حرص و طمع ۱ |
حرص صفتى است نفسانیّه، که آدمى را وامىدارد بر جمع نمودن زاید از آنچه احتیاج به آن دارد. و این صفت، یکى از شعبه های حبّ دنیا، و از جمله صفات مهلکه، واخلاق مضلّه است. بلکه این صفت خبیثه، بیابانى است کران ناپیدا که از هر طرف روى به جایى نرسى و وادئى است بىانتها، که هر چند در آن فرو روى عمق آن را نیابى. بیچارهاى که بر آن گرفتار شد گمراه و هلاک شد. و مسکینى که به این وادى افتاد دیگر روى خلاصى ندید، زیرا که: حریص، هرگز حرص او به جائى منتهى نمىشود و به حدى نمىایستد. اگر بیشتر اموال دنیا را جمع کند باز در فکر تحصیل باقى است. و هر چه به دست او آید باز مىطلبد. و آن بیچاره مریض است و نمىفهمد. و احمق است و نمىداند. چگونه چنین نباشد و حال آنکه مىبینیم حریصى را که هشتاد سال عمر کرده است و فرزندى ندارد و این قدر از اموال و املاک و خانه و مستغلات دارد که اگر به فراغت بگذراند صد سال دیگر او را کفایت مىکند، و خود یقین دارد که: بیست سال دیگر عمر او نیست، باز در صدد زیاد کردن مال است. و تأمل نمىکند که: فایده آن چیست؟ و چه ثمره دارد؟ اگر از براى خرج است، آنچه دارد گاهى است که منافع آن وفا به خرج مدت العمر او مىکند. و اگر از براى احتیاط است، اگر آنچه دارد احتمال تلف مىرود هر چه تحصیل کند چنین خواهد بود. پس اگر این مرض، یا حمق نیست پس چه بلاست؟ و هر که به این مرض مبتلا شد خلاصى از آن مرض نهایت اشکال دارد. و از این جهت حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمودند که: هر گاه از براى فرزند آدم دو رودخانه طلا باشد باز رودخانه سوم را میطلبد. و اندرون او را هیچ چیزى پر نمىکند مگر خاک و فرمود که: آدمیزاده پیر مىشود و دو چیز در او جوان مىگردد و قوّت مىگیرد: یکى حرص. و دیگر طول امل. و از حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - مروى است که: حریص بر دنیا چون کرم ابریشم است، هر چه بیشتر بر دور خود مىپیچد راه خلاص او دورتر مىشود، تا از غصه بمیرد بعضى از بزرگان گفته است که: از عجایب امر آدمى زاده؟ آن است که: اگر او را خبر دهند که همیشه در دنیا خواهى بود حرص او بر جمع کردن مال زیادتر نخواهد شد از آنچه حال مىداند که چند صباحى بیش زنده نیست در صدد جمع آن است و این، از براى هر که تفحّص کند در احوال مردم ظاهر و روشن است. ملکه قناعت ضد صفت حرص، ملکه قناعت است. و آن حالتى است از براى نفس، که باعث اکتفا کردن آدمى است به قدر حاجت و ضرورت. و زحمت نکشیدن در تحصیل فضول از مال. و این از جمله صفات فاضله و اخلاق حسنه است. و همه فضائل به آن منوط، بلکه راحت در دنیا و آخرت به آن مربوط است. و صفت قناعت، مرکبى است که: آدمى را به مقصد مىرساند. و وسیلهاى است که: سعادت ابدى را به جانب آدمى مىکشاند، زیرا که: هر که به قدر ضرورت قناعت نمود و دل را مشغول قدر زاید نکرد همیشه فارغ البال و مطمئن خاطر است. و حواس او جمع و تحصیل آخرت بر او سهل و آسان مىگردد. و هر که از این صفت محروم، و آلوده حرص و طمع و طول امل گشت به دنیا فرو مىرود، و خاطر او پریشان، و کار او متفرق مىگردد. و با وجود این، چگونه مىتواند تحصیل آخرت نماید و به درجات اخیار و ابرار رسد؟ قناعت سر افرازد اى مرد هوش سریر طمع برنیاید ز دوش و از این جهت است که اخبار در مدح قناعت بىشمار است. از حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - مروى است که فرمود: خوشا به حال کسى که هدایت به دین اسلام یابد، و به قدر کفاف به او برسد و قناعت کند و فرمود که: اى مردمان چندان سعى در طلب دنیا نکنید، که به هیچ کس نمىرسد مگر آنچه از براى او مقدّر شده است. و هیچ بندهاى از دنیا نمىرود مگر اینکه روزىاى که از براى او مقدّر است به وى برسد و در حدیث قدسى وارد است که: اى فرزند آدم اگر همه دنیا از تو باشد زیاده از قوت تو عاید تو نخواهد شد. پس هرگاه من به قدر قوت تو به تو برسانم و حساب او را از دیگرى جویم به تو احسان کرده خواهم بود مروى است که: موسى از حق - تعالى - سؤال کرد که کدام یک از بندگان غنىترند؟ فرمود: هر کدام قانعترند. حضرت امیر المؤمنین - علیه السّلام - فرمود که: اى فرزند آدم اگر از دنیا آن قدر مىخواهى که کفایت تورا کند، اندک چیزى از آن تورا سیر مىکند. و اگر زیادتر از کفایت مىطلبى، تمام آنچه در دنیا هست تو را سیر نخواهد کرد، و کفایت تورا نخواهد نمود. کاسه چشم حریصان پر نشد تا صدف قانع نشد پر در نشد حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - فرمود که: زنهار، چشم نینداز به بالاتر از خود، و نگاه به آن مکن. و به معیشت پیغمبر خدا نظر کن، که خوراک او جو بود. و شیرینى او تمر بود. و هیزم او پوست درخت خرما، اگر به دست او مىآمد و از آن حضرت مروى است که: هر که قناعت کند به آنچه خدا به او مىدهد غنىترین مردم است و حضرت امام جعفر صادق - علیه السّلام - فرمود که: هر که از خدا به اندک معیشتى راضى شود خدا نیز به اندک عملى از او راضى مىشود و از آن حضرت مروى است که: خداى - تعالى - مىفرماید: من چون بر بنده مؤمن تنگ مىگیرم محزون مىشود و حال اینکه او را به من نزدیکتر مىکند. و هر گاه او را معیشت مىدهم فرحناک مىگردد و حال اینکه او را از من دورتر مىکند و فرمود که: هر چه ایمان بنده زیادتر مىشود تنگى معاش او بیشتر مىگردد. و اخبارى که در فضیلت قناعت رسیده است از حد و حصر متجاوز است و همین خبر مشهور کافى است که: عزّ من قنع و ذلّ من طمع یعنى: هر که قانع شد بر مسند عزت پا نهاد. و هر که را خار طمع در دامن آویخت به چاه مذلت افتاد به قناعت کسى که شاد بود تا بود محتشمه نهاد بود و انکه با آرزو کند خویشى افتد از خواجگى به درویشى طریقه معالجه صفت حرص، و تحصیل ملکه قناعت طریقه معالجه مرض حرص، تحصیل قناعت و ازاله مرض حرص است. و تحصیل صفت قناعت، آن است که: ابتدا تأمل کند در زحمت جمع مال، و تصدیع آن، و آفات دنیویهاى که از براى مال است، و حوادثى که در پى دارد. شحنهه این راه چو غارتگرست مفلسى از محتشمى بهترست و ببیند که زیادتر از قدر ضرورت، دنیا را چه ثمر و چه فایده است؟ اگر از براى اولاد ذخیره مىکنى، بدان که: خداى تو و اولاد تو یکى است، آنکه روزى به تو داده به او نیز خواهد داد. تو غم فرزندى را مىخورى که از نطفه تو حاصل شده چگونه آنکه او را آفریده غم او را نمىخورد؟ به عزت خودش قسم که او از تو مهربانتر، و قدرت او بیشتر و اگر فرزند تو کسى است که باید به تنگى بگذارند اگر عالم را از براى او ذخیره بگذارى از دست او بیرون مىرود. جان من احتیاج فرزند به مال، در وقت حیات اوست، تو که چاره عمر او را نتوانى کرد، و قدرى زندگانى از براى او نتوانى نهاد، پس چرا در فکر روزى او زحمت مىکشى؟ نگارنده کودک اندر شکم نگارنده عمر روزىست هم خداوندگارى که عبدى خرید بدارد فکیف آنکه عبد آفرید ترا نیست آن تکیه بر کردگار که مملوک را بر خداوندگار ساعتى سر به زانوى تفکّر نه، و به اطراف ولایات نظرى کن و دور و نزدیک را سیرى نما و ببین: کسانى که در عهد تو هستند چقدر کسانى هستند صاحب ثروت و جاه و حشمت و حال آنکه پدر ایشان از براى ایشان ذخیرهاى نگذاشت. و چه اشخاص یافت مىشوند که به فقر و فاقه مبتلایند و حال آنکه اموال بسیار از پدر ایشان مانده بود. بسى پدران، خانه از براى فرزندان در شهرى ساختند و اولاد ایشان در ولایتى دیگر در خرابه مردند. و بسا ده و مزرعه در کشورى از براى ایشان به جهت قرص نانى در کشورى دیگر جان دادند. تو را از حوادث روزگار چه خبر، و از گردش افلاک چه اطلاع، چه مىدانى که تا چند روز دیگر عالم چه وضع خواهد بود؟ و اگر از براى خود جمع مال مىکنى، تو اول قدر عمر خود را معین کن و به اندازه آن جمع کن. تو چه مىدانى که نام تو در سال دیگر در دفتر مردگان ثبت خواهد بود یا در صحیفه زندگان؟ و چون قوت سال خود را دارى کفایت کن و حساب خود را زیاده مکن. علاوه بر اینها آنکه: تأملى کن و ببین: وقتى هست که سیر شوى و دیگر در صدد جمع مال نباشى؟ و هر چه اندوزى باز در فکر زیادتر مىسوزى. پس به یک مرتبه قانع شو و از همه زحمتها فارغ شو. آن شنیدستى که وقتى تاجرى در بیابانى بیفتاد از ستوره گفت: چشم مرد دنیا دار را یا قناعت پر کند یا خاک گور و چون در اینها تأمل نمودى، دیده بگشا و در احوال مردمان نظرى کن و ببین: در سیرت و طریقه اعاظم افراد بنى آدم، و اعزّه مخلوقات عالم، از: پیغمبران مرسل و اولیاى کمّل و محرمان حرم عزت، و باریافتگان حرم خلوت قرب رب العزه، که چگونه به قلیلى از دنیا اکتفا نمودند و به قناعت گذرانیدند، و زاید از قدر ضرورت را نگاه نداشتند. و نگاه کن به شیوه مشرکین و کفار، از: هنود و یهود و نصارى و اراذل افراد بشر، که: چگونه در صدد جمع مال و تنعّم و التذاذ و زیاد کردن مایه و املاک و ضیاع و عقارند و یقین مىدانم که شک نخواهى کرد در اینکه: اقتدا به اعزّه خلایق، بهتر است از پیروى اراذل ایشان، بلکه هر که اندک شعورى داشته باشد مىفهمد که: کسى که حریص بر لذتهاى دنیویه است و حرص بر اکل و شرب و جماع و وقاع دارد، از افق انسان خارج، و در خیل بهایم داخل است، زیرا که: اینها از لوازم بهایم و چهارپایان است. |
حرص و طمع ۲ |
و هر چند کسى در اینها به مرتبه اعلى برسد، لذت او بیشتر از چهارپایان نخواهد بود. و هیچ حریص شکم پرستى نیست مگر اینکه: گاو و خر، از آن بیشتر مىخورند. و هیچ حریص بر جماعتى نیست مگر آنکه خروس از آن بیشتر جماع مىکند. و خود ظاهر است که از چنین صفتى چه اثرى خواهد دید. از خواب و خورش ثمر نیابى کاین در همه گاو خر بیابى و تأمل کن در عزت قناعت، و فراغ بال، و اطمینان خاطر قانع. و چون در اینها تأمل نمودى در معالجه آن بکوش. و طریقه آن، این است که: در امر معیشت خود میانهروى و اقتصاد را پیشنهاد خود کنى. و راه مخارج را به قدر امکان سد کنى. و ملاحظه جزئى و کلى مخارج خود را بکنى. و هر چه ضرورى نیست و معیشت بدون آن ممکن است، از خود دور کنى، زیرا که: با وجود کثرت مخارج، قناعت ممکن نیست. پس اگر تنها و منفرد باشى، اکتفا کن به جامه سبکى. و قناعت کن به هر غذائى که هم رسد. و نان خورش را کم بخور. و چون بخورى از یک نان خورش تجاوز مکن. و همچنین در سایر چیزهائى که به آن احتیاج است. و خود را بر این بدار تا عادت کنى و ملکه تو شود. و اگر صاحب عیال باشى هر یک را بر این قدر بدار. و جزئى خرجى که مىخواهى بکنى تأمل کن و ببین اگر زندگانى موقوف به آن نیست دست بردار. و هرگاه کسى به این نوع رفتار کند و بناى امر خود را بر این گذارد و قناعت و اقتصاد را پیشه خود سازد، از براى گذران به زحمت نمىافتد، هر چند عیالمند باشد. و محتاج به خلق نمىشود. همچنان که ظاهر و بیّن، و اخبار در آن صریح است. حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود که: محتاج نشد هر که میانهروى کرد و فرمودند: تدبیر کار، خود نصف معیشت است و فرمود: هر که قناعت کند خدا او را بىنیاز مىکند. و هر که اسراف کند خدا او را فقیر مىنماید و شک نیست که: هر که بناى قناعت گذارد از احتیاج به مردم خلاص مىشود. و از چاپلوسى و تملّق ناکسان، فراغت مىیابد. و در نزد خالق و خلق، عزیز مىگردد. قناعت توانگر کند مرد را خبر کن حریص جهانگرد را قناعت کن اى نفس بر اندکى که سلطان و درویش بینى یکى چو سیراب خواهى شدن ز آب جوى چرا ریزى از بهر برف آبروى و از آن حضرت مروى است که: میانه روى و خاموشى به جا و راهنمائى نیکو، یک جزءاند از اجزاى نبوت و از حضرت امام جعفر صادق - علیه السّلام - مروى است که: میانه روى، امرى است که خدا آن را دوست دارد. و اسراف، چیزى است که: خدا آن را دشمن دارد، حتى دور انداختن هسته خرما. چون که آن هم به کار مىآید و حتى ریختن زیادتى شربت آبى و فرمود که: من ضامنم از براى کسى که میانهروى کند هرگز فقیر نشود و بعد از آنکه امر معیشت او بالفعل درست شد، دیگر از براى بعد مضطرب و مشوّش نباشد. و اعتماد بر فضل و کرم خدا کند. و بداند که روزى از براى او مقرر شده و به او خواهد رسید، اگر چه حرص نورزد و راهى از براى مداخل خود نداند. ما آبروى فقر و قناعت نمىبریم با پادشه بگوى که روزى مقرّر است چگونه چنین نباشد و حال آنکه حق تعالى مىفرماید: وَ ما مِنْ دابَّه فی الارْضِ الا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها [1] یعنى: هیچ جاندارى نیست مگر اینکه روزى او بر خداست و نیز مىفرماید: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ [2] یعنى: هر که پرهیزکارى کند خدا او را از هر غمى، راه نجات مىبخشد. و روزى او را مىرساند از جائى که گمان نداشته باشد و حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود: که قرار داد خدایى آن است که روزى بنده مؤمن را نرساند مگر از جایى که گمان نداشته باشد. و باید هر کسى در امر زندگانى و گذران خود نگاه به بالاتر از خود نکند. بلکه نظر به پستتر از خود نماید. و اطاعت شیطان را نکند، زیرا که: آن لعین نظر هر کسى را در امر دنیا به بالاتر از خود مىاندازد و به او مىگوید که: هان فلان و فلان را ببین چگونه تنعّم مىکنند؟ و چه طعامهاى لذیذى مىخورند؟ و چه لباسهاى نیکو مىپوشند؟ خود را از آنها پستتر مکن. و در طلب دنیا، سستى منماى. و در کار دین چشم آدمى را به پستتر از خود مىگشاید و مىگوید: چرا خود را زحمت مىدهى و تعب مىکشى و چنین از خدا مىترسى فلان و فلان از تو عالمترند و این قدر نمىترسند. طمع و مفاسد آن و آن عبارت است از: توقع داشتن در اموال مردم. و آن نیز یکى از فروع محبت دنیاست. و از جمله رذایل مهلکه و صفات خبیثه است. و حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود: زنهار که گرد طمع نگردى که آن فقر حاضرى است و حضرت امیر المؤمنین - علیه السّلام - فرمود که: از هر که خواهى استغنا کن تا مثل و نظیر آن باشى. و به هر که مىخواهى احسان کن تا بزرگ و امیر او باشى. و از هر که مىخواهى طمع کن تا بنده و اسیر او باشى و بندگى و خادمى طامع، امرى است ظاهر و روشن. همچنان که مشاهده مىشود که: صاحبان همّت و مناعت طبع، نه کوچکى سلطان را مىکند و نه تملّق امیر و وزیر را مىگوید. اما صاحبان طمع، در رکاب ارباب جاه و دولت مىدوند. و در برابر اهل دنیا دست بر سینه مىنهند. و اگر به خدمتى سرافراز گردیدند روز و شب نمىآسایند تا آن را به انجام رسانند، که شاید از فضول اموال آنها چیزى بربایند. و این به غیر از خادمى و بندگى چیست؟ شخصى دو کودک را در راهى دید که: هر یک نانى داشتند و یکى از آنها قدرى عسل بر روى نان داشت، آن دیگرى از وى عسل خواست. گفت سگ من شو تا تو را عسل دهم. گفت شدم. صاحب عسل رشتهاى به دهان او داد تا به دندان گرفت. و از عقب او مىدوید و صداى سگ مىکرد. و اگر آن کودک به نان خود ساختى سگ او نگردیدى. از حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - مروى است که: بد بندهاى است بندهاى که او را طمعى است، که وى را به هر خانه مىکشد. و بد بندهاى است بندهاى که خواهشى دارد، که او را ذلیل مىگرداند و اخبار و آثار وارده در مذمّت طمع بىحد و بىنهایت است. و همین قدر در مذمّت آن کافى است که هر طامعى ذلیل و خوار، و در نظر مردم خفیف و بىاعتبار است. به طمع لقمهاى نان، بر در این و آن مىرود. و به جهت اخذ درهم و دینار، به خانه آن و این مىرود. گاهى خود را بنده کسى مىخواند که از پس مانده او خورد. و زمانى خود را برده خسى مىنماید که از متاع او چیزى برد. در تملّق بىسروپائى هزار دروغ بر هم مىبافد، تا جامهاى به جهت او بافته گردد. و در خوش آمد آدم پستى صد هزار رطب و یابس بر هم مىپیچد، تا تر و خشکى به دست او آید. سجده کافر را مىکند تا کلاهى بر سر نهد. و کمر خدمت فاسقى را بر میان مىزند تا کمرى بر میان بندد. زهى ذلت و حقارت چنین شخصى و مثال کسانى که به جهت اخذ مالى طمع را پیشه خود کرده و به هر نوعى ممکن باشد چیزى به دست آورده مثال آن زن روستائى است که: پیراهنى پوشیده بود و لباسى دیگر نداشت نامحرمى پیدا شد، دامن پیراهن را برچیده، روى خود را به آن پوشید و ندانست که اگر روى پوشیده شد چه جائى پیدا شد. طامع بیچاره، مالى را به چنگ مىآورد و اما خود را خوار و خفیف مىکند. و صاحب مناعت نفس و بزرگى ذات، همّت خود را از آن بالاتر مىبیند که: به جهت فضول مال دنیا بر در خانهاى رود. و نان و پیاز خود را از الوان طعام دیگران بهتر مىداند. و به طمع جامه تازه، آبروى خود را کهنه نمىسازد. چه خوب است تشریف میر ختن از آن به کهن جامه خویشتن گر آزادهاى بر زمین خسب و بس مکن بهر قالى زمین بوس کس و گر خود پرستى شکم طبله کن در خانه این و آن قبله کن نیرزد عسل جان من زخم نیش قناعت نکوتر به دوشابه خویش و هر طامعى اعتماد او به مردم زیادتر از اعتماد او به خداست، زیرا که: اگر اعتماد او به خدا بیشتر بودى طمع بجز از او نداشتى. و خود این مذمتى است که سر آمد همه مذمتهاست. وقتى درویشى تنگدست به در خانه توانگری رفت و گفت: شنیدهام مالى در راه خدا نذر کردهاى که به درویشان دهى، من نیز درویشم. خواجه گفت: من نذر کوران کردهام تو کور نیستى. پس گفت: اى خواجه کور حقیقى منم که درگاه خداى کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائى آمدهام. این را بگفت و روانه شد. خواجه متأثّر گشته از دنبال وى شتافت و هر چند کوشید که چیزى به وى دهد قبول نکرد. آرى؛ چگونه کسى که روى از در خانه خدا برتافت کور نباشد و حال آنکه چنین درگاه را گم کرده؟ چگونه کر نباشد و حال اینکه آیه کریمه ا لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ یعنى: آیا خدا کافى نیست از براى بنده خود؟ )[3] را نشنیده، و اگر شنیده و باور نکرده، خود کافرى است مطلق، نعوذ باللّه. [1] . سوره طلاق، آیه3. [2] . سوره هود، آیه6. [3] . سوره طلاق، آیه3. |
ملا احمد نراقی ـ معراجالسعادة، ص281 |
حرام خواری ۱ |
از صفات رذیله متعلقه به قوه شهویه مال حرام خوردن و از آن اجتناب نکردن است و آن از نتایج حب دنیا و حرص بر آن است. و از مهمترین هلاک کننده ها و بزرگ ترین موانع رسیدن به سعادات است. بیشتر کسانی که به هلاکت رسیدهاند سببش آن بوده. و اکثر مردم که از فیوضات و سعادات محروم ماندهاند به واسطه آن محروم شده اند مانعی از این محکمتر در راه توفیق نیست. و پردهای از این مانعتر بر یاری خدا نیست. و کسی که تأمل کند میداند که: خوردن حرام، بزرگ ترین حجاب است برای بندگان از رسیدن به درجه نیکان و مانعی است بسیار قوی جهت اتصال به عالم انوار. زیرا دل را از آن تیرگی و ظلمت و خباثت و غفلت حاصل، و نفس انسانی به واسطه آن به پایین ترین درجات هلاکت و ضلالت واصل میگردد. «و هو الّذی انساها عهود الحمی و هو الّذی أ هواها فی مهاوی الضّلاله و الردی» یعنی: «عهد پروردگار به واسطه آن فراموش، و در چاههای گمراهی و سرگردانی با شیاطین به سبب آن هم آغوش». آری: دلی که از لقمه حرام روئیده شده باشد کجا و قابلیت انوار عالم قدس کجا؟ و نطفه را که از مال مردم هم رسیده باشد با مرتبه عالی انس با پروردگار چه کار؟ چگونه پرتو اشعه های عالم نور، به دلی تابد که بخار غذای حرام، آن را تاریک کرده؟ و کی پاکیزگی و صفا از برای نفس حاصل میشود در حالی که کثافات مال مشتبه آن را آلوده و چرک نموده باشد؟ و به همین جهت رهبران دین و احکام، و امنای وحی خداوند تبارک و تعالی، از آن بر حذر داشته و به شدّت هر چه تمامتر از او منع نمودند. از حضرت پیغمبر - صلّی اللّه علیه و آله - روایت شده است است که: «در بیت المقدس فرشتهای هست که هر شب ندا میکند که: هر که بخورد چیزی را که حرام باشد، خدا از او نه قبول میفرماید مستحبی را، و نه واجبی را». و نیز از آن سرور روایت شده است است که: «هر که باک نداشته باشد از اینکه هر جا مال را تحصیل کند، خدا هم باک ندارد که از هر دری او را وارد جهنم کند». و فرمود: «هر گوشتی که از حرام روئیده شود آتش سزاوارتر است به آن». و نیز فرمود که: «هر که مالی از در آمد حرامی به دست آورد و به آن صله رحم به جا آورد، یا صدقه بدهد، یا در راه خدا انفاق نماید، خداوند عالم، همه را جمع میکند، پس آن را داخل آتش میکند». و فرمود: «هر که مالی از حرام کسب نماید، پس اگر آن را تصدّق کند از او قبول نمیشود. و اگر بگذارد آن را، توشه راه جهنم او میشود». از حضرت امام جعفر صادق - علیه السّلام - روایت شده است است که: «هر گاه کسی مالی از غیر در آمد حلال به دست آورد و بوسیله آن حج کند، چون گوید: «لبّیک، اللهم لبّیک» خطاب رسد که: «نه لبّیک و نه سعدیک». و در بعضی اخبار وارد شده است که: «چون روز قیامت شود بندهای را در نزد ترازوی اعمال نگاه دارد و از برای او اعمال حسنه مانند کوههای بزرگ باشد، پس او را در جایگاه محاسبه نگه میدارند و از او سؤال میکنند که: مال خود را از کجا به دست آورده و به چه مصرف رسانیده است؟ و رعایت عیال خود را چگونه نموده است؟ و حقوق ایشان را به جای آورده است یا نه؟ تا به واسطه این محاسبات، همه اعمال حسنه او تمام شود و هیچ از برای او باقی نماند. پس ملائکه ندا میکنند که: «هذا الّذی أکل عیاله حسناته» یعنی: این است آنچنان کسی که عیال او حسنات او را خوردند. و امروز به اعمال خود گرفتار آمد». و وارد شده است که: «زن و فرزندان آدمی در روز قیامت به او میآویزند و او را در موقف حضور پروردگار نگه میدارند و میگویند: پروردگارا حق ما را از این شخص بستان. به درستی که ما جاهل به احکام دین بودیم و او ما را تعلیم نکرد. و غذای حرام به ما خورانید و ما عالم به آن نبودیم». پس هر که خواهان نجات، و مشتاق رسیدن به سعادات باشد باید فرار کند از مال حرام. همچنان که از شیر درنده و مار گزنده فرار مینماید. آه، آه از امثال این زمان، کجا این دست میدهد و حال اینکه حلالی جز آب باران و گیاه بیابان یافت نمیشود و آنچه که میبینی همه را دست عدوان حرام کرده. و معاملات باطل آن را فاسد نموده. هیچ درهمی نیست مگر آنکه پیدرپی دستهای غاصبین به آن رسیده. و هیچ دیناری نیست مگر آنکه مکرر به کسی که از جمله ظالمین است در کیسه او داخل شده. بیشتر آب و زمینها غصبی، و اکثر «چهار پایان» و حیوانات «غارت شده». پس چگونه قطع به حلّیت غذایی حاصل میشود. افسوس, دریغا تاجری را نمییابی مگر آنکه معامله او با اهل ظلم و عدوان، و کارمند و کارگری را نمیبینی مگر اینکه مال او مخلوط است به اموال حاکم و پادشاه. و خلاصه آن که؛ حلال در امثال این زمان مفقود، و راه رسیدن به آن بسته است. و این آفتی است که خانه دین از آن ویران، و آتشی است که گلشن ایمان از آن سوزان است. و چنین نیست که این مخصوص به این زمان باشد، بلکه ظاهر آن است که حال اکثر زمانها چنین بوده. و از این جهت است که حضرت امام جعفر صادق - صلوات الله و سلامه علیه - فرمودند که: «خوراک بنده مؤمن در دنیا، خوراک، مضطرین است». و با وجود همه اینها، باید طالب نجات مأیوس نباشد از به دست آوردن حلال و دست و شکم خود را به هر غذائی آلوده نکند. اموال حلال و حرام و مشتبه و درجات آنها بدان که اموال بر سه قسم است: حلال واضح. و حرام واضح. و مال مشتبه. و از برای هر یک از اینها درجات بسیار است، زیرا که: مال حرام اگر چه همه آن خبیث است و لیکن بعضی از بعضی خبیثتر است. چنانکه حرمت مالی که کسی به معامله فاسده بگیرد با وجود تراضی از یکدیگر، مثل حرمت مال یتیمی که به زور و ظلم گرفته شود، نیست. و همچنین مال حلال، اگر چه همه آن خوب است و پاک، و لیکن بعضی از بعضی پاکتر است. و همه مال مشتبه، مکروه است، و لیکن کراهت بعضی از بعضی دیگر شدیدتر است. پس همچنان که طبیب میگوید: شیرینی گرم است، و لیکن بعضی در درجه اول گرم است، و بعضی در درجه دوم، و بعضی سوم، و بعضی چهارم. همچنین است درجات حلال در صفا و پاکی. و درجات شبهه در کراهت، و اموال حرام، از سه قسم بیرون نیست: اول آنکه: ذات آن حرام است، مثل سگ و خوک و خاک و امثال اینها. دوم آنکه: به جهت صفتی که عارض آن شده حرام شده است، چون طعامی که به زهر مخلوط شده باشد. سوم آنکه: به جهت نقص و خللی که در گرفتن و دادن مال هم رسیده. و از برای این، اقسام بسیار است، مثل اموالی که گرفته میشود به ظلم و ستم و غصب و دزدی و خیانت در امانت و مکر و حیله و خدعه و نیرنگ و رشوه و کم فروشی و ربا، و غیر اینها از آنچه در کتب فقه مذکور است. و در خصوص هر یک ذم شدید رسیده. و این علم مقام بیان تفصیل آنها نیست. و چون بسیار اشتباه میشود در میان رشوه و هدیه، در این مقام اشاره به بیان آنها میکنیم. فرق بین هدیه و رشوه پس میگوییم بدان که: چیزی که به این اسم و رسم کسی به دیگری میدهد چند صورت است: اول آنکه: کسی چیزی از برای بعضی برادران دینی خود بفرستد به قصد اظهار دوستی و محبت، و محکم کردن پایه های انس و صحت. و هیچ غرض دیگر نداشته باشد. و شکی نیست که این هدیه است. و حلال است، خواه با آن قصد ثواب اخروی نیز داشته باشد یا نه. دوم آنکه: مقصود او از فرستادن چیزی طمع مالی باشد، مثل اینکه فقیری هدیه از برای غنی، یا غنی از برای غنی دیگر بفرستد به جهت طمع عوض بیشتر، یا مساوی. و این نیز نوعی از هدیه است. و در حقیقت هبهای است به شرط عوض. و هرگاه آنچه طمع و مورد نظر او بوده به جا آورد حلال است. همچنان که مقتضای ادله و مفاد بعضی از اخبار است. بلکه از بعضی اخبار مستفاد میشود که: اگر طمع او را هم به جا نیاورد حلال خواهد بود. همچنان که روایت شده است است که: اسحق بن عمّار به حضرت صادق - علیه السّلام - عرض کرد که: «مرد فقیری هدیه به جهت من میفرستد و مقصودش آن است که: من عوض به او بدهم، من هدیه او را میگیرم و چیزی به او نمیدهم، آیا از برای من حلال است؟ فرمود: بلی حلال است، و لیکن او را از عطا و بخشش محروم نکن و احتیاط بیشتر، اجتناب است از قبول آن در صورت ندادن عوضی که در نظر دارد. و هرگاه عوضی را که میخواهد از مال آن شخص نباشد بلکه از اموالی باشد که مردم به او داده باشند، که به مصرف فقرا رساند، از قبیل زکوه و خمس و امثال اینها و سایر وجوهات شرعی ظاهر کلام بعضی آن است که: اگر آن شخصی که هدیه فرستاده است به طمع گرفتن آن، مستحق باشد به طوری که اگر این هدیه را هم نمیفرستاد باز به او میداد، در این صورت گرفتن آن حلال است. ولی احتیاط، اجتناب از قبول آن است مطلقا. سوم آنکه: مقصود او از فرستادن، این باشد که: آن شخص در کار معینی اعانت او کند. پس اگر آن کار، حرام یا واجب باشد، آن هدیه نیست، بلکه رشوه است و گرفتن آن حرام است. و اگر آن عمل، مباح باشد قبول هدیه آن ضرر ندارد. چهارم آنکه: غرض او از فرستادن، تحصیل دوستی و محبّت باشد، و لیکن در دوستی و محبّت او منظور این باشد که به واسطه مقام و مرتبه او به بعضی از خواسته های خود برسد و اگر این جاه و مرتبه از برای او نمیبود آن را نمیفرستاد. پس اگر غرض آن شخص رسیدن به خواسته های غیر شرعی باشد، شکی در رشوه بودن آنچه فرستاده، و حرمت آن نیست. |
۲
