کمال جوئی |
«کمال خواهی»، فطری انسان سخن در باب تزکیه نفس بود و آیات ابتدای سوره شمس را مطلع سخن قرار دادیم. گفتیم از این آیات شریفه استفاده می شود که نفس انسان، هم استعداد ترقّی و تکامل، و هم استعداد سقوط و تنزل دارد. اگر آن را «تزکیه» کردیم، رشد می کند و بارور می شود، و اگر آن را «تدسیه» کردیم، رو به ضعف و سستی رفته فاسد می گردد. در این میان، همه انسان ها به طور فطری طالب کمال هستند. هیچ انسانی نیست که نقص وجودی را خوش داشته باشد. هر انسانی به طور غریزی و فطری به دنبال آن است که روز به روز کامل تر شود. حتی یک نفر نیز پیدا نمی شود که تمایل قلبی اش این باشد که تکاملش متوقف گردد و یا هر روز از روز پیش وضعش بدتر شود! اگر انسان بداند که امکان نیل به مرتبه ای از کمال برای او وجود دارد، آرزو می کند که به آن مرتبه نایل شود. این علاقه و میل فطری به کمال، موهبتی است که خدای متعال در وجود انسان قرار داده و یکی از نعمت های بزرگ الهی است. تصور کنید اگر چنین گرایشی در نهاد انسان نبود، همیشه خمود و بی حال گوشه ای نشسته بودیم و چندان حرکتی نمی کردیم. این، گرایش به کمال است که موتور محرک ما برای سعی و تلاش بیشتر است. هدف خداوند از آفرینش انسان این بوده که به اراده خود مسیر تکامل را بپیماید؛ از همین رو چنین گرایشی را در فطرت او قرار داده است. البته در مقام عمل، انسان گاه در تشخیص این که مصداق کمال چیست اشتباه می کند. بدیهی است که هیچ انسانی، نیرو، پول، امکانات و استعدادهای خود را به کار نمی گیرد تا به دست خود، خویشتن را به چاه بیندازد و در جهت نقص بیشتر حرکت کند؛ به عکس، همه تلاش های هر انسانی برای پیشرفت کردن، بهتر شدن و تکامل است. چیزی که هست این است که احیاناًً در تعیین مصداق و تشخیص راه از چاه دچار اشتباه می شود. برای مصون ماندن از چنین اشتباهی خداوند به انسان عقل داده است؛البته عقل تا حدودی در این زمینه روشن گر است، اما بی مدد وحی قطعاً راه به جایی نمی برد. از همین رو خدای متعال انبیا را فرستاد تا راه صحیح زندگی را به مردم نشان دهند. آنان به منظور ایجاد انگیزه در مردم برای پیمودن راه و دوری از چاه، از دو ابزار «تبشیر» و «انذار» استفاده می کنند: فَبَعَثَ اللهُ النَّبیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرینَ؛[1] پس خداوند پیامبران را نویددهنده و بیم دهنده برانگیخت. برخی از مصادیق کمال، کاملاً روشن و واضحند و هیچ انسانی در کمال بودن آنها تردید ندارد؛ «علم» از جمله این موارد است همه می دانند و هیچ کس تردیدی ندارد که «علم» خوب است و کمال، و «جهل» بد است و نقص. به همین دلیل هم همه انسان ها فطرتاً دوست دار و خواهان علم هستند و به دنبال آنند که هر روز بیشتر بدانند و حقایق بیشتری بر آنان مکشوف گردد. هیچ انسانی طالب «نادانی»نیست، بلکه به عکس، تا بتواند از آن گریزان است. «قدرت» نیز مانند «علم» است. برای هر انسانی روشن است که «قدرت»یک کمال است و «ضعف» و «عجز» نقص محسوب می شود. هیچ کس دوست ندارد عاجز و ناتوان باشد و کاری از دستش نیاید. همه انسان ها فطرتاً طالب «توانایی» و «قدرت»اند. قطعی ترین و یقینی ترین صفات کمالیه خداوند نیز «علم» و «قدرت» است. از دیگر چیزهایی که انسان به طور فطری طالب آن است «سعادت» است. همه انسان ها بالفطره طالب خوشی هستند. هیچ کس نیست که ناخوشی و بدبختی را دوست بدارد. هیچ کس مایل نیست به درد و رنج و گرفتاری مبتلا باشد. آنچه انسان فطرتاً در پی آن است، خوشی، لذت، آسایش، آرامش، راحتی و در یک کلمه «سعادت» است. بنابراین خدای متعال از یک طرف اصلِ میل به «کمال»را در انسان قرار داده و از طرف دیگر نیز میل به «مصادیق کمال»را نیز در او به ودیعت نهاده است. «قرب الی الله» کمال نهایی انسان اما آن کمال اصلی و نهایی انسان چیست؟ چه وقت می توان گفت، وجود انسان حقیقتاً کامل شده است؟ همان گونه که در جلسه قبل نیز اشاره کردیم، آنچه از تعالیم انبیا بر می آید این است که تکامل انسان در «قرب به خدا» است. این مفهومی است که همه انبیا آن را به پیروان خود تعلیم داده اند و می توان آن را امری فطری دانست. در جلسه قبل اشاره کردیم که حتی مشرکان و بت پرستان در پی قرب به خدا بودند: ما نَعْبُدُهُم إلّا لِیقَرِّبونا إِلَی اللهِ زُلْفی؛[2] ما آنها (بت ها) را جز برای آن که ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیک گردانند، نمی پرستیم. این سخن، نشان از فراگیر بودن این مفهوم، بین مؤمن و مشرک دارد. بت پرست هم طالب «قرب» است، اما مسیر را اشتباهی انتخاب کرده است. پیش از این اشاره کردیم که تا دست کم مرتبه نازلی از قرب به خدای متعال در خود ما پیدا نشود، حقیقت این معنا بر ما مخفی خواهد ماند. با این حال می توان به کمک برخی قیود سلبی و اوصاف ایجابی، کاری کرد که این مفهوم از آن حالت «مجهول مطلق» بودن درآید و دایره معنا محدودتر شود تا جستجوی حقیقت آسان تر گردد. ما معمولاً مفهوم قرب را در امور مادی به کار می بریم و مرادمان از آن، قرب مکانی یا قرب زمانی است. اما آیا این معنا از قرب در مورد خدا نیز متصوَّر است و امکان دارد؟ آیا وقتی می گوییم، به خدا نزدیک می شویم، منظور این است که فاصله مکانی یا زمانی ما با خداوند کمتر می شود؟! مسلّماً قرب و بعد مکانی و زمانی در مورد خدا بی معنی است. خداوند هیچ نسبتی با زمان و مکان ندارد که بخواهد به زمان و مکانی نزدیکتر و از زمان و مکانی دورتر باشد. برخی می پندارند خدا در آسمان است و در نتیجه هرچه در آسمان بالاتر برویم به خدا نزدیک تر می شویم! این پندار ناشی از ضعف معرفت این افراد در مورد خدای متعال است. اینان گاهی در تأیید سخن خود به معراج پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ اشاره می کنند که خداوند آن حضرت را به آسمان ها برد و تا آن جا بالا رفت که قرآن می فرماید: ثُمَّ دَنا فَتَدَلّی. فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدنی؛[3] پس نزدیک آمد و نزدیکتر شد تا فاصله اش به قدر دو (انتهای) کمال یا نزدیک تر گردید. می گویند، قرآن خود فاصله مکانی را تصویر کرده و فرموده، پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ به اندازه ای به خدا نزدیک شد که فاصله آن حضرت با خدای متعال از فاصله دو کمان نیز کمتر بود! با توجه به ادله قطعی که در مورد جسم نبودن و زمان و مکان نداشتن خداوند متعال در دست داریم، چنین سخنانی را قطعاً باطل می دانیم. به طور یقین، مراد از قرب در این آیه، قرب مکانی نیست و این تعبیر نیز از قبیل «تشبیه معقول به محسوس» است که نمونه های نظیر آن در قرآن فراوان است. حقیقت «قرب الی الله» برخی معنای دیگری برای «قرب الی الله» مطرح کرده اند که در ابتدا ممکن است تعریفی دقیق و صحیح به نظر برسد، اما این معنا نیز خالی از اشکال نیست. آنان گفته اند، وجود انسان در ابتدای خلقت ناقص است و نقص ها و ضعف های فراوانی دارد. طیّ حیات خود، هر چه انسان این ضعف ها، نقص ها و «فقدان»ها را به «وجدان» تبدیل کند و صفات وجودی بیشتری در خود محقق کند به خدا نزدیک تر می شود؛ چرا که خداوند کمال مطلق و «وجود محض» است، بنابراین هر چه یک موجود حظّش از وجود بیشتر باشد به خدا نزدیک تر است؛ مثلاً هر چه صفت «علم» که یک وصف وجودی است، در انسان بیشتر تقویت گردد و معلومات او بیشتر شود، بیشتر به خدا نزدیک می شود. در ارزیابی این نظر باید بگوییم که هر وصف وجودی، موجب تقرب به خداوند نمی شود. اضافه شدن وزن بدن و چاقی یک صفت وجودی است؛ آیا هر چه انسان وزنش بیشتر و چاق تر شود به خدا نزدیک تر می گردد؟! داشتن زور بازو یک صفت وجودی است؛ آیا هر چه زور بازوی انسان بیشتر شود و مثلاً قهرمان وزنه برداری دنیا شود، به خدا نزدیک تر می گردد؟! آیا در مورد صفت علم، ما می دانیم که در اسلام کسب برخی از علوم، حرام یا دست کم محل اشکال است؛ آیا آموختن چنین علومی موجب تقرّب بیشتر به خداوند می گردد؟! از این رو این معنا نیز معنایی دقیق و صحیح نیست. تأمل در روایات و آثاری که در آنها برای قرب الی الله ذکر شده، می تواند ما را در درک معنای حقیقی قرب به خداوند کمک کند.روایتی است معروف در اصول کافی که سندهای متعدد دارد. شیخ بهایی نیز در کتاب «اربعین» خود پیرامون آن بحث کرده است. این روایت مشتمل بر معارف بلندی است و بزرگان علمای اخلاق بسیار به این روایت، اعتنا کرده اند. متن روایت، که طبق نقل مرحوم کلینی در اصول کافی، امام صادق ـ علیه السلام ـ آن را از پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ نقل می کند، چنین است: خدای متعال می فرماید: هر کس به یکی از دوستان من بی حرمتی کند به من اعلان جنگ کرده است؛ و نزدیک نشد بنده ای به من به چیزی که محبوب تر از انجام اَعمالی باشد که بر او واجب کرده ام؛ و او با انجام مستحبات تا آن جا نزد من مقرب می شود که او را دوست می دارم. پس وقتی او را دوست داشتم گوش او می شوم که با آن می شنود، و چشم او می شوم که با آن می بیند، و زبان او می شوم که با آن سخن می گوید، و دست او می شوم که با آن کار انجام می دهد. اگر مرا بخواند او را اجابت می کنم؛ و اگر از من چیزی بخواهد به او عطا می کنم. [4] [1] . بقره (2)، 213. [2] . زمر (39)، 3. [3] . نجم (53)، 8 ـ9. [4] . اصول کافی، ج 2، ص 252، روایت 7. |
|
وفای به عهد |
