پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

اسراف

اسراف 

 

۱

اسراف و تبذیر از گناهانی است که بر کبیره بودنش تصریح شده است. چنانچه در صحیحه فضل بن شاذان از حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ و همچنین در روایت اعمش از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ ضمن شماره‌ی کبائر، اسراف و تبذیر را ذکر فرموده‌اند و برای دانستن بزرگی این گناه مقداری از آیات و اخبار رسیده یادآوری می‌شود و بعد معنا و اقسام آن ذکر می‌گردد.
در سوره‌ اعراف می‌فرماید: «بخورید و بیاشامید (از آنچه بر شما حلال شده) ولی از حد نگذرانید به درستی که خداوند دوست نمی‌دارد تجاوز کنندگان را»
[1] یعنی خدا مسرفین را دشمن می‌دارد. و بعضی از مفسرین فرموده‌اند: هر که را خدا دوست ندارد اهل عذاب است زیرا محبت خدا به معنی رساندن ثواب است.
و در سوره‌ انعام می‌فرماید: «از میوه هر یک از این میوه‌ها وقتی که میوه کرد بخورید و حق آن را (که خدا معین فرموده از زکات و غیره) بدهید روز بریدن و درویدن آن، و از حد نگذرانید. زیرا خداوند دوست نمی‌دارد (و نمی‌پسندد اعمال) اسراف کنندگان را.»
[2]
و در سوره مؤمن می‌فرماید: «این چنین هدایت نمی‌فرماید و عقوبت می‌کند هر اسراف کننده و شک آورنده‌ای را.»
[3] و نیز در همین سوره می‌فرماید: «به درستی که اسراف کنندگان اصحاب آتشند.»[4]
در سوره طه می‌فرماید: «همچنین جزا می‌دهیم کسی را که اسراف کند و به آیات پروردگارش ایمان نیاورد و عذاب آخرت سخت‌تر و باقی‌تر است.»
[5]
و در سوره بنی اسرائیل می‌فرماید: «اسراف مکن و مال خودت را پراکنده مساز، به درستی که اسراف کنندگان برادران شیاطینند (و در دوزخ با ایشان قرین‌اند) و شیطان به پروردگارش (و نعمت‌های بی‌پایان او) سخت (منکر و) کفران کننده است.»
[6]
در تفسیر منهج می‌نویسد: «کفار عرب معظم اموال خود را به ریا و سمعه خرج می‌کردند و جهت یک میهمان شتران متعدد ذبح می‌نمودند تا مردم ایشان را به سخاوت ستایش کنند. حق تعالی ایشان را نکوهش فرموده که در تضییع اموال مانند دیوانند.»
حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید: «جز این نیست که خداوند اقتصاد (میانه روی) را دوست و اسراف را دشمن می‌دارد حتی دور انداختن تو هسته‌ی خرما را. زیرا آن هم به کار می‌آید (چنانچه در عربستان بذر نخل و خوراک شتر است). و همچنین ریختن تتمه‌ی آبی که خورده‌ای (زیرا آن هم در پاره‌ای از مواقع به کار می‌آید).
[7]
و نیز می‌فرماید: از خدا بترس و زیاده روی مکن و سخت‌گیری هم منما و همیشه در حد وسط باش. به درستی که اسراف از تبذیر است و خداوند فرموده است: تبذیر مکن جز این نیست که هیچگاه خداوند کسی را بر میانه روی عذاب نخواهد فرمود.
[8] یعنی عذاب خدا راجع به اسراف و تقتیر (زیاده روی و سخت گیری) است.
حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید: «هرگاه خداوند اراده‌ی خیری به بنده‌ای بفرماید، او را ملهم می‌فرماید به میانه روی و حسن اداره‌ی زندگی و او را از اسراف و بدی تدبیر دور می‌فرماید.»
[9]
حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید: «آیا گمان می‌کنی خدا به کسی که مال داده به سبب احترام او است، یا به کسی که نداده به واسطه‌ی پستی او است. نه چنین است بلکه مال، مال خدا است آن را به عنوان امانت نزد شخص قرار می‌دهد و اذن داده که به طور میانه روی از آن بخورد و بیاشامد و لباس بپوشد و ازدواج کند و بر مرکب سوار شود و زیادتی آن مال را به فقرا برساند و رفع احتیاجشان کند. پس هر کس به این دستور رفتار کند، آنچه را خورده و آشامیده و پوشیده و سوار شده و نکاح نموده تمام بر او حلال است و اگر چنین نکرده تمام بر او حرام است پس آیه شریفه را خواند که «اسراف نکنید زیرا خداوند اسراف کنندگان را دوست نمی‌دارد» سپس (برای زیادتی توضیح) فرمود: آیا گمان می‌کنی خدا مالی به عنوان امانت به کسی داد پس او اسبی بخرد برای سواری به مبلغ ده هزار درهم در حالی که می‌توانست اسبی به مبلغ بیست درهم بخرد و کاملاً کفایتش را می‌کرد. و کنیزی را به هزار دینار بخرد در حالی که می‌توانست کنیزی به بیست دینار بگیرد و او را کافی بود در حالی که خداوند فرموده اسراف نکنید (پس چنین شخصی به امانت خدا که مال است خیانت کرده است.)»
[10]
عباسی می‌گوید از حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ در مخارج عائله‌ام طلب اذن نمودم. فرمود: حد وسط بین دو چیزی که ناپسند است. گفتم فدایت شوم به خدا سوگند که دو چیز مبغوض را نمی‌شناسم. فرمود «خدا تو را رحمت کند آیا نمی‌دانی که خدا دشمن می‌دارد زیاده روی و سخت گیری را.» سپس آیه‌ی شریفه را تلاوت فرمود که «بندگان رحمان آنهایند که هر گاه مال خود را خرج می‌کنند اسراف نمی‌کنند و تنگ هم نمی‌گیرند (بخل نمی‌ورزند) و انفاق‌شان همیشه بین اسراف و بخل است.»
[11]
از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ مروی است که: «کسی که مالش را به سبب اسراف تلف کرد و فقیر شد دعایش مستجاب نمی‌شود و چون بگوید خدایا به من مال ده حق تعالی می‌فرماید آیا تو را به اقتصاد (میانه روی) امر نکردم.»
معنی اسراف و انواع آن: اسراف به معنای تجاوز از حد و زیاده روی کردن است و آن یا از جهت کمیّت است که صرف کردن مال است در موردی که سزاوار نیست «شرعاً یا عقلاً» هر چند به مقدار درهمی باشد. و یا از جهت کیفیت است و آن صرف کردن مال است در موردی که سزاوار است لیکن بیشتر از آنچه شایسته است. مانند اینکه لباسی به قیمت پانصد تومان بخرد و آن را بپوشد در حالی که لباسی که لایق به حال و شأن او است باید معادل صد تومان باشد.
و بعضی صرف مال را در موردی که سزاوار نیست تبذیر گفته‌اند و صرف مال را در زیادتر از آنچه سزاوار است اسراف دانسته‌اند.
حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید: «لباسی را که برای حفظ آبرو پوشیدن در انظار خلق تهیه کرده‌ای، آنرا در موقع کار کردن یا جائیکه مناسب پوشیدن آن نیست به پوشی اسرافست.»
[12]
اسراف به حسب اشخاص مختلف است: باید دانست که اسراف، به اعتبار اشخاص از جهت شأن و شرف و صحت و مرض و جوانی و پیری و از جهت غنا و فقر و زیادی در آمد و کمی آن فرق می‌کند. زیرا ممکن است صرف فلان مقدار از مال برای لباس مثلاً نسبت به شخصی که دارای فلان مقام و شخصیت در اجتماع است یا دارای فلان در آمد است، اسراف نباشد در حالی که نسبت به کسی که چنین نیست اسراف خواهد بود.
بنابراین بیشتر تکلفات وسائل زندگی و معیشت که اکثر مردم به آن مبتلا هستند و هیچ ملاحظه شأن و مداخل خود را نمی‌کنند و غالباً مبتلا به قرض و پریشانی هستند اسراف است و سببش این است که هر کس همیشه به بالاتر از خودش می‌نگرد و می‌خواهد از او کمتر و پائین‌تر نباشد و لذا گرفتار اسراف شده و همیشه در سختی و رنج و ناراحتی و نارضایتی و پریشانی بسر می‌برد. در صورتی که اگر مطابق دستور شرع به زیر دست نگاه می‌‌کردند که از آن‌ها در امور دنیا پائین‌ترند، هیچگاه مبتلا به اسراف و ناراحتی‌‌های فراوان نمی‌شدند. پس بیشتر این ورشکستگی‌‌ها، از اسراف سر چشمه می‌گیرد که اگر به دستور شرع و به حکم فطرت و عقل سلیم خود این گناه کبیره را ترک می‌کردند و در جمیع حالات رعایت اقتصاد و میانه روی نموده، قناعت را پیشه خود می‌کردند خوشبختی دنیا و آخرت را در می‌یافتند.
و حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید: «کسی که در معیشت خود میانه روی کند، من ضمانت می‌کنم که هرگز تهی‌دست نشود.»
[13]
و در تفسیر آیه شریفه «فلنحیینه حیوه طیبه» یعنی عطا می‌کنیم به او زندگانی خوش را، امام ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید: «حیات طیبه (زندگی خوش) قناعت است.»
[14]
در کتاب اسلام و مشکلات اقتصادی تألیف سید ابوالاعلی مودودی، پس از اینکه مفاسد کنونی جهانی را تماماً از اسراف و تبذیر سرمایه‌داران می‌داند، می‌نویسد: این ثروتمندان زنا را یکی از لوازم زندگی خود قرار داده و گروهی از زنان را رقاصه‌های زناکار و عده‌ای از مردان را دلال‌های بی‌همه چیز نمودند. آواز و خوانندگی هم یک نوع سرگرمی اینان است و برای همین کار عده‌ای را به عنوان خواننده و رقاص و هنر پیشه و موسیقی‌دان و آهنگ‌ساز، بای خود خریده و به کار وا داشتند. ایشان شوق شدید و دیوانه واری به بازی‌ها و سرگرمی‌های ضد انسانی پیدا کردند و برای همین جهت عده‌ای از دیوانه‌ها، رقاص‌ها، رقاصه‌ها، هنرمندان، هنر پیشگان و نقاشان را میدان دادند.
و از همین جا بود که فنون جدید هنرهای نوینی پیدا شد که هیچ لزومی برای زندگی شرافتمندانه‌ی انسانی نداشت بلکه پیدایش و توسعه‌ی آن بر ضرر انسانیت و اخلاق تمام شد ـ صید و شکار هم یکی دیگر از سرگرمی‌های مهم و در عین حال منبع ثروت اندوزی سرمایه‌داران شد ه و روی همین اصل، عده زیادی از توده‌ی مردم را به عنوان اطرافی و اسکورت به خدمت آوردند که برای آنان و سرگرمی‌شان به شکار و صید بپردازند و اگر این شهوت سرمایه‌داری گل نکرده بود، آنان نیز صاحب شغل جدی انسانی بودند.
این ثروتمندان از خدا بی‌خبر،‌گروه قابل توجهی را در راه فراهم ساختن انواع مسکرات از مشروبات الکلی و افیون و حشیش مشغول نمودند. سرمایه‌داران در به کار بردن ثروت‌های مادی، حداکثر سوء استفاده را نموده و آن را در ساختن قصرها و آپارتمان‌ها و کاخ‌های چند طبقه‌ای و ایجاد باغ‌ها و تفریح‌گاه‌ها و کاباره‌ها و تئاترها و عیاش‌خانه‌ها از بین بردند.

[1] . کلوا و اشربوا ولا تسرفوا انه لایحب المسرفین (سوره اعراف، آیه 29). [2] . کلوا من ثمره اذا اثمر و اتوا حقه یوم حصاده ولا تسرفوا انه لایحب المسرفین (سوره انعام، آیه 141). [3] . کذلک یضل الله من هو مسرف مرتاب (سوره غافر، آیه 34). [4] . و ان المسرفین هم اصحاب النار (سوره غافر، آیه 43). [5] . و کذلک نجزی من اسرف و لم یؤمن بآیات ربه و لعذاب الاخره اشد و ابقی (سوره طه، آیه 126). [6] . ولا تبذر تبذیراً ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین و کان الشیطان لربه کفوراً (سوره بنی اسرائیل، آیه 27). [7] . ان القصد امر یحبه الله عزّوجلّ و ان السرف یبغضه الله عزّوجلّ حتی طرحک النواه فانها تصلح لشیء و حتی صبک فضل شرابک (مستدرک الوسائل، باب النکاح، ابواب النفقات ، باب 25، ص 257، ج15). [8] . اتق الله ولا تسرف ولا تقتر و کن بین ذلک قواماً ان الاسراف من التبذیر قال الله تعالی ولا تبذر، ان الله لایعذب علی القصد (مستدرک الوسائل، باب النکاح). [9] . ان الله اذا اراد بعبد خیراً الهمه الاقتصاد و حسن التدبیر و جنبه سوء التدبیر و الاسراف (دررالکلم - مستدرک الوسائل، باب النکاح). [10] . مستدرک الوسائل، باب النکاح، ابواب النفقات، باب 22. [11] . مستدرک الوسائل، باب النکاح ،ابواب النفقات، باب 27. [12] . انما السرف ان تجعل ثوب صونک و ثوب بذلتک (مستدرک الوسائل، باب النکاح، ابواب النفقات، باب 22). [13] . ضمنت لمن اقتصدان لایفتقر (مستدرک الوسائل، باب النکاح ، ابواب النفقات، باب 25، ص259). [14] . و سئل عن قوله ـ صلّی الله علیه و آله ـ فلنحیینه حیوه طیبه فقال هی القناعه (سفینه البحار، ج2، ص452).

اسراف  

۲

آنان در این اسراف کاری ضد اسلامی و انسانی به جایی رسیدند که ساختمان‌های بزرگ و مجللی درست کردند که پس از مرگ در آن دفن شوند و مقبره‌های وسیعی ساختند که بسیار لازم و ضروری بود که به جای آن که مقبره شود خانه کسانی گردد که خانه و کاشانه‌ای برای استراحت و زندگی ندارند ـ اسراف آنها به جایی رسیده که برای سگ‌های خود اطاق‌های عالی ساخته و بر آن قلاده‌های طلا بسته و مربیانی استخدام نموده‌اند و در این راه ثروت هنگفتی را بیهوده به هدر داده‌اند (در مجله نیواستیتسمن در 9 ژوئن 1962 می‌نویسد: آمریکایی‌ها در هر سال در حدود سه میلیارد دلار که 24 میلیارد تومان است برای سگ‌ها و توله‌هایشان خرج می‌کنند.) در حالی که لازم بود این مال را در راه برطرف ساختن نیازمندی‌های هم نوعان بیچاره‌ی خود خرج کنند. و ثروتمندان میل شدیدی به زیورهای گرانبها و لباس‌های فاخر و ظروف طلا و نقره دارند. دیوارهای منازل را با نقاشی‌های گرانبها و عکس‌های پر قیمت و پرده‌های زرباف زینت داده‌اند... «پایان نقل از کتاب اسلام و مشکلات اقتصادی».
ضمناً این نکته هم یادآوری شود: اینکه می‌گوییم صرف فلان مقدار مال نسبت به فقیر اسراف و نسبت به ثروتمند اسراف نیست، اشتباه نشود که ثروتمند هر نوع مخارجی در هر راهی که خواست بکند مانعی ندارد و صرف مال در عیاشی و هوسرانی برای او جایز است و چون دارایی دارد برای او اسراف نیست بلکه حکم او شدیدتر و تکلیفش بیشتر است.
زیرا زیاده‌روی و صرف مال در مسکن و لباس و فرش و معیشت روزانه و لوازم زندگی، زیادتر از آنچه لازم دارد و سزاوار شأن و لایق به حال او است حرام است.
و ثانیاً آنچه از مخارج ضروری و لایق به شأنش زیاد بیاورد، حق ندارد آن را ذخیره کند بلکه باید خمس (یک پنجم) آن را به موارد معین برساند و اگر مورد وجوب زکات بوده، زکاتش را خارج کند. اگر در ارحام و خویشانش فقیر و گرفتاری است واجب است به مقداری که ترک آن قطح رحم می‌شود، به آنها کمک مالی کند. مثلاً اگر رحم فقیرش سرمایه لازم دارد باید سرمایه‌اش بدهد. اگر بدهکار است باید بدهیش را بپردازد. اگر مریض است دارو و وسائل سلامتیش را فراهم کند بلکه واجب است هر مسلمان مضطر و بیچاره‌ای را که از حالش خبردار می‌شود فریاد رسی کند. و اگر به این تکلیف عمل نکرده از کسانی است که خداوند درباره‌ی ایشان می‌فرماید: «آنان که زر و سیم را اندوخته کرده و در راه خدا خرج نمی‌کنند به عذابی دردناک نویدشان ده ـ روزی که آن را (سیم و زر را) در آتش دوزخ سرخ کرده و پیشانی‌ها و پهلوها و پشت‌هایشان را به آن داغ کند. این همان است که برای خود ذخیره نموده‌اید اکنون رنج آن گنج را که خود ذخیره کرده‌اید بچشید.»
[1]
از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در تفسیر این آیه چنین رسیده که فرمود: «هر کس درهم و دینار ذخیره کند و حق واجبش را نپردازد (در راه بدهکار و ضرر دیده و غیر آنها و در راه خدا انفاق نکند) روز قیامت با آن داغ کرده می‌شود.»
[2]
آیات و اخبار وارده در لزوم انفاق در راه خدا و ثواب‌های بی‌شمار آن و تهدید و وعده‌ی عذاب برای بخل کردن از انفاق و جمع کردن مال، بسیار است که ذکر آنها خارج از بحث ما است.
[3]
وگرنه «برای نهادن چه سنگ و چه زر» از مال خدا داده که می‌توانستند در این عالم ذکر جمیل و در آن عالم ثواب‌ها و بهره‌های همیشگی تحصیل کنند. در عوض لعنت در اینجا و حسرت و ندامت و محرومیت بلکه عذابی جاودانی در آنجا برای خود تحصیل می‌کنند.
به اعتبار زمان هم مختلف است:
چنان که نسبت به اشخاص، اسراف فرق می‌کند همچنین به اعتبار زمان هم مختلف است. زیرا ممکن است صرف مقداری از مال برای معیشت نسبت به شخصی اسراف نباشد، در حالی که اگر سال قحطی و فقر عمومی پیش آید، صرف چنین مقدار برای همین شخص اسراف باشد و بر او واجب می‌شود که به کمتر از آن معیشت کند و مازاد را به دیگران که گرفتارند بدهد.
اسرافی که همیشه حرام است:
باید دانست که سه قسم اسراف است که در همه و در جمیع حالات حرام و اختصاص به شخص یا زمان یا جایی ندارد.
اول، ضایع کردن مال و بی‌فایده کردن آن هر چند آن مال کم باشد مانند هسته‌ی خرما را دور انداختن، هنگامی که قابل استفاده باشد. یا بقیه‌ی ظرف آب را ریختن در جایی که آب نایاب باشد و به مقدار رفع نیازمندی می‌گردد. چنانچه در ضمن احادیث گذشته ذکر گردید. یا لباسی که قابل استفاده خود یا دیگری است پاره کردن و یا دور انداختن. یا خوراکی را نگه داشتن و به دیگری ندادن تا اینکه ضایع شود مانند روشن کردن چراغ در روشنایی آفتاب و مانند دادن مال به دست سفیه یا صغیری که قدر آن را نمی‌داند و آن را تلف می‌کند و نظایر اینها.
حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ میوه نیم خورده‌ای را دیدند که از منزل ایشان بیرون انداخته شده بود (مانند اناری که تمام دانه‌هایش را نخورند و دور اندازند یا خربزه و هنداونه را که مقداری از مغزش باقیست دور اندازند). پس آن حضرت خشمناک شد و فرمود: این چه کاری است که کردید اگر شما سیر شدید، بسیاری از مردم هستند که سیر نشدند پس به آنهایی که نیازمندند بدهید.
