پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

وسوسه و شک

وسوسه و شک
بحث درباره‌ ضدّ یقین است و آن «وسوسه» است، که به صاحب آن وسواس می‌گویند. وسوسه ضدّ یقین است، و یک رذیله‌ بسیار بزرگی است. این رذیله از رذیله‌ جهل خیلی مهم‌تر است. دنیا و آخرت انسان را تباه می‌کند. انسان را به بدبختی‌ها می‌کشاند. چه بسیار از خانواده‌ها را که از هم پاشانده است، و منجر به طلاق، منجر به بدبختی‌ها و منجر به عقده‌ها برای بچه‌ها شده است. چه بسا که این رذیله، افراد را از جامعه مطرود کرده و یک حالت گوشه‌گیری به او داده است؛ و اگر اسم آن را به جای وسواسی، دیوانگی بگذاریم، اشتباه نکرده‌ایم. وسواس یعنی دیوانه.
مرحوم ثقه الاسلام کلینی ـ رحمه الله ـ در جلد اول اصول کافی، در باب عقل و جهل چنین نقل می‌کند: کسی آمد خدمت امام صادق ـ علیه السّلام ـ و از عقل کسی تعریف کرد؛ در ضمن تعریف گفت: یابن رسول الله! این فرد در وضو و نماز وسواس است. حضرت فرمودند: عجب عاقلی است که تابع شیطان است و به اندازه‌ای تبعیّت او از شیطان معلوم است که اگر از خودش بپرسند که کارهای تو کارهای عاقلانه است یا کارهای شیطانی، خودش هم می‌گوید کارهای شیطانی.
[1]
به طور فشرده، درباره‌ وسواسی سه بحث باید بکنیم. یکی معنای وسوسه و اقسام آن. یکی هم اینکه وسوسه از کجا سرچشمه می‌گیرد؛ و یک بحث هم اینکه این صفت رذیله‌ خطرناک را چطور باید معالجه کرد.
رحمانی
انسان دو نحوه خطورات دارد. یک نحوه مربوط به خدا است و آن بُعد رحمانی انسان است؛ که به آن الهامات رحمانی و وحی می‌گویند. افرادی که رابطه با خدای‌شان محکم باشد، از این نحوه خطورات زیاد دارند. یعنی در حالی که ملائکه را نمی‌بیند اما ملائکه به طوری که این نفهمد،‌به نحو خطور، حقیقت را در دل او می‌اندازد. از نظر قرآن و روایات به خوبی استفاده می‌کنیم که مؤمن الهام دارد. راه واقعی را ملائکه به مؤمن نشان می‌دهند. اگر رابطه با خدایش محکم باشد، می‌تواند به خودی خود راه را پیدا کند. و به این الهام در قرآن شریف هدایت گفته شده است. یعنی عنایت خاصّ خدا. در اول سوره بقره می‌فرماید: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الَمَ ، ذلِکَ الْکِتابُ لارَیْبَ فیهِ هُدیً لِلْمُتَّقینَ»
این قرآن، که شکّ و شبهه‌ای در او نیست، افراد با تقوی را هدایت می‌کند. در همین سوره می‌فرماید: «هُدیً لِلنّاسِ»
[2] یعنی قرآن هادی است برای همه.
«اِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ اِمّا شاکِراً وَ اِمّا کَفُوراً»
[3]
پیامبر آمده برای هدایت همه. اما این هدایتی که در اول سوره بقره گفته شده، یعنی الهام. یعنی عنایت خاص خدا. در جای دیگر می‌فرماید:
«قَدْ جآءَکُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ و کِتابٌ مُبینٌ یَهْدی بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّورِ بِاِذْنِه وَ یَهْدیهِمْ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»
[4]
خدا به واسطه‌ی این قرآن، راه‌های سلامتی را به انسان نشان می‌دهد. اما نه به همه، بلکه به افرادی که خدا از آنها راضی باشد. به افرادی که دست عنایت خدا روی سرشان باشد. از ظلمت‌ها آنان را به نور می‌کشاند؛ و نور خدا در دلشان جلوه‌گر می‌شود. «وَ یَهْدیهِمْ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ» راه راست، آن راهی که منجر به بهشت می‌شود، راه خداوند به واسطه‌ی قرآن، به اینها نشان می‌دهد. نظیر این دو آیه‌ای که خواندم در قرآن زیاد است که مؤمن الهام دارد. مؤمن یک خطوراتی دارد که به واسطه‌ی آن خطورات می‌تواند حقّ را از باطل و باطل را از حق تمیز بدهد. به قول قرآن می‌تواند راههای سلامتی را پیدا کند.
معمولاً این طور افراد در بن‌بست‌ها نمی‌مانند. هر چه رابطه‌ی با خدا بیشتر باشد، این الهامات بیشتر است. امام سجاد ـ علیه السّلام ـ به زینب مظلومه ـ علیها السّلام ـ فرمود:
«اَنْتِ بِحَمْدِ اللهِ عالِمَهٌ غَیْرُ مُعَلَّمَهٍ وَ فَهِمَهٌ غَیْرُ مَفَهَّمَهٍ»
[5]
زینب جان! تو یک عالِمی هستی که معلم ندیدی و یک فهمیده‌ای هستی که کس چیزی یاد تو نداده است. یعنی اگر به مقام‌هایی رسیده‌ای، به واسطه‌ی تجلّی نور خداست؛ به واسطه‌ی خطورات از عالم غیب و از طرف رحمن بر تو است. این راجع به مؤمن.
خطورات شیطانی
اما اگر انسان رابطه‌اش با خدا محکم نباشد، یا العیاد بالله فاسق باشد، گناهکار باشد، یا العیاذ بالله کافر باشد، هر چه سقوطش بیشتر باشد خطوراتش از نفس امّاره و از شیطان بیشتر می‌شود و یک خطوراتی هم از رفیق بد به او می‌شود. مبتلا می‌شود به رفیق بد.
«اِنَّ الشّیاطینَ لَیُوحُونَ اِلی اَوْلیآئِهِمْ لیُجادِلُوکُمْ»
[6]
افراد فاسق و افرادی که سقوط کردند، آنها از طرف شیطان الهام می‌شوند که بیایند با شما مجادله و مباحثه کنند. در آخرین سوره قرآن می‌فرماید:
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ ، مَلِکِ النّاسِ ، اِلهِ النّاسِ ، مِنْ شَرِّ الوَسْواسِ الْخَنّاسِ ، الَّذی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النّاسِ ، مِنَ الْجَنَّهِ وَ النّاسِ»
خدایا پناه می‌برم به تو تا سه بار: از شرّ وسواس، از شرّ خنّاس، یعنی آن کسی که به نحو خطور با دل انسان بازی می‌کند،‌و دل انسان را وارونه می‌کند. دل انسان را متمایل به گناه می‌کند و گاهی هم شیطان این کار را می‌کند، و کار شیطان همین است. اینکه شما شنیده‌اید شیطان وسوسه می‌کند معنایش همین است. وسوسه از نظر لغت به معنای همهمه است. یعنی خطورات؛ و شیطان می‌آید راه ضلالت را نشان شما می‌دهد. شیطان شما را از راه سعادت غافل می‌کند. چنانچه رفیق بد هم شما را گمراه می‌کند و راه سعادت را می‌بندد و شما را می‌کشاند به راه ضلالت. به چیزهایی که به طور ناخود آگاه در ذهن و مغز و دل انسان می‌آید، اگر از پروردگار عالم و از طرف عالم ملکوت باشد می‌گوئیم الهام؛ و اگر از طرف شیطان باشد به آن می‌گوییم وسوسه. قرآن می‌فرماید: وسوسه برای آن افرادی است که رابطه با خدایشان کم است:
«وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرینٌ»
[7] «آنکس که از یاد خدا رو برگرداند شیطانی را بر او می‌گماریم که (همیشه) با او باشد.»
می‌فرماید: آن کسانی که با خدا سر و کار ندارند، آن کسانی که نماز را در اول وقت نمی‌خوانند، آن کسانی که غافل از یاد خدا هستند، شیطانی می‌آید و همیشه همراه او خواهد بود. این شیطان همیشه قرین اوست. و کارش این است که او را به وسوسه وا می‌دارد. یعنی ضلالت‌ها را در دل او می‌اندازد.
بنابراین از نظر قرآن، برای آدم وسواسی یک شیطان است؛ ولو اینکه این شیطان را نمی‌بیند. در خانه باشد، خوابیده باشد، در موقع نماز و وضو و غسل، همه جا شیطان با اوست. دائماً هم با او حرف می‌زند. اما حرف زدنش این است که مثلاً در وقتی که وضو می‌گیرد می‌گوید نشد؛ یکی دیگر؛ این وضو باطل شد؛ صورت خوب شسته نشد! یا در موقع غسل کردن، وقتی آب به سر و گردن می‌ریزد و آنها را می‌شوید، شیطان می‌گوید نشد! و این شیطان در موقع غسل کردن او را بسیار معطّل می‌کند. هر چه با آن شیطان رفیق‌تر و نزدیک‌تر باشد، ‌غسل را هم بیشتر طول می‌دهد.
این خطوراتی که در دل انداخته می‌شود دو قسم است: گاهی مستقیم است، یعنی راستی گناه را شیرین جلوه می‌دهد و می‌گوید که چشم چرانی کن؛ غیبت کن؛ تهمت بزن. اما گاهی خنّاس است و معنای خنّاس این است که وسوسه می‌کند با توجیه گری. افرادی که وسواسی هستند این گونه‌اند، یعنی نمی‌گویند این کار ما حرام است یا غسل ما باطل است؛ بلکه می‌گویند غسل، همین است که می‌کنم. می‌گویند مردم نجس‌اند و من پاکم! در صورتی که خودش نجس‌ترین مردم است. همه‌ی مردم را نجس و خودش را پاک می‌داند. پس وسوسه دو قسم شد، یکی وسوسه یا خطوراتی که به طور مستقیم انسان را به گناه وا می‌دارد؛ و قسم دیگر، وسوسه خنّاس است. یعنی علاوه بر اینکه وسوسه می‌کند یک دلیل هم برایش می‌آورد؛ توجیه می‌کند؛ و به قول عوام زیر آبکی این را بیچاره می‌کند؛ از راه دین او را بیچاره می‌کند. این، ‌خطرش از خطر اول خیلی بالاتر است. یک آدم وسواسی خطرش از گناهکار خیلی بالاتر است. برای اینکه گناهکار ممکن است توبه کند. ولی وسواس اگر دست ازکارش برندارد، توبه نمی‌کند. زیرا توبه‌اش این است که دست از کارش بردارد. وقتی هم که دست ازکارش برندارد، گناه روی گناه می‌آید و دلش هم سیاه می‌شود، و به یک جاهای خطرناکی کشیده می‌شود.
امام صادق ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید که: وسواس دیوانه است اما دیوانه‌ای که تابع شیطان است. یک دفعه دیوانه، زنجیری است که نماز نمی‌خواند و روزه هم نمی‌گیرد و طوری هم نیست و قضا هم ندارد.
طلبه‌ای خیلی عالم دیوانه شده بود. نماز نمی‌خواند و روزه هم نمی‌گرفت ما به او می‌گفتیم چرا نماز نمی‌خوانی و روزه نمی‌گیری؟ یک جمله‌ی خیلی قشنگ می‌گفت. می‌گفت: «اَخَذَ ما وَهَبَ وَ سقَطَ ما وَجَبَ» یعنی خدا عقلم را از من گرفته دیگر تکلیف ندارم.
اما وسواس این طور نیست، بلکه تکلیف دارد. دیوانه‌ی تکلیف‌دار است. و این دیوانه‌ی تکلیف‌دار، تمام کارهایی که می‌کند مربوط به شیطان است؛ مربوط به خنّاس است.
خنّاس کیست؟
در روایات می‌خوانیم که خنّاس شیطان خیلی بزرگی است که خیلی هم عالِم است.
[1] . اصول کافی، ج1، ص19. [2] . سوره بقره، آیه 185. [3] . سوره دهر، آیه 3. [4] . سوره مائده، ‌آیات 15 و 16. [5] . احتجاج طبرسی، ص166. [6] . سوره انعام، آیه 121. [7] . سوره زخرف، آیه 36.

۲ 

وسوسه و شک

به قول یکی از علمای بزرگ هر کسی فراخور حالش شیطان دارد. روحانیون شیطان دارند اما شیطان آنها ملاّ شیطان است. این خنّاس ملاّ شیطان است. امام صادق ـ علیه السّلام ـ می‌فرمایند: وقتی حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ ، حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ به دنیا آمدند، شیطان بزرگ همه‌ی شیاطین را جمع کرد که چه کنیم، زیرا پیغمبر خدا به دنیا آمده و دیگر از این به بعد نمی‌شود مردم را گمراه کرد. خنّاس گفت: من می‌توانم آنها را از راه دین و وسوسه جهنّمی کنم.
وسوسه‌ فکری
وسوسه گاهی مربوط به دل است نه عمل؛ به این می‌گوییم وسوسه فکری؛ و این وسوه‌ی فکری است. معمولاً از ضعف اراده پیدا می‌شود. یعنی وقتی انسان اعصابش ضعیف شد، سختی زیاد دید، مصیبت بزرگی به او رسید، از نظر روحی دچار وسوسه‌های فکری می‌شود. وسوسه فکری مراتب دارد. گاهی فقط شکّ و شبهه است که درباره‌اش بحث شد و راه علاجش هم گفته شد. یک وقت این وسوسه فکری بالا می‌رود ـ پناه بر خدا ـ حتی می‌رسد به جایی که به خدا بد می‌گوید: اصلاً کارهای خدا را ظالمانه می‌داند! در قرآن آن قدر شکّ می‌کند که کم‌کم می‌رسد به جایی که (در دلش) به خدا و پیغمبر و ائمّه و مقدسات فحش می‌دهد. این یک قسم از وسوسه فکری است. اقسام دیگری هم دارد. گاهی مربوط به دنیایش و گاهی راجع به کارهایش، گاهی راجع به مردم وسوسه فکری دارد که «سوء ظن» است. اما آنچه الآن مورد بحث من می‌باشد، وسوسه‌های فکری است. این وسوسه فکری معالجه‌اش خیلی آسان است و آن این است که وقتی شکّ آمد جلو، خود را منصرف کند.
مثلاً تا شکّ می‌کند، شکّش را به حساب نیاورد؛ اهمیت ندهد. با کسی حرف بزند. یا بردارد چیزی بخورد. خودش را منصرف کند. و بدین ترتیب طولی نمی‌کشد که این شکّ کم‌کم از بین می‌رود. امام صادق ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید: این خبیث را، یعنی شیطان خنّاس را، عادت ندهید؛ بی‌اعتنایی بکنید. وقتی بی‌اعتنایی کردید گُم می‌شود. دیگر به سراغتان نمی‌آید. وقتی با او آمدید او هم با شما می‌آید. این فرمایش امام صادق ـ علیه السّلام ـ ریشه‌ی قرآنی دارد:
«اِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سَلْطانٌ عَلَی الَّذینَ امَنُوا وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ ، اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِه مُشْرِکُونَ»
[1]
با چند تا تأکیدی که اهل علم خوب توجه دارند می‌فرماید که: شیطان سلطه بر انسان ندارد. اما کدام انسان؟ آن انسانی که پناهش خدا است. آن انسانی که رابطه‌اش با خدایش محکم است. سلطه‌ی شیطان بر انسان در وقتی است که برود زیر پرچم شیطان. یعنی اگر انسان با شیطان کار داشت شیطان هم با او کار دارد. اما اگر انسان شیطان را عقب زد، دیگر در انسان تأثیری ندارد. اگر انسان زیر پرچم خدا رفت، شیطان می‌ترسد که زیر پرچم خدا بیاید. در قرآن وعده داده شده که شما اگر رابطه با خدا داشته باشید، و ملائکه می‌آیند و شیاطین را می‌رانند.
«لَهُ مُعقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِه یَحْفَظُونَهُ مِنْ اَمْرِ اللهِ»
[2]
یعنی از الطاف بزرگ خدا این است که ملائکه‌ای را برای حفظ شما گماشته است. شما را از شرور دنیا حفظ می‌کند. شما را از شرور اجنّه حفظ می‌کند. شما را از شرور شیاطین حفظ می‌کند.
بنابراین اگر رابطه‌ی شما با خدا محکم باشد، اصلاً شیطان سراغ شما نمی‌تواند بیاید. از این رو اگر شما بی‌اعتنایی کردید، این شکّ و شبهه از ذهن شما رفع می‌شود و دیگر سراغ شما نمی‌آید.
شخصی آمد خدمت پیغمبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ و گفت یا رسول الله! نابود شدم؛ هلاک شدم. حضرت فرمود برای این که شیطان به نزد تو آمد و گفت: ترا چه کسی خلق کرده؟ گفتی خدا. گفت خدا را چه کسی خلق کرده؟ تو در جوابش ماندی. گفت: بله. حضرت فرمودند وقتی اینجور شک‌ها برای شما پیش می‌آید بگو: «لا اله الاّ الله» و منصرف کن خود را.
کلمه‌ی «لا الا الاّ الله» و کلمه‌ی «لا حول ولا قوّه الاّ بالله» و خواندن قرآن و روزه‌ی ماه مبارک رمضان و نماز اول وقت برای رفع وسوسه بسیار عالی است.
این اگر اولش باشد؛ و اما اگر حرف شیطان را شنید، هر چه بشنود در دل رسوخ می‌کند. یعنی شک اول و دوم و... همین طور در دل رسوخ می‌کند. یک وقت می‌رسد به آنجایی که العیاذ بالله خدا را بد بگوید: اصلاً خدا را ظالم می‌داند. این همه معالجه‌اش بی‌اعتنایی است. ولو اینکه به پیغمبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ بد گفته است، و لو اینکه در دلش آمده که خدا ظالم است و عادل نیست، اما اهمیت ندهد؛ خود را ناراحت نکند. یک مقدار قرآن بخواند؛ و اگر راجع به پیغمبر و ائمه‌ی طاهرین ـ علیهم السّلام ـ است، صلوات بفرستد، که اتفاقاً در روایات فراوان می‌خوانیم برای رفع وسوسه صلوات زیاد بفرستد. رابطه‌ی با خدا را محکم کند با نماز اول وقت؛ با اهمیت دادن به واجبات. مخصوصاً برای خانم حجاب، و تا آن اندازه که ضرر به کارش نخورد به مستحبات اهمیت بدهد. نماز شب، خواندن قرآن، راز و نیاز با خدا، خدمت به خلق خدا، خدمت کردن زن به شوهر و برعکس و خدمت کردن به مسلمان‌ها، و مهم‌تر از همه اجتناب از گناه، هر چه اجتناب از گناهش بیشتر باشد کم کم این وسوسه فکری از بین می‌رود. البته حوصله می‌خواهد. یک ماه، دو ماه، خوب می‌شود و حداکثر تا چند ماه ریشه‌ی این رذیله کنده می‌شود. و اینکه بعضی از روان شناس‌ها می‌گویند وسوسه فکری درمان ندارد. حتماً اشتباه کرده‌اند. برای اینکه ما زیاد دیدیم افرادی که وسوسه فکری داشتند، به واسطه‌ی بی‌اعتنایی‌ها، به واسطه‌ی رابطه‌ی با خدا خوب شدند و ریشه‌اش را سوزاندند، بله، از نظر جسمی باید خوابش را تنظیم کند؛ اعصابش را قوی کند؛ تشنج نداشته باشد؛ ضربه به احساسات او نخورد. همه‌ی اینها برای وسوسه فکری خیلی مؤثر است.
وسوسه‌ عملی
اما وسوسه‌ عملی در افراد فرق می‌کند. در غیر مقدس‌ها گاهی وسوسه‌ عملی توی لباس است. مثل اینکه این لباس را می‌پوشد به دلش نمی‌آید. دوم و سوم و ... بالأخره هر لباسی که می‌دوزند به دلش نمی‌آید. این یک نوع وسوسه‌ عملی است که بسیاری از خانم‌ها به این وسوسه دچارند. بعضی از نظر نظافت. یعنی بعضی از زنها و مردها به اندازه‌ای کثیف‌اند که شیشه‌های در اطاق او تاریک شده است. وقتی وارد خانه بشوی می‌بینی چادرش یک جا افتاده، شلوارش جای دیگر، و لباس شوهرش طرف دیگر افتاده و یک کثیف شلخته‌ی به تمام معنی است. یک عده‌ی دیگر آن طرفی می‌افتند. یعنی شیشه، پاکِ پاک است. اما همواره ‌به شیشه ور می‌رود. هر روز باید جارو کند. هر روز باید نظافت کند؛ و بالأخره یک وسواس‌گری در نظافت دارد. گاهی در متجدّدین، در روشنفکرها، وسوسه در میکروب است. یعنی اگر دستش را به لباسش بگذارد، فوراً با الکل می‌شوید! آقای دکتر صد تا نسخه می‌دهد و صد بار مریض می‌بیند و صد بار دستش را می‌شوید؛ و حتی کار به آنجایی می‌رسد که نون را با کارد می‌برد! اما راجع به مقدس‌ها: بعضی از مسلمان‌ها آن قدر بی‌توجهند که آب را از بول تمیز نمی‌دهند؛ خون را با مرکور کرم فرق نمی‌گذارد؛ و هیچ طهارت و نجاست سرش نمی‌شود. اما بعضی‌ها کارشان به جایی می‌رسد که دستش خونی شده، آنقدر می‌مالد تا زخم می‌کند؛ و بارها و بارها زیرِ آب می‌کند. حتی آقایی به من می‌گفت از اول اذان صبح تا آخر صبح نتوانستم غسل کنم و نماز صبح از بین رفت! خجالت کشیدم رفتم به حمام دیگر تا قبل از ظهر که هفت ساعت گذشت تا یک غسل کردم! و این در دنیا و آخرت برای او غیر از بیچارگی چیزی ندارد. این چنین فردی اول باید بداند که به فرموده‌ی امام صادق ـ علیه السّلام ـ دیوانه است؛ و دوم باید بداند که این کار گناه است و گناهش هم بزرگ است؛ و سوم باید بداند که خنّاس او را وادار به این کار می‌کند؛ و شیطان قرین او شده است.
علاج وسوسه‌ فکری و عملی
حالا چه بکند تا رفع شود؟ اگر به شکّ اعتنا بکند روز به روز بدتر می‌شود. و اما اگر بی‌اعتنایی کند، مثلاً اگر دست نجس را زیر آب شیر گرفت، باید حرف مرجع تقلید را گوش بدهد که می‌گوید پاک است نه حرف شیطان پلید را. یا اگر می‌خواهد وضو بگیرد، یک مشت آب به صورت بزند، با یک مشت آب دست راست را بشوید و یک مشت آب بریزد به دست چپ، و فوراً دست را بکشد روی سر و روی دو تا پا. در مدت نیم دقیقه یک وضو بگیرد. اگر کسی گفت: نشد، توجه کند که خودش نیست، شیطان است. آن شیطان می‌گوید «نشد» ولی تو بگو «شد» و بگو مرجع تقلیدم می‌گوید «شد».
مرحوم آیت الله العظمی مرعشی ـ که درجاتش عالی است، خدا عالی‌تر کند ـ ایشان یک خصوصیتی داشتند که بسیاری از لوازم اولیه پیش ایشان بود. از جمله یک قمقمه آب. موقع غروب در جلسه بودند، موقع نماز بود که باید بروند در حرم مطهر نماز بخوانند، همانجا قمقمه‌ی آب را بر می‌داشتند یک مشت آب به صورت، یک مشت به دست راست و بعد دست چپ، مسح سر و مسح پاها، زود تمام می‌کردند. مؤسس حوزه‌ علمیه‌ قم، مرحوم حاج شیخ عبى الکریم حایری ـ که خداوند درجاتش را عالی‌تر کند ـ می‌آمدند مدرسه‌ی فیضیه، سر حوض یک مشت آب به صورت یک مشت به دست راست، یک مشت آب به دست چپ و بعد مسح سر و پا. و خودم حضرت امام ـ قدّس سرّه ـ را دیدم که همین جور وضو می‌گرفتند.
[1] . سوره نحل، آیات 99 و 100. [2] . سوره رعد، آیه 11.

۳ 

وسوسه و شک


در غسل هم باید در ظرف دو سه دقیقه سر و گردن و سمت راست و سمت چپ را بشوید و اعتنا به خنّاس نکند. به قول استاد بزرگوار ما، مرحوم آیت الله العظمی بروجردی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ بگوید نماز باطل به جا می‌آورم قربه الی الله! وقتی که چند روز نماز باطل خواند، خودش فهمید که عجب دیوانه‌ای بود. و شکر باید بکند که الحمد الله دست از دیوانگی خودش برداشته. چند تا غسل باطل و چند تا وضوی باطل و نماز باطل! وقتی که فهمید نماز باطل شد باید بی‌اعتنایی به خنّاس و یا لاابالی‌گری در طهارت بکند. طولی نمی‌کشد که خوب می‌شود این بی‌اعنایی به خنّاس خود ثواب دارد.
این وظیفه‌ یک وسواس است. چه وسوسه فکری و چه وسوسه عملی. طولی نمی‌کشد که خوب می‌شود.
من تقاضا دارم از وسواس‌های فکری و عملی که حرف خدا را بشنوید و زیر پرچم شیطان نروید و شیطان را توی دهنش بزنید و مخالفت با این خنّاس بکنید.
آیت الله حسین مظاهری - اخلاق در خانه، ص133

نگاه حرام

نگاه حرام
در مکتب انسان ساز اسلام، پاکدامنی از ارزش های والای انسانی به حساب می آید و در مقابل، بی عفّتی و بی بندوباری جنسی محکوم شده است. اسلام نخست با راهنمایی و هدایت،‌مسائل جنسی و شهوانی را کنترل و تعدیل می کند، مسلمانان را به عفاف و پاکدامنی فرا می خواند، سپس با تدابیر حکمت آمیز و اصولی زمینه های انحراف را از میان بر می دارد. هم به پیروان خویش دستور می دهد، بی عفتی نکنند و هم از آنان می خواهد که اسباب لغزش و گناه دیگران را فراهم نسازند.
چشم چرانی، اولین قدم انحراف
گذرگاه ورود به منجلاب انحرافات و فساد جنسی «چشم چرانی» و نگاه به نامحرم است. نگاههای آلوده، تخم شهوت را در دل بارور ساخته، صاحبش را به فتنه و انحراف مبتلا می کند.
حضرت امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
«اَلنَّظرَهُ بَعْدَ النًّظرَهِ تَزرِعُ فی الْقَلبِ الشَّهْوَهَ وَ کَفی بِها لِصاحِبِها فِتْنَه»
[1]
چشم چرانی، تخم شهوت را در دل می کارد و چنین کاری برای نگاه کننده کافی است که منشأ فتنه گردد.
نگاه کردن به ناموس دیگران،‌خواست شیطان است. چشمی که تیرهای آلوده نگاه را به نامحرمان پرتاب می کند، محل کمین شیطان است.شیطان از کمان چشم های او ناموس دیگران را نشانه می گیرد.
پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«النَّظَرُ سَهمٌ مَسْموُمٌ مِنْ سِهامِ اِبلیسَ...»
[2]
نگاه (به نامحرم) تیز زهرآلودی از تیرهای شیطانی است....
امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ فرمود:
«الْعُیونُ مَصائِدُ الشَّیطانَ»
[3]
چشمها، کیمنگاه های شیطان است.
پس باید مراقب چشمان خویش باشیم، تا شیطان از آن برای تخریب ایمان ما و ناموس مردم استفاده نکند.
سفارش قرآن به چشم پوشی از نامحرم
امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود:
جوانی از انصار، در مدینه با زنی برخورد کرد. در آن زمان، مقنعه زن ها تا پشت گوششان را می پوشاند (گوشها، گردن و صورت حجاب نداشت) جوان به آن زن خیره شد و چشم از او بر نداشت تا عبور کرد. همین طور که با نگاه به پشت سرش آن زن را تعقیب می کرد، وارد کوچه تنگی شد در این هنگام صورتش به استخوانی که از دیوار بیرون زده بود برخورد و شکافت. وقتی آن زن رفت، جوان به خود آمد و دید خون از صورتش جاری است. با خود گفت: به خدا سوگند! نزد رسول خدا می روم و این ماجرا را با او در میان می گذارم.
جوان نزد پیامبر رفت. حضرت پرسید این چه وضعی است؟ او جریان را نقل کرد.در این هنگام جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد؛
[4]
قُل لِلمؤمِنینَ یغُضُّوا مِنْ اَبْصارِهِمْ وَ یَحفَظُوا فُرٌجَهُمْ ذلِکَ اَزْکی لَهٌم اِنًَّ اللهَ خَبیرٌ بِما یَصْنَعونَ»
[5]
به مؤمنان بگو چشمان خود را فرو بندند و دامن خود را حفظ کنند،این برای آنها پاکیزه تر است و خدا به آنچه می کنند، آگاه است.
و پس از آن فرمود:
«وَ قُلْ لِلْمؤمِناتِ یَغْضُضنَ‌مِنْ اَبْصارِهنَّ وَ یَحفَظنَ‌ فُروجَهُنًّ...»
[6]
به زنان با ایمان بگو چشمانشان را (از نامحرم) فرو بندند و دامن خود را حفظ کنند.
پس خواست قرآن رعایت عفت عمومی برای زن و مرد است و این کار ضروری و واجب شمرده شده است:
نگاه کردن مرد به بدن زن نامحرم چه با قصد لذّت و چه بدون آن حرام است و نگاه کردن به صورت و دستها، اگر با قصد لذّت باشد، حرام است، بلکه احتیاط واجب آن است که بدون قصد لذت هم نگاه نکنند و نیز نگاه کردن زن به بدن مرد نامحرم حرام است.»
[7]
ارزش چشمان پاک
هر یک از اعضای بدن مؤمن نسبت به عبادت پروردگار متعال وظیفه خاصی بر عهده دارد که اگر بدان وظیفه عمل کرد، ارزشمند است.
حضرت علی ـ علیه السلام ـ درباره مواظبت و حفاظت از چشمها فرمود:
«لَیْسَ فِی الْبَدَنِ‌ شَیءٌ اَقَلَّ شٌکراً مِنَ الْعَیْنِ فَلا تُعطوها سٌؤلَها فَتَشْغَلکُم عَنْ ذِکْرِ اللهِ‌ عَزَّ وَجَل»
[8]
ش:9658 2622 م چیزی در بدن کم سپاستر از چشم نیست، خواسته اش را ندهید که شما را از یاد خدا باز می دارد.
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ چشمان با ارزش را این گونه توصیف می کند:
«کُلُّ عَیْنٍ باکِیَهٌ یَومَ القِیامَهِ اِلّا ثَلاًًثَهُ اَعیُنٍ: عَیْنٌ بَکَتْ مِنْ خَشیَهِ اللهِ وَ عَیْنٌ غَضَّتْ عَنْ مَحارِمِ اللهِ وَ عَیْنٌ باتَت ساهِرَه فی سبیلِ الله»
[9]
همه چشمها روز قیامت گریانند جز سه چشم: چشمی که از ترس خدا بگرید، چشمی که از نامحرم فرونهاده شود، چشمی که در راه خدا (و پاسداری از کیان اسلام) شب زنده دار باشد.
چشمی که به نگاه حرام آلوده نگردد، سبب برکات زیر می گردد:
1 . دیدن شگفتیها: رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«غُضُّوا اَبْصارَکُم تَرَوْنَ الْعَجائِبَ»
[10]
چشمهایتان را (از نامحرم) بپوشانید تا عجایب و شگفتیها را ببینید.
2 . راحتی قلب: امام علی ـ علیه السلام ـ فرمود:
«مَنْ غَضَّ طَرْفَهُ اَراحَ قَلْبَهُ»
[11]
آنکه از نامحرم چشم خود را فرو نهاد، قلبش را راحت کرده است.
3 . نیک خویی:‌همچنین آن حضرت فرمود:
«مَن‌ غُضَّتْ اَطرافُهُ حَسَنَتْ اَوصافُهُ»
[12]
کسی که نگهاههایش کنترل شود، صفاتش نیکو گردد.
4 . پاداش الهی: امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
«مَنْ نَظَرَ اِلی امْرأَهٍ فَرَفَعَ بَصَرَهُ اِلیَ السَّماءِ اَوْ غَمَضَ بَصَرَهُ لَمْ یَرْتَدَّ اِلَیْهِ بَصَرُهُ حَتّی یُزَوَّجَهُ اللهُ مِنَ الْحُورِ العینِِ»
[13]
هر کسی زنی را ببیند و (بلافاصله) دیده اش را به آسمان بدوزد یا چشم فرو بندد، چشم باز نگرداند مگر خداوند حوریان بهشتی را به عقد او در آورد.
5 . چشیدن شیرینی ایمان: پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«اَلنَّظَرُ سَهْمٌ مَسموُمٌ مِنْ سِهامِ اِبْلیسَ‌ فَمَنْ تَرَکَها خَوْفاً مِنَ اللهِ اَعطاهُ اللهُ ایماناً یَجِد حَلاوَتَهُ فی قَلْبِهِِ»
[14]
نگاه (به نامحرم) تیر زهرآلودی از تیرهای شیطان است و هر کس آن را از ترس خدا ترک کند، خداوند چنان ایمانی به او عطا کند که شیرینی اش را در دل خویش احساس کند.
قرآن و زیباترین داستان
قرآن کریم برای عبرت و راهنمایی مردم، داستانهای گوناگونی را نقل کرده که میان همه آنها از داستان حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ به عنوان «احسن القصص» یا زیباترین داستان یاد شده است. در این داستان حضرت یوسف از زشت ترین عمل که «خیانت به ناموس دیگران»‌است پرهیز کرده، با فراهم بودن تمام مقدمات با توجه به حضور و قدرت الهی، شهوت خود را کنترل کرده و از نامحرم چشم پوشیده است و این کاری بزرگ است که تنها با کمک ایمان به پروردگار انجام‌پذیر است.
قرآن مجید حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ را به عنوان قهرمان میدان «عفاف» مطرح می کند تا جوانان مسلمان که در پی قهرمان یابی و الگوپذیری هستند، از یوسف ـ علیه السلام ـ که شجاعترین مرد روزگار بود پیروی کنند؛ چرا که حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«اَشْجَعُ النّاسِ مَنْ غَلَبُ هَواهُ»
[15]
شجاع ترین مردم کسی است که بر خواهش نفسانی اش چیره شود.
نکته شایان توجه در داستان حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ استمداد از خدای سبحان و پناه بردن به قدرت سرمدی اوست که هیچ چیز جز ایمان به پروردگار نمی تواند جلوی نفس سرکش و غریزه نیرومند شهوت را بگیرد.
از امیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ سؤال کردند:
«بما یستعان علی غمض بصر؟»
به کمک چه چیزی می توان چشم از نامحرم پوشید؟
پاسخ داد:
«بالخَمُودِ تَحْتَ السُّلطانِ الْمُطَّلَعِ عَلی سَتْرِکَ»
[16]
با خاموش کردن آتش شهوت، زیر نظر قدرتمندی که بر مخفیگاهت آگاه است.
عفت در برابر عفت
نکته ظریف دیگری که در مسأله «ناموس»‌نهفته است و روایات نیز آن را تأیید کرده اند این است که به هر دستی بدهی به همان دست پس می گیری، چنان که فرموده اند:
«کَما تُدینُ تُدانُ»
[17]
آن طور که جزا دهی جزا بینی.
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
«در زمان حضرت موسی ـ علیه السلام ـ مردی با زنی زنا کرد وقتی به خانه خویش آمد، مردی را با زن خود دید، آن مرد را نزد حضرت موسی آورد و از او شکایت کرد. در آن لحظه جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و گفت: هر کس به ناموس
دیگران تجاوز کند به ناموسش تجاوز کنند. حضرت موسی به آن دو فرمود: با عفت باشید تا ناموستان محفوظ بماند.»
[18]
بنابراین، مؤمن با غیرت هرگز به ناموس دیگران نگاه حرام نمی کند، چرا که نمی خواهد کسی به ناموسش نظر بد داشته باشد.
هر که باشد نظرش در پی ناموس کسان پی ناموس وی افتد نظر بوالهوسان
شخصی از امام صادق ـ علیه السلام ـ پرسید: آیا نگاه کردن به پشت سر زنهایی که عبور می کنند جایز است؟ حضرت پاسخ داد: اگر به ناموس شما این گونه نگاه کنند، خوشنود می شوید؟! آنگاه فرمود: برای مردم همان را بخواهید که برای خود می خواهید.
[19]
خلوت با نامحرم
«اگر مرد و زن نامحرم در محل خلوتی باشند که کسی در آنجا نباشد در حالی که دیگری هم نتواند وارد شود چنانچه بترسند که به حرام بیفتند، باید از آنجا بیرون بروند.»
[20]
یکی دیگر از راههای پیشگیری از انحراف این است که مؤمن با نامحرم در جای خلوت اجتماع نکند، چرا که دور از چشم مردم، زمینه لغزش و انحراف فراوان است.
پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللهِ و الیَوْمِ الاخِرِ فَلا یَبیتَ فی مَوْضِعٍ تُسمَعُ نَفَسُ امْرأَهٍ لَیْسَتْ لَهُ بِمَحرَمٍ»
[21]
آن که به خدا و روز جزا ایمان دارد نباید در جایی بخوابد که صدای نفس زن نامحرم شنیده می شود.
[1] . روضه المتقین، ج 9،‌ص 434. [2] . بحارالانوار، ج 104، ص 38. [3] . همان، ج 77، ص 294. [4] . فروع کافی، ج 5، ص 521. [5] . نور (24)، آیه 30. [6] . نور (24)، آیه 31. [7] . رساله حضرت امام خمینی (قدس سره)، مسأله 2440،‌انتشارات اسلامی. [8] . بحارالانوار، ج 101، ص 35. [9] . بحارالانوار، ج 101، ص 35. [10] . همان، ص 41. [11] . شرح غررالحکم، آمدی،‌ج 5، ص 449. [12] . میزان الحکمه، ج 10، ص 7. [13] . بحارالانوار، ج 101، ص 37. [14] . بحارالانوار، ج 101، ص 38. [15] . نهج‌ الفصاحه، پاینده، حدیث 299، ص 58. [16] . بحارالانوار، ج 101، ص 411. [17] . فروع کافی،‌ج 5، ص 553. [18] . همان. [19] . مستدرک الوسائل، ج 2، ص 555. [20] . رساله توضیح المسائل امام خمینی(ره)، مسأله 2452. [21] . بحارالانوار، ج 101، ص 50.

۲ 

نگاه حرام


امیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ فرمود:
«لا یَخْلُوا بِامْرَأَهٍ رَجُلٌ، فَما مِنْ رَجُلٍ خَلا بِامْرَأهٍ الّا کانَ الشًّیطانُ ثالِثَهُما»
[1]
هیچ مردی با زنی(نامحرم) خلوت نکند. اگر مردی با زن بیگانه ای خلوت کند، سوّمی آن دو شیطان است.
همچین فرمود:
«ثلاثَهٌ مَنْ حَفِظَهُنَّ کانَ مَحْصوُماً مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ وَ‌مِنْ کُل بَلیَّهٍ: مَنْ‌ لَمْ یَخْلُ بِامْرَأَهٍ لایَملِکُ مِنها شَیئاً...»
[2]
هر کس سه چیز را رعایت کند، از دست شیطان رانده شده و از هر گرفتاری در امان خواهد ماند: اول اینکه با زن نامحرم خلوت نکند... .
سزای چشم ناپاک
علاوه بر ابتلا به مثل آنچه فرد انجام داده که خود به خود در مسائل ناموسی انجام می گیرد، «چشم ناپاک» از عذاب و شکنجه الهی نیز بی نصیب نمی ماند.
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«مَنْ مَلَاَ عَیْنَیْهِ مِنِ امْرَأَهٍ حَراماً حَشاهُما اللهُ عَزَّ وَجَلَّ یَوْمَ القِیامَهِ بِمَسامیرَ مِنْ نارٍ وَحَشاهُما ناراً حَتّی یَقْضِیَ بَیْنَ‌ النّاسِ ثُمَّ یُؤمَرُ بِه اِلَی النّارِِِ»
[3]
آن که چشمانش را از نگاه به زن نامحرم پر کند، روز قیامت، خداوند چشمانش را با میخ های آتشین و از آتش پر کند، تا وقتی که به حساب مردم رسیدگی کند، سپس امر می شود که او را به جهنم ببرند.
اسلام برای پاکدامنی پیروان خویش حتی شنیدن سخنان نامحرم را نیز اگر از روی غرض باشد، ممنوع کرده است. این خود هشداری بجا و حساب شده است که تماس نامشروع با نامحرمان به هیچ عنوان و از هیچ راهی حاصل نشود البته رویارویی جدّی و ضروری و بدون هیچ گونه غرض، آنهم با حجاب کامل اسلامی و با رعایت ادب و سایر مسایل اخلاقی اشکالی ندارد.
پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«لِکُلِ عُضْوٍ مِنِ ابْنِ ادَمَ حَظّاً مِنَ الزِّنا فَالْعَینُ زِناهُ النَّظَرُ وَ للِّسانُ زِناهُ الْکَلامُ وَ‌الأُذُنان زِناهُما السَّمْعُ...»
[4]
(در مورد رابطه نامشروع) برای هر عضوی از آدمی سهمی از زناست؛ زنای چشم،نگاه کردن، زنای زبان، سخن گفتن و زنای گوشها، شنیدن (سخن نامحرم) است.
همچنین درباره شوخی کردن با نامحرم فرمود:
«مَنْ فاکَهَ بِامْرَأَهٍ لا یَمْلِکُها حُبِسَ بِکُلِّ کَلِمَهٍ کَلَّمَها فِی الدُّنیا اَلْفَ عامٍ فِی النّارِ...»
[5]
هر کسی با زن نامحرمی شوخی کند برای هر کلمه ای که با او در دنیا سخن گفته، هزار سال در جهنم زندانی می شود.
یک راه حل
امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ برای گریز از خطر آلوده شدن و رهایی از دام شیطان هنگام رو به رو شدن با نامحرم، این گونه رهنمود می دهد:
اگر یکی از شما زنی را دید و خوشش آمد، چشم از او برداشته، نزد همسر خود رود که آنچه او دیده است، همسرش نیز دارد و مواظب باشد که شیطان را بر دل خویش راه ندهد و آن که متأهل نیست، دو رکعت نماز بخواند و خدا را زیاد سپاس گوید و صلوات بر پیامبر و خاندانش فرستد، آنگاه از فضل خدا بخواهد و خدا نیز با رحمت خویش او را از راه مباح بی نیاز می گرداند.
[6]
به امید آنکه با یاری خداوند، تمام اعضای خویش را از آلوده شدن حفظ کنیم و عفت و پاکدامنی بر جامعه اسلامی سایه گستر باشد
ان شاء الله.
[1] . مستدرک الوسائل، ج 14، ص 265. [2] . همان، ج 13، ص 123. [3] . ثواب الاعمال، ص 338. [4] . مستدرک الوسائل، ج 14، ص 269. [5] . ثواب الاعمال، ص 334. [6] . تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 589. 


اندیشه قم

علی اصغر الهامی نیا ـ اخلاق اسلامی، ص 70

مسخره کردن

مسخره کردن
یکى از محرّمات (که از عوامل غیبت هم به شمار مى‏رود) مسخره کردن و استهزاء است و شک نیست که سخریّه و استهزاء یکى از عواملی است که بسیارى از اوقات انسان‏هاى ضعیف الایمان را وادار به غیبت مى‏کند. آرى، هستند کسانى که به منظور بى اعتبار کردن دیگران از عامل تمسخر بهره مى‏گیرند و براى مجلس آرایى و خنداندن حاضران از آبرو و حیثیت دیگران مایه مى‏گذارند و با کارهایى از قبیل تقلید در راه رفتن، سخن گفتن، غذا خوردن و خلاصه به هر طریقى از اشاره و کنایه و... دیگران را به مسخره مى‏گیرند و از این راه حس خودپسندى و انتقامجویى خویش را اشباع مى‏کنند و حد اقلّ با خرج کردن آبروى دیگران مستمعان و دوستان خود را راضى مى‏سازند و بدین جهت است که قرآن کریم از این عمل شدیدا نهى کرده و آن را به عنوان ظلم و ستم مورد توبیخ و تهدید قرار داده است و امر به توبه مى‏کند و مى‏فرماید:
یا ایُّهَا الَّذینَ امَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى‏ انْ یَکُونُوا خَیْرا مِنْهُم وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى‏ انْ یَکُنَّ خَیْرا مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا انْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالالْقابِ بِئْسَ الاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الایمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَاولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ.
[1] اى کسانى که ایمان آورده‏اید نباید گروهى از مردان شما گروه دیگر را استهزاء کنند، شاید آنها که مورد استهزاء واقع مى‏شوند بهتر از مسخره کنندگان باشند. و همچنین زنان یکدیگر را مسخره نکنند، زیرا ممکن است زنان مسخره شده از آنها که مسخره مى‏کنند بهتر باشند. و مبادا از یکدیگر عیب جویى کنید و زنهار از اینکه یکدیگر را با القاب زشت و ناپسند یاد کنید که پس از ایمان آوردن، نامى که نشان از فسق و فجور دارد بسیار زشت است و هر کس که از این رفتار توبه نکند ستمگر و ظالم است.
برخى از مفسّران در شأن نزول آیه فوق گفته‏اند: این آیه در باره ثابت بن قیس بن شماس نازل شده است. ثابت گوشهایش سنگین بود و هنگامى که وارد مسجد مى‏شد براى او راه باز مى‏کردند تا برود نزدیک پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم بنشیند و سخنان حضرت را بشنود. یک روز وارد مسجد شد در حالى که مردم از نماز صبح فارغ شده و هر کدام در جایى نشسته بودند. ثابت نیز طبق روش هر روز سعى مى‏کرد نزدیک پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم بنشیند، به این جهت جمعیت را مى‏شکافت و مى‏گفت جا بدهید، جا بدهید تا خدمت پیامبر بروم.
سر انجام یکى از آنها گفت همین جا بنشین. او نیز همانجا نشست ولى از اینکه راهش ندادند تا نزدیک پیامبر بنشیند به شدت ناراحت شد. پس از اینکه هوا روشن شد ثابت از روى ناراحتى گفت: این مرد کیست؟ گفت: من فلان کس هستم. ثابت گفت: فرزند فلان زن؟ و نام مادر او را طورى بر زبان جارى کرد که در آن دوران (دوران جاهلیت) این گونه تعبیر را مایه سرزنش و ملامت مى‏دانستند. آن مرد شرمنده شد و از خجالت سر به زیر افکند، سپس این آیه نازل شد.
یادآورى
ملاک و میزان و معیار ارزش‏ها نزد خداى متعال تقوا و پاکدامنى است.
[2]
از این رو هیچ کس حق ندارد دیگرى را کوچک بشمرد و با چشم حقارت به او بنگرد، چه بسا همین شخص پیش خدا آبرومند باشد.
مقام مؤمن در پیشگاه خدا
بنده مؤمن نزد خداوند متعال بسیار عزیز و محترم است. خداوند بندگان مؤمن را دوست مى‏دارد و عزت و سربلندى را از آن مؤمنان مى‏داند، چنانکه مى‏فرماید:
... وَ لِلّهِ الْعِزَّه وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤمِنینَ...
[3] عزّت و سرفرازى تنها از آن خدا و پیامبر و مؤمنان است... و به همین جهت در سوره حجرات آیه «لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ...» [4] فرمود هر کس مؤمنان را مسخره کند یا با القاب زشت از آنها یاد کند در زمره ستمکاران محسوب مى‏شود. و در جاى دیگر مى‏فرماید:
الَّذینَ یَلْمِزُونَ المُطَّوِّعینَ مِنَ الْمُؤمِنینَ فِى الصَّدَقاتِ وَ الَّذینَ لا یَجِدُونَ الا جُهْدَهُمْ فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ الیمٌ.
[5] آنان که از مؤمنان متعبّد و متعهّد به خاطر صدقاتى که در راه خدا مى‏دهند انتقاد و عیب‏جویى مى‏کنند و نیز افراد بى بضاعتى را که حد اکثر توانشان را در طبق اخلاص نهاده‏اند به مسخره مى‏گیرند، خداوند نیز آنها را مسخره خواهد کرد و براى آنان عذابى دردناک در پیش است.
همچنین در احادیث اسلامى آمده است که احترام به مؤمن احترام به خدا است و اهانت و تحقیر مؤمن اهانت به ذات اقدس الهى و موجب خشم خداوند سبحان است و در حدیث قدسى آمده است: خداوند به کسانى که مؤمنان را بیازارند اعلان جنگ مى‏دهد:
عن أبی عبد اللّه ـ علیه السلام ـ قال: قال اللّه عزّ و جلّ: لِیَأذَنْ بِحَرْبٍ مِنّى، مَنْ اذَلَّ عَبْدِىَ الْمُؤمِنَ وَ لِیَأمَنْ مِنْ غَضَبى مَنْ اکْرَمَ عَبْدِىَ الْمُؤمِنَ. از امام صادق -علیه السلام- آمده است که خداوند عزّ و جلّ فرمود: کسى که بنده مؤمن مرا خوار شمارد باید بداند که خداوند با او در جنگ است و کسى که بنده مؤمن مرا تعظیم و تکریم کند بى شک از غضب من در امان است.
رسولخدا -صلّى اللّه علیه و آله- فرمود:
و من اذلّ مؤمنا اذلّه اللّه.... کسى که مؤمنى را خوار شمارد خدا او را ذلیل خواهد کرد.
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
من حقّر مؤمنا لقلّه ماله حقّره اللّه فلم یزل عند اللّه محقورا حتّى یتوب ممّا صنع... .
کسى که به خاطر فقر و تهیدستى مؤمنى را کوچک شمرد خداوند او را کوچک مى‏شمارد و همیشه در نزد خدا خوار و زبون است تا آنکه از کردارش توبه کند...
حرمت مؤمن از حرمت کعبه بیشتر است
ابن أبی الحدید در شرح این جمله از نهج البلاغه (اذا استولى الصلاح على الزمان و اهله...) روایتى را از رسولخدا -صلّى اللّه علیه و آله - چنین نقل مى‏کند:
و الخبر ما رواه جابر قال: نظر رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم إلى الکعبه فقال: مرحبا بک من بیت ما اعظمک و أعظم حرمتک و اللّه انّ المؤمن أعظم حرمه منک عند اللّه عزّ و جلّ، لأنّ اللّه حرّم منک واحده و من المؤمن ثلاثه: دمه و ماله و أن یظنّ به ظنّ السّوء... .
جابر روایت کرده است که رسولخدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به کعبه نظر افکند و فرمود: آفرین بر تو، خانه‏اى که چقدر بزرگى و احترام تو چقدر زیاد است سوگند به خدا، احترام مؤمن نزد خدا از تو بیشتر است، زیرا حرمت تو فقط از یک جهت است (که خونریزى در تو حرام است‏)، ولى مؤمن از سه جهت احترام دارد:
1. خون وى محترم است.
2. مال او حرمت دارد.
3. بدگمانى نسبت به او حرام است.
تذکّر لازم:
آنچه بیش از هر چیز در پیشگاه خداى متعال اهمیت و ارزش دارد تقوا است و سایر امور از قبیل پول و جاه و مقام و منصب و... دلیل بر عظمت و محبوبیت انسان نیست. از این رو نباید در هیچ مؤمنى به دیده حقارت و پستى نگریست، چرا که ما نمى‏دانیم اولیاى خدا چه کسانى هستند، چون از باطن افراد جز پروردگار هیچ کس آگاه نیست، چنانکه حضرت رسول گرامى اسلام- صلّى اللّه علیه و آله- نیز در ضمن یکى از سخنان خود فرمود:
إنّ اللّه عزّ و جلّ کتم ثلاثه فی ثلاثه:... و کتم ولیّه فی خلقه... و لا یزر أنّ احدکم بأحد من خلق اللّه فانّه لا یدرى أیّهم ولىّ اللّه.
خداى عزّ و جلّ سه چیز را در سه چیز مخفى کرده است:... ولىّ خود را درمیان خلق خویش مخفى داشته است... بنابر این مبادا هیچ یک از شماها احدى از بندگان خدا را کوچک شمرد، زیرا نمى‏داند کدامیک از آنها ولىّ خدا است.
همچنین حضرت على علیه السلام در ضمن حدیثى فرمود:
إنّ اللّه تبارک و تعالى أخفى أربعه فی أربعه... و أخفى ولیّه فی عباده فلا تستصغرنّ عبدا من عبید اللّه فربّما یکون ولیّه و أنت لا تعلم. خداى تبارک و تعالى چهار چیز را در چهار چیز پنهان نموده است:... ولىّ خود را در میان بندگان خویش پنهان داشته است. پس به هیچ بنده‏اى از بندگان خدا با چشم حقارت نگاه مکن که شاید همان (کسى که به او بى‏اعتنا هستى‏) ولىّ خدا باشد و تو ندانى.
سرانجام بد سخریّه و استهزاء
بى‏تردید، کسى که به مردم اهانت کند و آنها را مورد تمسخر و استهزاء قرار دهد گناه بزرگى را مرتکب شده و باید در انتظار عواقب سوء و آثار بد آن باشد، زیرا هیچ عملى بدون بازتاب نخواهد بود:
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّه خَیْرا یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّه شَرّا یَرَهُ.
[6] پس در آن روز هر کس به قدر ذرّه‏اى کار نیک کرده آن را خواهد دید و هر کس به قدر ذره‏اى کار زشت مرتکب شده آن را خواهد دید.
از آثار بد هرزه گویى و مسخره کردن دیگران غفلت و بى تفاوتى و از دست دادن احساس مسئولیت است. افرادى که به این بیمارى دچار مى‏شوند قهرا از ذکر خدا غافل شده و از عبادت پروردگار لذت نمى‏برند، یعنى در عبادت حضور قلب ندارند و با اکراه و بى میلى با آن روبرو مى‏شوند.
از قرآن کریم استفاده مى‏شود که یکى از موجبات غفلت و فراموشى از یاد خدا استهزاء و تحقیر مؤمنان است، زیرا بندگان مؤمن، مظاهر دین و مفاخر شریعت سیّد مرسلین‏اند و بى اعتنایى به مقام و منزلت آنان موجب سلب توفیق و باعث تاریکى دل مى‏شود و سر انجام انسان را با دوزخیان گمراه، همراه و همنشین مى‏سازد.
[1] . سوره حجرات، آیه11. [2] . «انَّ اکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ اتْقیکُمْ...» حجرات، آیه 13. [3] . سوره منافقون، آیه 8. [4] . سوره حجرات، آیه11. [5] . سوره توبه آیه79. [6] . سوره زلزله آیه7و8 .
مسخره کردن

خداوند تعالى در کتابش آنگاه که وخامت حال دوزخیان و کیفیت بازپرسى از آنان را ترسیم و تشریح مى‏کند و به جزع و فزع آنان براى بیرون آمدن و نجات از عذاب دردناک و سوزان دوزخ اشاره مى‏فرماید، با جمله «... اخْسَئُوا فیها وَ لا تُکَلِّمُون[1] (اى سگها دور شوید و با من سخن مگویید) به آنها پاسخ مى‏دهد.
و سپس مى‏فرماید:
إنَّهُ کانَ فَریقٌ مِنْ عِبادى یَقُولُونَ رَبَّنا امَنّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ انْتَ خَیْرُ الرّاحِمینَ، فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیّا حَتّى‏ انْسَوْکُمْ ذِکْرى وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ، انّى جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِما صَبَروُا انَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ.
[2] این شما بودید که وقتى گروهى از بندگان من مى‏گفتند: «پروردگارا ما ایمان آورده‏ایم، ما را بیامرز و بر ما ترحّم فرما که تو بهترین رحم کنندگانى» آنها را به باد مسخره گرفتید تا آنجا که مرا بکلى فراموش کرده بودید و تنها کارتان این بود که بر آن خدا پرستان خنده مى‏کردید. اما امروز من به آنان به خاطر صبر و استقامتشان پاداش (نیک‏) مى‏دهم، که تنها آنان پیروز و رستگارند.
حال که معلوم شد یکى از موجبات غفلت و فراموشى از ذکر خدا استهزاى مؤمنان و بى احترامى به آنان است، باید دانست که اگر کسى با همین حال از دنیا برود و توبه نکند زندگى سخت و طاقت فرسایى در انتظار اوست و در روز قیامت کور و نا بینا وارد محشر شده و مشمول رحمت الهى واقع نخواهد شد، چنانکه مى‏فرماید:
وَ مَنْ اعْرَضَ عَنْ ذِکْرى فَانَّ لَهُ مَعیشَه ضَنْکا وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیمَه اعْمى‏، قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنى اعْمى‏ وَ قَدْ کُنْتُ بَصیرا، قالَ کَذلِکَ اتَتْکَ ایاتُنا فَنَسیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسى‏.
[3]
هر کس از یاد من روى گرداند براى او زندگى سخت و تنگى خواهد بود و روز قیامت او را نابینا محشور مى‏کنیم. او مى‏پرسد: پروردگارا چرا مرا نابینا محشور کردى با اینکه من در دنیا بینا بودم؟ خدا در پاسخ مى‏گوید: این به خاطر آن است که آیات ما به تو رسید ولى تو آنها را بکلى فراموش کردى و به کیفر آن امروز تو فراموش خواهى شد (: ما تو را فراموش مى‏کنیم‏).
فردا نوبت مؤمنان است
قرآن کریم در جاى دیگر مى‏فرماید: کسانى که در دنیا افراد با ایمان را مسخره مى‏کنند و با خنده‏هاى تمسخر آمیز و تحقیر کننده از کنارشان مى‏گذرند و با اشاره‏هاى چشم و ابرو آنان را به مسخره مى‏گیرند و از این کار (زشت‏) خود اظهار سرور و خوشحالى نموده و به آن مباهات مى‏کنند و... باید بدانند که فردا نوبت مؤمنان است که بر آنها بخندند. اینک متن آیات:
انَّ الَّذینَ اجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذینَ امَنُوا یَضْحَکُونَ.
[4]
مجرمان و بد کاران همیشه در دنیا به مؤمنان مى‏خندیدند.
وَ اذا مَرُّوا بِهِمْ یَتَغامَزُونَ.
[5]
و هنگامى که از کنار مؤمنان مى‏گذرند با اشاره‏هاى چشم و ابرو آنها را مسخره مى‏کنند.
وَ اذَا انْقَلَبُوا الى‏ اهْلِهِمُ انْقَلبُوا فَکِهینَ.
[6]
و هنگامى که به سوى خانواده خود باز مى‏گردند مسرور و خندانند.
وَ اذا رَاوْهُمْ قالُوا انَّ هؤُلاءِ لَضالُّون.
[7]
و هنگامى که آنها را (مؤمنان را) مى‏دیدند مى‏گفتند این‏ها گمراهانند.
وَ ما ارْسِلُوا عَلَیْهِمْ حافِظینَ.
[8] در حالى که آنها هرگز مأمور مراقبت و متکفّل آنان (: مؤمنان‏) نبودند.
فَالْیَوْمَ الَّذینَ امَنُوا مِنَ الْکُفّارِ یَضْحَکُونَ.
[9] ولى امروز مؤمنان به کافران مى‏خندند.
عَلىَ الارائِکِ یَنْظُرُونَ.
[10] در حالى که بر تختهاى مزیّن بهشتى نشسته‏اند و نگاه مى‏کنند.
سپس به عنوان طعن و تمسخر گفته مى‏شود:
هَلْ ثُوِّبَ الْکُفّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ ؟
[11] آیا کافران پاداش اعمالشان را گرفتند؟ خلاصه اینکه سخریه و استهزاء نوعى عیب جویى است و سزاوار نیست انسان براى اینکه عده‏اى را بخنداند مرتکب این گناه شود و دیگران را تحقیر کند و کسانى که مردم را مسخره مى‏کنند به خود مغرورند و همین غرور و خودبینى آنان سبب مى‏شود که افراد مؤمن و متدیّن را به چشم حقارت بنگرند و در نتیجه براى خود عذابى سخت و دردناک آماده کنند که نمونه‏اى از آن در آیات فوق از نظرتان گذشت.
زیانهاى سخریه از منظر روایات
در روایات معصومین علیهم السلام نیز از کسانى که مؤمنان را تحقیر و تمسخر مى‏کنند شدیدا نکوهش شده است. در این مورد به چند حدیث اکتفا مى‏شود.
یاوه سرایى و خسران ابدى:
کسانى که از راه غیبت، تهمت، اهانت و تحقیر مردم، دیگران را مى‏خندانند باید بدانند که در روز قیامت از خاسران و زیانکارانند.
امام صادق -علیه السلام - فرمود:
کان بالمدینه رجل بطّال یضحک النّاس منه فقال قد أعیانى هذا الرّجل أن أضحکه (یعنى علىّ بن الحسین) قال: فمرّ علىّ علیه السّلام و خلفه مولیان له قال: فجاء الرّجل حتّى انتزع ردائه من رقبته، ثمّ مضى، فلم یلتفت إلیه علىّ علیه السّلام فاتّبعوه و أخذوا الرّداء منه فجائوا به فطرحوه علیه، فقال لهم، من هذا؟ فقالوا: هذا رجل بطّال یضحک أهل المدینه فقال: قولوا له إنّ للّه یوما یخسر فیه المبطلون.
در شهر مدینه مردى پست و فرومایه بود که کار او فقط هرزه‏گویى و خنداندن مردم بود. یک روز گفت که این مرد (یعنى على بن الحسین) مرا عاجز کرده است زیرا تا کنون نتوانسته‏ام او را بخندانم. (منتظر فرصتى بود) تا اینکه روزى امام سجاد علیه السلام به همراه دو تن از خدمتگزاران خود مى‏گذشت. او نیز (فرصتى به دست آورد) و عباى آن حضرت را از دوش مبارکش کشید و رفت.
امام هیچ گونه اعتنایى به او نکرد. کسانى که آنجا بودند رفتند و رداى امام سجاد علیه السلام را از او گرفته و بر دوش مبارک آن بزرگوار انداختند.
امام علیه السلام پرسید: این شخص که بود؟ گفتند: او مرد هرزه‏گو و خوشمزه‏اى است که مردم مدینه را مى‏خنداند. فرمود: به او بگویید خدا را روزى است که در آن روز یاوه‏سرایان زیانکار خواهند شد.
به هر حال، تردیدى نیست که این گونه افراد در روز قیامت گرفتار انواع عذاب و شکنجه خواهند شد و همان گونه که در دنیا مؤمنان را مسخره مى‏کردند و مى‏خندیدند اهل ایمان نیز در روز قیامت بر آنها مى‏خندند.
پیامبر اکرم -صلّى اللّه علیه و آله- فرمود:
إنّ المستهزئین بالنّاس یفتح لأحدهم باب من الجنّه فیقال هلمّ هلمّ فیجى‏ء بکربه و غمّه فاذا أتاه اغلق دونه ثمّ یفتح له باب اخر فیقال هلمّ هلمّ فیجى‏ء بکربه و غمّه فاذا أتاه اغلق دونه فما یزال کذلک حتّى إنّ الرّجل لیفتح له الباب فیقال له هلمّ هلمّ فلا یأتیه.
در روز قیامت کسانى را که در دنیا مردم را مسخره مى‏کردند مى‏آورند و درى از بهشت به روى آنان مى‏گشایند و به آنها مى‏گویند بیایید بیایید. آنها با آن همه سختى و ناراحتى به پیش مى‏آیند و همین که نزدیک در مى‏رسند در به روى آنها بسته مى‏شود. سپس در دیگرى به روى آنها باز مى‏شود و گفته مى‏شود شتاب کنید شتاب کنید. این بار نیز آنها با ناراحتى حرکت مى‏کنند و همین که نزدیک این در مى‏روند آن نیز بسته مى‏شود و همین طور این کار تکرار مى‏شود تا جایى که نا امید مى‏شوند و سر انجام دیگر به سوى هیچ درى نمى‏روند. در اینجا مؤمنان که ساکنان بهشت‏اند به آنها نظاره مى‏کنند به آنان مى‏خندند.
نتیجه بحث
با توجه به مطالبى که بیان شد، افراد متعهّد و مؤمن باید از این رفتار زشت و ناپسند از دو جهت دورى جویند:
- یکى آنکه هرزگى و مسخرگى بالطبع زشت است.
- دوم آنکه موجب گناه کبیره دیگر - یعنى غیبت- نیز مى‏شود.
پروردگارا ما را از لغزش‎ها محفوظ بدار.

[1] . سوره مؤمنون آیه 108 . [2] . سوره مؤمنون آیه 109 تا 111 . [3] . سوره طه ،آیه124 تا 126 . [4] . سوره مطففین آیه 29 . [5] . سوره مطففین آیه30 . [6] . سوره مطففین آیه31 . [7] . سوره مطففین آیه32 . [8] . سوره مطففین آیه33 . [9] . سوره مطففین آیه34 . [10] . سوره مطففین آیه35 . [11] . سوره مطففین آیه36 .
آیت الله مهدوی کنی - نقطه های آغاز در اخلاق عملی، ص282

لواط

لواط

لواط از گناهانی است که به کبیره بودنش تصریح شده است، چنانچه از حضرت امام صادق و امام حضرت رضا ـ علیهما السّلام ـ رسیده بلکه حرمت و عقوبت آن از زنا شدیدتر است. از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ مرویست است که:
«حرمت لواط از زنا بیشتر است، به درستی که خداوند قومی را برای عمل لواط هلاک فرمود (قوم لوط) ولی کسی را برای زنا هلاک نفرمود».
[1]
از حضرت رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ مروی است که فرمود: کسی که با پسری جمع شود روز قیامت جنب وارد محشر می‌شود و آب دنیا او را پاک نمی‌کند و خشم خدا بر او است و او را لعنت فرموده، دوزخ را برایش آماده می‌فرماید و بد جایگاهی است.
سپس فرمود هرگاه کسی لواط کند، عرش خدا بلرزه درآید و خداوند او را لعنت و غضب فرموده و جهنم را برایش آماده می‌فرماید و ملوط (مفعول) را در کنار جهنم نگه می‌دارند تا خلایق از حساب فارغ شوند، پس او را در جهنم می‌اندازند و در طبقات دوزخ همیشه معذب خواهد بود.
[2]
لواط کفر است: امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ فرمود لواط (که از گناهان کبیره است و این عقوبت‌ها را دارد) مادامی است که دخول در مخرج نشود، اما حکم دخول در دبر اگر آن را حلال بداند کفر است زیرا منکر ضروری دین گردیده و اگر آن را حلال نداند، در شدت و طول عذاب مانند کفر است.
[3]
حذیفه بن منصور گفت که از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ از لواط که از گناهان کبیره است پرسیدم، حضرت فرمود ما بین دوران است، پرسیدم از کسی که در دبر دخول می‌نماید فرمود که این عمل کفر و انکار آنچه خدا بر پیغمبرش فرستاده می‌باشد، یعنی انکار قرآن است.
[4]
سنگ عذاب هنگام مرگ: از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ مروی است که: نیست بنده‌ای که عمل قوم لوط را حلال بداند (و در روایت دیگر کسی که بر لواط کردن اصرار داشته باشد) نمی‌میرد مگر اینکه در آن ساعت خداوند بر او سنگی از همان سنگ‌های عذابی که بر قوم لوط بارید، می‌اندازد و مرگ وی در خوردن همان سنگ است و برای اینکه رسوا نشود، خداوند آن سنگ را از نظر خلق پوشیده است.
[5]
عذاب‌های قوم لوط بر ظالمین: در قرآن مجید سه نوع عذاب برای قوم لوط بیان فرموده: صیحه باریدن سنگ عذاب بر آنها، و زیر و رو شدن شهرهای آنها بعد می‌فرماید: عذابی که بر قوم لوط نازل شد از ظلم کنندگان دور نیست.
[6]
و این تهدید سختی است به کسانی که عمل آنها را مرتکب شوند.
غلامی که مولایش را کشت: در زمان عمر، ‌غلامی که مولای خودش را کشته بود پس از اقرار، عمر امر به کشتنش نمود، حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ از غلام پرسید چرا مولای خودت را کشتی؟ عرض کرد به زور با من لواط کرد پس او را کشتم آن حضرت از اولیای مقتول پرسید آیا او را دفن کرده‌اید؟ گفتند: آری هم اکنون از دفنش می‌آییم پس به عمر فرمود غلام را تا سه روز نگهدار و پس از سه روز اولیای مقتول حاضر شوند.
لاطی به قوم لوط ملحق می‌شود: پس از گذشتن سه روز آن حضرت به اتفاق عمر و اولیای مقتول بر سر قبرش آمدند از اولیایش پرسیدند این قبر صاحب شماست؟ گفتند: آری، سپس فرمود قبر را بشکافید تا به لحد برسید، چون به لحد رسیدند و آن را برداشتند جنازه را ندیدند، پس آن حضرت تکبیر گفت و فرمود: به خدا قسم دروغ نگفتم شنیدم از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: هر کس از امت من، عمل قوم لوط را مرتکب شود و بدون توبه از دنیا برود پس در قبرش بیش از سه روز نمی‌ماند تا اینکه زمین او را فرو می‌برد و به جایی که قوم لوط هستند و هلاک گردیده‌اند ملحق می‌نماید پس در زمره‌ی ایشان محشور می‌شود.
[7]
لواط هم فاحشه و زشت است: حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ فرمود: بترس و ترک کن زنا و لواط را و لواط بدتر از زنا است و این دو گناه موجب هفتاد و دو گونه درد در دنیا و آخرت برای صاحبش می‌شود.
[8]
در قرآن مجید چنانچه از زنا به فاحشه تعبیر فرموده این عمل شنیع را هم فاحشه خوانده چنانچه در سوره اعراف می‌فرماید:
[9]
«لوط به قوم خود گفت آیا کاری را می‌کنید که در نهایت زشتی است، پیش از شما کسی از افراد بشر گرد چنین کار زشتی نگشته، آیا شما با مردان جمع می‌شوید در هنگام شهوت و زنان را رها می‌کنید بلکه شما اسراف کنندگانید».
چه اسرافی بدتر از اینکه نطفه‌ای که به منزله‌ی بذر است برای بقاء نوع و نسل انسان و باید در رحم زن قرار گیرد در غیر محلی که خدا قرار داده بریزد.
برای تهدید دیگران از نزدیک شدن به این عمل خلاف انسانی در سوره‌های اعراف و هود و نمل و عنکبوت و قمر
[10] و نجم، ‌قوم لوط را یادآوری و کیفیت عذاب ایشان را متذکر می‌شود. باشد که دیگران اندرزی بگیرند.
برای جلوگیری از پیش آمدن چنین عمل شنیعی چند چیز را که مقدمات قریبه و بعیده‌ی آن است تحریم فرموده:
نگاه شهوت آلود به پسر، حرام است: 1ـ نگاه کردن از روی شهوت به جوان امرد (پسری که هنوز مو به صورتش در نیامده) حرام است و سوء اثر و شدت عقوبت نظر حرام در روایات، به تفصیل بیان شده است. از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ مروی است که: فتنه‌ جوان زیبای امرد از فتنه‌ دختر باکره بیشتر است.
[11] پس بر هر مسلمانی واجب است از چشمان خود نهایت مواظبت را بکند که به چنین گناه بزرگی مبتلا نشود.
لجام آتشین برای بوسه‌ شهوت: 2ـ بوسیدن جوانی از روی شهوت حرام است چنانچه از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ که پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: کسی که جوانی را از روی شهوت ببوسد خداوند او را در قیامت به لجامی از آتش لجام می‌فرماید.
[12]
و از حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ مروی است که: هرگاه مردی جوانی را از روی شهوت ببوسد ملائکه‌های آسمان و ملائکه‌های زمین و ملائکه رحمت و ملائکه غضب او را لعنت کنند و جهنم برایش آماده شود و مکان بدی جایگاهش می‌باشد.
[13]
و نیز از پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ مروی است که: کسی که جوانی را از روی شهوت ببوسد خداوند او را در آتش جهنم، هزار سال معذب می‌فرماید.
[14]
و اگر مسلم شد که کسی جوانی را از روی شهوت بوسیده باید حد بخورد و حدش از سی تا نود تازیانه است هر قدر که حاکم شرع صلاح بداند او را می‌زند.
خوابیدن دو مرد یا دو زن: 3ـ خوابیدن دو مرد در یک بستر و زیر یک لحاف در صورتی که هر دو عریان باشند، حرام است و همچنین است حکم دو زن، و فرقی بین محرم و بیگانه نیست.
و در چند روایت است که باید آنها را حد زد و برایش هم حد زنا معین شده یعنی آنها را یکصد تازیانه بزنند.
[15]
و بعضی از علماء فرموده‌اند که چون برای خوابیدن دو مرد عریان زیر یک لحاف حد معین شده، پس از گناهان کبیره است.
و از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ مروی است که: بستر فرزندان خود را از سن ده سالگی جدا سازید، یعنی دو برادر یا دو خواهر یا برادر و خواهر زیر یک لحاف از همان کوچکی نخوابند.
[16]
حد لواط: چون حرمت و فساد لواط بیشتر از زنا است حدش شدیدتر است و آن کشتن می‌باشد، هرگاه لواط کننده و دهنده هر دو عاقل و بالغ باشند هر دو را باید کشت و فاعل را به وسیله‌ی شمشیر یا سنگسار کردن یا زنده به آتش سوزانیدن یا از بالای بلندی مانند کوه پرتاب کردن با دست و پای بسته شده، بایستی کشت و انتخاب نوع قتل به نظر حاکم جامع الشرایط است.
و از حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ مروی است که: پس از کشتن، بدنش را به آتش بسوزانید و این گناه بزرگ مانند زنا به یکی از دو چیز ثابت می‌شود: یکی اقرار است به اینکه فاعل یا مفعول یا هر دو به این گناه خود چهار مرتبه اقرار کند و اگر کمتر از چهار مرتبه اقرار کند حد بر او جاری نمی‌شود و تنها تعزیر (تأدیب) می‌شود و بعضی از فقهاء فرموده‌اند چهار مرتبه اقرار باید در چهار مجلس واقع شود و شرط است در اقرار کننده بلوغ (پس اگر نابالغ باشد تأدیب باید شود) و کمال عقل و حریت و اختیار (پس اگر به اجبار و اکراه بوده حد ندارد).
دوم شهادت چهار مرد عادل بالمعاینه است یعنی بگویند به چشم خود دیدیم که فلان با فلان لواط نموده و اگر گواهی دهنده‌گان کمتر از چهار نفر باشند گواهی آنها رد می‌شود و حد جاری نمی‌گردد بلکه حد قذف که بعداً ذکر می‌شود بر آنها باید جاری شود و اگر شخص لاطی پیش از گواهی شهود توبه کند حد بر او جاری نمی‌شود و هر یک از اقرار و گواهی اگر بر دخول در دبر باشد حد آن کشتن است و اگر بر تفخیذ یعنی دخول در الیه و رانها باشد حد آن یکصد تازیانه است.
در خاتمه این بحث چند روایت ذکر می‌شود:
1ـ امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ فرمود: اگر سزاوار بود که کسی دو بار سنگسار شود هر آینه لواط کننده این چنین سنگسار می‌شد.
[17]
شریعت‌های آسمانی متفقاً با این خوی نکوهیده به مبارزه پرداخته‌اند زیرا اساس بقای اجتماع تناسل است و لواط مانع از آن است و در نتیجه این عمل منکر اجتماع را در معرض فساد و زوال قرار می‌دهد به علاوه ارتکاب این عمل موجب آن می‌شود که روح مردانگی کودک از میان برود و سرانجام از قیام به وظایف حیاتی و اجتماع که مستلزم داشتن روح رجولیت حقیقی است عاجز ماند و صدمه‌ای عظیم از این راه متوجه اجتماع شود زیرا برای آن که تناسل بر اساس صحیح انجام شود لازم است که مرد و زن در جهت رجولیت و انوثیت کامل و صحیح باشد و لواط یا نسل را از میان می‌برد و یا آن را ضعیف می‌سازد.
[1] . عن ابی عبدالله ـ علیه السّلام ـ قال: سمعته یقول حرمه الدبر اعظم من حرمه الفرج و ان الله اهلک امه لحرمه الدبر و لم یهلک احداً لحرمه الفرج (وسائل الشیعه، کتاب نکاح، باب 17، ص249) [2] . قال رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ من جامع غلاماً جاء یوم القیمه جنباً لا ینقیه ماء الدنیا و غضب الله علیه و لعنه و اعدله جهنم و سائت مصیراً ثم قال أن الذکر یرکب الذکر فیهتز العرش لذلک و ان الرجل لیؤتی فی حقبه فیحبسه الله علی جسر جهنم حتی یفرغ الله من حساب الخلائق. ثم یؤمر به الی جهنم فیعذب بطبقاتها طبقه طبقه حتی یرد اسفلها ولا یخرج منها (فروع کافی ـ وسائل الشیعه، کتاب نکاح، باب 17 و 18، ص249ـ253). [3] . اللواط مادون الدبر و الدبر هو الکفر (فروع کافی، کتاب النکاح). [4] . عن حذیفه بن منصور قال: سئلت ابا عبدالله ـ علیه السّلام ـ عن اللواط فقال: ما بین الفخذین، و سئلته عن الذی یوقب فقال ـ علیه السّلام ـ ذاک الکفر بما «لما» انزل الله علی نبیه ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ (وسائل الشیعه، کتاب نکاح، باب 20، ص257). [5] . عن ابی بصیر عن ابی عبدالله ـ علیه السّلام ـ فی قوله تعالی و امطرنا علیها حجاره ‌من سجیل قال ما من عبد یخرج من الدنیا یستحل عمل قوم لوط ـ و فی روایه الوسائل من مات مصراً علی اللواط لم یمت الارماه الله تعالی بحجر من ذلک الحجاره تکون فیه منیته و لکن الخلق لایرونه (تفسیر قمی). [6] . و ما هی من الظالمین ببعید (سوره‌ی 11 آیه‌ی 85). [7] . معالم الزلفی. [8] . واتق الزنا و اللواط و هو اشد من الزنا و همایورثان صاحبهما اثنین و سبعین داء فی الدنیا و الآخره (فقه الرضا، «ع»). [9] . و لوطاً اذ قال لقومه اتأتون الفاحشه ما سبقکم بها من احد من العالمین انکم لتأتون الرجال شهوه من دون النساء... (سوره‌ی 7 آیه‌ی 78 تا 79). [10] . در ضمن تفسیر سوره‌ی قمر از بیانات مؤلف تحت عنوان: «حقایقی از قرآن» مفصلاً ذکر شده است. [11] . ایاکم و اولاد الاغنیاء و الملوک المرد فان فتنتهم اشد من فتنه العذاری فی خدورهن (وسائل الشیعه، کتاب نکاح، باب 21، ص258). [12] . من قبل غلاماً بشهوه الجمه الله تعالی بلجام من نار (اصول کافی). [13] . و اذا قبل الرجل غلاماً بشهوه لعنته ملائکه السماء و ملائکه الارض و ملائکه الرحمه و ملائکه الغضب و اعدله جهنم و سائت مصیراً (فقه الرضا «ع»). [14] . من قبل غلاماً بشهوه عذبه الله تعالی الف عام فی النار (مستدرک الوسائل، کتاب نکاح، باب 17، ص57). [15] . در باب دوم این رساله ضمن گناه مساحقه ذکر می‌شود که بنابر مشهور پس از اثبات در نزد حاکم شرع باید تعزیر شود به کمتر از حد (صد تازیانه). [16] . قال رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ الصبی و الصبی و الصبی و الصبیه و الصبیه و الصبیه یفرق بینهم فی المضاجع لعشر سنین (وسائل الشیعه، کتاب نکاح، باب 127، ص30). [17] . عن ابی عبدالله عن آبائه ـ علیه السّلام ـ قال قال امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ لو کان ینبغی لاحد ان یرجم مرتین لرجم الوطی (فروع کافی، کتاب الحدود، ص119). 


