پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

حرص و طمع

حرص و طمع 

۱

حرص صفتى است نفسانیّه، که آدمى را وامى‏دارد بر جمع نمودن زاید از آنچه احتیاج به آن دارد. و این صفت، یکى از شعبه های حبّ دنیا، و از جمله صفات مهلکه، واخلاق مضلّه است. بلکه این صفت خبیثه، بیابانى است کران ناپیدا که از هر طرف روى به جایى نرسى و وادئى است بى‏انتها، که هر چند در آن فرو روى عمق آن را نیابى.
بیچاره‏اى که بر آن گرفتار شد گمراه و هلاک شد. و مسکینى که به این وادى افتاد دیگر روى خلاصى ندید، زیرا که: حریص، هرگز حرص او به جائى منتهى نمى‏شود و به حدى نمى‏ایستد. اگر بیشتر اموال دنیا را جمع کند باز در فکر تحصیل باقى است. و هر چه به دست او آید باز مى‏طلبد. و آن بیچاره مریض است و نمى‏فهمد. و احمق است و نمى‏داند. چگونه چنین نباشد و حال آنکه مى‏بینیم حریصى را که هشتاد سال عمر کرده است و فرزندى ندارد و این قدر از اموال و املاک و خانه و مستغلات دارد که اگر به فراغت بگذراند صد سال دیگر او را کفایت مى‏کند، و خود یقین دارد که: بیست سال دیگر عمر او نیست، باز در صدد زیاد کردن مال است. و تأمل نمى‏کند که: فایده آن چیست؟ و چه ثمره دارد؟ اگر از براى خرج است، آنچه دارد گاهى است که منافع آن وفا به خرج مدت العمر او مى‏کند. و اگر از براى احتیاط است، اگر آنچه دارد احتمال تلف مى‏رود هر چه تحصیل کند چنین خواهد بود. پس اگر این مرض، یا حمق نیست پس چه بلاست؟ و هر که به این مرض مبتلا شد خلاصى از آن مرض نهایت اشکال دارد.
و از این جهت حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمودند که: هر گاه از براى فرزند آدم دو رودخانه طلا باشد باز رودخانه سوم را میطلبد. و اندرون او را هیچ چیزى پر نمى‏کند مگر خاک و فرمود که: آدمیزاده پیر مى‏شود و دو چیز در او جوان مى‏گردد و قوّت مى‏گیرد: یکى حرص. و دیگر طول امل. و از حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - مروى است که: حریص بر دنیا چون کرم ابریشم است، هر چه بیشتر بر دور خود مى‏پیچد راه خلاص او دورتر مى‏شود، تا از غصه بمیرد بعضى از بزرگان گفته است که: از عجایب امر آدمى زاده؟ آن است که: اگر او را خبر دهند که همیشه در دنیا خواهى بود حرص او بر جمع کردن مال زیادتر نخواهد شد از آنچه حال مى‏داند که چند صباحى بیش زنده نیست در صدد جمع آن است و این، از براى هر که تفحّص کند در احوال مردم ظاهر و روشن است.
ملکه قناعت
ضد صفت حرص، ملکه قناعت است. و آن حالتى است از براى نفس، که باعث اکتفا کردن آدمى است به قدر حاجت و ضرورت. و زحمت نکشیدن در تحصیل فضول از مال. و این از جمله صفات فاضله و اخلاق حسنه است. و همه فضائل به آن منوط، بلکه راحت در دنیا و آخرت به آن مربوط است. و صفت قناعت، مرکبى است که:
آدمى را به مقصد مى‏رساند. و وسیله‏اى است که: سعادت ابدى را به جانب آدمى مى‏کشاند، زیرا که: هر که به قدر ضرورت قناعت نمود و دل را مشغول قدر زاید نکرد همیشه فارغ البال و مطمئن خاطر است. و حواس او جمع و تحصیل آخرت بر او سهل و آسان مى‏گردد. و هر که از این صفت محروم، و آلوده حرص و طمع و طول امل گشت به دنیا فرو مى‏رود، و خاطر او پریشان، و کار او متفرق مى‏گردد. و با وجود این، چگونه مى‏تواند تحصیل آخرت نماید و به درجات اخیار و ابرار رسد؟ قناعت سر افرازد اى مرد هوش سریر طمع برنیاید ز دوش و از این جهت است که اخبار در مدح قناعت بى‏شمار است.
از حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - مروى است که فرمود: خوشا به حال کسى که هدایت به دین اسلام یابد، و به قدر کفاف به او برسد و قناعت کند و فرمود که: اى مردمان چندان سعى در طلب دنیا نکنید، که به هیچ کس نمى‏رسد مگر آنچه از براى او مقدّر شده است. و هیچ بنده‏اى از دنیا نمى‏رود مگر اینکه روزى‏اى که از براى او مقدّر است به وى برسد و در حدیث قدسى وارد است که: اى فرزند آدم اگر همه دنیا از تو باشد زیاده از قوت تو عاید تو نخواهد شد. پس هرگاه من به قدر قوت تو به تو برسانم و حساب او را از دیگرى جویم به تو احسان کرده خواهم بود مروى است که: موسى از حق - تعالى - سؤال کرد که کدام یک از بندگان غنى‏ترند؟ فرمود: هر کدام قانع‏ترند. حضرت امیر المؤمنین - علیه السّلام - فرمود که: اى فرزند آدم اگر از دنیا آن قدر مى‏خواهى که کفایت تورا کند، اندک چیزى از آن تورا سیر مى‏کند. و اگر زیادتر از کفایت مى‏طلبى، تمام آنچه در دنیا هست تو را سیر نخواهد کرد، و کفایت تورا نخواهد نمود. کاسه چشم حریصان پر نشد تا صدف قانع نشد پر در نشد حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - فرمود که: زنهار، چشم نینداز به بالاتر از خود، و نگاه به آن مکن. و به معیشت پیغمبر خدا نظر کن، که خوراک او جو بود. و شیرینى او تمر بود. و هیزم او پوست درخت خرما، اگر به دست او مى‏آمد و از آن حضرت مروى است که: هر که قناعت کند به آنچه خدا به او مى‏دهد غنى‏ترین مردم است و حضرت امام جعفر صادق - علیه السّلام - فرمود که: هر که از خدا به اندک معیشتى راضى شود خدا نیز به اندک عملى از او راضى مى‏شود و از آن حضرت مروى است که: خداى - تعالى - مى‏فرماید: من چون بر بنده مؤمن تنگ مى‏گیرم محزون مى‏شود و حال اینکه او را به من نزدیکتر مى‏کند. و هر گاه او را معیشت مى‏دهم فرحناک مى‏گردد و حال اینکه او را از من دورتر مى‏کند و فرمود که: هر چه ایمان بنده زیادتر مى‏شود تنگى معاش او بیشتر مى‏گردد. و اخبارى که در فضیلت قناعت رسیده است از حد و حصر متجاوز است و همین خبر مشهور کافى است که:
عزّ من قنع و ذلّ من طمع یعنى: هر که قانع شد بر مسند عزت پا نهاد. و هر که را خار طمع در دامن آویخت به چاه مذلت افتاد به قناعت کسى که شاد بود تا بود محتشمه نهاد بود و انکه با آرزو کند خویشى افتد از خواجگى به درویشى
طریقه معالجه صفت حرص، و تحصیل ملکه قناعت
طریقه معالجه مرض حرص، تحصیل قناعت و ازاله مرض حرص است. و تحصیل صفت قناعت، آن است که: ابتدا تأمل کند در زحمت جمع مال، و تصدیع آن، و آفات دنیویه‏اى که از براى مال است، و حوادثى که در پى دارد.
شحنهه این راه چو غارت‏گرست مفلسى از محتشمى بهترست و ببیند که زیادتر از قدر ضرورت، دنیا را چه ثمر و چه فایده است؟ اگر از براى اولاد ذخیره مى‏کنى، بدان که: خداى تو و اولاد تو یکى است، آنکه روزى به تو داده به او نیز خواهد داد. تو غم فرزندى را مى‏خورى که از نطفه تو حاصل شده چگونه آنکه او را آفریده غم او را نمى‏خورد؟ به عزت خودش قسم که او از تو مهربان‏تر، و قدرت او بیشتر و اگر فرزند تو کسى است که باید به تنگى بگذارند اگر عالم را از براى او ذخیره بگذارى از دست او بیرون مى‏رود. جان من احتیاج فرزند به مال، در وقت حیات اوست، تو که چاره عمر او را نتوانى کرد، و قدرى زندگانى از براى او نتوانى نهاد، پس چرا در فکر روزى او زحمت مى‏کشى؟ نگارنده کودک اندر شکم نگارنده عمر روزى‏ست هم خداوندگارى که عبدى خرید بدارد فکیف آنکه عبد آفرید ترا نیست آن تکیه بر کردگار که مملوک را بر خداوندگار ساعتى سر به زانوى تفکّر نه، و به اطراف ولایات نظرى کن و دور و نزدیک را سیرى نما و ببین: کسانى که در عهد تو هستند چقدر کسانى هستند صاحب ثروت و جاه و حشمت و حال آنکه پدر ایشان از براى ایشان ذخیره‏اى نگذاشت. و چه اشخاص یافت مى‏شوند که به فقر و فاقه مبتلایند و حال آنکه اموال بسیار از پدر ایشان مانده بود. بسى پدران، خانه از براى فرزندان در شهرى ساختند و اولاد ایشان در ولایتى دیگر در خرابه مردند. و بسا ده و مزرعه در کشورى از براى ایشان به جهت قرص نانى در کشورى دیگر جان دادند. تو را از حوادث روزگار چه خبر، و از گردش افلاک چه اطلاع، چه مى‏دانى که تا چند روز دیگر عالم چه وضع خواهد بود؟ و اگر از براى خود جمع مال مى‏کنى، تو اول قدر عمر خود را معین کن و به اندازه آن جمع کن. تو چه مى‏دانى که نام تو در سال دیگر در دفتر مردگان ثبت خواهد بود یا در صحیفه زندگان؟ و چون قوت سال خود را دارى کفایت کن و حساب خود را زیاده مکن. علاوه بر این‏ها آنکه: تأملى کن و ببین: وقتى هست که سیر شوى و دیگر در صدد جمع مال نباشى؟ و هر چه اندوزى باز در فکر زیادتر مى‏سوزى. پس به یک مرتبه قانع شو و از همه زحمتها فارغ شو.
آن شنیدستى که وقتى تاجرى در بیابانى بیفتاد از ستوره گفت: چشم مرد دنیا دار را یا قناعت پر کند یا خاک گور و چون در این‏ها تأمل نمودى، دیده بگشا و در احوال مردمان نظرى کن و ببین: در سیرت و طریقه اعاظم افراد بنى آدم، و اعزّه مخلوقات عالم، از: پیغمبران مرسل و اولیاى کمّل و محرمان حرم عزت، و باریافتگان حرم خلوت قرب رب العزه، که چگونه به قلیلى از دنیا اکتفا نمودند و به قناعت گذرانیدند، و زاید از قدر ضرورت را نگاه نداشتند.
و نگاه کن به شیوه مشرکین و کفار، از: هنود و یهود و نصارى و اراذل افراد بشر، که: چگونه در صدد جمع مال و تنعّم و التذاذ و زیاد کردن مایه و املاک و ضیاع و عقارند و یقین مى‏دانم که شک نخواهى کرد در اینکه: اقتدا به اعزّه خلایق، بهتر است از پیروى اراذل ایشان، بلکه هر که اندک شعورى داشته باشد مى‏فهمد که: کسى که حریص بر لذتهاى دنیویه است و حرص بر اکل و شرب و جماع و وقاع دارد، از افق انسان خارج، و در خیل بهایم داخل است، زیرا که: این‏ها از لوازم بهایم و چهارپایان است.

 

حرص و طمع 

۲

و هر چند کسى در این‏ها به مرتبه اعلى برسد، لذت او بیشتر از چهارپایان نخواهد بود. و هیچ حریص شکم پرستى نیست مگر اینکه: گاو و خر، از آن بیشتر مى‏خورند. و هیچ حریص بر جماعتى نیست مگر آنکه خروس از آن بیشتر جماع مى‏کند. و خود ظاهر است که از چنین صفتى چه اثرى خواهد دید.
از خواب و خورش ثمر نیابى کاین در همه گاو خر بیابى و تأمل کن در عزت قناعت، و فراغ بال، و اطمینان خاطر قانع. و چون در این‏ها تأمل نمودى در معالجه آن بکوش. و طریقه آن، این است که: در امر معیشت خود میانه‏روى و اقتصاد را پیشنهاد خود کنى. و راه مخارج را به قدر امکان سد کنى. و ملاحظه جزئى و کلى مخارج خود را بکنى. و هر چه ضرورى نیست و معیشت بدون آن ممکن است، از خود دور کنى، زیرا که: با وجود کثرت مخارج، قناعت ممکن نیست.
پس اگر تنها و منفرد باشى، اکتفا کن به جامه سبکى. و قناعت کن به هر غذائى که هم رسد. و نان خورش را کم بخور. و چون بخورى از یک نان خورش تجاوز مکن. و همچنین در سایر چیزهائى که به آن احتیاج است. و خود را بر این بدار تا عادت کنى و ملکه تو شود. و اگر صاحب عیال باشى هر یک را بر این قدر بدار. و جزئى خرجى که مى‏خواهى بکنى تأمل کن و ببین اگر زندگانى موقوف به آن نیست دست بردار. و هرگاه کسى به این نوع رفتار کند و بناى امر خود را بر این گذارد و قناعت و اقتصاد را پیشه خود سازد، از براى گذران به زحمت نمى‏افتد، هر چند عیالمند باشد. و محتاج به خلق نمى‏شود. همچنان که ظاهر و بیّن، و اخبار در آن صریح است.
حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود که: محتاج نشد هر که میانه‏روى کرد و فرمودند: تدبیر کار، خود نصف معیشت است و فرمود: هر که قناعت کند خدا او را بى‏نیاز مى‏کند. و هر که اسراف کند خدا او را فقیر مى‏نماید و شک نیست که: هر که بناى قناعت گذارد از احتیاج به مردم خلاص مى‏شود. و از چاپلوسى و تملّق ناکسان، فراغت مى‏یابد. و در نزد خالق و خلق، عزیز مى‏گردد.
قناعت توانگر کند مرد را خبر کن حریص جهانگرد را قناعت کن اى نفس بر اندکى که سلطان و درویش بینى یکى چو سیراب خواهى شدن ز آب جوى چرا ریزى از بهر برف آبروى و از آن حضرت مروى است که: میانه روى و خاموشى به جا و راهنمائى نیکو، یک جزءاند از اجزاى نبوت و از حضرت امام جعفر صادق - علیه السّلام - مروى است که: میانه روى، امرى است که خدا آن را دوست دارد. و اسراف، چیزى است که: خدا آن را دشمن دارد، حتى دور انداختن هسته خرما. چون که آن هم به کار مى‏آید و حتى ریختن زیادتى شربت آبى و فرمود که: من ضامنم از براى کسى که میانه‏روى کند هرگز فقیر نشود و بعد از آنکه امر معیشت او بالفعل درست شد، دیگر از براى بعد مضطرب و مشوّش نباشد. و اعتماد بر فضل و کرم خدا کند. و بداند که روزى از براى او مقرر شده و به او خواهد رسید، اگر چه حرص نورزد و راهى از براى مداخل خود نداند.
ما آبروى فقر و قناعت نمى‏بریم با پادشه بگوى که روزى مقرّر است چگونه چنین نباشد و حال آنکه حق تعالى مى‏فرماید: وَ ما مِنْ دابَّه فی الارْضِ الا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها
[1] یعنى: هیچ جاندارى نیست مگر اینکه روزى او بر خداست و نیز مى‏فرماید: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ [2] یعنى: هر که پرهیزکارى کند خدا او را از هر غمى، راه نجات مى‏بخشد. و روزى او را مى‏رساند از جائى که گمان نداشته باشد و حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود: که قرار داد خدایى آن است که روزى بنده مؤمن را نرساند مگر از جایى که گمان نداشته باشد.
و باید هر کسى در امر زندگانى و گذران خود نگاه به بالاتر از خود نکند. بلکه نظر به پست‏تر از خود نماید. و اطاعت شیطان را نکند، زیرا که: آن لعین نظر هر کسى را در امر دنیا به بالاتر از خود مى‏اندازد و به او مى‏گوید که: هان فلان و فلان را ببین چگونه تنعّم مى‏کنند؟ و چه طعامهاى لذیذى مى‏خورند؟ و چه لباسهاى نیکو مى‏پوشند؟ خود را از آنها پست‏تر مکن. و در طلب دنیا، سستى منماى.
و در کار دین چشم آدمى را به پست‏تر از خود مى‏گشاید و مى‏گوید: چرا خود را زحمت مى‏دهى و تعب مى‏کشى و چنین از خدا مى‏ترسى فلان و فلان از تو عالم‏ترند و این قدر نمى‏ترسند.
طمع و مفاسد آن
و آن عبارت است از: توقع داشتن در اموال مردم. و آن نیز یکى از فروع محبت دنیاست. و از جمله رذایل مهلکه و صفات خبیثه است. و حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود: زنهار که گرد طمع نگردى که آن فقر حاضرى است و حضرت امیر المؤمنین - علیه السّلام - فرمود که: از هر که خواهى استغنا کن تا مثل و نظیر آن باشى. و به هر که مى‏خواهى احسان کن تا بزرگ و امیر او باشى. و از هر که مى‏خواهى طمع کن تا بنده و اسیر او باشى و بندگى و خادمى طامع، امرى است ظاهر و روشن. همچنان که مشاهده مى‏شود که:
صاحبان همّت و مناعت طبع، نه کوچکى سلطان را مى‏کند و نه تملّق امیر و وزیر را مى‏گوید. اما صاحبان طمع، در رکاب ارباب جاه و دولت مى‏دوند. و در برابر اهل دنیا دست بر سینه مى‏نهند. و اگر به خدمتى سرافراز گردیدند روز و شب نمى‏آسایند تا آن را به انجام رسانند، که شاید از فضول اموال آنها چیزى بربایند. و این به غیر از خادمى و بندگى چیست؟ شخصى دو کودک را در راهى دید که: هر یک نانى داشتند و یکى از آنها قدرى عسل بر روى نان داشت، آن دیگرى از وى عسل خواست. گفت سگ من شو تا تو را عسل دهم. گفت شدم. صاحب عسل رشته‏اى به دهان او داد تا به دندان گرفت. و از عقب او مى‏دوید و صداى سگ مى‏کرد. و اگر آن کودک به نان خود ساختى سگ او نگردیدى.
از حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - مروى است که: بد بنده‏اى است بنده‏اى که او را طمعى است، که وى را به هر خانه مى‏کشد. و بد بنده‏اى است بنده‏اى که خواهشى دارد، که او را ذلیل مى‏گرداند و اخبار و آثار وارده در مذمّت طمع بى‏حد و بى‏نهایت است. و همین قدر در مذمّت آن کافى است که هر طامعى ذلیل و خوار، و در نظر مردم خفیف و بى‏اعتبار است. به طمع لقمه‏اى نان، بر در این و آن مى‏رود. و به جهت اخذ درهم و دینار، به خانه آن و این مى‏رود. گاهى خود را بنده کسى مى‏خواند که از پس مانده او خورد. و زمانى خود را برده خسى مى‏نماید که از متاع او چیزى برد. در تملّق بى‏سروپائى هزار دروغ بر هم مى‏بافد، تا جامه‏اى به جهت او بافته گردد. و در خوش آمد آدم پستى صد هزار رطب و یابس بر هم مى‏پیچد، تا تر و خشکى به دست او آید. سجده کافر را مى‏کند تا کلاهى بر سر نهد. و کمر خدمت فاسقى را بر میان مى‏زند تا کمرى بر میان بندد. زهى ذلت و حقارت چنین شخصى و مثال کسانى که به جهت اخذ مالى طمع را پیشه خود کرده و به هر نوعى ممکن باشد چیزى به دست آورده مثال آن زن روستائى است که: پیراهنى پوشیده بود و لباسى دیگر نداشت نامحرمى پیدا شد، دامن پیراهن را برچیده، روى خود را به آن پوشید و ندانست که اگر روى پوشیده شد چه جائى پیدا شد.
طامع بیچاره، مالى را به چنگ مى‏آورد و اما خود را خوار و خفیف مى‏کند. و صاحب مناعت نفس و بزرگى ذات، همّت خود را از آن بالاتر مى‏بیند که: به جهت فضول مال دنیا بر در خانه‏اى رود. و نان و پیاز خود را از الوان طعام دیگران بهتر مى‏داند. و به طمع جامه تازه، آبروى خود را کهنه نمى‏سازد.
چه خوب است تشریف میر ختن از آن به کهن جامه خویشتن گر آزاده‏اى بر زمین خسب و بس مکن بهر قالى زمین بوس کس و گر خود پرستى شکم طبله کن در خانه این و آن قبله کن نیرزد عسل جان من زخم نیش قناعت نکوتر به دوشابه خویش و هر طامعى اعتماد او به مردم زیادتر از اعتماد او به خداست، زیرا که: اگر اعتماد او به خدا بیشتر بودى طمع بجز از او نداشتى. و خود این مذمتى است که سر آمد همه مذمتهاست.
وقتى درویشى تنگدست به در خانه توانگری رفت و گفت: شنیده‏ام مالى در راه خدا نذر کرده‏اى که به درویشان دهى، من نیز درویشم. خواجه گفت: من نذر کوران کرده‏ام تو کور نیستى. پس گفت: اى خواجه کور حقیقى منم که درگاه خداى کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائى آمده‏ام. این را بگفت و روانه شد. خواجه متأثّر گشته از دنبال وى شتافت و هر چند کوشید که چیزى به وى دهد قبول نکرد.
آرى؛ چگونه کسى که روى از در خانه خدا برتافت کور نباشد و حال آنکه چنین درگاه را گم کرده؟ چگونه کر نباشد و حال اینکه آیه کریمه ا لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ یعنى: آیا خدا کافى نیست از براى بنده خود؟ )
[3] را نشنیده، و اگر شنیده و باور نکرده، خود کافرى است مطلق، نعوذ باللّه.

