکیل حکومت اسلامى نه تنها محقّق نشده ، بلکه بیشتر احکام و مقرّرات اسلامى به تعطیلى ـ نیز ـ کشانده مى شود.
اکـنـون بـه نـمـونـه هـایـى از احـکام عبادى ، سیاسى و اجتماعى اسلام که اجراى آن ها به حکومت احتیاج دارد، اشاره مى کنیم :

1 ـ احـکـام عـبـادى : بـرخى از عبادات از قبیل نماز، روزه و حج علاوه بر بُعد عبادى ، داراى اهداف سـیـاسـى و اجـتـمـاعـى اسـت کـه انـجـام کامل و رسیدن به حقیقت آن ها بدون وجود حکومت اسلامى و حـاکـمـیـّت رهـبـرى عادل ، مدیر و مدبّر، امکان پذیر نخواهد بود. در زمینه نماز جمعه و نماز عید فطر و قربان و مراسم شکوهمند حج ، احادیثى وارد شده که افزون بر تبیین بُعد عبادى آن ها، بیانگر جنبه سیاسى ، حکومتى و رابطه این گونه احکام با ولىّ امر مسلمین است .(8)
بـه طـور کـلّى بـیـن احـکـام عبادى اسلام و مساءله امامت و ولایت رابطه و پیوندى عمیق و تنگاتنگ وجـود دارد؛ تـا آن جـا کـه تـصـریـح شـده اسـت خـداونـد عـبـاداتـى را قـبـول مـى کـنـد کـه تـحـت ولایـت و حـاکـمیّت ولىِّ اءمر مسلمین باشد. چنان که امام صادق (ع ) مى فرماید:

(اَمـّا لَوْ اَنَّ رَجُلاً قامَ لَیْلَهُ وَ صامَ نَهارَهُ وَ تَصَدَّقَ بِجَمیعِ مالِهِ وَ حَجَّ جَمیعَ دَهْرِهِ وَ لَمْ یَعْرِفْ وِلایَةَ وَلِىِّ اللّهِ فـَیـُوالِیهِ وَ یَکُونُ اَعْمالُهُ بِدِلالَتِهِ ما کانَ عَلَى اللّهِ حَقُّ فى ثَوابِهِ وَ لا کانَ مِنْ اَهْلِ الاْ یمان )(9)

آگـاه بـاشـیـد! اگـر شـخـصـى شـبـش را بـا نـمـاز و روزش را بـا روزه ، سـپـرى کـنـد و هـمـه مال خود را در راه خدا صدقه دهد و پیوسته به زیارت خانه خدا برود، ولى به ولایت ولىّ خدا معتقد نباشد تا از او پیروى کند و اعمالش به راهنمایى او [و تحت حاکمیّت او] باشد، حقّ پاداش ‍ از خدا ندارد و از اهل ایمان به شمار نمى آید.

2 ـ احـکام جهاد و دفاع : در شریعت اسلام ، دستورها و احکامى براى دفاع از حریم دین ، تمامیّت ارضـى و اسـتـقـلال مـسلمانان ، تشریع شده است . مسلمانان موظّفند با تهیّه و تدارک نیرو به مـبـارزه بـا دشـمـنـان خـدا و مـتـجـاوزان بـه حـقـوق و سـرزمـیـن خـویـش بـپـردازنـد و از جـان ، مال و ناموس شان دفاع نمایند.(10)
روشـن اسـت کـه دفـاع از وطـن ، جـان و مـال مـسـلمـانـان و مـقابله با تجاوز و نفوذ دشمنان بدون تـشکیل حکومت اسلامى و تجهیز سپاه و تهیّه و تدارک امکانات نظامى و دفاعى و وجود فرماندهى لایق و عادل ، ممکن نیست .
حضرت امام خمینى 1 در این باره مى فرماید:
(لزوم حکومت به منظور بسط عدالت ، تعلیم و تربیت ، حفظ نظام جامعه و رفع ظلم ، حراست از مرزهاى کشور و جلوگیرى از تجاوز بیگانگان از بدیهى ترین امور است ؛ بى آن که بین زمان حضور و غیبت امام و این کشور و آن کشور فرقى باشد.)(11)

3 ـ احـکـام حـقـوقـى و جـزایـى : بـخـش وسـیـعـى از فـقـه اسـلامـى را احـکـام حـقـوقـى و جـزایـى تـشـکـیـل مـى دهـد؛ از قـبـیل : احکام مربوط به قضاوت و رفع اختلاف بین نزاع کنندگان ؛ احکام مـربـوط به اجراى حدود، قصاص ، دیات و نیز برخى از احکام ازدواج و طلاق که همه موارد یاد شـده و بـسـیـارى دیـگـر، در زمره امور و شؤ ون حکومتى است ، و اجراى آن ها باید توسّط حاکم اسلامى یا نظارت او انجام گیرد. این امر، نیاز به دستگاه حکومتى و تشکیلات قضایى منسجم و منظّمى دارد تا به موارد لازم ، رسیدگى و نسبت به صدور حکم و اجراى آن اقدام کند.

ب ـ سیره حکومتى پیامبر(ص )
دلیـل دیـگـر بر ضرورت تشکیل حکومت اسلامى ، سیره پیامبر گرامى اسلام بود. پیامبر(ص ) کـه مـدّت سـیـزده سـال در مـکـّه بـه ابـلاغ مـعـارف و احـکـام اسـلامـى مـشـغـول بـود، پـس از هـجـرت بـه مـدیـنـه ، اوّلیـن حـکـومـت اسـلامـى را تـشـکـیـل داد و خـود در راءس ‍ تـشکیلات اجرایى مسلمانان قرار گرفت . آن حضرت ، فرماندار و والى بـه اطـراف مـى فـرستاد و علاوه بر این که خود به قضاوت مى نشست ، براى بخش ها و شهرستان ها، قاضى تعیین مى کرد، با گروه ها قرارداد و معاهده مى بست و جنگ ها را فرماندهى مـى کـرد و بـراى پـس از خـود نـیـز ـ طـبـق حـدیـث غـدیـر و دلایـل دیـگـر ـ جـانـشـیـن تـعـیـیـن کـرد و ایـن سیره و عملکرد بر ضرورت حکومت در عصر بعد از پـیـامـبـر(ص ) [زمـان حـضـور و غـیـبـت امام معصوم (ع )] دلالت دارد. افزون بر این که هیچ یک از مـسـلمـانـان پس از رحلت پیامبر(ص ) در این که حکومت اسلامى لازم است ، تردید نداشتند و تنها اختلاف در کسى بود که مى بایست عهده دار حکومت گردد.

ج ـ بقا و دوام همیشگى احکام اسلامى
دیـن اسلام و احکام و قوانین آن محدود و منحصر به زمان و مکان خاصّى نیست ، بلکه دینى جهانى و جـاودانـى بـراى هـمـه نسل ها در تمام عصرها بوده ، اختصاص به زمان پیامبر(ص ) نداشته و هـیـچ گـاه تـعـطـیـل پـذیـر نـیـسـت . بـدیـهـى اسـت کـه بـدون تـشـکـیل حکومت اسلامى ، اجراى قوانین و احکام اسلام امکان پذیر نیست و همان گونه که در عصر حضرت رسول (ص ) تشکیل حکومت براى اجراى احکام اسلامى ، ضرورى بود در دیگر عصرها و از جمله عصر غیبت نیز چنین ضرورتى وجود دارد.
حضرت امام خمینى (ره ) در این خصوص مى فرماید:
(احکام اسلامى ، اعم از قوانین اقتصادى ، سیاسى و حقوقى تا روز قیامت ، باقى و لازم الاجراست . هـیچ یک از احکام الهى ، نَسخ نشده و از بین نرفته است . این بقا و دوام همیشگى احکام ، نظامى را ایـجـاب مى کند که اعتبار و سیادت این احکام را تضمین کرده ، عهده دار اجراى آن ها شود؛ زیرا اجراى احکام الهى ، جز از رهگذر برپایى حکومت اسلامى امکان پذیر نیست .(12)
اهداف حکومت اسلامى
اهـداف عـالى حـکـومـت هـا بـه طـور مـعـمـول ؛ حـفـظ تـمـامیّت ارضى ، اجراى قانون ، نظارت بر مـسـائل اقـتـصـادى ، فـرهـنـگـى ، تـوزیـع قـدرت و ثـروت و مـسـائلى از ایـن قـبـیل مى باشد؛ و حکومت براى حاکمان ، بیشتر جنبه هدف دارد تا وسیله . ولى در اسلام ، حکومت هـرگـز هـدف نـیـسـت و بـه عـنوان ابزار و وسیله براى رسیدن به اهدافى بس والا مطرح است . بـرخـى از آن اهـداف ، کوتاه مدّت و برخى در دراز مدّت ، تحقّق مى یابند و جملگى پیش ‍ درآمد نـیـل بـه هـدف غـایـى ، یـعنى رسیدن به (قرب الهى ) است و باید گفت : حکومت اسلامى براى پـیـاده کـردن اهداف شریعت اسلامى تشکیل مى شود و هدف آن با آرمان ها و مقاصد عالى رسالت نبوى به هم آمیخته و دو روى یک سکّه حساب مى شوند که در این جا به برخى اشاره مى کنیم :

1 ـ تعلیم و تربیت
رشـد و تـعـالى عـلمـى ، فـرهـنـگـى و تـربـیـتـى انـسـان ها و آگاهى دادن و رهایى از نادانى و جهل از مهم ترین اهداف حکومت اسلامى و رسالت آن است .
در قرآن کریم ، مى خوانیم :
(هـُوَ الَّذى بـَعـَثَ فـِى الاُْمِّیـیـنَ رَسـُولاً مـِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ ایاتِهِ وَ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَ اِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلالٍ مُبینٍ)(13)
او کسى است که در میان جمعیّت درس نخوانده ، رسولى از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آن هـا بـخواند و آن ها را تزکیه کند و به آنان کتاب (قرآن ) و حکمت آموزد؛ هر چند پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند.
در این جا مقصود از تعلیم ، آموزش و تبیین و تبلیغ احکام الهى و معارف دینى ، نشر و گسترش آن ها در جامعه و آشنا ساختن انسان ها به وظایف و مسؤ ولیّت هاى شرعى و تکالیف الهى است .
تـربـیـت نـیـز بدین معناست که انسان ها از جهت فکرى و اخلاقى ، پرورش یافته ، استعدادهاى درونـى آنـان شکوفا گردد و در جهت رشد فضایل اخلاقى و کمالات انسانى و ارزش هاى معنوى در جـامـعـه تـلاش شـود، تـا آن جـا کـه انسان ها به اخلاق نیکو، خو گرفته و به آداب الهى ، آراسـتـه گـردنـد. ایـن دو امـر اسـاسـى یـعـنـى تـعـلیـم و تـزکـیـه کـه بـه مـنـزله دو بـال بـراى تـکـامل انسان هستند، از هدف هاى بلند بعثت پیامبر(ص ) و حکومت اسلامى محسوب مى شود.

2 ـ احیاى عدالت
احـیـاى عـدالت در مـیان مردم از دیگر هدف هاى بعثت انبیا است ؛ بدین معنا که پیامبران با حاکمان ظـالم و سـتـمـگـر در هـر زمـان مـبـارزه کـرده و در احـیـاى عدالت و احقاق حقّ مظلومان و ضعیفان مى کوشیدند. روشن است حکومت اسلامى نیز که عهده دار تحقّق اهداف پیامبران و پیروى از آنان است ، باید در این جهت گام بردارد.
قرآن کریم مى فرماید:
(لَقـَدْ اَرْسـَلْنـا رُسـُلَنـا بـِالْبـَیِّنـاتِ وَ اَنـْزَلْنـا مـَعـَهـُمُ الْکـِتـابَ وَالْمـیـزانَ لِیـَقـُومَ النـّاسـُ بِالْقِسْطِ)(14)
مـا، رسـولان خـود را فـرسـتـادیـم و بـا آنـان کـتـاب و مـیـزان نازل کردیم ، تا مردم به عدل و قسط، قیام کنند.
امـیـر مـؤ مـنـان على (ع ) در آغاز حکومت خود، دلیل پذیرفتن آن مسؤ ولیّت بزرگ را، گرفتن حقّ ستمدیده از ستمگر شمرد و فرمود:
(سـوگـنـد بـه آن خـدایى که دانه را شکافت و انسان را خَلق کرد، اگر این افراد حاضر نمى شـدنـد و بـه سبب وجود یاران ، حجّت تمام نمى شد و خداوند از دانشمندان پیمان نگرفته بود که بر پرخورى ظالم و گرسنگى مظلوم ، آرام نگیرند، افسار شتر خَلافت را بر کوهان آن مى انداختم و رهایش مى کردم .)(15)
هـم چـنـین (ابن عبّاس ) نَقل کرده که بر آن حضرت وارد شدم ، در حالى که پارگى کفش ‍ خود را مى دوخت ، امام على (ع ) به من فرمود: این کفش چه مقدار مى ارزد؟ گفتم ارزشى ندارد. فرمود:
(وَاللّهِ لَهِىَ اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ اِمْرَتِکُمْ اِلاّ اَنْ اُقیمَ حَقّاً اَوْ اَدْفَعَ باطِلاً)(16)
بـه خـدا سـوگـنـد، ایـن کـفش ، نزد من از امارت و حکومت بر شما محبوب تر است ؛ مگر آن که در سایه آن (حکومت )، حقّى را به پا دارم یا باطلى را براندازم .
پـس یـکـى از اهـداف تـشـکـیل حکومت در اسلام ، رسیدگى به حقوق محرومان و دفاع از مظلومان و احیاى عدالت است .

3 ـ تاءمین استقلال و آزادى
رسـانـدن مـلّت بـه اوج عـزّت و شـرف و در یـک کـلام (تـاءمـیـن اسـتقلال و آزادى ) در سایه حاکمیّت الهى ، از دیگر هدف هاى والاى شریعت و حکومت اسلامى است و حاکم اسلامى وظیفه دارد تا زنجیرهاى اسارت ، جهالت و بردگى انسان ها را پاره کند و آنان را به آزادگى و سرافرازى برساند.
قرآن کریم در این باره مى فرماید:
(... وَ یَضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ وَالاَْغْلالَ الَّتى کانَتْ عَلَیْهِمْ)(17)
(... پـیـامـبـر اسـلام ) غـُل هـا و زنـجـیـرهـاى اسـارت را کـه بـر (دسـت و پـا و گـردن و عقل و اندیشه ) مردم بوده است ، برمى دارد.
مـنـظـور از ایـن زنجیرها چیست ؟ دو نوع زنجیر است که از انسان سلب آزادى مى کند و استعدادهاى شـگـفـت و نـیروهاى عظیمى را که در وجود بشر نهفته شده ، در بند مى کشد و در نتیجه نه تنها مـانـع از جـنـبـش و تـلاش و حرکت به سوى کمال مى گردد، بلکه انسان را به سوى انحطاط و پستى و سقوط، سوق مى دهد. این دو نوع زنجیر و اسارت ؛ یکى داخلى و دیگر خارجى است .
زنـجـیـرهـاى داخـلى ، هـوس ها و تمایلات مهار نشده است که اراده انسان را ـ از درون ـ در بند مى کـشـد و وى را در زنـدان تـمـایـلات حـیـوانـى ، بـازداشـت مـى کـنند و در نتیجه ، زمینه را براى پذیرفتن اسارت هاى خارجى ، آماده مى سازند.
اسـتـعـمارگران و استثمارگران براى به بند کشیدن و بهره گیرى توده هاى مردم و به یغما بـردن مـنـافـع و مـنـابع آن ها، ابتدا از زنجیرهاى درونى استفاده مى کنند و با آماده کردن مراکز فـسـاد، فـحـشـا و وسـایـل هـوسـرانـى هـاى مـفـرط و تـبـلیـغ و تـرویـج آن هـا در مـرحـله اوّل ، حـرّیـت و آزادى درونـى را از انـسـان سـلب مـى کـنـنـد، کـه در ایـن صورت سلب آزادى هاى بـیـرونـى بـسـى آسـان اسـت ، بـلکـه گاه مى شود که در عین اسارت داخلى و خارجى ، احساس ‍ کمال آزادى مى کند!
بـرایـن اسـاس در مـکتب انبیا و حکومت اسلامى ، براى ساختن انسان آزاد، جامعه آزاد و تاءمین آزادى انـدیـشـه ، بـه مـوازات آزاد سـاخـتـن انـسـان از زنـجـیـرهـاى بـیـرونـى و بـردگـى طاغوت ها و خـودبـاخـتـگـى در بـرابـر آن هـا، سـعـى مى شود انسان از زنجیرهاى درونى و بردگى غرایز حیوانى نیز آزاد گردد. بلکه از آن جهت که آزادى درونى ، جنبه بنیادى نسبت به آزادى بیرونى دارد، در بـرنـامـه و اهـداف انـبـیا بیشتر به آن اهمّیّت داده شده ؛ تا آن جا که جهاد براى تاءمین آزادى درونـى (جـهـاد اکـبـر) و جـهـاد بـراى تـاءمـیـن آزادى بیرونى (جهاد اصغر) نامیده شده است .(18)
حضرت على (ع ) درباره روش و برنامه خود در دوران حکومتش فرمود:

(وَ لَقـَدْ اَحـْسـَنـْتُ جـِوارَکـُمْ وَ اَحـَطـْتُ بـِجـُهـْدى مـِنْ وَرائِکـُمْ وَ اَعـْتـَقـْتُکُمْ مِنْ رِبَقِ الذُّلِّ وَ حَلَقِ الضَّیْمِ)(19)
مـن بـراى شـما، پناهگاه نیکویى بودم و با کوشش خود، شما را از پشت سر حفظ کردم و شما را از یوغ ذلّت و خوارى و حلقه هاى ظلم و ستم ، رهایى دادم .
از آنـچـه تـاکـنون بیان شد، پاره اى از اهداف بلند حکومت اسلامى در ابعاد اساسى فرهنگى ، حقوقى ، اقتصادى و سیاسى روشن گردید؛ زیرا، حکومت اسلامى در بُعد فرهنگى در پى نشر و گـسـتـرش فـرهـنگ و معارف اسلام و تبلیغ و ترویج آن ها و نیز تربیت افراد جامعه اسلامى براساس اصول و ارزش هاى اسلامى است ، و در بُعد حقوقى و اقتصادى به منظور اجراى قسط و تـحـقـّق عـدالت در جـامـعـه و مـبـارزه بـا ظـلم و ستم و فقر و محرومیّت و احقاق حقوق مظلومان و مـسـتـضـعـفـان مـى کـوشـد و از نـظـر سـیـاسـى نـیـز بـراى حـفـظ اسـتـقـلال و آزادى جـامـعـه اسـلامى و از بین بردن هرنوع سلطه بیگانگان و زورمداران که موجب ذلّت و خوارى مسلمانان باشد، تلاش مى کند.
ویژگى هاى حکومت اسلامى
همان گونه که بیان شد، حکومت اسلامى از لحاظ مبنا، هدف و ماهیّت از سایر حکومت ها متمایز است و داراى ویـژگـى هـاى خـاصّ خـود مى باشد. در این بخش به بررسى مهم ترین ویژگى هاى حکومت اسلامى مى پردازیم :

1 ـ مساوات در برابر قانون
در حـکـومـت اسـلامى ، همه افراد در برابر قانون اعم از جزایى و حقوقى ، یکسان بوده و باید مـقـرّرات درباره همه یکسان و بدون تبعیض ، اجرا گردد و در این مورد فرقى میان غنى و فقیر، رئیـس و مـرئوس ، شـهـرى و روسـتـایـى نیست ؛ برخلاف حکومت هاى دیگر که افراد در برابر قانون یکسان نیستند.
تبعیض در اجراى قانون ، وضع آشفته اى براى جامعه به وجود مى آورد و از هیبت و عظمت قانون مـى کـاهـد و هـدف از وضـع قـانـون که تنظیم روابط افراد و اصلاح امور جامعه است ، به کلّى منتفى مى شود.
قـرآن کـریـم ، کـسـانـى را کـه فـقـط درصـورتـى از قـانـون اطـاعـت مـى کـنـنـد کـه مـطـابـق میل آن ها باشد مذمّت مى کند و درباره این افراد مى فرماید:

(وَ اِذا دُعـُوا اِلَى اللّهِ وَ رَسـُولِهِ لِیـَحـْکـُمَ بـَیـْنـَهُمْ اِذا فَریقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونََ وَ اِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ یَاءْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنینَ)(20)
و هـنـگـامى که از آنان دعوت مى شود به سوى خدا و پیامبرش بیایند تا در میانشان داورى کند، نـاگـهـان گـروهـى از آنـان رویـگـردان مـى شـونـد! و اگـر حـق بـه جـانـب ایـشـان بـاشـد به حال اطاعت به سوى او مى آیند.
به خاطر همین اصل (تساوى همه در برابر قانون )، اسلام در اجراى حدود، هر نوع شفاعت را منع کـرده است و تاءکید مى نماید؛ حدّ باید درباره همه اجرا شود؛ مجرم هر کس که مى خواهد باشد. در این باره احادیث زیادى وارد شده است ؛ چنان که امام باقر(ع ) مى فرماید:
اُمّ سـلمـه ، هـمـسـر پـیامبر(ص )، کنیزى داشت که دست به سرقت زده بود. امّ سلمه ، کنیز خود را نـزد پـیامبر(ص ) شفاعت کرد، رسول خدا فرمود: امّ سلمه ! این حدّى از حدود الهى است که نباید تعطیل شود. سپس پیامبر دستور داد [انگشتان ] دست آن زن را قطع کنند.(21)
از نـظـر اسـلام ، از جـمـله زیـانـبـارتـرین نتایج تبعیض در میان افراد، در اجراى قانون به هر دلیل و عنوانى باشد، سقوط و هلاکت جامعه است . چنان که پیامبر(ص ) فرمود:
اى مردم ! ملّت هاى پیشین از این جهت ، به سقوط و هلاکت کشانیده شدند که اگر فرد سرشناسى دزدى [یـا کـار خلاف دیگرى ] مى کرد، آزادش مى گذاشتند و چنانچه شخصى ناتوان و ضعیف ، دزدى مى نمود، مجازاتش مى کردند.(22)

