با استناد به حدیث ثقلین کلام اهل بیت علیهم السلام همتای کلام الهی است از این رو هیچگاه گرد کهنگی و واماندگی بر روی آن نمی نشیند و تا زندگی هست این کلام زنده هست و جاویدان خواهد بود.
بر این اساس، آنچه آن ذوات مقدس گفتند و نوشتند و با عمل و رفتار خود به ما آموختند منحصر به آن عصر و زمان نبوده بلکه تا ابد بر گستره تاریخ پرتو افشانی می کند؛ سخنان و رفتاری که تا همیشه تاریخ چراغ راه رهپویان راه حق و کشتی امن دورماندگان از ساحل نجات بوده و هست و خواهد بود.
آنچه در ادامه می آید فرازهایی از سخنان و نوشته هایی است که امام حسین علیه السلام در جریان قیام عاشورا در قالب سخنرانی و گفتگو و یا نامه از خود به یادگار گذاشتند و امروز چراغ راه و کشتی نجات ما برای رسیدن به کمال انسانی است. به شرط آنکه با دانش و آگاهی از نورش بهره گیریم و با عمل بر کشتی اش سوار شویم.
« إِنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ ... مِصْبَاحُ هُدًى وَ سَفِینَةُ نَجَاةٍ» [1]
در جلسه ای که معاویه با دعوت از بزرگان و چهره های مقبول و موجه اسلامی قصد داشت زمینه را برای خلافت فرزندش یزید آماده کرده و در نهایت او را به عنوان خلیفه بعد از خود معرفی کند امام حسین علیه السلام در برابر اصرار معاویه ضمن برشمردن انحرافات یزید به معاویه چنین فرمود:
مى خواهى مردم را گمراه کرده، با بدبخت کردن خودت در آخرت، او را در دنیا خوش بخت کنى؟(به قیمت آبادی دنیای او آخرت خود را ویران کنی؟)؛ «تُریدُ أن تَلبِسَ النّاسَ شُبهَةً یَسعَدُ بِهَا الباقى فى دُنیاهُ وتَشقى بِها فى آخِرَتِکَ» بعد هم بلافاصله فرمود: «إنَّ هذا لَهُوَ الخُسرانُ المُبینُ.» [2] به درستی که این کار همان خسارت و خسران آشکار است.
این بخش پایانی کلام حضرت یا برگرفته از آیه یازدهم سوره حج است که در آن نداشتن پایه و اعتقاد قلبی به دین و عمل بر اساس چنین بی اعتقادی را زیان آشکار یا همان خسران مبین معرفی می کند.« وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ» برخى از مردماند که خدا را یک سویه [و بر پایه دستیابى به امور مادى] مىپرستند، پس اگر خیرى [چون ثروت، مقام و اولاد] به آنان برسد به آن آرامش یابند، و اگر بلایى [چون بیمارى، تهیدستى و محرومیت از عناوین اجتماعى] به آنان برسد[از پرستش خدا] عقب گرد مىکنند [و به بىدینى و ارتداد مىگرایند]، دنیا و آخرت را از دست دادهاند، و این است همان زیان آشکار. و یا برگرفته از آیه پانزدهم سوره زمر است که در آن متضرر واقعی را کسی می داند که در قیامت معلوم شود تماما ضرر کرده و از زندگی در دنیا سودی عائد او نگشته و او در سرای باقی کاملا دست خالی است. «قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبین» بگو: بىتردید زیانکاران [واقعى] کسانى هستند که روز قیامت سرمایه وجودشان و کسانشان را به تباهى داده باشند آگاه باشید! که آن همان زیان آشکار است.
در هر صورت حضرت در این عبارت پیام مهمی را به جامعه معتقد به قیامت ارزانی داشتند که «انسان نباید برای منافع دنیوی دیگری، آخرت خود را به خطر اندازد»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
یا علىّ! بدترین مردم کسى است که آخرتش را بدنیایش بفروشد و بدتر از او کسى است که آخرتش را به دنیاى دیگران بفروشد.
در عصر حاضر کم نیستند کسانی که برای رأی آوردن کاندیدای مورد علاقه یا وعده داده شده شان حاضرند به راحتی هر معصیتی را مرتکب شوند؛ دروغ بگویند تهمت بزنند آبروی کسی را ببرند و ... تمام این گناهان را انجام دهند و آتش به آخرت خود برنند تا فلانی چند صباحی پست و مقامی را اشغال کرده و لذتهای خاص دنیاییش بهره مند شود؛ بدتر از این تضمینی هم وجود ندارد که او بعد از دستیابی به آن پست و مقام نیم نگاهی هم به این بینوا کند و چیزی از دنیای خود را به این نیز بدهد. این است که حضرت فرمود: « ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبین»
یا کسی به دستور صاحبکار خود به طلبکاران دروغ می گوید و یا قیمت اجناس را برخلاف واقع بیان می کند و یا اسناد مالی را غیر واقعی تنظیم می کند و دهها نمونه دیگر؛ همگی از مصادیق این هشدارند. در تمام این موارد فرد برای اینکه دیگری به مال و اموال بیشتر و دنیای به ظاهر بهتری دست پیدا کند با ارتکاب محرمات الهی مانند دروغ و خیانت و گناهانی از این دست؛ آخرت خود را به باد می دهد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمومنین علیه السلام در بخشی از یک سفارش مفصل و طولانی فرمودند:
«یَا عَلِیُّ شَرُّ النَّاسِ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ ؛ یا علىّ: بدترین مردم کسى است که آخرتش را به دنیایش بفروشد » و بعد فرمودند:« وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیَا غَیْرِ ؛ و بدتر از او کسى است که آخرتش را به دنیاى دیگران بفروشد. »
در این کلام حضرت؛ حتی کسی که برای آبادی ظاهری دنیای خود؛ آخرتش را تباه می کند جزء بدترین و بدبخت ترین انسانها شمرده شده تا چه رسد به کسی که برای آبادی دنیای دیگران؛ آخرت خود را تباه می کند.
پی نوشت:
[1] عیون الاخبار الرضا ع ج1 ص60
[2] الإمامة و السیاسة : ج 1 ص 2ظ 4 ـ 212 ، تاریخ الطبرى : ج 5 ص 3ظ 3 . نیز ، ر . ک : المعجم الکبیر : ج 19 ص 356 ح 833 .
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
پیش از اسلام عرب، جنگ در این ماه را حرام میدانست و ترک مخاصمه میکرد؛ لذا از آن زمان این ماه بدین اسم نامگذاری شد.(1) و روز اول محرم را اول سال قمری قرار دادند.(2) در توضیح این که چرا ماههای دیگر که جنگ در آنها حرام است، محرم نامیده نمیشود میتوان گفت: چون ترک جنگ از این ماه شروع میشد به آن محرم گفتند.
این ماه در مکتب تشیع یادآور نهضت حضرت سیدالشهدا و حماسه جاودان کربلاست.
این ماه، یادآور دلاورمردیهای یاران با وفای اباعبدالله الحسین(علیه السلام)، فداکاریهای زینب کبری(سلام الله علیها)، حضرت سجاد(علیه السلام)، و همه اسرای کاروان امام حسین(علیه السلام)، است. این ماه، یادآور خطبهها و شعارهای آگاهیبخش سالار شهیدان، نطق آتشین حضرت زینب(سلام الله علیها) و خطابه غرّای زین العابدین(علیه السلام)، است.
این ماه، یادآور استقامت حبیب بن مظاهر و شهادت عون و جعفر است.
آری این ماه، ماه پیروزی حق بر باطل است.
شیعیان از امام رضا(علیه السلام)، چنین نقل شده است:
«وقتی محرم فرا میرسید، پدرم خندان دیده نمیشد، حزن و اندوه تا پایان دهه اول بر او غالب بود و روز عاشورا، روز حزن و مصیبت و گریه ایشان بود.»(3)
همچنین حضرت امام رضا(علیه السلام) درباره عاشورا میفرماید:
«کسی که عاشورا روز مصیبت و اندوه و گریهاش باشد، خداوند قیامت را روز شادمانی و سرور او قرار خواهد داد.»(4)
1ـ نماز: این شب چند نماز دارد که یکی از آنها به شرح ذیل است:
دو رکعت، که در هر رکعت بعد از حمد یازده مرتبه سوره توحید خوانده شود.
در فضیلت این نماز چنین آمده است:
«خواندن این نماز و روزه داشتن روزش موجب امنیّت است و کسی که این عمل را انجام دهد، گویا تمام سال بر کار نیک مداومت داشته است.»(5)
2ـ احیای این شب.(6)
3ـ نیایش و دعا.(7)
اول محرم هر سال اولین روز سال قمری است. از امام محمدباقر(علیه السلام) روایت شده است: «آن کس که این روز را روزه بدارد، خداوند دعایش را اجابت میکند، همانگونه که دعای زکریا(علیه السلام) را اجابت کرد.»(8)
دو رکعت نماز خوانده شود و پس از آن سه بار دعای زیر قرائت گردد:
«اللّهم انت الاله القدیم و هذه سنةٌ جدیدةٌ فاسئلک فیها العصمة من الشیطان و القوَّة علی هذه النّفس الامّارة بالسُّوء»(9)؛ بارالها! تو خدای قدیم و جاودانی و این سال، سال نو است، از تو میخواهم که مرا در این سال از شیطان حفظ کنی و بر نفس اماره (راهنمایی کننده) به بدی پیروز سازی.
در چنین روزی کاروان امام حسین(علیه السلام) در سال 61 ه .ق وارد سرزمین کربلا شد و با ممانعت لشکر حرّ مجبور به توقّف در آنجا گردید.(10)
از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) نقل شده است:
«هر کس در این روز روزه بگیرد، خداوند دعایش را اجابت کند.»(11)
در آن روز سپاه عمر بن سعد وارد کربلا شد.
بینتیجه بودن مذاکره حضرت سیدالشهداء(علیه السلام)، با عمر بن سعد برای وادار کردن لشکر وی به ترک جنگ و دعوت او و لشکرش جهت ملحق شدن به سپاه اسلام.
روزه گرفتن مستحب است.
تاسوعای حسینی، روز محاصره امام حسین(علیه السلام) و اصحابش در سرزمین کربلا توسط سپاه شمر.(12)
1ـ چند نماز برای این شب در روایات آمده است که یکی از آنها چنین است:
چهار رکعت نماز که در هر رکعت بعد از سوره حمد، 50 بار سوره توحید خوانده میشود. پس از پایان نماز، 70 بار «سبحان الله والحمدالله و لا اله الاّ الله و الله اکبر ولا حول ولا قوة الاّ بالله العلیّ العظیم» خوانده شود.(13)
2ـ احیای این شب کنار قبر امام حسین(علیه السلام).(14)
3ـ دعا و نیایش. (15)
1ـ عزاداری بر امام حسین(علیه السلام) و شهدای کربلا، در این مورد از امام رضا(علیه السلام) نقل شده است:
هر کس کار و کوشش را در این روز، رها کند، خداوند خواستههایش را برآورد و هر کس این روز را با حزن و اندوه سپری کند، خداوند قیامت را روز خوشحالی او قرار دهد. (16)
2ـ زیارت امام حسین(علیه السلام).(17)
3ـ روزه گرفتن در این روز کراهت دارد؛ ولی بهتر است بدون قصد روزه، تا بعد از نماز عصر از خوردن و آشامیدن خودداری شود. (18)
4ـ آب دادن به زائران امام حسین(علیه السلام).(19)
5ـ خواندن سوره توحید هزار مرتبه.(20)
6ـ خواندن زیارت عاشورا. (21)
7ـ گفتن هزار بار ذکر «اللّهم العن قتلة الحسین(علیه السلام).»(22)
ورود کاروان اسیران کربلا به کوفه و شهادت حضرت سجاد(علیه السلام) در سال 94 ه .ق.
1ـ روزه این روز مطلوب است. (23)
پینوشتها:
1- مصباح کفعمی، ص 509.
2- فرهنگ عاشورا، ص 405، جواد محدثی.
3- وسائل الشیعه، ج 5، ص 394، حدیث 8.
4- همان، حدیث 7.
5- بحارالانوار، ج 98، ص 333؛ وسائل الشیعه، ج 5، ص 294، حدیث 1؛ مفاتیح الجنان، ص 286.
6- مصباح المتهجد، ص 783.
7- بحارالانوار، ج 98، ص 324.
8- عروة الوثقی، ج 2، ص 243؛ وسائل الشیعه، ج 7، ص 347، حدیث 3.
9- بحارالانوار، ج 98، ص 334.
10- فرهنگ عاشورا، ص 406.
11- عروة الوثقی، ج 2، ص 242؛ وسائل الشیعه، ج 7، ص 348.
12- وسائل الشیعه، ج 7، ص 339، حدیث 1.
13- همان، ص 295، حدیث 4 و 5.
14- بحارالانوار، ج 98، ص 340.
15- همان، ص 338.
16- بحارالانوار، ج 98، ص 43، حدیث 5.
17- کامل الزیارات، ص 174، حدیث 5 و 6.
18- وسائل الشیعه، ج 7، ص 338، حدیث 7.
19- کامل الزیارات، ص 174، حدیث 5.
20- وسائل الشیعه، ج 7، ص 339، حدیث 8.
21- کامل الزیارات، ص 174.
22- مفاتیح الجنان، ص 298.
23- بحارالانوار، ج 98، ص 345، حدیث 1.
"سید عباس رفیعی پور"
مباهله در اصل از «بَهل» به معنی رها کردن و برداشتن قید و بند از چیزی است. اما مباهله به معنای لعنت کردن یکدیگر و نفرین کردن است. کیفیت مباهله به این گونه است که افرادی که درباره مسئله مذهبی مهمی گفتگو دارند در یک جا جمع شوند و به درگاه خدا تضرّع کنند و از او بخواهند که دروغ گو را رسوا سازد و مجازات کند.
مباهله پیامبر با مسیحیان نجران، در روز بیست وچهارم ذی الحجّه سال دهم هجری اتفاق افتاد. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم طی نامه ای ساکنان مسیحی نجران را به آیین اسلام دعوت کرد. مردم نجران که حاضر به پذیرفتن اسلام نبودند نمایندگان خود را به مدینه فرستادند و پیامبر آنان را به امر خدا به مباهله دعوت کرد. وقتی هیئت نمایندگان نجران، وارستگی پیامبر را مشاهده کردند، از مباهله خودداری کردند. ایشان خواستند تا پیامبر اجازه دهد تحت حکومت اسلامی در آیین خود باقی بمانند.
بخش با صفای نجران، با هفتاد دهکده تابع خود، در نقطه مرزی حجاز و یمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام این نقطه، تنها نقطه مسیحی نشین حجاز بود که مردم آن به عللی از بت پرستی دست کشیده و به آیین مسیح علیه السلام گرویده بودند.
پیامبر اکرم، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم برای گزاردن رسالت خویش و ابلاغ پیام الهی، به بسیاری از ممالک و کشورها نامه نوشت یا نماینده فرستاد تا ندای حق پرستی و یکتاپرستی را به گوش جهانیان برساند. هم چنین نامه ای به اسقف نجران، «ابوحارثه»، نوشت و طی آن نامه ساکنان نجران را به آیین اسلام دعوت فرمود.
مشروح نامه پیامبر به اسقف نجران چنین بود: «به نام خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب. [این نامه ایست] از محمد، پیامبر خدا، به اسقف نجران. خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب را ستایش می کنم و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا فرا می خوانم. شما را دعوت می کنم که از ولایت بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند درآیید و اگر دعوت مرا نپذیرفتید باید به حکومت اسلامی مالیات (جزیه) بپردازید [تا در برابر این مبلغ، از جان و مال شما دفاع کند] و در غیر این صورت به شما اعلام خطر می شود».
نمایندگان پیامبر که حامل نامه دعوت به اسلام از جانب پیامبر بودند، وارد نجران شدند و نامه را به اسقف نجران دادند. او نیز شورایی تشکیل داد و با آنان به مشورت پرداخت. یکی از آنان که به عقل و درایت مشهور بود گفت: «ما بارها از پیشوایان خود شنیده ایم که روزی منصب نبوت از نسل اسحاق به فرزندان اسماعیل انتقال خواهد یافت و هیچ بعید نیست که محمد ـ که از اولاد اسماعیل است ـ همان پیامبر موعود باشد». بنابراین شورا نظر داد که گروهی به عنوان هیئت نمایندگان نجران به مدینه بروند تا از نزدیک با محمد صلی الله علیه و آله وسلم تماس گرفته، دلایل نبوت او را بررسی کنند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در مذاکره ای که با هیئت نجرانی در مدینه به انجام رسانید آنان را به پرستش خدای واحد دعوت کرد. امّا آنان بر ادعای خود اصرار داشتند و دلیل الوهیت مسیح را، تولد عیسی علیه السلام بدون واسطه پدر می دانستند. در این هنگام فرشته وحی نازل شد و این سخن خدا را بر قلب پیامبر جاری ساخت: «به درستی که مَثَل عیسی نزد خداوند مانند آدم است که خدا او را از خاک آفرید». در این آیه، خداوند، با بیان شباهت تولد حضرت عیسی علیه السلام و حضرت آدم علیه السلام ، یادآوری می کند که آدم را با قدرت بی پایان خود، بدون این که دارای پدر و مادری باشد، از خاک آفرید و اگر نداشتن پدر گواه این باشد که مسیح فرزند خداست، پس حضرت آدم برای این منصب شایسته تر است؛ زیرا او نه پدر داشت و نه مادر. اما با وجود گفتن این دلیل، آنان قانع نشدند و خداوند به پیامبر خود، دستور مباهله داد تا حقیقت آشکار و دروغ گو رسوا شود.