و اگر رسیدن به مطلب مشروع باشد، یا غرض او معلوم نباشد، ظاهر آن است که: حرام نباشد. اگر چه قبول آن مطلقا خالی از کراهت نیست، زیرا که: هدیهای است مشابه رشوه. روایت شده است است که: «حضرت پیغمبر - صلّی اللّه علیه و آله - والیای فرستادند که زکوه قبیله «ازد» را جمع نماید، چون مراجعت نمود بعضی از آنچه را که آورده بود برای خود نگاهداشت و گفت: این هدیهای است که به من دادهاند. حضرت فرمود که: اگر راست میگوئی چرا در خانه پدرت و خانه مادرت ننشستی تا هدیه از برای تو بیاورند؟ پس فرمود: چرا من هرگاه یکی از شما را به کاری منصوب میکنم می گویید این از شما و این هدیه من است، چرا در خانه مادرش نمینشیند تا هدیه برایش بیاورند؟». و بنابراین، سزاوار هر قاضی و والی و حاکمی، و غیر اینها از عمّال سلاطین آن است که: فرض کند خود را بیمنصب و شغل، معزول از هر کار و بار، در خانه مادرش نشسته است آنچه به او در آن وقت عطا میکند حال هم اگر بفرستند بگیرد. و آنچه را که نمیفرستند از آن اجتناب کند. فضیلت اجتناب از مال حرام ضد اجتناب نکردن از مال حرام، اجتناب و دوری از آن است. و آن یک معنی ورع است. و معنی دیگر آن، نگاه داشتن خود است از همه ی گناهان و خودداری نفس، از هر چه سزاوار نیست. و تقوی نیز با ورع، یک معنی دارد. و آن نیز بر دو معنی اطلاق میشود. پس ضد گرفتن مال حرام، ورع و تقوی است، به یک معنی که معنی خاص باشد. و اما ورع و تقوی به معنی اعم، ضد معصیت است. و به هر حال شبهه نیست در اینکه ورع و تقوی، بزرگ ترین باعث شونده نجات و مهم ترین چیزی است که آدمی را به سعادات میرساند. از حضرت پیغمبر - صلّی اللّه علیه و آله - روایت شده است است که: «هر که ملاقات کند خدا را در حالتی که از اهل ورع باشد، خدای - تعالی - به او عطا میفرماید کل ثواب اسلام را». و در بعضی از کتب آسمانی وارد است که: «حق - تعالی - فرمود که: اما اهل ورع را من شرم میکنم که محاسبه ایشان را بکشم. و از حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - روایت شده است است که: «نیست شیعه ما مگر کسی که پرهیزکاری را رسم خود کند. و خدا را اطاعت کند. پس بپرهیزید و عمل کنید به جهت امید آنچه در نزد خداست. نیست در میان خدا و میان کسی خویشی و قرابتی، دوستترین بنده در نزد خدا پرهیزکارترین و مطیعترین ایشان است». و حضرت صادق - علیه السّلام - فرمود: «کسی نمیرسد به آنچه در نزد خداست، مگر به ورع». و فرمود: «به درستی که: خدا ضامن شده است برای کسی که بپرهیزد از معصیت او، اینکه او را از حالتی که دوست ندارد نقل کند به آن حالی که دوست دارد. و روزی او را برساند از جائی که گمان نداشته باشد». و فرمود: «عمل کم با تقوی، بهتر است از عمل بسیار بدون تقوی». و نیز از آن حضرت روایت شده است است که: «خدای - تعالی - هیچ بندهای را منتقل نکرد از ذلّت معاصی به عزّت تقوی، مگر اینکه او را بیمال غنی گردانید. و بدون طایفه و قبیله عزیز کرد. و بیگشاده روئی به دلها نزدیک گردانید». و از آنجا که خوردن مال حرام، و دوری نکردن از آن، باعث هلاکت، و رسیدن به سعادت، متوقف بر تقوی و ورع می باشد و آدمی که در دنیا هست محتاج به خوراک و پوشاک و مسکن و مأوی می باشد، اخبار بسیار در فضیلت تحصیل مال حلال وارد شده. حتی اینکه حضرت رسول - صلّی اللّه علیه و آله - فرمود که: «طلب حلال، واجب است بر هر مرد و زن مسلمان و هر که داخل شب شود در حالتی که خسته باشد به جهت در آمد حلال، داخل شب شده است آمرزیده و فرمود که: «عبادت، هفتاد جزء است، و افضل همه اجزاء، به دست آوردن در آمد حلال است». و در حدیثی دیگر وارد است که: «عبادت، ده جزء است، نه جزء آن در طلب حلال است». و فرمود که: «هر که از رنج دست خود بخورد چون برق جهنده از صراط بگذرد». «و هر که از رنج دست خود بخورد خدا به نظر رحمت به او نظر میکند، و هرگز او را عذاب نمیکند». «و هر که از رنج دست خود بخورد خدا درهای بهشت را بر روی او میگشاید، تا از هر دری که خواهد داخل بهشت شود». «و هر که از رنج دست خود بخورد روز قیامت در شمار پیغمبران خواهد بود، و مثل اجر پیغمبران خواهد گرفت». «و حضرت رسول - صلّی اللّه علیه و آله - هرگاه مردی را میدید و او را از او خوش میآمد میفرمود: آیا کسبی دارد؟ پس اگر میگفتند نه میفرمود از چشم من افتاد. عرض میکردند: به چه سبب؟ میفرمود که: چون مؤمن را کسبی نباشد به دین خود مدارا و معاش میکند». و از آن حضرت روایت شده است است که: «هر که چهل روز حلال بخورد خدای - تعالی - دل او را روشن میکند، و چشمههای حکمت را از دل او بر زبانش جاری میسازد». روزی بعضی از صحابه از آن جناب طلب کرد که: «از خدا بخواهد او را مستجاب الدعوه نماید. حضرت به او فرمود که: خوراک خود را پاک و حلال کن تا دعای تو مستجاب شود». آثار حرام خواری حرام خواری برکت را از مال میبرد چنان چه از حضرت صادق _ علیه السلام _ روایت شده که فرمودند: کسی که مال را از راه غیر مشروع به دست آورد مسلط میشود بر او ساختمان و آب و گِل (تا مال او را تلف کند) یعنی به خیالش میاندازد تا ساختمان بنا کند پس مال و عمر خود را در آب و گلی صرف میکند که نه برای دنیای او نافع است نه آخرتش و مثل این که این قطعه از زمین مأمور بوده مالش را ببلعد. حرام خواری مانع قبولی عبادات میشود و رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ میفرماید: هرگاه کسی لقمه حرامی بخورد و جزء بدنش بشود تمام ملائکه آسمانها و زمین او را لعنت میکنند. و نیز فرموده: که عبادت کردن با حرام خواری مانند بنا کردن روی رمل است یعنی چنانچه بنای بدون شالودهی محکمی خراب میشود و بنا کننده از آن بیبهره است عبادت کسی هم که از حرام پرهیز نمیکند فایدهای نمیبخشد. دعای خورنده حرام مستجاب نمیشود: رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ میفرماید: کسی که لقمهی حرامی بخورد تا چهل شب نمازش قبول نمیشود و تا چهل روز دعایش مستجاب نمیشود و هر گوشتی که در بدن او روییده شود پس آتش به آن سزاوارتر است و همانا یک لقمه هم گوشت را در بدن میرویاند. و نیز فرمود: کسی که دوست میدارد دعایش مستجاب شود، پس پاکیزه کند خوراک و کسب خود را. و خداوند به عیسی بن مریم _ علیه السلام _ فرمود: به ظلم کنندگان از بنیاسرائیل بگو مرا نخوانید در حالی که مال حرام در تصرف شماست که اگر در آن حال مرا بخوانید شما را لعنت میکنم. حرام خواری قساوت قلب میآورد خوراکی که انسان میخورد به منزله بذری است که در زمین ریخته میشود پس اگر آن خوراک پاکیزه و حلال باشد اثرش در قلب که به منزله سلطان بدن است از رقّت و صفا ظاهر میشود و از اعضا و جوارحش جز خیر ونیکی تراوش نمیکند. و اگر آن خوراک پلید و حرام باشد قلب را کدر و تیره نموده، در اثر قساوت و ظلمت امید خیری به او نخواهد بود و پند و اندرز در او اثر نمیکند و سختترین مناظر رقّتبار او را متأثر نمیکند چنانچه حضرت سید الشهداء _ علیه السلام _ به لشکریان پسر سعد ضمن خطبهاش فرمود: شکمهایتان از حرام پر شده و بر دلهایتان مهر خورده، دیگر حق را نمیپذیرید. وای بر شما آیا انصاف نمیدهید آیا گوش فرا نمیدهید؟ بنابراین خوراک حرام قلب را سخت و تاریک نموده آن گاه از پذیرفتن و تسلیم به حق خودداری میکند و از هیچ اندرزی متأثر نمیشود. |
ملا احمد نراقی - برگرفته از معراج السعاده ، ص312 و گناهان کبیره، شهید دستغیب، ج2، ص389 |
حب دنیا ۱ | |||
بدان که انسان چون مولود همین عالم طبیعت است و مادر او همین دنیاست و اولاد این آب و خاک است، حب این دنیا در قلبش از همان اول قرار میگیرد و هر چه بزرگتر شود، این محبت در دل او رشد می کند. و به واسطه این قوای شهویه و آلات التذاذیه که خداوند به او مرحمت فرموده برای حفظ شخص و نوع، محبت او روزافزون شود و چون این عالم را محل لذتها و خوشیهای خود می پندارد و مردن را اسباب انقطاع و جدایی از آنها می داند لذا دلبستگاش به دنیا رو به ازدیاد میباشد. و اگر بر حسب اخبار انبیا و ائمه اطهار - صلوات الله علیهم- و برهان حکما معتقد به عالم آخرت نشده باشد و به کیفیات و حیات و کمالات آخرت، قلبش روشن نشده و قبول ننموده باشد، به مقام اطمینان نرسیده و حُبش به این عالم خیلی زیاد می شود.
|
حب جاه و شهرت |
آیات و روایات وارده در مذمّت حبّ جاه و شهرت بدان که حبّ جاه و شهرت، از مهلکات عظیمه، و طالب آن، طالب آفات دنیویّه و اخرویّه است و کسى که اسم او مشهور و آوازه او بلند شد، کم مىشود که دنیا و آخرت او سالم بماند، مگر کسى را که خداوند عالم به حکمت کامله خود به جهت نشر احکام دین برگزیده باشد. در شاهراه جاه و بزرگى خطر بسىست آن به کزین «گریوه» سبکبار بگذرى و از این جهت است که اخبار و آیات در مذمّت آن بىشمار وارد گردیده. خداوند عالم - جلّ شأنه - مىفرماید: « تِلْکَ الدَّارُ الْأخِرَه نَجْعَلَها لِلْذینَ لا یُریدُونَ عُلُوّا فِى الْأرْضِ وَ لا فَسادا »[1] یعنى: «آن خانه آخرت را که وصف آن را شنیدهاى قرار دادیم از براى آنان که نمىخواهند در دنیا بزرگى و برترى را در زمین، و نه فساد و تباهکارى را» و دیگر مىفرماید: « مَنْ کانَ یُریدُ الْحَیوه الدَّنْیا وَ زینَتَها نُوَفِّ الَیْهِمْ اعْمالَهُمْ فیها وَ هُمْ فیها لا یُبْخَسُونَ اوُلئِکَ الَّذینَ لَیْسَ لَهُمْ فِى الْأخِرَه الا النَّارُ »[2] خلاصه معنى آنکه: «هر که بوده باشد که طالب باشد زندگانى دنیا را و آرایش و زینت آن را، که از آن جمله جاه و منصب است، به ایشان مىرسانیم در دنیا پاداش سعیهاى ایشان را و ایشاناند که نیست در آخرت از براى ایشان مگر آتش» و از آفتاب فلک سرورى، و والى ولایت پیغمبرى مروى است که: «دوستى جاه و مال، نفاق را در دل مىرویاند چنانکه آب، گیاه را مىرویاند» و نیز از آن سرور منقول است که: «دو گرگ درنده در جایگاه گوسفندان رها کرده باشند این قدر آن گوسفندان را فاسد نمىکند که دوستى مال و جاه در دین مسلمان مىکند» و نیز از آن جناب مروى است که: «بس است مرد را از بدى، اینکه انگشتنماى مردم باشد». از امام همام جعفر بن محمد الصادق - علیه السّلام - مروى است که: «زنهار، حذر کنید از این رؤسایى که ریاست مىکنند، به خدا قسم که آواز نعل در عقب کسى بلند نشد مگر اینکه هلاک شد و دیگران را هلاک ساخت» و هم از آن حضرت مروى است که: «ملعون است هر که قبول ریاست کند و ملعون است کسى که آن را به خاطر گذراند» و فرمود: «آیا مرا چنان مىبینید که خوبان شما را از بدان شما نمىشناسم و امتیاز نمىدهم؟ بلى به خدا قسم که مىشناسم، به درستى که: بدان شما کسانى هستند که دوست دارند در عقب ایشان کسى راه رود» و مجملا در این باب اخبار و آثار بسیار ورود یافته و قطع نظر از آن، بر هر که فى الجمله از شعور، نصیبى داشته باشد ظاهر است که: امر ریاست و منصب، مورث بسى مفاسد عظیمه و منتج بسیارى از خسارتهاى دنیویّه و اخرویّه است. هر طالب منصب و جاهى بجز ابتلاى دنیا و آخرت خود را طالب نیست. از زمان آدم تا این دم، اکثر عداوتها و مخالفتها با انبیا و اوصیا باعثى جز حبّ جاه نداشته. نمرود مردود به همین جهت آتش براى سوختن إبراهیم خلیل برافروخت و فرعون ملعون به این سبب خانمان سلطانى خود را سوخت. حب جاه است که شدّاد بد نهاد را به ساختن « ارَمَ ذاتِ الْعِمادِ »[3] وا داشت و لعن ابد و عذاب مخلّد بر او گماشت. خانه دین سیّد آخر الزمان از آن خراب و ویران، و اهل بیت رسالت به این جهت پیوسته مضطرب و حیران، حقّ امیر مؤمنان از آن مغصوب، و خانواده خلافت إلهیّه به واسطه آن «منهوب». یثرب به باد رفت به تعمیر ملک شام بطحا خراب شد به تمنّاى ملک رى و از جمله مفاسد این صفت خبیثه آنکه: هر کسى که بر دل او حب جاه و برترى مستولى شد همگى همت بر مراعات جانب خلق مقصور، و از ملاحظه رضاى خالق دور مىگردد. پیوسته از روى ریا اعمال و افعال خود را در نظر مردمان جلوه مىدهد و همیشه منافقانه دوستى خود را با ایشان ظاهر مىسازد و روز و شب متوجّه اینکه چه کارى کند که منزلت او در نزد مشتى اراذل افزاید و صبح و شام در فکر اینکه چه سخنى گوید که مرتبه او در پیش چندى او باش زیاد گردد و دوروئى را شعار، و نفاق را شیوه خود مىسازد و به انواع معاصى و محرّمات مىپردازد. و به این سبب بود که اکابر علما، و اعاظم اتقیا، از جاه و ریاست گریزان بودند، چنان که آدمى از شیر درنده و مار گزنده مىگریزد. تا اینکه بعضى از ایشان را کار به جایى رسید که در مجمعى که زیاده از سه نفر بود نمىنشست و دیگر مىگریست از اینکه نام او به مسجد جامع رسیده است و یکى از ایشان چنانچه جماعتى را مىدید که در عقب او راه مىروند مىگفت: اى بیچارگان، چرا به دنبال من افتادهاید؟ به خدا قسم اگر از اعمالى که من در خلوت مىکنم آگاه شوید هیچ یک از شما به گرد من نخواهید گشت و دیگرى مىگفت: ملالت گرفت از من ایام را به کنج ادم برده آرام را در خانه را چون سپهر بلند زدم بر جهان قفل بر قفل بند یکى مرده شخصم به مردى روان نه از کاروانى نه از کاروان ز مهر کسان روى بر تافتم کس خویش را خویشتن یافتم در خلق را گل بر اندودهام درین ره بدین صورت آسودهام چو در چاربالش ندیدم درنک نشستم درین چار دیوار تنگ حب جاه جاه عبارت است از مشهور بودن و پخش آوازه (شهرت) حب جاه در قرآن و حدیث نکوهش شده و یکی از آفات دین به شمار رفته است و لذا پسندیده است که انسان به جای جاه طلبی خواهان پنهانی و بی اسم و رسمی باشد مگر به مقداری که خدای تعالی کسی را مشهور کند بدون آنکه خودش در کسب شهرت بکوشد. خدای تعالی می فرماید: تلک الدّار الاخره نَجعَلُها للّذین لا یریـدون فی الارض علوّا و لا فساداً و العاقبه للـمتّقین.[4] و نبی گرامی _ صل الله علیه و آله و سلم _ می فرماید: حب جاه و مال در قلب نفاق می رویانند همچنان که آب گیاه را. و می فرماید: اگر دو گرگ درنده در گله گوسفندی رها شوند بیش از حب جاه و مال فساد نمی کنند.[5] و می فرماید : مردم به خاطر متابعت هوی و حب مدح و ثناء هلاک شدند. [6] امیر مومنان علی _ علیه السلام _ می فرماید: احتشام را رها کن تا مشهور نشوی، خود را بلند نکن تا بر سر زبانها نیفتی و شناخته نشوی، خود را پنهان کن و ساکت باش تا سالم بمانی، نیکان را مسرور و فجار را خشمگین کنی. [7] امام صادق _ علیه السلام _ می فرمایند: از این روسائی که ریاست طلبند بپرهیز به خدا قسم هر کس دیگران پشت سرش حرکت کردند هلاک شد و دیگران را هلاک کرد. [8] و می فرماید: ملعون است کسی که ریاست طلبی کند و کسی که به ریاست همت گمارد و کسی که در فکر آن باشد.[9] و می فرماید: چه بسا کهنه پوشی که کسی به او توجهی ندارد ولی اگر خدا را قسم دهد و چیزی از او بخواهد حتماً مورد قبول واقع می شود. علت حب جاه مال عبارت است از تملک اعیانی که مورد استفاده انسانند ولی جاه به معنی تملک قلوبی است که تعظیم و طاعتشان مورد نظر است. همان سببی که باعث می شود انسان مال را دوست داشته باشد با درجه قوی تر باعث می شود که جاه محبوب انسان باشد، زیرا به دست آوردن مال از توابع و لوازم تملک قلوب است بلکه جاه از سه جهت بر مال ترجیح دارد: 1- اینکه رسیدن به مال به وسیله جاه آسانتر از این است که کسی بخواهد به وسیله مال کسب جاه کند. عالم یا عابدی که در قلب مردم جاه و مقامی دارد اگر بخواهد مال به دست آورد برایش ممکن بلکه خیلی راحت است زیرا اموال صاحبان قلوب مسخّر قلوب آنهاست و آن را در راه کسی که به کمالش معتقدند بذل می کنند بنابراین در هر صورت می توان به وسیله جاه مال بدست آورد ولی مال همیشه سبب کسب جاه نمی شود مثلاً شخص بیچاره ای که به هیچ صفت کمالیه ای معروف نیست اگر یک گنج پیدا کند ولی از جاه و مقامی برخوردار نباشد که مالش را حفظ کند و بخواهد بوسیله این مال به جاه و مقامی برسد برایش ممکن نیست. 2- اینکه مال همیشه در معرض تلف و نابودی است آفاتی از قبیل غصب و سرقت همیشه در کمین مالند ولی جاه از این آفات در امان است زیرا قلوب را فقط در یک صورت می توان غصب کرد و آن وقتی است که شخص مورد نظر حالش به زشتی گراید و اعتقاد دیگران نسبت به او تغییر کند و این خطر را به آسانی می توان دفع کرد. 3- جاه بدون هیچ زحمتی همیشه در حال رشد و توسعه و ازدیاد است زیرا وقتی قلوب مردم به کمال شخصی معتقد و معترف شد، خود بخود در پخش آن زبان می گشایند و آوازه اش در اقطار و بلاد منتشر می شود و دائماً در حال شکار قلوب بیشتری است ولی مال را جز با زحمت فراوان نمی توان زیاد کرد. لازم به تذکر است که جاه به طور مطلق مذموم و نکوهیده نیست بلکه مانند مال از جهتی پسندیده و از جهتی دیگر نکوهیده است و همانطور که انسان برای ضرورت خوراک و پوشاک به مقداری مال محتاج است برای ضرورت زندگی با مردم تا حدی به جاه نیاز دارد و همانطور که به غذا نیاز دارد و جایز است غذا و مالی را که توسط آن غذا تهیه می کند دوست داشته باشد همانطور برای خدمت، به خادم؛ برای رفاقت به دوست؛ برای امنیت و دفع ظلم، به سلطان نیازمند است پس اگر کسی دوست داشته باشد در قلب خادمش جائی داشته باشد که او را به خدمتش وا دارد نکوهیده نیست و هم چنین اگر دوست داشته باشد که در قلب دوستش جایی پیدا کند که او را وادار به حسن معاشرت و معاونت او کند مذموم نیست و همین طور اگر بخواهد در قلب استادش جائی داشته باشد که او را وادار به ارشاد تعلیمش کند و باعث عنایت بیشتر استاد به او شود مذموم نیست. [1] . سوره قصص، آیه83. [2] . سوره هود، آیه15و16. [3] . سوره فجر، آیه7. [4] . این سرای آخرت را برای کسانی قرار می دهیم که در روی زمین اراده سرکشی و فساد ندارد و عاقبت ( نیک ) از آن متقین است. ( سوره قصص، آیه 83 ). [5] . ما ذنبان ضاریانِ ارسلا فی زریبه غنم باکثرَ فساداً من حب الجاهِ وَالمالِ. [6] . انما هلکَ الناسُ باتباعِ الهوی و حبً الثَّناءِ. [7] . تبدلْ لا تشهرْ ولا ترفعْ شخصکَ لتذْکَرَ و تعْلمَ وَ اکتمْ واصمتْ تسلمْ تسرُّ الابرارَ و تغیظُ الفُجارَ . [8] .. ایاکمْ و هوُلاءِ الرءَساءِ الذینَ یترأسونَ فوَ الله ما خفقتِ النعالُ خلفَ رجلِ الاّ هلکَ و اهلکَ . [9] . ملعونُ من ترأسَ ملعونُ منْ همَّ بها ملعونُ منْ حدّثَ بها نفسهُ . |
حب جاه و شهرت ۲ |
و اگر دوست داشته باشد که در قلب سطان محلی یابد که او را به حفظ و دفع شرور از او تشویق کند ناپسند نیست. زیرا جاه مانند مال وسیله ای است برای رسیدن به اهداف. معالجه حب جاه کسی که حب جاه قلبش را فرا گیرد همتش منحصر به مراعات خلق می شود و دیوانه ی دوستی آنان می گردد و به ریا و سمعه و نفاق و سازشکاری و سهل انگاری در امر به معروف و نهی از منکر و امثال آن دچار می شود. برای معالجه حب جاه دو راه علمی و عملی وجود دارد: راه علمی: این است که بداند برای چه جاه طلبی می کند مسلماً سببی جز این ندارد که می خواهد بر مردم و قلوب آنها قدرت کامل یابد و این را برای خود کمالی می داند حال خوب فکر کند اگر مرگ به او فرصت دهد که این قدرت را پیدا کند و برایش در تمام عمر باقی بماند در آخرت اگر ضرر نرساند سودی به حال او ندارد و اگر تمام آنچه در روی زمین است برای او سجده کند به زودی نه سجده کننده می ماند نه سجده شونده و حال او چون حال کسانی است که قبل از او جاه و مقامی داشتند و با وجود کسانی که برای آنها تواضع داشتند اکنون وجود ندارند پس سزاوار نیست انسان به خاطر چنین چیز ناپایداری دین را که حیات ابدی لا ینقطع است از دست بدهد و بداند کمال حقیقی که انسان را به خدا نزدیک می کند و بعد از مرگ برای نفس باقی می ماند جز علم به خدا و صفات و افعال او، و خلاصی از بند اسارت شهوات چیز دیگری نیست کمال حقیقی این است وباقیات و صالحات که بعد از مرگ به عنوان کمال برای نفس باقی می مانند. ولی مال و جاه به زودی از بین می روند و به تعبیر قرآن عظیم: انّما مُثَلُ الْحُیاهِ الدًّنیا کماء انزلناه من الَّسماء فاختَلَطَ به نَباتُ الارضِ.[1] و هر چه با طوفان مرگ متفرق و منقطع شود خرّمی زندگی دنیاست و هر چه با مرگ منقطع نشود باقیات و صالحات است. هر کس کمال حقیقی را بشناسد جاه و مقام در نظرش کوچک می شود ولی باید دانست جاه و مقام در نظر کسی کوچک می شود که آخرت را به عین مشاهده بنگرد، دنیا را کوچک شمرد و پیوسته مرگ در نظرش مجسّم باشد ولی دیدگان اکثر مردم ضعیف است و دنیا را بر آخرت ترجیح می دهند. خدای تعالی می فرماید: بل تُوثرونَ الحیاهَ الدُّنیا و الاخرهُ خَیرٌ واَبقی.[2] و می فرماید: بل تُحبُّونَ العاجِلَهَ و تَذَرونَ الاخِرَهَ.[3] کسی که بینش اینگونه ضعیف دارد بهتر است مرض خود را با شناخت مضرّات دنیوی جاه، معالجه کند. مضرّات دنیوی جاه صاحب جاه و مقام پیوسته جاه و مالش در خطر و خودش مورد حسد و آزار دیگران است به مردم گرفتار و مختص بلاست. هر کس بین مردم معروف شود باید مشکلات بزرگی را تحمّل کند و به همین خاطر است که بعضی آرزو می کنند سرشناس نشوند. صاحب جاه همیشه بر جاه خود هراسان است از زوال موقعیتی که در قلوب مردم دارد می ترسد زیرا تغیّر و دگرگونی قلوب از دیگ در حال غلیان سریع تر است قلوب همیشه بین اعراض و اقبال در تردّدند و آنچه مبنایش بر قلوب مردم است و در بی ثباتی شبیه خانه ای است که بر موج دریا بناء شود. اشتغال به مراعات قلوب و حفظ جاه و دفع کید حسودان و آزار دشمنان باعث غفلت از خدا و جلب غضب او در دنیا و آخرت است. اینها همه غصّه هائی هستند که علاوه بر زیانهای اخروی، لذّت موهوم جاه را مکدّر می کنند. علاج عملی جاه طلبی راه عملی علاج جاه طلبی این است که انسان سعی کند با انس به گوشه گیری و قناعت به قبول خالق و کناره گیری از مخلوق، جاه و مقام خود در قلوب دیگران را از بین ببرد و به جائی رود که بتواند در حال خمول و گوشه نشینی به سر برد زیرا کسی که در شهری مشهور است و در آنجا عزلت می گزیند نمی تواند منزلتی را که به سبب عزلت در قلوب مردم پیدا می کند دوست نداشته باشد. قناعت یکی دیگر از راه های مبارزه با جاه طلبی است زیرا کسی که قناعت کند از مردم بی نیاز و طمعش از آنها قطع می شود و چون بی نیاز شد برای منزلتی که در قلوب آنان دارد ارزشی قائل نیست، به علاوه می توان در مبارزه با جاه طلبی از اخبار و احادیثی که در مدح گوشه گیری و نکوهش جاه وارد شده کمک گرفت. آیات و روایات وارده و مذمّت حب جاه و شهرت بدان که: حب جاه و شهرت، از مهلکات عظیمه، و طالب آن، طالب آفات دنیویّه و اخرویّه است و کسی که اسم او مشهور و آوازه او بلند شد، کم می شود که دنیا و آخرت او سالم بماند، مگر کسی را که خداوند عالم به حکمت کامله خود و جهت نشر احکام دین برگزیده باشد. در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی است آن به کزین " گریوه " سبکبار بگذری و از این جهت است که : اخبار و آیات در مذمّت آن بی شمار وارد گردیده. خداوند عالم_ جل شأنه _ می فرماید: " تلکُ الدّارْ الْأخرُه نَجعلَها لِلْذینُ لا یریدونُ علوّا فی الْأرضِ و لا فَسادا » [4] یعنی: " آن خانه آخرت را که وصف آن را شنیده ای قرار دادیم از برای آنان که نمی خواهند در دنیا بزرگی و برتری را در زمین، و نه فساد و تباهکاری را " و دیگر می فرماید: " من کانُ یریدْ الْحیوه الدنیا و زینَتَها نوفِ اَلَیهم اعمالَهم فیها و هم فیها لا یبخسونُ اولئک الَّذینُ لیسُ لهم فی الْأخره الا النارْ " [5] خلاصه معنی آنکه : " هر که بوده باشد که طالب باشد زندگانی دنیا را و آرایش و زینت آن را، که ار آن جمله جاه و منصب است، به ایشان می رسانیم در دنیا پاداش سعی های ایشان را و ایشان اند که نیست در آخرت از برای ایشان مگر آتش " و از آفتاب فلک سروری، و والی ولایت پیغمبری مروی است که : " دوستی جاه و مال، نفاق را در دل می رویاند چنانکه آب، گیاه را می رویاند " و نیز از آن سرور منقول است که: " دو گرگ درنده در جایگاه گوسفندان رها کرده باشند این قدر آن گوسفندان را فاسد نمی کند که دوستی مال و جاه در دین مسلمان می کند " و نیز از آن جناب مروی است که: " بس است مرد را از بدی، اینکه انگشت نمای مردم باشد ". از امام همام جعفر بن محمد الصادق _ علیه السلام _ مروی است که: " زنهار، حذر کنید از این روسایی که ریاست می کنند، به خدا قسم که آواز نعل در عقب کسی بلند نشد مگر اینکه هلاک شد و دیگران را هلاک ساخت " و هم از آن حضرت مروی است که: " ملعون است هر که قبول ریاست کند و ملعون است کسی که آن را به خاطر گذراند " و فرمود: " آیا مرا چنان می بینید که خوبان شما را از بدان شما نمی شناسم و امتیاز نمی دهم؟ بلی به خدا قسم که می شناسم، به درستی که: بدان شما کسانی هستند که دوست دارند در عقب ایشان کسی راه رود" و مجملاً در این باب اخبار و آثار بسیار ورود یافته و قطع نظر از آن، بر هر که فی الجمله از شعور، نصیبی داشته باشد ظاهر است که: امر ریاست و منصب، مورث بسی مفاسد عظیمه و منتج بسیاری از خسارتهای دنیویه و اخرویّه است. هر طالب منصب و جاهی بجز ابتلای دنیا و آخرت خود را طالب نیست. [1] . زندگانی دنیا در مثل به آبی می ماند که از آسمان نازل گردیم و به وسیله آن گیاه زمین ( و آنچه مردم و حیوانات می خورند ) روئید ( تا آنکه زمین از خرمی به خود زیور بست و اهل زمین پنداشتند که بر آن قادرند فرمان ما شب یا روز می رسد و آنرا چنان خشک می کنیم که گوئی دیروز در آن هیچ نبود ) ( سوره یونس، آیه 24 ) . [2] . بلکه زندگی دنیا را بر می گزنند در حالی که آخرت بهتر و پاینده تر است. ( سوره اعلی، آیات 16 _ 17 ) . [3] . بلکه آنها زندگی نقد دنیا را دوست می دارند و آخرت را رها می کنند. ( سوره قیامت، آیات 20 _ 21 ) . [4] . سوره قصص، آیه83. [5] . سوره هود، آیه15و16. |
بر گرفته از: معراج السعاده - ملا احمد نراقی، ص 421 و کتاب اخلاق شبر- سید عبدالله شبر، ص 310 |
جهل |
جهل بسیط: عبارت است از خالى بودن نفس از علم، و اتصاف آن به جهل، بدون این که هم چنین داند که مىداند، یعنى بر او مشتبه نشده باشد، و اعتقاد دانستن را نداشته باشد.و در ابتداى امر، این صفت ذموم نیست بلکه ممدوح است، زیرا که آدمى تا به جهل خود بر نخورد و نداند که نمىداند در صدد تحصیل علم بر نمىآید. بلى باقى بودن بر این مقام و ماندن بر جهل و ثبات برآن، از رذائل عظیمه است، که دفع آن لازم و بقاى آن از جمله مهلکات است.و کسىکه متصف به این صفتباشد باید سعى در ازاله آن کند، و تامل کند در قبح جهل وحکم عقل به این که جاهل، فى الحقیقه انسان نیست، و اگر آن را انسان گویند به جهتمشابهت صورت است که با انسان دارد، زیرا که: انسان در سایر چیزها که بجز علم ودانش است، از جسمیت و غضب و شهوت و بصر و سمع و صوت و غیر اینها، با سایرحیوانات شریک است، و فضیلت انسان بر سایرین، به علم و معرفت است.پس، اگر آن رانیز نداشته باشد حیوانى خواهد بود مستقیم القامه.و از این جهت است که: اگر شخصىعامى در مجلس مباحثه علماء و محاورات ایشان بنشیند و از اقوال ایشان چیزى نفهمد،نسبتبه ایشان با چهار پایان فرقى ندارد.و چون این را فهمید تامل کند که چه هلاکتى از این بالاتر، و چه صفتى از این بدتر که او را از حدود انسانیت خارج و در زمره بهایم داخل نماید.و بعد از آن تتبع نماید در آیات و اخبارى که در مذمت جهل و نادانىرسیده. و در بعضى از احادیث آن را موجب دخول نار فرمودهاند.از حضرت رسول - صلى الله علیه و آله - مروى است که: «شش طایفه به جهت شش چیز، پیش از محاسبه داخل آتش خواهند بود: یکى ازآنها صحرانشینان و سکنه قرا و مواضعى که از اهل علم خالى استبه سبب جهل ونادانى که دارند».[1] جهل مرکب صفت اول: در بیان جهل مرکب است و آن عبارت است از این که: کسى چیزى را نداند یا خلاف واقع را بداند و چنان داند که حق را یافته است، پس او نمىداند، ونمىداند که نمىداند، و آن بدترین رذایل است و دفع آن در نهایت صعوبت است. همچنان که از حال بعضى طلبه مشاهده مىشود و اطباء ارواح اعتراف به عجز از معالجهاش کردهاند، چنانچه اطباء ابدان اقرار کردهاند به عجز از معالجه بعضى مرضهاى مزمنه. و از این جهت حضرت عیسى - على نبینا و آله و علیه السلام - فرمودند که: «من ازمعالجه «اکمه» و «ابرص» ،[2] عاجز نیستم ولى از معالجه احمق عاجزم» .[3] و سبب آن این است که مادامى که آدمى نداند که جاهل است، به نقصان خود برنمىخورد و در صدد تحصیل علم بر نمىآید، پس در ضلالت و گمراهى باقىمىماند.و علامت این صفت مهلکه و کیفیتشناختن آن، آن است که آدمى، طایفهاى (برخى) از مطالب و استدلالات خود را بر جمعى از معروفین به استقامتسلیقه ومنزهین از عصبیت و تقلید عرض نموده اگر ایشان او را تصویب نمودند از جهل مرکببرىء و اگر تخطئه نمودند و او خود «مذعن»[4] نباشد به این مرض مبتلا خواهد بود و بهیک مطلب و یک استدلال اکتفا در شناختن این مرض نمىتوان کرد.و باعث جهل مرکبو سبب آن، یا اعوجاج سلیقه و کجى ذهن است، و بهترین معالجات در این صورت آناست که صاحب آن را بدارند بر خواندن علوم ریاضیه، از هندسه و حساب، زیرا که آنهاموجب استقامت ذهن مىشود.و یا خطائى است که در استدلال نموده، در این وقتباید او را بر این داشت که استدلالات خود را موازنه نماید با استدلالات اهل تحقیق ازعلماى معروفین به استقامت ذهن، و ادله خود را عرض کند بر قواعد منطقیه با استقصاى تمام، تا به خطاى خود برخورد و یا سبب آن مانعى است از فهمیدن حق در نفس او مثل تقلید یا عصبیت یا محض حسن ظن به شخصى یا نحو آن و علاج آن این است کهسعى و اجتهاد کند در ازاله موانع ، تا به نتیجه مطلوب و رفع جهل برسد. [1] . بحار الانوار، ج 76، ص 156، ذیل ح 1. [2] . اکمه به معنى: کور مادرزاد، و ابرص به معنى: پیسى است. [3] . بحار الانوار، ج 14، ص 323، ح 36. [4] . معترف، اقرار کننده. |
ملا احمد نراقی- معراج السعاده، ص54 و |
تکبر و غرور ۱ |
