رذایل اخلاقی چیست؟ |
مقدمه رذیلت اخلاقی که از آن با عبارات متفاوتی همچون فعل غیر اخلاقی - در مقابل فعل اخلاقی - و ضد ارزش اخلاقی - در مقابل ارزش اخلاقی یاد می شود؛ واژه ای است که در فرهنگ دین در برابر فضیلت اخلاقی به کار می رود و از آن در مکاتب مختلف اخلاقی تعاریف متعدد و متفاوتی صورت گرفته است. یکی از مسائل مهم و اساسی در علم اخلاق، چگونگی تمییز رذائل اخلاقی از فضائل و به تعبیر دیگر ملاک و معیار بازشناسی فعل اخلاقی است. پاسخ های گوناگون و گاه متضادی به این پرسش داده شده که ناهمگونی در برخی پاسخ ها به اختلاف در مبانی معرفت شناسی و جهان بینی بازگشت می کند. مکاتب مختلف به فراخور مبانی فکری خویش هر یک معیار خاصی را در این زمینه ارائه داده و جدول مشخصی را برای رذائل اخلاقی ترسیم نموده اند. در این گفتار به تبیین دیدگاه اسلام می پردازیم. چگونگی تعیین معیار فعل غیر اخلاقی: در تعیین معیار رذیلت و شناخت آن، ابتدا لازم است به این مسئله پرداخته شود که کمال حقیقی انسان در چیست؟ زیرا؛ در صورتی امری رذیلت و فعلی غیر اخلاقی شمرده می شود که مانع از رسیدن به کمال لایق و واقعی انسان باشد و موجب انحطاط روحی و اخلاقی و شقاوت او گردد و انسان را از مسیر انسانیت دور نماید؛ که به فرمایش قرآن کریم «کالانعام بل هم اضل سبیلا»[1] گردد. مکاتبی هم که در این زمینه اظهار نظر کرده اند، به این امر توجه داشته اند اما در تشخیص کمال حقیقی انسان به خطا رفته اند. ثانیاً: باید به این مطلب اذعان داشت که کمال انسان امری واقعی و صفتی وجودی است و بین افعال و صفات فرد با کمال او رابطه علی و معلولی واقعی برقرار است؛ بنابراین چون کمال امری موهوم و اعتباری نیست برای شناخت فضایل و رذایل اخلاقی، ملاک های اعتباری و قراردادی، مفید فائده نیستند. حال با توجه به این که کاملترین و بهترین شناخت نسبت به انسان و کمال حقیقی او را خداوند دارد و عالم ترین فرد نسبت به مقتضیات و موانعی که در وصول او به این کمال مؤثرند، اوست، بهترین معیار شناخت فضایل و رذایل اخلاقی رجوع به منبع وحی می باشد. ثالثاً: یکی از معیارهای مهم در تشخیص رذائل شناخت دقیق فضائل است. با شناخت دقیق فعل اخلاقی به راحتی می توان ضد آن را شناخت. مرحوم ملا احمد نراقی در معراج السعاده به این معیار اشاره می کند: «شکی نیست که در مقابل هر صفت نیکی خلق بدی است که ضد آن است و چون دانستی که اجناس همه فضایل چهارند پس معلوم می شود که اجناس صفات رذایل نیز چهارند، اول جهل که ضد حکمت است و دوم جبن که ضد شجاعت است و سوم شره که ضد عفت است و چهارم جور که ضد عدالت است... تحقیق مطلب این که از برای هر فضیلتی حدی است مضبوط و معین که به منزله اوسط است و تجاوز از آن خواه به جانب افراط و خواه به طرف تفریط مودیست به رذیله، پس هر صفت فضیلتی که وسط است به جای مرکز دایره است و اوصاف رذایل به منزله سایر نقطه هائیست که در میان مرکز یا محیط فرض شود و شکی نیست که مرکز نقطه ای است معین و سایر نقاط متصوره در اطراف و جوانبش غیر متناهیه اند. پس بنابراین در مقابل هر صفت فضیلتی، اوصاف رذیله غیر متناهیه خواهد بود و مجرد انحراف از صفت فضیلتی از هر طرفی موجب افتادن در رذیله خواهد بود.»[2] رذائل اخلاقی بر اساس نظام اخلاقی اسلام انسان فطرتاً کمالجو است و هر چه در مسیر کمال پیش برود، خواهان به دست آوردن درجات بالاتری از آن است. وجودی نهایت و کمال مطلق بر اساس تعالیم دین اسلام، وجود خداوند متعال است. بنابراین کمال انسان و مطلوب نهایی او در هرچه نزدیک تر شدن به سرچشمه هستی و قرب پروردگار می باشد. از نظر اسلام، فضیلت فعل اخلاقی، به تأثیرگذاری آن فعل در رسیدن به کمال انسان بستگی دارد؛ از این رو هر فعلی که در بازسازی روح آدمی و وصول به کمال نهایی تأثیر بگذارد فضیلت و در غیر این صورت، رذیلت اخلاقی شمرده می شود؛ البته مراد و مقصود، آن فعلی است که با اراده و اختیار آدمی انجام بپذیرد.[3] نیاز به یادآوری است که این اثر بخشی، یا به طور مستقیم صورت می پذیرد و یا زمینه را برای نیل انسان به سوی کمال یا شقاوت فراهم می سازد. حال از آن جا که کمال نهایی انسان رسیدن به قرب خدا و بهره وری از صفات پروردگار است؛ هرآنچه انسان را از مقصد و مسیر منحرف نماید و از توجه به خدای متعال باز دارد، رذیلت اخلاقی به حساب می آید؛ مانند: خودخواهی، پیروی از هوای نفس، عجب و خودبینی، کبر و نخوت، دروغ، حسد و بخل، حب دنیا، غیبت، تهمت، ریا و هر گناه و نافرمانی ای که خدای متعال نسبت به آن غضب می نماید. از این جهت ترک واجبات و ارتکاب معاصی، از بزرگترین رذایل شمرده می شود. شایان ذکر است همان طور که فضایل در اثر بخشی، مراتب و درجاتی دارند و آن به میزان معرفت، شناخت و انگیزه ای بستگی دارد که آن فعل از آن برخوردار است، رذایل و گناهان نیز با توجه به میزان آثار سوء، مراتبی دارند و به صغیره و کبیره تقسیم می شوند. پس هر فعلی که آدمی را از خدا و وصول به کمال حقیقی دورتر سازد و در انحطاط روحی و اخلاقی او نقش مخرب بیشتری داشته باشد، از رذیلت و پستی بیشتری برخوردار است.[4] برای شناخت مصادیق رذائل اخلاقی و اثرات متفاوتی که در روح انسان دارند، آثار ارزشمندی بر اساس مبانی اسلام و تعالیم اهل بیت(ع) تألیف گردیده، که می توان از آن ها استفاده نمود و از جمله مهمترین آن ها می توان از جامع السعادات تألیف ملا محمد مهدی نراقی و معراج السعاده تألیف ملا احمد نراقی نام برد. نقش انگیزه در بازشناسی فعل اخلاقی یکی از موضوعاتی که در اخلاق اسلامی به عنوان اساس ارزش در کارهای اخلاقی مطرح می شود عبارت است از «نیت» کار و انگیزه ای که انسان را وادار به انجام آن می کند. یک فرق کلی بین نظریه اخلاقی اسلام با سایر نظریه های اخلاقی وجود دارد، زیرا؛ در اغلب مکاتب اخلاقی توجهی به نیت عمل نشده است. از نظر اسلام برای این که کاری ارزش اخلاقی پیدا کند حسن فعلی به تنهایی کافی نیست بلکه همراه آن، حسن فاعلی نیز لازم خواهد بود؛ زیرا، آثار کارهای اخلاقی یعنی کمال و سعادت انسان بر حسن فاعلی و داشتن نیت صحیح مترتب می گردد.[5] با توجه به این مطلب نیت و انگیزه ممکن است فعل را تبدیل به فعل قبیح نماید و فضیلت رذیلت گردد. مثلا اگر یتیم را به جهت تعلیم و تربیت او تأدیب کنند، این فعل چون به نیت خیر و اصلاح بوده حسن پیدا می کند، ولی اگر زدن به نیت ظلم و غیر اصلاح باشد، این فعل قبح پیدا می کند. [1]. اعراف/179. [2]. معراج السعاده، ملا احمد نراقی، تهران، دهقان، (بی تا)، ص 31. [3]. فلسفه اخلاق، مصباح یزدی، محمد تقی، ص 184؛ و فلسفه اخلاق، مجتبی مصباح، ص 140. [4]. اخلاق و عرفان، رضا رمضانی، قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، 1383، ص 130 و 131. [5]. اخلاق در قرآن، مصباح یزدی، محمد تقی، قم، موسسه امام خمینی (ره) سوم، 1377، ج1، ص 114. |
مهدی رحیمی - مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه |
روز تولدهفتم ماه صفر، روز تولد هفتمین امام، حضرت موسی کاظم علیه السلام است. ایشان در یکی از روستاهای بین مکه و مدینه به نام «اَبواء» به دنیا آمدند. امروز، دوست های خوبی که در شهر مشهد یا قم هستند، برای تبریک به فرزندان آن حضرت، راهی حرم امام رضا علیه السلام و حضرت معصومه علیهاالسلام می شوند و این روز را به فرزندان ایشان تبریک می گویند. امیدوارم که ما و همه بچه های ایران را هم دعا کنند. امامتحضرت موسی کاظم علیه السلام ، از 21 سالگی، رهبری مسلمانان را برعهده گرفتند و تا زمان شهادت، 35 سال رهبر مردم بودند. به ایشان، به دلیل خوبی هایی که داشتند، لقب هایی چون کاظم (کسی که خشم خود را کنترل می کند)، صابر (صبر کننده)، صالح (درستکار) و امین داده اند. ایشان یک لقب مهم دیگر هم به نام باب الحوائج دارند. این لقب، به این معناست که اگر کسی خواسته و آرزویی از خداوند داشته باشد، با توسل و واسطه قرار دادن امام کاظم علیه السلام می تواند به آرزوی خود برسد. پدر امام رضا علیه السلام و حضرت معصومه علیهاالسلامامام موسی کاظم علیه السلام ، پدر امام رضا علیه السلام و حضرت معصومه علیهاالسلام است. ما ایرانی ها که حرم این دو بزرگوار را در کشور خودمان داریم، هر وقت خواستیم به زیارت قبر امام موسی کاظم علیه السلام برویم، سلام امام رضا علیه السلام و خواهر ایشان، حضرت معصومه علیهاالسلام را هم به امام هفتممان می رسانیم. خوش به حال همه بچه هایی که به زیارت حضرت امام کاظم علیه السلام رفتند. و نیز خوش به حال آن هایی که همیشه به یاد امامان خوب ما هستند. بهترین هدیه«یکی از دوستان امام صادق علیه السلام می گوید: با امام صادق علیه السلام به سفر حج می رفتیم تا به روستایی به نام «اَبواء» رسیدیم. وقتی صبحانه خوردیم، به امام صادق علیه السلام خبر دادند که خداوند پسری به شما داده است. امام با خوشحالی بلند شد و به سراغ همسرش «حمیده» رفت. طولی نکشید که ایشان در حالی که لبخند بر لب داشت، برگشت و فرمود: «خداوند پسری به من داده که بهترین هدیه اوست». بهترین صدقهگاهی بچه هایی را در مدرسه می بینیم که از نظر درسی ضعیف اند. آیا می دانید که وظیفه ما در برابر این بچه ها چیست؟ همان طور که حدس زدید، ما برای این که شکر نعمت هایی که خدا به ما بخشیده، مثل نعمت هوش و حافظه خوب را به جا بیاوریم، لازم است به هم کلاسی های ضعیف خودمان کمک کنیم. جالب است بدانید این کار باعث می شود که خداوند پاداش زیادی به ما بدهد. امام موسی کاظم علیه السلام هم کمک به ناتوان و ضعیف ها را بهترین صدقه می دانند. قوی ترین مردمامام موسی کاظم علیه السلام ، امام هفتم ما فرمودند: «هر کس می خواهد قوی ترین مردم باشد، بر خدا تکیه کند». آیا می دانید که این راهنمایی امام کاظم علیه السلام می تواند ما را در تمام کارها موفق کند؟ چون وقتی ما دست به کاری می زنیم، اگر به خدای بزرگ ـ که تمام قدرت ها از طرف اوست ـ توجه و بر او توکل و تکیه کنیم، اراده قوی تری پیدا می کنیم و با کمکی که از طرف خدا می گیریم، می توانیم آن کار را بهتر و شایسته تر انجام دهیم. بازندهامامان خوب ما، همیشه ما را برای پیشرفت تشویق کرده اند و از ما خواسته اند که جوری برنامه ریزی کنیم که هر روزمان بهتر از دیروز باشد. مثلاً امام هفتم، حضرت امام موسی کاظم علیه السلام می فرمایند: «کسی که دو روزش مثل هم باشد، زیان دیده است»؛ یعنی اگر شما امروز که روز تولد ایشان هم هست، به اندازه دیروز پیشرفت علمی و درسی و نیز پیشرفت های دیگر داشته باشید، بازنده هستید؛ اما اگر تلاش کنید تا امروز از فرصتی که دارید بهتر استفاده کنید، آن وقت برنده مسابقه می شوید. کاظمینشهر کاظمین، در کشور عراق قرار دارد. در این شهر، همان گونه که از اسمش پیداست، حرم دو امام بزرگ، امام موسی کاظم علیه السلام و امام جواد علیه السلام قرار دارد. این روزها، تعداد زیادی از مردم به زیارت این دو امام می روند و در کنار حرم ایشان، آرزوها و خواسته هایشان را بیان می کنند و از خداوند بزرگ می خواهند تا خواسته های آنان را به احترام و آبروی آن دو عزیز، برآورده سازد. |
1- تعقّل و معرفت
«ما بَعَثَ اللّهُ أَنْبِیاءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلی عِبادِهِ إِلاّ لِیعْقِلُوا عَنِ اللّهِ، فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجابَهً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً لِلّهِ، وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللّهِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلاً وَ أَعْقَلُهُمْ أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِی الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ.»:
خداوند پیامبران و فرستادگانش را به سوی بندگانش بر نینگیخته، مگر آن که از طرف خدا تعقّل کنند. پس نیکوترینشان از نظر پذیرش، بهترینشان از نظر معرفت به خداست، و داناترینشان به کار خدا، بهترینشان از نظر عقل است، و عاقلترین آنها، بلند پایه ترینشان در دنیا و آخرت است./font>>/>
2- حجّت ظاهری و باطنی
«إِنَّ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حُجَّتَینِ، حُجَّةً ظاهِرَةً وَ حُجَّةً باطِنَةً، فَأمّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الاَْنْبِیاءُ وَ الاَْئِمَّةُ وَ أَمَّا الْباطِنَةُ فَالْعُقُولُ.»:
همانا برای خداوند بر مردم دو حجّت است، حجّت آشکار و حجّت پنهان، امّا حجّت آشکار عبارت است از: رسولان و پیامبران و امامان; و حجّت پنهانی عبارت است از عقول مردمان.
3- صبر و گوشه گیری از اهل دنیا
«أَلصَّبْرُ عَلَی الْوَحْدَةِ عَلامَةُ قُوَّةِ الْعَقْلِ، فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللّهِ تَبارَکَ وَ تَعالی إِعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْیا وَ الرّاغِبینَ فیها وَ رَغِبَ فیما عِنْدَ رَبِّهِ وَ کانَ اللّهُ آنِسَهُ فِی الْوَحْشَةِ وَ صاحِبَهُ فِی الْوَحْدَةِ، وَ غِناهُ فِی الْعَیلَةِ وَ مُعِزَّهُ فی غَیرِ عَشیرَة.»:
صبر بر تنهایی، نشانه قوّت عقل است، هر که از طرف خداوند تبارک و تعالی تعقّل کند از اهل دنیا و راغبین در آن کناره گرفته و بدانچه نزد پروردگارش است رغبت نموده، و خداوند در وحشت انیس اوست و در تنهایی یار او، و توانگری اوست در نداری و عزّت اوست در بی تیره و تباری .
4- عاقلان آینده نگر
«إِنَّ الْعُقَلاءَ زَهَدُوا فِی الدُّنْیا وَ رَغِبُوا فِیالاْخِرَةِ لاَِنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْیا طالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ وَ الاْخِرَةُ طالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ مَنْ طَلَبَ الاْخِرَةَ طَلَبَتْهُ الدُّنْیا حَتّی یسْتَوْفی مِنْها رِزْقَهُ، وَ مَنْ طَلَبَ الدُّنْیا طَلَبَتْهُ الاْخِرَةُ فَیأْتیهِ الْمَوْتُ فَیفْسِدُ عَلَیهِ دُنْیاهُ وَ آخِرَتَهُ.»:
به راستی که عاقلان، به دنیا بی رغبتند و به آخرت مشتاق; زیرا می دانند که دنیا خواهانست و خواسته شده و آخرت هم خواهانست و خواسته شده، هر که آخرت خواهد دنیا او را بخواهد تا روزی خود را از آن دریافت کند، و هر که دنیا را خواهد آخرتش به دنبال است تا مرگش رسد و دنیا و آخرتش را بر او تباه کند.
5- تضرّع برای عقل
«مَنْ أَرادَ الْغِنی بِلا مال وَ راحَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْحَسَدِ وَ السَّلامَةَ فِی الدّینِ فَلْیتَضَّرَعْ إِلَی اللّهِ فی مَسْأَلَتِهِ بِأَنْ یکْمِلَ عَقْلَهُ، فَمَنْ عَقَلَ قَنَعَ بِما یکْفیهِ وَ مَنْ قَنَعَ بِما یکْفیهِ اسْتَغْنی وَ مَنْ لَمْ یقْنَعْ بِما یکْفیهِ لَمْ یدْرِکِ الْغِنی أَبَدًا.»:
هر کس بینیازی خواهد بدون دارایی، و آسایش دل خواهد بدون حسد، و سلامتی دین طلبد، باید به درگاه خدا زاری کند و بخواهد که عقلش را کامل کند، هر که خرد ورزد، بدانچه کفایتش کند قانع باشد. و هر که بدانچه او را بس باشد قانع شود، بینیاز گردد. و هر که بدانچه او را بس بُوَد قانع نشود، هرگز به بینیازی نرسد.
6- دیدار با مؤمن برای خدا
«مَنْ زارَ أَخاهُ الْمُؤْمِنَ لِلّهِ لا لِغَیرِهِ، لِیطْلُبَ بِهِ ثَوابَ اللّهِ وَ تَنَجُّزَ ما وَعَدَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ وَکَّلَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ سَبْعینَ أَلْفِ مَلَک مِنْ حینَ یخْرُجُ مِنْ مَنْزِلِهِ حَتّی یعُودَ إِلَیهِ ینادُونَهُ: أَلا طِبْتَ وَ طابَتْ لَکَ الْجَنَّةُ، تَبَوَّأْتَ مِنَ الْجَنَّةِ مَنْزِلاً.»:
هر کس ـ فقط برای خدا نه چیز دیگر ـ به دیدن برادر مؤمنش رود تا به پاداش و وعده های الهی برسد، خداوند متعال، از وقت خروجش از منزل تا برگشتن او، هفتاد هزار فرشته بر او گمارد که همه ندایش کنند: هان! پاک و خوش باش و بهشت برایت پاکیزه باد که در آن جای گرفتی.