خداوند پیش از نازل کردن آیه مباهله، در آیاتی چند به چگونگی تولد عیسی علیه السلام می پردازد و مسیحیان را با منطق عقل و استدلال روبرو می کند و از آنان می خواهد که عاقلانه به موضوع بنگرند. بنابراین پیامبر، در ابتدا سعی کرد با دلایل روشن و قاطع آنان را آگاه کند، اما چون استدلال موجب تنبّه آنان نشد و با لجاجت و ستیز آنان مواجه گشت، به امر الهی به مباهله پرداخت. خداوند در آیه 61 سوره آل عمران می فرماید: «هرگاه بعد از دانشی که به تو رسیده، کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو بیایید فرزندانمان و فرزندانتان و زنانمان و زنانتان، و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم؛ سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغ گویان قرار دهیم».
در روایات اسلامی آمده است که چون موضوع مباهله مطرح شد، نمایندگان مسیحی نجران از پیامبر مهلت خواستند تا در این کار بیندیشند و با بزرگان خود به شور بپردازند. نتیجه مشاوره آنان که از ملاحظه ای روان شناسانه سرچشمه می گرفت این بود که به افراد خود دستور دادند اگر مشاهده کردید محمد با سر و صدا و جمعیت و جار و جنجال به مباهله آمد با او مباهله کنید و نترسید؛ زیرا در آن صورت حقیقتی در کار او نیست که متوسل به جاروجنجال شده است و اگر با نفرات بسیار محدودی از نزدیکان و فرزندان خردسالش به میعادگاه آمد، بدانید که او پیامبر خداست و از مباهله با او بپرهیزید که خطرناک است.
طبق توافق قبلی، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و نمایندگان نجران برای مباهله به محل قرار رفتند. ناگاه نمایندگان نجران دیدند که پیامبر فرزندش حسین علیه السلام را در آغوش دارد، دست حسن علیه السلام را در دست گرفته و علی و زهرا علیهماالسلام همراه اویند و به آنها سفارش می کند هرگاه من دعا کردم شما آمین بگویید. مسیحیان، هنگامی که این صحنه را مشاهد کردند، سخت به وحشت افتادند و از این که پیامبر، عزیزترین و نزدیک ترین کسانِ خود را به میدان مباهله آورده بود، دریافتند که او نسبت به ادعای خود ایمان راسخ دارد؛ زیرا در غیر این صورت، عزیزان خود را در معرض خطر آسمانی و الهی قرار نمی داد. بنابراین از اقدام به مباهله خودداری کردند و حاضر به مصالحه شدند.
هنگامی که هیئت نجرانی پیامبر را در اجرای مباهله مصمّم دیدند، سخت به وحشت افتادند. ابوحارثه که بزرگ ترین و داناترین آنان و اسقف اعظم نجران بود گفت: «اگر محمد بر حق نمی بود چنین بر مباهله جرئت نمی کرد. اگر با ما مباهله کند، پیش از آن که سال بر ما بگذرد یک نصرانی بر روی زمین باقی نخواهد ماند». و به روایت دیگر گفت: «من چهره هایی را می بینم که اگر از خدا درخواست کنند که کوه ها را از جای خود بکند، هر آینه خواهد کَند. پس مباهله نکنید که در آن صورت هلاک می شوید و یک نصرانی بر روی زمین نخواهد ماند».
ابوحارثه، بزرگ گروه، به خدمت حضرت آمد و گفت: «ای ابوالقاسم، از مباهله با ما درگذر و با ما مصالحه کن بر چیزی که قدرت بر ادای آن داشته باشیم». پس حضرت با ایشان مصالحه نمود که هرسال دوهزار حُلّه بدهند که قیمت هر حلّه چهل درهم باشد و بر آنان که اگر جنگی روی دهد، سی زره و سی نیزه و سی اسب به عاریه بدهند.
مباهله پیامبر با نصرانیان نجران، از دو جنبه نشان درستی و صداقت اوست. اوّلاً، محض پیشنهاد مباهله از جانب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم خود گواه این مدعاست؛ زیرا تا کسی به صداقت و حقانیّت خود ایمان راسخ نداشته باشد پا در این ره نمی نهد. نتیجه مباهله، بسیار سخت و هولناک است و چه بسا به از بین رفتن و نابودی دروغ گو بینجامد. از طرف دیگر، پیامبر کسانی را با خود به میدان مباهله آورد که عزیزترین افراد و جگرگوشه های او بودند. این خود، نشان عمق ایمان و اعتقاد پیامبر به درستی دعوتش می باشد که با جرأت تمام، نه تنها خود، بلکه خانواده اش را در معرض خطر قرار می دهد.
مفسران و محدثان شیعه و اهل تسنّن تصریح کرده اند که آیه مباهله در حق اهل بیت پیامبر نازل شده است و پیامبر تنها کسانی را که همراه خود به میعادگاه برد فرزندانش حسن و حسین و دخترش فاطمه و دامادش علی علیهم السلام بودند. بنابراین منظور از «اَبْنائَنا» در آیه منحصرا حسن و حسین علیهماالسلام هستند، همان طور که منظور از «نِساءَنا» فاطمه علیهاالسلام و منظور از «اَنْفُسَنا» تنها علی علیه السلام بوده است. این آیه هم چنین به این نکته لطیف اشاره دارد که علی علیه السلام در منزلت جان و نفس پیامبر است.
در کتاب عیون اخبار الرّضا درباره مجلس بحثی که مأمون در دربار خود تشکیل داده بود، چنین آمده است: امام علی بن موسی الرضا علیه السلام فرمودند: «خداوند پاکان بندگان خود را در آیه مباهله مشخص ساخته است و به دنبال نزول این آیه، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را با خود به مباهله برد. این مزیّتی است که هیچ کس در آن بر اهل بیت پیشی نگرفته و فضیلتی است که هیچ انسانی به آن نرسیده و شرفی است که قبل از آن، هیچ کس از آن برخوردار نبوده است».
در کتاب غایة المرام به نقل از صحیح مسلم آمده است: روزی معاویه به سعد بن ابی وقاص گفت: چرا ابوتراب را دشنام نمی گویی؟ گفت: از آن وقت که به یاد سه چیز افتادم که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درباره علی فرمود، از این کار صرف نظر کردم. یکی آن بود که وقتی آیه مباهله نازل شد پیغمبر تنها از فاطمه و حسن و حسین و علی دعوت کرد و سپس فرمود: «اللهم هؤلاء اهلی؛ خدایا، اینها خاصّان منند»...
روزی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم قصد مباهله کرد، قبل از آن عبا بر دوش مبارک انداخت و حضرت امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را در زیر عبای مبارک جمع کرد و گفت: «پروردگارا، هر پیغمبری را اهل بیتی بوده است که مخصوص ترینِ خلق به او بوده اند. خداوندا، اینها اهل بیت منند. پس شک و گناه را از ایشان برطرف کن و ایشان را پاکِ پاک کن.» در این هنگام جبرئیل نازل شد و آیه تطهیر را در شأن ایشان فرود آورد: «همانا خداوند اراده فرمود از شما اهل بیت پلیدی را برطرف فرماید و شما را پاکِ پاک کند.
روز بیست و چهارم ذی الحجّه، روز مباهله پیامبر با مسیحیان نجران است که در نزد مسلمانان، اهمیت خاصّی دارد؛ چرا که گواه حقانیت و درستی دعوت پیامبر و عظمت شأن اهل بیت مکرّم اوست. در کتاب شریف مفاتیح الجنان، اعمال مخصوصی بدین شرح برای این روز ذکر شده است:
اول: غسل، که نشان پالایش ظاهر از هر آلودگی و آمادگی برای آرایش جان و صفای باطن است؛
دوم: روزه، که سبب شادابی درون است؛
سوم: دو رکعت نماز؛
چهارم: دعای مخصوص این روز که به دعای مباهله معروف است و شبیه دعای سحر ماه رمضان می باشد.
هم چنین در این روز خواندن زیارت امیرالمؤمنین به ویژه زیارت جامعه روایت شده است. احسان به فقرا و محرومان به تأسّی از مولی الموحدین علی علیه السلام که در رکوع نمازش به نیازمند احسان فرمود، سفارش شده است.
بخش هایی از دعای روز مباهله
خداوندا، بر محمد و آل محمد درود فرست و به من شادی و خرّمی، استقامت و گشایش، عافیت و سلامت و کرامت، روزی پاک و فراوان، و هر نعمت و وسعت که نازل شده یا از آسمان به زمین نازل می شود، قسمت کن.
خداوندا، اگر گناهان چهره مرا نزد تو فرسوده اند و میان من و تو حایل شده اند و حالم را نزد تو دگرگون کرده اند، از تو درخواست می کنم به نور آبرویت که خاموش نشود و به آبروی حبیبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم و به آبروی وصیّت علّی مرتضی علیه السلام و به حق اولیائت که آنها را برگزیدی که بر محمد و آل محمد درود بفرستی و هر گناه که کرده ام بیامرزی و مرا در باقی مانده عمرم حفاظت کنی.
خداوندا، من مطیع توام، پس از من خشنود باش. عملم را ختم به خیر کن و ثواب آن را برایم در بهشت مقرّر دار و آنچه خود سزاوار آنی برای من انجام ده، ای سزاوار تقوا و آمرزش. رحمت فرست بر محمد و آل محمد و به رحمت خود به من رحم کن، ای مهربان ترینِ مهربانان.
بخش با صفای « نجران » ، با هفتاد دهکده تابع خود ، در نقطه مرزی حجاز و یمن قرار گرفته است . در آغاز طلوع اسلام ، این نقطه تنها منطقه مسیحی نشین حجاز بود که به دلایلی از بت پرستی دست کشیده ، و به آئین مسیح گرویده بودند.
پیامبر اسلام به موازات مکاتبه با سران دول و مراکز مذهبی جهان ، نامه ای به اسقف نجران ، نوشت و طی آن نامه، ساکنان نجران را به آئین اسلام دعوت نمود. اینک فرازی از نامه آن حضرت: « به نام خدای ابراهیم ، اسحاق و یعقوب. ( این نامه ای است) از محمد پیامبر خدا به اسقف نجران : خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب را حمد و ستایش می کنم ، و شما را از پرستش « بندگان» ، به پرستش « خدا» دعوت می نمایم . شما را دعوت می کنم که از ولایت بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند وارد آئید ، اگر دعوت مرا نپذیرفتید ( لااقل ) باید به حکومت اسلامی مالیات (جزیه) بپردازید ( که در برابر این مبلغ کم ، از جان و مال شما دفاع می کند) و در غیر این صورت به شما اعلام خطر می شود. »
نمایندگان پیامبر که حامل نامه بودند ، وارد نجران شده و نامه پیامبر را به اسقف مسیحیان نجران دادند. وی نامه را با دقت خواند و برای تصمیم ، شورایی مرکب از شخصیتهای بارز مذهبی و غیر مذهبی تشکیل داد. شورا نظر داد که گروهی به عنوان « هیئت نمایندگی نجران » به مدینه بروند ، تا از نزدیک با پیامبر صلی الله علیه و آله دیدار کرده ، دلائل نبوت ایشان را مورد بررسی قرار دهند . بدین ترتیب ، شصت تن از ارزنده ترین و داناترین مردم نجران انتخاب گردیدند ، که در رأس آنان سه تن از پیشوایان مذهبی قرار داشت:
1- « ابو حارثة بن علقمه» ، اسقف اعظم نجران که نماینده رسمی کلیساهای روم در حجاز بود.
2- « عبدالمسیح» ، رئیس هیئت نمایندگی که به عقل ، تدبیر و کاردانی شهرت داشت.
3- « اَیهَم» ، که فردی کهنسال و یکی از شخصیتهای محترم ملت نجران به شمار می رفت.
بالاخره نمایندگان نجران ، به دیدار پیامبر اکرم (ص) آمده و به مذاکره پرداختند ، در این مطلب ، گوشه ای از مذاکرات آنها می پردازیم :
پیامبر (ص) ، من شما را به آئین توحید ، پرستش خدای یگانه و تسلیم در برابر اوامر او دعوت می کنم . سپس آیاتی چند از قرآن برای آنان تلاوت نمود.
نمایندگان نجران: اگر منظور از اسلام ، ایمان به خدای یگانه جهان است ، ما قبلاً به او ایمان آورده و به احکام وی عمل می نمائیم.
پیامبر اکرم : اسلام علائمی دارد و برخی از اعمال شما ، حاکی است که به اسلام واقعی نگرویده اید . چگونه می گوئید که خدای یگانه را پرستش می کنید ، حال آنکه شما صلیب را می پرستید ، از خوردن گوشت خوک پرهیز نمی کنید و برای خدا فرزند قائلید؟
نمایندگان نجران : ما او را (مسیح) خدا می دانیم زیرا او مردگان را زنده کرد بیماران را شفا بخشید ، و از گِل پرنده ای ساخت و آن را به پرواز درآورد ، و تمام این اعمال حاکی است که او خدا است.
پیامبر اکرم: نه ! او بنده خدا و مخلوق او است ، که خدا او را در رحم مریم قرار داد و این قدرت و توانایی را خدا به او داده است.
یکی از نمایندگان نجران: آری او فرزند خدا است زیرا مادر او مریم ، بدون اینکه با کسی ازدواج کند ، او را به دنیا آورده است . پس پدر او خدای جهان می باشد.
در این هنگام ، فرشته وحی نازل گردید و به پیامبر گفت که به آنان بگوید : « وضع حضرت عیسی از این نظر مانند حضرت آدم است که او را با قدرت بی پایان خود ، بدون اینکه دارای پدر و مادری باشد از خاک آفرید. » ( آل عمران /59)
نمایندگان نجران : گفت و گوهای شما ما را قانع نمی کند. راه این است که در وقت معینی با یکدیگر مباهله نمائیم ، و بر دروغگو نفرین بفرستیم ، و از خدا بخواهیم دروغگو را هلاک و نابود کند.
در این هنگام ، حضرت جبرائیل نازل گردید ، آیه مباهله را آورد و پیامبر را مأمور ساخت تا با کسانی که با او مجادله می کنند و حق را نمی پذیرند به مباهله برخیزد:
« فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقـُل تعالوا نَدعُ ابنائنا وَ ابنائکُم وَ نِسائنا و نِسائکُم وَ انفُسَنا وَ انفُسَـکُم ثُمَّ نبتـَهـِل فـَنَجعل لعنة الله علی الکاذبین.» ( آل عمران /61)
طرفین به فیصله دادن مسئله از طریق مباهله آماده شدند و قرار بر این شد که فردای آن روز برای اثبات حقانیت خود مباهله نمایند.
وقت مباهله فرا رسید . قبلاً پیامبر و هیئت نمایندگی « نجران» ، توافق کرده بودند که مراسم مباهله در نقطه ای خارج از شهر مدینه، در دامنه صحرا انجام بگیرد. پیامبر از میان مسلمانان و بستگان خود ، فقط چهار نفر را برگزید که در این حادثه تاریخی شرکت نمایند. این چهار تن ، جز علی بن ابی طالب (ع) ، فاطمه دختر پیامبر (س) و حسن و حسین علیهما السلام نبودند ، زیرا در میان تمام مسلمانان نفوسی پاک تر ، و ایمانی استوارتر از ایمان این چهار تن ، وجود نداشت.
پیامبر (ص) ، فاصله منزل و نقطه ای را که قرار بود در آنجا مراسم مباهله انجام گیرد ، با وضعی خاص طی نمود. او در حالی رهسپار محل قرار شد که حضرت حسین (ع) را در آغوش و دست حضرت حسن (ع) را در دست داشت ، فاطمه (س) به دنبال آن حضرت و علی بن ابی طالب (ع) پشت سر وی حرکت می کردند ؛ پیامبر (ص) این چنین گام به میدان مباهله نهاد ، او پیش از ورود به میدان « مباهله» ، به همراهان خود گفت: من هر وقت که دعا کردم ، شما دعای مرا با گفتن آمّین بدرقه کنید.
سران هیئت نمایندگی نجران ، پیش از آنکه با پیامبر (ص) روبرو شوند به یکدیگر می گفتند: هرگاه دیدید که « محمد» ، افسران و سربازان خود را به میدان مباهله آورد ، و شکوه مادی و قدرت ظاهری خود را نشان ما داد در این صورت ، وی فردی غیر صادق است و اعتمادی به نبوت خود ندارد. ولی اگر با فرزندان و جگر گوشه های خود به « مباهله» بیاید و با وضعی وارسته از هر نوع جلال و جبروت مادی ، رو به درگاه الهی گذارد ؛ پیداست که پیامبری راستگو است و به قدری به خود ایمان و اعتقاد دارد که نه تنها حاضر است خود را در معرض نابودی قرار دهد ، بلکه با جرأت هر چه تمامتر ، حاضر است عزیزترین و گرامی ترین افراد نزد خود را ، در معرض فنا و نابودی قرار دهد.
سران هیئت نمایندگی در این گفتگو بودند که ناگهان ، چهره نورانی پیامبر اکرم (ص) با چهار تن دیگر نمایان گردید.
همگی با بهت و حیرت به چهره یکدیگر نگاه کردند ، و از اینکه او فرزندان معصوم و بی گناه ، و یگانه دختر و یادگار خود را به صحنه مباهله آورده ؛ انگشت تعجب به دندان گرفتند. آنان دریافتند که پیامبر ، به دعوت و دعای خود اعتقاد راسخ دارد والّا یک فرد مردد ، عزیزان خود را در معرض بلای آسمانی و عذاب الهی قرار نمی دهد.
اسقف نجران گفت: من چهره هائی را می بینم که هر گاه دست به دعا بلند کنند و از درگاه الهی بخواهند که بزرگترین کوهها را از جای بکند ، فوراً کنده می شود. بنابراین ، هرگز صحیح نیست ما با این افراد ِ با فضیلت ، مباهله نمائیم ؛ زیرا بعید نیست که همه ما نابود شویم ، و ممکن است دامنه عذاب گسترش پیدا کند ، همه مسیحیان جهان را بگیرد و در روی زمین حتی یک مسیحی باقی نماند.
هیئت نمایندگی با دیدن وضع یاد شده ، وارد شور شدند و به اتفاق آراء تصویب کردند که هرگز وارد مباهله نشوند ، آنان حاضر شدند که هر سال مبلغی به عنوان «جزیه» ( مالیات سالانه ) بپردازند و در برابر آن ، حکومت اسلامی از جان و مال آنان دفاع کند. پیامبر اکرم (ص) رضایت خود را اعلام کرد و قرار شد آنها هر سال در ازای پرداخت مبلغی جزئی ، از مزایای حکومت اسلامی برخوردار گردند.
سپس پیامبر اکرم (ص) فرمود: عذاب ، سایه شوم خود را بر سر نمایندگان مردم نجران گسترده بود و اگر از درِ ملاعنه و مباهله وارد می شدند ، صورت انسانی خود را از دست داده ، در آتشی که در بیابان برافروخته می شد ، می سوختند و دامنه عذاب به سرزمین« نجران» نیز کشیده می شد.
منبع: فروغ ابدیت ، جعفر سبحانی ، ج2.
در جهت تأیید و تحکیم بیان قرآن و آشکار شدن مقام و منزلت علىعلیه السلام که تنها مصداق «انفسنا» در آیه مباهله است باید به سیره نبوى بازگشت و از پیوستگى و وابستگى پیامبر به على و على به پیامبر اندکى بازگفت. این نحوه ارتباط خاص از مطالعه مقاطعى چند از حیات پیغمبر بخوبى آشکار مىشود.
1 ـ رسولخدا به هیئت ثقیف گفت اسلام آورید وگرنه به سوى شما مردى را مىفرستم که از من است یا فرمود چون جان من است. پس گردنهاى شما را مىزند و زن و فرزندان شما را اسیر خواهد کرد و اموال شما را خواهد گرفت. عمر گوید هیچگاه چون آن روز علاقمند به ریاست نشدم و سینه خود را جلو دادم شاید که حضرت بفرماید این ولى آن حضرت متوجه علىعلیه السلام شد و دست او را گرفت و دوبار گفت او این شخص است. (139)
این حدیث و چند حدیث مشابه آن در بسیارى از کتب اهل سنت نقل شده است که در این احادیث یکى از تعابیر زیر آمده است «رجلا منى»، «رجلا مثل نفسى»، «رجلا کنفسى»، «رجلا عدیل نفسى».
2 ـ از ابوذر نقل شده است که رسولخدا فرمود: یا بنو ولیعه از کار خویش دست برمىدارند و یا به سوى آنها مىفرستم مردى که چون جان من است و دستور مرا در حق آنان اجرا خواهد کرد... عمر پرسید منظور حضرت کیست من گفتم تو و رفیقت مقصود او نیستید. گفت پس کى مقصود است؟ گفتم آنکه نعل را وصله مىزند و علىعلیه السلام آن هنگام نعل رسولخدا را وصله مىزد. (140) در این حدیث هم تعبیر شده است «رجلا کنفسى».
3 ـ رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم از برخى اصحاب خود ذکرى به میان آوردند و چون از ایشان درباره علىعلیه السلام پرسیدند، آن حضرت فرمود آیا از شخص درباره خودش سؤال مىشود . عین کلام رسولخدا در مورد علىعلیه السلام چنین نقل شده است: «هل یسأل الرجل عن نفسه» (141) و در جاى دیگر از آن حضرت نقل شده که فرمود شما از من درباره مردم پرسیدید ولى از نفس من چیزى نپرسیدید. در این روایت آمده است: «سأل [النبى] عن بعض اصحابه فقال له قائل فعلى فقال ما سألتنى عن الناس و لم تسألنى عن نفسى» (142) و نیز از طریق اهل سنت نقل شده که از رسولخدا پرسیدند محبوبترین مردم نزد شما کیست؟ فرمود عائشه. پرسیدند از مردان چه کسى؟ فرمود پدر او [یا پدر آن دو] آنگاه فاطمه گفت اى رسولخدا چطور شما در حق على چیزى نگفتید. آن حضرت فرمود على جان من است. آیا دیدهاى که شخصى در مورد نفس خویش چیزى بگوید. در این روایت نیز آمده است «ان علیا نفسى هل رأیت احدا یقول فى نفسه شیئا». (143)
از نظر شیعه مجعول بودن صدر این حدیث واضح است ولى ذیل آن جاى تردید ندارد چون مؤیدات آن بسیار است؛ در حالى که نزد اهل سنت قضیه به عکس است و براى آنها ذیل حدیث ممکن است مورد تردید قرار گیرد و لذا ناقل حدیث اضافه مىکند که تتمه این حدیث که سخن فاطمه س است از عبداللهبن عمرو که از ثقات مىباشد نقل شده است و دلالت بر صحت این زیادى مىکند، روایت صحیحى که گوید چون آیه مباهله نازل شد، رسولخدا حسن و حسین و فاطمه و على را جمع کرد و این دلالت دارد که نفس على نفس رسولخدا است. (144)
4 ـ زمخشرى در تفسیر خود آورده است که پیغمبر خدا ولیدبن عقبه و به نقلى خالدبن ولید را به سوى بنىالمصطلق فرستاد. چون آنان براى استقبال از فرستاده رسولخدا بیرون آمدند . او خیال کرد که براى جنگ بیرون آمدهاند. پس به سوى رسولخدا بازگشت و گفت که آنان مرتد شدهاند و زکات نمىدهند. اینجا بود که رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم فرمود یا از کار خویش دست مىکشید و یا به سوى شما مىفرستم مردى را که نزد من چون جان من است آنگاه با دست خود به کتف علىعلیه السلام زد. (145)
در این نقل نیز تعبیر شده است به:
«لتنتهن او لابعث الیکم رجلا هو عندى کنفسى یقاتل مقاتلتکم و یسبى ذراریکم»
5 ـ در جمعه آخر ماه شعبان رسولخدا خطبهاى خواند و از روى آوردن ماه رمضان و برکات آن مردم را آگاه ساخت در پایان این خطبه است که علىعلیه السلام پرسید اى رسولخدا با فضیلتترین کارها در این ماه چیست؟ آن حضرت فرمود: اى ابوالحسن بهترین اعمال در این ماه اجتناب از محرمات الهى است سپس پیامبر خدا گریست علىعلیه السلام پرسید اى رسولخدا چه چیز شما را گریاند؟ فرمود اى على مىگریم بر حلال شدن و مباح شمردن خون تو در این ماه. تا آنجا که رسولخدا فرمود اى على کسى که تو را بکشد بدون تردید مرا کشته و کسى که با تو دشمنى ورزد در حقیقت با من دشمنى ورزیده است و آن که به تو ناسزا گوید مرا ناسزا گفته زیرا تو براستى به منزله جان من هستى روح تو از روح من است و سرشت و طینت تو از طینت من است. همانا خداوند من و تو را با یکدیگر آفرید و با هم برگزید، مرا براى نبوت اختیار کرد و تو را براى امامت. پس هر کس امامت تو را انکار کند نبوت مرا انکار کرده است. (146)
در این روایت نیز آمده است «لأنک منى کنفسى»
6 ـ در حدیث مناشده که بعد از این نیز بدان اشاره خواهیم کرد، امیرالمؤمنین اصحاب شورى را مخاطب قرار داده و مىفرماید آیا در میان شما کسى هست که رسولخدا او را چون جان خویش خوانده باشد.
در متن این حدیث نیز آمده است:
قال على علیه السلام: نشدتکم بالله هل فیکم احد قال له رسولالله صلى الله علیه وآله وسلم
«انت کنفسى و حبک حبى و بغضک بغضى؟
قالو: لا (147) .
نظیر همین سخن از زبان عامربن واثله نقل شده است که گوید بعد از مرگ عمر و در روز شورى شنیدم که على علیه السلام مىگفت...
نشدتکم بالله هل فیکم احد قال له رسولاللهصلى الله علیه وآله وسلم
لینتهین بنو ولیعة او لأبعثن الیهم رجلا کنفسى طاعته کطاعتى و معصیته کمعصیتى یغشاهم بالسیف غیرى؟
قالو اللهم لا. (148)
اینها مواردى بود که ما با نظرى سریع به منابع بدان برخورد کردیم و البته نمىتوان گفت که شواهد منحصر در همین مقدار است. (149)
نصوصى که در سابق از منابع شیعى و سنى نقل شد به صراحت دلالت داشت که رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم علىعلیه السلام را جان خویش شمرده است. ولى در اینجا ادله دیگرى است که صراحت بدین معنا ندارد ولى مىتواند موید و شاهد بر صحت مدعا باشد. این ادله به لحاظ مضمون به چند دسته تقسیم مىشود:
1ـ روایاتى که دلالت دارد علىعلیه السلام پرورش یافته رسولخدا و از طفولیت مأنوس بدان حضرت بود و حتى سر وحى از علىعلیه السلام پوشیده نبود.
از جمله این روایات سخن دلنشین علىعلیه السلام در خطبه قاصعه است که مىفرماید:
من در کوچکى سینههاى عرب را به زمین رساندم و شاخههاى نو برآمده قبیله ربیعه و مضر را شکستم و شما قدر و منزلت مرا نسبت به رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم به سبب خویشى نزدیک و منزلت خاصى که داشتم مىدانید. زمان کودکى مرا در کنار خود پرورش داد و به سینهاش مىچسباند و در بسترش مرا در آغوش خود نگه مىداشت و تنش را به من مالید و بوى خوش خود را به من مىبویانید و چیزى را مىجوید و آنگاه در دهان من لقمه مىکرد و دروغ در گفتار و خطا و اشتباه در کردار از من نیافت و خداوند بزرگترین فرشتهاى از فرشتگانش را از وقتى که پیغمبرصلى الله علیه وآله وسلم از شیر گرفته شده بود همنشین آن حضرت گردانید که او را در شب و روز به راه بزرگوارىها و خوهاى نیکوى جهان سیر دهد و من پى او مىرفتم مانند رفتن شتر در پى مادرش، در هر روزى از اخلاق خود نشانهاى آشکار مىساخت و پیروى از آن را به من امر مىفرمود و در هرسالى مجاورت بحراء (کوهى است نزدیک مکه) را برمىگزید و من او را مىدیدم و شخص دیگرى نمىدید و در آن زمان اسلام در خانهاى نیامده بود مگر خانه رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم و خدیجه که من سومین ایشان بودم. نور وحى و رسالت را مىدیدم و بوى نبوت را استشمام مىکردم و چون وحى بر آن حضرت نازل شد صداى ناله شیطان را شنیدم گفتم اى رسولخدا این چه صدایى است؟ فرمود این شیطان است که از پرستیده شدن نومید گشته است. تو مىشنوى آنچه من مىشنوم و مىبینى آنچه من مىبینم جز آن که تو پیامبر نیستى ولى وزیر و بر خیر و نیکویى هستى. (150)
2ـ روایاتى که دلالت دارد رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم خود و علىعلیه السلام را دو نور مشتق از یک منبع و دو فرع مشتق از یک اصل و دو برادر و دو یاور جداناپذیر به شمار آورده است.
در نامه 45 نهجالبلاغه که علىعلیه السلام عامل خویش عثمانبن حنیف را مخاطب قرار داده است، نسبت خود به رسولخدا را چون دو نور مشتق از یک جا و دو نخل روییده از یکبن دانسته است (151) و مىفرماید
«انا من رسولالله کالضوء من الضوء و کالصنو من الصنو و الذراع من العضد».
باز از خود آن حضرت نقل است که چون رسولخدا میان اصحاب خویش برادرى انداخت من گفتم اى رسولخدا میان اصحاب خود اخوت برقرار ساختى ولى مرا بدون برادر رها کردى پس آن حضرت فرمود
«انما اخترتک لنفسى انت اخى فى الدنیا و الآخرة و انت منى بمنزلة هارون من موسى». (152)
اهل سنت از رسولخدا نقل کردهاند که فرمود: من و على در پیشگاه خداوند نورى بودیم قبل از خلقت آدم به چهارده هزار سال که دو جزء شدیم یکى من و دیگرى على. و در احادیث دیگر اضافه شده است که چون آدم خلق شد آن نور در صلب او قرار گرفت و در صلب انبیاء بعد نیز آن نور واحد بود تا در صلب عبدالمطلب جدا شد پس در من نبوت و در على خلافت است (153) و نیز روایات بسیارى که دراین تعبیر مشترکند «انا و على من شجرة واحدة و سایر الناس من شجر شتى». (154)
و یا روایتى که از رسولخدا نقل شده است:
«انا و على من نور واحد و انا و ایاه شىء واحد و انه منى و انا منه لحمه لحمى و دمه دمى یریبنى ما أرابه [اى یسوؤنى و یزعجنى ما یسوؤها و یزعجها] و یریبه ما أرابنى». (155)
و باز از همین قبیل است روایاتى که علىعلیه السلام خصلتهاى دهگانهاى براى خود برشمارد که رسولخدا بدو داده است. در یکى از این روایات آمده است که براى من یکى از این خصلتها از تمام آنچه آفتاب بر آن مىتابد مسرتبخشتر است. آنگاه آن حضرت فرمود:
«قال لى رسولاللهصلى الله علیه وآله وسلم یا على انت الأخ و انت الخلیل، و انت الوصى و انت الوزیر و انت الخلیفة فى الاهل و المال و فى کل غیبة اغیبها و منزلتک منى کمنزلتى من ربى و انت الخلیفة فى امتى ولیک ولیى و عدوک عدوى و انت امیرالمؤمنین و سید المرسلین من بعدى. (156)
و پرواضح است کسى که این صفات را دارد چون جان رسولخدا خواهد بود.
3ـ روایات بسیارى که دلالت دارد رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم خود را از علىعلیه السلام و علىعلیه السلام را از خود دانسته است. این روایات در مقاطع مختلف با تعابیر مشابه به هم از رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم نقل شده است مثل «على منى و انا من على» و «انه منى و انا منه» و «انت منى و انا منک» و مثل «لایبلغ عنى الا رجل منى» که در جریان ابلاغ سوره برائت بر مشرکین به توسط علىعلیه السلام، از آن حضرت شنیده شد و اگر بخواهیم باز هم به نمونهاى اشاره کنیم باید از سخن رسولخدا در جریان نبرد احد یاد کنیم آنگاه که دید علىعلیه السلام چون پروانهاى برگرد شمع وجودش مىچرخد و بر دشمنان شمشیر مىزند و جبرئیل در حق او مىگوید «هذه هى المواساة»، پس حضرتش فرمود «انه منى و انا منه» و جبرئیل گفت «و انا منکما». (157)
ابن بطریق پس از نقل بیست مورد از مواردى که این حدیث نقل شده است مىگوید «من» در این روایات به چهار معنا مىتواند باشد: ابتداى غایت، تبعیض، زائده و تبیین جنس و تنها احتمال چهارم مىتواند صحیح باشد. آنگاه معناى این روایات چنین خواهد بود که على از جنس من است در جهت تبلیغ و اداء و وجوب اطاعت. رسولخدا منصب نبوت و امامت داشت و استحقاق علىعلیه السلام براى امامت مانند استحقاق رسولخدا براى امامت است و خصوصا تعبیر «انا منه» نشان از مزید شأن و جلالت علىعلیه السلام است. (158)
4ـ روایاتى که پیامبر خدا مقام و منزلت على را در نزد خود به مانند سر براى بدن دانسته است. (159) تعابیر وارد در این روایات چنین است:
«على منى مثل رأسى من بدنى»
«على بمنزلة رأسى من بدنى»
«على منى کرأسى من بدنى»
5ـ روایات متعددى که در آنها به نقل از رسولخدا آمده است که من و على دو پدر این امت هستیم. (160)
تعابیر وارد در این روایات چنین است:
«انا و على ابوا هذه الامة»
«یا على انا و انت و ابوا هذه الامة»
«انا و انت مولیا هذا الخلق»
6ـ زیارت امیرالمؤمنین در روز تولد رسولخدا(ص) و در روز و شب مبعث رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم که در کتب ادعیه و زیارات وارد شده است، نشان از آن است که جان على و جان پیغمبر یکى است و زیارت على همان زیارت رسولخداست.
محدث قمى در مفاتیح الجنان در بیان دومین زیارت از زیارات مخصوصه امیرالمؤمنین به نقل از سیدبن طاووس آورده است که در هفدهم ربیعالاول (روز ولادت رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم) امام صادقعلیه السلام بدین زیارت علىعلیه السلام را زیارت کرد و آن را به محمدبن مسلم تعلیم داد. محدث قمى در همانجا آورده است که مردى اعرابى به خدمت رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم مشرف شد و عرض کرد یا رسولالله منزل من دور از منزل شماست و گاه که به اشتیاق زیارت و دیدن شما مىآیم، ملاقات شما برایم میسر نمىشود و علىبن ابىطالب را ملاقات مىکنم و او مرا به سخن و مواعظ خود مأنوس مىکند و من با حال اندوه و حسرت بر ندیدن شما بازمىگردم. پس آن حضرت فرمود هر که على را زیارت کند مرا زیارت کرده است و هر که او را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است. این را از جانب من به قوم خود برسان و هر که به زیارت او برود البته به نزد من آمده است و در قیامت او را جزا خواهد داد من و جبرئیل و صالح المؤمنین.
و نیز محدث قمى در بیان سومین زیارت از زیارات مخصوصه امیرالمؤمنین در روز و شب مبعث (بیست و هفتم رجب) زیاراتى را به نقل از شیخ مفید و سیدبن طاووس آورده است که تأمل در مضامین بلند این زیارتنامه و زیارتنامه پیشین از مقام و منزلت خاص آن حضرت در نزد رسولخدا پرده برمىدارد.
دیدار نمایندگان نجران با پیامبراکرم(ص)
رسول اکرم با چه کسانی به مباهله می رود؟
" نجران" بخش با صفایی با هفتاد دهکده تابع خود، در نقطه مرزی حجاز و یمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، این نقطه تنها منطقه مسیحی نشین حجاز بود.
پیامبراسلام(ص) در سال های اول رسالت خود، با سران کشورهای جهان مکاتبه کرد و بدین وسیله آنها را به دین مبین اسلام دعوت نمود. در این بین نامه ای نیز به اسقف نجران نوشت و طی آن مسیحیان نجران را به آئین اسلام دعوت نمود.
« به نام خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب. این نامه ای است از محمد پیامبرخدا به اسقف نجران. خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب را حمد و ستایش می کنم و شما را از پرستش بندگان، به پرستش خدا دعوت می نمایم. شما را دعوت می کنم که از ولایت بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند وارد آیید، اگر دعوت مرا نپذیرفتید(لااقل) باید به حکومت اسلامی مالیات(جزیه) بپردازید و در غیر این صورت به شما اعلام خطر می شود.»
نمایندگان پیامبراکرم، نامه ایشان را به اسقف مسیحیان نجران رساندند. وی پس از خواندن نامه، شورایی مرکب از شخصیت های مذهبی و غیرمذهبی تشکیل داد که وارد مدینه شوند و از نزدیک با پیامبر صلی الله علیه و آله دیدار کنند و دلایل نبوت ایشان را مورد بررسی قرار دهند.
نمایندگان نجران پس از دیدار با پیامبر با ایشان به مباحثه و تبادل نظرات و افکار پرداختند و در مورد حضرت مسیح و حضرت مریم و خدا به گفتگو نشستند، که در نهایت آنان به پیامبر(ص) گفتند: گفتگوهای شما ما را قانع نمی کند. در این هنگام حضرت جبرئیل نازل گردید، و آیه مباهله را آورد و پیامبر را مأمور کرد تا با کسانی که با او مجادله می کنند و حق را نمی پذیرند به مباهله برخیزد.
فرمان الهی از این قرار بود:" فمن حاجک فیه من بعد ما جاء ک من العلم فقل تعالوا ندع ابناء نا و ابناء کم و نساء نا و نساء کم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین."( آل عمران/61)
هرگاه بعد از علم و دانشی که(درباره مسیح) به تو رسیده،(باز) کسانی با تو به محاجه و ستیز برخیزند، به آنها بگو:« بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنیم؛ و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.»
نمایندگان نجران از پیامبر وقت خواستند و قرار شد فردای آن روز به مباهله بروند.
وقت مباهله فرا رسید. قبلاً پیامبر و نمایندگان نجران، توافق کرده بودند که مراسم مباهله در نقطه ای خارج از شهر مدینه، در دامنه صحرا انجام بگیرد.
اسقف مسیحی به نمایندگان نجران گفته بود در مراسم مباهله نگاه کنید، اگر محمد با فرزندان و خانواده اش برای مباهله آمد، از مباهله با او بترسید و اگر با یارانش آمد با او مباهله کنید، زیرا چیزی در بساط ندارد. پیامبراکرم(ص) به همراه حضرت علی، امام حسن و امام حسین و حضرت فاطمه علیهم السلام به سمت صحرا رفت.
از آن سو نمایندگان نجران در حالی که اسقف آنها پیشاپیش حرکت می کرد به محل رسیدند. وقتی پیامبر را دید، از همراهان ایشان پرسید، که به او گفتند: این پسرعمو و داماد او و محبوبترین خلق خدا نزد او است و این دو پسر، فرزندان دختر او از علی علیه السلام هستند و آن بانوی جوان، دخترش فاطمه علیها السلام است که عزیزترین مردم نزد او، و نزدیک ترین افراد به قلب او است. به اسقف گفته شد که برای مباهله قدم پیش گذار.
اسقف گفت: نه، من مردی را می بینم که نسبت به مباهله با کمال جرأت اقدام می کند و می ترسم راستگو باشد.
من چهره هایی را می بینم که هرگاه دست به دعا بلند کنند و از درگاه الهی بخواهند که بزرگترین کوهها را از جای برکند، فوراً اینطور خواهد شد. بنابراین، هرگز صحیح نیست ما با این افراد مباهله نماییم. زیرا بعید نیست که همه ما نابود شویم، و ممکن است دامنه عذاب گسترش پیدا کند، و همه مسیحیان جهان را بگیرد و در روی زمین حتی یک مسیحی باقی نماند.
نمایندگان نجران وقتی که دیدند پیامبراکرم(ص) نزدیکان و عزیزان خود را برای مباهله به همراه آورده است، دریافتند که رسول الله(ص) به دعوت و دعای خود اعتقاد راسخ دارد، والا یک فرد مردد، عزیزان خود را در معرض بلای آسمانی و عذاب الهی قرار نمی دهد.
هیات نمایندگی نجران با دیدن وضع یاد شده، وارد شور شده و به اتفاق آراء تصویب کردند که هرگز وارد مباهله نشوند، آنان حاضر شدند که هر سال مبلغی به عنوان "جزیه" ( مالیات سالانه) بپردازند و در برابر آن، حکومت اسلامی از جان و مال آنان دفاع کند. پیامبراکرم(ص) نیز رضایت خود را اعلام نمود و قضیه مباهله به اتمام رسید.
سپس پیامبراکرم(ص) فرمود: عذاب، سایه شوم خود را بر سر نمایندگان مردم نجران گسترده بود و اگر از در ملاعنه و مباهله وارد می شدند، صورت انسانی خود را از دست داده، و در آتشی که در بیابان برافروخته می شد، می سوختند و دامنه عذاب به سرزمین نجران نیز کشیده می شد.
درعربستان پیش از اسلام، زن هیچ جایگاهی نداشت. زن به عنوان کنیزی که در خدمت مرد قرار می گرفت تا کارهای خانه اش را انجام دهد، ایفای وظیفه می نمود.
او در مسائل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و غیره حق دخالت و اظهارنظر نداشت. در چنین شرایطی بود که اسلام ظهور نمود، دیگر به جنس انسان اهمیتی نمی داد بلکه انسانیت وی حائز اهمیت بود. زنان صاحب حق و حقوقی شدند و دیگر کمتر مورد ظلم قرار می گرفتند. در چنین شرایطی که دختران زنده به گور می شدند و برای زنان در جامعه هیچ شخصیتی قائل نبودند. حضرت زهرا علیهاالسلام پا به عرصه هستی نهاد و همگان از کارهای پیامبر(ص) نسبت به ایشان تعجب می نمودند. پیامبراکرم با آن مقام مادی و معنوی، خم شده و دستان دختر خود را می بوسید و به او احترام ویژه می گذاشت. البته خیلی ها به اشتباه تصور می کنند که ارزش حضرت به خاطر این بوده است که ایشان دختر نبوت، همسر ولایت و مادر امامت بوده اند. حال آنکه باید در نظر داشت که ایشان شایستگی و ارزش آن را داشته که در این مسندها جای گرفته است.
با بررسی تاریخ روز مباهله پی می بریم که خود حضرت زهرا(س) آن قابلیت را داشته و از مقام والای معنوی برخوردار بودند که به همراه پیامبر(ص) به مباهله می روند. چرا که در درگاه الهی قرب داشته و دعا یا نفرین ایشان به استجابت می رسید.
مباهله با مسیحیان نجران کار ساده ای نبود که با هر زن و مرد عادی بتوان آن را به اجرا درآورد بلکه افراد شرکت کننده در مباهله باید به درجه ای از حق و یقین رسیده باشند که خدای متعادل درخواست آنان را پاسخ گوید.
این که حضرت صدیقه طاهره علیهاالسلام در مراسم مباهله شرکت داشته، حاکی از عظمت شخصیت ایشان می باشد.
غالب مفسران و محدثان شیعه و اهل تسنن تصریح کرده اند که آیه مباهله در حق اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده است و پیامبر تنها کسانی را که همراه خود به میعادگاه برد فرزندانش حسن و حسین و دخترش فاطمه و علی علیهم السلام بودند.
برخی از مفسران اهل تسنن که در اقلیت هستند، کوشیده اند که ورود احادیث واقعه ی روز مباهله را در این زمینه که در عظمت اهل بیت علیهم السلام بوده است، انکار نمایند. ولی با مراجعه به مسانید و منابع اهل تسنن دیده می شود که بسیاری از آنان احادیثی ذکر نموده اند بنابر این نظر که قضیه تاریخی مباهله مربوط به پیامبراکرم، حضرت علی، حسنین و حضرت زهرا علیهم السلام می باشد.
برای اثبات این حرف، برخی از روایات آنان را در این باب با ذکر مدارک ذکر می نماییم.
" قاضی نورالله شوشتری" در جلد سوم از کتاب نفیس" احقاق الحق" طبع جدید صحفه 46 چنین می گوید: " مفسران در این مسئله اتفاق نظر دارند که " ابناء نا" در آیه فوق اشاره به حسن و حسین علیهماالسلام و " نساء نا" اشاره به فاطمه علیهاالسلام و" انفسنا" اشاره به علی علیه السلام است.
سپس- در پاورقی کتاب مزبور- در حدود شصت نفر از بزرگان اهل سنت ذکر شده اند که تصریح نموده اند آیه مباهله درباره اهل بیت علیهم السلام نازل شده است و نام آنها و مشخصات کتب آنها را از صفحه 46 تا 76 مشروحاً آورده است.
از جمله شخصیتهای سرشناسی که این مطلب از آنها نقل شده افراد زیر هستند:
1. " مسلم بن حجاج نیشابوری" صاحب " صحیح" معروف که از کتب شش گانه مورد اعتماد اهل سنت است. در جلد 7 صفحه 120.
2. " احمد بن حنبل" در کتاب " مسند" جلد1، صفحه 185.
3. " طبری" در تفسیر معروفش در ذیل همین آیه، جلد سوم، صفحه 192.
4. " حاکم" در کتاب " مستدرک" جلد سوم، صفحه 150.
5. " حافظ ابونعیم اصفهانی" در کتاب " دلائل النبوة" صفحه 297.
6. " واحدی نیشابوری" در کتاب" اسباب النزول"، صفحه 74.
7. " فخر رازی" در تفسیر معروفش، جلد8، صفحه85.
8. " ابن اثیر" در کتاب " جامع الاصول"، جلد 9، صفحه 470.
9. " ابن جوزی" در " تذکرة الخواص" صفحه 17.
10. " طنطاوی" مفسر معروف در تفسیر" الجواهر" جلد دوم، صفحه 120.
11. " زمخشری" در تفسیر" کشاف" جلد1، صفحه 193.
1- فروغ ابدیت، جعفر سبحانی.
2- تفسیر نمونه، ذیل آیه مبارکه.
مشروح جریان مباهله |
زمینهساز واقعه مباهله نامه رسولخدا (ص) به مسیحیان نجران و دعوت آنها به اسلام بود و حاملین این نامه عتبةبن غزوان و عبداللهبن ابىامیة و الهدیربن عبدالله و صهیببن سنان شمرده شدهاند (24) و متن آن را ابنکثیر در البدایة و النهایة چنین ذکر کرده است:
«باسم اله ابراهیم و اسحاق و یعقوب من محمد النبى رسولالله الى اسقف نجران اسلم انتم فانى احمد الیکم اله ابراهیم و اسحاق و یعقوب. اما بعد فانى ادعوکم الى عبادةالله من عبادة العباد و ادعوکم الى ولایةالله من ولایة العباد و ان ابیتم فالجزیة فان ابیتم آذنتکم بحرب و السلام.»
ولى یعقوبى صدرنامه را با اندکى تفاوت این چنین نقل کرده است:
«بسمالله من محمد رسولالله الى اسقفة نجران، بسمالله فانى احمد الیکم اله ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب... .»
سید ابنطاووس در اقبال فرموده است که رسولخدا(ص) در این نامه آیه شریفه
«قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سواء بیننا و بینکم ان لا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون» (آل عمران / 64)
را درج نمود. (25)
در هر صورت پیام اصلى این نامه اعلام رسالت رسولخدا و دعوت از اسقف یا اسقفهاى نجران و مردم مسیحى آن منطقه به آیین اسلام بود. اما در صورتى از پذیرش اسلام امتناع ورزند یا باید مقررات ویژه پرداخت جزیه به حکومت اسلامى را بپذیرند و یا آماده جنگ شوند.
در میان مورخین شکى نیست که هیئت اعزامى مسیحیان نجران در سال دهم هجرى به حضور رسولخدا در مدینه رسیدند و صلحنامه را امضاء کردند و تاریخ نگارش این نامه نباید به فاصله زیادى از تاریخ نگارش صلحنامه باشد. ابناثیر کتابت هر دو را در سال دهم هجرى ذکر کرده است . سیدابنطاووس در اقبال فرموده است که این نامه بعد از نامههایى بود که رسولخدا به کسرى و قیصر نوشت یعنى حدود سال نهم هجرى و بعد از نزول آیه جزیه. به هر جهت مىتوان یقین پیدا کرد که این نامه مربوط به اواخر دوران مدینه است و قرائن داخلى موجود در متن نامه یعنى اعلام جنگ به مخاطبین و الزام آنها به جزیه، خود بهترین دلیل بر زمان نگارش نامه است (26) پس اگر نگارش این نامه را به دوران مکه مربوط بدانیم خطایى فاحش است. (27) مخاطب مستقیم این نامه اسقف یا اسقفهاى نجران بودند و این لفظ از آن رو بر آنها اطلاق مىشد که سمت پیشواى دینى بودن مردم را بر عهده داشتند و اسم خاص براى شخص یا اشخاصى به شمار نمىآمد. در منتهىالارب ذیل لغت «اسقف» آمده است: اسقف صاحب منصبى از مناصب دینى نصارى است که او برتر از «قسیس» و فروتر از «مطران» باشد. مهتر ترسایان در بلاد اسلام اول «بطریق» است و پس از آن «جاثلیق» و پس از آن «مطران» و پس از آن اسقف و پس از آن «قسیس» و پس از آن «شماس».
اما سابقه مسیحیت در نجران بنابر آنچه در برخى منابع آمده است به ورود مردى صالح به نام «فیمیون» بدین منطقه بازمىگردد. پیش از او مردم این منطقه بر دین عرب بودند و درخت نخل بزرگى داشتند که او را مىپرستیدند به پاى او به عبادت مىپرداختند. فیمیون از عباد و زهاد و از موحدین در دین مسیحیت بود و مستجاب الدعوة شده بود. او از شهرى به شهرى مىرفت و به کار بنایى مىپرداخت و از دسترنج خود مىخورد و دین مسیحیت را تبلیغ مىکرد تا عبور او به یکى از آبادیهاى شام افتاد و مردى از اهالى آنجا به شأن و منزلت او واقف گشت و پیرو او شد چون از شام بیرون آمدند کاروانى از اعراب آن دو را به بندگى گرفتند و به اهالى نجران فروختند. مردى از اشراف نجران که فیمیون را خریده بود از او کراماتى دید فیمیون بدو گفت از پرستش درختى که نه نفع مىرساند و نه ضررى دست بردارید و مناگر خدایم را بخوانم او را نابود خواهد کرد. پس تطهیر کرد و دو رکعت نماز خواند و دعا کرد و خدا بادى فرستاد و آن درخت را از جاى برکند و از اینجا اهل نجران به مسیحیت روى آوردند . (28)
و به نقلى دیگر فیمیون به نزدیکى نجران آمد و فرزندى از اهالى آنجا به نام عبداللهبن ثامر به نزد او رفت و آمد مىکرد و مطالبى از او آموخت و بدان مرتبه رسید که از او عجایبى صادر شد و برخى اهالى نجران چون کرامات او را دیدند به دین او داخل شدند و این خبر چون به پادشاه آن منطقه رسید آن پسر را کشت و آتشى برافروخت و هر کس را که از دین اجدادى خود دست کشیده بود بدان آتش مىانداخت و از اینجا داستان اصحاب اخدود شکل گرفت.
