100 سخن گرانبها از ثامن الائمّه (علیه السلام) |
1. مؤمن ، مؤمن واقعى نیست ، مگر آن که سه خصلت در او باشد : سنتى از پروردگارش و سنتى از پیامبرش و سنتى از امامش . اما سنت پروردگارش ، پوشاندن راز خود است ، اما سنت پیغمبرش ، مدارا و نرم رفتارى با مردم است ، اما سنت امامش صبر کردن در زمان تنگدستى و پریشان حالى است /font>>/>
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 339)
2. پنهان کننده کار نیک ( پاداشش ) برابر هفتاد حسنه است و آشکار کنندهکار بد سرافکنده است ، و پنهان کننده کار بد آمرزیده است /font>>/>
(اصول کافى ، ج 4 ، ص 160)
3. از اخلاق پیامبران ، نظافت و پاکیزگى است/font>>/>
(تحف العقول ، ص 466)
4. امین به تو خیانت نکرده ( و نمىکند ) و لیکن ( تو ) خائن را امین تصورنمودى /font>>/>
(تحف العقول ، ص 466)
5. برادر بزرگتر به منزله پدر است/font>>/>
(تحف العقول ، ص 466)
6. دوست هرکس عقل او ، و دشمنش جهل اوست/font>>/>
(تحف العقول ، ص 467)
7. دوستى با مردم ، نیمى از عقل است/font>>/>
(تحف العقول ، ص 467)
8. به درستى که خداوند ، سر و صدا و تلف کردن مال و پر خواهشى را دوستندارد /font>>/>
(تحف العقول ، ص 467)
9. عقل شخص مسلمان تمام نیست ، مگر این که ده خصلت را دارا باشد : از اوامید خیر باشد ، از بدى او در امان باشند ، خیر اندک دیگرى را بسیار شمارد ، خیر بسیار خود را اندک شمارد ، هرچه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود ، در عمر خود از دانشطلبى خسته نشود ، فقر در راه خدایش از توانگرى محبوبتر باشد ، خوارى در راه خدایش از عزت با دشمنش محبوبتر باشد ، گمنامى را از پرنامى خواهانتر باشد . سپس فرمود : دهمى چیست و چیست دهمى ! به او گفته شد : چیست ؟ فرمود : احدى را ننگرد جز این که بگوید او از من بهتر و پرهیزگارتر است /font>>/>
(تحف العقول ، ص 467)
10. از امام رضا ( ع ) سؤال شد : سفله کیست ؟ فرمود : آن که چیزى دارد کهاز ( یاد ) خدا بازش دارد /font>>/>
(تحف العقول ، ص 466)
11. ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است ، و تقوا یک درجه بالاتر از ایماناست ، و به فرزند آدم چیزى بالاتر از یقین داده نشده است /font>>/>
(تحف العقول ، ص 469)
12. اطعام و میهمانى کردن براى ازدواج از سنت است/font>>/>
(تحف العقول ، ص 469)
13. پیوند خویشاوندى را برقرار کنید گرچه با جرعه آبى باشد ، و بهترین پیوندخویشاوندى ، خوددارى از آزار خویشاوندان است /font>>/>
(تحف العقول ، ص 469)
14. حضرت رضا ( ع ) همیشه به اصحاب خود مىفرمود : بر شما باد به اسلحهپیامبران ، گفته شد : اسلحه پیامبران چیست ؟ فرمود : دعا /font>>/>
(اصول کافى ، ج 4 ، ص 214)
15. از نشانههاى دین فهمى ، حلم و علم است ، و خاموشى درى از درهاى حکمتاست . خاموشى و سکوت ، دوستى آور و راهنماى هر کار خیرى است /font>>/>
(تحف العقول ، ص 469)
16. زمانى بر مردم خواهد آمد که در آن عافیت ده جزء است ، که نه جزء آن درکنارهگیرى از مردم ، و یک جزء آن در خاموشى است /font>>/>
(تحف العقول ، ص 470)
17. از امام رضا ( ع ) از حقیقت توکل سؤال شد . فرمود : این که جز خدا ازکسى نترسى /font>>/>
(تحف العقول ، ص 469)
18. به راستى که بدترین مردم کسى است که یارىاش را ( از مردم ) باز دارد وتنها بخورد و زیر دستش را بزند /font>>/>
(تحف العقول ، ص 472)
19. بخیل را آسایشى نیست ، و حسود را خوشى و لذتى نیست ، و زمامدار را وفایى نیست ، و دروغگو را مروت و مردانگى نیست /font>>/>
(تحف العقول ، ص 473)
20. کسى دست کسى را نمىبوسد ، زیرا بوسیدن دست او مانند نماز خواندن براىاوست /font>>/>
(تحف العقول ، ص 473)
21. به خداوند خوشبین باش ، زیرا هرکه به خدا خوشبین باشد ، خدا با گمانخوش او همراه است ، و هرکه به رزق و روزى اندک خشنود باشد ، خداوند به کردار اندک او خشنود باشد ، و هرکه به اندک از روزى حلال خشنود باشد ، بارش سبک و خانوادهاش در نعمت باشد و خداوند او را به درد دنیا و دوایش بینا سازد و او را از دنیا به سلامت به دار السلام بهشت رساند /font>>/>
(تحف العقول ، ص 472)
22. ایمان چهار رکن است : توکل بر خدا ، رضا به قضاى خدا ، تسلیم به امرخدا ، واگذاشتن کار به خدا /font>>/>
(تحف العقول ، ص 469)
23. از امام رضا درباره بهترین بندگان سؤال شد . فرمود : آنان هرگاه نیکىکنند خوشحال شوند ، و هرگاه بدى کنند آمرزش خواهند ، و هرگاه عطا شوند شکر گزارند ، و هرگاه بلا بینند صبر کنند ، و هرگاه خشم کنند . درگذرند /font>>/>
(تحف العقول ، ص 469)
24. کسى که فقیر مسلمانى را ملاقات نماید و بر خلاف سلام کردنش بر اغنیا براو سلام کند ، در روز قیامت در حالى خدا را ملاقات نماید که بر او خشمگین باشد /font>>/>
(عیون اخبار الرضا ، ج 2 ، ص 52)
25. از حضرت امام رضا ( ع ) درباره خوشى دنیا سؤال شد . فرمود : وسعت منزلو زیادى دوستان /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 76 ، ص 152)
26. زمانى که حاکمان دروغ بگویند ، باران نبارد و چون زمامدار ستم ورزد ،دولت ، خوار گردد ، و اگر زکات اموال داده نشود چهار پاپان از بین روند /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 73 ، ص 373)
27. هر کس اندوه و مشکلى را از مؤمنى برطرف نماید ، خداوند در روز قیامتاندوه را از قلبش برطرف سازد /font>>/>
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 268)
28. بعد از انجام واجبات ، کارى بهتر از ایجاد خوشحالى براى مؤمن ، نزدخداوند بزرگ نیست /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 347)
29. بر شما باد به میانهروى در فقر و ثروت ، و نیکى کردن چه کم و چه زیاد ،زیرا خداوند متعال در روز قیامت یک نصفه خرما را چنان بزرگ نماید که مانند کوه احد باشد /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 346)
30. به دیدن یکدیگر روید تا یکدیگر را دوست داشته باشید و دست یکدیگر رابفشارید و به هم خشم نگیرید /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 347)
31. بر شما باد راز پوشى در کارهاتان در امور دین و دنیا . روایت شده که" افشاگرى کفر است " و روایت شده " کسى که افشاى اسرار مىکند با قاتل شریک است " و روایت شده که " هرچه از دشمن پنهان مىدارى ، دوست تو هم بر آن آگاهى نیابد " /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 347)
32. آدمى نمىتواند از گردابهاى گرفتارى با پیمانشکنى رهایى یابد ، و ازچنگال عقوبت رهایى ندارد کسى که با حیله به ستمگرى مىپردازد /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 349)
33. با سلطان و زمامدار با ترس و احتیاط همراهى کن ، و با دوست با تواضع ،و با دشمن با احتیاط ، و با مردم با روى خوش /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 356)
34. هر کس به رزق و روزى کم از خدا راضى باشد ، خداوند از عمل کم او راضىباشد /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 356)
35. عقل ، عطیه و بخششى است از جانب خدا ، و ادب داشتن ، تحمل یک مشقتاست ، و هر کس با زحمت ادب را نگهدارد ، قادر بر آن مىشود ، اما هر که به زحمت بخواهد عقل را به دست آورد جز بر جهل او افزوده نمىشود /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 342)
36. به راستى کسى که در پى افزایش رزق و روزى است تا با آن خانواده خود را اداره کند ، پاداشش از مجاهد در راه خدا بیشتر است /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 339)
37. پنج چیز است که در هر کس نباشد امید چیزى از دنیا و آخرت به او نداشته باش : کسى که در نهادش اعتماد نبینى ، و کسى که در سرشتش کرم نیابى ، و کسى که در خلق و خوىاش استوارى نبینى ، و کسى که در نفسش نجابت نیابى ، و) کسى که از خدایش ترسناک نباشد /font>>/>
(تحف العقول ، ص 470)
38. هرگز دو گروه با هم روبهرو نمىشوند ، مگر اینکه نصرت و پیروزى با گروهىاست که عفو و بخشش بیشترى داشته باشد /font>>/>
(تحف العقول ، ص 470)
39. مبادا اعمال نیک و تلاش در عبادت را به اتکاى دوستى آل محمد ( ع ) رهاکنید ، و مبادا دوستى آل محمد ( ع ) و تسلیم براى آنان را به اتکاى عبادت از دست بدهید ، زیرا هیچ کدام از ایندو به تنهایى پذیرفته نمىشود /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 347)
40. عبادت پر روزه داشتن و نماز خواندن نیست ، و همانا عبادت پر اندیشهکردن در امر خداست/font>>/>
(تحف العقول ، ص 466)
41. کسى که نعمت دارد باید که بر عیالش در هزینه وسعت بخشد/font>>/>
(تحف العقول ، ص 466)
42. هرچه زیادى است نیاز به سخن زیادى هم دارد/font>>/>
(تحف العقول ، ص 466)
43. کمک تو به ناتوان بهتر از صدقه دادن است/font>>/>
(تحف العقول ، ص 470)
44. به آن حضرت گفته شد : چگونه صبح کردى ؟ فرمود : با عمر کاسته ، و کردارثبت شده ، و مرگ بر گردن ما و دوزخ دنبال ما است ، و ندانیم با ما چه شود /font>>/>
(تحف العقول ، ص 470)
45. سخاوتمند از طعام مردم بخورد تا از طعامش بخورند ، و بخیل از طعام مردمنخورد تا از طعامش نخورند /font>>/>
(تحف العقول ، ص 470)
46. ما خاندانى باشیم که وعده خود را وام دانیم چنانچه رسول خدا ( ص )کرد
(تحف العقول ، ص 470)
47. هیچ بنده به حقیقت کمال ایمان نرسد تا سه خصلتش باشد : بینایى در دین ، و اندازهدارى در معیشت ، و صبر بر بلاها /font>>/>
(تحف العقول ، ص 471)
48. به ابى هاشم داود بن قاسم جعفرى فرمود : اى داود ما را بر شما به خاطر رسول خدا ( ص ) حقى است ، و شما را هم بر ما حقى است ، هر که حق ما را شناخت رعایت او باید ، و هر که حق ما را نشناخت حقى ندارد /font>>/>
(تحف العقول ، ص 471)
49. با نعمتها خوش همسایه باشید ، که گریز پایند ، و از مردمى دور نشوند که باز آیند /font>>/>
(تحف العقول ، ص 472)
50. ابن سکیت به آن حضرت گفت : امروزه حجت بر مردم چیست ؟ در پاسخفرمود : همان عقل است که به وسیله آن شناخته مىشود آن که راستگو است از طرف خدا و از او باور مىکند ، و آن که دروغگو است و او را دروغ مىشمارد ، ابن سکیت گفت : به خدا این است پاسخ /font>>/>
(تحف العقول ، ص 473)
51. هرکس آفریدگار را به آفریدههایش تشبیه کند ، مشرک است و هرکس بهخداوند چیزى نسبت دهد که خدا خود از آن نهى کرده است کافر است /font>>/>
(وسائل الشیعة ، ج 18 ، ص 557)
52. ایمان انجام واجبات و دورى از محرمات است ، ایمان عقیده به دل واقرار به زبان و کردار با اعضاء تن است /font>>/>
(تحف العقول ، ص 444)
53. ریان از امام رضا علیه السلام پرسید : نظرتان راجع به قرآن چیست ؟ امامفرمود : قرآن سخن خداست ، فقط از قرآن هدایت بجویید و سراغ چیز دیگر نروید که گمراه مىشوید /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 92 ، ص 117)
54. امام رضا ( ع ) در ضمن تجلیل از قرآن و اعجاز آن فرمودند : قرآن ریسمانمحکم و بهترین راه به بهشت است ، قرآن انسان را از دوزخ نجات مىدهد ، قرآن به مرور زمان کهنه نمىشود ، سخنى همیشه تازه است زیرا براى زمان خاصى تنظیم نشده است ، قرآن راهنماى همه انسانها و حجت بر آنهاست ، هیچ اشکال و ایرادى به قرآن راه پیدا نمىکند ، قرآن از جانب خداوند حکیم فرود آمده است /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 92 ، ص 14)
55. سلیمان جعفرى از امام رضا ( ع ) پرسید : نظرتان درباره کار کردن براىدولت چیست ؟ امام فرمود : اى سلیمان هرگونه همکارى با حکومت ( ظالم و غاصب )به منزله کفر به خداست . نگاه کردن به چنین دولتمردانى گناه کبیره است و آدمى را مستحق دوزخ مىنماید /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 75 ، ص 374)
56. عبدالسلام هروى مىگوید : از امام رضا ( ع ) شنیدم مىفرمود : خدا رحمتکند کسى را که آرمان ما را زنده کند . گفتم : چگونه این کار را بکند ؟ فرمود : آموزشهاى ما را یاد بگیرد و به مردم بیاموزد /font>>/>
(وسائل الشیعة ، ج 18 ، ص 102)
57. هرکس از خود حساب بکشد سود مىبرد و هرکس از خود غافل شود زیانمىبیند ، و هرکس ( از آیندهاش ) بیم داشته باشد به ایمنى دست مىیابد ، و هرکس از حوادث دنیا عبرت بگیرد بینش پیدا مىکند ، و هرکس بینش پیدا کند مسائل را مىفهمد و هرکس مسائل را بفهمد عالم است /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 352)
58. عجب درجاتى دارد : یکى این که کردار بد بنده در نظرش خوش جلوه کند وآن را خوب بداند و پندارد کار خوبى کرده . یکى این که بندهاى به خدا ایمان آورد و منت بر خدا نهد با این که خدا را به او منت است در این باره /font>>/>
(تحف العقول ، ص 468)
59. اگر بهشت و جهنمى هم در کار نبود باز لازم بود به خاطر لطف و احسانخداوند مردم مظیع او باشند و نافرمانى نکنند /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 71 ، ص 174)
60. خداوند سه چیز را به سه چیز دیگر مربوط کرده است و به طور جداگانهنمىپذیرد . نماز را با زکات ذکر کرده است ، هرکس نماز بخواند و زکات ندهد نمازش پذیرفته نیست . نیز شکر خود و شکر از والدین را با هم ذکر کرده است .
از این رو هرکس از والدین خود قدردانى نکند از خدا قدردانى نکرده است . نیز در قرآن سفارش به تقوا و سفارش به ارحام در کنار هم آمده است . بنابراین اگر کسى به خویشاوندانش رسیدگى و احسان ننماید ، با تقوا محسوب نمىشود /font>>/>
(عیون اخبار الرضا ، ج 1 ، ص 258)
61. از حرص و حسادت بپرهیز که این دو ، امتهاى گذشته را نابود کرد ، وبخیل نباش که هیچ مؤمن و آزادهاى به آفت بخل مبتلا نمىشود . بخل مغایر با ایمان است /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 346)
62. احسان و اطعام به مردم ، و دادرسى از ستمدیده ، و رسیدگى به حاجتمنداناز بالاترین صفات پسندیده است /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 357)
63. با مشروب خوار همنشینى و سلام و علیک نکن/font>>/>
(بحار الانوار ، ج 66 ، ص 491)
64. صدقه بده هرچند کم باشد ، زیرا هر کار کوچکى که صادقانه براى خدا انجامشود بزرگ است /font>>/>
(وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 87)
65. توبه کار به منزله کسى است که گناهى نکرده است/font>>/>
(بحار الانوار ، ج 6 ، ص 21)
66. بهترین مال آن است که صرف حفظ آبرو شود/font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 352)
67. بهترین تعقل خودشناسى است/font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 352)
68. راستى امامت زمام دین و نظام مسلمین و صلاح دنیا و عزت مؤمنان است ،امام بنیاد اسلام نامى ( افزون شو ) و فرع برازنده آن است ، بوسیله امام نماز و زکات و روزه و حج و جهاد درست مىشوند و خراج و صدقات فراوان مىگردند و حدود و احکام اجراء مىشوند و مرز و نواحى محفوظ مىماند /font>>/>
(تحف العقول ، ص 462)
69. به خدا خوش گمان باشید ، زیرا خداى عزوجل مىفرماید : من نزد گمان بنده مؤمن خویشم ، اگر گمان او خوب است ، رفتار من خوب و اگر بد است ، رفتار من هم بد باشد /font>>/>
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 116)
70. مرد عابد نباشد ، جز آن که خویشتن دار باشد ، و چون مردى که در بنىاسرائیل خود را به عبادت وامىداشت ، تا پیش از آن ده سال خاموشى نمىگزید ، عابد محسوب نمىشد /font>>/>
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 172)
71. تواضع این است که به مردم دهى آنچه را مىخواهى به تو دهند/font>>/>
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 189)
72. عیسى بن مریم صلوات الله علیه به حواریین گفت : اى بنى اسرائیل ! برآنچه از دنیا از دست شما رفت افسوس مخورید ، چنانکه اهل دنیا چون به دنیاى خود رسند ، بر دین از دست داده خود افسوس نخورند /font>>/>
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 205)
73. کسى که جز به روزى زیاد قناعت نکند ، جز عمل بسیار بسش نباشد ، و هرکهروزى اندک کفایتش کند ، عمل کند هم کافیش باشد /font>>/>
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 207)
74. گاهى ، مردى که سه سال از عمرش باقى مانده صله رحم مىکند و خدا عمرشرا 30 سال قرار مىدهد و خدا هرچه خواهد مىکند /font>>/>
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 221)
75. معمر بن خلاد گوید : به امام رضا ( ع ) عرض کردم : هرگاه پدر و مادرممذهب حق را نشناسند دعایشان کنم ؟ فرمود : براى آنها دعا کن و از جانب آنها صدقه بده ، و اگر زنده باشند و مذهب حق را نشناسند با آنها مدارا کن ، زیرا رسول خدا ( ص ) فرمود : خدا مرا به رحمت فرستاده نه به بىمهرى و نافرمانى /font>>/>
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 232)
76. هرکس به مؤمنى گشایشى دهد ، خدا روز قیامت دلش را گشایش دهد . ./font>>/>
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 286)
77. خداى عزوجل به یکى از پیغمبران وحى فرمود که : هرگاه اطاعت شوم راضىگردم و چون راضى شوم برکت دهم و برکت من بىپایان است ، هرگاه نافرمانى شوم خشم گیرم و چون خشم گیرم لعنت کنم و لعنت من تا هفت پشت برسد /font>>/>
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 377)
78. هرگاه مردم به گناهان بىسابقه روى آورند به بلاهاى بىسابقه گرفتارمىشوند /font>>/>
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 377)
79. مردم از کسى که با صراحت و صادقانه با آنها رفتار کند خوششان نمىآید/font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 357)
80. عدهاى به دنبال ثروت هستند ولى به آن نمىرسند و عدهاى به آن رسیدهاند ولى قرار نمىگیرند و بیشتر مىطلبند /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 349)
81. وقتى آشکارا حرف حق مىشنوید خشمگین نشوید/font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 347)
82. حریصانه به دنبال قضاى حاجت حاجتمندان باشید ، هیچ عملى بعد از واجباتبالاتر از شاد کردن مسلمان نیست /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 347)
83. نادان ، دوستانش را به زحمت مىاندازد/font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 352)
84. مسلمان اگر شاد یا خشمگین شود از مسیر حق منحرف نمىشود ، و اگر بر دشمنمسلط شود بیشتر از حقش مطالبه نمىکند /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 352)
85. فقط دو گروه راه قناعت پیش مىگیرند : عبادت کنندگانى که در پى پاداشآخرتند یا بزرگ منشانى که تحمل درخواست از مردمان پست را ندارند /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 357)
86. مرگ ، آفت آمال و آرزوهاست ، و لطف و احسان به مردم تا ابد براىانسان باقى مىماند /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 357)
87. عاقل ، احسان به مردم را غنیمت مىشمارد ، و شخص توانا باید فرصت راغنیمت شمارد و الا موقعیت از دست مىرود /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 357)
88. خسیس بودن آبروى انسان را از بین مىبرد/font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 357)
89. قلب انسان حالت خستگى و نشاط دارد ، وقتى در حال نشاط است مسائل راخوب مىفهمد و وقتى خسته است کند ذهن مىشود ، بنابراین وقتى نشاط دارد آنرا به کار بگیرید و وقتى خسته است آن را به حال خود بگذارید /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 357)
90. هر هدفى را از راه آن تعقیب کنید . هرکس اهدافش را از راه طبیعىتعقیب کند به لغزش دچار نمىشود و بر فرض که بلغزد چارهجویى برایش ممکن است /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 356)
91. بهترین مال آن است که خرج آبرو و حیثیت انسان شود/font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 355)
92. خود را با کار مداوم خسته نکنید و براى خود تفریح و تنوع قرار دهید ولىاز کارى که در آن اسراف باشد یا شما را در اجتماع سبک کند پرهیز کنید /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 346)
93. تواضع و فروتنى مراتبى دارد ، مرتبهاى از آن این است که انسان موقعیتخود را بشناسد و بیش از آنچه شایستگى آن را دارد از کسى متوقع نباشد و با مردم به گونهاى معاشرت و رفتار نماید که دوست دارد با او آنگونه رفتار شود و اگر کسى به او بدى نمود در مقابل خوبى کند ، خشم خود را فرو خورد و گذشت پیشه کند و اهل احسان و نیکى باشد /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 355)
94. باید لطف و احسان قابل اعتنا باشد . نباید چیز کم ارزشى را صدقه دهیم . ( در زمانى که عموم مردم تمکن نسبى دارند نباید به خرما دادن بسنده کرد . ) /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 354)
95. کسى که محاسن و امتیازات زیادى داشته باشد مردم از او تعریف مىکنند ،و به تعریف خود نیاز پیدا نمىکند /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 353)
96. هرکس به راهنمایى تو اعتنایى نکرد نگران مباش حوادث روزگار او را ادب خواهد کرد /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 353)
97. کسى که در پوشش نصیحت به تو از دیگرى بدگویى مىکند ، به عاقبت بدىگرفتار خواهد شد /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 353)
98. هیچ چیزى زیانبارتر از خودپسندى نیست/font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 348)
99. برنامه آموزش دین داشته باشید در غیر این صورت بادیه نشین و نادانمحسوب مىشوید /font>>/>
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 346)
100. از فقر اندیشه مکن که خسیس خواهى شد ، و در فکر عمر دراز /font>>/>مباش که باعث حرص به مادیات است .
باسمه تعالی
زندگینامه امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام)
مقدمه:
امام علی بن موسیالرضا (علیه السلام) هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام میباشند.
ایشان در سن 35 سالگی عهدهدار مسئولیت امامت و رهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختیها و رنج بسیاری را بر امام رواداشتند و سر انجام مأمون عباسی ایشان را در سن 55 سالگی به شهادت رساند. در این نوشته به طور خلاصه، بعضی از ابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی مینماییم.
نام، لقب و کنیه امام:
نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای "خشنودی" میباشد. امام محمد تقی (علیه السلام) امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل میفرمایند: "خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بودهاند و ایشان را برای امامت پسندیدهاند و همینطور (به خاطر خلق و خوی نیکوی امام) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بودند."
یکی از القاب مشهور حضرت "عالم آل محمد" است. این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان میباشد. جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش، بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی بر این سخن است، که قسمتی از این مناظرات در بخش "جنبه علمی امام" آمده است. این توانایی و برتری امام، در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان میباشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات، کاملاً این مطلب روشن میگردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمیتواند سرچشمه گرفته باشد.
پدر و مادر امام:
پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ﻫ.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادر گرامیشان "نجمه" نام داشت.
تولد امام:
حضرت رضا (علیه السلام) در یازدهم ذیقعدﺓ الحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که: "هنگامیکه به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمیکردم و وقتی به خواب میرفتم، صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذکر "لاالهالاالله" را از شکم خود میشنیدم، اما چون بیدار میشدم دیگر صدایی بگوش نمیرسید. هنگامیکه وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان میداد؛ گویی چیزی میگفت."(2)
نظیر این واقعه، هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است، از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد، در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده است.(3)
زندگی امام در مدینه:
حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی میپرداختند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست میداشتند و به ایشان همچون پدری مهربان مینگریستند. تا قبل از این سفر، با اینکه امام بیشتر سالهای عمرش را در مدینه گذرانده بود، اما در سراسر مملکت اسلامی پیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.
امام در گفتگویی که با مأمون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه میفرمایند: "همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگر از کوچههای شهر مدینه عبور میکردم، عزیرتر از من کسی نبود. مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من میآوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او را برآورده سازم مگر اینکه این کار را انجام میدادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مىنگریستند."
امامت حضرت رضا (علیه السلام):
امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله و علیه و اله) اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونهای از آنها اشاره مینماییم.
یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام) میگوید: «ما شصت نفر بودیم که موسی بنجعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود: "آیا میدانید من کیستم؟" گفتم: "تو آقا و بزرگ ما هستی." فرمود: "نام و لقب من را بگویید." گفتم: "شما موسی بن جعفر بن محمد هستید." فرمود: "این که با من است کیست؟" گفتم: "علی بن موسی بن جعفر." فرمود: "پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من میباشد."»(4) در حدیث مشهوری نیز که جابر از قول نبى اکرم نقل میکند امام رضا (علیه السلام) به عنوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شدهاند. امام صادق (علیه السلام) نیز مکرر به امام کاظم میفرمودند که "عالم آل محمد از فرزندان تو است و او وصی بعد از تو میباشد."
اوضاع سیاسی:
مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که میتوان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد:
ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون.
1- پنج سال بعد از آن که مقارن با خلافت امین بود.
2- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.
مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام) همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در این زمان است که مصیبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبتهای اسفبار برای علویان (سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان کوششهای فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا (علیه السلام) میشد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین در فساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت، از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو میتوانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم.
اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و او را به قتل برساند و لباس قدرت را به تن نماید و توانسته بود با سرکوب شورشیان فرمان خود را در اطراف و اکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی حکومت ایالت عراق را به یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید و فضل بن سهل را که مردی بسیار سیاستمدار بود، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری که حکومت او را تهدید میکرد علویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه و قتل و غارت، اکنون با استفاده از فرصت دو دستگی در خلافت، هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار عَلم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود، و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکار بر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش میکردند، انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به یاری آنها بر میخواستند و این، بر اثر ستمها و نارواییها و انواع شکنجههای دردناکی بود که مردم و بخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. از این رو مأمون درصدد بر آمده بود تا موجبات برخورد با علویان را برطرف کند. بویژه که او تصمیم داشت تشنجات و بحرانهایی را که موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرار پایههای قدرت خود، محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضل بن سهل تصمیم گرفت تا دست به خدعهای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد و خود از خلافت به نفع امام کنارهگیری کند، زیرا حساب میکرد نتیجه از دو حال بیرون نیست، یا امام میپذیرد و یا نمیپذیرد و در هر دو حال برای خود او و خلافت عباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر، بنابر شرطی که مأمون قرار میداد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروهها و فرقههای مسلمانان تضمین میکرد. بدیهی است برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خشنودی به حکومت مینگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی میکردند و او را به عنوان جانشین امام میپذیرفتند. از طرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تایید امام میدانستند لذا قیامهایی که بر ضد حکومت میشد جاذبه و مشروعیت خود را از دست میداد.
او میاندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایشان را به اجبار ولیعهد خود میکند که در اینصورت بازهم خلافت و حکومت او در میان مردم و شیعیان توجیه میگردد و دیگر اعتراضات و شورشهایی که به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسیان انجام میگرفت دلیل و توجیه خود را از دست میداد و با استقبال مردم و دوستداران امام مواجه نمیشد. از طرفی او میتوانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند. همچنین او گمان میکرد که از طرف دیگر شیعیان و پیروان امام، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست میدهد.
سفر به سوی خراسان:
مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه، خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد، بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه، جبل، کرمانشاه و قم بوده است که نقاط شیعهنشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال میداد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند که در این صورت مشکلات حکومت چند برابر میشد. لذا امام را از مسیر بصره، اهواز و فارس به سوی مرو حرکت داد.ماموران او نیز پیوسته حضرت را زیر نظر داشتند و اعمال امام را به او گزارش میدادند.
حدیث سلسلة الذهب:
در طول سفر امام به مرو، هر کجا توقف میفرمودند، برکات زیادی شامل حال مردم آن منطقه میشد. از جمله هنگامیکه امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند و در حالی که در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور کردند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند، همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی، به همراه گروههای بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مرکب را گرفته و عرضه داشتند: "ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند میدهیم که رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان، پیامبر خدا، برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد." امام دستور توقف مرکب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند به طوری که بعضی از شدت شوق میگریستند و آنهایی که نزدیک ایشان بودند، بر مرکب امام بوسه میزدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکنده بود به طوری که بزرگان شهر با صدای بلند از مردم میخواستند که سکوت نمایند تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل را کلمه به کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: "کلمه لاالهالاالله حصار من است پس هر کس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسی که داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود." سپس امام فرمودند: "اما این شروطی دارد و من، خود، از جمله آن شروط هستم."
این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمه لاالهالاالله که مقوم اصل توحید در دین میباشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت و پذیرش گفتار و رفتار امام میباشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت میدانند.
ولایت عهدی:
باری، چون حضرت رضا (علیه السلام) وارد مرو شدند، مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کرد و گفت: "همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام) هیچ کس را بهتر و صاحب حقتر به امر خلافت از علی بن موسی رضا (علیه السلام) ندیدم." پس از آن به حضرت رو کرد و گفت: "تصمیم گرفتهام که خود را از خلافت خلع کنم و آن را به شما واگذار نمایم." حضرت فرمودند: "اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی." مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند: "هرگز قبول نخواهم کرد." وقتی مأمون مأیوس شد گفت: "پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید." این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمیفرمودند و میگفتند: "از پدرانم شنیدم، من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون الرشید دفن خواهم شد." اما مأمون بر این امر پافشاری نمود تا آنجاکه مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد. لذا حضرت فرمودند: "اینک که مجبورم، قبول میکنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم." مأمون با این شرط راضی شد. پس از آن حضرت، دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: "خداوندا! تو میدانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا، عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی."
جنبه علمی امام:
مأمون که پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امام و اعتبار بیهمتای امام را در میان ایشان میدید میخواست تا این قداست و اعتبار را خدشهدار سازد و از جمله کارهایی که برای رسیدن به این هدف انجام داد تشکیل جلسات مناظرهای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شاید بتوانند امام را از نظر علمی شکست داده و وجهه علمی امام را زیر سوال ببرند که شرح یکی از این مجالس را میآوریم:
"برای یکی از این مناظرات، مأمون فضل بن سهل را امر کرد که اساتید کلام و حکمت را از سراسر دنیا دعوت کند تا با امام به مناظره بنشینند. فضل نیز اسقف اعظم نصاری، بزرگ علمای یهود، روسای صابئین (پیروان حضرت یحیی)، بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت را دعوت کرد. مأمون هم آنها را به حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی کرد و به آنان گفت: "دوست دارم که با پسر عموی من (مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر است که ناگزیر پسر عموی امام میباشد.) که از مدینه پیش من آمده مناظره کنید." صبح روز بعد مجلس آراستهای تشکیل داد و مردی را به خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد و حضرت را دعوت کرد. حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند و به او فرمودند: "آیا میخواهی بدانی که مأمون کی از این کار خود پشیمان میشود." او گفت: "بلی فدایت شوم." امام فرمودند: "وقتی مأمون دلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئین بزبان ایشان و بر آتشپرستان بزبان فارسی و بر رومیان به زبان رومیشان بشنود و ببیند که سخنان تک تک اینان را رد کردم و آنها سخن خود را رها کردند و سخن مرا پذیرفتند آنوقت مأمون میفهمد که توانایی کاری را که میخواهد انجام دهد ندارد و پشیمان میشود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم." سپس حضرت به مجلس مأمون تشریف فرما شدند و با ورود حضرت، مأمون ایشان را برای جمع معرفی کرد و سپس گفت: "دوست دارم با ایشان مناظره کنید." حضرت رضا (علیه السلام) نیز با تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود: "اگر کسی در میان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال کند." عمران صایی که یکی از متکلمین بود از حضرت سؤالات بسیاری کرد و حضرت تمام سؤالات او را یک به یک پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سؤالات خود از امام، شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اکرام کردند و از آن به بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید.
رجاء ابن ضحاک که از طرف مأمون مامور حرکت دادن امام از مدینه به سوی مرو بود، میگوید: «آن حضرت در هیچ شهری وارد نمیشد مگر اینکه مردم از هر سو به او روی میآوردند و مسائل دینی خود را از امام میپرسیدند. ایشان نیز به آنها پاسخ میگفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان میفرمود. هنگامی که از این سفر بازگشتم نزد مأمون رفتم. او از چگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نیز آنچه را در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگو کردم. مأمون گفت: "آری، ای پسر ضحاک! ایشان بهترین، داناترین و عابدترین مردم روی زمین است."»
اخلاق و منش امام:
خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونهای بود که حتی دشمنان خویش را نیز شیفته و مجذوب خود کرده بود. با مردم در نهایت ادب تواضع و مهربانی رفتار میکرد و هیچ گاه خود را از مردم جدا نمینمود.
یکی از یاران امام میگوید: "هیچ گاه ندیدم که امام رضا (علیه السلام) در سخن بر کسی جفا ورزد و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش از تمام شدن قطع کند. هرگز نیازمندی را که میتوانست نیازش را برآورده سازد رد نمیکرد در حضور دیگری پایش را دراز نمیفرمود. هرگز ندیدم به کسی از خدمتکارانش بدگویی کند. خنده او قهقهه نبود بلکه تبسم میفرمود. چون سفره غذا به میان میآمد، همه افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سر سفره خویش مینشاند و آنان همراه با امام غذا میخوردند. شبها کم میخوابید و بسیاری از شبها را به عبادت میگذراند. بسیار روزه میگرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمیکرد. کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریک، مخفیانه به فقرا کمک میکرد."(5) یکی دیگر از یاران ایشان میگوید: "فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود، اما هنگامی که در مجالس عمومی شرکت میکرد، خود را میآراست (لباسهای خوب و متعارف میپوشید).(6) شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ ایرادی پیدا کرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست کند، اما امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود: "ما گروهی هستیم که میهمانان خود را به کار نمیگیریم."(7)
شخصی به امام عرض کرد: "به خدا سوگند هیچکس در روی زمین از جهت برتری و شرافت اجداد، به شما نمیرسد." امام فرمودند:" تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار، آنان را بزرگوار ساخت."(8)
مردی از اهالی بلخ میگوید: "در سفر خراسان با امام رضا (علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگزاران حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من به امام عرض کردم: "فدایت شوم بهتر است اینان بر سفرهای جداگانه بنشینند." امام فرمود: "ساکت باش، پروردگار همه یکی است. پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم به اعمال است."(9)
یاسر، خادم حضرت میگوید: «امام رضا (علیه السلام) به ما فرموده بود: "اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود. به همین جهت بسیار اتفاق میافتاد که امام ما را صدا میکرد و در پاسخ او میگفتند: "به غذا خوردن مشغولند." و آن گرامی میفرمود: "بگذارید غذایشان تمام شود."»(10)
یکبار غریبی خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت: "من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. از حج بازگشتهام و خرجی راه را تمام کردهام اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند ماندهام." امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت و از پشت در دست خویش را بیرون آورد و فرمود: "این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن و لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه دهی."
آن شخص نیز دینارها را گرفت و رفت. از امام پرسیدند: "چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینارها نبیند؟" فرمود: "تا شرمندگی نیاز و سوال را در او نبینم."(11)
امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها به گفتار اکتفا نمیکردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول میداشتند.
یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) میگوید: «روزی همراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبهای دید و پرسید: "این کیست؟" عرض کردند: "به ما کمک میکند و به او دستمزدی خواهیم داد." امام فرمود: "مزدش را تعیین کردهاید؟" گفتند: "نه هر چه بدهیم میپذیرد." امام برآشفت و به من فرمود: "من بارها به اینها گفتهام که هیچکس را نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیین مزد، کاری انجام میدهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان میکند مزدش را کم دادهای ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کردهای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی، هر چند کم و ناچیز باشد؛ میفهمد که بیشتر پرداختهای و سپاسگزار خواهد بود."»(12)
خادم حضرت میگوید: «روزی خدمتکاران میوهای میخوردند. آنها میوه را به تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا (علیه السلام) به آنها فرمود: "سبحان الله اگر شما از آن بینیاز هستید، آنرا به کسانی که بدان نیازمندند بدهید."»
مختصری از کلمات حکمتآمیز امام:
امام فرمودند: "دوست هر کس عقل اوست و دشمن هر کس جهل و نادانی و حماقت است."
امام فرمودند: "علم و دانش همانند گنجی میماند که کلید آن سؤال است، پس بپرسید. خداوند شما را رحمت کند زیرا در این امر چهار طایفه دارای اجر میباشند: 1- سؤال کننده 2- آموزنده 3- شنونده 4- پاسخ دهنده."
امام فرمودند: "مهرورزی و دوستی با مردم نصف عقل است."
امام فرمودند: "چیزی نیست که چشمانت آنرا بنگرد مگر آنکه در آن پند و اندرزی است."
امام فرمودند: "نظافت و پاکیزگی از اخلاق پیامبران است."
شهادت امام:
در نحوه به شهادت رسیدن امام نقل شده است که مأمون به یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا ناخنهای دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور داد تا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده کند و در بین ناخنهایش زهر قرار دهد و اناری را با دستان زهرآلودش دانه کند و او دستور مأمون را اجابت کرد. مأمون نیز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار کرد که امام از آن انار تناول کنند. اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کرد تا جایی که حضرت را تهدید به مرگ نمود و حضرت به جبر، قدری از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجری قمری امام رضا (علیه السلام) به شهادت رسیدند.
تدفین امام:
به قدرت و اراده الهی امام جواد (علیه السلام) فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان، بدن مطهر ایشان را غسل داده و بر آن نماز گذاردند و پیکر پاک ایشان با مشایعت بسیاری از شیعیان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گردید و قرنهاست که مزار این امام بزرگوار مایه برکت و مباهات ایرانیان است.
یازده دستورالعمل از آیت الله بهجت(ره)
دستورالعمل اول
بسمه تعالی
الحمدلله رب العالمین، و الصلاة علی سید الأنبیاء و المرسلین، و علی آله سادة الأوصیاء الطاهرین و علی جمیع العترة المعصومین، واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین.
جماعتی از این جانب، طلب موعظه و نصیحت می کنند؛ اگر مقصودشان این است که بگوئیم و بشنوند و بار دیگر در وقت دیگر، بگوییم و بشنوند، حقیر عاجزم و بر اهل اطلاع پوشیده نیست.
و اگر بگویند کلمه ای می خواهیم که امّ الکلمات باشد و کافی برای سعادت مطلقه دارین باشد، خدای تعالی قادر است که از بیان حقیر، آن را کشف فرماید و به شما برساند.
پس عرض می کنم که غرض از خلق، عبودیت است ( و ما خلقت الجن و الانس إلا لیعبدون. سوره ذاریات/56 ) و حقیقت عبودیت؛ ترک معصیت است در اعتقاد که عمل قلب است و در عمل جوارح.
و ترک معصیت، حاصل نمی شود به طوری که ملکه شخص بشود، مگر با دوام مراقبه و یاد خدا در هر حال و زمان و مکان و در میان مردم و در خلوت « ولا أقول سبحان الله و الحمد لله، لکنه ذکر الله عند حلاله و حرامه ».
ما امام زمان عجل الله له الفرج را دوست می داریم، چون امیر نحل است؛ امور ما مطلقاً به وسیله او به ما می رسد؛ و او را پیغمبر صلوات الله علیه برای ما امیر قرار داده؛ و پیغمبر را دوست داریم، چون خدا او را واسطه بین ما و خود قرار داده؛ و خدا را دوست داریم، برای اینکه منبع همه خیرات است و وجود ممکنات، فیض اوست.
پس اگر خود و کمال خود را خواهانیم، باید دوست خدا باشیم؛ و اگر دوست خداییم، باید دوست وسائط فیوضات از نبیّ و وصیّ، باشیم؛ وگرنه یا دوست خود نیستم، یا دوست واهب العطایا نیستیم، یا دوست وسائط فیوضات نیستیم.
پس کیمیای سعادت، یاد خداست، و او محرّک عضلات به سوی موجبات سعادت مطلقه است؛ و توسل به وسائط استفاضه از منبع خیرات، به واسطه وسائل مقرره خودش است. باید اهتدا به هدایات آنها نماییم و رهروی به رهبری آنها نماییم تا کامیاب شویم.
دیگر توضیح نخواهید و آنکه عرض شد، ضبط نمایید و در قلب ثبت [کنید]، خودش توضیح خود را می دهد.
اگر بگویید چرا خودت عامل نیستی؟! می گویم: « اگر بنا بود که باید بگوییم ما عاملیم به هر چه عالمیم، شاید حاضر به این حضور و بیان نمی شدیم »؛ لکن دستور، بذل نعمت است، شاید به مقصود برساند؛ « ما أخذ الله علی العباد أن یتعلّموا حتی أخذ علی العماء أن یعلّموا ».
مخفی نماند اگر میسور شد برای کسی، نصیحت عملّیه بالاتر است از نصایح قولیه « کونوا دعاة إلی الله بغیر أاسنتکم »
وفقّنا الله و ایاکم لما یرضیه و جنبنا جمیعاً عن ما یسخطه و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته والحمدلله أولاً و آخراً والصلوة علی محمد و آله الطاهرین واللعن علی أعدائهم أجمعین.
مشهد، ربیع الثانی 1420
دستور العمل دوم
مشهد ربیع الثانی 1420.
بسمه تعالی
کوچک و بزرگ باید بدانیم: راه یگانه برای سعادت دنیا و آخرت، بندگی خدای بزرگ است؛ و بندگی، در ترک معصیت است در اعتقادیات و عبادات.
آنچه را که دانستیم، عمل نماییم و آنچه را که ندانستیم، توقف و احتیاط نماییم تا معلوم شود، هرگز پشیمانی و خسارت، در ما راه نخواهد داشت؛ این عزم اگر در بنده، ثابت و راسخ باشد، خدای بزرگ، اولی به توفیق و یاری خواهد بود.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته، و الصلاة علی محمد و آله الطاهرین، واللعن علی أعدائهم أجمعین.
دستور العمل سوم
بسمه تعالی
گفتم که: الف، گفت: دگر؟ گفتم: هیچ
در خانه اگر کس است، یک حرف بس است
بارها گفته ام و بار دگر می گویم: « کسی که بداند هر که خدا را یاد کند، خدا همنشین اوست، احتیاج به هیچ وعظی ندارد، می داند چه باید بکند و چه باید نکند؛ می داند که آنچه را که می داند، باید انجام دهد، و در آنچه که نمی داند، باید احتیاط کند. »
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
الاقل محمد تقی البهجة
دستور العمل چهارم
الأقل محمد تقی البهج
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله وحده، و الصلاة علی سید انبیائه و علی آله الطیبین، و اللعن أعدائهم اجمعین.
جماعتی از مؤمنین و مؤمنات، طالب نصیحت هستند؛ بر این مطالبه، اشکالاتی وارد است، از آن جمله:
1. نصیحت در جزئیات است، و موعظه، اعمّ است از کلیات و جزئیات؛ ناشناسها و همدیگر را نصیحت نمی کنند.
2. « من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم یعلم »؛ « [ من عمل بما علم] کفی ما لم یعلم » ؛ ( والذین جاهدوا فینا، لنهدینهم سبلنا ).
آنچه می دانید، عمل کنید؛ و در آنچه نمی دانید؛ احتیاط کنید تا روشن شود؛ و اگر روشن شد، بدانید که بعض معلومات را زیر پا گذاشته اید؛ طلب موعظه از غیر عامل، محل اعتراض است؛ و قطعاً مواعظی را شنیده اید و می دانید، عمل نکردید، و گرنه روشن بودید.
3. همه می دانند که « رساله عملیه» را باید بگیرند و بخوانند و بفهمند، و تطبیق عمل بر آن نمایند، و حلال و حرام را با آن تشخیص بدهند؛ و همچنین مدارک شرعیه [را] اگر اهل استنباط باشند؛ پس نمی توانند بگویند:
« ما نمی دانیم چه بکنیم و چه نکنیم. »
4. کسانی که به آنها عقیده دارید، نظر به اعمال آنها نمایید، آنچه می کنند از روی اختیار، بکنید، و آنچه نمی کنند از روی اختیار، نکنید؛ و این، از بهترین راه های وصول به مقاصد عالیه است؛ « کونوا دعاة إلی الله بغیر ألسنتکم »؛
مواعظ عملیه، بالاتر و مؤثرتر از مواعظ قولیه است.
5. از واضحات است که خواندن قرآن در هر روز، و ادعیه مناسبه اوقات و امکنه، در تعقیبات وغیرآنها؛ و کثرت تردد در مساجد و مشاهد مشرفه؛ و زیارت علما و صلحاء و همنشینی با آنها، از مرضیات خدا و رسول(ص) است و باید روز به روز، مراقب زیادتی بصیرت و انس به عبادت و تلاوت و زیارت باشد.
و بر عکس، کثرت مجالست با اهل غفلت، مزید قساوت و تاریکی قلب و استیحاش از عبادت و زیارات است؛ از این جهت است که احوال حسنه حاصله از عبادات و زیارات و تلاوتها، به سبب مجالست با ضعفا در ایمان، به سوء حال و نقصان، مبدل می شوند؛ پس، مجالست با ضعیف الایمان- در غیر اضطرار و برای غیر هدایت آنها- سبب می شود که ملکات حسنه خود را از دست بدهد، بلکه اخلاق فاسده آنها را یاد بگیرد:
« جالسوا من یذکرکم الله رؤیته، و یزید فی علمکم منطقه، و یرغبکم فی الاخرة عمله. »
6. از واضحات است که ترک معصیت در اعتقاد و عمل، بی نیاز می کند از غیر آن؛ یعنی غیر، محتاج است به آن، و او محتاج غیر نیست، بلکه مولد حسنات و دافع سیئات است:
( و ما خلقت الجن و الانس إلا لیعبدون. )
عبودیت ترک معصیت در عقیده و عمل.
بعضی گمان می کنند که ما از ترک معصیت عبور کرده ایم!! غافلند از اینکه معصیت، اختصاص به کبائر معروفه ندارد، بلکه اصرار بر صغائر هم، کبیره است؛ مثلاً نگاه تند به مطیع، برای تخویف، إیذاءِ محرم است؛ [و] تبسم به عاصی، برای تشویق، اعانت بر معصیت است.
محاسن اخلاق شرعیه و مفاسد اخلاق شرعیه، در کتب و رسائل عملیه، متبین شده اند. دوری از علما و صلحا، سبب می شود که سارقین دین، فرصت را غنیمت بشمارند و ایمان و اهلش را بخرند به ثمنهای بَخس و غیر مبارک، همه اینها مجرب و دیده شده است.
از خدا می خواهیم که عیدی ما را در اعیاد شریفه اسلام و ایمان، موفقیت به
« عزم راسخ ثابت دائم بر ترک معصیت » قرار بدهد که مفتاح سعادت دنیویه و اخرویه است، تا اینکه ملکه بشود ترک معصیت؛ و معصیت برای صاحب ملکه، به منزله زهر خوردن برای تشنه است، یا میته خوردن برای گرسنه است.
البته اگر این راه تا آخر، مشکل بود و به سهولت و رغبت، منتهی نمی شد، مورد تکلیف و ترغیب و تشویق از خالق قادر مهربان نمی شد.
« و ما توفیقی إلا بالله، علیه توکلت، و إلیه انیب ».
و الحمدلله أولاً و آخراً، و الصلاة علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی
أعدائهم أجمعین »
17 ربیع المولود 1419
دستور العمل پنجم
بسمه تعالی
کسی که به خالق و مخلوق، متیقن و معتقد باشد، و با انبیاء و اوصیاء صلوات الله علیهم، جمیعاً مرتبط و معتقد باشد، و توسل اعتقادی و عملی به آنها داشته باشد، و مطابق دستور آنها حرکت و سکون نماید، و در عبادات، «قلب» را از غیر خدا، خالی نماید، و فارق القلب، نماز را که همه چیز تابع آن است انجام دهد، و با مشکوکها، تابع امام عصر عجل الله له الفرج باشد، و هر که را امام، مخالف خود می داند با او مخالف باشد، و هر که را موافق می داند با او موافق، [و] لعن نماید ملعون او را، و ترحم نماید بر مرحوم او و لو علی سبیل الاجمالی؛ هیچ کمالی را فاقد نخواهد بود و هیچ وِزر و بالی را واجد نخواهد بود.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
العبد محمد تقی البهجة
دستور العمل ششم
العبد محمد تقی البهجه
بسمه تعالی
هیچ ذکری، بالاتر از «ذکر عملی» نیست؛ هیچ ذکر عملی، بالاتر از « ترک معصیت در اعتقادیات و عملیات نیست. »
و ظاهر این است که ترک معصیت به قول مطلق، بدون « مراقبه دائمیه »، صورت نمی گیرد.
والله الموفق
العبد محمد تقی البهجة
دستور العمل هفتم
بسمه تعالی
من کلام علی علیه السلام:
« إعلم أن کل شیء من عملک تبع لصلاتک: بدان که هر چیزی از عمل تو تابع نماز توست »؛
علیکم بالمحافظة علی الصلوات الخمس فی اوائل أوقاتها و بالإقبال بالکل إلیه تعالی فیها، لا تفوتکم السعادة إن شاء الله تعالی: بر شما باد به محافظت بر نمازهای پنج گانه در اولین وقتهای آنها؛ و بر شما باد به روی نمودن و توجّه با تمام وجود بسوی خدای تعالی؛ { در این صورت } سعادت را از دست نخواهید داد إن شاء الله تعالی.
وفقنا الله و ایاکم لمراضیه و جنبنا سخطه بمحمد و آله الطاهرین صلوات علیهم أجمعین.
دستور العمل هشتم
بسمه تعالی
جماعتی هستند که وعظ و خطابه و سخنرانی را که مقدمه عملیات مناسبه می باشند، با آنها معامله ذی المقدمه می کنند، کأنه دستور این است که « بگویند و بشنوند، برای اینکه بگویند و بشنوند! » و این اشتباه است.
تعلیم و تعلم، برای عمل، مناسب است و استقلال ندارند. برای تفهیم این مطلب و ترغیب به آن فرموده اند: « کونوا دعاة إلی الله بغیر ألسنتکم » با عمل بگویید و از عمل یاد بگیرید و عملاً شنوایی داشته باشید.
بعضی می خواهند معلم را تعلیم نمایند، حتی کیفیت تعلیم را از متعلمین یاد بگیرند.
بعضی « التماس دعا » دارند، می گوییم « برای چه؟ » درد را بیان می کنند، دوا را معرفی می کنیم، به جای تشکر و به کار انداختن، باز می گویند: « دعا کنید! »
دور است آنچه می گوییم و آنچه می خواهند؛ شرطیت دعا را با نفسیت آن مخلوط می کنند. ما از عهده تکلیف، خارج نمی شویم، بلکه باید از عمل، نتیجه بگیریم و محال است عمل، بی نتیجه باشد و نتیجه، از غیر عمل، حاصل شود؛ این طور نباشد:
پی مصلحت، مجلس آراستند
نشستند و گفتند و برخاستند!
خدا کند قوال نباشیم، فعّال باشیم؛ [مبادا] حرکت عملیه بدون علم بکنیم [و] توقف با علم بکنیم.
آنچه می دانیم بکنیم، در آنچه نمی دانیم، توقف و احتیاط کنیم تا بدانیم؛ قطعاً این راه پشیمانی ندارد.
به همدیگر نگاه نکنیم، بلکه نگاه به « دفتر شرع » نماییم و عمل و ترک را مطابق با آن نماییم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
دستور العمل نهم
بسمه تعالی
آقایانی که طالب مواعظ هستند، از ایشان سؤال می شود: آیا به مواعظی که تا حال شنیده اید، عمل کرده اید، یا نه؟
آیا می دانید که: « هر که عمل کرد به معلومات خودش، خداوند مجهولات او را معلوم می فرماید. »؟
آیا اگر عمل به معلومات - اختیاراً ـ ننماید، شایسته است توقع زیادتی معلومات؟
آیا باید دعوت به حق، از طریق لسان باشد؟ آیا نفرموده: « با اعمال خودتان، دعوت به حق بنماید »؟
آیا طریق تعلیم را باید یاد بدهیم، یا آنکه یاد بگیریم؟
آیا جواب این سؤالها از قرآن کریم:
( والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا )، و از کلام معصوم:« من عمل بما علم، ورثه الله علم ما لم یعلم » و « من عمل بما علم، کفی ما لم یعلم »، [ روشن نمی شود؟]
خداوند توفیق مرحمت فرماید که آنچه را می دانیم، زیر پا نگذاریم و در آنچه نمی دانیم، توقف و احتیاط نمائیم تا معلوم شود.
نباشیم از آنها که گفته اند:
پی مصلحت مجلس آراستند
نشستند و گفتند و برخاستند!
نشستند و گفتند و برخاستند
وما توفیقی إلا بالله، علیه توکلت و إلیه انیب.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
الاقل محمد تقی البهجة
مشهد مقدس
یکشنبه 1375 هـ.ش.
مطابق با ربیع الاول 1417 هـ.ق.
دستور العمل دهم
بسمه تعالی
همه می دانیم که رضای خداوند اجّل، با آنکه غنی بالذات [است] و احتیاج به ایمان بندگان و لوازم ایمان آنها ندارد، در این است [ که]:
بندگان، همیشه در مقام تقرب به او باشند، پس می دانیم که برای حاجت بندگان به تقرب به مبدأ الطاف و به ادامه تقرب، [ خداوند] محبت به یاد او و ادامه یاد او دارد.
پس می دانیم به درجه اشتغال به یاد او، انتفاع ما از تقرب به او، خواهد بود؛ و در طاعت و خدمت او، هر قدر کوشا باشیم به همان درجه، متقرب و منتفع به قرب خواهیم بود؛ و فرق بین ما و سلمان سلام الله علیه، در درجه طاعت و یاد او که مؤثر در درجه قرب ما است، خواهد بود.
و آنچه می دانیم که اعمالی در دنیا محل ابتلاء ما خواهد شد، باید بدانیم؛ که آنها هر کدام مورد رضای خداست، ایضاً خدمت و عبادت و طاعت او محسوب است.
پس باید بدانیم که هدف باید این باشد که تمام عمر، صرف در یاد خدا و طاعت او و عبادت، باید باشد، تا به آخرین درجه قرب مستعد خودمان برسیم، و گرنه بعد از آنکه دیدیم بعضی، به مقامات عالیه رسیدند و ما بی جهت، عقب ماندیم، پشیمان خواهیم شد.
وقفنا الله لترک الاشتغال بغیر رضاه بمحمد و آله صلوات الله علیهم اجمعین.
الأقل محمد تقی بهجة
مشهد مقدس
چهارشنبه 1375 هـ ش
مطابق با ربیع الاول 1417 هـ ق
دستور العمل یازدهم
بسمه تعالی
الحمدلله وحده و الصلاة علی سید الانبیاء محمد و آله سادة الأوصیاء الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم من الأولین و الآخرین.
و بعد، مخفی نیست بر اولی الألباب که اساسنامه حرکت در مخلوقات، شناختن محرّک است که حرکت، احتیاج به او دارد، و شناختن ما منه الحرکه و ما إلیه الحرکه و ما له الحرکه، یعنی بدایت و نهایت و غرض، که آن به آن، ممکنات، متحرک به سوی مقصد می باشند.
فرق بین عالم و جاهل، معرفت علاج حوادث و عدم معرفت است؛ و تفاوت منازل آنها در عاقبت، به تفاوت مراتب علم آنها است در ابتدا.
پس، اگر محرک را شناختیم و از نظم متحرکات، حسن تدبیر و حکمت محرّک را دانستیم، تمام توجه ما به اراده تکوینیه و تشریعیه اوست، خوشا به حال شناسنده، اگر چه بالاترین شهید باشد؛ و وای به حال ناشناس، اگر چه فرعون زمان باشد.
در عواقب این حرکات، جاهل می گوید: « ای کاش خلق نمی شدم »، عالم می گوید: « کاش هفتاد مرتبه، حرکت به مقصد نمایم و باز بر گردم و حرکت نمایم و شهید حق بشوم ».
مبادا از زندگی خودمان، پشیمان شده بر گردیم؛ صریحاً می گویم: ـ مثلاًـ اگر نصف عمر هر شخصی در یاد منعم حقیقی است و نصف دیگر در غفلت، نصف زندگی، حیات او محسوب و نصف دیگر، ممات او محسوب است، با اختلاف موت، در اضرار به خویش و عدم نفع.
خداشناس، مطیع خدا می شود و سر و کار با او دارد؛ و آنچه می داند موافق رضای اوست، عمل می نماید؛ و در آنچه نمی داند، توقف می نماید تا بداند؛ و آن به آن، استعلام می نماید و عمل می نماید، یا توقف می نماید؛ عملش، از روی دلیل؛ و توقفش، از روی عدم دلیل.
آیا ممکن است بدون اینکه با سلاح اطاعت خدای قادر باشیم، قافله ما به سلامت از این رهگذر پر خطر، به مقصد برسد؟ آیا ممکن است وجود ما از خالق باشد و قوت ما از غیر او باشد؟ پس قوت نافعه باقیه نیست، مگر برای خداییان، و ضعفی نیست مگر برای غیر آنها.
حال اگر در این مرحله، صاحب یقین شدیم، باید برای عملی نمودن این صفات و احوال، بدانیم که این حرکت محققه از اول تا به آخر، مخالفت با محرّک دواعی باطله است، که اگر اعتنا به آنها نکنیم، کافی است در سعادت اتصال به رضای مبدأ اعلی:
« أفضل زاد الراحل إلیک عزم إرادة ».
والحمدلله اولاً و آخراً، و الصلاة علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین.
مشهد مقدس
چهارشنبه مرداد ماه هـ.ش.
مطابق با ربیع الاول 1417 ه. ق.
ماخذ : کتاب به سوی محبوب و کتاب برگی از دفتر آفتاب
1. تولد و کودکی
2.نوجوانی و جوانی
3.یادی از پیمان جوانمردان یا ( حلف الفضول )
4.ازدواج محمد ( ص )
5.آغاز بعثت
6.نخستین مسلمانان
7.دعوت از خویشان و نزدیکان
8.دعوت عمومی
9.نخستین مسلمین
10.آزار مخالفان
11.روش بت پرستان با محمد ( ص )
12.استقامت پیامبر ( ص )
13.مهاجرت به حبشه
14.محاصره اقتصادی
15.انتشار اسلام در یثرب ( مدینه )
16.معراج
17.سفر به طائف
18.هجرت به مدینه
19.ورود به مدینه
20.اهمیت هجرت
21.نخستین گام
22.جنگها یا غزوه های پیغمبر ( ص )
23.غزوه بدر
24.تغییر قبله
25جنگ احد
26.غزوه خندق یا ( احزاب )
27.سال ششم هجرت - صلح حدیبیه
28.نامه های رسول مکرم ( ص ) به پادشاهان
29.جنگ خیبر
30.فتح مکه
31.فوت فرزند دلبند پیامبر ( ص )
32.حجة الوداع " آخرین سفر پیامبر ( ص ) به مکه "
33.در صحنه غدیر خم
34.قرآن و عترت
35.قرآن
36.عترت یا اهل بیت
37.زنان پیامبر ( ص )
38.رفتار و خلق و خوی پیامبر ( ص )
تولد و کودکی
بیش از هزار و چهار صد سال پیش در روز 17 ربیع الاول ( برابر 25آوریل 570 میلادی ) کودکی در شهر مکه چشم به جهان گشود. پدرش عبد الله در بازگشت از شام در شهر یثرب ( مدینه ) چشم از جهان فروبست و به دیدار کودکش ( محمد ) نایل نشد. زن عبد الله ، مادر " محمد " آمنه دختر وهب بن عبد مناف بود. برابر رسم خانواده های بزرگ مکه " آمنه " پسر عزیزش ، محمد را به دایه ای به نام حلیمه سپرد تا در بیابان گسترده و پاک و دور از آلودگیهای شهر پرورش یابد . " حلیمه " زن پاک سرشت مهربان به این کودک نازنین که قدمش در آن قبیله مایه خیر و برکت و افزونی شده بود ، دلبستگی زیادی پیدا کرده بود و لحظه ای از پرستاری او غفلت نمی کرد. کسی نمی دانست این کودک یتیم که دایه های دیگر از گرفتنش پرهیز داشتند ، روزی و روزگاری پیامبر رحمت خواهد شد و نام بلندش تا پایان روزگار با عظمت و بزرگی بر زبان میلیونها نفر مسلمان جهان و بر مأذنه ها با صدای بلند برده خواهد شد ، و مایه افتخار جهان و جهانیان خواهد بود . " حلیمه " بر اثر علاقه و اصرار مادرش ، آمنه ، محمد را که به سن پنج سالگی رسیده بود به مکه باز گردانید . دو سال بعد که " آمنه " برای دیدار پدر و مادر و آرامگاه شوهرش عبد الله به مدینه رفت ، فرزند دلبندش را نیز همراه برد . پس از یک ماه ، آمنه با کودکش به مکه برگشت ، اما دربین راه ، در محلی بنام " ابواء " جان به جان آفرین تسلیم کرد ، و محمد در سن شش سالگی از پدر و مادر هر دو یتیم شد و رنج یتیمی در روح و جان لطیفش دو چندان اثر کرد . سپس زنی به نام ام ایمن این کودک یتیم ، این نوگل پژمرده باغ زندگی را همراه خود به مکه برد . این خواست خدا بود که این کودک در آغاز زندگی از پدر و مادر جدا شود ، تا رنجهای تلخ و جانکاه زندگی را در سرآغاز زندگانی بچشد و در بوته آزمایش قرار گیرد ، تا در آینده ، رنجهای انسانیت را به واقع لمس کند و حال محرومان را نیک دریابد . از آن زمان در دامان پدر بزرگش " عبد المطلب " پرورش یافت . " عبد المطلب " نسبت به نوه والاتبار و بزرگ منش خود که آثار بزرگی در پیشانی تابناکش ظاهر بود ، مهربانی عمیقی نشان می داد . دو سال بعد بر اثر درگذشت عبد المطلب ، " محمد " از سرپرستی پدر بزرگ نیز محروم شد . نگرانی " عبد المطلب " در واپسین دم زندگی بخاطر فرزند زاده عزیزش محمد بود . به ناچار " محمد " در سن هشت سالگی به خانه عموی خویش ( ابو طالب ) رفت و تحت سرپرستی عمش قرار گرفت . " ابوطالب " پدر " علی " بود . ابو طالب تا آخرین لحظه های عمرش ، یعنی تا چهل و چند سال با نهایت لطف و مهربانی ، از برادرزاده عزیزش پرستاری و حمایت کرد . حتی در سخت ترین و ناگوارترین پیشامدها که همه اشراف قریش و گردنکشان سیه دل ، برای نابودی " محمد " دست در دست یکدیگر نهاده بودند ، جان خود را برای حمایت برادر زاده اش سپر بلا کرد و از هیچ چیز نهراسید و ملامت ملامتگران را ناشنیده گرفت .
نوجوانی و جوانی
آرامش و وقار و سیمای متفکر " محمد " از زمان نوجوانی در بین همسن و سالهایش کاملا مشخص بود . به قدری ابو طالب او را دوست داشت که همیشه می خواست با او باشد و دست نوازش بر سر و رویش کشد و نگذارد درد یتیمی او را آزار دهد . در سن 12سالگی بود که عمویش ابو طالب او را همراهش به سفر تجارتی - که آن زمان در حجاز معمول بود - به شام برد . درهمین سفر در محلی به نام " بصری " که از نواحی شام ( سوریه فعلی ) بود ، ابو طالب به " راهبی " مسیحی که نام وی " بحیرا " بود برخورد کرد . بحیرا هنگام ملاقات محمد - کودک ده یا دوازده ساله - از روی نشانه هایی که در کتابهای مقدس خوانده بود ، با اطمینان دریافت که این کودک همان پیغمبر آخر الزمان است . باز هم برای اطمینان بیشتر او را به لات و عزی - که نام دو بت از بتهای اهل مکه بود - سوگند داد که در آنچه از وی می پرسد جز راست و درست بر زبانش نیاید . محمد با اضطراب و ناراحتی گفت ، من این دو بت را که نام بردی دشمن دارم . مرا به خدا سوگند بده ! بحیرا یقین کرد که این کودک همان پیامبر بزرگوار خداست که بجز خدا به کسی و چیزی عقیده ندارد . بحیرا به ابو طالب سفارش زیاد کرد تا او را از شر دشمنان بویژه یهودیان نگاهبانی کند ، زیرا او در آینده مأموریت بزرگی به عهده خواهد گرفت . محمد دوران نوجوانی و جوانی را گذراند . در این دوران که برای افراد عادی ، سن ستیزه جویی و آلودگی به شهوت و هوسهای زودگذر است ، برای محمد جوان ، سنی بود همراه با پاکی ، راستی و درستی ، تفکر و وقار و شرافتمندی و جلال . در راستی و درستی و امانت بی مانند بود . صدق لهجه ، راستی کردار ، ملایمت و صبر و حوصله در تمام حرکاتش ظاهر و آشکار بود . از آلودگیهای محیط آلوده مکه بر کنار ، دامنش از ناپاکی بت پرستی پاک و پاکیزه بود بحدی که موجب شگفتی همگان شده بود ، آن اندازه مورد اعتماد بود که به " محمد امین " مشهور گردید . " امین " یعنی درست کار و امانتدار . در چهره محمد از همان آغاز نوجوانی و جوانی آثار وقار و قدرت و شجاعت و نیرومندی آشکار بود . در سن پانزده سالگی در یکی از جنگهای قریش با طایفه " هوازن " شرکت داشت و تیرها را از عموهایش بر طرف می کرد . از این جا می توان به قدرت روحی و جسمی محمد پی برد . این دلاوری بعدها در جنگهای اسلام با درخشندگی هر چه ببیشتر آشکار می شود ، چنانکه علی ( ع ) که خود از شجاعان روزگار بود درباره محمد ( ص ) گفت : " هر موقع کار در جبهه جنگ بر ما دشوار می شد ، به رسول خدا پناه می بردیم و کسی از ما به دشمن از او نزدیکتر نبود " با این حال از جنگ و جدالهای بیهوده و کودکانه پرهیز می کرد . عربستان در آن روزگار مرکز بت پرستی بود . افراد یا قبیله ها بتهایی از چوب و سنگ یا خرما می ساختند و آنها را می پرستیدند . محیط زندگی محمد به فحشا و کارهای زشت و می خواری و جنگ و ستیز آلوده بود ، با این همه آلودگی محیط ، محمد هرگز به هیچ گناه و ناپاکی آلوده نشد و دامنش از بت و بت پرستی همچنان پاک ماند . روزی ابو طالب به عباس که جوانترین عموهایش بود گفت : " هیچ وقت نشنیده ام محمد ( ص ) دروغی بگوید و هرگز ندیده ام که با بچه ها در کوچه بازی کند " . از شگفتیهای جهان بشریت است که با آنهمه بی عفتی و بودن زنان و مردان آلوده در آن دیار که حتی به کارهای زشت خود افتخار می کردند و زنان بدکار بر بالای بام خانه خود بیرق نصب می نمودند ، محمد ( ص ) آنچنان پاک و پاکیزه زیست که هیچکس - حتی دشمنان - نتوانستند کوچکترین خرده ای بر او بگیرند . کیست که سیره و رفتار او را از کودکی تا جوانی و از جوانی تا پیری بخواند و در برابر عظمت و پاکی روحی و جسمی او سر تعظیم فرود نیاورد ؟ !
یادی از پیمان جوانمردان یا ( حلف الفضول )
در گذشته بین برخی از قبیله ها پیمانی به نام " حلف الفضول " بود که پایه آن بر دفاع از حقوق افتادگان و بیچارگان بود و پایه گذاران آن کسانی بودند که اسمشان " فضل " یا از ریشه " فضل " بود . پیمانی که بعدا عده ای از قریش بستند هدفی جز این نداشت . یکی از ویژگیهای این پیمان ، دفاع از مکه و مردم مکه بود در برابر دشمنان خارجی . اما اگر کسی غیر از مردم مکه و هم پیمانهای آنها در آن شهر زندگی می کرد و ظلمی بر او وارد می شد ، کسی به دادش نمی رسید . اتفاقا روزی مردی از قبیله بنی اسد به مکه آمد تا اجناس خود را بفروشد . مردی از طایفه بن سهم کالای او را خرید ولی قیمتش را به او نپرداخت . آن مرد مظلوم از قریش کمک خواست ، کسی به دادش نرسید . ناچار بر کوه ابو قبیس که در کنار خانه کعبه است ، بالا رفت و اشعاری درباره سرگذشت خود خواند و قریش را به یاری طلبید . دادخواهی او عده ای از جوانان قریش را تحت تأثیر قرار داد . ناچار در خانه عبد الله پسر جدعان جمع شدند تا فکری به حال آن مرد کنند . در همان خانه که حضرت محمد ( ص ) هم بود پیمان بستند که نگذارند به هیچکس ستمی شود ، قیمت کالای آن مرد را گرفتند و به او برگرداندند. بعدها پیامبر اکرم ( ص ) از این پیمان ، به نیکی یاد می کرد . از جمله فرمود : " در خانه عبد الله جدعان شاهد پیمانی شدم که اگر حالا هم - پس از بعثت به پیامبری - مرا به آن پیمان دعوت کنند قبول می کنم . یعنی حالا نیز به عهد و پیمان خود وفادارم " . محمد ( ص ) در سن بیست سالگی به این پیمان پیوست ، اما پیش از آن - همچنان که بعد از آن نیز - به اشخاص فقیر و بینوا و کودکان یتیم و زنانی که شوهرانشان را در جنگها از دست داده بودند ، محبت بسیار می کرد و هر چه می توانست از کمک نسبت به محرومان خودداری نمی نمود . پیوستن وی نیز به این پیمان چیزی جز علاقه به دستگیری بینوایان و رفع ستم از مظلومان نبود .
ازدواج محمد ( ص )
وقتی امانت و درستی محمد ( ص ) زبانزد همگان شد ، زن ثروتمندی از مردم مکه بنام خدیجه دختر خویلد که پیش از آن دوبار ازدواج کرده بود و ثروتی زیاد و عفت و تقوایی بی نظیر داشت ، خواست که محمد ( ص ) را برای تجارت به شام بفرستد و از سود بازرگانی خود سهمی به محمد ( ص ) بدهد . محمد ( ص ) این پیشنهاد را پذیرفت . خدیجه " میسره " غلام خود را همراه محمد ( ص ) فرستاد . وقتی " میسره " و " محمد " از سفر پر سود شام برگشتند ، میسره گزارش سفر را جزء به جزء به خدیجه داد و از امانت و درستی محمد ( ص ) حکایتها گفت ، از جمله برای خدیجه تعریف کرد : وقتی به " بصری " رسیدیم ، امین برای استراحت زیر سایه درختی نشست . در این موقع ، چشم راهبی که در عبادتگاه خود بود به " امین " افتاد . پیش من آمد و نام او را از من پرسید و سپس چنین گفت : " این مرد که زیر درخت نشسته ، همان پیامبری است که در ( تورات ) و ( انجیل ) درباره او مژده داده اند و من آنها را خوانده ام " . خدیجه شیفته امانت و صداقت محمد ( ص ) شد . چندی بعد خواستار ازدواج با محمد گردید . محمد ( ص ) نیز این پیشنهاد را قبول کرد . در این موقع خدیجه چهل ساله بود و محمد ( ص ) بیست و پنج سال داشت . خدیجه تمام ثروت خود را در اختیار محمد ( ص ) گذاشت و غلامانش رانیز بدو بخشید . محمد ( ص ) بیدرنگ غلامانش را آزاد کرد و این اولین گام پیامبر در مبارزه با بردگی بود . محمد ( ص ) می خواست در عمل نشان دهد که می توان ساده و دور از هوسهای زود گذر و بدون غلام و کنیز زندگی کرد . خانه خدیجه پیش از ازدواج پناهگاه بینوایان و تهیدستان بود . در موقع ازدواج هم کوچکترین تغییری - از این لحاظ - در خانه خدیجه بوجود نیامد و همچنان به بینوایان بذل و بخشش می کردند . حلیمه دایه حضرت محمد ( ص ) در سالهای قحطی و بی بارانی به سراغ فرزند رضاعی اش محمد ( ص ) می آمد . محمد ( ص ) عبای خود را زیر پای او پهن می کرد و به سخنان او گوش می داد و موقع رفتن آنچه می توانست به مادر رضاعی ( دایه ) خود کمک می کرد . محمد امین بجای اینکه پس از در اختیار گرفتن ثروت خدیجه به وسوسه های زودگذر دچار شود ، جز در کار خیر و کمک به بینوایان قدمی بر نمی داشت و بیشتر اوقات فراغت را به خارج مکه می رفت و مدتها در دامنه کوهها و میان غار می نشست و در آثار صنع خدا و شگفتیهای جهان خلقت به تفکر می پرداخت و با خدای جهان به راز و نیاز سرگرم می شد . سالها بدین منوال گذشت ، خدیجه همسر عزیز و باوفایش نیز می دانست که هر وقت محمد ( ص ) در خانه نیست ، در " غار حرا " بسر می برد . غار حرا در شمال مکه در بالای کوهی قرار دارد که هم اکنون نیز مشتاقان بدان جا می روند و خاکش را توتیای چشم می کنند . این نقطه دور از غوغای شهر و بت پرستی و آلودگیها ، جایی است که شاهد راز و نیازهای محمد ( ص ) بوده است بخصوص در ماه رمضان که تمام ماه را محمد ( ص ) در آنجا بسر می برد . این تخته سنگهای سیاه و این غار ، شاهد نزول " وحی " و تابندگی انوار الهی بر قلب پاک " عزیز قریش " بوده است . این همان کوه " جبل النور " است که هنوز هم نور افشانی می کند .
آغاز بعثت
محمد امین ( ص ) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و نیاز با آفریننده جهان می پرداخت و در عالم خواب رؤیاهایی می دید راستین و برابر با عالم واقع . روح بزرگش برای پذیرش وحی - کم کم - آماده می شد . درآن شب بزرگ جبرئیل فرشته وحی مأمور شد آیاتی از قرآن را بر محمد ( ص ) بخواند و او را به مقام پیامبری مفتخر سازد . سن محمد ( ص ) در این هنگام چهل سال بود . در سکوت و تنهایی و توجه خاص به خالق یگانه جهان جبرئیل از محمد ( ص ) خواست این آیات را بخواند : " اقرأ باسم ربک الذی خلق . خلق الانسان من علق . اقرأ وربک الاکرم . الذی علم بالقلم . علم الانسان ما لم یعلم " . یعنی : بخوان به نام پروردگارت که آفرید . او انسان را از خون بسته آفرید . بخوان به نام پروردگارت که گرامی تر و بزرگتر است . خدایی که نوشتن با قلم را به بندگان آموخت . به انسان آموخت آنچه را که نمی دانست . محمد ( ص ) - از آنجا که امی و درس ناخوانده بود - گفت : من توانایی خواندن ندارم . فرشته او را سخت فشرد و از او خواست که " لوح " را بخواند . اما همان جواب را شنید - در دفعه سوم - محمد ( ص ) احساس کرد می تواند " لوحی " را که در دست جبرئیل است بخواند . این آیات سرآغاز مأموریت بسیار توانفرسا و مشکلش بود . جبرئیل مأموریت خود را انجام داد و محمد ( ص ) نیز از کوه حرا پایین آمد و به سوی خانه خدیجه رفت . سرگذشت خود را برای همسر مهربانش باز گفت . خدیجه دانست که مأموریت بزرگ " محمد " آغاز شده است . او را دلداری و دلگرمی داد و گفت : " بدون شک خدای مهربان بر تو بد روا نمی دارد زیرا تو نسبت به خانواده و بستگانت مهربان هستی و به بینوایان کمک می کنی و ستمدیدگان را یاری می نمایی " . سپس محمد ( ص ) گفت : " مرابپوشان " خدیجه او را پوشاند . محمد ( ص ) اندکی به خواب رفت . خدیجه نزد " ورقة بن نوفل " عمو زاده اش که از دانایان عرب بود رفت ، و سرگذشت محمد ( ص ) را به او گفت . ورقه در جواب دختر عموی خود چنین گفت : آنچه برای محمد ( ص ) پیش آمده است آغاز پیغمبری است و " ناموس بزرگ " رسالت بر او فرود می آید . خدیجه با دلگرمی به خانه برگشت .
نخستین مسلمانان
پیامبر ( ص ) دعوت به اسلام را از خانه اش آغاز کرد . ابتدا همسرش خدیجه و پسر عمویش علی به او ایمان آوردند . سپس کسان دیگر نیز به محمد ( ص ) و دین اسلام گرویدند . دعوتهای نخست بسیار مخفیانه بود . محمد ( ص ) و چند نفر از یاران خود ، دور از چشم مردم ، در گوشه و کنار نماز می خواندند . روزی سعد بن ابی وقاص با تنی چند از مسلمانان در دره ای خارج از مکه نماز می خواند . عده ای از بت پرستان آنها را دیدند که در برابر خالق بزرگ خود خضوع می کنند . آنان را مسخره کردند و قصد آزار آنها را داشتند . اما مسلمانان در صدد دفاع بر آمدند .
دعوت از خویشان و نزدیکان
پس از سه سال که مسلمانان در کنار پیامبر بزرگوار خود به عبادت و دعوت می پرداختند و کار خود را از دیگران پنهان می داشتند ، فرمان الهی فرود آمد : " فاصدع بما تؤمر... آنچه را که بدان مأموری آشکار کن و از مشرکان روی بگردان " . بدین جهت ، پیامبر ( ص ) مأمور شد که دعوت خویش را آشکار نماید ، برای این مقصود قرار شد از خویشان و نزدیکان خود آغاز نماید و این نیز دستور الهی بود : " وأنذر عشیرتک الاقربین . نزدیکانت را بیم ده " . وقتی این دستور آمد ، پیامبر ( ص ) به علی که سنش از 15سال تجاوز نمی کرد دستور داد تا غذایی فراهم کند و خاندان عبد المطلب را دعوت نماید تا دعوت خود را رسول مکرم ( ص ) به آنها ابلاغ فرماید . در این مجلس حمزه و ابو طالب و ابو لهب و افرادی نزدیک یا کمی بیشتر از 40نفر حاضر شدند . اما ابو لهب که دلش از کینه و حسد پر بود با سخنان یاوه و مسخره آمیز خود ، جلسه را بر هم زد . پیامبر ( ص ) مصلحت دید که این دعوت فردا تکرار شود . وقتی حاضران غذا خوردند و سیر شدند ، پیامبر اکرم ( ص ) سخنان خود را با نام خدا و ستایش او و اقرار به یگانگی اش چنین آغاز کرد: " ... براستی هیچ راهنمای جمعیتی به کسان خود دروغ نمی گوید . به خدایی که جز او خدایی نیست ، من فرستاده او به سوی شما و همه جهانیان هستم . ای خویشان من ، شما چنانکه به خواب می روید می میرید و چنانکه بیدار می گردید در قیامت زنده می شوید ، شما نتیجه کردار و اعمال خود را می بینید . برای نیکوکاران بهشت ابدی خدا و برای بدکاران دوزخ ابدی خدا آماده است . هیچکس بهتر از آنچه من برای شما آورده ام ، برای شما نیاورده . من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام . من از جانب خدا مأمورم شما را به جانب او بخوانم . هر یک از شما پشتیبان من باشد برادر و وصی و جانشین من نیز خواهد بود " . وقتی سخنان پیامبر ( ص ) پایان گرفت ، سکوت کامل بر جلسه حکمفرما شد . همه درفکر فرو رفته بودند . عاقبت حضرت علی ( ع ) که نوجوانی 15ساله بود برخاست و گفت : ای پیامبر خدا من آماده پشتیبانی از شما هستم . رسول خدا ( ص ) دستور داد بنشیند . باز هم کلمات خود را تا سه بار تکرار کرد و هر بار علی بلند می شد . سپس پیامبر ( ص ) رو به خویشان خود کرد و گفت : این جوان ( علی ) برادر و وصی و جانشین من است میان شما . به سخنان او گوش دهید و از او پیروی کنید . وقتی جلسه تمام شد ، ابو لهب و برخی دیگر به ابو طالب پدر علی ( ع ) می گفتند : دیدی ، محمد دستور داد که از پسرت پیروی کنی ! دیدی او را بزرگ تو قرار داد ! این حقیقت از همان سرآغاز دعوت پیغمبر ( ص ) آشکار شد که این منصب الهی : نبوت و امامت ( وصایت و ولایت ) از هم جدا نیستند و نیز روشن شد که قدرت روحی و ایمان و معرفت علی ( ع ) به مقام نبوت به قدری زیاد بوده است که در جلسه ای که همه پیران قوم حاضر بودند ، بدون تردید ، پشتیبانی خود را - با همه مشکلات - از پیامبر مکرم ( ص ) اعلام می کند .
دعوت عمومی
سه سال از بعثت گذشته بود که پیامبر ( ص ) بعد از دعوت خویشاوندان ، پیامبری خود را برای عموم مردم آشکار کرد . روزی بر کوه " صفا " بالا رفت و با صدای بلند گفت : یا صباحاه ! ( این کلمه مانند زنگ خطر و اعلام آمادگی است ) . عده ای از قبایل به سوی پیامبر ( ص ) شتافتند . سپس پیامبر رو به مردم کرده گفت : " ای مردم اگر من به شما بگویم که پشت این کوه دشمنان شما کمین کرده اند و قصد مال و جان شما را دارند ، حرف مرا قبول می کنید ؟ همگی گفتند : ما تاکنون از تو دروغی نشنیده ایم . سپس فرمود : ای مردم خود را از آتش دوزخ نجات دهید . من شما را از عذاب دردناک الهی می ترسانم . مانند دیده بانی که دشمن را از نقطه دوری می بیند و قوم خود را از خطر آگاه می کند ، منهم شما را از خطر عذاب قیامت آگاه می سازم " . مردم از مأموریت بزرگ پیامبر ( ص ) آگاه تر شدند. اما ابو لهب نیز در این جا موضوع مهم رسالت را با سبکسری پاسخ گفت .
نخستین مسلمین
به محض ابلاغ عمومی رسالت ، وضع بسیاری از مردم با محمد ( ص ) تغییر کرد . همان کسانی که به ظاهر او را دوست می داشتند ، بنای اذیت و آزارش را گذاشتند. آنها که در قبول دعوت او پیشرو بودند ، از کسانی بودند که او را بیشتر از هر کسی می شناختند و به راستی کردار و گفتارش ایمان داشتند . غیر از خدیجه و علی و زید پسر حارثه - که غلام آزاد شده حضرت محمد ( ص ) بود - ، جعفر فرزند ابو طالب و ابوذر غفاری و عمرو بن عبسه و خالد بن سعید و ابوبکر و ... از پیشگامان در ایمان بودند ، و اینها هم در آگاه کردن جوانان مکه و تبلیغ آنها به اسلام از کوشش دریغ نمی کردند . نخستین مسلمانان : بلال - یاسر و زنش سمیه - خباب - أرقم - طلحه - زبیر - عثمان - سعد و ... ، روی هم رفته در سه سال اول ، عده پیروان محمد ( ص ) به بیست نفر رسیدند
آزار مخالفان
کم کم صفها از هم جدا شد . کسانی که مسلمان شده بودند سعی می کردند بت پرستان را به خدای یگانه دعوت کنند . بت پرستان نیز که منافع و ریاست خود را بر عده ای نادانتر از خود در خطر می دیدند می کوشیدند مسلمانان را آزار دهند و آنها را از کیش تازه برگردانند . مسلمانان و بیش از همه ، شخص پیامبر عالیقدر از بت پرستان آزار می دیدند . یکبار هنگامی که پیامبر ( ص ) در کعبه مشغول نماز خواندن بود و سرش را پایین انداخته بود ، ابو جهل - از دشمنان سرسخت اسلام - شکمبه شتری که قربانی کرده بودند روی گردن مبارک پیغمبر ( ص ) ریخت . چون پیامبر ، صبح زود ، برای نماز از منزل خارج می شد ، مردم شاخه های خار را در راهش می انداختند تا خارها در تاریکی در پاهای مقدسش فرو رود . گاهی مشرکان خاک و سنگ به طرف پیامبر پرتاب می کردند . یک روز عده ای از اعیان قریش بر او حمله کردند و در این میان مردی به نام " عقبه بن ابی معیط " پارچه ای را به دور گردن پیغمبر ( ص ) انداخت و به سختی آن را کشید به طوری که زندگی پیامبر ( ص ) در خطر افتاده بود . بارها این آزارها تکرار شد . هر چه اسلام بیشتر در بین مردم گسترش می یافت بت پرستان نیز بر آزارها و توطئه چینی های خود می افزودند . فرزندان مسلمان مورد آزار پدران ، و برادران مسلمان از برادران مشرک خود آزار می دیدند . جوانان حقیقت طلب که به اعتقادات خرافی و باطل پدران خود پشت پا زده بودند و به اسلام گرویده بودند به زندانها درافتادند و حتی پدران و مادران به آنها غذا نمی دادند . اما آن مسلمانان با ایمان با چشمان گود افتاده و اشک آلود و لبهای خشکیده از گرسنگی و تشنگی ، خدا را همچنان پرستش می کردند . مشرکان زره آهنین در بر غلامان می کردند و آنها را در میان آفتاب داغ و روی ریگهای تفتیده می انداختند تا اینکه پوست بدنشان بسوزد . برخی را با آهن داغ شده می سوزاندند و به پای بعضی طناب می بستند و آنها را روی ریگهای سوزان می کشیدند . بلال غلامی بود حبشی ، اربابش او را وسط روز ، در آفتاب بسیار گرم ، روی زمین می انداخت و سنگهای بزرگی را روی سینه اش می گذاشت ولی بلال همه این آزارها راتحمل می کرد و پی در پی ( احد احد ) می گفت و خدای یگانه را یاد می کرد . یاسر پدر عمار را با طناب به دو شتر قوی بستند و آن دو شتر را در جهت مخالف یکدیگر راندند تا یاسر دو تکه شد . سمیه مادر عمار را هم به وضع بسیار دردناکی شهید کردند . اما مسلمانان پاک اعتقاد - با این همه شکنجه ها - عاشقانه ، تا پای مرگ پیش رفتند و از ایمان به خدای یگانه دست نکشیدند
روش بت پرستان با محمد ( ص )
وقتی مشرکان از راه آزارها نتوانستند به مقصود خود برسند از راه تهدید و تطمیع در آمدند ، زیرا روز به روز محمد ( ص ) در دل تمام قبایل و مردم آن دیار برای خود جایی باز می نمود و پیروان بیشتری می یافت . مشرکان در آغاز تصمیم گرفتند دسته جمعی با " ابو طالب " عم و یگانه حامی پیغمبر ( ص ) ملاقات کنند . پس از دیدار به ابوطالب چنین گفتند : " ابو طالب ، تو از نظر شرافت و سن بر ما برتری داری . برادر زاده تو محمد به خدایان ما ناسزا می گوید و آیین ما و پدران ما را به بدی یاد می کند و عقیده ما را پست و بی ارزش می شمارد . به او بگو دست از کارهای خود بردارد و نسبت به بتهای ما سخنی که توهین آمیز باشد نگوید . یا او را اختیار ما بگذار و حمایت خود را از او بردار " . مشرکان قریش وقتی احساس کردند که اسلام کم کم در بین مردم و قبایل نفوذ می کند و آیات قرآن بر دلهای مردم می نشیند و آنها را تحت تأثیر قرار می دهد بیش از پیش احساس خطر کردند و برای جلوگیری از این خطر بار دیگر و بار دیگر با ابو طالب بزرگ قریش و سرور بنی هاشم ملاقات کردند و هر بار ابو طالب با نرمی و مدارا با آنها سخن گفت و قول داد که به برادر زاده اش پیغام آنها را خواهد رساند . اما پیامبر عظیم الشأن اسلام در پاسخ به عمش چنین فرمود : " عمو جان ، به خدا قسم هر گاه آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند که دست از دین خدا و تبلیغ آن بردارم حاضر نمی شوم . من در این راه یا باید به هدف خود که گسترش اسلام است برسم یا جانم را در این راه فدا کنم " . ابو طالب به برادرزاده اش گفت : " به خدا قسم دست از حمایت تو بر نمی دارم . مأموریت خود را به پایان برسان " . سرانجام فرعونیان مکه به خیال باطل خود ، از در تطمیع در آمدند ، و پیغام دادند که ما حاضریم هر چه محمد ( ص ) بخواهد از ثروت و سلطنت و زنهای زیباروی در اختیارش قرار دهیم ، بشرط اینکه از دین تازه و بد گفتن به بتهای ما دست بردارد. اما پیامبر ( ص ) به سخنان آنها که از افکاری شایسته خودشان سرچشمه می گرفت اعتنایی نکرد و از آنها خواست که به " الله " ایمان بیاورند تا بر عرب و عجم سروری کنند. آنها با اندیشه های محدود خود نمی توانستند قبول کنند که به جای 360بت ، فقط یک خدا را بپرستند . از این به بعد - همانطور که گفتیم - ابو جهل و دیگران بنای آزار و اذیت پیامبر مکرم ( ص ) و دیگر مسلمانان را گذاشته و آنچه در توان داشتند در راه آزار و مسخره کردن پیامبر و مؤمنان به اسلام ، بکار بردند .
استقامت پیامبر ( ص )
با این همه آزاری که پیامبر (ص ) از مردم می دید مانند کوه در برابر آنه ایستاده بود و همه جا و همه وقت و در هر مکانی که چند تن را دور یکدیگر نشسته می دید، درباره خدا و احکام اسلام و قرآن سخن می گفت و با آیات الهی دلها را نرم و به سوی اسلام متمایل می ساخت . می گفت "الله " خداوند یگانه و مالک این جهان و آن جهان است . تنها باید او را عبادت کرد و از او پروا داشت . همه قدرتها از خداست . ما و شما و همه ، دوباره زنده می شویم و در برابر کارهای نیک خود پاداش خواهیم داشت و در برابر کارهای زشت خود کیفر خواهیم دید. ای مردم از گناه ، دروغ ، تهمت و دشنام بپرهیزید. قریش آن چنان تحت تأثیر آیات قرآنی قرار گرفته بودند که ناچار، برای قضاوت از "ولید" که داور آنها در مشکلات زندگی و یاور آنها در دشواریها بود، کمک خواستند. ولید پس از استماع آیات قرآنی به آنها چنین گفت : "من از محمد امروز سخنی شنیدم که از جنس کلام انس و جن نیست . شیرینی خاصی دارد و زیبایی مخصوصی ، شاخسار آن پر میوه و ریشه های آن پر برکت است . سخنی است برجسته و هیچ سخنی از آن برجسته تر نیست ". مشرکان وقتی به حلاوت و جذابیت کلام خدا پی بردند و در برابر آن عاجز شدند، چاره کار خود را در این دیدند که به آن کلام آسمانی تهمت "سحر و جادو" بزنند، و برای اینکه به پیامبری محمد (ص ) ایمان نیاورند بنای بهانه گیری گذاشتند. مثلا از پیامبر می خواستند تا خدا و فرشتگان را حاضر کند! از وی می خواستند کاخی از طلا داشته باشد یا بوستانی پر آب و درخت ! و نظایر این حرفها. محمد (ص ) در پاسخ آنها چنین فرمود: من رسولی بیش نیستم و بدون اذن خدا نمی توانم معجزه ای بیاورم
. مهاجرت به حبشه
در سال پنجم از بعثت یک دسته از اصحاب پیغمبر که عده آنها به 80نفر می رسید و تحت آزار و اذیت مشرکان بودند، بر حسب موافقت پیامبر (ص ) به حبشه رفتند. حبشه ، جای امن و آرامی بود و نجاشی حکمروای آنجا مردی بود مهربان و مسیحی . مسلمانان می خواستند در آنجا ضمن کسب و کار، خدای را عبادت کنند. اما در آنجا نیز مسلمانها از آزار مردم مکه در امان نبودند. مکی ها از نجاشی خواستند مسلمانان را به مکه برگرداند و برای اینکه پادشاه حبشه را به سوی خود جلب کنند هدیه هایی هم برای وی فرستادند. اما پادشاه حبشه گفت : اینها از تمام سرزمینها، سرزمین مرا برگزیده اند. من باید تحقیق کنم ، تا بدانم چه می گویند و شکایت آنها و علت آن چیست ؟ سپس دستور داد مسلمانان را در دربار حاضر کردند. از آنها خواست علت مهاجرت و پیامبر خود و دین تازه خود را معرفی کنند. جعفر بن ابیطالب به نمایندگی مهاجرین برخاست و چنین گفت : "ما مردمی نادان بودیم . بت می پرستیدیم . از گوشت مردار تغذیه می کردیم . کارهای زشت مرتکب می شدیم . حق همسایگان را رعایت نمی کردیم . زورمندان ، ناتوانان را پایمال می کردند. تا آن گاه که خداوند از بین ما پیامبری برانگیخت و او را به راستگویی و امانت می شناسیم . وی ما را به پرستش خدای یگانه دعوت کرد. از ما خواست که از پرستش بتهای سنگی و چوبی دست برداریم . و راستگو، امانتدار، خویشاوند دوست ، خوشرفتار و پرهیزگار باشیم . کار زشت نکنیم . مال یتیمان را نخوریم . زنا را ترک گوئیم . نماز بخوانیم . روزه بگیریم ، زکوة بدهیم ، ما هم به این پیامبر ایمان آوردیم و پیرو او شدیم . قوم ما هم به خاطر اینکه ما چنین دینی را پذیرفتیم به ما بسیار ستم کردند تا از این دین دست برداریم و بت پرست شویم و کارهای زشت را دوباره شروع کنیم . وقتی کار بر ما سخت شد و آزار آنها از حد گذشت ، به کشور تو پناه آوردیم و از پادشاهان تو را برگزیدیم . امیدواریم در پناه تو بر ما ستم نشود". نجاشی گفت : از آیاتی که پیامبر (ص ) بر شما خوانده است برای ما هم اندکی بخوانید. جعفر آیات اول سوره مریم را خواند. نجاشی و اطرافیانش سخت تحت تأثیر قرار گرفتند و گریه کردند. نجاشی که مسیحی بود گفت : به خدا قسم این سخنان از همان جایی آمده است که سخنان حضرت عیسی سرچشمه گرفته . سپس نجاشی به مشرکان مکه گفت : من هرگز اینها را به شما تسلیم نخواهم کرد. کفار قریش از این شکست بی اندازه خشمگین شدند و به مکه باز گشتند.
محاصره اقتصادی
مشرکان قریش برای اینکه پیامبر (ص ) و مسلمانان را در تنگنا قرار دهند عهد نامه ای نوشتند و امضا کردند که بر طبق آن باید قریش ارتباط خود را با محمد (ص ) و طرفدارانش قطع کنند. با آنها زناشویی و معامله نکنند. درهمه پیش آمدها با دشمنان اسلام هم دست شوند. این عهدنامه را در داخل کعبه آویختند و سوگند خوردند متن آنرا رعایت کنند. ابو طالب حامی پیامبر (ص ) از فرزندان هاشم و مطلب خواست تا در دره ای که به نام "شعب ابی طالب " است ساکن شوند و از بت پرستان دور شوند. مسلمانان در آنجا در زیر سایبانها زندگی تازه را آغاز کردند و برای جلوگیری از حمله ناگهانی آنها برجهای مراقبتی ساختند. این محاصره سخت سه سال طول کشید. تنها در ماههای حرام (رجب - محرم - ذیقعده - ذیحجه ) پیامبر (ص ) و مسلمانان از "شعب " برای تبلیغ دین و خرید اندکی آذوقه خارج می شدند ولی کفار - بخصوص ابو لهب - اجناس را می خریدند و یا دستور می دادند که آنها را گران کنند تا مسلمانان نتوانند چیزی خریداری نمایند. گرسنگی و سختی به حد نهایت رسید. اما مسلمانان استقامت خود را از دست ندادند. روزی از طریق وحی پیامبر (ص ) خبردار شد که عهد نامه را موریانه ها خورده اند و جز کلمه "بسمک اللهم " چیزی باقی نمانده . این مطلب را ابو طالب در جمع مشرکان گفت . وقتی رفتند و تحقیق کردند به صدق گفتار پیامبر پی بردند و دست از محاصره کشیدند. مسلمانان نیز نفسی براحت کشیدند... اما... اما پس از چند ماهی خدیجه همسر با وفا و ابو طالب حامی پیغمبر (ص ) دار دنیا را وداع کردند و این امر بر پیامبر گران آمد. بار دیگر اذیت و آزار مشرکان آغاز شد.
انتشار اسلام در یثرب ( مدینه )
در هنگام حج عده ای در حدود شش تن از مردم یثرب با پیامبر (ص ) ملاقات کردند و از آیین پاک اسلام آگاه گردیدند. مردم مدینه به خاطر جنگ و جدالهای دو قبیله (اوس ) و (خزرج ) و فشارهایی که از طرف یهودیان بر آنها وارد می شد، گویی منتظر این آیین مقدس بودند که پیام نجات بخش خود را بگوش آنها برساند. این شش تن مسلمان به مدینه رفتند و از پیغمبر و اسلام سخنها گفتند و مردم را آماده پذیرش اسلام نمودند. سال دیگر در هنگام حج دوازده نفر با پیامبر (ص ) و آیین مقدس اسلام آشنا شدند. پیامبر (ص ) یکی از یاران خود را برای تعلیم قرآن و احکام اسلام همراه آنها فرستاد. در سال دیگر نیز در محلی به نام "عقبه " دوازده نفر با پیامبر بیعت کردند و عهد نمودند که از محمد (ص ) مانند خویشان نزدیک خود حمایت کنند. به دنبال این بیعت ، در همان محل ، 73نفر مرد و زن با محمد (ص ) پیمان وفاداری بستند و قول دادند از پیامبر (ص ) در برابر دشمنان اسلام تا پای جان حمایت کنند. زمینه برای هجرت به یثرب که بعدها "مدینه " نامیده شد، فراهم گردید. پیامبر (ص ) نیز اجازه فرمود که کم کم اصحابش به مدینه مهاجرت نمایند.
معراج
پیش از هجرت به مدینه که در ماه ربیع الاول سال سیزدهم بعثت اتفاق افتاد، دو واقعه در زندگی پیامبر مکرم (ص ) پیش آمد که به ذکر مختصری از آن می پردازیم : در سال دهم بعثت "معراج " پیغمبر اکرم (ص ) اتفاق افتاد و آن سفری بود که به امر خداوند متعال و بهمراه امین وحی (جبرئیل ) و بر مرکب فضا پیمایی به نام "براق " انجام شد. پیامبر (ص ) این سفر با شکوه را از خانه ام هانی خواهر امیر المومنین علی (ع ) آغاز کرد و با همان مرکب به سوی بیت المقدس یا مسجد اقصی روانه شد، و از بیت اللحم که زادگاه حضرت مسیح است و منازل انبیا (ع ) دیدن فرمود. سپس سفر آسمانی خود را آغاز نمود و از مخلوقات آسمانی و بهشت و دوزخ بازدید به عمل آورد، و در نتیجه از رموز و اسرار هستی و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بی پایان حق تعالی آگاه شد و به "سدرة المنتهی " رفت و آنرا سراپا پوشیده از شکوه و جلال و عظمت دید. سپس از همان راهی که آمده بود به زادگاه خود "مکه " بازگشت و از مرکب فضا پیمای خود پیش از طلوع فجر در خانه "ام هانی " پائین آمد. به عقیده شیعه این سفر جسمانی بوده است نه روحانی چنانکه بعضی گفته اند. در قرآن کریم در سوره "اسرا" از این سفر با شکوه بدین صورت یاد شده است : "منزه است خدایی که شبانگاه بنده خویش را از مسجد الحرام تا مسجد اقصی که اطراف آن را برکت داده است سیر داد، تا آیتهای خویش را به او نشان دهد و خدا شنوا و بیناست ". در همین سال و در شب معراج خداوند دستور داده است که امت پیامبر خاتم (ص ) هر شبانه روز پنج وعده نماز بخوانند و عبادت پروردگار جهان نمایند، که نماز معراج روحانی مومن است .
سفر به طائف
حادثه دیگر سفر حضرت محمد (ص ) است به طائف . در سال یازدهم بعثت بر اثر خفقان محیط مکه و آزار بت پرستان و کینه توزی مکیان ، پیامبر (ص ) خواست به محیط دیگری برود. یکه و تنها راه طائف را در پیش گرفت تا با سران قبایل ثقیف تماس بگیرد، و آیین اسلام را به آنها بشناساند. اما آن مردم سخت دل به سخنان رسول مکرم (ص ) گوش ندادند و حتی بنای اذیت و آزار حضرت محمد (ص ) را گذاشتند. رسول اکرم (ص ) چند روز در "نخله " بین راه طائف و مکه ماند و چون از کینه توزی و دشمنی بت پرستان بیمناک بود، می خواست کسی را بجوید - که بنا به رسم آن زمان - او را در بازگشت به مکه امان دهد. از این رو شخصی را به مکه فرستاد و از "مطعم بن عدی " امان خواست . مطعم حفظ جان رسول مکرم (ص ) را به عهده گرفت و در حق پیامبر خدا (ص ) نیکی کرد. بعدها حضرت محمد (ص ) بارها از نیکی و محبت او در حق خود یاد می فرمود.
هجرت به مدینه
مسلمانان با اجازه پیامبر مکرم (ص ) به مدینه رفتند و در مکه جز پیامبر و علی (ع ) و چند تن که یا بیمار بودند و یا در زندان مشرکان بودند کسی باقی نماند. وقتی بت پرستان از هجرت پیامبر (ص ) با خبر شدند، در پی نشست ها و مشورت ها قرار گذاشتند چهل نفر از قبایل را تعیین کنند، تا شب هجرت به خانه پیامبر بریزند و آن حضرت را به قتل رسانند، تا خون وی در بین تمام قبایل پخش گردد و بنی هاشم نتوانند انتقام بگیرند، و درنتیجه خون آن حضرت پایمال شود. اما فرشته وحی رسول مکرم (ص ) را از نقشه شوم آنها با خبر کرد. آن شب که آدمکشان قریش می خواستند این خیال شوم و نقشه پلید را عملی کنند، علی بن ابیطالب (ع ) بجای پیغمبر خوابید، و آن حضرت مخفیانه از خانه بیرون رفت . ابتدا به غار ثور (در جنوب مکه ) پناه برد و از آنجا به همراه ابوبکر به سوی "یثرب " یا "مدینة النبی " که بعدها به "مدینه " شهرت یافت ، هجرت فرمود.
ورود به مدینه
رسول اکرم (ص ) و همراهان روز دوشنبه 12ماه ربیع الاول به "قبا" در دو فرسخی مدینه رسیدند. پیامبر (ص ) تا آخر هفته در آنجا توقف فرمود تا علی (ع ) و همراهان برسند. مسجد قبا در این محل ، یادگار آن روز بزرگ است . علی (ع ) پس از هجرت محمد (ص )، مامور بود امانتهای مردم را به آنها برگرداند و زنان هاشمی از آن جمله : فاطمه دختر پیامبر (ص ) و مادر خود فاطمه دختر اسد و مسلمانانی که تا آن روز موفق به هجرت نشده بودند همراه ببرد. علی (ع ) با همراهان به راه افتاد. راهی پر خطر و سخت . علی (ع ) با پاهای خون آلود و ورم کرده ، پس از سه روز به پیامبر اکرم (ص ) پیوست و مورد لطف خاص نبی اکرم (ص ) قرار گرفت . مردم مدینه با غریو و هلهله شادی - پس از سه سال انتظار - از پیامبر خود استقبال کردند.
اهمیت هجرت
ورود پیامبر و مسلمانان به مدینه ، فصل تازه ای در زندگی پیغمبر اکرم (ص ) و اسلام گشود. مانند کسی که از یک محیط آلوده و خفقان آور به هوای آزاد و سالم پناه برد. بی جهت نیست که هجرت در راه خدا و برای گسترش دین خدا برابر با جهاد است و این همه عظمت دارد. هجرت ، یعنی دست از همه علاقه های قبلی کشیدن و پا بر روی عادات و آداب کهنه نهادن و به سوی زندگی نوین رفتن . رفتن شخص از جهل به سوی نور و دانایی ، هجرت است . رفتن از ناپاکی به سوی پاکی هجرت است . هجرت پیامبر (ص ) و مسلمانان ازمکه (محیط اختناق و آلودگی و کینه ) به سوی مدینه (شهر صفا و نصرت و برادری ) و به سوی پی ریزی زندگی اجتماعی اسلامی ، نخستین گام بلند در پیروزی و گسترش اسلام و جهانی شدن آن بود. نظر به اهمیت هجرت بود که بعدها در زمان خلیفه دوم به پیشنهاد علی (ع )، این سال مبدا تاریخ اسلام یعنی (هجری ) شد.
نخستین گام
وقتی پیامبر اکرم (ص ) آن همه استقبال و شادی و شادمانی را از مردم مدینه دید، اولین کاری که کرد این بود که ، طرح ساختن مسجدی را برای مسلمانان پی افکند. مسجد تنها محلی برای خواندن نماز نبود. در مسجد تمام کارهای قضائی و اجتماعی مربوط به مسلمانان انجام می شد. مسجد مرکز تعلیم و تربیت و اجتماعات اسلامی از هر قبیل بود. شعرا اشعار خود را در مسجد می خواندند. مسلمانان در کنار هم و پیامبر اکرم (ص ) در کنار آنها با عشق و علاقه به ساختن مسجد پرداختند. پیامبر اکرم (ص ) خود سنگ بر دوش می کشید و مانند کارگر ساده ای کار می کرد. این مسجد همان است که اکنون با عظمت برجاست و بعد از مسجد الحرام ، دومین مسجد جهان است . پیامبر بین دو قبیله "اوس " و "خزرج " که سالها جنگ بود، صلح و آشتی برقرار کرد. بین "مهاجران " و مردم مدینه که مهاجران را در خانه های خود پذیرفته بودند یعنی "انصار"، پیمان برادری برقرار کرد. پیامبر (ص )، توحید اسلامی و پیوند اعتقادی و برادری را جایگزین روابط قبیلگی کرد. با منشوری که صادر فرمود، در حقیقت "قانون اساسی " جامعه اسلامی را در مدینه تدوین کرد و مردم مسلمان را در حقوق و حدود برابر اعلام فرمود. طوایف یهود را که در داخل و خارج مدینه بسر می بردند امان داد. بطور خلاصه ، پیامبر (ص ) از مردمی کینه توز، بی خبر از قانون و نظام اجتماعی و گمراه ، جامعه ای متحد، برادر، بلند نظر و فداکار بوجود آورد. بتدریج از سال دوم برابر حملات دشمنان اسلام ، اقدامات رزمی و دفاعی صورت گرفت .
جنگها یا غزوه های پیغمبر ( ص )
دشمن کینه توز دیرین اسلام یعنی کفار مکه ، در صدد بودند، به هر صورتی امکان دارد - جامعه نو پای اسلامی را با شکست مواجه کنند - بدین جهت به جنگهایی دست زدند. پیامبر اکرم (ص ) نیز برای دفاع دستور آمادگی مسلمانان را صادر فرمود. بنابراین در مدینه از آغاز گسترش اسلام جنگهایی اتفاق افتاده است که به اختصار از آنها یاد می کنیم . این نکته را هم باید بیاد داشت که : جنگهایی که رسول اکرم (ص ) شخصا در آن شرکت فرموده است ، "غزوه " و بقیه جنگهایی را که در زمان پیامبر (ص ) واقع شده ، "سریه " می نامند.
غزوه بدر
در سال دوم هجرت جنگ بدر پیش آمد. در این جنگ نابرابر تعداد لشکر دشمن 950نفر بود، با آمادگی رزمی ، اما عده مسلمانان فقط 313نفر بود. مسلمانان با نیروی ایمان و با فداکاری کامل جنگیدند و در مدتی کوتاه دشمنان خود را شکست دادند. کفار با 70کشته و 70اسیر و بر جای گذاشتن غنائم جنگی بسیار فرار کردند. و دشمن سرسخت اسلام ابو جهل نیز در جنگ کشته شد. این پیروزی سر فصل پیروزیهای دیگر شد.
تغییر قبله
در همین سال از سوی خداوند متعال ، دستور آمد مسلمانان از سوی "بیت المقدس " بسوی "کعبه " نماز بگزارند. علت این امر آن بود که ، یهودیان نداشتن قبله دیگری را برای اسلام دین کامل ، نقص شمردند و به جهانی بودن اسلام باور نداشتند. مسجد ذو قبلتین (دارای دو قبله ) یادگار آن واقعه مهم است .
جنگ احد
یک سال بعد از جنگ بدر، دشمنان اسلام با تجهیزاتی سه برابر جنگ بدر، به قصد انتقام به سوی مدینه حرکت کردند. پیامبر (ص ) با یاران مشورت کرد و در نتیجه قرار شد در کناره کوه احد، صف آرائی کنند. در آغاز جنگ ، مسلمانان - با عده کم ، ولی با نیروی ایمان زیاد - پیروز شدند، ولی بخاطر آن که محافظان دره ای که در پشت بود، سنگر را به طمع غنیمتهای جنگی ترک کردند، شکستی بر لشکریان اسلام وارد شد و عده ای از جمله حمزه عموی دلاور پیامبر (ص ) کشته شدند، ولی بر اثر فداکاریهای علی (ع ) که زخم بسیار برداشته بود و دیگر دلاوران و شیوه تازه ای که پیامبر (ص ) در جنگ احد به کار بست ، دیگربار مسلمانان گرد آمدند و به تعقیب دشمن زبون شده پرداختند و سرانجام این جنگ به پیروزی انجامید.
غزوه خندق یا ( احزاب )
جمعی از یهودیان از جمله قبیله "بنی نضیر" در مدینه بسر می بردند. پیامبر (ص ) در ابتدای کار، با آنان پیمان دوستی و همکاری بست ولی اینان همیشه با نفاق و دورویی ، درصدد بودند که ضربت خود را بر اسلام وارد کنند. پیامبر مکرم (ص ) با همه رافت و رحمت ، در برابر نفاق و توطئه ، گذشت نمی فرمود و منافق را تنبیه می کرد. طایفه بنی نضیر وقتی در مدینه نقشه های خود را نقش بر آب دیدند، با مشرکان مکه و چند طایفه دیگر همدست شدند و در سال پنجم هجرت ، سپاه عظیمی که شامل ده هزار نفر مرد شمشیر زن بود به فرماندهی ابوسفیان به قصد ریشه کن کردن اسلام به مدینه حمله کردند. زمان آزمایش و فداکاری بود. مسلمانان با مشورت سلمان فارسی و پذیرش پیامبر مکرم (ص )، خندقی در اطراف مدینه کندند. دشمن به مدینه آمد. یکباره با خندقی وسیع روبرو شد. یهودیان "بنی قریظه " مانند دیگر یهودیان بنای خیانت و نفاق گذاشتند. لحظه های سخت و بحرانی در پیش بود. پیامبر مکرم (ص ) با طرحهای جالب جنگی صفوف دشمن را آشفته ساخت . عمرو بن عبدود، سردار کم نظیر مکه در جنگ تن به تن با علی (ع ) کشته شد، با ضربتی که از عبادت جن و انس بیشتر ارزش داشت ضربتی کاری و موثر، دشمن به وحشت افتاد. بدبینی بین مهاجمان و یهودیان - کمی آذوقه - تندبادهای شدید شبانه - خستگی زیاد - همه و همه باعث شد که ، پیروزی نصیب لشکر اسلام گردد و لشکریان کفر به سوی مکه فرار کنند.
سال ششم هجرت - صلح حدیبیه
پیامبر اکرم (ص ) در پی رؤیای شیرینی دید که ، مسلمانان در مسجد الحرام مشغول انجام فریضه حج هستند. به مسلمانان ابلاغ فرمود برای سفر عمره در ماه ذیقعده آماده شوند. همه آماده سفر شدند. قافله حرکت کرد. چون این سفر در ماه حرام انجام شد و مسلمانان جز شمشیری که هر مسافر همراه خود می برد چیزی با خود نداشتند و از سوی دیگر با مقاومت قریش روبرو شدند و بیم خونریزی بسیار بود، پیامبر (ص ) با مکیان پیمانی برقرار کرد که به "پیمان حدیبیه " شهرت یافت . مطابق این صلح نامه پیامبر (ص ) و مسلمانان از انجام عمره صرف نظر کردند. قرار شد سال دیگر عمل عمره را انجام دهند. این پیمان ، روح مسالمت جوئی مسلمانان را بر همگان ثابت کرد. زیرا قرار شد تا ده سال حالت جنگ بین دو طرف از بین برود و رفت و آمد در قلمرو دو طرف آزاد باشد. این صلح در حقیقت پیروزی اسلام بود، زیرا پیامبر (ص ) از ناحیه دشمن داخلی خطرناکی آسوده خاطر شد و مجال یافت تا فرمانروایان کشورهای دیگر را به اسلام دعوت فرماید.
نامه های رسول مکرم ( ص ) به پادشاهان
می دانیم که به موجب آیات قرآن ، دین اسلام ، دین جهانی و پیامبر خاتم (ص )، آخرین سفیر الهی به جانب مردم است . بنابراین ماموریت ، حضرت محمد (ص ) به سران معروف جهان ، مانند: خسرو پرویز (پادشاه ایران )، هرقل (امپراطور روم )، مقوقس (فرمانروی مصر) و... نامه نوشت و آنها را به دین اسلام دعوت کرد. نامه های حضرت که هم اکنون موجود است ، روشن و قاطع و کوتاه بود. این نامه ها را مامورانی با ایمان ، فداکار و با تجربه برای فرمانروایان می بردند. در این نامه ها پیامبر (ص ) آنها را به اسلام و کلمه حق و برادری و برابری دعوت می کرد و در صورت نافرمانی ، آنها را از عذاب خداوند بیم می داد. همین پیامها زمینه گسترش جهانی اسلام را فراهم آورد.
جنگ خیبر
خیبر یا بهتر بگوییم وادی خیبر، هفت دژ بود، در سرزمین حاصلخیزی در شمال مدینه به فاصله سی و دو فرسنگ ، که پناهگاه مهم یهودیان بود. یهودیان بیش از پیش توطئه می کردند و مزاحم مسلمانان بودند. پیامبر اسلام (ص ) تصمیم گرفت این افراد منافق را سر جای خود بنشاند و شر آنها را دفع کند. بدین جهت دستور فرمود مسلمانان برای فتح خیبر عازم آن دیار شوند. پس از تلاش و مقاومت بسیار این سنگرها - یکی پس از دیگری - فتح شد. پس از فتح دژهای خیبر یهودیانی که در قریه "فدک " - در 140 کیلومتری مدینه می زیستند - بدون جنگ و مقاومت تسلیم شدند و سرپرستی پیامبر (ص ) را بر خود پذیرفتند. برابر قوانین اسلام ، جاهایی که بدون جنگ تسلیم می شوند مخصوص پیامبر (ص ) است . این قریه را رسول مکرم (ص ) به دخترش فاطمه زهرا (س ) بخشید، که ماجرای غصب آن ، تا زمان عمر بن عبد العزیز در تاریخ ثبت است و ما در زندگی نامه فاطمه زهرا (س ) از آن سخن می گوییم .
فتح مکه
در سال هشتم هجرت جریانی پیش آمد، که پیمان شکنی قریش را ثابت می نمود. بدین جهت پیامبر مکرم (ص )، تصمیم گرفت مکه را فتح کند و آن را از ناپاکی بتها و بت پرستها پاک سازد. بنابراین با رعایت اصل غافلگیری ، بی آنکه لحظه فرمان حرکت و مسیر و مقصد حرکت برای کسی روشن باشد، پیامبر (ص ) روز دهم ماه رمضان ، فرمان حرکت صادر فرمود. ده هزار سرباز مسلمان به حرکت آغاز کرد. شهر مکه بدون مقاومت تسلیم شد. پیامبر (ص ) و مسلمانان وارد زادگاه پیامبر (ص ) شدند. بتها در هم شکسته شد و اسلام به پیروزی بزرگی نائل آمد. در این فتح ، پیامبر (ص ) که اختیار کامل داشت و می توانست از دشمنان سرسخت دیرین خود انتقام بگیرد، همه را مورد عفو و رحمت قرار داد و به تمام جهان ثابت کرد که هدف اسلام گسستن بندهای اسارت و بندگی از دست و پای افراد بشر است و فراخواندن آنها به سوی "الله " و نیکی و پاکی و درستی . از این سال به بعد، گروه گروه به اسلام روی آوردند و با احکام حیات بخش و انسان ساز آن ، آشنا شدند. پس از فتح مکه ، غزوه حنین و غزوه طائف و غزوه تبوک و... اتفاق افتاد. در دو غزوه اول پیروزی با مسلمانان بود، اما در غزوه تبوک ، اگر چه پیامبر (ص ) با دشمن رو به رو نشد و نبردی نکرد، ولی یک سلسله بهره های معنوی و روانی - در این غزوه بسیار پرمشقت - عاید مسلمانان گردید. پیامبر (ص ) با این سفر پر رنج ، راه را برای فتح شام و روم هموار ساخت و شیوه جنگ با قدرتهای بزرگ را به اصحاب وفادار خود آموخت .
فوت فرزند دلبند پیامبر ( ص )
در سالهای گذشته پیامبر اسلام (ص ) با مرگ سه فرزند خود به نامهای قاسم و طاهر و طیب و سه دختر به نامهای زینب و رقیه و ام کلثوم رو به رو شد و در فراق آنها متاثر گردید. اما این بار کودک دلبندش ابراهیم که از ماریه بود، قلب حساس پیامبر مکرم (ص ) را سخت آزرده کرد. پیامبر (ص ) در حالی که ابراهیم را در آغوش داشت و آن نو گل بوستان رسالت جان به جان آفرین تسلیم می کرد، این کلمات آتشین را فرمود: "ابراهیم عزیز! کاری از ما برای تو ساخته نیست . مقدر الهی نیز بر نمی گردد. چشم پدرت در مرگ تو گریان و دل او اندوهبار است ، ولی هرگز سخنی را که موجب خشم خداوند باشد، بر زبان جاری نمی سازم ...". برخی از اصحاب از گریه پیامبر (ص ) تعجب میکردند. اما پیامبر (ص ) در این جا مثل همه مراحل ، به مسلمانان درسی بزرگ آموخت : درس مهر و محبت نسبت به اولاد. "مهر و مودت به اولاد، از عالیترین و پاکترین تجلیات روح انسانی است و نشانه سلامت و لطافت آن می باشد" پیامبر عالیقدر (ص ) پیوسته می فرمود: (اکرموا اولادکم )، فرزندان خود را گرامی دارید و نسبت به آنها مهر بورزید. باری ، یگانه فرزندی که از آن حضرت به یادگار ماند و رشته تابناک ولایت و امامت را - در صفحه روزگار - پایدار ساخت ، دخت ارجمند آن سرور (ص ) یعنی فاطمه زهرا (س ) زوجه وصی آن حضرت ، علی (ع ) بود.
حجة الوداع " آخرین سفر پیامبر ( ص ) به مکه "
چند ماه از عمر پربار پیامبر عالیقدر اسلام (ص ) باقی نمانده بود. سال دهم هجرت بود. پیامبر (ص ) اعلام فرمود: مردم برای انجام مراسم عظیم حج آماده شوند. بیش از صد هزار نفر گرد آمدند. پیامبر مکرم (ص )، با پوشیدن دو پارچه سفید، از مسجد شجره در نزدیک مدینه احرام بست و مسلمانان نیز همچنین . صدای گوش نواز: لبیک اللهم لبیک ، لا شریک لک لبیک ، در فضا طنین انداز شد. هزاران نفر این ندای ملکوتی پیامبر (ص ) را تکرار می کردند. شکوه عظیمی بود: وحدت اسلامی ، برابری و برادری تبلور یافت . پیامبر مکرم (ص )، برای اولین و آخرین بار مراسم و مناسک حج را، به مسلمانان آموخت . این سفر بزرگ نمایشگر ثمرات بزرگ و تلاشهای چند ساله پیغمبر اکرم (ص ) بود که جان و مال و زندگی خود را، خالصانه در راه تحقق آرمانهای اسلامی و فرمانهای الهی بذل کرد، و پیامهای الهی را به مردم جهان رسانید. پیامبر (ص ) در سرزمین عرفات - پس از نماز ظهر و عصر - هزاران نفر از مسلمانان پاک اعتقاد را، مخاطب ساخته چنین فرمود: "ای مردم ! سخنان مرا بشنوید - شاید پس از این شما را در این نقطه ملاقات نکنم - ای مردم ، خونها و اموال شما بر یکدیگر تا روزی که خدا را ملاقات نمائید مانند امروز و این ماه ، محترم است و هر نوع تجاوز به آنها، حرام است ". سپس مردم را به برابری و برادری فراخواند و به رعایت حقوق بانوان سفارش کرد و از شکستن حدود الهی بیم داد و از ستمکاری و تجاوز به حقوق یکدیگر بر حذر داشت و به تقوی توصیه کرد.
در صحنه غدیر خم
وقتی پیامبر اکرم (ص ) و دهها هزار نفر در بازگشت به مدینه به محلی به نام غدیر خم رسیدند، امین وحی ، جبرئیل بر پیامبر (ص ) وارد شد و پیام الهی را بدین صورت به پیامبر (ص ) ابلاغ کرد: "ای پیامبر، آنچه از سوی خداوند فرستاده شده به مردم برسان و اگر پیام الهی را مردم نرسانی رسالت خود را تکمیل نکرده ای ، خداوند تو را از شر مردم حفظ می کند". مردم می پرسیدند آن چه چیزی است که کامل کننده دین است و بی آن ، دین حق کامل نیست ؟ آن آخرین اقدام پیامبر (ص ) است برای تعیین خط وصایت و امامت . پیامبر (ص ) باید - به امر خدا - تکلیف مردم را پس از خود معین کند. در زیر آفتاب سوزان و در روی رملها و شنهای داغ بیابان ، ضمن خطبه بلندی ، پیامبر (ص )، حضرت علی (ع ) را، به عنوان "ولی " و "جانشین " خود، به مردم معرفی فرمود، و به ویژه این جمله را - که محدثان شیعه و سنی همه نقل کرده اند - گفت : من کنت مولاه فعلی مولاه ... مردم در آن روز که هجدهم ماه ذیحجه بود، با حضرت علی (ع ) بیعت کردند. دو ماه و چند روز بعد، در اواخر صفر سال یازدهم هجری ، پیغمبر اکرم (ص ) در مدینه چشم از جهان فروبست و در جوار مسجدی که خود ساخته بود مدفون شد. این قبر منور، امروز زیارتگاه نزدیک به یک میلیارد مردم مسلمان جهان است .
قرآن و عترت
حدیثی از پیامبر گرانقدر اسلام (ص ) نقل شده است بدین صورت : "انی تارک فیکم الثقلین ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا: کتاب الله و عترتی اهل بیتی ". یعنی : من در میان شما دو چیز گرانبها می گذارم ، تا از آن دو پیروی نمایید، هرگز گمراه نمی شوید. این دو چیز گرانبها عبارتند از: کتاب خدا (قرآن ) و عترتم (اهل بیت من ).
قرآن
قرآن شامل آیاتی است که در مدت 23سال بتدریج بر حضرت محمد (ص ) نازل شده است . قرآن شامل 114سوره کوتاه و بلند و نزدیک 6400آیه است . همه سوره های قرآن با (بسم الله الرحمن الرحیم ) آغاز می شود، جز سوره "برائة " یا "توبه ". تنظیم آیات قرآن بر مبنایی است که شخص پیامبر اکرم (ص ) دستور فرموده است . سوره هایی که در مکه نازل شده "مکی " و آنها که در مدینه نازل شده است "مدنی " نامیده می شود. هر سوره ، نامی دارد که آن نام ، در متن سوره آمده است ، مانند: نحل ، بقره ، علق و... به محض این که یک سوره یا یک آیه یا چند آیه بر پیغمبر (ص ) نازل می شد افراد مورد اعتمادی که به آنها "نویسندگان وحی " می گفتند، آیات را می نوشتند. معروفترین آنها عبارتند از: علی بن ابیطالب (ع ) - عبد الله بن مسعود - زید بن ثابت - معاذ بن جبل - ابی بن کعب و...، امتیاز قرآن بر دیگر کتابهای آسمانی اینست که ، در قرآن کوچکترین تحریف و تغییری وارد نشده است . قرآن معجزه باقیه و همیشگی پیامبر اکرم (ص ) است . در چند جای قرآن بصراحت آمده است که اگر در قرآن شک و تردید دارید چند سوره ، حتی یک سوره کوچک که سه آیه است ، مانند آن را بیاورند که هرگز دشمنان اسلام به چنین کاری توفیق نیافته و نخواهند یافت . قرآن فقط از جهت لفظ و فصاحت و شیوایی معجزه نیست ، بلکه از جهت معنی و دارا بودن احکام و نظامات استوار و قوانین ابدی نیز معجزه است - هر چه علم بشر پیشرفت کند و پرده از اسرار جهان برگرفته شود، رمز جاودانی اسلام و قرآن روشنتر خواهد شد - قرآن تاکنون به بیش از صد زبان دنیا و به فارسی و انگلیسی و فرانسوی ، چندین بار ترجمه شده است . در قرآن بیش از همه چیز، به پرستش خدای واحد و صفات جلال و جمال خداوند و عظمت دستگاه آفرینش و سیر در آفاق و عوالم طبیعی و مطالعه در احوال گذشتگان و قوانین و احکام عبادی ، اجتماعی و قضائی و روز رستاخیز و سرگذشت انبیا بزرگ الهی و پند گرفتن از زندگانی اقوام گذشته توجه داده شده است . برای اینکه بتوانیم به لطف ظاهر و باطن عمیق قرآن پی ببریم باید - در درجه اول - با زبان فصیح و بلیغ قرآن آشنا شویم . قرآن راهنمایی است راستگو، پایدار و خیرخواه .
عترت یا اهل بیت
همان علی (ع ) و فرزندان پاک گوهرش و نیز فاطمه زهرا (س ) دختر بسیار عزیز و فداکار پیامبر اکرم (ص ) است که از طرف پدر بزرگوار خود به (ام ابیها) یعنی مادر پدرش ملقب گردید. علی (ع ) وصی و جانشین و امامی است که بارها پیامبر (ص ) او را جانشین خود و در حکم هارون نسبت به موسی (ع ) معرفی می فرمود و فرزندانی که از صلب علی (ع ) و بطن پاک فاطمه زهرا (س ) به وجود آمدند و آخر آنها به حضرت مهدی موعود (عج ) ختم می شود همه معصوم و از رجس و گناه بدورند. اولاد دیگر از این شجره طیبه نیز بسیارند و در همه جا و همه وقت منشا خیر و برکت و فضل و فضیلت بوده و هستند.
زنان پیامبر ( ص )
پیامبر اکرم (ص ) در طول عمر نه زن داشته است و این امر زاییده اوضاع و احوال جامعه آن روز و موقعیت شخصی آن حضرت بوده است . پیش از اسلام تعدد زوجات به نحو گسترده و نامحدودی در میان اقوام مختلف رواج داشته است . بعدها اسلام تا چهار زن را اجازه داد، آن هم به شرطبرقراری عدالت بین آنان . می دانیم که پیامبر (ص ) تا 25سالگی زن نگرفت و در 25سالگی با خدیجه (س ) که 15سال از پیامبر (ص ) بزرگتر بود ازدواج کرد و در حدود 25سال تنها با خدیجه بود. پس از فوت خدیجه (س ) با زن بیوه دیگری به نام سوده ازدواج کرد. سپس با عایشه ازدواج فرمود. زنان دیگری که پیغمبر (ص ) گرفت ، به غیر از سوده ، همه بعد از عایشه بودند و همه اینها بیوه زن و بزرگسال بودند. پیامبر حق و عدالت و نوبت را درباره آنها کاملا رعایت می فرمود و با همه به مهربانی رفتار می کرد. زنانی که پیغمبر اکرم (ص ) می گرفت ، یا از بیوه زنانی بودند بی سرپرست که شوهرشان در جنگ شهید شده بودند، یا از اسیران جنگی بودند که در خانه پیغمبر (ص ) با نهایت احترام زندگی می کردند. ازدواجهای پیغمبر (ص ) عموما و بخصوص در ده سال آخر عمر، جنبه اجتماعی و تحبیب قلوب داشته است و خویشاوندی با قبیله ها برای پیوند داشتن با کسانی که مسلمان شدن آنها موجب تقویت اسلام و مسلمین بوده است . برخلاف آنچه برخی از دشمنان اسلام یا مستشرقین خارجی گفته اند، به هیچ وجه نظر پیامبر (ص )، مسائل جنسی و لذت جویی نبوده است - بخصوص که پیامبر اکرم (ص ) بنابر آنچه در قرآن آمده است ، یک ثلث و گاهی دو ثلث از شب را به عبادت و تلاوت قرآن می گذراند - و روزها نیز در مسائل اجتماعی و جنگها اشتغالات فراوان داشته است ، و این ازدواجها در سن جوانی نبوده است .