7- مروّت، عقل و بهای آدمی
«لا دینَ لِمَنْ لا مُرُوَّةَ لَهُ، وَ لا مُرُوَّةَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ، وَ إِنَّ أَعْظَمَ النّاسِ قَدْرًا الَّذی لایرَی الدُّنْیا لِنَفْسِهِ خَطَرًا، أَما إِنَّ أَبْدانَکُمْ لَیسَ لَها ثَمَنٌ إِلاَّ الْجَنَّةَ، فَلا تَبیعوها بِغَیرِها.
کسی که جوانمردی ندارد، دین ندارد; و هر که عقل ندارد، جوانمردی ندارد. به راستی که باارزشترین مردم کسی است که دنیا را بری خود مقامی نداند، بدانید که بهای تن شما مردم، جز بهشت نیست، آن را جز بدان مفروشید.
8- حفظ آبروی مردم
«مَنْ کَفَّ نَفْسَهُ عَنْ أَعْراضِ النّاسِ أَقالَهُ اللّهُ عَثْرَتَهُ یوْمَ الْقِیمَةِ وَ مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ کَفَّ اللّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ یوْمَ الْقِیمَةِ.»:
هر که خود را از ریختن آبروی مردم نگه دارد، خدا در روز قیامت از لغزشش می گذرد، و هر که خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند در روز قیامت خشمش را از او باز دارد.
9- عوامل نزدیکی و دوری به خدا
«أَفْضَلُ ما یتَقَرَّبُ بِهِ الْعَبْدُ إِلَی اللّهِ بَعْدَ الْمَعْرَفَةِ بِهِ الصَّلاةُ وَ بِرُّ الْوالِدَینِ وَ تَرْکُ الْحَسَدِ وَ الْعُجْبِ وَ الْفَخْرِ.»:
بهترین چیزی که به وسیله آن بنده به خداوند تقرّب می جوید، بعد از شناختن او، نماز و نیکی به پدر و مادر و ترک حسد و خودبینی و نیز ترک به خود بالیدن است.
10- عاقل دروغ نمیگوید
«إِنَّ الْعاقِلَ لا یکْذِبُ وَ إِنْ کانَ فیهِ هَواهُ.»:
همانا که عاقل دروغ نمی گوید، گرچه طبق میل و خواسته او باشد.
11- حکمت کم گویی و سکوت
«قِلَّةُ الْمَنْطِقِ حُکْمٌ عَظیمٌ، فَعَلَیکُمْ بِالصَّمْتِ، فَإِنَّهُ دَعَةٌ حَسَنَةٌ وَ قِلَّةُ وِزْر، وَ خِفَّةٌ مِنَ الذُّنُوبِ.»:
کم گویی ، حکمت بزرگی است، بر شما باد به خموشی که شیوه ی نیکو و سبک بار و سبب تخفیف گناه است.
12- هرزه گویی بی حیا
«إِنَّ اللّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ عَلی کُلِّ فاحِش قَلیلِ الْحَیاءِ لا یبالی ما قالَ وَ لا ما قیلَ لَهُ.»:
همانا خداوند بهشت را بر هر هرزه گوِ کم حیا که باکی ندارد چه می گوید و یا به او چه گویند، حرام گردانیده است.
13- متکبّر، داخل بهشت نمیشود
«إِیاکَ وَ الْکِبْرَ، فَإِنَّهُ لا یدْخُلِ الْجَنَّةَ مَنْ کانَ فی قَلْبِهِ مِثْقالُ حَبَّة مِنْ کِبْر.»:
از کبر و خودخواهی بپرهیز، که هر کسی در دلش به اندازه دانه ی کبر باشد، داخل بهشت نمی شود.
14- تقسیم کار در شبانه روز
«إِجْتَهِدُوا فی أَنْ یکُونَ زَمانُکُمْ أَرْبَعَ ساعات:ساعَةً لِمُناجاةِ اللهِ، وَساعَةً لاَِمْرِالْمَعاشِ، وَساعَةً لِمُعاشَرَةِ الاِْخْوانِ والثِّقاةِ الَّذینَ یعَرِّفُونَکُمْ عُیوبَکُمْ وَیخَلِّصُونَ لَکُمْ فِی الْباطِنِ، وَساعَةً تَخْلُونَ فیها لِلَذّاتِکُمْ فی غَیرِ مُحَرَّم وَبِهذِهِ السّاعَةِ تَقْدِروُنَ عَلَی الثَّلاثِ ساعات.»:
بکوشید که اوقات شبانه روز شما چهار قسمت باشد:1 ـ قسمتی برای مناجات با خدا، 2 ـ قسمتی برای تهیه معاش، 3 ـ قسمتی برای معاشرت با برادان و افراد مورد اعتماد که عیب های شما را به شما میفهمانند و در دل به شما اخلاص می ورزند، 4 ـ و قسمتی را هم در آن خلوت می کنید برای درک لذّت های حلال [و تفریحات سالم] و به وسیله انجام این قسمت است که بر انجامِ وظایف آن سه قسمت دیگر توانا می شوید.
15- همنشینی با دیندار و عاقل خیرخواه
«مُجالَسَةُ أَهْلِ الدّینِ شَرَفُ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ، وَ مُشاوَرَةُ الْعاقِلِ النّاصِحِ یمْنٌ وَ بَرَکَةٌ وَ رُشْدٌ وَ تَوْفیقٌ مِنَ اللّهِ، فَإِذا أَشارَ عَلَیکَ الْعاقِلُ النّاصِحُ فَإِیاکَ وَ الْخِلافَ فَإِنَّ فی ذلِکَ الْعَطَبَ.»:
همنشینی اهل دین، شرف دنیا و آخرت است، و مشورت با خردمندِ خیرخواه، یمن و برکت و رشد و توفیق از جانب خداست، چون خردمند خیرخواه به تو نظری داد، مبادا مخالفت کنی که مخالفتش هلاکت بار است.
16- پرهیز از اُنس زیاد با مردم
«إِیاکَ وَ مُخالَطَةَ النّاسِ وَ الاُْنْسَ بِهِمْ إِلاّ أَنْ تَجِدَ مِنْهُمْ عاقِلاً وَ مَأْمُونًا فَآنِسْ بِهِ وَ اهْرُبْ مِنْ سایرِهِمْ کَهَرْبِکَ مِنَ السِّباعِ الضّارِیةِ.»:
بپرهیز از معاشرت با مردم و انس با آنان، مگر این که خردمند و امانتداری در میان آنها بیابی که [در این صورت] با او انس گیر و از دیگران بگریز، به مانند گریز تو از درنده های شکاری.
17- نتیجه حبِّ دنیا
«مَنْ أَحَبَّ الدُّنْیا ذَهَبَ خَوْفُ الاْخِرَةِ مِنْ قَلْبِهِ وَ ما أُوتِی عَبْدٌ عِلْمًا فَازْدادَ لِلدُّنیا حُبًّا إِلاَّ ازْدادَ مِنَ اللّهِ بُعْدًا وَ ازْدادَ اللّهُ عَلَیهِ غَضَبًا.»:
هر که دنیا را دوست بدارد، خوف آخرت از دلش برود، و به بنده ای دانشی ندهند که به دنیا علاقه مندتر شود، مگر آن که از خدا دورتر و مورد خشم او قرار گیرد.
18- پرهیز از طمع و تکیه بر توکّل
«إِیاکَ وَ الطَّمَعَ، وَ عَلَیکَ بِالْیأْسِ مِمّا فی أَیدِی النّاسِ، وَ أَمِتِ الطَّمَعَ مِنَ الَْمخْلُوقینَ، فَإِنَّ الطَّمَعَ مِفْتاحٌ لِلذُّلِّ، وَ اخْتِلاسُ الْعَقْلِ وَاخْتِلاقُ الْمُرُوّاتِ، وَ تَدْنیسُ الْعِرْضِ وَ الذَّهابُ بِالْعِلْمِ. وَ عَلَیکَ بِالاِْعْتِصامِ بِرَبِّکَ وَ التَّوَکُّلِ عَلَیهِ.
از طمع بپرهیز، و بر تو باد به ناامیدی از آنچه در دست مردم است، طمع را از مخلوقین ببُر که طمع، کلیدِ خواری است، طمع، عقل را می رباید و مردانگی را نابود می کند و آبرو را می آلاید و دانش را از بین می برد. بر تو باد که به پروردگارت پناه بری و بر او توکّل کنی.
19- نتایج امانتداری و راستگویی
«أَداءُ الأَمانَةِ وَ الصِّدْقُ یجْلِبانِ الرِّزْقَ، وَ الْخِیانَةُ وَ الْکِذْبُ یجْلِبانِ الْفَقْرَ وَ النِّفاقَ.»:
امانتداری و راستگویی، سبب جلب رزق و روزی اند، و خیانت و دروغگویی، سبب جلب فقر و دورویی.
20- سقوطِ برتری جوی
«إِذا أَرادَ اللّهُ بِالذَّرَّةِ شَرًّا أَنْبَتَ لَها جَناحَینِ، فَطارَتْ فَأَکَلَهَا الطَّیرُ.»:
هر گاه خداوند بدی مورچه را بخواهد، به او دو بال می دهد که پرواز کند تا پرنده ها او را بخورند.
21- حقگویی و باطل ستیزی
«إِتَّقِ اللّهَ وَ قُلِ الْحَقَّ وَ إِنْ کانَ فیهِ هَلاکُکَ فَإِنَّ فیهِ نَجاتُکَ إِتَّقِ اللّهَ وَدَعِ الْباطِلَ وَ إِنْ کانَ فیهِ نَجاتُکَ، فَإِنَّ فیهِ هَلاکُکَ.»:
از خدا بترس و حقّ را بگو، اگرچه نابودی تو در آن باشد. زیرا که در واقع، نجات تو در آن است.از خدا بترس و باطل را واگذار، اگرچه نجات تو در آن باشد، زیرا که در واقع، نابودی تو در آن است.
22- تناسب بلا و ایمان
«أَلْمُؤْمِنُ مِثْلُ کَفَّتَی الْمیزانِ کُلَّما زیدَ فی إِیمانِهِ زیدَ فی بَلائِهِ.»:
مؤمن همانند دو کفّه ترازوست، هر گاه به ایمانش افزوده گردد، به بلایش افزوده گردد.
23- کفّاره خدمت به حاکمان
«کَفّارَةُ عَمَلِ السُّلْطانِ أَلاِْحْسانُ إِلَی الاِْخْوانِ.»:
کفّاره کارمندی سلطان، احسان به برادران دینی است.
24- نافله و تقرّب
«صَلاةُ النَّوافِلِ قُرْبانٌ اِلَی اللّهِ لِکُلِّ مُؤْمِن... .»:
نماز نافله راه نزدیک شدن هر مؤمنی به خداوند است... .
25- اصلاح و گذشت
«ینادی مُناد یوْمَ القِیمَةِ: أَلا مَنْ کانَ لَهُ عَلَی اللّهِ أَجْرٌ فَلْیقُمْ، فَلا یقُومُ إِلاّ مَنْ عَفَی وَ أَصْلَحَ، فَأَجْرُهُ عَلَی اللّهِ.»:
ندا کننده ای در روز قیامت ندا می کند:آگاه باشید، هر که را بر خدا مزدی است برخیزد، و برنمی خیزد، مگر کسی که گذشت کرده و اصلاح بین مردم نموده باشد، پس پاداشش با خدا خواهد بود.
26- بهترین صدقه
«عَوْنُکَ لِلضَّعیفِ مِنْ أَفْضَلِ الصَّدَقَةِ.»:
کمک کردنت به ناتوان از بهترین صدقه است.
27- سختی ناحقّ
«یعْرِفُ شِدَّةَ الْجَوْرِ مَنْ حُکِمَ بِهِ عَلَیهِ.»:
سختی ناحقّ را آن کس شناسد که بدان محکوم گردد.
28- گناهان تازه، بلاهای تازه
«کُلَّما أَحْدَثَ الناسُ مِنَ الذُّنُوبِ مالَمْ یکُونُوا یعْمَلُونَ أَحْدَثَ اللّهُ لَهُمْ مِنَ الْبَلاء ما لَمْ یکُونُوا یعُدُّونَ.»:
هر گاه مردم گناهان تازه کنند که نمی کردند، خداوند بلاهایی تازه به آنها دهد که به حساب نمی آوردند.
29- کلید بصیرت
«تَفَقَّهُوا فی دینِ اللّهِ فَإِنَّ الْفِقْهَ مِفْتاحُ الْبَصیرَةِ، وَ تَمامُ الْعِبادَةِ وَ السَّبَبُ إِلَی الْمَنازِلِ الرَّفیعَةِ وَ الرُّتَبِ الْجَلیلَةِ فِی الدّینِ وَ الدُّنْیا، وَ فَضْلُ الْفَقیهِ عَلَی الْعابِدِ کَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَی الْکَواکِبِ، وَ مَنْ لَمْ یتَفَقَّهْ فی دینِهِ لَمْ یرْضَ اللّهُ لَهُ عَمَلاً.»:
در دین خدا دنبال فهم عمیق باشید، زیرا که فهم عمیقِ دین، کلید بصیرت و بینایی و کمال عبادت و سبب تحصیل درجات بلند و مراتب بزرگ در امور دین و دنیاست.
و برتری فقیه بر عابد، مانند برتری آفتاب است بر کواکب، و کسی که در دینش فهم عمیق نجوید، خداوند هیچ عملی را از او نپسندد.
30- دنیا، بهترین وسیله
«إِجْعَلُوا لاَِنْفُسِکُمْ حَظًّا مِنَ الدُّنْیا بِإِعْطائِها ما تَشْتَهی مِنَ الْحَلالِ وَ ما لا یثْلِمُ الْمُرُوَّةَ وَ ما لا سَرَفَ فیهِ، وَ اسْتَعینُوا بِذلِکَ عَلی أُمُورِ الدّینِ، فَإِنَّهُ رُوِی «لَیسَ مِنّا مَنْ تَرَکَ دُنْیاهُ لِدینِهِ أَوْ تَرَکَ دینَهُ لِدُنْیاهُ».»:
برای خود بهره ی از دنیا برگیرید و آنچه خواهش حلال باشد و رخنه در جوانمردی ایجاد نکند و اسراف نباشد منظور دارید، و به این وسیله بری انجام امور دین یاری جویید. زیرا که روایت شده است: «از ما نیست کسی که دنیایش را برای دینش ترک گوید یا دینش را برای دنیایش رها سازد.»
31- انتظار فَرَج
«أَفْضَلُ الْعِبادَةِ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ إِنْتِظارُ الْفَرَجِ.»:
بهترین عبادت بعد از شناخت خداوند، انتظار فَرَج و گشایش است.
32- مِهرورزی با مردم
«أَلتَّوَدُّدُ إِلَی النّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ.»:
مِهرورزی و دوستی با مردم، نصف عقل است.
33- پرهیز از خشم
«مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ کَفَّ اللّهُ عَنْهُ عَذابَ یوْمِ الْقِیمَةِ.»:
هر که خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند عذاب روز قیامت را از او باز می دارد.
34- قویترین مردم
«مَنْ أَرادَ أَنْ یکُونَ أَقْوَی النّاسِ فَلْیتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ.»:
هر که می خواهد که قویترین مردم باشد بر خدا توکّل نماید.
35- ترقّی، نه درجا زدن
«مَنِ اسْتِوی یوْماهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ، وَ مَنْ کانَ آخِرُ یوْمَیهِ شَرَّهُما فَهُوَ مَلْعُونٌ وَ مَنْ لَمْ یعْرِفِ الزِّیادَةَ فی نَفْسِهِ فَهُوَ فی نُقْصان، وَ مَنْ کانَ إِلَی النُّقْصانِ فَالْمَوْتُ خَیرٌ لَهُ مِنَ الْحَیاةِ.»:
کسی که دو روزش مساوی باشد، مغبون است، و کسی که دومین روزش، بدتر از روز اوّلش باشد ملعون است، و کسی که در خودش افزایش نبیند در نقصان است، و کسی که در نقصان است مرگ برای او بهتر از زندگی است.
36- خیر رسانی به دیگران
«إِنَّ مِنْ أَوْجَبِ حَقِّ أَخیکَ أَنْ لا تَکْتُمَهُ شَیئًا ینْفَعُهُ لاَِمْرِ دُنْیاهُ وَ لاَِمْرِ آخِرَتِهِ.»:
همانا واجبترین حقّ برادرت بر تو آن است که چیزی را که سبب نفع دنیا و آخرت اوست، از او پنهان و پوشیده نداری.
37- پرهیز از شوخی
«إِیاکَ وَ الْمِزاحَ فَإِنَّهُ یذْهَبُ بِنُورِ إِیمانِکَ.»:
از شوخی [بی مورد] بپرهیز، زیرا که شوخی، نور ایمان تو را می برد.
38- پند پدیده ها
«ما مِنْ شَیء تَراهُ عَیناکَ إِلاّ وَ فیهِ مَوْعِظَةٌ.»:
چیزی نیست که چشمانت آن را بنگرد، مگر آن که در آن پند و اندرزی است.
39- رنج نادیده، نیکی را نمی فهمد
«مَنْ لَمْ یجِدْ لِلاِْساءَةِ مَضَضًا لَمْ یکُنْ عِنْدَهُ لِلاِْحْسانِ مَوْقِعٌ.»:
کسی که مزه رنج و سختی را نچشیده، نیکی و احسان در نزد او جایگاهی ندارد.
40- محاسبه اعمال
«لَیسَ مِنّا مَنْ لَمْ یحاسِبْ نَفْسَهُ فی کُلِّ یوْم فَإِنْ عَمِلَ حَسَنـًا اسْتَزادَ اللّهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَیئًا اسْتَغْفَرَ اللّهَ مِنْهُ وَ تابَ إِلَیهِ.»:
از ما نیست کسی که هر روز حساب خود را نکند، پس اگر کار نیکی کرده است از خدا زیادی آن را بخواهد، و اگر در آن کار بدی کرده، ازخدا آمرزش طلب نموده و به سوی او توبه نماید.
پیشواى هفتم حضرت امام موسى بن جعفر(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
آن هنگام در غروبگهان که سر شاخههاى سرفراز نخل به نوازش نسیم،سر بن گوش یکدیگر مىنهند،نشید حماسهى آرام زندگانى تو را نجوا مىکنند...و پیام بیدادها که بر تو رفته است، با نسیم پیام آور،مىگزارند...
آن هنگام در بهاران که بغض مغموم و گرفتهى آسمان،مىترکد و رگبار سرشک ابر،سرازیر مىشود،این اشک اندوه پیروان ستم کشیدهى توست که به پهناى گونهى تاریخ بر تو گریستهاند...آه اى امام راستین و بزرگ!
پردههاى ستبر سرشک،ما را از دیدن حماسهى مقاومت و پایدارى و سر انجام جانسپارى تو در راه حق،باز نخواهد داشت و اگر بر تو مىگرییم،ایستاده مىگرییم تا ایستادگى تو را سپاس گفته و هم تاریخ و هستى،پیش پاى مقاوم تو،به احترام برخاسته باشیم.
پاکترین درود،از زیباترین و شجاعترین جایگاه دلمان بر تو باد...هماره تا هر گاه...روستاى ابواء (1) ، آنروز صبح (2) گویى دیگر گونه مىنمود،پرتو آفتاب نخلهاى سر بلند را تا کمر طلایى کرده و سایههاى دراز روى بامهاى گلى روستا،انداخته بود...
صداى شتران و صداى گوسفندانى که پیشاپیش چوپانان،آمادهى رفتن به صحرا بودند،بذر نشاط صبحگاهى را در دل مىکاشت و گوش را از آواى زندگى مىانباشت...