و برخى در تأیید این حکایت آوردهاند که پیامبر اسلام فرمود:
چهار آبادى محفوظ هستند مکه و مدینه و ایلیا و نجران و هیچ شبى نیست جز آن که بر نجران هفتاد هزار فرشته نازل مىشود و بر اصحاب اخدود سلام مىکنند. (29)
بدین ترتیب مسیحیت در نجران استقرار یافت و به مرور زمان ریشهدار شد از جمله آثار حضور مسیحیت در این منطقه که توجه دیگران را بهخود معطوف داشته بود کعبه نجران بود؛ عبادتگاهى که به شکل کعبه مسلمانان ساخته شده بود و بنیان آن را عبدالمدانبن الدیان حارثى گذاشته بود. نصاراى نجران بدین معبد اهتمام زیادى داشتند و جمعى از اسقفها در آن مقیم بودند . «اعشى» شاعر عرب در شأن کعبه نجران سروده بود:
و کعبة نجران حتم علی
ک حتى تناخى بابوابها
نزور یزید و عبدالمسیح
و قیسا هم خیر اربابها (30)
اما از نظر جغرافیاى نجران نقطهاى واقع میان حجاز و یمن و طول آن به اندازه یک روز راه براى راکب سریع بود و در آن 73 آبادى وجود داشت که تنها 120 هزار مردى جنگى در آن ساکن بودند. (31) ولى بعدها منطقه میان کوفه و واسط که تا خود کوفه دو روز راه داشت نیز نجران نام گرفت . نصاراى نجران چون از نقطه اول توسط عمربن الخطاب در دوران زمامدارىاش رانده شدند به نقطه دوم آمدند و این سرزمین موسوم به اسم سرزمین اصلى آنان شد. (32) وقتى حکومت اسلامى در مدینه شکل گرفت هنوز یمن تحت نفوذ ایرانیان و زیرمجموعه حکومت فارس بود. بعد از هلاک کسرى رسولخدا حاکم وقت یمن را که «باذان» نام داشت و اسلام اختیار کرده بود در حکمرانى خود ابقا کرد. پس از وفات باذان قلمرو حکمرانى او میان چند نفر تقسیم شد و براى هریک از صنعاء، حمدان، مآرب، الجند و منطقه میان نجران و رمع و زبید عاملى قرار داده شد و عمروبن حزم بر نجران منصوب شد. (33)
ظاهر آن است که در زمان کتابت نامه رسولخدا به اسقف نجران، مردم این منطقه دو دسته بودند مسیحیانى که پیامبر نمایندگان خود را به همراه نامهاى به سوى آنان فرستاد و مشرکانى که خالدبن ولید از جانب پیامبر به سوى آنها آمد و این گروه از ساکنین نجران سرانجام مسلمان شدند و به حضور رسولخدا نیز رسیدند. (34)
به هر صورت حیات مسیحیت در نجران تا زمان رسولخدا تداوم یافت و بعد از آن تا زمان عمربن الخطاب نیز ادامه داشت. تا آن که خلیفه دوم آنها را از حجاز بیرون کرد و بدین حدیث از رسولخدا متمسک شد که «لاخرجن الیهود و النصارى عن جزیرة العرب حتى لا ادع فیها الامسلما» با آن که اهالى نجران با پیامبر صلح کرده بودند و برخى نیز در توجیه کار خلیفه دوم به روایت ابوعبیدةبن جراح از پیامبر استناد کردند که آن حضرت فرمود «اخرجوا الیهود من الحجاز و اخرجوا اهل نجران من جزیرة العرب» در زمان خلافت ظاهرى امیرالمؤمنین اهالى نجران به نزد آن حضرت آمدند و صلحنامه خود را آوردند و گفتند که این خط شما است ولى عمر ما را از سرزمین خودمان بیرون کرده است، پس آن حضرت فرمود اگر عمر که داناى به کار بود چنین کرده است من آن را تغییر نمىدهم. (35)
از نظر ما آنچه در این ماجرا بیشتر قابل اعتماد است اصل مسأله برخورد عمر با مسیحیان نجران و کوچ اجبارى آنهاست اما این کار چه توجیهى داشته است، بخوبى معلوم نیست و سؤالات دیگرى که پیرامون این صلحنامه و نقض آن از سوى عمر یا عدم الزام اهل نجران به شروط مقرر در آن وجود دارد، همه در جاى خود باید بحث شود (36) و هدف ما از بیان این تفصیلات در ذیل نامه رسولخدا (ص) آن بود که معلوم شود چگونه نجران با آن سابقه دراز در مسیحیت و آثار تاریخى همواره مورد توجه بوده و طبعا نحوه برخورد پیامبر اسلام با مسیحیان آنجا به جهت موقعیت ویژهاى که دارا بودند و خصوصا به جهت ارتباط مستقیم و نزدیک آنها با پادشاه روم مىتوانست انعکاس وسیعى در داخل و خارج جزیرةالعرب پیدا کند و نقطه عطفى در تاریخ معادلات مسلمانان با مسیحیان به شمار آید.
اسقف نجران در پى دریافت نامه رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم مجلس مشورتى مهمى در کلیساى بزرگ نجران تشکیل داد. در این مجلس مباحثات و مناظرات بسیارى میان بزرگان و دانشمندان مسیحى نجران در خصوص نحوه برخورد با دعوت رسولخدا مطرح شد که مشروح آن را تنها سیدابنطاووس در «اقبال الاعمال» نقل کردهاند و دیگران در بیان متن عربى یا ترجمه فارسى به نقل او اعتماد کردهاند. (37) ایشان در آغاز تصریح مىکند که از طرق صحیح و سندهاى معتبر بدین گزارش واقف شده است و از کتاب مباهله ابوالمفضل محمدبن عبدالمطلب شیبانى و کتاب حسنبن اسماعیلبن اشناس که در مورد عمل ماه ذىحجة است به عنوان منابع نقل خود نام مىبرد و مىفرماید ما سندهاى صحیح به هر دو کتاب داریم (38) . حقایق بسیارى که در این گزارش تاریخى وجود دارد و جلالت خاصى که بزرگان شیعه براى ناقل آن یعنى سیدبن طاووس قائلند، ما را وادار مىسازد که لااقل اجمالى از آن تفصیل را در اینجا منعکس سازیم و به آسانى از آن نگذریم.
چون نامه رسولخدا بر بزرگان نجران خوانده شد براى تصمیمگیرى نهایى همگى اجتماع کردند .
شیخ ایشان ابوحامد [ابوحارثه] حصینبن علقمه که یکصد و بیست سال عمر داشت و علامه آنها به شمار مىآمد. چون دید جملگى اتفاق کردهاند که به قصد جنگ با پیغمبر به مدینه بروند آنها را نصیحت کرد و به تأمل بیشتر در اطراف این کار فراخواند. او از جمله موحدان بود که در پنهان به رسولخدا ایمان آورده بود. پس از او کرزبن سبره حارثى که پیشواى بنىحارثبن کعب و از اشراف و فرماندهان سپاه بود سخن گفت و از نصائح ابوحامد برآشفت و عافیتطلبى او را مذمت کرد. سپس عاقب که اسم او عبدالمسیحبن شرحبیل بود و بزرگ قوم و صاحب نظر ایشان بود سخن کرز را تأیید کرد. آنگاه سید که اسم او اهتمبن نعمان بود و دانشمند نجران و همپایه عاقب به شمار مىآمد، سخن گفت و از آنان خواست که بیشتر تأمل کنند و به رأى واحدى برسند. گفتگو میان آنها و تنى چند از اهل مجلس ادامه پیدا کرد تا سرانجام بدین نتیجه رسیدند که براى پادشاه روم نامهاى بفرستند و براى جنگ با محمدصلى الله علیه وآله وسلم لشکرى به عنوان کمک طلب کنند ولى تا رسیدن آن لشکر با محمدصلى الله علیه وآله وسلم از در مسالمت درآیند. در لحظات آخر که بر این نظر متفق شدند و مىخواستند که متفرق شوند شخصى به نام حارثةبن اثال بهپا خواست و آنان را به یاد قسمتهایى از کتاب مقدس انداخت که مشتمل بر وصایاى عیسىعلیه السلام بود آنجا که عیسىعلیه السلام خبر مىدهد از آمدن پیغمبر خاتم که نام او فارقلیطا است و محل ولادت او کوه فاران در مکه معظمه است. سید و عاقب از سخنان حارثه مکدر شدند چرا که آن دو در میان مسیحیان نجران موقعیت خاصى پیدا کرده بودند و از سوى پادشاه روم براى آنها هدایا و اموالى فرستاده مىشد و اکنون مىترسیدند که مردم نجران مسلمان شوند دیگران اطاعت آنها نکنند.
بحث میان حارثه از یک سو و عاقب و سید از سوى دیگر در مورد پیغمبر خاتم و نام و نشانههاى او به درازا کشید. حارثه مىگفت احمد و محمد دو نام براى یک نفر است، همان شخصى که موسى و عیسى و ابراهیم به آمدن او بشارت دادهاند. پس سید به سراغ صحیفه شمعونبن حمون الصفا وصى حضرت عیسى رفت که به اهل نجران دست به دست رسیده بود و در آنجا عیسىعلیه السلام از آمدن فارقلیطا خبر مىدهد و چون از او مىپرسند فارقلیطا کیست، نشانههاى پیغمبر خاتم را مىگوید و از جمله آن که به وسیله فرزند او در آخرالزمان بعد از پاره شدن رشتههاى دین و خاموش شدن چراغ هدایت پیامبران بار دیگر دین برپا شود. سید بدین جا که رسید گفت فارقلیطا محمدصلى الله علیه وآله وسلم نیست چون او فرزند پسر ندارد. در پاسخ او حارثه رو کرد به شیخ ایشان یعنى ابوحارثه و از او خواست که کتاب جامعه را حاضر کنند و قسمتهایى از آن را بخوانند. روز بعد همه جمع شدند تا نتیجه مناظره را ببینند و سید و عاقب از این که کار بدینجا رسیده بود ناراحت بودند. چون مىدانستند حق با حارثه است. در این روز عاقب مدعى شد که محمدصلى الله علیه وآله وسلم پیغمبر است ولى فرستاده بر قوم خود است نه بر همه عرب و عجم. حارثه او را مجاب کرد که اگر او را پیغمبر و صادق مىدانى پس چه مىگویى ادعاى او را که خود را مبعوث بر همگان مىداند. بحث و مجادله همچنان جریان یافت تا مردم همه فریاد زدند الجامعه و از ابوحارثه خواستند که جامعه را برایشان بخواند . چون کتاب جامعه را آوردند و سید و عاقب نزدیک بود که از غصه هلاک شوند. در اینجا حارثه شخصى را فرستاد که اصحاب رسولخدا نیز در مجلس حاضر شوند. پس جامعه را گشودند و صحیفه آدم را قرائت کردند دیدند که در آنجا از آمدن پیامبران از آدم تا خاتم سخن مىگوید و خداوند براى پیغمبر خاتم که احمد است اوصافى ذکر مىکند. در آنجا آمده بود که خداوند به آدم پیامبران و ذریه ایشان را معرفى کرد. چون آدم همه را دید متوجه نورى شد که همه جا را گرفت و در اطراف او چهار نور دیگر بود. آدم از آنان پرسید و خداوند آنان را معرفى کرد که او احمد است و آن چهار نور دیگر وصىاش و دخترش و دو فرزندزاده او هستند. سپس ابوحارثه اهل مجلس را متوجه صحیفه شیث که به ادریس رسیده بود و به خط سریانى قدیم بود کرد. در آنجا سخن آدم آمده بود که دیدم در عرش الهى نوشته بود لا اله الاالله و محمد رسولالله و در همین صحیفه از دوازده کس که از فرزندان محمد هستند سخن به میان آمده بود و باز نگاه کردند در سخنان حضرت ابراهیم که خداوند با او از محمد و على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام و صاحب الامر سخن گفته بود تا آنجا که ابراهیم ایشان را شناخت و گفت رب صل على محمد و آل محمد اصحاب رسولخدا که در مجلس حاضر بودند چون این نشانهها را در کتاب جامعه دیدند بسیار خوشحال شدند و یقین و ایمان آنها بیشتر شد. سپس سفر دوم تورات را گشودند و در آنجا دیدند که خداوند به موسى خمسه طیبه و دوازده امام را معرفى کرده بود و بعد از آن انجیل را گشودند، آنجا که خداوند به عیسى خبر مىدهد از آمدن پیغمبرى بعد از همه پیغمبران که از فرزندان یعقوب است. عیسى گفت خدایا او چه نام دارد و علامت او چیست و ملک او چقدر خواهد بود و آیا براى او ذریهاى خواهد بود؟ خطاب رسید که یا عیسى نام او احمد است که از ذریه ابراهیم و اسماعیل است. روى او مانند قمر و جبین او منور است بر شتر سوار مىشود و مبعوث مىگردانم او را در امت امى که از علوم بهرهاى نداشته باشند و ملک او تا قیام قیامت خواهد بود و ولادت او در شهر پدر او اسماعیل است که شهر مکه باشد و زنان او بسیار بوده باشد و اولاد او کم و نسل او از دختر با برکت معصومه او خواهد بود و از آن دختر دو بزرگوار بهم رسند که شهید شوند و نسل او از ایشان بوده است پس طوبى براى آن دو پسر و دوستداران و یارىکنندگان ایشان خواهد بود.
سرانجام حارثه بر سید و عاقب در این مناظره فائق آمد و راه تأویلات آن دو را بست و ناچار شدند که در مقابل او دست از نزاع بکشند. نصارى بر گرد سید و عاقب جمع شدند و گفتند در نهایت رأى شما چیست؟ ایشان گفتند ما از دین خود برنگشتیم و شما نیز بر دین خود باشید ما اکنون به سوى پیغمبر قریش روانه مىشویم تا ببینیم چه آورده است و ما را به چه چیز مىخواند.
این خلاصهاى بود از گزارش سیدبن طاووس که در ترجمه علامه مجلسى بالغ بر سى و دو صفحه است. (39)
سید و عاقب به همراه چهارده سوار از نصاراى نجران که از بزرگان ایشان بودند و هفتاد تن از بنى حارثبن کعب به سوى مدینه روانه شدند. و از سوى دیگر چون رسولخدا دید مدتى از رفتن اصحاب ایشان به سوى نجران گذشته و خبرى نیامده است خالدبن ولید را با لشکرى به جانب آنان فرستاد که در راه با هیئت نجران برخورد کردند و همه به سوى مدینه متوجه شدند. قبل از رسیدن به شهر سید و عاقب به همراهان خود گفتند که سر و روى خود نظیف و جامهها را عوض کنند پس از مرکبها به زیر آمدند و جامههاى نفیس یمنى پوشیدند و خود را به مشک معطر ساختند و بر اسبهاى خود سوار شدند و نیزهها به دست گرفتند و به ترتیبى حرکت مىکردند که در تمام عرب از همه خوشروتر و تنومندتر به نظر مىآمدند. (40) سید ابنطاووس در کتاب «سعد السعود» از کتاب ابوعبدالله محمدبن العباسبن علىبن مروان معروف به حجام (41) موسوم به «ما انزل من القرآن فى النبىصلى الله علیه وآله وسلم [و اهل بیته]» واقعه مباهله را نقل مىکند و مىفرماید که محمدبن العباس در کتاب خود حدیث مباهله را به پنجاه و یک سند مختلف نقل کرده است (42) و من یکى از آنها را نقل مىکنم که جامعتر است.
منکدربن عبدالله گوید که چون سید و عاقب دو بزرگ نصاراى نجران با هفتاد سوار از بزرگان و اشراف به سوى رسولخدا متوجه شدند من با ایشان همراه شدم پس روزى «کرز» که خرج ایشان با او بود استرش سرنگون شد بر زمین خورد و کرز گفت هلاک شود آن که ما به نزد او مىرویم (مراد او حضرت رسول اکرمصلى الله علیه وآله وسلم بود) عاقب گفت بلکه تو هلاک و سرنگون شوى. کرز گفت چرا؟ عاقب گفت براى آن که نفرین کردى احمد را که پیغمبر امى است. کرز گفت چه مىدانى که او پیغمبر است؟ عاقب گفت مگر نخواندهاى مصباح چهارم انجیل را که حق تعالى وحى نمود به سوى مسیح که بگو بنىاسرائیل را که چه بسیار جاهل و نادان هستید خود را در دنیا خوشبو مىکنید تا نزد اهل دنیا و اهل خود خوشبو باشید ولى درونهاى شما نزد من همچون مردار گندیده است. اى بنىاسرائیل ایمان آورید به رسول من آن پیغمبر امى که در آخرالزمان خواهد آمد صاحب روى انور و شتر احمر و جبین ازهر و صاحب خلق حسن و جامههاى خشن و نزد من بهترین گذشتگان و گرامىترین آیندگان است. او به سنتهاى من عمل مىکند و از براى خوشنودى من در سختیها صبر مىنماید و به خاطر من با دست خود با مشرکان جهاد مىکند. پس بنىاسرائیل را به آمدن او بشارت بده و ایشان را امر کن که او را بزرگ شمارند و یارى نمایند.
آنگاه عیسى گفت اى مقدس و اى منزه. این بنده شایسته که دل من دوستار او شد پیش از آن که او را ببینم چه کسى است؟
حق تعالى فرمود: اى عیسى او از توست و تو از اویى. و مادر تو در بهشت همسر او خواهد بود. او فرزند کم و زنان بسیار خواهد داشت و مسکن او مکه خواهد بود که پایه خانهاى که ابراهیم بنا کرده است در آن محل است و نسل او از زن بابرکتى خواهد بود. دیدهاش به خواب مىرود و دلش به خواب نمىرود، هدیه را مىخورد و صدقه را نمىخورد. گفتار او موافق کردار اوست و پنهان او مطابق آشکار اوست پس خوشا به حال او و خوشا به حال کسانى از امت او که بر سنت او بمیرند و از اهل بیت او جدا نشوند.
عیسى گفت: خداوندا نام او را براى من بیان کن.
حق تعالى فرمود یک نام او احمد است و یک نام او محمد است و او فرستاده و رسول من است به سوى جمیع مخلوقات من و از همه خلق منزلت او به من نزدیکتر است و شفاعت او نزد من از همه کس مقبولتر است. مردم را جز به آنچه من دوست دارم امر نمىکند و ایشان را جز از آنچه من ناپسند دارم نهى نمىکند.
چون عاقب از این سخنان فارغ شد کرز به او گفت هرگاه این مرد چنین که مىگویى هست پس چرا ما را براى معارضه به سوى او مىبرى؟ عاقب گفت به سوى او مىرویم که سخنان او را بشنویم و اطوار و احوال او را مشاهده نماییم پس اگر همان باشد که وصفش را خواندهایم با او صلح مىکنیم که دست از اهل دین ما بردارد به گونهاى که نداند ما او را شناختهایم و اگر دروغ گوید کفایت شر او بکنیم.
کرز گفت اگر مىدانى که او بر حق است چرا ایمان بدو نمىآورى و پیروى او نمىکنى و با او صلح خواهى کرد.
عاقب گفت مگر ندیدهاى که این گروه نصارى با ما چه کردهاند. ما را گرامى داشتند و مالدار گردانیدند و کلیساهاى رفیع براى ما بنا کردند و نام ما را پرآوازه ساختند پس چگونه نفس ما راضى مىشود که در دینى داخل شویم که وضیع و شریف در آن مساوى هستند. (43)
40 حدیث غدیر
مقدمه:
سال دهم هجرت که مسلمانان همراه پیامبر اکرم(ص) مراسم حج را به پایان رساندند و آن سال، بعدا «حجة الوداع» نام گرفت، پیامبر اکرم(ص) عازم مدینه گردید.
فرمان حرکت صادر شد. هنگامى که کاروان به سرزمین «رابغ» در سه میلى جحفه که میقات حجاج است، رسید امین وحى در مکانى به نام «غدیرخم» فرود آمد.
آیه:«یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس».نازل شد که اى پیامبر، آنچه از طرف خدا فرستاده شده، به مردم ابلاغ کن. اگر این کار را نکنى، رسالت خود را تکمیل نکرده اى و خداوند تو را از گزند مردم حفظ خواهد کرد.
سوره مائده، آیه دستور توقف در آن مکان صادر شد. همه مردم ایستادند. وقت ظهر هوا، بشدت گرم بود. پیامبر اکرم(ص) نماز ظهر را با جماعت خواند سپس در حالى که مردم دور او را گرفته بودند، بر روى نقطه بلندى که از جهاز شتران برپا شد، قرار گرفت و با صداى رسا خطبه خواند و سپس فرمود:
«مردم نزدیک است من دعوت حق را لبیک گویم و از میان شما بروم من مسؤولم و شما هم مسؤولید».
سپس مطالبى گرانبها بیان کرد و فرمود:
«من دو چیز نفیس در میان شما به امانت گذاردم، یکى کتاب خدا و دیگرى عترت و اهل بیت من، این دو هرگز از هم جدا نشوند. مردم بر قرآن و عترت من پیشى نگیرید و در عمل به آنها کوتاهى نورزید که هلاک مىشوید».
در این هنگام دست على(ع) را گرفت و او را بلند کرد و به همه مردم معرفى نمود، سپس فرمود:
«سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنان کیست؟ همگى گفتند: خدا و پیامبر او داناترند».
پیامبر اکرم(ص) فرمود:
«خدا، مولاى من و من، مولاى مؤمنانم و من بر آنها از خودشان اولى و سزاوارترم».
بعد فرمود:
« من کنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و... »
«اى مردم هرکس من مولاى اویم، على مولاى اوست، خداوندا کسانى را که على را دوست دارند، دوست بدار و کسانى که او را دشمن دارند، دشمن دار و...»
سپس فرشته وحى نازل شد و آیه «الیوم اکملت لکم دینکم...» را نازل فرمود و آن روز در تاریخ اسلام جاودانه و حماسهساز شد.
آرى غدیر، روز حماسه جاوید، روز ولایت، روز امامت، روز وصایت، روز اخوت، روز رشادت و شجاعت و شهامت و حفاظت و رضایت و صراحت شناخته شد. روز نعمت، روز شکرگزارى، روز پیام رسانى، روز تبریک و تهنیت، روز سرور و شادى و هدیه فرستادن، روز عهد و پیمان و تجدید میثاق، روز تکمیل دین و بیان حق، روز راندن شیطان، روز معرفى راه و رهبر، روز آزمون، روز یاس دشمن و امیدوارى دوست و خلاصه روز اسلام و قرآن و عترت، روزى که پیروان واقعى مکتب حیات بخش اسلام آن را گرامى مى دارند و به همدیگر تبریک مى گویند.
از احادیث بر مىآید که ائمه: آن روز را جشن مىگرفتند و در آن روز مراسم ویژه اى داشتند، شبیه مراسمى که ما ایرانیان امروز در عید نوروز داریم.
از فیاض بن محمد طوسى نقل شده: روز غدیر به حضور امام هشتم(ع) رسید. دید گروهى از افراد ویژه در خدمت حضرت هستند که امام آنان را براى افطار در خانه اش نگهداشت و به منزل آنان غذا و لباس و کفش و انگشتر و هدایاى دیگر فرستاد و آن روز وضع او و اطرافیان او کاملا عوض شده بود و فضائل آن روز را براى آنان یادآورى مىکرد. (بحار الانوار، 97: 112، ح 8. )
در حدیث دیگرى است: روزى از روزهاى خلافت على(ع) جمعه و عید غدیر به یک روز افتاد. امام(ع) خطبه مفصلى خواند و فرمود:
«این مجمع اکنون به پایان مىرسد و شما همگى به خانه هایتان بر مىگردید، بروید - خداى بر شما رحمت فرستد - و بر خانواده خود فراخ گیرید و به برادران خود نیکى کنید.
خداوند را بر این نعمت که شما را بخشیده است، سپاس گزارید. متحد شوید تا خدا کمکتان کند. نیکویى کنید تا خدا دوستیتان را پایدار کند. از نعمتهاى خداداد، یکدیگر را هدیه فرستید.
خداوند در این روز چندین برابر دیگر عیدها پاداش دهد.
این گونه پاداش جز در این روز (غدیر) دیگر نخواهید یافت. نیکویىکردن در این روز مال را بسیار کند و عمر را زیاد.
مهربانى کردن باعث رحمت خدا شود و مهربانى او. در این روز به برادران و خاندان از مال خدا داده ببخشید، هر اندازه که بتوانید. همواره چهره خندان دارید. چون به یکدیگر رسیدید، شادمانى کنید، و خدا را بر نعمتهایش سپاس گوئید. بروید و به آنان که امیدشان به شماست، نیکى بسیار کنید در خورد و خوراک، خود و زیردستانتان یکسان باشید. این یکسانى و مساوات را تا جایى که توانایى دارید عملى سازید، که پاداش یک درهم در این روز، صد هزار درهم است و برکت به دستخداست.
روزه این روز را نیز خداوند مستحب قرار داده است و در برابر آن پاداشى بس بزرگ نهاده. اگر کسى در این روز، نیاز برادران خود را برآورد - پیش از تمنا و درخواست - و با میل و غبتخوبى کند، پاداش او چنان باشد که این روز را روزه داشته است و شب آن را با عبادت به بامداد رسانیده.
و هرکس در این روز به روزه دارى افطارى دهد، چنان است که گویى دسته دسته مردم را افطارى داده است...
همین که به یکدیگر رسیدید همراه سلام، مصافحه کنید و نعمتى را که در این روز نصیبتان شده است به یکدیگر تبریک گویید. باید این سخنان را آن که بود و شنید به آن که نبود و نشنید، برساند. باید توانگران به سراغ مستمندان روند و قدرتمندان به دنبال ضعیفان، پیامبر(ص) مرا به این چیزها امر کرده است».(ترجمه این روایت تا اینجا از استاد محمدرضا حکیمى است که از حماسه غدیر، ص 71 گرفته شده است.) بعد امام(ع) خطبه جمعه را خواند و نماز جمعه را نماز عیدش قرار داد، بعد با فرزند و شیعیانش به منزل امام حسین(ع) برگشت که غذا آماده کرده بودند و آن شیعیان نیازمند و بىنیاز با هدایاى او به طرف خانواده خود برگشتند. (بحار الانوار 97: 117.)
به امید روزى که همه مسلمانان بویژه مردم مسلمان ایران روز عید غدیر را بزرگترین عید خود قرار داده و این روزه آن طور که بایسته و شایسته آن است، گرامى بدارند.
غدیر در قرآن
الیوم اکملت لکم دینکمو اتممت علیکم نعمتىو رضیت لکم الاسلام دینا.
مائده: 3.
امروز (روز غدیر خم) دین شما را به حد کمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را بعنوان دین براى شما پسندیدم.
فصل اول:جایگاه عید غدیر در مکتب
1-عید خلافت و ولایت
روى زیاد بن محمد قال:
دخلت على ابى عبد الله(ع) فقلت:
للمسلمین عید غیر یوم الجمعة والفطر والاضحى؟
قال: نعم، الیوم الذى نصب فیه رسولالله(ص) امیرالمؤمنین(ع). مصباح المتهجد: 736.
زیاد بن محمد گوید:
بر امام صادق(ع) وارد شدم و گفتم: آیا مسلمانان عیدى غیر از عید قربان و عید فطر و جمعه دارند؟ امام(ع) فرمود:
آرى، روزى که رسول خدا(ص) امیرمؤمنان(ع) را (به خلافت و ولایت) منصوب کرد.
2- برترین عید امت
قال رسول الله(ص):
یوم غدیر خم افضل اعیاد امتى و هو الیوم الذى امرنى الله تعالى ذکره فیه بنصب اخى على بن ابى طالب علما لامتى، یهتدون به من بعدى و هو الیوم الذى اکمل الله فیه الدین و اتم على امتى فیه النعمة و رضى لهم الاسلام دینا. امالى صدوق: 125، ح 8.
رسول خدا(ص) فرمود:
روز غدیر خم برترین عیدهاى امت من است و آن روزى است که خداوند بزرگ دستور داد; آن روز برادرم على بن ابى طالب را به عنوان پرچمدار (و فرمانده) امتم منصوب کنم، تا بعد از من مردم توسط او هدایت شوند، و آن روزى است که خداوند در آن روز دین را تکمیل و نعمت را بر امت من تمام کرد و اسلام را به عنوان دین براى آنان پسندید.
3- عید بزرگ خدا
عن الصادق(ع) قال:
هو عید الله الاکبر،و ما بعث الله نبیا الا و تعید فى هذا الیوم و عرف حرمته و اسمه فى السماء یوم العهد المعهود و فى الارض یوم المیثاق الماخوذ و الجمع المشهود. وسائل الشیعه، 5: 224، ح 1.
امام صادق(ع) فرمود:
روز غدیر خم عید بزرگ خداست، خدا پیامبرى مبعوث نکرده، مگر اینکه این روز را عید گرفته و عظمت آن را شناخته و نام این روز در آسمان، روز عهد و پیمان و در زمین، روز پیمان محکم و حضور همگانى است.
4- عید ولایت
قیل لابى عبد الله(ع):
للمؤمنین من الاعیاد غیر العیدین و الجمعة؟
قال: نعم لهم ما هو اعظم من هذا، یوم اقیم امیرالمؤمنین(ع) فعقد له رسول الله الولایة فىاعناق الرجال والنساء بغدیر خم.
وسائل الشیعه، 7: 325، ح 5.
به امام صادق(ع) گفته شد:
آیا مؤمنان غیر از عید فطر و قربان و جمعه عید دیگرى دارند؟ فرمود:
آرى، آنان عید بزرگتر از اینها هم دارند و آن روزى است که امیرالمؤمنین(ع) در غدیر خم بالا برده شد و رسول خدا مساله ولایت را بر گردن زنان و مردان قرار داد.
5- روز تجدید بیعت
عن عمار بن حریز قال دخلت على ابى عبد الله(ع) فىیوم الثامن عشر من ذى الحجة فوجدته صائما فقال لى:
هذا یوم عظیم عظم الله حرمته على المؤمنین و اکمل لهم فیه الدین و تمم علیهم النعمة و جدد لهم ما اخذ علیهم من العهد والمیثاق.
مصباح المتهجد: 737.
عمار بن حریز گوید:
روز هجدهم ماه ذیحجه خدمت امام صادق(ع) رسیدم و آن حضرت را روزه یافتم. امام به من فرمود: امروز، روز بزرگى است، خداوند به آن عظمت داده و آن روز دین مؤمنان را کامل ساخت و نعمت را بر آنان تمام نمود و عهد و پیمان قبلى را تجدید کرد.
6- عید آسمانى
قال الرضا(ع): حدثنى ابى، عن ابیه(ع) قال:
ان یوم الغدیر فى السماءاشهر منه فى الارض.
مصباح المتهجد: 737.
امام رضا(ع) فرمود:
پدرم به نقل از پدرش (امام صادق(ع)) نقل کرد که فرمود:
روز غدیر در آسمان مشهورتر از زمین است.
7- عید بىنظیر
قال على (ع):
ان هذا یوم عظیم الشان،فیه وقع الفرج، ورفعت الدرج و وضحت الحجج وهو یوم الایضاح والافصاح من المقام الصراح،ویوم کمال الدین و یوم العهد المعهود...
بحارالانوار، 97: 116.
على(ع) فرمود:
امروز (عید غدیر) روز بس بزرگى است.
در این روز گشایش رسیده و منزلت (کسانى که شایسته آن بودند) بلندى گرفت و برهان هاى خدا روشن شد و از مقام پاک با صراحت سخن گفته شد و امروز روز کامل شدن دین و روز عهد و پیمان است.
8- عید پربرکت
عن الصادق(ع):
والله لو عرف الناس فضل هذا الیوم بحقیقته لصافحتهم الملائکة فى کل یوم عشر مرات...
وما اعطى الله لمن عرفه ما لایحصى بعدد.
مصباح المتهجد: 738.
امام صادق(ع) فرمود:
به خدا قسم اگر مردم فضیلت واقعى «روز غدیر» را مىشناختند، فرشتگان روزى ده بار با آنان مصافحه مىکردند و بخششهاى خدابه کسى که آن روز را شناخته، قابل شمارش نیست.
9- عید فروزان
قال ابو عبد الله(ع):
... و یوم غدیر بین الفطر والاضحىو یوم الجمعة کالقمر بین الکواکب.
اقبال سید بن طاووس: 466.
امام صادق(ع) فرمود:
... روز غدیر خم در میان روزهاى عید فطر و قربان و جمعه همانند ماه در میان ستارگان است.
10- یکی از چهار عید الهى
قال ابو عبد الله(ع):
اذا کان یوم القیامة زفت اربعة ایام الىاللهعز و جل کما تزف العروس الى خدرها:
یوم الفطر و یوم الاضحى و یوم الجمعةو یوم غدیر خم.
اقبال سید بن طاووس: 466.
امام صادق(ع) فرمود:
هنگامى که روز قیامت برپا شود چهار روز بسرعت بسوى خدا مىشتابند همانطور که عروس به حجله اش بسرعت مىرود.
آن روزها عبارتند از:
روز عید فطر و قربان و جمعه و روز غدیر خم.
فصل دوم: شایسته ها و بایسته هاى غدیر
11- روز پیام و ولایت
قال رسول الله(ص):
یا معشر المسلمین لیبلغ الشاهد الغائب، اوصى من آمن بى و صدقنى بولایة على، الا ان ولایة على ولایتى و ولایتى ولایة ربى، عهدا عهده الى ربى و امرنى ان ابلغکموه.
بحارالانوار 37: 141، ح 35.
