پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

شهوت رانی

شهوت رانی
شهوت رانی عبارت است از: متابعت کردن آدمى قوه شهویه خود را در هر چیزى که میل به آن مى‏کند و آدمى را به آن مى‏خواند، از: شهوت شکم و فرج و حرص مال و جاه و زینت و امثال اینها.
و بسیارى از علماى اخلاق تخصیص داده‏اند آن را به متابعت شهوت شکم و فرج و حرص بر اکل و جماع.
و تفسیر اول اگر چه به منشأیّت این صفت از براى جمیع رذایل، که در طرف افراط قوه شهویه است انسب است و لیکن چون اکثر در مقام بیان آن اکتفا به معنى دوم کرده‏اند ما نیز به این طریق بیان مى‏کنیم و مى‏گوییم: که شکى نیست که این صفت، اعظم مهلکات بنى آدم است.
و از این جهت سید کائنات فرمود که: (هر که از شرّ شکم و زبان و فرج خود محفوظ ماند از همه بدیها محفوظ است). و فرمود که: (واى بر امت من از حلقوم و فرجشان). و نیز فرمودند که: (بیشتر چیزى که امت من به واسطه آن داخل جهنم خواهند شد شکم و فرج است).
مفاسد پیروى از شهوت فرج
و اما دوم: که پیروى شهوت فرج، و حرص بر مجامعت باشد، پس شکى نیست که خود فی نفسه امرى است قبیح و منکر، و در نظر ارباب عقول، مستهجن و مستنکر.
عقل که کارفرماى مملکت بدن است به واسطه آن مقهور و (منکوب)، و قوه عاقله که مخدوم قوا و حواس است، خادم و مغلوب مى‏گردد. تا کار به جائى مى‏رسد که همت انسان بر تمتّع، از (جوارى) و نسوان (مقصور)، و از سلوک آخرت مهجور مى‏شود.
بلکه بسا باشد که قوه شهویه چنان غلبه نماید که قوه دین را مضمحل و خوف خدا را از دل زایل نموده، آدمى را به ارتکاب فواحش بدارد. و اگر کسى را قوه واهمه غالب باشد این شهوت او را به عشق بهیمى منجر مى‏سازد. و آن ناخوشى‏اى است که:
عارض دلهاى بیکار، که از محبت خداوندگار خالى، و از همت عالى برى باشند مى‏شود.
و بر کسى که دشمن خود نباشد لازم است که: خود را از مبادى شهوت که فکر و نظر کردن باشد محافظت نماید و احتراز کند، زیرا که: بعد از هیجان قوه شهویه نگاه داشتن آن صعوبتى دارد. و این اختصاص به شهوت ندارد، بلکه محبت هر امر باطلى از جاه و مال و اهل و عیال و غیر اینها چنین است.
پس اگر آدمى ابتدا در آنها فکر نکند و ملتفت مبادى آنها نشود، دفع آنها در نهایت سهولت و آسانى مى‏شود. و اگر پیش آنها را نگرفت و داخل در آنها شد دیگر نگاهداشتن خود امرى است بسیار مشکل.
و مثال آن، مانند کسى است که: عنان مرکبى را در دست داشته باشد و آن مرکب بخواهد داخل مکانى شود، ابتدا در نهایت سهولت مى‏تواند عنان را گرفته مانع آن شود.
و اما کسى که ابتدا خود را محافظت ننموده، مانند کسى است که: مرکب را رها کند تا داخل جائى شود و بعد دم آن را گرفته بخواهد از عقب بیرون کشد. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا در اول، به اندک التفاتى ممانعت میسّر گردد، در آخر به صد جان کندن دست ندهد.
پس کسى که طالب نجات خود باشد باید در ابتداى کار، احتیاط کند، که به آخرش مبتلا نشود. و احمق طایفه‏اى هستند که: با وجود اینکه شهوت ایشان قوى است باز در صدد تناول غذاها و معاجین مقوّیه باه هستند تا جماع بیشتر کنند. و ایشان مانند کسانى هستند که مبتلا به چنگ سباع درنده شده باشند و در بعضى اوقات که آن سباع از او غافل شوند حیله‏هایى کنند که آنها را به هیجان و حمله آورد. و چگونه کسى که از عقلا محسوب باشد چنین امرى مى‏کند و حال اینکه علاوه بر مفاسد دینیّه که بر افراط در وقاع مترتب مى‏شود به تجربه رسیده که هر که منقاد این شهوت گردد و به تهییج زنان و تجدید ایشان و خوردن غذاهاى مقویه و معاجین (مبهیه) سعى در قوّت و هیجان شهوت نماید البته لاغر و نحیف، و در اکثر اوقات مریض و ضعیف، و عمر او کوتاه است.
و بسا باشد که: دماغ او مختل، و عقل او فاسد گردد. و این شهوت را تشبیه کرده‏اند:
به عامل ظالمى که پادشاه او را (مطلق العنان) کند، و او را از ظلم کردن منع نکند. و او به تدریج اموال رعایا را بگیرد تا ایشان را مستأصل کند، و به فقر و فاقه مبتلا سازد. و به یکباره همه ایشان هلاک شوند، یا از مملکت پادشاه متفرق شده مملکت را ویران گذارند.
پس هرگاه پادشاه عقل، قوه شهویه را بر مملکت بدن مسلط سازد و آن را بر حد اعتدال ندارد جمیع مواد صالحه، که از غذا هم مى‏رسد و باید به جمیع اعضا منقسم گردد، و بدل ما یتحلّل شود، به مصرف خود مى‏رساند و همه را منى مى‏کند، و سایر اعضا بى‏غذا مى‏ماند، و به تدریج ضعیف مى‏گردند، و به زودى اجزاى ملک بدن از هم مى‏پاشد.
و چون آفات این شهوت، خارج از حد احصا، و باعث هلاکت دین و دنیا است، اخبار بسیار در مذمت آن وارد شده. حتى آنکه در بعضى از روایات رسیده که: (چون ذکر مرد برخاست دو ثلث عقل او مى‏رود). و در تفسیر قول خداى - تعالى -: (وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ اذا وَقَبَ ،113: 3) وارد شده که یعنى: از شر ذکر، هرگاه برخیزد یا داخل شود. و حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود که: (خدا هیچ پیغمبرى از گذشتگان را برنینگیخت مگر آنکه شیطان امید داشت که او را به مهلکه زنان افکند و هلاک سازد. و من از هیچ چیز نمى‏ترسم این قدر که از زن). و فرمود که: (بپرهیزید از فتنه زنان. و اول فتنه بنى اسرائیل به واسطه زنان بود). مروى است که: (شیطان گفت: زن، نصف لشکر من است، و آن از براى من تیرى است که به هر جا مى‏افکنم خطا نمى‏شود. و زن محرم اسرار من، و رسول من است). زن و اژدها هر دو در خاک به جهان پاک ازین هر دو ناپاک به عزیزان را کند کید زنان خوار به کید زن مبادا کس گرفتار و شک نیست که اگر شهوت فرج نبودى زنان بر مردان تسلط نیافتندى. پس افراط در این شهوت هلاک کننده فرزند آدم است. هان، هان تا مغرور نگردى به اینکه پیغمبر خدا زنان بسیار خواست.
کار پاکان را قیاس از خود مگیر گرچه باشد در نوشتن شیر شیر آشنایان ره عشق درین بحر عمیق غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده اگر تمام دنیا از آن او بودى لحظه‏اى دل او را مشغول نساختى، و ساعتى به فکر آن نپرداختى. چنان آتش شوق و محبت خدا در کانون سینه همایونش افروخته بود که: اگر گاه گاهى آبى بر آن نریختى، دل او آتش گرفتى، و از آنجا سرایت به جسم مبارکش کردى، و اجزاى وجود مسعودش را از هم پاشیدى. و جنبه تجردش چندان غالب بود که اگر گاهى خار و خس مادیات به دامن او نیاویختى یکباره از عالم مادیات گریختى، و طایر روحش به اوج عالم قدس پرواز نمودى.
به این جهت، آن جناب زنان متعدده خواستند و نفس مقدس خود را به ایشان مشغول ساختند که فی الجمله التفاتى به دنیا از براى او همیشه باشد و از کثرت استغراق در (لجه بحر) شوق الهى منجر به مفارقت روح مقدسش نگردد. و به این جهت بود که: هرگاه کثرت استغراق، او را فرو گرفتى و از باده انس سرشار گشتى، دست مبارک بر ران عایشه مى‏زد و مى‏فرمود:
(کلّمینى یا حمیرا اشغلینى یا حمیرا) یعنى: (اى عایشه با من سخن گوى، و مرا مشغول دنیا کن). و به این سبب بود که بعضى از زوجات آن جناب، که به تقدیر رب الارباب به تزویج آن حضرت آمده بودند در نهایت شقاوت بودند تا به جهت کثرت شقاوت دنیویه آنها غالب باشد و توانند فی الجمله مقاومت با جنبه قدسیه آن حضرت نمایند، و روح پاکش را به جانب دنیا جذب نمایند. و چون ایشان آن سیّد انس و جان را مشغول ساختندى فى الجمله آن حضرت به این عالم التفات مى‏کرد، ولیکن چون جبلّت آن حضرت، انس با پروردگار بود، و التفات به خلق، عارضى بود که از براى بقاى حیات، خود را به آن مى‏داشتند هر وقت که مجالست او با اهل دنیا به طول مى‏انجامید دلتنگ مى‏شد و شکیبائى در او نمى‏ماند و مى‏فرمود: (ارحنا یا بلال) یعنى: اذان بگوى، و ما را از اشتغال به دنیا راحت انداز. و مخفى نماند که معالجه افراط در این شهوت بعد از تذکر مفاسد و یادآورى معایب آن، این است که: قوه شهویه را به گرسنگى ضعیف کنى. و آنچه باعث هیجان شهوت مى‏شود، از: خیال زنان و تصوّر ایشان و نگاه کردن و سخن گفتن و خلوت نمودن با آنها احتراز کنى. و اقواى اسباب هیجان این شهوت، این چهارتا است. و از این چهارتا، تأثیر نظر کردن و خلوت نمودن بیشتر است. و از این جهت خداى - تعالى - فرمود:
(قُلْ لِلْمُوْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ ابْصارِهِمْ ،24: 30) یعنى: (به مؤمنین امر کن که دیده‏هاى خود را بپوشند). و حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود که: (نظر کردن، تیر زهر آلودى است از تیرهاى شیطان، هر که خود را از آن نگاهدارد به جهت خوف خدا، خدا او را عطا فرماید ایمانى که حلاوت آن را در دل خود بیابد). و از یحیى بن زکریا پرسیدند که ابتداى زنا و منشأ آن چیست؟ گفت: (نگاه کردن و آرزو نمودن). یعنى خیال و تصوّر کردن.
و حضرت داود - علیه السّلام - به پسر خود فرمود که: (اى فرزند من در عقب شیر راه برو ولى در عقب زن راه مرو). و ابلیس لعین گفته است که: (نگاه کردن کمان قدیم من است. و تیرى است که هرگز آن را خطا نمى‏کنم). و چون نظر کردن باعث هیجان شهوت مى‏شود، شریعت مقدّسه، حرام کرد نظر کردن هر یک از مرد و زن را به دیگرى. و حرام نمود شنیدن مردان و زنان سخنان یکدیگر را مگر در حال ضرورت. و همچنین حرام شد نظر کردن مردان به پسران (امرد)، اگر از شهوت باشد. و از این جهت، بزرگان دین و اخیار در اعصار احتراز مى‏نمودند از نظر کردن به روى پسران امرد. و به این سبب بود که سلاطین اسلام، که پناه مذهب و دین، و (حصن حصین) شرع و آئین‏اند، و حکام دیندار و علمائى که حکم ایشان نافذ بود، در اعصار و (امصار) از تردّد زنان در کوچه و بازار بدون حاجت و ضرورت، و از اجتماع ایشان در عیدگاهها و مساجدى که موجب نظر کردن به مردان و مظنه فتنه و فساد مى‏بود منع مى‏نمودند.
پس کسى که در صدد محافظت دین و دنیاى خود باشد باید از نظر کردن به نامحرم و تصور ایشان و تکلم و خلوت با زنان اجتناب تمام نماید.
ملا احمد نراقی - برگرفته از معراج السعادة ، ص218و278 و اخلاق شبر- سید عبدالله شبر، ص219

شرک به خدا

۱ 

شرک به خدا

همچنان که توحید، مراتب و درجات دارد شرک نیز به نوبه‌ خود مراتبی دارد که از مقایسه‌ مراتب توحید با مراتب شرک به حکم «تُعْرَفُ الْأشْیاءُ بأضْدادِها»، هم توحید را بهتر می‌توان شناخت و هم شرک را.
تاریخ نشان می‌دهد که در برابر توحیدی که پیامبران الهی از فجر تاریخ به آن دعوت می‌کرده‌اند، انواع شرک‌ها نیز و جود داشته است.
الف) شرک ذاتی
بعضی از ملل به دو (ثنویّت) یا (تثلیث) یا چند اصل قدیم ازلی مستقلّ از یکدیگر قائل بوده‌اند؛ جهان را چند پایه‌ای و چند قطبی و چند کانونی می‌دانسته‌اند. ریشه‌ی این گونه اندیشه‌ها چه بوده است؟ آیا هر یک از این اندیشه‌ها انعکاس و نمایشگر وضع اجتماعی آن مردم بوده است؟ مثلاً آنگاه که مردمی به دو اصل قدیم و ازلی و دو محور اصلی برای جهان قائل بوده‌اند، از آن رو بوده که جامعه‌شان به دو قطب مختلف تقسیم می‌شده است و آنگاه که به سه اصل و سه خدا معتقد بوده‌اند نظام اجتماعی‌شان نظام تثلیثی بوده است؟ یعنی همواره نظام اجتماعی به صورت یک اصل اعتقادی در مغز مردم انعکاس می‌یافته است و قهراً آنگاه که اعتقاد توحیدی و «یک اصلیِ» جهان به وسیله‌ی پیامبران توحیدی مطرح شده است، هنگامی بوده که نظام اجتماعی به یک قطبی گراییده است؟
این نظریه از نظریه‌ای فلسفی منشعب می‌شود که ما در گذشته درباره‌ی آن بحث کرده‌ایم و آن اینکه جنبه‌های روحی و فکری انسان و نهادهای معنوی جامعه از قبیل علم و قانون و فلسفه و مذهب و هنر تابعی از نظامات اجتماعی ـ بالاخص اقتصادی ـ اوست و از خود اصالتی ندارند. در گذشته به این نظریه پاسخ داده‌ایم و چون برای فکر و اندیشه، برای ایدئولوژی و بالأخره برای انسانیت اصالت و استقلال قائل هستیم، این چنین نظریات جامعه شناسانه‌ای را برای شرک و توحید، بی‌اساس می‌دانیم.
البته اینجا مسأله‌ی دیگری هست که با این مسأله نباید اشتباه شود و آن اینکه گاهی یک نظام اعتقادی و مذهبی وسیله‌ی سوءِ استفاده در یک نظام اجتماعی واقع می‌شود، همچنان که نظام خاصّ بت پرستی مشرکان قریش وسیله‌ای برای حفظ منافع رباخواران عرب بود، ولی گروه رباخواران از قبیل ابوسفیان‌ها و ابوجهل‌ها و ولید بن مغیره‌ها کوچکترین اعتقادی به آن بتها نداشتند و فقط برای حفظ نظام اجتماعی موجود از آنها دفاع می‌کردند. این دفاع‌ها عملاً آنگاه صورت جدی به خود گرفت که نظام توحیدی ضد استثماری و ضد رباخواری اسلام طلوع کرد. بت پرستان که بیشتر نابودی خود را می‌دیدند، حرمت و قداست معتقدات عامه را بهانه کردند. در آیات قرآن به این مسأله و این نکته فراوان اشاره شده است، مخصوصاً در داستان فرعون و موسی؛ ولی چنان که می‌دانیم این مسأله غیر از آن مسأله است که به طور کلی نظام اقتصادی زیر بنای نظام فکری و اعتقادی است و هر نظام فکری و اعتقادی عکس العمل جبری نظام اقتصادی و اجتماعی است.
آنچه مکتب انبیاء به شدّت آن را نفی می‌کند این است که هر مکتب فکری الزاماً تبلور یافته‌ی خواست‌های اجتماعی است که خود آن خواست‌ها به نوبه‌ی خود زاییده‌ی شرایط اقتصادی می‌باشند. بنابراین نظریه که صد در صد نظریه‌ای ماتریالیستی است، مکتب توحیدی انبیاء نیز به نوبه‌ی خود تبلور یافته‌ی خواست‌های اجتماعی و مولود نیازهای اقتصادی زمان خودشان بوده است؛ یعنی رشد ابزار تولید منشاء یک سلسله خواست‌های اجتماعی شده است که می‌بایست به صورت یک اندیشه‌ی توحیدی شوند. انبیاء، پیش قراولان و در واقع مبعوثان این نیاز اجتماعی و اقتصادی می‌باشند و این است معنی زیر بنای اقتصادی داشتن یک فکر و عقیده و اندیشه و از آن جمله اندیشه‌ی توحید.
قرآن به حکم این که برای انسان قائل به فطرت است و فطرت را یک بُعد وجودی اساسی انسان می‌شمارد که به نوبه‌ی خود منشإ یک سلسله اندیشه‌ها و خواست‌هاست، دعوت توحیدی انبیاء را پاسخ‌گویی به این نیاز فطری می‌داند و برای توحید، زیربنایی جز فطرت توحیدیِ عمومیِ بشر قائل نیست. قرآن به حکم اینکه برای انسان فطرت قائل است، شرایط طبقاتی را عامل جبری یک فکر و یک عقیده نمی‌شمارد. و اگر شرایط طبقاتی جنبه‌ی زیر بنایی داشته باشند و فطرتی در کار نباشد، هر کسی جبراً شاهین اندیشه‌اش و عقربه‌ی تمایلاتش به آن سو متمایل می‌شود که پایگاه طبقاتی او اقتضا دارد. در این صورت، اختیار و انتخابی در کار نیست؛ نه فرعون‌ها مستحقّ ملامت‌اند و نه ضدّ فرعون‌ها شایسته‌ی تحسین و ستایش، زیرا انسان آنگاه مستحق ملامت و یا سزاوار تحسین است که بتواند غیر آن چه هست باشد؛ اما اگر نتواند جز آنچه هست باشد ـ مثل سیاهیِ سیاه پوست و سفیدیِ سفید پوست ـ نه مستحقّ ملامت است و نه شایسته‌ی ستایش. ولی می‌دانیم که انسان محکوم به اندیشه‌ی طبقاتی نیست؛ می‌تواند بر ضدّ منافع طبقاتی خود شورش کند، همچنان که موسای بزرگ شده در تنعّمِ فرعونی چنین شورشی‌ای بود. این خود دلیل بر این است که مسأله‌ی زیر بنا و رو بنا علاوه بر اینکه انسانیت انسان را از او سلب می‌کند، خرافه‌ای بیش نیست.
البته این به این معنی نیست که وضع مادی و وضع فکری در یکدیگر تأثیر ندارند، از یکدیگر بیگانه و در یکدیگر غیر مؤثرند؛ بلکه به معنی نفی زیر بنا بودن یکی و رو بنا بودن دیگری است، و گرنه این خود قرآن است که می‌گوید:
«إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى ـ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»
[1]
«انسان وقتی که خود را بی‌نیاز و متمکّن می‌بیند طاغی می‌گردد.»
قرآن نقش خاص ملأ و مترفین را در مبارزه با پیامبران و نقش خاصّ مستضعفین را در حمایت آنها تأیید می‌کند ولی به این وجه که فطرت انسانی را ـ که شایستگی دعوت و تذکر به انسان می‌دهد ـ در همه قائل است. تفاوت دو گروه در این است که در عین اینکه «مقتضای» پذیرش دعوت، به حکم فطرت در هر دو گروه هست، یک گروه از نظر روحی از یک مانع بزرگ یعنی منافع مادی موجود و امتیازات ظالمانه‌ی تحصیل شده باید بگذرد (گروه ملأ و مترف)، اما گروه دیگر چنین مانعی جلو راه ندارد ـ و به قول سلمان: «نَجَی الْمُخْفونَ» (سبکباران نجات یافتند) ـ بلکه علاوه بر آنکه مانعی جلو راه پاسخگویی مثبت به فطرتشان نیست، مقتضی علاوه‌ای دارند و آن اینکه از وضع زندگانی سختی به وضع بهتری می‌رسند. این است که اکثریت پیروان پیامبران مستضعفانند، ولی همواره پیامبران از میان گروه دیگر حامیانی به دست آورده و آنها را علیه طبقه و پایگاه طبقاتی‌شان شورانیده‌اند، همچنان که گروهی از مستضعفان به صف دشمنان انبیاء در اثر حکومت یک سلسله عادات و تلقینات و گرایش‌های خونی و غیره پیوسته‌اند. قرآن دفاع فرعون‌ها و ابوسفیان‌ها را از نظام شرک آلود زمان خودشان ـ که احساسات مذهبی مردم را علیه موسی و خاتم الانبیاء تحریک می‌کردند ـ ‌به این معنی تلقی نکرده است که اینها چون وضع طبقاتی‌شان آن بود جز آن نمی‌توانستند بیندیشند و خواست‌های اجتماعی‌شان در آن عقاید متبلور شده بود، بلکه تلقی قرآن این است که اینها دغل بازی می‌کردند و در عین اینکه حقیقت را به حکم فطرت خدادادی می‌شناختند و درک می‌کردند، در مقام انکار برمی‌آمدند «وَ جَحَدوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها اَنْفُسُهُمْ».
[2] قرآن کفر آنها را «کفر جحودی» می‌داند، یعنی انکار زبان در عین اقرار قلب، و به عبارت دیگر، این انکارها را نوعی قیام علیه حکم وجدان تلقی می‌کند.
یکی از اشتباهات بزرگ این است که برخی پنداشته‌اند قرآن اندیشه‌ی مارکسیستیِ «ماتریالیسم تاریخی» را می‌پذیرد. ما در بخش دیگری از بحث‌های «جهان بینی اسلامی» که درباره‌ی «جامعه و تاریخ» از نظر اسلام به بررسی می‌پردازیم، به تفصیل درباره‌ی این موضوع بحث خواهیم کرد. این نظریه نه با واقعیت‌های عینی تاریخ منطبق است و نه از نظر علمی، قابل دفاع.
به هر حال، اعتقاد به چند مبدئی، شرک در ذات است و نقطه‌ی مقابل توحید ذاتی است. قرآن آنجا که اقامه‌ی برهان می‌کند (برهان تمانع) و می‌گوید:
«لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَهٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»
[3] در برابر این گروه اقامه‌ی برهان می‌کند. این گونه اعتقاد سبب خروج از جرگه‌ی اهل توحید و از حوزه‌ی اسلام است. اسلام شرک ذاتی را در هر شکل و هر صورت بکلی طرد می‌کند.
ب) شرک در خالقیت
برخی از ملل، خدا را ذات بی‌مثل و مانند می‌دانستند و او را به عنوان یگانه اصل جهان می‌شناختند اما برخی مخلوقاتِ او را با او در خالقیت شریک می‌شمردند. مثلاً می‌گفتند خداوند مسئول خلقت «شُرور» نیست؛ شرور آفریده‌ی بعضی از مخلوقات است.
[4] این گونه شرک که شرک در خالقیت و فاعلیت است، نقطه‌ی مقابل توحید افعالی است. اسلام این گونه شرک را نیز غیر قابل گذشت می‌داند. البته شرک در خالقیت به نوبه‌ی خود مراتب دارد که بعضی از آن مراتب، شرک خفی است نه شرک جلی؛ بنابراین موجب خروج کلی از جرگه‌ی اهل توحید و حوزه‌ی اسلام نیست.
ج) شرک صفاتی
شرک در صفات، به علت دقیق بودن مسأله، در میان عامه‌ی مردم هرگز مطرح نمی‌شود. شرک در صفات مخصوص برخی اندیشمندان است که در این گونه مسائل می‌اندیشند، اما صلاحیت و تعمّق کافی ندارند. اشاعره از متکلمین اسلامی دچار این نوع شرک شده‌اند. این نوع شرک نیز شرک خفی است و موجب خروج از حوزه‌ی اسلام نیست.
[1] . علق / 6 و 7. [2] . نمل / 14. [3] . انبیاء / 22. قبلاً درباره‌ی مفاد این آیه‌ی کریمه بحث کردیم. برای تقریر و توضیح این برهان که برهان «تمانع» نامیده می‌شود رجوع شود به پاورقی‌های جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم. [4] . بدبختی‌ها، کژی‌ها، عیب‌ها و نقص‌ها و خلاصه همه‌ی حوادث و وقایع نامطلوب را در اصطلاح «شُرور» می‌گویند. در نحوه‌ی انتساب شرور به خداوند بحث‌های مفصلی در کتاب دیگر مؤلف به نام عدل الهی شده است.