تکبّر عبارت است از حالتی که انسان خود را بالاتر از دیگری ببیند و اعتقاد برتری خود را بر غیر داشته باشد. و فرق این با عجب، آن است که: انسان خود را شخصی بداند، و خود پسند باشد، اگر چه پای کسی دیگر در میان نباشد، ولی در کبر، باید پای غیر نیز در میان آید تا خود را از آن برتر داند و بالاتر بیند. و این کبر، صفتی است در نفس و باطن. و از برای این صفت، در ظاهر، آثار و ثمراتی است که اظهار آن آثار را تکبّر گویند. و آن آثاری است که باعث حقیر شمردن دیگری و برتری بر آن گردد، مانند: خود داری کردن از همنشینی با او، یا هم خوراکی با او، یا امتناع در پهلو نشستن با او، یا رفاقت او، و انتظار سلام کردن و توقّع ایستادن او، و پیش افتادن از او در راه رفتن، و تقدّم بر او در نشستن، و توجهی با او در سخن گفتن، و به حقارت با او سخن گفتن، و پند و موعظه او را ارزش دانستن، و امثال اینها. و از جمله آثار کبر است با ناز و آهسته و دامن کشان راه رفتن. و بعضی از این افعال گاهی از حسد و کینه و ریا نیز نسبت به بعضی صادر میشود، اگر چه انسان خود را از او بالاتر هم نداند. و بدان که: کبر از بزرگترین صفات رذیله است، و آفت آن بسیار، و گزند آن بیشمار است. چه بسیاراند از خواص و عوام که به واسطه این مرض به هلاکت رسیدهاند. و چه بسا بزرگان دوران، که به این سبب گرفتار دام شقاوت گشتهاند. حجاب بزرگی است که انسان را را از رسیدن به مرتبه فیوضات، و پردهای است بزرگتر برای انسان که مانع می شود مشاهده جمال سعادات، زیرا که: این صفت، مانع میگردد از کسب اخلاق حسنه. چون به واسطه این صفت، انسان بر خود بزرگی میبیند، که او را از تواضع و بردباری، و قبول نصیحت، و ترک حسد و غیبت و امثال اینها منع میکند. بلکه هیچ اخلاق بدی نیست مگر اینکه صاحب تکبّر محتاج به آن است به جهت محافظت عزّت و بزرگی خود. و هیچ صفت نیکی نیست مگر اینکه از آن عاجز است به سبب ترس از فوت برتری خود. و از این جهت آیات و اخبار در مذمت و انکار بر آن خارج از حد شمارش و یاد آوری است. خدای - تعالی - میفرماید: «یَطْبَعُ اللَّهُ عَلی کُلِّ قَلْبٍ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ» 40: 35 خلاصه معنی آنکه: زنگ و چرک میفرستد خدا بر هر دل متکبری. و میفرماید: «انَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرینَ» 16: 23 یعنی: «به درستی که خدا دوست ندارد تکبر کنندگان را». و دیگر میفرماید: «سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذینَ یَتَکَبَّروُنَ» 7: 146 یعنی: «بزودی بر می گردانم از آیات خود، روی کسانی را که تکبر میورزند». و باز میفرماید: «ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها فَبِئْسَ مَثْوی الْمُتَکَبِّرینَ» 40: 76 یعنی: «داخل شوید در درهای جهنم، در حالتی که مخلّد خواهید بود در آن، پس بد مقامی است مقام تکبر کنندگان». متکبرین در روز قیامت و حضرت پیغمبر - صلّی اللّه علیه و آله - فرمودند که: «داخل بهشت نمیشود هر که به قدر یک دانه خردل کبر در دل او باشد. و هر که خود را بزرگ شمارد و تکبر کند در راه رفتن، ملاقات خواهد کرد پروردگار را در حالتی که بر او غضبناک باشد». و فرمودند که: «خداوند عالم فرموده: کبریا و بزرگی شایسته من است، و عظمت و برتری سزاوار من، هر که خواهد در یکی از اینها با من برابری کند او را به جهنم خواهم افکند». و فرمودند که: «در روز قیامت از آتش جهنم گردنی بیرون خواهد آمد که دو گوش داشته باشد و دو چشم و یک زبان، و خواهد گفت که: من موکل به سه طایفه هستم: یکی: متکبرین. دیگری: کسانی که با خدا، خدای دیگری را خواندهاند. و سوم: کسانی که صورت، نقش میکردهاند». و فرمودند که: «سه نفرند که خدای - تعالی - در روز قیامت با ایشان سخن نخواهد فرمود، و عمل ایشان را پاک نخواهد ساخت، و عذاب دردناک از برای ایشان خواهد بود: پیر زناکار، و پادشاه ستمگر، و متکبر بیخبر». و نیز از آن حضرت روایت شده است که: «بد بندهای است بندهای که تکبر کند و از حد خود تجاوز نماید، و پروردگار قاهر بلند مرتبه را فراموش کند. و خداوند کبیر متعال را فراموش نماید. و بد بندهای است بندهای که به سهو و سرگرمی بیهوده بگذراند و گورستان و پوسیدن بدنها را در آنجا فراموش کند». و نیز از آن جناب روایت شده است که: «دشمنترین شما به سوی ما، و دورترین شما از ما در روز آخرت، پرگویان، نازک گویان و متکبراناند». و فرمودند که: «متکبرین را در روز قیامت محشور خواهند کرد به صورت مورچههای کوچک، که به جهت بیقدری که در نزد خدا دارند پایمال همه مردم خواهند شد». و فرمودند که: «در جهنم وادی ای است که او را هبهب گویند و بر خدا ثابت است که هر جبار متکبری را در آن جای دهد». و از کلام عیسی بن مریم است که: «همچنان که گیاه در زمین نرم میروید و بر سنگ سخت نمیروید، همچنین دانائی و حکمت جای میگیرد در دل اهل تواضع و فروتنی و جای نمیگیرد در دل متکبر. نمیبینید که هر که سر میکشد و سر خود را بلند میکند که به سقف رسد، سقف سر او را میشکند؟ و هر که سر خود را به زیر افکند، سقف بر سر او سایه میافکند و او را میپوشاند؟». زمانی که رحلت حضرت نوح - علیه السّلام - فرا رسید فرزندان خود را طلبید و گفت: شما را به دو چیز امر میکنم و از دو چیز منع میکنم: منع میکنم از شرک به خدا و کبر. و امر میکنم به گفتن «لا اله الا الله و سبحان الله و بحمده». و روزی که حضرت سلیمان بن داود - علیهما السلام - امر کرد که: مرغان و جن و انس بیرون آیند، پس بر بساط نشست و دویست هزار نفر از بنی آدم و دویست هزار نفر از جنّیان با او بودند و چه بسیارط او به قدری بلند شد که صدای تسبیح ملائکه را در آسمانها شنید سپس این قدر میل به پستی کرد که کف پای او به دریا رسید پس صدائی بلند شد که کسی میگوید: اگر در دل صاحب شما به قدر ذرهای کبر میبود او را به زمین فرو میبردند بیشتر از آنچه بلند کردند او را». و از حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - روایت شده است که: «از برای متکبرین، در جهنم وادی ای است که آن را «سقر» نامند و از شدت حرارت خود به خدا شکایت کرد و اجازه خواست که یک نفس بکشد، وقتی نفس کشید، از نفس او جهنم سوخت». و فرمود که: «متکبرین را در روز قیامت به صورت مورچگان محشور خواهند کرد و مردم ایشان را پایمال خواهند نمود تا خدا از حساب بندگان فارغ شود». و فرمود که: «هیچ کس نیست که تکبر کند مگر اینکه در خود پستی میبیند، - که میخواهد تکبر آن را بپوشاند -». و فرمود که: «دو ملک در آسمان هستند که موکل بندگاناند که هر که تواضع کند او را بلند مرتبه کنند، و هر که تکبر نماید او را پست مرتبه نمایند». و فرمود که: «ستمگر ملعون، کسی است که به حق جاهل باشد و مردم را حقیر شمارد». و فرمود که: «هیچ بندهای نیست مگر اینکه او را حکمت و دانائی است. و ملکی است که نگاه میدارد آن حکمت را از برای او. پس اگر تکبر کرد میگوید: ذلیل شو، که خدا تو را ذلیل گردانید، پس او در پیش خود از همه کس بزرگتر، و در نظر مردم از همه کس کوچکتر میشود. و اگر تواضع و فروتنی نمود میگوید: بلند مرتبه شو که خدا تو را بلند کرد، پس او در دل خود از همه کس کوچکتر میشود و در چشم مردم از همه کس بلندتر میگردد». اقسام تکبر و درجات متکبرین بدان که تکبر به سه قسم است: اول آنکه: تکبر بر خدا کند، همچنان که نمرود و فرعون کردند. و این بدترین انواع تکبر، بلکه اعظم افراد کفر است. و سبب این، محض جهل و سرکشی است. و به این قسم خدای - تعالی - اشاره فرموده که: «إِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِروُنَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ» 40: 60 یعنی: «به درستی که: کسانی که تکبر و گردنکشی از بندگی من مینمایند به زودی داخل جهنم می شوند، در حالتی که ذلیل و خوار باشند». دوم آنکه: بر پیغمبران خدا تکبر کند و خود را از آن بالاتر داند که انقیاد و اطاعت ایشان را کند، مانند: ابو جهل و امثال اینها. و ایشان کسانی بودند که میگفتند: «أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا» 6: 53 یعنی: «آیا اینها را خدا منّت گذارد و پیغمبر کرد در میان ما؟». و میگفتند: «أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا» 23: 47 یعنی: «آیا ما ایمان بیاوریم از برای دو انسان مانند ما؟». و میگفتند: «إِنْ أَنْتُمْ إِلا بَشَرٌ مِثْلُنا» 14: 10 یعنی: «نیستید شما مگر بشری مانند ما». و این قسم نیز نزدیک تکبر به خدا است. سوم آنکه: اینکه تکبر بر بندگان خدا نماید، که خود را از ایشان برتر بیند و ایشان را در کنار خود پست و حقیر شمارد. و این قسم اگر چه در زشتی، از قسم اول کمتر باشد، اما این نیز از هلاک کننده های بزرگ است. بلکه چه بسیار باشد که منجر به مخالفت خدا شود، زیرا که صاحب آن، گاهی حق را از کسی میشنود و چون خود را از او بالاتر میداندخودداری از قبول و پیروی آن میکند. بلکه چون عظمت و تکبر و برتری و «نشان دادن قدرت» مختص ذات پاک خداوند - علی اعلی - است پس هر بندهای که تکبر نماید در صفتی از صفات خدا، با او منازعه نموده است. همچنان که برای تکبر، سه قسم است، همچنین برای آن، سه درجه است. |
تکبر و غرور ۲ |
درجه اول اینکه: این صفت خبیثه در دل آدمی جا گرفته باشد و خود را بهتر و برتر از دیسنگین بیند، و آن را در کردار و گفتار خود ظاهر کند. مثل اینکه: در مجالس، بالاتر نشیند. و خود را بر هم ردیفان و هم راهان خود مقدم دارد. و روی خود را از ایشان بگرداند و اخم کند. و چین بر پیشانی افکند. و کسی که کوتاهی در تعظیم او کند بر او انکار نماید و اظهار مفاخرت و مباهات کند. و در صدد غلبه بر ایشان در مسائل علمیه و کارهای عملیه باشد. و این درجه، بدترین درجات است، زیرا که: درخت کبر، در دل صاحبش ریشه دوانیده و شاخ و برگ آن بلند شده و جمیع اعضا و جوارح او را فرو گرفته. درجه دوم اینکه: در دل او کبر باشد و کردار متکبرین نیز از او صادر گردد و اما به زبان نیاورد. و این درجه، یک شاخه کمتر از درجه اول است. درجه سوم اینکه: در دل، خود را بالاتر داند اما در کردار و گفتار مطلقا اظهار ننماید، و نهایت سعی در تواضع و فروتنی کند. و چنین شخصی شاخ و برگ درخت کبر را قطع کرده است اما ریشه آن در دل او هست. پس اگر به این جهت بر خود غضبناک باشد و در صدد قلع و قمع ریشه آن نیز بوده باشد و سعی کند، او به آسانی بتواند از آن خلاص گردد. و اگر احیانا بیاختیار میل به برتری کند و لیکن در مقام مجاهده بوده باشد گناهی بر او نیست و خدا توفیق نجات به او کرامت میفرماید. طریقه معالجه تکبر: دانستی که: کبر از جمله مهلکات، و مانع رسیدن به سعادات است. و باعث آن نیست مگر حماقت و نادانی و بیخردی و غفلت، زیرا که: همه آسمانها و زمینها و آنچه در آنها موجود است در مقابل مخلوقات خدا هیچ و بیمقدارند. و همچنین زمین در کنار آسمانها، و موجودات زمین در جنب زمین، و حیوانات در جنب آنچه بر روی زمین است، و انسان در جنب حیوانات، و این مسکین بیچاره متکبر، در جنب افراد انسان. پس چه شده است او را که بزرگی کند. خویشتن را بزرگ میبینی راست گفتند که یک را دو بیند لوچ ای احمق قدر و مقدار خود را بشناس و ببین چیستی و کیستی و چه برتری بر دیسنگین داری، به فکر خود باش و خود را بشناس. تا تطاول نپسندی و تکبر نکنی که خدا را چو تو در ملک بسی جانورست اول و آخر خود را در نظر گیر و اندرون خود را مشاهده کن، ای منی گندیده و ای مردار ناپسندیده، ای ظرف نجاسات و ای جایگاه کثافات، ای جانور بد بو و ای کرمک گندیده، ای عاجز بیدست و پا و ای به صدهزار احتیاج مبتلا، تو کجا و تکبر کجا؟ ای ایاز از پوستینت یاد آر (گذشته ات را به یاد آور که چه بودی). شپشی خواب و آرام از تو میگیرد، و جستن موشی تو را از جا بلند می کند. لحظهای گرسنگی از پایت در آورد. ذره ای غذای اضافه باد گندیده از حلقومت بیرون میفرستد. و به اندک حرکت زمین، مثل اسفند از جا میجهی. چه بسیار باشد در شب تاریک از سایه خود میترسی و غیر اینها از آنچه من و تو میدانیم. دیگر تو را تکبر چیست؟ قد خم و موی سفید اشک دمادم یحیی تو بدین هیئت اگر عشق نبازی چه شود پس در صدد معالجه این مرض برآی و بدان که: معالجه آن مانند معالجه مرض عجب است، چون کبر، متضمن معنی عجب نیز هست. و از معالجات مخصوصه مرض کبر، آن است که: انسان آیات و اخباری که در مذمت این صفت رسیده به نظر در آورد و آنچه در مدح و خوبی ضد آن، - که تواضع است - وارد شده ملاحظه کند، چنانچه خواهد آمد. علاوه بر این، آنکه: تأمل کند که حکم کردن به بهتری خود را از دیگری نهایت نادانی و بی خردی است، زیرا که: میتواند که اخلاق کریمه نیز در آن غیر باشد، که این متکبّر آگاه نباشد، که مرتبه او در نزد خدا بسیار بالاتر و بیشتر باشد. و چگونه صاحب بصیرت جرأت میکند که خود را بر دیگری ترجیح دهد، با وجود اینکه: ملاک و میزان عاقبت امر است و خاتمه کسی را به غیر از خدا نمیداند. با وجود اینکه: همه کس آفریده یک مولی، و بنده یک درگاهاند. و همه قطرهای از دریای جود و کرم خداوند مجید، و پرتوی از اشعه یک خورشید. پس لازم است بر هر کسی که: احدی را به نظر بد و دشمنی نبیند، بلکه همه را به چشم خوبی و نظر دوستی ملاحظه کند. مبادا بگویی کجا رواست که عالم پرهیزگار، نهایت ذلت و فروتنی از برای فاسق شرابخوار به جا آورد و او را از خود بهتر بیند، با وجود اینکه: او را آشکار به فسق و فجور مشغول میبیند، و به تقوی و ورع خود یقین دارد. و نیز چرا جایز است که مرد متدین، گمراه کافری، یا فاسق فاجری را دوست داشته باشد با آنکه خدا او را دشمن دارد. و احادیث در بغض فی الله و ترغیب دشمنی در راه خدا متواتر است، زیرا که می گوئیم: تواضع و فروتنی این نیست که نهایت ذلت و انکسار را به عمل آورد. و نه اینکه: از برای خود در هیچ چیز مزیتی بر غیر نبیند، زیرا که: ممکن نیست که دانای به علمی خود را در این علم برتر از جاهل به آن نبیند. بلکه حقیقت تواضع آن است که خود را فی الواقع بهتر و خوبتر، و در نزد خدا مقربتر نداند. و همچنین نداند که: به خودی خود مستحق برتری است بر دیگری. و تکبر و آثار تکبر را به ظهور نرساند، زیرا که: معیار و ملاک عاقبت امر است و هیچ کس به عاقبت دیسنگین نمی تواند خبردار شود. شاید که کافر هفتاد ساله با ایمان از دنیا برود و عابد صد ساله عاقبتش به خیر نباشد. و بالاخص، ملاحظه خاتمه و فهمیدن اینکه: برتری و کمال نیست مگر به قرب خداوند - سبحانه - و سعادت در آخرت، غیر از آن چیزی است که در دنیا ظاهر میشود از اعمال، یا آنچه را اهل دنیا کمال دانند. و نه نفی تواضع برای هر احدی. و اما مقدمه بغض فی الله و دشمنی از برای خدا، پس جواب آن این است که: هر کسی را باید دوست داشت از راه اینکه مخلوق خدا و آفریده او است. و به این جهتی که مذکور شد خود را از او بالاتر ندانست. و اما دشمنی با او و غضب بر او به جهت کفر و فسق، ضرر ندارد و منافاتی نیست میان خشم و غضب از برای خدا بر یکی از بندگان او به جهت معصیتی که از او صادر شده، و میان بزرگی نکردن بر او، زیرا که: خشم تو از برای خدا است نه از برای خود، و خدا تو را در هنگام ملاحظه معاصی امر به غضب فرموده است، و تواضع و کبر نکردن نسبت به خود تو است یعنی خود را از اهل سعادت و بهشت و او را از اهل شقاوت و جهنم ندانی، بلکه ترس بر خود به جهت گناهان پنهانی که از تو صادر شده بیش از ترس بر آن شخص باشد، از این گناهی که از او ظاهر گشته. پس لازمه بغض فی الله و غضب از برای او بر شخصی این نیست که بر او برتری و تکبر کنی و قدر و مرتبه خود را بالاتر از او بدانی و این مانند آن است که: بزرگی را فرزندی و غلامی باشد و غلام را بر فرزند خود موکل نماید که او را ادب بیاموزد و چون خلاف قاعده از او سرزند تأدیبش کند و بزند پس آن غلام چنانچه خیر خواه و فرمانبردار باشد هر وقت از آن فرزند آنچه لایق او نیست صادر شد باید به جهت اطاعت آقای خود، بر آن فرزند غضب کند و او را بزند، و اما چون فرزند آقای اوست باید او را دوست داشته باشد و تکبر و برتری بر او نکند، بلکه تواضع و فروتنی کند، و قدر خود را در پیش آقا بالاتر از قدر آن فرزند نداند. و بدان: برای مرض کبر، معالجه عملی نیز هست که باید بر آن مواظبت نمود تا صفت کبر از بین رود. و آن این است که: خود را بر ضد آن، که تواضع است وادار کند. و خواه ناخواه برای خدا و خلق شکستگی و فروتنی کند. و مداومت بر اعمال و اخلاق متواضعین نماید، تا تواضع ملکه او شود و ریشه درخت کبر از مزرعه دل او کنده شود. علائم و نشانههای تکبر و تواضع مواظب باش تا فریب نفس و شیطان را نخوری. و خود را صاحب ملکه تواضع، و خالی ازمرض کبر ندانی، تا به خوبی مطمئن شوی و خود را در معرض آزمایش و امتحان در آوری، زیرا که: بسیار میشود که انسان ادعای خالی بودن از کبر را میکند، بلکه خود نیز چنان گمان میکند ولی چون وقت امتحان میرسد معلوم میشود که این مرض در باطن نفس او پنهان است و فریب نفس اماره را خورده و خود را بیکبر دانسته، و به این جهت از معالجه و مبارزه دست کشیده. و برای هر یک از کبر و تواضع علامت هایی است که انسان به آنها امتحان، و حالت نفس او از کبر و تواضع شناخته میشود. و علامت اول آنکه: چون با هم ردیفان و دوستان خود در مسألهای از مسائل، گفتگو میکند اگر حق بر زبان ایشان جاری شود، و آنچه او گوید مطابق واقع نباشد اگر اعتراف به آن کرد و از اینکه او را بر حق آگاه کردند و از غفلت درآوردند اظهار شکرگزاری ایشان نمود و اصلا بر او اعتراف و شکرگزاری مشکل نبود پس این علامت آن تواضع است. و اگر قبول حق از ایشان و اعتراف بر آن سنگین باشد و اظهار بشاشت و خرمی نتواند نماید معلوم است که تکبر دارد. و باید بعد از تأمل در بدی عاقبت آن، در خباثت نفس خود تأمل کند و در صدد معالجه برآید و خود را بر آنچه سنگین است بر او از قبول حق و اعتراف بدان و شکرگزاری حق گویان بدارد. و مکرر اقرار به عجز و قصور خود کند. و به گوینده حق دعا کند و او را آفرین و ستایش گوید، تا این صفت از او رفع شود. و چه بسیار باشد که در خلوت مضایقه از قبول حق ندارد و لیکن در حضور مردم بر او سنگین باشد، در این وقت، کبر نخواهد داشت و لیکن مبتلا به مرض ریا خواهد بود و باید آن را معالجه نماید به نحوی که در مرض ریا بیاید. |
تکبر و غرور ۳ |
علامت دوم آنکه: چون به محافل و مجامع وارد شود بر او سنگین نباشد که امثال و هم ردیفان بالاتر از او نشینند و او فروتر از ایشان نشیند، و مطلقا تفاوتی در حال او نکند. و همچنین در وقت راه رفتن، مضایقه نداشته باشد که عقب همه راه رود. و اگر چنین باشد، صفت کبر ندارد. و اگر بر او سنگین باشد، متکبّر است و باید چاره خود کند، و زیر دست امثال خود بنشیند و عقب ایشان راه رود تا از این مرض خلاص گردد. حضرت صادق - علیه السّلام - فرمودند که: «تواضع آن است که: انسان در مکانی که پستتر از جای او باشد بنشیند. و به جائی که پائینتر از جای دیگر باشد راضی شود. و به هر که ملاقات کند سلام کند. و ترک مجادله کند، اگر چه حق با او باشد. و نخواهد که او را بر تقوی و پرهیزکاری مدح کنند». و بعضی از متکبرین طالب صدر، میخواهند امر را مشتبه کنند عذر میآورند که مؤمن نباید که خود را ذلیل کند. و بعضی از متشبّهان به اهل علم متمسک میشوند که: علم را نباید خوار کرد. و این از فریب شیطان لعین است. ای بیچاره مسکین بعد از آنکه جمعی در مجلس از امثال و هم ردیفان تو باشد، چه ذلتی است در زیر دست آنها نشستن؟ و چه خواری از برای علم است؟ سخن از کسانی است که آنها نیز مثل تو هستند، یا نزدیک به تو. این عذر اگر مسموع باشد در جائی است که اگر مؤمنی در مجمع اهل کفر باشد، یا صاحب علمی در مجمع فساق و ظالمین حاضر شود. علاوه بر این، اگر عذر تو این است، چرا اگر اتفاقا در جائی زیر دست نشستی متغیر الحال میشوی و مضطرب میگردی؟ بلکه گاه است خود را چون کسی تصور میکنی که عیبی بر او ظاهر شده. به یک بار زیر دست نشستن، ذلت ایمان و علم به وجود نمیآید. هزار مسلمان و عالم را میبینی که انواع مذلت به ایشان میرسد چنان متغیر نشوی که به یک «متر» زمین جایت تفاوت کند، و چنان میدانی که این حرمت ایمان و علم است. نه چنین است، بلکه این از گمان ناشی از شرک و جهلی است که در باطن تو است. و بعضی از متکبرین هستند که: چون وارد مجمعی میشوند و در صدر، جائی نمیبینند در کفش کن مینشینند، با وجود اینکه میان صدر، وکفش کن جای و مکان خالی بسیار است. یا بعضی از مردم پست را میان خود و میان کسانی که در صدرند مینشانند که بفهمانند که اینجا که ما نشستهایم نیز صدر است، یا اینکه ما خود از صدر گذشتهایم. و گاه است در زاویهای که صدر قرار دادهاند جا نیست زاویه دیگر مقابل آن را در کفش کن رو به خود میکند و مینشیند. و چه بسیار باشد در راه رفتن چون میسّر نشود که مقدم بر همه شود اندکی خود را پس میکشد تا فاصله میان او و پیش افتادگان حاصل شود. و اینها همه نتیجه کبر و خباثت نفس، و اطاعت شیطان است. و این بیچارگان، این اعمال را میکنند به جهت عزت خود و نمیدانند که زیرکان، به خباثت نفس ایشان برمیخورند. تیز بینانند در عالم بسی واقفاند از کار و بار هر کسی علامت سیم آنکه: پیشی گرفتن در سلام کردن بر او سنگین نباشد. پس اگر مضایقه داشته و توقع سلام از دیسنگین داشته باشد متکبر خواهد بود. و عجب آنکه جمعی که خود را از جمله اهل علم میدانند سواره در کوچه و بازار میگذرند و از پیادگان و نشستگان چشم سلام دارند در حالی که شایسته آن است که ایستاده بر نشسته، و سواره بر پیاده سلام کند. اف بر ایشان که یکی از سنت های عالی پیغمبر آخر الزمان را وسیله تکبر خود قرار دادهاند. علامت چهارم آنکه: چون فقیر بینوائی او را دعوتی نماید اجابت کند و به مهمانی او یا حاجتی دیگر که از او طلبیده برود. و به جهت حاجت رفقا و خویشان، به کوچه و بازار آمد و شد نماید. اگر این برایش سنگین باشد تکبر دارد. و همچنین ضروریات خانه خود را از آب و هیزم و گوشت و سبزی و امثال اینها را از بازار خریده خود بردارد و به خانه آورد، اگر بر او سنگین و دشوار نباشد متواضع است و الا متکبر. و اگر در خلوت مضایقه نداشته باشد و در نظر مردم بر او سنگین باشد مبتلا به مرض ریا خواهد بود. حضرت امیر المؤمنین - صلوات الله علیه - فرمودند که: «برداشتن چیزی و به خانه آوردن به جهت عیال، از کمال مردی چیزی کم نمیکند». «روزی آن سرور یک درهم گوشت خریدند و بر گوشه ردای مبارک گرفته به خانه میبردند بعضی از اصحاب عرض کردند یا امیر المؤمنین به من ده تا بیاورم. فرمود: صاحب عیال، سزاوارتر است که بردارد». و روایت شده است که: «حضرت امام صادق - علیه السّلام - مردی از اهل مدینه را دید که چیزی را از برای عیال خود خریده بود و میبرد، چون حضرت را دید شرم کرد. حضرت به او فرمود که: از برای عیالت خریدهای و برداشتهای؟ به خدا قسم که اگر اهل مدینه نبودند براستی که دوست داشتم که من نیز از برای عیال خود چیزی بخرم دو بردارم». و ظاهر آن است که: چون در آن وقت از امثال آن بزرگوار این نوع رفتار متعارف نبود، و در نظر مردم قبیح مینمود، و موجب عیب کردن مردمان و غیبت کردن و مذمت نمودن ایشان میشد، به این جهت آن حضرت اجتناب میفرمودند. و از آنجا استفاده میشود که: چنانچه امری به حدی رسد که ارتکاب آن در عرف قبیح باشد و باعث این شود که مردم به غیبت کردن صاحب آن مشغول شوند، ترک کردن آن بهتر است. و این نسبت به اشخاص و شهرها و زمان ها مختلف میشود، پس باید هر کس ملاحظه آن را بکند. و ملاک آن است که: به حد قباحت و مذمت رسد. پس آگاه باش، تا فریب خود را نخوری و تکبر را به این واسطه مرتکب نشوی. علامت پنجم آنکه: بر او پوشیدن لباس های ارزان و خشن و کهنه و چرک دشوار نباشد، که اگر در بند پوشیدن لباس نفیس، و بر به دست آوردن لباس فاخر حریص باشد و آن را شرف و بزرگی داند متکبر خواهد بود. و حضرت پیغمبر - صلّی اللّه علیه و آله - فرمود که: «این است و جز این نیست که من بندهای هستم که بر روی خاک مینشینم و چیزی میخورم، و جامه پشمینه میپوشم، و شتر را میبندم، و انگشتان خود را میلیسم، و چون بندهای مرا بخواند اجابت میکنم. پس هر که روش مرا ترک کند از من نیست». و روایت شده است که: «سید انبیاء - صلّی اللّه علیه و آله - پیراهنی را پوشیده بودند و در وقت وفات آن حضرت بیرون آوردند، از پشم بود و دوازده وصله داشت، که چند وصله آن از پوست گوسفند بود». «به سلمان گفتند که: چرا لباس نو نمیپوشی؟ گفت: من بنده هستم هر وقت آزاد شوم خواهم پوشید». و حضرت رسول - صلّی اللّه علیه و آله - فرمود که: «جامه کم قیمت و پست پوشیدن از ایمان است». «سید اولیاء در زمان خلافت ظاهریه، لباسی بسیار کهنه که بر آن وصله بسیار بود پوشیده بود، یکی از اصحاب او را سرزنش کرد. حضرت فرمود: در آن چند فایده هست: یکی آنکه: مؤمنین، اقتدا به من میکنند و چنین رفتار میکنند. و دیگر آنکه: دل را خاشع میکند و از کبر پاک میگرداند». علامت ششم آنکه: با کنیزان و غلامان خود در یک سفره طعام خورد و با ایشان همخوراکی کند، اگر بر او دشوار نباشد متواضع است و الا متکبر. شخصی از اهل بلخ روایت کند که: «با سلطان سریر ارتضا، علی بن موسی الرضا - علیه و علی آبائه و اولاده التحیه و الثناء - در سفر خراسان همراه بودم روزی سفره حاضر کردند، پس حضرت همه ملازمان خود از خادمان، و غلامان سیاه را بر سفره جمع کردند، من عرض کردم: فدای تو شوم اگر سفره جدائی از برای ایشان قرار دهی بهتر است. فرمود: ساکت باش، به درستی که: خدای همه یکی و دین همه یکی و پدر و مادر همه یکی است، و جزای هر کس را به قدر عمل او میدهند». و مخفی نماند که: امتحانات و آزمایشهای کبر و تواضع، منحصر به اینها نیست، بلکه اعمال و آثاری دیگر بسیار هست، مانند اینکه: بخواهد کسی در پیش او بایستد. حضرت امیر المؤمنین - علیه السّلام - فرمودند که: «هر که خواهد مردی از اهل آتش را بیند نگاه کند به مردی که نشسته و در برابر او طایفهای ایستاده باشند». بعضی از صحابه نقل کردهاند که: «احدی در نزد اصحاب پیغمبر از آن سرور عزیزتر و محترمتر نبود چون نشسته بودند و حضرت وارد میشد به جهت او از جای بر نمیخاستند چون میدانستند که آن حضرت از آن خوشش نمی آید. و از جمله علامات کبر این است که: تنها در کوچه و بازار نرود و خواهد که دیگری همراه او باشد. و بعضی متکبرین هستند که چون کسی را نیابند، سواره راه روند. روایت شده است که: «هر که کسی، پشت سر او راه رود تا وقتی که چنین است دوری او از خدا زیاد میشود». و حضرت پیغمبر - صلّی اللّه علیه و آله - بعضی اوقات با اصحاب راه میرفتند و اصحاب را پیش میانداختند و خود میان ایشان راه میرفتند». و باز از جمله علامات کبر این است که: از زیارت کردن بعضی اشخاص مضایقه کند، اگر چه در زیارت آنها فایدهای از برای او باشد. و مضایقه کند از همنشینی فقرا و مریضان و آزارداران. روایت شده است که: «مردی آبله در آورده بود و آبله او چرک برداشته و پوست آن رفته بود و بر حضرت پیغمبر - صلّی اللّه علیه و آله - داخل شد در وقتی که آن حضرت به چیز خوردن مشغول بودند، آن شخص پهلوی هر که نشست از پیش او برخاست، حضرت او را پهلوی خود نشانید و با او چیزی خورد». «روزی آن حضرت با اصحاب، چیزی میخوردند، مردی که مرض مزمنی داشت و مردم از او متنفر بودند وارد شد، حضرت او را بر پهلوی خود نشانید و فرمود: چیزی بخور». |
تکبر و غرور |
و علامات دیگر از برای کبر بسیار است که کبر به آن شناخته میشود. و طریقه و رفتار سید انبیا - صلّی اللّه علیه و آله - جامع همه علامات تواضع، و خالی از همه جوانب کبر بود، پس سزاوار امت او آنکه اقتدا به او نمایند. ابو سعید خدری که از اصحاب حضرت رسول - صلّی اللّه علیه و آله - بود روایت کرده که: «آن حضرت خود علف به شتر میداد. و آن را میبست. و خانه را جارو می کرد و گوسفند را میدوشید. و نعلین خود را وصله میکرد. و لباس خود را وصله مینمود. و با خدمتکاران چیز میخورد. و چون خادم از دست آسیا کشیدن خسته میشد آن حضرت خود آسیا میکشید. و از بازار چیزی میخرید و به دست یا به گوشه جامه خود میگرفت و به خانه میآورد. و با غنی و فقیر و کوچک و بزرگ مصافحه میکرد. و به هر که بر میخورد از کوچک و بزرگ و سیاه و سفید و آزاد و بنده، از نمازگزاران، ابتدا به سلام میکرد. جامه خانه و بیرون او یکی بود. هر که او را دعوت می کرد اجابت میکرد. و پیوسته ژولیده و غبار آلوده بود. به آنچه او را دعوت میکردند حقیر نمیشمرد، اگر چه چیزی به جز خرمای پوسیده نبود. صبح از برای شام چیزی نگاه نمیداشت و شام از برای صبح چیزی ذخیره نمیکرد. کم خرج بود. خوش خلق و بخشنده و گشاده رو بود. و با مردمان نیکو معاشرت میکرد تبسّم کنان بود بیخنده، و اندوهناک بود بدون ترشرویی. در امر دین، محکم و استوار بود بیسختی و درشتی با مردمان. متواضع و فروتن بود بیمذلّت و خواری. بخشنده بود بیاسراف. مهربان بود به جمیع خویشان و اقارب. نزدیک بود به جمیع مسلمانان و اهل ذمّه. دل او رقیق بود و پیوسته سر به پیش افکنده بود. و هرگز این قدر چیز نمیخورد که دچار زیاده روی شود. و هیچ وقت دست طمع به چیزی دراز نمیکرد». |
ملا احمد نراقی، معراج السعاده، ص 202-208- با اندکی تغییر و تلخیص |
تعصب و لجاجت ۱ |
اشاره بی تردید اساسیترین پایه عبودیت و بندگی خدا تسلیم و تواضع در برابر حق است و به عکس هرگونه تعصب و لجاجت مایه دوری از حق و محروم شدن از سعادت است. تعصب به معنی «وابستگی غیر منطقی به چیزی» تا آنجا که انسان حق را فدای آن کند و لجاجتبه معنی اصرار بر چیزی استبه گونهای که منطق و عقل را زیر پا بگذرار، ثمره این دو شجره خبیثه نیز «تقلید کورکورانه» است که سد راه پیشرفت و تکامل انسانهاست. هنگامی که به تاریخ انبیای بزرگ بازمیگردیم و علل انحراف و گمراهی اقوام پیشین را مورد بررسی قرار میدهیم به خوبی میتوان دریافت که این سه امر(تعصب و لجاجت و تقلید کورکورانه) نقش اصلی را در انحراف آنها داشته است و یک برنامه عام برای همه اقوام زشتکار پیشین بوده است، آنها به خاطر وابستگی شدید به افکار و برنامههای خرافی، و لجاجت و اصرار بر آنها، چشم و گوش بسته به پیروی نیاکانشان ادامه میدادند و به این طریق، خرافات بیاساس از نسلی به نسل دیگر منتقل میشد، وصدای دلنشین مردان الهی که برای هدایت آنها آمده بودند، در میان نعرههای جاهلانه آنان گم میشد. نخست از داستان نوح- علیه السلام - شروع میکنیم میبینیم که بتپرستان عصر آن پیامبر اولوالعزم به قدری لجوج و متعصب بودند که حتی از شنیدن صدای این منادی توحید وحشت داشتند، همان گونه که در نخستین آیه مورد بحث از زبان نوح- علیه السلام - میخوانیم: «و من هر زمان آنها را دعوت کردم که ایمان بیاورند، و تو(ای خدا) آنها را بیامرزی انگشتان خود را در گوشها قرار داده و لباسهایشان را بر سر و صورت میپیچیدند و در مخالفتبا حق اصرار ورزیدند و شدیدا تکبر کردند»! (و انی کلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فی آذانهم واستغشوا ثیابهم و اصروا واستکبروا استکبارا) [1] آری تعصب و لجاج آنها به قدری شدید بود که اجازه نمیدادند ذرهای از امواج صوتی نوح- علیه السلام - که حامل پیام حقیقتبود به گوش آنها برسد، و یا چهره او را ببینند و این گونه گریز از حقیقتبه راستی عجیب و خطرناک است. در آیه بعد چهره دیگری از همین رذایل اخلاقی در قوم نوح- علیه السلام - به چشم میخورد، قرآن در باره آنها میگوید: «آنها گفتند: دست از خدایان و بتهای خود برندارید مخصوصا بتهای(بزرگ) «ود»، «سواع»، «یغوث»، «یعوق» و «نسر» را رها نکنید»، (و قالوا لاتذرن آلهتکم و لاتذرن ودا و لاسواعا و لایغوث و یعوق و نسرا) [2] اما چرا و به چه دلیل دست از این بتهای رنگارنگ که ساخته و پرداخته دستخودشان بود برندارند و آنها را بر مقدرات جهان هستی، و هم بر مقدرات سازندگانش حاکم بدانند؟! هیچ دلیلی بر آن جز تعصب و تقلید کورکورانه نداشتند. در سومین آیه که از قوم عاد و گفتگوی پیامبرشان هود- علیه السلام - با آنها سخن میگوید، میفرماید: «قوم عاد به قدری لجوج و متعصب و جاهل بودند که در برابر دعوت آن حضرت به توحید خالص و ناب گفتند: آیا به سراغ ما آمدهای که تنها خدای یکتا را بپرستیم و آنچه را پدران ما میپرستیدند رها کنیم؟(ما هرگز چنین کاری نخواهیم کرد، هر کاری از دست تو ساخته است انجام بده و) آنچه را(از بلا و عذاب الهی) به ما وعده میدهی بیاور اگر راست میگویی»! (قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما کان یعبد آبائنا فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین) [3] به این ترتیب بر اثر تعصب و لجاج و تقلید کورکورانه، توحید خالص که روح جهان هستی است در نظر آنها امری وحشتناک، و پرستش بتهای بی عقل و شعور امری شایسته و با ارزش جلوه میکرد، و حتی برخلاف قانون دفع ضرر محتمل که عقل حاکم به آن است کمترین اعتنایی به احتمال عذاب الهی نمیکردند و مصرا از او میخواستند که به تهدیدهای خود جامه عمل بپوشاند، این خیرهسری چیزی جز محصول تعصب و لجاج نبود. آری آنها برای فرار از حق و ادامه تقلید کورکورانه به سوی عذاب الهی شتافتند و سرانجام خود را در آتش عذاب سوزاندند، و این است نتیجه لجاجت و تعصب خشک و تقلید غلط! در چهارمین آیه، سخن از پیامدهای شوم این رذایل اخلاقی درباره «نمرود» و نمرودیان است، میفرماید: «هنگامی که ابراهیم به پدرش(عمویش آزر) و قوم او گفت این مجسمههای بیروحی را که شما همواره پرستش میکنید چیست»؟ (اذ قال لابیه و قومه ما هذه التماثیل التی انتم لها عاکفون) [4] ولی آنها جوابی نداشتند جز اینکه «گفتند: ما پدران خود را دیدیم که آنها را عبادت میکنند»، (قالوا وجدنا آبائنا لها عابدین) [5] و هنگامی که ابراهیم- علیه السلام - با صراحتبه آنها گفت که هم خودتان و هم نیاکانتان در گمراهی آشکاری بودهاید بیدار نشدند، ابراهیم- علیه السلام - بی اعتبار بودن این خدایان ساختگی و بی ارزش را از طریق بتشکنی به آنها نشان داد، باز هم بر سر عقل نیامدند، بلکه ابراهیم بیدارگر و پاره کننده پردههای جهل و تعصب و لجاجت را به سوزاندن در آتش تهدید کردند، و به تهدید خود جامه عمل پوشاندند و او را در میان دریایی از آتش پرتاب کردند، و هنگامی که آتش بر ابراهیم- علیه السلام - سرد و خاموش و گلستان شد، و بزرگترین معجزه الهی در برابر چشمانشان به وقوع پیوستباز هم این اسیران زنجیرهای جهل و تعصب و لجاج به بهانههای دیگری همچون سحر به راه خود ادامه دادند. اینها همه نشان میدهد که تا چه حد این رذایل اخلاقی خطرناک و مانع از آزاد اندیشی و رسیدن به حق است، و آنها که در چنگال آن گرفتار میشوند تن به هر ذلت و حقارتی میدهند و عظمت مقام انسان و روح بلند او را در هم میشکنند ولی تسلیم حق نمیشوند. در پنجمین آیه نیز اشاره به بتپرستی لجوجانه قوم «نمرود» میکند، هنگامی که ابراهیم- علیه السلام - با دلیل بسیار روشن و قاطع، بتپرستی را ابطال مینماید و به آنها میگوید: «آیا آنها را که میخوانید صدای شما را میشنوند؟ یا سود و زیانی به شما میرسانند»؟ (قال هل یسمعونکم اذ تدعون × او ینفعونکم او یضرون) [6] آنها هیچ پاسخ منطقی در برابر این گفتار روشن نداشتند، جز اینکه پناه به تقلید کورکورانه ببرند و بگویند: «ما فقط نیاکان خود را یافتیم که چنین میکردند»، (قالوا بل وجدنا آبائنا کذلک یفعلون) [7] در حالی که اگر انسان میخواهد تقلید کند حد اقل باید از عالم و دانشمندی تبعیت کند که او را به واقعیتها رهنمون گردد نه از جاهل و گمراهی بدتر از خود! ولی این حجاب تعصب و لجاج به قدری ضخیم است که اجازه نمیدهد کمترین نور آفتاب هدایت و منطق و دلیل عقل در آن نفوذ کند، و ماورای آن را روشن سازد. در ششمین آیه سخن از لجاجت فرعونیان در برابر معجزات روشن حضرت موسی- علیه السلام - است، آنها بر آیین بتپرستی نیاکانشان لجاجت و اصرار ورزیدند و گفتند: «(ای موسی) آیا آمدی که ما را از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم منصرف سازی؟ و بزرگی(و ریاست) در روی زمین فقط از آن تو و برادرت باشد، ما هرگز به شما ایمان نمیآوریم»! (قالوا اجئتنا لتلفتنا [8] عما وجدنا علیه آبائنا و تکون لکما الکبریاء فی الارض و ما نحن لکما بمؤمنین) [9] آنها هرگز از خود سؤال نمیکردند که آیین موسی- علیه السلام - حق استیا باطل و در برابر آیین نیاکانشان چه امتیازی دارد؟ سخن آنها فقط این بود که ما باید آیین نیاکان خود را حفظ کنیم، خواه حق باشد یا باطل! ارزش واقعی برای ما همین است و بس، سپس آن را با سوء ظن نیز آمیختند و گفتند آنچه را موسی- علیه السلام - به عنوان آیین الهی ارائه میدهد در واقع مقدمهای استبرای رسیدن به مقاصد سیاسی و حکومتبر مردم، نه خدایی در کار است و نه وحی آسمانی! این بدبینی نیز از آثار همان تعصب و لجاج بود که جهت فرار از حق، عذر و بهانههای واهی برای خود میتراشیدند. و شاید آنها از این بیم داشتند که اگر نور هدایت از طریق آیین موسی- علیه السلام - بر افکار مصریان بیفتد، هم آیین خرافی نیاکانشان را از دست میدهند، و هم حکومتی را که بر اساس آن بنیان نهاده بودند. به همین دلیل با تمام قدرت در برابر آن به پا خاستند و مردم را به تعصب و لجاجت تشویق کردند و از آنجا که درباریان فرعون همه چیز را برای ادامه کومتخود میخواستند، تصورشان این بود که موسی و هارون نیز همه چیز را ابزار وصول به حکومت کردهاند. این رشته در طول تاریخ همچنان ادامه مییابد تا عصر رسول خدا - صلی الله علیه و آله - میرسد. در هفتمین آیه نیز میبینیم که عامل اصلی انحراف مشرکان عرب تقلید کورکورانه و تعصب است که درهای معرفت و شناخت را از هر سو به روی صاحبان این صفات رذیله میبندد، میفرماید: «هنگامی که به آنها(مشرکان عرب) گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید میگویند: ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروی مینماییم»، (و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آبائنا...) [10] و قرآن بلافاصله در پایان این آیه جواب دندان شکنی به آنها میدهد و میگوید: «مگر نه این است که پدران آنها چیزی نمیفهمیدند و هدایت نیافتند»؟ (...اولو کان آبائهم لایعقلون شیئا و لایهتدون) [11] تعبیرات آیه نشان میدهد که آنها انکار نمیکردند که آنچه را پیغمبر آورده «ما انزل الله» و فرمان الهی است، بلکه به قدری گرفتار جهل و تعصب بودند که آیین نیاکانشان را بر آن مقدم میشمردند، نیاکانی که واقف به جهل و گمراهیشان بودند. [1] . نوح،7. [2] . همان،23. [3] . اعراف، 70. [4] . انبیاء، 52. [5] . انبیاء،53. [6] . شعراء،73 ، 72. [7] . شعراء، 74. [8] . «لتلفتنا» از ماده «لفت»(بروزن نفت) به معنی منصرف ساختن است، و التفات نیز از همین ماده گرفته شده و به معنی توجه به چیزی بعد از انصراف از چیز دیگر است. [9] . یونس، 78. شده و به معنی توجه به چیزی بعد از انصراف از چیز دیگر است. [10] . بقره، 170. [11] . همان. |
تعصب و لجاجت ۲ | |||||
|
پرخوری و شکم پرستی |
شکمپرستى طرف افراط قوه شهویه می باشد و آن عبارت است از: متابعت کردن آدمى قوه شهویه خود را در هر چیزى که میل به آن مىکند و آدمى را به آن مىخواند، از: شهوت شکم و فرج و حرص مال و جاه و زینت و امثال اینها. بسیارى از علماى اخلاق تخصیص دادهاند آن را به متابعت شهوت شکم و فرج و حرص بر اکل و جماع. و تفسیر اول اگر چه به منشأیّت این صفت از براى جمیع رذایل، که در طرف افراط قوه شهویه است انسب است و لیکن چون اکثر در مقام بیان آن اکتفا به معنى دوم کردهاند ما نیز به این طریق بیان مىکنیم و مىگوییم: که شکى نیست که این صفت، اعظم مهلکات بنى آدم است. از این جهت سید کائنات پیامبر اسلام- صلّى اللّه علیه و آله - فرمود که: «هر که از شرّ شکم و زبان و فرج خود محفوظ ماند از همه بدیها محفوظ است». و فرمود که: «واى بر امت من از حلقوم و فرجشان». و نیز فرمودند که: «بیشتر چیزى که امت من به واسطه آن داخل جهنم خواهند شد شکم و فرج است». و مخفى نماند که همچنان که آن سرور خبر داده، هلاکت اکثر مردمان به واسطه این دو چیز است: اما اول: که شکم پرستى و حرص بر اکل و شرب باشد از صفات بهایم و حیوانات است. و از این جهت حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - فرمودند که: «فرزند آدم هیچ ظرفى را پر نکرد که بدتر از شکمش باشد. و کافى است از براى آدمیزاد چند لقمه که او را زنده بدارد. و اگر به این اکتفا نکند و بیشتر بخورد ثلث شکم را از براى غذا قرار دهد و ثلث از براى آب و ثلث از براى نفس کشیدن». و فرمود که: «نمیرانید دلهاى خود را به بسیار خوردن، و آشامیدن، به درستى که دل مانند زرع است که چون بسیار آب داده شود مىمیرد». و نیز فرمود که: «بهترین شما در نزد خدا از حیثیّت منزلت و مرتبه کسانى هستند که: بیشتر گرسنگى مىکشند، و تفکر مىکنند در افعال خود و صنایع آفریدگار. و دشمنترین شما در نزد خدا کسانى هستند که: بسیار مىخوابند، و بسیار مىآشامند». و فرمود که: «دشمنترین شما در نزد خدا کسانى هستند که آن قدر مىخورند که تخمه مىشوند و شکمهاى ایشان مملو مىگردد. و هیچ بندهاى از خوراکى که خواهش دارد نمىگذرد مگر اینکه درجهاى در بهشت از براى او حاصل مىشود». و از آن حضرت مروى است که: «بد دشمنى است از براى دین، دل جبان، و شکم پرخوار، و نعوظ بسیار». و نیز از آن جناب مروى است که: «اسرار ملکوت سماوات داخل نمىشود در دل کسى که شکم او پر باشد». و در تورات مکتوب است که: «خدا دشمن دارد عالم فربه را»، زیرا که فربهى دلالت بر غفلت و پرخوارى مىکند. لقمان به پسر خود گفت: «اى فرزند چون معده پر شود قوه فکر مىخوابد. و حکمت و دانائى لال مىشود. و اعضا و جوارح از عبادت باز مىایستد». و امام جعفر صادق - علیه السّلام - فرمود که: «هر گاه شکم سیر شد طغیان مىکند و اقرب وقت، از براى بنده به سوى خدا، وقتى است که شکم او سبک باشد. و دشمنترین حالت از براى بنده در نزد خداوند، حالتى است که شکم او ممتلى باشد». و از حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - مروى است که: «فرزند آدم را چاره نیست از خوراکى که او را به پاى دارد، پس هر وقت که یکى از شما چیزى بخورد ثلث شکم خود را از براى غذا قرار دهد. و ثلث از براى آب. و ثلث از براى نفس. و خود را فربه مسازید مانند خوکهائى که کفار از براى ذبح کردن فربه مىسازند». بدن را فربه مىسازى و روح را لاغر مىکنى. و فرمود که: «ضرر هیچ چیز از براى دل مؤمن، زیادتر از بسیار خوردن نیست. و پرخوردن باعث دو چیز مىشود: یکى قساوت قلب. و دیگرى هیجان شهوت. و گرسنگى نان خورش مؤمن، و غذاى روح، و طعام دل، و صحت بدن است». و شکى نیست در این که: بیشتر امراض و بیماریها از شکم پرستى و پرخورى هم مىرسد. صادق آل محمد - علیه السّلام- فرمود که: «هر دردى و مرضى از تُخَمه حاصل مىشود مگر تب». و فرمود: «با وجود سیرى چیز خوردن، باعث پیسى مىگردد». ز کم خوردن کسى را تب نگیرد ز پرخوردن به روزى صد بمیرد آرى: شکم باعث همه ناخوشیها و آفات، و سرچشمه شهوات است، زیرا که از بسیار خوردن، شهوت فرج به حرکت مىآید و آدمى خواهش تعدّد زنان مىنماید و از تعدّد آنها کثرت عیال و اولاد حاصل مىشود. و آدمى مقیّد به زنجیر علایق مىگردد. و به حلال و حرام مىافتد. و به سبب آنها میل به مال و جاه مىکند، تا توسعه در خوراک و زوجات او حاصل شود. و عقب این، انواع حسد و حقد و عداوت و ریا و تفاخر و عجب و کبر پیدا مىشود. و تمامى اینها ثمره پیروى معده و اهمال امر آن است. بلى: شکم بند دستست و زنجیر پاى شکم بنده کمتر پرستد خداى و اگر بندهاى نفس خود را به گرسنگى ذلیل سازد و راه شیطان را مسدود کند به دنیا فرو نمىرود و کار او به هلاکت نمىانجامد. و از این جهت اخبار بسیار در فضیلت گرسنگى وارد شده، و از سید المرسلین و ائمه دین تحریض و ترغیب به آن رسیده. حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود که: «جهاد کنید با نفسهاى خود به گرسنگى و تشنگى، پس به درستى که اجر و ثواب آن مثل اجر کسى است که در راه خدا جهاد کند. و عملى در نزد خدا محبوبتر از گرسنگى و تشنگى نیست». و فرمود که: «بهترین مردمان کسى است که کم باشد خوراک و خنده او، و راضى باشد از لباس به آنچه عورت او را بپوشد». و فرمود که: «کم چیز خوردن عبادت است». و مىفرماید که: «خدا مباهات و فخر مىکند ملائکه را به کسى که خوراک او در دنیا کم باشد. و مىفرماید: نگاه کنید به بنده من که او را در دنیا مبتلا کردم به غذا و آب، و آنها را به جهت من ترک کرد. شاهد باشید اى ملائکه من که از هیچ خوردنى به جهت من نمىگذرد مگر اینکه درجاتى در بهشت به او عوض مىدهم». و فرمود که: «نزدیکترین مردم به خدا در روز قیامت کسى است که بسیار گرسنگى و تشنگى خورد. و اندوه او در دنیا بسیار باشد». عیسى بن مریم - على نبینا و آله و علیه السلام - فرمود که: «گرسنگى دهید جگرهاى خود را، و برهنه و عریان دارید بدنهاى خود را، که شاید بدین جهت دلهاى شما خدا را ببیند». جان برادر تأمل کن در روش زندگی سید کائنات پیامبر مکرم اسلام- علیه و آله افضل الصلوات - . بعضى از زوجات آن حضرت گفته اند که: «حضرت رسول - صلى الله علیه و آله - هرگز سیر نشد، بسا بود که از بس آن حضرت را گرسنه مىدیدم دل من بر او مىسوخت و گریه مىکردم و دست خود را بر شکم مبارکش مىکشیدم و به آن حضرت عرض مىکردم که: جانم فداى تو باد، هرگاه از دنیا این قدر اکتفا نمائى که قوت تو باشد و تورا از گرسنگى باز دارد چه ضرر خواهد داشت؟ آن حضرت فرمود که: برادران من، پیغمبران أولوالعزم صبر نمودند بر حالتى که اشد از این بود، پس بر این حال گذشتند و از دنیا رفتند و به پروردگار خود حاضر شدند پس خدا، اکرام نمود ایشان را، پس من خود را مىبینم که شرم دارم اگر بر رفاه بگذرانم، که مرتبه من از ایشان پستتر باشد. پس اینکه صبر کنم چند روز کمى، در نزد من محبوبتر است که نصیب و بهره من فردا در آخرت کم بوده باشد. و هیچ چیز در نزد من بهتر و محبوبتر از این نیست که به برادران و دوستان خود ملحق شوم و به ایشان برسم». مروى است که: «روزى حضرت فاطمه - علیها السلام - گرده نانى از براى پدر بزرگوار خود آورد. حضرت فرمود: چه چیز است؟ عرض کرد قرص نانى است، که خود آن را پختهام و بر من گوارا نبود که بىشما تناول کنم. حضرت فرمود: به خدا قسم که این اول غذائى است که از سه روز تا به حال به دهان پدرت رسیده است». |
ملا احمد نراقی ـ معراجالسعادة،ص219 |
بیهوده گویی |
گاهی انسان سخنی میگوید که ضرری به خود یا مؤمن دیگری وارد نمیسازد لکن هیچ فائده و ثمره دنیوی و اخروی نیز ندارد، اینگونه سخن گفتن اگر چه مباح و جایز است ولی از جهتی مذموم و مکروه میباشد، زیرا بیفائده و عبث است و شخص عاقل مرتکب فعل عبث و عمل بیفائده نمیشود و مهمتر اینکه انجام کار بیفائده در صورت امکان انتفاع خود ضرر است چون در نزد عقلاء دفع منفعت ضرر و دفع ضرر منفعت بمشار میآید. انسان به منزله تاجری میباشد که عمر او سرمایه او است پس باید در هر لحظهای فائدهای متوجه خود سازد و اقوات گرانبها و سرمایه عزیزش را بسادگی از دست ندهد بلکه بکوشد تا از این سرمایهآی که در مدت کوتاهی در اختیار او گذاشته شده حداکثر استفاده را بنماید و برای آخرت خود زاد و توشه ذخیره کند، در حالیکه تکلم بیفائده حتی برای یک لحظه تضییع سرمایه است. حکما ماجرائی نقل کردهاند که برای بیان مطلب، بسیار مفید است. میگویند روزی کلاهبرداری نزد گردو فروشی آمد و گفت: این گردوها خرواری چند است؟ فروشنده مبلغ زیادی گفت . بعد پرسید: یک من چند؟ گفت : فلان قدر. سپس گفت: کیلوئی چند؟ گفت: اینقدر. سرانجام پرسید دانهای چند؟ گفت: یک دانه که ارزشی ندارد بفرمائید این دانه مال شما. کلاهبردار رفت و پس از چند دقیقه برگشت و گفت: آقا شما فرمودید یکی ارزشی ندارد پس یک دانه دیگر هم مرحمت کنید گردو فروش یکی دیگر به او داد بهمین ترتیب کلاهبردار میرفت و برمیگشت و گردوها را یکی یکی از این فروشنده ساده غافل میگرفت و میبرد یکدفعه متوجه شد که همهگردوها دارد تمام میشود و از سرمایهاش نه تنها سودی نبرده بلکه اصل سرمایه هم تلف شده و دیگر فرصتی برای جبران ضرر باقی نمانده است. آری عمر سرمایه انسان در این دنیا است و عمر یعنی مجموع سالها، ماهها، هفتهها، ساعتها، دفیقهها و ثانیهها و همه چه سریع میگذرند چنانکه امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ به این نکته اشاره فرمود «ما اسرع الساعات فی الیوم و اسرع الایام فی الشهر و اسرع الشهور فی السنه و اسرع السنین فی العمر».[1] بنابراین عاقل نباید مانند آن کسی باشد که لحظات استثنائی و فرصتهای گرانبها را از دست میدهد و در پیری دیگر رمقی برایش نمیماند و خود را در چند قدمی مرگ احساس میکند در حالیکه دستی خالی از حسنات و باری سنگین از سیئات بر دوش دارد، بلکه باید این فرصتها را غنیمت شمرد و از هر لحظهای سود برد. امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ میفرماید: ( فرصتها مانند حرکت ابر میگذرد و برنمیگردد پس آنرا غنیمت بشمارید.) [2] امام صادق ـ علیه السلام ـ نیز میفرماید: (مغبون و متضرر واقعی کسی است که سرمایه عمرش را لحظهای بعد از لحظه دیگر از دست بدهد بدون آنکه از آن سودی ببرد.) [3] آری شایسته نیست انسان سرمایه عمر را با سخنان بیهوده و بیفائده تلف کند زیرا میتواند با گفتن یک کلمه ( تکبیر یا تسبیح) قصری در بهشت برای خود بسازد و یا با سکوت و تفکر در نظام آفرینش دری از درهای رحمت بیپایان الهی را بخانه دلش بگشاید و حقیقتی از حقایق هستی را بیابد. در اهمیت اجتناب از سخن لغو همین بس که انس میگوید:[4] در جنگ احد یکی از اصحاب شهید شد در حالیکه از گرسنگی سنگی به شکمش بسته بود. مادرش بر سر بالین او آمد و خاک از صورت او پاک کرد و گفت: بهشت بر تو گوارا باد. پیامبر سخن او را شنید و به مادر شهید فرمود آیا بر تو وحی شده که میدانی بهشت در بر او گوارا خواهد بود شاید او سخنان بیفائده میگفته است. پس معلوم میشود که کلام عبث باعث میشود که اگر انسان بهشتی هم باشد از همه نعمات الهی بهرهمند نگردد. امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ یکی از صفات متقین را اجتناب از تکلم بیفائده بر میشمرد.[5] و از گزافه گویان اظهار تعجب میکند و میفرماید: (در شگفتم از کسی که سخنی میگوید که در دنیایش او را سود نمیبخشد و در آخرت اجری برایش نخواهد داشت.) [6] ملاک بیفائده بودن تکلم این است که تکلم و سکوت با هم مساوی باشد، به این معنی که اگر انسان سکوت کند مرتکب گناهی نشده باشد و در حا ل و آینده ضرری به او نرسد. مثل اینکه کسی چگونگی اقامت ، نوع اغذیه و حوادث دوران مسافرت خود را برای دوستانش بازگو کند، بطوری که بیان آن، هیچ فائدهای برای گوینده و شنونده نداشته و تنها موجب تضییع وقت خود و دیگران شود و سکوت در این مورد نیز نه ضرر دنیوی دارد و نه ضرر اخروی. علاوه بر اینکه غالباً بیان این گونه موارد توام با خود ستائی و مبالغه گوئی است، لذا باید از گفتن هر سخن بیفایده احتراز نمود. یکی از مصادیق تکلم بیفایده، سئوال بیجا و بیمورد میباشد که هم موجب تصییع وقت سئوال کننده میشود و هم سبب اتلاف وقت پاسخ دهنده و بزحمت افتادن او میگردد، و در این صورتی است که آفتی متوجه آندو نشود مثلاً طرح سئوال برای اظهار فضل و فخر فروشی، و تحقیر طرف مقابل نباشد. باید توجه داشت که سئوالات بیفائده آفات و مضراتی نیز بدنبال دارد، مثلاً اگر از کسی سئوال شود که آیا در ایام بیض در ماه رجب معتکف شده و عمل ام داود را انجام داده است؟ اگر بگوید بلی و انجام داده باشد امکان دارد که ریا شود و اگر ریا نکند دست کم از ثواب عملش کاسته میشود، زیرا ثواب و فضیلت عمل مستحب نهایی از علنی بیشتر است، و اگر بگوید نه، دروغ گفته، و اگر سکوت کند و پاسخ نگوید موجب تحقیر و توهین شده، زیرا پاسخ نگفتن به سئوال بدون عذر به این معنی است که سئوال کننده قابلیت پاسخ ندارد و اگر بخواهد چارهای جوید که بتو جواب بدهد که نه دروغ باشد و نه ریاکاری و نه ترا کوچک بشمارد باید خود را برای یافتن جواب مناسب به رنج و زحمت بیندازد. بنابراین باید قبل از طرح سئوال یا هر سخنی تامل نمود که آیا غرض عقلائی و فائده دنیوی یا اخروی برای خود یا دیگری دارد یا نه؟ در صورتیکه مفید فائدهای باشد بگوید، و در صورتیکه فایدهای ندارد سکوت کرده و در پیرامون نشانههای قدرت حق به تفکر بپردازد. پرحرفی و زیادهگوئی انسان باید همواره سخنی بگوید که برای او یا دیگران مفید باشد و از تکلم بیفائده اجتناب ورزد و در سخن گفتن بقدر حاجت و رفع نیاز اکتفاء نماید و بیش از اندازه سخن نگوید، زیرا آن زیادتی نیز مصداق تکلم بیفائده است و شایسته انسان عاقل نیست که کار لغو و عبث کند لذا باید از پر حرفی، زیاده گوئی، طولانی کردن کلام و تکرار عبارات خود پرهیز کرد. پس کسانی که مطالب را با رنگ و لعاب زیاد مطرح میکنند و کلام را به درازا میکشانند در حالیکه با گفتن یک جمله کوتاه و مختصر به هدف خود میرسند، باید توجه داشته باشند که این عمل جز تضییع وقت سودی برای آنان در بر ندارد. و از طرف دیگر زیاده گوئی موجب ملال و خستگی شنوندگان میشود. البته باید توجه داشت که گاهی تکرار کلامی به منظور تاکید، تبیین و توضیح بیشتر است که این اشکالی ندارد. متأسفانه افرادی هستند که دوست دارند دائماً سخن بگویند و غالباً سخنان آنان بیفائده و تکراری است و لذا شنوندگان توجهی به سخنان آنها نمیکنند و برای ایشان ارزشی قائل نمیشوند، بنابراین، پر حرفی و زیاده گوئی از طرفی شنونده را خسته و ملول میکند و از طرف دیگر از عزت و احترام گوینده میکاهد. اینان توجه ندارند که تکلم جزئی از اعمال و فعلی از افعال انسان است و همانگونه هر گه انسان دستش را پیوسته حرکت داده و یک کار عبث و بیفائده ای را مرتباً انجام بدهد این عمل زشت و ناپسندی است، همان طور هم حرکت پیوسته زبان و گفتن سخنان بیفائده قبیح میباشد. پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ می فرماید: هر کس کلام خود را جزئی از عمل خویش بداند سخن او کم میشود مگر در مواردی که این سخن به او فائده میبخشد.[7] و نظیر آنرا امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ فرموده است.[8] قرآن نیز میفرماید: خیری در پر حرفی و زیاده گوئی نیست، مگر در فرمان به صدفه دادن یا نیکی کردن یا اصلاح ذات البین.[9] روایات: در اینجا مناسب است به بعضی از روایات در این رابطه اشاره شود: 1ـ پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: خوشا بحال کسیکه زیادی مالش را انفاق کند و زیادی کلامش را نگاه دارد. [10] با کمال تاسف امروزه هستند کسانی که اموال خود را میاندوزند و مایحتاج عمومی را احتکار میکنند، ولی زبان خود را رها میگذارند، اینان هیچگونه کمک مالی برای رفع و حل مشکلات اقتصادی جامعه اسلامی نمی کنند و بیشترین نیش زبانها از طرف آنها است اینان از هر گونه امکانات مادی و رفاهی بهرهمند هستند و بجای اینکه مازاد بر احتیاج خود را در راه تحقق آرمانهای مقدس انقلاب اسلامی و پیروزی اسلام و مسلمین بر نظام استکبار جهانی بکار گیرند نسبت به بعضی کمبودهای جزئی زبان به شکوه و شکایت میگشایند. 2ـ امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: ای شیعیان زینت ما باشید نه مایه بیآبروئی ما، با مردم به نیکی سخن بگوئید و زبانهایتان را از سخنان لغو و پوچ حفظ کنید و از زیادهگوئی و سخن زشت باز دارید. [11] 3ـ و نیز فرمود: نباید یکی از شما به آنچه او را فائده نمیدهد سخن بگوید و در سخن مفید هم باید از زیادهروی بپرهیزد. [12] 4ـ امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ فرمود: هر کس بسیار سخن بگوید خطایش فراوان میشود وکسی که خطایش زیاد، حیاتش کاهش مییابد و کاهش حیاء موجب نقصان ورع میگردد و هر کس ورعش کم شد قلبش میمیرد و هر کس قلبش مرد داخل جهنم میشود. [13] 5ـ و نیز فرمود:[14] از پرگوئی بپرهیز زیرا لغزشها را زیاد میکند و ملالت و کسالت به دنبال دارد. 6ـ پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود:[15] کسی که بسیار سخن گوید خطایش زیاد میشود و افزایش خطا موجب کثرت گناه میگردد و کسیکه گناهان فراوان دارد دوزخ برای او بهتر است. 7ـ و به ابوذر فرمود:[16] پر حرفی و زیاده گوئی را ترک کن و بقدر نیاز و برآمدن حاجت سخن بگوی. 8ـ همچنین فرمود:[17] بسیار سخن مگوئید مگر در ذکر خدا. [1] . نهج البلاغه، خ234. [2] . ان الفرص تمر مر السحاب فانتهزوها. (غرر و درر، ف9، ح222). [3] . المغبون من غبن عمره ساعه بعد ساعه (وسائل، ج11، ص376). [4] . استشهد غلام منا یوم احد و وجدنا علی بطنه صخره مربوطه من الجوع فمسحت امه التراب عن وجهه و قالت: هنیئا لک الجنه یا بنی، فقال النبی: و ما یدریک لعله کان یتکلم بما لایعنیه و یمنع مالاً یضره. (المحجه البیضاء، خ5، ص200). [5] . ولا یخوض فیمالا یعنیه. (نهج البلاغه، خطبهی همام؛ کافی، ج2، ص228). [6] . عجبت لمن یتکلم بما لاینفعه فی دنیاه ولا یکتب له اجره فی اخریه. [7] . من رای موضع کلامه من عمله قل کلامه الافیما یعنیه. (وسائل، ج8، ص537). [8] . من علم ان کلامه من عمله قل کلامه الا فیما ینفعه. (تحف العقول، ص94). [9] . لاخیر فی کثیر من نجویهم الا من امر بصدقه او معروف او اصلاح بین الناس. (نساء/113). [10] . طوبی لمن انفق الفضل من ماله و امسک الفضل من قوله. (تحف العقول، ص30). [11] . معاشر الشیعه: کونوا لنازینا ولا تکونوا علینا شینا، قولوا للناس حسنا و احفظوا السنتکم و کفوها عن الفضول و قبیح القول. (امالی، م62، ص400؛ وسائل، ج8، ص535). [12] . لایتکلم احدکم بمالایعنیه ولیدع کثیرا من الکلام فیما یعنیه. (وسائل، ج8، ص536). [13] . من کثر کلامه کثر خطاؤه و من کثر خطاؤه قل حیاؤه و من قل حیاؤه قل ورعه و من قل ورعه مات قلبه و من مات قلبه دخل النار. (تحف العقول، ص93؛ نهج البلاغه، ح355). [14] . ایاک و کثره الکلام: فانه یکثر الزلل و یورث الملل. (غرر، درر، ف 5، ج50). [15] . من کثر کلامه کثر سقطه و من کثر سقطه کثرت ذنوبه و من کثرت ذنوبه کانت النار اولی به. (المحجه البیضاء، ج5، ص196). [16] . اترک فضول الکلام و حسبک من الکلام ما تبلغ به حاجتک. (وسائل، ج8، ص531). [17] . لاتکثروا الکلام بغیر ذکر الله. (وسائل، ج8، ص536). |
برگرفته از: معراج السعاده، ملا احمد نراقی، ص320 |