کنار روستا و روى غدیر و برکهاى که زنان از زلال آرام آن،آب بر مىداشتند،اینک نسیم نوازشگر از گذار آرام خود موج مىافکند،و چند پرستو،شتابناک و پر نشاط،از روى آن به اینسوى و آنسوى مىپریدند و هر از چند گاه،سینهى سرخ خویش را که گویى از هرم گرماى سجیل عام الفیل (3) ،هنوز داغ بود،به آب مىزدند...کمى آنسوتر،تک نخلى،چتر سبز و بلند خود را بر گورى افشانده بود و زنى در آن صبحگاه،بر آن خم شده و با حرمت و حشمتبوسه بر خاک آن مىزد و آرام آرام مىگریست...و زیر لب چیزهایى مىگفت.از کلام او،آنچه نسیم با خود مىآورد،گویى این کلمات و جملات شنیده مىشد:
-درود بر تو،آمنه!اى مادر گرامى پیامبر...خدا تو را-که چنان دور از زادگاه خویش،فرو مردى-،با رحمتخود همراه کناد...اینک،من،حمیده،عروس توام،کودکى از سلالهى فرزند تو را در شکم دارم و با دردى که از شامگاه دوشینه مىکشم،گمان مىبرم که هم امروز،این کودک خجسته را،در این روستا،و در کنار گور تو به دنیا آورم...
آه،اى بانوى بزرگ خفته در خاک،شوهرم به من فرموده است که این فرزند من،هفتمین، جانشین فرزندت پیامبر،خواهد بود...
بانوى من!از خداوند بخواهید که فرزندم را سالم به دنیا آورم...آفتاب صبح،از سر شاخههاى تنها نخل روییده بر آن گور،پائین آمده و بر خاک افتاده بود...
حمیده،سنگین و محتشم برخاست،دنبالهى تن پوش خود را که از خاک گور،غبار آلود شده بود،تکانید،یک دستش را روى شکم گذارد و به گونهیى که زنان باردار راه مىپیمایند،سنگین و با احتیاط و آرام به روستا شتافت...
ساعتى بعد،هنگامى که آفتاب،بر بلند آسمان ایستاده بود و کبوتران روستا،در چشمهى نور آن،در آسمان شفاف ابواء،بال و پر مىشستند،صداى هلهلهاى شادمانه از روستا به فضا برخاست...و خیال من از کنار برکه،مىدید که برخى زنان،از کوچههاى روستا،شتابناک و شادمانه،به اینسوى و آنسوى مىدویدند...
آه،آنک،دو زن،با همان شتاب به کنار برکه مىآیند با ظرفهاى سفالین بزرگ،تا آب بردارند...
خیال من گوش مىخواباند تا از خبر تازه،آگاه شود:-...خواهر،مىگویند،امام صادق (ع) پس از آگاهى از ولادت کودکشان فرمودهاند:
«پیشواى بعد از من،و بهترین آفریدهى خداوند ولادت یافت... (4) »
-آیا نفهمیدى که نامش را چه گذاردهاند؟
-فکر مىکنم،حتى پیش از ولادت،او را«موسى»نام نهاده بودهاند.
چشم خیال من،بى اختیار،فرا سوى برکه،در صحرا به چوپانى افتاد که بى خبر از آنچه در این روستا.رخ داده است گوسفندان را با عصاى چوپانى خویش،به پیش مىراند...
و یک لحظه،خیالم گمان برد که چوپانک،موسى است و آنجا صحراى سینا و از خیال گذشت: این موساى تازه مولود،مگر در مقابله با کدام فرعون زمان،به دنیا آمده است...؟!
امام و حکومت عباسیان
امام موسى بن جعفر الکاظم (ع) 4 ساله بودند که بساط حکومت جابرانهى امویان بر چیده شد.
سیاست عرب زدگى امویان،چپاول و زور و ستم،روشهاى ضد ایرانى حکومتشان،مردم و بویژه ایرانیان را که خواستار تجدید حکومت داد خواهانهى اسلام راستین،بویژه در ایام خلافت کوتاه حضرت على (ع) بودند،بر ضد امویان بر انگیخت و در این میانه کارگزاران سیاسى وقت،ازین گرایش مردم،خاصه ایرانیان به آل على (ع) و حکومت على وار،سوء استفاده کردند و به اسم رساندن حق به حقدار،امویان را به کمک ابو مسلم خراسانى بر انداختند اما به جاى امام ششم جعفر بن محمد الصادق (ع) ابو العباس سفاح عباسى را بر مسند خلافت و در واقع بر اریکهى سلطنت نشانیدند. (5) و بدینگونه،یک سلسلهى تازهى پادشاهى اما در لباس خلافت و جانشینى پیامبر در 132 هجرى قمرى روى کار آمد که نه تنها در ستم و دورویى و بى دینى،هیچ از امویان کم نداشتند بلکه در بسیارى از این جهات،از آنان نیز پیش افتادند.
با این تفاوت که اگر امویان دیر نپاییدند،اینان تا 656 هجرى قمرى یعنى 524 سال در بغداد، بر همین روال،بر مردم،خلافت که نه،سلطنت کردند.
بارى،پیشواى هفتم،در دورهى عمر خویش،خلافت ابو العباس سفاح،منصور دوانیقى،هادى، مهدى و هارون را با همهى ستمها و خفقان و فشار آنها،دریافتند.
براى آینهى جان امام،تنها غبار نفس اهریمنى این پلیدان جابر،کافى بود تا زنگار غم گیرد و به تیرگى اندوه نشیند تا چه رسد به اینکه،هر یک از اینان-از منصور تا هارون-ستمهاى بسیار بر پیکر و روح آن عزیز،وارد آوردند و هر چه نکردند،نتوانستند،نه آنکه نخواستند.
ابو العباس سفاح در 136 در گذشت و برادرش منصور دوانیقى بجاى او نشست،او شهر بغداد را بنا کرد و ابو مسلم را کشت و چون خلافتش پا گرفت از کشتن و حبس و زجر فرزندان على و مصادرهى اموال آنان لحظهاى نیاسود و اغلب بزرگان این خاندان و در راس همهى آنها حضرت امام صادق را از بین برد...
مردى،خونریز و سفاک و مکار و به شدت حسود و بخیلو حریص و بیوفا بود،بیوفایى او در مورد ابو مسلم که با یکعمر جان کندن او را به خلافت رسانده بود،در تاریخ ضرب المثل است.
هنگامى که پدر بزرگوار امام کاظم را شهید کرد،آنحضرت 20 ساله بود و تا سى سالگى،امام با حکومتخفقان و رعب و بیم منصور،در ستیز بود و مخفیانه،شیعیان خویش را سامان مىداد و به امور آنان رسیدگى مىفرمود.
منصور در 158 هلاک شد و حکومتبه پسرش مهدى رسید.سیاست مهدى عباسى،سیاستى مردم فریب و خدعه آمیز بود.
زندانیان سیاسى پدرش را که بیشتر شیعیان امام کاظم بودند،بجز عدهى کمى،آزاد کرد و اموال مصادره شدهى آنان را،باز پس گردانید.اما همچنان مراقب رفتار آنان مىبود و در دل بدیشان سخت دشمنى مىورزید.حتى به شاعرانى که آل على را هجو مىکردند،صلههاى گزاف مىداد،از جمله یکبار به«بشار بن برد»،هفتاد هزار درهم و به«مروان بن ابى حفص»صد هزار درهم داد.
در خرج بیت المال مسلمین و عیش و نوش و شرابخوارگى و زنبارگى،دستى سخت گشاده داشت،در ازدواج پسرش هارون،50 میلیون درهم خرج کرد (6) شهرت امام در زمان مهدى،بالا گرفت و چون ماه تمام،در آسمان فضیلت و تقوا و دانش و رهبرى مىدرخشید،مردمگروها گروه پنهانى بدو روى مىآوردند و از آن سر چشمهى فیض ازلى،عطش معنوى خویش را فرو مىنشانیدند.
کارگزاران جاسوسى مهدى،این همه را بدو گزارش کردند،بر خلافتخویش بیمناک شد، دستور داد تا امام را از مدینه به بغداد آورند و محبوس سازند.
«ابو خالد زبالهاى»نقل مىکند:«...در پى این فرمان،مامورینى که به مدینه بدنبال آنحضرت رفته بودند،هنگام بازگشت،در زباله،با آن حضرت به منزل من فرود آمدند.
امام در فرصتى کوتاه،دور از چشم مامورین،به من دستور دادند چیزهایى براى ایشان خریدارى کنم.من سخت غمگین بودم،و بدیشان عرض کردم:از اینکه سوى این سفاک مىروید،بر جان شما بیم دارم.فرمودند:مرا از او باکى نیست تو در فلان روز،فلان محل منتظر من باش.
آن گرامى به بغداد رفتند،و من با اضطراب بسیار،روز شمارى مىکردم تا روز معهود در رسید،به همان مکان که فرموده بودند شتافتم،و دلم چون سیر و سرکه مىجوشید،به کمترین صدایى،از جا مىجستم و اسپندوار بر آتش انتظار،مىسوختم.کم کم افق خونرنگ مىشد و خورشید به زندان شب مىافتاد،که ناگهان دیدم از دور شبحى هویدا شد،دلم مىخواست پرواز کنم و به سویشان بشتابم،اما بیم داشتم که ایشان نباشند و راز من بر ملا شود.
در جاى ماندم،امام نزدیک شدند،بر قاطرى سوار بودند،تا چشم روشن بین و عزیزشان به من افتاد،فرمودند:ابا خالد،شک مکن،...و ادامه دادند:
بعدها مرا دو باره به بغداد خواهند برد،و آن بار دیگر باز نخواهم گشت.و دریغا که همانگونه شد که آن بزرگ فرموده بود...» (7)
بارى در همین سفر،مهدى چون امام را به بغداد آورد و زندانى کرد،حضرت على بن ابیطالب (ع) را در خواب دید که خطاب به او این آیه را مىخوانند: فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامکم (8) آیا از شما انتظار مىرود که اگر حاکم گردید،در زمین فساد کنید و قطع رحم نمایید؟
ربیع مىگوید:
نیمه شب مهدى به دنبال من فرستاد و مرا احضار کرد.سختبیمناک شدم و نزدش شتافتم و دیدم آیه فهل عسیتم...را مىخواند.
سپس به من گفت:برو،موسى بن جعفر را از زندان نزد من بیاور.رفتم و آوردم،مهدى برخاست و با او روبوسى کرد و او را نزد خود نشانید و جریان خواب خود را براى ایشان گفت.
سپس همان لحظه دستور داد که آن گرامى را به مدینه باز گردانند ربیع مىگوید:از بیم آنکه موانعى پیش آید،همان شبانه وسایل حرکت امام را فراهم ساختم و بامداد پگاه،آن گرامى در راه مدینه بود...» (9)
امام در مدینه،با وجود خفقان شدید دربار عباسى،به ارشاد خلق و تعلیم و آماده ساختن شیعیان،مشغول بود...تا در 169 مهدى هلاک شد و پسرش هادى بجاى او به تختسلطنت نشست.
هادى،بر خلاف پدرش،دموکراسى را هم رعایت نمىکرد و علنا با فرزندان على سرسختبود و حتى آنچه پدرش به آنها داده بود،همه را قطع کرد.
و ننگینترین سیاهکارى او،براه افکندن فاجعهى جانگذاز فخ بود.
فاجعهى فخ
حسین بن على از علویان مدینه،چون از حکومت عباسیان و ستم بسیار ایشان به ستوه آمد،به رضایت (10) امام موسى کاظم علیه السلام،علیه هادى قیام کرد و با گروهى حدود سیصد نفر از مدینه به سوى مکه به راه افتاد.
بارى،سپاهیان هادى در محلى به نام فخ،او را محاصره و او و سپاهیانش را شهید کردند و همانند فاجعهاى که در کربلا رخ داد،در مورد اینان نیز پیش آمد:سر همهى شهدا را بریدند و به مدینه آوردند و در مجلسى که گروهى از فرزندان امام على علیه السلام و از جمله حضرت امام کاظم حضور داشتند،سرها را به تماشا گذاردند.هیچ کس هیچ نگفت جز امام کاظم علیه السلام که چون سر حسین بن على رهبر قیام فخ را دیدند فرمودند:
انا لله و انا الیه راجعون،مضى و الله مسلما صالحا صواما قواما آمرا بالمعروف و ناهیا عن المنکر ما کان فى اهل بیته مثله.
از خداوندیم و بسوى او باز مىگردیم،سوگند به خدا که به شهادت رسید در حالیکه مسلمان و درستکار بود و بسیارروزه مىگرفت و بسیار شب زنده دار بود و امر به معروف و نهى از منکر مىکرد،در خاندان وى،چون او وجود نداشت. (11)
هادى،گذشته از اخلاق سیاسى،از جهتخصلتهاى فردى نیز مردى منحط،شرابخواره و خوشگذران بود.
یکبار به یوسف صیقل بخاطر چند بیتشعر که با آوایى خوش خوانده بود،به اندازهى بار یک شتر درهم و دینار داد. (12) ابن داب نامى،مىگوید،روزى نزد هادى رفتم،چشمانش از اثر شراب خوارى و بیدارى،سرخ شده بود.از من قصهاى در مورد شراب خواست،برایش به شعر گفتم. شعرها را یاد داشت کرد و 40 هزار درهم به من داد. (13) اسحاق موصلى موسیقى دان معروف عرب،مىگوید:اگر هادى زنده مىماند ما دیوار خانههایمان را با طلا بالا مىبردیم. (14) بارى، هادى نیز در 170 در گذشت و هارون شاه اسلام شد! (15) و در این زمان حضرت امام موسى کاظم 42 ساله بودند.
دوران هارون،اوج اقتدار و قلدرى و چپاول و کامروایى عباسیان بود.
هارون در پایان مراسم بیعت،یحیى برمکى-از ایرانیانىکه بوزیرى پادشا رفته بودند-را به وزارت خویش برگزید و بدو اختیار تام و مطلق در ادارهى همهى امور و عزل و نصب هر کس، داده بود و به رسم آنزمان به عنوان پشتوانهاى این اختیار،انگشتر خویش را بدو داد. (16) و خود به حیف و میل بیت المال در شرب و زنبارگى و خرید جواهرات و لهو و لعب مشغول شد.
در آمد بیت المال در آن زمان که گوسفند دو یا چهار ساله را به یک درهم مىفروختند،پانصد میلیون و دویست و چهل هزار درهم بود. (17) و او دستبه خرج این در آمد گشود:به شاعرى بنام اشجع در ازاء مدیحهاى،یک میلیون درهم داد. (18) به ابو العتاهیه شاعر و ابراهیم موصلى موسیقیدان به خاطر چند بیتشعر و قدرى ساز و آواز،هر یک صد هزار درهم و صد دست لباس داد. (19) در قصر هارون گروه زیادى از زنان خوش آواز و سازنواز فراهم آمده بودند و انواع و اقسام سازهاى موسیقى آن عصر،در آنجا وجود داشت (20) هارون به جواهرات علاقهیى بى مانند داشت،یکبار براى خرید یک انگشتر صد هزار دینار پرداخت. (21) هر روز ده هزار درهم خرج آشپزخانهاش بود و گاه تا سى رنگ غذا برایش درست مىکردند. (22) یکروز هارون غذایى از گوشتشتر طلبید،چون آوردند،جعفر برمکى گفت:
-خلیفه مىدانند که این غذا که برایشان آوردهاند چقدر خرج برداشته است؟
-سه درهم...
-نه به خدا،چهار هزار درهم تا کنون خرج برداشته،زیرا مدتها است که هر روز شترى مىکشند تا اگر خلیفه میل به گوشتشتر فرمودند آماده باشد! (23) هارون قمار هم مىکرد و باده نیز بسیار مىنوشید حتى گاه با همهى حاضران در مجلس. (24) با وجود این،از سر عوامفریبى به برخى از مظاهر اسلامى هم تظاهر مىکرد:حج مىگزارد و گاه به برخى از وعاظ مىگفت او را موعظه کنند و مىگریست...!
موضع گیرىهاى امام
هارون از سرسختى آل على در برابر حکومت عباسیان به شدت رنج مىبرد و از این رو،از هر راهى که ممکن مىشد،مىکوشید تا آنانرا بکوبد یا در جامعه سبک سازد،پولهاى گزاف به شاعران خود فروخته مداح در بارى مىداد تا آل علىرا هجو کند.از جمله در مورد منصور نمرى در ازاء قصیدهیى که در هجو آل على سروده بود فرمان داد که او را به خزانهى بیت المال ببرند،تا هر چه مىخواهد بردارد. (25)
همهى علویان بغداد را به مدینه تبعید کرد و گروهى بیشمار از ایشان را کشتیا مسموم ساخت. (26)
حتى از استقبال مردم به قبر حضرت امام حسین علیه السلام،رنج مىبرد و فرمان داد تا قبر و خانههاى مجاور آن را خراب کنند و درختسدرى را که کنار آن مزار پاک روییده بود،قطع نمایند. (27) و پیشتر پیامبر اسلام (ص) سه بار فرموده بود خدا لعنت کند کسى را که رختسدر را قطع مىکند. (28)
شکى نیست که حضرت امام موسى کاظم-که درود همارهى خداوند بر او باد-نمىتوانستند با حکومت چنین تباهکارهى نامسلمان ستم پیشهیى و پدران او،موافق باشند،و هم از اینروست اگر به قیام فخ رضایت مىدهند،و هم از اینروست که با شیعیان خویش دائما در تماس مخفى مىبودند و موضع هر یک را فرد فرد،در مقابله با حکومت جابر وقت تعیین مىفرمودند.
حضرتش به صفوان بن مهران از یاران خویش مىفرمودند:تو از همه جهت نیکویى،جز اینکه شترانت را به هارون کرایه مىدهى.عرض کرد:براى سفر حج کرایه مىدهم و خودم هم دنبال شتران نمىروم.
فرمود:آیا بهمین خاطر،باطنا دوست ندارى که هارون دست کم تا بازگشت از مکه زنده بماند، تا شترانتحیف و میل نشود؟و کرایهى تو را بپردازد؟
عرض کرد،چرا.
فرمود:کسى که دوستدار بقاى ستمکاران باشد،از آنان به شمار مىرود. (29)
و اگر گاه به برخى اجازه مىفرمودند که مشاغل خویش را در دستگاه هارونى حفظ کنند،از جهتسیاسى،این چنین صلاح مىدانستند و کسانى را مىگماردند که مىدانستند در آن حکومت وحشت و ترور و خفقان،وجودشان براى جمعیتشیعه مفید واقع مىشود و هم به وسیلهى آنان از برخى مکاید حکومت،علیه علویان،آگاه مىشوند.چنانکه على بن یقطین وقتى مىخواست از پستخود در دربار هارون استعفا کند حضرت امام کاظم اجازه ندادند.
بارى،به هیچ روى امام با این ستمکاران کنار نمىآمدند،حتى هنگامى که در چنگال ستم آنان گرفتار مىشدند:یکروز از ایام محبس امام،هارون،یحیى بن خالد را به زندان فرستاد که موسى بن جعفر اگر تقاضاى عفو کند،او را آزاد مىکنم،امام حاضر نشدند. (30)
امام-علیه السلام-حتى در بدترین وضع گرفتارى،نستوهى و رفتار پر حماسه و ستیزهگر و آشتىناپذیر خویش را از دست نمىدادند:
به جملات این نامه که یکبار از زندان به هارون نوشتهاند به دقت نگاه کنید،چقدر شکوه رادى و پایمردى و ایمان به عقیده و هدف از آن بچشم مىخورد:
«...هیچ روز در سختى بر من نمىگذرد مگر که بر تو همان روز در آسایش و رفاه مىگذرد،اما مىباش تا هر دو رهسپار روزى شویم که پایانى ندارد و تبهکاران در آنروز زیانکارند...» (31)
آرى:این چنین است که هارون نمىتواند وجود امام را تحمل کند،ساده لوحانه است اگر باور داشته باشیم که هارون تنها از این جهت که به مقام معنوى امام در دل مردم حسادت مىکرد، او را به زندان افکند.