[1] . سوره طلاق، آیه3. [2] . سوره هود، آیه6. [3] . سوره طلاق، آیه3.
ملا احمد نراقی ـ معراج‎السعادة، ص281

حرام خواری

حرام خواری 

۱

از صفات رذیله متعلقه به قوه شهویه مال حرام خوردن و از آن اجتناب نکردن است و آن از نتایج حب دنیا و حرص بر آن است. و از مهمترین هلاک کننده ها و بزرگ ترین موانع رسیدن به سعادات است. بیشتر کسانی که به هلاکت رسیده‏اند سببش آن بوده. و اکثر مردم که از فیوضات و سعادات محروم مانده‏اند به واسطه آن محروم شده اند مانعی از این محکم‏تر در راه توفیق نیست. و پرده‏ای از این مانع‏تر بر یاری خدا نیست. و کسی که تأمل کند می‏داند که: خوردن حرام، بزرگ ترین حجاب است برای بندگان از رسیدن به درجه نیکان و مانعی است بسیار قوی جهت اتصال به عالم انوار. زیرا دل را از آن تیرگی و ظلمت و خباثت و غفلت حاصل، و نفس انسانی به واسطه آن به پایین ترین درجات هلاکت و ضلالت واصل می‏گردد.
«و هو الّذی انساها عهود الحمی و هو الّذی أ هواها فی مهاوی الضّلاله و الردی» یعنی:
«عهد پروردگار به واسطه آن فراموش، و در چاههای گمراهی و سرگردانی با شیاطین به سبب آن هم آغوش».
آری: دلی که از لقمه حرام روئیده شده باشد کجا و قابلیت انوار عالم قدس کجا؟ و نطفه را که از مال مردم هم رسیده باشد با مرتبه عالی انس با پروردگار چه کار؟ چگونه پرتو اشعه های عالم نور، به دلی تابد که بخار غذای حرام، آن را تاریک کرده؟ و کی پاکیزگی و صفا از برای نفس حاصل می‏شود در حالی که کثافات مال مشتبه آن را آلوده و چرک نموده باشد؟ و به همین جهت رهبران دین و احکام، و امنای وحی خداوند تبارک و تعالی، از آن بر حذر داشته و به شدّت هر چه تمامتر از او منع نمودند.
از حضرت پیغمبر - صلّی اللّه علیه و آله - روایت شده است است که: «در بیت المقدس فرشته‏ای هست که هر شب ندا می‏کند که: هر که بخورد چیزی را که حرام باشد، خدا از او نه قبول می‏فرماید مستحبی را، و نه واجبی را». و نیز از آن سرور روایت شده است است که: «هر که باک نداشته باشد از اینکه هر جا مال را تحصیل کند، خدا هم باک ندارد که از هر دری او را وارد جهنم کند». و فرمود: «هر گوشتی که از حرام روئیده شود آتش سزاوارتر است به آن».
و نیز فرمود که: «هر که مالی از در آمد حرامی به دست آورد و به آن صله رحم به جا آورد، یا صدقه بدهد، یا در راه خدا انفاق نماید، خداوند عالم، همه را جمع می‏کند، پس آن را داخل آتش می‏کند». و فرمود: «هر که مالی از حرام کسب نماید، پس اگر آن را تصدّق کند از او قبول نمی‏شود. و اگر بگذارد آن را، توشه راه جهنم او می‏شود». از حضرت امام جعفر صادق - علیه السّلام - روایت شده است است که: «هر گاه کسی مالی از غیر در آمد حلال به دست آورد و بوسیله آن حج کند، چون گوید: «لبّیک، اللهم لبّیک» خطاب رسد که: «نه لبّیک و نه سعدیک».
و در بعضی اخبار وارد شده است که: «چون روز قیامت شود بنده‏ای را در نزد ترازوی اعمال نگاه دارد و از برای او اعمال حسنه مانند کوههای بزرگ باشد، پس او را در جایگاه محاسبه نگه می‏دارند و از او سؤال می‏کنند که: مال خود را از کجا به دست آورده و به چه مصرف رسانیده است؟ و رعایت عیال خود را چگونه نموده است؟ و حقوق ایشان را به جای آورده است یا نه؟ تا به واسطه این محاسبات، همه اعمال حسنه او تمام شود و هیچ از برای او باقی نماند. پس ملائکه ندا می‏کنند که: «هذا الّذی أکل عیاله حسناته» یعنی: این است آنچنان کسی که عیال او حسنات او را خوردند. و امروز به اعمال خود گرفتار آمد». و وارد شده است که: «زن و فرزندان آدمی در روز قیامت به او می‏آویزند و او را در موقف حضور پروردگار نگه می‏دارند و می‏گویند: پروردگارا حق ما را از این شخص بستان. به درستی که ما جاهل به احکام دین بودیم و او ما را تعلیم نکرد. و غذای حرام به ما خورانید و ما عالم به آن نبودیم». پس هر که خواهان نجات، و مشتاق رسیدن به سعادات باشد باید فرار کند از مال حرام.
همچنان که از شیر درنده و مار گزنده فرار می‏نماید. آه، آه از امثال این زمان، کجا این دست می‏دهد و حال اینکه حلالی جز آب باران و گیاه بیابان یافت نمی‏شود و آنچه که می‏بینی همه را دست عدوان حرام کرده. و معاملات باطل آن را فاسد نموده. هیچ درهمی نیست مگر آنکه پی‏درپی دستهای غاصبین به آن رسیده. و هیچ دیناری نیست مگر آنکه مکرر به کسی که از جمله ظالمین است در کیسه او داخل شده. بیشتر آب و زمینها غصبی، و اکثر «چهار پایان» و حیوانات «غارت شده». پس چگونه قطع به حلّیت غذایی حاصل می‏شود. افسوس, دریغا تاجری را نمی‏یابی مگر آنکه معامله او با اهل ظلم و عدوان، و کارمند و کارگری را نمی‏بینی مگر اینکه مال او مخلوط است به اموال حاکم و پادشاه.
و خلاصه آن که؛ حلال در امثال این زمان مفقود، و راه رسیدن به آن بسته است. و این آفتی است که خانه دین از آن ویران، و آتشی است که گلشن ایمان از آن سوزان است.
و چنین نیست که این مخصوص به این زمان باشد، بلکه ظاهر آن است که حال اکثر زمانها چنین بوده.
و از این جهت است که حضرت امام جعفر صادق - صلوات الله و سلامه علیه - فرمودند که: «خوراک بنده مؤمن در دنیا، خوراک، مضطرین است». و با وجود همه این‏ها، باید طالب نجات مأیوس نباشد از به دست آوردن حلال و دست و شکم خود را به هر غذائی آلوده نکند.
اموال حلال و حرام و مشتبه و درجات آنها
بدان که اموال بر سه قسم است: حلال واضح. و حرام واضح. و مال مشتبه. و از برای هر یک از این‏ها درجات بسیار است، زیرا که: مال حرام اگر چه همه آن خبیث است و لیکن بعضی از بعضی خبیث‏تر است. چنانکه حرمت مالی که کسی به معامله فاسده بگیرد با وجود تراضی از یکدیگر، مثل حرمت مال یتیمی که به زور و ظلم گرفته شود، نیست.
و همچنین مال حلال، اگر چه همه آن خوب است و پاک، و لیکن بعضی از بعضی پاکتر است. و همه مال مشتبه، مکروه است، و لیکن کراهت بعضی از بعضی دیگر شدیدتر است. پس همچنان که طبیب می‏گوید: شیرینی گرم است، و لیکن بعضی در درجه اول گرم است، و بعضی در درجه دوم، و بعضی سوم، و بعضی چهارم. همچنین است درجات حلال در صفا و پاکی.
و درجات شبهه در کراهت، و اموال حرام، از سه قسم بیرون نیست:
اول آنکه: ذات آن حرام است، مثل سگ و خوک و خاک و امثال این‏ها.
دوم آنکه: به جهت صفتی که عارض آن شده حرام شده است، چون طعامی که به زهر مخلوط شده باشد.
سوم آنکه: به جهت نقص و خللی که در گرفتن و دادن مال هم رسیده. و از برای این، اقسام بسیار است، مثل اموالی که گرفته می‏شود به ظلم و ستم و غصب و دزدی و خیانت در امانت و مکر و حیله و خدعه و نیرنگ و رشوه و کم فروشی و ربا، و غیر این‏ها از آنچه در کتب فقه مذکور است. و در خصوص هر یک ذم شدید رسیده. و این علم مقام بیان تفصیل آنها نیست. و چون بسیار اشتباه می‏شود در میان رشوه و هدیه، در این مقام اشاره به بیان آنها می‏کنیم.
فرق بین هدیه و رشوه
پس می‏گوییم بدان که: چیزی که به این اسم و رسم کسی به دیگری می‏دهد چند صورت است:
اول آنکه: کسی چیزی از برای بعضی برادران دینی خود بفرستد به قصد اظهار دوستی و محبت، و محکم کردن پایه های انس و صحت. و هیچ غرض دیگر نداشته باشد. و شکی نیست که این هدیه است. و حلال است، خواه با آن قصد ثواب اخروی نیز داشته باشد یا نه.
دوم آنکه: مقصود او از فرستادن چیزی طمع مالی باشد، مثل اینکه فقیری هدیه از برای غنی، یا غنی از برای غنی دیگر بفرستد به جهت طمع عوض بیشتر، یا مساوی. و این نیز نوعی از هدیه است. و در حقیقت هبه‏ای است به شرط عوض. و هرگاه آنچه طمع و مورد نظر او بوده به جا آورد حلال است. همچنان که مقتضای ادله و مفاد بعضی از اخبار است. بلکه از بعضی اخبار مستفاد می‏شود که: اگر طمع او را هم به جا نیاورد حلال خواهد بود.
همچنان که روایت شده است است که: اسحق بن عمّار به حضرت صادق - علیه السّلام - عرض کرد که: «مرد فقیری هدیه به جهت من می‏فرستد و مقصودش آن است که: من عوض به او بدهم، من هدیه او را می‏گیرم و چیزی به او نمی‏دهم، آیا از برای من حلال است؟ فرمود: بلی حلال است، و لیکن او را از عطا و بخشش محروم نکن و احتیاط بیشتر، اجتناب است از قبول آن در صورت ندادن عوضی که در نظر دارد. و هرگاه عوضی را که می‏خواهد از مال آن شخص نباشد بلکه از اموالی باشد که مردم به او داده باشند، که به مصرف فقرا رساند، از قبیل زکوه و خمس و امثال این‏ها و سایر وجوهات شرعی ظاهر کلام بعضی آن است که: اگر آن شخصی که هدیه فرستاده است به طمع گرفتن آن، مستحق باشد به طوری که اگر این هدیه را هم نمی‏فرستاد باز به او می‏داد، در این صورت گرفتن آن حلال است. ولی احتیاط، اجتناب از قبول آن است مطلقا.
سوم آنکه: مقصود او از فرستادن، این باشد که: آن شخص در کار معینی اعانت او کند. پس اگر آن کار، حرام یا واجب باشد، آن هدیه نیست، بلکه رشوه است و گرفتن آن حرام است. و اگر آن عمل، مباح باشد قبول هدیه آن ضرر ندارد.
چهارم آنکه: غرض او از فرستادن، تحصیل دوستی و محبّت باشد، و لیکن در دوستی و محبّت او منظور این باشد که به واسطه مقام و مرتبه او به بعضی از خواسته های خود برسد و اگر این جاه و مرتبه از برای او نمی‏بود آن را نمی‏فرستاد. پس اگر غرض آن شخص رسیدن به خواسته های غیر شرعی باشد، شکی در رشوه بودن آنچه فرستاده، و حرمت آن نیست.

 

۲ 

و اگر رسیدن به مطلب مشروع باشد، یا غرض او معلوم نباشد، ظاهر آن است که: حرام نباشد. اگر چه قبول آن مطلقا خالی از کراهت نیست، زیرا که: هدیه‏ای است مشابه رشوه.
روایت شده است است که: «حضرت پیغمبر - صلّی اللّه علیه و آله - والی‏ای فرستادند که زکوه قبیله «ازد» را جمع نماید، چون مراجعت نمود بعضی از آنچه را که آورده بود برای خود نگاهداشت و گفت: این هدیه‏ای است که به من داده‏اند. حضرت فرمود که: اگر راست می‏گوئی چرا در خانه پدرت و خانه مادرت ننشستی تا هدیه از برای تو بیاورند؟ پس فرمود: چرا من هرگاه یکی از شما را به کاری منصوب می‏کنم می گویید این از شما و این هدیه من است، چرا در خانه مادرش نمی‏نشیند تا هدیه برایش بیاورند؟». و بنابراین، سزاوار هر قاضی و والی و حاکمی، و غیر این‏ها از عمّال سلاطین آن است که: فرض کند خود را بی‏منصب و شغل، معزول از هر کار و بار، در خانه مادرش نشسته است آنچه به او در آن وقت عطا می‏کند حال هم اگر بفرستند بگیرد. و آنچه را که نمی‏فرستند از آن اجتناب کند.
فضیلت اجتناب از مال حرام
ضد اجتناب نکردن از مال حرام، اجتناب و دوری از آن است. و آن یک معنی ورع است. و معنی دیگر آن، نگاه داشتن خود است از همه ی گناهان و خودداری نفس، از هر چه سزاوار نیست. و تقوی نیز با ورع، یک معنی دارد. و آن نیز بر دو معنی اطلاق می‏شود.
پس ضد گرفتن مال حرام، ورع و تقوی است، به یک معنی که معنی خاص باشد.
و اما ورع و تقوی به معنی اعم، ضد معصیت است. و به هر حال شبهه نیست در اینکه ورع و تقوی، بزرگ ترین باعث شونده نجات و مهم ترین چیزی است که آدمی را به سعادات می‏رساند.
از حضرت پیغمبر - صلّی اللّه علیه و آله - روایت شده است است که: «هر که ملاقات کند خدا را در حالتی که از اهل ورع باشد، خدای - تعالی - به او عطا می‏فرماید کل ثواب اسلام را». و در بعضی از کتب آسمانی وارد است که: «حق - تعالی - فرمود که: اما اهل ورع را من شرم می‏کنم که محاسبه ایشان را بکشم. و از حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - روایت شده است است که: «نیست شیعه ما مگر کسی که پرهیزکاری را رسم خود کند. و خدا را اطاعت کند. پس بپرهیزید و عمل کنید به جهت امید آنچه در نزد خداست. نیست در میان خدا و میان کسی خویشی و قرابتی، دوست‏ترین بنده در نزد خدا پرهیزکارترین و مطیع‏ترین ایشان است». و حضرت صادق - علیه السّلام - فرمود: «کسی نمی‏رسد به آنچه در نزد خداست، مگر به ورع». و فرمود: «به درستی که: خدا ضامن شده است برای کسی که بپرهیزد از معصیت او، اینکه او را از حالتی که دوست ندارد نقل کند به آن حالی که دوست دارد. و روزی او را برساند از جائی که گمان نداشته باشد». و فرمود: «عمل کم با تقوی، بهتر است از عمل بسیار بدون تقوی». و نیز از آن حضرت روایت شده است است که: «خدای - تعالی - هیچ بنده‏ای را منتقل نکرد از ذلّت معاصی به عزّت تقوی، مگر اینکه او را بی‏مال غنی گردانید. و بدون طایفه و قبیله عزیز کرد. و بی‏گشاده روئی به دلها نزدیک گردانید». و از آنجا که خوردن مال حرام، و دوری نکردن از آن، باعث هلاکت، و رسیدن به سعادت، متوقف بر تقوی و ورع می باشد و آدمی که در دنیا هست محتاج به خوراک و پوشاک و مسکن و مأوی می باشد، اخبار بسیار در فضیلت تحصیل مال حلال وارد شده.
حتی اینکه حضرت رسول - صلّی اللّه علیه و آله - فرمود که: «طلب حلال، واجب است بر هر مرد و زن مسلمان و هر که داخل شب شود در حالتی که خسته باشد به جهت در آمد حلال، داخل شب شده است آمرزیده و فرمود که: «عبادت، هفتاد جزء است، و افضل همه اجزاء، به دست آوردن در آمد حلال است». و در حدیثی دیگر وارد است که: «عبادت، ده جزء است، نه جزء آن در طلب حلال است». و فرمود که: «هر که از رنج دست خود بخورد چون برق جهنده از صراط بگذرد». «و هر که از رنج دست خود بخورد خدا به نظر رحمت به او نظر می‏کند، و هرگز او را عذاب نمی‏کند». «و هر که از رنج دست خود بخورد خدا درهای بهشت را بر روی او می‏گشاید، تا از هر دری که خواهد داخل بهشت شود». «و هر که از رنج دست خود بخورد روز قیامت در شمار پیغمبران خواهد بود، و مثل اجر پیغمبران خواهد گرفت». «و حضرت رسول - صلّی اللّه علیه و آله - هرگاه مردی را می‏دید و او را از او خوش می‏آمد می‏فرمود: آیا کسبی دارد؟ پس اگر می‏گفتند نه می‏فرمود از چشم من افتاد.
عرض می‏کردند: به چه سبب؟ می‏فرمود که: چون مؤمن را کسبی نباشد به دین خود مدارا و معاش می‏کند». و از آن حضرت روایت شده است است که: «هر که چهل روز حلال بخورد خدای - تعالی - دل او را روشن می‏کند، و چشمه‏های حکمت را از دل او بر زبانش جاری می‏سازد». روزی بعضی از صحابه از آن جناب طلب کرد که: «از خدا بخواهد او را مستجاب الدعوه نماید. حضرت به او فرمود که: خوراک خود را پاک و حلال کن تا دعای تو مستجاب شود».
آثار حرام خواری
حرام خواری برکت را از مال می‌برد چنان چه از حضرت صادق _ علیه السلام _ روایت شده که فرمودند: کسی که مال را از راه غیر مشروع به دست آورد مسلط می‌شود بر او ساختمان و آب و گِل (تا مال او را تلف کند) یعنی به خیالش می‌اندازد تا ساختمان بنا کند پس مال و عمر خود را در آب و گلی صرف می‌کند که نه برای دنیای او نافع است نه آخرتش و مثل این که این قطعه از زمین مأمور بوده مالش را ببلعد.
حرام خواری مانع قبولی عبادات می‌شود و رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می‌فرماید: هرگاه کسی لقمه حرامی بخورد و جزء بدنش بشود تمام ملائکه آسمانها و زمین او را لعنت می‌کنند. و نیز فرموده: که عبادت کردن با حرام خواری مانند بنا کردن روی رمل است یعنی چنانچه بنای بدون شالوده‌ی محکمی خراب می‌شود و بنا کننده از آن بی‌بهره است عبادت کسی هم که از حرام پرهیز نمی‌کند فایده‌ای نمی‌بخشد.
دعای خورنده حرام مستجاب نمی‌شود: رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می‌فرماید: کسی که لقمه‌ی حرامی بخورد تا چهل شب نمازش قبول نمی‌شود و تا چهل روز دعایش مستجاب نمی‌شود و هر گوشتی که در بدن او روییده شود پس آتش به آن سزاوارتر است و همانا یک لقمه هم گوشت را در بدن می‌رویاند.
و نیز فرمود: کسی که دوست می‌دارد دعایش مستجاب شود، پس پاکیزه کند خوراک و کسب خود را.
و خداوند به عیسی بن مریم _ علیه السلام _ فرمود: به ظلم کنندگان از بنی‌اسرائیل بگو مرا نخوانید در حالی که مال حرام در تصرف شماست که اگر در آن حال مرا بخوانید شما را لعنت می‌کنم.
حرام خواری قساوت قلب می‌آورد
خوراکی که انسان می‌خورد به منزله‌ بذری است که در زمین ریخته می‌شود پس اگر آن خوراک پاکیزه و حلال باشد اثرش در قلب که به منزله سلطان بدن است از رقّت و صفا ظاهر می‌شود و از اعضا و جوارحش جز خیر ونیکی تراوش نمی‌کند. و اگر آن خوراک پلید و حرام باشد قلب را کدر و تیره نموده، در اثر قساوت و ظلمت امید خیری به او نخواهد بود و پند و اندرز در او اثر نمی‌کند و سخت‌ترین مناظر رقّت‌بار او را متأثر نمی‌کند چنانچه حضرت سید الشهداء _ علیه السلام _ به لشکریان پسر سعد ضمن خطبه‌اش فرمود: شکم‌هایتان از حرام پر شده و بر دل‌هایتان مهر خورده، دیگر حق را نمی‌پذیرید. وای بر شما آیا انصاف نمی‌دهید آیا گوش فرا نمی‌دهید؟
بنابراین خوراک حرام قلب را سخت و تاریک نموده آن گاه از پذیرفتن و تسلیم به حق خودداری می‌کند و از هیچ اندرزی متأثر نمی‌شود.
ملا احمد نراقی - برگرفته از معراج السعاده ، ص312 و گناهان کبیره، شهید دستغیب، ج2، ص389

حب دنیا

حب دنیا  

۱

بدان که انسان چون مولود همین عالم طبیعت است و مادر او همین دنیاست و اولاد این آب و خاک است، حب این دنیا در قلبش از همان اول قرار می‎گیرد و هر چه بزرگتر شود، این محبت در دل او رشد می کند. و به واسطه این قوای شهویه و آلات التذاذیه که خداوند به او مرحمت فرموده برای حفظ شخص و نوع، محبت او روزافزون شود و چون این عالم را محل لذت‎ها و خوشی‎های خود می پندارد و مردن را اسباب انقطاع و جدایی از آنها می داند لذا دلبستگ‎اش به دنیا رو به ازدیاد می‎باشد. و اگر بر حسب اخبار انبیا و ائمه اطهار - صلوات الله علیهم- و برهان حکما معتقد به عالم آخرت نشده باشد و به کیفیات و حیات و کمالات آخرت، قلبش روشن نشده و قبول ننموده باشد، به مقام اطمینان نرسیده و حُبش به این عالم خیلی زیاد می شود.
و نیز چون فطرتاً انسان حب بقاء دارد و از فنا و زوال متنفر و گریزان است ، و مردن را فنا می‎پندارد، گر چه عقلش هم تصدیق کند که این عالم دار فنا و گذرگاه است و آن عالم باقی و سرمدی است، ولی عمده ورود در قلب است؛ بلکه مرتبه کمال آن اطمینان است؛ چنانچه حضرت ابراهیم خلیل الرحمن، ـ علیه السّلام ـ از حق تعالی مرتبه اطمینان را طلب کرد و به او مرحمت گردید. پس چون قلوب یا ایمان به آخرت ندارند، مثل قلوب ما گرچه تصدیق عقلی داریم، یا اطمینان ندارند، حب بقاء در این عالم را دارند و از مرگ و خروج از این نشئه گریزان اند. و اگر قلوب مطلع شوند که این عالم دنیا پست ترین عوالم است و دار فنا و زوال و تصرم و تغیر است و عالم هلاک و نقص است، و عوالم دیگر که بعد ازموت است هر یک باقی و ابدی و دار کمال و ثبات و حیات و بهجت و سرور است، فطرتاً حب آن عالم را پیدا می کنند و از این عالم گریزان گردند. و اگر از این مقام بالا رود و به مقام شهود و وجدان رسد و صورت باطنیه این عالم را و علاقه به این عالم را (و صورت باطنیه آن عالم را) و علاقه به آن را ببیند، این عالم برای او سخت و ناگوار شود و تنفر از آن پیدا کند؛ و اشتیاق پیدا کند که از این محبس ظلمانی و غل و زنجیر زمان و تصرم خلاص شود.
چنانچه در کلمات اولیا اشاره به این معنی شده است: حضرت مولی التقین - علیه السلام- می فرماید: والله لابن أبی طالبٍ آنس بالموت من الطّفل بثدی أمّه. «به خدا قسم که پسر ابوطالب مأنوستر است به مردن از بچه به پستان مادرش». زیرا که آن سرور حقیقت این عالم را مشاهده کرده به چشم ولایت، و جوار رحمت حق تعالی را به هر دو عالم ندهد. و اگر به واسطه مصالحی نبود، در این محبس ظلمانی طبیعت نفوس طاهره آنها لحظه ای توقّف نمی کرد. و خود وقوع در کثرت و نشئه ظهور و اشتغال به تدبیرات مُلکی، بلکه تأییدات ملکوتی، برای محبین و مجذوبین رنج و المی است که ما تصور ان را نمی توانیم کنیم. بیشتر ناله اولیا از درد فراق و جدایی از محبوب است و کرامت او؛ چنانچه در مناجاتهای خود اشاره بدان کرده اند؛ با اینکه آنها احتجابات ملکی و ملکوتی را نداشته اند و از جهنم طبیعت گذشته اند و آن خامده بوده و فروزان نبوده و تعلقات عالم در آنها نبوده و قلوب آنها خطیئه طبیعی نداشته، ولی وقوع در عالم طبیعت خود حظ طبیعی است؛ و التذاذ قهری که در ملک حاصل می شد، برای آنها ولو به مقدار خیلی کم هم باشد اسباب حجاب بوده. چنانچه از حضرت رسول اکرم ـ صلی علی علیه و آله ـ ، منقول است که می فرمود: لیغان علی قلبی و إنّی لأستغفر الله فی کلّ یومٍ سبعین مرّه
[1]ً. و شاید خطیئه حضرت آدم، ابوالبشر، همین توجه قهری به تدبیر ملک و احتیاج قهری به گندم و سایر امور طبیعیه بوده؛ و این از برای اولیاء خدا و مجذوبین خطیئه است. و اگر به آن جذبه الهیه حضرت آدم می ماند و وارد در ملک نمی شد، این همه بساط رحمت در دنیا و آخرت بسط پیدا نمی کرد. از این مقام بگذرم. تا این اندازه هم از طور این اوراق خارج شدم.
با مراجعه به آیات و روایات اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ روشن می گردد که ریشه و منشأ همه مفاسد و گناهان، محبّت و دلبستگی به دنیا و مظاهر آن است
[2] تا جایی که در قرآن کریم زندگی دنیا به عنوان اسباب فریفتن و وسیله فریب و نیرنگ دانسته شده[3]، و فریب خوردگان و منحرفین از صراط مستقیم و راه حق را، از کسانی دانسته است که حیات دنیا آنان را فریفته و باعث هلاکت آنان شده است[4]، زیرا کالاهای دنیا در چشم مردم آن چنان زیبا جلوه کرده که در تحصیل آن سر از پا نمی شناسند[5]، با آنکه متاع دنیا در برابر نعمت های آخرت بسیار اندک است[6] ولی مردم به خاطر زینت آرائی متاع دنیا و موافقت آن با میل و طبیعت و جسمانی شان به آن رو آورده و از نعمت های اخروی که همه برکات در آنها است، گریزانند.
در اینکه حبّ دنیا مذموم بوده و ریشه همه مفاسد و منشأ همه بدبختی های انسان در عالم آخرت است از نظر آیات و روایات اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ جای هیچ گونه شبهه و تردید نیست، و همه اهل کمال نیز در آن اتفاق نظر دارند که انسان به همان نسبتی که به دنیا رو آورده است از آخرت و معنویات دور می گردد، ولی مهم تشخیص این جهت است که مقصود از دنیا چیست؟ زیرا دنیا به دو قسم ممدوح و مذموم قابل تقسیم است برای آنکه اولیاء الله نیز در همین عالم طبع و طبیعت زندگی می کردند و همه کمالاتشان را در همین دنیا تحصیل کرده اند پس باید دید مقصود از دنیای مذموم کدام است؟ تا به آن دل نبسته و خود را در معرض هلاکت قرار ندهیم.
مقصود از دنیا چیست؟ در اینجا به اختصار به آن اشاره می کنیم.
به طور کلی هر چیزی که در رابطه با مبدأ و معاد نباشد، و انسان آن را به عنوان هدف و کمال مطلوب بخواهد دنیا است، اما اگر همان چیز را به عنوان یک وسیله برای رسیدن به هدف اصلی و کمالات معنوی بخواهد نه تنها مذموم نیست بلکه عین آخرت است. به تعبیر دیگر یک وقت انسان زندگی این عالم و متاع دنیا را به عنوان هدف و مقصد اصلی از خلقت خود انگاشته و به آن دل می بندد و آنها را (که عمدتاً در آیه 14 آل عمران بیان شده است) با نظر استقلالی می نگرد و تمام همّش را برای تحصیل آنها صرف نموده و ابداً توجّهی به عالم پس از مرگ ندارد، این همان دنیای مذموم است که در آیات و روایات انسانها را از آن بر حذر داشته و آن را مایه هلاکت آنان دانسته اند.
اما اگر کسی در این عالم زندگی کند و از تمام و مواهب و متاع دنیا نیز بهره مند شود ولی فریفته دارائی ها و پست ها و مقام های آن نشده بلکه اینها را به عنوان یک وسیله برای رسیدن به کمالات اخروی دانسته و در مقام عمل نیز آنچه که برای او هدف بوده و اصالت دارد همان کمالات معنوی و رسیدن به درجات اخروی باشد و دنیا را محلّ عبور و مزرعه آخرت بداند، این دنیای ممدوح است که همه انبیاء و اولیاء ـ علیهم السّلام ـ در برخورد با آن این چنین بودند. لذا ممکن است شخصی به همه مواهب این عالم رسیده و از نعمت های دنیا برخوردار باشد ولی اهل دنیا نباشد و به آنها دل نبندد زیرا هیچ عاقلی به وسیله دل نمی بندد به طوری که از مقصد و هدف باز بماند.
چیست دنیا؟ از خدا غافل شدن نی لباس و لقمه و فرزند و زن
حاصل آنکه زندگی و حیات منهای خدا دنیا است لذا هر قدمی که به سوی زندگی منهای خدا برداری به همان نسبت از او دور گشته و از کمالات عقب می مانی.
البته ممکن است شخصی فریفته دنیا باشد ولی خود را عاشق و دلبسته به آن نداند، لذا در روایات برای اهل دنیا و اهل آخرت علائمی مقرر کرده اند که با آن علائم شناخته می شوند مثلاً اگر کسی مخیّر شود بین دنیا و آخرت اگر به لذائذ دنیا و مظاهر آن گرایش پیدا کرده و فرمان خدا را اطاعت نکند، این شخص اهل دنیا است، ولی اگر از لذائذ دنیا صرف نظر نموده و حتّی در این راه به زحمت و مشقّت افتاده است و در صدد تحصیل رضای خدا و اطاعت از فرمان او برآمد، این شخص اهل آخرت است.
پس از روشن شدن معنای دنیا و اینکه دنیا یعنی زندگی منهای خدا و بدون توجّه به آخرت:
اینک معنای آیات و روایاتی که از دنیا به بدی یاد می کنند و آن را مایه غرور و فریب می دانند و مردم را از آن بر حذر می دارند،و محبّت آن را مضرّ به محبّت خدا می دانند، به خوبی روشن می گردد؛ اگر امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ دنیا و آخرت را به مشرق و مغرب مَثَل می زند که انسان به هر کدام از آنها نزدیک شود از دیگری به همان نسبت دور می گردد، و یا آن دو را همانند دو زن (هوو) می داند که شوهرشان به هر یک از آنها که محبّت بیشتری پیدا کند بههمان نسبت از محبّت دیگری کاسته می شود، و یا آن دو را همانند دو دشمن متخالف و دو را متقابل می داند؛ معلوم می گردد که مقصود از دنیا یعنی چیزی که ضدّ آخرت بوده، و در مقابل خدا و دستورات اوست
[7] و یا اگر در جای دیگر دنیا را همانند ماری خوش خط و خال دانسته که ظاهری زیبا و نرم دارد ولی سمّ کشنده در درون او مخفی است[8] و یا در کلام دیگرش می فرماید: دنیای شما در نظر من پست تر از استخوان خوکی است که در دست انسانی مبتلا به مرض جذام باشد[9] و یا در کلام دیگرش می فرماید: دنیا و آخرت قابل جمع نیستند[10] و یا آنکه قرآن کریم به مردم هشدار می دهد که مواظب باشید دنیا شما را نفریبد و از خدا جدا نکند: یا ایها الانسان ان وعده الله حق فلا تغرنکم الحیوه الدنیا و لا یغرنکم بالله الغرور[11].


[1] . چهل حدیث، امام خمینی، ص 122-123. [2] . الف: فیما اوحی الله تعالی الی موسی ـ علیه السّلام ـ : اعلم ان کل فتنه بذرها حب الدنیا، بحار الانوار، ج 13، ص 354.
ب: قال الصادق ـ علیه السّلام ـ : رأس کل خطبئه حب الدنیا، بحار، ج 73، ص 7.
ج: قال رسول الله ـ صلی علی علیه و آله ـ : حب الدنیا اصل کل معصیه و اول کل ذنب میزان الحکمه، ج 3، ص 294.
د: قال علی ـ علیهم السّلام ـ ـ علیه السّلام ـ : حب الدنیا رأس الفتن و اصل المحن، میزان الحکمه، ج 3، ص 294.
[3] . و ما الحیوه الدنیا الا متاع الغرور، سوره آل عمران، آیه 185. [4] . و غرتهم الحیوه الدنیا...، سوره انعام، آیه 70. [5] . زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطره من الذهب و الفضه والخیل المسومه والانعام والحرث ذلک متاع الحیوه الدنیا و الله عنده حسن المآب، سوره آل عمران آیه 14. [6] . ارضیتم بالحیاه الدنیا من الاخره فما متاع الحیوه الدنیا فی الآخره الاّ قلیل، سوره توبه، آیه 38. [7] . ان الدنیا و الآخره عدو ان متفاوتان و سبیلان مختلفان فمن احب الدنیا و تولاها ابغض الآخره و عاداها و هما بمنزله المشرق و المغرب و ماش بینهما کلما قرب من واحد بعد من الآخر و هما بعد ضرتان، نهج البلاغه، حکمت 103. [8] . مثل الدنیا کمثل الحیه لین مسها والسم الناقع فی جوفها یهوی الیها الغرالجاهل و یحذرها ذواللّب العاقل، نهج البلاغه، حکمت 119. [9] . والله لدنیاکم هذه اهون فی عینی من عراق خنزیر فی ید مجذوم، نهج البلاغه، حکمت 236. [10] . طلب الجمع بین الدنیا والآخره من خداع النفس، غرر. [11] . سوره عنکبوت، آیه 64. 
 

۲ 

حب دنیا


و در جای دیگر می فرماید: دنیا بازیچه ای بیش نیست به آن دل نبندید، چنانکه فرمود: و ما هذه الحیوه الدنیا الا لهو و لعب[1] و خلاصه همه مذمّتها و سرزنش ها مربوط به دنیای منهای دین و خداست، وگرنه این چنین نیست که اهل آخرت از مواهب دنیا بهره نگیرند و یا کلاً از آن اعراض نمایند بلکه آن رادر حدّ ضرورت و به عنوان یک وسیله و نردبان ترقّی و تعالی می پذیرند ولی همّتشان رادر تحصیل آن قرار نمی دهند زیرا می دانند که دنیا برای خود آفریده نشده است بلکه مقدمه و مزرعه ای برای آخرت و حیات جاوید است چنانکه علی ـ علیه السّلام ـ فرمود:
الدنیا خلقت لغیرها و لم تخلق لنفسها
[2] لذا در هنگام معارضه با آخرت دست از آن شسته و آن را فدای آخرت می کنند و این نشانه دلبسته نبودن به آن است.
بنابر این مقصود از دنیای مذموم که محبّتش منشأ همه خطاها است دنیای منهای دین وخداست نه آنکه هر ثروت و مقامی دنیا بوده و صاحب آن اهل دنیا باشد زیرا ممکن است انسانی به بالاترین مقام راه یابد و از همه نعمت های دنیوی نیز برخوردار باشد ولی اهل دنیا نباشد، زیرا به آنها آن چنان دل نمی بندد که مایه هلاکت او باشد بلکه ثروت و مقام دنیوی را وسیله ای برای امتحان خود دانسته و کوشش می کند که به خوبی از عهده امتحان برآید تا بدان وسیله به کمالات و سعادت اخروی نیز برسد، لذا اولیاء الهی در همین عالم با برخوردار بودن از مواهب آن به کمال مطلوب خود دست یافته و به قلّه رفیع آن رسیده اند، اینجا است که وقتی آن شخص در محضر علی ـ علیهم السّلام ـ ـ علیه السّلام ـ دنیا را مورد خطاب عتاب آمیز خود قرار داده و آن را مذمت می کرد حضرت به او فرموده که تو مغرور دنیا شده و از آن فریب خورده ای و سپس آن را مذمت می کنی، وگرنه دنیا فی حدّ ذاته ایرادی ندارد:
ایها الذام للدنیا المغتر بغرورها المخدوع باباطیلها اتغتر بالدنیا ثم تذمها... ان الدنیا دار صدق لمن صدقها و دار عافیه لمن فهم عنهاو دار غنی لمن تزود منهاو دار موعظه لمن اتعظ بها مسجد احباء الله و مصلی ملائکه الله و مهبط وحی الله و متجر اولیاء الله اکتسبوا فیها الرحمه و ربحوا فیها الجنه فمن ذا یذمها
[3].
همان گونه که ملاحظه می‎کنید از این کلام نورانی و مشابه آن، مدح و ستایش دنیا استفاده می گردد. گرچه در آیات و روایات دیگر از آن مذمّت شده است لذا از جمع بین این دو نوع روایات استفاده می شود که حبّ دنیا اگر به گونه‎ای باشد که خدا و معاد به فراموشی سپرده شود و یا آنکه انسان همه همّ خود را در به دست آوردن دنیا قرار دهد، و یا در مقام تخییر بین دنیا و آخرت جهت دنیا را انتخاب نماید، و یا تمام خوشحالی او به خاطر ثروت و پست و مقام دنیا باشد
[4] و امثال این امور، در این صورت ،دنیا مذموم و ناپسند است وگرنه اگر انسان دنیا را دوست بدارد برای آنکه مزرعه آخرت او و زمینه ای برای تحصیل کمال اوست، مانعی نخواهد داشت .
«الهی اخرج حب الدنیا من قلبی: خدایا محبت دنیا را از دلم خارج کن»

[1] . سوره فاطر، آیه 5. [2] . نهج البلاغه، حکمت 463. [3] . ای سرزنش کننده دنیا که به خدعه های آن مغرور شده و به نیرنگ های آن فریب خورده ای آیا به دنیا مغرور می شوی و از آن مذمت می کنی... (بدان که) دنیا خانه صدق است برای کسی که با آن به راستی رفتار کند، و خانه تندرستی است برای کسی که از آن چیزی بفهمد، و مرکز بی نیازی است برای کسی که از آن توشه اندوزد و خانه پند و اندرز است برای کسی که قابلیت موعظه شدن را دارد، و سجده گاه دوستان خدا و محل استغفار فرشتگان خدا و محل فرود آمدن وحی خدا و تجارت خانه دوستان خداست که در آن رحمت خدارا کسب کردند و بهشت را به سود بردند پس تو دیگر چه چیز را مذمت می کنی؟ نهج البلاغه، حکمت 131. [4] . و فرحوا بالحیوه ‌الدنیا و ما الحیاه الدنیا فی الاخره الا متاع، سوره رعد آیه 27.
حبیب الله طاهری، برگرفته از کتاب آشنایی با اخلاق اسلامی،ص200

حب جاه و شهرت

حب جاه و شهرت 

آیات و روایات وارده در مذمّت حبّ جاه و شهرت
بدان که حبّ جاه و شهرت، از مهلکات عظیمه، و طالب آن، طالب آفات دنیویّه و اخرویّه است و کسى که اسم او مشهور و آوازه او بلند شد، کم مى‏شود که دنیا و آخرت او سالم بماند، مگر کسى را که خداوند عالم به حکمت کامله خود به جهت نشر احکام دین برگزیده باشد.
در شاهراه جاه و بزرگى خطر بسى‏ست آن به کزین «گریوه» سبکبار بگذرى
و از این جهت است که اخبار و آیات در مذمّت آن بى‏شمار وارد گردیده. خداوند عالم - جلّ شأنه - مى‏فرماید:
« تِلْکَ الدَّارُ الْأخِرَه نَجْعَلَها لِلْذینَ لا یُریدُونَ عُلُوّا فِى الْأرْضِ وَ لا فَسادا »
[1] یعنى: «آن خانه آخرت را که وصف آن را شنیده‏اى قرار دادیم از براى آنان که نمى‏خواهند در دنیا بزرگى و برترى را در زمین، و نه فساد و تباهکارى را» و دیگر مى‏فرماید: « مَنْ کانَ یُریدُ الْحَیوه الدَّنْیا وَ زینَتَها نُوَفِّ الَیْهِمْ اعْمالَهُمْ فیها وَ هُمْ فیها لا یُبْخَسُونَ اوُلئِکَ الَّذینَ لَیْسَ لَهُمْ فِى الْأخِرَه الا النَّارُ »[2] خلاصه معنى آنکه: «هر که بوده باشد که طالب باشد زندگانى دنیا را و آرایش و زینت آن را، که از آن جمله جاه و منصب است، به ایشان مى‏رسانیم در دنیا پاداش سعیهاى ایشان را و ایشان‏اند که نیست در آخرت از براى ایشان مگر آتش» و از آفتاب فلک سرورى، و والى ولایت پیغمبرى مروى است که: «دوستى جاه و مال، نفاق را در دل مى‏رویاند چنانکه آب، گیاه را مى‏رویاند» و نیز از آن سرور منقول است که: «دو گرگ درنده در جایگاه گوسفندان رها کرده باشند این قدر آن گوسفندان را فاسد نمى‏کند که دوستى مال و جاه در دین مسلمان مى‏کند» و نیز از آن جناب مروى است که: «بس است مرد را از بدى، اینکه انگشت‏نماى مردم باشد». از امام همام جعفر بن محمد الصادق - علیه السّلام - مروى است که: «زنهار، حذر کنید از این رؤسایى که ریاست مى‏کنند، به خدا قسم که آواز نعل در عقب کسى بلند نشد مگر اینکه هلاک شد و دیگران را هلاک ساخت» و هم از آن حضرت مروى است که: «ملعون است هر که قبول ریاست کند و ملعون است کسى که آن را به خاطر گذراند» و فرمود: «آیا مرا چنان مى‏بینید که خوبان شما را از بدان شما نمى‏شناسم و امتیاز نمى‏دهم؟ بلى به خدا قسم که مى‏شناسم، به درستى که: بدان شما کسانى هستند که دوست دارند در عقب ایشان کسى راه رود» و مجملا در این باب اخبار و آثار بسیار ورود یافته و قطع نظر از آن، بر هر که فى الجمله از شعور، نصیبى داشته باشد ظاهر است که: امر ریاست و منصب، مورث بسى مفاسد عظیمه و منتج بسیارى از خسارتهاى دنیویّه و اخرویّه است. هر طالب منصب و جاهى بجز ابتلاى دنیا و آخرت خود را طالب نیست.
از زمان آدم تا این دم، اکثر عداوتها و مخالفتها با انبیا و اوصیا باعثى جز حبّ جاه نداشته. نمرود مردود به همین جهت آتش براى سوختن إبراهیم خلیل برافروخت و فرعون ملعون به این سبب خانمان سلطانى خود را سوخت. حب جاه است که شدّاد بد نهاد را به ساختن « ارَمَ ذاتِ الْعِمادِ »
[3] وا داشت و لعن ابد و عذاب مخلّد بر او گماشت.
خانه دین سیّد آخر الزمان از آن خراب و ویران، و اهل بیت رسالت به این جهت پیوسته مضطرب و حیران، حقّ امیر مؤمنان از آن مغصوب، و خانواده خلافت إلهیّه به واسطه آن «منهوب». یثرب به باد رفت به تعمیر ملک شام بطحا خراب شد به تمنّاى ملک رى و از جمله مفاسد این صفت خبیثه آنکه: هر کسى که بر دل او حب جاه و برترى مستولى شد همگى همت بر مراعات جانب خلق مقصور، و از ملاحظه رضاى خالق دور مى‏گردد. پیوسته از روى ریا اعمال و افعال خود را در نظر مردمان جلوه مى‏دهد و همیشه منافقانه دوستى خود را با ایشان ظاهر مى‏سازد و روز و شب متوجّه اینکه چه کارى کند که منزلت او در نزد مشتى اراذل افزاید و صبح و شام در فکر اینکه چه سخنى گوید که مرتبه او در پیش چندى او باش زیاد گردد و دوروئى را شعار، و نفاق را شیوه خود مى‏سازد و به انواع معاصى و محرّمات مى‏پردازد.
و به این سبب بود که اکابر علما، و اعاظم اتقیا، از جاه و ریاست گریزان بودند، چنان که آدمى از شیر درنده و مار گزنده مى‏گریزد. تا اینکه بعضى از ایشان را کار به جایى رسید که در مجمعى که زیاده از سه نفر بود نمى‏نشست و دیگر مى‏گریست از اینکه نام او به مسجد جامع رسیده است و یکى از ایشان چنانچه جماعتى را مى‏دید که در عقب او راه مى‏روند مى‏گفت: اى بیچارگان، چرا به دنبال من افتاده‏اید؟ به خدا قسم اگر از اعمالى که من در خلوت مى‏کنم آگاه شوید هیچ یک از شما به گرد من نخواهید گشت و دیگرى مى‏گفت:
ملالت گرفت از من ایام را به کنج ادم برده آرام را
در خانه را چون سپهر بلند زدم بر جهان قفل بر قفل بند
یکى مرده شخصم به مردى روان نه از کاروانى نه از کاروان
ز مهر کسان روى بر تافتم کس خویش را خویشتن یافتم
در خلق را گل بر اندوده‏ام درین ره بدین صورت آسوده‏ام
چو در چاربالش ندیدم درنک نشستم درین چار دیوار تنگ
حب جاه
جاه عبارت است از مشهور بودن و پخش آوازه (شهرت)
حب جاه در قرآن و حدیث نکوهش شده و یکی از آفات دین به شمار رفته است و لذا پسندیده است که انسان به جای جاه طلبی خواهان پنهانی و بی اسم و رسمی باشد مگر به مقداری که خدای تعالی کسی را مشهور کند بدون آنکه خودش در کسب شهرت بکوشد.
خدای تعالی می فرماید: تلک الدّار الاخره نَجعَلُها للّذین لا یریـدون فی الارض علوّا و لا فساداً و العاقبه للـمتّقین.
[4]
و نبی گرامی _ صل الله علیه و آله و سلم _ می فرماید: حب جاه و مال در قلب نفاق می رویانند همچنان که آب گیاه را.
و می فرماید: اگر دو گرگ درنده در گله گوسفندی رها شوند بیش از حب جاه و مال فساد نمی کنند.
[5]
و می فرماید : مردم به خاطر متابعت هوی و حب مدح و ثناء هلاک شدند.
[6]
امیر مومنان علی _ علیه السلام _ می فرماید: احتشام را رها کن تا مشهور نشوی، خود را بلند نکن تا بر سر زبانها نیفتی و شناخته نشوی، خود را پنهان کن و ساکت باش تا سالم بمانی، نیکان را مسرور و فجار را خشمگین کنی.
[7]
امام صادق _ علیه السلام _ می فرمایند: از این روسائی که ریاست طلبند بپرهیز به خدا قسم هر کس دیگران پشت سرش حرکت کردند هلاک شد و دیگران را هلاک کرد.
[8]
و می فرماید: ملعون است کسی که ریاست طلبی کند و کسی که به ریاست همت گمارد و کسی که در فکر آن باشد.
[9]
و می فرماید: چه بسا کهنه پوشی که کسی به او توجهی ندارد ولی اگر خدا را قسم دهد و چیزی از او بخواهد حتماً مورد قبول واقع می شود.
علت حب جاه
مال عبارت است از تملک اعیانی که مورد استفاده انسانند ولی جاه به معنی تملک قلوبی است که تعظیم و طاعتشان مورد نظر است.
همان سببی که باعث می شود انسان مال را دوست داشته باشد با درجه قوی تر باعث می شود که جاه محبوب انسان باشد، زیرا به دست آوردن مال از توابع و لوازم تملک قلوب است بلکه جاه از سه جهت بر مال ترجیح دارد:
1- اینکه رسیدن به مال به وسیله جاه آسانتر از این است که کسی بخواهد به وسیله مال کسب جاه کند. عالم یا عابدی که در قلب مردم جاه و مقامی دارد اگر بخواهد مال به دست آورد برایش ممکن بلکه خیلی راحت است زیرا اموال صاحبان قلوب مسخّر قلوب آنهاست و آن را در راه کسی که به کمالش معتقدند بذل می کنند بنابراین در هر صورت می توان به وسیله جاه مال بدست آورد ولی مال همیشه سبب کسب جاه نمی شود مثلاً شخص بیچاره ای که به هیچ صفت کمالیه ای معروف نیست اگر یک گنج پیدا کند ولی از جاه و مقامی برخوردار نباشد که مالش را حفظ کند و بخواهد بوسیله این مال به جاه و مقامی برسد برایش ممکن نیست.
2- اینکه مال همیشه در معرض تلف و نابودی است آفاتی از قبیل غصب و سرقت همیشه در کمین مالند ولی جاه از این آفات در امان است زیرا قلوب را فقط در یک صورت می توان غصب کرد و آن وقتی است که شخص مورد نظر حالش به زشتی گراید و اعتقاد دیگران نسبت به او تغییر کند و این خطر را به آسانی می توان دفع کرد.
3- جاه بدون هیچ زحمتی همیشه در حال رشد و توسعه و ازدیاد است زیرا وقتی قلوب مردم به کمال شخصی معتقد و معترف شد، خود بخود در پخش آن زبان می گشایند و آوازه اش در اقطار و بلاد منتشر می شود و دائماً در حال شکار قلوب بیشتری است ولی مال را جز با زحمت فراوان نمی توان زیاد کرد.
لازم به تذکر است که جاه به طور مطلق مذموم و نکوهیده نیست بلکه مانند مال از جهتی پسندیده و از جهتی دیگر نکوهیده است و همانطور که انسان برای ضرورت خوراک و پوشاک به مقداری مال محتاج است برای ضرورت زندگی با مردم تا حدی به جاه نیاز دارد و همانطور که به غذا نیاز دارد و جایز است غذا و مالی را که توسط آن غذا تهیه می کند دوست داشته باشد همانطور برای خدمت، به خادم؛ برای رفاقت به دوست؛ برای امنیت و دفع ظلم، به سلطان نیازمند است پس اگر کسی دوست داشته باشد در قلب خادمش جائی داشته باشد که او را به خدمتش وا دارد نکوهیده نیست و هم چنین اگر دوست داشته باشد که در قلب دوستش جایی پیدا کند که او را وادار به حسن معاشرت و معاونت او کند مذموم نیست و همین طور اگر بخواهد در قلب استادش جائی داشته باشد که او را وادار به ارشاد تعلیمش کند و باعث عنایت بیشتر استاد به او شود مذموم نیست.
[1] . سوره قصص، آیه83. [2] . سوره هود، آیه15و16. [3] . سوره فجر، آیه7. [4] . این سرای آخرت را برای کسانی قرار می دهیم که در روی زمین اراده سرکشی و فساد ندارد و عاقبت ( نیک ) از آن متقین است. ( سوره قصص، آیه 83 ). [5] . ما ذنبان ضاریانِ ارسلا فی زریبه غنم باکثرَ فساداً من حب الجاهِ وَالمالِ. [6] . انما هلکَ الناسُ باتباعِ الهوی و حبً الثَّناءِ. [7] . تبدلْ لا تشهرْ ولا ترفعْ شخصکَ لتذْکَرَ و تعْلمَ وَ اکتمْ واصمتْ تسلمْ تسرُّ الابرارَ و تغیظُ الفُجارَ . [8] .. ایاکمْ و هوُلاءِ الرءَساءِ الذینَ یترأسونَ فوَ الله ما خفقتِ النعالُ خلفَ رجلِ الاّ هلکَ و اهلکَ . [9] . ملعونُ من ترأسَ ملعونُ منْ همَّ بها ملعونُ منْ حدّثَ بها نفسهُ .

