لواط |
لواط از گناهانی است که به کبیره بودنش تصریح شده است، چنانچه از حضرت امام صادق و امام حضرت رضا ـ علیهما السّلام ـ رسیده بلکه حرمت و عقوبت آن از زنا شدیدتر است. از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ مرویست است که: |
۲ لواط |
توبه میکند و نمیسوزد: در فروع کافی کتاب الحدود از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ روایت میکند که: روزی حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ در میان جماعت اصحاب بودند مردی آمد و گفت یا امیر المؤمنین، با پسری لواط نمودهام پاکم کن، (یعنی بر من اجرای حد فرما) حضرت فرمود: برو به خانهات شاید سودائی در طبعت حرکت کرده باشد (چون به سبب احتمال شبهه، حد ساقط میشود لذا فرمود شاید حواست حاضر نیست و اقرارت از روی کمال عقل و شعور نیست) روز دیگر آمد و همان اقرار را کرد و خواهش اجرای حد را تکرار نمود. حضرت ثانیاً فرمود: به منزلت رو، شاید سودائی در طبعت حرکت کرده و چنین اقراری میکنی تا آنکه سه مرتبه باز گشته و همان طور اقرار و سپس خواهشش را تکرار کرد. در مرتبه چهارم حضرت فرمود: پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در این واقعه سه حکم فرموده هر یک را میخواهی اختیار کن یکی این که دست و پایت را ببندند و از کوه پرتابت کنند یا این که با شمشیر تو را بکشند یا با آتش تو را بسوزانند؟. عرض کرد یا علی کدام یک از اینها دشوارتر است، فرمود سوزاندن با آتش، گفت آن را اختیار کردم. حضرت فرمود: تهیهی کار خودت را بکن، گفت چنین خواهم کرد، پس برخاست و دو رکعت نماز خواند سپس گفت خدایا گناهی از من سر زده که تو به آن دانایی و من از گناه خود ترسیدم و به نزد وصی رسول تو آمدم و از او خواهش کردم مرا از گناه پاک کند، او مرا بین سه نوع عقوبت مختار فرمود خداوندا من آن را که سختتر بود انتخاب کردم از تو میخواهم که این عقوبت را کفارهی گناهان من گردانی و مرا در آخرت به آتش خود در جهنم نسوزانی پس گریان برخاست و در گودالی پر از آتش که برایش آماده شده بود نشست آتش از اطرافش شعله میکشید. حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ بر حالش رقت فرمود و گریان شد و اصحاب همه به گریه درآمدند، پس از آن، حضرت فرمود: برخیز ای مرد که ملائکه آسمان و زمین را به گریه درآوردی به درستی که خداوند توبهات را پذیرفت، برخیز و به آن گناهی که کردی نباید برگردی. نکته: مشهور بین فقهاء آن است که اگر گنهکار پس از اقرار و حاضر شدن برای اجرای حد، توبه نماید امام مخیر است که حد را اجرا کند یا نکند. چنانچه در حدیث مزبور امام ـ علیه السّلام ـ از اجرای حد صرف نظر فرمود و این اختیار اجرای حد مخصوص موردی است که گناه با اقرار گنهکار ثابت شود نه به شهادت شهود که در این صورت توبه گنهکار در اجرا نمودن حد تأثیری نداشته و حتماً باید حد اجرا شود. |
آیت الله شهید دستغیب- تلخیص از کتاب گناهان کبیره ، ج1، ص203 |
|
|
کفران نعمت |
نعمت های تکوینی جهانی که در آن زیست می کنیم عالم وسائل و اسباب است و برای پیدایش هر موجودی در نظام آفرینش راه و مجرای خاصی مقرر گردیده که باید از آن راه و بدان وسیله، جامهی تحقق بپوشد و به وجود آید. نعمت های حضرت باری تعالی نیز از مجاری و طرقی که فضای الهی بر آن تعلق گرفته است به مردم می رسد، با این تفاوت که مجرای بعضی از نعمت ها فقط علل تکوینی و شرایط خاصی است که در نظام خلقت مقرر گردیده و دست انسان در پیدایش آنها مداخله ندارد، مانند نعمت آفتاب و تابش نور آن که حیات انسانی و حیات نبات و حیوان وابسته به آن است و نعمت های بسیاری از این جرم بزرگ کیهانی عاید بشر می گردد و همچنین نعمت باران که بر اثر تبخیر آب، تولید ابر و شرایط جوی باران می بارد و آدمی از وجود آب که مایه حیات او و دیگر موجودات زنده است بهره مند می شود. برای ادای شکر این قبیل نعمت ها باید حضرت آفریدگار را که معطی نعمت است در دل و زبان حمد نمود و از پیشگاه مقدسش درخواست ادامه نعمت داشت. بعضی از نعمت ها است که مجاری اعطای آنها کسانی از افراد بشرند و به شکل های مختلف آن نعمت ها به وسیله آنان به ما می رسد، در این قبیل موارد شرع مقدس دستور داده که علاوه بر شکر خداوند که خالق و معطی اصل نعمت است باید راه وصول به آن نعمت را که انسان ها هستند شکر نمود و مراتب حق شناسی را در مقابل آنان ابراز داشت. در اسلام شکر کسی که واسطه وصول نعمت به ما باشد بسیار مهم شناخته شده و در کنار شکر خداوند که صاحب نعمت است باید واسطه وصول نعمت را نیز شکر نمود و حق خدمت او را بجا آورد و در این باره روایات بسیاری از اولیای گرامی اسلام رسیده است. قال علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ : مَن لَم یشکُرِ المنعِمَ مِن المخلوقینَ لَم یَشکُرِ اللهَ عزّ وجلّ»؛[1] حضرت رضا ـ علیه السلام ـ فرموده: «کسی که شکر نعمت مخلوق خدا را ادا نکند شکر خداوند خالق را ادا ننموده و بجا نیاورده است». شکر خدا و والدین نعمت حیات و قوایی که برای ادامه آن لازم است بزرگ ترین نعمت خداوند برای ما است و باید شکر این نعمت بزرگ را به جا آوریم ولی می دانیم که آن نعمت گرانقدر به وسیله پدر و مادر به ما اعطا شده است و اگر آن دو نمی بودند ما بوجود نمی آمدیم بنابر این طبق دستور اسلام، وظیفه داریم در نعمت زندگی، خداوند را شکر گذار باشیم و همچنین پدر و مادر را که مجرای این فیض بزرگ بوده اند شکر نماییم. خداوند در قرآن شریف به انسان توصیه نموده است: «أن اشکرلی و لوالدیک»؛[2] «مرا و پدرت و مادرت را شکرگزار باش». علم نیز فیضی از طرف باری تعالی و باید او را در اعطای این نعمت سپاسگزار باشیم ولی می دانیم که مجرای فیض علم، معلم است، اوست که در مدارج مختلف علمی دست محصل را می گیرد و قدم به قدم به پیشرویش موفق می دارد. بنابر این تمام افراد تحصیل کرده باید آموزگاران، دبیران، مدرسین، و استادان خود را در هر مرتبه و مقامی که باشند شکر نمایند. قال علی ـ علیه السلام ـ : «أکرِم ضَیفَکَ و إن کان حقیراً و قُم من مَجلسِکَ لأبیکَ و معلمِکَ و إن کُنتَ أمیراً»؛[3] علی ـ علیه السلام ـ فرمود: «میهمانت را احترام کن، اگر چه او از نظر شخصیت اجتماعی ارزش بزرگ ندارد و همچنین به احترام پدر و معلمت قیام کن و برپاخیز، اگر چه فرمانروای جامعه باشی». اهمیت شکر مخلوق برای آن که بدانیم شکر نعمت مخلوق در پیشگاه خداوند چه قدر ارزنده و مهم است باید به روایت ذیل توجه کافی نمود. قال النبی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «یُؤتی بِعَبدٍ یومَ القیامهِ فیوقَفُ بینَ یدیِ اللهِ عز و جل فیأمُرُ بِهِ ألی النارِ. فیقولُ أی رَبِّ أمرتَ بی ألی النارِ و قَد قرأتُ القرآنَ. فیقولُ اللهُ: أی عبدی إنی أنعمتُ علیکَ و لم تَشکُر نعمتی. فیقولُ أی ربِّ أنعمتَ علیَّ بکذا، شکرتُکَ بکذا و أنعمتَ علیَّ بکذا فَشَکَرتُکَ بکذا فلا یزالُ یُحصی النَعَمَ و یُعددُ الشُکرَ. فیقولُ اللهُ تعالی: صدقتَ عبدی ألا أنتَ لم تشکُر مِن أجریتُ علیکَ نعمتی علی یدیهِ و أِنی قد