بهتان و تهمت | |||
بهتان و افتراء عبارتست از اینکه انسان در حق غیر به چیزی که راضی نیست دروغ بگوید به عبارت دیگر چیزی را به دروغ به دیگری نسبت دهد و شخصی که مرتکب گناه و عمل زشتی نشده به انجام آن متهم کند و یا عیب و نقصی را که در او نیست به او بچسباند و فرقی نیست که این نسبت دروغ در حضور او باشد یا در غیاب. [1] . اذا اتهم المؤمن اخاه انماث الایمان من قلبه کما ینماث الملح فی الماء (کافی، ج2، ص361؛ البرهان، 4/208). [2] . من بهت مؤمنا او مؤمنه او قال فیه ما لیس فیه اقامه الله تعالی یوم القیامه علی تل من نار حتی یخرج مما قال فیه (وسائل الشیعه، ج8، ص603؛ عیون اخبار الرضا، ب 30). [3] . یا ایها الذین آمنوا اجتنبوا کثیراً من الظن ان بعض الظن اثم. (حجرات/12). [4] . ولاتقف ما لیس لک به علم. (اسراء/36). [5] . فظننتم ظن السوء و کنتم قوماً بوراً. (فتح/12). [6] . ان یتبعون الا الظنّ و ان هم الایخرصون. (یونس/66). [7] . ضع امر اخیک علی احسنه حتی یاتیک ما یغلبک منه ولاتظنن بکلمه خرجت من اخیک سوء و انت تجدلها فی الخیر محملاً (البرهان، ج4، ص209؛ کافی، ج2، ص362؛ امالی، م50، ص304). [8] . البرهان، ج3، ص128. [9] . من عرض نفسه للتهمه فلا یلومن من اساء به الظن (امالی، م50، ص304؛ وسائل، ج8، ص422؛ تحف العقول، ص387. [10] . من دخل موضعاً من مواضع التهمه فاتهم فلا یلومن الانفسه. (وسائل الشیعه، ج8، ص422؛ امالی، م75، ص497). [11] . ایاک و مواطن التهمته و المجلس المظنون به السوء. (وسائل الشیعه، ج8. ص423). [12] . اتقوا من مواضع التهمه. [13] . و ان منهم لفریقا یلون السنتهم بالکتاب لتحسبوه من الکتاب و ما هو من الکتاب و یقولون هو من عندالله و ما هو من عندالله و یقولون علی الله الکذب و هم یعلمون. (آلعمران/78). [14] . و من یشرک بالله فقد افتری اثما عظیماً. (نساء/48). [15] . ان هی الاحیاتنا الدنیا و نموت و نحیا و ما نحن بمبعوثین ان هو الارجل افتری علی الله کذباً. (مؤمنون/37ـ38). [16] . و ما ینطق عن الهوی، ان هو الاوحی یوحی. (نجم/3ـ4). [17] . اسمع حدیثنا ولا تکذب علینا فانه من کذب علینا فی شییء فقد کذب علی رسول الله و من کذب علی رسول الله فقد کذب علی الله و من کذب علی الله عذبه الله عز و جل. (وسائل الشیعه، ج8، ص576).
| |||
بذله گویی و مزاح |
بذله گویی و مزاح یکی از موارد حسن رفتار است ولی باید توجه داشت که از جمله آفات زبان که مانند دیگر آفات آن آثار سوء و عواقب خطرناکی را به دنبال دارد مزاح و شوخی است. به همین جهت، در آداب دینی برای مزاح و شوخ طبعی حدّ و مرزی مشخص شده است که اگر از آن حد تجاوز کنند آثار نا مطلوبی به بار خواهد آورد. بنابر این، انسان باید مالک زبان خود باشد و هنگام مزاح و شوخی بعد مثبت و منفی آن را در نظر بگیرد و حتی الامکان از بذله گویی بپرهیزد، که هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد. زیرا اگر کسی زندگی خود را با شوخی و بذله گویی سپری کند و در مزاح کردن به حدّ افراط کشیده شود به تدریج در اثر عادت به مزاح در برخورد با مسائل جدّی نیز جدّی نخواهد بود و کسی که در زندگی و در برابر وظایف خود احساس مسئولیت نکند نمیتواند به حال خود و اجتماع مفید باشد. بدیهی است کسی که روح شوخی و مزاح بر او غلبه کند حسّ واقع بینی را از دست میدهد و آن گونه که باید حقایق را درک نمیکند و دیگران نیز مطالب او را جدّی تلقّی نمیکنند. آنچه از مجموعه روایات ائمه معصومین _ علیهم السلام _ استفاده میشود این است که مزاح و شوخی تا حدّی مطلوب است، زیرا پیشوایان دینی ما به طور مطلق از مزاح نهی نکردهاند بلکه شوخ طبعی را به طور نسبی و در شرایط خاص ستودهاند و حتّی خود آن بزرگواران گاهی مزاح میکردند، چنانکه رسول خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ فرمود: «إنّی لأمزح و لا أقول إلا حقّا؛[1] من مزاح میکنم ولی سخنی جز حق نمیگویم.» شخصی به نام معمّر بن خلاد میگوید: «سألت ابا الحسن _ علیه السلام _ فقلت: جعلت فداک الرّجل یکون مع القوم فیجری بینهم کلام یمزحون و یضحکون فقال: لا بأس ما لم یکن، فظننت أنّه عنی الفحش، ثمّ قال: إنّ رسول اللّه _ صلّی اللّه علیه و آله _ کان یأتیه الأعرابیّ فیأتی إلیه الهدیّه ثمّ یقول مکانه: أعطنا ثمن هدیّتنا فیضحک رسول اللّه _ صلّی اللّه علیه و آله _ و کان إذا اغتمّ یقول: ما فعل الاعرابی لیته اتانا.»[2] از امام هشتم علی بن موسی الرضا علیهما السلام پرسیدم: قربانت شوم، اگر کسی در میان جمعیتی باشد که هنگام سخن گفتن با یکدیگر شوخی میکنند و میخندند وظیفه او چیست؟ فرمود: باکی نیست تا زمانی که نباشد. و من گمان دارم که مقصود حضرت فحش بود. یعنی در صورتی که مزاح و شوخی توأم با فحش و ناسزاگویی نباشد اشکالی ندارد. سپس فرمود: رسول خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ این گونه بود که مرد اعرابی خدمت آن حضرت میرسید و برای ایشان هدیهای میآورد و همانجا میگفت بهای هدیهام را بپردازید و رسول خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ میخندید. و هر گاه اندوهگین میشد میفرمود: آن مرد چادر نشین چه شد؟ ای کاش نزد ما میآمد. شخص دیگری میگوید که امام صادق _ علیه السلام _ فرمود: «ما من مؤمن إلا و فیه دعابه، قلت و ما الدّعابه؟ قال المزاح؛[3] هیچ مؤمنی نیست جز اینکه در او دعابه هست. عرض کردم: دعابه چیست؟ فرمود: مزاح.» امام باقر _ علیه السلام _ فرمود: «إنّ اللّه عزّ و جلّ یحبّ المداعب فی الجماعه بلا رفث؛[4] خداوند انسان شوخ طبع را دوست دارد به شرط آنکه از گناه و ناسزاگویی بپرهیزد.» روش پیامبر و ائمّه معصومین _ علیهم السلام _ رسول گرامی اسلام _ صلّی اللّه علیه و آله _ و ائمه معصومین _ علیهم السلام _ نیز مزاح میکردند (نمونهاش از رسول خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ گذشت) و مردم را نیز به آن ترغیب مینمودند، چنانکه امام صادق _ علیه السلام _ به شخصی فرمود: «آیا با یکدیگر مزاح میکنید؟ آن مرد گفت: کم مزاح میکنیم. (امام _ علیه السلام _) فرمود: این طور نباشید زیرا شوخی نشانه خوش خلقی است و به وسیله شوخی برادر دینی خود را خوشحال میکنی. سپس فرمود: رسول خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ برای اینکه کسی را خوشحال کند با او مزاح میکرد.»[5] و حضرت علی _ علیه السلام _ فرمود: «کان رسول اللّه _ صلّی اللّه علیه و آله _ : لیسرّ الرّجل من أصحابه اذا راه مغموما بالمداعبه؛[6] رسول خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ هرگاه یکی از اصحاب خود را اندوهگین میدید او را با شوخی و مزاح خوشحال میکرد.» و در حدیث دیگر از امام صادق _ علیه السلام _ آمده است: کان رسول اللّه _ صلّی اللّه علیه و آله _: «یداعب و لا یقول إلا حقّا؛[7] پیامبر خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ مزاح میکرد ولی جز حق سخنی نمیگفت.» و نیز کسی از ابن عباس پرسید: «أ کان النّبی _ صلّی اللّه علیه و آله _ یمزح؟ فقال کان النّبی _ صلّی اللّه علیه و آله _ یمزح؛[8] آیا رسول خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ مزاح میکرد؟ گفت: آری.» پس پیشوایان دینی ما نیز مزاح میکردند ولی تا حدی که به افراط نرسد. اینها احادیثی بود که تا حدّی نسبت به مزاح و شوخی نظر مثبت داشت. جنبههای منفی مزاح از روایاتی که گذشت تا حدّی جنبه مثبت مزاح روشن شد، حال به احادیثی میپردازیم که جنبه منفی مزاح را بیان میکند. مزاح شخصیت انسان را از بین میبرد: رسول خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ به امیر مؤمنان _ علیه السلام _ فرمود: «یا علی لا تمزح فیذهب بهاؤک؛[9] ای علی از مزاح بپرهیز که شخصیت تو را از بین میبرد.» حمران بن اعین میگوید: خدمت امام صادق _ علیه السلام _ شرفیاب شدم و از حضرت تقاضا کردم مرا توصیه و سفارش کند. آن بزرگوار پس از سفارش به تقوا فرمود: «و ایّاک و المزاح فانّه یذهب هیبه الرّجل و ماء وجهه...؛[10] از شوخی بپرهیز زیرا بزرگی و عظمت شخص را از بین میبرد و موجب ریختن آبروی او میگردد.» در حدیث دیگری نیز از آن امام میخوانیم که به شخصی فرمود: «أوصیک بتقوی اللّه و إیّاک و المزاح فإنّه یذهب بالبهاء؛[11] تو را به تقوا سفارش میکنم و توصیه میکنم که از مزاح بپرهیز زیرا ابّهت و سنگینی تو را از بین میبرد.» پیامبر اکرم _ صلّی اللّه علیه و آله _ فرمود: «کثره المزاح تذهب بماء الوجه؛[12] مزاح بیش از حد آبروی شخص را میبرد.» و امام صادق _ علیه السلام _ در حدیثی فرمود: «إیّاکم و المزاح فإنّه یذهب بماء الوجه؛[13] از شوخی بپرهیزید چرا که آبروی انسان را میبرد.» مزاح و جری شدن مردم: اثر سوء دیگر مزاح این است که مردم به انسان جری شده و برای او ارزش و احترامی قائل نمیشوند. از این رو امام صادق _ علیه السلام _ فرمود: «لا تمازح فیجترأ علیک؛[14] شوخی مکن که روی مردم به تو باز میشود.» البته روایات یاد شده در نکوهش مزاح، منظور مزاح و شوخی است که نابجا باشد و به تمسخر دیگران منجر شود و آبرو و حیثیت دیگران ریخته شود و ... و گرنه مزاح و شوخی معقول اشکالی ندارد. گفتهاند که: «هر چیزی تخمی دارد، و تخم عداوت و دشمنی شوخی است.» و از مفاسد شوخی آن است که دهان را به هرزه خندی میگشاید و آدمی را به خنده میآورد، و خنده، دل را تاریک و آبرو و وقار را تمام میکند. و به این جهت خدای ـ تعالی ـ نهی از آن فرموده که: «فَلیَضحکوا قلیلا وَ لیَبکوا کَثیرا»، یعنی: بسیار کم بخندید و بسیار گریه کنید.»