وسوسه و شک | |||||
بحث درباره ضدّ یقین است و آن «وسوسه» است، که به صاحب آن وسواس میگویند. وسوسه ضدّ یقین است، و یک رذیله بسیار بزرگی است. این رذیله از رذیله جهل خیلی مهمتر است. دنیا و آخرت انسان را تباه میکند. انسان را به بدبختیها میکشاند. چه بسیار از خانوادهها را که از هم پاشانده است، و منجر به طلاق، منجر به بدبختیها و منجر به عقدهها برای بچهها شده است. چه بسا که این رذیله، افراد را از جامعه مطرود کرده و یک حالت گوشهگیری به او داده است؛ و اگر اسم آن را به جای وسواسی، دیوانگی بگذاریم، اشتباه نکردهایم. وسواس یعنی دیوانه. مرحوم ثقه الاسلام کلینی ـ رحمه الله ـ در جلد اول اصول کافی، در باب عقل و جهل چنین نقل میکند: کسی آمد خدمت امام صادق ـ علیه السّلام ـ و از عقل کسی تعریف کرد؛ در ضمن تعریف گفت: یابن رسول الله! این فرد در وضو و نماز وسواس است. حضرت فرمودند: عجب عاقلی است که تابع شیطان است و به اندازهای تبعیّت او از شیطان معلوم است که اگر از خودش بپرسند که کارهای تو کارهای عاقلانه است یا کارهای شیطانی، خودش هم میگوید کارهای شیطانی.[1] به طور فشرده، درباره وسواسی سه بحث باید بکنیم. یکی معنای وسوسه و اقسام آن. یکی هم اینکه وسوسه از کجا سرچشمه میگیرد؛ و یک بحث هم اینکه این صفت رذیله خطرناک را چطور باید معالجه کرد. رحمانی انسان دو نحوه خطورات دارد. یک نحوه مربوط به خدا است و آن بُعد رحمانی انسان است؛ که به آن الهامات رحمانی و وحی میگویند. افرادی که رابطه با خدایشان محکم باشد، از این نحوه خطورات زیاد دارند. یعنی در حالی که ملائکه را نمیبیند اما ملائکه به طوری که این نفهمد،به نحو خطور، حقیقت را در دل او میاندازد. از نظر قرآن و روایات به خوبی استفاده میکنیم که مؤمن الهام دارد. راه واقعی را ملائکه به مؤمن نشان میدهند. اگر رابطه با خدایش محکم باشد، میتواند به خودی خود راه را پیدا کند. و به این الهام در قرآن شریف هدایت گفته شده است. یعنی عنایت خاصّ خدا. در اول سوره بقره میفرماید: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الَمَ ، ذلِکَ الْکِتابُ لارَیْبَ فیهِ هُدیً لِلْمُتَّقینَ» این قرآن، که شکّ و شبههای در او نیست، افراد با تقوی را هدایت میکند. در همین سوره میفرماید: «هُدیً لِلنّاسِ»[2] یعنی قرآن هادی است برای همه. «اِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ اِمّا شاکِراً وَ اِمّا کَفُوراً»[3] پیامبر آمده برای هدایت همه. اما این هدایتی که در اول سوره بقره گفته شده، یعنی الهام. یعنی عنایت خاص خدا. در جای دیگر میفرماید: «قَدْ جآءَکُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ و کِتابٌ مُبینٌ یَهْدی بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّورِ بِاِذْنِه وَ یَهْدیهِمْ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»[4] خدا به واسطهی این قرآن، راههای سلامتی را به انسان نشان میدهد. اما نه به همه، بلکه به افرادی که خدا از آنها راضی باشد. به افرادی که دست عنایت خدا روی سرشان باشد. از ظلمتها آنان را به نور میکشاند؛ و نور خدا در دلشان جلوهگر میشود. «وَ یَهْدیهِمْ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ» راه راست، آن راهی که منجر به بهشت میشود، راه خداوند به واسطهی قرآن، به اینها نشان میدهد. نظیر این دو آیهای که خواندم در قرآن زیاد است که مؤمن الهام دارد. مؤمن یک خطوراتی دارد که به واسطهی آن خطورات میتواند حقّ را از باطل و باطل را از حق تمیز بدهد. به قول قرآن میتواند راههای سلامتی را پیدا کند. معمولاً این طور افراد در بنبستها نمیمانند. هر چه رابطهی با خدا بیشتر باشد، این الهامات بیشتر است. امام سجاد ـ علیه السّلام ـ به زینب مظلومه ـ علیها السّلام ـ فرمود: «اَنْتِ بِحَمْدِ اللهِ عالِمَهٌ غَیْرُ مُعَلَّمَهٍ وَ فَهِمَهٌ غَیْرُ مَفَهَّمَهٍ»[5] زینب جان! تو یک عالِمی هستی که معلم ندیدی و یک فهمیدهای هستی که کس چیزی یاد تو نداده است. یعنی اگر به مقامهایی رسیدهای، به واسطهی تجلّی نور خداست؛ به واسطهی خطورات از عالم غیب و از طرف رحمن بر تو است. این راجع به مؤمن. خطورات شیطانی اما اگر انسان رابطهاش با خدا محکم نباشد، یا العیاد بالله فاسق باشد، گناهکار باشد، یا العیاذ بالله کافر باشد، هر چه سقوطش بیشتر باشد خطوراتش از نفس امّاره و از شیطان بیشتر میشود و یک خطوراتی هم از رفیق بد به او میشود. مبتلا میشود به رفیق بد. «اِنَّ الشّیاطینَ لَیُوحُونَ اِلی اَوْلیآئِهِمْ لیُجادِلُوکُمْ»[6] افراد فاسق و افرادی که سقوط کردند، آنها از طرف شیطان الهام میشوند که بیایند با شما مجادله و مباحثه کنند. در آخرین سوره قرآن میفرماید: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ ، مَلِکِ النّاسِ ، اِلهِ النّاسِ ، مِنْ شَرِّ الوَسْواسِ الْخَنّاسِ ، الَّذی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النّاسِ ، مِنَ الْجَنَّهِ وَ النّاسِ» خدایا پناه میبرم به تو تا سه بار: از شرّ وسواس، از شرّ خنّاس، یعنی آن کسی که به نحو خطور با دل انسان بازی میکند،و دل انسان را وارونه میکند. دل انسان را متمایل به گناه میکند و گاهی هم شیطان این کار را میکند، و کار شیطان همین است. اینکه شما شنیدهاید شیطان وسوسه میکند معنایش همین است. وسوسه از نظر لغت به معنای همهمه است. یعنی خطورات؛ و شیطان میآید راه ضلالت را نشان شما میدهد. شیطان شما را از راه سعادت غافل میکند. چنانچه رفیق بد هم شما را گمراه میکند و راه سعادت را میبندد و شما را میکشاند به راه ضلالت. به چیزهایی که به طور ناخود آگاه در ذهن و مغز و دل انسان میآید، اگر از پروردگار عالم و از طرف عالم ملکوت باشد میگوئیم الهام؛ و اگر از طرف شیطان باشد به آن میگوییم وسوسه. قرآن میفرماید: وسوسه برای آن افرادی است که رابطه با خدایشان کم است: «وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرینٌ»[7] «آنکس که از یاد خدا رو برگرداند شیطانی را بر او میگماریم که (همیشه) با او باشد.» میفرماید: آن کسانی که با خدا سر و کار ندارند، آن کسانی که نماز را در اول وقت نمیخوانند، آن کسانی که غافل از یاد خدا هستند، شیطانی میآید و همیشه همراه او خواهد بود. این شیطان همیشه قرین اوست. و کارش این است که او را به وسوسه وا میدارد. یعنی ضلالتها را در دل او میاندازد. بنابراین از نظر قرآن، برای آدم وسواسی یک شیطان است؛ ولو اینکه این شیطان را نمیبیند. در خانه باشد، خوابیده باشد، در موقع نماز و وضو و غسل، همه جا شیطان با اوست. دائماً هم با او حرف میزند. اما حرف زدنش این است که مثلاً در وقتی که وضو میگیرد میگوید نشد؛ یکی دیگر؛ این وضو باطل شد؛ صورت خوب شسته نشد! یا در موقع غسل کردن، وقتی آب به سر و گردن میریزد و آنها را میشوید، شیطان میگوید نشد! و این شیطان در موقع غسل کردن او را بسیار معطّل میکند. هر چه با آن شیطان رفیقتر و نزدیکتر باشد، غسل را هم بیشتر طول میدهد. این خطوراتی که در دل انداخته میشود دو قسم است: گاهی مستقیم است، یعنی راستی گناه را شیرین جلوه میدهد و میگوید که چشم چرانی کن؛ غیبت کن؛ تهمت بزن. اما گاهی خنّاس است و معنای خنّاس این است که وسوسه میکند با توجیه گری. افرادی که وسواسی هستند این گونهاند، یعنی نمیگویند این کار ما حرام است یا غسل ما باطل است؛ بلکه میگویند غسل، همین است که میکنم. میگویند مردم نجساند و من پاکم! در صورتی که خودش نجسترین مردم است. همهی مردم را نجس و خودش را پاک میداند. پس وسوسه دو قسم شد، یکی وسوسه یا خطوراتی که به طور مستقیم انسان را به گناه وا میدارد؛ و قسم دیگر، وسوسه خنّاس است. یعنی علاوه بر اینکه وسوسه میکند یک دلیل هم برایش میآورد؛ توجیه میکند؛ و به قول عوام زیر آبکی این را بیچاره میکند؛ از راه دین او را بیچاره میکند. این، خطرش از خطر اول خیلی بالاتر است. یک آدم وسواسی خطرش از گناهکار خیلی بالاتر است. برای اینکه گناهکار ممکن است توبه کند. ولی وسواس اگر دست ازکارش برندارد، توبه نمیکند. زیرا توبهاش این است که دست از کارش بردارد. وقتی هم که دست ازکارش برندارد، گناه روی گناه میآید و دلش هم سیاه میشود، و به یک جاهای خطرناکی کشیده میشود. امام صادق ـ علیه السّلام ـ میفرماید که: وسواس دیوانه است اما دیوانهای که تابع شیطان است. یک دفعه دیوانه، زنجیری است که نماز نمیخواند و روزه هم نمیگیرد و طوری هم نیست و قضا هم ندارد. طلبهای خیلی عالم دیوانه شده بود. نماز نمیخواند و روزه هم نمیگرفت ما به او میگفتیم چرا نماز نمیخوانی و روزه نمیگیری؟ یک جملهی خیلی قشنگ میگفت. میگفت: «اَخَذَ ما وَهَبَ وَ سقَطَ ما وَجَبَ» یعنی خدا عقلم را از من گرفته دیگر تکلیف ندارم. اما وسواس این طور نیست، بلکه تکلیف دارد. دیوانهی تکلیفدار است. و این دیوانهی تکلیفدار، تمام کارهایی که میکند مربوط به شیطان است؛ مربوط به خنّاس است. خنّاس کیست؟ در روایات میخوانیم که خنّاس شیطان خیلی بزرگی است که خیلی هم عالِم است. [1] . اصول کافی، ج1، ص19. [2] . سوره بقره، آیه 185. [3] . سوره دهر، آیه 3. [4] . سوره مائده، آیات 15 و 16. [5] . احتجاج طبرسی، ص166. [6] . سوره انعام، آیه 121. [7] . سوره زخرف، آیه 36.