وفای به عهد و پیمان که یکی از فرایض و از جمله آداب معاشرت و حسن سلوک با مردم به شمار می رود، باید همیشه مورد توجه سالک الی الله باشد. در قرآن مجید و روایات اسلامی به این امر فوق العاده اهمیت داده شده که برخی از آیات و روایات را یادآور می شویم. وفای به عهد در قرآن وفای به عهد علامت ایمان قرآن مجید یکی از ویژگیها و خصوصیات افراد با ایمان را وفای به عهد می داند و می فرماید: وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ.[1] مؤمنان آنها هستند که امانتها و عهد خود را مراعات می کنند. نشانه نیکوکاران: در جای دیگر، قرآن مجید وفای به عهد را نشانه افراد نیکوکار دانسته و می فرماید: ... الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا... .[2] ... نیکوکاران کسانی هستند که به عهد خود (هنگامی که عهد بستند) وفا می کنند... . اسماعیل صادق الوعد: در اهمیت وفای به عهد همین بس که خدای متعال آنگاه که می خواهد از حضرت اسماعیل(ع) به عظمت نام ببرد وفای به عهد را به عنوان یکی از اوصاف برجسته او یادآور می شود و می فرماید: وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا.[3] در کتاب آسمانی خود از اسماعیل یاد کن که او در وعده هایش صادق، و رسول و پیامبر بزرگی بود. جالب آنکه در این آیه وفای به عهد را پیش از مقام نبوّت و رسالت می آورد، گویی که صدق وعد پایه نبوّت است. به هر حال، قرآن مجید درباره وفای به عهد زیاد سفارش کرده و می فرماید: ... أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلاً.[4] ... به عهد (خود) وفا کنید که از عهد سؤال می شود. اهمیت وفای به عهد در روایات در روایات نیز به وفای به عهد و پیمان توصیه زیادی شده است که توجه شما را به پاره ای از آن روایات جلب می کنیم. وفای به عهد از ویژگی های مؤمنان: رسول گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: من کان یؤمن بالله و الیوم الاخر فلیف اذا وعد.[5] آن کس که به خدا و روز جزا ایمان دارد باید به وعده خود وفا کند. حضرت علی ـ علیه السلام ـ فرمود: ان الوفاء بالعهد من علامات اهل الدین.[6] وفای به عهد از نشانه های مردم متدیّن است. در حدیث دیگری رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: لا دین لمن لا عهد له.[7] کسی که پای بند به پیمان خود نباشد دین ندارد. خلف وعده، علامت نفاق: در حدیثی از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نقل شده است که فرمود: آیه المنافق ثلاثٌ إذا حدیث کذب و إذا وعد أخلف و إذا ائتمن خان.[8] نشانه منافق سه چیز است: دروغگویی، پیمان شکنی، و خیانت در امانت. وفای به عهد همانند نذر است هشام بن سالم می گوید: امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: عده المؤمن اخاه نذرٌ لا کفاره له فمن أخلف فبخلف الله بدأ و لمقته تعرض و ذلک قوله: «یا ایها الذین امنوا لم تقولون ما لا تفعلون کبر مقتاً عندالله ان تقولوا ما لا تفعلون؟»[9] وعده ای که مؤمن به برادر دینی خود می دهد نوعی نذر است که وفا کردن به آن لازم است جز اینکه کفاره ندارد و هر کس از وعده ای که داده است تخلّف کند با خدا مخالفت کرده و خود را در معرض خشم پروردگار قرار داده و این همان است که قرآن می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟». خلف وعده، موجب خشم خدا است: امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ در فرمان خود به مالک اشتر فرمود: إیاک... ان تعدهم فتتبع موعدک بخلفک... و الخلف یوجب المقت عندالله و الناس قال الله تعالی «کبر مقتاً عندالله ان تقولوا ما لا تفعلون»... .[10] بپرهیز از اینکه به مردم وعده بدهی و تخلّف کنی... زیرا (تخلف از وعده) موجب خشم خدا و مردم خواهد شد، چنانکه قرآن می فرماید: «نزد خدا بسیار خشم آور است که بگویید چیزی را که به آن عمل نمی کنید»... . وفای به عهد از حقوق ایمانی است: امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: المؤمن اخوا المؤمن عینه و دلیله لایخونه و لایظلمه و لا یغشه و لا یعده عده فیخلفه.[11] مؤمن برادر مؤمن و مانند چشم و راهنمای اوست، به او خیانت نمی کند و ستم روا نمی دارد و او را فریب نمی دهد و به او وعده ای نمی دهد که تخلّف کند. تذکّر لازم همان گونه که از آیات و روایات استفاده می شود مسئله وفای به عهد از مسائل مهم و اساسی به شمار می رود که در دین مقدس اسلام مورد کمال عنایت قرار گرفته است، زیرا اگر بنا باشد به این مسئله اساسی توجه نشود زندگی مردم متلاشی خواهد شد و در اثر بی نظمی و هرج و مرج مردم از یکدیگر سلب اعتماد خواهند کرد و در نتیجه زیربنای روابط اجتماعی سست می شود. از این رو اسلام آنقدر به وفای به عهد اهمیت می دهد که حتی در مورد دشمن و کسی که از نظر عقیده و مسلک و هدف با انسان توافق ندارد وفای به عهد و پیمان را لازم می شمرد. امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: ثلاثٌ لم یجعل الله عزوجل لاحد فیهن رخصه: أداء الامانه الی البر و الفاجر و الوفاء بالعهد للبر و الفاجر و بر الوالدین برین کانا اوفاجرین.[12] سه چیز است که خداوند به هیچ کس اجازه تخلّف از آن را نداده است: ادای امانت در مورد هر کس خواه نیکوکار باشد یا بدکار، و وفای به عهد درباره هر کس خواه نیکوکار باشد یا بدکار، و نیکی به پدر و مادر خواه نیکوکار باشند یا بدکار. امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ به مالک اشتر فرمان داد که اگر به دشمن خود هم وعده ای داده ای باید به پیمان خود وفا کنی، آنجا که فرمود: و إن عقدت بینک و بین عدوک عقده او البسته منک ذمه فحط عهدک بالوفاء وارع ذمّتک بالامانه و اجعل نفسک جنه دون ما اعطیت، فإنّه لیس من فرائض الله شیء الناس اشد علیه اجتماعا مع تفرق اهوائهم و تشتّت آرائهم من تعظیم الوفاء بالعهود و قد لزم ذلک المشرکون فیما بینهم دون المسلمین لما استوبلوا من عواقب الغدر فلا تعذرنّ بذمّتک و لا تخیسن بعهدک و لاتختلن عدوک فإنه لا یجتری علی الله إلا جاهل شقی، و قد جعل الله عهده و ذمّته أمناً أفضاه بین العباد برحمته و حریماً یسکنون إلی منعته... .[13] اگر بین خود و دشمنت پیمانی بستی و یا تعهد کردی که به او پناه دهی، جامه وفا را بر عهد خود بپوشان و تعهدات خود را محترم بشمار و جان خود را سپر تعهّدات خویش قرار ده! زیرا هیچ یک از فرایض الهی مانند وفای به عهد و پیمان نیست که مردم جهان با تمام اختلافاتی که دارند نسبت به آن اینچنین اتفاق نظر داشته باشند و حتّی مشرکان زمان جاهلیت آن را مراعات می کردند، چرا که عواقب پیمان شکنی را آزموده بودند. بنابراین، هرگز پیمان شکنی مکن و در عهد خود خیانت روا مدار و دشمنت را فریب مده، زیرا غیر از شخص جاهل و شقی، کسی گستاخی بر خداوند را روا نمی دارد. خداوند عهد و پیمانی را که بنام او منعقد می شود با رحمت خود مایه آسایش بندگان و حریم امنی برایشان قرار داده تا به آن پناه برند... . در آئین مقدس اسلام وفای به عهد یکی از وظایف مسلمین است، خواه موقع جنگ باشد یا در حال عادی، طرف پیمان مسلمان باشد یا غیرمسلمان، که برای نمونه به برخی از آیات و روایاتی که در این باره رسیده است می پردازیم. قرآن مجید می فرماید: إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ.[14] مگر کسانی از مشرکان که با آنها عهد بسته اید و چیزی از آن فروگذار نکرده اند و با احدی بر ضدّ شما همدست نشده اند. پیمان آنها را تا پایان مدّتش محترم بشمرید، زیرا خداوند پرهیزکاران را دوست می دارد. رسول گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: المسلمون اخوه تتکافی دمائهم و یسعی بذمتهم ادناهم هم ید علی من سواهم.[15] ارزش خون مسلمانان با یکدیگر برابر است و امانی که کوچکترین فرد آنها می دهد برای همه شان محترم است و آنها در مقابل بیگانگان به هم پیوسته و دارای قدرت متشکّل و فشرده اند. امان دادن پیامبر و وفای به آن در جبهه جنگ یکی از دشمنان رسولخدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در جبهه جنگ از آن حضرت امان خواست و آن بزرگوار به او امان داد. توضیح اینکه مسلمانان در جنگ خیبر برای تصرّف آخرین دژی که انبار کالا و اموال یهودیان بود و به همین جهت از آن محافظت بیشتری می شد و دشمن مقاومت می کرد، به زحمت افتادند تا اینکه پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ دستور داد قلعه را محاصره کنند. یکی از یهودیان خدمت پیامبر آمد و عرض کرد: اگر بدانم جان و مال و فرزندانم در امان هستند راه تسخیر این سنگر را به شما نشان می دهم. حضرت فرمود: تو در امان هستی. گفت دستور دهید اینجا را حفر کنند تا به راهی که آب آشامیدنی مردم از آن تأمین می شود دست یابید؛ آنگاه آب را به روی مردم ببندید تا وادار به تسلیم شوند. پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: تو در امان هستی اما من چنین کاری نمی کنم تا اینکه خداوند ما را از راه دیگری بر دشمن پیروز کند.[16] به هر حال، پای بند بودن به تعهّدات (با دوست و دشمن) از مهمترین پایه های نظام اجتماعی بشر است که باید انسان به وعده خود وفا کند و وفای به عهد تاآن حد از نظر اسلام اهمیت دارد که رسولخدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: أقربکم منی غدا فی الموقف أصدقکم للحدیث وآداکم للامانه و اوفاکم بالعهد.[17] نزدیکترین افراد روز قیامت نسبت به من کسانی هستند که در سخن راستگوتر، در ادای امانت کوشاتر و در عهد و پیمان از یکدیگر با وفاتر باشند. ارزیابی قدرت هنگام تعهد به خاطر اهمیت فوق العاده ای که وفای به عهد دارد در تعلیمات اسلامی آمده است هر کس بخواهد به دیگری وعده ای بدهد باید در موقع دادن تعهّد، قدرت خود را ارزیابی کند که آیا می تواند به وعده ای که می دهد وفا کند یا نه و در صورتی که توانایی ندارد وعده ندهد. امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ فرمود: لا تعد بما تعجز عن الوفاء.[18] چیزی را که از وفا کردن به آن عاجزی وعده مکن. و فرمود: لا تعدن عده لا تثق من نفسک بإنجازها.[19] چیزی را که یقین به وفای آن نداری وعده مده. [1] . مؤمنون / 8، معارج / 32. [2] . بقره / 177. [3] . مریم / 54. [4] . اسراء / 34. [5] . اصول کافی، ج 2 / ص 364، حدیث 2. [6] . سفینه البحار، ج 2 / ص 675. [7] . بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 72 / ص 96. [8] . المستطرف، ج 1/ ص 198. [9] . اصول کافی، ج 2 / ص 364، حدیث 1. [10] . نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه 53. [11] . اصول کافی، ج 2 / ص 166، حدیث 3. [12] . اصول کافی، چاپ اسلامیه، ج 2 / ص 162، حدیث 15؛ بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 72 / ص 92. [13] . نهج البلاغه صبحی صالح، نامه 53. [14] . توبه / 4. [15] . وسائل الشیعه، چاپ بیروت، ج 19، ص 55. [16] . بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 21 / ص 30. [17] . همان، ج 72، ص 94؛ تحف العقول، ص 32. [18] . فهرست غرر، ص 407، شماره 10177. [19] . همان، شماره 10297. |
محمدرضا مهدوی کنی ـ نقطه های آغاز در اخلاق عملی، ص 616 |
گذشت و بخشش |
در صحنه زندگی اجتماعی بشر، کمتر کسی را می توان یافت که از عیب پاک بوده و از لغزش مصون باشد. اگر هم چنین افرادی پیدا شوند، بسیار نادرند؛ زیرا انسان همواره گرفتار کشمکش غرایز حیوانی و تمایلات عالی انسانی خویش است و هر کاری هم که از او سر می زند، فرایند نزاع این دو نیروست. پس به طور طبیعی، نمی توان انتظار داشت همه کارهای یک فرد درست و پسندیده باشد. هر کس به مقتضای حال خود کم و بیش لغزش هایی دارد. زیان ناشی از این لغزشها، همیشه منحصر به خود انسان نمی شود، بلکه در مواردی گریبان دیگران را نیز می گیرد و موجودیّت و منافع آنان را به خطر می اندازد. به نظر شما با این گونه لغزشها که گهگاه از این و آن سر می زند چه باید کرد؟ اگر قرار باشد همه خطاکاران با هر وضعیّتی که دارند مجازات شوند و هر کس بخواهد آزار و اذیّت دیگری را تلافی کند و دیر یا زود از او انتقام بگیرد، چه پیش خواهد آمد و صحنه زندگی بشر را چه جهنّم سوزانی از خشم، کینه و نفرت فرا خواهد گرفت؟ اینجاست که سخن از مکارم اخلاقی و فضایل عالی انسانی به میان می آید و ارزش والای آنها مشخص می شود. عفو و گذشت یکی از این مکارم والا و بلکه به قول امام علی ـ علیه السلام ـ تاجی زینت بخش بر سر همه آنهاست: «العفوُ تاجُ المکارِمِِ»[1] گذشت زینت بزرگواریهاست. این خوی پسندیده، پرتوی از مسرّت واقعی و موجی از عواطف و احساسات انسان دوستانه را در دلها ایجاد می کند. کینه ها و دشمنی ها را از آن می زداید و موجب می شود که خصم دست از خصومت برداشته و طرح دوستی و محبّت بریزد. جایگاه عفو در اسلام بررسی منابع اسلامی نشان می دهد که «گذشت» یکی از اصول اساسی در برخورد با لغزش افراد است. قرآن کریم، حتی در همان آیاتی که کیفر و مجازات را برای مجرمان و گناهکاران تشریع میکند و مؤمنان را از خطر و زیان آنان برحذر می دارد، گذشت و چشم پوشی از خطایشان را نیز به عنوان یک ارزش برتر مطرح می سازد. به عنوان مثال، در آیه ای پس از بیان چگونگی حکم قصاص می فرماید: «فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ اَخیهِ شَیءُ، فَاتّباعٌ بِالْمَعروفِ وَ اَداءٌ اِلَیهِ بِاِحسانٍ...»[2] پس اگر کسی از سوی برادر (دینی) خود مورد عفو قرار گیرد (و از قصاص او صرف نظر شود) باید از راه پسندیده پیروی کند و (دیه را) با نیکی به عفوکننده بپردازد. نکته جالبی که از تعبیر «مِن اَخیهِ» در آیه مزبور به دست می آید، این است که قرآن رشته برادری را در میان مسلمانان، حتّی بعد از ریختن خونهای ناحق، همچنان برقرار می داند و برای تحریک عواطف، ولیّ مقتول را برادر قاتل معرفی می کند و با این تعبیر، آنان را به عفو و گذشت تشویق می نماید. در آیه دیگری، گذشت را در برابر خشونت نیازمندانی که بر اثر هجوم گرفتاریها، گاهی پیمانه صبرشان لبریز شده و سخنان تند و خشونت آمیزی بر زبان می رانند ستوده، می فرماید: «قَوْلٌ مَعْروفٌ وَ مَغْفِرُهٌ خیرٌ مِنْ صَدَقَهٍ یَتْبَعُها اَذیً وَ اللهُ غَنِیٌّ حلیمٌ»[3] گفتار پسندیده (در برابر نیازمندان) و عفو (و گذشت از خشونت های آنان) از بخششی که آزادی در پی آن باشد، بهتر است و خداوند، بی نیاز و بردبار است. بدیهی است که تحمّل خشونت این گونه افراد و گذشت از برخوردهای زننده آنان، به ویژه اگر با قول معروف، یعنی سخن نیک و دلداری، دلجویی و راهنمایی همراه باشد، از عقده هایشان می کاهد و به آنان آرامش می بخشد. در آیه ای دیگر به مؤمنان توصیه می کند که حتّی از لغزش کافران و منکران قیامت نیز (اگر مفسده نداشته باشد) بگذرند و کار آنها را به خدا واگذارند: «قُلْ لِلَّذینَ امَنوُا یَغْفرُوا لِلذّینَ لایَرجوُنَ اَیّامَ اللهِ» به آنان که ایمان آورده اند بگو: کسانی را که روزهای (واپسین) خدا را امید ندارند، عفو کنند. در آیه دیگری از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ می خواهد که به طریقه نیکو از مجازات مجرم درگذرد: «فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمیلَ» به طریق نیکو گذشت کن. از علی ـ علیه السلام ـ در تفسیر این آیه چنین نقل شده است: «صفح جمیل، عفو بدون عتاب و سرزنش مجرم است.»[4] پیشوایان بزرگوار اسلام از یکسو در سیره عملی خود. انسان های باگذشت و بزرگواری بودند، چنان که نقل شده روزی ابوهریره نزد امام علی ـ علیه السلام ـ آمد و سخنان ناروایی درباره آن حضرت گفت: فردای آن روز شرفیاب شد و خواسته هایی را خدمت حضرت مطرح کرد. حضرت علی ـ علیه السلام ـ همه آنها را برآورده ساخت. این کار امام بر برخی از اصحاب گران آمد و موجب اعتراض آنان شد. آن حضرت به ایشان فرمود: «اِنّی لَاَسْتَحْیی اَنْ یَغْلِبَ جَهْلُهُ عِلْمی وَ ذَنْبُهُ عَفْوی وَ مَسأَلَتُهُ جُودیِ»[5] من از اینکه نادانی او بر علمم، گناه او بر عفوم و درخواست او بر بخشایشم چیره شود، شرم می کنم. امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «اِنّا اَهْلَ بَیْت، مُرُوَّتُنا الْعَفْوُ عَمَّن ظَلَمَنا»[6] ما خاندانی هستیم که، جوانمردی مان گذشت از کسی است که بر ما ستم کرده است. و از سوی دیگر، پیروان خویش را به گذشت توصیه می کردند، چنان که امام علی ـ علیه السلام ـ در عهدنامه خود به مالک اشتر می نویسد: آنان (مردم) را از عفو و اغماض خویش برخوردار ساز،بگونه ای که دوست می داری خداوند تو را از عفو و اغماض خویش برخوردار سازد. [7] حدود عفو اندکی تأمل در موارد به کارگیری کلمه عفو در متون اسلامی نشان می دهد که این واژه گاهی در برابر انتقام و گاهی در برابر عفویت و مجازات به کار می رود. آنجا که عفو در برابر انتقام به کار گرفته شده، چون منظور از انتقام، تسکین خاطر انتقام گیرنده است و او تمام همّت خود را صرف فرونشاندن آتش خشم خویش می سازد و هیچ گونه نظری به اصلاح و هدایت طرف مقابل ندارد، در این صورت عفو، صد در صد یک ارزش محسوب می شود و عمل انتقام جویانه نیز به طور مطلق زشت و ناپسند است و تا حدودی آنچه تاکنون در ستایش عفو و گذشت ذکر شد ناظر به همین معنای عفو است. ولی اگر عفو در برابر عقوبت و مجازات شخص خطاکار به کار رود و انسان متحیّر شود بین این که خطاکار را ببخشد یا او را به طور عادلانه مجازات کند،دیگر عفو به طور مطلق ارزش محسوب نمی شود و مجازات هم همیشه ناپسند و نکوهیده نیست، بلکه انتخاب یکی از دو راه تا حدود زیادی بستگی به دو عامل تعیین کننده دارد: 1 . نوع جرم 2 .وضعیّت مجرم اگر جرم و تجاوز نسبت به حقوق شخصی باشد و زیان ناشی از خطا و لغزش، متوجّه فرد یا گروه محدودی شود،در این صورت عامل دوم (وضعیّت مجرم) تعیین کننده است؛ به این معنا که باید دید آیا عفو و اغماض، موجب پشیمانی و اصلاح مجرم می شود یا بر جرأت و جسارت او در تکرار عمل ناپسندش می افزاید. انسان های با فضیلت و بزرگوار، اگر طرف مقابل را، از کرده خود پشیمان و شایسته عفو و بخشش ببیند، به سادگی از او در می گذرند؛ اما اگر به این نتیجه برسند که عفو مجرم، او را گستاخ تر می سازد و گذشت بزرگوارانه آنان را حمل بر ضعف یا ترس می کند، او را به خاطر جرمش تحت تعقیب قانونی قرار می دهند تا به کیفر عمل خود برسد. به کارگیری بخشش در مورد اشخاص لایق و خودداری از عفو در خصوص افراد فرومایه، همواره مورد توصیه و تأکید پیشوایان بزرگوار اسلام بوده است؛ علی ـ علیه السلام ـ در این باره فرمود: «الْعَفْوُ یُفْسِدُ مِنَ اللَّئیمِ بِقَدْرِ اِصلاحِهِ مِنَ الْکَریمِ»[8] عفو و گذشت همان اندازه که بزرگوار را اصلاح می کند، فرومایه را تباه می سازد. همچنین امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ در رساله حقوق خود می فرماید: حق کسی که به تو بدی کرده،آن است که از او بگذری، ولی اگر عفو او را مضر دانستی، می توانی او را عقوبت کنی. [9] در سخن دیگری امام علی ـ علیه السلام ـ کسی را که از روی علم و اطّلاع مرتکب جرمی شده، شایسته عفو ندانسته، می فرماید: آن که با بصیرت بر زشتی گناه، آن را مرتکب می شود، سزاوار عفو نیست. [10] گاهی معلوم نیست که آیا مجرم شایسته عفو است یا سزاوار عقوبت؟ در این صورت اگر بتوانیم، باید به گونه ای او را بیازماییم تا میزان صلاحیّتش معلوم شود. از امام باقر ـ علیه السلام ـ نقل شده که روزی امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ پس از جلسه ای که در آن قرآن و احکام دینی به مردم می آموخت، از مسجد خارج شد. در راه به مرد جسوری برخورد. او به امام سخن زشتی گفت، امام فوری به مسجد برگشت و دستور داد تا مردم را خبر کنند و خود به منبر رفت. جمعیّت به قدر کافی آمدند و مرد بی ادب نیز حاضر شد. امام ـ علیه السلام ـ پس از حمد و ثنای الهی و بیان سخنانی حکمت آمیز[11] فرمود: «آن که ساعتی قبل سخنی گفته بود، کجاست؟» مرد که جرأت انکار نداشت، خود را معرفی کرد. امام به او فرمود: «اکنون اگر من بخواهم با حضور مردم گفتنی ها را می گویم» مرد پاسخ داد «و اگر بخواهی عفو کنی و می گذری، زیرا تو اهل چشم پوشی و گذشتی!» امام فرمود: «عَفَوْتُ وَ صَفَحْتُ»[12] عفو کردم و صرف نظر کردم. شیوه برخورد آن حضرت نشان می دهد که ابتدا آن مرد با پاسخ خود، صلاحیّتش را برای شمول عفو و اغماض حضرت به اثبات رسانید و آنگاه امام او را بخشید و از مجازاتش صرف نظر کرد. [1] . شرح غررالحکم، ج 1، ص 140. [2] . بقره (2)، آیه 178. [3] . بقره (2)، آیه 263. [4] . مجمع البیان، ج 6. ص 344، بیروت. [5] . بحارالانوار، ج 41، ص 49. [6] . بحارالانوار، ج 71، ص 401. [7] . نهجالبلاغه، نامه 53، ص 993. [8] . بحارالانوار، ج 77، ص 419. [9] . همان، ج 74، ص 9. [10] . شرح غررالحکم، ج 1، ص 391. [11] . مشروح سخنان آن حضرت به دلیل رعایت اختصار حذف شد. [12] . بحارالانوار، ج 41، ص 133. |
|
خدمت به بندگان خدا |
از نقاط بسیار حساس در اخلاق اسلامی حسّ تعاون و تعاضد و خدمت به مردم بخصوص خدمت به مؤمنان و صالحان است. از مجموعه تعالیم اسلامی و سیره اولیاء ـ علیهم صلوات الله ـ استفاده می شود که پس از ادای فرایض، بالاترین وسیله برای تقرّب به خداوند متعال این خصلت نیکو است. اولیای خداوند همواره در خدمت مردم بودند و شخصاً در رفع حوایج آنان اقدام می کردند. از قرآن مجید استفاده می شود که آنچه به سود مردم باشد پایدار و جاوید خواهد بود و آنچه سودمند نباشد، مانند کف بر روی آب، بزودی از میان می رود و اثری از آن باقی نمی ماند. خداوند متعال می فرماید: «... فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ»[1] ... اما کف به کناری می افتد و نابود می شود ولی آنچه به مردم سود می رساند (مثل آب یا فلز خالص) در زمین میماند. خداوند متعال اینچنین مثال می زند. امام صادق ـ علیه السّلام ـ در تفسیر آیه شریفه «وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ ...»[2] که درباره حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ نازل گشته می فرماید: مقصود از «جَعَلَنی مُبارکاً» ، «جعلنی نفّاعاً»[3] می باشد، یعنی خداوند عیسی را برای مردم بسیار سودمند قرار داد. در حدیث دیگری آمده است: آنگاه که از رسولخدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ پرسیدند: محبوب ترین مردم کیست؟ فرمود: آن کس که وجودش برای مردم سودمندتر باشد.[4] در حدیثی دیگر آمده است که پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «الْخلقُ عِیالُ الله فَأحبُّ الْخلق إلی الله من نَفَع عیالَ الله و ادْخل علی اهلِ بیْتٍ سُرُوراً.»[5] مردم عائله و جیره خواران خداوندند. محبوب ترین آنها نزد خدا کسی است که سودش به عائله خدا برسد و خانواده ای را خوشحال کند. رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: «دخل عبْدٌ الْجنَّهَ بِغُصْنٍ من شوکٍ کان علی طریقِ الْمسلمین فَاَماطَهُ عنهُ.»[6] بنده ای از بندگان خدا در اثر اینکه شاخه خاری را از سر راه مسلمین برداشت اهل بهشت شد. بعضی از مردم گمان می کنند که عبادت تنها به نماز خواندن و روزه گرفتن است و پاره ای از اینان بحدّی در غفلت و نادانی و خودخواهی فرو رفته اند که اگر در برابر دیدگانشان مردم از گرسنگی جان دهند هیچ متأثّر نمی شوند. مکرر دیده شده که این گونه افراد حتی در مسافرتهای عبادی مانند زیارت و حج تمام اوقات خود را به زیارت و دعا واعمال مستحبّه فردی می گذرانند و هیچ کمکی به همراهان و همسفران خود نمی کنند با اینکه می دانند در میان آنها افراد ضعیف و ناتوان فراوان وجود دارند که سخت به کمک و مساعدت نیازمندند. در هر حال، یکی از اسباب سلوک، حسن سلوک با مردم و حس خیرخواهی نسبت به بندگان خدا است و این احساس، انسان را از خودخواهی و خودبینی باز می دارد و به اخلاق الهی و ملکوتی متخلّق می سازد. خداوند تعالی می فرماید: همچنانکه خداوند با فضل و رحمت با شما رفتار می کند شما نیز نسبت به یکدیگر دارای فضل و نیکی باشید (وَلا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ)[7] ، مبادا این رابطه فطری و الهی را فراموش کنید. پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «أنْسکُ النّاس نُسکاً أنْصَحُهُمْ جَیْباً وَاسْلَمُهُم قلباً لِجَمیعِ الْمسلمینَ.»[8] عابدترین مردم آن کسی است که نسبت به مردم خیرخواه تر از دیگران و نسبت به تمام مسلمین سلیم القلب تر و باصفاتر باشد. بنابراین، اگر مرجع حاجات مردم شدید، خوشحال باشید که خدا شما را دوست می دارد، و چنانچه در خانه یا دفتر کارتان به روی مردم بسته شد و مردم به شما مراجعه نکردند یا نتوانستند مراجعه کنند، بدانید که از رحمت خدا محروم شده اید و باید به جای خوشحالی، ناراحت و اندوهگین شوید. رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ می فرماید: نزدیکترین شما به من در روز قیامت کسانی هستند که در گفتار راستگوتر و در امانت داری استوارتر و در عهد و پیمان باوفاتر و در اخلاق نیکوتر و نسبت به مردم نزدیکتر و خدمتگزارتر باشند.[9] حضرت اما جعفر صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: ای رفاعه! به خدا و محمد و علی ـ علیهما السّلام ـ ایمان نیاورده است کسی که هرگاه برادر مؤمن او برای رفع حاجتی نزد وی بیاید، با چهره باز با او برخورد نکند. اگر بتواند خود حاجت او را برآورد باید در این باره به سرعت اقدام کند و اگر نمی تواند، نزد دیگران برود تا حاجت او را برآورده سازد، و اگر کسی غیر از این باشد که برایت وصف کردم هیچ گونه ولایت و رابطه ای بین ما و او نیست.[10] پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «إنَّما الْمؤمنون فی تَراحُمهم و تَعاطُفِهم بِمنزلهِ الْجَسد الْواحِدِ إذا اشَتَکی مِنْهُ عُضوٌ واحدٌ تداعی لهُ سائِرُ الْجسد بِالْحُمّی والسَّهَرِ.»[11] مؤمنان از نظر مهرورزی و عطوفت نسبت به یکدیگر مانند یک پیکرند که هرگاه عضوی از آن دچار دردی شود سایر اعضاء (از راه تب و بیداری و ناراحتی) همدردی خود را با آن عضو ابراز می دارند و به کمکش می شتابند. بعیدنیست که حدیث شریف، الهام بخش سعدی شیرازی در شعر معروفش باشد که می گوید: بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی[12] از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل شده است که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ در منی خطبه ای ایراد کرد که در ضمن آن فرمود: مسلمانان با هم برادرند، ارزش خون آنها با یکدیگر برابر است و تعهد وامانی که کوچکترین فرد آنها بدهد برای همه شان محترم است و آنها در برابر بیگانگان، یکدل و یکدست به هم پیوسته و متشکّل اند.[13] بنابراین، فرد مسلمان هیچگاه نباید نسبت به ناراحتی و گرفتاریهای سایر مسلمانان بی تفاوت و از اوضاع و احوال آنها بی خبر باشد، چون کسی که در این گونه مسائل بی تفاوت باشد به طریق اولی در مورد مسائل مهمتری که در اجتماع رخ می دهد نیز عکس العملی از خود نشان نخواهد داد. این گونه افراد، خودآگاه یا ناخودآگاه، دچار خودخواهی خاصی هستند که جز به خود به هیچ کس نمی اندیشند و از روح تعاون و نیکوکاری برخوردار نیستند با اینکه قرآن مجید مسلمین را به همکاری و تعاون در کارهای خیر دعوت می کند و می فرماید: «تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى...»[14] در راه نیکی و پرهیزکاری به یکدیگر کمک کنید... . افراد بی تفاوت و خودخواه لزوم تعاون و همکاری در نیکوکاری و سالم سازی اجتماع را که یک اصل مهم اسلامی است نادیده می گیرند با اینکه طبق این اصل تمام مسلمین وظیفه دارند در کارهای نیک و پسندیده به کمک یکدیگر بشتابند. بنابراین، کسی که می خواهد متخلّق به اخلاق حسنه باشد باید بکوشد تا روح همیاری و همدردی را در خود ایجاد کند و با ریاضت و اقدام عملی، حالت بی تفاوتی و خونسردی را به خونگرمی و سوز و گداز و حسّ فردگرایی را به روح اجتماعی مبدّل سازد؛ یعنی همین که احساس ناراحتی و نیاز در برادر دینی خود کرد بی درنگ وارد عمل شود و در رفع مشکل او اقدام مقتضی معمول دارد و چه بهتر آنکه پیش از تقاضا و استغاثه او در مقام یاری و اغاثه برآید تا برادر دینی به ذلّ سوال دچار نشود. رسول گرامی اسلام ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «مَنْ أصْبح لا یَهْتمُّ بِأمورُ الْمسلمینَ فَلیْس منهم و من سَمِعَ رَجلاً یُنادی یا لَلْمسلمینَ فَلم یُجبه فلیْسَ بِمًسلمٍ.»[15] کسی که در هر صبحگاه به امور مسلمین همّت نگمارد و در اندیشه کارهای آنان نباشد از آنها نیست، و کسی که بشنود مردی فریاد می زند و کمک می طلبد و به او کمک نکند مسلمان نیست. از احادیث استفاده می شود که هر کس امکانات خداداده را در رفع حوایج براداران دینی به کار نگیرد قهراً آن را در خدمت گناه و دشمنان خدا قرار خواهد داد. امام باقر ـ علیه السّلام ـ فرمود: «مَنْ بَخِل بِمَعُونهِ أخیِه الْمسلِم و الْقیام لهُ فی حاجَتِهِ (الّا) ابْتُلِیَ بِمَعُونهٍ مَنْ یَأَثَمُ علیهِ و لا یُوجَرُ.»[16] کسی که در کمک کردن به برادر مسلمانش بخل ورزد و از اقدام در انجام حاجتش کوتاهی کند ناچار می شود به کسی کمک کند که با این امکانات علیه خود او اقدام کرده و در این راه هیچ اجر و پاداشی نخواهد برد. در روایت دیگری ابی بصیر از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل می کند که آن حضرت فرمود: هر یک از شیعیان ما که نزد یکی از براداران دینی خود برود و از او کمک بخواهد و او با اینکه می تواند وی را یاری دهد کوتاهی کند خدای متعال او را گرفتار می کند که حاجت دشمنان ما را برآورد تا بدین وسیله خداوند در روز قیامت او را عذاب کند.[17] خواری دنیا و آخرت در روایت دیگری امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: «مامِنْ مؤمن یَخْذُل أخاهُ و هو یقْدرُ علی نصْرتِه إلّا خَذَلهُ الله فی الدُّنیا و الْاخرهِ.[18]» هر مؤمنی که برادر دینی خود را یاری ندهد با اینکه قدرت این کار را دارد خداوند او را به حال خود واگذارد و در دنیا و آخرت خوار و ذلیلش کند. [1] . رعد / 17. [2] . مریم / 31. [3] . اصول کافی، ج 2 / صفحه 165، حدیث 11؛ بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 71 / صفحه 341. [4] . اصول کافی، ج 2 / صفحه 164، حدیث 7. [5] . همان، صفحه 164، حدیث 6. [6] . سفینه البحار، ج 2 / صفحه 82. [7] . بقره / 237. [8] . اصول کافی، ج 2 / صفحه 163. [9] . بحارالانوار، ج 72 / صفحه 94. [10] . همان، صفحه 176. [11] . سفینهالبحار، ج 1 / صفحه 13. این روایت به همین مضمون در تفسیر قرطبی (چاپ بیروت، جزء / 16 صفحه 327) و اصول کافی، ج 2 / صفحات 165، 166، احادیث 1 و 4) نقل شده است. [12] . کلیات سعدی، صفحه 25. البته رسولخدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ جامعه مسلمین را به منزله پیکر واحد دانسته نه جامعه بشریت را، و حق هم همین است زیرا جامعه کفر و نفاق نمی تواند پیکر واحد باشد، که در کفر و نفاق جز جنگ و نزاع و خودخواهی و فریب چیزی وجود ندارد و نیز کفر و ایمان در یک جا نمی گنجد. [13] . وسائل الشیعه، چاپ بیروت، ج 19 / صفحه 55؛ امالی صدوق، چاپ بیروت، مجلس 56، صفحه 287، حدیث 3. [14] . مائده / 2. [15] . اصول کافی، ج 2 / صفحه 164، حدیث 5. [16] . همان، صفحه 366، حدیث 1. [17] . همان، صفحه 366، حدیث 2؛ معراج السعاده، صفحه 385. [18] . بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 71 / صفحه 312 و ج 72 / صفحه 17؛ امالی صدوق، چاپ بیروت، مجلس 73، صفحه 393، حدیث 16. |
خدمت به بندگان خدا |
|
|
خدمت به بندگان خدا |
رسول گرامی اسلام ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ پس از نزول این آیه هنگامی که کسی از ایشان چیزی طلب می کرد و حضرت چیزی نداشت که به او بدهد می فرمود: «یرْزقنا اللهُ و أیّاکم مِنْ فضْلِهِ.»[1] امیدوارم خدا ما و تو را از فضلش روزی دهد. از این رو کسی که نمی تواند حاجت نیازمندی را برآورد باید با گفتن سخنانی امیدوار کننده از قبیل اینکه «امیدوارم خدا نیازت را برطرف کند، من نیز تا آنجا که در توان داشته باشم برای تو تلاش می کنم» او را دلداری دهد نه اینکه با پرخاشگری و تندی با او روبرو شود و او را ناامید برگرداند. چنین کسی در آخرت در امان خدا نخواهد بود، زیرا کسانی در امان خواهند بود که در دنیا پناهگاه صاحبان حاجت باشند و این همان است که حضرت امام جعفر صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: «أنَّ لله عباداً من خلقِهِ فی ارضه یفْزع العبادُ إلیهم فی حوائج الدنیا و الاخره اولئک هم المؤمنون حقاً امنون یوم القیامه.»[2] خدای متعال در روی زمین بندگانی دارد که مردم در انجام خواسته های دنیوی و اخروی خود به آنان پناه می برند و آنها مؤمنان حقیقی بوده و روز قیامت در امان خدا هستند. [1] . مجمع البیان، چاپ اسلامیه، ج 3 / صفحه 411. [2] . تحف العقول، صفحه 281، این حدیث مضمون در بحارالانوار (چاپ بیروت، ج 74 / صفحه 157) نقل شده است. |
محمد رضا مهدوی کنی ـ نقطه های آغاز در اخلاق عملی، ص477 |
مشورت |
موضوع مشاوره در اسلام از اهمیت خاصی برخوردار است چنانچه پیغمبر اکرم اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ با قطع نظر از وحی آسمانی آنچنان فکر نیرومندی داشت که هیچگاه نیاز به مشاوره پیدا نمیکرد، ولی برای اینکه از یک سو مسلمانان را به اهمیت مشورت متوجه سازد تا آن را جزء برنامههای اساسی زندگی خود قرار دهند و از سوی دیگر نیروی فکر و اندیشه را در افراد پرورش دهد، در امور عمومی مسلمانان که جنبهی اجرای قوانین الهی داشت (نه قانونگزاری) جلسهی مشاوره تشکیل میداد و مخصوصاً برای رأی افراد صاحب نظر ارزش خاصی قائل بود تا آنجا که گاهی به احترام آنها از رأی خود صرف نظر میکرد، چنانکه نمونهی آن در جنگ «احد» اتفاق افتاد و میتوان گفت که یکی از عوامل موفقیت پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در پیشبرد اهداف اسلامی همین بود. در این بحث به پنج موضوع توجه فرمائید: 1ـ آیات و روایات پیرامون شورا. 2ـ با چه اشخاصی میتوان مشورت کرد؟ 3ـ نتایج ثمر بخش مشورت. 4ـ وظیفهی مشاور. 5ـ مذمت استبداد. آیات: 1ـ «فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشاوِرْهُمْ فِی اْلأَمْرِ فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ[1]؛ از پرتو رحمت الهی در برابر آنها نرم (و مهربان) شدی و اگر خشن و سنگ دل بودی از اطراف تو پراکنده میشدند، بنابراین آنها را عفو کن و برای آنها طلب آمرزش نما و در کارها با آنها مشورت کن، اما هنگامی که تصمیم گرفتی (قاطع باش و) بر خدا توکل کن زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد.» 2ـ «وَالَّذینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ اَاقمُوا الصَّلوهَ وَ اَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ[2]؛ و آنان که دستورات پروردگار را اجابت و اطاعت کردند و نماز به پا داشتند و کارشان را با مشورت یکدیگر انجام دادند و از آنچه روزیشان دادیم انفاق میکنند.» روایات: از پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ نقل شده که فرمود: «اِذا کانَ أمَرائُکُمْ خِیارَکُمْ وَ اَغْنِیائُکُمْ سُمَحائُکُمْ وَ اَمْرُکُمْ شُوری بَیْنَکُمْ فَظَهْرُ ألاَرْضِ خَیْرٌ لَکُمْ مِنْ بَطْنِها وَ اِذا کانَ أمَرائُکُمْ شِرارَکُمْ وَ اَغْنِیائُکُمْ بُخَلائَکُمْ وَلَمْ یَکُنْ اَمْرُکُمْ شُوری بَیْنَکُمْ فَبَطْنُ اْلاَرْضِ خَیْرٌ لَکُمْ مِنْ ظَهْرِها[3]؛ هنگامی که زمامداران شما، نیکان شما باشند و توانگران شما سخاوتمندان، و کارهای نیک با مشورت انجام گیرد،در این موقع روی زمین، از زیر زمین برای شما بهتر است (یعنی شایستهی حیات و زندگی هستید) ولی اگر زمامدارانتان بدان و ثروتمندان افراد بخیل باشند ودر کارها مشورت نکنید در این صورت زیر زمین از روی آن برای شما بهتر است.» امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ در اثناء خطبه میفرماید: «وَلا مُظاهَرَهَ اَوْثَقُ مِنَ الْمُشاوَرَهِ[4]؛ هیچ پشتیبانی مطمئنتر از مشورت نیست.» از امام باقر ـ علیه السّلام ـ نقل شده: در تورات چهار جمله آمده: «مَنْ لایَسْتَشیرُ یَنْدِمُ وَ الْفَقْرُ الْمَوْتُ اْلأَکْبَرِ وَ کَما تَدینُ تُدانُ وَ مَنْ مَلَکَ اِسْتَأْثَرَ[5]؛ کسی که مشورت نکند پشیمان میشود، فقر مرگ بزرگ است، هر چه کنی با تو همان خواهد شد و کسی که مالک شود استبداد میورزد یعنی نوعاً اینها از تبعات این خصلتها است.» با چه اشخاصی باید مشورت کرد؟ مسلم است که هر کس نمیتواند طرف مشورت قرار گیرد، زیرا گاه بعضی از اشخاص نقاط ضعفی دارند که مشورت با آنها مایهی بدبختی و عقب افتادگی است و از این جهت در روایات خاندان عصمت و طهارت صفاتی را برای مستشار ذکر نمودهاند: الف) از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل شده: مشورت تحقق نمیگیرد مگر با شرائطش و اگر کسی آن شرایط را نداند در مشورت ضرر میکند. پس اولین آنها عبارت است از اینکه مستشار عاقل باشد و دومین شرط این است که آزاد مرد و متدین باشد و شرط سوم عبارت است از اینکه مستشار دوست حقیقی باشد و شرط چهارم عبارت است از اینکه بتوانی او را آگاه کنی از امور پنهانی خود و علم آن نسبت به موضوع مانند علم خودت باشد که به افراد دیگر نرسد.[6] ب) از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل شده: «اِسْتَشِرْ فی اَمْرِکَ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ[7]؛ مشورت کنید در پیش آمدها (از) کسانی که میترسند از پروردگارشان.» ج) از امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ نقل شده که فرمود: (با سه طایفه مشورت نکن) «وَلا تُدْخِلَنَّ فی مَشْوَرَتِکَ بَخیلاً یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَ یَعِدُکَ الْفَقْرَ وَلا جَباناً یُضْعِفُکَ عَنِ اْلاُمُورِِ وَلا حَریصاً یُزَیِّنُ لَکَ الشَّرَّهَ بِالْجَوْرِ[8]؛ با افراد بخیل مشورت نکن زیرا ترا از بخشش و کمک به دیگران باز میدارند و از فقر میترسانند (و نیز) با افراد ترسو مشروت نکن زیرا آنها ترا از انجام کارهای مهم باز میدارند (و همچنین) با افراد حریص مشورت نکن که آنها برای جمع آوری ثروت و یا کسب مقام، ستمگری را در نظر تو جلوهگر میسازند.» د) از امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ نقل شده: «اِیّاکَ وَ مُشاوَرَهَ النِّساءِ اِلاّ مَنْ جَرَّبْتَ بِکَمالِ عَقْلٍ...[9]؛ خودداری کن از مشورت با زنان، مگر آنان که رشد عقلی و فکریشان به تجربه ثابت شده باشد.» هـ ) از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل شده: «لاتَشِرْ عَلَی الْمُسْتَبِدِّ بِرَایِهِ[10]؛ مشورت نکن با کسی که استبداد رأی دارد.» نتایج مشورت: اصولاً مردمی که کارهای مهم خود را با مشورت و صلاح اندیشی یکدیگر انجام میدهند، کمتر گرفتار لغزش میشوند به عکس، افرادی که گرفتار استبداد رأی هستند و خود را بینیاز از افکار دیگران میدانند، هر چند از نظر فکری فوق العاده باشند، باز هم غالباً گرفتار اشتباهات خطرناک و دردآگین میشوند، از این گذشته استبداد رأی، شخصیت را در تودهی مردم میکشد و افکار را متوقف میسازد و استعدادهای آماده را نابود میکند و به این ترتیب بزرگترین سرمایههای انسانی یک ملت از دست میرود. به علاوه کسی که در انجام کارهای خود با دیگران مشورت میکند، اگر مواجه با پیروزی شود کمتر مورد حسد واقع میگردد، زیرا دیگران، پیروزی وی را از آن خودشان میدانند و معمولاً انسان نسبت به کارهایی که خودش انجام داده، حسد نمیروزد و اگر احیاناً با شکست مواجه گردد،زبان اعتراض و ملامت و شماتت بر او بسته است، زیرا کسی به نتیجهی کار خودش اعتراض نمیکند، و نه تنها اعتراض نخواهد کرد بلکه دلسوزی و غمخواری نیز میکند. یکی دیگر از فوائد مشورت این است که انسان ارزش شخصیت افراد و میزان دوستی و دشمنی آنها را با خود درک خواهد کرد و این شناسائی راه را برای پیروزی او هموار میکند و شاید مشورتهای پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ با آن قدرت فکری فوق العاده که در حضرتش وجود داشت به خاطر مجموع این جهات بوده است و در این روایات نیز به این مطلب اشاره شده است. 1ـ از امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ نقل شده: «مَنِ لَمْ یَسْتَشِرْ یَنْدَمُ[11]؛ کسی که مشورت نکند پشیمان میشود.» 2ـ از امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ نقل شده: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرأْیِهِ هَلَکَ وَ مَنْ شاوَرَ الرِّجالَ شارَکَها فی عُقُولِها[12]؛ کسی که مستبد به رأی خویش باشد هلاک میگردد و کسی که مشورت کند با افراد بزرگ، در عقلهای آنها شریک شده است.» 3ـ از امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ نقل شده: «ما عُطِبَ امْرِءٌ اِسْتَشارَ[13]؛ سرزنش نمیشود کسی که مشورت کرده است.» وظیفه مشاور: همان طوری که در اسلام، دربارهی مشورت کردن دستور مؤکّد داده شده، به افرادی که مورد مشورت قرار میگیرند نیز تأکید شده که از هیچگونه خیرخواهیای فروگذار نکنند و خیانت در مشورت یکی از گناهان بزرگ محسوب میشود، حتی این حکم دربارهی غیر مسلمانان نیز ثابت است، یعنی اگر انسان، پیشنهاد مشورت را از غیر مسلمانی بپذیرد، حق ندارد در مشورت نسبت به او خیانت کند و غیر از آنچه تشخیص میدهد به او اظهار نماید. در «رسالهی حقوق» که از امام سجاد ـ علیه السّلام ـ نقل شده چنین آمده: «وَحَقُّ الْمُسْتَشیرِ اِنْ عَلِمْتَ لَهُ رَأْیاً اَشَرْتَ عَلَیْهِ وَ اِنْ لَمْ تَعْلَمْ اَرْشَدْتَهُ اِلی مَنْ یَعْلَمُ وَ حَقُّ الْمُشیرِ عَلَیْکَ اَنْ لا تَتَّهِمَهُ فیما لا یُوافِقُکَ مِنْ رَأْیِهِ فَاِنْ وافَقَکَ حَمِدْتَ اللهَ[14]؛ حق کسی که از تو طلب مشورت میکند این است که اگر عقیده و نظری داری در اختیار او بگذاری و اگر دربارهی آن کار چیزی نمیدانی او را به کسی راهنمایی کنی که میداند و اما حق کسی که مشاور تو است، این است که که در آنچه که با تو موافق نیست، او را متهم نسازی پس اگر با تو موافق بود، شکر خدای گویی». و از امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ نقل شده: «مَنْ غَشَّ الْمُسْلِمینَ فی مَشْوَرَهٍ فَقَدْ بَرِئْتُ مِنْهُ[15]؛ کسی که در مشورت به مسلمانان خیانت کند پس به حقیقت من از او بیزارم.» و نیز از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل شده: «مَنِ اسْتَشارَ اَخاهُ فَلَمْ یَنْصَحْهُ مَحْضَ الرَّأْیِ سَلَبَهُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ رَأْیَهُ[16]؛ کسی که مشورت کند با برادر خویش و او خیر و حقیقت را به او نگوید، خداوند رأی و درک او را میگیرد. روایاتی پیرامون مذمت استبداد به رأی الف) از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل شده: «اَلْمُسْتَبِدُّ بِرَأْیِهِ مَوْقُوفٌ عَلی مَداحِضِ الزُّلَلِ[17]؛ استبداد به رأی (انسان را) حبس میکند بر (مطالب) باطل و خطا». ب) و نیز فرمود: «لا تَشِرْ عَلَی الْمُسْتَبِدِّ بِرَأْیِهِ[18]؛ با مستبد به رأی مشورت مکن. ج) و باز فرمود: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ[19]؛ کسی که در رأی خویش استبداد داشته باشد، هلاک میگردد. [1] . سورهی آل عمران، آیهی 159. [2] . سورهی شوری، آیهی 38. [3] . تحت العقول، ص26. [4] . نهج البلاغه، کلمات قصار 113. [5] . بحار، ج75، ص100. [6] . وسائل، ج8، ص426. [7] . وسائل، ج8، ص426. [8] . نهج البلاغه، فرمان امام به مالک اشتر. [9] . بحار، ج103، ص253. [10] . بحار، ج75، ص105. [11] . بحار، ج75، ص104 ـ 100. [12] . وسائل، ج8، ص425. [13] . بحار، ج75، ص104 ـ 100. [14] . تفسیر نمونه، به نقل از تفسیر نور الثقلین، ج1، ص405. [15] . بحار، ج75، ص99. [16] . وسائل، ج8، ص427. [17] . بحار، ج75، ص105. [18] . بحار، ج75، ص105. [19] . بحار، ج75، ص104. |
غلام رضا سلطانی ـ تکامل در پرتو اخلاق، ج2، ص159 |
محبت خداوند |
بدون شک جاذبهها و دافعههای انسان تحت تأثیر محبتها و نفرتهای او شکل میگیرد. آدمی در حالی که محبت وعشق می ورزد، احساس لذت و خوشبختی می کند و در هنگامی که در حال کراهت و نفرت است، احساس گرفتگی و درد و رنج دارد. شاید به همین دلیل است که برخی از حکیمان بزرگ و فیلسوفان اخلاق غایت انسان و هدف اخلاق را سعادتمندی، یعنی زندگی لذت بخش و بدون درد و رنج دانسته اند و تحقق این هدف را فقط در سایه زندگی محبت آمیز به خصوص مرحله عالی آن یعنی حیات عاشقانه میسّر می دانند. می توان سرّ این همه ارزشمندی برای واژگان «محبت» و «عشق» را در همین حقیقت جُست. امّا آنچه از اصل محبت و عشق مهم تر است، شأن و منزلت محبوب و معشوق است. میزان سعادتمندی انسان وابسته به درجه محبت او است و سطح محبت و عشق او را در اندازه های کمال و جمال محبوب باید جست و جو کرد و دوام و قوام آن را نیز ظهور و غروب جمال محبوب رقم می زند. اکنون سؤال اصلی آن است که سر و جان را در هوای جمال و جلال کدام حقیقت باید سودا کرد، تا محبت ابدی و عشق متعالی ثمر دهد، و لذت پایدار و خوشبختی ماندگار به بار آورد؟ خدا باوران را زیبنده آن است که پاسخ این پرسش را از پروردگار خویش طلب کنند. از نگاه اخلاق اسلامی آن وجودی که شایسته چنین محبتی است، جز خداوند نیست. محبت او توجیه گر خلقت عالم و تحقّق بخش آمال آدم و اهداف عالم است. از این رو خداوند می فرماید: وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حبّاً لله.[1] «ولی کسانی که ایمان آورده اند، به خدا محبت بیشتری دارند». و اعلام می دارد: یحبّهم و یحبّونه.[2] «خدا آنان را دوست می دارد و آنان (نیز) او را دوست دارند». از سوی دیگر، محبت پرودگار پاداشی است که خداوند در قرآن به خواص بندگان خویش بشارت می دهد؛ همانند مجاهدان که سر و جان را فدای او می کنند،[3] و محسنین، توابین، مطهرین، مقسطین، صابرین و متوکلین که در قرآن کریم محبوب پروردگار قرار گرفته اند. البته محور سخن ما در این جا محبت انسان به خداوند است، ولی چون در واقع نوعی ملازمه میان محبت بندگان نسبت به پروردگار خویش با محبت خداوند به آنان وجود دارد، ناگزیر باید از هر دو منظر به موضوع نگریست. یک. محبت بندگان به خداوند الف) خدا تنها محبوب حقیقی: در واقع تنها خداوند شایسته محبت حقیقی و عشق ورزیدن است. اشیا و اشخاص دیگر به میزان تناسبی که با او دارند، محبوب واقع می گردند. اسباب پیدایش محبت: عالمان اخلاق معتقدند که محبت و مراتب شدید آن یعنی عشق، در نتیجه اسباب و موجبات زیر پدید می آید: 1 . آنچه سبب بقا و کمال آدمی می شود: بر همین اساس، انسان وجود نفس خود را دوست دارد و به دوام و بقای آن علاقه مند است و هر آنچه به این امر کمک کند، مورد محبت او است و نسبت به مرگ و موجبات آن کراهت و نفرت دارد.[4] 2 . لذّت: لذّت اعم از مادی و معنوی موجب محبّت می گردد. یعنی انسان آنچه را که موجب لذّت گردد، به دلیل لذتآور بودن دوست دارد نه برای ذات آن. لذت مادی؛ مانند محبّت انسان به خوردنی ها و آشامیدنی ها و آنچه موجب ارضای سایر غرایز او می شود. این نوع محبت به آسانی به دست می آید و به سرعت نیز از میان می رود. همچنین این قبیل محبت ها به دلیل پستی و مادی بودنِ سبب آن و سرعت زوالش، پایین ترین درجه محبت است.[5] و لذت معنوی؛ مانند محبت انسان به یک سرباز فداکار؛ به دلیل لذتی که از دیدن جنگاوری ها و شجاعت های او می برد و به یک هنرمند و ورزشکار؛ به دلیل لذتی که از صحنه های هنرنمایی او می چشد و به امانت و پاکدامنی؛ به دلیل لذتی که آدمی از احساس پاکی و امانت می برد و به یاد خداوند و مناجات با او؛ به دلیل لذت سرشاری که از این امر به او دست می دهد. محبت آفرینی این قبیل لذتها بر آنان که به جرعه ای از آن سیراب گشته اند، امری آشکار و بی نیاز از استدلال است. این نوع لذایذ، عمری دراز دارند. اگرچه از این جهت خودداری مراتب و درجاتند، ولی جویندگان محبت ماندگار در هوای نیل به آن، لذایذ مادی و محبت های آنی و فانی را یکسره سودا می کنند. 3 . احسان: انسان، بنده و اسیر نیکی و احسان است و به طور طبیعی هر که را به او احسان کند، دوست دارد و از کسی که به او بدی کند، می رنجد. بنابراین منفعت و نیکی سبب محبت آدمی به عامل آن می شود.[6] 4 . حُسن و جمال ظاهری و باطنی: ادراک زیبایی و جمال موجب محبت می گردد؛ یعنی انسان زیبایی ها را اعم از مادی و معنوی دوست دارد و این محبت به ذات زیبایی تعلّق می گیرد، نه به آثار و لوازم آن و منشأ درونی و فطری دارد. 5 . تناسب و مسانخت باطنی و روحی: گاهی انسان نسبت به دیگری محبت می ورزد، ولی نه به دلیل حُسن و جمال او و نه به سبب چشمداشت و طمع در مقام و مال او بلکه به صرف مجانست و تناسب باطنی و معنوی که با روح و جان او دارد. 6 . اُلفت و اجتماع: اجتماع افراد با یکدیگر و زندگی در کنار هم موجب محبت و اٌنس آنان به یکدیگر می گردد. اُنس و اُلفت ریشه در طبیعت و سرشت آدمی دارد. بر همین اساس است که گفته می شود واژه «انسان» از ماده «اُنس» است، نه «نسیان».[7] 7 . شباهت در اوصاف ظاهری: اشتراک در یک یا چند ویژگی ظاهری باعث پیدایش محبت می شود. علاقه کودکان به یکدیگر و پیران به همدیگر و افراد هم شغل و همکار با یکدیگر از همین قبیل است. 8 . رابطه علیّت: چون معلول ناشی از علت و متناسب و هم سنخ با آن است، پس محبوبِ علت واقع می گردد؛ زیرا به منزله بعضی از اجزای علت و پاره ای از آن است. معلول نیز علت را از آن رو دوست دارد که در واقع علت اصل آن است. بنابراین هر یک از آن دو در محبت نسبت به دیگری، در حقیقت به خویش عشق می ورزند.[8] با صرف نظر از این که آیا همه اسباب ایجاد محبت در موارد یاد شده خلاصه می شود یا خیر، و با چشم پوشی از تداخل یا استقلال هر یک از اسباب مذکور، همه اسباب و موجبات محبت آفرین به طور حقیقی فقط در خداوند وجود دارد و تصوّر وجود آن در غیر او توهّم و تخیّلی بیش نیست. در بیان این حقیقت می توان گفت: وجود هر کسی فرع وجود خداوند است و هستی مستقلی از وجود خداوند ندارد، و کمال وجودش از خداوند، به وسیله او و به سوی او است، و سرچشمه لذت و احسان خداوند است. خالق احسان او است و هر احسانی بیانگر حُسنی از حَسَنات قدرت و فعل او است. بدون تردید جمال و کمال بالذات فقط در او وجود دارد. شکی نیست که جمال معنوی برای اهل بصیرت دوست داشتنی تر و زیباتر است. همچنین روح و جان آدمی با پروردگار خویش رابطه ای مخفی و رمز و رازی درونی دارد و شاید آیه قل الرّوح من امر ربّی[9] «بگو: روح از (سنخ) فرمان پروردگار من است». اشاره به همین رابطه باطنی دارد.وجود رابطه علیّت بین خدا و انسان آشکار و بی نیاز از توضیح است، ولی دو سبب دیگر یعنی «اجتماع مادی» و «اشتراک در اوصاف ظاهری»، اولاًً در محبت آفرینی نقش ضعیفی دارند و ثانیاً نسبت دادن آنها به خداوند موجب نقص می شود و در واقع محال است. بنابراین همه اسباب محبت به طور حقیقی و در بالاترین درجات خداوند وجود دارد و چون هیچ شریکی در اوصافش ندارد، هیچ گونه شریکی را نیز در محبت بر نمی تابد.[10] ب) نشانه های محبت به خداوند: ارزش های متعالی و مقدس همواره با آفت مدعیان دروغین روبرو بوده اند.این ادعاها و تصورات غیر واقعی گاهی چنان پیچیده اند که حتی حقیقت امر بر خود اشخاص نیز پوشیده می ماند. بسا کودک صفتانی که الفبای محبت پروردگار را نیاموخته اند، ولی خویشتن را از دوستان خاص الهی می شمارند و دعوی عشق و ارادت به او دارند. بیان نشانه های آشکار و ملموس دوستان خداوند، راه مناسبی برای خودشناسی و دیگرشناسی و معیاری برای صدق و کذب ادعای دوستی و محبت خداوند است. شاخص ترین این نشانه ها به روایت منابع اوّلیّه اخلاق اسلامی به قرار زیر است: 1 . دوست داشتن مرگ: دوستدار حقیقی، مشتاق مشاهده محبوب خویش است. اگرچه مرگ تنها راه ملاقات و رؤیت جمال خداوند نیست، ولی به طور عموم تحقق این امر با عبور از گذرگاه مرگ میسّر است. کسی که به مقصدی عشق ورزد، هر آنچه به آن هدف رهنمون شود، محبوب او واقع خواهد شد. قرآن کریم در این باره می فرماید: « قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ » «بگو: ای کسانی که یهودی شده اید، اگر پندارید که شما دوستان خدایید نه مردم دیگر، پس اگر راست می گویید درخواست مرگ کنید».[11] البته همچنان که محبت خداوند دارای درجات و مراتبی است، خوشایند یا ناخوشایند بودن مرگ هم در نظر افراد درجاتی دارد. کراهت نسبت به مرگ در صورتی با محبت خداوند ناسازگار است که منشأ آن محبت به مظاهر دنیا از قبیل اموال، فرزندان، خانواده و مقام باشد. اما هرگاه علاقه به بقا در دنیا به منظور کسب آمادگی برای ملاقات پروردگار و انجام اعمال نیک باشد، با دوستی خداوند منافاتی ندارد.[12] 2 . مقدّم داشتن خواست خداوند: دوست حقیقی خداوند اراده او را بر اراده خویش مقدم می دارد و حتی اگر محبوب هجران را اراده کند، آن را بر وصال ترجیح می دهد. [1] . سوره بقره، آیه 165. [2] . سوره مائده، آیه 54. [3] . انّ الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفّاً کأّنَّهم بنیانٌ مرصوصٌ. (سوره صف، آیه 4). [4] . ر.ک: فیض کاشانی، محسن: المحجّه البیضاء، ج 8، ص 9 ـ 11؛ نراقی؛ محمدمهدی: جامع السعادات، ج 3، ص 134 ـ 135. [5] . نراقی، محمدمهدی: جامع السعادات، ج 3، ص 136. [6] . همان. [7] . ر.ک: راغب اصفهانی: مفردات الفاظ قرآن، ص 94. [8] . همان، ج 3، ص 139. [9] . سوره اسراء، آیه 85. [10] . ر.ک: فیض کاشانی، محسن: المعجه البیضاء، ج 8، ص 16 ـ 27؛ نراقی، محمدمهدی: جامع السعادات، ص 142 ـ 146. [11] . سوره جمعه، آیه 6. [12] . ر.ک: نراقی، محمد مهدی: جامع السعادات، ج 3، صص 174 و 175. |
احمد دیلمی و مسعود آذربایجانی- اخلاق اسلامی، ص 80 |
محبت خداوند |
محبت الهی پیروی از دستورات او را در پی دارد و تلاش برای کسب رضایتمندی محبوب لازمه آن است. « قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی... » بگو: «اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشاید، و خداوند آمرزنده مهربان است».[1] 3 . عدم غفلت از یاد خدا: ذکر و یاد محبوب و آنچه مربوط به او است، همواره برای محبّ لذّت بخش و دوست داشتنی است. دوستان خدا دائم سخن از او و دوستان او می گویند و با یاد او زندگی می کنند و از تلاوت کلام او لذت می برند و در خلوت مناجات با او اُنس می گیرند؛ چنان که خداوند به موسی ـ علیه السلام ـ فرمود: ای پسر عمران، دروغ می گوید آن کسی که گمان برد مرا دوست دارد، اما چون شب فرا رسد چشم از عبادت من فرو بندد. مگر نه این است که هر دلداده ای دوست دارد که با دلدار خود خلوت کند؟[2] 4 . غم و شادی برای خدا: دوستان خداوند، دردمند و اندوهگین نمی شوند، مگر برای آنچه آنان را از محبوب دور کند، و شادمان نمی گردند جز به موجب آنچه آنان را به مراد خویش نزدیک گرداند. آنان به اطاعت مسرور و با معصیت محزون می گردند و بود و نبود دنیا سبب غم و شادی آنان نمی گردد. « لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ » تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به (سبب) آنچه به شما داده است، شادمانی نکنید.[3] 5 . دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان او: «محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ پیامبر خدا است، و کسانی که با اوی اند، بر کافران، سختگیر (و) با همدیگر مهربان اند.»[4] 6 . بیمناکی در عین محبت و امیدواری: دوستان خدا در عین حال که شیفته جمال اویاند، در نتیجه ادراک عظمت او در بیم و هراس به سر می برند. زیرا همان طور که ادراک جمال الهی محبت او را در پی دارد، ادراک عظمت او هم هیبت و هراس را به دنبال می آورد. البته این بیم منافاتی با محبت ندارد؛ زیرا بیم دوستان خدا، از دور ماندن از او است. این بیم و امید مکمل هم در بندگی پروردگارند. برخی از رهروان طریق محبت الهی گفته اند: بندگی خدا به صرف محبت و بدون بیم به دلیل افراط در امید و انبساط خاطر،موجب هلاک آدمی می گردد و عبودیت به صرف بیم و خوف و بدون امید، به دلیل وحشت موجب دوری از پروردگار و هلاک می شود و بندگی از روی بیم و محبت هر دو، محبت خداوند و تقرب به او را در پی خواهد داشت.[5] 7 . کتمان محبت خدا و ترک ادعای آن: محبت، سرّی از اسرار محبوب است و بسا در اظهار آن چیزی گفته شود که خلاف واقع و افترا بر محبوب باشد. به علاوه محبت انسان نسبت به مراتب اشتیاق و محبت دوستان خاص پروردگار یعنی انبیا و اولیا که خود را در عشق ورزیِ شایسته نسبت به خداوند، ناکام می دانستند و گروه عظیم فرشتگان، تحفه قابل ذکر و ادعایی نخواهد بود، و نشانه محبت حقیقی آن است که مراتب محبت خویش را به هیچ انگارد و آن را شایسته ذکر نبیند و خویشتن را همواره در این باب قاصر و عاجز بیابد. ج) آثار محبت خداوند: محبت خداوند،آثار فراوانی را در ابعاد مختلف وجود انسان از خود بر جای می گذارد. در این جا به برخی از آثار که به عنوان حالت و صفتی نفسانی مطرح اند، اشاره می شود: 1 . اُنس با پروردگار: هنگامی که قلب آدمی مسرور از قرب الهی و مشاهده جمالِ مکشوفِ محبوب می گردد، بشارتی به قلب انسان وارد می گردد که به آن «اُنس» گفته می شود. از نشانه های اُنس با خداوند آن است که خلوت و اشتغال به ذکر او گواراتر از هم نشینی و اُنس با خلایق است. چنین فردی در حالی که در میان جمع است، در واقع تنها است و هنگامی که در خلوت است در واقع با محبوب خویش هم نشین است. جسم او در جمع مردمان و قلبش جدای از آنها است.[6] امیر مؤمنان در توصیف دارندگان چنین مقامی فرموده است: دانش، نور حقیقت بینی را بر آنان تافته و آنان روح یقین را دریافته و آنچه را نازپروردگان دشوار دیده اند آسان پذیرفته اند و بدانچه نادانان از آن رمیده اند خوگرفته. و هم نشین دنیای اند با تن ها، و جان هاشان آویزان است در ملأ اعلی. اینان خدا را در زمین او جانشینان اند و مردم را به دین او می خوانند.[7] 2 . اشتیاق به سوی خداوند: دوستداران مشاهده جمال الهی بعد از این که از ورای حجاب های غیب، رخسار محبوب را به نظاره نشستند و دریافتند که از رؤیت حقیقت جلال و عظمت او قاصرند، تشنگی و ولع آنان برای مشاهده آنچه ندیده اند فزونی می گیرد؛ به این حالت «مقام شوق»گفته می شود. بر خلاف مقام اُنس که ناشی از مشاهده چهره مکشوف محبوب است، مقام اشتیاق، در نتیجه تمایل به ادراک جمال و جلال محجوب او پدید می آید.[8] 3 . رضا به قضای الهی: «رضا» در مقابل «سخط» است و آن عبارت است از ترک اعتراض نسبت به آنچه خداوند مقرر داشته است، در ظاهر و باطن و در گفتار و رفتار. رضا از آثار و لوازم محبت پروردگار است؛ زیرا محب هر آنچه را که از محبوب صادر گردد، زیبا می بیند. کسی که به مقام رضا نایل گردد، در نزد او فقر و غنا، راحتی و سختی، تندرستی و بیماری، مرگ و زندگی و ... یکسان است و تحمّل هیچ یک بر او دشوار نیست؛ چرا که همه را از جانب محبوب می بیند. او همواره در سرور و بهجت و راحتی به سر می برد؛ زیرا به همه چیز به چشم رضایت می نگرد و در واقع همه امور بر وفق مراد او پیش می رود و در نتیجه از هر غم و اندوهی به دور خواهد بود. در قرآن کریم چندین بار به این مقام اشاره شده است؛ از جمله در معرفی حزب خداوند می فرماید: « ... رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ » خدا از ایشان خشنود و آنها از او خشنودند. اینان اند حزب خدا. آری، حزب خدا است که رستگاران اند.[9] امام سجاد ـ علیه السّلام ـ در بیان منزلت و جایگاه رفیع مقام رضا فرمود: بالاترین درجه زهد، پست ترین درجه ورع و بالاترین درجه ورع، پست ترین درجه یقین و بالاترین درجه یقین، پست ترین درجه رضا است.[10] بنابراین دوستان خدا با رضایتمندی از آنچه او رقم می زند،از هر گونه حزن و اندوهی به دورند و در کمال بهجت و سرور زندگی گوارایی دارند. در قرآن کریم آمده است: «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» آگاه باشید، که بر دوستان خدا نه بیمی است و نه آنان اندوهگین می شوند.[11] د) سرانجام محبت پرودگار: پایان محبت الهی مانند هر محبت دیگری جز ملاقات و وصال محبوب نمی تواند باشد. تحقق این رؤیت و ملاقات متوقف بر معرفت خداوند است که خود محتاج صفای باطن و پیراستن دل از علاقه های دنیوی است و حصول آن در دنیا برای سالکان طریق محبت الهی پیدا می شود. فهم حقیقت این ملاقات همواره برای اذهان انسان ها دشوار بوده است. بر همین اساس بسیاری ره انکار پیموده اند. امام علی ـ علیه السّلام ـ هنگامی که پرسشگری از خوارج از او پرسید: «آیا پروردگارت را به هنگام پرستش او دیده ای؟» در پاسخ با صراحت فرمود: «وای بر تو! من کسی نیستم که پروردگاری را که ندیده ام بپرستم». آنگاه که پرسشگر از حقیقت و ماهیت این ملاقات جویا شد و پرسید: چگونه او را دیده ای؟ پاسخ داد: «وای بر تو! دیدگان هنگام نظر افکندن او را درک نکنند؛ ولی دل ها با حقایق ایمان او را دیده اند».[12] ملاقات و مشاهده جمال الهی لذتی را در پی دارد که به شرح و وصف نمی آید. آنان که مراتب ضعیفی از آن را چشیده اند، هرگز آن را با سایر لذت های متصوّر، سودا نمی کنند. از این رو انبیا و اولیای الهی در مناجات های خود با محبوب خویش، همواره اشتیاق خود را نسبت به آن آشکارا فریاد زده اند و عارفان و سالکان در اشعار و چکامه هایی که از خود به یادگار گذاشته اند، مناظر زیبا و دل انگیزی از آتش عشق خویش را به ملاقات و شهود جمال مُراد محبوب به نمایش گذارده و صحنه های حزن انگیزی از درد و رنج فراق و هجران دوست را به تصویر کشیده اند. نزد آنان ملاقات پروردگار، اوج قلّه عرفان و پایان سیر سالکان است. رساله هایی نیز در بیان ابزار وصول به این مقصد، منازل و مراحلی که در سر راه رهروان این راه وجود دارد، خطراتی که آنان را تهدید می کند، زاد و توشه ای که آنها را در این راه به کار می آید، نگاشته اند.[13] دو. محبت خداوند به بندگان قرآن و روایات اهل بیت در بردارنده آیات و روایاتی است که حکایت از محبت و دوستی خاص پروردگار نسبت به برخی از بندگان دارد. این محبت، آثار ویژه ای را در بر دارد که فقط شامل افرادی خاص می گردد. البته رحمت و محبت عمومی خداوند در قالب انواع مواهب دنیوی و احکام شرعی شامل همگان می شود. چنان که قبلاً نیز اشاره شد، خداوند در قرآن دوستی خویش را به صراحت نسبت به مجاهدان، نیکوکاران، بسیار توبه کنندگان، پرهیزگاران، عدالت پیشگان، صابران، پاکان و مطهران و توکّل و اعتمادکنندگان به پروردگار، اعلام می دارد.[14] در میان سخنان خداوند به داود پیامبر ـ علیه السلام ـ آمده است: ای داود، به بندگان زمینی من بگو: من دوست کسی هستم که دوستم بدارد و هم نشین کسی هستم که با من هم نشینی کند و همدم کسی هستم که با یاد و نام من اُنس گیرد و همراه کسی هستم که با من همراه شود، کسی را برمی گزینم که مرا برگزیند و فرمانبردار کسی هستم که فرمانبردار من باشد. هر کس مرا قلباً دوست بدارد و من بدان یقین حاصل کنم او را با خود بپذیرم (و چنان دوستش بدارم) که هیچ یک از بندگانم بر او پیشی نگیرد. هر کس به راستی مرا بجوید، بیابد و هر کس جز مرا بجوید، مرا نیابد. پس ای زمینیان! رها کنید آن فریب ها و اباطیل دنیا را به کرامت و مصاحبت و هم نشینی و همدمی با من بشتابید و به من خو گیرید تا به شما خو گیرم و به دوست داشتن شما بشتابم.[15] بنابراین دوستی و محبت میان خدا و بندگانش یک محبت دوسویه است. تنها انسان نیست که از مناجات با پروردگارش لذت می برد و در حسرت دیدار او می سوزد، بلکه خداوند نیز ندای محبت آمیز بندگانش را دوست دارد و به گفت و گو و مجالست خالصانه با آنان عشق می ورزد. [1] . سوره آل عمران، آیه 31. [2] . شیخ صدوق: امالی، ص 438، ج 577؛ دیلمی، حسن ابی الحسن: اعلام الدّین، ص 263؛ انتشارات القلوب، ص 93. [3] . سوره حدید، آیه 23. [4] . محمّد رسول الله و الّذین معه، اشدّاء علی الکفّار رحماء بینهم، (سوره فتح، آیه 29). [5] . ر.ک: فیض کاشانی، محسن: المعجه البیضاء، ج 8، ص 76 ـ 77. [6] . نراقی، محمد مهدی، جامع السعادات، ج 3، ص 124، 189 و 190. [7] . نهجالبلاغه، حکمت 147. [8] . ر.ک: فیض کاشانی، محسن: پیشین، ج 8، ص 55. [9] . سوره مجادله، آیه 22، هم چنین ر.ک: سوره بیّنه، آیه 8. [10] . کلینی، کافی، ج 2، ص 128، ح 4. [11] . سوره یونس، آیه 62. [12] . کلینی: کافی، ج 1، باب ابطال الرّویه، ح 6، همچنین ر.ک: دعای عرفه امام حسین ـ علیه السلام ـ . [13] . از جمله ر.ک: ملکی تبریزی، میرزا جواد: رساله لقاء الله. [14] . به ترتیب ر.ک: صف، 4؛ بقره، آیه 195 و 222؛ آل عمران، آیه 76، 146 و 159؛ مائده،42 و توبه، 108. [15] . سید ابن طاووس: مسکّن الفوائد، ص 27. |
احمد دیلمی و مسعود آذربایجانی- اخلاق اسلامی، ص 80 |
نظافت و آراستگی |
آراستگی ظاهر انسان به اقتضای فطرت، جویای پاکیزگی، زیبایی، تمیزی و آراستگی است، از ژولیدگی، پلیدی، پلشتی و پریشانی نفرت دارد. از آنجا که دینمقدساسلام منطبق بر این فطرت الهی است. به پیروانش دستور میدهد تا همواره، مظاهر زشتی و پلیدی و بوهای بد و نفرتانگیز را از خود و محیط زندگی خویش دور سازند و خود را به ویژه هنگام برخورد با دیگران زینت کنند و با ظاهری آراسته و زیبا در معرض دید همنوعان خود ظاهر شوند. از نظر قرآن کریم، استعداد درک زیبایی از جمله مواهب فطری خداوند در روح آدمی است و وجود موجودات زیبا در جهان، پاسخی به این خواسته فطری بوده و نعمتی از نعمتهای گرانبهای آفریدگار حکیم است.[1] قرآنکریم در آیهای[2] انسانها را به آراستگی و برگرفتن زینتهای خود، هنگام رفتن به مساجد دعوت میکند (که البته این توصیه منحصر به آرایشظاهری نبوده و زینت های معنوی مانند طهارت و تقوا را نیز شامل میشود.) سپس در آیه بعد، حکم کلّیتری را بیان کرده و نظر کسانی را که به غلط آراستگی و زینت را، با دین و تعالیم آسمانی مغایر میپندارند، مردود میشمارد. «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَهَ اللهِ الَّتی اَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطّیِّباتِ مِنَ الرِّزقِ قُلْ هیَ لِلَّذینَ امَنوا...»[3] (ای رسول!) بگو چه کسی زینتخدا را که برای بندگان خود بیرون آورده و نیز روزیهای پاکیزه را حرام کرده است؟ بگو: این برای کسانی است که ایمان آوردهاند. پیشوایان عظیمالشأن اسلام نیز در این جهت توصیههای ارزشمندی به پیروان خود دارند. امام علی ـ علیه السلام ـ فرمود: «لِیَتَزَیَّنْ اَحَدُکُمْ لاَخیهِ الُمُسلمِ اِذا اَتاهُ کَما یَتَزَیّنُ لِلْغَریبِ الَّذی یُحبُّ اَنْ یَراهُ فی اَحْسَنِ الهَیْئَه»[4] آن گونه که هر یک از شما خود را برای بیگانهای میآراید که دوست میدارد او را در بهترین شکل ببیند، باید برای برادر مسلمانش نیز خود را همانگونه بیاراید. در سیره پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وآله ـ نیز آمده است که هر گاه ایشان قصد خروج از منزل یا پذیرفتن کسی را داشت، موی سر خود را شانه می زد، سر و وضع خود را مرتّب میکرد، خویش را میآراست و برای آنکه تصویر خود را ببیند در ظرف آبی مینگریست وقتی علّت این امور را پرسیدند، فرمود: «اِنَّ اللهَ تَعالی یُحِبُّ مِنْ عَبْدِهِ اِذا خَرَجَ اِلی اِخوانِهِ اَنْ یَتَهَیَّأَ لَهُمْ وَیَتَجَمَّلَ»[5] خداوندمتعال دوست دارد، هنگامی که بندهاش به سوی برادرانش میرود، خود را برای دیدار آنان آماده کند و بیاراید. هزینهای که آن حضرت برای تهیّه عطر و بویخوش مصرف میکرد، از هزینه خوراکش بیشتر بود و در شب تاریک قبل از آنکه با چشم دیده شود، از بوی خوشی که از او در فضا پراکنده بود، شناخته میشد.[6] از امام باقر ـ علیه السلام ـ نقل شده که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از هر کوی و برزنی که عبور میکرد. تا مدّتی بوی خوشی فضای آنجا را معطر می ساخت به گونهای که مردم میفهمیدند که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از آن محل عبور کرده است.[7] در تعالیم پیشوایان اسلام، در خصوص آراستگی ظاهر، توصیههای فراوانی مطرح شده که این مختصر را گنجایش همه آنها نیست. از آن جمله است توصیه به پوشیدن لباس پاکیزه و آراسته، شانهزدن و مراقبت از موی سر و محاسن، تمیز نگه داشتن بدن و زدودن موهای زاید آن، کوتاهکردنناخن و موی شارب و درونبینی و پرهیز از آنچه که موجب نفرت و کراهت دیگران میشود، از قبیل بوی بد دهان که ناشی از مسواک نزدن و خلال نکردن دندان هاست.[8] نتیجه آن که اسلام، روی اصل آراستگی ظاهر (همچون آراستگی باطن) تأکید کرده است. بنابراین، باید توجه داشت که اگر مسلمانی با وضع آشفته و ظاهری زشت و پریشان در جامعه ظاهر شود، به خصوص اگر از نظر شغلی، وابستگی به حکومت اسلامی داشته باشد، وجود او یکی از وسایل تبلیغ علیه اسلام خواهد بود. وارستگی از قید ظواهر، هرگز به این معنا نیست که شخص خود را از هر گونه آرایش ظاهری محروم کند و بدین وسیله در نظر دیگران خوار و بی مقدار جلوه نماید. [1] . ر.ک: نحل (16)، آیات 5 ـ 6، حج (22). آیه 5، کهف (18)، آیه 7، صافّات، (37)، آیه 6، فصّلت (41) آیه 12، ملک (67) آیه 5؛ حجر (15)، آیه 16؛ ق (50)، آیه 6. [2] . «یا بنی ادَمَ خُذُوا زینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدِ...» ای فرزندان آدم زینت و آرایش خود را در هر مسجدی برگیرید. (اعراف، آیه 31). [3] . اعراف (76)، آیه 32. [4] . بحارالانوار، ج 79، ص 298. [5] . همان،ج 16، ص 249. [6] . همان، ص 248. [7] . بحارالانوار، ج 16، ص 249. [8] . ر.ک: حلیه المتقین، علامه مجلسی، بابهای پنجم، ششم، هفتم. |
علی اصغر الهامی نیا ـ اخلاق اسلامی، ص198 |
|
|
|