پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

فضایل اخلاقی - عبودیت و بندگی

عبودیت و بندگی
برای پی بردن به تأثیر عبادت و نیایش در تهذیب نفوس و پرورش فضائل اخلاقی، قبل از هر چیز باید با مفهوم و حقیقت عبادت آشنا شد.
گرچه بحث درباره حقیقت عبادت سخنی مبسوط و گسترده را می طلبد و بزرگان در تفسیر و اخلاق و فقه و حدیث درباره ی آن سخن بسیار گفته اند، امّا در یک اشاره کوتاه چنین می توان گفت: برای یافتن حقیقت عبادت باید به واژه «عبد» و مفهوم آن که ریشه ی اصلی عبادت است توجّه نمود.
«عبد» از نظر لغت به انسانی گفته می شود که سر تا پا تعلّق به مولا و صاحب خود دارد؛ اراده اش تابع اراده ی او، و خواستش تابع خواست اوست؛ در برابر او خود را مالک چیزی نمی داند و در اطاعت او سستی به خود راه نمی دهد.
بنابراین عبودیّت اظهار آخرین درجه ی خضوع در برابر کسی است که همه چیز از ناحیه ی او است و به خوبی می توان نتیجه گرفت که تنها کسی می تواند «معبود» باشد که نهایت انعام و اکرام را کرده است و او کسی جز خدا نیست!
به تعبیر دیگر، و از بُعد دیگر «عبودیّت» نهایت اوج تکامل روح یک انسان و قرب او به خداست، و عبودیّت تسلیم مطلق در برابر ذات پاک اوست؛ عبادت تنها رکوع و سجود و قیام و قعود نیست، بلکه روح عبادت تسلیم بی قید و شرط در برابر کمال مطلق و ذات بی مثالی است که از هر عیب و نقص مبرّاست.
بدیهی است چنین عملی بهترین انگیزه ی توجّه به کمال مطلق و پرهیز از هرگونه آلودگی و ناپاکی است؛ چرا که انسان سعی می کند خود را به معبود خویش نزدیک و نزدیکتر سازد تا پرتوی از جلال و جمال او در وجودش ظاهر شود که گاه از آن تعبیر به «مظهر صفات خدا شدن» می کنند.
در حدیثی از امام صادق ـ علیه السلام ـ می خوانیم: «العبودیه جوهره کنهها الربوبیه؛ عبودیت گوهری است که ربوبیّت در درون آن نهفته شده است.»
[1] اشاره به این که عبد تلاش و کوشش می کند که خود را در صفات شبیه به معبود سازد و پرتوی از صفات جلال و جمال او را در خود منعکس کند، و نیز انسان در سایه ی عبودیّت به جایی می رسد که به اذن پروردگار می تواند در جهان تکوین، تدبیر و تصرّف کند، و صاحب ولایت تکوینیّه شود، همان گونه که آهن سرد و سیاه بر اثر مجاورت با آتش، گرم و سرخ و فروزان می شود؛ این حرارت و نورانیّت از درون ذات او نیست بلکه پرتو ناچیزی از آتش به او افتاده و به این رنگ در آمده است.
با این اشاره به قرآن باز می گردیم و چگونگی تأثیر عبادت را در پرورش فضایل اخلاقی در آیات قرآن بررسی می کنیم.
1. ای مردم! پروردگار خود را پرستش کنید، آن کس که شما و کسانی را که پیش از شما بودند، آفرید، تا پرهیزگار شوید.
2. ای کسانی که ایمان آورده اید! روزه بر شما نوشته شده، همان گونه که بر کسانی که قبل از شما بودند نوشته شد، تا پرهیزکار شوید.
3. ... و نماز را بر پا دار که نماز (انسان را) از زشتیها و گناه باز می دارد.
4. به یقین انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است هنگامی که بدی به او رسد بی تابی کند و هنگامی که خوبی به او رسد مانع دیگران می شود (و بخل می ورزد) مگر نمازگزاران آنها که نماز را پیوسته به جا می آورند.
5. از اموال آنها صدقه ای (به عنوان زکات) بگیر تا به وسیله ی آن، آنها را پاک سازی و پرورش دهی.
6. آنان کسانی هستند که ایمان آورده اند، و دلهایشان به یاد خدا مطمئن ( و آرام) است، آگاه باشید تنها با یاد خدا دلها آرامش می یابد!
7. ای کسانی که ایمان آورده اید! از صبر (روزه) و نماز کمک بگیرید! (زیرا خداوند با صابران است!‌
تفسیر و جمع بندی در تمام آیاتی که در بالا آمده، رابطه ی نزدیکی میان «عبادت» و تقوا و پرهیز از گناه و پرورش فضایل اخلاقی دیده می شود و نشان می دهد کسانی که می خواهند به تهذیب نفس راه یابند باید از درِ عبودیّت و پرستش خداوند وارد شوند؛ سالکان راه خدا، و پویندگان طریق خودسازی و تقوا، باید از نیایش و عبادت یاری طلبند و ناخالصیهای وجود خود را در کوره ی داغ عشق به خدا بسوزانند و از بین ببرند، و مس وجود خود را با کیمیای عبادت زر کنند.
در همین راستا، در نخستین آیه، همه ی انسانها را بدون استثنا مخاطب ساخته و راه تقوا را این گونه به آنها نشان می دهد؛ می فرماید: «ای مردم! پروردگارتان را که شما و پیشینیان شما را آفریده پرستش کنید تا پرهیزکار شوید!» (یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ)
[2]
تکیه بر آفرینش پیشینیان ممکن است اشاره به این باشد که اعراب جاهلی برای توجیه پرستش بتها، تکیه بر فعل پیشینیان داشتند، آیه ی فوق می گوید خداوند هم آفریدگار شماست و هم آفریننده ی پیشینیان است؛ آری! او خالق همه کس و همه چیز و مالک همه کس و همه چیز است؛ و تنها او شایسته ی عبادت است، نه بتها؛ اگر رو به سوی عبودیّت خالص او آرید، شکوفه های تقوا بر شاخسار جان شما آشکار می شود؛ و این آلودگیهای اخلاقی شما ناشی از عبادت خرافی شماست.
این آیه رابطه ی نزدیک تقوا و عبادت را به طور مطلق بیان می کند.
در حالی که در آیه ی بعد به رابطه ی «روزه» ـ که یکی از عبادات مهم است ـ و «تقوا» اشاره شده است؛ می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید روزه بر شما نوشته شده ـ همان گونه که بر کسانی که قبل از شما بودند نوشته شد ـ تا پرهیزگار شوید!» (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ)
[3]
هر کس به روشنی در می یابد که به هنگام روزه داشتن، نور و صفای تازه ای در دل احساس می کند، خود را به نیکیها نزدیکتر، و از زشتیها و بدیها دورتر می بیند، حتّی آمارهای مستند نشان می دهد که در ایّام ماه مبارک رمضان سطح جرائم در جامعه ی روزه دار، بسیار پایین می آید، تا آنجا که مأموران انتظامی به اعتراف خودشان در این ماه به کارهای عقب مانده ی ‌ماههای دیگر می پردازند!
این امور به خوبی نشان می دهد که هر قدر انسان به عبودیّت خداوند نزدیکتر شود از زشتیها دورتر خواهد شد.
در سومین آیه، به رابطه ی نزدیک «نماز» و پرهیز از گناه و فحشاء و منکر اشاره شده است؛
در این آیه شخص پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ به عنوان یک الگو و اسوه، مخاطب به این خطاب شده است: نماز را برپا دار که نماز (انسان را) از زشتیها و گناه باز می دارد (وَ أَقِمِ الصَّلاهَ إِنَّ الصَّلاهَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ)
[4]
«فحشاء و منکرات» مجموعه ی افعال غیراخلاقی است، و می دانیم تمام افعال غیر اخلاقی سرچشمه ای از صفات ضدّ ارزشی در درون جان انسان دارد؛ و به تعبیر دیگر، همیشه اخلاق درونی است که در اخلاق برونی اثر می گذارد.
تأثیر نماز در باز داشتن از فحشاء و منکر نیز درست به همین دلیل است؛ زیرا نماز با افعال و اذکار بسیار پرمحتوایش، انسان را در جهانی برتر و والاتر (جهان قرب به خدا) وارد می کند؛ و این نزدیکی او را از سرچشمه های اصلی فحشاء و منکر که همان هوای نفس و حبّ افراطی به دنیا است دور می سازد.
به همین دلیل، نمازگزاران واقعی کمتر گِرد گناه می گردند؛ و هر قدر نماز روح و جان و محتوای بیشتری داشته باشد، به همان نسبت انسان از منکرات و زشتیها دورتر می شود و شکوفه های فضایل و اخلاق در درون جانش آشکارتر می گردد.
در چهارمین آیه، بعد از اشاره به بعضی از رذایل اخلاقی مانند جزع و بی تابی به هنگام بروز مشکلات، و بخل به هنگام دست یافتن به خیرات، تنها نمازگزاران را استثنا می کند، و می فرماید: انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است، هنگامی که بدی به او رسد بی تابی می کند و هنگامی که خوبی به او رسد بخل می ورزد و مانع دیگران می شود مگر نمازگزاران، آنها که نماز را به طور مرتّب به جا می آورند. (إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً إِلاَّ الْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ)
[5]
این آیات به روشنی ثابت می کند که توجّه به ذات پاک پروردگار و عبادت و نیایش در پاکسازی روح و جان از رذائل اخلاقی مانند بخل و جزع و بی تابی اثر مستقیم دارد.
در پنجمین آیه، اشاره به تأثیر مسأله ی زکات در پاکسازی روح و تزکیه ی نفس می کند و می دانیم زکات در اسلام یکی از عبادات مهم محسوب می شود؛ می فرماید: «از اموال آنها صدقه ای (به عنوان زکات) بگیر تا به وسیله ی آن، آنها را پاک سازی و پرورش دهی». (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها)
[6]
تعبیر «تزکّیهم بها» دلیل روشنی بر این حقیقت است که تطهیر و تزکیه ی نفس به وسیله ی زکات حاصل می شود، چرا که زکات، رذایلی همچون بخل و دنیاپرستی و حرص و آز را از روح، زایل می کند، و نهال نوعدوستی و سخاوت و حمایت از مستضعفان را در سرزمین دل پرورش می دهد.
روایاتی که در ذیل این آیه نقل شده است نیز این حقیقت را روشنتر می کند:
در حدیثی از پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ می خوانیم: «ما تصدق احدکم بصدقه من طیب و لا یقبل الله الا الطیب الا اخذها الرحمان بیمینه و ان کانت تمره فتربو من کف الرحمان فی الرحمان حتی تکون أعظم من الجبل؛ هیچ کس از شما صدقه ای از مال حلال نمی پردازد ـ و البتّه خداوند جز حلال قبول نمی کند ـ مگر این که خداوند آن را با دست خود می گیرد، حتّی اگر یک دانه خرما باشد، سپس در دست خدا نمو می کند تا بزرگتر از کوه شود!»
[7]
این حدیث که تشبیه و کنایه ی پرمعنایی در بردارد اهمّیّت فوق العاده ی این عبادت بزرگ، و ارتباط مستقیم آن را با خدا و مسائل معنوی روشن می سازد.
[1] . مصباح الشّریعه، صفحه ی 536 (طبق نقل میزان الحکمه، واژه ی عبد). [2]. سوره بقره، آیه 21. [3] . سوره بقره، آیه 183. [4] . سوره عنکبوت، آیه 45. [5] . سوره معراج، آیات 19 تا 24. [6] . سوره توبه، آیه 103. [7] . صحیح مسلم، جلد 2، صفحه ی 702 (طبع بیروت).

عبودیت و بندگی

در ششمین آیه، به یکی دیگر از عبادات مهم و معروف، یعنی ذکر خدا اشاره شده و از تأثیر عمیق آن در آرامش دلها، سخن می گوید؛ می فرماید: آنان کسانی هستند که ایمان آورده اند، و دلهایشان به یاد خدا مطئمن (و آرام) است، آگاه باشید با یاد خدا دلها آرامش می پذیرد! (الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)[1]
آرامش دل همیشه توأم با توکّل بر خدا، و عدم وابستگی به مادّیات و عشق به زرق و برق دنیا و آز و طمع و بخل و حسد است. چرا که اگر این صفات رذیله در دل باشد، آرامشی در آن نخواهد بود. بنابراین، یاد خدا می تواند اثر عمیقی در دور ساختن انسان از این رذایل داشته باشد، تا شکوفه ی آرامش بر شاخسار دل آشکار گردد.
به تعبیر دیگر، اگر یک نظر اجمالی به ریشه های ناآرامی روح و پریشانی خاطر و اضطرابها و نگرانیها بیندازیم، می بینیم همه ی آنها از رذائل اخلاقی سرچشمه می گیرد، ولی یاد خدا آنها را می خشکاند و نا آرامی را به اطمینان و آرامش مبدّل می سازد.
[2]
در هفتمین و آخرین آیه، به تأثیر نماز و روزه در تقویت روح انسان اشاره کرده، می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! از صبر (روزه) و نماز کمک بگیرید! (زیرا) خداوند با صابران است!» (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ)
[3]
در بعضی از روایات اسلامی صبر به روزه تفسیر شده است.
[4] که یکی از مصداقهای روشن صبر است، و گرنه صبر مفهوم وسیعی دارد که هرگونه استقامت در برابر هوای نفس و وسوسه های شیطان و استقامت در طریق اطاعت پروردگار، و در برابر حوادث ناگوار و مصائب را شامل می شود.
در حدیثی از امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ می خوانیم که هرگاه کار مهمّی برای او پیش می آمد نماز می خواند، سپس آیه ی «و اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ» را تلاوت می فرمود (کان علی اذا احاله امر فزع، قام الی الصلوه ثم تلا هذه الآیه و استعینوا بالصبر و الصلوه)
[5] اشاره به این که نماز به من نیرو می بخشد.
آری! این عبادتهای مهم فضایلی همچون توکّل و شجاعت و شهامت و صبر و استقامت را در وجود انسان زنده می کند، و از رذایل اخلاقی همچون جبن و ترس، تردید و دو دلی، اضطراب و نگرانی در برابر حوادث مهم، و دنیاپرستی، دور می سازد؛ و به این ترتیب، بخش مهمّی از فضایل اخلاقی را در وجود انسان زنده می کند، همان گونه که بخش قابل توجّهی از رذایل را می میراند.
نتیجه:
از آنچه ذکر شد به خوبی می توان نتیجه گرفت که عبادات اثر بسیار عمیقی از جهات مختلف در تهذیب اخلاق دارند؛ این تأثیر را می توان در چند جهت خلاصه کرد:
1. توجّه به مبدأ آفرینش و حضور پروردگار در تمام زندگی انسانها سبب می شود که انسان مراقب اعمال و رفتار خویش باشد، و هوای نفس را تا آنجا که می تواند کنترل کند، چرا که عالم محضر خداست، و در محضر خداوند کریم، گناه کردن و راه خلاف پیمودن عین ناسپاسی است.
2. توجّه به صفات جلال و جمال او که در عبادات و مخصوصاً دعاها آمده است، نیایش کننده را دعوت می کند که پرتوی از آن اوصاف کریمه را در درون روح و جان خود منعکس کند و در مسیر تکامل اخلاقی قرار گیرد.
3. توجّه به معاد، همان دادگاه بزرگی که همه چیز در آنجا حسابرسی می شود، نیز اثر بازدارنه ی قوی و نیرومندی برای پاکسازی روح و جسم انسان دارد.
4. عبادت و نیایش اگر با حضور قلب و آداب آن باشد، صفا و نورانیّت غیر قابل توصیفی می آورد که در برابر آن ظلمات اخلاق رذیله تاب مقاومت ندارند؛ به همین دلیل، انسان پس از یک عبادت آمیخته با حضور قلب، خود را به نیکیها نزدیکتر می بیند.
5. محتوای عبادات و دعاها مملوّ است از آموزشهای اخلاقی و بیان راه و رسم سیر و سلوک الی الله، که دقّت در آنها نیز درسهای بزرگی به انسان در این زمینه می دهد. عاشقان خود سازی و سالکان الی الله از طریق عبادت می توانند به هدف والای خود برسند و بدون عبادت و نیایش و مناجات و راز و نیاز با پروردگار مخصوصاً در خلوت و به ویژه در سحرگاهان راه به جایی نمی برند.

[1] . سوره رعد، آیه 28. [2] . برای توضیح بیشتر به تفسیر نمونه، جلد 10، ذیل همین آیه مراجعه فرمایید، که تحلیل روشن و مبسوطی در این زمینه در آنجا آمده است. [3] . سوره بقره، آیه 153. [4] . مجمع البیان، جلد 1، ذیل آیه ی 45 سوره ی بقره که مشابه آیه ی مورد بحث است؛ و تفسیر برهان، جلد 1، صفحه ی 166، ذیل آیه ی 153، سوره ی بقره؛ در حدیثی از امام صادق ـ علیه السلام ـ آمده است که در ذیل آیه ی «اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ» فرمود: «الصبر هو الصوم» (بحارالانوار، جلد 93، صفحه ی 294). [5] . اصول کافی، طبق نقل المیزان، جلد 1، صفحه ی 154.
آیت الله مکارم شیرازی- اخلاق در قرآن، ج 2، ص 335

