پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

معجزات امام علی - علیه السلام

معجزات امام علی - علیه السلام
حضرت علی - علیه السلام - نیز مانند سایر پیشوایان دارای کرامات بود که در این نوشتار به برخی از کرامات آن حضرت اشاره می شود:
1.شیخ صدوق: محمد بن علی بن الحسین بن بابویه؛ در کتاب عیون اخبار الرضا - علیه السلام - از صالح بن عقبه؛ از حضرت صادق - علیه السلام - در حدیثی طولانی روایت کرده که: مردی از علمای یهود از امیر المؤمنین - علیه السلام - پرسید: پیغمبر شما در کجای بهشت ساکن است؟ تا آنجا که گفت: وصی او چقدر پس از او زندگی می کند؟ فرمود: سی سال؛ سپس پرسید: می میرد یا کشته می شود؟ فرمود: بوسیله ضربتی که بر فرقش می زنند و محاسنش از آن رنگین می شود کشته خواهد شد، عرض کرد: راست گفتی، بخدا قسم این موضوع بخط هارون و املای موسی - علیهما السلام - نوشته شده است.
2. حسین بن احمد بن محمد رازی عادل، از علی بن محمد بن مهرویه قزوینی از داود بن سلیمان فراء از حضرت رضا - علیه السلام - و بچند سند دیگر از آن بزرگوار؛ از پدرانش، از حسین بن علی - علیهما السلام - برای ما روایت کرده که فرمود: امیر المؤمنین - علیه السلام - برای ما خطبه خواند و فرمود: عن قریب؛ زمان بسیار سختی بر مردم می آید که مؤمن آن چه در دست دارد محکم نگه دارد (و انفاق نکند) در صورتی که باین عمل مأمور نشده خداوند فرموده: « احسان و نیکی را در میان خودتان فراموش نکنید سوره بقره آیه 237، و عنقریب زمانی می آید که مردمان بد در آن مقدم می شوند، و نیکان فراموش می شوند؛ و مردم از روی اضطرار و نا چاری (با خلفا) بیعت می کنند «تا آخر حدیث.»
3. یزید بن قعنب روایت کرده که گفت: با عباس بن عبد المطلب و جمعی از قبیله (عبد العزی) در کنار خانه خدا نشسته بودیم که فاطمه بنت اسد: مادر امیر المؤمنین - علیه السلام - وارد شد؛ در حالی که نه ماهه بعلی - علیه السلام - آبستن بود؛و درد زائیدن او را گرفته بود؛ پس عرض کرد: پروردگارا! من بتو ایمان دارم؛ تا آنجا که گفت: پس بحق آن پیغمبری که این خانه را بنا کرد و بحق این بچه ای که در شکم من است قسمت می دهم که زائیدن را بر من آسان فرمائی؛ یزید بن قعنب گفت: آنگاه خانه را دیدیم که از پشت شکافته شده و فاطمه در آن داخل شد و از چشمهای ما پنهان شد؛ و دیوار بهم چسبید، و ما خواستیم قفل در بر ما باز شود؛ و باز نشد، پس دانستیم که : این امری است از جانب خدا؛ آن گاه بعد از روز چهارم بیرون آمد در حالی که امیر المؤمنین دردستش بود و گفت: همانا من فضیلت داده شده ام بر زنانی که پیش ازمن بوده اند، تا آن جا که گفت: و همانا من داخل خانه خدا شدم، و از میوه ها و برگهای بهشت خوردم. و چون می خواستم بیرون بیایم هاتفی ندا کرد ای فاطمه نامش را علی بگذار «تا آخر حدیث». و (صدوق) آن را در امالی و علل بهمین سند همین طور نقل کرده؛ و شیخ هم در کتاب (مجالس و اخبار) آن را روایت کرده چنان که خواهد آمد.
4. ابراهیم بن یحیی مدنی از حضرت صادق - علیه السلام - در حدیثی روایت کرده که: مردی از علمای یهود مسائلی از علی - علیه السلام - برسید؛ تا آن جا که گفت: مرا خبرده که وصی محمد چقدر بعد از او زندگی می کند ؟ و آیا بنحوی می میرد یا بنحوی کشته می شود؟ به او فرمود : وای بر تو ای یهودی! منم وصی محمد صلّی الله علیه و آله سی سال پس از او زندگی می کنم؛ نه یک روز از عمرم کم می شود نه زیاد؛ سپس شقی ترین این امت هم طراز پی کننده ناقه (قوم) ثمود بر انگیخته می شود و ضربتی در اینجا: در فرقم می زند، و محاسنم از آن رنگین می شود آن گاه (راوی) گفت: که آنم یهودی اسلام آورد؛ و آن را بچند سند دیگر هم روایت کرده چنانکه در بابنص بر ائمه - علیهم السلام - گذشت.
5. ابن عباس روایت کرده که گفت: هنگام رفتن علی - علیه السلام - بجانب صفین با او بودم چون در نینوی که شط الفرات است پیاده شد با بلند ترین صدایش فرمود ای ابن عباس آیا این جا را می شناسی؟ عرض کردم: یا امیر المؤمنین نمی شناسم، فرمود: اگر چنان که من می شناسم تو هم می شناختی از آن نمی گذشتی تا تو هم مثل من بگریی؛ (ابن عباس) گفت: پس علی - علیه السلام - مدتی دراز گریست تا محاسنش از اشگ تر شد و ما هم با او می گریستیم و او می فرمود: آه، آه مرا چه کار با ابوسفیان؟ مرا چه کار با آل حرب (حرب نام پدر ابوسفیان است) حزب شیطان و سران کفر؟ صبر کن ای اباعبدالله که پدرت مثل آنچه تو از آنها می بینی دید؛ تا آنجا که فرمود: این زمین اندوه و بلا است، حسین با نوزده مرد که همه از فرزندان من و فاطمه هستند؛ در آن مدفون می شوند؛ و حدیث را (تا آخر) ذکر کرده؛ و در همین حدیث است که: آن جناب، بجستجوی پشک آهوان رفت و پیدا کرد و آن ها را گرفت و در ردای خود کرده بست و بمن هم دستور داد که همان طور بگیرم و ببندم و فرمود: ای ابن عباس هر وقت دیدی از این پشکها خون تازه می جوشد بدان که ابا عبدالله کشته شده و در این زمین دفن شده « تا آخر حدیث » و نیز در این حدیث است که وقتی که حسین - علیه السلام - کشته شد در همان روز خون از آن پشک ها جاری شد و ابن عباس گفت: علی هرگز در حدیثی که برای من بیان کرده دروغ نگفته؛ و هرگز مرا بوقوع چیزی خبر نداده مگر آن که همانطور که فرموده واقع شده.
محمد بن الحسن الحرالعاملی - اثبات الهداة، ترجمه احمد جنتی، ج4، ص 449

فضائل امام علی(ع)در کلام خلفا

فضائل امام علی(ع)در کلام خلفا
از منابع مهمی که در شناخت وجود ملکوتی حضرت علی - علیه السلام - موجود است، کلمات و مرویات خلفای سه گانه می باشد. دانستن این مطالب از چند جهت مورد توجه و اهمیت است:
اولا، مقام رفیع امیر المؤمنین علی - علیه السلام - را از زبان کسانی که به عنوان بعضی از صحابه رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - مطرح بودند، و سخنان آن حضرت را شنیدند، می شناسیم. ثانیا: به طور قطع، میزان شناخت پیروان مذاهب مختلف عامه با مطالعه این مطالب، نسبت به آن حضرت بیشتر و کاملتر خواهد شد. و تحولی نو در آنان پدید خواهد آمد.
[1] ثالثا: از این طریق، ماهیت کسانی که بعد از پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم -، سفارشها و وصایای آن حضرت را در مورد خلافت و ولایت علی - علیه السلام - نادیده گرفته و با ایجاد شورای انحصاری، اقدام به تعیین خلیفه برای مسلمین کردند، کاملا روشن می شود. در ادامه همین مباحث، سخنان و روایاتی که عایشه در زمینه عظمت علی - علیه السلام - بیان کرده است نیز مورد توجه قرار خواهد گرفت.
اکنون به ترتیب و به صورت جداگانه، سخنان و مرویات آنان را مورد دقت و توجه قرار می دهیم:
1 - سخنان و مرویات ابوبکر بن ابی قحافه
الف:. . . فقال ابو بکر: صدق الله و رسوله، قال لی رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - لیله الهجره، و نحن خارجان من الغار نرید المدینه: کفی و کف علی فی العدل سواء.
[2] . . . ابو بکر گفت: خدا و رسولش راست گفتند، رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - در شب هجرت در حالی که بیرون از غار بودیم و اراده (رفتن) به مدینه را داشتیم به من فرمود: دست من و دست علی در عدل و داد برابر است.
ب: عن عائشه قالت، رأیت أبا بکر الصدیق یکثر النظر الی وجه علی بن ابی طالب، فقلت: یا أبه انک لتکثر النظر الی علی بن ابی طالب؟فقال لی: یا بنیه سمعت رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - یقول: النظر الی وجه علی عباده.
[3]
عایشه گوید ابو بکر را دیدم که بسیار به چهره علی بن ابی طالب - علیه السلام - نگاه می کند پس گفتم: ای پدر، همانا تو زیاد به چهره علی نگاه می کنی. (علت چیست؟) گفت: دخترم از رسول خدا شنیدم که می فرمود: نظر کردن بر چهره علی عبادت است. ج: عن ابن عمر قال: قال ابو بکر الصدیق: ارقبوا محمدا - صلی الله علیه و آله و سلم - فی أهل بیته، ای احفظوه فیهم فلا تؤذوهم.
[4]
از ابن عمر روایت شد که ابو بکر گفته است: رعایت کنید محمد - صلی الله علیه و آله و سلم - را در (مورد) اهل بیت او. یعنی حفظ کنید (حرمت) او را در میان اهل بیتش، پس اهل بیت آن حضرت را اذیت نکنید.
د: از حارث ابن اعور روایت شد که روزی پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - در میان جمعی از یاران خود حاضر بود، پس فرمود: به شما نشان می دهم آدم - علیه السلام - را از جنبه علمش و نوح را از جنبه فهمش و ابراهیم را از جنبه حکمتش، پس چیزی نگذشت که علی - علیه السلام - آمد. ابو بکر عرضه داشت:
یا رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - اقتست رجلا بثلاثه من الرسل، بخ بخ لهذا الرجل، من هو یا رسول الله؟قال النبی - صلی الله علیه و آله و سلم -: أولا تعرفه یا ابا بکر؟قال: الله و رسوله اعلم. قال - صلی الله علیه و آله و سلم -: هو ابو الحسن علی بن ابی طالب - علیه السلام - فقال ابو بکر: بخ بخ لک یا ابا الحسن و این مثلک یا ابا الحسن.
[5]
(ابو بکر عرضه داشت:) یا رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - مردی را با سه نفر از پیامبران برابر کردی، به به به این مرد، او کیست، ای رسول خدا؟پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - فرمود: آیا او را نمی شناسی ای ابا بکر؟ابو بکر عرض کرد: خدا و رسولش داناترند. حضرت فرمود: او ابو الحسن علی بن ابی طالب - علیه السلام - است. پس ابو بکر گفت: به به به تو ای ابو الحسن، مثل تو کجا خواهد بود ای ابو الحسن.
ه: قال الشعبی: بینا ابو بکر جالس اذ طلع علی بن ابی طالب من بعید فلما رآه ابو بکر قال: من سره ان ینظر الی اعظم الناس منزله و اقربهم قرابه و افضلهم داله و اعظمهم غناء عن رسول الله صلی الله علیه (و آله) و سلم، فلینظر الی هذا الطالع.
[6]
شعبی گفت: وقتی ابو بکر در جایی نشسته بود، علی بن ابی طالب - علیه السلام - از دور نمایان شد، چون ابو بکر او را دید گفت: هر کس خودش دارد که بنگرد به کسی که بزرگترین مردم است در مقام و منزلت، و نزدیکترین مردم است به پیامبر، و برترین مردم است در نام و نشان، و بزرگترین مردم است در بی نیازی از مردم، که از جهت رسول الله به دست آورده، بنگرد به این کسی که از دور نمایان شد. و: عن زید بن علی بن الحسین قال: سمعت ابی علی بن الحسین یقول: سمعت أبی الحسین بن علی یقول: قلت لأبی بکر، یا ابابکر، من خیر الناس بعد رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم -؟فقال لی: ابوک
[7]،.
از زید بن علی بن الحسین - علیه السلام - روایت شد که گفت: از پدرم علی بن الحسین - علیه السلام -، شنیدم که می فرمود: از پدرم حسین بن علی - علیه السلام - شنیدم که می فرمود: به ابو بکر گفتم، ای ابو بکر، بهترین مردم بعد از رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - چه کسی است؟به من گفت: پدر تو،...
ز: عن معقل بن یسار المزنی قال: سمعت أبا بکر الصدیق یقول: علی بن ابی طالب عتره رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم -
[8]
از معقل بن یسار مزنی روایت شد که گفت: از ابوبکر شنیدم که می گفت: علی بن ابی طالب از اهل بیت و خاندان رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - است.
ح: (الریاض النضره ج 2، ص 163) قال: جاء ابو بکر و علی - علیه السلام - یزوران قبر النبی«صلی الله علیه (و آله) و سلم»بعد وفاته بسته ایام، قال علی - علیه السلام - لأبی بکر: تقدم فقال ابو بکر: ما کنت لأتقدم رجلا سمعت رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - یقول: علی منی بمنزلتی من ربی.
[9]
(در کتاب ریاض النضره ج 2، ص 163) گوید: ابو بکر و علی - علیه السلام - برای زیارت قبر مطهر رسول اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - شش روز پس از رحلت حضرت مشرف شدند، علی - علیه السلام - به ابو بکر فرمود: پیش برو (و جلو حرکت کن) ابو بکر گفت: من هرگز بر مردی تقدم نمی جویم که خود شنیدم رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - (در باره او) می فرمود: علی نزد من منزلتی را دارد که من آن منزلت را در پیشگاه پروردگارم دارم.
ط:. . . (عن) معقل بن یسار المزنی یقول:
سمعت ابابکر الصدیق یقول لعلی بن ابی طالب، عقده
[10] رسول الله، - صلی الله علیه و آله و سلم -. [11]
از معقل ابن یسار مزنی روایت شد که می گفت:
شنیدم که ابو بکر به علی بن ابی طالب - علیه السلام - می گفت: «عقده رسول الله» (یعنی کسی که عقد بیعتش را با مسلمین پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - منعقد کرد)
ی: عن قیس بن حازم قال:
التقی ابو بکر الصدیق و علی بن ابی طالب، فتبسم ابو بکرفی وجه علی فقال له ما لک تبسمت؟قال: سمعت رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - یقول: لا یجوز احد الصراط الا من کتب له علی الجواز.
[12]
از قیس بن حازم روایت شد که: ابو بکر با علی بن ابی طالب ملاقات کرد، پس ابو بکر به چهره علی - علیه السلام - نگاه کرده و تبسم می نمود، علی - علیه السلام - به او فرمود: چرا تبسم می کنی؟گفت: شنیدم پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - می فرمود: هیچ کس بر صراط نمی گذرد، مگر کسی که علی برایش گذرنامه صادر کرده باشد.
ک: ابو بکر در موارد متعدد، بالای منبر و در حضور تعداد زیادی از مسلمانان گفت:
اقیلونی، اقیلونی و لست بخیر منکم و علی فیکم
[13]. «مرا رها کنید، مرا رها کنید، که من بهترین شما نیستم در حالی که علی در میان شماست».
2 - سخنان و مرویات عمر بن خطاب
الف: عن عمر بن الخطاب قال: کنت أنا و أبو بکر و ابو عبیده و جماعه اذ ضرب النبی - صلی الله علیه و آله و سلم - منکب علی فقال: یا علی انت اول المؤمنین ایمانا و أولهم اسلاما و انت منی بمنزله هارون من موسی
[14].
از عمر بن خطاب روایت شد که گفت: من و ابو بکر و ابو عبیده و عده ای دیگر بودیم وقتی که پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - بر کتف علی زد، پس فرمود: ای علی تو اولین مؤمنین از نظر ایمان و اولین آنها از جهت اسلام آوردن می باشی. و تو برای من به منزله هارونی نسبت به موسی - علیه السلام -.
ب: عن عمار الدهنی، عن سالم بن ابی الجعد، قال: قیل لعمر: انک تصنع بعلی شیئا لا تصنعه بأحد من اصحاب النبی - صلی الله علیه و آله و سلم - قال: انه مولای
[15].
عمار دهنی، از سالم بن ابی جعد روایت کرد که گفت: به عمر (بن خطاب) گفته شد که همانا تو به گونه ای با علی رفتار (نیکو و شایسته) داری که با کسی از اصحاب پیامبر چنین رفتاری را نداری؟عمر گفت: به درستی که علی مولای من است.
ج: عن عمر بن الخطاب قال: نصب رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - علیا علما فقال: من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و اخذل من خذله و انصر من نصره اللهم انت شهیدی علیهم.
قال عمر: و کان فی جنبی شاب حسن الوجه، طیب الریح، فقال: یا عمر، لقد عقد رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - عقدا لا یحله الا منافق فاحذر ان تحله.
قال عمر: فقلت یا رسول الله انک حیث قلت فی علی (ما قلت) کان فی جنبی شاب حسن الوجه، طیب الریح قال کذا و کذا.
قال - صلی الله علیه و آله و سلم -: نعم یا عمر، انه لیس من ولد آدم، لکنه جبرئیل اراد ان یؤکد علیکم ما قلته فی علی.
[16]
از عمر بن خطاب روایت شد که گفت: رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم -، علی را مهتر و بزرگ (مسلمین) قرار داد، پس فرمود: هر کس من مولای او هستم پس علی مولای اوست، پروردگارا دوست بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را، و ذلیل نما کسی را که او را ذلیل می کند و یاری فرما کسی را که یاور اوست. خدایا تو گواه من بر آنان می باشی.
عمر گفت: در کنار من جوان خوش سیما و خوش بویی بود، پس گفت: ای عمر به درستی که رسول خدا پیمان و بیعتی انجام داد که جز منافق آن را نقض نمی کند پس بر حذر باش که مبادا آن را نقض کنی. عمر گفت: پس عرض کردم یا رسول الله، وقتی که شما در مورد علی سخن می گفتی در کنارم جوان خوش چهره و خوش بویی بود که به من چنین و چنان گفت. حضرت فرمود: بله ای عمر، او از فرزندان آدم نبود، بلکه جبرئیل بود و خواست تا بر شما در مورد آنچه که من در مورد علی گفتم تأکید کند.
د: عن عمار الدهنی عن ابی فاخته، قال: اقبل علی و عمر جالس فی مجلسه فلما رآه عمر تضعضع و تواضع وتوسع له فی المجلس، فلما قام علی، قال بعض القوم: یا امیر المؤمنین انک تصنع بعلی صنیعا ما تصنعه باحد من أصحاب محمد - صلی الله علیه و آله و سلم - قال عمر: و ما رأیتنی اصنع به؟قال: رأیتک کلما رأیته تضعضعت و تواضعت و اوسعت حتی یجلس. قال: و ما یمنعنی، و الله انه مولای و مولی کل مؤمن.
[17]
عمار دهنی از ابی فاخته روایت کند که گفت: علی - علیه السلام - آمد در حالی که عمر در جایگاه خود نشسته بود چون عمر آن حضرت را دید لرزید و تواضع کرد و برای نشستن علی - علیه السلام - جائی باز کرد، وقتی که علی - علیه السلام - برخاست: شخصی به عمر گفت: ای امیر، تو با علی - علیه السلام - روشی به کار بردی که با هیچ یک از اصحاب رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - آن رفتار را انجام نداده ای عمر گفت: من چه رفتاری با او داشتم که تو دیدی؟گفت: دیدم که چون به او نظر افکندی، لرزیدی و تواضع کردی و جای نشستن برای او گشودی تا بنشیند، عمر گفت: چه چیزی مرا از این رفتار باز می دارد قسم به خدا که او مولای من و مولای همه مؤمنین است.
ه: قال عمر بن الخطاب: لقد أعطی علی ثلاث خصال لأن تکون لی خصله منها احب الی من أن أعطی حمر النعم، فسئل و ما هی؟قال: تزویج النبی - صلی الله علیه و آله و سلم - ابنته و سکناه المسجد لا یحل لأحد فیه ما یحل لعلی و الرایه یوم خیبر.
[18]
عمر بن خطاب گفت، به علی سه خصلت کرامت شده که اگر یک خصلت از آن به من داده می شد برای من محبوبتر از داشتن شتران سرخ مو (که دارای قیمت بسیار هستند) بود، پرسیده شد آن خصائل کدام است؟گفت: به ازدواج در آوردن پیامبر دخترش را (برای علی - علیه السلام -) و جای گرفتن او در مسجد که حلال نبود بر هیچ کس در مسجد آنچه که برای علی حلال بود و گرفتن پرچم در جنگ خیبر.
و: عن ابن عباس: مشیت و عمر بن الخطاب فی بعض ازقه المدینه فقال لی:. . . یا ابن عباس. . . و الله لسمعت رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - یقول لعلی بن ابی طالب: من احبک احبنی و من احبنی احب الله، و من احب الله ادخله الجنه مدلا.
[19]
از ابن عباس روایت شد که (گفت): من و عمر بن خطاب دریکی از کوچه های مدینه می رفتیم پس عمر به من گفت:. . . ای فرزند عباس. . . به خدا سوگند همانا شنیدم از رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - که به علی بن ابی طالب می فرمود: کسی که تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و کسی که خدا را دوست بدارد خداوند او را وارد بهشت می کند.
ز: عن عبد الله بن ضبیعه العبدی، عن ابیه، عن جده قال: أتی عمر بن الخطاب رجلان سألاه عن طلاق الأمه، فقام معهما فمشی حتی أتی حلقه فی المسجد، فیها رجل اصلع، فقال: ایها الأصلع ما تری فی طلاق الأمه؟فرفع رأسه الیه ثم أومأ الیه بالسبابه و الوسطی، فقال له عمر: تطلیقتان. فقال احدهما: سبحان الله، جئناک و أنت امیر المؤمنین فمشیت معنا حتی وقفت علی هذه الرجل فسألته، فرضیت منه أن أوما الیک؟!فقال لهما(عمر)ما تدریان من هذا؟قالا: لا. قال: هذا علی بن ابی طالب. أشهد علی رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - لسمعته و هو یقول: ان السماوات السبع و الأرضین السبع لو وضعتا فی کفه(میزان)ثم وضع ایمان علی فی کفه میزان لرجح ایمان علی.
[20] عبد الله بن ضبیعه عبدی از پدرش، از جدش روایت کرد که گفت:
«دو مرد نزد عمر بن خطاب آمدند و از او در مورد طلاق کنیز سؤال کردند؟پس عمر به اتفاق آنها به طرف مسجد آمد، جمعی در مسجد بودند که در میان آنان مردی اصلع
[21] حضور داشت. پس عمر از او پرسید نظر تو در طلاق کنیز چیست؟پس او سرش را بلند کرد و بعد با انگشت سبابه و وسطی اشاره کرد (و پاسخ گفت) پس عمر سائل را (به مقصود متوجه کرد و) گفت: دو طلاق است. پس یکی از آن دو مرد گفت: سبحان الله، ما نزد تو آمدیم و تو امیر المؤمنین (و خلیفه ما) هستی. پس تو با ما نزد این مرد آمدی و از او می پرسی؟!و از پاسخ او که با اشاره انجام داد راضی شدی؟!پس عمر در خطاب به آنان گفت: نمی دانید که او کیست؟گفتند: نه، عمر گفت: او علی بن ابی طالب - علیه السلام - است و من شهادت می دهم که از پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - شنیدم که می فرمود: اگر آسمانها و زمینها در کفه ترازویی نهاده شود و ایمان علی در کفه دیگر، ایمان علی برتر خواهد بود.»ح:. . . فقال عمر(بن الخطاب): عجزت النساء ان یلدن مثل علی. [22]
«عمر بن خطاب گفت: زنان عاجزند فرزندی مثل علی بن ابی طالب به دنیا آورند»ط: عن عبد الله بن عباس قال: سمعت عمر بن الخطاب یقول: کفوا عن ذکر علی بن ابی طالب - علیه السلام - فلقد رأیت من رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - فیه خصالا لان تکون لی واحده منهن فی آل الخطاب احب الی مما طلعت علیه الشمس.
[23]
عبد الله بن عباس گوید: از عمر بن خطاب شنیدم می گفت: از بدگویی علی بن ابی طالب - علیه السلام - خودداری کنید که من از رسول اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - درباره فضیلت او خصلت هایی دیدم که اگر یکی از آن خصلتها در خاندان خطاب می بود در نزد من از هر جا و هر چه که آفتاب بر آن می تابد محبوبتر می بود.
ی: عن عمر بن الخطاب، قال: قال رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - : ما اکتسب مکتسب مثل فضل علی، یهدی صاحبه الی الهدی و یرد عن الردی.
[24] عمر بن خطاب گفت: رسول اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - فرمود: هیچ کس مانند علی - علیه السلام - فضیلتی به دست نیاورد که صاحب و همنشین خود را به هدایت، ارشاد می کند و از گمراهی باز می دارد.
ک: عن. . . و عمر بن الخطاب و. . . ، ان رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - قال: النظر الی وجه علی عباده.
[25]
جمعی از راویان که از جمله آنها عمر بن خطاب است از پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - روایت می کنند که فرمود: نگاه کردن به چهره علی - علیه السلام - عبادت است.
ل: عن سوید بن غفله، قال: رأی عمر رجلا یخاصم علیا، فقال له عمر: انی لأظنک من المنافقین !سمعت رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - یقول: علی منی بمنزله هارون من موسی إلا انه لا نبی بعدی.
[26]
از سوید بن غفله روایت شد که گفت، عمر مردی را دید که با علی - علیه السلام - خصومت می کند عمر به وی گفت: گمان دارم که تو از منافقان باشی!زیرا من از رسول اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - شنیدم که می فرمود: علی در نزد من منزلت و جایگاه هارون در نزد موسی - علیه السلام - را دارد جز آنکه پیغمبری پس از من نباشد.
م: عن ابی هریره، عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - : من کنت مولاه فعلی مولاه.
[27]
از ابو هریره روایت شد که عمر بن خطاب گفت: رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - فرمود: هر کس را که من مولای او هستم، پس علی مولای اوست.
ن: قال عمر بن الخطاب: علی أقضانا.
[28]
عمر بن خطاب گفت: بیناترین ما در داوری و قضاوت، علی بن ابی طالب - علیه السلام - است.
س: عن عمر بن الخطاب، عن النبی - صلی الله علیه و آله و سلم -: کل سبب و نسب ینقطع یوم القیامه الا سببی و نسبی و کل ولد آدم فان عصبتهم لأبیهم ما خلا ولد فاطمه، فإنی أنا أبوهم و عصبتهم.
[29]
عمر بن خطاب از نبی گرامی اسلام - صلی الله علیه و آله و سلم - روایت کرد (که فرمود): هر سبب و نسبی در روز قیامت قطع می شود مگرسبب و نسب من. و همه فرزندان آدم پس همانا نسبت آنها به پدرشان است بجز فرزندی فاطمه علیها السلام پس به درستی که من پدر و عصبه آنان هستم.
ع: قال عمر بن الخطاب: لا یفتین احد فی المسجد و علی حاضر.
[30]
عمر بن خطاب گفت: تا وقتی که علی - علیه السلام - در مسجد حضور دارد کسی نباید فتوی دهد.
ف: قال عمر بن الخطاب: یابن ابیطالب، فما زلت کاشف کل شبهه، و موضع کل علم.
[31]
عمر بن ابن خطاب (در سخن خود به علی - علیه السلام -) گفت: ای پسر ابو طالب همیشه تو موارد شبهه را بر طرف ساخته ای و موضع و جایگاه علم بوده ای.
ص: قال عمر: لا أبقانی الله بعد ابن ابیطالب.
[32]
عمر (بن خطاب) گفت: خداوند پس از علی بن ابی طالب - علیه السلام - مرا باقی نگذارد.
ق: قال عمر بن الخطاب فی عده مواطن: لو لا علی لهلک عمر.
[33] عمر بن خطاب در مواضع متعدد) گفت: اگر وجود علی - علیه السلام - نمی بود عمر هلاک می شد.
ر: عن سعید بن المسیب قال: قال عمر ابن الخطاب: اعوذ بالله من معضله لیس لها أبو الحسن، علی بن ابی طالب.
[34]
سعید ابن مسیب گوید، از عمر شنیدم که گفت: به خدا پناه می برم از مشکلی که برای حل آن ابو الحسن (علی - علیه السلام -) نباشد.
ش: قال عمر ابن الخطاب: اللهم لا تنزل بی شدیده الا و ابو الحسن الی جنبی.
[35]
عمر ابن خطاب گفت: بار خدایا کار سختی بر من نازل مفرما مگر آنکه ابو الحسن (علی - علیه السلام -) در کنار من باشد.
ت: عن ابن عباس قال: کنت أسیر مع عمر بن الخطاب فی لیله، و عمر علی بغل و انا علی فرس، فقرأ آیه فیها ذکر علی بن ابی طالب فقال: أما و الله یا بنی عبد المطلب لقد کان علی فیکم أولی بهذا الأمر منی و من أبی بکر،. . . (الی ان قال)و الله ما نقطع امرا دونه، و لا نعمل شیئا حتی نستأذنه.
[36]
از ابن عباس روایت شد که گفت: در یکی از شبها من و عمر بن خطاب سیر می کردیم (همسفر بودیم) و عمر بر قاطر و من بر اسب بودم، پس آیه ای قرائت شد که در آن آیه نام علی بن ابی طالب یاد آوری می شد. پس (عمر بن خطاب) گفت: آگاه باشید به خدا سوگند ای فرزندان عبد المطلب، به تحقیق که علی در میان شما سزاوارترین است به این امر (خلافت) از من و ابو بکر. . . (تا آنکه گفت): به خدا سوگند هیچ کاری را بدون او تمام نمی کنم. و عملی بدون اجازه او انجام نمی دهم.
ث: عن الحافظ الدار القطنی عن عمر، و قد جاءه اعرابیان یختصمان فقال لعلی: اقض بینهما.
فقال احدهما: هذا یقضی بیننا؟!فوثب الیه عمر و اخذ بتلبیبه، و قال: ویحک ما تدری من هذا؟هذا مولای و من لم یکن مولاه فلیس بمؤمن.
[37]
حافظ دار قطنی از عمر (بن خطاب) روایت می کند که دو تن اعرابی جهت مخاصمه و دعوا نزد او (یعنی نزد عمر بن خطاب) آمدند. پس عمر به علی - علیه السلام - عرض کرد: بین آنها قضاوت کن. یکی از آن دو اعرابی گفت: آیا این مرد میان ما قضاوت کند؟پس عمر به طرف آن مرد پرید و یقه او را گرفت و گفت: وای بر تو، چه می دانی که این کیست؟!او مولای من است، و هر کس که او مولایش نباشد پس مؤمن نیست.
خ: عن عمیر بن بشر الخثعمی قال: قال عمر: علی اعلم الناس بما انزل الله علی محمد.
[38]
عمیر بن بشر گفت، عمر (بن خطاب) گفت: علی - علیه السلام - داناترین مردم است به آنچه که خداوند بر محمد - صلی الله علیه و آله و سلم - نازل کرده است.
ذ:. . . قال عمر بن الخطاب (یوم غدیر خم):
هنیئا لک یابن ابی طالب اصبحت مولی کل مؤمن و مؤمنه.
[39] عمر ابن خطاب (در روز غدیر خم، بعد از آنکه پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - علی را به ولایت منصوب فرمود، خطاب به علی - علیه السلام -) گفت: گوارا باد بر تو ای پسر ابی طالب که مولا و صاحب اختیار همه مردان و زنان مؤمن شدی.
ض: عن عمر بن الخطاب انه قال: اشهد علی رسول الله صلی الله علیه«و آله»و سلم لسمعته و هو یقول: لو ان السماوات السبع وضعت فی کفه و وضع ایمان علی فی کفه لرجح ایمان علی.
[40]
عمر بن خطاب گفت: شهادت می دهم که از رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - شنیدم می فرمود: اگر هفت آسمان را در یک کفه (ترازو) بگذارند و ایمان علی را در کفه دیگر، ایمان علی رجحان و برتری خواهد داشت.
ظ: عن ابن عباس قال: سمعت عمر بن الخطاب یقول: قال رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم -: یا علی انت اول المسلمین اسلاما و اول المؤمنین ایمانا.
[41]
ابن عباس رحمه الله گفت: از عمر بن الخطاب شنیدم می گفت: رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - فرمود: یا علی، تو نخستین مسلمان و اولین مؤمن می باشی. غ: عمر بن الخطاب رفعه: لو اجتمع الناس علی حب علی بن ابی طالب لما خلق الله النار.
[42]
عمر بن خطاب به حدیث مرفوع روایت کرد از پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - که: اگر مردم بر دوستی علی بن ابی طالب اتفاق و اجتماع می کردند خدا آتش را خلق نمی کرد.
ایضا: عن عمرو بن میمون قال: لما ولی عمر السته فقاموا أتبعهم بصره ثم قال: لئن ولوها الأجیلح لیرکبن بهم الطریق.
[43]
از عمرو بن میمون روایت شد که گفت: وقتی که عمر آن شش نفر را برای خلافت معرفی کرد، آنان برخاستند (که بروند) عمر چشم به آنها دوخت، سپس گفت: هر آئینه اگر ولایت را به اجیلح واگذار کنید مسلمین را رهبری می کند. («توضیح آنکه اجیلح به معنای اصلع است یعنی کسی که موی جلوی سرش ریخته که از مشخصات ظاهری علی - علیه السلام - بوده است.»)
ایضا: ابن ابی الحدید جریان مفصلی از یک ملاقات و گفتگویی که میان ابن عباس و عمر (بن خطاب) واقع گردیده است نقل می کند که در ضمن آن گفتگو و مصاحبه، خود عمر بدین حقیقت اعتراف کرده و می گوید: «آری رسول خدا خواست که در حال بیماری، به نام علی تصریح کند (و بنویسد) ولی من از این کار مانع گردیدم».
«و لقد اراد ان یصرح باسمه فمنعت من ذلک»
ابن ابی الحدید سپس می گوید: این جریان را احمد بن ابی طاهر، مؤلف تاریخ بغداد در کتاب خود با اسنادش نقل نموده است.
[44]
ایضا: (عمر بن خطاب گفت): الحمد لله که خداوند در این امت کسی - یعنی علی - علیه السلام - - را قرار داد که هر گاه ما راه کج برویم ما را به راه راست هدایت می کند.
[45]
ایضا: عمر بن خطاب در زمان خلافت خود برای حج به مکه مشرف شده در اثنای طواف نظرش به جوانی افتاد که یک طرف صورتش سیاه و چشمش قرمز و خون آلود است. عمر او را صدا زد و گفت: یا فتی من فعل بک هذا؟ای جوان چه کسی با تو چنین کرده و چه کسی تو را زده است؟جوان گفت: ضربنی ابو الحسن علی بن ابی طالب. علی - علیه السلام - مرا زده است. عمر گفت: تأمل کن تا علی بیاید. در همین حال علی بن ابی طالب رسید. عمر گفت: یا علی ءانت ضربت هذا الشباب؟یا علی آیا تو این جوان را زدی؟علی - علیه السلام - فرمود: آری من او را زدم. عمر گفت: چه چیز سبب شد که او را بزنی؟علی - علیه السلام - فرمود: رأیته ینظر حرم المسلمین. دیدم او را که نظر به زنان مسلمان و ناموس مردم می کرد (به دنبال ناموس مردم بود). عمر گفت: ای جوان، لعنت بر تو، بر خیز و برو. فقد رآک عین الله و ضربک ید الله. به درستی که تو را چشم خدا دیده و دست خدا زده است.
[46]
3 - سخنان و مرویات عثمان بن عفان
الف:. . . رجع عثمان الی علی فسأله المصیر الیه، فصار الیه فجعل یحد النظر الیه، فقال له علی: مالک یا عثمان؟مالک تحد النظر الی؟قال: سمعت رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - یقول: النظر الی علی عباده.
[47]
. . . عثمان به سوی علی بازگشت و از آن حضرت درخواست کرد که به سوی او برگردد. حضرت به طرف او آمد. پس (در این وقت) عثمان شروع کرد به نگاه کردن (و تماشای) آن حضرت. علی - علیه السلام - فرمود: تو را چه شده است ای عثمان؟چه شده تو را که اینگونه به من خیره شده و نگاهم می کنی؟عثمان گفت: از رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - شنیدم که می فرمود: نگاه کردن به علی عبادت است.
ب: «. . . خلیفه سوم عثمان، سه مرتبه از علی - علیه السلام - دعوت کرد که با وی همکاری نماید، مرتبه اول در سال 22 هجرت، یعنی در همان سالی که خلیفه شد آن دعوت به عمل آمد، و مرتبه دیگر در سال 27 هجری، و سومین مرتبه در سال 32 بعد از هجرت پیغمبر اسلام - صلی الله علیه و آله و سلم -، (اما) علی - علیه السلام - هیچ یک از آن دعوتها را برای همکاری سیاسی نپذیرفت. ولی هر بار که خلیفه سوم (عثمان) از علی بن ابی طالب - علیه السلام - دعوت به همکاری می کرد، علی می گفت: یکی از کارهای واجب که باید صورت بگیرد جمع آوری آیات قرآن و تدوین آن به شکل یک کتاب است و من حاضرم که برای این کار واجب با تو همکاری کنم. . .»
[48]
ج: (در ایامی که عثمان به کشته شدن نزدیک می شد) این بیت را به تمثیل به علی - علیه السلام - نوشت:
فان کنت مأکولا فکن انت آکل*و الا فادرکنی و لما امزق.
حاصل بیت آنکه: اگر مرا همی باید کشت، پس تو بکش که علی بن ابی طالبی، و اگر نمی باید کشت، مگذار که طلحه مرا بکشد و پاره پاره کند.
[49] گفتنی است که این شعر را زمانی عثمان بیان کرد که طلحه بن عبید الله با جماعتی از بنی تمیم از بام سرای عثمان به قصد کشتن او بالا رفت).
د: سخن عثمان در خطابش به علی - علیه السلام - :
«. . . به خدا اگر بمیری، دوست ندارم بعد از تو زنده بمانم، زیرا جانشینی پس از تو نمی بینم. و اگر باقی بمانی هیچ سرکشی را نمی بینم که تو را به عنوان نردبان و وسیله یاوری انتخاب کرده باشد و تو را پناهگاه و ملجأ شمرده باشد. . نسبت من به تو مانند فرزندی است که از طرف پدرش عاق شده...».
[50]