حب جاه و شهرت 

۲


و اگر دوست داشته باشد که در قلب سطان محلی یابد که او را به حفظ و دفع شرور از او تشویق کند ناپسند نیست.
زیرا جاه مانند مال وسیله ای است برای رسیدن به اهداف.
معالجه حب جاه
کسی که حب جاه قلبش را فرا گیرد همتش منحصر به مراعات خلق می شود و دیوانه ی دوستی آنان می گردد و به ریا و سمعه و نفاق و سازشکاری و سهل انگاری در امر به معروف و نهی از منکر و امثال آن دچار می شود.
برای معالجه حب جاه دو راه علمی و عملی وجود دارد:
راه علمی: این است که بداند برای چه جاه طلبی می کند مسلماً سببی جز این ندارد که می خواهد بر مردم و قلوب آنها قدرت کامل یابد و این را برای خود کمالی می داند حال خوب فکر کند اگر مرگ به او فرصت دهد که این قدرت را پیدا کند و برایش در تمام عمر باقی بماند در آخرت اگر ضرر نرساند سودی به حال او ندارد و اگر تمام آنچه در روی زمین است برای او سجده کند به زودی نه سجده کننده می ماند نه سجده شونده و حال او چون حال کسانی است که قبل از او جاه و مقامی داشتند و با وجود کسانی که برای آنها تواضع داشتند اکنون وجود ندارند پس سزاوار نیست انسان به خاطر چنین چیز ناپایداری دین را که حیات ابدی لا ینقطع است از دست بدهد و بداند کمال حقیقی که انسان را به خدا نزدیک می کند و بعد از مرگ برای نفس باقی می ماند جز علم به خدا و صفات و افعال او، و خلاصی از بند اسارت شهوات چیز دیگری نیست کمال حقیقی این است وباقیات و صالحات که بعد از مرگ به عنوان کمال برای نفس باقی می مانند.
ولی مال و جاه به زودی از بین می روند و به تعبیر قرآن عظیم:
انّما مُثَلُ الْحُیاهِ الدًّنیا کماء انزلناه من الَّسماء فاختَلَطَ به نَباتُ الارضِ.
[1]
و هر چه با طوفان مرگ متفرق و منقطع شود خرّمی زندگی دنیاست و هر چه با مرگ منقطع نشود باقیات و صالحات است.
هر کس کمال حقیقی را بشناسد جاه و مقام در نظرش کوچک می شود ولی باید دانست جاه و مقام در نظر کسی کوچک می شود که آخرت را به عین مشاهده بنگرد، دنیا را کوچک شمرد و پیوسته مرگ در نظرش مجسّم باشد ولی دیدگان اکثر مردم ضعیف است و دنیا را بر آخرت ترجیح می دهند.
خدای تعالی می فرماید: بل تُوثرونَ الحیاهَ الدُّنیا و الاخرهُ خَیرٌ واَبقی.
[2]
و می فرماید: بل تُحبُّونَ العاجِلَهَ و تَذَرونَ الاخِرَهَ.
[3]
کسی که بینش اینگونه ضعیف دارد بهتر است مرض خود را با شناخت مضرّات دنیوی جاه، معالجه کند.
مضرّات دنیوی جاه
صاحب جاه و مقام پیوسته جاه و مالش در خطر و خودش مورد حسد و آزار دیگران است به مردم گرفتار و مختص بلاست. هر کس بین مردم معروف شود باید مشکلات بزرگی را تحمّل کند و به همین خاطر است که بعضی آرزو می کنند سرشناس نشوند.
صاحب جاه همیشه بر جاه خود هراسان است از زوال موقعیتی که در قلوب مردم دارد می ترسد زیرا تغیّر و دگرگونی قلوب از دیگ در حال غلیان سریع تر است قلوب همیشه بین اعراض و اقبال در تردّدند و آنچه مبنایش بر قلوب مردم است و در بی ثباتی شبیه خانه ای است که بر موج دریا بناء شود.
اشتغال به مراعات قلوب و حفظ جاه و دفع کید حسودان و آزار دشمنان باعث غفلت از خدا و جلب غضب او در دنیا و آخرت است.
اینها همه غصّه هائی هستند که علاوه بر زیانهای اخروی، لذّت موهوم جاه را مکدّر می کنند.
علاج عملی جاه طلبی
راه عملی علاج جاه طلبی این است که انسان سعی کند با انس به گوشه گیری و قناعت به قبول خالق و کناره گیری از مخلوق، جاه و مقام خود در قلوب دیگران را از بین ببرد و به جائی رود که بتواند در حال خمول و گوشه نشینی به سر برد زیرا کسی که در شهری مشهور است و در آنجا عزلت می گزیند نمی تواند منزلتی را که به سبب عزلت در قلوب مردم پیدا می کند دوست نداشته باشد.
قناعت یکی دیگر از راه های مبارزه با جاه طلبی است زیرا کسی که قناعت کند از مردم بی نیاز و طمعش از آنها قطع می شود و چون بی نیاز شد برای منزلتی که در قلوب آنان دارد ارزشی قائل نیست، به علاوه می توان در مبارزه با جاه طلبی از اخبار و احادیثی که در مدح گوشه گیری و نکوهش جاه وارد شده کمک گرفت.
آیات و روایات وارده و مذمّت حب جاه و شهرت
بدان که: حب جاه و شهرت، از مهلکات عظیمه، و طالب آن، طالب آفات دنیویّه و اخرویّه است و کسی که اسم او مشهور و آوازه او بلند شد، کم می شود که دنیا و آخرت او سالم بماند، مگر کسی را که خداوند عالم به حکمت کامله خود و جهت نشر احکام دین برگزیده باشد.
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی است آن به کزین " گریوه " سبکبار بگذری و از این جهت است که : اخبار و آیات در مذمّت آن بی شمار وارد گردیده. خداوند عالم_ جل شأنه _ می فرماید:
" تلکُ الدّارْ الْأخرُه نَجعلَها لِلْذینُ لا یریدونُ علوّا فی الْأرضِ و لا فَسادا »
[4] یعنی: " آن خانه آخرت را که وصف آن را شنیده ای قرار دادیم از برای آنان که نمی خواهند در دنیا بزرگی و برتری را در زمین، و نه فساد و تباهکاری را " و دیگر می فرماید: " من کانُ یریدْ الْحیوه الدنیا و زینَتَها نوفِ اَلَیهم اعمالَهم فیها و هم فیها لا یبخسونُ اولئک الَّذینُ لیسُ لهم فی الْأخره الا النارْ " [5] خلاصه معنی آنکه : " هر که بوده باشد که طالب باشد زندگانی دنیا را و آرایش و زینت آن را، که ار آن جمله جاه و منصب است، به ایشان می رسانیم در دنیا پاداش سعی های ایشان را و ایشان اند که نیست در آخرت از برای ایشان مگر آتش " و از آفتاب فلک سروری، و والی ولایت پیغمبری مروی است که : " دوستی جاه و مال، نفاق را در دل می رویاند چنانکه آب، گیاه را می رویاند " و نیز از آن سرور منقول است که: " دو گرگ درنده در جایگاه گوسفندان رها کرده باشند این قدر آن گوسفندان را فاسد نمی کند که دوستی مال و جاه در دین مسلمان می کند " و نیز از آن جناب مروی است که: " بس است مرد را از بدی، اینکه انگشت نمای مردم باشد ". از امام همام جعفر بن محمد الصادق _ علیه السلام _ مروی است که: " زنهار، حذر کنید از این روسایی که ریاست می کنند، به خدا قسم که آواز نعل در عقب کسی بلند نشد مگر اینکه هلاک شد و دیگران را هلاک ساخت " و هم از آن حضرت مروی است که: " ملعون است هر که قبول ریاست کند و ملعون است کسی که آن را به خاطر گذراند " و فرمود: " آیا مرا چنان می بینید که خوبان شما را از بدان شما نمی شناسم و امتیاز نمی دهم؟ بلی به خدا قسم که می شناسم، به درستی که: بدان شما کسانی هستند که دوست دارند در عقب ایشان کسی راه رود" و مجملاً در این باب اخبار و آثار بسیار ورود یافته و قطع نظر از آن، بر هر که فی الجمله از شعور، نصیبی داشته باشد ظاهر است که: امر ریاست و منصب، مورث بسی مفاسد عظیمه و منتج بسیاری از خسارتهای دنیویه و اخرویّه است. هر طالب منصب و جاهی بجز ابتلای دنیا و آخرت خود را طالب نیست.

[1] . زندگانی دنیا در مثل به آبی می ماند که از آسمان نازل گردیم و به وسیله آن گیاه زمین ( و آنچه مردم و حیوانات می خورند ) روئید ( تا آنکه زمین از خرمی به خود زیور بست و اهل زمین پنداشتند که بر آن قادرند فرمان ما شب یا روز می رسد و آنرا چنان خشک می کنیم که گوئی دیروز در آن هیچ نبود ) ( سوره یونس، آیه 24 ) . [2] . بلکه زندگی دنیا را بر می گزنند در حالی که آخرت بهتر و پاینده تر است. ( سوره اعلی، آیات 16 _ 17 ) . [3] . بلکه آنها زندگی نقد دنیا را دوست می دارند و آخرت را رها می کنند. ( سوره قیامت، آیات 20 _ 21 ) . [4] . سوره قصص، آیه83. [5] . سوره هود، آیه15و16.
بر گرفته از: معراج السعاده - ملا احمد نراقی، ص 421 و کتاب اخلاق شبر- سید عبدالله شبر، ص 310

جهل

جهل 

جهل بسیط: عبارت است از خالى بودن ‏نفس از علم، و اتصاف آن به جهل، بدون این که هم چنین داند که مى‏داند، یعنى بر او مشتبه نشده باشد، و اعتقاد دانستن را نداشته باشد.و در ابتداى امر، این صفت ذموم‏ نیست ‏بلکه ممدوح است، زیرا که آدمى تا به جهل خود بر نخورد و نداند که نمى‏داند در صدد تحصیل علم بر نمى‏آید. بلى باقى بودن بر این مقام و ماندن بر جهل و ثبات برآن، از رذائل عظیمه است، که دفع آن لازم و بقاى آن از جمله مهلکات است.و کسى‏که متصف به این صفت‏باشد باید سعى در ازاله آن کند، و تامل کند در قبح جهل وحکم عقل به این که جاهل، فى الحقیقه انسان نیست، و اگر آن را انسان گویند به جهت‏مشابهت صورت است که با انسان دارد، زیرا که: انسان در سایر چیزها که بجز علم ودانش است، از جسمیت و غضب و شهوت و بصر و سمع و صوت و غیر اینها، با سایرحیوانات شریک است، و فضیلت انسان بر سایرین، به علم و معرفت است.پس، اگر آن رانیز نداشته باشد حیوانى خواهد بود مستقیم القامه.و از این جهت است که: اگر شخصى‏عامى در مجلس مباحثه علماء و محاورات ایشان بنشیند و از اقوال ایشان چیزى نفهمد،نسبت‏به ایشان با چهار پایان فرقى ندارد.و چون این را فهمید تامل کند که چه هلاکتى از این بالاتر، و چه صفتى از این بدتر که او را از حدود انسانیت ‏خارج و در زمره بهایم ‏داخل نماید.و بعد از آن تتبع نماید در آیات و اخبارى که در مذمت جهل و نادانى‏رسیده.
و در بعضى از احادیث آن را موجب دخول نار فرموده‏اند.از حضرت رسول - صلى الله علیه و آله - مروى است که:
«شش طایفه به جهت‏ شش چیز، پیش از محاسبه داخل آتش خواهند بود: یکى ازآنها صحرانشینان و سکنه قرا و مواضعى که از اهل علم خالى است‏به سبب جهل ونادانى که دارند».
[1]
جهل مرکب
صفت اول: در بیان جهل مرکب است و آن عبارت است از این که: کسى چیزى را نداند یا خلاف واقع را بداند و چنان داند که حق را یافته است، پس او نمى‏داند، ونمى‏داند که نمى‏داند، و آن بدترین رذایل است و دفع آن در نهایت صعوبت است.
همچنان که از حال بعضى طلبه مشاهده مى‏شود و اطباء ارواح اعتراف به عجز از معالجه‏اش کرده‏اند، چنانچه اطباء ابدان اقرار کرده‏اند به عجز از معالجه بعضى مرضهاى ‏مزمنه.
و از این جهت‏ حضرت عیسى - على نبینا و آله و علیه السلام - فرمودند که:
«من ازمعالجه «اکمه‏» و «ابرص‏» ،
[2] عاجز نیستم ولى از معالجه احمق عاجزم‏» .[3]
و سبب آن این است که مادامى که آدمى نداند که جاهل است، به نقصان خود برنمى‏خورد و در صدد تحصیل علم بر نمى‏آید، پس در ضلالت و گمراهى باقى‏مى‏ماند.و علامت این صفت مهلکه و کیفیت‏شناختن آن، آن است که آدمى، طایفه‏اى (برخى) از مطالب و استدلالات خود را بر جمعى از معروفین به استقامت‏سلیقه ومنزهین از عصبیت و تقلید عرض نموده اگر ایشان او را تصویب نمودند از جهل مرکب‏برى‏ء و اگر تخطئه نمودند و او خود «مذعن‏»
[4] نباشد به این مرض مبتلا خواهد بود و به‏یک مطلب و یک استدلال اکتفا در شناختن این مرض نمى‏توان کرد.و باعث جهل مرکب‏و سبب آن، یا اعوجاج سلیقه و کجى ذهن است، و بهترین معالجات در این صورت آن‏است که صاحب آن را بدارند بر خواندن علوم ریاضیه، از هندسه و حساب، زیرا که آنهاموجب استقامت ذهن مى‏شود.و یا خطائى است که در استدلال نموده، در این وقت‏باید او را بر این داشت که استدلالات خود را موازنه نماید با استدلالات اهل تحقیق ازعلماى معروفین به استقامت ذهن، و ادله خود را عرض کند بر قواعد منطقیه با استقصاى تمام، تا به خطاى خود برخورد و یا سبب آن مانعى است از فهمیدن حق در نفس او مثل تقلید یا عصبیت ‏یا محض حسن ظن به شخصى یا نحو آن و علاج آن این است که‏سعى و اجتهاد کند در ازاله موانع ، تا به نتیجه مطلوب و رفع جهل برسد.

[1] . بحار الانوار، ج 76، ص 156، ذیل ح 1. [2] . اکمه به معنى: کور مادرزاد، و ابرص به معنى: پیسى است. [3] . بحار الانوار، ج 14، ص 323، ح 36. [4] . معترف، اقرار کننده.
ملا احمد نراقی- معراج السعاده، ص54 و

تکبر و غرور

تکبر و غرور 

۱

تکبّر عبارت است از حالتی که انسان خود را بالاتر از دیگری ببیند و اعتقاد برتری خود را بر غیر داشته باشد. و فرق این با عجب، آن است که: انسان خود را شخصی بداند، و خود پسند باشد، اگر چه پای کسی دیگر در میان نباشد، ولی در کبر، باید پای غیر نیز در میان آید تا خود را از آن برتر داند و بالاتر بیند. و این کبر، صفتی است در نفس و باطن. و از برای این صفت، در ظاهر، آثار و ثمراتی است که اظهار آن آثار را تکبّر گویند.
و آن آثاری است که باعث حقیر شمردن دیگری و برتری بر آن گردد، مانند:
خود داری کردن از همنشینی با او، یا هم خوراکی با او، یا امتناع در پهلو نشستن با او، یا رفاقت او، و انتظار سلام کردن و توقّع ایستادن او، و پیش افتادن از او در راه رفتن، و تقدّم بر او در نشستن، و توجهی با او در سخن گفتن، و به حقارت با او سخن گفتن، و پند و موعظه او را ارزش دانستن، و امثال این‏ها.
و از جمله آثار کبر است با ناز و آهسته و دامن کشان راه رفتن. و بعضی از این افعال گاهی از حسد و کینه و ریا نیز نسبت به بعضی صادر می‏شود، اگر چه انسان خود را از او بالاتر هم نداند.
و بدان که: کبر از بزرگترین صفات رذیله است، و آفت آن بسیار، و گزند آن بی‏شمار است. چه بسیاراند از خواص و عوام که به واسطه این مرض به هلاکت رسیده‏اند. و چه بسا بزرگان دوران، که به این سبب گرفتار دام شقاوت گشته‏اند. حجاب بزرگی است که انسان را را از رسیدن به مرتبه فیوضات، و پرده‏ای است بزرگتر برای انسان که مانع می شود مشاهده جمال سعادات، زیرا که: این صفت، مانع می‏گردد از کسب اخلاق حسنه. چون به واسطه این صفت، انسان بر خود بزرگی می‏بیند، که او را از تواضع و بردباری، و قبول نصیحت، و ترک حسد و غیبت و امثال این‏ها منع می‏کند. بلکه هیچ اخلاق بدی نیست مگر اینکه صاحب تکبّر محتاج به آن است به جهت محافظت عزّت و بزرگی خود. و هیچ صفت نیکی نیست مگر اینکه از آن عاجز است به سبب ترس از فوت برتری خود. و از این جهت آیات و اخبار در مذمت و انکار بر آن خارج از حد شمارش و یاد آوری است.
خدای - تعالی - می‏فرماید: «یَطْبَعُ اللَّهُ عَلی کُلِّ قَلْبٍ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ» 40: 35 خلاصه معنی آنکه: زنگ و چرک می‏فرستد خدا بر هر دل متکبری.
و می‏فرماید: «انَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرینَ» 16: 23 یعنی: «به درستی که خدا دوست ندارد تکبر کنندگان را».
و دیگر می‏فرماید: «سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذینَ یَتَکَبَّروُنَ» 7: 146 یعنی: «بزودی بر می گردانم از آیات خود، روی کسانی را که تکبر می‏ورزند».
و باز می‏فرماید: «ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها فَبِئْسَ مَثْوی الْمُتَکَبِّرینَ» 40: 76 یعنی:
«داخل شوید در درهای جهنم، در حالتی که مخلّد خواهید بود در آن، پس بد مقامی است مقام تکبر کنندگان».
متکبرین در روز قیامت
و حضرت پیغمبر - صلّی اللّه علیه و آله - فرمودند که: «داخل بهشت نمی‏شود هر که به قدر یک دانه خردل کبر در دل او باشد. و هر که خود را بزرگ شمارد و تکبر کند در راه رفتن، ملاقات خواهد کرد پروردگار را در حالتی که بر او غضبناک باشد». و فرمودند که: «خداوند عالم فرموده: کبریا و بزرگی شایسته من است، و عظمت و برتری سزاوار من، هر که خواهد در یکی از این‏ها با من برابری کند او را به جهنم خواهم افکند». و فرمودند که: «در روز قیامت از آتش جهنم گردنی بیرون خواهد آمد که دو گوش داشته باشد و دو چشم و یک زبان، و خواهد گفت که: من موکل به سه طایفه هستم:
یکی: متکبرین. دیگری: کسانی که با خدا، خدای دیگری را خوانده‏اند. و سوم:
کسانی که صورت، نقش می‏کرده‏اند». و فرمودند که: «سه نفرند که خدای - تعالی - در روز قیامت با ایشان سخن نخواهد فرمود، و عمل ایشان را پاک نخواهد ساخت، و عذاب دردناک از برای ایشان خواهد بود: پیر زناکار، و پادشاه ستمگر، و متکبر بی‏خبر». و نیز از آن حضرت روایت شده است که: «بد بنده‏ای است بنده‏ای که تکبر کند و از حد خود تجاوز نماید، و پروردگار قاهر بلند مرتبه را فراموش کند. و خداوند کبیر متعال را فراموش نماید. و بد بنده‏ای است بنده‏ای که به سهو و سرگرمی بیهوده بگذراند و گورستان و پوسیدن بدن‏ها را در آنجا فراموش کند». و نیز از آن جناب روایت شده است که: «دشمن‏ترین شما به سوی ما، و دورترین شما از ما در روز آخرت، پرگویان، نازک گویان و متکبران‏اند». و فرمودند که: «متکبرین را در روز قیامت محشور خواهند کرد به صورت مورچه‏های کوچک، که به جهت بی‏قدری که در نزد خدا دارند پایمال همه مردم خواهند شد». و فرمودند که: «در جهنم وادی ای است که او را هبهب گویند و بر خدا ثابت است که هر جبار متکبری را در آن جای دهد». و از کلام عیسی بن مریم است که: «همچنان که گیاه در زمین نرم می‏روید و بر سنگ سخت نمی‏روید، همچنین دانائی و حکمت جای می‏گیرد در دل اهل تواضع و فروتنی و جای نمی‏گیرد در دل متکبر. نمی‏بینید که هر که سر می‏کشد و سر خود را بلند می‏کند که به سقف رسد، سقف سر او را می‏شکند؟ و هر که سر خود را به زیر افکند، سقف بر سر او سایه می‏افکند و او را می‏پوشاند؟». زمانی که رحلت حضرت نوح - علیه السّلام - فرا رسید فرزندان خود را طلبید و گفت: شما را به دو چیز امر می‏کنم و از دو چیز منع می‏کنم: منع می‏کنم از شرک به خدا و کبر. و امر می‏کنم به گفتن «لا اله الا الله و سبحان الله و بحمده». و روزی که حضرت سلیمان بن داود - علیهما السلام - امر کرد که: مرغان و جن و انس بیرون آیند، پس بر بساط نشست و دویست هزار نفر از بنی آدم و دویست هزار نفر از جنّیان با او بودند و چه بسیارط او به قدری بلند شد که صدای تسبیح ملائکه را در آسمان‏ها شنید سپس این قدر میل به پستی کرد که کف پای او به دریا رسید پس صدائی بلند شد که کسی می‏گوید: اگر در دل صاحب شما به قدر ذره‏ای کبر می‏بود او را به زمین فرو می‏بردند بیشتر از آنچه بلند کردند او را». و از حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - روایت شده است که: «از برای متکبرین، در جهنم وادی ای است که آن را «سقر» نامند و از شدت حرارت خود به خدا شکایت کرد و اجازه خواست که یک نفس بکشد، وقتی نفس کشید، از نفس او جهنم سوخت». و فرمود که: «متکبرین را در روز قیامت به صورت مورچگان محشور خواهند کرد و مردم ایشان را پایمال خواهند نمود تا خدا از حساب بندگان فارغ شود». و فرمود که: «هیچ کس نیست که تکبر کند مگر اینکه در خود پستی می‏بیند، - که می‏خواهد تکبر آن را بپوشاند -». و فرمود که: «دو ملک در آسمان هستند که موکل بندگان‏اند که هر که تواضع کند او را بلند مرتبه کنند، و هر که تکبر نماید او را پست مرتبه نمایند». و فرمود که: «ستمگر ملعون، کسی است که به حق جاهل باشد و مردم را حقیر شمارد». و فرمود که: «هیچ بنده‏ای نیست مگر اینکه او را حکمت و دانائی است. و ملکی است که نگاه می‏دارد آن حکمت را از برای او. پس اگر تکبر کرد می‏گوید: ذلیل شو، که خدا تو را ذلیل گردانید، پس او در پیش خود از همه کس بزرگ‏تر، و در نظر مردم از همه کس کوچک‏تر می‏شود. و اگر تواضع و فروتنی نمود می‏گوید: بلند مرتبه شو که خدا تو را بلند کرد، پس او در دل خود از همه کس کوچک‏تر می‏شود و در چشم مردم از همه کس بلندتر می‏گردد».
اقسام تکبر و درجات متکبرین
بدان که تکبر به سه قسم است:
اول آنکه: تکبر بر خدا کند، همچنان که نمرود و فرعون کردند. و این بدترین انواع تکبر، بلکه اعظم افراد کفر است. و سبب این، محض جهل و سرکشی است. و به این قسم خدای - تعالی - اشاره فرموده که: «إِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِروُنَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ» 40: 60 یعنی: «به درستی که: کسانی که تکبر و گردن‏کشی از بندگی من می‏نمایند به زودی داخل جهنم می شوند، در حالتی که ذلیل و خوار باشند».
دوم آنکه: بر پیغمبران خدا تکبر کند و خود را از آن بالاتر داند که انقیاد و اطاعت ایشان را کند، مانند: ابو جهل و امثال این‏ها. و ایشان کسانی بودند که می‏گفتند:
«أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا» 6: 53 یعنی: «آیا این‏ها را خدا منّت گذارد و پیغمبر کرد در میان ما؟».
و می‏گفتند: «أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا» 23: 47 یعنی: «آیا ما ایمان بیاوریم از برای دو انسان مانند ما؟».
و می‏گفتند: «إِنْ أَنْتُمْ إِلا بَشَرٌ مِثْلُنا» 14: 10 یعنی: «نیستید شما مگر بشری مانند ما».
و این قسم نیز نزدیک تکبر به خدا است.
سوم آنکه: اینکه تکبر بر بندگان خدا نماید، که خود را از ایشان برتر بیند و ایشان را در کنار خود پست و حقیر شمارد. و این قسم اگر چه در زشتی، از قسم اول کمتر باشد، اما این نیز از هلاک کننده های بزرگ است. بلکه چه بسیار باشد که منجر به مخالفت خدا شود، زیرا که صاحب آن، گاهی حق را از کسی می‏شنود و چون خود را از او بالاتر می‏داندخودداری از قبول و پیروی آن می‏کند. بلکه چون عظمت و تکبر و برتری و «نشان دادن قدرت» مختص ذات پاک خداوند - علی اعلی - است پس هر بنده‏ای که تکبر نماید در صفتی از صفات خدا، با او منازعه نموده است.
همچنان که برای تکبر، سه قسم است، همچنین برای آن، سه درجه است.

 

تکبر و غرور 

۲


درجه اول اینکه: این صفت خبیثه در دل آدمی جا گرفته باشد و خود را بهتر و برتر از دیسنگین بیند، و آن را در کردار و گفتار خود ظاهر کند. مثل اینکه: در مجالس، بالاتر نشیند. و خود را بر هم ردیفان و هم راهان خود مقدم دارد. و روی خود را از ایشان بگرداند و اخم کند. و چین بر پیشانی افکند. و کسی که کوتاهی در تعظیم او کند بر او انکار نماید و اظهار مفاخرت و مباهات کند. و در صدد غلبه بر ایشان در مسائل علمیه و کارهای عملیه باشد.
و این درجه، بدترین درجات است، زیرا که: درخت کبر، در دل صاحبش ریشه دوانیده و شاخ و برگ آن بلند شده و جمیع اعضا و جوارح او را فرو گرفته.
درجه دوم اینکه: در دل او کبر باشد و کردار متکبرین نیز از او صادر گردد و اما به زبان نیاورد.
و این درجه، یک شاخه کمتر از درجه اول است.
درجه سوم اینکه: در دل، خود را بالاتر داند اما در کردار و گفتار مطلقا اظهار ننماید، و نهایت سعی در تواضع و فروتنی کند. و چنین شخصی شاخ و برگ درخت کبر را قطع کرده است اما ریشه آن در دل او هست. پس اگر به این جهت بر خود غضبناک باشد و در صدد قلع و قمع ریشه آن نیز بوده باشد و سعی کند، او به آسانی بتواند از آن خلاص گردد. و اگر احیانا بی‏اختیار میل به برتری کند و لیکن در مقام مجاهده بوده باشد گناهی بر او نیست و خدا توفیق نجات به او کرامت می‏فرماید.
طریقه معالجه تکبر:
دانستی که: کبر از جمله مهلکات، و مانع رسیدن به سعادات است. و باعث آن نیست مگر حماقت و نادانی و بی‏خردی و غفلت، زیرا که: همه آسمان‏ها و زمینها و آنچه در آنها موجود است در مقابل مخلوقات خدا هیچ و بی‏مقدارند. و همچنین زمین در کنار آسمان‏ها، و موجودات زمین در جنب زمین، و حیوانات در جنب آنچه بر روی زمین است، و انسان در جنب حیوانات، و این مسکین بیچاره متکبر، در جنب افراد انسان. پس چه شده است او را که بزرگی کند.
خویشتن را بزرگ می‏بینی راست گفتند که یک را دو بیند لوچ ای احمق قدر و مقدار خود را بشناس و ببین چیستی و کیستی و چه برتری بر دیسنگین داری، به فکر خود باش و خود را بشناس.
تا تطاول نپسندی و تکبر نکنی که خدا را چو تو در ملک بسی جانورست
اول و آخر خود را در نظر گیر و اندرون خود را مشاهده کن، ای منی گندیده و ای مردار ناپسندیده، ای ظرف نجاسات و ای جایگاه کثافات، ای جانور بد بو و ای کرمک گندیده، ای عاجز بی‏دست و پا و ای به صدهزار احتیاج مبتلا، تو کجا و تکبر کجا؟ ای ایاز از پوستینت یاد آر (گذشته ات را به یاد آور که چه بودی).
شپشی خواب و آرام از تو می‏گیرد، و جستن موشی تو را از جا بلند می کند. لحظه‏ای گرسنگی از پایت در آورد. ذره ای غذای اضافه باد گندیده از حلقومت بیرون می‏فرستد. و به اندک حرکت زمین، مثل اسفند از جا می‏جهی. چه بسیار باشد در شب تاریک از سایه خود می‏ترسی و غیر این‏ها از آنچه من و تو می‏دانیم. دیگر تو را تکبر چیست؟ قد خم و موی سفید اشک دمادم یحیی تو بدین هیئت اگر عشق نبازی چه شود پس در صدد معالجه این مرض برآی و بدان که: معالجه آن مانند معالجه مرض عجب است، چون کبر، متضمن معنی عجب نیز هست. و از معالجات مخصوصه مرض کبر، آن است که: انسان آیات و اخباری که در مذمت این صفت رسیده به نظر در آورد و آنچه در مدح و خوبی ضد آن، - که تواضع است - وارد شده ملاحظه کند، چنانچه خواهد آمد.
علاوه بر این، آنکه: تأمل کند که حکم کردن به بهتری خود را از دیگری نهایت نادانی و بی خردی است، زیرا که: می‏تواند که اخلاق کریمه نیز در آن غیر باشد، که این متکبّر آگاه نباشد، که مرتبه او در نزد خدا بسیار بالاتر و بیشتر باشد. و چگونه صاحب بصیرت جرأت می‏کند که خود را بر دیگری ترجیح دهد، با وجود اینکه: ملاک و میزان عاقبت امر است و خاتمه کسی را به غیر از خدا نمی‏داند. با وجود اینکه: همه کس آفریده یک مولی، و بنده یک درگاه‏اند. و همه قطره‏ای از دریای جود و کرم خداوند مجید، و پرتوی از اشعه یک خورشید.
پس لازم است بر هر کسی که: احدی را به نظر بد و دشمنی نبیند، بلکه همه را به چشم خوبی و نظر دوستی ملاحظه کند. مبادا بگویی کجا رواست که عالم پرهیزگار، نهایت ذلت و فروتنی از برای فاسق شرابخوار به جا آورد و او را از خود بهتر بیند، با وجود اینکه: او را آشکار به فسق و فجور مشغول می‏بیند، و به تقوی و ورع خود یقین دارد. و نیز چرا جایز است که مرد متدین، گمراه کافری، یا فاسق فاجری را دوست داشته باشد با آنکه خدا او را دشمن دارد.
و احادیث در بغض فی الله و ترغیب دشمنی در راه خدا متواتر است، زیرا که می گوئیم:
تواضع و فروتنی این نیست که نهایت ذلت و انکسار را به عمل آورد. و نه اینکه: از برای خود در هیچ چیز مزیتی بر غیر نبیند، زیرا که: ممکن نیست که دانای به علمی خود را در این علم برتر از جاهل به آن نبیند. بلکه حقیقت تواضع آن است که خود را فی الواقع بهتر و خوب‏تر، و در نزد خدا مقرب‏تر نداند. و همچنین نداند که: به خودی خود مستحق برتری است بر دیگری. و تکبر و آثار تکبر را به ظهور نرساند، زیرا که:
معیار و ملاک عاقبت امر است و هیچ کس به عاقبت دیسنگین نمی تواند خبردار شود. شاید که کافر هفتاد ساله با ایمان از دنیا برود و عابد صد ساله عاقبتش به خیر نباشد.
و بالاخص، ملاحظه خاتمه و فهمیدن اینکه: برتری و کمال نیست مگر به قرب خداوند - سبحانه - و سعادت در آخرت، غیر از آن چیزی است که در دنیا ظاهر می‏شود از اعمال، یا آنچه را اهل دنیا کمال دانند. و نه نفی تواضع برای هر احدی.
و اما مقدمه بغض فی الله و دشمنی از برای خدا، پس جواب آن این است که: هر کسی را باید دوست داشت از راه اینکه مخلوق خدا و آفریده او است. و به این جهتی که مذکور شد خود را از او بالاتر ندانست.
و اما دشمنی با او و غضب بر او به جهت کفر و فسق، ضرر ندارد و منافاتی نیست میان خشم و غضب از برای خدا بر یکی از بندگان او به جهت معصیتی که از او صادر شده، و میان بزرگی نکردن بر او، زیرا که: خشم تو از برای خدا است نه از برای خود، و خدا تو را در هنگام ملاحظه معاصی امر به غضب فرموده است، و تواضع و کبر نکردن نسبت به خود تو است یعنی خود را از اهل سعادت و بهشت و او را از اهل شقاوت و جهنم ندانی، بلکه ترس بر خود به جهت گناهان پنهانی که از تو صادر شده بیش از ترس بر آن شخص باشد، از این گناهی که از او ظاهر گشته.
پس لازمه بغض فی الله و غضب از برای او بر شخصی این نیست که بر او برتری و تکبر کنی و قدر و مرتبه خود را بالاتر از او بدانی و این مانند آن است که: بزرگی را فرزندی و غلامی باشد و غلام را بر فرزند خود موکل نماید که او را ادب بیاموزد و چون خلاف قاعده از او سرزند تأدیبش کند و بزند پس آن غلام چنانچه خیر خواه و فرمانبردار باشد هر وقت از آن فرزند آنچه لایق او نیست صادر شد باید به جهت اطاعت آقای خود، بر آن فرزند غضب کند و او را بزند، و اما چون فرزند آقای اوست باید او را دوست داشته باشد و تکبر و برتری بر او نکند، بلکه تواضع و فروتنی کند، و قدر خود را در پیش آقا بالاتر از قدر آن فرزند نداند.
و بدان: برای مرض کبر، معالجه عملی نیز هست که باید بر آن مواظبت نمود تا صفت کبر از بین رود. و آن این است که: خود را بر ضد آن، که تواضع است وادار کند. و خواه ناخواه برای خدا و خلق شکستگی و فروتنی کند. و مداومت بر اعمال و اخلاق متواضعین نماید، تا تواضع ملکه او شود و ریشه درخت کبر از مزرعه دل او کنده شود.
علائم و نشانه‏های تکبر و تواضع
مواظب باش تا فریب نفس و شیطان را نخوری. و خود را صاحب ملکه تواضع، و خالی ازمرض کبر ندانی، تا به خوبی مطمئن شوی و خود را در معرض آزمایش و امتحان در آوری، زیرا که: بسیار می‏شود که انسان ادعای خالی بودن از کبر را می‏کند، بلکه خود نیز چنان گمان می‏کند ولی چون وقت امتحان می‏رسد معلوم می‏شود که این مرض در باطن نفس او پنهان است و فریب نفس اماره را خورده و خود را بی‏کبر دانسته، و به این جهت از معالجه و مبارزه دست کشیده.
و برای هر یک از کبر و تواضع علامت هایی است که انسان به آنها امتحان، و حالت نفس او از کبر و تواضع شناخته می‏شود.
و علامت اول آنکه: چون با هم ردیفان و دوستان خود در مسأله‏ای از مسائل، گفتگو می‏کند اگر حق بر زبان ایشان جاری شود، و آنچه او گوید مطابق واقع نباشد اگر اعتراف به آن کرد و از اینکه او را بر حق آگاه کردند و از غفلت درآوردند اظهار شکرگزاری ایشان نمود و اصلا بر او اعتراف و شکرگزاری مشکل نبود پس این علامت آن تواضع است. و اگر قبول حق از ایشان و اعتراف بر آن سنگین باشد و اظهار بشاشت و خرمی نتواند نماید معلوم است که تکبر دارد. و باید بعد از تأمل در بدی عاقبت آن، در خباثت نفس خود تأمل کند و در صدد معالجه برآید و خود را بر آنچه سنگین است بر او از قبول حق و اعتراف بدان و شکرگزاری حق گویان بدارد. و مکرر اقرار به عجز و قصور خود کند. و به گوینده حق دعا کند و او را آفرین و ستایش گوید، تا این صفت از او رفع شود.
و چه بسیار باشد که در خلوت مضایقه از قبول حق ندارد و لیکن در حضور مردم بر او سنگین باشد، در این وقت، کبر نخواهد داشت و لیکن مبتلا به مرض ریا خواهد بود و باید آن را معالجه نماید به نحوی که در مرض ریا بیاید.

 

تکبر و غرور 

۳


علامت دوم آنکه: چون به محافل و مجامع وارد شود بر او سنگین نباشد که امثال و هم ردیفان بالاتر از او نشینند و او فروتر از ایشان نشیند، و مطلقا تفاوتی در حال او نکند. و همچنین در وقت راه رفتن، مضایقه نداشته باشد که عقب همه راه رود. و اگر چنین باشد، صفت کبر ندارد. و اگر بر او سنگین باشد، متکبّر است و باید چاره خود کند، و زیر دست امثال خود بنشیند و عقب ایشان راه رود تا از این مرض خلاص گردد.
حضرت صادق - علیه السّلام - فرمودند که: «تواضع آن است که: انسان در مکانی که پست‏تر از جای او باشد بنشیند. و به جائی که پائین‏تر از جای دیگر باشد راضی شود. و به هر که ملاقات کند سلام کند. و ترک مجادله کند، اگر چه حق با او باشد. و نخواهد که او را بر تقوی و پرهیزکاری مدح کنند».
و بعضی از متکبرین طالب صدر، می‏خواهند امر را مشتبه کنند عذر می‏آورند که مؤمن نباید که خود را ذلیل کند. و بعضی از متشبّهان به اهل علم متمسک می‏شوند که:
علم را نباید خوار کرد. و این از فریب شیطان لعین است.
ای بیچاره مسکین بعد از آنکه جمعی در مجلس از امثال و هم ردیفان تو باشد، چه ذلتی است در زیر دست آنها نشستن؟ و چه خواری از برای علم است؟ سخن از کسانی است که آنها نیز مثل تو هستند، یا نزدیک به تو. این عذر اگر مسموع باشد در جائی است که اگر مؤمنی در مجمع اهل کفر باشد، یا صاحب علمی در مجمع فساق و ظالمین حاضر شود. علاوه بر این، اگر عذر تو این است، چرا اگر اتفاقا در جائی زیر دست نشستی متغیر الحال می‏شوی و مضطرب می‏گردی؟ بلکه گاه است خود را چون کسی تصور می‏کنی که عیبی بر او ظاهر شده. به یک بار زیر دست نشستن، ذلت ایمان و علم به وجود نمی‏آید. هزار مسلمان و عالم را می‏بینی که انواع مذلت به ایشان می‏رسد چنان متغیر نشوی که به یک «متر» زمین جایت تفاوت کند، و چنان می‏دانی که این حرمت ایمان و علم است. نه چنین است، بلکه این از گمان ناشی از شرک و جهلی است که در باطن تو است. و بعضی از متکبرین هستند که: چون وارد مجمعی می‏شوند و در صدر، جائی نمی‏بینند در کفش کن می‏نشینند، با وجود اینکه میان صدر، وکفش کن جای و مکان خالی بسیار است. یا بعضی از مردم پست را میان خود و میان کسانی که در صدرند می‏نشانند که بفهمانند که اینجا که ما نشسته‏ایم نیز صدر است، یا اینکه ما خود از صدر گذشته‏ایم.
و گاه است در زاویه‏ای که صدر قرار داده‏اند جا نیست زاویه دیگر مقابل آن را در کفش کن رو به خود می‏کند و می‏نشیند. و چه بسیار باشد در راه رفتن چون میسّر نشود که مقدم بر همه شود اندکی خود را پس می‏کشد تا فاصله میان او و پیش افتادگان حاصل شود. و این‏ها همه نتیجه کبر و خباثت نفس، و اطاعت شیطان است. و این بیچارگان، این اعمال را می‏کنند به جهت عزت خود و نمی‏دانند که زیرکان، به خباثت نفس ایشان برمی‏خورند.
تیز بینانند در عالم بسی واقف‏اند از کار و بار هر کسی علامت سیم آنکه: پیشی گرفتن در سلام کردن بر او سنگین نباشد. پس اگر مضایقه داشته و توقع سلام از دیسنگین داشته باشد متکبر خواهد بود. و عجب آنکه جمعی که خود را از جمله اهل علم می‏دانند سواره در کوچه و بازار می‏گذرند و از پیادگان و نشستگان چشم سلام دارند در حالی که شایسته آن است که ایستاده بر نشسته، و سواره بر پیاده سلام کند. اف بر ایشان که یکی از سنت های عالی پیغمبر آخر الزمان را وسیله تکبر خود قرار داده‏اند.
علامت چهارم آنکه: چون فقیر بی‏نوائی او را دعوتی نماید اجابت کند و به مهمانی او یا حاجتی دیگر که از او طلبیده برود. و به جهت حاجت رفقا و خویشان، به کوچه و بازار آمد و شد نماید. اگر این برایش سنگین باشد تکبر دارد. و همچنین ضروریات خانه خود را از آب و هیزم و گوشت و سبزی و امثال این‏ها را از بازار خریده خود بردارد و به خانه آورد، اگر بر او سنگین و دشوار نباشد متواضع است و الا متکبر. و اگر در خلوت مضایقه نداشته باشد و در نظر مردم بر او سنگین باشد مبتلا به مرض ریا خواهد بود.
حضرت امیر المؤمنین - صلوات الله علیه - فرمودند که: «برداشتن چیزی و به خانه آوردن به جهت عیال، از کمال مردی چیزی کم نمی‏کند». «روزی آن سرور یک درهم گوشت خریدند و بر گوشه ردای مبارک گرفته به خانه می‏بردند بعضی از اصحاب عرض کردند یا امیر المؤمنین به من ده تا بیاورم. فرمود:
صاحب عیال، سزاوارتر است که بردارد». و روایت شده است که: «حضرت امام صادق - علیه السّلام - مردی از اهل مدینه را دید که چیزی را از برای عیال خود خریده بود و می‏برد، چون حضرت را دید شرم کرد.
حضرت به او فرمود که: از برای عیالت خریده‏ای و برداشته‏ای؟ به خدا قسم که اگر اهل مدینه نبودند براستی که دوست داشتم که من نیز از برای عیال خود چیزی بخرم دو بردارم». و ظاهر آن است که: چون در آن وقت از امثال آن بزرگوار این نوع رفتار متعارف نبود، و در نظر مردم قبیح می‏نمود، و موجب عیب کردن مردمان و غیبت کردن و مذمت نمودن ایشان می‏شد، به این جهت آن حضرت اجتناب می‏فرمودند. و از آنجا استفاده می‏شود که: چنانچه امری به حدی رسد که ارتکاب آن در عرف قبیح باشد و باعث این شود که مردم به غیبت‏ کردن صاحب آن مشغول شوند، ترک کردن آن بهتر است. و این نسبت به اشخاص و شهرها و زمان ها مختلف می‏شود، پس باید هر کس ملاحظه آن را بکند. و ملاک آن است که: به حد قباحت و مذمت رسد. پس آگاه باش، تا فریب خود را نخوری و تکبر را به این واسطه مرتکب نشوی.
علامت پنجم آنکه: بر او پوشیدن لباس های ارزان و خشن و کهنه و چرک دشوار نباشد، که اگر در بند پوشیدن لباس نفیس، و بر به دست آوردن لباس فاخر حریص باشد و آن را شرف و بزرگی داند متکبر خواهد بود.
و حضرت پیغمبر - صلّی اللّه علیه و آله - فرمود که: «این است و جز این نیست که من بنده‏ای هستم که بر روی خاک می‏نشینم و چیزی می‏خورم، و جامه پشمینه می‏پوشم، و شتر را می‏بندم، و انگشتان خود را می‏لیسم، و چون بنده‏ای مرا بخواند اجابت می‏کنم.
پس هر که روش مرا ترک کند از من نیست». و روایت شده است که: «سید انبیاء - صلّی اللّه علیه و آله - پیراهنی را پوشیده بودند و در وقت وفات آن حضرت بیرون آوردند، از پشم بود و دوازده وصله داشت، که چند وصله آن از پوست گوسفند بود».
«به سلمان گفتند که: چرا لباس نو نمی‏پوشی؟ گفت: من بنده هستم هر وقت آزاد شوم خواهم پوشید». و حضرت رسول - صلّی اللّه علیه و آله - فرمود که: «جامه کم قیمت و پست پوشیدن از ایمان است». «سید اولیاء در زمان خلافت ظاهریه، لباسی بسیار کهنه که بر آن وصله بسیار بود پوشیده بود، یکی از اصحاب او را سرزنش کرد. حضرت فرمود: در آن چند فایده هست: یکی آنکه: مؤمنین، اقتدا به من می‏کنند و چنین رفتار می‏کنند. و دیگر آنکه: دل را خاشع می‏کند و از کبر پاک می‏گرداند». علامت ششم آنکه: با کنیزان و غلامان خود در یک سفره طعام خورد و با ایشان همخوراکی کند، اگر بر او دشوار نباشد متواضع است و الا متکبر.
شخصی از اهل بلخ روایت کند که: «با سلطان سریر ارتضا، علی بن موسی الرضا - علیه و علی آبائه و اولاده التحیه و الثناء - در سفر خراسان همراه بودم روزی سفره حاضر کردند، پس حضرت همه ملازمان خود از خادمان، و غلامان سیاه را بر سفره جمع کردند، من عرض کردم: فدای تو شوم اگر سفره جدائی از برای ایشان قرار دهی بهتر است. فرمود: ساکت باش، به درستی که: خدای همه یکی و دین همه یکی و پدر و مادر همه یکی است، و جزای هر کس را به قدر عمل او می‏دهند». و مخفی نماند که: امتحانات و آزمایشهای کبر و تواضع، منحصر به این‏ها نیست، بلکه اعمال و آثاری دیگر بسیار هست، مانند اینکه: بخواهد کسی در پیش او بایستد.
حضرت امیر المؤمنین - علیه السّلام - فرمودند که: «هر که خواهد مردی از اهل آتش را بیند نگاه کند به مردی که نشسته و در برابر او طایفه‏ای ایستاده باشند». بعضی از صحابه نقل کرده‏اند که: «احدی در نزد اصحاب پیغمبر از آن سرور عزیزتر و محترم‏تر نبود چون نشسته بودند و حضرت وارد می‏شد به جهت او از جای بر نمی‏خاستند چون می‏دانستند که آن حضرت از آن خوشش نمی آید. و از جمله علامات کبر این است که: تنها در کوچه و بازار نرود و خواهد که دیگری همراه او باشد. و بعضی متکبرین هستند که چون کسی را نیابند، سواره راه روند.
روایت شده است که: «هر که کسی، پشت سر او راه رود تا وقتی که چنین است دوری او از خدا زیاد می‏شود». و حضرت پیغمبر - صلّی اللّه علیه و آله - بعضی اوقات با اصحاب راه می‏رفتند و اصحاب را پیش می‏انداختند و خود میان ایشان راه می‏رفتند». و باز از جمله علامات کبر این است که: از زیارت کردن بعضی اشخاص مضایقه کند، اگر چه در زیارت آنها فایده‏ای از برای او باشد. و مضایقه کند از همنشینی فقرا و مریضان و آزارداران.
روایت شده است که: «مردی آبله در آورده بود و آبله او چرک برداشته و پوست آن رفته بود و بر حضرت پیغمبر - صلّی اللّه علیه و آله - داخل شد در وقتی که آن حضرت به چیز خوردن مشغول بودند، آن شخص پهلوی هر که نشست از پیش او برخاست، حضرت او را پهلوی خود نشانید و با او چیزی خورد». «روزی آن حضرت با اصحاب، چیزی می‏خوردند، مردی که مرض مزمنی داشت و مردم از او متنفر بودند وارد شد، حضرت او را بر پهلوی خود نشانید و فرمود: چیزی بخور».