فضایل اخلاقی - توبه

توبه 

اگر پدر و مادر، طفل خویش را که محصول زندگی آنان است، در معرض انحراف و تباهی و اتلاف ببینند، در مقام چاره و اصلاح او بر می آیند. اصولاً هر صانعی نسبت به مصنوع خویش حساسیّت دارد و هنر و کمال خود را در آن متجلّی می بیند و برای حفظ آن کوشش لازم را مبذول می دارد.
از تمثیلهای معروف است که «کسی کوزه ای از کوزه گری خرید و آن را در حضور او شکست! این عمل چند بار تکرار شد و خشم کوزه گر را برانگیخت! خریدار گفت: چرا نگران می شوی! من وجه کوزه های شکسته را به تو پرداخت می کنم! کوزه گر گفت: درست است، ولی شکستن مصنوع من در حضور من که برای آن زحمت فراوان کشیده و کمال و سلامت آن را می خواهم، سخت ناراحت کننده است!»
خداوند متعال، از پدر و مادر به انسان مهربانتر است و از هر صانع نِسبی نسبت به مصنوع خویش حساستر می باشد؛ زیرا علاوه بر اینکه انسان را بر فطرت توحید و پاکی آفریده، او را «مَثَلَ» خود قرار داده، تا با نمایش آثار قدرت و حکمت خویش در این مخلوق، کرامت خویش و تکامل انسان را به سامان رساند.
خداوند راه رسیدن به این تکامل را در آیه: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونَ»
[1] بیان فرموده است. درباره راز خلقت و فلسفه عبادت هم امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ فرموده است: «إنَّ اللهَ عزَّوجلَّ، بِمَنِّهِ و رَحمَتِه لَمّا فَرَضَ عَلَیکُم الفرائِضَ لَم یَفرِض ذلکَ عَلیکُم لِحاجهٍ مِنهُ إلیهِ، بَل رَحمَهً مِنهُ...»[2]
خداوندبلندمرتبه (به خاطررحمت ومنتش بربندگان )واجبات را نه به خاطر نیازش به آنها بربندگان واجب نمود بلکه به سبب رحمتی بود، ازجانب او
من نکردم خلق، تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم.
[3]
راه چاره
عوامل و موانع بازدارنده درونی و برونی مختلفی در راه تکامل وجود دارد؛ چه اینکه پیمودن آن، گردنه ها و سختیها در پیش دارد، اما راه گناه و لغزش ـ که مهمترین عامل آن «نفس امّاره»
[4] است ـ برای عموم افراد، راه آسان و سهلی به نظر می رسد! چنانکه در برون انسان و در محیط زندگی او هم، موانع فراوانی وجود دارند که او را از تکامل بازداشته و به انحراف و انحطاط می کشاند!
بنابراین، نفس امّاره (به عنوان یک نیروی باز دارنده درونی) و عوامل فراوان برونی،‌انسان را به کجی و آلودگی و درماندگی و جدا شدن از فضل و کمال سوق می دهند.
عموم افراد بشر غالباً به این موانع مبتلا می شوند، ولی تنها بعضی از آنان راه چاره می یابند.
پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «إنّ کُلَّ بَنی آدمَ خَطّاءٌ، و خَیرُ الخطّائینَ التّوابونَ»
[5]
بدرستیکه همه انسانها خطا می کنند و بهترین آنها کسانی هستند که بسیارتوبه می کنند
با توجه به این عوامل، خداوند مهربان، از راه لطف، راه چاره و بازگشتی را در برابر انسان گشوده تا او ناامید نشود، هویّت خویش را نادیده نگیرد و با انتخاب راه بازگشت هویّت انسانی خویش را باز یافته، با خدا و فضیلت آشتی کند و راه خیر و صلاح و تکامل خود را استمرار بخشد.
این لطف خداوند، سپاس و شکر فراوانی را می طلبد، امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ به پیشگاه خداوند با سپاس فراوان چنین می گوید: «إلهی أنتَ الذّی فَتَحتَ لِعبادِکَ باباً إلیَ عَفوِکَ، سَمَّیتَهُ التَّوبَهَ، فَقُلتَ: توبوا إلی اللهِ...»
[6] خدای من! تو آن خدایی هستی که، برای بندگانت دری به عفو خویش گشوده و نام آن را توبه گذاشته ای و فرموده ای که به سوی خدا بازگشت کنید.
لطف تو مگر پیش نهد پای وگرنه بخشیدن جرم چو منی، کار مُحال است!
آری، از باب همین لطف و مهر است که خداوند هم به بنده عصیانگر دستور توبه و بازگشت و پاک شدن از گناه می دهد و هم از توبه بنده گناهکار خرسند می گردد.
امام باقر ـ علیه السلام ـ فرموده: «إنّ اللهَ تعالی أشدُّ فرَحاً بِتَوبَهِ عَبدِهِ مِن رَجُلٍ أضَلَّ راحِلَته و زادَهُ لَیلَهً ظلماءَ فَوَجَدَها...»
[7] خرسندی خداوند متعال،‌در توبه گنهکار از خرسندی مردی که در شب تاریک (در بیابان) مرکب و توشه و زاد خویش را گم کرده و ناگاه آن را پیدا می نماید، بیشتر است.
مراحل توبه
قرآن کریم، از لغت «توبه» و مشتقّات فعلی آن، 107 مرتبه سخن به میان آورده و هفت بار با فرمان « توبوا »، همگان را به بازگشت از گناه و آشتی و اطاعت خود دعوت کرده است؛ اما موضوع مهمّی که درباره «توبه» باید مورد توجه قرار گیرد و احادیث فراوانی بر آن تأکید دارد،‌این است که اصولاً توبه با طیّ همه مراحل آن، صورت واقعی به خود می گیرد و نتیجه مطلوب و سرنوشت ساز را خواهد داشت.
امام علی ـ علیه السلام ـ فرمود: «التَّوبَهُ علی أرَبَعِه دَعائِمَ: نَدَمٌ بالقَلبِ، و استغفارٌ باللِّسانِ، و عَمل بالجَوارحِ، و عَزمٌ عَلی أن لایَعودَ...»
[8] توبه بر چهار پایه استوار است: پشیمانی با قلب، طلب آمرزش با زبان، عمل به وسیله اعضا و جوارح، و اراده و تصمیم جدی بر اینکه به گناه و آلودگی گذشته بازگشت ننماید.
بنابراین، توبه صرفاً یک لفظ نیست، نخست باید قلب از گناه پشیمان و متنفّر شود، بعد با زبان، شعار ترک گناه را برای دیگران و تلقین به نفس را برای خویش استمرار بخشد، سپس اعضای بدن و عناصر فعّال وجودی،‌به جای گناه و تباهی به حوزه اعمال صالح و نیک وارد شود تا فرد، دیگر آن عنصر قبلی نباشد و بالاخره، دیگر هیچ گاه تصمیم بازگشت به زشتی و تباهی و آلودگیهای قبلی، نداشته باشد.
بدین جهت است که وقتی کسی در حضور امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ به خاطر درخواست آمرزش از خداوند، کلمات «استغفار» را بر زبان جاری می کرد، آن حضرت با جمله: «مادرت بر مرگت اشک بریزد»، او را مورد نکوهش قرار داد، طلب آمرزش را مقام والایی شمرد و برای آن شش مرحله بدین شرح بیان فرمود:
1 . پشیمانی جدّی از همه اعمال بدِ گذشته.
2 . تصمیم جدّی برای خودداری از همه گناهان
3 . بازگرداندن همه حقوق و بدهی های مادی و معنوی به مردم و بریء الذّمه شدن
4 . جبران و تدارک هر عمل و عبادت واجب و از دست رفته.
5 . آب کردن تمام گوشت هایی که از راه حرام، در بدن روییده
6 . تحمل رنج و چشیدن لذّت عبادت و بندگی خدا، به همان حدّی که گناه،‌لذت بخش بوده است.
[9]
اگر لذّت ترک لذّت ، ‌بدانی دگر لذّت نفس، لذّت نخوانی
سفرهای علوی کند، مرغ جانت گر از چنبر آز، بازش رهانی
گر از باغ اُنست، گیاهی برآید گیاهت نماید ، گل بوستانی
چنان می روی ساکن وخواب درسر که می ترسم، از کاروان بازمانی
وصیّت همین است ، جان برادر که اوقات ضایع مکن، تا توانی.
[10]
شرایط توبه
توبه را از یک لحاظ، به دو قسم تقسیم کرده اند: یک دسته از گناهان، کوچک و کم شعاع هستند و صرفاً با استغفار و پشیمانی قلبی، جبران می شوند اما دسته دیگری از گناهان‌، هم بزرگ و ویران کننده هستند و هم اثر وضعی در پی دارند. این دسته، اضافه بر پشیمانی قلبی و استغفار با زبان، اقدام عملی و جبران مافات و ترمیم خرابیهای به وجود آمده را نیز می طلبد.
در یک تقسیم بندی دیگر، گناهانی را که ممکن است انسان مرتکب شود، به سه دسته می توان تقسیم نمود که قهراً توبه از آنها به حسب موارد سه گونه خواهد بود که اندکی به شرح آن می پردازیم:
الف) ستم به خویشتن
خداوند ستم به خویشتن را در قرآن کریم با تعبیر «فَمِنهُم ظالِمٌ لِنَفسهِ»
[11] مطرح کرده است. منظور از این دسته لغزشها و خطاها، گناهان و اشتباهات و لغزشهایی هستند که در مرحله نخست و به طور کلّی، زیانها و ضررها و ضربه های آن، متوجّه خود انسان می گردد؛ انسان از این ناحیه به جان و مال و حیثیت خویش صدمه زده و موجب عدم پیشرفت و موفقیت یا فقر و عقب افتادگی و گرفتاری خویش می گردد.
در این گونه موارد، گرچه گناهکار در حق خود ظلم روا داشته، ولی چون اصولاً پای شخص دیگر و حق دیگری در میان نیست، با استغفار و جبران خطاها و ضررها، آسانتر می توان از آنها توبه کرد و راه خیر و صلاح و سعادت دنیوی و اخروی را در پیش گرفت.
ب) حقّ‌ الله
فطرت پاک و سالمی که خداوند در نهاد انسان قرار داده،‌اعضاء و جوارح و نعمتهای مادی و معنوی که برای او فراهم آورده، پانزده میلیارد سلّولی که در مغز او به ودیعت گذاشته و بالاخره، «ارسال رسل و انزال کتب» همه برای این است که انسان دچار غفلت نگردد و به انحراف و انحطاط فرو نلغزد؛ به «اخلاق الله»
[12] گراید و راه تکامل را بپیماید.
اما متأسفانه، انسان بر اثر تأثیرپذیری از عوامل درونی و بیرونی، این همه نعمت و هدایت را نادیده می گیرد، در برابر خدا و دستورات پروردگار عالم، عصیان و سرکشی می کند و در حق خدا و احکام دین الهی ستم روا می دارد.
برای توبه از این دسته گناهان،‌اگر شرک و کفر صورت گرفته، باید «توحید» و یکتاپرستی را جایگزین نمود و اگر در احکام و فروع دین خداوند، کوتاهی،‌نقصان و تعطیلی واقع شده، باید به تکمیل و جبران آنچه از دست رفته، اقدام نمود.
البته جبران بعضی از گناهان مشکل است، اما چون خداوند کریم و رحیم است و اصولاً خود بندگان را به توبه فرا خوانده، گاهی توبه و استغفار از گناهان به راحتی عملی می گردد.
از باب نمونه، درباره کسی که بی جهت روزه خواری ـ که حقّ الله است ـ کرده، در رساله عملیّه می خوانیم: «کسی که کفاّره روزه رمضان بر او واجب است، باید یک بنده آزاد کند یا به دستوری که در مسأله بعد گفته می شود، دو ماه روزه بگیرد یا شصت فقیر را سیر کند یا به هر کدام، یک «مد» که تقریباً ده سیر است، طعام یعنی گندم یا جو و مانند اینها بدهد؛ و چنانچه اینها برایش ممکن نباشد، هر چند «مد»‌که می تواند به فقرا طعام بدهد،‌و اگر نتواند طعام بدهد، باید استغفار کند، اگر چه مثلاً یک مرتبه بگوید: استغفر الله.
[1] . ذاریات، 56. [2] بحارالانوار، ج 5،‌ص 315. [3] . مثنوی معنوی، دفتر دوم، ص 149. [4] . «... إن النَّفس لامّاره بالسوء...» یوسف، 53. [5] . الدرالمنثور، ج 1، ص 261. [6] . مفاتیح الجنان،‌مناجات التّائبین، ص 118. [7] . اصول کافی، ج 2، ص 435. [8] . بحارالانوار، ج 75، ص 81. [9] . نهج‌البلاغه فیض، ص 1282، ح 409 ـ ابن ابی الحدید، ج 20، ص 56 ـ بحارالانوار، ج 6، ص 36. [10] . کلیات سعدی، ص 519. [11] . فاطر، 32. [12] . عن الصادق ـ علیه السلام ـ : «تخلّقوا باخلاق الله» بحارالانوار، ج 58، ص 129.
ا

توبه
..»[1]
بنابراین، توبه در مورد «حقّ‌ الله» آسان است، حتی گاهی اوقات که گناه جنبه «حق الناس» به خود می گیرد مثلاً در «عمل منافی عفت» و «تجاوزات جنسی» افشای آن مجاز نیست و به خاطر پیشگیری از عوارض سوء آن می توان میان خود و خدا توبه جدّی داشت. (مثل داستان «ماعز بن مالک» و زنی از بنی غامد. صحیح مسلم، ج 3، ص 31 ـ 530)
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «أوحَی اللهُ عزّوجلّ إلی داوودَ النَبیَّ: یا داودُ! إنَّ عَبدی المؤمنَ إذا أذنَبَ ذَنباً ثمَّ رَجَعَ و تابَ مِن ذلکَ الذّنبِ و استَحیا مِنّی عندَ ذِکرِهِ غَفَرتُ لهُ، و أنسَیتُهُ الحَفَظَهَ، و أبدلتُهُ الحسَنَهَ، و لا اُبالی و أنا أرحمُ الراحمین».
[2] خداوند متعال به داوود پیامبر وحی فرستاد: ای داوود! اگر بنده مؤمن من مرتکب گناه شود، سپس توبه و بازگشت نماید و از آن گناه منصرف شود، و هنگام یادآوری آن گناه،‌از من حیا و شرمساری داشته باشد، او را می آمرزم، فرشتگان مراقب را از ثبت گناه او به فراموشی وا می دارم و گناه او را به ثواب تبدیل می گردانم! و من از گناه او چشم پوشی می کنم، زیرا ارحم الرّاحمین هستم.
سعدی هم آورده: «هر گاه یکی از بندگان گنهکار پریشان روزگار، دست اِنابت به امید اجابت به درگاه حق جلّ و علا بر دارد، ایزد تعالی در وی نظر نکند، بازش بخواند: باز اعراض کند، بازش به تضرع و زاری بخواند، حق سبحانه و تعالی می فرماید: «یا ملائکتی! قد اِستحییتُ مِن عبدی، و لیس له غیری، فقد غفرتُ لهُ» دعوتش را اجابت کردم و حاجتش را برآوردم، که از بسیاریِ دعا و زاری بنده همی شرم دارم.
کرم بین و لطف خداوندگار گنه، بنده کردست و او شرمسار
[3]
ج) حقّ الناس
نوعِ دیگر از گناهان که ممکن است به وجود آیند، و توبه از آنها شرایط سنگین تری دارد، تجاوز به حقوق دیگران است که، امام علی ـ علیه السلام ـ آن را «مظالم العباد»
[4] و امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ آن را «تضییع حقوق الإخوان» نامیده است.[5]
در حدیث می خوانیم: پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ به خانه کعبه نگاه کرد، آن را مورد تعظیم قرار داد و عظمت آن را بیان کرد و سپس ادامه داد: حق و احترام یک مؤمن از تو بالاتر است؛ لأنَّ اللهَ حرَّمَ‌ مِنکَ واحدهً و مِن المؤمِن ثلاثهً، مالَهُ، و دَمَهُ، و أن یَظُنَّ بِهِ ظنَّ السَّوء.»
[6] چرا که خداوند یک مورد رانسبت به تو حرام کرده (بی احترامی به کعبه را)ولی سه مورد رانسبت به مومن حرام کرده:؟؟؟؟؟؟؟؟واینکه به اوگمان بد ببرند
براین اساس، مردم و مؤمنان دارای سه نوع حق، ‌احترام و مصونیّت می باشند؛ به موازات همین سه حق ممکن است سه نوع ظلم و ستم به آنان روا گردد و بر همین پایه، سه نوع توبه هم واجب می گردد که اندکی به توضیح آن می پردازیم:
1 . تجاوز به مال
همان طور که در روایت نبوی ـ صلی الله علیه و آله ـ خواندیم، مال و دارایی مؤمن و گاهی اموال دیگران محترم است و مصونیت دارد و اتلاف و تجاوز و تصرّف در آن مجاز نیست.
بنابراین، اگر کسی از راه ربا، رشوه، فریبکاری، سرقت و بالاخره هر گونه تصرّف نامشروع، مالی را از کسی خورده باشد، توبه از آن مشروط به تحصیل رضایت صاحب مال یا باز پس دادن آن مال است.
پیرمردی که در دستگاه بنی امیه در عصر حجّاج بن یوسف ثقفی، مسؤولیت داشت و اموالی نیز اندوخته بود. از امام باقر ـ علیه السلام ـ سؤال کرد: «هَل لی مِن توبهٍ؟» امام ـ علیه السلام ـ مکثی کرد و فرمود: «لا، حتّی تُؤدّی إلی کُلِّ ذی حقٍّ حَقَّهُ»
[7]«خیراینکه حق وصاحب حقی را ادا کنی»
2 . لطمه به جان
اگر کسی به جان مسلمانی، لطمه ای از قبیل ضرب و جرح وارد آورد یا خدای ناکرده مرتکب قتل یا خونریزی ـ که در روایت فوق، با تعبیر «دَمِهِ» مطرح گردیده بود ـ گردد، توبه او مشروط به پذیرش دیه و قصاص یا جبران به نحو دیگری است. آری موضوع ضربه به جان و بدن افراد، تا آن حد مورد اهمیّت و مؤاخذه است که حتی خداوند هم از آن صرفنظر نمی کند! امام علی ـ علیه السلام ـ فرمود: خداوند می فرماید: «لایجوزنی ظُلمُ ظالمٍ ولَو کفٍّ بکفٍّ و لو مَسحَهٍ بِکفًّ...»
[8] به عزّت و جلال خودم سوگند، از ظلم هیچ ظالمی نخواهم گذشت، اگر چه به اندازه دست به دست زدنی باشد، یا با فشار دادن دستی از روی ستم، محقق شده باشد.
اضافه بر لطمه جسمی و بدنی که ظلم و ستم در حقّ دیگران است، اگر کسی با ترساندن و اندوهگین ساختن، آزردن و خلاصه ضربه بر اعصاب و روان کسی موجبات ناراحتی او را فراهم آورد، در صورتی توبه او پذیرفته می گردد که همه ضربه ها و خسارتهای وارده را جبران نماید. و اگر چنین نکند، در دنیا و آخرت کیفر کردار ناروای خویش را خواهد دید.
این جهان کوهست و فعل ما نِدا سوی ما آید، نداها را صدا
[9]
3 . ضربه به آبرو
عِرض و آبروی افراد هم، دارای حرمت و مصونیّت فوق العاده ای است و اگر به وسیله غیبت، تهمت، افشاگری و هر گونه رفتار دیگری، مورد آسیب و ضربه قرار گیرد، ظلم بزرگی در حق او شده و گناهکار متجاوز، به شرطی می تواند توبه کند که هر زیانی را وارد آورده و هر حیثیّتی را به باد داده، به صورت اول برگرداند:
آیا این کار امکان دارد؟ آیا اگر حیثیت مؤمنی بدین وسایل شکسته شد و در نظر مردم بی اعتبار و بی آبرو گردید، می توان آن را بازگرداند؟ متجاوزان چگونه می توانند از این کارها توبه کنند؟ و آب رفته را به جوی بازگردانند؟!
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «مَن کَسَرَ مُؤمِناً فَعَلَیهِ جَبرُهُ.»
[10]هر کس حیثیت مؤمنی را بشکند، بر او واجب است که آن را جبران نماید. امام علی ـ علیه السلام ـ فرمود: «جَعَلَ اللهُ سُبحانهُ، حُقوقَ عِبادِهِ مُقدمَهٍ لِحُقوقِهِ، فَمَن قامَ بِحقوقِ عبادِ الله کانَ ذلکَ مؤدّیاً إلی القیامِ بِحُقوقِ الله»[11]
خداوندسبحان حقوق بندگانش رابرحقوق خودش مقدم قرار داده پس کسی که برای ادای حقوق بندگان به پاخیزدبرای ادای حقوق الهی هم به پاخواسته است.
توبه نصوح
کاملترین «توبه»ای که قرآن کریم بیان داشته توبه نصوح است: «توبوا إلی اللهِ تَوبَهً نَصوحاً»
[12] اما «توبه نصوح» چگونه است؟ احادیث و اقوالی را که در این باره وارد شده، مورد توجه قرار می دهیم:
1 . امام کاظم ـ علیه السلام ـ فرمود: «أن یَتوبَ‌ العَبدُ، ثُمَّ لا یَرجِعَ فیه...»
[13]
اینکه بنده توبه کند،سپس به گناهش برنگردد(ومرتکب ان نشود)
2 . امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «هو أن یَتوبَ الرّجُلُ مِن ذَنبٍ، و یَنویَ أن لا یَعودَ‌ إلیهِ أبَداً.»
[14]
اینکه مرد از گناه توبه کند ودرنیت داشته باشد که هرگز به سوی ان گناه بر نگردد
3 . علامه طبرسی می نویسد: «توبه نصوح، توبه ای است که فقط به خاطر رضای خدا صورت گیرد»
[15]
4 . طبق روایت ابن عباس، معاذ بن جَبل معنای توبه نصوح را از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ سؤال کرد؛ آن حضرت فرمود: «أن یَتوبَ التّائبُ، ثمَّ یَرجِعَ فی ذَنبٍ، کما لایَعودَ اللَّبَنُ إلَی الضَّرعِ»
[16] (توبه نصوح) این است که شخص گناهکار، پس از توبه به گناه باز نگردد همانطور که شیر به پستان برنمی گردد.
5 . نصوح، از «نَصَح» به معنای نصیحت و خیرخواهی است و منظور از «توبه نصوح» توبه ای است که توبه کننده در راه خیر و صلاح خویش قدم گذارد،‌به گونه ای که عمل او موجب عبرت و پندپذیری دیگران هم گردد.
[17]
6 . نصوح، از نصاحهُ الثّوب، یعنی خیّاطی لباس گرفته شده؛ همان طور که خیّاط با عمل خود پارگی لباس را ترمیم می کند، بریدگی آن را به هم وصل می گرداند و سستی آن را محکم و استوار می سازد، کسی هم که توبه می کند، گسیختگی ایمان خود را ترمیم می کند، بریدگی و جدایی خود از خدا و اولیای او را که به وسیله گناه به وجود آمده، مرتبط و متّصل می نماید و سستی دین خود را با اطاعت و عبادت، به قوام می رساند.
[18]
7 . سعید بن جُبَیر، گفته: توبه نصوح، آن است که انسان، گناه را پیوسته مدّ نظر داشته و دیگر آن را مرتکب نشود
[19] و با استغفار به زبان، پشیمانی با قلب و خودداری اعضا و جوارح بدن از گناه، تحقق یابد.[20]
9 . کلبی گفته: توبه نصوح توبه قبول شده است و قبولی آن تحقق نمی یابد، مگر اینکه در آن، ترس از عدم قبولی، امید به قبولی و اطاعت پیوسته وجود داشته باشد.
[21]
10 . امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ در پاسخ به نامه «احمد بن هلال» در تفسیر «توبه نصوح» نوشته است:‌«أن یَکونَ الباطِنُ کالظّاهرِ و أفضَلَ مِن ذلکَ»
[22]توبه نصوح، توبه ای است که ظاهر و باطن انسان گناهکار، از گناه پاک گردد، بلکه باطن بهتر و پاکتر از ظاهر شود.
آری، چنین توبه ای، با خصوصیات و شرایطی که بیان شد، توبه واقعیِ مطابق با موازین شرعی است؛ درباره همین توبه است که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «التّائبُ مِن الذّنبِ، کَمن لا ذَنبَ له...»
[23]«توبه کننده از گناه مانند کسی است که گناه نکرده»
با توجه به مزایای توبه و بازگشت از گناه به سوی خدا، و با توجه به اینکه امام صادق ـ علیه السلام ـ درباره نخستین زیان گناه فرموده: «إذا أذنَبَ الرّجُلُ، خَرَجَ فی قلبِهِ نُکتَهٌ سوداءُ...»
[24] گناه موجب سیاهی و قساوت قلب می گردد، طبق آیات قرآن و احادیث فراوان، فقهای عظام، فتوا به وجوب توبه داده و حتی وجوب توبه را از لحاظ نقل و عقل «وجوب فوری» دانسته اند.[25]
[1] . توضیح المسائل، امام خمینی(ره). [2] . ثواب الاعمال، ص 158 ـ بحارالانوار، ج 6، ص 28. [3] . گلستان سعدی، دیباچه، ص 5. [4] . اصول کافی، ج 2، ص 443. [5] . بحارالانوار، ج 72، ص 415. [6] . بحارالانوار، 67، ص 71. [7] . اصول کافی، ج 2، ص 331. [8] . اصول کافی، ج 2، ص 443 ـ بحارالانوار، ج 6، ص 29. [9] . مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت 215. [10] . خصال صدوق، ص 448 ـ اصول کافی، ج 2، ص 45 ـ بحارالانوار،‌ج 22، ص 351. [11] . غررالحکم، ج 1، ص 373. [12] . تحریم، 8. [13] . بحارالانوار، ج 6، ص 20. [14] . کافی، ج 2، ص 432 ـ معانی الاخبار، ص 169. [15] . مجمع البیان، ج 10، ص 318. [16] . همان. [17] . مجمع البیان، ج 10، ص 318 ـ منهج الصّادقین، ج 10، ص 342. [18] . همان [19] . همان. [20] . مجمع البیان، ج 6، ص 20. [21] . همان. [22] . بحارالانوار، ج 6، ص 22. [23] . اصول کافی، ج 2، ص 435. [24] . بحارالانوار، ج 70،‌ص 327. [25] . شرح تجرید، المسأله الحادیه عشر، ص 331.
 