۲ 

لواط


توبه می‌کند و نمی‌سوزد: در فروع کافی کتاب الحدود از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ روایت می‌کند که: روزی حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ در میان جماعت اصحاب بودند مردی آمد و گفت یا امیر المؤمنین، با پسری لواط نموده‌ام پاکم کن، (یعنی بر من اجرای حد فرما) حضرت فرمود: برو به خانه‌ات شاید سودائی در طبعت حرکت کرده باشد (چون به سبب احتمال شبهه، حد ساقط می‌شود لذا فرمود شاید حواست حاضر نیست و اقرارت از روی کمال عقل و شعور نیست) روز دیگر آمد و همان اقرار را کرد و خواهش اجرای حد را تکرار نمود.
حضرت ثانیاً فرمود: به منزلت رو، شاید سودائی در طبعت حرکت کرده و چنین اقراری می‌کنی تا آنکه سه مرتبه باز گشته و همان طور اقرار و سپس خواهشش را تکرار کرد.
در مرتبه‌ چهارم حضرت فرمود: پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در این واقعه سه حکم فرموده هر یک را می‌خواهی اختیار کن یکی این که دست و پایت را ببندند و از کوه پرتابت کنند یا این که با شمشیر تو را بکشند یا با آتش تو را بسوزانند؟.
عرض کرد یا علی کدام یک از اینها دشوارتر است، فرمود سوزاندن با آتش، گفت آن را اختیار کردم.
حضرت فرمود: تهیه‌ی کار خودت را بکن، گفت چنین خواهم کرد، پس برخاست و دو رکعت نماز خواند سپس گفت خدایا گناهی از من سر زده که تو به آن دانایی و من از گناه خود ترسیدم و به نزد وصی رسول تو آمدم و از او خواهش کردم مرا از گناه پاک کند، او مرا بین سه نوع عقوبت مختار فرمود خداوندا من آن را که سخت‌تر بود انتخاب کردم از تو می‌خواهم که این عقوبت را کفاره‌ی گناهان من گردانی و مرا در آخرت به آتش خود در جهنم نسوزانی پس گریان برخاست و در گودالی پر از آتش که برایش آماده شده بود نشست آتش از اطرافش شعله می‌کشید.
حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ بر حالش رقت فرمود و گریان شد و اصحاب همه به گریه درآمدند، پس از آن، حضرت فرمود: برخیز ای مرد که ملائکه آسمان و زمین را به گریه درآوردی به درستی که خداوند توبه‌ات را پذیرفت، برخیز و به آن گناهی که کردی نباید برگردی.
نکته: مشهور بین فقهاء آن است که اگر گنهکار پس از اقرار و حاضر شدن برای اجرای حد، توبه نماید امام مخیر است که حد را اجرا کند یا نکند. چنانچه در حدیث مزبور امام ـ علیه السّلام ـ از اجرای حد صرف نظر فرمود و این اختیار اجرای حد مخصوص موردی است که گناه با اقرار گنه‌کار ثابت شود نه به شهادت شهود که در این صورت توبه‌ گنه‌کار در اجرا نمودن حد تأثیری نداشته و حتماً باید حد اجرا شود.
آیت الله شهید دستغیب- تلخیص از کتاب گناهان کبیره ، ج1، ص203

کینه و دشمنى

کینه و دشمنى
کینه و دشمنی بر دو قسم است: زیرا هر که عداوت کسى را در دل دارد یا آن را در دل پنهان مى‏کند و انتظار زمان فرصت را مى‏کشد، یا آشکار در صدد ایذا و اذیت آن شخصى است که او را دشمن دارد، و اظهار عداوت او را مى‏کند.
قسم اول را «حقد و کینه» گویند، که عبارت است از: پنهان کردن عداوت شخصى در دل.
و قسم دوم را «عداوت» نامند، و این ثمره قسم اول است، زیرا که: چون کینه قوّت گرفت و عداوت شدید گردید، خزانه دل از محافظت آن عاجز، و پرده از روى کار بر مى‏دارد. و قسم اول از ثمرات غضب است، زیرا که: چون آدمى بر دیگرى خشم گیرد و به جهت عجز از انتقام یا مصلحتى دیگر آن وقت اظهار غضب نکند و خشم خود را فرو برد و در دل خود پنهان سازد کینه حاصل مى‏شود. و هر یک از این دو قسم از صفات مهلکه و اخلاق رذیله است.
و از اخبار مستفاد مى‏شود که: مؤمن کینه ور نیست. و در غالب اوقات صفات مهلکه دیگر نیز از کینه و عداوت متولد مى‏گردد، چون حسد و غیبت و دروغ و بهتان و شماتت و اظهار عیب و دورى و ایذاء و سخریّت و استهزاء و غیر این‏ها از آفات و اعمال محرمه است که دنیا و دین آدمى را فاسد مى‏سازد.
و اگر فرض شود که هیچ یک از این‏ها حاصل نشود همان خود بغض و عداوت او از امراضى است که نفس قدسى را بیمار، و همیشه روح از آن متألّم و در آزار است. آدمى را از بساط قرب الهى دور، و از مرافقت ساکنان عالم قدس مهجور مى‏گرداند. و صاحب خود را منع مى‏کند از آنچه شیوه اهل ایمان و شیمه اخیار و نیکان است، و از بشاشت و شکفتگى و مهربانى و فروتنى و مرافقت و همنشینى نسبت به کسى که کینه او را در دل دارد. و خود را از اعانت و قضاء حوائج او باز مى‏دارد. و هر یک از این‏ها درجه‏اى از دین را کم مى‏کند و پرده میان آدمى و میان بار یافتگان بزم تقرب مى‏گردد. و از این جهت است که در اخبار و آثار مذمت بى‏شمار در خصوص عداوت و دشمنى وارد شده است. حتى اینکه حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - فرمودند که: «هیچ وقتى جبرئیل - علیه السّلام - به نزد من نیامد مگر این که گفت: اى محمّد از عداوت و دشمنى مردم احتراز کن». و فرمودند که: «جبرئیل هرگز در هیچ امرى این قدر به من وصیت نکرد که در خصوص عداوت مردم». و حضرت صادق - علیه السّلام - فرمودند که: «هر که تخم عداوت بکارد همان را که کاشته است درو مى‏کند».
معالجه عداوت و دشمنى
و معالجه این صفت خبیثه آن است که: اول تأمّل کند در این که دشمنى و عداوت، شجره‏اى است که: به جز اندوه و الم در دنیا ثمرى ندارد. و صفتى است که: غیر از غصّه و غم اثرى نمى‏بخشد. ساغرى است که: به جز زهر جانگزا به کام صاحب خود نریزد. و آتشى است که: به غیر از دود کدورت از آن بر نخیزد، زیرا که عدوّ مسکین همیشه با اندوه و غصه قرین، و پیوسته با رنج و محنت همنشین است. به سبب عداوت خاندانهاى کهن بر باد، و دودمان قدیم از بیخ و بنیاد بر افتاد. و بسا دولتهاى بى‏پایان که به سبب عداوت به نکبت مبدّل، و بسا عزّتها که بنیادش به تیشه عداوت سست و مختل گردیده.
بلکه آنچه از کتب و تواریخ و سیره‏ها و احوال مردمان، مکرر معلوم شده آن است که:
هیچ دولتى به سر نیامد مگر به واسطه عداوت و دشمنى.
درخت دوستى بنشان که کام دل به بار آرد نهال دشمنى بر کن که رنج بى‏شمار آرد و اکثر آن است که: مطلقا از کینه و عداوت، ضررى به آنکه او را دشمن دارند نمى‏رسد. و بعد از آن ملاحظه عاقبت آن را در آخرت بنماید که آدمى را به عذاب الیم مى‏رساند. و چون این امور را تأمّل کرد، و متنبه گردید که: عاقل همیشه خود را در حالتى باقى نمى‏دارد که مضرّات آن به او عاید، و دشمن از آن منتفع گردد، پس سعى نماید که با آن شخصى که عداوت و کینه دارد رفتار دوستانه و گفتار مشفقانه به عمل آورد. و با او به مهربانى و شکفتگى ملاقات کند. و در قضاى حوایج او سعى نماید. و در مجامع و محافل، نیکیهاى او را اظهار نماید. بلکه نسبت به او زیاده از دیگران نیکى و احسان کند تا نفس را گوشمالى داده بینى شیطان را بر خاک مالد. و پیوسته چنین رفتار کند تا آثار عداوت از دل او بر طرف شود.
و ضد این صفت، «نصیحت» است، که عبارت است از: خیر خواهى و نیک پسندى بر دیگران. و آن نیز بر دو قسم است: باطنى و ظاهرى.
اولى: عبارت از آن است که: به دل، طالب خوبى و خیر مسلمین باشد.
دومى: آن است که خیر و صلاح ایشان را به جا آورد.
و شرافت این صفت بسیار، و فضیلت آن بى‏شمار است، همچنان که در بیان صفت حسد مذکور خواهد شد.
مذمت ضرب، فحش، لعن و طعن
بدان که: از آثار و لوازمى که بر حقد و عداوت مترتب مى‏گردد، ضرب و فحش و لعن و طعن است. و بسا باشد که این‏ها از مجرّد غضب نیز صادر گردند. و مى‏شود که به جهت همنشینى اوباش و اراذل، و مصاحبت فسّاق و جهّال، و کسانى که هرزه‏گو و معتاد به فحش دادن هستند، فحش دادن عادت کسى شود که بدون دشمنى و غضبى فحش به زبان او جارى گردد.
و شکى نیست که همه این امور، مذموم است و قبیح، و در شریعت غرّا، حرام صریح‏اند. و موجب «حبط» اعمال و مولّد خسران مآل‏اند. و «ملّیین» و حکماء و متشرعه و سایر عقلاء بر خباثت آنها متّفق، و عقل و شرع بر حرمت آنها دو شاهد صادق.
اما ضرب: که عبارت است از: زدن با دست، یا چوب، یا آلتى دیگر. پس بدون جهت شرعیه، در حرمت آن شکى نیست. و هیچ طایفه از طوایف بنى آدم، و هیچ فرقه از فرق عالم، بى‏جهت و سبب شرعى تجویز زدن کسى را نکرده‏اند. و در اخبار و آثار، نهى صریح از آن شده و وارد شده است که:
«هر که مردى را تازیانه زند حق تعالى او را تازیانه‏اى از آتش خواهد زد». و اما فحش و دشنام و هرزه زبانى و بدگوئى: منشأ همه این‏ها خباثت نفس و دنائت طبع است. و هر که زبان او به این‏ها دراز، البته خبیث النفس و از جمله اراذل و اوباش، معدود است. بلکه از بعضى اخبار مستفاد مى‏شود که: رذل مخصوص شخصى است که مضایقه نداشته باشد از اینکه هر چه بگوید و هر چه به او بگویند.
و حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - فرمودند که: «مؤمن نیست کسى که طعنه زن و لعن کن و فحش گوى و هرزه زبان است». و نیز فرمودند که: «بهشت حرام است بر هر فحش دهنده». و در روایت دیگر از آن سرور مروى است که: «هرزه‏گوئى و پرده‏درى از شعبه‏هاى نفاق است». و نیز از آن حضرت منقول است که: «چهار نفرند که اهل دوزخ از آنها متأذّى‏اند:
یکى از آنها مردى خواهد بود که پیوسته چرک از دهان او جارى خواهد بود، و آن کسى است که در دنیا فحش گوى بوده». و نیز از آن جناب مروى است که: «بهشت حرام است بر هر فحّاش هرزه‏گوى کم‏حیائى که باک نداشته باشد از اینکه هر چه بگوید و از هر چه از براى او بگویند. و چنین شخصى را اگر تفتیش و تفحّص کنى و به حقیقت امر او بر خورى یا ولد الزنا است، یا نطفه پدرش با نطفه شیطان ممزوج شده، و این شخص به وجود آمده...». (یعنى در وقت معاشرت و مجامعت پدرش، شیطان نیز در جماع با او شریک شده).
و در حدیثى دیگر است که هر گاه ببینى مردى را که مضایقه ندارد از اینکه هر چه بگوید و هر چه در حق او بگویند، بدانید که او ولد الزنا است، یا به شراکت شیطان هم رسیده».
و اما لعن: و معنى آن راندن و دور کردن از خداست. پس شکى در بدى آن نیست.
و جایز نیست شرعا لعن کردن بر کسى مگر کسى که متّصف به صفتى باشد که آن صفت به نص شریعت موجب دورى او از خدا باشد و مجوز لعن او باشد. و ذم شدید در اخبار در خصوص لعن کردن رسیده.
و حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - فرمودند که: «چون لعنت از دهان شخصى بیرون آید میان او و آن شخص که به او لعنت شده تردد مى‏کند، اگر آن شخص مستحق لعن باشد به او متعلق مى‏شود و اگر نباشد به صاحبش برمى‏گردد». و از این حدیث مستفاد مى‏گردد که: لعن به کسى که سزاوار لعن نباشد، بر مى‏گردد به لعن کننده.
پس باید نهایت احتراز را نمود و لعن نکرد کسى را مگر آنانى که از صاحب شریعت مقدسه تجویز لعن ایشان شده. و والد ماجد حقیر - قدس سره - در کتاب «جامع السعادات» فرموده است که: آنچه (در شریعت‏) تجویز شده، لعن کردن به کافرین و فاسقین و ظالمین است. - همچنان که در قرآن وارد شده است - و شکى در جواز لعن این‏ها بر سبیل عموم نیست، به این نوع که بگوئى: «لعنه الله على الکافرین یا على الظالمین یا على الفاسقین».
نفرین به مسلمان
و مخفى نماند که دعاى بد و نفرین به مسلمانان کردن نیز مانند لعن کردن است و مذموم است. و خوب نیست حتى بر ظلمه، مگر در صورتى که از شرّ و ضرر او آدمى مضطر و ناچار گردد.
و در حدیث است که: «گاه است مظلوم این قدر نفرین ظالم مى‏کند که مکافات ظلم او مى‏شود و زیاد مى‏آید، و این زیادتى از براى ظالم باقى مى‏ماند و روز قیامت مطالبه مى‏کند». و اما ضد این، که دعاى خیر باشد از براى برادر دینى بهترین طاعات و فاضل‏ترین عبادات است. و فایده آن بى‏حد، و ثواب آن خارج از «حیزّ عد» است بلکه در حقیقت کسى که دعا به دیگرى کند دعا به خود کرده. حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمودند که: «چون کسى در غیاب برادر خود به او دعا کند فرشته گوید: از براى تو هم مثل این باشد».
و فرمودند که: «در حق برادر مستجاب مى‏شود دعائى که در حق خود مستجاب نمى‏شود».
کینه و دشمنى
و از حضرت امام زین العابدین - علیه السّلام - مروى است که: «چون ملائکه بشنوند که بنده مؤمن برادر خود را دعا مى‏کند در غیاب او، یا او را به خوبى یاد مى‏کند، گویند:
خوب برادرى هستى از براى برادرت، دعاى خیر به او مى‏کنى و حال اینکه او حاضر نیست، و او را به خیر یاد مى‏کنى خدا به تو داد دو مقابل آنچه از براى او خواستى. و ثنا کرد بر تو دو مقابل آنچه ثنا کردى بر او. و از براى تو است فضیلت بر او». و اخبار در این خصوص بى‏حد است و چه کرامتى از این بالاتر است که هدیه‏اى از دعا و طلب آمرزش از تو به برادر مؤمنت رسد و حال آنکه او در زیر طبقات خاک خوابیده.
و تأمّل کن که روح او به چه حد از تو شاد مى‏شود که اهل و فرزندانش میراث او را قسمت مى‏کنند و در مال او عیش و تنعم مى‏نمایند و تو او را در تاریکى‏هاى شب یاد مى‏کنى و از خدا آمرزش او را مى‏طلبى و هدیه از براى او مى‏فرستى.
و حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - فرمودند که: «هیچ کس بر مؤمنى طعنه نمى‏زند مگر اینکه مى‏میرد به بدترین مردنها». و بدان که: این‏ها که مذکور شد از فحش و لعن و طعن، از آفات زبان است و از براى زبان آفات بسیار است از: غیبت، دروغ، سخریّه، استهزاء، شوخى، و غیر این‏ها، و ضد همه این‏ها سکوت و صمت است.
ملااحمد نراقی- تلخیص از کتاب معراج السعاده، ص222و185و178

کم فروشی و غش در معامله

کم فروشی و غش در معامله
یکی از گناهانی که به کبیره بودنش تصریح شده، کم فروشی است و اصل حرمتش از روی قرآن و سنت و اجماع و عقل ثابت است و در روایت اعمش از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ و در روایت فضل بن شاذان از حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ جزء کبائر شمرده شده و می‌فرمایند «البخس فی المکیال و المیزان» کم دادن در کیل و وزن یعنی هر گاه چیزی بکسی بفروشند یا ادای دینی نمایند چیزی از پیمانه و ترازو کم کنند.
در قرآن مجید صریحاً وعده‌ عذاب به شدید‌ترین بیانی داده شده و یک سوره از قرآن مجید (سوره مطففین) به این موضوع اختصاص داده و می‌فرماید «ویل بر کم فروشان است (عتاب و شدت و محنت برای کم فروشانست) آنان که چون از مردم می‌ستانند و پیمانه را برای خود تمام و بزیادتی می‌گیرند و هر گاه برای مردم ترازو و پیمانه می‌کنند کم می‌کنند (و بایشان ضرر می‌زنند) آیا کم فروشان گمان ندارند که پس از مردن برای روز بزرگی برانگیخته می‌شوند روزی که مردم به پا خواهند ایستاد برای امر پروردگار عالمیان»
[1].
نامه‌ اعمالشان در سجین است: باید بترسند و منزجر شوند و از کم فروشی و نترسیدن از عذاب روز جزا دست بردارند. بدرستیکه نامه‌ی عمل فاجران در سجین است (یعنی جایشان بواسطه کردار بدشان سجین است و آن چاهی است در جهنم یا آن‌که اعمال ایشان در سجین نوشته می‌شود که آن دفتر اعمال کفار و فساق است) و تو نمی‌دانی که سجین چیست مکتوبی است رقم شده یا این که بودن اعمالشان در سجین، حکمی است مقرر و نوشته شده
[2].
و از قول شعیب چنین می‌فرماید «نکاهید و کم نکنید پیمانه را در پیمودن مکیلات و ترازو را در سنجیدن موزونات، بدرستیکه شما را در توانگری و فراوانی نعمت می‌بینم (یعنی محتاج نیستید که احتیاج شما را بخیانت وا دارد بلکه توانگرید و رسم حق گذاری آنست که مردم را از مال خود بهره‌مند کنید نه آن‌که از حقوقشان بازگیرید) و بدرستیکه باین خیانتی که در مال یکدیگر می‌کنید من بر شما می‌ترسم عذاب روزی را که احاطه کننده است (یعنی کسی از شما نمی‌تواند از آن فرار کند) وای قوم من مکیل را تمام بپیمائید و موزونات را تمام وزن کنید بعدل و تساوی و چیزهای مردم را کم نکنید و در زمین فساد نکنید و تباهی مجوئید در حالیکه تبهکار باشید (زیرا کم فروشی نظم اجتماع و امنیت عمومی را بهم می‌زند)
[3].
کم فروش ایمان ندارد: بنابراین از آیات قرآن استفاده می‌شود که کم فروش ایمان بروز جزا و حساب روز قیامت ندارد زیرا اگر یقین بلکه گمان مسؤولیت داشت که در روز قیامت از او باز خواست می‌شود و هر چه بمردم کم داده از او مطالبه خواهد شد هرگز بچنین خیانتی حاضر نمی‌شد و اگر ایمان داشت می‌دانست که هر چند صاحب حق غافل و بی‌خبر از خیانتش باشد اما پروردگار عالم حاضر و مراقب اعمال اوست
[4].
پنج صفت و پنج بلا: در تفسیر منهج الصادقین می‌‌نویسد: رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود پنج خصلت ذمیمه است که با پنج مصیبت و بلا همراه است هیچ گروهی نیستند که پیمان شکنی کنند مگر خدا دشمن را برایشان مسلط می‌فرماید و هیچ گروهی نیستند که بغیر حکم خدا حکم کنند مگر تهیدستی در میانشان آشکار شود و هیچ گروهی نباشند که در میانشان فاحشه (نابایست) پیدا شود مگر مرگ در آن‌ها پیدا شود و هیچ فرقه‌ای نباشند که کم سنجیدن و کم پیمودن را پیشه کنند مگر از نباتات و قوت‌ها محروم گردند و بقحط و غلا مؤاخذه شوند و هیچ گروهی نباشند که زکات را بمستحقان نرسانند مگر باران از ایشان باز گرفته می‌شود
[5].
نصیحت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام: امیر المؤمنین وقتی که از اداره‌ی حکومت فارغ می‌شد ببازار کوفه می‌آمد و می‌فرمود: «ای مردم از خدا بترسید وکیل و وزن را تمام بپیمائید و طریق داد را در آن ملاحظه کنید و چیزهای مکیل و موزون را بمردمان کم ندهید و در زمین فساد نکنید»
[6].
روزی مردی را در بازار دید که زعفران می‌کشید و آن کفه‌ای که در آن زعفران بود می‌چربانید حضرت دانست که ترازویش درست نیست زعفران را از ترازو برداشت و فرمود اول ترازو را بعدل راست کن بعد از آن اگر خواهی بیشتر ده
[7].
میان دو کوه از آتش: پیغمبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ می‌فرماید: هر کس در کیل و وزن خیانت کند فردا او را به قعر دوزخ در می‌آورند و در میان دو کوه آتش جایش می‌دهند و باو می‌‌گویند این کوه‌ها را وزن کن و او همیشه باین عمل مشغول است.
مالک دینار می‌‌گوید: مرا همسایه‌‌ای بود بیمار شد بعیادتش رفتم در کار جان دادن بود بانگ می‌زد که دو کوه آتش قصد من می‌کنند گفتم ای مرد این محض خیال است که بتو می نماید گفت نه چنین است بلکه حق است زیرا که مرا دو مکیال بود یکی ناقص و دیگری زائد بناقص میدادم و بزائد می‌‌گرفتم و این عقوبت آنست
[8].
کم دادن بشماره هم حرام است: در حکم کم دادن بکیل و وزن، کم دادن بشماره است چیزهائیکه مانند پارچه و زمین بذرع و متر داد و ستد می‌شود کم دادنش هم بشماره است یک سانتیمتر هم که کم بدهد کم فروشی بر او صدق می‌‌کند و چیزهائیکه بشماره معالمه می‌شود مانند تخم مرغ، اگر کمتر بدهد و صاحبش نفهمد کم فروش است و آن‌ چه درباره‌ی کم فروشان گفته شد شامل او می‌شود چنانچه شیخ انصاری در مکاسب محرمه بیان فرموده است.
بطرف، بدهکار می‌شود: کم فروش نسبت بآن مقداریکه کم داده ذمه‌اش مشغول و بطرف، بدهکار است و واجبست آن را در وجه مشتری بپردازد و اگر مرده است باید بورثه‌‌اش بنسبت ارث بدهد و در صورتیکه اصلا او را نمی‌شناسد (بنابر احتیاط با اجازه حاکم شرع) از طرف صاحبش صدقه دهد.
در صورتی که مقداری را که کم داده اصلا نمی‌داند باید با مشتری به مبلغی مصالحه کند و در صورت وفاتش با ورثه و اگر مجهول باشد، با حاکم شرع مصالحه را انجام دهد.
حقه بازی هم کم فروشی است: حقیقت کم فروشی چنانکه گذشت آنستکه صاحب مال آنمقدار جنسی که بر آن معامله واقع شده به مشتری ندهد بلکه کمتر بدهد خواه بحسب کیل و وزن، درست و مطابق باشد لیکن چیز بی‌قیمتی را جزء آن جنس کرده باشد مثلا صدمن گندم فروخته و همان صدمن را تسلیم مشتری می‌کند لیکن پنج من خاک جزئش کرده است که در این صورت پنج من گندم کم داده است یا ده من شیر بمشتری فروخته و داده لیکن یک من آب داخلش کرده و در حقیقت نه من شیر داده است یا حلب روغنی بوزن پنج من فروخته در حالی که سنگی بوزن نیم من در آن انداخته است یا قصاب یک من گوشت بفروشد بدون این که از یک من کمتر بدهد ولی استخوانش را از مقدار معمول بیشتر بدهد یا جنس خشکباری که باید بهمان حالت خشکی وزن شود و فروش رود آنرا جای مرطوبی بگذارد یا مقداری آب بآن مخلوط کند تا سنگین‌‌تر شود تمام ان موارد کم فروشی و گناه کبیره است.
غش در معامله هم حرام است: در صورتیکه مقداری از جنس دیگر را که ازشش کمتر است جزء آن کند و بهمان وزن مورد نظر بمشتری تحویل دهد غش در معامله کرده مثلا صد من گندم اعلا را می‌فروشد در حالیکه ده من گندم متوسط بآن ضمیمه کرده یا یک من روغن حیوانی اعلا می‌فروشد در حالیکه مقداری روغن نباتی یا پیه بآن مخلوط کرده و نظائرش تمام حرام و غش در معامله است.
شیخ در مکاسب محرمه می‌فرماید: اخباری که در حرمت غش رسیده متواتر است از آن جمله صدوق نقل نموده که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود «کسیکه با مسلمانی در خرید و فروش غش کند از ما نیست و روز قیامت با طایفه یهود محشور می‌شود زیرا کسیکه با مردم غش می‌کند مسلمان نیست و سه مرتبه فرمود کسیکه با ما غش کند از ما نیست و کسیکه با برادر مسلمانش غش کند خداوند برکت را از روزیش برمی‌دارد و معیشت و زندگیش را خراب فرموده و بخودش واگذارش می‌فرماید»
[9].
و از حضرت باقر ـ علیه السّلام ـ روایت نموده که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در بازار مدینه بگندم فروشی عبور کرد و فرمود خوب گندمی داری پس دست وسط آن نمود و مقداری بیرون آورد دید وسطش گندم خرابی است پس بصاحب آن فرمود «خیانت کردی و با مسلمانان غش نمودی»
[10].
و در روایت حلی است که از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ پرسید از شخصی که دو نوع از یک جنس دارد یکی گران و خوب و دیگری پست و ارزان پس هر دو را مخلوط کند و بیک قیمت بفروشد فرمود «نباید با مسلمانان غش کند و اینطور معامله نکند مگر این که مخلوط بودن آنرا بمشتری بگوید»
[11].
داود بن سرحان از آن حضرت پرسید که دو قسم مسک داشتم یکی تر و دیگری خشک پس مسک تر را فروختم و مسک خشک را بهمان قیمت نمی‌خرند آیا جایز است که آنرا تر کنم تا بمصرف فروش برسد حضرت فرمود جایز نیست مگر آنکه مشتری را خبر دهی که آنرا تر کرده‌ای.
تطفیف با خدا و خلق: هر چند تطفیف که از گناهان کبیره و جای صاحبش در ویل که چاهی است در جهنم می‌باشد اینست که شخص در مقام خرید جنسی زیادتر از حق خود بردارد و هنگام فروختن کمتر از حق مشتری باو بدهد چنانکه گذشت لیکن سزاوار است که شخص مسلمان در جمیع کارهایش با خدا و خلق مواظبت کند که مطفف نباشد ـ چنانچه نسبت بحقوق خود بر خدا و خلق مایل است کاملاً استیفاء شود سعی کند حقوق آن‌ها را هم بنحو اکمل انجام دهد مثلاً از حقوق بنده بر پروردگارش اینست که او را روزی دهد و نعمتش را از او دریغ نفرماید و در مواقع اضطرار فریاد رسیش کند و دعایش را مستجاب فرماید چنانچه خودش وعده فرموده است و از حقوق پروردگار بر بنده آنستکه برای خدا شریکی قرار ندهد و نعمت‌هایش را سپاسگزاری نماید و نعمتش را وسیله نافرمانی او نکند و هکذا ـ پس کسیکه شیطان و نفس و هوی را شریک خدا کرده و از آن‌ها پیروی می‌کند و از معصیت خدا رویگردان نیست و شکر یک دهم از یک نعمت از نعمت‌های بی‌پایان او را نکرده چطور توقع دارد که تا گفت یا الله فوراً جواب لبیک بشنود و هر چه خواست فوراً به او بدهند و اگر تأخیری در اجابت دعایش شد از خدایش سخت ناراضی شود مثل اینکه خودش را طلبکار و صاحب حق بر خدا می‌پندارد و حال آن که خودش فرموده «بعهد من وفا کنید تا من هم به عهدخودم با شما وفا کنم»
[12] وظیفه بنده فرمانبرداری و شکر گزاری است و کار خدا زیاد کردن نعمت کسی است که از عهده‌ی بندگی و شکر گزاری بر آمده است چنین بنده‌‌ای است که می‌تواند مطالبه زیادتی و وفا کردن به وعده‌های خدا را بکند.
[1] . ویل للمطففین الذین اذا اکتالوا علی الناس یستوفون و اذا کالوهم او وزنوهم یخسرون الایظن اولئک انهم مبعوثون لیوم عظیم یوم یقوم الناس لرب العالمین. (سوره مطففین، آیه 1 تا 5). [2] . ان کتاب الفجار لفی سجین و ما ادریک ما سجین کتاب مرقوم. (سوره مطففین، آیات 7 تا 9). [3] . ولا تنقصوا المکیال و المیزان انی اریکم بخیروانی اخاف علیکم عذاب یوم محیط و یا قوم اوفوا المکیال و المیزان بالقسط و لا تبخسوا الناس اشیاءهم ولا تعثوا فی الارض مفسدین (سوره هود، آیات 86 و 87). [4] . می‌گویند قصاب بت پرستی هنگام کشیدن گوشت بیشتر می‌داده سببش را که پرسیدند ببالای سرش اشاره کرد بتی را دیدند گفت برای خاطر این بیشتر می‌دهم یا دیگری را نقل می‌کنند که هر گاه می‌خواسته وزن کند به بتش می‌‌نگریسته تا کم نفروشد زهی شرمساری از مسلمانانی که خدای عالم را حاضر و ناظر می‌دانند و در حضورش کم فروشی و سایر گناهان را مرتکب می‌شوند.
در وقتی که حضرت یوسف و زلیخا در حجره‌ی تنها قرار گرفتند زلیخا مقنعه‌ی خود را بروی بتی که در آن جا بود انداخت گفت از او اوحیاء می‌کنم حضرت یوسف ـ علیه السّلام ـ فرمود از بتی که شعور ندارد و ساخته شده‌ی دست بشر است حیاء می‌کنی پس چگونه من از خدای بینا و شنوا که حاضر و ناظر است حیاء نکنم از آن جا فرار کرد و آلوده به گناه نگردید.
[5] . ما نقض قوم العهد الا سلط الله علیهم عدوهم و ما حکموا بغیر ما انزل الله الا فشافیهم الفقر و ما ظهرت الفاحشه الا فشافیهم الموت و لا طففوا الکیل الا منعوا النبات و اخذوا بالسنین و لا منعوا الزکوه الاحبس عنهم القطر. (تفسیر منهج الصادقین). [6] . یا ایها الناس اتقوا الله: و اوفوا المکیال و المیزان بالقسط و لا تبخسوا الناس اشیاءهم و لا تعثوا فی الارض مفسدین. (سوره هود، آیات 86 و 87). [7] . اقم الوزن بالقسط ثم ارجح بعد ذلک ما شئت. [8] . پایان نقل از منهج الصادقین با تغییر مختصر. [9] . من غش مسلماً فی بیع او شراء فلیس منا و یحشر مع الیهود یوم القیمه لانه من غش الناس فلیس بمسلم الی ان قال ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و من غشنا فلیس منا قالها ثلاثاُ و من غش اخاه المسلم نزع الله برکه رزقه و افسد معیشته و و کله الی نفسه. (عقاب الاعمال) [10] . ما اریک الاوقد جمعت خیانه و غشاً (عقاب الاعمال). [11] . فقال ـ علیه السّلام ـ لا یصلح له ان یغش المسلمین حتی یبینه (عقاب الاعمال). [12] . و اوفوا بعهدی اوف بعهدکم (سوره‌ بقره، آیه‌ 38).

۲ 

کم فروشی و غش در معامله

حضرت سجاد ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید «سپاس خدائیرا که هر گاه او را بخوانم مرا اجابت می‌فرماید در حالیکه هنگامی که مرا به طاعت خودش می‌‌خواند مسامحه کارم و سپاس مرخدائیرا که هر گاه چیزی از او بخواهم بمن عطا می‌فرماید هر چند هنگامی‌که از من قرض می‌خواهد بخل کننده‌ام (یعنی در دادن زکات و خمس وصله ارحام و سایر مواردی که امر بانفاق فرموده بخل می‌کنم) و سپاس خدائیرا که هنگام گناه بردباری می‌فرماید مثل این که من گناهی نکرده‌ام[1] بنابراین کسیکه در انجام وظیفه بندگی کوتاهی می‌کند ولی در انجاز وعده‌های خدا مطالبه کار و جدی است «قولا و فعلا و حالا» از میزان عدل خارج شده و در حقیقت مطفف است.
خودت را جای دیگران قرار ده: همچنین نسبت بکسی که در مطالباتش با خلق جدی است ولی در ادای حقوق ایشان مسامحه کار است مثلاً توقع دارد کسی غیبتش نکند و اگر کرد دیگری که می‌شنود دفاع کند و آن غیبت را از او دور کند و اگر بشنود کسی او را ببدی یاد کرده هر چند درست باشد و شنونده از او دفاع نکرده سخت ناراحت و بر آن‌ها خشمناک می‌گردد در حالی که خودش از یاد کردن عیب مردم باکی ندارد و در مقام دفاع ورد غیبت و عیب از کسی نیست یا مثلاً توقع دارد با هر کس هر معامله‌ای که دارد باو خیانت نکند و غش و تدلیس ننماید در حالیکه خودش در معاملاتش با مردم چنین نیست یا میل دارد کسی که از او وام گرفته قبل از رسیدن موعد و پیش از مطالبه کردنش باو پس بدهد یا امانتی که از او گرفته درست و سالم بدون این که خیانتی در آن کرده باشد پس دهد اما خودش در ادای قرض مسامحه یا در رد امانت خیانت کار است بگفته‌ی سعدی شیرازی:
ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند بانگ و فریاد بر آری که مسلمانی نیست
باید شخص آن چه از مردم توقع دارد که به او بکنند خودش نیز درباره‌ی مردم دریغ نداشته مسامحه کار نباشد و از این معنی در روایات تعبیر به انصاف شده است.
انصاف بهترین کارهاست: حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید: «بهترین و بالاترین کارها سه چیز است یکی‌ آن‌ که انصاف دهی مردم را از جانب خودت باینکه هر چه برای خودت می‌خواهی و می‌پسندی برای مردم هم بخواهی ـ دیگر آن که با برادر دینی در مالت مساوات کنی و سوم آن که همیشه بیاد خدا باشی و هیچ گاه خدا را فراموش نکنی نه این که فقط زبانت مشغول ذکر سبحان الله و الحمد لله باشد بلکه هر گاه امر خدا متوجه تو شود بجا آوری و چیزی را که خدا نهی فرموده ترک نمایی
[2].
میزان عدل برای هر کس: بطور کلی میزان عدل و قاعده کلی خدایی در رعایت حقوق خلق همان جمله‌ای است که در وصیت حضرت امیر المؤمنین بفرزندش حضرت مجتبی ـ علیه السّلام ـ است می‌فرماید «فرزندم، خودت را میزان بین خود و دیگران قرار ده پس هر چه برای خودت دوست می‌داری برای دیگران هم دوست بدار و هر چه برای خودت نمی‌خواهی برای دیگران هم مخواه و بر دیگران ستم مکن چنانچه دوست نداری که بر تو ستم کنند و بدیگران نیکی کن چنانچه دوست داری که با تو نیکی نمایند و از رفتار خودت زشت بدان آن چه را از دیگران زشت می‌دانی (مثلاً دروغگویی و عیب جویی دیگران را زشت می‌دانی از خودت هم زشت بدان) و هر چه از خودت می‌پسندی از دیگران هم بپسند»
[3] نه این که چون این کار از تو سرزده پسندیده است اما چون همین کار را دیگران انجام داده‌اند ناپسند باشد ـ پس کسیکه در گفتار و کردارش با مردم از میزانی که امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ بیان فرموده بیرون رود مطفف است و از جاده عدل و صراط مستقیم بیرون رفته، جزء ستمکاران بشمار می‌رود.
هر چیزی را پیمانه‌ای است: برای جمیع امور اعتقادی و ملکات نفسانی و هر نوع قول و فعلی میزانی است که باید آن اعتقاد و صفت و قول و فعل با میزانش مطابق شود تا عدل حقیقی درست آید چنانچه در سوره حدید می‌فرماید «فرستادیم پیغمبران را با معجزات و فرو فرستادیم با ایشان کتاب و میزان را تا اینکه مردم عدل را برپا دارند»
[4].
علی ـ علیه السّلام ـ میزان اعمال است: میزان اشیائی که به وزن معامله می‌شود ترازو و قپان و میزان استقامت و انحراف بنا شاقول و میزان کیفیت معاشرت با مردم نفس خود انسان است و میزان شناختن عقائد حق از باطل و صفات فاضل از رذیله و خیر را از شر قرآن مجید و عترت طاهرین علیهم السلام اند و بالاخص امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ چنانچه در زیارتش می‌خوانیم «سلام بر تو ای میزان اعمال» پس باید هر حال و رفتار و کرداری بحالات و رفتار و گفتار آن حضرت سنجیده گردد تا درستی آن هویدا شود و کسیکه این جا رفتار و گفتارش را میزان کند فردای قیامت در میزان حساب معطلی ندارد و از صراط مثل برق می‌‌گذرد ولی خیلی مشکل است کسی از عهده برآید و از طریق صراط مستقیم و میزان عدل الهی منحرف نشود و بسمت افراط و تفریط نرود زیرا تشخیص و تطبیق موارد جزیی بامیزان عدل بسیار دقیق و از مو باریکتر است و پس از تشخیص عمل بر طبق آن دشوار مانند راه رفن بروی شمشیر تیز بلکه سخت‌تر است و لذا همه در موقف حساب معطل و در عبور از صراط افتان و خیزان، گریان و لرزانند و از دو طرف مانند شب پره که بر اطراف چراغ می‌افتند در دوزخ خواهند افتاد چنانچه در قرآن مجید می‌فرماید: «نیست هیچیک از شما مگر اینکه به آن وارد می شوند آن‌گاه اهل تقوا نجات پیدا می‌کنند»
[5].

[1] . الحمد لله الذی ادعوه فیجیبنی و ان کنت بطیئاً حین یدعونی و الحمد لله الذی اسئله فیعطینی و ان کنت بخیلاً حین یستقرضنی و الحمد لله الذی یحلم عنی حتی کانی لا ذنب لی... (دعای ابو حمزه ثمالی). [2] . سید الاعمال ثلثه انصاف الناس من نفسک حتی لا ترضی بشیء الارضیت لهم مثله و مواساتک الاخ فی المال و ذکر الله علی کل حال لیس سبحان الله و الحمد لله فقط و لکن اذا ورد علیک شیء امر الله به اخذت به اواذا ورد علیک شیء نهی الله عنه ترکته. (کافی ج 2 ص 144). [3] . یا بنی اجعل نفسک میزاناً فیما بینک و بین عیرک فاحبب لغیرک ما تحب لنفسک و اکره له ما تکره لها و لا تظلم کما لا تحب ان تظلم و احسن کما تحب ان یحسن الیک و استقبح من نفسک ما تستقبحه من غیرک و ارض من الناس بما ترضاه لهم من نفسک (نهج البلاغه رساله 31). [4] . لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلها معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط (سوره‌ حدید، آیه‌ 25). [5] . و ان منکم الا واردها کان علی ربک حتما مقضیا ثم ننجی الذین اتقوا و نذر الظالمین فیها جثیاً (سوره‌ مربم، آیات 72 و 73).
آیت الله شهید دستغیب ـ گناهان کبیره، ج1،ص374

کفران نعمت

کفران نعمت
نعمت های تکوینی
جهانی که در آن زیست می کنیم عالم وسائل و اسباب است و برای پیدایش هر موجودی در نظام آفرینش راه و مجرای خاصی مقرر گردیده که باید از آن راه و بدان وسیله، جامه­ی تحقق بپوشد و به وجود آید. نعمت های حضرت باری تعالی نیز از مجاری و طرقی که فضای الهی بر آن تعلق گرفته است به مردم می رسد، با این تفاوت که مجرای بعضی از نعمت ها فقط علل تکوینی و شرایط خاصی است که در نظام خلقت مقرر گردیده و دست انسان در پیدایش آنها مداخله ندارد، مانند نعمت آفتاب و تابش نور آن که حیات انسانی و حیات نبات و حیوان وابسته به آن است و نعمت های بسیاری از این جرم بزرگ کیهانی عاید بشر می گردد و همچنین نعمت باران که بر اثر تبخیر آب، تولید ابر و شرایط جوی باران می بارد و آدمی از وجود آب که مایه حیات او و دیگر موجودات زنده است بهره مند می شود.
برای ادای شکر این قبیل نعمت ها باید حضرت آفریدگار را که معطی نعمت است در دل و زبان حمد نمود و از پیشگاه مقدسش درخواست ادامه نعمت داشت. بعضی از نعمت ها است که مجاری اعطای آنها کسانی از افراد بشرند و به شکل های مختلف آن نعمت ها به وسیله آنان به ما می رسد، در این قبیل موارد شرع مقدس دستور داده که علاوه بر شکر خداوند که خالق و معطی اصل نعمت است باید راه وصول به آن نعمت را که انسان ها هستند شکر نمود و مراتب حق شناسی را در مقابل آنان ابراز داشت.
در اسلام شکر کسی که واسطه وصول نعمت به ما باشد بسیار مهم شناخته شده و در کنار شکر خداوند که صاحب نعمت است باید واسطه وصول نعمت را نیز شکر نمود و حق خدمت او را بجا آورد و در این باره روایات بسیاری از اولیای گرامی اسلام رسیده است.
قال علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ : مَن لَم یشکُرِ المنعِمَ مِن المخلوقینَ لَم یَشکُرِ اللهَ عزّ وجلّ»؛
[1]
حضرت رضا ـ علیه السلام ـ فرموده: «کسی که شکر نعمت مخلوق خدا را ادا نکند شکر خداوند خالق را ادا ننموده و بجا نیاورده است».
شکر خدا و والدین
نعمت حیات و قوایی که برای ادامه آن لازم است بزرگ ترین نعمت خداوند برای ما است و باید شکر این نعمت بزرگ را به جا آوریم ولی می دانیم که آن نعمت گرانقدر به وسیله پدر و مادر به ما اعطا شده است و اگر آن دو نمی بودند ما بوجود نمی آمدیم بنابر این طبق دستور اسلام، وظیفه داریم در نعمت زندگی، خداوند را شکر گذار باشیم و همچنین پدر و مادر را که مجرای این فیض بزرگ بوده اند شکر نماییم. خداوند در قرآن شریف به انسان توصیه نموده است:
«أن اشکرلی و لوالدیک»؛
[2]
«مرا و پدرت و مادرت را شکرگزار باش».
علم نیز فیضی از طرف باری تعالی و باید او را در اعطای این نعمت سپاسگزار باشیم ولی می دانیم که مجرای فیض علم، معلم است، اوست که در مدارج مختلف علمی دست محصل را می گیرد و قدم به قدم به پیشرویش موفق می دارد. بنابر این تمام افراد تحصیل کرده باید آموزگاران، دبیران، مدرسین، و استادان خود را در هر مرتبه و مقامی که باشند شکر نمایند.
قال علی ـ علیه السلام ـ : «أکرِم ضَیفَکَ و إن کان حقیراً و قُم من مَجلسِکَ لأبیکَ و معلمِکَ و إن کُنتَ أمیراً»؛
[3]
علی ـ علیه السلام ـ فرمود: «میهمانت را احترام کن، اگر چه او از نظر شخصیت اجتماعی ارزش بزرگ ندارد و همچنین به احترام پدر و معلمت قیام کن و برپاخیز، اگر چه فرمانروای جامعه باشی».
اهمیت شکر مخلوق
برای آن که بدانیم شکر نعمت مخلوق در پیشگاه خداوند چه قدر ارزنده و مهم است باید به روایت ذیل توجه کافی نمود.
قال النبی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «یُؤتی بِعَبدٍ یومَ القیامهِ فیوقَفُ بینَ یدیِ اللهِ عز و جل فیأمُرُ بِهِ ألی النارِ. فیقولُ أی رَبِّ أمرتَ بی ألی النارِ و قَد قرأتُ القرآنَ. فیقولُ اللهُ: أی عبدی إنی أنعمتُ علیکَ و لم تَشکُر نعمتی. فیقولُ أی ربِّ أنعمتَ علیَّ بکذا، شکرتُکَ بکذا و أنعمتَ علیَّ بکذا فَشَکَرتُکَ بکذا فلا یزالُ یُحصی النَعَمَ و یُعددُ الشُکرَ. فیقولُ اللهُ تعالی: صدقتَ عبدی ألا أنتَ لم تشکُر مِن أجریتُ علیکَ نعمتی علی یدیهِ و أِنی قد آلیتُ علی نفسی أن لا أقبلَ شُکر عبدٍ بنعمهٍ أنعمتُها علیهِ حتی یشکُرَ مَن ساقَها من خلقی إلیه»؛
[4]
رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «بنده ای را در قیامت به پیشگاه الهی می آورند و خداوند درباره او فرمان عذاب می دهد عرض می کند، بارالها! درباره ام امر به دوزخ فرمودی با آن که من در دنیا مسلمان و قاری قرآن بودم، خداوند می فرماید بنده من! نعمت هایی را به تو دادم و شکر آنها را بجای نیاوردی. عرض می کند، بارالها! فلان نعمت را دادی ترا شکر کردم، فلان نعمت را دادی، تو را شکر نمودم، یک به یک نعمت ها را می شمرد و از شکر ها نام می برد. خداوند می فرماید: بنده من! راست می گویی، جز آن که کسی را که من به دست او نعمت خود را به تو رساندم شکر نکردی، و من با خود عهد نموده ام شکر نعمت هایی را که به بنده ای داه ام نپذیرم تا شکر کند کسی را که نعمت من توسط او به وی رسیده است.
شکر واسطه نعمت علاوه بر این که اطاعت از خالق و حق شناسی از مخلوق است، دارای اثر روانی است و شکر گزار، خود از آن اثر منتفع می گردد.
قال علی ـ علیه السلام ـ : «شُکرکَ لِلراضی عَنکَ یَزیدُهُ رِضاً و وفاءً و شُکرکَ لِلساخِطِ علیکَ یوجِبُ لَکَ منهُ صلاحاً و تَعَطُفاً»؛
[5]
علی ـ علیه السلام ـ فرموده: «آن کس که به تو نعمت می دهد و شکرش را ادا می کنی، اگر قلباً از تو راضی باشد، شکرت بر خشنودی و وفایش می افزاید و اگر به تو خشمگین باشد، شکر تو موجب صلاح ضمیر و عطوفتش می گردد».
تشویق منعم
شکر حسنات و چشم پوشی از سیئات در جوامع بشری دارای فواید روانی و آثار عملی است و هر یک در جای خود می تواند نتیجه مفیدی به بار آورد. شکر نعمت مایه تشویق منعم است، در وی اثر روحی می گذارد و او را با علاقه و رغبت بیشتری به خدمات اجتماعی وا می دارد، بعلاوه، دیگران را نیز به راه نیکوکاری سوق می دهد و بر تعداد خدمتگزاران می افزاید و در نتیجه، جامعه از تعاون و رفاه بیشتری برخوردار میگردد. برعکس، بی تفاوتی در مقابل احسان و خودداری از شکر منعم مایه دلسردی و یأس می شود و خدمتگزاران را در ادامه خدمت بی رغبت می نماید.
اثر مفید تشویق منحصر در شکر منعم و خدمتگزاری اهل احسان نیست، بلکه تشویق می تواند محصل خردسال و جوان را در رشته درسی خواندن، کارمند دولت را در وظایف اداری و نیروهای مسلح را در دفاع از کشور، بیش از پیش دلگرم نماید و آنان را با جدیت زیادتری در ادامه کار وادار سازد علی ـ علیه السلام ـ ضمن عهد نامه خود تشویق نظامیان خدمتگزار و نام بردن از خدمات آنان را اکیدا به مالک اشتر، والی مصر، توصیه فرموده و این مطلب را در خلال این بیان خاطر نشان ساخته است:
«وَ واصِل فی حُسنِ الثناءِ عَلَیهم و تعدیدِ ما أبلی ذَوُو البلاءِ مِنهم، فإنَّ کثرهَ الذَّکرِ لحُسنِ أفعالهم تَهُزُّ الشجاعَ و تُحَرِضُ الناکل»؛
[6]
«همواره از نظامیان خدمتگزار به نیکی یاد کن و کارهای بزرگ را که انجام داده اند به شمار آور، چه زیاد نام بردن از کارهای نیک آنان افراد شجاع را تحریک می کند و اشخاص سست را ترغیب می نماید و به تحرک و فعالیت وادار می سازد».

[1]. میزان الحکمه، ج5، ص 153. [2]. سوره لقمان، آیه 14. [3]. فهرست موضوعی غرر، ص 211. [4]. سفینه البحار، ج1، ص 710. [5]. غرر الحکم، ص 442. [6]. نهج البلاغه صبحی صالح، نامه 53.
علی محمد حیدری نراقی - گناهان کبیره، ص 299

قطع رحم

قطع رحم
بی شک، قطع رحم از گناهان کبیره است و موجب عذاب آخرت می شود و در قرآن مجید از آن به شدت نهی شده است.
قطع رحم موجب لعن خدا است:
قرآن مجید کسانی را که قطع رحم می کنند سزاوار لعن خدا می داند و می فرماید: فَهَل عَسَیتُم اِن تَوَلَّیتُم أن تُفسِدُوا فَی الارض وَ تُقَطِّعُوا اَرحامَکُم اوُلئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللهُ ...
[1]
اگر رویگردان شوید آیا جز این انتظار می رود که در زمین فساد کنید و قطع رحم نمایید؟ آنها کسانی هستند که خداوند از رحمت خویش دورشان ساخته است ...
و در مورد دیگر می فرماید:
وَ الَّذینَ یَنقُضُونَ عَهدَ اللهِ مِن بَعدِ میثاقِهِ وَ یَقطَعوُنَ ما اَمَرَ اللهُ بِهِ اَن یُوصَلَ وَ یُفسِدوُنَ فِی الاَرضِ اوُلئِکَ لهُمُ اللَّعنَه وَ لَهُم سُوءُ الّدارِ.
[2]
آنان که پس از پیمان بستن، عهد خدا شکستند و هم آنچه را که خدا امر به پیوند آن کرده (مانند رحم) بگسستند و در روی زمین فتنه و فساد برانگیختند لعن برایشان باد و بد جایگاهی برای آنان مقرر شده است.
قاطع رحم جزء فاسقان و زیانکاران است:
در جای دیگر خداوند متعال کسانی را که عهد او را می شکنند و قطع رحم می کنند زیانکار می شمارد:
اَلَّذینَ یَنقُضوُنَ عَهدَ اللهِ مِن بَعدِ میثاقِهِ وَ یَقطَعُونَ ما اَمَرَ اللهُ بِه اَن یُوصَلَ وَ یُفسِدوُنَ فِی الاَرضِ اوُلئِکَ هُمُ الخاسِروُنَ.
[3]
(فاسقان آنها هستند که) پیمان خدا را پس از بستن می شکنند و رشته ای را که خداوند امر به پیوند آن کرده می گسلند و در زمین فساد می کنند. اینها زیانکارند.
شاید برخی تصور کنند که این همه اصرار و تأکید درباره صله رحم مخصوص کسانی است که تمکّن مالی دارند و از ثروت زیادی برخوردارند و می توانند به نزدیکان خود کمک کنند، امّا آنهایی که از نظر مالی در مضیقه اند و توان رسیدگی و مساعدت به دیگران را ندارند صله رحم برایشان لازم نیست. اما این تصور و برداشت نادرست است، زیرا اگر کسی بخواهد صله رحم کند لزومی ندارد که پول و ثروت زیادی داشته باشد تا بتواند وظیفه اش را انجام دهد بلکه چون هدف از صله رحم برقرار کردن ارتباط و پیوند خویشاوندی است دین مقدّس اسلام می فرماید این وظیفه را حتی با دادن یک جرعه آب و آزار نرساندن به آنان و نیز سلام کردن به یکدیگر می توانید انجام دهید و از اجر و پاداشی که خدا برای صله رحم مقرر فرموده است بهره ببرید.
رسول گرامی اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود:
صِل رَحِمَکَ وَلَو بِشَربَه مِن ماءٍ وَ أفضَلُ ما یُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ کَفُّ الأَذی عَنهُ.
[4]
صله رحم کن گرچه با جرعه ای آب باشد، و بهترین راه برای خدمت خویشان و نزدیکان این است که آنان را اذیت نکنی و به آنها آزار نرسانی.
و نیز فرمود:
بِلُّوا أرحامَکُم وَ لَو بِالسَّلامِ.
[5]
بین خود و خویشانتان تجدید محبت کنید اگر چه با سلام کردن باشد.
امیرمؤمنان ـ علیه السّلام ـ در این باره فرمود:
صَلُوا أرحامَکُم وَلَو بِالتَّّسلیمِ ...
[6]
صله ارحام کنید (: با ارحام خود بپیوندید) گرچه با سلام کردن باشد ...
روایات و قطع رحم
در روایات نیز نسبت به قطع رحم بیانات تند و تهدید آمیزی وارد، شده است.
قطع رحم در ردیف شرک به خدا:
قالَ رَجُلٌ لِلنَّبِیّ صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: أیُّ الآعمالِ أَبغَضُ إلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَقالَ: الشِّرکُ بِاللهِ قالَ ثُمَّ ماذا قالَ قَطیعَه الرَّحِمِ ...
[7]
مردی از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ سؤال کرد: مبغوض ترین عمل در پیشگاه خداوند کدام است؟ فرمود: شرک به خدا. گفت: پس از شرک به خدا؟ فرمود: قطع رحم ... .
قطع رحم و دوری از رحمت خدا:
در روایات دیگری آمده است کسی که قطع رحم کند مورد لعن خدا قرار می گیرد و از رحمت پروردگار دور می شود. حضرت سّجاد ـ علیه السّلام ـ به فرزندش امام محمّد باقر ـ علیه السّلام ـ در ضمن وصایای خود فرمود:
... وَ إیّاکَ وَ مُصاحَبَه القاطِعِ لِرَحِمِهِ فَإنّی وَجَدتُهُ مَلعوُناً فی کِتابِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ فی ثَلاثَه مَواضِعَ.
[8]
... (فرزندم!) از دوستی با افرادی که پیوند خویشاوندی را قطع نموده و نسبت به ارحام خود بدرفتاری می کنند بر حذر باش، که من آنها را در سه جای از قرآن معلون یافتم (سپس آیات 24 و 25 سوره محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ و آیه 25 سوره رعد و آیه 27 سوره بقره را تلاوت فرمود).
قاطع رحم از بهشت محروم است:
رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود:
ثَلاثَه لا یَدخُلوُنَ الجَنَّه مُدمَنُ خَمرٍ وَ مُدمِنُ سِحرٍ وَ قاطِعُ رَحِمٍ.
[9]
سه گروهند که داخل بهشت نمی شوند: شرابخواران، ساحران، و قطع کنندگان رحم.
خلاصه اینکه هر کس مدّعی تخلّق به اخلاق حسنه است باید این مسئله مهمی را که اسلام به آن توجّه فراوان مبذول داشته است جدّی بگیرد که ترک آن موجب فنا و نابودی است.
حذیفه بن منصور می گوید که امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود:
اِتَّقوُا الحالِقَه فإنَّها تُمیتُ الرِّجالَ قُلتُ وَ مَا الحالِقَه قالَ قَطیعَه الرَّحِمِ.
[10]
از حالقه بپرهیزید زیرا مردان را می میراند (و به نابودی می کشاند). عرض کردم: حالقه چیست؟
فرمود: قطع رحم است.

[1] . سوره محمد، 22 و 23. [2] . سوره رعد، 25. [3] . سوره بقره، 27. [4] . بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 71، ص 88؛ مشکوه الانوار، ص 166. [5] . المجازات النبویّه، ص 80. [6] . اصول کافی، ج 2، ص 155، حدیث 22. این حدیث از پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در تحف العقول (ص 40) این گونه نقل شده است: «صِلوُا اَرحامَکُم وَلَو بِالسَّلامِ». [7] . سفینه البحار، ج 1، ص 516. [8] . اصول کافی، ج 2، ص 641، حدیث 7. [9] . خصال صدوق، ج 1، ص 177، حدیث 208. [10] . مشکوه الانوار، ص 165؛ محجّه البیضاء، ج 3، ص 431.
آیت الله مهدوی کنی - نقطه های آغازین در اخلاق عملی، ص 547

قتل نفس

قتل نفس
قتل نفس که در عصر حاضر و در قوانین جدید بصورت جرم عمومی در آمده و قضات به نام حفظ منافع اجتماعی و برقراری نظم جامعه مرتکبین قتل را تعقیب می نمایند، از خطرناکترین و بزرگترین جرائمی است که سابقه تاریخی آن از همه جرائم بیشتر بوده و در کلیه شرایع یا قوانین باستانی، پیرامون آن بحث شده است.
قرآن مجید نخستین تعدی و تجاوز انسان را بر انسان به صورت قتل نفس یاد آور شده و همین جنایت را منشأ و اساس اولین تشریع جنایی در نخستین ادوار زندگی اجتماعی انسان های اولیه، نشان می دهد.
البته در اجتماعات ابتدایی قتل نفس و کیفر آن معمولا شکل انتقام جویی داشته و از حدود جنبه های شخصی و خصوصی تجاوز نمی کرده است، به این معنا که اگر «ولی دم» قدرت داشت و می توانست، در مقام قصاص بر می آمد، در غیر این صورت راه دیگری برای انتقام و مجازات وجود نداشت.
مثلا اعراب در دوره قبل از اسلام قاتل را از راه های گوناگون و با کیفرهای مختلف به مجازات می رساندند که از آن جمله، قتل بود. ولی در اجرای این کیفر، هیچ گاه جانب عدالت را رعایت نکرده و در بسیاری از موارد بجای قاتل، دیگری را می کشتند و یا گاهی چند نفر را در برابر یک نفر به قتل می رساندند و چه بسا که خون انسانی را در مقابل کشتن چهارپایی می ریختند و همین بی عدالتی ها بود که موجب اختلافات قبیلگی و زد و خوردهای طایفه ای می شد و پیوسته آنان را به جنگ های طولانی می کشید.
اعراب حتی در جراحات و دیات هم به حکم عصبیت قبیلگی و نژادی رفتار کرده و گاهی چندین برابر، دیه گرفته و یا جراحت وارد می کردند.
در کتب تفسیر در بیان مقام شأن نزول آیات قصاص، داستان زیر که نموداری از رویه ظالمانه اعراب زمان جاهلیت است، نقل شده:
انسانی از اشراف عرب به وسیله شخصی عادی به قتل رسید، خویشان و نزدیکان قاتل جمع شده و نزد پدر مقتول رفتند و به او گفتند چه می خواهی انجام دهی؟
پدر گفت: یکی از سه چیز را:
یا این که پسرم را زنده کنید! و یا خانه ام را از ستارگان آسمان پر کنید! و یا این که فرد فرد قبیله شما را خواهم کشت.
[1]
حکم قتل نفس
1. همان طور که در بحث های مختلف داشتیم، اسلام جامعه ای می سازد که معمولا قتلی در آن اتفاق نیفتد، جرمی به وقوع نپیوندد و همان طور که بیان شد وضع و اجرای مجازات ها و از جمله، کیفر قتل در اسلام به عنوان آخرین سلاح، آن هم با عادلانه ترین صورت به کاربرده شده و راه های پیش گیری جرم و قتل از قبیل تهذیب اخلاق و تربیت و ایجاد عدالت اجتماعی و مبارزه با ظلمها و نابسامانی ها در درجه اول اهمیت قرار دارد. و اگر گاه و بیگاه درباره وحشیانه بودن مجازات اعدام زمزمه هایی به گوش می رسد و عده ای تحت تأثیر احساسات و عواطف کاذب، کیفر دادن قتل نفس را با اعدام شایسته نمی دانند و می گویند قاتل را بی عدالتی های اجتماعی و سیستم های منحط اقتصادی وادار به ارتکاب قتل کرده است، بنابر این باید در صدد اصلاح و تربیت او برآییم نه این که وی را در چنگال قصاص و کیفر بیاندازیم، درباره جامعه ای که اسلام ساخته به هیچ وجه صدق نمی کند.
زیرا اسلام پس از فراغ کامل از سازندگی یک اجتماع انسانی کامل با توجه به کلیه جهات بنیادی و مصالح ساختمانی آن، کیفر گناهان را تشریح نموده و مجازات اعدام را در مورد جنایت قتل در چنین جامعه ویژه و نمونه ای مقرر داشته است و کشتن قاتلی را که به طور عمد در جامعه صحیح و واقعی اسلامی، مسلمانی را بکشد واجب دانسته، آن هم نه واجب «تعیینی» بلکه واجب «تخییری».
آیات قصاص که در قرآن مجید نازل شده دلیل بر این مطلب است.
حرمت قتل نفس
قال الله تعالی: «و لا تقتُلُوا النفسَ التی حرَّمَ اللهُ الا بِالحقِّ ...»؛
[2]
«و دست به خون بیگناهان نیالایید، و نفوسی را که خداوند محترم شمرده و ریختن خون آنها مجاز نیست به قتل نرسانید، مگر این که طبق قانون الهی اجازه قتل آنها داده شده باشد (مثل این که قاتل باشند)».
اثر آیات
در بحارالانوار داستان جالبی دیده می شود که از تأثیر فوق العاده آیات فوق در نفوس شنوندگان حکایت می کند و ما جریان را طبق نقل بحارالانوار از علی بن ابراهیم به طور خلاصه ذیلا می آوریم. «اسعد بن زراره» و «ذکوان بن عبدقیس­» که از طایفه خزرج بودند به مکه آمدند در حالی که میان طایفه اوس و خزرج جنگ طولانی بود و مدت ها شب و روز سلاح بر زمین نمی گذاشتند و آخرین جنگ آنها روز «بعاث» بود که در آن جنگ طایفه اوس بر خزرج پیشی گرفت، به همین جهت اسعد و ذکوان به مکه آمدند تا از مردم مکه پیمانی بر ضد طایفه اوس بگیرند، هنگامی که به خانه «عُتبه بن ربیعه» وارد شدند و جریان را برای او گفتند در پاسخ گفت: شهر ما از شهر شما دور است، مخصوصا گرفتاری تازه ای پیدا کرده ایم که ما را سخت به خود مشغول داشته، اسعد پرسید: چه گرفتاری؟ شما که در حرم امن زندگی دارید.
عتبه گفت: مردی در میان ما ظهور کرده می گوید: فرستاده خدا هستم! عقل ما را ناچیز می شمرد و به خدایان ما بد می گوید، جوانان ما را فاسد و اجتماع ما را پراکنده نموده است! اسعد پرسید: این مرد چه نسبتی با شما دارد؟ گفت: فرزند عبدالله بن عبدالمطلب و اتفاقاً از خانواده های شریف ما است.
اسعد و ذکوان در فکر فرو رفتند و به خاطرشان آمد که از یهود مدینه می شنیدند به همین زودی پیامبری در مکه ظهور خواهد کرد، و به مدینه هجرت خواهد نمود. اسعد پیش خود گفت: نکند این همان کسی باشد که یهود از او خبر می دادند. سپس پرسید: او کجاست؟ عُتبه گفت: در حجر اسماعیل کنار خانه خدا هم اکنون نشسته است.
آنها در دره ای از کوه محاصره هستند و تنها در موسم حج و عمره ماه رجب آزادی می یابند و وارد جمعیت می شوند ولی من به تو توصیه می کنم به سخنان او گوش مده و یک کلمه با او حرف مزن که او ساحر عجیبی است. و این در ایامی بود که مسلمانان در شعب ابی طالب محاصره بودند.
اسعد رو به عتبه کرد و گفت: پس چه کنم؟ محرم شده ام و بر من لازم است که طواف خانه کعبه کنم، تو به من می گویی به او نزدیک نشوم! عتبه گفت: مقداری پنبه در گوش های خود قرار بده تا سخنان او را نشنوی! اسعد وارد مسجد الحرام شد ، در حالی که هر دو گوش خود را با پنبه سخت بسته بود، مشغول طواف خانه کعبه شد در حالی که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ با جمعی از بنی هاشم در حجر اسماعیل در کنار خانه کعبه نشسته بودند. او نگاهی به پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ کرد و به سرعت گذشت، در دور دوم طواف با خود گفت: هیچ کس احمق تر از من نیست! آیا می شود یک چنین داستان مهمی در مکه بر سر زبان ها باشد و من از آن خبری نگیرم و قوم خود را در جریان نگذارم؟
به دنبال این فکر، دست کرد پنبه ها را از گوش بیرون آورد و به دور افکند و در جلوی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ قرار گرفت و پرسید: به چه چیز ما را دعوت می کنی؟ پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «به شهادت به یگانگی خدا و این که من فرستاده اویم و شما را به این کار ها دعوت می کنم». و سپس آیات سه گانه فوق را که مشتمل بر دستورات دهگانه بود تلاوت کرد. هنگامی که اسعد این سخنان پر معنی و روح پرور را که با نهاد و جانش آشنا بود شنید، به کلی منقلب شد و فریاد زد:
«اَشهَدُ اَن لا اله الا الله و انَّکَ رسولُ اللهِ»؛
ای رسول خدا! پدر و مادرم فدای تو باد، من اهل یثربم، از طایفه ی خزرجم. ارتباط ما با برادران مان از طایفه اوس بر اثر جنگ های طولانی گسسته، شاید خداوند به کمک تو این پیوند گسسته را بر قرار سازد.
ای پیامبر! ما وصف تو را از طایفه یهود شنیده بودیم و همواره ما را از ظهور تو بشارت می دادند و ما امیدواریم که شهر ما هجرت گاه تو گردد. زیرا یهود از کتب آسمانی خود چنین به ما خبر دادند. شکر می کنم که خداوند مرا به سوی تو فرستاده، به خدا سوگند جز برای بستن پیمان جنگی بر ضد آنها به مکه نیامده بودم، ولی خداوند مرا به پیروزی بزرگتری نایل کرد.
سپس رفیق او ذکوان نیز مسلمان شد و هر دو از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ تقاضا کردند مبلّغی همراه آنها به مدینه بفرستد تا به مردم تعلیم قرآن دهد و به اسلام دعوت نماید و آتش جنگ ها خاموش گردد. پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ مصعب بن عمیر را همراه آنها به مدینه فرستاد و از آن زمان پایه های اسلام در مدینه گذاشته شد و چهره مدینه دگرگون گشت.
[3]
عن أبی عبدالله ـ علیه السلام ـ قال: «یَجیءُ یومَ القیامهِ رجلٌ الی رجلٍ حتی یُلَطِّخَهُ بِدمهِ و الناسُ فی الحسابِ، فیقولُ: یا عبداللهِ! ما لی و لَکَ؟ فیقولُ: اَعَنتَ علیَّ یومَ کذا و کذا فَقُتِلتُ»؛
[4]
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «روز قیامت مردی را نزد مردی می آورند که او را با خون خود آغشته می کند و حال آن که مردم در حسابرسی هستند، پس آن انسان به خون آغشته می گوید: ای بنده خدا! با من چرا چنین رفتاری کردی؟ او می گوید: در فلان روز بر ضد من اقدام کردی و من کشته شدم».
عَن أبی عبدالله ـ علیه السلام ـ قال: «مَن أعانَ علی مومنٍ بشطرِ کلمهٍ لقی اللهَ عزوجل و بینَ عینیهِ مکتوبٌ آیسٌ من رحمهِ الله».
[5]
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «کسی که بر ضد مؤمنی با کلمه ای اقدام و کمک کند روز قیامت در حالی خدا را ملاقات می کند که بر پیشانی و میان دو چشمش نوشته شده: او از رحمت خدا مأیوس و نا امید است».
[1]. تاریخ العراب (الاسلام عقیده و شریعه، ص 328 به نقل اسلام آیین زندگی حجتی کرمانی ص 258 چاپ مشعل آزادی. [2]. سوره أسراء، آیه 32. [3]. بحار، ج19، ص 8 و 9 و 10. [4]. وسائل، ج8، ص 615. [5]. وسائل، ج8، ص 615.

قتل نفس

عن أبی جعفر ـ علیه السلام ـ قال: «انَّ العبدَ یُحشرُ یومَ القیامهِ و ما أدمی دماً فَیدفَعُ إلیه شبهُ المحجمهِ أو فوقَ ذلک، فیقال له: هذا سَهمُکَ من دمِ فلانٍ، فیقول: یا ربِّ إنکَ تعلم أنک قبضتنی و ما سفکت دماً، قال: بلی و ما سمعتَ من فلانِ بنِ فلانٍ کذا و کذا فرویتها عنهُ فنقلتَ حتی صارَ إلی فلانٍ فقتلهُ علیها فهذا سهمُکَ من دمِهِ»؛[1]
امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود: «روز قیامت بنده ای محشور می شود و حال آن که (قتلی مرتکب نشده) و خونی نریخته است ولی به مقدار خون شاخ حجامت یا بیشتر خونی به او داده می شود و به او گفته می شود:
این مقدار خون سهم تو است از خون فلانی. آن بنده می گوید: خدایا تو میدانی که خودت جان او را گرفتی و من خونی نریخته و کسی را نکشته ام. خداوند می فرماید: بله، آن چه را درباره مقتول از فلان شخص شنیدی و نقل کردی سپس بر سر زبان ها افتاد تا خبرش به گوش فلان ستمگر رسید سپس او را به خاطر این شایعات به قتل رساند، پس این خون سهم توست از خون مقتول (و این مقدار تو در قتل فلانی شریک هستی)».
قتل
قال الله تعالی: «مِن أجلِ ذلک کَتبنا علی بنی إسرائیلَ أنه من قَتَلَ نفساً بغیرِ نفسٍ أو فسادٍ فی الأرضِ فکأنما قَتَلَ الناسَ جمیعاً و من احیاها فکأنما أَحیا الناسَ جمیعاً»؛
[2]
«به همین جهت بر بنی اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس انسان را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد، چنان است که گویی همه انسان ها را کشته و هر کس انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است».
سؤال
چگونه قتل یک انسان مساوی است با قتل همه انسان ها و نجات یک نفر مساوی با نجات همه انسان ها می باشد؟
بزرگان از مفسرین جواب هایی داده اند که می توان در میان آن ها به دو جواب اکتفا کرد. آن چه می توان در پاسخ سؤال فوق گفت این است که: قرآن در این آیه یک حقیقت اجتماعی و تربیتی را بازگو می کند، زیرا: اولا کسی که دست به خون انسان بی گناهی می زند در حقیقت چنین آمادگی را دارد که انسان های بی گناه دیگری را که با آن مقتول از نظر انسانی و بیگناهی برابرند مورد حمله قرار دهد و به قتل برساند، او در حقیقت یک قاتل است و طعمه او انسان بی گناه است و می دانیم تفاوتی در میان انسان های بی گناه از این نظر نیست.
جواب دیگری که می توان در پاسخ سؤال فوق گفت این است که هم چنین کسی که به خاطر نوع دوستی و عاطفه انسانی، دیگری را از مرگ نجات بخشد این آمادگی را دارد که این برنامه انسانی را در مورد هر بشر دیگری انجام دهد. او علاقه مند به نجات انسان های بی گناه است و از این نظر برای او این انسان و آن انسان تفاوت نمی کند و با توجه به این که قرآن می گوید «فکأنما ...» استفاده می شود که مرگ و حیات یک نفر اگر چه مساوی با مرگ و حیات اجتماع نیست اما شباهتی به آن دارد.
ثانیاً جامعه انسانی در حقیقت یک واحد بیش نیست و افراد در آن همانند اعضای یک پیکرند، هر لطمه ای به عضوی از اعضای این پیکر برسد اثر آن کم و بیش در سایر اعضا آشکار می گردد زیرا یک جامعه بزرگ از افراد تشکیل شده و فقدان یک فرد خواه ناخواه ضربه ای به همه جامعه بزرگ انسانی است.
فقدان او سبب می شود که به تناسب شعاع تأثیر وجودش در اجتماع، محلی خالی بماند و زیانی از این رهگذر دامن همه را بگیرد، هم چنین احیای یک نفس سبب احیای سایر اعضای این پیکر است، زیرا هر کس به اندازه وجود خود در ساختمان مجتمع بزرگ انسانی و رفع نیازمندی های آن اثر دارد بعضی بیشتر و بعضی کمتر، و اگر در بعضی از روایات می خوانیم که مجازات چنین انسانی در قیامت مجازات کسی است که همه انسان ها را کشته، اشاره به همین است نه این که از هر جهت مساوی یکدیگر باشند و لذا در ذیل همین روایات می خوانیم اگر تعداد بیشتری را بکشد مجازات او به همان نسبت مضاعف شود!
از این آیه اهمیت مرگ و حیات یک انسان از نظر قرآن کاملا آشکار می شود، و با توجه به این که این آیات در محیطی نازل گردید که خون انسان مطلقا در آن ارزشی نداشت عظمت آن آشکارتر می گردد. قابل توجه این که در روایات متعددی وارد شده است که آیه اگر چه مفهوم ظاهرش مرگ و حیات مادی است اما از آن مهمتر مرگ و حیات معنوی یعنی گمراه ساختن یک نفر، یا نجات او از گمراهی است.
قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «لا یُحِلُّ قتلُ مسلمٍ إلا بِإحدی ثلاثِ خصالٍ: زانٍ محصنٍ فیرجم و رَجُلٍ یَقتُلُ مسلماً متعمداً فیقتلُ، و رجلٍ یَخرُجُ مِن الإسلامِ فَیُحاربُ اللهَ و رسولَهُ فیقتل او یُصلب، أو یُنفی من الأرض»؛
[3]
رسول گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می فرماید: «کشتن مسلمانی جایز نیست مگر کسی که مرتکب یکی از سه جرم گردد. کس که به گناه بزرگ زنای محصنه، آلوده شود او را باید رجم کرد، شخصی که مسلمانی را از روی عمد بکشد، و فردی که از اسلام خارج گردد و با خدا و رسول او به محاربه برخیزد، او کشته می شود یا به دار آویخته خواهد شد و یا او را تبعید می کنند­».
2. اسلام با وجود این که در مورد قتل نفس به مسئله قصاص معترف است و کشتن قاتلی را که به طور عمد کسی را بکشد واجب دانسته، هیچ گاه کشتن قاتل را به عنوان کیفر قتل نفس تنها راه غیر قابل گذشت، قرار نداده بلکه «ولی دم» را مخیر میان قصاص و عفو نموده و در این صورت ولی یا اولیای مقتول می توانند قاتل را قصاص نمایند و یا از کشتن او در گذرند و در زمینه دوم باز اختیار دارند که با جانی صلح کرده و از او (دیه) خونبها بگیرند و یا به طور کلی وی را مورد عفو و بخشش قرار دهند.
و این یکی از دلایل روشن و بارز تشویق این آیین آسمانی به عفو و اغماض است و نظر به این که اسلام، آیین سهل و روشنی است مسأله بخشش و گذشت در بسیاری از موارد حتی در جریانات سیاسی و قضایی این آیین، مقدس، به چشم می خورد و این خود حرکتی است در راه استوار نمودن عاطفه برادری و روح گذشت، در جامعه انسانی، قرآن مجید صلح و عفو را مورد تأیید قرار داده و می فرماید:
«فَمَن عفی و اصلَحَ فَأجرُهُ عَلَی الله»؛
[4]
«کسی که عفو کند و صلح نماید، پاداش او بر خداوند است».
رسول گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در موارد و زمینه های بسیاری که به قصاص فرمان می داد، مردم را به تسامح و گذشت نیز سفارش می نمود.

[1]. وسائل، ج8، ص 616. [2]. سوره مائده، آیه 32. [3]. سنن نسائی، ج8، ص 23. [4]. سوره شوری، آیه 40.
علی محمد حیدری نراقی - گناهان کبیره، ص 61