رفتار و خلق و خوی پیامبر ( ص )
خداوند در حق رسول مکرمش محمد بن عبد الله (ص ) می فرماید: "انک لعلی خلق عظیم . براستی که بر خلق عظیمی هستی " (سوره قلم آیه 4) بنده ناتوانی چه می تواند در حق پیامبری که سراپا فضیلت و رحمت و منبع خیر و نیکی و بزرگواری است بگوید؟ آنچه می گویم قطره ای است از دریا. خوی پیامبر (ص ) و رفتار آن بزرگوار و کردار آن حضرت ، سرمشق مسلمین و بلکه نمونه عالی همه انسانها است و در حقیقت تجسم اسلام . پیغمبر (ص ) به همه مسلمانان با چشم برادری و با نهایت مهر و محبت رفتار می کرد. آن چنان ساده و بی پیرایه لباس می پوشید و بر روی زمین می نشست و در حلقه یاران قرار می گرفت که اگر ناشناسی وارد می شد، نمی دانست پیغمبر (ص ) کدام است . در عین سادگی ، به نظافت لباس و بدن خیلی اهمیت می داد. وضوی پیامبر (ص ) همیشه با مسواک کردن دندانها همراه بود. از استعمال عطر دریغ نمی فرمود. همیشه با پیر و جوان مؤدب بود. همیشه در سلام کردن پیش دستی می کرد. تبسم نمکینی همیشه بر لبانش بود، ولی از بلند خندیدن پرهیز داشت . به عیادت بیماران و تشیع جنازه مسلمانان زیاد می رفت . مهمان نواز بود. یتیمان و درماندگان را مورد لطف خاص قرار می داد. دست مهر بر سر یتیمان می کشید. از خوابیدن روی بستر نرم پرهیز داشت و می فرمود: "من در دنیا همچون سواری هستم که ساعتی زیر سایه درختی استراحت کند و سپس کوچ کند". با همه مهر و نرمی که با زیردستان داشت در برابر دشمنان و منافقان بسیار شدت عمل نشان می داد. در جنگها هرگز هراسی به دل راه نمی داد و از همه مسلمانان در جنگ به دشمن نزدیکتر بود. از دشمنان سرسخت مانند کفار قریش در فتح مکه عفو فرمود و آنها هم مجذوب اخلاق پیامبر (ص ) شدند و دسته دسته به اسلام روی آوردند. از زر و زیور دنیا دوری می کرد. اموال عمومی را هرچه زودتر بین مردم تقسیم می کرد و با آن که فرمانروا و پیامبر خدا بود، هرگز سهمی بیش از دیگران برای خود برنمی داشت . براستی آن وجود مقدس مظهر و نمونه و سرمشق برای همگان بود.
1. تولد و کودکی
2. کمالات انسانی
3. بیعت مردم با حسن بن علی (ع )
4. همسران و فرزندان امام حسن (ع )
تولد و کودکی
امام حسن (ع ) فرزند امیر مؤمنان علی بن ابیطالب و مادرش مهتر زنان فاطمه زهرا دختر پیامبر خدا (ص ) است . امام حسن (ع ) در شب نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت در مدینه تولد یافت . وی نخستین پسری بود که خداوند متعال به خانواده علی و فاطمه عنایت کرد. رسول اکرم (ص ) بلا فاصله پس از ولادتش ، او را گرفت و در گوش چپش اقامه گفت . سپس برای او بار گوسفندی قربانی کرد، سرش را تراشید و هموزن موی سرش - که یک درم و چیزی افزون بود - نقره به مستمندان داد. پیامبر (ص ) دستور داد تا سرش را عطر آگین کنند و از آن هنگام آیین عقیقه و صدقه دادن به هموزن موی سر نوزاد سنت شد. این نوزاد را " حسن " نام داد و این نام در جاهلیت سابقه نداشت . کنیه او را ابومحمد نهاد و این تنها کنیه اوست . لقب های او سبط، سید، زکی ، مجتبی است که از همه معروفتر "مجتبی " می باشد. پیامبر اکرم (ص ) به حسن و برادرش حسین علاقه خاصی داشت و بارها می فرمود که حسن و حسین فرزندان منند و به پاس همین سخن علی به سایر فرزندان خود می فرمود : " شما فرزندان من هستید و حسن و حسین فرزندان پیغمبر خدایند ". امام حسن هفت سال و خرده ای زمان جد بزرگوارش را درک نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پس از رحلت پیامبر (ص ) که با رحلت حضرت فاطمه دو ماه یا سه ماه بیشتر فاصله نداشت ، تحت تربیت پدر بزرگوار خود قرار گرفت . امام حسن (ع ) پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصیت آن حضرت ، به امامت رسید و مقام خلافت ظاهری را نیز اشغال کرد، و نزدیک به شش ماه به اداره امور مسلمین پرداخت . در این مدت ، معاویه که دشمن سرسخت علی (ع ) و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت ( در آغاز به بهانه خونخواهی عثمان و در آخر آشکارا به طلب خلافت ) جنگیده بود، به عراق که مقر خلافت امام حسن (ع ) بود لشکر کشید و جنگ آغاز کرد. ما دراین باره کمی بعد تر سخن خواهیم گفت . امام حسن (ع ) از جهت منظر و اخلاق و پیکر و بزرگواری به رسول اکرم (ص ) بسیار مانند بود. وصف کنندگان آن حضرت او را چنین توصیف کرده اند: " دارای رخساری سفید آمیخته به اندکی سرخی ، چشمانی سیاه ، گونه ای هموار، محاسنی انبوه ، گیسوانی مجعد و پر، گردنی سیمگون ، اندامی متناسب ، شانه یی عریض ، استخوانی درشت ، میانی باریک ، قدی میانه ، نه چندان بلند و نه چندان کوتاه . سیمایی نمکین و چهره ای در شمار زیباترین و جذاب ترین چهره ها ". ابن سعد گفته است که " حسن و حسین به ریگ سیاه ، خضاب می کردند "
کمالات انسانی
امام حسن (ع ) در کمالات انسانی یادگار پدر و نمونه کامل جد بزرگوار خود بود. تا پیغمبر (ص ) زنده بود، او و برادرش حسین در کنار آن حضرت جای داشتند، گاهی آنان را بر دوش خود سوار می کرد و می بوسید و می بویید. از پیغمبر اکرم (ص ) روایت کرده اند که درباره امام حسن و امام حسین (ع ) می فرمود: این دو فرزند من ، امام هستند خواه برخیزند و خواه بنشینند ( کنایه از این که در هر حال امام و پیشوایند ). امام حسن (ع ) بیست و پنج بار حج کرد، پیاده ، درحالی که اسبها نجیب را با او یدک می کشیدند. هرگاه از مرگ یاد می کرد می گریست و هر گاه از قبر یاد می کرد می گریست ، هر گاه به یاد ایستادن به پای حساب می افتاد آن چنان نعره می زد که بیهوش می شد و چون به یاد بهشت و دوزخ می افتاد، همچون مار گزیده به خود می پیچید. از خدا طلب بهشت می کرد و به او از آتش جهنم پناه می برد. چون وضو می ساخت و به نماز می ایستاد، بدنش به لرزه می افتاد و رنگش زرد می شد. سه نوبت دارائیش را با خدا تقسیم کرد و دو نوبت از تمام مال خود برای خدا گذشت . گفته اندک : "اما حسن (ع ) در زمان خودش عابد ترین و بی اعتنا ترین مردم به زیور دنیا بود". در سرشت و طینت امام حسن (ع ) برترین نشانه های انسانیت وجود داشت . هر که او را می دید به دیده اش بزرگ می آمد و هر که با او آمیزش داشت بدو محبت می ورزید و هر دوست یا دشمنی که سخن یا خطبه او را می شنید، به آسانی درنگ می کرد تا او سخن خود را تمام کند و خطبه اش را به پایان برد. محمد بن اسحاق گفت : پس از رسول خدا (ص ) هیچکس از حیث آبرو و بلندی قدر به حسن بن علی نرسید. بر در خانه فرش می گستردند و چون از خانه بیرون می آمد و آنجا می نشست راه بسته می شد و به احترام او کسی از برابرش عبور نمی کرد و او چون می فهمید، برمی خاست و به خانه می رفت و آن گاه مردم رفت و آمد می کردند". در راه مکه از مرکبش فرود آمد و پیاده به راه رفتن ادامه داد. در کاروان همه از او پیروی کردند حتی سعد بن ابی وقاص پیاده شد و در کنار آن حضر ت راه افتاد. ابن عباس که از امام حسن و امام حسین (ع ) مسن تر بود، رکاب اسبشان را می گرفت و بدین کار افتخار می کرد و می گفت : اینها پسران رسول خدایند. با این شأن و منزلت ، تواضعش چنان بود که : روزی بر عده ای مستمند می گذشت ، آنها پاره های نان را بر زمین نهاده و خود روی زمین نشسته بودند و می خوردند، چون حسن بن علی را دیدند گفتند: "ای پسر رسول خدا بیا با ما هم غذا شو". امام حسن (ع ) فورا از مرکب فرود آمد و گفت :" خدا متکبرین را دوست نمی دارد". و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنها را به میهمانی خود دعوت کرد، هم غذا به آنان داد و هم پوشاک . در جود و بخشش امام حسن (ع ) داستانها گفته اند. از جمله مدائنی روایت کرده که : حسن و حسین و عبدالله بن جعفر به راه حج می رفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خیمه ای رسیدند که پیر زنی در آن زندگی می کرد. از او آب طلبیدند. گفت این گوسفند را بدوشید وشیر آن را با آب بیامیزید و بیاشامید. چنین کردند. سپس از او غذا خواستند. گفت همین گوسفند را داریم بکشید و بخورید. یکی از آنان گوسفند را ذبح کرد و از گوشت آن مقداری بریان کرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند. هنگام رفتن به پیر زن گفتند: ما از قریشیم به حج می رویم . چون باز گشتیم نزد ما بیا با تو به نیکی رفتار خواهیم کرد. و رفتند. شوهر زن که آمد و از جریان خبر یافت ، گفت : وای بر تو گوسفند مرا برای مردمی ناشناس می کشی آنگاه می گویی از قریش بودند؟ روزگاری گذشت و کار بر پیر زن سخت شد، از آن محل کوچ کرد و به مدینه عبورش افتاد. حسن بن علی (ع ) او را دید و شناخت . پیش رفت و گفت : مرا می شناسی ؟ گفت نه . گفت : من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم . و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دینار زر به او دادند. آن گاه او را نزد برادرش حسین بن علی فرستاد. آن حضرت نیز همان اندازه به او بخشش فرمود. او را نزد عبد الله بن جعفر فرستاد او نیز عطایی همانند آنان به او داد. حلم و گذشت امام حسن (ع ) چنان بود که به گفته مروان ، با کوهها برابری می کرد.
بیعت مردم با حسن بن علی (ع )
هنگامیکه حادثه دهشتناک ضربت خوردن علی (ع ) در مسجد کوفه پیش آمد و مولی (ع ) بیمار شد به حسن دستور که در نماز بر مردم امامت کند، و در آخرین لحظات زندگی ، او را به این سخنان وصی خود قرار داد: " پسرم ! پس از من ، تو صاحب مقام و صاحب خون منی ". و حسین و محمد و دیگر فرزندانش و رؤسای شیعه و بزرگان خاندانش را بر این وصیت گواه ساخت و کتاب و سلاح خود را به او تحویل داد و سپس فرمود: " پسرم ! رسول خدا دستور داده است که تو را وصی خود سازم و کتاب و سلاحم را به تو تحویل دهم . همچنانکه آن حضرت مرا وصی خود ساخته و کتاب و سلاحش را به من داده است و مرا مأمور کرده که به تو دستور دهم در آخرین لحظات زندگیت ، آنها را به برادرت حسین بدهی ". امام حسن (ع ) به جمع مسلمانان درآمد و بر فراز منبر پدرش ایستاد. خواست درباره فاجعه بزرگ شهادت پدرش ، علی علیه السلام با مردم سخن بگوید. آنگاه پس از حمد و ثنای بر خداوند متعال و رسول مکرم (ص ) چنین گفت : " همانا دراین شب آن چنان کسی وفات یافت که گذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و آیندگان بدو نخواهند رسید". و آن گاه درباره شجاعت و جهاد و کوشش هائی که علی (ع ) در راه اسلام انجام داد و پیروزیها که در جنگها نصیب وی شد، سخن گفت و اشاره کرد که از مال دنیا در دم مرگ فقط هفتصد درهم داشت از سهمیه اش از بیت المال ، که می خواست با آن خدمتکاری برای اهل و عیال خود تهیه کند. در این موقع در مسجد جامع که مالامال از جمعیت بود، عبیدالله بن عباس بپاخاست و مردم را به بیعت با حسن بن علی تشویق کرد. مردم با شوق و رغبت با امام حسن بیعت کردند. واین روز، همان روز وفات پدرش ، یعنی روز بیست و یکم رمضان سال چهلم از هجرت بود. مردم کوفه و مدائن و عراق و حجاز و یمن همه با میل با حسن بن علی بیعت کردند جز معاویه که خواست از راهی دیگر برود و با او همان رفتاری پیش گیرد که باپدرش پیش گرفته بود. پس از بیعت مردم ، به ایراد خطبه ای پرداخت و مردم را به اطاعت اهل بیت پیغمبر (ص ) که یکی از دو یادگار گران وزن و در ردیف قرآن کریم هستند تشویق فرمود، و آنها را از فریب شیطان و شیطان صفتان بر حذر داشت . باری ، روش زندگی امام حسن (ع ) در دوران اقامتش در کوفه او را قبله نظر و محبوب دلها و مایه امید کسان ساخته بود. حسن بن علی (ع ) شرایط رهبری را در خود جمع داشت زیرا اولا فرزند رسول خدا (ص ) بود و دوستی او یکی از شرایط ایمان بود، دیگر آنکه لازمه بیعت با او این بود که از او فرمانبرداری کنند. امام (ع ) کارها را نظم داد و والیان برای شهرها تعیین فرمود و انتظام امور را بدست گرفت . اما زمانی نگذشت که مردم چون امام حسن (ع ) را مانند پدرش در اجرای عدالت و احکام و حدود اسلامی قاطع دیدند، عده زیادی ازافراد با نفوذ به توطئه های پنهانی دست زدند و حتی در نهان به معاویه نامه نوشتند و او را به حرکت به سوی کوفه تحریک نمودند، و ضمانت کردند که هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بن علی (ع ) نزدیک شود، حسن را دست بسته تسلیم او می کنند یا ناگهان او را بکشند. خوارچ نیز بخاطر وحدت نظری که در دشمنی با حکومت هاشمی داشتند در این توطئه ها با آنها همکاری کردند. در برابر این عده منافق ، شیعیان علی (ع ) و جمعی از مهاجر و انصار بودند که به کوفه آمده و در آنجا سکونت اختیار کرده بودند. این بزرگمردان مراتب اخلاص و صمیمیت خود را در همه مراحل - چه در آغاز بعد از بیعت و چه در زمانی که امام (ع ) دستور جهد داد ثابت کردند. امام حسن (ع ) وقتی طغیان و عصیان معاویه را در برابر خود دید یا نامه هایی او را به اطاعت عدم توطئه و خونریزی فرا خواند ولی معاویه در جواب امام (ع ) تنها به این امر استدلال می کرد که : من درحکومت از تو با سابقه تر و در ا ین امر آزموده تر و به سال از تو بزرگترم همین و دیگر هیچ ! گاه معاویه در نامه های خود با اقرار به شایستگی امام حسن (ع ) می نوشت : " پس از من خلافت از آن توست زیرا تو از هر کس بدان سزاوار تری " و در آخرین جوابی که به فرستادگان امام حسن (ع ) داد این بود که " برگردند، میان ما و شما بجز شمشیر نیست ". و بدین ترتبیب دشمنی و سرکشی از طرف معاویه شروع شد و او بود که با امام زمانش گردنکشی آغاز کرد. معاویه با توطئه های زهرآگین و انتخاب موقع مناسب موقع مناسب و ایجاد روح اخلالگری و نفاق ، توفیق یافت . او با خریداری وجدانها پست و پراکندن انواع دروغ و انتشار روحیه یأس و در مردم سست ایمان ، را به نفع خود فراهم می کرد و از سوی دیگر، همه سپاهایانش را به بسیج عمومی فراخواند. امام حسن (ع ) نیز تصمیم خود را برای پاسخ به ستیزه جویی معاویه دنبال کرد و رسما اعلان جهاد داد. اگر در لشکر معاویه کسانی بودند که به طمع زر آمده بودند و مزدور دستگاه حکومت شام می بودند، اما در لشکر امام حسن (ع ) چهره های تابناک شیعیانی دیده می شد مانند حجر بن عدی ، ابو ایوب انصاری ، و عدی بن حاتم ... که به تعبیر امام (ع ) " یک تن از آنان افزون از یک لشکر بود ". اما در برابر این بزرگان ، افراد سست عنصری نیز بودند که جنگ را با گریز جواب می دادند، و در نفاق افکنی توانایی داشتند، و فریفته زر و زیور دنیا می شدند. امام حسن (ع ) از آغاز این ناهماهنگی بیمناک بود. مجموع نیروهای نظامی عراق را 350هزار نوشته اند. امام حسن (ع ) در مسجد جامع کوفه سخن گفت و سپاهیان را به عزیمت بسوی " نخیله " تحریض فرمود. عدی بن خاتم نخسین کسی بود که پای در رکاب نهاد و فرمان امام را اطاعت کرد. بسیاری کسان دیگر نیز از او پیروی کردند. امام حسن (ع ) عبید الله بن عباس را که از خویشان امام و از نخستین افرادی بود که مردم را به بیعت امام تشویق کرد، با دوازده هزار نفر به " مسکن " که شمالی ترین نقطه در عراق هاشمی بود اعزام فرمود. اما وسوسه های معاویه او را تحت تأثیر قرار داد و مطمئن ترین فرمانده امام را، معاویه در مقابل یک میلیون درم که نصفش را نقد پرداخت به اردوگاه خود کشاند. در نتیجه ، هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر سپاهی نیز به دنبال او از به اردوگاه شتافتند و دین خود را به دنیا فروختند. پس از عبید الله بن عباس ، نوبت فرماندهی به قیس بن سعد رسید. لشکریان معاویه و منافقان با شایعه مقتول شدن او، روحیه سپاهیان امام حسن (ع ) را ضعیف نمودند. عده ای از کارگزاران معاویه که به (مدائن ) آمدند و با امام حسن (ع ) ملاقات کردند، نیز زمزمه پذیرش صلح را بوسیله امام (ع ) در بین مردم شایع کردند. از طرفی یکی از خوارج تروریست نیزه ای بر ران حضرت امام حسن زد. به حدی که استخوان ران آن حضرت آسیب دید و جراحتی سخت در ران آن حضرت پدید آمد. بهر حال وضعی برای امام (ع ) پیش آمد که جز " صلح " با معاویه ، راه حل دیگری نماند. باری ، معاویه وقتی وضع را مساعد یافت ، امام حسن (ع ) پیشنهاد صلح کرد. امام حسن برای مشورت با سپاهیان خود خطبه ای ایراد فرمود و آنها را به جانبازی و یا صلح - یکی از این دو راه تحریک و تشویق فرمود. عده زیادی خواهان صلح بودند. عده ای نیز با زخم زبان امام معصوم را آزردند. سرانجام پیشنهاد صلح معاویه مورد قبول امام حسن واقع شد، ولی این فقط بدین منظور بود که او را در قید و بند شرایط و تعهداتی گرفتار سازد که معلوم بود کسی چون معاویه دیر زمانی پای بند آن تعهدات نخواهد ماند، و در آینده نزدیکی آنها را یکی پس از دیگری زیر پای خواهد نهاد، و در نتیجه ، ماهیت ناپاک معاویه و عهد شکنی های او و عدم پای بندی او به دین و پیمان ، بر همه مردم آشکار خواهد شد. و نیز امام حسن (ع ) با پذیرش صلح از بردار کشی و خونریزی که هدف اصلی معاویه بود و می خواست ریشه شیعه و شیعیان آل علی (ع ) را بهر قیمتی هست ، قطع کند، جلوگیری فرمود. بدین صورت چهره تابناک امام حسن (ع ) - همچنان که جد بزرگوار رسول الله (ص ) پیش بینی فرمود بود - بعنوان " مصلح اکبر" در افق اسلام نمودار شد. معاویه در پیشنهاد صلح هدفی جز مادیات محدود نداشت و می خواست که بر حکومت استیلا یابد. اما امام حسن (ع ) بدین امر راضی نشد مگر بدین جهت که مکتب خود و اصول فکری خود را از انقراض محفوخ بدارد و شیعیان خود را از نابودی برهاند. از شرطهایی که در قرار داد صلح آمده بود اینهاست : معاویه موظف است درمیان مردم به کتاب و خدا و سنت رسول خدا (ص ) و سیرت خلفای شایسته عمل کند و بعد از خود کسی را بعنوان خلیفه تعیین ننماید و مکری علیه امام حسن (ع ) و اولاد علی (ع ) و شیعیان آنها درهیچ جای کشور اسلامی نیندیشد. و نیز سب و لعن بر علی (ع ) را موقوف دارد و ضرر و زیانی به هیج فرد مسلمانی نرساند. بر این پیمان ، خدا و رسول خدا(ص ) و عده زیادی را شاهد گرفتند. معاویه به کوفه آمد با افراد تا قرارداد صلح در حضور امام حسن (ع ) اجرا شود و مسلمانان در جریان امر قرار گیرند. سیل جمعیت بسوی کوفه روان شد. ابتدا معاویه بر منبر آمد و سخنی چند گفت از جمله آنکه : " هان ای اهل کوفه می پیندارید که به خاطر نماز و روزه و زکوة وحج با شما جنگیدم ؟ با اینکه می دانسته ام شما به جنگ بر خواستم که بر شما حکمرانی کنم و زمام امر شما را بدست گیرم ، و اینک خدا مرا بدین خواسته نایل آورد، هر چند شما خوش ندارید، اکنون بدانید هر خونی که در این فتنه بر زمین ریخته شود هدر است و هر عهدی که با کسی بسته ام زیر دوپای من است ". بدین طریق عهد نامه ای را که خود نوشته و پیشنهاد کرده و پای آنرا مهر نهاده بود زیر هر دوپای خود نهاد و چه زود خود را رسوا کرد! سپس حسن بن علی (ع ) با شکوه و وقار امامت - چنانکه چشمها را خیره و حاضران رابه احترام وادار می کرد- بر منبر بر آمد و خطبه تاریخی مهمی ایراد کرد. پس از حمد و ثنای خداوند جهان و درود فراوان بر رسول الله (ص ) چنین فرمود: " ...به سوگند خدا من امید می دارم که خیرخواه ترین خلق برای خلق باشم و سپاس و منت خدای را که کینه هیچ مسلمانی را به دل نگرفته ام و خواستار ناپسند وناروا برای هیچ مسلمانی نیستم ..." سپس فرمود: " معاویه چنین پنداشته که من او را شایسته خلافت دیده ام و خود را شایسته ندیده ام . او دروغ می گوید. ما در کتاب خدای عز و جل و به قضاوت پیامبرش از همه کس به حکومت اولیتریم و لحظه ای که رسول خدا وفات یافت همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفته ایم ". آنگاه به جریان غدیر خم و غصب خلافت پدرش علی (ع ) و انحراف خلافت از مسیر حقیقی اش اشاره کرد و فرمود: " این انحراف سبب شد که بردگان آزاد شده و فرزندانشان - یعنی معاویه و یارانش - نیز در خلافت طمع کردند ". چون معاویه در سخنان خود به علی (ع ) ناسزا گفت ، حضرت امام حسن (ع ) پس از معرفی خود و برتری نسب و حسب خود و بر معاویه نفرین فرستاد و عده زیادی از مسلمانان در حضور معاویه آمین گفتند. و ما نیز آمین می گوییم . اما حسن (ع ) پس از چند روزی آماده حرکت به مدینه شد. معاویه به این ترتیب خلافت اسلامی را در زیر تسلط خود آورده وارد عراق شد، و در سخنرانی عمومی رسمی ، شرایط صلح را زیر پا نهاد و از هر راه ممکن استفاده کرد، و سخت ترین فشار و شکنجه را بر اهل بیت و شیعیان ایشان روا داشت . امام حسن (ع ) در تمام مدت امامت خود که ده سال طول کشید، در نهایت شدت و اختناق زندگی کرد و هیچگونه امنیتی نداشت ، حتی در خانه نیز در آرامش نبود. سر انجام در سال پنجاهم هجری به تحریک معاویه بدست همسر خود (جعده ) مسموم و شهید و در بقیع مدفون شد .
همسران و فرزندان امام حسن (ع )
دشمنان و تاریخ نویسان خود فروخته و مغرض در مورد تعداد همسران امام حسن (ع ) داستانها پرداخته و حتی دوستان ساده دل سخنانی بهم بافته اند. اما آنچه تاریخ های صحیح نگاشته اند همسران امام (ع ) عبارتند از: " ام الحق " دختر طلحه بن عبید الله - " حفصه " دختر عبد الرحمن بن ابی بکر - " هند " دختر سهیل بن عمد و " جعده " دختر اشعث بن قیس . بیاد نداریم که تعداد همسران حضرت در طول زندگیش از هشت یا ده به اختلاف دو روایت تجاوز کرده باشند. با این توجه که " ام ولد" هایش هم داخل در همین عددند. " ام ولد " کنیزی است که از صاحب خود دارای فرزند می شود و همین امر موجب آزادی او پس از مرگ صاحبش می باشد . فرزند آن حضرت از دختر و پسر 15نفر بوده اند بنامهای : زید، حسن ، عمرو، قاسم ، عبد الله ، عبد الرحمن ، حسن اثرم ، طلحه ، ام الحسن ، ام الحسین ، فاطمه ، ام سلمه ، رقیه ، ام عبد الله ، و فاطمه . و نسل او فقط از دو پسرش حسن و زید باقی ماند و از غیر این دو انتساب با آن حضرت درست نیست .
100 سخن کوتاه ولی پرمحتوا |
1. از آن حضرت سؤال شد : زهد چیست ؟ فرمود : رغبت به تقوى و بى رغبتى به دنیا .
(تحف العقول ، ص 227) /font>
2. از آن حضرت سؤال شد : مروت چیست ؟ فرمود : حفظ دین ، عزت نفس ، نرمش ، احسان ، پرداخت حقوق و اظهار دوستى نسبت به مردم .
(تحف العقول ، ص 227) /font>
3. از آن حضرت سؤال شد : کرم چیست ؟ فرمود : بخشش پیش از خواهش و اطعام در قحطى .
(تحف العقول ، ص 227) /font>
4. از آن حضرت سؤال شد بخل چیست ؟ فرمود : آنچه در کف دارى شرف بدانى ، و آنچه انفاق کنى تلف شمارى .
(تحف العقول ، ص 227) /font>
5. از آن حضرت سؤال شد : بى نیازى چیست ؟ فرمود : رضایت نفس به آنچه برایش قسمت شده ، هر چند کم باشد .
(تحف العقول ، ص 228) /font>
6 . از آن حضرت سؤال شد : فقر چیست ؟ فرمود : حرص به هر چیز .
(تحف العقول ، ص 228) /font>
7. از آن حضرت سؤال شد : شرف چیست ؟ فرمود : موافقت با دوستان و حفظ همسایگان .
(تحف العقول ، ص 228) /font>
8. از آن حضرت سؤال شد : پستى و ناکسى چیست ؟ فرمود : به خود رسیدن و بىاعتنایى به همسر .
(تحف العقول ، ص 228) /font>
9. پناهنده به خدا آسوده و محفوظ است ، و دشمنش ترسان و بىیاور
(تحف العقول ، ص 229) /font>
10. از خدا بر حذر باشید با زیادى یاد او ، و از خدا بترسید به وسیله تقوى ، و به خدا نزدیک شوید با طاعت ، به درستى که او نزدیک است و پاسخگو .
(تحف العقول ، ص 229) /font>
11. بزرگى کسانى که عظمت خدا را دانستند این است که تواضع کنند ، و عزت آنها که جلال خدا را شناختند این است که برایش زبونى کنند ، و سلامت آنها که دانستند خدا چه قدرتى دارد این است که به او تسلیم شوند .
(تحف العقول ، ص 229) /font>
12. بدانید که خدا شما را بیهوده نیافریده و سر خود رها نکرده ، مدت عمر شما را معین کرده ، و روزى شما را میانتان قسمت کرده ، تا هر خردمندى اندازه خود را بداند و بفهمد که هر چه برایش مقدر است به او مىرسد ، و هر چه از او نیست به او نخواهد رسید ، خدا خرج دنیاى شما را کفایت کرده و شما را براى پرستش فراغت بخشیده و به شکرگزارى تشویق کرده ، و ذکر و نماز را بر شما واجب کرده و تقوى را به شما سفارش کرده ، و آن را نهایت رضایتمندى خود مقرر ساخته .
(تحف العقول ، ص 234) /font>
13. اى بندگان خدا ، از خدا بپرهیزید ، و بدانید که هر کس از خدا بپرهیزد ، خداوند او را به خوبى از فتنهها و آزمایشها برآورد و در کارش موفق سازد و راه حق را برایش آماده کند .
(تحف العقول ، ص 234) /font>
14. هیچ مردمى با هم مشورت نکند مگر اینکه به درستى هدایت شوند .
(تحف العقول ، ص 236) /font>
15. پستى و ناکسى این است که شکر نعمت نکنى .
(تحف العقول ، ص 236) /font>
16. در طلب مانند شخص پیروز مکوش ، و مانند کسى که تسلیم شده به قدر اعتماد نکن چون به دنبال کسب و روزى رفتن سنت است ، و میانهروى در طلب روزى از عفت است ، و عفت مانع روزى نیست ، و حرص موجب زیادى رزق نیست . به درستى که روزى قسمت شده و حرص زدن ، موجب گناه مىشود .
(تحف العقول ، ص 236) /font>
17. انسان تا وعده نداده ، آزاد است . اما وقتى وعده مىدهد زیر بار مسؤولیت مىرود ، و تا به وعدهاش عمل نکند رها نخواهد شد .
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 113) /font>
18. آن کس که بر حسن اختیار خداوند توکل و اعتماد کند ( و به قضا و قدر الهى خوشنود باشد ) آرزو نمىکند در غیر حالى باشد که خداوند برایش اختیار کرده است .
(تحف العقول ، ص 236) /font>
19. خیرى که هیچ شرى در آن نیست ، شکر بر نعمت و صبر بر مصیبت و ناگوار است .
(تحف العقول ، ص 237) /font>
20. آن حضرت - علیه السلام - به مردى که از بیمارى شفا یافته بود ، فرمود : خدا یادت کرد پس یادش کن ، و از تو گذشت پس شکرش کن .
(تحف العقول ، ص 237) /font>
21. هر کس که پیوسته به مسجد رود یکى از این هشت فایده نصیبش شود :
آیه محکمه ، دستیابى به برادرى سودمند ، دانشى تازه ، رحمتى مورد انتظار ، سخنى که او را به راه راست کشد یا او را از هلاکت برهاند ، ترک گناهان از شرم مردم و ترس از خدا .
(تحف العقول ، ص 238) /font>
22. به درستى که پر دیدترین دیدهها آن است که در خیر نفوذ کند ، و شنواترین گوشها آن است که تذکرى را بشنود و از آن سود برد ، سالمترین دلها آن است که از شبهها پاک باشد .
(تحف العقول ، ص 238) /font>
23. مردى به امام حسن - علیه السلام - عرض کرد : دخترى دارم ، به نظر شما با چه کسى وصلت کنم . فرمود : با کسى که متقى و باایمان باشد .
چون اگر او را دوست بدارد ، مورد احترامش قرار مىدهد ، و اگر از او نفرت داشته باشد ، به او ظلم نمىکند .
(مستظرف ، ج 2 ، ص 218) /font>
24. به درستى که نعمت دنیا پایدار نیست ، نه از آسیبش آسودگى هست ، و نه از بدیهایش جلوگیرى ، فریبى است حایل سعادت ، و تکیه گاهى است خمیده .
(تحف العقول ، ص 239) /font>
25. اى بندگان خدا از عبرتها پند گیرید ، و از اثر گذشتگان متوجه شوید ، و به وسیله نعمتها از نافرمانى خدا باز ایستید ، و از پندها سود برید .
(تحف العقول ، ص 239) /font>
26. به درستى که خداوند ماه رمضان را میدان مسابقه خلق خود ساخته تا به وسیله طاعتش به رضاى او سبقت گیرند .
(تحف العقول ، ص 239) /font>
27. به خدا سوگند اگر پرده برگیرند ، معلوم مىشود که نیکوکار مشغول کار نیک خود است و بدکار گرفتار بدکردارى خود .
(تحف العقول ، ص 240) /font>
28. اى پسرم با هیچکس برادرى مکن تا بدانى کجا مىرود و از کجا مىآید و چه ریشهاى دارد ، پس چون خوب از حالش آگاه شدى و معاشرتش را پسندیدى با او برادرى کن به شرط گذشت از لغزش و کمک در تنگى .
(تحف العقول ، ص 236) /font>
29. از آن حضرت سؤال شد : ترس چیست ؟ فرمود : دلیرى بر دوست و گریز از دشمن .
(تحف العقول ، ص 227) /font>
30. ننگ کشیدن آسانتر از دوزخ رفتن است .
(تحف العقول ، ص 237) /font>
31. سفاهت ، به پستى گراییدن و با گمراهان نشستن است .
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 115) /font>
32. آن حضرت در وصف برادر ( دوست ) نیکوکارش فرمود : از همه مردم در چشم من بزرگتر بود و سر بزرگوارى او در نظر من کوچکى دنیا در چشم او بود ، جهل و نادانى بر او تسلط نداشت ، اقدام نمىکرد مگر بعد از اطمینان به سودمند بودن آن . نه شکایتى داشت و نه خشم و دلتنگى .
بیشتر عمرش خاموش بود ، و چون لب به سخن مىگشود بر همه گویندهها چیره بود ، ضعیف و ناتوان مىنمود ، اما هنگام نبرد شیرى درنده بود . چون با دانشمندان مىنشست به شنیدن شیفتهتر بود تا گفتن .
به هنگام ضرورت سخن ، سکوت خود را مىشکست . نمىگفت آنچه را عمل نمىکرد و عمل مىکرد آنچه را نمىگفت ، چون در برابر دو کار قرار مىگرفت که نمىدانست کدام خداپسندانهتر است آن را در نظر مىگرفت که پسند نفسش نبود ، هیچکس را به خاطر کارى که مىتوان از آن عذرى آورد سرزنش نمىکرد .
(تحف العقول ، ص 237) /font>
33. کسى که عقل ندارد ادب ندارد ، و کسى که همت ندارد مروت ندارد ، و کسى که دین ندارد حیا ندارد . و خردمندى موجب معاشرت نیکو با مردم است ، و به وسیله عقل سعادت هر دو عالم به دست مىآید .
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 111) /font>
34. تعجب مىکنم از کسانیکه در غذاى جسم خود فکر مىکنند ولى در امور معنوى و غذاى جان خویش تفکر نمىکنند. شکم را از طعام مضر حفظ مىکنند ولى در روح و روان خویش افکار پلید و پستى را وارد مىکنند .
(بحار الانوار، ج 1 ، ص 218) /font>
35. حضرت مجتبى - علیه الاسلام - بهترین جامههاى خود را در موقع نماز مىپوشید ، کسانى از آن حضرت سبب این کار را سؤال کردند ، در جواب فرمود : خداند جمیل است و جمال و زیبایى را دوست دارد به این جهت خود را در پیشگاه الهى زینت مىکنم ، خداوند امر فرموده که با زینتهاى خود در مساجد حاضر شوید .
(تفسیر عیاشى ، ج 2 ، ص 14) /font>
36. تنها چیزى که در این دنیاى فانى ، باقى مىماند قرآن است ، پس قرآن را پیشوا و امام خود قرار دهید ، تا به راه راست و مستقیم هدایت شوید .
همانا محق ترین مردم به قرآن کسانى هستند که بدان عمل کنند اگر چه آن را حفظ نکرده باشند ، و دورترین افراد از قرآن کسانى هستند که به دستورات آن عمل نکنند گرچه قارى و خواننده آن باشند .
(ارشاد القلوب ، ص 102) /font>
37. اى مردم هر کس براى خدا اخلاص ورزد و سخن او را راهنماى خود قرار دهد به راهى که درستتر و استوارتر است هدایت مىشود و خداوند او را براى آگاهى و هوشیارى توفیق داده و به عاقبت خوش کمک کرده است.
(تحف العقول ، ص 229) /font>
38. پرسش صحیح نیمى از علم است ، و مدارا کردن با مردم نیمى از عقل است ، و اقتصاد و اعتدال در زندگى نیمى از مخارج است .
(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ، ج 18 ، ص 108) /font>
39. بیشترین زیرکى ، ترس از خدا و پرهیزکارى است و بیشترین نادانى ، عیاشى و شهوترانى است .
(حلیه الاولیاء ، ج 2 ، ص 37) /font>
40. مادرم فاطمه ( س ) را دیدم که شب جمعه تا صبح مشغول عبادت و رکوع و سجود بود و شنیدم که براى مؤمنین دعا مىکرد و اسامى آنان را ذکر مىنمود و براى آنان بسیار دعا مىکرد ولى براى خودش دعا نکرد ، پس به او عرض کردم : مادر چرا همان طور که براى دیگران دعا کردى براى خودت دعا نکردى ، فرمودند : پسرم ، اول همسایه را مقدم دار و سپس خود و اهل خانه را .
(بحار الانوار ، ج 43 ، ص 81) /font>
41. رسول خدا ( ص ) فرمود : محبت و دوستى ما اهل بیت را اختیار کنید ، چون هر کس خدا را در حالى ملاقات کند که ما اهل بیت را دوست داشته باشد ، با شفاعت ما وارد بهشت مىشود .
(محاسن ، ص 61) /font>
42. اى مردم ! از جدم پیامبر خدا شنیدم که مىفرمود : من شهر علم و دانشم و على ( ع ) دروازه آن است ، آیا از غیر دروازه وارد شهر مىشوند ؟
(امالى صدوق ، ص 207) /font>
43. شخصى به امام حسن - علیه السلام - عرض کرد : اى پسر پیامبر خدا چرا ما از مرگ اکراه داریم و آن را دوست نداریم ؟ حضرت فرمود : چون شما آخرت خود را خراب و دنیایتان را آباد کردهاید ، بنابراین انتقال از عمران و آبادانى به خرابى و ویرانى را دوست ندارید .
(بحار الانوار ، ج 44 ، ص 110) /font>
44. سوگند به خداوند ! هر کس ما را دوست داشته باشد ، اگر چه در دورترین نقاط مانند دیلم اسیر باشد ، دوستى ما براى او مفید است . همانا محبت ما گناهان فرزندان آدم را از بین مىبرد ، همانطور که باد برگ درختان را مىریزد .
(بحار الانوار ، ج 44 ، ص 24) /font>
45. بیشتر اهل کوفه به معاویه نوشتند : ما با تو هستیم ، اگر مىخواهى ما حسن ( ع ) را دستگیر مىکنیم و پیش تو مىفرستیم . بعد خیمه امام حسن ( ع ) را غارت کرده و آن حضرت را مجروح کردند .
پس امامحسن ( ع ) به معاویه نوشت : همانا این امر ( حکومت ) و جانشینى پیامبر از آن من و اهل بیت من است و براى تو و اهل بیت تو حرام است ، من این مطلب را از رسول خدا شنیدم .
سوگند به خداوند ، اگر یارانى شکیبا و آگاه به حق خویش مىیافتم ، تسلیم تو نمىشدم و آنچه را مىخواستى به تو نمىدادم .
(بحار الانوار ، ج 44 ، ص 45) /font>
46. اگر همه دنیا را تبدیل به یک لقمه غذا کنم و به انسانى که خدا را از روى خلوص عبادت مىکند بخورانم ، باز احساس مىکنم که در حق او کوتاهى کردهام .
و اگر از استفاده کردن کافر از دنیا جلوگیرى کنم تا به آن اندازه که جانش از شدت گرسنگى و تشنگى به لب برسد ، آنگاه جرعهاى آب به او بدهم ، خود را اسرافکار مىپندارم .
(تنبیه الخواطر و نزهة النواطر ( مجموعه ورام ) ، ج 1 ، ص 350) /font>
47. والاترین مقام نزد خداوند ، از آن کسى است که بیشتر از همه به حقوق مردم آشنا باشد و در اداى آن حقوق ، بیشتر از همه کوشا باشد . و کسى که در برابر برادران دینى خود تواضع کند ، خداوند او را از صدیقین و شیعیان امیرالمؤمنین - علیه السلام - قرار مىدهد .
(حیاة امام حسن بن على ، ج 1 ، ص 319) /font>
48. پیامبر خدا ( ص ) فرمود : هیچ بندهاى حقیقتا مؤمن نیست مگر اینکه نفس خود را شدیدتر از محاسبه بین دو شریک و یا محاسبه مولا از بنده خود مورد محاسبه قرار دهد .
(بحار الانوار ، ج 70 ، ص 72) /font>
49. پیامبر خدا ( ص ) فرموده است : یکى از موجبات آمرزش گناهان ، مسرور کردن برادران دینى است .
(مجمع الزوائد و منبع الفوائد ، ج 8 ، ص 193) /font>
50. دنیا محل گرفتارى و آزمایش است و هر چه در آن است رو به زوال و نابودى مىباشد ، و خداوند ما را از احوال دنیا آگاه کرده است تا عبرت گیریم ، و به ما وعده عذاب داده تا بعد از آن ، حجتى بر خدا نداشته باشیم . پس در این دنیاى فانى زهد بورزید و به آنچه باقى و پایدار است رغبت داشته باشید و در خفا و آشکار از خدا بترسید .
(توحید صدوق ، ص 378) /font>
51. هنگامى که مستحبات به واجبات ضرر برسانند ، آنها را ترک کنید .
(تحف العقول ، ص 236) /font>
52. سه چیز مردم را هلاک مىکند : تکبر ، حرص و حسد . چون تکبر دین انسان را از بین مىبرد و شیطان هم به واسطه تکبر ملعون و منفور شد ، و حرص دشمن نفس انسان است و حضرت آدم به سبب حرص از بهشت رانده شد ، و حسد راهبر بدى و بدبختى است و به سبب حسد قابیل برادرش هابیل را کشت .
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 111) /font>
53. علم و دانش خود را به مردم یاد بده و علم دیگران را یاد بگیر تا بدین وسیله هم علم خود را محکم و استوار کنى و هم آنچه نمىدانى بیاموزى .
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 111) /font>
54. فقط به دیدار کسى برو که یا به عطا و بخشش او امیدوار باشى و از قدرت او بترسى ، یا از علم او استفاده کنى ، یا به برکت دعاى او امیدوار باشى ، و یا از خویشان تو باشد .
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 111) /font>
55. ظالمى شبیهتر از حسود به مظلوم ندیدهام .
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 111) /font>
56. آنچه از امور دنیوى را که طلب کردى ولى به دست نیاوردى ، فراموش کن .
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 111) /font>
57. هر کس را که خداوند توفیق دعا کردن بدهد ، باب اجابت را برایش باز مىکند و هر کس را که توفیق طاعت و عبادت دهد ، باب قبول را برایش باز مىکند و هر کس را که توفیق شکرگزارى دهد ، باب افزایش نعمتها را برایش باز مىکند .
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 113) /font>
58. به امام مجتبى - علیه السلام - عرض شد : اى پسر پیامبر خدا در چه حالى هستى ؟
فرمود : خدایى دارم که بر من مسلط است ، و آتش جهنم در پیش روى من است ، و مرگ مرا مىخواند ، و حساب آخرت مرا احاطه کرده است ، و در قید و بند اعمالم هستم ، نمىتوانم آنچه را که دوست دارم به دست آورم و آنچه را دوست ندارم از خود دور کنم چون انجام امور به دست دیگرى است .
اگر بخواهد ، مرا عذاب مىکند و اگر بخواهد ، مرا مىبخشد . پس کدام فقیر و محتاجى است که محتاج تر از من باشد ؟
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 113) /font>
59. وعده دادن آفت کرم و بخشش است ، و چاره آن انجام و اتمام بخشش است .
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 113) /font>
60. براى مجازات در خطاها و لغزشها عجله نکن ، و بین خطا و مجازات براى عذرخواهى فرصتى باقى بگذار .
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 113) /font>
61. مصیبتها و ناملایمات کلیدهاى پاداش و ثواب هستند .
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 113) /font>
62. نعمت ، امتحان و آزمایش الهى است . پس اگر شکر کردى ، نعمت است و اگر ناسپاسى کردى ، به غضب و خشم الهى تبدیل مىشود.
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 113) /font>
63. از بهره زبانت همان مقدار براى تو کفایت مىکند که راه هدایتت را از گمراهى روشن کند .
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 114) /font>
64. از تفکر و تعقل غافل نشوید ، زیرا تفکر حیات بخش قلب آگاه و کلید درهاى حکمت است .
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 115) /font>
65. اى پسر آدم ، از زمانى که از مادر زاییده شدى مشغول نابود کردن عمر خود بودهاى ، پس از باقىمانده عمر خود براى آینده ( عالم آخرت ) ذخیره کن ، به درستى که مؤمن از این دنیا زاد و توشه برمىگیرد و کافر خوشگذارنى مىکند .
و بعد این آیه را تلاوت فرمودند : " و زاد و توشه برگیرید ، به درستى که بهترین توشه تقوى است " .
(کشف الغمه ، ج 1 ، ص 572) /font>
66. آماده سفر آخرت شو و قبل از فرارسیدن مرگ زاد و توشه خود را فراهم کن ، و بدان که تو در حالى دنیا را مىطلبى که مرگ ، تو را مىطلبد ، و امروز غم و اندوه فردا را نداشته باش ، و بدان که هر چه از مال دنیا بیشتر از غذا و خوراک خود به دست آوردى در حقیقت آن را براى دیگران ذخیره کردهاى ، و بدان که اموال حلال دنیا مورد محاسبه قرار خواهد گرفت و اموال حرام دنیا عقاب و مجازات دارد و در اموال شبهناک و مشکوک سرزنش هست .
پس دنیا را مانند مردارى فرض کن و آن مقدار از آن برگیر که تو را کفایت کند ، پس اگر حلال باشد تو زهد ورزیدهاى و اگر حرام باشد گناهى مرتکب نشدهاى چون به مقدار اضطرار و ناچارى استفاده کردهاى آنچنان که از مردار به هنگام ناچارى استفاده مىشود ، و اگر در آن عتاب و سرزنش باشد ، سرزنشى کم و آسان خواهد بود .
(بحار الانوار ، ج ، 44 ، ص 139) /font>
67. براى دنیایت آنچنان رفتار کن که گویا براى همیشه زندهاى ، و براى آخرتت چنان رفتار کن که گویا فردا خواهى مرد .
(بحار الانوار ، ج ، 44 ، ص 139) /font>
68. اگر به خاطر نیازى مجبور شدى با مردى دوست و همنشین شوى ، پس با کسى دوست شو که وقتى با او همنشینى مىکنى ، موجب زینت تو باشد و هنگامى که به او خدمتى کردى ، از تو حمایت کند و هنگامى که از او در خواست کمک کردى ، تو را یارى کند و اگر سخنى گفتى ، سخن تو را تصدیق کند و اگر حمله کردى ، هجوم تو را قوت بخشد و اگر چیزى طلب کردى ، تو را یارى کند و اگر نقصى از تو آشکار شد ، آن را بپوشاند و اگر نیکى از تو دید ، آن را به حساب آورد .
(بحار الانوار ، ج 44 ، ص 139) /font>
69. هر کس قرآن بخواند ، یک دعاى مستجاب براى او مىباشد که یا فورا اجابت مىشود و یا با تأخیر .
(بحار الانوار ، ج 92 ، ص 204) /font>
70. امام حسن ( ع ) : پیامبر خدا فرموده است : هر کس آیة الکرسى را بعد از نماز واجب بخواند ، تا نماز بعد در پناه و حفاطت خداست .
(مجمع الزوائد و منبع الفوائد ، ج 10 ، ص 102) /font>
71. هر روزهدارى هنگام افطار یک دعاى اجابت شده دارد . پس در اولین لقمه افطار بگو : به نام خدا ، اى خدایى که آمرزش تو فراگیر و وسیع است ، مرا ببخش .
(اقبال الاعمال ، ص 116) /font>
72. امام حسن ( ع ) : پیامبر خدا فرموده است : کسى که بعد از خواندن نماز صبح در همان محل بنشیند و مشغول ذکر خدا شود تا خورشید طلوع کند ، براى او پرده و مانعى از آتش عذاب الهى خواهد بود .
(تیسیر المطالب ، ص 350) /font>
73. به درستى که هر کس طالب عبادت باشد ، خود را براى آن آراسته و پاک مىکند .
(تحف العقول ، ص 236) /font>
74. سزاوار مرد روزهدار این است که ریشش را رنگ کرده و لباسش را خوشبو کند ، و سزاوار زن روزهدار این است که موى سرش را شانه کرده و لباسش را خوشبو کند .
(الخصال ، ص 61) /font>
75. از پدرم شنیدم که پیامبر خدا فرموده است : هر کس در قضاى حاجت برادر دینى خود کوشش کند ، مانند این است که نه هزار سال خدا را عبادت کرده باشد در حالى که روزها روزه و شبها مشغول عبادت باشد .
(الفقیه ، ج 2 ، ص 189) /font>
76. زکات دادن هرگز موجب کم شدن مال نمىشود.
(دعائم الاسلام ، ج 1 ، ص 246 - 264) /font>
77. از پروردگارم شرم مىکنم از اینکه ملاقات کنم او را و حال آنکه من پیاده به زیارت خانه او نرفته باشم .
(حلیة الاولیاء ، ج 2 ، ص 37) /font>
78. به حضرت عرض شد چرا شما هرگز نیازمندى را ناامید بر نمىگردانید ، اگر چه سوار بر شتر باشید ؟ فرمود : خود من هم محتاج و نیازمند درگاه خداوند هستم و دوست دارم که خداوند مرا محروم نگرداند و شرم دارم در حالى که نیازمند هستم ، نیازمندان را ناامید کنم .
عادت خداوند این است که نعمتهایش را بر من ارزانى بدارد و عادت من هم این است که نعمتهایش را به بندگانش عطا کنم ، و مىترسم که اگر از این عادت خود دست بردارم خداوند هم دست از عادت خود بردارد .
(نور الابصار ، ص 123 - کنز المدفون ، ص 434) /font>
79. وقتى یکى از شما دوستش را ملاقات مىکند ، باید جاى نور در پیشانى او را ببوسد .
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 110) /font>
80. آنکس که مرگش فرا رسیده ، مهلت مىطلبد تا گذشته را جبران کند و آنکس که مرگش فرا نرسیده و براى عمل صالح فرصت دارد ، امروز و فردا مىکند .
(تحف العقول ، ص 236) /font>
81. اى کسانى که اهل خوشگذرانى و لذات دنیا هستید ، بدانید که این لذات باقى ماندنى نیست ، و مغرور شدن به سایهاى که زوال پذیر است ، حماقت است .
(اعلام الدین ، ص 241) /font>
82. بیشترین عفو و بخشش کریم وقتى است که خطاکار نتواند براى خطاى خود عذرى بیاورد .
(اعلام الدین ، ص 297) /font>
83. کسى که خدا را بشناسد ، او را دوست مىدارد و کسى که دنیا را بشناسد ، در آن زهد مىورزد . و شخص مؤمن عمل لهو و بیهوده انجام نمىدهد مگر وقتى که غافل مىشود ، و هنگامى که متوجه کار بیهوده خود شد ، محزون مىگردد .
(تنبیه الخواطر و نزهة النواطر ( مجموعه ورام ) ، ج 1 ، ص 52) /font>
84. کسى که بندگى خدا کند ، خداوند همه چیز را بنده او مىکند .
(تنبیه الخواطر و نزهة النواطر ( مجموعه ورام ) ، ج 2 ، ص 108) /font>
85. کسى که کارهاى نیک خود را مىشمارد ، احسان و کرامتش را از بین مىبرد .
(بحار الانوار ، ج 74 ، ص 417) /font>
86. از آن حضرت در باره سکوت سؤال شد ، فرمود : سکوت پرده نادانى و زینت آبرو و عزت است و کسى که سکوت مىکند راحت و آسوده ، و همنشین او در امان است .
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 111) /font>
87. مردى از امام حسن ( ع ) درخواست راهنمایى کرد . امام ( ع ) به او فرمودند :
مرا ستایش نکن که نسبت به خودم از شما آشناترم ، و دروغگو هم نشمار که نظر دروغگو بىارزش است ، و نزد من غیبت هیچ کس را نکن .
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 109) /font>
88. اى پسر آدم از اعمال حرام دورى کن تا شخص عابدى باشى ، و به آنچه خداوند روزى تو کرده خوشنود و راضى باش تا بىنیاز باشى ، و حق همسایگى را در باره همسایهات مراعات کن تا مسلمان باشى ، و آنچنان با مردم رفتار کن که دوست دارى با تو رفتار شود تا شخص عادلى باشى .
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 112) /font>
89. از آن حضرت سؤال شد زندگى چه کسى از همه بهتر است ؟ فرمود : کسى که مردم را در زندگى خود شریک کند .
(تاریخ یعقوبى ، ج 2 ، ص 215) /font>
90. دست نیافتن به نیازمندیها بهتر از درخواست آن از نااهلان است .
(تاریخ یعقوبى ، ج 2 ، ص 215) /font>
91. بداخلاقى بدتر از بلا و مصیبت است .
(تاریخ یعقوبى ، ج 2 ، ص 215) /font>
92. اى اهل کوفه بدانید که صبر و شکیبایى زینت است ، و وفاى به عهد جوانمردى است ، و عجله و شتابزدگى کمخردى است ، و کمخردى ضعف است ، و همنشینى با فرومایگان موجب ننگ و رسوایى است ، و رفت و آمد با هرزگان و گناهکاران موجب شک و بدگمانى است .
(ترجمة الامام الحسن ، ص 167) /font>
93. ما تجربه کردیم و تجربه کنندگان نیز تجربه کردند ، ولى چیزى مفیدتر از وجود صبر و پرضررتر از نبود صبر ندیدیم . با صبر همه امور اصلاح مىشود و چیزى جاى آن را نمىگیرد .
(شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحدید ، ج 1 ، ص 319) /font>
94. هیچ حقى که باطلى در آن نباشد مانند مرگ ندیدم که شبیهتر باشد به باطلى که حقى در آن نیست .
(شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحدید ، ج 18 ، ص 311) /font>
95/a>. امام حسن مجتبى - علیه السلام - به هنگام ورود به مسجد سر را به طرف آسمان بلند مىکرد و مىفرمود : پروردگارا ! مهمان تو جلو درب خانهات ایستاده است .
اى نیکوکار ! بنده گناهکار و بدرفتار به درگاهت شتافته ، از زشتىهایى که مرتکب شده به خاطر زیبایىهایى که در نزد توست درگذر ، اى بخشنده و کریم .
(بحار الانوار ، ج 43 ، ص 339 /font>
96. دوازده چیز از آداب غذا خوردن بوده و بر هر مسلمانى لازم است که از آنها اطلاع داشته باشد ، چهار چیز آن واجب ، و چهار چیز دیگر سنت ، و چهار مورد باقىمانده از ادب و اخلاق است . اما چهار امر لازم : شناسایى منعم ، خشنود بودن به آنچه روزى گردیده ، نام خدا را بر زبان جارى کردن و شکرگزارى در برابر نعمتى که عطا شده است .
و چهار امرى که سنت است : وضو گرفتن پیش از شروع به غذا ، نشستن بر طرف چپ ، غذا خوردن با سه انگشت و لیسیدن انگشتان مىباشد . و چهار امرى که از آداب و اخلاق است : خوردن از غذاهاى جلوى خودش ، کوچک برداشتن لقمه ، خوب جویدن غذا و کم نگاه کردن به صورت دیگران مىباشد .
(من لا یحضره الفقیه ، ج 3 ، ص 227 ، ح 38) /font>
97 . شوخى کردن حرمت و احترام را از بین مىبرد .
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 113) /font>
98. کار نیک آن است که در انجامش درنگ نشود ، و بعد از انجام آن منت نگذارند .
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 115) /font>
99. قدر نعمتهاى پروردگار تا موقعى که پابرجاست مجهول و ناشناخته است ، و زمانى شناخته مىشود که از دست رفته باشد .
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 115)
/font>
100. کسى که در دلش هوایى جز خشنودى خدا خطور نکند، من ضمانت مىکنم که خداوند دعایش را مستجاب کند.
(کافى ، ج2 ، ص62 ) /font>
1- و از جمله سنن و آداب آن حضرت در امر نظافت و نزاهت یکى این است که آن حضرت بنا به نقل صاحب کتاب مکارم الاخلاق وقتى مىخواست موى سر و محاسن شریف خود را بشوید با سدر مىشست. (58)
2- و در جعفریات به سند خود از جعفر بن محمد از آباى گرامش از على(ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) همیشه موى خود را شانه می زد و اغلب با آب شانه مىکرد و مىفرمود: آب براى خوشبو کردن مؤمن کافى است. (59)
3- و در کافى به سند خود از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: یکى از سنتها گرفتن ناخن ها است.
4- و در فقیه مىگوید: روایت شده که یکى از سنتها، دفن کردن مو و ناخن و خون است. (60)
5- و نیز به سند خود از محمد بن مسلم نقل مىکند که از حضرت ابى جعفر از خضاب پرسید، آن جناب فرمود: رسول خدا(ص) همواره خضاب می کرد. (61)
6- و در کتاب مکارم است که رسول خدا(ص) همواره روغن به بدن خود مىمالید. (62)
7- و در فقیه مىگوید: على(ع) فرموده: ازاله موى زیر بغل بوى بد را از انسان زایل مىسازد، علاوه بر این که هم پاکیزگى است و هم از سنتهایى است که رسول خدا (ص) به آن امر فرموده است. (63)
8- و در کتاب مکارم الاخلاق مىگوید: براى رسول خدا(ص) سرمه دانى بود که هر شب با آن سرمه به چشم مىکشید، و سرمهاش سرمه سنگ بود. (64)
9- و در کافى به سند خود از ابى اسامه از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: از سنن مرسلین یکى مسواک کردن دندانها است. (65)
10- و در فقیه به سند خود از على (ع) نقل کرده که در حدیث "اربع مائة ـ چهار صد کلمه" خود فرمود:و مسواک کردن باعث رضاى خدا و از سنت پیغمبر(ص) و مایه خوشبوئى و پاکیزگى دهان است.(66)
اخبار درباره عادت داشتن رسول خدا(ص) به مسواک و سنت قرار دادن آن از طریق شیعه و سنى بسیار زیاد است.
11- و در فقیه مىگوید امام صادق(ع) فرمود: چهار چیز از اخلاق انبیاء است: 1 ـ عطر زدن 2 ـ ازاله کردن موهای زائد 3 ـ نوره کشیدن ... . (67)
12- و کافى به سند خود از عبدالله بن سنان از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود:براى رسول خدا(ص) مُشک دانى بود که بعد از هر وضویى آن را با دست تر مىگرفت و در نتیجه هر وقت که از خانه به بیرون تشریف مىآورد از بوى خوشش شناخته مىشد که رسول الله (ص) است.(68)
13- و در کتاب مکارم مىگوید: هیچ عطرى عرضه به آن جناب نمىشد مگر آن که خود را با آن خوشبو مىکرد و مىفرمود: بوى خوشى دارد و حملش آسان است، و اگر هم خود را با آن خوشبو نمىکرد سر انگشت خود را به آن گذاشته و از آن مىچشید. (69)
14- و نیز در آن کتاب مىنویسد: رسول خدا(ص) با عود خود را بخور می داد. (70)
15- و در کتاب ذخیرة المعاد است که: مشک را بهترین و محبوبترین عطرها مىدانست. (71)
16- و در کافى به سند خود از اسحاق طویل عطار از ابى عبدالله (ع) روایت کرده که فرمود : رسول خدا(ص) بیش از آن مقدارى که براى خوراک خرج مىکرد براى عطر پول مىداد. (72)
17- و نیز در کافى به سند خود از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود:
امیرالمؤمنین(ع) فرموده: عطر به شارب زدن از اخلاق انبیاء و احترام به کرام الکاتبین است. (73)
18- و نیز به سند خود از سکن خزاز نقل کرده که گفت: شنیدم امام صادق (ع) مىفرمود: بر هر بالغى لازم است که در هر جمعه شارب و ناخن خود را چیده و مقدارى عطر استعمال کند. (74)
19- و در فقیه به سند خود از اسحاق بن عمار از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: اگر در روز عید فطر براى رسول خدا(ص) عطر مىآوردند اول به زنان خود مىداد. (75)
20- و در کتاب مکارم است که رسول خدا(ص) به انواع روغنها خود را روغن مالى مىفرمود، و نیز فرمود: آن جناب بیشتر با روغن بنفشه روغن مالى مىفرمود، و مىگفت، این روغن بهترین روغن است. (76)
1- و از جمله آداب آن حضرت در سفر ـ به طورى که در فقیه به سند خود از عبدالله سنان از ابى جعفر(ع) نقل کرده ـ این بود که: آن جناب بیشتر در روز پنج شنبه مسافرت مىکرد. (77)
و در این معنا احادیث بسیارى است.
2- و در کتاب امان الاخطار و کتاب مصباح الزائر آمده است که صاحب کتاب عوارف المعارف گفته: رسول خدا هر وقت مسافرت می رفت پنج چیز با خود برمىداشت: 1 ـ آئینه 2 ـ سرمه دان 3 ـ شانه 4 ـ مسواک 5 ـ و در روایت دیگرى دارد که مقراض را هم همراه خود مىبرد. (78)
این روایت را در کتاب مکارم و جعفریات نیز نقل کرده است.
3- و در کتاب مکارم از ابن عباس نقل کرده که گفت: رسول خدا (ص) وقتى راه مىرفت طورى با نشاط مىرفت که به نظر مىرسید خسته و کسل نیست. (79)
4- و در فقیه به سند خود از معاویة بن عمار از ابى عبدالله (ع ) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) در سفر هر وقت از بلندی ها سرازیر مىشد مىگفت: "لا اله الا الله" و هر وقت بر بلندی ها بالا مىرفت مىگفت: "الله اکبر". (80)
5- و در کتاب لب اللباب تالیف قطب روایت شده که رسول خدا (ص) از هیچ منزلى کوچ نمىکرد مگر این که در آن منزل دو رکعت نماز مىخواند و مىفرمود: این کار را براى این مىکنم که این منازل به نمازى که در آنها خواندهام شهادت دهند. (81)
6- و در کتاب فقیه مىگوید: رسول خدا(ص) وقتى با مؤمنین خدا حافظى مىفرمود مىگفت : خداوند تقوا را زاد و توشه شما قرار دهد، و به هر خیرى مواجهتان سازد و هر حاجتى را از شما برآورده کند و دین و دنیاى شما را سالم و ایمن سازد و شما را به سلامت و با غنیمت فراوان برگرداند. (82)
روایات درباره دعاى آن جناب در مواقع خداحافظى اشخاص مختلف است، لیکن با همه اختلافى که دارد نسبت به دعاى به سلامت و غنیمت همه متفقند.
7- و در کتاب جعفریات به سند خود از جعفر بن محمد از آباى گرامش از على (ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) به اشخاصى که از مکه مىآمدند مىفرمود: خداوند عبادتت را قبول و گناهانت را بیامرزد و در قبال مخارجى که کردى به تو نفقه (روزى) دهد. (83)
1- و از جمله آداب آن حضرت در پوشیدنىها و متعلقات آن یکى همان است که غزالى در کتاب احیاء العلوم نقل کرده که: رسول خدا(ص) هر قسم لباسى که برایش فراهم می شد مىپوشید، چه لنگ، چه عبا، چه پیراهن، چه جبه و امثال آن، و از لباس سبز رنگ خوشش مىآمد، و بیشتر لباس سفید مىپوشید و مىفرمود:
زنده هاى خود را سفید بپوشانید و مردههاى خود را هم در آن کفن کنید، و بیشتر اوقات قبائى را که در جوف آن لایه داشت مىپوشید، چه در جنگ و چه در غیر آن، و براى آن حضرت قبائى بود از سندس که وقتى آن را مىپوشید از شدت سفیدى به زیبائیش افزوده مىشد، و تمامى لباسهایش تا پشت پایش بلند بود، و إزار را روى همه لباسها مىپوشید و آن تا نصف ساق پایش بود. و همواره پیراهنش را با شال مىبست و چه بسا در نماز و غیر نماز کمربند آن را باز مىکرد، و آن حضرت عبائى داشت که با زعفران رنگ شده بود، و بسیار اتفاق مىافتاد که تنها همان را به دوش گرفته و با مردم به نماز مىایستاد، کما این که بسیار مىشد که تنها یک کساء مىپوشید ، و براى آن حضرت کسائى بود که بار لائیش پشم بود و آن را مىپوشید و مىفرمود:
من هم بندهاى هستم و لباس بندهها را مىپوشم، علاوه بر این، دو جامه دیگر هم داشت که مخصوص روز جمعه و نماز جمعهاش بود، و بسیار اتفاق مىافتاد که تنها یک سرتا سرى مىپوشید بدون جامه دیگر و دو طرف آن را در بین دو شانه خود گره می زد، و غالبا با آن سرتا سرى بر جنازهها نماز می خواند و مردم به آن جناب اقتدا مىکردند، و چه بسا در خانه هم تنها با یک إزار نماز مىخواند و آن را به خود مىپیچید و گوشه چپ آن را به شانه راست و گوشه راستش را به شانه چپ مىانداخت. و چه بسا نماز شب را با إزار اقامه مىکرد و آن طرفش را که طره داشت به دوش مىافکند و با این حالت نماز مىگذاشت، و نیز آن حضرت کساء سیاه رنگى داشت که آن را به کسى بخشید، ام سلمه پرسید: پدر و مادرم فدایت باد کساء سیاه شما چه شد؟ فرمود : به دیگرى پوشاندمش، ام سلمه عرض کرد هرگز زیباتر از سفیدى تو در سیاهى آن کسا ندیدم .
انس مىگوید: خیلى از اوقات آن حضرت را مىدیدم که نماز ظهر را با ما، در یک شمله (قطیفه کوچک) مىخواند در حالتى که دو طرفش را گره زده بود، رسول خدا (ص) همیشه انگشتر به دست مىکرد، و بسیار مىشد که از خانه بیرون مىآمد در حالى که نخى به انگشترى خود بسته بود تا به آن وسیله به یاد کارى که مىخواست انجام دهد بیافتد، و با همان انگشتر نامهها را مُهر مىکرد و مىفرمود مهر کردن نامهها بهتر است از تهمت، خیلى از اوقات شب کلاه، در زیر عمامه و یا بدون عمامه به سر مىگذاشت و خیلى از اوقات آن را از سر خود برمىداشت و به عنوان ستره (84) پیش روى مىگذاشت و به طرف آن نماز مىکرد، و چه بسا که عمامه به سر نداشت تنها شالى به سر و پیشانى خود مىپیچید، رسول خدا (ص) عمامهاى داشت که آن را "سحاب" مىگفتند، و آن را به على(ع) بخشید، و گاهى که على(ع) آن را به سر مىگذاشت و مىآمد رسول خدا (ص) مىفرمود على دارد با "سحاب" مىآید.
همیشه لباس را از طرف راست مىپوشید و مىگفت: "الحمد لله الذى کسانى ما اوارى به عورتى و اتجمل به فى الناس؛ حمد خدائى را که مرا به چیزى که خود را به آن پنهان کنم و خود را در بین مردم به آن زینت دهم پوشانید" و وقتى لباسى از تن خود بیرون مىکرد از طرف چپ آن را از تن خارج مىنمود، و هر وقت لباسى نو مىپوشید، لباس کهنهاش را به فقیرى مىداد و مىگفت: هیچ مسلمانى نیست که با لباس کهنه خود مسلمانى را بپوشاند و جز براى خدا نپوشاند مگر این که آنچه را که از او پوشانیده از خودش در ضمانت خدا و حرز و خیر او خواهد درآمد، هم در دنیا و هم در آخرت.
و آن حضرت زیراندازى از پوست داشت که بار آن از لیف خرما بود، و در حدود دو ذراع طول و یک ذراع و یک وجب عرض داشت، و عبائى داشت که آن را هر جا که مىخواست بنشیند دو تا کرده و زیرش مىگسترانیدند، و غالبا روى حصیر مىخوابید.
و از عادت آن جناب یکى این بود که براى حیوانات و همچنین اسلحه و اثاث خود اسم ـ مىگذاشت، اسم پرچمش"عقاب" و اسم شمشیرى که با آن در جنگها شرکت مىفرمود " ذو الفقار" بود، شمشیر دیگرش "مخذم" و دیگرى"رسوب" و یکى دیگر" قضیب" بود، و قبضه شمشیرش به نقره آراسته بود، و کمربندى که غالبا مىبست از چرم و سه حلقه نقره بان آویزان بود، اسم کمان او"کتوم" و اسم جعبه تیرش"کافور" و اسم ناقهاش "عضباء" و اسم استرش "دلدل" و اسم مرکبش " یعفور" و اسم گوسفندى که از شیرش مىآشامید "عینه" بود، ظرفی از سفال داشت که مخصوص وضو گرفتن و آشامیدن آب بود و مردم چون مىدانستند که ظرف آن جناب مخصوص وضو و آشامیدنش است از این رو کودکان را به عنوان تیمن و تبرک مىفرستادند تا از آن بیاشامند و از آب آن به صورت و بدن خود بمالند، بچهها هم بدون پروا از آن جناب چنین مىکردند. (85)
2- و در کتاب عوالى است که روایت شده: رسول خدا(ص) عمامه سیاهى داشت که گاهى به سر مىگذاشت و با آن نماز مىخواند. (86)
روایت شده که بلندى عمامه آن جناب به قدرى بود که سه دور و یا پنج دور به سرش پیچیده می شد.
3- و در کتاب خصال به سند خود از على(ع) نقل مىکند که در ضمن حدیث "چهار صد کلمه" فرموده : لباس پنبهاى بپوشید که لباس رسول خدا(ص) است، چه آن جناب لباس پشمى و مویى نمىپوشیدند مگر به جهت ضرورت. (87)
این روایت از صدوق نیز بدون ذکر سند نقل شده و همچنین صفوانى آن را در کتاب التعریف نقل کرده و با همین روایت معنا روایتى که قبلا گذشت که آن جناب لباس پشم مىپوشید روشن مىشود و منافاتى هم بین آن دو نیست.
4- و در فقیه به سند خود از اسماعیل بن مسلم از امام صادق(ع) از پدرش (ص) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) عصاى کوچکى داشت که در پائین آن آهن به کار برده شده بود، و آن جناب به آن عصا تکیه مىکرد و در نماز عید فطر و عید اضحى آن را به دست مىگرفت. (88)
این روایت را صاحب جعفریات نیز نقل کرده است.
5- و در کافى به سند خود از هشام بن سالم از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: انگشتر رسول خدا(ص) از نقره بود. (89)
6- و در آن کتاب به سند خود از ابى خدیجه نقل کرده که گفت: امام صادق (ع) فرمود: نگین انگشتر باید که مدور باشد همانطور که نگین رسول خدا (ص) چنین بود. (90)
7- و در خصال به سند خود از عبد الرحیم بن ابى البلاد و از ابى عبدالله(ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) دو انگشتر داشت به یکى از آنها نوشته بود:
"لا اله الا الله محمد رسول الله" و به دیگرى نوشته بود: "صدق الله". (91)
8- و نیز در آن کتاب به سند خود از حسین بن خالد از ابى الحسن ثانى(ع) نقل مىکند که در ضمن حدیثى فرمود: رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین و حسن و حسین و همه ائمه معصومین(ع) همیشه انگشتر را به دست راست خود مىکردند. (92)
9- و از جمله آداب آن حضرت درباره مسکن و متعلقات آن یکى همان مطلبى است که ابن فهد در کتاب التحصین خود گفته که: رسول خدا(ص) از دنیا رفت در حالتى که خشتى روى خشت نگذاشت. (93)
10- و در کتاب لب اللباب مىگوید: امام(ع) فرمود: مسجد مجالس انبیاء است. (94)
11- و از کتاب العدد القویة تالیف شیخ على بن الحسن بن المطهر برادر مرحوم علامه حلى (رحمة الله علیه) از حضرت خدیجه(ع) نقل شده که فرمود: رسول خدا (ص) وقتى به خانه وارد مىشد ظرف آب مىخواست و براى نماز تطهیر مىکرد، آنگاه برمىخاست دو رکعت نماز کوتاه و مختصر اقامه مىکرد، سپس بر فراش خود قرار مىگرفت. (95)
12- و در کافى به سند خود از عباد بن صهیب نقل کرده که گفت از امام صادق (ع) شنیدم که مىفرمود:رسول خدا(ص) هیچ وقت بر دشمن شبیخون نمىزد.(96)
13- و در کتاب مکارم مىگوید: فراش رسول خدا(ص) عبائى بود، و متکایش از پوست و بار آن لیف خرما، شبى همین فراش را تا نمودند و زیر بدنش گستردند و آن جناب راحت تر خوابید. صبح وقتى از خواب برخاست فرمود: این فراش امشب مرا از نماز بازداشت، از آن پس دستور داد فراش مزبور را یک تا برایش بگسترانند، و فراش دیگرى از چرم داشت که بار آن لیف، و هم چنین عبائى داشت که به هر جا نقل مکان مىداد آن را برایش دو طاقه فرش مىکردند. (97)
14- و نیز در کتاب مکارم از حضرت ابى جعفر(ع) نقل کرده که فرمود: هیچ وقت رسول خدا(ص) از خواب بیدار نشد مگر آن که بلافاصله براى خدا به سجده مىافتاد. (98)
15- و از جمله آداب آن جناب در امر زنان و فرزندان است که در رساله محکم و متشابه سید مرتضى(علیه الرحمه) است، چه نامبرده به سندى که به تفسیر نعمانى دارد از على (ع) نقل کرده که فرمود: جماعتى از اصحاب، زنان و غذا خوردن در روز و خواب در شب را بر خود حرام کرده بودند، ام سلمه داستانشان را براى رسول خدا(ص) نقل کرد، حضرت برخاسته و نزد آنان آمد و فرمود: آیا به زنان بى رغبتید؟ من نیز همسر دارم و در روز هم غذا مىخورم و در شب هم مىخوابم و اگر کسى از این سنت من دورى کند از من نخواهد بود... (99)
این معنا در کتب شیعه و سنى به طرق زیادى نقل شده است.
16- و نیز در آن کتاب به سند خود از" بکار بن کردم" و عده بسیارى دیگر از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) فرمود: روشنى چشم من در نماز... قرار داده شده است. (100)
17- و در تفسیر عیاشى از حسین بن بنت الیاس نقل مىکند که گفت: از حضرت رضا (ع) شنیدم که مىفرمود: خداوند شب را و زنان را براى آرامش و آسایش قرار داده، و تزویج در شب و اطعام طعام، از سنت پیغمبر است. (101)
18- و در خصال به سند خود از على(ع) نقل می کند که در ضمن حدیث (چهار صد کلمه) فرمود: بچههاى خود را در روز هفتم ولادت عقیقه کنید و به سنگینى موى سرشان نقره به مسلمانى صدقه دهید رسول خدا(ص) هم درباره حسن و حسین(ع) و سایر فرزندانش چنین کرد. (102)
1- و از جمله آداب آن حضرت در خوردنی ها و آشامیدنی ها و متعلقات سفره یکى آنست که در کتاب کافى آن را به سند خود از هشام بن سالم و غیر او از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) هیچ چیزى را دوست تر از این نمىداشت که دائما گرسنه و از خدا خائف باشد. (103)
2- و در کتاب احتجاج به سند خود از موسى بن جعفر از آباى گرامیش از امام حسین (ع) حدیث طویلى نقل کرده که همه، جوابهائى است که على(ع) در پاسخ سؤالات مردى یهودى از اهل شام مىداده، در ضمن مىرسد به اینجا که یهودى از امیرالمؤمنین(ع) پرسید: مردم مىگویند عیسى مردى زاهد بوده آیا همینطور است؟
حضرت فرمود: آرى چنین است ولیکن محمد(ص) از همه انبیاء زاهد تر بود، زیرا هیچ وقت سفرهاى از طعام برایش چیده نشد و هرگز نان گندم نخورد و از نان جو هم هیچ وقت شکمش سیر نشد و سه شبانه روز گرسنه مىماند. (104)
3- و در امالى صدوق از عیص بن قاسم روایت شده که گفت: خدمت حضرت صادق(ع) عرض کردم حدیثى از پدرت روایت شده که فرمود: رسول خدا (ص) از نان گندم سیر نشد، آیا این روایت صحیح است. فرمود: نه، زیرا رسول خدا(ص) اصلا نان گندم نخورد، و از نان جو هم یک شکم سیر نخورد. (105)
4- و در کتاب دعوات قطب روایت شده که رسول خدا(ص) در حال تکیه غذا نخورد مگر یک مرتبه که آن هم نشست و از در معذرت گفت: بارالها من بنده و رسول توام. (106)
این معنا را کلینى و شیخ به طریق زیادى نقل کردهاند و هم چنین صدوق و برقى و حسین بن سعید نیز در کتاب زهد آورده اند.
58- مکارم الاخلاق، ص 32.
59- جعفریات، ص 156.
60- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 74، ح 94.
61- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 69،ح 53.
62- مکارم الاخلاق، ص 35.
63- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 68، ح 264.
64- مکارم الاخلاق، ص 34.
65- کافى، ج 3، ص 23، ح 2.
66- وسائل الشیعة، ج 1، ص 351، ح 33، از محاسن برقى نقل مىکند.
67- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 77، ح 120.
68- کافى، ج 6، ص 515، ح 3.
69- مکارم الاخلاق، ص 34.
70- مکارم الاخلاق، ص 34.
71- این مضمون در بحار، ج 16، ص 26، ح 150 / فروع کافى، ج 6، ص 515، احادیث متعددى است.
72- کافى، ج 6، ص 512، ح 18.
73- کافى، ج 6، ص 510، ح 5.
74- کافى، ج 6، ص 511، ح 10.
75- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 113.
76- مکارم الاخلاق، ص 33.
77- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 173، ح 3.
78- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 58 و به نقل پاورقى سنن النبى علامه در فصل اول مصباح الزائر و المکارم ج 1 ص 36. و در کافى ج 6 ص 15 به این مضمون.
79- مکارم الاخلاق، ص 22.
80- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 179، ح 1.
81- به نقل پاورقى سنن النبى در المحاسنف ص 173/ در عوارف المعارف، ص 135.
82- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 180، ح 2.
83- جعفریات، ص 75.
84- ستره(بضم سین) چیزى را گویند که وقت خواندن نماز پیش روى مىگذارند، مانند عصا و غیر آن.
85- احیاء العلوم، ج 7، ص 130.
86- مستدرک، ج 1، ص 203، ح 5.
87- خصال صدوق، ص 612.
88- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 323، ح 2.
89- کافى، ج 6، ص 468، ح 1.
90- کافى، ج 6، ص 468، ح 4.
91- خصال صدوق، ص 61.
92- مستدرک، ج 1، ص 229.
93- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 245، ح 1.
94- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 227، ح 18.
95- بحارالانوار، ج 16، ص 80.
96- کافى، ج 5، ص 28، ح 3.
97- مکارم الاخلاق، صص 38 و 39.
98- همان.
99- مستدرک، ج 2، ص 530.
100- کافى، ج 5، ص 320، ح 1، ص 321 ح 7.
101- تفسیر عیاشى، ج 1، ص 371.
102- خصال صدوق، ج 2، ص 619.
103- کافى، ج 8، ص 129، ح 99.
104- احتجاج طبرسى، ج 1، ص 335.
105- بحار، ج 16، ص 243/ از مکارم الاخلاق، ص 28.
106- مستدرک الوسائل، ج 3، ص 83، ح 5.
1- و در کتاب ارشاد دیلمى است که:
رسول خدا (ص) لباس خود را خودش وصله مىزد، و کفش خود را خود مىدوخت، و گوسفند خود را مىدوشید، و با بردگان هم غذا مىشد،و بر زمین مىنشست و بر مرکب سوارمىشد و دیگرى را هم پشت سر خود بر آن سوار مىکرد، و حیا مانعش نمىشد از این که مایحتاج خود را خودش از بازار تهیه کرده به سوى اهل خانهاش ببرد، به توانگران و فقرا دست مىداد و دست خود را نمىکشید تا طرف دست خود را بکشد،به هر کس مىرسید چه توانگر و چه درویش و چه کوچک و چه بزرگ سلام می داد، و اگر چیزى تعارفش مىکردند آن را تحقیر نمىکرد اگر چه یک خرماى پوسیده بود، رسول خدا(ص) بسیار خفیف المؤنه و کریم الطبع و خوش معاشرت و خوش رو بود، و بدون این که، بخندد همیشه تبسمى بر لب داشت، و بدون این که چهرهاش در هم کشیده باشد همیشه اندوهگین به نظر مىرسید، و بدون این که از خود ذلتى نشان دهد همواره متواضع بود، و بدون این که اسراف بورزد سخى بود،بسیار دل نازک و نسبت به همه مسلمانان مهربان بود، هرگز به نوعی که سیر شود غذا نخورد، و هرگز دست طمع به سوى چیزى دراز نکرد. (29)
2- و در کتاب مکارم الاخلاق روایت شده که:
رسول الله (ص) عادتش این بود که خود را در آینه ببیند و سر و روى خود را شانه زند و چه بسا این کار را در برابر آب انجام مىداد و گذشته از اهل خانه، خود را براى اصحابش نیز آرایش مىداد و مىفرمود:
خداوند دوست دارد که بندهاش وقتى براى دیدن برادران از خانه بیرون مىرود خود را آماده ساخته؛ آرایش دهد. (30)
3- و در کتابهاى علل و عیون و مجالس به اسنادش از حضرت رضا از پدران بزرگوارش(ع) نقل کرده که رسول الله (ص) فرمود: من از پنج چیز دست برنمىدارم تا بمیرم:
1ـ روى زمین و با بردگان غذا خوردن.
2ـ بر مرکب ساده سوار شدن.
3 ـ به دست خود بز دوشیدن.
4 ـ لباس پشمینه پوشیدن.
5 ـ و به کودکان سلام کردن .براى این دست برنمىدارم که امتم نیز بر آن عادت کنند و این خود سنتى شود براى بعد از خودم. (31)
4-و در کتاب فقیه از على (ع) روایت شده که به مردى از بنى سعد فرمود:
آیا تو را از خود و از فاطمه حدیث نکنم ـ تا آنجا که فرمود ـ پس صبح شد و رسول الله (ص) بر ما وارد شد در حالى که من و فاطمه هنوز در بستر خود بودیم، فرمود: سلام علیکم، ما از جهت این که در چنین حالى بودیم شرم کرده، جواب سلامش نگفتیم، بار دیگر فرمود: السلام علیکم باز ما جواب ندادیم، بار سوم فرمود: السلام علیکم اینجا بود که ترسیدیم اگر جواب نگوئیم آن جناب مراجعت کنند چرا که عادت آن حضرت چنین بود که سه نوبت سلام مىکرد اگر جواب مىشنید و اذن مىگرفت داخل مىشد و گرنه برمىگشت، از این جهت ناچار گفتیم: و علیک السلام یا رسول الله، درآى، آن حضرت بعد از شنیدن این جواب داخل شد... .(32)
5- و در کتاب کافى بسند خود از ربعى بن عبد الله از ابى عبدالله (ع ) نقل کرده که فرمود : رسول خدا (ص) به زنان هم سلام مىکرد و آنها سلامش را جواب مىدادند. (33)
6- و نیز در کافى به سند خود از حضرت عبد العظیم بن عبدالله حسنى نقل کرده که ایشان بدون ذکر سند از رسول خدا(ص) نقل کرده و گفته که آن حضرت سه نوع مىنشست: یکى" قرفصاء " ـ و آن عبارت از این بود که ساقهاى پا را بلند مىکرد و دو دست خود را از جلو بر آنها حلقه مىزد و با دست راست بازوى چپ و با دست چپ بازوى راست را مىگرفت، دوم این که دو زانوى خود و نوک انگشتان پا را به زمین مىگذاشت، سوم این که یک پا را زیر ران خود گذاشته و پاى دیگر را روى آن پهن می کرد و هرگز دیده نشد که چهار زانو بنشیند. (34)
7- و در کتاب مکارم الاخلاق از کتاب نبوت از على (ع) نقل کرده که فرمود: هیچ دیده نشد که رسول خدا(ص) با کسى مصافحه کند و او جلوتر از طرف دست خود را بکشد، بلکه آن قدر دست خود را در دست او نگه می داشت تا او دست آن جناب را رها سازد، و هیچ دیده نشد که کسى با پر حرفى خود مزاحم آن حضرت شود و او از روى انزجار سکوت کند، بلکه آن قدر حوصله به خرج مىداد تا طرف ساکت شود و هیچ دیده نشد که در پیش روى کسى که در خدمتش نشسته پاى خود را دراز کند، و هیچ وقت مخیر بین دو چیز نشد مگر این که آن کاری که دشوارتر بود را اختیار مىفرمود، و هیچ وقت در ظلمى که به او می شد به مقام انتقام در نیامد، مگر این که محارم خدا هتک شود که در این صورت خشم مىکرد و خشمش هم براى خداى تعالى بود، و هیچ وقت در حال تکیه کردن غذا میل نفرمود تا از دنیا رحلت کرد، و هیچ وقت چیزى از او درخواست نشد که در جواب بگوید: "نه"، و حاجت هیچ حاجتمندى را رد نکرد بلکه عملا یا به زبان به قدرى که برایش میسور بود آن را برآورده می ساخت،نمازش در عین تمامیت ازهمه نمازها سبک تر و خطبهاش از همه خطبهها کوتاهتر بود، و مردم، آن جناب را به بوى خوشى که از او به مشام مىرسید مىشناختند، و وقتى با دیگران بر سر یک سفره مىنشست اولین کسى بود که شروع به غذا خوردن مىکرد، و آخرین کسى بود که از غذا دست مىکشید، و همیشه از غذاى جلو خود میل مىفرمود، و وقتى چیزى مىآشامید آشامیدنش با سه نفس بود، و آن را مىمکید و مثل پارهاى از مردم نمىبلعید، و دست راستش اختصاص داشت براى خوردن و آشامیدن، و جز با دست راست چیزى نمىداد و چیزى نمىگرفت، رسول خدا با دست راست کار کردن را در جمیع کارهاى خود دوست مىداشت حتى در لباس پوشیدن و کفش به پا کردن و موى شانه زدنش.
و وقتى دعا مىفرمود سه بار تکرار مىکرد، و وقتى تکلم مىفرمود در کلام خود تکرار نداشت و اگر اذن دخول مىگرفت سه بار تکرار مىنمود، کلامش همه روشن بود به طورى که هر شنوندهاى آن را مىفهمید، وقتى تکلم مىکرد چیزى شبیه نور از بین ثنایایش - دندان های ثنای ایشان - بیرون مىجست، و اگر آن جناب را مىدیدى مىگفتى افلج (35) است و حال آن که چنین نبود، نگاهش همه به گوشه چشم بود، و هیچ وقت با کسى مطالبى را که خوش آیند آن کس نبود در میان نمىگذاشت، وقتى راه مىرفت گویى از کوه سرازیر مىشد و بارها مىفرمود بهترین شما خوش اخلاقترین شما است، هیچ وقت طعم چیزى را مذمت نمىکرد، و آن را نمىستود، اهل علم و اصحاب حدیث در حضورش نزاع نمىکردند، و هر دانشمندى که موفق به درک حضورش شد این معنا را گفت که من به چشم خود احدى را نه قبل از او و نه بعد از او نظیر او ندیدم. (36)
8- و در کتاب کافى به سند خود از جمیل بن دراج از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود : رسول خدا (ص) نگاههاى زیر چشمى خود را در بین اصحابش به طور مساوى تقسیم کرده بود به این معنا که به تمام آنان به یک جور نظر مىانداخت و همه را به یک چشم مىدید، و نیز فرمود:هیچ اتفاق نیافتاد که آن جناب پاى خود را در مقابلاصحابش دراز کند،و اگر مردى با او مصافحه مىکرد دست خود را از دست او بیرون نمىکشید و صبر مىکرد تا طرف دست او را رها سازد، از همین جهت وقتى مردم این معنا را فهمیدند هر کس با آن جناب مصافحه مىکرد دست خود را مرتباً به طرف خود مىکشید تا آن که از دست آن حضرت جدا مىکرد. (37)
9- و در کتاب مکارم الاخلاق مىگوید، رسول خدا(ص) هر وقت حرف مىزد در حرف زدنش تبسم مىکرد. (38)
10-و نیز از یونس شیبانى نقل مىکنند که گفت امام ابى عبدالله (ع) به من فرمود: چطور است شوخى کردنتان با یکدیگر؟ عرض کردم خیلى کم است، فرمود چرا با هم شوخى نمىکنید؟ شوخى از خوش اخلاقى است و تو با شوخى مىتوانى در برادر مسلمانت مسرتى ایجاد کنى،رسول خدا (ص) همواره با اشخاص شوخى مىکرد، و مىخواست تا بدین وسیله آنان را مسرور سازد.(39)
11- و نیز در آن کتاب از ابى القاسم کوفى در کتاب اخلاق خود از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود: هیچ مؤمنى نیست مگر این که از شوخى بهرهاى دارد، رسول الله (ص) هم با اشخاص شوخى مىکرد، ولى در شوخی هایش جز حق نمىگفت. (40)
12- و در کافى به سند خود از معمر بن خلاد نقل کرده که گفت از حضرت ابى الحسن سؤال کرد که قربانت شوم، انسان با مردم رفت و آمد دارد، مردم مزاح مىکنند، مىخندند، تکلیف چیست؟ فرمود، عیبى ندارد اگر نباشد، و من گمان مىکنم مقصود آن جناب از جمله "اگر نباشد" این بود که اگر فحش نباشد، آنگاه فرمود:مردى اعرابى به دیدن رسول الله مىآمد و برایش هدیه مىآورد و همان جا به عنوان شوخى مىگفت پول هدیه ما را مرحمت کن. رسول خدا هم مىخندید و وقتى اندوهناک مىشد مىفرمود: اعرابى چه شد کاش مىآمد.(41)
13- و در کافى به سند خود از طلحة بن زید از امام ابى عبدالله (ع) روایت کرده که فرمود: رسول خدا(ص) بیشتر اوقات رو به قبله مىنشست. (42)
14- و در کتاب مکارم مىگوید: رسول خدا (ص) رسمش این بود که وقتى مردم، بچههاى نو رسیده خود را به عنوان تبرک خدمت آن جناب مىآوردند، آن حضرت براى احترام خانواده آن کودک، وى را در دامن خود مىگذاشت و چه بسا بچه در دامن آن حضرت بول مىکرد و کسانى که مىدیدند ناراحت شده و سر و صدا راه مىانداختند، آن حضرت نهیبشان مىکرد. و طورى رفتار مىکرد که خانواده کودک احساس نمىکردند که آن جناب از بول بچهشان متاذى شد تا در پى کار خود مىشدند، آن وقت برمىخاست و لباس خود را مىشست. (43)
15- و نیز در همان کتاب روایت شده که رسول خدا(ص) را رسم چنین بود که اگر سوار بود هیچ وقت نمىگذاشت کسى پیاده همراهیش کند یا او را سوار در ردیف خود مىکرد و یا مىفرمود تو جلوتر برو و در هر جا که مىگویى، منتظرم باش تا بیایم. (44)
16- و نیز از کتاب اخلاق ابى القاسم کوفى نقل مىکند که نوشته است: در آثار و اخبار چنین آمده کهرسول خدا(ص) براى خود از احدى انتقام نگرفت، بلکه هر کسى که آزارش مىکرد عفو مىفرمود.(45)
17- و نیز در مکارم الاخلاق مىنویسد کهرسم رسول خدا(ص) این بود که اگر کسى از مسلمین را سه روز نمىدید جویاى حالش مىشد، اگر مىگفتند سفر کرده حضرت دعاى خیر براى او مىفرمود، و اگر مىگفتند منزل است به زیارتش مىرفت و اگر مىگفتند مریض است عیادتش مىفرمود.(46)
18- و نیز از انس نقل مىکند که گفت: من نُه سال خدمتگزارى رسول خدا را کردم و هیچ به یاد ندارم که در عرض این مدت به من فرموده باشد چرا فلان کار را نکردى، و نیز به یاد ندارم که در یکى از کارهایم خرده گیرى کرده باشد. (47)
19- و در کتاب احیاء العلوم مىگوید انس گفته: به آن خدایى که رسول الله (ص) را به حق مبعوث کرد، هیچگاه نشد که مرا در کارى که کردم و او را خوش نیامد عتاب کرده باشد که چرا چنین کردى، نه تنها آن جناب مرا مورد عتاب قرار نداد بلکه اگر هم زوجات او مرا ملامت مىکردند مىفرمود متعرضش نشوید مقدر چنین بوده است. (48)
20- و نیز در آن کتاب از انس نقل کرده که گفت: هیچ یک از اصحاب و یا دیگران آن حضرت را نخواند مگر این که در جواب مىفرمود:" لبیک". (49)
21- و نیز از او نقل کرده که گفت اصحاب خود را همیشه براى احترام و به دست آوردن دلهایشان به کنیههایشان مىخواند، و اگر هم کسى کنیه نداشت خودش براى او کنیه مىگذاشت. مردم هم او را به کنیهاى که آن جناب برایش گذاشته بود صدا مىزدند. و هم چنین زنان اولاد دار و بى اولاد و حتى بچهها را کنیه مىگذاشت و بدین وسیله دلهایشان را به دست مىآورد. (50)
22- و نیز در آن کتاب است که رسول خدا(ص) را رسم این بود که هر که بر او وارد مىشد تشک خود را زیرش مىگسترانید و اگر شخص وارد مىخواست قبول نکند اصرار مىکرد تا بپذیرد. (51)
23- و در کافى به اسناد خود از عجلان نقل کرده که گفت: من در حضور حضرت صادق(ع) بودم که سائلى به در خانهاش آمد، آن حضرت برخاست و از ظرفى که در آن خرما بود هر دو دست خود را پر کرده و به فقیر داد، چیزى نگذشت سائل دیگرى آمد، و آن جناب برخاست و مشتى خرما به او داد، سپس سائل سومى آمد حضرت برخاست و مشتى خرما نیز به او داد، باز هم چیزى نگذشت سائل چهارمى آمد، این بار حضرت برخاست و به مرد سائل فرمود: خدا ما و شما را روزى دهد؟ آنگاه به من فرمود: رسم رسول خدا(ص) چنین بود که احدى از او از مال دنیا چیزى درخواست نمىکرد مگر این که آن حضرت می دادش، تا این که روزى زنى پسرى را که داشت نزد آن حضرت فرستاد و گفت از رسول خدا چیزى بخواه اگر در جوابت فرمود چیزى در دست ما نیست بگو پس پیراهنت را به من ده، امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا(ص) پیراهن خود را در آورد و جلوى پسر انداخت ( در نسخه دیگرى دارد پیراهن خود را کند و به او داد) خداى تعالى با آیه:"لا تجعل یدک مغلولة الى عنقک ولا تبسطها کل البسط فتقعد ملوما محسورا ـ دست خود را بسته به گردن خود مکن، و آن را به کلى هم باز مکن تا این چنین ملامت شده و تهى دست شوى"، آن جناب را به میانه روى در انفاق سفارش کرده است. (52)
24- و نیز در آن کتاب به سند خود از جابر از ابى جعفر(ع) روایت کرده که فرمود: رسول خدا(ص) هدیه را قبول مىکرد و لیکن صدقه نمىخورد. (53)
25ـ و نیز در آن کتاب از موسى بن عمران بن بزیع نقل کرده که گفت: به حضرت رضا(ع) عرض کردم فدایت شوم مردم چنین روایت مىکنند که رسول خدا (ص) وقتى به دنبال کارى مىرفت از راهى که رفته بود برنمىگشت، بلکه از راه دیگرى مراجعت مىفرمود، آیا این روایت صحیح است و رسول خدا(ص) چنین می کرد؟ آن حضرت در جواب فرمود: آرى من هم خیلى از اوقات چنین مىکنم تو نیز چنین کن، آنگاه به من فرمود: بدان که این عمل براى رسیدن به رزق نزدیک تر است. (54)
26- و در کتاب اقبال به سند خود از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) همیشه بعد از طلوع آفتاب از خانه بیرون مىآمد. (55)
27- و در کافى به سند خود از عبدالله بن مغیره از کسى که براى او نقل نموده روایت کرده که گفت:رسول خدا (ص) وقتى وارد منزلى می شد در نزدیکترین جا، نسبت به محل ورود مىنشست. (56)
این روایت را سبط طبرسى هم در کتاب المشکوة خود از کتاب محاسن و کتبى دیگر نقل کرده است. (57)
29- ارشاد دیلمى، ط بیروت، ج 1، ص 115.
30- مکارم الاخلاق، ص 34.
31- علل الشرایع، ص 130.
32- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 211، ح 32.
33- کافى، ج 2، ص 148، ح 1.
34- کافى، ج 2، ص 661، ح 1.
35- افلج کسى است که میان دندانهاى بالاى او فاصله زیاد باشد.
36- مکارم الاخلاق، ص 23.
37- کافى، ج 2، ص 671، ح 1.
38- مکارم الاخلاق، ص 21.
39- مکارم الاخلاق، ص 21.
40- مکارم الاخلاق، ص 21/ مستدرک الوسائل، ج 2، ص 76، ح 3.
41- کافى، ج 2، ص 663، ح 1.
42- کافى، ج 2، ص 661، ح 4.
43- مکارم الاخلاق، ص 25.
44- مکارم الاخلاق، ص 22.
45- مستدرک الوسائل، ج 2، ص 87، ح 11.
46- مکارم الاخلاق، ص 19.
47- مکارم الاخلاق، ص 16.
48- احیاء العلوم، ج 7، ص 112.
49- احیاء العلوم، ج 7، ص 145، ولى در اینجا(از انس) نیست.
50- احیاء العلوم، ج 7، ص 115.
51- احیاء العلوم، ج 7، ص 114.
52- کافى، ج 4، ص 55، ح 7.
53- کافى، ج 5، ص 143، ح 7.
54- کافى، ج 5، ص 314، ح 41.
55- کتاب اقبال، ص 281، سطر 10.
56- کافى، ج 2، ص 662، ح 6.
57- مشکوة الانوار، ص 204، فصل 6، ب 4، ط دار الکتب الاسلامیة / بحارالانوار، ج 16، ط جدید، ص 240.
مبحث آداب و سنن نبی اکرم صلی الله علیه و آله دارای گستردگی فراوانی می باشد که در این مقاله به چند جنبه رفتاری ایشان می پردازیم. البته از آن جهت که باعث خستگی خوانندگان عزیز نشود آن را به سه قسمت تقسیم می نماییم. روایاتى چند درباره پاره اى از سنن و آداب آن حضرت در معاشرت از جمله سنن و آداب آن حضرت در امر نظافت و نزاهتآداب آن جناب در سفر روایاتى درباره آداب حضرتش در پوشاک و متعلقات آن
1ـدر معانى الاخبار به یک طریق از ابى هاله تمیمى از حسن بن على علیهماالسلام و به طریق دیگر از حضرت رضا، از آباء گرامیش از على بن الحسین از حسن بن على(ع) و به طریق دیگرى از مردى از اولاد ابى هاله از حسن بن على(ع) روایت شده که گفت: از دائى خود هند بن ابى هاله که رسول خدا را براى مردم وصف مىکرد تقاضا کردم که مقدارى از اوصاف آن حضرت را براى من نیز بیان کند، بلکه به این وسیله علاقهام به آن جناب بیشتر شود او نیز تقاضایم را پذیرفت و گفت:
رسول خدا(ص) مردى بود که در چشم هر بیننده، بزرگ و موقر مىنمود و روى نیکویش در تلألؤ چون ماه تمام و قامت رعنایش از قامت معتدل بلندتر و از بلند بالایان کوتاهتر بود، سرى بزرگ و مویى که پیچ داشت و اگر هم گاهى موهایش آشفته می شد شانه مىزد، و اگر گیسوان خود را بلند می نمود، از نرمه گوشش تجاوز نمىکرد. رنگى مهتابى و جبینى فراخ و ابروانى باریک و طولانى داشت و فاصله بین دو ابرویش فراخ بود، بین دو ابروانش رگى بود که در مواقع خشم از خون پر مىشد و این رگ به طورى براق بود که اگر کسى دقت نمىکرد خیال مىکرد دنباله بینى آن جناب است و آن حضرت کشیده بینى است، محاسن شریفش پُر پشت و کوتاه و گونههایش کم گوشت و غیر برجسته بود، دهانش خوشبو و فراخ و بیشتر اوقات باز و دندانهایش از هم باز و جدا و چون مروارید سفید، و گردنش در زیبائى چنان بود که تو گویى گردن آهو است، و از روشنى و صفا تو گویى نقره است، خلقى معتدل داشت. فاصله بین دو شانهاش زیاد و به اصطلاح چهار شانه بود. بند دستهایش کشیده و محیط کف دستش فراخ و استخوان بندى آن و استخوان بندى کف پایش درشت بود. سرا پاى بدنش صاف و استخوانهایش باریک و بدون برآمدگى بود، و گودى کف پا و دستش از متعارف بیشتر و دو کف قدمش محدب و بیشتر از متعارف برآمده، و هم چنین پهن بود، به طورى که آب بر آن قرار مىگرفت، وقتى قدم برمىداشت تو گویى آن را از زمین مىکند و به آرامى گام برمىداشت و با وقار راه مىپیمود، و در راه رفتن سریع بود، و راه رفتنش چنان بود که تو گویى از کوه سرازیر مىشود، و وقتى بجائى التفات مىکرد با تمام بدن متوجه مىشد، چشمهایش افتاده یعنى نگاهش بیشتر به زمین بود تا به آسمان، و آن قدر نافذ بود که کسى را یاراى خیره شدن بر آن نبود، و به هر کس برمىخورد در سلام از او سبقت مىجست.
راوى گفت پرسیدم: منطقش را برایم وصف کن، گفت: رسول خدا(ص) دائما با غصهها قرین و دائما در فکر بود و یک لحظه راحتى نداشت، بسیار کم حرف بود و جز در مواقع ضرورت تکلم نمىفرمود، و وقتى حرف می زد کلام را از اول تا به آخر با تمام فضاى دهان ادا مىکرد، این تعبیر کنایه است از فصاحت، و کلامش همه کوتاه و جامع و خالى از زوائد و وافى به تمام مقصود بود. خُلق نازنینش بسیار نرم بود، به این معنا که نه کسى را با کلام خود مىآزرد و نه به کسى اهانت مىنمود، نعمت در نظرش بزرگ جلوه مىنمود، اگر چه هم ناچیز مىبود، و هیچ نعمتى را مذمت نمىفرمود، و در خصوص طعام ها مذمت نمىکرد و از طعم آن تعریف هم نمىنمود، دنیا و ناملایمات آن هرگز او را به خشم در نمىآورد، و وقتى که حقى پایمال مىشد از شدت خشم کسى او را نمىشناخت، و از هیچ چیزى پروا نداشت تا آن که احقاق حق مىکرد، و اگر به چیزى اشاره مىفرمود با تمام کف دست اشاره مىنمود، و وقتى از مطلبى تعجب مىکرد دستها را پشت و روى مىکرد و وقتى سخن مىگفت انگشت ابهام دست چپ را به کف دست راست مىزد، و وقتى غضب مىفرمود، روى مبارک را مىگرداند در حالتى که چشم ها را هم مىبست، و وقتى مىخندید خندهاش تبسمى شیرین بود به طورى که تنها دندان هاى چون تگرگش نمایان مىشد.
صدوق(علیه الرحمه) در کتاب مزبور مىگوید: تا اینجا روایت ابى القاسم بن منیع از اسماعیل بن محمد بن اسحاق بن جعفر بن محمد بود، و از این پس تا آخر روایت عبد الرحمن است، در این روایت حسن بن على(ع) مىفرماید: تا مدتى من این اوصاف را که از دایى خود شنیده بودم از حسین(ع) کتمان مىکردم، تا این که وقتى برایش نقل کردم، دیدم او بهتر از من وارد است، پرسیدم تو از که شنیدى، گفت من از پدرم امیرالمؤمنین (ع) از وضع داخلى و خارجى رسول خدا(ص) و هم چنین از چگونگى مجلسش و از شکل و شمایلش سؤال کردم، آن جناب نیز چیزى را فروگذار نفرمود.
امام حسین(ع) براى برادر خود چنین نقل کرد که: من از پدرم از روش رفتار رسول خدا(ص) در منزل پرسیدم، فرمود: به منزل رفتنش به اختیار خود بود، و وقتى تشریف مىبرد، وقت خود را در خانه به سه جزء تقسیم مىکرد، قسمتى را براى عبادت خدا، و قسمتى را براى به سر بردن با اهلش و قسمتى را به خود اختصاص مىداد، در آن قسمتى هم که مربوط به خودش بود، باز به کلى قطع رابطه نمىکرد، بلکه مقدارى از آن را بوسیله خواص خود در کارهاى عامه مردم صرف مىفرمود، و از آن مقدار چیزى را براى خود ذخیره نمىکرد. از جمله سیره آن حضرت این بود که اهل فضل را با ادب خود ایثار مىفرمود، و هر کس را به مقدار فضیلتى که در دین داشت احترام مىنمود، و حوائج شان را برطرف مىساخت، چون حوائج شان یکسان نبود، بعضى را یک حاجت بود و بعضى را دو حاجت و بعضى را بیشتر، رسول خدا(ص) با ایشان مشغول مىشد و ایشان را سرگرم اصلاح نواقص شان مىکرد، و از ایشان درباره امورشان پرسش مىکرد، و به معارف دینیشان آشنا مىساخت، و دراین باره هر خبرى که مىداد دنبالش مىفرمود : حاضرین آن را به غائبین برسانند، و نیزمىفرمود:
حاجت کسانى را که به من دسترسى ندارند به من ابلاغ کنید، و بدانید که هر کس حاجت اشخاص ناتوان و بى رابطه با سلطان را نزد سلطان برد، و آن را برآورده کند، خداى تعالى قدمهایش را در روز قیامت ثابت و استوار مىسازد.
در مجلس آن حضرت غیر این گونه مطالب ذکر نمىشد، و از کسى سخنى از غیر این سنخ مطالب نمىپذیرفت، مردم براى درک فیض و طلب علم شرفیاب حضورش مىشدند و بیرون نمىرفتند مگر این که دل هایشان سرشار از علم و معرفت بود و خود از راهنمایان و ادله راه حق شده بودند.
سپس از پدرم امیرالمؤمنین(ع) از برنامه و سیره آن جناب در خارج از منزل پرسیدم، فرمود: رسول خدا(ص) زبان خود را از غیر سخنان مورد لزوم باز مىداشت، و با مردم انس مىگرفت، و آنان را از خود رنجیده خاطر نمىکرد، بزرگ هر قومى را احترام مىکرد، و تولیت امور قوم را به او واگذار مىنمود، همیشه از مردم برحذر بود، و خود را مىپائید، و در عین حال بشره و خلق خود را درهم نمىپیچید، همواره از اصحاب خود تفقد مىکرد، و از مردم حال مردم را مىپرسید، و هر عمل نیکى را تحسین و تقویت مىکرد، و هر عمل زشتى را تقبیح مىنمود، در همه امور میانه رو بود، گاهى افراط و گاهى تفریط نمىکرد، از غفلت مسلمین و انحراف شان غافل نبود، و درباره حق، کوتاهى نمىکرد و از آن تجاوز نمىنمود، در میان اطرافیان خود کسى را برگزیده تر و بهتر مىدانست که داراى فضیلت بیشتر و براى مسلمین خیرخواه تر بود، و در نزد او مقام و منزلت آن کسى بزرگتر بود که مواسات و پشتیبانیش براى مسلمین بهتر بود.
سید الشهدا (ع) سپس فرمود: من از پدر بزرگوارم از وضع مجلس رسول الله (ص) پرسیدم، فرمود:هیچ نشست و برخاستى نمىکرد مگر با ذکر خدا،ودر هیچ مجلسى جاى مخصوصى براى خود انتخاب نمىکرد، و از صدرنشینى نهى مىفرمود، و در مجالس هر جا که خالى بود مىنشست، و اصحاب را هم دستور مىداد که چنان کنند.و در مجلس، حق همه را ادا مىکرد، به طورى که احدى از همنشینانش احساس نمىکرد که از دیگران در نزد او محترم تر است، و هر کسى که شرفیاب حضورش مىشد این قدر صبر مىکرد تا خود او برخیزد و برود،و هر کس حاجتى از او طلب مىکرد برنمىگشت مگر این که یا حاجت خود را گرفته بود، یا با بیانى قانع، دلخوش شده بود، خُلق نازنینش این قدر نرم بود که به مردم اجازه مىداد او را براى خود پدرى مهربان بپندارند، و همه نزد او در حق مساوى بودند، مجلسش، مجلس حلم و حیا و راستى و امانت بود و در آن صداها بلند نمىشد، و نوامیس و احترامات مردم هتک نمىگردید، و اگر احیانا از کسى لغزشى سر مىزد، آن جناب طورى تادیبش مىفرمود که براى همیشه مراقب مىشد، همنشینانش همه با هم متعادل بودند، و مىکوشیدند که با تقوا یکدیگر را مواصلت کنند، با یکدیگر متواضع بودند، بزرگتران را احترام نموده و به کوچکتران مهربان بودند، و صاحبان حاجت را بر خود مقدم مىشمردند، و غریبها را حفاظت مىکردند.
و نیز فرمود: پرسیدم سیره آن حضرت در میان همنشینانش چطور بود؟ فرمود: دائما خوش رو و نرم خو بود، خشن و درشت خو و داد و فریاد کن و فحاش و عیب جو و همچنین مداح نبود، و به هر چیزى که رغبت و میل نداشت بى میلى خود را در قیافه خود نشان نمىداد و لذا اشخاص از پیشنهاد آن مایوس نبودند،امیدواران را ناامید نمىکرد،نفس خود را از سه چیز پرهیز می داد:
1ـ مراء و مجادله
2ـ پر حرفى
3ـ گفتن حرفهاى بدرد نخور.
و نسبت به مردم نیز از سه چیز پرهیز مىکرد:
1ـ هرگز احدى را مذمت و سرزنش نمىکرد.
2ـ هرگز لغزش و عیبهایشان را جستجو نمىنمود.
3 ـ هیچ وقت حرف نمىزد مگر در جایى که امید ثواب در آن مىداشت.
و وقتى تکلم مىفرمود همنشینانش سرها را به زیر مىانداختند گویى مرگ بر سر آنها سایه افکنده است، و وقتى ساکت مىشد، آنها تکلم مىکردند، و در حضور او نزاع و مشاجره نمىکردند، و اگر کسى تکلم مىکرد دیگران سکوت مىکردند تا کلامش پایان پذیرد، و تکلم شان در حضور آن جناب به نوبت بود، اگر همنشینانش از چیزى به خنده مىافتادند، آن جناب نیز مىخندید و اگر از چیزى تعجب مىکردند او نیز تعجب مىکرد، و اگر ناشناسى از آن حضرت چیزى مىخواست و در درخواستش اسائه ادب و جفایى مىکرد، آن جناب تحمل مىنمود، به حدى که اصحابش در صدد رفع مزاحمت او برمی آمدند و آن حضرت مىفرمود: همیشه صاحبان حاجت را معاونت و یارى کنید، و هرگز ثناى کسى را نمىپذیرفت مگر این که به وى احسانى کرده باشد، و کلام احدى را قطع نمىکرد مگر این که مىدید که از حد مشروع تجاوز مىکند که در این صورت یا به نهى و بازداریش از تجاوز یا به برخاستن از مجلس کلامش را قطع مىکرد.
سید الشهدا(ع) مىفرماید: سپس از سکوت آن حضرت پرسیدم، فرمود:
سکوت رسول خدا(ص) چهار نوع بود:1ـ حلم 2ـ حذر 3ـ تقدیر 4ـ تفکر.
سکوتش از حلم و صبر این بود که هیچ چیز آن حضرت را به خشم در نمىآورد و از جاى نمىکند، و سکوتش از حذر در چهار مورد بود:
1ـ در جایى که مىخواست وجهه نیکو و پسندیده کار را پیدا کند تا مردم نیز در آن کار به وى اقتدا نمایند.
2ـ در جایى که حرف زدن قبیح بود و مىخواست به طرف یاد دهد تا او نیز از آن خوددارى کند.
3 ـ در جایى که مىخواست درباره صلاح امتش مطالعه و فکر کند.
4 ـ در مواردى که مىخواست دست به کارى زند که خیر دنیا و آخرتش در آن بود.
و سکوتش از تقدیر این بود که مىخواست همه مردم را به یک چشم دیده و به گفتار همه به یک نحو استماع فرماید، و اما سکوتش در تفکر عبارت بود از تفکر در این که چه چیزى باقى است و چه چیزى فانى. (1)
این روایت را صاحب کتاب مکارم الاخلاق از کتاب محمد بن اسحاق بن ابراهیم طالقانى به طریقى که او به حسنین(ع) دارد نقل کرده (2) ، مرحوم مجلسى هم در بحارالانوار فرموده (3) ، که این روایت از اخبار مشهور است، عامه هم آن را در بیشتر کتابهاى خود نقل کردهاند.
2ـ و در کتاب احیاء العلوم است که: رسول خدا گفتارش از همه فصیح تر و شیرین تر بود ـ تا آنجا که می گوید ـ و سخنانش همه کلمات کوتاه و جامع و خالى از زوائد و وافى به تمام مقصود بود، و چنان بود که گویى اجزاى آنان تابع یکدیگرند، وقتى سخن مىگفت بین جملات را فاصله مىداد تا اگر کسى بخواهد سخنانش را حفظ کند فرصت داشته باشد، جوهره صدایش بلند و از تمامى مردم خوش نغمه تر بود. (4)
3ـ و شیخ در کتاب تهذیب به سند خود از اسحاق بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر از پدران بزرگوارش از على(ع) نقل کرده که فرمود: از رسول خدا(ص) شنیدم که مىفرمود: من مبعوث شدهام به مکارم اخلاق و محاسن آن. (5)
4ـ و در کتاب مکارم الاخلاق است که ابى سعید خدرى گفت: حیاى رسول خدا (ص) از عروس بیشتر بود، و چنان بود که اگر چیزى را دوست نمىداشت ما از قیافهاش مىفهمیدیم. (6)
5ـو در کتاب کافى به سند خود از محمد بن مسلم روایت مىکند که گفت: شنیدم که حضرت ابو جعفر(ع) مىفرمود: فرشتهاى نزد رسول الله (ص) آمد و عرض کرد: خدایت مخیر فرموده که اگر خواهى بندهاى متواضع و رسول باشى و اگر خواهى پادشاهى رسول باشى، جبرئیل این صحنه را مىدید رسول خدا(ص) از راه مشورت به جبرئیل نگریست، او با دست اشاره کرد که افتادگى را اختیار کن و لذا رسول الله (ص) در جواب آن فرشته فرمود: بندگى و تواضع را با رسالت اختیار کردم، فرشته مزبور در حالى که کلید خزانه هاى زمین را در دست داشت گفت: اینک چیزى هم از آنچه در نزد خدایت دارى کاسته نشد. (7)
6 ـ و در نهج البلاغه مىفرماید: پس باید که تاسى کنى به نبى اطهر و اطیب ـ تا آنجا که مىفرماید ـ از خوردنی هاى دنیا اندک خورد، و دهان خود را از آن پُر نکرد و به آن التفاتى ننمود، لاغرترین اهل دنیا بود از حیث تهى گاه و گرسنه ترین شان بود از جهت شکم، خزائن دنیا بر او عرضه شد، لیکن او از قبولش استنکاف نمود، وقتى فهمید که خداى تعالى چیزى را دشمن دارد او نیز دشمن مىداشت، و هر چیزى را که خداى تعالى حقیر مىدانست او نیز تحقیرش مىکرد، و ما بر عکس آن جنابیم و اگر از معایب چیزى در ما نبود جز همین که دوست مىداریم دنیائى را که خدا دشمن داشته و بزرگ مىشماریم دنیائى را که خدایش تحقیر کرده، همین براى شقاوت و بدبختى و نافرمانیمان بس بود، و حال آن که رسول الله (ص) روى زمین غذا مىخورد، و چون بندگان مىنشست، و کفش خود را به دست خود مىدوخت، و بر مرکب ساده سوار مىشد، و شخص دیگرى را هم پشت سر خود بر آن حیوان سوار مىکرد. آرى به قلب و از صمیم دل از دنیا اعراض کرده بود، و یادش را در دل خود کشته و از بین برده بود، تا جایى که دوست مىداشت زینت دنیا را حتى به چشم هم نبیند و دنیا را خانه قرارنمی دید. از این رو دنیا را به کلى از دل خود بیرون کرده، و یاد آن را از قلب کوچ داده، و از نظر دوربین خود هم پنهان نموده بود. آرى وقتى شخصى از چیزى بدش آید نظر کردن به آن را هم دوست نمىدارد، حتى دوست نمىدارد که کسى نزد او اسم آن چیز را ببرد. (8)
7 ـ و در کتاب احتجاج از موسى بن جعفر از پدرش و از پدرانش از حسن بن على از پدرش على (ع) روایت کرده که در ضمن خبرى طولانى فرمود: رسول خدا (ص) از خوف خداى عزوجل آنقدر مىگریست که سجاده و مصلایش از اشک چشم او تر مىشد، با این که جرم و گناهى هم نداشت. (9)
8 ـ و در کتاب مناقب است که رسول الله (ص) آنقدر مىگریست که بیهوش مىشد، خدمتش عرضه مىداشتند مگر خداى تعالى در قرآن نفرموده که خداوند از گناهان گذشته و آینده تو، در گذشته است پس این همه گریه براى چیست؟! مىفرمود: درست است که خدا مرا بخشیده، لیکن من چرا بندهاى شکرگزار نباشم، و همچنین بود بیهوشىهاى على بن ابى طالب وصى آن حضرت در مقام عبادتش. (10)
گویا سائل خیال مىکرده که به طور کلى عبادت براى ایمنى از عذاب است، و حال آن که چنین نیست، بلکه روایاتى وارد شده که عبادت از ترس عذاب مانند عبادت بندگان از ترس موالى است، بناى پاسخ آن جناب هم بر این است که عبادت از باب شکر خداى سبحان است، و این چنین عبادت، عبادت کرام و قسم دیگرى است از عبادت.
و در ماثور از ائمه اهل بیت(ع) هم وارد شده که بعضى از عبادتها از ترس عقاب است و این عبادت نظیر عبادتى است که غلامان براى آقاى خود و از ترس او انجام مىدهند، و بعضى از عبادات عبادتى است که به طمع ثواب انجام مىشود، این عبادت نظیر عبادت تجار است که از هر کارى سود آن را در نظر دارند، و بعضى از آنها عبادتى است که به خاطر اداى شکر نعمتهاى خداى سبحان انجام مىشود. (11)
و در بعضى روایات از این قسم عبادت تعبیر شده به این که به خاطر محبت خداى سبحان انجام مىشود، و در بعضى از روایات دیگر دارد که به خاطر این انجام مىشود که خدا را اهل و سزاوار عبادت مىبیند.
و ما در تفسیر جمله " سیجزى الله الشاکرین" (12) در جلد چهارم ص 75 این کتاب درباره معناى این روایات به طور مفصل بحث کردیم، و در آنجا گفتیم که شکر در عبادت خدا، عبارتست از اخلاص نیت براى خدا، و شاکرین همان مخلصین(به فتح لام)از بندگان خدایند، و مقصود از آیه شریفه"سبحان الله عما یصفون. الا عباد الله المخلصین" (13) و امثال آن، همین مخلصین مىباشند.
9ـو در کتاب ارشاد دیلمى است که ابراهیم خلیل(ع) وقتى به نماز مىایستاد جوش و خروشى نظیر هیجان و اضطراب اشخاص ترسیده، از او شنیده مىشد، و رسول الله (ص) هم همین طور بود. (14)
10 ـ و در تفسیر ابى الفتوح از ابى سعید خدرى روایت شده که گفت: وقتى آیه شریفه " و اذکروا الله کثیرا؛ و خدا را بسیار ذکر کنید" نازل شد رسول الله (ص) مشغول به ذکر خدا گشت تا جایى که کفار مىگفتند این مرد جن زده شده است. (15)
11 ـ و در کتاب کافى به سند خود از زید شحام از امام صادق(ع) نقل مىکند که فرمود: رسول خدا(ص) در هر روز هفتاد بار توبه مىکرد، پرسیدم آیا هفتاد بار مىگفت "استغفر الله و اتوب الیه"؟ فرمودند: نه، بلکه مىگفت: "اتوب الى الله" عرض کردم رسول خدا(ص) توبه مىکرد و گناه مرتکب نمىشد و ما توبه مىکنیم و باز تکرار مىنمائیم، فرمود: "الله المستعان؛ باید از خدا مدد گرفت." (16)
12ـ و در کتاب مکارم الاخلاق از کتاب: "النبوة" از على (ع) نقل مىکند که آن جناب هر وقت رسول خدا(ص) را وصف مىکرد مىفرمود: کف دستش از تمامى کفها سخىتر و سینهاش از همه سینهها جرأت دارتر و لهجهاش از همه لهجهها و زبان ها راستگوتر و به عهد و پیمان از همه مردم وفادارتر و خوى نازنینش از خوى همه نرم تر و دودمانش از همه دودمانها کریمتر و محترم تر، اگر کسى ناگهانى می دیدش از او هیبت مىبرد و اگر کسى با او از روى معرفت همنشین بود دوستش مىداشت، قبل از او و بعد از او من هرگز کسى را مثل او ندیدم. (17)
13ـ و در کتاب کافى به سند خود از عمر بن على از پدر بزرگوارش نقل مىکند که فرمود: از جمله سوگندهاى رسول خدا این بود که مىفرمود: "لا و استغفرالله ؛ نه، و از خدا آمرزش مىخواهم". (18)
14ـ و در احیاء العلوم است که آن جناب وقتى خیلى خوشحال مىشد زیاد دست به محاسن شریف خود مىکشید. (19)
15ـ و نیز در همان کتاب است که: رسول خدا(ص) سخىترین مردم بود، به طورى که هیچ وقت درهم و دینارى نزدش نمىماند، حتى اگر وقتى چیزى نزدش زیادى مىماند و تا شب کسى را نمىیافت که آن را به او بدهد، به خانه نمىرفت تا ذمه خود را از آن برى سازد و آن را به محتاجى برساند، و از آنچه خدا روزیش مىکرد بیش از آذوقه یک سال از خرما و جوى که در دسترس بود براى خود ذخیره نمىکرد و ما بقى را در راه خدا صرف مىکرد، کسى از آن جناب چیزى درخواست نمىکرد مگر این که آن حضرت حاجتش را هر چه بود برآورده مىنمود، و همچنین مىداد تا آن که نوبت مىرسید به غذاى ذخیره یک سالهاش از آن هم ایثار مىفرمود، و بسیار اتفاق مىافتاد که قبل از گذشتن یک سال قوت خود را انفاق کرده و اگر چیز دیگرى عایدش نمىشد خود محتاج شده بود.
غزالى سپس اضافه مىکند که: رسول خدا(ص) حق را انفاذ مىکرد اگر چه ضررش عاید خودش و یا اصحابش مىشد.
و نیز مىگوید: رسول خدا(ص) دشمنان زیادى داشت و با این حال در بین آنان تنها و بدون نگهبان رفت و آمد مىکرد.
و نیز مىگوید: که هیچ امرى از امور دنیا آن جناب را به هول و هراس در نمىآورد.
و نیز مىگوید: رسول خدا(ص) با فقرا مىنشست و با مساکین هم غذا مىشد و کسانى را که داراى فضائل اخلاقى بودند احترام مىکرد، و با اشخاص آبرومند الفت مىگرفت، به این معنى که به آنان احسان مىنمود، و خویشاوندان را در عین این که بر افضل از آنان مقدم نمىداشت صله رحم مىکرد، به احدى از مردم جفا نمىنمود، و عذر هر معتذرى را مىپذیرفت.
و نیز مىگوید: رسول خدا(ص) هیچ دقیقهاى از عمر شریفش را بیهوده و بدون عملى در راه خدا و یا کارى از کارهاى لازم خویشتن نمىگذراند، و گاهى براى سرکشى به اصحاب خود به باغات ایشان تشریف مىبرد، و هرگز مسکینى را براى تهى دستى و یا مرضش تحقیر نمىکرد و از هیچ سلطانى به خاطر سلطنتش نمىترسید، آن فقیر و این سلطان را به یک نحو دعوت به توحید مىنمود. (20)
16ـو نیز در کتاب مزبور مىگوید:
رسول خدا(ص) از همه مردم دیرتر به غضب در مىآمد و از همه زودتر آشتى مىکرد و خشنود مىشد و از همه رؤوف تر به مردم بود و بهترین مردم و نافعترین آنان براى مردم بود.(21)
17ـو نیز در آن کتاب مىگوید: رسول خدا(ص) چنان بود که اگر مسرور و راضى مىشد مسرت و رضایتش براى مردم بهترین مسرتها و رضایتها بود، اگر موعظه مىکرد موعظهاش جدى بود نه به شوخى، و اگر غضب مىکرد ـ و البته جز براى خدا غضب نمىکرد ـ هیچ چیزى تاب مقاومت در برابر غضبش را نداشت، و هم چنین در تمامى امورش همین طور بود، وقتى هم که به مصیبتى و یا به ناملایمى برمىخورد امر را به خدا واگذار مىکرد، و از حول و قوه خویش تبرى مىجست و از خدا راه چاره مىخواست. (22)
معانى توکل بر خدا و تفویض امر به او و تبرى از حول و قوه خویشتن و راه چاره از خدا خواستن همه به هم مربوط و برگشت همه آنها به یک اصل است و آن این است که براى امور استنادى است به اراده الهىاى که غالب بر هر اراده دیگرى است و هرگز مغلوب نمىشود و قدرت الهىاى که مافوق هر قدرت و غیر متناهى است، و این خود معنا و حقیقتى است که کتاب خدا و سنت رسول گرامیش متفقاً مردم را به اعتقاد بر آن و عمل بر طبق آن دعوت کردهاند، قرآن کریم مىفرماید: " و على الله فلیتوکل المتوکلون." (23) و نیز مىفرمود:
"و افوض امرى الى الله" (24) و نیز مىفرمود: "و من یتوکل على الله فهو حسبه." (25) و نیز مىفرماید: "الا له الخلق و الامر" (26) و نیز مىفرماید: "و ان الى ربک المنتهى" (27) و غیر از اینها آیات، و روایات در این باره از حد شمارش افزون است.
و متخلق به این خلقها و متادب به این آداب شدن علاوه بر این که آدمى را در مسیر حقایق و واقعیات قرار داده و عملش را منطبق بر وجهى مىسازد که بر حسب واقع باید آن طور واقع شود و علاوه بر این که آدمى را مستقر در دین فطرت کرده، که حقیقت هر چیزى و نشانه حقیقت بودن آن برگشت حقیقى آن است به خداى سبحان، کما این که خود فرمود: "الا الى الله تصیرالامور" (28) علاوه بر این، فائده مهم دیگرى دارد، و آن این است که اتکا و اعتماد انسان بر پروردگارش ـ در حالتى انسان را آشناى به پروردگارى مىکند که داراى قدرت غیر متناهى و ارادهاى قاهر غیر مغلوب است ـ ارادهاش را چنان کشش داده و عزمش را چنان راسخ مىکند که موانعى که پیش مىآید، در او رخنه نکرده و رنج و تعبى که در راه رسیدن به هدف مىبیند خللى در او وارد نمىسازد و هیچ وسوسه شیطانى که به صورت خطورهاى وهمى در ضمیر انسان خودنمائى مىکند آن را از بین نمىبرد.
1- معانى الاخبار،انتشارات اسلامى، ص 79 ،ح 1.
2- مکارم الاخلاق، ط اعلمى، ص 11.
3- بحارالانوار، ط اسلامى، ج 16، ص 161.
4- احیاء العلوم، ج 7، ص 1305.
5- بحار، ج 16، ص 287، ح 142، از امالى شیخ صدوق.
6- مکارم الاخلاق، ص 17.
7- کافى، ط دارالتعارف، ج 2، ص 122، ح 5.
8- نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ط دار احیاء کتب العربى، ج 9، ص 232.
9- احتجاج طبرسى، ط دارالنعمان، ج 1، ص 331.
10- مستدرک الوسائل، ج 2، ص 295/ درالمنثور، ج 6، ص 70 ،ط بیروت.
11- بحارالانوار، ج 70، ص 255، ح 12.
12- سوره آل عمران/ آیه 144.
13- منزه است خدا از آنچه که آنها توصیفش مىکنند مگر بندگان مخلص او. سوره صافات /160.
14- ارشاد القلوب، ج 1، ص 105.
15- درالمنثور فى التفسیر بالماثور، ج 5، ص 205.
16- کافى، ج 2، ص 432.
17- مکارم الاخلاق، ص 18.
18- کافى، ج 7، ص 463، ح 20.
19- احیاء العلوم، ج 7، ص 140.
20- احیاء العلوم، ج 7، ص 120.
21- احیاء العلوم، ج 7، ص 115.
22- احیاء العلوم، ج 7، ص 120.
23- پس باید که توکل کنندگان تنها بر خدا توکل کنند. سوره ابراهیم/ 12.
24- و امر خود را واگذار به خدا مىکنم. سوره مؤمن/ 44.
25- و کسى که بر خدا توکل کند پس همان خدا ضامن و کفایت کننده اوست. سوره طلاق/ 3.
26- آگاه باشید که براى اوست آفرینش و همه امور عالم. سوره اعراف/ 54.
27- و بدرستى نهایت و سرانجام هر چیزى به سوى پروردگار تو است. سوره نجم/ 42.
28- سوره شورى/ 53.