توبه

توبه اِضلال
پس از کفر و شرک نسبت به خداوند متعال، «اضلال و گمراه کردن افراد از مسیر حق و دین» از بزرگترین گناهان است. بزرگی و خطر گمراه کردن دیگران تا آن جاست که وقتی امام صادق ـ علیه السلام ـ آیه: «مَن قَتَلَ نَفَساً بغَیرِ نَفسٍ...»
[1]را تفسیر می کند، می فرماید: «من أخرجَهَا مِن هُدیً إلی ضلالٍ، فَقَد قَتَلَها»[2] هر کس، کسی را از راه هدایت بیرون ببرد، و به گمراهی بکشاند، مثل این است که او را به قتل رسانده است!
روی این حساب، اگر کسی با گفتار و رفتار خویش یا هر شیوه دیگری، شخص یا افرادی را از راه خدا و دین،‌به گمراهی وتباهی فکر و عقیده مبتلا گرداند، در صورتی توبه او به درگاه خداوند و نسبت به گمراه شدگان پذیرفته می شود که، آنان را از گمراهی و تباهی بیرون آورد و به هدایت برساند.
صاحب وسائل الشیعه تحت عنوان «اشتِراطُ تَوبهِ مَن أضَلَّ النّاسَ...» روایتی را از امام صادق ـ علیه السلام ـ بدین مضمون آورده است: در زمان گذشته، مردی دینی تأسیس کرد و مردم را بدان فرا خواند. افراد زیادی را گمراه کرد؛ اما وقتی به گناه و لغزش بزرگ خود پی برد و به اِنابه و توبه روی آورد، خداوند به پیامبران آن زمان وحی فرستاد تا به آن مرد اعلام کند: «و عِزّتی دَعَوتَنی حتّی تَنقَطِعَ أوصالُکَ، ما استَجَبتُ لکَ، حتّی تَرُدَّ مَن ماتَ علی ما دَعَوتَهُ الیهِ، فیَرجِعَ عَنهُ»
[3] به عزت خودم سوگند، اگر آن قدر مرا بخوانی که اعضای بدنت از هم گسیخته گردد. دعا و توبه تو را نمی پذیرم تا آنهایی که گمراه کرده ای و مرده اند را به راه حقّ‌ و هدایت برگردانی.

[1] . مائده، 32. [2] . وسائل الشیعه، ج 16، چاپ آل البیت، ص 187 ـ 54. [3] . همان.

احمد صادقی اردستانی ـ ره توشه راهیان نور، ش 33 ص 173

فضایل اخلاقی - کلام نیکو

کلام نیکو

آداب سخن گفتن
در اسلام باب وسیعی برای این مسأله گشوده شده، از جمله اینکه: تا سخن گفتن ضرورتی نداشته باشد سکوت از آن بهتر است. چنانکه در حدیثی از امام صادق ـ علیه السلام ـ می خوانیم: السکوت راحه للعقل؛ سکوت مایه آرامش فکر است.
[1]
و در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ آمده است من علامات الفقه: العلم و الحلم و الصمت، ان الصمت باب من ابواب الحکمه؛ از نشانه های فهم و عقل، داشتن آگاهی و بردباری و سکوت است، سکوت دری از درهای حکمت است.
[2]
البته در روایات دیگر تأکید شده است، در مواردی که سخن گفتن لازم است مؤمن باید هرگز سکوت نکند پیامبران به سخن گفتن دعوت شدند نه به سکوت، وسیله رسیدن به بهشت و رهایی از دوزخ، سخن گفتن به موقع است.
[3]
زبان یا منشأ سی گناه کبیره
علمای اخلاق گفته اند: زبان پربرکت ترین عضو بدن، و مؤثرترین وسیله طاعت و هدایت و اصلاح است،‌ و در عین حال خطرناکترین و پرگناهترین عضو بدن محسوب می شود، تا آنجا که حدود سی گناه کبیره از همین عضو کوچک صادر می گردد.
[4]
در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ می خوانیم: لا یستقیم ایمان عبد حتی یستقیم قلبه و لایستقیم قلبه حتی یستقیم لسانه؛ ایمان هیچ بنده ای از بندگان خدا به راستی نمی گراید مگر اینکه قلبش مستقیم گردد، و قلبش مستقیم نمی شود مگر اینکه زبانش درست شود.
[5]
و در حدیث دیگری از همان حضرت ـ صلی الله علیه و آله ـ آمده است: المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده؛ مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبان او آسوده باشند.
[6]
جالب اینکه در حدیث دیگری از امام سجاد ـ علیه السلام ـ آمده است که زبان هر انسانی همه روز صبح از اعضای دیگر احوالپرسی می کند و می گوید: کیف اصبحتم؟! چگونه صبح کردید؟ همه آنها در پاسخ این اظهار محبت زبان می گویند: بخیر ان ترکتنا؛ حال ما خوب است اگر تو بگذاری! سپس اضافه می کنند: تو را به خدا سوگند ما را رعایت کن، انما نثاب بک و نعاقب بک؛ ما به وسیله تو ثواب می بینیم و یا مجازات می شویم.
[7]
موعظه همیشگی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ
در زمینه مسئولیت زبان روایات بسیار است که همگی حاکی از اهمیت فوق العاده نقش زبان و اصلاح آن در اصلاح اخلاق و تهذیب نفوس انسانی است، و به همین دلیل در حدیثی می خوانیم: ما جلس رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ علی هذا المنبر قط الا تلا هذه الایه: یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و قولوا قولا سدیدا؛ هرگز پیامبر بر منبرش ننشست مگر اینکه این آیه را تلاوت فرمود: ای کسانی که ایمان آورده اید تقوای الهی را پیشه کنید و سخن حق و درست بگوئید.
[8]
در حدیثی از پیغمبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ می خوانیم:‌خداوند متعال به فرزندان آدم می گوید: یابن آدم! ان نازعک لسانک فیما حرمت علیک فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق، و ان نازعک بصرک الی بعض ما حرمت علیک فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق...؛
ای فرزند آدم! اگر زبانت خواست تو را وادار به حرام کند، من دو لب را برای جلوگیری از آن در اختیار تو قرار داده‌ ام، لب را فرو بند، و اگر چشمت بخواهد تو را به سوی حرام ببرد من پلکها را در اختیار تو قرار داده ام، آنها را فرو بند!...
[9]
این داستان نیز از لقمان معروف است،‌ در آن هنگام که به صورت برده ای برای آقایش کار می کرد، روزی به او گفت: گوسفندی برای من ذبح کن و دو عضو که بهترین اعضای آنست برای من بیاور.
او گوسفندی را ذبح کرد و زبان و دل آن را برای وی آورد.
چند روز دیگر همین دستور را به او داد منتها گفت، دو عضو که بدترین اعضای آن است برای من بیاور لقمان بار دیگر گوسفندی را ذبح کرد و همان زبان و دل را برای او آورد، او تعجب کرد و از این ماجرا سؤال کرد، لقمان در پاسخ گفت: قلب و زبان اگر پاک باشند از هر چیز بهترند، و اگر ناپاک شوند از همه چیز خبیثتر و بدتر!
[10]

[1] . وسائل الشیعه: 8 / 532. [2] . همان مدرک. [3] . همان مدرک. [4] . غزالی در احیاء العلوم بیست گناه کبیره یا انحراف را که از زبان سر می زند برشمرده است که عبارتند از: 1 . دروغ 2 . غیبت 3 . سخن چینی 4 . نفاق در سخن (ذواللسانین بودن) 5 . مدح بیجا 6 . بدزبانی و دشنام 7 . غنا و اشعار نادرست 8 . افراط در مزاح 9 . سخریه و استهزاء 10 . افشاء اسرار دیگران 11 . وعده خلاف 12 . لعن و نابجا 13 . خصومت و نزاع 14 . جدال و مراء 15 . گفتگو در امور باطل 16 . پرحرفی 17 . گفتگو در اموری که به انسان مربوط نیست 18 . وصف مجالس شراب و قمار و گناه 19. سؤال و جستجو از مسائلی که از عهده درک انسان بیرون است 20 . تصنع و تکلّف در سخن ـ و ما ده موضوع مهم دیگر نیز بر آن افزوده ایم:
1 . تهمت زدن 2 . شهادت باطل 3 . اشاعه فحشا و نشر شایعات بی اساس 4 . خودستائی 5 . اصرار بیجا 6 . خشونت در سخن 7 . ایذاء با زبان 8 . مذمت از کسی که مستحق ذم نیست 9 . کفران نعمت به وسیله زبان 10 . تبلیغ باطل.
[5] . بحارالانوار: 71 / 78. [6] . اصول کافی، جلد 2، باب المؤمن و علاماته و صفاته. [7] . بحارالانوار: 71 / 278. [8] . در المنثور، (طبق نقل تفسیر المیزان: 16 / 376). [9] . نور الثقلین: 5 / 581. [10] . تفسیر بیضاوی و ثعلبی ولی تفسیر مجمع البیان تنها قسمت اوّل سخن لقمان را نقل کرده است.

آیت الله مکارم شیرازی ـ یکصد موضوع اخلاقی در قرآن و حدیث، ص 327

فضایل اخلاقی - غیرت و مردانگی

غیرت و مردانگی

«غیرت» به معنای رَشک و حسد مردانه و سرشار از صفات آن است و در تداول فارسی زبانان به معنای حمیّت و محافظت عصمت و آبرو و ناموس ونگهداری عزّت و شرف آمده است.[1]
علمای اخلاق نیز غیرت را چنین تعریف کرده اند، غیرت و حمیّت، یعنی تلاش در نگهداری آنچه که حفظش ضروری است، این صفت در قالب مطلوبش از شجاعت، بزرگ منشی و قوت نفس انسان سرچشمه می گیرد و یکی از ملکه های نفسانی انسان و سبب مردانگی است و مردِ بی غیرت از زمره مردان خارج است.
[2]
اگر غیرت بری با درد باشی وگر بی غیرتی نامرد باشی
[3]
ضرورت غیرت
«غیرت» یکی از کمالات انسانی است که دست پرتوان آفرینش، اسباب آن را در وجود آدمی تعبیه کرده است. غیرت ورزی در حد عالی آن، لازمه انسانیت آدمیان مخصوصاً مؤمنان پرهیزکار است. امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ فرمود:
«اِنَّ اللهَ یَغارُ لِلْمؤمِنِ فَلْیَغَرْ، مَنْ لا یَغارُ فَاِنَّهُ مَنْکُوسُ الْقَلْبِ»
[4]
خداوند برای مؤمن، غیرت می ورزد، پس او نیز باید غیرت آورد. هر کس غیرت نورزد، دلش وارونه است.
شاید مراد از وارونگی دل این باشد که شخص بی غیرت از حالت طبیعی انسان خارج شده و به ورطه پوچی و تباهی سقوط کرده است.
وجود غیرت در جامعه انسانی تا آنجا ضروری و حیاتی است که شارع مقدس اسلام در تشریع احکام نیز به آن عنایت داشته است. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«اَلا وَ اِنَّ اللهَ حَرَّمَ الْحَرامَ وَ حَدَّ الحُدودَ وَ‌ ما اَحَدٌ اَغْیَرَ مِنَ اللهِ وَ مِنْ غَیْرَتِهِ حَرَّمَ الْفواحِشَ»
[5]
آگاه باشید که خداوند، محرمات را حرام و حدود را وضع کرد و هیچ کس غیورتر از خدا نیست که از روی غیرت، زشتیها را حرام کرده است.
بر همین اساس، خدا به هر غیرتمندی نظرلطف و مرحمت دارد. امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
«اِنَّ اللهَ غَیوُرٌ یُحِبُّ کُلَّ غَیورٍ»
[6]
خداوند، غیور است و هر غیرتمندی را دوست دارد.
از آنچه گذشت، به اهمیت، ضرورت و تقویت غیرت پی می بریم، ذکر این نکته نیز ضروری است که انسان با شنیدن واژه غیرت، ناموس و حریم خانواده در ذهنش تداعی می شود در حالی که مرز غیرت از این حد فراتر رفته انواع و اقسام دیگری را شامل می شود که اهمیت آنها نیز از غیرت ناموسی کمتر نیست. در این جا به انواع غیرت اشاره می شود.
انواع غیرت
شاید بتوان انواع غیرت را به تعداد پدیده هایی که نزد انسان تقدّس و حرمت دارد، گسترش داد که در این صورت از مرز شمارش فراتر می رود. اما از دیدگاه دیگر می توان همه پدیده های مقدّس را در قالب دین، ناموس و آبرو و میهن خلاصه کرد که در نتیجه، غیرت به سه نوع: دینی، ناموسی و ملّی تقسیم می شود.
الف ـ غیرت دینی
منظور از غیرت دینی، این است که انسان مسلمان نسبت به کیان اسلام و آنچه بدان مربوط می شود حسّاس باشد، با تمام توان در اثبات و اجرای آن بکوشد و از کوچکترین خدشه و تعرّضی نسبت به آن جلوگیری کند. بر این اساس، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، سفارش به حق‌ و صبر، تعلیم و تعلّم و... می تواند در راستای غیرت دینی قرار گیرد، چرا که هر یک از موارد یاد شده از یک سو، در تحکیم احکام اسلام مؤثر است و از سوی دیگر، با ضدّ آن سرستیز دارد.
قرآن مجید با لحن تحریک آمیزی از مسلمانان می خواهد که ضمن تقویت غیرت دینی خویش در موارد لزوم، آن را به کار گیرند و از اسلام و مسلمانان بی یاور دفاع کنند:
«وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلوُنَ فی سَبیلِ اللهِ وَ الْمُستَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ و النِساءِ وَ الْوِلْدانِ»
[7]
شما را چه شده که در راه خدا و مردان و زنان و کودکان مستضعف نمی جنگید؟
پیام این آیه نشانگر آن است که جنگیدن در راه خدا و تلاش در رهاسازی مستضعفان خواستِ خدا و لازمه مسلمانی است که اگر انجام نپذیرد، دور از انتظار و مورد اعتراض خدا قرار می گیرد.
امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ نیز غیرت را عین دیانت دانسته، فرمود:
«غَیْرَهُ الرَّجُلِ ایمانٌ»
[8]
غیرت مرد (عین) ایمان است.
همه غزوه ها و سریّه های پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ جنگ های سه گانه امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ مبارزه و صلح تحمیلی امام مجتبی ـ علیه السلام ـ و حماسه جاوید عاشورا و مبارزات بی امان پیشوایان معصوم ـ علیهم السّلام ـ و علمای دردآشنا در طول تاریخ، جملگی رنگ «غیرت دینی» دارد، خداوند می فرماید حتی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ از اینکه مردم ایمان نمی آورند، نزدیک بود هلاک شود.
«لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ اَلّا یَکُونوُا مُؤْمِنینَ»
[9]
گویا از اینکه ایمان نمی آورند. می خواهی جانت را از دست بدهی!
امام علی ـ علیه السلام ـ از این که مسلمانان نسبت به اجرای احکام اسلام و جهاد در راه خدا، بی تفاوتی نشان می دادند، دلش چرکین بود و از خدا مرگ طلب کرد.
«... قاتَلَکُم اللهُ لَقَد مَلَاتُم قَلْبی قَیحاً وَ شَحَنْتُم صَدری غَیظاً...»
[10]
خدا مرگتان دهد که دلم را چرکین کردید و سینه ام را از خشم آکندید!
همچنین می فرماید:
«وَ لَوَدِدْتُ اَنَّ اللهَ فَرَّقَ بَیْنی وَ‌ بَیْنَکم وَ الْحَقَنی بِمَنْ هُوَ اَحق بی مِنْکُم...»
[11]
دوست دارم که خدا میان من و شما جدایی افکند و به کسی که سزاوارتر از شما به من است، ملحقم سازد.
ب ـ غیرت ناموسی
حمایت و حفاظت از ناموس، ارتباطی تنگاتنگ با شرف و مردانگی شخص مسلمان دارد و اسلام با تأکید از او خواسته که از ناموس خود و هم کیشانش در برابر هر گونه گزند داخلی و خارجی به شدت دفاع کند و کمترین مسامحه ای از خود بروز ندهد، حتی روایت شده که:
«اگر کسی ببیند که مرد بیگانه ای با همسرش نزدیکی می کند، می تواند هر دو را بکشد»
[12]
فتوای امام راحل (قدس سرّه) نیز چنین است:
اگر به ناموس کسی ـ خواه همسرش باشد یا دیگران ـ به قصد تجاوز حمله شود، واجب است به هر وسیله ممکن آن را دفع کند گرچه به کشتن مهاجم بیانجامد، بلکه اگر قصد آبروریزی به کمتر از تجاوز هم داشته باشد، به ظاهر حکمش همین است.»
[13]
همچنین، مسلمانان وظیفه دارند که در میان خود ـ در روابط اجتماعی و خانوادگی ـ عفّت شخصی و عمومی را رعایت کنند. زنان با حجاب کامل اسلامی و رعایت شؤون اجتماعی، از هر گونه خودنمایی و تحریک مردان امتناع ورزند و مردان نیز با متانت و حفظ امانت نسبت به پاکدامنی خود و دیگران همت گمارند. نیز ناموس خویش را از رفت و آمدهای غیرضروری، پوشیدن لباسهای جلف و زننده، هر گونه خودآرایی در اجتماع، سخن گفتن و روبرو شدن با نامحرم و... باز دارند تا زمینه های ناامنی ناموسی محو شده، جای خود را به امنیت و عفت بدهد.
ج ـ غیرت ملّی
مراد از «غیرت ملّی» احساس مسؤولیت در برابر تمامیت ارضی کشور اسلامی و دلسوزی و حمایت از مسلمانان و عزت و شرف آنان است که به شکلی با «غیرت دینی» و «غیرت ناموسی» نیز پیوند دارد.
ناگفته مشخص است که «ملّی گرایی»‌ به معنای امروزی از نظر اسلام محکوم و نامعقول است؛ ولی وطن دوستی و مشارکت در دفاع از میهن و هم میهنان مسأله ای است که با سرشت انسانی عجین و از سوی اسلام نیز به رسمیت شناخته شده است و روایت زیر گواه آن می باشد:
«حُبُّ الْوَطَنِ مِنَ الْایمانِ»
[14]
وطن دوستی از ایمان است.
پس از جنگ صفّین و فتنه حکمیّت، نیروهای معاویه یک سلسله عملیات ایذایی در نوار مرزی و شهرهای تحت فرمان امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ انجام داند، آن حضرت از چنین جسارتی بسیار دلگیر شد و با جدّیت از نیروهای خویش خواست که به این حملات پاسخ دهند و پس از آنکه شنید ضحّاک بن قیس به زائران خانه خدا حمله کرده و اموالشان را به غارت برده است، به مردم فرمود:
«... لایُدرَکُ الْحَقُّ الّا بِالْجِدّ اَیَّ دارٍ بَعْدَ دارِکُمْ تَمْنَعُونَ وَ‌ مَع اَیّ اِمام بَعْدی تُقاتِلُونَ»
[15]
حق، جز در سایه تلاش و کوشش به دست نمی آید، پس از (تصرف و غارت) این میهن از چه دیاری دفاع خواهید کرد و بعد از من، همراه کدام پیشوا خواهید جنگید؟
امام خمینی (قدس سرّه) در این باره چنین فتوا داده است:
«اگر دشمنی به کشور اسلامی یا مرزهای آن حمله کند و اسلام و جامعه اسلامی مورد خطر قرارگیرد، بر مسلمانان واجب است که به هر وسیله ممکن و با بذل جان و مال از آن دفاع کنند.»
[16]