او از تماس مخفى مداوم شیعیان آن گرامى با وى توسط کارگزاران دستگاههاى امنیتى خویش کاملا آگاه شده بود و هم مىدانست که اگر امام هر لحظه زمینه را آماده بیابند،باقیام خود و یا با دستور قیام به یاران خود حکومت او را واژگون خواهند فرمود و مىدید که این روحیهى نستوه کمترین مقدار سازشکارى در کنه وجودش یافته نمىشود و اگر روزى چند ظاهرا دست روى دست گذارده است،این سکوت نیست،توقفى تاکتیکى استبراى یافتن ضربهگاه مناسب،پس پیشدستى مىکند و در نهایت عوامفریبى و وقاحت در برابر قبر پیامبر مىایستد و بى آنکه از غصب خلافت و ستمهاى خویش و خوردن اموال مردم و تبدیل دستگاه خلافتبه سلطنت،شرم کند،خطاب به پیامبر مىگوید:
«یا رسول الله،از تصمیمى که در مورد فرزندت موسى بن جعفر دارم عذر مىخواهم،من باطنا نمىخواهم ایشان را زندانى کنم اما چون مىترسم بین امت تو جنگ واقع شود و خونى ریخته گردد،این کار را مىکنم!!»آنگاه دستور مىدهد آن گرامى را که هم در آنجا در کنار قبر پیامبر مشغول نماز بود دستگیر کنند و به بصره ببرند و زندانى سازند.
امام یکسال در زندان عیسى بن جعفر والى بصره بسر برد و خصلتهاى برجستهى آن گرامى، چنان در عیسى بن جعفر تاثیر گذارد که آن دژخیم به هارون نوشت:او را از من باز ستان و گرنه آزادش خواهم کرد.
به دستور هارون،آن بزرگ را به بغداد بردند و نزد فضل بن ربیع محبوس ساختند،از آن پس چندى به فضل بن یحیى سپرده شد و نزد او زندانى بود و سر انجام به زندان سندى بن شاهک منتل شد.
علت این نقل و انتقالات متوالى آن بود که هارون هر بار از زندانبانهاى آن بزرگوار مىخواست تا امام را از میان بردارند،اما هیچیک از این زندانبانان او تن به این کار ندادند تا این دژخیم آخرین یعنى سندى بن شاهک،که به اشارت هارون آن عزیز را مسموم کرد و پیش از در گذشت وى،گروهى از شخصیتهاى معروف را حاضر ساخت تا گواهى دهند که حضرت موسى کاظم مورد سوء قصد قرار نگرفته و با مرگ طبیعى در زندان از دنیا مىرود.و با این حیله مىخواستحکومت عباسى را از قتل آن بزرگوار،تبرئه کند و هم جلوى شورش احتمالى هواداران آن امام را بگیرد. (32)
اما،هوشیارى و نستوهى آن امام،آنان را رسوا ساخت چرا که همینکه شهود به آن حضرت نگریستند،ایشان با وجود مسمومیتشدید و بدى احوال و ضعف حال به شهود فرمودند:
مرا به وسیلهى 9 عدد خرما مسموم ساختهاند،بدنم فردا سبز خواهد شد و پس فردا از دنیا خواهم رفت. (33)
و چنین شد که آن سترگ راد،خبر داد.
دو روز بعد-25 رجب 183 هجرى قمرى 34-آسمان به سوگ نشست،و زمین نیز،و همهى اهل ایمان و بویژه شیعیان که راهبر راستین خویش را از کف داده بودند.اینک،خطاب به آن شهید بزرگ،بگوییم:
آن هنگام،در غروبگهان که سر شاخههاى سرفراز نخل،به نوازش نسیم سر بن گوش یکدگر مىنهند،نشید حماسهى آرام زندگانى تو را نجوا مىکنند و پیام بیدادها که بر تو رفته است،با نسیم پیامآور،مىگزارند.
آن هنگام در بهاران که بغض مغموم و گرفتهى آسمان مىترکد و رگبار سرشک ابر،سرازیر مىشود،این اشک اندوه پیروان ستمکشیدهى توست که به پهناى گونهى تاریخ،بر تو گریستهاند...
آه،اى امام راستین و بزرگ!
پردههاى ستبر سرشک،ما را از دیدن حماسهى مقاومت و پایدارى و سر انجام،جانسپارى تو در راه حق،باز نخواهد داشت و اگر بر تو مىگرییم،ایستاده مىگرییم،تا ایستادگى تو را در برابر خصم،سپاس گفته و هم به همراه تاریخ و هستى،پیش پاى مقاوم تو،به احترام برخاسته باشیم.
پاکترین درود،از زیباترین و شجاعترین جایگاه دلمان بر تو باد.همیشه،تا هر گاه...
مناظرات و گفتگوهاى علمى
امامان گرامى ما با دانشى الهى که داشتند در مورد هر سئوالى که از آنان مىشد،پاسخى درست و کامل و در حد فهم پرسشگر،مىدادند.و هر کس حتى دشمنان،چون با آنان به احتجاج و گفتگوى علمى مىنشست،با اعتراف به عجز خویش و قدرت اندیشهى گسترده و احاطهاى کامل آنان،برمىخاست.
هارون الرشید امام کاظم علیه السلام را از مدینه به بغداد آورد و به احتجاج نشست:
هارون-مىخواهم از شما چیزهایى بپرسم که مدتى است در ذهنم خلجان مىکند و تا کنون از کس نپرسیدهام،به من گفتهاند که شما هرگز دروغ نمىگویید،جواب مرا درست و استبفرمایید!
امام-اگر من آزادى بیان داشته باشم،تو را از آنچه مىدانم در زمینهى پرسشت آگاه خواهم کرد.
هارون-در بیان آزاد هستید،هر چه مىخواهید بفرمایید...
و اما نخستین پرسش من:چرا شما و مردم،معتقد هستیدکه شما فرزندان ابو طالب از ما فرزندان عباس برترید،در حالیکه ما و شما از تنهى یک درختیم.
ابو طالب و عباس هر دو عموهاى پیامبر بودند و از جهتخویشاوندى با پیامبر،با هم فرقى ندارند.
امام-ما از شما به پیامبر نزدیکتریم.
هارون-چگونه؟
امام-چون پدر ما ابو طالب با پدر رسول اکرم برادر تنى (پدر و مادر یکى) بودند ولى عباس برادر ناتنى (تنها از سوى مادر) بود.
هارون-پرسش دیگر:چرا شما مدعى هستید که از پیامبر ارث هم مىبرید،در حالیکه مىدانیم هنگامى که پیامبر رحلت کرد عمویش عباس (پدر ما) زنده بود اما عموى دیگرش ابو طالب (پدر شما) زنده نبود و معلوم است که تا عمو زنده است،ارث به پسر عمو نمىرسد.
امام-آیا آزادى بیان دارم.
هارون-در آغاز سخن،گفتم دارید.
امام-امام على بن ابیطالب (ع) مىفرمایند:با بودن اولاد،جز پدر و مادر و زن و شوهر،دیگران ارث نمىبرند،و با بودن اولاد براى عمو نه در قرآن و نه در روایات،ارثى ثابت نشده است.پس آنانکه عمو را در حکم پدر مىدانند،از پیش خود مىگویند و حرفشان مبنایى ندارد (پس با بودن زهرا،فرزند رسول الله (ص) به عموى او عباس ارث نمىرسد.)
مضافا آنکه از پیامبر در مورد على-درود خدا بر او-نقلشده است که:«اقضاکم على»،على بهترین قاضى شماست و نیز از عمر بن خطاب نقل شده است که:«على اقضانا»على بهترین قضاوت کنندهى ماست.
و این جمله،عنوان جامعى است که براى حضرت على به اثبات رسیده،زیرا همهى دانشهایى که پیامبر،اصحاب خود را با آنها ستوده از قبیل علم قرآن و علم احکام و مطلق علم،همه در مفهوم و معناى قضاوت اسلامى،جمع است و وقتى مىگوییم على در قضاوت از همه بالاتر استیعنى در همهى علوم از دیگران بالاتر است.
(پس گفتار على که مىگوید:با بودن اولاد،عمو ارث نمىبرد،حجت است و باید آنرا بپذیریم نه گفتهى:عمو در حکم پدر است را،زیرا به تصریح پیامبر،على از دیگران به احکام دین آشناتر است.)
هارون-پرسش دیگر:
چرا شما اجازه مىدهید مردم شما را به پیامبر نسبتبدهند و بگویند:فرزندان رسول خدا در صورتیکه شما فرزندان على هستید،زیرا هر کس به پدر خود نسبت داده مىشود (نه به مادر) و پیامبر جد مادرى شماست.
امام-اگر پیامبر زنده شده و از دختر تو خواستگارى کند،به او مىدهى؟
هارون-سبحان الله،چرا ندهم،بلکه در آنصورت بر عرب و عجم و قریش،افتخار هم خواهم کرد.
امام-اما اگر پیامبر زنده شود از دختر من خواستگارى نخواهد کرد و منهم نخواهم داد.
هارون-چرا؟
امام-چون او پدر من است (و لو از طرف مادر) ولى پدر تو نیست.(پس مىتوانم خود را فرزند رسول خدا بدانم)
هارون-پس چرا شما خود را ذریهى رسول خدا مىدانید و حال آنکه ذریه از سوى پسر است نه از سوى دختر.
امام-مرا از پاسخ این پرسش معاف دار.
هارون-نه،باید پاسخ بفرمایید و از قرآن دلیل بیاورید...
امام- «...و من ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون و کذلک نجزى المحسنین و زکریا و یحیى و عیسى (35) ...»
اکنون مىپرسم:عیسى که در این آیه ذریهى ابراهیم به شمار آمده،آیا از سوى پدر به او منصوب استیا از سوى مادر؟
هارون-به نص قرآن،عیسى پدر نداشته است.
امام-پس از سوى مادر،ذریه نامیده شده است،ما نیز از سوى مادرمان فاطمه-درود خدا بر او-ذریهى پیامبر محسوب مىشویم.
آیا آیهى دیگر بخوانم؟
هارون-بخوانید!امام-آیهى مباهله را مىخوانم: «فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الکاذبین (36) »هیچکس ادعا نکرده است که پیامبر در مباهله با نصاراى نجران جز على و فاطمه و حسن و حسین،کس دیگرى را براى مباهله با خود برده باشد پس مصداق ابنائنا (پسرانمان را) در آیهى مزبور،حسن و حسین-درود خدا بر آن هر دوان-هستند،با اینکه آنها از سوى مادر به پیامبر منسوبند و فرزندان دختر آن گرامىاند.
هارون-از ما چیزى نمىخواهید؟
امام-نه،مىخواهم به خانهى خویش باز گردم.
هارون-در این مورد باید فکر کنیم... (37)
عبادت
شناخت ویژهى آن گرامى از خداوند و انس روحى وى با پروردگار بزرگ و نورانیت ذاتى وى که ویژهى امامان پاک است،همه او را به عبادتى گرم و راز و نیازى عاشقانه با خدا سوق مىداد. وى عبادت را همان سان که خداوند در قرآن به عنوان غایت آفرینش شناسانده است، مىدانست و به هنگام فراغت از کارهاى اجتماعى،هیچ کارى را همسنگ آن قرار نمىداد. هنگامى که به دستور هارون به زندان افتاد،چنین فرمود:
اللهم انى طالما کنت اسالک ان تفرغنى لعبادتک و قد استجبت منى فلک الحمد على ذلک. (38)
خداوندگارا،چه بسیار مدت مىبود که از تو مىخواستم مرا براى عبادت خویش،فراغت دهى، اینک دعایم را به اجابت رساندى،پس تو را بر این سپاس مىگویم.
این جمله،شدت اشتغال به کارهاى اجتماعى آن بزرگوار را در ایامى که به زندان نیفتاده بودند،نیز مىرساند.هنگامى که آن امام در زندان ربیع بود،هارون گاهى روى بامى که مشرف به زندان امام بود،مىرفت و به داخل زندان نگاه مىکرد.هر بار مىدید که چیزى چون لباسى در گوشهى زندان افکندهاند،و از جاى نمىجنبد.یکبار پرسید،آن لباس از آن کیست؟ربیع گفت:لباس نیست،موسى بن جعفر است که اغلب در حالتسجود و عبادت پروردگار زمین را بوسه مىزند.
هارون گفتبراستى که او از عباد بنى هاشم است.
ربیع پرسید:پس چرا دستور مىدهى که در زندان بر او بسیار سختبگیرند.
گفت:هیهات،چارهیى جز این نیست!! (39) یکبار،هارون کنیزى ماه چهره را به عنوان خدمتکارى آن گرامى فرستاد و در باطن بدین قصد که اگر امام بدو تمایلى نشان دادند،از اینطریق دستبه تبلیغاتى علیه آن گرامى بزند.امام به آورندهى دخترک گفتشما به این هدیهها دلبستهاید و بدانها مىنازید،من به این هدیه و امثال آن نیازى ندارم.هارون خشمگین شد و دستور داد که کنیز را به زندان ببر و به امام بگو،ما تو را با رضایتخود تو به زندان نیفکندهایم. (یعنى ماندن این کنیز هم بستگى به رضایت تو ندارد) .
چیزى نگذشت که جاسوسان هارون که مامور گزارشارتباطات کنیز با امام بودند به هارون خبر بردند که کنیزک،بیشتر اوقات در حال سجده است.هارون گفتبه خدا سوگند،موسى بن جعفر او را افسون کرده است...
کنیز را خواست و از او باز خواست کرد اما کنیزک جز نکویى از امام نگفت.هارون به مامور خود دستور داد که کنیز را نزد خویش نگهدارد و با کسى چیزى از این ماجرا نگوید.کنیزک پیوسته در عبادت بود تا چند روز پیش از وفات امام از دنیا رفت. (40)
آن گرامى این دعا را بسیار مىخواند:
اللهم انى اسالک الراحة عند الموت و العفو عند الحساب
خداوندگارا،از تو آسایش هنگام مرگ و گذشت و بخشایش هنگام حساب را مىطلبم. (41)
قرآن را بسیار خوش مىخواند،چندان که هر کس صداى او را مىشنید،مىگریست مردم مدینه به وى«زین المتهجدین»یعنى آذین شب زندهداران لقب داده بودند. (42)
حلم و گذشت و بردبارى
بردبارى و گذشت آن بزرگ،بىمانند و سرمشق دیگران بود.
لقب«کاظم»به دنبالهى نام آن گرامى،حاکى از همین خصلت وى و نشانهى شهرت ایشان به کظم غیظ و گذشت و بردبارى اوست.
در روزگارى که عباسیان،در سراسر بلاد اسلامى خفقان ایجاد کرده بودند و اموال مردم را به عنوان بیت المال مىگرفتند و صرف عیش و نوش مىکردند و بر اثر حیف و میل آنان،فقر عمومى بیداد مىکرد،مردم اغلب بىفرهنگ و فقیر بودند و تبلیغات ضد علوى عباسیان نیز، اذهان ساده لوحان را مىآلود،گهگاه،برخى از سر نادانى،بر امام بر مىآشفتند،اما آن بزرگوار، با اخلاق عالى خویش،بر آشفتهها را تسکین مىداد و با ادب و متانتخویش،آنها را تادیب مىکرد.
مردى از اولاد خلیفهى دوم در مدینه مىزیست که امام را آزار مىداد و گاهى که امام را مىدید با دشنام،توهین مىکرد.
برخى از یاران امام،پیشنهاد مىکردند که او را از میان بردارند:امام شدیدا ایشان را از اینکار باز مىداشت.
یکروز امام جاى او را که در مزرعهاى بیرون مدینه بود،پرسیدند.
چارپایى سوار شدند و بدانجا رفتند و او را در مزرعه یافتندو همچنان سواره وارد مزرعه شدند.او فریاد زد که زراعت مرا پایمال نکن!حضرت اعتنایى به گفتهى او نکردند و همچنان سواره نزد او رفتند (43) و چون کنار او رسیدند،از چارپا پیاده شدند و با گشاده رویى و بزرگوارى از او پرسیدند:
چقدر براى این مزرعه خرج کردهاى؟
گفت:صد دینار
فرمود:چقدر امید سود دارى؟
گفت:غیب نمىدانم.
فرمود:گفتم چقدر امیدوار هستى؟
گفت:امید دویست دینار سود دارم.
حضرت سیصد دینار به او مرحمت فرمودند و فرمودند زراعت هم از آن خودت،خدا به تو آنچه به آن امید دارى خواهد رسانید.آن شخص برخاست و سر آن گرامى را بوسید و از او خواست که از گناهان و جسارتهاى وى در گذرد.امام تبسمى فرمودند و باز گشتند...
روز بعد،آن مرد در مسجد نشسته بود که امام (ع) وارد شدند.
آنمرد تا نگاهش به امام افتاد گفت:
الله اعلم حیثیجعل رسالته
خدا بهتر مىداند که رسالتخویش را به چه کسانى بدهد. (کنایه از آنکه امام موسى بن جعفر به راستى شایستگى امامت دارند)
دوستانش با شگفتى پرسیدند،داستان چیست،قبلا از او بد مىگفتى؟
او دو باره امام را دعا کرد و دوستانش با او به ستیزه برخاستند...
امام با یارانى از خود که قصد قتل او را داشتند فرمود:کدام بهتر است،نیتشما یا اینکه من با رفتار خویش او را به راه آوردم؟ (44)
سخاوت و بخشندگى
امام علیه السلام به دنیا به چشم هدف نمىنگریست و اگر مالى فراهم مىآورد دوست مىداشتبا آن خدمتى بکند و روح پریشان افسردهاى را آرامش بخشد و گرسنهیى را سیر کند و برهنهاى را بپوشاند:
محمد بن عبد الله بکرى مىگوید:از جهت مالى سخت درمانده شده بودم و براى آنکه پولى قرض کنم وارد مدینه شدم،اما هر چه این در و آن در زدم نتیجه نگرفتم و بسیار خسته شدم. با خود گفتم خدمتحضرت ابو الحسن موسى بن جعفر-درود خدا بر او-بروم و از روزگار خویش نزد آن بزرگ شکایت کنم.
پرسان پرسان ایشان را در مزرعهیى در یکى از روستاهاىاطراف مدینه سرگرم کار یافتم.امام براى پذیرایى از من نزدم آمدند و با من غذا میل فرمودند،پس از صرف غذا پرسیدند،با من کارى داشتى؟ماجرا را برایشان عرض کردم،امام برخاستند و به اطاقى در کنار مزرعه رفتند و باز گشتند و با خود سیصد دینار طلا (سکه) آوردند و به من دادند و من بر مرکب خود و بر مرکب مراد سوار شدم و باز گشتم. (45)
عیسى بن محمد که سنش به نود رسیده بود مىگوید:یکسال خربزه و خیار و کدو کاشته بودم،هنگام چیدن نزدیک مىشد که ملخ تمام محصول را از بین برد و من یکصد و بیست دینار خسارت دیدم.
در همین ایام،حضرت امام کاظم علیه السلام، (که گویى مراقب احوال یکایک ما شیعیان مىبودند) یکروز نزد من آمدند و سلام کردند و حالم را پرسیدند،عرض کردم:ملخ همهى کشت مرا از بین برد.
پرسیدند:چقدر خسارت دیدهاى؟
گفتم:با پول شترها صد و بیست دینار.
امام علیه السلام یکصد و پنجاه دینار به من دادند.
عرض کردم:شما که وجود با برکتى هستید به مزرعهى من تشریف بیاورید و دعا کنید.
امام آمدند و دعا کردند و فرمودند:
از پیامبر روایتشده است که:به باقیماندههاى ملک ومالى که به آن لطمه وارد آمده است، بچسبید.
من همان زمین را آب دادم و خدا به آن برکت داد و چندان محصول آورد که به ده هزار فروختم. (46)
سخنان امام
1-فروتنى در آنست که با مردم چنان کنى که دوست مىدارى با تو همانگونه رفتار کنند. (47)
2-بهترین وسیلهى نزدیکى به خدا،پس از شناخت او،نماز،نیکى به والدین،و ترک حسد و خود پسندى و فخر و نازیدن است. (48)
3-آنکه خیانت ورزد و عیب چیزى را بر مسلمانى فرو پوشد یا از راهى دیگر او را گول بزند و مکر و خدعه کند،مستوجب لعنتخداوند است. (49)
4-بندهى بسیار بد خداوند کسى است که دو روى و دو زبان باشد.پیش روى برادر دینى ثناى او گوید و چون از او دور شد،بدگویى کند یا اگر به برادر مسلمانش نعمتى عطا شد بدو رشک ورزد و چون گرفتارى برایش پیش آمد از یارى وى دستبردارد. (50)
5-هر کس عاشق دنیا شد،ترس آخرت از دلش رختبر مىبندد. (51)
6-خیر الامور اوسطها،بهترین کارها،حد میانهى آنهاست. (52)
7-حصنوا اموالکم بالزکاة،اموال خود را با دادن زکات حفظ کنید. (53)
درود خدا بر او باد که امام راستین بود،و بهترین بود،در رهبرى و خصلتهاى خدا گون و هماره تا انسان بجاست از لب شهیدان و آزادگان بر او درود باد.
بررسى و تحکیم امامت آنحضرت
امامان گرامى ما را رسم بر این بود که براى شناساندن امام و مرجع علمى و سیاسى و دینى بعد از خویش،به نام و شخص او تصریح مىفرمودند تا براى آنها که مىخواستند از ین رهگذر سوء استفادههاى سیاسى،بکنند،مفرى باقى نماند و هم شیعیان راستین،امام و جانشین واقعى را باز شناسند،از اینرو،در مورد امام کاظم علیه السلام نیز،پدر گرامیشان با وجود حکومت پر خفقان عباسى،باز در مواردى بسیار به امامت آنحضرت پس از خویش تصریح فرمودهاند که تنها به چند نمونه اکتفا مىشود:-على بن جعفر گوید:پدرم امام صادق علیه السلام به گروهى از اصحاب و خواص خویش فرمود:سفارش مرا در مورد فرزندم موسى بپذیرید،زیرا او از همهى فرزندان من و نیز از همه کسانى که از من بیادگار مىمانند،برتر است و جانشین من پس از من و حجتخداوند بر همهى بندگان خدا خواهد بود. (54)
2-عمر بن ابان مىگوید:امام صادق (ع) ،امامان پس از خود را یاد کرد.
من اسماعیل فرزند ایشان را نام بردم،فرمود،نه،به خدا سوگند این کار به اختیار ما نیست،به دستخداست. (55)
3-زراره-یکى از برجستهترین شاگردان امام صادق علیه السلام مىگوید:خدمت آن بزرگ رسیدم،سرور فرزندانش موسى علیه السلام سمت راست آن گرامى و جنازهیى-که جنازهى فرزند دیگرش اسماعیل بود-روبروى حضرت قرار داشت.
به من فرمود:زراره،برو و داود رقى،حمران و ابو بصیر (سه تن از یاران آن حضرت) را بیاور. رفتم و آوردم.
دیگران هم مىآمدند تا سى نفر شدیم و اطاق پر شد.
امام به داود رقى فرمودند:پارچهى روى جنازه را کنار بزن.داود چنان کرد که امام فرموده بود. آنگاه آن گرامى فرمود:
داود!ببین اسماعیل زنده استیا مرده.
گفت:سرور من،مرده است.
امام به یکایک حاضران جنازه را نشان داد و همه گفتند مرده است.
فرمود:خداوندا گواه باش (که براى رفع اشتباه مردم تا این اندازه کوشیدم) سپس دستور دادند،او را غسل و حنوط کردند و در کفن نهادند و چون تمام شد باز به مفضل فرمودند: صورت او را باز کن.
مفضل چنان کرد که امام فرموده بودند.آنگاه فرمود:زنده استیا مرده؟مفضل عرض کرد. مرده است.و باز از همهى حاضران پرسید و همه همان را گفتند.و حضرت دگر بار فرمودند: خدایا گواه باش،اما باز گروهى که مىخواهند نور خدا را خاموش کنند موضوع امام بودن اسماعیل را مطرح خواهند کرد.
و در این هنگام به فرزندش موسى اشاره کرد و فرمود:
خدا نور خود را تایید مىکند،گر چه گروهى آنرا نخواهند.
اسماعیل را دفن کردند،امام از حاضران پرسیدند:آنکه در اینجا دفن شد که بود،همه گفتند: فرزندتان اسماعیل.امام فرمودند خدایا گواه باش.سپس دست فرزند خود موسى را گرفتند و گفتند:
هو الحق و الحق معه و منه الى ان یرث الله الارض و من علیها.او بر حق و با حق است و حق از اوست تا روز رستخیز. (56)
4-منصور بن حازم مىگوید به امام صادق عرض کردم:
پدر و مادرم فداى شما باد،هر صبح و شام جانها در معرض مرگ قرار دارند،اگر براى شما چنین پیش آید چه کس امام ما خواهد بود؟امام دستبر شانهى راست فرزندش ابو الحسن موسى زد و فرمود اگر براى من پیش آمدى رخ داد،این فرزندم امام شما خواهد بود.و آن گرامى در آن هنگام 5 ساله بود و عبد الله فرزند دیگر امام صادق-که بعدها برخى به امامت او عقیدهمند شدند-نیز در آن مجلس با ما بود.
5-شیخ مفید-که رحمت گستردهى خداوند به روان پاک او باد-مىگوید:
گروهى از بزرگان یاران حضرت امام ششم-درود خدا بر او-مانند:مفضل بن عمر،معاذ بن کثیر،عبد الرحمن بن حجاج،فیض بن مختار،یعقوب سراج،سلیمان بن خالد،صفوان جمال و دیگران-که ذکر نامشان به درازا مىکشد-موضوع جانشینى حضرت امام کاظم علیه السلام را روایت کردهاند و نیز از اسحق و على دو برادر امام موسى کاظم-که در فضل و ورع و تقواى آنان تردیدى نیست،روایتشده است. (57)
با اینهمه تاکیدها و تصریحها،براى شیعه و آنانکه با امام ششم سر و کار داشتند مشخص و معین بود که پس از آنگرامى،فرزندش ابو الحسن موسى بن جعفر الکاظم،امام است،نه اسماعیل-که در حیات پدر از دنیا رفت-و نه فرزند اسماعیل که محمد نام داشت و نه فرزند دیگر امام صادق علیه السلام که عبد الله نامیده مىشد.با این وجود،پس از درگذشت آن امام راستین،گروهى به امامت فرزندش اسماعیل و یا فرزند اسماعیل و یا عبد الله معتقد شدند و از مسیر روشنى که برایشان تعیین شده بود،به انحراف گراییدند.
شاگردان و تربیتیافتگان مکتب امام
دانش و رفتار آن گرامى نمایشگر علم و عمل پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و اجداد پاکش بود.همهى تشنگان علم و کمال از چشمهى مکتب او سیراب مىشدند و چنان مىآموخت که شاگردان وى در کمترین هنگام مىتوانستند به مقامات عالى ایمانى و علمى برسند.
حدود بیستسال از عمر گرامىاش مىگذشت که پدر بزرگوارش رحلت کرد و اکثر شاگردان و تربیتشدگان مکتب پدر،بدو روى آوردند و متجاوز از سى سال از آن گرامى استفاده بردند. (58)
تربیتشدگان مکتب آن گرامى در علم فقه،حدیث،کلام و مناظره،با دیگران قابل قیاس نبودند و در اخلاق و عمل و خدمتبه مسلمانان،نمونه روزگار بودند.استادان علمکلام قدرت بحثبا هیچیک از آنان را نداشتند و در مناظره با آنان به زودى از پاى در مىآمدند و به عجز خود اعتراف مىکردند.
عظمت روحى و شخصیت عظیم این شاگردان امام چشم مخالفین به ویژه حکومت وقت را خیره کرده بود،و بیم داشتند که اینان با آن موقعیت و محبوبیتى که دارند قیام کنند و مردم را به دنبال خود بکشانند.
اینک اجمالى از شرح حال برخى از تربیتشدگان این مکتب را مىخوانیم:
1-ابن ابى عمیر
او در سال 217 درگذشت،محضر سه امام. (امام کاظم و امام رضا و امام جواد را-که بر همهشان درود خدا باد-) درک کرد،و جزو دانشمندان مشهور و بزرگان یاران ائمهى اطهار (ع) بود،و روایات بسیارى پیرامون مسائل مختلف از وى به یادگار مانده است.مقام شامخ او زبانزد شیعه و سنى و مورد اطمینان این هر دو دسته بود،جاحظ که یکى از دانشمندان اهل تسنن است در بارهى او مىنویسد:ابن ابى عمیر در همه چیز یگانهى زمان بود. (59)
فضل بن شاذان مىگوید:برخى به حکومت وقت اطلاع دادند ابن ابى عمیر نام عموم شیعیان عراق را مىداند،حکومت از او خواست که نام آنان را بگوید،او امتناع کرد،او را برهنه کردند و میان دو درختخرما آویختند و صد تازیانه به او زدند،و نیز صد هزار درهم ضرر مالى به او رساندند. (60)
ابن بکیر مىگوید:ابن ابى عمیر زندانى شد،و در حبس ناراحتى فراوانى به او رسید،و نیز هر چه ثروت داشت از او گرفتند (61) و گویا در خلال همین زندانى شدنها و گرفتاریها بود که کتابهاى حدیث او از بین رفت.
شیخ مفید مىنویسد:ابن ابى عمیر هفده سال در زندان بود و اموالش از بین رفت،شخصى ده هزار درهم به او بدهکار بود،چون فهمید که ابن ابى عمیر ثروت خود را از دست داده است، خانهى خود را فروخت و ده هزار درهم ابن ابى عمیر را نزد او برد.
ابن ابى عمیر گفت:این پول را از کجا آوردى؟ارث به تو رسیده یا گنجى یافتهیى؟
-خانهام را فروختم!
-امام صادق به من فرموده است:خانهى مسکونى مورد لزوم از استثناءهاى وام و قرض است، از اینرو با اینکه به این پولها حتى به یک درهمش نیاز دارم،قبول نمىکنم. (62)
2-صفوان بن مهران
صفوان از مردان پاک و موثقى بود که بزرگان علما بهروایات او اهمیت مىدهند،در اخلاق و رفتار به مقامى رسیده بود که مورد تایید امام واقع شد.
چنانکه پیشتر اشاره کردیم،همینکه از امام شنید به ستمکاران نباید کمک کرد،از هر گونه کمک به آنان خود دارى ورزید و شترانى را که به کرایه به هارون مىسپرد،فروخت تا مجبور نباشد از این راه به ستمگر کمک کرده باشد. (63)
3-صفوان بن یحیى
وى از بزرگان اصحاب امام کاظم (ع) بود.شیخ طوسى مىنویسد:صفوان نزد اهل حدیث موثقترین مردم زمان و پارساترین آنان به شمار مىرفت. (64)
صفوان،امام هشتم (ع) را نیز درک کرد و نزد آن حضرت مقام و منزلتى عالى داشت (65) امام جواد علیه السلام نیز صفوان را به نیکى یاد مىکرد و مىفرمود:خدا از او-به رضایتى که من از او دارم-راضى باشد،هیچگاه با من و پدرم مخالفت نورزید. (66)
امام کاظم علیه السلام مىفرمود:ضرر دو گرگ درنده که با هم به جان گلهى گوسفند بىچوپانى بیفتند بیش از زیان حب ریاست نسبتبه دین شخص مسلمان نیست،و فرمود اما این صفوان ریاست طلب نیست. (67)
4-على بن یقطین
وى در سال 124 هجرى قمرى در کوفه به دنیا آمد (68) پدرش شیعه بود،و براى امام صادق علیه السلام از اموال خود مىفرستاد،مروان او را تعقیب کرد،وى فرارى شد و همسر و دو پسرش على و عبد الله به مدینه رفتند.هنگامى که دولت اموى از هم پاشید و حکومت عباسى تشکیل شد،یقطین ظاهر شد و با همسر و دو فرزندش به کوفه برگشت. (69)
على بن یقطین با عباسیها کاملا ارتباط برقرار کرد،و برخى از پستهاى مهم دولتى نصیبش شد،و در آن موقع پناهگاه شیعیان و کمک کار آنان بود،و ناراحتىهاى آنان را برطرف مىکرد.
هارون الرشید،على بن یقطین را به وزارت خویش برگزید،على بن یقطین به امام کاظم (ع) عرض کرد نظر شما در بارهى شرکت در کارهاى اینان چیست؟
فرمود:اگر ناگزیرى،از اموال شیعه پرهیز کن.
راوى این حدیث مىگوید:على بن یقطین به من گفت که اموال را از شیعه در ظاهر جمع آورى مىکنم،ولى در پنهان به آنان باز مىگردانم. (70)
یکبار به امام کاظم (ع) نوشت:حوصلهام از کارهاى سلطان تنگ شده است،خدا مرا فدایت گرداند،اگر اجازهدهى از این کار کناره مىگیرم.
امام در پاسخ او نوشت:اجازه نمىدهم از کارت کناره گیرى کنى،از خدا بپرهیز! (71)
و نیز یکبار به او فرمود:به یک کار متعهد شو،من سه چیز را براى تو تعهد مىکنم:اینکه قتل با شمشیر و فقر و زندان به تو نرسد.على بن یقطین گفت:
کارى که من باید متعهد شوم چیست؟
فرمود:اینکه هر گاه یکى از دوستان ما نزد تو بیاید او را اکرام کنى (72) .
عبد الله بن یحیى کاهلى مىگوید:خدمت امام کاظم علیه السلام بودم که على بن یقطین به سوى آن حضرت مىآمد،امام رو به یارانش کرد فرمود:
هر کس دوست دارد شخصى از اصحاب رسول خدا (ص) ببیند به این که به سوى ما مىآید نگاه کند.یکى از حاضران گفت پس او اهل بهشت است؟امام فرمود:
گواهى مىدهم که او از اهل بهشت است (73) .
على بن یقطین در انجام فرمان امام علیه السلام به هیچ وجه سهل انگارى نداشت،هر چه آن گرامى دستور مىداد انجام مىداد،گر چه راز آن دستور را نداند:
یکبار،هارون الرشید لباسهایى به رسم هدیه به على بنیقطین داد که در میان آنها جبهیى شاهانه بود،آن لباسها و آن جبه را به اضافهى اموال دیگر براى امام کاظم علیه السلام فرستاد. امام همهى اموال،جز آن جبه را پذیرفت،و به على بن یقطین نوشت این لباس را نگهدار و از دست مده که بزودى به این لباس احتیاج خواهى داشت.
على بن یقطین متوجه نشد که چرا حضرت آن لباس را پس دادهاند،ولى آن را نگهداشت، چند روزى گذشت،على بن یقطین از غلامى که محرم او بود بر آشفته شد و او را بیرون کرد، غلام که از علاقهى على بن یقطین به امام کاظم،و فرستادن اموال براى او اطلاع داشت پیش هارون رفت و آنچه مىدانست گفت.هارون خشمگین شد و گفت رسیدگى مىکنم،اگر اینطور که تو مىگویى،همانگونه باشد،او را خواهم کشت.و همان لحظه على بن یقطین را احضار کرد و پرسید آن جبه را که به تو دادم چه کردى؟
گفت:آن را معطر کرده در جاى مخصوصى حفظ کردهام...
-هم اکنون آن را بیاور!
على بن یقطین یکى از خدمتکارهاى خود را فرستاد،لباس را آورد و جلو هارون گذاشت، هارون که لباس را دید آرام یافت،و به على بن یقطین گفت:لباس را به جاى خود برگردان و خودت هم به سلامتباز گرد،پس از این سعایت هیچ کس را در مورد تو نمىپذیرم،و دستور داد آن غلام را هزار ضربه شلاق بزنند.و او هنوز پانصد ضربه شلاق بیشتر نخوردهبود که جان سپرد (74) .
على بن یقطین به سال 182 هجرى قمرى،زمانى که حضرت موسى بن جعفر در زندان بود در گذشت (75) .و کتابهایى داشته است که نام برخى از آنها را شیخ مفید و شیخ صدوق یاد کردهاند (76) .
5-مؤمن طاق (77)
محمد بن على بن نعمان،کنیهاش ابو جعفر و لقب او مؤمن طاق،از اصحاب امام صادق و کاظم علیهما السلام بود،و نزد امام صادق (ع) منزلتى عظیم داشت،و آن گرامى او را در ردیف بزرگان اصحاب خویش یاد نموده است (78) .
مؤمن طاق این یارایى را داشت که با هر مخالفى بحث کند و بر او غالب گردد.
امام صادق علیه السلام برخى از یاران خود را به خاطر عدم توانایى و استعدادشان از بحثهاى کلامى باز داشت،ولى به مؤمن طاق ورود به این مباحث را توصیه مىفرمود.
امام صادق در شان او به خالد فرمود:صاحب طاق با مردم به بحث مىپردازد و همچون باز شکارى بر شکار فرود مىآیدو تو اگر بالت را بچینند هرگز پرواز نمىکنى (79) .
وقتى امام صادق (ع) رحلت کرد،ابو حنیفه به مؤمن طاق به طعنه گفت امام تو در گذشت، مؤمن طاق بى درنگ گفت:ولى امام تو تا«روز وقت معلوم»مهلت داده شده است (80) .یعنى امام تو شیطان است که خدا در قرآن در بارهى او فرموده: «فانک من المنظرین الى یوم الوقت المعلوم» (81)
هشام بن حکم
وى در بحث و مناظره و علم کلام نبوغ،و در این فن بر دیگران برترى داشت.ابن ندیم مىنویسد هشام از متکلمین شیعه و از کسانى بود که بحث در بارهى امامت را مىشکافت،او در علم کلام ماهر و حاضر جواب بود (82) .
هشام کتابهاى بسیار نوشت،و با علماى ادیان و مذاهب مباحثههاى جالبى انجام داد:
یحیى بن خالد برمکى در حضور هارون الرشید به هشام گفت:آیا ممکن استحق در دو جهت مخالف قرار بگیرد؟
هشام گفت نه.یحیى گفت مگر چنین نیست که وقتى دو نفر با هم اختلاف دارند و بحث مىکنند یا هر دو بر حقند یا هر دو باطل و یا یکى بر حق دیگرى باطل است؟هشام گفت،آرى، خالى از این سه صورت نیست ولى صورت اول امکان ندارد،ممکن نیست هر دو بر حق باشند.
یحیى گفت اگر قبول دارى چنانچه دو نفر در حکمى از احکام دین با هم نزاع و اختلاف داشته باشند ممکن نیست هر دو بر حق باشند،پس على و عباس که نزد ابو بکر رفتند و در بارهى میراث رسول اکرم (ص) با هم نزاع کردند.کدام بر حق بودند؟
گفت:هیچکدام بر خطا نرفتند و داستان آنها نظیر هم دارد:در قرآن مجید،در قصهى داود (ع) آمده است که دو فرشته با هم نزاع داشتند و نزد داود (ع) آمدند که نزاع آنها را حل کند، از آن دو فرشته کدام بر حق بودند؟
یحیى گفت:هر دو بر حق بودند و با هم اختلاف نداشتند،و نزاع آنان صورى بود،و مىخواستند با این صحنه داود را متوجه کار وى سازند (83) .
هشام گفت نزاع على (ع) و عباس هم همینطور بود و آنها با هم اختلاف و نزاعى نداشتند.و تنها براى آگاه کردن ابو بکر از اشتباهى که کرده بود،این کار را کردند و خواستند به ابو بکر بفهمانند اینکه مىگویى کسى از پیامبر ارث نمىبرد دروغ مىگویى و ما وارث اوییم.
یحیى متحیر شد و قدرت پاسخ نداشت،و هارون الرشید هم هشام را مورد تحسین قرار داد (84) .
یونس بن یعقوب مىگوید:گروهى از اصحاب امام صادق (ع) از جمله حمران بن اعین و مؤمن طاق و هشام بن سالم و طیار و هشام بن حکم نزد آن بزرگوار بودند و هشام جوان بود،امام (ع) به هشام گفت آیا خبر نمىدهى که با عمرو بن عبید چه کردى و چگونه از او سئوال کردى؟
هشام گفت از شما شرم مىکنم و در خدمتشما زبانم کار نمىکند!
امام فرمود:وقتى به شما دستورى مىدهیم انجام دهید!
هشام گفت:شنیده بودم که عمرو بن عبید در مسجد بصره مىنشیند و براى مردم صحبت مىکند و این بر من گران بود.روز جمعه وارد بصره شدم و به مسجد رفتم دیدم عمرو بن عبید در مسجد نشسته است و مردم دور او را گرفتهاند و از او مطالبى سؤال مىکنند. جمعیت را شکافتم و نزدیک او نشستم و گفتم اى دانشمند،من غریبم،اجازه بده سؤالى را مطرح کنم!اجازه داد.گفتم آیا چشم دارى؟گفت اى پسرک این چه سؤالى است؟گفتم سئوال من همینگونه خواهد بود.گفت:بپرس گر چه سئوالت احمقانه است.
دوباره پرسیدم:چشم دارى؟
-آرى.
-به وسیلهى آن چه مىبینى؟
-رنگها و شکلها را.
-آیا بینى دارى؟
-آرى.
-با آن چه مىکنى؟
-بوها را استشمام مىکنم.
-دهان دارى؟
-آرى.
-با آن چه مىکنى
-طعم غذاها را مىچشم
-آیا (مغز و مرکز احساس) هم دارى؟
-دارم.
-با آن چه مىکنى؟
-با آن هر چه بر جوارح من وارد شود،تمیز و تشخیص مىدهم.
-آیا این جوارح،تو را از این مرکز احساس بىنیاز نمىکنند؟
-نه!
-چطور؟در صورتیکه همهى اعضا و جوارح تو صحیح و سالم هستند!
-هر گاه این جوارح در چیزى شک کنند به (مغز و مرکز احساس) رجوع مىکنند تا شک آنان بر طرف و یقین حاصل شود.
-پس خدا (مغز و مرکز احساس) را براى زدودن شک این جوارح قرار داده است؟
-آرى.
-پس حتما به (مغز و مرکز احساس) نیاز داریم؟
-آرى.
هشام مىگوید گفتم:خداوند جوارح تو را بدون امامى که درست را از نادرست تشخیص دهد وا نگذاشته است،اما همهى این خلق را در حیرت و شک و اختلاف بدون امامى که در هنگام اختلاف و شک به او رجوع کنند وا گذاشته است؟!!
عمرو بن عبید ساکتشد و چیزى نگفتسپس به من رو کرد...و پرسید:
اهل کجائى؟گفتم:اهل کوفه.
گفت:تو هشام هستى.و مرا پیش خود برد و در جاى خود نشانید و دیگر صحبتى نکرد تا من برخاستم.
امام صادق علیه السلام تبسم کرد و فرمود:چه کسى به تو این استدلال را یاد داد؟
هشام گفت:اى پسر رسول خدا (ص) ،همینطور بر زبانم جارى شد.
امام فرمود:اى هشام!به خدا سوگند این استدلال در صحف ابراهیم و موسى نوشته شده است. (85)
پىنوشتها:
1- که بین مدینه و مکه واقع شده است.
2- صبح روز هفتم ماه صفر یکصد و بیست و هشتسال قمرى پس از هجرت.
3- اشاره به سورهى فیل،آیهى: و ارسل علیهم طیرا ابابیل،ترمیهم بحجارة من سجیل.
4- کافى- ج 1 ص 476
5- داعیان انقلاب ضد اموى،خیانتبزرگى کردند بدین معنى که عباسیان را به جاى علویان جا زدند و نگذاشتند خلافتبه مرکز اصلى و راستین خویش باز گردد.
ابو سلمه و ابو مسلم خراسانى،نخست مردم را به طرف آل على مىخواندند،اما،هم از نخست، در زیر پرده،کاخ سلطنت عباسیان را پى مىافکندند و هم ازین روى بود که حضرت امام صادق،با ژرفنگرى سیاسى،به گفتههاى آنان ترتیب اثر ندادند چون مىدانستند که آنان واقعا به یارى او بپا نخواستهاند،و چیز دیگرى در سر مىپرورانند.رجوع کنید به کتاب ملل و نحل شهرستانى ج 1 ص 154 چاپ مصر- تاریخ یعقوبى ج 3 ص 89- بحار الانوار ج 11 ص 142 چاپ کمپانى
6- حیاة الامام ج 1 ص 445- 439
7- بحار ج 48 ص 71 و 72و نیز اعلام الورى طبرى،چاپ علمیه اسلامیه ص 295 با اندک تفاوت و تصرف
8- سورهى محمد (ص) - آیهى 22
9- تاریخ بغداد ج 13 ص 30- 31
10- مقاتل الطالبیین ص 447
11- مقاتل الطالبیین چاپ مصر ص 453
12- تاریخ طبرى ج 10 ص 592 چاپ لیدن
13- تاریخ طبرى ج 10 ص 593 چاپ لیدن
14- حیاة الامام ج 1 ص 458
15- تاریخ یعقوبى ج 2 ص 407 چاپ بیروت
16- طبرى ج 10 ص 603
17- حیاة الامام ج 2 ص 29
18- حیاة الامام ج 2 ص 39
19- حیاة الامام ج 2 ص 32
20- حیاة الامام ج 2 ص 62
21- الامامة و السیاسة ج 2
22- حیاة الامام ج 2 ص 39
23- حیاة الامام ج 2 ص 40
24- حیاة الامام 2- 70
25- حیاة الامام 2- 77
26- مقاتل الطالبین 463- 497
27- امالى شیخ طوسى ص 206 چاپ سنگى
28- امالى شیخ طوسى ص 206
29- رجال کشى ص 441- 440 پدر گرامى آن حضرت،امام صادق علیه السلام نیز به یونس بن یعقوب مىگوید:اینان را در بناء مسجد هم یارى نکن وسائل ج 12 ص 120- 130
30- غیبتشیخ طوسى چاپ سنگى ص 21
31- تاریخ بغداد ج 13 ص 32
32- غیبتشیخ طوسى ص 22- 25 چاپ سنگى
33- عیون اخبار الرضا ج 1 ص 97
34- کافى ج 1 ص 486- انوار البهیه ص 97
35- سورهى انعام- آیهى 84
36- سورهى آل عمران- آیهى 61
37- عیون اخبار الرضا ج 1 ص 81 چاپ قم- احتجاج طبرسى چاپ سنگى نجف ص 211- 213- بحار ج 48 ص 129- 125
38- حیاة الامام ج 1 ص 140- ارشاد مفید ص 281 با کمى تفاوت
39- حیاة الامام موسى بن جعفر ج 1- ص 140- ارشاد مفید ص 281 با اندک تفاوت
40- مناقب ابن شهر آشوب چاپ قم ج 4 ص 297 نقل به اختصار
41- ارشاد مفید ص 277
42- ارشاد مفید ص 279
43- این کار چون براى اصلاح و به راه آوردن آن شخص انجام مىشده در نظر امام جایز بلکه لازم بوده است.
44- تاریخ بغداد ج 13- ص 28- ارشاد مفید ص 278
45- تاریخ بغداد،ج 13- ص 28
46- تاریخ بغداد ج 13 ص 29
47- وسایل ج 2 ص 456 چاپ قدیم
48- تحف العقول
49- مستدرک الوسائل ج 2 ص 455
50- مستدرک الوسائل ج 2 ص 102
51- آیین زندگى ص 131
52- بحار ج 48 ص 154
53- بحار ج 48 ص 150
54- اعلام الورى طبرسى ص 291 چاپ علمیه اسلامیه- اثبات الهداة ج 5 ص 486
55- بصائر الدرجات ص 471 چاپ جدید- اثبات الهداة ج 5 ص 484
56- غیبت نعمانى،چاپ سنگى ص 179- بحار ج 48 ص 21
57- ارشاد مفید ص 270
58- وفات امام صادق (ع) در سال 148 هجرى قمرى و وفات امام کاظم در سال 183 واقع شده است.
59- منتهى المقال ص 254 چاپ سنگى
60- رجال کشى ص 591
61- رجال کشى ص 590
62- اختصاص شیخ مفید چاپ تهران ص 86
63- رجال کشى ص 441- 440
64- فهرستشیخ طوسى.ص 109 چاپ نجف 1380
65- فهرست نجاشى ص 148 چاپ تهران
66- رجال کشى ص 502
67- رجال کشى ص 503
68- فهرستشیخ طوسى ص 117
69- فهرستشیخ طوسى ص 117
70- کافى ج 5 ص 110
71- قرب الاسناد ص 126 چاپ سنگى
72- رجال کشى ص 433
73- رجال کشى ص 431
74- ارشاد مفید ص 275
75- رجال کشى ص 430
76- فهرستشیخ طوسى ص 117
77- چون مغازهى مؤمن طاق در کوفه در زیر طاقى قرار گرفته بود به این نام مشهور شد.
78- رجال کشى ص 135 و 239 و 240
79- رجال کشى ص 186
80- رجال کشى ص 187
81- سورهى حجر آیهى 38
82- فهرست ابن ندیم ص 263 چاپ مصر
83- داستان اود و آن دو فرشته در سورهى ص آیهى 21- 26 یاد شده،توضیح آن را مىتوانید در یکى از تفاسیر فارسى بخوانید.
84- الفصول المختارة سید مرتضى،ص 26 چاپ نجف (با اختصار)
85- رجال کشى ص 271- 273- اصول کافى ج 1 ص 196 با اندک تفاوت- مروج الذهب مسعودى با تفاوتى بیشتر اما تفاوتى که به مقصود زیانى ندارد.
در اینجا از باب حق شناسى لازم است تذکر دهیم که در تهیه و تنظیم این نوشتار از کتاب حیاة الامام الکاظم (ع) تالیف دانشمند محترم آقاى کاظم قرشى به عنوان راهنما بهرهى فراوانى برده شده است.
نام:موسى بن جعفر.
کنیه: ابو ابراهیم، ابوالحسن، ابوالحسن اوّل، ابوالحسن ماضى، ابوعلى و ابواسماعیل.
القاب: کاظم، صابر، صالح، امین و عبدالصالح.
نکته: آن حضرت در میان شیعیان به «باب الحوائج» معروف است.
منصب: معصوم نهم و امام هفتم شیعیان.
تاریخ ولادت:هفتم ماه صفر سال 128 هجرى. برخى نیز سال 129 را ذکر کردند.
محل تولد: ابواء (منطقهاى در میان مکه و مدینه) در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).
نسب پدرى: امام جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابىطالب علیهم السلام.
نام مادر:حمیده مصفّاة. نامهاى دیگرى نیز مانند حمیده بربریه و حمیده اندلسیه نیز براى او نقل شده است. این بانو از زنان بزرگ زمان خویش بود و چندان فقیه و عالم به احکام و مسائل بود که امام صادق علیه السلام زنان را در یادگیرى مسائل و احکام دینى به ایشان ارجاع مىداد. و دربارهاش فرمود: «حمیده، تصفیه شده است از هر دنس و چرکى؛ مانند شمش طلا. پیوسته فرشتگان او را حفاظت و پاسبانى نموده تا رسیده است به من، به خاطر آن کرامتى که از خداى متعال براى من و حجت پس از من است.»
مدت امامت:از زمان شهادت پدرش، امام جعفر صادق علیه السلام، در شوال 148 هجرى تا رجب سال 183 هجرى، به مدت 35 سال. آن حضرت در سن بیست سالگى به امامت رسید.
تاریخ و سبب شهادت: 25 رجب سال 183 هجرى، در سن 55 سالگى، به وسیله زهرى که در زندان سندى بن شاهک به دستور هارون الرشید به آن حضرت خورانیده شد.
محل دفن: مکانی به نام مقابر قریش در بغداد (در سرزمین عراق) که هم اکنون به «کاظمین» معروف است.
همسران: 1. فاطمه بنت على. 2. نجمه.
فرزندان: درباره تعداد فرزندان آن حضرت چند قول وجود دارد. بنابر نقل یکى از آنها، آن حضرت 37 فرزند داشت که 18 تن از آنان پسر و 19 تن دختر بودند.
الف) پسران
1. امام على بن موسى الرضا(ع). 2. ابراهیم. 3. عباس. 4. قاسم. 5. اسماعیل. 6. جعفر. 7. هارون. 8. حسن. 9. احمد. | 10. محمد. 11. حمزه. 12. عبداللّه. 13. اسحاق. 14. عبیداللّه. 15. زید. 16. حسین. 17. فضل. 18. سلیمان. |
ب) دختران
1. فاطمه کبرى. 2. فاطمه صغرى. 3. رقیّه. 4. حکیمه. 5. ام ابیها. 6. رقیّه صغرى. 7. کلثوم. 8. ام جعفر. 9. لبابه. 10. زینب. | 11. خدیجه. 12. علیّه. 13. آمنه. 14. حسنه. 15. بریهه. 16. عائشه. 17. ام سلمه. 18. میمونه. 19. ام کلثوم. |
یکى از دختران آن حضرت به نام فاطمه، معروف به حضرت معصومه علیهاالسلام که براى دیدار برادرش امام رضا علیه السلام عازم ایران شده بود، در شهر قم بیمار شد و پس از چند روز بیمارى، وفات یافت و در این شهر مدفون گردید. هم اکنون مقبره ایشان زیارتگاه شیعیان سراسر جهان و دانشگاه عالمان و مجتهدان شیعى است.
اصحاب ویاران:
تعداد یاران، اصحاب و راویان امام موسى کاظم علیه السلام بسیار است. در این جا نام تعدادى از اصحاب بزرگ آن حضرت ذکر مىگردد:
1. على بن یقطین.
2. ابوصلت بن صالح هروى .
3. اسماعیل بن مهران.
4. حمّاد بن عیسى.
5. عبدالرحمن بن حجّاج بجلى.
6. عبداللّه بن جندب بجلى.
7. عبداللّه بن مغیره بجلى.
8. عبداللّه بن یحیى کاهلى.
9. مفضّل بن عمر کوفى.
10. هشام بن حکم.
11. یونس بن عبدالرحمن.
12. یونس بن یعقوب.
زمامداران معاصر:
1. مروان بن محمد اموى - معروف به مروان حمار- (126 - 132 ق.).
2. ابوالعباس سفاح عباسى (132 - 136 ق.).
3. منصور عباسى (136 - 158 ق.).
4. مهدى عباسى (158 - 169 ق.).
5. هادى عباسى (169 - 170 ق.).
6. هارون الرشید (170 - 193 ق.).
امام موسى کاظم علیه السلام در عصر خلافت منصور عباسى به مقام امامت نایل آمد. از آن زمان تا سال 183 هجرى، سال وفات آن حضرت، چندین بار توسط خلفاى عباسى دستگیر و زندانى گردید. تنها در دوران خلافت هارون الرشید به مدت چهار سال زندانى و در همان زندان به شهادت رسید.
رویدادهاى مهم:
1. شهادت امام جعفر صادق علیه السلام، پدر ارجمند امام موسى کاظم علیه السلام، به دست منصور دوانیقى، در سال 148 هجرى.
2. پیدایش انشعاباتى در مذهب شیعه، مانند: اسماعیلیه، اَفْطَحیه و ناووسیه، پس از شهادت امام صادق علیهالسلام و معارضه آنان با امام موسى کاظم علیه السلام در مسئله امامت.
3. ادعاى امامت و جانشینى امام جعفر صادق علیه السلام، توسط عبدالله اَفْطَحْ، برادر امام موسى کاظم علیه السلام و به وجود آوردن مذهب افطحیه در شیعه.
4. اعراض بیشتر اصحاب امام صادق علیه السلام از عبدالله اَفْطَحْ، و گرایش آنان به امام موسى کاظم علیهالسلام.
5. مرگ منصور دوانیقى، در سال 158 هجرى، و به خلافت رسیدن ابوعبدالله مهدى عباسى، فرزند منصور.
6. احضار امام موسى کاظم علیه السلام به بغداد و زندانى نمودن ایشان در آن شهر، به دستور مهدى عباسى.
7. زندانى شدن امام موسى کاظم علیه السلام در بغداد، در دوران حکومت هادى عباسى.
8. مبارزات منفىِ امام موسى کاظم علیه السلام با دستگاه حکومتىِ هارونالرشید، در مناسبتهاى گوناگون.
9. بدگویی و سعایت على بن اسماعیل، برادرزاده امام موسى کاظم علیه السلام از آن حضرت، نزد هارون الرشید با توطئهچینى یحیى برمکى، وزیر اعظم هارون.
10. دستگیرى امام کاظم علیه السلام در مدینه و فرستادن آن حضرت به زندان عیسى بن جعفر در بصره، به دستور هارونالرشید، در سال 179 هجرى.
11. انتقال امام علیه السلام از زندان بصره به زندان فضل بن ربیع در بغداد.
12. انتقال امام علیه السلام از زندان فضل بن ربیع به زندان فضل بن یحیى برمکى.
13. مراعات کردن حال امام علیه السلام در زندان، توسط فضل بن یحیى و عکسالعمل شدید هارون به این قضیه.
14. مضروب و مقهور شدن فضل بن یحیى، توسط هارون، به خاطر مراعات حال امام علیه السلام در زندان.
15. انتقال امام علیه السلام از زندان فضل بن یحیى به زندان سندى بن شاهک.
16. مسموم کردن امام علیه السلام با خرماى زهر آلود، توسط سندى بن شاهک در زندان.
17. شهادت امام کاظم علیه السلام به خاطر مسمومیت در زندان سندى بن شاهک، در 25 رجب سال 183 هجرى.
18. انتقال پیکر مطهر امام موسى کاظم علیه السلام به جِسر (پل) بغداد و فراخوانىِ مردم براى دیدن آن توسط مأموران هارونالرشید.
19. انزجار سلیمان بن جعفر بن منصور دوانیقى از تحقیر پیکر امام موسى کاظم علیه السلام، توسط مأموران حکومتى، و دستور او به تجهیز و تکفین مناسب شأن پیکر آن حضرت و به خاک سپارى در مقابر قریش بغداد.
منبع: از کتاب "خاندان عصمت علیهم السلام" ، سید تقى واردى.
جهان آفرینش دارای قوانینی است که آن قوانین را آفریننده ی جهان وضع نموده است. آفریننده ای که حکیم است و هیچ کاری را بیهوده و بدون حکمت انجام نداده است.
در سراسر این جهان که می نگریم چیزی جز عظمت و بزرگی خالق نمی بینیم. قوانینی که وضع کرده و سنتهائی که قرار داده، هیچکدام دارای کمترین نقص و نارسائی نیست و دانشمندان و اندیشه وران در تحلیل و کشف علل این قوانین در تکاپو می باشند. به رمز و راز برخی از این پدیده ها پی می برند ولی در تحلیل بسیاری از اسرار آفرینش و رموز هستی ناتوان می مانند.
یکی از قوانین ثابت شده ی در جهان، قانون جاذبه است. احدی در ثابت بودن این مطلب تردیدی ندارد. یا اینکه آب در 100 درجه ی سانتی گراد به جوش می آید. این قوانین و اصول تغییر ناپذیر و بدیهی به نظر می آیند.
همانگونه که نظام طبیعی جهان بر پایه ی قوانین وضع شده از طرف خالق جهان استوار است، این آفریننده ی دانا و توانا ارزشهای این جهان را هم مشخص نموده است.
یعنی هموست که در کنار وضع و ایجاد قوانین حاکم بر طبیعت، ارزشهای مطلوب را هم مقرر می نماید. به همین دلیل، همانطور که نمی توانیم در برابر این فورمولها و برنامه های طبیعی عالم آفرینش از قبیل به جوش آمدن آب در 100 درجه سانتی گراد، قانون نیوتن و ... چون و چرا کنیم، نمی توانیم در ارزشهای حاکم بر جهان هم تشکیک و تردید کنیم.
اما پذیرش برخی از امور تعبدی کمی دشوارتر است. برای نمونه به داستان ابراهیم خلیل (ع) می توان اشاره کرد. با کدام عقل بشری می توان پذیرفت که پدری، فرزندش را از لب تیغ بگذراند و او را قربانی نماید؟ با چه منطقی می توان چنین عملی را توجیه کرد؟ چگونه می توان پذیرفت که فردی پس از سالها دعا و نیایش و در سن پیری فرزندی که خدا به او مرحمت کرده را در اوج عشق و علاقه ذبح کند؟ هیچ جوابی جز تعبد محض و تسلیم کامل در برابر خواست و مشیت الهی نمی تواند انسان را قانع کند.
عمده ی احکام فقهی تعبدی است. یعنی نمی توانیم به حکمت آن پی ببریم و صرفاً چون امر خداست باید نسبت به آن خاضع باشیم.
یکی از اموری که در روایات ما نسبت به آن تاکید و توصیه فراوانی صورت گرفته، بحث عزاداری سالار شهیدان و حضرت اباعبدالله الحسین(ع) است. توجه به ساحت مقدس آن امام همام و توسل به ذیل عنایت آن بزرگوار و گریستن در مصائب ایشان از مسائلی است که به آن سفارش شده ایم.
بنابر روایات، اشک بر آن حضرت از ثواب بالایی برخوردار است. آنقدر که نمی توان تصور کرد.
امام صادق(ع) می فرمایند:
یعنی کسی که یادی از حضرت حسین بن علی نزدش بشود و از چشمش به مقدار بال مگس اشک خارج شود.اجراو برخداست و حقتعالی به کمتر از بهشت برای او راضی نیست. (1)
اینکه چرا گریستن بر سیدالشهداء بهشت را بر انسان واجب می کند از جمله امور تعبدی است و مثالها و نظائر آن در این مقاله ذکر شد. یک امری است که از جانب شارع مقدس و از سوی خدای حکیم مشخص شده است. همچنین زیارت آن حضرت از اجر و ثواب بالائی برخوردار است.
روایتی در کتاب شریف کامل الزیارت نقل شده که قبل از بیان آن روایت باید بگویم این کتاب در نهایت درجه ی اعتبار می باشد.
امام صادق(ع) به یکی از یارانشان به نام مسمع می فرمایند:
ای مسمع تو از اهل عراق هستی، آیا به زیارت قبر حسین(ع) می روی؟
عرض کردم: خیر، من نزد اهل بصره بوده و دشمنان ما از گروه ناصبی ها و غیر ایشان بسیار بوده و من در امان نیستم از اینکه حال من را نزد پسر سلیمان گزارش کنند.
در نتیجه او با من کاری کند که عبرت دیگران گردد لذا احتیاط کرده و به زیارت آن حضرت نمی روم.
حضرت به من فرمودند:
آیا یاد می کنی مصائبی را که برای آن جناب فراهم کرده و آزار و اذیت هایی که به حضرتش روا داشتند؟
عرض کردم: بلی.
حضرت فرمودند:
آیا به جزع و فزع می آیی؟
عرض کردم: بلی به خدا قسم و بخاطر یاد کردن مصائب آن بزرگوار چنان غمگین و حزین می شوم که اهل وعیالم اثر آن را در من مشاهده می کنند و چنان حالم دگرگون می شود که از خوردن طعام و غذا امتناع نموده و به وضوح علائم حزن و اندوه در صورتم نمایان می گردد.
حضرت فرمودند:
خدا رحمت کند اشک های تو را (یعنی خدا بواسطه این اشک ها تو را رحمت نماید)، بدان قطعاً تو از کسانی محسوب می شوی که به خاطر ما جزع نموده و به واسطه سرور و فرح ما مسرور گشته و بخاطر حزن ما محزون گردیده و بجهت خوف ما خائف بوده و هنگام مأمون بودن ما در امان هستند، توجه داشته باش حتماً و عن قریب هنگام مرگ، اجدادم را بالای سرت خواهی دید که به ملک الموت سفارش تو را خواهند نمود و بشارتی که به تو خواهند داد ، برتر و بالاتر از هر چیزی است. و خواهی دید که ملک الموت از مادر مهربان به فرزندش به تو مهربان تر و رحیم تر خواهد بود.
و یا در جای دیگری از همین کتاب امام ششم حضرت صادق(ع) اینگونه می فرمایند:
روز قیامت منادی ندا می کند: شیعیان آل محمد در کجا هستند؟!
پس از میان مردم گردنهایی کشیده شده و افرادی بپا می خیرند که عدد آنها را غیر از حقتعالی کس دیگر نمی داند. سپس منادی ندا می کند: زوّار قبر حسین(ع) در کجا هستند؟!
خلق بسیاری به پا می خیزند.
پس به ایشان گفته می شود: دست هر کسی را که دوست دارید بگیرید و آنها را به بهشت ببرید، پس شخصی که جزء زائرین است هر کسی را که بخواهد گرفته و به بهشت می برد.
به هر حال این موارد از اختصاصاتی است که خداوند متعال به ولی خود امام حسین (ع) عطا فرموده وجای هیچگونه سوال و ابهامی هم در آن نیست چرا که هیچ فعلی از خدا بی حکمت و بیهوده صادر نمی شود و این مساله هم از این قاعده مستثنی نمی باشد.
همانگونه که امام حسین(ع) همه وجودش را برای خدا خرج کرد و در برابر خدا از همه دارائی اش گذشت و حاضر شد در خون خود بغلطد و شاهد پرپر شدن تک تک عزیزانش باشد، خدا هم برای حسین فاطمه، از همه چیز گذشت و عشق و محبت او را مایه ی نجات، اشک بر او را آمرزنده ی گناهان و زیارتش را وسیله ای برای تقرب به خود قرار داد.
امروز، نه تنها یاد و نام حسین(ع) در میان مردم از بین نرفته است بلکه روز به روز بر تعداد عاشقان حضرتش افزوده می شود و سوگوارانش بیش از پیش نسبت به تغطیم این امر که ازشعائر الهی است می کوشند.
البته مطلبی ناگفته نماند و آن اینکه اصل مهمی که هر فرد باید در ذهن خود داشته باشد، تقوای الهی است. اینگونه نیست که هر کسی، هر کاری بخواهد انجام بدهد و معصیت در وجود او ملکه شود و فکر کند با گفتن یک یا حسین آمرزیده خواهد شد!
بلکه اساسی ترین مساله ای که باید در نظر داشت تقوای الهی است. ملاک قبولی هر علمی پرهیزکاری و پارسائی و رعایت تقواست. همانگونه که قرآن هم به خوبی اشاره می کند. آنجا که می فرماید:
منحصراً اعمال انسانهای متقی پذیرفته خواهد شد.
خواستم در این مجال به تبیین جایگاه عزاداری بپردازم و با مهم جلوه دادن این عبادت بزرگ (عزاداری سالار شهیدان) شناخت خود را به مقام و مرتبت آن بیافزایم.
خانواده ، کانونی است مقدس که در سایه پیوند زناشویی دو انسان از دو جنس مخالف پایه گذاری شده و با پیدایش و تولید فرزندان کامل تر می شود. در اسلام برای تشکیل خانواده ، استانداردهایی معرفی شده است . هرقدر ارکان تشکیل دهنده خانواده با آن استانداردها منطبق باشند به همان مقدار از شایستگی و برتری برخوردار خواهند بود. از این رو، به طور اجمال می توان گفت خانواده برتر از نظر اسلام ، آن است که ارکان آن شایسته و منطبق با استانداردهای اسلامی باشد، مناسبات و روابطی منطبق با آموزه های دینی بر آنها حاکم باشد، خروجی آن انسانهایی شایسته وموثر در ساخته شدن جامعه ایده آل اسلامی باشد. واما ملاک برتری، از نظر اسلام ، مال و ثروت و مانند آن نیست که کسی به آنها ببالد. برتری خانواده به انطباق آن با استانداردهای اسلامی و برخورداری از ویژگیهای ارزشی و فضیلتهاست.
برترین خانواده در اسلام
اسلام ، اهل بیت پیغمبر اکرم (ص ) را به عنوان نمونه ای کامل از خانواده برتر معرفی و صلاحیت الگویی آن را برای جهانیان امضا کرده است . خداوند سبحان این خانواده را از هرگونه رجس و پلیدی مبرا دانسته است . و خلاصه جای جای قرآن از فضایل و ویژگیهای آنان سخن گفته است . این خانواده از پیوند ملکوتی وجود نازنین حضرت علی (ع ) و فاطمه اطهر(س ) تشکیل شده است . علی (ع) و فاطمه (س ) کفو یکدیگرند؛ اگر علی (ع ) نبود فاطمه (ع ) در عالم همتایی نداشت و اگر فاطمه (س ) نبود برای علی (ع ) کفوی نبود. پیوند آن دو در آسمانها و نزد عرشیان برقرار شد و در جمع زمینیان تحقق عینی یافت . رسول خدا(ص ) در جریان ازدواج آن دو وجود عرشی ، آنان را اسوه و الگوی امت خویش خواند و فرمود: زندگی علی (ع ) و فاطمه(س) سراسر الگوست .
با توجه به اینکه اهل بیت پیامبراکرم (ص ) از نظر اسلام برترین خانواده شمرده می شوند از تمام ویژگیهای ارزشی و استانداردهای مکتبی به صورتی کامل برخوردارند، باید این خانواده برای همگان الگو قرار گیرند و ویژگیهای آن به عنوان نوک قله و اوج ارزشهای اسلامی مورد توجه باشد و خانواده های اسلامی برای رشد و تعالی خود و دستیابی به زندگی ایده آل و مکتبی همواره ارزشهای نوک قله را مدنظر قرار دهند و تمام حرکات و سکنات و جهت گیریهای خود را با آن هماهنگ سازند و تا می توانند در همان سمت و سو حرکت کنند و خود را به نوک قله نزدیک سازند. امام علی (ع ) پیروان خود را به اهل بیت و الگوگیری از آنان فرا خوانده ، می فرماید: به اهل بیت پیامبر بنگرید، از آن سمت که آنها گام برمی دارند منحرف نشوید و قدم به جای قدمشان بگذارید، آنها هرگز شما را از جاده هدایت بیرون نمی برند و به پستی و هلاکت باز نمی گردانند. با این توضیح ویژگیهای خانواده برتر را از دیدگاه اسلام در محورهای فوق پی می گیریم :
اصالت خانوادگی
اولین ویژگی خانواده برتر در اسلام ، اصالت خانوادگی و اصل و نسب پاکیزه است . اصلاب ارزشمند پدران و دامنهای مطهر و پاک مادران که به هیچ گونه پلیدی آلوده نشده اند. چنان که در زیارتنامه امام حسین (ع ) می خوانیم :" شهادت می دهم که تو از گوهرهای پاک و از ارحام مطهری . جاهلیت به ناپاکیهایش شما را آلوده نساخت و لباسهای ناپاک خود را بر اندام شما نپوشاند". این ویژگی آنچنان مهم است که امام حسین (ع ) در جریان دست بیعت ندادن با یزید از آن استفاده می کند "دامنهای پاک و منزهی که من در آن پرورش یافته ام به من چنین اجازه ای نمی دهند".
ویژگی های نفسانی
1-دین و ایمان : خانواده ای برتر است که هر کدام از ارکان آن از ویژگی دین و ایمان و اعتقادات ناب برخوردار باشد. در آموزه های اسلامی برای گزینش همسر شایسته بر ویژگی دین و ایمان بسیار تاکید شده است . در خانواده برتر اسلامی ، زن و شوهر هر دو از عقیده و ایمانی خالص برخوردارند. چنانکه در مورد حضرت علی (ع ) و فاطمه (ع ) این گونه است . اگر ایمان جن و انس را روی هم بگذارند به اندازه ایمان علی (ع ) نمی رسد. رسول خدا(ص ) درباره ایمان دخترش فرمود: همانا خداوند تمام وجود دخترم فاطمه را از ایمان و یقین لبریز کرده است .
2-علم و دانش : ارکان تشکیل دهنده خانواده برتر از لحاظ علم و آگاهی دارا و ثروتمند هستند. در این خانواده زن افزون بر اطلاعات و آگاهیهای مذهبی به عنوان همسر، مادر، مدیر و کدبانوی خانه از آگاهیهای لازم زندگی برخوردار است . راه و رسم شوهرداری و خانه داری را به خوبی می داند و به وظایفی که شرع مقدس بردوش او نهاده ، واقف است و از لحاظ رشد عقلی و فکری به درجه ای رسیده است که نیازی به امر و نهی ندارد. رسول خدا(ص ) می فرماید: بهترین دختران (برای ازدواج ) کسانی اند که از عقل و ادب برخوردارند و شما به امر ونهی او نیازی نمی یابی . مرد چنین خانواده ای نیز افزون بر اطلاعات دینی ، به عنوان مدیر و سرپرست خانواده ، شوهر و پدر از آگاهیهای لازم برخوردار است و به وظایفی که اسلام بر عهده اش نهاده ، به خوبی آشناست .
3-معنویت : زن وشوهر در خانواده برتر سرشار از معنویت اند. زندگی آنان صحنه ذکر و یاد خداست . اهل تهجد و شب زنده داری ، تلاوت قرآن ، دعا و مناجات ، راز ونیاز، توبه و استغفار و مانند آن هستند. از حضیض دنیا و خواسته های ناچیز دنیوی فراتر رفته اند و مرغ دلشان به پرواز درآمده و اوج گرفته است . دنیا و مال و ثروت ، جاه و مقام و شهرت و امثال این امور اعتباری سیرابشان نمی کند. پیوند آنها با یکدیگر ذره ای از معنویتشان نکاسته ، بلکه بر توفیقاتشان افزوده است ؛ چرا که زندگی زناشویی آنان به ارتباط آنها با خدا بیشتر مدد رسانده است .
معنویت امیرمومنان که زبانزد خاص و عام است . خدا بر سراسر زندگی اش حکومت دارد. تن او در میان زمینیان ، ولی روحش با عرشیان دمخور است . پیامبر(ص) توصیف می کند: وقتی دخترم فاطمه در محراب عبادت قرار می گیرد، همچون ستاره ای برای ملائکه آسمان می درخشد و خداوند بزرگ به آنان می گوید: ای ملائکه من ! به بهترین بنده من فاطمه بنگرید، او در مقابل من ایستاده و از خوف من تمامی وجودش می لرزد.
|
معنای لغوی این کلمه مباهله:
مباهله از ریشه "بهل" و بر وزن "مُفاعِلَة" است. این کلمه از نظر لغت سه معنا دارد:
1- رها نمودن و به خود وا گذاشتن؛
2- دعایى که همراه با تضرع و اصرار باشد؛
3- کم بودن آب.
زمانى که دو یا چند نفر بر سر مسئلهاى اختلاف نظر داشته باشند و هیچ کدام حاضر نباشند نظریه طرف مقابل را بپذیرند، در یک جا جمع مىشوند و به درگاه خداوند تضرع مىکنند و از خداوند مىخواهند که آن کس را که بر باطل است رسوا نموده و مورد لعن و مجازات خویش قرار دهد.
با توجه به معناى اصطلاحى مباهله، ماده اصلى مباهله هم مى تواند «بهل» به معناى "رها نمودن و به خود واگذاشتن باشد" و هم «بهل» به معناى "دعاى همراه با اصرار و تضرع"؛ زیرا در مباهله هر یک از طرفین براى طرف مقابل خویش درخواست لعن مى کند و لعنت خدا چیزى غیر از به خود وا گذاشتن و محرومیت از رحمت خدا نیست.
از این جهت، مباهله با معناى اول سازگار است و از آن جهت که مباهله دعایى معمولى نیست، بلکه همراه باتضرع و اصرار است، با معنى دوم هماهنگ است.
بهت نجران در ابهت اهل بیت
بخش با صفای « نجران » ، با هفتاد دهکده تابع خود ، در نقطه مرزی حجاز و یمن قرار گرفته است . در آغاز طلوع اسلام ، این نقطه تنها منطقه مسیحی نشین حجاز بود که به دلایلی از بت پرستی دست کشیده ، و به آئین مسیح گرویده بودند.
پیامبر اسلام به موازات مکاتبه با سران دول و مراکز مذهبی جهان ، نامه ای به اسقف نجران ، نوشت و طی آن نامه، ساکنان نجران را به آئین اسلام دعوت نمود. اینک فرازی از نامه آن حضرت: « به نام خدای ابراهیم ، اسحاق و یعقوب. ( این نامه ای است) از محمد پیامبر خدا به اسقف نجران : خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب را حمد و ستایش می کنم ، و شما را از پرستش « بندگان» ، به پرستش « خدا» دعوت می نمایم . شما را دعوت می کنم که از ولایت بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند وارد آئید ، اگر دعوت مرا نپذیرفتید ( لااقل ) باید به حکومت اسلامی مالیات (جزیه) بپردازید ( که در برابر این مبلغ کم ، از جان و مال شما دفاع می کند) و در غیر این صورت به شما اعلام خطر می شود. »
نمایندگان پیامبر که حامل نامه بودند ، وارد نجران شده و نامه پیامبر را به اسقف مسیحیان نجران دادند. وی نامه را با دقت خواند و برای تصمیم ، شورایی مرکب از شخصیتهای بارز مذهبی و غیر مذهبی تشکیل داد. شورا نظر داد که گروهی به عنوان « هیئت نمایندگی نجران » به مدینه بروند ، تا از نزدیک با پیامبر صلی الله علیه و آله دیدار کرده ، دلائل نبوت ایشان را مورد بررسی قرار دهند . بدین ترتیب ، شصت تن از ارزنده ترین و داناترین مردم نجران انتخاب گردیدند ، که در رأس آنان سه تن از پیشوایان مذهبی قرار داشت:
1- « ابو حارثة بن علقمه» ، اسقف اعظم نجران که نماینده رسمی کلیساهای روم در حجاز بود.