 

تکبر و غرور
و علامات دیگر از برای کبر بسیار است که کبر به آن شناخته می‏شود. و طریقه و رفتار سید انبیا - صلّی اللّه علیه و آله - جامع همه علامات تواضع، و خالی از همه جوانب کبر بود، پس سزاوار امت او آنکه اقتدا به او نمایند.
ابو سعید خدری که از اصحاب حضرت رسول - صلّی اللّه علیه و آله - بود روایت کرده که: «آن حضرت خود علف به شتر می‏داد. و آن را می‏بست. و خانه را جارو می کرد و گوسفند را می‏دوشید. و نعلین خود را وصله می‏کرد. و لباس خود را وصله می‏نمود. و با خدمتکاران چیز می‏خورد. و چون خادم از دست آسیا کشیدن خسته می‏شد آن حضرت خود آسیا می‏کشید. و از بازار چیزی می‏خرید و به دست یا به گوشه جامه خود می‏گرفت و به خانه می‏آورد. و با غنی و فقیر و کوچک و بزرگ مصافحه می‏کرد. و به هر که بر می‏خورد از کوچک و بزرگ و سیاه و سفید و آزاد و بنده، از نمازگزاران، ابتدا به سلام می‏کرد. جامه خانه و بیرون او یکی بود. هر که او را دعوت می کرد اجابت می‏کرد. و پیوسته ژولیده و غبار آلوده بود. به آنچه او را دعوت می‏کردند حقیر نمی‏شمرد، اگر چه چیزی به جز خرمای پوسیده نبود. صبح از برای شام چیزی نگاه نمی‏داشت و شام از برای صبح چیزی ذخیره نمی‏کرد. کم خرج بود. خوش خلق و بخشنده و گشاده رو بود. و با مردمان نیکو معاشرت می‏کرد تبسّم کنان بود بی‏خنده، و اندوهناک بود بدون ترشرویی. در امر دین، محکم و استوار بود بی‏سختی و درشتی با مردمان.
متواضع و فروتن بود بی‏مذلّت و خواری. بخشنده بود بی‏اسراف. مهربان بود به جمیع خویشان و اقارب. نزدیک بود به جمیع مسلمانان و اهل ذمّه. دل او رقیق بود و پیوسته سر به پیش افکنده بود. و هرگز این قدر چیز نمی‏خورد که دچار زیاده روی شود. و هیچ وقت دست طمع به چیزی دراز نمی‏کرد».
ملا احمد نراقی، معراج السعاده، ص 202-208- با اندکی تغییر و تلخیص

تعصب و لجاجت

تعصب و لجاجت  

۱

اشاره
بی تردید اساسی‏ترین پایه عبودیت و بندگی خدا تسلیم و تواضع در برابر حق است و به عکس هرگونه تعصب و لجاجت مایه دوری از حق و محروم شدن از سعادت است.
تعصب به معنی «وابستگی غیر منطقی به چیزی‏» تا آنجا که انسان حق را فدای آن کند و لجاجت‏به معنی اصرار بر چیزی است‏به گونه‏ای که منطق و عقل را زیر پا بگذرار، ثمره این دو شجره خبیثه نیز «تقلید کورکورانه‏» است که سد راه پیشرفت و تکامل انسانهاست.
هنگامی که به تاریخ انبیای بزرگ بازمی‏گردیم و علل انحراف و گمراهی اقوام پیشین را مورد بررسی قرار می‏دهیم به خوبی می‏توان دریافت که این سه امر(تعصب و لجاجت و تقلید کورکورانه) نقش اصلی را در انحراف آنها داشته است و یک برنامه عام برای همه اقوام زشتکار پیشین بوده است، آنها به خاطر وابستگی شدید به افکار و برنامه‏های خرافی، و لجاجت و اصرار بر آنها، چشم و گوش بسته به پیروی نیاکانشان ادامه می‏دادند و به این طریق، خرافات بی‏اساس از نسلی به نسل دیگر منتقل می‏شد، وصدای دلنشین مردان الهی که برای هدایت آنها آمده بودند، در میان نعره‏های جاهلانه آنان گم می‏شد.
نخست از داستان نوح- علیه السلام - شروع می‏کنیم می‏بینیم که بت‏پرستان عصر آن پیامبر اولوالعزم به قدری لجوج و متعصب بودند که حتی از شنیدن صدای این منادی توحید وحشت داشتند، همان گونه که در نخستین آیه مورد بحث از زبان نوح- علیه السلام - می‏خوانیم: «و من هر زمان آنها را دعوت کردم که ایمان بیاورند، و تو(ای خدا) آنها را بیامرزی انگشتان خود را در گوشها قرار داده و لباسهایشان را بر سر و صورت می‏پیچیدند و در مخالفت‏با حق اصرار ورزیدند و شدیدا تکبر کردند»! (و انی کلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فی آذانهم واستغشوا ثیابهم و اصروا واستکبروا استکبارا)
[1]
آری تعصب و لجاج آنها به قدری شدید بود که اجازه نمی‏دادند ذره‏ای از امواج صوتی نوح- علیه السلام - که حامل پیام حقیقت‏بود به گوش آنها برسد، و یا چهره او را ببینند و این گونه گریز از حقیقت‏به راستی عجیب و خطرناک است.
در آیه بعد چهره دیگری از همین رذایل اخلاقی در قوم نوح- علیه السلام - به چشم می‏خورد، قرآن در باره آنها می‏گوید: «آنها گفتند: دست از خدایان و بتهای خود برندارید مخصوصا بتهای(بزرگ) «ود»، «سواع‏»، «یغوث‏»، «یعوق‏» و «نسر» را رها نکنید»، (و قالوا لاتذرن آلهتکم و لاتذرن ودا و لاسواعا و لایغوث و یعوق و نسرا)
[2]
اما چرا و به چه دلیل دست از این بت‏های رنگارنگ که ساخته و پرداخته دست‏خودشان بود برندارند و آنها را بر مقدرات جهان هستی، و هم بر مقدرات سازندگانش حاکم بدانند؟! هیچ دلیلی بر آن جز تعصب و تقلید کورکورانه نداشتند.
در سومین آیه که از قوم عاد و گفتگوی پیامبرشان هود- علیه السلام - با آنها سخن می‏گوید، می‏فرماید: «قوم عاد به قدری لجوج و متعصب و جاهل بودند که در برابر دعوت آن حضرت به توحید خالص و ناب گفتند: آیا به سراغ ما آمده‏ای که تنها خدای یکتا را بپرستیم و آنچه را پدران ما می‏پرستیدند رها کنیم؟(ما هرگز چنین کاری نخواهیم کرد، هر کاری از دست تو ساخته است انجام بده و) آنچه را(از بلا و عذاب الهی) به ما وعده می‏دهی بیاور اگر راست می‏گویی‏»! (قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما کان یعبد آبائنا فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین)
[3]
به این ترتیب بر اثر تعصب و لجاج و تقلید کورکورانه، توحید خالص که روح جهان هستی است در نظر آنها امری وحشتناک، و پرستش بت‏های بی عقل و شعور امری شایسته و با ارزش جلوه می‏کرد، و حتی برخلاف قانون دفع ضرر محتمل که عقل حاکم به آن است کمترین اعتنایی به احتمال عذاب الهی نمی‏کردند و مصرا از او می‏خواستند که به تهدیدهای خود جامه عمل بپوشاند، این خیره‏سری چیزی جز محصول تعصب و لجاج نبود.
آری آنها برای فرار از حق و ادامه تقلید کورکورانه به سوی عذاب الهی شتافتند و سرانجام خود را در آتش عذاب سوزاندند، و این است نتیجه لجاجت و تعصب خشک و تقلید غلط!
در چهارمین آیه، سخن از پیامدهای شوم این رذایل اخلاقی درباره «نمرود» و نمرودیان است، می‏فرماید: «هنگامی که ابراهیم به پدرش(عمویش آزر) و قوم او گفت این مجسمه‏های بی‏روحی را که شما همواره پرستش می‏کنید چیست‏»؟ (اذ قال لابیه و قومه ما هذه التماثیل التی انتم لها عاکفون)
[4]
ولی آنها جوابی نداشتند جز اینکه «گفتند: ما پدران خود را دیدیم که آنها را عبادت می‏کنند»، (قالوا وجدنا آبائنا لها عابدین)
[5]
و هنگامی که ابراهیم- علیه السلام - با صراحت‏به آنها گفت که هم خودتان و هم نیاکانتان در گمراهی آشکاری بوده‏اید بیدار نشدند، ابراهیم- علیه السلام - بی اعتبار بودن این خدایان ساختگی و بی ارزش را از طریق بت‏شکنی به آنها نشان داد، باز هم بر سر عقل نیامدند، بلکه ابراهیم بیدارگر و پاره کننده پرده‏های جهل و تعصب و لجاجت را به سوزاندن در آتش تهدید کردند، و به تهدید خود جامه عمل پوشاندند و او را در میان دریایی از آتش پرتاب کردند، و هنگامی که آتش بر ابراهیم- علیه السلام - سرد و خاموش و گلستان شد، و بزرگترین معجزه الهی در برابر چشمانشان به وقوع پیوست‏باز هم این اسیران زنجیرهای جهل و تعصب و لجاج به بهانه‏های دیگری همچون سحر به راه خود ادامه دادند.
اینها همه نشان می‏دهد که تا چه حد این رذایل اخلاقی خطرناک و مانع از آزاد اندیشی و رسیدن به حق است، و آنها که در چنگال آن گرفتار می‏شوند تن به هر ذلت و حقارتی می‏دهند و عظمت مقام انسان و روح بلند او را در هم می‏شکنند ولی تسلیم حق نمی‏شوند.
در پنجمین آیه نیز اشاره به بت‏پرستی لجوجانه قوم «نمرود» می‏کند، هنگامی که ابراهیم- علیه السلام - با دلیل بسیار روشن و قاطع، بت‏پرستی را ابطال می‏نماید و به آنها می‏گوید: «آیا آنها را که می‏خوانید صدای شما را می‏شنوند؟ یا سود و زیانی به شما می‏رسانند»؟ (قال هل یسمعونکم اذ تدعون × او ینفعونکم او یضرون)
[6]
آنها هیچ پاسخ منطقی در برابر این گفتار روشن نداشتند، جز اینکه پناه به تقلید کورکورانه ببرند و بگویند: «ما فقط نیاکان خود را یافتیم که چنین می‏کردند»، (قالوا بل وجدنا آبائنا کذلک یفعلون)
[7]
در حالی که اگر انسان می‏خواهد تقلید کند حد اقل باید از عالم و دانشمندی تبعیت کند که او را به واقعیت‏ها رهنمون گردد نه از جاهل و گمراهی بدتر از خود! ولی این حجاب تعصب و لجاج به قدری ضخیم است که اجازه نمی‏دهد کمترین نور آفتاب هدایت و منطق و دلیل عقل در آن نفوذ کند، و ماورای آن را روشن سازد.
در ششمین آیه سخن از لجاجت فرعونیان در برابر معجزات روشن حضرت موسی- علیه السلام - است، آنها بر آیین بت‏پرستی نیاکانشان لجاجت و اصرار ورزیدند و گفتند: «(ای موسی) آیا آمدی که ما را از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم منصرف سازی؟ و بزرگی(و ریاست) در روی زمین فقط از آن تو و برادرت باشد، ما هرگز به شما ایمان نمی‏آوریم‏»! (قالوا اجئتنا لتلفتنا
[8] عما وجدنا علیه آبائنا و تکون لکما الکبریاء فی الارض و ما نحن لکما بمؤمنین) [9]
آنها هرگز از خود سؤال نمی‏کردند که آیین موسی- علیه السلام - حق است‏یا باطل و در برابر آیین نیاکانشان چه امتیازی دارد؟ سخن آنها فقط این بود که ما باید آیین نیاکان خود را حفظ کنیم، خواه حق باشد یا باطل! ارزش واقعی برای ما همین است و بس، سپس آن را با سوء ظن نیز آمیختند و گفتند آنچه را موسی- علیه السلام - به عنوان آیین الهی ارائه می‏دهد در واقع مقدمه‏ای است‏برای رسیدن به مقاصد سیاسی و حکومت‏بر مردم، نه خدایی در کار است و نه وحی آسمانی! این بدبینی نیز از آثار همان تعصب و لجاج بود که جهت فرار از حق، عذر و بهانه‏های واهی برای خود می‏تراشیدند.
و شاید آنها از این بیم داشتند که اگر نور هدایت از طریق آیین موسی- علیه السلام - بر افکار مصریان بیفتد، هم آیین خرافی نیاکانشان را از دست می‏دهند، و هم حکومتی را که بر اساس آن بنیان نهاده بودند. به همین دلیل با تمام قدرت در برابر آن به پا خاستند و مردم را به تعصب و لجاجت تشویق کردند و از آنجا که درباریان فرعون همه چیز را برای ادامه کومت‏خود می‏خواستند، تصورشان این بود که موسی و هارون نیز همه چیز را ابزار وصول به حکومت کرده‏اند.
این رشته در طول تاریخ همچنان ادامه می‏یابد تا عصر رسول خدا - صلی الله علیه و آله - می‏رسد.
در هفتمین آیه نیز می‏بینیم که عامل اصلی انحراف مشرکان عرب تقلید کورکورانه و تعصب است که درهای معرفت و شناخت را از هر سو به روی صاحبان این صفات رذیله می‏بندد، می‏فرماید: «هنگامی که به آنها(مشرکان عرب) گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید می‏گویند: ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروی می‏نماییم‏»، (و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آبائنا...)
[10]
و قرآن بلافاصله در پایان این آیه جواب دندان شکنی به آنها می‏دهد و می‏گوید: «مگر نه این است که پدران آنها چیزی نمی‏فهمیدند و هدایت نیافتند»؟ (...اولو کان آبائهم لایعقلون شیئا و لایهتدون)
[11]
تعبیرات آیه نشان می‏دهد که آنها انکار نمی‏کردند که آنچه را پیغمبر آورده «ما انزل الله‏» و فرمان الهی است، بلکه به قدری گرفتار جهل و تعصب بودند که آیین نیاکانشان را بر آن مقدم می‏شمردند، نیاکانی که واقف به جهل و گمراهیشان بودند.
[1] . نوح،7. [2] . همان،23. [3] . اعراف، 70. [4] . انبیاء، 52. [5] . انبیاء،53. [6] . شعراء،73 ، 72. [7] . شعراء، 74. [8] . «لتلفتنا» از ماده «لفت‏»(بروزن نفت) به معنی منصرف ساختن است، و التفات نیز از همین ماده گرفته شده و به معنی توجه به چیزی بعد از انصراف از چیز دیگر است. [9] . یونس، 78. شده و به معنی توجه به چیزی بعد از انصراف از چیز دیگر است. [10] . بقره، 170. [11] . همان.

تعصب و لجاجت 

۲


به این ترتیب جهل و تعصب سبب می‏شود که انسان به راحتی ما انزل الله را رها سازد و پشت‏به حق کند و رو به باطل نماید، هر چند حق را از باطل بشناسد!
در هشتمین آیه خداوند مسلمانان را به یاد ماجرای حدیبیه می‏اندازد که کفار با دیدن آن همه آیات و نشانه‏های حقانیت پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله - به خاطر تعصب‏های جاهلی ایمان نیاورند و این رذیله اخلاقی آنها را از سعادت بزرگ بازداشت، می‏فرماید: «به خاطر بیاورید هنگامی را که کافران در دلهای خود خشم و نفرت جاهلیت داشتند(به همین دلیل نه تنها ایمان نیاوردند بلکه در مقام مبارزه با حق برآمدند) و در مقابل خداوند آرامش و سکینه را بر رسول خود و مومنان نازل فرمود(تا با رعایت اصول حق و عدالت در برابر آن دشمنان متعصب بایستد، و آنها را به کلمه تقوا ملزم ساخت که از هر کس شایسته‏تر و اهل آن بودند و خداوند بر هر چیز غالب است‏»، (اذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیه حمیه الجاهلیه فانزل الله سکینته علی رسوله و علی المؤمنین و الزمهم کلمه التقوی و کانوا احق بها و اهلها و کان الله بکل شیئ علیما)
[1]
حمیت از ماده حمی(بر وزن حمد) به معنی حرارتی است که بر اثر عوامل خارجی در بدن انسان یا اشیای دیگر به وجود می‏آید، به همین دلیل به حالت تب، حمی(بر وزن کبری) گفته می‏شود.
سپس به حالات روحی همچون خشم و تکبر و تعصب، حمیت اطلاق شده است، چرا که همه اینها حالتی آتشین در انسان ایجاد می‏کند.
جالب اینکه در این آیه حمیت‏به جاهلیت اضافه شده که اشاره‏ای به تعصب‏های برخاسته از جهل و نادانی، و سکینه که نقطه مقابل آن است‏به خدا نسبت داده شده است که آرامشی است آگاهانه و برخاسته از ایمان.
در بحث‏های آینده پیرامون تعصب منفی و مثبت نکته اضافه شدن حمیت‏به جاهلیت روشن‏تر خواهد شد.
در نهمین آیه اشاره به نکته دیگری شده است که پرده از روی تعصب شدید مشرکان عرب در عصر اهلیت‏برمی‏دارد، می‏فرماید: «هرگاه قرآن را بر بعضی از عجم‏ها (غیر عربها) نازل می‏کردیم و او آن را به ایشان می‏خوانده، به آن ایمان نمی‏آوردند»، (و لو نزلناه علی بعض الاعجمین × فقراه علیهم ما کانوا به مؤمنین)
[2]
یعنی نژادپرستی و تعصب قومی آنها به قدری شدید بود که اگر قرآن با تمام معارف عالی و فصاحت و بلاغت فوق‏العاده و محتوای بی نظیر بر فردی غیر عرب نازل می‏شد، تعصب و لجاجت هرگز به آنها اجازه نمی‏داد که آن را پذیرا شوند!
این تعبیر قاطع به خوبی نشان می‏دهد که رذیله اخلاقی «تعصب و لجاج‏» تا چه حد می‏تواند انسان را از درک حقیقت و رسیدن به مقصود بازدارد.
گرچه بعضی از مفسران برای این آیه تفسیرهای دیگری ذکر کرده‏اند ولی روشن‏ترین و مناسب‏ترین تفسیر همان است که در بالا ذکر شد.
روی همین اصل در بعضی از روایات اسلامی پیغمبر اکرم - صلی الله علیه و آله - افراد متعصب و لجوج را در سرنوشت‏شوم اعراب جاهلی شریک می‏شمرد و می‏فرماید: «من کان فی قلبه حبه من خردل من عصبیه بعثه الله یوم القیامه مع اعراب الجاهلیه; هر کس در دلش به اندازه دانه خردلی عصبیت‏باشد، خداوند روز قیامت او را با اعراب جاهلیت محشور می‏کند»، (دانه خردل دانه بسیار ریزی است که همواره به عنوان ضرب المثل برای خردی ذکر می‏شود).
[3]
در دهمین آیه، چهره دیگری از این رذیله اخلاقی در اقوام مختلف دیده می‏شود و آن اینکه هر گروهی به خاطر تعصب و لجاج، خود را بهترین می‏داند، و دیگران را نفی می‏کند گویی تنها بندگان برگزیده خدا آنها هستند و دیگران هیچ، و همین امر سبب درگیری مستمر در میان اقوام می‏شود، می‏فرماید: «یهود گفتند مسیحیان(نزد خدا) هیچ ارزشی ندارند، و مسیحیان نیز گفتند: یهودیان ارزشی ندارند، در حالی که هر دو گروه، کتاب آسمانی را می‏خواندند(که به آنها دستور می‏داد باید از این‏گونه تعصب‏ها به کنار باشند) آری افراد نادان(از مشرکان عرب) نیز سخنی همانند آنها داشتند، خداوند روز قیامت در باره اختلاف آنها داوری خواهد کرد»، (و قالت الیهود لیست النصاری علی شیئ و قالت النصاری لیست الیهود علی شیئ و هم یتلون الکتاب کذلک قال الذین لایعلمون مثل قولهم فالله یحکم بینهم یوم القیامه فیما کانوا فیه یختلفون)
[4]
از تعبیرات این آیه به خوبی استفاده می‏شود که این گونه تعصب‏ها و خودبینی‏ها از جهل و نادانی سرچشمه می‏گیرد، و هر قوم جاهل و بی خبر گرفتار این رذیله اخلاقی خواهد شد.
تعبیر به «الذین لایعلمون‏» (کسانی که نمی‏دانند) مفهوم وسیع و گسترده‏ای دارد که مشرکان عرب یکی از آن بودند و لذا بعضی از مفسران آن را به قوم نوح، یا همه امت‏های پیشین که بر اثر جهل و نادانی گرفتار تعصب و لجاجت‏بودند، تفسیر کرده‏اند.
در یازدهمین آیه سخن از یک حکم کلی و عمومی است و نشان می‏دهد که در تمام طول تاریخ تعصب و لجاجت نقش اصلی را در ادامه کفر و توحیدستیزی ایفا می‏کرده است، می‏فرماید: «این گونه در هیچ شهر و دیاری پیش از تو پیامبری بیم دهنده نفرستادیم، مگر اینکه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما نیاکان خود را بر آیینی یافتیم و به آثار و روش آنها اقتدا می‏کنیم‏»! (و کذلک ما ارسلنا من قبلک من قریه من نذیر الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا علی امه و انا علی آثارهم مقتدون)
[5]
این تعبیر نشان می‏دهد که همیشه مهمترین مانع در برابر ایمان به آیین پیامبران الهی همان تعصب و تقلید کورکورانه ناشی از جهل بوده است.
و از اینجا خطر این رذیله اخلاقی آشکارتر می‏شود.
در دوازدهمین و آخرین آیه می‏خوانیم که اقوام جاهلی به خاطر تعصب و لجاج بزرگ‏ترین انبیای الهی و عقل کل را متهم به جنون می‏کردند و آن را بهانه مخالفت‏خود با آیین آنها قرار می‏دادند، می‏فرماید: «آنها پیوسته می‏گفتند: آیا ما خدایان خود را به خاطر شاعری دیوانه رها کنیم‏»؟ (و یقولون ائنا لتارکوا آلهتنا لشاعر مجنون)
[6]
عجب اینکه آنها به قدری در حجاب تاریک جهل و تعصب گرفتار بودند که نمی‏فهمیدند این سخن یک گفتار ضد و نقیض است، «شاعر بودن‏» احتیاج به تفکر و ذوق سلیم و آگاهی کافی از دقایق سخن دارد(توجه داشته باشید که شاعر از ماده شعور گرفته شده است) و این با مجنون بودن هرگز سازگار نیست.
همچنین گاه آنها را متهم به «سحر» و «جنون‏» می‏کردند در حالی که سحر نیز احتیاج به آگاهی قابل ملاحظه‏ای سبت‏به بخشی از علوم و دانشها دارد، و هوشیاری خاصی را می‏طلبد، و این با جنون سازگار نیست، این سخنان ضد و نقیض ناشی از جهل و تعصب بود.
نتیجه نهایی
یک نگاه اجمالی به آیات گذشته که اشباه و نظایر دیگری نیز در قرآن مجید دارد این حقیقت را اثبات می‏کند که از مهمترین موانع معرفت و شناخت، تقلیدهای کورکورانه‏ای است که از تعصب و لجاجت و وابستگی بی قید و شرط سبت‏به اموری که با تمایلات نفسانی و هوا و هوسهای انسان می‏سازد ناشی می‏شود.
ضایعات و آثار زیانبار این رذیله اخلاقی صفحات تاریخ بشریت را سیاه کرده و پیامبران الهی را با مشکل‏ترین موانع رو به رو ساخته، و خونهای زیادی بر خاک ریخته است و همین معنی برای پی بردن به آثار زیانبار آن کافی است.
اگر این رذیله اخلاقی در درون جان انسانها نبود، تاریخ بشریت چهره دیگری داشت و پیشرفت تکامل تمدنها شتاب دیگری پیدا می‏کرد، و نیروهای خلاق در مسیر سعادت انسانها به کار می‏افتاد، و به جای اینکه به صورت سیل ویرانگری در آید، نهرهای منظمی از معارف الهیه را تشکیل می‏داد که همه جا مایه عمران و آبادی قلوب بود.
تعصب و لجاجت در احادیث اسلامی
پیش از آنکه به تحلیل معنی تعصب و سرچشمه و انگیزه‏ها و آثار زیانبار آن بپردازیم لازم است نگاهی به احادیث اسلامی که در این زمینه وارد شده است‏بیفکنیم، چرا که بسیاری از مسایل مورد نظر در لا به لای این احادیث‏به صورت اجمالی مطرح شده است.
احادیث در این زمینه فراوان است که در ذیل به نمونه‏هایی از آن اشاره می‏کنیم:
1- در حدیثی از رسول خدا - صلی الله علیه و آله - می‏خوانیم: «من کان فی قلبه حبه من خردل من عصبیه بعثه الله یوم القیامه مع اعراب الجاهلیه; هر کسی در دلش به اندازه دانه خردلی عصبیت‏باشد خداوند روز قیامت او را با اعراب جاهلیت محشور می‏کند».
[7]
این تعبیر نشان می‏دهد که این رذیله اخلاقی به قدری خطرناک است که پایین‏ترین درجات آن نیز با ایمان خالص سازگار نیست.
2- در حدیثی از امیرمؤمنان علی- علیه السلام - می‏خوانیم: «ان الله یعذب السته بالسته، العرب بالعصبیه، و الدهاقین بالکبر، و الامراء بالجور، والفقهاء بالحسد، و التجار بالخیانه، و اهل الرساتیق بالجهل; خداوند شش گروه را به خاطر شش چیز عذاب می‏کند: عرب را به خاطر تعصب، و اربابان را به خاطر تکبر، و حاکمان را به خاطر ستم، و فقیهان را به خاطر حسد، و تجار را به خاطر خیانت، و اهل روستاها را به خاطر جهل و نادانی‏»!
[8]
جالب اینکه تعصب را نخستین امر از امور ششگانه ذکر فرموده، در حالی که همه آنها از گناهان بزرگ است.
3- در حدیث دیگری از پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله - می‏خوانیم: «لیس منا من دعا الی عصبیه، و لیس منا من قاتل علی عصبیه، و لیس منا من مات علی عصبیه; کسی که مردم را دعوت به تعصب کند از ما نیست، و کسی که به خاطر تعصب بجنگد از ما نیست، و کسی که با تعصب بمیرد از ما نیست‏»!
[9]
4- امیرمؤمنان علی- علیه السلام - در خطبه معروف «قاصعه‏» که اساس آن بر نفی تکبر و تعصب است عامل اصلی انحراف و بدبختی ابلیس را تعصب و تکبر می‏شمرد، و می‏فرماید: «هنگامی که خداوند به فرشتگان دستور داد برای آدم- علیه السلام - سجده کنند، همگی اطاعت کردند جز ابلیس‏» سپس می‏افزاید: «اعترضته الحمیه فافتخر علی آدم بخلقه و تعصب علیه لاصله فعدو الله امام المتعصبین، و سلف المستکبرین الذی وضع اساس العصبیه; تکبر و تعصب به او دست داد، و بر آدم- علیه السلام - به خاطر خلقت‏خویش افتخار کرد، و از جهت اصل و ریشه خود نسبت‏به او تعصب ورزید، به همین دلیل این دشمن خدا پیشوای متعصبان، و سر سلسله مستکبران است، و کسی است که بنای تعصب را پی ریزی کرد»!
[10]
5- در حدیث دیگری از رسول خدا - صلی الله علیه و آله - می‏خوانیم: «من تعصب او تعصب له فقد خلع ربق الایمان من عنقه; هر کس تعصب بورزد، یا دیگران به خاطر او تعصب بورزند، رشته‏های ایمان را از گردن خود بازگردانده است‏».
[11]


[1] . فتح،26. [2] . شعراء،199 - 198. [3] . اصول کافی، ج 2، ص 308، باب العصبیه، ح‏3. [4] . بقره،113. [5] . زخرف،23. [6] . صافات،36. [7] . اصول کافی، ج 2، ص 308(باب العصبیه). [8] . کافی، ج 8، ص 162، ح‏17. [9] . سنن ابی داوود، ح 5121، طبق نقل میزان الحکمه. [10] . نهج البلاغه، خطبه قاصعه، خطبه 192. [11] . اصول کافی، ج 2، ص 308، ح 2. 
 

تعصب و لجاجت 

۳


می‏دانیم «تعصب‏» و «لجاجت‏» لازم و ملزوم یکدیگرند، و به همین دلیل ما هر دو را تحت‏یک عنوان آوردیم، در رابطه با نکوهش رذیله لجاج نیز روایات زیادی داریم از جمله:
1- در حدیثی از رسول خدا - صلی الله علیه و آله - می‏خوانیم: «ایاک و اللجاجه، فان اولها جهل و آخرها ندامه; از لجاجت‏بپرهیزید که آغازش جهل و پایانش پشیمانی است‏»!
[1]
2- در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی- علیه السلام - آمده است که فرمود: «اللجاج اکثر الاشیاء مضره فی العاجل و الآجل; لجاجت در دنیا و آخرت از همه چیز زیانبارتر است‏».
[2]
3- در حدیث دیگری از همان حضرت می‏خوانیم: «اللجاج بذر الشر; لجاجت‏بذر شر و بدی است‏»!
[3]
4- در نهج البلاغه آمده است که فرمود: «اللجاجه تسل الرای; لجاجت آراء انسان را سست، و او را به خطا می‏افکند».
[4]
5- و نیز از همان حضرت آمده است: «لیس للجوج تدبیر; لجوج مدیریت و تدبیر ندارد».
[5]
با توجه به روایاتی که در بالا آمد تاثیر تخریبی این دو رذیله اخلاقی(تعصب و لجاج) در زندگی فردی و اجتماعی انسانها روشن می‏شود تا آنجا که انسان را از ایمان و اسلام بیگانه ساخته، و به سوی کفر و شرک و اقتدای به شیطان و رها کردن رشته محکم ایمان سوق می‏دهد که دلایل آن را در بحث‏بعد خواهید خواند.
1- مفهوم تعصب و انگیزه‏های آن
«تعصب‏» از ماده «عصب‏» در اصل به معنی رشته‏هایی است که مفاصل استخوانها و عضلات را به هم پیوند می‏دهد، سپس این ماده به معنی هر نوع وابستگی شدید فکری و عملی آمده است که غالبا بار منفی دارد هر چند وابستگی‏های مثبت نیز در مفهوم آن افتاده است که شرح آن در بحث‏های آینده به خواست‏خدا خواهد آمد.
بدیهی است وابستگی‏های غیر منطقی نسبت‏به شخص یا عقیده و یا چیزی انسان را به لجاجت و تقلید کورکورانه سبت‏به آن وادار می‏کند، و سرچشمه بسیاری از کشمکشها و جنگ‏ها و خونریزیها و اختلافات مستمر است.
هرگاه این گونه تعصب‏ها از میان جامعه انسانی برود و مردم تسلیم منطق و حرف حساب باشند بسیاری از اختلافات برچیده می‏شود و آرامش بر جوامع بشری حاکم می‏شود.
چنین تعصبی که نتیجه مستقیم آن لجاج و تقلید کورکورانه است از امور زیر سرچشمه می‏گیرد:
1- حب ذات و علاقه شدید به نیاکان - حب ذات افراطی سبب می‏شود که انسان نسبت‏به هر چیزی که به او ارتباط و پیوند دارد دلباختگی و دلدادگی نشان دهد از جمله نسبت‏به پدر و نیاکان و آیین و رسوم آنها.
این وابستگی شدید عامل انتقال بسیاری از خرافات و زشتی‏ها به بهانه حفظ آداب و سنن، از نسلی به نسل دیگر می‏باشد، و حجابی در برابر معرفت و شناخت‏حق است.
دفاع و طرفداری شدید از قوم و قبیله گاه به جایی می‏رسد که بدترین افراد قبیله و زشت‏ترین آداب و سنن آنها در نظر افراد متعصب بسیار زیبا جلوه می‏کند در حالی که بهترین افراد قبایل دیگر و عالی‏ترین آداب و سنن آنها در نظر آنها زشت و بی معنی است!
2- پایین بودن سطح فکر و فرهنگ - هر قدر سطح فکر مردم کوتاه‏تر و فرهنگ آنها ضعیف‏تر باشد، تعصب‏های جاهلانه و لجوجانه و تقلیدهای کورکورانه در میان آنها بیشتر است، به عکس هر قدر سطح فکر بالاتر رود و فرهنگ کامل‏تر شود توجه او به منطق و استدلال و نفی تعصب و لجاجت و جانشین ساختن تحقیق به جای تقلید کورکورانه بیشتر می‏شود.
3- شخصیت‏زدگی عامل دیگری برای تعصب و تقلید کورکورانه است - گاه شخصی در نظر انسان چنان قداست پیدا می‏کند که گفتار و رفتار او از دایره نقد خارج می‏شود هر چند از نظر علمی و اخلاقی در سطح پایینی قرار داشته باشد و همین امر سبب می‏شود که عده‏ای چشم و گوش بسته به دنبال او بیفتند و به خاطر او جان و مال خود را از دست‏بدهند، بی آنکه در محتوای سخنان و رفتار او کمترین اندیشه ای کنند!
4- انزوای اجتماعی و فکری یکی دیگر از اسباب تعصب است - وقتی انسان در خودش و محیط فکری و اجتماعیش فروبرود و از جوامع و افراد دیگر و افکار آنها بیخبر بماند نسبت‏به آنچه در اختیار اوست‏سخت وابسته می‏شود، و در برابر آن تعصب می‏ورزد، در حالی که اگر با دیگران بنشیند و فکر خود را با افکار دیگران مقایسه کند نقطه‏های قوت و ضعف و مثبت و منفی به زودی آشکار می‏گردد، و به او اجازه می‏دهد بهترین انتخاب را داشته باشد.
2- آثار و پیامدهای منفی تعصب و لجاجت
تعصب و لجاج، آثار منفی شدیدی دارد که در زندگی انسانهای متعصب و لجوج به زودی ظاهر می‏شود.
1- تعصب یعنی وابستگی غیر منطقی به شخص یا عقیده یا عادت و رسم خاصی، همان گونه که قبلا نیز اشاره شد، حجاب ضخیمی بر دیده عقل انسان می‏افکند، و او را از درک حقایق و خیر و شر و مصلحت و مفسده و عاقبت امور و پیدا کردن راه چاره محروم می‏سازد.
به همین دلیل در احادیث‏سابق خواندیم که لجوج مدیریت و تدبیر ندارد، و در حالات شیطان دیدیم که به خاطر تعصب از درک بدیهیات واماند، و رشته عبودیت و بندگی را از گردن خویش برداشت و برای همیشه رانده درگاه الهی شد.
2- تعصب و لجاجت آتش سوزانی است که پیوندهای وحدت و اتحاد را در جامعه بشری می‏سوزاند، و بذر نفاق و اختلاف را در میان افراد می‏پاشد و نیروهایی را که باید صرف پیشرفت جوامع انسانی شود، به جنگ و ستیز با یکدیگر وامی‏دارد، به همین دلیل در حدیثی از امیرمؤمنان علی- علیه السلام - می‏خوانیم: «اللجاج ینتج الحروب و یوغر القلوب; لجاجت آتش جنگها را روشن می‏سازد و دلها را پر از کینه و دشمنی می‏کند».
[6]
3- تعصب و لجاج سبب می‏شود که دوستان از هم دور شوند و محبت‏ها به عداوت‏ها مبدل گردد.
4- تعصب و لجاج یکی از عوامل مهم کفر است، و بسیاری از امت‏های پیشین تنها به این دلیل راه کفر را پیش گرفتند که تعصب و لجاج نسبت ‏به آیین نیاکانشان مانع پذیرش حق شد (شرح این معنی را در تفسیر آیات گذشته خواندیم).
5- تعصب و لجاج مایه درد و رنج و زحمت و ناراحتی است، چرا که سبب می‏شود انسان مدتها، و گاه سالیان دراز، در بیراهه سرگردان شود و چون به بن بست می‏رسد سرانجام خسته و وامانده از راهی که رفته است ‏باز می‏گردد.
روی همین معنی در حدیثی از امیرمؤمنان علی- علیه السلام - می‏خوانیم: «ثمره اللجاج العطب; ثمره لجاجت ‏شکست ‏خوردن و هلاکت است‏».
[7]
و به همین دلیل غالبا مایه ندامت و پشیمانی است همان گونه که در احادیث گذشته به آن اشاره شده بود که «آغاز لجاجت، جهل است و پایان آن ندامت‏»!
6- تعصب و لجاجت در بسیاری از مواقع، کنترل امور را از اختیار انسان خارج می‏سازد و او را به جاهایی می‏کشاند که هرگز مایل به آن نبوده است، روی این جهت در بعضی از احادیث اسلامی از امیرمؤمنان علی- علیه السلام - نقل شده است که می‏فرماید: «لامرکب اجمح من اللجاج; هیچ مرکبی سرکش‏تر از مرکب لجاجت نیست‏»!
[8]
7- و بالاخره تعصب و لجاجت هم دنیای انسان را بر باد می‏دهد و هم آخرت او را، چرا که در دنیا سرچشمه عداوت‏ها و جدایی‏ها و اشتباهات فراوان و از دست دادن آرامش می‏شود و در آخرت سبب دوری از رحمت‏خدا، و این همان است که در روایت امیرمؤمنان علی- علیه السلام - خواندیم: «اللجاج اکثر الاشیاء مضره فی العاجل و الآجل; لجاجت از همه چیز زیانبارتر است در دنیا و آخرت‏»!
بار دیگر لازم است این نکته را یادآور شویم که این سه رذیله اخلاقی(تعصب و لجاجت و تقلید کورکورانه) گرچه از نظر مفهوم و محتوا از هم جدا هستند ولی چون رابطه بسیار نزدیکی با هم دارند، و به اصطلاح لازم و ملزوم یکدیگرند هر سه را با هم عنوان کردیم.
انگیزه‏های تعصب و لجاجت نیز روشن است، زیرا: تعصب‏های کور و مخرب قبل از هر چیز برخاسته از جهل و نادانی است، به همین دلیل هر قومی جاهل‏تر باشند، تعصب و وابستگیش به آنچه دارد بیشتر است، تا آنجا که حاضر نیستند از طریق ایجاد تحول در وضع خود، گامهایی به سوی تکامل بردارند، و همین تعصب و لجاجت عامل عقب ماندگی آنها می‏شود.
در اخبار گذشته نیز خواندیم که پیغمبر اکرم - صلی الله علیه و آله - می‏فرمود: «از لجاجت ‏بپرهیزید که آغاز آن جهل و پایان آن پشیمانی است‏»!
عامل دیگر تعصب و لجاج، خودخواهی است، چه اینکه افراد خودخواه به آنچه دارند سخت علاقه‏مند و وابسته‏اند، هر چند آیین غلط و رسوم و آداب نادرستی باشد، همین که احساس می‏کنند مربوط به قوم و قبیله و نیاکانشان است، آن را پذیرا می‏شوند و چشم و گوش خود را بر همه چیز می‏بندند.
گاه راحت‏طلبی و تنبلی نیز انگیزه تعصب و لجاجت می‏شود، زیرا انتقال از وضع موجود به وضعی دیگر در بسیاری از اوقات نیاز به تلاش و کوشش و پیکار با موانع دارد و افراد عافیت طلب حاضر به استقبال این امور نیستند، به همین دلیل آنچه را دارند سخت می‏چسبند، و از آن جدا نمی‏شوند.
3- تعصب مذموم و ممدوح
«تعصب‏» و «حمیت‏» و «تقلید» سه مفهوم نزدیک به هم هستند که شاخه مذموم و شاخه ممدوح دارند هرچند غالبا واژه تعصب در بخش مذموم به کار می‏رود.
به طور کلی اگر وابستگی انسان به امور نادرست و غیر منطقی باشد تعصب مذموم است، و این همان چیزی است که در قرآن مجید از آن به عنوان «تعصب جاهلیت‏» یاد شده است، و اگر وابستگی به امور مثبت و مفید و سازنده و از روی علم و آگاهی باشد تعصب مثبت و ممدوح است.


[1] . میزان الحکمه، ج 4، ص 2770(ماده لجاجه). [2] . همان مدرک. [3] . همان مدرک. [4] . نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره‏179. [5] . غررالحکم. [6] . غررالحکم(طبق نقل میزان الحکمه، باب اللجاجه). [7] . همان مدرک. [8] . همان مدرک(ماده لجاجت). 
 

تعصب و لجاجت 

۴


امام امیرمؤمنان به هر دو قسمت در خطبه قاصعه از نهج البلاغه اشاره می‏فرماید:
در یک جا می‏گوید: «فاطفئوا ما کمن فی قلوبکم من نیران العصبیه، و احقاد الجاهلیه، فانما تلک الحمیه تکون فی المسلم من خطرات الشیطان و نخواته و نزعاته و نفثاته; شراره‏های تعصب و کینه‏های جاهلیت را که در قلب شما پنهان شده است، خاموش سازید که این نخوت و تعصب ناروا در مسلمان از القائات و خودخواهی‏ها و فساد و وسوسه‏های شیطان است‏».
[1]
و در همین خطبه که اساس آن برکوبیدن کبر و غرور و تعصب و لجاج است در جای دیگری می‏فرماید: «فان کان لابد من العصبیه فلیکن تعصبکم لمکارم الخصال، و محامد الافعال، و محاسن الامور التی تفاضلت فیها المجداء و النجداء من بیوتات العرب... فتعصبوا لخلال الحمد، من الحفظ للجوار، و الوفاء بالذمام، و الطاعه للبر، و المعصیه للکبر، و الاخذ بالفضل، و الکف عن البغی...; اگر قرار است تعصبی در کار باشد، تعصب خود را در اخلاق پسندیده، افعال نیکو، کارهای خوب، و اعمال و اموری که افراد باشخصیت و شجاع از خاندان‏های(برجسته ) عرب داشتند قرار دهید... تعصب شما در راه حفظ صفات با ارزش همچون حفظ حقوق همسایگان، وفای به عهد، اطاعت از نیکیها، سرپیچی از تکبر، جود و بخشش و خودداری از ستم باشد»!
[2]
به این ترتیب امام- علیه السلام - به هر دو شاخه «تعصب‏» در این خطبه اشاره فرموده، و فرزندش امام سجاد- علیه السلام - در برابر این سؤال که عصبیت چگونه است، هر دو شاخه را در برابر یکدیگر قرار داده چنین می‏فرماید: «العصبیه التی یاثم علیها صاحبها ان یری الرجل شرار قومه خیرا من خیار قوم آخرین! و لیس من العصبیه ان یحب الرجل قومه و لکن من العصبیه ان یعین قومه علی الظلم; تعصبی که دارنده آن مرتکب گناه می‏شود این است که انسان بدان طایفه خود را از نیکان طوایف دیگر بهتر بداند(و به خاطر تعصب بدان را بر نیکان مقدم بشمرد) ولی تعصب این نیست که انسان به طایفه خود علاقه و محبت داشته باشد تعصب آن است که آنها را در ظلمشان یاری دهد».
[3]
مطابق این حدیث وابستگی به قوم و طایفه تا آن حد که به آنها علاقه داشته باشد و در کارهای خیر آنان را یاری دهد نکوهیده نیست، چرا که این وابستگی نه تنها او را به انجام کار خلافی دعوت نکرده، بلکه تشویق به پیوندهای محبت آمیز و سازنده نموده است، تعصب نکوهیده آن است که انسان به خاطر وابستگی‏های قومی و مانند آن حق و عدالت را زیر پا بگذارد و حتی بدان وابسته را بر نیکان غیر وابسته مقدم بشمرد.
در حدیث دیگری از همان حضرت می‏خوانیم: «لم یدخل الجنه حمیه غیر حمیه حمزه ابن عبدالمطلب، و ذلک حین اسلم غضبا للنبی فی حدیث السلا
[4] الذی القی علی النبی‏; هیچ تعصبی وارد بهشت نمی‏شود جز تعصب حمزه بن عبدالمطلب [5] و این زمانی بود که اسلام آورد و به خاطر(بی احترامی به پیامبر - صلی الله علیه و آله - از جهت) بچه‏دان حیوانی که بر آن حضرت فکنده شده بود خشمگین گشت(و به یاری آن حضرت شتافت و اسلام را پذیرا شد)». [6]
بدیهی است تعصب حمزه در دفاع از پیغمبر اکرم - صلی الله علیه و آله - در مقابل مشرکان کثیف و ننگین و بی منطق چیزی جز دفاع از حق و عدالت نبود، و این تعصب ممدوح است، اگر حمزه- علیه السلام - به خاطر تعصب چیزی بر خلاف حق و عدالت انجام می‏داد مذموم بود.
4- طرق درمان
راه علاج این رذیله اخلاقی مانند سایر رذایل اخلاقی در درجه اول توجه به انگیزه‏ها و ریشه‏ها و از بین بردن آن است، و با توجه به اینکه ریشه تعصب، حب ذات افراطی، پایین بودن سطح فرهنگ، شخصیت‏زدگی، و انزوای اجتماعی و فکری است، برای از میان بردن این صفت رذیله باید سطح آگاهی افراد بالا رود، با اقوام و ملل دیگر و گروه‏های مختلف اجتماعی بیامیزند، حب ذات در آنها تعدیل گردد، و گرایشهای زیانبار قومی و قبیلگی از میان آنها برچیده شود تا پایه‏های تعصب و لجاجت و تقلیدهای کورکورانه برچیده شود.
همچنین باید به آثار و پیامدهای زیانبار آن توجه شود، که این خود عامل دیگری برای از میان بردن این رذیله اخلاقی است.
هنگامی که انسان توجه داشته باشد که تعصب و لجاج، پرده‏ای بر فکر و عقل او می‏اندازد و او را از درک صحیح بازمی‏دارد، و نیز پیوندهای وحدت و اتحاد را در جامعه بشری پاره می‏کند، و بذر نفاق و اختلاف را در میان آنها می‏پاشد، و مایه درد و رنج انسانها می‏گردد، و حتی گاه او را به پرتگاه‏هایی که هرگز انتظار آن را نداشته است می‏کشاند، به یقین توجه به این امور، او را از مرکب سرکش تعصب و لجاج پایین می‏آورد، و از بیراهه‏های خطرناک به شاهراه سعادت و خوشبختی رهنمون می‏گردد.
یکی دیگر از طرق درمان رذایل اخلاقی تغییر شکل و تعویض محتوای آن است‏به این معنی که انگیزه‏ها را از بخشهای منفی به بخشهای مثبت هدایت کنیم:
مثلا کسی که دارای تعصب شدید نسبت‏به مسائل نادرستی است، به جای اینکه انگیزه تعصب را در او بمیرانیم، تعصب او را به امور مثبت متوجه سازیم.
این همان چیزی است که در سخنان نورانی امیرمؤمنان علی- علیه السلام - در خطبه قاصعه خواندیم که می‏فرماید: «اگر بنا هست تعصب داشته باشید سعی کنید تعصب شما به خاطر مکارم اخلاق و محامد افعال و محاسن امور باشد».
[7]
یعنی اگر بناست وابستگی توام با اصرار نسبت‏به چیزی داشته باشید این وابستگی را نسبت‏به فضایل اخلاقی قرار دهید.
5- تسلیم در برابر حق
نقطه مقابل «تعصب‏» و «لجاج‏» و «تقلید کورکورانه‏» تسلیم در برابر حق است که از فضایل مهم اخلاقی محسوب می‏شود، یعنی انسان حق را نزد هرکس، حتی دورترین و کوچکترین افراد ببیند، در برابر آن تسلیم شود و آن را با آغوش باز پذیرا گردد.
این فضیلت اخلاقی سبب پیشرفت علم و دانش انسان و پرهیز از گمراهی‏ها و گام نهادن در صراط مستقیم است.
این فضیلت اخلاقی جز برای مؤمنان و صالحان و کسانی که از حب ذات افراطی دورند و از وابستگی‏های تعصب آلود قومی و گرایشهای گروهی برکنارند حاصل نمی‏شود.
تسلیم در برابر حق نشانه ایمان، سلامت فکر و روح، و بالا بودن سطح فرهنگ و تهذیب نفس است. قرآن مجید خطاب به پیامبر اسلام - صلی الله علیه و آله - چنین می‏فرماید:
«فلا و ربک لایؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما; به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود مگر اینکه در اختلافاتشان، تو را به داوری طلبند و سپس از داوری تو در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملا تسلیم باشد»!
[8]
و در جای دیگر می‏فرماید: «و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم...; هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند اختیاری(در برابر فرمان خدا) داشته باشند. ..».
[9]
البته تسلیم - به عنوان یک فضیلت اخلاقی - به دو معنی استعمال می‏شود، یکی تسلیم در برابر حق که نقطه مقابل تعصب و لجاجت و تقلید کورکورانه است و دیگر تسلیم در برابر قضا و قدر الهی و خواسته‏های او، در برابر اعتراض و نارضایی و ناشکری که موضوع بحث ما در اینجا معنی اول است.

[1] . نهج البلاغه، خطبه 192 از بند 22 تا23. [2] . همان مدرک، بند76 تا79. [3] . اصول کافی، ج 2، ص 308(باب العصبیه، ح‏7). [4] . بچه‏دان حیوان. [5] . منظور از وارد شدن تعصب در بهشت، وارد شدن صاحب آن است. [6] . اصول کافی، ج 2، ص 308. [7] . نهج البلاغه، خطبه 192. [8] . نساء، 65. [9] . احزاب،36.
آیت الله مکارم شیرازی - بر گرفته از کتاب اخلاق در قرآن, جلد2, ص 99

پرخوری و شکم پرستی

پرخوری و شکم پرستی 

شکم‏پرستى طرف افراط قوه شهویه می باشد و آن عبارت است از: متابعت کردن آدمى قوه شهویه خود را در هر چیزى که میل به آن مى‏کند و آدمى را به آن مى‏خواند، از: شهوت شکم و فرج و حرص مال و جاه و زینت و امثال این‏ها.
بسیارى از علماى اخلاق تخصیص داده‏اند آن را به متابعت شهوت شکم و فرج و حرص بر اکل و جماع.
و تفسیر اول اگر چه به منشأیّت این صفت از براى جمیع رذایل، که در طرف افراط قوه شهویه است انسب است و لیکن چون اکثر در مقام بیان آن اکتفا به معنى دوم کرده‏اند ما نیز به این طریق بیان مى‏کنیم و مى‏گوییم: که شکى نیست که این صفت، اعظم مهلکات بنى آدم است.
از این جهت سید کائنات پیامبر اسلام- صلّى اللّه علیه و آله - فرمود که: «هر که از شرّ شکم و زبان و فرج خود محفوظ ماند از همه بدیها محفوظ است». و فرمود که: «واى بر امت من از حلقوم و فرجشان». و نیز فرمودند که: «بیشتر چیزى که امت من به واسطه آن داخل جهنم خواهند شد شکم و فرج است». و مخفى نماند که همچنان که آن سرور خبر داده، هلاکت اکثر مردمان به واسطه این دو چیز است:
اما اول: که شکم پرستى و حرص بر اکل و شرب باشد از صفات بهایم و حیوانات است.
و از این جهت حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - فرمودند که: «فرزند آدم هیچ ظرفى را پر نکرد که بدتر از شکمش باشد. و کافى است از براى آدمیزاد چند لقمه که او را زنده بدارد. و اگر به این اکتفا نکند و بیشتر بخورد ثلث شکم را از براى غذا قرار دهد و ثلث از براى آب و ثلث از براى نفس کشیدن». و فرمود که: «نمیرانید دلهاى خود را به بسیار خوردن، و آشامیدن، به درستى که دل مانند زرع است که چون بسیار آب داده شود مى‏میرد».
و نیز فرمود که: «بهترین شما در نزد خدا از حیثیّت منزلت و مرتبه کسانى هستند که:
بیشتر گرسنگى مى‏کشند، و تفکر مى‏کنند در افعال خود و صنایع آفریدگار.
و دشمن‏ترین شما در نزد خدا کسانى هستند که: بسیار مى‏خوابند، و بسیار مى‏آشامند». و فرمود که: «دشمن‏ترین شما در نزد خدا کسانى هستند که آن قدر مى‏خورند که تخمه مى‏شوند و شکمهاى ایشان مملو مى‏گردد. و هیچ بنده‏اى از خوراکى که خواهش دارد نمى‏گذرد مگر اینکه درجه‏اى در بهشت از براى او حاصل مى‏شود». و از آن حضرت مروى است که: «بد دشمنى است از براى دین، دل جبان، و شکم پرخوار، و نعوظ بسیار». و نیز از آن جناب مروى است که: «اسرار ملکوت سماوات داخل نمى‏شود در دل کسى که شکم او پر باشد». و در تورات مکتوب است که: «خدا دشمن دارد عالم فربه را»، زیرا که فربهى دلالت بر غفلت و پرخوارى مى‏کند.
لقمان به پسر خود گفت: «اى فرزند چون معده پر شود قوه فکر مى‏خوابد. و حکمت و دانائى لال مى‏شود. و اعضا و جوارح از عبادت باز مى‏ایستد». و امام جعفر صادق - علیه السّلام - فرمود که: «هر گاه شکم سیر شد طغیان مى‏کند و اقرب وقت، از براى بنده به سوى خدا، وقتى است که شکم او سبک باشد. و دشمن‏ترین حالت از براى بنده در نزد خداوند، حالتى است که شکم او ممتلى باشد». و از حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - مروى است که: «فرزند آدم را چاره نیست از خوراکى که او را به پاى دارد، پس هر وقت که یکى از شما چیزى بخورد ثلث شکم خود را از براى غذا قرار دهد. و ثلث از براى آب. و ثلث از براى نفس. و خود را فربه مسازید مانند خوکهائى که کفار از براى ذبح کردن فربه مى‏سازند». بدن را فربه مى‏سازى و روح را لاغر مى‏کنى.
و فرمود که: «ضرر هیچ چیز از براى دل مؤمن، زیادتر از بسیار خوردن نیست. و پرخوردن باعث دو چیز مى‏شود: یکى قساوت قلب. و دیگرى هیجان شهوت. و گرسنگى نان خورش مؤمن، و غذاى روح، و طعام دل، و صحت بدن است». و شکى نیست در این که: بیشتر امراض و بیماریها از شکم پرستى و پرخورى هم مى‏رسد.
صادق آل محمد - علیه السّلام- فرمود که: «هر دردى و مرضى از تُخَمه حاصل مى‏شود مگر تب». و فرمود: «با وجود سیرى چیز خوردن، باعث پیسى مى‏گردد». ز کم خوردن کسى را تب نگیرد ز پرخوردن به روزى صد بمیرد آرى: شکم باعث همه ناخوشیها و آفات، و سرچشمه شهوات است، زیرا که از بسیار خوردن، شهوت فرج به حرکت مى‏آید و آدمى خواهش تعدّد زنان مى‏نماید و از تعدّد آنها کثرت عیال و اولاد حاصل مى‏شود. و آدمى مقیّد به زنجیر علایق مى‏گردد. و به حلال و حرام مى‏افتد. و به سبب آنها میل به مال و جاه مى‏کند، تا توسعه در خوراک و زوجات او حاصل شود. و عقب این، انواع حسد و حقد و عداوت و ریا و تفاخر و عجب و کبر پیدا مى‏شود. و تمامى این‏ها ثمره پیروى معده و اهمال امر آن است. بلى:
شکم بند دستست و زنجیر پاى شکم بنده کمتر پرستد خداى و اگر بنده‏اى نفس خود را به گرسنگى ذلیل سازد و راه شیطان را مسدود کند به دنیا فرو نمى‏رود و کار او به هلاکت نمى‏انجامد. و از این جهت اخبار بسیار در فضیلت گرسنگى وارد شده، و از سید المرسلین و ائمه دین تحریض و ترغیب به آن رسیده.
حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود که: «جهاد کنید با نفسهاى خود به گرسنگى و تشنگى، پس به درستى که اجر و ثواب آن مثل اجر کسى است که در راه خدا جهاد کند. و عملى در نزد خدا محبوب‏تر از گرسنگى و تشنگى نیست». و فرمود که: «بهترین مردمان کسى است که کم باشد خوراک و خنده او، و راضى باشد از لباس به آنچه عورت او را بپوشد». و فرمود که: «کم چیز خوردن عبادت است».
و مى‏فرماید که: «خدا مباهات و فخر مى‏کند ملائکه را به کسى که خوراک او در دنیا کم باشد. و مى‏فرماید: نگاه کنید به بنده من که او را در دنیا مبتلا کردم به غذا و آب، و آنها را به جهت من ترک کرد. شاهد باشید اى ملائکه من که از هیچ خوردنى به جهت من نمى‏گذرد مگر اینکه درجاتى در بهشت به او عوض مى‏دهم». و فرمود که: «نزدیکترین مردم به خدا در روز قیامت کسى است که بسیار گرسنگى و تشنگى خورد. و اندوه او در دنیا بسیار باشد». عیسى بن مریم - على نبینا و آله و علیه السلام - فرمود که: «گرسنگى دهید جگرهاى خود را، و برهنه و عریان دارید بدنهاى خود را، که شاید بدین جهت دلهاى شما خدا را ببیند».
جان برادر تأمل کن در روش زندگی سید کائنات پیامبر مکرم اسلام- علیه و آله افضل الصلوات - .
بعضى از زوجات آن حضرت گفته اند که: «حضرت رسول - صلى الله علیه و آله - هرگز سیر نشد، بسا بود که از بس آن حضرت را گرسنه مى‏دیدم دل من بر او مى‏سوخت و گریه مى‏کردم و دست خود را بر شکم مبارکش مى‏کشیدم و به آن حضرت عرض مى‏کردم که: جانم فداى تو باد، هرگاه از دنیا این قدر اکتفا نمائى که قوت تو باشد و تورا از گرسنگى باز دارد چه ضرر خواهد داشت؟ آن حضرت فرمود که:
برادران من، پیغمبران أولوالعزم صبر نمودند بر حالتى که اشد از این بود، پس بر این حال گذشتند و از دنیا رفتند و به پروردگار خود حاضر شدند پس خدا، اکرام نمود ایشان را، پس من خود را مى‏بینم که شرم دارم اگر بر رفاه بگذرانم، که مرتبه من از ایشان پست‏تر باشد. پس اینکه صبر کنم چند روز کمى، در نزد من محبوبتر است که نصیب و بهره من فردا در آخرت کم بوده باشد. و هیچ چیز در نزد من بهتر و محبوب‏تر از این نیست که به برادران و دوستان خود ملحق شوم و به ایشان برسم». مروى است که: «روزى حضرت فاطمه - علیها السلام - گرده نانى از براى پدر بزرگوار خود آورد. حضرت فرمود: چه چیز است؟ عرض کرد قرص نانى است، که خود آن را پخته‏ام و بر من گوارا نبود که بى‏شما تناول کنم. حضرت فرمود: به خدا قسم که این اول غذائى است که از سه روز تا به حال به دهان پدرت رسیده است».
ملا احمد نراقی ـ معراج‎السعادة،ص219

بیهوده گویی

بیهوده گویی 

گاهی انسان سخنی می‌گوید که ضرری به خود یا مؤمن دیگری وارد نمی‌سازد لکن هیچ فائده و ثمره‌ دنیوی و اخروی نیز ندارد، اینگونه سخن گفتن اگر چه مباح و جایز است ولی از جهتی مذموم و مکروه می‌باشد، زیرا بی‌فائده و عبث است و شخص عاقل مرتکب فعل عبث و عمل بی‌فائده نمی‌شود و مهمتر اینکه انجام کار بی‌فائده در صورت امکان انتفاع خود ضرر است چون در نزد عقلاء ‌دفع منفعت ضرر و دفع ضرر منفعت بمشار می‌آید.
انسان به منزله تاجری می‌باشد که عمر او سرمایه او است پس باید در هر لحظه‌ای فائده‌ای متوجه خود سازد و اقوات گرانبها و سرمایه‌ عزیزش را بسادگی از دست ندهد بلکه بکوشد تا از این سرمایه‌آی که در مدت کوتاهی در اختیار او گذاشته شده حداکثر استفاده را بنماید و برای آخرت خود زاد و توشه ذخیره کند، در حالیکه تکلم بی‌فائده حتی برای یک لحظه تضییع سرمایه است.
حکما ماجرائی نقل کرده‌اند که برای بیان مطلب، بسیار مفید است. می‌گویند روزی کلاهبرداری نزد گردو فروشی ‌آمد و گفت: این گردوها خرواری چند است؟ فروشنده مبلغ زیادی گفت . بعد پرسید: یک من چند؟ گفت : فلان قدر. سپس گفت: کیلوئی چند؟ گفت: اینقدر. سرانجام پرسید دانه‌ای چند؟ گفت: یک دانه که ارزشی ندارد بفرمائید این دانه مال شما. کلاهبردار رفت و پس از چند دقیقه برگشت و گفت:‌ آقا شما فرمودید یکی ارزشی ندارد پس یک دانه دیگر هم مرحمت کنید گردو فروش یکی دیگر به او داد بهمین ترتیب کلاهبردار می‌رفت و برمی‌گشت و گردوها را یکی یکی از این فروشنده ساده غافل می‌گرفت و می‌برد یکدفعه متوجه شد که همه‌گردوها دارد تمام می‌شود و از سرمایه‌اش نه تنها سودی نبرده بلکه اصل سرمایه هم تلف شده و دیگر فرصتی برای جبران ضرر باقی نمانده است.
آری عمر سرمایه انسان در این دنیا است و عمر یعنی مجموع سال‌ها، ماه‌ها، هفته‌ها، ساعت‌ها، دفیقه‌ها و ثانیه‌ها و همه چه سریع می‌گذرند چنانکه امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ به این نکته اشاره فرمود «ما اسرع الساعات فی الیوم و اسرع الایام فی الشهر و اسرع الشهور فی السنه و اسرع السنین فی العمر».
[1]
بنابراین عاقل نباید مانند آن کسی باشد که لحظات استثنائی و فرصت‌های گرانبها را از دست می‌دهد و در پیری دیگر رمقی برایش نمی‌ماند و خود را در چند قدمی مرگ احساس می‌کند در حالیکه دستی خالی از حسنات و باری سنگین از سیئات بر دوش دارد، بلکه باید این فرصت‌ها را غنیمت شمرد و از هر لحظه‌ای سود برد.
امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ می‌فرماید: ( فرصت‌ها مانند حرکت ابر می‌گذرد و برنمی‌گردد پس آنرا غنیمت بشمارید.)
[2]
امام صادق ـ علیه السلام ـ نیز می‌فرماید: (مغبون و متضرر واقعی کسی است که سرمایه عمرش را لحظه‌ای بعد از لحظه دیگر از دست بدهد بدون آنکه از آن سودی ببرد.)
[3]
آری شایسته نیست انسان سرمایه عمر را با سخنان بیهوده و بی‌فائده تلف کند زیرا می‌تواند با گفتن یک کلمه ( تکبیر یا تسبیح) قصری در بهشت برای خود بسازد و یا با سکوت و تفکر در نظام آفرینش دری از درهای رحمت بی‌پایان الهی را بخانه دلش بگشاید و حقیقتی از حقایق هستی را بیابد.
در اهمیت اجتناب از سخن لغو همین بس که انس می‌گوید:
[4] در جنگ احد یکی از اصحاب شهید شد در حالیکه از گرسنگی سنگی به شکمش بسته بود. مادرش بر سر بالین او آمد و خاک از صورت او پاک کرد و گفت: بهشت بر تو گوارا باد. پیامبر سخن او را شنید و به مادر شهید فرمود آیا بر تو وحی شده که می‌دانی بهشت در بر او گوارا خواهد بود شاید او سخنان بی‌فائده می‌گفته است. پس معلوم می‌شود که کلام عبث باعث می‌شود که اگر انسان بهشتی هم باشد از همه‌ نعمات الهی بهره‌مند نگردد.
امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ یکی از صفات متقین را اجتناب از تکلم بی‌فائده بر می‌شمرد.
[5] و از گزافه گویان اظهار تعجب میکند و می‌فرماید: (در شگفتم از کسی که سخنی میگوید که در دنیایش او را سود نمی‌بخشد و در آخرت اجری برایش نخواهد داشت.) [6]
ملاک بی‌فائده بودن تکلم این است که تکلم و سکوت با هم مساوی باشد، به این معنی که اگر انسان سکوت کند مرتکب گناهی نشده باشد و در حا ل و آینده ضرری به او نرسد. مثل اینکه کسی چگونگی اقامت ، نوع اغذیه و حوادث دوران مسافرت خود را برای دوستانش بازگو کند، بطوری که بیان آن، هیچ فائده‌ای برای گوینده و شنونده نداشته و تنها موجب تضییع وقت خود و دیگران شود و سکوت در این مورد نیز نه ضرر دنیوی دارد و نه ضرر اخروی. علاوه بر اینکه غالباً بیان این گونه موارد توام با خود ستائی و مبالغه گوئی است، لذا باید از گفتن هر سخن بی‌فایده احتراز نمود.
یکی از مصادیق تکلم بی‌فایده، سئوال بیجا و بی‌مورد می‌باشد که هم موجب تصییع وقت سئوال کننده می‌شود و هم سبب اتلاف وقت پاسخ دهنده و بزحمت افتادن او می‌گردد، و در این صورتی است که آفتی متوجه آندو نشود مثلاً طرح سئوال برای اظهار فضل و فخر فروشی، و تحقیر طرف مقابل نباشد.
باید توجه داشت که سئوالات بی‌فائده آفات و مضراتی نیز بدنبال دارد، مثلاً اگر از کسی سئوال شود که آیا در ایام بیض در ماه رجب معتکف شده و عمل ام داود را انجام داده است؟ اگر بگوید بلی و انجام داده باشد امکان دارد که ریا شود و اگر ریا نکند دست کم از ثواب عملش کاسته می‌شود، زیرا ثواب و فضیلت عمل مستحب نهایی از علنی بیشتر است، و اگر بگوید نه، دروغ گفته، ‌و اگر سکوت کند و پاسخ نگوید موجب تحقیر و توهین شده، زیرا پاسخ نگفتن به سئوال بدون عذر به این معنی است که سئوال کننده قابلیت پاسخ ندارد و اگر بخواهد چاره‌ای جوید که بتو جواب بدهد که نه دروغ باشد و نه ریاکاری و نه ترا کوچک بشمارد باید خود را برای یافتن جواب مناسب به رنج و زحمت بیندازد.
بنابراین باید قبل از طرح سئوال یا هر سخنی تامل نمود که آیا غرض عقلائی و فائده دنیوی یا اخروی برای خود یا دیگری دارد یا نه؟ در صورتیکه مفید فائده‌ای باشد بگوید، و در صورتیکه فایده‌ای ندارد سکوت کرده و در پیرامون نشانه‌های قدرت حق به تفکر بپردازد.
پرحرفی و زیاده‌گوئی
انسان باید همواره سخنی بگوید که برای او یا دیگران مفید باشد و از تکلم بی‌فائده اجتناب ورزد و در سخن گفتن بقدر حاجت و رفع نیاز اکتفاء نماید و بیش از اندازه سخن نگوید، زیرا آن زیادتی نیز مصداق تکلم بی‌فائده است و شایسته انسان عاقل نیست که کار لغو و عبث کند لذا باید از پر حرفی، زیاده گوئی، طولانی کردن کلام و تکرار عبارات خود پرهیز کرد.
پس کسانی که مطالب را با رنگ و لعاب زیاد مطرح می‌کنند و کلام را به درازا می‌کشانند در حالیکه با گفتن یک جمله‌ کوتاه و مختصر به هدف خود می‌رسند،‌ باید توجه داشته باشند که این عمل جز تضییع وقت سودی برای آنان در بر ندارد. و از طرف دیگر زیاده‌ گوئی موجب ملال و خستگی شنوندگان می‌شود. البته باید توجه داشت که گاهی تکرار کلامی به منظور تاکید، تبیین و توضیح بیشتر است که این اشکالی ندارد.
متأسفانه افرادی هستند که دوست دارند دائماً سخن بگویند و غالباً سخنان آنان بی‌فائده و تکراری است و لذا شنوندگان توجهی به سخنان آن‌ها نمی‌کنند و برای ایشان ارزشی قائل نمی‌شوند، بنابراین، پر حرفی و زیاده گوئی از طرفی شنونده را خسته و ملول می‌کند و از طرف دیگر از عزت و احترام گوینده می‌کاهد.
اینان توجه ندارند که تکلم جزئی از اعمال و فعلی از افعال انسان است و همانگونه هر گه انسان دستش را پیوسته حرکت داده و یک کار عبث و بی‌فائده ای را مرتباً انجام بدهد این عمل زشت و ناپسندی است، همان طور هم حرکت پیوسته زبان و گفتن سخنان بی‌فائده قبیح می‌باشد.
پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ می فرماید: هر کس کلام خود را جزئی از عمل خویش بداند سخن او کم می‌شود مگر در مواردی که این سخن به او فائده می‌بخشد.
[7] و نظیر آنرا امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ فرموده است.[8]
قرآن نیز می‌فرماید: خیری در پر حرفی و زیاده گوئی نیست، مگر در فرمان به صدفه دادن یا نیکی کردن یا اصلاح ذات البین.
[9]
روایات:
در اینجا مناسب است به بعضی از روایات در این رابطه اشاره شود:
1ـ پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: خوشا بحال کسیکه زیادی مالش را انفاق کند و زیادی کلامش را نگاه دارد.
[10]
با کمال تاسف امروزه هستند کسانی که اموال خود را می‌اندوزند و مایحتاج عمومی را احتکار می‌کنند، ولی زبان خود را رها می‌گذارند، اینان هیچگونه کمک مالی برای رفع و حل مشکلات اقتصادی جامعه اسلامی نمی ‌کنند و بیشترین نیش زبان‌ها از طرف آن‌ها است اینان از هر گونه امکانات مادی و رفاهی بهره‌مند هستند و بجای اینکه مازاد بر احتیاج خود را در راه تحقق آرمان‌های مقدس انقلاب اسلامی و پیروزی اسلام و مسلمین بر نظام استکبار جهانی بکار گیرند نسبت به بعضی کمبود‌های جزئی زبان به شکوه و شکایت می‌گشایند.
2ـ امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: ای شیعیان زینت ما باشید نه مایه‌ بی‌آبروئی ما، با مردم به نیکی سخن بگوئید و زبان‌هایتان را از سخنان لغو و پوچ حفظ کنید و از زیاده‌گوئی و سخن زشت باز دارید.
[11]
3ـ و نیز فرمود: نباید یکی از شما به آنچه او را فائده نمی‌دهد سخن بگوید و در سخن مفید هم باید از زیاده‌روی بپرهیزد.
[12]
4ـ امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ فرمود: هر کس بسیار سخن بگوید خطایش فراوان می‌شود وکسی که خطایش زیاد، حیاتش کاهش می‌یابد و کاهش حیاء موجب نقصان ورع می‌گردد و هر کس ورعش کم شد قلبش می‌میرد و هر کس قلبش مرد داخل جهنم می‌شود.
[13]
5ـ و نیز فرمود:
[14] از پرگوئی بپرهیز زیرا لغزش‌ها را زیاد می‌کند و ملالت و کسالت به دنبال دارد.
6ـ پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود:
[15] کسی که بسیار سخن گوید خطایش زیاد می‌شود و افزایش خطا موجب کثرت گناه می‌گردد و کسیکه گناهان فراوان دارد دوزخ برای او بهتر است.
7ـ و به ابوذر فرمود:
[16] پر حرفی و زیاده گوئی را ترک کن و بقدر نیاز و برآمدن حاجت سخن بگوی.
8ـ همچنین فرمود:
[17] بسیار سخن مگوئید مگر در ذکر خدا.

[1] . نهج البلاغه، خ234. [2] . ان الفرص تمر مر السحاب فانتهزوها. (غرر و درر، ف9، ح222). [3] . المغبون من غبن عمره ساعه بعد ساعه (وسائل، ج11، ص376). [4] . استشهد غلام منا یوم احد و وجدنا علی بطنه صخره مربوطه من الجوع فمسحت امه ‌التراب عن وجهه و قالت: هنیئا لک الجنه یا بنی، فقال النبی: و ما یدریک لعله کان یتکلم بما لایعنیه و یمنع مالاً یضره. (المحجه البیضاء، خ5، ص200). [5] . ولا یخوض فیمالا یعنیه. (نهج البلاغه، ‌خطبه‌ی همام؛ کافی، ج2، ص228). [6] . عجبت لمن یتکلم بما لاینفعه فی دنیاه ولا یکتب له اجره فی اخریه. [7] . من رای موضع کلامه من عمله قل کلامه الافیما یعنیه. (وسائل، ج8، ص537). [8] . من علم ان کلامه من عمله قل کلامه الا فیما ینفعه. (تحف العقول، ص94). [9] . لاخیر فی کثیر من نجویهم الا من امر بصدقه او معروف او اصلاح بین الناس. (نساء/113). [10] . طوبی لمن انفق الفضل من ماله و امسک الفضل من قوله. (تحف العقول، ص30). [11] . معاشر الشیعه: کونوا لنازینا ولا تکونوا علینا شینا، قولوا للناس حسنا و احفظوا السنتکم و کفوها عن الفضول و قبیح القول. (امالی، م62، ص400؛ وسائل، ج8، ص535). [12] . لایتکلم احدکم بمالایعنیه ولیدع کثیرا من الکلام فیما یعنیه. (وسائل، ج8، ص536). [13] . من کثر کلامه کثر خطاؤه و من کثر خطاؤه قل حیاؤه و من قل حیاؤه قل ورعه و من قل ورعه مات قلبه و من مات قلبه دخل النار. (تحف العقول، ص93؛ نهج البلاغه، ح355). [14] . ایاک و کثره الکلام: فانه یکثر الزلل و یورث الملل. (غرر، درر، ف 5، ج50). [15] . من کثر کلامه کثر سقطه و من کثر سقطه کثرت ذنوبه و من کثرت ذنوبه کانت النار اولی به. (المحجه البیضاء، ج5، ص196). [16] . اترک فضول الکلام و حسبک من الکلام ما تبلغ به حاجتک. (وسائل، ج8، ص531). [17] . لاتکثروا الکلام بغیر ذکر الله. (وسائل، ج8، ص536).
برگرفته از: معراج السعاده، ملا احمد نراقی، ص320