[1] . لغت نامه دهخدا، واژه غیرت. [2] . جامع السعادات، ج 1، ص 266. [3] . لغت نامه دهخدا، واژه غیرت، (شعر از نظامی). [4] . بحارالانوار، ج 79، ص 115. [5] . همان، ج 76، ص 332. [6] . فروع کافی، ج 5، ص 535، دارصعب، بیروت. [7] . نساء (4)، آیه 75. [8] . شرح غررالحکم، ج 4، ص 377. [9] . شعرا (26)، آیه 3. [10] . نهج‌البلاغه، خطبه 27، ص 96. [11] . همان، خطبه 115، ص 364. [12] . وسائل الشیعه، ج 28، ص 149. [13] . تحریر الوسیله، امام خمینی، ج 1، ص 87. [14] . سفینه البحار، قمی، ج 2،ص 668، (برای اطلاع بیشتر از حدود و مرز میهن اسلامی به المیزان، ج 4، ص 2، رجوع کنید). [15] . نهج‌البلاغه، خطبه 29، ص 103. [16] . تحریرالوسیله، ج 1، ص 485.

علی اصغر الهامی نیا ـ اخلاق اسلامی، ص154

فضایل اخلاقی - جهاد با نفس

جهاد با نفس
نخستین گام در طریق تربیت و تهذیب، «مجاهده» است؛ یعنی تلاش در جهت رفع موانعی که سد راه کمال انسان است و بدون آن هر نوع تربیتی بی حاصل است. از ویژگیهای تربیت دینی این است که پیش از آنکه از بیرون به تربیت انسان بپردازد، در آغاز، خویشتن فرد را به وی می نمایاند و ضعفها و قوتهایش را بدو گوشزد می کند تا خودجوش در تکاپوی رشد و تزکیه باشد و موانع را از میان بردارد.
مجاهده دو گونه است: درونی و برونی (جهاد با نفس و جهاد با دشمن بیرونی) که هر دو نقش تربیتی و انسان سازی دارند. در ابتدا، سخن از جهاد با نفس است که برای تبیین آن باید به چند مطلب توجه داشت: نفس و خطرهای آن، ضرورت مجاهده با نفس، حقیقت مجاهده، مراحل عملی تهذیب نفس و ره توشه مجاهده.
الف) نفس و خطرهای آن
شناخت نفس نخستین ضرورت در امر مجاهده است. همان گونه که در گذشته گفتیم، یکی از مراتب نفس (مرتبه نازل آن) نفس اماره است که از درون به بدی فرمان می هد (إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ)
[1] و پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ آن را سرسخت ترین دشمنان خوانده است و در آیات، روایات و توصیه های اخلاقی، عرفانی و ادبیات ما، از آن نکوهش بسیار شده و پیروی هوای نفس سرچشمه همه خطاها و گمراهیها به شمار آمده است. حضرت علی ـ علیه السلام ـ می فرماید: «نَفْسُکَ أقرَبُ أعدائِکَ اِلَیْک».[2] قرآن کریم پیروی هوای نفس را نوعی پرستش مشرکانه می داند که چشم عقل را کور و قلب را ظلمانی می کند و آدمی را از هویت الهی محروم و از مشاهده حقایق محجوب می سازد و در این باره می فرماید: آیا دیدی آن کس را که هوای نفس خود را خدای خود گرفت و با داشتن علم و دانش، خداوند گمراهش ساخت و بر گوش و دلش مهر زد و بر دیدگانش پرده افکند.[3] امام صادق ـ علیه السلام ـ از نفس به عنوان وحشتناکترین و تاریکترین حجاب میان انسان و خدا نام برده اند: «لاحِجابَ اَوْحَشُ و أظْلَمُ بین العبدِ و بینَ اللهِ تَعالی مِنَ النفسِ و الهوی».[4]
هوای نفس به گردابی مهلک مانَد که هر مقدار آدمی در آن پای بفشارد بیشتر به اعماق آن کشیده می شود و امید نجات را از دست می دهد. هوای نفس تنها به گناه بسنده نمی کند، بلکه آدمی را تا سر حد کفر و انکار آیات خدا به پیش می راند. به فرموده حضرت امام (ره):
و چون سلطنت نفس اماره و شیطان در باطن، قوی شد و تمام قوا سر به رقّیّت و طاعت آنها گذاشتند و خضوع در پیشگاه آنها نمودند و تسلیم تام شدند، آنها قانع به معاصی نمی شوند و کم کم از معصیتهای کوچک انسان را به معاصی بزرگ و از آنها به سستی عقاید و از آن به ظلمت افکار و از آن به تنگنای جحود و از آن به بغض و دشمنی انبیا و اولیا می کشانند.
[5]
ب) ضرورت مجاهده
با توجه بدانچه از خطرهای نفس اشاره شد، مجاهده با نفس اماره که در روایات با عنوان «جهاد اکبر» آمده،
[6] امری است اجتناب ناپذیر که تا آخرین روزهای زندگی ادامه دارد. حضرت علی ـ علیه السلام ـ جهاد با نفس را بالاترین نوع جهاد خوانده است: «ما مِن جِهادٍ أفْضَلُ مِن جهادِ النفسِ».[7] راز مطلب این است که اولاً، اصلاح نفس که اساس تربیت اخلاقی است، جز از طریق مجاهده میسر نیست؛ همان گونه که حضرت علی(ع) می فرماید: «فی مجاهده النفسُ کَمالُ الصَّلاحِ»؛[8] ثانیاً، نیل به درجات عالی و کمالات معنوی در پرتو مجاهده با نفس، میسر است؛ زیرا هوای نفس، آدمی را از علم و کمال و کرامت و عزّت و تجلّی استعدادهای انسانی باز می دارد. امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ می فرماید: «مَن اَحَبَّ َنیْلَ الدَّرجاتِ العُلی فَلْیَغْلِبِ الْهَوی»؛[9] ثالثاً، اگر انسان در جبهه نفس شکست بخورد، در همه جبهه ها شکست خورده است و اسارت نفس انسان را به هر نوع بردگی و انحطاط می کشاند. به فرموده حضرت علی ـ علیه السلام ـ : «مَن اتَّبَعَ هواه أردی نَفْسَه».[10]
بنابراین، اگر انسان بخواهد مالک خویشتن باشد و از قید و بند طبیعت و اسارت تن و اسارت دیگران رهایی یابد، بناچار باید محدودیتهایی را بپذیرد تا از خودِ محدود آزاد شود. امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ به مالک اشتر چنین می نویسد: تو باید مالک خود باشی و نسبت به خواسته های نامشروع نفس، بخل ورزی، که بخل ورزیدن نسبت به نفس، عین انصاف در حق آن است.
[11]
ریاضت. مجاهده با نفس در پاره ای روایات با عنوان‌ «ریاضت» مطرح شده است. ریاضت یعنی تلاش جهت رام کردن نفس در برابر مشتهیات که به گفته معصوم ـ علیهم السلام ـ ، از شریعت انفکاک ناپذیر است (الشَّریعَهُ ریاضَهُ النَّفْسِ) و عالی ترین درجات آن برای اولیای خداست. امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ در نامه ای به عثمان بن حنیف انصاری، فرماندار خود در بصره، می نویسد: همانا نفس خویش را باتقوا و ریاضت تمرین می دهم که تا در روز هولناک قیامت در امان باشد و بر آن لغزشگاه، ثابت و استوار بماند.
[12]
از روایات چنین بر می آید که ریاضت قله برتر و مرتبه متعالی مجاهده است که پوینده راه کمال نه تنها از محرمات و مکروهات پرهیز می کند، بلکه از بسیاری امور مباح نیز خودداری می ورزد و بدین وسیله در چهارچوب شرع، بر صفای نفس و توان روحانی خود می افزاید.
[13]
باری، جلوه های ملکوتی نفس ناطقه، رهیابی عقل به معارف الهی و عروج روح در ملکوت اعلا و کسب عزت و کرامت انسان، پیش از هر چیز، در گرو پالایش روح و ریاضت و مجاهده با نفس اماره است.
ج) حقیقت مجاهده
مجاهده و ریاضت در اسلام، نه به معنای محرومیت از نعمتهای الهی و سرکوب تمایلات مشروع مادی است، آنگونه که درپاره مسلکهای افراطی ترویج شده است، بلکه به معنای محدود ساختن و مهار کردن و به کار گرفتن این استعدادها در جهت رشد و کمال و تعالی آدمی است. در واقع، محدودیت که یک اصل منطقی در نظام آفرینش است و به طور خودکار و تحت تدبیر و امر الهی جریان دارد، رمز مصونیت و بقای موجودات و از جمله انسان است؛ مثلاً انسان با خصلت غریزی خود به خوردنیها و آشامیدنیهای مطبوع تمایل نامحدود دارد، اما در همین حال، ساختار طبیعی بدن، او را محدود می سازد و آنگاه که نیاز بدن تأمین شد و به مرز طبیعی رسید، آب و غذا را پس می زند.
پیامبران خدا برانگیخته شدند تا کاروان انسانی را در مسیر کمال همراهی کنند و محدوده هر یک از قوا را مشخص نمایند تا انسان در پرتو عقل و شرع، شهوت و غضب را مهار کند، نه آنکه به تعطیل بکشاند.
و نیز ناگفته نماند که اسارت و بردگی انسان در برابر امیال نفسانی نه تنها سد راه تکامل و مقامات عالی انسانی است و موجب به رکود و خمول کشیده شدن توان نامحدود معنوی اوست و سعادت ابدی او را به مخاطره می افکند، بلکه در همین جهان مادی و زندگی دنیوی نیز موجب فساد و ویرانی و هرج و مرج اخلاقی خواهد بود و ادامه حیات اجتماعی را در فضایی از عواطف انسانی و تعهدات اخلاقی ناممکن می سازد؛ به همین دلیل است که هیچ یک از جوامع،‌آزادی انسان را به طور مطلق نپذیرفته اند و همه مکاتب، نوعی محدودیت را الزامی می دانند.
د) مراحل عملی تهذیب
مربیان اخلاق و ارباب سلوک، برای تهذیب نفس و حرکت از نقص به سوی کمال، مراحلی ذکر کرده اند. این مراحل بنابر آنچه در کتاب چهل حدیث حضرت امام آمده است، عبارتند از: یقظه، تفکر، عزم، مشارطه، مراقبه، محاسبه و تذکر.
1. یقظه. یقظه یعنی بیداری و تنبه و خروج از غفلت و خودفراموشی که بدون آن، آدمی هیچ گاه به فکر تزکیه نخواهد افتاد، همان گونه که بیمار اگر به بیماری خود توجه نکند به فکر درمان نخواهد بود؛ با این تفاوت که بیماری جسم چون غالباً توأم با درد است، بدن حساسیت نشان داده، شخص در صدد معالجه بر می آید، اما بیماریهای نفس ناپیداست و اغلب توأم با لذت، و در عین حالی که تأثیر آن عمیقتر و خطر آن دیرپای تر است، انسان به دلیل گرایش شدید به مادیات و عرصه مادی که در آن زندگی می کند، کمتر به فکر چاره بر می آید و این خصلت طبیعی انسان است که قرآن بدان اشاره می کند: «إِنَّ هؤُلاءِ یُحِبُّونَ الْعاجِلَهَ وَ یَذَرُونَ وَرائَهُمْ یَوْماً ثَقِیلاً».
[14]
حضرت علی ـ علیه السلام ـ غفلت را زیانبارترین دشمنان، نوعی بیماری، بدترین سستیها و عامل کوردلی و مرگ قلب خوانده است.
[15]
از این رو، مربیان الهی برانگیخته شدند تا پرده های غفلت را کنار زنند و انسان را به خدا و به خویش و به عوامل رشد و انحطاطش توجه دهند. رمز اینکه قرآن در نخستین آیات دعوت از «انذار» سخن می گوید، در همین نکته نهفته است: «یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأنْذِرْ»
[16]، «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ»[17] البته نباید مسئولیت خود انسان را نیز در این بیداری و تنبه نادیده گرفت. حضرت علی ـ علیه السلام ـ می فرماید: سستی دل را با پایداری، و خواب غفلت را در دیده ات با بیداری درمان کن.[18] امام صادق ـ علیه السلام ـ خاطر نشان می سازد که هر کس که قلب خویش را از غفلت مراقبت کند و نفس را از شهوت باز دارد و عقل را از جهل برهاند، نامش در دیوان آگاهان ثبت گردد.[19] حضرت امام در این باره می گوید:
تمام صفات نفسانیه قابل اصلاح است، لیکن در اول امر، کمی زحمت دارد، آن هم بعد از ورود در اصلاح، سهل و آسان می شود.
[1] . یوسف، 53. [2] . تصنیف غرر؛ ص 234. [3] . جاثیه، 23. [4] . مصباح الشریعه؛ ص 169. [5] . چهل حدیث؛ ص 220. [6] . ابی عبدالله ـ علیه السلام ـ : «ان النبی بعث سریه فلما رجعوا قال مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقی علیهم الجهاد الاکبر قیل یا رسول الله و ماالجهاد الاکبر؟ قال جهاد النفس» (فروع کافی؛ ج 5، ص 12). [7] . تصنیف غرر؛ ص 243. [8] . همانجا. [9] . همان؛ ص 241. [10] . همان؛ ص 243. [11] . نهج البلاغه؛ نامه 53. [12] . همان؛ نامه 45. [13] . در فرهنگ امروز عرب، از ورزش به ریاضت بدنی تعبیر می شود. بدین ترتیب، بی تناسب نیست گفته شود همان گونه که ورزش جسمانی بر قوای بدن می افزاید، ورزش روحی (ریاضت) نیز قدرت نفسانی بشر را بالا می برد و هر اندازه با تمایلات تن مبارزه شود، روحی قوی تر شده، اعمال خارق العاده انجام می دهد. راز اعمال غیرعادی مرتاضان را در همین قدرت روحی باید جست، هر چند در مشروع بودن برخی ریاضتها جای گفتگوست و ریاضت شرعی با ریاضیتهای غیرشرعی تفاوت بارز دارد. [14] . انسان، 27. [15] . تصنیف غرر؛ ص 265ـ266. [16] . مدثر، 1. [17] . شعراء، 214. [18] . نهج البلاغه؛ خطبه 223. [19] . تصنیف غرر؛ ص 265.