2- « عبدالمسیح» ، رئیس هیئت نمایندگی که به عقل ، تدبیر و کاردانی شهرت داشت.
3- « اَیهَم» ، که فردی کهنسال و یکی از شخصیتهای محترم ملت نجران به شمار می رفت.
بالاخره نمایندگان نجران ، به دیدار پیامبر اکرم (ص) آمده و به مذاکره پرداختند ، در این مطلب ، گوشه ای از مذاکرات آنها می پردازیم :
پیامبر (ص) ، من شما را به آئین توحید ، پرستش خدای یگانه و تسلیم در برابر اوامر او دعوت می کنم . سپس آیاتی چند از قرآن برای آنان تلاوت نمود.
نمایندگان نجران: اگر منظور از اسلام ، ایمان به خدای یگانه جهان است ، ما قبلاً به او ایمان آورده و به احکام وی عمل می نمائیم.
پیامبر اکرم : اسلام علائمی دارد و برخی از اعمال شما ، حاکی است که به اسلام واقعی نگرویده اید . چگونه می گوئید که خدای یگانه را پرستش می کنید ، حال آنکه شما صلیب را می پرستید ، از خوردن گوشت خوک پرهیز نمی کنید و برای خدا فرزند قائلید؟
نمایندگان نجران : ما او را (مسیح) خدا می دانیم زیرا او مردگان را زنده کرد بیماران را شفا بخشید ، و از گِل پرنده ای ساخت و آن را به پرواز درآورد ، و تمام این اعمال حاکی است که او خدا است.
پیامبر اکرم: نه ! او بنده خدا و مخلوق او است ، که خدا او را در رحم مریم قرار داد و این قدرت و توانایی را خدا به او داده است.
یکی از نمایندگان نجران: آری او فرزند خدا است زیرا مادر او مریم ، بدون اینکه با کسی ازدواج کند ، او را به دنیا آورده است . پس پدر او خدای جهان می باشد.
در این هنگام ، فرشته وحی نازل گردید و به پیامبر گفت که به آنان بگوید : « وضع حضرت عیسی از این نظر مانند حضرت آدم است که او را با قدرت بی پایان خود ، بدون اینکه دارای پدر و مادری باشد از خاک آفرید. » ( آل عمران /59)
نمایندگان نجران : گفت و گوهای شما ما را قانع نمی کند. راه این است که در وقت معینی با یکدیگر مباهله نمائیم ، و بر دروغگو نفرین بفرستیم ، و از خدا بخواهیم دروغگو را هلاک و نابود کند.
در این هنگام ، حضرت جبرائیل نازل گردید ، آیه مباهله را آورد و پیامبر را مأمور ساخت تا با کسانی که با او مجادله می کنند و حق را نمی پذیرند به مباهله برخیزد:
« فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقـُل تعالوا نَدعُ ابنائنا وَ ابنائکُم وَ نِسائنا و نِسائکُم وَ انفُسَنا وَ انفُسَـکُم ثُمَّ نبتـَهـِل فـَنَجعل لعنة الله علی الکاذبین.» ( آل عمران /61)
طرفین به فیصله دادن مسئله از طریق مباهله آماده شدند و قرار بر این شد که فردای آن روز برای اثبات حقانیت خود مباهله نمایند.
وقت مباهله فرا رسید . قبلاً پیامبر و هیئت نمایندگی « نجران» ، توافق کرده بودند که مراسم مباهله در نقطه ای خارج از شهر مدینه، در دامنه صحرا انجام بگیرد. پیامبر از میان مسلمانان و بستگان خود ، فقط چهار نفر را برگزید که در این حادثه تاریخی شرکت نمایند. این چهار تن ، جز علی بن ابی طالب (ع) ، فاطمه دختر پیامبر (س) و حسن و حسین علیهما السلام نبودند ، زیرا در میان تمام مسلمانان نفوسی پاک تر ، و ایمانی استوارتر از ایمان این چهار تن ، وجود نداشت.
پیامبر (ص) ، فاصله منزل و نقطه ای را که قرار بود در آنجا مراسم مباهله انجام گیرد ، با وضعی خاص طی نمود. او در حالی رهسپار محل قرار شد که حضرت حسین (ع) را در آغوش و دست حضرت حسن (ع) را در دست داشت ، فاطمه (س) به دنبال آن حضرت و علی بن ابی طالب (ع) پشت سر وی حرکت می کردند ؛ پیامبر (ص) این چنین گام به میدان مباهله نهاد ، او پیش از ورود به میدان « مباهله» ، به همراهان خود گفت: من هر وقت که دعا کردم ، شما دعای مرا با گفتن آمّین بدرقه کنید.
سران هیئت نمایندگی نجران ، پیش از آنکه با پیامبر (ص) روبرو شوند به یکدیگر می گفتند: هرگاه دیدید که « محمد» ، افسران و سربازان خود را به میدان مباهله آورد ، و شکوه مادی و قدرت ظاهری خود را نشان ما داد در این صورت ، وی فردی غیر صادق است و اعتمادی به نبوت خود ندارد. ولی اگر با فرزندان و جگر گوشه های خود به « مباهله» بیاید و با وضعی وارسته از هر نوع جلال و جبروت مادی ، رو به درگاه الهی گذارد ؛ پیداست که پیامبری راستگو است و به قدری به خود ایمان و اعتقاد دارد که نه تنها حاضر است خود را در معرض نابودی قرار دهد ، بلکه با جرأت هر چه تمامتر ، حاضر است عزیزترین و گرامی ترین افراد نزد خود را ، در معرض فنا و نابودی قرار دهد.
سران هیئت نمایندگی در این گفتگو بودند که ناگهان ، چهره نورانی پیامبر اکرم (ص) با چهار تن دیگر نمایان گردید.
همگی با بهت و حیرت به چهره یکدیگر نگاه کردند ، و از اینکه او فرزندان معصوم و بی گناه ، و یگانه دختر و یادگار خود را به صحنه مباهله آورده ؛ انگشت تعجب به دندان گرفتند. آنان دریافتند که پیامبر ، به دعوت و دعای خود اعتقاد راسخ دارد والّا یک فرد مردد ، عزیزان خود را در معرض بلای آسمانی و عذاب الهی قرار نمی دهد.
اسقف نجران گفت: من چهره هائی را می بینم که هر گاه دست به دعا بلند کنند و از درگاه الهی بخواهند که بزرگترین کوهها را از جای بکند ، فوراً کنده می شود. بنابراین ، هرگز صحیح نیست ما با این افراد ِ با فضیلت ، مباهله نمائیم ؛ زیرا بعید نیست که همه ما نابود شویم ، و ممکن است دامنه عذاب گسترش پیدا کند ، همه مسیحیان جهان را بگیرد و در روی زمین حتی یک مسیحی باقی نماند.
هیئت نمایندگی با دیدن وضع یاد شده ، وارد شور شدند و به اتفاق آراء تصویب کردند که هرگز وارد مباهله نشوند ، آنان حاضر شدند که هر سال مبلغی به عنوان «جزیه» ( مالیات سالانه ) بپردازند و در برابر آن ، حکومت اسلامی از جان و مال آنان دفاع کند. پیامبر اکرم (ص) رضایت خود را اعلام کرد و قرار شد آنها هر سال در ازای پرداخت مبلغی جزئی ، از مزایای حکومت اسلامی برخوردار گردند.
سپس پیامبر اکرم (ص) فرمود: عذاب ، سایه شوم خود را بر سر نمایندگان مردم نجران گسترده بود و اگر از درِ ملاعنه و مباهله وارد می شدند ، صورت انسانی خود را از دست داده ، در آتشی که در بیابان برافروخته می شد ، می سوختند و دامنه عذاب به سرزمین« نجران» نیز کشیده می شد.
منبع: فروغ ابدیت ، جعفر سبحانی ، ج2.
سرگردان بین دین و تجدد
علل دورى جوانان از مذهب(1)
موضوعی که در دو مقاله قصد داریم مورد بررسی قرار دهیم عوامل فاصله گرفتن جوانان از مذهب و ارزش هاى مذهبى است .بـا وجـود نـهادینگى فطرت مذهبى در زندگانى جوان ، باز مـى بینیم برخی جوانان از مذهب ناخشنودند و تصور نادرست از مذهب و مسائل دینى دارند .روشن اسـت کـه چـنـیـن تـصورى ، ریشه در فطرت آنان ندارد، بلکه عوامل خارجى باعث دورى آنان از مذهب شده که بعضى از آن عوامل دراین مقاله و سه عامل « یک بعدى معرفى کردن دین» و « غرق شدن در شهوات نفسانى» و «برداشت غلط از مفاهیم دینى » در مقاله ی بعد بررسی خواهد شد:
الف ) وجود خرافات به نام دین
بـعـضـى مـواقـع از عده اى افراد مذهبى ، که فاقد بصیرت در مسائل دینى هستند ، کارهایى دیده مى شود که ریشه مذهبى ندارد، اما آنها آن را از مذهب مى دانند و کسى را که منکر آن باشد فردى ضـد مـذهب مى شمارند ، براى مثال : براى رواگشتن حاجت خود به درخت متوسل مى شوند و به آن ، پـارچـه یـا نـخ مـى بندند ، اگر کسى حین انجام دادن کارى عطسه اى کرد از کار مورد نظر، اجـتناب مى کنند .
براى شفاى مریض خود به رمال متوسل مى شوند و فلان زمان یا فلان مکان را نحس مى دانند، براى اطلاع از حوادث آینده به فال و فالگیر متوسل مى شوند و شبیه این کارها، که نه ریشه عقلى و علمى دارد و نه ریشه آسمانى و مذهبى ، نه آیه اى دستور چنین کارهایى را به ما داده و نه روایتى آن را تایید کرده است .
ب ) جهل و نا آگاهى
بسیارى جوانان در زمینه مذهب ، اطلاعاتى در حد صفردارند .آنان نه در زمینه جهان بینى مذهبى و عقاید دینى اطلاع دارند و نه در زمینه ایدئولوژى و باید و نبایدهاى مذهبى مطالعه دارند و نه در زمینه تاریخ دین و نقش آن و شخصیت هاى برجسته دینى .
بعضى از آنها که اهل تحصیل هستند ، فقط در زمـینه دروس تحصیلى خود آگاهى دارند، لذا براى همین ناآگاهى ، اغلب تصور خوبى از مذهب نـدارنـد و در نـتیجه به آن ، تمایل نشان نمى دهند، حال آن که اگر در باره مسائل مذهبى اطلاع داشـته باشند و به معارف آسمانى ، آگاهى نسبى هم داشته باشند ، جذب آن مى شدند و هیچ گاه آن را از دسـت نـمـى دادنـد و در مى یافتند که گل هاى زیباى صفا، صمیمیت ، محبت ، یکرنگى و پـاکى که مطلوب هر انسانى است ، تنها در گلستان مذهب سبز مى شود و با داشتن ایمان به روح خود زیبایى مى بخشند و بر زیبایى هاى معقول زندگى مى افزایند .
پ ) عملکرد غلط افراد مذهبى
بـعـضـى از مـواقـع ، عده اى از جوانان به سبب عملکرد ناشیانه بعضى افراد مذهبى از اساس و اصل مـذهـب زده مى شوند و کار فلان شخص مذهبى را به حساب خود مذهب مى گذارند و از دین و تمام انسان هاى مذهبى ، تنفر پیدا مى کنند ، مثلا شخصى قصد امر به معروف یا نهى از منکر دارد ، اما به روش آن آگاه نیست و با تندى دست به چنین کارى مى زند، یا فلان شخص مذهبى رعایت بهداشت و آراستگى ظاهر نمى کند و با چهره اى ژولیده در جامعه حاضر مى شود یا پدرى در امور مـذهـبى ، مانند نماز و غیره بر فرزندش بسیار سخت مى گیرد و گاه او را به کارهاى غیر واجب وامـى دارد .
قـطـعا برخوردهاى این چنانى مى تواند زمینه یا عامل گریز جوانان از مذهب و ایمان مذهبى شود .امـا نـکـته اى که جوانان باید به آن توجه داشته باشند، این است که برخورد ناشایست بعضى افراد نباید موجب بدبینى آنان به مذهب شود، زیرا در مقابل هستند افراد مذهبى فراوانى که روش هاى بسیار خوب و صحیح در برخورد با دیگران دارند و آن چنان برخورد جذاب دارند که حتى اشخاص غـیـر مـذهـبـى هـم شیفته رفتار و برخورد آنها هستند .
این منطقى و معقول نیست که به سبب عـمـلـکرد نامناسب بعضى از مدعیان مذهب ، از مذهب منزجر شویم ، همان گونه که اگر مامور بهداشت ، به نام بهداشت ، کار خطایى کرد ، نباید از اصل بهداشت متنفر شویم .از این رو جوان نباید رفتار افراد به ظاهر مذهبى را معیارى براى دین قرار ندهد ، بلکه در هر حال ، گفتار و کردار ائمه و بزرگان دین را رهنمون خود در زندگانى قرار دهد .
ت ) توهم تضاد بین مذهب و تجدد
گرچه در واقع ، تضادى بین مذهب و تجدد نیست ، اما بسیارى جوانان تصور مى کنند که بین این دو تـضـاد هـسـت ، لـذا خود را بر سر دو راهى مذهب و تجدد مى دانند و در نتیجه تجدد را، که با طبعشان سازگارتر است ، برمى گزینند و از مذهب کناره مى گیرند.آنـان چـنـین مى اندیشند که از دنیا و آخرت ، مذهب و تجدد ، دین و پیشرفت ، یکى را باید انتخاب کرد . بدیهى است چنین برداشت غلطى ، ناشى از نداشتن شناختى واقعى از دین و تجدد و مذهب اسـت .
یـعـنى کسانى که چنین تفکرى دارند ، نه تصورشان از دین صحیح است و نه از نوخواهى و پیشرفت ، آنان مى اندیشند لازمه دیندارى ، پشت پا زدن به هر چیزى است که رنگ نو داشته باشد و لازمـه تـجـدد و پـیـشرفت روى آوردن به هر چیز نوینى است گرچه امرى ضد ارزش باشد ، به عـبـارت دیـگـر ، چـنین تصور مى کنند که مذهب مساوى است با هر چه که کهنه و سنتى است و پـیـشـرفـت ، مـسـاوى است با هر چه که مطلقا رنگ تجدد و نو به خود گرفته باشد ، حال آن که مـى دانـیم هیچ گاه دین ، مخصوصا دین اسلام به ما دستور نداده که با تجدد و نوگرایى مخالف بـاشیم ، هیچ آیه و روایتى و عملکرد هیچ یک از پیشوایان مذهبى ، چنین ادعایى را ثابت نمى کند.
البته دین هر چیز نو را به نام پیشرفت نمى پذیرد، بلکه نوها را دو قسم مى کند:
یـک قـسـم ، آنهایى که با اصول انسانى و گرایش هاى معنوى انسان مغایرت دارد و موجب سقوط آدمـى اسـت ، مـانـند بى عفتى ، عریان ظاهر شدن ، روابط نامشروع ، خوش گذرانى افراطى و... که مـتـاسـفـانـه امـروز نـام پیشرفت و تجدد به خود گرفته و قسم دیگر، آنهایى هستند که به بهتر زندگى کردن آدمى کمک مى کند و هیچ گونه مفسده اى هم ندارد، بلکه خود، مقدمه کمالات واقعى انسان است ، مانند انواع وسایط نقلیه ، وسایط ارتباط جمعى ، پیشرفت هاى صنعتى ، تکنیک و غیره .پس باید بین چیزهاى نوینى که جز اسارت و فساد انسان ،حاصلى ندارد با چیزهایى که واقعا موجب آسایش و پیشرفت فردى و اجتماعى است تفکیک قائل شد . دین مخالف تجدد به معناى اول بوده و هست ، اما مخالف تجدد به معناى دوم نبوده و نیست .
کسانى که با مذهب ، مخالف هستند و قصد به انحراف کشاندن جوانان را دارند ، سعى مى کنند نام امـورى مـانـنـد تقلید از غرب ، فساد اخلاق ، بى حجابى ، لاابالیگرى ، آزادى افراطى و... را تـجـدد و پـیـشـرفـت بـگذارند و تعلیمات مذهبى را هم که مخالف این گونه امور است ، مخالف پیشرفت وانمود کنند و در نتیجه ، هم جوانان را از مذهب دور نمایند و هم به نام پیشرفت ، آنان را به وادى انحطاط بکشانند و این یکى از برنامه هاى سوداگران فساد و شیفتگان فرهنگ غرب بوده و هـسـت ، لـذا جـوانـان باید مواظب باشند امورى که موجب فسادشان هست ، از امورى که عامل پـیـشـرفـت واقـعیشان است تفکیک کنند و هرنوى را به نام پیشرفت نپذیرند ، بلکه ضمن حفظ و تقویت روحیه نوگرایى و قدم گذاشتن در وادى پیشرفت ، مواظب باشند که دشمنان سعى دارند ضد ارزش ها را در قالب تجدد به خورد آنان دهند ، حال آن که هیچ رابطه اى بین پیشرفت و تجدد ، بـا فساد و بى بندو بارى و غرب گرایى نیست ، جامعه اى مى تواند در اوج پیشرفت صنعتى باشد، و در هـمـان حـال هـم صددرصد، پاى بند اصول انسانى و ارزش هاى معنوى باشد .پس هیچ گونه تضادى بین مذهب و پیشرفت واقعى نیست .
ث ) تبلیغات سوء مخالفان مذهب
برخی افراد براى نیل به اهداف خویش یا براى ترویج افکار خود ، سعى مى کنند تصویر غـلطى از مذهب در ذهن جوانان ترسیم نمایند و با توجه به حالت نقش پذیرى جوان ، به یقین این نوع تبلیغات ، آثار سوء خود را به جا مى گذارد.
مخالفان دین گاهى ریشه و اساس مذهب را جهل یا ترس یا تعلیل حوادث بیان مى کنند و گاهى دیـن را ضـد تـمـدن و پـیشرفت وانمود مى سازند ، زمانى آن را متهم به آخرت گرایى و زندگى گریزى مى کنند و گاه آن را مخصوص جوامع گذشته و غیر پیشرفته مى دانند و زمانى ، اساس مذهب را که خداست ،نفى مى کنند و بعضى مواقع با بیان شبهات بى اساس ، دین را عاجز از پاسخگویى مى دانند .
قطعا این امور براى جوانانى که از جهت دین شناسى و فـلسفى مطالعات کمى دارند ، ممکن است عامل بى توجهى و یا دین گریزى آنان شود ، لذا نقش تـبـلیغات سوء مخالفان در دورى جوانان از مذهب نباید دست کم گرفته شود .
پس جوانان باید با ایـن قـضـیه هوشیارانه برخورد کنند و براى شناخت دین و سوال هایى که برایشان پیش مى آید به دیـن پـژوهـان یـا به کتب دانشمندان دینى رجوع نمایند و با عقل و منطق ، مطلبى را قبول یا رد کنند و بى جهت ، تحت تاثیر تبلیغات سوء قرار نگیرند.
ادامه دارد ...
برگرفته از کتاب " آنچه یک جوان باید بداند " نویسنده : رضا فرهادیان
تلخیص و تنظیم برای تبیان :داوودی