2 ـ موازنه میان مادّیات و معنویّات
پـیـرامون گرایش به مادّیات و معنویات ، نظریّات مختلفى وجود دارد؛ عدّه اى خوشبختى انسان را در جـلب لذایـذ مـادّى مـى دانند و تمام همّت خود را به تاءمین چنین نیازهایى اختصاص مى دهند. گروهى نیز سعادت و کمال آدمى را فقط در تکمیل نَفْس و تعالى جهات روحانى بشر مى دانند و به تمام لذّت هاى مادّى و مواهب و نعمت هاى الهى ، بى اعتنا هستند.
امـّا در دیـدگـاه اسـلام ، انـسـان ، تـرکـیـبـى از جـسـم و روح اسـت ، و انـسـان کامل ، کسى است که به جهات مادّى و معنوى ـ هر دو ـ توجّه نماید. در این میان ، هر کس به هر یک از شـؤ ون فـطـرى و نـیـازهـاى مادّى یا معنوى خود بى اعتنا باشد، به همان نسبت بر سعادت و کمال خود لطمه وارد مى سازد.
از نـظر اسلام ، دنیا کانال نیل به آخرت است و استفاده از نعمت هاى مادّى و طبیعى آن مذموم نیست ، مـگـر ایـن کـه انـسـان در اثـر عـلاقـه و دلبـسـتـگـى به آن ، زندگى اُخروى و معنویّات را به زندگى دنیا بفروشد. چنان که قرآن کریم مى فرماید:
(اءُولئِکَ الَّذیـنَ اشـْتـَرَوُا الْحـَیـوةَ الدُّنـْیـا بـِالاَّْخـِرَةِ فـَلا یـُخـَفَّفُ عـَنـْهـُمُ الْعـَذابُ وَ لا هـُمـْ یُنْصَرُونَ)(23)
ایـن هـا هـمـان کسانند که آخرت را به زندگى دنیا فروخته اند؛ از این رو عذاب شان تخفیف داده نمى شود؛ و کسى آن ها را یارى نخواهد کرد.
تفاوت حکومت اسلامى با دیگر حکومت ها در این زمینه ، این است که حکومت هاى غیر اسلامى به جز تـاءمـیـن وسـایـل رفـاه و آسـایش مردم ، هدفى ندارند و براى جلب رضایت مردم و حفظ قدرت و مـوقـعـیـّت خـود، هـر نوع ابزار لهو و لعب و خوشگذرانى را در اختیار مردم قرار مى دهند؛ هر چند مـوجـب انحراف جامعه و سقوط در منجلاب فساد گردد. براى تاءمین این رفاه از راه هاى نامشروع مـانـنـد خـریـد و فـروش مـشـروبات الکلى ، قرار دادن مالیات بر بدکارى و قمار و... کمک مى گیرند.
ولى در حکومت اسلامى ، که طبق موازین اسلام باید میان مادّیات و معنویّات موازنه برقرار شود، هـرگـز فـضـایـل و اصـول و ارزش هـاى انـسـانـى و اخـلاقـى ، قـربـانـى مـادّیـات نمى شود و وسـایل رفاه و خوشگذرانى از راه نامشروع و به فساد کشیدن جامعه به دست نمى آید و همواره بر تاءمین رفاه و آسایش مردم از طریق کار و کوشش و کسب درآمدهاى مشروع ، تاءکید مى شود و به تربیت ، تزکیه و اصلاح مردم ، همّت گماشته مى شود.(24)

3 ـ تضمین آزادى هاى معقول
آزادى ، ارزشـمـنـدتـریـن چـیـزى اسـت کـه بـشـریـّت در طـول تـاریـخ پـیـوسـتـه در جـسـت و جـوى آن بـوده است و براى دست یابى به آن ، تلاش هاى فـراوانـى نـمـوده و خـسـارت هـاى مـالى و جـانـى زیـادى را مـتـحـمـّل شده است . آزادى ، واژه مقدّسى است که اذهان ملّت ها و گروه ها به خصوص مستضعفان و مـحـرومـان را کـه سـالیـان مـتـمـادى زیـر فـشـار اسـتـبـداد و دیـکـتـاتـورى و زیـر چنگال خونین استعمار و استبداد، روزگار گذرانده اند، به خود جلب نموده است .
پـیامبران الهى نیز مبعوث شده اند، تا عقول انسان ها را از اسارت اوهام و نیز قید و بند ظالمان و سـتـمـگـران ، رهـایى بخشند. حکومت اسلامى نیز که استمرار حرکت انبیاست باید تضمین کننده آزادى هاى معقول باشد.

اقسام آزادى
آزادى ، اقسام زیادى دارد که به مهم ترین آن ها اشاره مى کنیم :
الف ـ آزادى فـردى : بـدون تـردیـد هـر انـسـانـى آزاد آفریده شده و هیچ کس ذاتاً بَرده و بنده دیـگـرى نـیـست . آزادى به این معنا، حقّ طبیعى هر انسانى است . اسلام ، تمام امتیازات مصنوعى را لغـو کـرده و پـیـروان خـود را بـه دفاع از آزادى و پرورش روحیّه عزّت طلبى ، فرامى خواند.

حضرت على (ع ) مى فرماید:
(اَیُّهَا النّاسُ اِنَّ آدَمَ لَمْ یَلِدْ عَبْداً وَ لا اَمَةً وَ اِنَّ النّاسَ کُلُّهُمْ اَحْرارٌ)(25)
اى مردم ! آدم کسى را بنده و بَرده ، متولّد نکرده است ؛ همه مردم آزاد به دنیا آمده اند.
ب ـ آزادى عـقـیـده : مـنـظـور از آزادى عـقـیـده ایـن اسـت کـه هر کس در داشتن راءى و عقیده خود اعم از سیاسى ، اجتماعى ، دینى و مذهبى ، آزاد است .
اسلام پیروان خود را بر تحمّل اندیشه هاى بیگانه و دشمنان اسلام تشویق نموده و آزادى منطق و بیان عقیده را براى تمام اقشار مردم و گروه ها یک اءمر طبیعى برمى شمارد.
رسـول گـرامى اسلام (ص ) و ائمّه معصومین (ع )، همگى در دوران زعامت و مسؤ ولیّت خویش ، با مخالفان و دشمنان اسلام به بحث و مناظره مى نشستند و چنانچه مختصرى به حالات ائمّه هُدى و سـیـره و سـنّت پیامبر(ص ) آشنا باشیم ، متوجّه خواهیم شد آن بزرگواران ، مجالس زیادى به طـور رسـمـى و یـا اتـّفـاقـى بـا رؤ سـاى یـهـود و نـصـارا و سـایـر فـرقـه هـاى مـذهـبـى تـشـکـیـل مـى دادنـد و هـمـگـى حـاکى از آزادى بیان و اظهار عقیده از سوى مخالفان اسلام است که نمونه هاى زیادى از این موارد در کتاب (احتجاج طبرسى ) ذکر شده است .
چنان که مولاى متّقیان على (ع )، در فرمان خود به (مالک اشتر) درباره مردم (مصر) اعم از مسلمان و غیر مسلمان دستور مى دهد:

(هـر روز، سـاعـاتـى را بـراى رسـیـدگـى بـه نیازهاى مردم ، اختصاص بده و یک مجلس عمومى بـراى این منظور برگزار کن و شرطه ها (نیروهاى انتظامى ) را در آن هنگام از آنان بازدار، تا مـراجـعـان بـدون تـرس و بـدون گـرفـتـگـى زبـان ، سـخـن بـگـویـنـد (و اظـهـار عـقـیـده نمایند)...)(26)
از ایـن رو، در دیـن مـقـدّس اسـلام بـراى انـسـان ، آزادى هـایـى از قـبـیـل آزادى تـفـکّر و اندیشه ، آزادى عقیده و اظهار آن ، قرار داده شده ، مشروط بر این که براى مصالح اجتماع مسلمین مُضر نباشد و آزادى هاى دیگران را مخدوش نسازد.
ج ـ آزادى سـیـاسـى : ایـن نـوع آزادى از حـقوق طبیعى هر انسانى است که به موجب آن ، افراد حق دارند در سرنوشت خود دخالت نمایند و داراى حق حاکمیّت باشند. طبق موازین اسلام ، هیچ فرد یا گـروه خـاصـّى ، حـق نـدارد ایـن حق را به خود اختصاص دهد. همه مردم در اداره کشور باید سهیم باشند و در برابر تحوّلات سیاسى جامعه خود، احساس مسؤ ولیّت کنند.
از نـتـایـج آزادى سـیـاسـى در حـکـومـت اسـلامـى ، آزادى انـتـقاد است . انتقاد صحیح و سازنده به تـکـامـل اجـتـمـاعـى و رفـع نـقـایـص کـمـک فـراوانـى مـى کند. اگر در جامعه اى از انتقاد سازنده جلوگیرى شود، عیب ها و نقص ها روى همه انباشته شده ، سرانجام منجر به انفجار و شورش مى شود.
امام على (ع ) در این زمینه مى فرماید:
(مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهُ الاَّْراءِ عَرَفَ مَواقِعَ الْخَطاءِ)(27)
آن کسى که از آراى گوناگون استقبال کند، اشتباهات را مى شناسد.
اسـلام ، بـا ایـن تـفـکـّر کـه مـسـؤ ولان حـکـومـتـى ، مـردم را در مسائل سیاسى و اجتماعى در بى اطّلاعى نگاه دارند؛ در پشت درهاى بسته تصمیم بگیرند؛ حقایق را از مـردم کتمان کنند و مانع از اعتراض ، انتقاد و پرسش مردم شوند، سخت مخالف است . پیامبر گـرامـى اسـلام (ص ) بـه مـردم اجـازه مـى داد کـه او را مـورد سـؤ ال قـرار دهـنـد و بـا دادن پـاسـخ قانع کننده و بیان حقایق ، بدون کوچک ترین ناراحتى از آرا و نظریّات آن ها استقبال مى کرد.(28)
ارکان حکومت اسلامى
هـمـان گـونـه که احداث و بقاى هیچ بنایى بزرگ و رفیع ، بدون پایه ، امکان پذیر نیست ، سـاخـتـمـان عـظـیـم حـکـومـت اسـلامـى هـم کـه دربـردارنـده یـک مـلّت مـتـشکّل از طبقات مختلف و افکار و سلایق متفاوت است ، به استوانه هاى قوى و محکم که بتواند این بناى بزرگ را در مقابل خطرها مصون نگهدارد؛ نیازمند است .
این استوانه ها و ارکان عبارتند از: رهبرى ، قانون و مردم .

رهبرى

الف ـ تعریف و ضرورت رهبرى
واژه رهـبـرى مـعناى کلمه (امامت ) در عربى است . علماى علم کلام ، امامت را این گونه تعریف نموده اند:
(اَلاِْمـامـَةُ رِیـاسـَةٌ عـامَّةٌ فـى اُمـُورِ الدّینِ وَالدُّنْیا لِشَخْصٍ مِنَ الاَْشْخاصِ نِیابَةً عَنِ النَّبى صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ)(29)
امـامت عبارت است از ریاست عام در جمیع شؤ ون دین و دنیاى مردم [اعم از بیان احکام ، اجراى حدود، اداره جـامـعه ، ایجاد عدالت اجتماعى ، جنگ و صلح و...] براى شخص معیّنى از انسان ها به عنوان نیابت و جانشینى از پیامبر(ص ).
اصـولاً وجـود امـام و رهـبـر در جـامعه بشرى ضرورت دارد؛ زیرا رهبرى ، قلب تپنده امّت و محور امور است ؛ چنان که على (ع ) مى فرماید:
(اَلاِْمامَةُ نِظامُ الاُْمَّةِ)(30)
امامت و رهبرى ، نظم دهنده کارهاى امّت و ملّت است .
هـم چـنـیـن آن حضرت در پانزده قرن پیش ، پرده از روى این حقیقت برداشت که جامعه نیازمند به رهبر است ؛ آن جا که فرمود:
(لابُدَّ لِلنّاسِ مِنْ اَمیرٍ بَرٍّ اَوْ فاجِرٍ...)(31)
جامعه ، نیازمند به رهبر و فرمانده است ؛ خواه نیکوکار باشد خواه بدکار.
از این جمله کوتاه مى توان فهمید که به حکم عقل ، انتخابِ امیر نیکوکار بر امیر فاجر، ترجیح دارد ولى اگـر امـر مـیـان این که اصلاً حکومتى نباشد و هرج و مرج در جامعه حاکم شود یا حکومت بـاشـد امّا با رهبرى فاسق ، باز هم در منطق على (ع ) وجود حکومت و رهبرى ضرورى است ؛ زیرا در این صورت نیز، مصالحى همچون تاءمین امنیّت اجتماعى ، امنیّت مرزها و... را دربردارد.

ب ـ جایگاه رهبرى در اسلام
با دقّت در آیات قرآن کریم و احادیثى که از پیامبر گرامى اسلام و ائمّه معصومین (ع ) درباره جـایـگـاه ، نـقش و شؤ ون رهبرى در اسلام وارد شده ، به نکاتى اساسى و در خور توجّه برمى خوریم که در این جا به پاره اى از آن ها اشاره مى کنیم .
1 ـ حکومت و رهبرى ، تنها شایسته و سزاوار خداوند است ؛
(اِنِ الْحُکْمُ اِلاّ لِلّهِ)(32)
حکومت ، تنها از آن خداست .
2 ـ حـکـومـت خـداونـد بـر انـسـان هـا، از طـریـق افـرادى بـا ویـژگـى هـاى خـاص ، اِعمال مى شود؛
(یا داوُودُ اِنّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِى الاَْرْضِ...)(33)
اى داوود! ما تو را جانشین خود روى زمین قرار دادیم .
و مقام رهبرى ، مقامى است که از جانب خداوند به افرادى خاص داده مى شود.
3 ـ رهـبـر الهى باید کامل ترین و مقرّب ترین انسان ها به درگاه الهى در عصر خویش بوده و از انواع ابتلاها و آزمایش ها پیروز و سرافراز بیرون آمده باشد؛
(وَ اِذِ ابْتَلى اِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّى جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً)(34)
هـنـگـامى که پروردگارِ ابراهیم ، او را به کلماتى [آزمایش هایى ] آزمود و این آزمایش ها را به پایان رسانید، گفت : همانا [اینک ] تو را پیشواى مردمان ، قرار دادم !
4 ـ انـسـان بدون شناختن رهبر الهى در هر موقعیّت و منزلى که باشد، در فضاى جاهلیّت تنفّس مى کند و مرگ او در این حال مرگ در زمان جاهلیّت است .(35) و بدون پذیرش ولایت و رهبرى او و تمرّد از فرامین رهبر الهى ، تمامى اعمال انسان ، پوچ و بى اثر خواهد بود.
بـا تـوجـّه بـه آنچه ذکر شد، درمى یابیم رهبرى از نظر اسلام ، جایگاهى بسیار رفیع و والا داشته و براى سعادت و رستگارى انسان ها از اهمیّت فوق العاده اى برخوردار است .

ج ـ مراتب ولایت و رهبرى
در بـیـنـش اسـلامـى ، ولایـت و حـاکـمـیـّت اصـلى از آن خـداسـت ، امـّااِعـمـال ایـن ولایـت ، ابلاغ فرامین او و اداره جامعه به وسیله افرادخاصّى صورت مى پذیرد؛ اینان انبیا و پیامبران الهى هستند که آخرین آن ها، پیامبراسلام است .
از آن جا که نیاز بشر به وجود رهبران الهى ، نیازى عینى و همیشگى است و خداوند نیز این نیاز را هـرگـز بـى پـاسـخ نـگـذاشـته است ، وظیفه رهبرى و هدایت انسان ها پس از پیامبر(ص ) به امامانى واگذار شده که به جز دریافت و ابلاغ وحى ، تمامى ویژگى هاى پیامبر(ص ) را دارا مى باشند.
بـا انـدکـى تـاءمـّل و مـطـالعـه در مـبـانى و اصول اندیشه اسلامى و اَسناد و روایات رسیده از مـعـصـومـیـن (ع )، بـه روشنى درمى یابیم که در عصر غیبت ، وظیفه رهبرى و اداره جامعه اسلامى بـرعـهـده کـسانى است که اصطلاحاً (فقیه ) نامیده مى شوند و از این مرتبه از ولایت به (ولایت فـقـیـه ) تـعـبـیـر مـى شـود. پـیـرامـون پـیـشـیـنـه ، وظـایـف و اخـتـیـارات و دیـگـر مـسـائل مـربـوط بـه ولایـت فـقـیـه و رهـبـرى در فـصـل دوم بـه تفصیل سخن خواهیم گفت .

قانون

پایه دوم که نظام اسلامى ، بر آن استوار است ، قانون است .

الف ـ ضرورت قانون
انـسـان ، مـوجـودى اجتماعى است و لازمه اجتماعى بودن ، برخورد منافع و پیدایش تزاحمات بین افراد است ؛ براى رفع این تزاحم ها نیازمند قانون هستیم تا روابط در سایه آن تنظیم گردد.
بـدون قـانـون هـدف از زنـدگـى جـمـعـى کـه بـرخـوردارى از مـواهب زندگى در جهت رسیدن به کـمـال مـادّى و مـعنوى است ، تحقّق نخواهد یافت ؛ بنابراین ، وجود قانون براى جامعه ضرورى است .

ب ـ حقِّ قانونگذارى
اسـلام قـانـونـگـذارى را مـخـتـصّ خـداونـد مـى دانـد، بـر ایـن اسـاس ، انـسـان ها خود به خود حقّ قـانـونـگـذارى نـدارنـد؛ زیـرا بـراى وضـع قـانـون جـامـع و کامل ، قانونگذار باید داراى ویژگى هاى زیر باشد:
1 ـ قانونگذار باید شناخت صحیح و کاملى از همه مصالح فردى و جمعى ، جسمى و روحى ، مادّى و مـعـنوى انسان ها داشته باشد تا بتواند قانون وضع کند. این ویژگى تنها در خداوند یافت مى شود. و کسى ادّعا نکرده که انسان و همه ابعاد وجودى او را مى شناسد.
البـتـّه ایـن اصـل (قـانـونـگـذارى ) مـخـتـص بـه قـوانـیـن مـربوط به انسان ها نیست ، بلکه یک اصل عقلایى و جهانى است که شخصى که دستگاهى را مى سازد یا مى آفریند (مثلاً هواپیما مى سـازد)، نـسـبـت بـه مـصـنـوع خـود، شـنـاخـت کـامـل ترى دارد و به همین جهت سازنده خود قوانین و اصـول مـربـوط بـه طرز استفاده ، نگهدارى و تعمیرات مصنوع خود را وضع مى نماید. خداوند نیز که آفریننده جهان و از جمله انسان مى باشد، نسبت به مصالح فردى ، اجتماعى و... انسان ها شناخت کامل دارد و تنها او شایستگى دارد براى انسان قانون وضع نماید.
2 ـ قـانـونـگـذار بـاید از سودجویى ، خودخواهى و گروه گرایى به دور باشد تا قانون را بـراسـاس عـدل و حـق ، وضـع کـنـد. امـّا انـسـان هـا داراى امـیـال و غـرایـزى هـستند که ممکن است آن ها را به رعایت یا ترجیح منافع خود و اقلیّت همسو با خود وادارد و یا عواطف و احساسات او در وضع قانون ، تاءثیر گذارد.(36)
تـنـهـا خـداوند بى نیاز مطلق است که تحت تاءثیر تمایلات قرار نمى گیرد؛ از این رو، تنها خداوند صلاحیّت قانونگذارى را دارد؛ چنان که قرآن مى فرماید:
(وَ مَنْ اَحْسَنَ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ)(37)
و چه کسى بهتر از خدا، براى قومى که اهل یقین هستند، حکم مى کند؟!
خـداونـد در طـول تـاریـخ ، قـوانـیـنـى بـراى راهـنـمـایـى جـامـعـه بـشرى فرستاده که آخرین و کـامـل تـریـن آن هـا اسلام است . این دین ، توسّط حضرت محمّد(ص ) براى تمام جهانیان تا روز رستاخیز فرستاده شده است ؛
(وَ اُوحِىَ اِلَىَّ هذَا الْقُرْآنُ لاُِنْذِرَکُمْ وَ مَنْ بَلَغَ)(38)
این قرآن بر من وحى شده تا شما و تمام کسانى را که این قرآن به آن ها مى رسد، بیم دهم (و از مخالفت فرمان خدا بترسانم ).

ج ـ مجلس قانونگذارى در نظام سیاسى اسلام
قـوّه مـقـّنـنـه اى که در حکومت اسلامى از آن بحث مى شود با قوّه مقنّنه اى که در حکومت هاى جهان امروز، رواج دارد که گروهى براى رفع نیازمندى هاى کشور، قوانینى وضع مى نماید، تفاوت اسـاسـى دارد؛ زیـرا، در حـکـومـت اسـلامـى ، تـشـریـع و جـعـل قـانـون مـنـحـصـر بـه خـداونـد سـبـحـان اسـت و نـمـایـنـدگـان مـجـلس ، حـقـّ جـعـل و وضـع قـانـون (حـلالى را حـرام یـا حـرامـى را حلال کنند) ندارند، فقط در چارچوب قوانین اسلام براى پیشبرد عمران و آبادى و تاءمین عدالت اجـتـمـاعـى ، بـرنـامـه ریـزى مـى کـنـند؛ لوایحى که از طرف هیاءت دولت یا طرح هایى را که نمایندگان ارائه مى دهند، پس از شور و تبادل نظر به تصویب رسانده ، براى اجرا در اختیار دولت قرار مى دهند.
به عبارت دیگر هر قانون و حُکمى ، سه مرحله دارد:
1 ـ مرحله تشریع و جعل که منحصر به خداوند است .
2 ـ مـرحـله شناخت قانون و استخراج آن از مدارک شرعى که وظیفه فقها و کارشناسان امور دینى است .
3 ـ مرحله برنامه ریزى که وظیفه نمایندگان مجلس شورا است که باید از افراد آگاه و داراى تخصّص در رشته هاى مختلف تشکیل شوند تا طبق ضوابط اسلامى براى اداره کشور، برنامه ریـزى کـنـنـد و گـواه مشروع بودن این گروه ، آیات و روایاتى است که پیرامون (شورا) وارد شده است .(39)

مردم

نقش مردم در حکومت
ملّت ها و مردم در طول تاریخ ، نقش اساسى و اصلى در سرنوشت خویش داشته اند. نقش مردم در حـکـومـت الهـى ، بـلکـه در هـر حـکـومـت برخاسته از مردم ، حقیقتى تردیدناپذیر است و تجربه انـقـلاب اسلامى نیز این حقیقت را بر ما روشن ساخت که اگر مردم آگاه شوند و به فرمان رهبر الهـى حـرکـت کـنـنـد بـر هـمـه قـدرت ها پیروز هستند و هیچ توطئه اى نمى تواند حکومتى را که بـرخـاسـتـه از مـردمـى آگاه و داراى رهبرى الهى است ، ساقط کند مگر آنکه یکى از این دو را از میان ببرد.
هم چنین تاریخ ، گـواه است که هرگاه پیامبران در (تبلیغ ) دعوت خویش توفیق نمى یافتند و مـردم بـه آن هـا نـمـى گـرویـدنـد، بـه هـدف هـاى خـود نـایـل نـمـى شـدنـد؛ چـنـان کـه نـوح و هـود نـتـوانـسـتـنـد یـک جـامـعـه الهـى تـشـکـیـل دهـنـد و زمـانـى کـه مـردم بـا پـیـامـبـران هـمـگـام مـى شـدنـد، مـوفـّق بـه تشکیل حکومت مى شدند. چنان که بنى اسرائیل تازمانى که با حضرت موسى (ع ) همراه بودند، عزّت و اقتدار داشتند و پیامبر اکرم (ص ) پس از هجرت به مدینه با کمک مردم مدینه (انصار) و هجرت کنندگان از مکّه (مهاجران ) توانست پایه هاى حکومت اسلامى در مدینه را بنا کند.
على (ع ) نیز به حضور مردم در صحنه و بیعت آنان به عنوان دلیلى بر لزوم پذیرش ‍ حکومت ، استدلال مى کند؛
(اگر حضور حاضران نبود و حجّت به سبب وجود یاوران ، تمام نمى شد، افسار شتر خلافت را بر پشت آن مى انداختم .)(40)
امـام خمینى (ره ) نیز بارها در سخنان خود به نقش مردم ، اشاره کرده اند و این انقلاب و حکومت را پس از عنایت الهى از آنِ مردم دانسته اند و خود را خدمتگزار مردم معرّفى نموده و استمرار حکومت را نیز در گرو بیدارى و آگاهى مردم و در صحنه بودن آنان دانستند.
هـمـان گـونـه کـه مـردم در تـشـکـیـل و پـایـدارى حـکـومـت عدل ، نقش اساسى دارند، در ادامه و بقاى حکومت هاى ستمگر نیز بسى مؤ ثّرند.
مـردم ، گـاهى با پذیرش ظلم و سکوت در برابر ستمگران ، سبب مى شوند تا آنان به جنایت هـاى خـود ادامـه دهـنـد و گـاه نـیـز گـروهـى از هـمـین مردم ستمدیده و مستضعف به همکارى با ستم پیشگان برمى خیزند و با این کار خود به استمرار حکومت آن ها کمک مى کنند.
نـتـیـجـه ایـن کـه ، مـردم ، چـه در حـکومت صحیح و عادلانه و چه در حکومت فاسد و ظالمانه ، رکن اصـلى مـحـسـوب مـى شـونـد و هـمـراهـى و هـمـکـارى آن هـا سـبـب تشکیل و دوام حکومت هاست ؛ چنان که رویگردانى آنان از هر حکومتى ، سبب سقوط آن مى گردد.
به همین دلیل ، اسلام از پیروان خویش خواسته همواره با معیارهاى الهى ، حامى رهبران شایسته باشند و با بیعت و همکارى همه جانبه به تشکیل و بقاى حکومت اسلامى ، کمک کنند.

چگونگى تعیین حاکم اسلامى

پـس از تـبیین ضرورت ، اهداف ، ویژگى ها و ارکان حکومت اسلامى ؛ این پرسش مطرح مى شود که تعیین حاکم و رهبر در جامعه اسلامى به چه کیفیّتى صورت مى پذیرد؟ آیا همچون نبوّت در اخـتـیار خدا و به نصب اوست ؟ یا به اختیار و انتخاب مردم است . به تعبیر دیگر، آیا مقام امامت و رهبرى ، انتصابى است یا انتخابى ؟
در این بخش ، به بررسى این دو نظریّه مى پردازیم :

1 ـ نظریّه انتخابى
اهـل تـسنّن معتقدند تعیین رهبر و حاکم اسلامى ، در اختیار مردم است و براى این مهم ، سه شیوه را برگزیده اند:
الف ـ تـعـیـیـن رهبر به وسیله اهل حل و عقد: به این معنا که پس از پیامبر(ص ) و یا خلیفه اى از خـلفـا، عـدّه اى از بـزرگـان و ریـش سفیدان جامعه جمع مى شوند و شخصى را به عنوان خلیفه بـرمـى گـزیـنـنـد. پـس از ارتـحـال رسـول خـدا(ص ) خـلیـفـه اوّل از این راه به خلافت رسید.
ب ـ استخلاف : به این معنا که چنانچه حاکم و خلیفه فعلى ، شخصى را به عنوان جانشین بعد از خـود تـعـیـین نموده ، مردم را به بیعت با او وادار کند، آن شخص به عنوان رهبر شناخته خواهد شد. خلیفه دوم نیز از این راه به خلافت رسید.(41)
ج ـ اسـتـیـلا بـا قـهـر و غـلبـه : اگـر کـسـى بـا زور و لشـکـرکـشـى و قـتل و غارت ، قلدرى و سیاست بازى ، زمام امور مسلمانان را به دست گیرد، به عنوان امام مسلمین شـنـاخـتـه شـده و اطـاعـتـش بـر مردم واجب است .(42) بنابراین اگر شخصى غیر واجد شرایط رهبرى نیز در میدان زور و ظلم و ستم ، گوى سبقت بر دیگران را ربود و بر مردم مسلّط شـد، مـردم نـبـایـد عـلیـه او قـیـام نـمـایـنـد؛ زیـرا ایـن کـار گـرفـتـارى و خـونـریـزى بـه دنـبال دارد.(43) چنان که خلفاى بنى امیّه و بنى عبّاس با این روش ، بر مسند خلافت و رهبرى جامعه اسلامى نشستند.
دلایـل طـرفـداران ایـن نـظـریـّه (انـتـخـابـى )، بـیـشـتـر، رخـدادهـاى تـاریـخـى اسـت تـا دلایـل عـقـلى و شرعى ! هم چنین به جاى در نظر گرفتن معیارها و شرایط اسلامى براى انتخاب حاکم اسلامى غالباً منافع شخصى و اغراض سیاسى ، مورد توجّه بوده است .

2 ـ نظریّه انتصابى
عـدّه اى دیـگـر مـعـتـقـدنـد؛ حاکم و رهبر جامعه اسلامى باید از طرف خدا منصوب شود؛ زیرا همان گـونـه کـه در درس هـاى گـذشـتـه بـیـان شـد؛ حـقّ حـکـومـت و ولایـت در اصـل از آن خـداسـت و تـنـهـا اوسـت که بر همه چیز از جمله انسان ها، ولایت و حاکمیّت دارد و فقط کسانى مى توانند در طول ولایت خداوند بر بندگانش ولایت داشته باشند که از ناحیه خدا به ایـن مـقام منصوب شده باشند که در درجه نخست ، پیامبر اکرم (ص ) و ائمّه معصومین (ع ) هستند و طـبـق ادلّه اثبات ولایت فقیه ، این ولایت در زمان غیبت براى فقهاى جامع الشّرایط، قرار داده شده است .
تعیین و نصب حاکم اسلامى از طرف خدا به دو صورت است: تعیین و نصب خاص و تعیین و نصب عام .
الف ـ تـعـیـیـن و نـصـب خـاص : ایـن انـتـخاب بدین صورت است که شخص معیّنى براى حکومت و سـرپـرسـتـى مـشـّخـص شـود. نصب خاص در مورد پیامبران و ائمّه معصومین است که از طرف خدا، شخص نبى یا امام با اسم و مشخّصات کامل به مردم معرّفى شده است .
ب ـ تـعیین و نصب عام : تعیین عام آن است که خداوند معیار و صفاتى را توسّط پیامبر و ائمه (ع ) بیان نموده است که هر کس واجد این صفات و معیارها بود، لیاقت و صلاحیّت سرپرستى جامعه را دارد و اسـم کـسـى بـه طـور مـشـخـّص ذکـر نـشـده است . این شیوه در زمان غیبت امام زمان (عج ) کـاربـرد دارد. بـر ایـن اسـاس ، فـقـیـهى که واجد شرایط ولایت باشد، مى تواند رهبرى جامعه اسلامى را عهده دار باشد. چنان که حضرت امام خمینى (ره ) مى گوید:
(امـر ولایـت و سـرپـرسـتـى امـّت [در عـصـر غـیـبـت ] بـه (فـقـیـه عادل ) راجع است و اوست که شایسته رهبرى مسلمانان است ؛ زیرا، حاکم اسلامى باید متّصف به فـقـه و عـدالت بـاشـد. پـس اقـامـه حـکـومـت و تـشـکـیـل دولت اسـلامـى بـر فـقـیـهـان عـادل ، واجـب کـفـایـى اسـت . بـنـابـرایـن ، اگـر یـکـى از فـقـیـهـان زمـان بـه تشکیل حکومت توفیق یافت ، بر سایر فقها لازم است از او پیروى کنند.)(44)

نقش مردم در حاکمیّت ولى فقیه
حاکمیّت ولى فقیه به دو امر، بستگى دارد؛ ثبوتاً به نصب الهى و اثباتاً به پذیرش ‍ مردم .
الف ـ مـرحـله ثـبوت : ولى فقیه از طرف خدا و توسّط ائمّه معصومین (ع ) با نصب عام ، به مقام ولایـت و زعـامـت سـیـاسـى ـ اجـتماعى جامعه منصوب شده است و مردم در ثبوت ولایت براى فقیه ، نقشى ندارند.
به تعبیر امام خمینى (ره ):
(اگـر اَحـَدى از مـردم نـیـز بـه کـمـک فـقـیـه نـشـتـابـد و او را در تـشـکـیـل حـکـومـت یـارى نـدهـد، [فقیه ] از منصب خود، عزل نمى شود؛ چرا که منصب آنان از ناحیه پـروردگـار اسـت و اصـل ثبوت و نصب زعامت ، ارتباطى با مردم ندارد، گرچه وقتى مردم اعلام حـمـایـت نـکـنـنـد، فـقـهـا در اصـل تـشـکـیـل حـکـومـت مـعـذورنـد؛ زیـرا قـدرت بـر تشکیل آن ندارند.)(45)
ب ـ مـرحـله اثـبـات و تـحـقّق عملى : مردم و آراى عمومى در پذیرش ، تحقّق و عملى شدن ولایت و حـاکـمیّت ولىّ فقیه ، نقش بسزایى دارد. نقش سرنوشت ساز مردم در حکومت هاى الهى ، بلکه در هـر حـکـومت برخاسته از مردم ، حقیقتى تردیدناپذیر است . بنابراین ، در صورتى فقیه ، مى تـوانـد اداره جـامـعـه را بـه عـهـده گـیـرد کـه عـمـوم مـردم یـا خـبـرگـان آنـان ، او را به رهبرى بـرگـزیـنـنـد؛ زیـرا، کـسـى که مى خواهد بر جامعه اسلامى حکومت کند باید داراى دو ویژگى باشد؛ مشروعیّت (نصب الهى ) و مقبولیّت (پذیرش مردم ) مشروعیّت ، به حاکم ، حقّ حاکمیّت مى دهـد؛ زیـرا، کـسـى کـه حـکـومـتـش مـشـروع نـیـسـت ، حـق نـدارد بـر مـردم فـرمـان براند، اگر چه مـقـبـول آنـان بـاشـد. مـقـبـولیـّت بـه حـاکـم ، قـدرت مـى دهـد و کـسـى کـه حـکـومـتـش مقبول مردم نیست ، قدرت ندارد بر آنان حکم براند، هر چند حکومتش از نظر شرعى مُجاز باشد.
بـنـابـرایـن ، در بـیـنـش سیاسى اسلام ، حضور مردم در صحنه سیاسى و حمایت و پشتیبانى از رهـبـر جـامـعـه اسـلامـى ، بـسـیـار کـارساز است ، هم چنان که مشروعیّت رهبرى و داشتن شرایط و ویـژگـى هـاى لازم ، براى تداوم حکومتش حیاتى و تعیین کننده است . قرآن کریم ، باتوجّه به نیاز حکومت دینى و رهبر جامعه اسلامى به این دو پشتوانه مهم مى فرماید:
(یا اَیُّهَا النَّبِىُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ)(46)
اى پـیـامـبـر! خـداوند و مؤ منانى که از تو پیروى مى کنند، براى حمایت تو کافى است (؛ فقط بر آن ها تکیه کن )!

خبرگان و تعیین رهبر
هـمـان گـونـه که ذکر شد تشکیل حکومت اسلامى و رهبرى جامعه ، امرى است که پشتیبانى مردم را لازم دارد. ایـن پـشـتـیـبانى با راءى مردم ، حاصل مى شود. آراى عمومى گاهى به طور طبیعى در مـورد فـردى مـشخّص مى شود؛ یعنى ، اکثریّت مردم فردى را واجد اوصاف لازم رهبرى تشخیص مـى دهند و او را به رهبرى مى پذیرند؛ چنان که در مورد حضرت امام خمینى (ره )، چنین بود. ملّت فـداکـار ایـران در طـول سـالیـان مـبارزه با رژیم ستم شاهى به رهبرى آن حضرت ، نسبت به ایـشـان ، شـنـاخـت کـافـى پیدا نمود و رهبرى ایشان را پذیرفت . امّا اگر چنین اکثریّتى براى پـذیـرش یـک فـقـیـه ، مـحـقـّق نـشـد یـا مـردم در تـشـخـیـص اصـلح ، دچـار مـشـکـل شـدنـد، در چـنـین شرایطى نمى توان درنگ و توقّف نمود تا به تدریج اصلح مشخّص شود؛ زیرا، جامعه اسلامى حتّى یک روز هم نباید بدون رهبر و زعیم باقى بماند. بر این اساس ، در قـانـون اسـاسـى جـمهورى اسلامى پیش بینى شده است که مردم در انتخابات عمومى شرکت کـنـنـد و افـرادى را بـه نـام خـبـرگـان (کـارشـنـاسـان و آگـاهـان بـه مـسـائل دیـنـى ، سـیـاسى و اجتماعى ) انتخاب کنند و به آنان نمایندگى بدهند تا از میان فقها، اصلح را که صلاحیّت رهبرى جامعه اسلامى را دارد، به مردم معرّفى کنند.(47)
بـایـد یـادآور شـد کـه خـبـرگـان در نـصـب و ثـبـوت ولایـت بـراى فـقـیـه یـا عـزل وى از مـسـؤ ولیـّت اداره جـامـعه ، نقشى ندارد؛ زیرا فقها منصوب از طرف خدا هستند بلکه خبرگان از میان فقها، شخصى را که واجد همه شرایط رهبرى است ، تشخیص و به مردم معرّفى مـى نـمـایـنـد و بـه نـمـایـنـدگـى از طـرف مـردم ، ولایـت او را مـى پـذیـرنـد. در مـورد عـزل وى نـیـز چنین است ؛ یعنى ، هر زمان ولى فقیه یکى از شرایط رهبرى را از دست بدهد (مثلاً از عـدالت خـارج شـود) خـود بـه خـود از مـقـام خـود مـعـزول مـى شـود و خـبـرگـان مـسـؤ ول تـشـخـیـص ایـن امـر اسـت .(48) چـنـان کـه در اصل یکصد و یازدهم قانون اساسى آمده است :
(هـرگـاه رهـبـرى از انجام وظایف قانونى خود، ناتوان شود، یا فاقد یکى از شرایط مذکور در اصـول پـنجم و یکصد و نُهُم گردد، یا معلوم شود از آغاز، فاقد بعضى از شرایط بوده است ، از مـقـام خـود بـرکـنـار خـواهـد شـد. تـشـخـیـص ایـن اءمـر بـه عـهـده خـبـرگـان مـذکـور در اصل یکصد و هشتم مى باشد.)

کلّیات

ارزش و اهمّیّت ولایت

ولایـت از مـهـم تـریـن اصـول شـریـعـت اسـت و اسـتـمـرار رهـبـرى رسـول اکـرم (ص ) جـز بـا ولایـت مـعصوم (ع ) و سپس ولایت فقیه ، ممکن نیست . از قرآن کریم و روایات استفاده مى شود که ولایت از مهم ترین احکام الهى و مقدّم بر همه احکام فرعى الهى است . در آیـه اى ، کـه دربـاره تـعـیـیـن حـضـرت عـلى (ع ) در روز غـدیـر بـه عـنـوان جـانـشـیـن رسول خدا(ص ) نازل شده است ، مى خوانیم :
(یـا اَیُّهـَا الرَّسـُولُ بـَلِّغْ مـا اُنـْزِلَ اِلَیـْکَ مـِنْ رَبِّکَ وَ اِنْ لَمْ تـَفـْعـَلْ فـَمـا بـَلَّغـْتـَ رِسالَتَهُ...)(49)
اى پـیـامـبـر! آنـچـه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان و اگر چنین نکنى ، رسالت او را انجام نداده اى !
پس از اجراى این فرمان ، توسّط پیامبر گرامى اسلام (ص ) و اعلام ولایت و رهبرى حضرت على (ع )، این آیه شریفه نازل شد:
(... اَلْیـَوْمَ اَکـْمـَلْتُ لَکـُمْ دیـنـَکـُمْ وَ اَتـْمـَمـْتُ عـَلَیـْکـُمْ نـِعـْمـَتـى وَ رَضـیـتُ لَکـُمُ الاِْسـْلامـَ دیناً...)(50)
امروز، دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان آیین (جاودان ) شما پذیرفتم .
ایـن آیـه شـریـفـه ، اهمّیّت بسیارِ ولایت را آشکار مى سازد و اعلام مى کند که در صورت نبودن ولىّ و حـاکـم اسلامى ، دین ناقص است . در روایات نیز تعبیرهاى گوناگونى در بیان اهمّیّت ولایت آمده است که به دو نمونه اشاره مى کنیم :
1 ـ در حـدیـثـى از امـام بـاقـر(ع ) نقل است که اسلام بر پنج پایه (نماز، زکات ، حج ، روزه و ولایت ) استوار است . زراره از حضرت مى پرسد: (کدام یک مهم تر است ؟) حضرت مى فرماید:
(اَلْوِلایَةُ اَفْضَلُ، لاَِنَّها مِفْتاحُهُنَّ وَالْوالى هُوَ الدَّلیلُ عَلَیْهِنَّ...)(51)
ولایـت از هـمـه بـرتـر اسـت ؛ زیـرا ولایـت کـلیـد آن هـاسـت و شـخـص ولىّ، دلیل و راهنماى آن امور است .
از ایـن روایـت فـهـمـیـده مـى شـود کـه اعتبار همه اعمال مسلمانان ، از ولىّ اءمر، ناشى است و مردم بدون راهنمایى و ولایت او، از نماز و زکات و... بهره اى نمى برند و هدایتى نمى یابند.
2 ـ در روایتى دیگر از امام صادق (ع ) مى خوانیم :
(اَمـا لَوْ اَنَّ رَجُلاً قامَ لَیْلَهُ وَ صامَ نَهارَهُ وَ تَصَدَّقَ بِجَمیعِ مالِهِ وَ حَجَّ جَمیعَ دَهْرِهِ وَ لَمْ یَعْرِفْ وِلایَةَ وَلِىِّ اللّهِ فـَیـُوالِیـَهُ وَ یَکُونَ اَعْمالُهُ بِدِلالَتِهِ ما کانَ عَلَى اللّهِ حَقُّ فى ثَوابِهِ وَ لا کانَ مِنْ اَهْلِ الاِْیمانِ)(52)
آگـاه بـاشـیـد اگـر شـخـصـى شـبـش را بـا نـمـاز و روزش را بـا روزه سـپـرى کـنـد و هـمـه مـال خـود را در راه خـدا صـدقـه دهـد و پیوسته به زیارت خانه خدا برود ولى عارف به ولایت ولىّ خدا نباشد تا از او پیروى کند و انجام اعمالش به راهنمایى او (و تحت حاکمیّت او) باشد، چـنـیـن کـسـى حـقّ دریـافـت پـاداشـى از خـدا را نـدارد و از اهل ایمان به شمار نمى آید.
هـر چـنـد ایـن روایـات دربـاره ولایت پیغمبر اکرم (ص ) و ائمه (ع ) وارد شده است ، امّا براساس دیـگـر نـصـوص ، ولىّ فـقـیـه نـیز از جانب آن بزرگواران منصوب شده و ولایت او عین ولایت آن بزرگواران است .
بـنـابـراین ، ولایت از اهمّیّت بسیارى برخوردار است و بنابر روایات ، نگهبان اسلام و حافظ همه شریعت و احکام آن است و در این جهت تفاوتى میان ولایت امام معصوم و منصوبان از سوى او در زمان حضور و غیبت ، وجود ندارد.

مفهوم ولایت فقیه
واژه (ولایـت ) از ریشه (وَلِىَ) گرفته شده است . (وَلِىَ) به این معناست که دو چیز چنان در کنار هم درآیند که فاصله اى میانشان نباشد. به همین مناسبت ، این کلمه در معانى نزدیکى ، دوستى ، یـارى ، تـصـدّى اءمـر، تـسـلّط و معانى دیگر به کار رفته است .(53) (وَلایت ) ـ به فـتـح واو ـ به معناى نصرت و (وِلایت ) ـ به کسر واو ـ به معناى تسلّط، تصدّى و سرپرستى است .(54)
واژه (فـقـیه )، از مادّه (فقه ) است و (فقه ) در لغت عرب به معناى فهم عمیق و (فقیه ) به معناى دارنـده فـهـم عـمـیق است .(55) وزن (فعیل ) افزون بر ثبوت صفت براى ذات ، دوام و استمرار و به تعبیر دیگر تجربه و تخصّص را نیز مى فهماند. بنابراین ، فقیه به معناى متخصّص در فقه است .
در اصـطـلاح عـلم فـقـه ، فـقـیـه کـسـى اسـت کـه نـیـروى بـالفـعـل اسـتـخـراج همه یا بیشتر احکام شرعى و قوانین کلّى اسلام از منابع ویژه آن ( کتاب ، سـنـّت ، اجـماع و عقل ) را داراست . بنابراین (ولایت فقیه ) به معناى حکومت و اداره جامعه اسلامى به وسیله فقیه عالمِ عادل است .

ولایت فقیه در فقه شیعه
(ولایـت فـقـیـه ) مـوضـوعـى نـوظـهور نیست ، بلکه ریشه در فقه دارد و فقیهان نامدار شیعه در ابواب مختلف فقه و به مناسبت هاى گوناگون به آن پرداخته اند. سیر و چگونگى طرح بحث ولایت فقیه را در آثار فقها مى توان در سه دوره و سه شیوه خلاصه کرد:
1 ـ طـرح بحث در ضمن ابواب مختلف فقه : این شیوه در کتاب هاى برخى فقها، مانند شیخ مفید، شـیـخ طـوسـى ، عـلامـه حـلّى و شـهـیـد اوّل و ثـانى دیده مى شود. در این دوره ، ولایت فقیه به صورت بحثى مستقل مطرح نبوده است .
2 ـ طرح بحث به صورت مستقل و با استناد به اخبار و ادلّه : برخى دیگر از فقها همچون مرحوم نـراقـى در عـوائد الایـّام ، مـیـرفـتـّاح مـراغـى در عـنـایـة الاصـول ، شـیـخ مـحـمّدحسن نجفى در جواهرالکلام ، شیخ انصارى در المکاسب ، مرحوم نایینى در تـنـبـیـه الامـّة و تـنـزیـه المـلّة ، بـحـث ولایـت فـقـیـه را بـه گـونـه مستقل طرح کرده اند و به صورت گسترده مورد بررسى قرار داده اند.
3 ـ طـرح بـحـث بـه عـنـوان یـک نـظـام حـکـومـتـى : امـام خـمـیـنـى (ره )، بـحـث ولایـت فـقیه را به شکل شایسته اى احیا کرد و در مرحله جدیدى قرار داد و از گوشه انزوا و محدوده کتاب ها بیرون آورده و در سـطح جهانى مطرح ساخت و آن را به مرحله اجرا درآورد و براى اولین بار در جهان ، حکومتى براساس ولایت فقیه تشکیل داد.

ولایت فقیه در اندیشه امام

حـضـرت امام ، دیدگاه هاى خود در مورد ولایت فقیه را که در حقیقت الهام گرفته از آیات قرآن و احادیث پیشوایان دینى است ، در دوران تبعید در نجف اشرف با تدریس سلسله مباحث (ولایت فقیه ) بیان نموده اند که به صورت کتاب (ولایت فقیه ) به زبان فارسى و (الحکومة الاسلامیه ) بـه زبـان عـربى منتشر شده است . اینک خلاصه اى از نظریّات و دیدگاه هاى آن حکیم فرزانه را بیان مى کنیم :

1 ـ ضرورت تشکیل حکومت اسلامى
امـام خـمـیـنـى (ره )، بـر ضـرورت و وجـوب تـشـکـیـل حکومت اسلامى ، تاءکید نموده و ضمن بیان دلایل عقلى و نَقلى این موضوع ، مى فرماید:
(مـجـمـوعـه قـانـون بـراى اصـلاح جـامـعـه ، کافى نیست . براى این که قانون ، مایه اصلاح و سـعـادت بـشـر شـود بـه قـوّه اجـرایـیـه و مـجـرى احـتـیـاج دارد و بـه هـمـیـن جـهـت ، خـداونـد مـتـعـال در کـنار فرستادن یک مجموعه قانون ـ یعنى احکام شرع ـ یک حکومت و دستگاه اجرا و اداره مـسـتـقـر کـرده اسـت ... بـنـابـرایـن بـه ضـرورت شـرع و عقل آنچه در دوره حیات رسول اکرم (ص ) و زمان امیرالمؤ منین على بن ابى طالب (ع ) لازم بوده یعنى حکومت و دستگاه اجرا و اداره پس از ایشان و در زمان ما لازم است .)(56)

2 ـ رهبرى در حکومت اسلامى
حـضـرت امـام پـس از تـاءکـیـد بر ضرورت تشکیل حکومت اسلامى ، ولایت فقیه را در زمان غیبت ، ثـابـت نـمـوده و مـعـتـقد است در این زمان ، فقیه عادلِ جامع الشّرایط، عهده دار سرپرستى جامعه اسلامى است . سپس به ویژگى هاى رهبرى و حدود و اختیارات ولىّ فقیه ، اشاره مى نماید.

الف ـ شرایط رهبرى : حضرت امام براى رهبر، دو شرط اساسى یعنى ، علم به قانون و عدالت را گوشزد نموده ، مى فرماید:
(چـون حکومت اسلام ، حکومت قانون است ، براى زمامدار علم به قوانین لازم مى باشد؛ چنان که در روایـات آمـده اسـت . نـه فـقـط بـراى زمـامـدار بـلکـه بـراى هـمـه افـراد هـر شـغـل یا وظیفه و مقامى داشته باشد، چنین علمى ضرورت دارد، منتهى حاکم باید افضلیّت علمى داشـتـه بـاشـد... [هـم چـنـیـن ] زمـامـدار بـایـسـتـى از کـمـال اعـتـقـادى و اخـلاقـى ، بـرخـوردار و عـادل بـاشـد و دامـنش به معاصى ، آلوده نباشد. کسى که مى خواهد حدود جارى کند یعنى قانون جـزاى اسـلام را بـه مـورد اجـرا گـذارد، مـتـصـدّى بـیـت المـال و خـرج و دخـل مـمـلکـت شـود و خـداونـد اخـتیار بندگانش را به او بدهد، باید معصیّت کار نباشد.)(57)
ب ـ اخـتـیـارات رهـبـرى : حضرت امام در مورد اختیارات رهبرى ، معتقد به ولایت مطلقه فقیه است ؛ بـه ایـن مـعـنـا کـه هـمـان اخـتـیـاراتى را که پیامبر(ص ) و ائمّه (ع ) در باب حکومت و اداره جامعه اسلامى داشتند، ولىّ فقیه نیز داراست . ایشان در این زمینه مى فرماید:
(ولایتى که براى پیغمبر اکرم (ص ) و ائمّه مى باشد، براى فقیه هم ثابت است و در این مطلب هـیـچ شـکـّى نـیـسـت ... ایـن تـوهـّم کـه اخـتـیـارات حـکـومـتـى رسـول اکـرم (ص ) بـیـش از حضرت امیر(ع ) بود یا اختیارات حکومتى حضرت امیر بیش از فقیه است ، باطل و غلط است .)(58)

ولایت فقیه و مرجعیّت

رهبرى در زمان غیبت به دو صورت است ؛
1 ـ رهبرى در فتوا؛ یعنى بیان احکام شرعى (حلال ، حرام ، مستحب ، مکروه ، مباح و...) یا مرجعیّت .
2 ـ رهبرى در مسائل سیاسى ـ اجتماعى ؛ یعنى پیشواى امّت اسلامى یا ولایت فقیه .
از ایـن رو، مـرجـع ، مجتهد جامع الشّرایطى است که احکام شرعى را از منابع اسلامى استنباط مى کـنـد و طبق آن فتوا مى دهد و بر مردم لازم است از وى تقلید کنند. رهبر یا ولىّ فقیه ، علاوه بر عـلم بـه قـوانـیـن الهـى و عـدالت و اجتهاد، باید احاطه به سیاست هاى دینى ، شجاعت و مدیریت کافى براى رهبرى جامعه اسلامى داشته و از مسائل اجتماعى و سیاسى روز نیز آگاه باشد.
مـرجـعـیـّت و رهـبـرى در داشـتـن مـلکـه اجـتـهـاد بـا یـکـدیـگـر اشـتـراک دارنـد، بـه هـمـیـن دلیـل ، لازم اسـت ابـتـدا با مقوله اجتهاد، آشنا شویم و سپس تفاوت هاى مرجع تقلید و رهبرى در عرصه عمل ، مورد بحث قرار گیرد.

1 ـ تعریف و ضرورت اجتهاد
اجـتـهـاد در لغـت بـه مـعـنـى تـلاش و کـوشـش تـا سـر حدّ توانایى است ؛ به گونه اى که با تـحـمّل رنج و سختى همراه است . اجتهاد در اصطلاح فقه اسلامى ، عبارت است از به کار بردن تـلاش و کـوشـشـى عـلمـى بـراى دسـت یـابـى بـه احـکـام و دسـتـورالعـمـل هـاى دیـنـى از طـریـق ادلّه اجـتـهـادى (کـتـاب ، سـنـّت ، اجـمـاع و عـقـل ). مـجـتـهـد کـسـى اسـت کـه بـتـوانـد احـکـام را از روى دلیـل (مـنـابـع فـقـه ) بـه دسـت آوَرَد و طـبـق راءى و نـظـر خـویـش عمل نماید؛ به طورى که اگر استنباط او با واقع ، مطابقت داشته باشد، پاداش مى یابد و در صورت مطابقت نداشتن با واقع ، معذور است .(59)
اجـتـهـاد، قـوّه مـحـرّکـى اسـت کـه سـیـسـتـم قـانـونگذارى اسلام را در هر زمان ، همگام با نیازهاى روزافزون انسان در جنبه هاى مختلف زندگى پیش مى بَرَد. اجتهاد، دانش فقه را که علم زندگى اسـت پـویاتر کرده ، موجب پرتوافکنى فقه در تمام زوایاى حیات مادّى و معنوى انسان و رفع نیازهاى او مى شود.
اجـتـهـاد، در طـول تـاریـخ فـقـه شـیـعـه ، روشـى مـشـروع و مـقبول نزد عالمان و فقیهان دینى بوده و آنان با بهره گیرى از دانش هاى لازم براى اجتهاد به اسـتـنـبـاط احـکـام شـرعـى مـى پـرداخـتند. حتّ ى در زمان ائمّه نیز، گاه از میان شاگردان ممتاز آن بـزرگـواران ، کـسـانـى عـهـده دار مـنـصـب افـتـا مـى شـدنـد و در چـارچـوب اصـول کـلّى القـا شـده از سـوى پـیـشـوایـان مـعـصـوم (ع )، حـکـم شـرعـى مسائل جزئى و مورد ابتلاى مردم را استنباط مى کردند.
نـیـاز بـه اجـتـهـاد در دوران غـیـبـت بـه عـلّت عـدم دسـتـرسـى مـردم به امامان معصوم (ع ) و لزوم پـاسـخـگـویـى بـه مـشـکـلات ایشان از سوى عالمان دینى بیشتر و ملموس تر شد. فقها در این عـصـر، بـا مـراجـعـه به منابع اصلى شریعت ، احکام الهى را در موضوعات مورد ابتلا و حوادث واقعه ، استخراج کرده ، تکلیف امّت را تعیین مى نمایند.(60)

2 ـ وظایف و شرایط مرجعیّت
مـجـتـهـد بـایـد بـا احـاطـه بـه مسائل زمان خود، آشنایى دقیق به شرایط فرهنگى ، اقتصادى ، سـیـاسـى ، نـظـامـى و اجـتماعى جامعه داشته باشد. این همان اجتهاد لازم و کافى است که تمامى زوایـاى زنـدگـى فـردى و اجـتـماعى را در برگرفته و براى تمام معضلات و مشکلات دینى و دنـیـایـى جـوامـع بـشـرى راه حـل ، ارائه مى دهد. چنین اجتهادى خواهد توانست زعامت و حکومت را به دنبال داشته باشد و تمامى شؤ ون در هر زمان و مکان را دربرگیرد. چنان که حضرت امام خمینى (ره ) فرمود:
(مـجـتـهـد بـایـد بـه مـسـائل زمـان خـود، احاطه داشته باشد، براى مردم و جوانان و حتّى عوام هم قـابـل قـبـول نـیـسـت کـه مـرجـع و مـجـتـهـدش بـگـویـد مـن در مـسایل سیاسى اظهار نظر نمى کنم . آشنایى به روش برخورد با حیله ها و تزویرهاى فرهنگ حـاکـم بر جهان ، داشتن بصیرت و دید اقتصادى ، اطّلاع از کیفیّت برخورد با اقتصاد حاکم بر جـهـان ، شـنـاخـت سیاست ها و حتّى سیاسیون و فرمول هاى دیکته شده آنان و درک موقعیّت و نقاط قوّت و ضعف دو قطب سرمایه دارى و کمونیزم که در حقیقت استراتژى حکومت بر جهان را ترسیم کنند، از ویژگى هاى یک مجتهد جامع است .(61)
از ایـن رو، مرجعیّت ، نهادى ارجمند و پر مسؤ ولیّت است . وظیفه مرجع ، بیان حکم حوادث واقعه و پـاسـخ بـه پـرسـش هـاى نـو پـیـدا اسـت . وى متکفّل بیان احکامى است که مربوط به روابط چهارگانه انسان : (رابطه با خدا، انسان ها، خود و طبیعت ) است .
از شـرایـطـى کـه بـا پـیـدایـش نـظـامـى اسـلامـى ، اهـمـّیـّت اوّل را در مـرجـعـیـّت و انـتـخـاب مـرجـع به خود اختصاص داده ، تعهّد به نظام اسلامى است . این شرط، براى انتخاب مرجع به دو جهت ضرورى است :

1 ـ در عـرصـه مباحث نظرى ، عدالت و تقوا از شرایط اساسى مرجع دینى است . اگر مجتهدى ، اعـلم عـلمـاى عـصـر بـاشـد ولى در عـدالت و تـقـواى او کـاسـتـى بـاشـد، قـابـل مـراجـعـه نـیـست ، و رجوع به او در حکم مراجعه به طاغوت است . امام صادق (ع ) پیرامون شرایط مرجع مى فرماید:
(فـَاَمـّا مـَنْ کـانَ مـِنَ الْفـُقـَهـاءِ صـائِنـاً لِنَفْسِهِ حافِظاً لِدینِهِ مُخالِفاً عَلى هَواه مُطیعاً لاَِمْرِ مولاهُ فَلِلْعَوامِ اَنْ یُقَلِّدُوهُ)(62)
هـر یـک از فـقـهـا کـه خویشتن دار، نگهبان دین خویش و فرمانبر مولاى خود [خدا] باشد، بر عوام لازم است از او تقلید نمایند.
ابـتـدایـى تـریـن شـرط تـقوا و عدالت ، انجام فرایض است و از جمله اصلى ترین فرایض در اسـلام ، حـفظ نظام اسلامى است . بر این اساس ، تعهّد به حفظ نظام اسلامى و ارزش هاى آن در روزگار ما از اساسى ترین شرایط در انتخاب مرجع تقلید است .

2 ـ در عـرصـه عـمل ، مراجع تقلید، امین مردم و مورد اطمینان آنان مى باشند و احکام دین خود را از آنـان مـى گـیـرنـد. اگر مرجعى در قبال نظام اسلامى بى تعهّد شد، روح بى تفاوتى و کناره گـیـرى از صـحنه در مردم دمیده مى شود و سهل انگارى در برابر نظام اسلامى موجّه مى نماید. حـال ایـن کـه حفظ نظام اسلامى در راءس فرایض قرار دارد و هیچ فریضه اى نمى تواند مانع آن گـردد و هـیـچ تـوجـیهى براى شانه خالى کردن از این تعهد بزرگ ، پذیرفته نیست . آیا کـسـى را کـه در برابر توطئه علیه نظام اسلامى بى تفاوت است ، مى توان امانت دار دین خدا دانـسـت و مـرجـع و مـلجاء دینى مردم قرار داد؟ چه رسد به افرادى که عَلَم مخالفت و تضعیف این نظام الهى را برافراشته اند!(63)

3 ـ رابطه مرجعیّت و رهبرى
با استقرار حکومت دینى در ایران ، موضوع مرجعیّت و رهبرى ، وارد مرحله جدیدى شد. پیش از آن ، تـعـدّد مـراجع تقلید چندان مساءله انگیز نبود. مردم مسلمان در احکام دینى خویش آن عالِمى را که اعلم و افقه مى شناختند به مرجعیّت دینى خود برمى گزیدند و فتاواى مراجع را مبناى زندگى دینى خود قرار مى دادند. امّا پیروزى انقلاب اسلامى در ایران و قرار گرفتن یک فقیه و مرجع تـقلید در راءس جامعه اسلامى و تحقّق عملى مساءله ولایت فقیه ، پرسش هایى را به طور جدّى در اذهـان مـردم ایـجـاد کـرد کـه رابـطـه مـرجعیّت و رهبرى چگونه است ؟ اگر نظر مرجع تقلید، مخالف نظر رهبر باشد، چه باید کرد؟
پـاسخ پرسش اوّل از جنبه نظرى این است که میان مرجعیّت و رهبرى اصطلاحاً نسبت (عام و خاصّ مـن وجـه ) اسـت ؛ یـعـنـى ، نـبـایـد پـنداشت که مرجعیّت لازمه رهبرى است ، همان گونه که نباید تصور کرد هر مرجع تقلیدى واجد شرایط رهبرى است ؛ چون هر کدام در عرصه خاصّ خود مطرح اسـت و شـرایـط و ویـژگـى هـاى خـاصّ خـودش را مى طلبد. هر چند ممکن است دو عنوان مرجعیّت و رهبرى در یک نفر جمع شود، همان گونه که در وجود حضرت امام خمینى (ره ) و نیز آیت ا... خامنه اى (64) جمع شده است . امّا در تمام زمان ها عملاً شخصیّتى پیدا نمى شود که جامع هر دو مقام باشد و به همین خاطر در قانون اساسى جمهورى اسلامى با نظر حضرت امام خمینى (ره ) و بـررسـى عـدّه اى از خـبـرگـان و مـتـخـصـّصـان و تـاءیـید آن به وسیله آراى کتبى مردم (در بـازنـگـرى قـانـون اسـاسـى )، این دو مقام از هم تفکیک شدند تا مشکلى براى جامعه اسلامى در انـتـخـاب رهبر پیش نیاید. از این رو، اگر فقیهى داراى شرایط رهبرى باشد ولى مرجع تقلید نباشد، باز هم مى تواند، اداره جامعه اسلامى را عهده دار شود.
امـّا پـاسـخ سـؤ ال دوم ؛ یـعـنـى اگـر رهبر و مرجع در یک نفر تبلور پیدا نکند، مرجع یک نفر و رهـبـر، شـخـص دیـگـرى بـاشـد؛ و هـر دو نـسـبت به موضوعى نظر بدهند و نظرشان برخلاف یکدیگر باشد، در این گونه موارد چه باید کرد و نظر کدام نافذ است ؟
تـئورى ولایـت فـقـیـه کـه اسـتـمـرار ولایت پیامبر و ائمه (ع ) است ، توانایى آن را دارد که این گـونـه نـاهـمـسازى را به حداقل برساند: مبتنى شدن زندگى اجتماعى و امور حکومتى برمبناى نـظـر رهبرى ، در عین حفظ احترام مراجع معظّم تقلید و آزادى ابراز فتوا در حوزه زندگى فردى مـقـلّدان تـوسـّط آنـان ، مـى تـوانـد مـسـیـر جـامـعـه دیـنـى را مـشـخـّص و بـدون مـشـکـل کـنـد. مـطـابـق ایـن نـظـریـّه ، زنـدگـى اجـتـمـاعـى و مـسائل حکومتى باید برمبناى نظریّات رهبرى اداره شود؛ زیرا در غیر این صورت با توجّه به وجـود مـراجـع مـتـعـدّد و اخـتـلافـات گـونـاگـون فـتـوایـى ، نـظـام اجـتـمـاعـى دچـار اختلال خواهد شد.

4 ـ تفاوت هاى مرجع و رهبر (ولىّ فقیه )
هـمان گونه که بیان شد مرجعیّت و رهبرى هر کدام داراى عرصه خاصّ خود و شرایط ویژه خود مى باشد. براى روشن تر شدن مطلب به تفاوت هاى عمده میان مرجع و رهبر اشاره مى شود:
1 ـ ولىّ فـقـیـه عـلاوه بـر عـلم بـه قـوانـیـن الهـى ، عـدالت و اجـتهاد و شرایط دیگر، باید از مـسـائل سـیـاسـى و اجتماعى روز، آگاه باشد و شجاعت و مدیریت کافى براى اداره جامعه را دارا باشد.
2 ـ از شـرایـط مـرجـعیّت تقلید، اعلمیّت است ، امّا از شرایط ولایت فقیه و زعامت و رهبرى دینى ، جامعیّت یا اولویّت است ؛ از این رو، ولىّ فقیه ، لازم نیست مرجع تقلید نیز باشد.
3 ـ مقام مرجعیّت فتوا در یک زمان و مکان مى تواند متعدّد باشد، ولى مقام زعامت و ولایت فقیه نمى تواند متعدّد باشد.
4 ـ اگـر مـرجـع ، فـتـوایـى را بدهد، مراجع دیگر مى توانند فتوایى غیر از آن فتوا را داشته بـاشـنـد و تـقـلیـد از فـتـواى آن مـرجـع فـقـط بـر مقلّدان او واجب است . امّا اگر ولىّ فقیه جامع الشـّرایـط بـنـابر مصلحت نظام اسلامى ، حکمى را صادر کند، بر دیگر مراجع نیز تبعیّت لازم است .
5 ـ از مرجع تقلید و مجتهد جامع الشّرایط (تقلید) مى کنیم و از ولىّ فقیه (تبعیّت ) مى نماییم .
6 ـ تـقـلیـد کـردن بـا فـوت مـجـتـهـد جـامـع الشـّرایـط، باطل نمى شود و قابلیّت استمرار دارد امّا تبعیّت از ولایت فقیه با فوت ولىّ فقیه از بین مى رود و بلافاصله باید ولىّ فقیه دیگر انتخاب و از او تبعیت شود.(65)
شرایط و ویژگى هاى ولىّ فقیه
هـمـان طـور کـه بیان شد در دوران غیبت امام زمان (عج )، فقها از سوى آن حضرت به مقام ولایت و جـانـشـیـنـى مـنـصـوب شـده و مـسؤ ولیّت رهبرى و اداره جامعه اسلامى را به عهده دارند، ولى هر فـقـیـهـى نـمـى تـواند چنین مسؤ ولیّت خطیرى را به عهده بگیرد، بلکه باید لایق ترین فرد جـامـعـه بـوده و حـائز شـایستگى هاى لازم باشد که در این جا به تبیین برخى از مهم ترین آن شرایط و اوصاف مى پردازیم .

1 ـ علم (فقاهت در دین )
یـکـى از شـرایط رهبر این است که بتواند مسائل و احکام اسلامى را از منابع آن ( کتاب ، سنّت ، عـقـل و اجـمـاع ) با به کار بردن معیارها و روش هاى تخصّصى و با توجّه به مقتضیات زمان و بـرحـسـب نـیـازهـاى هـر عـصـر، استنباط نماید و در شناخت اسلام پیرو و مقلّد دیگران نباشد؛ به تعبیر دیگر مجتهد و صاحب نظر در مسائل اسلامى باشد.
در نـظـامـى کـه بـر مـبـنـاى ارزش هـا و اصـول مـکتبى و اسلامى بنا شده و ملّتى اراده کرده است حـکومتى مطابق با عقیده و مکتب خود داشته باشد، شخصى که مى خواهد اداره امور این جامعه مکتبى را عـهـده دار بـاشـد، بـایـد از بـیـنـش وسـیـع و عـلم کـافـى نـسبت به احکام ، قوانین ، مقرّرات و اصول آن مکتب برخوردار باشد و این موضوع از بدیهیات عقلى است .
حضرت على (ع ) مى فرماید:
(یا اَیُّهَا النّاسُ اِنَّ اَحَقَّ النّاسِ بِهذَا الاَْمْرِ اَقْواهُمْ عَلَیْهِ وَ اَعْلَمَهُمْ بِاَمْرِ اللّهِ فیهِ)(66)
اى مردم ! سزاوارترین مردم به امر خلافت ، تواناترین آنان به آن و داناترین آن ها نسبت به دستورهاى خداوند در امور مربوط به حکومت است .
از این رو، علم و فقاهت در دین یکى از شرایط حاکم اسلامى است و آشنایى با همه علومى که به نـحـوى در فهم دین و قوانین اسلامى دخالت دارند بر رهبر جامعه اسلامى ، لازم و ضرورى است تـا بـتـوانـد به آسانى قوانین اسلامى را بشناسد و آن ها را به مرحله اجرا بگذارد. امام خمینى (ره )، با اشاره به این نکته مهم چنین فرمود:
(اگـر زمـامـدار، مـطـالب قانونى را نداند لایق حکومت نیست ؛ چون اگر تقلید کند قدرت حکومت ، شکسته مى شود و اگر نکند نمى تواند حاکم و مجرى قانون اسلام باشد.)(67)

2 ـ عدالت و تقوا
عـدالت ، ملکه اى نفسانى است که شخص عادل را از ارتکاب گناهان کبیره و اصرار بر گناهان صـغـیـره بـازمـى دارد و نیز مانع ارتکاب اعمالى مى شود که از نظر عرف بر بى تفاوتى و بى مبالاتى (خلاف مروّت ) دلالت مى کند.(68)
تـکـلیـف عـمـومـى هـر مـسـلمـان ایـن اسـت کـه در مـحـدوده گـفـتـار و کـردار خـود عادل باشد ولى هر قدر مسؤ ولیّت سنگین تر مى شود، ـ به خصوص در مورد کسى که رهبرى امـّت اسلامى را برعهده دارد ـ وجود ملکه عدالت ، ضرورت بیشترى پیدا مى کند؛ زیرا، از نظر عـقل سلیم ، سپردن امور مسلمانان به دست شخصى که توانایى پرهیز از گناه و ستم را ندارد و مـمـکـن اسـت بـه کارهاى زشت و ناپسند دست بزند، محکوم و مردود است . از طرف دیگر یکى از وظـایـف مـهـمّ حـاکـم اسـلامـى ، گـسـتـرش عـدالت در جـامـعـه اسـت و اگـر خـود او عـادل نـبـاشـد از نـظر عقلى محال است بتواند این وظیفه خطیر را انجام دهد؛ زیرا کسى که فاقد کمال باشد نمى تواند کمال آفرین باشد.
قرآن کریم مى فرماید:
(وَ اِذِ ابـْتـَلى اِبـْراهـیـمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّى جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتى قالَ لا یَنالُ عَهْدِى الظالِمینَ)(69)
هـنـگامى که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهده این آزمایش ها برآمد. خداوند به او فرمود: (من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم ). ابراهیم عرض کرد: (از دودمـان مـن (نـیز امامانى قرار بده !) خداوند فرمود: (پیمان من به ستمکاران نمى رسد) (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند شایسته مقام امامت و رهبرى هستند).
از ایـن آیـه اسـتـفـاده مـى شـود کـه امـامـت و رهـبـرى بـه فـرد ظـالم نـمـى رسـد و فـقـط افـراد عـادل ، وارسـتـه و بـا تقوا مى توانند عهده دار آن باشند. گر چه این آیه مربوط به امامت به معنى خاص است که به انبیا و معصومین (ع ) اطلاق مى شود، ولى ملاک و معیارى که ارائه مى دهد ایـن اسـت کـه رهـبـرى و زعـامـت بـا ظـلم سـازش نـدارد، اگـر چـه رهـبـر، نایبِ امام معصوم باشد. بـنـابراین ولایت فقیه که نیابت عام از امام معصوم است ، مسؤ ولیّتى الهى است که توسّط امام عصر(عج ) به فقیه عادل داده شده است .
از دیـگـر شرایط ولى فقیه ، داشتن تقوا است . یکى از اهداف حکومت اسلامى تربیت مردم ، رشد جـامـعه و به کمال رساندن آن ، انسان سازى و ساختن جامعه بر معیارهاى معنوى و اخلاقى است . حـاکـمـى کـه در راءس ایـن جامعه قرار مى گیرد باید متّقى و آراسته به اخلاق اسلامى باشد؛ چرا که در این صورت اشخاص با اخلاص و مدیران متّقى را در راءس امور و ارگان ها قرار داده ، جامعه را به سوى اخلاق و معنویت سوق دهد. تاءثیرى که عملکرد دولتمردان به ویژه شخص رهـبـر و حـاکـم اسلامى بر روى اخلاق مردم دارد بیش ‍ از هر کس دیگرى است تا آن جا که امیر مؤ منان على (ع ) مى فرماید:
(اَلنّاسُ بِاُمَرائِهِمْ اَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبائِهِمْ)(70)
مردم به رهبرانشان شبیه ترند تا به پدرانشان .

3 ـ حُسن تدبیر و مدیریت
یـکـى دیـگـر از شـرایـط رهـبـرى ، قـدرت تدبیر و اداره امور جامعه است ؛ به این معنا که حاکم اسلامى باید با برخوردارى از قدرت جسمى ، فکرى و معنوى ، توانایى مدیریت صحیح جامعه اسـلامـى را داشـتـه بـاشـد و بـا جـامـع نـگـرى و عـلم بـه اصـول سـیـاسـت و مـقتضیات زمان و شناخت توطئه ها و نیرنگ هاى دشمنان بتواند امّت اسلامى را به سوى خیر و صلاح و عزّت و استقلال هدایت کند.
بـدیـهـى اسـت کـه لازمـه تـدبیر و دوراندیشى ، داشتن بینش صحیح سیاسى ـ اجتماعى است تا حـوادث و رویـدادهـاى داخـلى امـّت اسـلامـى و نـیـز جـهـانـى را بـه خـوبـى تـحـلیـل نـمـایـد و بـا تـرفـنـدهـاى مـخـتـلف دشـمـنـان اسـلام و سـیـاسـت هـا و اصول حاکم بر روابط پیچیده بین المللى برخوردى مناسب داشته باشد.
امام جعفر صادق (ع ) مى فرماید:
(اَلْعالِمُ بِزَمانِهِ لا یَهْجُمُ عَلَیْهِ اللَّوابِسُ)(71)
کسى که به زمانه خویش آگاهى دارد، اشتباهات بر او هجوم نمى آورد.

4 ـ شجاعت و قاطعیّت

ولى فـقـیـه باید شخصى شجاع و نترس باشد و جز خداوند از هیچ قدرت دیگرى هراسى به دل راه نـدهـد و مـرعـوب قـدرت هـاى پـوشـالى استکبار نگردد تا بتواند با هر دولتى که به صـلاح امـّت اسـلامى است ، رابطه برقرار نماید و یا قطع رابطه کند. حاکم شجاع و نترس ، مى تواند استعدادهاى درونى جامعه را شکوفا نماید و کشور و جامعه اى
مقتدر و مستقل از سیاست هاى بیگانگان بسازد.
چنان که بنیانگذار جمهورى اسلامى با شجاعت و اقتدار خویش و با اتّکا به خداوند و پشتیبانى مردم توانست در مقابل همه کشورهاى استکبارى جهان اعم از شرق و غرب ایستاده ، بر مواضع به حق و اسلامى خویش ، پافشارى نموده ، پس از صدور فتواى اعدام سلمان رشدى مرتد، نسبت به بـزرگ تـریـن و قـلدرترین دشمن اسلام و بشر بگوید: (آمریکا هیچ غلطى نمى تواند بکند.). خـلف صـالح او حـضـرت آیـت ا... خامنه اى نیز با همان شجاعت و اقتدار، خواب را از چشم دشمنان دیو صفت و زورگو گرفته و اعجاب جهانیان را برانگیخته است .
از دیـگـر ویـژگـى هـاى ولى فـقـیه ، قاطعیّت در اجراى احکام و فرامین الهى است . ولىّ فقیه ، هـرگـاه تـکـلیـف را تـشـخـیـص داد و امرى را به مصلحت نظام اسلامى دانست باید براى انجام آن تـصـمـیـم جـدّى بـگـیـرد و بـر اجـراى آن پـافـشـارى نـمـایـد و هـیـاهـوى دوسـتـان بـزدل و تـهـدیـد و تـطـمـیـع دشمنان مغرض در تصمیم او خللى ایجاد ننماید. اگر رهبر جامعه اسـلامـى داراى قـاطـعـیـّت و ثـبات نظر نباشد، بى توجّهى و لاقیدى در جامعه رسوخ مى کند و اجـراى احـکـام اسلامى به تعطیلى کشانده خواهد شد. فسادهاى آشکار و پنهان ، جامعه اسلامى را استحاله و اطاعت پذیرى مردم از رهبرى را دچار شک و تردید خواهد نمود.

5 ـ پاک و منزّه بودن از صفات ناپسند

ولىّ فـقـیـه بـاید از صفات رذیله اى همچون بخل ، حسد، طمع و سازشکارى پاک و منزّه باشد؛ زیـرا، ایـن صـفات پیامدهاى منفى و سوئى در پى دارد که در کلام گهربار على (ع ) به آن ها اشاره شده است :
(جـایـز نـیـسـت بـراى کـسـى کـه حـاکـم بـر نـامـوس و جـان و مـال مـردم اسـت و پـیـشـوایـى ، ولایـت و حـکـومـت بـر مـردم را در دسـت دارد (بـخـیـل ) بـاشـد کـه در آن صـورت بـه امـوال آنـان چـشـم طـمـع مـى دوزد و نـه (نـاآگـاه و جـاهـل ) کـه بـا نـادانى خود، آن ها را به گمراهى سوق دهد و نه (جفاکار و ستمگر) که با ستم خـود بـا آنان قطع رابطه نماید و نه (ترسنده از تغییر ایّام ) که در آن صورت عدّه اى را به خـود نـزدیـک و عـدّه اى دیـگـر را طـرد نـمـایـد. و نـه (رشـوه خـوار در قـضـاوت ) کـه حـقـوق را پایمال و حکم شرع را بیان ننماید و نه (تعطیل کننده سنّت ) باشد که امّت را به سوى هلاکت بکشاند.)(72)
شـرایـط و ویـژگـى هـاى یـاد شـده عـلاوه بـر شـرایـط عـمـومـى نـظـیـر مـرد بـودن ، عـقـل و درایـت کـافـى داشـتـن ، حـلال زادگـى ، مـؤ مـن و شیعه اثنى عشرى بودن است که از جمله شرایط مشترک ولىّ فقیه و مرجع تقلید است و در رساله هاى عملیّه ذکر شده است .
لازم بـه یـادآورى اسـت کـه در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران ، با الهام از فرامین حیات بخش اسلام صفات و شرایط رهبر به شرح زیر تعیین شده است :

اصل یک صد و نهم :

شرایط و صفات رهبر:
1 ـ صلاحیت علمى لازم براى افتا در ابواب مختلف فقه .
2 ـ عدالت و تقواى لازم براى رهبرى امّت اسلام .
3 ـ بینش صحیح سیاسى و اجتماعى ، تدبیر، شجاعت ، مدیریت و قدرت کافى براى رهبرى .
در صـورت تـعـدّد واجـدیـن شرایط فوق ، شخصى که داراى بینش فقهى و سیاسى قوى ترى باشد، مقدّم است .(73)

وظایف و اختیارات ولىّ فقیه

هـدف هـا و بـرنامه هاى حکومت اسلامى ، همان هدف هاى بعثت و رسالت پیامبران الهى است و ولىّ فـقـیـه به عنوان خلیفه و جانشین پیامبر(ص ) و ائمّه اطهار(ع )، وظایف و مسؤ ولیّت هاى آنان را برعهده دارد و موظّف به اجراى آن ها است . لازمه موفقیّت در اجراى وظایف و مسؤ ولیّت ها، داشتن اختیارات متناسب با آن است ؛ زیرا اعطاى اختیارات متناسب با وظایف و مسؤ ولیّت ها، یک حکم عقلى است .
قـانـون اسـاسـى جمهورى اسلامى ، با الهام از احادیث ائمّه معصومین (ع ) و سیره و سنّت پیامبر گـرامـى اسـلام (ص )، وظایف و اختیاراتى براى (ولىّ فقیه ) مشخّص کرده است که در دو بخش به آن اشاره مى شود. ابتدا وظایف و اختیارات ولىّ فقیه در قانون اساسى و سپس نحوه ارتباط ولى فقیه با ارکان نظام در قانون اساسى ، مورد بررسى قرار خواهد گرفت .

1 ـ وظایف و اختیارات رهبر در قانون اساسى
در اصل یکصد و دهم قانون اساسى درباره ، وظایف و اختیارات رهبر این گونه آمده است :
1 ـ تـعـیین سیاست هاى کلّى نظام جمهورى اسلامى ایران پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام .
2 ـ نظارت بر حُسن اجراى سیاست هاى کلّى نظام .
3 ـ فرمان همه پرسى .
4 ـ فرماندهى کل نیروهاى مسلّح .
5 ـ اعلان جنگ و صلح و بسیج نیروها.
6 ـ نصب و عزل و قبول استعفاى :
الف ـ فقهاى شوراى نگهبان
ب ـ عالى ترین مقام قوّه قضاییه
ج ـ رئیس سازمان صدا و سیماى جمهورى اسلامى ایران
د ـ رئیس ستاد مشترک
ه‍ ـ فرمانده کلّ سپاه پاسداران انقلاب اسلامى
و ـ فرماندهان عالى نیروى نظامى و انتظامى
7 ـ حلّ اختلاف و تنظیم روابط قواى سه گانه
8 ـ حلّ معضلات نظام که از طریق عادى قابل حل نیست ، از طریق مجمع تشخیص ‍ مصلحت نظام
9 ـ امضاى حکم ریاست جمهورى پس از انتخاب مردم ...
10 ـ عـزل رئیـس جـمـهـور بـا در نـظر گرفتن مصالح کشور پس از حکم دیوان عالى کشور به تـخـلّف وى از وظـایـف قـانـونـى ، یـا راءى مـجلس شوراى اسلامى به عدم کفایت وى براساس ‍ اصل هشتاد و نهم
11 ـ عفو یا تخفیف مجازات محکومین در حدود موازین اسلامى پس از پیشنهاد قوّه قضاییه
رهـبـر مـى تـوانـد بـعـضـى از وظـایـف و اخـتـیـارات خـود را بـه شـخـص دیـگـرى تـفـویـض ‍ کند.(74)

2 ـ ارتباط ولىّ فقیه با ارکان حکومتى
از آن جـا کـه ولىّ فـقـیـه ، هـدایـت مـجموعه نظام اسلامى را به عهده دارد، لازم است بر هر یک از ارکـان حـکـومـتـى بـه طـور مـسـتقیم و یا غیر مستقیم نظارت و ولایت داشته باشد. در این جا نحوه ارتباط ولىّ فقیه با ارکان جمهورى اسلامى ، مورد بررسى قرار مى گیرد:

الف ـ قوّه مجریه
بـراسـاس اصـل 113 قانون اساسى ، ریاست قوّه مجریه جز در امورى که به طور مستقیم به رهـبـرى مـربـوط مـى شود، با رئیس جمهور است و او پس از مقام رهبرى ، عالى ترین مقام رسمى کشور مى باشد. چگونگى و مراحل نظارت رهبر بر این قوّه چنین است :
1 ـ تـاءیـید صلاحیت نامزدهاى ریاست جمهورى : تشخیص صلاحیت داوطلبان ریاست جمهورى به طـور مـسـتـقـیـم یا غیر مستقیم به ولىّ فقیه ، مربوط مى شود. تشخیص چنین صلاحیتى در اوّلین انـتـخـابات رئیس جمهورى به طور مستقیم به عهده مقام رهبرى بود و پس از آن به عهده شوراى نـگـهـبان است (75) و چون فقهاى شوراى نگهبان ، از سوى رهبرى منصوب مى شوند، در نـتـیـجـه رهبرى به طور غیر مستقیم در تاءیید صلاحیت نامزدهاى ریاست جمهورى نقش دارد. هم چـنـیـن شـوراى نـگـهـبـان مـسـؤ ولیـّت نـظـارت بـر انـتـخابات ریاست جمهورى را نیز به عهده دارد.(76)
2 ـ تنفیذ حکم ریاست جمهورى : پس از برگزارى انتخابات ریاست جمهورى ، هر یک از نامزدها کـه حـائز اکـثـریـت آرا شود، به عنوان منتخب مردم محسوب مى شود. ولى آغاز کار رسمى ریاست جمهورى زمانى است که حکمش توسّط رهبر، امضا و تنفیذ شود.(77)
3 ـ قـبـول اسـتـعـفـا یـا عـزل رئیـس جـمـهـور: از دیـگـر اخـتـیـارات رهـبـرى ، رد یـا قـبـول استعفاى رئیس جمهور است . (رئیس جمهور، استعفاى خود را به رهبرى تقدیم مى کند و تا زمانى که استعفاى او پذیرفته نشده است ، به انجام وظایف خود ادامه مى دهد.)(78)
هم چنین از وظایف و اختیارات رهبرى ، (عزل رئیس جمهور با در نظر گرفتن مصالح کشور پس از حکم دیوان عالى کشور به تخلّف وى از وظایف قانونى یا راءى مجلس ‍ شوراى اسلامى به عدم کفایت وى براساس اصل هشتاد و نهم )(79) است .

ب ـ قوّه مقنّنه
1 ـ نصب فقهاى شوراى نگهبان : در نظام مقدّس جمهورى اسلامى براى تطبیق قوانین و مصوّبات مـجـلس از جـهـت عـدم مـغـایـرت بـا مـوازیـن شـرعـى و قـانـون اسـاسـى ، شـوراى نـگـهـبـان تـشـکـیـل شـده اسـت . مـصـوّبـات مـجـلس شـوراى اسـلامى بدون تاءیید شوراى نگهبان از اعتبار قـانـونـى بـرخـوردار نـیـسـت .(80) مـقـام رهـبـرى در شـکـل گـیـرى شـوراى نـگـهـبـان نـقـش اسـاسـى دارد؛ زیـرا: اوّلاً؛ نـصـب ، عـزل و قـبـول اسـتعفاى فقهاى شوراى نگهبان از اختیارات رهبرى است . ثانیاً: هر چند به غیر از شش نفر فقهاى عادل ، شش نفر حقوقدان براى عضویت در شوراى نگهبان از سوى قوّه قضاییه بـه مـجـلس ، مـعرّفى و با راءى مجلس ، انتخاب مى گردند، امّا باید توجّه داشت که رئیس قوّه قـضـایـیـه توسّط رهبر انتخاب مى گردد، بنابراین ، انتخاب شش نفر حقوقدان ، به طور غیر مستقیم به مقام رهبرى مربوط مى شود.
بـا تـوجّه به موارد فوق مى توان گفت که رهبر به طور غیرمستقیم (از طریق شوراى نگهبان ) بر مصوّبات مجلس شوراى اسلامى نظارت و اشراف دارد.
2 ـ انـتـخاب اعضاى مجمع تشخیص مصلحت نظام : در مواردى که مجلس با در نظر گرفتن مصلحت نـظـام ، قـانـونـى را تـصویب کند، ولى شوراى نگهبان آن را منطبق با شرع یا قانون اساسى نداند، این مصوّبه جهت تصمیم گیرى نهایى به مجمع تشخیص مصلحت نظام فرستاده مى شود. مـجمع ، موظّف است براساس مصلحت نظام ، قانون یا قسمتى از یک قانون را که محلّ اختلاف است مـورد بـررسـى قـرار داده و نـظـر خـود را اعـلام دارد. ایـن نـظـر (قـانـون ) تـلقـّى مـى شود.(81)
3 ـ فـرمان همه پرسى : در مسائل بسیار مهم و حیاتىِ اقتصادى ، سیاسى ، اجتماعى و فرهنگى از راه هـمـه پـرسـى بـه آراى مـردم مـراجـعـه مـى شـود و بـر اسـاس اصل 110، فرمان همه پرسى از جمله اختیارات رهبر محسوب مى شود.
4 ـ دسـتـور بـازنـگـرى در قـانـون اسـاسـى : بـر اسـاس اصـل 177، در مـوارد ضرورى مقام رهبرى پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام ، دستور بـازنـگـرى در قـانـون اساسى را طىّ حکمى خطاب به رئیس جمهور صادر خواهد نمود و پس از بـررسـى شورا ( شوراى بازنگرى )، مصوّبات آن باید به تاءیید مقام رهبرى رسیده ، سپس به همه پرسى گذاشته شود.

ج ـ قوّه قضاییه
1 ـ نصب و عزل عالى ترین مقام قوّه قضاییه : رئیس قوّه قضاییه که عالى ترین مقام قضایى کشور است ، از اختیارات گسترده اى در جهت تحقّق عدالت اجتماعى و احقاق حقوق فردى و اجتماعى امـّت اسـلامى ، برخوردار است . عزل و نصب و قبول استعفاى این مقام قضایى از اختیارات رهبرى است .

د ـ نیروهاى مسلّح
1 ـ فـرمـانـدهـى کـلّ قـوا: نیروهاى مسلّح در نظام مقدّس جمهورى اسلامى ، علاوه بر وظیفه حفظ و حـراسـت از مرزها، عهده دار جهاد در راه خدا و مبارزه در راه گسترش حاکمیت قانون خدا در جهان نیز مى باشند. براساس قانون اساسى ، فرماندهى کلّ نیروهاى مسلّح از اختیارات مقام رهبرى است .
2 ـ اعلان جنگ و صلح و بسیج نیروها: تشخیص این امر که چه زمانى نیروها را باید براى نبرد بـا دشـمـنـان بـسـیـج کـرد یـا در صـورت وقـوع جنگ در چه زمانى باید صلح شرافتمندانه را پذیرفت ، از جمله وظایف ولىّ فقیه است .
3 ـ نصب و عزل رئیس ستاد مشترک : از آن جا که ولى فقیه ، فرماندهى کلّ نیروهاى مسلّح را به عـهـده دارد، نـصـب و عـزل و قـبول استعفاى رئیس ستاد مشترک از وظایف و اختیارات وى محسوب مى شود.
4 ـ نـصـب و عـزل فـرمـانده کلّ سپاه پاسداران انقلاب اسلامى : مهم ترین و اصلى ترین وظایف سـپاه ، نگهبانى از انقلاب و دستاوردهاى آن است . براى تحقّق این هدف مهم و اساسى و اشراف بـر ایـن نـهـاد مـقـدّس ، نـصـب و عـزل و قـبـول اسـتـعـفـاى فـرمـانـده کل سپاه از وظایف و اختیارات ولى فقیه مى باشد.
5 ـ نصب و عزل فرماندهان عالى نیروهاى نظامى و انتظامى ، نیز از وظایف رهبر مى باشد.
ه‍ ـ شوراى عالى امنیّت ملّى
آوینی

ویژگیهاى انقلاب

ویژگیهاى انقلاب

هر چند که همه انقلابها در جهان در برخى از امور باهم شریک بوده و باهم متشابهندولى هر انقلابى براى خود ویژگیهاى خاص به خود را داشـته که در دیگر انقلابهاوجود ندارد در این زمینه انقلاب اسلامى ایران نیز داراى ویژگیهأى است که مابطور خلاصه و فهرست به آن ها اشاره مى کنیم:

1 - حاکمیت الله

انقلاب اسلامى ایران توسط کسانى شروع شده و به ثمر نشست که معتقد بـودندحاکمیت تـنها از آن خـدا و پیامبر صلى الله علیه و آله و سـلم و أمـه معصومین علیهم السلام بوده و هر کس از غیر طریق آنان بـه حـکومت بـرسد طـاغوت وغـیرقانونى خواهد بود و به همین دلیل حاکمیت پادشاهان را در طول تاریخ غیرقانونى و نامشروع مى دانستند و در زمان غیبت امام زمان ((عج)) تنها حاکمیت فقیه جامع الشرأط را بعنوان نماینده امام زمان ((عج)) مى پذیرند و بس.

2 - قدرت و نفوذ معنوى رهبر

هر چند که در همه انقلابها مردم تابع رهبرى انقلاب بوده و گوش به فـرمانش داده وبـه دستوراتش عمل مى کنند اما این مسئله در انقلاب ما از شدت بیشترى برخورداربود زیرا رهبرى انقلاب در لباس مرجعیت و نـمایندگى از نـاحیه امام زمان ((عج))ظهور کرده است که معتقد مـردم آن اسـت که رد حکم او رد حکم امام زمان است ورد حکم امام زمـان رد حـکم خدا است و آن هم موجب کفر و خروج از اسلام است لذا عـمل بـه بـیانیه ها و دسـتورات رهـبرى در طول انقلاب بعنوان عمل بدستورات اسلام تقلى مى شد اینجاست که رهبرى انقلاب اسلامى ایران از بـقیه رهـبران انـقلاب دنیا جـدا مـى شود و حکم او از نفوذ بیشترى برخوردار مى گردد...

-SA 3 - روحانیت

روحانیت شیعه در بعد تبلیغى و آگاه کردن مردم (باتوجه به زمینه تـبلیغى کـه در ایام ماه رمضان و محرم و صفر و فاطمیه داشتند) و رسـاندن پـیام رهـبرى به مردم وتشریح اهداف انقلاب و بازگو کردن فـساد و تـباهى دستگاه حاکمه نقش به سزأى داشته اند لذا با توجه بـه ایـنکه هیچ یک از رسانه هاى گروهى در داخل کشور و چه درخارج در اختیار انقلابیون نبود احیانا همزمان در اسرع وقت پیام رهبرى را بـه امـت مى رسانده و نـظر رهـبر انـقلاب را براى مردم در روند انقلاب تشریح مى کردند نمونه بارز آن عاشوراى سال 42 است که با یک طـرح و نقشه حساب شده طلاب و وعاظبنا شد همگان در روز عاشورا در سراسر مملکت نظر امام را در رابطه با نظام حاکم به مردم برسانند کـه مـردم بـاید عـلیه نـظام شورش نمایند همزمان که امام در قم عـلیه شخص شـاه آن سـخنرانى تـاریخیش را در مـدرسه فـیضیه ایراد مـى فرمود وعـاظ وطلاب نیز در سراسر مملکت داشتند نظر امام را به مـردم مى گفتند و مردم را به مظالم طاغوت آشنا مى ساختند این چنین نیرو و این چنین موقعیت براى هیچ انقلابى در دنیا وجود نداشت.

4 - وحدت و همبستگى همه اقشار

از آنـجا کـه 2 / 99 درصـد مردم ایران مسلمان بوده و انقلاب نیز مـاهیتى اسـلامى داشت همه اقشار مردم از طلبه و دانشجو از شهرى و دهـاتى از بـازارى و کشاورز باسواد و بى سواد... همه و همه باهم در رونـد انـقلاب متحد بوده و از یکدیگر حمایت مى نمودند و دست به دسـت یـکدیگر داده عـلیه رژیـم حاکم قیام مى کردند هیچ انقلابى در دنـیا بـا این نوع یکپارچگى مردم روبرو نبود زیرا انقلاب کارگرى فـقطهمبستگى کـارگران را بـهمراه دارد و انقلا آزادى خواهى تنها یـکـپارچگىآزادیخواهان را و ... و قـهرا انـقلاب اسـلامى وحـدت و همبستگى مسلمین را همراه خواهد اشت.

5 - پایگاه انقلاب

یـکى از ویـژگیهاى این انقلاب مراکز اصلى و پایگاه دأمى آن است حـوزه هاى عـلمیه، دانشگاهها ، مدارس ، مساجد، و حسینیه ها که در نـظر مـلت ایران بعنوان اماکن مقدس بحساب مىآیند و چشم همه مردم بـه ایـن امـاکن دوخته شده و به آنها با دیده احترام مى نگریستند مـراکز اصلى این انقلاب بودند و قداست این مراکز به نوبه خودسهم بسزأى در به حرکت درآوردن مردم داشت.

6 - هدف انقلاب

هـدف نهضت که از همان ابتدا مشخص بوده و در شعارهأى از قبیل :

اسـتقلال ،آزادى ، جـمهورى اسلامى ، تبلور یافته بود، در به جنبش کشاندن مردم نقش مهمى داشته است.

7 - خودکفأى انقلاب

یکى از ویژگیهاى دیگر این انقلاب این بود که همه نیازمندیهاى آن (چـه در بـعدفرهنگى و چـه در بعد سیاسى و چه در تشکل بخشیدن به مـلت و بـخصوص درمسئله رهبرى) از درون مرز ایران تامین مى شده و از حـوزه اسـلام و مـسلمین تـجاوزنمى کرده اسـت یعنى نه نیازى به کـمونیسم شـرق بـوده و نـه احـتیاجى به کاپیتالیسم غرب بلکه همه کـارهاى آن از مـتن اسـلام و رهـبرى رهبران دینى و سیاسى وبخصوص رهبرى امام خمینى ((ره)) تامین مى شده است.

8 - تسخیر ارتش

انـقلاب مـا بـراى بـه شکست کشاندن رژیم حاکم و خلع سلاح او شیوه بـدیعى را بکاربسته بود که آن همان تسخیر ارتش بود زیرا با این شـیوه عـلمى و حـساب شـده هیچگاه مردم در مقابل ارتش نایستاده و ارتـش را بنام دشمن خود نخوانده اند بلکه در هنگامى که رژیم ارتش را به جنگ و کشتار مردم به میدان مىآورد مى دیدند که این مردم نه تـنها بـروى ارتـش اسـلحه نـمى کشند بـلکه شعارشان این است که :

ارتش برادر ماست لذا ارتش تا دندان مسلح ، بخود آمده تسخیر مردم شـد نه تسلیم مردم و خود را در اختیار مردم قرار داد و این شیوه با کمترین تلفات بزرگترین پیروزى رابهمراه داشت وگرنه اگر مردم بـا سـلام در مـقابل ارتـش ظاهر مى شدند یقینا با تلفات بى شمار هم نـمى توانستند بـه آن سـرعت به پیروزى برسند لذا ما از این حالت به تسخیر ارتش یاد کردیم نه تسلیم و شکست آن وقتى که ارتش تسخیر شـد یـعنى بـه مردم پـیوست نـه تنها با مردم کارى نداشت بلکه در شـدأد و جـنگهاى پـس از پـیروزىبه کمک مردم شتافت (البته حساب معدودى از ارتشیان خأن جداست).

9 - شهادت طلبى

و بـالاخره ویـژگى خـاصى کـه در انـقلاب ما بود مسئله هدف دارى و شـهادت طلبى بـودکه مـردم ایران کشته هاى در راه انقلاب را همانند کشته هاى جنگهاى صدر اسلام شهید دانسته و نه تنها کشته شدن در این راه را ذلت نمى دانستند بلکه آن را مایه فخرو مباحات خود دانسته و بـا جـان و دل آن را خـریدار بودند لذا این انقلاب با خون دهها هـزار شهید و جانباز و معلول و مفقود بثمر نشست و همین خونها و خاندان معظم شهدا هستند که حافظ انقلاب بوده و سلامت انقلاب بوسیله آنان براىهمیشه تضمین مى گردد.

برگرفته شده از کتاب انقلاب اسلامى و ریشه هاى آن-آوینی

نهضت امام خمینى زمینه ‏ساز ظهور دولت‏ حضرت مهدى (عج)

نهضت امام خمینى زمینه ‏ساز ظهور دولت‏ حضرت مهدى (عج)


عرفان محمود
مترجم: حجه الاسلام رحمت الله خالقى
(به نقل از مجله الحیاه الطیبه، سال اول، ش صفر، رمضان 1418)
آنچه نزد همه فرقه‏هاى اسلامى قطعى و مسلم است اینکه احادیث‏شریف زیادى از سید رسولان حضرت محمد (ص) روایت‏شده که تصریح مى‏کند مهدى موعود از اهل بیت پیامبر (ص) به طور حتم و قطع در آخر زمان ظهور خواهد کرد تا زمین را پر از عدل و داد کند بعد از آنکه با جور و ستم پر شده باشد. (1) حتى افراد زیادى از دانشمندان اهل سنت از مذاهب گوناگون آن، به متواتر بودن این احادیث تصریح کرده‏اند و بعضى از آنها در اثبات تواتر این اخبار بررسیهاى علمى نموده و کتابهایى نیز تالیف کرده‏اند: (2) از این رو، دانشمندان مذاهب چهارگانه اهل سنت فتوا داده‏اند که کسى که ظهور حضرت مهدى موعود را انکار کند باید کشته شود، یا اینکه به شدت تادیب شود تا از راى خود برگردد... (3)
از نظر شیعیان اهل بیت، متواتر بودن این اخبار امرى قطعى و اعتقاد به حتمى بودن ظهور مهدى موعود از ضروریات مذهب است که نمى‏توان آنها را انکار کرد و جزئى از اصول دین است که اعتقاد به آنها از روى دلیل و یقین واجب است زیرا بنابر عقیده مذهب اهل بیت، امامت از اصول دین است و اعتقاد به مهدى موعود به جهت اینکه از جانشینان و اوصیاى رسول خدا است، از ضروریات اعتقاد به امامت مى‏باشد که دلایل زیادى از آیات قرآن و احادیث صحیح نبوى و همچنین براهین عقلى بر آن اقامه کرده‏اند. (4)

همگانى بودن عقیده به وجود نجاتبخش جهان


از بارزترین اعتقادات مشترک ادیان مختلف آسمانى ظهور مصلح موعود در آخر زمان است که همه ادیان به ظهور او بشارت داده‏اند، گرچه در تعریف و تعیین هویت او اختلاف دارند. همچنین بررسى متون ادیان آسمانى درباره مصلح موعود ثابت مى‏کند که او همان مهدى و همان فردى است که اهل بیت پیامبر (ص) به آن عقیده دارند (5) حتى اعتقاد به حتمى بودن ظهور موعود نجاتبخش جهان، در مکاتیب مادى نیز وجود دارد; پس عقیده به ظهور چنین موعودى بیش از هر عقیده دیگرى افکار عمومى بشر را به سوى خود جلب کرده است. (6)

روایات حرکت زمینه سازان در مدارک مشترک


با مراجعه به روایاتى که درباره مهدى موعود نقل شده است، در مى‏یابیم که یکى از نقاط روشن اشتراک بین اخبارى که اهل سنت و اهل بیت نقل کرده‏اند، وجود یک حرکت انقلابى زمینه ساز براى ظهور مهدى موعود مى‏باشد، حرکتى که از ایران به راه خواهد افتاد. چنین اتفاق نظرى، بى آنکه مخالفى داشته باشد، خود دلیل روشنى است‏بر صحت اخبار و دست کم صحت مضمون مشترک بین آنها.
در اینجا نمونه‏هایى از این احادیث‏شریفه را از مدارکى که در نزد شیعه و سنى معتبرند، نقل مى‏کنیم:
1- ابن ماجه، ترمذى و بیهقى در کتاب سنن خود، طبرانى در معجم وسیط، قرطبى در تذکره خود، ابن کثیر در فتن خود، هیثمى در مجمع الزوائد، سیوطى در حاوى، ابن‏حجر در قول المختصر و در الصواعق المحرقه، متقى هندى در کنزالعمال و در البرهان فى علامات مهدى آخرالزمان. و... از رسول خدا (ص) روایت کرده‏اند که فرمود: "مردمى از مشرق خروج مى‏کنند و زمینه حکومت مهدى را فراهم مى‏آورند." با توجه به لحن اخبار و متون قدیم چنین اثبات مى‏شود که مشرق به ایران امروزى گفته مى‏شود. همچنین در روایات دیگر تصریح شده است که چنین مردمى اهل خراسان، یا قم یا طالقان مى‏باشد. و همه اینها به ایران امروزى اشاره دارد، البته با ذکر نام مهمترین مناطق آباد و شهرهاى متمدن ایران آن روز. (7)
2- ابو داود و نسائى کتاب سنن خود و ابن‏المنادى در ملاحم، قرطبى در تذکره خود، ابن کثیر در فتن خود و حمیدى در الجمع بین الصحیحین و بسیارى دیگر با سند صحیح از امام على (ع) از رسول خدا (ص) نقل کرده‏اند که فرمود: "مردى از ماوراء النهر قیام مى‏کند که به او حارث ابن حراث مى‏گویند و در پیشاپیش او مردى است که به او منصور گفته مى‏شود و زمینه را براى آل محمد فراهم مى‏سازد، همان طور که قریش زمینه را براى رسول خدا (ص) فراهم نمود و یارى او بر هر مومنى واجب است، (یا فرمود: اجابت و پاسخ مثبت‏به او بر هر مومنى واجب است) . (8) نامهایى که در روایت فوق، به آن اشاره شده است، رمزى مى‏باشد، همان‏طور که در بسیارى از اخبار ملاحم نیز چنین است و مراد از آن یا فرد خبیر است، یا کسى که عمل مفید دارد، یعنى کارش به نتیجه مى‏رسد.
3- خطیب بغدادى و دیلمى از ابن عباس و ابوهریره روایت کرده‏اند که هنگامى که پرچمهاى سیاه به اهتزاز درآمدند، به قوم فارس احترام کنید; زیرا دولت‏شما با آنها است (9) . در اینجا تعبیر" دولتکم" به دولت مهدوى اسلامى اشاره دارد. 4- ابن حماد ، ابن ابى شیبه، ابن ماجه، عقیلى و هیثم ابن کلیب در مسند صحابه، ابن المنادى و حاکم در مستدرک خود، دانى در سنن خود، ابن حبان و ابو نعیم و ابن طلحه الکنجى شافعى و مقدسى و ابن‏قیم در المنارالمنیف، ذهبى در میزان الاعتدلال، ابن کثیر در فتن، سیوطى در الحاوى و خصائص و جمع الجوامع والدرالمنثور، ابن حجر در صواعق و متقى هندى در البرهان و کنزالعمال و شوکانى در التوضیح، و... از ابن مسعود روایت کرده‏اند که به حضور رسول خدا (ص) رسیدیم آن حضرت در حالى به نزد ما تشریف‏فرما شدند. که آثار خوشحالى در چهره‏اش نمایان بود، به طورى که هر سوالى مى‏کردیم جواب مى‏داد و حتى اگر سوال نمى‏کردیم خود ایشان شروع به صحبت مى‏کردند، تا اینکه گروهى از جوانان بنى‏هاشم که حسن و حسین (ع) نیز در میان آنها بودند از آنجا گذشتند، رسول خدا (ص) با دیدن آنها حسن و حسین را به آغوش کشید و چشمانش پر از اشک شد; گفتیم:اى رسول خدا (ص) چه چیزى باعث ناراحتى شما شد که ما را نیز ناراحت نمود. فرمود: ما اهل بیتى هستیم که خداوند براى ما آخرت را بر دنیا برگزید و بعد از من اهل بیت من با سرگردانى و آوارگى روبه رو خواهند شد، تا آنکه گروهى با پرچمهاى سیاه از مشرق قیام مى‏کنند و حق را طلب مى‏کنند، ولى به آنها داده نمى‏شود سپس بار دیگر حق را طلب مى‏کنند و در راه آن نبرد مى‏کنند و پیروز مى‏شوند; پس هر کدام از شما و یا نسل آینده شما آنها را درک کرد باید به امام اهل بیت من بپیوندد حتى اگر با سینه‏خیز رفتن روى برف باشد; زیرا آنها پرچمهاى هدایت را به دست مردى از اهل بیت مى‏دهند... که او زمین را با عدل و داد پر مى‏کند، همان گونه که با جور و ظلم پر شده است (10) . این روایت، اشاره دارد به اینکه به حرکت درآمدن پرچمها، قبل از ظهور حضرت مهدى مى‏باشد و پرچمها با نام او به حرکت درمى‏آیند و مردم را به سوى او فرا مى‏خوانند. البته در تعدادى از احادیثى که حافظان اهل سنت آنها را از حضرت على (ع) و از برخى از امامان دیگر روایت کرده‏اند مضمون این اخبار نقل شده است همچنین از پیروان و شیعیان آنها نیز مضمون این اخبار نقل شده که در ذیل نمونه‏هایى از آن را ذکر مى‏کنیم.
5- نعمانى در کتاب الغیبه به سند خود از امام باقر (ع) روایت کرده‏است که فرمود: گویا گروهى را مى‏بینم که از مشرق قیام کرده‏اند و حق را طلب مى‏کنند که به آنها داده نمى‏شود و دوباره طلب مى‏کنند باز هم به آنها داده نمى‏شود وقتى وضع را چنین دیدند اسلحه به دست گرفته و نبرد مى‏کنند و دشمنانشان به خواسته‏هاى آنها تن مى‏دهند، ولى آنها قبول نمى‏کنند تا اینکه خودشان به حکومت‏برسند و دولت تشکیل دهند و آن حکومت را به کسى مگر به صاحب شما (یعنى امام زمان (عج‏» واگذار نمى‏کنند و کشته‏هاى آنها شهیدند. بدانید که اگر من آن زمان را در ک مى‏کردم خود را در خدمت و اختیار رهبر آنها قرار مى‏دادم. (11)
6- از امام صادق (ع) روایت‏شده است که فرمود: به زودى کوفه از مومنان خالى مى‏شود و همان‏طور که مار در لانه خود به دور خود مى‏پیچد و نهان مى‏شود و قدرت تحرک ندارد، علم و دانش نیز در گوشه‏اى پنهان و محدود مى‏شود. (یعنى در کوفه علم و دانش منتشر نمى‏شود و اگر هم وجود داشته باشد، درگوشه‏اى بى اثر مخفى مى‏شود) . پس از آن علم در شهر دیگرى که به آن قم گفته مى‏شود، ظاهر مى‏شود و معدن فضل و علم مى‏گردد، به طورى که در روى زمین کسى که مستضعف در دین باشد و یا دین را نفهمد، باقى نمى‏ماند; حتى زنهایى که در حجله‏ها و پشت پرده‏ها هستند; و این زمان ظهور قائم ما خواهد بود و خدا قم و اهل آن را جانشینان حضرت حجت قرار مى‏دهد و اگر چنین نباشد زمین اهل خود را فرومى‏برد و در زمین حجتى باقى نمى‏ماند و علم از آنجا به سایر کشورها و شهرها در شرق و غرب سرازیر مى‏شود و حجت‏خدا بر مردم کامل مى‏شود، به طورى که کسى در زمین نمى‏ماند که دین و علم به او نرسیده باشد، پس از آن حضرت قائم (عج) ظهور مى‏کند و سبب انتقام خدا و عذاب او بر چنین بندگان مى‏شود; زیرا خدا از بندگان انتقام نمى‏کشد مگر بعد از آنکه آنها حجت‏خدا را انکار کنند. (12)
مسلما انتقام از ستمگران نیز گرفته خواهد شد; زیرا حجت‏بر آنها تمام شده آنها حجت‏خدا را انکار کرده‏اند و براى غیر ستمگران ظهور حضرت مهدى (عج) رحمت است.
7- از امام کاظم (ع) روایت‏شده است که فرمود: مردى از اهل قم، مردم را به سوى حق فرا مى‏خواند و همراهان او مانند آهن و پولاد آبدیده هستند که تند بادها آنها را نمى‏لرزاند و از جنگ خسته نمى‏شوند و نمى‏ترسند و به خدا توکل مى‏کنند و عاقبت از آن تقواپیشگان است. (13)
8- ابن حماد و ... از حافظان اهل سنت از امام على (ع) روایت کرده‏اند که فرمود: پرچمهاى سیاه ظاهر مى‏شوند (یعنى مردمى با پرچمهاى سیاه قیام مى‏کنند) و لشکریان سفیانى شکست‏خورده و فرار مى‏کنند در آن هنگام مردم جهان مهدى را آرزو و طلب مى‏کنند. (14)
9- سید ابن طاوس در اقبال از ملاحم بطائنى در حدیثى از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود: مادامى که براى فرزندان فلانى حکومت و سلطنت است، امت محمد (ص) هرگز روى آسایش نخواهد دید، مگر اینکه حکومت آنها منقرض گردد. وقتى حکومت آنها منقرض شد، خداوند براى فرج و آسایش امت محمد (ص) فرج مردى از ما را مى‏رساند که مردم را به تقوا راهنمایى مى‏کند و به هدایت رفتار مى‏کند و در حکومت‏خود رشوه نمى‏گیرد; به خدا قسم من او را به نام و نام پدرش مى‏شناسم; پس از آن مردى که نیرومند و قوى است و کمر باریک و داراى خال در پیشانى و گونه‏ها است، براى برپایى عدالت قیام مى‏کند و او نگهبان هر چیزى است که پیش او به ودیعه گذاشته شده است و زمین را با عدالت پر مى‏کند، همان طور که ستمگران و گناهکاران آن را با جور و ستم پر کرده بودند. (15)
زمینه سازان ظهور حضرت مهدى (عج) و نهضت امام خمینى (ره) و احادیث مربوط به آن روایاتى که بر وقوع یک حرکت زمینه ساز براى انقلاب بزرگ مهدى دلالت دارند، صفاتى را ذکر مى‏کنند که این صفات به روشنى بر نهضت امام خمینى تطبیق مى‏کند:

1- به راه افتادن این قیام از ایران


این حرکت از ایران (مشرق زمین) آغاز مى‏شود. ایران سرزمینى است که در آن برف مى‏بارد، در حالى که باریدن برف در جزیره‏العرب متداول نیست. انقلاب اسلامى ایران نیز در ماه بهمن به پیروزى رسید. بهمن در زبان فارسى به معناى توده انبوه برفى است که در کوهها جمع مى‏شود و به سوى دره‏ها و دشتها سقوط مى‏کند; همچنین به ذرات ریز برف که در هوا معلقند و گاهى باعث‏به وجود آمدن کولاک مى‏شود، بهمن مى‏گویند. (16) از آن سبب این ماه را بهمن نامیده‏اند که موسم ریزش برف در ایران است; جمله "فاتوها و لوحبوا على الثلج; به آن نهضت‏بپیوندید حتى اگر با سینه خیز رفتن روى برف باشد" در این روایات دلیل روشنى است‏بر اینکه شروع این حرکت از ایران مى‏باشد; افزون بر احادیث‏شریفى که بر شروع این حرکت از ایران دلالت دارد، پیروزى انقلاب اسلامى در دهه دوم ماه بهمن که فصل ریزش برف سنگین در ایران است و به کار بردن این جمله "حبوا على الثلج" به همراه کلمه مشرق در روایات به روشنى به مکان شروع این حرکت اشاره دارد.

2- نسب رهبران حرکت


همان گونه که از نص احادیث‏شریفه‏اى که نمونه‏هایى از آن ذکر شد، و روایاتى که از کتب اهل سنت نقل شده است، (خصوصا روایتهاى سوم و هفتم) روشن مى‏شود که قیام کنندگان این حرکت، گروهى از شیعیان اهل بیت هستند و رهبر این حرکت (که زمینه را براى آل محمد فراهم مى‏کند) مردى از اهل بیت است، (چنانکه در حدیث دوازدهم آمده بود) . این صفت‏به خوبى با نهضت امام خمینى (ره) که از جهت راه و روش و نسب به اهل بیت نسبت دارد تطبیق مى‏کند.

3- مشخصات رهبر حرکت


با توجه به آنچه گفته شد، رهبر این حرکت مردى از قم است که مردم را به سوى حق فرامى‏خواند، به تقوا راهنمایى مى‏کند، رفتار هدایت‏شده دارد و در حکومت‏خود رشوه نمى‏گیرد و این مشخصات به روشنى با امام خمینى (ره) قابل تطبیق است.

4- سیماى زمینه‏سازان حرکت


با توجه به مجموعه احادیث‏شریفى که در این باره ذکر شد، بر پا کنندگان این نهضت در طلب حق و پیشمرگ شدن براى برقرارى و پایدارى آن اصرار بسیار دارند و به جهت توکل کامل به خداى تبارک و تعالى و داشتن تقوا، شایسته مقامى شده‏اند که آینده وعاقبت‏براى آنان است; بنابراین به پیروزى نهایى مى‏رسند. همان طور که دیدیم یکى از آشکارترین مواردى که نهضت امام خمینى را از سایر نهضتها جدا مى‏کند، همان زنده کردن روح عرفانى جهاد در جامعه بود که در مسیر انقلاب هزاران بار خود را به نمایش گذاشت، از جمله چهره فداکارانه و شهادت‏طلبانه‏اى که یاران امام با الهام از حادثه کربلا در حوادث گوناگون انقلاب، چه قبل از پیروزى انقلاب و چه بعد از آن، به ویژه در طى هشت‏سال دفاع مقدس، آن را ترسیم کردند.
بنابراین، مشخصات رهبر و یاران و حامیان این حرکت، بر امام خمینى و یاران او انطباق‏پذیر است.
اما آنچه که درباره ویژگیهاى مرد خراسانى که با پرچم سیاه قیام مى‏کند... وارد شده، به رهبران این نهضت‏بعد از رهبر بزرگ آن که مرد قمى است، و به حرکتهاى آنها که در مراحل بعدى این انقلاب انجام مى‏دهند، مربوط مى‏شود و تکرار جمله طلب حق (یطلبون الحق) در احادیث‏شریفى که از روند و گسترش این حرکت زمینه ساز خبر مى‏دهند، به آن اشاره دارد و روشن ست‏حرکتى که مى‏خواهد زمینه را براى انقلاب بزرگ جهانى، مثل انقلاب مهدوى فراهم کند، نیاز به فرصتى دارد تا با این هدف بسیار بزرگ متناسب باشد; بنابراین هنگامى که ما مى‏گوییم نهضت امام خمینى زمینه ساز انقلاب بزرگ مهدوى است، مقصود این است که این نهضت در ادامه و در مراحل گوناگون خود و با تلاش رهبران و حامیان خود، (یعنى کسانى که شاهد شروع این نهضت‏به دست امام خمینى (ره) بوده‏اند) و یا نسلهاى آینده و رهبران آنها زمینه ظهور امام مهدى (عج) را فراهم خواهند کرد.

5- پایان یافتن استضعاف آیین اهل بیت (ع)


آنچه که از احادیث‏شریفه استفاده مى‏شود، این است که این حرکت همراه با تحرک علمى است که راه و رسم اهل بیت را به سوى یک حرکت جهادى تبلیغ مى‏کند و این امر نه تنها طبیعى است‏بلکه براى انقلاب بزرگ جهانى که داراى پایه و هدفهاى اعتقادى است، ضرورت دارد. انقلابى که از راه و روش اهل بیت‏سرچشمه گرفته است; زیرا (طبق حدیثى که ذکر شد) رسول خدا تصریح کرده که مهدى (عج) از آنها است و ظهور او (قبل از او ظهور زمینه‏سازان ظهور او) به استضعاف اهل بیت و راه و رسم آنها پایان مى‏بخشد. همان طور که در احادیث‏به آن اشاره شده است، شروع این حرکت پس از انتقال مرکز نشر علوم اهل بیت از کوفه به شهر قم در ایران خواهد بود. پس شهر قم مرکز نشر و پخش این علوم به همه کره خاکى خواهد شد و این همان چیزى است که با آغاز نهضت امام خمینى (ره) و همزمان با آن تحقق یافته است.
حوزه علمیه قم که به وسیله حاج شیخ عبدالکریم حائرى (استاد امام خمینى (ره‏» و با کمک گروهى از علما، از جمله امام خمینى (ره) (که مرحوم حاج شیخ حائرى را براى اقامت در قم و تاسیس حوزه علمیه در آن شهر تشویق کردند) تاسیس شد. بعد از او، یعنى در زمان مرحوم آقاى بروجردى که امام خمینى مهمترین نقش را در راضى نمودن ایشان به مهاجرت از شهر بروجرد به شهر قم و پذیرش سرپرستى حوزه علمیه آن به عهده داشت (17) ، فعالیت‏حوزه قم گسترش یافت. با پیروزى انقلاب اسلامى، حوزه قم بزرگترین حوزه علوم اهل بیت (ع) در جهان گردید، به ویژه پس از آنکه نقش حوزه نجف به جهت محدودیتهاى ایجاد شده توسط رژیم عراق محدود و کمتر شد; زیرا بسیارى از علما نجف را ترک کردند و از فعالیت و تحرک باقى ماندگان نیز کاسته شد و بدینسان آنچه که اخبار شریفه (خصوصا حدیث نهم خبر داده بودند، در عمل به حقیقت پیوست. و چنانکه امام صادق (ع) تصریح مى‏فرماید: این تحول - انتقال مرکز علوم آل محمد به قم نزدیک قیام قائم ما، یعنى امام‏مهدى (عج) به وجود مى‏آید، به طورى که در آن زمان قم معدن علم و فضل مى‏شود در روى زمین حتى یک نفر مستضعف در دین باقى نمى‏ماند - زیرا به سبب انتشار علوم آل محمد به همه دنیا مردم دین را مى‏شناسند - و به این ترتیب آیین اسلام از رهگذر حوزه علمیه قم به همه جهانیان خواهد رسید; به گونه‏اى که تاریخ حوزه‏هاى علوم اهل بیت تاکنون شاهد حضور این همه دانش پژوه و دانشجو، مانند حضور امروزه طلاب در حوزه قم نبوده که از اطراف دنیاى اسلام براى فراگیرى علوم آل محمد در این حوزه حضور یافته‏اند. همچنین وجود مدارس دینى براى بانوان در حوزه علمیه قم که تاریخ هرگز شاهد آن نبوده است و این در تاریخ فرهنگ دینى بانوان، آن هم در سطح عالى پدیده‏اى نوظهور و منحصر به فرد است که در حدیث مزبور نیز به آن اشاره شده است: "حتى المخدرات فى‏الحجال; حتى زنها در پشت پرده‏ها و حجله‏ها از علوم آل محمد بهره‏مند مى‏شوند".

زمینه‏سازان و نبرد با سفیانى


در این قسمت‏به سه نکته، در ارتباط این بحث اشاره مى‏کنیم:
اولا، این حرکت در چهار چوب عمومى خود پیش از نهضت امام خمینى شروع شد و در اثر گذاریها و اثرپذیریهاى خود و در بعضى جریاناتى که در احادیث‏شریفه به آن اشاره شده است، بعد از رحلت امام خمینى نیز ادامه خواهد داشت. از این رو، حوادثى که در روایات ذکر شده، ولى هنوز واقع نشده‏اند، نمى‏توانند اساسا مانع تطبیق این حرکت‏بر نهضت امام خمینى باشد; زیرا این نهضت نسبت‏به نهضتهاى آغازین که پیش از نهضت امام بوده‏اند، از گسترش زیادى برخوردار است و زمینه پیش آمدن مراحل بعدى این حرکت را مشکل مى‏سازد; مانند خروج پرچمهاى سیاه و پایان یافتن فتنه سفیانى و...و جریاناتى که بعد از امام خمینى به ظهور بعضى از رهبران این حرکت مربوط مى‏شود.
بنابراین تطبیق احادیث‏شریفه بر نهضت امام خمینى از باب اطلاق اسم بر آشکارترین نشانه‏هاى شئ است; مانند اطلاق اسم نماز که به معناى دعا است‏بر عبادت معروف، از این جهت که دعا از بارزترین اجزاى نماز است.
ثانیا، اینکه گفته شود اگر چه این احادیث‏بر نهضت امام خمینى تطبیق مى‏کند، ولى احتمال دارد که بر گروه دیگرى نیز منطبق شود و در واقع آنها زمینه‏سازان برقرارى دولت‏حضرت مهدى (عج) باشند، آنچه مسلم است اینکه نمى‏توان از یک مصداق مشاهده شده و ملموس این احادیث صرف نظر کرد و به مصداقى که احتمال بروز آن در آینده مى‏رود، توجه کرد.
این احادیث‏شریفه، بسیارى از حوادث جزئى را به عنوان نشانه‏هاى ظهور مهدى موعود (عج) ذکر کرده‏اند، بنابراین چگونه ممکن است که از ذکر حادثه بزرگى، مانند نهضت امام خمینى (ره) که تاریخ نظیر آن را ندیده است، غفلت کنند؟
آنچه بررسى دقیق این احادیث ما را به آن رهبرى مى‏کند، این است که تمام آنچه در احادیث آمده است‏با همه ابعاد و ریشه‏هایش بر نهضت امام خمینى قابل انطباق است.
براى اثبات این حقیقت، تعدادى بررسى روایى صورت گرفته و منتشر شده است; مانند بررسى که شیخ مهدى فتلاوى با عنوان دوله الموطئین للمهدى (عج) در کتاب الاخبارلاهل السنه به چاپ رسیده است; همچنین بررسى شیخ على کورانى که با عنوان " الممهدون" به چاپ رسیده است و نیز بررسى شیخ محمدى رى شهرى که به زبان و با عنوان "زمینه سازان انقلاب جهانى مهدى (عج) " چاپ شده است، یا تحقیقى که على اکبر ذاکرى با عنوان "انقلاب اسلامى ایران در آیات و روایات" انجام داده و به چاپ رسیده است.

زمینه سازى براى انقلاب مهدى در سخنان امام خمینى (ره)


دیدگاه رهبر بزرگ این نهضت، حضرت امام خمینى در بیان نقش نهضت‏خود، به لحاظ شخصیت والاى آن و شناختى که معظم‏له به خط سیر انقلابى آن را رهبرى کرده و اهداف استراتژیک آن را بیان نموده، از اهمیت ویژه‏اى برخوردار است واقعیت نیز تاثیر شدید افکار او را در تعیین مسیر حرکت، حتى بعد از رحلت او (رض) ثابت کرده است و هر کس که روش امام خمینى را بررسى کند به خوبى مى‏داند که ایشان در به کارگیرى کلمات و واژه‏ها و اوصاف در جایگاه واقعى خود دقت مى‏کردند و به طور کامل از مبالغه گویى و بیان نظراتى که به حقیقت واقعى و قطعى تکیه ندارد دورى مى‏کردند.

جمهورى اسلامى و توجه امام مهدى (عج)


امام خمینى در بسیارى از سخنان خود، حکومت اسلامى را که خود او آن را به وجود آورده است، چنین توصیف مى‏کند که این حکومت، حکومت امام مهدى (عج) است و او حافظ این دولت است. در اینجا به یک سخن از امام که به روشنى به نقش زمینه‏سازى این نهضت تصریح دارد اشاره مى‏کنیم:
" این نهضت مقدس براى انقلاب بزرگ مهدى موعود است". این سخن علاوه بر داشتن تصریح به این موضوع، از آخرین سخنان امام قبل از رحلت ایشان است; از این جهت این سخن از پختگى کامل براى بیان نقش نهضت امام و مسیر حرکت آینده برخوردار است.

انقلاب اسلامى ایران طلایه‏دار انقلاب حضرت مهدى (عج)


امام در بخشهایى از سخنان خود که به مناسبت ولادت مهدى منتظر (عج) در تاریخ چهارده شعبان 1408 (دو ماه و نیم پیش از رحلت‏خود) ایراد کرده‏اند، مى‏فرمایند:
سلام و درود به پیشگاه مقدس مولود نیمه شعبان و آخرین ذخیره امامت (بقیه الله ارواحنا فداه) و یگانه دادگستر ابدى و بزرگ پرچمدار رهایى انسان از قیود ظلم و ستم استکبار، سلام بر او، سلام بر منتظران واقعى او، سلام بر غیبت و ظهور او و سلام بر آنان که ظهورش را با حقیقت درک مى‏کنند و از جام هدایت و معرفت او لبریز مى‏شوند.
و سلام بر ملت‏بزرگ ایران که با فداکارى و ایثار و شهادت راه ظهورش را هموار مى‏کنند...
مسئولان ما باید بدانند که انقلاب ما محدود به ایران نیست، انقلاب مردم ایران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمدارى حضرت حجت (ارواحنا فداه) است که خداوند بر همه مسلمانان و جهانیان منت نهاد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار داد... باید دولت جمهورى اسلامى تمامى سعى و توان خود را در اداره هر چه بهتر مردم بنماید، ولى این به آن معنا نیست که آنها را از اهداف عظیم انقلاب که ایجاد حکومت جهانى اسلام است منصرف کند. (18)
با توجه به سخنان امام خمینى و تصریح ایشان بر نقش زمینه ساز این نهضت‏براى انقلاب بزرگ مهدى، به چند نکته اشاره مى‏شود:
1- نهضت امام خمینى آغازگر انقلاب بزرگ اسلامى است‏که دلالت دارد بر استمرار اثرگذاریها و انتشار افکار آن و رشد و گسترش آن در جهان اسلام تا زمانى که امام مهدى (عج) ظهور نماید. البته واقعیت‏سیاسى معاصر جهان نیز این حقیقت را تایید مى‏کند; زیرا جهان شاهد انتشار و رشد افکار امام خمینى در کشورهاى مختلف اسلامى است که به بیدارى عمومى جهان اسلام که خواهان اجراى احکام اسلام هستند انجامیده است.
2- انقلاب امام خمینى جدا از انقلاب بزرگ مهدوى نیست، بلکه بخشى از آن است و همان هدفهاى استراتژیک آن را در باره برپایى حکومت جهانى اسلام دنبال مى‏کند; پس پرچم یکى است که خود امام مهدى (عج) آن را بر دوش مى‏کشد.
آنچه که این نهضت را از دایره افراد و مصادیق پرچمهایى که قبل از ظهور مهدى (عج) برداشته مى‏شوند، (قیامهایى که قبل از ظهور او (عج) به وجود مى‏آیند) خارج مى‏کند و بعضى از احادیث‏شریفه با صراحت دلالت دارند که پرچمداران این پرچمها طاغوتند (و چنین قیام کنندگانى با طاغوت بیعت کرده‏اند و به فرمان او جنگ مى‏کنند)، مقصود آن حرکتهاى انقلابى است که مستقل و جدا از حرکت مهدوى باشد و در راهى که خود امام مهدى (عج) آن را ترسیم کرده است، حرکت نکند، یعنى بر پایه تمسک به ولایت امام زمان (عج) استوار نباشد و براى زمینه سازى ظهور آن بزرگوار تلاش و فعالیت نکند.

تصدیق این احادیث‏شریفه توسط خط سیر انقلاب امام خمینى (ره)


3- قیام امام خمینى به طور عملى زمینه‏ساز انقلاب بزرگ مهدوى است این مساله را با توجه به متناسب بودن دستاوردهاى این انقلاب، با هدفهاى انقلاب امام مهدى (عج) استدلال مى‏کنیم و این استدلال نقش مهمى در اثبات صحت این احادیث دارد با توجه به اینکه احادیث از سرچشمه‏هاى وحى صادر شده است، حتى اگر سندهاى آنها مورد خدشه باشد; آنچه که نهضت امام خمینى به وجود آورده، با آنچه این اخبار از آن خبر داده تطبیق مى‏کند. هر چند این اخبار بیش از هزار سال پیش از وقوع این نهضت صادر شده است، یعنى در زمانى که اوضاع آن روز طورى نبوده که حتى اشاره‏اى بر آنچه که این احادیث از آن خبر مى‏دهند، (مثل نقش ایران در زمینه‏سازى براى ظهور امام مهدى موعود (عج‏» وجود داشته باشد و این ثابت مى‏کند که آنچه از اخبار وارد شده، اخبارى غیبى است که صدور آن جز از سرچشمه وحى، یا از کسى که از اخبار غیبى آگاه است، ممکن نیست.

هدفهاى انقلاب مهدى (عج) و دستاوردهاى انقلاب امام خمینى


در ابتدا باید هدفهاى انقلاب مهدوى و آنچه را که خدا با دست ولى خود (عج) انجام خواهد داد، بشناسیم; سپس چیزهایى را که نهضت امام خمینى به‏وجود آورده و اثرگذاریهایى که در صحنه عمل داشته است و ارتباط آنها با اهداف انقلاب مهدوى و تناسبى که بین آنها وجود دارد را بشناسیم تا میزان صحت این سخن که نهضت امام خمینى زمینه ساز ظهور حضرت مهدى (عج) است، شناخته شود.
آنچه که خداوند تبارک و تعالى به دست مهدى موعود (عج) به وجود خواهد آورد، از اخبار غیبى است که در آینده محقق خواهد شد; بنابراین، راه شناخت آنها در رجوع به سرچشمه‏هاى وحى و تدبر در آیات کریمه و احادیث صحیح نبوى به ویژه روایاتى که مورد اتفاق همه فرق اسلامى است و به دست آوردن اهداف عمومى انقلاب بزرگ مهدوى مى‏باشد. اما آنچه که به قسمت دوم قضیه برمى‏گردد، اینکه نهضت امام خمینى یک حرکت معاصر است و مى‏توان دستاوردهاى سازنده آن را با تامل و دقت در دگرگونیها و تغییراتى که در همه جهان به وجود آورده درک کرد، به طورى که ارزشهاى اسلامى را زنده کرد و آثارى در جهان اسلام و غیر آن به جا گذاشت و آثارى نیز از ادامه اثر گذاریهاى محسوس آن انتظار مى‏رود.

اهداف انقلاب مهدوى در نصوص و متون دینى


در قرآن کریم و احادیث‏شریفه‏اى که مورد اتفاق همه مسلمانان است هدفهاى عمده‏اى براى انقلاب بزرگ مهدوى بیان شده است که به اختصار ذکر مى‏کنیم.
1- شمارى از آیات قرآن، بر برترى وغلبه اسلام بر همه ادیان و آشکار شدن خورشید اسلام تصریح دارند; مانند آیه‏هاى 32 و 33 از سوره توبه و آیه‏هاى 8 و 9 از سوره صف. احادیث‏شریفى که از اهل سنت و شیعه نقل شده‏اند و نیز مفسران شیعه و سنى اتفاق نظر دارند به اینکه این هدف که تحقق آن حتمى است (چون اراده خدا به آن تعلق گرفته) تنها در زمان مهدى منتظر (عج) برآورده خواهد شد. (19)
2- پایان دادن به برگشت از دین حق و پیروى و دوستى مسلمانان از یهود و نصارا; که قرآن در آیه‏هاى 51- 54 سوره مائده از آن خبر داده است; همچنین علامه طباطبایى در تفسیر ترجمه شده قیم خود"المیزان" با بیان مفصلى استدلال مى‏کند که این حوادث در عصر مهدى موعود (عج) جریان مى‏یابد. (20)
3- پایان دادن به ستم و جور و برپا کردن حکومت عدل اسلامى در سراسر جهان; به‏طورى که آیاتى از قرآن و احادیث‏شریفى که بر صحت آنها اتفاق نظر وجود دارد بر این امر تصریح کرده‏اند.
4- نابود کردن شرک و پاک نمودن زمین از آن به طور کامل و نشر توحید محض وعبادت حقه براى خداوند تبارک و تعالى; همان‏طور که از آیه 55 سوره نور و آیه 56 سوره ذاریات و... استفاده مى‏شود; (21) همچنین برپا کردن جامعه توحیدى شایسته که تنها خدا را عبادت کنند و به او شرک نورزند ونماز را به پا دارند و زکات را بپردازند و امر به معروف و نهى از منکر کنند.
5- واگذارى حاکمیت زمین به بندگان شایسته خدا و کسانى که در زمین به جهت وابستگى خود به دین توحیدى، ضعیف نگه داشته شده‏اند; شمارى از آیات کریمه قرآن; مانند آیه 55 سوره نور و آیه‏5 سوره قصص و 105سوره انبیا به این امر اشاره دارد.
آنچه گفته شد، بنا به استناد آیات کریمه و احادیث صحیح نبوى، از اهداف عمومى انقلاب بزرگ مهدوى هستند.

زنده کردن نقش اسلام در عصر کنونى


از بارزترین دستاوردهاى نهضت امام خمینى که همه تحلیلگران با دیدگاههاى گوناگون خود بر آن اتفاق نظر دارند، عبارت است از:
زنده کردن نقش اسلام در دنیا، به ویژه در جهان اسلام و تشکیل دولتى بر پایه اسلام که با تعهد و پایبندى به ارزشهاى اسلامى به نیازهاى عصر کنونى پاسخ داد و به طور عملى ادعاهاى غرب و غرب‏گرایان را باطل و نابود کرد; آنها تلاش براى تشکیل حکومت اسلامى در عصر کنونى را بى فایده مى‏دانستند; زیرا از نظر آنها اسلام در بهترین شرایط خود; یعنى چهارده قرن پیش فقط روش حکومتى خوبى بوده است; اما امروزه توان اداره کردن حکومت را ندارد و نمى‏تواند به نیازهاى این عصر و تحولات اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و نظامى آن پاسخگو باشد. پس بهتر این است که اسلام از مسائل سیاسى، اقتصادى، اجتماعى و نظامى دور بماند و در حد مسائل اعتقادى صرف و کارهاى شخصى افراد محصور بماند! !
این افکار در اوایل قرن گذشته، حتى در میان مسلمانان نفوذ کرده بود و این نظر که آیا ممکن است اسلام در همه شئون اجرا شود، یا اصولا چنین چیزى فایده‏اى دارد، یا خیر؟ تنها در حد یک فرضیه مطرح مى‏شد و چیزى که هرگز تصور نمى‏شد شروع این حرکت و به پیروزى رسیدن انقلاب اسلامى جهانى بود که براى غلبه کردن اسلام بر همه ادیان دیگر و بر پا کردن حکومت جهانى که بر همه دنیا حکومت کند، توفیق یابد و افکار موثر خود را نیز در جهان اسلام باقى بگذارد.

اثبات امکان تشکیل دولت نوین اسلامى


نهضت امام خمینى در عمل امکان برپایى حکومت عدل اسلامى را که با عصر حاضر هماهنگ باشد و بتواند به نیازهاى آن پاسخ دهد، ثابت کرد و آن افکار و ادعاهاى احمقانه غرب را درباره اسلام رد کرد و یاس و ناامیدى که در نتیجه آن به وجود آمده بود، برطرف کرد.
بهترین دلیل موفقیت انقلاب ایران، همگانى بودن درخواست مردمى و عمومى - و نه فقط در میان گروهى محدود از دانشمندان دینى یا تیز هوشان امت اسلام - نسبت‏به برپایى حکومت اسلامى در سرزمینهاى اسلامى است و این واقعیت آشکارى است که پیروزى نهضت امام خمینى و موفقیت آن در برقرارى حکومت اسلامى در ایران را به وجود آورده است و این خود زمینه‏ساز انقلاب جهانى مهدى است پیامش برپایى حکومت اسلامى در همه جهان مى‏باشد.

آینده‏نگرى و ایجاد آگاهى عمومى نسبت‏به اسلام


انقلاب امام خمینى (ره) با موفقیت عملى خود در ایجاد خواست عمومى براى شناختن اسلام، حتى در میان غیر مسلمانها زمینه را براى این هدف از اهداف انقلاب جهانى مهدى (عج) فراهم آورد.
این حرکت گسترش پیدا کرد و در میان افکار بشرى خارج از دایره جهان اسلام نفوذ کرد و با استقبال عمومى غرب براى پذیرش اسلام رو به رو شد. بتدریج این فکر که تنها اسلام مى‏تواند مشکلات نفس‏گیرى که حلقوم بشریت امروز را مى‏فشارد، حل کند رواج پیدا کرد; حتى شمارى از شخصیتهاى دینى مسیحى، تصریح مى‏کنند که خداوند شخصیتها و یاران نهضت امام خمینى را برانگیخت تا ارزشهاى دینى را زنده کنند و جهان را از فسادى که در آن دست و پا مى‏زند نجات دهند.
اصولا موفقیت نهضت امام خمینى در تشکیل دولت اسلامى، یک حالت‏بیدارى در ملتهاى غیر اسلامى براى شناخت این تمدن نوین به وجود آورد، تمدن نوینى که قدرتهاى بزرگ را به مبارزه مى‏طلبید و تلاش همگانى آنها را براى شکست این نهضت در طول هشت‏سال جنگ و... با شکست روبه رو کرد و توانست نمونه‏اى از استقلال کامل را به جهان عرضه کند و این حالت‏بیدارى و آینده‏نگرى به جهت‏شعار دفاع از مظلومان و کوبیدن ستمگران در ذهن ملتهاى مستضعف رسوخ کرده است.

عرضه کردن اسلام به عنوان تمدن نوین براى جوامع بشرى


دعوت عملى اسلام، به عنوان تمدن نوینى که مى‏تواند مشکلات بشرى را حل کند، با دعوتهاى تبلیغى همراه شد; از جمله مى‏توان به نامه مشهور امام خمینى که آن را براى آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروى میخائیل گورباچف فرستاد، اشاره کرد که در آن نامه او را به تحلیل و بررسى اسلام و شناخت راههاى نورانى و صاف و هدفهاى عالى آن دعوت نمود و تصریح کرد که جمهورى اسلامى در ایفاى نقش خود، مثل پایه استوار و براى پشتیبانى از حرکتهاى آزادیبخش اسلامى و غیر اسلامى ثابت قدم است. و این خود زمینه‏سازى براى اهداف انقلاب مهدوى در جهان است، تا چه رسد به جهان اسلام.

نبرد با وابستگیها و برانگیختن روح همبستگى اسلامى


یکى دیگر از دستاوردهاى نهضت امام خمینى، تعهد شدید و تاکید زیاد بر روش اسلامى است که مستقل باشد و شکلهاى گوناگون وابستگى به بیگانگان و غرب و غرب‏گرایى و یهود و نصارا را نفى کند و با هرگونه وابستگى مبارزه کند به مسلمانان خطرات آن را بشناساند. این نهضت، از اینکه توانسته است دولتى مستقل و آزاد تشکیل دهد و برخواست‏یاران آنها چیره شود، این احساس را براى مسلمانان به وجود آورد که از نسبت دادن خود به اسلام احساس غرور و افتخار کنند. و این توفیق اثر روشنى در زمینه سازى براى انقلاب بزرگ مهدوى دارد که همه اشکال وابستگیها را به یهود و نصارا قطع مى‏کند و نقش رهبرى مسلمانان را براى نجات بشریت‏به آنها برمى‏گرداند که: "خیر امت اخرجت للناس"... عزت اسلامى را بر پایه استقلال واقعى به آنها برمى‏گرداند.

برانگیختن روح فداکارى


از دستاوردهاى دیگر نهضت امام خمینى، زنده کردن روح فداکارى و راههاى جهاد شهادت طلبانه که از نهضت امام حسین (ع) الهام گرفته است. این روحیه قدرت اثرگذارى خود را - چه قبل از پیروزى انقلاب، چه بعد از آن - در مبارزه‏هاى بسیار سختى که دولتهاى استکبار جهانى با اتحاد وسیع خود بر ضد آن انجام داده‏اند، نشان داده و همواره عناصر داخلى و خارجى آنها را با شکست روبه‏رو کرده‏است.
روشن است که زنده شدن این روحیه عامل بسیار مهمى در زمینه سازى انقلاب مهدوى دارد که همانا نابودى ستم و شرک و آزادى مستضعفان و پایان دادن به حاکمیت مستکبران و ستمگران مى‏باشد و این ماموریت دشوارى است که موفقیت در آن بدون چنین روحیه جهادى استوار ممکن نیست، به ویژه آنکه میدان مبارزه‏اى که در آن خواهد جنگید، بسیار گسترده است.

گسترش احساس مظلومیت‏حق


یکى از موفقیتهاى بزرگى که نهضت امام خمینى داشت، گسترش احساس عمومى نسبت‏به مظلوم بودن راه حق است، راهى که سیدالشهداء آن را ترسیم کرد، و کاشتن چنین احساسى در وجدان مسلمانان و ترویج فرهنگ عاشورا و اهتمام به برپایى مراسم عزادارى امام حسین (ع) و مجسم کردن پیروزى حقیقى امام حسین (ع) و بیزارى جستن از دشمنان او موفقیت‏بزرگى است. که از مهمترین سرچشمه‏هاى حرکت انقلابى شخصیتهاى نهضت و از پایه‏هاى آن و بارزترین عوامل پیروزى انقلاب بود. همان‏گونه که آشکار است، این موفقیت گام مهم دیگرى در زمینه سازى انقلاب بزرگ امام مهدى است; زیرا انقلاب او از خونخواهى براى مظلومیت‏حق که سیدالشهداء تجسم آن است و مجازات انحراف اموى به عنوان سمبل باطل و ستم در همه ابعاد و اشکال آن در هر زمان و سرزمین و به عنوان روشنترین مصداق تاریخ که براى برگشت از دین حق مى‏شناسد، شروع مى‏شود.

عمومى کردن عرفان اصیل توحیدى


زنده کردن افکار توحیدى و عرفانى محض که از سنت رسول خدا (ص) و ائمه عترت (ع) الهام گرفته شده است، از دستاوردهاى دیگر نهضت امام خمینى است که این افکار (عرفانى) را از چهار چوب فکرى که به گروهى خاص محدود مى‏شد، خارج نمود و به درون اجتماعات عمومى مردم آورد، تا در زندگى مردم و رفتارهاى عملى آنها اثر داشته باشد. و این موفقیت در هزاران شکل قهرمانانه در طى هشت‏سال جنگ تحمیلى و نیز زمان پیش از آن و بعد از آن جلوه‏گر شد; جنگى که گرانقدرترین ارزشهاى توحید محض را و اینکه تنها باید به خدا توکل کرد و فقط از او باید ترس داشت، نه غیر او و بندگى حقیقى تنها براى خدا است مجسم نمود.
از آنجا که یکى از اهداف انقلاب مهدى، نابود کردن شرک و بسط و گسترش توحید خالص و بر پاکردن جامعه توحیدى شایسته و با اخلاص در عبادت خدایى که واحد است و شریک ندارد مى‏باشد; آشکار است که این امر در زمینه‏سازى انقلاب مهدوى ضرورتى حیاتى دارد. این نهضت، ماکتى از جامعه مهدوى را در جبهه‏هاى دفاع ازاین جامعه شایسته و جهادگر در راه خدا براى جهانیان به نمایش گذاشت، جامعه‏اى که در دفاع از حق از ملامت هیچ ملامتگرى نمى‏هراسد و به امر به معروف و نهى از منکر مى‏پردازد و نماز را اقامه و زکات را مى‏پردازد.

عرضه کردن اسلام ناب محمدى


از مهمترین و آشکارترین دستاوردهاى نهضت امام خمینى زنده کردن اسلام ناب محمدى و زدودن غبار تحریف و جمود و تحجر و هر چیزى که موجب غربت اسلام شده بود مى‏باشد; همان‏طور که اسلام در ابتداى پیدایش خود، غربت را از اسلام زدود و آن را به صورت ناب و نجاتبخش جهانیان از هر گونه بندگیهاى پوچ و به همان صورت خالصى که رسول خدا (ص) آورده بود، عرضه کرد.
همچنین خط امامت معصوم که حافظ اسلام اصیل و نمایانگر راه اهل بیت (ع) است و همان اسلام نابى است که مهدى موعود ترسیم مى‏کند و پرچم آن را به دوش مى‏کشد و حکومت جهانى اسلام را بر اساس آن برپا مى‏کند، شناساند و مسلما زنده کردن این راه اصیل، تاثیر بسیار زیادى در زمینه‏سازى انقلاب بزرگ مهدوى دارد که براى برپایى حاکمیت عادلانه و عمومى و جهانى این دین حق و بر اساس روش اهل بیت‏شروع خواهد شد.

به وجود آوردن حالت انتظار براى ظهور مهدى موعود (عج)


امام خمینى (رض) به عنوان مرجع دینى اسلامى که جانشین مهدى منتظر (عج) در زمان غیبت و عدم امکان رجوع علنى به آن حضرت (عج) مى‏باشد، نهضت‏خود را رهبرى کرد و رهبرى چنین نهضت گسترده‏اى زمینه سازى براى انقلاب مهدوى به حساب مى‏آید; زیرا هویت مصلح بزرگ را بر جهان اسلام و همه کره خاکى معرفى مى‏کند و آثار این امر را در زیادشدن پرسشها در میان مسلمانان و غیر مسلمانان از هویت مهدى منتظر (عج) و تلاش براى شناختن او و انتظار ظهور او و آغاز انقلاب او بعد از دیدن دستاوردهاى انقلاب نایبش مى‏بینم. همچنین احادیث‏شریفه‏اى که بعد از خبر دادن از حرکت زمینه سازان، به این امر اشاره مى‏کنند: "فعند ذلک یتمنى الناس المهدى و یطلبونه "در آن هنگام مردم مهدى را آرزو و طلب مى‏کنند و نیز در نمونه یازدهم از احادیث گذشته وارد شده بود.
پى‏نوشتها:
1- رجوع کنید به مجلد اول و دوم کتاب "معجم احادیث الامام المهدى (عج) "، در این کتاب احادیث زیادى نقل شده که در کتابهاى معتبر فرق اسلامى آمده است.
2- مانند کتاب"التوضیح فى تواتر ماجاء فى المنتظر و الرجال المسیح" تالیف شوکانى.
3- متقى هندى مولف کتاب کنزالمعمال در کتاب "البرهان على علامات مهدى آخر الزمان" فتواهاى چهار نفر از علما اسلامى معاصر خود را که عبارتند از ابن حجر الهیثمى شافعى و احمدابى اسروربن الصبا الحنفى و شیخ محمد خطابى المالکى و الشیخ یحیى بن محمد حنبلى، نقل کرده است که این علما به سبب کثرت روایات، در فتواهاى خود تصریح کرده‏اند که زدن و ادب نمودن و اهانت‏به منکر آن حضرت واجب است‏به مذهب حق برگردد، و گرنه خونش هدر است.
البرهان على علامات مهدى آخر الزمان: ص 187- 183.
4- رجوع شود به کتابهاى الغدیر تالیف علامه امینى و احقاق الحق و ملحقات آن تالیف سید مرعشى نجفى و غیره...
5- رجوع شود به کتاب بشارات عهدین که به فارسى چاپ شده است، تالیف شیخ محمد الصادقى و مقالات عرفان محمود، در شماره 19، مجله الفکر الاسلامى .
6- رجوع شود به کتاب مهدى منتظر فى الفکر الاسلامى، انتشارات مرکز الرساله: 8 و همچنین مقدمه کتاب بحث‏حول المهدى تالیف آیت الله شهید سید محمد باقر صدر.
7- رجوع شود به تفصیلات مصادر کتاب معجم احادیث امام مهدى، جلد 1، ص 387.
8- معجم احادیث امام مهدى، جلد 1، ص 394 به بعد.
9- همان منبع، ص 393.
10- همان منبع، ص 381- 386.
11- کتاب الغیب للنعمانى، باب 14، حدیث 5، ص‏273.
12- بحارالانوار ج‏60 ص 213، سفینه البحار، ج‏2، ص 455. منتخب الاثر ص 443.
13- سفینه‏البحار، ص 446.
14- معجم احادیث الامام المهدى، ج‏3، ص 77.
15- اقبال الاعمال، ص 599- 600 و اثبات المهداه ج 3، ص 581- 582.
16- فرهنگ عمید، ج 2.
17- در رابطه با آنچه مربوط مى‏شود به این مطلب مراجعه شود به عنوان مثال به کتاب "پا به پاى آفتاب" که شامل مصاحبه با تعدادى از شاگردان یاران و نزدیکان امام است.
18- صحیفه نور، ج 21، ص 107- 108، چاپ اول.
19- رجوع شود به تفسیر فخر رازى، ج 16، ص 40 و تفسیر الدرالمنثور، السیوطى، ج 24، ص 176 و تفسیر طبرى، ج‏14، ص 215 و تفسیر قرطبى، ج‏8، ص‏121 و مجمع‏البیان، الطبرسى، ج‏5، ص 35.
20- تفسیر المیزان، ج‏5، ص 366- 400.
21- رجوع شود به تاریخ غیبت کبرا، سید محمد صدر، ص 254.آوینی