 

جهاد با نفس
عمده به فکر تصفیه و اصلاح افتادن است و از خواب بیدار شدن. منزل اول انسانیت یقظه است و آن بیدار شدن از خواب غفلت و هشیار شدن از سکر طبیعت است و فهمیدن اینکه انسان مسافر است و هر مسافر زاد و راحله می طلبد و راحله انسان، خصال خود انسان است.[1]
توصیه هایی که در خصوص سیر فی الارض و عبرت از سرنوشت گذشتگان و تفکر در عواقب اعمال و زیارت اهل قبور و عیادت بیماران و تشییع جنایز و امثال آن شده، علاوه بر بعد اخلاقی و اجتماعی، عامل تنبه و بیداری است: پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ می فرماید: «کَفی بالمَوتِ واعِظاً».
2. تفکّر. دومین مرحله تهذیب، تفکر است. تفکر «سیر باطن انسان است از مبادی به مقاصد» و هیچ کس از مرتبه نقصان به مرتبه کمال جز به تفکر نتواند رسید. مبادی تفکر، یعنی نقطه آغازین اندیشه، عبارت است از نظر در آیات «آفاق و انفس»، تفکر در آثار خدا و نعمت های بیکران او که توجه به آنها نفس را به خضوع و سپاس وا می دارد، و نیز اندیشیدن انسان به سرنوشت خویش و وظیفه ای که در برابر آفریدگار خود دارد و اینکه هدف از این زندگی دنیوی چیست، مقصد نهایی حیات کجاست و برای وصول به آن مقصد چه باید کرد.
آیات بسیاری از قرآن کریم به تفکر و تدبر، نظر و پذیرش عبرت توصیه می کند؛ از جمله: آیا با خود نمی اندیشند که خداوند آسمان و زمین و آنچه را در میان آنهاست، جز به حق نیافریده است.
[2]
در روایات نیز از تفکر به عنوان بهترین عبادت و طریق علم و عمل و نیل به سعادت و درجات عالی یاد شده است. حضرت علی ـ علیه السلام ـ می فرماید: «لا عِلْمَ کالتَّفَکُّر»
[3] و نیز در مقام نصیحت به فرزندش امام حسن ـ علیه السلام ـ خاطر نشان می سازد: «لا عِبادَهَ کالتَّفَکُّرِ فی صَنْعَهِ الله» و همچنین می فرماید: «التَّفَکُّرُ یَدْعُوا الی البِرِّ و العَمَلِ».[4]
در برخی روایات یک ساعت تفکر معادل هفتاد سال عبادت به شمار آمده
[5] که فلسفه آن سرنوشت ساز بودن تفکر است. بسا یک ساعت فکر کردن که سرنوشت انسانی را تغییر داده و بسا عبادتهای چندین ساله که با غفلتی به بیحاصلی انجامیده است.
حضرت امام (ره) در این باره می گوید:
اگر انسان عاقل لحظه ای فکر کند، می فهمد که مقصود از این بساط چیز دیگری است و منظور ازاین خلقت، عالم بالا و بزرگتری است و این حیات حیوانی مقصود بالذات نیست. وانسان عاقل باید در فکر خودش باشد و به حال بیچارگی خودش رحم کند و با خود خطاب کند: ای نفس شقی! که سالهای دراز در پی شهوات، عمر خود را صرف کردی و چیزی جز حسرت، نصیبت نشد، خوب است قدری به حال خود رحم کنی، از مالک الملوک حیا کن و قدری در راه مقصود اصلی، قدم زن که آن موجب حیات همیشگی و سعادت دائمی است و سعادت همیشگی را مفروش به شهوات چند روزه فانی که آن هم به دست نمی آید، حتی با زحمتهای طاقت فرسا.
[6]
3. عزم. سومین مرحله تهذیب، عزم است؛ یعنی تصمیم بر ادای فرایض و ترک محرمات و جبران مافات و پایداری در راه حق. انسان بدون عزم و تصمیم، به هیچ یک از مقامات نخواهد رسید. خداوند پیامبران برگزیده خود را به عنوان «اُولِی العَزمِ» نام برده و پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ را به صبر و پایداری چون آنان فراخوانده است: «فَاصْبِرْ کما صَبَرَ أولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ».
[7]
حضرت امام (ره) درباره عزم بیانی داردکه خلاصه آن چنین است:
عزم، جوهره انسانیت و میزان امتیاز انسان است، و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم اوست و عزمی که مناسب با این مقام است عبارت است از عزم بر ترک معاصی و فعل واجبات و جبران آنچه از او فوت شده در ایام حیات و بالاخره عزم بر اینکه ظاهر و صورت خود را انسان عقلی و شرعی نماید و انسان شرعی عبارت از آن است که موافق مطلوبات شرع رفتار کند و ظاهرش ظاهر رسول الله (صلی الله علیه و آله) باشد و تأسی به آن بزرگوار بکند در جمیع حرکات و سکنات و در تمام افعال و تروک... .
[8]
به طور خلاصه: تملک نفس و اتکال به حق و پرهیز از معاصی می تواند عزم را قوت ببخشد و سستی اراده را درمان کند؛ زیرا برای تضعیف اراده و سستی عزم آدمی هیچ عاملی مانند گناه نیست و تا انسان درهای گناه را بر روی خود نبندد و هواهای نفسانی را به بند نکشد، دارای عزمی استوار نخواهد شد.
هر چند عوامل تضعیف و سستی اراده به حسب حالات روانی و حساسیتهای افراد، مختلف است، همچنان که در روایات نیز اشاراتی وجود دارد، ازچشم و گوش که دریچه ارتباطی انسان با جهان خارجند، به عنوان عامل بسیار مؤثرتر می توان یاد کرد.
جوانی و نیروی اراده. همان گونه که در جوانی نیروهای جسمانی، فعال و بانشاط است و می تواند بر مشکلات فایق آید، نیروهای روانی جوانان نیز قوی تر از دوران کودکی و پیری است. چه بسیار مشکلاتی که جوان با اراده آهنین خود آسان می کند و چه بسا رهاوردهای زیبایی که به بار می آورد. البته آسیب پذیری جوان نیز قابل انکار نیست و از این رو، بر مربیان است که زمینه های درخشان روانی جوانان را بشناسند و در تربیت آنان بکوشند و جوانان نیز از سرمایه سرشار جوانی بهره گیرند و پیش از آنکه به پیری برسند در اصلاح و تهذیب نفس بکوشند.
حضرت امام (ره) می فرماید:
جوانان ننشینند که گرد پیری، سر و روی آنان را سفید کند. شما تا جوان هستید می توانید کاری انجام دهید. تا نیروی جوانی دارید می توانید هواهای نفسانی مشتهیات دنیایی و خواسته های حیوانی را از خود دور سازید، ولی اگر در جوانی به فکر اصلاح و ساختن خود نباشید،‌ دیگر در پیری کار از کار گذشته است.
[9]
4. مشارطه. مشارطه که آن را معاهده نیز می گویند، عبارت است از شرط و تعهد انسان بر ترک معصیت و پایبندی به عهد و میثاقی که در این خصوص بسته است. در قرآن کریم بر التزام به تعهدات که بالاترین آنها تعهد به خداست، تأکید فراوان شده است؛ از جمله: «أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ»
[10] و «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلاً».[11] حضرت علی ـ علیه السلام ـ می فرماید: هرگاه بر کار نیک عزم کردید، بدان عمل کنید.[12]
حضرت امام (ره) در مشارطه گفتاری دارد که بخشی از آن چنین است:
مشارطه آن است که در اول روز مثلاً با خود شرط کند که امروز برخلاف فرموده حق تبارک و تعالی رفتار نکند و این مطلب را تصمیم بگیرد و معلوم است که یک روز خلاف نکردن امری است خیلی سهل و انسان به آسانی می تواند از عهده به در آید... .
[13]
5. مراقبه. مراقبه آن است که در تمام مدتی که فرد شرط کرده است خلاف نکند، مراقب خود باشد و بر عهد و پیمان بایستد و به وسوسه های شیطان و نفس دل نسپارد و از شر آنها به خدا پناه ببرد.
حضرت علی ـ علیه السلام ـ می فرماید: «أجْعَلْ لِنَفْسِکَ علی نَفْسِکَ رَقیباً...».
[14]
حضرت امام (قدس سره) می گوید:
انسان باید مثل طبیب و پرستار مهربان از حال خود مواظبت نماید و مهار نفس سرکش را از دست ندهد که به مجرد غفلت، مهار بگسلد و انسان را به خاک مذلت و هلاک کشاند و در هر حال، به خدای تعالی پناه برد از شر شیطان و نفس اماره.
[15]
6. محاسبه. محاسبه آن است که انسان هر روز از خود حساب گیرد که چه طاعتی یا معصیتی مرتکب شده است. اگر طاعتی داشته بر آن بیفزاید و اگر گناهی مرتکب شده در جبران آن بکوشد و بداند که خداوند از اعمال و اسرار نهان او آگاه است و آن را حسابرسی خواهد کرد: «وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ».
[16]
امام علی ـ علیه السلام ـ می فرماید: آن کس که نفس را حسابرسی کند، بر عیبها و گناهانش واقف گشته، از گناهان پوزش طلبد و در اصلاح عیبهایش بکوشد.
[17]
امام موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ می فرماید: از ما نیست کسی که هر روز نفس خود را محاسبه نکند. پس اگر عمل نیک انجام داده بر آن بیفزاید و اگر بد کرده از آن استغفار کند.
7. تذکر. تذکر یعنی متذکر عظمت خداوند بودن و نعمتهای او را یاد کردن و توجه داشتن به اینکه انسان در محضر خداست و باید از گناه بپرهیزد. آیات در باب ذکر و تذکر بسیار است؛ از جمله: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً».
[18]
در سوره اعراف، در وصف پرهیزکاران آمده است: آنان با تذکر و تنبه، وساوس شیطانی را دفع کرده، با بصیرت ایمانی از گناه اجتناب می ورزند.
[19]
نقطه مقابل تذکر، فراموشی و غفلت است که در آیات و روایات مورد نکوهش قرار گرفته است. قرآن کریم هشدار می دهد: از کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند خودشان را از یادشان برد و به ورطه فسق و فجور کشیده شدند؛
[20] و شیطان بر آنان مسلط شده و ذکر خدا را از یادشان برده است.[21]
حضرت امام (ره) می فرماید:
این همه مصیبات و گرفتاری به دست نفس اماره و شیطان رجیم از غفلت از یاد حق و عذاب و عقاب اوست. غفلت از حق کدورت قلب را زیاد کند و نفس و شیطان را بر انسان چیره و مفاسد را روزافزون کند و تذکر و یادآوری از حق، دل را صفا دهد و قلب را صیقلی نماید و جلوه گاه محبوب کند و روح را تصفیه نماید و خالص کند و از قید اسارت برهاند و حب دنیا را که منشأ خطیئات و سرچشمه سیئات است از دل بیرون کند.
[22]
ضبط خیال. در زمره شرایط تزکیه نفس، از ضبط خیال نیز نام برده اند؛ چه نیروی تخیل مانند مرغی به هر سو پرواز می‎کند و گاه در دام اوهام فاسد و خیالات باطل می افتد و سبب انحراف فکر و اعتقاد و آلودگی روح و فساد در عمل می شود. از این رو، مهار کردن نیروی خیال و هدایت آن در قلمرو شرع و عقل برای رهروان طریق کمال، ضروری است.

[1] . چهل حدیث؛ ص 85ـ86. [2] . روم، 8. [3] . نهج البلاغه، قصار 113. [4] . سفینه البحار؛ ذیل «فکر». [5] . تفکر ساعه خیر من عباده سبعین سنه (اوصاف الاشراف؛ ص 43). [6] . چهل حدیث؛ ص 6. [7] . احقاف، 35. [8] . چهل حدیث؛ ص 7. حضرت امام از استاد خود «مرحوم شاه آبادی» نقل می کند که: «بیشتر از هرچه، گوش کردن به تغیّنات سلب اراده و عزم از انسان می کند». مقصود از تغیّنات، همان غنا و لهو و لعب است که در شرع مقدس حکم به حرمت آن شده است. [9] . جهاد اکبر؛ ص 60. [10] . نحل، 91. [11] . اسراء، 34. [12] . تصنیف غرر؛ ص 476. [13] . چهل حدیث؛ ص 8. [14] . تصنیف غرر؛ ص 235. [15] . چهل حدیث، ص 238. [16] . بقره، 284. [17] . تصنیف غرر، ص 236. [18] . احزاب، 41. [19] . اعراف، 21. [20] . حشر، 19. [21] . اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرِ اللَّهِ (مجادله، 19). [22] . چهل حدیث؛ ص 249.

محمدتقی رهبر، محمدحسن رحیمیان ـ اخلاق و تربیت اسلامی، ص 124

فضایل اخلاقی - شکر

شکر

«شکر» در لغت به معنای تصور نعمت در ذهن و اظهار آن در گفتار و کردار است.[1]
شکرگزاری با قلب، زبان و عمل، در روایات اسلامی نیز به همین معنی آمده است و امام صادق ـ علیه السلام ـ می فرماید:
«مَنْ اَنعَمَ‌ اللهُ علَیهِ بنِعمهٍ فَعَرَفها بِقلبِهِ فَقَد اَدّی شُکرها»
[2]
هر کس نعمت خدا داده را با دل بشناسد، شکرش را ادا کرده است.
و نیز می فرماید:
«شکرُ النِّعمهِ اجتِنابُ المحارِمِ و تمام الشُّکرِ قَولُ الرَّجلِ: الحمدُ للهِ رَبِّ العالَمینَ»
[3]
شکر نعمت، دوری از کارهای حرام است و شکر کامل، گفتنِ «الحمد للِّه ربِّ العالَمینَ» است.
مراتب شکر
«سپاسگزاری» در برابر خداوند نعمت گستر در سه مرتبه انجام می پذیرد. قلب، زبان و عمل.
[4]
الف) شکر قلبی
قلب «سپاسگزار» همواره یاد نعمت و بخشش «نعمت گستر» و بزرگداشت و تعظیم اوست و در برابر بزرگی و توجّه او اظهار کوچکی و نیاز می کند و با تفکر در کارهای بزرگ و مخلوقات گوناگون خدا و اراده خیررسانی به بندگانش، شگفتی خویش را ابراز می دارد و خضوع و خشوعش افزون می گردد.
ب) شکر زبانی
آن است که شکرگزار به تمجید و ثناگویی و تسبیح و تهلیل «نعمت دهنده»‌ می پردازد و در حد فکر و توان خود، او را می ستاید. همینطور در قالب «امر به معروف و نهی از منکر» دیگران را نیز به اطاعت از او وا می دارد.
ج) شکر عملی
مرحله سوم شکر، سپاسگزاری عملی در برابر «نعمت گستر» است که «نعمت پذیر» باید تلاش کند نعمتهای خدا را در راه نافرمانی او به کار نگیرد، بلکه از آنها برای اطاعت و عبادت او کمک بجوید.
تشویق به شکرگزاری
آیات قرآنی و روایات اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ به شکرگزاری سفارش و تشویق کرده و افراد سپاسگزار را ستوده اند که به برخی از آنها اشاره می کنیم؛ قرآن کریم می فرماید:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ»
[5]
ای کسانی که ایمان آورده اید از آن پاکیزه هایی که روزی شما کرده ایم بخورید و اگر خدا را می پرستید سپاسش را به جای آورید.
و نیز می فرماید:
«... وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الآخِرَهِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ»
[6]
هر کس خواهان پاداش آن جهان باشد به او می دهیم و شاکران را پاداش خواهیم داد.
علی ـ علیه السلام ـ می فرماید:
«کُن فی السَّرّاءِ عَبْداً شکوراً وَ فی الضَّراءِ عَبداً صَبوُراً»
[7]
در گشایش و راحتی بنده سپاسگزار و در تنگنا و سختی بنده ای بردبار باش.
امام صادق ـ علیه السلام ـ می فرماید:
«در تورات نوشته است: کسی که به تو نعمت داد، سپاسش گزار و هر کس از تو سپاسگزاری کرد، نعمتش بده. زیرا با سپاسگزاری نعمتها نابود نگردد و با ناسپاسی پایدار نماند. سپاسگزاری مایه افزایش نعمت و ایمنی از دگرگونی است.»
[8]
الگوهای شاکران
در میدان سپاسگزاری، تعداد اندکی از بندگان صالح و خالص خدا، گوی سبقت را ربوده اند که برتر از همه اولیای خدا هستند، آن بزرگواران در تمام عمر خویش لحظه ای از پروردگار خود غافل نماندند و همواره در حال قدردانی و سپاسگزاری از او بوده اند. در اینجا به ذکر چند نمونه بسنده می کنیم:
1 . رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ و اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در همه‌ فضایل انسانی از دیگران برتر و در مقام سپاسگزاری نیز بنده ای بسیار شاکر بود.
امام باقر ـ علیه السلام ـ می فرماید:
«روزی یکی از همسران پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ به آن حضرت عرض کرد: خداوند گذشته و آینده تو را مشمول رحمت خویش قرار داده است. چرا اینقدر خود را در زحمت عبادت می افکنی؟ حضرت پاسخ داد: آیا بنده ای بسیار شکر کننده نباشم؟»
[9]
اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ نیز همچون رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ با همه وجود خود سپاسگزار نعمتهای خدا بودند بطوری که خداوند سپاس آنان را پذیرفت و فرمود:
«وَ کانَ سَعیُکُم مَشْکوراً»
[10]
تلاش شما مورد قدردانی (و پذیرفته)‌است.
2 . حضرت نوح ـ علیه السلام ـ
خداوند حضرت نوح ـ علیه السلام ـ را با صفت «شکور» ـ یعنی بسیار سپاسگزار ـ ستوده، می فرماید:
«... اِنَّهُ کانُ عبداً شَکوُراً»
[11]
بحق، نوح بنده ای بسیار سپاسگزار بود.
3 . حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ
حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ نیز از شاکران نمونه قرآنی است که در میدان مبارزه با شرک و کفر یک تنه در برابر همه ایستاد و با شکستن بتها، نظام توحیدی را بنیان نهاد، و از دریای آتش نمرودیان، ذرهّ ای نهراسید و در راه تحکیم پایه های دین خدا همه نوع عذاب و شکنجه را به جان خرید. قرآن کریم آن حضرت را چنین می ستاید:
« إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّهً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ * شاکِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»
[12]
همانا ابراهیم چون امتی پاک به فرمان خدا بر پای ایستاد و از مشرکان نبود، سپاسگزار نعمتهای خدا بود، خداوند هم او را برگزید و به راه درست هدایتش کرد.
کفران نعمت
کفران نعمت به معنای پوشاندن و ندیده گرفتن نعمتهاست. خداوند، گرچه نیازمند سپاسگزاری و عبادت ما نیست، ولی آنها را از روی حکمت و مصلحت بر بندگان ضروری دانسته و در قرآن کریم پس از نوید به سپاسگزاران، با ناسپاسان بی اعتنایی کرده، می فرماید:
«وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ»
[13]
آنکه سپاسگزاری کند سپاسش به نفع خود اوست و هر که کفران ورزد، خداوند بی نیاز و ستوده است.
با اینکه خداوند از سپاس و تشکر نعمت پذیران بی نیاز است و بزرگوارتر از آن است که ناسپاسان را محروم سازد، ولی «کفران نعمت»، خود، سبب برخی از ناهنجاری ها می شود که در زیر می آید:
1 . پستی
انسان ناسپاس، پستی و بی کفایتی خود را اثبات می کند. چرا که عقل و وجدان انسان می گوید که نعمت پذیر باید سپاسگزار باشد و زیر پا گذاشتن داوری عقل و وجدان از کسانی سر می زند که در پستی و بی ارزشی به حدّ حیوانیت رسیده؛ بلکه پست تر شده اند. امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ می فرماید:
«اگر خداوند مردم رابه احسان های پی درپی مشغول کند و نعمت شایان بدانان ببخشد، ولی راه شناخت حمد و سپاس را بر آنان ببندد، آنان از احسانش بهره مند می گردند ولی ثنایش نمی گویند و به روزی فراوان او می رسند و سپاسش نمی گویند؛ اگر مردم چنین شوند از مرز انسانیت گذشته به مرز حیوانیت می رسند و آنگونه می شوند که قرآن فرموده: آنان چون حیوان، بلکه راهی پست تر از حیوانیت را برگزیده اند.
[14]
2 . زوال نعمت
کفران نعمت، سبب بی ثباتی و ناپایداری نعمت ها می گردد و خیر و برکت را از بین می برد. همانطور که سپاسگزاری سبب بقای آن می شود. امام صادق ـ علیه السلام ـ می فرماید:
«لا زَوالَ للنَّعماءِ اذا شَکَرتَ و لا بَقاءَ لَها اِذا کَفَرْتَ»
[15]
اگر سپاسگزاری کنی نعمت ها پایدارست و اگر کفران ورزی، دیری نمی پاید.
شکر نعمت، نعمتت افزون کند کفر، نعمت از کفت بیرون کند
3 . کم شدن احسان و نیکی
اثر دیگر کفران نعمت، ‌رخت بستن خیر و احسان از جامعه است، چرا که ناسپاسی، صاحبان نعمت را دلسرد کرده، از انعام و بخشش باز می دارد. سنّت خداوند نیز چنین است که اگر بندگان کفران نعمت ورزند از فضل و احسانش بکاهد. امام صادق ـ علیه السلام ـ می فرماید:
«لعَنَ اللهُ قاطعی سَبیلِ المعرُوفِ. قیلَ: و ما قاطِعوُا سَبیلِ المعرُوف؟ قالَ: الرَّجُلُ یُصنَعُ الیهِ المعروُف فیَکفُرُهُ فَیَمتَنِعُ صاحِبُهُ مِن اَن یصنَعَ‌ ذلکَ إلی غَیرهِ»
[16]
نفرین خدا بر آنان که راه خیر و خوبی را می بندند، پرسیدند: چه کسانی چنین اند؟ فرمود: کسی که به او خوبی می کنند و او کفران می ورزند، آنگاه صاحب نعمت به دیگری احسان نمی کند.
3 . عقوبت سریع
اثر ناهنجار دیگر کفران نعمت، تسریع در شکنجه و عقوبت کافر نعمت است. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«اَسرعُ الذُّنوبِ عُقُوبَهً کُفرانُ النِّعمهِ»
[17]
سریع ترین گناهان در عقوبت،کفران نعمت است.
5 . رفتن به دوزخ
آخرین برداشتی که کافِرِ نعمت از محصول خود می کند، رفتن به دوزخ سوزنده است، زیرا او با پوشاندن نعمت های خدا و نادیده گرفتن احسان بندگان او از راه خدا منحرف گشته و قدم در راه ستم می نهد که پایانی جز جهنّم نخواهد داشت. این سرانجامی است که قرآن به آنان نشان داده است:
«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ - جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ»
[18]
آیا ندیده ای کسانی را که نعمت خدا را به کفر بدل ساختند و مردم خود را به دیار هلاکت بردند، آنان به قرارگاه بد، دوزخ، داخل می شوند.