۲ 

شرک به خدا


د) شرک در پرستش
برخی از ملل در مرحله‌ی پرستش، چوب یا سنگ یا فلز یا حیوان یا ستاره یا خورشید یا درخت یا دریا را می‌پرستیده‌اند. این نوع از شرک فراوان بوده و هنوز هم در گوشه و کنار جهان یافت می‌شود. این شرک، شرک در پرستش است و نقطه‌ی مقابل توحید در عبادت است.
سایر مراتب شرک که در بالا گفته شد شرک نظری و از نوع شناخت دروغین است، اما این نوع شرک، شرک عملی و از نوع «بودن» و «شدن» دروغین است.
البته شرک عملی نیز به نوبه‌ی خود مراتب دارد. بالاترین مراتبش که سبب خروج از حوزه‌ی اسلام است همان است که گفته شد و شرک جلی خوانده می‌شود. اما انواع شرک خفی وجود دارد که اسلام در برنامه‌ی توحید عملی با آنها سخت مبارزه می‌کند. بعضی از شرک‌ها آن اندازه ریز و پنهان است که با ذرّه‌بین‌های بسیار قوی نیز به زحمت قابل دیدن است. در حدیث است از رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ :
«شرک (راه یافتن شرک) مخفی‌تر است از رفتن مورچه بر سنگ صاف در شب تاریک. کمترین شرک این است که انسان کمی از ظلم را دوست بدارد و از آن راضی باشد و یا کمی از عدل را دشمن بدارد. آیا دین چیزی جز دوست داشتن و دشمن داشتن برای خداست؟ خداوند می‌فرماید بگو اگر خدا را دوست می‌دارید مرا (دستورات مرا که از جانب خداست) پیروی کنید تا خداوند شما را دوست بدارد.
[1]
اسلام هر گونه هوا پرستی، جاه پرستی، پول پرستی، شخص پرستی را شرک می‌شمارد. قرآن کریم در داستان برخورد موسی و فرعون، جابرانه فرمان راندن فرعون بر بنی‌اسرائیل را «تبعید» (بنده گرفتن) می‌خواند. از زبان موسی در جواب فرعون می‌گوید: «وَ تِلْکَ نِعْمَهٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ»
[2] یعنی تو بنی‌اسرائیل را بنده‌ی خود ساخته‌ای و آنگاه بر من منّت می‌گذاری که هنگامی که در خانه‌ی تو بودم چنین و چنان شد؟!». بدیهی است که بنی‌اسرائیل نه فرعون را پرستش می‌کردند و نه بردگان فرعون بودند، بلکه صرفاً تحت سیطره‌ی طاغوتی و ظالمانه‌ی فرعون قرار داشتند که درجای دیگر از زبان فرعون این غلبه و سیطره‌ی ظالمانه را نقل می‌کند که: «إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ»[3] آنان زیر دست ما و ما فوق آنها هستیم و قاهر بر آنها.» و هم در جای دیگر از زبان فرعون نقل می‌کند که: «وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ»[4] یعنی خویشاوندان موسی و هارون (بنی‌اسرائیل) بندگان ما هستند.» در این آیه‌ی کریمه کلمه‌ی «لَنا» (از برای ما) بهترین قرینه است بر اینکه مقصود پرستش نیست، زیرا فرضاً بنی‌اسرائیل مجبور به پرستش بودند، فرعون را پرستش می‌کردند نه همه‌ی فرعونیان را. آن چیزی که از ناحیه‌ی فرعون و همه‌ی فرعونیان (به اصطلاح قرآن «ملأ» فرعون) بر بنی‌اسرائیل تحمیل شده بود اطاعت اجباری بود.
علی ـ علیه السّلام ـ در خطبه‌ی «قاصعه» آنگاه که محکومیت بنی‌اسرائیل در چنگال فرعون و تسلط ظالمانه‌ی فرعون را شرح می‌دهد با تعبیر «بنده گرفتن» ذکر می‌کند، می‌فرماید:
اِتَّخَذَتْهُمُ الْفَراعِنَهُ عَبیداً
فراعنه آنان را عبد خود قرار داده بودند.
آنگاه این بندگی را به این صورت توضیح می‌دهد:
فراعنه آنها را تحت شکنجه قرار دادند، جرعه‌های تلخ به آنها نوشانیدند، در ذلّت هلاکت کننده و در مقهوریت ناشی از سلطه‌ی ظالمانه‌ی دشمن بسر می‌بردند و راهی برای خود داری یا دفاع نداشتند.
از همه صریح‌تر و روشن‌تر مفاد آیه‌ی کریمه‌ی وعده‌ی خلافت الهی به اهل ایمان است که می‌فرماید:
خداوند نوید داده به آنان که ایمان آورده و شایسته عمل کرده‌اند که آنها را خلافت زمین دهد آن چنان که پیش از آنها به کسانی دیگر خلافت زمین داد، دینی را که خداوند برای آنها پسندیده است منتشر سازد و ترس آنها را تبدیل به امنیت نماید. مرا عبادت کنند و چیزی را شریک من قرار ندهند.
[5]
جمله‌ی آخر این آیه که ناظر به این است که آنگاه که حکومت حق و خلافت الهی برقرار می‌شود اهل ایمان از قید اطاعت هر جبّاری آزادند، به این صورت بیان شده که تنها مرا عبادت می‌کنند و شریکی برای من نمی‌سازند. از این معلوم می‌شود که از نظر قرآن هر اطاعت امری عبادت است؛ اگر برای خدا باشد اطاعت خداست و اگر برای غیر خدا باشد شرک به خداست.
این جمله عجیب است که فرمانبرداری‌های اجباری که از نظر اخلاقی به هیچ وجه عبادت شمرده نمی‌شود از نظر اجتماعی عبادت شمرده می‌شود رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود:
اِذا بَلَغَ بَنُو الْعاصِ ثَلثینَ اِتَّخَذوا مالَ اللهِ‌دُوَلاً وَ عِبادَ اللهِ خِوَلاً وَ دینَ اللهِ دَخَلاً.
[6]
هرگاه اولاد عاص بن امیه (جدّ مروان حکم و اکثریت خلفای اموی) به سی تن رسد، مال خدا را میان خود دست به دست می‌کنند، بندگان خدا را بنده‌ی خود قرار می‌دهند و دین خدا را مغشوش می‌سازند.
اشاره است به ظلم و استبداد امویان. بدیهی است که امویان نه مردم را به پرستش خود می‌خواندند و نه آنها را مملوک و برده‌ی خود ساخته بودند، بلکه استبداد و جبّاریّت خود را بر مردم تحمیل کرده بودند. رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ با آینده‌ نگری الهی خود، این وضع را نوعی شرک و رابطه «ربّ و مربوبی» خواند.

[1] . تفسیر المیزان (متن عربی)، ذیل آیه‌ی «قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبّونَ اللهَ فَاتَّبِعونی». [2] . شعراء / 22. [3] . اعراف / 127. [4] . مؤمنون / 47. [5] . نور / 55. [6] . شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه، شرح خطبه‌ی 128.
شهید مطهری- با اندکی تلخیص از کتاب مجموعه آثار، ج2، ص119

شراب خواری و قمار بازی

۱ 

شراب خواری و قمار بازی

زندگی بر وفق فطرت
چشمه ای فوران می کند و مقدار آبی از آن خارج می شود و در نهر بجریان می افتد، منازلی را می پیماید و پیچ و خم هایی را طی می کند تا به دریا می ریزد و از جریان می افتد. حیات طبیعی هر انسانی مانند آبی است که از چشمه زندگی در نهر عمر بجریان افتاده است، مراحل کودکی، جوانی، میان سالی و پیری را طی می کند، سرانجام به دریای ابدیت می پیوندد و از حرکت باز می ایستد.
در جهان حیوانات چگونگی گذران زندگی بر وفق قوانین خلقت و سنت های آفرینش است چه آنها محکوم غرائز و فطریات خویش هستند و نمی توانند از مرز مقررات تکوینی قدمی فراتر بگذارند، بطور طبیعی متولد می شوند و برطبق برنامه خلقت مسیر حیات را می پیمایند و اگر در نیمه راه زندگی با حادثه ای مواجه نشوند عمر طبیعی می کنند و به مرگ طبیعی ازدنیا می روند. ولی انسان بقضای الهی، مختار آفریده شده و در پیمودن مراحل عمر، آزادی عمل دارد، بهمین جهت مردم در چگونگی زندگی با یکدیگر متفاوتند.
مقررات خلقت
بعضی از افراد عملا از مقررات خلقت پیروی می نمایند و برنامه حیات طبیعی خویش را با سنن آفرینش هم آهنگ می سازند، از هوای آزاد، غذای سالم، و آب پاک استفاده می کنند، بقدر کافی حرکت و فعالیت دارند و به اندازه لازم خواب و استراحت، در ارضای غرائز و اعمال شهوات تند نمی روند، و از نوشابه های الکلی و مواد مخدر و هر قسم مأکول و مشروب زیانبخش پرهیز دارند.
اینان کسانی هستند که آب حیاتشان در نهر عمر با جریان طبیعی حرکت می کند. اگر پیش آمد غیر منتظره ای به حیاتشان خاتمه ندهد علی القاعده مراحل جوانی و میان سالی را در کمال سلامت و نشاط می گذرانند و سپس به سنین آخر عمر می رسند، رفته رفته فرسوده و پیر می شوند، و سرانجام بر اثر ناتوانی عمومی بمرگ طبیعی می میرند.
برنامه های پزشکی
بعضی از افراد ضمن مراعات شرائط زندگی طبیعی کوشش می کنند که از راه اعمال برنامه های طبی و استفاده از مواد نیرو بخش و مفید، قوای خود را محافظت نمایند و تا جایی که ممکن است از قله ضعف و ناتوانی جلوگیری کنند، به این امید که دیرتر پیر شوند و بیشتر زنده بمانند.
اینان گویی با تدبیر های علمی و پیشگیری های پزشکی، در نهر عمر، سد ها می بندند و با حفر حوضچه ها و کانال ها از سرعت جریان آب حیات می کاهند تا منازل عمر را آرام تر طی کنند و از زندگی طولانی تری برخوردار گردند.
فرسودگی
بعضی در مسیر زندگی از قوانین خلقت و مقررات آفرینش سرپیچی می نمایند، به اصول بهداشت عملا پشت پا می زنند و با افراط و زیاده روی های مضر و زیانبخش، قوای بدن خود را با سرعت فرسوده می کنند و در سنین جوانی شکسته و ناتوان می شوند و موجبات پیری خویشتن را قبل از موقع فراهم می آورند.
این گروه تندرو و بی باک گویی نمی خواهند عمرشان با وضع عادی بگذرد و بطور طبیعی پیر شوند. کارهای مضر و ضد بهداشت آنها به منزله تلمبه هایی است که آب حیاتشان را پمپاژ می کند و به سرعت بر سیر آن می افزاید؛ اینان خیلی زود به منزل پیری و شکستگی می رسند و در مدت کوتاهی عمرشان پایان می پذیرد و پرونده حیاتشان بسته می شود.
آری ممکن است پیری را به تعویق افکند یا تا اندازه ای از خود دور نمود؟ آری. شما قادرید که موعد پیری را به عقب ببرید و مدتی طولانی جوان بمانید وقتی هم سن و سال شما بالأخره بر شما پیروزی یافت از یک پیری روشن و شاداب لذت ببرید. آدمی نمی تواند از مرگ یا پیری بگریزد اما لا اقل می تواند به دنبال آنها چهار اسبه نشتابد.
[1]
در این فصل، پیری طبیعی و پیشگیری از بروز آن مورد بحث نیست، زیرا پیری طبیعی یکی از دوران زندگی انسان است که به قضای حکیمانه الهی مقرر گردیده و با سپری شدن دوران قوت و نیرومندی آغاز می شود و تدریجا افزایش می یابد تا به نقطه نهایی خود برسد و به مرگ آدمی منجر گردد.
«اللهُ الّذی خَلَقَکُم مِن ضَعفٍ ثُم جَعَلَ مِن بعدِ ضعفٍ قوهً ثُم جعلَ مِن بعدِ قوهٍ ضعفاً و شَیبهً ...»؛
[2]
«پیری و فرسودگی طبیعی برای کسانی که از عمر طولانی برخوردار می شوند اجتناب ناپذیر است. اینان پس از گذراندن ایام جوانی و میان سالی به روزگار کهولت و شکستگی می رسند و خواه ناخواه با مصیبت ضعف و ناتوانی آن مواجه می گردند».
قال علیٌ ـ علیه السلام ـ : «ثمرهُ طولِ الحیاهِ السُّقُم و الهرمُ»؛
[3]
علی ـ علیه السلام ـ فرموده: «نتیجه زندگی دراز مدت، رنجوری و پیری است».
موضوع بحث در این فصل پیری زودرس و فرسودگی های غیر طبیعی است و روی سخن با کسانی است که دوران شباب را می گذرانند و در بهترین عمر ایام خویش بسر می برند، چه آنانند که در معرض این خطر قرار دارند و می توانند با لاابالی گری وبی بند و باری، قوای خویش را فرسوده کنند و موجبات پیری قبل از موقع خود را فراهم آورند.
پیری سالخوردگان را اغلب با مقیاس عمرشان می سنجند ولی کسانی که دچار پیری زودرس می شوند و در سنین کم، نیروهای خود را از دست می دهند نمی توان پیری آنان را با سنین عمرشان اندازه گیری کرد، چه بسا افرادی که در 25 سالگی چهل ساله می نمایند و در چهل سالگی مانند شصت سالگی شکسته شده اند.
پیری زودرس
مسئله پیری زودرس از جمله عوارضی است که در گذشته و حال، بعضی از مردان و زنان، گرفتار آن بوده و هستند، اولیای گرامی اسلام در قرون پیشین به بعضی از علل آن اشاره نموده و پیران خود را از آنها بر حذر داشته اند، و در دنیای امروز نیز بررسی این موضوع مورد توجه دانشمندان قرار گرفته و در کتاب های خود موجبات پیری زودرس را که آفت بزرگ جوانی است توضیح داده اند.
قال الصادقُ ـ علیه السلام ـ : «أربعهٌ تُهرمُ قبل أوانِ الهَرمِ: أکلُ القدیدِ و القُعودُ عَلی النداوهِ و الصعُودُ علی الدَّرجِ و مجامعهُ العَجوزِ»؛
[4]
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرموده: «چهار چیز است که باعث پیری قبل از موقع می شود: اول تغذیه کردن از گوشتی که بر اثر اشعه آفتاب خشک شده باشد، دوم مسکن گزیدن در جایی که مرطوب باشد. سوم کار روزانه، بالا رفتن از پله و نردبان باشد. چهارم آمیزش با زنهای کهن سال».
زندگی در تمدن صنعتی
تمدن صنعتی، زندگی انسان ها را از مسیر طبیعی خود خارج کرده و بسیاری از مردم، بیش و کم به آثار شوم آن مبتلا شده اند، گازهای سمی ماشین ها و کارخانه ها فضاهای شهرهای بزرگ را پرکرده و سلامت ساکنین آن بر اثار استنشاق هوای آلوده بخطر افتاه است، صداهای پرفشار و ناراحت کننده هواپیماها و موتور ها مانند چکشی پیوسته بر مغزهای مردم فرود می آید و اعصابشان را در هم می کوبد. زندگی ماشینی، افراد را از تلاش و حرکت باز داشته و بر اثر کاهش فعالیت های عضوی و عضلانی، سوخت و ساز بدن از وضع طبیعی خود خارج شده و مایه بروز پاره ای از عوارض و بیماری ها گردیده است. داروهای شیمیایی غذا های ناسالم و خلاصه زندگی غیر طبیعی، مردم بسیاری را به فرسودگی عضوی و عصبی دچار کرده و موجبات پیری زود رس آنان را فراهم آورده است.
افراط کاری
متأسفانه بعضی از جوانان تنها به آسیب هایی که از راه تمدن صنعتی دامن گیرشان می شود قانع نیستند و روی جهل و نادانی به زیاده روی و افراط می گرایند و با انجام یک سلسله اعمال غیر مشروع و ضد بهداشتی، قوای خود را به سرعت فرسوده می کنند و موجبات پیری زودرس خویش را فراهم می آورند. اینان گویی با جوانی و سلامت خود دشمنی دارند. و می خواهند هر چه زودتر نابودشان کنند و خویشتن را از قید آنها آزاد سازند. برای روشن شدن مطلب لازم است در این جا پیرامون بعضی از آن اعمال ناروا گفتگو شود.
فرسودگی جهاز هاضمه
1. از جمله علل پیری زودرس، فرسودگی و بیماری جهاز هاضمه است. آدمی تا در قید حیات است به غذا احتیاج دارد و دستگاه گوارش است که باید به تمام بدن غذا برساند و نیاز طبیعی انسان را برطرف سازد. کسی که می خواهد از زندگی سالم و عمر طبیعی برخوردار باشد باید این دستگاه حیاتی را سالم و فعال نگاه دارد، از افراط در غذا و همچنین از خوردنیها و نوشیدنی های مضر و زیان آور اجتناب نماید و با تندروی و لاابالی گری، نیروی هضم و جذب را فرسوده نکند و بدینوسیله موجبات رنجوری و بیماری تمام بدن را فراهم نیاورد.
قال موسی بن جعفرٍ ـ علیه السلام ـ : «الحَمیهُ رأسُ الدواءِ و المعدهُ بیت الداءِ»؛
[5]
حضرت موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ فرموده: «پرهیز سر سلسله داروها است و معده لانه بیماری ها».
2. غریزه جنسی که وسیله بقای نسل و مایه لذت و کامیابی است باید مانند سایر غرائز با اندازه گیری و در حدود مصلحت ارضا گردد. افراط در آمیزش جنسی و تندروی در ارضای این غریزه، مایه ضعف اعصاب و فرسودگی قوا، یکی از عوامل پیری زودرس است. کسی که می خواهد بسلامت زندگی کند و از عمر طبیعی برخوردار باشد باید از زیاده روی در اعمال غریزه جنسی پرهیز نماید.
رسول گرامی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرموده است: «مَن أرادَ البقاءَ، و لا بقاءَ فلی­باکر الغذاءَ ولیُجوّدِ الحذاءَ والیُخفّفِ الرداءَ و الیقلَّ مُجامعهَ النساءِ»؛
[6]
«کسی که می خواهد در این جهان ناپایدار باقی بماند و با عمر طبیعی زیست کند چند نکته را مراعات نماید.
[1]. جوان بمانید، ص5، بنقل از فلسفی، ج2، بزرگسالان، ص 285. [2]. سوره روم، آیه 54. [3]. غرر الحکم، ص 360. [4]. بحار الانوار، ج17، ص 181. [5]. سفینه، جلد1 «حمی»، ص 345. [6]. وسائل،ابواب مقدمات النکاح، باب 107.