آلیتُ علی نفسی أن لا أقبلَ شُکر عبدٍ بنعمهٍ أنعمتُها علیهِ حتی یشکُرَ مَن ساقَها من خلقی إلیه»؛[4] رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «بنده ای را در قیامت به پیشگاه الهی می آورند و خداوند درباره او فرمان عذاب می دهد عرض می کند، بارالها! درباره ام امر به دوزخ فرمودی با آن که من در دنیا مسلمان و قاری قرآن بودم، خداوند می فرماید بنده من! نعمت هایی را به تو دادم و شکر آنها را بجای نیاوردی. عرض می کند، بارالها! فلان نعمت را دادی ترا شکر کردم، فلان نعمت را دادی، تو را شکر نمودم، یک به یک نعمت ها را می شمرد و از شکر ها نام می برد. خداوند می فرماید: بنده من! راست می گویی، جز آن که کسی را که من به دست او نعمت خود را به تو رساندم شکر نکردی، و من با خود عهد نموده ام شکر نعمت هایی را که به بنده ای داه ام نپذیرم تا شکر کند کسی را که نعمت من توسط او به وی رسیده است. شکر واسطه نعمت علاوه بر این که اطاعت از خالق و حق شناسی از مخلوق است، دارای اثر روانی است و شکر گزار، خود از آن اثر منتفع می گردد. قال علی ـ علیه السلام ـ : «شُکرکَ لِلراضی عَنکَ یَزیدُهُ رِضاً و وفاءً و شُکرکَ لِلساخِطِ علیکَ یوجِبُ لَکَ منهُ صلاحاً و تَعَطُفاً»؛[5] علی ـ علیه السلام ـ فرموده: «آن کس که به تو نعمت می دهد و شکرش را ادا می کنی، اگر قلباً از تو راضی باشد، شکرت بر خشنودی و وفایش می افزاید و اگر به تو خشمگین باشد، شکر تو موجب صلاح ضمیر و عطوفتش می گردد». تشویق منعم شکر حسنات و چشم پوشی از سیئات در جوامع بشری دارای فواید روانی و آثار عملی است و هر یک در جای خود می تواند نتیجه مفیدی به بار آورد. شکر نعمت مایه تشویق منعم است، در وی اثر روحی می گذارد و او را با علاقه و رغبت بیشتری به خدمات اجتماعی وا می دارد، بعلاوه، دیگران را نیز به راه نیکوکاری سوق می دهد و بر تعداد خدمتگزاران می افزاید و در نتیجه، جامعه از تعاون و رفاه بیشتری برخوردار میگردد. برعکس، بی تفاوتی در مقابل احسان و خودداری از شکر منعم مایه دلسردی و یأس می شود و خدمتگزاران را در ادامه خدمت بی رغبت می نماید. اثر مفید تشویق منحصر در شکر منعم و خدمتگزاری اهل احسان نیست، بلکه تشویق می تواند محصل خردسال و جوان را در رشته درسی خواندن، کارمند دولت را در وظایف اداری و نیروهای مسلح را در دفاع از کشور، بیش از پیش دلگرم نماید و آنان را با جدیت زیادتری در ادامه کار وادار سازد علی ـ علیه السلام ـ ضمن عهد نامه خود تشویق نظامیان خدمتگزار و نام بردن از خدمات آنان را اکیدا به مالک اشتر، والی مصر، توصیه فرموده و این مطلب را در خلال این بیان خاطر نشان ساخته است: «وَ واصِل فی حُسنِ الثناءِ عَلَیهم و تعدیدِ ما أبلی ذَوُو البلاءِ مِنهم، فإنَّ کثرهَ الذَّکرِ لحُسنِ أفعالهم تَهُزُّ الشجاعَ و تُحَرِضُ الناکل»؛[6] «همواره از نظامیان خدمتگزار به نیکی یاد کن و کارهای بزرگ را که انجام داده اند به شمار آور، چه زیاد نام بردن از کارهای نیک آنان افراد شجاع را تحریک می کند و اشخاص سست را ترغیب می نماید و به تحرک و فعالیت وادار می سازد». [1]. میزان الحکمه، ج5، ص 153. [2]. سوره لقمان، آیه 14. [3]. فهرست موضوعی غرر، ص 211. [4]. سفینه البحار، ج1، ص 710. [5]. غرر الحکم، ص 442. [6]. نهج البلاغه صبحی صالح، نامه 53. |
علی محمد حیدری نراقی - گناهان کبیره، ص 299 |
قطع رحم |
بی شک، قطع رحم از گناهان کبیره است و موجب عذاب آخرت می شود و در قرآن مجید از آن به شدت نهی شده است. قطع رحم موجب لعن خدا است: قرآن مجید کسانی را که قطع رحم می کنند سزاوار لعن خدا می داند و می فرماید: فَهَل عَسَیتُم اِن تَوَلَّیتُم أن تُفسِدُوا فَی الارض وَ تُقَطِّعُوا اَرحامَکُم اوُلئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللهُ ...[1] اگر رویگردان شوید آیا جز این انتظار می رود که در زمین فساد کنید و قطع رحم نمایید؟ آنها کسانی هستند که خداوند از رحمت خویش دورشان ساخته است ... و در مورد دیگر می فرماید: وَ الَّذینَ یَنقُضُونَ عَهدَ اللهِ مِن بَعدِ میثاقِهِ وَ یَقطَعوُنَ ما اَمَرَ اللهُ بِهِ اَن یُوصَلَ وَ یُفسِدوُنَ فِی الاَرضِ اوُلئِکَ لهُمُ اللَّعنَه وَ لَهُم سُوءُ الّدارِ.[2] آنان که پس از پیمان بستن، عهد خدا شکستند و هم آنچه را که خدا امر به پیوند آن کرده (مانند رحم) بگسستند و در روی زمین فتنه و فساد برانگیختند لعن برایشان باد و بد جایگاهی برای آنان مقرر شده است. قاطع رحم جزء فاسقان و زیانکاران است: در جای دیگر خداوند متعال کسانی را که عهد او را می شکنند و قطع رحم می کنند زیانکار می شمارد: اَلَّذینَ یَنقُضوُنَ عَهدَ اللهِ مِن بَعدِ میثاقِهِ وَ یَقطَعُونَ ما اَمَرَ اللهُ بِه اَن یُوصَلَ وَ یُفسِدوُنَ فِی الاَرضِ اوُلئِکَ هُمُ الخاسِروُنَ.[3] (فاسقان آنها هستند که) پیمان خدا را پس از بستن می شکنند و رشته ای را که خداوند امر به پیوند آن کرده می گسلند و در زمین فساد می کنند. اینها زیانکارند. شاید برخی تصور کنند که این همه اصرار و تأکید درباره صله رحم مخصوص کسانی است که تمکّن مالی دارند و از ثروت زیادی برخوردارند و می توانند به نزدیکان خود کمک کنند، امّا آنهایی که از نظر مالی در مضیقه اند و توان رسیدگی و مساعدت به دیگران را ندارند صله رحم برایشان لازم نیست. اما این تصور و برداشت نادرست است، زیرا اگر کسی بخواهد صله رحم کند لزومی ندارد که پول و ثروت زیادی داشته باشد تا بتواند وظیفه اش را انجام دهد بلکه چون هدف از صله رحم برقرار کردن ارتباط و پیوند خویشاوندی است دین مقدّس اسلام می فرماید این وظیفه را حتی با دادن یک جرعه آب و آزار نرساندن به آنان و نیز سلام کردن به یکدیگر می توانید انجام دهید و از اجر و پاداشی که خدا برای صله رحم مقرر فرموده است بهره ببرید. رسول گرامی اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: صِل رَحِمَکَ وَلَو بِشَربَه مِن ماءٍ وَ أفضَلُ ما یُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ کَفُّ الأَذی عَنهُ.[4] صله رحم کن گرچه با جرعه ای آب باشد، و بهترین راه برای خدمت خویشان و نزدیکان این است که آنان را اذیت نکنی و به آنها آزار نرسانی. و نیز فرمود: بِلُّوا أرحامَکُم وَ لَو بِالسَّلامِ.[5] بین خود و خویشانتان تجدید محبت کنید اگر چه با سلام کردن باشد. امیرمؤمنان ـ علیه السّلام ـ در این باره فرمود: صَلُوا أرحامَکُم وَلَو بِالتَّّسلیمِ ... [6] صله ارحام کنید (: با ارحام خود بپیوندید) گرچه با سلام کردن باشد ... روایات و قطع رحم در روایات نیز نسبت به قطع رحم بیانات تند و تهدید آمیزی وارد، شده است. قطع رحم در ردیف شرک به خدا: قالَ رَجُلٌ لِلنَّبِیّ صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: أیُّ الآعمالِ أَبغَضُ إلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَقالَ: الشِّرکُ بِاللهِ قالَ ثُمَّ ماذا قالَ قَطیعَه الرَّحِمِ ...[7] مردی از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ سؤال کرد: مبغوض ترین عمل در پیشگاه خداوند کدام است؟ فرمود: شرک به خدا. گفت: پس از شرک به خدا؟ فرمود: قطع رحم ... . قطع رحم و دوری از رحمت خدا: در روایات دیگری آمده است کسی که قطع رحم کند مورد لعن خدا قرار می گیرد و از رحمت پروردگار دور می شود. حضرت سّجاد ـ علیه السّلام ـ به فرزندش امام محمّد باقر ـ علیه السّلام ـ در ضمن وصایای خود فرمود: ... وَ إیّاکَ وَ مُصاحَبَه القاطِعِ لِرَحِمِهِ فَإنّی وَجَدتُهُ مَلعوُناً فی کِتابِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ فی ثَلاثَه مَواضِعَ.[8] ... (فرزندم!) از دوستی با افرادی که پیوند خویشاوندی را قطع نموده و نسبت به ارحام خود بدرفتاری می کنند بر حذر باش، که من آنها را در سه جای از قرآن معلون یافتم (سپس آیات 24 و 25 سوره محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ و آیه 25 سوره رعد و آیه 27 سوره بقره را تلاوت فرمود). قاطع رحم از بهشت محروم است: رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: ثَلاثَه لا یَدخُلوُنَ الجَنَّه مُدمَنُ خَمرٍ وَ مُدمِنُ سِحرٍ وَ قاطِعُ رَحِمٍ.[9] سه گروهند که داخل بهشت نمی شوند: شرابخواران، ساحران، و قطع کنندگان رحم. خلاصه اینکه هر کس مدّعی تخلّق به اخلاق حسنه است باید این مسئله مهمی را که اسلام به آن توجّه فراوان مبذول داشته است جدّی بگیرد که ترک آن موجب فنا و نابودی است. حذیفه بن منصور می گوید که امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: اِتَّقوُا الحالِقَه فإنَّها تُمیتُ الرِّجالَ قُلتُ وَ مَا الحالِقَه قالَ قَطیعَه الرَّحِمِ.[10] از حالقه بپرهیزید زیرا مردان را می میراند (و به نابودی می کشاند). عرض کردم: حالقه چیست؟ فرمود: قطع رحم است. [1] . سوره محمد، 22 و 23. [2] . سوره رعد، 25. [3] . سوره بقره، 27. [4] . بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 71، ص 88؛ مشکوه الانوار، ص 166. [5] . المجازات النبویّه، ص 80. [6] . اصول کافی، ج 2، ص 155، حدیث 22. این حدیث از پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در تحف العقول (ص 40) این گونه نقل شده است: «صِلوُا اَرحامَکُم وَلَو بِالسَّلامِ». [7] . سفینه البحار، ج 1، ص 516. [8] . اصول کافی، ج 2، ص 641، حدیث 7. [9] . خصال صدوق، ج 1، ص 177، حدیث 208. [10] . مشکوه الانوار، ص 165؛ محجّه البیضاء، ج 3، ص 431. |
آیت الله مهدوی کنی - نقطه های آغازین در اخلاق عملی، ص 547 |
قتل نفس |
قتل نفس که در عصر حاضر و در قوانین جدید بصورت جرم عمومی در آمده و قضات به نام حفظ منافع اجتماعی و برقراری نظم جامعه مرتکبین قتل را تعقیب می نمایند، از خطرناکترین و بزرگترین جرائمی است که سابقه تاریخی آن از همه جرائم بیشتر بوده و در کلیه شرایع یا قوانین باستانی، پیرامون آن بحث شده است. قرآن مجید نخستین تعدی و تجاوز انسان را بر انسان به صورت قتل نفس یاد آور شده و همین جنایت را منشأ و اساس اولین تشریع جنایی در نخستین ادوار زندگی اجتماعی انسان های اولیه، نشان می دهد. البته در اجتماعات ابتدایی قتل نفس و کیفر آن معمولا شکل انتقام جویی داشته و از حدود جنبه های شخصی و خصوصی تجاوز نمی کرده است، به این معنا که اگر «ولی دم» قدرت داشت و می توانست، در مقام قصاص بر می آمد، در غیر این صورت راه دیگری برای انتقام و مجازات وجود نداشت. مثلا اعراب در دوره قبل از اسلام قاتل را از راه های گوناگون و با کیفرهای مختلف به مجازات می رساندند که از آن جمله، قتل بود. ولی در اجرای این کیفر، هیچ گاه جانب عدالت را رعایت نکرده و در بسیاری از موارد بجای قاتل، دیگری را می کشتند و یا گاهی چند نفر را در برابر یک نفر به قتل می رساندند و چه بسا که خون انسانی را در مقابل کشتن چهارپایی می ریختند و همین بی عدالتی ها بود که موجب اختلافات قبیلگی و زد و خوردهای طایفه ای می شد و پیوسته آنان را به جنگ های طولانی می کشید. اعراب حتی در جراحات و دیات هم به حکم عصبیت قبیلگی و نژادی رفتار کرده و گاهی چندین برابر، دیه گرفته و یا جراحت وارد می کردند. در کتب تفسیر در بیان مقام شأن نزول آیات قصاص، داستان زیر که نموداری از رویه ظالمانه اعراب زمان جاهلیت است، نقل شده: انسانی از اشراف عرب به وسیله شخصی عادی به قتل رسید، خویشان و نزدیکان قاتل جمع شده و نزد پدر مقتول رفتند و به او گفتند چه می خواهی انجام دهی؟ پدر گفت: یکی از سه چیز را: یا این که پسرم را زنده کنید! و یا خانه ام را از ستارگان آسمان پر کنید! و یا این که فرد فرد قبیله شما را خواهم کشت.[1] حکم قتل نفس 1. همان طور که در بحث های مختلف داشتیم، اسلام جامعه ای می سازد که معمولا قتلی در آن اتفاق نیفتد، جرمی به وقوع نپیوندد و همان طور که بیان شد وضع و اجرای مجازات ها و از جمله، کیفر قتل در اسلام به عنوان آخرین سلاح، آن هم با عادلانه ترین صورت به کاربرده شده و راه های پیش گیری جرم و قتل از قبیل تهذیب اخلاق و تربیت و ایجاد عدالت اجتماعی و مبارزه با ظلمها و نابسامانی ها در درجه اول اهمیت قرار دارد. و اگر گاه و بیگاه درباره وحشیانه بودن مجازات اعدام زمزمه هایی به گوش می رسد و عده ای تحت تأثیر احساسات و عواطف کاذب، کیفر دادن قتل نفس را با اعدام شایسته نمی دانند و می گویند قاتل را بی عدالتی های اجتماعی و سیستم های منحط اقتصادی وادار به ارتکاب قتل کرده است، بنابر این باید در صدد اصلاح و تربیت او برآییم نه این که وی را در چنگال قصاص و کیفر بیاندازیم، درباره جامعه ای که اسلام ساخته به هیچ وجه صدق نمی کند. زیرا اسلام پس از فراغ کامل از سازندگی یک اجتماع انسانی کامل با توجه به کلیه جهات بنیادی و مصالح ساختمانی آن، کیفر گناهان را تشریح نموده و مجازات اعدام را در مورد جنایت قتل در چنین جامعه ویژه و نمونه ای مقرر داشته است و کشتن قاتلی را که به طور عمد در جامعه صحیح و واقعی اسلامی، مسلمانی را بکشد واجب دانسته، آن هم نه واجب «تعیینی» بلکه واجب «تخییری». آیات قصاص که در قرآن مجید نازل شده دلیل بر این مطلب است. حرمت قتل نفس قال الله تعالی: «و لا تقتُلُوا النفسَ التی حرَّمَ اللهُ الا بِالحقِّ ...»؛[2] «و دست به خون بیگناهان نیالایید، و نفوسی را که خداوند محترم شمرده و ریختن خون آنها مجاز نیست به قتل نرسانید، مگر این که طبق قانون الهی اجازه قتل آنها داده شده باشد (مثل این که قاتل باشند)». اثر آیات در بحارالانوار داستان جالبی دیده می شود که از تأثیر فوق العاده آیات فوق در نفوس شنوندگان حکایت می کند و ما جریان را طبق نقل بحارالانوار از علی بن ابراهیم به طور خلاصه ذیلا می آوریم. «اسعد بن زراره» و «ذکوان بن عبدقیس» که از طایفه خزرج بودند به مکه آمدند در حالی که میان طایفه اوس و خزرج جنگ طولانی بود و مدت ها شب و روز سلاح بر زمین نمی گذاشتند و آخرین جنگ آنها روز «بعاث» بود که در آن جنگ طایفه اوس بر خزرج پیشی گرفت، به همین جهت اسعد و ذکوان به مکه آمدند تا از مردم مکه پیمانی بر ضد طایفه اوس بگیرند، هنگامی که به خانه «عُتبه بن ربیعه» وارد شدند و جریان را برای او گفتند در پاسخ گفت: شهر ما از شهر شما دور است، مخصوصا گرفتاری تازه ای پیدا کرده ایم که ما را سخت به خود مشغول داشته، اسعد پرسید: چه گرفتاری؟ شما که در حرم امن زندگی دارید. عتبه گفت: مردی در میان ما ظهور کرده می گوید: فرستاده خدا هستم! عقل ما را ناچیز می شمرد و به خدایان ما بد می گوید، جوانان ما را فاسد و اجتماع ما را پراکنده نموده است! اسعد پرسید: این مرد چه نسبتی با شما دارد؟ گفت: فرزند عبدالله بن عبدالمطلب و اتفاقاً از خانواده های شریف ما است. اسعد و ذکوان در فکر فرو رفتند و به خاطرشان آمد که از یهود مدینه می شنیدند به همین زودی پیامبری در مکه ظهور خواهد کرد، و به مدینه هجرت خواهد نمود. اسعد پیش خود گفت: نکند این همان کسی باشد که یهود از او خبر می دادند. سپس پرسید: او کجاست؟ عُتبه گفت: در حجر اسماعیل کنار خانه خدا هم اکنون نشسته است. آنها در دره ای از کوه محاصره هستند و تنها در موسم حج و عمره ماه رجب آزادی می یابند و وارد جمعیت می شوند ولی من به تو توصیه می کنم به سخنان او گوش مده و یک کلمه با او حرف مزن که او ساحر عجیبی است. و این در ایامی بود که مسلمانان در شعب ابی طالب محاصره بودند. اسعد رو به عتبه کرد و گفت: پس چه کنم؟ محرم شده ام و بر من لازم است که طواف خانه کعبه کنم، تو به من می گویی به او نزدیک نشوم! عتبه گفت: مقداری پنبه در گوش های خود قرار بده تا سخنان او را نشنوی! اسعد وارد مسجد الحرام شد ، در حالی که هر دو گوش خود را با پنبه سخت بسته بود، مشغول طواف خانه کعبه شد در حالی که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ با جمعی از بنی هاشم در حجر اسماعیل در کنار خانه کعبه نشسته بودند. او نگاهی به پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ کرد و به سرعت گذشت، در دور دوم طواف با خود گفت: هیچ کس احمق تر از من نیست! آیا می شود یک چنین داستان مهمی در مکه بر سر زبان ها باشد و من از آن خبری نگیرم و قوم خود را در جریان نگذارم؟ به دنبال این فکر، دست کرد پنبه ها را از گوش بیرون آورد و به دور افکند و در جلوی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ قرار گرفت و پرسید: به چه چیز ما را دعوت می کنی؟ پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «به شهادت به یگانگی خدا و این که من فرستاده اویم و شما را به این کار ها دعوت می کنم». و سپس آیات سه گانه فوق را که مشتمل بر دستورات دهگانه بود تلاوت کرد. هنگامی که اسعد این سخنان پر معنی و روح پرور را که با نهاد و جانش آشنا بود شنید، به کلی منقلب شد و فریاد زد: «اَشهَدُ اَن لا اله الا الله و انَّکَ رسولُ اللهِ»؛ ای رسول خدا! پدر و مادرم فدای تو باد، من اهل یثربم، از طایفه ی خزرجم. ارتباط ما با برادران مان از طایفه اوس بر اثر جنگ های طولانی گسسته، شاید خداوند به کمک تو این پیوند گسسته را بر قرار سازد. ای پیامبر! ما وصف تو را از طایفه یهود شنیده بودیم و همواره ما را از ظهور تو بشارت می دادند و ما امیدواریم که شهر ما هجرت گاه تو گردد. زیرا یهود از کتب آسمانی خود چنین به ما خبر دادند. شکر می کنم که خداوند مرا به سوی تو فرستاده، به خدا سوگند جز برای بستن پیمان جنگی بر ضد آنها به مکه نیامده بودم، ولی خداوند مرا به پیروزی بزرگتری نایل کرد. سپس رفیق او ذکوان نیز مسلمان شد و هر دو از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ تقاضا کردند مبلّغی همراه آنها به مدینه بفرستد تا به مردم تعلیم قرآن دهد و به اسلام دعوت نماید و آتش جنگ ها خاموش گردد. پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ مصعب بن عمیر را همراه آنها به مدینه فرستاد و از آن زمان پایه های اسلام در مدینه گذاشته شد و چهره مدینه دگرگون گشت.[3] عن أبی عبدالله ـ علیه السلام ـ قال: «یَجیءُ یومَ القیامهِ رجلٌ الی رجلٍ حتی یُلَطِّخَهُ بِدمهِ و الناسُ فی الحسابِ، فیقولُ: یا عبداللهِ! ما لی و لَکَ؟ فیقولُ: اَعَنتَ علیَّ یومَ کذا و کذا فَقُتِلتُ»؛[4] امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «روز قیامت مردی را نزد مردی می آورند که او را با خون خود آغشته می کند و حال آن که مردم در حسابرسی هستند، پس آن انسان به خون آغشته می گوید: ای بنده خدا! با من چرا چنین رفتاری کردی؟ او می گوید: در فلان روز بر ضد من اقدام کردی و من کشته شدم». عَن أبی عبدالله ـ علیه السلام ـ قال: «مَن أعانَ علی مومنٍ بشطرِ کلمهٍ لقی اللهَ عزوجل و بینَ عینیهِ مکتوبٌ آیسٌ من رحمهِ الله».[5] امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «کسی که بر ضد مؤمنی با کلمه ای اقدام و کمک کند روز قیامت در حالی خدا را ملاقات می کند که بر پیشانی و میان دو چشمش نوشته شده: او از رحمت خدا مأیوس و نا امید است». [1]. تاریخ العراب (الاسلام عقیده و شریعه، ص 328 به نقل اسلام آیین زندگی حجتی کرمانی ص 258 چاپ مشعل آزادی. [2]. سوره أسراء، آیه 32. [3]. بحار، ج19، ص 8 و 9 و 10. [4]. وسائل، ج8، ص 615. [5]. وسائل، ج8، ص 615. |
قتل نفس |
عن أبی جعفر ـ علیه السلام ـ قال: «انَّ العبدَ یُحشرُ یومَ القیامهِ و ما أدمی دماً فَیدفَعُ إلیه شبهُ المحجمهِ أو فوقَ ذلک، فیقال له: هذا سَهمُکَ من دمِ فلانٍ، فیقول: یا ربِّ إنکَ تعلم أنک قبضتنی و ما سفکت دماً، قال: بلی و ما سمعتَ من فلانِ بنِ فلانٍ کذا و کذا فرویتها عنهُ فنقلتَ حتی صارَ إلی فلانٍ فقتلهُ علیها فهذا سهمُکَ من دمِهِ»؛[1] امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود: «روز قیامت بنده ای محشور می شود و حال آن که (قتلی مرتکب نشده) و خونی نریخته است ولی به مقدار خون شاخ حجامت یا بیشتر خونی به او داده می شود و به او گفته می شود: این مقدار خون سهم تو است از خون فلانی. آن بنده می گوید: خدایا تو میدانی که خودت جان او را گرفتی و من خونی نریخته و کسی را نکشته ام. خداوند می فرماید: بله، آن چه را درباره مقتول از فلان شخص شنیدی و نقل کردی سپس بر سر زبان ها افتاد تا خبرش به گوش فلان ستمگر رسید سپس او را به خاطر این شایعات به قتل رساند، پس این خون سهم توست از خون مقتول (و این مقدار تو در قتل فلانی شریک هستی)». قتل قال الله تعالی: «مِن أجلِ ذلک کَتبنا علی بنی إسرائیلَ أنه من قَتَلَ نفساً بغیرِ نفسٍ أو فسادٍ فی الأرضِ فکأنما قَتَلَ الناسَ جمیعاً و من احیاها فکأنما أَحیا الناسَ جمیعاً»؛[2] «به همین جهت بر بنی اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس انسان را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد، چنان است که گویی همه انسان ها را کشته و هر کس انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است». سؤال چگونه قتل یک انسان مساوی است با قتل همه انسان ها و نجات یک نفر مساوی با نجات همه انسان ها می باشد؟ بزرگان از مفسرین جواب هایی داده اند که می توان در میان آن ها به دو جواب اکتفا کرد. آن چه می توان در پاسخ سؤال فوق گفت این است که: قرآن در این آیه یک حقیقت اجتماعی و تربیتی را بازگو می کند، زیرا: اولا کسی که دست به خون انسان بی گناهی می زند در حقیقت چنین آمادگی را دارد که انسان های بی گناه دیگری را که با آن مقتول از نظر انسانی و بیگناهی برابرند مورد حمله قرار دهد و به قتل برساند، او در حقیقت یک قاتل است و طعمه او انسان بی گناه است و می دانیم تفاوتی در میان انسان های بی گناه از این نظر نیست. جواب دیگری که می توان در پاسخ سؤال فوق گفت این است که هم چنین کسی که به خاطر نوع دوستی و عاطفه انسانی، دیگری را از مرگ نجات بخشد این آمادگی را دارد که این برنامه انسانی را در مورد هر بشر دیگری انجام دهد. او علاقه مند به نجات انسان های بی گناه است و از این نظر برای او این انسان و آن انسان تفاوت نمی کند و با توجه به این که قرآن می گوید «فکأنما ...» استفاده می شود که مرگ و حیات یک نفر اگر چه مساوی با مرگ و حیات اجتماع نیست اما شباهتی به آن دارد. ثانیاً جامعه انسانی در حقیقت یک واحد بیش نیست و افراد در آن همانند اعضای یک پیکرند، هر لطمه ای به عضوی از اعضای این پیکر برسد اثر آن کم و بیش در سایر اعضا آشکار می گردد زیرا یک جامعه بزرگ از افراد تشکیل شده و فقدان یک فرد خواه ناخواه ضربه ای به همه جامعه بزرگ انسانی است. فقدان او سبب می شود که به تناسب شعاع تأثیر وجودش در اجتماع، محلی خالی بماند و زیانی از این رهگذر دامن همه را بگیرد، هم چنین احیای یک نفس سبب احیای سایر اعضای این پیکر است، زیرا هر کس به اندازه وجود خود در ساختمان مجتمع بزرگ انسانی و رفع نیازمندی های آن اثر دارد بعضی بیشتر و بعضی کمتر، و اگر در بعضی از روایات می خوانیم که مجازات چنین انسانی در قیامت مجازات کسی است که همه انسان ها را کشته، اشاره به همین است نه این که از هر جهت مساوی یکدیگر باشند و لذا در ذیل همین روایات می خوانیم اگر تعداد بیشتری را بکشد مجازات او به همان نسبت مضاعف شود! از این آیه اهمیت مرگ و حیات یک انسان از نظر قرآن کاملا آشکار می شود، و با توجه به این که این آیات در محیطی نازل گردید که خون انسان مطلقا در آن ارزشی نداشت عظمت آن آشکارتر می گردد. قابل توجه این که در روایات متعددی وارد شده است که آیه اگر چه مفهوم ظاهرش مرگ و حیات مادی است اما از آن مهمتر مرگ و حیات معنوی یعنی گمراه ساختن یک نفر، یا نجات او از گمراهی است. قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «لا یُحِلُّ قتلُ مسلمٍ إلا بِإحدی ثلاثِ خصالٍ: زانٍ محصنٍ فیرجم و رَجُلٍ یَقتُلُ مسلماً متعمداً فیقتلُ، و رجلٍ یَخرُجُ مِن الإسلامِ فَیُحاربُ اللهَ و رسولَهُ فیقتل او یُصلب، أو یُنفی من الأرض»؛[3] رسول گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می فرماید: «کشتن مسلمانی جایز نیست مگر کسی که مرتکب یکی از سه جرم گردد. کس که به گناه بزرگ زنای محصنه، آلوده شود او را باید رجم کرد، شخصی که مسلمانی را از روی عمد بکشد، و فردی که از اسلام خارج گردد و با خدا و رسول او به محاربه برخیزد، او کشته می شود یا به دار آویخته خواهد شد و یا او را تبعید می کنند». 2. اسلام با وجود این که در مورد قتل نفس به مسئله قصاص معترف است و کشتن قاتلی را که به طور عمد کسی را بکشد واجب دانسته، هیچ گاه کشتن قاتل را به عنوان کیفر قتل نفس تنها راه غیر قابل گذشت، قرار نداده بلکه «ولی دم» را مخیر میان قصاص و عفو نموده و در این صورت ولی یا اولیای مقتول می توانند قاتل را قصاص نمایند و یا از کشتن او در گذرند و در زمینه دوم باز اختیار دارند که با جانی صلح کرده و از او (دیه) خونبها بگیرند و یا به طور کلی وی را مورد عفو و بخشش قرار دهند. و این یکی از دلایل روشن و بارز تشویق این آیین آسمانی به عفو و اغماض است و نظر به این که اسلام، آیین سهل و روشنی است مسأله بخشش و گذشت در بسیاری از موارد حتی در جریانات سیاسی و قضایی این آیین، مقدس، به چشم می خورد و این خود حرکتی است در راه استوار نمودن عاطفه برادری و روح گذشت، در جامعه انسانی، قرآن مجید صلح و عفو را مورد تأیید قرار داده و می فرماید: «فَمَن عفی و اصلَحَ فَأجرُهُ عَلَی الله»؛[4] «کسی که عفو کند و صلح نماید، پاداش او بر خداوند است». رسول گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در موارد و زمینه های بسیاری که به قصاص فرمان می داد، مردم را به تسامح و گذشت نیز سفارش می نمود. [1]. وسائل، ج8، ص 616. [2]. سوره مائده، آیه 32. [3]. سنن نسائی، ج8، ص 23. [4]. سوره شوری، آیه 40. |
علی محمد حیدری نراقی - گناهان کبیره، ص 61 |
فرار از جهاد ۱ | ||||
اهمیت جهاد جهاد یک قانون عمومی در عالم آفرینش است و همه موجودات زنده اعم از نباتات و حیوانات به وسیله جهاد موانع را از سر راه خود بر می دارند تا بتوانند به کمالات مطلق خویش برسند؛ به عنوان مثال، درختی که در زمین کاشته می شود دارای ریشه هایی است که برای به دست آوردن نیرو و غذا به طور دایم در حال فعالیت می باشد و اگر روزی این فعالیت و کوشش را ترک کند، ادامه حیات و زندگی برای او غیر ممکن است. به همین دلیل هنگامی که ریشه درخت در اعماق زمین با موانعی برخورد کند، اگر بتواند به طور جدی وارد مبارزه می شود و موانع را سوراخ کرده و از آنجا می گذرد. عجیب این است که گاهی ریشه های لطیف همانند مته های فولادی با موانع به نبرد بر می خیزند و اگر این توانایی را نداشته باشند، راه خود را کج می کنند و در مسیری دیگر به حرکت ادامه می دهند. همچنین در وجود ما نیز در تمام شبانه روز و حتی در ساعاتی که در خواب هستیم نبرد عجیبی میان گلبولهای سفید خون و دشمنان مهاجم وجود دارد که اگر این جهاد برای ساعتی خاموش گردد و مدافعان کشور تن از پیکار دست بکشند، انواع میکروبهای موذی در دستگاه های مختلف بدن رخنه کرده و سلامت آدمی را به مخاطره می اندازند. شبیه همین مطلب در میان جوامع انسانی و اقوام و ملل مختلف وجود دارد. آنانی که همیشه در حال جهاد و مراقبت به سر می برند همواره زنده و پیروزند، اما کسانی که به فکر خوش گذرانی و ادامه زندگی فردی هستند دیر یا زود از بین میروند و ملتی زنده و مجاهد جای آنها را خواهد گرفت. رسول گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می فرماید: «فَمَن تَرَکَ الجهادَ أَلبسهُ اللهُ ذُلاً و فقراً فی معیشتِهِ و محقاً فی دینِهِ إنَّ اللهَ أعزَّ أمتی بسنابک خیلها و مراکز رماحِها»؛[1] «کسی که جهاد را ترک کند خداوند بر اندامش لباس ذلت می پوشاند و فقر و احتیاج را بر زندگی و تاریکی را بر دین او مستولی می کند. خداوند پیروان مرا به وسیله سم اسبان که به میدان جهاد پیش می روند و به وسیله پیکان ها و نیزه ها عزت می بخشد». همچنین در روایت دیگری از پیامبر بزرگ اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ آمده است: «اغزوا تُورِثُوا أبنائکُم مَجداً»؛[2] «جهاد کنید تا مجد و عظمت را برای فرزندانتان ارث بگذارید!» امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ نیز در این باره می فرماید: «فإنّ الجهادَ بابٌ مِن أبوابِ الجنهِ فتحَهُ اللهُ لخاصهِ أولیائهِ و هو لباسُ التقوی و دِرعُ اللهِ الحصینهُ و جنتُهُ الوثیقَهُ فَمَن ترکَهُ رغبهً عنه ألبسَهُ اللهُ ثوبَ الذُّل و شملَهُ البلاءُ ودّیثَ بالصغارِ و القماءهِ»؛[3] «جهاد دری از درهای بهشت است که خداوند آن را به روی دوستان خاص خود گشوده است. جهاد لباس پرفضیلت (تقوا) است. جهاد زره نفوذ ناپذیر الهی است. جهاد سپر محکم پروردگار است. آن کسی که جهاد را ترک گوید، خداوند بر اندام او لباس ذلت و بلا می پوشاند و او را در مقابل دیدگاه مردم خوار و ذلیل می کند. جهاد باید توجه داشت که جهاد تنها به معنی جنگ و نبرد مسلحانه نیست، بلکه هر نوع تلاش و کوششی که برای پیشبرد اهداف مقدس الهی انجام گیرد را شامل می شود. به این ترتیب علاوه بر نبردهای دفاعی و گاهی تهاجمی، مبارزات علمی و منطقی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی را نیز در بر می گیرد. جهاد از نظر اسلام جهاد از دیدگاه اسلام دارای اقسام گوناگون است که عبارتند از: جهاد ابتدایی: خداوند دستورها و برنامه هایی را برای سعادت، آزادی، تکامل، خوشبختی و آسایش انسان ها طرح کرده است و پیامبران خود را موظف کرد تا این دستورات را به مردم ابلاغ نمایند. حال، اگر فرد یا گروهی ازافراد این فرمان ها را مزاحم منافع پست خود ببینند و بر سر راه دعوت انبیا موانعی ایجاد نمایند آنها حق دارند تا نخست از راه مسالمت آمیز و اگر ممکن نشد با توسل به زور این موانع را از سر راه دعوت خود بردارند. به عبارت دیگر مردم در همه جوامع از این حق برخوردارند که ندای منادیان راه حق را بشنوند و در قبول دعوت آنها آزاد باشند. لذا اگر کسانی بخواهند آنها را از حق مشروعشان محروم سازند و اجازه ندهند صدای منادیان راه خدا به گوش جان آنها برسد و از قید اسارت و بردگی فکری و اجتماعی آزاد گردند، طرفداران این برنامه ها حق دارند برای فراهم ساختن این آزادی از هر وسیله ممکن استفاده کنند. از این رو است که ضرورت جهاد ابتدایی در اسلام و سایر ادیان آسمانی روشن می گردد. همچنین اگر کسانی مومنان را تحت فشار قرا دهند که به آیین سابق خویش باز گردند در این صورت نیز می توان برای رفع این فشار از هر وسیله ای استفاده کرد. جهاد دفاعی: گاهی بر فرد یا جمعیتی جنگ تحمیل می شود؛ به این معنی که مورد هجوم و تجاوز حساب شده یا غافلگیرانه دشمن قرار می گیرند. در این جا تمام قوانین آسمانی و بشری به آن شخص یا جمعیتی که مورد هجوم واقع شده اند حق می دهد که برای دفاع از خویش به پا خیزد و آنچه در قدرت دارد به کار برد و از هرگونه اقدامی که برای حفظ موجودیت خویش لازم و ضروری می داند، فروگذار نکند. این نوع جهاد را جهاد دفاعی می گویند مثلا جنگ هایی مانند احزاب، احد، موته، تبوک، حنین و ... جزء این جهاد بوده و همگی جنبه دفاعی داشته اند. جهاد برای نابود ساختن شرک و بت پرستی: اسلام در عین این که مردم دنیا را به انتخاب این آیین که آخرین و بالاترین آیین ها است دعوت می کند، آزادی عقیده را نیز امری لازم و اصولی می شمارد. لذا به همین دلیل به اقوامی که دارای کتاب آسمانی هستند فرصت کافی می دهد تا با مطالعه و تفکر آیین اسلام را بپذیرند و چنانچه نپذیرفتند با آنها به گونه یک اقلیت هم پیمان معامله می کند و با شرایط خاصی که نه پیچیده است و نه مشکل با آن ها همزیستی مسالمت آمیز خواهد داشت، ولی شرک و بت پرستی نه دین است و نه آیین و نه محترم شمرده شده است،بلکه یک نوع خرافه، انحراف، حماقت و در واقع یک نوع بیماری فکری و اخلاقی است که باید به هر قیمت ممکن آن را ریشه کن ساخت. توضیح این که کلمه آزادی و احترام به فکر دیگران در مواردی به کار برده می شود که فکر و عقیده دست کم یک ریشه صحیح داشته باشد. اما انحراف و خرافه و گمراهی و بیماری چیزی نیست که محترم شمرده شود. به همین دلیل اسلام به پیروان خود دستور می دهد که بت پرستی را به هر قیمتی که شده است، حتی به قیمت جنگ از جامعه بشریت ریشه کن نمایند و بت خانه ها و آثار شوم بت پرستی را اگر از طریق مسالمت آمیز ممکن نباشد، با زور ویران و منهدم کنند. مقام مجاهدین پیامبر بزرگ اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در کلامی بسیار بلند و گران بها و پرارزش می فرماید: «ما مِن قَطرهٍ أَحَبُ إلی اللهِ عزوجل مِن قَطرهِ دمٍ فی سبیل الله»؛[4] «هیچ قطره خونی نزد خداوند عزوجل از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود محبوب تر نیست». همچنین ششمین پیشوای بزرگ شیعیان امام صادق ـ علیه السلام ـ می فرماید: «مَن قُتِلَ فی سبیلِ اللهِ لَم یُعرفَهُ اللهُ شیئاً مِن سیئاتِهِ»؛[5] «کسی که در راه خدا به شهادت برسد، خداوند گناهان او را می بخشد و آنها را به حساب نمی آورد». پنجمین ستاره فروزان سپهر امامت و ولایت حضرت باقر العلوم ـ علیه السلام ـ نیز می فرماید: «الخیرُ کلُه فی السیفِ و تحتَ السیفِ و فی ظلِ السیفِ»؛[6] «تمام خیر در شمشیر و زیر شمشیر و در سایه شمشیر است». پیامبر عظیم الشأن اسلام حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در کلامی دیگر می فرمایند: «فوقَ کلِ ذی برٍبرٌ، حتی یُقتلَ فی سبیلِ اللهِ، فإذا قُتل فی سبیلِ اللهِ، فلیس فوقَهُ برٌ، و فوقَ کُلِّ ذی عقوقٍ عقوقٌ، حتی یُقتلَ أَحدَ والدیهِ فإذا قَتلَ أحد والدیه فلیس فوقَهُ عقوقٌ»؛[7] «بالای هر کار خوب، کار خوب دیگری وجود دارد تا این که انسان در راه خدا کشته شود و چون در راه خدا کشته شد، بالاتر از او بر و نیکی وجود ندارد و با هر عاقی عاق دیگری وجود دارد تا این که فرزند، یکی از پدر و مادر خود را به قتل برساند و هنگامی که این قتل را انجام داد عاقی بالاتر و بدتر از او وجود نخواهد داشت». همچنین نبی مکرم اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در جای دیگری می فرمایند: «مَن خرجَ فی سبیلِ اللهِ مُجاهداً فلهُ بِکلِّ خطوهٍ سبعمأهِ ألفِ حسنهٍ و یُمحی عنه سَبعمأهِ ألفِ سیئهٍ و یُرفَعُ له سبعمأهِ ألفِ درجهٍ و کان فی ضمان الله بأیِّ حَتفٍ ماتَ کان شهیداً و أن رَجَعَ رَجَعَ مغفوراً له مستجاباً دُعاءهُ»؛[8] «کسی که به خاطر جهاد در راه خدا خارج شود، هر قدمی که در این راه بر می دارد هفتصد هزار حسنه به او داده می شود و هفتصد هزار گناه از او محو می گردد و درجه او به هفتصد هزار درجه بالا خواهد رفت و پروردگار عالم تضمین نموده است که او به هر شکلی بمیرد شهید مرده باشد و اگر زنده باز گشت بخشیده شده و دعاهای او مستجاب شود». و در روایتی دیگر منصور بن حازم از امام صادق ـ علیه السلام ـ سؤال می کند: أیُ الأعمالِ أفضلُ؟ قال: «الصلاهُ لوقتِها و بِرُّ الوالدینِ و الجهادُ فی سبیلِ اللهِ»؛[9] کدام اعمال افضل است؟ حضرت ـ علیه السلام ـ فرمود: «نماز در وقت آن و نیکی به پدر و مادر و جهاد در راه خدا». [1]. وسائل، ج11، ابواب جهاد عدو، ص 5. [2]. وسائل، ج11، ص 7. [3]. نهج البلاغه، خطبه 27. [4]. وسائل، 20 جلدی، ج11، ص 8. [5]. وسائل، 20 جلدی، ج11، ص 9. [6]. وسائل، 20 جلدی، ج11، ص 9. [7]. وسال 20 جلدی، ج11، ص 11. [8]. وسال 20 جلدی، ج11، ص 12. [9]. وسائل 20 جلدی، ج11، ص 12.
|
فخر فروشی |
برخى از مردم به خاطر مباهات و فخر فروشى مبتلا به غیبت مىشوند، یعنى براى اینکه اظهار وجود کنند و فضل و کمال خود را به رخ بکشند دیگران را کوچک مىشمارند و از آنان بدگویى مىکنند و با گفتن جملاتى از این قبیل که فلان کس چیزى نمىداند و چنین و چنان است با این هدف و انگیزه که خود را از او بهتر معرفى کند، به گفتن عیوب وى مىپردازد، ولى از این نکته غفلت دارد که این گونه برخورد علاوه بر اینکه نظر مردم را جلب نمىکند ممکن است عقیده آنها را نیز نسبت به او سست کند. این بیمارى (خودستایى و فخر فروشى) عامل بسیارى از گناهان کبیره مىتواند باشد که یکى از آنها غیبت است. از این رو قرآن کریم و ائمه معصومین -علیهم السلام- به شدت با آن برخورد کرده و آن را مورد نکوهش قرار دادهاند که به طور اختصار به چند مورد اشاره مىکنیم: خودستایى از نظر قرآن قرآن کریم دستور مىدهد هیچگاه انسان نباید خود را تزکیه و از دیگران بدگویى کند، زیرا هیچ کس از درون دیگران با خبر نیست، آنجا که مىفرماید: ... فَلا تُزکُّوا أنْفُسَکُمْ هُوَ أعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى [1] خودستایى نکنید چرا که او پرهیزکاران را بهتر مىشناسد. و در جاى دیگر مىفرماید: أ لَمْ تَرَ إلَى الَّذینَ یُزَکُّونَ أنْفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ یُزَکّى مَنْ یَشاءُ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتیلا [2] آیا ندیدى آنهایى را که خودستایى مىکنند؟ (این خودستاییها ارزش ندارد) بلکه خدا هر کس را که بخواهد مىستاید و کمترین ستمى به آنها نخواهد شد. پس انسان باید از خودستایى و تزکیه نفس بپرهیزد و هیچگاه خود را از عیوب و نقایص پاک و منزّه نشمارد، که این، کار شیطان و شیوه متکبّران و نابخردان است. خودستایى در روایات در احادیث اسلامى نیز خودستایى به طور جدّى مذمّت شده است که به چند مورد اشاره مىکنیم. حضرت على - علیه السّلام- متّقین را این گونه توصیف مىکند: لا یرضون من أعمالهم القلیل و لا یستکثرون الکثیر، فهم لأنفسهم متّهمون، و من أعمالهم مشفقون، إذا زکّى أحد منهم خاف ممّا یقال له فیقول أنا أعلم بنفسى من غیرى، و ربّی أعلم بی منّی بنفسى. اللّهمّ لا تؤاخذنی بما یقولون و اجعلنى أفضل ممّا یظنّون و اغفر لی ما لا یعلمون ... . (پرهیزکاران) از اعمال خویش به اندک خشنود نیستند و اعمال فراوان خود را زیاد نمىبینند. آنان خویشتن را متّهم مىسازند و از کردار خود بیمناکند (که مبادا مورد قبول خداوند نباشد). هرگاه یکى از آنها ستوده شود، از آنچه در بارهاش گفته شده در هراس مىافتد و مىگوید: من از دیگران نسبت به خود داناترم و پروردگارم به اعمالم از من آگاهتر است. پروردگارا مرا بهتر از آنچه آنها گمان مىکنند قرار ده و گناهانى را که نمىدانند بیامرز... و در ضمن نامهاى که به معاویه بن أبی سفیان نوشت مىفرماید: و لولا ما نهى اللّه عنه من تزکیه المرء نفسه لذکر ذاکر فضائل جمّه تعرفها قلوب المؤمنین و لا تمجّها اذان السّامعین... . ... اگر نه این بود که خداوند نهى کرده است که انسان خویشتن را بستاید، فضایل فراوانى را (درباره خود) بر مىشمردم که قلوب مؤمنان با آن سابقه آشنایى دارد و گوش شنوندگان آن را بیگانه نمىشمارد... و در جاى دیگر فرمود: أقبح الصّدق ثناء الرّجل على نفسه. زشتترین سخن درست مدح و ثناى انسان نسبت به خویشتن است. به هر حال، انسان نباید خود را از دیگران برتر بداند بلکه وظیفه دارد دیگران را از خود بهتر بداند، آن گونه که حضرت على بن موسى الرضا - علیه السّلام- در ضمن حدیثى فرمود: العاشره و ما العاشره قیل له ما هی قال علیه السّلام لا یرى أحدا إلا قال: هو خیر منّى و أتقى، إنّما النّاس رجلان: رجل خیر منه و أتقى و رجل شرّ منه و أدنى، فإذا لقى الّذى شرّ منه و أدنى قال لعلّ خیر هذا باطن و هو خیر له و خیرى ظاهر و هو شرّ لی و إذا راى الّذى هو خیر منه و أتقى تواضع له لیلحق به فإذا فعل ذلک فقد علا مجده و طاب خیره و حسن ذکره و ساد أهل زمانه.... (عقل هیچ مسلمانى کامل نمىشود مگر اینکه ده خصلت در او باشد) سپس فرمود: آیا مىدانید دهمین (خصلت) کدام است؟ گفته شد: چیست؟ فرمود: هیچ کس را ننگرد مگر اینکه بگوید او از من پرهیزکارتر است. همانا مردم (دو دستهاند): گروهى که از او بهتر و پرهیزکارتر، و گروهى که از او بدتر و زبونترند. پس، هرگاه کسى را ببیند که از او پستتر است بگوید شاید درونش بهتر باشد و آن بهتر بودن باطن براى او بهتر است و خوبى من ظاهر است و شاید این ظاهر خوب در واقع به ضرر من باشد، و هرگاه کسى را ببیند که بهتر و با تقواتر از او باشد در برابرش فروتنى کند تا به او برسد، و هنگامى که این گونه رفتار کند عزّت و احترامش بالا مىرود و نامش به نیکى برده مىشود. خلاصه هرگز نباید انسان به بهانه تزکیه خویش (که خود این تزکیه نیز از نظر اسلام نکوهیده است) از دیگران بدگویى کند و ناگفته پیدا است کسانى که از طریق مباهات، دیگران را تحقیر مىکنند باید بدانند که ممکن است در اثر غیبت آنان عدّهاى به شخص غیبت شونده بد بین شوند. لکن غیبت کننده علاوه بر اینکه براى جلب رضایت مردم ارزش و فضیلت خود را نزد خدا از دست مىدهد در روز قیامت نیز مردم نمىتوانند او را از غضب الهى نجات دهند. [1] . سوره نجم، آیه32. [2] . سوره نساء، آیه42. |
آیت الله مهدوی کنی - نقطه های آغاز در اخلاق عملی، ص191 |
غیبت ۱ | |||||
بدان که حقیقت غیبت آن است که چیزى نسبت به شخصی که شیعه باشد ذکر کنى که اگر به گوش او برسد او را ناخوش آید و به آن راضى نباشد، خواه آن نقص، در بدن او باشد، مثل این که بگویى: فلانى کور، یا کر، یا گنگ، یا نیم مرده، یا کوتاه، یا بلند، یا سیاه، یا زرد و امثال اینها است، یا در نسب او باشد مثل این که بگویى: پسر فلان، فاسق، یا ظالم، یا حمال زاده، یا نانجیب و نحو اینها است. یا در صفات و افعال و اقوال او باشد مثل این که بگویى: بد خلق، یا بخیل، یا متکبّر، یا ترسو، یا ریا کار، یا دروغگو، یا دزد، یا ظالم، یا پرگو، یا پرخور، یا بىوقت به خانه مردم مىرود، و نحو اینها است، یا در چیزى باشد که متعلق به او باشد از: لباس، یا خانه، یا مرکب. چنان که بگویى: جامه فلان کس چرکین است. یا خانه او چون خانه یهودیان است. یا عمامه او مثل گنبدى است، یا بقدر گردویى است. یا کلاه او دراز است. یا مرکب او (جلف) است. و امثال اینها. و همچنین در سایر امورى که منسوب به او باشد و به بدى یاد شود که اگر آن را بشنود ناخوشش آید. همچنان که حدیث نبوى به آن دلالت مىکند، فرمود: (آیا مىدانید که غیبت چه چیز است؟ عرض کردند: خدا و رسول او داناتر است. فرمود: آن است که یاد کنى برادر خود را به چیزى که او را ناخوش آید. شخصى عرض کرد که اگر آن صفت با او باشد باز بد است؟ فرمود: اگر باشد غیبت است و الا بهتان است). (و نام مردى در خدمت آن حضرت برده شد، شخصى عرض کرد که چه عاجز است. حضرت فرمود: غیبت رفیق خود را کردى). و روزى اسم زنى مذکور شد عایشه گفت: کوتاه قد است. جناب رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود: او را غیبت کردى). و زنى دیگر مذکور شد عایشه گفت: (آن دامن بلند است. حضرت فرمود: بیفکن از دهن خود، پس پاره گوشتى از دهن او افتاد). روزى یکى از اصحاب به دیگرى گفت: (فلان شخص بسیار خواب است. حضرت فرمود: گوشت برادر خود را خوردى). و آنچه در بعضى از احادیث وارد شده که پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - یا بعضى از ائمّه - علیهم السّلام - مذمّت بعضى از اشخاص معیّنه را فرمودهاند، یا از براى بیان احکام الهى بوده یا از طوایفى بودهاند که غیبت آنها مستثنى است، چنانچه ذکر آن خواهد آمد. غیبت به غیر زبان مخفى نماند که غیبت کردن منحصر به زبان نیست، بلکه هر نوعى که نقصى از غیر را بفهماند غیبت است، خواه به قول باشد، یا فعل، یا اشاره، یا ایماء، یا رمز، یا نوشتن. مروى است که (زنى بر عایشه وارد شد چون بیرون رفت عائشه با دست خود اشاره کرد که این کوتاه است. حضرت فرمود که غیبت او را کردى). و فرقى نیست در حرمت غیبت، میان کنایه و تصریح. بلکه بسا باشد که کنایه بدتر باشد. و غیبت به کنایه، مثل این که گویى: الحمد للّه که خدا ما را مبتلا نکرد به همنشینى ظلمه. یا به حب ریاست. یا سعى در تحصیل مال. یا بگویى: نعوذ بالله از بىشرمى. یا خدا ما را محافظت کند از بىشرمى. و غرض از اینها کنایه به شخصى باشد که مرتکب این اعمال باشد. و بسا که چون خواهد که غیبت کسى را کند از راه ریا و تشبّه به صلحا، ابتدا مدح او را مىکند و مذمت خود را نیز مىکند چنانچه مىگوید: فلان شخص چه بسیار خوب شخصى بود و روزگار او را نیز مثل ما کرد و از دست شیطان خلاصى نیافت. و بعضى از غیبت کنندگان هستند که چون مىخواهند غیبت مسلمانى را کنند از راه نفاق، غم و اندوه خود را بر حال آن شخص اظهار مىکنند و حال این که در دل خود، هیچ اندوهى ندارند، چنان که مىگویند: آه، چه قدر غصه خوردم دلم سوخت به جهت فلان شخص که بىآبرو شد. یا فلان عمل از او سرزد. یا به او اهانت رسید. خدا امر او را به اصلاح آورد. و این منافق اگر دوست او بود و غم و اندوه او را خورد پس اظهار نمی کرد و دعایى که به او مىکند در خلوت می کرد. پس اظهار حزن و دعا از خباثت باطن اوست. و شیطان لعین او را بازیچه خود قرار داده، بر او امر را مشتبه کرده و بر ریش او مىخندد. و حسنات او را به باد مىدهد. و او چنان پندارد که خوب مىکند. و نمىداند که تیز بینان عالم دانش و بینش، از احوال و اوضاع برون او، احوال درونش را درک مىنمایند. حمد گفتى کو، نشان حامدون نى برونت را اثر نى اندرون رو ملاف از مشک کان بوى پیاز از دم تو مىکند مکشوف راز و بسیارند که غیبت مسلمانى را مىکنند و بعضى از حضار نمىشنوند بلند مىگویند سبحان اللّه امّا عجب نیست چنین چیزى. تا او خوب متوجّه شود و این هر چه مىخواهد بگوید. شنونده غیبت نیز حکم غیبت کننده را دارد بدان که آن که غیبت را مىشنود نیز حکم غیبت کننده را دارد، همچنان که در احادیث وارد شده است. و همچنان که غیبت کنندگان، افساد دارند، غیبت شنوندگان نیز چنیناند، زیرا آن کسى که در حضور او غیبت مسلمانى مىشود یا به آن خوشحال نمىشود و بدش هم نمىآید و به این جهت منع نمىکند. یا خوشحال مىشود ولى از راه ریا و اظهار زهد تصدیق نمىکند، بلکه گاه است منع مىکند اما در قلب طالب آن است که منع او را نشنوند. و بسا باشد حیلهها برانگیزد که آن غیبت قطع نشود، مثل این که اظهار تعجب کند یا بگوید که من چنین نمىدانستم و او را نوع دیگر شناخته بودم، که آن غیبت کننده بیشتر میل در غیبت کند. و به این سخنها او را به غیبت وا مىدارد. و اینها همه در گناه و حکم با غیبت کننده شریکاند. خلاصه آن که گناه شنونده غیبت، مثل غیبت کننده است، مگر این که در مقام انکار برآید و سخن آن شخص را قطع کند. یا از مجلس برخیزد. و اگر قدرت بر اینها نداشته باشد در دل غضبناک گردد. و اگر به زبان گوید: ساکت شو، اما در دل، مایل و طالب باشد، این از اهل نفاق است. پس بر اهل دین لازم است که چنانچه غیبت مسلمانى را بشنوند در مقام انکار برآیند و آن را رد کنند و الا مستوجب نکال مىگردند. حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود که (هر که مؤمنى را در نزد او ذلیل کنند و او بتواند یارى او را بکند و نکند خدا در روز قیامت او را ذلیل مىسازد). و فرمود: (هر که ردّ کند از غیبت، برادر خود را و آبروى او را محافظت کند، حق است بر خدا که در روز قیامت آبروى او را نگاهدارد). و فرمود که (هیچ مردى نیست که بدى برادر مسلم او در نزد او مذکور شود و او بتواند او را جانب دارى و حمایت کند - اگر چه به یک کلمه باشد - و نکند مگر این که خداى - تعالى - او را در دنیا و آخرت ذلیل مىکند. و هر که بدى برادر مسلمش را در نزد او ذکر کنند و او یارى او کند خدا یارى او کند در دنیا و آخرت). و فرمود: (هر که حمایت کند آبروى مسلمانى را، خدا در روز قیامت ملکى را مىفرستد که او را حمایت کند). و فرمود: (هر که منت گذارد بر برادر خود در خصوص غیبتى از او که در مجلسى بشود و آن را رد کند، خداى تعالى هزار در از شرّ را در دنیا و آخرت از او دور مىکند. و اگر بتواند و ردّ غیبت او را نکند گناه او هفتاد مقابل آن کسى است که غیبت کرده است). آیات و اخبار وارده در حرمت و مذمت غیبت چون حقیقت غیبت را شناختى بدان که آن، اعظم مهلکات، و اشدّ معاصى است. و به اجماع جمیع امت، و صریح کتاب ربّ العزه و احادیث پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - و ائمّه اطهار- علیهم السلام - حرمت آن ثابت است. خداوند عزّت مىفرماید: ( وَ لا یَغْتَب بَعْضُکُمْ بَعْضا أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتا فَکَرِهْتُمُوهُ [1] یعنى: (باید غیبت نکند بعضى از شما بعضى دیگر را، آیا دوست مىدارد یکى از شما که بخورد گوشت برادر خود را در حالتى که مرده باشد؟ پس کراهت مىدارید شما آن امر را). و از رسول خدا - صلّى اللّه علیه و آله - مروى است که فرمود: (زنهار، احتراز کنید از غیبت، به درستى که غیبت، بدتر است از زنا، زیرا مردى که زنا مىکند و توبه مىکند خدا او را قبول مىفرماید ولى غیبت کننده را خدا نمىآمرزد تا آن که غیبت او را که کرده است از او بگذرد). و فرمود که (در شب معراج به قومى گذشتیم که روهاى خود را با ناخنهاى خود مىخراشیدند. از جبرئیل پرسیدم که ایشان چه کساناند؟ گفت: غیبت کنندگان). روزى آن سرور بر منبر برآمدند و خطبهاى در نهایت بلندى خواندند - به نوعى که زنان در خانهها آواز آن سرور را شنیدند - و فرمودند که اى گروهى که به زبان، ایمان آوردهاید و دل شما از ایمان خالى است غیبت مسلمین را مکنید. و عیبجویى ایشان منمائید، که هر که عیب جویى برادر خود کند خدا عیب او را ظاهر مىسازد اگر چه در اندرون خانه خود باشد). و در روز دیگر آن سرور بر بالاى منبر خطبهاى أدا فرمودند و بیان گناه ربا و عقوبت آن را کردند پس فرمودند: (یک درهم از ربا بدتر است از سى و شش زنا، و آبروى برادر مسلم را ریختن از ربا بدتر است). و وقتى آن حضرت مردم را امر به روزه فرمود، گفت: احدى بدون اذن من افطار نکند. چون شام داخل شد، یک یک مىآمدند و اذن گرفته افطار مىکردند تا مردى آمد و عرض کرد: یا رسول اللّه دو دختر من روزه گرفتهاند و حیا مانع ایشان است که به خدمت تو رسند، اذن بفرما تا افطار کنند. حضرت روى مبارک گردانید. آن مرد ثانیا عرض کرد. باز حضرت روى گردانید. و در مرتبه سوم فرمود که آنها روزه نگرفتهاند و چگونه روزه بودند و حال آن که در همه روز گوشت مردم را به غیبت مىخوردند، برو ایشان را بگو تاقى کنند. [1] . سوره حجرات ،آیه12.
|