[1] . مفردات راغب، ص 265، واژه شکر. [2] . اصول کافی، ج 2، ص 79، اسلامیه. [3] . همان،‌ص 78. [4] . اقتباس از بحارالانوار، ج 71، ص 22. [5] . بقره (2)، آیه 172. [6] . آل عمران (3)، آیه 145. [7] . شرح غررالحکم، ج 4، ص 602. [8] . اصول کافی، ج 2، ص 77. [9] . اصول کافی، ج 2، ص 77. [10] . انسان (76)، آیه 22. [11] . اسراء (17)، آیه 3. [12] . نحل (16)، آیات 120 ـ 121. [13] . لقمان (31)، آیه 12. [14] . صحیفه سجادیه، دعای اول. [15] اصول کافی، ج 2، ص 77. [16] . وسائل الشیعه، ج 11، ص 539. [17] . وسائل الشیعه،‌ج 11، ص 541. [18] . ابراهیم (14)، آیات 28 ـ 29.

علی اصغر الهامی نیا ـ اصول اخلاق اسلامی، ص 63

فضایل اخلاقی - کمال جوئی

کمال جوئی

«کمال خواهی»، فطری انسان
سخن در باب تزکیه نفس بود و آیات ابتدای سوره شمس را مطلع سخن قرار دادیم. گفتیم از این آیات شریفه استفاده می شود که نفس انسان، هم استعداد ترقّی و تکامل، و هم استعداد سقوط و تنزل دارد. اگر آن را «تزکیه» کردیم، رشد می کند و بارور می شود،‌ و اگر آن را «تدسیه» کردیم، رو به ضعف و سستی رفته فاسد می گردد. در این میان، همه انسان ها به طور فطری طالب کمال هستند. هیچ انسانی نیست که نقص وجودی را خوش داشته باشد. هر انسانی به طور غریزی و فطری به دنبال آن است که روز به روز کامل تر شود. حتی یک نفر نیز پیدا نمی شود که تمایل قلبی اش این باشد که تکاملش متوقف گردد و یا هر روز از روز پیش وضعش بدتر شود! اگر انسان بداند که امکان نیل به مرتبه ای از کمال برای او وجود دارد، آرزو می کند که به آن مرتبه نایل شود. این علاقه و میل فطری به کمال، موهبتی است که خدای متعال در وجود انسان قرار داده و یکی از نعمت های بزرگ الهی است. تصور کنید اگر چنین گرایشی در نهاد انسان نبود، همیشه خمود و بی حال گوشه ای نشسته بودیم و چندان حرکتی نمی کردیم. این، گرایش به کمال است که موتور محرک ما برای سعی و تلاش بیشتر است. هدف خداوند از آفرینش انسان این بوده که به اراده خود مسیر تکامل را بپیماید؛ از همین رو چنین گرایشی را در فطرت او قرار داده است.
البته در مقام عمل، انسان گاه در تشخیص این که مصداق کمال چیست اشتباه می کند. بدیهی است که هیچ انسانی، نیرو، پول، امکانات و استعدادهای خود را به کار نمی گیرد تا به دست خود، خویشتن را به چاه بیندازد و در جهت نقص بیشتر حرکت کند؛ به عکس، همه تلاش های هر انسانی برای پیشرفت کردن، بهتر شدن و تکامل است. چیزی که هست این است که احیاناًً در تعیین مصداق و تشخیص راه از چاه دچار اشتباه می شود. برای مصون ماندن از چنین اشتباهی خداوند به انسان عقل داده است؛‌البته عقل تا حدودی در این زمینه روشن گر است، اما بی مدد وحی قطعاً راه به جایی نمی برد. از همین رو خدای متعال انبیا را فرستاد تا راه صحیح زندگی را به مردم نشان دهند. آنان به منظور ایجاد انگیزه در مردم برای پیمودن راه و دوری از چاه، از دو ابزار «تبشیر» و «انذار» استفاده می کنند: فَبَعَثَ اللهُ النَّبیِّینَ‌ مُبَشِّرِینَ وَ‌مُنْذِرینَ؛
[1] پس خداوند پیامبران را نویددهنده و بیم دهنده برانگیخت.
برخی از مصادیق کمال، کاملاً روشن و واضحند و هیچ انسانی در کمال بودن آنها تردید ندارد؛ «علم» از جمله این موارد است همه می دانند و هیچ کس تردیدی ندارد که «علم» خوب است و کمال، و «جهل» بد است و نقص. به همین دلیل هم همه انسان ها فطرتاً دوست دار و خواهان علم هستند و به دنبال آنند که هر روز بیشتر بدانند و حقایق بیشتری بر آنان مکشوف گردد. هیچ انسانی طالب «نادانی»‌نیست، بلکه به عکس، تا بتواند از آن گریزان است.
«قدرت» نیز مانند «علم» است. برای هر انسانی روشن است که «قدرت»‌یک کمال است و «ضعف» و «عجز» نقص محسوب می شود. هیچ کس دوست ندارد عاجز و ناتوان باشد و کاری از دستش نیاید. همه انسان ها فطرتاً طالب «توانایی» و «قدرت»اند. قطعی ترین و یقینی ترین صفات کمالیه خداوند نیز «علم» و «قدرت» است.
از دیگر چیزهایی که انسان به طور فطری طالب آن است «سعادت» است. همه انسان ها بالفطره طالب خوشی هستند. هیچ کس نیست که ناخوشی و بدبختی را دوست بدارد. هیچ کس مایل نیست به درد و رنج و گرفتاری مبتلا باشد. آنچه انسان فطرتاً در پی آن است، خوشی، لذت، آسایش، آرامش، راحتی و در یک کلمه «سعادت» است.
بنابراین خدای متعال از یک طرف اصلِ میل به «کمال»‌را در انسان قرار داده و از طرف دیگر نیز میل به «مصادیق کمال»‌را نیز در او به ودیعت نهاده است.
«قرب الی الله» کمال نهایی انسان
اما آن کمال اصلی و نهایی انسان چیست؟ چه وقت می توان گفت، وجود انسان حقیقتاً کامل شده است؟ همان گونه که در جلسه قبل نیز اشاره کردیم، آنچه از تعالیم انبیا بر می‌ آید این است که تکامل انسان در «قرب به خدا»‌ است. این مفهومی است که همه انبیا آن را به پیروان خود تعلیم داده اند و می توان آن را امری فطری دانست. در جلسه قبل اشاره کردیم که حتی مشرکان و بت پرستان در پی قرب به خدا بودند: ما نَعْبُدُهُم إلّا لِیقَرِّبونا إِلَی اللهِ زُلْفی؛
[2] ما آنها (بت ها) را جز برای آن که ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیک گردانند، نمی پرستیم. این سخن، نشان از فراگیر بودن این مفهوم، بین مؤمن و مشرک دارد. بت پرست هم طالب «قرب» است، اما مسیر را اشتباهی انتخاب کرده است.
پیش از این اشاره کردیم که تا دست کم مرتبه نازلی از قرب به خدای متعال در خود ما پیدا نشود، حقیقت این معنا بر ما مخفی خواهد ماند. با این حال می توان به کمک برخی قیود سلبی و اوصاف ایجابی، کاری کرد که این مفهوم از آن حالت «مجهول مطلق» بودن درآید و دایره معنا محدودتر شود تا جستجوی حقیقت آسان تر گردد.
ما معمولاً مفهوم قرب را در امور مادی به کار می بریم و مرادمان از آن، قرب مکانی یا قرب زمانی است. اما آیا این معنا از قرب در مورد خدا نیز متصوَّر است و امکان دارد؟ آیا وقتی می گوییم، به خدا نزدیک می شویم، منظور این است که فاصله مکانی یا زمانی ما با خداوند کمتر می شود؟!
مسلّماً قرب و بعد مکانی و زمانی در مورد خدا بی معنی است. خداوند هیچ نسبتی با زمان و مکان ندارد که بخواهد به زمان و مکانی نزدیکتر و از زمان و مکانی دورتر باشد. برخی می پندارند خدا در آسمان است و در نتیجه هرچه در آسمان بالاتر برویم به خدا نزدیک تر می شویم! این پندار ناشی از ضعف معرفت این افراد در مورد خدای متعال است. اینان گاهی در تأیید سخن خود به معراج پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ اشاره می کنند که خداوند آن حضرت را به آسمان ها برد و تا آن جا بالا رفت که قرآن می فرماید: ثُمَّ دَنا فَتَدَلّی. فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدنی؛
[3] پس نزدیک آمد و نزدیکتر شد تا فاصله اش به قدر دو (انتهای) کمال یا نزدیک تر گردید. می گویند، قرآن خود فاصله مکانی را تصویر کرده و فرموده، پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ به اندازه ای به خدا نزدیک شد که فاصله آن حضرت با خدای متعال از فاصله دو کمان نیز کمتر بود!
با توجه به ادله قطعی که در مورد جسم نبودن و زمان و مکان نداشتن خداوند متعال در دست داریم، چنین سخنانی را قطعاً باطل می دانیم. به طور یقین، مراد از قرب در این آیه، قرب مکانی نیست و این تعبیر نیز از قبیل «تشبیه معقول به محسوس» است که نمونه های نظیر آن در قرآن فراوان است.
حقیقت «قرب الی الله»
برخی معنای دیگری برای «قرب الی الله» مطرح کرده اند که در ابتدا ممکن است تعریفی دقیق و صحیح به نظر برسد، اما این معنا نیز خالی از اشکال نیست. آنان گفته اند، وجود انسان در ابتدای خلقت ناقص است و نقص ها و ضعف های فراوانی دارد. طیّ حیات خود، هر چه انسان این ضعف ها، نقص ها و «فقدان»ها را به «وجدان» تبدیل کند و صفات وجودی بیشتری در خود محقق کند به خدا نزدیک تر می شود؛ چرا که خداوند کمال مطلق و «وجود محض» است، بنابراین هر چه یک موجود حظّش از وجود بیشتر باشد به خدا نزدیک تر است؛ مثلاً هر چه صفت «علم» که یک وصف وجودی است، در انسان بیشتر تقویت گردد و معلومات او بیشتر شود، بیشتر به خدا نزدیک می شود.
در ارزیابی این نظر باید بگوییم که هر وصف وجودی، موجب تقرب به خداوند نمی شود. اضافه شدن وزن بدن و چاقی یک صفت وجودی است؛ آیا هر چه انسان وزنش بیشتر و چاق تر شود به خدا نزدیک تر می گردد؟! داشتن زور بازو یک صفت وجودی است؛ آیا هر چه زور بازوی انسان بیشتر شود و مثلاً قهرمان وزنه برداری دنیا شود، به خدا نزدیک تر می گردد؟! آیا در مورد صفت علم، ما می دانیم که در اسلام کسب برخی از علوم، حرام یا دست کم محل اشکال است؛ آیا آموختن چنین علومی موجب تقرّب بیشتر به خداوند می گردد؟!
از این رو این معنا نیز معنایی دقیق و صحیح نیست. تأمل در روایات و آثاری که در آنها برای قرب الی الله ذکر شده، می تواند ما را در درک معنای حقیقی قرب به خداوند کمک کند.روایتی است معروف در اصول کافی که سندهای متعدد دارد. شیخ بهایی نیز در کتاب «اربعین» خود پیرامون آن بحث کرده است. این روایت مشتمل بر معارف بلندی است و بزرگان علمای اخلاق بسیار به این روایت، اعتنا کرده اند. متن روایت، که طبق نقل مرحوم کلینی در اصول کافی، امام صادق ـ علیه السلام ـ آن را از پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ نقل می کند، چنین است:
خدای متعال می فرماید: هر کس به یکی از دوستان من بی حرمتی کند به من اعلان جنگ کرده است؛ و نزدیک نشد بنده ای به من به چیزی که محبوب تر از انجام اَعمالی باشد که بر او واجب کرده ام؛ و او با انجام مستحبات تا آن جا نزد من مقرب می شود که او را دوست می دارم. پس وقتی او را دوست داشتم گوش او می شوم که با آن می شنود، و چشم او می شوم که با آن می بیند، و زبان او می شوم که با آن سخن می گوید، و دست او می شوم که با آن کار انجام می دهد. اگر مرا بخواند او را اجابت می کنم؛ و اگر از من چیزی بخواهد به او عطا می کنم.
[4]
[1] . بقره (2)، 213. [2] . زمر (39)، 3. [3] . نجم (53)، 8 ـ‌9. [4] . اصول کافی، ج 2، ص 252، روایت 7.
 