|
نگاه حرام | |||
در مکتب انسان ساز اسلام، پاکدامنی از ارزش های والای انسانی به حساب می آید و در مقابل، بی عفّتی و بی بندوباری جنسی محکوم شده است. اسلام نخست با راهنمایی و هدایت،مسائل جنسی و شهوانی را کنترل و تعدیل می کند، مسلمانان را به عفاف و پاکدامنی فرا می خواند، سپس با تدابیر حکمت آمیز و اصولی زمینه های انحراف را از میان بر می دارد. هم به پیروان خویش دستور می دهد، بی عفتی نکنند و هم از آنان می خواهد که اسباب لغزش و گناه دیگران را فراهم نسازند. چشم چرانی، اولین قدم انحراف گذرگاه ورود به منجلاب انحرافات و فساد جنسی «چشم چرانی» و نگاه به نامحرم است. نگاههای آلوده، تخم شهوت را در دل بارور ساخته، صاحبش را به فتنه و انحراف مبتلا می کند. حضرت امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «اَلنَّظرَهُ بَعْدَ النًّظرَهِ تَزرِعُ فی الْقَلبِ الشَّهْوَهَ وَ کَفی بِها لِصاحِبِها فِتْنَه»[1] چشم چرانی، تخم شهوت را در دل می کارد و چنین کاری برای نگاه کننده کافی است که منشأ فتنه گردد. نگاه کردن به ناموس دیگران،خواست شیطان است. چشمی که تیرهای آلوده نگاه را به نامحرمان پرتاب می کند، محل کمین شیطان است.شیطان از کمان چشم های او ناموس دیگران را نشانه می گیرد. پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «النَّظَرُ سَهمٌ مَسْموُمٌ مِنْ سِهامِ اِبلیسَ...»[2] نگاه (به نامحرم) تیز زهرآلودی از تیرهای شیطانی است.... امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ فرمود: «الْعُیونُ مَصائِدُ الشَّیطانَ»[3] چشمها، کیمنگاه های شیطان است. پس باید مراقب چشمان خویش باشیم، تا شیطان از آن برای تخریب ایمان ما و ناموس مردم استفاده نکند. سفارش قرآن به چشم پوشی از نامحرم امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود: جوانی از انصار، در مدینه با زنی برخورد کرد. در آن زمان، مقنعه زن ها تا پشت گوششان را می پوشاند (گوشها، گردن و صورت حجاب نداشت) جوان به آن زن خیره شد و چشم از او بر نداشت تا عبور کرد. همین طور که با نگاه به پشت سرش آن زن را تعقیب می کرد، وارد کوچه تنگی شد در این هنگام صورتش به استخوانی که از دیوار بیرون زده بود برخورد و شکافت. وقتی آن زن رفت، جوان به خود آمد و دید خون از صورتش جاری است. با خود گفت: به خدا سوگند! نزد رسول خدا می روم و این ماجرا را با او در میان می گذارم. جوان نزد پیامبر رفت. حضرت پرسید این چه وضعی است؟ او جریان را نقل کرد.در این هنگام جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد؛[4] قُل لِلمؤمِنینَ یغُضُّوا مِنْ اَبْصارِهِمْ وَ یَحفَظُوا فُرٌجَهُمْ ذلِکَ اَزْکی لَهٌم اِنًَّ اللهَ خَبیرٌ بِما یَصْنَعونَ»[5] به مؤمنان بگو چشمان خود را فرو بندند و دامن خود را حفظ کنند،این برای آنها پاکیزه تر است و خدا به آنچه می کنند، آگاه است. و پس از آن فرمود: «وَ قُلْ لِلْمؤمِناتِ یَغْضُضنَمِنْ اَبْصارِهنَّ وَ یَحفَظنَ فُروجَهُنًّ...»[6] به زنان با ایمان بگو چشمانشان را (از نامحرم) فرو بندند و دامن خود را حفظ کنند. پس خواست قرآن رعایت عفت عمومی برای زن و مرد است و این کار ضروری و واجب شمرده شده است: نگاه کردن مرد به بدن زن نامحرم چه با قصد لذّت و چه بدون آن حرام است و نگاه کردن به صورت و دستها، اگر با قصد لذّت باشد، حرام است، بلکه احتیاط واجب آن است که بدون قصد لذت هم نگاه نکنند و نیز نگاه کردن زن به بدن مرد نامحرم حرام است.»[7] ارزش چشمان پاک هر یک از اعضای بدن مؤمن نسبت به عبادت پروردگار متعال وظیفه خاصی بر عهده دارد که اگر بدان وظیفه عمل کرد، ارزشمند است. حضرت علی ـ علیه السلام ـ درباره مواظبت و حفاظت از چشمها فرمود: «لَیْسَ فِی الْبَدَنِ شَیءٌ اَقَلَّ شٌکراً مِنَ الْعَیْنِ فَلا تُعطوها سٌؤلَها فَتَشْغَلکُم عَنْ ذِکْرِ اللهِ عَزَّ وَجَل»[8] ش:9658 2622 م چیزی در بدن کم سپاستر از چشم نیست، خواسته اش را ندهید که شما را از یاد خدا باز می دارد. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ چشمان با ارزش را این گونه توصیف می کند: «کُلُّ عَیْنٍ باکِیَهٌ یَومَ القِیامَهِ اِلّا ثَلاًًثَهُ اَعیُنٍ: عَیْنٌ بَکَتْ مِنْ خَشیَهِ اللهِ وَ عَیْنٌ غَضَّتْ عَنْ مَحارِمِ اللهِ وَ عَیْنٌ باتَت ساهِرَه فی سبیلِ الله»[9] همه چشمها روز قیامت گریانند جز سه چشم: چشمی که از ترس خدا بگرید، چشمی که از نامحرم فرونهاده شود، چشمی که در راه خدا (و پاسداری از کیان اسلام) شب زنده دار باشد. چشمی که به نگاه حرام آلوده نگردد، سبب برکات زیر می گردد: 1 . دیدن شگفتیها: رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «غُضُّوا اَبْصارَکُم تَرَوْنَ الْعَجائِبَ»[10] چشمهایتان را (از نامحرم) بپوشانید تا عجایب و شگفتیها را ببینید. 2 . راحتی قلب: امام علی ـ علیه السلام ـ فرمود: «مَنْ غَضَّ طَرْفَهُ اَراحَ قَلْبَهُ»[11] آنکه از نامحرم چشم خود را فرو نهاد، قلبش را راحت کرده است. 3 . نیک خویی:همچنین آن حضرت فرمود: «مَن غُضَّتْ اَطرافُهُ حَسَنَتْ اَوصافُهُ»[12] کسی که نگهاههایش کنترل شود، صفاتش نیکو گردد. 4 . پاداش الهی: امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «مَنْ نَظَرَ اِلی امْرأَهٍ فَرَفَعَ بَصَرَهُ اِلیَ السَّماءِ اَوْ غَمَضَ بَصَرَهُ لَمْ یَرْتَدَّ اِلَیْهِ بَصَرُهُ حَتّی یُزَوَّجَهُ اللهُ مِنَ الْحُورِ العینِِ»[13] هر کسی زنی را ببیند و (بلافاصله) دیده اش را به آسمان بدوزد یا چشم فرو بندد، چشم باز نگرداند مگر خداوند حوریان بهشتی را به عقد او در آورد. 5 . چشیدن شیرینی ایمان: پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «اَلنَّظَرُ سَهْمٌ مَسموُمٌ مِنْ سِهامِ اِبْلیسَ فَمَنْ تَرَکَها خَوْفاً مِنَ اللهِ اَعطاهُ اللهُ ایماناً یَجِد حَلاوَتَهُ فی قَلْبِهِِ»[14] نگاه (به نامحرم) تیر زهرآلودی از تیرهای شیطان است و هر کس آن را از ترس خدا ترک کند، خداوند چنان ایمانی به او عطا کند که شیرینی اش را در دل خویش احساس کند. قرآن و زیباترین داستان قرآن کریم برای عبرت و راهنمایی مردم، داستانهای گوناگونی را نقل کرده که میان همه آنها از داستان حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ به عنوان «احسن القصص» یا زیباترین داستان یاد شده است. در این داستان حضرت یوسف از زشت ترین عمل که «خیانت به ناموس دیگران»است پرهیز کرده، با فراهم بودن تمام مقدمات با توجه به حضور و قدرت الهی، شهوت خود را کنترل کرده و از نامحرم چشم پوشیده است و این کاری بزرگ است که تنها با کمک ایمان به پروردگار انجامپذیر است. قرآن مجید حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ را به عنوان قهرمان میدان «عفاف» مطرح می کند تا جوانان مسلمان که در پی قهرمان یابی و الگوپذیری هستند، از یوسف ـ علیه السلام ـ که شجاعترین مرد روزگار بود پیروی کنند؛ چرا که حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «اَشْجَعُ النّاسِ مَنْ غَلَبُ هَواهُ»[15] شجاع ترین مردم کسی است که بر خواهش نفسانی اش چیره شود. نکته شایان توجه در داستان حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ استمداد از خدای سبحان و پناه بردن به قدرت سرمدی اوست که هیچ چیز جز ایمان به پروردگار نمی تواند جلوی نفس سرکش و غریزه نیرومند شهوت را بگیرد. از امیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ سؤال کردند: «بما یستعان علی غمض بصر؟» به کمک چه چیزی می توان چشم از نامحرم پوشید؟ پاسخ داد: «بالخَمُودِ تَحْتَ السُّلطانِ الْمُطَّلَعِ عَلی سَتْرِکَ»[16] با خاموش کردن آتش شهوت، زیر نظر قدرتمندی که بر مخفیگاهت آگاه است. عفت در برابر عفت نکته ظریف دیگری که در مسأله «ناموس»نهفته است و روایات نیز آن را تأیید کرده اند این است که به هر دستی بدهی به همان دست پس می گیری، چنان که فرموده اند: «کَما تُدینُ تُدانُ»[17] آن طور که جزا دهی جزا بینی. امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «در زمان حضرت موسی ـ علیه السلام ـ مردی با زنی زنا کرد وقتی به خانه خویش آمد، مردی را با زن خود دید، آن مرد را نزد حضرت موسی آورد و از او شکایت کرد. در آن لحظه جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و گفت: هر کس به ناموس دیگران تجاوز کند به ناموسش تجاوز کنند. حضرت موسی به آن دو فرمود: با عفت باشید تا ناموستان محفوظ بماند.»[18] بنابراین، مؤمن با غیرت هرگز به ناموس دیگران نگاه حرام نمی کند، چرا که نمی خواهد کسی به ناموسش نظر بد داشته باشد. هر که باشد نظرش در پی ناموس کسان پی ناموس وی افتد نظر بوالهوسان شخصی از امام صادق ـ علیه السلام ـ پرسید: آیا نگاه کردن به پشت سر زنهایی که عبور می کنند جایز است؟ حضرت پاسخ داد: اگر به ناموس شما این گونه نگاه کنند، خوشنود می شوید؟! آنگاه فرمود: برای مردم همان را بخواهید که برای خود می خواهید.[19] خلوت با نامحرم «اگر مرد و زن نامحرم در محل خلوتی باشند که کسی در آنجا نباشد در حالی که دیگری هم نتواند وارد شود چنانچه بترسند که به حرام بیفتند، باید از آنجا بیرون بروند.»[20] یکی دیگر از راههای پیشگیری از انحراف این است که مؤمن با نامحرم در جای خلوت اجتماع نکند، چرا که دور از چشم مردم، زمینه لغزش و انحراف فراوان است. پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللهِ و الیَوْمِ الاخِرِ فَلا یَبیتَ فی مَوْضِعٍ تُسمَعُ نَفَسُ امْرأَهٍ لَیْسَتْ لَهُ بِمَحرَمٍ»[21] آن که به خدا و روز جزا ایمان دارد نباید در جایی بخوابد که صدای نفس زن نامحرم شنیده می شود. [1] . روضه المتقین، ج 9،ص 434. [2] . بحارالانوار، ج 104، ص 38. [3] . همان، ج 77، ص 294. [4] . فروع کافی، ج 5، ص 521. [5] . نور (24)، آیه 30. [6] . نور (24)، آیه 31. [7] . رساله حضرت امام خمینی (قدس سره)، مسأله 2440،انتشارات اسلامی. [8] . بحارالانوار، ج 101، ص 35. [9] . بحارالانوار، ج 101، ص 35. [10] . همان، ص 41. [11] . شرح غررالحکم، آمدی،ج 5، ص 449. [12] . میزان الحکمه، ج 10، ص 7. [13] . بحارالانوار، ج 101، ص 37. [14] . بحارالانوار، ج 101، ص 38. [15] . نهج الفصاحه، پاینده، حدیث 299، ص 58. [16] . بحارالانوار، ج 101، ص 411. [17] . فروع کافی،ج 5، ص 553. [18] . همان. [19] . مستدرک الوسائل، ج 2، ص 555. [20] . رساله توضیح المسائل امام خمینی(ره)، مسأله 2452. [21] . بحارالانوار، ج 101، ص 50.
|
مسخره کردن | |||
یکى از محرّمات (که از عوامل غیبت هم به شمار مىرود) مسخره کردن و استهزاء است و شک نیست که سخریّه و استهزاء یکى از عواملی است که بسیارى از اوقات انسانهاى ضعیف الایمان را وادار به غیبت مىکند. آرى، هستند کسانى که به منظور بى اعتبار کردن دیگران از عامل تمسخر بهره مىگیرند و براى مجلس آرایى و خنداندن حاضران از آبرو و حیثیت دیگران مایه مىگذارند و با کارهایى از قبیل تقلید در راه رفتن، سخن گفتن، غذا خوردن و خلاصه به هر طریقى از اشاره و کنایه و... دیگران را به مسخره مىگیرند و از این راه حس خودپسندى و انتقامجویى خویش را اشباع مىکنند و حد اقلّ با خرج کردن آبروى دیگران مستمعان و دوستان خود را راضى مىسازند و بدین جهت است که قرآن کریم از این عمل شدیدا نهى کرده و آن را به عنوان ظلم و ستم مورد توبیخ و تهدید قرار داده است و امر به توبه مىکند و مىفرماید: یا ایُّهَا الَّذینَ امَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى انْ یَکُونُوا خَیْرا مِنْهُم وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى انْ یَکُنَّ خَیْرا مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا انْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالالْقابِ بِئْسَ الاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الایمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَاولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ. [1] اى کسانى که ایمان آوردهاید نباید گروهى از مردان شما گروه دیگر را استهزاء کنند، شاید آنها که مورد استهزاء واقع مىشوند بهتر از مسخره کنندگان باشند. و همچنین زنان یکدیگر را مسخره نکنند، زیرا ممکن است زنان مسخره شده از آنها که مسخره مىکنند بهتر باشند. و مبادا از یکدیگر عیب جویى کنید و زنهار از اینکه یکدیگر را با القاب زشت و ناپسند یاد کنید که پس از ایمان آوردن، نامى که نشان از فسق و فجور دارد بسیار زشت است و هر کس که از این رفتار توبه نکند ستمگر و ظالم است. برخى از مفسّران در شأن نزول آیه فوق گفتهاند: این آیه در باره ثابت بن قیس بن شماس نازل شده است. ثابت گوشهایش سنگین بود و هنگامى که وارد مسجد مىشد براى او راه باز مىکردند تا برود نزدیک پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم بنشیند و سخنان حضرت را بشنود. یک روز وارد مسجد شد در حالى که مردم از نماز صبح فارغ شده و هر کدام در جایى نشسته بودند. ثابت نیز طبق روش هر روز سعى مىکرد نزدیک پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم بنشیند، به این جهت جمعیت را مىشکافت و مىگفت جا بدهید، جا بدهید تا خدمت پیامبر بروم. سر انجام یکى از آنها گفت همین جا بنشین. او نیز همانجا نشست ولى از اینکه راهش ندادند تا نزدیک پیامبر بنشیند به شدت ناراحت شد. پس از اینکه هوا روشن شد ثابت از روى ناراحتى گفت: این مرد کیست؟ گفت: من فلان کس هستم. ثابت گفت: فرزند فلان زن؟ و نام مادر او را طورى بر زبان جارى کرد که در آن دوران (دوران جاهلیت) این گونه تعبیر را مایه سرزنش و ملامت مىدانستند. آن مرد شرمنده شد و از خجالت سر به زیر افکند، سپس این آیه نازل شد. یادآورى ملاک و میزان و معیار ارزشها نزد خداى متعال تقوا و پاکدامنى است.[2] از این رو هیچ کس حق ندارد دیگرى را کوچک بشمرد و با چشم حقارت به او بنگرد، چه بسا همین شخص پیش خدا آبرومند باشد. مقام مؤمن در پیشگاه خدا بنده مؤمن نزد خداوند متعال بسیار عزیز و محترم است. خداوند بندگان مؤمن را دوست مىدارد و عزت و سربلندى را از آن مؤمنان مىداند، چنانکه مىفرماید: ... وَ لِلّهِ الْعِزَّه وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤمِنینَ... [3] عزّت و سرفرازى تنها از آن خدا و پیامبر و مؤمنان است... و به همین جهت در سوره حجرات آیه «لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ...» [4] فرمود هر کس مؤمنان را مسخره کند یا با القاب زشت از آنها یاد کند در زمره ستمکاران محسوب مىشود. و در جاى دیگر مىفرماید: الَّذینَ یَلْمِزُونَ المُطَّوِّعینَ مِنَ الْمُؤمِنینَ فِى الصَّدَقاتِ وَ الَّذینَ لا یَجِدُونَ الا جُهْدَهُمْ فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ الیمٌ. [5] آنان که از مؤمنان متعبّد و متعهّد به خاطر صدقاتى که در راه خدا مىدهند انتقاد و عیبجویى مىکنند و نیز افراد بى بضاعتى را که حد اکثر توانشان را در طبق اخلاص نهادهاند به مسخره مىگیرند، خداوند نیز آنها را مسخره خواهد کرد و براى آنان عذابى دردناک در پیش است. همچنین در احادیث اسلامى آمده است که احترام به مؤمن احترام به خدا است و اهانت و تحقیر مؤمن اهانت به ذات اقدس الهى و موجب خشم خداوند سبحان است و در حدیث قدسى آمده است: خداوند به کسانى که مؤمنان را بیازارند اعلان جنگ مىدهد: عن أبی عبد اللّه ـ علیه السلام ـ قال: قال اللّه عزّ و جلّ: لِیَأذَنْ بِحَرْبٍ مِنّى، مَنْ اذَلَّ عَبْدِىَ الْمُؤمِنَ وَ لِیَأمَنْ مِنْ غَضَبى مَنْ اکْرَمَ عَبْدِىَ الْمُؤمِنَ. از امام صادق -علیه السلام- آمده است که خداوند عزّ و جلّ فرمود: کسى که بنده مؤمن مرا خوار شمارد باید بداند که خداوند با او در جنگ است و کسى که بنده مؤمن مرا تعظیم و تکریم کند بى شک از غضب من در امان است. رسولخدا -صلّى اللّه علیه و آله- فرمود: و من اذلّ مؤمنا اذلّه اللّه.... کسى که مؤمنى را خوار شمارد خدا او را ذلیل خواهد کرد. امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: من حقّر مؤمنا لقلّه ماله حقّره اللّه فلم یزل عند اللّه محقورا حتّى یتوب ممّا صنع... . کسى که به خاطر فقر و تهیدستى مؤمنى را کوچک شمرد خداوند او را کوچک مىشمارد و همیشه در نزد خدا خوار و زبون است تا آنکه از کردارش توبه کند... حرمت مؤمن از حرمت کعبه بیشتر است ابن أبی الحدید در شرح این جمله از نهج البلاغه (اذا استولى الصلاح على الزمان و اهله...) روایتى را از رسولخدا -صلّى اللّه علیه و آله - چنین نقل مىکند: و الخبر ما رواه جابر قال: نظر رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم إلى الکعبه فقال: مرحبا بک من بیت ما اعظمک و أعظم حرمتک و اللّه انّ المؤمن أعظم حرمه منک عند اللّه عزّ و جلّ، لأنّ اللّه حرّم منک واحده و من المؤمن ثلاثه: دمه و ماله و أن یظنّ به ظنّ السّوء... . جابر روایت کرده است که رسولخدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به کعبه نظر افکند و فرمود: آفرین بر تو، خانهاى که چقدر بزرگى و احترام تو چقدر زیاد است سوگند به خدا، احترام مؤمن نزد خدا از تو بیشتر است، زیرا حرمت تو فقط از یک جهت است (که خونریزى در تو حرام است)، ولى مؤمن از سه جهت احترام دارد: 1. خون وى محترم است. 2. مال او حرمت دارد. 3. بدگمانى نسبت به او حرام است. تذکّر لازم: آنچه بیش از هر چیز در پیشگاه خداى متعال اهمیت و ارزش دارد تقوا است و سایر امور از قبیل پول و جاه و مقام و منصب و... دلیل بر عظمت و محبوبیت انسان نیست. از این رو نباید در هیچ مؤمنى به دیده حقارت و پستى نگریست، چرا که ما نمىدانیم اولیاى خدا چه کسانى هستند، چون از باطن افراد جز پروردگار هیچ کس آگاه نیست، چنانکه حضرت رسول گرامى اسلام- صلّى اللّه علیه و آله- نیز در ضمن یکى از سخنان خود فرمود: إنّ اللّه عزّ و جلّ کتم ثلاثه فی ثلاثه:... و کتم ولیّه فی خلقه... و لا یزر أنّ احدکم بأحد من خلق اللّه فانّه لا یدرى أیّهم ولىّ اللّه. خداى عزّ و جلّ سه چیز را در سه چیز مخفى کرده است:... ولىّ خود را درمیان خلق خویش مخفى داشته است... بنابر این مبادا هیچ یک از شماها احدى از بندگان خدا را کوچک شمرد، زیرا نمىداند کدامیک از آنها ولىّ خدا است. همچنین حضرت على علیه السلام در ضمن حدیثى فرمود: إنّ اللّه تبارک و تعالى أخفى أربعه فی أربعه... و أخفى ولیّه فی عباده فلا تستصغرنّ عبدا من عبید اللّه فربّما یکون ولیّه و أنت لا تعلم. خداى تبارک و تعالى چهار چیز را در چهار چیز پنهان نموده است:... ولىّ خود را در میان بندگان خویش پنهان داشته است. پس به هیچ بندهاى از بندگان خدا با چشم حقارت نگاه مکن که شاید همان (کسى که به او بىاعتنا هستى) ولىّ خدا باشد و تو ندانى. سرانجام بد سخریّه و استهزاء بىتردید، کسى که به مردم اهانت کند و آنها را مورد تمسخر و استهزاء قرار دهد گناه بزرگى را مرتکب شده و باید در انتظار عواقب سوء و آثار بد آن باشد، زیرا هیچ عملى بدون بازتاب نخواهد بود: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّه خَیْرا یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّه شَرّا یَرَهُ. [6] پس در آن روز هر کس به قدر ذرّهاى کار نیک کرده آن را خواهد دید و هر کس به قدر ذرهاى کار زشت مرتکب شده آن را خواهد دید. از آثار بد هرزه گویى و مسخره کردن دیگران غفلت و بى تفاوتى و از دست دادن احساس مسئولیت است. افرادى که به این بیمارى دچار مىشوند قهرا از ذکر خدا غافل شده و از عبادت پروردگار لذت نمىبرند، یعنى در عبادت حضور قلب ندارند و با اکراه و بى میلى با آن روبرو مىشوند. از قرآن کریم استفاده مىشود که یکى از موجبات غفلت و فراموشى از یاد خدا استهزاء و تحقیر مؤمنان است، زیرا بندگان مؤمن، مظاهر دین و مفاخر شریعت سیّد مرسلیناند و بى اعتنایى به مقام و منزلت آنان موجب سلب توفیق و باعث تاریکى دل مىشود و سر انجام انسان را با دوزخیان گمراه، همراه و همنشین مىسازد. [1] . سوره حجرات، آیه11. [2] . «انَّ اکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ اتْقیکُمْ...» حجرات، آیه 13. [3] . سوره منافقون، آیه 8. [4] . سوره حجرات، آیه11. [5] . سوره توبه آیه79. [6] . سوره زلزله آیه7و8 .
|
لواط |
لواط از گناهانی است که به کبیره بودنش تصریح شده است، چنانچه از حضرت امام صادق و امام حضرت رضا ـ علیهما السّلام ـ رسیده بلکه حرمت و عقوبت آن از زنا شدیدتر است. از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ مرویست است که: |
۲ لواط |
توبه میکند و نمیسوزد: در فروع کافی کتاب الحدود از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ روایت میکند که: روزی حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ در میان جماعت اصحاب بودند مردی آمد و گفت یا امیر المؤمنین، با پسری لواط نمودهام پاکم کن، (یعنی بر من اجرای حد فرما) حضرت فرمود: برو به خانهات شاید سودائی در طبعت حرکت کرده باشد (چون به سبب احتمال شبهه، حد ساقط میشود لذا فرمود شاید حواست حاضر نیست و اقرارت از روی کمال عقل و شعور نیست) روز دیگر آمد و همان اقرار را کرد و خواهش اجرای حد را تکرار نمود. حضرت ثانیاً فرمود: به منزلت رو، شاید سودائی در طبعت حرکت کرده و چنین اقراری میکنی تا آنکه سه مرتبه باز گشته و همان طور اقرار و سپس خواهشش را تکرار کرد. در مرتبه چهارم حضرت فرمود: پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در این واقعه سه حکم فرموده هر یک را میخواهی اختیار کن یکی این که دست و پایت را ببندند و از کوه پرتابت کنند یا این که با شمشیر تو را بکشند یا با آتش تو را بسوزانند؟. عرض کرد یا علی کدام یک از اینها دشوارتر است، فرمود سوزاندن با آتش، گفت آن را اختیار کردم. حضرت فرمود: تهیهی کار خودت را بکن، گفت چنین خواهم کرد، پس برخاست و دو رکعت نماز خواند سپس گفت خدایا گناهی از من سر زده که تو به آن دانایی و من از گناه خود ترسیدم و به نزد وصی رسول تو آمدم و از او خواهش کردم مرا از گناه پاک کند، او مرا بین سه نوع عقوبت مختار فرمود خداوندا من آن را که سختتر بود انتخاب کردم از تو میخواهم که این عقوبت را کفارهی گناهان من گردانی و مرا در آخرت به آتش خود در جهنم نسوزانی پس گریان برخاست و در گودالی پر از آتش که برایش آماده شده بود نشست آتش از اطرافش شعله میکشید. حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ بر حالش رقت فرمود و گریان شد و اصحاب همه به گریه درآمدند، پس از آن، حضرت فرمود: برخیز ای مرد که ملائکه آسمان و زمین را به گریه درآوردی به درستی که خداوند توبهات را پذیرفت، برخیز و به آن گناهی که کردی نباید برگردی. نکته: مشهور بین فقهاء آن است که اگر گنهکار پس از اقرار و حاضر شدن برای اجرای حد، توبه نماید امام مخیر است که حد را اجرا کند یا نکند. چنانچه در حدیث مزبور امام ـ علیه السّلام ـ از اجرای حد صرف نظر فرمود و این اختیار اجرای حد مخصوص موردی است که گناه با اقرار گنهکار ثابت شود نه به شهادت شهود که در این صورت توبه گنهکار در اجرا نمودن حد تأثیری نداشته و حتماً باید حد اجرا شود. |
آیت الله شهید دستغیب- تلخیص از کتاب گناهان کبیره ، ج1، ص203 |
|
|
کفران نعمت |
نعمت های تکوینی جهانی که در آن زیست می کنیم عالم وسائل و اسباب است و برای پیدایش هر موجودی در نظام آفرینش راه و مجرای خاصی مقرر گردیده که باید از آن راه و بدان وسیله، جامهی تحقق بپوشد و به وجود آید. نعمت های حضرت باری تعالی نیز از مجاری و طرقی که فضای الهی بر آن تعلق گرفته است به مردم می رسد، با این تفاوت که مجرای بعضی از نعمت ها فقط علل تکوینی و شرایط خاصی است که در نظام خلقت مقرر گردیده و دست انسان در پیدایش آنها مداخله ندارد، مانند نعمت آفتاب و تابش نور آن که حیات انسانی و حیات نبات و حیوان وابسته به آن است و نعمت های بسیاری از این جرم بزرگ کیهانی عاید بشر می گردد و همچنین نعمت باران که بر اثر تبخیر آب، تولید ابر و شرایط جوی باران می بارد و آدمی از وجود آب که مایه حیات او و دیگر موجودات زنده است بهره مند می شود. برای ادای شکر این قبیل نعمت ها باید حضرت آفریدگار را که معطی نعمت است در دل و زبان حمد نمود و از پیشگاه مقدسش درخواست ادامه نعمت داشت. بعضی از نعمت ها است که مجاری اعطای آنها کسانی از افراد بشرند و به شکل های مختلف آن نعمت ها به وسیله آنان به ما می رسد، در این قبیل موارد شرع مقدس دستور داده که علاوه بر شکر خداوند که خالق و معطی اصل نعمت است باید راه وصول به آن نعمت را که انسان ها هستند شکر نمود و مراتب حق شناسی را در مقابل آنان ابراز داشت. در اسلام شکر کسی که واسطه وصول نعمت به ما باشد بسیار مهم شناخته شده و در کنار شکر خداوند که صاحب نعمت است باید واسطه وصول نعمت را نیز شکر نمود و حق خدمت او را بجا آورد و در این باره روایات بسیاری از اولیای گرامی اسلام رسیده است. قال علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ : مَن لَم یشکُرِ المنعِمَ مِن المخلوقینَ لَم یَشکُرِ اللهَ عزّ وجلّ»؛[1] حضرت رضا ـ علیه السلام ـ فرموده: «کسی که شکر نعمت مخلوق خدا را ادا نکند شکر خداوند خالق را ادا ننموده و بجا نیاورده است». شکر خدا و والدین نعمت حیات و قوایی که برای ادامه آن لازم است بزرگ ترین نعمت خداوند برای ما است و باید شکر این نعمت بزرگ را به جا آوریم ولی می دانیم که آن نعمت گرانقدر به وسیله پدر و مادر به ما اعطا شده است و اگر آن دو نمی بودند ما بوجود نمی آمدیم بنابر این طبق دستور اسلام، وظیفه داریم در نعمت زندگی، خداوند را شکر گذار باشیم و همچنین پدر و مادر را که مجرای این فیض بزرگ بوده اند شکر نماییم. خداوند در قرآن شریف به انسان توصیه نموده است: «أن اشکرلی و لوالدیک»؛[2] «مرا و پدرت و مادرت را شکرگزار باش». علم نیز فیضی از طرف باری تعالی و باید او را در اعطای این نعمت سپاسگزار باشیم ولی می دانیم که مجرای فیض علم، معلم است، اوست که در مدارج مختلف علمی دست محصل را می گیرد و قدم به قدم به پیشرویش موفق می دارد. بنابر این تمام افراد تحصیل کرده باید آموزگاران، دبیران، مدرسین، و استادان خود را در هر مرتبه و مقامی که باشند شکر نمایند. قال علی ـ علیه السلام ـ : «أکرِم ضَیفَکَ و إن کان حقیراً و قُم من مَجلسِکَ لأبیکَ و معلمِکَ و إن کُنتَ أمیراً»؛[3] علی ـ علیه السلام ـ فرمود: «میهمانت را احترام کن، اگر چه او از نظر شخصیت اجتماعی ارزش بزرگ ندارد و همچنین به احترام پدر و معلمت قیام کن و برپاخیز، اگر چه فرمانروای جامعه باشی». اهمیت شکر مخلوق برای آن که بدانیم شکر نعمت مخلوق در پیشگاه خداوند چه قدر ارزنده و مهم است باید به روایت ذیل توجه کافی نمود. قال النبی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «یُؤتی بِعَبدٍ یومَ القیامهِ فیوقَفُ بینَ یدیِ اللهِ عز و جل فیأمُرُ بِهِ ألی النارِ. فیقولُ أی رَبِّ أمرتَ بی ألی النارِ و قَد قرأتُ القرآنَ. فیقولُ اللهُ: أی عبدی إنی أنعمتُ علیکَ و لم تَشکُر نعمتی. فیقولُ أی ربِّ أنعمتَ علیَّ بکذا، شکرتُکَ بکذا و أنعمتَ علیَّ بکذا فَشَکَرتُکَ بکذا فلا یزالُ یُحصی النَعَمَ و یُعددُ الشُکرَ. فیقولُ اللهُ تعالی: صدقتَ عبدی ألا أنتَ لم تشکُر مِن أجریتُ علیکَ نعمتی علی یدیهِ و أِنی قد آلیتُ علی نفسی أن لا أقبلَ شُکر عبدٍ بنعمهٍ أنعمتُها علیهِ حتی یشکُرَ مَن ساقَها من خلقی إلیه»؛[4] رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «بنده ای را در قیامت به پیشگاه الهی می آورند و خداوند درباره او فرمان عذاب می دهد عرض می کند، بارالها! درباره ام امر به دوزخ فرمودی با آن که من در دنیا مسلمان و قاری قرآن بودم، خداوند می فرماید بنده من! نعمت هایی را به تو دادم و شکر آنها را بجای نیاوردی. عرض می کند، بارالها! فلان نعمت را دادی ترا شکر کردم، فلان نعمت را دادی، تو را شکر نمودم، یک به یک نعمت ها را می شمرد و از شکر ها نام می برد. خداوند می فرماید: بنده من! راست می گویی، جز آن که کسی را که من به دست او نعمت خود را به تو رساندم شکر نکردی، و من با خود عهد نموده ام شکر نعمت هایی را که به بنده ای داه ام نپذیرم تا شکر کند کسی را که نعمت من توسط او به وی رسیده است. شکر واسطه نعمت علاوه بر این که اطاعت از خالق و حق شناسی از مخلوق است، دارای اثر روانی است و شکر گزار، خود از آن اثر منتفع می گردد. قال علی ـ علیه السلام ـ : «شُکرکَ لِلراضی عَنکَ یَزیدُهُ رِضاً و وفاءً و شُکرکَ لِلساخِطِ علیکَ یوجِبُ لَکَ منهُ صلاحاً و تَعَطُفاً»؛[5] علی ـ علیه السلام ـ فرموده: «آن کس که به تو نعمت می دهد و شکرش را ادا می کنی، اگر قلباً از تو راضی باشد، شکرت بر خشنودی و وفایش می افزاید و اگر به تو خشمگین باشد، شکر تو موجب صلاح ضمیر و عطوفتش می گردد». تشویق منعم شکر حسنات و چشم پوشی از سیئات در جوامع بشری دارای فواید روانی و آثار عملی است و هر یک در جای خود می تواند نتیجه مفیدی به بار آورد. شکر نعمت مایه تشویق منعم است، در وی اثر روحی می گذارد و او را با علاقه و رغبت بیشتری به خدمات اجتماعی وا می دارد، بعلاوه، دیگران را نیز به راه نیکوکاری سوق می دهد و بر تعداد خدمتگزاران می افزاید و در نتیجه، جامعه از تعاون و رفاه بیشتری برخوردار میگردد. برعکس، بی تفاوتی در مقابل احسان و خودداری از شکر منعم مایه دلسردی و یأس می شود و خدمتگزاران را در ادامه خدمت بی رغبت می نماید. اثر مفید تشویق منحصر در شکر منعم و خدمتگزاری اهل احسان نیست، بلکه تشویق می تواند محصل خردسال و جوان را در رشته درسی خواندن، کارمند دولت را در وظایف اداری و نیروهای مسلح را در دفاع از کشور، بیش از پیش دلگرم نماید و آنان را با جدیت زیادتری در ادامه کار وادار سازد علی ـ علیه السلام ـ ضمن عهد نامه خود تشویق نظامیان خدمتگزار و نام بردن از خدمات آنان را اکیدا به مالک اشتر، والی مصر، توصیه فرموده و این مطلب را در خلال این بیان خاطر نشان ساخته است: «وَ واصِل فی حُسنِ الثناءِ عَلَیهم و تعدیدِ ما أبلی ذَوُو البلاءِ مِنهم، فإنَّ کثرهَ الذَّکرِ لحُسنِ أفعالهم تَهُزُّ الشجاعَ و تُحَرِضُ الناکل»؛[6] «همواره از نظامیان خدمتگزار به نیکی یاد کن و کارهای بزرگ را که انجام داده اند به شمار آور، چه زیاد نام بردن از کارهای نیک آنان افراد شجاع را تحریک می کند و اشخاص سست را ترغیب می نماید و به تحرک و فعالیت وادار می سازد». [1]. میزان الحکمه، ج5، ص 153. [2]. سوره لقمان، آیه 14. [3]. فهرست موضوعی غرر، ص 211. [4]. سفینه البحار، ج1، ص 710. [5]. غرر الحکم، ص 442. [6]. نهج البلاغه صبحی صالح، نامه 53. |
علی محمد حیدری نراقی - گناهان کبیره، ص 299 |
قطع رحم |
بی شک، قطع رحم از گناهان کبیره است و موجب عذاب آخرت می شود و در قرآن مجید از آن به شدت نهی شده است. قطع رحم موجب لعن خدا است: قرآن مجید کسانی را که قطع رحم می کنند سزاوار لعن خدا می داند و می فرماید: فَهَل عَسَیتُم اِن تَوَلَّیتُم أن تُفسِدُوا فَی الارض وَ تُقَطِّعُوا اَرحامَکُم اوُلئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللهُ ...[1] اگر رویگردان شوید آیا جز این انتظار می رود که در زمین فساد کنید و قطع رحم نمایید؟ آنها کسانی هستند که خداوند از رحمت خویش دورشان ساخته است ... و در مورد دیگر می فرماید: وَ الَّذینَ یَنقُضُونَ عَهدَ اللهِ مِن بَعدِ میثاقِهِ وَ یَقطَعوُنَ ما اَمَرَ اللهُ بِهِ اَن یُوصَلَ وَ یُفسِدوُنَ فِی الاَرضِ اوُلئِکَ لهُمُ اللَّعنَه وَ لَهُم سُوءُ الّدارِ.[2] آنان که پس از پیمان بستن، عهد خدا شکستند و هم آنچه را که خدا امر به پیوند آن کرده (مانند رحم) بگسستند و در روی زمین فتنه و فساد برانگیختند لعن برایشان باد و بد جایگاهی برای آنان مقرر شده است. قاطع رحم جزء فاسقان و زیانکاران است: در جای دیگر خداوند متعال کسانی را که عهد او را می شکنند و قطع رحم می کنند زیانکار می شمارد: اَلَّذینَ یَنقُضوُنَ عَهدَ اللهِ مِن بَعدِ میثاقِهِ وَ یَقطَعُونَ ما اَمَرَ اللهُ بِه اَن یُوصَلَ وَ یُفسِدوُنَ فِی الاَرضِ اوُلئِکَ هُمُ الخاسِروُنَ.[3] (فاسقان آنها هستند که) پیمان خدا را پس از بستن می شکنند و رشته ای را که خداوند امر به پیوند آن کرده می گسلند و در زمین فساد می کنند. اینها زیانکارند. شاید برخی تصور کنند که این همه اصرار و تأکید درباره صله رحم مخصوص کسانی است که تمکّن مالی دارند و از ثروت زیادی برخوردارند و می توانند به نزدیکان خود کمک کنند، امّا آنهایی که از نظر مالی در مضیقه اند و توان رسیدگی و مساعدت به دیگران را ندارند صله رحم برایشان لازم نیست. اما این تصور و برداشت نادرست است، زیرا اگر کسی بخواهد صله رحم کند لزومی ندارد که پول و ثروت زیادی داشته باشد تا بتواند وظیفه اش را انجام دهد بلکه چون هدف از صله رحم برقرار کردن ارتباط و پیوند خویشاوندی است دین مقدّس اسلام می فرماید این وظیفه را حتی با دادن یک جرعه آب و آزار نرساندن به آنان و نیز سلام کردن به یکدیگر می توانید انجام دهید و از اجر و پاداشی که خدا برای صله رحم مقرر فرموده است بهره ببرید. رسول گرامی اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: صِل رَحِمَکَ وَلَو بِشَربَه مِن ماءٍ وَ أفضَلُ ما یُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ کَفُّ الأَذی عَنهُ.[4] صله رحم کن گرچه با جرعه ای آب باشد، و بهترین راه برای خدمت خویشان و نزدیکان این است که آنان را اذیت نکنی و به آنها آزار نرسانی. و نیز فرمود: بِلُّوا أرحامَکُم وَ لَو بِالسَّلامِ.[5] بین خود و خویشانتان تجدید محبت کنید اگر چه با سلام کردن باشد. امیرمؤمنان ـ علیه السّلام ـ در این باره فرمود: صَلُوا أرحامَکُم وَلَو بِالتَّّسلیمِ ... [6] صله ارحام کنید (: با ارحام خود بپیوندید) گرچه با سلام کردن باشد ... روایات و قطع رحم در روایات نیز نسبت به قطع رحم بیانات تند و تهدید آمیزی وارد، شده است. قطع رحم در ردیف شرک به خدا: قالَ رَجُلٌ لِلنَّبِیّ صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: أیُّ الآعمالِ أَبغَضُ إلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَقالَ: الشِّرکُ بِاللهِ قالَ ثُمَّ ماذا قالَ قَطیعَه الرَّحِمِ ...[7] مردی از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ سؤال کرد: مبغوض ترین عمل در پیشگاه خداوند کدام است؟ فرمود: شرک به خدا. گفت: پس از شرک به خدا؟ فرمود: قطع رحم ... . قطع رحم و دوری از رحمت خدا: در روایات دیگری آمده است کسی که قطع رحم کند مورد لعن خدا قرار می گیرد و از رحمت پروردگار دور می شود. حضرت سّجاد ـ علیه السّلام ـ به فرزندش امام محمّد باقر ـ علیه السّلام ـ در ضمن وصایای خود فرمود: ... وَ إیّاکَ وَ مُصاحَبَه القاطِعِ لِرَحِمِهِ فَإنّی وَجَدتُهُ مَلعوُناً فی کِتابِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ فی ثَلاثَه مَواضِعَ.[8] ... (فرزندم!) از دوستی با افرادی که پیوند خویشاوندی را قطع نموده و نسبت به ارحام خود بدرفتاری می کنند بر حذر باش، که من آنها را در سه جای از قرآن معلون یافتم (سپس آیات 24 و 25 سوره محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ و آیه 25 سوره رعد و آیه 27 سوره بقره را تلاوت فرمود). قاطع رحم از بهشت محروم است: رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: ثَلاثَه لا یَدخُلوُنَ الجَنَّه مُدمَنُ خَمرٍ وَ مُدمِنُ سِحرٍ وَ قاطِعُ رَحِمٍ.[9] سه گروهند که داخل بهشت نمی شوند: شرابخواران، ساحران، و قطع کنندگان رحم. خلاصه اینکه هر کس مدّعی تخلّق به اخلاق حسنه است باید این مسئله مهمی را که اسلام به آن توجّه فراوان مبذول داشته است جدّی بگیرد که ترک آن موجب فنا و نابودی است. حذیفه بن منصور می گوید که امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: اِتَّقوُا الحالِقَه فإنَّها تُمیتُ الرِّجالَ قُلتُ وَ مَا الحالِقَه قالَ قَطیعَه الرَّحِمِ.[10] از حالقه بپرهیزید زیرا مردان را می میراند (و به نابودی می کشاند). عرض کردم: حالقه چیست؟ فرمود: قطع رحم است. [1] . سوره محمد، 22 و 23. [2] . سوره رعد، 25. [3] . سوره بقره، 27. [4] . بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 71، ص 88؛ مشکوه الانوار، ص 166. [5] . المجازات النبویّه، ص 80. [6] . اصول کافی، ج 2، ص 155، حدیث 22. این حدیث از پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در تحف العقول (ص 40) این گونه نقل شده است: «صِلوُا اَرحامَکُم وَلَو بِالسَّلامِ». [7] . سفینه البحار، ج 1، ص 516. [8] . اصول کافی، ج 2، ص 641، حدیث 7. [9] . خصال صدوق، ج 1، ص 177، حدیث 208. [10] . مشکوه الانوار، ص 165؛ محجّه البیضاء، ج 3، ص 431. |
آیت الله مهدوی کنی - نقطه های آغازین در اخلاق عملی، ص 547 |
قتل نفس |
قتل نفس که در عصر حاضر و در قوانین جدید بصورت جرم عمومی در آمده و قضات به نام حفظ منافع اجتماعی و برقراری نظم جامعه مرتکبین قتل را تعقیب می نمایند، از خطرناکترین و بزرگترین جرائمی است که سابقه تاریخی آن از همه جرائم بیشتر بوده و در کلیه شرایع یا قوانین باستانی، پیرامون آن بحث شده است. قرآن مجید نخستین تعدی و تجاوز انسان را بر انسان به صورت قتل نفس یاد آور شده و همین جنایت را منشأ و اساس اولین تشریع جنایی در نخستین ادوار زندگی اجتماعی انسان های اولیه، نشان می دهد. البته در اجتماعات ابتدایی قتل نفس و کیفر آن معمولا شکل انتقام جویی داشته و از حدود جنبه های شخصی و خصوصی تجاوز نمی کرده است، به این معنا که اگر «ولی دم» قدرت داشت و می توانست، در مقام قصاص بر می آمد، در غیر این صورت راه دیگری برای انتقام و مجازات وجود نداشت. مثلا اعراب در دوره قبل از اسلام قاتل را از راه های گوناگون و با کیفرهای مختلف به مجازات می رساندند که از آن جمله، قتل بود. ولی در اجرای این کیفر، هیچ گاه جانب عدالت را رعایت نکرده و در بسیاری از موارد بجای قاتل، دیگری را می کشتند و یا گاهی چند نفر را در برابر یک نفر به قتل می رساندند و چه بسا که خون انسانی را در مقابل کشتن چهارپایی می ریختند و همین بی عدالتی ها بود که موجب اختلافات قبیلگی و زد و خوردهای طایفه ای می شد و پیوسته آنان را به جنگ های طولانی می کشید. اعراب حتی در جراحات و دیات هم به حکم عصبیت قبیلگی و نژادی رفتار کرده و گاهی چندین برابر، دیه گرفته و یا جراحت وارد می کردند. در کتب تفسیر در بیان مقام شأن نزول آیات قصاص، داستان زیر که نموداری از رویه ظالمانه اعراب زمان جاهلیت است، نقل شده: انسانی از اشراف عرب به وسیله شخصی عادی به قتل رسید، خویشان و نزدیکان قاتل جمع شده و نزد پدر مقتول رفتند و به او گفتند چه می خواهی انجام دهی؟ پدر گفت: یکی از سه چیز را: یا این که پسرم را زنده کنید! و یا خانه ام را از ستارگان آسمان پر کنید! و یا این که فرد فرد قبیله شما را خواهم کشت.[1] حکم قتل نفس 1. همان طور که در بحث های مختلف داشتیم، اسلام جامعه ای می سازد که معمولا قتلی در آن اتفاق نیفتد، جرمی به وقوع نپیوندد و همان طور که بیان شد وضع و اجرای مجازات ها و از جمله، کیفر قتل در اسلام به عنوان آخرین سلاح، آن هم با عادلانه ترین صورت به کاربرده شده و راه های پیش گیری جرم و قتل از قبیل تهذیب اخلاق و تربیت و ایجاد عدالت اجتماعی و مبارزه با ظلمها و نابسامانی ها در درجه اول اهمیت قرار دارد. و اگر گاه و بیگاه درباره وحشیانه بودن مجازات اعدام زمزمه هایی به گوش می رسد و عده ای تحت تأثیر احساسات و عواطف کاذب، کیفر دادن قتل نفس را با اعدام شایسته نمی دانند و می گویند قاتل را بی عدالتی های اجتماعی و سیستم های منحط اقتصادی وادار به ارتکاب قتل کرده است، بنابر این باید در صدد اصلاح و تربیت او برآییم نه این که وی را در چنگال قصاص و کیفر بیاندازیم، درباره جامعه ای که اسلام ساخته به هیچ وجه صدق نمی کند. زیرا اسلام پس از فراغ کامل از سازندگی یک اجتماع انسانی کامل با توجه به کلیه جهات بنیادی و مصالح ساختمانی آن، کیفر گناهان را تشریح نموده و مجازات اعدام را در مورد جنایت قتل در چنین جامعه ویژه و نمونه ای مقرر داشته است و کشتن قاتلی را که به طور عمد در جامعه صحیح و واقعی اسلامی، مسلمانی را بکشد واجب دانسته، آن هم نه واجب «تعیینی» بلکه واجب «تخییری». آیات قصاص که در قرآن مجید نازل شده دلیل بر این مطلب است. حرمت قتل نفس قال الله تعالی: «و لا تقتُلُوا النفسَ التی حرَّمَ اللهُ الا بِالحقِّ ...»؛[2] «و دست به خون بیگناهان نیالایید، و نفوسی را که خداوند محترم شمرده و ریختن خون آنها مجاز نیست به قتل نرسانید، مگر این که طبق قانون الهی اجازه قتل آنها داده شده باشد (مثل این که قاتل باشند)». اثر آیات در بحارالانوار داستان جالبی دیده می شود که از تأثیر فوق العاده آیات فوق در نفوس شنوندگان حکایت می کند و ما جریان را طبق نقل بحارالانوار از علی بن ابراهیم به طور خلاصه ذیلا می آوریم. «اسعد بن زراره» و «ذکوان بن عبدقیس» که از طایفه خزرج بودند به مکه آمدند در حالی که میان طایفه اوس و خزرج جنگ طولانی بود و مدت ها شب و روز سلاح بر زمین نمی گذاشتند و آخرین جنگ آنها روز «بعاث» بود که در آن جنگ طایفه اوس بر خزرج پیشی گرفت، به همین جهت اسعد و ذکوان به مکه آمدند تا از مردم مکه پیمانی بر ضد طایفه اوس بگیرند، هنگامی که به خانه «عُتبه بن ربیعه» وارد شدند و جریان را برای او گفتند در پاسخ گفت: شهر ما از شهر شما دور است، مخصوصا گرفتاری تازه ای پیدا کرده ایم که ما را سخت به خود مشغول داشته، اسعد پرسید: چه گرفتاری؟ شما که در حرم امن زندگی دارید. عتبه گفت: مردی در میان ما ظهور کرده می گوید: فرستاده خدا هستم! عقل ما را ناچیز می شمرد و به خدایان ما بد می گوید، جوانان ما را فاسد و اجتماع ما را پراکنده نموده است! اسعد پرسید: این مرد چه نسبتی با شما دارد؟ گفت: فرزند عبدالله بن عبدالمطلب و اتفاقاً از خانواده های شریف ما است. اسعد و ذکوان در فکر فرو رفتند و به خاطرشان آمد که از یهود مدینه می شنیدند به همین زودی پیامبری در مکه ظهور خواهد کرد، و به مدینه هجرت خواهد نمود. اسعد پیش خود گفت: نکند این همان کسی باشد که یهود از او خبر می دادند. سپس پرسید: او کجاست؟ عُتبه گفت: در حجر اسماعیل کنار خانه خدا هم اکنون نشسته است. آنها در دره ای از کوه محاصره هستند و تنها در موسم حج و عمره ماه رجب آزادی می یابند و وارد جمعیت می شوند ولی من به تو توصیه می کنم به سخنان او گوش مده و یک کلمه با او حرف مزن که او ساحر عجیبی است. و این در ایامی بود که مسلمانان در شعب ابی طالب محاصره بودند. اسعد رو به عتبه کرد و گفت: پس چه کنم؟ محرم شده ام و بر من لازم است که طواف خانه کعبه کنم، تو به من می گویی به او نزدیک نشوم! عتبه گفت: مقداری پنبه در گوش های خود قرار بده تا سخنان او را نشنوی! اسعد وارد مسجد الحرام شد ، در حالی که هر دو گوش خود را با پنبه سخت بسته بود، مشغول طواف خانه کعبه شد در حالی که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ با جمعی از بنی هاشم در حجر اسماعیل در کنار خانه کعبه نشسته بودند. او نگاهی به پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ کرد و به سرعت گذشت، در دور دوم طواف با خود گفت: هیچ کس احمق تر از من نیست! آیا می شود یک چنین داستان مهمی در مکه بر سر زبان ها باشد و من از آن خبری نگیرم و قوم خود را در جریان نگذارم؟ به دنبال این فکر، دست کرد پنبه ها را از گوش بیرون آورد و به دور افکند و در جلوی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ قرار گرفت و پرسید: به چه چیز ما را دعوت می کنی؟ پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «به شهادت به یگانگی خدا و این که من فرستاده اویم و شما را به این کار ها دعوت می کنم». و سپس آیات سه گانه فوق را که مشتمل بر دستورات دهگانه بود تلاوت کرد. هنگامی که اسعد این سخنان پر معنی و روح پرور را که با نهاد و جانش آشنا بود شنید، به کلی منقلب شد و فریاد زد: «اَشهَدُ اَن لا اله الا الله و انَّکَ رسولُ اللهِ»؛ ای رسول خدا! پدر و مادرم فدای تو باد، من اهل یثربم، از طایفه ی خزرجم. ارتباط ما با برادران مان از طایفه اوس بر اثر جنگ های طولانی گسسته، شاید خداوند به کمک تو این پیوند گسسته را بر قرار سازد. ای پیامبر! ما وصف تو را از طایفه یهود شنیده بودیم و همواره ما را از ظهور تو بشارت می دادند و ما امیدواریم که شهر ما هجرت گاه تو گردد. زیرا یهود از کتب آسمانی خود چنین به ما خبر دادند. شکر می کنم که خداوند مرا به سوی تو فرستاده، به خدا سوگند جز برای بستن پیمان جنگی بر ضد آنها به مکه نیامده بودم، ولی خداوند مرا به پیروزی بزرگتری نایل کرد. سپس رفیق او ذکوان نیز مسلمان شد و هر دو از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ تقاضا کردند مبلّغی همراه آنها به مدینه بفرستد تا به مردم تعلیم قرآن دهد و به اسلام دعوت نماید و آتش جنگ ها خاموش گردد. پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ مصعب بن عمیر را همراه آنها به مدینه فرستاد و از آن زمان پایه های اسلام در مدینه گذاشته شد و چهره مدینه دگرگون گشت.[3] عن أبی عبدالله ـ علیه السلام ـ قال: «یَجیءُ یومَ القیامهِ رجلٌ الی رجلٍ حتی یُلَطِّخَهُ بِدمهِ و الناسُ فی الحسابِ، فیقولُ: یا عبداللهِ! ما لی و لَکَ؟ فیقولُ: اَعَنتَ علیَّ یومَ کذا و کذا فَقُتِلتُ»؛[4] امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «روز قیامت مردی را نزد مردی می آورند که او را با خون خود آغشته می کند و حال آن که مردم در حسابرسی هستند، پس آن انسان به خون آغشته می گوید: ای بنده خدا! با من چرا چنین رفتاری کردی؟ او می گوید: در فلان روز بر ضد من اقدام کردی و من کشته شدم». عَن أبی عبدالله ـ علیه السلام ـ قال: «مَن أعانَ علی مومنٍ بشطرِ کلمهٍ لقی اللهَ عزوجل و بینَ عینیهِ مکتوبٌ آیسٌ من رحمهِ الله».[5] امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «کسی که بر ضد مؤمنی با کلمه ای اقدام و کمک کند روز قیامت در حالی خدا را ملاقات می کند که بر پیشانی و میان دو چشمش نوشته شده: او از رحمت خدا مأیوس و نا امید است». [1]. تاریخ العراب (الاسلام عقیده و شریعه، ص 328 به نقل اسلام آیین زندگی حجتی کرمانی ص 258 چاپ مشعل آزادی. [2]. سوره أسراء، آیه 32. [3]. بحار، ج19، ص 8 و 9 و 10. [4]. وسائل، ج8، ص 615. [5]. وسائل، ج8، ص 615. |
قتل نفس |
عن أبی جعفر ـ علیه السلام ـ قال: «انَّ العبدَ یُحشرُ یومَ القیامهِ و ما أدمی دماً فَیدفَعُ إلیه شبهُ المحجمهِ أو فوقَ ذلک، فیقال له: هذا سَهمُکَ من دمِ فلانٍ، فیقول: یا ربِّ إنکَ تعلم أنک قبضتنی و ما سفکت دماً، قال: بلی و ما سمعتَ من فلانِ بنِ فلانٍ کذا و کذا فرویتها عنهُ فنقلتَ حتی صارَ إلی فلانٍ فقتلهُ علیها فهذا سهمُکَ من دمِهِ»؛[1] امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود: «روز قیامت بنده ای محشور می شود و حال آن که (قتلی مرتکب نشده) و خونی نریخته است ولی به مقدار خون شاخ حجامت یا بیشتر خونی به او داده می شود و به او گفته می شود: این مقدار خون سهم تو است از خون فلانی. آن بنده می گوید: خدایا تو میدانی که خودت جان او را گرفتی و من خونی نریخته و کسی را نکشته ام. خداوند می فرماید: بله، آن چه را درباره مقتول از فلان شخص شنیدی و نقل کردی سپس بر سر زبان ها افتاد تا خبرش به گوش فلان ستمگر رسید سپس او را به خاطر این شایعات به قتل رساند، پس این خون سهم توست از خون مقتول (و این مقدار تو در قتل فلانی شریک هستی)». قتل قال الله تعالی: «مِن أجلِ ذلک کَتبنا علی بنی إسرائیلَ أنه من قَتَلَ نفساً بغیرِ نفسٍ أو فسادٍ فی الأرضِ فکأنما قَتَلَ الناسَ جمیعاً و من احیاها فکأنما أَحیا الناسَ جمیعاً»؛[2] «به همین جهت بر بنی اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس انسان را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد، چنان است که گویی همه انسان ها را کشته و هر کس انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است». سؤال چگونه قتل یک انسان مساوی است با قتل همه انسان ها و نجات یک نفر مساوی با نجات همه انسان ها می باشد؟ بزرگان از مفسرین جواب هایی داده اند که می توان در میان آن ها به دو جواب اکتفا کرد. آن چه می توان در پاسخ سؤال فوق گفت این است که: قرآن در این آیه یک حقیقت اجتماعی و تربیتی را بازگو می کند، زیرا: اولا کسی که دست به خون انسان بی گناهی می زند در حقیقت چنین آمادگی را دارد که انسان های بی گناه دیگری را که با آن مقتول از نظر انسانی و بیگناهی برابرند مورد حمله قرار دهد و به قتل برساند، او در حقیقت یک قاتل است و طعمه او انسان بی گناه است و می دانیم تفاوتی در میان انسان های بی گناه از این نظر نیست. جواب دیگری که می توان در پاسخ سؤال فوق گفت این است که هم چنین کسی که به خاطر نوع دوستی و عاطفه انسانی، دیگری را از مرگ نجات بخشد این آمادگی را دارد که این برنامه انسانی را در مورد هر بشر دیگری انجام دهد. او علاقه مند به نجات انسان های بی گناه است و از این نظر برای او این انسان و آن انسان تفاوت نمی کند و با توجه به این که قرآن می گوید «فکأنما ...» استفاده می شود که مرگ و حیات یک نفر اگر چه مساوی با مرگ و حیات اجتماع نیست اما شباهتی به آن دارد. ثانیاً جامعه انسانی در حقیقت یک واحد بیش نیست و افراد در آن همانند اعضای یک پیکرند، هر لطمه ای به عضوی از اعضای این پیکر برسد اثر آن کم و بیش در سایر اعضا آشکار می گردد زیرا یک جامعه بزرگ از افراد تشکیل شده و فقدان یک فرد خواه ناخواه ضربه ای به همه جامعه بزرگ انسانی است. فقدان او سبب می شود که به تناسب شعاع تأثیر وجودش در اجتماع، محلی خالی بماند و زیانی از این رهگذر دامن همه را بگیرد، هم چنین احیای یک نفس سبب احیای سایر اعضای این پیکر است، زیرا هر کس به اندازه وجود خود در ساختمان مجتمع بزرگ انسانی و رفع نیازمندی های آن اثر دارد بعضی بیشتر و بعضی کمتر، و اگر در بعضی از روایات می خوانیم که مجازات چنین انسانی در قیامت مجازات کسی است که همه انسان ها را کشته، اشاره به همین است نه این که از هر جهت مساوی یکدیگر باشند و لذا در ذیل همین روایات می خوانیم اگر تعداد بیشتری را بکشد مجازات او به همان نسبت مضاعف شود! از این آیه اهمیت مرگ و حیات یک انسان از نظر قرآن کاملا آشکار می شود، و با توجه به این که این آیات در محیطی نازل گردید که خون انسان مطلقا در آن ارزشی نداشت عظمت آن آشکارتر می گردد. قابل توجه این که در روایات متعددی وارد شده است که آیه اگر چه مفهوم ظاهرش مرگ و حیات مادی است اما از آن مهمتر مرگ و حیات معنوی یعنی گمراه ساختن یک نفر، یا نجات او از گمراهی است. قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «لا یُحِلُّ قتلُ مسلمٍ إلا بِإحدی ثلاثِ خصالٍ: زانٍ محصنٍ فیرجم و رَجُلٍ یَقتُلُ مسلماً متعمداً فیقتلُ، و رجلٍ یَخرُجُ مِن الإسلامِ فَیُحاربُ اللهَ و رسولَهُ فیقتل او یُصلب، أو یُنفی من الأرض»؛[3] رسول گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می فرماید: «کشتن مسلمانی جایز نیست مگر کسی که مرتکب یکی از سه جرم گردد. کس که به گناه بزرگ زنای محصنه، آلوده شود او را باید رجم کرد، شخصی که مسلمانی را از روی عمد بکشد، و فردی که از اسلام خارج گردد و با خدا و رسول او به محاربه برخیزد، او کشته می شود یا به دار آویخته خواهد شد و یا او را تبعید می کنند». 2. اسلام با وجود این که در مورد قتل نفس به مسئله قصاص معترف است و کشتن قاتلی را که به طور عمد کسی را بکشد واجب دانسته، هیچ گاه کشتن قاتل را به عنوان کیفر قتل نفس تنها راه غیر قابل گذشت، قرار نداده بلکه «ولی دم» را مخیر میان قصاص و عفو نموده و در این صورت ولی یا اولیای مقتول می توانند قاتل را قصاص نمایند و یا از کشتن او در گذرند و در زمینه دوم باز اختیار دارند که با جانی صلح کرده و از او (دیه) خونبها بگیرند و یا به طور کلی وی را مورد عفو و بخشش قرار دهند. و این یکی از دلایل روشن و بارز تشویق این آیین آسمانی به عفو و اغماض است و نظر به این که اسلام، آیین سهل و روشنی است مسأله بخشش و گذشت در بسیاری از موارد حتی در جریانات سیاسی و قضایی این آیین، مقدس، به چشم می خورد و این خود حرکتی است در راه استوار نمودن عاطفه برادری و روح گذشت، در جامعه انسانی، قرآن مجید صلح و عفو را مورد تأیید قرار داده و می فرماید: «فَمَن عفی و اصلَحَ فَأجرُهُ عَلَی الله»؛[4] «کسی که عفو کند و صلح نماید، پاداش او بر خداوند است». رسول گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در موارد و زمینه های بسیاری که به قصاص فرمان می داد، مردم را به تسامح و گذشت نیز سفارش می نمود. [1]. وسائل، ج8، ص 616. [2]. سوره مائده، آیه 32. [3]. سنن نسائی، ج8، ص 23. [4]. سوره شوری، آیه 40. |
علی محمد حیدری نراقی - گناهان کبیره، ص 61 |