پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

خویشتن داری در اوج غریزه

خویشتن داری در اوج غریزه



گل


ماه مبارک رمضان ،بهترین فرصت است برای تمرین خویشتن داری . صفتی که در صورت برخورداری از آن از گناهان و خطاها دور بوده و زندگی مان با سلامت طی می شود.

دانشمندان، یکى از عوامل موفّقیت را برخوردارى از توان «انتظار کشیدن» دانسته‏اند و بر این باورند که بدون این عامل، نمى‏توان یک زندگى کامیاب را رقم زد. افرادى که توان انتظار کشیدن ندارند و نمى‏توانند صبر کنند، کسانى هستند که هم لذّت‏هاى آنى و فورى را طلب مى‏کنند و به آینده نمى‏اندیشند، و هم خواسته‏هایشان باید فوراً ارضا شود. در حالى که زندگى موفّق، نیازمند صبر و گذشت از لذّت‏هاى آنى، براى رسیدن به لذّت پایدار آتى است. افراد فاقد این توانایى، هر چند لذّت‏هاى آنى را به دست مى‏آورند ، امّا آینده و لذّت‏هاى پایدار آن را از دست مى‏دهند. به همین دلیل، دانشمندان، توان انتظار کشیدن را عامل اساسى موفّقیت مى‏دانند و در همین زمینه، از امورى همانند توان منع و بازدارى1 به تأخیر انداختن ارضاى خواسته2 و مقاومت در برابر وسوسه3 یاد مى‏کنند.

این نظریه‏پردازان، با آزمایشى که انجام دادند، نشان دادند کسانى که در کودکى، توان انتظار کشیدن و به تأخیر انداختن خواسته را آموخته‏اند، در بزرگ‏سالى، زندگى موفّقى داشته‏اند و بر عکس، کسانى که فاقد چنین نیرویى بوده‏اند، در آینده، خلافکار و بزهکار شده‏اند.

نکته جالبى که در این آزمایش به دست آمد، وجود روش‏هایى بود که کودکان، براى به تأخیر انداختن خواسته‏هاى خود و بالا بردن توان انتظار کشیدن، به کار برده بودند. همه آنها به نوعى (نقاشى کردن، بازى کردن، صحبت کردن با دوست خود و خوابیدن و...)، حواس خود را از موضوعى که باید نسبت به آن انتظار مى‏کشیدند (مثل غذاى خوش‏مزه، پس از یک گرسنگى طولانى)، پرت مى‏کردند.

توان انتظار کشیدن و قدرت بازدارى از خواسته‏ها، همان چیزى است که در ادبیات دین، تحت عنوان «تقوا» شناخته مى‏شود ؛ البته در سطحى بالاتر و متعالى‏تر.

 آنچه دانشمندان طرح کرده‏اند، قاعده‏اى فراگیر بوده و تمام جنبه‏هاى زندگى را در بر مى‏گیرد، که یکى از آنها «غریزه جنسى» است. آنچه در این بحثْ مهم است، روش‏هاى مؤثّر در بالا بردن توانِ انتظار کشیدن و تحقّق خویشتندارى جنسى است. خویشتندارى، در هر امرى و از جمله در قلمرو غریزه جنسى، نیاز به کسب «مهارت» دارد. بدون برخوردارى از مهارت، نمى‏توان به خویشتندارى دست یافت. یکى از علل مهم ناکامى در خویشتندارى، برخوردار نبودن از مهارت‏هاى خویشتندارى است. بنا بر این، یکى از مسائل مهم در بحث عفاف، «مهارت‏هاى خویشتندارى جنسى» است که در متون دینى، فراوان به آن پرداخته شده و در ادامه، به بیان آنها مى‏پردازیم.

مهارت‏هاى خویشتندارى جنسى را در دو بخش ارائه مى‏کنیم: «مهارت‏هاى شناختى ـ معنوى» و «مهارت‏هاى رفتارى».

الف. مهارت‏هاى شناختى ـ معنوى

شناخت، منشأ رفتارها و احساسات انسان است. خویشتندارى و بازدارى، در هر قلمرویى از جمله در قلمرو جنسى، نیازمند برخوردارى از شناخت‏ها و باورهاى لازم است. این جاست که مفاهیمى همانند معرفت، ایمان و باور به خدا معنا مى‏یابند. ایمان و باور به خدا، یکى از مهم‏ترین عوامل در تقویت این خویشتندارى است که کمتر مورد توجّه قرار گرفته  است. نقش ایمان در خویشتندارى جنسى، بحث دامنه‏دارى است که نمى‏توان در این نوشتار، به آن پرداخت. امورى همچون محبّت به خدا، شکر، حیا، امید به بهشت، ترس از دوزخ و... از زیرمجموعه‏هاى این بحث‏اند. فقط به عنوان نمونه، بحثى کوتاه درباره حیا خواهیم داشت.

عامل خویشتندارى حضرت یوسف، چه بود؟

حضرت یوسف‏(ع) ضرب‏المثل پاک‏دامنى و خویشتندارى در این زمینه است. آنچه حضرت یوسف را نجات داد، این بود که ابتدا به یاد خدا افتاد و سپس شرم کرد. قرآن مجید، هنگام طرح داستان خلوت کردن زلیخا با حضرت یوسف، در بیان علّت امتناع حضرت یوسف‏(ع) مى‏فرماید: «و در حقیقت ]آن زن[ آهنگ وى کرد، و ]یوسف نیز[ اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، آهنگ او مى‏کرد».4

در این آیه شریف، از «برهان پروردگار»، به عنوان عامل بازدارندگى از گناه، اشاره شده است. امام زین العابدین‏(ع) در تفسیر «برهان پروردگار» مى‏فرماید: همسر عزیز مصر، به سوى بُت رفت و پارچه‏اى روى آن انداخت. یوسف از او پرسید: «براى چه این کار را کردى؟». پاسخ داد: «شرم دارم از این که این بت، ما را ببیند!». در این هنگام، یوسف به وى گفت: «آیا تو شرم مى‏کنى از چیزى که نه مى‏شنود و نه مى‏بیند و نه مى‏فهمد و نه مى‏خورد و نه مى‏نوشد، ولى من، شرم نکنم از کسى که بشر را آفریده و او را دانش آموخته است؟!». این است معناى سخن خداوند که مى‏فرماید: « ]یوسف نیز[ اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، آهنگ او مى‏کرد».5

تماس زیاد و بدون دلیل با نامحرم، زن و مرد را در معرض تهدید قرار مى‏دهد و امکان شکسته شدن حریم امنیتى آنان را افزایش مى‏دهد.

ب. مهارت‏هاى رفتارى

هدف از آموختن مهارت‏هاى رفتارى، کاهش زمینه‏هاى خطر جنسى است. براى تحقّق خویشتندارى، باید زمینه‏هاى خطر را کاهش داد. این راهبرد ، خود ، دو بخش دارد: « کاهش تماس » و « کاهش تحریک » که در ادامه، به بررسى آنها مى‏پردازیم:

اصل اول: کاهش تماس

مراد از کاهش تماس، به حداقل رساندن تماس‏هاى بى‌دلیل و غیر موجّه است که ممکن است زمینه فساد جنسى را فراهم سازد. تماس زیاد و بدون دلیل با نامحرم، زن و مرد را در معرض تهدید قرار مى‏دهد و امکان شکسته شدن حریم امنیتى آنان را افزایش مى‏دهد. براى تحقّق این امر، چند راه‏کار وجود دارد:

در فرهنگ دین، از خانه، به عنوان دژ مستحکم و قلعه نفوذناپذیر زنْ یاد شده است.6 بدیهى است که خروج «بى‏دلیل» و «زیاد» از این قلعه امنیتى زن را بیشتر در معرض خطر قرار مى‏دهد و در معرض قرار گرفتن، هم توان بازدارى مردان را کاهش مى‏دهد و آنان را تحریک مى‏کند و هم توان بازدارى خودِ زن را کاهش مى‏دهد و امکان تمایل او را به رابطه نادرست، افزایش مى‏دهد. البته خروج زنان با رعایت موازین برای فعالیت های سازنده بلا مانع است.به همین جهت، خداوند متعال به زنان پیامبر(ص) خطاب مى‏کند:

«و در خانه‏هایتان قرار گیرید و مانند روزگار جاهلیت قدیم، زینت‏هاى خود را آشکار نکنید».7

مهارت دیگر، جدا کردن محلّ زنان و مردان از یکدیگرالبته در بعضی از مکان ها، به جهت جلوگیرى از اختلاط است. گاهى اختلاط زن و مرد، خواسته یا ناخواسته، صحنه‏هاى ناخوشایندى را به وجود مى‏آورد. براى جلوگیرى از این امر مى‏توان مکان‏هاى ویژه‏اى را به بانوان اختصاص داد. امروز در برخى کشورهاى توسعه‏یافته، در مکان‏هایى مثل اتوبوس و مترو، محل خانم‏ها و آقایان را جدا کرده‏اند و جالب این که این کار، به خواست زنان و فشار اجتماعى از سوى آنان انجام شده است.

رسول خدا، هنگامى که مسجد مدینه را بنا مى‏کرد، درى مخصوص زنان قرار داد و استفاده مردان را از آن ممنوع ساخت. این الگو مى‏تواند در همه جا رعایت شود.8

داشتن رفتاری متین و رفتاری در چهار چوب دین بهترین راه حل برای زمانی است که زن و مرد بخاطر شرایط کار یا تحصیل باید در یک مکان باشند .در مقاله ی بعد پیرامون خویشتن داری در غریزه ی جنسی به بحث کاهش تحریک و چگونگی آن خواهیم پرداخت.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. Suppression _ inhibition.

2. Delay Gratification.

3. Temptation.

4. سوره یوسف، آیه 24.

5. بحار الأنوار، ج 12، ص 266.

6. الکافى، ج 5، ص 337.

7. سوره احزاب، آیه 33.

8. ر. ک: حلیة الأولیاء، ج 1، ص 313.