کمال جوئی

تعابیری بسیار عجیب و بلند است؛ این که خدا گوش و چشم و زبان و دست بنده ای شود! به راستی خداوند چگونه گوش وچشم انسان می شود؟ چگونه ممکن است وقتی انسانی سخن می گوید، بگوییم این او نیست که حرف می زند، خدا است که زبان به سخن باز کرده است؟! بزرگان در شرح و تفسیر این حدیث بیان های مختلفی ذکر کرده اند. آنچه مسلّم است قطعاً ظاهر معانی این عبارات مقصود نیست. ظاهر این حدیث این است که، خدا گوش می شود، یا خدا چشم می شود، و یا زبان و یا دست! اینها موجوداتی مادی و اندام هایی محدود و حقیر از وجود انسان اند، و حال آن که خداوند موجودی است غیرمادی، نامحدود و عظمتی بی انتها دارد.
یکی از معانی معقول برای این روایت این است که بگوییم این تعبیرها کنایه از شدت نزدیکی خدا به بنده است.این بنده به مقامی رسیده که گویی خداوند در همه جا و همه حال کنار او و همراه اوست. چنین کسی در هر آن، مورد عنایت خاص خدا قرار دارد و خداوند در تک تک افعالش عنایت ویژه دارد و خود متکفل انجام آن می شود. برای افراد عادی و معمولی عنایات خاص خدا بسیار محدود و معدود است، اما چنین بنده ای پیوسته مشمول لطف و عنایت مخصوص حضرت حق است.
هر کدام از ما در زندگی خود معمولاً کم و بیش تجربه هایی از عنایات خاصه پروردگار داریم و آن را احساس کرده ایم. اگر نمونه هایی را که در این زمینه برای همه افراد پیش آمده است، بخواهند در کتابی بنویسند قطعاً دایره المعارفی بزرگ با ده ها جلد کتاب قطور خواهد شد. در مواردی که انسان خودش برنامه و حساب و کتاب خاصی نداشته، اما کارها درست همان طور که او می خواسته درست شده و انجام گردیده است. مناسب است یکی، دو مورد را که الآن در ذهن دارم اشاره کنم:
طلبه ای که سال ها در نجف اقامت داشت و در سفری به ایران آمده بود، می گفت: مدت ها بود که از مادرم خبری نداشتم. پدر و مادرم سال ها بود که با هم اختلاف داشتند و من نمی دانستم که مادرم کجا است و چه می کند. از نجف آمدم و به مشهد مقدس مشرف شده، به امام رضا ـ علیه السلام ـ عرض کردم، آقا من می خواهم مادرم را ببینم! می گفت، بعد از زیارت از حرم بیرون آمدم و بر حسب اتفاق مادرم را در یکی از رواق های حرم مطهر پیدا کردم!
شخص دیگری که از سفر عمره و زیارت خانه خدا مراجعت کرده بود، نقل می کرد: سفر ما طوری بود که برای انجام کارهایمان می بایست ماه رجب را در مدینه باشیم و نمی توانستیم برای عمره رجبیه ـ که بسیار فضیلت دارد ـ مشرّف شویم. به علت تعهدی که کرده بودم، اصولاً رفتن برای عمره رجبیه برای من مشکل شرعی داشت. از طرفی هیچ دلم نمی خواست حال که در این سفر مقدس هستم، عمره رجبیه را از دست بدهم. دو سه روز بیشتر به آخر ماه رجب باقی نمانده بود. یکی از شب ها که به حرم نبوی مشرف شدم عرضه داشتم، یا رسول الله! از شما می خواهم که وسیله ای برای تشرف به عمره فراهم کنید؛ به دیگران هم نمی گویم و دیگر هم چنین تقاضایی از شما نخواهم کرد! می گفت، انتظار داشتم که فردا کارم درست شود. البته مقدماتی فراهم شد، ولی به جایی نرسید. شب بعد که به حرم مشرف شدم، عرض کردم آقا خبری نشد! از حرم برگشتم و به هتل آمدم. در آن جا دیدم مرا صدا می زنند، که فلانی ماشین آماده حرکت به مکه است. من برای این که بفهمم این عنایت آقا رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ است یا خیر، گفتم: من در مدینه کار دارم! اما دیدم با یک ماشین سواری لوکس آمده اند که به زور مرا به مکه ببرند!
در دعای عرفه می خوانیم: اِلهی اَغْنِنی بِتَدْبیرکَ لی عَنْ تَدْبیری و بِاخْتیارِکَ عَنْ اِخْتیاری؛ خدایا با تدبیر خودت مرا از تدبیر خودم بی نیاز گردان و با اختیار خودت مرا از اختیار خودم بی نیاز کن. معنای این دعا تنبلی کردن نیست که من خودم فکر نکنم و برای کارهایم چاره اندیشی نداشته باشم، بلکه در واقع طلب همان عنایات خاصه الهی است؛ همان است که در قرآن می فرماید: وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛
[1] و هرکس بر خدا توکل کند پس خدا او را بس است. بنده متوکّل، گرچه خود به دنبال انجام امور خویش است، اما از صمیم دل باور دارد و معتقد است که این خدا است که باید کارها را درست کند و امور را به انجام برساند. و این تلاش های ظاهری من، بی اراده او ثمری ندارد. چنین کسی وقتی می گوید: وَ أُفَوِّضَ أَمری إِلَی اللهِ؛[2] کارم را به خدا واگذار می کنم؛ حقیقتاً و از صدق دل سررشته امور خود را به او می سپارد، گرچه بر حسب تکلیف، در ظاهر خودش نیز تلاش می کند.
در این روایت شریف هم که از اصول کافی نقل کردیم شاید مراد همین باشد که بنده به مقامی رسیده که حقیقتاً می بیند هر تأثیر و تأثری و هر حرکت و سکونی به اراده خدای متعال است. چنین کسی هنگامی که سخن می گوید، می بیند که او نیست که حرف می زند بلکه خدا است که این امر وجودی را ایجاد می کند. وقتی نگاه می کند، با همه وجود می یابد که در حصول این فعل خدا حضور دارد.
در آخر این روایت می فرماید هنگامی که بنده ای به این مرتبه رسید: اِنْ دَعانی اَجَبْتُهُ وَ‌ اِنْ سَأَلَنی اَعطَیْتُه اگر مرا بخواند او را اجابت می کنم و اگر از من چیزی درخواست کند به او می دهم. چنین بنده ای به مقام «مستجاب الدعوه» بودن می رسد.
قرب یا آثار قرب؟!
و تازه، اینها همه نه خودِ قرب، که آثار قرب است! اگر آثار قرب اینها است پس خود قرب چه محشری است؟! اثر قرب این است که اگر این بنده اشاره ای کند، خداوند آنچه بخواهد برایش فراهم می کند؟ اگر اثر این است پس خود مؤثر چه اکسیری است؟! مؤثر چیزی است که اصلاً به وصف در نمی آید؛ و اتفاقاً چون به وصف در نمی آید تنها به ذکر آثار آن بسنده کردند! خودِ قرب آن بود که همسر فرعون، جناب آسیه از خدا درخواست کرد. آسیه زنی ساده و مؤمنی عادی نبود، او انسانی با معرفت بود؛ چنان معرفتی که حتی وقتی با میخ های بزرگ او را به چهار میخ کشیدند باز هم دست از خدا برنداشت! چنین کسی از خدا چنین تقاضا می کند: رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْناً فِی الْجَنَّه؛
[3] خدایا در بهشت، نزد خودت خانه ای برایم بساز! همه بهشت از آن خدا است و نسبتِ همه خانه های آن با خدای «لامکان» مساوی است؛ با این حال جناب آسیه خانه ای کنار خدا، نه کنار خدا،که اصلاً پیش خود او می خواهد! همه این تعابیر کنایی است. صحبت خانه و بهشت نیست، صحبت مقام است؛ مقامی که انسان بیشترین نزدیکی را به خدا داشته باشد.
حقیقت این است که آن مقام ها، عظمت ها و حقایقی که با این الفاظ به آنها اشاره می شود، فراتر از آن هستند که در قالب لفظ بگنجند. از این رو وقتی در قالب های تنگ لفظی قرار می گیرند محدودیت هایی به آنها تحمیل می شود. بنابراین در این قبیل مباحث باید توجه داشت که تعابیر غالباً کنایی هستند و چیزی بسیار فراتر از ظاهر خود را مدنظر دارند. در مورد بحث ما شبیه تعبیرات آیه مذکور و روایتی که از اصول کافی نقل کردیم، در مناجات شعبانیه نیز وارد شده است: اِالهی هَبْ لی کَمالَ الاِنْقِطاعِ اِلَیْکَ وَ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیکَ حتّی تَخْرقَ اَبْصارُ القُلوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلی مَعْدِنِ العَظَمَهِ وَ‌ تَصِیرَ اَرْواحِنا مُعَلَّقَهُ بِعزَّ قُدْسِکَ؛ خدایا کامل ترین انقطاع به سوی خودت را نصیبم گردان، و چشمان قلب های ما را به روشنی نگاه به خودت روشن کن، تا جایی که چشمان قلب ها حجاب های نور را پاره کند و به معدن عظمت واصل شود و جان های ما در عزت بارگاه قدسی ات آویخته گردد!
آری، روح انسان می تواند آن چنان ترقی کند و کمال یابد که مانند شعاعی به معدن نور وجود متصل گردد و هم چون رشته ای در بارگاه قدس و عزت الهی آویخته شود. چنین انسانی دیگر استقلالی ندارد و خودی نمی بیند، تنها معدنی از نور می بیند که شعاع های آن به هر سو پراکنده شده است. چنین بنده ای تعلق و وابستگی خود به آن وجود پاک نفوذناپذیر را با تمام وجود حس می کند. در اصطلاح عرفا به چنین مرتبه‌ ای «مقام فنا» گفته می شود. مرتبه ای که عبد کاملاً در خدا محو و فانی است و گویی «خود» از میان برداشته شده است.
عاشقی را تصور کنید که سال ها در طلب معشوقش از این جا به آن جا سفر کرده است. سال ها آرزو داشته لااقل یک بار، هر چند از دور، او را ببیند، یا صدایش را بشنود؛ ناگهان شبی چشم باز کند و خود را آرمیده در آغوش معشوق ببیند! آیا لذتی بالاتر از این برای او تصور دارد؟! امیرالمؤمنین و ائمه هدی ـ علیهم السّلام ـ در مناجات شعبانیه چنین مقامی را از خدا طلب کنند؛ مقامی که عبد گویا در آغوش خدا آرمیده و آرام گرفته است! فَتَصِیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَهً بِعِزِّ قُدْسِکَ. این است آن فلاح و سعادتی که فرمود هر کس نفسش را پاکیزه گرداند به آن دست می یابد. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها.
[4] این همان مقام قرب الهی است.

[1] . طلاق (65)، 3. [2] . غافر (40)، 44. [3] . تحریم (66)، 11. [4] . شمس (91)، 9.

آیت الله مصباح یزدی ـ به سوی او ،ص 49

فضایل اخلاقی - وفای به عهد

وفای به عهد

وفای به عهد و پیمان که یکی از فرایض و از جمله آداب معاشرت و حسن سلوک با مردم به شمار می رود، باید همیشه مورد توجه سالک الی الله باشد.
در قرآن مجید و روایات اسلامی به این امر فوق العاده اهمیت داده شده که برخی از آیات و روایات را یادآور می شویم.
وفای به عهد در قرآن
وفای به عهد علامت ایمان
قرآن مجید یکی از ویژگیها و خصوصیات افراد با ایمان را وفای به عهد می داند و می فرماید:
وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ.
[1]
مؤمنان آنها هستند که امانتها و عهد خود را مراعات می کنند.
نشانه نیکوکاران:
در جای دیگر، قرآن مجید وفای به عهد را نشانه افراد نیکوکار دانسته و می فرماید:
... الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا... .
[2]
... نیکوکاران کسانی هستند که به عهد خود (هنگامی که عهد بستند) وفا می کنند... .
اسماعیل صادق الوعد:
در اهمیت وفای به عهد همین بس که خدای متعال آنگاه که می خواهد از حضرت اسماعیل(ع) به عظمت نام ببرد وفای به عهد را به عنوان یکی از اوصاف برجسته او یادآور می شود و می فرماید:
وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا.
[3]
در کتاب آسمانی خود از اسماعیل یاد کن که او در وعده هایش صادق، و رسول و پیامبر بزرگی بود.
جالب آنکه در این آیه وفای به عهد را پیش از مقام نبوّت و رسالت می آورد، گویی که صدق وعد پایه نبوّت است.
به هر حال، قرآن مجید درباره وفای به عهد زیاد سفارش کرده و می فرماید:
... أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلاً.
[4]
... به عهد (خود) وفا کنید که از عهد سؤال می شود.
اهمیت وفای به عهد در روایات
در روایات نیز به وفای به عهد و پیمان توصیه زیادی شده است که توجه شما را به پاره ای از آن روایات جلب می کنیم.
وفای به عهد از ویژگی های مؤمنان:
رسول گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
من کان یؤمن بالله و الیوم الاخر فلیف اذا وعد.
[5]
آن کس که به خدا و روز جزا ایمان دارد باید به وعده خود وفا کند.
حضرت علی ـ علیه السلام ـ فرمود:
ان الوفاء بالعهد من علامات اهل الدین.
[6]
وفای به عهد از نشانه های مردم متدیّن است.
در حدیث دیگری رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
لا دین لمن لا عهد له.
[7]
کسی که پای بند به پیمان خود نباشد دین ندارد.
خلف وعده، علامت نفاق:
در حدیثی از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نقل شده است که فرمود:
آیه المنافق ثلاثٌ إذا حدیث کذب و إذا وعد أخلف و إذا ائتمن خان.
[8]
نشانه منافق سه چیز است: دروغگویی، پیمان شکنی، و خیانت در امانت.
وفای به عهد همانند نذر است
هشام بن سالم می گوید: امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
عده المؤمن اخاه نذرٌ لا کفاره له فمن أخلف فبخلف الله بدأ و لمقته تعرض و ذلک قوله: «یا ایها الذین امنوا لم تقولون ما لا تفعلون کبر مقتاً عندالله ان تقولوا ما لا تفعلون؟»
[9]
وعده ای که مؤمن به برادر دینی خود می دهد نوعی نذر است که وفا کردن به آن لازم است جز اینکه کفاره ندارد و هر کس از وعده ای که داده است تخلّف کند با خدا مخالفت کرده و خود را در معرض خشم پروردگار قرار داده و این همان است که قرآن می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟».
خلف وعده، موجب خشم خدا است:
امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ در فرمان خود به مالک اشتر فرمود:
إیاک... ان تعدهم فتتبع موعدک بخلفک... و الخلف یوجب المقت عندالله و الناس قال الله تعالی «کبر مقتاً عندالله ان تقولوا ما لا تفعلون»... .
[10]
بپرهیز از اینکه به مردم وعده بدهی و تخلّف کنی... زیرا (تخلف از وعده) موجب خشم خدا و مردم خواهد شد، چنانکه قرآن می فرماید: «نزد خدا بسیار خشم آور است که بگویید چیزی را که به آن عمل نمی کنید»... .
وفای به عهد از حقوق ایمانی است:
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
المؤمن اخوا المؤمن عینه و دلیله لایخونه و لایظلمه و لا یغشه و لا یعده عده فیخلفه.
[11]
مؤمن برادر مؤمن و مانند چشم و راهنمای اوست، به او خیانت نمی کند و ستم روا نمی دارد و او را فریب نمی دهد و به او وعده ای نمی دهد که تخلّف کند.
تذکّر لازم
همان گونه که از آیات و روایات استفاده می شود مسئله وفای به عهد از مسائل مهم و اساسی به شمار می رود که در دین مقدس اسلام مورد کمال عنایت قرار گرفته است، زیرا اگر بنا باشد به این مسئله اساسی توجه نشود زندگی مردم متلاشی خواهد شد و در اثر بی نظمی و هرج و مرج مردم از یکدیگر سلب اعتماد خواهند کرد و در نتیجه زیربنای روابط اجتماعی سست می شود. از این رو اسلام آنقدر به وفای به عهد اهمیت می دهد که حتی در مورد دشمن و کسی که از نظر عقیده و مسلک و هدف با انسان توافق ندارد وفای به عهد و پیمان را لازم می شمرد.
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
ثلاثٌ لم یجعل الله عزوجل لاحد فیهن رخصه: أداء الامانه الی البر و الفاجر و الوفاء بالعهد للبر و الفاجر و بر الوالدین برین کانا اوفاجرین.
[12]
سه چیز است که خداوند به هیچ کس اجازه تخلّف از آن را نداده است: ادای امانت در مورد هر کس خواه نیکوکار باشد یا بدکار، و وفای به عهد درباره هر کس خواه نیکوکار باشد یا بدکار، و نیکی به پدر و مادر خواه نیکوکار باشند یا بدکار.
امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ به مالک اشتر فرمان داد که اگر به دشمن خود هم وعده ای داده ای باید به پیمان خود وفا کنی، آنجا که فرمود:
و إن عقدت بینک و بین عدوک عقده او البسته منک ذمه فحط عهدک بالوفاء وارع ذمّتک بالامانه و اجعل نفسک جنه دون ما اعطیت، فإنّه لیس من فرائض الله شیء الناس اشد علیه اجتماعا مع تفرق اهوائهم و تشتّت آرائهم من تعظیم الوفاء بالعهود و قد لزم ذلک المشرکون فیما بینهم دون المسلمین لما استوبلوا من عواقب الغدر فلا تعذرنّ بذمّتک و لا تخیسن بعهدک و لاتختلن عدوک فإنه لا یجتری علی الله إلا جاهل شقی، و قد جعل الله عهده و ذمّته أمناً أفضاه بین العباد برحمته و حریماً یسکنون إلی منعته... .
[13]
اگر بین خود و دشمنت پیمانی بستی و یا تعهد کردی که به او پناه دهی، جامه وفا را بر عهد خود بپوشان و تعهدات خود را محترم بشمار و جان خود را سپر تعهّدات خویش قرار ده! زیرا هیچ یک از فرایض الهی مانند وفای به عهد و پیمان نیست که مردم جهان با تمام اختلافاتی که دارند نسبت به آن اینچنین اتفاق نظر داشته باشند و حتّی مشرکان زمان جاهلیت آن را مراعات می کردند، چرا که عواقب پیمان شکنی را آزموده بودند. بنابراین، هرگز پیمان شکنی مکن و در عهد خود خیانت روا مدار و دشمنت را فریب مده، زیرا غیر از شخص جاهل و شقی، کسی گستاخی بر خداوند را روا نمی دارد. خداوند عهد و پیمانی را که بنام او منعقد می شود با رحمت خود مایه آسایش بندگان و حریم امنی برایشان قرار داده تا به آن پناه برند... .
در آئین مقدس اسلام وفای به عهد یکی از وظایف مسلمین است، خواه موقع جنگ باشد یا در حال عادی، طرف پیمان مسلمان باشد یا غیرمسلمان، که برای نمونه به برخی از آیات و روایاتی که در این باره رسیده است می پردازیم.
قرآن مجید می فرماید:
إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ.
[14]
مگر کسانی از مشرکان که با آنها عهد بسته اید و چیزی از آن فروگذار نکرده اند و با احدی بر ضدّ شما همدست نشده اند. پیمان آنها را تا پایان مدّتش محترم بشمرید، زیرا خداوند پرهیزکاران را دوست می دارد.
رسول گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
المسلمون اخوه تتکافی دمائهم و یسعی بذمتهم ادناهم هم ید علی من سواهم.
[15]
ارزش خون مسلمانان با یکدیگر برابر است و امانی که کوچکترین فرد آنها می دهد برای همه شان محترم است و آنها در مقابل بیگانگان به هم پیوسته و دارای قدرت متشکّل و فشرده اند.
امان دادن پیامبر و وفای به آن در جبهه جنگ
یکی از دشمنان رسولخدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در جبهه جنگ از آن حضرت امان خواست و آن بزرگوار به او امان داد. توضیح اینکه مسلمانان در جنگ خیبر برای تصرّف آخرین دژی که انبار کالا و اموال یهودیان بود و به همین جهت از آن محافظت بیشتری می شد و دشمن مقاومت می کرد، به زحمت افتادند تا اینکه پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ دستور داد قلعه را محاصره کنند. یکی از یهودیان خدمت پیامبر آمد و عرض کرد: اگر بدانم جان و مال و فرزندانم در امان هستند راه تسخیر این سنگر را به شما نشان می دهم. حضرت فرمود: تو در امان هستی. گفت دستور دهید اینجا را حفر کنند تا به راهی که آب آشامیدنی مردم از آن تأمین می شود دست یابید؛ آنگاه آب را به روی مردم ببندید تا وادار به تسلیم شوند. پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: تو در امان هستی اما من چنین کاری نمی کنم تا اینکه خداوند ما را از راه دیگری بر دشمن پیروز کند.
[16]
به هر حال، پای بند بودن به تعهّدات (با دوست و دشمن) از مهمترین پایه های نظام اجتماعی بشر است که باید انسان به وعده خود وفا کند و وفای به عهد تاآن حد از نظر اسلام اهمیت دارد که رسولخدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
أقربکم منی غدا فی الموقف أصدقکم للحدیث وآداکم للامانه و اوفاکم بالعهد.
[17]
نزدیکترین افراد روز قیامت نسبت به من کسانی هستند که در سخن راستگوتر، در ادای امانت کوشاتر و در عهد و پیمان از یکدیگر با وفاتر باشند.
ارزیابی قدرت هنگام تعهد
به خاطر اهمیت فوق العاده ای که وفای به عهد دارد در تعلیمات اسلامی آمده است هر کس بخواهد به دیگری وعده ای بدهد باید در موقع دادن تعهّد، قدرت خود را ارزیابی کند که آیا می تواند به وعده ای که می دهد وفا کند یا نه و در صورتی که توانایی ندارد وعده ندهد.
امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ فرمود:
لا تعد بما تعجز عن الوفاء.
[18]
چیزی را که از وفا کردن به آن عاجزی وعده مکن.
و فرمود:
لا تعدن عده لا تثق من نفسک بإنجازها.
[19]
چیزی را که یقین به وفای آن نداری وعده مده.

[1] . مؤمنون / 8، معارج / 32. [2] . بقره / 177. [3] . مریم / 54. [4] . اسراء / 34. [5] . اصول کافی، ج 2 / ص 364، حدیث 2. [6] . سفینه البحار، ج 2 / ص 675. [7] . بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 72 / ص 96. [8] . المستطرف، ج 1/ ص 198. [9] . اصول کافی، ج 2 / ص 364، حدیث 1. [10] . نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه 53. [11] . اصول کافی، ج 2 / ص 166، حدیث 3. [12] . اصول کافی، چاپ اسلامیه، ج 2 / ص 162، حدیث 15؛ بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 72 / ص 92. [13] . نهج البلاغه صبحی صالح، نامه 53. [14] . توبه / 4. [15] . وسائل الشیعه، چاپ بیروت، ج 19، ص 55. [16] . بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 21 / ص 30. [17] . همان، ج 72، ص 94؛ تحف العقول، ص 32. [18] . فهرست غرر، ص 407، شماره 10177. [19] . همان، شماره 10297.

