خدمت به بندگان خدا |
از نقاط بسیار حساس در اخلاق اسلامی حسّ تعاون و تعاضد و خدمت به مردم بخصوص خدمت به مؤمنان و صالحان است. از مجموعه تعالیم اسلامی و سیره اولیاء ـ علیهم صلوات الله ـ استفاده می شود که پس از ادای فرایض، بالاترین وسیله برای تقرّب به خداوند متعال این خصلت نیکو است. اولیای خداوند همواره در خدمت مردم بودند و شخصاً در رفع حوایج آنان اقدام می کردند. از قرآن مجید استفاده می شود که آنچه به سود مردم باشد پایدار و جاوید خواهد بود و آنچه سودمند نباشد، مانند کف بر روی آب، بزودی از میان می رود و اثری از آن باقی نمی ماند. خداوند متعال می فرماید: «... فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ»[1] ... اما کف به کناری می افتد و نابود می شود ولی آنچه به مردم سود می رساند (مثل آب یا فلز خالص) در زمین میماند. خداوند متعال اینچنین مثال می زند. امام صادق ـ علیه السّلام ـ در تفسیر آیه شریفه «وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ ...»[2] که درباره حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ نازل گشته می فرماید: مقصود از «جَعَلَنی مُبارکاً» ، «جعلنی نفّاعاً»[3] می باشد، یعنی خداوند عیسی را برای مردم بسیار سودمند قرار داد. در حدیث دیگری آمده است: آنگاه که از رسولخدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ پرسیدند: محبوب ترین مردم کیست؟ فرمود: آن کس که وجودش برای مردم سودمندتر باشد.[4] در حدیثی دیگر آمده است که پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «الْخلقُ عِیالُ الله فَأحبُّ الْخلق إلی الله من نَفَع عیالَ الله و ادْخل علی اهلِ بیْتٍ سُرُوراً.»[5] مردم عائله و جیره خواران خداوندند. محبوب ترین آنها نزد خدا کسی است که سودش به عائله خدا برسد و خانواده ای را خوشحال کند. رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: «دخل عبْدٌ الْجنَّهَ بِغُصْنٍ من شوکٍ کان علی طریقِ الْمسلمین فَاَماطَهُ عنهُ.»[6] بنده ای از بندگان خدا در اثر اینکه شاخه خاری را از سر راه مسلمین برداشت اهل بهشت شد. بعضی از مردم گمان می کنند که عبادت تنها به نماز خواندن و روزه گرفتن است و پاره ای از اینان بحدّی در غفلت و نادانی و خودخواهی فرو رفته اند که اگر در برابر دیدگانشان مردم از گرسنگی جان دهند هیچ متأثّر نمی شوند. مکرر دیده شده که این گونه افراد حتی در مسافرتهای عبادی مانند زیارت و حج تمام اوقات خود را به زیارت و دعا واعمال مستحبّه فردی می گذرانند و هیچ کمکی به همراهان و همسفران خود نمی کنند با اینکه می دانند در میان آنها افراد ضعیف و ناتوان فراوان وجود دارند که سخت به کمک و مساعدت نیازمندند. در هر حال، یکی از اسباب سلوک، حسن سلوک با مردم و حس خیرخواهی نسبت به بندگان خدا است و این احساس، انسان را از خودخواهی و خودبینی باز می دارد و به اخلاق الهی و ملکوتی متخلّق می سازد. خداوند تعالی می فرماید: همچنانکه خداوند با فضل و رحمت با شما رفتار می کند شما نیز نسبت به یکدیگر دارای فضل و نیکی باشید (وَلا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ)[7] ، مبادا این رابطه فطری و الهی را فراموش کنید. پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «أنْسکُ النّاس نُسکاً أنْصَحُهُمْ جَیْباً وَاسْلَمُهُم قلباً لِجَمیعِ الْمسلمینَ.»[8] عابدترین مردم آن کسی است که نسبت به مردم خیرخواه تر از دیگران و نسبت به تمام مسلمین سلیم القلب تر و باصفاتر باشد. بنابراین، اگر مرجع حاجات مردم شدید، خوشحال باشید که خدا شما را دوست می دارد، و چنانچه در خانه یا دفتر کارتان به روی مردم بسته شد و مردم به شما مراجعه نکردند یا نتوانستند مراجعه کنند، بدانید که از رحمت خدا محروم شده اید و باید به جای خوشحالی، ناراحت و اندوهگین شوید. رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ می فرماید: نزدیکترین شما به من در روز قیامت کسانی هستند که در گفتار راستگوتر و در امانت داری استوارتر و در عهد و پیمان باوفاتر و در اخلاق نیکوتر و نسبت به مردم نزدیکتر و خدمتگزارتر باشند.[9] حضرت اما جعفر صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: ای رفاعه! به خدا و محمد و علی ـ علیهما السّلام ـ ایمان نیاورده است کسی که هرگاه برادر مؤمن او برای رفع حاجتی نزد وی بیاید، با چهره باز با او برخورد نکند. اگر بتواند خود حاجت او را برآورد باید در این باره به سرعت اقدام کند و اگر نمی تواند، نزد دیگران برود تا حاجت او را برآورده سازد، و اگر کسی غیر از این باشد که برایت وصف کردم هیچ گونه ولایت و رابطه ای بین ما و او نیست.[10] پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «إنَّما الْمؤمنون فی تَراحُمهم و تَعاطُفِهم بِمنزلهِ الْجَسد الْواحِدِ إذا اشَتَکی مِنْهُ عُضوٌ واحدٌ تداعی لهُ سائِرُ الْجسد بِالْحُمّی والسَّهَرِ.»[11] مؤمنان از نظر مهرورزی و عطوفت نسبت به یکدیگر مانند یک پیکرند که هرگاه عضوی از آن دچار دردی شود سایر اعضاء (از راه تب و بیداری و ناراحتی) همدردی خود را با آن عضو ابراز می دارند و به کمکش می شتابند. بعیدنیست که حدیث شریف، الهام بخش سعدی شیرازی در شعر معروفش باشد که می گوید: بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی[12] از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل شده است که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ در منی خطبه ای ایراد کرد که در ضمن آن فرمود: مسلمانان با هم برادرند، ارزش خون آنها با یکدیگر برابر است و تعهد وامانی که کوچکترین فرد آنها بدهد برای همه شان محترم است و آنها در برابر بیگانگان، یکدل و یکدست به هم پیوسته و متشکّل اند.[13] بنابراین، فرد مسلمان هیچگاه نباید نسبت به ناراحتی و گرفتاریهای سایر مسلمانان بی تفاوت و از اوضاع و احوال آنها بی خبر باشد، چون کسی که در این گونه مسائل بی تفاوت باشد به طریق اولی در مورد مسائل مهمتری که در اجتماع رخ می دهد نیز عکس العملی از خود نشان نخواهد داد. این گونه افراد، خودآگاه یا ناخودآگاه، دچار خودخواهی خاصی هستند که جز به خود به هیچ کس نمی اندیشند و از روح تعاون و نیکوکاری برخوردار نیستند با اینکه قرآن مجید مسلمین را به همکاری و تعاون در کارهای خیر دعوت می کند و می فرماید: «تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى...»[14] در راه نیکی و پرهیزکاری به یکدیگر کمک کنید... . افراد بی تفاوت و خودخواه لزوم تعاون و همکاری در نیکوکاری و سالم سازی اجتماع را که یک اصل مهم اسلامی است نادیده می گیرند با اینکه طبق این اصل تمام مسلمین وظیفه دارند در کارهای نیک و پسندیده به کمک یکدیگر بشتابند. بنابراین، کسی که می خواهد متخلّق به اخلاق حسنه باشد باید بکوشد تا روح همیاری و همدردی را در خود ایجاد کند و با ریاضت و اقدام عملی، حالت بی تفاوتی و خونسردی را به خونگرمی و سوز و گداز و حسّ فردگرایی را به روح اجتماعی مبدّل سازد؛ یعنی همین که احساس ناراحتی و نیاز در برادر دینی خود کرد بی درنگ وارد عمل شود و در رفع مشکل او اقدام مقتضی معمول دارد و چه بهتر آنکه پیش از تقاضا و استغاثه او در مقام یاری و اغاثه برآید تا برادر دینی به ذلّ سوال دچار نشود. رسول گرامی اسلام ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «مَنْ أصْبح لا یَهْتمُّ بِأمورُ الْمسلمینَ فَلیْس منهم و من سَمِعَ رَجلاً یُنادی یا لَلْمسلمینَ فَلم یُجبه فلیْسَ بِمًسلمٍ.»[15] کسی که در هر صبحگاه به امور مسلمین همّت نگمارد و در اندیشه کارهای آنان نباشد از آنها نیست، و کسی که بشنود مردی فریاد می زند و کمک می طلبد و به او کمک نکند مسلمان نیست. از احادیث استفاده می شود که هر کس امکانات خداداده را در رفع حوایج براداران دینی به کار نگیرد قهراً آن را در خدمت گناه و دشمنان خدا قرار خواهد داد. امام باقر ـ علیه السّلام ـ فرمود: «مَنْ بَخِل بِمَعُونهِ أخیِه الْمسلِم و الْقیام لهُ فی حاجَتِهِ (الّا) ابْتُلِیَ بِمَعُونهٍ مَنْ یَأَثَمُ علیهِ و لا یُوجَرُ.»[16] کسی که در کمک کردن به برادر مسلمانش بخل ورزد و از اقدام در انجام حاجتش کوتاهی کند ناچار می شود به کسی کمک کند که با این امکانات علیه خود او اقدام کرده و در این راه هیچ اجر و پاداشی نخواهد برد. در روایت دیگری ابی بصیر از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل می کند که آن حضرت فرمود: هر یک از شیعیان ما که نزد یکی از براداران دینی خود برود و از او کمک بخواهد و او با اینکه می تواند وی را یاری دهد کوتاهی کند خدای متعال او را گرفتار می کند که حاجت دشمنان ما را برآورد تا بدین وسیله خداوند در روز قیامت او را عذاب کند.[17] خواری دنیا و آخرت در روایت دیگری امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: «مامِنْ مؤمن یَخْذُل أخاهُ و هو یقْدرُ علی نصْرتِه إلّا خَذَلهُ الله فی الدُّنیا و الْاخرهِ.[18]» هر مؤمنی که برادر دینی خود را یاری ندهد با اینکه قدرت این کار را دارد خداوند او را به حال خود واگذارد و در دنیا و آخرت خوار و ذلیلش کند. [1] . رعد / 17. [2] . مریم / 31. [3] . اصول کافی، ج 2 / صفحه 165، حدیث 11؛ بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 71 / صفحه 341. [4] . اصول کافی، ج 2 / صفحه 164، حدیث 7. [5] . همان، صفحه 164، حدیث 6. [6] . سفینه البحار، ج 2 / صفحه 82. [7] . بقره / 237. [8] . اصول کافی، ج 2 / صفحه 163. [9] . بحارالانوار، ج 72 / صفحه 94. [10] . همان، صفحه 176. [11] . سفینهالبحار، ج 1 / صفحه 13. این روایت به همین مضمون در تفسیر قرطبی (چاپ بیروت، جزء / 16 صفحه 327) و اصول کافی، ج 2 / صفحات 165، 166، احادیث 1 و 4) نقل شده است. [12] . کلیات سعدی، صفحه 25. البته رسولخدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ جامعه مسلمین را به منزله پیکر واحد دانسته نه جامعه بشریت را، و حق هم همین است زیرا جامعه کفر و نفاق نمی تواند پیکر واحد باشد، که در کفر و نفاق جز جنگ و نزاع و خودخواهی و فریب چیزی وجود ندارد و نیز کفر و ایمان در یک جا نمی گنجد. [13] . وسائل الشیعه، چاپ بیروت، ج 19 / صفحه 55؛ امالی صدوق، چاپ بیروت، مجلس 56، صفحه 287، حدیث 3. [14] . مائده / 2. [15] . اصول کافی، ج 2 / صفحه 164، حدیث 5. [16] . همان، صفحه 366، حدیث 1. [17] . همان، صفحه 366، حدیث 2؛ معراج السعاده، صفحه 385. [18] . بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 71 / صفحه 312 و ج 72 / صفحه 17؛ امالی صدوق، چاپ بیروت، مجلس 73، صفحه 393، حدیث 16. |
خدمت به بندگان خدا |
|
|
خدمت به بندگان خدا |
رسول گرامی اسلام ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ پس از نزول این آیه هنگامی که کسی از ایشان چیزی طلب می کرد و حضرت چیزی نداشت که به او بدهد می فرمود: «یرْزقنا اللهُ و أیّاکم مِنْ فضْلِهِ.»[1] امیدوارم خدا ما و تو را از فضلش روزی دهد. از این رو کسی که نمی تواند حاجت نیازمندی را برآورد باید با گفتن سخنانی امیدوار کننده از قبیل اینکه «امیدوارم خدا نیازت را برطرف کند، من نیز تا آنجا که در توان داشته باشم برای تو تلاش می کنم» او را دلداری دهد نه اینکه با پرخاشگری و تندی با او روبرو شود و او را ناامید برگرداند. چنین کسی در آخرت در امان خدا نخواهد بود، زیرا کسانی در امان خواهند بود که در دنیا پناهگاه صاحبان حاجت باشند و این همان است که حضرت امام جعفر صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: «أنَّ لله عباداً من خلقِهِ فی ارضه یفْزع العبادُ إلیهم فی حوائج الدنیا و الاخره اولئک هم المؤمنون حقاً امنون یوم القیامه.»[2] خدای متعال در روی زمین بندگانی دارد که مردم در انجام خواسته های دنیوی و اخروی خود به آنان پناه می برند و آنها مؤمنان حقیقی بوده و روز قیامت در امان خدا هستند. [1] . مجمع البیان، چاپ اسلامیه، ج 3 / صفحه 411. [2] . تحف العقول، صفحه 281، این حدیث مضمون در بحارالانوار (چاپ بیروت، ج 74 / صفحه 157) نقل شده است. |
محمد رضا مهدوی کنی ـ نقطه های آغاز در اخلاق عملی، ص477 |
مشورت |
موضوع مشاوره در اسلام از اهمیت خاصی برخوردار است چنانچه پیغمبر اکرم اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ با قطع نظر از وحی آسمانی آنچنان فکر نیرومندی داشت که هیچگاه نیاز به مشاوره پیدا نمیکرد، ولی برای اینکه از یک سو مسلمانان را به اهمیت مشورت متوجه سازد تا آن را جزء برنامههای اساسی زندگی خود قرار دهند و از سوی دیگر نیروی فکر و اندیشه را در افراد پرورش دهد، در امور عمومی مسلمانان که جنبهی اجرای قوانین الهی داشت (نه قانونگزاری) جلسهی مشاوره تشکیل میداد و مخصوصاً برای رأی افراد صاحب نظر ارزش خاصی قائل بود تا آنجا که گاهی به احترام آنها از رأی خود صرف نظر میکرد، چنانکه نمونهی آن در جنگ «احد» اتفاق افتاد و میتوان گفت که یکی از عوامل موفقیت پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در پیشبرد اهداف اسلامی همین بود. در این بحث به پنج موضوع توجه فرمائید: 1ـ آیات و روایات پیرامون شورا. 2ـ با چه اشخاصی میتوان مشورت کرد؟ 3ـ نتایج ثمر بخش مشورت. 4ـ وظیفهی مشاور. 5ـ مذمت استبداد. آیات: 1ـ «فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشاوِرْهُمْ فِی اْلأَمْرِ فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ[1]؛ از پرتو رحمت الهی در برابر آنها نرم (و مهربان) شدی و اگر خشن و سنگ دل بودی از اطراف تو پراکنده میشدند، بنابراین آنها را عفو کن و برای آنها طلب آمرزش نما و در کارها با آنها مشورت کن، اما هنگامی که تصمیم گرفتی (قاطع باش و) بر خدا توکل کن زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد.» 2ـ «وَالَّذینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ اَاقمُوا الصَّلوهَ وَ اَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ[2]؛ و آنان که دستورات پروردگار را اجابت و اطاعت کردند و نماز به پا داشتند و کارشان را با مشورت یکدیگر انجام دادند و از آنچه روزیشان دادیم انفاق میکنند.» روایات: از پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ نقل شده که فرمود: «اِذا کانَ أمَرائُکُمْ خِیارَکُمْ وَ اَغْنِیائُکُمْ سُمَحائُکُمْ وَ اَمْرُکُمْ شُوری بَیْنَکُمْ فَظَهْرُ ألاَرْضِ خَیْرٌ لَکُمْ مِنْ بَطْنِها وَ اِذا کانَ أمَرائُکُمْ شِرارَکُمْ وَ اَغْنِیائُکُمْ بُخَلائَکُمْ وَلَمْ یَکُنْ اَمْرُکُمْ شُوری بَیْنَکُمْ فَبَطْنُ اْلاَرْضِ خَیْرٌ لَکُمْ مِنْ ظَهْرِها[3]؛ هنگامی که زمامداران شما، نیکان شما باشند و توانگران شما سخاوتمندان، و کارهای نیک با مشورت انجام گیرد،در این موقع روی زمین، از زیر زمین برای شما بهتر است (یعنی شایستهی حیات و زندگی هستید) ولی اگر زمامدارانتان بدان و ثروتمندان افراد بخیل باشند ودر کارها مشورت نکنید در این صورت زیر زمین از روی آن برای شما بهتر است.» امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ در اثناء خطبه میفرماید: «وَلا مُظاهَرَهَ اَوْثَقُ مِنَ الْمُشاوَرَهِ[4]؛ هیچ پشتیبانی مطمئنتر از مشورت نیست.» از امام باقر ـ علیه السّلام ـ نقل شده: در تورات چهار جمله آمده: «مَنْ لایَسْتَشیرُ یَنْدِمُ وَ الْفَقْرُ الْمَوْتُ اْلأَکْبَرِ وَ کَما تَدینُ تُدانُ وَ مَنْ مَلَکَ اِسْتَأْثَرَ[5]؛ کسی که مشورت نکند پشیمان میشود، فقر مرگ بزرگ است، هر چه کنی با تو همان خواهد شد و کسی که مالک شود استبداد میورزد یعنی نوعاً اینها از تبعات این خصلتها است.» با چه اشخاصی باید مشورت کرد؟ مسلم است که هر کس نمیتواند طرف مشورت قرار گیرد، زیرا گاه بعضی از اشخاص نقاط ضعفی دارند که مشورت با آنها مایهی بدبختی و عقب افتادگی است و از این جهت در روایات خاندان عصمت و طهارت صفاتی را برای مستشار ذکر نمودهاند: الف) از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل شده: مشورت تحقق نمیگیرد مگر با شرائطش و اگر کسی آن شرایط را نداند در مشورت ضرر میکند. پس اولین آنها عبارت است از اینکه مستشار عاقل باشد و دومین شرط این است که آزاد مرد و متدین باشد و شرط سوم عبارت است از اینکه مستشار دوست حقیقی باشد و شرط چهارم عبارت است از اینکه بتوانی او را آگاه کنی از امور پنهانی خود و علم آن نسبت به موضوع مانند علم خودت باشد که به افراد دیگر نرسد.[6] ب) از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل شده: «اِسْتَشِرْ فی اَمْرِکَ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ[7]؛ مشورت کنید در پیش آمدها (از) کسانی که میترسند از پروردگارشان.» ج) از امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ نقل شده که فرمود: (با سه طایفه مشورت نکن) «وَلا تُدْخِلَنَّ فی مَشْوَرَتِکَ بَخیلاً یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَ یَعِدُکَ الْفَقْرَ وَلا جَباناً یُضْعِفُکَ عَنِ اْلاُمُورِِ وَلا حَریصاً یُزَیِّنُ لَکَ الشَّرَّهَ بِالْجَوْرِ[8]؛ با افراد بخیل مشورت نکن زیرا ترا از بخشش و کمک به دیگران باز میدارند و از فقر میترسانند (و نیز) با افراد ترسو مشروت نکن زیرا آنها ترا از انجام کارهای مهم باز میدارند (و همچنین) با افراد حریص مشورت نکن که آنها برای جمع آوری ثروت و یا کسب مقام، ستمگری را در نظر تو جلوهگر میسازند.» د) از امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ نقل شده: «اِیّاکَ وَ مُشاوَرَهَ النِّساءِ اِلاّ مَنْ جَرَّبْتَ بِکَمالِ عَقْلٍ...[9]؛ خودداری کن از مشورت با زنان، مگر آنان که رشد عقلی و فکریشان به تجربه ثابت شده باشد.» هـ ) از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل شده: «لاتَشِرْ عَلَی الْمُسْتَبِدِّ بِرَایِهِ[10]؛ مشورت نکن با کسی که استبداد رأی دارد.» نتایج مشورت: اصولاً مردمی که کارهای مهم خود را با مشورت و صلاح اندیشی یکدیگر انجام میدهند، کمتر گرفتار لغزش میشوند به عکس، افرادی که گرفتار استبداد رأی هستند و خود را بینیاز از افکار دیگران میدانند، هر چند از نظر فکری فوق العاده باشند، باز هم غالباً گرفتار اشتباهات خطرناک و دردآگین میشوند، از این گذشته استبداد رأی، شخصیت را در تودهی مردم میکشد و افکار را متوقف میسازد و استعدادهای آماده را نابود میکند و به این ترتیب بزرگترین سرمایههای انسانی یک ملت از دست میرود. به علاوه کسی که در انجام کارهای خود با دیگران مشورت میکند، اگر مواجه با پیروزی شود کمتر مورد حسد واقع میگردد، زیرا دیگران، پیروزی وی را از آن خودشان میدانند و معمولاً انسان نسبت به کارهایی که خودش انجام داده، حسد نمیروزد و اگر احیاناً با شکست مواجه گردد،زبان اعتراض و ملامت و شماتت بر او بسته است، زیرا کسی به نتیجهی کار خودش اعتراض نمیکند، و نه تنها اعتراض نخواهد کرد بلکه دلسوزی و غمخواری نیز میکند. یکی دیگر از فوائد مشورت این است که انسان ارزش شخصیت افراد و میزان دوستی و دشمنی آنها را با خود درک خواهد کرد و این شناسائی راه را برای پیروزی او هموار میکند و شاید مشورتهای پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ با آن قدرت فکری فوق العاده که در حضرتش وجود داشت به خاطر مجموع این جهات بوده است و در این روایات نیز به این مطلب اشاره شده است. 1ـ از امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ نقل شده: «مَنِ لَمْ یَسْتَشِرْ یَنْدَمُ[11]؛ کسی که مشورت نکند پشیمان میشود.» 2ـ از امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ نقل شده: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرأْیِهِ هَلَکَ وَ مَنْ شاوَرَ الرِّجالَ شارَکَها فی عُقُولِها[12]؛ کسی که مستبد به رأی خویش باشد هلاک میگردد و کسی که مشورت کند با افراد بزرگ، در عقلهای آنها شریک شده است.» 3ـ از امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ نقل شده: «ما عُطِبَ امْرِءٌ اِسْتَشارَ[13]؛ سرزنش نمیشود کسی که مشورت کرده است.» وظیفه مشاور: همان طوری که در اسلام، دربارهی مشورت کردن دستور مؤکّد داده شده، به افرادی که مورد مشورت قرار میگیرند نیز تأکید شده که از هیچگونه خیرخواهیای فروگذار نکنند و خیانت در مشورت یکی از گناهان بزرگ محسوب میشود، حتی این حکم دربارهی غیر مسلمانان نیز ثابت است، یعنی اگر انسان، پیشنهاد مشورت را از غیر مسلمانی بپذیرد، حق ندارد در مشورت نسبت به او خیانت کند و غیر از آنچه تشخیص میدهد به او اظهار نماید. در «رسالهی حقوق» که از امام سجاد ـ علیه السّلام ـ نقل شده چنین آمده: «وَحَقُّ الْمُسْتَشیرِ اِنْ عَلِمْتَ لَهُ رَأْیاً اَشَرْتَ عَلَیْهِ وَ اِنْ لَمْ تَعْلَمْ اَرْشَدْتَهُ اِلی مَنْ یَعْلَمُ وَ حَقُّ الْمُشیرِ عَلَیْکَ اَنْ لا تَتَّهِمَهُ فیما لا یُوافِقُکَ مِنْ رَأْیِهِ فَاِنْ وافَقَکَ حَمِدْتَ اللهَ[14]؛ حق کسی که از تو طلب مشورت میکند این است که اگر عقیده و نظری داری در اختیار او بگذاری و اگر دربارهی آن کار چیزی نمیدانی او را به کسی راهنمایی کنی که میداند و اما حق کسی که مشاور تو است، این است که که در آنچه که با تو موافق نیست، او را متهم نسازی پس اگر با تو موافق بود، شکر خدای گویی». و از امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ نقل شده: «مَنْ غَشَّ الْمُسْلِمینَ فی مَشْوَرَهٍ فَقَدْ بَرِئْتُ مِنْهُ[15]؛ کسی که در مشورت به مسلمانان خیانت کند پس به حقیقت من از او بیزارم.» و نیز از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل شده: «مَنِ اسْتَشارَ اَخاهُ فَلَمْ یَنْصَحْهُ مَحْضَ الرَّأْیِ سَلَبَهُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ رَأْیَهُ[16]؛ کسی که مشورت کند با برادر خویش و او خیر و حقیقت را به او نگوید، خداوند رأی و درک او را میگیرد. روایاتی پیرامون مذمت استبداد به رأی الف) از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل شده: «اَلْمُسْتَبِدُّ بِرَأْیِهِ مَوْقُوفٌ عَلی مَداحِضِ الزُّلَلِ[17]؛ استبداد به رأی (انسان را) حبس میکند بر (مطالب) باطل و خطا». ب) و نیز فرمود: «لا تَشِرْ عَلَی الْمُسْتَبِدِّ بِرَأْیِهِ[18]؛ با مستبد به رأی مشورت مکن. ج) و باز فرمود: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ[19]؛ کسی که در رأی خویش استبداد داشته باشد، هلاک میگردد. [1] . سورهی آل عمران، آیهی 159. [2] . سورهی شوری، آیهی 38. [3] . تحت العقول، ص26. [4] . نهج البلاغه، کلمات قصار 113. [5] . بحار، ج75، ص100. [6] . وسائل، ج8، ص426. [7] . وسائل، ج8، ص426. [8] . نهج البلاغه، فرمان امام به مالک اشتر. [9] . بحار، ج103، ص253. [10] . بحار، ج75، ص105. [11] . بحار، ج75، ص104 ـ 100. [12] . وسائل، ج8، ص425. [13] . بحار، ج75، ص104 ـ 100. [14] . تفسیر نمونه، به نقل از تفسیر نور الثقلین، ج1، ص405. [15] . بحار، ج75، ص99. [16] . وسائل، ج8، ص427. [17] . بحار، ج75، ص105. [18] . بحار، ج75، ص105. [19] . بحار، ج75، ص104. |
غلام رضا سلطانی ـ تکامل در پرتو اخلاق، ج2، ص159 |
محبت خداوند |
بدون شک جاذبهها و دافعههای انسان تحت تأثیر محبتها و نفرتهای او شکل میگیرد. آدمی در حالی که محبت وعشق می ورزد، احساس لذت و خوشبختی می کند و در هنگامی که در حال کراهت و نفرت است، احساس گرفتگی و درد و رنج دارد. شاید به همین دلیل است که برخی از حکیمان بزرگ و فیلسوفان اخلاق غایت انسان و هدف اخلاق را سعادتمندی، یعنی زندگی لذت بخش و بدون درد و رنج دانسته اند و تحقق این هدف را فقط در سایه زندگی محبت آمیز به خصوص مرحله عالی آن یعنی حیات عاشقانه میسّر می دانند. می توان سرّ این همه ارزشمندی برای واژگان «محبت» و «عشق» را در همین حقیقت جُست. امّا آنچه از اصل محبت و عشق مهم تر است، شأن و منزلت محبوب و معشوق است. میزان سعادتمندی انسان وابسته به درجه محبت او است و سطح محبت و عشق او را در اندازه های کمال و جمال محبوب باید جست و جو کرد و دوام و قوام آن را نیز ظهور و غروب جمال محبوب رقم می زند. اکنون سؤال اصلی آن است که سر و جان را در هوای جمال و جلال کدام حقیقت باید سودا کرد، تا محبت ابدی و عشق متعالی ثمر دهد، و لذت پایدار و خوشبختی ماندگار به بار آورد؟ خدا باوران را زیبنده آن است که پاسخ این پرسش را از پروردگار خویش طلب کنند. از نگاه اخلاق اسلامی آن وجودی که شایسته چنین محبتی است، جز خداوند نیست. محبت او توجیه گر خلقت عالم و تحقّق بخش آمال آدم و اهداف عالم است. از این رو خداوند می فرماید: وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حبّاً لله.[1] «ولی کسانی که ایمان آورده اند، به خدا محبت بیشتری دارند». و اعلام می دارد: یحبّهم و یحبّونه.[2] «خدا آنان را دوست می دارد و آنان (نیز) او را دوست دارند». از سوی دیگر، محبت پرودگار پاداشی است که خداوند در قرآن به خواص بندگان خویش بشارت می دهد؛ همانند مجاهدان که سر و جان را فدای او می کنند،[3] و محسنین، توابین، مطهرین، مقسطین، صابرین و متوکلین که در قرآن کریم محبوب پروردگار قرار گرفته اند. البته محور سخن ما در این جا محبت انسان به خداوند است، ولی چون در واقع نوعی ملازمه میان محبت بندگان نسبت به پروردگار خویش با محبت خداوند به آنان وجود دارد، ناگزیر باید از هر دو منظر به موضوع نگریست. یک. محبت بندگان به خداوند الف) خدا تنها محبوب حقیقی: در واقع تنها خداوند شایسته محبت حقیقی و عشق ورزیدن است. اشیا و اشخاص دیگر به میزان تناسبی که با او دارند، محبوب واقع می گردند. اسباب پیدایش محبت: عالمان اخلاق معتقدند که محبت و مراتب شدید آن یعنی عشق، در نتیجه اسباب و موجبات زیر پدید می آید: 1 . آنچه سبب بقا و کمال آدمی می شود: بر همین اساس، انسان وجود نفس خود را دوست دارد و به دوام و بقای آن علاقه مند است و هر آنچه به این امر کمک کند، مورد محبت او است و نسبت به مرگ و موجبات آن کراهت و نفرت دارد.[4] 2 . لذّت: لذّت اعم از مادی و معنوی موجب محبّت می گردد. یعنی انسان آنچه را که موجب لذّت گردد، به دلیل لذتآور بودن دوست دارد نه برای ذات آن. لذت مادی؛ مانند محبّت انسان به خوردنی ها و آشامیدنی ها و آنچه موجب ارضای سایر غرایز او می شود. این نوع محبت به آسانی به دست می آید و به سرعت نیز از میان می رود. همچنین این قبیل محبت ها به دلیل پستی و مادی بودنِ سبب آن و سرعت زوالش، پایین ترین درجه محبت است.[5] و لذت معنوی؛ مانند محبت انسان به یک سرباز فداکار؛ به دلیل لذتی که از دیدن جنگاوری ها و شجاعت های او می برد و به یک هنرمند و ورزشکار؛ به دلیل لذتی که از صحنه های هنرنمایی او می چشد و به امانت و پاکدامنی؛ به دلیل لذتی که آدمی از احساس پاکی و امانت می برد و به یاد خداوند و مناجات با او؛ به دلیل لذت سرشاری که از این امر به او دست می دهد. محبت آفرینی این قبیل لذتها بر آنان که به جرعه ای از آن سیراب گشته اند، امری آشکار و بی نیاز از استدلال است. این نوع لذایذ، عمری دراز دارند. اگرچه از این جهت خودداری مراتب و درجاتند، ولی جویندگان محبت ماندگار در هوای نیل به آن، لذایذ مادی و محبت های آنی و فانی را یکسره سودا می کنند. 3 . احسان: انسان، بنده و اسیر نیکی و احسان است و به طور طبیعی هر که را به او احسان کند، دوست دارد و از کسی که به او بدی کند، می رنجد. بنابراین منفعت و نیکی سبب محبت آدمی به عامل آن می شود.[6] 4 . حُسن و جمال ظاهری و باطنی: ادراک زیبایی و جمال موجب محبت می گردد؛ یعنی انسان زیبایی ها را اعم از مادی و معنوی دوست دارد و این محبت به ذات زیبایی تعلّق می گیرد، نه به آثار و لوازم آن و منشأ درونی و فطری دارد. 5 . تناسب و مسانخت باطنی و روحی: گاهی انسان نسبت به دیگری محبت می ورزد، ولی نه به دلیل حُسن و جمال او و نه به سبب چشمداشت و طمع در مقام و مال او بلکه به صرف مجانست و تناسب باطنی و معنوی که با روح و جان او دارد. 6 . اُلفت و اجتماع: اجتماع افراد با یکدیگر و زندگی در کنار هم موجب محبت و اٌنس آنان به یکدیگر می گردد. اُنس و اُلفت ریشه در طبیعت و سرشت آدمی دارد. بر همین اساس است که گفته می شود واژه «انسان» از ماده «اُنس» است، نه «نسیان».[7] 7 . شباهت در اوصاف ظاهری: اشتراک در یک یا چند ویژگی ظاهری باعث پیدایش محبت می شود. علاقه کودکان به یکدیگر و پیران به همدیگر و افراد هم شغل و همکار با یکدیگر از همین قبیل است. 8 . رابطه علیّت: چون معلول ناشی از علت و متناسب و هم سنخ با آن است، پس محبوبِ علت واقع می گردد؛ زیرا به منزله بعضی از اجزای علت و پاره ای از آن است. معلول نیز علت را از آن رو دوست دارد که در واقع علت اصل آن است. بنابراین هر یک از آن دو در محبت نسبت به دیگری، در حقیقت به خویش عشق می ورزند.[8] با صرف نظر از این که آیا همه اسباب ایجاد محبت در موارد یاد شده خلاصه می شود یا خیر، و با چشم پوشی از تداخل یا استقلال هر یک از اسباب مذکور، همه اسباب و موجبات محبت آفرین به طور حقیقی فقط در خداوند وجود دارد و تصوّر وجود آن در غیر او توهّم و تخیّلی بیش نیست. در بیان این حقیقت می توان گفت: وجود هر کسی فرع وجود خداوند است و هستی مستقلی از وجود خداوند ندارد، و کمال وجودش از خداوند، به وسیله او و به سوی او است، و سرچشمه لذت و احسان خداوند است. خالق احسان او است و هر احسانی بیانگر حُسنی از حَسَنات قدرت و فعل او است. بدون تردید جمال و کمال بالذات فقط در او وجود دارد. شکی نیست که جمال معنوی برای اهل بصیرت دوست داشتنی تر و زیباتر است. همچنین روح و جان آدمی با پروردگار خویش رابطه ای مخفی و رمز و رازی درونی دارد و شاید آیه قل الرّوح من امر ربّی[9] «بگو: روح از (سنخ) فرمان پروردگار من است». اشاره به همین رابطه باطنی دارد.وجود رابطه علیّت بین خدا و انسان آشکار و بی نیاز از توضیح است، ولی دو سبب دیگر یعنی «اجتماع مادی» و «اشتراک در اوصاف ظاهری»، اولاًً در محبت آفرینی نقش ضعیفی دارند و ثانیاً نسبت دادن آنها به خداوند موجب نقص می شود و در واقع محال است. بنابراین همه اسباب محبت به طور حقیقی و در بالاترین درجات خداوند وجود دارد و چون هیچ شریکی در اوصافش ندارد، هیچ گونه شریکی را نیز در محبت بر نمی تابد.[10] ب) نشانه های محبت به خداوند: ارزش های متعالی و مقدس همواره با آفت مدعیان دروغین روبرو بوده اند.این ادعاها و تصورات غیر واقعی گاهی چنان پیچیده اند که حتی حقیقت امر بر خود اشخاص نیز پوشیده می ماند. بسا کودک صفتانی که الفبای محبت پروردگار را نیاموخته اند، ولی خویشتن را از دوستان خاص الهی می شمارند و دعوی عشق و ارادت به او دارند. بیان نشانه های آشکار و ملموس دوستان خداوند، راه مناسبی برای خودشناسی و دیگرشناسی و معیاری برای صدق و کذب ادعای دوستی و محبت خداوند است. شاخص ترین این نشانه ها به روایت منابع اوّلیّه اخلاق اسلامی به قرار زیر است: 1 . دوست داشتن مرگ: دوستدار حقیقی، مشتاق مشاهده محبوب خویش است. اگرچه مرگ تنها راه ملاقات و رؤیت جمال خداوند نیست، ولی به طور عموم تحقق این امر با عبور از گذرگاه مرگ میسّر است. کسی که به مقصدی عشق ورزد، هر آنچه به آن هدف رهنمون شود، محبوب او واقع خواهد شد. قرآن کریم در این باره می فرماید: « قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ » «بگو: ای کسانی که یهودی شده اید، اگر پندارید که شما دوستان خدایید نه مردم دیگر، پس اگر راست می گویید درخواست مرگ کنید».[11] البته همچنان که محبت خداوند دارای درجات و مراتبی است، خوشایند یا ناخوشایند بودن مرگ هم در نظر افراد درجاتی دارد. کراهت نسبت به مرگ در صورتی با محبت خداوند ناسازگار است که منشأ آن محبت به مظاهر دنیا از قبیل اموال، فرزندان، خانواده و مقام باشد. اما هرگاه علاقه به بقا در دنیا به منظور کسب آمادگی برای ملاقات پروردگار و انجام اعمال نیک باشد، با دوستی خداوند منافاتی ندارد.[12] 2 . مقدّم داشتن خواست خداوند: دوست حقیقی خداوند اراده او را بر اراده خویش مقدم می دارد و حتی اگر محبوب هجران را اراده کند، آن را بر وصال ترجیح می دهد. [1] . سوره بقره، آیه 165. [2] . سوره مائده، آیه 54. [3] . انّ الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفّاً کأّنَّهم بنیانٌ مرصوصٌ. (سوره صف، آیه 4). [4] . ر.ک: فیض کاشانی، محسن: المحجّه البیضاء، ج 8، ص 9 ـ 11؛ نراقی؛ محمدمهدی: جامع السعادات، ج 3، ص 134 ـ 135. [5] . نراقی، محمدمهدی: جامع السعادات، ج 3، ص 136. [6] . همان. [7] . ر.ک: راغب اصفهانی: مفردات الفاظ قرآن، ص 94. [8] . همان، ج 3، ص 139. [9] . سوره اسراء، آیه 85. [10] . ر.ک: فیض کاشانی، محسن: المعجه البیضاء، ج 8، ص 16 ـ 27؛ نراقی، محمدمهدی: جامع السعادات، ص 142 ـ 146. [11] . سوره جمعه، آیه 6. [12] . ر.ک: نراقی، محمد مهدی: جامع السعادات، ج 3، صص 174 و 175. |
احمد دیلمی و مسعود آذربایجانی- اخلاق اسلامی، ص 80 |
محبت خداوند |
محبت الهی پیروی از دستورات او را در پی دارد و تلاش برای کسب رضایتمندی محبوب لازمه آن است. « قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی... » بگو: «اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشاید، و خداوند آمرزنده مهربان است».[1] 3 . عدم غفلت از یاد خدا: ذکر و یاد محبوب و آنچه مربوط به او است، همواره برای محبّ لذّت بخش و دوست داشتنی است. دوستان خدا دائم سخن از او و دوستان او می گویند و با یاد او زندگی می کنند و از تلاوت کلام او لذت می برند و در خلوت مناجات با او اُنس می گیرند؛ چنان که خداوند به موسی ـ علیه السلام ـ فرمود: ای پسر عمران، دروغ می گوید آن کسی که گمان برد مرا دوست دارد، اما چون شب فرا رسد چشم از عبادت من فرو بندد. مگر نه این است که هر دلداده ای دوست دارد که با دلدار خود خلوت کند؟[2] 4 . غم و شادی برای خدا: دوستان خداوند، دردمند و اندوهگین نمی شوند، مگر برای آنچه آنان را از محبوب دور کند، و شادمان نمی گردند جز به موجب آنچه آنان را به مراد خویش نزدیک گرداند. آنان به اطاعت مسرور و با معصیت محزون می گردند و بود و نبود دنیا سبب غم و شادی آنان نمی گردد. « لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ » تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به (سبب) آنچه به شما داده است، شادمانی نکنید.[3] 5 . دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان او: «محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ پیامبر خدا است، و کسانی که با اوی اند، بر کافران، سختگیر (و) با همدیگر مهربان اند.»[4] 6 . بیمناکی در عین محبت و امیدواری: دوستان خدا در عین حال که شیفته جمال اویاند، در نتیجه ادراک عظمت او در بیم و هراس به سر می برند. زیرا همان طور که ادراک جمال الهی محبت او را در پی دارد، ادراک عظمت او هم هیبت و هراس را به دنبال می آورد. البته این بیم منافاتی با محبت ندارد؛ زیرا بیم دوستان خدا، از دور ماندن از او است. این بیم و امید مکمل هم در بندگی پروردگارند. برخی از رهروان طریق محبت الهی گفته اند: بندگی خدا به صرف محبت و بدون بیم به دلیل افراط در امید و انبساط خاطر،موجب هلاک آدمی می گردد و عبودیت به صرف بیم و خوف و بدون امید، به دلیل وحشت موجب دوری از پروردگار و هلاک می شود و بندگی از روی بیم و محبت هر دو، محبت خداوند و تقرب به او را در پی خواهد داشت.[5] 7 . کتمان محبت خدا و ترک ادعای آن: محبت، سرّی از اسرار محبوب است و بسا در اظهار آن چیزی گفته شود که خلاف واقع و افترا بر محبوب باشد. به علاوه محبت انسان نسبت به مراتب اشتیاق و محبت دوستان خاص پروردگار یعنی انبیا و اولیا که خود را در عشق ورزیِ شایسته نسبت به خداوند، ناکام می دانستند و گروه عظیم فرشتگان، تحفه قابل ذکر و ادعایی نخواهد بود، و نشانه محبت حقیقی آن است که مراتب محبت خویش را به هیچ انگارد و آن را شایسته ذکر نبیند و خویشتن را همواره در این باب قاصر و عاجز بیابد. ج) آثار محبت خداوند: محبت خداوند،آثار فراوانی را در ابعاد مختلف وجود انسان از خود بر جای می گذارد. در این جا به برخی از آثار که به عنوان حالت و صفتی نفسانی مطرح اند، اشاره می شود: 1 . اُنس با پروردگار: هنگامی که قلب آدمی مسرور از قرب الهی و مشاهده جمالِ مکشوفِ محبوب می گردد، بشارتی به قلب انسان وارد می گردد که به آن «اُنس» گفته می شود. از نشانه های اُنس با خداوند آن است که خلوت و اشتغال به ذکر او گواراتر از هم نشینی و اُنس با خلایق است. چنین فردی در حالی که در میان جمع است، در واقع تنها است و هنگامی که در خلوت است در واقع با محبوب خویش هم نشین است. جسم او در جمع مردمان و قلبش جدای از آنها است.[6] امیر مؤمنان در توصیف دارندگان چنین مقامی فرموده است: دانش، نور حقیقت بینی را بر آنان تافته و آنان روح یقین را دریافته و آنچه را نازپروردگان دشوار دیده اند آسان پذیرفته اند و بدانچه نادانان از آن رمیده اند خوگرفته. و هم نشین دنیای اند با تن ها، و جان هاشان آویزان است در ملأ اعلی. اینان خدا را در زمین او جانشینان اند و مردم را به دین او می خوانند.[7] 2 . اشتیاق به سوی خداوند: دوستداران مشاهده جمال الهی بعد از این که از ورای حجاب های غیب، رخسار محبوب را به نظاره نشستند و دریافتند که از رؤیت حقیقت جلال و عظمت او قاصرند، تشنگی و ولع آنان برای مشاهده آنچه ندیده اند فزونی می گیرد؛ به این حالت «مقام شوق»گفته می شود. بر خلاف مقام اُنس که ناشی از مشاهده چهره مکشوف محبوب است، مقام اشتیاق، در نتیجه تمایل به ادراک جمال و جلال محجوب او پدید می آید.[8] 3 . رضا به قضای الهی: «رضا» در مقابل «سخط» است و آن عبارت است از ترک اعتراض نسبت به آنچه خداوند مقرر داشته است، در ظاهر و باطن و در گفتار و رفتار. رضا از آثار و لوازم محبت پروردگار است؛ زیرا محب هر آنچه را که از محبوب صادر گردد، زیبا می بیند. کسی که به مقام رضا نایل گردد، در نزد او فقر و غنا، راحتی و سختی، تندرستی و بیماری، مرگ و زندگی و ... یکسان است و تحمّل هیچ یک بر او دشوار نیست؛ چرا که همه را از جانب محبوب می بیند. او همواره در سرور و بهجت و راحتی به سر می برد؛ زیرا به همه چیز به چشم رضایت می نگرد و در واقع همه امور بر وفق مراد او پیش می رود و در نتیجه از هر غم و اندوهی به دور خواهد بود. در قرآن کریم چندین بار به این مقام اشاره شده است؛ از جمله در معرفی حزب خداوند می فرماید: « ... رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ » خدا از ایشان خشنود و آنها از او خشنودند. اینان اند حزب خدا. آری، حزب خدا است که رستگاران اند.[9] امام سجاد ـ علیه السّلام ـ در بیان منزلت و جایگاه رفیع مقام رضا فرمود: بالاترین درجه زهد، پست ترین درجه ورع و بالاترین درجه ورع، پست ترین درجه یقین و بالاترین درجه یقین، پست ترین درجه رضا است.[10] بنابراین دوستان خدا با رضایتمندی از آنچه او رقم می زند،از هر گونه حزن و اندوهی به دورند و در کمال بهجت و سرور زندگی گوارایی دارند. در قرآن کریم آمده است: «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» آگاه باشید، که بر دوستان خدا نه بیمی است و نه آنان اندوهگین می شوند.[11] د) سرانجام محبت پرودگار: پایان محبت الهی مانند هر محبت دیگری جز ملاقات و وصال محبوب نمی تواند باشد. تحقق این رؤیت و ملاقات متوقف بر معرفت خداوند است که خود محتاج صفای باطن و پیراستن دل از علاقه های دنیوی است و حصول آن در دنیا برای سالکان طریق محبت الهی پیدا می شود. فهم حقیقت این ملاقات همواره برای اذهان انسان ها دشوار بوده است. بر همین اساس بسیاری ره انکار پیموده اند. امام علی ـ علیه السّلام ـ هنگامی که پرسشگری از خوارج از او پرسید: «آیا پروردگارت را به هنگام پرستش او دیده ای؟» در پاسخ با صراحت فرمود: «وای بر تو! من کسی نیستم که پروردگاری را که ندیده ام بپرستم». آنگاه که پرسشگر از حقیقت و ماهیت این ملاقات جویا شد و پرسید: چگونه او را دیده ای؟ پاسخ داد: «وای بر تو! دیدگان هنگام نظر افکندن او را درک نکنند؛ ولی دل ها با حقایق ایمان او را دیده اند».[12] ملاقات و مشاهده جمال الهی لذتی را در پی دارد که به شرح و وصف نمی آید. آنان که مراتب ضعیفی از آن را چشیده اند، هرگز آن را با سایر لذت های متصوّر، سودا نمی کنند. از این رو انبیا و اولیای الهی در مناجات های خود با محبوب خویش، همواره اشتیاق خود را نسبت به آن آشکارا فریاد زده اند و عارفان و سالکان در اشعار و چکامه هایی که از خود به یادگار گذاشته اند، مناظر زیبا و دل انگیزی از آتش عشق خویش را به ملاقات و شهود جمال مُراد محبوب به نمایش گذارده و صحنه های حزن انگیزی از درد و رنج فراق و هجران دوست را به تصویر کشیده اند. نزد آنان ملاقات پروردگار، اوج قلّه عرفان و پایان سیر سالکان است. رساله هایی نیز در بیان ابزار وصول به این مقصد، منازل و مراحلی که در سر راه رهروان این راه وجود دارد، خطراتی که آنان را تهدید می کند، زاد و توشه ای که آنها را در این راه به کار می آید، نگاشته اند.[13] دو. محبت خداوند به بندگان قرآن و روایات اهل بیت در بردارنده آیات و روایاتی است که حکایت از محبت و دوستی خاص پروردگار نسبت به برخی از بندگان دارد. این محبت، آثار ویژه ای را در بر دارد که فقط شامل افرادی خاص می گردد. البته رحمت و محبت عمومی خداوند در قالب انواع مواهب دنیوی و احکام شرعی شامل همگان می شود. چنان که قبلاً نیز اشاره شد، خداوند در قرآن دوستی خویش را به صراحت نسبت به مجاهدان، نیکوکاران، بسیار توبه کنندگان، پرهیزگاران، عدالت پیشگان، صابران، پاکان و مطهران و توکّل و اعتمادکنندگان به پروردگار، اعلام می دارد.[14] در میان سخنان خداوند به داود پیامبر ـ علیه السلام ـ آمده است: ای داود، به بندگان زمینی من بگو: من دوست کسی هستم که دوستم بدارد و هم نشین کسی هستم که با من هم نشینی کند و همدم کسی هستم که با یاد و نام من اُنس گیرد و همراه کسی هستم که با من همراه شود، کسی را برمی گزینم که مرا برگزیند و فرمانبردار کسی هستم که فرمانبردار من باشد. هر کس مرا قلباً دوست بدارد و من بدان یقین حاصل کنم او را با خود بپذیرم (و چنان دوستش بدارم) که هیچ یک از بندگانم بر او پیشی نگیرد. هر کس به راستی مرا بجوید، بیابد و هر کس جز مرا بجوید، مرا نیابد. پس ای زمینیان! رها کنید آن فریب ها و اباطیل دنیا را به کرامت و مصاحبت و هم نشینی و همدمی با من بشتابید و به من خو گیرید تا به شما خو گیرم و به دوست داشتن شما بشتابم.[15] بنابراین دوستی و محبت میان خدا و بندگانش یک محبت دوسویه است. تنها انسان نیست که از مناجات با پروردگارش لذت می برد و در حسرت دیدار او می سوزد، بلکه خداوند نیز ندای محبت آمیز بندگانش را دوست دارد و به گفت و گو و مجالست خالصانه با آنان عشق می ورزد. [1] . سوره آل عمران، آیه 31. [2] . شیخ صدوق: امالی، ص 438، ج 577؛ دیلمی، حسن ابی الحسن: اعلام الدّین، ص 263؛ انتشارات القلوب، ص 93. [3] . سوره حدید، آیه 23. [4] . محمّد رسول الله و الّذین معه، اشدّاء علی الکفّار رحماء بینهم، (سوره فتح، آیه 29). [5] . ر.ک: فیض کاشانی، محسن: المعجه البیضاء، ج 8، ص 76 ـ 77. [6] . نراقی، محمد مهدی، جامع السعادات، ج 3، ص 124، 189 و 190. [7] . نهجالبلاغه، حکمت 147. [8] . ر.ک: فیض کاشانی، محسن: پیشین، ج 8، ص 55. [9] . سوره مجادله، آیه 22، هم چنین ر.ک: سوره بیّنه، آیه 8. [10] . کلینی، کافی، ج 2، ص 128، ح 4. [11] . سوره یونس، آیه 62. [12] . کلینی: کافی، ج 1، باب ابطال الرّویه، ح 6، همچنین ر.ک: دعای عرفه امام حسین ـ علیه السلام ـ . [13] . از جمله ر.ک: ملکی تبریزی، میرزا جواد: رساله لقاء الله. [14] . به ترتیب ر.ک: صف، 4؛ بقره، آیه 195 و 222؛ آل عمران، آیه 76، 146 و 159؛ مائده،42 و توبه، 108. [15] . سید ابن طاووس: مسکّن الفوائد، ص 27. |
احمد دیلمی و مسعود آذربایجانی- اخلاق اسلامی، ص 80 |
نظافت و آراستگی |
آراستگی ظاهر انسان به اقتضای فطرت، جویای پاکیزگی، زیبایی، تمیزی و آراستگی است، از ژولیدگی، پلیدی، پلشتی و پریشانی نفرت دارد. از آنجا که دینمقدساسلام منطبق بر این فطرت الهی است. به پیروانش دستور میدهد تا همواره، مظاهر زشتی و پلیدی و بوهای بد و نفرتانگیز را از خود و محیط زندگی خویش دور سازند و خود را به ویژه هنگام برخورد با دیگران زینت کنند و با ظاهری آراسته و زیبا در معرض دید همنوعان خود ظاهر شوند. از نظر قرآن کریم، استعداد درک زیبایی از جمله مواهب فطری خداوند در روح آدمی است و وجود موجودات زیبا در جهان، پاسخی به این خواسته فطری بوده و نعمتی از نعمتهای گرانبهای آفریدگار حکیم است.[1] قرآنکریم در آیهای[2] انسانها را به آراستگی و برگرفتن زینتهای خود، هنگام رفتن به مساجد دعوت میکند (که البته این توصیه منحصر به آرایشظاهری نبوده و زینت های معنوی مانند طهارت و تقوا را نیز شامل میشود.) سپس در آیه بعد، حکم کلّیتری را بیان کرده و نظر کسانی را که به غلط آراستگی و زینت را، با دین و تعالیم آسمانی مغایر میپندارند، مردود میشمارد. «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَهَ اللهِ الَّتی اَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطّیِّباتِ مِنَ الرِّزقِ قُلْ هیَ لِلَّذینَ امَنوا...»[3] (ای رسول!) بگو چه کسی زینتخدا را که برای بندگان خود بیرون آورده و نیز روزیهای پاکیزه را حرام کرده است؟ بگو: این برای کسانی است که ایمان آوردهاند. پیشوایان عظیمالشأن اسلام نیز در این جهت توصیههای ارزشمندی به پیروان خود دارند. امام علی ـ علیه السلام ـ فرمود: «لِیَتَزَیَّنْ اَحَدُکُمْ لاَخیهِ الُمُسلمِ اِذا اَتاهُ کَما یَتَزَیّنُ لِلْغَریبِ الَّذی یُحبُّ اَنْ یَراهُ فی اَحْسَنِ الهَیْئَه»[4] آن گونه که هر یک از شما خود را برای بیگانهای میآراید که دوست میدارد او را در بهترین شکل ببیند، باید برای برادر مسلمانش نیز خود را همانگونه بیاراید. در سیره پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وآله ـ نیز آمده است که هر گاه ایشان قصد خروج از منزل یا پذیرفتن کسی را داشت، موی سر خود را شانه می زد، سر و وضع خود را مرتّب میکرد، خویش را میآراست و برای آنکه تصویر خود را ببیند در ظرف آبی مینگریست وقتی علّت این امور را پرسیدند، فرمود: «اِنَّ اللهَ تَعالی یُحِبُّ مِنْ عَبْدِهِ اِذا خَرَجَ اِلی اِخوانِهِ اَنْ یَتَهَیَّأَ لَهُمْ وَیَتَجَمَّلَ»[5] خداوندمتعال دوست دارد، هنگامی که بندهاش به سوی برادرانش میرود، خود را برای دیدار آنان آماده کند و بیاراید. هزینهای که آن حضرت برای تهیّه عطر و بویخوش مصرف میکرد، از هزینه خوراکش بیشتر بود و در شب تاریک قبل از آنکه با چشم دیده شود، از بوی خوشی که از او در فضا پراکنده بود، شناخته میشد.[6] از امام باقر ـ علیه السلام ـ نقل شده که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از هر کوی و برزنی که عبور میکرد. تا مدّتی بوی خوشی فضای آنجا را معطر می ساخت به گونهای که مردم میفهمیدند که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از آن محل عبور کرده است.[7] در تعالیم پیشوایان اسلام، در خصوص آراستگی ظاهر، توصیههای فراوانی مطرح شده که این مختصر را گنجایش همه آنها نیست. از آن جمله است توصیه به پوشیدن لباس پاکیزه و آراسته، شانهزدن و مراقبت از موی سر و محاسن، تمیز نگه داشتن بدن و زدودن موهای زاید آن، کوتاهکردنناخن و موی شارب و درونبینی و پرهیز از آنچه که موجب نفرت و کراهت دیگران میشود، از قبیل بوی بد دهان که ناشی از مسواک نزدن و خلال نکردن دندان هاست.[8] نتیجه آن که اسلام، روی اصل آراستگی ظاهر (همچون آراستگی باطن) تأکید کرده است. بنابراین، باید توجه داشت که اگر مسلمانی با وضع آشفته و ظاهری زشت و پریشان در جامعه ظاهر شود، به خصوص اگر از نظر شغلی، وابستگی به حکومت اسلامی داشته باشد، وجود او یکی از وسایل تبلیغ علیه اسلام خواهد بود. وارستگی از قید ظواهر، هرگز به این معنا نیست که شخص خود را از هر گونه آرایش ظاهری محروم کند و بدین وسیله در نظر دیگران خوار و بی مقدار جلوه نماید. [1] . ر.ک: نحل (16)، آیات 5 ـ 6، حج (22). آیه 5، کهف (18)، آیه 7، صافّات، (37)، آیه 6، فصّلت (41) آیه 12، ملک (67) آیه 5؛ حجر (15)، آیه 16؛ ق (50)، آیه 6. [2] . «یا بنی ادَمَ خُذُوا زینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدِ...» ای فرزندان آدم زینت و آرایش خود را در هر مسجدی برگیرید. (اعراف، آیه 31). [3] . اعراف (76)، آیه 32. [4] . بحارالانوار، ج 79، ص 298. [5] . همان،ج 16، ص 249. [6] . همان، ص 248. [7] . بحارالانوار، ج 16، ص 249. [8] . ر.ک: حلیه المتقین، علامه مجلسی، بابهای پنجم، ششم، هفتم. |
علی اصغر الهامی نیا ـ اخلاق اسلامی، ص198 |
|
|
|
عیادت بیمار |
یکی از نکته های اخلاقی و نشانه های اخلاق حسنه و حسن سلوک با مردم، عیادت بیمار است که در شرع مقدس اسلام در این باره اصرار فراوان شده است. عیادت بیمار از حقوقی است که مسلمانان بر یکدیگر دارند که لازم است نسبت به ادای آن خود را موظف بدانند. حضرت علی ـ علیه السّلام ـ از قول رسول خدا ـ صل الله علیه و آله و سلم ـ نقل می کند که آن حضرت فرمود: «للمسلم علی اخیه ثلاثون حقّاً لا برائه له منها الّا بالاداء اَوِ العفو یغفر زلّتَهُ و یرحم عبرته... و یعود مرضته... .»[1] هر مسلمانی نسبت به مسلمان دیگر سی حق دارد که باید آنها را انجام دهد و از این حقوق رهایی نخواهد یافت جز اینکه آنها را ادا کند و یا آنکه برادر مسلمانش از او درگذرد... و از جمله آنها این است که هنگام بیماری از او دیدن کند... . در حدیث دیگری می خوانیم که معلّی بن خنیس می گوید: به امام صادق ـ علیه السّلام ـ عرض کردم: حق مسلمان بر مسلمان چیست؟ فرمود: برای او هفت حق است که همه آنها بر عهده برادرش واجب است و اگر چیزی از آن حقوق را ضایع کند و وظیفهاش را انجام ندهد از ولایت و اطاعت خدا بیرون رفته و از بندگی خدا بهره ای نبرده است. عرض کردم: قربانت گردم، آن حقوق کدام است؟ فرمود: ای معلّی! من بر تو نگرانم؛ می ترسم این حقوق را ضایع کنی و مراعات ننمایی، بدانی و عمل نکنی. عرض کردم: نیرویی جز از خدا نیست (امید آن دارم که با کمک خداوند بتوانم به وظیفه ام عمل کنم. امام صادق ـ علیه السّلام ـ در این روایت هفت حق را برای او برشمرد و) فرمود: آسانترین آن حقوق این است که آنچه برای خود دوست داری برای او هم دوست داشته باشی و آنچه برای خود نمی پسندی برای او نیز نپسندی... و حق هفتم آن است که قَسمش را ادا کنی (یعنی حقّی (کفّاره) که به وسیله قسم بر عهده او قرار گرفته است ادا نمایی) و دعوتش را بپذیری و در هنگام بیماری از او عیادت کنی. [2] همچنین در حدیث دیگری آمده است که امام صادق ـ علیه السّلام ـ از پدران بزرگوار خود نقل کرده است که پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «للمؤمن علی المؤمن سبعه حقوق واجبه من الله عزَّوجلّ... و ان یعوده فی مرضه.»[3] مؤمن نسبت به مؤمن هفت حق دارد که باید ادا کند... و یکی از آنها دیدار او در حال بیماری است. از پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ نقل شده است که فرمود: «من حقّ المسلم علی المسلم اذا لقیه ان یسلم علیه و اذا مرض ان یعوده و اذا مات ان یشیّع جنازته.»[4] حق مسلمان بر مسلمان آن است که وقتی او را ببیند سلام کند و چون بیمار شود از او عیادت نماید و هنگامی که بمیرد جنازه اش را تشییع کند. ثواب عیادت بیمار درباره ثواب عیادت بیمار نیز روایاتی رسیده است که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می کنیم. امام هشتم ـ علیه السّلام ـ فرمود: «ایّما مؤمن عاد اخاه فی مرضه فان کان حین یصبح شیَّعه سبعون الف ملک فاذا قعد عنده غَمَرَتْه الرّحمه و استغفروا له حتّی یمسی و ان کان مساء کان له مثل ذلک حتّی یصبح.»[5] هر مؤمنی که مؤمنی را در بیماری اش عیادت کند، اگر صبح باشد هفتاد هزار ملک او را تشییع (بدرقه و همراهی) کنند و چون نزد او بنشیند رحمت (خدا) او را فرا گیرد و تا شب برای او استغفار کنند، و اگر شب باشد همین اجر تا صبح برای او خواهد بود. در حدیث دیگری می خوانیم که رسول گرامی ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «ایّما مؤمن عاد مریضاً خاض فی الرّحمه فاذا قعد عنده استنقع فیها فإذا عاده غدوه صلّی علیه سبعون الف ملک الی ان یمسی و ان عاده عشیّه صلّی علیه سبعون الف ملک حتّی یصبح.»[6] هر مؤمنی که به دیدار بیماری برود در رحمت خدا وارد می شود و زمانی که نزد آن بیمار بنشیند در رحمت خدا فرو می رود. اگر صبحگاهان به عیادت او برود هفتاد هزار فرشته تا شام او را دعا می کنند و اگر شامگاهان از وی عیادت کند تا صبح هفتاد هزار فرشته به او دعا می کنند. در روایت دیگری از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ آمده است که فرمود: «اذا عاد الرّجل اخاه المسلم مشی فی خرافه الجنّه حتّی یجلس فاذا جلس غمرته الرّحمه فان کان غدوه صلّی علیه سبعون الف ملک حتّی یصبح.»[7] شخصی که به عیادت برادر مسلمان خود می رود در میان میوه های چیده شده بهشتی راه می رود و هنگامی که نزد بیمار بنشیند رحمت خدا او را فرا می گیرد. اگر صبح به دیدن او برود تا روز دیگر هفتاد هزار فرشته بر او دعا می کنند. مرحوم سیّد رضی نیز در این باره روایتی از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ نقل می کند که فرمود: «من عاد مریضاً لم یزل یخوض الرّحمه حتّی یجلس فاذا جلس اغتمس فیها.»[8] کسی که به عیادت بیمار می رود همیشه در میان رحمت الهی راه می رود تا بنشیند، آنگاه که نزد بیمار نشست غرق در رحمت خدا می گردد. از صحابه خواجه ای بیمار شد واندر آن بیماری او چون تار شد مصطفی آمد عیادت سوی او چون همه لطف و کرم بُد خوی او در عیادت رفتن تو فایده است فایده آن باز بر تو عایده است[9] عیادت بیمار وسیله روا شدن حاجت از برخی روایات استفاده می شود که دعا بر بالین بیمار به اجابت نزدیکتر است زیرا لطف و عنایت خاص خداوند به همراه دلهای شکسته است و مؤمن بیمار از این فضیلت برخوردار می باشد: پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: روز قیامت خدای عزّوجلّ بنده ای از بندگان خود را ملامت میکند و می فرماید: ای بنده من! چه چیز تو را بازداشت از عیادت من آن هنگام که بیمار شدم (: چرا به عیادت من نیامدی)؟ عرض می کند: خدایا! تو خالق جهانی، درد و ناراحتی و مرض درباره تو معنا ندارد، تو منزّهی از اینکه مریض شوی. می فرماید: برادر مؤمن تو بیمار شد و به عیادتش نرفتی. به عزّت و جلالم سوگند، اگر به دیدنش می رفتی مرا نزد او می یافتی و هر حاجتی داشتی برمی آوردم و این به خاطر احترامی است که بنده مؤمن نزد من دارد و من خدای رحمان و رحیمم. [10] مولوی این حدیث را به نظم درآورده است با این تفاوت که می گوید خدای متعال به حضرت موسی وحی کرد. آنگاه قسمت اول حدیث را تحت این عنوان «چرا به عیادت من نیامدی» به نظم درآورده و می گوید: آمد از حق سوی موسی این عتیب کان طلوع ماه تو دیده زجیب مشرقت کردم ز نور ایزدی من حقم رنجورگشتم نامدی گفت سبحانا تو پاکی از زیان این چه رمز است این بکن یارب بیان باز فرمودش که در رنجوریم چون نپرسیدی تو از روی کرم گفت یارب نیست نقصانی تو را عقل گم شد این گره را برگشا گفت آری بنده خاص گزین گشت رنجور او منم نیکو ببین هست معذوریش معذوری من هست رنجوریش رنجوری من هرکه خواهد همنشینی با خدا ا و نشیند در حضور اولیا[11] دعایی از صحیفه و به خاطر اهمیت این وظیفه سنگین و حق واجب است که حضرت سجّاد ـ علیه السّلام ـ آنگاه که همسایگان و دوستان خود را یاد می کند از خدای متعال به استغاثه می خواهد که به آنان توفیق دهد تا از بیماران خود عیادت کنند، آنجا که می گوید: «اللهمَّ صلّ علی محمّد و اله و تولّنی فی جیرانی و موالیَّ العارفین بحقّنا و المنابذین لاعدائنا بافضل ولایتک و وفّقهم لاقامه سنّتک و الاخذ بمحاسن ادبک فی ارفاق ضعیفهم و سدّ خلّتهم و عیاده مریضهم... .»[12] خداوندا! به روان مقدس محمد و آل محمد رحمت فرست و مرا در ادای حقوق همسایگان و دوستانم که شناسای حق مایند و با دشمنان ما در ستیز هستند به برترین وجه یاری ده و توفیقشان عطا کن تا سنّتهای مقدس تو را بر پای دارند و به آداب پسندیده تربیت شوند و به آنان توفیق ده تا دست حمایت به سوی مستمندان پیش آورند و قوّت خویش را در راه کمک ضعفا به کار برند، به دوستی تیره بختان برخیزند و از بیمارانشان عیادت کنند. آداب عیادت بیمار دیدار بیمار آدابی دارد که هنگام عیادت باید آنها را رعایت کرد و از جمله آن آداب، هدیه است که در این مورد به بیان یک روایت اکتفا می شود: بعضی از دوستان امام صادق ـ علیه السّلام ـ به دیدن بیماری می رفتند. در بین راه به امام صادق ـ علیه السّلام ـ برخوردند، فرمود: کجا می روید؟ ـ عیادت مریض. ـ آیا برای مریض هدیه ای از قبیل سیب، به، اترج یا مقدار کمی عطریا قطعه ای از عود با خود می برید؟ ـ نه. ـ مگر نمی دانید هدیه بردن مایه آرامش خاطر بیمار می شود؟[13] همچنین رسول گرامی ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ درباره بردن هدیه برای بیمار فرمود: «من اطعم مریضاً شهوته اطعمه الله من ثمار الجنّه.»[14] هر کس بیماری را به آنچه که دوست دارد اطعام کند خداوند متعال از میوه های بهشت به او خواهد داد. آداب نشستن نزد ییمار کسانی که به دیدار بیمار می روند وقتی نزد او می نشینند باید این نکات را رعایت کنند: ـ دعا برای بیمار: رسول گرامی اسلام ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «عودوا المرضی و اتّبعوا الجنائز یذکّرکم الاخره و تدعوا للمریض، فتقول اللّهمّ اشفه بشفائک و داوه بدوائک و عافه من بلائک.»[15] بیماران را عیادت کنید و در تشییع جنازه ها شرکت نمایید که این کار آخرت را به یاد شما می آورد و برای بیمار دعا کنید و بگویید: خدایا! او را به شفای خود شفا مرحمت کن و به دوای خویش مداوا فرما و از بلای خود او را در امان بدار. [1] . بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 71 / صفحه 236. [2] . اصول کافی، ج 2 / صفحه 169، حدیث 2. [3] . بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 71، صفحه 222؛ امالی صدوق، صفحه 36، مجلس 9، حدیث 2. [4] . مکارم الاخلاق، چاپ بیروت، صفحه 359. [5] . همان، صفحه 361. [6] . بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 78 / صفحه 225. [7] . کنزالعمّال، ج 9 / صفحه 91، حدیث 25125. [8] . المجازات النبویّه، صفحه 250. [9] . مثنوی معنوی، دفتر دوم، صفحه 300. [10] . سفینه البحار، ج 2 / صفحات 534 و 535؛ مکارم الاخلاق، چاپ بیروت، صفحه 360، با اندکی تفاوت. [11] . مثنوی معنوی، دفتر دوم، صفحات 300، 301. [12] . صحیفه سجادیه، دعای 26. [13] . وسائل الشیعه، ج 2 / صفحه 643، باب 17؛ مکارم الاخلاق، چاپ بیروت، صفحه 361. [14] . بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 78 / صفحه 224؛ کنزالعمال، ج 9 / صفحه 97، حدیث 25157. [15] . بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 78 / صفحه 224. |
محمد رضا مهدوی کنی - نقطه های آغاز در اخلاق عملی، ص551 |
عیادت بیمار |
و در حدیث دیگری فرمود: «اذا دخل احدکم علی اخیه عائداً له فلیدع له و لیطلب منه الدّعاء فانّ دعائَهُ مثل دعاء الملائکه.»[1] زمانی که یکی از شما به عیادت برادر دینی خود می رود باید برای او (: بیمار) دعا کند و از او نیز بخواهد برای وی ): عیادت کننده( دعا کند که دعای بیمار مثل فرشته است. ـ تقویت روحی: یکی دیگر از آداب عیادت بیمار این است که انسان او را دلداری دهد و روحیه اش را تقویت کند و با گفتن مطالبی (از این قبیل که بزودی کسالت و بیماریت برطرف خواهد شد، خدا به تو صحت و عافیت می دهد تا به زندگی خود ادامه دهی و...) به او آرامش خاطر ببخشد، چون بعضی از افراد هنگام بیماری روحیه خود را از دست میدهند تا آن حد که از زندگی مأیوس می شوند، به این جهت باید آنها را امیدوار کرد. پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «اذا دخلتم علی المریض فنفّسوا له فی الاجل فانَّ ذلک لا یردُّ شیئاً و هو یطیّب النّفس.»[2] هنگامی که از بیمار دیدن می کنید او را به زندگی امیدوار سازید، این کار گرچه مقدّرات را تغییر نمی دهد و مانع از مرگ نمی شود اما وسیله آرامش خاطر بیمار است. به همین جهت، وقتی آن بزرگوار به عیادت سلمان فارسی آمد و خواست از بالین او برخیزد فرمود: «یا سلمان کشف الله ضرََّک و غفر ذنبک و حفظک فی دینک و بدنک الی منتهی اجلک.»[3] ای سلمان! خداوند رنج تو را برطرف سازد و گناهت را ببخشد و دین و بدن تو را تا آخر عمرت محفوظ نگه دارد. ـ کوتاه کردن دیدار: از نکته های دیگری که باید هنگام عیادت بیمار رعایت شود کوتاه کردن زمان عیادت بیمار است مگر اینکه خود او بخواهد. امیرمؤمنان ـ علیه السّلام ـ فرمود: «انّ من اعظم العوّاد اجراً عندالله لمن اذا عاد اخاه خفَّف الجلوس الّا ان یکون المریض یحبُّ ذلک و یریده.»[4] از دیدار کنندگان بیمار آن کس بیشتر اجر می برد که کمتر نزد او بنشیند جز در صورتی که خود بیمار به ماندن مایل باشد. بخصوص گاهی از اوقات که انسان به عیادت بیمار می رود ممکن است روی جهل و نادانی و جهات دیگر چندان بیمار را خسته کند که عیادت او از خود مرض رنج آورتر باشد. امام صادق ـ علیه السّلام ـ می فرماید: «... فانَّ عیاده النَّوکی اشدُّ علی المریض من وجعه.»[5] ... دیدار نادان وا حمق برای بیمار از خود مرض سخت تر و دشوارتر است. به همین جهت در حدیث دیگری فرمود: «اعظمکم اجراً فی العیاده اخفُّکم جلوساً.»[6] از عیادت کنندگان آن که کمتر نزد بیمار بنشیند، اجر و پاداشش بیشتر است. عیادت کامل: نکته دیگری که در آداب عیادت بیمار باید رعایت شود کیفیت برخورد با اوست که بایدهمراه با اظهار محبّت و ملاطفت باشد. در این باره نیز روایاتی رسیده است. رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «تمام عیاده المریض ان یضع یده علیه و یساله کیف هو.»[7] عیادت کامل آن است که عیادت کننده دست روی بدن بیمار گذاشته و حال او را بپرسد. و نیز فرمود: «تمام عیاده المریض ان یضع احدکم یده علیه و یساله کیف انت؟ کیف اصبحت و کیف امسیت؟ و تمام تحیَّتکم المصافحه.»[8] عیادت کامل آن است که دستت را بر بدن بیمار نهی و از او احوالپرسی کنی، و کامل ترین درود و تحیّت مصافحه کردن )دست یکدیگر را فشردن( است. امیرمؤمنان ـ علیه السّلام ـ فرمود: «من تمام العیاده ان یضع العائدُ احدی یدیه علی یدی المریض او علی جبهته.»[9] عیادت کامل آن است که عیادت کننده یک دست خود را روی دستهای بیمار یا بر پیشانی او بگذارد. و نیز فرمود: «تمام العیاده للمریض ان تضع یدک علی ذراعیه و تعجّل القیام من عنده.»[10] بهترین عیادت این است که دست روی دستهای بیمار بگذاری و زود برخیزی و بروی. ـ توقع پذیرایی از بیمار نداشتن: از آنجا که هدف از عیادت بیمار اظهار محبّت و ادای حقوق اخوّت و کسب اجر و ثواب است کسی که به دیدن بیمار می رود نباید از او انتظار پذیرایی داشته باشد، زیرا بیمار خود گرفتار بیماری است و خانواده اش نیز گرفتار پرستاری از او هستند؛ بنابراین عیادت کنندگان خود باید به کمک آنها بشتابند نه آنکه زحمت افزا باشند و باری بر دوش آنها بگذارند. از این رو: «نهی رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلَّم ان یأکل العائد عند العلیل فیحبط الله اجر عیادته.»[11] پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ از خوردن چیزی نزد بیمار نهی کرده است زیرا این سبب می شود که پاداش خود را از بین ببرد. [1] . مکارم الاخلاق، چاپ بیروت، صفحه 361. [2] . بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 78 / صفحه 225. [3] . مکارم الاخلاق، صفحه 361. [4] . وسائل الشیعه، ج 2 / صفحه 642؛ مکارم الاخلاق، چاپ بیروت صفحه 360 بااندکی تفاوت. [5] . همانها. [6] . مکارم الاخلاق، صفحه 361. [7] . میزان الاعتدال ذهبی، ج 3 / صفحه 7. [8] . مکارم الاخلاق، صفحه 359. [9] . همان، صفحه 360. [10] . مکارم الاخلاق، صفحه 360؛ وسائل الشیعه، ج 2 / صفحه 642 با اندکی تفاوت. [11] . دعائم الاسلام، ج 1 / صفحه 218؛ بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 78 / صفحه 228. |
محمد رضا مهدوی کنی - نقطه های آغاز در اخلاق عملی، ص551 |
قناعت |
امام امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ، یکی از صفات و علایم متقین (پرهیزکاران) را دوری از طمع ورزی دانسته و می فرماید: «وَ تَحَرُّجاً عَن طَمَعٍ؛[1] از طمع دوری می کنند». «طمع» یکی از صفات ناپسندِ اخلاقی است، که در مقابل آن «قناعت»، یکی از صفات پسندیده اخلاقی قرار دارد. طمع داشتن یکی از بیماری های خطرناک اخلاقی است، که مفاسد مادی و معنوی فراوانی داشته و انسان را به انواع آلودگی ها و زشتی ها گرفتار می سازد. در مقابل، قناعت ورزیدن، باعث عزّت، سربلندی، آرامش خاطر انسان در دنیا بوده و سبب تکامل فکری، روحی و سعادت وی در عالم آخرت می گردد. در این گفتار، به صورت اختصار درباره این دو صفت؛ یعنی «طمع ورزی» و «قناعت» توضیح خواهیم داد: طمع چیست؟ قناعت یعنی چه؟ طمع در لغت، به معنای حرص بر چیزی[2]، چشم داشت، فریفته بودن و مال دوستی است در اصطلاحِ علمای اخلاق عبارت است از: توقع داشتن در اموال مردم.[3] به عبارت دیگر، کسی که به خدا و خودش متکی نبوده و به آن چه دارد قانع و راضی نباشد و همیشه خود را در نقصان و کمبود و محرومیت پنداشته و به مال، مقام، تجملات دیگران چشم بدوزد و پیوسته در صدد بهره برداری از دیگران باشد.[4] قناعت در لغت، به معنای راضی بودن به آن چه قسمت و روزی انسان است[5]، یا راضی بودن به قلیل و کم.[6] و قناعت در اصطلاح، حالتی است برای نفس که باعث اکتفا کردن آدمی به قدر حاجت و ضرورت است.[7] همچنین گفته شده: قناعت در اصطلاح، عبارت از این است که انسان بیش از هر چیز به خداوند متعال متکی بوده و به هرچه در اختیار دارد خشنود و سازگار باشد و با عزت نفس و آبرومندی به سر برده و هیچ گاه چشم داشتی به دیگران نداشته و از نداشتن امور مادی و کمبودها اندوه گین و حسرت زده نباشد.[8] ارزش و فواید قناعت قناعت دارای آثار مادی و معنوی فراوانی است، که اگر انسان بدان توجه داشته باشد، رغبت و میل او به کسب این صفت پسندیده؛ یعنی قناعت بیش تر می شود. در ذیل به برخی از فواید قناعت از زبان امام امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ اشاره می کنیم: 1. قناعت باعث عزّت و سربلندی همه انسان ها خواهان شخصیت، عزّت و سربلندی هستند. فردی که دارای مناعت طبع و عزت نفس است، در نزد همگان عزیز و سربلند و با همّت جلوه می کند، ولی کسی که به دیگران طمع و چشم داشت دارد، خود را ذلیل و اسیر ساخته و مردم با چشم حقارت به او می نگرند. امام علی ـ علیه السّلام ـ می فرمایند: «کَفَی بِالقَناعَهِ مُلکاً، و بِحُسنِ الخُلُقِ نَعِیماً، و سُئل ـ علیه السّلام ـ عن قوله تعالی: «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً»[9] فقال: هِیَ القَناعَهُ؛[10] آدمی را قناعت برای دولت مندی، و خوش خلقی برای فراوانی نعمت ها کافی است. از امام سؤال شد، تفسیر آیه «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً» چیست؟ فرمود: قناعت است. سعدی می گوید: قـنـاعـت تـوانـگـر کـنـد مـرد را خبـر کـن حریص جهانگرد را قـنـاعت کـن ای نـفس بـر انـدکی که سلطان و درویش بینی یکی چو سیراب خواهی شدن ز آب جوی چـرا ریزی از بهر برف آبروی 2. قناعت، مال تمام نشدنی و بی نیازی واقعی فقر و احتیاج چیزی است که همه از آن نفرت دارند، چنان که غنی بودن و بی نیازی مورد علاقه همه است. بسیاری از مردم چون بی نیازی را در جمع آوری ثروت، امور مادی و تهیه تجملات می دانند، لذا تا آن جا که توان دارند در تحصیل آن ها تلاش می کنند، ولی هر اندازه انسان از این امور بیش تر بهره مند باشد، به خاطر حفظ و اداره آن ها، دایره احتیاجاتش زیادتر خواهد بود و تنها چیزی که موجب بی نیازی انسان می گردد، قناعت و سازگار بودن به اموری است که برای انسان فراهم شده و احتیاجات ضروری او را برطرف می سازد. حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ می فرمایند: «القناعَهُ مالٌ لا یَنفَدُ؛[11] قناعت، ثروتی است پایان ناپذیر.» هم چنین آن حضرت می فرماید: «الغِنَی الأکْبَرُ الْیَأسُ عَمَّا فِی أیدِی النَّاسِ؛[12] برترین بی نیازی و دارایی، نومیدی است از آن چه در دست مردم است.» شاعر گوید: به قناعت کسی که شاد بـود تا بـود مـحتشم نـهاد بـود و آن که با آرزو کند خویشی افتد از خواجگی به درویشی 3. قناعت باعث آسایش خاطر و آرامش روان بیش تر مردم سعی می کنند که آسایش و راحتی خود را با به دست آوردن مال و کسب مقام و تجملات زندگی فراهم سازند و هرگاه موفق نشدند، که آن ها را به دست آورند، نگران شده و خود را بدبخت می دانند؛ در صورتی که امور یاد شده نه تنها موجب آسایش و راحتی انسان نمی گردد، بلکه بیش تر موجب ناراحتی و سلب آسایش می باشد. آن چه موجب آسایش و راحتی جسم و روح انسانی است، قناعت و بی توجهی به امور مادی دنیا است. امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ می فرمایند: «و لا کَنزَ أغنَی مِنَ القَناعَهِ، و لا مالَ أذهَبُ لِلفَاقَهِ مِنَ الرِّضی بِالقُوتِ. وَ مَنِ اقتَصَرَ عَلی بُلغَهِ الکَفافِ فَقَدِ انتَظَمَ الرَّاحَهَ، و تَبَوَّأ خفض الدَّعَهِ. و الرَّغبَهُ مِفتاحُ النَّصَبِ، و مَطِیَّهُ التَّعَبِ؛[13] هیچ گنجی بی نیاز کننده تر از قناعت، و هیچ مالی در فقرزدایی، از بین برنده تر از رضایت دادن به روزی نیست. و کسی که به اندازه کفایت از دنیا بهره مند باشد به آسایش دست یابد، و آسوده خاطر گردد، در حالی که دنیاپرستی کلید دشواری، و مرکب رنج و گرفتاری است». مولوی در مورد قناعت می گوید: گفت پیغمبر قناعت چیست؟ گنج گنج را تـو وا نـمی دانـی ز رنـج این قناعت نیست جز گـنج روان تو مزن لاف ای غم و رنج روان[14] و در جایی می گوید: چون قناعت را پیمبر گنج گفت هر کسی را کی رسد گنج نهفت؟[15] 4. قناعت باعث حریت و آزادی قناعت باعث آزادی فکری و روحی و استقلال انسانی است، هم چنان که طمع موجب بردگی و خواری انسان است. امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ می فرمایند: «اِستَغنِ عَمَّن شئتَ تَکُن نَظیرَهُ؛[16] (با قناعت) خود را از هر کسی بی نیاز گردان تا (در شخصیت و آزادگی) مانند او گردی». بنابراین وقتی انسان به آن چه دارد قانع باشد و چشم داشتی به دیگران نداشته باشد، در تمام کارهایش خود تصمیم می گیرد و آزادانه رفتار می کند و با کمال صراحت همه جا سخنش را می گوید و نظرخود را اظهار می دارد. توصیف یکی از یاران امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ از زبان آن حضرت خبّاب ـ پسر اَرت ـ از مسلمانان صدر اسلام است که در مکه آسیب فراوانی دید، تا آن جا که مشرکین پُشت او را داغ کردند. وی در جنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ و در سال 37 هجری درگذشت. آن حضرت در توصیف این یار باوفا چنین می فرماید: «یَرحَمُ اللهُ خَبَّابَ بنَ الْأرَتِّ، فَلَقَد أسلَمَ رَاغِباً، و هَاجَرَ طَائِعاً، وَ قَنِعَ بِالکَفَافِ، وَ رَضِیَ عَنِ اللهِ، و عَاشَ مُجَاهِداً؛[17] خدا خبّاب بن ارَت را رحمت کند، با رغبت مسلمان شد، و از روی فرمان برداری هجرت کرد و با قناعت زندگی را گذراند، و از خدا راضی بود و مجاهد زندگی کرد». قناعت ابوذر غفاری عثمان دویست دینار به وسیله دو نفر از غلامانش برای ابوذر فرستاد، که احتیاجاتش را تأمین کند. ابوذر پرسید: آیا عثمان به کس دیگری از مسلمانان چنین پولی داده است؟ گفتند: خیر. ابوذر گفت: من هم یک مسلمانم، پس آن چه به من می رسد، به آنان نیز باید برسد. گفتند: عثمان گفته؛ این پول از شخص خودم می باشد و با حرام آمیخته نشده است. ابوذر گفت: من از بی نیازترین مردم هستم و احتیاجی به آن ندارم. غلامان گفتند: ما که چیزی نزد تو نمی بینیم؟! گفت: من دو قرص نان جو دارم و به این پول احتیاج ندارم و به خدا سوگند! آن را نمی پذیرم؛ زیرا من ولایت علی ـ علیه السّلام ـ و اهل بیت او را که پاک هستند و به حق دعوت می کنند دارم، لذا (از هر کس و هر چیزی) بی نیازم.[18] [1] . نهج البلاغه، خطبه 193، ترجمه محمد دشتی، ص 404. [2] . المنجد، واژه طمع. [3] . معراج السعاده، ص 286. [4] . غلامحسین رحیمی، اصفهانی، اخلاق اسلامی، ج 2، ص 132. [5] . المنجد، واژه قنع؛ قَنَع: رضی بما قُسِمَ له. [6] . مجمع البحرین، ج 2، ص 552، واژه «قنع». [7] . معراج السعاده، ص 282. [8] . اخلاق اسلامی، پیشین، ج 2، ص 151. [9] . سوره نحل، آیه 97. [10] . نهج البلاغه، قصار 229، با ترجمه محمد دشتی، ص 676. [11] . همان، حکمت 57. [12] . همان، حکمت 342. [13] . همان، حکمت 371. [14] . مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت 2321ـ2322. [15] . همان، بیت 2395. [16] . جامع السعادات، ج 2، ص 82. [17] . نهج البلاغه، قصار 43. [18] . سفینه البحار، ج 2، ص 452. |
محمد مهدی کریمی نیا ـ ره توشه راهیان نور، ش50 ،ص 229 |
صله رحم |
«صله» در لغت به معنای احسان و دوستی آمده است و مراد از «رَحِم» خویشاوندان و بستگان می باشد.[1] در اصطلاح، صله رحم محبت و سلوک داشتن با خویشان و نزدیکان است.[2] در شرع مقدّس اسلام و آیات و روایات، معنای خاصی برای رحم ذکر نشده است. از اینجا می فهمیم که این کلمه نیز مانند سایر کلمات، حمل بر معنای عرفی متداول می شود. شاید رحم به معنای خویشاوندانی باشد که از طرف پدر و مادر و نیز فرزندان به یکدیگر وابسته باشند، هر چند که این وابستگی به چند واسطه باشد. عروه بن یزید از امام صادق ـ علیه السلام ـ درباره تفسیر آیه «وَ الذینَ یَصلونَ ما اَمرَ اللهُ بهِ اَن یُوصلَ»[3] پرسید. آن حضرت پاسخ داد: مراد از کسانی که خداوند پیوستن به آنان را فرمان داده، خویشاوندان توست.[4] بنابراین، صله رحم، پیوند با تمام خویشان می باشد، بدیهی است که خویشاوند هر قدر به انسان نزدیک تر باشد. وظیفه او در حفظ پیوند، شدیدتر و لازم تر است. جایگاه صله رحم در اسلام اسلام تحکیم پیوندهای خویشاوندی واستحکام روابط خانوادگی را به شدت مورد تأکید و توجه قرار داده و صله رحم و رسیدگی به بستگان را به عنوان یک ارزش الهی واجب کرده است و خدای متعال آن را در ردیف پرستش خویش قرار داده، می فرماید: «وَ اعبُدوا اللهَ وَ لاتُشرکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بالوالِدینِ احساناً و بِذِی القُربی...»[5] خدا را بپرستید و هیچ چیز را شریک او قرار ندهید و به پدر و مادر و خویشان نیکی کنید. در جای دیگر می فرماید: «و اتَّقوا اللهَ الَّذی تَسائَلونَ بِهِ و الاَرحامَ انَّ اللهَ کانَ عَلیکُمْ رَقیباً»[6] بترسید از آن خدایی که به نام او از یکدیگر درخواست می کنید؛ و درباره ارحام کوتاهی نکنید، همانا خداوند مراقب شماست. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ درباره اهمیت آن فرمود: به آنان که حاضرند و آنان که غایبند و آنان که از صُلب های مردان و رَحِم های زنان تا روز قیامت به دنیا می آیند سفارش می کنم که صله رحم نمایند، گرچه مستلزم پیمودن یک سال راه باشد، زیرا صله رحم (یکی) از (مسائل مهم) دین است. [7] امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ نیز به فرزندش چنین سفارش می کند: «اَکرم عَشیرتَکَ، فَاِنَّهم جَناحُکَ الّذی بهِ تَطیرُ، وَ اَصْلُکَ الّذی اِلیهِ تَصیرُ، وَ یَدُکَ الَّتی بِها تَصوُلُ»[8] خویشانت را گرامی بدار، زیرا آنان بال و پَرِ تو هستند که با آنان پرواز می کنی و اصل و ریشه تو می باشند که به ایشان باز می گردی و دست (یاور) تو هستند که با آنها (به دشمن) حمله می کنی (و پیروز می شوی). این همه تأکید وسفارش نسبت به صله رحم در قرآن و احادیث، بیانگر ضرورت و نقش حیاتی آن است. در منابع فقهی ما نیز چنین آمده است: «صله رحم مطلقا واجب است هر چند که خویشاوندان انسان مرتد یا کافر باشند.»[9] به عبارت دیگر کفر و فسق سبب سقوط حق خویشاوندی نمی شود، بلکه صله رحم در این گونه موارد نیز امری پسندیده است و چه بسا موجب هدایت و نجات آنها از گمراهی شود. راوی می گوید: به امام صادق ـ علیه السلام ـ عرض کردم: «کسانی با من خویشاوندی دارند، اما با من هم عقیده نیستند، آیا برای آنان بر عهده ام حقی است؟ فرمود: بلی؛ حق خویشاوندی را چیزی قطع نمی کند و اگر با تو هم عقیده باشند، برای آنان دو حق است؛ یکی حق خویشاوندی و دیگری حق اسلام.[10] روش های رسیدگی به خویشان برخی از روش های صله رحم و حمایت از خویشاوندان عبارتند از: 1 . کمک جانی: می توان گفت که بزرگ ترین مرتبه صله رحم، رسیدگی جانی به خویشان است و آن در جایی است که جان یکی از بستگان در خطر باشد که در این صورت وی باید تا پای جان بایستد و از خویشاوندان خود ـ در چارچوب اسلام و معیارهای مکتبی ـ دفاع کند، تا ضرر را از او دفع نمایند. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: هر کس با جان و مالش، صله رحم کند، خدای متعال اجر صد شهید به او می دهد. [11] 2 . کمک مالی: اگر در مواردی میان بستگان انسان افراد نیازمند وجود دارد، رسیدگی مالی به ایشان لازم است. این گونه مسائل ریشه در فطرت انسان دارد و اسلام نسبت به آن تأکید فراوانی دارد، تا آنجا که قرآن کمک به بستگان را جزء حقوق مالی محسوب می کند و آنجا که سخن از کمک اقوام به میان آمده، آن را به عنوان یک حق واجب ذکر کرده، می فرماید: «و آتِ ذَالقربی حقَّهُ و المِسکینَ»[12] حقوق خویشاوندان و مسکین را ادا کن. امیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ نیز می فرماید: «فَمَنْ اَتاهُ اللهُ مالاً فَلْیَصِله بِه قَرابَتَهُ»[13] کسی که از سوی خدا ثروتی به دست آورد، باید بستگان خویش را به وسیله آن دستگیری کند. 3 . کمک فکری: رسیدگی فکری در جایی است که یکی از بستگان انسان برای هدایت شدن نیاز به راهنمایی دارد. به عنوان مثال: یکی از اقوام انسان اهل نماز و روزه نیست، اگر نزد او رفتن و راهنمایی کردن، از فضیلت نماز و روزه سخن گفتن و ترساندن از پیامدهای ترک نماز و روزه در او مؤثر می شود، بر انسان لازم است که نزدش رفته و به او کمک فکری کند که امر به معروف و نهی از منکر است. به استفتایی در این زمینه توجه فرمایید: «آیا انسان می تواند از نظر شرعی با خویشاوندانی که بی تقوا و بی نماز و ضد انقلابند از قبیل پدر، مادر، خواهر و غیره قطع رحم نماید؟ جواب: قطع رحم جایز نیست، ولی باید آنها را با مراعات موازین امر به معروف و نهی از منکر کند.»[14] 4 . کمک عاطفی: شاید برخی تصورکنند که اصرار و تأکید اسلام درباره صله رحم برای افرادی است که تمکّن مالی دارند و اشخاصی که از نظر مالی در تنگنا هستند و توان رسیدگی به دیگران را ندارند، برایشان لازم نیست. این تصور نادرستی است، زیرا هدف از صله رحم برقرار کردن ارتباط و پیوند عاطفی با خویشاوندان است و این ارتباط از راه های گوناگونی امکان پذیر است. گاهی رفتن به منازل خویشان، سلام و احوالپرسی، تلفن زدن و نامه نوشتن، محبت ایجاد می کند و سبب دلجویی از خویشان می شود. به فرموده امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ : «صِلُوا اَرْحامَکُم وَ لَو بِالتَّسلیمِ»[15] با بستگان خود صله رحم کنید، گرچه با سلام کردن (به آنان) باشد. امام صادق ـ علیه السلام ـ نیز می فرماید: پیوند میان برادران آن گاه که پیش هم هستند، دیدار همدیگر است و در مسافرت نامه نوشتن به یکدیگر.[16] گاهی نیز شرکت در غم و شادی خویشان از موارد صله رحم است؛ شرکت در مراسم تشییع جنازه و مجالس ترحیم و دلجویی از بازماندگان آنان، و نیز شرکت در مجالس جشن و سرور آنان، رسیدگی عاطفی محسوب می شود که در تقویت و تحکیم رابطه خویشاوندی نقش مؤثری دارد. 5 . ترک آزار: یکی از بهترین روش های صله رحم با خویشاوندان، ترک اذیت و آزار آنان است. بدین معنا پرهیز از غیبت، تهمت، زخم زبان و شماتت آنان، دخالت نکردن در زندگی آنها به عناوین مختلف، عیبجویی نکردن از آنان و... از بهترین موارد صله رحم است. اگر کسی نمی تواند به بستگان خود کمک مالی کند، لااقل باید زمینه اذیّت و آزار آنان را فراهم نکند. امام صادق ـ علیه السلام ـ در این باره می فرماید: بهترین چیزی که به آن صله رحم می شود، خودداری کردن از اذیت و آزار آنان است. [17] آثار رسیدگی به خویشان صله رحم آثار و فواید ارزنده ای برای انسان دارد که در اینجا به برخی از آنها اشاره می کنیم: الف ـ طول عمر؛ یکی از مهم ترین آثار صله رحم، طولانی شدن عمر است. امام رضا ـ علیه السلام ـ در این باره می فرماید: چه بسا مردی که تنها سه سال از عمرش باقی مانده است، اما خدا به خاطر صله رحم، باقیمانده عمرش را به سی سال می رساند و خدا آنچه را می خواهد، انجام می دهد. [18] شخصی به نام مَیسِر از امام باقر یا امام صادق ـ علیهما السّلام ـ نقل کرده که آن حضرت فرمود: ای مَیسِر گمان می کنم به خویشان خود نیکی می کنی؟ گفتم: آری فدایت شوم! من در نوجوانی در بازار کار می کردم و دو درهم مزد می گرفتم، یک درهم آن را به عمّه ام و درهم دیگر را به خاله ام می دادم. آن گاه امام فرمود: به خدا سوگند تاکنون دوبار مرگت فرا رسیده، ولی به خاطر صله رحم به تأخیر افتاده است.»[19] ب ـ فراوانی روزی؛ حضرت سجاد ـ علیه السلام ـ فرمود: هر کس دوست دارد، خدا عمرش را طولانی و روزی اش را افزایش دهد، باید صله رحم کند. [20] ج ـ حسن خلق؛ امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: رسیدگی به خویشان، اخلاق را نیکو می کند. [21] د ـ پاکی اعمال و دفع بلا؛ امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود: رسیدگی به خویشان، اعمال را پاک می کند و بلا را دور می سازد. [22] هـ . آسانی حساب؛ امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: رسیدگی به خویشان حساب روز قیامت را آسان کرده و از مرگ بد جلوگیری می کند. [23] و . آبادی شهرها: امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: صله رحم و خوشرفتاری با همسایه شهرها را آباد می کند. [24] نکوهش قطع رحم قطع رحم و ترک رسیدگی به خویشان و بستگان در اسلام سخت مورد نکوهش قرار گرفته است و هر مسلمانی به شدت باید از آن پرهیز کند. خداوند تعالی کسانی را که با خویشاوندان خود قطع رابطه می کنند، در سه جای قرآن مورد لعن و نفرین قرار داده است. از جمله می فرماید: اگر از فرمان خدا رویگردان شوید، آیا جز این انتظار می رود که در زمین فساد کنید و قطع رحم نمایید؟ آنها کسانی هستند که خداوند آنان را لعنت کرده است. [25] امام صادق ـ علیه السلام ـ از جدش امام سجاد ـ علیه السلام ـ نقل می کند که فرمود: «... اِیّاکَ وَ مصاحَبَهَ القاطِعِ لرَحِمِهِ فَانَّهُ وَجَدتُهُ مَلْعوناً فی کتابِ اللهِ فی ثَلاثِ مَواضعَ»[26] از معاشرت و دوستی با کسی که با بستگان خود قطع رحم کرده بپرهیز، زیرا چنین کسی را در سه جای کتاب خدا (قرآن)[27] مورد لعن و نفرین یافته ام. در جای دیگر می فرماید: به خدا پناه می بریم از گناهانی که مایه تسریع نابودی است، مرگ ها را نزدیک و شهرها را از ساکنین، خالی می سازد و آن گناهان، قطع رحم، آزردن پدر و مادر وترک احسان و نیکی (به آنان) است. [28] [1] . فرهنگ عمید. [2] . لغت نامه دهخدا. [3] . رعد (13)، آیه 21 (و آنان که آنچه را خدا به پیوستن آن فرمان داده، پیوند می دهند). [4] . اصول کافی، ج 2، ص 156. [5] . نساء، آیه 36. [6] . نساء، آیه 1. [7] . بحارالانوار، ج 74، ص 105. [8] . نهجالبلاغه، نامه 31، ص 939. [9] . استفتاأت از محضر امام خمینی، ج 1، ص 487. [10] . بحارالانوار، ج 74، ص 131. [11] . وسائل الشیعه، ج 6، ص 286. [12] . اسراء (17)، آیه 26. [13] . نهجالبلاغه، خطبه 142. [14] . ر.ک: استفتاآت، ج 1، ص 488. [15] . اصول کافی، ج 2، ص 155. [16] . همان، ص 670. [17] . همان، ص 151. [18] . همان، ص 150. [19] . بحارالانوار، ج 74، ص 100. [20] . اصول کافی، ج 2، ص 156. [21] . بحارالانوار، ج 74، ص 114. [22] . اصول کافی، ج 2، ص 152. [23] . بحارالانوار، ج 74، ص 104. [24] . همان، ص 120. [25] . محمد (47)، آیات 22 ـ 23. [26] . سفینه البحار، ج 1، ماده رحم. [27] . ر.ک: بقره (2)، آیه 27، رعد (13)، آیه 25، و محمد (47)، آیات 22 ـ 23. [28] . اصول کافی، ج 2، ص 448. |
علی اصغر الهامی نیا ـ برگرفته از کتاب اخلاق اسلامی ج1، ص182 |