۲ 

شراب خواری و قمار بازی

هر روز صبح بقدر کافی غذا بخورد و کفشی بپوشد که پا را نزند و با آن به راحتی راه برود، لباس سبک در برکند که خسته نشود و عمل جنسی را تقلیل دهد و کمتر با زنان بیامیزد».
تهییج شهوت
در تمدن صنعتی، وجود زنان نیمه عریان، فیلم های سکسی، عکس های مهیج، رمان های عشقی، و داستان های شهوت انگیز تمایل جنسی را بیش از نیاز طبیعی و حد مصلحت تحریک می کند، بعضی از جوانان با حرص و ولع شدید از پی مشاهده مناظره تهییج کننده با خواندن کتابهای محرک می روند و غریزه خفته و آرام را در وجود خود بیدار می کنند و سپس به فکر ارضای آن می افتند و آنان که همسر قانونی ندارند، یا خود را به دامن زنان آلوده ای می افکنند یا به انحرافهای جنسی می گرایند تا آتش درونی خویش را فرو نشانند و در هر صورت اینان با زیاده روی و افراط در اعمال در غریزه جنسی، خیلی زود قوای خود را فرسوده می کنند و در جوانی شکسته و پیر می شوند.
الکل و پیری
3. مسمومیت مزمنی که بر اثر اعتیاد به نوشابه های الکلی در وجود آدمی پدید می آید یکی از علل فرسودگی قوا و پیری زودرس است. سم الکل، کبد را ناتوان و بیمار می کند و از انجام وظیفه باز می دارد، بیماری کبد روی سایر اعضا اثر می گذارد و اختلالات اساسی در مجموع بدن بوجود می آورد و باعث مرگ قبل از موقع می گردد.
کبد و سم الکل
یکی از مهمترین قسمت های بدن کبد است که بی وجود آن حیات امکان پذیر نخواهد بود و خراب شدنش سبب خراب شدن زندگی و اختلال در امور سایر اعضا است. برای درک موقعیت و ارزش آن کافی است که بدانیم اعمالی شیمیایی که در کبد انجام می گیرد در مجهزترین و عملی ترین آزمایشگاه های کنونی جهانی مقدور نخواهد بود و شیمی سلول های کبد خیلی جلوتر از شیمی عالم متمدن ما است.
یکی از اعمال مهم کبد تجزیه و خنثی کردن سمومی است که به داخل بدن راه پیدا می کنند متأسفانه کبد روی الکل اثری ندارد و این ماده سمی قدرت تحریکی خود را روی کبد نیز اعمال می نماید کبد، برای مقابله با این تحریک و به منظور این که سم الکل نتواند بسلولهای اصلی آن که در واقع هر یک لابراتوار کوچکی است برسد بر ضخامت بافته ای که اطراف سلولهای مزبور قرار دارد می افزاید و اگر این وضع ادامه یابد، کبد سفت و سخت شده و سلول ها در حجرات مستحکم زندانی خواهند شد، در این هنگام است که می گویند کبد تشمع یافته است.
بر اثر سفت و سخت شدن بافته اطراف سلول های اصلی، کبد می خشکد و کوچک می شود و ممکن است علاوه بر آن که کبد سخت شود، چربی فراوان نیز از داخل و خارج، آن را فرا گیرد و بجای آن که کوچک شود بر حجمش اضافه شده و بزرگ گردد و در هر حال بر اثر عارضه تشمع، کبد بکلی از کار می افتد و از پی آن استسقا، یرقان، خون ریزی های شدید ازلثه ها، زیر پوست، بینی، روده و غیره بروز خواهد کرد و سرانجام باعث می خوار خواهد شد.
[1]
قال الرضا ـ علیه السلام ـ : «إنَّ اللهَ تعالی حرّمَ الخمرَ لِما فیها مِن الفسادِ و بُطلانِ العقولِ فی الحقائقِ و ذَهاب الحیاء مِن الوجهِ ... و هو یورثُ مع ذلک الداءَ الدَّفینِ»؛
[2]
حضرت رضا ـ علیه السلام ـ فرموده: «خداوند شراب را حرام کرده برای آن که منشأ فساد اجتماعی است عقل را از درک حقایق باز می دارد، حیا را از روی شرابخوار می برد و در مواجهه با مردم، شرم نمی کند و با این همه باعث بیماری نهایی در اعضای داخلی بدن می شود».
زمان فیزیکی و زمان فیزیولوژیکی
می دانیم که زمان فیزیولوژیکی مانند زمان فیزیکی وجود مشخصی ندارد و زمان فیزیولوژیکی در حالت بافتها و هورمونهای بدن و روابط متقابله آنها ناشی می شود. طول عمر ما معلول بسیاری از کیفیات و اعمالی حیاتی است که بستگی با شرائط محیط خارج ندارد، بلکه با فعالیت اعضایی که داخلی ما را از مواد زائد تصفیه می کنند یعنی کبد، قلب، ریه ها و کلیه ها بستگی دارد.
[3]
اثر الکل
این تنها کبد نیست که بر اثر سم الکل بعوارض سخت دچار می شود بلکه مغز و اعصاب قلب و کلیه، معده و روده، و دیگر اعضای حساس بدن نیز دچار اختلالات اساسی می شوند و به سبب فرسودگی و ناتوانی از انجام وظائف طبیعی و فعالیت های حیات بخش خود باز می مانند.
چه بسا افراد معتاد به الکل در سن سی سالگی سلامت و جوانی خود را از دست داده و مانند یک بیمار پنجاه ساله شکسته و ناتوان شده اند چهره زرد و بی طراوتشان چشم خسته و کم فروغشان، روح افسرده و بی نشاطشان، و خلاصه همه اوضاع و احوال ناموزونشان حاکی از فرسودگی عمومی و بهم ریختگی تمام قوای آنان است. اعتیاد به الکل آدمی را در سنین جوانی پیر می کند و قبل از گذراندن عمر طبیعی تسلیم مرگش می نماید.
می گساری و قماربازی
میگساری و قماربازی دو عمل تفریحی خطرناک و دو سرگرمی زیان آوری است که در طول قرنهای متمادی بین ملل و اقوام بشری معمول بوده و مفاسد بی شماری ببار آورده است. در دنیای امروز نیز نوشابه های الکلی و قمار با مقیاس وسیعتری برای بسیاری از مردم جهان وسیله تفریح و سرگرمی است و جوامع بشری بیش از پیش گرفتار عوارض خانمان سوز این دو عامل بدبختی و فساد هستند.
این نکته قابل انکار نیست که مشروبات الکلی از نظر اقتصادی برای کشورهایی که به کار تولید یا تجارت آن اشتغال دارند حائز اهمیت است، خانواده های زیادی بدینوسیله ارتزاق می کنند و مالیات های سرشاری عاید خزانه دولت ها می شود و خلاصه در آمدی که از این راه بدست می آید رقم قابل ملاحظه ای را تشکیل می دهد.
درآمد مشروب و قمار
از نظر اقتصادی تا سال 1949 بیش از چهار میلیون نفر فرانسوی قسمت اعظم یا تمام درآمد خود را از راه تولید یا تجارت نوشابه های الکلی بدست می آوردند و به طور قطع اکنون آمار تولید کنندگان و بازرگانان الکل از این رقم تجاوز کرده است.
در رأس همه باید توده کشاورزان فرانسه را که به کشت انگور اشتغال دارند در نظر داشت سطحی که زیر کشت درخت مو می باشد از یک میلیون و پانصد هزار هکتار تجاوز می کند و در قسمت شمال غرب فرانسه سطح وسیعی به کشت سیب اختصاص یافته و گروه کثیری به تولید شراب سیب اشتغال دارند که در این آمار منظور نشده است.
[4]
قمار نیز مانند مشروبات الکلی منبع درآمد مالی و دارای ارزش اقتصادی است. در بعضی از کشورها برای قمار موسسات بزرگی ساخته شده و ثروتمندان جهان را برای قمار بازی بخود جلب می کنند و از این راه در آمدهای زیادی عاید می گردد که قسمتی به عنوان مالیات به خزانه دولت می رود و قسمت دیگر نصیب صاحبان موسسات و کارکنان آنها می شود.
زیان بیش از سود
جنبه اقتصادی و منافع مالی نوشابه های الکلی و قمار در چهارده قرن قبل مورد توجه رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بوده و در قرآن شریف از آن گفتگو شده است. ولی به این جهت که زیان و ضرر این دو عامل فساد از سودشان بیشتر بوده آیین اسلام شراب و قمار را بر مسلمین تحریم کرده تا در مقابل دست یافتن به منابع اقتصادی دچار ضرر های بزرگتر مادی و معنوی نشوند.
«یَسألونَکَ عَن الخمرِ و المَیسرِ قُل فیهما إثمٌ کبیرٌ و منافعُ للناسِ و إِثمهُما اَکبرُ مِن نَفعهما»؛
[5]
خداوند به پیغمبر فرموده: «درباره شراب و قمار از تو پرسش می کنند در جواب بگو این دو کار حاوی گناه بزرگ و منافعی برای مردم است ولی گناهش از سودش زیادتر است»،
که بدبختانه سودجویی چنان حجاب عقل حکومت ها و ملت ها است که منافع نقد شراب و قمار را می بینند و بدان اهمیت می دهند ولی به زیان هایی که از این راه دامن گیر جامعه می شود توجه نمی کنند و به فرض توجه اهمیت نمی دهند.
دشمنی بر اثر مشروب و قمار
یکی از زیانهای مشترک شراب و قمار که از نظر روانی و اجتماعی مهم و قابل ملاحظه است و می تواند مفاسد بسیاری ببار بیاورد، دشمنی و خصومتی است که بر اثر این دو عامل فساد بین افراد ایجاد می شود. مشروب و قمار حس بدبینی و کینه توزی را در نهاد آدمی بیدار می کند، محبت و دوستی را تیره و تار می سازد و زمینه انتقامجویی و اعمال خشم را مهیا می نماید.
«إنَّما یُرید الشیطانُ أن یوقعَ بینَکُم العداوهَ و البغضاءَ فی الخمرِ و المیسرِ»؛
[6]
شیطان قصد دارد به وسیله شراب و قمار روابط شما را با یکدیگر تیره کند و بین شماها دشمنی و کینه برانگیزد.
پرده شرم و حیا
یکی دیگر از زیان های مشترک شراب و قمار که می تواند آدمی را به راه گناه و ناپاکی سوق دهد و بی پروا به جرائم و جنایات وادارش سازد دریدن پرده شرم و آزرم است بعضی از افراد که پابند اخلاق و ایمان نیستند و به مقررات قانونی اعتنا ندارند تنها به سبب حیای از مردم به پاره ای از گناهان دست نمی زنند و از ترس نفرت عمومی قسمتی از خواهشهای غیر مشروع خویش را سرکوب می کنند و در واقع شرم و حیای اجتماعی برای این گروه ضامن اجرای قوانین اخلاقی و اجتماعی است.
قال الصادقُ ـ علیه السلام ـ : «فإنَّ مِن الناسِ مَن لولا الحیاءَ لَم یرع حقَّ والدیهِ و لَم یَصِل ذا رحمٍ و لم یؤدِّ أمانهً و لم یَعِفَّ عن فاحشهٍ».
[7]
امام صادق ـ علیه السلام ـ به مفضل فرموده است: «بعضی از مردمند که اگر حیا نمی بود حق پدر و مادر و همچنین حق ارحام و بستگان را مراعات نمی نمودند. اگر حیا و ترس از ملامت مردم نمی بود، هیچ امانتی را بر نمی گرداندند، و از هیچ فحشا وبی عفتی چشم پوشی نمی کردند».
[1]. علوم جنایی، ج2، ص 849. [2]. مستدرک، ج3، ص 137 رحلی. [3]. انسان موجود ناشناخته، ص 165. [4]. علوم جنایی دکتر کی نیا، ج2، ص 970. [5]. سوره بقره، آیه 219. [6]. سوره مائده، آیه 91. [7]. بحار، ج2، ص 25.

۳ 

شراب خواری و قمار بازی


بدبختانه مشروب و قمار دو عامل خطرناکی هستند که می توانند پرده حیا را پاره کنند و احساس شرم را از صفحه خاطر بزدایند و افراد را چنان در گناه جسور و بی باک سازند که از هیچ کس و در هیچ شرائطی اظهار انفعال نکنند و بی پروا بهر ناپاکی و جنایتی دست بزنند.
قال علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ : «و الذُنوبُ التی تَهتِکَ العِصَم شُربُ الخمرِ و اللَعبُ بالقمارِ»؛
[1]
حضرت سجاد ـ علیه السلام ـ فرموده است: «شرابخواری و قمار بازی از گناهانی است که پرده ها را پاره می کند و شرم و حیا را از میان بر می دارد.»
قمار و خصومت
کسی که در قمار می بازد و از رقیب خود شکست می خورد، عقلش تیره و تار می گردد، پرده شرم و حیائش پاره می شود، غریزه تخریب و خصومتش به هیجان می آید و ممکن است در آن موقع به جرایم بزرگ و جنایات غیر قابل جبرانی دست بزند.
کارگر 39 ساله ای در کافه ای ضمن قمار تمام دستمزد هفته خود را باخت، در نتیجه به هیجان آمد و چاقوی خود را بیرون آورد. شخصی که جزء بازیکنان نبود گفت: «ژان» چاقو را کنار بگذار، اما این کارگر بیدرنگ چاقو را در قلب او فرو کرد.
[2]
تیرگی عقل
یکی از زیانهای اختصاصی نوشابه های الکلی که در روایات اسلامی بدان اشاره شده و در ردیف علل تحریم شراب به حساب آمده است اثر سوئی است که روی عقل بشر می گذارد.
می گساری خرد را تیره و تار می کند و عقل را از درک واقعیت ها عاجر و ناتوان می سازد.
قال الرضا ـ علیه السلام ـ : «إنَّ اللهَ تعالی حرمَ الخمرَ لِما فیها مِن الفسادِ و بُطلانِ العقولِ فی الحقائقِ و ذَهابِ الحیاءِ مِن الوجهِ»؛
[3]
حضرت رضا ـ علیه السلام ـ فرموده: «خداوند شراب را حرام کرده است برای آن که شراب مایه فساد است. بعلاوه عقل را از درک حقایق ساقط می کند و آدمی را در مواجهه با مردم بی شرم و حیا می نماید».
شراب خواران بر اثر سم جانکاه الکلی همواره در معرض آسیب عقلی قرار دارند و دو قسم دیوانگی آنان را تهدید می کند اول جنون حاد و دوم جنون مزمن
جون حاد، دیوانگی کوتاه مدتی است که به نام مستی عارض شراب خوار می گردد و چند ساعتی عقلش را تیره و تار می کند و بر اثر ان گفتار و رفتارش از وجهه عقلانی خارج می شود و به کارهای جنون آمیز دست می زند و احیانا مرتکب جنایت می گردد.
الکل با زایل کردن عقل قدر و منزلتی برای آدمی باقی نمی گذارد با مستی همه مفاسد روحی و اجتماعی پدید می آید و همه موانع اخلاقی در هم می شکند. چون عنان نفس از کف بدر رفت آن چه که آدمی را جلو می گرفت و به خویشتن داری وا می داشت از میان بر می خیزد و عقلی نیست که به آدمی نهیب زند این کار را بکن و آن کار را منمای، این سخن را بگوی و لب از فلان گفتار فرو بند.
[4]
قال رسولُ اللهِ ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «الخمرُ أُمُ الخبائثِ»؛
رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرموده است: «شراب مادر تمام پلیدی ها و منشأ همه ناپاکی ها است».
قیلَ لأمیرِ المؤمنین ـ علیه السلام ـ إنَّک تُزعُمُ أنَّ شُربَ الخمرِ أشدُّ من الزنا و السرقهِ، فقال: «نَعم ... و إنَّ شاربَ الخمرِ إذا شَرِبَ زَنی و سَرَقَ و قَتَلَ النفَس التی حرَّم اللهُ عزوجل و ترک الصلاهَ»؛
[5]
به علی ـ علیه السلام ـ عرض شد که شما عقیده دارید شرب خمر بدتر از زنا و دزدی است، فرمودند: «بلی» و سپس استدلال کرد که: «شارب الخمر وقتی مِی می خورد و مست می شود زنا می کند، بسرقت دست می زند، آدم می کشد و فریضه نماز را ترک می کند»­.
الکل بزرگترین عامل جرم است. علت 70 درصد قتلها و 38 درصد ضرب و جرح و 82 درصد حریقهای عمدی الکلیسم بوده است. 60 درصد اطفال و جوانان کمتر از 18 سال که در سال 1940 بدادگاه شهر نانت فرستاده شدند اقرار کردند که قبل از ارتکاب جرم مقدار قابل توجهی شراب نوشیده بودند. بطور خلاصه الکل پیوسته مشغول تهیه مشتری برای زندانیان می باشد.
[6]
جنون مزمن عبارت از دیوانگی ثابت و مداومی است که الکلیست ها یا به لغت مذهبی مدمن الخمر بقدری عظیم است که آن را در ردیف بت پرستی و شرک به خداوند بزرگ شناخته اند.
قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «مُدمُن الخمرِ کعابدِ وثنٍ إذا ماتَ و هو مُدمنٌ علیه یَلقیَ اللهَ عزوجل حیَن یلقاهُ کعابدِ وثنٍ»؛
[7]
رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرموده است: «کسی که بطور مدام شرب خمر می کند مانند کسی است که بت می پرستد و اگر با همان آلودگی و اصرار در می گساری بمیرد خداوند را مانند بت پرست ملاقات خواهد کرد».
سلول های مغز
بعضی تصور می کنند نوشابه های الکلی موقعی روی عقل و جسم اثر می گذارد و به آدمی ضرر می زند که در مصرف آن زیاده روی شود و گرنه کسی که به مقدار کم از آن استفاده کند نه تنها زیان نمی بیند بلکه ممکن است در مزاجش اثر مفید بگذارد.
چنین پندار غلطی از نظر تعالیم دینی و تحقیقات علمی مطرود شناخته شده است، اولیای گرامی اسلام در قرون گذشته نوشابه های الکلی را به مقدار کم یا زیاد صریحا تحریم کرده اند و دانشمندان امروز نیز عقیده دارند که نوشابه های الکلی و لو به مقدار کم سبب اختلال در کار سلول های مغز می شود.
قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «کلُ مسکرٍ حرامٌ فما اسکَرَ کثیرهُ فقلیلهُ حرامٌ»، قال: قلتُ: فقلیلُ الحرامِ یُحلهُ کثیرُ الماءِ؟ فَردَّ علیهِ بِکفهِ مرتینِ؛
رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرموده که: «هر چیز مست کننده حرام است و چیزی که زیادش مست می کند کمش نیز حرام است». راوی حدیث سؤال کرد: آیا حرام کم را آب زیاد حلال می کند؟ حضرت دو بار کف دست خود را حرکت داد که: نه، نه.
قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «کلُ مسکرٍ حرامٌ»، قال: قلتُ اصلحکَ اللهُ کلُهُ حرامٌ؟ فقال: «نَعم، الجرَعهُ منهُ حرامٌ»؛
[8]
و نیز از رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نقل شده که فرمود: «هر ماده سکر آور حرام است»­. راوی می گوید: پرسیدم به هر مقدار باشد، حرام است؟ فرمود: «بلی، نوشیدن یک جرعه آن هم حرام است».
فرزندان الکلی ها
یکی دیگر از زیان های بزرگ مشروبات الکلی که از نظر دینی و علمی ثابت و محقق است عیوب و نقائص موروثی است که از افراد الکلیست به فرزندانشان منتقل می شود. فرزند شخص الکلی تنبل و کودن و عصبانی است و پیوسته در معرض بیماری های گوناگون قرار دارد و اگر نطفه در حین مستی والدین یا یکی از آنها منعقد شود عوارض عصبی و روانی سخت تری دامنگیر فرزند خواهد بود.
دکتر کارل می گوید: مستی زن یا شوهر در لحظه آمیزش جنایت واقعی است زیرا کودکانی که در این شرایط به وجود می آیند اغلب از عوارض عصبی یا روانی درمان ناپذیر رنج می برند.
[9]
ازدواج با شراب خوار
اولیای گرامی اسلام برای آن که جامعه را از خطر موالید معلول و ناقص الخلقه مصون نگاهدارند به پیروان خود اکیدا توصیه کرده اند که با شارب الخمر ازدواج نکنند و دختران پاک خود را به همسری افراد الکلیست در نیاورند.
قال الصادق ـ علیه السلام ـ : «مَن زوَّج کریمتَهُ مِن شاربِ الخمِر فَقَد قَطَعَ رَحِمَها»؛
[10]
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرموده: «هر کس دختر خود را به شرابخوار بدهد با این عمل رحمیت او را قطع کرده است».
قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «مَن زوجَ کریمتَهُ مِن شاربِ الخمِر فکأنَّما ساقَها إِلی الزنا»؛
[11]
رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرموده است: «هر کس دختر خود را به همسری شارب الخمر در آورد مانند آن است که وی را به راه زنا و بی عفتی سوق داده باشد».
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «أَیُّما امرأهٍ أطاعت زوجَها و هو شاربُ الخمِر کانَ لها من الخطایا بعددِ نُجومِ السماءِ و کل مولودٍ یَلدُ مِنهُ فهو نجسٌ»؛
[12]
«هر زنی به آمیختن با شوهر شرابخوار خود تن دهد به عدد ستارگان آسمان خطا کرده و فرزندی که از آن آمیزش تولید می شود پلید و ناپاک است».
عوارض جسمانی
مشروبات الکلی منحصر به ضایعات سلولی مغزهای افراد الکلیست با عیوب و نقائص موروثی فرزندانشان نیست بلکه این سم خانمان سوز روی اندام افراد الکلی نیز اثر بد می گذارد و آنان را به عوارض جسمی خطرناکی مبتلا می سازد.
قال الرضا ـ علیه السلام ـ : «الخَمُر تورثُ انفسادَ القلب و یُسوِّدُ الأسنان و یُبخر الفمَ»؛
[13]
حضرت رضا ـ علیه السلام ـ فرموده است: «شراب باعث عوارض قلبی است و در آن ضایعاتی بوجود می آورد. شراب دندان ها را سیاه و دهان را متعفن و بدبو می کند».
قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «لا ینالُ شفاعَتی مَن شرب المسکرَ و لا یردُ عَلَی الحوضَ لا واللهِ»؛
[14]
رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرموده است: «به خدا قسم شرابخوار در قیامت به شفاعت من نائل نمی شود و در کنار کوثر بمن وارد نخواهد شد».
قال الصادق ـ علیه السلام ـ : «شاربُ المُسکِر لا عصمهَ بیننا و بینه»؛
[15]
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرموده: «شارب الخمر از مصونیت های وابسته به ما بی بهره است و از وی بری و بیزاریم».
جوانان اگر خواهان سعادت مادی و معنوی هستند به سلامت و عقل و جسم خود علاقه دارند باید به پیروی از تعالیم اسلام از تفریح و سرگرمی خطرناک چشم پوشند و خویشتن را در ساعات فراغت با آن سم جانکاه مسموم ننمایند و برای جلب لذت و کامیابی زود گذر، جوانی خود را تباه نسازند.
[1]. بحار، ج16، ص 162. [2]. علوم جنایی، ج2، ص 846. [3]. مستدرک، ج3، ص 137 رحلی. [4]. علوم جنایی، ص 840. [5]. کافی، ج6، ص 403. [6]. علوم جنایی، ج2، ص 837، به نقل جوان فلسفی، ج2، ص 489. [7]. کافی، ج6، ص 405. [8]. کافی، ج6، ص 408. [9]. راه و رسم زندگی، ص 91، به نقل ازجوان فلسفی، ج2، ص 492. [10]. کافی، ج5، ص 347. [11]. مستدرک، ج2، ص 538 رحلی. [12]. لئالی الاخبار، ص 267. [13]. مستدرک، ج3، ص 137. [14]. کافی، ج6، ص 400. [15]. کافی، ج6، ص 400.

۴ 

شراب خواری و قمار بازی


شنیدم که ساقی به می خواره گفت
اگر راست خواهی فرح در شراب است
شنید این سخن مرد دهقان و گفت
غلط کرد ساقی، فرح در شباب است
مجلس شراب
لازم است جوانان بدانند که اسلام نه تنها شرب خمر را بر مسلمین تحریم نموده بلکه شرکت آنان را در مجالس شرابخواری دیگران نیز اجازه نداده است، زیرا مشاهده می گساری دیگران می تواند طبع متجاوز را تحریک کند و آدمی را به گناه شرب خمر وادار سازد.
زد دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
یکی از افسران ارتش منصور دوانیقی به مناسبت ختنه فرزند خود مجلس مهمانی در حیره تشکیل داد و جمعی از رجال و معاریف را به آن مهمانی دعوت کرد و امام صادق ـ علیه السلام ـ نیز از مدعوین آن مجلس بود. موقعی که میهمان ها کنار سفره مشغول صرف غذا بودند: یکی از مدعوین آب طلبید پیش خدمت بجای آب کاسه شرابی آورد. همین که ظرف شراب را به دست میهمان داد امام صادق ـ علیه السلام ـ از جا برخاست و سفره را ترک گفت: صاحب منزل علت حرکت آن حضرت را پرسید، در جواب فرمود:
قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «ملعونٌ من جلسَ علی مائدهٍ یُشربُ علیها الخمرُ»؛
[1]
رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرموده: «مطرود از رحمت خدا است کسی که در کنار سفره ای بنشیند که در آن شرب خمر می شود».
لَعنَ رسول اللهِ ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فی الخَمرِ عشرهَ: «غارسها و حارسها و عاصرها و شاربها و ساقیها و حاملها و المحمولهَ إلیه و بایِعها و مُشتریها و آکل ثَمنها»؛
[2]
رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ درباره خمر ده نفر را لعن کرد: «آن کس که درختش را کاشته و آن که نگهبانیش را کرده و آنکسی که انگورش را فشرده و آن که او را نوشیده و آن کسی که در جام ریخته و آن که آن را حمل کرده و آنکه از باربر تحویل گرفته و آن که خریده و آن که فروخته و آن که پولش را دریافت داشته است».
سفره می گساری
طعام خوردن از سفره ای که در آن مسکر است و دیگری می آشامد حرام است، هر چند این شخص از خوردن مسکر پرهیز نماید بطور کلی غذا خوردن از چنین سفره ای حرام می باشد چنان چه از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ روایت شده که پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: لعنت کرده شده کسی که بر سفره ای که از آن شراب خورده می شود بنشیند.
[3]
شاگرد فضیل
شاگرد فضیل بن عیاض هنگام مردنش فضیل بر او وارد شد و بالین سرش نشست و سوره یس خواند شاگرد گفت ای استاد قرآن نخوان فضیل ساکت شد سپس او را تلقین کرد و گفت بگو «لا اله الا الله» شاگرد گفت این کلمه را نمی گویم چون از آن بیزارم و بر همین حال مرد. فضیل سخت غمگین شد.
به خانه خود رفت و بیرون نشد سپس در خواب شاگرد را دید که در عذاب است از او بپرسید به چه سبب بی ایمان مردی و معرفت از تو گرفته شد با این که دانا ترین شاگردان من بودی گفت به سه چیز اولی آن ها نمیمه و سخن چینی زیرا به رفقای خود می گفتم خلاف آنچه را که تو گفته بودی، دوم حسد چون با اصحابم حسادت داشتم،سوم بیماری داشتم به طبیب مراجعه کردم. او دستور داد که در هر سال قدحی از شراب بخور و اگر نخوری آن مرض می ماند و من هر ساله قدحی از شراب می نوشیدم.
[4]
قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «من زَوّجَ کریمتَهُ مِن شاربِ الخمرِ فکأنما ساقَها إلی الزِنا»؛
[5]
پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «کسی که دخترش را به شرابخواری تزویج کند مثل این است که دخترش را برای زنا دادن از خانه بیرون کرده است»
از دیر باز
این عقیده که می خوارگی عامل اصلی بی عفتی و فساد در جامعه است، مسئله تازه ای نیست. فلاسفه و دانشمندان یونان باستان معتقد بودند که خرد و نیروی معنوی انسان از مغز سرچشمه می گیرد و در کاسه سرش در بالاترین و ممتاز ترین محل بدنش قرار گرفته، از سوی دیگر خوی حیوانی و نفس اماره و شهوانی، مرکزش در قسمت های پایین بدن است و این به آن خاطر است که همیشه عقل بر خوی حیوانی و شهوانی غلبه داشته باشد.
اما نوشیدن شراب باعث می شود که مرکز غریزه و خوی حیوان یکباره تغییر جا دهد و به نزدیک مغز آید و زمام امور را از دست این عضو شریف برباید. آن وقت است که ابلیس در بدن انسان جای گرفته است و نخستین اقدام ابلیس زنا کاری و بی عفتی است که معمولا بعد از نوشیدن شراب و مشروب الکلی صورت می گیرد.
این تشریح حکما و فلاسفه یونان در قرن ها پیش از این بود، اکنون روانشناسان و پزشکان دوره تکنولوژی فضا نیز به همین نتیجه رسیده اند.
اثر الکل بر روی مغز
وقتی که آمی مقدار مختصری نوشابه الکلی می نوشد، ابتدا یک حالت نشاط آرامش و لذت به سراغش می آید که البته هنوز مقدار الکل نتوانسته بر روی قسمت های حساس مغز اثر بگذارد اما همین که گیلاس اول به گیلاس دوم و ... منتهی شد، مقدار الکل که در خون است به سراغ سلول های بسیار حساس مغز می ورد و پس از غرق کردن آنها در الکل تمام قدرت کنترل نیرومند مغز را یا به کلی از کار می اندازد یا فوق العاده ضعیف می کند.
وقتی سانسور مغز ار میان برود. یعنی تمام قیود، منع از کارهای ناشایسته، پرهیز از مخاطره و خلاصه عقل سلیم با تمام ارزشهای معنوی که شخص طی سال ها آموزش و پرورش بدست آورده موقتاً تا زمانی که الکل در خون وجود دارد نابود می شوند. شخص خود را در دنیایی مشاهده می کند که اجرای هیچ کاری زشت و ناپسند نیست، یعنی واقعا همان طور که فلاسفه یونان باستان گفته اند، خوی حیوانی و شیطانی بر مسند و اریکه عقل و فرمانروایی می نشیند.
هنوز روان شناسان و پزشکان به طور دقیق نمی دانند که الکل چگونه بر مغز و بر کدام قسمت آن اثر می گذارد ولی این نکته را می دانند که قسمت سانسور مغز که حاوی مبانی اخلاقی و قیود اجتماعی است در پوسته مغز به نام کورتکس قرار دارد.
رسیدن الکل به کورتکس است که تمام مکانیسم آن را بر هم می زند و موقتا کاری می کند که گویی اصلا کورتکس یا مبانی اخلاقی ارزش های اجتماعی مسئولیت ها قضاوت ها، حس تشخیص و شعور کاملا از میان رفته است.
زمانی که نوشیدن الکل از حد یک گیلاس گذشت الکلی که وارد خون شده همان طور که به همه دستگاه های بدن می رود به مغز هم می رسد و از آنجا آهسته کورتکس را تحت تأثیر خود قرار می دهد.
وقتی کورتکس به میزان مختصری تحت تأثیر الکل قرار گرفت باز هم کم و بیش کار خود را از نظر سانسور و صدور فرمان می تواند انجام دهد ولی نکته مهم در این زمینه آن است که با ضعیف شدن سانسور و فرمانروایی میزان درک حواس پنجگانه نیز کاهش می یابد و بدین ترتیب مغز انسان از دو جهت تحت فشار قرار می گیرد. پس از آن هر چه بیشتر الکل وارد خون شود، از طرفی اراده و مکانیسم سانسور بیشتر تحت تأثیر قرار می گیرد و از طرف دیگر ادراک و تماس حواس انسانی نیز ضعیف می شود.
پس از آن سرعت انتقال که در هر شخص میزان معینی دارد، شروع به آهسته شدن می نماید و در نتیجه شخص مست برای این که چیزی درک کند و عکس العمل نشان دهد مدت زیادی وقت لازم دارد. قضاوت و قوه تشخیص هم ضعیف می شود و هم منحرف و بیمار گونه می گردد. مسئولیت های گوناگونی که اشخاص داشته مثلا به عنوان یک پدر و مادر یا همسر یا کارمند و یا هر چیز دیگر، در این مرحله مطلقا از میان می رود و شخص ظاهرا خود را کاملا آزاد مشاهده می کند.
چون ادراک حواس مختل می گردد بنابر این شخص مست (خواه مرد باشد خواه زن) صداها را خیلی آهسته و گویی از راه دور می شنود، به همین میزان هم چشمش خوب نمی بیند و اشیا در نظر وی کج و معوج و متحرک هستند همینطور سایر حواس هم مختل می شوند پوست بدن مثل سابق دیگر نمی تواند به صاحبش خبر دهد که هوا سرد است یا گرم وقتی به چیزی دست می زند نمی تواند تشخیص دهد زبر است یا نرم، تر است یا خشک.
در این مرحله یک مرد مست زشت ترین زنان را زیبا، جذاب و قابل معاشرت می داند و به همین ترتیب یک زن مست با شخصیت تحصیل کرده در این حالت از مستی، صحبت احمق ترین مردها را جالب و مطبوع تشخیص می دهد.
اگر یک زن و یک مرد در کنار هم به این مرحله از مستی برسند صحنه های عجیبی مشاهده خواهد شد، مرد در حالی که با کلمات نامفهوم و مقطع سعی می کند از زن ستایش کند، دست خود را دراز می کند تا این زن را نوازش نماید ولی به جای نوازش ممکن است به او مشت یا ضربه ای بزند.
چقدر جای تعجب است وقتی که مشاهده کنیم آن زن مست ضربه یا مشت مرد را به جای نوازش قبول کند چون ادراکش مختل گشته است.
این زن و مرد در این مرحله تحت تأثیر عوامل دنیای خارج قرار نمی گیرند چون مثل آن است که تا حدی داروی بی حسی به آن ها تزریق شده باشد و می دانیم که الکل هم این خاصیت بی حس کننده را دارد ودر قرنها پیش به جای داروی بیهوشی در اعمال جراحی به کار می رفت. در این مرحله مرد خود را نیرومند و مهم احساس می کند و زن به همان نسبت خود را جذاب و فریبنده و با شخصیت. مرد لاف می زند و زن وعده و وعید می دهد والبته تمام این ها حرف است.
چون ادراک شخص مختل و تقریبا از میان رفته استعداد و قابلیت درک لذت نیز از میان می رود و از همین مرحله آدم مست (خواه زن و خواه مرد) شروع می کند که آن حالت لذت و نشئه مستی را اندک اندک از دست بدهد.
[1]. بحار، ج11، ص 115. [2]. وسائل، ج6،ص 165، کتاب التجاره، باب 55. [3]. وسائل الشیعه، کتاب الاشربه، باب 33، ج17، ص 299. [4]. سفینه البحار، ج1، ص 428. [5]. مستدرک الوسائل، ج14، ص 191.

۵ 

شراب خواری و قمار بازی

به همین ترتیب توانایی شخص به حرکت و انجام کارهای گوناگون اندک اندک از بین می رود، همه منظره صحبت کردن، راه رفتن، حتی خندیدن آدم را دیده اند که تا چه میزانی زننده است.
زن و مرد مست که در کنار هم باشند، به زننده ترین حرکات دست می زنند حرکات و رفتار آنها آن قدر نامتعادل و بیمارگون است که شخصی که آنها را نظاره می کند عینا مثل آن که یک تصویر مغشوش و نامنظم را تماشا می کند. چند لحظه دیگر که از این مرحله بگذرد، سم الکل باعث ناتوانی کامل آنها شده و هر دو در کنار هم از پای در می آیند. مسلم اگر از اول این زن و مرد در کنار هم باشند وقتی که هنوز الکل قدرت حرکت و فعالیت را از آنها نگرفته همان جریان آتش و پنبه صورت پذیرفته و اگر هم نفس زناکاری در همان جلسه اول اجرا نشود، مقدمات بی عفتی آغاز شده و در جلسات بعدی کار یکسره خواهد شد.
بسیاری از مردم تصور می کنند که الکل یکی از داروهایی است که باعث تقویت و تحریک امور و فعالیت جنسی می گردد.
این تصور غلط از آنجا ناشی شده که نوشیدن الکل در کسانی که سخت خجالتی بوده و به اصطلاح روانشناسان ممنوعیت های روانی دارند (آدم های محجوب و بی دست و پا) مختصری باعث رفع قیود و بروز شجاعت می گردد.
چنین افرادی به طور کلی در زندگی متعارفی تحت تأثیر یک قیود و کمپلکس هایی هستند که یک آدم معمولی و طبیعی فاقد آنهاست. حرف زدن، معاشرت و فعالیت در اجتماع به طور کلی برای آن ها دشوار است، به همین میزان هم اجرای امور جنسی برای این دسته از افراد بسیار دشوار است.
در چنین موارد خاص و در افراد به خصوص ممکن است نوشیدن میزان قلیلی الکل تا اندازه ای سانسور شدید و سنگین مغز آنها سبک و به اصطلاح دست و پایشان را باز نماید.
اما فراموش نکنید حتی در این موارد هم اگر اندکی از حد تعیین شده تجاوز کرد دیگر الکل اثر دارویی خود را از دست داده و کار سم و زهر را خواهد کرد.
حقیقت امر آن است که نوشیدن الکل نیروی جنسی را در مرد ضعیف می کند و اگر زن الکلی شود سرد مزاج خواهد گردید مرد الکلی یا مست ممکن است در مورد امور جنسی خیلی لاف بزند ولی عملا ناتوان است. وقتی شخصی معتاد به الکل شد و هر روز در ساعت معین مجبور بود سینی مشروب را مقابل خود بچیند، آن وقت اندک اندک علاقه و اشتهایش نسبت به امور جنسی کاهش می یابد تا به آنجا می رسد که گاه فقط هوس به صورت شعله زود گذر در ذهنش نسبت به این مسائل پیدا می شود و بعد هم فورا این هوس خاموش می گردد.
دو اثر عجیب الکل
الکل در مسئله بی عفتی دو اثر مهم و عجیب دارد. اول آن که قید و ممنوعیت و مسئولیت و خلاصه مکانیسم سانسور و اراده را از بین می برد، در نتیجه زن و مرد متأهل، اجرای بی عفتی را خالی از اشکال تلقی می کنند، چون در آن لحظه هیچ نوع محدودیت و قیدی در وجودشان نیست.
دوم: آن که وقتی کار از کار گذشت چون هنوز الکل در خون و مغز وجود دارد بی درنگ خاطره جریان را از ذهن پاک می کند به طوری که بعد ها حتی برای خود شخص (هم مرد و هم زن) جریان واقعه به طرز مبهم و گنگ به خاطر می آید.
قضات دادگاه در موارد اختلافات زناشویی با این جمله آشنایی فراوان دارند. من مست بودم و درست نمی دانم بعد از آن دیگر چه واقعه ای رخ داد ...
[1]

[1]. مکتب اسلام،سال 17، شماره 9، ص 36.

سوء ظن و بدگمانی

سوء ظن و بدگمانی
این صفت رذیله نتیجه ترس و ضعف نفس است، زیرا که هر ترسوی ضعیف النفسى، هر فکر فاسدى که به خاطرش مى‏گذرد و به قوه واهمه او در مى‏آید اعتقاد مى‏کند و پى آن مى‏رود. و این صفت خبیثه از مهلکات عظیمه است.
خداوند عالم مى‏فرماید: «یا ایُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیرا مِنَ الظَّنِّ انَّ بَعْضَ الظَّنِّ اثْمٌ»
[1] یعنى: اى گروه مؤمنین، اجتناب کنید از بسیارى از گمان به درستى که بعضى از گمانها گناه است. و در جای دیگر مى‏فرماید: «وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السُّوْءِ وَ کُنْتُمْ قَوْما بُورا»[2] یعنى: گمان بد بردید، و شما قومى بودید به هلاکت رسیده». و حضرت امیر المؤمنین - علیه السّلام - مى‏فرماید: «باید امر برادر مؤمن خود را به بهترین محامل حمل کنى. و باید به سخنى که از برادر تو سرزند گمان بد نبرى مادامى که محمل خوبى از براى آن بیابى». و مروى است که: «خداوند متعال حرام کرده است از هر مسلمى خون او را و عرض او را و ظن بد به او بردن را». و همین مذمت از براى ظن بد کافى است که آن را قرین کشتن مسلم و دست‏اندازى به حریم و عرض او نموده. و شکى نیست که هر کس در باطن، بد به دیگرى برد و او را به شر و فساد نسبت دهد در ظاهر به نظر حقارت او را مى‏بیند، و اکرام او را آنگونه که سزاوار است بجا نمى‏آورد. و در حقوق او کوتاهى مى‏کند. بلکه مضایقه از غیبت، و اظهار آنچه گمان به او برده نمى‏کند. و همه این امور منشأ هلاکت او مى‏شود.
و شبهه‏اى نیست در اینکه هر که ظن بد به مسلمانان مى‏برد خبیث النفس و بد باطن است، و هر کسى را مثل خود مى‏داند. و خباثت باطن او به ظاهرش نیز سرایت مى‏کند. و دل هر مؤمن پاک طینتى نسبت به همه خلایق، پاک و صاف است و ظن بد به احدى نمى‏برد.
آرى، آرى: از کوزه همان برون تراود که در اوست.
مرا پیر دانایی دو اندرز فرمود بر روى آب یکى آنکه: بر خویش خوش بین مباش دگر آنکه: بر خلق بدبین مباش.
و سرّ اینکه ظن بد به مردم بردن، علامت خباثت نفس است و شارع از آن نهى فرموده آن است که: ظن بد چیزی نیست مگر القاى شیطان خبیث، زیرا که بجز خداوند متعال احدى از باطن دیگرى آگاه نیست، و هیچ دلى را به دل دیگر راه نمى‏باشد.
پس چگونه مى‏تواند شد که: کسى چیزى را ندانسته، و به چشم خود مشاهده نکرده، و از گوش خود نشنیده، در حق غیر اعتقاد کند؟ پس ظن بدى که آدمى مى‏کند امرى است که از راهى که نمى‏داند به دل او افتاده. و نیست آن راه، مگر راه شیطان. پس شیطان آن گمان را به دل او انداخته و به آنچه گمان برده و خبر داده. و آدمى چگونه خبرى که شیطان داده باشد قبول مى‏کند و حال آنکه شیطان از هر فاسقى فاسق‏تر است.
و خداوند متعال مى‏فرماید: «انْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبِیَّنُوا»
[3] یعنى: اگر فاسقى شما را خبرى آورد تبین کنید و آن را قبول نکنید. پس از براى اهل ایمان جایز نیست که تصدیق آن لعین را کنند - اگر چه بعضى قراین و علائم دیگر به آن اضافه شود - تا به سرحد یقین رسد.
پس هر گاه عالمى را در خانه امیر ظالمى ببینى شیطان به گمان تو مى‏اندازد که: او به جهت طمع به آنجا رفته، تو باید آن را به دل خود راه ندهى، زیرا که شاید باعث رفتنش اعانت مظلومى باشد. و اگر از دهن مسلمانى بوى شراب یابى باید جزم به اینکه او شراب حرام نوشیده است نکنى، زیرا که مى‏شود که مزمزه کرده باشد و ریخته باشد، یا بر آشامیدن آن مجبور بوده باشد، یا به تجویز طبیب حاذقى به جهت مداوائى آشامیده باشد. و بالجمله باید حکم تو بر افعال مسلمین چون حکم و شهادت بر اموال ایشان باشد. و همچنان که در مال حکم نمى‏کنى مگر به آنچه دیده‏اى، یا با اقرار شنیده‏اى، یا دو شاهد عادل در نزد تو شهادت داده‏اند، همچنین در افعال ایشان باید چنین باشى.
و اگر عادل، بدى از مسلمى نقل کند باید توقف کنى نه تکذیب آن عادل را کنى، و حضرت امیر المؤمنین - علیه السلام - فرمودند که: «هر که خود را در محل تهمت در آورد ملامت نکند کسى را که به او بدگمان شود». و از حضرت امام زین العابدین - علیه السلام - مروى است که: صفیّه دختر حى بن اخطب، حرم محترم حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - حکایت کرد که: «وقتى حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - در مسجد معتکف بودند من به دیدن او رفتم و بعد از شام از پیش آن حضرت مرخّص شده روانه منزل شدم. آن حضرت قدرى راه همراه من آمد و تکلم مى‏کرد، شخصى از انصار برخورد و گذشت، حضرت او را آواز داده فرمود: این زن من صفیّه است. آن شخص عرض کرد چه جاى این سخن بود، حاشا که من به شما ظن بد برم، حضرت فرمود: شیطان در رگ و خون بنى آدم جا دارد ترسیدم بر شما داخل شود و باعث هلاک شما شود».
آری در این برخوردئ پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - دو ارشاد مهم براى ما است: یکى اینکه: باید نهایت دوری را از ظن بد کرد. دوم اینکه: هر کسى اگر چه مثل پیغمبر خدا باشد باید خود را از محل تهمت دور نگاه دارد.
پس کسى که عالم پرهیزکار باشد و در میان مردم معروف به صلاح و دیانت باشد مغرور نشود که کسى به من ظن بد نمى‏برد، و به این جهت خود را از محل تهمت محافظت نکند، زیرا که: هر فردى از انسان اگر چه اورع و اعلم جمیع مردم باشد همه کس او را به یک نظر نمى‏بیند. بلکه اگر جمعى کثیر او را در ظاهر و باطن خوب دانند و همه افعال او را حمل بر صحت نمایند، جمعى دیگر هستند که به دنبال عیب او باشند و اعتقاد تمام به او نداشته باشند و ایشان البته در محل تهمت زدن به او مى‏باشند.
و عین الرضا عن کل عیب کلیله و لکن عین السخط تبدى المساویا ؛ یعنى: چشم دوستى از دیدن هر عیبى کند است، اما چشم عداوت و دشمنى، بدی‎ها را ظاهر مى‏کند.
و هر دشمن حسودى نگاه نمى‏کند مگر به چشم دشمنى. پس آنچه خوبى که از آدمى دید مى‏پوشاند و در تجسّس بدی‎ها برمى‏آید. و هر بدى، البته به دیگران گمان بد مى‏برد و ایشان را چون خود مى‏داند. و هر معیوب رسوائى، دیگران را مانند خود رسوا و عیبناک مى‏خواهد، عیوب ایشان را در میان مردم ظاهر مى‏کند تا مردم از فکر او بیرون روند و زبان ایشان از او کوتاه گردد. «و البلیّه اذا عمّت طابت» یعنى: هر بلائى که عمومیت هم مى‏رساند گوارا مى‏شود.
پس بر هر مؤمنى لازم است که خود را از مواضع تهمت دور دارد تا بندگان خدا گمان بد به او نبرند و به معصیت نیفتند و این شخص هم در معصیت ایشان شریک باشد، زیرا که هر که سبب معصیت دیگرى شود او هم در گناه با او شریک خواهد بود.
و از این جهت خداوند عالم فرموده: «دشنام ندهید به کسانى که غیر خدا را مى‏خوانند، که ایشان هم خدا را دشنام دهند». و حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود: «چگونه مى‏بینید حال کسى را که پدر و مادر خود را دشنام مى‏دهد؟ عرض کردند که: آیا کسى پدر و مادر خود را دشنام مى‏دهد؟ فرمود: بلى کسى که پدر و مادر غیر را دشنام دهد، آن غیر هم پدر و مادر او را دشنام دهد».
طریقه معالجه بدگمانى به خدا و خلق
و طریق معالجه بدگمانى به خدا و خلق آن است که: بعد از ملاحظه فساد ،آنچنان که گذشت و شرافت ضدّش ؛که گمان نیک باشد، هرگاه گمان بدى از کسى به خاطر تو بگذرد اعتنائى به آن نکنى و دل خود را به آن شخص بد نسازى، و رفتار خود را با او تفاوت ندهى، و تفقّد و اکرام و احترامى که نسبت به او به عمل مى‏آوردى کم ننمائى.
بلکه بهتر آن است که در تعظیم و دوستى او بیفزائى. و در خلوت او را دعا کنى، تا به این سبب شیطان به غیظ آید و از ترس زیادشدن احترام و دعاى به او، دیگر گمان بد را به خاطر تو نیفکند.
و اگر به خطائى و لغزشى از شخصى برخوردى باید او را در خلوت نصیحت کنى، نه اینکه ابتدا غیبت و بدگوئى او نمائى. و باید از خطا کردن او محزون باشى، همچنان که از لغزش خود محزون مى‏شوى. و غرض تو از نصیحت او خلاص کردن او از هلاکت باشد. و هر گاه چنین رفتار نمائى ، براى تو ثواب ناراحتی و حزن بر خطاى او و ثواب نصیحت کردن او و نیز ثواب نجات او، هر سه جمع خواهد شد.

[1] . سوره حجرات، آیه 12. [2] . سوره فتح، آیه 12. [3] . سوره حجرات، آیه 6.
ملا احمد نراقی ـ معراج‎السعادة (با تلخیص)، ص162

دزدی و سرقت

دزدی و سرقت
از گناهانی که به کبیره بودنش تصریح شده، دزدی است، در روایتی از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ رسیده است که: «زنا نمی‌کند زنا کننده در حالی که به خدا و روز جزا ایمان داشته باشد و همچنین دزدی نمی‌کند شخص دزد در حالی که ایمان داشته باشد»[1] یعنی زانی و دزد در حال زنا و دزدی روح ایمان با آنها نیست به طوری که اگر در آن حال بمیرند بی‌ایمان خواهند بود و بعضی از آیات و روایاتی که درباره‌ خیانت است شامل دزدی نیز می‌شود و از لحاظ کمی یا زیادی مقدار فرقی در حرمت دزدی نیست هر چند به مقدار سوزن یا ریسمانی باشد بلی اگر مالی که دزدیده شده معادل ربع مثقال طلا یا بیشتر باشد با اجتماع شرایط دیگری که ذکر می‌شود دست دزد را باید برید.
محمد بن مسلم می‌گوید از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ پرسیدم در چه مقدار دزدی، دست دزد بریده می‌شود؟ فرمود: ربع دینار. گفتم در دو درهم چه طور؟ فرمود نه، فقط در معادل ربع دینار دست دزد بریده می‌شود قیمت آن ربع دینار هر چه باشد گفتم اگر کسی کمتر از ربع دینار دزدی کرده آیا به او دزد گفته می‌شود؟ فرمود هر کس از مال مسلمان چیزی را که نگاه داشته بدزدد، دزد نامیده می‌شود و نزد خداوند سارق است (یعنی او را به عذاب و عقوبتی که برای دزد معین فروده معذب می‌فرماید) لیکن دستش بریده نمی‌شود مگر در وقتی که دزدی او معادل ربع دینار یا بیشتر باشد و اگر دست دزد در کمتر از این مبلغ بریده شود همه را دست بریده می‌بینی.
[2]
حد دزدی: در سوره‌ی مائده می‌فرماید: «دست‌های مرد و زن دزد را ببرید که جزای کارشان عقوبتی از جانب خداست (تا این عمل زشت ترک شود و برای دیگران عبرتی گردد و کسی جرأت دزدی نکند) و خداوند (در اراده‌اش) غالب و (در افعالش) داناست پس کسی که بعد از گناهش پشیمان شود و نزدیک چنین گناهی نشود خداوند به رحمت و مغفرتش به او رجوع می‌فرماید زیرا خدا بسیار آمرزنده و مهربان است».
[3]
در کتاب برهان قرآن صفحه‌ 170 چنین می‌نگارد:
یکی از مواردی که معاندین اسلام درباره‌ی آن جار و جنجال و غوغا به راه انداخته‌اند موضوع قوانین کیفری اسلام است. این گروه قوانین کیفری اسلام را وحشیانه می‌خوانند و در قرن بیستم و عصر ترقی و تمدن شایسته اجراء و قابل انطباق نمی‌دانند و مخصوصاً درباره قطع دست در حد سرقت و رجم در حد زنا، شور و غوغایی سخت به پا کرده‌اند و می‌گویند علم و فسلفه در حال حاضر ثابت کرده است که شخص مجرم را بی‌عدالتی‌های اجتماع و نظامات ظالمانه‌ی اقتصادی وادار به ارتکاب گناه می‌کند و در حقیقت وقوع جرم یک نوع بیماری روحی و انحراف اخلاقی است و بنابراین وظیفه‌ی ما درباره‌ی شخص گناهکار این است که در مقام علاج و اصلاح حال او برآییم نه آنکه او را در چنگال عقاب و کیفر قرار دهیم.
[4]
ما منکر نیستیم که محیط تربیت و اوضاع اجتماع در تأسیس و تکوین شخصیت اخلاقی افراد اثر عمیقی دارد و همچنین انکار نمی‌کنیم که در بسیاری از موارد مظالم اجتماعی و حق شکنی‌ها عقده‌های روحی به وجود می‌آورد و روح را بیمار و اخلاق را منحرف می‌سازد و شخص را به ارتکاب گناه وامی‌دارد و به همین مناسبت اسلام نیز کلیه این جهات را در تشریع کیفرها رعایت کرده است ولی با وجود این نمی‌توانیم اراده‌ی افراد را نادیده فرض کنیم و انسان را موجودی فاقد قدرت و شعور و مسلوب الاراده بشماریم و به تقلید مکتب روان شناسی تحلیلی تنها جنبه‌ی محرکه‌ی انسان یا به اصطلاح (دینامو) را به حساب بیاوریم ولی نیروی ضبط و قوه‌ی کنترل (فرامل) را از نظر دور داریم آن نیرو و قدرتی که کودک را پس از دیدن به سن معینی از ادرار کردن در بستر خود باز می‌دارد همان نیرو یا نظیر آن است که دستگاه اعمال و تصرفات انسان را نیز تحت کنترل و مراقبت قرار می‌دهد و او را از پیروی شهوات و تسلیم شدن در برابر طغیان و طوفان هوی و هوس باز می‌دارد و به همین مناسبت است که در کشورهای غربی یعنی در همان سرزمین‌هایی که «فلسفه روان شناسی تحلیلی» پدید آمده و نشو و نما کرده هیچ گاه مجرمی را بدون کیفر رها نمی‌کنند و جاسوس و خائنی را به عنون این که عقده‌های روحی و سوء نظامات اجتماعی باعث خیانت و جنایت او شده مورد لطف و نوازش قرار نمی‌دهند بلکه او را به زندان و دار و شکنجه و مسلسل می‌سپارند همچنین ما منکر نیستیم که عوامل و شرایط اقتصادی در تکوین و تأسیس مشاعر و عواطف و مهندسی افکار و اعمال ما آثاری غیر قابل انکار دارد و محرومیت مستمر وفقر و گرسنگی؛ کینه و بغض شدید از اجتماع در اعماق روح پدید می‌آورد و شخص را برای ارتکاب بیشتر جنایات آماده می‌سازد ولی با وجود این نمی‌توانیم قبول کنیم که عامل اقتصادی تنها عاملی باشد که سلوک و اعمال انسان را تحت تأثیر قرار دهد زیرا ما بسیاری از مردم فقیر و محروم را می‌شناسیم که در عین تحمل شدت فقر و مرارت محرومیت پرده تقوی و عصمت خود را نمی‌درند و با کمال عفاف و پرهیزگاری و در منتهای راستی و درستی وظایف خود را انجام می‌دهند به علاوه هرگاه عامل اقتصادی به تنهایی متصرف در اعمال و سلوک افراد باشد می‌باید در کشورهای اتحاد جماهیر شوروی که بنا با دعای مبلغین و هواداران نظام کمونیزم فقر و گرسنگی و بی‌عدالتی‌ها و محرومیت‌های اقتصادی از آنها رخت بر بسته هیچ گونه اثری از جرایم و جنایات وجود نداشته باشد در صورتی که واقع امر بر خلاف این است و در آنجا نیز انواع جرم‌ها و جنایت‌ها به وقوع می‌پیوندد.
با توجه به این حقایق وقتی سیاست اسلام را درباره‌ی کلیه حدود کیفرها مورد مطالعه قرار دهیم به این حقیقت می‌رسیم که اولاً این شریعت کوشش خود را مصروف در آن می‌دارد که اجتماع را از اسباب و موجبات ارتکاب گناه محفوظ دارد و ثانیاً پس از کوشش فراوانی که در این راه مبذول می‌دارد حدود و کیفرها را برای جلوگیری از شیوع گناه مقرر می‌سازد و روی این اصل اطمینان کامل دارد که آن حد و کیفر بر آئین عدالت جریان خواهد یافت زیرا چنین حد و کیفری درباره‌ی کسی اجراء می‌شود که هیچ‌گونه داعی و مجوزی برای ارتکاب گناه نداشته است اما در صورتی که اجتماع به جهتی از جهات قادر نباشد که از موجبات ارتکاب گناه جلوگیری کند کیفر گناه نیز ساقط می‌شود و شخص گناهکار یا آزاد خواهد شد و یا به صرف تعزیرو گوش‌مالی درباره‌ی او اکتفا خواهد شد.
چنانچه ظاهر است آیه‌ی شریفه از حیث کیفیت سرقت و چگونگی بریدن دست دزد مجمل است و در بیان آن باید به اهلبیت ـ علیه السّلام ـ مراجعه نمود و برای شرح و تفصیل هر یک، روایات زیادی رسیده و خلاصه آنها این است:
1ـ بلوغ: دزدی که درباره‌ او می‌خواهد حد جاری شود باید هنگام دزدی به حد بلوغ شرعی رسیده باشد و آن در پسر به یکی از این سه چیز حاصل می‌شود روئیدن موی زبر بر عانه، محتلم شدن، گذشتن پانزده سال قمری از سنش و در دختر به تمام شدن نه سال قمری است بنابراین اگر طفل نابالغ دزدی کند حد بر او جاری نمی‌شود و حاکم شرع او را تأدیب و تعزیر می‌کند به آنچه صلاح بداند.
در صحیحه عبدالله بن سنان از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ مرویست که هرگاه طفل نابالغ دزدی کند در مرتبه اول و دوم باید او را بخشید و در مرتبه‌ی سوم باید تأدیب بشود و اگر باز دزدی کرد اطراف انگشتانش باید بریده شود و در صورت تکرار پایین‌تر انگشتانش بریده می‌شود.
2ـ عقل: پس اگر دیوانه دزدی کرد حد بر او جاری نمی‌شود و در صورتی که نافع و مؤثر باشد به هرچه صلاح بداند حاکم شرع تأدیبش می‌کند.
3ـ اختیار: بنابراین اگر از روی اکراه و اجبار دزدی کرده حد نمی‌خورد.
4ـ آنچه را دزدیده شرعاً مال و قابل تملک باشد پس اگر چیزی که مال نیست مثلاً طفل آزادی را بدزدد حد نمی‌خورد.
5ـ چیزی که دزدیده قیمت آن کمتر از ربع مثقال شرعی طلای خالص نباشد و مثقال شرعی هیجده نخود است و ربع آن چهار نخود و نیم می‌شود.
6ـ آن مال، مال فرزند یا بنده‌ی سارق نباشد پس اگر پدری مال فرزند یا مولایی مال بنده‌ی خود را هر چند مکاتب باشد بدزدد، دست او را نباید برید ولی در عکس آن یعنی اگر فرزند مال پدرش یا مادرش را دزدید حد جاری می‌شود و اگر بنده مال مولایش را بدزدد در اجرای حد اختلاف است.
بعضی از فقهاء فرموده‌اند اگر کارگری مال کارفرما را بدزدد حد بر او جاری نمی‌شود لیکن مشهور فقهاء این است که بین کارگر و دیگران فرقی نیست و در دزدی کردن مهمان از مال مهماندار دو قول است و اجرای حد صحیح‌تر است و بالجمله در اجرای حد فرقی بین کارگر و میهمان و غیر ایشان نیست.
7ـ آنچه دزدیده طعام و خوراکی در سال قحط نباشد چنانچه از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ مروی است که فرمود در سال قحط و مجاعه دست سارق به سبب دزدی خوراکی از قبیل نان و گوشت و امثال آن بریده نمی‌شود.
8ـ هرگاه سربازی از غنائم جنگ که خود در تحصیل آن شرکت داشته بدزدد از حد معاف است.
9ـ هرگاه شریکی از مال شریک دیگر بدزد و ادعا کند که آن مال را حق و قسمت خود می‌پنداشته حد نمی‌خورد.
10ـ هرگاه متهم به سرقت پیش از آن که بر حاکم شرع سرقتش ثابت شود چیزی را که دزدیده از صاحبش بخرد یا از طریق ارث و مانند آن مالک شود از حد سرقت معاف است.
11ـ هرگاه متهم ادعا کند که مال را به قصد دزدی نبرده و این احتمال را درباره او بتوان داد حد بر او جاری نمی‌شود.
[1] . لایزنی الزانی و هو مؤمن ولا یسرق السارق و هو مؤمن (وسائل الشیعه، ج14، ص236، حدیث 24). [2] . عن محمد بن مسلم قال قلت لابی عبداله ـ علیه السّلام ـ فی کم یقطع ید السارق فقال ـ علیه السّلام ـ فی کم یقطع ید السارق فقال ـ علیه السّلام ـ فی ربع دینار قال قلت له فی درهمین فقال ـ علیه السّلام ـ فی ربع دینار بلغ الدینار ما بلغ قال فقلت له ارأیت من سرق اقل من ربع الدینار هل یقع علیه اسم السارق فقال ـ علیه السّلام ـ کل من سرق من مسلم شیئاً قد حواه و احرزه فهو یقع علیه اسم السارق و هو عند الله سارق و لکن لا تقطع الافی ربع دینار او اکثر و لو قطعت ید السارق فیما هو اقل من ربع دینار لالفیت عامه الناس مقطعین (تهذیب). [3]. و السارق و السارقه فاقطعوا ایدیهما جزاء بما کسب انکالا من الله و الله عزیز حکیم فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله یتوب علیه ان الله غفور رحیم (سوره‌ی مائده، آیه‌ی 42 و 43). [4] . این خلاصه شبهه و اعتراض معاندین اسلام است که ترقی و تمدن قرن بیستم را به رخ ما می‌کشند ولی از این نکته غفلت دارند که در همین قرن بیستم و به دست همان طرفداران ترقی و تمدن فجایع و جنایاتی صورت می‌گیرد که شدت و سختی کیفرهای اسلامی در برابر آن قابل بحث و در خور مناقشه نیست.
گویا معترضین به قوانین کیفری اسلام و طرفداران ترقی و تمدن توجه ندارند که در همین عصر ملت فرانسه که خود را علمدار آزادی و سمبل بشر دوستی معرفی می‌کند چهل هزار نفر از مردم شمال آفریقا را بدون هیچ گونه جرم و گناهی بلکه به علت مطالبه حقوق حقه خود به مسلسل می‌بندد و به خاک و خون می‌کشد (در کیهان 25/1/1339 می‌نویسد: در مبارزات دلیرانه که ملت مجاهد و آزادی‌خواه الجزایر برای استخلاص از چنگال اهریمنانه دولت جبار و ستمگر فرانسه در این مدت شش سال از خود نشان داده‌اند یک میلیون از ده میلیون جمعیت رشید خود را به جرم دفاع از حدود و حقوق طبیعی خود از دست داده است) و هرگاه به این وحشیگری فاحش و این جنایات فجیع توجه داشتند اسلام را از جهت کیفر دادن بعضی از افراد متجری و جنایتکار مورد اعتضار و در خور انتقاد نمی‌دانستند.
دزدی و سرقت

12ـ اگر آن چیزی را که دزدیده از محرمات باشد حد نمی‌خورد پس دزدیدن شراب و گوش خوک و امثال آن موجب حد نمی‌شود.
13ـ دزدی در جایی شده باشد که داخل شدن به آن، بسته به اجازه‌ی صاحبش باشد پس دزدی در مسجد و اماکن عمومی موجب حد نیست.
14ـ مال را از حرز آن بدزدد و مراد به حرز جایی است که مال را برای محافظت در آن بگذارند چنانکه حرز جواهر و سیم و زر مثلاً صندوق سر بسته است و حرز میوه، باغ است نه درخت و حرز چهارپایان، اصطبل است و حرز قماش و متاع‌ها، مغازه و انبار است و همچنین جیبی که در باطن لباس است نه ظاهر، حرز پول نقد و مانند قبر که حرز کفن است.
15ـ سارق شخصاً مال را از حرز بیرون آورد و نیز شخصاً آن را با خود ببرد پس اگر حرز را بشکند و دیگری مال را بیرون آورد و ببرد بر هیچ یک حد نیست زیرا آن که حرز را شکسته دزدی نکرده و آن که مال را برده از حرز نبرده و اگر آن که مال را برده در شکستن حرز هم شرکت داشته فقط حد بر او جاری می‌شود و اگر دو نفر یا بیشتر با هم در شکستن حرز و بردن مال شرکت کردند و هر یک به اندازه ربع مثقال طلا برده باشد حد می‌خورد.
هرگاه حرز را شکست و مال را بر چهارپایی بار کرد و برد، یا طفل غیر ممیز یا دیوانه‌ای را همراه برد که آن را بردارد حد از او ساقط نمی‌شود زیرا چهارپا و بچه و دیوانه به منزله‌ی آلت و وسیله حمل‌اند.
16ـ دزد مال را به طور پنهانی ببرد به طوری که پس از بردنش بفهمند پس اگر آشکارا و بقهر و غلبه یا غیر آن آن ببرد حد سرقت بر او جاری نمی‌شود بلکه اگر با اسلحه باشد حد محارب وگرنه تعزیر می‌شود.
17ـ اگر دزد قبل از ثابت شدن سرقتش نزد حاکم شرع، توبه کند حدش ساقط می‌شود.
18ـ برای اثبات دزدی باید دو نفر عادل شهادت بدهند یا یک نفر عادل شهادت دهد و صاحب مال نیز قسم بخورد و یا اینکه خود سارق دو مرتبه اقرار به سرقت خود کند و اگر یک مرتبه اقرار کرد و دیگر حاضر به اقرار نشد مالی را که دزدیده و اقرار کرده از او می‌گیرند و لی حدش نمی‌زنند.
19ـ در اجرای حد سرقت شرط است که صاحب مال قضیه را تعقیب کند و مطالبه‌ی اجرای حد کند. پس اگر صاحب مال پیش از مرافعه و اثبات سرقت آن مال را به سارق ببخشد یا اینکه مالش را بگیرد و از اجرای حد بر او صرف نظر کند، حد ساقط می‌شود.
20ـ بعضی از فقهاء فرموده‌اند هرگاه سرقت به اقرار سارق دو مرتبه ثابت شود نه از روی بینه (شهادت دو عادل)، ‌حاکم شرع می‌تواند دزد را بنا به مصلحتی که می‌داند از اجرای حد معاف دارد چنانچه شیخ در تهذیب روایت می‌کند که سارقی نزد حضرت امیر المؤمینن ـ علیه السّلام ـ اقرار به دزدی خودئ کرد حضرت فرمود آیا از قرآن چیزی می‌توانی خواند گفت بلی سوره‌ی بقره را ـ حضرت فرمود دستت را به سوره‌ی بقره بخشیدم اشعث گفت یا علی ـ علیه السّلام ـ آیا حدود خدا را معطل می‌سازی؟ فرمود چه می‌دانی تو، لزوم اجرای حد در صورتی است که به بینه ثابت شده باشد و اگر به اقرار ثابت شود امام می‌تواند او را عفو کند.
پس از اجتماع شرایط مزبور حاکم شرع منحصراً باید حد سرقت را جاری کند و غیر از حاکم شرع کسی حق اجرای حد را ندارد و علاوه بر اجرای حد باید اصل مال را از دزد بگیرد و به صاحب مال برگرداند و چنانچه تلف شده اگر مثل دارد مثلش و گرنه قیمتش را از دزد گرفته به صاحب مال می‌دهد.
اگر یکی از شرایط فوق نباشد فقط اصل مال را اگر باشد، و گرنه مثل یا قیمتش را از دزد گرفته و به صاحب مال می‌دهند و حد جاری نمی‌شود. بلی در بعضی از موارد تعزیر و تأدیب سارق واجب می‌شود و مقدار و کیفیت آن بسته به نظر حاکم شرع است مانند مختلس یعنی کسی که مال را پنهانی از غیر حرز بدزدد و مانند مستلب یعنی کسی که آشکارا مال کسی را بدزدد و فرار کند و مانند حیله‌گری که به توسط جعل سند مثل چک و سفته تقلبی مال مردم را ببرد. در این موارد پس از استرداد اصل مال و رد کردن به صاحبش، حاکم شرع دزد را باید تعزیر و تأدیب کند و همچنین کسی که قبری را برای دزدیدن آنچه همراه مرده است بشکافد باید تعزیر شود و چنانچه کفن مرده را بدزدد و قیمت آن برابر ربع مثقال طلا یا بیشتر باشد باید حد بخورد.
باید از مال و ناموس دفاع کرد: چون دزد در حکم محارب است صاحب مال می‌تواند از مال خود دفاع کند و چنانچه به کشته شدن دزد منجر شود خونش هدر است و ضمانی ندارد و اگر دزد بخواهد به جان یا ناموس کسی تجاوز کند آنگاه دفاع واجب می‌شود با رعایت مراتب دفاع «الاسهل فالاسهل» و چنانچه به کشته شدن دزد بکشد ضمان ندارد.
پوشیده نباشد که احکام سرقت بسیار و اقوال فقهاء هم در شرایط بیست گانه گذشته مختلف است و چون نقل همه اقوال از وضع این کتاب بیرون و در عین حال به واسطه اجراء نشدن حدود، کم نفع است به همین مقدار اکتفاء می‌شود.
کیفیت اجرای حد: با اجتماع شرایط بیست گانه باید چهار انگشت دست راست دزد را حاکم شرع ببرد و شست و کف دستش باقی بماند. و اگر چند مرتبه دزدی کرده و حد بر او جاری نشده است همین یک مرتبه اجرای حد کافی است و چنانچه پس از اجرای حد بر او، باز دزدی کرد با اجتماع شرایط مزبور، پای چپش را از انگشتان پا تا نصف قدم می‌برند و بقیه پا باید برای راه رفتنش باقی بماند و اگر مجدداً دزدی کرد، باید محکوم به حبس ابد شود و چنانچه در مرتبه چهارم در زندان هم دزدی کند باید کشته شود.
بلی دستی که باید برای دعا و اظهار بندگی به سوی خدا برداشته شود و از مشکلات خلق گره‌گشایی کند و گرد فقر و ذلت از روی و موی یتیمان و بینوایان بیفشاند و بر سینه و دهان دشمنان دین نواخته گردد به جای کسب این افتخارات اگر به دزدی دراز و به جنایت آلوده شود و با این همه تسهیل و تسامح نتواند از کیفر برهد چنین دستی جز بریده شدن چاره‌ای ندارد و با قطع چنین دستی امنیت عمومی یک اجتماع تأمین خواهد شد.
دیه دست و حد سرقت: دستی که اگر بدون جرم بریده شود باید پانصد مثقال طلا از جانی گرفت و به مجنی علیه بدهند چه شده که در برابر دزدیدن ربع مثقال طلا باید بریده شود؟.
عزت امانت آن را گران کرد و ذلت خیانت آن را ارزان و بی‌بها ساخت پس حکمت خدای را بفهم.
[1]

[1] . ید بخمس مائین عسجد ودیت ما بالها قطعت فی ربـع دینــار
عـزالامـــانه اغلاها و ارخصها ذل الخیانه فافهم حکمـه الباری.
شهید آیت الله دستغیب- گناهان کبیره، ج1، ص362

سخن چینی

سخن چینی
از گناهانی که کبیره بودنش، به واسطه وعده عذاب در قرآن و اخبار مسلم شده، سخن چینی(نمیمه) است. خداوند در سوره مبارکه رعد می فرماید:
«وَ یقطَعونَ ما أمرَ اللهُ بهِ أن یوصلَ و یفسدونَ فی الارضِ أولئکَ لهُم اللعنهُ و لهُم سوءُ الدارِ»؛
[1]
«و کسانی که قطع می کنند آنچه را خداوند امر به وصل آن فرموده و در زمین فساد می کنند، برای ایشان است دوری از رحمت خداوند و برایشان بدی سرای آخرت است یعنی عذاب اخروی».
و روشن است که نمّام معنی سخن چین، و کسی که حرفی را ازیک نفر درباره کسی شنیده و برای آن کس نقل می کند قطع کرده، آنچه خدا امر به وصل آن فرموده و در زمین فساد کرده، زیرا عوض این که بین مؤمنین ایجاد محبت و الفت نماید و اتحادشان را محکم سازد، نفرت و تفرقه و دشمنی ایجاد کرده است پس برای او است لعنت خداوند و عذاب آخرت.
قال الصادق ـ علیه السلام ـ : «و إنّ مِن أکبرِ السحرِ النمیمه یُفَرقُ بها بینَ المتحابینَ و یُجلبُ العداوهُ علی المُتَصافیینِ و یُسفَکُ بها الدماءُ و یُهدَمُ بها الدُورُ و یُکشَفُ بها الستورُ و النمامُ شرُّ مَن و طَئَ الأرضَ»؛
[2]
امام صادق ـ علیه السلام ـ پس از بیان اقسام سحر می فرماید: «جز این نیست که بزرگترین اقسام سحر، نمامی است که به واسطه آن بین دوستان جدایی می اندازد و دشمنی را بجای صفا در بین کسانی که با یکدیگر یک رنگ بودند قرار می دهد و به سبب سخن چینی خون ها ریخته می شود و خانه ها خراب می شوند و پرده ها کشف می شود و نمام بدترین کسانی است که روی زمین راه می رود».
قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «ألا أُنبئکُمُ بشرارِکُم»؟ قالوا: بلی، یا رسول اللهِ! قال ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «المشائونَ بالنمیمهِ المُفرِّقونَ بین الأحبهِ، الباغون لِلبُراءِ المعایب»؛
[3] پیامبر فرمود: «شما را به بدترین خودتان آگاه کنم؟ گفتند: بله ای پیامبر خدا. فرمود: آن ها که به سخن چینی روند و در میان دوستان جدایی افکنند و برای پاکان عیب ها جویند».
قال الباقر ـ علیه السلام ـ : «مُحرمه الجنه علی القتاتین المشائینَ بالنمیمهِ»؛
[4] امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود: «بهشت بر دورغ تراشانی که برای سخن چینی می روند حرام است».
قال النبی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «مَن مَشی فی نمیمهٍ بینَ الإثنینِ سَلَطَ اللهُ علیه فی قبرهِ ناراً تُحرقُهُ إلی یومِ القیمهِ و إذا خرج من قبرِهِ سَلَطَ اللهُ علیهِ تنیناً اسودَ ینهشُ لَحمَهُ حتی یدخُلَ النارَ»؛
[5] رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «کسی که برای سخن چینی بین دو نفر حرکت کند، خداوند بر او در قبرش، آتشی را مسلط می فرماید که او را می سوزاند و چون از قبرش بیرون می آید، ماری بزرگ و سیاه را بر او مسلط می فرماید که گوشت او را می خورد تا داخل جهنم شود».
نیامدن باران
بنی اسرائیل را قحطی گرفت، موسی ـ علیه السلام ـ از خداوند باران خواست. وحی رسید دعای تو را و کسانی که با تو هستند، مستجاب نمی کنم، زیرا در بین شما نمامی است که از سخن چینی دست بر نمی دارد. موسی ـ علیه السلام ـ گفت: خدایا آن شخص کیست، تا او را از بین خود بیرونش کنیم؟
فرمود من شما را از نمیمه نهی می کنم، چگونه راز دیگری را آشکار می سازم. پس توبه اجتماعی کردند و آن هم داخل آنها توبه کرد پس برایشان باران بارید.
[6]
هر که عیب دگران نزد تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو نزد دگران خواهد برد

[1]. سوره رعد، آیه 25. [2]. احتجاج، ج2، ص 82. [3]. کافی، ج2، ص 369. [4]. کافی، ج2، ص 369. [5]. ثواب العمال، ص 335. [6]. وسائل الشیعه کتاب حج.
علی محمد حیدری نراقی - گناهان کبیره، ص 163

سحر و جادو

۱ 

سحر و جادو

سحر چیست؟
در این که «سحر» در چه تاریخی به وجود آمده، تاریخ روشنی در دست نیست، ولی این قدر می توان گفت: که از زمانی خیلی قدیم، این کار بین مردم رواج داشته است.
اما چه کسی بار اول جادوگری را به وجود آورد؟ در این قسمت نیز نقطه روشنی در تاریخ دیده نمی شود.
ولی معنی سحر را می توان انجام نوعی اعمال خارق العاده دانست، که آثاری در وجود انسان ها پدید می آورد، و گاهی یک نوع چشم بندی و تردستی می باشد. سحر از نظر لغت به دو معنی آمده است.
1. به معنی خدعه و نیرنگ و شعبده و تردستی و به تعبیر قاموس: سحر کردن یعنی خدعه نمودن.
2. کل مالطف و دق: آنچه عوامل آن نامرعی و مرموز باشد.
در مفردات راغب که مخصوص واژه های قرآن است به سه معنی اشاره شده.
1. خدعه و خیالات بدون حقیقت و واقعیت همانند شعبده و تردستی.
2. جلب شیطان ها از راه های خاصی و کمک گرفتن از آنان.
3. معنی دیگری است که بعضی پنداشته اند و آن این که: ممکن است، با وسائلی ماهیت و شکل اشخاص و موجودات را تغییر داد، مثلا انسان را به وسیله آن به صورت حیوانی در آورد، ولی این نوع خیال و پنداری بیش نیست و واقعیت ندارد.
[1]
از بررسی حدود 51 مورد، کلمه «سحر» و مشتقات آن در سوره های قرآن از قبیل: طه، شعری، یونس، اعراف، و ... راجع به سرگذشت پیامبران خدا: موسی، عیسی، و پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ به این نتیجه می رسیم که سحر از نظر قرآن به دو بخش تقسیم می شود.
1. آنجا که مقصود از آن فریفتن و تردستی و شعبده و چشم بندی است و حقیقتی ندارد چنان که می خوانیم:
«... فإذا حِبالُهُم و عِصیَّهُم یُخیّلُ إلیه مِن سحرِهم أَنَّها تَسعی»؛
[2]
«ریسمان ها و عصاهای جادوگران زمان موسی در اثر سحر، خیال می شد که حرکت می کنند».
و در آیه دیگر آمده است:
«فَلمّا أَلقوا سَحَروا أَعیُنَ الناسِ و استرهَبوهُم»؛
[3]
«هنگامی که ریسمان ها را انداختند چشم های مردم را سحر کردند و آنها را ارعاب نمودند».
از این آیات روشن می شود که سحر دارای حقیقتی نیست،که بتواند در اشیا تصرفی کند و اثری بگذارد بلکه این تردستی و چشم بندی ساحران است که آن چنان جلوه می دهد.
2. در قرآن آیاتی داریم که میرساند یک نوع از سحر و واقعیت دارد چنان که می خوانیم:
«فَقالَ إِن هذا إلا سحرٌ یُؤثرُ»؛
[4]
«این نیست جز سحر جالب­»
از این آیه در می یابیم یک نوع سحر مؤثر، که به راستی روی اشیا نیز اثر می گذارد وجود دارد.
ولی آیا تأثیر سحر فقط جنبه روانی دارد و یا اینکه اثر جسمانی و خارجی هم ممکن است داشته باشد؟ در آیات بالا اشاره ای به آن نشده و لذا بعضی معتقدند سحر موثر اثرش تنها در جنبه های روانی است.
نکته دیگری که در این جا تذکر آن لازم است این که: به نظر می رسد، همه یا لااقل قسمتی از سحرها به وسیله استفاده از خواص شیمیایی و فیزیکی به عنوان اغفال تحمیق در برابر جمعی از مردم ساده لوح انجام می شده است.
مثلا در تاریخ ساحران زمان موسی می خوانیم که: آنها درون ریسمان ها و عصاهای خویش مقداری مواد شیمیایی مخصوص (احتمالاً جیوه و مشتقات آن) قرار داده بودند که پس از تابش آفتاب و یا بر اثر وسائل حرارتی که زیر آن تعبیه کرده بودند به حرکت در آمدند و تماشا کنندگان خیال می کردند آنها زنده شده اند. و این گونه سحرها حتی در زمان ما نیز کمیاب نیست.
در اینجا این سؤال پیش می آید که: آیا یاد گرفتن سحر و عمل به آن از نظر اسلام اشکال دارد؟
در این مورد فقهای اسلام، همه می گویند یاد گرفتن و اعمال جادوگری حرام می باشد.
راجع به این قسمت احادیثی از پیشوایان بزرگ اسلام رسیده است که در کتاب های معتبر نقل گردیده است. به عنوان نمونه به بعضی از آنها می پردازیم.
قالَ علیٌ ـ علیه السلام ـ : «مَن تَعلم شیئاً مِن السحرِ قلیلاً أو کثیراً فَقد کَفَرَ و کان آخِرَ عهدِهِ بِربهِ»؛
[5]
علی ـ علیه السلام ـ فرموده است: «کسی که سحر بیاموزد کم یا زیاد کافر شده است و رابطه او با خداوند به کلی قطع می شود».
قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ :«مَن مَشی إلی ساحرٍ أوکاهنٍ أو کذابٍ یُصَدقَهُ بما یقولُ فَقد کَفر بما أنزلَ اللهُ مِن کتابٍ»؛
[6]
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرموده است: «کسی که نزد ساحر یا کاهن یا دروغگویی برود در حالی که آنچه را که می گویند، تصدیق کننده باشد به تمام کتابهای آسمانی که خدا فرستاده کافر شده است».
قال الصادق ـ علیه السلام ـ : «الساحِرُ یُضرَبُ بالسیفِ ضربهً واحدهً علی أُمِ رأسِهِ»؛
[7]
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرموده است: «ساحر را یک ضربت شمشیر بر سرش می زنند و او را می کشند».
قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «ساحِرُ المُسلمینَ یُقتَلُ و ساحرُ الکفارِ لا یُقتلُ قیل یا رسولَ اللهِ ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و لِمَ لا یُقتلُ ساحرُ الکفارِ قال لأَنَّ الکُفرَ أعظمُ مِن السحرِ و لأَنَّ السحرَ و الشرکَ مقرونانِ»؛
[8]
پیامبر خدا فرمود: «ساحر مسلمان باید کشته شود و ساحر کافر کشته نمی شود. کسی عرض کرد چرا ساحر کافر نباید کشته شود؟ فرمود، برای این که کفر از سحر عظیم تر است و سحر و شرک باهمند یعنی جایی که کافر غیر حربی به سبب کفرش کشته نشود به طریق اولی برای سحر کشته نمی شود. چون کفر از سحر بزرگتر است و مسلمان ساحر کشته می شود چون به شرک نزدیک شده است».
حقیقت سحر
مرحوم سید در وسیله النجاه می فرماید: «سحر عبارت است از نوشتن یا خواندن اوراد مخصوص یا سوزانیدن با آتش و دود کردن چیزهای مخصوص، یا نقش کردن صورت یا دمیدن یا گره زدن یا چند چیز را به وضع خاصی در جاهایی دفن کردن به طوری که در بدن یا قلب یا عقل شخص سحر شده اثر کند، مثل اینکه اگر غائب باشد او را حاضر کند یا این که او را خواب و بیهوش کند، ایجاد محبت یا دشمنی بین او و دیگری کند مثل بستن مرد از زن و جدایی بین آنها انداختن.
بحث فلسفی
مرحوم علامه طباطبایی (ره) در ذیل تفسیر آیه شریفه 101 بقره، مطالبی را بیان فرموده که خلاصه آن نقل می شود.
می فرماید: شکی نیست که اشخاصی یافت می شوند که کارهای خارق العاده انجام می دهند و پس از دقت معلوم می شود که غالب آنها اسباب طبیعی دارد و به این ترتیب که یک قسمت از این نوع کارها به وسیله عادت و تمرین زیاد صورت می گیرد. مثل این که دیده می شود بعضی از افراد سموم کشنده ای را می خورند و در آنها اثر نمی کند یا اشیای فوق العاده سنگین را از زمین بر می دارند یا روی طناب در هوا راه می روند و مانند آن، قسمت دیگر معلول یک سلسله علل طبیعی مرموزاتی است که مردم از آن بی خبرند. مثل این که افرادی در وسط آتش می روند و نمی سوزند و علتش این است که ماده نسوز مخصوصی روی بدن خود قبلاً مالیده اند.
و یا این که مثلا نامه می نویسند که روی صفحه کاغذ اثری از خطوط آن دیده نمی شود و چون روی آتش گرفته شد، خطوط ان کاغذ با مایع بیرنگی که به آتش ظاهر می شود نوشته شده آشکار می شود قسمت دیگری از آن ها در اثر تردستی و سرعت و مهارت زیاد در عمل است که از نظر پنهان می ماند یعنی عملی را چنان به سرعت انجام می دهند که انسان خیال می کند یک علت غیر طبیعی ایجاب شده و اسباب و علل عادی آن را نمی بینند. مانند شعبده بازی ها و چشم بندی هایی که بعضی انجام می دهند.
ولی بعضی کارها خارق العاده را نمی توان معلول اسباب عادی دانست مانند خبرهای غیبی، مخصوصا پیش گویی هایی که نسبت به آینده می شود یا ایجاد محبت و عداوت میان دو نفر، بستن و باز کردن، خواب نمودن، بیمار ساختن، احضار ارواح، حرکت دادن بعضی از اشیا به نیروی اراده و امثال آنها که مرتاضان انجام می دهند، پس از دقت معلوم می شود که تمام آنها از نیروی اراده و اعتقاد بتأثیر سرچشمه می گیرد یعنی قبلا علم و اعتقاد قطعی به مطلبی پیدا می شود و اراده هم به دنبال آن در بعضی موارد اراده بدون شرط خاصی موجود می شود و در بعضی دیگر شرایطی لازم دارد.
مثل این که هنگام احضار ارواج آینه را جلو روی بچه ای که واجد شرایط خاصی است قرار می دهند و یا جمله ای مخصوص می خوانند یا این که در موارد ایجاد محبت و عداوت عبارت معینی را با مرکب مخصوصی روی چیز خاصی می نویسند ولی همه این ها با شرائط حصول اراده مؤثر است، خلاصه هنگامی که علم قطعی به چیزی پیدا شد، در حواس انسان تأثیر کرده و به آنچه قطع پیدا کرده، در مقابلش مجسم می شود.
این موضوع را خودتان می توانید آزمایش کنید به این ترتیب که به خودتان تلقین کنید که شخص یا چیزی معینی در برابر شما حاضر است و شما آن را با چشم خود می بینید بعد آن را کاملا در خیال خود تصور کنید و چنان متوجه وجود آن شوید که توجه به عدم آن و هیچ چیز دیگر نداشته باشید در این صورت به خوبی خواهید دید که در مقابل شما حاضر است و لذا اطبای جدید و قدیم به واسطه تلقینات بیماری های خطرناک را معالجه می کردند. به این معنی که شفا یافتن و صحت را چنان به مریض تلقین می کردند که در فکر او یک صورت قطعی به خود گرفته و سپس به وجود آمده است.
و اگر اراده خیلی قوی گردد ممکن است آنچه که در خود به وسیله آن ایجاد می کند، در دیگری نیز ایجاد کند.
[1]. مفردات راغب، «سحر». [2]. سوره طه، آیه 66. [3]. سوره اعراف، آیه 116. [4]. سوره مدثر، آیه 24. [5]. وسایل، باب 25، ابواب ما یکتسب به. [6]. سفینه البحار، ج1، ص 605. [7]. کافی، ج7، ص 260، باب حد السحر. [8]. کافی، ج7، ص 260.

۲ 

سحر و جادو


آیه مورد بحث فصل دیگری از زشت کاری یهودیان را معرفی می کند که پیامبر بزرگ خدا، سلیمان را به سحر و جادوگری متهم ساختند.
هاروت و ماروت کیستند؟
گرچه گفته شده است که هاروت و ماروت دو نفر از ساکنان شهر بابل بوده است، ولی مشهور بین مفسران و مورخان این است که: آنها دو فرشته از فرشتگان الهی بوده اند و ظاهر قرآن نیز همراه با این دسته است زیرا قرآن آن ها را دو فرشته می داند.
شاهد این گفته حدیثی است که از پیشوای هشتم امام رضا ـ علیه السلام ـ رسیده است:
قال: «و أما هاروتُ و ماروتُ فکانا ملکینِ عَلَم الناسَ السحرَ لیحترزوا به سحرَ السحرهَ و یُبطلون به کیدَهم، و ما عَلَما أحداً من ذلک شیئاً حتی قالا إنما نحنُ فتنهٌ فلا تکفُر فکفر قومٌ باستعمالهم لما أمروُا بالأحترازِ منهُ و جعلوا یفرقون بما تعلموهُ بینَ المرءِ و زوجِهِ، قال الله تعالی: «و ما هم بضارین به من أحدٍ إلا بأذنِ اللهِ»
[1]؛[2]
امام رضا ـ علیه السلام ـ فرمود: «و اما هاروت و ماروت آنها دو فرشته بودند که به مردم سحر (و طرق ابطال آن را) می آموختند تا به آن وسیله سحر ساحران را باطل سازند و از آزار آنها نجات پیدا کند و به هر کس یاد می دادند می گفتند ما وسیله امتحان شما هستیم از مسیر خارج نشوید و کفر نورزید ولی قومی تخلف کردند و بین زن و مردها به وسیله سحر جدایی می انداختند».
«ولی آنها هیچ گاه بدون فرمان خدا نمی توانند به انسان ضرر برسانند».

[1]. سوره بقره، آیه 102. [2]. عیون اخبار الرضا، ج2، ص 245.

۳ 

سحر و جادو


آیه مورد بحث فصل دیگری از زشت کاری یهودیان را معرفی می کند که پیامبر بزرگ خدا، سلیمان را به سحر و جادوگری متهم ساختند.
هاروت و ماروت کیستند؟
گرچه گفته شده است که هاروت و ماروت دو نفر از ساکنان شهر بابل بوده است، ولی مشهور بین مفسران و مورخان این است که: آنها دو فرشته از فرشتگان الهی بوده اند و ظاهر قرآن نیز همراه با این دسته است زیرا قرآن آن ها را دو فرشته می داند.
شاهد این گفته حدیثی است که از پیشوای هشتم امام رضا ـ علیه السلام ـ رسیده است:
قال: «و أما هاروتُ و ماروتُ فکانا ملکینِ عَلَم الناسَ السحرَ لیحترزوا به سحرَ السحرهَ و یُبطلون به کیدَهم، و ما عَلَما أحداً من ذلک شیئاً حتی قالا إنما نحنُ فتنهٌ فلا تکفُر فکفر قومٌ باستعمالهم لما أمروُا بالأحترازِ منهُ و جعلوا یفرقون بما تعلموهُ بینَ المرءِ و زوجِهِ، قال الله تعالی: «و ما هم بضارین به من أحدٍ إلا بأذنِ اللهِ»
[1]؛[2]
امام رضا ـ علیه السلام ـ فرمود: «و اما هاروت و ماروت آنها دو فرشته بودند که به مردم سحر (و طرق ابطال آن را) می آموختند تا به آن وسیله سحر ساحران را باطل سازند و از آزار آنها نجات پیدا کند و به هر کس یاد می دادند می گفتند ما وسیله امتحان شما هستیم از مسیر خارج نشوید و کفر نورزید ولی قومی تخلف کردند و بین زن و مردها به وسیله سحر جدایی می انداختند».
«ولی آنها هیچ گاه بدون فرمان خدا نمی توانند به انسان ضرر برسانند».

[1]. سوره بقره، آیه 102. [2]. عیون اخبار الرضا، ج2، ص 245.
علی محمد حیدری نراقی - گناهان کبیره، ص 351

سبک شمردن نماز

۱ 

سبک شمردن نماز

شکی نیست که بی اعتنایی به نماز گناهی است بزرگ. بنابراین شناسایی مصادیق این تحقیر ناپسند، مقدمه‌ پرهیز از این عصیان نابخشودنی است. عناوین زیر از مصادیق سبک شمردن نماز است.
الف) تأخیر نماز: امام صادق ـ علیه السلام ـ در تفسیر آیه‌ی شریفه‌ی قرآن، که در ارتباط با مذمت بی اعتنایی به نماز نازل گردیده است
[1] می‏فرماید:
»تاخیر الصّلاه عن اوّل وقتها لغیر عذرٍ»
[2]
مراد از بی اعتنایی به نماز، «تأخیر آن از اول وقت بدون عذر است.»
البته روشن است که مراد از عذر، ضرورتی است که بصورت اورژانسی پیش آید و قابل تأخیر نباشد و الاّ باید به کار گفت نماز دارم نه به نماز بگوییم کار دارم.
ب) عدم رعایت آداب آن در خلوت: پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در روایتی چنین می‏فرماید:
»من احسن صَلَوتَهُ حین یَراهُ النّاسُ و أَساءَها حینَ یَخلُوا فتلک استهانهٌ»
[3]
یعنی: «آن کس که در مقابل مردم با دقت نماز بخواند و در خلوت بدون دقت نماز گزارد به نماز بی اعتنایی کرده است.«
مروری بر نمازهای خلوت و جلوت ما، روشن می‏نماید که آیا احترام و توجه ما به نماز بیشتر بوده است یا به ناظران صحنه‌ی نماز.
ج) فراهم نکردن مقدمات نماز قبل از اذان: در روایت دیگری می‏فرماید: کسی که وضوی نماز را تا وقت اذان به تأخیر اندازد او به نماز بی اعتنایی کرده است. آری کسی که به کار اهمیت می‏دهد، قبل از رسیدن وقت آن، مقدمات انجام آن را فراهم می‏کند. کدام ملاقات و میهمانی است که وقت آن فرا رسیده باشد و ما هنوز در فکر پوشیدن لباس و یا آماده کردن شرایط آن باشیم؟!
د) عدم یادگیری معانی: آیا ندانستن معانی الفاظی که روزانه ده بار در نماز تکرار می‏شود به معنی بی اعتنایی به نماز نیست؟! آیا اگر ما برای طرف گفتگوی خویش در نماز اهمیتی قائل باشیم در فکر این نخواهیم بود که محتوا و مضمون مذاکره و نجوای خود را بفهمیم و با ادراک صحیح به سخن در برابر او بایستیم؟! چگونه ممکن است با اقامت کوتاه در یک کشور، تا حدودی به زبان مردم آنجا آشنا می‏شویم و با یکی دو بار عبور از مسیری، نام و نشان آن را فرا گیریم و در برخورد با هر بنایی از اسم و بانی و مشخصات آن جویا شویم اما هیچکدام از این توجهات و حساسیت‏ها در مورد نماز اعمال نشود؟! آیا اینها به معنی بی اعتنایی به نماز نیست؟! چگونه می‏توانیم پاسخگوی این عباداتی باشیم که محتوای آن جز تحقیر خداوند رب العالمین نیست؟! اینجاست که امام حسین ـ علیه السلام ـ به خداوند تبارک و تعالی عرض می‏کند:
»الهی مَن کانَت‎‎‎‎‎ محاسِنُه مَساوِی فکیف لایکونُ مَساوِیه مَساوِی«
[4]
یعنی: «خدایا آن کس که اعمال به ظاهر نیک او گناه است پس چگونه گناهان او گناه نباشد؟!«
فرق نمازگزارانی که در نماز هیچ دردی را احساس نمی‏کنند
[5] جز درد فراق دوست، از هیچ حادثه‏ای مطلع نمی‏شوند،[6] هیچ صدایی را نمی‏شنوند و غرق در لذت با معشوقند، نماز گزارانی که زیر شلاق و علیرغم هر گونه تهدید و شکنجه و محدودیتی نماز را بپا می‏دارند[7] با کسانی که نماز را بار و رنجی می‏دانند که در برداشتن و عبور از آن باید شتاب کرد و در هنگام اقامه‌ی آن با دست و محاسن بازی می‏کنند و خمیازه می‏کشند، فقط در اهتمام و استخفاف به نماز است.
هـ) عجله و شتاب در نماز: سریع خواندن نماز و تبدیل این عبادت به عادتی که همچون عمل ماشین نویسی بدون توجه به معانی و بدون رعایت خشوع و طمأنینه انجام گیرد از نشانه‏های دیگر بی توجهی به نماز است. استاد شهید آیت اللّه مطهری ـ رحمه الله علیه ـ در این باره می‏فرماید:
»علمای روان‏شناسی می‏گویند: «یک کار همین قدر که برای انسان عادت شد، دو خاصیّت متضاد در آن به وجود می‏آید. هر چه که بر عادت بودنش افزوده شود و تمرین انسان زیادتر گردد، کار، سهلتر و ساده‏تر انجام می‏شود.» یک ماشین نویس که به ماشین نویسی عادت می‏کند، هر چه بیشتر عادت می‏کند، از توجهش کاسته می‏شود. یعنی از اینکه این عمل او یک عمل ارادی و از روی توجّه باشد کاسته می‏شود و به یک عمل غیر ارادی نزدیکتر می‏گردد. خاصیّت عادت این است. اینکه در اسلام به مسأله‌ی نیّت تا این اندازه توجّه شده، برای جلوگیری از این است که عبادت‏ها آنچنان عادت نشود که به واسطه‌ی عادت، به یک کار طبیعی و غیر ارادی و غیر فکری و غیر هدفی و کار بدون توّجه که هدف درک نشود و فقط به پیکر عمل توجه گردد تبدیل شود.
این‏ها چیزهایی است که ما تنها در نماز اسلامی به دست می‏آوریم و متوّجه می‏شویم که بسیاری از برنامه‏های تربیتی به وسیله این عبادت و در پیکر این عبادت پیاده می‏شود، گذشته از اینکه خود این عمل، پرورش عشق و محبّت خدا و معنویّت در انسان است، که این روح عبادت است.»
[8]
مردی در حضور امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ نماز خود را با شتاب به جا می‏آورد. حضرت نگاهی به او کرده و فرمود: چند وقت است اینگونه نماز می‏خوانی؟ او گفت: مدت هاست. حضرت فرمود: مَثَل تو نزد خداوند مثل کلاغی است (که منقار بر زمین می‏کوبد. سجده تو خضوع در برابر خدا نیست. منقار به زمین کوبیدن است) اگر اینگونه بمیری بر غیر ملت و دین پیامبر اکرم، مرده‏ای. سپس حضرت در مورد کم گذاشتن در نماز فرمود: به درستی که دزدترین مردم کسی است که از نمازش بدزدد.
[9]
برخی از پیامدهای استخفاف و بی توجهی به نماز
1ـ قهر و قطع رابطه با عترت:
امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ در یک بیان قهرآمیز، با صراحت چنین خطاب فرمودند:
»لیس مِنّی مَن ضَیَّعَ الصّلاه»
[10]
یعنی: «آن کس که نماز را تضییع نماید از من نیست.«
امام صادق ـ علیه السلام ـ در بیان معیاری برای شناسایی افرادی که با آن حضرت پیوند مکتبی دارند چنین می‏فرمایند:
»اِمتَحِنُوا شِیعَتَنا عِندَ مواقیت الصلوه کیف محافظتهم علیها«
[11]
یعنی: «شیعیان ما را از دقت آنان در انجام به موقع نمازها شناسایی کنید.«
در روایت مشهور دیگری حضرتش سهل انگاری در مسئله‌ی نماز و استخفاف به آن را موجب محرومیت از شفاعت خاندان عترت و طهارت در روز قیامت شمردند
[12] پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نیز در بیانی دیگر می‏فرمایند:
»مَن استَخَفَّ بالصّلاه لا یَرِدُ عَلیَّ الحوضَ لا و اللّه«
یعنی: «آن کس که نماز را سبک شمارد (به خدا قسم) روز قیامت در کنار حوض کوثر، با من ملاقات نخواهد کرد.»
[13]
این تأکید و بیان همراه با قسم، حکایت از عمق فاصله بین پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و نماز گزارانی که به نماز اهمیت نمی‏دهند دارد.
2ـ غضب خداوند:
قرآن کریم با نکوهش افرادی که نماز را ضایع می‏کنند
[14] یا نسبت به آن بی‌اعتنا هستند.[15] مسلمانان را از این عمل بر حذر می‏دارد.
پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وآله و سلم ـ خطاب به حضرت علی ـ علیه السلام ـ می‏فرمایند:
»فی تأخیرِها مِن غَیرِ عِلّهٍ غَضَبُ اللّه عزوجل »
[16]
یعنی: «تأخیر نماز از اول وقت بدون دلیل، موجب غضب خداوند متعال می‏گردد.«
امام صادق ـ علیه السلام ـ می‏فرمایند:
» إِذَا قَامَ الْعَبْدُ فِی الصَّلَاهِ فَخَفَّفَ صَلَاتَهُ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لِمَلَائِکَتِهِ أَمَا تَرَوْنَ إِلَى عَبْدِی کَأَنَّهُ یَرَى أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِیَدِ غَیْرِی أَمَا یَعْلَمُ أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِیَدِی »
[17]
یعنی: «وقتی بنده‏ای نماز خود را با عجله و شتاب به پایان می‏برد و آن را کوتاه می‏کند خدا به ملائکه می‏فرماید: آیا نمی‏بینید بنده‌ی من چگونه نماز خود را کوتاه می‏کند گویا می‏پندارد که بر آوردن حوائجش به دست غیر من است (که اینگونه عجله می‏کند.) آیا نمی داند برآوردن حوائجش به دست من است.»
3ـ عدم اجابت دعا و محرومیت از دعای صالحان:
کسانی که به نماز به عنوان تکلیف و خواست الهی بی توجهی کنند و آن را کوچک بشمارند خداوند نیز به خواسته‏ها و اعمال آنان توجهی نخواهد داشت. پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در روایتی چنین می‏فرماید:
» من تهاون بصلاته من الرجال و النساء ابتلاه الله بخمس عشره خصله ... و کل عمل یعمله لا یؤجر علیه و لا یرتفع دعاؤه إلى السماء »
[18]
یعنی: «هر کس به نمازش بی‌توجه باشد و در برابر اعمالش مأجور نمی‏گردد دعایش به آسمان راه نمی‏یابد.«
و در ادامه، می‏فرمایند: مشمول دعای خیر صالحین نخواهد بود.
4ـ مضیقه و نارسایی دنیوی:
قهر و غضب خدا و پیامبر نسبت به کسانی که نماز را کوچک می‏شمارند زیان‏ها و خساراتی بر جای خواهد نهاد. گر چه ممکن است تارک و یا استخفاف کننده به نماز این تأثیر را درک نکند و متوجه علت مضیقه‏ها و گرفتاری‏های خود نباشد. امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: خداوند برکت را از عمر و روزی کسانی که نماز را کوچک می‏شمردند بر می‏دارد.
[19] پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نیز برای این گروه از افراد، تهی‌دستی و نیاز را پیش بینی نموده و می‏فرماید:
» قال رسول الله ص عشرون خصله تورث الفقر ... و الاستخفاف بالصلاه »
[20]
یعنی: «استخفاف و سبک شمردن نماز موجب فقر و تهی‌دستی می‏شود.»
5ـ سختی احوال قبر و قیامت:
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: نماز گزاری که نمازش را سبک بشمارد وقتی از قبرش خارج شود خداوند ملکی را بر وی موّکل می‏گرداند که او را بر عرصه‌ی قیامت وارونه بر زمین می‏کشد و مردم به او نگاه می‏کنند و با شدت و سخت‏گیری مورد محاسبه قرار می‏گیرد.
[21]
[1] . ماعون/5ـ4. فویلٌ للمصلّین، الذین هم عن صلاتهم ساهون. [2] . بحار الانوار، 83/6. [3] . مستدرک الوسائل، 3/26. [4] . بحار الانوار ج95ص225 [5] . اشاره به جریان کشیدن تیر از پای مبارک امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ در حال نماز. [6] . فرزند امام سجاد ـ علیه السلام ـ در حالی که حضرت در نماز بودند به چاه افتاد و حضرت علیرغم شیون افراد خانه متوجه آن نشد و پس از نماز فرزند را به سلامت از چاه بیرون کشید (بحار، 81/245). [7] . به کتاب خاطرات آزادگان ایرانی در اردوگاه‏های عراق با عنوان «نماز در اسارت» چاپ سازمان تبلیغات اسلامی مراجعه شود. [8] . تعلیم و تربیت در اسلام، ص197. [9] . بحارالانوار، 84/242. [10] . مستدرک الوسائل، 3/98. [11] . وسائل الشیعه ج4ص114 [12] . بحار الانوار 236/82. استاد شهید آیت اللّه مطهری ـ ره ـ این روایت را چنین تبیین میفرماید: در وقت وفات امام صادق ـ علیه السلام ـ جریانی رخ داد که وقتی ابو بصیر آمد به «ام حمیده» تسلیت عرض کند، ام حمیده گریست، ابو بصیر هم که نابینا بود گریست بعد «ام حمیده» به ابو بصیر گفت:
ابو بصیر نبودی و لحظه‌ی آخر امام را ندیدی، جریان عجیبی رخ داد عرض کرد: چه چیزی؟ فرمود: امام در یک حالی فرو رفت که تقریباً حال غشوه‏ای بود. بعد چشمهایش را باز کرد و فرمود:
تمام خویشان نزدیک مرا بگویید، بیایند بالای سر من حاضر شوند. ما امر امام را اطاعت و همه را دعوت کردیم. وقتی همه جمع شدند، امام در همان حالات که لحظات آخر عمرش را طی می‏کرد یک مرتبه چشمش را باز کرد، رو کرد به جمعیت و همین یک جمله را گفت:
»لن تنالَ شفاعتُنا مستخّفاً بالصلوه» هرگز شفاعت ما به مردمی که نماز را سبک بشمارند، نخواهد رسید. این را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد. (گفتارهای معنوی، ص65، 64).
[13] . بحارالانوار، 83/9. [14] . فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاه (مریم/56). [15] . ویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون (ماعون/5). [16] . بحار الانوار ج2ص154 [17] . کافی ج3ص269. [18] . بحار الانوار، 80/21. [19] . بحارالانوار،83/202 [20] . بحار الانوار،73/315

۲ 

سبک شمردن نماز

در روایت دیگری در همین ارتباط چنین می‏فرماید:
»من تهاون بصلاته من الرجال و النساء ابتلاه الله بخمس عشره خصله...الثانیه یضیق علیه قبره و الثالثه تکون الظلمه فی قبره... .«
یعنی: «هر زن و مردی که به نمازش بی‌اعتناء باشد خداوند او را به پانزده چیز مبتلا می سازد... قبر بر او تنگ و تاریک می گردد.»
[1]
در سخن دیگری از پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ چنین روایت گردیده است که فرمود: مستخّف به نماز با ذلت و گرسنگی و تشنگی جان می‏دهد.
[2]
6ـ عدم قبول:
نمازی که با سهل‌انگاری و تحقیر خوانده شود مورد قبول خداوند متعال قرار نمی‏گیرد. امام صادق ـ علیه السلام ـ می‏فرماید:
»انّ اللّه عزوجل لایقبل الاّ الحسن فکیف یقبل ما یستخف به«
[3]
یعنی: «خداوند جز نیکو را نمی‏پذیرد پس چگونه آن را که مورد استخفاف واقع گردیده است بپذیرد.«
نمازی که آورنده آن به آن بی مهری و بی توجهی دارد، چگونه مشمول قبول خداوند قرار گیرد؟!
7ـ نفرین و لعنت:
برخی از روایات تصویر و تمثیلی را برای نماز ترسیم نموده‏اند که بر حسب آن، نماز بصورت ملکی با انسان به گفتگو می‏نشیند گاه تشکر می‏کند و گاه گله‏مند می‏شود. در روایتی امام صادق ـ علیه السلام ـ می‏فرماید: وقتی نماز در وقت خود اقامه نگردد و بی دقّت ارائه شود با صورتی سیاه و تاریک به سوی انسان باز می‏گردد. می‏گوید: مرا ضایع کردی خدا تو را ضایع کند. و اگر در وقت خود اقامه شود برای انسان دعا می‏کند و می‏گوید: همان گونه که مرا حفظ و احترام نمودی خداوند تو را حفظ کند.
[4] آری قرآن کریم راه تارکین را به سقر منتهی می‏داند و در مورد آنان می‏فرماید:
»ما سلککم فی سقر قالوا لم نک من المصلّین»
[5]
و کسانی را که نماز می‏خوانند امّا جماعت را ترک می‏کنند به حسرت و پشیمانی محکوم می‏نماید و می‏فرماید:
»یوم یکشف عن ساق و یدعون الی السّجود فلا یستطیعون * خاشعه ابصارهم ترهقهم ذلّه و قد کانوا یدعون الی السجود و هم سالمون»
[6]
و آنانی را که نماز را به جماعت می‏خوانند اما خشوع و مواظبت چندانی در نماز خود ندارند مستحق توبیخ و سرزنش می‏شمرد و می‏فرماید:
»فویل للمصلّین الذین هم عن صلوتهم ساهون«( ماعون/4ـ 5)
ترجمه: پس وای بر نمازگزارانی که از نمازشان غافلند.
و در آیه دیگر این گروه را به نفاق موسوم می‏داند و می‏فرماید:
»انّ المنافقین یخادعون اللّه و هو خادعهم و اذا قاموا الی الصّلاه قاموا کسالی یراعون النّاس و لا یذکرون اللّه الاّ قلیلاً» (نساء/142).
ترجمه: منافقان با خدا نیرنگ می‌کنند و حال آنکه او با آنان نیرنگ خواهد کرد و چون به نماز ایستند با کسالت برخیزند. با مردم ریا می‌کنند و خدا را جز اندکی یاد نمی‌کنند.
تنها آن گروه، مورد ستایش قرآنند که نماز را با خشوع و مواظبت اقامه نمایند.
در این مورد قرآن کریم می‏فرماید:
»قد افلح المؤمنون الّذین هم فی صلاتهم خاشعون«
[7]
مولوی می‏گوید:
اگر نــه روی دل انـــدر برابرت دارم
من این نـماز، حسـاب نماز، نشمارم
ز عشــق روی تو من رو به قبله آوردم
و گرنه من ز نـماز و ز قـبله بـیزارم
مرا غرض ز نـماز آن بود که پنهانی
حدیث درد فـــراق تـو با تو بگذارم
و گرنه این چه نمازی بود که من با تو
نشسته روی به محراب و دل ببازارم؟
در یک روایت جامع، پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در پاسخ به سؤال زهرای اطهر ـ سلام اللّه علیها ـ در مورد عقوبت کسی که نماز را کوچک می‏شمارد به بررسی عوارض ناشی از این پدیده پرداخته و می‏فرماید:
ای فاطمه! هر کس از مردان یا زنان به نماز بی‌اعتنایی کند خداوند او را به پانزده عقوبت مبتلا می‏گرداند که 6 عقوبت در آن‏ها در دنیاست، 3 عقوبت به هنگام مرگ به سراغ او می‏آید، 3 عقوبت در قبر و 3 خصلت در قیامت و آنگاه که از قبر بر انگیخته می‏شوند دامنگیرشان می‏شود. اما آنچه در دنیا متوجه چنین افرادی می‏شود عبارت است از: برداشتن برکت از عمر، رفتن برکت از روزی، محو سیمای صالحین از چهره و رخسار، بی اجر ماندن اعمال، عدم قبولی دعا و عدم مشمولیت دعای نیکان و به هنگام مرگ، علیل، تشنه و گرسنه خواهد مرد و اگر از نهرهای دنیا بیاشامد عطش او فرو نخواهد نشست. و در قبر ملکی او را شکنجه می‏نماید، قبر بر او تنگ و تاریک می‏گردد. و در قیامت او را وارونه بر زمین خواهند کشید، سخت مورد محاسبه قرار می‏گیرد، خدا به او نظر رحمت نخواهد داشت و به عذابی دردناک گرفتار می‏گردد.
[8]

[1] . بحار الانوار، 80/21. [2] . همان. [3] کافی ج3ص269 [4] . بحارالانوار، 80/9. [5] . مدّثر/42. [6] . قلم/42 و43، در آیه‌ی دیگری می‏فرماید: فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوه و اتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیّا (مریم/59). [7] . مؤمنون /1 [8] . بحارالانوار، ج80ص21.
محمدرضا رضوان‏طلب ـ پرستش آگاهانه، ص 189

[21] . بحارالانوار، 80/22.

زنا

زنا 

۱

از جمله گناهانی که به کبیره بودنش تصریح شده زنا است، چنان که در روایات فرموده‌اند و برای کبیره بودنش به آیه‌ 68 سوره‌ فرقان تمسک شده که می‌فرماید: «از جمله صفات بندگان خدا آن است که نپرستند و نخوانند با خدای به حق، خدای دیگری را (یعنی مشرک نباشند) و آن نفسی که خدا کشتنش را حرام فرموده نکشند و زنا نکنند، و کسی که اینها را به جا آورد (شرک، قتل، زنا)، برسد و ببیند جزای خود را که شکنجه‌اش در روز قیامت دو چندان است و همیشه به خواری در آتش است».[1]
معانی اثام وغی: در منهج است که: «اثاماً» در این آیه شریفه، نام یک وادی در دوزخ است که زناکاران را در آن عقوبت می‌کنند و گفته‌اند چیزی است که از اجسام دوزخیان مانند چرک و خون سیلان می کند.
و در روایات آمده که: اثام در این آیه و وغی در آیه‌ی دیگر
[2] دو چاه در دوزخ است که اگر سنگی را از کنارش رها کنند در مدت هفتاد سال به قعر آن می‌رسد.
و در سوره‌ی بنی‌اسرائیل می‌فرماید: «و نزدیک زنا مشوید و گرد آن نگردید به درستی که آن خصلتی زشت و کاری فجیع و بد راهی است.»
[3]
زیرا که زنا سبب قطع نسب‌ها و هیجان فتنه‌ها و باطل کردن مواریث و صله‌ی رحم و حقوق پدران بر فرزندان و حقوق فرزندان بر پدران است.
بدترین راه دفع شهوت: در کتاب بلاهای اجتماعی در شرح این آیه شریفه چنین می‌نگارد:
یعنی که گرد زنا نروید زیرا این کار یک کردار پلید و راه گمراه کننده‌ای است، شاید دقیق‌ترین تعبیری که در قرآن مجید از زنا شده همین جمله «وساء سبیلاً» باشد زیرا این جمله‌ای است که اساسی‌ترین منطق اسلام را درباره‌ی مخالفت و مبارزه‌ی با فحشاء روشن می‌کند. این جمله می‌گوید: عمل شنیع زنا یک راه طبیعی و خالی از خطر برای اطفاء شهوت نیست. جامعه‌ای که شهوت خود را از طریق زنا اشباع می‌کند در یک جاده‌ی ناهموار و خطرناکی افتاده که عاقبت آن دوری از مقصد و افتادن در پرتگاه‌های هولناک است. نیروی خدادادی شهوت برای ابقاء نسل انسانی و ایجاد یک سلسله هیجانات روحی و عاطفی در مرد و زن است که این هیجانات ضامن تشکیل کانون خانواده و اطفاء شهوت از یک طریق محدود و قانونی است اما ارتکاب زنا نه تنها اجتماع را به مقصد ابقاء نسل نزدیک نمی‌کند، بلکه اجتماع را در هزاران دوره‌ی مخوف پرت می‌کند که دهها میلیون بیماران مقاربتی و میلیاردها دلار بودجه معالجه‌ی آنها و میلیون‌ها کودکان بی‌سرپرست تنها گوشه‌ای از این پرتگاه را نشان می‌دهد. (بلاهای اجتماعی ص143) و نیز در صفحه‌131 چنین می‌نگارد:
هزاران مفاسد مختلفی که از توسعه‌ فحشاء و روابط نامشروع به وجود آمده، راستی آن چنان حیرت انگیز و ناراحت کننده است که نسبت دادن آن به بشر قرن بیستم بی‌شباهت به تناقض نیست.
آدم فکر می‌کند بشری که دل ذره‌ها را با هزاران زحمت می‌شکافد تا از نیروی درون آن بهره‌مند شود چرا نیروهای خدادادی خود را در کثیف‌ترین وضعی به انواع فحشاء تباه می‌کند و در حالی که از یک طرف قوای طبیعت را به کمک خود می‌طلبد از طرفی عوامل نیستی و اضمحلال خود را فراهم می‌سازد.
مثلاً امروز برای استفاده از یک سلسله اشعه‌ی سودمند و یا نیروی اتم در عالم پزشکی میلیاردها دلار صرف می‌شود و صدها هزار مغز متفکر به فکر و فعالیت می‌پردازد و این تلاش‌های دسته جمعی نتیجه بخش شده در عالم بهداشت و پزشکی واقعاً تحولات و پیشرفت‌های شگفت انگیزی به وجود می‌آورد ولی به موازات این پیشرفت‌ها هر سال آمار بیماران مقاربتی و فدائیان این بیماری‌ها میلیون‌ها نفر بالا می‌رود و در نتیجه صدها هزار نفر در هر کشور به گوشه‌های بیمارستان‌ها پناه برده به صورت اعضای معطل و فلجی بار دوش اجتماع می‌گردند، یا مثلاً با هزاران کوشش‌های دامنه‌داری که برای بهبود بخشیدن به اوضاع اقتصادی هر کشوری به عمل می‌آید، در نقطه مقابل میلیون‌ها کودک بی‌سرپرست که همگی در نتیجه‌ی یک خوشگذرانی کوتاه و یک ملاقات موقتند در سراسر جهان چرخ اقتصادی کشورها را مواجه با مشکلات عظیم می‌کند و تازه پس از آنکه دولت‌ها وسائل تربیت و نگهداری این کودکان را فراهم نمودند، عده اغŒ افراد شرور و خطرناکی می‌شوند که اجتماع را به انواع جرائم و جنایات مختلف تهدید می‌کنند و بالاخره دستگاه قضائی کشور از وجود این افراد دائماً هراسان است.
[4]
آثار دنیوی و اخروی زنا: امام باقر ـ علیه السّلام ـ فرمود: زنا شش اثر دارد: سه اثر در دنیا سه اثر در آخرت، اما آثار دنیوی زنا، آبرو را می‌برد، رزق را کم می‌کند و مرگ و نیستی را نزدیک می‌نماید اما آثار اخروی آن، پس غضب پروردگار و سختی حساب ودخول در آتش و جاودان ماندن آن را ایجاب می‌نماید.
[5]
عذاب برزخی زناکار: و نیز فرمود: کسی که به زن مسلمانی یا یهودی یا نصرانی یا مجوسی، آزاد یا کنیز زنا کند پس توبه نکند و با اصرار به این گناه از دنیا برود، خداوند در قبرش سیصد درِ عذاب را باز می‌فرماید که از هر در مارها و عقرب‌ها و افعی‌هائی از آتش بیرون می‌آیند، پس می‌فرماید تا روز قیامت می‌سوزد.
بوی گند زناکار در صحرای محشر: و چون از قبرش بیرون شود از بوی گندش مردم اذیت می‌شوند پس به این بوی زننده شناخته می‌شود و دانسته می‌گردد که زناکار است تا اینکه امر کرده می‌شود او را به آتش برند. زینهار، به درستی که خداوند محرمات را حرام فرموده و حدودی را تعیین فرموده. پس هیچ کس از خداوند غیرتمندتر نیست و از غیرت الهیه است که فواحش را حرام فرموده.
[6]
همه، زناکاران را در محشر لعنت می‌کنند: حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ فرمود: در روز قیامت به امر خدا، بوی گندی وزیده می‌شود که تمام اهل محشر ناراحت می‌شوند، تا اینکه نفس کشیدن بر آنها مشکل می‌گردد، پس منادی ندا می‌کند آیا می‌دانید این بوی گند چیست؟ گویند نمی‌دانیم و سخت ناراحتمان کرده، پس گفته می‌شود: این بوی عورت زناکاران است که بدون توبه از دنیا رفته‌اند پس آنها را لعنت کنید که خدا آنها را لعنت کرده پس نمی‌ماند در محشر کسی مگر اینکه آنها را نفرین می‌کند و می‌گوید خدایا زناکاران را لعنت فرما.
[7]
زنا مرگ ناگهانی و فقر می‌آورد: حضرت رسول ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: هرگاه پس از من زنا زیاد شود مرگ ناگهانی زیاد خواهد شد.
[8]
و فرمود: که زنا مورث فقر است و آبادی‌ها را ویران خواهد نمود.
[9]
فساد نسب و تربیت طفل: و در مکتوب حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ است: که خداوند زنا را حرام فرموده برای اینکه سبب فسادهایی مانند قتل نفس و از بین رفتن نسب‌ها و ترک تربیت اطفال و بهم خوردن ارث می‌شود.
[10]
زنای محصنه: اگر با زن شوهردار زنا شود حرمت و عقوبت آن شدیدتر خواهد بود چنانچه حد زنا صد تازیانه ولی حد زنای محصنه قتل و سنگسار کردن است.
حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: روز قیامت سه طایفه‌اند که خداوند با ایشان سخن نمی‌گوید و ایشان را پاکیزه نمی‌فرماید و برایشان عذاب دردناکی است. از این سه طایفه زنی است که بر فراش شوهرش زنا دهد.
[11]
و از حضرت رسول ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ مروی است که فرمود: کسی که با زن شوهردار زنا کند پس در جهنم از عورت هر دو چرک خارج می‌شود به مقدار پانصد سال راه، و اهل جهنم از بوی گند آن دو در اذیت خواهند بود و عذاب‌شان از همه شدیدتر است.
[12]
پیش‌بینی همه جانبه‌ی اسلام: در کتاب برهان قرآن در این بحث چنین می‌نگارد:
در موضوع حد زنا اسلام نیروی جنسی و سرکشی این غریزه را در نظر گرفته و برای اقناع و اشباع آن، طرق مشروع و سهلی تعیین کرده و پیروان خود را به ازدواج در آغاز جوانی مأمور ساخته و پیغمبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در این باره فرموده است: نکاح سنت من است پس هر که از سنت من اعراض کند از من نیست.
به همین جهت مقررات شرع برای امر زناشوئی انواع تسهیلات را مقرر داشته و حکومت را موظف ساخته که در صورت عدم تمکن شخص، به وسیله‌ی انفاق از بیت المال برای انجام این منظور به تهی‌دستان مساعدت کند و به علاوه دستور اکید داده تا محیط اجتماع از موجبات اغراء و علل انگیزش شهوت، پاک و پیراسته شود آنگاه برای مصرف نیروی سرشار و قوای جبار جوانی هدف‌هایی عالی از قبیل مبارزه‌ی با فساد و تعلیم مردم بی‌سواد و کمک به فقرا و بینوایان و کوشش در بالا بردن سطح زندگی و در راه عمران و آبادی جهان برقرار ساخته و از طرفی روزه‌های واجب و مستحب و نمازهای واجب و نافله، اعتکاف و امثال عبادات را برای فرو کاستن از طغیان غریزه و منصرف ساختن ذهن و خیال از اندیشه‌های شهوانی و وسوسه‌های شیطانی و توجه دادن فکر به اندیشه‌های عالی الهی مقرر دانسته تا با همگی این وسائل از پدید آمدن موجبات و علل گناه جلوگیری شود و با وجود این همه تدبیر که در این راه برای حفظ نفس و صیانت غریزه به کار برده باز در اجرای حد و کیفر گناهکار شتاب روا نداشته و اجرای حد را برای موقعی گذاشته که کار عنان گسیختگی و بی‌اعتنایی به نظامات اجتماع و سقوط در منجلاب فساد و شهوت‌رانی به جائی منتهی شود که شخص گناهکار بدون هیچگونه ملاحظه و آزرمی در حضور جمعی که چهار نفرعادل در میان‌شان باشد به عمل منافی عفت مبادرت نماید و مانند چهارپایان به کار وقاع و زنا بپردازد و آن چهار نفر شاهد عادل از روی یقین و قطع و با صراحت تمام گواهی دهند که صدور آن عمل را آشکارا از او دیده‌اند در این صورت اسلام مقرّر داشته است که هرگاه کسی مرتکب زنا شودو عفت عمومی را لکه‌دار کند، حد شرعی درباره‌اش اجراء شود و حتی در این مرحله نیز جانب رأفت را رعایت کرده و اوضاع و احوال شخص گناهکار را منظور نموده و مقرر داشته که هرگاه مرتکب زنا، مجرد و عزب باشد تنها به صد ضربه تازیانه درباره‌ی او اکتفاء شود و حد رجم (سنگسار کردن) درباره‌ی زناکاری اجراء گردد که متأهل باشد و در عین تأهل و بدون هیچگونه ضرورت و حاجتی بلکه به صرف هوس بازی و شهوت‌رانی چنین عمل زشت و ناروایی را مرتکب شده باشد.
[1] . و الذین لایدعون مع الله الها آخر ولا یقتلون النفس التی حرم الله الا بالحق ولا یزنون و من یفعل ذلک یلق اثاماً یضاعف له العذاب یوم القیمه و یخلد فیه مهاناً (سوره فرقان، آیه 68). [2] . فسوف یلقون غیاً (سوره مریم، آیه 60). [3] . ولا تقربوا الزنا انه کان فاحشه و ساء سبیلاً (سوره اسراء آیه 34). [4] . این تضاد گیچ کننده چنانکه گفتیم بیشتر از ناحیه توسعه‌ فحشاء و انحرافات جنسی به وجود آمده که مانند لکه‌های سیاهی بر پیشانی تمدن کنونی قرار گرفته است. [5] . عن ابی عبدالله ـ علیه السّلام ـ قال للزانی ست خصال ثلاث فی الدنیا و ثلاث فی الاخره اما التی فی الدنیا فیذهب بنور الوجه و یورث الفقر و یعجل الفناء و اما التی فی الاخره فسخط الرب و سوء الحساب و الخلود فی النار (فروع کافی، باب الزنا، ج5، ص541). [6] . الاومن زنی بأمره مسلمه او یهودیه او نصرانیه‌او مجوسیه، حره اوامه، ثم لم یتب منه و مات مصراً علیه فتح الله تعالی له فی قبره ثلاث مأه باب یخرج منها حیات و عقارب و ثعبان من النار فهو یحترق الی یوم القیمه فاذا بعث من قبره تأذی الناس من نتن ریحه فیعرف بذلک و بما کان یعمل فی دار الدنیا حتی یؤمر به الی النار الا و ان الله حرم الحرام و حد الحدود فما احد اغیر من الله، و من غیرته حرم الفواحش (وسائل الشیعه، کتاب نکاح، باب 9، ص243). [7] . عن علی ـ علیه السّلام ـ اذا کان یوم القیمه اهب الله ریحاً منتنه یتأذی بها اهل الجمع حتی اذا همت ان تمسک بانفاس الناس فاذاهم مناد هل تدرون ما هذه الریح التی قد آذتکم فیقولون لا و قد آذتنا و بلغت منا کل مبلغ قال ـ علیه السّلام ـ ثم یقال هذه ریح فروج الزناه الذین لقوا الله بالزنا ثم لم یتوبوا فالعنوهم لعنهم الله فلایبقی فی الموقف احدالا قال اللهم العن الزناه (وسائل الشیعه، کتاب نکاح، باب 10، ص243). [8] . اذا کثر الزنا من بعدی کثر موت الفجأه (وسائل الشیعه، کتاب نکاح، ص231). [9] . الزنا یورث الفقر و یدع الدیار بلاقع (وسائل الشیعه، کتاب نکاح، باب 1، ص233). [10] . حرم الله الزنا لما فیه من الفساد من قتل النفس و ذهاب الانساب و ترک التربیه للاطفال و فساد المواریث (وسائل الشیعه، کتاب نکاح، باب 1، ص39). [11] . ثلاثه لایکلمهم الله یوم القیمه ولا ینظر الیهم ولا یزکیهم و لهم عذاب الیم الشیخ الزانی و الدیوس و المرأه توطئی فراش زوجها (وسائل الشیعه، کتاب نکاح 14، باب 16، ص247). [12] . من فجر بامرأه ولها بعل انفجر من فرجهما من صدید جهنم وادمسیره خمسمأه عام یتأذی اهل النار من نتن ریحها و کانا من اشد الناس عذابا (وسائل الشیعه).

زنا 

۲


در اینجا نخستین نکته‌ای که جلب توجه می‌کند این است که اوضاع اجتماعی و اقتصادی و اخلاقی موجود در عصر حاضر، جوانان را از ازدواج گریزان و به ارتکاب فحشاء راغب، بلکه مجبور می‌نماید.
البته این مطلب صحیح است ولی علت پدید آمدن این وضع ناهنجار این است که قوانین و مقررات اسلامی به طور کامل رعایت و اجراء نمی‌شود و الا هرگاه این قوانین و مقررات به طور شایسته اجراء می‌شد مسلماً از انتشار این همه عوالم فساد و موجبات انگیزش شهوت جلوگیری می‌کرد و وسایل ازدواج و شرایط رفاه و آسایش زندگی را فراهم می‌ساخت و جوانان را که قبله‌ی آمال آینده‌ی مملکتند، از سقوط در این دره‌ی وحشتناک مصون می‌داشت.
چون زنا موجب فساد و اختلال نظام اجتماعی بشری و هلاکت اخروی است خداوند به حکمت بالغه‌اش چند امر را واجب فرموده که اگرمسلمانان این امور را رعایت نمایند هیچگاه به چنین گناه بزرگی مبتلا نخواهند شد.
1ـ حجاب از ضروریات قرآن است: در چند جای قرآن مجید زنها را امر به حجاب فرموده از آن جمله در سوره‌ی نور آیه‌ی 30 می‌فرماید: «و باید بزنند یعنی فرو اندازند زنها، مقنعه‌های خود را بر گریبان‌هایشان (گردن خود را به مقنعه‌ی سر بپوشانند تا مو و بناگوش و سینه‌شان پوشیده بماند) و زینت و جمال و آرایش خود را جز برای شوهران و محارمشان یعنی پدر، ‌پدر شوهر و پسر، و پسر شوهر، و برادر و پسر برادر و پسر خواهر و سایر زن‌های مسلمان و کنیز ملکی و خدمتگزاری که میل به زنا ندارد که آنهایی هستند که پیرند یا ابلهانی که از شهوت مباشرت خبر ندارند و طفلی که هنوز به حد تمیز نرسیده و از حال مباشرت با زنان بی‌خبرند و نمی‌دانند عورت زنان چیست. و زنان آن طور پای به زمین نزنند که خلخال و زیور پنهان پاهایشان معلوم شود».
[1]
و در سوره‌ی مبارکه‌ی احزاب می‌فرماید: ای پیغمبر گرامی، به زنان و دختران خود و زنان مؤمنین بگو تا فرو گذارند بر خود چادرهای خویش را و رویشان و کتف‌های خود را با آن بپوشانند که این کار نزدیک‌تر است به اینکه به عفت و حریت شناخته شوند تا از تعریض و جسارت هوسرانان آسوده باشند.
[2]
و در آیه‌ی 32 از سوره‌ی احزاب می‌فرماید: ای همسران پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ شما مانند سایر زنها نیستید، اگر می‌خواهید تقوی نمائید، پس با بیگانه با صدای نازک و مهیج سخن نگوئید تا آنان که دلشان بیمار است در شما طمع نکنند و بگوئید گفتاری نیکو و پسندیده و دور از ریبت و تهمت و در خانه‌هایتان جایگزین شوید و خودنمائی‌ها و حرکات دوران جاهلیت را کنار گذارید.
[3]
و در آیه‌ی 43 از همین سوره می‌فرماید: هنگامی که برای کاری با زن‌های پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ سخن می‌گوئید در میان شما و ایشان حجابی باشد، این کار برای پاکی دلهای شما و آنها نیکوتر است.
[4]
طبق این دستور، زن‌های مسلمان موظفند خود را از مردان بیگانه که با آنها محرمیت ندارند بپوشانند و در قیافه و لباسی در ملاء عمومی ظاهر شوند که اندام و تن آنها در معرض نگاه‌های مسموم و شهوت‌آمیز هوس‌رانان و تجاوزکاران نباشد، این وظیفه‌ی زن است که از این راه، هم شخصیت و ارزش خود را حفظ کند و هم از پدید آمدن منظره‌ی مهیجی که قهراً مردها را دچار تحریک و در نتیجه آلوده شدن به افکار خطرناک نامشروع می‌کند مانع شوند بنابراین نباید زن در همه جا در اختیار عابرین و چشم چرانان قرار بگیرد، چرا این قدر ارزش او ناچیز باشد و چرا اینگونه علناً مبتلا به انحراف فساد شود پس از آنکه اندام لخت و نیمه لخت زنان در کوچه و بازار و خیابان در برابر دیدگان مردان قرار گرفت کار به یک نظر تمام می‌شود، دیگر هیچ فسادی پیش نمی‌آید و اصلاً کار به صدها جای باریک‌تر و ناگفتنی نمی‌کشد؟ اگر چنین است پس این همه روابط نامشروع زنان شوهردار و دختران که در سراسر جهان بی‌حجابی را گرفته از کجا است، عشق‌های نامقدسی که متصلاً کانون‌های خانوادگی را از هم می‌پاشد چگونه تولید می‌شود؟
2ـ نگاه به بیگانه: دیگر امر فرمود که زنان مسلمان چشمان خود را از نگاه به مرد بیگانه نگه دارند و مردان مسلمان را امر فرمود که نگاه به زنان اجنبیه خودداری کنند. در سوره‌ی نور می‌فرماید: ای پیغمبر، ‌مردان مؤمن را بگو که چشمان خود را از نگاه به اجنبیه بپوشانند و زنان مؤمنه را هم بگو تا چشم‌های خود را از مردان بیگانه بپوشانند و فروج و اندامشان را (از عمل زشت و تماس نامشروع) نگه دارند و زینت و آرایش خود را جز آنچه قهراً ظاهر می‌شود بر بیگانه آشکار نسازند.
[5]
تیرهای زهرآلود شیطان: از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ است که: نگاه ناروا تیری است زهر آلود از تیرهای شیطان که به قلب صاحبش می‌خورد و چه بسیار نظرهای ناروا که حسرت طولانی در پی دارد.
[6]
زنای اعضای بدن: و نیز از حضرت باقر ـ علیه السّلام ـ و حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ است که نیست کسی مگر اینکه بهره‌ای از زنا داد، پس زنای چشم، نگاه نارواست و زنای دهان، بوسه‌ی حرام است و زنای دست، لمس بیگانه نمودن است.
[7]
و نیز مروی است که: کسی که چشمان خود را از حرام پر کند، خداوند روز قیامت چشمانش را از آتش پر می‌فرماید.
[8]
ابلیس قرین آتشین: کسی که زن بیگانه‌ای را در بر بگیرد در قیامت با شیطان هم زنجیر است به زنجیر آتشین و با هم در دوزخ خواهند بود و کسی که چشمش به زن بیگانه‌ای بیفتد و برای خدا تکرار نظر نکند و چشم بر هم گزارد یا به آسمان بنگرد خدا در دلش، امن و ایمانی قرار می‌دهد که لذتش را می‌چشد و او را با حورالعین تزویج می‌فرماید.
[9]
و هر زنی که شوهر داشته باشد و چشمش را از نگاه به غیر شوهر و محرمش پر کند خشم خدا بر او شدید است.
[10]
و در چند روایت از نگاه کردن به پشت سر زنها، هر چند با حجاب باشند، نهی شده است که البته حمل بر کراهت می‌شود.
اخباری که در این زمینه است بسیار و همین مقدار کافی است.
3ـ تحریم خلوت با بیگانه: خلوت با بیگانه را با احتمال و ترس وقوع در حرام، تحریم فرموده هر چند مشغول عبادت شوند.
از پیغمبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ مروی است که: کسی که ایمان به خدا و روز قیامت دارد در جائی نمی‌ماند که نفس زن بیگانه را می‌شنود.
[11]
وقتی که پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ از زن‌های مسلمان بیعت و عهد می‌گرفت شرط می‌فرمود که با مردان بیگانه در جای خلوت ننشینند.
[12]
و مراد از خلوت، آن است که مکان، جوری باشد که دیگری نتواند داخل شود مانند اطاقی که درش بسته باشد یا خانه‌ای که کسی به آن آمد و شد نکند.
4ـ حدود شدید: حدودی که در اسلام برای این عمل شنیع تعیین شده یکی از موجبات جلوگیری از شیوع آن است که به طور اجمال در ضمن پنج فرع بیان می‌شود:
1ـ اگر کسی با یکی از محارم نسبی خود مانند: «خواهر، دختر، عمه، خاله، دختر برادر، دختر خواهر» زنا کند باید او را کشت.
2ـ اگر کسی شخصی را ببیند که با زنش زنا می‌کند و از ضرر ایمن باشد می‌تواند هر دو را بکشد (اگر ایمن نباشد یا باشد و نکشد آن زن بر او حرام نمی‌شود).
3ـ هرگاه کافری با زن مسلمانی زنا کند یا مسلمانی که سه دفعه حد زنا خورده، در مرتبه‌ی چهارم باید کشته شود.
4ـ مردی که زن عقدی دائمی حاضر دارد و او را در حال بلوغ و عقل وطی کرده و هر وقت هم بخواهد می‌تواند به او نزدیکی نماید، با این وصف اگر با زن عاقله‌ی بالغه‌ای زنا کند باید او را سنگسار نمود، و بعضی برآنند که اول باید صد تازیانه به او زد و سپس او را سنگسار کرد.
5ـ هرگاه زنا کننده محصن نبوده (یعنی مرد زن‌دار با شرایطی که در فرع گذشته گفته شد) و به غیر محرم خود زنا نموده حدش یکصد تازیانه است و همچنین زن زانیه‌ای که شوهر نداشته باشد حدش یکصد تازیانه است.
در مجموعه‌ی انتشارات انجمن تبلیغات اسلامی چنین می‌نویسد:
در اینجا دو مطلب بزرگ علمی درباره‌ی زنا و دستور اسلامی آن یاد داشت می‌شود: در سوره‌ی نور آیه‌ی دو می‌فرماید: زن و مرد زناکار را هر کدام یکصد شلاق بزنید و در اجرای این دستور الهی به آنها محبت روا ندارید اگر شما به خدا و روز جزا ایمان آورده‌اید. و باید در موقع شکنجه‌ی آنها گروهی از مؤمنین حاضر باشند.
اولین فلسفه‌ی که در این باره به نظر می‌رسد این است که شلاق زدن زانی و زانیه، یکی برای عبرت گرفتن سایرین است. که گرد این عمل زشت نگردند که اگر چنان کنند گذشته از مجازات اخروی، مجازات دنیوی هم دارند و آخر آیه که تأکید می‌کند باید عده‌ای از مؤمنین در شکنجه آنها حاضر باشند این موضوع را تأیید می‌کند.
دستور عملی که رعایت آن سلامت جامعه و مصون ماندن افراد و نسل‌ها را تأمین می‌سازد.
در آیه‌ی سوم از سوره‌ی نور می‌فرماید:
الزانی لاینکح الازانیه او مشرکه و الزانیه لاینکحها الازان او مشرک و حرم ذلک علی المؤمنین.
[13]
یعنی مرد زناکار زنی نگیرد مگر زن زناکار یا مشرکه و زن زناکار شوهر نکند مگر با مردی که زناکار یا مشرک است و این بر مؤمنین حرام است.
شرعاً باید ثابت شود: ضمناً باید متوجه بود که اجرای این حدود هنگامی است که شرعاً زنا ثابت شده باشد که آن هم دارای شرایط خاصی است که از آن جمله گواهی چهار نفر شاهد عادل مرد است به اینکه در یک وقت و یک جا مرد زنا کننده را با زن خاصی که او را می‌شناسند و در همان حال ارتکاب، مشاهده کرده‌اند.
[1] . ولیضر بن بخمرهن علی جیوبهن ولایبدین زینتهن الا لبعولتهن او آبائهن او آباء... (سوره 24 آیه 30). [2] . یا ایها النبی قل لازواجک و بناتک و نساء المؤمنین یدنین علیهن من جلابیبهن ذلک ادنی ان یعرفن... (سوره 33 آیه 59). [3] . یا نساء النبی لستن کأحد من النساء ان اتقیتن فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض و قلن قولاً معروفاً (سوره 33 آیه 32). [4] . و اذا سألتموهن متاعاً فاسئلوهن من وراء حجاب ذلکم اطهر لقلوبکم و قلوبهن (سوره 33 آیه 54). [5] . قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم ذلک ازکی لهم ان الله خبیر بما یصنعون و قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن و یحفظن فروجهن ولایبدین زینتهن الا ما ظهر منها و لیضربن بخمرهن... (سوره 24 آیه 30 و 31). [6] . النظر سهم من سهام ابلیس مسموم و کم من نظره اورثت حسره طویله (وسائل الشیعه، کتاب نکاح، ج14، باب 104، ص138). [7] . عن ابی جعفر و ابی عبدالله ـ علیهما السلام ـ قالا ما من احدالا و هو یصیب حظاً من الزنا فزناء العین النظر و زناء الفم القبله و زناء الیدین اللمس (وسائل الشیعه، ج14، کتاب نکاح،‌باب 14، ص246). [8] . من ملأ عینیه من امرأه حراماً حشاهما الله یوم القیمه بمسامیر من نار و حشاهما ناراً حتی یقضی بین الناس ثم یؤمر به الی النار. (وسائل الشیعه، کتاب النکاح، باب 104، ص141). [9] . من نظر الی امرأه فرفع بصره الی السماء او غمض بصره لم یرتد الیه بصره حتی یزوجه الله من الحور العین و یعقبه ایماناً یجد طعمه (وسائل الشیعه، کتاب النکاح، باب 104، ص139. [10] . عن النبی ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ اشتد غضب الله علی امرأه ذات بعل ملأت عینها من غیر زوجها و غیر محرم منها فانها ان فعلت ذلک احبط الله عزّوجلّ کل عمل عملت. (بحار الانوار). [11] . من کان یؤمن بالله و الیوم الآخر فلایبیت فی موضوع یسمع نفس امرأه لیست له بمحرم. (وسائل الشیعه، ج 14، باب 99، ص134). [12] . عن ابی عبدالله ـ علیه السّلام ـ قال: فیما اخذ الرسول ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ البیعه علی النساء ان لایحتبین ولا یقعدن مع الرجال فی الخلاء (وسائل الشیعه، کتاب النکاح، باب 99، ج14، ص133). [13] . سوره نور، آیه 3.

۳ 

زنا


دو نکته قابل توجه: 1ـ اگر کسی با زنی که شوهر نداشته و در عده‌ی رجعیه (یعنی عده‌ای که شوهر می‌تواند بدون عقد برگردد) نبوده زنا کرد بعد می‌تواند با او ازدواج نماید ولی اگر شوهر داشته یا در عده‌ی رجعیه بوده بر او حرام همیشگی است، یعنی اگر شوهرش بمیرد یا او را طلاق دهد باز هم نمی‌تواند او را بگیرد.
2ـ اگر کسی با زنی زنا کرد مادر و دختر آن زن بر او (بنابر اشهر) حرام می‌شود، یعنی نمی‌تواند با آنها ازدواج نماید و محرم هم نیستند، و همچنین زن مزبور بر پدر زنا کننده حرام می‌شود.
[1]
اینک نظر خوانندگان گرامی را به مطالب جالبی که در کتاب برهان قرآن تذکر داده است جلب و به همین جا خاتمه می‌دهیم:
موضوعی که در خور مناقشه است، اختلاط و آمیزش زن و مرد است، زیرا مخالفین اسلام در این باره جنجال و غوغای بسیاری به پا می‌کنند، گاهی از اجتماع آزاد فرانسه سخن به میان می‌آورند و از آزادی، کامرانی و عیاشی زن و مرد و حتی از آزادی بوس و کنار در معابر و شوارع آنجا یاد می‌کنند و زمانی از تمدن آمریکا گفتگو می‌کنند و می‌گویند در آن سرزمین مردم با فکر و غریزه خود دو روئی و نفاق روا نمی‌دارند زیرا به خوبی دریافته‌اند که کامرانی‌های جنسی از ضرورت‌ها و احتیاجات حیاتی «بیولوژی» است و به همین جهت راه را برای اشباع این غریزه باز گذاشته‌اند و هر جوانی دوست و رفیقی از دختران اختیار کرده و هر دوشیزه‌ای رفیقی از جوانان برگزیده است که در بیشتر ساعات روز و شب با هم به خوشی و شادی وقت می‌گذرانند و در تفرجگاه‌ها و گوشه‌های خلوت از یکدیگر کام می‌گیرند و به یکدیگر کام می‌دهند و از شار غریزه جنسی آسوده و فارغ می‌شوند و هر بامداد به یاد عیش و نوش شب دوش با دلی شاد و روحی خرم از پی کارهای خود روان می‌شوند و در کارهای روزانه‌ی خود توفیق و پیروزی می‌یابند و به این وسیله ملت با گام‌های بلند و سریع راه ترقی و تعالی طی می‌کند.

[1] . چون بعضی از این فروعات مورد اختلاف فقهاء عظام است در صورتی که برای کسی مورد حاجت شد به مرجع خود رجوع کند.
آیت الله شهید دستغیب- گناهان کبیره، ج1، ص182 (با اندکی تلخیص)