رسول خدا(ص) (در روز غدیر) فرمود:
اى مسلمانان! حاضران به غایبان برسانند: کسى را که به من ایمان آورده و مرا تصدیق کرده است، به ولایت على سفارش می کنم، آگاه باشید ولایت على، ولایت من است و ولایت من، ولایت خداى من است. این عهد و پیمانى بود از طرف پروردگارم که فرمانم داد تا به شما برسانم.
12- روز اطعام
قال ابو عبد الله(ع):
... و انه الیوم الذى اقام رسول الله(ص) علیا(ع) للناس علما و ابان فیه فضله و وصیه فصام شکرا لله عزوجل ذلک الیوم و انه لیوم صیام و اطعام و صلة الاخوان و فیه مرضاة الرحمن، و مرغمة الشیطان.
وسائل الشیعه 7: 328، ضمن حدیث 12.
امام صادق(ع) فرمود:
عید غدیر، روزى است که رسول خدا(ص) على(ع) را بعنوان پرچمدار براى مردم برافراشت و فضیلت او را در این روز آشکار کرد و جانشین خود را معرفى کرد، بعد بعنوان سپاسگزارى از خداى بزرگ آن روزه را روزه گرفت و آن روز، روز روزه دارى و عبادت و طعام دادن و به دیدار برادران دینى رفتن است. آن روز روز کسب خشنودى خداى مهربان و به خاک مالیدن بینى شیطان است.
13- روز هدیه
عن امیر المؤمنین(ع) قال:
... اذا تلاقیتم فتصافحوا بالتسلیم و تهابوا النعمة فی هذا الیوم، و لیبلغ الحاضر الغائب، والشاهد الباین، ولیعد الغنى الفقیر والقوى على الضعیف امرنى رسولالله(ص) بذلک.
وسائل الشیعه 7: 327.
امیر المؤمنین(ع) (در خطبه روز عید غدیر) فرمود:
وقتى که به همدیگر رسیدید همراه سلام، مصافحه کنید، و در این روز به یکدیگر هدیه بدهید، این سخنان را هر که بود و شنید، به آن که نبود برساند، توانگر به سراغ مستمند برود، و قدرتمند به یارى ضعیف، پیامبر مرا به این چیزها امر کرده است.
14- روز کفالت
عن امیر المؤمنین(ع) قال:
... فکیف بمن تکفل عددا من المؤمنین والمؤمنات وانا ضمینه علىالله تعالى الامان منالکفر والفقر وسائل الشیعه 7: 327.
امیر مؤمنان(ع) فرمود:
... چگونه خواهد بود حال کسى که عهده دار هزینه زندگى تعدادى از مردان و زنان مؤمن (در روز غدیر) باشد، در صورتى که من پیش خدا ضامنم که از کفر و تنگدستى در امان باشد.
15- روز سپاس و شادى
قال ابو عبد الله(ع):
... هو یوم عبادة و صلوة و شکر لله و حمد له،و سرور لما من الله به علیکم من ولایتنا،و انى احب لکم ان تصوموه.
وسائل الشیعه 7: 328، ح 13.
امام صادق(ع) فرمود:
عید غدیر، روز عبادت و نماز و سپاس و ستایش خداست و روز سرور و شادى است به خاطر ولایت ما خاندان که خدابر شما منت گذارد و من دوست دارم که شما آن روز را روزه بگیرید.
16- روز نیکوکارى
عن الصادق(ع):
... و لدرهم فیه بالف درهم لاخوانک العارفین،فافضل على اخوانک فى هذا الیومو سر فیه کل مؤمن و مؤمنة.
مصباح المتهجد: 737.
از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود:
یک درهم به برادران با ایمان و معرفت، دادن در روز عید غدیر برابر هزار درهم است، بنابراین در این روز به برادرانت انفاق کن و هر مرد و زن مؤمن را شاد گردان.
17- روز سرور و شادى
قال ابو عبد الله(ع):
انه یوم عید و فرح و سرورو یوم صوم شکرا لله تعالى.
وسائل الشیعه 7: 326، ح 10.
امام صادق(ع) فرمود:
عید غدیر، روز عید و خوشى و شادى است و روز روزه دارى به عنوان سپاس نعمت الهى است.
18- روز تبریک و تهنیت
قال على(ع):
عودوا رحمکم الله بعد انقضاء مجمعکم بالتوسعة على عیالکم، والبر باخوانکم والشکر لله عزوجل على ما منحکم، واجتمعوا یجمع الله شملکم، و تباروا یصل الله الفتکم، و تهانؤا نعمة الله کما هنا کم الله بالثواب فیه على اضعاف الاعیاد قبله و بعده الا فى مثله... بحارالانوار 97: 117.
على(ع) فرمود:
بعد از پایان گردهم آیى خود (در روز غدیر) به خانه برگردید، خدا بر شما رحمت فرستد. به خانواده خود گشایش و توسعه دهید، به برادران خود نیکى کنید، خداوند را بر این نعمت که شما را بخشیده است، سپاس گزارید، متحد شوید تا خدا به شما وحدت بخشد، نیکویى کنید تا خدا دوستیتان را پایدار کند، به همدیگر نعمت خدا را تبریک بگوئید، همانطور که خداوند در این روز با چندین برابر عیدهاى دیگر پاداش دادن به شما تبریک گفته، این گونه پاداشها جز در روز عید غدیر نخواهد بود.
19- روز درود و برائت
روى الحسن بن راشد عن ابى عبد الله(ع) قال:
قلت: جعلت فداک، للمسلمین عید غیرالعیدین؟ قال: نعم، یا حسن! اعظمهما و اشرفهما، قال: قلت له: و اى یوم هو؟
قال: یوم نصب امیرالمؤمنین(ع) فیه علما للناس.
قلت له: جعلت فداک وما ینبغى لنا ان نصنع فیه؟
قال: تصومه یا حسن و تکثر الصلوة على محمد و آله فیه و تتبرا الى الله، ممن ظلمهم،فان الانبیاء کانت تامر الاوصیاء بالیوم الذى کان یقام فیه الوصى ان یتخذ عیدا.
مصباح المتهجد: 680.
حسن بن راشد گوید:
به امام صادق(ع) گفتم: آیا مسلمانان بجز آن دو عید، عید دیگرى هم دارند؟ فرمود: بله، بزرگترین و بهترین عید. گفتم: کدام روز است؟
فرمود: روزى که امیرمؤمنان بعنوان پرچمدار مردم منصوب شد.
گفتم: فدایت شوم در آن روز سزاوار است، چه کنیم؟ فرمود: روزه بگیر و درود برمحمد و آلش بفرست و از ستمگران به آنان برائت بجوى، زیرا پیامبران به جانشینان دستور می دادند که روزى را که جانشین انتخاب مىشود، عید بگیرند.
20- عید اوصیاء
عن ابى عبد الله(ع) قال:
... تذکرون الله عز ذکره فیه بالصیام والعبادة والذکر لمحمد و آل محمد، فان رسول الله(ص) اوصى امیرالمؤمنین ان یتخذ ذلک الیوم عیدا، و کذلک کانت الانبیاء تفعل، کانوا یوصون اوصیائهم بذلک فیتخذونه عیدا.
وسائل الشیعه 7: 327، ح 1.
امام صادق(ع) فرمود:
در روز عید غدیر، خدا را با روزه و عبادت و یاد پیامبر و خاندان او یادآورى کنید، زیرا رسول خدا به امیرالمؤمنین سفارش کرد که آن روز را عید بگیرد، همینطور پیامبران هم به جانشینان خود سفارش مىکردند که آن روز را عید بگیرند، آنان هم چنین مىکردند.
21- روز گشایش و درود
عن ابى عبد الله(ع) قال:
والعمل فیه یعدل ثمانین شهرا، و ینبغى ان یکثر فیه ذکر الله عزوجل، والصلوة على النبى(ص) ، ویوسع الرجل فیه على عیاله.
وسائل الشیعه 7: 325، ح 6.
امام صادق(ع) فرمود:
ارزش عمل در آن روز (عید غدیر) برابر با هشتاد ماه است، و شایسته است آن روز ذکر خدا و درود بر پیامبر(ص) زیاد شود، و مرد، بر خانواده خود توسعه دهد.
22- روز دیدار رهبرى
عن مولانا ابى الحسن على بن محمد(ع) قال لابى اسحاق:
و یوم الغدیر فیه اقام النبى(ص) اخاه علیا علما للناس و اماما من بعده،[قال] قلت:
صدقت جعلت فداک، لذلک قصدت، اشهد انک حجة الله على خلقه.
وسائل الشیعه 7: 324، ح 3.
امام هادى(ع) به ابواسحاق فرمود:
در روز غدیر پیامبر اکرم(ص) برادرش على(ع) را بلند کرد و به عنوان پرچمدار (و فرمانده) مردم و پیشواى بعد از خودش معرفى کرد.
ابواسحاق گفت: عرض کردم، فدایت شوم راست فرمودى. به خاطر همین به زیارت و دیدار شما آمدم، گواهى مىدهم که تو حجت خدا بر مردم هستى.
23- روز تکبیر
عن على بن موسى الرضا(ع) :
من زار فیه مؤمنا ادخلالله قبره سبعین نورا و وسع فى قبره و یزور قبره کل یوم سبعون الف ملک ویبشرونه بالجنة.
اقبال الاعمال: 778.
امام رضا(ع) فرمود:
کسى که در روز (غدیر) مؤمنى را دیدار کند، خداوند هفتاد نور بر قبر او وارد مى کند و قبرش را توسعه می دهد و هر روز هفتاد هزار فرشته قبر او را زیارت می کنند و او را به بهشت بشارت می دهند.
24- روز دیدار و نیکى
قال الصادق(ع):
ینبغى لکم ان تتقربوا الى الله تعالى بالبر والصوم والصلوة و صلة الرحم و صلة الاخوان، فان الانبیاء علیهم السلام کانوا اذا اقاموا اوصیاءهم فعلوا ذلک و امروا به.
مصباح المتهجد: 736.
امام صادق(ع) فرمود:
شایسته است با نیکى کردن به دیگران و روزه و نماز و بجا آوردن صله رحم و دیدار برادران ایمانى به خدا نزدیک شوید، زیرا پیامبران زمانى که جانشینان خود را نصب می کردند، چنین می کردند و به آن توصیه می فرمودند.
25- نماز در مسجد غدیر
عن ابى عبد الله(ع) قال:
انه تستحب الصلوة فى مسجد الغدیرلان النبى(ص) اقام فیه امیر المؤمنین(ع)و هو موضع اظهرالله عزوجل فیه الحق.
وسائل الشیعه 3: 549.
امام صادق(ع) فرمود:
نماز خواندن در مسجد غدیر مستحب است، چون پیامبر اکرم(ص) در آنجا امیرمؤمنان(ع) را معرفى و منصوب کرد. و آنجایى است که خداى بزرگ، حق را آشکار کرد.
26- نماز روز غدیر
عن ابى عبد الله(ع) قال:
و من صلى فیه رکعتین اى وقتشاء و افضله قرب الزوال و هى الساعة التى اقیم فیها امیرالمؤمنین(ع) بغدیر خم علما للناس و... کان کمن حضر ذلک الیوم...
وسائل الشیعه 5: 225، ح 2.
امام صادق(ع) فرمود:
کسى که در روز عید غدیر هر ساعتى که خواست، دو رکعت نماز بخواند و بهتر اینست که نزدیک ظهر باشد که آن ساعتى است که امیرالمؤمنین(ع) در آن ساعت در غدیر خم به امامت منصوب شد، (هر که چنین کند) همانند کسى است که در آن روز حضور پیدا کرده است...
27- روزه غدیر
قال الصادق(ع):
صیام یوم غدیر خم یعدل صیام عمر الدنیا لو عاش انسان ثم صام ما عمرت الدنیا لکان له ثواب ذلک. وسائل الشیعه 7: 324، ح 4.
امام صادق(ع) فرمود:
روزه روز غدیر خم با روزه تمام عمر جهان برابر است. یعنى اگر انسانى همیشه زنده باشد و همه عمر را روزه بگیرد، ثواب او به اندازه ثواب روزه عید غدیر است.
28- روز تبریک و تبسم
عن الرضا(ع) قال:
... و هو یوم التهنئة یهنئ بعضکم بعضا،فاذا لقى المؤمن اخاه یقول:
«الحمد لله الذى جعلنا من المتمسکین بولایة امیر المؤمنین و الائمة(ع)»
و هو یوم التبسم فى وجوه الناس من اهل الایمان...
اقبال: 464.
امام رضا(ع) فرمود:
عید غدیر روز تبریک و تهنیت است. هر یک به دیگرى تبریک بگوید، هر وقت مؤمنى برادرش را ملاقات کرد، چنین بگوید: «حمد و ستایش خدایى را که به ما توفیق چنگ زدن به ولایت امیرمؤمنان و پیشوایان عطا کرد» آرى عید غدیر روز لبخند زدن به چهره مردم با ایمان است...
29- پیامبر و ولایت على(ع)
عن ابى سعید قال:
لما کان یوم غدیر خم امر رسول الله(ص) منادیا فنادى: الصلوة جامعة، فاخذ بید على(ع) و قال:
اللهم من کنت مولاه فعلى مولاه،اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.
بحارالانوار 37: 112، ح 4.
ابو سعید گوید:
در روز غدیر خم رسول خدا(ص) دستور داد: منادى ندا دهد که: براى نماز جمع شوید. بعد دست على(ع) را گرفت و بلند کرد و فرمود:
خدایا کسى که من مولاى اویم پس على هم مولاى اوست، خدایا دوست بدار کسى را که على را دوست بدارد و دشمن بدار کسى را که با على دشمنى کند.
30- زندگى پیامبرگونه
قال رسول الله(ص):
من یرید ان یحیى حیاتى، و یموت مماتى،ویسکن جنة الخلد التى وعدنى ربی فلیتول على ابن ابى طالب،(ع)فانه لن یخرجکم من هدى،ولن یدخلکم فى ضلالة.
الغدیر 10: 278.
رسول خدا(ص) فرمود:
کسى که می خواهد زندگى و مرگش همانند من باشد و در بهشت جاودانه اى که پروردگارم به من وعده کرده، ساکن شود، ولایت على بن ابى طالب(ع) را انتخاب کند، زیرا او هرگز شما را از راه هدایت بیرون نبرده، به گمراهى نمی کشاند.
31- پیامبر و امامت على(ع)
عن جابر بن عبد الله الانصارى قال: سمعت رسول الله(ص) یقول لعلى بن ابى طالب(ع):
یا على! انت اخى و وصیى و وارثی وخلیفتى علی امتى فی حیوتى و بعد وفاتی محبک محبى و مبغضک مبغضی و عدوک عدوى.
امالى صدوق: 124، ح 5.
جابربن عبد الله انصارى مىگوید:
از رسول خدا(ص) شنیدم که به على بن ابىطالب(ع) فرمود:
اى على، تو برادر و وصى و وارث و جانشین من در میان امت من در زمان حیات و بعد از مرگ منى. دوستدار تو دوستدار من و دشمن و کینه توز تو دشمن من است.
32- پایه هاى اسلام
عن ابى جعفر(ع) قال:
بنى الاسلام على خمس:
الصلوة و الزکوة و الصوم و الحج و الولایةو لم یناد بشىء ما نودى بالولایة یوم الغدیر.
کافى 2، 21، ح 8.
امام باقر(ع) فرمود:
اسلام بر پنج پایه استوار شده است: نماز، زکات، روزه، حج و ولایت و به هیچ چیز به اندازه آنچه در روز غدیر به ولایت تاکید شده، ندا نشده است.
33- ولایت جاودانه
عن ابى الحسن(ع) قال:
ولایة على(ع) مکتوبة فى صحف جمیع الانبیاء ولن یبعثا لله رسولا الا بنبوة محمد و وصیة على(ع). سفینة البحار 2: 691.
امام کاظم(ع) فرمود:
ولایت على(ع) در کتابهاى همه پیامبران ثبت شده است و هیچ پیامبرى مبعوث نشد، مگر با میثاق نبوت محمد(ص) و امامت على(ع).
34- ولایت و توحید
قال رسول الله(ص):
ولایة على بن ابى طالب ولایة اللهو حبه عبادة الله و اتباعه فریضة اللهو اولیاؤه اولیاء الله و اعداؤه اعداء اللهو حربه حرب الله و سلمه سلم الله عز و جل.
امالى صدوق: 32.
رسول خدا(ص) فرمود:
ولایت على بن ابیطالب(ع) ولایت خداست، دوست داشتن او عبادت خداست، پیروى کردن او واجب الهى است و دوستان او دوستان خدا و دشمنان او دشمنان خدایند، جنگ با او، جنگ با خدا و صلح با او، صلح با خداى متعال است.
35- روز ناله نومیدى شیطان
عن جعفر، عن ابیه(ص) قال:
ان ابلیس عدوالله رن اربع رنات:
یوم لعن، و یوم اهبط الى الارض،و یوم بعث النبى(ص) و یوم الغدیر.
قرب الاسناد: 10.
امام باقر(ع) از پدر بزرگوارش امام صادق(ع) نقل کرد که فرمود:
شیطان دشمن خدا چهار بار ناله کرد: روزى که مورد لعن خدا واقع شد و روزى که به زمین هبوط کرد و روزى که پیامبر اکرم(ص) مبعوث شد و روز عید غدیر.
36- ولایت علوى دژ توحید
عن النبى(ص):
یقول الله تبارک و تعالى:
ولایة على بن ابى طالب حصنى،فمن دخل حصنى امن من نارى.
جامع الاخبار: 52، ح 7.
پیامبر اکرم(ص) فرمود:
خداوند می فرماید: ولایت على بن ابیطالب دژ محکم من است، پس هر کس داخل قلعه من گردد، از آتش دوزخم محفوظ خواهد بود.
37- جانشین پیامبر
قال رسول الله(ص):
یا على انا مدینة العلم و انت بابها و لن تؤتى المدینة الا من قبل الباب... انت امام امتى و خلیفتى علیها بعدى، سعد من اطاعک و شقى من عصاک، و ربح من تولاک و خسر من عاداک.
جامع الاخبار: 52، ح 9.
رسول خدا(ص) فرمود:
اى على من شهر علمم و تو درب آن هستى، به شهر جز از راه درب آن وارد نشوند. ... تو پیشواى امت من و جانشین من در این شهرى، کسى که اطاعت تو کند سعادتمند است، و کسى که تو را نافرمانى کند، بدبخت است، و دوستدار تو سود برده و دشمن تو زیان کرده است.
38- اسلام در سایه ولایت
قال الصادق(ع):
اثافى الاسلام ثلاثة:
الصلوة و الزکوة و الولایة،لا تصح واحدة منهن الا بصاحبتیها.
کافى: 2، ص 18.
امام صادق(ع) فرمود:
سنگهاى زیربناى اسلام سه چیز است:
نماز، زکات و ولایت که هیچ یک از آنهابدون دیگرى درست نمی شود.
39- ده هزار شاهد
قال ابو عبد الله(ع):
العجب یا حفص لما لقى على بن ابىطالب!! انه کان له عشرة الاف شاهد لم یقدر على اخذ حقه و الرجل یاخذ حقه بشاهدین.
بحار الانوار: 37، 140.
امام صادق(ع) فرمود:
اى حفص! شگفتا از آنچه على بن ابى طالب(ع) با آن مواجه شد! او با ده هزار شاهد و گواه (در روز غدیر) نتوانست حق خود را بگیرد، در حالى که شخص با دو شاهد حق خود را می گیرد.
40- على(ع)، مفسر قرآن
عن النبى(ص) فى احتجاجه یوم الغدیر:
على تفسیر کتاب الله، و الداعى الیه، الا و ان الحلال و الحرام اکثر من ان احصیهما و اعرفهما، فآمر بالحلال و انهى عن الحرام فى مقام واحد، فامرت ان آخذ البیعة علیکم و الصفقة منکم، بقبول ما جئت به عن الله عز و جل فى على امیر المؤمنین و الائمة من بعده، معاشر الناس تدبروا و افهموا آیاته، و انظروا فى محکماته و لا تتبعوا متشابهه، فو الله لن یبین لکم زواجره، و لا یوضع لکم عن تفسیره الا الذى انا آخذ بیده.
وسایل الشیعه: 18، 142، ح 43.
پیامبر اکرم (ص) روز عید غدیر فرمود:
على(ع) تفسیر کتاب خدا، و دعوت کننده به سوى خداست، آگاه باشید که حلال و حرام بیش از آنست که من معرفى و به آنها امر و نهى کنم و بشمارم. پس دستور داشتم که از شما عهد و پیمان بگیرم که آنچه را در مورد على امیرمؤمنان، و پیشوایان بعد او از طرف خداوند بزرگ آوردم، بپذیرید.
اى مردم! اندیشه کنید و آیات الهى را بفهمید، در محکمات آن دقت کنید و متشابهات آن را دنبال نکنید. به خدا قسم هرگز کسى نداهاى قرآن را نمىتواند بیان کند و تفسیر آن را روشن کند، جز آن کسى که من دست او را گرفته ام (و او را معرفى کردم).
1- قرآن کریم .
2- امالى شیخ صدوق، کتابخانه اسلامیه.
3- قرب الاسناد، عبد الله جعفر الحمیرى، آل البیت.
4- مصباح المتهجد، شیخ طوسى، مؤسسة فقه الشیعه.
5- وسایل الشیعه، شیخ حر عاملى، مکتبة الاسلامیة.
6- سفینة البحار، شیخ عباس قمى، اسوه.
7- جامع الاخبار، محمد سبزوارى، آل البیت.
8- بحار الانوار، علامه مجلسى، دار الکتب الاسلامیه.
9- حماسه غدیر، محمدرضاحکیمى، مؤلف.
10- اقبال الاعمال، سید بن طاووس مؤسسة الاعلمى.
11- اصول کافى، کلینى، دار الکتب الاسلامیه.
12- الغدیر، علامه امینى دار الکتب الاسلامیه.
غدیر یک تفکر است |
واقعه غدیرحادثه اى تاریخى نیست که در کنار دیگر وقایع بدان نگریسته شود. غدیر تنها نام یک سرزمین نیست. یک تفکر است، نشانه و رمزى است که از تداوم خط نبوّت حکایت مى کند. غدیر نقطه تلاقى کاروان رسالت با طلایه داران امامت است.
آرى غدیر یک سرزمین نیست، چشمه اى است که تا پایان هستى مى جوشد، کوثرى است که فنا برنمى دارد، افقى است بى کرانه و خورشیدى است عالمتاب.
سال دهم هجرت بود و پیامبر از آخرین سفر حج خود باز میگشت، گروه انبوهی که تعدادشان را تا صد و بیست هزار رقم زده اند او را بدرقه میکردند تا این که به پهنه بی آبی به نام غدیر خم رسیدند.
نیم روزهیجدهم ذی الحجه بود که ناگهان پیک وحی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد و از جانب خدا پیام آورده که: «ای رسول آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده به گوش مردم برسان و اگر چنین نکنی رسالت او را ابلاغ نکرده ای و خداوند تو را از گزند مردمان حفظ خواهد کرد» پیامبر دستور توقف دادند و همگان در آن بیابان بی آب و در زیر آفتاب سوزان صحرا فرود آمدند و منبری از جهاز شتران برای پیامبر ساختند و رسول خدا بر فراز آن رفته و روی به مردم کردند. ابتدا خدای را سپاس فرموده و از بدی های نفس اماره به او پناه جست و فرمود: ای مردم بزودی من از میان شما رخت بر میبندم، آنگاه میافزاید چه کسی بر مومنین در ارزیابی مصلحت هاو شناخت و تصرف در امور سزاوارتراست همه یک سخن میگویند خدا و پیامبر داناترند.
رسول گرامیمیفرماید: آیا من به شما از خودتان اولی و سزاوارترنیستم و همگان یک صدا جواب میدهند که چرا چنین است آنگاه فرمود: من دو چیز گرانبها در میان شما میگذارم یکی ثقل اکبر که کتاب خداست و دیگری ثقل اصغر که اهل بیت منند. مردم، بر آنان پیشی نگیرید و از آنان عقب نمانید. آنگاه دست علی (ع) را در دست گرفت و آن قدر بالا برد که همگان او را در کنار رسول خدا دیدند و شناختند سپس فرمود: خداوند مولای من و من مولای مومنان هستم و بر آنها از خودشان سزاوارترم.ای مردم هر کس که من مولا و رهبر اویم این علی هم مولا و رهبر اوست و این جمله را سه بار تکرار کرد و چنین ادامه داد: پروردگارا، دوستان علی را دوست بدار و دشمنان او را خوار. خدایا علی را محور حق قرار ده و سپس فرمود: لازم است حاضران این خبر را به غایبان برسانند. هنوز اجتماع به حال خود باقی بود که دوباره آهنگ روح بخش وحی گوش جان محمد صلی الله علیه و آله را نواخت که: «امروز دینتان را برایتان کامل نمودم و نعمت خود را بر شما به پایان رساندم و اسلام را به عنوان دین برایتان پسندیدم» و بدین سان علی (ع) از جانب خداوند برای جانشینی پیامبر (ص) برگزیده شد.
مرحوم علامه امینى در کتاب الغدیر خودنام راویان حدیث غدیر را به ترتیب زمان زندگى ذکر کـرده اسـت:
در میان اصحاب رسول خدا (ص ) 110 نفر،.
در میان تابعین 84 نفر،
در میان علماى قرن دوم هجرى 56 نفر،
در میان علماى قرن سوم هجرى 92 نفر،
در میان علماى قرن چهارم هجرى 43 نفر،
در میان علماى قرن پنجم هجرى 24 نفر،
در میان علماى قرن ششم هجرى 20 نفر،
در میان علماى قرن هفتم هجرى 21 نفر،
در میان علماى قرن هشتم هجرى 18 نفر،
در میان علماى قرن نهم هجرى 16 نفر،
در میان علماى قرن دهم هجرى 14 نفر،
در میان علماى قرن یازدهم هجرى 12 نفر،
در میان علماى قرن دوازدهم هجرى 13 نفر،
در میان علماى قرن سیزدهم هجرى 12 نفر،
در میان علماى قرن چهاردهم هجرى 19 نفر
حدیث غدیر در کتب معتبر اهل سنت از جمله در کتاب «مُسند»امام احمد حنبل،در «سنن» تِرمَذى، «مُسند احمد» و در «مُستَدرک» حافظ ابن عبداللّه حاکم نیشابورى به مضامین مختلف ذکر شده است.
هیجدهم ذی الحجه روزغدیر خم را مسلمین خصوصا شیعیان عید شمرده اند دانشمندان لغت و زبانشناسی عید را از مشتقات ماده"ع و د" به معنای بازگشت میدانند و در نوروز بازگشت حیات را به پیکر سرد گرامی میدارند حیاتی که در هجوم خزان به سردی میگراید و دربیداد سرمای زمستان تا مرز نیستی پیش میرود تا آنجا که گویی هرگز نبوده است.
در مقام تطبیق این نکته با موازین مکتبی و مذهبی باید گفت عید آدمیبزرگداشتِ بازگشتِ حیاتِ معنویِ انسان است. در چنین باوری نوروز انسان روزی استکه وی به خویشتن باز گردد و گمشدهاش را دریابد. مثلا در ماه مبارک رمضان آدمیبعد از سی روز جهاد و مجاهده با نفس سرکش تمام ناخالصیهای وجودش را ذوب میکند تا عبودیت ناب در آن تجلی کند و آنگاه عید فطر است. پس عید اسلامیبازگشت حیات است و تعیین آن بر عهده شرع اقدس. غدیر بنا بر این تفسیر هر دو شرط را دارد یعنی هم بازگشت به خوبشتن است.و هم از طرف شرع مشخص شده است.
غدیر بازگشت حیات دوباره اسلام است.علاوه اینکه عید غدیر تشریع هم شده است در زیر به نمونه هایی از روایاتی که غدیر را عید شمردهاند اشاره میشود:فرات بن ابراهیم کوفی از امام صادق علیه السلام نقل میکند که ایشان به نقل از پیامبر اکرم فرمودند«یوم غدیرخم افضل اعیاد امتی» روز غدیر بزرگترین عید امت من است. حسن بن راشد میگوید از امام صادق علیه السلام پرسیدم غیر از عید فطر و قربان برای مسلمانان عید دیگری هم هست؟ فرمودند: بلی و این عید از آن دو عید دیگر با فضیلتتر است. گفتم: کدام روز است؟ فرمود: روز هیجدهم ماه ذی حجه عید غدیر خم. عرض کردم: قربانت شوم در آن روز چه اعمالی انجام دهیم؟ روزه بگیرید بر محمد و آلش صلوات بفرستید ...... فرمودند: انبیا علیهم السلام روزی که وصی خود را نصب میکردند امر میکردند که آن روز را جشن بگیرند وقتی به سیره ائمه و پیامبر اکرم مراجعه میشود در مییابیم که پیامبر و امیر مومنان و سایر ائمه با روز غدیر به عنوان یک عید برخورد کرده و مسلمانان را به تبریک و تهنیت گفتن به هم دعوت کردهاند امام حسن علیه السلام روز عید غدیر در کوفه مهمانی بزرگی برپا میداشتند.
امام علی با فرزندان و گروهی ازپیروانش بعد از نماز برای شرکت در مجلس به منزل امام حسن علیه السلام میرفتند.و پس از اتمام مهمانی امام حسن علیه السلام هدایایی به مردم اعطا میفرمود.لذا این حرکت امام حسن علیه السلام موجب شد مردم به روز عید غدیر عادت کنند.
حادثه غدیر حادثه بزرگی است و عید غدیر عیدی بزرگ وشاید شریفترین عید مسلمانان است. در بیان ائمه علیهم السلام برای این روز بزرگ اعمالی وارد شده است که به برخی از آنان اشاره میشود
همانگونه که پیامبر اکرم بعداز نصب امام علی علیه السلام به امامت مسلمین به جماعت مسلمانان امر کرد که با او بیعت کنند در سالروز آن حماسه جاوید پیامبر تجدید آن بیعت سفارش شده است. لذا زیارت امیرالمومنین و سایر ائمه مستحب است. به همین منظور ادعیه زیادی نیز وارد شده است
در وصف شیعه و شیعیان گفته شده است که به شادی ما ائمه شادند و به حزن ما محزون و مسلم است که عید غدیر شادی بخشترین عید ائمه است و شادمانی شیعه در این روز فرض است و هارون گوید در روز هیجدهم ذی حجة خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم که فرمود حقا که روز غدیر روز عید فرح و سرور است در روز عید غدیر اظهار فرح و امیر المومنین علی علیه السلام نیز فرمودند:
در روز عید غدیر اظهار فرح وشادمانی کنیدو برادران مسلمان خود را نیز شاد گردانید
مصافحه یا دست دادن از آداب اسلامیاست و در روز عید غدیر به آن تاکید بیشتری شده است. امام علی علیه السلام فرمودند روز عید غدیر هنگامیکه یکدیگر را ملاقات میکنید با هم مصافحه کنید.
ذکر مخصوص این روز نیز هنگام مصافحه سفارش شده است:
«الحمدُ للهِ الذی جَعَلنَا مِنَ المُتَمَسِّکِینَ بِوِلایَتِ اَمیرِالمُؤمِنین وَ الاَئِمَّةِ عَلَیهِمُ السلام»
سپاس خدای را که ما را از جمله درآویختگان به ولایت امیرالمومنین علی و ائمه علیهم السلام قرار داد
از برنامه های اسلام ایجاد اخوت و برادری است. و به همین منظور پیامبر اکرم بین مسلمانان مهاجرین و انصار پیمان برادری بست و با پیمان اخوت علی را با خویش برادر نمود و در برخی از زیارات که خطاب به پیامبر میخوانیم «السلام علیک و علی اخیک علی بن ابیطالب علیه السلام» یعنی سلام بر تو و برادرت علی اشاره به همین برادری است پیمان برادری و عقد اخوت بستن از اعمال وارده در روز غدیر است و صیغه مخصوصی دارد که در مفاتیح الجنان آمده است
احسان و انفاق از دستورات ویژه اسلامی است اما در ایام بزرگ مثل عید غدیر بر آن تاکید بیشتری شده است در سیره امام حسن علیه السلام است که ایشان روز عید غدیر مهمانی میداد و شخص امام علی علیه السلام نیز در آن مراسم شرکت میکرد
صله رحم از پسندیده ترین آداب اسلامی است و شرع مقدس اسلام بر مطلب تاکید فراوان نموده است. اما در روز عید غدیر بر این نکته سفارش بیشتری شده است امام صادق علیه السلام میفرماید از کارهایی که در روز عید غدیر مستحب استصله رحم است
رفع حاجت مومنان از جمله اعمالی است که اسلام برای آن ارزش خاصی قائل شده است. و ائمه آن را از چند طواف برتر میدانند. در روز غدیر این عمل فضیلت بیشتری دارد. امام علی علیه السلام فرمودند
کسی که مومنان را در روز غدیر تکفل کند نزد خدای متعال من ضامنش هستم که از کافر شدن و پریشان شدن در امان باشد یعنی رفع حاجت مومنان سبب عاقبت به خیری است .
امام صادق علیه السلام فرموده اند در روز عید غدیر پاکیزه ترین لباسهای خود را بر تن بپوش. با غسل طهارت معنوی حاصل میشود و بانظافت طهارت ظاهری.
در روز عید غدیر به جهت یادآوری روزی که پیامبر به امر خداوند علی علیه السلام را به امامت امت اسلامی نصب کرد بجاست در مراکز گوناگون گرد آییم و به یاد آن روز بزرگ و ثمراتش شادمان باشیم. ائمه سفارش کردهاند که به جهت یادآوری مقام محمد صلوات الله علیه و آل او علیهم السلام اجتماعات تشکیل بشود .و خود نیز از این گونه اجتماعات برپا میداشتند .
روزه و دعا از اعمالی است که در همه اعیاد مورد سفارش و تاکید است خاصه در روز عید غدیر. حسن بن راشد گوید از امام صادق علیه السلام درباره عید غدیر پرسیدم و حضرت فرمود این عید از عید قربان و فطر برتر است. آن روز را روزه بگیرید و بر محمد و آلش زیاد صلوات بفرستید.