محمدرضا مهدوی کنی ـ نقطه های آغاز در اخلاق عملی، ص 616

فضایل اخلاقی - گذشت و بخشش

گذشت و بخشش

در صحنه زندگی اجتماعی بشر، کمتر کسی را می توان یافت که از عیب پاک بوده و از لغزش مصون باشد. اگر هم چنین افرادی پیدا شوند، بسیار نادرند؛ زیرا انسان همواره گرفتار کشمکش غرایز حیوانی و تمایلات عالی انسانی خویش است و هر کاری هم که از او سر می زند، فرایند نزاع این دو نیروست. پس به طور طبیعی، نمی توان انتظار داشت همه کارهای یک فرد درست و پسندیده باشد. هر کس به مقتضای حال خود کم و بیش لغزش هایی دارد.
زیان ناشی از این لغزشها، همیشه منحصر به خود انسان نمی شود، بلکه در مواردی گریبان دیگران را نیز می گیرد و موجودیّت و منافع آنان را به خطر می اندازد.
به نظر شما با این گونه لغزشها که گهگاه از این و آن سر می زند چه باید کرد؟
اگر قرار باشد همه خطاکاران با هر وضعیّتی که دارند مجازات شوند و هر کس بخواهد آزار و اذیّت دیگری را تلافی کند و دیر یا زود از او انتقام بگیرد، چه پیش خواهد آمد و صحنه زندگی بشر را چه جهنّم سوزانی از خشم، کینه و نفرت فرا خواهد گرفت؟ اینجاست که سخن از مکارم اخلاقی و فضایل عالی انسانی به میان می آید و ارزش والای آنها مشخص می شود.
عفو و گذشت یکی از این مکارم والا و بلکه به قول امام علی ـ علیه السلام ـ تاجی زینت بخش بر سر همه آنهاست:
«العفوُ تاجُ المکارِمِِ»
[1]
گذشت زینت بزرگواریهاست.
این خوی پسندیده، پرتوی از مسرّت واقعی و موجی از عواطف و احساسات انسان دوستانه را در دلها ایجاد می کند. کینه ها و دشمنی ها را از آن می زداید و موجب می شود که خصم دست از خصومت برداشته و طرح دوستی و محبّت بریزد.
جایگاه عفو در اسلام
بررسی منابع اسلامی نشان می دهد که «گذشت» یکی از اصول اساسی در برخورد با لغزش افراد است. قرآن کریم، حتی در همان آیاتی که کیفر و مجازات را برای مجرمان و گناهکاران تشریع میکند و مؤمنان را از خطر و زیان آنان برحذر می دارد، گذشت و چشم پوشی از خطایشان را نیز به عنوان یک ارزش برتر مطرح می سازد. به عنوان مثال، در آیه ای پس از بیان چگونگی حکم قصاص می فرماید:
«فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ اَخیهِ شَیءُ، فَاتّباعٌ بِالْمَعروفِ وَ اَداءٌ اِلَیهِ بِاِحسانٍ...»
[2]
پس اگر کسی از سوی برادر (دینی) خود مورد عفو قرار گیرد (و از قصاص او صرف نظر شود) باید از راه پسندیده پیروی کند و (دیه را) با نیکی به عفوکننده بپردازد.
نکته جالبی که از تعبیر «مِن اَخیهِ» در آیه مزبور به دست می‌ آید، این است که قرآن رشته برادری را در میان مسلمانان، حتّی بعد از ریختن خونهای ناحق، همچنان برقرار می داند و برای تحریک عواطف، ولیّ مقتول را برادر قاتل معرفی می کند و با این تعبیر، آنان را به عفو و گذشت تشویق می نماید.
در آیه دیگری، گذشت را در برابر خشونت نیازمندانی که بر اثر هجوم گرفتاریها، گاهی پیمانه صبرشان لبریز شده و سخنان تند و خشونت آمیزی بر زبان می رانند ستوده، می فرماید:
«قَوْلٌ مَعْروفٌ وَ‌ مَغْفِرُهٌ خیرٌ مِنْ صَدَقَهٍ یَتْبَعُها اَذیً وَ اللهُ غَنِیٌّ حلیمٌ»
[3]
گفتار پسندیده (در برابر نیازمندان) و عفو (و گذشت از خشونت های آنان) از بخششی که آزادی در پی آن باشد، بهتر است و خداوند، بی نیاز و بردبار است.
بدیهی است که تحمّل خشونت این گونه افراد و گذشت از برخوردهای زننده آنان، به ویژه اگر با قول معروف، یعنی سخن نیک و دلداری، دلجویی و راهنمایی همراه باشد، از عقده هایشان می کاهد و به آنان آرامش می بخشد.
در آیه ای دیگر به مؤمنان توصیه می کند که حتّی از لغزش کافران و منکران قیامت نیز (اگر مفسده نداشته باشد) بگذرند و کار آنها را به خدا واگذارند:
«قُلْ لِلَّذینَ امَنوُا یَغْفرُوا لِلذّینَ لایَرجوُنَ اَیّامَ اللهِ»
به آنان که ایمان آورده اند بگو: کسانی را که روزهای (واپسین) خدا را امید ندارند، عفو کنند.
در آیه دیگری از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ می خواهد که به طریقه نیکو از مجازات مجرم درگذرد:
«فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمیلَ»
به طریق نیکو گذشت کن.
از علی ـ علیه السلام ـ در تفسیر این آیه چنین نقل شده است: «صفح جمیل، عفو بدون عتاب و سرزنش مجرم است.»
[4]
پیشوایان بزرگوار اسلام از یکسو در سیره عملی خود. انسان های باگذشت و بزرگواری بودند، چنان که نقل شده روزی ابوهریره نزد امام علی ـ علیه السلام ـ آمد و سخنان ناروایی درباره آن حضرت گفت: فردای آن روز شرفیاب شد و خواسته هایی را خدمت حضرت مطرح کرد. حضرت علی ـ علیه السلام ـ همه آنها را برآورده ساخت. این کار امام بر برخی از اصحاب گران آمد و موجب اعتراض آنان شد. آن حضرت به ایشان فرمود:
«اِنّی لَاَسْتَحْیی اَنْ یَغْلِبَ جَهْلُهُ عِلْمی وَ ذَنْبُهُ عَفْوی وَ مَسأَلَتُهُ جُودیِ»
[5]
من از اینکه نادانی او بر علمم، گناه او بر عفوم و درخواست او بر بخشایشم چیره شود، شرم می کنم.
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
«اِنّا اَهْلَ بَیْت، مُرُوَّتُنا الْعَفْوُ عَمَّن ظَلَمَنا»
[6]
ما خاندانی هستیم که، جوانمردی مان گذشت از کسی است که بر ما ستم کرده است.
و از سوی دیگر، پیروان خویش را به گذشت توصیه می کردند، چنان که امام علی ـ علیه السلام ـ در عهدنامه خود به مالک اشتر می نویسد:
آنان (مردم) را از عفو و اغماض خویش برخوردار ساز،بگونه ای که دوست می داری خداوند تو را از عفو و اغماض خویش برخوردار سازد.
[7]
حدود عفو
اندکی تأمل در موارد به کارگیری کلمه عفو در متون اسلامی نشان می دهد که این واژه گاهی در برابر انتقام و گاهی در برابر عفویت و مجازات به کار می رود. آنجا که عفو در برابر انتقام به کار گرفته شده، چون منظور از انتقام، تسکین خاطر انتقام گیرنده است و او تمام همّت خود را صرف فرونشاندن آتش خشم خویش می سازد و هیچ گونه نظری به اصلاح و هدایت طرف مقابل ندارد، در این صورت عفو، صد در صد یک ارزش محسوب می شود و عمل انتقام جویانه نیز به طور مطلق زشت و ناپسند است و تا حدودی آنچه تاکنون در ستایش عفو و گذشت ذکر شد ناظر به همین معنای عفو است. ولی اگر عفو در برابر عقوبت و مجازات شخص خطاکار به کار رود و انسان متحیّر شود بین این که خطاکار را ببخشد یا او را به طور عادلانه مجازات کند،دیگر عفو به طور مطلق ارزش محسوب نمی شود و مجازات هم همیشه ناپسند و نکوهیده نیست، بلکه انتخاب یکی از دو راه تا حدود زیادی بستگی به دو عامل تعیین کننده دارد:
1 . نوع جرم 2 .وضعیّت مجرم
اگر جرم و تجاوز نسبت به حقوق شخصی باشد و زیان ناشی از خطا و لغزش، متوجّه فرد یا گروه محدودی شود،در این صورت عامل دوم (وضعیّت مجرم) تعیین کننده است؛ به این معنا که باید دید آیا عفو و اغماض، موجب پشیمانی و اصلاح مجرم می شود یا بر جرأت و جسارت او در تکرار عمل ناپسندش می افزاید. انسان های با فضیلت و بزرگوار، اگر طرف مقابل را، از کرده خود پشیمان و شایسته عفو و بخشش ببیند، به سادگی از او در می گذرند؛ اما اگر به این نتیجه برسند که عفو مجرم، او را گستاخ تر می سازد و گذشت بزرگوارانه آنان را حمل بر ضعف یا ترس می کند، او را به خاطر جرمش تحت تعقیب قانونی قرار می دهند تا به کیفر عمل خود برسد.
به کارگیری بخشش در مورد اشخاص لایق و خودداری از عفو در خصوص افراد فرومایه، همواره مورد توصیه و تأکید پیشوایان بزرگوار اسلام بوده است؛ علی ـ علیه السلام ـ در این باره فرمود:
«الْعَفْوُ یُفْسِدُ مِنَ اللَّئیمِ بِقَدْرِ اِصلاحِهِ مِنَ الْکَریمِ»
[8]
عفو و گذشت همان اندازه که بزرگوار را اصلاح می کند، فرومایه را تباه می سازد.
همچنین امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ در رساله حقوق خود می فرماید:
حق کسی که به تو بدی کرده،‌آن است که از او بگذری، ولی اگر عفو او را مضر دانستی، می توانی او را عقوبت کنی.
[9]
در سخن دیگری امام علی ـ علیه السلام ـ کسی را که از روی علم و اطّلاع مرتکب جرمی شده، شایسته عفو ندانسته، می فرماید:
آن که با بصیرت بر زشتی گناه، آن را مرتکب می شود، سزاوار عفو نیست.
[10]
گاهی معلوم نیست که آیا مجرم شایسته عفو است یا سزاوار عقوبت؟ در این صورت اگر بتوانیم، باید به گونه ای او را بیازماییم تا میزان صلاحیّتش معلوم شود.
از امام باقر ـ علیه السلام ـ نقل شده که روزی امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ پس از جلسه ای که در آن قرآن و احکام دینی به مردم می‌ آموخت، از مسجد خارج شد. در راه به مرد جسوری برخورد. او به امام سخن زشتی گفت، امام فوری به مسجد برگشت و دستور داد تا مردم را خبر کنند و خود به منبر رفت. جمعیّت به قدر کافی آمدند و مرد بی ادب نیز حاضر شد. امام ـ علیه السلام ـ پس از حمد و ثنای الهی و بیان سخنانی حکمت آمیز
[11] فرمود: «آن که ساعتی قبل سخنی گفته بود، کجاست؟» مرد که جرأت انکار نداشت، خود را معرفی کرد. امام به او فرمود: «اکنون اگر من بخواهم با حضور مردم گفتنی ها را می گویم» مرد پاسخ داد «و اگر بخواهی عفو کنی و می گذری، زیرا تو اهل چشم پوشی و گذشتی!» امام فرمود:
«عَفَوْتُ وَ صَفَحْتُ»
[12]
عفو کردم و صرف نظر کردم.
شیوه برخورد آن حضرت نشان می دهد که ابتدا آن مرد با پاسخ خود، صلاحیّتش را برای شمول عفو و اغماض حضرت به اثبات رسانید و آنگاه امام او را بخشید و از مجازاتش صرف نظر کرد.
[1] . شرح غررالحکم، ج 1، ص 140. [2] . بقره (2)، آیه 178. [3] . بقره (2)، آیه 263. [4] . مجمع البیان، ج 6. ص 344، بیروت. [5] . بحارالانوار، ج 41، ص 49. [6] . بحارالانوار، ج 71، ص 401. [7] . نهج‌البلاغه، نامه 53، ص 993. [8] . بحارالانوار، ج 77، ص 419. [9] . همان، ج 74، ص 9. [10] . شرح غررالحکم، ج 1، ص 391. [11] . مشروح سخنان آن حضرت به دلیل رعایت اختصار حذف شد. [12] . بحارالانوار، ج 41، ص 133.
 

گذشت و بخشش

اگر جرم و تجاوز، مربوط به حقوق جامعه باشد، در این صورت چون پای حدود الهی و حقوق اجتماعی در میان است و سعادت عمومی در گرو اجرای آنهاست، ناگزیر حدود باید اجرا شود و حقوق باید تأدیه گردد، زیرا قانون و حرمتِ مال، جان، آبرو و ناموس مردم مثل مرز و حصاری است که گرداگرد جامعه کشیده شده تا مردم در پناه آن در امنیت و آسایش زندگی کنند. اگر این مرز شکسته شود و قانون تحت عناوینی از قبیل عفو و گذشت به اجرا در نیاید، زمینه برای هرج و مرج و ناامنی فراهم شده و ادامه زندگی برای مردم دشوار خواهد شد.اصرار اسلام را بر عفو و گذشت در حقوق شخصی در بحث گذشته خواندیم و دانستیم که اسلام دین خشونت و انتقام و کشتار نیست، اما ترحّم و دلسوزی بر متجاوزان به حقوق جامعه را نیز هیچ عقل سلیمی نمی پذیرد.
ترحّم بر پلنگ تیز دندان جفاکاری بود بر گوسفندان
در اینجا مجریان عدالت باید بدون توجه به احساسات شخصی و دلسوزی های واهی و بی اساس، با کمال شهامت به مقتضای عدالت عمل کنند. قرآن کریم در کنار آن همه دستورات فراوان که در خصوص عفو و اغماض داده، وقتی به اجرای حدود الهی و احترام به حقوق اجتماعی می رسد، از چنین ترحّم های نابجایی به صراحت نهی می کند. به عنوان مثال، در دستور اجرای حدّ زنا می فرماید:
«وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَهٌ فی دینِ اللهِ»
[1]
در اجرای حکم خداود بر آنان، دستخوش عاطفه و نازک دلی بیجا نشوید.
و نیز، اجرای حکم قصاص را موجب حیات و تحرّک جامعه دانسته، می فرماید:
«وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حیوهٌ یا اُولیِ الألبابِ»
[2]
ای خردمندان اجرای حکم قصاص موجب حیات شماست.
امام کاظم ـ علیه السلام ـ در تفسیر آیه «اِنَّ اللهَ یحییَ الاَرضَ بعدَ موْتِها» یعنی خداوند زمین را پس از مرگش زنده می کند، فرمود:
منظور این نیست که زمین با باران زنده می شود. بلکه مقصود آن است که خداوند مردانی بر می انگیزد تا عدالت را زنده کنند و با اجرای عدالت زمین را زنده سازند؛ زیرا اقامه و اجرای یک حدّ از حدود الهی در زمین از چهل روز بارندگی مفید، سودمندتر است.
[3]
زنی از اشراف قبیله بنی محزوم، مرتکب سرقت شده بود و قرار شد حدّ سرقت بر او جاری شود. سران قبیله مزبور، از بیم آن که اجرای حدّ، موجب سرافکندگی آنان در بین سایر مردم شده، این ننگ برای ایشان باقی بماند، اُسامه بن زید، را فرستادند، تا از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ خواستار عفو او شود. آن حضرت پس از اطلاع از مضمون پیام با خشم زیاد فرمود: «ای اُسامه، تو را نبینم که درباره تعطیل حدّی از حدود خداوند شفاعت کنی!» آن گاه در جمع مهاجر و انصار حضور یافته، چنین فرمود:
علت هلاکت اقوام گذشته این بود که هر گاه شخص صاحب نفوذی از آنان دزدی می کرده، حدّ خداوند را بر او اجرا نمی کردند، ولی اگر فرد ضعیفی دست به این کار می زد، حکم قانون را بر او عملی می ساختند، به خدا سوگند! حتّی اگر دخترم فاطمه دزدی کند، دستش را قطع خواهم کرد!
[4]
یک نکته
در اسلام، تنها رهبر جامعه و «ولیّ امر مسلمین» این اختیار را دارد که با در نظر گرفتن مسائل عمومی جامعه و سوابق نیک شخص مجرم، اگر او را از کرده خود پشیمان ببیند و شمول عفو را برایش سازنده و مثبت تشخیص دهد، از خطای او درگذرد. به عنوان نمونه:
سارقی را خدمت امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ آوردند و او به دزدی خود اعتراف کرد. آن حضرت از او پرسید: آیا چیزی از قرآن حفظ داری؟ عرض کرد: بلی سوره بقره را. حضرت او را عفو کرده، فرمود: دستت را به خاطر سوره بقره بخشیدم (و برای دزدی ات، این بار آن را قطع نمی کنم) در این هنگام فردی به نام اشعث زبان به اعتراض گشود و گفت: آیا حدود الهی را تعطیل می کنی؟ امام ـ علیه السلام ـ فرمود: تو چه می دانی؟! مگر پس از اقامه بیّنه امام نمی تواند عفو کند؟ هر گاه شخص خودش به دزدی اعتراف کند، اختیار با امام است. اگر مصلحت ببیند می بخشد وگرنه مجازات می کند.
[5]
اصل 110 قانون اساسی نیز عفو یا تخفیف مجازات مجرمان را از اختیارات رهبر جامعه اسلامی می داند.
آثار عفو
در قرآن کریم و روایات پیشوایان معصوم ـ علیهم السّلام ـ آثار و برکات زیادی برای عفو ذکر شده که برخی از آنها عبارتند از:
1 . شمول عفو الهی؛ قرآن کریم عفو و گذشت بندگان خدا از یکدیگر را زمینه ساز عفو خداوند می داند.
«وَلْیَعفُوا وَ لْیَصْفَحوا اَلا تُحِبّون اَنْ یَغْفِرَ اللهُ لَکُمْ»
[6]
و باید عفو کنند و درگذرند، آیا دوست نمی دارید که خداوند بر شما ببخشاید.
2 . نصرت الهی: امام کاظم ـ علیه السلام ـ فرمود:
هرگز دو گروه با هم رو به رو نشدند؛ مگر آنکه گروه بخشنده تر یاری شد.
[7]
3 . طول عمر؛ از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ چنین نقل شده است:
آن که عفوش بسیار شد، عمرش طولانی می شود.
[8]
4 . دوام حکومت: رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ عفو و گذشت زمامدار را موجب پایداری حکومتش می داند:
گذشت زمامدار سبب پابرجا شدن حکومت است.
[9]
5 . از بین رفتن کینه ها؛ رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
از یکدیگر درگذرید تا کینه ها از میانتان رخت بربندد.
[10]
6 . عزّ‌ت دنیا و آخرت؛ پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
هر که از لغزشی درگذرد، خداوند به سبب این گذشت، عزّت دنیا و آخرت را به او عطا می کند.
[11]
7 . رهایی از عذاب دوزخ؛ حضرت علی ـ علیه السلام ـ عفو را موجب نجات از عذاب جهنّم دانسته است.
گذشت هنگام توانایی، سپری در برابر عذاب خداوند است.
[12]
8 . پاداش بسیار؛ امام علی ـ علیه السلام ـ پاداش انسان با گذشت را غیر قابل سنجش می داند و می فرماید:
پاداش دو چیز را نمی توان سنجید، عفو و عدل.
[13]

[1] . نور(24)، آیه 2. [2] . بقره (2)، آیه 179. [3] . فروع کافی، ج 7، ص 174. [4] . میزان الحکمه، ج 2، ص 308. [5] . مستدرک الوسائل، ج 18، ص 34. [6] . نور (24)، آیه 22. [7] . بحارالانوار، ج 75، ص 359. [8] . همان. [9] . تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 210. [10] . میزان الحکمه، ج 6، ص 367. [11] . بحارالانوار، ج 71، ص 420. [12] . شرح غررالحکم، ج 1، ص 398. [13] . همان، ج 4، ص 184.

علی اصغر الهامی نیا ـ اخلاق اسلامی، ص143