 

منبع :حدیث زندگی با تغییر و تلخیص

تنظیم برای تبیان :داوودی

علل رابطه ناسالم با نامحرم

 علل رابطه ناسالم با نامحرم



رابطه


روابط ناپسند دختر و پسر  ناشى از چیست و چرا گسترش یافته است؟ برای پاسخ به این سوالات با ما همراه باشید:

 

1. عدم ارضاى صحیح غریزه جنسى

بى‏تردید ایام جوانى، ایام بیدارى غریزه جنسى و گرایش به جنس مخالف است. در این ایام شوق جنسى و احساسات بر روان آدمى سایه مى‏افکند؛ ناخودآگاه رفتار، سخن و نگاه جوان را تحت تأثیر قرار مى‏دهد و سبب تحریک پذیرى وى در برخورد با جنس مخالف مى‏شود. طبیعى است این نیاز درونى باید به طور صحیح و مطلوب ارضا و تأمین شود. راه قابل قبول آن نیز ازدواج است؛ ولى متأسفانه به دلایل مختلف فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى - نظیر بالا رفتن سطح انتظارت و توقعات خانواده‏ها و توجه به برخى تشریفات غیر لازم، معضل اشتغال و آینده شغلى جوانان، ادامه تحصیل آن‏ها و عدم وجود امکانات و شرایط مالى مناسب برخى خانواده‏ها - سن ازدواج دختران و پسران افزایش یافته و در نتیجه ارضا و تأمین عاقلانه و صحیح این غریزه سرکش، به خصوص در دوران جوانى، به انحراف کشیده شده است. بنابراین، رفتارهاى نابهنجار در جامعه دینى و سنتى ما روبه فزونى است و اگر نگوییم به یک بحران اجتماعى تبدیل شده دست کم مى‏توان آن را یک معضل اجتماعى نامید. متأسفانه نظام اجتماعى ما تا کنون نتوانسته با فراهم کردن زمینه ازدواج جوانان از گسترش این رفتارهاى نادرست پیشگیرى کند.

دختر و پسرى که عواطف و احساساتشان در درون خانواده ارضا نشود و در جمع خانوادگى احساس غربت و تنهایى کنند، در فضاى باز و آزاد جامعه طعمه افراد فرصت طلب و سودجو مى‏شوند.

2. احساس نیاز به محبت

در این سنین جوانان خواهان روابط دوستانه و هم سخن شدن با یکدیگرند. اریکسون، یکى از روان‏شناسان غرب، مى‏گوید: جوان در این مرحله مى‏خواهد روابط دوستانه نزدیکى با دیگران پیدا کند؛ ارزشمندترین و مهم‏ترین هستى و دارایى‏اش را به فردى دیگر هدیه دهد؛ در پى یافتن هویتى جدید است و گمان مى‏کند خانواده و والدینش نمى‏توانند از وى حمایت کنند. بنابراین، اگر این نیاز در محیط خانوادگى به خوبى تأمین نشود یا لطمه بیند و مخدوش شود، نیاز به محبت و ابراز محبت و برقرارى ارتباط دوستانه‏اش دچار اختلال خواهد شد؛ به عبارت دیگر، دختر و پسرى که عواطف و احساساتشان در درون خانواده ارضا نشود و در جمع خانوادگى احساس غربت و تنهایى کنند، در فضاى باز و آزاد جامعه طعمه افراد فرصت طلب و سودجو مى‏شوند؛ به راحتى در دام افراد شیاد مى‏افتند یا حداقل میل متقابل آن‏ها و جنس مخالف سبب مى‏شود آن‏ها به بهانه‏هاى مختلف از قبیل آشنایى براى ازدواج و تبادل نظر درباره مسائل علمى و درسى آگاهانه یا ناخودآگاه در جهت تأمین و ارضاى این نیازشان گام بردارند؛ البته با روشى غلط و غیر قابل قبول .

 

3. الگو گرفتن از منابع غیر خودى‏

متأسفانه بخش قابل توجهى از جوانان ما ارزش‏ها و هنجارهاى اجتماعى خود را از محیط هاى غیر خودى و غیر اصیل جوامع دیگر مى‏گیرند. بى‏تردید گسترش ارتباطات اجتماعى و توسعه آن و نیز گسترش و توسعه تکنولوژى و وسائل ارتباط جمعى و «پدیده جهانى شدن در همه عرصه‏هاى فرهنگى، اجتماعى، سیاسى و...» در این خودباختگى و روى آوردن به فرهنگ بیگانه نقش اساسى دارد. این امور سبب مى‏شود جوانان فرهنگ‏ها و ارزش‏هاى دیگر جوامع را الگو قرار دهند و به گمان این که این گونه روابط عامل رشد و نشانه کمال و جرأت و وسیله ابراز شخصیت است، به آن روى آورند. در این میان، مسأله رقابت جوانان و به رخ کشیدن خود براى همسالان نقشى عمده ایفا مى‏کند. برخى براى این که در جمع دوستان مورد تحسین قرار گیرند و یا دست کم بى‏عرضه و بى‏جرأت خوانده نشوند ، به دنبال دوست پسر یا دوست دختر مى‏گردند و با آن که به خوبى از عواقب سوء این کارها آگاهند، از آن دست نمى‏کشند.

 

اما در برابر چنین معضل اجتماعى چه باید کرد؟ به نظر مى‏رسد باید متناسب باعلل به وجود آورنده و عوامل گسترش دهنده این مشکل اقداماتى درخور انجام داد. بخشى از اقدامات سودمند در این مسأله عبارت است از:

مخرب عشق

الف) ارضاى صحیح و مشروع این غریزه ، معقول‏ترین راه براى نجات یافتن از این گونه رفتارهاى نابهنجار یا کج‏روانه است.

ویل دورانت، دانشمند معروف مغرب زمین، درباره ازدواج مى‏نویسد: اگر راهى پیدا شود که ازدواج در سال‏هاى طبیعى انجام گیرد، بیمارى‏هاى روانى و انحرافات جنسى که زندگى را لکه دار کرده است تا نصف تقلیل خواهد یافت. شاید به همین جهت است که در آموزه‏هاى دینى‏مان تسریع در ازدواج فرزندان و جوانان مورد تأکید قرار گرفته است. این دستورها و تشویق‏ها گویاى آن است که مى‏توان با ازدواج از بسیارى انحرافات اخلاقى و جنسى و روابط ناسالم و غیر مشروع دو جنس پیشگیرى کرد.

البته این موضوع به تلاش همگانى خانواده‏ها و مسؤولان و اصلاح نگرش‏ها و آداب و رسوم نادرست و فراهم کردن تسهیلات و امکانات ازدواج بستگى دارد و همه افراد، خانواده‏ها و حکومت وظیفه دارند در مسیر تحقق مقدمات ازدواج جوانان بکوشند.

وقتى جوانان در خانه با محبت و توجه کافى روبه‏رو نشوند، این محبت و رابطه عاطفى را در بیرون خانه جست و جو مى‏کنند و متناسب با دوران بلوغ و اوجگیرى احساسات غریزى، رابطه خود را با جنس مخالف توسعه مى‏دهند.

ب) تحکیم روابط خانوادگى و ایجاد فضاى عاطفى مثبت بین والدین و فرزندان و افزایش رابطه صمیمانه و نزدیک بین اعضاى خانواده عامل پیشگیرانه دیگرى است که مى‏تواند در ایجاد احساس امنیت و آرامش و تأمین نیاز عاطفى نقش مؤثرى داشته باشد. زیرا وقتى جوانان در خانه با محبت و توجه کافى روبه‏رو نشوند، این محبت و رابطه عاطفى را در بیرون خانه جست و جو مى‏کنند و متناسب با دوران بلوغ و اوجگیرى احساسات غریزى، رابطه خود را با جنس مخالف توسعه مى‏دهند. بنابراین، نیاز به محبت در دوره جوانى را باید با گسترش روابط عاطفى خانوادگى و نیز گسترش رابطه صمیمانه و دوستانه بین همسالان هم جنس تأمین کرد و با یافتن دوستان مناسب و ایجاد ارتباطات گرم و عاطفى و انجام برخى فعالیت‏هاى دسته جمعى به این نیاز درونى پاسخ مثبت داد.

 

ج) خود کنترلى‏

خود کنترلى مى‏تواند جوانان جویاى رشد و کمال و عفت و پاکى  را در این فضاى آلوده حفظ کند. با کنترل چشم، گوش و دیگر حواس و نیز کنترل افکارى که در این زمینه شکل مى‏گیرد ، مى‏توان از تأثیر گذارى روابط ناسالم  تا حدود زیادى جلوگیرى کرد.

 

منبع : پرسمان - با تغییر

تنظیم برای تبیان : داوودی

خودارضایی: هم گناه هم بیماری؟

خودارضایی: هم گناه هم بیماری؟

آسیب شناسی و درمان خود ارضایی

خودارضایی: گناه یا بیماری

در میان بسیاری از پدیده های معطوف به رشد که مشخصه بلوغ و شروع نوجوانی است هیچکدام به اندازه تغییرات روانی و فیزیکی با رشد جنسی ارتباط ندارد. این تغییرات مستلزم سازگاری های بسیاری از سوی نوجوان است و بر اثر این تغییرات تصور نوجوان از خودش نیز تغییر می کند. هر چند که تمایلات جنسی به مفهوم گسترده تر در تمام طول زندگی فرد وجود دارد و بخشی از وجود انسان را تشکیل می دهد، تغییرات هورمونی همراه با بلوغ  در افراد مختلف به اشکال مختلفی ظاهر می شود و در هر شخص معینی در زمانهای مختلف بروز می کند، اما برخی از نوجوانان به مسایل جنسی زیاد فکر می کنند و به سادگی تحریک می شوند و بعضی دیگر چندان به این مسایل فکر نمی کنند و علایق دیگری آنان را به خود جلب می کند.

 در غالب پسران همراه با بلوغ، غریزه جنسی به سرعت زیاد می شود و جنبه بدنی پیدا می کند. آگاهی جنسی در پسرها در دوران نوجوانی به اوج خود می رسد ولی هر چند که علایق و رفتار  در هر دو جنس طی دوره نوجوانی افزایش می یابد اما در این میان به نظر می رسد که این مساله در پسران به نسبت دختران بیشتر است هر چند که در سالهای اخیر این فاصله کمتر شده است.

برخی از نوجوانان به مسایل جنسی زیاد فکر می کنند و به سادگی تحریک می شوند و بعضی دیگر چندان به این مسایل فکر نمی کنند و علایق دیگری آنان را به خود جلب می کند.

بیدار شدن تمایلات جنسی در این دوران باعث می گردد که برای برخی از نوجوانان مشکلات خاصی ایجاد شود. یکی از این مشکلات اقدام به خودارضایی است. هر چند این عمل بین کودکان نیز رایج است اما در نوجوانان نظم پیدا می کند. البته غیر از نوجوانان و جوانان، میان برخی از بزرگسالان نیز چنین عملی مشاهده می شود. به هر حال مبتلای به این عمل و رفتار از صدمات آن مصون نخواهد ماند چون عوارضی را بر روی بنیه بدنی و حتی وضعیت روانی فرد می گذارد.


عوارض خودارضایی



- فقدان انرژی و سستی عمومی بدن

- تضعیف سیستم عصبی بدن

- کاهش رشد عمومی بدن

- ضععیف شدن یا ضعف سیستم مجاری ادراری

- زردی و رنگ پریدگی چهره(که اغلب با ظهور حلقه های سیاه در اطراف چشم همراه است)

- بروز جوش و کورک روی چهره

- ضعف حافظه و دشواری در مطالعات خصوصا در درس خواندن

البته این علایم در افرادی مشاهده می گردد که به شدت مبتلا به این عمل هستند. هر چند که انجام اندک این عمل نیز عوارض خاص خود را دارد.

خودارضایی:گناه یا بیماری

با توجه به تحقیقات صورت گرفته، بسیاری از پسران در دوره های متوالی تصمیم به ترک این عادت می گیرند و به شدت دچار پشیمانی و ندامت خواهند شد اما مجددا این نوع اعمال را تکرار می کنند و این دوره تسلسل همچنان باعث ایجاد مشکل می شود. اما با توجه به فرهنگ جامعه خودمان احساس گناه ، نقش مهمی را بعد از انجام این عمل ایفا می کند تا جایی که بسیار مشاهده شده است که نوجوان به علت این اقدام نمی تواند خود را ببخشد و حتی از خویشتن متنفر می شود. مبتلایان قبل از ارتکاب عمل خود احساس تشویش  و نگرانی می کنند و آنگاه برای تسکین به طور موقت دست به دامان خودارضایی می شوند . پس از انجام این عمل، رخوتی در آنان ایجاد می شود که ممکن است به خواب نسبتا عمیقی فرو روند و و آرامشی نسبی برایشان حاصل شود، پس از آن به فکر عواقب و یا گناه می افتند و از نو دچار تشویش می شوند.


علل خودارضایی



1- تغذیه فکری نوجوان: این تغذیه شامل جوی است که نوجوان درآن قرار دارد و شامل دوستان، محیط زندگی فرد، فیلمها،کتابها و عکسهایی است که فرد با آنها سرو کار دارد. مسلما یک نوجوان و یا جوانی که تازه در حال ادامه تحصیل و تعیین شغلی مناسب برای آینده است شرایط مناسب برای ازدواج را ندارد بنابراین قرار گرفتن این دسته از افراد در معرض تحریک کننده های جنسی از علل اصلی بروز و شدت یافتن این عادت است.

2- دیدن و شنیدن: دیدن عکسها، پوسترها، فیلمهای نامناسب، استفاده نا مناسب از ماهواره، استماع فحشهای رکیک،لطیفه ها، طنزها و شوخی های زننده در خانه، اجتماع و مدرسه سبب تحریک نوجوانان در این زمینه می شود.

3- عوامل روانی: برخی عوامل روانی مانند ترس و هیجان، اضطراب و تشویش، خشم و غضب، طرد و تحقیق، زیادی محبت و..... در بعضی از موارد باعث بروزاین عادت می گردد.

4- عدم مدیریت ذهن: مسلما افکار جنسی بخش جدایی ناپذیر افکار افراد به خصوص نوجوانان را تشکیل می دهد. ناتوانی افراد در کنترل ذهن و عدم مهارت در فیلتر کردن افکار نامناسب ، در بروز و شدت یافتن خود ارضایی نقش به سزایی دارد.

به محض بیدار شدن از خواب از رختخواب جدا شده و یک دوش آب گرم گرفته و به تمرینات ورزشی و نرمش های بدنی و.. استمرار داشته باشید.


پیشگیری و درمان



 در دین ما اسلام خودارضایی امری حرام و ناپسند به شمار آمده است ، اما توجه داشته باشید که داشتن احساس گناه صرف در این مورد، کمک چندانی به شما نخواهد کرد بلکه علاوه برآن شما باید سعی کنید با یک برنامه ریزی منظم و البته داشتن آگاهی کافی در زمینه درمان، برای بهبود و ترک این عادت رفتاری ناپسند اقدام داشته باشید.

برای درمان کسانی که مبتلا به مشکل خودارضایی هستند در دو قسمت باید کار شود. یکی در قسمت جسمانی و دیگر در بخش عقلانی و طرز تفکر که عبارتند از:

خودارضایی:گناه یا بیماری

1- ورزش: داشتن برنامه منظم ورزش جهت غلبه کردن بر انرژی جنسی در این دوران، لازم و ضروری است.

2- تغذیه: تغذیه صحیح نوجوان و خودداری از مصرف برخی غذاهای تحریک کننده مانند زیاد مصرف کردن گوشت قرمز و تخم مرغ، چای، قهوه زیاد، فلفل، سسهای تند و هر نوع ادویه. در مقابل مصرف ماهی و مرغ، میوه جات ، آجیل، دوغ و... بسیار مفید است.

3- خودداری از پوشیدن لباسهای بسیار تنگ  و چسبان.

4- توجه به بستر خواب: توجه به بستر خواب و ایجاد شرایط مناسب برای خوابیدن. مثلا حتما قبل از خوابیدن مطالعه داشته باشید و با خستگی به رختخواب بروید در ضمن توجه داشته باشید که حتما تشکتان سفت باشد و در صورت امکان تنها در اتاقتان نخوابید.

5- پر کردن اوقات فراغت: از طریق مطالعه کردن مطالب متفرقه اما مناسب، انجام کارهای فوق برنامه و هنری یا فنی و داشتن یک برنامه منظم برای گذراندن ساعات روز بسیار مهم است.

6- برخاستن از رختخواب: همواره به نوجوانان دارای این مشکل توصیه می شود که به محض بیدار شدن از خواب از رختخواب جدا شده و یک دوش آب گرم گرفته و به تمرینات ورزشی و نرمش های بدنی و.. استمرار داشته باشید.

7-  به نوجوانانی که مبتلا به خود ارضایی هستند توصیه اکید می شود که علاوه بر در نظر گرفتن موارد ذکر شده برای درمان مشکل خود حتما از خدمات مشاوره و روانشناسی بهره مند گردند و مطمئن باشند که با پشتکار و اعتماد به نفس می توانند این عادت ناپسند را ترک کنند.

کاربران عزیز تبیانی  در مورد موضوع فوق می توانید سوالات و توضیحات بیشتر خود  را از بخش مشاوره - خانم عطاریان بپرسید .

منابع تکمیلی:

اکبری، ابوالقاسم. مشکلات نوجوانی و جوانی. انتشارات نشر و توسعه. 1387.

فرجاد، محمد علی. روانشناسی رشد (2) نوجوانی. انتشارات سرو. 1376.

گنجی، حمزه و همکاران. بهداشت روانی. انتشارات ارسباران.1376.

ماسن، پاول هنری و همکاران.یاسایی، مهشید(مترجم). رشد و شخصیت کودک. انتشارات ماد.1380.

نجاریان، محمد و همکاران. روانشناسی مرضی(2). انتشارات رشد. 1380.

چرا عید غدیر؟!

چرا عید غدیر؟! 

غدیر

عید غدیر، حقیقتاً یکى از عظیمترین اعیاد اسلامى است و بنا بر بعضى از روایات، بزرگتر از اعیاد دیگر است و در این باب که فضیلت عید غدیر نسبت به دیگر اعیاد، چقدر افزون‏تر است، روایات معتبرى هم داریم. شاید بتوان گفت که هدف از همه‏ى زحماتى که پیغمبر اکرم (صل الله علیه واله) و بزرگان دین و انبیاء الهى (علیهم الصّلاة و السّلام)، متحمّل شده‏اند، استقرار ولایت الهى بوده است.

علت اهمیت عید غدیر، مسأله‏ى ولایت است. وقتى براى یک ملت، قضیه‏ى ولایت و حکومت حل شود، آن هم به شکلى که در غدیر خم حل شد، حقیقتاً آن روز براى آن ملت، عید است. چون اگر ما بگوییم که مهم‏ترین و حساس‏ترین مسأله‏ى هر ملتى، همین مسأله‏ى حکومت و ولایت و مدیریت و حاکمیتِ والاى بر آن جامعه است، این تعیین‏کننده ‏ترین مسئله براى آن ملت است. ملتها هرکدام به نحوى، این قضیه را حل کرده‏اند؛ ولى غالباً نارسا و ناتمام و حتّى زیان‏ بخش.

پس، اگر ملتى توانسته باشد این مسأله‏ى اساسى را به نحوى حل کند که در آن، همه چیز آن ملت کرامت او، معنویت او، توجه او به خدا، حفظ سعادت دنیایى او و بقیه‏ى چیزهایى که براى یک ملت مهم است رعایت شده باشد، واقعاً آن روز و آن لحظه، براى آن ملت عید است.

در اسلام، این قضیه اتفاق افتاد. روز عید غدیر، ولایت اسلامى یعنى رشحه و پرتوى از ولایت خدا در میان مردم تجسم پیدا کرد و این‏چنین بود که دین کامل شد. بدون تعیین و تبیین این مسئله، دین واقعاً ناقص مى‏ماند و به همین خاطر بود که نعمت اسلام بر مردم تمام شد.

اگر اسلام که دین خداست و مى‏خواهد زندگى مردم را بر اساس ارزش‏هاى الهى اداره بکند در امر حکومت، دچار یک وضعیت دنیایى شد؛ دچار همان چیزى شد که جوامع دیگر به آن مبتلا هستند، مصالحِ مترتب بر نظام اسلامى، بکلى از آن سلب خواهد شد. در دستگاه اداره‏کننده و مدیریت و حاکمیت، باید یک نظام معنوى و الهى باشد

ولایت، یعنى حاکمیت و سرپرستى در جامعه‏ى اسلامى، طبیعتاً چیزى جدا از ولایت و سرپرستى و حکومت در جوامع دیگر است. در اسلام، سرپرستى جامعه، متعلق به خداى متعال است. هیچ انسانى این حق را ندارد که اداره‏ى امور انسانهاى دیگر را به‏عهده بگیرد. این حق، مخصوص خداى متعال است که خالق و منشئ و عالم به مصالح و مالک امور انسانها، بلکه مالک امور همه‏ى ذرات عالم وجود است. خود این احساس در جامعه‏ى اسلامى، چیز کم ‏نظیرى است. هیچ قدرتى، هیچ شمشیر بُرایى، هیچ ثروتى، حتّى هیچ قدرت علم و تدبیرى، به کسى این حق را نمى‏دهد که مالک و تصمیم‏گیرنده در باره‏ى سرنوشت انسانهاى دیگر باشد. این‏ها ارزش هستند. حق تولیت امور و زمامدارى مردم را به کسى اعطا نمى‏کند. این حق، متعلق به خداست.

غدیر

خداى متعال، این ولایت و حاکمیت را از مجارى خاصى اعمال مى‏کند. یعنى آن وقتى هم که حاکم اسلامى و ولىّ امور مسلمین، چه بر اساس تعیین شخص آن‏چنان‏که طبق عقیده‏ى ما، در مورد امیر المۆمنین و ائمه (علیهم‏السّلام) تحقق پیدا کرد و چه بر اساس معیارها و ضوابط انتخاب شد، وقتى این اختیار به او داده مى‏شود که امور مردم را اداره بکند، باز این ولایت، ولایت خداست؛ این حق، حق خداست و این قدرت و سلطان الهى است که بر مردم اعمال مى‏شود

اهمیتى که به این روز داده‏اند، چه خود نبیّ اکرم (صلّى الله علیه و آله و سلّم) که بنا به وحى الهى، یک موقعیت استثنایى و روز گرم و جایگاه سختى را انتخاب کرد، تا اهمیت قضیه را نشان بدهد، و چه روایات ما و ائمه‏ى اطهار (علیهم‏السّلام) که به این روز، این‏قدر اهمیت دادند، به خاطر این است که مسأله‏ى ولایت و حکومت در اسلام، مسأله‏ى اساسى و مهم است.

اگر اسلام که دین خداست و مى‏خواهد زندگى مردم را بر اساس ارزش‏هاى الهى اداره بکند در امر حکومت، دچار یک وضعیت دنیایى شد؛ دچار همان چیزى شد که جوامع دیگر به آن مبتلا هستند، مصالحِ مترتب بر نظام اسلامى، بکلى از آن سلب خواهد شد. در دستگاه اداره‏کننده و مدیریت و حاکمیت، باید یک نظام معنوى و الهى باشد.

روز عید غدیر، ولایت اسلامى یعنى رشحه و پرتوى از ولایت خدا در میان مردم تجسم پیدا کرد و این‏چنین بود که دین کامل شد. بدون تعیین و تبیین این مسئله، دین واقعاً ناقص مى‏ماند و به همین خاطر بود که نعمت اسلام بر مردم تمام شد  

فضلیت مولا 

شیخ صدوق در «علل الشرایع» از مفضل بن عمر، روایت مفصلى را نقل کرده که در آن آمده است:

«خداوند پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) را براى تمام پیامبران و رسولان فرستاده و امیر المۆمنین (علیه السّلام) جانشین او در میان آنان مى‏باشد. و همانگونه که فرمانبردارى از پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) بر آنان واجب مى‏باشد، فرمانبردارى از امیر المۆمنین (علیه السّلام) نیز بر آنان واجب بوده، مأمورین بهشت و دوزخ از او دستور گرفته، و فرشتگان مأمور به آمرزش خواستن براى شیعیانش مى‏باشند، همانگونه که مأمور به پذیرش توحید، نبوت و ولایت هستند.

 از این مطالب روشن مى‏شود که تمام هدایتها و سعادتها منسوب به این دو نفر و جانشینان آنها مى‏باشد. و بهمین جهت از طریق عامه و خاصه از رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) روایت شده است که فرمودند: اگر گلزارها قلم، دریاها مرکب، جنیان حسابدار شده و انسان‏ها بنویسند، نمى‏توانند فضایل امیر المۆمنین (علیه السلام) را بشمارند.

روایات قطعى داریم که پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) و امیر المۆمنین (علیه السّلام) و همچنین جانشینان آنها سرچشمه و منشأ همه خیرات هستند. پیش از این، از پیشوایان اهل سنت، مانند «احمد بن حنبل» در مسند خود و «ابى یعلى» در کتاب «فردوس» و از «ابن خالویه» در کتاب «منهج التحقیق» روایت صریحى نقل کردیم که شیعه، تسبیح، تقدیس، ثنا کردن،لا اله الا اللّه‏گفتن و یکتا شمردن خدا را از آنان و فرشتگان نیز از شیعیان آنان آموختند.

                                                                                                                                         

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

. آن انسان هرکه و هرچه باشد منهاى‏ ولایت الهى و قدرت پروردگار، هیچ‏گونه حقى نسبت به انسانها و مردمِ دیگر ندارد. خود این، یک نکته‏ى بسیار مهم و تعیین‏کننده در سرنوشت جامعه‏ى اسلامى است.

حق با غدیر است یا سقیفه؟

حق با غدیر است یا سقیفه؟ 

 

حضرت علی

شیعه که باورهای خود را از عقل و نقل؛ یعنی قرآن و روایتهای معتبر می گیرد، معتقد است که مقامِ قانون‏گذاری تنها از آنِ خداوند متعال است و بس ؛ دلیل این باور، آیاتی از قرآن کریم است که با صراحت تمام می گوید:

إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ [1]؛ حکم کردن، فقط ویژه خدای متعال است.

زیرا حکم در هر امری جز از سوی کسى که مالک و متصرف به تمام حقیقت آن باشد صحیح و عملی نیست. در تدبیر امور عالم و تربیت بندگان هم، مالکى حقیقى و مدبرى واقعى جز خداى سبحان وجود ندارد؛ بنابراین حکم هم به معنای حقیقی کلمه، تنها از ناحیه خداوند متعال روا خواهد بود.[2]

و نیز معتقد است حقِّ تعیین پیامبر فقط مخصوص خدای سبحان است و نقش مردم نسبت به پیامبر و پیام الهی، ایمان آوردن و عمل نمودن و حفظ آن است و در محدوده انتخاب و نصب جانشین و رابط بین خدا و مردم،  هیچکاره اند ؛ زیرا تنها خدا می داند که چه کسی صلاحیت، قابلیت و توانایی انجام این ماموریت را دارد:

اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ ؛تنها خداست که می داند که وظیفه رسالتش را بر عهده چه کسی قرار دهد.[3]

بنابراین حق انتخاب نماینده خدا بر روی زمین فقط با خداست و وظیفه مردم تنها ایمان به او و پیروی از اوست. آیه « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ »[4] و « أَطیعُوا الرَّسُول»[5] هایی که در قرآن آمده همه بیانگر همین وظیفه اند.

این قانون، منحصر در رسول خدا صلی الله علیه وآله نمی شود و درباره هر کس که در جایگاه خلیفة اللهی قرار می گیرد جاری می شود. برای همین است که ما معتقدیم جانشین پیامبر صلی الله علیه وآله نیز باید از جانب خداوند تعیین شود؛ زیرا پی بردن به صفات جانشین پیامبر صلی الله علیه وآله، از جمله علم و عصمت او، برای انسان‏های عادی امکان پذیر نیست و تنها خداست که می‏داند این نعمت‏ بزرگ را به چه کسانی عطا کند و چه کسی قابلیت انجام این وظیفه سنگین الهی را داراست.

همان گونه که بشر حق دخالت در فروع دین را ندارد به مراتب، حق دخالت در اصول دین را هم ندارد؛ مگر آنکه بگویید بحث امامت و جانشینی رسول خدا صلی الله علیه وآله نه ربطی به اصول دین دارد و نه ارتباطی با فروع

آنچه در روز هجدهم ذی الحجه سال 10 هجری در منطقه غدیر خم رخ داد اجرای همین قانون الهی بود که خداوند توسط پیامبرش، جانشین او را تعیین و به مردم معرفی کرد.

بر خلاف این مبنای قرآنی، کسانی معتقدند که در تعیین جانشین پیامبر صلی الله علیه وآله خدا کاره ای نیست و این مردمند که باید دور هم نشسته و با شور و مشورت، جانشینی رسول خدا صلی الله علیه وآله را به کسی واگذار کنند. مستند این کارشان را هم عمل به آیه 38 سوره شوری می دانند که می فرماید: « وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُم» ؛ و کار آنها به طریق شورى و مشورت در میان آنها صورت مى‏گیرد.

غافل از اینکه در آیه، سخن از «أَمْرُهُمْ» است؛ نه « أَمْرُ الله»؛ یعنی موضوعی که توصیه شده مومنین با مشورت و همفکری آن را به انجام برسانند، امور مربوط به مردم است؛ نه امور مربوط به خدا. امور مربوط به مردم؛ مانند همان اموری است که شورای شهر و روستا، روزانه با آن درگیرند و کاری هم که می کنند عمل به همین توصیه قرآنی است که با شور و مشورت، درباره آن مسائل، تصمیم گیری می کنند. اما امور مربوط به خدا، غیر از این امور زمینی است.

«امرُ الله» اموری هستند که از دسترس و توان علمی و عملی نخبه ترین افراد هم خارج است؛ مانند تصمیم گیری درباره اینکه چگونه واجبات را بجا آوریم؟ یا چه کسی را پیامبر خدا قرار دهیم؟ و یا چه کسی از نظر کمالات انسانی در آن مقام هست که بتواند مسئولیت جانشینی پیامبر خدا را بر عهده گرفته و بی هیچ کم کاستی این وظیفه را به انجام رساند؟

سقیفه

اینها اموری است که ما با تکیه بر قرآن و برهان عقلی معتقدیم امر الله اند و مربوط به خدا. و همان گونه که بشر حق دخالت در فروع دین را ندارد به مراتب، حق دخالت در اصول دین را هم ندارد؛ مگر آنکه بگویید بحث امامت و جانشینی رسول خدا صلی الله علیه وآله نه ربطی به اصول دین دارد و نه ارتباطی با فروع که بطلان این سخن با دقت در آیه 38/ شوری روشن شد.

آنان که بحث از امامت امت و جانشینی رسول خدا صلی الله علیه وآله را بی ارتباط با خدا دانسته و آن را مانند تصمیم گیری برای احداث یک جاده و یا انتخاب یک کدخدا برای دِه می دانند؛ جانشینی پیامبر صلی الله علیه وآله را از اوج امامت به حضیض امارت تنزل داده و آن را در حدّ سلطنت پایین آورده اند. آنها معتقدند که می‏توان زیر سایه سقیفه‏ گرد هم آمد و برای پیامبر صلی الله علیه وآله جانشین تعیین کرد.

این اعتقاد، پیامدهایی دارد  که پیروان سقیفه را سخت به چالش می کشد. آنها باید به سوالات و تناقضاتی که قدم به قدم سربرمی آورند و به پای ذهن می پیچند پاسخ دهند و از توجیهاتی که نه عقل آن را می پذیرد و نه نقل معتبر از آن پشتیبانی می کند به جد پرهیز کنند که این وادی وادی برهان است و ما تابع دلیل.

سوال اول اینکه: آیا رسول خدایی که در حوزه هدایت و دین، فقط سخن خدا را می گوید (وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الهَْوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ یُوحَى‏)[6] کسی را برای جانشینی بعد از خود معرفی کرد یا نه؟

اگر بگویید تعیین کرد می گوییم: پس اصل اجتماع در سقیفه برای تعیین خلیفه از اساس غلط بود (برای همین بود که امام علی علیه السلام در آن شرکت نکرد) در نتیجه هر تصمیمی هم که در آن گرفتند باطل بود.

و اگر بگویید تعیین نکرد باید بپذیرید که این سخن شما اهانت به رسول خدا صلی الله علیه وآله است زیرا لازمه اش این است که خدا و رسولش ـ معاذالله ـ به اهمیت «تعیین» جانشین پیامبر صلی الله علیه وآله پی نبردند و «تعیین» هم نکردند؛ اما ابوبکر فهمید و عمر را به عنوان جانشین خود «تعیین» کرد.

«امرُ الله» اموری هستند که از دسترس و توان علمی و عملی نخبه ترین افراد هم خارج است؛ مانند تصمیم گیری درباره اینکه چگونه واجبات را بجا آوریم؟ یا چه کسی را پیامبر خدا قرار دهیم؟ و یا چه کسی از نظر کمالات انسانی در آن مقام هست که بتواند مسئولیت جانشینی پیامبر خدا را بر عهده گرفته و بی هیچ کم کاستی این وظیفه را به انجام رساند؟

دوم اینکه اگر حق تعیین جانشین رسول خدا صلی الله علیه وآله با خدا نیست و این حق مردم است؛ خدا در کدام آیه و یا رسول خدا صلی الله علیه وآله در کدام روایت معتبر این حق را به مردم واگذار کرده است؟ ( در بالا تمسک به آیه 38/ شوری نقد شد)

سوم اینکه اگر این حق واگذار شده، شکل عملی آن چگونه است؟ مردم جمع شوند و با رأی گیری جانشین رسول خدا صلی الله علیه وآله را تعیین کنند؟!! اگر اینگونه است پس چرا خلیفه دوم اینگونه انتخاب نشد؟ و با انتصاب شخص ابوبکر شد خلیفه رسول خدا. خدا و رسولش اینگونه گفته اند یا آنگونه؟ بگذریم از انتخاب خلیفه سوم که نه این بود و نه آن!

چهارم اینکه چگونه می توان کسی را که با انتخاب چند نفر انتخاب شده و در انتخاب او خدا و رسولش هیچ نقشی نداشته اند را خلیفه خدا و رسولش خواند و همه مسلمانان جهان را ملزم به پیروی از دستور او کرد؟

ما معتقدیم که خداوند خود برای جانشینی پیامبر و رهبری امت اسلام کسانی را تعیین کرد و پیامبرش را مامور کرد تا در غدیر خم اولین آنها را به مردم معرفی کند و همانگونه که مردم نسبت به رسول خدا فقط وظیفه ایمان و پیروی دارند و نه انتخاب، درباره این برگزیدگان الهی هم فقط وظیفه ایمان و پیروی دارند و نه حق انتخاب. برای همین، خدا برگزید و رسول خدا صلی الله علیه وآله در غدیر معرفی کرد؛ مردم هم به دستور قرآن کریم موظف به اطاعت و پیروی هستند:

« یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»[7] ؛ اى اهل ایمان! از خدا اطاعت کنید و [نیز] از پیامبر و صاحبان امر خودتان اطاعت کنید.

صاحبان امر، بنا بر آنچه رسول خدا صلی الله علیه وآله در خطبه غدیر فرمود امامان دوازده گانه ای هستند که سر سلسله آنها امام علی علیه السلام است.[8]

 

پی نوشت:

1.       40/ یوسف

2.       المیزان 11/177

3.       124/ انعام

4.       28/ حدید

5.       مانند 59/ نساء

6.       3-4/ نجم

7.       59/نساء

8.       رسول خدا صلی الله علیه وآله در خطبه غدیر فرمود: یَا أَیُّهَا النَّاسُ مَنْ وَلِیُّکُمْ وَ أَوْلَى بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ فَقَالُوا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ فَقَالَ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی‏ مَوْلَاه‏. کافی 1/295

                                                                                                                                              

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

جایگاه اسرار آمیز آیه ولایت در قرآن

جایگاه اسرار آمیز آیه ولایت در قرآن

قرآن

یکی از مطالب بحث برانگیز راجع به آیه غدیر این است که چرا در ظاهر بین این آیه و ما قبل و ما بعد آن ربطی احساس نمی شود؟!

«الْیَوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکمُ الإِسْلاَمَ دِینًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیم»(1)؛ امروز دین شما را به کمال رسانیدم و نعمت خودبر شما تمام کردم و اسلام را دین شما برگزیدم پس هر که در گرسنگی بی چاره ماند بی آنکه قصد گناه داشته باشد ، بداند که خدا آمرزنده و مهربان است .

چه آیه را راجع به قضیه غدیر بدانیم مثل تمامی شیعیان و بسیاری از برادران اهل تسنن (2) یا آن را به قضیه غدیر بی ربط بدانیم در هر صورت این سۆال پا بر جاست که  چرا آیه به ماقبل و مابعد خود بی ربط است !؟

اساسا آیا لازم است آیات قرآن به قبل و بعد خود ، مانند کتابهای متعارف بشری ، مرتبط باشند ؟!

اگر لازم است آیا این ربط بین آیات برای افراد عادی قابل درک است؟!

مفسیرین تا چه اندازه به ارتباط آیات با یکدیگر توجه نموده اند؟!

آیا ممکن نیست هدف خداوند از گنجاندن این جملات در آیه 3 مائده جلب توجه به آنها باشد همانطور که ما انسانها اگر بخواهیم به جمله ای از جملاتمان توجه شود به آن جمله برجستگی خاصی می دهیم به عنوان مثال آن را با صدایی بلند تر از سایر جملات ادا می نماییم یا در نوشتار آن را پر رنگ تر یا با رنگ دیگری می نویسیم که با سایر متن تفاوتی ویژه داشته باشد ؟!

اگر احتمال دهیم ولو بطور ضعیف که این جملات برای جای دیگری از قرآنند ، برای کدام سوره اند ؟ آیا جای مناسب تری وجود دارد ؟!

آیا می توان ادعا نمود که ترتیب قرآن موجود ، هم ترتیب سور و هم ترتیب آیاتش از زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده است ؟!

کفار امید به این بسته بودند که با از دنیا رفتن پیامبر صلی الله علیه و آله دین او را از بین ببرند ولی خداوند با تعیین جانشین برای پیامبر صلی الله علیه و آله، امید آنها را نا امید نمود و این چنین دین خود را کامل نمود

چرا آیه دیگر که راجع به غدیر می باشد یعنی آیه 67 مائده در جای دیگری از سوره واقع شده و در کنار آیه اکمال نیامده ؟!

سه جمله « أکملت و أتممت و رضیت » تفسیر یکدیگرند یا هر کدام معنای مستقلی از یکدیگر دارند ؟!

الف و لام در کلمه « الیوم » از چه نوعی است ؟!

علت تقدم کلمه « الیوم » بر سایر کلمات جمله چیست ؟!

مگر ولایت و جانشینی امیر المۆمنین علیه السلام قبل از غدیر بیان نشده بود که بیان آن در روز غدیر موجب عظمت این روز شد؟!

آیا ویژگی یافتن این روز به این دلیل نبود که این بیان ولایت در حضور جمعیت عظیمی واقع شد که تا به آن روز وبعد از آن نظیر نداشت ؟! (یعنی اتمام حجت شد وبرای کسی عذر باقی نماند ) .

آیا ویژگی این روز اعطای ولایت باطنی به امیر المۆمنین بود وغدیر روز آغاز این نوع از ولایت هم می باشد ؟!

عید غدیر

تمامی این سۆالات وسۆلات دیگری از این دست ، محور های ارزشمندی را می تواند به روی محققین علوم قرآنی واهالی تفسیر وغدیر پژوهان بگشاید!

اما آنچه در این مختصر می گنجد و در حد توان نویسنده می باشد این است که :

این جملات از آیه ربط کاملی به جملات قبلی دارند یعنی جملات : « الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلاتخشوهم واخشون » (3) .

چرا که کفار امید به این بسته بودند که با از دنیا رفتن پیامبر صلی الله علیه و آله دین او را از بین ببرند ولی خداوند با تعیین جانشین برای پیامبر صلی الله علیه و آله، امید آنها را نا امید نمود و این چنین دین خود را کامل نمود .

اما با بقیه آیه که نسبتا طولانی می باشد و با سایر آیاتی که این آیه را در بر گرفته اند ظاهرا بی ارتباط است و علت این بی ربطی همان است که در برخی سۆالات بیان شد یعنی برجسته نمودن آیه مثل این که شخصی مشغول سخنی است ولی ناگهان صحبت خود را قطع نموده و به شکل جمله معترضه مطلب مهم دیگری را ولو بی ربط ، بیان می دارد و صبر نمی کند تا مطلبی که به آن مشغول بوده تمام شود ، مبادا فرصت بگذرد و موفق به بیان آن مطلب مهم نشود !

نظیر این مسأله ، آیه تطهیر می باشد که به تواتر و از طریق شیعه و سنی (4) به اثبات رسیده است که مربوط به خصوص پنج تن علیهم السلام می باشد اما با این حال لابلای آیاتی واقع شده که مضمون آن ، نصیحت به همسران پیامبر می باشد !

ولایت یک نعمت تام و تمام تلقی شده و دین اسلام با آن کامل شده و به وسیله ولایت است که این دین مورد پسند خداوند واقع شده است چرا که هر یک از سه جمله « أکملت وأتممت ورضیت » به معنی جدا گانه ای اشاره دارد و مضمون آن منحصرا در غدیر واقع شده است !

مسئله دیگر که قابل توجه است این است که در این آیه ، ولایت یک نعمت تام و تمام تلقی شده و دین اسلام با آن کامل شده و به وسیله ولایت است که این دین مورد پسند خداوند واقع شده است چرا که هر یک از سه جمله « أکملت وأتممت ورضیت » به معنی جدا گانه ای اشاره دارد و مضمون آن منحصرا در غدیر واقع شده است !

از همین جا معلوم می شود که علت تقدم کلمه « الیوم » فهماندن حصر است یعنی همان قاعده معروف که : ( مقدم کردن کلمه ای که قاعده اقتضای تأخیر آن را دارد مفید حصر و اختصاص است ).

به عبارت واضح تر از این تقدم فهمیده می شود که اکمال دین و اتمام نعمت و مورد پسند واقع شدن دین اسلام از طرف خداوند ، منحصر به روز غدیر است .

حال می توان فهمید علت این که عید غدیر بزرگترین عید اسلام یا عید الله الأکبر (5) است، چیست؟!

نکته دیگر این که الف و لام کلمه مذکور به اصطلاح عهد می باشد یعنی به روز خاصی اشاره دارد که همه مسلمانان آن را می شناسند اگر چه برخی اظهار بی اطلاعی کنند !

و به این نکته آخر هم باید توجه داشت که به اعتراف برادران اهل تسنن سوره مائده آخرین سوره ای است که بر پیامبر نازل شده ودر آن هیچ منسوخی وجود ندارد!‌(6)

جواب برخی از سۆالات دیگر با تأمل در مطالب بالا روشن می شود و جواب برخی دیگر با پیگیری کاربر محترم !

 

پی نوشت ها :

1-مائده / 3 : « فقط در امروز دینتان را برایتان کامل کردم ونعمت خود را بر شما تمام نمودم واسلام را به عنوان دینی برایتان پسندیدم » .

2- شواهد التنزیل ،ج1 ص201 وتاریخ مدینة دمشق ، ج42 ص233 وتاریخ بغداد ج8ص284 .

3- « فقط امروز بود که کافران از [ نابودی ] دین شما نا امید شدند پس از آنان نهراسید واز من بهراسید ».

4- صحیح مسلم  ، ج7ص130ومسند احمد ، ج1ص331وووسنن ترمذی ، ج5ص328.

5- وسائل الشیعة ، طبع اسلامیه ج5ص224 .

6- یعنی حتی آیه وضوء که آیه 6 سوره مائده است وبر شیوه وضوء شیعیان صحه می گذارد ودستور به مسح پا می دهد نه شستن آن نیز این چنین است ونسخ نشده برای تحقیق بیشتر مراجعه شود به : الدر المنثور ، ج2ص252و252والجامع لأحکام القرآن ، ج6ص3130والمسح فی وضوء الرسول ، ص60و61 .

                                                                                                                                              

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

«مولا» مفهومی فراتر از امام

«مولا» مفهومی فراتر از امام  

مقدمه پیامبر گرامی هم در سخن معروف خود در غدیر از کلمه مولا استفاده کرده اند و نه امام. اینجا می خواهیم به دو کلمه امام و مولا دقیقتر نگاه کنیم و ببینیم که معنای هر کدام چیست و کدامیک پرمعناتر و عظیم تر است. لقب مشترکی که ما برای جانشینان پیامبر به کار می بریم، امام است. مثلا می گوییم امام حسن، امام سجاد، امام هادی، امام عصر و ... و کمتر ممکن است که از القاب دیگر این معصومان مانند مولا، ولی الله، حجة خدا در زمین، وصی پیامبر، خلیفه پیامبر، صاحب مقام ولایت، فرزند پیامبر استفاده کنیم. از طرف دیگر شنیده ایم که پیامبر خدا در روز غدیر به خود و به علی علیه السلام لقب مولا داده است و نفرموده است که «من کنت امامه فعلی امامه» بنابراین جا دارد که درباره معنای امام بیندیشیم و آن را با مولا مقایسه کنیم. معنای کلمه امام امام به معنای پیشوایی است که مقدم می شود و مردم به دنبال او حرکت می کنند. قرآن در ده جا کلمه امام و ائمه را به کار برده است. مثلا ابراهیم علیه السلام بعد از گذراندن امتحانات سخت الهی و اثبات کردن صداقت خود در بندگی خدا، توسط خدا به مقام امامت برای مردم رسید. قرآن از انبیاء دیگر هم که ائمه الهی بودند صحبت می کند و دعای بعضی بندگان را می آورد که از خدا می خواهند که آنها را امام متقیان گرداند. حتی کتاب موسی هم امام است. به جز آن، قرآن می آموزد که کافران هم امامانی دارند که آنها را به سوی آتش هدایت می کنند. در یک نتیجه گیری کلی امام آن چیزی است که از وى پیروى و به وى اقتدا شود، خواه انسان باشد یا کتاب یا غیر آن و نیز خواه حق باشد یا باطل. جمع آن ائمه است‏. سخن پیامبر در غدیر خم به حدی وسیع است که هرگز محدود به خلافت ظاهری نیست و نشان دهنده خلافت حقیقی علی علیه السلام برای رسول خداست. آن حضرت دارای همه مقامات و اختیارات پیامبر است و مومنان هم او را بخاطر اجرای فرمان خدا و بخاطر علم و عصمت و عدالتش که به تأیید خدا و رسول رسیده است، اکرام می کنند و بر خودشان مقدم می دارند معنای کلمه مولی مولی نیز با کلمه ولایت هم ریشه است و دارای معنای پیروی است اما معنای دوستی هم می دهد. قرآن می گوید خدا مولای مۆمنان است و خدا بهترین مولاست که هر دو معنی را می دهد یعنی مومنان خدا را دوست دارند و از او پیروی می کنند . اما مولا معنای منفی هم دارد و قرآن از مولاهای بد هم نام برده است: وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصیرُ یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلى‏ وَ لَبِئْسَ الْعَشیرُ بنابراین هر دو کلمه امام و مولا معنای کلی دارند و برای اینکه معنای دقیق آن را بفهمیم به نحوه استفاده شدن آنها در جمله و نحوه بیان آن داریم. انتخاب مناسب کلمه توسط پیامبر پیامبر گرامی در غدیر خم کلمه مولا را به کار برده اند و نه امام. برای اینکه معنای دقیق مولا را بفهمیم از چند راه می توانیم کمک بگیریم؛ یکی اجتماع بزرگ مردم که به دستور پیامبر در یک نقطه گرد آمدند و دوم از رفتار مردم و اعترافهای مردم بعد از حادثه غدیر. در اینجا می خواهیم به کمک کلمات خود آن حضرت معنای مولا را درک کنیم. ایشان قبل از جمله « مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ »، اینگونه فرمودند: آیا من نسبت به شما از خودتان سزاوارتر نیستم؟ : «أَلَسْتُ أَوْلَى بِکُمْ مِنْکُمْ بِأَنْفُسِکُم»؛ مردم یکصدا گفتند بله ای رسول خدا، تو بر ما از خودمان سزاوارتری. در اینجا در حقیقت پیامبر با یادآوری قسمتی از آیه ششم سوره احزاب از آنها این اقرار را گرفت: «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُۆْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ » بنابراین مومنان در همه مسائل مالی و جانی و ارتباط با دیگران، همیشه مواظب هستند که اگر خواسته پیامبر مخالف خواسته شان باشد، فورا نظر پیامبر را بر نظر خود اولویت و ترجیح دهند. از اینجا می فهمیم که کلمه «مولا» در این جمله پیامبر صلی الله علیه وآله مفهومی وسیعتر از امام دارد. آن حضرت قبل از آنکه سخن از مولی به میان بیاورند، اولویت خود را بر مومنان یادآوری کردند. بنابراین منظور آن حضرت از کلمه مولا، تنها به معنای آن نیست که علی دوست و یا سرپرست شماست؛ بلکه معنای مولا از سرپرست و امام ظاهری هم فراتر است زیرا در دورانی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در مکه حضور داشتند هم مولای مومنان بودند و بر مومنان اولویت داشتند، هرچند که حاکم نبودند و امامت ظاهری نداشتند. بنابراین مولا، کلمه ای پرمعناتر از امام است و عبارت «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ » پرمعناتر از«مَنْ کنت امامه فعلی امامه» است، زیرا اگر امام را به معنای پیشوای ظاهری و حاکم زمانه معنا کنیم، مولا کسی است که حتی اگر امکان و اجازه حاکم شدن را به او ندهند، باز هم بر دیگران اولویت دارد و تا آن حد در علم و عصمت پیشروی کرده است که هر کس حقیقتا مۆمن باشد خواسته او را بر خواسته خودش ترجیح می دهد. مناسب است که وقتی سخن از امیرالمومنین و سایر جانشینان پیامبر می آوریم، تنها به امامت آنها تکیه نکنیم، بلکه ولی الله و خلیفة الله و باب الله و قرآن ناطق بودنشان را هم یادآور شویم و اولویتی که بر مومنان از خود آنها دارند و اینکه صاحب مقام علم و عصمت و عدالت هستند و بهترین بندگان خدا و سرآمد مردم در اخلاق حسنه بوده اند را هم درباره ایشان به زبان آوریم آری، پیامبر مولا بود و علی علیه السلام هم مولاست و پیامبر در غدیر به مردم این حقیقت را یادآوری کرد و اعلان عمومی فرمود که همه بدانند که درست است که علی علیه السلام دارای مقام نبوت نیست اما دقیقا مانند پیامبر بر مردم ولایت و اولویت دارد. بسیاری از شیعیان از حدیث غدیر تنها برای اثبات حقانیت خلیفه بودن علی علیه السلام و جانشینی آن جناب در حکومت استفاده می کنند؛ اما سخن پیامبر در غدیر خم به حدی وسیع است که هرگز محدود به خلافت ظاهری نیست و نشان دهنده خلافت حقیقی علی علیه السلام برای رسول خداست. آن حضرت دارای همه مقامات و اختیارات پیامبر است و مومنان هم او را بخاطر اجرای فرمان خدا و بخاطر علم و عصمت و عدالتش که به تأیید خدا و رسول رسیده است، اکرام می کنند و بر خودشان مقدم می دارند. همه حجتهای خدا بعد از علی علیه السلام – از سبط اکبر حسن مجتبی گرفته تا مهدی موعود علیهم السلام همینطورند. هر قدر هم که مردم نسبت به آنها حق ناشناسی کنند، آنها باز در هر حال حجتهای خدا و جانشینان پیامبر در زمین هستند. بنابراین مناسب است که وقتی سخن از امیرالمومنین و سایر جانشینان پیامبر می آوریم، تنها به امامت آنها تکیه نکنیم، بلکه ولی الله و خلیفة الله و باب الله و قرآن ناطق بودنشان را هم یادآور شویم و اولویتی که بر مومنان از خود آنها دارند و اینکه صاحب مقام علم و عصمت و عدالت هستند و بهترین بندگان خدا و سرآمد مردم در اخلاق حسنه بوده اند را هم درباره ایشان به زبان آوریم زیرا هر کدام از این القاب دارای معنای مخصوص به خود است و همه این صفات به طور کامل در وجود آنها مجسم است. بنابراین مناسب است که در کنار کلمه «امام» از این القاب هم استفاده کنیم و در سخنان خودمان به کار ببریم. 

 روح الله رستگار صفت بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

مختصری از زندگینامه امام هادی(ع)

مختصری از زندگینامه امام هادی(ع)


زندگى ابو الحسن على الهادى ابن محمد الجواد ابن على الرضا ابن موسى الکاظم ابن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن على زین العابدین بن الحسین بن على بن ابى طالب علیهم السلام.

شیخ در مصباح مى‏نویسد: روایت‏شده است که حضرت ابو الحسن على بن محمد عسکرى (ع) در روز 27 ذى حجه به دنیا آمد. سپس وى مى‏گوید: ابن عیاش گفته است: میلاد ابو الحسن ثالث روز دوم رجب بوده است. همچنین وى تولد آن حضرت را روز پنجم هم ذکر کرده است. شیخ گوید: ابراهیم بن هاشم قمى گفته است: ابو الحسن عسکرى (ع) در روز سه شنبه سیزدهم رجب از سال 214 هجرى دیده به دنیا گشود».

کلینى در کافى نویسد: آن حضرت در نیمه ذى حجه از سال 212 به دنیا آمد. البته برخى نیز روایت کرده‏اند که تولد آن حضرت در ماه رجب و در سال 214 بوده است. در کشف الغمة نیز گفته شده است که آن حضرت در روز جمعه پا به دنیا گذارد.

شیخ مفید گوید: «محل تولد آن حضرت در صریا، یکى از قراى مدینه بود».

نگارنده: در بسیارى از نسخ جاى ولادت آن حضرت را همین قریه و با همین املا نوشته‏اند و در برخى از نسخ ضبط آن به صورت‏«صربا» بوده است. البته نام چنین محلى نه در معجم البلدان و نه در هیچ یک از کتب لغت ذکر نشده است. تنها ابن شهر آشوب در مناقب، در بخش الجلاء و الشفاء، گفته است: صریا قریه‏اى است که موسى بن جعفر آن را به فاصله سه میلى از شهر مدینه بنا کرده است.

امام هادى (ع) به قولى در بیست و پنجم جمادى الاخره و به قول دیگر، در سوم رجب و به دیگر قول در روز دوشنبه بیست و هفتم جمادى الاخره در نیمه روز و در سال 254 هجرى، در شهر سامراء دیده از جهان فروبست. آن حضرت در روزگار خلافت معتز وفات یافت و بنابراین، عمر آن حضرت اندکى کمتر از چهل سال یا 41 سال و شش و یا هفت ماه بوده است. از این مدت، شش سال و پنج ماه با پدرش و 33 سال و چند ماه، به قولى نه ماه، پس از وى زیسته که این مدت را دوران امامت و خلافت آن حضرت محسوب کرده‏اند. آن امام (ع) دنباله خلافت معتصم و سپس خلافت واثق ، متوکل ، منتصر ، مستعین و معتز را درک کرد و در پایان حکومت معتمد، به شهادت رسید.

مدت اقامت آن حضرت در سر من راى، بیست ‏سال و چند ماه بود و پس از وفات، در خانه‏اش واقع در سر من راى به خاک سپرده شد.


مادر آن حضرت

مادر آن حضرت کنیزى بود به نام سمانه مغربیه. و در مناقب است که مادرش معروف به سیده ام الفضل بود.


کنیه آن حضرت

کنیه وى ابو الحسن بود. برخى نیز وى را ابو الحسن ثالث مى‏خواندند.


لقب آن حضرت

ابن طلحه گوید: القاب آن حضرت عبارت بودند از: ناصح، متوکل، فتاح، نقى، مرتضى و مشهورترین القاب وى متوکل بود. اما آن حضرت این لقب را مخفى مى‏کرد و به اصحابش مى‏فرمود از یاد کردن وى با این لقب بپرهیزند. زیرا متوکل، لقب خلیفه عباسى بود.

نگارنده: همچنین آن حضرت به دو لقب هادى و نقى نیز شهرت داشت.

در مناقب در این باره آمده است: القاب آن حضرت عبارت بودند از: نجیب، مرتضى، هادى، نقى، عالم، فقیه، امین، مؤتمن، طیب و عسکرى. وى معروف به عسکرى بود و خود و فرزند بزرگوارش به عسکریین معروفیت دارند. شیخ صدوق در علل الشرایع و معانى الاخبار گوید: از استادان خود رضى الله عنهم، شنیدم که مى‏گفتند: محله‏اى که على بن محمد و حسن بن على علیهما السلام در آن در سر من راى ساکن بودند، عسکر نامیده مى‏شد از این رو به هر یک از این دو امام عسکرى گفته مى‏شود».

در نساب سمعانى است که عسکرى منسوب به عسکر در سر من راى است. سر من راى را معتصم بنا نهاد. بدین ترتیب که چون شمار سپاهیانش بسیار شد و بغداد براى آنها تنگ بود و مردم مورد آزار و اذیت قرار مى‏گرفتند، همراه با سپاهیانش بدین موضع نقل مکان کرد و در آنجا کاخى زیبا ساخت و آن را سر من راى نامید که بدان سامرة و سامرا گفته مى‏شود. و از آنجا که پادگان نظامى معتصم در این شهر جاى گیر شد، آن را عسکر نیز مى‏خوانند. تاریخ این واقعه در سال 221 هجرى بوده است.

گفته سمعانى حاکى از آن است که عسکر نامى بوده که بر تمام سامرا اطلاق مى‏شده است.


نقش انگشترى آن حضرت

بنا بر قولى گفته‏اند نقش انگشترى آن حضرت عبارت: «حفظ العهود من اخلاق المعبود» بوده است. همچنین طبق قولى دیگر نقش انگشترى وى عبارت: «الله ربى و هو عصمتى من خلقه‏» و مطابق نظر برخى دیگر عبارت: «من عصى هواه بلغ مناه‏» بوده است.


فرزندان آن حضرت

آن حضرت چهار پسر به نامهاى: ابو محمد حسن، حسین، محمد و جعفر داشت. از این میان حسن (ع) پس از وى به امامت رسید و حسین و محمد در زمان حیات آن امام از دنیا رفتند و جعفر نیز همان کسى است که بعد از وفات برادرش، امام عسکرى (ع) ، ادعاى امامت کرد و به جعفر کذاب شهرت یافت. همچنین یک دختر از آن حضرت بر جاى ماند که نامش عایشه یا علیه بود.


کتاب: سیره معصومان، ج 5، ص 233 - نویسنده: سید محسن امین - ترجمه: على حجتى کرمانى

چند نما از زندگی سراسر آموزنده دهمین پیشوا

چند نما از زندگی سراسر آموزنده دهمین پیشوا

امام هادی

امام ابوالحسن، علی بن محمد، ملقب به هادی که درود خدا بر او و خاندان پاکش باد؛ دهمین پیشوا و جانشین، پس از رسول خدا صلی الله علیه وآله است که به سال 212 ق در مدینه زاده شد و در سال 254 ق در سامرا به شهادت رسید. آن حضرت در مدت 33 سالی که وظیفه امامت و رهبری مسلمانان را بر دوش داشت توانست در زمان و زمینه های گوناگون، جلوه های یک انسان کامل را از خود پدیدار سازد. نماهایی که هر یک، صفحه ای از کتاب هدایت انسان به سوی کمال است به شرط آنکه دستور کار قرار گیرد و از آن پیروی شود.

عزیز پروری به جای ذلیل پروری

ابو هاشم جعفرى نقل می کند:

به تنگدستى سختی دچار شدم. خدمت امام هادی علیه السلام رسیدم. مرا به حضور پذیرفتند. همین که نشستم فرمود: قصد شکرگزاری از کدام نعمت الهی را داری؟

من زبانم بند آمد و ندانستم در پاسخ چه بگویم. پیش از آنکه سخنى بگویم خود حضرت شروع به سخن کردند و فرمودند:

خداوند تو را به نعمت ایمان آراسته کرد که با این نعمت بدنت بر آتش دوزخ حرام شده است و به تو سلامتى ارزانى داشت که این توفیقى است براى عبادت و بندگى؛ و قناعت را روزى ات کرد که با این‏ صفت تو را از خوارى و بى‏ارزش شدن نگهداشت.

آنگاه فرمود: من پیش از آنکه تو سخن بگویی این سخنان را برایت توضیح دادم چون می دانستم مى‏خواهى از خدائى که چنین نعمتهایی را به تو ارزانى داشته شکایت کنى. اینک دستور دادم به تو صد دینار طلا بدهند آن را بگیر.[1]

در این ماجرا حضرت به جای آنکه بلافاصله به آن نیازمند واقعی پولی دهد ابتدا نعمتهای خدا را به او یادآوری کرد. با این کار شخصیت او را از آن فشردگی و ذلتی که احساس می کرد به اوج عزت رساند و وی را متوجه عنایات خداوند به او ساخت. پس از آنکه نگاه بدبینانه او به خداوند متعال را اصلاح کرد و روح عزتمندی را در او دمید دستور داد تا به او پولی دهند.

بی تردید مالی که از حرام به دست آید رو به افزایش نخواهد گذاشت و اگر هم به ظاهر افزوده شود یقینا برکتى در آن نخواهد بود و اگر فرد آن را انفاق کند پاداشى از این کار نخواهد ‏برد؛ و اگر آن را باقی گذارد، توشه‏اش به سوى آتش خواهد بود

همیشه آماده برای قیام در برابر ستمگران

بطحائى نزد متوکل عباسى از امام هادى علیه السلام بدگویى کرد و گفت که در نزد او پول و سلاح است. متوکل سعید حاجب را مأمور کرد تا شبانه به خانه امام هجوم آورد و هر چه از مال و سلاح در نزد او یافت مى‏شود بردارد و به نزد متوکل آورد. ابراهیم بن محمد گوید: سعید حاجب براى من حکایت کرد که شبانه به خانه ابو الحسن (امام هادى) رفتم و با نردبانى که همراه برده بودم بر بالاى بام شدم، و از پله‏ها در تاریکى پایین آمدم و نمى‏دانستم که کجا مى‏روم و چگونه باید به درون خانه برسم. پس امام از داخل خانه بانگ برداشت که: «اى سعید! سر جاى خود بمان تا شمعى برایت بیاورند».

چیزى نگذشت که شمعى آوردند و من پایین آمدم و او را دیدم که جبه‏اى پشمین بر تن و کلاهى از پشم بر سر دارد، و سجاده‏اى حصیرى مقابل او افکنده است و او بر آن رو به قبله نشسته است. پس به من گفت: «اطاقها را بگرد!»، چون به آنها درآمدم و جستجو کردم چیزى در آنها نیافتم .. آنگاه گفت: «زیر سجاده را نیز وارسى کن»، و چون آن را برداشتم شمشیرى پوشیده در غلاف دیدم ... [2]

استاد حکیمی بعد از نقل این روایت می نویسد:[3]

دعا

بنگرید! نظایر این چگونگى را در احوال امامان و زندگى ایشان فراوان مى‏بینیم، زیرا آنان همواره آماده مرکزیت دادن به حق و نگاهبانى آن، از طریق نبرد و سلاح بودند. و این آمادگى و انتظار را در هر مقام که متناسب با آن امر بود داشتند. و چه بسیار پیروان خود و جوانان را به تمرین تیراندازى و اسب سوارى تشویق مى‏کردند. این موضعگیرى مى‏باید الگویى براى شیعیان باشد. و این آمادگى- مخصوصا در زمانهاى حاضر- باید موجود باشد، تا امکان گسترش عدل و داد و حق، و منتشر ساختن رسالت دین در زمین، و بریدن دست گردنکشان و جباران و خائنان، و پیروزى در همه میدانهاى زندگی آزاد و شریف فراهم شود، چنان که امام جعفر صادق علیه السلام گفته است:

شِیعَتُنَا أَهْلُ الْهُدَى وَ أَهْلُ التُّقَى وَ أَهْلُ الْخَیْرِ وَ أَهْلُ الْإِیمَانِ وَ أَهْلُ الْفَتْحِ وَ الظَّفَر

شیعیان ما اهل هدایت، و اهل تقوى و پرهیزگارى، و اهل نیکوکارى، و اهل ایمان، و اهل فتح و ظفرند.[4]

آموزش دعا به رهپویان راه حق

محمد بن ابراهیم به امام هادی علیه السلام نوشت: اى سرور من، اگر صلاح مى‏ بینید، دعایى به من بیاموزید که اگر در پى نمازهایم بخوانم خداوند خیر دنیا و آخرت را برایم گرد آورد. امام در جواب او نوشت: اینگونه بگو:

أعوذُ بِوَجهِکَ الکَریمِ وعِزَّتِکَ الَّتی لا تُرامُ وقُدرَتِکَ الَّتی لا یَمتَنِعُ مِنها شَی‏ءٌ، مِن شَرِّ الدُّنیا والآخِرَةِ، ومِن شَرِّ الأَوجاع کُلِّها

از بدى دنیا و آخرت و بدى همه دردها، به روى کریمانه‏ات و عزت زوال ناپذیرت، پناه مى‏برم.[5]

پیامد مالی که از حرام به دست بیاید

امام هادی علیه السلام فرمودند: إنَّ الحَرامَ لا یَنمی، و إن نَمى لا یُبارَکُ لَهُ فیهِ، و ما أنفَقَهُ لَم یُۆجَر عَلَیهِ، و ما خَلَّفَهُ کانَ زادَهُ إلَى النّارِ.

بی تردید مالی که از حرام به دست آید رو به افزایش نخواهد گذاشت و اگر هم به ظاهر افزوده شود یقینا برکتى در آن نخواهد بود و اگر فرد آن را انفاق کند پاداشى از این کار نخواهد ‏برد؛ و اگر آن را باقی گذارد، توشه‏اش به سوى آتش خواهد بود.[6]

لقمه حرام

در این کلام امام هادی علیه السلام حقایقی بیان شده که با نگاه پول محورِ بی توجه به دین، کاملا متفاوت است. در نگاه پول محور توجهی به حلال و حرام درآمد نمی شود و آنچه مهم است کسب پول از هر طریق و انباشته ساختن آن برای سود فردیست. امام در این کلام گهربار پرده از این واقعیت بر می دارد که اگر مالی از راه حرام به دست آمد اولا رشدی در آن نخواهد بود ؛ زیرایَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقات ؛ خدا ربا را نابود مى‏کند، و صدقات را فزونى مى‏دهد.[7]

آن رشد و افزایشی هم که ممکن است برای برخی حاصل شود برکت یا همان افزایش واقعی نیست؛ یعنی به واقع سودی به حال دارنده آن نخواهد داشت. در فرهنگ اسلام ، سودی واقعی است که در دنیا و آخرت به سود انسان باشد.[8]

انفاق چنین مالی هم مقبول نیست زیرا خداوند، کار خوب را تنها از پرهیزگاران می پذیرد ؛ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ.[9]

در نهایت اگر او این مال حرام را به صاحب یا صاحبان اصلیش بازگرداند و رضایت آنها را جلب کرد که هیچ و گرنه این مال، حتی بعد از مرگش وبال او خواهد بود و سبب عذابش در آتش عذاب الهی خواهد شد.

نقش ویژه عالمان دینی در عصر غیبت

امام هادی علیه السلام در بیانی به نقش و جایگاه ویژه عالمان دینی در هدایت و رهبری فکری و عملی مسلمانان در عصر غیبت امام معصوم علیه السلام اشاره می کند و با بیان مقام والای آنها در پیشگاه خداوند متعال به نوعی از تلاشهای آنان قدردانی کرده و دیگران را در کسب چنین مقام و قبول چنین وظیفه ای تشویق می نماید.

آن حضرت فرمود: لَولا مَن یَبقى بَعدَ غَیبَةِ قائِمِکُم علیه‏السلام مِنَ العُلَماءِ الدّاعینَ إلَیهِ، و الدّالّینَ عَلَیهِ، و ... اولئِکَ هُمُ الأَفضَلونَ عِندَ اللّهِ عز و جل.‏

حضرت به جای آنکه بلافاصله به آن نیازمند واقعی پولی دهد ابتدا نعمتهای خدا را به او یادآوری کرد. با این کار شخصیت او را از آن فشردگی و ذلتی که احساس می کرد به اوج عزت رساند و وی را متوجه عنایات خداوند به او ساخت. پس از آنکه نگاه بدبینانه او به خداوند متعال را اصلاح کرد و روح عزتمندی را در او دمید دستور داد تا به او پولی دهند

اگر پس از غایب شدن حضرت قائم (عج)، دانشمندان الهى که به سوى او مى ‏خوانند و ره مى ‏نمایند و از دینش دفاع مى‏کنند و بندگان ناتوان خداوند را از تله شیطان و دامهاى دشمنان اهل بیت علیهم‏السلام نجات مى‏دهند، نبودند، هیچ کس نمى‏ماند مگر اینکه از دین باز مى‏گشت؛ ولى آنانند که زمام دلهاى ناتوان شیعه را همچون سکّان در دست ناخداى کشتى به دست گرفته‏اند. اینان همان انسانهاى برتر نزد خداوندند.[10]

برخورد قاطع با منحرفان

یکی از کسانی که چنین روشی داشت فارس بن حاتم قزوینی بود که در زمان امام هادی علیه السلام به نام آن حضرت بدعت آفرینی می کرد و با سخنان و اعمالی اینگونه در پی گمراه کردن مسلمانان از جاده هدایت بود. امام حکم قتل او را صادر کرد و پاداش قاتل او را بهشت قرار داد. مرحوم کشّی ماجرا را اینگونه نقل می کند:

فارس، شیطان صفتى بود که مردم را به گمراهى مى‏کشاند و به کارهاى بدعت‏آمیز فرا مى‏خواند. پس، از امام هادى علیه السلام دستور آمد: هذا فارِسٌ لَعَنهُ اللّهُ یَعمَلُ مِن قِبَلی فَتّانا داعِیا إلى البِدْعَةِ، و دَمُهُ هَدْرٌ لکَلِّ مَن قَتلَهُ، فَمَن هذا الّذی یُریحُنی مِنهُ و یَقْتُلُهُ و أنا ضامِنٌ لَهُ على اللّهِ الجَنّةَ؟ ؛ این فارسِ ملعون، مردم را به نام من، گمراه مى‏کند و به بدعت فرا مى‏خواند. خونش براى هر که او را بکشد مباح است. کیست که او را بکشد و مرا از شرّش آسوده گرداند، تا در عوض، من نزد خداوند برایش بهشت را ضمانت کنم؟ جنید فرمان حضرت را عملی کرد و فارس را به قتل رساند.[11]

اینها تنها بخش کوچکی از واقعیات زندگی الگو مآبانه امام هادی علیه السلام بود که در منایع روایی به ما رسیده است. امید است مردم آزاده به ویژه معتقدان به امامت آن حضرت بیش از پیش سیره علمی و عملی ایشان را الگوی زندگی خود قراردهند و با این کار به خیر دنیا و آخرت نائل شوند.

پی نوشت:

1. امالی شیخ طوسی ص 285.

2. کافی 1/499-500.

3. الحیاة با ترجمه احمد آرام 2/377.

4. کافی 2/233.

5. کافی‏ 3/346.

6. کافی 5/125.

7. بقره/276.

8. بقره/201.

9. مائده/27.

10. الاحتجاج 2/ 502.

11. رجال الکشّی 2/ 807.

امید پیشگر

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان