پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

زندگینامه امام غیاث الدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری

 

 

زندگینامه  

 
در کـــارگــه کـــوزه گری رفـــــتم دوش
دیــــدم دو هـــزار کـــوزه گویا و خموش
ناگاه یکـــی کوزه بـــر آورد خـــــــروش
کــو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش


امام غیاث الدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری یکی از حکما و ریاضی دانان و شاعران بزرگ ایران در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم است. سال ولادت او دقیقاً مشخص نیست. او در شهر نیشابور به دنیا آمد. به این علت به او خیام می گفتند که پدرش به شغل خیمه دوزی مشغول بوده است.

او از بزرگترین دانشمندان عصر خود به حساب می آمد و دارای هوشی فوق العاده بوده و حافظه ای نیرومند و قوی داشت. در دوران جوانی خود به فراگیری علم و دانش پرداخته به طوری که در
فلسفه، نجوم و ریاضی به مقامات بلندی رسید و در علم طب نیز مهارت داشته به طوری که گفته شده او سلطان سنجر را که در زمان کودکی به مرض آبله گرفتار شده بود معالجه کرد.

او به دو زبان فارسی و عربی نیز شعر می سرود و در علوم مختلف کتابهای با ارزشی نوشته است. خیام در زمان خود دارای مقام و شهرت بوده است و معاصران او همه وی را به لقبهای بزرگی مانند امام،
فیلسوف و حجة الحق ستوده اند. او در زمان دولت سلجوقیان زندگی می کرد که قلمرو حکومت آنان از خراسان گرفته تا کرمان، ری، آذربایجان و کشورهای روم، عراق و یمن و فارس را شامل می شد.

خیام معاصر با حکومت
آلپ ارسلان و ملکشاه سلجوقی بود. در زمان حیات خیام حوادث مهمی به وقوع پیوست از جمله جنگهای صلیبی، سقوط دولت آل بویه، قیام دولت آل سلجوقی و... . خیام بیشتر عمر خود را در شهر نیشابور گذراند ودر طی دوران حیات خود فقط دو بار از نیشابور خارج شد سفر اول برای انجام دادن مراسم حج و سفر دوم به شهر ری و بخارا بوده است. خیام در علم نجوم مهارتی تمام داشت به طوری که گروهی از منجمین که با او معاصر بودند در بنای ساختن رصد خانه سلطان ملکشاه سلجوقی همکاری کردند و همچنین به درخواست سلطان ملکشاه سلجوقی تصمیم به اصلاح تقویم گرفت که به تقویم جلالی معروف است. خیام در دوران زندگی خود از جهت علمی و فلسفی به معروفیت رسید و مورد احترام علما و فیلسوفان زمان خود بود.

شهرت او گرچه بیشتر به شاعری است اما در واقع خیام فیلسوف و ریاضی دانی بود که به آثار
ابوعلی سیناپرداخت و یکی از خطبه های معروف او را در باب یکتایی خداوند به فارسی ترجمه کرد. اولین اشاره ای که به شعر خیام شده، صدسال پس از مرگ اوست.
نوشته اند:که خیام را به تدریس و نوشتن کتاب رغبت چندانی نبود. شاید به دلیل آنکه شاگردان هوشمند برگزیده ای پیرامون خود نمی یافت و چه بسا از آن جهت که اوضاع روزگار خود را، که مقارن حکومت
سلجوقیان و مخالفت شدید با فلسفه و زمان رونق بازار بحث ها و جدل های فقیهان و ظاهربینان بود، شایسته ابراز اندیشه های آزاد و بلند نمی دید. با این همه، از او نوشته های بسیار برجای مانده که در قرون وسطی به لاتین ترجمه شد و مورد توجه اروپائیان قرار گرفت.

رساله وی در
جبر و مقابله و رساله ای دیگر، که در آن به طرح و پاسخگویی به مشکلات هندسه اقلیدس پرداخته، از جمله مشهورترین آثار ریاضی اوست.

خیام منجم بود و تقویم امروز ایرانی، حاصل محاسباتی است که او و عده ای از دانشمندانی دیگر، در زمان جلال الدین ملک شاه سلجوقی انجام دادند و به نام وی تقویم جلالی خوانده می شود. خیام در باب چگونگی محاسبات نجومی خود رساله ای نیز نوشته است. وی علاوه بر ریاضی و نجوم، متبحر در
فلسفه، تاریخ جهان،زبانشناسی و فقه نیز بود. علوم و فلسفه یونان را تدریس می کرد و دانشجویان را به ورزش جسمانی و پرورش نفس تشویق می کرد. از همین رو، بسیاری از صوفیان و عارفان زمان، او را به خود نزدیک می یافته اند.

بنا به روایتی خیام سفرهایی به سمرقند و بلخ و هرات و اصفهان کرد و همه جا با روشنی تمام در باب حیرت و سرگشتگی فلسفی خویش سخن می گفت و معتقدات دینی را مورد تردید قرار می داد. رساله ای در کیفیت معراج، رساله دیگر درباره علوم طبیعی و کتاب های بسیار به زبان های فارسی و عربی حاصل زندگی نسبتا طولانی اوست.

از آثار معروف فارسی منسوب به عمر خیام، رساله نوروز نامه است که با نثری ساده و شیوا، پیدایی
نوروز و آداب برگزاری آن را در دربار ساسانیان بازگو نموده. او در این رساله با شیفتگی تمام درباره آیین جهانداری شاهنشاهان کهن ایرانی و پیشه ها و دانش هایی که مورد توجه آنان بوده سخن رانده و تنی چند از شاهان داستانی و تاریخی ایران را شناسانده است. 

گزیده ای از اشعار 

 

بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دل افروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است

می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصل از ایام جوانی این است
هنگام گل و باده و یاران سر مست
خوش باش دمی که زندگانی این است

بر شاخ امید اگر بری یافتمی
هم رشته خویش را سری یافتمی
تا چند ز تنگنای زندان وجود
ای کاش سوی عدم دری یافتمی  


از جمله رفتگان این راه دراز
باز آمده ای کو که به ما گوید راز
هان بر سر این دو راهه آز و نیاز
چیزی نگذاری که نمی آیی باز

ای دل! غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نه ای غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش غم بوده و نابوده مخور

در دایره ای که آمدن ،رفتن ماست
آن را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این عالم راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست

این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم ایام مرا یاد نگشت
روزی که نیامدست و روزی که گذشت 

  

  

ویژگیهای شعر خیام  

 
شعر خیام، در قالب

رباعی، شعری کوتاه، ساده و بدون هنرنمایی های فضل فروشانه و در عین حال حاوی معانی عمیق فلسفی و حاصل اندیشه آگاهانه متفکری بزرگ در مقابل اسرار عظیم آفرینش است. تعداد واقعی رباعیات خیام را حدود هفتاد دانسته اند، حال آن که بیش از چند هزار رباعی به او نسبت داده می شود. در دنیای ادب و هنر بیرون از مرزها، خاصه در جهان انگلیسی زبان، خیام معروف ترین شاعر ایرانی است که شهرتش از محافل علمی و ادبی بسیار فراتر رفته است. این شهرت مرهون ترجمه رباعیات او به وسیله ادوارد فیتز جرالد شاعر انگلیسی است. اوست، که در قرن نوزدهم میلادی، افکار بزرگ فیلسوف و شاعر را به جهانیان شناساند و موجب توجه همگان به این اعجوبه علم و هنر گردید.

در حدود دوازده اثر از خیام در علم و فلسفه به جای مانده است، اما همین آثار اندک، وی را در سراسر جهان به شهرت رسانده است. از مهمترین آنها" کتاب جبر" اوست که بهترین اثر در نوع خود در
ریاضیات است. از دیگر آثار او می توان به رساله فی شرح ما اشکال من مصادرات اقلیدس، رساله فی ابراهین علی المسائل الجبر و المقابله (جبر خیام)، میزان الحکم، رساله الکون و التکلیف، الجواب عم ثلاث مسائل اضیاء العقلی، رساله فی الوجود، رساله فی کلیه الوجود، نوروزنامه و کتاب الزیج الملکشاهی که به رومی نیز ترجمه شده ، اشاره کرد.

اشعار خیام بیشتر به زبان پارسی و تازی هستند مضمون عمده رباعیات خیام شک و حیرت، توجه به مرگ و فنا و تذکر در مورد مغتنم شمردن عمر آدمی است.

سرانجام شاعر بزرگ در سال 517 ﻫ . ق در شهر
نیشابور دارفانی را وداع گفت.

او قبل از مرگ خود محل آرامگاه خود را پبش بینی کرده بود که نظامی عروضی در ملاقاتی که با وی داشته این پیش بینی را اینطور بیان کرده : "گور من در موضعی باشد که هر بهاری شمال بر من گل افشان می کند ." نظامی عروضی بعد از چهار سال که از وفات خیام می گذشت به شهر نیشابور رفته و به زیارت مرقد این شاعر بزرگ رفته و با کمال تعجب دید که قبر او درست در همان جایی است که او گفته بود. 
 

 

ویژگی سخن 

 
خیام در زمینه ادبیات و
شعر، بیشترین معروفیت را در رباعیات به دست آورده چون رباعیات او بسیار ساده و بی آلایش و دور از تکلف و تصنع نوع زبان شعری است در عین اینکه شامل فصاحت و بلاغت است دارای معانی عالی و استوار است. خیام در این رباعیها افکار فلسفی خود را به زیباترین شکل بیان می کند و این رباعیها را غالباً در دنبال تفکرات فلسفی خود سروده و به همین علت است که خیام در زمان خود شهرتی در شاعری نداشته و بیشتر به عنوان حکیم و فیلسوف معروف بوده اما بعدها که رباعیهای لطیف و فیلسوفانه او مشهود شد نام او در شمار شاعرانی قرار گرفت که شهرت جهانی پیدا کردند. خصوصیات دیگری که در اشعار خیام نمودار است این است که سخنش در کمال متانت و سنگینی است.

اهل شوخی و مزاح نیست، با کسی کار ندارد چون او حکیمی است متفکر، دنبال سخنوری نیست و هنگامی که در اشعارش دقت می کنیم متوجه می شویم که افکار شعری او بر دو یا سه موضوع بیشتر نیست: یادآوری مرگ، تأسف بر ناپایدار بودن زندگی و بی اعتباری روزگار. از میان شعرای بزرگ ایران کمتر کسی به اندازه خیام است که شهرت جهانی داشته باشد چون اشعار او به زبانهای مختلف ترجمه شده است.
ابر آمد و باز بر سر سبزه گزیست
بی باده گلرنگ نمی باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست 

 

 

معرفی آثار 

 

آنچه که از آثار خیام وجود دارد یا تاریخ نویسان وجود آنها را ذکر کرده اند رساله ها و مقالاتی است که او در علوم مختلف نوشته است که عبارتند از: 

 1- رساله ای در جبر و مقابله
2- رساله ای در شرح اصول اقلیدس
3- زیج ملکشاهی یا زیج جلالی
4- رساله ای در طبیعیات
5- رساله در وجود
6- رساله فلسفی که در آن از حکمت الهی در آفرینش عالم و تکالیف مردم و عبادات بحث می کند.
7- رساله ای در اختلاف فصول و اقالیم
8- نوروز نامه که درباره رسوم و اعیاد ایرانیان به ویژه تاریخ و آداب ایرانیان در روز عید نوروز است.
9- دیوان رباعیات
10_ رساله فی براهین الجبر و المقابله
11_ رساله تکلیف
12-رساله ای در شرح مشکلات کتاب مصادرات اقلیدس
13_رساله روضه القلوب
14_رساله ضیاء العلی
15_رساله میزان الحکمه
16_رساله ای در صورت و تضاد
17_ترجمه خطبه ابن سینا
18_رساله مشکلات ایجاب
11_رساله ای در بیان زیگ ملک شاهی
12_رساله نضام الملک در بیان حکومت
13_رساله لوازم الا کمنه
14_اشعار عربی خیام
15_عیون الحکمه
16_رساله معراجیه
17_رساله در علم کلیات
20_رساله در تحقیق معنی وجود
21_رساله ای در صحت طرق هندسی برای استخراج جذر و کعب

رشد

زندگینامه: حکیم‌ ابوالقاسم‌ فردوسی‌

فردوسی

حکیم ابوالقاسم حسن بن علی طوسی

 

زندگینامه: حکیم‌ ابوالقاسم‌ فردوسی‌ (329 ـ 411 ه. ق) حکیم‌ ابوالقاسم‌ منصور بن‌ حسن‌ موسوم‌ به‌ ابوالقاسم‌ فردوسی‌ طوسی‌ بزرگ‌ترین‌ شاعر حماسه‌سرای‌ ایران‌ است‌ که‌ بقولی‌ همانند او را تاکنون‌ مادر فلک‌ نزاییده‌ است‌. مقام‌ فردوسی‌ در زنده‌ نمودن‌ تاریخ‌ ایران‌ و داستان‌های‌ ملی‌ وحماسی‌ ایران‌ زمین‌ و همچنین‌ دمیدن‌ نفسی‌ تازه‌ به‌ زبان‌ ادب‌ فارسی‌ بسیار شامخ‌ است‌ و از این‌ روی‌ او را شاعر ملی‌ ایران‌ خوانده‌اند. زندگی‌ این‌ دانشمند برجسته‌ همچون‌ سایر نام‌آوران‌ چیره‌ دست‌ فرهنگ‌ و ادب‌ ایران‌ در هاله‌ای‌ ازابهام‌ و افسانه‌ فرو رفته‌ است‌; براساس‌ روایت‌ چهار مقاله‌ که‌ کهن‌ترین‌ منبع‌ تاریخی‌ از لحاظ نزدیکی‌ به‌ دوران‌ حیات‌ حکیم‌ به‌ شمار می‌رود فردوسی‌ از خاندان‌ دهقانان‌ ایرانی‌ و از اهالی‌ و دهکده‌ باژ از ناحیه‌ طابران‌ طوس‌ بود. دهقانان‌در آن‌ روزگار زمینداران‌ کوچکی‌ به‌ شمار می‌رفتند که‌ به‌ فرهنگ‌ فارسی‌ عشق‌ می‌ورزیدند و نسل‌ به‌ نسل‌ آن‌ را انتقال‌ می‌دادند و فردوسی‌ نیز که‌ از نسل‌ این‌ ایرانیان‌ اصیل‌ به‌ شمار می‌رفت‌ همچون‌ پیشینیان‌ خود درصدد حفظ ارزشهای‌ ملی‌ ایران‌ بود. حکیم‌ در اوایل‌ زندگی‌ خود از تمکن‌ مالی‌ قابل‌ ملاحظه‌ای‌ برخوردار بود و علاوه‌ بر اینکه‌ در باغ‌ بزرگی‌ در طابران‌ طوس‌ اقامت‌ داشته‌ و خدم‌ و حشم‌ نیز داشته‌ است‌ دارای‌ زمین‌ زراعی‌ بود که‌ درآمد زندگی‌ آسوده‌ و راحت‌ خود را از طریق‌ آن‌ ملک‌ تأمین‌ می‌نمود.

 در آن‌ عهد سرزمین‌ کهنسال‌ ایران‌ بتدریج‌ زمینه‌های‌ استقلال‌ خود را فراهم‌ می‌آورد و حکومت‌های‌ محلی‌ که‌ در مناطق‌ مختلف‌ سرزمین‌ ما بویژه‌ شرق‌ ایران‌ بوجود آمده‌ بودند پرچمدار این‌ نهضت‌ بزرگ‌، که‌ یکی‌ از بخش‌های‌ آن‌ توسعه‌ و غنای‌ زبان‌ فارسی‌ بود، به‌ شمار می‌رفتند. در راستای‌ این‌ تلاش‌ گسترده‌ برای‌ تجدید حیات‌ ملی‌ و ادبی‌ ایران‌، در اوسط قرن‌ چهارم‌ هجری‌ قمری‌ تلاش‌هایی‌ جدی‌ برای‌ گردآوری‌داستان‌های‌ ملی‌ و باستانی‌ صورت‌ گرفت‌ و چند شاهنامه‌ ناتمام‌ نیز که‌ این‌ داستان‌ها را در قالبی‌ از اشعار تنظیم‌ کرده‌ بودند بوجود آمد. حکیم‌ ابوالقاسم‌ فردوسی‌ در جوانی‌ و در روزگار زندگی‌ آسوده‌ و فارغ‌ البال‌ خود در طابران‌ طوس‌ دل‌ در سودای‌ شعر و شاعری‌ داشت‌ و در ایام‌ فراغت‌ و صفا اشعاری‌ سرایش‌ می‌داد. وی‌ ظاهرا در 35 سالگی‌ و شاید هم‌ در 40 سالگی‌ به‌ حکم‌ عشق‌ و علاقه‌ای‌ که‌ به‌ زنده‌ ساختن‌ تاریخ‌ کهن‌ و پرافتخار ایران‌ داشت‌ کار سترگ‌ خود را آغاز کرد که‌ تا پایان‌ عمر پرافتخارش‌ نیز تداوم‌ یافت‌. از میزان‌ دانش‌ و نحوه‌ سوادآموزی‌ حکیم‌ اطلاع‌ چندانی‌ در دست‌ نیست‌ ولی‌ به‌ حکم‌ آنکه‌ در شاهنامه‌ اطلاعات‌ فراوانی‌ در باب‌ ادبیات‌ عربی‌، شعر و ادب‌ پارسی‌، تاریخ‌، فلسفه‌، کلام‌،حدیث‌ و قرآن‌ ارائه‌ نموده‌ است‌ مشخص‌ می‌گردد که‌ حکیم‌ فردوسی‌ در اوان‌ زندگی‌ خویش‌ مطالعات‌ فراوان‌ کرده‌ است‌ و احوال‌ امم‌ و امثال‌ و حکم‌ را خوانده‌ و با معارف‌ اسلامی‌ بخصوص‌ با قرآن‌ آشنایی‌ کامل‌ داشته‌ است‌. حکیم‌ظاهرا به‌ زبان‌ پهلوی‌ ساسانی‌ و فنون‌ جنگ‌ و رزم‌ نیز آگاه‌ بوده‌ است‌. استاد طوس‌ در موقعیت‌ بسیار خطیر و حساسی‌ به‌ سرودن‌ شاهنامه‌ و نظم‌ داستانهای‌ پهلوانان‌ ایرانی‌ همت‌ گماشت‌، چرا که‌ هر چند سلطه‌ اعراب‌ بر ایران‌ بویژه‌ بخش‌ شرقی‌ آن‌ بسیار ضعیف‌ شده‌ بود و چند حکومت‌ محلی‌ نیز همچون‌ سامانیان‌ و آل‌ بویهدر شرق‌ و مرکز و شمال‌ ایران‌ بوجود آمده‌ بودند ولی‌ جنگ‌ و کمشکشهای‌ داخلی‌ بین‌ این‌ حکومت‌ها نشانه‌هایی‌ تلخ‌ بود بر زوال‌ و انحطاط این‌ سلسله‌های‌ ملی‌ ایرانی‌ و روی‌ کار آمدن‌ فاتحان‌ قدرتمند بیگانه‌. از این‌ روی‌ فردوسی‌ که‌ به‌ رسالت‌ عظیم‌ خود پی‌ برده‌ بود سعی‌ کرد مجموعه‌ عظیمی‌ فراهم‌ آورد که‌ برای‌ همیشه‌ در خاطره‌ ایرانیان‌ باقی‌ ماند و تاریخ‌ و زبان‌ و هویت‌ و ملیت‌ ایرانی‌ را دوباره‌ زنده‌ کند.(1) وی‌ در ابتدای‌ کار بر سرمایه‌ خود و حمایت‌ تنی‌ چند از دوستانش‌ همچون‌ حسین‌ قتیب‌ حاکم‌ طوس‌ و بزرگان‌ آن‌ ولایت‌ علی‌ دیلم‌ وبودلف‌ تکیه‌ کرد و حاکم‌ طوس‌ برای‌ تشویق‌ او، شاعر را از پرداخت‌ مالیات‌ معاف‌ نمود. تلاش‌ بی‌وقفه‌ حکیم‌ در مرحله‌ اول‌ آن‌ بیست‌ سال‌ تمام‌ به‌ درازا کشید و وی‌ زمانی‌ موفق‌ به‌ سرایش‌ اکثر داستان‌های‌ شاهنامه‌ گشت‌ که‌ چند سال‌ از سقوط سلسله‌ ایرانی‌ سامانیان‌ بدست‌ ترکان‌ قراخانی‌ آل‌ افراسیاب‌ و سلطان‌ محمود غزنوی‌ می‌گذشت‌. تاریخ‌ پایان‌ رسانیدن‌ شاهنامه‌ را سال‌ 400 ه.ق‌ دانسته‌اند و براساس‌ گفته‌های‌ حکیم‌ که‌ از لابه‌لای‌ اشعار او مشهود است‌ حکیم‌ در طول‌ این‌ مدت‌ دراز سختی‌های‌ فراوانی‌ را متحمل‌ گشت‌ و ضربات‌ فراوانی‌ را هم‌ از جنبه‌ مادی‌ و معیشتی‌ وهم‌ از لحاظ روحی‌ پذیرا گردید که‌ مهمترین‌ آن‌ درگذشت‌ پسر جوان‌ و برومندش‌ بود که‌ پیر طوس‌ را سخت‌ درهم‌ شکست‌ و غمگین‌ و افسرده‌ ساخت‌. شاعر که‌ در این‌ سالها با عسرت‌ و تنگدستی‌ همراه‌ و همراز بود پس‌ از اتمام‌ شاهکار بزرگ‌ خود به‌ ناچار و برای‌ گذراندن‌ زندگی‌ خود رو به‌ دربار سلطان‌ محمود غزنوی آورد و با عرضه‌ شاهنامه‌ خویش‌ نظر سلطان‌ رابه‌ سوی‌ آن‌ جلب‌ نمود. سلطان‌ محمود پادشاهی‌ ترک‌ زبان‌ و بی‌علاقه‌ به‌ تاریخ‌ و فرهنگ‌ ایران‌ بود ولی‌ در ابتدای‌ کارحکیم‌ را بنواخت‌ و او را مورد نوازش‌ خود قرار داد و در شرایطی‌ که‌ در تلاش‌ بود ترکان‌ آل‌ افراسیاب‌، متحدان‌ پیشین‌ خود در برانداختن‌ سامانیان‌، را از قلمرو حکومت‌ خویش‌ بیرون‌ راند تلاش‌ کرد از کتاب‌ شاهنامه‌ برای‌ تهییج‌ احساسات‌ ملی‌ ایرانیان‌ علیه‌ ترکان‌ آل‌ افراسیاب‌ (که‌ مطابق‌ روایات‌ ملی‌ ایران‌ از نژاد تورانیان‌ به‌ شمار می‌رفتند) بهره‌ جوید. سلطان‌ محمود پس‌ از مدتی‌ موفق‌ به‌ شکست‌ آنها شد و لذا روی‌ خوشی‌ به‌ فردوسی‌ نشان‌ نداد و البته‌ بدگویی‌ مخالفان‌ و حاسدان‌ به‌ حکیم‌ نیز بی‌تأثیر نبود و آنان‌ پیر طوس‌ را رافضی‌ خواندند و از تعصب‌ شاه‌ سنی‌ متعصب‌ علیه‌ فردوسی‌ شیعی‌ به‌ نفع‌ خود بهره‌برداری‌ کردند. تلاش‌ خواجه‌ حسن‌ میمندی وزیر بافرهنگ‌ شاه‌ نیز به‌ ثمر ننشست‌. سلطان‌ محمود پس‌ از ملاحظه‌ هفت‌ مجلد بزرگ‌ شاهنامه‌ مشتمل‌ بر شصت‌ هزار بیت‌ نغز و دلکش‌ و حماسی‌ دستور داد معادل‌ همین‌ مقدار معین‌ در ازای‌ هر یک‌ بیت‌ یک‌ درهم‌(2) به‌ شاعر بدهند واین‌ توهینی‌ بزرگ‌ بود برای‌ سخن‌سرای‌ بزرگ‌ طوس‌ چرا که‌ او بخوبی‌ به‌ قدر و قیمت‌ شاهکار بزرگ‌ خود آگاه‌ بود.فردوسی‌ مأیوس‌ و سرشکسته‌ از دربار سلطان‌ محمود به‌ گرمابه‌ای‌ رفت‌ و پس‌ از آن‌ که‌ بیرون‌ آمد فقاعی‌ خورد وصله‌ سلطان‌ را در کمال‌ بی‌اعتنایی‌ به‌ حمامی‌ و مرد فقاع‌ فروش‌ بخشید و در کسوتی‌ ناشناس‌ از بیم‌ خشم‌ شاه‌ از غزنه‌ گریخت‌. جاسوسان‌ خبر بخشش‌ صله‌ سلطان‌ را به‌ دو فرو مایه‌ که‌ نشان‌ از بی‌اعتنایی‌ شاعر بزرگ‌ ایران‌ به‌ جاه‌ وجلال‌ و مقام‌ سلطان‌ غزنه‌ داشت‌ به‌ اطلاع‌ محمود رساندند و در پی‌ شاعر روانه‌ شدند. فردوسی‌ نیز که‌ از خشم‌ و غرورسلطان‌ محمود آگاه‌ بود چندی‌ در هرات‌ اقامت‌ گزید و سپس‌ از آنجا به‌ نزد شهریار بن‌ شروین‌ حاکم‌ طبرستان‌ که‌ ایرانی‌ پاک‌ نژادی‌ بود رفت‌ و هجویه‌ای‌ صد بیتی‌ نیز علیه‌ محمود سرود. شهریار حکیم‌ را سخت‌ گرامی‌ داشت‌ وهجویه‌ صد بیتی‌ او را نیز به‌ یکصد هزار درم‌ خرید و مانع‌ از انتشار آن‌ شد. استاد سخن‌ فارسی‌ سپس‌ رهسپار دیار خود گشت‌ و در گوشه‌ عزلت‌ و اندوه‌ در سال‌ 411 ه.ق‌ بدرود حیات‌ گفت‌. گویند سالها پس‌ از رانده‌ شدن‌ فردوسی‌ از دربار سلطان‌ محمود، شاه‌ در یکی‌ از لشکرکشی‌های‌ خود به‌ هندوستان‌ به‌ یاد حکیم‌ می‌افتد و پشیمان‌ از کرده‌ ناصواب‌خود دستور می‌دهد مبلغ‌ شصت‌ هزار دینار طلا را با احترام‌ فراوان‌ به‌ منزل‌ فردوسی‌ در طوس‌ روانه‌ سازند ولی‌ هدیه‌ سلطان‌ زمانی‌ به‌ دروازه‌ طوس‌ رسید که‌ جنازه‌ حکیم‌ را از یکی‌ دیگر از دروازه‌های‌ آن‌ شهر تشییع‌ می‌نمودند. صله‌ سلطانی‌ رابه‌ تنها یادگار فردوسی‌ دخترش‌ که‌ همچون‌ پدر انسانی‌ آزاده‌ و بلند طبع‌ بود سپردند ولی‌ او آن‌ را نپذیرفت‌ و شصت‌ هزار دینار وقف‌ ساختن‌ عمارت‌ رباط چاهه‌ که‌ بر سر راه‌ طوس‌ به‌ نیشابور و مرو بود گشت‌.(3) جنازه‌ حکیم‌ نیز مورد جفای‌ بدخواهانش‌ قرار گرفت‌ و شیخ‌ ابوالقاسم‌ گرگانی‌ از عالمان‌ قشری‌ و متعصب‌ به‌ حکم‌ اینکه‌ فردوسی‌ عمر خود را به‌ ستایش‌ پهلوانان‌ مجوس‌ گذرانیده‌ است‌، اجازه‌ دفن‌ او را در قبرستان‌ مسلمانان‌ نداد و از این‌ روی‌ جسد شاعرگران‌ مایه‌ در باغ‌ طبران‌ که‌ متعلق‌ به‌ خود فردوسی‌ بود دفن‌ گردید.(4) بزرگ‌ترین‌ شاهکار پیر فرهیخته‌ طوس‌ شاهنامه‌ او بودکه‌ با وجود گذشت‌ دهها قرن‌ همچون‌ سندی‌ از افتخاربرفراز گنبد رفیع‌ زبان‌ و ادب‌ فارسی‌ می‌درخشد و همانگونه‌ که‌ اشاره‌ شد فردوسی‌ با نگارش‌ این‌ کتاب‌ ارزنده‌ و عظیم‌هویت‌ ملی‌ ایرانیان‌ را به‌ آنها باز شناساند و زبان‌ شیرین‌ فارسی‌ را نه‌ تنها از انحطاط نجات‌ داد بلکه‌ به‌ آن‌ اعتبار ورونق‌ وافری‌ بخشید. اساس‌ شاهنامه‌ نویسی‌ یعنی‌ توصیف‌ زندگی‌ شاهان‌ و پهلوانان‌ ایران‌ به‌ روزگاران‌ باستان‌ ایران‌ باز می‌گردد و ظاهرا در دوره‌ هخامنشیان و ساسانیان کتابهایی‌ از این‌ دست‌ موجود بوده‌ است‌. سنت‌ شاهنامه‌ نویسی‌ پس‌ از اسلام‌ و در دوره‌ حکومت‌ سامانیان‌ مجددا رونق‌ گرفت‌ و شاهنامه‌هایی‌ همچون‌ شاهنامه‌ مسعودی‌ مروزی‌، شاهنامه‌ ابوالمؤید بلخی‌، شاهنامه‌ ابوعلی‌ بلخی‌ و شاهنامه‌ ابومنصوری‌ و شاهنامه‌ دقیقی‌ بوجود آمدند که‌ ماخذ این‌ شاهنامه‌ها همان‌ داستان‌های اوستایی و کتاب‌های‌ پهلوی‌ همچون‌ خوتای‌نامک‌ (خدای‌ نامه‌) بوده‌ است‌. فردوسی‌در سال‌ 365 ه.ق‌ با مطالعه‌ این‌ شاهنامه‌ها دل‌ به‌ نظم‌ شاهنامه‌ای‌ عظیم‌ که‌ تمامی‌ داستان‌های‌ ملی‌ ایران‌ رادربرگیرد سپرد و تلاش‌ سترگ‌ خود را که‌ می‌رفت‌ ملتی‌ را به‌ شعر و قلم‌ زنده‌ نگاه‌ دارد آغاز نمود. در شاهنامه‌، حکیم‌ طوس‌ پس‌ از نعت‌ خداوند توصیف‌ دانش‌ و خرد و مدح‌ پیامبر اسلام‌(ص‌) و یارانش‌ از کیومرث‌ آغاز کرده‌ و پس‌ از نام‌ بردن‌ شرح‌ زندگی‌ پنجاه‌ پادشاه‌ داستانی‌ و تاریخی‌ و حالات‌ و رزم‌ و بزم‌ پهلوانان‌ و وزیران‌ آنان‌ کتاب‌ خود را با شکست‌ یزدگرد سوم‌ ساسانی‌ و فتح‌ ایران توسط اعراب‌ به‌ پایان‌ می‌رساند. داستان‌ پادشاهی‌ منوچهر و بیان‌ آغاز تمدن‌ بشر، ضحاک‌، کاوه‌ آهنگر، فریدون‌، سام‌، زال‌، رستم‌، نوذر، افراسیاب‌، جنگ‌های‌ ایرانیان‌ و تورانیان‌،کیکاووس‌، هفت‌ خوان‌ رستم‌، سهراب‌، سیاوش‌، کیخسرو، بیژن‌ و منیژه‌، ظهور زرتشت‌، اسکندر و اشکانیان‌ و ساسانیان‌ هر یک‌ از داستان‌های‌ بسیار زیبا، شیرین‌ و جذاب‌ شاهنامه‌ می‌باشند که‌ خواننده‌ را به‌ عمق‌ تاریخ‌ ملی‌ وحماسی‌ ایران‌ برده‌ و غرور و افتخارات‌ بزرگ‌ ایرانیان‌ را به‌ آنان‌ باز می‌شناسانند. شاهنامه‌ اگرچه‌ در بادی‌ امر داستان‌رزمی‌ ایران‌ است‌ ولی‌ حکیم‌ فردوسی‌ در لابه‌لای‌ این‌ اشعار رزمی‌ معانی‌ باریک‌ و مطالب‌ عالی‌ فلسفی‌ و اجتماعی‌ واخلاقی‌ بسیاری‌ را بیان‌ کرده‌ است‌ که‌ جذابیت‌ این‌ کتاب‌ بزرگ‌ را دو چندان‌ ساخته‌ است‌. نتیجه‌های‌ اجتماعی‌ واخلاقی‌ که‌ سخن‌سرای‌ حکیم‌ از داستان‌های‌ شگفت‌ شاهنامه‌ گرفته‌ است‌ و سخنان‌ عبرت‌انگیز و پندهای‌ سحرآمیزی‌ که‌ می‌دهد هر یک‌ نشان‌ و گواهی‌ است‌ از اینکه‌ جهان‌ و شکوه‌ جهان‌ گذراست‌ و انسان‌ باید در این‌ عمردو روزه‌ دلاور و بخشنده‌ و فداکار و راستگو و دستگیر و نیکوکار باشد. حکیم‌ طوس‌ از طریق‌ پندهایی‌ که‌ از زبان‌ پهلوانان‌ و شاهان‌ و دانشمندان‌ مانند اندرز منوچهر و نوذر و کیخسرو به‌ ایرانیان‌ و وصیت‌ این‌ شاه‌ به‌ گودرز و زال‌ ورستم‌ و... و سخنان‌ پرمغز بزرگمهر آورده‌ است‌ حکمت‌ عملی‌ را به‌ خوانندگان‌ خود آموخته‌ و آن‌ را سرمشقی‌ برای‌ زندگانی‌ بشر در نظر گرفته‌ است‌. سخن‌ سرای‌ بزرگ‌ ایران‌ همچنین‌ در شرح‌ گاه‌نشینی‌ و تاجگذاری‌ شاهان‌ بزرگی‌ همچون‌ ‌گشتاسب و شاپور و بهرام‌ و قباد و نوشیروان‌ و هرمز از زبان‌ آنان‌ به‌ نیایش‌ خداوند و ستایش‌ راستی‌ و گسترش‌ داد و دانش‌ پرداخته‌ و دستور زندگانی‌ توأم‌ با صلح‌ و آرامش‌ و عدالت‌ را که‌ می‌توان‌ برای‌ تمامی‌ جهانیان‌ سرمشق‌ قرار گیرد در اختیار انسان‌ها گذارده‌ است‌. حکیم‌ با وجود اینکه‌ شرح‌ رزم‌ و پیکار و دشمنی‌های‌ اقوام‌ و ملل‌ را گفته‌ است‌ ولی‌ روح‌ بزرگ‌ او جهان‌ رابا نظر وحدت‌ دیده‌ است‌ و ستیزه‌جویی‌های‌ بشر را دلیل‌ نادانی‌ آنان‌ برشمرده‌ است‌. او حقیقت‌ ادیان‌ را مانند خود خداوند یکی‌ دانسته‌ است‌ و خصومت‌های‌ ملل‌ را بر سر دین‌ ابلهانه‌ توصیف‌ کرده‌ واز تفرقه‌های‌ بی‌مایه‌ مردم‌ با تأثر یاد نموده‌ است‌. با این‌ حال‌ و علیرغم‌ احترام‌ فردوسی‌ به‌ ادیان‌ ایران‌ باستان‌،فردوسی‌ ایمان‌ عمیق‌ خود به‌ اسلام‌ و تعلقش‌ به‌ مذهب‌ تشیع‌ و اهل‌ بیت‌(ع‌) را بارها آشکار ساخته‌ است‌. پیر طوس‌ در شاهکار بزرگ‌ خود احساسات‌ بشری‌ را با سخنان‌ زیبا و عبارتهای‌ دلربا و دل‌انگیزی‌ تصویر و تعبیر نموده‌ و نشان‌ داده‌ است‌ که‌ در خلق‌ صحنه‌های‌ عاشقانه‌ نیز به‌ همان‌ میزان‌ صحنه‌های‌ رزم‌ و نبرد تبحر و تسلط دارد. سخن‌ در باب‌ شاهنامه‌ و اهمیت‌ آن‌ بسیار است‌ و دریغا که‌ محدودیت‌ این‌ مقال‌ اجازه‌ بحث‌ بیشتر را در این‌ خصوص‌ نمی‌دهد. این‌ دیوان‌ ارجمند شعر و ادب‌ فارسی‌ سند ملت‌ ماست‌ و داستانهای‌ پهلوانان‌ ایرانی‌ شاهنامه‌ به‌ تک‌ تک‌ ایرانیان‌ درس‌ شجاعت‌ و عفت‌ و فداکاری‌ و میهن‌دوستی و وفا می‌آموزد. شاید به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ که‌ داستان‌های‌ این‌ کتاب‌ جاودانی‌ با وجود گذشت‌ قرن‌ها و قرن‌ها هنوز در گوشه‌ و کنار ایران‌ از پایتخت‌ تا دورافتاده‌ترین‌ شهرها و روستاها در منازل‌ و قهوه‌خانه‌ها و چادرهای‌ ایلات‌ و عشایر به‌ شیوه‌ نقالی‌ جاری‌ می‌شود و مردم‌ ایران‌ را ازهر نژاد و طایفه‌ و دین‌ و مذهب‌ شیفته‌ روح‌ بلند و دلاوری‌های‌ پهلوانان‌ ایران‌ و عواطف‌ انسانی‌ آنها می‌نماید. ابیاتی‌ وی در شاهنامه‌ خود گویای‌ بلندی‌ نظر و آزادگی‌ روح‌ فردوسی‌ و تسلط شگرف‌ او در آرایش‌ صحنه‌ها،گزینش‌ کلمات‌، ترکیب‌ استادانه‌ اجزای‌ جملات‌ و ارایه‌ تصاویر متناسب‌ با موضوع‌ و صور حسی‌ خیال‌ است‌.

1- براساس‌ داستانی‌ مشهور که‌ دولتشاه‌ سمرقندی‌ نیز در تذکره‌ خود از آن‌ یاد کرده‌ است‌ آغاز تألیف‌ شاهنامه‌ فردوسی‌ به‌ دوران‌ حکومت‌ سلطان‌ محمود غزنوی‌ و اقدام‌ او در زنده‌ نگهداشتن‌ داستان‌های‌ ملی‌ ایران‌ باز می‌گردد. براساس‌ این‌ افسانه‌ سه‌ شاعر بزرگ‌ دربار سلطان‌ محمود عنصری‌ و عسجدی‌ و فرخی‌، روزی‌ در غزنه‌ گردهم‌ نشسته‌ و سرگرم‌ گفتگو بودند. در این‌ حال‌ مردی‌ بیگانه‌ از نیشابور بدان‌ جا رسید و چنان‌ می‌نمود که‌ آهنگ‌ مجلس‌ آنان‌ دارد. عنصری‌ که‌ از ورود این‌ روستایی‌ بیگانه‌ دلخوش‌ نبود و او را مخل‌ مجلس‌ انس‌ می‌دید، گفت‌: (ای‌ برادر، ما شاعران‌ دربار شاهیم‌ و جز شاعران‌ هیچکس‌ را در این‌ مجلس‌ راه‌ نیست‌. اینک‌ هر یک‌ از ما مصراعی‌ بر قافیه‌ای‌ یکسان‌ می‌سرائیم‌. اگر تو نیز مصراع‌ چهارم‌ آن‌ رباعی‌ را ساختی‌ در جمع‌ ما توانی‌ بود.) فردوسی‌ (که‌ همان‌ روستایی‌ بیگانه‌ بود) این‌ امتحان‌ را پذیرفت‌، و عنصری‌ از روی‌ عمد قافیه‌ای‌ برگزید که‌ بگمان‌ وی‌ تنها سه‌ مصراع‌ بر آن‌ میشد ساخت‌ و آوردن‌ مصراع‌ چهارم‌ ممکن‌ نبود. مصراع‌ اول‌ که‌ عنصری‌ گفت‌ این‌ بود: چو عارض‌ تو ما ه‌ نباشد روشن‌ / عسجدی‌ مصراع‌ دوم‌ را چنین‌ ساخت‌: مانند رخت‌ گل‌ نبود در گلشن‌ / فرخی‌ گفت‌: مژگانت‌ همی‌ گذر کند از جوشن‌/ و فردوسی‌ با اشاره‌ به‌ یکی‌ از افسانه‌های‌ قدیم‌ که‌ چندان‌ معروف‌ نبود، مصراع‌ چهارم‌ را بدینسان‌ آورد: مانند ستان‌ گیو در جنگ‌ پشن‌ / هنگامی‌ که‌ حاضران‌ مجلس‌ در باره‌ تلمیحی‌ که‌ فردوسی‌ در این‌ شعر آورده‌ بود استفسار کردند، وی‌ چنان‌ وقوفی‌ درباب‌ داستانها و افسانه‌های‌ قدیم‌ ایران‌ از خود نشان‌ داد که‌ عنصری‌ بنزد سلطان‌ محمود رفت‌ و گفت‌ که‌ عاقبت‌ اکنون‌ کسی‌ پیدا شده‌ است‌ که‌ می‌تواند داستانهای‌ ملی‌ را که‌ بیست‌ یا سی‌ سال‌ پیش‌ دقیقی‌ برای‌ یکی‌ از شاهان‌ سامانی‌ آغاز نهاده‌ به‌ پایان‌ برد.در افسانه‌ بودن‌ این‌ داستان‌ جای‌ هیچگونه‌ شک‌ و تردیدی‌ نیست‌ چرا که‌ فردوسی‌ در اوایل‌ سلطنت‌ محمود بخش‌ اعظم‌ شاهنامه‌ را به‌ پایان‌ رسانیده‌ بود و سالها پیش‌ از به‌ دنیا آمدن‌ محمود سرایش‌ منظومه‌ عظیم‌ خود را آغاز کرده‌ بود.

 2- بعضی‌ از منابع‌ این‌ مبلغ‌ را بیست‌ هزار سکه‌ نقره‌ دانسته‌اند ولی‌ ظاهرا شصت‌ هزار درهم‌ (سکه‌ نقره‌) صحیح‌تر است‌.

3- نظامی‌ عروضی‌ سمرقندی‌ در این‌ ارتباط چنین‌ گفته‌ است‌: (در سنه‌ اربع‌ عشره‌ خمسمائه‌ به‌ نیشابور شنیدم‌ از امیر معزی‌ که‌ او گفت‌ از امیر عبدالرزاق‌ شنیدم‌ به‌ طوس‌ که‌ گفت‌، وقتی‌ محمود به‌ هندوستان‌ بود از آنجا بازگشته‌ بود، و وی‌ به‌ غزنین‌ نهاده‌ مگر در راه‌ او متمردی‌ بود و حصاری‌ استوار داشت‌ و دیگر روز محمود را منزل‌ بردر حصار او بود. پیش‌ او رسولی‌ بفرستاد که‌ فردا باید که‌ پیش‌ آیی‌ و خدمتی‌ بیاری‌، و بارگاه‌ ما را خدمت‌ کنی‌، و تشریف‌ بپوشی‌ و بازگردی‌. دیگر روز محمود بر نشست‌ و خواجه‌ بزرگ‌ بر دست‌ راست‌ او همی‌ راند، که‌ فرستاده‌ بازگشته‌ بود و پیش‌ سلطان‌ همی‌ آمد. سلطان‌ با خواجه‌ گفت‌، چه‌ جواب‌ داده‌باشد، خواجه‌ این‌ بیت‌ فردوسی‌ را بخواند: اگر جز به‌ کام‌ من‌ آید جواب/ من‌ و گرز و میدان‌ وافراسیاب‌ / محمود گفت‌: این‌ بیت‌ کراست‌ که‌ مردی‌ از او همی‌ زاید. گفت‌ بیچاره‌ ابوالقاسم‌ فردوسی‌ راست‌ که‌ بیست‌ و پنج‌ سال‌ رنج‌ برد و چنان‌ کتابی‌ تمام‌ کرد و هیچ‌ ثمر ندید. محمود گفت‌ سره‌ کردی‌ که‌ مرا از آن‌ یادآوری‌. که‌ من‌ از آن‌ پشیمان‌ شده‌ام‌. آن‌ آزادمرد از من‌ محروم‌ ماند. به‌ غزنین‌ مرا یاد ده‌ تا او را چیزی‌ فرستم‌. خواجه‌ چون‌ به‌ غزنین‌ آمد بر محمود یاد کرد. سلطان‌ گفت‌ شصت‌ هزار دینار ابوالقاسم‌ فردوسی‌ را بفرمای‌ تا به‌ نیل‌ دهند و با شتر سلطانی‌ به‌ طوس‌ برند و از او عذر خواهند. خواجه‌ سالها بود تا در این‌ بند بود. آخر آن‌ کار را چون‌ زر بساخت‌ و اشتر گسیل‌ کرد و آن‌ نیل‌ به‌ سلامت‌ به‌ شهر طبران‌ رسید. از دروازه‌ رودبار اشتر در می‌شد و جنازه‌ فردوسی‌ به‌ دروازه‌ رزان‌ بیرون‌ همی‌ بردند. در آن‌ حال‌ مذکری‌ بود در طبران‌، تعصب‌ کرد و گفت‌: من‌ رها نکنم‌ تا جنازه‌ او در گورستان‌ مسلمانان‌ برند، که‌ او را فضی‌ بود. و هرچه‌ مردمان‌ بگفتند با آن‌ دانشمند در نگرفت‌. درون‌ دروازه‌ باغی‌ بود از آن‌ فردوسی‌. او را در آن‌ باغ‌ دفن‌ کردند. گویند از فردوسی‌ دختری‌ ماند سخت‌ بزرگوار. صلت‌ سلطان‌ خواستند بدو سپارند قبول‌ نکرد و گفت‌: بدان‌ محتاج‌ نیستم‌...)

 4- گویند پس‌ از آنکه‌ شیخ‌ ابوالقاسم‌ گرگانی‌ از نماز خواندن‌ بر جنازه‌ حکیم‌ امتناع‌ ورزید در شب‌ فردوسی‌ را به‌ خواب‌ دید که‌در بهشت‌ مقامی‌ بلند یافته‌ است‌. از او پرسید که‌ چگونه‌ بدین‌ مقام‌ رسیدی‌؟ گفت‌ به‌ سبب‌ این‌ بیت‌ که‌ در آن‌ از یکتایی‌ خدای‌تعالی‌ سخن‌ گفته‌ام‌: جهان‌ را بلندی‌ و پستی‌ تویی/ ندانم‌ چه‌ای‌، هر چه‌ هستی‌ تویی‌ / اگر چه‌ در صحت‌ این‌ داستان‌ جای‌ شک‌ و تردید است‌ ولی‌ به‌ هر صورت‌ خود نمایانگر مقام‌ والای‌ علمی‌ و دینی‌ سخن‌سرای‌ بزرگ‌ ایران‌ زمین‌ است‌.

آثار: شاهنامه

منابع: 1ـ رضازاده‌ شفق‌، صادق‌: تاریخ‌ ادبیات‌ ایران‌، شیراز، دانشگاه‌ پهلوی‌، 1354. 2 ـ براون‌، ادوارد: تاریخ‌ ادبیات‌ ایران (از فردوسی‌ تا سعدی‌، نیمه‌ دوم‌)، ترجمه‌ غلامحسین‌ صدری‌ افشار،تهران‌، مروارید، 1368. 3 ـ فردوسی‌، ابوالقاسم‌: شاهنامه‌، تهران‌، نشر قطره‌، 1376. 4 ـ ر. ن‌. فرای‌(گردآورنده‌): تاریخ‌ ایران‌ کمبریج (جلد 4)، ترجمه‌ حسن‌ انوشه‌، تهران‌، امیرکبیر،

زندگی

در مورد زندگی فردوسی افسانه‌های فراوانی وجود دارد که چند علت اصلی دارد. یکی این که به علت محبوب نبودن فردوسی در دستگاه قدرت به دلیل شیعه بودنش، در قرن‌های اول پس از پایان عمرش کمتر در مورد او نوشته شده است، و دیگر این که به علت محبوب بودن اشعارش در بین مردم عادی، شاهنامه‌خوان‌ها مجبور شده‌اند برای زندگی او که مورد پرسش‌های کنجکاوانه ٔ مردم قرار داشته است، داستان‌هایی سرِهم کنند.

تولد

بنا به نظر پژوهشگران امروزی، فردوسی در حدود سال ۳۲۹ هجری قمری در روستای پاژ در نزدیکی طوس در خراسان متولد شد.

استدلالی که منجر به استنباط سال ۳۲۹ شده است شعر زیر است که محققان بیت آخر را اشاره به به قدرت رسیدن سلطان محمود غزنوی در سال ۳۸۷ قمری می‌دانند:

بدانگه که بُد سال پنجاه و هشت نوان‌تر شدم چون جوانی گذشت  

فریدون بیداردل زنده شد   زمین و زمان پیش او بنده شد

و از این که فردوسی در سال ۳۸۷ پنجاه و هشت ساله بوده است نتیجه می‌گیرند او در حدود سال ۳۲۹ متولد شده است.

تولد فردوسی را نظامی عروضی، که اولین کسی است که درباره ٔ فردوسی نوشته است، در ده «باز» نوشته است که معرب «پاژ» است. منابع جدیدتر به روستاهای «شاداب» و «رزان» نیز اشاره کرده‌اند که محققان امروزی این ادعاها را قابل اعتنا نمی‌دانند. پاژ امروزه در استان خراسان ایران و در ۱۵ کیلومتری شمال مشهد قرار دارد.

نام او را منابع قدیمی‌تر از جمله عجایب المخلوقات و تاریخ گزیده (اثر حمدالله مستوفی) «حسن» نوشته‌اند و منابع جدیدتر از جمله مقدمه ٔ بایسنغری (که اکثر محققان آن را بی‌ارزش می‌دانند و محمدتقی بهار مطالبش را «لاطایلات بی‌بنیاد» خوانده است) و منابعی که از آن مقدمه نقل شده است، «منصور». نام پدرش نیز در تاریخ گزیده و یک منبع قدیمی دیگر «علی» ذکر شده است. محمدامین ریاحی، از فردوسی‌شناسان معاصر، نام «حسن بن علی» را به خاطر شیعه بودن فردوسی مناسب دانسته و تأیید کرده است. منابع کم‌ارزش‌تر نام‌های دیگری نیز برای پدر فردوسی ذکر کرده‌اند: «مولانا احمد بن مولانا فرخ» (مقدمه ٔ بایسنغری)، «فخرالدین احمد» (هفت اقلیم)، «فخرالدین احمد بن حکیم مولانا» (مجالس المؤمنین و مجمع الفصحا)، و «حسن اسحق شرفشاه» (تذکرة الشعراء). تئودور نولدکه در کتاب حماسه ٔ ملی ایران در رد نام «فخرالدین» نوشته است که اعطای لقب‌هایی که به «الدین» پایان می‌یافته‌اند در زمان بلوغ فردوسی مرسوم شده است و مخصوص به «امیران مقتدر» بوده است، و در نتیجه این که پدر فردوسی چنین لقبی داشته بوده باشد را ناممکن می‌داند.

کودکی و تحصیل

پدر فردوسی دهقان بود که در آن زمان به معنی ایرانی‌تبار و نیز به معنی صاحب ده بوده است (ریاحی ۱۳۸۰، ص ۷۲) که می‌توان از آن نتیجه گرفت زندگی نسبتاً مرفهی داشته است. در نتیجه خانواده ٔ فردوسی احتمالاً در کودکی مشکل مالی نداشته است و نیز تحصیلات مناسبی کرده است. بر اساس شواهد موجود از شاهنامه می‌توان نتیجه گرفت که او جدا از زبان فارسی دری به زبان‌های عربی و پهلوی نیز آشنا بوده است. به نظر می‌رسد که فردوسی با فلسفه ٔ یونانی نیز آشنایی داشته است (ریاحی ۱۳۸۰، ص ۷۴).

جوانی و شاعری

کودکی و جوانی فردوسی در دوران سامانیان بوده است. ایشان از حامیان مهم ادبیات فارسی بودند.

با وجود این که سرودن شاهنامه را بر اساس شاهنامه ٔ ابومنصوری از حدود چهل سالگی فردوسی می‌دانند، با توجه به توانایی فردوسی در شعر فارسی نتیجه گرفته‌اند که در دوران جوانی نیز شعر می‌گفته است و احتمالاً سرودن بخش‌هایی از شاهنامه را در همان زمان و بر اساس داستان‌های اساطیری کهنی که در ادبیات شفاهی مردم وجود داشته است، شروع کرده است. این حدس می‌تواند یکی از دلایل تفاوت‌های زیاد نسخه‌های خطی شاهنامه باشد، به این شکل که نسخه‌هایی قدیمی‌تری از این داستان‌های مستقل منبع کاتبان شده باشد. از جمله داستان‌هایی که حدس می‌زنند در دوران جوانی وی گفته شده باشد داستان‌های بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو، و داستان سیاوش است.

فردوسی پس از اطلاع از مرگ دقیقی و ناتمام ماندن گشتاسب‌نامهاش (که به ظهور زرتشت می‌پردازد) به وجود شاهنامه ٔ ابومنصوری که به نثر بوده است و منبع دقیقی در سرودن گشتاسب‌نامه بوده است پی برد. و به دنبال آن به بخارا پایتخت سامانیان («تختِ شاهِ جهان») رفت تا کتاب را پیدا کرده و بقیه ٔ آن را به نظم در آورد. (سید حسن تقی‌زاده حدس زده است که فردوسی به غزنه که پایتخت غزنویان است رفته باشد که با توجه به تاریخ به قدرت رسیدن غزنویان، که بعد از شروع کار اصلی شاهنامه بوده است، رد شده است.) فردوسی در این سفر شاهنامه ٔ ابومنصوری را نیافت ولی در بازگشت به طوس، امیرک منصور (که از دوستان فردوسی بوده است و شاهنامه ٔ ابومنصوری به دستور پدرش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق جمع‌آوری و نوشته شده بود) کتاب را در اختیار فردوسی قرار داد و قول داد در سرودن شاهنامه از او حمایت کند.

سرودن شاهنامه

مقاله اصلی: شاهنامه ٔ فردوسی

شاهنامه مهم ترین اثر فردوسی و یکی از بزرگ ترین آثار ادبیات کهن فارسی می باشد.

فردوسی برای سرودن این کتاب در حدود پانزده سال بر اساس شاهنامه ٔ ابومنصوری کار کرد و آن را در سال ۳۸۴ قمری پایان داد. فردوسی از آنجا که به قول خودش هیچ پادشاهی را سزاوار هدیه کردن کتابش ندید («ندیدم کسی کش سزاوار بود»)، مدتی آن را مخفی نگه داشت و در این مدت بخش‌های دیگری نیز به مرور به شاهنامه افزود.

پس از حدود ده سال (در حدود سال ۳۹۴ هجری قمری در سن شصت و پنج سالگی) فردوسی که فقیر شده بود و فرزندش را نیز از دست داده بود، تصمیم گرفت که کتابش را به سلطان محمود تقدیم کند از این رو تدوین جدیدی از شاهنامه را شروع کرد و اشاره‌هایی را که به حامیان و دوستان سابقش شده بود، با وصف و مدح سلطان محمود و اطرافیانش جای‌گزین کرد. تدوین دوم در سال ۴۰۰ هجری قمری پایان یافت (به حدس تقی‌زاده در سال ۴۰۱) که بین پنجاه هزار و شصت هزار بیت داشت. فردوسی آن را در شش یا هفت جلد برای سلطان محمود فرستاد.

به گفته ٔ خود فردوسی سلطان محمود به شاهنامه نگاه هم نکرد و پاداشی را که مورد انتظار فردوسی بود برایش نفرستاد. از این واقعه تا پایان عمر، فردوسی بخش‌های دیگری نیز به شاهنامه اضافه کرد که بیشتر به اظهار ناامیدی و امید به بخشش بعضی از اطرافیان سلطان محمود از جمله «سالار شاه» اختصاص دارد. آخرین اشاره ٔ فردوسی به سن خود یکی به حدود هشتاد سال است («کنون عمر نزدیک هشتاد شد/امیدم به یک باره بر باد شد») و یکی به هفتاد و شش سال («کنون سالم آمد به هفتاد و شش/غنوده همه چشم میشار فش»). 

 مرگ و آرامگاه

اولین منبعی که به سال مرگ فردوسی اشاره کرده است مقدمه ٔ بایسنغری است که آن را در سال ۴۱۶ هجری قمری آورده است. این مقدمه که امروز نامعتبر شناخته می‌شود به منبع دیگری اشاره نکرده است. اکثر منابع همین تاریخ را از مقدمه ٔ بایسنغری نقل کرده‌اند، به جز تذکرة الشعراء (که آن هم بسیار نامعتبر است) که مرگ او را در ۴۱۱ قمری آورده است. محمدامین ریاحی، با توجه به اشاره‌هایی که فردوسی به سن و ناتوانی خود و آثار پیری کرده است، نتیجه گرفته است فردوسی حتماً قبل از سال ۴۱۱ مرده است.

پس از مرگ، جنازه ٔ فردوسی اجازه ٔ دفن در گورستان مسلمانان را نیافت و در باغ خود وی یا دخترش در طوس دفن شد. منابع مختلف علت دفن نشدن او در گورستان مسلمانان را به دلیل مخالفت یکی از دانشمندان متعصب طوس (چهار مقاله ٔ نظامی عروضی) دانسته‌اند. عطار نیشابوری در اسرارنامه این داستان را به شکل نماز نخواندن «شیخ اکابر، ابوالقاسم» بر جنازه ٔ فردوسی آورده است و حمدالله مستوفی در مقدمه ٔ ظفرنامه این شخص را شیخ ابوالقاسم کُرّکانی دانسته است که مریدان زیادی داشته است. در بعضی منابع دیگر نام این فرد «ابوالقاسم گرگانی» یا «جرجانی» نیز آمده است که احتمالاً مسخ نام کُرّکانی است. ریاحی انتصاب این مسئله به کُرّکانی صوفی را تهمت دانسته است و از آنجا که او در هنگام مرگ فردوسی حدود سی سال داشته است از نظر تاریخی نیز این مسئله را ناممکن گرفته است.

 صحنه‌ای از داستان‌های شاهنامه (در آرامگاه فردوسی، توس)از زمان دفن فردوسی آرامگاه او چندین بار ویران شد. در سال ۱۳۰۲ قمری به دستور میرزا عبدالوهاب خان شیرازی والی خراسان محل آرامگاه را تعیین کردند و ساختمانی آجری در آنجا ساختند. پس از تخریب تدریجی این ساختمان، انجمن آثار ملی به اصرار رئیس و نایب‌رئیسش محمدعلی فروغی و سید حسن تقی‌زاده متولی تجدید بنای آرامگاه فردوسی شد و با جمع‌آوری هزینه ٔ این کار از مردم (بدون استفاده از بودجه ٔ دولتی) که از ۱۳۰۴ هجری شمسی شروع شد، آرامگاهی ساختند که در ۱۳۱۳ افتتاح شد. این آرامگاه به علت نشست در ۱۳۴۳ مجدداً تخریب شد تا بازسازی شود که این کار در ۱۳۴۷ پایان یافت.

آرامگاه فردوسی

آرامگاه فردوسی بنایی است که در سال ۱۳۱۳ همزمان با جشن هزاره فردوسی در توس نزدیک مشهد به یاد ابوالقاسم فردوسی افتتاح شد.

مجموعه فرهنگی باغ آرامگاه فردوسی در فاصله بیست کیلومتری شهر مشهد به طرف قوچان راه دو طرفه می شود و یکی از این راه ها به وسیله بلواری به نام پردیس به طول 7 کیلومتر به باغ آرامگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی می رسد. بنا به شواهد باستان شناسی این منطقه توس تاریخی است که در دوره اساطیری به دست توس پهلوان ایرانی بنا گذاشته شد.سراینده حماسه های بزرگ ایران نیز در همین نقطه به خاک سپرده شد. در سال 1303 همزمان با برپایی جشن هزاره فردوسی قرار شد تا آرامگاه فردوسی به همت انجمن آثار ملی ساخته شود.

انجمن با جمع اوری اعانه از مردم کارهای آماده سازی برای ساخت بنایی در خور حکیم توس را آماده کرد. برای آغاز ساختمان باید محل دقیق مدفن فردوسی مشخص می شد. نخستین منبعی که از مدفن حکیم توس نام برده در چهار مقاله نظامی عروضی بوده که آن را جایی نزدیک، دروازه رزان توس در محل باغ خانوادگی او ذکر کرده بود.

در اردیبهشت سال 1305 ارباب کیخسرو شاهرخ برای تعیین مکان دقیق مدفن فردوسی راهی توس شد. با تحقیقات به عمل آمده مشخص شد باغ حاج میرزا علی قائم مقام نایب التولیه است. با همکاری مقامات استان سراسر باغ کاووش شد و در باغ تختگاهی یافتند که طولش شش متر و عرضش پنج متر بود و مدفن حکیم توس بود.

نقشه بنا را به اصرار انجمن شبیه آرامگاه کوروش توسط « آندره گدار» و پروفسور هرتسفلد طراحی شد و مهندس کریم طاهر زاده بر ان نظارت کرد. معمار ساختمان نیز حسین لرزاده بود. مساحت ساختمان 945 متر بود و بهترین حجاران تصاویری از شاهنامه را بر دیوارهایش حک کردند. بنای آرامگاه در مهر 1313 به مناسبت جشن هزاره فردوسی افتتاح شد. این بنا در سال 1348 با طراحی که هوشنگ سیحون براساس آرامگاه کوروش انجام داده بود گسترش یافت و باغ اطراف آن به همراه موزه کنارش ساخته شد.

افسانه‌های درباره ٔ فردوسی

افسانه‌های فراوانی درباره ٔ فردوسی و شاهنامه وجود دارد که عمدتاً به علت اشتیاق مردم علاقه‌مند به فردوسی و خیال‌پردازی نقالان به وجود آمده‌اند. بیشتر این افسانه‌ها به‌آسانی با استفاده از شواهد تاریخی یا با استفاده از اشعار شاهنامه رد می‌شوند. از این جمله است قصه ٔ رفتن منبع پهلوی شاهنامه از تیسفون به حجاز و حبشه و هند بالاخره به ایران آمدنش به دست یعقوب لیث، قصه ٔ راه یافتن فردوسی به دربار سلطان محمود، مسابقه ٔ بدیهه‌سرایی فردوسی با سه شاعر دربار غزنویان (عنصری، فرخی، و عسجدی)، قصه‌های سفر فردوسی به غزنه یا اقامتش در غزنه، قصه ٔ فرار او به بغداد، هند، طبرستان، یا قهستان پس از نوشتن هجونامه، قصه ٔ اهدا کردن شاهنامه به سلطان محمود به خاطر نیاز مالی برای تهیه ٔ جهیزیه برای دختر فردوسی، قصه ٔ فرستادن صله‌ای که سلطان محمود به فردوسی قول داده بوده است به شکل پول نقره به جای طلا به پیشنهاد احمد بن حسن میمندی و بخشیدن آن صله به فقاع‌فروش و حمامی به دست فردوسی و پشیمانی سلطان محمود و هم‌زمانی رسیدن صله ٔ طلا با با مرگ فردوسی.

آثار فردوسی

تنها اثری که ثابت شده است متعلق به فردوسی است متن خود شاهنامه است (منهای بیت‌هایی که خود او به دقیقی نسبت داده است). آثار دیگری نیز به فردوسی نسبت داده شده است از جمله چند قطعه، رباعی، قصیده، و غزل که محققان امروزی در این که شاعر آنها فردوسی باشد بسیار شک دارند و از جمله قصیده‌ها را سروده ٔ دوران صفویان می‌دانند (ریاحی ۱۳۸۰، ص ۱۴۵).

آثار دیگری نیز به فردوسی نسبت داده شده است که اکثراً مردود دانسته شده‌اند. معروف‌ترین آنها مثنوی‌ای به نام یوسف و زلیخا است که در مقدمه ٔ بایسنغری به فردوسی نسبت داده شده است. اما این فرض توسط بسیاری از معاصران رد شده است و از جمله مجتبی مینوی در سال ۱۳۵۵ هجری شمسی گوینده ٔ آن را «ناظم بیمایه‌ای به نام شمسی» یافته است. محمدامین ریاحی این نسبت را از شرف‌الدین یزدی (که ریاحی او را «دروغ‌پرداز» نامیده است) دانسته است و حدس زده است که مقدمه ٔ بایسنغری را هم همین شخص نوشته باشد (ریاحی ۱۳۸۰، ص ۱۵۱). یکی از آثار دیگر منسوب به فردوسی گرشاسب‌نامه است که مشخص شده است اثر اسدی طوسی است و چند دهه بعد از مرگ فردوسی سروده شده است.

نوشته ٔ دیگری که به فردوسی نسبت داده شده است «هجونامه»ای علیه سلطان محمود است که به روایت نظامی عروضی صد بیت بوده است و شش بیت از آن باقی مانده است. نسخه‌های مختلفی از این هجونامه وجود دارد که از ۳۲ بیت تا ۱۶۰ بیت دارند. وجود چنین هجونامه‌ای را بعضی از محققین رد و بعضی تأیید کرده‌اند. از جمله محمود شیرانی با توجه به این که بسیاری از بیت‌های این هجونامه از خود شاهنامه یا مثنوی‌های دیگر آمده‌اند و بیت‌های دیگرش نیز ضعیف‌اند نتیجه گرفته است که این هجونامه ساختگی است ولی محمدامین ریاحی با توجه به این که اشاره‌ای به این هجونامه در شهریارنامه ٔ عثمان مختاری (مدّاح مسعود سوم غزنوی)، که قبل از چهار مقاله ٔ نظامی عروضی نوشته شده است، آمده است، وجود آن را مسلم دانسته است.

جالب این است که معروف‌ترین بیت فردوسی که زیر آمده است و بعضی آن را از خود شاهنامه و بعضی از هجونامه دانسته‌اند نیز ممکن است از خود وی نباشد (خطیبی ۱۳۸۴، صص ۱۹ و ۲۰):

بسی رنج بردم در این سال سی عَجَم زنده کردم بدین پارسی

دوست‌داران و مخالفان فردوسی

در همان سال‌های آغازین پس از مرگ فردوسی مخالفت با شاهنامه آغاز شد و عمدتاً به خاطر سیاست‌های ضد ایرانی دربار بنی عباس و مدارس نظامیه ادامه یافت. از جمله سلطان محمود پس از فتح ری در سال ۴۲۰ قمری، مجدالدوله ٔ دیلمی را به خاطر خواندن شاهنامه سرزنش کرده است (ریاحی ۱۳۸۰، ص ۱۶۰). نویسندگانی نیز، از جمله عبدالجلیل رازی قزوینی که مانند فردوسی شیعه بوده است، شاهنامه را «مدح گبرکان» دانسته‌اند (همین طور عطار نیشابوری) و خواندن آن را «بدعت و ضلالت». شاعران دیگری نیز، از فرخی سیستانی («گفتا که شاهنامه دروغ است سربه‌سر») و معزی نیشابوری («من عجب دارم ز فردوسی که تا چندان دروغ/از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر») گرفته تا انوری («در کمال بوعلی نقصان فردوسی نگر/هر کجا آید شفا شهنامه گو هرگز مباش»)، احتمالاً به دلیل علاقه ٔ ممدوحانشان به ردّ فردوسی، شاهنامه را دروغ، ناقص، یا بی‌ارزش دانسته‌اند.

با وجود بایکوتی که درباره ٔ فردوسی وجود داشته است و در نتیجه ٔ آن بسیاری از منابع نامی از فردوسی یا شاهنامه نیاورده‌اند، در مناطقی که حکومت عباسیان در آنها نفوذ کمتری داشته است، از شبه‌قاره ٔ هند گرفته تا سیستان، آذربایجان، اران، و آسیای صغیر، کسانی از فردوسی یاد کرده‌اند یا او را ستوده‌اند. از جمله مسعود سعد سلمان گزیده‌ای از شاهنامه تهیه کرد و نظامی عروضی در اواسط قرن ششم هجری اولین شرح حال موجود از فردوسی را در چهار مقاله نوشت. در حدود سال ۶۲۰ قمری نیز خلاصه‌ای از شاهنامه در شام به دست بنداری اصفهانی به عربی ترجمه شد.

پس از حمله ٔ مغول و انقراض عباسیان توجه به شاهنامه در محافل رسمی نیز افزایش یافت و از جمله حمدالله مستوفی در اوایل قرن هشتم هجری در دوران ایلخانان تصحیحی از شاهنامه بر اساس نسخه‌های مختلفی که یافته بود ارائه کرد. در دوران تیموریان نیز، در سال ۸۲۹ قمری در هرات، به دستور شاهزاده ٔ تیموری بایسنغر میرزا نسخه ٔ مصوری از شاهنامه تهیه شد و احتمالاً تعداد زیادی از روی آن نوشته شد.

صفویان با توجه به این که خودشان مانند فردوسی شیعه و ایرانی بودند، توجه خاصی به فردوسی کردند که تا امروز ادامه یافته است. پس از انقلاب ایران در ۱۳۵۷ علیه حکومت پادشاهی، بعضی انقلابیان به این فرض که فردوسی شاه‌دوست بوده است یا شاهان را ستوده است از او بد گفته‌اند یا از شاهنامه انتقاد کرده‌اند.

از محققان معاصر احمد شاملو نیز از شاهنامه انتقاد کرده است که در پاسخ او عطاءالله مهاجرانی کتابی در دفاع از فردوسی و شاهنامه نوشت.

فردوسی‌پژوهی

پس از تلاش حمدالله مستوفی در تصحیح شاهنامه در قرن هشتم و شاهنامه ٔ بایسنغری در قرن نهم هجری، اولین تصحیح شاهنامه در کلکته صورت گرفت و بار اول به شکل ناقص در ۱۸۱۱ میلادی (توسط ماثیو لمسدن) و بار دوم به طور کامل در ۱۸۲۹ (به تصحیح ترنر ماکان انگلیسی) منتشر شد. از مصححین بعدی شاهنامه می‌توان از ژول مول فرانسوی، وولرس و لاندوئر هلندی، ی. ا. برتلس روس، نام برد. از مصححین ایرانی شاهنامه باید به عبدالحسین نوشین، مجتبی مینوی، محمد مختاری، و جلال خالقی مطلق اشاره کرد.

به علت محبوبیت فردوسی، تحقیقات فراوانی درباره ٔ وی و شاهنامه منتشر شده است. ژول مول، تئودور نولدکه، سید حسن تقی‌زاده، هانری ماسه، فریتز ولف، عبدالحسین نوشین، محمد قزوینی، و ایرج افشار از جمله ٔ معروف‌ترین محققین درباره ٔ فردوسی هستند. راسخون


ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش

شیخ کلینی دانشمند فقیه شیعه

شیخ کلینی دانشمند فقیه شیعه 

 
 

منابع مقاله:

ماهنامه پاسدار اسلام شماره 2 ، ؛


محمد بن یعقوب کلینی، ملقب به ثقة الاسلام کلینی. ابن اثیر در جامع الاصول می نویسد: از خواص شیعه این است که در سر هر صد سال هجری (یک قرن) مجددی برای مذهب ایشان است، و در راس قرن دوم امام رضا(ع) و اول قرن سوم محمد بن یعقوب کلینی و اول قرن چهارم سید مرتضی علم الهدی بوده است.

و چقدر جالب است که در راس قرن پانزدهم هجری - که همین قرن معاصر است - نور رهبر عظیم الشان ما امام خمینی، عالم را فرا گرفته است و بدون شک او را می توان بهترین و کاملترین مصداق تجدید کننده مذهب دانست.

شرح حال کلینی متاسفانه از اینکه دانشمندان بزرگوار و افتخار عالم تشیع مرحوم کلینی در قرن سوم هجری می زیسته اطلاع مختصری از زندگی پرخیر و برکت وی در دست است و تاکنون نقاط مبهم و نامعلوم فراوانی در شرح حال زندگیش موجود است که علیرغم تلاشها و تحقیقات زیادی که امروزه بعمل آمده، بی نتیجه مانده و پرده از آن سالیان درازی که این وارث انبیاء در خدمت به اسلام و مسلمین سپری کرده همچنان برداشته نشده است.

آنچه از تاریخ می توان استفاده کرد اینکه کلینی، نواب خاص امام زمان (ع) را درک کرده و بسیاری از احادیث و اخبار را از مصدر اصلی و دست اولش اخذ کرده است.

سال ولادت مرحوم کلینی معلوم نیست، ولی سال وفاتش را 328 یا 329 هجری ذکر کرده اند. مکان ولادت او قریه ای است بنام کلین که لقب آن بزرگوار مشتق از اسم همین قریه است. کلین قریه ای است در 38 کیلومتری جنوب غربی شهرری و از این قریه فقها و محدثین زیادی برخاسته اند که از آنجمله محمد بن یعقوب کلینی ثقة الاسلام و دائی او مرحوم علان است.

مرحوم کلینی مدتی در کلین به امامت و رهبری تشیع پرداخت و سپس به بغداد هجرت کرد و در آنجا نیز به تدریس علوم اهل بیت اشتغال داشت.

نجاشی می گوید: او در زمان خود، شیخ و پیشوای شیعه بود در ری و حدیث را از همه بیشتر ضبط کرده و بیشتر از همه مورد اعتماد است.

ابن طاووس حلی می گوید: توثیق و امانت کلینی مورد اتفاق همگان است.

ابن اثیر صاحب کتاب الکامل فی التاریخ می گوید: او به فرقه امامیه در قرن سوم هجری زندگی تازه ای بخشید و پیشوا و عالم بزرگ و فاضل و مشهور در آن مذهب است.

ابن حجر عسقلانی می گوید: کلینی از رؤسا فضلاء شیعه است در ایام مقتدر عباسی.

ملا محمد تقی مجلسی می گوید: حق این است که در میان علماء شیعه مانند کلینی نیامده است، و هر که در اخبار و ترتیب کتاب او دقت کند درمی یابد که او از جانب خداوند تباک و تعالی مؤید بوده است.

محقق حلی در مقدمه معتبر می گوید: نظر به اینکه فقهاء ما رضوان الله علیهم زیادند و تالیفات فراوان دارند و نقل اقوال همه آنها غیر مقدور است. من به سخن مشهورین به فضل و تحقیق و حسن انتخاب اکتفا کرده ام و از کتب این فضلاء به آنچه اجتهاد آنها هویدا است و مورد اعتماد خودشان بوده است اکتفا کرده ام از جمله کسانی که نقل می کنم از قدمای زمان ائمه، حسن بن محبوب احمد بن ابی نصر بزنطی، حسین بن سعید اهوازی، فضل بن شاذان نیشابوری و یونس بن عبدالرحمن. و از متاخرین محمد بن بابویه قمی (شیخ طوسی) و محمد بن یعقوب کلینی. (1) کتاب کافی آنچه کلینی را به ما و امت اسلام در طول قرون و اعصار معرفی کرده، کتاب کافی است. و اینک که از شرح حال این بزرگ مرد تاریخ اطلاع زیادی در دست نیست، کتاب کافی، کافی است که عظمت و بزرگورای او را به ما بشناساند.

شیخ کلینی اولین کسی است که اخبار را مبوب (تقسیم بندی) کرده و الکافی وی اولین کتاب از کتب اربعه شیعه است و این کتاب که همچنان مؤلفش بسیار عظیم و افتخار آفرین است دارای 15176 حدیث می باشد.

تالیف این کتاب 20 سال طول کشید و هنگامی که کلینی در بغداد بوده است کتاب خاتمه یافته، ولی معلوم نیست شروع کتاب کی و در کجا بوده است.

شیخ مفید درباره کتاب کافی چنین می گوید: کافی در ردیف جلیل ترین کتب شیعه و سودمندترین آنها است.

محمد بن مکی عاملی - شهید اول - می گوید: کتاب کافی در علم حدیث است و شیعه مانندش را ننوشته است.

شیخ زین الدین - شهید ثانی - می گوید: بجان خودم هیچ نویسنده ای مانند کافی را برشته تالیف در نیاورده است. و قدر و منزلت کلینی و جلالت او از این کتاب نمایان است.

محقق کرکی می گوید: این کتاب از احادیث شرعی و اسرار دینی مقداری جمع آوری نموده که در کتاب دیگری یافت نمی شود.

ملا محسن فیض کاشانی می گوید: کافی شریفترین و کاملترین و جامعترین کتاب است زیرا که در میان آنها شامل اصول و خالی از عیب و فضول است.

مولی محمد امین استرآبادی در کتاب فوائد المدینه می گوید: ما از اساتید و علمای خود شنیده ایم که در اسلام کتابی تالیف نشده که برابر یا نزدیک کتاب کافی است. (2) امتیازات کافی 1- از اینکه شیخ کلینی در زمان نواب اربعه یا نمایندگان و نائبان خاص امام زمان(ع) می زیسته است. لذا قطعا از آنها استفاده شایانی در مورد احادیث کرده است. و از اینرو بیشتر می توان به کتاب وی اعتماد کرد. و البته این بدان معنی نیست که تمام احادیث را بدون تحقیق بپذیریم. بلکه باید اهل فن آنها را مورد بررسی قرار دهند و اسناد و رواة حدیث را با دقت مطالعه کرده صحیح را از ضعیف تشخیص داده سپس در دسترس عموم قرار دهند و این تحقیق می بایست در مورد تمام کتب و مراجع حدیث انجام پذیرد و البته قبل از همه آنها کتب اربعه شیعه که مآخذ و منابع اصلی حدیث بشمار می روند. باید زیر نظر متخصصین و دانشمندانی که در علم حدیث و رجال تخصص وافر دارند، مراجعه و تنقیح شوند.

2- یکی از بزرگان محققین گفته است: روش کلینی در ترتیب احادیث هر باب این است که حدیث درست تر و صحیح تر را در اول باب قرار داده و سپس به احادیث مجمل و مبهم می پردازد از این جهت احادیث آخر هر باب غالبا خالی از ابهام نیست.

3- یکی از امتیازات کافی این است که کلینی سلسله سند را تا به امام، در هر حدیث نقل می کند، و آنجا که صدر سند را حذف کرده است، جایی است که از کتاب دیگر نقل کرده و سلسله سند را به آن کتاب حواله می دهد.

تالیفات کلینی آنچه در کتب تراجم نقل شده پنج کتاب دیگر از شیخ کلینی نقل کرده اند:

1- کتاب تفسیر الرؤیا 2- کتاب الرجال 3- کتاب الرد علی القرامطة 4- کتاب الرسائل (رسائل ائمه علیهم السلام) 5- کتاب ما قیل فی الائمه من الشعر وفات کلینی کلینی در سال 328 یا 329 هجری در بغداد وفات کرد و در مقبره خود در باب الکوفه بغداد بخاک سپرده شد. مقبره او در سمت شرقی دجله نزد باب جسر عتیق واقع شده است و قرنها است که شیعیان به زیارت آن بزرگوار می روند. و برادران اهل تسنن هم بر احترام آن مقبره و تعظیم کلینی اتفاق دارند.

علامه مجلسی می گوید: مقبره کلینی در مولوی خانه بغداد است به شیخ المشایخ معروف است و عامه و خاصه آنرا زیارت می کنند. من از جماعتی از شیعیان شنیدم که آن مقبره محمد بن یعقوب کلینی است و خودم او را در همانجا زیارت کردم.

پی نوشت ها:

1) خدمات متقابل اسلام و ایران شهید مطهری ص 480

2) مقدمه اصول کافی، سید جواد مصطفوی.حوزه

راوی آسمانی/ تولد شیخ صدوق/بزرگداشت شیخ صدوق

راوی آسمانی/ تولد شیخ صدوق/بزرگداشت شیخ صدوق 

ابوجعفر محمّد بن علی ابن بابویه قمی ملقب به شیخ صدوق از پیشتازان علم حدیث و از مردان نامی جهان اسلام در سال 305 ه . ق چون ستاره ای در آسمان روایت و فقاهت در شهر مقدس قم طلوع کرد. ولادت این عالم فقیه با آغاز نیابت حسین بن روح سومین نائب خاص امام زمان(عج) هم زمان بوده است.

پدر شیخ صدوق

پدر بزرگوار شیخ صدوق علی بن الحسین بن بابویه قمی، از فقهاء بزرگا سلام و در زمان اما حسن عسگری و امام زمان علیهماالسلام می زیسته و مورد احترام آن امامان بوده است. در نامه ای که اما حسن عسگری علیه السلام به علی بن بابویه نوشته وی را با کلماتی چون: شیخ معتمد و فقیه من خطاب کرده است. پدر شیخ صدوق در قم به دنیا آمده و زندگی را آن جا گذارنده و در همان شهر نیز وفات کرده است. پدر شیخ صدوق در ایام زندگی پربرکت خویش نزدیک دویست جلد کتاب تألیف کرده است.

دعای ولی عصر(عج)

عمر با برکت علی بن باویه پدر شیخ صدوق از پنجاه می گذشت و هنوز فرزندی نداشت و بسیار دوست می داشت که خداوند به او فرزند صالحی عنایت کند، از این رو به حضرت ولی عصر(عج) متوصل شده طی نامه ای به وسیله حسین بن روح که یکی از نمایندگان خاص امام زمان بود تقاضای دعا کرد تا آن حضرت از خداوند، فرزند صالحی برای او بخواهد. ولی عصر(عج) دعا کرده و برای ابن بابویه نوشتند: «برای تو از خداوند خواستیم دو پسر روزیت شود که اهل خیر و برکت باشند» پس از دعای امام زمان بود که ابن بابویه صاحب فرزندی شد که نامش را محمّد نامید و بعدها عالمی بزرگ و فقیه ای نام آور شد. او همان شیخ صدوق است.

دوران کودکی

شیخ صدوق دوران کودکی و آغاز جوانی را در دامان علم و فضیلت و تقوای پدر بزگروارش علی بن بابویه سپری کرد. صدوق در محضر پدر، علوم و معارف را همراه با تربیت های عملی و اخلقی فرا گرفت. پدر که در اوج علم و فقاهت و شهرت زندگی خود و فرزندانش را از راه مغازه ای کوچک در بازار قم و در نهایت زهد و قناعت می گذارنید. شیخ صدوق بیش از بیست سال از دوران پر برکت حیات پدر را درک کرد و رد سن 22 یا 23 سالگی بود که دست روزگار دامان پر مهر محبت پدر را از او گرفت!

نبوغ ذاتی

خانواده اصیل و اهل علم شیخ صدوق و پرورش یافتن در دامان پدری فقیه و وارسته از یک سو، و تیزهوشی، ذکاوت، حافظه فوق العاده قوی و استعداد ذاتی او از سوی دیگر موجب گردید در مدتی کوتاه به قله های بلندی از کمالات انسانی دست یابد و در کمتر از بیست سالگی هزاران حدیث و روایت با راویان آن ها را به حافظه بسپارد. استاد صدوق محمّد بن علی الاسود درباره حافظه و اشتیاق وافر شیخ صدوق به آموختن می فرمود: «این میل و اشتیاق به علم و دانش که در صدوق وجود دارد مایه شگفتی نیست زیرا او به دعای امام زمان متولد شده است». خود شیخ صدوق بارها می فرمود: «من به دعای صاحب الامر متولد شده ام».

استادان شیخ صدوق

شاید بتوان گفت یکی از عوامل موثر در موفقیت صدوق استادان بسیار زیادی است که دیده و از خرمن علوم آن ها خوشه ها برگرفته است. او ابتدا از محضر پد خود علی بن بابویه درس آموخت و افزون بر آن در مجالس و محافل درسی بزرگان علم و ادب حاضر می شد، به گونه ای که بعضی از علما گفته اند: تعداد استادان صدوق از دویست نفر متجاوز است. از جمله بزرگانی که صدوق از محضر آن ها بهره برده می توان به ابوجعفر محمّد بن یعقوب کُلینی نویسنده کتاب گرانمایه اصول کافی اشاره کرد.

کلینی و صدوق

پس از مرحوم کُلینی نویسنده کتاب ارزشمند اصول کافی، صدوق از بزرگ ترین محدثان عصر خود به شمار می آید که علاوه بر ضبط و نقل حدیث، در علوم دیگر نیز تبحر داشته و تألیفات بسیاری از خود به جای گذاشته است. صدوق سال ها از محضر کُلینی استفاده نموده و به شنیدن و جمع آوری احادیث ائمه علیهم السلام مشغول بوده است؛ اما بر خلاف شخصیّت علمی کلینی که بیشتر از جهت جمع آوری، برسری و نقل حدیث مشهور است، شیخ صدوق در سه زمینه روایت، مباحث کلام و فقه برجسته و ممتاز بوده است.

شاگردان شیخ صدوق

صدوق، به خوبی دریافته بود که بهترین شیوه برای حفظ و حراست از سخنان پیشوایان دین که در هر زمان ممکن است مورد تعرض و دستبرد قرار گیرد، انقال به سینه دلسوختگان مکتب اهل بیت می باشد؛ از همین رو با پرورش شاگردان و طالبان دانش، به نگهداری و صیانت از این میراث گران بها پرداخت. از میان مهم ترین شاگردان وی می توان به دانشمند بلند آوازه، محمّد بن نعمان معروف به شیخ مفید نام برد که خدمات بسیاری به جهان اسلام ارئه کرد، و آثار به جای مانده از وی حکایت از وسعت معلومات او دارد.

قدرت علمی و آشنایی گسترده او با علوم اسلامی است. برخی از مهم ترین آثار ایشان عبارتند:

1. من لا یحضره الفقیه (دومین کتاب از چهار کتاب روایی معتبر شیعه در زمینه احکام الهی و فقه) 2. علل الشرایع (درباره فلسفه احکام و علت تشریع آن ها است) 3. کمال الدین و تمام النعمة (درباره اثبات وجود امام زمان و غیبت طولانی آن حضرت از نظر عقلی و نقلی) 4. الخصال 5. اَلامالی 6. عُیون اخبار الرضا و...

ابتکارات علمی

فقها و بزرگا مسلمان، شیخ صدوق را بیشتر با لقب رئیس المحدثین شناخته اند ؛ زیرا او در شناخت احادیث، آگاه و در حفظ منابع و جمع آوری آن ها تلاش فراوان می کرده است. شیخ صدوق احادیث را به تناسب موضوعات مختلف دسته بندی و برای هر موضوع، باب جداگانه ای باز می کرد، مانند کتاب من لایحضره الفقیه یا عیون اخبار الرضا یا کتاب های دیگر صدوق که وی در هر یک از آن ها طبق اختلاف موضوعات و مزایا، باب های جداگانه ای گشوده است.

چهار کتاب معتبر شیعه

برای آشنایی با اسلام نام محمّدی صلی الله علیه و آله و شناخت حقایق قرآن ناگزیر به شناخت سنت پیامبر و اخبار و احادیث امامان معصوم هستیم، از سویی نیز وجود دروغگویان و حدیث سازان و درهم آمیختگی احادیث صحیح و جعلی، این شناخت دقیق را برای مردم مشکل می سازد؛ از این رو سه تن از بزرگان شیعه، کمر همت بسته و اقدام به جمع آوری و نوشتن چهار کتاب روایی ارزشمند کردند. این کتاب ها معروف به «کتب اربعه» و مؤلفان آن ها را «محمّد بن ثلاث» می نامند؛ زیرا اسایم هر سه محمّد و کنیه هر سه ابوجعفر بوده است.

1. اصول کافی، تألیف ابوجعفر محمّد بن یعقوب کلینی، دارای 16199 حدیث؛ 2. من لایحضره الفقیه تألیف ابوجعفر محمّد بن علی بن بابویه قمی ملقب به شیخ صدوق شامل 5963 حدیث؛ 3. تهذیب، تألیف ابوجعفر محمّد بن الحسن معروف به شیخ طوسی دارای 13590 حدیث و استبصار که این کتاب نیز تألیف شیخ طوسی است و 5511 حدیث دارد.

عصر حدیث

عصر دصوق را باید عصر حیدث نامید دروه ای که با حرکت علمی کلینی آغاز و با تلاش های !یگیر و بی وقفه صدوق ادامه یافت. شیخ کلینی با این حرکت علمی جدید، مکتب حدیث انگاری اهل بیت علیهم السلام را آغاز کرد و دیگران از جمله شیخ صدوق بنای مستحکم ضبط و نشر حدیث را بر آن بنیان نهادند. صدوق برای اامه راهی که کلینی در آن قدم نهاده بود سفرهای علمی بسیاری انجام دادو کوشش های بی شماری کرد.

صداق در گفتار و روایت

از مسایلی که در علم رجال و شناخت راویان حدیث مطرح و سبب پذیرش حدیث محدثان می شود تصریح دانشمندان این رشته علمی به اطمینان و صداقت راوی است. عالمان دینی چنان اعتمادی بر شیخ صدوق داشته اند که تعبیر به این که ایشان مورد اطمینان است توهین به او گفته اند. شیخ صدوق را صدوق نامیده اند زیرا در نقل حدیث از ائمه علیهم السلام خصوصا امام صادق و امام باقر علیهماالسلام از راه صواب خارج نشده و در فهم آن ها به خطا نرفته است.

در کتب فقه و حدیث شیخ صدوق و پدر بزرگوارشان علی بن بابویه را صدوقین می گویند اما هرگاه شیخ صدوق گفته می شود منظور پسر محمّد بن علی بن بابویه است نه پدر.

شیخ صدوق و غیبت صغری

یکی از رویدادهای بسیار مهم سیاسی و اجتماعی زمان شیخ صدوق که آثار وعواقب آن دامن گیر بشریت گردید، قطع رابطه ظاهری امت اسلام با امام مسلمانان و فاصله افتادن بین مردم و رهبر معصومشان بود. پس از شهادت امام حسن عسگری در سال 260 ه غیبت صغرای امام زمان(عج) آغاز گشت و تا سال 329 ه ادامه داشت در طی این مدت افرادی بین آن حضرت و مردم به عنوان نائبان خاص رابطان امام با مردم بودند. نواب امام در طول غیبت صغری چهار نفر بودند که از سوی امام عصر(عج) به این سمت منصوب می شدند. شیخ صدوق در اوائل نیابت سویمن نائب، حسین بن روح در حدود سال 305 دیده به جهان گشود؛ بنابراین تا سن 23 سالگی در زمان غیبت صغری می زیسته و دوران نیابت 2 نفر از نواب خاص امام زمان را درک کرده است که این خود از عوامل بسیار موثر در پیشرفت و تکامل علمی و خصوصا معنوی صدوق بوده و توانسته خود را به بلندترین قله های نورانی علم معنویت برساند.

شیخ صدوق از دیدگاه علما و بزرگان

همه علما و فقها بزرگ اسلام با دیده احترام و تعظیم به شیخ صدوق نگریسته اند. عدالت او را تایید کرده و مقام شامخ او را با عباراتی بلند تصدیق کرده اند. از آن جمله شیخ طوسی در کتاب الفهرست می نویسد: «شیخ صدوق دانشمندی جلیل القدر و حافظ احادیث بود و در علماء قم از نظر حفظ احادیث و کثرت معلومات مانندی نداشت.»

سید بن طاووس می فرماید: «شیخ صدوق کسی است که همه بر علم و عدالت او اتفقا نظر دارند و علامه مجلسی در توصیف صدوق می فرماید: «شیخ صدوق از بزرگ ترین علمای گذشته است».

هجرت به شهر ری

شیخ صدوق از کسانی است که برای جمع آوری احادیث امامان معصوم علیهم السلام به مسافرت های بسیار رفته است در این سفرها از استادان بزرگی استفاده کرده خود نیز به تدریس و بحث می پرداخته است. صدوق برخی از کتاب های خود را در این سفرها تألیف کرده است. از جمله سفرهای شیخ صدوق سفر به شهرهای بخارا، نیشابور، طوس، اصفهان و بغداد بوده است.

صدوق سرانجام به دعوت صاحب بن عباد نخست وزیر دولت آل بویه در زمان رکن الدوله دیلمی و مردم شهر ری، به آن شهر آمده، تشکیل حوزه و کلاس درس داده و به تدریس فقه و احادیث اهل بیت علیهم السلام مشغول گردید.

وفات شیخ صدوق

سرانجام شیخ صدوق این عالم بزرگوار پس از گذشت هفتاد و چند سال از عمر شریف و پر برکتش در سال 381 ه . ق دعوت حق را لبیک گفت و در شهر ری دیده از جهان فروبست. پیکر پاکش در میان غم و اندوه مردمان در نزدیکی مرقد مطهر حضرت عبدالعظیم مدفون گردید. امروزه آرامگاهش به نام ابن بابویه در شهر ری مشهور و قبر منورش زیارتگاه مسلمانان و محل استجابت دعای مؤمنان است.

آیت اللّه مرعشی نجفی حاج سیدمحمود مرعشی نام برد. آری اینچنین است سرانجام عاشقان و دلدادگان کوی حضرت دوست که مس وجود خود را با کیمیای محبت او به طلا مبدل ساختند.

کیمیایی است عجب بندگی پیر مُغان خاک او گشتم و چندین در جانم دادند

پدیدآورنده: سیدمحمّدحسین کاظمینی

آداب و وظایف ویژه معلم در امر تدریس و جلسه درس

(( آداب و وظایف ویژه معلم در امر تدریس و جلسه درس  )) 

 

* آراستن و پیراستن ظاهر به منظور تجلیل از مقام علم و دانش 

* دعاء و حفظ همبستگی معلم با خدا در حین شروع به انجام وظیفه

* ادامه و استمرار این همبستگی با خدا برای توفیق در درس

* نشستن آمیخته با وقار و نزاکت و ادب

* تعیین و تنظیم جهت نشستن معلم در جلسه درس

* پالایش قصد و هدف

* طرز توجه و نگاه معلم به شاگردان باید حساب شده باشد

* احترام ویژه به شاگردان با فضیلت و قدردانی از آنها

* تلاوت قرآن و خواندن دعاء قبل از تدریس ( دعای خاص دارد )

 * ا ستفاده از بهترین قواعد و روش تدریس و تفهیم

* رعایت تَرَتُّب منطقی علوم و دانش ها در امر تدریس

* رعایت اعتدال و اقتصاد در بیان و توضیح مطالب

* توجه به فضای درس و اهمیت هوای آزاد

* رعایت مصالح شاگردان و مصالح اهم در تقدیم و تأخیر وقت تدریس

* رعایت تناسب صدا با محیط درس

*قاطعیت واحتیاط برای حفظ نظم و پاسداری از آرامش و پیشگیری از جدال در جلسه درس

* ایجاد انضباط و حس مسئولیت اخلاقی در شاگردان

* مدارا در مورد کیفیت پاسخ به پرسش های شاگردان

* محبت معلم و گشاده رویی او نسبت به شاگرد تازه وارد

* وظیفه معلم ، همزمان با ورود عالم و دانشمند به جلسه درس

* اعتراف به عجز و ناتوانی در مسائلی که بدانها احاطه ندارد

* تذکر لغزش و اشتباه ،‌ قبل از پایان یافتن درس

* اعلام به پایان یافتن درس و درنگ نمودن در جلسه درس پس از پایان گرفتن آن

*ختم جلسه درس با دعا ( دعای خاص دارد ) 

* باید درس ها با نصایح اخلاقی پایان گیرد *

آداب و وظایف شاگرد

آداب و وظایف شاگرد 
راه و رسم دانش اندوزی

بهترین راه تثبیت محفوظات تکرار روزمرّة ایات است که حداقل خواندن روزی 2 جزء برای حافظات کل تا مدت 3 سال ضروری می‌رسد.

یکی از مهم‌ترین نکاتی که منجر به تثبیت محفوظات می‌گردد، وارد کردن قرآن به عرصه زندگی و در ارتباط بودن با ایات است.

در شماره قبل به آداب مشترک میان استاد و شاگرد و همچنین آداب و وظایف معلم در برابر شاگرد اشاره شد.

در این شماره به آداب و وظایف شاگرد در برابر استاد می‌پردازیم.

ج ) آداب و وظایف شاگرد

1. محصل باید نیت خود را خالص نماید و دل را پاک گرداند تا برای فراگرفتن علم قابلیت پیدا کند.

2. زمان تحصیل را غنیمت شمارد و از آن بهره جوید.

3. در دفع موانع اشتغال و علاقه به تحصیل بکوشد.

4. تا به هدف اصلی دانش نرسیده، به امور دیگر مشغول نگردد.

5. از دوستان ناشایست و آنان که مانع اشتغالات علمی او می‌شوند، کناره‌گیری نماید.

6. همواره در فراگیری دانش بکوشد و در همه لحظات از آموختن علم خودداری نکند.

7. از همت عالی برخوردار باشد و به اندکی از علم قناعت نکند.

8. مطالب علمی را به ترتیب بیاموزد. از مقدمات به سطح بالاتر برود.

9. به استاد خود احترام گذارد و از مقام علمی او تجلیل نماید.

10. استاد را به عنوان پدر روحانی خود بداند.

11. در برابر استاد تواضع و فروتنی داشته باشد.

12. از زشتیهای استاد چشم‌پوشی نماید.

13. مراقب حرکات و حالات خود در محضر استاد باشد.

14. در گفت‌وگو و پرسش و پاسخ در حضور استاد و در غیبتش، او را بزرگ شمارد.

15. از استاد سرمشق گیرد و راه او را پیروی نماید و خود را منقاد او قرار دهد.

16. به توضیحات استاد ارج نهد.

17. از استاد سپاسگزاری نماید که او را به عمل بافضیلتی وا داشته است.

18. در برابر سوءخلق یا ستم معلم شکیبایی نماید و اعتقاد خود را از استاد سلب نکند.

19. کوشش نماید پیش از حضور استاد به جلسه درس، خود را به محضر درس حاضر سازد.

20. در جلسه خصوصی استاد بی اجازه او وارد نشود، چه استاد تنها باشد یا دیگری در آن مجلس باشد. اگر استاد اجازه داد، داخل شود؛ در غیر این‌صورت برگردد.

21. با هیئت کامل و فارغ‌البال از همه مشاغل و راضی و خوشحال به خدمت استاد برسد.

22. از سؤالهای تکراری و فرساینده و تلف کننده وقت خودداری کند.

23. مزاحم اوقات خاص استاد نگردد.

24. با کمال ادب و آرامش و وقار و فروتنی و خضوع در برابر استاد بنشیند و رعایت ادب و نزاکت را بنماید.

25. با دقت و توجه کامل به سخنان استاد گوش دهد. بدون جهت صدای خود را بلند نکند و از حرکات دیگر بپرهیزد.

26. مخاطبات خود را با معلم به خوبی انجام دهد و از به کار بردن عبارات رایج در بین مردم بپرهیزد.

27. در بیان مطالب درس از استاد سبقت نگیرد.

28. در حضور استاد نباید بخندد یا با تمسخر کلام استاد را تکرار کند.

29. سخن استاد را قطع نکند.

30. هرگاه معلم چیزی به شاگرد عطا کرد، لازم است با دست راست عطیة استاد را بپذیرد.

31. هنگام بلند شدن استاد به احترام او بایستد و هنگام حرکت، پیشاپیش استاد راه نرود2 و اصول دیگر.

پی‌نوشتها:

1. برگرفته از کتاب سیر آموزش در میان مسلمین، نوشته دکتر جهانبخش ثواقب.

2. برای شرح و تفصیل بیشتر این اصول ر.ک: شهید ثانی، منیة المرید، ترجمه محمد باقر ساعدی خراسانی، ص 218 ـ 235.

پدیدآورنده: محمد حاج‌ابوالقاسمی

وظایف دانشجو در برابر استاد

 
وظایف دانشجو در برابر استاد

نویسنده: شمس الله صفرلکی
پیش از آنکه به تبیین وظایف دانشجو دربرابر استاد بپردازیم، تذکر نکته‏ای لازم است‏و آن اینکه دانشجو باید پیش از هر چیز، درباره کسی که سرمایه علمی‏اش را از او به‏دست می‏آورد و حسن خلق و آداب و رفتارخود را تحت رهبری او فراهم می‏کند، مطالعه‏و بررسی کند. باید استادی را به عنوان الگوانتخاب کرد که از اهلیت و شایستگی کامل‏برخوردار بوده، دینداری او محرز و پاکدامنی‏و صیانت نفس وی مشهور باشد. نبایددانشجو شیفته و فریفته فزونی آگاهیهای‏علمی استادی گردد که از نظر تقوا و دیانت وجهات اخلاقی و سیاسی نقایص آشکاری‏دارد; زیرا زیان چنین استادی به دین واخلاق شاگرد، از نادانی شدیدتراست. با توجه‏به این نکته، وظایف دانشجو در قبال استاد رابیان می‏کنیم:
1 - تلقی استاد به عنوان پدر واقعی وروحانی. دانشجو باید چنان بیندیشد که استاد او -که از سلامت دین و اخلاق برخوردار است.-پدر واقعی و روحانی او است و مسلما مقام‏پدر روحانی از پدر جسمانی بالاتر وارجمندتر است.
2 - ارج نهادن به استاد و تجلیل از مقام‏علمی وی.
3 - تواضع و فروتنی در برابر استاد.
رسول اکرم‏صلی الله علیه وآله می‏فرماید: دانش رابیاموزید وبه خاطر آن، آرامش و متانت را فرا گیرید و در برابرکسی که از او دانش می‏آموزید، فروتن باشید.
4 - به نیکی یاد کردن از استاد.
5 - حق‏شناسی از استاد.
دانشجو نباید در طول زندگانی‏اش از دعای‏خیر نسبت‏به استاد غافل بماند.
6 - سپاسگزاری از ارشاد و هشدارهای‏استاد، اگر چه با توبیخ و انتقاد و گزندگی‏همراه باشد.
7 - تحمل جور و تندرویهای استاد.
باید در برابر جفای استاد و تندرویهای‏اخلاقی او شکیبا بود.
8 - زودتر از استاد در درس حاضر شدن.
9 - رعایت ادب و نزاکت در برابر استاد.
هنگام ورود استاد به کلاس، بر دانشجولازم است‏به عنوان احترام بایستد و درمحضر او به گونه‏ای بنشیند که نمایانگر ادب ونزاکت‏باشد. پرسش و خطاب به استاد نیزباید همواره با ادب و تکریم باشد.
10 - عدم ایجاد مزاحمت‏برای استاد. اگر استاد مشغول گفتگو، مطالعه، تحقیق،نوشتن، تلاوت قرآن یا اقامه نماز است، نبایدمزاحمش شد.
11 - عدم تحمیل وقت تدریس بر استاد.
12 - مراقبت از حرکات و رفتار خود درمحضر استاد.
از مهمترین وظایف دانشجو این است که بااشتیاق و علاقه به سخنان استاد گوش فرادهد; نگاهش را بر او متمرکز سازد و با تمام‏وجود بدو روی آورده، با دقت در گفته‏های‏وی بیندیشد و آن را در حافظه خویش نگه‏دارد تا او را به اعاده سخن ناگزیر نسازد.دانشجو باید بی جهت نگاه خود را از استادبرنگرفته، به این سو و آن سو ننگرد. بویژه درلحظاتی که با استاد گفتگو می‏کند و یا استاد بااو سخن می‏گوید، با لباس و انگشت و .....بازی نکند و خمیازه نکشد. نیز در محضراستاد با دیگران در گوشی و پنهانی صحبت‏نکند و نخندد.
13 - رعایت لطف بیان و تنظیم صداهنگام گفتگو با استاد. دانشجو باید در خطاب به استاد، دارای‏حسن تعبیر و لطافت‏بیان باشد و به او نگوید:چرا، نه، قبول نداریم، چه کسی چنین گفته،این سخنی که شما می‏گویید در کجاست و یاماخذ آن را در کجا می‏توان یافت؟ نبایدبگوید: آنچه به خاطر دارم و یا دیگران نقل‏کرده‏اند با گفتار شما مغایرت دارد.
اگر هدف دانشجو در این چون و چراهابهره‏گیری از استاد است، باید در جلسه‏دیگری غیر از جلسه درس و یا در جلسه‏خصوصی آنها را مطرح کند. اگر هم ناگزیراست که در همان جلسه، پرسشهای خویش‏را مطرح کند، شایسته است‏به جای الفاظمذکور لحن خود را تلطیف کرده، بگوید: اگر به‏ما چنین بگویند، اگر این سخن را قبول نکنیم‏یا اگر از ما بپرسند به چه دلیل می‏گویی، درپاسخ چه بگوییم؟ و عباراتی از این قبیل.
14 - نادیده گرفتن اشتباهات لفظی یاعلمی استاد. آن چه مسلم است تنها معصومان‏علیهم السلام ازاشتباه و لغزش مصونیت دارند و بشر عادی،گر چه دارای مراتب بالای علمی هم باشد، گاه‏دچار لغزش و اشتباه خواهد شد. بنابراین،نباید شاگرد هنگام غفلت و اشتباه استادچهره خود را دگرگون سازد و یا با اشاره به‏دیگران بفهماند که شخصا رای و سخن استادرا مردود می‏داند.
اگر زبان استاد به تحریف کلمه‏ای شتاب‏گرفت و به علت جابه جا شدن حروف کلمه،واژه و تعبیری از زبانش خارج شد که دارای‏مفهوم زننده‏ای بود، شاگرد باید آن را نشنیده‏گرفته، به کلی فراموش کند و برای کسی بازنگوید.
15 - پیشدستی نکردن شاگرد به پاسخ پرسشها در محضر استاد. البته اگر خود استاد از او خواست که جواب‏پرسشی را در جلسه درس بیان کند، اشکال‏ندارد.
16 - قطع نکردن سخنان استاد. شاگرد نباید در ادامه سخن استاد وقفه‏ایجاد کند و پیوستگی کلامش را با حرف زدن‏از هم بگسلد.
17 - پرسش به موقع شاگرد. نباید بی جا و بی موقع راجع به موضوعی‏از استاد پرسید. مطرح کردن پرسش در بین‏راه نیز صحیح نیست. باید صبر کرد تا استادبه مقصد برسد و آنگاه پرسش را با او در میان‏گذاشت.
18 - نباید به خاطر شرم از پرسش دریغ‏ورزید. امام صادق‏علیه السلام می‏فرماید: دانش دینی وبینش الهی، همچون خانه‏ای است که بر آن‏قفل نهاده‏اند; کلید این قفل، پرسش‏است. (1)
19 - تکریم استاد هنگام طی طریق با او. باید حرکت و راه رفتن در معیت استاد،نمایانگر احترام و محبت‏به او باشد. او را ازدور با صدای بلند نخواند یا از پشت‏سر و ازراه دور به او سلام نکند. شاگرد باید خود رانزدیک ساخته، سلام و تحیت‏خویش را باصدای معمولی و متعارف به استاد تقدیم‏کند. به هر حال هر رفتاری که نشانه تکریم واحترام استاد باشد، بر طالبان علم لازم است.این احترام‏ها علاوه بر آنکه کوشش ادای حق‏استاد است، باعث رشد و شکوفایی صفات‏نیک دانشجو و برکت در عمر علمی وی‏می‏شود.
در خاتمه، این نوشتار را با حدیثی نورانی‏از امیر مؤمنان علی‏علیه السلام به پایان می‏بریم. آن‏حضرت در خصوص بزرگداشت مقام عالم‏می‏فرماید:
..... یکی از حقوق دانشمند بر تو این است‏که زیاده از حد از او پرسش نکنی و دست‏به‏دامانش نگردی. اگر بر مجلس دانشمند واردشدی و ملاحظه کردی که گروهی از مردم نزداو به سر می‏برند، بر همه آنها سلام کن; سلام‏ویژه خود را بدان عالم عرضه دار و برای‏نشستن جایگاهی در برابرش انتخاب کن ... .
با گوشه چشم و چشمک زدن یا با دست‏خود در حضور او اشاره مکن و در مقام ستیز ومخالفت‏با سخن او، پیاپی مگو که: فلانی‏چنین گفت، فلانی چنان گفت. از طول‏همنشینی با دانشمند دلتنگ مشو. مثل‏دانشمند مثل خرما است. باید در انتظار به‏سر بری تا رطبی از درخت‏بر تو افتد. پاداش‏دانشمند از روزه‏دار و سحر خیز و شب‏زنده‏دار و جنگجوی در راه خدا فزونتراست. (2)

پی نوشت :

1 - مینة‏المرید، ص‏114
2 - الکافی، ج‏1، ص‏46

منبع: ماهنامه کوثر

حکایت های اخلاقی استادمطهری

حکایت های اخلاقی استاد مطهری

 

مطهری

خضوع و خشوع در نماز

حجت الاسلام والمسلمین سیدمحمد باقر حجتی در یکی از خاطرات خود به حالات معنوی استاد مطهری رحمه الله، اشاره کرده و می‏گوید: «روزی بر مسجد در آمدم. استاد - با اینکه هوا گرم بود - با عمامه و قبا و عبا در حال اقامه نماز بودند. واقعا نماز اقامه می‏کردند. شاید به علت آنکه با تمرکزی عجیب و خضوع و خشوعی جالب توجه نماز می‏خواندند، به هیچ وجه متوجه ورود من نشدند. استاد نماز را به گونه‏ای آمیخته با توجه و خضوع برگزار می‏کردند که حالت ویژه ایشان مرا به خود مجذوب ساخت. به جای اینکه به ایشان اقتدا کنم، مشغول تماشای نمازشان شدم. تا از نماز فارغ شدند، ادعیه و تعقیبات و تسبیحات را ادامه دادند. حالی که از پشت‏سر در نماز ایشان به وضوح احساس می‏کردم، غیرقابل توصیف است. گوییا قیامت و احوال آن را شهود می‏کردند و حالت و خشیتی که ویژه علمای واقعی و خدا آشناست، حتی از قفا در قد و بالای آن سرو سهی، انسان را مجذوب خود می‏ساخت. » (48)

تواضع

تواضع یکی از خصلت‏های زیبای انسانی است و خداوند متعال در کلام وحی فروتنی را یکی از نشانه‏های بندگان شایسته و صالح شمرده است. شهید مطهری رحمه الله که یکی از این بندگان کمال یافته الهی است، زندگی پربار خود را به این صفت زیبای انسانی آراسته بود.

خاطره زیر که توسط خود ایشان نقل شده است، نشانگر تواضع آن مرد الهی است:

«در دانشگاه شیراز از من دعوت کرده بودند، برای سخنرانی. در آن جا استادها و حتی رئیس دانشگاه همه بودند. یکی از استادهای آن جا که قبلا طلبه بود و بعدا رفت آمریکا تحصیل کرد و دکتر شد و آمد و واقعا هم مرد فاضلی هست، مامور شده بود که مرا معرفی کند.

آمد پشت تریبون ایستاد. جلسه هم خیلی پرجمعیت و با عظمت‏بود. یک مقدار معرفی کرد: «من فلانی را می‏شناسم، حوزه قم چنین، حوزه قم چنان و....» بعد در آخر سخنانش این جمله را گفت: «من این جمله را با کمال جرات می‏گویم، اگر برای دیگران لباس روحانیت افتخار است، فلانی افتخار لباس روحانیت است.»

آتش گرفتم از این حرف. ایستاده سخنرانی می‏کردم، عبایم را هم قبلا تا می‏کردم و روی تریبون می‏گذاشتم، مقداری حرف زدم، رو کردم به آن شخص، گفتم: «آقای فلان! این چه حرفی بود که از دهانت‏بیرون آمد؟ ! تو اصلا می‏فهمی چه داری می‏گویی؟ ! من چه کسی هستم که تو می‏گویی فلانی افتخار این لباس است؟»

با اینکه من آن وقت دانشگاهی هم بودم و به اصطلاح ذوحیاتین بودم، گفتم: «آقا من در تمام عمرم یک افتخار بیشتر ندارم، آن هم همین عمامه و عباست. من کیم که افتخار باشم؟ ... ما را اگر اسلام بپذیرد که اسلام افتخار ما باشد; اسلام اگر بپذیرد که به صورت مدالی بر سینه ما باشد، ما خیلی هم ممنون خواهیم شد، ما شدیم مدالی بر سینه اسلام؟ !» (49)

این عالم فرزانه در برابر روحانیت آن چنان متواضع بود که همیشه به روحانی بودن خود افتخار می‏کرد و گاهی آن را چنین ابراز می‏نمود: «این بنده همه افتخارش این است که، در سلک این طبقه منسلک است و خوشه چینی از این خرمن به شمار می‏آید و در خانواده روحانی رشد و نمو یافته و در حوزه‏های علوم دینی عمر خویش را به سر برده، ... .» (50)

ایشان همواره روحیه طلبگی داشت و هیچگاه خود را برتر از دیگران فرض نمی‏کرد.

او با آن که متفکر و فیلسوفی بزرگ بود، کتاب داستان راستان می‏نوشت و با وجود اعتراض دوستانش با کمال فروتنی می‏گفت: «خود را بزرگ نشان دادن هنر نیست، تلاش در راه هدف مهم است.»

پرهیز از گناه

استاد مطهری رحمه الله علاوه بر اینکه شدیدا از گناه و کارهای حرام و حتی مکروهات پرهیز می‏نمود، در مواردی که احساس می‏کرد کارش مورد رضایت الهی نباشد، آن را ترک می‏کرد. داستان زیر نشانگر این روحیه استاد شهید می‏باشد.

او در خاطرات خود می‏گوید: «در ایام طلبگی - البته کمتر از جاهای دیگر ولی خوب - اتفاق می‏افتد که انسان می‏نشیند در یک مجلس، عده‏ای از این آقا و آن آقا غیبت می‏کنند. یک وقت هم می‏بینی خود انسان گرفتار می‏شود.

خدا رحمت کند مرحوم آیت الله العظمی آقای حجت رضوان الله علیه را، من یک دفعه در شرایطی قرار گرفتم و با اشخاصی محشور بودم که این مرد که حق استادی به گردن من داشت و من سال‏ها خدمت ایشان درس خوانده بودم و حتی در درس ایشان جایزه گرفتم، مورد غیبت واقع شد. یک وقت احساس کردم که درست نیست. من چرا در یک چنین شرایطی قرار گرفته‏ام؟

ایشان در یک تابستانی به حضرت عبدالعظیم تشریف آورده بودند، یک روز بعد از ظهری رفتم درب خانه ایشان را زدم، گفتم: بگویید فلانی هست. ایشان در اندرون بودند، اجازه دادند. یادم هست که رفتم داخل، کلاهی به سر ایشان بود و بر بالشتی تکیه کرده بودند. (پیرمرد مریض بود، دو سال قبل از فوت ایشان بود). گفتم: آقا آمده‏ام یک مطلبی را به شما عرض کنم. فرمود: چیست؟ ! گفتم: من از شما غیبت کرده‏ام ولی البته کم، اما غیبت نسبتا زیادی شنیده‏ام، و من از این کار پشیمانم که چرا در جلسه‏ای که از شما غیبت می‏کردند، حاضر شدم و شنیدم و چرا احیانا به دهان خودم هم غیبت‏شما آمد و من چون تصمیم دارم که دیگر هرگز غیبت نکنم و هرگز هم غیبت‏شما را از کسی استماع نکنم، آمده‏ام به خود شما عرض بکنم که مرا ببخشید، از من بگذرید.

این مرد با بزرگواری‏ای که داشت، به من گفت: «غیبت کردن از امثال من دو جور است، یک وقت‏به شکلی است که اهانت‏به اسلام است. یک وقت هم هست که به شخص ما مربوط می‏شود.» من دانستم که مقصود ایشان چیست. گفتم: «نه، من چیزی نگفتم و جسارتی نکردم که به اسلام توهین شود، هرچه بوده مربوط به شخص خودتان است.»

گفت: «من گذشتم.» (51)

غیرت و حساسیت دینی

نگاهی گذرا به آثار و گفته‏های مرحوم مطهری رحمه الله، غیرت دینی و حساسیت او را در مسائل اسلامی بر ما روشن می‏کند. او در تمام لحظات زندگی‏اش خود را موظف می‏دانست که از کیان اسلام دفاع نماید.

در اینجا به نمونه‏هایی از حساسیت دینی و احساس مسؤولیت در قبال هجوم به ارزش‏های اسلامی را در زندگی آن عالم مجاهد می‏خوانیم:

الف) در عرصه‏های فرهنگی

آیت ا... خزعلی می‏فرماید: «ایشان از نوشته‏های منحرفانه‏ای که به نام اسلام نشر می‏یافت، رنج می‏بردند. در ایامی که حکم تبعید مرا صادر کرده بودند و من در گوشه‏ای از کوی کن مخفی شده بودم، ایشان مرا پیدا کردند و به آن جا آمدند و با بزرگواری در آن ایام سخت اظهار محبت کردند. به ایشان گفتم: چه می‏نویسید؟ گفتند: درباره بعضی از مطالب غرب‏زده‏ها که به نام اسلام نشر می‏دهند. گفتم: من در این باره چیزی یافته‏ام. با عطش عجیبی سراغ آن را گرفتند. کتاب را به ایشان دادم و با اشتیاق آن را گرفتند. بعد گفتم: استاد! اگر عیب‏هایی دارند که می‏نویسید هنری را هم که دارند بنویسید تا بدانند منصفید و خیال نکنند که مهاجم‏اید.

گفتند: بنای من است که اگر هنری هم دارند بنویسم ولی، به اسلام دارد حمله می‏شود، به اسلام دارند ضربه می‏زنند، به نام اسلام دارد مطالبی گفته می‏شود که بر خلاف اسلام است.» (52)

ب) حمایت از فدائیان اسلام

حمایت استاد مطهری از فدائیان اسلام یکی دیگر از نمونه‏های غیرت دینی اوست. چرا که فدائیان اسلام تبلور غیرت دینی در عصر رواج فحشا و بی‏بند و باری در رژیم پهلوی بودند.

نویسنده محقق آقای دوانی که از نزدیک با روحیات استاد مطهری رحمه الله آشنا بوده است، می‏گوید: «شهید مطهری رحمه الله با فدائیان اسلام و افکارشان هماهنگ بود، بارها از شهید نواب شنیدم که با احترام از آقای مطهری رحمه الله یاد می‏کرد و از احوال او جویا می‏شد. استاد مطهری رحمه الله که گاهی در جلسات فدائیان اسلام شرکت می‏کرد، در بعضی از جلسات خطاب به نواب می‏فرمود: «در حسن نیت و شور دینی و پاکی هدف شما و رفقایتان شکی نیست.» ایشان در ادامه می‏گوید: «تا آن جا که به یاد دارم، شهید مطهری رحمه الله تا آخر هم به یاد فدائیان بود.» (53)

ج) تذکر مستقیم

آقای هادی جوان می‏گوید: «استاد مطهری رحمه الله در سال 1349 در تالار دانشکده پزشکی دانشگاه مشهد، تحت عنوان «اسلام و مقتضیات زمان‏» سخنرانی داشتند. بنده نیز در آن جلسه حضور داشتم. چند تن از دانشجویان دختر، بدون حجاب در آن سخنرانی شرکت کرده بودند. مرحوم استاد مطهری به محض دیدن آن صحنه، بسیار ناراحت‏شدند و گفتند: «من در تهران به آقای دکتر رامیار گفته بودم که، اگر قرار باشد سخنران جلسه من باشم، باید وضع از این بهتر باشد. این چه وضعی است که این جا دارد؟» (54)

د) اقدامات عملی

دکتر علی مطهری در رابطه با حساسیت‏شدید استاد مطهری رحمه الله نسبت‏به گروه‏های مخالف و ضد اسلامی می‏گوید: «در راهپیمایی عظیم عاشورای سال 57 تهران، در بین راهپیمایان، مینی بوسی حرکت می‏کرد که در بالای آن رهبر گروه فرقان و یکی از اعضای برجسته سازمان مجاهدین خلق (مناققین) که هر دو لباس روحانیت‏بر تن داشتند، مشغول تشریح آرم سازمان مجاهدین خلق برای مردم بودند. عده‏ای از افراد آگاه و بیدار، موضوع را به اطلاع چند تن از روحانیون رساندند. آن‏ها از مداخله منع کردند و گفتند: در این شرایط صلاح نیست درگیری ایجاد شود. سرانجام موضوع را به اطلاع استاد شهید رساندند، ایشان با صراحت گفتند: «به هر قیمتی شده باید این آرم را پائین بیاورید، حتی به قیمت کشته شدن این افراد، این‏ها برای آینده برنامه‏های خطرناکی دارند.» (55)

ساده‏زیستی و آزادگی

استاد مطهری رحمه الله عالمی ساده‏زیست و آزاده بود. او نزد ارباب زر و زور خضوع نمی‏کرد و تسلیم کسی نمی‏شد. تا امکان داشت‏به کسی اظهار حاجت نمی‏نمود. در جمع مال و ثروت دنیا حریص نبود و در دوران طلبگی به کلی نسبت‏به آن بی‏اعتنا بود. او می‏گفت: «من برای جمع ثروت، فرصت‏هایی را از دست داده‏ام که شاید در نظر دیگران به یک نوع دیوانگی و جنون شبیه‏تر بوده است.» (56)

استاد مطهری در صرف غذا بسیار ساده و قانع بود. آقای غلامحسین وحیدی یکی از کارمندان دانشکده الهیات که مدتی با شهید مطهری رحمه الله همراه بوده است، می‏گوید: «استاد مطهری رحمه الله اتاقی کوچک و بسیار ساده در کنار اتاق شورای دانشکده داشتند. استادان دانشکده وقتی جلسه‏ای داشتند و یا ورقه‏های امتحانی را تصحیح می‏کردند، تا ساعت‏سه بعداز ظهر در همان اتاق شورا می‏ماندند و از سوی دانشکده برای آنان ناهار و نوشابه و میوه می‏آوردند. اما استاد مطهری رحمه الله وقتی ظهر می‏شد، به اتاق خودشان تشریف می‏بردند. همیشه مقید بودند اول نماز بخوانند، سپس ناهار مختصری که معمولا نان و پنیر و یا نان و انگور بود و از منزل همراه می‏آوردند، صرف کنند.

استادان و مسؤولان دانشکده، اصرار می‏کردند که استاد مطهری رحمه الله به اتاق شورا بروند و از ناهار دانشکده که مثلا چلوکباب برگ و غیره بود، صرف کنند; استاد قبول نمی‏کردند و عذر می‏آوردند که: غذای من مخصوص است و غذای دانشکده با من سازگار نیست. اما اظهار نمی‏کردند که چرا از غذای استادان نمی‏خورند. من علتش را می‏دانستم. می‏گفتند: «این ناهار حق خدمتگزاران است و از بیت المال است. استادان حقوق خوبی دارند. خودشان بروند و از بازار بخرند و بخورند. این غذا حق ضعفاست.» (57)

اعتدال

یکی از علل توفیقات استاد مطهری رحمه الله پرهیز از افراط و تفریط در امور زندگی و مسائل اجتماعی و سیاسی بود. حجت الاسلام والمسلمین مصطفی زمانی در این باره می‏گوید: «استاد بزرگوار ناگزیر بودند از یکسو، با افکار تند و افراطی - که معتقد بودند باید خیلی سریع حتی زودتر از تصمیم امام خمینی رحمه الله انقلاب پیاده شود - مقابله کنند و آنان را از تندروی باز دارند; و از سوی دیگر ناگزیر بودند; با افکار انحرافی، التقاطی و استعماری که با رنگ‏های گوناگون خودنمایی می‏کردند، به خالفت‏برخیزند و از طریق جراید، سخنرانی، تدریس و نشر کتاب به وظیفه خود عمل کنند. استاد [می] گفتند: «نمی‏شود واقعیت‏ها را منکر شد. وقتی حضرت امام سفارش به وحدت همه مراجع و طلاب و دانشگاهیان می‏کند، چرا ما کاسه داغ‏تر از آش شویم و این و آن را بکوبیم؟ این کوبیدن‏ها مخالف نظر حضرت امام خمینی است.» (58)

اخلاص

استاد مطهری رحمه الله سرا پا در عشق به اسلام و دفاع از ارزش‏های اسلامی می‏سوخت. او قبل از اینکه عالم یا معلم خوبی باشند، انسانی معتقد، با ایمان و با تقوا بود. اعمال و رفتار وی دقیقا مصداق کامل «ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین‏» ; «نماز و تمام عبادات من، و زندگی و مرگ من، همه برای پروردگار جهانیان است.» (59) بود.

شهید مطهری رحمه الله چون تمام کارهایش را برای خدا انجام می‏داد، هیچ گاه به دنبال شهرت نبود. فرزند ایشان در مورد اخلاص استاد مطهری رحمه الله می‏گوید: «عنوان همیشگی نویسنده بر روی کتاب‏هایشان «مرتضی مطهری‏» بود و اجازه نمی‏دادند کلمه‏هایی مثل استاد و غیره قبل از اسمشان آورده شود. از شهرت به شدت پرهیز داشتند. با اینکه تشکیل دهنده هسته مرکزی شورای انقلاب بودند، در روزنامه‏ها چندان نامی از ایشان آورده نمی‏شد، و وقتی از ایشان می‏پرسیدیم که: «چرا اسمی از شما نیست و از اکثریت دست‏اندرکاران انقلاب کم و بیش نامی هست؟»

ایشان می‏گفتند: «من کاری را که باید انجام بدهم، انجام می‏دهم. هرچه نامم کمتر مطرح شود، آسوده‏ترم. سعی من بر این است که در غیر موارد ضروری در اجتماعات عمومی مطرح نشوم.» (60)


پایگاه خبری تحلیلی اهل بیت وابسته به مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام ، حسینی ؛ سید سعید

 

سرگذشت‏هایی ویژه از زندگی استاد مطهری

سرگذشت‏هایی ویژه از زندگی استاد مطهری 

 

e7g1j

تدریس عاشقانه

حجت الاسلام سیدمحمدباقر حجتی، یکی از شاگردان استاد شهید مطهری می‏گوید:

«استاد شهید، هنگام تدریس گاهی آن‏چنان در تفکر و هیجان غرق می‏شدند که حتی سرمای شدید و یا گرمای طاقت‏فرسای فضای جلسه را احساس نمی‏کردند و عاشقانه سرگرم تدریس می‏گشتند، بدان‏گونه که هیچ انگیزه‏ای نمی‏توانست مسیر تفکر و اندیشه و تمرکز فکری ایشان را پریشان و منحرف و یا دچار آسیب سازد.

استاد در تمام فصول در حجره‏ای تدریس می‏فرمود که نه به گاه شدت حرارت ایام گرما، وسیله خنک‏کننده‏ای در آن وجود داشت و نه به هنگام سوز سرمای پاییز و زمستان ـ که گاهی تا مغز استخوان را می‏آزرد ـ وسیله‏ای برای گرم کردن فضای جلسه درس در آن تهیه شده بود. حتی در ایام شدت سرما، درِ حجره به هنگام تدریس باز بود و استاد عزیز ما هنگام تدریس، آن‏چنان در بیان مطالب، از خود علاقه و حرارت نشان می‏دادند که ما در حین درس، آن‏گاه که گوش به سخنان ایشان سپرده بودیم، سرمای پیرامون خود را غالباً احساس نمی‏کردیم و آن‏گاه که درس پایان می‏یافت، تازه احساس می‏کردیم تا چه اندازه هوا سرد و سوزناک و غیرقابل تحمل است.

در طول مدت قریب به دوازده سال که در مدرسه مروی از محضر پرفیض استاد شهیدمان در حکمت و فلسفه اسلامی بهره می‏جستیم، هرگز سخنی که حاکی از خودستایی باشد، از ایشان نشنیدیم و علی‏رغم مایه‏های فراوان و سرشار علمی، آن‏چنان فروتنانه و بی‏ریا سرگرم بحث می‏شدند که همه حاضران و ناظران مجلس درس خود را مجذوب خویش می‏ساختند».

تدریس، حتی هنگام طلوع فجر

حجت الاسلام سیدمحمدباقر حجتی در بیان خاطره‏ای از استاد شهید مطهری می‏گوید:

«بسیاری از ساعت‏های تدریس استاد، از طلوع فجر بود تا مدتی پس از طلوع آفتاب. استاد بزرگوار در آن روزگار، ساکن خیابان آبشار واقع در خیابان ری بودند. ایشان از خیابان آبشار از منزل خود با پای پیاده قبل از طلوع فجر به راه می‏افتادند و حوالی طلوع فجر به مدرسه مروی در می‏آمدند و نماز صبح را در یکی از حجره‏های مدرسه برگزار می‏کردند. سپس با نوشیدن چای که یکی از شاگردان او برایش تهیه می‏دید، تدریس ایشان در پرتو روشنایی چراغ آغاز می‏شد، تا آنکه نور چراغ، نوبت خود را به پرتو آفتاب می‏سپرد و تا حدود هشت صبح، این درس ادامه می‏یافت.

برای ما عجیب می‏نمود که استاد، قبل از طلوع فجر این همه راه را پیاده درمی‏نوردیدند و در مدرسه حاضر می‏شدند و ما برای شرکت در درسی که در کنارمان آماده بود و در چنان ساعاتی، احساس دشواری می‏کردیم، ولی استاد، آن هم پس از خستگی راه، شاداب‏تر به نظر می‏رسد».

اهتمام شهید مطهری به حجاب بانوان در دانشکده

سیدمحمدباقر حجتی، یکی از شاگردان استاد شهید مطهری در خاطره‏ای نقل می‏کند:

«در یکی از سال‏هایی که شمار داوطلبان ورود به دانشکده الهیات ـ در زمان قبل از انقلاب ـ رو به افزایش نهاده بود، تعداد بسیاری از آنان را دختران و زنان بی‏حجاب تشکیل می‏داد. استاد شهید مطهری که این مطلب را قبلاً پیش‏بینی کرده بودند و از آن‏جا که سخت تلاش می‏کردند که فضای دانشکده با ورود زنان بی‏حجاب آسیب نبیند، در یکی از جلسه‏های شورا پیشنهاد کردند که دختران و زنانی که می‏خواهند در این دانشکده به تحصیلات خود ادامه دهند، باید با پوششی شرعی باشند، وگرنه دانشکده از پذیرش آنان برای ادامه تحصیل، معذور است. این پیشنهاد، مورد تصویب اعضای شورا و رئیس وقت دانشکده ـ که شخصیتی آرام و متین بود و به استاد، بسیار احترام می‏گذاشت ـ قرار گرفت.

قبل از شروع کنکور اختصاصی دانشکده، استاد گران‏مایه، تعداد زیادی روسری تهیه کردند و در روزهایی که در رسانه‏های گروهی از کشف حجاب تعریف و تمجید می‏کردند، تعدادی از این روسری‏ها را به نگهبان درب جنوبی و تعدادی دیگر را به نگهبان درب شمالی دانشکده سپردند و به آنها فرمودند: به هر داوطلب زن که بدون حجاب وارد دانشکده می‏شود، یکی از این روسری‏ها را هدیه کنید تا بدون حجاب، به دانشکده‏ای که بسان یک مکان مقدس اسلامی است، وارد نشود.

از این روسری‏ها استقبال خوبی به عمل آمد، تا آن‏جا که بیشتر خانم‏هایی که برای شرکت در امتحان ورودی به دانشکده آمده بودند، با حجابی کامل یا نسبی دیده شدند. گرچه این عمل در زمان حاضر ساده به نظر می‏رسد، در آن روزگاران قبل از انقلاب، کاری دشوار و خطرناک و بسان وارد کردن دست برهنه در لانه زنبور بود که کسی در خود، جرئت چنین کاری را نمی‏دید».

.

کمک در کارهای منزل و احترام به همسر

همسر شهید مطهری درباره همکاری استاد در کارهای منزل و احترام ایشان به همسر چنین می‏گوید:

«در مدت 26 سالی که با ایشان زندگی کردم، همیشه با یک حالت تواضع و آرامش با من رفتار می‏کردند. یادم نمی‏آید که هیچ وقت از ایشان ناراحتی و رنجی دیده باشم. بسیار باگذشت و مهربان بودند و به آسایش و راحتی من و بچه‏ها اهمیت می‏دادند. آن‏قدر با من صمیمی و نزدیک بودند که رنج و ناراحتی مرا نمی‏توانستند تحمل کنند. ایشان از تمام مسائل خانه خبر داشتند و در بیشتر کارها به من و بچه‏ها کمک می‏کردند. بیشتر صبح‏ها چای درست می‏کردند. در تمام طول زندگی، به یاد ندارم که به من گفته باشند یک لیوان آب به ایشان بدهم.

یادم هست، یک بار برای دیدن دخترم به اصفهان رفته بودم و بعد از چند روز با یکی از دوستانم به تهران برگشتم. نزدیکی‏های سحر بود که به خانه رسیدم. وقتی وارد خانه شدم، دیدم همه بچه‏ها خواب هستند، ولی آقا بیدار است. چای حاضر کرده بودند، میوه و شیرینی چیده و منتظر من بودند.

یک وقت هم، من و ایشان به سفر کربلا رفته بودیم. وقتی به خانه برگشتیم، دو سه تا از بچه‏ها خواب بودند. ایشان ناراحت شدند و با بچه‏ها دعوا کردند که چرا وقتی مادرتان از سفر کربلا برگشته، همه شما به استقبال نیامدید؟!»

 

کمک به محرومان و مستضعفان

سیدمحمود مدنی، یکی از یاران وفادار استاد شهید مطهری نقل می‏کند:

«من از استاد خاطرات زیادی دارم؛ از بزرگواری این مرد و از کمک‏هایش که به محرومین می‏کرد و همیشه مرا شگفت‏زده می‏ساخت. یک روز، به من خبر دادند که مریضی در فلان بیمارستان خوابیده و وضع مادی پدرش نیز خوب نیست. من آمدم و جریان را به آقای مطهری گفتم. ایشان گفتند: هر وقت از این مریض‏ها دیدی، به من بگو. گفتم: خیلی خوب. آمدم، مریض را دیدم. پول هم بردم و اتفاقاً همان روز بنا بود از بیمارستان مرخص شود. تمام مخارج بیمارستان را استاد داد و مرا مأمور کرده بود که پول را به بیمارستان بدهم و آن مریض را از بیمارستان مرخص کنم.

یک روز دیگر، در یک خیابان فرعی کم‏عرض می‏رفتیم. تقریباً وسط‏های خیابان بودم که دیدم پدری فرزندش را به دوش می‏کشد. آقای مطهری گفتند: آقای مدنی، نگه‏دارید. من ایستادم، پیاده شدم و پیش مرد رفتم و گفتم: آقا بیایید اینجا. مرد پیش ما آمد. استاد پرسید: پدر! چرا بچه‏ات را به دوش می‏کشی؟ چه شده است؟ ناراحتی‏اش چیست؟ مرد گفت: بچه‏ام مریض است و پیش هر دکتری که می‏برم، جوابم می‏کند. پول هم ندارم که او را در یک بیمارستان بستری کنم، کسی را هم ندارم. استاد پرسید: منزلت کجاست؟ و بعد اضافه کردند: راضی هستی فردا من بچه‏ات را در بیمارستان بستری کنم؟ مرد گفت: بله، از خدا می‏خواهم.

استاد گفتند: فردا صبح، همین آقا می‏آید به منزل شما. حالا برویم، منزل را نشان بده که فردا بیاید و بچه‏ات را به بیمارستان ببرد. صبح روز بعد، پدر و پسر را سوار ماشین کردم و به بیمارستان بازرگانان، در خیابان بلوار بردم. وقتی به بیمارستان رسیدم، دیدم دکتر دم در بیمارستان ایستاده است و به نگهبان اشاره می‏کند که به داخل بیاورشان. بچه را با سفارشی که استاد به رئیس بیمارستان کرده بود، در بیمارستان بستری کردند و بعد از حدود پانزده روز، مداوا شد. آن‏گاه استاد، مقداری پول به من دادند و من به بیمارستان رفتم و مخارج بیمارستان را پرداخت و بیمار را مرخص کردم.

همچنین به یاد دارم در اوایل انقلاب که برای مدتی، هیچ امنیت جانی برای استاد وجود نداشت و استاد شرایطی بحرانی را پشت سر می‏گذاشتند، روزی ایشان ـ که در منزل یکی از رفقایش بود ـ مرا صدا کردند و گفتند: آقای مدنی، بیا کاری با تو دارم! و در آن اوضاعی که هر لحظه امکان داشت بریزند توی خانه و دست به قتل و کشتار بزنند، چند تا پاکت به من دادند و گفتند: آقای مدنی، شما آن مأموریت‏هایی را که داشتی، برو. پول‏ها را به من دادند که به مستضعفین بدهم و گفتند: برو اینها را بده که یک موقع در مضیقه نباشند».

 

احترام به پدر و مادر

مجتبی مطهری، فرزند شهید مرتضی مطهری می‏گوید:

«خاطرم می‏آید که زمانی پدرم فرمود: گه‏گاه که به اسرار وجودی خود و کارهایم می‏اندیشم، احساس می‏کنم که از مسائلی که سبب خیر و برکت در زندگی‏ام شده و همواره عنایت و لطف الهی را شامل حال من کرده است، احترام و نیکی فراوان بوده است که به پدر و مادر خود کرده‏ام، به ویژه در دوران پیری و هنگام بیماری، که افزون بر توجه معنوی و عاطفی، تا آن‏جا که توانایی‏ام اجازه می‏داد، از نظر هزینه و مخارج زندگی به آنان کمک و مساعدت کرده‏ام.

همچنین به یاد دارم که مادرم می‏گفت: مادر آقای حاج شیخ مرتضی مطهری، میان عروس‏هایش، به من لطف و عنایتی ویژه داشت و این لطف، به خاطر علاقه خاصی بود که به فرزند دل‏بندش شیخ مرتضی داشت. اما این علاقه و محبت مادر و فرزند، دو طرفه بود. در آغاز جوانی، روزی گله کوچکی از مادر ایشان کردم و ایشان به شدت ناراحت شدند. من از آن‏جا به میزان علاقه و احترام خاص استاد به مادرشان پی بردم و دیگر هرگز در این‏باره سخن نگفتم.

استاد شهید، در برابر پدر بزرگوار خویش نیز تواضع و احترام خاصی داشتند و خلاصه آنکه، در موقع روبه‏رو شدن با پدر و مادر، دست آنان را می‏بوسید.

ایشان می‏گفتند: انسان نباید هیچ‏گاه از سخن پدر و مادرش ناراحت و دل‏گیر بشود. والدین، همیشه خیر و سعادت فرزند را می‏خواهند».

مطالعه و تحقیق

مجتبی مطهری، فرزند استاد شهید مرتضی مطهری درباره اهتمام استاد به امر مطالعه و تحقیق می‏گوید:

«از ویژگی‏های پدر بزرگوارم، این بود که به مطالعه و تحقیق علاقه شدیدی داشت و از وقت و عمرشان، کمال استفاده را می‏کرد. در یکی از روزهایی که به کتابخانه ایشان رفته بودم و با کنجکاوی و دقت به کتاب‏های ایشان نگاه می‏کردم، پدرم به من گفت: مجتبی! من در طول عمرم، خیلی کتاب خوانده‏ام و رشد و کمال علمی خود را نیز تا حدی مرهون همین مطالعه و تفکر می‏دانم.

ناگفته نماند که پدرم در طول روز، 8 تا 10 ساعت را به تفکرو مطالعه می‏گذراند. در دانشکده الهیات، اتاق مخصوصی داشت که ساعت‏های آزاد و غیردرسی خود را در آنجا به تحقیق و تفکر می‏گذراندند. یادم هست زمانی که دانشجوی الهیات بودم، پدر بزرگوارم به من گفت: مجتبی! انسان باید این‏طور از وقت و عمر خویش استفاده کند».


منبع : سرگذشت‏هایی ویژه از زندگی استاد مطهری (طوبی :: اردیبهشت 1386، شماره 17)