عیادت بیمار |
یکی از نکته های اخلاقی و نشانه های اخلاق حسنه و حسن سلوک با مردم، عیادت بیمار است که در شرع مقدس اسلام در این باره اصرار فراوان شده است. عیادت بیمار از حقوقی است که مسلمانان بر یکدیگر دارند که لازم است نسبت به ادای آن خود را موظف بدانند. حضرت علی ـ علیه السّلام ـ از قول رسول خدا ـ صل الله علیه و آله و سلم ـ نقل می کند که آن حضرت فرمود: «للمسلم علی اخیه ثلاثون حقّاً لا برائه له منها الّا بالاداء اَوِ العفو یغفر زلّتَهُ و یرحم عبرته... و یعود مرضته... .»[1] هر مسلمانی نسبت به مسلمان دیگر سی حق دارد که باید آنها را انجام دهد و از این حقوق رهایی نخواهد یافت جز اینکه آنها را ادا کند و یا آنکه برادر مسلمانش از او درگذرد... و از جمله آنها این است که هنگام بیماری از او دیدن کند... . در حدیث دیگری می خوانیم که معلّی بن خنیس می گوید: به امام صادق ـ علیه السّلام ـ عرض کردم: حق مسلمان بر مسلمان چیست؟ فرمود: برای او هفت حق است که همه آنها بر عهده برادرش واجب است و اگر چیزی از آن حقوق را ضایع کند و وظیفهاش را انجام ندهد از ولایت و اطاعت خدا بیرون رفته و از بندگی خدا بهره ای نبرده است. عرض کردم: قربانت گردم، آن حقوق کدام است؟ فرمود: ای معلّی! من بر تو نگرانم؛ می ترسم این حقوق را ضایع کنی و مراعات ننمایی، بدانی و عمل نکنی. عرض کردم: نیرویی جز از خدا نیست (امید آن دارم که با کمک خداوند بتوانم به وظیفه ام عمل کنم. امام صادق ـ علیه السّلام ـ در این روایت هفت حق را برای او برشمرد و) فرمود: آسانترین آن حقوق این است که آنچه برای خود دوست داری برای او هم دوست داشته باشی و آنچه برای خود نمی پسندی برای او نیز نپسندی... و حق هفتم آن است که قَسمش را ادا کنی (یعنی حقّی (کفّاره) که به وسیله قسم بر عهده او قرار گرفته است ادا نمایی) و دعوتش را بپذیری و در هنگام بیماری از او عیادت کنی. [2] همچنین در حدیث دیگری آمده است که امام صادق ـ علیه السّلام ـ از پدران بزرگوار خود نقل کرده است که پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «للمؤمن علی المؤمن سبعه حقوق واجبه من الله عزَّوجلّ... و ان یعوده فی مرضه.»[3] مؤمن نسبت به مؤمن هفت حق دارد که باید ادا کند... و یکی از آنها دیدار او در حال بیماری است. از پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ نقل شده است که فرمود: «من حقّ المسلم علی المسلم اذا لقیه ان یسلم علیه و اذا مرض ان یعوده و اذا مات ان یشیّع جنازته.»[4] حق مسلمان بر مسلمان آن است که وقتی او را ببیند سلام کند و چون بیمار شود از او عیادت نماید و هنگامی که بمیرد جنازه اش را تشییع کند. ثواب عیادت بیمار درباره ثواب عیادت بیمار نیز روایاتی رسیده است که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می کنیم. امام هشتم ـ علیه السّلام ـ فرمود: «ایّما مؤمن عاد اخاه فی مرضه فان کان حین یصبح شیَّعه سبعون الف ملک فاذا قعد عنده غَمَرَتْه الرّحمه و استغفروا له حتّی یمسی و ان کان مساء کان له مثل ذلک حتّی یصبح.»[5] هر مؤمنی که مؤمنی را در بیماری اش عیادت کند، اگر صبح باشد هفتاد هزار ملک او را تشییع (بدرقه و همراهی) کنند و چون نزد او بنشیند رحمت (خدا) او را فرا گیرد و تا شب برای او استغفار کنند، و اگر شب باشد همین اجر تا صبح برای او خواهد بود. در حدیث دیگری می خوانیم که رسول گرامی ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «ایّما مؤمن عاد مریضاً خاض فی الرّحمه فاذا قعد عنده استنقع فیها فإذا عاده غدوه صلّی علیه سبعون الف ملک الی ان یمسی و ان عاده عشیّه صلّی علیه سبعون الف ملک حتّی یصبح.»[6] هر مؤمنی که به دیدار بیماری برود در رحمت خدا وارد می شود و زمانی که نزد آن بیمار بنشیند در رحمت خدا فرو می رود. اگر صبحگاهان به عیادت او برود هفتاد هزار فرشته تا شام او را دعا می کنند و اگر شامگاهان از وی عیادت کند تا صبح هفتاد هزار فرشته به او دعا می کنند. در روایت دیگری از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ آمده است که فرمود: «اذا عاد الرّجل اخاه المسلم مشی فی خرافه الجنّه حتّی یجلس فاذا جلس غمرته الرّحمه فان کان غدوه صلّی علیه سبعون الف ملک حتّی یصبح.»[7] شخصی که به عیادت برادر مسلمان خود می رود در میان میوه های چیده شده بهشتی راه می رود و هنگامی که نزد بیمار بنشیند رحمت خدا او را فرا می گیرد. اگر صبح به دیدن او برود تا روز دیگر هفتاد هزار فرشته بر او دعا می کنند. مرحوم سیّد رضی نیز در این باره روایتی از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ نقل می کند که فرمود: «من عاد مریضاً لم یزل یخوض الرّحمه حتّی یجلس فاذا جلس اغتمس فیها.»[8] کسی که به عیادت بیمار می رود همیشه در میان رحمت الهی راه می رود تا بنشیند، آنگاه که نزد بیمار نشست غرق در رحمت خدا می گردد. از صحابه خواجه ای بیمار شد واندر آن بیماری او چون تار شد مصطفی آمد عیادت سوی او چون همه لطف و کرم بُد خوی او در عیادت رفتن تو فایده است فایده آن باز بر تو عایده است[9] عیادت بیمار وسیله روا شدن حاجت از برخی روایات استفاده می شود که دعا بر بالین بیمار به اجابت نزدیکتر است زیرا لطف و عنایت خاص خداوند به همراه دلهای شکسته است و مؤمن بیمار از این فضیلت برخوردار می باشد: پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: روز قیامت خدای عزّوجلّ بنده ای از بندگان خود را ملامت میکند و می فرماید: ای بنده من! چه چیز تو را بازداشت از عیادت من آن هنگام که بیمار شدم (: چرا به عیادت من نیامدی)؟ عرض می کند: خدایا! تو خالق جهانی، درد و ناراحتی و مرض درباره تو معنا ندارد، تو منزّهی از اینکه مریض شوی. می فرماید: برادر مؤمن تو بیمار شد و به عیادتش نرفتی. به عزّت و جلالم سوگند، اگر به دیدنش می رفتی مرا نزد او می یافتی و هر حاجتی داشتی برمی آوردم و این به خاطر احترامی است که بنده مؤمن نزد من دارد و من خدای رحمان و رحیمم. [10] مولوی این حدیث را به نظم درآورده است با این تفاوت که می گوید خدای متعال به حضرت موسی وحی کرد. آنگاه قسمت اول حدیث را تحت این عنوان «چرا به عیادت من نیامدی» به نظم درآورده و می گوید: آمد از حق سوی موسی این عتیب کان طلوع ماه تو دیده زجیب مشرقت کردم ز نور ایزدی من حقم رنجورگشتم نامدی گفت سبحانا تو پاکی از زیان این چه رمز است این بکن یارب بیان باز فرمودش که در رنجوریم چون نپرسیدی تو از روی کرم گفت یارب نیست نقصانی تو را عقل گم شد این گره را برگشا گفت آری بنده خاص گزین گشت رنجور او منم نیکو ببین هست معذوریش معذوری من هست رنجوریش رنجوری من هرکه خواهد همنشینی با خدا ا و نشیند در حضور اولیا[11] دعایی از صحیفه و به خاطر اهمیت این وظیفه سنگین و حق واجب است که حضرت سجّاد ـ علیه السّلام ـ آنگاه که همسایگان و دوستان خود را یاد می کند از خدای متعال به استغاثه می خواهد که به آنان توفیق دهد تا از بیماران خود عیادت کنند، آنجا که می گوید: «اللهمَّ صلّ علی محمّد و اله و تولّنی فی جیرانی و موالیَّ العارفین بحقّنا و المنابذین لاعدائنا بافضل ولایتک و وفّقهم لاقامه سنّتک و الاخذ بمحاسن ادبک فی ارفاق ضعیفهم و سدّ خلّتهم و عیاده مریضهم... .»[12] خداوندا! به روان مقدس محمد و آل محمد رحمت فرست و مرا در ادای حقوق همسایگان و دوستانم که شناسای حق مایند و با دشمنان ما در ستیز هستند به برترین وجه یاری ده و توفیقشان عطا کن تا سنّتهای مقدس تو را بر پای دارند و به آداب پسندیده تربیت شوند و به آنان توفیق ده تا دست حمایت به سوی مستمندان پیش آورند و قوّت خویش را در راه کمک ضعفا به کار برند، به دوستی تیره بختان برخیزند و از بیمارانشان عیادت کنند. آداب عیادت بیمار دیدار بیمار آدابی دارد که هنگام عیادت باید آنها را رعایت کرد و از جمله آن آداب، هدیه است که در این مورد به بیان یک روایت اکتفا می شود: بعضی از دوستان امام صادق ـ علیه السّلام ـ به دیدن بیماری می رفتند. در بین راه به امام صادق ـ علیه السّلام ـ برخوردند، فرمود: کجا می روید؟ ـ عیادت مریض. ـ آیا برای مریض هدیه ای از قبیل سیب، به، اترج یا مقدار کمی عطریا قطعه ای از عود با خود می برید؟ ـ نه. ـ مگر نمی دانید هدیه بردن مایه آرامش خاطر بیمار می شود؟[13] همچنین رسول گرامی ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ درباره بردن هدیه برای بیمار فرمود: «من اطعم مریضاً شهوته اطعمه الله من ثمار الجنّه.»[14] هر کس بیماری را به آنچه که دوست دارد اطعام کند خداوند متعال از میوه های بهشت به او خواهد داد. آداب نشستن نزد ییمار کسانی که به دیدار بیمار می روند وقتی نزد او می نشینند باید این نکات را رعایت کنند: ـ دعا برای بیمار: رسول گرامی اسلام ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «عودوا المرضی و اتّبعوا الجنائز یذکّرکم الاخره و تدعوا للمریض، فتقول اللّهمّ اشفه بشفائک و داوه بدوائک و عافه من بلائک.»[15] بیماران را عیادت کنید و در تشییع جنازه ها شرکت نمایید که این کار آخرت را به یاد شما می آورد و برای بیمار دعا کنید و بگویید: خدایا! او را به شفای خود شفا مرحمت کن و به دوای خویش مداوا فرما و از بلای خود او را در امان بدار. [1] . بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 71 / صفحه 236. [2] . اصول کافی، ج 2 / صفحه 169، حدیث 2. [3] . بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 71، صفحه 222؛ امالی صدوق، صفحه 36، مجلس 9، حدیث 2. [4] . مکارم الاخلاق، چاپ بیروت، صفحه 359. [5] . همان، صفحه 361. [6] . بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 78 / صفحه 225. [7] . کنزالعمّال، ج 9 / صفحه 91، حدیث 25125. [8] . المجازات النبویّه، صفحه 250. [9] . مثنوی معنوی، دفتر دوم، صفحه 300. [10] . سفینه البحار، ج 2 / صفحات 534 و 535؛ مکارم الاخلاق، چاپ بیروت، صفحه 360، با اندکی تفاوت. [11] . مثنوی معنوی، دفتر دوم، صفحات 300، 301. [12] . صحیفه سجادیه، دعای 26. [13] . وسائل الشیعه، ج 2 / صفحه 643، باب 17؛ مکارم الاخلاق، چاپ بیروت، صفحه 361. [14] . بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 78 / صفحه 224؛ کنزالعمال، ج 9 / صفحه 97، حدیث 25157. [15] . بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 78 / صفحه 224. |
محمد رضا مهدوی کنی - نقطه های آغاز در اخلاق عملی، ص551 |
عیادت بیمار |
و در حدیث دیگری فرمود: «اذا دخل احدکم علی اخیه عائداً له فلیدع له و لیطلب منه الدّعاء فانّ دعائَهُ مثل دعاء الملائکه.»[1] زمانی که یکی از شما به عیادت برادر دینی خود می رود باید برای او (: بیمار) دعا کند و از او نیز بخواهد برای وی ): عیادت کننده( دعا کند که دعای بیمار مثل فرشته است. ـ تقویت روحی: یکی دیگر از آداب عیادت بیمار این است که انسان او را دلداری دهد و روحیه اش را تقویت کند و با گفتن مطالبی (از این قبیل که بزودی کسالت و بیماریت برطرف خواهد شد، خدا به تو صحت و عافیت می دهد تا به زندگی خود ادامه دهی و...) به او آرامش خاطر ببخشد، چون بعضی از افراد هنگام بیماری روحیه خود را از دست میدهند تا آن حد که از زندگی مأیوس می شوند، به این جهت باید آنها را امیدوار کرد. پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «اذا دخلتم علی المریض فنفّسوا له فی الاجل فانَّ ذلک لا یردُّ شیئاً و هو یطیّب النّفس.»[2] هنگامی که از بیمار دیدن می کنید او را به زندگی امیدوار سازید، این کار گرچه مقدّرات را تغییر نمی دهد و مانع از مرگ نمی شود اما وسیله آرامش خاطر بیمار است. به همین جهت، وقتی آن بزرگوار به عیادت سلمان فارسی آمد و خواست از بالین او برخیزد فرمود: «یا سلمان کشف الله ضرََّک و غفر ذنبک و حفظک فی دینک و بدنک الی منتهی اجلک.»[3] ای سلمان! خداوند رنج تو را برطرف سازد و گناهت را ببخشد و دین و بدن تو را تا آخر عمرت محفوظ نگه دارد. ـ کوتاه کردن دیدار: از نکته های دیگری که باید هنگام عیادت بیمار رعایت شود کوتاه کردن زمان عیادت بیمار است مگر اینکه خود او بخواهد. امیرمؤمنان ـ علیه السّلام ـ فرمود: «انّ من اعظم العوّاد اجراً عندالله لمن اذا عاد اخاه خفَّف الجلوس الّا ان یکون المریض یحبُّ ذلک و یریده.»[4] از دیدار کنندگان بیمار آن کس بیشتر اجر می برد که کمتر نزد او بنشیند جز در صورتی که خود بیمار به ماندن مایل باشد. بخصوص گاهی از اوقات که انسان به عیادت بیمار می رود ممکن است روی جهل و نادانی و جهات دیگر چندان بیمار را خسته کند که عیادت او از خود مرض رنج آورتر باشد. امام صادق ـ علیه السّلام ـ می فرماید: «... فانَّ عیاده النَّوکی اشدُّ علی المریض من وجعه.»[5] ... دیدار نادان وا حمق برای بیمار از خود مرض سخت تر و دشوارتر است. به همین جهت در حدیث دیگری فرمود: «اعظمکم اجراً فی العیاده اخفُّکم جلوساً.»[6] از عیادت کنندگان آن که کمتر نزد بیمار بنشیند، اجر و پاداشش بیشتر است. عیادت کامل: نکته دیگری که در آداب عیادت بیمار باید رعایت شود کیفیت برخورد با اوست که بایدهمراه با اظهار محبّت و ملاطفت باشد. در این باره نیز روایاتی رسیده است. رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «تمام عیاده المریض ان یضع یده علیه و یساله کیف هو.»[7] عیادت کامل آن است که عیادت کننده دست روی بدن بیمار گذاشته و حال او را بپرسد. و نیز فرمود: «تمام عیاده المریض ان یضع احدکم یده علیه و یساله کیف انت؟ کیف اصبحت و کیف امسیت؟ و تمام تحیَّتکم المصافحه.»[8] عیادت کامل آن است که دستت را بر بدن بیمار نهی و از او احوالپرسی کنی، و کامل ترین درود و تحیّت مصافحه کردن )دست یکدیگر را فشردن( است. امیرمؤمنان ـ علیه السّلام ـ فرمود: «من تمام العیاده ان یضع العائدُ احدی یدیه علی یدی المریض او علی جبهته.»[9] عیادت کامل آن است که عیادت کننده یک دست خود را روی دستهای بیمار یا بر پیشانی او بگذارد. و نیز فرمود: «تمام العیاده للمریض ان تضع یدک علی ذراعیه و تعجّل القیام من عنده.»[10] بهترین عیادت این است که دست روی دستهای بیمار بگذاری و زود برخیزی و بروی. ـ توقع پذیرایی از بیمار نداشتن: از آنجا که هدف از عیادت بیمار اظهار محبّت و ادای حقوق اخوّت و کسب اجر و ثواب است کسی که به دیدن بیمار می رود نباید از او انتظار پذیرایی داشته باشد، زیرا بیمار خود گرفتار بیماری است و خانواده اش نیز گرفتار پرستاری از او هستند؛ بنابراین عیادت کنندگان خود باید به کمک آنها بشتابند نه آنکه زحمت افزا باشند و باری بر دوش آنها بگذارند. از این رو: «نهی رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلَّم ان یأکل العائد عند العلیل فیحبط الله اجر عیادته.»[11] پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ از خوردن چیزی نزد بیمار نهی کرده است زیرا این سبب می شود که پاداش خود را از بین ببرد. [1] . مکارم الاخلاق، چاپ بیروت، صفحه 361. [2] . بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 78 / صفحه 225. [3] . مکارم الاخلاق، صفحه 361. [4] . وسائل الشیعه، ج 2 / صفحه 642؛ مکارم الاخلاق، چاپ بیروت صفحه 360 بااندکی تفاوت. [5] . همانها. [6] . مکارم الاخلاق، صفحه 361. [7] . میزان الاعتدال ذهبی، ج 3 / صفحه 7. [8] . مکارم الاخلاق، صفحه 359. [9] . همان، صفحه 360. [10] . مکارم الاخلاق، صفحه 360؛ وسائل الشیعه، ج 2 / صفحه 642 با اندکی تفاوت. [11] . دعائم الاسلام، ج 1 / صفحه 218؛ بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 78 / صفحه 228. |
محمد رضا مهدوی کنی - نقطه های آغاز در اخلاق عملی، ص551 |
قناعت |
امام امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ، یکی از صفات و علایم متقین (پرهیزکاران) را دوری از طمع ورزی دانسته و می فرماید: «وَ تَحَرُّجاً عَن طَمَعٍ؛[1] از طمع دوری می کنند». «طمع» یکی از صفات ناپسندِ اخلاقی است، که در مقابل آن «قناعت»، یکی از صفات پسندیده اخلاقی قرار دارد. طمع داشتن یکی از بیماری های خطرناک اخلاقی است، که مفاسد مادی و معنوی فراوانی داشته و انسان را به انواع آلودگی ها و زشتی ها گرفتار می سازد. در مقابل، قناعت ورزیدن، باعث عزّت، سربلندی، آرامش خاطر انسان در دنیا بوده و سبب تکامل فکری، روحی و سعادت وی در عالم آخرت می گردد. در این گفتار، به صورت اختصار درباره این دو صفت؛ یعنی «طمع ورزی» و «قناعت» توضیح خواهیم داد: طمع چیست؟ قناعت یعنی چه؟ طمع در لغت، به معنای حرص بر چیزی[2]، چشم داشت، فریفته بودن و مال دوستی است در اصطلاحِ علمای اخلاق عبارت است از: توقع داشتن در اموال مردم.[3] به عبارت دیگر، کسی که به خدا و خودش متکی نبوده و به آن چه دارد قانع و راضی نباشد و همیشه خود را در نقصان و کمبود و محرومیت پنداشته و به مال، مقام، تجملات دیگران چشم بدوزد و پیوسته در صدد بهره برداری از دیگران باشد.[4] قناعت در لغت، به معنای راضی بودن به آن چه قسمت و روزی انسان است[5]، یا راضی بودن به قلیل و کم.[6] و قناعت در اصطلاح، حالتی است برای نفس که باعث اکتفا کردن آدمی به قدر حاجت و ضرورت است.[7] همچنین گفته شده: قناعت در اصطلاح، عبارت از این است که انسان بیش از هر چیز به خداوند متعال متکی بوده و به هرچه در اختیار دارد خشنود و سازگار باشد و با عزت نفس و آبرومندی به سر برده و هیچ گاه چشم داشتی به دیگران نداشته و از نداشتن امور مادی و کمبودها اندوه گین و حسرت زده نباشد.[8] ارزش و فواید قناعت قناعت دارای آثار مادی و معنوی فراوانی است، که اگر انسان بدان توجه داشته باشد، رغبت و میل او به کسب این صفت پسندیده؛ یعنی قناعت بیش تر می شود. در ذیل به برخی از فواید قناعت از زبان امام امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ اشاره می کنیم: 1. قناعت باعث عزّت و سربلندی همه انسان ها خواهان شخصیت، عزّت و سربلندی هستند. فردی که دارای مناعت طبع و عزت نفس است، در نزد همگان عزیز و سربلند و با همّت جلوه می کند، ولی کسی که به دیگران طمع و چشم داشت دارد، خود را ذلیل و اسیر ساخته و مردم با چشم حقارت به او می نگرند. امام علی ـ علیه السّلام ـ می فرمایند: «کَفَی بِالقَناعَهِ مُلکاً، و بِحُسنِ الخُلُقِ نَعِیماً، و سُئل ـ علیه السّلام ـ عن قوله تعالی: «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً»[9] فقال: هِیَ القَناعَهُ؛[10] آدمی را قناعت برای دولت مندی، و خوش خلقی برای فراوانی نعمت ها کافی است. از امام سؤال شد، تفسیر آیه «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً» چیست؟ فرمود: قناعت است. سعدی می گوید: قـنـاعـت تـوانـگـر کـنـد مـرد را خبـر کـن حریص جهانگرد را قـنـاعت کـن ای نـفس بـر انـدکی که سلطان و درویش بینی یکی چو سیراب خواهی شدن ز آب جوی چـرا ریزی از بهر برف آبروی 2. قناعت، مال تمام نشدنی و بی نیازی واقعی فقر و احتیاج چیزی است که همه از آن نفرت دارند، چنان که غنی بودن و بی نیازی مورد علاقه همه است. بسیاری از مردم چون بی نیازی را در جمع آوری ثروت، امور مادی و تهیه تجملات می دانند، لذا تا آن جا که توان دارند در تحصیل آن ها تلاش می کنند، ولی هر اندازه انسان از این امور بیش تر بهره مند باشد، به خاطر حفظ و اداره آن ها، دایره احتیاجاتش زیادتر خواهد بود و تنها چیزی که موجب بی نیازی انسان می گردد، قناعت و سازگار بودن به اموری است که برای انسان فراهم شده و احتیاجات ضروری او را برطرف می سازد. حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ می فرمایند: «القناعَهُ مالٌ لا یَنفَدُ؛[11] قناعت، ثروتی است پایان ناپذیر.» هم چنین آن حضرت می فرماید: «الغِنَی الأکْبَرُ الْیَأسُ عَمَّا فِی أیدِی النَّاسِ؛[12] برترین بی نیازی و دارایی، نومیدی است از آن چه در دست مردم است.» شاعر گوید: به قناعت کسی که شاد بـود تا بـود مـحتشم نـهاد بـود و آن که با آرزو کند خویشی افتد از خواجگی به درویشی 3. قناعت باعث آسایش خاطر و آرامش روان بیش تر مردم سعی می کنند که آسایش و راحتی خود را با به دست آوردن مال و کسب مقام و تجملات زندگی فراهم سازند و هرگاه موفق نشدند، که آن ها را به دست آورند، نگران شده و خود را بدبخت می دانند؛ در صورتی که امور یاد شده نه تنها موجب آسایش و راحتی انسان نمی گردد، بلکه بیش تر موجب ناراحتی و سلب آسایش می باشد. آن چه موجب آسایش و راحتی جسم و روح انسانی است، قناعت و بی توجهی به امور مادی دنیا است. امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ می فرمایند: «و لا کَنزَ أغنَی مِنَ القَناعَهِ، و لا مالَ أذهَبُ لِلفَاقَهِ مِنَ الرِّضی بِالقُوتِ. وَ مَنِ اقتَصَرَ عَلی بُلغَهِ الکَفافِ فَقَدِ انتَظَمَ الرَّاحَهَ، و تَبَوَّأ خفض الدَّعَهِ. و الرَّغبَهُ مِفتاحُ النَّصَبِ، و مَطِیَّهُ التَّعَبِ؛[13] هیچ گنجی بی نیاز کننده تر از قناعت، و هیچ مالی در فقرزدایی، از بین برنده تر از رضایت دادن به روزی نیست. و کسی که به اندازه کفایت از دنیا بهره مند باشد به آسایش دست یابد، و آسوده خاطر گردد، در حالی که دنیاپرستی کلید دشواری، و مرکب رنج و گرفتاری است». مولوی در مورد قناعت می گوید: گفت پیغمبر قناعت چیست؟ گنج گنج را تـو وا نـمی دانـی ز رنـج این قناعت نیست جز گـنج روان تو مزن لاف ای غم و رنج روان[14] و در جایی می گوید: چون قناعت را پیمبر گنج گفت هر کسی را کی رسد گنج نهفت؟[15] 4. قناعت باعث حریت و آزادی قناعت باعث آزادی فکری و روحی و استقلال انسانی است، هم چنان که طمع موجب بردگی و خواری انسان است. امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ می فرمایند: «اِستَغنِ عَمَّن شئتَ تَکُن نَظیرَهُ؛[16] (با قناعت) خود را از هر کسی بی نیاز گردان تا (در شخصیت و آزادگی) مانند او گردی». بنابراین وقتی انسان به آن چه دارد قانع باشد و چشم داشتی به دیگران نداشته باشد، در تمام کارهایش خود تصمیم می گیرد و آزادانه رفتار می کند و با کمال صراحت همه جا سخنش را می گوید و نظرخود را اظهار می دارد. توصیف یکی از یاران امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ از زبان آن حضرت خبّاب ـ پسر اَرت ـ از مسلمانان صدر اسلام است که در مکه آسیب فراوانی دید، تا آن جا که مشرکین پُشت او را داغ کردند. وی در جنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ و در سال 37 هجری درگذشت. آن حضرت در توصیف این یار باوفا چنین می فرماید: «یَرحَمُ اللهُ خَبَّابَ بنَ الْأرَتِّ، فَلَقَد أسلَمَ رَاغِباً، و هَاجَرَ طَائِعاً، وَ قَنِعَ بِالکَفَافِ، وَ رَضِیَ عَنِ اللهِ، و عَاشَ مُجَاهِداً؛[17] خدا خبّاب بن ارَت را رحمت کند، با رغبت مسلمان شد، و از روی فرمان برداری هجرت کرد و با قناعت زندگی را گذراند، و از خدا راضی بود و مجاهد زندگی کرد». قناعت ابوذر غفاری عثمان دویست دینار به وسیله دو نفر از غلامانش برای ابوذر فرستاد، که احتیاجاتش را تأمین کند. ابوذر پرسید: آیا عثمان به کس دیگری از مسلمانان چنین پولی داده است؟ گفتند: خیر. ابوذر گفت: من هم یک مسلمانم، پس آن چه به من می رسد، به آنان نیز باید برسد. گفتند: عثمان گفته؛ این پول از شخص خودم می باشد و با حرام آمیخته نشده است. ابوذر گفت: من از بی نیازترین مردم هستم و احتیاجی به آن ندارم. غلامان گفتند: ما که چیزی نزد تو نمی بینیم؟! گفت: من دو قرص نان جو دارم و به این پول احتیاج ندارم و به خدا سوگند! آن را نمی پذیرم؛ زیرا من ولایت علی ـ علیه السّلام ـ و اهل بیت او را که پاک هستند و به حق دعوت می کنند دارم، لذا (از هر کس و هر چیزی) بی نیازم.[18] [1] . نهج البلاغه، خطبه 193، ترجمه محمد دشتی، ص 404. [2] . المنجد، واژه طمع. [3] . معراج السعاده، ص 286. [4] . غلامحسین رحیمی، اصفهانی، اخلاق اسلامی، ج 2، ص 132. [5] . المنجد، واژه قنع؛ قَنَع: رضی بما قُسِمَ له. [6] . مجمع البحرین، ج 2، ص 552، واژه «قنع». [7] . معراج السعاده، ص 282. [8] . اخلاق اسلامی، پیشین، ج 2، ص 151. [9] . سوره نحل، آیه 97. [10] . نهج البلاغه، قصار 229، با ترجمه محمد دشتی، ص 676. [11] . همان، حکمت 57. [12] . همان، حکمت 342. [13] . همان، حکمت 371. [14] . مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت 2321ـ2322. [15] . همان، بیت 2395. [16] . جامع السعادات، ج 2، ص 82. [17] . نهج البلاغه، قصار 43. [18] . سفینه البحار، ج 2، ص 452. |
محمد مهدی کریمی نیا ـ ره توشه راهیان نور، ش50 ،ص 229 |
صله رحم |
«صله» در لغت به معنای احسان و دوستی آمده است و مراد از «رَحِم» خویشاوندان و بستگان می باشد.[1] در اصطلاح، صله رحم محبت و سلوک داشتن با خویشان و نزدیکان است.[2] در شرع مقدّس اسلام و آیات و روایات، معنای خاصی برای رحم ذکر نشده است. از اینجا می فهمیم که این کلمه نیز مانند سایر کلمات، حمل بر معنای عرفی متداول می شود. شاید رحم به معنای خویشاوندانی باشد که از طرف پدر و مادر و نیز فرزندان به یکدیگر وابسته باشند، هر چند که این وابستگی به چند واسطه باشد. عروه بن یزید از امام صادق ـ علیه السلام ـ درباره تفسیر آیه «وَ الذینَ یَصلونَ ما اَمرَ اللهُ بهِ اَن یُوصلَ»[3] پرسید. آن حضرت پاسخ داد: مراد از کسانی که خداوند پیوستن به آنان را فرمان داده، خویشاوندان توست.[4] بنابراین، صله رحم، پیوند با تمام خویشان می باشد، بدیهی است که خویشاوند هر قدر به انسان نزدیک تر باشد. وظیفه او در حفظ پیوند، شدیدتر و لازم تر است. جایگاه صله رحم در اسلام اسلام تحکیم پیوندهای خویشاوندی واستحکام روابط خانوادگی را به شدت مورد تأکید و توجه قرار داده و صله رحم و رسیدگی به بستگان را به عنوان یک ارزش الهی واجب کرده است و خدای متعال آن را در ردیف پرستش خویش قرار داده، می فرماید: «وَ اعبُدوا اللهَ وَ لاتُشرکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بالوالِدینِ احساناً و بِذِی القُربی...»[5] خدا را بپرستید و هیچ چیز را شریک او قرار ندهید و به پدر و مادر و خویشان نیکی کنید. در جای دیگر می فرماید: «و اتَّقوا اللهَ الَّذی تَسائَلونَ بِهِ و الاَرحامَ انَّ اللهَ کانَ عَلیکُمْ رَقیباً»[6] بترسید از آن خدایی که به نام او از یکدیگر درخواست می کنید؛ و درباره ارحام کوتاهی نکنید، همانا خداوند مراقب شماست. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ درباره اهمیت آن فرمود: به آنان که حاضرند و آنان که غایبند و آنان که از صُلب های مردان و رَحِم های زنان تا روز قیامت به دنیا می آیند سفارش می کنم که صله رحم نمایند، گرچه مستلزم پیمودن یک سال راه باشد، زیرا صله رحم (یکی) از (مسائل مهم) دین است. [7] امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ نیز به فرزندش چنین سفارش می کند: «اَکرم عَشیرتَکَ، فَاِنَّهم جَناحُکَ الّذی بهِ تَطیرُ، وَ اَصْلُکَ الّذی اِلیهِ تَصیرُ، وَ یَدُکَ الَّتی بِها تَصوُلُ»[8] خویشانت را گرامی بدار، زیرا آنان بال و پَرِ تو هستند که با آنان پرواز می کنی و اصل و ریشه تو می باشند که به ایشان باز می گردی و دست (یاور) تو هستند که با آنها (به دشمن) حمله می کنی (و پیروز می شوی). این همه تأکید وسفارش نسبت به صله رحم در قرآن و احادیث، بیانگر ضرورت و نقش حیاتی آن است. در منابع فقهی ما نیز چنین آمده است: «صله رحم مطلقا واجب است هر چند که خویشاوندان انسان مرتد یا کافر باشند.»[9] به عبارت دیگر کفر و فسق سبب سقوط حق خویشاوندی نمی شود، بلکه صله رحم در این گونه موارد نیز امری پسندیده است و چه بسا موجب هدایت و نجات آنها از گمراهی شود. راوی می گوید: به امام صادق ـ علیه السلام ـ عرض کردم: «کسانی با من خویشاوندی دارند، اما با من هم عقیده نیستند، آیا برای آنان بر عهده ام حقی است؟ فرمود: بلی؛ حق خویشاوندی را چیزی قطع نمی کند و اگر با تو هم عقیده باشند، برای آنان دو حق است؛ یکی حق خویشاوندی و دیگری حق اسلام.[10] روش های رسیدگی به خویشان برخی از روش های صله رحم و حمایت از خویشاوندان عبارتند از: 1 . کمک جانی: می توان گفت که بزرگ ترین مرتبه صله رحم، رسیدگی جانی به خویشان است و آن در جایی است که جان یکی از بستگان در خطر باشد که در این صورت وی باید تا پای جان بایستد و از خویشاوندان خود ـ در چارچوب اسلام و معیارهای مکتبی ـ دفاع کند، تا ضرر را از او دفع نمایند. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: هر کس با جان و مالش، صله رحم کند، خدای متعال اجر صد شهید به او می دهد. [11] 2 . کمک مالی: اگر در مواردی میان بستگان انسان افراد نیازمند وجود دارد، رسیدگی مالی به ایشان لازم است. این گونه مسائل ریشه در فطرت انسان دارد و اسلام نسبت به آن تأکید فراوانی دارد، تا آنجا که قرآن کمک به بستگان را جزء حقوق مالی محسوب می کند و آنجا که سخن از کمک اقوام به میان آمده، آن را به عنوان یک حق واجب ذکر کرده، می فرماید: «و آتِ ذَالقربی حقَّهُ و المِسکینَ»[12] حقوق خویشاوندان و مسکین را ادا کن. امیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ نیز می فرماید: «فَمَنْ اَتاهُ اللهُ مالاً فَلْیَصِله بِه قَرابَتَهُ»[13] کسی که از سوی خدا ثروتی به دست آورد، باید بستگان خویش را به وسیله آن دستگیری کند. 3 . کمک فکری: رسیدگی فکری در جایی است که یکی از بستگان انسان برای هدایت شدن نیاز به راهنمایی دارد. به عنوان مثال: یکی از اقوام انسان اهل نماز و روزه نیست، اگر نزد او رفتن و راهنمایی کردن، از فضیلت نماز و روزه سخن گفتن و ترساندن از پیامدهای ترک نماز و روزه در او مؤثر می شود، بر انسان لازم است که نزدش رفته و به او کمک فکری کند که امر به معروف و نهی از منکر است. به استفتایی در این زمینه توجه فرمایید: «آیا انسان می تواند از نظر شرعی با خویشاوندانی که بی تقوا و بی نماز و ضد انقلابند از قبیل پدر، مادر، خواهر و غیره قطع رحم نماید؟ جواب: قطع رحم جایز نیست، ولی باید آنها را با مراعات موازین امر به معروف و نهی از منکر کند.»[14] 4 . کمک عاطفی: شاید برخی تصورکنند که اصرار و تأکید اسلام درباره صله رحم برای افرادی است که تمکّن مالی دارند و اشخاصی که از نظر مالی در تنگنا هستند و توان رسیدگی به دیگران را ندارند، برایشان لازم نیست. این تصور نادرستی است، زیرا هدف از صله رحم برقرار کردن ارتباط و پیوند عاطفی با خویشاوندان است و این ارتباط از راه های گوناگونی امکان پذیر است. گاهی رفتن به منازل خویشان، سلام و احوالپرسی، تلفن زدن و نامه نوشتن، محبت ایجاد می کند و سبب دلجویی از خویشان می شود. به فرموده امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ : «صِلُوا اَرْحامَکُم وَ لَو بِالتَّسلیمِ»[15] با بستگان خود صله رحم کنید، گرچه با سلام کردن (به آنان) باشد. امام صادق ـ علیه السلام ـ نیز می فرماید: پیوند میان برادران آن گاه که پیش هم هستند، دیدار همدیگر است و در مسافرت نامه نوشتن به یکدیگر.[16] گاهی نیز شرکت در غم و شادی خویشان از موارد صله رحم است؛ شرکت در مراسم تشییع جنازه و مجالس ترحیم و دلجویی از بازماندگان آنان، و نیز شرکت در مجالس جشن و سرور آنان، رسیدگی عاطفی محسوب می شود که در تقویت و تحکیم رابطه خویشاوندی نقش مؤثری دارد. 5 . ترک آزار: یکی از بهترین روش های صله رحم با خویشاوندان، ترک اذیت و آزار آنان است. بدین معنا پرهیز از غیبت، تهمت، زخم زبان و شماتت آنان، دخالت نکردن در زندگی آنها به عناوین مختلف، عیبجویی نکردن از آنان و... از بهترین موارد صله رحم است. اگر کسی نمی تواند به بستگان خود کمک مالی کند، لااقل باید زمینه اذیّت و آزار آنان را فراهم نکند. امام صادق ـ علیه السلام ـ در این باره می فرماید: بهترین چیزی که به آن صله رحم می شود، خودداری کردن از اذیت و آزار آنان است. [17] آثار رسیدگی به خویشان صله رحم آثار و فواید ارزنده ای برای انسان دارد که در اینجا به برخی از آنها اشاره می کنیم: الف ـ طول عمر؛ یکی از مهم ترین آثار صله رحم، طولانی شدن عمر است. امام رضا ـ علیه السلام ـ در این باره می فرماید: چه بسا مردی که تنها سه سال از عمرش باقی مانده است، اما خدا به خاطر صله رحم، باقیمانده عمرش را به سی سال می رساند و خدا آنچه را می خواهد، انجام می دهد. [18] شخصی به نام مَیسِر از امام باقر یا امام صادق ـ علیهما السّلام ـ نقل کرده که آن حضرت فرمود: ای مَیسِر گمان می کنم به خویشان خود نیکی می کنی؟ گفتم: آری فدایت شوم! من در نوجوانی در بازار کار می کردم و دو درهم مزد می گرفتم، یک درهم آن را به عمّه ام و درهم دیگر را به خاله ام می دادم. آن گاه امام فرمود: به خدا سوگند تاکنون دوبار مرگت فرا رسیده، ولی به خاطر صله رحم به تأخیر افتاده است.»[19] ب ـ فراوانی روزی؛ حضرت سجاد ـ علیه السلام ـ فرمود: هر کس دوست دارد، خدا عمرش را طولانی و روزی اش را افزایش دهد، باید صله رحم کند. [20] ج ـ حسن خلق؛ امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: رسیدگی به خویشان، اخلاق را نیکو می کند. [21] د ـ پاکی اعمال و دفع بلا؛ امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود: رسیدگی به خویشان، اعمال را پاک می کند و بلا را دور می سازد. [22] هـ . آسانی حساب؛ امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: رسیدگی به خویشان حساب روز قیامت را آسان کرده و از مرگ بد جلوگیری می کند. [23] و . آبادی شهرها: امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: صله رحم و خوشرفتاری با همسایه شهرها را آباد می کند. [24] نکوهش قطع رحم قطع رحم و ترک رسیدگی به خویشان و بستگان در اسلام سخت مورد نکوهش قرار گرفته است و هر مسلمانی به شدت باید از آن پرهیز کند. خداوند تعالی کسانی را که با خویشاوندان خود قطع رابطه می کنند، در سه جای قرآن مورد لعن و نفرین قرار داده است. از جمله می فرماید: اگر از فرمان خدا رویگردان شوید، آیا جز این انتظار می رود که در زمین فساد کنید و قطع رحم نمایید؟ آنها کسانی هستند که خداوند آنان را لعنت کرده است. [25] امام صادق ـ علیه السلام ـ از جدش امام سجاد ـ علیه السلام ـ نقل می کند که فرمود: «... اِیّاکَ وَ مصاحَبَهَ القاطِعِ لرَحِمِهِ فَانَّهُ وَجَدتُهُ مَلْعوناً فی کتابِ اللهِ فی ثَلاثِ مَواضعَ»[26] از معاشرت و دوستی با کسی که با بستگان خود قطع رحم کرده بپرهیز، زیرا چنین کسی را در سه جای کتاب خدا (قرآن)[27] مورد لعن و نفرین یافته ام. در جای دیگر می فرماید: به خدا پناه می بریم از گناهانی که مایه تسریع نابودی است، مرگ ها را نزدیک و شهرها را از ساکنین، خالی می سازد و آن گناهان، قطع رحم، آزردن پدر و مادر وترک احسان و نیکی (به آنان) است. [28] [1] . فرهنگ عمید. [2] . لغت نامه دهخدا. [3] . رعد (13)، آیه 21 (و آنان که آنچه را خدا به پیوستن آن فرمان داده، پیوند می دهند). [4] . اصول کافی، ج 2، ص 156. [5] . نساء، آیه 36. [6] . نساء، آیه 1. [7] . بحارالانوار، ج 74، ص 105. [8] . نهجالبلاغه، نامه 31، ص 939. [9] . استفتاأت از محضر امام خمینی، ج 1، ص 487. [10] . بحارالانوار، ج 74، ص 131. [11] . وسائل الشیعه، ج 6، ص 286. [12] . اسراء (17)، آیه 26. [13] . نهجالبلاغه، خطبه 142. [14] . ر.ک: استفتاآت، ج 1، ص 488. [15] . اصول کافی، ج 2، ص 155. [16] . همان، ص 670. [17] . همان، ص 151. [18] . همان، ص 150. [19] . بحارالانوار، ج 74، ص 100. [20] . اصول کافی، ج 2، ص 156. [21] . بحارالانوار، ج 74، ص 114. [22] . اصول کافی، ج 2، ص 152. [23] . بحارالانوار، ج 74، ص 104. [24] . همان، ص 120. [25] . محمد (47)، آیات 22 ـ 23. [26] . سفینه البحار، ج 1، ماده رحم. [27] . ر.ک: بقره (2)، آیه 27، رعد (13)، آیه 25، و محمد (47)، آیات 22 ـ 23. [28] . اصول کافی، ج 2، ص 448. |
علی اصغر الهامی نیا ـ برگرفته از کتاب اخلاق اسلامی ج1، ص182 |
سکوت |
جنبه مثبت و منفی زبان نعمت زبان و بیان از ویژگی خاصی برخوردار است، لکن از این نکته نیز نباید غفلت کرد که زبان دارای دو بُعد مثبت و منفی است و نمی توان گفت چون زبان نعمت عظمای الهی است پس باید هر چه بیشتر آن را به کار انداخت و بدون حساب هر سخنی را بر زبان جاری ساخت بلکه باید در موارد ضروری و مفید از آن بهره برداری کرد. سخن، بهترین عبادت و زشت ترین معصیت حضرت علی ـ علیه السّلام ـ فرمود: ...و در میان عبادات و طاعاتی که از اعضاء و جوارح انسان سر می زند عبادتی کم زحمت تر و کم مؤنه تر و در عین حال گرانبهاتر نزد خدا از سخن وجود ندارد البته در صورتی که کلام برای رضای خدا و به قصد بیان رحمت و گسترش نعمتهای او باشد، زیرا بر همه مشهود است که خداوند میان خود و پیامبرانش جهت کشف اسرار و بیان حقایق و اظهار علوم پنهانی خود چیزی را جز کلام واسطه قرار نداده و وحی و تفهیم مطالب به وسیله کلام صورت گرفته است، چنانکه میان پیامبران و مردم نیز وسیله ای جز سخن برای ابلاغ رسالت وجود ندارد. از اینجا روشن می شود که سخن بهترین وسیله و ظریف ترین عبادت است و همچنین هیچ گناهی نزد خداوند سنگین تر و به کیفر نزدیکتر و پیش مردم نکوهیدهتر و ناراحت کننده تر از سخن نیست.[1] اصولا یکی از نشانه های انسان عاقل آن است که بیجا سخن نمی گوید، زیرا زبان بیان کننده میزان عقل آدمی است، چنانکه امیرمؤمنان ـ علیه السّلام ـ فرمود: «تَکلّمُوا، تُعْرَفُوا فإنَّ الْمرْءَ مخْبوءٌ تحْت لِسانِهِ.»[2] سخن بگویید تا شناخته شوید چرا که انسان در زیر زبان خود پنهان است. آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پرده است بر درگاه جان چونک بادی پرده را درهم کشید سرّ صحن خانه شد بر ما پدید کاندر آن خانه گهر یا گندم است گنج زر یا جمله مار و کژدم است یا در او گنج است و ماری بر کران زانک نبود گنج زر بی پاسبان بی تأمّل او سخن گفتی چنان کز پس پانصد تأمّل دیگران[3] و در جای دیگر فرمود: «ألْمرءُ مخْبوءٌ تحْت لسانِِهِ.»[4] آدمی در زیر زبان خود پنهان است. و به قول شاعر: تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد به هر حال، انسان عاقل و دوراندیش اول فکر می کند آنگاه سخن می گوید. امیرمؤمنان ـ علیه السّلام ـ فرمود: «لسانُ الْعاقل وراءَ قلْبِهِ و قلْب الْأَحْمق وراءَ لسانِهِ.»[5] زبان عاقل در پشت قلب او جای دارد و قلب احمق پشت زبان اوست. مرحوم سیّد رضی هنگامی که این جمله را در نهج البلاغه نقل می کند می گوید: این جمله از کلمات شگفت انگیز و پرارزش مولا امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ است و مقصود این است که انسان عاقل زبان خود را پیش از مشورت کردن و اندیشیدن به سخن نمی گشاید، ولی احمق قبل از اینکه فکر و اندیشه کند سخن می گوید. بنابراین، گویی زبان عاقل دنباله رو قلب اوست ولی قلب احمق از زبانش تبعیت می کند. همین مضمون در عبارت دیگری از آن حضرت نقل شده است که فرمود: «قلبُ الْأحمقِ فی فیهِ و لسانٌ الْعاقل فی قَلْبِهِ.»[6] قلب احمق در دهان او و زبان عاقل در قلب اوست. و در جای دیگر آمده است: ... زبان مؤمن در پس قلب او و قلب و عقل منافق پشت زبان اوست. یعنی مؤمن هرگاه بخواهد سخنی بگوید نخست می اندیشد، اگر نیک بود می گوید و اگر ناپسند بود از گفتن آن خودداری می کند اما شخص دورو و منافق آنچه بر زبانش جاری می شود می گوید و نمی داند کدام سخن به سود او و کدام سخن به زیانش تمام می شود. (سپس فرمود:) رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرموده است: «ایمان هیچ بنده ای درست نمی شود مگر اینکه قلبش درست شود و قلبش درست نمی شود تا آنکه زبان او راست و مستقیم شود»...[7] خلاصه آنکه انسان باید هنگام سخن گفتن تأمّل کند و بیهوده سخن نگوید که اگر در گفتار زمام اختیار را از کف داد عواقب سوء و زیانباری به دنبال خواهد داشت. انسان تا سخن نگفته سخن در اختیار اوست، اما وقتی از دهان او خارج شد انسان در اختیار آن قرار می گیرد. این حقیقت را حضرت علی ـ علیه السّلام ـ این گونه بیان می فرماید: سخن مادام که آن را نگفته ای در اختیار تو است اما همین که از دهانت خارج شد تو در اختیار آن هستی. بنابراین زبانت را همچون طلا و نقره ات نگه دار، زیرا بسیار شده که یک کلمه نعمت بزرگی را از انسان سلب کرده و یا بلا و دردسری برایش فراهم ساخته است.[8] بسیارند کسانی که از سخن گفتن نادم و پشیمان اند اما به خاطر سکوت هیچگاه اظهار ندامت نمی کنند. لقمان به فرزندش فرمود: «یا بُنیَّ قدْ نَدِمتُ علی الْکلامِ ولمْ أنْدم عَلی السُّکوتِ.»[9] فرزند عزیزم! چه بسا که من در اثر گفتار پشیمان شده ام اما به خاطر سکوت افسوس نخورده ام. چند نکته درباره سکوت در برخی از روایات آمده که سکوت و خاموشی از سخن گفتن بهتر است: 1. رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «نجاهُ الْمؤمن فی حفْظِ لسانِهِ.»[10] نجات مؤمن در حفظ زبان اوست. 2. امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: «قال لُقمان لابْنهِ یا بُنیَّ! أنْ کُنت زَعَمْت أنَّ الْکلامَ منْ فِضَّهٍ فَانَّ السُّکوت من ذَهبٍ.»[11] لقمان به فرزندش گفت: فرزند عزیزم! اگر گمان می کنی سخن گفتن، نقره است به درستی که سکوت، طلا است.[12] 3. رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: «منْ سَرَّهُ انْ یَسْلم فَلْیلزم الصَّمْتَ.»[13] کسی که می خواهد سالم بماند باید سکوت کند. 4. شخصی خدمت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ رسید و گفت: «اخْبرنی عنِ الْاسلام بِامرٍ لا اسْئَلُ عنْهُ احداً بعْدک، قال: قُل امنْتُ بِاللهِ ثُم اسْتَقِمْ؟ قلتُ فما أتَّقی؟ فَأؤمأَ بیَدِهِ الی لسانِهِ.»[14] درباره اسلام (و دستورهای آن) مطالبی بفرمایید که بدان عمل کنم و نیازی نباشد که از دیگران در این باره بپرسم. پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: بگو به خدا ایمان آوردم و در این راه استوار باش. دیگر بار پرسیدم از چه چیز خود را حفظ کنم؟ پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ به زبان خود اشاره کرد، یعنی از زبانت بترس و آن را کنترل کن. شعار اهل تحقیق امام صادق ـ علیه السّلام ـ درباره فواید خاموشی فرمود: صمت و خاموشی طریقه اهل تحقیق و شعار کسانی است که با دیده بصیرت در حقایق ثابت و استوار جهان می نگرند؛ کسانی که در حقایق ماسبق و زمانهای گذشته غور و بررسی کرده و حقایقی را بیان می کنند که قلم ها ننوشته و در کتاب ها نیامده است. آن گاه فواید و آثار سکوت را بر شمرده و می فرماید: 1. سکوت کلید هرگونه راحتی و آسایش دنیا و آخرت است. 2. موجب رضا و خشنودی خدا است. 3. باعث سبک شدن حساب انسان در روز قیامت است. 4. وسیله محفوظ ماندن از خطاها و لغزش ها است. 5. برای جاهل پرده و ساتر، و برای عالم زینت است. 6. وسیله ای است برای قطع شدن هوی و هوس های نفسانی. 7. وسیله ریاضت نفس است. 8. وسیله درک حلاوت و لذّت عبادت و مناجات با پروردگار است. 9. قساوت و سختی دل را از بین می برد. 10. وسیله ای است برای کسب حیا و پرهیزکاری. 11. سبب زیاد شدن تدبّر و تعقّل و مروّت و مردانگی است. 12. موجب فهم و کیاست و عقل انسان می شود. سپس امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: اکنون که به فایده های سکوت آگاه شدی، پس دهان فروبند و تا مجبور نشدی لب به سخن مگشای، به ویژه اگر کسی را پیدا نکنی که برای خدا و در راه خدا با او گفتگو کنی. آنگاه فرمود: وسیله هلاکت و نجات مردم سخن گفتن و سکوت است. پس خوشا به حال کسی که توفیق شناخت سخن خوب و بد را پیدا کند و به فواید و آثار پسندیده کم گویی و سکوت آگاه گردد، زیرا سکوت از اخلاق انبیای الهی و شعار بندگان برگزیده خداوند است و اگر کسی ارزش و قدر کلام را بداند بیجا سخن نمی گوید و سکوت را شعار خود قرار می دهد و کسی که بر لطایف سکوت آگاهی و اشراف داشته باشد و صمت و خاموشی را امین خزاین و اسرار دل خویش قرار دهد چنین شخصی گفتار و خاموشی اش هر دو عبادت می شود و کسی جز خدا به حقیقت این عبادت آگاهی ندارد.[15] توضیح لازم و نکته قابل توجه: البته باید تذکر داد که هدف اصلی از احادیث سکوت این نیست که انسان باید همیشه و در همه حال لب فرو بسته و زبان به سخن نگشاید و حتی در مقام احقاق حق خود و دیگران سکوت اختیار کند و به دفاع از خود برنخیزد، بلکه مقصود جلوگیری از هرزه گویی و فضول کلام است، زیرا اگر روایات سکوت را این گونه تفسیر کنیم که انسان باید در هر حال حتی در برابر ستم ستمکاران و افساد مفسدان مهر سکوت بر لب زده و فریاد برنیاورد چنین تفسیری بی تردید مخالف ضرورت شرع انور است که امر به معروف و نهی از منکر را از اهمّ واجبات شمرده و سکوت در برابر ظلم را گناهی بزرگ می داند. اگر در برابر مفاسد و مظالم بنا بر سکوت باشد کیان اسلام به خطر می افتد. در این گونه موراد اسلام دستور می دهد که مُهر سکوت را بشکنید و داد بزنید و فریاد برآورید و مردم را نیز علیه فساد و ستم برانگیزانید، چرا که: اگر بینی که نابینا و چاه است اگر خاموش بنشینی گناه است در حقیقت، کسانی که در این گونه موارد سکوت می کنند اصل مسلّم قرآنی را نادیده انگاشته اند و آن اصل امر به معروف و نهی از منکر است که از اهمّ فرایض به شمار می رود و در قرآن مجید و روایات اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ تأکید زیادی بر آن شده است و از کسانی که امر به معروف و نهی از منکر را ترک کنند نکوهش شده و آنها را مستوجب غضب و خشم خداوند دانسته اند. [1] . مصباح الشریعه، باب چهل و ششم. [2] . نهج البلاغه صبحی صالح، حکمت 392؛ فیض الاسلام، حکمت 384. [3] . مثنوی معنوی، دفتر دوم، صفحه 241. [4] . نهج البلاغه فیض الاسلام، حکمت 140. [5] . نهج البلاغه صبحی صالح، صفحه 476، شماره 40. [6] . همان، صفحه 476، شماره 41. [7] . نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه 175. [8] . نهج البلاغه صبحی صالح، حکمت 381. [9] . المحاسن و المساوی بیهقی، ج 1 / صفحه 166. [10] . اصول کافی، ج 2 / صفحه 114، باب الصمت و حفظ اللسان، حدیث 9. [11] . اصول کافی، ج 2 / صفحه 114؛ الحقائق فی محاسن الاخلاق، صفحه 66. [12] . شعر معروف گر سخن نقره است خاموشی طلا است از اینجا گرفته شده. [13] . محجّه البیضاء، ج 5 / صفحه 193. [14] . همان، صفحه 192. [15] . مصباح الشریعه، باب 27. |
محمد رضا مهدوی کنی - نقطه های آغاز در اخلاق عملی، ص126 |
سکوت |
پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: خدای عزّوجلّ دشمن دارد بنده ضعیفی را که دین ندارد. سؤال شد: مؤمن ضعیفی که دین ندارد کیست؟ فرمود: آن کس که نهی از منکر نمی کند.[1] اگر قرار بود که انسان همیشه سکوت کند و از منکر و زشتی جلوگیری نکند، امام باقر ـ علیه السّلام ـ نمی فرمود: «وَیْلٌ لِقوْمٍ لا یَدینُون اللهَ بِالأمْر بِالْمعروف و النَّهْی عنِ الْمنکر.»[2] بدا به حال مردمی که امر به معروف و نهی از منکر را وظیفه خود نمی دانند. زیرا بی تردید اگر امر به معروف و نهی از منکر اجرا نشود هیچ یک از واجبات به پا داشته نخواهد شد. امام باقر ـ علیه السّلام ـ فرمود: «إنَّ الْأمر بِالْمعروفِ و النَّهی عنِ الْمنکرِفریضهٌ عظیمهٌ بها تُقام الْفرائِضُ.»[3] به پا داشتن دیگر فرایض و واجبات بستگی به امر به معروف و نهی از منکر دارد. و امیرمؤمنان ـ علیه السّلام ـ درباره امر به معروف و مبارزه با منکرات می فرماید: «... و افْضل من ذلک کُلِّهِ کلمهُ عدلٍ عند إمامٍِ جائِرٍ.»[4] ... از همه اینها مهمتر سخنی است که برای دفاع از عدالت در برابر پیشوای ستمگری گفته می شود. خلاصه اگر در روایات سخن از فضیلت سکوت و خاموشی به میان می آید مقصود سخنانی است که بی جا و بی مورد از زبان انسان خارج شده و با غیبت و تهمت و دروغ و افترا باشد. در این موارد است که باید انسان خود را کنترل کند و لب فرو بندد: «الصَّمْتُ الْیَقُ بِالْفَتی من مَنْطقٍ فی غَیر حینهِ.»[5] سکوت از سخن گفتن بی مورد سزاوارتر است. در برخی از روایات گفتاری که آفتی به دنبال نداشته باشد و به ایمان انسان زیان نرساند بر سکوت ترجیح داده شده است: از امام علی بن حسین ـ علیه السّلام ـ درباره سخن گفتن و خاموشی پرسیدند: کدامیک از این دو برتر است؟ فرمود: هر یک از این دو آفاتی دارد که اگر از این آفات سالم بماند سخن گفتن از خاموشی بهتر است. عرض شد: چگونه یا ابن رسول الله؟ فرمود: برای اینکه خداوند عزّوجلّ پیامبران و اوصیای آنان را با سکوت مبعوث نکرد. آنها آمدند که با مردم سخن بگویند. و هیچ کس با سکوت و خاموشی سزاوار بهشت و مستوجب ولایه الله و مصون از عذاب خدا نمی شود. تمام این فواید و نتایج به وسیله سخن متحقّق می شود. (سپس فرمود:) من هیچگاه ماه را با خورشید در یک کفه برابر قرار نمی دهم (یعنی کلام به مثابه خورشید و سکوت به منزله ماه است)، چون تو در مقام توصیف سکوت از کلام بهره می گیری ولی در توصیف کلام از سکوت نمی توان استفاده کرد.[6] یعنی چنانکه ماه به وسیله نور خورشید خود را نشان می دهد سکوت هم به وسیله سخن فضیلتش آشکار می شود و عکس آن ممکن نیست که خورشید را با ماه نشان دهند. در حدیثی از حضرت امام رضا ـ علیه السّلام ـ آمده است: «من علامات الْفِقْهِ الْحلمُ و الْعلم و الصَّمْتُ إنَّ الصَّمت بابٌ من أبوابِ الْحکمهِ انَّ الصَّمت یَکْسبُ الْمحبَّهَ إنَّهُ دلیلٌ علی کُلّ خیرٍ.»[7] از نشانه های دانایی سه چیز است: بردباری، دانش، خاموشی. و به راستی صمت و سکوت دری از درهای حکمت است. صمت و سکوت محبّتها را جلب می کند و آن راهنمای تمام نیکیها است. با توجه به آثاری که برای صمت و سکوت در این حدیث آمده است معلوم می شود که مقصود از این سکوت چیست، زیرا هر سکوتی نمی تواند دارای چنین ارزشهایی باشد. نتیجه بحث از آنچه گذشت نتیجه می گیریم که نعمت بیان با تمام ارزش و اهمیتی که دارد دارای دو بُعد مثبت و منفی است و در آغاز مرحله خودسازی بیشتر به بُعد منفی توجه شده است تا بُعد مثبت. آنگاه که انسان در این مرحله قدری پیش رفت و بر زبان خویش تسلط پیدا کرد، بحث سکوت مطرح نیست بلکه صمت مطرح می شود، چون سکوت مطلق را صمت نمی گویند، صمت به سکوت معنادار و کنترل شده اطلاق می شود، یعنی سکوت بی مورد. پس آنچه مطلوب است سکوت مطلق نیست بلکه سکوت به مورد است، زیرا چنانکه گفتیم در بسیاری از اوقات گفتار و اظهار عقیده و امر و نهی لازم و واجب است و در چنین مواردی سکوت حرام است (دقت کنید). [1] . وسائل الشیعه، ج 11 / صفحه 391. [2] . همان، صفحه 393. [3] . همان، صفحه 395. [4] . نهج البلاغه صبحی صالح، حکمت 374. [5] . الذریعه الی مکارم الشریعه، صفحه 96. [6] . الحقائق فی محاسن الاخلاق، صفحه 66. در بحارالانوار (چاپ بیروت، ج 68 / صفحه 274) این روایت با تفصیل بیشتری نقل شده است. [7] . اصول کافی، ج 2 / صفحه 113، باب الصمت و حفظ اللسان، حدیث 1؛ تحف العقول، صفحه 332 با اندکی تفاوت. |
محمد رضا مهدوی کنی - نقطه های آغاز در اخلاق عملی، ص126 |
سلام و مصافحه |
پیوند های اجتماعی، نیازمند«تحکیم» است. استوار سازی این رشته ها با کلّی گویی به دست نمی آید. باید نمونه های عملی و مصداقهای خاصّ و روشن ارائه شود، تا مرزهای دوستی و پیوند های عاطفی استوار تر گردد و پایدار بماند. «سلام» و دست دادن یکی از این امور است. سلام، چراغ سبز آشنایی است. وقتی دو نفر به هم می رسند، نگاه ها که به هم می افتد، چهره ها که رو در رو قرار می گیرد، نخستین علامت صداقت و مودت و بر داری، «سلام دادن» است و در پی آن، دست دادن و«مصافحه». دو نفر را تصور کنید که به یکدیگر می رسند، آشنا و دوست هم هستند. در این برخورد، بهتر است نخستین کلامشان چه باشد؟ آیا مناسب تر از «سلام» چیزی سراغ دارید؟ مفهوم سلام سلام، اطمینان دادن به طرف مقابل است که: هم سلامتی و تندرستی تو را خواستارم، هم از جانب من آسوده باش و مطمئن، که گزندی به تو نخواهد رسید. من خیر خواه تو هستم، نه بد خواه و کینه ورز و دشمن. سلام نوعی درود و تحیّت اسلامی است که دو مسلمان به هم می گویند. این معنای شعار اسلامی سلام است. دست دادن و دست هم را صادقانه به گرمی فشردن، نشان دیگری از محبت و صمیمیت و خیر خواهی است . دلها را به هم نزدیکتر و محبتها را بیشتر می سازد. تماس دو دست، قلبها را نیز به هم نزدیکتر می کند، اگر منافقانه و دروغ و فریب نباشد! «دست در دست، چو پیوند دو قلب گرمتر می گردد، دل آزرده دوست، نرمتر می گردد...» باری... سلام، نام خداست و تحیّت الهی. سفارش پیامبر است و امامان. تا آنجا که فرمودند: اگر کسی پیش از سلام، شروع به سخن کرد، جواب ندهید: «من بدء بالکلام قبل السلام فلا تجیبوه»[1] در حدیث دیگری امام صادق(ع) از قول خداوند نقل می کند که: بخیل، کسی است که از سلام دادن به دیگری بخل ورزد: «البخیل من بخل بالسّلام»[2] راستی... سلام دادن به دیگری نه تنها چیزی از قدر و جایگاه انسان نمی کاهد و هیچ گونه ضرر و زیان مادی، پولی، آبرویی و.... ندارد، بلکه محبت آور و صفابخش است و خدا پسند و سیره رسول خدا (صلی الله علیه واله) و روش و منش اولیاء الهی است. به علاوه، نشانه ای از تواضع و فروتنی و نداشتن کبر است. انسانهای متواضع، نه تنها زیان نمی بینند، بلکه عزّت و محبوبیّت هم پیدا می کنند. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «من التواضع ان تسلم علی من لقیت»؛[3] از نشانه های فروتنی این است که به هر کس بر خوردی، سلام دهی. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) نیز فرمود: «اذا تلاقیتم، فتلاقوا بالتسلیم و التصافح»؛[4] هر گاه یکدیگر را دیدار کردید، با «سلام» و «دست دادن» با هم دیدار کنید. ادب و آداب سلام سیره رفتاری پیامبر خدا آن بود که به هر که می رسید ـ حتی کودکان ـ ابتدا به او سلام می کرد، بخصوص در مورد سلام کردن به کودکان می فرمود: پنج صفت است که تا زنده ام، آنها را رها نخواهم کرد، یکی هم سلام دادن به کودکان است، تا پس از من«سنت» گردد.[5] این خصلت خجسته، از اخلاق حسنه و روحیه پاک و تواضع او سر چشمه می گرفت. اینها درست؛ ولی ادب اقتضا می کند که کوچکترها به بزرگترها سلام کنند. در حدیث آمده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله)فرمود: کوچک به بزرگ سلام کند، یک نفر به دو نفر، و جمعیت کم به جمعیت فراوان، و سواره بر پیاده، و رهگذر، بر کسی که ایستاده است. و ایستاده بر کسی که نشسته است.[6] و البته که اگر جز این باشد، نشان تواضع نخواهد بود! سلام را باید آشکارا، بلند و با صدای رسا ادا کرد. احادیث فراوانی با عنوان « الجهر با السلام» و « افشاء سلام»آمده که سفارش اکید دارد که سلامها، رسا و بلند باشد، نه زیر لب و آهسته و نامفهوم و ناقص. جواب سلام نیز باید همین گونه باشد، یعنی بلند و واضح، تا طرف بشنود. اگر در بر خورد با دیگران یا ورود به جلسه و جمعی، یا رسیدن به خانه و محل کار، سلام بگویید، ولی آهسته، شاید سلامتان را نشوند. با اینکه شما سلام داده اید، ولی به دلیل سرو صدا یا جمع نبودن حواس یا هر عامل دیگر سلامتان را نشنوند، شما را بی ادب و بی اعتنا خواهند شمرد و متکبّر خواهند پنداشت. یا اگر سلام دیگری را جواب دهید؛ امّا آهسته و زیر لب، به گونه ای که نفهمد و نشنود، شاید پیش خود فکر کند مسأله ای، خصومتی و... پیش آمده، یا شما سرسنگین و متکبّر شده اید که حتی جواب سلامش را هم نمی دهید یا با دشواری و بی علاقگی جواب می دهید. راه جلوگیری از این سوء تفاهمها و بد گمانیها، رعایت همان دستور دینی در معاشرتها است، یعنی آشکارا سلام کردن. امام صادق( علیه السلام) می فرماید: ‹‹هرگاه یکی از شما سلام می دهد، سلامش را آشکارا بگوید. نگویدکه «سلام دادم، ولی جوابم ندادند»، شاید سلام داده ولی آنان نشنیده باشند! و هر گاه یکی از شما جواب سلام می دهد، جواب را آشکارا و بلند بگوید، تا آن مسلمان دیگر نگوید که « سلام کردم ولی جوابم را ندادند!›› [7] اگر سلام مستحب است، جوابش واجب است. البته بیشترین ثواب نیز از آن کسی است که شروع به سلام کند. آن که سلام می دهد، پاسخش را باید گرمتر و بیشتر داد، چرا که سلام نوعی تحیت و هدیه از سوی یک مؤمن است و هدیه را باید پاسخی بهتر ارائه داد، تا نشان قدر شناسی باشد. و این تعلیم قرآن کریم است که تحیّت دیگران را به گونه ای بهتر پاسخ دهید: «... فحیّوا باحسن منها» [8] یا مثل همان را باز گردانید. دست دادن گفتیم که «مصافحه» هم، «دوستی آور»، «کدورت زدا» و «محبت آفرین» است. ما علاقه خود و صمیمیت را با دست دادن ابراز می کنیم. بر عکس، اگر با کسی کدورت و دشمنی داشته باشیم، از دست دادن با او پرهیز می کنیم. و به همین خاطر، این دستور مقدس و پر برکت اسلامی، در تحکیم رابطه های دوستی و اخوّت، ثمر بخش است. امام باقر (علیه السلام) فرمود: هر دو نفر مؤمنی که با هم دست بدهند، دست خدا میان دست آنان است و دست محبت الهی بیشتر با کسی است که طرف مقابل را بیشتر دوست بدارد.[9] و نیز امام صادق (علیه السلام) فرمود: هنگامی که دو برادردینی به هم می رسند و با هم دست می دهند، خداوند با نظر رحمت به آنان می نگردد و گناهانشان، آن سان که برگ درختان می ریزد، فرو می ریزد، تا آنکه آن دو از هم جدا شوند.[10] شیوه مصاحفه دست دادن نیز، همچون سلام، ادب و آدابی دارد. یکی از آنها پیوستگی و تکرار است. در یک سفر و همراهی و دیدار، حتی چند بار دست دادن نیز مطلوب است. ابو عبیده نقل می کند: همراه امام باقر (علیه السلام) بودم. اول من سوار می شدم، سپس آن حضرت. چون بر مرکب خویش استوار می شدیم، سلام می داد و احوالپرسی می کرد، چنان که گویی قبلاً یکدیگر را ندیده ایم. آنگاه مصافحه می کرد. هر گاه هم از مرکب فرود می آمدیم و روی زمین قرار می گرفتیم، باز هم به همان صورت، سلام می کرد و دست می داد و احوالپرسی می کرد و می فرمود: «با دست دادن دو مؤمن، گناهانشان همچون برگ درختان فرو می ریزد و نظر لطف الهی با آنان است، تا از هم جدا شوند.»[11] از آداب دیگر مصافحه، فشردن دست، از روی محبّت و علاقه است، اما نه در حدی که سبب رنجش و درد گردد.[12] جابر بن عبدالله می گوید: در دیدار با رسول خدا (صلی الله علیه و اله) بر آن حضرت سلام کردم. آن حضرت دست مرا فشارداد و فرمود: دست فشردن، همچون بوسیدن برادر دینی است.[13] همچنین هنگام مصافحه، طول دادن و دست را زود عقب نکشیدن از آداب دیگر این سنّت اسلامی است. در مصافحه، پاداش کسی بیشتر است که دستش را بیشتر نگه دارد.[14] پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله) نیز این سنّت نیکو را داشت که چون با کسی دست می داد، آن قدر دستِ خود را نگه می داشت، تا طرف مقابل دست خود را سست کند و عقب بکشد.[15] باری... محبت قلبی را باید آشکار ساخت. علاقه، گنجی نهفته در درون است که باید آن را استخراج و آشکار کرد، تا از بر کاتش بهره برد. روشنترین خیر و برکتش، تقویت دوستیها و تحکیم آشناییها و رابطه ها است. به دستور اسلام، هرگاه مؤمنی را ملاقات می کنید، مصافحه کنید، خوشرویی و چهره گشاده و بشّاش و خندان به هم نشان دهید.[16] از آثار دیگر مصافحه، «کینه زدایی» است. پیامبر خدا (صلی الله علیه و اله) فرمود: «تصافحوا، فان التصافح یذهب السخیمه»[17] و «تصافحوا فانه یذهب بالغل»؛[18] مصافحه کنید و دست دهید، چرا که آن، کینه و کدورت را می زداید. دست دادن با زنان بر اساس«مکتبی» بودن مرز دوستیها و رابطه ها و معاشرتها، دست دادن با نامحرم، حرام است و صِرف دوستی و رفاقت و آشنایی و همکار بودن یا ملاحظات سیاسی و دیپلماسی در سفرهای خارجی و دیدارهای رسمی، دلیل نمی شود که کسی با نا محرم و اجنبی، مصافحه کند. روشنفکر مآبی در این مسأله جایی ندارد. رسول خدا فرمود: با زنان دست نمی دهم[19](البته زنان نامحرم). ودر حدیث نبوی دیگری آمده است: «اگر زنی بخواهد با مرد نا محرم دست بدهد (که نباید دست دهد)و ناچار باشد، یا بخواهد با او«بیعت» کند، از پشت لباس (با وجود حایل و پوشش دست، دستکش) مانعی ندارد.» البته معیار عمل، فتوای مجتهدی است که از او تقلید می کنید و هر مسلمان متعهّد، باید برای عمل خود ملاک و حجّت شرعی داشته باشد. [1] . سفینه البحار، محدث قمی، ج 1، ص 645. [2] . میزان الحکمه، ری شهری، ج 4، ص 535. [3] . خصال صدوق، ص 11. [4] . سفینه البحار. ج 1، ص 465. [5] . بحار الانوار(بیروت)، ج 73، ص10. [6] . میزان الحکمه، ج 4، ص538. [7] . اصول کافی( عربی) کلینی، ج2، ص645. [8] . نساء، آیه 86. [9] . اصول کافی، ج 2، ص 179. [10] . همان، ص 183. [11] . همان، ص 179. [12] . بحار الانوار،ج73،ص26 [13] . همان،ص23. [14] . همان،ص28. [15] . همان، ص 30. [16] . میزان الحکمه، ج 5، ص355. [17] . بحار الانوار، ج 74، ص158. [18] . میزان الحکمه، ج 5، ص 354. [19] . کنزالعمّال، حدیث475. |
جواد محدثی ـ اخلاق معاشرت، ص 29 |
حجاب |
مفهوم و ابعاد حجاب حجاب در لغت به معنای مانع، پرده و پوشش آمده است[1]. استعمال این کلمه، بیشتر به معنی پرده است[2]. این کلمه از آن جهت مفهوم پوشش میدهد که پرده، وسیلهی پوشش است، ولی هر پوششی حجاب نیست؛ بلکه آن پوششی حجاب نامیده میشود که از طریق پشت پرده واقع شدن صورت گیرد[3]. در این نوشتار مراد ما از حجاب، پوشش اسلامی است، و مراد از پوشش اسلامی زن، به عنوان یکی از احکام وجوبی اسلام، این است که زن، هنگام معاشرت با مردان، بدن خود را بپوشاند و به جلوهگری و خودنمایی نپردازد. بنابراین، حجاب، به معنای پوشش اسلامی بانوان، دارای دو بُعد ایجابی و سلبی است. بُعد ایجابی آن، وجوب پوشش بدن و بُعد سلبی آن، حرام بودن خودنمایی به نامحرم است؛ و این دو بُعد باید در کنار یکدیگر باشد تا حجاب اسلامی محقق شود؛ گاهی ممکن است بُعد اول باشد، ولی بُعد دوم نباشد، در این صورت نمیتوان گفت که حجاب اسلامی محقق شده است. گاهی مشاهده میکنیم که بسیاری از زنان محجبه در پوشش خود از رنگهای شاد و زیبا و تحریک برانگیز استفاده میکنند که به اندامشان زیبایی خاصی میبخشد و در عین پوشیده بودن بدن زن، زیباییاش آشکار است، گویی که اصلاً لباس نپوشیده است[4]؛ و این دور از روح حجاب است. اگر به معنای عام، هر نوع پوشش و مانع از وصول به گناه را حجاب بنامیم، حجاب میتواند اقسام و انواع متفاوتی داشته باشد. یک نوع آن حجاب ذهنی، فکری و روحی است؛ مثلاً اعتقاد به معارف اسلامی، مانند توحید و نبوت، از مصادیق حجاب ذهنی، فکری و روحی صحیح است که میتواند از لغزشها و گناههای روحی و فکری، مثل کفر و شرک جلوگیری نماید. علاوه بر این، در قرآن از انواع دیگر حجاب که در رفتار خارجی انسان تجلی میکند، نام برده شده است؛ مثل حجاب و پوشش در نگاه که مردان و زنان در مواجهه با نامحرم به آن توصیه شدهاند: قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ[5]؛ ای رسول ما به مردان مؤمن بگو تا چشمها را از نگاه ناروا بپوشند. قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ[6]؛ ای رسول به زنان مؤمن بگو تا چشمها را از نگاه ناروا بپوشند. نوع دیگر حجاب و پوشش قرآنی، حجاب گفتاری زنان در مقابل نامحرم است: فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ[7]؛ پس زنهار نازک و نرم با مردان سخن نگویید؛ مبادا آن که دلش بیمار (هوا و هوس) است به طمع افتد. نوع دیگر حجاب و پوشش قرآنی، حجاب رفتاری زنان در مقابل نامحرم است. به زنان دستور داده شده است به گونهای راه نروند که با نشان دادن زینتهای خود باعث جلب توجه نامحرم شوند: وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ[8]؛ و آن طور پای به زمین نزنند که خلخال و زیور پنهان پاهایشان معلوم شود. از مجموع مباحث طرح شده به روشنی استفاده میشود که مراد از حجاب اسلامی، پوشش و حریم قایل شدن در معاشرت زنان با مردان نامحرم در انحای مختلف رفتار، مثل نحوهی پوشش، نگاه، حرف زدن و راه رفتن است. رابطه حجاب و عفاف چشم و دل را پرده میبایست امّا از عفاف چادر پوسیده بنیاد مسلمانی نبود[9] شبهه: بعضی با تمسک به شعر فوق، ادعا نمودهاند که بین حجاب و عفاف رابطهای نیست؛ عفاف لازم است، اما حجاب لازم نیست. گاه همین مطلب با تمسک به حجاب و پوشش زنان روستایی و زنان شالیزار شمال کشور توجیه میشود که آنها حجاب کامل ندارند، ولی عفیف هستند.[10] آیا ادعای مذکور صحیح است؟ پاسخ: قبلاً ذکر شد که حجاب در کتابهای لغت به معنای پوشش، پرده و مانع آمده است. به نگهبان، حاجب میگویند؛ چون مانع ورود اغیار و بیگانگان در یک حریم و محیط خاص میگردد. بنابراین، حجاب و پوشش زن نیز به منزلهی یک حاجب و مانع در مقابل افراد نامحرم است که قصد نفوذ و تصرف در حریم ناموس دیگران را دارند. همین مفهوم منع و امتناع در ریشهی لغوی عفت نیز وجود دارد[11]؛ بنابراین، دو واژهی «حجاب» و «عفت» در اصل معنای منع و امتناع مشترکاند. تفاوتی که بین منع و بازداری حجاب و عفت است، تفاوت بین ظاهر و باطن است؛ یعنی منع و بازداری در حجاب مربوط به ظاهر است، ولی منع و بازداری در عفت، مربوط به باطن و درون است؛ چون عفت یک حالت درونی است، ولی با توجه به این که تأثیر ظاهر بر باطن و تأثیر باطن بر ظاهر، یکی از ویژگیهای عمومی انسان است؛[12] بنابراین، بین حجاب و پوشش ظاهری و عفت و بازداری باطنی انسان، تأثیر و تأثّر متقابل است؛ بدین ترتیب که هرچه حجاب و پوشش ظاهری بیشتر و بهتر باشد، این نوع حجاب در تقویت و پرورش روحیهی باطنی و درونی عفت، تأثیر بیشتری دارد؛ و بالعکس هر چه عفت درونی و باطنی بیشتر باشد باعث حجاب و پوشش ظاهری بیشتر و بهتر در مواجهه با نامحرم میگردد. قرآن مجید به شکل ظریفی به این تأثیر و تأثّر اشاره فرموده است. نخست به زنان سالمند اجازه میدهد که بدون قصد تبرّج و خودنمایی، لباسهای رویی خود، مثل چادر را در مقابل نامحرم بردارند، ولی در نهایت میگوید: اگر عفت بورزند، یعنی حتی لباسهایی مثل چادر را نیز بر ندارند، بهتر است. وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاَّتِی لا یَرْجُونَ نِکاحاً فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ أَنْ یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِینَهٍ وَ أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ.[13] علاوه بر رابطهی قبل، بین پوشش ظاهری و عفت باطنی، رابطهی علامت و صاحب علامت نیز هست؛ به این معنا که مقدار حجاب ظاهری، نشانهای از مرحلهی خاصی از عفت باطنی صاحب حجاب است. البته این مطلب به این معنا نیست که هر زنی که حجاب و پوشش ظاهری داشت، لزوماً از همهی مراتب عفت و پاکدامنی نیز برخوردار است. با توجه به همین نکته، پاسخ این اشکال و شبههی افرادی که برای ناکارآمد جلوه دادن حجاب و پوشش ظاهری، تخلفات بعضی از زنان با حجاب را بهانه قرار میدهند آشکار میگردد؛ زیرا مشکل این عده از زنان، ضعف در حجاب باطنی و فقدان ایمان و اعتقاد قوی به آثار مثبت حجاب و پوشش ظاهری است و قبلاً گذشت که حجاب اسلامی ابعادی گسترده دارد و یکی از مهمترین و اساسیترین ابعاد آن، حجاب درونی و باطنی و ذهنی است که فرد را در مواجهه با گناه و فساد، از عقاید و ایمان راسخ درونی برخوردار میکند؛ و اساساً این حجاب ذهنی و عقیدتی، به منزلهی سنگ بنای دیگر حجابها، از جمله حجاب و پوشش ظاهری است؛ زیرا افکار و عقاید انسان، شکل دهندهی رفتارهای اوست. البته، همانگونه که حجاب و پوشش ظاهری، لزوماً به معنای برخورداری از همهی مراتب عفاف نیست، عفاف بدون رعایت پوشش ظاهری نیز قابل تصور نیست. نمیتوان زن یا مردی را که عریان یا نیمه عریان در انظار عمومی ظاهر میشود عفیف دانست؛ زیرا گفتیم که پوشش ظاهری یکی از علامتها و نشانههای عفاف است، و بین مقدار عفاف و حجاب، رابطهی تأثیر و تأثّر متقابل وجود دارد.[14] بعضی نیز رابطهی عفاف و حجاب را از نوع رابطهی ریشه و میوه دانستهاند؛ با این تعبیر که حجاب، میوهی عفاف، و عفاف، ریشهی حجاب است. برخی افراد ممکن است حجاب ظاهری داشته باشند، ولی عفاف و طهارت باطنی را در خویش ایجاد نکرده باشند. این حجاب، تنها پوسته و ظاهری است. از سوی دیگر، افرادی ادعای عفاف کرده و با تعابیری، مثل «من قلب پاک دارم، خدا با قلبها کار دارد»، خود را سرگرم میکنند؛ چنین انسانهایی باید در قاموس اندیشهی خود این نکتهی اساسی را بنگارند که درون پاک، بیرونی پاک میپروراند و هرگز قلب پاک، موجب بارور شدن میوهی ناپاکِ بیحجابی نخواهد شد.[15] وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلاَّ نَکِداًً؛[16] زمین پاک نیکو گیاهش به اذان خدا نیکو برآید و زمین خشن ناپاک بیرون نیاورد، جز گیاه اندک و کم ثمر. هدف و فلسفه حجاب هدف اصلی تشریع احکام در اسلام، قرب به خداوند است که به وسیلهی تزکیهی نفس و تقوا به دست میآید: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ؛[17] بزرگوار و با افتخارترین شما نزد خدا با تقواترین شماست. هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ؛ اوست خدایی که میان عرب امّی (قومی که خواندن و نوشتن هم نمیدانستند) پیغمبری بزرگوار از همان قوم برانگیخت، تا بر آنان وحی خدا را تلاوت کند و آنها را (از لوث جهل و اخلاق زشت) پاک سازد و کتاب سماوی و حکمت الهی بیاموزد؛ با آن که پیش از این، همه در ورطهی جهالت و گمراهی بودند. از قرآن کریم استفاده میشود که هدف از تشریع حکم الهی، وجوب حجاب اسلامی، دستیابی به تزکیهی نفس، طهارت، عفت و پاکدامنی است. آیاتی همچون: قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکى لَهُمْ؛[18] ای رسول ما مردان مؤمن را بگو تا چشمها از نگاه ناروا بپوشند و فروج و اندامشان را محفوظ دارند، که این بر پاکیزگی جسم و جان ایشان اصلح است. [1] . جوهری، صحاح اللغه، الحجاب: الستر؛ فیومی، المصباح المنیر، حجبه حجباً من باب قتل: منعه و منه قیل للستر الحجاب لانه یمنع المشاهده. [2] . در قرآن این کلمه در هشت مورد به کار رفته که بیشتر به معنای حاجز، مانع، حایل و پرده است. [3] . استاد مطهری، مسئلهی حجاب، ص 78. [4] . علامه سیدمحمدحسین فضل الله، مجلهی پیام زن، «جوانان، ورزش و حجاب» شمارهی 74، ص 19. [5] . سورهی نور (24)، آیهی 30. [6] . سورهی نور (24)، آیهی 31. [7] . سورهی احزاب (33)، آیهی 32. [8] . سورهی نور (24)، آیهی 31. [9] . پروین اعتصامی، دیوان شعر، ص 154. [10] . کیهان لندن، 11/3/1374. [11] . الف) العفه: الکفِّ عما لا یحلّ و لا یجمل؛ ابن منظور، لسان العرب، واژهی عفّت. ب) العفه: حصول حاله للنفس تمتنع بها عن غلبه الشهوه، راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن، واژهی عفّت. ج) عفّ عن الشیء: امتنع عنه؛ فیومی، المصباح المنیر، واژهی عفّت. [12] . ر. ک: خسرو باقری، «نگاهی دوباره به تربیت اسلامی»، بحث ویژگیهای عمومی انسان، ص66 - 73. [13] . سورهی نور، آیهی 60؛ این که ثیاب در آیهی شریفه را به چادر معنا کردیم، به علت روایات متعددی است که آن را به جلباب تفسیر کرده است. و در مباحث آینده آشکار خواهد شد که جلباب به معنای چادر است. برای آشنایی با روایاتی که ثیاب در آیهی شریفه را به جلباب تفسیر کردهاند، ر.ک: وسائل الشیعه، ج 14، ابواب مقدمات نکاح، باب 110، باب القواعد من النساء. [14] . ر.ک: مهریزی، حجاب؛ سیدعلی سادات فخر «حجاب ارزش یا روش»، کتاب نقد، ش 17 (فمینیزم) و ناهید طیبی، «حجاب و عفاف، مروری دوباره» مجلهی پیام زن، ش 95 و 96. مؤسسه فرهنگی دارالحدیث، مجلهی حدیث زندگی، ویژهی عفاف. شمارهی 6، مرداد و شهریور 1381. [15]. ناهید طیبی، «حجاب و عفاف مروری دوباره»، مجلهی پیام زن، شمارهی 95، ص 75 (با کمی دخل و تصرف.) [16] . سورهی اعراف (7)، آیهی 58. [17]. سورهی حجرات (49)، آیهی 13. [18] . سورهی نور (24)، آیهی 30. |
حسین مهدی زاده- مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه علمیه |
حجاب |
|
حسین مهدی زاده- مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه علمیه |
چشم پاکی |
در مکتب انسان ساز اسلام، پاکدامنی از ارزش های والای انسانی به حساب می آید و در مقابل، بی عفّتی و بی بندوباری جنسی محکوم شده است. اسلام نخست با راهنمایی و هدایت،مسائل جنسی و شهوانی را کنترل و تعدیل می کند، مسلمانان را به عفاف و پاکدامنی فرا می خواند، سپس با تدابیر حکمت آمیز و اصولی زمینه های انحراف را از میان بر می دارد. هم به پیروان خویش دستور می دهد، بی عفتی نکنند و هم از آنان می خواهد که اسباب لغزش و گناه دیگران را فراهم نسازند. چشم چرانی، اولین قدم انحراف گذرگاه ورود به منجلاب انحرافات و فساد جنسی «چشم چرانی» و نگاه به نامحرم است. نگاههای آلوده، تخم شهوت را در دل بارور ساخته، صاحبش را به فتنه و انحراف مبتلا می کند. حضرت امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «اَلنَّظرَهُ بَعْدَ النًّظرَهِ تَزرِعُ فی الْقَلبِ الشَّهْوَهَ وَ کَفی بِها لِصاحِبِها فِتْنَه»[1] چشم چرانی، تخم شهوت را در دل می کارد و چنین کاری برای نگاه کننده کافی است که منشأ فتنه گردد. نگاه کردن به ناموس دیگران،خواست شیطان است. چشمی که تیرهای آلوده نگاه را به نامحرمان پرتاب می کند، محل کمین شیطان است.شیطان از کمان چشم های او ناموس دیگران را نشانه می گیرد. پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «النَّظَرُ سَهمٌ مَسْموُمٌ مِنْ سِهامِ اِبلیسَ...»[2] نگاه (به نامحرم) تیز زهرآلودی از تیرهای شیطانی است.... امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ فرمود: «الْعُیونُ مَصائِدُ الشَّیطانَ»[3] چشمها، کیمنگاه های شیطان است. پس باید مراقب چشمان خویش باشیم، تا شیطان از آن برای تخریب ایمان ما و ناموس مردم استفاده نکند. سفارش قرآن به چشم پوشی از نامحرم امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود: جوانی از انصار، در مدینه با زنی برخورد کرد. در آن زمان، مقنعه زن ها تا پشت گوششان را می پوشاند (گوشها، گردن و صورت حجاب نداشت) جوان به آن زن خیره شد و چشم از او بر نداشت تا عبور کرد. همین طور که با نگاه به پشت سرش آن زن را تعقیب می کرد، وارد کوچه تنگی شد در این هنگام صورتش به استخوانی که از دیوار بیرون زده بود برخورد و شکافت. وقتی آن زن رفت، جوان به خود آمد و دید خون از صورتش جاری است. با خود گفت: به خدا سوگند! نزد رسول خدا می روم و این ماجرا را با او در میان می گذارم. جوان نزد پیامبر رفت. حضرت پرسید این چه وضعی است؟ او جریان را نقل کرد.در این هنگام جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد؛[4] قُل لِلمؤمِنینَ یغُضُّوا مِنْ اَبْصارِهِمْ وَ یَحفَظُوا فُرٌجَهُمْ ذلِکَ اَزْکی لَهٌم اِنًَّ اللهَ خَبیرٌ بِما یَصْنَعونَ»[5] به مؤمنان بگو چشمان خود را فرو بندند و دامن خود را حفظ کنند،این برای آنها پاکیزه تر است و خدا به آنچه می کنند، آگاه است. و پس از آن فرمود: «وَ قُلْ لِلْمؤمِناتِ یَغْضُضنَمِنْ اَبْصارِهنَّ وَ یَحفَظنَ فُروجَهُنًّ...»[6] به زنان با ایمان بگو چشمانشان را (از نامحرم) فرو بندند و دامن خود را حفظ کنند. پس خواست قرآن رعایت عفت عمومی برای زن و مرد است و این کار ضروری و واجب شمرده شده است: نگاه کردن مرد به بدن زن نامحرم چه با قصد لذّت و چه بدون آن حرام است و نگاه کردن به صورت و دستها، اگر با قصد لذّت باشد، حرام است، بلکه احتیاط واجب آن است که بدون قصد لذت هم نگاه نکنند و نیز نگاه کردن زن به بدن مرد نامحرم حرام است.»[7] ارزش چشمان پاک هر یک از اعضای بدن مؤمن نسبت به عبادت پروردگار متعال وظیفه خاصی بر عهده دارد که اگر بدان وظیفه عمل کرد، ارزشمند است. حضرت علی ـ علیه السلام ـ درباره مواظبت و حفاظت از چشمها فرمود: «لَیْسَ فِی الْبَدَنِ شَیءٌ اَقَلَّ شٌکراً مِنَ الْعَیْنِ فَلا تُعطوها سٌؤلَها فَتَشْغَلکُم عَنْ ذِکْرِ اللهِ عَزَّ وَجَل»[8] ش:9658 2622 م چیزی در بدن کم سپاستر از چشم نیست، خواسته اش را ندهید که شما را از یاد خدا باز می دارد. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ چشمان با ارزش را این گونه توصیف می کند: «کُلُّ عَیْنٍ باکِیَهٌ یَومَ القِیامَهِ اِلّا ثَلاًًثَهُ اَعیُنٍ: عَیْنٌ بَکَتْ مِنْ خَشیَهِ اللهِ وَ عَیْنٌ غَضَّتْ عَنْ مَحارِمِ اللهِ وَ عَیْنٌ باتَت ساهِرَه فی سبیلِ الله»[9] همه چشمها روز قیامت گریانند جز سه چشم: چشمی که از ترس خدا بگرید، چشمی که از نامحرم فرونهاده شود، چشمی که در راه خدا (و پاسداری از کیان اسلام) شب زنده دار باشد. چشمی که به نگاه حرام آلوده نگردد، سبب برکات زیر می گردد: 1 . دیدن شگفتیها: رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «غُضُّوا اَبْصارَکُم تَرَوْنَ الْعَجائِبَ»[10] چشمهایتان را (از نامحرم) بپوشانید تا عجایب و شگفتیها را ببینید. 2 . راحتی قلب: امام علی ـ علیه السلام ـ فرمود: «مَنْ غَضَّ طَرْفَهُ اَراحَ قَلْبَهُ»[11] آنکه از نامحرم چشم خود را فرو نهاد، قلبش را راحت کرده است. 3 . نیک خویی:همچنین آن حضرت فرمود: «مَن غُضَّتْ اَطرافُهُ حَسَنَتْ اَوصافُهُ»[12] کسی که نگهاههایش کنترل شود، صفاتش نیکو گردد. 4 . پاداش الهی: امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «مَنْ نَظَرَ اِلی امْرأَهٍ فَرَفَعَ بَصَرَهُ اِلیَ السَّماءِ اَوْ غَمَضَ بَصَرَهُ لَمْ یَرْتَدَّ اِلَیْهِ بَصَرُهُ حَتّی یُزَوَّجَهُ اللهُ مِنَ الْحُورِ العینِِ»[13] هر کسی زنی را ببیند و (بلافاصله) دیده اش را به آسمان بدوزد یا چشم فرو بندد، چشم باز نگرداند مگر خداوند حوریان بهشتی را به عقد او در آورد. 5 . چشیدن شیرینی ایمان: پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «اَلنَّظَرُ سَهْمٌ مَسموُمٌ مِنْ سِهامِ اِبْلیسَ فَمَنْ تَرَکَها خَوْفاً مِنَ اللهِ اَعطاهُ اللهُ ایماناً یَجِد حَلاوَتَهُ فی قَلْبِهِِ»[14] نگاه (به نامحرم) تیر زهرآلودی از تیرهای شیطان است و هر کس آن را از ترس خدا ترک کند، خداوند چنان ایمانی به او عطا کند که شیرینی اش را در دل خویش احساس کند. قرآن و زیباترین داستان قرآن کریم برای عبرت و راهنمایی مردم، داستانهای گوناگونی را نقل کرده که میان همه آنها از داستان حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ به عنوان «احسن القصص» یا زیباترین داستان یاد شده است. در این داستان حضرت یوسف از زشت ترین عمل که «خیانت به ناموس دیگران»است پرهیز کرده، با فراهم بودن تمام مقدمات با توجه به حضور و قدرت الهی، شهوت خود را کنترل کرده و از نامحرم چشم پوشیده است و این کاری بزرگ است که تنها با کمک ایمان به پروردگار انجامپذیر است. قرآن مجید حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ را به عنوان قهرمان میدان «عفاف» مطرح می کند تا جوانان مسلمان که در پی قهرمان یابی و الگوپذیری هستند، از یوسف ـ علیه السلام ـ که شجاعترین مرد روزگار بود پیروی کنند؛ چرا که حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «اَشْجَعُ النّاسِ مَنْ غَلَبُ هَواهُ»[15] شجاع ترین مردم کسی است که بر خواهش نفسانی اش چیره شود. نکته شایان توجه در داستان حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ استمداد از خدای سبحان و پناه بردن به قدرت سرمدی اوست که هیچ چیز جز ایمان به پروردگار نمی تواند جلوی نفس سرکش و غریزه نیرومند شهوت را بگیرد. از امیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ سؤال کردند: «بما یستعان علی غمض بصر؟» به کمک چه چیزی می توان چشم از نامحرم پوشید؟ پاسخ داد: «بالخَمُودِ تَحْتَ السُّلطانِ الْمُطَّلَعِ عَلی سَتْرِکَ»[16] با خاموش کردن آتش شهوت، زیر نظر قدرتمندی که بر مخفیگاهت آگاه است. عفت در برابر عفت نکته ظریف دیگری که در مسأله «ناموس»نهفته است و روایات نیز آن را تأیید کرده اند این است که به هر دستی بدهی به همان دست پس می گیری، چنان که فرموده اند: «کَما تُدینُ تُدانُ»[17] آن طور که جزا دهی جزا بینی. امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «در زمان حضرت موسی ـ علیه السلام ـ مردی با زنی زنا کرد وقتی به خانه خویش آمد، مردی را با زن خود دید، آن مرد را نزد حضرت موسی آورد و از او شکایت کرد. در آن لحظه جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و گفت: هر کس به ناموس دیگران تجاوز کند به ناموسش تجاوز کنند. حضرت موسی به آن دو فرمود: با عفت باشید تا ناموستان محفوظ بماند.»[18] بنابراین، مؤمن با غیرت هرگز به ناموس دیگران نگاه حرام نمی کند، چرا که نمی خواهد کسی به ناموسش نظر بد داشته باشد. هر که باشد نظرش در پی ناموس کسان پی ناموس وی افتد نظر بوالهوسان شخصی از امام صادق ـ علیه السلام ـ پرسید: آیا نگاه کردن به پشت سر زنهایی که عبور می کنند جایز است؟ حضرت پاسخ داد: اگر به ناموس شما این گونه نگاه کنند، خوشنود می شوید؟! آنگاه فرمود: برای مردم همان را بخواهید که برای خود می خواهید.[19] خلوت با نامحرم «اگر مرد و زن نامحرم در محل خلوتی باشند که کسی در آنجا نباشد در حالی که دیگری هم نتواند وارد شود چنانچه بترسند که به حرام بیفتند، باید از آنجا بیرون بروند.»[20] یکی دیگر از راههای پیشگیری از انحراف این است که مؤمن با نامحرم در جای خلوت اجتماع نکند، چرا که دور از چشم مردم، زمینه لغزش و انحراف فراوان است. پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللهِ و الیَوْمِ الاخِرِ فَلا یَبیتَ فی مَوْضِعٍ تُسمَعُ نَفَسُ امْرأَهٍ لَیْسَتْ لَهُ بِمَحرَمٍ»[21] آن که به خدا و روز جزا ایمان دارد نباید در جایی بخوابد که صدای نفس زن نامحرم شنیده می شود. [1] . روضه المتقین، ج 9،ص 434. [2] . بحارالانوار، ج 104، ص 38. [3] . همان، ج 77، ص 294. [4] . فروع کافی، ج 5، ص 521. [5] . نور (24)، آیه 30. [6] . نور (24)، آیه 31. [7] . رساله حضرت امام خمینی (قدس سره)، مسأله 2440،انتشارات اسلامی. [8] . بحارالانوار، ج 101، ص 35. [9] . بحارالانوار، ج 101، ص 35. [10] . همان، ص 41. [11] . شرح غررالحکم، آمدی،ج 5، ص 449. [12] . میزان الحکمه، ج 10، ص 7. [13] . بحارالانوار، ج 101، ص 37. [14] . بحارالانوار، ج 101، ص 38. [15] . نهج الفصاحه، پاینده، حدیث 299، ص 58. [16] . بحارالانوار، ج 101، ص 411. [17] . فروع کافی،ج 5، ص 553. [18] . همان. [19] . مستدرک الوسائل، ج 2، ص 555. [20] . رساله توضیح المسائل امام خمینی(ره)، مسأله 2452. [21] . بحارالانوار، ج 101، ص 50. |
علی اصغر الهامی نیا ـ اخلاق اسلامی، ص 70 |
چشم پاکی |
امیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ فرمود: «لا یَخْلُوا بِامْرَأَهٍ رَجُلٌ، فَما مِنْ رَجُلٍ خَلا بِامْرَأهٍ الّا کانَ الشًّیطانُ ثالِثَهُما»[1] هیچ مردی با زنی(نامحرم) خلوت نکند. اگر مردی با زن بیگانه ای خلوت کند، سوّمی آن دو شیطان است. همچین فرمود: «ثلاثَهٌ مَنْ حَفِظَهُنَّ کانَ مَحْصوُماً مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ وَمِنْ کُل بَلیَّهٍ: مَنْ لَمْ یَخْلُ بِامْرَأَهٍ لایَملِکُ مِنها شَیئاً...»[2] هر کس سه چیز را رعایت کند، از دست شیطان رانده شده و از هر گرفتاری در امان خواهد ماند: اول اینکه با زن نامحرم خلوت نکند... . سزای چشم ناپاک علاوه بر ابتلا به مثل آنچه فرد انجام داده که خود به خود در مسائل ناموسی انجام می گیرد، «چشم ناپاک» از عذاب و شکنجه الهی نیز بی نصیب نمی ماند. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «مَنْ مَلَاَ عَیْنَیْهِ مِنِ امْرَأَهٍ حَراماً حَشاهُما اللهُ عَزَّ وَجَلَّ یَوْمَ القِیامَهِ بِمَسامیرَ مِنْ نارٍ وَحَشاهُما ناراً حَتّی یَقْضِیَ بَیْنَ النّاسِ ثُمَّ یُؤمَرُ بِه اِلَی النّارِِِ»[3] آن که چشمانش را از نگاه به زن نامحرم پر کند، روز قیامت، خداوند چشمانش را با میخ های آتشین و از آتش پر کند، تا وقتی که به حساب مردم رسیدگی کند، سپس امر می شود که او را به جهنم ببرند. اسلام برای پاکدامنی پیروان خویش حتی شنیدن سخنان نامحرم را نیز اگر از روی غرض باشد، ممنوع کرده است. این خود هشداری بجا و حساب شده است که تماس نامشروع با نامحرمان به هیچ عنوان و از هیچ راهی حاصل نشود البته رویارویی جدّی و ضروری و بدون هیچ گونه غرض، آنهم با حجاب کامل اسلامی و با رعایت ادب و سایر مسایل اخلاقی اشکالی ندارد. پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «لِکُلِ عُضْوٍ مِنِ ابْنِ ادَمَ حَظّاً مِنَ الزِّنا فَالْعَینُ زِناهُ النَّظَرُ وَ للِّسانُ زِناهُ الْکَلامُ وَالأُذُنان زِناهُما السَّمْعُ...»[4] (در مورد رابطه نامشروع) برای هر عضوی از آدمی سهمی از زناست؛ زنای چشم،نگاه کردن، زنای زبان، سخن گفتن و زنای گوشها، شنیدن (سخن نامحرم) است. همچنین درباره شوخی کردن با نامحرم فرمود: «مَنْ فاکَهَ بِامْرَأَهٍ لا یَمْلِکُها حُبِسَ بِکُلِّ کَلِمَهٍ کَلَّمَها فِی الدُّنیا اَلْفَ عامٍ فِی النّارِ...»[5] هر کسی با زن نامحرمی شوخی کند برای هر کلمه ای که با او در دنیا سخن گفته، هزار سال در جهنم زندانی می شود. یک راه حل امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ برای گریز از خطر آلوده شدن و رهایی از دام شیطان هنگام رو به رو شدن با نامحرم، این گونه رهنمود می دهد: اگر یکی از شما زنی را دید و خوشش آمد، چشم از او برداشته، نزد همسر خود رود که آنچه او دیده است، همسرش نیز دارد و مواظب باشد که شیطان را بر دل خویش راه ندهد و آن که متأهل نیست، دو رکعت نماز بخواند و خدا را زیاد سپاس گوید و صلوات بر پیامبر و خاندانش فرستد، آنگاه از فضل خدا بخواهد و خدا نیز با رحمت خویش او را از راه مباح بی نیاز می گرداند.[6] به امید آنکه با یاری خداوند، تمام اعضای خویش را از آلوده شدن حفظ کنیم و عفت و پاکدامنی بر جامعه اسلامی سایه گستر باشد ان شاء الله. [1] . مستدرک الوسائل، ج 14، ص 265. [2] . همان، ج 13، ص 123. [3] . ثواب الاعمال، ص 338. [4] . مستدرک الوسائل، ج 14، ص 269. [5] . ثواب الاعمال، ص 334. [6] . تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 589. |
علی اصغر الهامی نیا ـ اخلاق اسلامی، ص 70 |
|
| ||||||||