[1] . به عنوان نمونه، یکی از نویسندگان اهل سنت به نام فؤاد فاروقی، که در مورد عظمت و مقام رفیع علی علیه السلام کتب متعددی تألیف کرده، در صفحه 260 از کتاب«بیست و پنج سال سکوت علی علیه السلام»در مورد آغاز شناخت وسیعتر خود نسبت به شخصیت برجسته اسلام یعنی علی علیه السلام چنین می نویسد: «به یاد آوردن این که چه زمانی با نام مبارک علی علیه السلام آشنا شده ام برایم ممکن نیست، اما خوب به خاطر می آورم که چه زمانی شیفته اش شدم: زمانی که اقدام به جمع آوری سخنان«عمر بن خطاب»درباره این شخصیت ممتاز عالم اسلام، کردم. جملات سپاسمندانه و ستایشگرانه عمر، سردار بزرگ سده نخستین برقراری اسلام، مرا مجذوب علی علیه السلام کرد. . .» [2] . ابن مغازلی در مناقب، حدیث 170، ص. 129 - و ابن عساکر در شرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق، ج 2، ص 438، اواخر حدیث. 953 (شرح محمودی). - شیخ سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع الموده، باب مناقب السبعون، ص 277، حدیث 17 و ص. 300 - متقی هندی در کنز العمال، ج 11، ص 604 (مؤسسه الرساله بیروت، چاپ پنجم)، و دیگران. [3] . ابن کثیر در البدایه و النهایه، ج 7، ص. 358 - سیوطی در تاریخ الخلفاء، ص. 172 - ابن مغازلی در مناقب، ص 210، حدیث 252، ط. 1 - ابن عساکر در شرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق، ج 2، ص 391، حدیث 895 (به شرح محمودی)، و دیگران. [4] . شیخ سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع الموده، باب 54، ص 194 و. 356 - و متقی هندی در کنز العمال، ج 13 - ص 638 (مؤسسه الرساله بیروت، چاپ پنجم). [5] . «بوستان معرفت»تألیف سید هاشم حسینی تهرانی، ص 447 به نقل از: مناقب خوارزمی، فصل 7، ص. 45 [6] . «بوستان معرفت»ص 650 به نقل از: ابن عساکر در تاریخ امیر المؤمنین علیه السلام، ج 3، ص 70، حدیث 1100 و از مناقب خوارزمی فصل 14، ص. 98 [7] . «کنز العمال»، ج 12، ص 489 (مؤسسه الرساله بیروت، چاپ پنجم). [8] . همان مأخذ، ج 13، ص. 115 [9] . آثار الصادقین، ج 14، ص 277، به نقل از فضائل الخمسه، ج 1، ص. 297 [10] . العقده: کحرمه، و الجمع عقد کحرم، الولایه. البیعه المعقوده. [11] . ابن عساکر در شرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق، ج 3، حدیث 1092، ص. 54 [12] . نقل از سید جواد مهری در مقدمه کتاب«آنگاه هدایت شدم»تألیف دکتر سید محمد تیجانی سماوی ص 2 به نقل از: ابان السمان در الموافقه، ص 137، و ابن حجر در الصواعق المحرقه، ص 126 و ابن مغازلی شافعی در مناقب علی علیه السلام ص. 119 [13] . «چرا شیعه شدم»تألیف جناب محمد رازی، ص 332 به نقلش از: فخر رازی در نهایه العقول، طبری در تاریخ خود، بلاذری در انساب الاشراف، سمعانی در فضائل، غزالی در سر العالمین، سبط ابن جوزی در تذکره، قاضی فضل بن روزبهان و ابن ابی الحدید و دیگران. - قابل ذکر است که صحت این گفتار ابو بکر در کلمات علی علیه السلام در نهج البلاغه کاملا روشن است، آنجا که فرمود: «فیا عجبا بینا هو یستقیلها فی حیاته اذ عقدها لاخر بعد مماته»یعنی«پس چقدر جای تعجب و شگفت است که ابو بکر استقاله می کرد (و امتناع می نمود) از خلافت در حال حیات خود در حالی که گره می زد خلافت را برای دیگری (یعنی عمر) بعد از مرگش». [14] . شیخ سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع الموده، ص 239«چاپ قم، س 3711». - و متقی هندی در کنز العمال ج 13، ص 122 و ص 123 (مؤسسه الرساله بیروت، چاپ پنجم). [15] . ابن عساکر در شرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق، ج 2، ص 82، حدیث. 584 (شرح محمودی). [16] . شیخ سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع الموده (باب موده الخامسه) ص. 297 - ابن عساکر در شرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق ج 2، ص 80 (شرح محمودی) بنقل از بخاری در تاریخ کبیر، ج 1، ص 375 و دیگران. [17] . ابن عساکر در شرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق، ج 2، ص 82 حدیث. 585 (شرح محمودی) [18] . شیخ سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع الموده، فصل سوم، ص. 343 - و حاکم در المستدرک ج 3، ص 125 - هیثمی در مجمع الزوائد، ج 9، ص. 120 - ابن عساکر در شرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق، ج 1، ص 219، حدیث 282 (شرح محمودی)، و دیگران. [19] . پاورقی کتاب در شرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق، ج 2، ص 388 (شرح محمودی). [20] . ابن عساکر در شرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق، ج 2، ص 365، حدیث. 872 (شرح محمودی). - ابن مغازلی در مناقب ص 289، شماره 330، ط 1 و خوارزمی در فضل 13 از مناقب، ص 78، ط تبریز. - گنجی شافعی در کفایه الطالب اواخر باب 62، ص 258 و دیگران. [21] . اصلع: به کسی گویند که موی جلوی سرش ریخته باشد که یکی از مشخصات ظاهری علی علیه السلام است. [22] . شیخ سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع الموده، باب 65، ص. 448 [23] . آثار الصادقین، ج 14، ص 211 به نقل از فضائل الخمسه، ج 2، ص 239. عن کنز العمال، ج 6، ص. 393 [24] . آثار الصادقین، ج 14، ص 212 به نقل از الغدیر، ج 5، ص 363 و فضائل الخمسه، ج 1، ص 167 عن مستدرک الصحیحین. [25] . ابن کثیر در البدایه و النهایه، ج 7، ص. 358 [26] . آثار الصادقین، ج 14، ص 286 به نقل از شرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق ابن عساکر ج 1، ص. 360 [27] . ابن عساکر در شرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق ج 2، ص 79، حدیث. 581 (شرح محمودی). - و نیز ابن مغازلی در مناقب، ص 22، شماره 31، ط. 1 [28] . حافظ ابی نعیم در حلیه الاولیاء، ج 1، ص 65، و سیوطی در تاریخ الخلفاء، ص. 170 - ابن کثیر در البدایه و النهایه، ج 7، ص. 360 - بلاذری در انساب الأشراف، ج 2، ص 97، حدیث 21، ط 1، و دیگران. [29] . شیخ سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع الموده، باب 57، ص. 320 [30] . آثار الصادقین، ج 14، ص 492 به نقل از«الامام الصادق علیه السلام، ج 2، ص 825». [31] . آثار الصادقین، ج 14، ص 493، به نقل از«الامام الصادق علیه السلام، ج 2، ص 825». [32] . آثار الصادقین، ج 14، ص 493. به نقل از الغدیر ج 6، ص. 126 [33] . شیخ سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع الموده، باب 14، ص 80 و نیز ص. 249 - و نیز گنجی شافعی در کفایه الطالب، باب 59 ص. 227 [34] . بلاذری در انساب الاشراف، ج 2، ص 99، حدیث 29 از شرح حال علی علیه السلام - و گنجی شافعی در کفایه الطالب باب 57، ص 217 - و سیوطی در تاریخ الخلفاء، ص 171 - و حاکم در المستدرک (کتاب المناسک)، ج 1، ص 457 - و ابن کثیر در البدایه و النهایه، ج 7، ص 36 و دیگران. [35] . آثار الصادقین، ج 14، ص 492، به نقل از«امام الصادق»ج 2، ص 825». [36] . راغب در محاضرات، ج 7، ص. 213 [37] . مأخوذ از پاورقی کتاب شرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق، ابن عساکر ج 2، ص 82 (شرح محمودی) [38] . «بوستان معرفت»، ص 677، به نقل از حسکانی در شواهد التنزیل، جزء اول، ص 30، حدیث. 29 [39] . ابن عساکر در شرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق، ج 2، ص 48 تا. 51 (شرح محمودی). - ابن کثیر در البدایه و النهایه، ج 7، ص. 350 - گنجی شافعی در کفایه الطالب، باب اول، ص 62 (تبریک ابو بکر و عمر به علی علیه السلام). - شیخ سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع الموده، باب مناقب السبعون، ص 283، حدیث 56 و باب 4، ص 33 و 34. و دیگران. [40] . مدارک این روایت در روایت«ز»گذشت. [41] . «آثار الصادقین، ج 14، ص 43»به نقل از مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص. 6 - و نیز متقی هندی در کنز العمال، در قسمت آخر یک روایت، ج 6، ص. 395 [42] . شیخ سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع الموده، باب الموده السادسه، ص. 299 [43] . بلاذری در انساب الاشراف، ج 2، ص 103، حدیث 35 (چاپ بیروت، ط 1). [44] . «سیری در صحیحین»تألیف محمد صادق نجمی، ج 2، ص 273، (به نقل از شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 21 و مشابه آن در ص 78. ) البته حدیث منع عمر، از این وصیت از مسلمات بین شیعه و سنی است که بخاری در صحیح خود و احمد در مسند و ابن حجر در صواعق و دیگران آن را نقل کرده اند. [45] . «بیست و پنج سال سکوت علی علیه السلام»تألیف فؤاد فاروقی، ص. 114 [46] . «چرا شیعه شدم»تألیف محمد رازی، ص 218، به نقل از شهرستانی در«ملل و نحل»و طبری در«ریاض النضره»و ابن ابی الحدید در«شرح نهج البلاغه». [47] . ابن کثیر در البدایه و النهایه، ج 7، ص 358، باب فضائل علی علیه السلام. - ابن عساکر در شرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق، ج 2، ص 393، شرح محمودی. - سیوطی در تاریخ الخلفاء، ص. 172 [48] . «بیست و پنج سال سکوت علی علیه السلام»تألیف فؤاد فاروقی، به نقل از رودلف ژایگر در کتاب«خداوند علم و شمشیر». [49] . «الفتوح»نوشته ابو محمد احمد بن علی اعثم کوفی کندی، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی. ص. 328 [50] . «امام علی بن ابی طالب علیه السلام» (روزگار عثمان) تألیف: عبد الفتاح عبد المقصود، ص. 202
محمد ابراهیم سراج - امام علی (ع) خورشید بی غروب، ص 227

فضائل امام علی ـ علیه السلام

فضائل امام علی ـ علیه السلام 

 

جابربن عبدالله انصاری می‌گوید: لَقَد سَمِعْتُ رَسُولُ اللهِ ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ یَقُولُ:
1ـ « اِنَّ فِی عَلِیٍّ خِصالاً لَوْ کانَتْ واحِدَهٌ مِنْها فِی رَجُلٍ اِکْتَفی بِها فَضْلاً وَ شَرَفاً.»
از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ درباره‌ی علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ مناقب و فضائلی شنیدم که هر یک از آنها اگر در کسی یافت می‌شد، برای فضیلت و شرافت او کافی بود.
2ـ « مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعِلیٌّ مَوْلاهُ.»
من مولای هر کس هستم علی مولای اوست.
3ـ « عِلیٌّ مِنّیِ کَهاروُون مِنْ مُوسی.»
نسبت علی با من مانند نسبت هارون پیغمبر با برادرش حضرت موسی است.
4ـ « عَلِیٌّ مِنّی وَ اَنَا مِنْهُ.»
علی از من است و من از علی هستم.
5ـ « عَلِیٌّ مِنّی کَنَفْسی، طاعَتُهُ طاعَتی وَ مَعْصِیَتُهُ مَعْصِیَتی.»
مقام و منزلت علی نسبت به من مانند جان و نفس من است نسبت به من، پیروی از او پیروی از من، مخالفت با او مخالفت با من است.
6ـ « حَرْبُ عَلِیٍّ حَرْبُ اللهِ، وَ سِلْمُ عَلِیٍّ سِلْمُ الله.»
جنگ با علی جنگ با خدا و مسالمت با او مسالمت با خداست.
7ـ « عَلِیٌّ حُجَّهُ اللهِ عَلی عِبادِهِ.»
علی حجت خدا بر بندگان است.
8ـ « حُبُّ عَلیٍّ إیمانٌ وَ بُعْضُهُ کُفْرٌ.»
مودّت و دوستی با علی ایمان، بغض با او کفر است.
9ـ « حِزْبُ عَلِیٍّ حِزْبُ اللهِ وَ حِزْبُ أعْدائِهِ حِزْبُ الشَّیْطانِ.»
جمعیت و طرفداران علی حزب الله هستند، جمعیت و طرفداران دشمنان علی حزب شیطانند.
10ـ « عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ لایَفْتَرِقان.»
علی با حق است و حق با علی است، هیچگاه از هم جدا نمی‌شوند.
11ـ « عَلِیٌّ قَسیم الجّنَّهِ وَ النّار.»
علی قسمت کننده‌ی بهشت و دوزخ است.
12ـ « مَنْ فارَقَ عَلِیّاً فَقَدُ فارَقَنی وَ مَنْ فارَقَنی فَقَدْ فارَقَ الله.»
کسی که از علی دوری جوید از من دوری جسته و کسی که از من دوری جوید از خدا دوری جسته است.
13ـ « شِیعَهُ عَلیٍّ هُمُ الْفائِزُونَ یَوْم القِیامَهِ.»
پیروان و شیعیان علی ـ علیه السلام ـ آنانند که رستگار خواهند بود.
[1]
دیگر باره فرمود:
لِکُلِّ نَبِیٍّ صاحِبُ سِرٍّ وَ صاحِبُ سِرِِّیَ عَلِیُّ بْنُ أبِیطالِبٍ.
[2]»
برای هر پیامبری صاحب سرّی است و صاحب سرّ من علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ است.
خُلِقْتُ اَنَا وَ عَلِیٌّ مِنْ نُورٍ واحِدٍ.
[3]»
من و علی از نور واحد آفریده شده‌ایم.
«والَّذی نَفْسی بَیدِهِ لَولا اَنْ تَقُولَ فِیکَ طوائِفٌ مِنْ أمَّتی ما قالَتِ النَّصاری فِی عیسیَ بْنِ مَرْیَمَ لَقُلْتُ فیکَ مَقالاً لا تَمّرُّ بِملَاءٍ مِنَ المُسلِمین إلاّ أخَذُ و التُّرابَ مِنْ تَحْتِ قدَمَیْکَ لِلْبَرَکَهِ.»
[4]
به آن خدایی که جانم در دست اوست اگر عده‌ای از امت من نمی‌گفتند آنچه را که مسیحیان درباره‌ی حضرت عیسی بن مریم گفتند. می‌گفتم درباره‌ی تو مطالبی را تا تو از هر زمینی گذر کنی خاک پایت را به عنوان تبرّک بردارند.
«یا عَلِیّ إنَّکَ قَسیمُ الجنَّهِ وَ النّارِ، اَنْتَ تَقْرَعُ باب الجنَّهِ وَ تَدْخُلُها أحِبّائکَ بِغَیْرِ حِسابٍ.»
[5]
ای علی تو قسمت کننده‌ی بهشت و آتشی، تو در بهشت را می‌کوبی و دوستانت را بدون حساب داخل آن می‌کنی.
«لا یجوز اَحَدٌ الصِّراطَ اِلاّ مَنْ کَتَبَ لَهُ عَلِیٌّ الْجَوازَ»
[6]
هیچ کس نمی‌تواند از صراط عبور کند مگر کسی که علی برای او اجازه‌ی عبور نوشته باشد.
حسین بن علی ـ علیه السلام ـ فرمود: از جدّم رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ شنیدم که فرمود: در شب معراج در عرش الهی فرشته‌ای را دیدم که در دستش شمشیری از نور همانند ذوالفقار علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ بود. فرشتگان آسمانی هر وقت مشتاق دیدار علی ـ علیه السلام ـ می‌شدند به آن فرشته می‌نگریستند. به پیشگاه پروردگار عرض کردم، پروردگارا این برادرم علی بن ابی طالب و پسر عم من است؟
خداوند تبارک و تعالی فرمود: ای محمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ این فرشته را شبیه علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ خلق کردم تا مرا عبادت کند و آنچه تا روز قیامت حسنه و تسبیح و تقدیس من می‌نماید ثوابش متعلق به علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ باشد.
[7]

[1] . ینابیع المودّه، ص55 ـ 83. [2] . ینابیع المودّه، ص85. [3] . ینابیع المودّه، ص85. [4] . ینابیع المودّه، ص85. [5] . مناقب خوارزمی، ص222. [6] . مناقب خوارزمی، ص222. [7] . بحارالانوار، ج39، ص109.
سید کاظم ارفع، سیره عملی اهل بیت (ع) ، ص 35 - 3

جلوگیری از گسترش فضایل امام علی(ع)

جلوگیری از گسترش فضایل امام علی(ع)
تاریخ بشریت کمتر شخصیتی را چون حضرت علی - علیه السلام - سراغ دارد که دوست و دشمن دست به دست هم دهند تا فضایل برجسته و صفات عالی او را مخفی و مکتوم سازند و مع الوصف، نقل مکارم و ذکر مناقب او عالم را پر کند.
دشمن کینه و عداوت او را به دل گرفت و از روی بدخواهی در اخفای مقامات و مراتب بلند او کوشیده، و دوست که از صمیم دل به او مهر می ورزید، از ترس آزار و اعدام، چاره ای نداشت جز آنکه لب فرو بندد، و به مودّت و محبت او تظاهر نکند و سخنی درباره وی بر زبان نیاورد.
تلاشهای ناجوانمردانه خاندان اموی در محو آثار و فضایل خاندان علوی فراموش ناشدنی است. کافی بود کسی به دوستی حضرت علی - علیه السلام - متهم شود و دو نفر از همان قماش که پیرامون دستگاه حکومت ننگین وقت گرد آمده بودندبه این دوستی گواهی دهند؛ آن گاه، فوراً نام او از فهرست کارمندان دولت حذف می شد و حقوق او را از بیت المال قطع می کردند. معاویه در یکی از بخشنامه های خود به استانداران و فرمانداران چنین خطاب کرد و گفت:
اگر ثابت شد که فردی دوستدار علی و خاندان اوست نام او را از فهرست کارمندان دولت محو کنید و حقوق او را قطع و از همه مزایا محرومش سازید.
[1]
در بخشنامه دیگری گام فراتر نهاد و به طور مؤکد دستور داد که گوش و بینی افرادی را که به دوستی خاندان علی تظاهر می کنند ببرند و خانه های آنان را ویران کنند.
[2]
در نتیجه این فرمان، بر ملت عراق و به ویژه کوفیان آنچنان فشاری آمد که احدی از شیعیان از ترس مأموران مخفی معاویه نمی توانست راز خود را، حتی به دوستانش، ابراز کند مگر اینکه قبلاً سوگندش می داد که راز او را فاش نسازد.
[3]
اسکافی در کتاب «نقض عثمانیه» می نویسد:
دولتهای اموی و عباسی نسبت به فضایل علی حساسیت خاصی داشتند و برای جلوگیری از انتشار مناقب وی فقیهان و محدثان و قضاوت را احضار می کردند و فرمان می دادند که هرگز نباید درباره مناقب علی سخنی نقل کنند. از این جهت، گروهی از محدثان ناچار بودند که مناقب امام را به کنایه نقل کنند و بگویند: مردی از قریش چنین کرد!
[4]
معاویه برای سومین بار به نمایندگان سیاسی خود در استانهای سرزمین اسلامی نوشت که شهادت شیعیان علی رادر هیچ مورد نپذیرند!
اما این سختگیریهای بیش از حد نتوانست جلو انتشار فضایل خاندان علی را بگیرد. از این جهت، معاویه برای بارچهارم به استانداران وقت نوشت:
به کسانی که مناقب و فضایل عثمان را نقل می کنند احترام کنید و نام و نشان آنان را برای من بنویسید تا خدمات آنان را با پاداشهای کلان جبران کنم.
یک چنین نویدی سبب شد که در تمام شهرها بازار جعل اکاذیب، به صورت نقل فضایل عثمان، داغ و پررونق شودو روایان فضایل از طریق جعل حدیث درباره خلیفه سوم ثروت کلانی به چنک آرند. کار به جایی رسید که معاویه،خود نیز از انتشار فضایل بی اساس و رسوا ناراحت شد و این بار دستور داد که از نقل فضایل عثمان نیز خودداری کنند و به نقل فضایل دو خلیفه اول و دوم و صحابه دیگر همت گمارند و اگر محدثی درباره ابوتراب فضیلتی نقل کند فوراًشبیه آن را درباره یاران دیگر پیامبر جعل کنند و منتشر سازند، زیرا این کار برای کوبیدن براهین شیعیان علی مؤثرتراست.
[5]
مروان بن حکم از کسانی بود که می گفت دفاعی که علی از عثمان کرد هیچ کس نکرد. مع الوصف، لعن امام - علیه السلام - ورد زبان او بود. وقتی به او اعتراض کردند که با چنین اعتقادی درباره علی، چرا به او ناسزا می گویی، در پاسخ گفت: پایه های حکومت ما جز با کوبیدن علی وسب و لعن او محکم و استوار نمی گردد. برخی از آنان با آنکه به پاکی و عظمت و سوابق درخشان حضرت علی - علیه السلام - معتقد بودند، ولی برای حفظ مقام و موقعیت خود، به حضرت علی وفرزندان او ناسزا می گفتند.
عمر بن عبدالعزیز می گوید:
پدرم فرماندار مدینه و از گویندگان توانا و سخن سرایان نیرومند بود و خطبه نماز را با کمال فصاحت و بلاغت ایرادمی کرد. ولی از آنجا که، طبق بخشنامه حکومت شام، ناچار بود در میان خطبه نماز علی و خاندان او را لعن کند، هنگامی که سخن به این مرحله می رسید ناگهان در بیان خود دچار لکنت می شد و چهره او دگرگون می گشت، وسلاست سخن را از دست می داد. من از پدرم علت را پرسیدم. گفت: اگر آنچه را که من از علی می دانم، دیگران نیزمی دانستند کسی از ما پیروی نمی کرد؛ و من با توجه به مقام منیع علی به او ناسزا می گویم، زیرا برای حفظ موقعیت آل مروان ناچارم چنین کنم.
[6]
قلوب فرزندان امیه مالامال از عداوت حضرت علی - علیه السلام - بود. وقتی گروهی از خیراندیشان به معاویه توصیه کردندکه دست از این کار بردارد، گفت: این کار را آنقدر ادامه خواهیم داد که کودکان ما با این فکر بزرگ شوند و بزرگانمان بااین حالت پیر شوند!
لعن و سب حضرت علی - علیه السلام - ، شصت سال تمام بر فراز منابر و در مجالس و وعظ و خطابه و درس و حدیث، درمیان خطبا و محدثان وابسته به دستگاه معاویه ادامه داشت و به حدی مؤثر افتاد که می گویند روزی حجاج به مردی تندی کرد و با او به خشونت سخن گفت و او که فردی از قبیله بنی أزد بود رو به حجاج کرد و گفت: ای امیر! با ما این طور سخن مگو؛ ما دارای فضیلتهایی هستیم. حجاج از فضایل او پرسید و او در پاسخ گفت: یکی از فضایل ما این است که اگر کسی بخواهد با ما وصلت کند نخست از او می پرسیم که آیا ابوتراب را دوست دارد یا نه ! اگر کوچکترین علاقه ای به او داشته باشد هرگز با او وصلت نمی کنیم. عدوات ما با خاندان علی به حدی است که در قبیله ما مردی پیدا نمی شود که نام او حسن یا حسین باشد، و دختری نیست که نام او فاطمه باشد. اگر به یکی از افراد قبیله ما گفته شود که از علی بیزاری بجوید فوراً از فرزندان او نیز بیزاری می جوید.
[7]
بر اثر پافشاری خاندان امیه در اخفای فضایل حضرت علی - علیه السلام - و انکار مناقب او درست انگاشتن بدگویی درباره آن حضرت چنان در قلوب پیر و جوان رسوخ کرده بود که آن را یک عمل مستحب و بعضاً فریضه ای اخلاقی می شمردند.روزی که عمربن عبدالعزیز بر آن شد که این لکه ننگین را از دامن جامعه اسلامی پاک سازد ناله گروهی از تربیت یافتگان مکتب اموی بلند شد که: خلیفه می خواهد سنت اسلامی را از بین ببرد!
با این همه، صفحات تاریخ اسلام گواهی می دهد که نقشه های ناجوانمردانه فرزندان امیه نقش بر آب شد وکوششهای مستمر آنان نتیجه معکوس داد و آفتاب وجود سراپا فضیلت امام - علیه السلام - از ورای اوهام و القائات خطیبان دستگاه اموی به روشنی درخشیدن گرفت. اصرار و انکار دشمن نه تنها از موقعیت و محبت حضرت علی - علیه السلام - دردلهای بیدار نکاست بلکه سبب شد درباره آن حضرت بررسی بیشتری کنند و شخصیت امام - علیه السلام - را به دور ازجنجالهای سیاسی مورد قضاوت قرار دهند، تا آنجا که عامر نوه عبدالله بن زبیر دشمن خاندان علوی به فرزند خودتوصیه کرد که از بدگویی درباره علی دست بردارد زیرا بنی امیه او را شصت سال در بالای منابر سب کردند ولی نتیجه ای جز بالا رفتن مقام و موقعیت علی و جذب دلهای بیدار به سوی وی نگرفتند.
[8]

[1] . انظرو الی من قامت علیه البینه انه یحب علیا و اهل بیته فامحوه من الدیوان و اسقطوا عطائه و رزقه . [2] . من اتهمتموه بموالاه هولاء فنکلو به و اهدموا داره . [3] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 11 ص 4445 [4] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 11 ص 4445 [5] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3ص 15 [6] . همان، ج 13 ص 221 [7] . فرحه الغری، نگارش مرحوم سید ابن طاووس، چاپ نجف، ص 13ـ 14 [8] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13 221
آیت الله جعفر سبحانی - فروغ ولایت

چهل حدیث از امام هادی علیه السلام

 
چهل حدیث از امام هادی علیه السلام

1- اِذَا کَانَ زَمانُ العَدلِ فیهِ أَغلَبَ مِنَ الجَورِ فَحَرامٌ أَن یَظُنَّ بِاَحَدٍ سُوءً حَتّی یَعلَمَ ذالِکَ مِنهُ و اِذَا کَانَ زَمانُ الجَورِ أَغلَبَ فیهِ مِنَ العَدلِ فَلَیسَ لِأَحَدٍ أَن یَظُنَّ بِاَحَدٍ خَیراً ما لَم یَعلَم ذالِکَ منهُ
هرگاه در جامعه، رعایت عدالت بیشتر از جور و ستم باشد؛ بد گمانی به مردم حرام است، مگر آن که از راه یقین محرز باشد؛ و امّا اگر در برهه ای از زمان، ظلم و جور بر عدالت غلبه پیدا کند، خوش گمانی به همگان شایسته نیست جز آنجا که آدمی به نیک بودن شخصی علم و یقین دارد.
(مستدرک الوسائل، ج9 ص 146)


2- أَلدُّنیا سُوقٌ رَبحَ فیها قَومٌ وَ خَسِرَ اَخَرُونَ
دنیا بازاری است که پاره ای از مردم در آن سود برند و پاره ای دیگر زیان کنند.
(مستدرک الوسائل، ج9 ، ص 512)


3- ألحِکمَةُ لاتَنجَعُ فِی الطِّباعِ الفاسِدَةِ
حکمت و دانش در دلهای فاسد اثر ندارد.
(بحارالانوار، ج78، ص 370)


4- اٍنَّ اللهَ جَعَلَ اَلدُّنیا دارَ بَلوی وَالآخِرَةَ دارَ عُقبی وَ جَعَلَ بَلوَی الدُّنیا لِثَوابِ الآخِرَةِ سَبَباً، وَ ثَوابَ الآخِرَةِ مِن بَلوَی الدُّنیا عِوَضاً
خداوند دنیا را منزل حوادث ناگوار و آفات, و آخرت را خانه ابدی قرار داده است و بلای دنیا را وسیله به دست آوردن ثواب آخرت قرار داده است و پاداش اُخروی نتیجه بلاها و حوادث ناگوار دنیاست.
(اعلام الدین، ص 512)


5- اُذکُر حَسَراتِ التَّفریطِ بِأَخذِ تَقدیمِ الحَزمِ
بجای حسرت و اندوه برای عدم موفقیتهای گذشته، با گرفتن تصمیم و اراده قوی جبران کن.
(میزان الحکمة، ج7، ص454)


6- من رضی عن نفسه کثر الساخطون
هر که از خود راضی باشد ، خشم گیران بر او زیاد خواهند بود. .
منتهی الامال ج 2 ص 480


7- مَن کانَت لَهُ اِلَی اللهِ حاجَةٌ فَلیَزُر قَبرَ جَدِّیَ الرِّضا† بِطوُسٍ وَ هُوَ عَلی غُسلٍ وَلیُصَلِّ عِندَ رَأسِهِ رَکعَتَینِ وَلیَسئَلِ اللهَ حاجَتَهُ فی قُنوُتِهِ فَاِنَّهُ یَستَجیبُ لَهُ ما لَم یَسئَل مَأثَماً أو قَطیعَةَ رَحِمٍ
کسی که از خدا حاجتی را می خواهد؛ قبر جدم حضرت رضا† را در طوس با غسل، زیارت کند و دو رکعت نماز بالای سرش بخواند و در قنوت نماز، حاجت خویش را طلب نماید در این صورت حوائج وی مستجاب می شود، مگر آن که انجام گناه و یا قطع رحم را طلب کند.
(وسائل الشیعه، ج14، ص 569)


8- اَلحَسَدُ ما حِقُ الحَسَناتِ وَ الزَّهوُ جالِبُ المَقتِ
حسد، کارهای خوب را از بین می برد و دروغ، دشمنی می آورد.
(بحارالانوار، ج69، ص 200)


9- ألنّاسُ فِی الدُّنیا بِالأَموالِ وَ فی الآخِرَةِ بِالأَعمالِ
مردم در دنیا با اموالشان و در آخرت با اعمالشان هستند
(بحارالانوار، ج78، ص 368)


10- اُذکُر حَسَراتِ التَّفریطِ بِأَخذِ تَقدیمِ الحَزمِ
بجای حسرت و اندوه برای عدم موفقیتهای گذشته، با گرفتن تصمیم و اراده قوی جبران کن.
(میزان الحکمة، ج7، ص454)


11- مَن هانَت عَلَیهِ نَفسُهُ فَلا تَأمَن شَرَّه
کسی که ارزش و شخصیت خود را پست شمارد، از شرّ او آسوده مباش
(میزان الحکمة، ج3، ص 441)


12- أَلهَزلُ فُکاهَةُ السُّفَهاءِ وَ صَناعَةُ الجُهّالِ
مسخره کردن (و بذله گویی) دیگران، تفریح سفیهان و کار جاهلان است.
(بحارالانوار، ج75، ص 369)


13- مَن تَواضَعَ فِِی الدُّنیا لِاخوانِهِ فَهُوَ عِندَ اللهِ مِنَ الصِّدّیقینَ وَ مِن شیعَةِ عَلِیِّ بنِ أَبِی طالبٍ† حَقّاً
کسی که در معاشرت با برادران دینی خود، تواضع کند، به راستی چنین کسی نزد خدا از صدّیقین و از شیعیان علی بن ابی طالب خواهد بود.
(احتجاج، ج1، ص 460)


16- لَو سَلَکَ النّاسُ وادِیاً شُعباً لَسَلَکتُ وادِیَ رَجُلٍ عَبَدَاللهَ وَحَدَهُ خالِصاً
اگر مردم در راههای مختلف حرکت کنند. هر آینه من در مسیر و وادی مردی حرکت خواهم کرد که خدا را به تنهایی خالصانه عبادت می کند.
(میزان الحکمة، ج3، ص 60)


17- ألعُجبُ صارِفٌ عَن طَلَبِ العِلمِ، داعٍ اِلَی الغَمطِ وَ الجَهلِ
خودپسندی مانع تحصیل علم است و انسان را بسوی نادانی و خواری می کشاند.
(بحارالنوار، ج69، ص 200، میزان الحکمة، ج6، ص 46)


18- مَن رَضِیَ عَن نَفسِهِ کَثُرَ السّاخِطُونَ عَلَیهِ
کسی که پر مدّعی و از خود راضی باشد (یعنی تنها کار خود را می پسندد) ؛ مردم نسبت به چنین شخصی خشمگین و بدبین خواهند شد.
(بحارالانوار، ج17، ص 215)


19- ألحِکمَةُ لاتَنجَعُ فِی الطِّباعِ الفاسِدَةِ
حکمت و دانش در دلهای فاسد اثر ندارد.
(بحارالانوار، ج78، ص 370)


20- أقبِل عَلی شَأنِکَ فَاِنَّ کَثرَةَ المُلقِ یَهجِمُ عَلَی الظَّنِّ وَ اِذا حَلَلتَ مِن أخیکَ فی مَحَلِّ الثِّقَةِ فَاعدِل عَنِ المُلقِ اِلی حُسنِ النِّیَّة
شخصیت خود را محترم شمار و تملق مکن چون تملق موجب سوءظن می گردد، زمانی که برادرت را مورد وثوق یافتی از تملق احتراز کن و نسبت به او حُسن نیّت داشته باش.
(محجّة البیضاء، ج5 ، ص 283)


22- عَلَیکُم بِالوَرَعِ فَاِنَّهُ الدّینُ الَّذی نَلازِمُهُ وَ نُدینُ اللهَ تَعالیَ بِهِ وَ نُریدُهُ مِمَّن یُوالینا لاتَتعَبُونا بِالشَّفاعَةِ
با ورع و باتقوا باشید که این ورع و تقوا همان دینی است که همواره ما ملازم آن هستیم و پایبند به آن می باشیم و از پیروان خود نیز می خواهیم که چنین باشند از ما (با عدم رعایت تفوا) شفاعت نخواهید و ما را به زحمت نیندازید.
(وسائل الشیعه، ج15، ص 248)


23- لَو قُلتُ اِنَّ تارِکَ التَّقِیَّةِ کَتارِکِ الصَّلاةِ لَکُنتُ صادِقاً
اگر بگوییم تارک تقیه همچون تارک نماز است، هرآینه سخن راستی گفته ام.
(وسائل الشیعه، ج16، ص 212)


24- سُئِلَ عَنِ الحِلمِ فَقالَ: هُوَ أن تَملِکَ نَفسَکَ وَ تَکظُمَ غَیظَکَ و لایَکُونُ ذالِکَ اِلّا مَعَ القُدرَةِ
از امام هادی (علیه السلام) معنای حلم را پرسیدند، فرمودند: مالک نفس خود باشی و خشم خود را با وجود قدرت و توانایی بر انتقام، فرو خوری.
(مستدرک الوسائل، ج11، ص 292)


25- مَا استَرَحَ ذُو الحِرصِ؛
انسان حریص، آسایش ندارد
(مستدرک الوسائل، ج12، ص 62)


26- اَلغَضَبُ عَلی مَن لاتَملِکُ عَجزٌ وَ عَلی مَن تَملِکُ لُؤمٌ
خشم و غضب بر مردم نشانه ناتوانی است و بر زیر دستان علامت فرو مایگی و پستی است.
(مستدرک الوسائل، ج12، ص 12)


27- لَو عَرَفُوا ما یُؤَدّی اِلَیهِ المَوتُ مِنَ النَّعیمِ لَأَستَدعُوهُ وَ أحَبُّوهُ أشّدُّ ما یَستَدعی العاقِلُ الحازِمُ اَلدَّواءَ لِدَفعِ الآفاتِ؛
اگر مردم می دانستند مرگ چه نعمتی در پی دارد هر آینه آن را طلب کرده و بیش از انسان عاقلی که دوا را برای مداوای دردش دوست دارد، دوست می داشتند.
(معانی الاخیار، ص 290)


28- راکِبُ الحَرُونِ أسیرُ نَفسِهِ، وَ الجاهِلُ أسیرُ لِسانِهِ
کسی که بر اسب سرکش هوای نفس سوار است او در حقیقت اسیر نفس امّاره خویش است و انسان نادان نیز در اسارت زبان خویش است.
(بحارالانوار، ج 75، ص369)


29- اِنّ للهِ بِقاعاً یُحِبُّ أن یُدعی فیها فَیَستَجیبَ لِمَن دَعاهُ وَ الحَیرُ مِنها
به راستی مکانهایی برای خداوند متعال وجود دارد که دوست دارد در آنها به درگاهش دعا کنند تا به مرحله اجابت برسد و حائر حسین † یکی از آن مکانهاست.
(تحف العقول ، ص 482)


30- رُبِّ اِبنَةٍ خَیرٌ مِن اِبنٍ
امام هادی (علیه السلام) در جواب یحیی بن زکریا که از آن حضرت خواسته بود تا از خدا بخواهد فرزندی را که در رحم همسرش است، پسر باشد فرمودند: چه بسا دختری که از پسر بهتر باشد.
(بحارالانوار، ج5، ص 177)


32- ألقُوا النِّعَمَ بِحُسنِ مَجاوَرَتِها وَ التَمِسُوا الزِّیادَةَ فیها بِالشُّکرِ
نعمتها را به خوبی در اختیار دیگران قرار دهید و با شکرگزاری از آنها، نعمتها را افزایش دهید.
(مستدرک الوسائل، ج12، ص 369)


33- اِنَّ مَوضِعَ قَبرِهِ (أی الرضا†) لَبُقعَةٌ مِن بُقاعِ الجَنَّةِ لایَزُورُها مُؤمِنٌ اِلّا أعتَقَهُ اللهُ تَعالی مِنَ النّارِ وَ أدَلَّهُ دارَ القَرارِ
به راستی مزار جدم، بقعه ای از بقاع بهشت است که هیچ مؤمنی آنجا را زیارت نمی کند مگر آن که خداوند او را از آتش جهنم نجات می دهد.
(وسائل الشیعه، ج14، ص 569)


34- وَاعلَمُوا اَنَّ النَّفسَ أقبَلُ شَیءٍ لِما أُعطِیَت وَ أمنَعُ شَیءٍ لِما مُنِعَت
بدانید که نفس آدمی آنچه را که مطابق میل اوست به آسانی می پذیرد و اما چیزهایی که مورد میل و قبول او نیست بسیار سخت می پذیرد.
(بحارالانوار، ج75، ص 371)


35- اُذکُر مَصرَعَکَ بَینَ یَدَی أهلِکَ، وَ لا طَبیبٌ یَمنَعُکَ وَ لا حَبیبٌ یَنفَعُکَ
هنگام جان دادن در برابر خانواده، خود را به یادآور که نه طبیبی می تواند مرگ را از تو دور بگرداند و نه دوستی می تواند تو را یاری نماید.
(بحارالانوار، ج75، ص 370؛ میزان الحکمة، ج10، ص 579)


36- ألمِراءُ یُفسِدُ الصَّداقَةَ القَدیمَةَ وَ یُحَلِّلُ العُقدَةَ الوَثیقَةَ وَ أقَلُّ مافیهِ أن تَکُونَ فیهِ المُغالَبَةُ أُسُّ أسبابِ القَطیعَةِ
جدال و نزاع، دوستان قدیمی را از یکدیگر جدا نموده و اعتماد و اطمینان را از بین می برد تنها چیزی که در آن است غلبه بر دیگری است و آن هم سبب جدایی است.
(بحارالانوار، ج 75 ، ص 370؛ میزان الحکمة ج5، ص 308)


37- مَن أطاعَ الخالِقَ فَلَم یُبالِ بِسَخَطِ المَخلُوقینَ وَ مَن أسخَطَ الخالِقَ فَلیَیقَنَ أن یَحِلَّ بِهِ سَخَطُ المَخلُوقینَ
هر کس از خدا اطاعت کند از خشم مخلوق و مردم نمی ترسد و آنکه خدا را به خشم آورد پروردگار، وی را دچار خشم مخلوق خود می نماید.
(سفینة البحار، ج2، ص 343)


38- مَنِ اتَّقَی اللهَ یُتَّقی وَ مَن أطاعَ اللهَ یُطاعُ
کسی که از خدا بترسد از او می ترسند و کسی که از خدا اطاعت کند از او اطاعت خواهند کرد.
(بحارالانوار، ج68، ص 182)


39- أَلشّاکِرُ أسعَدُ بِالشُّکرِ مِنهُ بِالنِّعمَةِ الَّتی أوجَبَتِ الشُکرَ لَأَنَّ النِّعَمَ مَتاعٌ و الشُکرُ نِعَمٌ وَ عُقبی
شکرگزاری از نعمت، از خود نعمت بهتر است چون نعمت متاع دنیای فانی است و لکن شکر، نعمت جاودانه آخرت است.
(بحارالانوار، ج75، ص 365؛ تحف العقول، ص 483)


40- ألعِتابُ مِفتاحُ الثِّقالِ وَ العِتابُ خَیرٌ مِنَ الحِقدِ
خشم و خشونت ، کلید گرانباری است و لکن خشم از کینه توزی بهتر است.
(بحارالانوار، ج75، ص 370)

مختصری از زندگینامه امام هادی علیه السلام

مختصری از زندگینامه امام هادی علیه السلام 


 

 

زندگى ابو الحسن على الهادى ابن محمد الجواد ابن على الرضا ابن موسى الکاظم ابن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن على زین العابدین بن الحسین بن على بن ابى طالب علیهم السلام. 

 

شیخ در مصباح مى‏نویسد: روایت‏شده است که حضرت ابو الحسن على بن محمد عسکرى (ع) در روز 27 ذى حجه به دنیا آمد. سپس وى مى‏گوید: ابن عیاش گفته است: میلاد ابو الحسن ثالث روز دوم رجب بوده است. همچنین وى تولد آن حضرت را روز پنجم هم ذکر کرده است. شیخ گوید: ابراهیم بن هاشم قمى گفته است: ابو الحسن عسکرى (ع) در روز سه شنبه سیزدهم رجب از سال 214 هجرى دیده به دنیا گشود».

کلینى در کافى نویسد: آن حضرت در نیمه ذى حجه از سال 212 به دنیا آمد. البته برخى نیز روایت کرده‏اند که تولد آن حضرت در ماه رجب و در سال 214 بوده است. در کشف الغمة نیز گفته شده است که آن حضرت در روز جمعه پا به دنیا گذارد.

شیخ مفید گوید: «محل تولد آن حضرت در صریا، یکى از قراى مدینه بود».

نگارنده: در بسیارى از نسخ جاى ولادت آن حضرت را همین قریه و با همین املا نوشته‏اند و در برخى از نسخ ضبط آن به صورت‏«صربا» بوده است. البته نام چنین محلى نه در معجم البلدان و نه در هیچ یک از کتب لغت ذکر نشده است. تنها ابن شهر آشوب در مناقب، در بخش الجلاء و الشفاء، گفته است: صریا قریه‏اى است که موسى بن جعفر آن را به فاصله سه میلى از شهر مدینه بنا کرده است.

امام هادى (ع) به قولى در بیست و پنجم جمادى الاخره و به قول دیگر، در سوم رجب و به دیگر قول در روز دوشنبه بیست و هفتم جمادى الاخره در نیمه روز و در سال 254 هجرى، در شهر سامراء دیده از جهان فروبست. آن حضرت در روزگار خلافت معتز وفات یافت و بنابراین، عمر آن حضرت اندکى کمتر از چهل سال یا 41 سال و شش و یا هفت ماه بوده است. از این مدت، شش سال و پنج ماه با پدرش و 33 سال و چند ماه، به قولى نه ماه، پس از وى زیسته که این مدت را دوران امامت و خلافت آن حضرت محسوب کرده‏اند. آن امام (ع) دنباله خلافت معتصم و سپس خلافت واثق ، متوکل ، منتصر ، مستعین و معتز را درک کرد و در پایان حکومت معتمد، به شهادت رسید.

مدت اقامت آن حضرت در سر من راى، بیست ‏سال و چند ماه بود و پس از وفات، در خانه‏اش واقع در سر من راى به خاک سپرده شد.


مادر آن حضرت

مادر آن حضرت کنیزى بود به نام سمانه مغربیه. و در مناقب است که مادرش معروف به سیده ام الفضل بود.


کنیه آن حضرت

کنیه وى ابو الحسن بود. برخى نیز وى را ابو الحسن ثالث مى‏خواندند.


لقب آن حضرت

ابن طلحه گوید: القاب آن حضرت عبارت بودند از: ناصح، متوکل، فتاح، نقى، مرتضى و مشهورترین القاب وى متوکل بود. اما آن حضرت این لقب را مخفى مى‏کرد و به اصحابش مى‏فرمود از یاد کردن وى با این لقب بپرهیزند. زیرا متوکل، لقب خلیفه عباسى بود.

نگارنده: همچنین آن حضرت به دو لقب هادى و نقى نیز شهرت داشت.

در مناقب در این باره آمده است: القاب آن حضرت عبارت بودند از: نجیب، مرتضى، هادى، نقى، عالم، فقیه، امین، مؤتمن، طیب و عسکرى. وى معروف به عسکرى بود و خود و فرزند بزرگوارش به عسکریین معروفیت دارند. شیخ صدوق در علل الشرایع و معانى الاخبار گوید: از استادان خود رضى الله عنهم، شنیدم که مى‏گفتند: محله‏اى که على بن محمد و حسن بن على علیهما السلام در آن در سر من راى ساکن بودند، عسکر نامیده مى‏شد از این رو به هر یک از این دو امام عسکرى گفته مى‏شود».

در نساب سمعانى است که عسکرى منسوب به عسکر در سر من راى است. سر من راى را معتصم بنا نهاد. بدین ترتیب که چون شمار سپاهیانش بسیار شد و بغداد براى آنها تنگ بود و مردم مورد آزار و اذیت قرار مى‏گرفتند، همراه با سپاهیانش بدین موضع نقل مکان کرد و در آنجا کاخى زیبا ساخت و آن را سر من راى نامید که بدان سامرة و سامرا گفته مى‏شود. و از آنجا که پادگان نظامى معتصم در این شهر جاى گیر شد، آن را عسکر نیز مى‏خوانند. تاریخ این واقعه در سال 221 هجرى بوده است.

گفته سمعانى حاکى از آن است که عسکر نامى بوده که بر تمام سامرا اطلاق مى‏شده است.


نقش انگشترى آن حضرت

بنا بر قولى گفته‏اند نقش انگشترى آن حضرت عبارت: «حفظ العهود من اخلاق المعبود» بوده است. همچنین طبق قولى دیگر نقش انگشترى وى عبارت: «الله ربى و هو عصمتى من خلقه‏» و مطابق نظر برخى دیگر عبارت: «من عصى هواه بلغ مناه‏» بوده است.


فرزندان آن حضرت

آن حضرت چهار پسر به نامهاى: ابو محمد حسن، حسین، محمد و جعفر داشت. از این میان حسن (ع) پس از وى به امامت رسید و حسین و محمد در زمان حیات آن امام از دنیا رفتند و جعفر نیز همان کسى است که بعد از وفات برادرش، امام عسکرى (ع) ، ادعاى امامت کرد و به جعفر کذاب شهرت یافت. همچنین یک دختر از آن حضرت بر جاى ماند که نامش عایشه یا علیه بود.


کتاب: سیره معصومان، ج 5، ص 233 - نویسنده: سید محسن امین - ترجمه: على حجتى کرمانى


چهل حدیث گهربار ازامام جوادعلیه السلام

 
چهل حدیث گهربار ازامام جوادعلیه السلام 

1 قالَ الا مام اءبوجعفر، محمّدالجواد صلوات اللّه و سلامه علیه :

الْمُؤ مِنُ یَحْتاجُ إ لى ثَلاثِ خِصالٍ: تَوْفیقٍ مِنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ واعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ، وَقَبُولٍ مِمَّنْ یَنْصَحُهُ. 

فرمود: مؤ من در هر حال نیازمند به سه خصلت است :
توفیق از طرف خداوند متعال ، واعظى از درون خود، قبول و پذیرش نصیحت کسى که او را نصیحت نماید.
2 قالَ علیه السلام : مُلاقاةُ الاْ خوانِ نَشْرَةٌ، وَ تَلْقیحٌ لِلْعَقْلِ وَ إ نْ کانَ نَزْرا قَلیلا.(70)
ترجمه :
فرمود: ملاقات و دیدار با دوستان و برادران - خوب - ، موجب صفاى دل و نورانیّت آن مى گردد و سبب شکوفائى عقل و درایت خواهد گشت ، گرچه در مدّت زمانى کوتاه انجام پذیرد.
3 قالَ علیه السلام : إ یّاکَ وَ مُص احَبَةُالشَّریرِ، فَإ نَّهُ کَالسَّیْفِ الْمَسْلُولِ، یَحْسُنُ مَنْظَرُهُ وَ یَقْبَحُ اءثَرُهُ.(71)
ترجمه :
فرمود: مواظب باش از مصاحبت و دوستى با افراد شرور، چون که او همانند شمشیرى زهرآلود، برّاق است که ظاهرش زیبا و اثراتش زشت و خطرناک خواهد بود.
4 قالَ علیه السلام : کَیْفَ یُضَیَّعُ مَنِ اللّهُ کافِلُهُ، وَکَیْفَ یَنْجُو مَنِ اللّه طالِبُهُ، وَ مَنِ انْقَطَعَ إ لى غَیْرِاللّهِ وَ کَّلَهُ اللّهُ إ لَیْهِ.(72)
ترجمه :
فرمود: چگونه گمراه و درمانده خواهد شد کسى که خداوند سَرپرست و متکفّل اوست .
چطور نجات مى یابد کسى که خداوند طالبش مى باشد.
هر که از خدا قطع امید کند و به غیر او پناهنده شود، خداوند او را به همان شخص واگذار مى کند.
5 قالَ علیه السلام : مَنْ لَمْ یَعْرِفِ الْمَوارِدَ اءعْیَتْهُ الْمَصادِرُ.(73)
ترجمه :
فرمود: هرکس موقعیّت شناس نباشد جریانات ، او را مى رباید و هلاک خواهد شد.
6 قالَ علیه السلام : مَنْ عَتَبَ مِنْ غَیْرِارْتِیابٍ اءعْتَبَ مِنْ غَیْرِاسْتِعْتابٍ.(74)
ترجمه :
فرمود: سرزنش کردن دیگران بدون علّت و دلیل سبب ناراحتى و خشم خواهد گشت ، در حالى که رضایت آنان نیز کسب نخواهد کرد.
7 قالَ علیه السلام : أ فْضَلُ الْعِبادَةِ الاْ خْلاصُ.(75)
ترجمه :
فرمود: با فضیلت ترین و ارزشمندترین عبادت ها آن است که خالص و بدون ریا باشد.
8 قالَ علیه السلام : یَخْفى عَلَى النّاسِ وِلادَتُهُ، وَ یَغیبُ عَنْهُمْ شَخْصُهُ، وَ تَحْرُمُ عَلَیْهِمْ تَسْمِیَتُهُ، وَ هُوَ سَمّیُ رَسُول اللّهِ صلى الله علیه و آله وَ کَنّیهِ.(76)
ترجمه :
فرمود: زمان ولادت امام عصر علیه السلام بر مردم زمانش مخفى است ، و شخصش از شناخت افراد غایب و پنهان است .
و حرام است که آن حضرت را نام ببرند؛ و او همنام و هم کنیه رسول خدا صلى الله علیه و آله است .
9 قالَ علیه السلام : عِزُّالْمُؤْمِنِ غِناه عَنِ النّاسِ.(77)
ترجمه :
فرمود: عزّت و شخصیّت مؤ من در بى نیازى و طمع نداشتن به مال و زندگى دیگران است .
10 قالَ علیه السلام : مَنْ أ صْغى إ لى ناطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإ نْ کانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَاللّهَ، وَ إ نْ کانَ النّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إ بلیس فَقَدْ عَبَدَ إ بلیسَ.(78)
ترجمه :
فرمود: هرکس به شخصى سخنران علاقمند و متمایل باشد، بنده اوست ، پس چنانچه سخنور براى خدا و از احکام و معارف خدا سخن بگوید، بنده خداست ، و اگر از زبان شیطان و هوى و هوس و مادیات سخن بگوید، بنده شیطان خواهد بود.
11 قالَ علیه السلام : لا یَضُرُّکَ سَخَطُ مَنْ رِضاهُ الْجَوْرُ.(79)
ترجمه :
فرمود: کسى که طالب رضایت خداوند متعال باشد، دشمنى ستمگران ، او را زیان و ضرر نمى رساند.
12 قالَ علیه السلام : مَنْ خَطَبَ إ لَیْکُمْ فَرَضیتُمْ دینَهُ وَ أ مانَتَهُ فَزَوِّجُوهُ، إ لاّ تَفْعَلُوهُ تَکْنُ فِتْنَةٌ فِى الاْ رْضِ وَ فَسادٌ کَبیرْ.(80)
ترجمه :
فرمود: هر که به خواستگارى دختر شما آید و به تقوا و تدیّن و امانتدارى او مطمئن مى باشید با او موافقت کنید وگرنه شما سبب فتنه و فساد بزرگى در روى زمین خواهید شد.
13 قالَ علیه السلام : لَوْسَکَتَ الْجاهِلُ مَااخْتَلَفَ النّاسُ.(81)
ترجمه :
فرمود: چنانچه افراد جاهل و بى تجربه ساکت باشند مردم دچار اختلافات و تشنّجات نمى شوند.
14 قالَ علیه السلام : مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبیحا کانَ شَریکا فیهِ.(82)
ترجمه :
فرمود: هر که کار زشتى را تحسین و تاءیید کند، در عقاب آن شریک مى باشد.
15 قالَ علیه السلام : مَنِ انْقادَ إ لَى الطُّمَاءنینَةِ قَبْلَ الْخِیَرَةِ فَقَدْ عَرَضَ نَفْسَهُ لِلْهَلَکَةِ وَالْعاقِبَةِ الْمُغْضِبَةِ.(83)
ترجمه :
فرمود: هرکس بدون تفّکر و اطمینان نسبت به جوانب (هر کارى ، فرمانى ، حرکتى و...) مطیع و پذیراى آن شود، خود را در معرض سقوط قرار داده ؛ و نتیجه اى جز خشم و عصبانیّت نخواهد گرفت .
16 قالَ علیه السلام : مَنِ اسْتَغْنى بِاللّهِ إ فْتَقَرَالنّاسُ إ لَیْهِ، وَمَنِ اتَّقَى اللّهَ اءحَبَّهُ النّاسُ وَ إ نْ کَرِهُوا.(84)
ترجمه :
فرمود: هر که خود را به وسیله خداوند بى نیاز بداند مردم محتاج او خواهند شد و هر که تقواى الهى را پیشه خود کند خواه ناخواه ، مورد محبّت مردم قرار مى گیرد گرچه مردم خودشان اهل تقوا نباشند.
17 قالَ علیه السلام : عَلَّمَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ عَلّیا عَلَیْهِ السَّلامُ اءلْفَ کَلِمَةٍ، کُلُّ کَلِمَةٍ یَفْتَحُ اءلْفُ کَلِمَةٍ.(85)
ترجمه :
فرمود: حضرت رسول صلى الله علیه و آله ، یک هزار کلمه به امام علىّ علیه السلام تعلیم نمود که از هر کلمه اى هزار باب علم و مسأ له فرعى باز مى شود.
18 قالَ علیه السلام : نِعْمَةٌ لاتُشْکَرُ کَسِیَّئَةٍ لاتُغْفَرُ.(86)
ترجمه :
فرمود: خدمت و نعمتى که مورد شکر و سپاس قرار نگیرد همانند خطائى است که غیرقابل بخشش باشد.
19 قالَ علیه السلام : مَوْتُ الاْ نْسانِ بِالذُّنُوبِ اءکْثَرُ مِنْ مَوْتِهِ بِالاْ جَلِ، وَ حَیاتُهُ بِالْبِرِّ اءکْثَرُ مِنْ حَیاتِهِ بِالْعُمْرِ.(87)
ترجمه :
فرمود: فرارسیدن مرگ انسان ها، به جهت معصیت و گناه ، بیشتر است تا مرگ طبیعى و عادى ، همچنین حیات و زندگى لذّت بخش به وسیله نیکى و إ حسان به دیگران بیشتر و بهتر است از عمر بى نتیجه .
20 قالَ علیه السلام : لَنْ یَسْتَکْمِلَ الْعَبْدُ حَقیقَةَالاْ یمانِ حَتّى یُؤْثِرَ دینَهُ عَلى شَهْوَتِهِ، وَلَنْ یُهْلِکَ حَتّى یُؤْثِرَ شَهْوَتَهُ عَلى دینِهِ.(88)
ترجمه :
فرمود: بنده اى حقیقت ایمان را نمى یابد مگر آن که دین و احکام الهى را در همه جهات بر تمایلات و هواهاى نفسانى خود مقدّم دارد.
و کسى هلاک و بدبخت نمى گردد مگر آن که هواها و خواسته هاى نفسانى خود را بر احکام إ لهى مقدّم نماید.
الَ علیه السلام : عَلَیْکُمْ بِطَلَبِ الْعِلْمِ، فَإ نَّ طَلَبَهُ فَریضَةٌ وَالْبَحْثَ عَنْهُ نافِلَةٌ، وَ هُوَ صِلَةُ بَیْنَ الاْ خْوانِ، وَ دَلیلٌ عَلَى الْمُرُوَّةِ، وَ تُحْفَةٌ فِى الْمَجالِسِ، وَ صاحِبٌ فِى السَّفَرِ، وَ اءُنْسٌ فِى الْغُرْبَةِ.(89)
ترجمه :
فرمود: بر شما باد به تحصیل علم و معرفت ، چون فراگیرى آن واجب و بحث پیرامون آن مستحبّ و پرفائده است .
علم وسیله کمک به دوستان و برادران است ، دلیل و نشانه مروّت و جوانمردى است ، هدیه و سرگرمى در مجالس است ، همدم و رفیق انسان در مسافرت است ؛ و اءنیس و مونس انسان در تنهائى مى باشد.
22 قالَ علیه السلام : خَفْضُ الْجَناحِ زینَةُالْعِلْمِ، وَ حُسْنُ الاْ دَبِ زینَةُالْعَقْلِ، وَبَسْطُ الْوَجْهِ زینَةُالْحِلْمِ.(90)
ترجمه :
فرمود: تواضع و فروتنى زینت بخش علم و دانش است ، اءدب داشتن و اخلاق نیک زینت بخش عقل مى باشد، خوش روئى با افراد زینت بخش حلم و بردبارى است .
23 قالَ علیه السلام : تَوَسَّدِ الصَّبْرَ، وَاعْتَنِقِ الْفَقْرَ، وَارْفَضِ الشَّهَواتِ، وَ خالِفِ الْهَوى ، وَ اعْلَمْ أ نَّکَ لَنْ تَخْلُو مِنْ عَیْنِ اللّهِ، فَانْظُرْ کَیْفَ تَکُونُ.(91)
ترجمه :
فرمود: در زندگى ، صبر را تکیه گاه خود، فقر و تنگ دستى را همنشین خود قرار بده و با هواهاى نفسانى مخالفت کن .
و بدان که هیچگاه از دیدگاه خداوند پنهان و مخفى نخواهى ماند، پس مواظب باش که در چه حالتى خواهى بود.
24 قالَ علیه السلام : مَنْ اءتَمَّ رُکُوعَهُ لَمْ تُدْخِلْهُ وَحْشَةُ الْقَبْرِ.(92)
ترجمه :
فرمود: هرکس رکوع نمازش را به طور کامل و صحیح انجام دهد، وحشت قبر بر او وارد نخواهد شد.
25 قالَ علیه السلام : الْخُشُوعُ زینَةُالصَّلاةِ، وَ تَرْکُ مالایُعْنى زینَةُالْوَرَعِ.(93)
ترجمه :
فرمود: خشوع و خضوع زینت بخش نماز خواهد بود، ترک و رها کردن آنچه (براى دین و دنیا و آخرت ) سودمند نباشد زینت بخش ورع و تقواى انسان مى باشد.
26 قالَ علیه السلام : الاْ مْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىُ عَنِ الْمُنْکَرِ خَلْقانِ مِنْ خَلْقِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، فَمْن نَصَرَهُما اءعَزَّهُ اللّهُ، وَمَنْ خَذَلَهُما خَذَلَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ.(94)
ترجمه :
فرمود: امر به معروف و نهى از منکر دو مخلوق الهى است ، هر که آن ها را یارى و اجراء کند مورد نصرت و رحمت خدا قرار مى گیرد و هر که آن ها را ترک و رها گرداند مورد خذلان و عِقاب قرار مى گیرد.
27 قالَ علیه السلام : إ نَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَخْتارُ مِنْ مالِ الْمُؤْمِنِ وَ مِنْ وُلْدِهِ اءنْفَسَهُ لِیَاءجُرَهُ عَلى ذلِکَ.(95)
ترجمه :
فرمود: همانا خداوند متعال بهترین و عزیزترین ثروت و فرزند مؤ من را مى گیرد (و هلاک و نابود مى گرداند)، چون دنیا و متعلّقات آن بى ارزش است تا در قیامت پاداش عظیمى عطایش نماید.
28 قالَ له رجل : اءَوصِنى بَوَصِیَّةٍ جامِعَةٍ مُخْتَصَرَةٍ؟
فَقالَ علیه السلام : صُنْ نَفْسَکَ عَنْ عارِالْعاجِلَةِ وَ نار الْآجِلَةِ.(96)
ترجمه :
شخصى به حضرت عرض کرد: مرا موعظه و نصیحتى کامل و مختصر عطا فرما؟
امام علیه السلام فرمود: اعضاء و جوارح ظاهرى و باطنى خود را از ذلّت و ننگ سریع و زودرس ، همچنین از آتش و عذاب آخرت ، در اءمان و محفوظ بدار.
29 قالَ علیه السلام : فَسادُالاْ خْلاقِ بِمُعاشَرَةِالسُّفَهاءِ، وَ صَلاحُ الاْ خلاقِ بِمُنافَسَةِ الْعُقَلاءِ.(97)
ترجمه :
فرمود: معاشرت و همنشینى با بى خردان و افراد لااُبالى سبب فساد و تباهى اخلاق خواهد شد؛ و معاشرت و رفاقت با خردمندان هوشیار، موجب رشد و کمال اخلاق مى باشد.
30 قالَ علیه السلام : الاْ دَبُ عِنْدَالنّاسِ النُّطْقُ بِالْمُسْتَحْسَناتِ لاغَیْرُ، وَ هذا لایُعْتَدُّ بِهِ مالَمْ یُوصَلْ بِها إ لى رِضَااللّهِ سُبْحانَهُ، وَالْجَنَّةِ، وَالاْ دَبُ هُوَ اءدَبُ الشَّریعَةِ، فَتَاءدَّبُوا بِها تَکُونُوا اءُدَباءَ حَقّا.(98)
ترجمه :
فرمود: مفهوم و معناى ادب از نظر مردم ، تنها خوب سخن گفتن است که رکیک و سبک نباشد، ولیکن این نظریّه قابل توجّه نیست تا مادامى که انسان را به خداوند متعال و بهشت نزدیک نگرداند.
بنابر این ادب یعنى رعایت احکام و مسائل دین ، پس با عمل کردن به دستورات الهى و ائمّه اطهار علیهم السلام ، ادب خود را آشکار سازید.
31 قالَ علیه السلام : ثَلاثُ خِصالٍ تَجْتَلِبُ بِهِنَّ الْمَحَبَّةُ: الاْ نْصافُ فِى الْمُعاشَرَةِ، وَ الْمُواساةُ فِى الشِّدِّةِ، وَ الاْ نْطِواعُ وَ الرُّجُوعُ إ لى قَلْبٍ سَلیمٍ.(99)
ترجمه :
فرمود: سه خصلت جلب محبّت مى کند: انصاف در معاشرت با مردم ، همدردى در مشکلات آن ها، همراه و همدم شدن با معنویات .
32 قالَ علیه السلام : التَّوْبَةُ عَلى اءرْبَع دَعائِم : نَدَمٌ بِالْقَلْبِ، وَاسْتِغْفارٌ بِاللِّسانِ، وَ عَمَلٌ بِالْجَوارِحِ، وَ عَزْمٌ اءنْ لایَعُودَ.(100)
ترجمه :
فرمود: شرایط پذیرش توبه چهار چیز است : پشیمانى قلبى ، استغفار با زبان ، جبران کردن گناه نسبت به همان گناه حقّاللّه و یا حقّالنّاس -، تصمیم جدّى بر اینکه دیگر مرتکب آن گناه نشود.
33 قالَ علیه السلام : ثَلاثٌ مِنْ عَمَلِ الاْ بْرارِ: إ قامَةُالْفَرائِض ، وَاجْتِنابُ الْمَحارِم ، واحْتِراسٌ مِنَ الْغَفْلَةِ فِى الدّین .(101)
ترجمه :
فرمود: سه چیز از کارهاى نیکان است : انجام واجبات الهى ، ترک و دورى از گناهان ، مواظبت و رعایت مسائل و احکام دین .
34 قالَ علیه السلام : وَ حَقیقَةُ الاْ دَبِ: اِجْتِماعُ خِصالِ الْخیْرِ، وَ تَجافى خِصالِ الشَّرِ، وَ بِالاْ دَبِ یَبْلُغُ الرَّجُلُ الْمَکارِمَ الاْ خْلاقِ فِى الدُّنْیا وَ الاَّْخِرَةِ، وَ یَصِلُ بِهِ اِلَى الْجَنَّةِ.(102)
ترجمه :

فرمود: حقیقت ادب و تربیت عبارت است از: دارا بودن خصلت هاى خوب ، خالى بودن از صفات زشت و ناپسند.
انسان به وسیله اءدب - در دنیا و آخرت - به کمالات اخلاقى مى رسد؛ و نیز با رعایت اءدب نیل به بهشت مى یابد.
35 قالَ علیه السلام : إ نَّ بَیْنَ جَبَلَىْ طُوسٍ قَبْضَةٌ قُبِضَتْ مِنَ الْجَنَّةِ، مَنْ دَخَلَها کانَ آمِنا یَوْمَ الْقِیامَةِ مِنَ النّار.(103)
ترجمه :
فرمود: همانا بین دو سمت شهر طوس قطعه اى مى باشد که از بهشت گرفته شده است ، هر که داخل آن شود و با معرفت زیارت کند -، روز قیامت از آتش در اءمان خواهد بود.
36 قالَ علیه السلام : مَنْ زارَ قَبْرَ عَمَّتى بِقُمْ، فَلَهُ الْجَنَّتهُ.(104)
ترجمه :
فرمود: هرکس قبر عمّه ام حضرت معصومه سلام اللّه علیها را با علاقه و معرفت در قم زیارت کند، أ هل بهشت خواهد بود.
قالَ علیه السلام : مَنْ زارَ قَبْرَ اءخیهِ الْمُؤْمِنِ فَجَلَسَ عِنْدَ قَبْرِهِ وَاسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ وَ وَضَعَ یَدَهُ عَلَى الْقَبْرِ وَقَرَءَ: ((إ نّااءنْزَلْناهُ فى لَیْلَةِالْقَدْرِ)) سَبْعَ مَرّاتٍ، اءمِنَ مِنَ الْفَزَعَ الاْ کْبَرِ.(105)
ترجمه :
فرمود: هرکس بر بالین قبر مؤ منى حضور یابد و رو به قبله بنشیند و دست خود را روى قبر بگذارد و هفت مرتبه سوره مبارکه ((إ نّا اءنزلناه )) را بخواند از شداید و سختیهاى صحراى محشر در اءمان قرار مى گیرد.
38 قالَ علیه السلام : ثَلاثٌ یَبْلُغْنَ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللّهِ: کَثْرَةُ الاْ سْتِغْفارِ، وَ خَفْضِ الْجْانِبِ، وَ کَثْرَةِ الصَّدَقَةَ.(106)
ترجمه :
فرمود: سه چیز، سبب رسیدن به رضوان خداى متعال مى باشد:
1 - نسبت به گناهان و خطاها، زیاد استغفار و اظهار ندامت کردن .
2 - اهل تواضع کردن و فروتن بودن .
3 - صدقه و کارهاى خیر بسیار انجام دادن .
39 قالَ علیه السلام : الْعامِلُ بِالظُّلْمِ، وَالْمُعینُ لَهُ، وَالرّاضى بِهِ شُرَکاءٌ.(107)
ترجمه :
فرمود: انجام دهنده ظلم ، کمک دهنده ظلم و کسى که راضى به ظلم باشد، هر سه شریک خواهند بود.
40 قالَ علیه السلام : التَّواضُعُ زینَةُالْحَسَبِ، وَالْفَصاحَةُ زینَةُالْکَلامِ، وَ الْعَدْلُ زینَةُالاْ یمانِ، وَالسَّکینَةُ زینَةُالْعِبادَةِ، وَالْحِفْظُ زینُةُالرِّوایَةِ.(108)
ترجمه :
فرمود: تواضع و فروتنى زینت بخش حسب و شرف ، فصاحت زینت بخش کلام ، عدالت زینت بخش ایمان و اعتقادات ، وقار و ادب زینت بخش اعمال و عبادات ؛ و دقّت در ضبط و حفظ آن ، زینت بخش نقل روایت و سخن مى باشد.

زندگینامه امام جوادعلیه السلام

زندگینامه امام جوادعلیه السلام 

1.حضرت امام محمد تقی جوادالأئمه (ع )
2. شهادت حضرت جواد (ع )
3.زنان و فرزندان حضرت جواد (ع )
 

حضرت امام محمد تقی جوادالأئمه (ع )
امام نهم شیعیان حضرت جواد (ع ) در سال 195هجری در مدینه ولادت یافت . نام نامی اش محمد معروف به جواد و تقی است . القاب دیگری مانند : رضی و متقی نیز داشته ، ولی تقی از همه معروفتر می باشد . مادر گرامی اش سبیکه یا خیزران است که این دو نام در تاریخ زندگی آن حضرت ثبت است . امام محمد تقی (ع ) هنگام وفات پدر 8 ساله بود . پس از شهادت جانگداز حضرت رضا علیه السلام در اواخر ماه صفر سال 203ه مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالأئمه (ع ) انتقال یافت . مأمون خلیفه عباسی که همچون سایر خلفای  بنی عباس از پیشرفت معنوی و نفوذ باطنی امامان معصوم و گسترش فضایل آنها در بین مردم هراس داشت ، سعی  کرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خویش قرار دهد . " از اینجا بود که مأمون نخستین کاری که کرد ، دختر خویش ام الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد (ع ) درآورد ، تا مراقبی  دایمی و از درون خانه ، بر امام گمارده باشد . رنجهای دایمی که امام جواد (ع ) از ناحیه این مأمور خانگی  برده است ، در تاریخ معروف است " . از روشهایی که مأمون در مورد حضرت رضا (ع ) به کار می بست ، تشکیل مجالس بحث و مناظره بود . مأمون و بعد معتصم عباسی می خواستند از این راه - به گمان باطل خود - امام (ع ) را در تنگنا قرار دهند . در مورد فرزندش حضرت جواد (ع ) نیز چنین روشی را به کار بستند . به خصوص که در آغاز امامت هنوز سنی از عمر امام جواد (ع ) نگذشته بود . مأمون نمی دانست که مقام ولایت و امامت که موهبتی است الهی ، بستگی به کمی  و زیادی سالهای عمر ندارد . باری ، حضرت جواد (ع ) با عمر کوتاه خود که همچون نوگل بهاران زودگذر بود ، و در دوره ای که فرقه های مختلف اسلامی و غیر اسلامی  در میدان رشد و نمو یافته بودند و دانشمندان بزرگی در این دوران ، زندگی می کردند و علوم و فنون سایر ملتها پیشرفت نموده و کتابهای زیادی به زبان عربی ترجمه و در دسترس قرار گرفته بود ، با کمی سن وارد بحثهای علمی گردید و با سرمایه خدایی امامت که از سرچشمه ولایت مطلقه و الهام ربانی مایه گرفته بود ، احکام اسلامی را مانند پدران و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعلیم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسیاری  پاسخ گفت . برای نمونه ، یکی از مناظره های  ( = احتجاجات ) حضرت امام محمد تقی (ع ) را در زیر نقل می کنیم : " عیاشی در تفسیر خود از ذرقان که همنشین و دوست احمد بن ابی دؤاد بود ، نقل می کند که ذرقان گفت : روزی دوستش ( ابن ابی دؤاد ) از دربار معتصم عباسی  برگشت و بسیار گرفته و پریشان حال به نظر رسید . گفتم : چه شده است که امروز این چنین ناراحتی ؟ گفت : در حضور خلیفه و ابوجعفر فرزند علی بن موسی الرضا جریانی پیش آمد که مایه شرمساری و خواری ما گردید . گفتم : چگونه ؟ گفت : سارقی را به حضور خلیفه آورده بودند که سرقتش آشکار و دزد اقرار به دزدی کرده بود . خلیفه طریقه اجرای حد و قصاص را پرسید . عده ای از فقها حاضر بودند ، خلیفه دستور داد بقیه فقیهان را نیز حاضر کردند ، و محمد بن علی الرضا را هم خواست . خلیفه از ما پرسید : حد اسلامی چگونه باید جاری شود ؟ من گفتم : از مچ دست باید قطع گردد . خلیفه گفت : به چه دلیل ؟ گفتم : به دلیل آنکه دست شامل انگشتان و کف دست تا مچ دست است ، و در قرآن کریم در آیه تیمم آمده است : فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم . بسیاری از فقیهان حاضر در جلسه گفته مرا تصدیق کردند . یک دسته از علماء گفتند : باید دست را از مرفق برید . خلیفه پرسید : به چه دلیل ؟ گفتند : به دلیل آیه وضو که در قرآن کریم آمده است : ... و ایدیکم الی  المرافق . و این آیه نشان می دهد که دست دزد را باید از مرفق برید . دسته دیگر گفتند : دست را از شانه باید برید چون دست شامل تمام این اجزاء می شود . و چون بحث و اختلاف پیش آمد ، خلیفه روی  به حضرت ابوجعفر محمد بن علی  کرد و گفت : یا اباجعفر ، شما در این مسأله چه می گویید ؟ آن حضرت فرمود : علمای شما در این باره سخن گفتند . من را از بیان مطلب معذور بدار . خلیفه گفت : به خدا سوگند که شما هم باید نظر خود را بیان کنید . حضرت جواد فرمود : اکنون که من را سوگند می دهی  پاسخ آن را می گویم . این مطالبی که علمای اهل سنت درباره حد دزدی بیان کردند خطاست . حد صحیح اسلامی  آن است که باید انگشتان دست را غیر از انگشت ابهام قطع کرد . خلیفه پرسید : چرا ؟ امام (ع ) فرمود : زیرا رسول الله (ص ) فرموده است سجود باید بر هفت عضو از بدن انجام شود : پیشانی ، دو کف دست ، دو سر زانو ، دو انگشت ابهام پا ، و اگر دست را از شانه یا مرفق یا مچ قطع کنند برای سجده حق تعالی محلی  باقی نمی ماند ، و در قرآن کریم آمده است " و ان المساجد لله ... " سجده گاه ها از آن خداست ، پس کسی نباید آنها را ببرد . معتصم از این حکم الهی و منطقی بسیار مسرور شد ، و آن را تصدیق کرد و امر نمود انگشتان دزد را برابر حکم حضرت جواد (ع ) قطع کردند . ذرقان می گوید : ابن ابی دؤاد سخت پریشان شده بود ، که چرا نظر او در محضر خلیفه رد شده است . سه روز پس از این جریان نزد معتصم رفت و گفت : یا امیرالمؤمنین ، آمده ام تو را نصیحتی کنم و این نصحیت را به شکرانه محبتی که نسبت به ما داری  می گویم . معتصم گفت : بگو . ابن ابی دؤاد گفت : وقتی مجلسی از فقها و علما تشکیل می دهی تا یک مسأله یا مسائلی را در آنجا مطرح کنی ، همه بزرگان کشوری  و لشکری حاضر هستند ، حتی  خادمان و دربانان و پاسبانان شاهد آن مجلس و گفتگوهایی  که در حضور تو می شود هستند ، و چون می بینند که رأی علمای بزرگ تو در برابر رأی محمد بن علی الجواد ارزشی ندارد ، کم کم مردم به آن حضرت توجه می کنند و خلافت از خاندان تو به خانواده آل علی منتقل می گردد ، و پایه های قدرت و شوکت تو متزلزل می گردد . این بدگویی و اندرز غرض آلود در وجود معتصم کار کرد و از آن روز در صدد برآمد این مشعل نورانی و این سرچشمه دانش و فضیلت را خاموش سازد . این روش را - قبل از معتصم - مأمون نیز در مورد حضرت جوادالأئمه (ع ) به کار می برد ، چنانکه در آغاز امامت امام نهم ، مأمون دوباره دست به تشکیل مجالس مناظره زد و از جمله از یحیی بن اکثم که قاضی بزرگ دربار وی بود ، خواست تا از امام (ع ) پرسشهایی کند ، شاید بتواند از این راه به موقعیت امام (ع ) ضربتی وارد کند . اما نشد ، و اما از همه این مناظرات سربلند درآمد . روزی از آنجا که " یحیی بن اکثم " به اشاره مأمون می خواست پرسشهای خود را مطرح سازد مأمون نیز موافقت کرد ، و امام جواد (ع ) و همه بزرگان و دانشمندان را در مجلس حاضر کرد . مأمون نسبت به حضرت امام محمد تقی (ع ) احترام بسیار کرد و آنگاه از یحیی خواست آنچه می خواهد بپرسد . یحیی که پیرمردی  سالمند بود ، پس از اجازه مأمون و حضرت جواد (ع ) گفت : اجازه می فرمایی  مسأله ای از فقه بپرسم ؟ حضرت جواد فرمود : آنچه دلت می خواهد بپرس . یحیی بن اکثم پرسید : اگر کسی در حال احرام قتل صید کرد چه باید بکند ؟ حضرت جواد (ع ) فرمود : آیا قاتل صید محل بوده یا محرم ؟ عالم بوده یا جاهل ؟ به عمد صید کرده یا خطا ؟ محرم آزاد بوده یا بنده ؟ صغیر بوده یا کبیر ؟ اول قتل او بوده یا صیاد بوده و کارش صید بوده ؟ آیا حیوانی را که کشته است صید تمام بوده یا بچه صید ؟ آیا در این قتل پشیمان شده یا نه ؟ آیا این عمل در شب بوده یا روز ؟ احرام محرم برای عمره بوده یا احرام حج ؟ یحیی دچار حیرت عجیبی شد . نمی دانست چگونه جواب گوید . سر به زیر انداخت و عرق خجالت بر سر و رویش نشست . درباریان به یکدیگر نگاه می کردند . مأمون نیز که سخت آشفته حال شده بود در میان سکوتی  که بر مجلس حکمفرما بود ، روی به بنی  عباس و اطرافیان کرد و گفت : - دیدید و ابوجعفر محمد بن علی الرضا را شناختید ؟ سپس بحث را تغییر داد تا از حیرت حاضران بکاهد . باری ، موقعیت امام جواد (ع ) پس از این مناظرات بیشتر استوار شد . امام جواد (ع ) در مدت 17سال دوران امامت به نشر و تعلیم حقایق اسلام پرداخت ، و شاگردان و اصحاب برجسته ای داشت که : هر یک خود قله ای بودند از قله های فرهنگ و معارف اسلامی مانند : ابن ابی عمیر بغدادی ، ابوجعفر محمد بن سنان زاهری ، احمد بن ابی نصر بزنطی کوفی ، ابوتمام حبیب اوس طائی - شاعر شیعی  مشهور - ابوالحسن علی بن مهزیار اهوازی و فضل بن شاذان نیشابوری که در قرن سوم هجری می زیسته اند . اینان نیز ( همچنانکه امام بزرگوارشان همیشه تحت نظر بود ) هر کدام به گونه ای مورد تعقیب و گرفتاری بودند . فضل بن شاذان را از نیشابور بیرون کردند . عبدالله بن طاهر چنین کرد و سپس کتب او را تفتیش کرد و چون مطالب آن کتابها را - درباره توحید و ... - به او گفتند قانع نشد و گفت می خواهم عقیده سیاسی او را نیز بدانم . ابوتمام شاعر نیز از این امر بی بهره نبود ، امیرانی که خود اهل شعر و ادب بودند حاضر نبودند شعر او را - که بهترین شاعر آن روزگار بود ، چنانکه در تاریخ ادبیات عرب و اسلام معروف است - بشنوند و نسخه از آن داشته باشند . اگر کسی شعر او را برای آنان ، بدون اطلاع قبلی  ، می نوشت و آنان از شعر لذت می بردند و آن را می پسندیدند ، همین که آگاه می شدند که از ابوتمام است یعنی  شاعر شیعی معتقد به امام جواد (ع ) و مروج آن مرام ، دستور می دادند که آن نوشته را پاره کنند . ابن ابی عمیر - عالم ثقه مورد اعتماد بزرگ - نیز در زمان هارون و مأمون ، محنتهای بسیار دید ، او را سالها زندانی کردند ، تازیانه ها زدند . کتابهای او را که مأخذ عمده علم دین بود ، گرفتند و باعث تلف شدن آن شدند و ... بدین سان دستگاه جبار عباسی  با هواخواهان علم و فضیلت رفتار می کرد و چه ظالمانه !

شهادت حضرت جواد (ع )
این نوگل باغ ولایت و عصمت گرچه کوتاه عمر بود ولی رنگ و بویش مشام جانها را بهره مند ساخت . آثار فکری و روایاتی  که از آن حضرت نقل شده و مسائلی را که آن امام پاسخ گفته و کلماتی  که از آن حضرت بر جای مانده ، تا ابد زینت بخش صفحات تاریخ اسلام است . دوران عمر آن امام بزرگوار 25سال و دوره امامتش 17سال بوده است . معتصم عباسی از حضرت جواد (ع ) دعوت کرد که از مدینه به بغداد بیاید . امام جواد در ماه محرم سال 220هجری به بغداد وارد شد . معتصم که عموی ام الفضل زوجه حضرت جواد بود ، با جعفر پسر مأمون و ام الفضل بر قتل آن حضرت همداستان شدند . علت این امر - همچنان که اشاره کردیم - این اندیشه شوم بود که مبادا خلافت از بنی عباس به علویان منتقل شود . از این جهت ، درصدد تحریک ام الفضل برآمدند و به وی گفتند تو دختر و برادرزاده خلیفه هستی ، و احترامت از هر جهت لازم است و شوهر تو محمد بن علی الجواد ، مادر علی هادی فرزند خود را بر تو رجحان می نهد . این دو تن آن قدر وسوسه کردند تا ام الفضل - چنان که روش زنان نازاست - تحت تأثیر حسادت قرار گرفت و در باطن از شوهر بزرگوار جوانش آزرده خاطر شد و به تحریک و تلقین معتصم و جعفر برادرش ، تسلیم گردید . آنگاه این دو فرد جنایتکار سمی کشنده در انگور وارد کردند و به خانه امام فرستاده تا سیاه روی  دو جهان ، ام الفضل ، آنها را به شوهرش بخوراند . ام الفضل طبق انگور را در برابر امام جواد (ع ) گذاشت ، و از انگورها تعریف و توصیف کرد و حضرت جواد (ع ) را به خوردن انگور وادار و در این امر اصرار کرد . امام جواد (ع ) مقداری از آن انگور را تناول فرمود . چیزی  نگذشت آثار سم را در وجود خود احساس فرمود و درد و رنج شدیدی بر آن حضرت عارض گشت . ام الفضل سیه کار با دیدن آن حالت دردناک در شوهر جوان ، پشیمان و گریان شد ، اما پشیمانی  سودی نداشت . حضرت جواد (ع ) فرمود : چرا گریه می کنی ؟ اکنون که مرا کشتی گریه تو سودی ندارد . بدان که خداوند متعال در این چند روزه دنیا تو را به دردی مبتلا کند و به روزگاری بیفتی  که نتوانی از آن نجات بیابی . در مورد مسموم کردن حضرت جواد (ع ) قولهای  دیگری هم نقل شده است .

زنان و فرزندان حضرت جواد (ع )
زن حضرت جواد (ع ) ام الفضل دختر مأمون بود . حضرت جواد (ع ) از ام الفضل فرزندی نداشت . حضرت امام محمد تقی زوجه دیگری مشهور به ام ولد و به نام سمانه مغربیه داشته است . فرزندان آن حضرت را 4 پسر و 4 دختر نوشته اند بدین شرح : 1 - حضرت ابوالحسن امام علی النقی ( هادی ) 2 - ابواحمد موسی مبرقع 3 - ابواحمد حسین 4 - ابوموسی عمران 5 - فاطمه 6 - خدیجه 7 - ام کلثوم 8 - حکیمه حضرت جواد (ع ) مانند جده اش فاطمه زهرا زندگانی کوتاه و عمری سراسر رنج و مظلومیت داشت . بدخواهان نگذاشتند این مشعل نورانی نورافشانی کند . امام نهم ما در آخر ماه ذیقعده سال 220ه . به سرای جاویدان شتافت . قبر مطهرش در کاظمیه یا کاظمین است ، عقب قبر منور جدش حضرت موسی بن جعفر (ع ) زیارتگاه شیعیان و دوستداران است .