[15] و حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود که: «هرگاه بدانید آنچه من میدانم، هر آینه کم خواهید خندید.»[16] و شکی نیست که خندهی بسیار، علامت غفلت از آخرت و مرگ است. یکی از بزرگان با خود خطاب کرد و گفت: «ای نفس! میخندی و حال این که شاید کفن تو اکنون در دست گازر باشد و آن را گازری کند.»[17] بلی، کسی را که مرحلهای چون مرگ در پیش، و خانهای چون آخرت در عقب، و دشمنی چون شیطان در کمین، و محاسبی چون کرام الکاتبین قرین، عمری چون برق در گذر، و منزلی چون دنیا که محل صد هزار گونه خطر است مستقر، خندیدن و شوخی کردن نیست، و با خاطر جمع نشستن نه، مگر از غفلت و بیخبری. مباش ایمن که این دریای خاموش نکردهست آدمی خوردن فراموش ز رنگ ایمن نبینی آب جویی مسلم نیست از سنگی سبویی یک امروز است ما را «نقد ایام»[18] بر آن هم اعتمادی نیست تا شام یکی از بزرگان دین شخصی را دید که میخندد، گفت: «آیا به تو رسیده است که وارد آتش جهنم خواهی شد؟ گفت: بلی. گفت: آیا دانستهای که از آن خواهی گذشت؟ گفت: نه. گفت: پس به چه امید میخندی؟ گویند: آن شخص را دیگر کسی خندان ندید.»[19] و مخفی نماند که خنده مذموم، قهقهه است که با صدا باشد، اما تبسم که کسی صدایی از او نشنود مذموم نیست بلکه ممدوح است. و تبسّم نمودن پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ معروف و مشهور است. و همچنین شوخی و مزاح مذموم در وقتی است که کسی افراط در آن کند، یا مشتمل بر دروغ و غیبت باشد، یا باعث آزردگی و خجالت دیگری شود. اما مزاح اندک، که از حق تجاوز نشود و مشتمل بر سخن باطل یا ایذاء و اهانتی نباشد و باعث شکفتگی خاطری گردد مذموم نیست و مکرّر از حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ صادر شده، و از اصحاب در خدمت آن جناب صدور یافته چنانچه بعضی از آن در کتب اصحاب مسطور و مذکور است.[20] [1] . علامه مجلسی، بحار الانوار، ج16، ص116. [2] . محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص663. [3] . الکافی، همان. [4] . همان. [5] . همان. [6] . محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج8 ص407. [7] . همان، ص408. [8] . همان، ص413. [9] . شیخ حر عاملی، رسائل الشیعه، ج12، ص113. [10] . وسائل الشیعه، همان. [11] . همان. [12] . الکافی، همان، ص665. [13] . همان، ص664. [14] . الکافی، همان، ص665. [15] . توبه (سورهی 9)، آیهی 82. [16] . احیاء العلوم، ج3، ص111، محجه البیضاء، ج5، ص232. [17] . همان منابع. [18] . روزگار در دست ماست. [19] . احیاء العلوم، ج3، ص111، محجه البیضاء، ج5، ص232. [20] . بحارالانوار، ج16، ص298،ح2. |
آیت الله مهدوی کنی- نقطه های آغاز در اخلاق عملی، ص563 |
بداخلاقی و کج خلقی |
بداخلاقی نزدیک به غلظت و بدخوئى است و ظاهر آن است که: غلظت و درشتى از ثمرات کج خلقى باشد. همچنان که انقباض روى و دلتنگى و بد کلامى نیز از آثار آن است. و این صفت از نتایج قوه غضبیه است. و این از جمله صفاتى است که آدمى را از خالق و خلق دور مىکند، و از نظر مردم مىافکند، و طبعها را از او متنفر مىکند. و هر کج خلقى اغلب مسخره مردمان و مضحکه ایشان مىشود، و لحظهاى از حزن و الم و اندوه و غم خالى نیست. و از این جهت حضرت امام جعفر صادق - علیه السّلام - فرمودند که: «هر که بد خلق است خود را معذب دارد». و بسیار مىشود که به واسطه کج خلقى ضررهاى عظیم به آدمى مىرسد، و از نفعهاى بزرگ محروم مىشود، و عاقبت هم آدمى را به عذاب اخروى مىافکند. مروى است که: روزى به حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - عرض کردند که: «فلان زن روزها روزه مىگیرد و شبها را به عبادت به پاى مىدارد و لیکن بد خلق است و از کج خلقى به همسایگان خود آزار مىرساند. آن حضرت فرمودند: هیچ خیرى در او نیست، و او از اهل جهنم است». و آن حضرت فرمودند که: «بد خلقى بنده را مىرساند تا اسفل درک جهنم». و باز آن حضرت فرمودند که: «خدا منع کرده است قبول توبه بد خلق را. عرض کردند که: چرا یا رسول اللّه؟ فرمودند: به علت اینکه هر وقت از گناهى توبه کرد در گناهى بدتر مىافتد». و فرمودند که: «بد خلقى گناهى است که آمرزیده نمىشود». و بعضى از بزرگان گفتهاند که: «اگر مصاحبت و همنشینى کنم با فاسق فاجر خوش خلقى، دوستتر دارم که با عابد کج خلقى بنشینم». معالجه کج خلقى و معالجه این صفت ذمیمه نیز مانند سایر صفات آن است که: انسان مفاسد دنیایی و آخرتی آن را به یاد آورد و ملاحظه کند که این صفت، خالق و خلایق را با او دشمن مىکند، پس مهیاى این گردد که این را از خود دفع نماید. بعد از آن در وقت هر سخنى و حرکتى در فکر باشد که کج خلقى از او سر نزند و خود را محافظت کند و به حسن خلق بدارد تا حسن خلق ملکه او گردد و از براى او معتاد شود. چنانچه مذکور شد ضد این صفت مهلکه حسن خلق است که از شریفترین صفات و فضائل ملکات است و عقل و نقل دلالت بر مدح و خوبى آن مىکنند. پیغمبر خدا - صلّى اللّه علیه و آله - فرمودند که: «در کفه میزان اعمال در روز قیامت، چیزى بهتر از حسن خلق نیست». و روزى به عموزاده های خود فرمودند که: «اى فرزندان عبد المطلب اگر وسعت آن را ندارید که مردم را به اموال خود توانایی دهید پس با ایشان به گشاده رویى ملاقات کنید». و نیز آن حضرت فرمودند که: «خدا دین اسلام را خالص از براى خود گردانید. و صلاحیت ندارد از براى این دین مگر سخاوت و حسن خلق. پس دین خود را به این دو زینت دهید». و به آن جناب عرض کردند که: «ایمان کدام یک از مؤمنین افضل است؟ فرمودند: هر کدام که خوش خلقترند». و باز فرمودند که: «دوستترین شما در نزد من و نزدیکترین شما در روز قیامت به من، خوش خلقترین شماست». و نیز فرمودند که: «حسن خلق، گناه را مىگدازد هم چنانکه خورشید یخ را مىگدازد». و از آن بزرگوار مروى است که: «بندهاى مىشود کم عبادت باشد، ولى به واسطه حسن خلق در آخرت به درجات عظیم و اشرف منازل برسد». و به ام حبیبه - که زوجه آن حضرت بود - فرمودند که: «آدم خوش خلق، خوبى دنیا و آخرت را گرفت». و مروى است از آن حضرت که فرمودند: «حسن خلق، صاحبش را مىرساند به درجه کسى که روزها روزه و شبها به عبادت مشغول باشد». و نیز آن حضرت فرمودند که: «نیکان شما خوش خلقاناند، که مردم به دور و کنار آنها جمع مىشوند، و به آنها نزدیک مىشوند، و با ایشان الفت و انس مىگیرند، و ایشان نیز با مردم انس مىگیرند». و از حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - مروى است که: «مردى به خدمت حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - آمد و عرض کرد که: یا رسول اللّه مرا وصیتى کن. حضرت او را به چند چیز توصیه فرمودند و از جمله آنها این بود که: با برادر مؤمن با گشاده رویى ملاقات کن». و حضرت امام همام جعفر بن محمد الصادق - علیه السّلام - فرمودند که: «نیکى و خوش خلقى، ولایات را آباد مىگرداند و عمرها را زیاد مىکند». و فرمودند که: «به درستى که خداى - تعالى - بنده را به حسن خلق ثواب کسى مىدهد که صبح و شام مشغول جهاد در راه خدا بوده باشد». و نیز از آن حضرت مروى است که: «نیکى و احسان کردن با مردم و خوشروئى با ایشان، باعث دوستى مردم مىشوند، و آدمى را از این جهت داخل بهشت مىنمایند. و بخل و عبوس، صاحب خود را از خدا دور مىکنند و داخل آتش مىکنند». و کسى که در این اخبار، و سایر اخبارى که در این خصوص وارد شده است تأمّل کند و به وجدان خود و تجربیات رجوع کند، و احوال کج خلقان و خوش خلقان را تتبّع کند مىیابد که: هر بد خلقى از خدا و رحمت او دور، و مردم از او متنفر مىگردند، و با او دشمناند: و به این سبب از بذل و عطاى دیگران هم محروم است. و هر خوش خلقى را خدا و خلق دوست دارند و همیشه محل فیض و رحمت خدا، و مرجع بندگان خداست. مؤمنان از او استفاده می کنند و خیر او به ایشان مىرسد. و مقاصد و خواسته های بندگان خدا بوسیله او بر آورده مىشود. و از این جهت خدا هیچ پیغمبرى را بر نینگیخت مگر اینکه این صفت در او کامل و تام بود. بلکه صفت خوش خلقى افضل صفات پیغمبران، و اشرف اخلاق برگزیدگان است. و از این جهت خداوند عالم به جهت اظهار نعمت خود از براى حبیب خودش در مقام ثنا و مدح او فرمود: « وَ انَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ». [1] و از کثرت شرافت این صفت فاضله، سرور پیغمبران و سید انس و جان در این صفت به غایت رسیده بودند، و در نهایت آن جا گرفته بودند. حتى اینکه وارد شده است که: «روزى آن سرور در مسجد با جماعتى از اصحاب نشسته بودند و مشغول تکلّم بودند، کنیزکى از شخصى از انصار داخل شد و خود را به آن حضرت رسانید، پنهانى گوشه جامه آن کوه حلم و وقار را گرفت. چون آن حضرت مطّلع شد برخاست و گمان کرد که او با حضرت کاری دارد. چون آن حضرت بر خاست کنیزک هیچ سخنى نگفت و حضرت نیز با او سخنى نفرمودند و در جاى مبارک خود نشستند. باز کنیزک آمده گوشه جامه حضرت را برداشت و آن بزرگوار برخاست. تا سه دفعه آن کنیزک چنین عملى را انجام داد و آن حضرت برخاست. و در دفعه چهارم که حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - بر خاستند آن کنیزک از عقب آن حضرت قدرى از جامه آن حضرت را جدا کرده، برداشت و روانه شد. مردمان گفتند: اى کنیز این چه عملى بود که کردى؟ حضرت را سه دفعه بر از جایش بلند کردی و سخن نگفتى مطلب تو چه بود؟ کنیزک گفت: در خانه ما شخص مریضى بود، اهل خانه مرا فرستادند که پارهاى از جامه حضرت را ببرم که آن را به مریض بندند تا شفا یابد، پس هر مرتبه که خواستم قدرى از جامه حضرت را بگیرم چنین تصور فرمودند که مرا با ایشان کاری است، من حیا کردم و بر من گران بود که از آن حضرت خواهش کنم قدرى جامه خود را به من دهند». برخی روایات درباره بداخلاقی و کج خلقی قال الصادق -علیه السلام-: اِنَّ سوءَ الخُلقِ لَیُفسِدٌ العملَ کما یُفسِدُ الخلُّ العسلَ همانا بد اخلاقی فاسد میکند عمل را همچنان که سرکه عسل را فاسد میکند. قال رسول الله -صلی الله علیه و آله -: خصلتان لایَجتمعان فی مؤمنٍ البُخلُ و سوءُ الخلق دو خصلت است که در مؤمن جمع نمیشود (یافت نمیشوند) بُخل و بد اخلاقی. قال رسول الله -صلی الله علیه و آله -: اِنّ العبدَ لَیَبلُغُ مِن سوءِ خُلقه اسفَلَ درکِ جهنّمَ همانا بنده به خاطر بد اخلاقی به پایینترین طبقه جهنم راه پیدا میکند. قال علیٌّ -علیه السلام-: مَن ساءَ خُلقُه ضاقَ رزقُه کسی که بد اخلاق باشد روزیاش کم میشود. قال علیٌّ -علیه السلام-: سوءُ الخُلقِ یوحِشُ النفسَ و یَرفعُ الاُنسَ سوء خلق باعث وحشت نفس و از بین بردن انس و الفت با دیگران است. قال علیٌّ -علیه السلام-: سوءُ الخلقِ نَکدُ العیشِ و عذابُ النفسِ سوء خلق باعث سختی در معیشت و زندگی انسان بوده و سبب عذاب همیشگی اوست. میزان الحکمه، ج3، ص 152 [1] . یعنى: «و در حقیقت تو بر نیکو خلقى عظیم (و آئین و شرعى بزرگ) آراستهاى». قلم، (سوره 68)، آیه 4. |
برگرفته از کتاب: معراج السعاده- مرحوم نراقی، ص176 |
بخل | ||
بخل عبارت است از خسیس بودن در جایی که باید خرج کرد و ندادن آنچه را که باید داد و آن طرف تفریط است و افراط آن، اسراف است، که عبارت است از: خرج کردن آنچه نباید خرج کرد و این دو طرف، مذموم است و وسط آنها، که صفت جود و سخا بوده باشد پسندیده و محمود است. مخفی نماند که صفت بخل، نتیجه محبت دنیا و ثمره آن است و این، از جمله صفات خبیثه و اخلاق رذیله است. و خدای تعالی میفرماید: «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ یَبْخَلُونَ بِما اتیهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیرا لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرُّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیمَه»[1] خلاصه معنی آنکه: «گمان نکنند کسانی که بخل میورزند به آنچه خدا از فضل خود به ایشان عطا فرموده، که این خیر ایشان است بلکه این شرّ است از برای ایشان و زود باشد که در روز قیامت آنچه را بخل کردهاند طوق شود و به گردن ایشان افتد» و حضرت رسول - صلّی اللّه علیه و آله - فرمود که: اصلاً و ابداً دور بخل نگردید که آن هلاک کرد کسانی را که پیش از شما بودند و ایشان را بر این داشت که خون یکدیگر را ریختند و آنچه بر ایشان حرام بود حلال شمردند» و از آن حضرت روایت شده است که: «بخل، دور است از بهشت و نزدیک است به آتش و جاهل سخی محبوبتر است نزد خدا، از عالم بخیل» و فرمود که: «بخل، درختی است که: ریشه آن به درخت زقّوم فرو رفته و بعضی از شاخهای خود را به دنیا آویخته است. پس هر که به شاخی از آن چنگ زند او را داخل آتش میکند. آگاه باشید که بخل، ناشی از کفر است و عاقبت کفر آتش است» و نیز از آن سرور روایت شده است که اگر کسی از شما بگوید که بخیل بهتر است از ظالم. جوابش این است که چه ظلمی بدتر است در نزد خدا از بخل. قسم یاد نموده است خدا به عزّت و عظمت و جلال خود که بخیل را داخل بهشت نکند». «شخصی در جهاد در خدمت آن حضرت کشته شد زنی بر او میگریست و میگفت: «وا شهیداه» حضرت فرمود که: چه میدانی که او شهید است؟ شاید که او سخن بیفایده میگفته یا بخیل بوده». روزی آن بزرگوار مردی را دید که پرده کعبه را گرفته میگوید: «خدایا به حرمت این خانه، گناه مرا بیامرز. حضرت فرمود: بگو ببینم چه گناه کردهای؟ عرض کرد که: گناه من بزرگتر از آن است که بگویم. فرمود که: گناه تو بزرگتر است یا زمین؟ گفت: گناه من. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا کوهها؟ گفت: گناه من. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا دریاها؟ گفت: گناه من. گفت: گناه تو اعظمتر است یا آسمانها؟ گفت: گناه من. فرمود: گناه تو اعظم است یا عرش؟ گفت: گناه من. فرمود: گناه تو اعظم است یا خدا؟ گفت: خدا اعظم و اعلی و اجلّ است. پس حضرت فرمود: بگو گناه خود را. عرض کرد: یا رسول اللّه من مرد صاحب ثروتم و هر وقت فقیری رو به من میآید که از من چیزی بخواهد گویا شعله آتشی رو به من میآورد. حضرت فرمود: دور شو از من و مرا به آتش خود مسوزان. قسم به آن خدائی که مرا به هدایت و کرامت برانگیخته است که اگر میان رکن و مقام بایستی و دو هزار سال نماز کنی و این قدر گریه کنی که نهرها از آب چشم تو جاری شود و درختان سیراب گردند و بمیری و بخیل باشی خدا تورا سرنگون به جهنم میافکند» و روایت شده است که: «دو ملک موکلاند که در هر صباحی ندا میکنند که خداوندا مال هر بخیل را تلف کن و هر که انفاق کند، عوض به او کرامت کن» و اخبار در مذمّت صفت بخل، بیحد و خارج از حیّز عدّ (شمارش) است، با این که خود این صفت، در بردارنده ی مفاسد بیشمار در آخرت و دنیاست. حتی اینکه تجربه شده است که نگاه کردن به روی بخیل، دل را میگیرد و آن را تاریک میکند و دیده شده است که: هر که لئیم و بخیل است، در نظرها خوار و ذلیل است. همچنان که پیشوای اهل کرم حضرت امیر المؤمنین - علیه السّلام - فرمود که: «بخل، صاحب خود را حقیر و بی ارزش میکند» و از بخل و خساست، حیثیت و آبروی انسان بر باد فنا میرود. بلکه همچنان که آن حضرت تصریح فرمودند و مشاهده شده اولاد بخیل با او دشمن و هیچ بخیلی را در عالم دوستی نیست. اهل و عیالش چشم به مرگ او دوخته و فرزندانش دیده بر راه وفات او نهاده و آن مسکین بیچاره، با وجود توانایی، به سختی و با وسعت بسیار، به تنگی میگذراند. زندگانی او در دنیا چون فقرا و محاسبه و مؤاخذه او در آخرت، محاسبه و مؤاخذه اغنیاست. در دنیا خوار و ذلیل و در عقبی به عذاب الیم گرفتار. معالجه مرض بخل بدان که: معالجه مرض بخل، محتاج به معالجه علمی و عملی است اما علم، پس آن است که: آفت بخل را بداند و فایده جود و کرم را بشناسد و بعد از آنکه طالب علاج این مرض باشد، بسیار ملاحظه آثار و اخباری که در مذمت بخل و مدح سخاوت رسیده بکند و «وعده و وعیدی» که بر این دو صفت شده، به نظر در آورد و ذلّت بخیلان و تنفّر مردم را از ایشان مشاهده نماید. و بداند که: از برای او خانه دیگری غیر از این خانه نیز هست، که خواه نا خواه باید به آنجا برود و در آنجا نیز احتیاج دارد و قدری را که پیش می فرستد و ذخیره می نماید در روز درماندگی به کارش می آید و اعتماد بر فرزندان نکند. تو در باره پدر و مادر ببین چه کردی که فرزندان در باره تو کنند. به دختر چه خوش گفت بانوی ده که روز نوا برگ سختی بنه خور و پوش و بخشای و راحت رسان نگه می چه داری ز بهر کسان به دنیا توانی که عقبی خری بخر جان من ورنه حسرت بری زر و نعمت اکنون بده کان توست که بعد از تو بیرون ز فرمان توست پریشان کن امروز گنجینه چیست که فردا کلیدش نه در دست توست تو با خود ببر توشه خویشتن که شفقت نیاید ز فرزند و زن کسی گوی دولت ز دنیا برد که با خود نصیبی به عقبی برد غم خویش در زندگی خور که خویش به مرده نپردازد از حرص خویش به غمخوارگی چون سرانگشت من نخارد کسی در جهان پشت من درون فرو ماندگان شاد کن ز روز فروماندگی یاد کن و چون این مراتب را دانستی خود را خواه نا خواه بر عطا و بخشش ملزم کن و دل از مال برکن و پیوسته بخشش کن و احسان به فقرا بنمای، تا اینکه طبع تو به صفت بذل و احسان راغب شود. و طالب صفت سخاوت باید که چون اراده عطائی کند در آن توقّف نکند، که شیطان لعین در مقام وسوسه در آید و او را وسوسه کند و از فقر و کم شدن سرمایه بترساند. و اگر مرض بخل مزمن شده باشد در مقام بی غم کردن نفس خود برآید و مشهور شدن در بلاد و محبت مردم و نام نیک و ستایش دور و نزدیک را به نظر در آورد و بسیار در اینها و در نام نیک سخاوتمندان تأمّل کند تا از این راه به سخاوت علاقه مند شود و دست او به بذل و عطا گشوده شود. و نفس او فی الجمله در بخشش مطیع گردد و اگر چه عطای به این قصد هم از صفات رذیله است و حقیقت سخاوت نیست، - چنان که ذکر خواهد شد ولیکن این مانند آن است که: چون طفل را میخواهند از شیر بگیرند و پستان را از یاد او ببرند او را به گنجشک و امثال آن مشغول میکنند و شکی نیست که: گنجشکبازی، کمال طفل نیست و لیکن بعد از علاج، شوق او به گنجشک میشود. پس درباره این شخص هم ضرر ندارد که ابتدا دل خود را به این قصدها شاد کند تا علاقه مال از دل او تمام شود، آن وقت در صدد تصحیح قصد و نیّت خود برآید. مخفی نماند که عمده در علاج این صفت، قطع سبب آن است و سبب آن دوستی مال دنیا است، پیش از دوستی امور دیگر، که بر احسان مترتب میشود و سبب دوستی مال، یا محبت لذتها و شهوت های دنیوی است که به وسیله مال به آنها میتوان رسید. یا به ضمیمه طول امل(آرزو)، یا به جهت نگاهداری و ذخیره کردن از برای اولاد است. یا بدون سبب، خود مال را دوست دارد از حیثیّت آنکه مال است. همچنان که میبینیم که بعضی از پیران کار افتاده این قدر مال دارند که آنچه امید به عمر خود دارند کفایت ایشان را میکند و اموال بسیار زیاد میماند و فرزندی هم ندارند که عاقبت اندیشی او را کند. با وجود این، شب و روز در سعی و زحمت از پی تحصیل مال و بر روی هم نهادن آناند. و چه بسیار باشد که بر خود سخت گیری بسیار کنند و به مشقّت بگذرانند. بلکه از دادن خمس و زکوه خود داری نمایند و به خرج کردن دیناری در علاج بیماری خود راضی نشوند و چنین کسی عاشق درهم و دینار است و لذت او به داشتن مال است و با وجود اینکه میداند که به زودی میمیرد و دشمنان او مال او را غارت میکنند، دیناری به مصرف دنیا، یا آخرت خود نمیرساند و این مرضی است که معالجه آن در بسیار مشکل است، به خصوص در ایام پیری، زیرا که این مرض در این وقت مزمن شده است و قوّت گرفته و بدن ضعیف شده است و مقاومت با مرض نمیکند و چنین کسی در نهایت ضلال و گمراهی و مصداق «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الاخِرَه»[2] است. بلکه هر که فرقی میان سنگ و مال بیشتر زا اندازه نیاز ببیند، جاهل و احمق و نادان مطلق است. زر از بهر خوردن بود ای پسر برای نهادن چه سنگ و چه زر و چنین کسی باید تأمل کند که تفاوت مالی که خرج نکنی و به کار تو نیاید با خاک صحرا و آب دریا و سنگ کلوخ چه چیز است؟ چنان فرض کن که در زیر خانه تو خمهای پر از طلا و نقره مدفون است، چون تو خرج نکنی با خاک چه فرق دارد؟ و حال اینکه اگر آن را در زیر هزار سنگ پنهان کنی روزگار آن را به باد یغما خواهد داد. [1] . آل عمران، آیه 180. [2]. سوره حج، آیه 11. | ||
|
انتقام جوئی |
یعنى کسى که بدى با انسان کند اگر او نیز در صدد بدى کردن به مثل آنچه او کرده است یا بالاتر برآید این انتقام جوئی است، این حالت تا جایی پیش می رود که اگر چه شرعا حرام باشد، باز هم مرتکب آن می شود، مانند: مکافات غیبت به غیبت، و فحش به فحش، و بهتان به بهتان. و همچنین غیر اینها از افعال محرمه. و شکى در حرمت آن نیست. رسول خدا - صلّى اللّه علیه و آله - فرمودند که: «اگر مردى تو را سرزنش کند به عیبى که در تو هست، تو سرزنش مکن او را به آنچه در اوست». و نیز فرمودند: «دو نفر که یکدیگر را دشنام مىدهند دو شیطاناند که همدیگر را مىدرند». «روزى در مجلس حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - ، شخصى به یکى از صحابه دشنام داد، و او ساکت بود، بعد از آن، او نیز شروع کرد به تلافى آن. حضرت برخاستند و فرمودند که: فرشته از جانب تو جواب مىداد و چون خود به سخن آمدى فرشته رفت و شیطان آمد، و در مجلسى که شیطان در آن است من نمىنشینم». پس بر مرد دیندار لازم است که هر گاه از کسى نسبت به او ظلمى صادر شود در گفتار یا کردار، اگر از شریعت مقدسه جزائى و انتقامى به جهت آن مقرر است به آن اکتفا کند و از آن تعدى نکند، اگر چه بهتر آن است که از آن نیز چشم بپوشد و از آن شخص عفو کند. و اگر در شرع، جزاء معیّنى به جهت آن نرسیده است پا از دایره شرع بیرون ننهد. و اگر سخنى بگوید، سخنى باشد که حرام نباشد، مثل اینکه: در مقابل کسى که او را مذمت کند یا دشنام دهد و مانند آن از چیزهائى که در شرع مکافاتى ندارد همین قدر گوید که: اى بىحیا، و اى بد خلق، و اى بىآبرو، و اى بىشرم - اگر این صفات را داشته باشد -. یا بگوید خدا جزاى تو را بدهد، یا خدا از تو انتقام کشد، یا تو کیستى که من جواب تو را گویم، یا اى جاهل، و اى احمق. و این دروغ نیست، زیرا که هیچ کس از جهل و حمق خالى نیست. همچنان که مروى است که: «مردم همه در شناختن ذات خدا احمقاند». و بهتر این است که زبان به اینها نیز نگشاید و حواله آن را به رب الارباب نماید، زیرا که بعد از شروع در جواب، خود را نگاهداشتن مشکل است. و اکثر مردم در وقت غضب از ضبط خود عاجزند. بلى اگر مقامى باشد که اگر مطلقا متعرض نشود به بىغیرتى و بىحمیّتى منجر شود، با حلم و حوصله و موافقت شریعت مقدسه، مکافات نماید. و چون فی الجمله مکافات نمود زود راضى شود. از حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - مروى است که: «بنى آدم طبقات مختلفاند: بعضى دیر به غضب مىآیند و زود غضب ایشان بر مىگردد. و بعضى زود به غضب مىآیند و زود بر مىگردند. و طایفهاى زود به غضب مىآیند و دیر راضى مىشوند. و جماعتى دیر به غضب مىآیند و دیر خشنود مىشوند و بهترین این طوایف کسانى هستند که دیر غضبناک مىشوند. و زود خشنود مىگردند. و بدترین ایشان، آناناند که زود به غضب آیند و دیر راضى شوند». و بدان که علاج ترک انتقام این است که: تأمل در بدى عاقبت آن در دنیا و آخرت کند و بداند که اگر انتقام آن را به پروردگار حواله کند البته منتقم حقیقى از او انتقام کشد، همچنان که مکرر مشاهده شده و به تجربه رسیده و اخبار و آیات بر آن دلالت دارند. بلى: به چشم خویش دیدم در گذرگاه که زد بر جان مورى مرغکى راه هنوز از صید منقارش نپرداخت که مرغ دیگر آمد کار او ساخت علاوه بر اینکه اگر آن شخصى که بدى کرده او را از انسانیت فی الجمله بهرهاى هست از سکوت و مکافات نکردن بیشتر تنبیه و تأدیب مىشود، و اثر الم و شرمسارى و خجالت او بیشتر از انتقام توست. و اگر از انسانیت بىبهره و بىنصیب است تلافى تو نیز چندان اثرى در او نمىکند، بلکه هر چه نسبت به او گوئى تفاوتى در حال او هم نمىرسد و تو باز از مقابله و برابرى با او ضایع و بى وقع مىگردى زیادتر از آنچه آن شخص با تو کرده. بلى: سگى پاى صحرا نشینى گزید به خشمى که زهرش ز دندان چکید شب از درد بیچاره خوابش نبرد به خیل اندرش دخترى بود خرد پدر را جفا کرد و تندى نمود که آخر تو را نیز دندان نبود پس از گریه مرد پراکنده روز بخندید کاى دختر دلفروز محال است اگر تیغ بر سر خورم که دندان به پاى سگ اندر برم و بعد از این تأمل کند در فواید ضد انتقام که همانا «عفو کردن» است و چون مکرر چنین کند از براى او ملکه و عادت میشود . |
ملا احمد نراقی - معراجالسعاده، ص172 |
اهانت و تحقیر دیگران |
اهانت و تحقیر نمودن بندگان خدا و مذمت آن شکی نیست که این صفت مذمومه در شریعت مقدسه حرام، و موجب هلاکت صاحب آن است. از حضرت پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ روایت شده است که: «خدای ـ تعالی ـ فرمود: هر که اهانت برساند به یکی از دوستان من، پس کمر به مبارزهی با من بسته است».[1] و در حدیث دیگر از آن سرور منقول است که: «پروردگار عالم ـ جل شأنه ـ فرمود: به تحقیق که با من جنگ کرده است هر که ذلیل کند یکی از بندگان مؤمن مرا».[2] و از حضرت امام جعفر صادق ـ علیه السّلام ـ مروی است که: «هر که پست و حقیر کند مؤمنی را ـ خواه مسکین باشد و خواه غیر مسکین ـ خدای ـ تعالی ـ باز نمیایستد از پست کردن و دشمنی او، تا رجوع کند از آنچه به آن مؤمن کرده است.»[3] و احادیث در این خصوص بسیار است. و هر که نسبت میان خدا و بندهی او را فی الجمله ادراک کند، و ربط خاصی که میان خالق و مخلوق است بفهمد، میداند که اهانت بنده، اهانت مولای اوست، و تحقیر مخلوقی، فی الحقیقه تحقیر خالق اوست. و همین قدر در مذمت این عمل کافی است. پس بر هر عاقلی واجب است که پیوسته متذکر این معنی بوده باشد، و اخبار و آثاری را که در مذمت اهانت بندگان خدا وارد شده در نظر داشته باشد، و آنچه در خصوص مدح و تعظیم ایشان رسیده است نصب العین خود نماید، و خود را از این عمل (کار) قبیح باز داد تا موجب رسوایی او در دنیا و آخرت نگردد. تعظیم و احترام کردن به بندگان خدا و فضیلت آن و مخفی نماند که ضدّ این صفت، که اکرام و تعظیم و احترام داشتن بندگان خدا بوده باشد، از شریفترین عملها و با فضیلتترین کارها است. و در حدیث قدسی وارد شده است که: «حق ـ سبحانه و تعالی ـ فرمود که: باید ایمن شود از غضب من هر که اکرام کند بندهی مؤمن مرا».[4] و از حضرت رسول ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ روایت شده است که: «هیچ بندهای از امت من نیست که نیکویی و نرمی کند با برادر مؤمن خود، به نوعی از ملاطفت، مگر اینکه خدا از خدمهی بهشت خدمتکار از برای او مقررّ میفرماید.»[5] و از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ مروی است که: «هر که ذلت را از روی برادر مؤمن خود بردارد، خدای ـ تعالی ـ ده حسنه برای او مینویسد، و هر که بر روی برادر مؤمن خود تبسم کند، خدای ـ تعالی ـ از برای او حسنه ثابت کند.»[6] و فرمود: «هر که برادر مؤمن خود را تحسین کند، خدای ـ تعالی ـ تا روز قیامت برای او تحسین مینویسد.»[7] و فرمود: «هر که نزد برادر مسلم خود آید و او را گرامی دارد، خدای تعالی را گرامی داشته است.»[8] روزی آن حضرت به اسحق بن عمار فرمود که: «ای اسحق! به دوستان من هر قدر توانی احسان کن، که هیچ مؤمنی احسان به مؤمنی نکرد و اعانت او ننمود مگر اینکه صورت ابلیس را خراشید، و دل او را مجروح ساخت.»[9] و از جملهی اموری که انسان را به اکرام و تعظیم مردم وا میدارد، آن است که به تجربه ثابت شده است که: هر که به هر نظری مردم را میبیند، مردم نیز به آن نظر به او نگاه میکنند و او را میبینند. آری، هر کس هر چه میکارد درو میکند. همینت پسند است اگر بشنوی که گر خار کاری سمن[10] ندروی و بدان که ـ همچنان که مذکور شد ـ گرامی داشتن و عزت دادن جمیع طبقات مردم، به قدری که سزاوار ایشان است از جملهی اعمال پسندیده است. و شایسته است که انسان بعضی از اصناف مردم را به تعظیم و اکرام بیشتری اختصاص دهد، و از آن جمله اهل علم و فضل و صاحبان ورع و تقوی است، زیرا در احادیث بسیار تأکید زیاد در اکرام و تعظیم این دو طبقه جلیله وارد شده. احترام پیران و از آن جمله پیران و ریش سفیدان اهل اسلام است، که گرامی داشتن و احترام زیاد ایشان بر جوانان لازم و حتمی است. و حضرت پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود که: «هر که مراعات کند برتری بزرگتر از خود را به جهت زیاد بودن سن او، و احترام کند او را، خدای تعالی او را از ترس روز قیامت ایمن میگرداند.»[11] و از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ روایت شده است که: «بزرگ شمردن بزرگان پیر، و تعظیم آنان، تعظیم و بزرگ شمردن خداست.»[12] و فرمود که: «از ما نیست هر که احترام نکند پیران ما را، و رحم نکند بر بچههای ما».[13] و از جملهی کسانی که زیادتی احترام به ایشان سزاوار است، بزرگ طایفه و بخشنده طایفه است. و حضرت پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود که: «هرگاه کریم قوم، و بزرگ ایشان بر شما وارد شود، اکرام او کنید.»[14] احترام سادات و از جملهی طوایفی که زیادتی تعظیم و اکرام ایشان لازم، و احترام ایشان حتمی است، سلسلهی جلیلهی سادات علویه است، که دوست داشتن و محبت ایشان، اجر رسالت و مزد نبوت است. و از حضرت رسالت پناهی ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ مروی است که: «شفاعت من ثابت است از برای هر که اعانت کند ذرّیّهی مرا به دست یا زبان یا با مال خود.»[15] و فرمود: «چهار نفر را من شفاعت خواهم نمود در روز قیامت، اگر چه به قدر گناه تمام اهل دنیا را آورده باشند: یکی: آنکه اکرام کند ذرّیّهی مرا. دوم: آنکه حاجت ایشان را برآورد. سیّم: آنکه تلاش نماید از برای ایشان در وقتی که گرفتار باشند. چهارم: آنکه به دل و زبان، با ایشان دوستی و محبت کند.»[16] و فرمود: «اکرام کنید خوبان ذرّیّهی مرا از برای خدا، و بدان ایشان را از برای من».[17] و احادیث در فضیلت سادات، و اجر اکرام و تعظیم ایشان بینهایت است. و آنچه مذکور شد از برای اهل ایمان کافی است. [1] . بحارالانوار، ج75، ص155، ح25، کافی، ج2، ص352، ح7. [2] . بحارالانوار، ج75، ص158، ح28، کافی، ج2، ص352، ح6. [3] . کافی، ج2، ص351، ح4. [4] . بحارالانوار، ج67، ص71، ح36. [5] . کافی، ج2، ص206، ح4، بحارالانوار، ج74، ص298، ح33. [6] . بحارالانوار، ج74، ص297، ح30، کافی، ج2، ص205، ح1. [7] . بحارالانوار، ج74، ص298، ح31، کافی، ج2، ص206، ح2. [8] . بحارالانوار، ج74، ص298، ح32، کافی، ج2، ص206، ح3. [9] . کافی، ج2، ص207، ح9، بحارالانوار، ج74، ص301، ح38. [10] . مخفف یاسمن، اسم گل خوشبویی است. [11] . بحارالانوار، ج75، ص137، ذیل ح5. [12] . کافی، ج2،ص165. [13] . همان. [14] . محجه البیضاء، ج3، ص372. [15] . جامع الاخبار، ص140. [16] . خصال شیخ صدوق، باب الاربعه، ص196، ح1. [17] . جامع الاخبار، ص140. |
برگرفته از کتاب: معراج السعاده - ملا احمد نراقی، ص336 |
اسراف
۱ | |||
اسراف و تبذیر از گناهانی است که بر کبیره بودنش تصریح شده است. چنانچه در صحیحه فضل بن شاذان از حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ و همچنین در روایت اعمش از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ ضمن شمارهی کبائر، اسراف و تبذیر را ذکر فرمودهاند و برای دانستن بزرگی این گناه مقداری از آیات و اخبار رسیده یادآوری میشود و بعد معنا و اقسام آن ذکر میگردد. در سوره اعراف میفرماید: «بخورید و بیاشامید (از آنچه بر شما حلال شده) ولی از حد نگذرانید به درستی که خداوند دوست نمیدارد تجاوز کنندگان را»[1] یعنی خدا مسرفین را دشمن میدارد. و بعضی از مفسرین فرمودهاند: هر که را خدا دوست ندارد اهل عذاب است زیرا محبت خدا به معنی رساندن ثواب است. و در سوره انعام میفرماید: «از میوه هر یک از این میوهها وقتی که میوه کرد بخورید و حق آن را (که خدا معین فرموده از زکات و غیره) بدهید روز بریدن و درویدن آن، و از حد نگذرانید. زیرا خداوند دوست نمیدارد (و نمیپسندد اعمال) اسراف کنندگان را.»[2] و در سوره مؤمن میفرماید: «این چنین هدایت نمیفرماید و عقوبت میکند هر اسراف کننده و شک آورندهای را.»[3] و نیز در همین سوره میفرماید: «به درستی که اسراف کنندگان اصحاب آتشند.»[4] در سوره طه میفرماید: «همچنین جزا میدهیم کسی را که اسراف کند و به آیات پروردگارش ایمان نیاورد و عذاب آخرت سختتر و باقیتر است.»[5] و در سوره بنی اسرائیل میفرماید: «اسراف مکن و مال خودت را پراکنده مساز، به درستی که اسراف کنندگان برادران شیاطینند (و در دوزخ با ایشان قریناند) و شیطان به پروردگارش (و نعمتهای بیپایان او) سخت (منکر و) کفران کننده است.»[6] در تفسیر منهج مینویسد: «کفار عرب معظم اموال خود را به ریا و سمعه خرج میکردند و جهت یک میهمان شتران متعدد ذبح مینمودند تا مردم ایشان را به سخاوت ستایش کنند. حق تعالی ایشان را نکوهش فرموده که در تضییع اموال مانند دیوانند.» حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ میفرماید: «جز این نیست که خداوند اقتصاد (میانه روی) را دوست و اسراف را دشمن میدارد حتی دور انداختن تو هستهی خرما را. زیرا آن هم به کار میآید (چنانچه در عربستان بذر نخل و خوراک شتر است). و همچنین ریختن تتمهی آبی که خوردهای (زیرا آن هم در پارهای از مواقع به کار میآید).[7] و نیز میفرماید: از خدا بترس و زیاده روی مکن و سختگیری هم منما و همیشه در حد وسط باش. به درستی که اسراف از تبذیر است و خداوند فرموده است: تبذیر مکن جز این نیست که هیچگاه خداوند کسی را بر میانه روی عذاب نخواهد فرمود.[8] یعنی عذاب خدا راجع به اسراف و تقتیر (زیاده روی و سخت گیری) است. حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ میفرماید: «هرگاه خداوند ارادهی خیری به بندهای بفرماید، او را ملهم میفرماید به میانه روی و حسن ادارهی زندگی و او را از اسراف و بدی تدبیر دور میفرماید.»[9] حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ میفرماید: «آیا گمان میکنی خدا به کسی که مال داده به سبب احترام او است، یا به کسی که نداده به واسطهی پستی او است. نه چنین است بلکه مال، مال خدا است آن را به عنوان امانت نزد شخص قرار میدهد و اذن داده که به طور میانه روی از آن بخورد و بیاشامد و لباس بپوشد و ازدواج کند و بر مرکب سوار شود و زیادتی آن مال را به فقرا برساند و رفع احتیاجشان کند. پس هر کس به این دستور رفتار کند، آنچه را خورده و آشامیده و پوشیده و سوار شده و نکاح نموده تمام بر او حلال است و اگر چنین نکرده تمام بر او حرام است پس آیه شریفه را خواند که «اسراف نکنید زیرا خداوند اسراف کنندگان را دوست نمیدارد» سپس (برای زیادتی توضیح) فرمود: آیا گمان میکنی خدا مالی به عنوان امانت به کسی داد پس او اسبی بخرد برای سواری به مبلغ ده هزار درهم در حالی که میتوانست اسبی به مبلغ بیست درهم بخرد و کاملاً کفایتش را میکرد. و کنیزی را به هزار دینار بخرد در حالی که میتوانست کنیزی به بیست دینار بگیرد و او را کافی بود در حالی که خداوند فرموده اسراف نکنید (پس چنین شخصی به امانت خدا که مال است خیانت کرده است.)»[10] عباسی میگوید از حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ در مخارج عائلهام طلب اذن نمودم. فرمود: حد وسط بین دو چیزی که ناپسند است. گفتم فدایت شوم به خدا سوگند که دو چیز مبغوض را نمیشناسم. فرمود «خدا تو را رحمت کند آیا نمیدانی که خدا دشمن میدارد زیاده روی و سخت گیری را.» سپس آیهی شریفه را تلاوت فرمود که «بندگان رحمان آنهایند که هر گاه مال خود را خرج میکنند اسراف نمیکنند و تنگ هم نمیگیرند (بخل نمیورزند) و انفاقشان همیشه بین اسراف و بخل است.»[11] از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ مروی است که: «کسی که مالش را به سبب اسراف تلف کرد و فقیر شد دعایش مستجاب نمیشود و چون بگوید خدایا به من مال ده حق تعالی میفرماید آیا تو را به اقتصاد (میانه روی) امر نکردم.» معنی اسراف و انواع آن: اسراف به معنای تجاوز از حد و زیاده روی کردن است و آن یا از جهت کمیّت است که صرف کردن مال است در موردی که سزاوار نیست «شرعاً یا عقلاً» هر چند به مقدار درهمی باشد. و یا از جهت کیفیت است و آن صرف کردن مال است در موردی که سزاوار است لیکن بیشتر از آنچه شایسته است. مانند اینکه لباسی به قیمت پانصد تومان بخرد و آن را بپوشد در حالی که لباسی که لایق به حال و شأن او است باید معادل صد تومان باشد. و بعضی صرف مال را در موردی که سزاوار نیست تبذیر گفتهاند و صرف مال را در زیادتر از آنچه سزاوار است اسراف دانستهاند. حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ میفرماید: «لباسی را که برای حفظ آبرو پوشیدن در انظار خلق تهیه کردهای، آنرا در موقع کار کردن یا جائیکه مناسب پوشیدن آن نیست به پوشی اسرافست.»[12] اسراف به حسب اشخاص مختلف است: باید دانست که اسراف، به اعتبار اشخاص از جهت شأن و شرف و صحت و مرض و جوانی و پیری و از جهت غنا و فقر و زیادی در آمد و کمی آن فرق میکند. زیرا ممکن است صرف فلان مقدار از مال برای لباس مثلاً نسبت به شخصی که دارای فلان مقام و شخصیت در اجتماع است یا دارای فلان در آمد است، اسراف نباشد در حالی که نسبت به کسی که چنین نیست اسراف خواهد بود. بنابراین بیشتر تکلفات وسائل زندگی و معیشت که اکثر مردم به آن مبتلا هستند و هیچ ملاحظه شأن و مداخل خود را نمیکنند و غالباً مبتلا به قرض و پریشانی هستند اسراف است و سببش این است که هر کس همیشه به بالاتر از خودش مینگرد و میخواهد از او کمتر و پائینتر نباشد و لذا گرفتار اسراف شده و همیشه در سختی و رنج و ناراحتی و نارضایتی و پریشانی بسر میبرد. در صورتی که اگر مطابق دستور شرع به زیر دست نگاه میکردند که از آنها در امور دنیا پائینترند، هیچگاه مبتلا به اسراف و ناراحتیهای فراوان نمیشدند. پس بیشتر این ورشکستگیها، از اسراف سر چشمه میگیرد که اگر به دستور شرع و به حکم فطرت و عقل سلیم خود این گناه کبیره را ترک میکردند و در جمیع حالات رعایت اقتصاد و میانه روی نموده، قناعت را پیشه خود میکردند خوشبختی دنیا و آخرت را در مییافتند. و حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ میفرماید: «کسی که در معیشت خود میانه روی کند، من ضمانت میکنم که هرگز تهیدست نشود.»[13] و در تفسیر آیه شریفه «فلنحیینه حیوه طیبه» یعنی عطا میکنیم به او زندگانی خوش را، امام ـ علیه السّلام ـ میفرماید: «حیات طیبه (زندگی خوش) قناعت است.»[14] در کتاب اسلام و مشکلات اقتصادی تألیف سید ابوالاعلی مودودی، پس از اینکه مفاسد کنونی جهانی را تماماً از اسراف و تبذیر سرمایهداران میداند، مینویسد: این ثروتمندان زنا را یکی از لوازم زندگی خود قرار داده و گروهی از زنان را رقاصههای زناکار و عدهای از مردان را دلالهای بیهمه چیز نمودند. آواز و خوانندگی هم یک نوع سرگرمی اینان است و برای همین کار عدهای را به عنوان خواننده و رقاص و هنر پیشه و موسیقیدان و آهنگساز، بای خود خریده و به کار وا داشتند. ایشان شوق شدید و دیوانه واری به بازیها و سرگرمیهای ضد انسانی پیدا کردند و برای همین جهت عدهای از دیوانهها، رقاصها، رقاصهها، هنرمندان، هنر پیشگان و نقاشان را میدان دادند. و از همین جا بود که فنون جدید هنرهای نوینی پیدا شد که هیچ لزومی برای زندگی شرافتمندانهی انسانی نداشت بلکه پیدایش و توسعهی آن بر ضرر انسانیت و اخلاق تمام شد ـ صید و شکار هم یکی دیگر از سرگرمیهای مهم و در عین حال منبع ثروت اندوزی سرمایهداران شد ه و روی همین اصل، عده زیادی از تودهی مردم را به عنوان اطرافی و اسکورت به خدمت آوردند که برای آنان و سرگرمیشان به شکار و صید بپردازند و اگر این شهوت سرمایهداری گل نکرده بود، آنان نیز صاحب شغل جدی انسانی بودند. این ثروتمندان از خدا بیخبر،گروه قابل توجهی را در راه فراهم ساختن انواع مسکرات از مشروبات الکلی و افیون و حشیش مشغول نمودند. سرمایهداران در به کار بردن ثروتهای مادی، حداکثر سوء استفاده را نموده و آن را در ساختن قصرها و آپارتمانها و کاخهای چند طبقهای و ایجاد باغها و تفریحگاهها و کابارهها و تئاترها و عیاشخانهها از بین بردند. [1] . کلوا و اشربوا ولا تسرفوا انه لایحب المسرفین (سوره اعراف، آیه 29). [2] . کلوا من ثمره اذا اثمر و اتوا حقه یوم حصاده ولا تسرفوا انه لایحب المسرفین (سوره انعام، آیه 141). [3] . کذلک یضل الله من هو مسرف مرتاب (سوره غافر، آیه 34). [4] . و ان المسرفین هم اصحاب النار (سوره غافر، آیه 43). [5] . و کذلک نجزی من اسرف و لم یؤمن بآیات ربه و لعذاب الاخره اشد و ابقی (سوره طه، آیه 126). [6] . ولا تبذر تبذیراً ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین و کان الشیطان لربه کفوراً (سوره بنی اسرائیل، آیه 27). [7] . ان القصد امر یحبه الله عزّوجلّ و ان السرف یبغضه الله عزّوجلّ حتی طرحک النواه فانها تصلح لشیء و حتی صبک فضل شرابک (مستدرک الوسائل، باب النکاح، ابواب النفقات ، باب 25، ص 257، ج15). [8] . اتق الله ولا تسرف ولا تقتر و کن بین ذلک قواماً ان الاسراف من التبذیر قال الله تعالی ولا تبذر، ان الله لایعذب علی القصد (مستدرک الوسائل، باب النکاح). [9] . ان الله اذا اراد بعبد خیراً الهمه الاقتصاد و حسن التدبیر و جنبه سوء التدبیر و الاسراف (دررالکلم - مستدرک الوسائل، باب النکاح). [10] . مستدرک الوسائل، باب النکاح، ابواب النفقات، باب 22. [11] . مستدرک الوسائل، باب النکاح ،ابواب النفقات، باب 27. [12] . انما السرف ان تجعل ثوب صونک و ثوب بذلتک (مستدرک الوسائل، باب النکاح، ابواب النفقات، باب 22). [13] . ضمنت لمن اقتصدان لایفتقر (مستدرک الوسائل، باب النکاح ، ابواب النفقات، باب 25، ص259). [14] . و سئل عن قوله ـ صلّی الله علیه و آله ـ فلنحیینه حیوه طیبه فقال هی القناعه (سفینه البحار، ج2، ص452). | |||
|
استمناء (خودارضائی) |
از گناهان کبیرهای که بر آن وعده عذاب داده شده، استمناء است و آن بیرون کردن منی خود است از راه غیر طبیعی، مانند مالیدن به دست یا سایر اعضاء خود یا به اعضاء دیگری غیر از همسر. در کتاب جواهرالکلام درآخر مبحث حدود مینویسد: هر کس به دستش یا عضو دیگرش استمناء کند، باید تعزیر شود. چون کار حرامی بلکه کبیرهای را مرتکب شده است. چنانچه از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ از حکم آن میپرسند. آن حضرت میفرماید: «گناه بزرگی است که خداوند در قرآن مجید از آن نهی فرموده است و استمناء کننده مثل این است که به خودش نکاح کرده و اگر کسی را که چنین کاری میکند، بشناسم، با او همخوراک نخواهم شد.» راوی حدیث میپرسد: از کجای قرآن حکم آن فهمیده میشود؟ فرمود: از آیه «هر کس با غیر از همسر و کنیزش شهوتش را دفع کند، ایشان تجاوز کارانند» راوی پرسید: گناه زنا بزرگتر است یا استمناء؟ حضرت فرمود: استمناء گناه بزرگی است.[1] از امام ـ علیه السّلام ـ حکم استمناء را میپرسند، درپاسخ فرمود: «از گناهان بزرگ و بسیار زشت است»[2] و از حکم کسی که با حیوانی جمع شود، یا به وسیله مالیدن، شهوتش را دفع کند، پرسیدند، فرمود: «هر کس شهود خود را به این وسیله و مانند آن دفع کند در حکم زنا کردن است. یعنی با گناه زنا برابر میباشد.»[3] حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ میفرماید: «سه دستهاند که خداوند با ایشان سخن نمیگوید و به نظر رحمت به ایشان نمینگرد و پاکشان نفرموده و برایشان عذاب دردناکی است: کسی که موی سفیدش را بکند (تا نمایش دهد که جوان است)، و کسی که به وسیله عضو خودش شهوتش را خارج کند، و کسی که با او لواط کرده شود.»[4] رسول خدا ـ علیه السّلام ـ میفرماید: «هر کس، که با دست شهوتش را بیرون کند ملعون است.»[5] صاحب جواهر میفرماید: مستفاد از ادله، جواز استمناء با زوجه و کنیز است لیکن اولی ترک آن است و در مسالک نیز قریب به همین را ذکر فرموده، لیکن طریق احتیاط ترک آن است. شیوع استمناء: متأسفانه به واسطه مشکلات بیحد و حساب ازدواج و تجرد جوانان، به قرار مسموع، این مرض خانمانسوز و گناه کبیره شیوع فوق العاده پیدا کرده و دانسته یا ندانسته بسیاری از جوانان عزیز را به انواع و اقسام بیماریها مبتلا میسازد. صرف نظر از عقوبتهای اخروی که دارد، وظیفهی پدرها و مادرها است که فرزندان خود را بیاگاهانند و مواظب جوانان خود باشند. و همچنین در مرتبهی دوم، وظیفهی دبیران و آموزگاران تعلیمات دینی و بهداشت است که جوانان را به عواقب وخیم روحی و جسمی این بلیه با خبر سازند. در اینجا مقداری از مضرات استمناء را از کتاب «ناتوانیهای جنسی» که مجموعهای از نوشتههای متخصصین فن است نقل میکنیم.[6] مضرات جسمی و روحی استمناء: این عمل، مبتلایان را به ضعف قوای شهوانی دچار میکند، جبون و بیحال بار میآیند، شهامت و درستی از آنان سلب میشود. چه بسا اشخاصی هستند که در عنفوان جوانی در اثر مبتلا شدن به جلق، چنان دچار ضعف قوای روحی و جسمی میشوند که معتادین به تریاک و شیره، در مقابل آنان شیر نری به شمار میآیند. عمل غیر طبیعی جنسی یعنی استمناء یا جلق، از لحاظ روابط نزدیکی به حواس پنچگانه دارد در درجهی اول، در چشم و گوش اثر میگذارد. بدین معنی که «دید» چشم را ضعیف کرده و حس سامعه را نیز تا اندازهی قابل توجهی از کار میاندازد. مبتلایان به جلق مخصوصاً آنهایی که از لحاظ جسمانی ضعیف میباشد، غالباً مگسی جلو چشم خود میبینند که به شدت آنها را ناراحت میکند. و حتی وقتی چشمهای خود را میبندند باز نمیتوانند از آسیب مگس در امان باشند و چون این عمل هر بار چند دقیقه ادامه پیدا میکند چشمشان سیاهی رفته و دچار سرگیجه میشوند و به زمین میافتند. همچنین به طور مداوم صدای ناهنجاری در گوش خود احساس میکنند که بسیار ناراحت کننده است. علاوه بر اینها تحلیل رفتن قوای جسمانی و روحانی، کم شدن خون، پریدگی رنگ، نقصان قوای حافظه، لاغری، ضعف و سستی زیاده از حد، بی اشتهایی، کج خلقی، عصبانیت، دوران سر، و هزاران آفت دیگر، از بیماریهایی است که گریبان مبتلایان به جلق را خواهد گرفت. البته آنهایی که از لحاظ جسمی قوی هستند، ممکن است قدری دیرتر به این بیماریها دچار شوند. ولی به هر حال عدم ابتلاءبه آنها از محالات است و خواه ناخواه همه باید به چنین مصائبی گرفتار شوند. از بدبختیهای مبتلایان به جلق یکی این است که قوهی ارادهی آنان به کلی مختل میگردد و لذا وقتی به عمل خود پی میبرند،آن قدر اراده ندارند که به ترک کردن آن اقدام نمایند. پس اینکه میگوییم استمناء از لحاظ روحی نیز قوای انسان را فرسوده میکند، بیعلت نیست. عمل استمناء، علاوه بر مضار جسمی، از لحاظ جنسی نیز شخص را فرسوده میکند. یعنی غدد مترشحهی داخلی را از کار میاندازد از جملهی این غدد، غدهی سازندهی منی است که بر اثر جلق رفته رفته کوچک شده و به صورت نخودی در میآید و چون در آن صورت قادر به فعالیت و ساختن منی یا به قول عربها (ماء الحیات) یعنی آب زندگانی نیست، شخص مبتلا برای همیشه از لذایذ جنسی محروم میگردد و اگر به این صورت از مردی نیفتاد، به طور قطع به صورت دیگری مانند سرعت انزال، کندی انزال، سیلان منی، عدم نعوظ، نعوظ بیدوام و امثال اینها به ناتوانی جنسی مبتلا خواهد شد. چه بسا دیده یا شنیده شده که جوانان معتاد به جلق، در اندک مدتی دچار چنان حالتی گردید که به جای ادرار، خون از آنها خارج میشد. باید دانست که اشخاصی که به این حالت دچار میشوند ولو در سنین جوانی باشند، خطر مرگ در انتظار آنها است. زیرا بدون احساس شهوانی و بدون اینکه لذتی ببرند بلا انقطاع منی از آنها دفع میگردد و همین امر باعث میشود که در حین راه رفتن دفعهً به زمین بخورند و از هوش بروند. سری به تیمارستان تهران بزنید،از هر ده نفر دیوانهای که در آنجا سکونت دارند نه نفر معتاد به جلق میباشند. یعنی بر اثر ابتلاء به استمناء کارشان به جنون کشیده و به گوشهی تیمارستان افتادهاند. زیرا عمل مذموم و ناپسند جلق، در قوای دماغی تأثیر زیادی دارد و وقتی قوای دماغی شخص مختل شد، مسلم است که کارش به دیوانگی خواهد کشید بدون اغراق از هر ده نفر بیمار مسلولی که در آسایشگاه خوابیدهاند، چهار نفر به علت ابتلاء به جلق، به این بیماری خطرناک دچار گردیدهاند. اینها ادعا نیست بلکه حقیقتی است که علماء و دانشمندان با دهها سال تجربه، به درک آن موفق شدهاند.[7] دنیا امروز میگوید: خوب بخور، در هیچ امری افراط نکن، قوی باش تا بیمار نشوی. ولی معتادین به جلق، چون اشتهای خوب خوردن ندارند و در امور جنسی آن هم از راه غیر طبیعی افراط میکنند، ناچار ضعیفند. «و چون ضعیف هستند برای ابتلاء به هر نوع بیماری مستعد میباشند.» به کرات دیده شده که بعضی از مبتلایان به جلق، بر اثر افراط در این عمل به یک نوع بیماری به نام جنون استمناء که شباهت زیادی به سادیسم دارد، مبتلا میشوند و آن وقت حتی با دیدن سگ و گربه هم به فکر استمناء میافتند و بلافاصله مشغول عمل میشوند. و چون هیچ مردی حتی پر شهوتترین اشخاص نمیتوانند بیش از پنج یا شش ماه از نیروی جنسی خود آن هم به صورتی که مورد بحث ما است بهرهبرداری کنند، لذا قوای تناسلی آنان به کلی از کار میافتد و یا به وضع دلخراشی به آغوش مرگ پناه میبرند.[8] ممکن است بعضی از اشخاص مبتلای به جلق که به علت قوی الجثه بودن و یا از لحاظ مبتدی بودن در این امر، تاکنون بیمار نشده و به مضار عمل ناپسند خود پی نبرده باشند، مطالبی را که ما در مضرات جلق نوشتیم، اغراق پنداشته و با خود بگویند اگر این طور است چرا ما تاکنون به این بیماریها مبتلا نشدهایم؟. در جواب این عده باید گفت: اگر امروز مضار جلق، گریبان شما را نگرفته علتش این است که قوی الجثه هستید و یا تازه شروع به کار کردهاید. والا چندی دیگر خواه ناخواه به سراغ شما نیز خواهد آمد. وانگهی ما ادعا نکردهایم که هر کس یک هفته مبادرت به استمناء کرد، تمام بیماریهای یکباره او را احاطه خواهند کرد. زیرا حالات اندرونی در اشخاص فرق میکند. مثلاً ممکن است یک نفر که برای مدتی مبادرت به جلق کرد، در وهلهی اول فقط با سستی اعصاب، یا اختلال حس سامعه، یا ضعیف شدن حس باصره، یا سرگیچه مبتلا شود ولی بعداً سایر بیماریها یک یک به سراغ او بیایند. پس استمناء (جلق)، هم از نظر شرعی و هم از نظر عرفی و به طور خلاصه من جمع الجهات، حرام و ناپسند است. [1] . جواهر اللاحکام کتاب الحدود المسأله الثانیه من استمنی بیده او بغیرها من اعضائه غرر لانه فعل محرماً بل کبیره ففی خبر احمد بن عیسی سئل الصادق ـ علیه السّلام ـ عن الخضخضه فقال اثم عظیم قدنهی اله عنه فی کتابه و فاعله کناکح نفسه و لو علمت بمن یفعله ما اکلت معه فقال السائل بین لی یابن رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ من کتاب الله فیه فقال قول الله تعالی و من ابتغی وراء ذلک فاولئکم هم العادون و هو فما وراء ذلک فقال الرجل ای اکبر الزنا او هی فقال ـ علیه السّلام ـ هو ذنب عظیم (جواهر، ج41، ص547 و وسائل، ج18، ص575). [2] . سألته عن الخضخضه فقال هی من الفواحش (وسائل الشیعه، ج14، ص267). [3] . و فی الموثق فی الرجل ینکح البهیمه او یدلک فقال ـ علیه السّلام ـ کل ما انزل الرجل مائه من هذا و شبهه فهو زنا (وسائل الشیعه، ج14، ص265). [4] . ثلثه لا یکلمهم الله تعالی ولا ینظر الیهم ولا یزکیهم و لهم عذاب الیم الناتف شبیه و الناکح نفسه و المنکوح فی دبره (وسائل الشیعه، ج14، ص268). [5] . قال ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ ناکح الکف ملعون (نکاح مستدرک، ص570). [6] . مجموعهای از نوشتههای دکتر استون ـ دکتر کینسی ـ دکتر هوفمان ـ پروفسور گوسولن ـ پروفسور باژه ـ دکتر پوردولسکی (کارشناسان امور جنسی). [7] . ناتوانیهای جنسی، ص48 . [8] . همان . |
شهید دستغیب- گناهان کبیره ،ج2 |
آرزوهای طولانی | ||||||
طول امل(آرزو) عبارت است از: امیدهاى بسیار در دنیا، و آرزوهاى دراز، و توقّع زندگانى دنیا، و بقاى در آن. بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است به فکر باش که بنیاد عمر بر باد است مجو درستى عهد از جهان سست نهاد که این عجوزه، عروس هزار داماد است و سبب این صفت پلید دو چیز است: یکى جهل و نادانى است، چون جاهل، اعتماد مىکند بر جوانی خود و با وجود دوران جوانی، مرگ خود را دور می پندارد. و بیچاره مسکین ملاحظه نمىنماید که اگر اهل شهرش را بشمارند صد یک آن پیر نیستند و پیش از آمدن زمان پیرى به چنگ گرگ أجل گرفتار گشتهاند. تا یک نفر پیر می میرد هزار کودک و جوان مرده. و یا تکیه بر صحت حال عمومی خود می نماید و بعید می داند که مرگ ناگهانی، گریبان او را بگیرد. و غافل می شود از اینکه مرگ ناگهانی چه بعدی دارد. چه بسیار صاحبان بدن قوی که به مرگ ناگهانی از دنیا رفتند. اگر بر فرض مرگ ناگهانی بعید باشد امّا بیماری ناگهانی که بعید نیست، و هر مرضى ناگهانی عارض مىشود. و چون مرض بر بدن رسید، مرگ استبعاد ندارد. پیوند عمر بسته به موئیست هوش دار غمخوار خویش باش، غم روزگار چیست مرگ، پیرى و جوانى نمىشناسد. شب و روز نمىداند. و سفر و غیر سفر نزد او یکسان است. بهار و خزان و زمستان و تابستان، برای او تفاوت نمىکند. نه آن را وقتى است خاص، و نه زمانى است مخصوص. ناگهان بانگى برآمد خواجه مرد. و جاهل از اینها غافل. هر روز چندین تابوت طفل و جوان را مىبرند و به تشییع جنازه دوستان و آشنایان مىروند و جنازه خود را هیچ به یاد نمی آورند. و سبب دوّم براى آرزوهای طولانی، محبّت دنیاى پست و أنس به لذتهای گذرا است، زیرا انسان چون انس به شهوات و لذّات گرفت و در دل او دوستى مال و منال و أولاد و عیال و خانه و مسکن و املاک و مرکبها(وسایل نقلیه) و غیر اینها جای گیر شد، و جدایی از آنها بر او دشوار گردید دل او به زیر بار فکر مردن نمىرود. و از تصوّر مرگ خود، نفرت مىکند. و اگر گاهى به خاطر او خطور کند خود را به فکر دیگر مىاندازد. و از مشاهده کفن و کافور کراهت مىدارد. بلکه دل خود را پیوسته به فکر زندگانى دنیا مىاندازد. و خود را به امید و آرزو تسلّى مىدهد. و از یاد مرگ غفلت مىورزد. و تصوّر نزدیک رسیدن آن را نمىکند. و اگر احیانا یاد آخرت و اعمال خود افتاد و مردن خود را تصوّر نمود، نفس أمّاره و شیطان او را به وعده فریب مىدهد. پس مىگوید که: امر پروردگار دراز است و هنوز تو در اوّل عمرى، حال چندى به کامرانى و خوشگذرانی و جمع اسباب دنیوى مشغول باش تا بزرگ شوى در آن وقت توبه کن و مهیّاى کار آخرت شو. چون بزرگ شد گوید: حال جوانى، هنوز کجاست تا وقت پیرى، چون پیر شوى توبه خواهى کرد و به اعمال صالحه خواهى پرداخت. و اگر به مرتبه پیرى رسید با خود گوید: ان شاء اللّه این خانه را تمام کنم، یا این مزرعه را آباد نمایم، یا این پسر را داماد کنم، یا آن دختر را برایش بگیرم بعد از آن دست از دنیا مىکشم و در گوشهاى به عبادت مشغول مىشوم. و هر شغلى که تمام مىشود باز شغلى دیگر روى مىدهد. و همچنین هر روز را امروز و فردا مىکند تا ناگاه مرگ، گلوى او را بىگمان مىگیرد و وقت کار مىگذرد. روزگارت رفت زینگون حالها همچو «تیه» [1] و قوم موسى سالها سال بىگه گشت و وقتت گشت طى جز سیه روئى و فعل زشت نى هین مگو فردا که فرداها گذشت تا به کلّى نگذرد ایام کشت هین و هین اى راه رو بىگاه شد آفتاب عمرت اندر چاه شد این قدر عمرى که ماندستت بتاز تا بزاید زین دو دم عمر دراز تا نمردهست این چراغ با گهر هین فتیلهاش ساز و روغن زودتر و این بیچاره که هر روز به خود وعده فردا مىدهد و به تأخیر مىگذراند غافل است از اینکه: آنکه او را وعده مىدهد فردا هم با او است. و دست فریب او دراز است. بلکه هر روز قوّت او بیشتر مىشود و امید این، افزون مىگردد، زیرا اهل دنیا را هرگز فراغت از شغل حاصل نمىشود. و فارغ از دنیا کسى است که به یکبارگى دست از آن بردارد و آستین بر او افشاند. و چون دانستى که منشأ آرزوهای طولانی، محبّت دنیا و جهل و نادانى است مىدانى که خلاصى از این مرض ممکن نیست مگر به دفع این دو سبب به آنچه گذشت در معالجه حبّ دنیا، و به ملاحظه احوال این منزل موقت، و گوش دادن موعظه ها و نصیحتها از صاحبان نفوس مقدّسه طاهره و تفکّر در احوال خود، و تدبّر در روزگار خود. پس باید گاهى سرى بر زانو نهد و آینده خود را به نظر در آورد و ببیند که یقینی تر از مرگ از براى او چه چیز است. و فکر کند که البّته روزى جنازه او را بر دوش خواهند کشید. و فرزندان و برادرانش گریبان در مرگش خواهند درید. و زن و عیالش گیسو پریشان خواهند نمود. و او را در قبر تنها خواهند گذاشت و به میان مال و اسباب اندوخته او خواهند افتاد. این سیل متّفق بکند روزى این درخت وین باد مختلف بکشد روزى این چراغ و تأمّل کند که شاید تخته تابوت او امروز در دست نجّار باشد. یا کفن او از دست گازر (رختشوى) بر آمده باشد. و خشت لحد او از قالب در آمده باشد. پس چاره در کار خود کند و با خود گوید: کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کى روى ره، ز که پرسى، چه کنى، چون باشى معالجه آرزوهای طولانی بدان که: معالجه مرض آرزوهای طولانی، یاد مرگ و خیال مردن است، زیرا یاد مرگ، آدمى را از دنیا دلگیر و دل را از دنیا سیر مىسازد. و از این جهت حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود: «بسیار یاد آورید شکننده لذّتها را. عرض کردند: یا رسول اللّه آن چیست؟ فرمود: مرگ است، و هیچ بندهاى نیست که حقیقت آن را یاد کند مگر اینکه وسعت دنیا بر او تنگ مىشود. و اگر سختی و دردی دارد و دل او به سبب کاری از دنیا تنگ شده است گشاده مىگردد». و به آن حضرت عرض کردند که: «آیا کسى با شهداى أحد محشور خواهد شد؟ فرمود: بلى کسى که شبانه روزى بیست مرتبه مرگ را یاد کند». و فرمود: «کسى که شایسته عنایت و دوستى حقّ - سبحانه و تعالى - شود، و سزاوار سعادت گردد، أجل پیش چشم او آید، و همیشه در برابر او باشد، و آرزو و أمید دنیا به پشت سر وى رود - یعنى همیشه در فکر مرگ باشد و هیچ در یاد أمور دنیوى و اسباب زندگانى نباشد -. و چون کسى مستحقّ شقاوت و دوستى شیطان شود و شایسته آن باشد که: شیطان متولّى امور و صاحب اختیار او باشد بر عکس آن مىشود. یعنى آرزو به پیش چشم وى آید و أجل به پشت سر او رود». روزى از آن سرور پرسیدند که: «بزرگترین و کریمترین مردم کیست؟ فرمود: هر که بیشتر در فکر مردن باشد. و زیادتر آماده و مهیّاى مرگ شده باشد. ایشاناند زیرکان که دریافتند شرف و بزرگى دنیا و کرامت و نعمت آخرت را». و از آن جناب روایت شده است که فرمود: «چارهاى از مردن نیست، مرگ آمد با آنچه در آن هست. و آورد روح راحت و رو آوردن مبارک را به بهشت برین براى کسانى که اهل سراى جاویدند که سعیشان براى آنجا، و شوقشان به سوى آن بود». و فرمود که: «مرگ تحفه و هدیه مؤمن است». بلى: چون از اینجا وارهد آنجا رود در شکر خانه ابد ساکن شود گوید آنجا خاک را «مىبیختم» زین جهان پاک مىبگریختم اى دریغا پیش از این بودى أجل تا عذابم کم بدى اندر «وحل» از حضرت امام جعفر صادق - علیه السّلام - روایت شده است که: «چون جنازه کسى را بردارى فکر کن که گویا تو خود آن کس هستى که در تابوت است و آن را برداشتهاند. و خود را چنان فرض کن که: به عالم آخرت رفتهاى و از پروردگار خود درخواست نمودهاى که تو را به دنیا برگرداند. و سؤال تو را پذیرفته و تو را دوباره به دنیا فرستاده است. ببین که چه خواهى کرد و چه عمل از سر خواهى گرفت». پس فرمود: «اى عجب از قومى که از اوّل تا به آخر ایشان را گرفتهاند و محبوس ساختهاند و نداى کوچ رحیل ایشان بلند شده و ایشان مشغول بازى هستند». ابو بصیر به خدمت آن حضرت شکایت کرد از وسواسى، که او را در امر دنیا عارض مىشد. حضرت فرمود: «اى أبو محمد یاد آور زمانى را که بندهاى اعضاى تو در قبر از یکدیگر جدا خواهد شد و دوستان تو، تو را در قبر خواهند گذاشت و سر آن را خواهند پوشید و تو را تنها در آنجا خواهند گذاشت و به خانههاى خود برخواهند گشت و کرم از سوراخهاى بینى تو بیرون خواهد آمد و مار و مور زمین گوشت بدن تو را خواهند خورد. و هرگاه این معنى را متذکّر شوى امور دنیا بر تو سهل و آسان خواهد شد. أبو بصیر مىگوید: به خدا قسم که هر وقت غم و اندوهى از امر دنیا به من مىرسید چون به فکر اینها مىافتادم از آن فارغ مىشدم و دیگر از براى من غصه از امر دنیا باقى نمىماند». و فرمود که: «یاد مرگ، خواهشهاى باطل را از دل زایل مىکند. و گیاههاى غفلت را مىکند. و دل را به وعدههاى إلهى قوى و مطمئن مىگرداند. و طبع را رقیق و نازک مىسازد. و هوا و هوس را مىشکند. و آتش حرص را فرو مىنشاند. و دنیا را حقیر و بىمقدار مىسازد. و بعد از آن فرمود: این معنى سخنى است که پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود: «تفکّر ساعه خیر من عباده سنه». یعنى: «فکر کردن یک ساعت، بهتر است از عبادت یک سال». و این در وقتى است که آدمى طنابهاى خیمه خود را از دنیا بکند و در زمین آخرت محکم ببندد. [1] . بیابانى که رونده در آن گمراه شود و راه به جایى نبرد، مثل: قوم موسى که سالها در بیابانى سرگردان بودند.
| ||||||