[4]
و نسبت به دور ریختن تتمه طعام خصوصاً خورده‌ی نان (مگر در صحرا برای حیوانات)، روایات تهدید آمیزی رسیده که ذکر آنها موجب طول کلام است. و مروی است که در زمان دانیال پغمبر به واسطه‌ی بی‌حرمتی به نان و انداختن آن در زیر دست و پا به نفرین آن حضرت به قحطی مبتلا شدند به قسمی که به خوردن یکدیگر ناچار شدند.
در وسائل مروی است که حضرت باقر ـ علیه السّلام ـ خواستند به مستراح بروند، خورده نانی افتاده بود. حضرت آن را برداشتند و به غلام خود دادند و فرمودند: آن را نگهدار. پس از برگشتن آن خورده نان را مطالبه فرمود غلام گفت: آن را پاک کردم و خوردم. حضرت فرمود: تو در راه خدا آزادی. گفتند: این غلام کاری نکرده که مستحق آزادی شود. فرمود: چون از نعمت نان احترام کرد و آن را خورد، بهشت بر او واجب شد. پس دوست نداشتم غلام من باشد کسی که خدا او را بهشتی فرموده. و مثل همین روایت ازحضرت سید الشهداء ـ علیه السّلام ـ نقل شده است.
[5]
از همین قبیل است پوشیدن لباس فاخری که برای حفظ آبرو است در جایی که در معرض کثیف شدن و ضایع گردیدن است. چنانچه در حدیث گذشته از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ ذکر گردید.
دوم، صرف کردن مال است در آنچه به بدن ضرر برساند،‌از خوردنی و آشامیدنی و غیر آنها. مانند خوردن چیزی پس از سیری هرگاه مضر باشد. چنانچه صرف مال در آنچه که برای بدن نافع و صلاح آن است اسراف نیست.
در کافی مروی است که شخصی از اصحاب امام صادق ـ علیه السّلام ـ از آن حضرت پرسید: که در راه مکه گاه هست که می‌خواهیم احرام ببندیم و نوره بکشیم. و سبوس آرد همراه نداریم که پس از نوره بر بدن بمالیم. به عوض سبوس، بدن را با آرد پاکیزه می‌کنیم و از این کار این قدر متأثر می‌شوم که خدا بهتر می‌داند. حضرت فرمود: آیا از ترس اسراف ناراحت می‌شوی؟ گفت: آری. فرمود: در چیزی که سبب اصلاح بدن باشد اسراف نیست. بسیار شده که می‌گویم آرد بیخته را با روغن زیت ممزوج می‌کنند و بر بردن می‌مالم. جز این نیست که اسراف در چیزی است که باعث تلف مال شود و به بدن ضرر رساند. گفتم: اقتار که ضد اسراف است کدام است؟ فرمود: آن که نان و نمک بخوری در حالی که توانایی بر خوردن چیزی دیگری داشته باشی. گفتم: میانه روی کدام است؟ فرمود: آنکه نان و گوشت وشیر و سرکه و روغن بخوری گاهی از این و گاهی از آن.
[6]
سوم، صرف کردن مال در مصرف‌هایی که شرعاً حرام است مانند خریدن شراب و آلات قمار و اجرت فاحشه و خواننده و رشوه دادن به حکام و صرف نمودن مال در چیزی که ظلمی در بر دارد، یا ستمی به مسلمانی می‌زند و نظیر اینها. و در چنین مواردی از دو جهت مخالفت امر خدا و معصیت است: یکی گناه بودن اصل عمل و دیگر اسراف بودن صرف مال در آنها.
در تفسیر عیاشی از عبدالرحمن بن حجاج روایت کرده که از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ معنی آیه «لاتبذر تبذیرا» را پرسید. فرمود: کسی که در غیر طاعت خدا خرج می‌کند مبذر است و کسی که در راه خدا صرف می‌کند میانه‌رو است.
آیا در خیر اسراف می‌آید: ظاهر بعضی از آیات شریفه و روایاتی که در مدح ایثار رسیده، آن است که انفاق مال در راه خدا در هر حالی هر چند صاحب مال خودش سخت به آن نیازمند باشد و به هر مقداری که باشد هر چند تمام دارایی‌اش را بدهد، اسراف نیست بلکه مطلوب و مستحب است. مانند آیه‌ی شریفه «ایثار می‌کنند انصار، مهاجران را بر نفس‌های خویش (یعنی اموال و منازل را از خود باز می‌گیرند و به ایشان می‌دهند) هر چند خودشان فقیر و محتاج به آن اموالند. و هر کس نفس خود را از بخل نگاه دارد پس ایشان گروه رستگارانند.»
[7]
ایثار آن است که شخص به چیزی نیازمند است در عین حال، نیازمندی دیگری را به آن چیز می‌بیند، از خود می‌دهد.
شخصی از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ پرسید کدام صدقه افضل است؟ فرمود: «مردی که تهی دست باشد و به مشقت تصدق کند. آیا نشنیده‌ای آیه شریفه «و ایثار می‌کنند بر خودشان هر چند به آن نیازمندند»؟
[8]
پیغمبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ می‌فرماید: «خیری در اسراف نیست و اسرافی در خیر و راه خدا نیست.»
[9] [1] . والذین یکنزون الذهب و الفضه ولا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم یوم یحمی علیها فی نار جهنم فتکوی بها جباههم و جنوبهم و ظهور هم هذا ما کنزتم لانفسکم فذوقوا ما کنتم تکنزون (سوره برائت، آیه 33). [2] . قال رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ ما من ذی کنز لایؤدی حقه الاجیء به یوم القیمه تکوی به جبینه و جبهته و قیل له هذا کنزک الذی بخلت به (تفسیر المیزان، ج9، ص60). [3] . قال رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ کل ما یؤذی زکوته فلیس بکنزو ان کان تحت سبع ارضین و کل ما لایؤدی زکوته فهو کنزوان کان فوق الارض (تفسیر برهان،‌ج2، ص121).
و قال ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ ما من عبدله مال لایؤدی زکوته الا جمع یوم القیمه صفائح یحمی علیها فی نار جهنم فتکوی به جبهته و جنباه و ظهره حتی یقضی الله بین عباده فی یوم کان مقداره خمسین الف سنه مما تعدون ثم یری سبیله اما الی الجنه و اما الی النار (مجمع البیان، ج5، ص26).
[4] . عن الصادق ـ علیه السّلام ـ انه نظر الی فاکهه قدرمت من داره لم یستقص اکلها فغضب فقال ما هذا ان کنتم شبعتم فان کثیراً من الناس لم یشبعوا فاطعموه من یحتاج الیه. (مستدرک الوسائل، کتاب الاطعمه و الاشربه، باب 61، ص94). [5] . عن الحسین بن علی ـ علیهما السّلام ـ انه دخل المستراح فوجد لقمه ملقاه فدفعها الی غلام له و قال یا غلام اذکرنی بهذه اللقمه اذا خرجت فاکلها الغلام فلما خرج الحسین بن علی قال یا غلام اللقمه قال اکلتها یا مولای قال انت حرلوجه الله فقال رجل اعتقته قال نعم سمعت رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ یقول من وجد لقمه ملقاه فمسح او غسل منهائم اکلها لم تستقر فی جوفه الا اعتقه الله من النار و لم اکن لاستعبد رجلاً اعتقه الله من النار.(وسائل الشیعه، کتاب الطهاره، باب 39). [6] . مستدرک الوسائل، باب النکاح، ابواب النفقات، باب 26. [7] . و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصه و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون (سوره حشر، آیه 9). [8] . ای الصدقه افضل فقال ـ علیه السّلام ـ جهد المقل (کافی، ج4، ص18، باب الایثار). [9] . لاخیر فی السرف ولا سرف فی الخیر (سفینه البحار، ج1، ص616). 
 


 

ص۳

باید همه جا میانه‌روی کرد:
در مقابل این آیات و روایات، آیات و اخباری است که امر به اقتصاد و میانه‌روی در انفاق می‌کند مانند این آیه‌ی شریفه «در عطا کردن امساک بسیار مکن مانند کسی که دستش به گردنش بسته شده باشد. و هر چه داری به مردم مده مثل کسی که دست خود را می‌گشاید که هیچ در دستش نماند (تا به سبب امساک زیاد نزد عقلا سزاوار ملامت گردی و به سبب بخشش زیاد مغموم و متحیر بمانی) پس بنشینی ملامت و حسرت زده.»
[1]
و در سوره فرقان می‌فرماید: «بندگان خدا کسانی هستند که هرگاه انفاق کنند زیاده روی نمی‌کنند و امساک و بخل هم نمی‌ورزند بلکه به میانه‌روی انفاق می‌کنند.»
[2]
حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید: «جز این نیست که شخص مالش را در راه حق انفاق می‌کند در حالی که اسراف کننده است.»
[3]
جمیع بین دو دسته آیات و اخبار:
برای جمع این دو دسته از آیات و اخبار و رفع تعارض بین آنها، علما وجوهی ذکر کرده‌اند: از طبرسی در شرح کافی نقل شده که ممکن است گفته شود: ادله‌ی حسن ایثار،‌راجع به زمان فقر عمومی است مانند صدر اسلام. و ادله‌ی اقتصاد راجع به زمان توسعه است. یا اینکه به اعتبار اختلاف حالات گیرنده است. یعنی بعضی از افراد گیرنده به واسطه دارا بودن بعضی مقامات و حالات سزاوار ایثارند و بعضی دیگر سزاوار اقتصاد با آنها است و همچنین نسبت به انفاق کنندگان. یعنی کسانی که دارای مقام یقین و درجه‌ی کامل ایمان و صاحب نفس مطمئن‌اند، سزاوار حال ایشان ایثار است و کسانی که این طور نیستند و پس از ایثار ممکن است دچار اضطراب و پریشانی شوند، سزاوار حالشان اقتصاد کردن است. چنانچه حال عموم مؤمنین غیر از صدیقین چنین است و آیه «ولا تجعل یدک...» هر چند خطاب به پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ است لیکن مراد تعلیم به مؤمنین است.
[4]
و از شهید اول چنین نقل شده که، ادله حسن ایثار، راجع به ایثار بر خود است یعنی چیزی که شخصاً به آن نیاز دارد به مستحق بدهد. و ادله‌ی اقتصاد راجع به کسی است که عیالمند است و نباید دیگری را بر عیالش ترجیح دهد. یعنی چیزی که مورد نیاز عیال است، به مستحق دیگری ندهد. خلاصه ایثار بر نفس مستحب است نه بر عیال و نیز فرموده: مکروه است شخص تمام دارایی‌اش را صدقه دهد مگر اینکه اطمینان ببرد باری خودش داشته باشد و نیز عیالمند نباشد.
[5]
در خیر اسراف نیست:
قول مشهور این است که در خیر اسراف نیست. یعنی اگر کسی برای خدا نه هوای نفس در موردی که دانسته شود رضای خداوند در انفاق است هر چه بدهد اسراف نیست هر چند تمام دارایی‌اش را بدهد و آیات و روایاتی که دلالت بر حرمت اسراف و لزوم اقتصاد دارد به آن معارضه ندارد.
چون بسط کلام در جواب از این ادله خارج از وضع این نوشتار است. لذا به طول اجمال اشاره می‌شود که:
خلاصه این روایات، ارشاد به مورد اهم است برای انفاق نه نهی از انفاق کلی و از آنچه در معنای آیه گفته شد جواب از روایت ابن ابی عمیر ظاهر می‌شود. اما جواب از صحیحه بزنطی محتمل است که در آن موردی که امام ـ علیه السّلام ـ نهی انفاق بیشتر را می‌فرماید، در آن مورد استحقاق بیش از این انفاق نبوده است. و در روایت فقیه ممکن است اشاره به اشخاصی باشد که انفاق مستحب می‌کنند در حالی که ترک انفاق واجب کرده‌اند. و جواب روایت مسعده ظاهرش این است که امام ـ علیه السّلام ـ در جواب ادعا و ایراد صوفیه به آن حضرت نسبت به وجوب ایثار، بیاناتی برای عدم وجوب ایثار فرموده و اینکه انفاق به عیال و ارحام از موارد انفاق فی سبیل الله است و جمله‌ی «لو کان نهی الله منه رحمه منه للمؤمنین» که در روایت مذکوره است شاهد است آیاتی که امر به اقتصاد و نهی از زیاده روی در انفاق فرموده تماماً نهی ترحمی و اشفاقیست.
چگونه می‌توان گفت ایثار مذموم است در حالی که عمل رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و ائمه ـ علیهم السّلام ـ چنین بود و آیاتی که درباره‌ی ایثار اهلبیت ـ علیهم السّلام ـ مانند سوره هل اتی و آیه‌ی ایثار و آیه‌ی نجوی و غیره
[6] رسیده بزرگترین شاهد این مطلب است و روایات وارده در حالات ائمه بسیار است. مانند اینکه حضرت مجتبی ـ علیه السّلام ـ سه مرتبه تمام دارایی خود را با فقرا بالمناصفه تقسیم فرمود و انفاق‌های حضرت سید الشهداء ـ علیه السّلام ـ و سایر ائمه مشهور است. از آن جمله حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ روز عرفه‌ای در خراسان تمام دارایی خود را انفاق فرمود. فضل بن سهل گفت: آقا این چه ضرر و غرامتی است که متحمل شده‌اید؟ فرمود: بلکه این غنیمت بود که بهره‌ی من شد.
و در روز نوروزی که به خواهش مأمون، آن حضرت جلوس فرموده بود و اموال و هدایای بسیاری نزد آن حضرت جمع شده بود، همه را به یک نفر مداح که اشعاری در مدح اهلبیت ـ علیهم السّلام ـ سروده بود مرحمت فرمود.
از حضرت امام حسن عسکری ـ علیه السّلام ـ مروی است که فرمود: «اگر دنیا و آنچه در آن است لقمه شده و آن را به عالم با ایمانی دهم، ترسناکم از اینکه در ادای حق او کوتاهی کرده باشم و اگر نادانی فاسقی را از تمام دنیا چیزی به او ندهم جز جرعه‌ی آبی که در حال تشنگی به او دهم، می‌ترسم از اینکه اسراف کرده باشم.»
[7]
و خلاصه دو حدیث شریف آن است که اگر تمام دنیا را به مؤمن دانای با اخلاصی دهند هیچ اسرافی نیست چون با مورد است و اگر به کافری بس جرعه‌ای آبی داده شده خوف اسراف است چون احساس به او بی‌مورد است.
و از بسیاری از بزرگان علما ایثارها نقل گردیده و بعضی هم به آثار عظیمه‌ی دنیوی آن نیز رسیده‌اند که مجال بیان آنه در این مختصر نیست.
و بالجمله حسن انفاق در راه خدا هر چه و به هر اندازه باشد بدیهی است و در آن اسراف نیست مگر در صورتی که مستلزم ترک انفاق واجب باشد یا مورد اهمی در بین باشد یا اینکه مورد انفاق استحقاق آن مقدار را نداشته باشد. چنانچه مفصلاً در صفحات قبل ذکر شد.
اسراف در عقاید و اعمال:
آنچه ذکر شد راجع به اسراف در مال بود و چون اسراف در لغت به معنی تجاوز از حد و زیاده روی است، بنابراین در امور اعتقادی و همچنین در تمام افعال و اعمال انسانی متصور است.
اسراف در عقیده آن است که درباره‌ی خود یا دیگری چیزی را که دروغ و سزاوار نیست، معتقد شود. مانند اعتقاد فرعون به ربوبیت خودش که گفت: «برای شما غیر از خودم خدایی نمی‌شناسم.»
[8] و پروردگار عالم او را از مسرفین خواند. چنانچه می‌فرماید: «فرعون در زمین علو کرد و به درستی که از اسراف کنندگان است.»[9]
یا اینکه آنچه را که سزاوار تصدیق و اعتقاد آن است باور نکنند مانند اعتقاد به خدا و نبوت پیغمبران و امامت ائمه و معاد و غیره. چنانچه در قرآن مجید می‌فرماید: «و این چنین جزا می‌دهیم کسی که از حد بگذراند و به آیات پروردگارش ایمان نیاورد. و عذاب آخرت سخت‌تر و باقی‌تر است.»
[10]
اسراف در افعال آن است که آنچه را که سزاوار نباشد به جای آورد. یا آنچه سزاوار است بکند ترک نماید. چنانچه قوم لوط را که مرتکب عمل زشت و شنیع لواط می‌شدند مسرف خوانده و می‌فرماید: «جز این نیست که شما از روی شهوت نزد مردان می‌روید و زنان را ترک می‌کنید بلکه شما گروه اسراف کنندگانید»
[11] زیرا بذر را در غیر محل زرع قرار می‌دهید.
بلکه هر گناه فعلی یا قولی که از انسان سر زند اسراف است و هر گناهکاری مسرف است. چنانچه در سوره زمر می‌فرماید: «بگو ای بندگان من که اسراف کرده‌اند به انجام گناهان زیاد بر ضرر نفس‌های خودشان (یعنی افراط نمودند و از حد معصیت را گذرانده‌اند) از رحمت خدا نومید نشوید»
[12] یعنی رو به خدا آورند تا خدا ‌آنها را رحمت فرموده بیامرزد.
سزاوار است که مؤمنین در امور مباح هم سعی کنند که اسرافی از آنها سر نزند مانند اسراف در خواب و بیداری و حرف زدن و خوردن چنانچه در حدیث است خدا دشمن می‌دارد هر پرخور پرخوابی را.
و به طور کلی هر کاری که به آن اشتغال دارند، سعی کنند از حد تجاوز نکند و برای دانستن شرح و تفصیل این مطلب به کتاب معراج السعاده و حلیه المتقین و سراج الشیعه و غیره ، از کتاب‌هایی که در باب آداب زندگی و معاشرت از نظر شرع مقدس رسیده مراجعه نمایند.


[1] . ولا تجعل یدک مقلوله الی عنقک ولا تبسطها کل البسط فتقعد ملوماً محسوراً (سوره اسراء ، آیه 31). [2] . والذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا (سوره فرقان ، آیه 67). [3] . ان الرجل لینفق ماله فی حق و انه لمسرف ( من لا یحضره الفقیه،‌ج2، ص25). [4] . دار السلام مرحوم نوری، ج2، ص149. [5] . همان، ج2، ص149. [6] . الذین ینفقون اموالهم فی اللیل و النهار سراً و علانیه (سوره بقره، آیه 274). [7] . لو جعلت الدنیا و ما فیها لقمه و اعطیتها عالماً مؤمناً لخفت ان اکنون مقصراً فی حقه و لو منعت الدنیا و ما فیها کلها من جاهل فاسق الاجرعه ماء اعطیته فی حال عطشه لخفت الاسراف (تفسیر علی بن ابراهیم قمی). [8] . ما علمت لکم من اله غیری (سوره قصص، آیه 38). [9] . و ان فرعون لعال فی الارض و انه لمن المسرفین (سوره یونس، آیه 83). [10] . و کذلک نجزی من اسرف و لم یؤمن بآیات ربه و لعذاب الاخره اشد و ابقی (سوره طه، آیه 127). [11] . انکم لتأتون الرجال شهوه من دون النساء بل انتم قوم مسرفون (سوره اعراف، آیه 81). [12] . قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم (سوره زمر، آیه 53).

استمناء (خودارضائی)

استمناء (خودارضائی) 

از گناهان کبیره‌ای که بر آن وعده‌ عذاب داده شده، استمناء است و آن بیرون کردن منی خود است از راه غیر طبیعی، مانند مالیدن به دست یا سایر اعضاء خود یا به اعضاء دیگری غیر از همسر.
در کتاب جواهرالکلام درآخر مبحث حدود می‌نویسد: هر کس به دستش یا عضو دیگرش استمناء کند، باید تعزیر شود. چون کار حرامی بلکه کبیره‌ای را مرتکب شده است. چنانچه از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ از حکم آن می‌پرسند. آن حضرت می‌فرماید: «گناه بزرگی است که خداوند در قرآن مجید از آن نهی فرموده است و استمناء کننده مثل این است که به خودش نکاح کرده و اگر کسی را که چنین کاری می‌کند، بشناسم، با او همخوراک نخواهم شد.»
راوی حدیث می‌پرسد: از کجای قرآن حکم آن فهمیده می‌شود؟ فرمود: از آیه «هر کس با غیر از همسر و کنیزش شهوتش را دفع کند، ‌ایشان تجاوز کارانند» راوی پرسید: گناه زنا بزرگ‌تر است یا استمناء؟ حضرت فرمود: استمناء گناه بزرگی است.
[1]
از امام ـ علیه السّلام ـ حکم استمناء را می‌پرسند،‌ درپاسخ فرمود: «از گناهان بزرگ و بسیار زشت است»
[2] و از حکم کسی که با حیوانی جمع شود، یا به وسیله مالیدن، شهوتش را دفع کند، پرسیدند، فرمود: «هر کس شهود خود را به این وسیله و مانند آن دفع کند در حکم زنا کردن است. یعنی با گناه زنا برابر می‌باشد.»[3]
حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید: «سه دسته‌اند که خداوند با ایشان سخن نمی‌گوید و به نظر رحمت به ایشان نمی‌نگرد و پاکشان نفرموده و برایشان عذاب دردناکی است: کسی که موی سفیدش را بکند (تا نمایش دهد که جوان است)، و کسی که به وسیله عضو خودش شهوتش را خارج کند، و کسی که با او لواط کرده شود.»
[4]
رسول خدا ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید: «هر کس، که با دست شهوتش را بیرون کند ملعون است.»
[5]
صاحب جواهر می‌فرماید: مستفاد از ادله، جواز استمناء با زوجه و کنیز است لیکن اولی ترک آن است و در مسالک نیز قریب به همین را ذکر فرموده، لیکن طریق احتیاط ترک آن است.
شیوع استمناء: متأسفانه به واسطه مشکلات بی‌حد و حساب ازدواج و تجرد جوانان، به قرار مسموع، این مرض خانمانسوز و گناه کبیره شیوع فوق العاده پیدا کرده و دانسته یا ندانسته بسیاری از جوانان عزیز را به انواع و اقسام بیماری‌ها مبتلا می‌سازد. صرف نظر از عقوبت‌های اخروی که دارد، وظیفه‌ی پدرها و مادرها است که فرزندان خود را بیاگاهانند و مواظب جوانان خود باشند. و همچنین در مرتبه‌ی دوم، وظیفه‌ی دبیران و آموزگاران تعلیمات دینی و بهداشت است که جوانان را به عواقب وخیم روحی و جسمی این بلیه با خبر سازند.
در اینجا مقداری از مضرات استمناء را از کتاب «ناتوانی‌های جنسی» که مجموعه‌ای از نوشته‌های متخصصین فن است نقل می‌کنیم.
[6]
مضرات جسمی و روحی استمناء: این عمل، مبتلایان را به ضعف قوای شهوانی دچار می‌کند، جبون و بی‌حال بار می‌آیند، شهامت و درستی از آنان سلب می‌شود. چه بسا اشخاصی هستند که در عنفوان جوانی در اثر مبتلا شدن به جلق، چنان دچار ضعف قوای روحی و جسمی می‌شوند که معتادین به تریاک و شیره، در مقابل آنان شیر نری به شمار می‌آیند. عمل غیر طبیعی جنسی یعنی استمناء یا جلق، از لحاظ روابط نزدیکی به حواس پنچ‌گانه دارد در درجه‌ی اول، در چشم و گوش اثر می‌گذارد. بدین معنی که «دید» چشم را ضعیف کرده و حس سامعه را نیز تا اندازه‌ی قابل توجهی از کار می‌اندازد. مبتلایان به جلق مخصوصاً آنهایی که از لحاظ جسمانی ضعیف می‌باشد، غالباً مگسی جلو چشم خود می‌بینند که به شدت آنها را ناراحت می‌کند. و حتی وقتی چشم‌های خود را می‌بندند باز نمی‌توانند از آسیب مگس در امان باشند و چون این عمل هر بار چند دقیقه ادامه پیدا می‌کند چشمشان سیاهی رفته و دچار سرگیجه می‌شوند و به زمین می‌افتند. همچنین به طور مداوم صدای ناهنجاری در گوش خود احساس می‌کنند که بسیار ناراحت کننده است. علاوه بر اینها تحلیل رفتن قوای جسمانی و روحانی، کم شدن خون، پریدگی رنگ، نقصان قوای حافظه، لاغری، ضعف و سستی زیاده از حد، بی اشتهایی، کج خلقی، عصبانیت، دوران سر، و هزاران آفت دیگر، از بیماری‌هایی است که گریبان مبتلایان به جلق را خواهد گرفت.
البته آنهایی که از لحاظ جسمی قوی هستند، ممکن است قدری دیرتر به این بیماری‌ها دچار شوند. ولی به هر حال عدم ابتلاء‌به آنها از محالات است و خواه ناخواه همه باید به چنین مصائبی گرفتار شوند.
از بدبختی‌های مبتلایان به جلق یکی این است که قوه‌ی اراده‌ی آنان به کلی مختل می‌گردد و لذا وقتی به عمل خود پی می‌برند،‌آن قدر اراده ندارند که به ترک کردن آن اقدام نمایند. پس اینکه می‌گوییم استمناء از لحاظ روحی نیز قوای انسان را فرسوده می‌کند، بی‌علت نیست. عمل استمناء، علاوه بر مضار جسمی، از لحاظ جنسی نیز شخص را فرسوده می‌کند. یعنی غدد مترشحه‌ی داخلی را از کار می‌اندازد از جمله‌ی این غدد، غده‌ی سازنده‌ی منی است که بر اثر جلق رفته رفته کوچک شده و به صورت نخودی در می‌آید و چون در آن صورت قادر به فعالیت و ساختن منی یا به قول عرب‌ها (ماء ‌الحیات) یعنی آب زندگانی نیست، شخص مبتلا برای همیشه از لذایذ جنسی محروم می‌گردد و اگر به این صورت از مردی نیفتاد، به طور قطع به صورت دیگری مانند سرعت انزال، کندی انزال، ‌سیلان منی، عدم نعوظ، نعوظ بی‌دوام و امثال اینها به ناتوانی جنسی مبتلا خواهد شد. چه بسا دیده یا شنیده شده که جوانان معتاد به جلق، در اندک مدتی دچار چنان حالتی گردید که به جای ادرار، خون از آنها خارج می‌شد.
باید دانست که اشخاصی که به این حالت دچار می‌شوند ولو در سنین جوانی باشند، خطر مرگ در انتظار آنها است. زیرا بدون احساس شهوانی و بدون اینکه لذتی ببرند بلا انقطاع منی از آنها دفع می‌گردد و همین امر باعث می‌شود که در حین راه رفتن دفعهً به زمین بخورند و از هوش بروند.
سری به تیمارستان تهران بزنید،‌از هر ده نفر دیوانه‌ای که در آنجا سکونت دارند نه نفر معتاد به جلق می‌باشند. یعنی بر اثر ابتلاء به استمناء کارشان به جنون کشیده و به گوشه‌ی تیمارستان افتاده‌اند. زیرا عمل مذموم و ناپسند جلق، در قوای دماغی تأثیر زیادی دارد و وقتی قوای دماغی شخص مختل شد، مسلم است که کارش به دیوانگی خواهد کشید بدون اغراق از هر ده نفر بیمار مسلولی که در آسایشگاه خوابیده‌اند، چهار نفر به علت ابتلاء به جلق، به این بیماری خطرناک دچار گردیده‌اند. اینها ادعا نیست بلکه حقیقتی است که علماء و دانشمندان با دهها سال تجربه، به درک آن موفق شده‌اند.
[7]
دنیا امروز می‌گوید: خوب بخور، در هیچ امری افراط نکن، قوی باش تا بیمار نشوی. ولی معتادین به جلق، چون اشتهای خوب خوردن ندارند و در امور جنسی آن هم از راه غیر طبیعی افراط می‌کنند، ناچار ضعیفند. «و چون ضعیف هستند برای ابتلاء به هر نوع بیماری مستعد می‌باشند.»
به کرات دیده شده که بعضی از مبتلایان به جلق، بر اثر افراط در این عمل به یک نوع بیماری به نام جنون استمناء که شباهت زیادی به سادیسم دارد، مبتلا می‌شوند و آن وقت حتی با دیدن سگ و گربه هم به فکر استمناء می‌افتند و بلافاصله مشغول عمل می‌شوند. و چون هیچ مردی حتی پر شهوت‌ترین اشخاص نمی‌توانند بیش از پنج یا شش ماه از نیروی جنسی خود آن هم به صورتی که مورد بحث ما است بهره‌برداری کنند، لذا قوای تناسلی آنان به کلی از کار می‌افتد و یا به وضع دلخراشی به آغوش مرگ پناه می‌برند.
[8]
ممکن است بعضی از اشخاص مبتلای به جلق که به علت قوی الجثه بودن و یا از لحاظ مبتدی بودن در این امر، تاکنون بیمار نشده و به مضار عمل ناپسند خود پی نبرده باشند، مطالبی را که ما در مضرات جلق نوشتیم، اغراق پنداشته و با خود بگویند اگر این طور است چرا ما تاکنون به این بیماری‌ها مبتلا نشده‌ایم؟.
در جواب این عده باید گفت: اگر امروز مضار جلق، گریبان شما را نگرفته علتش این است که قوی الجثه هستید و یا تازه شروع به کار کرده‌اید. والا چندی دیگر خواه ناخواه به سراغ شما نیز خواهد آمد. وانگهی ما ادعا نکرده‌ایم که هر کس یک هفته مبادرت به استمناء کرد، تمام بیماری‌های یکباره او را احاطه خواهند کرد. زیرا حالات اندرونی در اشخاص فرق می‌کند. مثلاً ممکن است یک نفر که برای مدتی مبادرت به جلق کرد، ‌در وهله‌ی اول فقط با سستی اعصاب، یا اختلال حس سامعه، یا ضعیف شدن حس باصره، یا سرگیچه مبتلا شود ولی بعداً سایر بیماری‌ها یک یک به سراغ او بیایند.
پس استمناء (جلق)، هم از نظر شرعی و هم از نظر عرفی و به طور خلاصه من جمع الجهات، حرام و ناپسند است.

[1] . جواهر اللاحکام کتاب الحدود المسأله الثانیه من استمنی بیده او بغیرها من اعضائه غرر لانه فعل محرماً بل کبیره ففی خبر احمد بن عیسی سئل الصادق ـ علیه السّلام ـ عن الخضخضه فقال اثم عظیم قدنهی اله عنه فی کتابه و فاعله کناکح نفسه و لو علمت بمن یفعله ما اکلت معه فقال السائل بین لی یابن رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ من کتاب الله فیه فقال قول الله تعالی و من ابتغی وراء ذلک فاولئکم هم العادون و هو فما وراء ذلک فقال الرجل ای اکبر الزنا او هی فقال ـ علیه السّلام ـ هو ذنب عظیم (جواهر، ج41، ص547 و وسائل، ج18، ص575). [2] . سألته عن الخضخضه فقال هی من الفواحش (وسائل الشیعه، ج14، ص267). [3] . و فی الموثق فی الرجل ینکح البهیمه او یدلک فقال ـ علیه السّلام ـ کل ما انزل الرجل مائه من هذا و شبهه فهو زنا (وسائل الشیعه، ج14، ص265). [4] . ثلثه لا یکلمهم الله تعالی ولا ینظر الیهم ولا یزکیهم و لهم عذاب الیم الناتف شبیه و الناکح نفسه و المنکوح فی دبره (وسائل الشیعه، ج14، ص268). [5] . قال ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ ناکح الکف ملعون (نکاح مستدرک، ص570). [6] . مجموعه‌ای از نوشته‌های دکتر استون ـ دکتر کینسی ـ دکتر هوفمان ـ پروفسور گوسولن ـ پروفسور باژه ـ دکتر پوردولسکی (کارشناسان امور جنسی). [7] . ناتوانی‌های جنسی، ص48 . [8] . همان .
شهید دستغیب- گناهان کبیره ،ج2

آرزوهای طولانی

آرزوهای طولانی 

طول امل(آرزو) عبارت است از: امیدهاى بسیار در دنیا، و آرزوهاى دراز، و توقّع زندگانى دنیا، و بقاى در آن.
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است به فکر باش که بنیاد عمر بر باد است
مجو درستى عهد از جهان سست نهاد که این عجوزه، عروس هزار داماد است
و سبب این صفت پلید دو چیز است:
یکى جهل و نادانى است، چون جاهل، اعتماد مى‏کند بر جوانی خود و با وجود دوران جوانی، مرگ خود را دور می پندا‏رد. و بیچاره مسکین ملاحظه نمى‏نماید که اگر اهل شهرش را بشمارند صد یک آن پیر نیستند و پیش از آمدن زمان پیرى به چنگ گرگ أجل گرفتار گشته‏اند. تا یک نفر پیر می ‏میرد هزار کودک و جوان مرده. و یا تکیه بر صحت حال عمومی خود می نماید و بعید می داند که مرگ ناگهانی، گریبان او را بگیرد. و غافل می ‏شود از اینکه مرگ ناگهانی چه بعدی دارد. چه بسیار صاحبان بدن قوی که به مرگ ناگهانی از دنیا رفتند. اگر بر فرض مرگ ناگهانی بعید باشد امّا بیماری ناگهانی که بعید نیست، و هر مرضى ناگهانی عارض مى‏شود. و چون مرض بر بدن رسید، مرگ استبعاد ندارد.
پیوند عمر بسته به موئیست هوش دار غمخوار خویش باش، غم روزگار چیست مرگ، پیرى و جوانى نمى‏شناسد. شب و روز نمى‏داند. و سفر و غیر سفر نزد او یکسان است. بهار و خزان و زمستان و تابستان، برای او تفاوت نمى‏کند. نه آن را وقتى است خاص، و نه زمانى است مخصوص.
ناگهان بانگى برآمد خواجه مرد.
و جاهل از این‏ها غافل. هر روز چندین تابوت طفل و جوان را مى‏برند و به تشییع جنازه دوستان و آشنایان مى‏روند و جنازه خود را هیچ به یاد نمی آورند.‏
و سبب دوّم براى آرزوهای طولانی، محبّت دنیاى پست و أنس به لذتهای گذرا است، زیرا انسان چون انس به شهوات و لذّات گرفت و در دل او دوستى مال و منال و أولاد و عیال و خانه و مسکن و املاک و مرکبها(وسایل نقلیه) و غیر این‏ها جای گیر شد، و جدایی از آنها بر او دشوار گردید دل او به زیر بار فکر مردن نمى‏رود. و از تصوّر مرگ خود، نفرت مى‏کند. و اگر گاهى به خاطر او خطور کند خود را به فکر دیگر مى‏اندازد. و از مشاهده کفن و کافور کراهت مى‏دارد. بلکه دل خود را پیوسته به فکر زندگانى دنیا مى‏اندازد. و خود را به امید و آرزو تسلّى مى‏دهد. و از یاد مرگ غفلت مى‏ورزد. و تصوّر نزدیک رسیدن آن را نمى‏کند. و اگر احیانا یاد آخرت و اعمال خود افتاد و مردن خود را تصوّر نمود، نفس أمّاره و شیطان او را به وعده فریب مى‏دهد.
پس مى‏گوید که: امر پروردگار دراز است و هنوز تو در اوّل عمرى، حال چندى به کامرانى و خوشگذرانی و جمع اسباب دنیوى مشغول باش تا بزرگ شوى در آن وقت توبه کن و مهیّاى کار آخرت شو. چون بزرگ شد گوید: حال جوانى، هنوز کجاست تا وقت پیرى، چون پیر شوى توبه خواهى کرد و به اعمال صالحه خواهى پرداخت. و اگر به مرتبه پیرى رسید با خود گوید: ان شاء اللّه این خانه را تمام کنم، یا این مزرعه را آباد نمایم، یا این پسر را داماد کنم، یا آن دختر را برایش بگیرم بعد از آن دست از دنیا مى‏کشم و در گوشه‏اى به عبادت مشغول مى‏شوم. و هر شغلى که تمام مى‏شود باز شغلى دیگر روى مى‏دهد. و همچنین هر روز را امروز و فردا مى‏کند تا ناگاه مرگ، گلوى او را بى‏گمان مى‏گیرد و وقت کار مى‏گذرد.
روزگارت رفت زینگون حالها همچو «تیه»
[1] و قوم موسى سالها سال بى‏گه گشت و وقتت گشت طى جز سیه روئى و فعل زشت نى هین مگو فردا که فرداها گذشت تا به کلّى نگذرد ایام کشت هین و هین اى راه رو بى‏گاه شد آفتاب عمرت اندر چاه شد این قدر عمرى که ماندستت بتاز تا بزاید زین دو دم عمر دراز تا نمرده‏ست این چراغ با گهر هین فتیله‏اش ساز و روغن زودتر و این بیچاره که هر روز به خود وعده فردا مى‏دهد و به تأخیر مى‏گذراند غافل است از اینکه: آنکه او را وعده مى‏دهد فردا هم با او است. و دست فریب او دراز است. بلکه هر روز قوّت او بیشتر مى‏شود و امید این، افزون مى‏گردد، زیرا اهل دنیا را هرگز فراغت از شغل حاصل نمى‏شود. و فارغ از دنیا کسى است که به یکبارگى دست از آن بردارد و آستین بر او افشاند.
و چون دانستى که منشأ آرزوهای طولانی، محبّت دنیا و جهل و نادانى است مى‏دانى که خلاصى از این مرض ممکن نیست مگر به دفع این دو سبب به آنچه گذشت در معالجه حبّ دنیا، و به ملاحظه احوال این منزل موقت، و گوش دادن موعظه ها و نصیحتها از صاحبان نفوس مقدّسه طاهره و تفکّر در احوال خود، و تدبّر در روزگار خود. پس باید گاهى سرى بر زانو نهد و آینده خود را به نظر در آورد و ببیند که یقینی ‏تر از مرگ از براى او چه چیز است. و فکر کند که البّته روزى جنازه او را بر دوش خواهند کشید. و فرزندان و برادرانش گریبان در مرگش خواهند درید. و زن و عیالش گیسو پریشان خواهند نمود.
و او را در قبر تنها خواهند گذاشت و به میان مال و اسباب اندوخته او خواهند افتاد.
این سیل متّفق بکند روزى این درخت وین باد مختلف بکشد روزى این چراغ و تأمّل کند که شاید تخته تابوت او امروز در دست نجّار باشد. یا کفن او از دست گازر (رختشوى‏) بر آمده باشد. و خشت لحد او از قالب در آمده باشد. پس چاره در کار خود کند و با خود گوید:
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کى روى ره، ز که پرسى، چه کنى، چون باشى‏
معالجه آرزوهای طولانی
بدان که: معالجه مرض آرزوهای طولانی، یاد مرگ و خیال مردن است، زیرا یاد مرگ، آدمى را از دنیا دلگیر و دل را از دنیا سیر مى‏سازد.
و از این جهت حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود: «بسیار یاد آورید شکننده لذّتها را. عرض کردند: یا رسول اللّه آن چیست؟ فرمود: مرگ است، و هیچ بنده‏اى نیست که حقیقت آن را یاد کند مگر اینکه وسعت دنیا بر او تنگ مى‏شود. و اگر سختی و دردی دارد و دل او به سبب کاری از دنیا تنگ شده است گشاده مى‏گردد». و به آن حضرت عرض کردند که: «آیا کسى با شهداى أحد محشور خواهد شد؟ فرمود: بلى کسى که شبانه روزى بیست مرتبه مرگ را یاد کند». و فرمود: «کسى که شایسته عنایت و دوستى حقّ - سبحانه و تعالى - شود، و سزاوار سعادت گردد، أجل پیش چشم او آید، و همیشه در برابر او باشد، و آرزو و أمید دنیا به پشت سر وى رود - یعنى همیشه در فکر مرگ باشد و هیچ در یاد أمور دنیوى و اسباب زندگانى نباشد -. و چون کسى مستحقّ شقاوت و دوستى شیطان شود و شایسته آن باشد که: شیطان متولّى امور و صاحب اختیار او باشد بر عکس آن مى‏شود. یعنى آرزو به پیش چشم وى آید و أجل به پشت سر او رود».
روزى از آن سرور پرسیدند که: «بزرگترین و کریمترین مردم کیست؟ فرمود: هر که بیشتر در فکر مردن باشد. و زیادتر آماده و مهیّاى مرگ شده باشد. ایشان‏اند زیرکان که دریافتند شرف و بزرگى دنیا و کرامت و نعمت آخرت را». و از آن جناب روایت شده است که فرمود: «چاره‏اى از مردن نیست، مرگ آمد با آنچه در آن هست. و آورد روح راحت و رو آوردن مبارک را به بهشت برین براى کسانى که اهل سراى جاویدند که سعیشان براى آنجا، و شوقشان به سوى آن بود». و فرمود که: «مرگ تحفه و هدیه مؤمن است». بلى:
چون از اینجا وارهد آنجا رود در شکر خانه ابد ساکن شود گوید آنجا خاک را «مى‏بیختم» زین جهان پاک مى‏بگریختم اى دریغا پیش از این بودى أجل تا عذابم کم بدى اندر «وحل» از حضرت امام جعفر صادق - علیه السّلام - روایت شده است که: «چون جنازه کسى را بردارى فکر کن که گویا تو خود آن کس هستى که در تابوت است و آن را برداشته‏اند.
و خود را چنان فرض کن که: به عالم آخرت رفته‏اى و از پروردگار خود درخواست نموده‏اى که تو را به دنیا برگرداند. و سؤال تو را پذیرفته و تو را دوباره به دنیا فرستاده است. ببین که چه خواهى کرد و چه عمل از سر خواهى گرفت». پس فرمود: «اى عجب از قومى که از اوّل تا به آخر ایشان را گرفته‏اند و محبوس ساخته‏اند و نداى کوچ رحیل ایشان بلند شده و ایشان مشغول بازى هستند». ابو بصیر به خدمت آن حضرت شکایت کرد از وسواسى، که او را در امر دنیا عارض مى‏شد. حضرت فرمود: «اى أبو محمد یاد آور زمانى را که بندهاى اعضاى تو در قبر از یکدیگر جدا خواهد شد و دوستان تو، تو را در قبر خواهند گذاشت و سر آن را خواهند پوشید و تو را تنها در آنجا خواهند گذاشت و به خانه‏هاى خود برخواهند گشت و کرم از سوراخهاى بینى تو بیرون خواهد آمد و مار و مور زمین گوشت بدن تو را خواهند خورد. و هرگاه این معنى را متذکّر شوى امور دنیا بر تو سهل و آسان خواهد شد.
أبو بصیر مى‏گوید: به خدا قسم که هر وقت غم و اندوهى از امر دنیا به من مى‏رسید چون به فکر این‏ها مى‏افتادم از آن فارغ مى‏شدم و دیگر از براى من غصه از امر دنیا باقى نمى‏ماند». و فرمود که: «یاد مرگ، خواهش‏هاى باطل را از دل زایل مى‏کند. و گیاههاى غفلت را مى‏کند. و دل را به وعده‏هاى إلهى قوى و مطمئن مى‏گرداند. و طبع را رقیق و نازک مى‏سازد. و هوا و هوس را مى‏شکند. و آتش حرص را فرو مى‏نشاند. و دنیا را حقیر و بى‏مقدار مى‏سازد. و بعد از آن فرمود: این معنى سخنى است که پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود: «تفکّر ساعه خیر من عباده سنه». یعنى: «فکر کردن یک ساعت، بهتر است از عبادت یک سال». و این در وقتى است که آدمى طنابهاى خیمه خود را از دنیا بکند و در زمین آخرت محکم ببندد.
[1] . بیابانى که رونده در آن گمراه شود و راه به جایى نبرد، مثل: قوم موسى که سالها در بیابانى سرگردان بودند.
آرزوهای طولانی
و نداشته باشد که کسى که این چنین، مرگ را یاد کند رحمت بر او نازل مى‏شود.
و بعد از آن فرمود که: «مرگ، اول منزلى است از منازل آخرت و آخر منزلى است از منازل دنیا، پس خوشا به حال کسى که در منزل اوّل او را اکرام کنند». بلى اى برادر عجب و هزار عجب از کسانى که مرگ را فراموش کرده‏اند و از آن غافل گشته‏اند و حال اینکه از براى بنى آدم امرى از آن یقینى‏تر نیست. و هیچ چیز از آن به او نزدیکتر و شتابان‏تر نیست.
« ایْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فی‏ بُروُجٍ مُشَیَّدَه 4: 78». یعنى: «هر جا که بوده باشید مرگ شما را در خواهد یافت اگر چه در برجهاى محکم داخل شده باشید». کدام باد بهارى وزید در آفاق که باز در عقبش نکبت خزانى نیست مروى است که: «هیچ خانواده‏اى نیست مگر اینکه ملک الموت شبانه روزى پنج مرتبه ایشان را بازدید مى‏نماید». و عجب است که: آدمى خیره سر، یقین به مرگ دارد و مى‏داند که چنین روزى به او خواهد رسید و باز از خواب غفلت بیدار نمى‏شود و مطلقا در فکر کار ساختن آنجا نیست.
خانه پر گندم و یک جو نفرستاده به گور غم مرگت چو غم برگ زمستانى نیست و بالجمله مرگ، قضیّه‏اى است که: بر هر کسى وارد مى‏شود. و کسى را فرار از آن ممکن نیست. پس نمى‏دانم که این غفلت چیست بلى: کسى که داند عاقبت امر او مرگ است. و خاک، بستر خواب او، و کرم و مار و عقرب انیس و همنشین او، و قبر محل قرار او خواهد بود، و زیر زمین جایگاه او، و قیامت وعده‏گاه او، سزاوار آن است که:
حسرت و ندامت او بسیار، و اشک چشمش پیوسته بر رخسار او جارى باشد. و فکر و ذکر او منحصر در همین بوده، و رنج او عظیم، و درد دل او شدید باشد.
آرى:
خواب خرگوش و سگ اندر پى خطاست خواب خود در چشم ترسنده کجاست و خود را از اهل قبر بداند و از خیل مردگان شمارد، زیرا هر چه خواهد آمد نزدیک است. و دور آن است که نیاید.
این خانه که خانه وبال است پیداست که وقف چند سال است انگار که «هفت سبع»
[1] خواندى یا هفت هزار سال ماندى آخر نه اسیر بایدت گشت چون هفت هزار سال بگذشت چون قامت ما براى غرق است کوتاه و دراز او چه فرق است بلى: غفلت مردم از مردن به جهت فراموشى ایشان از آن و کم یاد کردن آن است. و اگر کسى هم گاهى آن را یاد کند یاد آن مى‏کند به دلى که گرفتار شهوتهاى نفسانیه و علایق دنیویه است. و چنین یادى سودى نمى‏دهد بلکه باید مانند کسى بود که سفر درازى اراده کرده باشد که در راه آن بیابانهاى بى‏آب و گیاه، یا دریاى خطرناک باشد، و فکرى به غیر از فکر آن راه ندارد. کسى که به این نحو بیاد مردن افتد و مکرر یاد آن کند در دل او اثر مى‏کند. و به تدریج نشاط او از دنیا کم مى‏شود. و طبع او از دنیا منزجر مى‏گردد. و از آن دل شکسته مى‏شود. و مهیاى سفر آخرت مى‏گردد. و بر هر طالب نجاتى لازم است که هر روز، گاهى مردن را یاد آورد. و زمانى متذکر گردد از امثال و اقران و برادران و یاران و دوستان و آشنایان را که رفته‏اند و در خاک خفته‏اند و از هم‏نشینى همصحبتان خود پا کشیده‏اند و در وحشت آباد گور تنها مانده، از فرشهاى رنگارنگ گذشته، و بر روى خاک خوابیده‏اند. و یاد آورد خوابگاه ایشان را در بستر خاک. و به فکر صورت و هیئت ایشان افتد. و آمد و شد ایشان را با یکدیگر به خاطر گذراند. و یاد آورد که: حال چگونه خاک، صورت ایشان را از همریخته و اجزاى ایشان را در قبر از هم پاشیده، زنانشان بیوه گشته و گرد یتیمى بر فرق اطفالشان نشسته، اموالشان تلف، و خانه‏ها از ایشان خالى مانده، و نامهاشان از صفحه روزگار بر افتاده.
پس یک یک از گذشتگان را به خاطر گذراند. و ایّام حیاتشان را متذکّر شود. و خنده و نشاط او را فکر کند. و امید و آرزوهاى او را یاد آورد. و سعى در جمع اسباب زندگانیش را تصوّر نماید. و یاد آورد پاهاى او را که به آنها آمد و شد مى‏نمود که مفاصل آنها از هم جدا شده. و زبان او را که با آن با یاران سخن مى‏گفت چگونه خورش مار و مور گشته و دهان او را که خنده‏هاى قاه‏قاه مى‏نمود چگونه از خاک پر شده. و دندانهایش خاک گشته. و آرزوهایش بر باد رفته.
چند استخوان که هاون دوران روزگار خوردش چنان بکوفت که مغزش غبار کرد اى جان برادر گاهى بر خاک دوستان گذشته گذرى کن، و بر لوح مزارشان نگاه عبرت آمیزی بنما. ساعتى به گورستان رو و تفکّر کن که در زیر قدمت به دو ذرع راه چه خبر، و چه صحبت است. و در شکافهاى «زهره شکاف»
[2] قبر چه ولوله و وحشت است. همجنسان خود را بین که با خاک تیره یکسان گشته. و دوستان و آشنایان را نگر که ناله حسرتشان از فلک گذشته. ببین که: در آنجا رفیقان‏اند که ترک دوستى گفته و دوستان‏اند که روى از ما نهفته. پدران مایند مهر پدرى بریده. مادران‏اند دامن از دست اطفال کشیده، طفلان مایند در دامن دایه مرگ خوابیده، فرزندان مایند سر بر خشت لحد نهاده، برادران‏اند یاد برادرى فراموش کرده، زنان مایند با معشوق اجل دست در آغوش کرده و گردن کشان‏اند سر به گریبان مذلت کشیده، سنگدلان‏اند به سنگ قبر، نرم و هموار گشته، فرمانروایان‏اند در عزاى نافرمانى نشسته، جهانگشایان‏اند در حجله خاک در بر روى خود بسته، تاجداران‏اند نیم خشتى بزیر سر نهاده، لشکرکشان‏اند تنها و بیکس مانده، یوسف جمالان‏اند از پى هم به چاه گور سرنگون، نکورویان‏اند در پیش آئینه مرگ زشت و زبون، نودامادان‏اند به عوض زلف عروس، مار سیاه بر گردن پیچیده، نو عروسان‏اند به جاى سرمه، خاک گور در چشم کشیده، عالمان‏اند اجزاى کتاب وجودشان از هم پاشیده، وزیران‏اند «چاقوی» مرگ، نامشان را از دفتر روزگار تراشیده، تاجران‏اند بى‏سود و سرمایه در حجره قبر افتاده، سوداگران‏اند سوداى سود از سرشان در رفته، زارعان‏اند مزرع عمرشان خشک شده، دهقانان‏اند دهقان قضا بیخشان برکنده، پس خود به این ترانه دردناک مترنّم شو:
چرا دل بر این کاروانگه نهیم که یاران برفتند و ما بر رهیم تفرّج کنان، بر هوا و هوس گذشتیم بر خاک بسیار کس کسانى که از ما به غیب اندرند بیایند و بر خاک ما بگذرند پس از ما همى گل دهد بوستان نشینند با یکدیگر دوستان دریغا که بى‏ما بسى روزگار بروید گل و بشکفد نوبهار بسى تیر و دى ماه و اردى بهشت بیاید که ما خاک باشیم و خشت جهان بین که با مهربانان خویش زنا مهربانى چه آورد پیش چه پیچى در این عالم پیچ پیچ که هیچ است از آن سود و سرمایه هیچ درختى است شش پهلو و چار بیخ تنى چند را بسته بر چار میخ مقیمى نبینى در این باغ کس تماشا کند هر کسى یک نفس و بعد از این در احوال خود تأمّل کن که تو نیز مثل ایشان در غفلت و جهلى. یاد آور زمانى را که: تو نیز مثل گذشتگان عمرت به سرآید و زندگیت به پایان رسد، خار نیستى به دامن هستیت در آویزد و منادى پروردگار نداى کوچ در دهد، و علامت مرگ از هر طرف ظاهر گردد و اطباء دست از معالجه‏ات بکشند، و دوستان و خویشان تو یقین به مرگ کنند، اعضایت از حرکت باز ماند، و زبانت از گفتن بیفتد، و عرق حسرت از جبینت بریزد، و جان عزیزت بار سفر نیستى بربندد، و یقین به مرگ نمایى. از هر طرف نگرى دادرسى نبینى. و از هر سو نظر افکنى فریاد رسى نیابى، ناگاه ملک الموت به امر پروردگار درآید و گوید:
که هان منشین که یاران برنشستند «بنه برنه» که ایشان رخت بستند و خواهى نخواهى چنگال مرگ بر جسم ضعیفت افکند و قلاب هلاک بر کالبد نحیفت اندازد و میان جسم و جانت جدایى افکند، و دوستان و برادران ناله حسرت در ماتمت ساز کنند. و دوستان و یاران به مرگت گریه آغاز کنند. پس بر تابوت تخته بندت سازند و خواهى نخواهى به زندان گورت درآورند. و درِ خلاصی بر رویت ببندند و دوستان و یارانت برگردند، و تو را تنها در وحشتخانه گور بگذارند.
و چون چندى به امثال این افکار پردازى به تدریج یاد مرگ در برابر تو همیشه حاضر مى‏گردد. و دلت از دنیا و آمال آن سیر مى‏شود. و آماده سفر آخرت مى‏گردى.
و هان، هان از یاد مرگ، مگریز و آن را از فکر خود بیرون مکن که آن خود خواهد آمد.
چنان که خداى - تعالى - مى‏فرماید: « قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقیکُمْ 62: 8».
یعنى: «بگو به مردمان که: موت، آن چنان که از او مى‏گریزید او شما را در مى‏یابد و به ملاقات شما مى‏رسد». و ملاحظه کن حکایت جناب سیّد انبیاء را به ابو ذر غفارى که فرمود: «اى ابا ذر غنیمت شمار پنج چیز را پیش از رسیدن پنج چیز: جوانى خود را غنیمت دان پیش از آنکه ایّام پیرى در رسد. و صحّت خود را غنیمت دان پیش از آنکه بیمارى، تو را فرو گیرد. و زندگانى خود را غنیمت دان پیش از آنکه مرگ، تو را دریابد. و غناى خود را غنیمت شمار پیش از آنکه فقیر گردى. و فراغت خود را غنیمت دان پیش از آنکه به خود مشغول شوى». پیش از آن برون کنندت از ده، رخت بر گاو، و بار بر خر نه. حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - چون از اصحاب خود غفلت را مشاهده فرمودى فریاد برکشیدى که: «مرگ، شما را در رسید و شما را فرو گرفت، یا به شقاوت یا به سعادت». مروى است که: «هیچ صبح و شامى نیست مگر اینکه منادى ندا مى‏کند که:
«ایها النّاس الرحیل، الرحیل». آورده‏اند که: «در بنى اسرائیل مردى بود جبّار، با اموال بى‏شمار و غرور بسیار، روزى با یکى از حرم، خلوت نموده بود که شخصى با هیبت و غضب داخل شد.
[1] . یعنى: هفت هفتم. اشاره به این است که همه چیز را خواندى. [2] . شکافنده زهره، یعنى: شکافهایى که از هیبت آن، انسان، زهره ترک مى‏شود.
آرزوهای طولانی
آن مرد غضباک شده گفت که: تو کیستى و که تو را اذن دخول داده؟ گفت: من کسى هستم که احتیاج به اذن دخول ندارم. و از ابهت ملوک و سلاطین نمى‏ترسم. و هیچ گردن کشى نمی تواند مرا منع کند. پس لرزه بر اعضاى آن مرد افتاد و از خوف بیهوش شد. بعد از ساعتى سر برداشت در نهایت عجز و شکستگى گفت: پس تو ملک الموتى؟ گفت: بلى. گفت: آیا مهلتى هست که من فکرى از براى روز سیاه خود کنم؟ گفت:
«هیهات انقطعت مدتک و انقضت انفاسک فلیس فی تأخیرک سبیل». یعنى: مدّت زندگانى تو تمام شد و نفسهاى تو به آخر رسیده. گفت: مرا به کجا خواهى برد؟ عزرائیل گفت: به جانب عملى که کرده‏اى. گفت: من عمل صالحى نکرده‏ام و از براى خود خانه‏اى نساخته‏ام. گفت: ترا مى‏برم به سوى آتشى که پوست از سر مى‏کند.
حضرت عیسى - علیه السّلام - کاسه سرى را دید افتاده پایى بر آن زده گفت: «به اذن خدا تکلّم کن و بگو چه کس بودى. آن سر به تکلّم آمده گفت: یا روح اللّه من پادشاه عظیم الشّأنى بودم، روزى بر تخت خود نشسته بودم و تاج سلطنت بر سر نهاده و خدمتگزاران و حشم و جنود و لشکر در کنار و حوالى من بود، ناگاه ملک الموت بر من داخل شد. به مجرّد آمدن، اعضاى من از همدیگر جدا شده و روح من به جانب عزرائیل رفت و جمعیّت من متفرّق گردید. اى پیغمبر خدا؛ کاش هر جمعیّتى اوّل متفرّق باشد».
فغان کاین ستمکاره «گوژ» پشت یکى را نپرورد کاخر نکشت
سر سروران رو به خاک اندراست تن پاکشان در «مغاک»
[1] اندر است
از آن خسروان خوار و فرسوده بین به خاک سیه توده در توده بین
چراغى نیفروخت گیتى به مهر که آخر «نیندود» دودش به چهر
نیفشاند تخمى کشاورز دهر که ندرود بى‏گاهش از داس قهر
نهالى در این باغ سر بر نزد که دهرش به کین ارّه بر سر نزد
سرى را زمانه نیفراخته که پایانش از پا نینداخته
کجا شامگه اخترى تابناک برآمد که نامد سحرگه به خاک‏

[1] . گودال.
با اندکی تلخیص از معراج السعاده- ملا احمد نراقی، ص 358

رذایل اخلاقی چیست؟

رذایل اخلاقی چیست؟
مقدمه
رذیلت اخلاقی که از آن با عبارات متفاوتی همچون فعل غیر اخلاقی - در مقابل فعل اخلاقی - و ضد ارزش اخلاقی - در مقابل ارزش اخلاقی یاد می شود؛ واژه ای است که در فرهنگ دین در برابر فضیلت اخلاقی به کار می رود و از آن در مکاتب مختلف اخلاقی تعاریف متعدد و متفاوتی صورت گرفته است.
یکی از مسائل مهم و اساسی در علم اخلاق، چگونگی تمییز رذائل اخلاقی از فضائل و به تعبیر دیگر ملاک و معیار بازشناسی فعل اخلاقی است. پاسخ های گوناگون و گاه متضادی به این پرسش داده شده که ناهمگونی در برخی پاسخ ها به اختلاف در مبانی معرفت شناسی و جهان بینی بازگشت می کند. مکاتب مختلف به فراخور مبانی فکری خویش هر یک معیار خاصی را در این زمینه ارائه داده و جدول مشخصی را برای رذائل اخلاقی ترسیم نموده اند. در این گفتار به تبیین دیدگاه اسلام می پردازیم.
چگونگی تعیین معیار فعل غیر اخلاقی:
در تعیین معیار رذیلت و شناخت آن، ابتدا لازم است به این مسئله پرداخته شود که کمال حقیقی انسان در چیست؟ زیرا؛ در صورتی امری رذیلت و فعلی غیر اخلاقی شمرده می شود که مانع از رسیدن به کمال لایق و واقعی انسان باشد و موجب انحطاط روحی و اخلاقی و شقاوت او گردد و انسان را از مسیر انسانیت دور نماید؛ که به فرمایش قرآن کریم «کالانعام بل هم اضل سبیلا»
[1] گردد. مکاتبی هم که در این زمینه اظهار نظر کرده اند، به این امر توجه داشته اند اما در تشخیص کمال حقیقی انسان به خطا رفته اند.
ثانیاً: باید به این مطلب اذعان داشت که کمال انسان امری واقعی و صفتی وجودی است و بین افعال و صفات فرد با کمال او رابطه علی و معلولی واقعی برقرار است؛ بنابراین چون کمال امری موهوم و اعتباری نیست برای شناخت فضایل و رذایل اخلاقی، ملاک های اعتباری و قراردادی، مفید فائده نیستند. حال با توجه به این که کاملترین و بهترین شناخت نسبت به انسان و کمال حقیقی او را خداوند دارد و عالم ترین فرد نسبت به مقتضیات و موانعی که در وصول او به این کمال مؤثرند، اوست، بهترین معیار شناخت فضایل و رذایل اخلاقی رجوع به منبع وحی می باشد.
ثالثاً: یکی از معیارهای مهم در تشخیص رذائل شناخت دقیق فضائل است. با شناخت دقیق فعل اخلاقی به راحتی می توان ضد آن را شناخت. مرحوم ملا احمد نراقی در معراج السعاده به این معیار اشاره می کند: «شکی نیست که در مقابل هر صفت نیکی خلق بدی است که ضد آن است و چون دانستی که اجناس همه فضایل چهارند پس معلوم می شود که اجناس صفات رذایل نیز چهارند، اول جهل که ضد حکمت است و دوم جبن که ضد شجاعت است و سوم شره که ضد عفت است و چهارم جور که ضد عدالت است... تحقیق مطلب این که از برای هر فضیلتی حدی است مضبوط و معین که به منزله اوسط است و تجاوز از آن خواه به جانب افراط و خواه به طرف تفریط مودیست به رذیله، پس هر صفت فضیلتی که وسط است به جای مرکز دایره است و اوصاف رذایل به منزله سایر نقطه هائیست که در میان مرکز یا محیط فرض شود و شکی نیست که مرکز نقطه ای است معین و سایر نقاط متصوره در اطراف و جوانبش غیر متناهیه اند. پس بنابراین در مقابل هر صفت فضیلتی، اوصاف رذیله غیر متناهیه خواهد بود و مجرد انحراف از صفت فضیلتی از هر طرفی موجب افتادن در رذیله خواهد بود.»
[2]
رذائل اخلاقی بر اساس نظام اخلاقی اسلام
انسان فطرتاً کمال­جو است و هر چه در مسیر کمال پیش برود، خواهان به دست آوردن درجات بالاتری از آن است. وجودی نهایت و کمال مطلق بر اساس تعالیم دین اسلام، وجود خداوند متعال است. بنابراین کمال انسان و مطلوب نهایی او در هرچه نزدیک تر شدن به سرچشمه هستی و قرب پروردگار می باشد.
از نظر اسلام، فضیلت فعل اخلاقی، به تأثیرگذاری آن فعل در رسیدن به کمال انسان بستگی دارد؛ از این رو هر فعلی که در بازسازی روح آدمی و وصول به کمال نهایی تأثیر بگذارد فضیلت و در غیر این صورت، رذیلت اخلاقی شمرده می شود؛ البته مراد و مقصود، آن فعلی است که با اراده و اختیار آدمی انجام بپذیرد.
[3]
نیاز به یادآوری است که این اثر بخشی، یا به طور مستقیم صورت می پذیرد و یا زمینه را برای نیل انسان به سوی کمال یا شقاوت فراهم می سازد. حال از آن جا که کمال نهایی انسان رسیدن به قرب خدا و بهره وری از صفات پروردگار است؛ هرآنچه انسان را از مقصد و مسیر منحرف نماید و از توجه به خدای متعال باز دارد، رذیلت اخلاقی به حساب می آید؛ مانند: خودخواهی، پیروی از هوای نفس، عجب و خودبینی، کبر و نخوت، دروغ، حسد و بخل، حب دنیا، غیبت، تهمت، ریا و هر گناه و نافرمانی ای که خدای متعال نسبت به آن غضب می نماید. از این جهت ترک واجبات و ارتکاب معاصی، از بزرگترین رذایل شمرده می شود.
شایان ذکر است همان طور که فضایل در اثر بخشی، مراتب و درجاتی دارند و آن به میزان معرفت، شناخت و انگیزه ای بستگی دارد که آن فعل از آن برخوردار است، رذایل و گناهان نیز با توجه به میزان آثار سوء، مراتبی دارند و به صغیره و کبیره تقسیم می شوند. پس هر فعلی که آدمی را از خدا و وصول به کمال حقیقی دورتر سازد و در انحطاط روحی و اخلاقی او نقش مخرب بیشتری داشته باشد، از رذیلت و پستی بیشتری برخوردار است.
[4]
برای شناخت مصادیق رذائل اخلاقی و اثرات متفاوتی که در روح انسان دارند، آثار ارزشمندی بر اساس مبانی اسلام و تعالیم اهل بیت(ع) تألیف گردیده، که می توان از آن ها استفاده نمود و از جمله مهمترین آن ها می توان از جامع السعادات تألیف ملا محمد مهدی نراقی و معراج السعاده تألیف ملا احمد نراقی نام برد.
نقش انگیزه در بازشناسی فعل اخلاقی
یکی از موضوعاتی که در اخلاق اسلامی به عنوان اساس ارزش در کارهای اخلاقی مطرح می شود عبارت است از «نیت» کار و انگیزه ای که انسان را وادار به انجام آن می کند. یک فرق کلی بین نظریه اخلاقی اسلام با سایر نظریه های اخلاقی وجود دارد، زیرا؛ در اغلب مکاتب اخلاقی توجهی به نیت عمل نشده است. از نظر اسلام برای این که کاری ارزش اخلاقی پیدا کند حسن فعلی به تنهایی کافی نیست بلکه همراه آن، حسن فاعلی نیز لازم خواهد بود؛ زیرا، آثار کارهای اخلاقی یعنی کمال و سعادت انسان بر حسن فاعلی و داشتن نیت صحیح مترتب می گردد.
[5] با توجه به این مطلب نیت و انگیزه ممکن است فعل را تبدیل به فعل قبیح نماید و فضیلت رذیلت گردد. مثلا اگر یتیم را به جهت تعلیم و تربیت او تأدیب کنند، این فعل چون به نیت خیر و اصلاح بوده حسن پیدا می کند، ولی اگر زدن به نیت ظلم و غیر اصلاح باشد، این فعل قبح پیدا می کند.

[1]. اعراف/179. [2]. معراج السعاده، ملا احمد نراقی، تهران، دهقان، (بی تا)، ص 31. [3]. فلسفه اخلاق، مصباح یزدی، محمد تقی، ص 184؛ و فلسفه اخلاق، مجتبی مصباح، ص 140. [4]. اخلاق و عرفان، رضا رمضانی، قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، 1383، ص 130 و 131. [5]. اخلاق در قرآن، مصباح یزدی، محمد تقی، قم، موسسه امام خمینی (ره) سوم، 1377، ج1، ص 114.
مهدی رحیمی - مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه