پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

لیلة الرغائب چگونه شبی است؟

لیلة الرغائب چگونه شبی است؟ 
"رجب"، ماه خداست؛ ماه پر برکتی است که اعمال بسیاری برای آن ذکر شده است.

پیامبراکرم صلوات الله علیه فرمود: هر کس یک روز از ماه رجب را روزه بگیرد، مستوجب خشنودی خدا می شود و غضب الهی از او دور می گردد و دری از درهای جهنم بر روی او بسته می شود.

اعمال ماه های رجب و شعبان، جهت آماده ساختن روح برای شرکت در میهمانی ماه مبارک رمضان می باشد. برای درک عظمت ماه رمضان باید از قبل خود را آماده نمائیم.

پیامبراکرم(ص) فرمود: ماه رجب، ماه استغفار امت من است. پس در این ماه بسیار طلب آمرزش کنید که خدا آمرزنده و مهربان است.

اولین شب جمعه ماه رجب را لیلة الرغائب نامند. در این شب ملائک بر زمین نزول می کنند. برای این شب عملی از رسول خدا صلی الله علیه و آله ذکر شده است که فضیلت بسیاری دارد و بدین قرار است:

روز پنج شنبه اول آن ماه - در صورت امکان و بلا مانع بودن-  روزه گرفته شود. چون شب جمعه شد؛ ما بین نماز مغرب و عشاءدوازده رکعت نماز اقامه شود که هر دو رکعت به یک سلام ختم می شود و درهر رکعت یک مرتبهسوره حمد، سه مرتبهسوره قدر، دوازده مرتبهسوره توحید خوانده شود. و چون دوازده رکعت به اتمام رسید،هفتاد بار ذکر" اللهم صل علی محمد النبی الامی و علی آله" گفته شود.

پس از آن در سجده هفتاد بار ذکر" سبوح قدوس رب الملائکة والروح" گفته شود. پس از سر برداشتن از سجده، هفتاد بار ذکر" رب اغفر وارحم و تجاوز عما تعلم انک انت العلی الاعظم" گفته شود. در اینجا می توان حاجت خود را از خدای متعال درخواست نمود. ان شاء الله به استجابت می رسد.

پیامبراکرم صلوات الله علیه در فضیلت این نماز می فرماید:

کسی که این نماز را بخواند، شب اول قبرش خدای متعال ثواب این نماز را با زیباترین صورت و با روی گشاده و درخشان و با زبان فصیح به سویش می فرستد. پس او به آن فرد می گوید: ای حبیب من، بشارت بر تو باد که از هر شدت و سختی نجات یافتی.

میّت می پرسد تو کیستی؟ به خدا سوگند که من صورتی زیباتر از تو ندیده ام و کلامی شیرین تر از کلام تو نشنیده ام و بویی، بهتر از بوی تو نبوئیده ام.

آن زیباروی پاسخ می دهد: من ثواب آن نمازی هستم که در فلان شب از فلان ماه از فلان سال به جا آوردی. امشب به نزد تو آمده ام تا حق تو را ادا کنم و مونس تنهایی تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دمیده شود و قیامت بر پا شود، من سایه بر سر تو خواهم افکند.

زندگى اجتماعى امام باقر علیه السلام

زندگى اجتماعى امام باقر علیه السلام

زندگى امام، آینه تمام نماى زندگى شرافتمندانه انسانهاى موحد و متعالى است.یکى از بارزترین ویژگیهاى امام جامعیت اوست.

توجه به علم، او را از اخلاق و فضایل روحى غافل نمى‏سازد و روى آورى به معنویات و عبادت و بندگى، وى را از پرداختن به زندگى مادى و روابط اجتماعى و اصلاح جامعه باز نمى‏دارد .

در حالى که انسانهاى معمولى، در بیشتر زمینه‏ها گرفتار افراط و تفریط مى‏شوند، اگر به زهد و عبادت بپردازند، به عزلت و گوشه‏نشینى کشیده مى‏شوند و اگر به کار و تلاش رو آورند، از انجام بایسته وظایف عبادى و معنوى، دور مى‏مانند!

کار و تلاش در اوج زهد و تقوا

انسانهاى کم ظرفیت و کوته‏اندیش، گمان مى‏کنند که لازمه زهد و تقوا، این است که خرقه‏اى پشمینه بر دوش افکنده و زاویه خلوتى را انتخاب کنند و روى از خلق بگردانند تا به خدا نزدیک شوند!

اینان گمان مى‏کنند که تلاش براى تأمین معاش و کسب روزى، مخالف زهد و توکل است، و وظیفه انسان فقط ذکر گفتن و پرداختن به نماز و روزه مى‏باشد و روزى از هر جا که باشد مى‏رسد ! ولى برنامه امامان (ع)، و از جمله امام باقر (ع) غیر از این بوده است.آنان، در اوج زهد و تقوا و در نهایت عبادت و بندگى خدا، اهل کار و تلاش بوده‏اند، و از این که دیگران روزى آنها را تأمین کنند و خرج زندگى ایشان را بپردازند، بشدت بیزار بوده‏اند.

محمد بن منکدر یکى از زهاد معروف عصر امام باقر (ع) است که همانند طاووس یمانى و ابراهیم بن ادهم و عده‏اى دیگر، داراى گرایشهاى صوفیانه بوده است.او خود نقل مى‏کند:

در یکى از روزهاى گرم تابستان، از مدینه به سمت یکى از نواحى آن، خارج شدم، ناگاه در آن هواى گرم، محمد بن على (ع) را ملاقات کردم که با بدنى فربه و با کمک دو نفر از خدمتکارانش مشغول کار و رسیدگى به امور زندگى است.با خود گفتم: بزرگى از بزرگان قریش، در چنین ساعت گرم و طاقت فرسا و با چنین وضعیت جسمى، به فکر دنیا است! به خدا سوگند، باید پیش رفته و او را موعظه کنم.

به آن حضرت نزدیک شدم و سلام کردم.

او نفس زنان و عرق ریزان، سلامم را پاسخ گفت.

فرصت را غنیمت شمرده، به او گفتم:

خداوند، کارهایت را سامان دهد! چرا بزرگى چون شما در چنین شرایطى به فکر دنیا و طلب مال باشد! براستى اگر مرگ در چنین حالتى به سراغ شما بیاید، چه خواهید کرد!

امام باقر (ع)، دست از دست خدمتکاران برگرفت و ایستاد و فرمود:

به خدا سوگند، اگر در چنین حالتى مرگ به سراغم آید، بحق در حالت اطاعت از خداوند، به سراغم آمده است.این تلاش من خود اطاعت از خداست، زیرا با همین کارهاست که خود را از تو و دیگر مردم بى‏نیاز مى‏سازم (تا دست حاجت و تمنا به کسى دراز نکنم) .

من زمانى از خدا بیمناک هستم که هنگام معصیت و نافرمانى خدا، مرگم فرا رسد!

محمد بن منکدر مى‏گوید:

پس از شنیدن این سخنان، به آن حضرت عرض کردم: خداى رحمتت کند، من‏مى‏خواستم شما را موعظه کنم، اما شما مرا راهنمایى کردید. (1)

حضور سازنده و مؤثر در جامعه

امام باقر (ع) با این که توجه به استغناى نفس و لزوم تلاش براى کسب معاش داشت و عملا در این راستا گام مى‏نهاد، اما هرگز زندگى خود را وقف تأمین معاش نکرده بود، بلکه همت اصلى آن حضرت، حضور سازنده و مؤثر در جامعه بود.

این درست است که نباید براى تأمین زندگى، سربار دیگران بود، ولى این نکته را نیز باید در نظر داشت که هدف اصلى و عالى زندگى، دستیابى به رفاه، و ثروت نیست و نباید در طریق تلاشهاى دنیوى، از ارزشهاى اصیل زندگى غافل بود.

امام باقر (ع) در روزگار خود، بزرگترین تأثیر علمى و عملى را براى جامعه خویش داشت.

حضور در مجامع علمى و تأسیس جلسات فرهنگى، یکى از بهترین و ارزنده‏ترین نوع حضور در جامعه و خدمت به اجتماع مسلمانان بوده و هست، زیرا هر گونه تکامل اجتماعى در ابعاد اخلاقى و معنوى و اقتصادى و...منوط به تکامل فکرى و فرهنگى است.

براى تبیین نقش حیاتى امام باقر (ع) در جامعه اسلامى، یاد همین نکته کافى است که:

جمع عالمان بر این عقیده اتفاق دارند که فقیه‏ترین مردم در آغاز سلسله فقیهان شش نفرند و آن شش نفر از اصحاب و شاگردان امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بشمار مى‏آیند. (2) و سخن حسن بن على الوشاء (3) که از معاصران امام رضا (ع) مى‏باشد، خود گواهى روشن بر مدعاى ماست که مى‏گوید: نهصد شیخ و بزرگ راوى حدیث را در مسجد کوفه مشغول تدریس یافتم که همگى از امام صادق (ع) و امام باقر (ع) نقل حدیث مى‏کردند. (4)

محققان بر این عقیده‏اند که امام باقر (ع) و امام صادق (ع) در حقیقت بنیانگذار دانشگاه اهل البیت هستند که حدود شش هزار رساله علمى از فارغ التحصیلان آن به ثبت رسیده است .

اصول اربعمائه همان رساله‏هاى چهار صد گانه‏اى است که در میان محدثان شیعه، به عنوان کتب اصول شناخته مى‏شود و از جمله آن شش هزار رساله به شمار مى‏آید، و چه بسا بیشتر محتویات کتب چهارگانه شیعه (کافى، من لا یحضره الفقیه، تهذیب و استبصار) از همین رساله‏هاى اربعمائه گرفته شده باشد. (5)

مرجعیت و پاسخگویى به پرسشهاى مردم

ابو بصیر مى‏گوید: امام باقر (ع) در مسجد الحرام نشسته بود و گروه زیادى از دوستدارانش برگرد او حلقه زده بودند.در این هنگام طاووس یمانى به همراه گروهى به من نزدیک شد و پرسید: آن مردم در اطراف چه کسى حلقه زده‏اند؟

گفتم: محمد بن على بن الحسین (باقر العلوم علیه السلام) است که نشسته و مردم دور او گرد آمده‏اند.

طاووس یمانى گفت: من نیز به او کار داشتم.آنگاه پیش رفت، سلام کرد و نشست و گفت: آیا اجازه مى‏دهید مطالبى را از شما بپرسم؟

امام باقر (ع) فرمود: آرى بپرس! (6) طاووس یمانى سؤالهایش را مطرح کرد و امام (ع) به او پاسخ بایسته را ارائه داد.ابو حمزه ثمالى نیز مى‏گوید: در مسجد رسول خدا نشسته بودم که مردى پیش آمد، سلام کرد و گفت: تو کیستى؟

به او گفتم: مردى از اهل کوفه‏ام.چه مى‏خواهى و در جستجوى چه هستى؟

مرد گفت: آیا ابو جعفر، محمد بن على (ع) را مى‏شناسى؟

گفتم: بلى، به آن گرامى چه کار و حاجتى دارى؟

گفت: چهل مسأله آماده کرده‏ام تا از وى سؤال کنم و آن چه حق بود بپذیرم.

ابو حمزه مى‏گوید: از آن مرد پرسیدم، آیا تو فرق بین حق و باطل را مى‏دانى؟

مرد گفت: آرى...

در این هنگام امام باقر (ع) وارد شد در حالى که گروهى از اهل خراسان و مردم دیگر در اطراف وى بودند و مسایل حج را از آن حضرت مى‏پرسیدند.

آن مرد نیز نزدیک امام نشست و مطالب خود را با آن حضرت در میان گذاشت و جواب لازم را دریافت داشت. (7)

این نمونه‏ها و موارد دیگر، بروشنى مى‏نمایاند که امام باقر (ع) چگونه مورد رجوع مردم بوده و به نیازهاى مختلف آنان رسیدگى مى‏کرده است.

رسیدگى به محرومان

درباره امام باقر (ع) گفته‏اند: هرگز شنیده نشد که نیازمندى نیازش را به آن حضرت اظهار داشته و با پاسخ منفى، مواجه شده باشد.

امام باقر (ع) همواره توصیه مى‏کرد که وقتى نیازمندان به شما رو مى‏آورند و یا شما مى‏خواهید آنان را صدا بزنید، بهترین نامها و عناوین را درباره آنان به کارگیرید (8) و با عناوین و اوصاف زشت و بى ارزش و با بى احترامى با ایشان برخورد نکنید) .

امام صادق (ع) مى‏فرماید: پدرم با این که از نظر امکانات مالى، نسبت به سایر خویشاوندان، در سطح پایینترى قرار داشت و مخارج زندگى وى، سنگینتر از بقیه بود، هر جمعه به نیازمندان انفاق مى‏کرد و مى‏فرمود: انفاق در روز جمعه، داراى ارجى فزونتر است، چنان که روز جمعه، خود بر سایر روزها برترى دارد. (9)

و نیز این سخن را هم امام صادق (ع) فرموده است:

در یکى از روزها به حضور پدرم رسیدم در حالى که میان نیازمندان مدینه، هشت هزار دینار، تقسیم کرده و یازده برده را آزاد ساخته بود. (10)

سخاوت و مروت نسبت به دوستان

عمرو بن دینار و عبد الله بن عبید مى‏گویند: ما هرگز به ملاقات امام باقر (ع) نرفتیم، مگر این که به وسیله هدایا و پوشاک و امکانات مالى، از ما استقبال و پذیرایى کرده، مى‏فرمود : اینها را از قبل براى شما تدارک دیده بودم. (11)

ظاهرا منظور امام از بیان جمله اخیر این بوده است که دوستان و میهمانانش احساس شرم و نگرانى نکنند و گمان نبرند که با دریافت آن هدایا و امکانات، بر زندگى شخصى امام باقر (ع) کم و کاستى را تحمیل کرده‏اند.سلمى یکى از خدمتکاران خانه امام باقر (ع) است.او مى‏گوید:

برخى از دوستان و آشنایان امام باقر (ع) به میهمانى آن حضرت مى‏آمدند و از نزد وى بیرون نمى‏شدند، مگر این که بهترین غذاها را تناول کرده و چه بسا گاهى لباس و پول از آن گرامى دریافت مى‏کردند.

سلمى مى‏گوید: گاهى من با امام در این باره سخن مى‏گفتم که خرج خانواده

شما، خود سنگین است و از نظر در آمد وضع متوسطى دارید (بهتر این است که در پذیرایى از دوستان و مهمانان با احتیاط بیشترى رفتار کنید!) اما امام مى‏فرمود: اى سلمى! نیکى دنیا، رسیدگى به برادران و دوستان و آشنایان است، و گاهى حضرت پانصد و تا هزار درهم هدیه مى‏داد . (12)

اسود بن کثیر مى‏گوید: تهیدست شدم و دوستانم به من رسیدگى نکردند.نزد امام باقر (ع) رفتم و از نیازمندى خود و جفاى برادران شکوه کردم، آن حضرت فرمود:

بد برادرى است آن برادرى که به هنگام ثروت و توانمندى، حالت را بپرسد و تو را در نظر داشته باشد، ولى زمانى که تهیدست و نیازمند شدى، از تو ببرد و به سراغت نیاید! سپس امام به خدمتکارش دستور داد تا هفتصد درهم نزد من گذارد، و فرمود: این مقدار را خرج کن و هر گاه تمام شد و نیاز داشتى باز مرا از حال خود با خبر ساز. (13)

شکیبایى و بردبارى در روابط اجتماعى

شرط اصلى حضور سازنده و مفید در جامعه، برخوردارى فرد از صبر و شکیبایى است.این ویژگى به عالیترین شکل آن در زندگى امام باقر (ع) مشهود است.

براى نمایاندن این ویژگى ارزشمند در زندگى آن حضرت نقل این حدیث کافى است که:

مردى غیر مسلمان (نصرانى) در یکى از روزها با امام باقر (ع) روبرو شد.آن مرد به دلیلى نامشخص نسبت به آن حضرت، کینه داشت، از این رو دهان به بدگویى گشود و با تغییر اندکى در اسم امام باقر (ع) گفت:

تو بقر (گاو) هستى!

امام بدون این که خشمناک شود و عکس العمل شدیدى نشان دهد، با آرامش خاصى فرمود: من باقرم .

مرد نصرانى که از سخن قبل به مقصود نرسیده بود و احساس مى‏کرد نتوانسته است امام را به خشم وادارد، گفت:

تو فرزند زنى آشپز هستى!

امام فرمود: این حرفه او بوده است (و ننگ و عارى براى او نخواهد بود)

مرد نصرانى، پا فراتر نهاد و با گستاخى هر چه تمامتر گفت:

تو فرزند زنى سیاه چرده و زنگى و...هستى!

امام (ع) فرمود: اگر تو راست مى‏گویى و مادرم آن گونه که تو توصیف مى‏کنى بوده است، پس از خداوند مى‏خواهم او را بیامرزد، و اگر ادعاهاى تو دروغ و بى اساس است، از خداوند مى‏خواهم که تو را بیامرزد!

در این لحظه، مرد نصرانى که شاهد حلم و بردبارى اعجاب انگیز امام باقر (ع) بود و مشاهده کرد که این شخصیت اصیل و پر نفوذ، علیرغم پایگاه عظیم اجتماعى و علمى خود که صدها شاگرد از درس او بهره مى‏گیرند و در میان قریش و بنى هاشم از ارج و منزلت و حمایت برخوردار است، به جاى عکس العمل منفى و مقابله به مثل در برابر بد زبانیهاى او، چون کوه صبر و شکیبایى، آرام و مطمئن ایستاده و با او سخن مى‏گوید، ناگهان در دادگاه وجدان خویش، خود را محکوم وشکست خورده یافت، و بى تأمل از گفته‏هاى خود معذرت خواهى کرد و اسلام آورد . (14)

ارزش و اهمیت این گونه شکیبایى و بردبارى، چه بسا براى بسیارى از انسانها، نامفهوم باشد، ولى کسانى چون خواجه نصیر الدین طوسى که از یک سو افضل عالمان عصر خویش در علوم عقلى و نقلى شناخته شده، و از سوى دیگر منصب وزارت را در دستگاه حکومت به وى واگذار کرده‏اند، در اوج موقعیت علمى و اجتماعى، به امام خویش اقتدا کرده و در مقابل بدگویان به صبرى شگفت نایل مى‏شود.

شخصى به او خطاب مى‏کند: اى سگ، و اى سگ زاده!

اما او در پاسخ مى‏گوید، این سخن تو درست نیست، زیرا سگ بر چهار دست و پا راه مى‏رود و من چنین نیستم، سگ چنگال دارد، شعور ندارد، نمى‏اندیشد، ولى من چنین نیستم و... (15)

براستى چنین شکیبایى و تحملى را جز در پیروان مکتب اهل بیت نمى‏توان پیدا کرد.

صمیمیت و محبت با دوستان

یکى از دوستان امام باقر (ع) به نام ابى عبیده مى‏گوید:

در سفر، رفیق و همراه، امام باقر (ع) بودم.در طول سفر همیشه نخست من سوار بر مرکب مى‏شدم و سپس آن حضرت بر مرکب خویش سوار مى‏شد. (و این نهایت احترام و رعایت حرمت بود) .

زمانى که بر مرکب مى‏نشستیم و در کنار یکدیگر قرار مى‏گرفتیم، آن چنان با من گرم مى‏گرفت و از حالم جویا مى‏شد که گویى لحظاتى قبل در کنار هم نبوده‏ایم ودوستى را پس از روزگار دورى جسته است.

به آن حضرت عرض کردم:

اى فرزند رسول خدا! شما در معاشرت و لطف و محبت به همراهان و رفیقان به گونه‏اى رفتار مى‏کنید که از دیگران سراغ ندارم، و براستى اگر دیگران دست کم در اولین برخورد و مواجهه، چنین برخورد خوشى با دوستانشان داشته باشند، ارزنده و قابل تقدیر خواهد بود.

امام باقر (ع) فرمود: آیا نمى‏دانى که مصافحه (نهادن دست محبت در دست دوستان و مؤمنان) چه ارزشى دارد؟ مؤمنان هر گاه با یکدیگر مصافحه کنند و دست دوستى بفشارند، گناهانشان همانند برگهاى درخت فرو مى‏ریزد و در منظر لطف خدایند تا از یکدیگر جدا شوند. (16)

محبت و عاطفه نسبت به خانواده

محبت و عاطفه نسبت به فرزندان و اعضاى خانواده در اوج رعایت ارزشهاى دینى و الهى، چیزى است که تنها در مکتب اهل بیت به صحیحترین شکل آن دیده مى‏شود.کسانى که از مکتب اهل بیت (ع) دور مانده‏اند، چه آنان که اصولا پایبند به دین نیستند و چه آنان که دین را از طریق غیر اهل بیت دریافت کرده‏اند، در ایجاد تعادل میان عواطف و ارزشها گرفتار افراط و تفریط شده‏اند.

گروهى آنچنان دلبسته به فرزند و زندگى هستند که همه قوانین و ارزشهاى دینى و اجتماعى را فداى آن مى‏کنند، و دسته‏اى آنچنان گرفتار جمود و جهالت شده‏اند که گمان کرده‏اند، توحید و محبت به خدا مستلزم بى‏عاطفگى و بى مهرى نسبت به غیر خداست.این گروه دوستى و محبت زن و فرزند را عار مى‏دانند و در مرگ‏عزیزانشان، حتى از قطره‏اى اشک دریغ دارند، ولى در مکتب امام باقر (ع) خبرى از این افراط و تفریطها نیست.

گروهى نزد امام باقر (ع) شرفیاب شدند و به خانه آن حضرت وارد گشتند.اتفاقا یکى از فرزندان خردسال امام باقر (ع) مریض بود و آنان آثار غم و اندوه فراوانى را در آن حضرت مشاهده کردند.امام باقر از مریضى فرزند به گونه‏اى نگران و ناراحت بود که آرامش نداشت.آن گروه با مشاهده این وضع با خود گفتند که اگر این کودک طورى بشود (بمیرد) ممکن است امام باقر (ع) چنان ناراحت و غمگین شود و از خود عکس العملهایى نشان دهد که ما از ایشان انتظار نداشته باشیم.در همین اندیشه بودند که ناگهان صداى شیون شنیده شد و دانستند که کودک جان سپرده و اطرافیان بر او مى‏گریند، اما همچنان از وضع امام باقر (ع) بیخبر بودند که ایشان با صورتى گشاده بر آنان وارد شد، بر خلاف آنچه قبلا از آن حضرت مشاهده کرده بودند.

میهمانان گفتند: وقتى که ما وارد شدیم و حال مضطرب شما را دیدیم، ما نیز نگران وضع و حال شما شدیم!

امام (ع) فرمود: ما دوست داریم که عزیزانمان سالم و بى رنج و درد باشند، ولى زمانى که امر الهى سر رسید و تقدیر خداوندى محقق شد، خواست خداوند را مى‏پذیریم و در برابر مشیت او تسلیم و راضى هستیم. (17)

این بیان، مى‏نمایاند که برخوردارى از روحیه رضا و تسلیم به معناى کنار نهادن عواطف و احساسهاى طبیعى نیست، بلکه عواطف در جاى خود باید ابراز شود و در اوج ابراز عواطف انسانى، روحیه رضا و تسلیم در برابر حکم الهى را نیز باید حفظ کرد.

احترام به حقوق اجتماعى مؤمنان

زراره گوید: امام باقر (ع) براى تشییع جنازه مردى از قریش، حضور یافت و من هم با ایشان بودم.در میان جمعیت تشییع کننده عطاء نیز حضور داشت.

در این میان، زنى از مصیبت دیدگان فریاد و ناله بر آورد.

عطاء به زن مصیبت زده گفت: یا ساکت مى‏شوى، یا من بازخواهم گشت! و در این تشییع، شرکت نخواهم جست.

اما، آن زن ساکت نشد و به زارى و افغان ادامه داد.و عطاء هم بازگشت و تشییع را ناتمام گذاشت.

من براى امام باقر (ع) قضیه عطاء را باز گفتم (و در انتظار عکس العمل امام بودم) .امام فرمود: به راه ادامه دهیم و جنازه را همچنان تشییع کنیم، زیرا اگر بنا باشد که به خاطر مشاهده یک عمل اشتباه و سر و صداى بیجاى یک زن، حقى را کنار بگذاریم (و به وظیفه اجتماعى خود نسبت به مؤمنى عمل نکنیم) حق مسلمانى را نادیده گرفته‏ایم.

زراره گوید: پس از تشییع، جنازه را بر زمین نهادند و بر آن نماز خواندیم و مراسم تدفین ادامه یافت.در این میان، صاحب عزا پیش آمد، از امام باقر (ع) سپاسگزارى کرد و به ایشان عرض کرد: شما توان راه رفتن زیاد را ندارید، به همین اندازه که لطف کرده و در تشییع جنازه شرکت کرده‏اید، متشکریم و اکنون بازگردید!

زراره مى‏گوید: من به امام گفتم: اکنون که صاحب عزا به شما رخصت بازگشت داده، بهتر است بازگردید، زیرا من سؤالى دارم که مى‏خواهم از محضرتان استفاده کنم.

امام فرمود: به کار خود ادامه بده، ما با اجازه صاحب عزا نیامده‏ایم تا با اجازه او بازگردیم.تشییع جنازه یک مؤمن، فضل و پاداشى دارد که ما به خاطر آن آمده‏ایم.به هر مقدار که انسان به تشییع ادامه دهد و به مؤمن حرمت نهد، از خداوند پاداش مى‏گیرد. (18) در این حدیث، درسهاى چندى نهفته است که از آن جمله به این موارد مى‏توان اشاره کرد:

الف: لزوم وا ننهادن وظیفه و ترک نکردن حق به خاطر مشاهده باطل از دیگران.

ب: لزوم اهتمام به حقوق اجتماعى مؤمنان و ضرورت اجتناب از تنگ نظرى.

ج: حرمت مؤمن، حتى پس از مردن.

د: ضرورت انجام همه وظایف حتى وظایف اجتماعى، براى خدا و نه صرفا رضاى خلق.

اهتمام به حقوق مالى مردم

ابو ثمامه گوید: حضور امام باقر (ع) رسیدم و عرض کردم: فدایت شوم! من مردى هستم که مى‏خواهم در مکه اقامت گزینم، ولى یکى از پیروان مذهب مرجئه (19) از من طلبکار است و من به او مدیون مى‏باشم.نظر شما چیست؟ (آیا بهتر است که به وطنم بازگردم و بدهکاریم را به آن مرد بپردازم، یا با توجه به این که مذهب آن مرد مذهب باطلى است، مى‏توانم پرداخت بدهى خود را به تأخیر انداخته، همچنان در مکه بمانم؟)

امام فرمود: به سوى طلبکار باز گرد و قرضت را ادا کن و مصمم باش به گونه‏اى زندگى کنى که هنگام مرگ و ملاقات خداوند، طلبى از ناحیه دیگر بر عهد تونباشد، زیرا مؤمن هرگز خیانت نمى‏کند. (20)

رعایت حقوق و نیازهاى روحى همسران

زاهد نمایان و تنگ نظرانى که عبادت و تقوا را در انزوا و کسالت و جمود مى‏بینند و با ترک شؤون زندگى و رفتارهاى اجتماعى در صدد راهیابى به مقامات معنوى هستند! واقعیات حیات را نادیده گرفته و به جاى پیروى از تمامیت وحى، تشخیصهاى نادرستشان را، ملاک حق مى‏شمرند، تشکیل زندگى خانوادگى را مانع وصول به حق پنداشته و رعایت حقوق و نیازهاى طبیعى و واقعى همسران را در خور دنیا گرایان مى‏دانند! و در جهت ضدیت با فطرت و طبیعت و نظام هستى بر مى‏خیزند، اما در مکتب اهل بیت (ع) و در زندگى امام باقر (ع) اثرى از این گونه حرکتها نیست، بلکه هر حقیقتى در جاى خود مورد توجه قرار گرفته است.از آن جمله نیازهاى روحى همسران است که معمولا در نگاه انسانهاى سطحى مورد غفلت و بیمهرى قرار مى‏گیرد، ولى در زندگى امامان (ع) به عنوان یک واقعیت مورد توجه بوده است.

گروهى از مردم به حضور امام باقر (ع) رسیدند، در حالى که امام خضاب (21) کرده بود.

تازه واردان، از علت خضاب کردن آن حضرت، جویا شدند.

امام (ع) فرمود: چون زنان از آراستگى شوهر خویش شادمان مى‏شوند، من براى همسرانم خضاب کرده و خود را آراسته‏ام. (22)

عدم تحمیل ایده‏ هاى خویش بر همسران

ایده‏هاى انسان بر دو گونه‏اند:

1 ـ ایده‏هاى اصولى و غیر قابل چشمپوشى، مانند پایبندى به اصول دین و واجبات و محرمات شرعى و نیز رعایت اصول اخلاق انسانى و...که انسان نسبت به چنین ایده‏هایى نمى‏تواند بى تفاوت باشد، چه در مورد همسر و چه دیگران.

امر به معروف و نهى از منکر شامل چنین زمینه‏هایى است و همه مردم در قلمرو مکتب وظیفه دارند که در مرحله نخست، اعضاى خانواده خویش را به این ارزشها دعوت کرده و از ضد ارزشها بازدارند و در مرحله بعد همه افراد جامعه را امر به معروف و نهى از منکر نمایند.

2 ـ ایده‏هاى فردى در مورد مسایل مختلفى که فراتر از حد وظایف ضرورى است، مانند رعایت مستحبات و ترک مکروهات، و یا چشمپوشى از مباحات به منظور هدف و آرمانى خاص و ارزشمند .

اهل تقوا و زهد، علاوه بر انجام وظایف واجب و ضرورى، بسیارى از لذتهاى دنیوى را ترک مى‏کنند و حتى از تجملهاى مجاز و مباح نیز اجتناب مى‏ورزند.

گاه موقعیت اجتماعى و سنى یک فرد، مستلزم رعایت مسایلى است که رعایت آنها بر دیگران و حتى همسران وى لازم نیست.در چنین مواردى، معمول انسانها سعى مى‏کنند تا ایده‏هاى خود و شیوه زندگى خویش را بر دیگران و همسر و فرزندشان تحمیل کنند و شرایط و روحیات ایشان را در نظر نگیرند.

در زندگى امام باقر (ع) نه تنها چنین نقطه ضعفهایى دیده نمى‏شود، بلکه خلاف آن قابل مشاهده است.

حسن زیات بصرى مى‏گوید: من به همراه یکى از دوستانم به منزل امام باقر (ع) رفته، بر او وارد شدیم.

برخلاف تصور خویش، آن حضرت را در اتاقى مفروش، آراسته و زینت شده یافتیم و بر دوش وى پارچه‏اى به رنگ گلهاى سرخ مشاهده کردیم.محاسن را قدرى کوتاه کرده و بر چشمان سرمه کشیده بود. (باید توجه داشت که در آن عصر و محیط سرمه کشیدن مردان رایج بوده است) .

ما مسایل خود را با آن حضرت در میان گذاشتیم و سؤالهایمان را پرسیدیم و ازجا برخاستیم .هنگام خارج شدن از منزل، امام به من فرمود: همراه با دوستت، فردا هم نزد من بیایید.

گفتم بسیار خوب، خواهیم آمد.

چون فردا شد، با همان دوستم به خانه امام رفتیم، ولى این بار به اتاقى وارد شدیم که در آن، جز یک حصیر، هیچ امکاناتى نبود و امام پیراهنى خشن بر تن داشت.

در این هنگام امام به رفیق من رو کرد و فرمود: اى برادر بصرى! اتاقى که دیشب مشاهده کردى و در آنجا نزد من آمدى از همسرم بود که تازه با او ازدواج کرده‏ام و در واقع آن اتاق، اتاق او بود و لوازم آن نیز، لوازم و امکاناتى است که او آورده است.

او خودش را براى من آراسته بود و من نیز مى‏بایست عکس العمل مناسبى داشته باشم و خودم را براى او بیارایم و بى‏تفاوت نباشم.امیدوارم از آنچه دیشب مشاهده کردى، به قلبت گمان بد راه نداده باشى.

رفیق من در پاسخ امام گفت: به خدا قسم، بدگمان شده بودم، ولى اکنون خداوند آن بد گمانى را از قلبم زدود و حقیقت را دریافتم. (23)

آنچه از این حدیث استفاده مى‏شود، این است که امام از همسرش انتظار ندارد که چون او بر حصیر بنشیند و لباس خشن بر تن کند.

امام با این که در قلمرو اعمال فردى خود، از تجمل پرهیز دارد، ولى در زندگى خانوادگى و حتى اجتماعى، عواطف و نیازهاى روحى همسر و نیز شرایط و مقتضیات زمان را در نظر دارد و تجمل حلال را ممنوع نمى‏شمارد و در مواردى لازم‏هم مى‏داند.

حکم بن عتیبه مى‏گوید: بر امام باقر (ع) وارد شدم در حالى که اتاقش آراسته و لباسش رنگین بود، من همچنان به اتاق و لباس آن حضرت خیره شده بودم و نگاه مى کردم.امام که آثار شگفتى را در من مشاهده کرده بود، فرمود: اى حکم نظرت درباره آنچه مى‏بینى چیست؟

عرض کردم: درباره عمل شما چگونه مى‏توانم داورى کنم (شما امام هستید و جز کار بایسته انجام نمى‏دهید)، ولى در محیط ما، جوانان کم سن و سال چنین مى‏پوشند، نه بزرگسالان!

امام فرمود: اى حکم، چه کسى زینتهاى الهى و خدادادى را ممنوع ساخته است! (پوشیدن این لباس زیبا و شیک، حرمت شرعى ندارد) ولى خوب است بدانى که این اتاق، از آن همسر من است و تازه با او ازدواج کرده‏ام و تو مى‏دانى که اتاق ویژه خود من چگونه اتاقى است. (24)

رعایت جمال و زى شرافتمندانه

ائمه (ع) به تناسب شرایط زمانى و مسؤولیتهاى اجتماعى خود، زندگى مى‏کرده‏اند.

در حالات على (ع) دیده شده است که آن حضرت در دوران حکومت و فرمانروایى خویش، کفشهایش را خود وصله مى‏زد و از ساده‏ترین و کم بهاترین جامه‏ها استفاده مى‏کرد، ولى آن حضرت شیوه زندگى خود را براى همگان تجویز نمى‏نمود و مى‏فرمود: من چون حاکم جامعه هستم، وظیفه خاصى دارم و باید در حد پایین‏ترین طبقات جامعه زندگى کنم تا آنان با مشاهده وضع من، در خوداحساس آرامش و رضایت کنند.

اما سایر امامان، از آنجا که مسؤولیت حکومت را بر عهده نداشته‏اند و در شرایط اجتماعى ویژه‏اى زندگى مى‏کرده‏اند، که چه بسا استفاده از لباسهاى کم بها و وصله‏دار موجب تضعیف موقعیت اجتماعى آنان و توهین به شیعه مى‏شد، و بازتاب منفى داشته است، بر اساس وظیفه، آداب صحیح اجتماعى را رعایت کرده، به جمال و زى شرافتمندانه در جامعه اهتمام مى‏ورزیده‏اند .

امام باقر (ع) حتى در مورد چگونگى اصلاح محاسن خویش به مرد پیرایشگر رهنمود مى‏دهد. (25) و در انتخاب لباس براى خویش، عزت و شرافت و زى شایسته را در نظر دارد! چنان که گاه لباس فاخر و تهیه شده از خز مى‏پوشد. (26) و براى لباس رنگهاى جذاب و پر نشاط انتخاب مى‏کند. (27)

امام باقر (ع) از این که در اندام او آثار رخوت و کسالت و پژمردگى ظاهر باشد، متنفر بود.

حکم بن عتیبه مى‏گوید: امام باقر (ع) را دیدم که حنا بر ناخنها نهاده است.

امام به من فرمود: نظرت درباره این کار چیست؟

عرض کردم: درباره کار شما چه مى‏توانم بگویم (شما خود آگاهتر هستید و جز کار بایسته انجام نمى‏دهید)، ولى در آداب و رسوم اجتماعى ما، جوانان ناخنهایشان را با حنا مى‏آرایند !

امام فرمود: اى حکم! وقتى که انسان تنظیف مى‏کند و با دارو، موهاى زاید بدن را مى‏زداید، دارو بر ناخنها اثر گذاشته و رنگ آن را شبیه ناخن مردگان مى‏سازد.رنگ آن را با حنا مى‏توان تغییر داد. (28) این احادیث در مجموع مى‏رساند که امام باقر (ع) به چگونگى وضع لباس و زى خویش در جامعه توجه داشته، بى قیدى و بد منظرى و بى‏مبالاتى را نمى‏پسندیده است.

پى‏نوشت‏ها:

1 ـ رأیت الباقر (ع) و هو متکى‏ء على غلامین اسودین.فسلمت علیه فرد على على بهر و قد تصبب عرقا فقلت: اصلحک الله لوجاءک الموت و انت على هذه الحال فى طلب الدنیا، فخلى الغلامین من یده و تساند و قال: لو جاءنى و انا فى طاعة من طاعات الله اکف بها نفسى عنک و عن الناس، و انما کنت اخاف الله لو جاءنى و انا على معصیة من معاصى الله، فقلت: رحمک الله اردت ان اعظک فوعظتنى.ارشاد مفید 2/159، مناقب 4/201، کشف الغمة 2/330، الفصول المهمة 213، بحار 46/ .287

2 ـ المناقب 2/295، ائمتنا 1/ .351

3 ـ حسن بن على الوشا از شخصیتهاى برجسته امامیه و از اصحاب امام رضا (ع) مى‏باشد که نجاشى درباره او گفته است «کان من وجوه هذه الطائفة» و «کان عینا من عیون هذه الطائفة» .اعیان الشیعة 5/ .195

4 ـ اعیان الشیعة 5/ .194

5 ـ سیرة الائمة الاثنى عشر 2/ .202

6 ـ کان ابو جعفر الباقر (ع) جالسا فى الحرم و حوله عصابة من اولیائه، إذ اقبل طاووس الیمانى فى جماعة، فقال: من صاحب الحلقة؟ قیل: محمد بن على...قال: ایاه اردت، فوقف علیه و سلم و جلس ثم قال: اتأذن لى فى السؤال؟ فقال الباقر (ع) قد اذناک فسلم قال: ...بحار 46/ .355

7 ـ عن ابى حمزة الثمالى قال: کنت جالسا فى مسجد رسول الله (ص) اذ اقبل رجل فسلم فقال من انت یا عبد الله...بحار 46/ .357

8 ـ کان علیه السلام لا یسمع من داره یا سائل بورک فیک، و یا سائل خذ هذا، و کان علیه السلام یقول: سموهم باحسن اسمائهم.احقاق الحق 12/ .189

9 ـ عن ابى عبد الله (ع) : کان ابى اقل اهل بیته مالا و اعظمهم مؤونة و کان یتصدق کل جمعة بدینار و کان یقول الصدقة یوم الجمعة تضاعف کفضل یوم الجمعة على غیره من الایام .بحار 46/295، الانوار البهیة 122، اعیان الشیعة 1/ .653

10 ـ روى عن ابى عبد الله (ع) قال: دخلت على ابى یوما و هو یتصدق على فقراء اهل المدینة بثمانیة آلاف دینار، و اعتق اهل بیت بلغوا احد عشر مملوکا...بحار 46/ .302

11 ـ قال عمرو بن دینار و عبد الله بن عبید بن عمیر، مالقینا ابا جعفر محمد بن على (ع) الا و حمل الینا النفقة و الصلة و الکسوة، و یقول: هذه معدة لکم قبل ان تلقونى.بحار 46/287، کشف الغمة 2/ .334

12 ـ قالت سلمى ـ مولاة ابى جعفر (ع) ـ کان یدخل علیه اصحابه، فلا یخرجون من عنده حتى یطعمهم الطعام الطیب، و یکسوهم الثیاب الحسنة، و یهب لهم الدنانیر، فاقول له فى ذلک لیقل منه فیقول: یا سلمى ما حسنة الدنیا الا صلة الاخوان و المعارف و کان یصل بالخمسمأة ...الفصول المهمة .197

13 ـ و قال الاسود بن کثیر: شکوت الى ابى جعفر (ع) الحاجة و جفاء الاخوان فقال: بئس الأخ أخ یرعاک غنیا و یقطعک فقیرا ثم امر غلامه فاخرج کیسا فیه سبعمأة درهم فقال: استنفق هذا فاذا فرغت فأعلمنى.ارشاد 2/146، روضة الواعظین 1/204، کشف الغمة 2/321، الفصول المهمة 215، نور الابصار 50، الانوار البهیة .122

14 ـ قال له نصرانى: انت بقر؟ قال: انا باقر، قال: انت ابن الطباخة؟ قال: ذاک حرفتها، قال: انت ابن السود الزنجیة البذیة، قال: ان کنت صدقت غفر الله لها، و ان کنت کذبت غفر الله لک، قال: فاسلم النصرانى.مناقب ابن شهر آشوب 4/207، بحار 46/289، نور الابصار، مازندرانى 51، اعیان الشیعة 1/ .653

15 ـ ر ک: الانوار البهیة .123

16 ـ عن ابى عبیدة قال: کنت زمیل ابى جعفر (ع) و کنت ابدا بالرکوب ثم یرکب هو، فاذا استوینا سلم و ساءل مساءلة رجل لا عهد له بصاحبه و صافح، قال: و کان اذا نزل نزل قبلى فاذا استویت انا و هو على الأرض سلم و ساءل مساءلة من لا عهد له بصاحبه، فقلت: یا ابن رسول الله انک لتفعل شیئا ما یفعله من قبلنا، و ان فعل مرة لکثیر، فقال: اما علمت ما فى المصافحة، ان المؤمنین یلتقیان فیصافح احدهما صاحبه فما تزال الذنوب تتحات عنهما کما یتحات الورق عن الشجر و الله ینظر الیهما حتى یفترقان.

17 ـ کان قوم اتوا ابا جعفر (ع) فوافقوا صبیا له مریضا، فرأوا منه اهتماما و غما و جعل لا یقر، قال فقالوا: و الله لئن اصابه شى‏ء إنا لنتخوف ان نرى منه ما نکره، قال: فما لبثوا ان سمعوا الصیاح علیه فاذا هو قد خرج علیهم منبسط الوجه فى غیر الحال التى کان علیها فقالوا له: جعلنا الله فداک لقد کنا نخاف مما نرى منک ان لو وقع ان نرى منک ما یغمنا فقال لهم: إنا لنحب ان نعافى فیمن نحب فاذا جاء امر الله سلمنا فیما یحب.عیون الأخبار، ابن قتیبه 3/66، بحار 11/ .86

18 ـ حضر ابو جعفر (ع) جنازة رجل من قریش و انا معه و کان فیها عطاء فصرخت صارخة فقال عطاء: لتسکتن او لنجرعن قال: فلم تسکت، فرجع عطاء قال: فقلت لأبى جعفر (ع) ان عطاء قد رجع قال: و لم؟ قلت صرخت هذه الصارخة فقال لها: لتسکتن او لنرجعن فلم تسکت فرجع فقال : امض بنا فلو انا اذا رأینا شیئا من الباطل مع الحق ترکنا له لم نقض حق مسلم، قال: فلما صلى على الجنازة قال ولیها لابى جعفر: ارجع مأجورا رحمک الله فانک لا تقوى على المشى فأبى ان یرجع، قال فقلت له: قد اذن فى الرجوع و لى حاجة ارید ان اسالک عنها فقال: امض فلیس باذنه جئنا و لا باذنه نرجع، انما هو فضل و اجر طلبناه فبقدر ما یتبع الجنازة الرجل یؤجر على ذلک.بحار 46/301 ـ

19 ـ مذهب مرجئه از جمله مذاهب ساختگى و انحرافى است که معتقدان به آن چنان پایبند عمل نیستند و به ادعاى ایمان، دلخوش مى‏دارند و در روایات معصومین مورد لعن و نفرین قرار گرفته‏اند.ر ک: الفرق بین الفرق، مترجم 145 ـ

20 ـ دخلت على ابى جعفر (ع) و قلت له: جعلت فداک انى رجل ارید ان الازم مکة و على دین للمرجئة، فما تقول؟ قال (ع) : ارجع الى مؤدى دینک و انظر ان تلقى الله عز و جل و لیس علیک دین، فان المؤمن لا یخون.علل الشرایع 528، بحار 103/ .142

21 ـ خضاب، نوعى آراستن موها یا پوست بدن با تغییر دادن رنگ آن به وسیله حنا یا سایر داروهاى رنگى است.

22 ـ عن ابى الحسن (ع) قال: دخل قوم على ابى جعفر (ع) فرأوه مختضبا فسألوه فقال: انى رجل احب النساء فأنا اتصبغ لهن.بحار 46/ .298

23 ـ دخلت على ابى جعفر (ع) انا و صاحب لى فاذا هو فى بیت منجد، و علیه ملحفة وردیة، و قد حف لحیته و اکتحل، فسألنا عن مسائل، فلما قمنا، قال لى: یا حسن! قلت: لبیک قال : إذا کان غدا فأتنى أنت و صاحبک، فقلت: نعم جعلت فداک، فلما کان من الغد دخلت علیه و اذا هو فى بیت لیس فیه الا حصیر و اذا علیه قمیص غلیظ، ثم اقبل على صاحبى، فقال: یا اخا البصرة! انک دخلت على امس و انا فى بیت المرأة و کان امس یومها، و البیت بیتها، و المتاع متاعها، فتزینت لى، على ان اتزین لها کما تزینت لى، فلا یدخل قلبک شى‏ء، فقال له صاحبى: جعلت فداک قد کان و الله دخل فى قلبى، فأما الآن فقد و الله اذهب الله ما کان، و علمت ان الحق فیما قلت.بحار 46/ .293

24 ـ دخلت على ابى جعفر (ع) و هو فى بیت منجد و علیه قمیص رطب و ملحفة مصبوغة قد أثر الصبغ على عاتقه، فجعلت انظر الى البیت و انظر فى هیئته فقال لى: یا حکم و ما تقول فى هذا؟ فقلت: ما عسیت ان اقول و أنا أراه علیک، فأما عندنا فانما یفعله الشاب المرهق، فقال: یا حکم من حرم زینة الله التى اخرج لعباده؟ فأما هذا البیت الذى ترى فهو بیت المرأة، و انا قریب العهد بالعرس، و بیتى البیت الذى تعرف.الکافى 6/446، بحار 46/ .292

25 ـ عن محمد بن مسلم، قال: رأیت ابا جعفر (ع) و الحجام یأخذ من لحیته فقال: دورها.بحار 46/ .299

26 ـ قال: رأیت على ابى جعفر محمد بن على (ع) جبة خز و مطرف خز.طبقات ابن سعد 5/321، سیر اعلام النبلاء 4/ .407

27 ـ عن مالک بن اعین، قال دخلت على ابى جعفر (ع) و علیه ملحفة حمراء شدیدة الحمرة.بحار 46/ .292

28 ـ رأیت ابا جعفر (ع) و قد اخذ الحناء و جعله على اظافیره فقال: یا حکم! ما تقول فى هذا؟ فقلت: ما عسیت ان اقول فیه و انت تفعله، و ان عندنا یفعله الشبان، فقال: یا حکم ان الأظافیر اذا اصابتها النورة غیرتها حتى تشبه اظافیر الموتى، فغیرها بالحناء، کافى 6/509، بحار 46/ .299

کتاب: زندگى سیاسى امام باقر (ع)، ص 211

نویسنده: احمد ترابى

چند حکایت از مولایمان باقرالعلوم علیه السلام

چند حکایت از مولایمان باقرالعلوم(ع)

کثیرالذکر

1- ابن قداح از امام صادق (ع) نقل مى‏ کند که فرمود: پدرم (امام باقر) کثیرالذکر بود، خدا را بسیار یاد مى‏ کرد، من در خدمت او راه مى‏ رفتم مى ‏دیدم که خدا را ذکر مى ‏کند. با او به طعام خوردن مى‏نشستم، مى‏دیدم که زبانش به ذکر خدا گویاست. با مردم سخن مى‏گفت و این کار او را از ذکر خدا مشغول نمى‏کرد.
من مرتب مى‏دیدم که زبانش به سقف دهانش چسبیده و مى‏گوید: «لااله ‏الاالله» او در خانه، ما راجمع مى‏کرد و مى‏فرمود تا طلوع خورشید خدا را ذکر کنیم، هر که قراءت قرآن مى‏توانست امر به قراءت قرآن مى‏کرد و هر که ت امر به نمى‏توانست امر به ذکر خدا مى‏فرمود.1
 

بخاطر باطل، دست از حق نکشید

2- زرارة بن اعین گوید: ابو جعفر امام باقر (ع) در تشییع جنازه‏اى از قریش حاضر شدند، من نیز در خدمتش بودم، عطاء بن ابى رباح از جمله حاضران بود، زنى در پشت جنازه ضجه مى‏کشید و ناله مى‏کرد، عطاء به آن زن گفت: ساکت شو و صدایت بلند نشود وگرنه من بر مى‏گردم، زن ساکت نشده، عطا برگشت. من به امام باقر (ع) گفتم: عطاء برگشت. فرمود: چرا؟

گفتم: زن ساکت نشد او نیز برگشت. حضرت فرمود: به تشییع جنازه ادامه بده، ما اگر باطلى را با حق دیدیم و بخاطر باطل، دست از حق برکشیدیم حق مسلمان را ادا نکرده‏ایم .


چون نماز میت خوانده شد، ولىّ میت به امام عرض کرد: برگردید خدا شما را رحمت کند، که آمدن، شمارا ناراحت مى‏کند، امام برگشت، من به او گفتم: صاحب جنازه اجازه دادند برگردید، من هم با شما کار خصوصى دارم، فرمود: به راهت ادامه‏بده ما با اجازه او نیامده‏ایم تا با اجازه او برگردیم. بلکه از این عمل خواسته‏ایم به اجر و فضل خدا برسیم، انسان هر قدر پشت سر جنازه باشد همان قدر اجر مى‏برد. 2

عطاء بن ابى رباح از آخوندهاى دربارى بود که بنى امیه بسیار تعظیمش مى‏کردند، حتى در میان مردم جار مى‏زدند: کسى جز عطاء حق فتوا دادن ندارد اگر او نباشد عبدالله بن ابى نجیح فتوا خواهد داد، عطاء یک چشم، پهن بینى، و بسیار سیاه رنگ بود چنانکه ابن جوزى در تاریخش گفته است (مرآت العقول) یعنى ظاهرش مثل باطنش چرکین و تنفر آور بود. این گونه ناکسان بودند که خانه‏هاى وحى را به صورت خرابه‏ها در آورده و مردم را از سعادت باز داشتند و با روسیاهى خداى خویش را ملاقات کردند.

این مطلب نیز قابل دقت است که منصور خلیفه ستمگر عباسى مالک بن انس را در مکه ملاقات کرد، و از او در بسیارى از مسائل سؤالهاى و از فشارى که عامل مدینه به او وارد آورده بود، اعتذار نمود و گفت: کتابى بنویس که مردم را وادار به عمل به آن کنم، تا نظام واحد شریعتى بوجود آید و همه بر یک مفتى گرد آیند، ولى بشرط آن که از على بن ابى طالب در آن کتاب چیزى نقل نکنى، مالک به شرط او عمل کرد و در «موطّأ» چیزى از على (ع) نقل نکرد. (الامام الصادق و المذاهب الاربعه: ج 2 ص 555).

در این کتاب که شامل هزار و هفتصد و بیست حدیث است، از عبدالله بن عمر صد و پنج حدیث، از ابن شهاب زهرى صد و پانزده حدیث، از ابوهریره پنجاه حدیث، از عایشه چهل و هشت حدیث و از على بن ابى طالب (ع) تنها پانزده حدیث نقل شده و از حضرت فاطمه و حسنین علیهم السلام حتى یک حدیث هم نقل نشده است
 

 تسلیم

 3- گروهى به محضر امام باقر (ع) مشرف شدند، دیدند امام بچه‏اى دارد مریض است و حضرت در مرض او بسیار ناراحت و بى آرام است. آنها پیش خود گفتند: خدا نکند که این کودک بمیرد و گرنه به خود امام احتمال خطر مى‏رود. در این میان شیون زنان بلند شد، معلوم شد که کودک از دنیا رفت، بعد از اندکى امام (ع) به نزد آنها آمد ولى خوشحال و قیافه‏اش باز بود.

گفتند: خدا ما را فداى تو کند، شما در حالى بودید که ما فکر مى‏کردیم اگر اتفاقى بیافتد شما به وضعى درآیید که موجب غصه ما باشد!! ولى مى‏بینیم که قضیه بعکس شد؟

امام صلوات الله علیه فرمود: ما دوست مى‏داریم که محبوب و عزیز ما در عافیت باشد، و چون قضاى خدا بیاید تسلم آن کار مى‏شویم که خدا دوست داشته است: «فقال لهم: انا نحب ان نعافى فیمن نحب فاذا جاء امرالله سلمناالله فیمایحب»3

 خدایا مرا مورد غضب قرار مده

4- غلام امام باقر (ع) که افلح نام داشت مى‏گوید: با آن حضرت به زیارت حج رفتم، امام چون وارد مسجدالحرام شد، به کعبه نگاه کرد و با صداى بلند گریست، گفتم: پدر و مادرم فداى تو باد، مردم تماشا مى‏کنند بهتر است صدایتان آهسته باشد. فرمود: و یحک یا اقلح! چرا گریه نکنم شاید خداوند با نظر رحمت به من نگاه کند که فرداى قیامت پیش او به رستگارى برسم.

آنگاه بیت راطواف کرد، و آمد در نزد مقام ابراهیم نماز خواند وچون از سجده سر برداشت دیدم جاى سجده‏اش از کثرت اشک خیس شده است. آنحضرت چون مى‏خندید مى‏گفت: خدایا مرا مورد غضب قرار مده «اللهم لاتمقتنى» 4.

 محبت اهل بیت (ع)

5- ابوحمزه گوید: سعد بن عبدالله که از اولاد عبدالعزیز بن مروان بود و امام او را سعد الخیر مى‏نامید محضر امام باقر (ع) آمد، و مانند زنان رقیق القلب اشک مى‏ریخت.

امام فرمود: یا سعد! چرا گریه مى‏کنى؟! عرض کرد چرا گریه نکنم حال آنکه از خانواده بنى امیه هستم و خدا آنها را در قرآن شجره ملعونه نامیده است .

امام فرمود: تو از آنها نیستى، تو اموى هستى از ما اهل بیت. آیا نشنیده‏اى قول خدا را که از ابراهیم (ع) نقل مى‏کند، فرمود: «فمن تَبعنى فانه منّى» ابراهیم: 5.39

 محبت اهل بیت (ع)

6- بریدبن معاویه عجلى گوید: محضر ابى جعفر (ع) بودم، مردى که از خراسان آمده بود داخل منزل آن حضرت گردید، او پاهاى خود را نشان داد که در اثر پیاده رفتن چاک چاک شده بود، گفت: من از خراسان آمدم به خدا قسم مرا از خراسان و از راه دور به اینجا نیاورده مگر محبت شما اهل بیت. امام (ع) فرمود: «والله لو اَحبّنا حجر حشره الله معنا و هل الدّین الاالحّب» 6.

به خدا قسم اگر سنگى هم ما را دوست بدارد، خدا آنرا با ما محشور خواهد فرمود، آیا دین جز محبت چیز دیگرى است؟ یعنى دین در محبت خلاصه مى‏شود.

 یاران مهدٍى

7- محمد بن ابراهیم نعمانى در کتاب غیبت ص 273 از ابوخالد کابلى نقل کرده که امام باقر (ع) فرمود: گویا مى‏بینم قومى را که درمشرق قیام کرده حق را مى‏طلبند ولى حق را به آنها نمى‏دهند، باز مى‏طلبند، باز حق را به آنها نمى‏دهند، چون چنین دیدند، شمشیرهاى خویش برشانه خود گذاشته قیام مسلحانه مى‏کنند، در این زمان حق را به آنها مى‏دهند ولى آنها قبول نمى‏کنند و گویند: باید خود قیام به حق کرده و حکومت تشکیل بدهیم و چون حکومت را تشکیل دادند آن را تحویل نمى‏دهند مگر به صاحبتان (امام زمان (ع)) کشتگان آنها شهیداند، بدانید اگر من آن زمان را درک مى‏کردم خودم را در اختیار صاحب آن کار مى‏گذاشتم نگارنده گوید: چون این حدیث با انقلاب اسلامى ایران بسیار تطبیق مى‏شود لذا عین حدیث را مى‏آوریم.

«عن ابى خالد الکابلى عن ابى جعفر (ع) انه قال: کانى بقوم قد خرجوا بالمشرق یطلبون الحق فلا یعطونه ثم یطلبونه فلا یعطونه، فاذا راوا ذلک و ضعوا سیوفهم على عواتقهم فیعطون ماسالوه فلا یقبلونه حتى یقوموا ولا یدفعونها الا الى صاحبکم، قتلاهم شهداء، اما انى لو ادرکت ذلک لاستبقیت نفسى لصاحب هذا الامر».

 امام باقر (ع) وابن منکدر


عبدالرحمان بن حجاج گوید: امام صادق (ع) فرمود: محمد بن منکدر مى‏گفت: فکر نمى‏کردم که على بن الحسین (امام سجاد) جانشینى بگذارد که در فضیلت مثل خودش باشد تا محمد بن على (امام باقر) را دیدم، خواستم او را موعظه کنم، او مرا موعظه کرد.

یارانش گفتند: جریان را از چه قرار بود؟ گفت: در وقتى که هوا گرم بود به بعضى از نواحى مدینه رفته بودم، محمد بن على (ع) را دیدم، مردى تنومند بود، به دو نفر غلام سیاه... تکیه کرده بود، پیش خود گفتم: این مرد بزرگى است از بزرگان قریش در این ساعت در این حال در طلب دنیا!! اى نفس! گواه باش که او را موعظه خواهم کرد.

پیش رفتم و سلام کردم، جواب سلام را داد در حالى که از خستگى بسختى نفس مى‏کشید و عرق مى‏ریخت، گفتم:
أَصلحکَ اللّه تو بزرگى از برزگان قریش هستى. در این هواى گرم در این حالت عرق ریزان، در طلب دنیا!! اگر اکنون مرگ شما را دریابد در چه حالى خواهید بود؟!

امام به شنیدن این سخن، غلامان را رها کرد و به دیوار تکیه داد و فرمود: به خدا قسم اگر در این حال اجلم فرا رسد، در طاعتى از طاعات خدا مرگم رسیده است خودم را از محتاج بودن به تو و امثال تو حفظ مى‏کنم. من در صورتى از مرگ مى‏ترسیدم که در معصیتى از معاصى خدا، اجل مرا دریابد.

گفتم: خدایت رحمت کند، خواستم تو را موعظه کنم ولى شما مرا موعظه فرمودید.7

نگارنده گوید: ظاهراً ابن منکدر از متصوفه عامه است از کسانى که راه خدا را بى راهنما رفتند و اهل بیت صلوات الله علیهم را که یکى از «ثقلین» بودند، کنار گذاشتند، خداوند و که خلق الله را از جاده مستقیم و از صراط اللّه منحرف نمودند، تا به اغراض فاسد خود برسند. بهر حال امام (ع) او را روشن فرمود که بندگى خدا در تارک دنیا بودن نیست.

 سلام رسول خدا (ص) به باقر العلوم (ع)

ابان بن عثمان گوید: امام صادق (ع) به من فرمود: رسول خدا (ص) روزى به جابربن عبدالله انصارى فرمود: تو آنقدر زنده مى‏مانى تا فرزند من محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب را که در تورات ملقب به باقر است زیارت کنى و چون او را دیدى سلام مرا به او برسان.

سالها گذشت، روزى جابر به خانه على بن الحسین (امام سجاد) داخل شد، محمد بن على (امام باقر) را که جوانى بود در آنجا دید، گفت: جوان پیش بیا، او پیش آمد ،گفت: راه برو، او راه رفت، جابر گفت: عجبا به خداى کعبه قسم شمایل این جوان شمایل رسول خداست، آنگاه به على بن الحسین (ع) گفت :

این جوان کیست؟ فرمود: این پسر من و ولى امر بعد از من، محمد باقر است. جابر با شنیدن این سخن برخاست و بر پاى آن حضرت افتاد و مى‏بوسید و مى‏گفت: جانم به فدایت یابن رسول الله! سلام پدرت را قبول کن، رسول الله بر تو سلام مى‏فرستد... چشمان ابى جعفر (ع) پر از اشک شد، بعد فرمود: «یا جابر! على‏ أَبى رسول اللّه السّلام مادامتِ السموات و الارض» و سلام بر تو یا جابر! در مقابل ابلاغ سلام آن حضرت .8

امام باقر (ع) و قتاده بن دعامه

ثقه جلیل ابوحمزه ثمالى گوید: در مسجد رسول خدا (ص) نشسته بودم، مردى آمد سلام کرد و گفت: بنده خدا تو کیستى؟ گفتم: مردى از اهل کوفه هستم، بعد گفتم: چکار دارى؟ گفت: ابوجعفر محمد بن على (امام باقر (ع)) را مى‏شناسى؟ گفتم: آرى با او چه کار دارى؟ گفت: چهل مسأله آماده کرده‏ام، مى‏خواهم از او بپرسم، هر جوابى که حق باشد قبول خواهم کرد و هر چه باطل باشد ترک خواهم نمود.

گفتم: آیا معیار حق و باطل را مى‏دانى؟! گفت: آرى. گفتم: پس به محمد بن على چه حاجتى دارى؟ گفت: شما اهل کوفه مردمى هستید که نمى‏شود با شما مباحثه کرد، وقتى که اباجعفر (ع) را دیدى مرا مطلع کن.

گفتگوى من با او تمام نشده بود که امام باقر (ع) تشریف آورد، گروهى از اهل خراسان و دیگران با او بودند که از احکام حج سؤالاتى مى‏کردند. امام رفت و در صدر مجلس نشست، آن مرد نیز در کنار امام نشست. من هم در جایى نشستم که سخن امام با آن مرد را بشنوم.

امام صلوات الله علیه احتیاج حاضران را بر طرف کرد، آنها رفتند، آنگاه به آن مرد فرمود: تو کیستى؟ گفت: من قتادة بن دعامه از اهل بصره هستم. فرمود: تو فقیه اهل بصره هستى؟ عرض کرد: آرى.

امام فرمود: واى بر تو قتاده! خداى جل و عز گروهى از خلق را آفرید، و آنها را براى دیگران حجت و سرپرست کرد، آنها در زمین خدا اوتادند، اقامه کننده امر خدا و منتخبین علم خدایند، پیش از آفریدن خلق آنها را برگزیده و سایه‏هایى از یمین عرش خویش قرار داده است .
قتاده مقدار زیادى ساکت ماند، بعد گفت: اصلحک الله به خدا قسم، من روبروى فقها و ابن عباس نشسته‏ام ولى هیچ وقت قلبم آن مقدار مضطرب نشده که اکنون مضطرب است. امام فرمود: و یحک! مى‏دانى الان در کجا هستى؟ تو الان روبروى «بیوت اذن الله ان ترفع و یذکرفیها اسمه...» نشسته‏اى، تو آنجایى و ما آنهاییم.

قتاده گفت: به خدا قسم راست فرمودى، خدا مرا فداى تو گرداند، به خدا آنها خانه‏هاى گلى و سنگى نیستند. بعد گفت: مرا از احکام پنیر خبر بدهید. امام تبسم کرد و فرمود سوال تو به اینجا کشید؟!! گفت: همه را فراموش کردم. امام فرمود: خوردن آن مانعى ندارد و پاک است .

گفت: گاهى پنیر مایه آن را از میته مى‏گیرند. امام فرمود: باز مانعى ندارد، مایه (انفحه) رگها و خون و استخوان ندارد.9 فقط از میان علف جویده شده و خون خارج مى‏شود، انفحه مانند مرغ مرده است که از شکم او تخم مرغى خارج مى‏شود، آیا آن تخم مرغ را مى‏خورى؟

قتاده گفت: نه و اجازه نمى‏دهم کسى بخورد. امام فرمود: چرا؟ گفت: چون از میته خارج شده است، امام فرمود: اگر آن تخم را زیر مرغى قرار دادى و از آن جوجه‏اى به وجود آمد، از آن جوجه مى‏خورى؟ گفت: آرى فرمود کدام علت تخم را حرام و جوجه را حلال کرده است ؟

بعد فرمود: انفحه مانند تخم‏مرغ در شکم مرغ مرده است. پنیر را از بازارهاى مسلمانان از دست نمازگزاران بخر و سؤال نکن که چطور تهیه کرده‏اند. مگر آن که کسى از نجاست آن به تو خبر دهد. (کافى: ج 6 ص 256 کتاب الاطعمه).

 امام باقر (ع) و خوارج‏

نافع بن ازرق که رئیس فرقه ازراقه از خوارج بود، به خدمت امام باقر صلوات الله علیه رسید و از مسائل حلال و حرام از آن حضرت مى‏پرسید امام در ضمن سخن به او فرمود: به این گروه بیرون رفته از دین (خوارج) بگو: چرا کنار کشیدن از امیرالمؤمنین (ع) را حلال دانستید، با آن که قبلا خون شما در پیش او و در طاعت او ریخته شد، و در یارى او به خدا تقرب مى‏جستید؟!

در جواب به تو خواهند گفت: او در دین خدا تحکیم را به وجود آورد. در جواب بگو: خداوند در شریعت پیامبرش به دو نفر حکمیت مى‏دهد، آن گاه که در اختلاف میان زن و شوهر مى‏فرماید: «فابعثوا حکماً من اهله و حکماً من اهلها ان یریدا اصلاحاً یوفّقِ اللّه بینهما» 10 اگر از جدایى میان زن و شوهر ترسیدید، یک داور از خانواده مرد و یک داور از خانواده زن را برگزینید اگر آشتى بخواهند، خداوند به این وسیله میان آنها را اصلاح فرماید.
وانگهى رسول خدا (ص) سعد بن معاذ را در جریان یهود بنى قریظه حکمیت داد و او درباره آنها حکمى کرد که خدا آن را امضا فرمود.
آیا ندانسته‏اید که امیرالمؤمنین (ع) به حکمیت (ابو موسى و عمرو عاص) امر فرمود که با قرآن حکم کنند و از قرآن تعدى ننمایند؟ و شرط کرد هر چه برخلاف قرآن باشد پذیرفته نیست؟!

وقتى که خوارج به او گفتند: حکمیت دادى به کسى که بر علیه تو حکم کرد امام فرمود: من مخلوق را حکمیت ندادم بلکه خدا را حکمیت دادم، خوارج چطور گمراه مى‏دانند کسى را که گفته با قرآن حکومت کنید و هیچ حکم خلاف قرآن پذیرفته نیست؟ اینها در ادعایشان بهتان مى‏گویند.
نافع بن ازرق گفت: والله این سخنى است که هرگز به گوش من نرسیده و به قلب من خطور نکرده است و آن ان شاءالله حق است. (ارشاد: ص 248).

 امام باقر (ع) و عبدالله بن نافع

عبدالله بن نافع که از خوارج بود مى‏گفت: اگر مى‏دانستم که در شرق و غرب زمین کسى هست که با من بحث کند و بگوید: على بن ابى طالب اهل نهروان را بحق کشت و بر آن ظلم نکرد، من سوار بر شتران پیش او مى‏رفتم تا با من مخاصمه کند.

به او گفتند: حتى در میان اولاد على هم کسى را نمى‏شناسى؟! گفت: مگر در میان اولاد على عالمى وجود دارد؟! گفتند: این اولین نادانى توست که فکر مى‏کنى اولاد على از عالم و دانشمند خالى است.

گفت: امروز عالم اولاد على کیست؟ گفتند: محمد بن على بن الحسین (ع)، عبدالله با بزرگان خوارج به مدینه آمد و از امام باقر اجازه خواست، به امام عرض کردند: عبدالله بن نافع اجازه ملاقات مى‏خواهد. فرمود: او با من چه کار دارد، با آن که در بامداد و شامگاه از من و پدرم بیزارى مى‏کند.

ابوبصیر گفت :یابن رسول الله (ص) او مى‏گوید: اگر در شرق و غرب زمین کسى یافت بشود که بگوید: على بن ابى طالب اهل نهروان رابه نا حق نکشت من پیش او رفته و با او محاجه مى‏کنم.
امام فرمود: براى مناظره پیش من آمده است؟ ابوبصیر گفت: آرى. امام به غلامش فرمود: بروبارش را پایین بیاور و بگو فردا به ملاقات من بیاید.

عبدالله بن نافع فردا با بزرگان خوارج آمد، امام باقر صلوات الله علیه همه فرزندان مهاجر و انصار را جمع کرد و پیش آنها آمد، وجود مبارکش مانند قرص قمر نورانى بود، آن حضرت خدا را حمد و ثنا کرد و بر رسولش صلوات فرستاد و فرمود: حمد خدا را که ما را به نبوتش گرامى داشت و به ولایت مخصوص فرمود. اى فرزندان مهاجر و انصار هر که منقبتى و فضیلتى از على بن ابى طالب صلوات الله علیه مى‏داند بگوید.
آنها بپاخاسته و آنچه مى‏دانستند گفتند. عبدالله بن نافع خارجى گفت: من هم این مناقب را مى‏دانم ولى على (نعوذ بالله) وقتى که جریان حکمین را قبول کرد کافر شد!

در همین وقت روایت خیبر را خواندند که رسول الله (ص) در حق على (ع) فرمود: «لا عطین الرایة غداً رجلاً یُحبّ اللّهَ و رسولّه و یحبّه اللّهُ و رسولُه کرّارٌ غیرُ فرّار لاٍیرجع حتى یفتحَ اللّه على یدیه».

امام (ع) به عبدالله فرمود: درباره این حدیث چه مى‏گویى؟ گفت: راست است و شکى در آن نیست ولیکن على بعداً کافر شد (نعوذ بالله) امام فرمود: مادرت به عزایت بنشیند بگو ببینم روزى که خدا على را دوست داشت مى‏دانست که اهل نهروان را خواهد کشت یا نه؟ اگر بگویى: نه کافر شده‏اى .

گفت: مى‏دانست. فرمود: آیا او را بر این دوست مى‏داشت که به طاعت عمل کند یا به معصیت او؟ گفت: نه، عمل کند به طاعت او.
امام فرمود: پس برخیز در حالى که مغلوب شده‏اى. عبدالله برخاست و مى‏گفت: «حتى یتبین لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر، الله اعلم حیث یجعل رسالته» 11.
 

محبت اهل بیت صلوات الله علیهم‏

حکم بن عتیبه گوید: در محضر ابوجعفر (ع) بودیم، مجلس پر از جمعیت بود، در این بین پیر مردى عصا به دست وارد شد، و در کنار در ایستاد و گفت: «السلام علیک یا بن رسول الله و رحمة الله و برکاته» امام جواب داد: «و علیک السلام و رحمةالله و برکاته» بعد رو کرد به دیگران و گفت: «السلام علیکم»، اهل مجلس به او جواب سلام دادند.

آنگاه خطاب به امام (ع) عرض کرد: یابن رسول الله (ص)! مرا به نزد خود بخوان، به خدا سوگند من شما را دوست مى‏دارم، دوستان شما را نیز دوست مى‏دارم، به خدا شما را و دوستان شما را بطمع دنیا دوست نمى‏دارم.

من دشمن شما را دشمن مى‏دارم و از او بیزارى مى‏کنم، به خدا قسم من دشمن شما را به خاطر جنایتى که بر من کرده دشمن نمى‏دارم بلکه چون دشمن شماست دشمنش مى‏دارم.

به خدا قسم من حلال شما را حلال و حرام شما را حرام مى‏دانم و منتظر فرج شما هستم، آیا براى من امید نجات دارى خدا مرا فداى تو گرداند؟ امام صلوات الله علیه فرمود: «الى الى»نزدیک بیا، نزدیک بیا تا او را در کنار خویش نشانید، بعد فرمود:

ایها الشیخ! مردى پیش پدرم على بن الحسین (ع) آمد و از او نظیر سؤال تو سؤال کرد، پدرم فرمود:
«إن تَمُتْ تَرِدْ على‏ رسول اللّهِ (ص) و على‏ علىّ و الحسنِ و الحسینِ و علىّ بن الحسینِ...»
اگر بمیرى (به پاداش این محبت) به محضر رسول الله و على و حسن و حسین و على بن الحسین علیهم السلام وارد مى‏شود، قلبت آرام، دلت شاد، چشمت روشن مى‏شود و با کرام کاتبین با روح و ریحان استقبال مى‏شوى، وقتى که روح به حلقومت برسد، امام به حالق خویش اشاره فرمود، - اینچنین پاداش مى‏بینى - .

و اگر زنده ماندى خواهى دید چیزى را که خدا با آن چشمت را روشن فرماید، در آخرت در درجات عالى بهشت با ما خواهى بود.
شیخ گفت: چه فرمودى؟ امام فرمود: مى‏گویم: که در قیامت در بهشت اعلى با ما خواهى بود، پیرمرد گفت: الله اکبر! یا ابا جعفر! اگر من بمیرم بر رسول خدا و على و حسن و حسین و على بن الحسین وارد مى‏شوم؟! و چشمم روشن و قلبم شاد و دلم آرام مى‏شود؟! و با روح و ریحان و کرام الکاتبین استقبال مى‏شوم؟! و اگر زنده بمانم چیزى را خواهم دید که خدا چشم مرا با آن روشن فرماید؟! و با شما در سنام اعلى خواهم بود؟!!

آنگاه نفس نفس مى‏زد، اشک مى‏ریخت تا به زمین افتاد. حاضران نیز با دیدن حال او شروع به گریه کردند و نفس نفس مى‏زدند، امام صلوات الله علیه با انگشت مبارک خود اشک چشم او را پاک مى‏کرد.

آنگاه پیرمرد سر برداشت و به امام گفت: یابن رسول الله، خدا مرا فداى تو گرداند، دستت را به من بده، دست اما را بوسید و بر چشم و صورت خویش مالید، بعد پیراهن خویش بالا زد و دست امام را بر شکم و سینه خویش گذاشت .
سپس برخاست و گفت: السلام علیکم و از مجلس بیرون رفت، امام صلوات الله علیه از پشت به او نگاه مى‏کرد و فرمود: هر که مى‏خواهد به مردى از اهل بهشت نگاه کند، به این مرد نگاه کند. 12
حکم بن عتیبه گوید: من مجلسى و واقعه‏اى نظیر آن هرگز ندیده‏ام.

پى نوشت ها

1- اصول کافى: ج 2 ص 449 ضمن حدیث.
2- کافى: ج 3 ص 171 - 172.
3- کافى: ج 3 ص 226.
4- بحار: ج 46 ص 290.
5- اختصاص: ص 85.
6- سفینة البحار: ج 1 ص 204 (ح ب ب).
7- ارشاد مفید: ص 247.
8- بحار: ج 46 ص 223 از امالى صدوق.
9- ناگفته نماند انفحه (بکسر اول و فتح فاء) به معنى پنیر مایه‏اى است که در شکم بره و بزغاله است، اگر علفخوار نشده باشد و بمیرند آن پاک است ولى ظاهرش را باید آب بکشند، فقهاء بنابراین روایت و روایات دیگر به طهارت آن فتوا داده‏اند.
10- نساء: 35.
11- روضه کافى: ص 349 حدیث پانصد و چهل و هشت، مناقب. ج 4 ص 201 باختصار.
12- روضه کافى: ص 76 حدیث 30، بحار: ج 46 ص 362 از کافى.اوینی

پرتوى از سیره و سیماى امام محمّد باقر(علیه السلام)

پرتوى از سیره و سیماى امام محمّد باقر(علیه السلام)

حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام) اوّل ماه رجب، یا سوم صفر سال 57 هجرى قمرى در مدینه متولّد گردید.
پدر بزرگوارش، حضرت على بن الحسین ، زین العابدین(علیه السلام)، و مادر مکرّمه اش ، فاطمه معروف به «امّ عبدالله» دختر امام حسن مجتبى مىباشد.
از این رو، آن حضرت از ناحیه پدر و مادر به بنىهاشم منسوب است.
شهادت امام باقر(علیه السلام) در روز دوشنبه 7 ذیحجّه سال 114 هجرى قمرى در 57 سالگى، به دستور هشام بن عبدالملک خلیفه اموى، به وسیله خوراندن سمّ، اتّفاق افتاد و مزار شریفش در مدینه در قبرستان بقیع مىباشد.
آن حضرت یکى از اطفال اسیر فاجعه کربلا مىباشد که در آن وقت سه سال و شش ماه و ده روز از سنّ مبارکش گذشته بود.
حضرت باقر(علیه السلام) به علم و دانش و فضیلت و تقوا معروف بود و پیوسته مرجع حلّ مشکلات علمى مسلمانان به شمار مىرفت.
وجود امام محمّد باقر(علیه السلام) مقدّمه اى بود براى اقدام به وظایف دگرگون سازى امّت.
زیرا مردم، او را نشانه هاى فرزند کسانى مىشناختند که جان خود را فدا کردند تا موج انحراف ـ که نزدیک بود نشانه هاى اسلام را از میان ببرد ـ متوقّف گردد.
آنان از این رو قربانى شدند تا مسلمانان بدانند که حکّامى که به نام اسلام حکومت مىکنند، از تطبیق اسلام با واقعیت آن به اندازه اى دوراند که مفاهیم کتاب خدا و سنّت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در یک طرف قرار دارد و آن حاکمان منحرف در طرف دیگر.
امام باقر(علیه السلام) بر آن شد تا انحراف حاکمان و دورى آنان از حقایق اسلام را به مردم بفهماند و براى مسلمانان آشکار سازد که چنان امورى تحقّق یافته است.
هشام بن عبدالملک خلیفه نابکار اموى وقتى به امام(علیه السلام) اشارت مىکند و مىپرسد که این شخص کیست؟ به او مىگویند او کسى است که مردم کوفه شیفته و مفتون اویند.
این شخص، امام عراق است.
در موسم حجّ، از عراق و خراسان و دیگر شهرها، هزاران مسلمان از او فتوا مىخواستند و از هرباب از معارف اسلام از او مىپرسیدند.
این امر اندازه نفوذ وسیع او را در قلوب توده هاى مردم نشان مىداد.
از سوى فقیهان بزرگ که وابسته به حوزه هاى فکرى و علمى بودند، مسائل دشوار در محضر او مطرح مىشد و گفتگوهاى بسیار با امام به عمل مىآمد، از او پاسخ مىخواستند تا امام را در تنگنا قرار دهند و در مقابل مردم او را به خاموشى وادارند، ولى آن حضرت با پاسخ هاى قانع کننده و مستدلّ و محکم خود آنان را به اعجاب وامىداشت.
حوزه علمى او براى صدها دانشمند و محدّث که تربیت کرده بود پایگاهى مهّم به شمار مىآمد.
جابر جعفى گوید: «ابوجعفر هفتاد هزار حدیث براى من روایت کرد.» و محمّد بن مسلم گوید: «هر مسئله که در نظرم دشوار مىنمود از ابوجعفر(علیه السلام)مىپرسیدم تا جایى که سى هزار حدیث از او سؤال کردم.»امام باقر(علیه السلام) شیعیان خود را چنین وصف مىکند:«همانا شیعه ما، شیعه على، با دست و دل گشاده و از سر گشاده دستى و بىریایى از ما طرفدارى مىکنند و براى زنده نگاه داشتن دین، متّحد و پشتیبان ما هستند. اگر خشمگین گردند، ستم نمىکنند و اگر خرسند باشند از اندازه نمىگذرند. براى آن کس که همسایه آنان باشد برکت دارند و با هر کس که با آنان مخالف باشد طریق مسالمت پیش مىگیرند. و شیعه ما اطاعت خدا مىکند.»


فضل و دانش امام باقر(علیه السلام)

امام محمّدباقر(علیه السلام) در دوران امامت خود، به نشر و پخش معارف دین به ویژه فقه و احکام اسلامى پرداخت و ضمن حلّ مشکلات علمى به تعلیم و تربیت شاگردانى فاضل و آگاه مانند: محمّدبن مسلم، زرارةبن اعین، ابونصیر، هشام بن سالم و جابربن یزید و حمران بن اعین و بُریدبن معاویه عجلى، همّت گماشت.
آن حضرت در فضل و فضیلت، زهد و تقوا، اخلاف و معاشرت، سر آمد بزرگان بنى هاشم در عصر خود بود.
آوازه علوم و دانش او چنان اطراف و اکناف پیچیده بود که ملقّب به باقرالعلوم; یعنى شکافنده دانش ها گردید.
یکى از علماى بزرگ سنّى به نام ابن حجر هیتمى درباره او مىنویسد:«محمّد باقر به اندازه اى گنج هاى پنهان معارف و دانش ها را آشکار ساخته، حقایق احکام و حکمت ها و لطایف دانشها را بیان نموده که جز بر عناصر بى بصیرت یا بد سیرت پوشیده نیست و از همین جاست که وى را شکافنده دانش و جامع علوم و برافروزنده پرچم دانش خوانده اند .»عبدالله بن عطا یکى از شخصیّت هاى علمى زمان امام، مىگوید:«من هرگز دانشمندان اسلام را در هیچ محفل و مجمعى به اندازه محفل محمّد بن على(علیه السلام) از نظر علمى حقیر و کوچک ندیدم.»امام باقر(علیه السلام) در سخنان خود، اغلب به آیات قرآن کریم استناد مىنموده و از کلام خدا شاهد مىآورده و فرموده است: «هر مطلبى را گفتم، از من بپرسید که در کجاى قرآن است تا آیه مربوط به آن موضوع را معرّفى کنم.»

علم بی نهایت

اول، علم و دانش: در کشف الغمة از حافظ عبد العزیز بن اخضر جنابذى در کتابش موسوم به معالم العترة الطاهرة از حکم بن عتیبه نقل شده است که در مورد آیه ان فى ذلک لایات للمتوسمین (1) گفت: «به خدا سوگند محمد بن على در ردیف همین هوشمندان است» .در صفحات بعد سخن ابو زرعه را نقل خواهیم کرد که گفته است: به جان خودم ابو جعفر از بزرگ‏ترین دانشمندان است.

ابو نعیم در حلیة الاولیاء نوشته است: مردى از ابن عمر درباره مسئله‏اى پرسش کرد.ابن عمر نتوانست او را پاسخ گوید.پس به سوى امام باقر (ع) اشاره کرد و به پرسش کننده گفت : نزد این کودک برو و این مسئله را از او بپرس و جواب او را هم به من بازگوى.آن مرد به سوى امام باقر (ع) رفت و مشکل خود را مطرح کرد.امام نیز پاسخ او را گفت.مرد به نزد ابن عمر بازگشت و وى را از جواب امام باقر (ع) آگاه کرد.آنگاه ابن عمر گفت: اینان اهل بیتى هستند که از همه علوم آگاهى دارند.

در حلیة الاولیاء آمده است: محمد بن احمد بن حسین از محمد بن عثمان بن ابى شیبه، از ابراهیم بن محمد بن ابى میمون، از ابو مالک جهنى، از عبد الله بن عطاء، نقل کرده است که گفت: من هیچ یک از دانشمندان را ندیدم که نسبت به دانشمندى دیگر کم دانش‏تر باشند مگر نسبت به ابو جعفر.من حکم را مى‏دیدم که در نزد او چون شاگردى مى‏کرد.

شیخ مفید در کتاب ارشاد مى‏نویسد: شریف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از محمد بن قاسم شیبانى، از عبد الرحمن بن صالح ازدى، از ابو مالک جهنى، از عبد الله بن عطاء مکى، روایت کرده است که گفت: هرگز دانشمندى را ندیدم که نسبت به دانشمندى دیگر آگاهیهایش کمتر باشد مگر نسبت به ابو جعفر محمد بن على بن حسین.من حکم بن عتیبة را با آن آوازه‏اى که در میان پیروانش داشت مى‏دیدم که در مقابل آن حضرت چونان طفلى مى‏نمود که در برابر آموزگارش قرار گرفته است.

ابن جوزى در تذکرة الخواص، مى‏نویسد: عطاء مى‏گفت هیچ یک از دانشمندان را ندیدم که دامنه دانایى‏اش نسبت به دانشمندى دیگر کمتر باشد مگر نسبت به ابو جعفر.من حکم را دیدم که در نزد آن حضرت چونان پرنده‏اى ناتوان بود.ابن جوزى مى‏گوید: «منظور وى از حکم همان حکم بن عتیبه بود که در روزگار خود دانشمندى بزرگ به شمار مى‏آمد» .

این سخن، چنان که ملاحظه گردید، از عطاء نقل شده و باز به همان گونه که شنیدید ابو نعیم اصفهانى و شیخ مفید آن را از عبد الله بن عطاء روایت کرده‏اند.محمد بن طلحه نیز در کتاب مطالب السؤول، این روایت را به همین نحو نقل کرده است.البته در این باره ملقب شدن آن حضرت به لقب باقر العلم و شهرت وى در میان خاص و عام و در هر عصر و زمان بدین لقب کفایت مى‏کند.

ابن شهر آشوب در کتاب مناقب از محمد بن مسلم نقل کرده است که گفت: من سى هزار حدیث از آن حضرت پرسیدم.شیخ مفید نیز در کتاب اختصاص، به نقل از جابر جعفى آورده است: ابو جعفر امام باقر (ع) هفتاد هزار حدیث برایم گفت که هرگز از کسى نشنیده بودم.

شیخ مفید مى‏نویسد: از هیچ کدام از فرزندان امام حسن (ع) و امام حسین (ع) این اندازه از علم دین و آثار و سنت و علم قرآن و سیره و فنون ادب که از امام باقر (ع) صادر شده، ظاهر نشده است.

ما در صفحات آینده از بزرگان مسلمان از صحابه، تابعان و فقیهان و نویسندگان و بسیارى دیگر که از علم و دانش آن حضرت بهره‏مند گشته‏اند، یاد خواهیم کرد.تحقیقا بسیارى از دانشمندان از آن حضرت کسب علم کرده و بدو اقتدا نموده بودند و گفتار آن حضرت را پیروى مى‏کردند و از فقه و دلایل روشنى بخش حضرتش در توحید و فقه و کلام کمال استفاده را به عمل مى‏آوردند.

گفتار آن حضرت درباره توحید

بنابر نقل مدائنى، روزى یکى از اعراب بادیه به خدمت ابو جعفر محمد بن على آمد و از وى پرسید: آیا به هنگام عبادت خداوند هیچ او را دیده‏اى؟ امام پاسخ داد: من چیزى را که ندیده باشم عبادت نمى‏کنم.اعرابى پرسید: چگونه او را دیده‏اى؟ فرمود: دیدگان نتوانند او را دید اما دلها با نور حقایق ایمان او را مى‏بینند.با حواس به درک نمى‏آید و با مردمان قیاس نمى‏شود.با نشانه‏ها شناخته شود و با علامتها موصوف گردد.در کار خود هرگز ستم روا نمى‏دارد.او خداوندى است که جز او معبودى نیست.اعرابى با شنیدن پاسخ امام باقر (ع) گفت: خداوند خود آگاه‏تر است که رسالتش را کجا قرار دهد.

احتجاج آن حضرت با محمد بن منکدر از زاهدان و عابدان بلند آوازه عصر خویش

شیخ مفید در ارشاد، نویسد: شریف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از یعقوب بن یزید از محمد بن ابى عمیر، از عبد الرحمن بن حجاج، از ابو عبد الله امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: محمد بن منکدر مى‏گفت: گمان نمى‏کردم کسى مانند على بن حسین، خلفى از خود باقى گذارد که فضل او را داشته باشد، تا اینکه پسرش محمد بن على را دیدم.

مى‏خواستم او را اندرزى گفته باشم اما او به من پند داد.ماجرا چنین بود که من به اطراف مدینه رفته بودم ساعت بسیار گرم مى‏بود.در آن هنگام با محمد بن على مواجه شدم.او هیکل‏مند بود و به دو نفر از غلامانش تکیه داده بود.من با خودم گفتم: یکى از شیوخ قریش در این گرما و با این حال در طلب دنیا کوشش مى‏کند.به خدا او را اندرز خواهم گفت.پس نزدیک او شدم و سلامش دادم او نیز در حالى که عرق مى‏ریخت با گشاده‏رویى جوابم گفت.به وى عرض کردم: خداوند کار ترا اصلاح کناد! یکى از شیوخ قریش در این ساعت و با این حال براى دنیا کوشش مى‏کند! به راستى اگر مرگ فرا رسد و تو در این حال باشى چه مى‏کنى؟ او دستان خود را از غلامانش برگرفت و به خود تکیه کرد و گفت: به خدا سوگند اگر مرگ من در این حالت فرا رسد مرگم فرا رسیده در حالى که من به طاعتى از طاعات الهى مشغولم.در حقیقت من با این طاعت مى‏خواهم خود را از تو و از دیگران بى‏نیاز کنم.بلکه من هنگامى از مرگ باک دارم که از راه برسد در حالى که من مشغول به یکى از معاصى الهى باشم.

محمد بن مکندر گوید: گفتم: «خدا ترا رحمت کند! مى‏خواستم اندرزت گفته باشم اما تو به من اندرز دادى» .

کلینى در کافى، مانند همین روایت را از على بن ابراهیم، از پدرش و محمد بن اسماعیل، از فضل بن شاذان و هم او، از ابن ابى عمیر، از عبد الرحمن بن حجاج، از امام صادق (ع) نقل کرده‏اند.

نگارنده: معناى سخن محمد بن منکدر که گفته بود: «مى‏خواستم اندرزت گفته باشم ولى تو به من اندرز دادى» این است که وى همچون طاووس یمانى و ابراهیم ادهم و...از متصوفه بود و اوقات خود را به عبادت سپرى مى‏کرد و دست از کسب و کار شسته بود و بدین سبب خود را سربار مردم کرده بود.و بار زندگى خود را بر دوش مردم نهاده بود او مى‏خواست امام باقر (ع) را نصیحت کند که مثلا شایسته نیست آن حضرت در آن گرماى روز به طلب دنیا برود.امام (ع) نیز بدو پاسخ مى‏دهد که: بیرون آمدن وى براى یافتن رزق و روزى است تا احتیاج خود را از مردمان ببرد که این خود از برترین عبادات است.اندرزى که این سخن براى ابن منکدر داشت این بود که وى در ترک کسب و کار و انداختن بار زندگیش بر دوش مردم و اشتغالش به عبادت راهى خطا در پیش گرفته است.به همین جهت بود که ابن منکدر گفت: «مى‏خواستم اندرزت گفته باشم...»

بنابر همین اصل است که از صادقین (ع) دستور اشتغال به کسب و کار و نهى از افکندن بار زندگى بر دوش دیگران صادر شده است.از آنان همچنین روایت شده است که اگر کسى به عبادت خداى پردازد و شخص دیگرى در پى کسب و کار روانه شود، عبادت این شخص اخیر بالاتر و برتر از آن دیگرى است.امام صادق (ع) از پیامبر (ص) نقل کرده است که فرمود: «ملعون است ملعون است کسى که خود را سربار مردمان قرار دهد» .

پى‏نوشت:

1 ـ حجر/75: و در این (عذاب) هوشمندان را عبرت و بصیرت بسیار است.

کتاب: سیره معصومان، ج 5، ص 18
نویسنده: سید محسن امین
ترجمه: على حجتى کرمانى

فصل رحمت و مغفرت- سیری در آداب ماه شریف رجب

فصل رحمت و مغفرت  
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله :

" رجب ، " ریزان" نامیده شده است ، چرا که در این ماه ، رحمت خداوند بر امت من فرو می ریزد."

رجب از راه می رسد، قدر حضورش را بدانید که ناگاه خواهیم دید در حال وداع است.

بهارعاشقان و دلدادگان حریم کبریایی فرا رسیده است. ماه رجب فصل روئیدن جوانه های عاشقانه زیستن و ماه شست و شوی دل و جان از زنگارهای گناه و غفلت ، و آماده شدن برای ورود به ضیافت الله اعظم است. کسانی که دل درگرو محبت خدا نهاده اند، لحظه شماری می کنند تا با ورود به ماه رجب وبهره مندی از برکات آن، به درک فیوضات ماه عظیم شعبان موفق شوند و پس از آن بتوانند مدال  لیاقت ورود به ضیافت الهی در ماه رمضان را دریافت نمایند.

ماه رجب ، سراسر نور و فضیلت و رحمت است. شب اول آن که جزء چهار شب برتر سال است و شب زنده داری در آن که بسیار مورد تاکید قرار گرفته ، لیلة الرغائب( اولین شب جمعه ماه) و میلاد ابوالائمه امیرالمومنین علیه السلام تا شب نیمه رجب و ایام مبارک " بیض" که راهیان طریق سلوک به اعتکاف و مناجات با رب جلیل می نشینند وبیست و هفتم رجب که رحمت الهی ظهور کرد و محمد مصطفی صلی الله علیه و آله به رسالت مبعوث شد.

رعایت کنندگان حرمت ماه رجب و عاملین به اعمال آن را " رجبیون" نامند. همانا که در قیامت فرشته ای ندا می دهد:" أین الرجبیون" ، کجایند افرادی که ماه رجب را محترم شمرده و اعمالی از آن را انجام داده اند.

آنان بندگان خالصی هستند که در دنیا و در میان مردم بی نام و نشان زندگی می کنند و آنگاه که ماه رحمت فرا می رسد خود را در نهر نورانی رجب شست و شو می دهند و با دلی صاف و بی آلایش و پاکیزه از غفلت ها، کینه ها و گناهان،خود را برای نزول رحمت های الهی مهیا می کنند.

امام خمینی (ره ) ، این عارف بالله در مورد ماه رجب می فرماید:

" شرافت ماه رجب در زبان ها ، در بیان ها، درعقلها و در فکرها نگنجد. رجب ماه دعا و استغفار است و سفارش زیادی به استغفار در این ماه شده است."

روزه داری دراین ماه ، مورد تأکید قرار گرفته و پاداش فراوانی برای روزه داران به خصوص در روزهای اول، وسط و آخر ماه وعده داده شده است.

حال این ماییم واقیانوسی از معنویت که قدم در بهار آن گزارده ایم تا با همتی خدایی خود را در برابر نفخه الهی که دراین فصل، وزیدن می گیرد قرار دهیم و با دل کندن از تعلقات دنیایی، مقدمات ورود به جاده سلوک را فراهم ساخته و رنگ خدایی بگیریم.

امید است آنگاه که دستان خود را بر آستان الهی بلند می نمائید و به مناجات که زیباترین تجلی روح انسانی است، می پردازید ما را از دعای خیر خویش محروم ننمائید. 

 

 

سیری در آداب ماه شریف رجب 

این ماه ، ماه بسیار شریفى است ؛ به این جهت که : از ماههاى حرام مى باشد، از اوقات دعا مى باشد و حتى در زمان جاهلیت به این مطلب مشهور بوده و مردم آن زمان منتظر این ماه بوده اند تا در آن دعا کنند.

این ماه ، ماه امیرالمؤ منین (علیه السلام ) مى باشد؛ شب اول آن یکى از چهار شبى است که تاءکید به زنده نگهداشتن آن به عبادت شده است . درباره روز نیمه آن آمده است که محبوبترین روزها نزد خداوند بوده و زمان انجام عمل ((استفتاح )) است که در ادامه به طور مفصل خواهد آمد. همچنین روز بیست و هفتم این ماه ، مبعث حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى باشد. روزى که زمان ظهور رحمت خداوند است . چیزى که از اول خلقت تا کنون مانند آن دیده نشده است . این گوشه اى از فضایل این ماه است . در اینجا مراقبت ها و آداب این ماه را ذکر مى کنیم .

1 - از مراقبت هاى مهم در این ماه ، به یاد داشتن حدیث ((ملک داعى )) مى باشد که از پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) روایت شده است . پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: ((خداى متعال در آسمان هفتم فرشته اى قرار داده است که ((داعى )) گفته مى شود. هنگامى که ماه رجب آمد، این فرشته در هر شب از این ماه تا صبح مى گوید: خوشا به حال تسبیح کنندگان خدا، خوشا به حال فرمانبرداران خدا. خداى متعال مى فرماید: همنشین کسى هستم که با من همنشینى کند. فرمانبردار کسى هستم که فرمانبردارم باشد و بخشنده خواهان بخشایش هستم . ماه ، ماه من و بنده ، بنده من و رحمت ، رحمت من است . هر کسى در این ماه مرا بخواند او را اجابت مى کنم و هر کس از من بخواهد به او مى دهم و هر کس از من هدایت بخواهد او را هدایت مى کنم . این ماه را رشته اى بین خود و بندگانم قرار دادم که هر کس آن را بگیرد به من مى رسد.))

2 - سزاوار است که طالبان علم در این ماه و ماههاى شعبان و رمضان عبادت را مقدم بر تحصیل علم نمایند؛ گر چه تحصیل علم نیز از برترین عبادتهاست .

3 - شب اول این ماه ، یکى از چهار شبى است که شب زنده دارى در آن تاءکید شده است . یکى از مراقبت ها این است که در هنگام دیدن ماه در شب اول ، دعایى که روایت شده است را بخواند.

4 - مستحب است که در شب اول این ماه ، بعد از نماز مغرب بیست رکعت نماز به جا آورده که در هر رکعت سوره فاتحه و اخلاص را یک مرتبه خوانده و براى هر دو رکعتى ، یک سلام بدهد.

نماز آسان ترى از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) روایت شده است که فرمود: کسى که دو رکعت نماز در شب اول ماه رجب ، بعد از نماز عشا بخواند و در رکعت اول آن ، سوره فاتحه و الم نشرح را یک بار و اخلاص را سه بار و در رکعت دوم ، سوره فاتحه ، الم نشرح ، اخلاص و مهوذتین (ناس و فلق ) را هر کدام یک بار بخواند؛ سپس تشهد خوانده و سلام دهد. بعد از آن نیز سى بار ((لا اله الا اللّه )) گفته و سپس سى بار بر پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) صلوات بفرستد. گناهان گذشته او آمرزیده شده و او را مانند روزى که از مادر متولد شده از گناهان بیرون مى برد.
(نمازهاى مستحبى این ماه در بخش نمازهاى مستحبى آمده است .)

5 - سزاوار است که در تمام این ماه و ماه شعبان ، رمضان و تمام عمر، اهمیت زیادى به دعا، جهت توفیق اخلاص داده و توجه به خداى متعال با نامهاى او مانند ((کریم العفو و مبدل السیئات بالحسنات )) و توسل به او به وسیله محمد و آل او (علیه السلام ) را زیاد کند.

6 - چنانچه شب اول ماه ، مصادف با شب جمعه بود، سزاوار است که عمل ((لیلة الرغائب )) را انجام دهد. از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) روایت شده است که فرمودند: ((از اولین شب جمعه در ماه رجب غافل نشوید؛ زیرا شبى است که فرشتگان آن را ((لیلة الرغائب )) مى نامد. این نامگذارى به این جهت است که هنگامى که یک سوم از شب گذشت ، هیچ فرشته اى در آسمان ها و زمین نمى ماند، مگر این که در کعبه و اطراف آن جمع مى شوند.

آنگاه خداوند، به طور غیر منتظره اى بر آنان وارد شده و مى فرماید: اى فرشتگانم ! هر چه مى خواهید از من درخواست کنید. فرشتگان عرض مى کنند: حاجت ما این است که از روزه داران رجب درگذرى . خداوند مى فرماید: این کار را انجام دادم )). بهتر است کسى که این حدیث را مى شنود، در این شب ، زیاد بر فرشتگان صلوات فرستاده تا تکلیفى را که آیه تحیت (نساء/آیه 86) به عهده ما گذاشته به اندازه توانایى انجام داده باشد. سپس رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمودند: کسى که روز پنج شنبه اول رجب را روزه گرفته و بین نماز مغرب و عشا دوازده رکعت نماز به جا آورده هر دو رکعت به یک سلام و در هر رکعتى سوره فاتحه یک بار، سوره قدر سه بار و سوره توحید دوازده بار خوانده و هنگامى که نماز تمام شد، هفتاد بار بر من (با این الفاظ) صلوات بفرستد: اللهم صل على محمد النبى الامى و على آله سجده کرده و در سجده هفتاد بار بگوید: سبوح قدوس رب الملائکة و الروح سپس سر خود را بلند کرده و بگوید: رب اغفر و ارحم و تجاوز عما تعلم انک انت العلى الاعظم .

آنگاه بار دیگر به سجده رفته و در سجده همان چیزى را بگوید که در سجده اول گفت ، سپس حاجت خود را از خدا بخواهد، ان شاء اللّه تعالى برآورده مى شود. رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) در ادامه فرمودند: قسم به کسى که جانم در دست اوست ؛ هیچ بنده یا کنیزى - از بندگان و کنیزان خدا - این نماز را به جا نمى آورد، مگر این که خداوند گناهان او را مى بخشد؛ گرچه گناهان او مثل کف دریا و به عدد شن و به وزن کوهها و به عدد برگهاى درختان باشد در روز قیامت هفتصد نفر از خویشان خود را که همگى سزاوار آتش باشند را شفاعت مى کند و در شب اول قبر خداوند ثواب آن را به بهترین صورت ، با روى گشاده و خندان و زبان فصیح براى او مى فرستد و مى گوید: اى محبوب من ! مژده بده ؛ از هر سختى نجات پیدا کردى .
مى پرسد: تو کیستى ؟رویى بهتر از رویى تو ندیده و بویى به خوش بویى تو، به مشامم نرسیده . جواب مى دهد: اى محبوب من ! من ثواب آن نمازى هستم که در فلان شب ، فلان منطقه ، فلان ماه و فلان سال به جا آوردى ؛ امشب آمده ام تا حقت را ادا کرده ، مونس تنهایى تو بوده و وحشت را از بین ببرم . زمانى که در شیپور دمیده شود، در عرصه قیامت بر سرت سایه افکنم و تو هرگز هیچ خیرى را از جانب مولایت از دست نخواهى داد.

7 - از کارهاى مهم در روز اول ماه رجب ، روزه ، نماز حضرت سلمان دعا در اول آن با دعایى که در اقبال سید قدس سره روایت شده ، مى باشد.

8 - از کارهاى مهم در این ماه این است که در تمام ماه ، هزار بار بگوید: استغفر اللّه ذاالجلال و الاکرام من جمیع الذنوب و الاثام شیخ صدوق (ره ) روایت کرده است : اگر کسى این ذکر را در رجب ، هزار بار بگوید، خداوند متعال مى فرماید: اگر گناهان شما را نبخشم ، پروردگار شما نیستم ، پروردگار شما نیستم ، پروردگار شما نیستم !

9 - مستحب است که در تمام ماه رجب ، سوره توحید را ده هزار بار و همچنین روایت شده است که هزار بار بخواند. روایت شده است : ((کسى که هزار بار آن را بخواند روز قیامت ، عمل هزار پیامبر و هزار فرشته را مى آورد و هیچکس نزدیکتر از او به خدا نیست ؛ مگر کسى که بیشتر از او آن را خوانده باشد و ثواب خواندن این سوره در رجب ، چندین برابر است .))

10 - مستحب است که در این ماه که هزار بار، خدا را تسبیح کند. در روایت آمده است کسى که چنین عملى را انجام دهد، خداوند صد هزار عمل خوب براى او نوشته و صد کاخ در بهشت براى او مى سازد.

11 - مستحب است که در تمام این ماه ، هزار بار (( لا اله الا اللّه )) بگوید. روایت شده است کسى که در این ماه این عمل را انجام دهد خداوند براى او صد هزار حسنه نوشته و صد شهر در بهشت براى او مى سازد.

12 - مستحب است که در این ماه صد بار بگوید: استغفر اللّه الذى لا اله الا هو وحده لا شریک و له و اتوب الیه . و اگر پس از آن صدقه بدهد خداوند او مورد رحمت قرار داده و گناهان او را مى آموزد و کسى که چهار صد بار بگوید خداوند پاداش صد شهید را براى او مى نویسد.

13 - خوب است که در تمام ماه با پیروى از امام سجاد (علیه السلام ) در سجده خود این ذکر را بگوید: عظم الذنب من عبدک فلیحسن العفو من عندک .

14 - سزاوار است که صبح و شب و بعد از هر نمازى دعاى یا من ارجوه لکل خیر.... را بخواند و سپس با دست چپ محاسن خود را گرفته و انگشت سبابه دست راست خود را حرکت داده گریه کند و بگوید: یا ذالجلال و الاکرام یا ذا النعماء و الجود یا ذا المن و الطول حرم شیبتى على النار.

15 - از دعاهاى مستحب در این ماه دعاى : یا من یملک حوائج السائلین ... مى باشد.

16 - از کارهاى مهم در این ماه ، زیارت امام حسین (علیه السلام ) در اول و وسط ماه است .

17 - نمازهاى مستحبى در این ماه ، در بخش نمازهاى مستحبى ذکر شده اند.

18 - روز بیست و هفتم رجب ، مستحب است که روزه بگیرد، غسل کرده و زیارت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) و حضرت على (علیه السلام ) را بخواند.اوینی

شرح کوتاه 15 خرداد و نکاتی درباره آن


شرح کوتاه 15 خرداد و نکاتی درباره آن
تصویر بزرگ

امام خشمگین از این وضعیت، بیانیه «شاهدوستی؛ یعنی غارتگری» را صادر کرد. ماجرا به محرم، که مصادف با خرداد بود، کشیده شد. سخنرانی شگفت امام در عصر عاشورا در فیضیه با حضور صدها هزار نفر، آغازی بر مخالفت‌های عمومی بود. دستگیری امام در شب 15 خرداد، دامنه مخالفت‌ها را بیشتر کرد و تظاهرات بر ضد رژیم و این بار شخص شاه در بیشتر شهرها بر پا شد که طی آن، صدها نفر به شهادت رسیدند. در تهران، بازار مرکز این تظاهرات و شعارهای اصلی ضدسلطنت و در دفاع از امام بود... 
 
  پژوهشگر: رسول جعفریان
 
داستان 15 خرداد از آنجا آغاز شد که شاه، پس از بیرون کردن علی امینی از میدان، به آمریکایی‌ها تعهد داد که خود اصلاحات مورد نظر آنان را انجام دهد. درگذشت آیت‌الله العظمی بروجردی در فروردین ماه 40 راه را برای این حرکت آغاز کرد.

نخستین اقدام آن بود که در مهر 41 در تعطیلی طولانی مجلس شورای ملی و سنا، هیأت دولت، مصوبه انجمن‌های ایالتی و ولایتی را تصویب کرد که ضمن آن، اولا شرط اسلام از انتخاب کنندگان برداشته شده و ثانیا قسم خوردن به کتاب مقدس، جای قسم خوردن به قرآن را گرفته بود.

مرجعیت قم، که این زمان، میان چند نفر تقسیم شده و بخشی هم به نجف منتقل شده بود، وضعیت روشنی نداشت. در این زمان، امام خمینی با جمع کردن مراجع و توضیح مشکل، زمینه را برای تلگراف‌های مخالفت آغاز و جو عمومی هم زمینه را فراهم کرد تا آن که اسدالله علم در پاسخ مراجع – بدون یاد از امام – خواسته‌های آنان را پذیرفت.

اما برای این که این عقب نشینی به معنای شکست نباشد، بحث لوایح ششگانه در دی ماه همان سال 41 مطرح شد و به دنبال آن، طرح رفراندم. این بار امام، علمای بیشتری را جمع کرد و مخالفت‌ها عمومی تر شد. رژیم که یک بار عقب نشینی کرده بود، مقاومت کرد. رفراندم برگزار شد و شاه برای اهانت به علما در 4 بهمن 41 به قم آمد و در حرم اعلام کرد که تنفر او از ارتجاع سیاه، بیش از ارتجاع سرخ است.

این توهین مقاومت‌های قم را بیشتر کرد. نوروز عزای عمومی اعلام شد و رژیم که مصمم به سرکوبی بود در 2 فروردین، به مجلس عزای امام صادق (ع) با حضور آیت‌الله گلپایگانی در مدرسه فیضیه حمله کرد.

امام خشمگین از این وضعیت، بیانیه «شاهدوستی؛ یعنی غارتگری» را صادر کرد. ماجرا به محرم، که مصادف با خرداد بود، کشیده شد. سخنرانی شگفت امام در عصر عاشورا در فیضیه با حضور صدها هزار نفر، آغازی بر مخالفت‌های عمومی بود. دستگیری امام در شب 15 خرداد، دامنه مخالفت‌ها را بیشتر کرد و تظاهرات بر ضد رژیم و این بار شخص شاه در بیشتر شهرها بر پا شد که طی آن، صدها نفر به شهادت رسیدند. در تهران، بازار مرکز این تظاهرات و شعارهای اصلی ضدسلطنت و در دفاع از امام بود.

امام تا مرداد ماه در زندان بود و سپس در منزلی تحت نظر، تا آن که در فروردین 43 آزاد شد. به مناسبت ورود امام به قم، جشن بزرگی برگزار شد.

در مهر ماه 43 بار دیگر لایحه کاپیتولاسیون مطرح شد که امام به مخالفت با آن برخاست و به دنبال آن، در آبان 43 به ترکیه تبعید و یازده ماه بعد به نجف منتقل شد.

درباره 15 خرداد چند نکته مهم و قابل اشاره است:
1. در هشت سال که از نهضت ملی شدن صنعت نفت گذشته بود، مبارزه با شاه، به طور کامل، برای کمونیست‌ها، ملی‌ها، و ملی ـ مذهبی‌ها با بن بست رو به رو شد. در هشت سال ، از کودتای 28 مرداد سال 32 تا سال 41، استبداد، چنان استوار شده بود که گویی، شکست دادن آن، امری محال می نمود. جبش خرداد این جو را شکست و نه تنها با دولت، که با شخص شاه آن هم بدون واهمه در افتاد.

2. مبارزه در قالب ادبیات مشروطه و مجلس آزاد بی نتیجه مانده بود. سه سال مبارزات ملی شدن صنعت نفت که اوج قدرت ملی گرایان بود، در حالی که آنان، و همه چیز، حتی ارتش و نیروی انتظامی را در اختیار داشتند، شکست خورده و مردم را هم سرخورده کرده بود. این سرخوردگی، معلول آن هم بود که آن جناح؛ یعنی رهبران ملی، طی مدت‌ها، متدینان را به بازی گرفته بودند و پس از استفاده از آنان، ایشان را به بیرون از دایره قدرت پرتاب و حتی بدنام هم کردند.

3. در این دوره، مبارزه سیاسی بدون اعتقاد مذهبی، امری بی محتوا شده بود. البته برای کمونیست‌ها، همان باورهای خودشان کارساز بود، اما دیگر اقشار جامعه، نمی توانستند مبارزه سیاسی طولانی مدت با چنین استبدادی را بدون پشتوانه فکری ـ دینی انجام دهند؛ بنابراین، خلأ فکری بزرگی وجود داشت که تنها پر کردن آن، می توانست راه را برای توده‌ای کردن مبارزه با شاه هموار کند. جنبش اسلامی خرداد، این خلأ را پر کرد و اسلام، دوباره مبنای سیاست شد. از آن پس هم سازمان‌های اسلامی متعددی پدید آمد.

4. در جنبش خرداد، فقط مذهبی‌ها آمدند و ملی‌ها از حرکت بازماندند. جبهه ملی که اصلا قابل ذکر نبود. این جبهه آن قدر گرفتار اختلافات داخلی و در طمع ریاست و خواب دیدن‌های پنبه دانه‌ای بود که ذره‌ای امید به آن نبود، اما ملی ـ مذهبی‌ها که همان نهضت آزادی‌ها بودند، قدری با تأمل به میدان آمدند و البته مورد استقبال روحانیت قرار گرفتند. اما مهم این بود که جنبش خرداد، این بار، روی پای خود ایستاد و حرکت کرد و آنان را هم به دنبال خود کشاند. برای نخستین بار، دانشجویان دانشگاه تهران به قم آمده و به دیدن آیت‌الله خمینی رفتند. زان پس، جنبش دانشجویی، راهی برای پیوستن به روحانیت پیدا کرد و امام با هدایت این جریان، آنان را در کنار نهضت نگاه داشت (حیف که در سال‌های اخیر، بخشی از جنبش دانشجویی، که مدعی هم هست، نه تنها از مرجعیت، که راه خود را از تدین هم جدا کرده است).

5 . راستش آن که روحانیت و جناح متدین جامعه، تا این زمان، دو بار کلاه سرش رفته بود؛ بار نخست در مشروطه که روحانیت، آن هم در حد مرجعیت، با تمام قوا به میدان آمد و دست خالی که سهل است، لت و پار میدان را ترک کرد یا به زور ترکش داد. روحانیت در مشروطه به میدان مبارزه آمد تا شریعت را زنده کند. استبداد را محدود سازد و استعمار را از میان ببرد، اما با کمال شگفتی دید، هم استبداد ماند، هم استعمار بازگشت و هم شریعت و روحانیت به نام تجدد، مورد حمله قرار گرفت.

بار دومی که در نهضت ملی کلاه به سرش رفت؛ این بار خوشبختانه با تمام قوا نیامد و آیت‌الله بروجردی به مصدق اعتماد نکرد و روحانیت همه چیز خود را فدای نهضت ملی نساخت، اما همان چند نفری هم که در تهران و اصفهان به ملی‌ها اعتماد کردند، ناظر بودند که چگونه کنار گذاشته شدند. این جماعت هم توبه کار شدند. اکنون روحانیت جنبش جدیدی را آغاز کرده و این بار، تا انقلاب 57 حتی یک زمینه ساده هم برای حضور ملی‌ها در صحنه جنبش اسلامی نوین فراهم نشد. البته یک اشتباه کوچک رخ داد که میدانی برای ملی ـ مذهبی‌ها فراهم شد که آن هم خیلی زود جبران شد.

6. رهبری این جنبش در اختیار یک مرجع تقلید قرار گرفت و این یک استثنا در حرکت‌هایی بود که پس از مشروطه ایجاد شده بود. مرجعیت در قم که در زمان مرحوم آیت‌الله حائری یزدی با چراغ کاملا خاموش حرکت کرد و در زمان مرحوم بروجردی، با چراغ فتیله‌ای ـ و این از روی اجبار و سیاستمداری بود ـ این بار در جنبش خرداد، با نورافکن به میدان آمد. آیت‌الله خمینی درک می کرد که دوران سیاست مرحوم حائری و بروجردی گذشته است و این بار، باید روحانیت با تمام قوا به میدان بیاید، برای همین، اعلام کرد «تقیه حرام است، ولو بلغ ما بلغ». و بدین ترتیب همه روحانیت را خواسته و ناخواسته به میدان کشاند. سال‌ها بود که حوزه علمیه، جایش در صحنه رهبری جامعه خالی مانده بود و این بار با چنان قوت و قدرتی آمد که کسی تصورش را نمی کرد. زمانی که آیت‌الله خمینی در مدرسه فیضیه «آقای شاه را نصیحت می کرد»، شاه گمان نمی کرد که به دست همین مرد و در اثر نشنیدن نصایح او، این چنین مفتضحانه از کشور خارج شود. به طور مسلم، هیچ کس جز امام نمی توانست این حرکت را ایجاد و رهبری کند. چنان که هیچ کسی هم جز او سهم اساسی ندارد. اگر کسانی سهم دارند، شاگردان او هستند که با تمام قوا در آن سال‌ها در کنارش بودند.

7. اگر انقلاب اسلامی در سال 57 رخ نداده بود، گمان می شد که نهضت خرداد به هدر رفته است، اما نهضت اسلامی در همان سه سال، چندان استوار شده بود که نابود کردن آن کار ساده‌ای نبود که هیچ، روشن بود به زودی، دوباره شعله ور شده و آتش به خرمن سلطنت پهلوی، که همه میراث مشروطه و نهضت ملی را نابود کرده بود، خواهد افتاد. پهلوی‌ها چندان به نابود کردن دستاوردهای نهضت‌های ملی و اسلامی پرداختند که کمترین مدافعی در میان ملت نداشتند و همان اندازه که مردم از رفتن رضا شاه خوشحال شدند، این بار از رفتن فرزندش خشنود شدند. مرجعیت دینی و در رأس آن امام خمینی، سرافراز از این مبارزه بیرون آمد و با شجاعت تمام، دولت نوین اسلامی را تأسیس کرد.

اما یک سند شگفت هم در باره 15 خرداد بخوانید:

موضوع:
ابراهیم فخاری ، پدیده ای شگفت در قیام پانزده خرداد قم

عنوان:
تظاهرات مردمی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در قم

تاریخ:
25 خرداد 1342

توضیحات:

[متن سند:]

وزارت کشور
شهربانی کل کشور
پرونده ۹۵۷/۵
به پیوست سه برگ پرونده ابراهیم فخاری نیز همراه است
به تاریخ ۲۵/۳/۱۳۴۲

گزارش

محترمآ به عرض می رساند گزارش مامورین حاکی است که در روز ۱۵/۳/۴۲ شخصی به نام شیخ ابراهیم بزاز ( به این نام معروف است )در حالی که گل به صورت خود مالیده و کفن به گردن انداخته در خیابان آذر همچنین دروازه کاشان اظهار نموده که[:]

من امام زمان را به خواب دیده و [ایشان] گفته است من خودم کار را تمام کرده ام و آقای خمینی را جانشین خودم قرار داده ام [،]
و [شیخ ابراهیم ] جمعیت را تحریک به اغتشاش و تظاهر نموده و چندین هزار نفر را با خود به صحن مطهر برده و در راه نیز در جلو[ی] جمعیت با شعار یا مرگ یا خمینی حرکت می نموده سپس در صحن مطهر خود را به بلندگو رسانده و جریان خواب خود را با اظهارات تحریک کننده بیان [کرده] و گفته است[:]

مادری دارم نابینا [،] صبح رفتم به مادرم وصیت کرده ام و این کفن را مادرم به من پوشانده و من با او و پدر پیرم وداع کرده ام و اکنون آماده فداکاری هستم [.]
و ضمنآ در خیابان به مردم گفته است [:] امروز روز جهاد است و روز غیرت است[.]

و در ضمن نیز مردم را به قیام و مقاومت و حمله به مامورین تحریک می نموده است[،] لزومآ برای دستگیری شخص مزبور اقدام [گردید] در ساعت ۱۸ روز ۲۴/۳/۴۲ [ به ] وسیله مامورین دستگیر [شد] از ابراهیم فرزند اصغر شهرت فخاری اهل و ساکن قم [،] گذر یعقوب بیگ [،] منزل شخصی [،] شغل کارگر کوره پزخانه [،] معروف به شیخ ابراهیم بزاز [،] دارنده شناسنامه شماره ۲۹۷۱۷ [،] سن درحدود ۳۵ سال [،] دارای عیال و اولاد [،] دارای سواد جزئی [،] بازجوئی [شد] اظهار می دارد [:]
عصر روز ۱۴/۳/۴۲ به مسجد جمکران رفته شب را آنجا بوده خواب دیدم که سیدی به من گفت ما کار آقا (منظورش خمینی است) [را] اصلاح می کنیم [.] صبح برای نماز می خواستم چائی بخورم از طرف آبادی سروصدا بلند بود و فریاد می زدند که آقا را بردند [،] من با دوچرخه فوری آمدم [،] جمعیت هم زیاد بود از زن و مرد از جمکران به طرف قم می آمدند [،] آمدم دم دروازه کاشان که رسیدم دیدم جمعیت زیاد است و آنها هم می گفتند آقا را گرفته اند [،] همانطور که روی دوچرخه سوار بودم با صدای بلند گفتم [:] من امام زمان را به خواب دیدم که گفت کار آقا [=امام خمینی] را درست می کنم [.] با دوچرخه آمدم منزل [،] خریت مرا گرفت [،] سر و صورت خود را گل مالیدم یک تکه چلوار در حدود سه چارک به گردنم انداختم [،] مادرم گفت نمی خواهد بروی [،] با او خداحافظی کردم و بیرون منزل هم با پدرم خداحافظی نمودم [.] در خیابان آذر نزدیک حسین آباد با صدای بلند خوابم را به مردم گفتم [،] آمدم صحن دیدم پسر حاجی وکیلی پشت بلندگو صحبت می کند [،] من هم رفتم پشت بلندگو چون دهانم خشک بود با اشاره آب خواستم و گفتم من از مسجد جمکران می آیم و خواب دیدم که سیدی به من گفت خودم کار آقا را اصلاح می کنم [،] و موضوع مادرم را هم گفتم[.]

ولی [وی] از گفتن بقیه اظهارات خود خودداری می نماید و اظهار می دارد[:] من اشخاصی که در صحن بودند نشناختم ولی [مردم] می گفتند از پائین شهر جمعیت دارد می آید مسلح است -

چون با اعتراف خود شخص مزبور که به جمعیت اظهار نموده من امام زمان را خواب دیده ام و همچنین گزارش مامورین که در باره وی داده اند و نحوه رفتار و حرکات وی مسلم است که در تحریک جمعیت و مردم بسیار موء ثر بوده و گرچه در مقابل سئوالی که در باره محرک وی شده اظهار می دارد خریت خودم[،] ولی قدر مسلم این است که با اعمال وی جمعیت در صحن مطهر و همچنین در خیابان آذر به شدت تحریک شده اند [،] چون برای تحقیق از وی وقت بیشتری لازم است [،] پرونده کار با خود متهم تقدیم [می شود] در صورتی که اجازه فرمایند به سازمان محترم اطلاعات و امنیت شهرستان قم ارسال و اعزام گردد -
رئیس شعبه اطلاعات [امضاء]

[پی نوشت در حاشیه بالای سمت چپ :]

پرونده و متهم به سازمان اطلاعات و امنیت شهرستان قم ارسال و اعزام گردد - رئیس شهربانی قم - سرهنگ سید حسین پرتو [امضاء و مهر]


منبع: کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران

کشف پیکر سالم صد شهید پس از هزار سال در نزدیکی کاشان

کشف پیکر سالم صد شهید پس از هزار سال در نزدیکی کاشان
تصویر بزرگ
به رغم گذشت حدود هزار و300 سال از شهادت یاران اهل بیت(ع) در رکاب حضرت سلطان علی بن محمد باقر(ع) در اردهال کاشان، پیکر پاک این شهدا هنوز دفن نشده و در تابوت های شان سالم مانده است.

به گزارش فرهنگ نیوز به نقل از مشرق ، امروز، سالروز شهادت حضرت علی بن محمد باقر(ع) است که با ده ها تن از یارانش در کربلای اردهال کاشان، مانند جدش مظلومانه به شهادت رسید و به فرمان عوامل "هشام بن عبدالملک" خلیفه عباسی، سر از تنش جدا شد.
به همین مناسبت امروز مراسمی در مشهد اردهال با سخنرانی آیت الله شیخ عبدالنبی نمازی، نماینده ولی فقیه و امام جمعه کاشان و با حضور محمدباقر قالیباف، شهردار تهران در حرم مطهر آن حضرت، برگزار می شود.
این امامزاده واجب التعظیم که مزارش در مشهد اردهال در 40 کیلومتری شهر کاشان قرار دارد به رغم برخورداری از جایگاهی رفیع در میان اهل بیت(ع)، در میان مردم، تنها با مراسم قالی شویان شناخته می شود و کمتر کسی از جایگاه او به عنوان کسی که از جانب پدرش امام پنجم شیعیان به رهبری ایرانیان برگزیده شده و سه سال مرجع علی الاطلاق عراق عجم و مردم قم، کاشان و خاوه بوده است، خبر دارد.
در میان فرزندان اهل بیت(ع) کمتر کسی را می توان یافت که از جانب دو امام معصوم یعنی امام باقر(ع) و امام صادق(ع)، رسماً به عنوان "نائب الامام" و ولی مردم برگزیده شده باشد، اما حضرت سلطان علی بن محمد(ع)، از این ویژگی مهم برخوردار است.
امام صادق(ع) درباره مقام این امامزاده بزرگوار فرموده است: «مَن زارَ أخی سُلطان علی بِأردهال کمَن زارَ جدّی سَیدَالشُهداءِ بِکَربلاء.» یعنی «هرکس برادرم علی بن باقر(ع) را در اردهال زیارت کند مانند کسی است که جدم حسین(ع) را در کربلا زیارت کرده باشد.» و افزودند: «هر که توان زیارت اجدادم را ندارد به "باریکَرَسف" رود و برادرم سلطانعلی را زیارت کند.»
امام ششم شیعیان همچنین فرموده اند: «هر که شب های جمعه و شب های متبرکه را در مزار برادرم به سر برد و به عبادت و تلاوت قرآن بگذراند بی گمان در روز قیامت با ما اهل بیت(ع) محشور خواهد شد.» و در جای دیگری فرموده اند: «حائر مزار برادرم مانند حائر جدم امام حسین(ع) است و هر که را در حائر او دفن کنند از عذاب الهی ایمن خواهد بود.»

آستان مقدس حضرت سلطان علی بن محمد باقر علیهما السلام در مشهد اردهال

امام رضا(ع) نیز فرموده اند: «نعم الموضع الأردهال، فالزم و تمسک به.» چه خوب جایی است اردهال، پس به آن التزام و تمسک نمایید.»
مقام معظم رهبری هم در سخنرانی خود در بیستم آبان ماه سال 1380 در جمع مردم در کاشان درباره این امامزاده این گونه فرمودند: «شهرستان کاشان از جمله مناطق معدودی در کشور ماست که از اوایل قرون اسلامی با محبّت اهل بیت علیهم‏السّلام و شناختن حقیقت آنها معروف شد و از آغاز توانست در بین امواج متراکم و متلاطم سیاستهای اموی و عباسی، حقیقت را بشناسد. آن‏طوری که معروف است، امام باقر علیه‏الصّلاةوالسّلام فرزند خود جناب علی‏بن‏محمّد الباقر را که در مشهد اردهال مدفون است، برای توجّه دادن مردم و پاسخگویی به احساسات ارادتمندانه آنان به ساحت اهل بیت علیهم‏السّلام، به این منطقه گسیل کردند.»


بنر نصب شده در ورودی حرم توسط تولیت آستان مقدس

در بین مردم منطقه اردهال، مشهور است که مقام معظم رهبری تا کنون چند بار دور از چشم مردم به زیارت حرم سلطان علی بن محمدباقر(ع) رفته اند. ایشان در عبارتی خطاب به تولیت این آستان مقدس که در بنرهای نصب شده اطراف حرم نیز به چشم می آید، خاطرنشان کرده بودند: «من به تمام امامزاده ها علاقه مندم؛ حضرت سلطانعلی که جای خود دارد.»
اکنون مزار آن بزرگوار، به قدری محل اعتماد علماست و آن قدر از آن کرامت ها دیده شده که احدی جرأت تشکیک در آن را نکرده تا جایی که برخی مورخان ادعا کرده اند که در میان مزارات امامزادگان ایران، تنها مزار ایشان، حضرت معصومه(ع) و حضرت احمد بن موسی شاهچراغ(ع) است که می توان بطور صد در صد، صحت آن را به لحاظ تاریخی و اسناد نسبی تأیید کرد.
ماجرای عجیبی که شرح آن در پی می آید، مربوط است به ماجرای کشف بیش از 100 پیکر شهید که همگی سالم و دست نخورده در سرداب حرم این امامزاده در تابوت های جداگانه روی هم قرار گرفته و همچنان در این سرداب، موجود است اما درِ آن، به دستور مرحوم آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی، به روی همگان بسته شده است.


ایوان صفا

در ورودی حرم حضرت سلطانعلی بن محمد(ع)، ایوانی قرار دارد که به ایوان صفا مشهور است. بعد از ورود به ایوان صفا در سمت راست پله ها، سردابی به عمق سه و نیم متر وجود دارد که طول آن شش متر و عرض آن سه متر است.
ماجرا از این قرار است که در سال 1313 هجری، "اعتضاد الدوله" فرماندار قم به مشهد اردهال آمد و فرمان داد تا روی سرداب را بشکافند. او شخصاً داخل سرداب شد و حدود یکصد تابوت را در آنجا دید که در هر یک، پیکری سالم و از هم متلاشی نشده در حالی که لباس به تن دارند و روی گونه های بعضی از آنها، خون خشکیده دیده می شود که احتمال داد این پیکرها متعلق به یاران شهید حضرت علی بن محمد باقر(ع) باشد.
ماجرای این کشف، پس از چندی در میان مردم مشهور شد و حس کنجکاوی اهل تحقیق را برانگیخت که از جمله افرادی که درباره این موضوع شگفت انگیز که بظاهر با توجیهات علمی ناسازگار است، حساس شدند آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی(ره) از مراجع عظام تقلید بود.
ایشان در سال 1341 هجری شمسی، دعوت اهل محل را برای مسافرت به مشهد اردهال پذیرفت و به نیت تأمین موتور برق برای حرم که تا آن زمان از برق محروم بود، به این منطقه رفت و پس از اقامت چند روزه، برای مشاهده سرداب از نزدیک، اقدام کرد.


بنر نصب شده روی دیوار سرداب حرم مطهر

ایشان نیمه شب دستور دادند خادمان حرم، گوشه ای از سطح ایوان صفا را شکافته و دریچه ای به سردابه باز کنند؛ پس از تهویه مصنوعی هوای داخل سرداب، یکی از جوانان محلی که گفته می شود هنوز در قید حیات است، داوطلب و پیشقدم شد و چراغی در دست گرفت و با کمک چند نفر از معتمدان و مؤمنان، داخل سرداب شد و پس از کسب اطمینان، آیت الله مرعشی(ره) به کمک وی، از خاکریز کنار سرداب به داخل رفت و وارد محوطه بزرگی در زیر این آستان مقدس شد.
این مرجع عالیقدر پس از خروج از سرداب، ماجرا را این گونه نقل کرد: «در جانب شرقی سرداب، متجاوز از یکصد تابوت به اندازه های مختلف بلند و کوتاه و رنگ های متفاوت زرد و سیاه، در سه ردیف، روی یکدیگر گذاشته شده است که قسمتی از تخت های چند تابوت شکسته شده است و درون هر یک، جسدی در لباس، با سر و صورت باز و مو های ژولیده نمودار است.»
ایشان که از برجسته ترین متخصصان علم تاریخ و انساب بودند، از پوسیده نشدن تابوت ها و سالم ماندن این اجساد، اظهار تعجب و اعلام کردند که این پیکرهای مطهر، مربوط به یاران شهید حضرت علی بن باقر(ع) است.
اما ماجرا از آن قرار است که مردم منطقه فین کاشان، در سال 113 هجری، قاصدی را به نام "عامر بن ناصر فینی" به مدینه نزد امام محمد باقر(ع) فرستادند و از آن امام، درخواست تعیین مرجعی برای شیعیان این منطقه کردند. امام(ع)، فرزند خود سلطان علی، برادر امام جعفر صادق(ع) را رهسپار ایران و شهر کاشان کردند. امامزاده علی بن محمد (ع) که در سال 113 هجری به کاشان رسید در محله "فین بزرگ" ساکن شد اما تابستان ها به دلیل شدت گرمای هوا، به منطقه اردهال می‌رفت. چند سالی اوضاع بدین صورت بود تا اینکه امامزاده سلطانعلی(ع)، از نفوذ زیادی در بین مردم برخوردار گشت و این باعث ترس حاکم اردهال که "زرین کفش بارِکَرَسفی" نام داشت شد. وی سپاهی را برای قتل حضرت سلطان علی به منطقه فرستاد و آن حضرت، سرانجام در یک جنگ نابرابر که 13 روز طول کشید، در روز 27 جمادی الثانی سال 116 هجری قمری، همراه یارانش در منطقه اردهال به شهادت رسید و دشمنان، سر او را از تن جدا کرده و برای حاکم وقت منطقه قزوین که از سوی خلیفه عباسی به این منصب گماشته شده بود، ارسال و پیکرش در همان نقطه ای که خود، از مدت ها پیش، وصیت کرده بود به خاک سپرده شد.
در کتاب "مدارک معتبره بر مشهد حضرت سلطانعلی بن امام محمد باقر(ع)" اثر آیت الله حاج رضا مدنی کاشانی به نقل از شیخ ابو سعید آمده است که از هنگام شهادت این امامزاده تا سال 166 هجری قمری، در روز 27 جمادی الثانی هر سال، از زیر همه سنگ ها در منطقه اردهال، آوای ناله و گریه شنیده می شد و این چیزی بود که تمامی مردم آن را می شنیدند و به آن شهادت می دادند.


شهادت گاه حضرت علی بن محمد(ع)

در بخش دیگری از همین کتاب آمده است که "محمد طاهر بن بهروز" و "سعید بن جلال الدین" که از شیعیان آن منطقه بودند پس از این واقعه، ده ها تن از شهدای این نبرد را با لباس های خونین در حوالی آن حضرت، دفن کردند و به وصیت خود او، در خیمه گاه شهدا، حفره ای ایجاد کردند و برای آن روزنه ای گذاشتند و برخی از شهدا را در آن حفره دفن کردند.
مردم "فین" و "نَشَلج"، پس از شنیدن خبر شهادت آن حضرت و یارانش، سراسیمه به طرف اردهال حرکت می‌کنند ولی زمانی می‌رسند که حضرت به شهادت رسیده است. آنها پیکر پاره پاره و بی سرِ آن حضرت را در یک قالی می‌پیچند و در نهر آبی که در آن نزدیکی است، شست‌وشو می‌دهند و دفن می‌کنند. از آن زمان تاکنون، همه ساله در دومین جمعه مهر ماه و با حضور هزاران نفر از مردم فین و کاشان، آیین سنتی مذهبی قالیشویان برگزار می‌شود.
چوب‌هایی که افراد در این مراسم به دست می‌گیرند دو روایت دارد: نخست اینکه این کار، نوعی الگوبرداری از چوبه های اجداد آنهاست که برای شستن قالی آغشته به خون امامزاده علی بن محمدباقر(ع) در نهر آب مشهد اردهال به کار رفت، و دوم اینکه افراد آنها را به نشانه خشم و خونخواهی از دشمنان اهل بیت(ع) به دست می‌گیرند.
کارشناسان معتقدند که ماجرای فراز و فرود زندگی و سفر این امامزاده که با جزئیات دقیق در تاریخ ذکر شده است، به قدری کشش دارد که می توان از آن چند فیلمنامه استخراج کرد اما متأسفانه تا کنون هیچ اقدامی در راستای شناساندن و معرفی این بزرگوار به مردم انجام نشده است.


زندگینامه ملاصدرا

زندگینامه ملاصدرا
طلوع خورشید
بنا به نقلی در ظهر روز نهم جمادی الاولی سال 980 ق
[1] مژده تولد فرزندی را به میرزا ابراهیم بن یحیی قوامی شیرازی دادند و او که سالهای دراز انتظار چنین روزی را داشت و بارها نذر و نیاز کرده بود از فرط خوشحالی سراسیمه خود را به منزل رسانید و بر طبق عهدی که نموده بود نام مبارک «محمد» را برای فرزندش برگزید و تا زمانی که خود زنده بود روزانه یک سکه به شکرانه این لطف الهی در راه خدا انفاق می‌نمود.
میرزا ابراهیم از کارگزاران ولایت فارس یا بازرگانی سرشناس و امین در بازار بود. وی با انتخاب معلمان و اساتید خوب و مجرب در تربیت یگانه فرزندش کوشید و در آموزش علوم متعارف زمان کوتاهی نکرد تا آنکه در 16 سالگی او را به کار تجارت به بصره فرستاد و محمد در مدت سه ماهی که آنجا بود به زیارت عتبات نیز مشرف شد و با شنیدن خبر مرگ پدر به شیراز برگشت و مدتی مشغول رسیگی به امور داراییهای پدر شد اما در همه این مدت دل در گرو تحصیل داشت تا سرانجام با سپردن مغازه و املاک پدر به دایی خود که مردی درستکار بود برای ادامه تحصیل راهی اصفهان شد.
[2]
همان گونه که روال عادی حوزه‌های علمیه آن زمان بوده است به احتمال قوی صدرا علاوه بر فقه و اصول و دیگر علوم اسلامی متعارف، علوم دیگری چون ریاضیات و نجوم و طب و هیئت و ... بخصوص منطق و فلسفه را در شیراز آغاز نموده و به مرحله‌ای رسانده که مجبور شده است برای تکمیل رشته‌های مورد علاقه خود به مسافرت و حضور در محضر اساتید مشهور نواحی دیگر اقدام نماید.
آغازسفر
کسانی که به زندگی صدرالمتألهین پرداخته‌اند مقصد او را از شیراز به اصفهان نوشته‌اند اما به احتمال زیاد باید با ورود شاه عباس به شیراز در سال 998 که قاعدتاً شیخ بهایی نیز همراه او بوده است صدرالمتألهین جوان با شیخ بهایی آشنا شده و بهمراه آنان یا مدتی پس از آنان به پایتخت که در آن تاریخ قزوین بوده، آمده باشد. در این مورد نسخه دست نویس ملاصدرا از روی نسخه اصلی کتاب حدیقه هلالیه شیخ بهایی که شرح دعای چهل و سوم صحیفه سجادیه است راهگشاست. زیرا در پایان نسخه و پس از اتمام کتاب نوشته است: «عبده الراجی صدرالدین محمد شیرازی محروسه قزوین شهر ذی‌الحجه سنه الف و خمس من الهجره النبویه». معلوم می‌شود که ملاصدرا در تاریخ 1005 و شاید قبل از آن در قزوین مشغول تحصیل بوده و تا حدی با استادش آشنایی داشته که از روی کتابهای او نسخه برداری می‌نموده است. بنابراین می‌توان گفت یک سال پس از این تاریخ و با انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان صدرالمتألهین نیز راهی اصفهان شده باشد.
اساتید ملاصدرا
در عصر صدرالمتألهین اصفهان و پس از آن قزوین پایتخت و مرکز علمی ایران بود و اکثر اساتید بزرگ در این شهرها اقامت داشتند و جاذبه ویژه‌ای برای دانش دوستان داشت.
صدرالمتألهین ابتدا در محضر درس شیخ الاسلام شهر بهاء الحق والدین محمد بن عبد الصمد عاملی ـ معروف به شیخ بهائی‌ـ که در علوم نقلی مورد اعتماد و دانشمند زمان و برنای عصر خویش بود حاضر شد و سنگ بنای شخصیت علمی و اخلاقی ملاصدرا توسط این دانشمند جهاندیده کم نظیر و علامه رهرو ذیفنون عصر بنا نهاده شد و تکمیل این بنای معنوی را استاد دیگرش دانشمند سترگ و استاد علوم دینی و الهی و معارف حقیقی و اصول یقینی سید بزرگوار و پاک نهاد حکیم الهی و فقیه ربانی امیر محمد باقر بن شمس الدین مشهور به ـ میر داماد ـ عهده‌دار گشت. این نوجوان خوش استعداد و پرشور حدیث و درایه و رجال و فقه و اصول را از شیخ بهائی و فلسفه و کلام و عرفان و دیگر علوم ذوقی را از محضر میرداماد آموخت و علوم طبیعی و ریاضی و نجوم و هیئت را نیز از محضر این دو استاد و احتمالاً نزد حکیم ابوالقاسم میرفندرسکی عارف زاهد و ریاضی‌دان بنام عصر فرا گرفت.
آواره کوی دوست
ملاصدرا از دانشمندان کم نظیری بود که از همراهی با صاحبان قدرت و زندگی با اهل دنیا و دنیاپرستان و تعریف و تمجید شاهان صفوی بیزار بود و عظمت روحی که در او وجود داشت به او اجازه سرفرود آوردن در برابر مقامات پست دنیایی را نمی‌داد. و البته دنیا طلبان نیز چنین مزاحمی را نمی‌توانستند تحمل کنند و او را از حسادت و توهین و تهمت خود در امان نمی‌گذاشتند. صدرالمتألهین پس از طی مراحل علمی در اصفهان و احتمالاً آغاز حسادتها و مخالفتها به زادگاه خود باز می‌گردد تا شاید در حمایت خانواده و خویشان خود بتواند در امان باشد.
تاریخ بازگشت صدرالمتألهین به شیراز همچون کوچ قبلی و بعدی او از این شهر معلوم نیست. همچنانکه از مدت اقامت و فعالیتهای علمی و اجتماعی او در این مرحله اطلاعی نداریم و احتمالاً در همین سالها که باید بین سالهای 1010 تا 1020 باشد الله وردی خان فرمانروای شجاج و آگاه و دلسوز فارس تصمیم می‌گیرد تا مدرسه‌ای مخصوص به نام ملاصدرا بنا کند و آن مدرسه را پایگاه علوم عقلی در منطقه قرار دهد. اما اجل او را مهلت نمی‌دهد و در سال 1021 قبل از اتمام مدرسه به قتل می‌رسد و مقارن همین احوال ملاصدرا نیز در اثر ناسازگاری علمای شیراز و شروع آزار و اذیت و اهانت او ناگزیر به ترک شیراز و بازگشت به اصفهان می‌شود و یا به گفته آیه الله سید ابوالحسن قزوینی از همان جا به نواحی قم عزیمت می‌نماید. ایشان در شرح حال ملاصدرا می‌نویسد:
« ... پس از مراجعت به شیراز چنانچه عادت دیرینه ابنای عصر قدیم و حدیث همین است محسود بعضی از مدعیان علم قرار گرفت و به قدری مورد تعدی و ایذاء و اهانت آنان قرار گرفت که در نتیجه از شیراز خارج و در نواحی قم در یکی از قُرا منزل گزید و به ریاضات شرعیه از ادای نوافل و مستحبات اعمال و صیام روز و قیام در شب، اوقات خود را صرف می‌نمود».
[3]
صدرالمتألهین حکیمِ خانه به دوشی بود که به جرم آزادگی روح و فکر مجبور شد تا از پایتخت نشینان روی گرداند و به زندگی در روستایی دور افتاده و خالی از امکانات رفاهی ـ که آن روز و در بارگاه صفویان برای دانشمندان منظور شده بود ـ بسنده نماید و خود را برای «انقطاع الی الله» آماده سازد. او خود در توجیه انتخاب این راه می‌گوید: «من وقتی دیدم زمانه با من سر دشمنی دارد و به پرورش اراذل و جهّال مشغول است و روز به روز شعله‌های آتش جهالت و گمراهی برافروخته‌تر و بد حالی و نامردمی فراگیرتر می‌شود ناچار روی از فرزندان دنیا برتافتم و دامن از معرکه بیرون کشیدم و از دنیای خمودی و جمود و ناسپاسی به گوشه‌ای پناه بردم و در انزوای گمنامی و شکسته حالی پنهان شدم. دل از آرزوها بریدم و همراه شکسته‌دلان بر ادای واجبات کمر بستم».
[4]
این مرحله از زندگی رادمرد حکمت و شهود سرآغاز چشم‌پوشی از مظاهر دنیوی و جاه و جلال مجازی و دل بریدن از دنیا و دنیاپرستان و رو به سوی جمال و جلال حق نمودن است که همواره با مشقتهای فراوان و نیروی عزم و اراده‌ای آهنین تنها برای افرادی انگشت شمار حاصل می‌گردد؛ که در اصطلاح سالکان سیر از خلق به سوی حق نام دارد.
در کنج غربت
دوره سوم زندگی صدرالمتألهین مرحله دوم انقلاب روحی او و حرکت از وحدت به وحدت و سفر از حق به سوی حق با یاری حق است. این مرحله طولانی‌ترین منازل در سفرهای چهارگانه سیر و سلوک است و صدرالدین شیرازی برای این مرحله که دوران سخت ریاضتهای جسمانی و مجاهدتهای نفسانی و عبادت و طی مقامات کشف و شهود است محلی به نام کهک (در سی کیلومتری جنوب شرقی شهر مقدس قم) را برمی‌گزیند و یا در اثر توفیق جبری و به عنوان تبعید از مرکز علمی و فرهنگی رسمی (اصفهان) بر او تحمیل می‌شود و در هر صورت فارغ از قیل و قال و جاه و رفاه شهر و شهرنشینی در جوار لطف کریمه اهل بیت ـ علیها السّلام ـ و حرم آنان پناه می‌گیرد تا ضمن بهره‌گیری از دریای علوم آل محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ از گزند فتنه‌ها در امان باشد. چرا که از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل شده است: «به هنگام فراگیر شدن فتنه‌ها به قم و اطراف آن پناه ببرید».
[5]
سال ورود و مدت اقامت ملاصدرا در کهک همانند ورود و اقامتش در اصفهان بخوبی روشن نیست. از تطبیق و انطباق بعضی یادداشتها می‌توان نتیجه گرفت که بین سالهای 1025 تا 1039 در کهک بوده است و البته از شیوه زندگی او در آن قریه نیز اطلاعی نداریم جز مطالبی که از نوشته‌های خود او می‌توان استفاده نمود. در مقدمه اسفار رنجنامه خود را چنین ادامه می‌دهد.
« با گمنامی و شکسته حالی به گوشه‌ای خزیدم. دل از آرزوها بریدم و با خاطری شکسته به ادای واجبات کمر بستم و کوتاهیهای گذشته را در برابر خدای بزرگ به تلافی برخاستم. نه درسی گفتم و نه کتابی تألیف نمودم. زیرا اظهار نظر و تصرف در علوم و فنون والقای درس و رفع اشکالات و شبهات و ... نیازمند تصفیه روح و اندیشه و تهذیب خیال از نابسامانی و اختلال، پایداری اوضاع و احوال و آسایش خاطر از کدورت و ملال است و با این همه رنج و ملالی که گوش می‌شنود و چشم می‌بیند چگونه چنین فراغتی ممکن است ... ناچار از آمیزش و همراهی با مردم دل کندم و از انس با آنان مأیوس گشتم تا آنجا که دشمنی روزگار و فرزندان زمانه بر من سهل شد و نسبت به انکار و اقرارشان و عزت و اهانتشان بی‌اعتنا شدم. آنگاه روی فطرت به سوی سبب ساز حقیقی نموده، با تمام وجودم دربارگاه قدسش به تضرع و زاری برخاستم و مدتی طولانی بر این حال گذراندم».
[6]
صدرالمتألهین در طی نامه‌ای از کهک نیز به استادش میرداماد وضع روحی خود را چنین ترسیم می‌کند:
«و اما احوال فقیر بر حسب معیشت روزگار و اوضاع دنیا به موجبی است که اگر خالی از صعوبتی و شدتی نیست ... اما بحمدالله که ایمان به سلامت است و در اشراقات علمیه و افاضات قدسیه و واردات الهیه ... خللی واقع نگشته ... از حرمان ملازمت کثیرالسعاده بی‌نهایت متحسّر و محزون است. روی طالع سیاه که قریب هفت هشت سال است که از ملازمت استاد الاماجد و رئیس الاعاظم محروم مانده‌ام و به هیچ روی ملازمت آن مفخر اهل دانش و بینش میسر نمی‌شود ... به واسطه کثرت وحشت از صحبت مردم وقت و ملازمت خلوات و مداومت بر افکار و اذکار بسی از معانی لطیفه و مسائل شریفه مشکوف خاطر علیل و ذهن کلیل گشته...»
[7]
سفر عرشی
مرحله سوم سلوک روحانی صدرالمتألهین شیرازی سفر از حق به سوی خلق است برای مشاهده آثار خدای سبحان در مظاهر جمال و جلال و مطالعه آیات الهی در طبیعت و انسان و آفاق و انفس که در اثر طی مراحل گذشته نصیب سالک می‌شود. انسان در پایان این سیر به مقام «خلافت اله‌ی» نایل می‌شود و در اصطلاح فلاسفه «جهانی می‌شود بنشسته در گوشه‌ای».
شور و ابتهاج ملاصدرا در این مرحله مانند همه آنها که به این مقام رسیده‌اند در خور وصف نیست. او پس از سالها خون دل خوردن توانسته است دریچه‌ای به عالم قدس بگشاید و حقایق علمی را که از راه تفکر و استدلال به دست آورده بود از راه مکاشفات نوری مشاهده نماید. در مقدمه اسفار پس از یادآوری دوران زحمت و رنج و مصیبتهای جانکاه، این مرحله را دوران آرامش و استراحت خود می‌شمرد و می‌گوید:
«سرانجام در اثر طول مجاهدت و کثرت ریاضت نورالهی در درون جانم تابیدن گرفت و دلم از شعله شهود مشتعل گشت. انوار ملکوتی بر آن افاضه شد و اسرار نهانی جبروت بر وی گشود و در پی آن به اسراری دست یافتم که در گذشته نمی‌دانستم و رمزهایی برایم کشف شد که به آن گونه از طریق برهان نیافته بودم و هر چه از اسرار الهی و حقایق ربوبی و ودیعه‌های عرشی و رمز و راز صمدی را با کمک عقل و برهان می‌دانستم با شهود وعیان روشنتر یافتم. در اینجا بود که عقلم آرام گرفت و استراحت یافت و نسیم انوار حق صبح و عصر و شب و روز بر آن وزید و آنچنان به حق نزدیک شد که همواره با او به مناجات نشست».
[8]
فروغ حکمت متعالیه
روزی که سفینه النجاه اسلام ناب محمدی ـ صلّی الله علیه و آله ـ در ساحل خشک و سوزان جاهلیت متعصب قرشی و سلطنت ظلمانی اموی به گل نشست فلسفه از پای افتاده و شرک آمیز یونانی و حکمت کلیسایی اسکندرانی در شام و مصر و بغداد شکفتن آغاز کرد و دستمایه تعزیه گردانان میدان مبارزه با «ثقلین» شد. اما در مدتی اندک دانشمندان وارسته اسلامی و خصوصاً تربیت شدگان مکتب تشیع با تکیه بر فرهنگ عمیق و اصیل «قرآن و عترت» و بی اعتنا به اغراض سیاسی نهضت ترجمه، با اصطلاحات فلسفی آشنا شده و از «شیوه منطقی» ارسطو و «مکاشفه» نو افلاطونی در مناقشات علمی ـ سیاسی و فهم معارف قرآن بهره‌ها گرفته، حتی خود در این مکاتب استاد شده و به نوآوری پرداختند و نقادیِ عمیق مباحث را با معیار معارف قرآن به عهده گرفتند. فارابی و بوعلی سینا متد ارسطویی را در قالب جدید آن ـ حکمت مشاء ـ پی‌ریختند و شهاب الدین سهروردی نیز عنصر سلوک و اشراق را اساس فلسفه خود قرار داد و با ادغام بدیع عناصر گوناگون فلسفی از برآیند آنها فلسفه «اشراق» را بنا نهاد و مقارن این دو مکتب فلسفی یک مکتب علمی دیگر نیز که از عقاید دینی با روش برهانی دفاع می‌نمود پا به پای فلسفه پیش رفت. این جریان همان «علم کلام» بود که همواره زمینه مناسبی برای طرح مسائل جدید در فلسفه و رشد و نقد آن ایجاد نمود. عرفان نیز به عنوان راهی برای دریافت حقیقت دین و شیوه خاصی از معرفت الهی و وصول به کمال معنوی در پی آن بود که جنبه اصیل و پر مغز و نغز شریعت اسلامی را به دست آرد امّا با تمام تلاشی که دانشمندان و حکیمان داشتند نتوانسته بودند این چهار رود خروشان را به هم پیوند دهند و به یک سو هدایت کنند.
در چنین زمینه فرهنگی که از سویی بسیار غنی و پرمایه بود و از سوی دیگر به رکود و کسادی و نازائی گرفتار شده بود، زیرا غلبه نهضت ضد عقلی که همزمان با غرب و شاید در اثر ارتباط دولت صفوی با اروپا بر حوزه‌های علوم اسلامی سایه افکنده بود و نهایتاً منجر به ظهور «فلسفه تجربی» و حس گرایی «ظاهر بینی» در غرب و قدرت و تقویت «ظاهریه» و پیدایش «اخباریگری» و جمود بر ظواهر شرعی در شرق و به ویژه در نبض پرتپش آن «تشیع» شده بود هر یک از رودهای خروشان و پربرکت حکمت و معرفت را از تکاپو و حرکت آفرینی باز داشته و یا بکلی خشکانیده بود، آری در چنین فضای گرفته‌ای خورشید جهان افروز «حکمت متعالیه» در آسمان فکر اسلامی ایران طلوع کرد و افق شرق را به نور حکمت روشن کرد.
حکمت متعالیه از یک نظر به منزله چهارراهی است که چهار مکتب مهم یعنی حکمت مشائی ارسطویی و سینایی و حکمت اشراقی سهروردی و عرفان نظری محیی الدینی و معانی و مفاهیم کلامی (اسلامی) با هم تلاقی کرده و مانند چهار نهر سر به هم آورده رودخانه‌ای خروشان به وجود آورد‌ه‌اند و از نظر دیگر به منزله یک ساختمان عظیمی است که چهار عنصر مختلف را پس از یک سلسله فعل و انفعالات به هم ربط داده و به آنها شکل و هیئت و واقعیت نوینی بخشیده که با ماهیت قبلی هر یک از عناصر متغایر است.
[9]
«اختلاف سابقه‌دار مشّاء و اشراق ... و همچنین بسیاری از موارد اختلاف نظر فلسفه و عرفان به وسیله صدرالمتالهین حل شد و چهره بسیاری از حقایق اسلامی روشن گشت ...»
[10]
گرچه جهل ظاهربینان و غرور علمی اروپای پس از رنسانس و خود باختگی مسلمین در قرون اخیر در حدی بوده و هست که اجازه نمی‌دهد آهنگ حیاتبخش حکمت متعالیه و صدای گوشخراش شکستن استخوانهای پوسیده فلسفه ارسطویی و نوافلاطونی «اسکولاستیک» در زیر چرخ عظیم و تندر حکمت متعالیه صدرایی به گوش غربیان و غربزدگان قدیم و جدید برسد و تحول بزرگ فلسفی را که آن حکیم الهی و فیلسوف ربانی ایجاد نمود دریابند. اما بدون شک با ظهور صدرالمتألهین فعالیت فکری در ایران عصر صفوی به اوج خود رسید و اندیشه‌های او تمامی حیات فکری وعقلی چهار قرن گذشته را در انحصار درآورد و امروز نیز مکتب او به همان سرزندگی دوران تقریر و تحریر است.
آثار ماندگار
صدرالمتألهین از نویسندگان خوش قلم و پرکار در فلسفه اسلامی است و آثار قلمی او لطیف و در کمال فصاحت و بلاغت است و به تعبیر یکی از اساتید صاحبنظر، در گذشته تاریخ فرهنگی شیعه دو نفر در حسن تعبیر و شیوایی قلم بی نظیر بوده‌اند و شاید در آینده هم نظیری نداشته باشند؛ شهید ثانی زین الدین جبل عاملی که در فقه قلم شیرین و جذاب و روانی دارد و صدرالمتألهین شیرازی که فلسفه را با بیانی روان و قلمی شیوا تقریر نموده است.
تألیفات حکیم شیراز که بیش از چهل عنوان کتاب و هر یک در نوع خود شاهکاری بی‌نظیر یا کم نظیر می‌باشد به جز رساله سه اصل در علم اخلاق و چند نامه جملگی به زبان عربی (زبان رسمی مراکز علمی آن عصر) نوشته شده و دارای نثری روشن و فصیح و مسجع و برای آموزش فلسفه وعرفان بسیار آسان و سهل است. در میان آثار فلسفی او بخشی خصلت عرفانی بارزتری دارند و بعضی دارای لحن برهانی و استدلالی تر هستند، هر چند که از تمامی آنها بوی عرفان به مشام می‌رسد.
از ویژگیهای بسیار مهم نوشته‌های ملاصدرا که از دستاوردهای انحصاری خود او است تطبیق بین مفاهیم و بیانات شرع و براهین فلسفی است به نحوی که در هیچ مسأله فلسفی تا استشهاد بر آیات قرآن و آثار معصومین ننماید نظر قاطع خود را ابراز نمی‌دارد. او همواره در کتابهایش افتخار می‌کند که هیچ کس را ندیده که همچون خود او اسرار قرآن کریم و سنت معصومین را فهمیده باشد. تمام نوشته‌های فلسفی او پر از آیات قرآن و روایات است و تمام تفاسیرش سرشار از برداشتهای عرفانی و عقلی است و او در این تطبیق یگانه پیشتاز است و در این روش نظیری ندارد. البته پس از او شاگرد بی‌نظیرش فیض کاشانی این شیوه را از استاد آموخته و آن را گسترده و زیبا به کار برده است.
نوشته‌های صدالمتألهین در مجموع از ویژگیهایی چون جامعیت، داوری مصلحانه بین آراء مختلف، استفاده از عقل و ذوق و وحی در حل مبهمات، احاطه بر آراء گذشتگان، و در آخر سهل و ممتنع نویسی برخوردار است.
به تعبیر علامه حسن زاده آملی کتاب اسفار اربعه امّ الکتاب مؤلفات ملاصدراست که در اواخر دوره اقامتش در کهک شروع به تألیف آن نموده و از نظر دامنه و گسترش مطالب بی‌گمان بر شفای بوعلی سینا و فتوحات مکیّه ابن عربی مقدم است. «این کتاب به یک معنا نقطه اتصال و حلقه جامع دایره المعارف مشائی ابن سینا و اقیانوس اسرار باطنی ابن عربی است و به تعبیر دیگر، هم اوج هزار سال تفکر و تأمل دانشمندان و حکمای اسلامی است و هم شالوده بنای عقلانی تازه و اصیلی است که از متن معارف اسلامی سرچشمه گرفته است».
[11]
صدرالمتألهین در این کتاب بزرگ با صراحت تمام رابطه حکمت و دین و عقل و وحی را بیان می‌دارد که: «حاشا الشریعه الحقه الالهیه البیضاء ان تکون احکامها مصادمه للمعارف الیقینیه الضروریه و تباً لفلسفه تکون قوانینها غیر مطابقه للکتاب و السنه».
[12] حاشا که احکام و مقررات بر حق و تابناک شرعی با معارف بدیهی و یقینی عقلانی، ناهماهنگ باشد و نابود باد فلسفه و حکمتی که قواعد و یافته‌هایش مطابق با کتاب الهی و سنت نبوی نباشد.
صدرالمتألهین در درک ظاهر و فهم اسرار قرآن و حدیث تبحّری ویژه داشت و گرچه در اکثر کتب فلسفی خود به قرآن و حدیث تمسک نموده و گاهی نیز به شرح آیات و احادیث پرداخته اما کتابهایی نیز به تفسیر آیات و احادیث اختصاص داده و سوره‌های سجده، یس، واقعه، حدید، جمعه، طارق، اعلی، زلزال و سوره بقره تا آیه 65 و آیه الکرسی و آیه نور و ... را تفسیر نموده که از تفاسیر ارزشمند فلسفی به شمار می‌آیند و تاکنون چندین بار چاپ شده است.
شرح اصول کافی مرحوم آخوند نیز اولین شرحی است که بر کتاب بی‌نظیر اصول کافی پس از حدود شش قرن نوشته شده و سنت شرح نویسی بر روایات عمیق اعتقادی را باب نموده و بدون شک یکی از مهمترین متون اعتقادی شیعی دوره صفوی است که در هماهنگی بین حکمت و عرفان و وحی یکی از بهترین و بلکه اولین کلید است و مؤلف کتاب روضات الجنات در مورد این کتاب می‌گوید:
«و عندی انّه ارفع شرح کتب علی احادیث اهل البیت ـ علیهم السّلام ـ و ارجحها فائده و اجلّها قدراً.»
[13]
صدرالمتالهین در سیر نوشتاری خود ابتدا حکیمی عقلانی است که شرح هدایه را می‌نویسد و شفای بوعلی را حاشیه می‌زند و پس از طی مراحل سلوک و معرفت عارفی متکی بر وحی است که با قدرت الهی و هدایت نبوی و بیان علوی و با قدمِ قلم سفرهای چهارگانه را طی می‌کند و اسفار اربعه می‌نویسد و در آخر کار تمام همّ خود را بر فهم و درک و تبیین قرآن و روایات اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ متمرکز می‌نماید و آخر کار نیز در یک دستش قلم تفسیر سوره بقره و در دست دیگرش برگه‌های شرح کتاب الحجه اصول کافی است که به دیدار محبوب می‌شتابد.
خانه آفتاب
صدرالمتالهین داماد میرزا ضیاء الدین محمد بن محمود الرازی مشهور به ضیاء العرفاء پدر زن شاه مرتضی والد فیض کاشانی است. و بدین ترتیب باید گفت فیض پیش از آشنائی علمی با صدرالمتألهین با او ارتباط خویشاوندی داشته و دختر ملاصدرا، دختر خاله فیض بوده است.
فرزندان صدرالمتألهین که هر یک از علوم اسلامی بهره‌ای وافی برده و از نامداران جهان اسلام محسوب می‌شوند جلوه دیگری از روح الهی آن فیلسوف وارسته می‌باشد که در نظام خانواده تجلی یافته است.
1. اولین فرزند این خانواده ام کلثوم در سال 1019 به دنیا آمد و دانش و بینش و علم و فلسفه را از پدر آموخت و در سال 1034 به عقد ملاعبدالرزاق لاهیجی (فیاض) درآمد. او همچنان در محضر همسرش به تحصیل ادامه داد تا در اکثر علوم متعارف سرآمد همگنان شد به نحوی که در مجالس دانشمندان شرکت می‌نمود و با آنان به مباحثه می‌پرداخت.
[14]
2. محمد ابراهیم، ابوعلی حکیمی اندیشمند و عارفی سالک و محدثی والا مقام است که در سال 1021 به دنیا آمد و در محضر پدر به تحصیل پرداخت. کتابهای متعدد نگاشت و کتابی نیز به نام عروه الوثقی در تفسیر آیه الکرسی به زبان فارسی نوشت ولی آنچنانکه از بعضی نوشته‌هایش پیداست و عده‌ای از تراجم نویسان تصریح نموده‌اند در اواخر عمر بشدت از فلسفه رویگردان شد و بر فلاسفه تاخت.
[15]
3. زبیده خاتون متولد 1024، سومین فرزند صدرالمتألهین، عالمی ادیب و فاضل و حافظ قرآن، همسر دانشمند بزرگ میرزا معین الدین فسائی و مادر علامه ادیب میراز کمال الدین فسائی (میرزا کمالا) داماد مجلسی اول است. او حدیث و تفسیر قرآن را از پدر و خواهر بزرگ خود آموخت و در ادبیات استاد فرزند خود بود.
[16]
4. زینب سومین دختر صدرالمتألهین است که عالمی فاضل و متکلمی اندیشمند و فیلسوفی عارف و عابد و زاهد و از ستارگان درخشان فصاحت و بلاغت و ادب بود. در محضر پدر و برادرش بهره‌ها برد و پس از ازدواج با جناب فیض کاشانی تحصیل خود را در محضر همسرش به کمال رساند. سال تولد زینب در کتب تراجم نیامده ولی تاریخ وفاتش را 1097 نوشته‌اند.
[17]
5. دومین پسر صدر المتألهین نظام الدین احمد دانشمندی ادیب و حکیمی متأله و شاعری عارف است که در سال 1031 در شهر کاشان به دنیا آمد و در رجب 1074 وفات یافت. وی کتابی به نام مضمار دانش به زبان فارسی دارد.
[18]
6. آخرین فرزند صدرالمتألهین معصومه خاتون همسر علامه بزرگ میرزا قوام الدین نیریزی از شاگردان به نام صدرالمتألهین و حاشیه نویس کتاب اسفار است. او در تاریخ 1033 به دنیا آمد و 1093 وفات یافت. بانویی دانشمند و ادب دوست، حدیث شناس و عابد و زاهد و حافظ قرآن کریم بود که در محضر پدر و سپس خواهرانش زبیده و ام کلثوم علوم و معارف روز را فرا گرفت.
[19]
وفات
حکیم وارسته در طول عمر 71 ساله‌اش هفت بار با پای پیاده به حج مشرف شد و گل تن را با طواف کعبه دل صفا بخشید و در آخر نیز سر بر این راه نهاد و به هنگام آغاز سفر هفتم یا در بازگشت از آن سفر به سال 1050 ه‍. ق در شهر بصره تن رنجور را وداع نمود و در جوار حق قرار گرفت، و در همانجا به خاک سپرده شد و اگر چه امروز اثری از قبر او نیست اما عطر دلنشین حکمت متعالیه از مرکب نوشته‌هایش همواره مشام جان را می‌نوازد.

[1] . ملاصدرا، هانری کربن، ترجمه ذبیح الله منصوری، ص 9. [2] . ملاصدرا، ص 28. [3] . یادنامه ملاصدرا، نشر دانشگاه تهران، ص 2. [4] . اسفار، ج 1، ص 6. [5] . بحارالانوار، علامه محمد باقر مجلسی، ج 60، ص 216. [6] . اسفار، ج 1، ص 6 و 7 . [7] . مجله فرهنگ ایران زمین، ج 13، ص 84، 100. [8] . همان، ص 8. [9] . خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 587. [10] . مجموعه آثار شهید مطهری، ج 13، ص 249 و 252. [11] . تاریخ فلسفه در اسلام، انتشارات سمت، ج 1، ص 496. [12] . اسفار، ج 8، ص 303. [13] . روضات الجنات، ج 4، ص 120. [14] . مستدرک اعیان الشیعه، ج 3، ص 43. [15] . مقدمه معادن الحکمه، چاپ انتشارات کتابخانه آیه الله مرعشی، ص 15. [16] . اعیان الشیعه، ج 3، ص 83 (مستدرک). [17] . همان. [18] . مقدمه معادن الحکمه، ص 15. [19] . اعیان الشیعه همان.اندیشه قم
محمود لطیفی - تلخیص از کتاب گلشن ابرار، ج 1، ص 204

روز زن

روز زن 

حکیمانه ترین آیین

ما مفتخریم که پیرو آیینی هستیم که در سیر به سوی کمال هیچ تفاوتی بین زن و مرد وجود ندارد. زن آماده رشد و کمال است، چنان که مرد چنین است. و مرد توان سیر به سوی کمالات معنوی را دارد، چنان که زن چنین است. آیات روشن قرآن حکیم این مسئله را دقیقا بیان می دارد و می فرماید: «به یقین، خداوند برای همه مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ایمان و زنان با ایمان، مردان مطیع خدا و زنان مطیع خدا، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان شکیبا و زنان شکیبا، مردان فروتن و زنان فروتن، مردان انفاق کننده و زنان انفاق کننده، مردان روزه دار و زنان روزه دار، مردان پاکدامن و زنان پاکدامن، مردان ذکرگوی و زنان ذکرگوی، مغفرت و پاداش عظیمی فراهم ساخته است».

گوهری بر سر بازار

گاه می اندیشم که اگر گوهری را به عیان بر سر بازار برند، جواهری را بر در خانه چشم ها بنمایانند و مرواریدی غلطان را به آشکارا بر کف شن های رودخانه بیفشانند، تیغ طمع چشم ها با آن چه خواهد کرد؟ به هرزه چندین دل خودکامه خواهد رفت؟ و سمّ نگاه زهرآلود چند افسونگر به یغمایش خواهد برد. گاه می اندیشم که اگر کسی گوهر درون را از پرده عفاف بیرون نهد، به تاراج چند طوفان نفس خواهد رفت؟ گاه می اندیشم که چه خواهد شد اگر عفاف کم فروش ترین جنس بازار خلق و خوی ما باشد؟

روشن ترین افق پیروزی

زن روشن ترین افق پیروزی است؛ پرشکوه ترین اوج موفقیت است؛ بلندترین قله ظفرمندی است؛ اگر در جایگاه واقعی خود باشد، اگر در اوج غرور مهر و مهربانی جاری کند، اگر در کشاکش رنج ها خود را خسته نسازد، خود را ترک نگوید، خود را همان گونه که هست باور کند و بداند که شگفتی خلقت است، روشن ترین افق پیروزی است.

بر قلّه عزّت

بر گوهر درونی من پرده سیاه از خودبیگانگی مکشید که من بهای گوهر درونم را خوب می دانم و ارج می نهم. من سرچشمه عفتم؛ عصاره وقارم؛ اوج حیا و آزرمم؛ لبریز از عفاف و تقوایم و همین هاست که را، در اوج قلّه های عزّت و افتخار کشانده است. سدّی که من از خشت ایمان و عفاف بنا کرده ام، به تیرهای پولادین دشمن خراش هم نخواهد خورد. تا من خشتی بر نکشم، دشمن ناامید است. گوهر درونم را به چشمم خوار مسازید که سرچشمه غرور و پیروزایم.

سپاس از خالق

مهربانا، تو را سپاس که گل های باغت را به من سپرده ای. تو را سپاس که زلال مهربانی ات را از سرچشمه وجود من جاری ساخته ای. تو را سپاس که مرا لبریز از لطافت و مهر کرده ای. تو را سپاس که بر مروارید وجودم پوششی از عفاف و حیا کشیده ای. مهربان من، تو را سپاس می گویم. مبارک باد بر تو خلقتی چنین. نیکو و گوارا باد بر من زلال خلقتی چنین شیرین.

شعار آزادی

مرا به شعار آزادی مفریبید. خوب می دانم که آزادی من بهانه طمع خودکامگان است. مرا از در خانه ماندن و از جامعه دور ماندن مترسانید که من سرچشمه روح زندگی ام. مهجور نمی مانم. این بهانه دل های غفلت زده است. مرا به سراب تساوی با مرد، به صحنه کارهای دشوار و بی مزد مکشانید که مرا در بوستان خانه ها، کارهاست پر ارج و بها. مرا به هیچ شعاری مفریبید که من چشم به آینه سنّت فاطمه دوخته ام. من در مقام یک زن، بارها معراج کمال انسانی را درک کرده ام. بارها سر به سجده برده ام و پروردگارم را بر خلقتش ستوده ام و بر حکمتش و فرمان هایش شکر گفته ام. سپاس خدا را که صاحب بهترین خلقت ها و جامع ترین حکمت هاست.

اسوه رستگاری

امروز آفتاب عفاف و تقوا از افق وجود برآمد. چشمه حیا و عفّت بر عالم وجود جاری شد. برنامه رشد و تعالی انسان، چه زن و چه مرد، امضا شد. فاطمه(س) بانویی بود با عمری کوتاه که برترین سرمشق رشد و بهترین اسوه رستگاری انسان ها شد. این مهر افتخار برای همیشه بر پیشانی جامعه زنان باقی ماند که بلندترین کمالات انسانی در یک زن به تجلی آمده است. مبارک باد روز زن بر همه زنان پیروی راه او.

ظلمی پنهان

زن در تاریخ، جوامع، بسیار ظلم و ستم کشیده است. او در میان عقاید گوناگون، بسیار مورد اهانت و خُردنگری ها واقع شده است. امّا حقیقت آن است که آن جوامع جاهلی که زن را مایه انحطاط آفرینش و تجسّم شیطان و اصل منفی خلقت خوانده اند، درست به اندازه جوامع امروزی که زن را آزاد و بی بندوبار و در کارهای اجتماعی سخت یا مغایر با فطرت زن می خواهند، ظلم و ستم روا داشته اند. برده کشی از زنان برای کارهائی با مزد کم و پایین آوردن شخصیّت زنان تا حدّ مجسمه، ظلمی است که اگر از شیطان خواندن نستن زن بیشتر نباشد، کمتر نیست. اینها دو روی یک سکه اند که اجتماعات خودکامه و استثمارگر امروز و جاهلی دیروز به شخصیت زن روا داشته اند. و اینک خدای را سپاس که اسلام را با بهترین برنامه زندگانی فرو فرستاد و مقام زن را شناساند.

زن در کلام نور

چراغ کلام امام عزیزمان، نوری است که راه تاریک آینده را روشن می دارد. آب زلالی است که در تن جامعه روح حیات و زندگی می افکند. اینک با بیاناتی از ایشان درباره روز زن به جرعه نوشی از آن زلال می نشینیم:

ــ در رژیم سابق، شأن و مرتبت، عبارت از آرایش مهوع و لباس های کذا و منزلگاه های کذا بود و امروز ارزش، ارزش انسانی است، ارزش اخلاقی است. دیگر آنهایی که با آرایش های فاسد و لباس های فاخر می خواستند فخرفروشی کنند، در بین جامعه نسوان ما محکومند و خجالت زده اند. این تحول بالاترین تحول است. نگه دارید این تحول را. توجه کنید که این دست های فاسد و قلم های فاسد و گفتارهای فاسد شما را به اغفال نکشاند و شما را بر نگرداند به حال سابق.

ــ نقش زن در جامعه بالاتر از نقش مرد است برای اینکه زنان و بانوان علاوه بر اینکه خودشان یک قشر فعال در همه ابعاد هستند، قشرهای فعال را در دامن خویش تربیت می کنند.

آموختن باغبانی

روز زن، روز نور گرفتن از درخشان ترین خورشید هدایت، روز آموختن باغبانی گل های خوشبوی یاس و نرگس، روز جاری کردن زلال ترین مهر فاطمی در جای جای بوستان پرغنچه خانه ها، روز باز کردن دریچه دل به سوی آسمان آبی و روز پوشیدن زیباترین جامه عفّت و حیا بر تن مرواریدهای دریای معرفت است. این روز گرامی و فرخنده بر همه رهروان جاده سعادت مبارک باد.

اسوه کمال

افتخار زنان همین بس که روز میلاد برترین گوهر خلقت، بانوی بهشت، فاطمه زهرا(س) روز زن نامیده شده است. سرمشق گرفتن از مظهر کامل ترین مکارم اخلاقی و اسوه بلندترین کمالات انسانی، نشان افتخاری است برای همه زنان مسلمان. در آویختن به ریسمان مهر خدا، محبّت فاطمه زهرا(س) تنها راه نجات از غرقاب ظلمانی دنیای امروز است. فرخنده باد این روز گرامی بر همه زنان مسلمان که دل به عشق ام الائمه سپرده اند.

پدیدآورنده: منیره زارعان-حوزه نت