پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

قرآن و نقش مادر در تربیت جوانان(۱)و(2)


قرآن و نقش مادر در تربیت جوانان‏ (1)

 

بررسى چهره‏هاى جوان در قرآن‏

احمد عابدینى‏

از مسائل مورد ابتلا، چگونگى برخورد با جوان براى تأثیرپذیرى بیشتر مى‏باشد. هر کسى راه و روشى پیشنهاد مى‏کند و به گونه‏اى مى‏خواهد با جوان تعامل و برخورد داشته باشد، اما کدام راه صحیح است و ملاک راه صحیح چیست. این گونه پرسش‏ها معمولاً مورد غفلت واقع مى‏شود و اگر کسانى بخواهند راه صحیح یا بهتر را بیابند، به تجربه، آزمایش و آمارگیرى متوسل مى‏شوند.

اما بى‏نقص بودن این گونه راهها مورد تردید مى‏باشد و حتى گاهى مى‏توان در درستى آنها مناقشه کرد؛ زیرا جوان مانند یک شى‏ء بى‏جان آزمایشگاهى نیست و صحنه اجتماع آزمایشگاه نیست. در آزمایشگاه تمامى عناصر، ابزار و اشیاى مورد آزمایش در اختیار آزمایشگر است اما اشیا اختیارى ندارند، بنابراین آزمایشگر با ثابت قرار دادن آنها به جز یکى، میزان تأثیر و تغییرات آن را اندازه‏گیرى مى‏کند یا سپس امر دیگرى را متغیّر و بقیه را ثابت نگه مى‏دارد و ... اما در اجتماع اوّلاً شرایط و اوضاع به اختیار آزمایشگر نمى‏باشد؛ ثانیاً جوان از امور گوناگون اطراف خود، آن گونه که مى‏خواهد اثر مى‏پذیرد یا بر اطراف اثر مى‏گذارد. نیز اراده، تصمیم، عاطفه، احساس، گذشته خانوادگى و تاریخى، خوراک، پوشاک وى و ... در تشخیص و تعیین مسیر او و چگونگى تصمیمش نقش دارد. این همه، قابل اندازه‏گیرى، کنترل و نسبت‏سنجى نمى‏باشد. بنابراین پیدا کردن روش و قانون مناسب براى برخورد با جوان، از این راه، ناقص و حتى ناصحیح مى‏نماید.

راه دیگرى که مى‏توان پیمود و راحت‏تر از راه قبلى است و نتایج آن کم‏نقص‏تر مى‏نماید، همچنین براى ما مسلمانان جاذبه‏دارتر است، بررسى میزان تربیت «جوان»هاى مطرح‏شده در قرآن و شاخص‏هاى تربیتى و تعیین مقدار تأثیر هر یک از آنها بر جوان مى‏باشد.

این راه براى ما راحت است زیرا قرآن آن را مطرح ساخته، با مطالعه آیات در باره «جوان» مى‏توان به آن رسید. مردم نیز با توجه به اعتقاداتشان، براى پذیرش این راه و روش، آمادگى بیشترى دارند. چنان که نتیجه پیمودن این راه مورد قبول مسلمانان مى‏باشد زیرا همه اتفاق نظر دارند قرآن، کتاب هدایت و تربیت است. از سوى دیگر امکانات پیمودن این راه فراهم است زیرا تفاسیر گوناگون وجود دارد و بالاخره پیمودن این راه لازم و حیاتى است چون از یک طرف، با جوانان برخورد داریم و هر فردى دوست دارد ثمره وجودى و امید و آینده خود را، به بهترین نحو تربیت کند. از سوى دیگر چون مسلمان و دیندار هستیم موظفیم قرآن را بشناسیم و با آن برخورد مثبت داشته باشیم. نیز چون قرآن را معجزه جاوید مى‏دانیم و کتابى که «از پیش رو و پشت سرش باطل نمى‏آید»(1) و فرستنده آن خالق انسان‏هاست، اطمینان داریم که آن کتاب به ما بهترین راه هدایت را مى‏نمایاند و ما را به سرمنزل مطلوب سوق مى‏دهد. بنابراین، راه و روش قرآن ما را از راههاى دیگران بى‏نیاز مى‏کند و حتى قابل ارائه به دیگران براى تربیت جوانان مى‏باشد.

قرآن سرگذشت جوان‏هاى متعددى را مطرح ساخته و به ابعاد گوناگون تربیتى هر یک پرداخته است.

از جوانى که گوش به فرمان پدر و مربى خویش بود و هر خواسته پدر را قبول مى‏کرد و بر خواسته خود مقدّم مى‏داشت تا جوانى که به هیچ نحو گوش به سخنان پدر نمى‏داد و حتى در سخت‏ترین وضع و هنگامى که آثار عذاب الهى ظاهر شده بود، باز بر راه و روش باطل خود اصرار مى‏کرد و بالاخره به هلاکت رسید. نیز از جوانى که در بهترین محیط رشد و نمو کرد تا جوانى که در بدترین محیط از نظر اعتقادى به سر برد. از جوانى که بیشترین امکانات را در اختیار داشت و سرانجام همه آنها را از دست داد تا جوانى که هیچ امکاناتى نداشت و کم کم آنها را به دست آورد. از جوانى که ... . 

داستان پسر حضرت نوح(ع) 

 

فرزند نوح از بهترین امکانات هدایتى برخوردار بود ولى به سخنان پدر گوش نداد و نصیحت‏ها و راهنمایى‏هاى او را به هیچ انگاشت و در نافرمانى، از همگان گوى سبقت را ربود حتى تبلیغ نهصد و پنجاه ساله پدرش سودى نبخشید. داستان او چنین است: نفرین نوح به قومش، دستور یافتن براى ساختن کشتى، سوار کردن مؤمنان بر آن، آوردن دو جفت از هر حیوانى، بارش باران‏هاى سیل‏آسا از آسمان، جوشیدن آب فراوان از زمین، به گونه‏اى که آب همه جا را فرا گرفت و موجب شد کشتى که در محلى دور از دریا قرار داشت، روى آب قرار گرفت، به گونه‏اى که براى هر کسى آثار غضب خداوند محسوس بود. حضرت نوح با التماس از فرزندش که متحیرانه کنارى ایستاده بود، خواست که به کشتى آید و نجات یابد ولى لجبازى، تعصب و جاهلیت پسر، حتى در آن هنگام به او اجازه نداد بر کشتى سوار شود بلکه با بیان «به کوهى پناه مى‏برم تا از آب پناهم دهد»(2)، اوج لجبازى و حق‏ناپذیرى خود را به نمایش گذاشت.

پدر دلسوخته سال‏ها رنج تبلیغ و نصیحت را به جان خریده بود و علاوه بر انجام وظیفه الهى، عاطفه پدرى ایجاب مى‏کرد فرزند را نصیحت کند. آن زمان نیز احساس کرد که در آخرین لحظه به او گوشزد کند امروز، روز دیگرى است و هیچ چیز نمى‏تواند مانع عذاب الهى شود. به همین جهت به فرزندش گفت: «در برابر فرمان خدا، امروز نگهدارنده‏اى نیست مگر اینکه خداوند به کسى رحم کند»(3) ولى او به آخرین نصیحت پدر اعتنایى نکرد و موجى بین پدر و پسر فاصله شد و او را از پدر جدا ساخت و بالاخره غرق گردید. 

نکته‏ها و پرسش‏ها 

1- حضرت نوح از پیامبران اولوالعزم است و همچون بقیه پیامبران در انجام وظایف تبلیغى کوشش کرده و راه کاستى یا خطا را نپیموده است، چنان که طولانى‏ترین مدت را در راه تبلیغ صرف کرده، خداوند در هیچ جا از شیوه تبلیغ یا کم‏کارى یا کم‏صبرى‏اش انتقاد نکرده، اگر چه از عجول‏بودن حضرت یونس یاد کرده است.(4) این نشان مى‏دهد که میزان و شیوه تبلیغ حضرت نوح کاملاً مورد تأیید خداوند بود.

2- پس از اطمینان یافتن حضرت نوح از اینکه قوم، خویشان و حتى زن و فرزندش به او ایمان نمى‏آورند و آن مردمان و حتى نسل‏هاى بعد جز پلیدکار و ناسپاس(5) نخواهند بود، تقاضاى عذاب کرد ولى خداوند به سرعت آنان را عذاب نکرد و براى هدایت‏شدن، فرصت‏هاى زیادى در اختیارشان گذاشت. ساختن کشتى که با توجه به عده کم مؤمنان زمان زیادى طول کشید، سوار کردن هر نوع حیوان، که وقت زیادى مى‏طلبید، بارش تدریجى باران و جوشش آب از زمین که تا جمع شدن آنها و پر شدن نهرها و جویبارها و جارى شدن در سطح زمین و بالا آمدن زیر کشتى نیز مدت زمانى طول مى‏کشید، همه براى این بود که اگر کمترین امکانى براى هدایت‏شدن کسى وجود دارد شکوفا شود و به راه راست روى آورد ولى پسر نوح و دوستان و هم‏مسلکانش ایمان نیاوردند بلکه به لجبازى ادامه دادند.

3- حضرت نوح به مقتضاى اینکه پیامبر اولوالعزم و دلسوز فرزندش بود، حتماً او را ارشاد و نصیحت کرده و از همه شگردها براى هدایت او بهره برده بود. از سخنان آخر او مى‏توان فهمید که در طول عمر از زبان محبت‏آمیز استفاده نموده و خواستار هدایت وى بوده است.

چرا این همه زحمت طاقت‏فرسا و نصایح پدرانه و محبت‏آمیز، حتى دیدن نشانه‏هاى عذاب الهى، تأثیرى در پسر نگذاشت و او به راه و روش پدر که روشى عقل‏پسند و مطابق فطرت بود متمایل نگشت؟

چند پاسخ مطرح است:

1- فرزند حضرت نوح(ع) ذاتاً فاسد بود و چون از ریشه، و از نظر ژنتیکى یا وراثتى مشکل داشت، نمى‏توانست راه حق را برگزیند و مسیر هدایت را بپیماید.

نطفه پاک بباید که شود قابل فیض
‏ور نه هر سنگ و گِلى لؤلؤ و مرجان نشود
یا عاقبت گرگ‏زاده گرگ شود
گرچه با آدمى بزرگ شود

به اصطلاحِ روایات، او طینت سجّینى (جهنمى) داشته و واقع شدن او در خانه پیامبر خدا از این طینت نکاسته بود.

2- فرزند حضرت نوح داراى طینتى پاک و خوب بود ولى چون محیط زندگى او پر از فساد بود و مادر و خویشاوندان و همسایگان، همه کافر و مخالف حضرت نوح بودند، محیط زندگى بر او اثر کرد و طینت خوب او را از بین برد و وى را به عنصرى نامطلوب بلکه لجوج و کافر تبدیل کرد.

3- عوامل ژنتیکى و محیطى هر دو دست به دست هم داده، عزمِ پسر بر پیمودن مسیر ضلالت، بر آنها افزون گشته، موجودى بسیار لجوج و عنود به بار آورد.

به نظر ما تنها احتمال سوم، با واقع و آیات تطبیق دارد و احتمال‏هاى دیگر ناقص یا باطل است.

احتمال اوّل کامل نیست زیرا حضرت نوح پیامبر الهى و داراى جسم و روحى سالم بود و هیچ یک از آبا و نیاکان پیامبران به کفر و شرک و پلیدى آلوده نبودند. چون فرزند، از صلب حضرت نوح بود نمى‏توانست ذاتاً پلید و منحرف باشد، چنان که بعداً معلوم خواهد شد ژن و وراثت زمینه‏ساز است نه مجبورساز.

مى‏توان گفت: چون فرزندان، حامل برآیند تعامل ژن‏هاى زن و مرد هستند و زن حضرت نوح از نظر اعتقادى و روحى داراى مشکل بود، آن ویژگى‏هاى روحى مادر در فرزند، بروز بیشترى داشت.

احتمال دوم، کامل نیست زیرا محیط، هر چند فاسد باشد ولى نقش و علیّت تام و کامل در انحراف انسان ندارد. انسان با هر موجود طبیعى دیگر این تفاوت را دارد که مقهور کامل شرایط، جوّ و وراثت نیست. وى مى‏تواند در مقابل مشکلات، تصمیم مخالف بگیرد و بر خلاف مسیر حرکت کند، هر چند به سختى در هم بشکند. حضرت موسى(ع) در کاخ فرعون رشد و نمو کرد(6) ولى فطرت حق‏خواهى، حق‏جویى و یاور مظلوم‏بودنش، از بین نرفت.(7) حضرت یوسف در خانه عزیز مصر بزرگ شد ولى خوى و روش آنان را نپذیرفت و بر راه حق اصرار ورزید.

پسر نوح از مادرى خوب و مؤمن بهره‏مند نبود. حال نقش این تفاوت در عزم و اراده و تصمیم‏هاى غلط او چقدر مؤثر بود، در ادامه روشن خواهد شد. 

نیروهاى مؤثر بر انسان‏ 

 

دانشمندان، در مورد نیروهاى تأثیرگذار بر انسان نظرهاى گوناگون و متفاوتى مى‏دهند. گروهى مى‏گویند ژنتیک، مهم‏ترین عامل بلکه تنها عامل سعادت یا شقاوت فرد است. همان گونه که ویژگى‏هاى جسمى والدین به فرزند منتقل مى‏شود و به طور طبیعى فرزند راهى براى فرار از تأثیر ژن‏ها ندارد، خصوصیات روحى نظیر شجاعت، سخاوت، حق‏طلبى و تجاوزگرى وراثتى است و از آن، راه فرارى وجود ندارد.(8)

این گروه به احادیثى نظیر «السعیدُ سعیدٌ فى بطن اُمّه و الشقىُّ مَن شقى فى بطن اُمه»، تمسک مى‏کنند و همه چیز را تابع و مقهور وراثت مى‏دانند.

از این گروه پرسیده مى‏شود: پس اولین انسان‏ها چگونه با هم متفاوت شدند؟!

گروه دیگرى در مقابل گروه اوّل قرار دارند و نقش ژنتیک را تقریباً صفر مى‏دانند و تمامى تأثیرات را از تربیت و محیط مى‏دانند. اینان اعلام مى‏کنند که چند بچه را به ما بسپارید و هر چه خواستید، به شما تحویل مى‏دهیم: دانشمند، دزد، جنایتکار و ... .

به نظر مى‏رسد هر دو گروه، انسان را آن گونه که بایسته است، نشناخته‏اند و هر یک با یک چشم به انسان نگریسته و تنها یکى از ابعاد وى را دیده‏اند. اگر به دقت به انسان مى‏نگریستند، معلوم مى‏گشت که هر دو عامل در سرنوشت انسان دخالت دارد ولى دخالت هیچ یک کامل نیست. 

نقش عزم و اراده‏ 

 

خیال نشود اگر با دو چشم (وراثت و محیط) به انسان نظر شود کار تمام است؛ یعنى نباید تصور شود برآیند ژنتیک و تربیت، علت تامه براى سرنوشت انسان مى‏باشد و آدمى چون جسمى آزمایشگاهى است که دو نیرو بر آن وارد مى‏شود و برآیند آن تغییر ایجاد مى‏کند. باید دانست چشم قوى‏تر و دقیق‏ترى نیاز است تا نقش عزم و اراده را تعیین کند زیرا عزم و اراده، در عرض و هم‏ردیف محیط و وراثت نیست تا مثلاً تأثیر هر یک را حدود سى و سه درصد بدانیم یا نقش اراده کمى برتر از آن دو نیست تا تأثیر آن دو را شصت درصد و نقش اراده را چهل درصد بدانیم.

اراده، عزم و نیّت، در طول عوامل وراثتى و محیطى است و آنها تنها نقش زمینه‏ساز و مددکار را بازى مى‏کنند و انسان است که تصمیم مى‏گیرد و راه و روشى را برمى‏گزیند و از آنها استفاده لازم را مى‏برد.

در امور روحانى، تربیتى، رفتارى و ... تنها نیّت و عزم انسان است که تمام موضوع مى‏باشد و به امور دیگر خط و جهت مى‏دهد. اگر گاهى دیده مى‏شود که اراده تحت تأثیر محیط یا وراثت قرار مى‏گیرد، در اثر بى‏توجهى به نیّت و کم انگاشتن تأثیر آن است، نه اینکه نیروى اراده و عزم کم باشد و مغلوب وراثت یا محیط شود. در قسمت جسمى و مادى چون عالَم ماده داراى تنگنا و مزاحم‏ها مى‏باشد، وراثت مستقیماً تأثیر مى‏کند و اراده نمى‏تواند از تأثیر آن بکاهد. بنابراین پدر و مادرِ داراى بیمارى‏هاى جسمى، فرزند بیمار به وجود مى‏آورند و عزم و اراده پدر و مادر یا فرزند نمى‏تواند از انتقال بیمارى جلوگیرى کند.

باز به جهت تنگناها و مزاحم‏ها، عوامل محیطى بر جسم اثر مى‏گذارد و بچه‏اى که از سوء تغذیه رنج مى‏برد داراى بدنى ضعیف و بیمار مى‏باشد و نمى‏تواند داراى هیکلى مناسب و موزون گردد.

در معنویات، عواطف و راههاى سعادت و شقاوت، از آن‏رو که جسم و جسمیّت نقش چندانى ندارد و تنگناهاى مادى موجود نیست، اراده و عزم، نقش خود را کاملاً مى‏تواند ایفا کند. قرآن کریم مثال‏هایى مى‏آورد که نشان مى‏دهد افرادى توانسته‏اند بُعد شقاوت و بدبختى را تا آخرین حد بپیمایند. در بُعد سعادت نیز همین طور است. فرزند نوح زمینه‏هاى محیطى و ژنتیکى مناسب را داشت، با این حال منحرف شد، به گونه‏اى که قرآن به جاى اینکه او را بدکار بداند، وى را مجسمه بدکارى یا اساساً کارِ بد مى‏داند: «اِنَّه عمل غیر صالح؛(9) او عمل غیر صالح است.»

پسر نوح آنقدر «بدکاره» بود که جرثومه فساد و بدکارى شد و آنقدر بدکارى را ادامه داد تا از جرثومه گذشته، خودِ «کار بد» شد، و این حکایتگر نهایت شقاوت و بدبختى انسان است. 

اسماعیل فرزند ابراهیم‏علیهماالسلام‏ 

 

مثال دیگر از قرآن در مورد فرزندى که کاملاً راه هدایت یافته، مطیع پدر و مادر بود و نسبت به آنان حرف‏شنوى داشت، حضرت اسماعیل است. خداوند وى را در پیرى نصیب حضرت ابراهیم نمود.(10) وقتى پدرى تا اواخر عمر فرزندى نداشته باشد و معجزه‏آسا بچه‏دار شود، طبعاً باید بچه لوس، بى‏تربیت و نازپرورده باشد و در همه جا حرف و خواسته او مهم‏ترین چیز جلوه کند و اراده‏اش بر اراده همه غلبه داشته باشد ولى چنین نبود و اسماعیل نخواست راه ناصواب یا باطل را طى کند.

در دوران شیرخوارگى، پدر، مأمور شد او و مادرش را در بیابانى بدون آب و آبادانى رها سازد.(11) در دورانى که کودک بیشترین نیاز را به یارى پدر داشت، از چنین الطافى محروم شد. اما به طور معجزه‏آسا، در آن محیط خشک و سوزان، با جوشیدن آب زمزم، از تشنگى نجات یافت. قبیله‏هایى که در بیابان دنبال آب مى‏گشتند و از نشست و برخاست پرندگان، جاى آب را تشخیص مى‏دادند، آنجا را یافتند و با دادن نان و غذا به بچه و مادرش، از آب بهره‏مند شدند. بدین گونه اسماعیل از گرفتارى و گرسنگى نجات یافت تا کم کم رشد کرد، اما همچون هر بچه دیگر کمبود پدر را در زندگى حس مى‏کرد. در این هنگام پدرش حضرت ابراهیم(ع) آمد و از او خواست در ساختن خانه خدا به او کمک کند. او نیز چنین کرد.(12) وقتى بزرگ‏تر شد و مردى گردید که مى‏توانست همتاى پدر به کار بپردازد، پدر گفت: در خواب دیده که وى را سر مى‏بُرد! پسر به راحتى با انجام این خواب موافقت کرد و خود را براى ذبح شدن آماده ساخت و صبور و موفق‏بودن در این امتحان را از خداوند درخواست نمود. علاوه بر این از رؤیاى پدر به «امر» تعبیر کرد و پدر را مأمورى که نیرویى از غیب به وى دستور مى‏دهد، تلقى نمود.(13) 

نکته‏ها و پرسش‏ها: 

 

1- به حضرت ابراهیم و امتحانات سختى که خداوند از او گرفت و وى در همه موفق شد، نمى‏پردازیم. تنها به همین مطلب بسنده مى‏کنیم که تصمیم به گذاشتن زن و فرزند در بیابان یا ذبحِ فرزند، از امتحاناتى بود که حضرتش به آنها دستور یافت. حضرت اسماعیل در مقابل این تصمیم‏ها تسلیم بود. او در کودکى که زبان اعتراض نداشت و در بزرگى که مى‏توانست اعتراض کند، هیچ گاه به پدر اعتراض نکرد که چرا مرا در بیابانِ بدون آب و آبادانى رها ساختى! نیز به پدر اعتراض نکرد که چه خدمتى به من کرده‏اى که اکنون انتظار دارى در ساخت خانه خدا به تو کمک کنم؛ چنان که از پدر نخواست نزد وى در مکه بماند یا نخواست همراه پدر به فلسطین، محل سکونت پدر برود. هر از چندگاهى که پدر به دیدن او و مادرش مى‏رفت، ابراز رضایت مى‏کردند و اعتراض نمى‏نمودند یا درخواستى نمى‏کردند.(14) این نشان از روحیه عالى، احترام به پدر و تسلیم محض‏بودن مى‏نماید.

2- حضرت ابراهیم از روحیه عالى فرزند خبر داشت. به همین جهت خواب خود را با او در میان گذاشت و گرنه، باید با نقشه‏اى او را غافلگیر مى‏کرد تا خواب خود را اجرا نماید.

3- حضرت اسماعیل مى‏توانست با تشکیک در حجیّت خواب، خود را از خطر برهاند یا به پدر بگوید که تو در رشد و هدایت من نقشى نداشته‏اى. پس مرا به حال خود رها ساز و قصد گرفتن جانم را نکن. ولى هرگز چنین نکرد بلکه در صدد ترغیب و تشویق پدر براى انجام رسالت الهى برآمد و از رؤیاى او به «امر»، تعبیر کرد و از پدر خواست مأموریتش را انجام دهد: «یا ابتِ افْعلْ ما تؤمر؛ اى پدر، آنچه را مأمورى انجام ده.»(15) در عین حال، ادب سخن را رعایت کرد و در حالى که از درد ذبح‏شدن آگاه بود، عزم و اراده‏اش را بر تسلیم در مقابل خواستِ پدر و تحمل چنین شداید و رنج‏هایى در راه انجام مأموریت اعلام نمود.

این همه ادب، تسلیم فرمان پدر بودن و اخلاص و پاکى را، اسماعیل(ع) کِى و چگونه و از چه کسانى فرا گرفت؟

اسماعیل مدت زیادى نزد پدر نبود تا از او درس دین، اخلاص، فداکارى و ... بیاموزد. قبایلى که گِرد زمزم جمع شدند نیز از داشتن پیامبر یا مربى ورزیده‏اى برخوردار نبودند، بنابراین باید براى این امور توجیهى یافت. آرى او تنها نزد مادر خویش، «هاجر» بود، که وى در خانه حضرت ابراهیم پرورش یافته بود. 

مقایسه بین دو فرزند 

 

در مقایسه بین این فرزند و فرزند حضرت نوح که هر دو فرزند پیامبر بوده و پدران از پیامبران اولوالعزم‏اند و از هر گونه خطایى در تبلیغ مبرّا مى‏باشند، مى‏توان دریافت که از نظر ژنتیکى (تا آنجا که مرتبط به پدر بوده) بهترین موقعیت را داشته‏اند. اما مادران متفاوت بوده‏اند؛ هاجر زنى فرمانبردار و خوب، و زن نوح الگوى کافران(16) و متمردان بودند.

ممکن است پرسیده شود: مادر اسماعیل، او را در بیابان و به دور از چشم مردم مشرک پرورش داد. این، یک موقعیت مناسب و خوب براى حضرت اسماعیل بود زیرا هنگامى که شهر را شرک و کفر فرا گرفته و تبلیغات پیامبر نتواند مردم را به دین حق دعوت کند، پرورش یافتن کودک در بیابان، بهتر از پرورش یافتن در چنین جامعه‏اى است و این عامل (محیط) در خوب شدن اسماعیل نقش داشته است.

پاسخ: عوامل وراثتى و محیطى در سرنوشت فرد دخالت دارد اما نمى‏توان هیچ یک را ثابت دانست. در داستان پسران پیامبران، چند امر ثابت وجود دارد، از جمله اینکه انبیا از نظر جسمى و روحى سالم‏ترین افراد بوده‏اند، ثانیاً از نظر فرهنگى و تربیتى، بهترین شرایط را به وجود آورده و رعایت تمامى امورى را که در رشد فرزند نقش داشته، لحاظ مى‏نمودند. اما وقتى دو فرزند متفاوت شدند باید به سراغ نقاط تمایز و اختلاف رفت.

در مورد فرزند نوح(ع) و فرزند ابراهیم(ع)، تنها یک تفاوت اساسى وجود دارد و آن مؤمن نبودن همسرِ حضرت نوح(ع) مى‏باشد. دور بودن حضرت اسماعیل از محیط شرک و کفر، نمى‏تواند نقش چندانى داشته باشد، چنان که برادرش اسحاق در محیط خانوادگى ماند و به فساد نگرایید. افراد دیگرى نظیر موسى(ع) و یوسف(ع) نیز در محیط فاسد ماندند ولى فاسد نشدند.

افزون بر این محیط اطراف حضرت اسماعیل خوب نبود زیرا قبیله جُرُهم اولین گروهى بودند که کنار آب زمزم سکونت گزیدند و با دادن اجاره‏بهایى مختصر از آب بهره مى‏بردند و مشرک بودند. اگر حضرت اسماعیل به دنبال جوانان منحرف و محیط آلوده‏اى مى‏گشت، بین آنان پیدا مى‏شد.

خلاصه اینکه غیر از عزم و اراده که هر فرد داراست و بین افراد، اراده متفاوت مى‏باشد، مهم‏ترین تفاوتى که بین فرزند نوح با فرزندان سایر انبیا وجود دارد، نقش مادر مى‏باشد.



1) سوره فصلت، آیه 42.

2) سوره هود، آیه 43.

3) همان.

4) سوره انبیاء، آیه 87.

5) حضرت نوح فرمود: «و لا یلدوا اِلّا فاجراً کفّاراً؛ (سوره نوح، آیه 27) اینان جز پلیدکار ناسپاس نزایند» که نشان مى‏دهد از نسل آنان فرد خوبى به وجود نمى‏آمد.

6) سوره قصص، آیه 7 تا 9.

7) همان، آیه‏هاى 15 تا 18.

8) کافى، ج‏8، ص‏81؛ وسائل‏الشیعه، ج‏27، ص‏84، چاپ آل‏البیت.

9) سوره هود، آیه 46.

10) قرآن در این باره شکر و سپاس حضرت ابراهیم(ع) را نقل کرده است: «الحمد للَّه الذى وهب لى على الکبر اسماعیل و اسحاق»، (سوره ابراهیم، آیه 39).

11) قرآن در این باره دعاى حضرت ابراهیم(ع) را نقل کرده است: «ربنا اِنّى اسکنتُ مِن ذریتى بوادٍ غیر ذى زرع»، (سوره ابراهیم، آیه 37).

12) قرآن در این باره مى‏فرماید: «و اِذْ یرفع ابراهیمُ القواعد مِن البیت و اسماعیل، ربّنا تقبلْ منا ...»، (سوره بقره، آیه 127).

13) قرآن در این باره فرمود: «فلمّا بلغ معه السعى قال یا بُنىّ اِنّى اَرى‏ فى المنام انّى اَذبحک فانْظر ماذا ترى قال: یا ابتِ افْعل ما تُؤمر ستجدنى اِنْ شاءاللَّه من الصابرین»، (سوره صافات، آیه 102).

14) از قرآن به دست مى‏آید که حضرت ابراهیم(ع) تا زمان بزرگ شدن اسماعیل و دستور یافتن به ذبح او چندین بار به مکه سفر کرده است. در یک مرتبه آن سرزمین هنوز بیابان بوده و آثار شهر یا شهرنشینى وجود نداشته است، به همین جهت حضرت ابراهیم دعا مى‏کند: «رب اجْعلْ هذا بلداً آمناً؛ (سوره بقره، آیه 126)، پروردگارا، اینجا را شهر امنى قرار بده». ولى در زمان دیگرى آثار شهرنشینى و وجود جمعیت را مى‏بیند و دعا مى‏کند: «رب اجْعلْ هذا البلد آمناً؛ (سوره ابراهیم، آیه 35)، پروردگارا، این شهر را ایمن گردان». ذکر «بلد» به صورت نکره در مرحله اول و با «الف» و «لام» در مرحله دوم نشان مى‏دهد که این دعاها در دو زمان صورت گرفته و بین دعاها فاصله زیادى بوده تا بیابان به شهر تبدیل شده است. دعاى حضرت ابراهیم در هر دو بار براى امنیت آن سرزمین، اهمیت امنیت را نشان مى‏دهد. نیز مى‏فهماند ماندن یک زن و کودک در بیابان وحشتناک بوده، غذا و آب و مهم‏تر از آن امنیت آنان مورد توجه بوده است.

15) سوره صافات، آیه 102.

16) سوره تحریم، آیه 10، «و ضرب اللَّه مثلاً للذین کفروا امْرأةَ نوحٍ و امْرأةَ لوطٍ».

ماهنامه پیام زن 
 
 
 

قرآن و نقش مادر در تربیت جوانان(2) 

بررسى چهره‏هاى جوان در قرآن‏ 
 

حضرت موسى(ع) 

 

جوان دیگرى که مى‏توان مثال زد و زندگى‏اش را در قرآن مطالعه کرد، حضرت موساى کلیم است. او از نظر وراثتى و ژنتیکى داراى موقعیت خوبى بود و از پدر و مادرى مؤمن به وجود آمد(1) و از مادر خود شیر نوشید.(2) زمانى محیط تربیتى او کاخ فرعون بود که مهد ظلم، جور، حق‏کشى، انسان‏کشى، تبعیض و شرک بود.(3) فرعون با صراحت اعلام مى‏کرد: «أنا ربُّکم الأعلى؛(4) من پروردگار والاى شمایم.» یا مى‏گفت: «ما علمتُ لکم مِن إلهٍ غیرى؛(5) هیچ معبودى غیر از خود براى شما سراغ ندارم.» فرعون مخالفان خود را با زور و ارعاب به پرستش خویش وا مى‏داشت و مى‏گفت: «لئن اتخذتَ اِلهاً غیرى لأجعلنّک مِن المسجونین؛(6) اگر خدایى غیر از من اختیار کنى تو را [نیز] از زندانیان قرار خواهم داد.»

این جملات اگر چه در طول مبارزات حضرت موسى(ع) با فرعون توسط وى گفته مى‏شد، ولى نشان مى‏دهد در خانه و کاخش همین روحیه حکمفرما بود.

حکمت خدایى اقتضا کرد که موسى(ع) دوران کودکى و جوانى را در چنین خانه‏اى به سر بَرَد و پرورش یابد تا به همه ثابت گردد فرعون که هزاران کودک را کشت(7) تا موسى به دنیا نیاید، نتوانست بر خواست خداوند چیره شود. خداوند خواست موسى(ع) به دنیا بیاید و در خانه فرعون رشد و نمو یابد تا درس عبرتى براى همگان باشد. نکته‏اى که مهم است و قرآن در موارد متعددى به آن اشاره کرده این است که خداوند او را به مادرش برگردانید تا از او شیر بنوشد و دست نوازش بر سر و رویش بکشد. خداوند دو نکته را به مادر موسى گوشزد کرد:

1- برگشتِ موسى نزد مادر؛

2- پیامبر شدن موسى در آینده. به نظر مى‏رسد اوّلى زمینه‏ساز دومى باشد.

«و أوحینا إلى اُمّ موسى‏ أنْ أرضعیه، فإذا خفتِ علیه فألقیه فی الیَمّ و لا تخافی و لا تحزن إنّا رادُّوهُ إلیک و جاعلُوهُ مِن المرسلین؛(8)

به مادر موسى وحى کردیم که او را شیر ده و چون بر او بیمناک شدى او را در نیل بینداز و مترس و اندوه مدار که او را به تو باز مى‏گردانیم و از پیامبرانش قرار مى‏دهیم.» 

نکته‏ها: 

 

1- مادرى که دلهره ماندن یا کشته شدن بچه‏اش را دارد باز باید بچه را شیر دهد.

2- به نظر مى‏رسد «جاعلوه من المرسلین» با «إنّا رادّوه الیک» مرتبط هستند و گرنه کنار یکدیگر ذکر نمى‏شدند.

3- راه رساندن موسى به مادرش را در آیه اشاره کرده: «حرَّمنا علیه المَراضع مِن قبل ...؛(9) از پیش شیر دایگان را [به نحو تکوینى‏] بر او حرام گردانیده بودیم» در نتیجه موسى پستان هیچ زنى را به دهان نگرفت تا اینکه به مادرش که ناشناس در صف شیردهندگان قرار داشت رسید. بنابراین او غذاى دوران کودکى و مقدارى از مسائل تربیتى و هدایتى را از مادر فرا گرفت.

از سوى دیگر موسى(ع) در محیطى که از نظر فرهنگى بسیار فاسد بود رشد کرد و پاک و پاکیزه ماند تا بر همگان روشن شود مى‏توان در محیطى ناسالم نیز با نیّت و عزمى استوار در مسیر حق گام برداشت و از

کفر و شرک محیط، نه تنها اثر نپذیرفت که اثر گذاشت.

قرآن بیان مى‏کند که موسى(ع) پس از رشد یافتن و به سن نوجوانى رسیدن، از کاخ بیرون آمد و در شهر به گردش پرداخت و دید فردى مصرى، یکى از افراد بنى‏اسرائیل را به بیگارى گرفته است. موسى به مصرى اعتراض کرد و با مشتى محکم او را از پاى در آورد.(10) فعلاً سخن این نیست که آیا آن مصرى مستحق قتل بود یا آیا راه چاره دیگرى براى نجات سبطى نبود، بلکه سخن این است که موسى با اینکه در محیط مصریان، در کاخ فرعون و در جوّ ظلم و فساد تربیت شده بود ولى با ظلم و تجاوز میانه‏اى نداشت، حتى با دیدن ظلم چنان غضبناک شد که فرد مصرى را از پاى در آورد. بنابراین هیچ کس نمى‏تواند ادعا کند چون جوّ و محیط فاسد بود ما نیز فاسد شدیم و تمامى تقصیرها را بر عهده جوّ و محیط بگذارد.

پرورش موسى(ع) در کاخ فرعون، نمونه‏اى عملى براى جوانان، و مؤمن بودن همسر فرعون الگو و درس عبرتى براى تمامى زنان است.

اراده و عزم، کلیدى‏ترین نقش را در تمامى زمینه‏هاى هدایتى و تربیتى انسان بر عهده دارد؛ اگر چه رسیدن به مقام والایى چون نبوت بدون داشتن پدر و مادرى صالح و شیرى پاک میسر نیست.

آنجا که حضرت موسى(ع) مادرِ مهربان خود را به همراه نداشت، زن مؤمن دیگرى نقش ایفا کرد؛ یعنى زن فرعون که باعث شد موسى از رود نیل گرفته شود، و این کودک از بین هزاران کودک کشته نشود. قرآن این امور را با لطافت خاصى بیان کرده است.

«و قالتِ امْرأةُ فرعون قُرَّةُ عینٍ لى و لک لا تقتلوه عسى‏ أنْ ینفعَنا أو نتّخذه ولداً و هم لا یشعرون؛(11)

و همسر فرعون گفت: [این کودک‏] نور چشم من و تو خواهد بود. او را مکشید، شاید براى ما سودمند باشد یا او را به فرزندى بگیریم، ولى آنها خبر نداشتند.»

از یک سو، با قاطعیت و جزم به فرعون گفت: نور چشم من و تو است و از سوى دیگر، مأموران و جلادان را از کشتن کودک نهى کرد و فرعون را در مقابل عمل انجام‏شده قرار داد. به دنبال آن با استدلال‏هاى عاطفى نظر همگان را به سوى موسى جلب کرد. آنان از زیرکى این زن که با چنین برنامه خاصى و سخنى متین، موسى را از مرگ نجات داد، ناآگاه بودند.

در کنار مادر موسى زن فرعون که زنى مؤمن بلکه نمونه کامل ایمان بود تربیت موسى(ع) را به عهده گرفت و او را مانند فرزند پرورید تا موساى کلیم شد. چه خوش گفت امام خمینى که فرمود: «از دامن زن، مرد به معراج مى‏رود.»(12)

همسر فرعون در کاخ طاغوت و زیر سلطه فرعون چنان خوب عمل کرد که خداوند نه تنها او را الگوى زنان قرار داده که الگوى همه مؤمنان قرار داده است:

«و ضرب اللَّه مثلاً للذین آمنوا امْرأةَ فرعونَ إذْ قالتْ ربِّ ابْنِ لى عندک بیتاً فى الجنة و نجّنى مِن فرعون و عمله و نجّنى مِن القوم الظالمین؛(13)

براى کسانى که ایمان آورده‏اند، خدا همسر فرعون را مَثَل آورده، آنگاه که گفت: پروردگارا، پیش خود در بهشت خانه‏اى برایم بساز و مرا از فرعون و کردارش نجات ده و مرا از دست مردم ستمگر برهان.» 

نکته‏ها: 

 

1- از آیه روشن مى‏شود زن فرعون این جمله را زیر شکنجه گفته، زیرا درباریان و جلادان حکومت، به او آزارهاى فراوان مى‏رساندند و او از خداوند یارى و نجات خواست.

2- خداوند در بیان نمونه زنان بد، همسر لوط و همسر نوح را کنار هم ذکر کرده:

«ضرب اللَّه مثلاً للذین کفروا امْرأةَ نوحٍ و امْرأةَ لوطٍ»(14) ولى در مثال زدن و نمونه آوردن از زنان مؤمن، زن فرعون را در یک آیه مستقلاً ذکر کرده، در آیه دیگرى حضرت مریم را با جمله «و مریم ابْنةَ عمران التى احصنتْ فرجَها»(15) بیان کرده است. مقدم داشتن زن فرعون، احتمالاً نشان مى‏دهد که نقش الگوگیرى از او بیشتر مى‏باشد، زیرا در بدترین شرایط، خطیرترین مسئولیت‏ها - حفظ جان موسى(ع) - را عهده‏دار شد، سپس تربیت او را در حد توان انجام داد.

3- زن حضرت نوح و زن حضرت لوط با اینکه در خانه پیامبران الهى بودند، مجبور به ایمان آوردن نبودند. اساساً تربیت جبرى و زورى راه به جایى نمى‏بَرَد و محیط خانه یا اجتماع، تنها زمینه‏ساز مى‏باشد. فرعون براى کافر ساختن زن خویش و همراه کردن او با خود، از هیچ اقدامى فروگذار نکرد و او را با شیوه‏هاى گوناگون شکنجه کرد! مردى که باید براى زن، سرپناه و سایه مهر و محبت باشد، سایه آتش و خون شد به گونه‏اى که آسیه - همسر فرعون - از خداوند مى‏خواهد مکانى نزد خدا در بهشت برایش قرار دهد. او حتماً توجه دارد که خداوند جسم نیست و در جایى از بهشت سکونت ندارد تا مکانى در همان گوشه براى آسیه بنیان نهد بلکه مى‏خواهد با این بیان، اوج نیاز خود را به سرپرستى مهربان و مهرگستر بیان کند. 

حضرت یوسف‏ 

 

حضرت یوسف، نمونه دیگرى از جوانان است که از نظر وراثتى در خانواده‏اى شایسته به دنیا آمد. پدرش یعقوب، جدش اسحاق و پدر جدش حضرت ابراهیم(ع) بود. از نظر تربیتى هفت سال اوّل زندگى را در خانه پدر و نزد او بود و محبت پدر و مادر نثارش مى‏شد. در روایات آمده است که بچه تا هفت سال نخست، امیر و فرمانرواست: «الولد سید سبع سنین»(16) یا مى‏فرماید: «مَن کان عنده صبىّ فلیتصاب له؛(17) هر که بچه‏اى دارد براى او خود را بچه بگیرد» یعنى با او بازى‏هاى بچه‏گانه کند.

در چنین دورانى یوسف در خانه پدر بود و پدر وظایف پدرى را به بهترین نحو انجام داد، اما هنگامى که طبق روایات ما، باید در این دوره، کودک ادب مى‏شد «و یؤدّب سبع سنین»(18) دست حسادت، او را از پدر جدا ساخت و در چاه کنعان انداخت و سرانجام به عنوان برده‏اى در مصر فروخته شد. یکى از درباریان فاسد او را خرید و دوران هفت ساله دوم خود را به جاى ادب شدن در کانون معنویت و علم پدر بزرگوارش، یعقوب، در خانه عزیز مصر گذراند. آنان هر جور خواستند با وى رفتار کردند و هر چه خواستند به او خورانیدند. و پس از گذشت مدتى طولانى یوسف(ع) جوانى برومند شد و به مقتضاى جوانى، داراى اوج شهوت بود، نیز به مقتضاى آرزوهاى دوران جوانى، خواهان رسیدن به مقام‏هاى اجتماعى و سیاسى بود. عزیر مصر خواست از این شرایط بهترین بهره‏ها را ببرد و با پرونده‏سازىِ فساد اخلاقى، او را همیشه ترسان سازد تا پیوسته براى مخفى ماندن پرونده فساد اخلاقى تسلیم خواسته‏هاى نامشروع عزیز مصر شود ولى عزم و اراده قوى حضرت یوسف و پاى‏بندى به مبانى دینى و اخلاقى، توطئه را خنثى کرد و یوسف پاکدامن از صحنه خارج شد. عزیز مصر، صلاح دید او را براى تأدیب، روانه زندان کند.

در این نمونه نیز عزم و اراده، سخن اوّل را مى‏گوید. شرایط محیطى اطراف یوسف(ع) به گونه‏اى است که معمولاً افراد خود را مى‏بازند و با گرفتار شدن در دام شهوت به خطا مى‏افتند، سپس براى سرپوش گذاشتن روى خطا، خطاهاى بعدى را مرتکب مى‏شوند، ولى یوسف(ع) نشان داد که مى‏توان بر تمامى موانع غالب شد و محیط و زورِ حکومت و شهوت جوانى و فراهم شدن زمینه‏هاى فساد، علت تامّه نیست و بر همه این اوضاع مى‏توان پیروز گشت.

از آنچه بیان شد رمز تکرار آیه‏اى از قرآن در قصه موسى و یوسف(علیهماالسلام) روشن مى‏گردد:

«و لمّا بلغ أشُدَّه و اسْتوى‏ آتیناه حکماً و عِلْماً و کذلک نَجْزِى الْمحسنین؛(19)

چون [موسى‏] به رشد و کمال خویش رسید به او حکمت و دانش عطا کردیم و نیکوکاران را چنین پاداش مى‏دهیم.»

همین آیه، بدون کلمه «و اسْتوى» در داستان حضرت یوسف(ع) تکرار شده است.(20)

در هر دو مورد روشن است که رسیدن به مقام رشد، قبل از رسیدن به مقام نبوت است. به هر حال مهم عزم و اراده است که این دو، در عنفوان جوانى به آن رسیدند. تفاوت دیگر این دو با پسر حضرت نوح، وجود مادرى مؤمن و خداترس مى‏باشد که پسر حضرت نوح از آن بى‏بهره بود.

علامه طباطبایى در تفسیر المیزان فرموده: اگر دو داستان قرآن یا دو معنا در آیه یا قسمتى مشترک بودند نشان مى‏دهد که داراى مبدأ واحدى هستند.(21) این فرمایش نشانه آن است که یوسف و موساى جوان داراى شرایط واحدى بودند. هر دو از نظر اجتماعى در محیطى فاسد بودند اما توانستند با نیروى اراده بر اوضاع محیط چیره شوند و به جاى تأثیرپذیرى از جوّ و احساسات، از عقل فرمان بگیرند و گِرد فساد نگردند. 

اشکال:  


اگر نقش مادر اینقدر مهم است چرا در داستان یوسف، همیشه از اندوه و گریه پدر سخن گفته مى‏شود و تمامى تلاش قرآن بر بیان حزن و اندوه یعقوب مى‏باشد و اسمى از مادر یوسف نبرده است؟ 

جواب: 

 
اوّلاً: در سرگذشت فرزندان انبیا، چون پدر از نظر وراثتى شایسته و کامل است و از نظر تربیتى وظیفه خود را به خوبى انجام مى‏دهد و پدران پیامبران همگى پاک بوده‏اند، با ثابت انگاشتن آنان، نقش مادر روشن مى‏گردد، نه اینکه نقش مادر از سایر عوامل تأثیرگذار بیشتر باشد یا نقش عزم و اراده مورد تردید قرار گیرد.

ثانیاً: چون یوسف خواب دید که یازده ستاره و خورشید و ماه بر او سجده مى‏کنند و آن را براى پدرش بیان کرد، یعقوب(ع) چنین تعبیر کرد که او شخصیت بزرگى مى‏شود، به همین جهت هیچ گاه دریده شدن او توسط گرگ را قبول نداشت. دیگران مى‏خواستند به یعقوب بقبولانند یوسف مرده است ولى او اعتقاد راسخ به زنده بودن یوسف و به مقام والا رسیدن او داشت، اما مادر، عاطفه و عشق مادرى داشت که امرى روشن است و قرآن در صدد بیان آن نیست بلکه در مقام بیان علم حضورى یعقوب است؛ آنچه که امروزه تله‏پاتى نام دارد. 

اشکال: 

 
مواردى وجود دارد که مادر نقش چندانى نداشته است، نظیر مریم مادر عیسى(ع) که در کودکى به معبد سپرده شد و حضرت زکریا کفالت او را به عهده گرفت، در حالى که سزاوار بود مریمِ خردسال تا زمان بلوغ نزد مادرش باشد. همین نشان مى‏دهد که نقش مادر آنقدر هم زیاد نیست. 

جواب: 

 
اوّلاً: به این اشکال مى‏توان جواب نقضى داد: حضرت عیسى(ع) پیامبرى بود که بدون داشتن پدر و تنها از طریق مادر به دنیا آمد اما پیامبرى که داراى پدر باشد ولى مادر نداشته باشد در بین انبیا وجود ندارد.

ثانیاً: معلوم نیست مریم در کودکى تحت تربیت مادرش نبوده بلکه روشن است مادر مریم او را به معبد تحویل داد و آنان قرعه کشیدند و حضرت زکریا، سرپرستى او را به عهده گرفت. رایج است که حضانت و نگه‏دارى بچه، با کسى است اما سرپرستى با فرد دیگر. حضرت مریم همین وضع را داشت و مادر حضانت او را به عهده داشت. اشاره‏اى به داستان حضرت مریم مناسب است. 

حضرت مریم(علیهاالسلام) 

 

یکى دیگر از کسانى که دوره جوانى وى در قرآن بحث شده است، حضرت مریم(س) مى‏باشد. مادر مریم قبل از تولد او به گمان اینکه جنین، پسر مى‏باشد او را وقف خدمت به معبد کرد. بنابراین مى‏بایست کودک از خادمان معبد باشد. از این‏رو از کودکى به آنجا راه یافت و به خدمت مشغول شد. سخت‏گیرى و آزارهاى روحانیان یهود و حسادت آنان با زکریاى پیامبر که آثارش در آزار و اذیت دخترک ظاهر مى‏گشت از عزم و اراده او در خدمت و خودسازى و عبادت نکاست به گونه‏اى که خداوند او را لایق دید از نعمت‏ها و رزق‏هاى مادى و معنوى به طور معجزه‏آسا بهره‏مندش سازد، طورى که حضرت زکریا دچار شگفتى شده بود و با لحن تعجب‏آمیزى از وى پرسید: «اَنّى‏ لک هذا؛(22) این ارزاق از کجا برایت آمده است؟!» 

نکته: 

 

بودن حضرت مریم در سِلک خادمان و عابدان و رسیدن او به مقام قرب الهى، به همگان نشان داد راه رسیدن به مقام‏هاى عالى، براى همه باز است و مردان امتیاز ویژه‏اى ندارند، حتى دختران در عنفوان جوانى مى‏توانند به عالى‏ترین مراحل برسند به گونه‏اى که پیامبران را به شگفتى اندازند و زمینه‏اى براى دعاى پیامبران فراهم سازند که از خداوند درخواست‏هایى داشته باشند. حضرت زکریا پس از دیدن مقام و منزلت مریم و ارزاق فوق‏العاده نزد او، از خداوند تقاضاى فرزند کرد. «هنالک دعا زکریا ربَّه ...؛(23) در این هنگام زکریا پروردگارش را خواند ...» مریم الگوى مؤمنان قرار گرفت تا همه از او درس پاکدامنى بیاموزند.(24)

نکته اصلى در زندگى حضرت مریم این نیست که بدون تربیت و حضانت مادر، رشد کرده و به مقاماتى رسیده زیرا آیات، حضانت مادر را نفى نکرده و از بود و نبود آن سخنى نگفته است بلکه نکته اصلى داستان، تکامل پیدا کردن یک دختر جوان و رسیدن به درجات عالى کمال مى‏باشد. نکته مهم‏تر اینکه ذکر و یاد مادر مریم در آیات به چشم مى‏خورد:

«إذْ قالتِ امْرأة عمران ربِّ إنّى نذرتُ لک ما فى بطنى محرراً فتقبّلْ منّى إنّک أنتَ السمیعُ العلیم. فلمّا وضعتْها قالتْ ربِّ اِنّى وضعتُها أُنثى‏ و اللَّه أعلمُ بما وضعتْ و لیس الذکر کاْلأُنثى‏ ... و إنّى سمَّیتُها مریم و إنّى اُعیذُها بک و ذُرِّیَّتها مِن الشیطان الرجیم؛(25)

زن عمران گفت: پروردگارا، آنچه در شکم خود دارم نذر تو کردم تا آزادشده تو باشد، پس از من بپذیر که شنواى دانایى. چون فرزندش را بزاد، گفت: پروردگارا، من دختر زاییده‏ام - و خدا به آنچه زاییده داناتر بود - و پسر چون دختر نیست - و نامش را مریم نهادم و او و فرزندانش را از شیطانِ رانده شده به تو پناه مى‏دهم.»

بیان سخنان مادر مریم و آمیخته ساختن گفته‏هاى او با سخنان خداوند در یک آیه و نقل نکردن سخنى از عمران، پدر مریم، نکته‏هایى دارد که توجه به آنها نقش مادر مریم را بیش از پیش روشن مى‏سازد. 

فرزندان حضرت آدم(ع) 

 

جوان‏هاى دیگرى که قرآن از آنان سخن به میان آورده ولى نامى از آنان نبرده است، پسران حضرت آدم(ع) مى‏باشند. در این مورد نقش عزم و اراده به طور کامل آشکار مى‏گردد و نشان مى‏دهد علاوه بر ژنتیک و محیط، عامل اصلى، اراده و عزم مى‏باشد. آنان هر دو پسران آدم بودند و از لحاظ ژنتیک، محیط زندگى، لطف و عنایت مادر و ... در شرایطى متساوى قرار داشتند زیرا حضرت آدم(ع) بین فرزندانش فرق نمى‏گذاشت. از انسان‏هاى دیگرى که به یکى کمک کنند ولى دیگرى را به انحراف بکشانند نیز خبرى نبود. علم و تکنیک و حیله‏گرى و تقلب و زد و بندهاى سیاسى که در زمان ما موجود است، در آن زمان خبرى نبود به گونه‏اى که قابیل پس از کشتن برادرش نمى‏دانست براى مخفى کردن جنایت خویش مى‏تواند برادر مقتول - هابیل - را زیر خاک پنهان کند تا اینکه خداوند با فرستادن کلاغى که زمین را مى‏شکافت، به او راه پنهان‏کارى را آموخت.(26)

در چنان جوّى هیچ عامل بیرونى و ژنتیکى وجود نداشت که بین دو برادر جدایى افکند. بنابراین، تنها این تفاوت وجود دارد که یکى، سلیم‏النفس، بخشنده و خیرخواه بود و هنگام قربانى براى خدا موجود بهتر را آورد تا مقبول خداوند واقع شود، اما دیگرى، بخیل و ناسپاس بود، و براى قربانى به مقتضاى طبعش، شى‏ء پست و بى‏مقدار را آورد که مورد قبول واقع نشد. پس از قبول شدن قربانى هابیل از سوى خداوند، و رد شدن قربانى قابیل، حس حسادت نزد او رشد کرد و برادرش را تهدید به قتل کرد.(27)

هابیل پس از تهدید شدن، با چند جمله در صدد نصیحت و هدایت برادر، برآمد و با اعلام گذشت و دست دراز نکردن به برادر و تصمیم بر سکوت خواست برادرش را از مسیر انحرافى نجات دهد. وى با بیان اینکه: اگر مرا بکُشى بار گناه انسان‏کشى به دوش تو خواهد افتاد، خواست او را از فرو رفتن در ورطه خطرناک برهاند ولى او به جاى دقت در نصایح برادر و درس‏آموزى از بزرگوارى و صداقت وى، زمینه را براى کشتن او آماده دید و نفسش نیز وى را بر این کار تحریک کرد و برادرش را به قتل رسانید.(28) 

نکته‏ها: 

 

وقتى اراده و عزم فردى بر راه و روشى قرار گرفت، از تمامى عوامل و امکانات، در مسیر خود استفاده مى‏کند، حتى امور و امکاناتى که در نگاه نخست در غیر این مسیر به کار بروند.

صالح و سِلْم بودن هابیل و گفتن جملاتى نظیر اینکه «من دست روى تو بلند نمى‏کنم»، «از خداوند، پروردگار جهانیان مى‏ترسم» و ... اقتضا دارد دل هر سنگدلى را نرم کند و از خشونت باز دارد ولى این جملات، قابیل را تشویق کرد از آرامش برادر، سوء استفاده کند و او را به قتل برساند. 

نتیجه‏ 

 

در این مقاله در تلاش بودیم با توجه به عناصر ثابت، نقش عناصر متغیّر را روشن سازیم. از جمله عناصر ثابت، نقش ژنتیکى و تربیتى خوب انبیا بر فرزندان‏شان بود و دیگرى نقش بد محیط اجتماعى که فرزندان انبیا در آنجا رشد کردند. اما موردى که متغیّر بود، یکى وضعیت مادران بود و دیگرى قدرت عزم و اراده افراد. در این مجموعه با توجه به داستان‏هاى مطرح‏شده در قرآن، معلوم گشت نقش مادر آنقدر مهم است که در بین فرزندان انبیا تنها یکى بر گمراهى اصرار ورزید و به هیچ نحو نخواست راه صلاح را بپیماید و او کسى بود که مادرش - همسر نوح - در انحراف به سر مى‏برد اما بقیه فرزندان انبیا، افراد خوب و از سِلک پیامبران الهى بودند یا اگر همچون فرزندان یعقوب اشتباه کردند، سرانجام توبه نمودند و از صالحان گشتند.

به امید اینکه جوانان قدر مادران خود را بیش از پیش بدانند و آنان را یارى نمایند و مادران نیز مسئولیت پرورش فرزند را مهم‏ترین مسئله بدانند و هیچ چیز دیگر را بر آن ترجیح ندهند و بانوان باید بدانند پرورش فرزند صالح، بااهمیت‏تر از کارهاى اجرایى و اقتصادى مى‏باشد.

متأسفانه امروزه تربیت و حضانت بچه، کم‏اهمیت و بى‏مقدار جلوه مى‏کند و منشى دکتر، و تایپیست اداره‏شدن و ... مقام بلند جلوه مى‏کند. آنگاه آنان که باید بزرگ‏ترین افتخارات را بیافرینند و بهترین جوان‏ها را تربیت کنند، به کارهاى کم‏ارزش کشیده مى‏شوند و آنان که باید کار کنند، به اعتیاد، جیب‏برى، کیف‏قاپى و ... روى مى‏آورند! و برخى کارفرمایان خوشحالند که خانم‏ها را استخدام مى‏کنند که با حقوق کمتر کار مى‏کنند، از نظم بهترى برخوردارند، تخلف نمى‏کنند و بالاخره سود بیشترى نصیب کارفرما مى‏کنند.



1) مادر موسى آنقدر خوب و پاک بود که سزاوار وحى الهى شد و خداوند به او وحى کرد که: «بچه خود را شیر ده و وقتى بر او ترسیدى او را در صندوقچه‏اى بگذار و در رودخانه بینداز.» (سوره قصص، آیه 7).

2) سوره قصص، آیه‏هاى 12 و 13.

3) همان، آیه 8.

4) سوره نازعات، آیه 24.

5) سوره قصص، آیه 38.

6) سوره شعراء، آیه 29.

7) سوره قصص، آیه 4.

8) همان، آیه 7.

9) همان، آیه 12.

10) همان، آیه 15.

11) همان، آیه 9.

12) صحیفه نور، ج 6، ص 194.

13) سوره تحریم، آیه 11.

14) همان، آیه 10.

15) همان، آیه 12.

16) وسائل‏الشیعه، ج‏15، ص‏195، ح‏7.

17) همان، ص‏203، ح‏2.

18) همان، ص‏194، ح‏4.

19) سوره قصص، آیه 14.

20) سوره یوسف، آیه 22.

21) المیزان فى تفسیر القرآن، ج‏1، ص‏260: إنّ القصتین او المعنیین إذا اشْترکا فى جملةٍ او نحوها، فهما راجعان إلى‏ مرجعٍ واحدٍ.

22) سوره آل‏عمران، آیه 37.

23) همان، آیه 38.

24) سوره تحریم، آیه 12.

25) سوره آل‏عمران، آیات 35 و 36.

26) سوره مائده، آیه 31.

27) همان، آیه 27.

28) همان، آیات 27، 28، 29 و 30.

ماهنامه پیام زن ـ شماره 137

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد