هشت درس و پیام از هشتمین امام(ع) |
سید على رضا جعفرى
اصولا رسول اکرم(ص) و ائمه(علیهم السلام) طبق روایاتى که داریم قبل از این عالم انوارى بودهاند در ظل عرش و در انعقاد نطفه و طینت از بقیه مردمامتیاز داشتهاند.»
حضرت امام خمینى ضمن بیان مطلب فوق افزودهاند:
«ومقاماتى دارند الى ماشاء الله چنانکه در روایات معراج جبرئیل عرض مىکند:
... هرگاه کمى نزدیکتر مىشدم، سوخته بودم.
با این فرمایش که ... ما با خداحالاتى داریم که نه فرشته مقرب آن را مىتواند داشته باشد و نه پیامبر مرسل.اینجزء اصول مذهب ماست که ائمه(علیهم السلام) چنین مقاماتى دارند.
چنانکه به حسب روایات این مقامات معنوى براى حضرت زهرا(ع) هم هست.»
پیشوایان شیعه تمام عمر خویش را صرف بسط احکام و اخلاق و عقاید نمودند و تنهاهدف و مقصدشان نشر احکام خدا و اصلاح و تهذیب بشر بوده، نورشان از بسیط خاک تاآن سوى افلاک و از عالم ملک تا آن سوى ملکوت اعلى پرتوافشانى کرده و مىکند.
در این مختصر با استفاده از رهنمودهاى معصومین(علیهم السلام) و علماى بزرگواردر محضر درخشانترین سیماى نورانى از تبار امام کاظم(ع) و آفتاب خطه خراسانمىنشینیم و از اخلاق امام هشتم، هشت درس فرا مىگیریم.
دستت نمىرسد که بچینى گلى ز شاخ بارى به پاى گلبن ایشان گیاه باش
امام خمینى مىنویسد:
فرموده ائمه(علیهم السلام) که: «عبادت ما عبادت احرار است که فقط براى حب خداست، نه طمع به بهشت یا ترس از جهنم است»
از مقامات معمولى و اول درجه ولایت است. از براى آنها در عبادات حالاتى است که به فهم ما و شما نمىگنجد.
و در جاى دیگر مىفرماید: شما خیال مىکنید گریه هاى ائمه طاهرین(علیهم السلام) و ... براى تعلیم بوده و مىخواسته اند به دیگران بیاموزند؟
آنان با تمام آن معنویات و مقام شامخى که داشتند از خوف خدامىگریستند و مىدانستند راهى که در پیش دارند پیمودنش چه قدر مشکل و خطرناکاست.
از مشکلات، سختیها ناهمواریهاى عبور از صراط که یک طرف آن دنیا و طرفدیگرش آخرت مىباشد و از میان جهنم مىگذرد خبر داشتند.
از عوالم قبر، برزخ،قیامت و عقبات هولناک آن آگاه بودند از این روى هیچگاه آرام نداشته و همواره از عقوبات شدید آخرت به خدا پناه مىبردند.
شیخ صدوق (متوفا به سال 381) از ابراهیم بن عباس نقل مىکند که: حضرت رضا(ع) در شب کم مىخوابید و بیشتر بیدارمىماند، اکثر شبهایش را از اول شب تا صبح احیا مىداشت (و به عبادت و نیایشمىپرداخت).
و حتى اهل منزل خود را به نماز شب وادار مىساخت.
شیخ صدوق در جاى دیگر از رجاء بن ابىضحاک نقل مىکند که وى گفت:
مامون به من ماموریت داد تا حضرت رضا(ع) را (به اجبار) از مدینه به مروبیاورم (تا تحت نظر باشد) و دستور داشتم از راه مخصوصى امام را بیاورم و وى رااز قم عبور ندهم (چون مرکز شیعیان بود و احتمال شورش مىرفت) و شب و روزمىبایستبه نگهبانى از آن حضرت مشغول باشم. از مدینه تا مرو با حضرت بودم، بهخدا سوگند کسى را مانند او در تقوا و کثرت ذکر خدا و خوف از او در تمام اوقاتندیدم. و سپس به تفصیل، کیفیت اداى نمازها و ذکرها و راز و نیازهاىحضرتراشرحمىدهد.
آن حضرت درباره وحشت و هراس شیطان از نماز و نمازگزارمىفرماید:
شیطان همواره از مومنى که مراقب وقت نمازهاى پنجگانه اش باشد در هراس است و در صورتى که وى نمازهاى خود را ضایع کند بر او جرات پیدا مىکند و کم کم او را در گناهان بزرگ مىاندازد.
برخیز و شست و شو کن با اشک خود وضو کن تحصیل آبرو کن در پیشگاه یزدان دور افکن این ریا را وین کبر و این هوى را یک دم بخوان خدا را
اصولا پیوند میان قرآن و عترت پیوندى عمیق،جاودانه و پایدار است که حدیثشریف ثقلین بدان شهادت داده است.
شیخ صدوق از یکى از معاصران حضرت چنین نقل کرده است: همه کلام حضرت و جوابها ومثالهایش برگرفته از قرآن بود، هر سه روز یک بار قرآن را ختم مىکرد و مىفرمود:
اگر بخواهم در کمتر از سه روز هم مىتوانم آن را ختم نمایم اما هرگز به آیهاىنمىرسم مگر اینکه در معناى آن و اینکه درباره چه چیزى و در چه وقتى نازل گشته،مىاندیشم.
آن حضرت در مورد پیروى از قرآن مىفرماید: قرآن کلام و سخن خداست ازآن نگذرید و هدایت را در غیر آن نجویید که گمراه مىشوید. (12)
اساسا تمامى ائمه اطهار(علیهم السلام) تا قبل از رسیدن بهمقام امامت مطیعترین فرد نسبتبه ولى امر خویش بودهاند.
امام کاظم(ع) فرمودهاند:
«على، پسرم، بزرگترین فرزندم است و سخنانم راشنواتر و دستوراتم را مطیعتر است».
و اینک ما که در زمان غیبتحضرت صاحبالعصر(ع) بسر مىبریم نیز بایستى با تمام توان خویش از ولایت فقیه که منصبنمایندگى از جانب حضرت حجت(ع) است، حمایت و پاسدارى نماییم. و چه بسیار دور ازحقیقتاند آنان که با طرح شبهات کودکانه مىخواهند اصل ولایت فقیه را زیر سؤالبرند، در صورتى که اطاعت از ولى فقیه در زمان غیبت، مورد تصریح حضراتمعصومین(علیهم السلام) قرار گرفته است و حضرت امام خمینى نیز به تفصیل در کتابولایت فقیه به شرح آن پرداختهاند.
در قسمتى از کتاب فوق مىخوانیم:
الفقهاء امناء الرسل .. همانطور که پیغمبر اکرم مامور اجراى احکام و برقرارىنظامات اسلام بود و خداوند او را رئیس و حاکم مسلمین قرار داده و اطاعتش راواجب شمرده است فقهاى عادل هم بایستى رئیس و حاکم باشند و اجراى احکام کنند ونظام اجتماعى اسلام را مستقر گردانند.
شیخ طبرسى (از علما و دانشمندان قرن ششم) نقل مىکند که:
امام کاظم(ع) همواره به فرزندان خویش مىفرمود: این برادر شما، على بن موسى،عالم آل محمد است، پس از وى در مورد ادیان خود بپرسید و آنچه به شما تعلیممىدهند را حفظ کنید، چرا که از پدرم (امام صادق(ع» چندین بار شنیدم کهمىفرمود:
عالم آل محمد در صلب توست و اى کاش او را درک مىکردم. یک بار خودآن حضرت فرمودند:
من در روضه (مسجد النبى ص) مىنشستم، در مدینه دانشمندان زیادى بودند، هرگاهیکى از آنها در پاسخ دادن به مطلبى عاجز مىگشت، همگى به من اشاره مىکردند ومسائلى را پیش من مىفرستادند و من به آنها پاسخ مىدادم.
آرى! از سربلندىندیده قافش صداى سیمرغ.
شیخ طبرسى از هروى نقل کرده است که: هیچ کس را دانشمندتر از على بن موسىالرضا(ع) ندیدم و هیچ دانشمندى نیز وى را ندید مگر اینکه همانند من به فضل ودانش او شهادت داد.
شیخ صدوق مىنویسد: مامون افرادى را از فرقهها و گروههاىمختلف و گمراه دعوت مىکرد و قصد آن داشت تا بر امام در بحث و مناظره پیروزشوند و این به جهتحقد و حسدى بود که نسبتبه آن حضرت در دل داشت، اما امام باکسى به بحث ننشست جز آنکه در پایان به فضیلت آن حضرت اعتراف کرد و در برابراستدلال امام سر فرود آورد.
آرى «چراغى را که ایزد برفروزد» هیچکس را توانخاموشى آن نخواهد بود.
خود حضرت امام رضا(ع) مىفرماید:
... آنگاه که من بر اهل تورات با توراتشان و بر اهل انجیل با انجیلشان و براهل زبور با زبورشان و بر صائبین با زبان عبرى خودشان و بر هربذان با زبانفارسىشان و بر رومیان با زبان خودشان و بر اصحاب مقالات با لغتخودشان استدلالکنم. و آنگاه که هر دستهاى را محکوم کردم و دلیلشان را باطل ساختم و دست ازعقیده و گفتار خود کشیدند و به گفتار من گراییدند مامون در مىیابد مسندى کهبر آن تکیه کرده استحق او نیست و در این هنگام پشیمان مىگردد. سپس فرمود:
«ولا حول ولا قوه الا بالله العلى العظیم».
طبق تصریح آیات قرآن و روایاتاهل بیت(علیهم السلام) امر به معروف و نهى از منکر از اهمیت ویژهاى برخورداراست و اصولا سایر واجبات به واسطه آن دو برپا مىگردند.
امیرالمؤمنین(ع) فرموده است:
امر به معروف و نهى از منکر را ترک مکنید که در غیر این صورت ستمگران برشما مسلط مىگردند و آنگاه هر قدر هم که دعا کنید اجابتنمىشود.
در جاى دیگر نیز فرمودهاند:
قوام دین در سه چیز خلاصه مىشود:
امر به معروف، نهى از منکر و اقامه حدود.
با توجه به فرمایش حضرت رسول اکرم(ص) که بالاترین جهاد سخنعدلى است که نزد فرمانرواى ظالمى ایراد گردد حضرت رضا(ع) در مقاطع مختلفزندگى خویش با جلوههاى گوناگون توانستبا بالاترین جهاد سیاستهاى باطلزمامداران ستمگر زمان خویش را نقش بر آب نماید و چهره حق و حقیقت رابنمایاند.
نقش امر به معروف و نهى از منکر به حدى در زندگى آن حضرت بارز بود که یکى ازمهمترین علل شهادت حضرت رضا(ع) محسوب مىگردد.
مرحوم شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا(ع) در باب اسباب شهادت آن حضرت، سهخبر نقل کرده است که موید ادعاى مزبور مىباشد.
و جالب اینجاست که در ضمن خبراول حضرت به پرونده ثروتهاى بادآورده مامون و غیرقانونى بودن آنها نیز اشارتکرده است.
مرحوم شیخ کلینى (متوفا به سال329) درباره عذاب تارکان امر به معروف و نهىاز منکر حدیثى از امام رضا(ع) نقل کرده که آن حضرت از قول رسول خدا(ص) فرموده:
زمانى که امت من نسبتبه امر به معروف و نهى از منکر سهل انگارى کنند ومسوولیت را به گردن یکدیگر اندازند (و هر کس منتظر این باشد که دیگرى آن راانجام دهد) در این صورت بایستى منتظر عذاب الهى باشند و این کار آنها به منزلهاعلان جنگ با خداست.
یکى از کنیزان مامون چنین گفته است:
«هنگامى که در منزل مامون بودیم در بهشتى از خوردنىهاى و نوشیدنىها و بوى خوش و پول فراوان بسرمىبردیم اما همین که مامون مرا به امام رضا(ع) بخشید دیگر از آن همه ناز ونعمتخبرى نبود، زنى که سرپرست ما بود، شب ما را بیدار مىکرد و به نماز وادارمىساخت که بر ما سخت و گران مىآمد و آرزو مىکردم از آنجا رهایى یابم ..»
کهالبته به زودى توسط حضرت به دیگرى بخشیده شد زیرا لیاقتخدمت در منزل امام رانداشت.
همانطور که ملاحظه مىشود، امام نسبتبه نماز شب خواندن اهل منزل عنایتداشتند و لذا به سرپرست زنان دستور داده بودند که آنها را در آن موقع بیدارنمایند.
در اینجا یادآورى این نکته بجاست که میان «تحمیل عقیده» و «تحمیلعمل در برخى امور» تفاوت وجود دارد. در قرآن کریم مىخوانیم:
«لا اکراه فى الدین»[در دین تحمیل عقیده راه ندارد.] در صورتى که تحمیل عمل در برخى ازموارد که مصلحتبالاترى وجود دارد نه تنها جایز بلکه ضرورى مىباشد. به عنوانمثال وقتى معلمى دلسوز، دانشآموز خود را به انجام پارهاى از تکالیف وادارمىسازد، هیچگاه نمىخواهد تحمیل عقیده نماید بلکه به خاطر در نظر گرفتن صلاح ومصلحت دانشآموزش به وى نوعى عمل را اجبار مىکند و چه بسا همان دانشآموز پس ازرسیدن به مدارج عالى علمى از کار معلم بسیار خشنود و دلشاد گردد.
تذکرات دلسوزانه خمینى کبیر را مرورى دوباره کنیم: باید همه بدانیم که آزادىبه شکل غربى آن که موجب تباهى جوانان و دختران و پسران مىشود از نظر اسلام وعقل محکوم است و تبلیغات و مقالات و سخنرانىها و کتب و مجلات بر خلاف اسلام و عفتعمومى و مصالح کشور حرام است و بر همه ما و همه مسلمانان جلوگیرى از آنها واجباست و از آزادىهاى مخرب باید جلوگیرى شود و از آنچه در نظر شرع حرام و آنچهبرخلاف مسیر ملت و کشور اسلامى و مخالف با حیثیت جمهورى اسلامى است بطورقاطع اگرجلوگیرى نشود همه مسوول مىباشند و مردم و جوانان حزباللهى اگر برخورد به یکىاز امور مذکور نمودند به دستگاههاى مربوطه رجوع کنند و اگر آنان کوتاهى نمودندخودشان مکلف به جلوگیرى هستند خداوند تعالى مددکار همه باشد.
ائمه(علیهم السلام) نه فقط خود با دستگاههاىظالم و دولتهاى جائر و دربارهاى فاسد مبارزه کردهاند بلکه مسلمانان را به جهادبر ضد آنها دعوت نمودهاند، بیش از پنجاه روایت در وسائل الشیعه و مستدرکو دیگر کتب هست که «از سلاطین و دستگاه ظلمه کنارهگیرى کنید و به دهان مداحآنها خاک بریزید، هر کس یک مداد به آنها بدهد یا آب در دواتشان بریزد چنین وچنان مىشود ..» خلاصه دستور دادهاند که با آنها به هیچ وجه همکارى نشود وقطع رابطه بشود.
امام خمینى در جاى دیگر اینطور مىفرمایند:
ائمه ما(علیهم السلام) همه شان کشته شدند براى اینکه همه اینها مخالف با دستگاه ظلمبودند اگر چنانچه امامهاى ما تو خانههایشان مىنشستند .. محترم بودند،روى سرشان مىگذاشتند ائمه ما را، لکن مىدیدند هر یک از اینها حالا کهنمىتواند لشرکشى کند از باب اینکه مقتضیاتش فراهم نیست، دارد زیرزمینى اینهارا از بین مىبرد، اینها را مىگرفتند حبس مىکردند ..
مرحوم شیخ کلینى از قولیکى از یاران امام رضا(ع) مىنویسد:
پس از آنکه حضرت رضا(ع) به امامت رسید سخنانى ایراد فرمود که بر جان وىترسیدیم و لذا به آن حضرت عرض شد: مطلبى آشکار کردى که بیم داریم این طاغوت(هارون) بر علیه شما اقدامى کند، و حضرت در جواب فرمود:
هر کارى مىتواند انجام دهد ...
یکى دیگر از یاران حضرت مىگوید:
به امام عرض کردم: شما خود را به این امر (یعنى امامت) شهره ساخته و جاى پدرنشستهاید، در حالى که از شمشیر هارون خون مىچکد (و دوران اختناق عجیبىحکمفرماست، شما با چه جراتى چنین مىکنید؟!) که آن حضرت با پاسخ خود به وىفهماند که این مسائل و ماموریتهاى ائمه(علیهم السلام) قبلا از جانب الهى تعیینشده و هارون قدرت مقابله با حضرت را ندارد.
امام هشتم با هشیارى سیاسى خویشتوانست پس از مرگ هارون (که در سال دهم از امامتحضرت اتفاق افتاد) در دوراننزاع و کشمکشهاى میان دو برادر (یعنى امین و مامون) به ارشاد و تعلیم و تربیتشیعه ادامه دهد.
و بالاخره پس از به قدرت رسیدن مامون، با حرکتها و موضعگیریهاى دقیق وحکیمانه نقش عظیم خویش را به خوبى ایفا نمود.
همانطور که معروف است مامون در میان خلفاى بنىعباس از همه داناتر و زیرکتربود، از علوم مختلف آگاهى داشت و تمام اینها را وسیلهاى براى پیشبرد قدرتشیطانى خویش قرار داده بود و از همه مهمتر جنبه عوام فریبى وى بود.
وى با طرحیک نقشه حساب شده، ولایت عهدى حضرت را پیشنهاد کرد که اهداف مختلفى را دنبالمىنمود از جمله: در هم شکستن قداست و مظلومیت امامان شیعه و پیروانشان،مشروعیتبخشیدن به حکومتخویش و خلفاى جور قبلى و کسب وجهه و حیثیتبراى خویش،تخطئه شیعیان مبنى بر عدم اعتنا به دنیا و ریاست، کنترل مرکز و کانون مبارزات، دور کردن امام از مردم و تبدیل امام به یک عنصر دربارى و توجیهگر دستگاه.
مقام معظم رهبرى حضرت آیهالله خامنهاى (مدظله العالى) ضمن برشمردن و توضیحاهداف فوق فرمودهاند:
در این حادثه، امام هشتم على بن موسى الرضا(ع) در برابر یک تجربه تاریخى عظیمقرار گرفت و در معرض یک نبرد پنهان سیاسى که پیروزى یا ناکامى آن مىتوانستسرنوشت تشیع را رقم بزند، واقع شد. در این نبرد رقیب که ابتکار عمل را بدستداشت و با همه امکانات به میدان آمده بود مامون بود.
مامون با هوشى سرشار و تدبیرى قوى و فهم و درایتى بىسابقه قدم در میدانىنهاد که اگر پیروز مىشد و اگر مىتوانست آنچنانکه برنامهریزى کرده بود کار رابه انجام برساند یقینا به هدفى دست مىیافت که از سال چهل هجرى یعنى از شهادتعلى بن ابیطالب(ع) هیچیک از خلفاى اموى و عباسى با وجود تلاش خود نتوانستهبودند به آن دستیابند یعنى مىتوانست درخت تشیع را ریشهکن کند و جریان معارضىرا که همواره همچون خارى در چشم سردمداران خلافتهاى طاغوتى فرو رفته بود بکلىنابود سازد.
اما امام هشتم با تدبیرى الهى بر مامون فائق آمد و او را درمیدان نبرد سیاسى که خود به وجود آورده بود بطور کامل شکست داد و نه فقط تشیعضعیف یا ریشهکن نشد بلکه حتى سال دویست و یک هجرى یعنى سال ولایتعهدى آن حضرتیکى از پر برکتترین سالهاى تاریخ تشیع شد و نفس تازهاى در مبارزات علویاندمیده شد و این همه به برکت تدبیر الهى امام هشتم و شیوه حکیمانهاى بود که آنامام معصوم در این آزمایش بزرگ از خویشتن نشان داد.
آرى نمونههاى هشیارى وتیزبینى آن حضرت در قضایاى متعددى جلوهگر است مانند ماجراى نماز عید که هر چندبا پیشنهاد مامون بود اما حرکت و شیوه حضرت به گونهاى بود که مامون دستورجلوگیرى از اقامه نماز را صادر کرد و به قول رهبر عزیزمان «مامون را درمیدان نبردى که خود به وجود آورده بود بطور کامل شکست داد.»
مرحوم شیخ صدوق به نقل از یکى از معاصران حضرت رضا(ع)مىنویسد: چون سفره انداخته مىشد، غلامانش حتى دربان و نگهبان نیز با اوسر یک سفره مىنشستند.
مرحوم ابن شهر آشوب (متوفا به سال 588) نیز مىنویسد:
روزى امام وارد حمام شد، مردى (که حضرت را نمىشناخت) از وى درخواست کرد تا اورا کیسه کشد، امام نیز پذیرفت و مشغول شد. حاضران به آن مرد، حضرت را معرفىکردند و او با کمال شرمندگى و سرافکندگى از حضرت پوزش خواست اما حضرت رضا(ع)او را آرام نمود و به کار خود همچنان ادامه داد.
مرحوم کلینى طبق حدیثى فرموده:
شبى امام مهمان داشت، در میان صحبت، چراغ دچار نقص گشت، مهمان خواستآن را اصلاح نماید ولى حضرت اجازه نداد و خود به اصلاح آن پرداخت.
مرحوم علامه مجلسى (متوفا به سال 1111) چنین نقل کرده است:
مردى از اهالى بلخ گوید:
در سفر خراسان با حضرت همراه بودم، به دستور وى سفرهانداخته شد و خدمتکاران و غلامان، چه سیاهان و چه غیر ایشان، همگى را بر سر یکسفره نشاند، به امام عرض کردم:
فدایتشوم خوب بود براى اینها سفره جداگانهاىمىانداختید. حضرت فرمود:
ساکتباش.
پروردگار همه یکى است، پدر و مادر همه یکى است و پاداش و جزا (فقط) به عملبستگى دارد (نه بر حسب و نسب و جاه و مقام).
مرحوم اربلى (از دانشمندان قرن هفتم) در خبرىکه نقل نموده است از قول یکى از معاصران امام رضا(ع) مىنویسد:
هرگز ندیدم کهامام در سخن خویش نسبتبه کسى بىاحترامى کند و هرگز ندیدم که کلام دیگرىرا قطع کند، و مىگذاشت تا سخنانش به پایان رسد .. هیچگاه در برابر کسى کهمقابلش نشسته بود پاهایش را دراز نمىکرد و تکیه نمىزد. هرگز ندیدم به هیچیکاز خدمتکاران و غلامانش ناسزا گوید ..
آن حضرت فرموده است:
محبتبه دیگراننیمى از عقلانیت و خرد ورزى است.
و از آنجا که درصد قابل توجهى از کینهها ودلخورىها به سبب سخنان بىمورد و بعضا نیشدارى است که نسبتبه یکدیگر اظهارمىگردد و شاید در اکثر موارد نیز بىقصد و غرض باشد آن حضرت فرمودهاند:
سکوت موجب جلب محبت مىگردد.
در پایان، از محضر نورانى امام رئوف و مهربانحضرت رضا(ع) پوزش مىطلبیم; چرا که بیان یک ویژگى از ویژگیهاى خدایى ایشان ازعهده کسى ساخته نیست.
کتاب فضل ترا آب بحر کافى نیست که تر کنم سرانگشت و صفحه بشمارم
ماهنامه کوثر شماره 15
اهمیت زیارت حضرت امام رضا (علیه السلام) |
این مقاله بصورت خلاصه 15 مزیت از مزایای زیارت شاه طوس امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) را بیان می کند:
شاه عبدالعظیم حسنی فرمود: به حضرت جواد علیه السلام عرض کردم که به زیارت قبر حضرت سیدالشهدا علیه السلام مشرف شوم یا به زیارت پدرتان .
فرمود: اندکى درنک کن ؛ سپس داخل اندرون شد بعد - در حالى که اشکهایش بر رخسارش جارى بود - خارج شد و ...
سپس فرمود: زائران امام حسین علیه السلام بسیارند؛ اما زائران پدرم کمند.
در روایت دیگر فرمود: زیارت پدرم افضل است زیرا حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام را همه مردم زیارت مى کنند؛ اما پدرم را، جز خواص شیعه زیارت نمى کنند.( 118)
زیرا هر فرقه اى از شیعه ، امام حسین علیه السلام را از جهات مختلفى از قبیل ، شهادت آن حضرت ، مخصوصا فرزند بى واسطه حضرت زهراعلیهاالسلام بودن محترم مى شمارند و فرق دیگر شیعه ، از قبیل : کیسانیه ، زیدیه ، اسماعیلیه و واقفیه و...امامت حضرت سیدالشهدا علیه السلام را پذیرفته اند؛ اما در این میان ، حضرت رضا علیه السلام داراى ویژگى خاصى است که اغلب انشعابات تشیع ، قبل از ایشان بوده و باقیمانده از فرق مختلف همین خواص شیعه هستند که به ولایت حضرت رضا علیه السلام معتقدند و شمارشان نسبت به بقیه کمتر است ؛ لذا در روایات عارفا بحقه قید شده یعنى ایشان را امام واجب الاطاعه بداند.
سلیمان بن حمص گفت : ( 119) از موسى بن جعفر علیه السلام شنیدم که مى فرمود: هر کسى قبر فرزندم على را زیارت کند خداوند ثوابى معادل هفتاد حج مبرور ( 120) به او عطا مى فرماید.
با تعجب گفتم : هفتاد حج مبرور؟! فرمود: آرى هفتاد هزار حج .
باز با تعجب گفتم : هفتاد حج مبرور؟!
فرمود: آرى . هفتاد هزار حج مبرور. بار دیگر با تعجب پرسیدم .
فرمود: بعضى از حجها در پیشگاه خدا مقبول نمى شود.هر کس فرزندم را زیارت کند یا شبى در کنار قبر او به سر برد، مانند کسى است که خداوند را در عرش زیارت کند.
باز با تعجب پرسیدم مانند کسى که خدا را در عرش زیارت کند؟!
فرمود: آرى . روز قیامت ، در عرش خدا چهار نفر از پیشینیان : نوح ، ابراهیم ، موسى و عیسى و چهار نفر از آخر الزمان : محمد، على ، حسن و حسین علیهم السلام گرد خواهند آمد و بعد، این مجلس ادامه خواهد یافت . یعنى غیر از این هشت نفر دیگران هم خواهند بود
زوار قبور ائمه علیهم السلام با ما، در همین جلسه شرکت خواهند داشت .بالاترین درجه و با ارزش ترین عطیه و عنایت ، مخصوص زوار فرزندم على بن موسى الرضاست .
امام جواد فرمود: هر که قبر پدرم ، حضرت رضا علیه السلام را در توس زیارت کند خداوند گناهان گذشته و آینده او را مى بخشد و روز قیامت براى او منبرى در مقابل منبر رسول الله صلى الله علیه و آله مى نهد و با آسایش و آرامش بر آن منبر مى نشیند تا خداوند به اعمال آخرین نفر از بندگان خود رسیدگى نماید.( 121)
این روایت دو جنبه دارد:
1- بخشیدن گناه
2- آسودگى از حساب
شخصى خراسانى ( 122) به حضرت رضا علیه السلام گفت : یا بن رسول الله من پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله را در خواب دیدم که به من فرمود:
وقتى پاره تن من در سرزمین شما دفن شود و ستاره ای از من در آنجا غروب کند، چگونه امانت مرا حفظ خواهید کرد؟
حضرت رضا علیه السلام فرمود: من در سرزمین شما دفن مى شوم و پاره تن و ستاره دودمان اویم ؛ سپس فرمود: بدان هر که مرا با قید معرفت به حق واجبى که خداوند از اطاعت برایم قرار داده است ، زیارت کند؛ من و پدران گرامى ام در روز قیامت شفیع او خواهیم بود و هر که را ما شفاعت کنیم ، در قیامت نجات مى یابد - ولو کان علیه مثل وزرالثقلین الجن و الانس- گر چه به گناه جن و انس آلوده باشد
حمزة بن حمران از امام صادق علیه السلام نقل مى کند که فرمود: هر که نواده مرا در توس خراسان با معرفت به حقش ، زیارت کند اجر هفتاد شهید از شهدایى که در کنار رسول اکرم صلى الله علیه و آله پیکار کرده اند، به او داده مى شود.
عرض کردم ، فدایت شوم .
عرفان به حقش چگونه است ؟ فرمود:
یعلم انه امام مفترض الطاعته ، غریب ، شهید
بداند که او امام واجب الاطاعه و غریب و شهید است
یکى از اصحاب گفت : به حضرت صادق علیه السلام گفتم : فلانى مى گفت که به شما گفته است : من نوزده حج عمره به جا آورده ام ؛ بعدا شما فرموده اید که یک حج و یک عمره دیگر به جاى آور تا به اندازه یک مرتبه زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام به تو اجر داده شود.
امام ششم علیه السلام فرمود: اکنون بگو کدام یک نزد تو محبوبتر است بیست مرتبه به حج رفتن یا با امام حسین علیه السلام محشور شدن ؟ گفتم : با امام حسین علیه السلام محشور شدن محبوبتر است . فرمود: پس به زیارت امام حسین علیه السلام ( 123) برو.
با بررسى به روایت ، زیارت امام حسین علیه السلام معادل تا هزار حج هم وارد شده است .
در روایتى از عایشه نقل شده است ( 124) که پیامبر اکرم فرمود: کسى که حسینم را زیارت کند نود حج از حجهاى رسول الله صلى الله علیه و آله و عمره اش به او داده مى شود. اما توجه داشتید که زیارت حضرت رضا علیه السلام صدهزار حج ثواب داشت .
اباصلت هروى روایت می کند از حضرت رضا علیه السلام که فرمود: به خدا قسم هیچ یک از ما خانواده نیست ؛ مگر اینکه کشته شود یا شهید مى گردد.
پرسیدم : آقا! شما را چه کسى مى کشد؟ فرمود:
شرورترین خلق خدا به وسیله سم در زمانم ؛ سپس مرا در دیار غربت دفن مى کنند.
الا فمن زارنى فى غربتى کتب الله له اجر ماءته الف شهید و ماءته الف صدیق و ماءته الف حاج معتمر ( 125) و ماءته الف مجاهد و حشر فى زمرتنا و جعل فى الدرجات من الجنة رفیقنا.
بدان که هر کس مرا در غربتم زیارت کند خداوند ثواب صد هزار شهید و صد هزار صدیق و صد هزار حاجى و عمره گزار و صد هزار مجاهد مى دهد و با ما محشور مى شود و در درجات عالى بهشت رفیق ماست .
على بن مهزیار گفت : به حضرت جواد علیه السلام گفتم : پاداش زائر حضرت رضا علیه السلام چیست ؟
فرمود: الجنة و الله به خدا قسم بهشت .( 126)
عن عبدالعظیم الحسنى قال : سمعت ابا جعفر الثانى یقول :
ما زار ابى احد فاصابه اذى من مطر او برد او حر الا حرم جسده على النار.( 127)
شاهزاده عبدالعظیم حسنى گفت : از حضرت جواد شنیدم که مى فرمود:
هیچ کس به زیارت پدرم نمى رود که گرفتار ناراحتى از قبیل : باران یا سرما و یا گرما شود؛ مگر اینکه خداوند بدنش را بر آتش جهنم حرام مى کند.
خدایا! به ما توفیق زیارت و قبول آن را عنایت فرما
در مواقف قیامت سه جاست که هیچ کس به یاد دیگرى نیست ؛ و فقط به موارد زیر مى اندیشد.
1- میزان عمل : عاقبتش به خیر خواهد بود یا نه ؟
2- چگونگى عبور از صراط: از صراط خواهد گذشت یا سقوط خواهد کرد؟
3- تحویل گرفتن نامه عمل : نامه اعمالش به دست چپش داده خواهد شد یا به دست راستش ؟
حضرت رضا علیه السلام فرمود: من در این موارد خطرناک به داد زوارم خواهم رسید و از آنان شفاعت خواهم کرد.
قال الرضا علیه السلام : من زارنى على بعد دارى اتیعته یوم القیامة فى ثلاث مواطن حتى اخلصه من اهوالها.
اذا تطایرت الکتب یمینا و شمالا، عند الصراط و عندالمیزان .
حضرت رضا علیه السلام فرمود: هر کس مرا در این فاصله دورى که دارم - زیارت کند روز قیامت سه جا به دادش مى رسم و او را از شدت آن سه مورد آسوده مى کنم :
1- هنگامى که نامه هاى اعمال به دست راست یا چپ تحویل داده مى شود.
2- هنگام عبور از صراط
3- هنگام سنجش اعمال .
بخش اول این روایت ، در مزیت سوم که آمرزنده گناه گذشته و آینده بود، ذکر شد؛ اما در این قسمت بر محاسبه نشدن و آسودگى از حساب تکیه شده است .
که قبلا ذکر شد منبرى برایش مى نهند تا خدا از حساب خلایق فارق شود
ابراهیم جعفرى از مهران چنین نقل کرده است که گفت :
به خدمت حضرت جواد علیه السلام رسیدم و سؤ ال کردم : کسى که پدر شما را در توس زیارت کند، چه امتیازى دارد؟
فرمود: هر که قبر پدرم را در توس زیارت کند، خداوند گناهان گذشته و آینده اش را مى آمرزد.
قال رسول الله صلى الله علیه و آله :
ستد فمن بضعة منى بخراسان مازارها مکروب الا نفس الله کربته و لا مذنب الا غفر الله ذنوبه .( 128)
رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: بزودى پاره اى از تن من در خراسان دفن مى شود، هیچ غمگینى او را زیارت نمى کند مگر اینکه خدا غم از دلش بزداید و هیچ زائر گنهکارى مگر اینکه خداى تعالى گناهانش را بیامرزد.
بنابراین در این دریاى متلاطم زندگى پیوسته طوفانهاى غم و اندوه زندگى او را در معرض خط قرار مى دهد، حضرت رضا علیه السلام را با معرفت باید زیارت کرد تا وجود انسان از این طوفانها رها و دل از غم و صفات ناپسند زدوده و توشه اى براى سفر آخرت فراهم شود.
امام صادق علیه السلام فرمود: احدى از اولین و آخرین نیست مگر اینکه روز قیامت، محتاج شفاعت حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله است .( 129)
پس همه محتاج شفاعت هستند؛ اما طبق آیه ولا یشفعون الالمن ارتضى ؛
حضرت رضا علیه السلام فرمود:
(لا یشفعون الالمن ارتضى دینه )
شفاعت نمى کنند مگر کسانى را که خدا دین و آیین آنها را بپسندد.( 130)
زیارت حضرت رضا علیه السلام موجب مى شود که آن حضرت از زائرانش شفاعت کند.
حسین بن فضال از پدر خود نقل کرده است که گفت : از حضرت رضا علیه السلام شنیدم که فرمود: مرا با سم خواهند کشت و در سرزمین غربت دفن خواهم شد. این که مى گویم پدرم از قول پدر بزرگوار و آباء گرامى اش از رسول اکرم صلى الله علیه و آله نقل کرده اند که فرمود:
الا فمن زارنى فى غربتى کنت انا و آبائى شفعاءه یوم القیامة و من کنا شفعاءه نجى و لو کان مثل وزرا الثقلین .( 131)
بدانید که هر کس مرا در غربتم زیارت کند، من و آباء گرامى ام روز قیامت شفیع او خواهیم بود هر کس که ما را از او شفاعت کنیم نجات مى یابد اگر چه آلوده به گناه جن و انس باشد.
محمد بن سلیمان گفت : به حضرت جواد علیه السلام گفتم :
شخصى حج واجب خود را به جا آورده پس از آن به حج عمره رفته و در مراجعت به زیارت رسول اکرم صلى الله علیه و آله نایل شده است ؛ بعدا به نجف رفته ، على علیه السلام و امام موسى کاظم علیه السلام را زیارت کرده است ؛ باز در همین ایام وضعش از نظر مالى به گونه اى است که نمى تواند عازم حج شود؛ حال بفرمائید به حج برود، افضل و برتر است یا به توس رفته ، حضرت رضا علیه السلام را زیارت کند؟
قال یاءتى خراسان فیسلم على ابى علیه السلام افضل و لیکن ذلک فى رجب
فرمود: در صورتى که در ماه رجب باشد به خراسان رفته ، پدرم حضرت رضا علیه السلام را زیارت کند بهتر است .
صقربن دلف گفت : از حضرت هادى ، على بن محمد بن على بن موسى الرضا علیه السلام ، شنیدم که فرمود:
هر که برآورده شدن حاجتش را از خدا بخواهد، باید غسل کرده به حرم حضرت رضا علیه السلام رود، در بالاى سر آن حضرت دو رکعت نماز بخواند در قنوت نماز آنچه بخواهد - در صورتى که کار حرام یا قطع رحم و خوایشاوندى نباشد - از خدا بخواهد، خداى تعالى نیازش را برآورده سازد.
و نیز فرمود:
بارگاه ملکوتى حضرت رضا علیه السلام بقعه اى از بقعه هاى بهشت است که هیچ مؤ منى آن را زیارت نکند، مگر اینکه خداوند او را از آتش آزاد و وارد بهشتش نماید.
باید توجه داشت که فضایل زیارت امام هشتم علیه السلام به عناوین پانزده گانه مذکور محدود نمى شود و زیارت آن حضرت فضایل بسیارى دیگر نیز دارد که در این مختصر نمى گنجد.
حضرت رضا علیه السلام فرمود:
هر که به زیارت من رهسپار شود و عارف به حق من باشد، دعایش مستجاب و گناهانش بخشوده مى شود.
هر که مرا در این بقعه زیارت کند مثل کسى است که رسول الله صلى الله علیه و آله را زیارت کرده باشد در روز قیامت من و آباء گرامى ام شفیع او خواهیم بود.
و هذه البقعة روضة من ریاض الجنة و مختلف الملائکة لایزال فوج ینزل من السماء و فوج یصعد الى ان ینفخ فى الصور ( 132)
بارگاه من باغى از باغهاى بهشت و محل رفت و آمد فرشتگان است که مرتبا فوج فوج تا روز قیامت از آسمان نزول مى کنند و فوجى دیگر به آسمان صعود مى نمایند.
فضیلت دو رکعت نماز در حریم قدس حضرت رضا علیه السلام
اباصلت هروى گفت : حضرت رضا علیه السلام مى فرمود: من بزودى مظلومانه با سم کشته مى شوم و قبرم کنار قبر هارون خواهد بود خداوند تربت مرا محل رفت و آمد شیعیان و اهل بیتم قرار خواهد داد؛ هر که مرا در غربتم زیارت کند، بر من واجب خواهد شد که در روز قیامت او را زیارت کنم .
قسم به آن کسى که محمد صلى الله علیه و آله را گرامى داشته و او را میان جهانیان به نبوت برگزیده است ؛ هر کس در کنار قبرم دو رکعت نماز بگزارد خداوند گناهانش را مى آمرزد.
زائران قبر من در روز قیامت گرامیترین وارد شوندگان بر خداى تعالى هستند هر مؤمنى که مرا زیارت کند و در راه زیارت قطره اى از آسمان بر صورتش بچکد، خداوند بدنش را بر آتش جهنم حرام مى کند.( 133)
قال الامام علىّ بن موسى الرّضا علیه السلام: صاحِبُ النِّعْمَةِ یَجِبُ عَلَیْهِ التَّوْسِعَةُ عَلى عَیالِهِ.( وسائل الشّیعة: ج 21، ص 540، ح 27807)
هر که به هر مقدارى که در توانش مى باشد، باید براى اهل منزل خود انفاق و خرج کند.
قال الامام علىّ بن موسى الرّضا علیه السلام:لا تَتْرُکُوا الطّیبَ فى کُلِّ یَوْم، فَإنْ لَمْ تَقْدِرُوا فَیَوْمٌ وَ یَوْمٌ، فَإنْ لَمْ تَقْدِرُوا فَفى کُلِّ جُمْعَة. (مستدرک الوسائل: ج 6، ص 49، ح 6 )
سعى نمائید هر روز، از عطر استفاده نمائید و اگر نتوانستید یک روز در میان، و اگر نتوانستید پس هر جمعه خود را معطّر و خوشبو گردانید (با رعایت شرائط زمان و مکان)
قال الامام علىّ بن موسى الرّضا علیه السلام:إنَّ الصَّمْتَ بابٌ مِنْ أبْوابِ الْحِکْمَةِ، یَکْسِبُ الْمَحَبَّةَ، إنَّهُ دَلیلٌ عَلى کُلِّ خَیْر. (مستدرک الوسائل: ج 9، ص 16، ح 10073 )
همانا سکوت و خاموشى راهى از راه هاى حکمت است، سکوت موجب محبّت و علاقه مى گردد، سکوت راهنمائى براى کسب خیرات مى باشد
قال الامام علىّ بن موسى الرّضا علیه السلام:انَّما تَغْضَبُ للهِِ عَزَّ وَ جَلَّ، فَلا تَغْضَبْ لَهُ بِأکْثَرَ مِمّا غَضِبَ عَلى نَفْسِهِ. (عیون أخبارالرّضا علیه السلام : ج 1، ص 292، ح 44 )
چنانچه در موردى خواستى غضب کنى و براى خدا برخورد نمائى، پس متوجّه باش که غضب و خشم خود را در جهت و محدوده رضایت و خوشنودى خداوند، اِعمال کن
قال الامام علىّ بن موسى الرّضا علیه السلام:مَـن فـرّج عن مـومـن فـرّج الله عَن قَلبه یـَوم القیمة. (اصول کافى، ج 3، ص 268)
هر کس اندوه و مشکلى را از مومنى بر طرف نماید خداوند در روز قیامت انـدوه را از قلبش بر طرف سازد.
قال الامام علىّ بن موسى الرّضا علیه السلام: مِن أخْلاقِ الأنْبِیاءِ التَّنْظیفُ. (تحف العقول، ص 466 )
نظافت و پاکیزگی، از اخلاق پیامبران است .
قال الامام علىّ بن موسى الرّضا علیه السلام: اَحسِنِ الظَّنَّ بِالله فاِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَل یَقولُ : اَنَا عِندَ ظَنِّ عَبدی بِی فَلا یَظُنَّ بی الّا خَیراً. (جهاد النفس، ح 147 )
گمــان نیــکو به خــداوند داشته باش زیرا خداوند عــز و جل می فرماید:من در نزد گمان بنده ام حاضرم پس بنده ام جز گمان خیر به من نداشته باشد.
ابوالفضل صالح صدر
بخش عترت و سیره تبیان
قال الامام علىّ بن موسى الرّضا علیه السلام: رَحِمَ اللهُ عَبْداً أحْیى أمْرَنا، قیلَ: کَیْفَ یُحْیى أمْرَکُمْ؟ وَ قالَ (ع) : یَتَعَلَّمُ عُلُومَنا وَیُعَلِّمُها النّاسَ. ( بحارالأنوار: ج 2، ص 30، ح 13 )رحمت خدا بر کسى باد که أمر ما را زنده نماید، سؤال شد: چگونه؟ حضرت پاسخ داد: علوم ما را فرا گیرد و به دیگران بیاموزد.
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 339)
(اصول کافى ، ج 4 ، ص 160)
(تحف العقول ، ص 466)
(تحف العقول ، ص 466)
(تحف العقول ، ص 466)
(تحف العقول ، ص 467)
(تحف العقول ، ص 467)
(تحف العقول ، ص 467)
(تحف العقول ، ص 467)
(تحف العقول ، ص 466)
(تحف العقول ، ص 469)
(تحف العقول ، ص 469)
(تحف العقول ، ص 469)
(اصول کافى ، ج 4 ، ص 214)
(تحف العقول ، ص 469)
(تحف العقول ، ص 470)
(تحف العقول ، ص 469)
(تحف العقول ، ص 472)
(تحف العقول ، ص 473)
(تحف العقول ، ص 473)
(تحف العقول ، ص 472)
(تحف العقول ، ص 469)
(تحف العقول ، ص 469)
(عیون اخبار الرضا ، ج 2 ، ص 52)
(بحار الانوار ، ج 76 ، ص 152)
(بحار الانوار ، ج 73 ، ص 373)
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 268)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 347)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 346)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 347)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 347)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 349)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 356)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 356)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 342)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 339)
(تحف العقول ، ص 470)
(تحف العقول ، ص 470)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 347)
(تحف العقول ، ص 466)
(تحف العقول ، ص 466)
(تحف العقول ، ص 466)
(تحف العقول ، ص 470)
(تحف العقول ، ص 470)
(تحف العقول ، ص 470)
(تحف العقول ، ص 470)
(تحف العقول ، ص 471)
(تحف العقول ، ص 471)
(تحف العقول ، ص 472)
(تحف العقول ، ص 473)
(وسائل الشیعة ، ج 18 ، ص 557)
(تحف العقول ، ص 444)
(بحار الانوار ، ج 92 ، ص 117)
(بحار الانوار ، ج 92 ، ص 14)
(بحار الانوار ، ج 75 ، ص 374)
(وسائل الشیعة ، ج 18 ، ص 102) 57. هرکس از خود حساب بکشد سود مىبرد و هرکس از خود غافل شود زیانمىبیند ، و هرکس ( از آیندهاش ) بیم داشته باشد به ایمنى دست مىیابد ، و هرکس از حوادث دنیا عبرت بگیرد بینش پیدا مىکند ، و هرکس بینش پیدا کند مسائل را مىفهمد و هرکس مسائل را بفهمد عالم است >/>/font> (بحار الانوار ، ج 78 ، ص 352)
(تحف العقول ، ص 468)
(بحار الانوار ، ج 71 ، ص 174)
(عیون اخبار الرضا ، ج 1 ، ص 258)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 346)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 357)
(بحار الانوار ، ج 66 ، ص 491)
(وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 87)
(بحار الانوار ، ج 6 ، ص 21)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 352)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 352)
(تحف العقول ، ص 462)
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 116)
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 172)
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 189)
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 205)
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 207)
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 221)
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 232)
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 286)
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 377)
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 377)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 357)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 349)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 347)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 347)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 352)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 352)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 357)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 357)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 357)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 357)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 357)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 356)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 355)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 346)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 355)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 354)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 353)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 353)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 353)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 348)
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 346)
| |
ابن صباغ مالکی درباره حضرتش مینویسد: «حضرت از مناقبی والا و صفاتی پسندیده برخوردار است. نفس شریفش پاک، هاشمی نسب و از نژاد پاک نبوی است.»
بعد از جریان ولایتعهدی، روزی عبدالله بن مطرف بن هامان بر مأمون وارد شد. حضرت رضا(علیه السلام) نیز در مجلس حضور داشت. خلیفه رو به عبدالله کرد و گفت: درباره ابوالحسن علی بن موسی الرضا چه میگویی؟
عبدالله گفت: «چه بگویم درباره کسی که طینت او با آب رسالت سرشته شده و ریشه در گوارای وحی دوانیده است. آیا از چنین ذاتی جز مشک هدایت و عنبر تقوا میتواند ظاهر شود؟ [1]»
عیون اخبار الرضا: ابو عباد گفت: حضرت رضا در تابستان روى بوریا در زمستان روى پلاس مىنشست و لباس خشن مىپوشید مگر موقعى که میان جمعیت می رفت که خود را براى آنها مىآراست.
عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 179- ابو ذکوان گفت: از ابراهیم بن عباس شنیدم که میگفت: هر چه از حضرت رضا علیه السّلام مىپرسیدند میدانست از زمان او کسى راجع بتاریخ گذشته تا آن روز از حضرت رضا واردتر نبود مأمون او را آزمایش میکرد بسؤالها در هر مورد. جواب آنها را میداد تمام سخن و جواب و مثالى که مىآورد از قرآن استفاده مینمود در هر سه روز یک مرتبه قرآن را ختم میکرد.
میفرمود: اگر بخواهم در کمتر از سه روز ختم کنم میتوانم ولى بهر آیهاى- که میرسم در آن دقت میکنم که در باره چه چیز و چه زمانى نازل شده بهمین جهت در هر سه روز یک مرتبه ختم میکنم.
عیون اخبار الرضا: ابراهیم بن عباس گفت: هرگز ندیدم حضرت رضا علیه السّلام با سخن خود کسى را برنجاند و هرگز ندیدم سخن کسى را قطع کند تا او صحبت خود را تمام میکرد و هرگز محتاجى را رد نکرد بقدرى که قدرت داشت. هرگز پاهاى خود را مقابل کسى که نشسته بود دراز نمیکرد و نه تکیه میکرد در مقابل کسى که نشسته بود و هرگز غلامان خود را ناسزا نمیگفت: و ندیدم که آب دهان بزمین بیاندازد و نه هرگز در موقع خنده قهقهه نمیزد خنده آن جناب تبسم بود.
در خلوت سفرهاش را می گستردند غلامان خود را بر سفره خویش مینشاند حتى دربانها و مهتر چهارپایان را،
شبها کم میخوابید و بسیار بیدار بود بیشتر شبها از ابتداى شب تا صبح شب زندهدار بود خیلى روزه میگرفت روزه سه روز در ماه از او فوت نمیشد میفرمود: این سه روز روزه تمام عمر است خیلى کمک میکرد و صدقه میداد در پنهانى بیشتر در شبهاى تاریک چنین کارى را میکرد هر کس بگوید چون او در مقام و شخصیت دیده است باور نکنید. همان
محاسن برقى: معمر بن خلاد گفت. هر وقت سفره براى حضرت رضا مى- گستردند قدحى نزدیک آن جناب می گذاشتند از هر غذائى بقدرى برمی داشت و در آن قدح می ریخت بعد دستور می داد بفقراء بدهند؛ بعد این آیه را میخواند: «فلا اقتحم العقبة» سپس می فرمود: خداوند می داند که همه مردم قدرت بنده آزاد کردن ندارند براى آنها راهى براى بهشت گشوده با غذا دادن بفقرا.
کافى: حسن بن جهم گفت: خدمت ابو الحسن علی بن موسى الرضا علیه السّلام رسیدم با رنگ سیاه خضاب کرده بود.کافى: محمّد بن ولید کرمانى گفت: بحضرت جواد عرضکردم در باره مشک چه میفرمائید فرمود: پدرم دستور داده بود که مشک را با برگ درخت بان (که درخت معطرى است و از برگش براى بوى خوش استفاده میکنند) مشکى بسازند بهفتصد درهم. فضل بن سهل برایش نوشت که مردم این کار را عیب میدانند.
در جوابش نوشت تو مگر نمیدانى یوسف با اینکه پیامبر بود لباس دیبا که آمیخته با طلا بود مىپوشید و روى صندلى طلا مىنشست این کار مقام علم و دانش او را نکاست. بعد دستور داد عطردانى برایش بسازند بچهار هزار درهم.کافى: معمر بن خلاد گفت: حضرت رضا علیه السّلام بمن دستور داد برایش روغنى تهیه کنم که در آن مشک و عنبر باشد بمن فرمود: که آیة الکرسى و سوره ام الکتاب و دو قل اعوذ و آیاتى که براى حفظ از شیطان خوب است در کاغذى بنویسم و آن را بین شیشه و جعبه آن قرار دهم این کار را کردم بعد که خدمتش رسیدم محاسن خود را عطرآگین میکرد من تماشا میکردم.کافى: حسن بن جهم گفت: حضرت رضا علیه السّلام از منزل خارج شد بوى خوش بخور از آن جناب ساطع بود.کافى: حسن بن جهم گفت: دیدم حضرت رضا علیه السّلام با خیرى «1» سر و صورت خود را روغن میزد. [2].
یکبار شخصی که امام را نمیشناخت در حمام از امام خواست تا او را کیسه بکشد،امام علیه السلام پذیرفت و مشغول شد،دیگران امام را بدان شخص معرفی کردند،و او با شرمندگی به عذرخواهی پرداخت ولی امام بی توجه به عذر خواهی او همچنان او را کیسه میکشید و او را دلداری میداد که طوری نشده است.
شخصی به امام عرض کرد:به خدا سوگند هیچکس در روی زمین از جهتبرتری و شرافت پدران به شما نمیرسد.
امام فرمود:تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگارآنان را بزرگوار ساخت.
مردی از اهالی بلخ میگوید:در سفر خراسان با امام رضا علیه السلام همراه بودم،روزی سفره گسترده بودند و امام همهی خدمتگزاران و غلامان حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه او غذا بخورند. من به امام عرض کردم:فدایتان شوم.بهتر است اینان بر سفرهیی جداگانه بنشینند.فرمود: ساکتباش،پروردگار همه یکی است،پدر و مادر همه یکی است،و پاداش هم باعمال است.
هنگام ذکر اخبار مربوط به ولایت عهدى آن حضرت خواهیم گفت که یکى از شاعران به نام ابراهیم بن عباس صولى به خدمت آن حضرت آمد و امام به او ده هزار درهم داد که نام خودش بر آن ضرب شده بود. همچنین آن حضرت به ابو نواس سیصد دینار جایزه داد و چون جز آن، مال دیگرى نداشت استر خویش را هم به وى بخشید. و نیز به دعبل خزاعى ششصد دینار جایزه داد و با این وجود از وى معذرت هم خواست.
در مناقب از یعقوب بن اسحاق نوبختى نقل شده است که گفت: مردى به ابو الحسن رضا (علیه السلام) برخورد کرد و گفت: به قدر مردانگىات بر من ببخش. امام گفت: به این مقدار ندارم. مرد گفت: به قدر مردانگى خودم ببخش. امام فرمود: این قدر دارم. سپس فرمود: اى غلام دویست دینار به او بده.
همچنین در مناقب از یعقوب بن اسحاق نوبختى نقل شده است که امام رضا (علیه السلام) تمام ثروت خود را در روز عرفه تقسیم نمود. پس فضل بن سهل به وى گفت: این ضرر است. امام فرمود: بل سود و بهره است. چیزى را که پاداش و کرامتبدان تعلق مىگیرد ضرر محسوب مکن.
کلینى در کافى به سند خود از الیسع بن حمزه نقل کرده است که گفت: در مجلس ابو الحسن رضا (علیه السلام) بودم. مردم بسیارى به گرد آن حضرت حلقه زده بودند و از وى درباره حلال و حرام پرسش مىکردند که ناگهان مردى بلند قامت و گندمگون داخل شد و گفت: السلام علیک یا بن رسول الله. من یکى از دوستداران تو و پدران و نیاکان تو هستم، من از حجباز مىگردم و خرجى خود را گم کردهام و با آنچه همراه من است نمىتوانم به یک منزل هم برسم، پس اگر صلاح بدانى که مرا به دیارم روانه کنى که براى خدا بر من نعمتى دادهاى و اگر به شهرم رسیدم آنچه از تو گرفتهام به صدقه مىدهم. امام (علیه السلام) به او فرمود: بنشین خدا تو را رحمت کند. آنگاه دوباره با مردم به گفت و گو پرداخت تا آنان پراکنده شدند و تنها سلیمان جعفرى و خیثمه و من مانده بودیم پس امام فرمود: اجازه مىدهید داخل شوم سلیمان گفت: خداوند فرمان تو را مقدم داشت. پس امام برخاست و به اتاقش رفت و لختى درنگ کرد و سپس بازگشت و در را باز کرد و دستش را از بالاى در بیرون آورد و پرسید: آن خراسانى کجاست؟پاسخ داد: من اینجایم. فرمود: این دویست دینار را برگیر و در مخارجت از آن استفاده کن و بدان تبرک جو و آن را از جانب من به صدقه بده. اکنون برو که نه من تو را ببینم و نه تو مرا. مرد بیرون رفت. سلیمان به آن حضرت عرض کرد: دایتشوم بخشش بزرگى کردى و رحمت آوردى، پس چرا چهره از او پوشاندى؟فرمود: از ترس آن که مبادا خوارى خواهش را در چهره او ببینم. مگر این سخن رسول خدا را نشنیدى که مىگوید: آن که به نهان نکویى آورد با هفتاد حجبرابرى مىکند و آن که پلیدى و زشتى را اشاعه مىدهد، مخذول و خوار است و کسى که در نهان گناه کند، آمرزیده است. آیا سخن اول را نشنیدهاى که مىگوید:
متى آته لا طلب حاجة
رجعت الى اهلى و وجهى بمائه
ششم، فراوانى صدقات: پیش از این از ابراهیم بن عباس صولى نقل کردیم که گفت: امام رضا (علیه السلام) بسیار نکویى مىکرد و در نهان صدقه مىداد و بیشتر این عمل را در شبهاى تاریک به انجام مىرساند [4].
1.پایگاه اطلاع رسانی آستان قدس رضوی - شخصیت اخلاقی
2.ترجمه موسى خسروى ، جلد دوازدهمین بحار الأنوار، بنیاد پژوهشهای اسلامی،
3.پایگاه اطلاع رسانی آستان قدس رضوی - اخلاق و رفتار امام رضا علیه السلام
4.سیره معصومان، ج 5، ص 148،سید محسن امین، ترجمه: على حجتى کرمانى
سیدروح الله علوی
بخش عترت و سیره تبیان
(1)حضرت على بن موسى الرضا علیهالسلام - در روز یازدهم ذیقعده سال 148 هجرى دیده به جهان گشود(1). مادر او بانویى با فضیلت بنام «تُکْتَمْ» بود که پس از تولد حضرت، از طرف امام کاظم علیهالسلام -«طاهره» نام گرفت(2)
کنیه او «ابوالحسن» و لقبش «رضا» است. او پس از شهادت پدر بزرگوارش در زندان بغداد (در سال 183 هجرى) در سن 35 سالگى عهدهدار مقام امامت و رهبرى امّت گردید
مدت امامت آن حضرت بیست سال بود که ده سال آن معاصر با خلافت «هارون الرشید»، پنج سال معاصر با خلافت «محمد امین»، و پنج سال آخر نیز معاصر با خلافت «عبدالله المأمون» بود.
امام تا آغاز خلافت مأمون در زادگاه خود، شهر مقدس مدینه، اقامت داشت، ولى مأمون پس از رسیدن به حکومت، حضرت را به خراسان دعوت کرد و سرانجام حضرت در ماه صفر سال 203 هجرى قمرى (در سن 55 سالگى) به شهادت رسید و در همان سرزمین به خاک سپرده شد(3)
از سال 183 هجرى که پیشواى هفتم حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام - در زندان بغداد به دستور هارون مسموم شد و از دنیا رفت، امامت پیشواى هشتم به مدت ده سال در دوران حکومت وى سپرى گردید.
این مدت، در آن عصر اختناق و استبداد و خودکامگى هارون، دوران آزادى نسبى و فعالیت فرهنگى و علمى امام رضا علیهالسلام - به شمار مىرود، زیرا هارون در این مدت متعرض امام نمىشد و حضرت آزادانه فعالیت مىنمود، ازینرو شاگردانى که امام تربیت کرد و علوم و معارف اسلامى و حقایقى از تعلیمات قرآن که حضرت در حوزه اسلام منتشر نمود، عمدتاً در این مدت صورت گرفت.
شاید علت مهم این کاهش فشار از طرف هارون، نگرانى وى از عواقب قتل امام موسى بن جعفر علیهالسلام - بود، زیرا گرچه هارون تلاش فراوانى به منظور کتمان این جنایت به عمل آورد، اما سرانجام جریان فاش شد و موجب نفرت و انزجار مردم گردید و هارون کوشش مىکرد خود را از این جنایت تبرئه سازد. گواه این معنا این است که هارون به عموى خود «سلیمان بن ابى جعفر»، که جنازه آن حضرت را از دست عمله ظلم وى گرفته با احترام به خاک سپرد، پیغام فرستاد که: «خدا سندى بن شاهک را لعنت کند، او این کار را بدون اجازه من انجام داده است»!(4)
مؤید دیگر این معنا اظهارات هارون در پاسخ «یحیى بن خالد برمکى» در مورد على بن موسى علیهالسلام - است، یحیى (که قبلاً نیز درباره امام کاظم علیهالسلام - بدگویى و سعایت کرده بود) به هارون گفت:
پس از موسى بن جعفر اینک پسرش جاى او نشسته و ادعاى امامت مى کند (گویا نظر وى این بود که بگوید بهتر است از هم اکنون على بن موسى علیهالسلام - تحت نظر مأموران خلیفه قرار گیرد!)
هارون (که هنوز قتل موسى بن جعفر را فراموش نکرده بود و از عواقب آن نگران بود)، پاسخ داد:
آنچه با پدرش کردیم کافى نیست؟ مىخواهى یکباره شمشیر بر دارم و همه علویّین را بکشم؟!(5)
خشم هارون، در باریانش را خاموش ساخت و دیگر کسى جرأت نکرد در باره آن حضرت به سعایت بپردازد.
على بن موسى با استفاده از این فرصت در زمان هارون، علناً اظهار امامت مىکرد و در این مورد بر خلاف پدران بزرگوارش تقیه نداشت، تا آنجا که بعضى از مخلصان و دوستان آن بزرگوار، او را برحذر مىداشتند و امام علیهالسلام - به آنان اطمینان مىداد که از سوى هارون آسیبى به وى نخواهد رسید!
صفوان بن یحیى مىگوید: چون امام ابو ابراهیم موسى بن جعفر علیهالسلام - در گذشت و على بن موسى الرضا علیهالسلام - امر امامت و خلافت خود را آشکار ساخت، به حضرت عرض شد:
شما امر بزرگ و خطیرى را اظهار مىدارید و ما از این ستمگر (هارون الرشید) بر شما مىترسیم.
فرمود: او هرچه مىخواهد کوشش کند، او را بر من راهى نیست(6)
نیز از محمد بن سنان نقل شده(7)که: به ابى الحسن على بن موسى الرضا - علیهالسلام - در ایام خلافت هارون عرض کردم:
شما امر خلافت و امامت خود را آشکار ساخته به جاى پدر نشستهاید، در حالى که هنوز از شمشیر هارون خون مىچکد!!
فرمود: مرا گفتار پیامبر اکرم 6 نیرو و جرأت مىبخشد که فرمود: اگر ابوجهل توانست مویى از سر من کم کند بدانید من پیامبر نیستم، و من به شما مىگویم: اگر هارون مویى از سر من گرفت بدانید من امام نیستم!!(8)
هارون در زمان خلافت خود، «محمد امین» را (که مادرش زبیده بود) ولیعهد خود قرار داده از مردم براى او بیعت گرفت و «عبداللّه المأمون» را نیز (که از مادرى ایرانى تولد یافته بود) ولیعهد دوم قرار داد
در سال 193 هجرى به هارون گزارش رسید که انقلاب و شورش در شهرهاى خراسان بالا گرفته و فرماندهان ارتش، با همه بىرحمى و درندگى که نشان مىدهند، از خاموش ساختن فریاد انقلاب عاجز ماندهاند.
هارون پس از مشاوره با وزیران و مشاوران خویش، صلاح دید که شخصاً به آن سامان سفر کند و قدرت خلافت را یکجا براى سرکوبى انقلابها و نهضتهاى خراسانیان به کار گیرد. وى پسرش محمد امین را در بغداد گذاشت و مأمون را که ضمناً از طرف پدر والى خراسان بود، همراه خود به خراسان برد
هارون توانست اوضاع آشفته خراسان را آرام کند و به اصطلاح - فتنهها را خاموش سازد، اما دیگر نتوانست به بغداد مرکز خلافت - برگردد. او در سوم جمادى الاخرى سال 193 هجرى در طوس در گذشت و دو برادر را در صحنه رقابت بر جاى گذاشت(9)
شبى که هارون در «طوس» در گذشت، مردم با پسر او محمد امین در بغداد بیعت کردند.
از خلافت امین بیش از 18 روز نگذشته بود که در صدد برآمد مأمون را از ولایتعهد خلع کند و آن را به فرزند خود، «موسى»، واگذار کند.
او در این باره با وزرا مشاوره نمود و آنها این کار را مصلحت ندیدند، مگر یک نفر بنام «على بن عیسى بن ماهان» که اصرار بر خلع مأمون داشت. سرانجام امین، تصمیم خود را مبنى بر خلع برادر اعلام کرد.
مأمون نیز در واکنش نسبت به این عمل، امین را از خلافت خلع کرد و پس از یک سلسله درگیریهاى نظامى سرانجام امین در سال 198 هجرى کشته شد(10)
بدین ترتیب پس از قتل امین، اختیارات کامل کشور اسلامى در دست مأمون قرار گرفت.
در دوران حکومت امین، و سالهایى که بین مرگ هارون و حکومت مأمون فاصله شد، برخوردى میان امام و مأموران حکومت عباسى در تاریخ به چشم نمىخورد و پیداست که دستگاه خلافت بنى عباس در این سالهاى کوتاه که گرفتار اختلاف داخلى و مناقشات امین و مأمون و خلع مأمون از ولایتعهد و واگذارى آن به موسى فرزند امین بود، فرصتى براى ایذا و آزار علویان عموماً و امام رضا علیهالسلام - خصوصاً نیافت و ما مىتوانیم این سالها (193-198) را ایام آزادى نسبى امام و فرصت خوبى براى فعالیتهاى فرهنگى آن حضرت بدانیم(11)
مادر مأمون کنیزى خراسانى بنام «مراجل» بود که در روزهاى پس از تولد مأمون از دنیا رفت و مأمون به صورت نوزادى یتیم و بىمادر پرورش یافت. مورخان نوشتهاند که: مادر وى زشتترین و کثیفترین کنیز در آشپزخانه هارون بود، و این خود مؤیّد داستانى است که علت حامله شدن وى را بازگو مىکند(12)
ولادت مأمون در سال 170 هجرى، یعنى در همان شبى که پدرش به خلافت رسید، رخ داد و در گذشتش در سال 218 هجرى رخ داد.
مأمون را پدرش به «جعفر بن یحیى برمکى» سپرد تا او را در دامان خود بپروراند.
مربى وى «فضل بن سهل» بود که به «ذو الریاستین» شهرت داشت و بعد هم وزیر خود مأمون گردید. فرمانده کل قوایش نیز «طاهر بن حسین ذو الیمینین» بود.
زندگى مأمون سراسر کوشش و فعالیت و خالى از رفاه و آسایش آنچنانى بود، درست برعکس برادرش امین که در آغوش زبیده پرورش یافته بود. هرکس زبیده را بشناسد درمىیابد که تا چه حد باید زندگى امین غرق در خوشگذرانى و تفریح بوده باشد. مأمون مانند برادرش اصالت چندانى براى خود احساس نمىکرد و نه تنها به آینده خود مطمئن نبود، بلکه برعکس، این نکته را مسلم مىپنداشت که عباسیان به خلافت و حکومت او تن در نخواهند داد، ازینرو خود را فاقد هرگونه پایگاهى که بدان تکیه کند مىدید، و به همین دلیل آستین همت بالا زد و براى آینده به برنامهریزى پرداخت. مأمون خطوط آینده خود را از لحظهاى تعیین کرد که به موقعیت خود پى برد و دانست که برادرش امین از مزایایى برخودار است که دست وى از آنها کوتاه است.
او از اشتباههاى امین نیز پند آموخت: مثلاً «فضل» با مشاهده امین که خود را به لهو و لعب سرگرم ساخته بود، به مأمون مىگفت که تو پارسایى و دیندارى و رفتار نیکو از خود بروز بده. مأمون نیز همین گونه مىکرد، هربار که امین کارى را با سستى آغاز مىکرد، مأمون همان را با جدیت در پیش مىگرفت.
در هرحال مأمون در علوم و فنون مختلف تبحر یافت و بر امثال خویش، و حتى بر تمام عباسیان، برترى یافت.
برخى مىگفتند: در میان عباسیان کسى دانشمندتر از مأمون نبود.
«ابن ندیم» دربارهاش چنین گفته است: «آگاهتر از همه خلفا نسبت به فقه و کلام بود». از حضرت على علیلهالسلام - نیز نقل شده که روزى درباره بنى عباس سخن مىگفت، تا بدینجا رسید که فرمود: «هفتمین آنها، از همهشان دانشمندتر خواهد بود»
سیوطى، ابن تغرى بردى، و ابن شاکر کتبى نیز مأمون را چنین ستودهاند:
به لحاظ دوراندیشى، اراده، بردبارى، دانش، زیرکى، هیبت، شجاعت، سیادت و فتوت، «بهترین مرد بنى عباس بود، هرچند همه این صفات را اعتقادش به مخلوق بودن قرآن لکهدار کرده بود»
پدر مأمون نیز خود به برترى وى بر برادرش امین شهادت داده و گفته بود:«...تصمیم گرفتهام ولایتعهد را تصحیح کنم و به دست کسى بسپارم که رفتارش را بیشتر مىپسندم، خط مشیش را مىستایم، به حسن سیاستش اطمینان دارم و از ضعف وسستیش آسوده خاطرم، و او کسى جز «عبداللّه» نمىباشد. اما بنىعباس به پیروى از هواى نفس خویش، محمد را مىطلبند، چه او یکپارچه به دنبال خواهشهاى نفسانى است، دستش به اسراف باز است، زنان و کنیزکان در رأى او شریک و مؤثر واقع مىشوند، درحالى که عبداللّه شیوهاى پسندیده و رأیى اصیل دارد و براى تصدى چنین امرى بزرگ شخصى قابل اطمینان است...»(13)
با استقرار مأمون بر سریر خلافت، کتاب زندگانى امام علیهالسلام - ورق خورد و صفحه تازهاى در آن گشوده شد؛ صفحهاى که در آن امام على بن موسى الرضا - علیهالسلام - سالهایى را با اندوه و ناملایمات بسیار به سر برد.
غاصبین خلافت - چه آنها که از بنى امیه بودند و چه بنى عباس - بیشترین وحشت و نگرانى را از جانب خاندان على علیهالسلام - داشتند؛ کسانى که مردم - و لا اقل توده انبوهى از آنها - خلافت را حق مسلّم آنان مىدانستند و علاوه بر این هرگونه فضیلتى را نیز در وجود آنان مىیافتند. این بود که فرزندان بزرگوار على علیهالسلام - همواره مورد شکنجه و آزار خلفاى وقت بودند و سرانجام هم به دست آنان به شهادت مىرسیدند.
اما مأمون احیانا اظهار علاقه به تشیع مى کرد و گردانندگان دستگاه خلافتش هم غالبا ایرانیان بودند که نسبت به آل على و امامان شیعه علاقه و محبتى خاص داشتند و لذا نمى توانست همچون پدران خود ، هارون و منصور ، امام علیه السلام را به زندان بیفکند و مورد شکنجه و آزار قرار دهد ، ازینرو روش تازه اى اندیشید که گر چه چندان بى سابقه نبود و در زمان خلفاى گذشته هم تجربه شده بود ، اما در هر حال خوشنماتر و کم محذورتر بود و به همین جهت روش خلفاى بعد نیز بر همان مبنا قرار گرفت .
مأمون تصمیم گرفت امام علیه السلام را به مرو ، مقر حکومت خود ، بیاورد و با آن حضرت طرح دوستى و محبت بریزد و ضمن استفاده از موقعیت علمى و اجتماعى آن حضرت ، کارهاى او را تحت نظارت کامل قرار دهد.
مأمون ابتداً از امام به صورتى محترمانه دعوت کرد که همراه با بزرگان آل على به مرکز خلافت بیاید.(14)
امام - علیهالسلام - از قبول دعوت مأمون خوددارى ورزید، ولى از سوى مأمون اصرار و تأکیدهاى فراوانى صورت گرفت و مراسلات و نامههاى متعددى رد و بدل شد تا سرانجام امام - علیهالسلام - همراه با جمعى از آل ابى طالب به طرف مرو حرکت فرمود.(15)
مأمون به «جلودى» و یا به نقل دیگر «رجأ بن ابى ضحاک» که مأمور آوردن امام و همراهى کاروان حضرت شده بود، دستور داده بود که به هیچ وجه از اداى احترام به کاروانیان و بخصوص امام - علیهالسلام - خوددارى نکند، اما امام - علیهالسلام - براى آگاهى مردم آشکارا از این سفر اظهار ناخشنودى مىنمود.
روزى که مىخواست از مدینه حرکت کند خاندان خود را گرد آورد و از آنان خواست براى او گریه کنند و فرمود: من دیگر به میان خانوادهام بر نخواهم گشت.(16)
آنگاه وارد مسجد رسول خدا شد تا با پیامبر وداع کند. حضرت چندین بار وداع کرد و باز به سوى قبر پیامبر بازگشت و با صداى بلند گریست.
«مخول سیستانى» مىگوید: در این حال خدمت حضرت شرفیاب شدم و سلام کردم و سفر بخیر گفتم. فرمود: مخول! مرا خوب بنگر، من از کنار جدم دور مىشوم و در غربت جان مىسپارم و در کنار هارون دفن مىشوم!(17)
طریق حرکت کاروان امام - علیهالسلام - از مدینه به مرو - طبق دستور مأمون - از راه بصره و اهواز و فارس بود، شاید به این جهت که از جبل (قسمتهاى کوهستانى غرب ایران تا همدان و قزوین) و کوفه و کرمانشاه و قم(18)، که مرکز اجتماع شیعیان بود، عبور نکنند.(19)
موکب امام - علیهالسلام - روز دهم شوال به مرو رسید. چند فرسنگ به شهر مانده حضرت مورد استقبال شخص مأمون، فضل بن سهل و گروه کثیرى از امرا و بزرگان آل عباس قرار گرفت و با احترام شایانى به شهر وارد شد و به دستور مأمون همه گونه وسائل رفاه و آسایش در اختیار آن حضرت قرار گرفت
پس از چند روز که به عنوان استراحت و رفع خستگى راه گذشت، مذاکراتى بین آن حضرت و مأمون آغاز شد و مأمون پیشنهاد کرد که خلافت را یکسره به آن حضرت واگذار نماید.
امام - علیهالسلام - از پذیرفتن این پیشنهاد بشدت امتناع کرد.
فضل به سهل با شگفتى مىگفت: خلافت را هیچگاه چون آن روز بىارزش و خوار ندیدم، مأمون به على بن موسى - علیهالسلام - واگذار مىنمود و او از قبول آن خوددارى مىکرد.(20)
مأمون که شاید خوددارى امام را از پیش حدس مىزد گفت:
حالا که این طور است، پس ولیعهدى را بپذیر!
امام فرمود: از این هم مرا معذور بدار.
مأمون دیگر عذر امام را نپذیرفت و جملهاى را با خشونت و تندى گفت که خالى از تهدید نبود. او گفت: «عمر بن خطاب وقتى از دنیا مىرفت شورا را در میان 6 نفر قرار داد که یکى از آنها امیرالمؤمنین على - علیهالسلام - بود و چنین توصیه کرد که هر کس مخالفت کند گردنش زده شود!.. شما هم باید پیشنهاد مرا بپذیرى، زیرا من چارهاى جز این نمىبینم»!(21)
او از این هم صریحتر امام - علیهالسلام - را تهدید و اکراه نمود و گفت: همواره بر خلاف میل من پیش مىآیى و خود را از قدرت من در امان مىبینى. به خدا سوگند اگر از قبول پیشنهاد ولایتعهد، خوددارى کنى تو را به جبر وادار به این کار مىکنم، و چنانچه باز هم تمکین نکردى به قتل مىرسانم!!(22)
امام - علیهالسلام - ناچار پیشنهاد مأمون را پذیرفت و فرمود:
«من به این شرط ولایتعهد تو را مىپذیرم که هرگز در امور ملک و مملکت مصدر امرى نباشم و در هیچ یک از امور دستگاه خلافت، همچون عزل و نصب حکام و قضأ و فتوا، دخالتى نداشته باشم»(23)
مردم <مرو> خود را براى روزه دارى ماه مبارک رمضان سال 201هجرى آماده کرده بودند که خبر ولایتعهد امام ـ علیه السلام ـ منتشر شد و همه این بشارت را با سرورى آمیخته به شگفت تلقى کردند.
روز دوشنبه هفتم ماه رمضان منشور ولایتعهد به خط مأمون نگاشته شد و در پشت همان ورقه حضرت على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ـ نیز با ذکر مقدمه اى پر از اشاره و ایماء قبولى خود را اعلام فرمود، ولى یاد آورى کرد که این امر به انجام نمى رسد!! و آنگاه در کنار همان مکتوب ، بزرگان و فرماندهان کشورى و لشگرى همچون : یحیى بن اکثم ، عبدالله بن طاهر، فضل بن سهل ، این عهدنامه را گواهى نمودند.(24)
آنگاه تشریفات بیعت طى مراسمى شکوهمند در روز پنجشنبه دهم ماه به عمل آمد و حضرت بر مسند ولایتعهد جلوس فرمود. اولین کسى که به دستور خلیفه دست بیعت به امام ـ علیه السلام ـ داد، <عباس > فرزند مأمون بود و پس از او <فضل بن سهل > وزیر اعظم ، <یحیى بن اکثم > مفتى دربار، <عبدالله بن طاهر> فرمانده لشگر و سپس عموم اشراف و رجال بنى عباس که حاضر بودند، با آن حضرت بیعت کردند.(25)
موضوع ولایتعهد امام هشتم ، طبعاً براى دوستان و شیعیان آن حضرت موجب سرور و شادمانى بود، ولى خود آن حضرت از این امر اندوهگین و متاءثر بود و وقتى که مردى را دید که زیاد اظهار خوشحالى مى کند، او را نزد خود فراخواند و فرمود.
( دل به این کار مبند و به آن خشنود مباش که دوامى ندارد>!(26)
بررسى اوضاع و شرائط سیاسى زمان مأمون نشان مى دهد که وى با یک سلسله دشواریها و مشکلات سیاسى روبرو شده بود و براى رهایى از این بن بستها تلاش مى کرد. او سرانجام به منظور حل این مشکلات ، یک سیاست <چند بعدى > در پیش گرفت که همان طرح ولیعهدى امام رضا ـ علیه السلام ـ بود. ذیلاً مشکلات سیاسى مأمون را مورد برسى قرار مى دهیم
با آنکه به گواهى مورخان ، مأمون در افکار عمومى بمراتب از امین شایسته تر و سزاوارتر به خلافت بود، اما بنى عباس با وى مخالف بودند و چنانکه نقل کردیم هارون به تفاوت آشکار بین شخصیت این دو برادر کاملاً توجه داشت و از مخالفت بنى عباس با مأمون شکوه مى کرد.
شاید راز رو گردانى عباسیان از مأمون آن بود که مى دیدند برادرش امین عباسى اصیل به شمار مى رود: پدرش هارون و مادرش زبیده بود. زبیده خود یک هاشمى و هم نوه ی منصور دوانیقى بود، او بزرگترین زن عباسى به شمار مى رفت . امین در دامان فضل بن یحیى برمکى ، برادر رضاعى رشید و متنفذترین مرد دربار وى ، پرورش یافته ، و فضل بن ربیع نیز متصدى امورش گشته بود; مرد عربى که جدش آزاد شده ی عثمان بود و در مهر ورزیش نسبت به عباسیان ، کسى تردید نداشت .
اما مأمون : وى ، اولاً، در دامان جعفر بن یحیى پرورش یافت که نفوذش بمراتب کمتر از برادرش فضل بود. ثانیاً مربّى و کسى که امورش را تصدى مى کرد، مردى بود که عباسیان به هیچ وجه دل خوشى از او نداشتند، چه ، متهم بود به اینکه مایل به علویان است ، ضمناً میان وى و مربى امین ، فضل بن ربیع ، هم کینه ی بسیار سختى وجود داشت . این شخص همان کسى بود که بعداً وزیر و همه کاره ی مأمون گردید، یعنى فضل بن سهل ایرانى . عباسیان از ایرانیان مى ترسیدند و از دستشان به ستوه آمده بودند، ازینرو بزودى جاى آنها را در دستگاه خود به ترکان و دیگران واگذار کردند.
امین داراى دار و دسته اى بسیار نیرومند و یاران بسیار قابل اعتمادى بود که در راه تثبیت قدرتش کار مى کردند. اینها عبارت بودند از: داییهایش ، فضل بن یحیى برمکى ، بیشتر برمکیان (اگر نگویم همه شان ) مادرش زبیده ، و بلکه عربها با توجه به این نکته که اینان همان شخصیتهاى با نفوذى بودند که رشید را تحت تاءثیر خود قرار داده و نقشى بزرگ در تعیین سیاست دولت داشتند، دیگر طبیعى مى نماید که رشید در برابر نیروى آنان اظهار ضعف کند و در نتیجه ء اطاعت از آنان مجبور شد که مقام ولایتعهد را به فرزند کوچکتر خود، یعنى امین ، بسپارد و فرزند بزرگتر خود، مأمون را به مقام جانشینى بعد از امین گمارد.
شاید حس گروه گرایى و تعصى نژادى بنى عباس و همچنین بزرگى مقام عیسى بن جعفر (دایى امین ) بود که در پیش انداختن ولایتعهد امین نقش مهمى بازى کرد. در این ماجرا نقش اصلى در دست زبیده بود که این موضوع را به سود فرزند خود تمام کرد.
گذشته از این ، با توجه به نقشى که مسئله ی نسب در اندیشه ی عربها دارد، رشید به احتمال قوى در ترجیح امین بر مأمون این جهت را نیز مورد نظر داشته است . برخى از مورخان این مطلب را به این عبارت بیان کرده اند: در سال 176رشید پیمان ولایتعهد را براى مأمون پس از برادرش امین بست . مأمون از لحاظ سنى ی ماه بزرگتر از امین بود، اما امین ، زاده ی زبیده دختر جعفر از زنان هاشمى بود، در حالى که مأمون از کنیزى بنام <مراجل > زاده شده و او نیز در ایان نقاهت پس از زایمان در گذشته بود.
گرچه پدر مأمون مقام دوم را پس از امین براى وى تضمین کرده بود، ولى این امر البته براى خود مأمون هیچ گونه اطمینانى نسبت به آینده اش در مسئله ی حکومت ایجاد نمى کرد، چه ، او نمى توانست از سوى برادر و فرزندان عباسى پدرش مطمئن باشد که روزى پیمان شکنى نکنند، بنابراین آیا مأمون مى توانست در صورت به خطر افتادن موقعیتش ، بر دیگران تکیه کند؟
مأمون چگونه مى توانست به حکومت و قدرت دست یابد؟ و در صورت دستیابى چگونه مى بایستى پایه هاى آن را مستحکم سازد؟!
اینها سوءالهایى بود که پیوسته ذهن مأمون را مشغول مى داشت ، و او مى بایست با نهایت دقت و هشیارى و توجه ، پاسخ آنها را بجوید و آنگاه حرکت خود را هماهنگ با این پاسخها شروع کند.
اکنون موضع گروههاى مختلف را در برابر مأمون از نظر مى گذرانیم ، تا ببینیم او در میان کدامی از آنها ممکن بود تکیه گاهى براى خویشتن پیدا کند تا به هنگام خطرها و مبارزه طلبیهایى که انتظارشان مى رفت ـ هم بر ضد خودش و هم برضد حکومتش ـ به مقابله برخیزد.
علویان طبیعى بود که نه تنها به خلافت مأمون که به خلافت هیچ ی از عباسیان تن در نمى دادند، زیرا خود کسانى را داشتند که بمراتب سزاوارتر از عباسیان براى تصدى حکومت بودند. بعلاوه مأمون به دودمانى تعلق داشت که قلوب خاندان على از دست رجال آن چرکین بود، چه ، از دست آنان بیش از آنچه از بنى امیه دیده بودند، زجر و آزار کشیده بودند.
همه مى دانیم که بنى عباس چگونه خونهاى علویان را ریخته ، اموالشان را ضبط و خوشان را از شهرهایشان آواره کرده و خلاصه انواع آزارها و شکنجه ها را در حقشان پیوسته روا داشته بودند. براى مأمون همین لکه ی ننگ کافى بود که فرزند رشید بود; کسى که درخت خاندان نبوت را از شاخ و برگ برهنه کرد و نهال وجود چند تن از امامان را از ریشه برافکند.
اعراب نیز به خلافت و حکمرانى مأمون تن در نمى دادند و این به این علت بود که چنانکه گفتیم مادرش ، مربیّش و متصدى امورش همه غیر عرب بودند، و این امر با تعصّب خش عربى ، که همه ی اقوام و ملل را (بر خلاف تعالیم قرآن و پیامبر (ص > زیر دست و اسیر نژادى خاص مى خواست ، سازگار نبود; خاصّه آنکه ایرانیان ، با نشان دادن استعداد شگرف خویش در تصدّى مقامات علمى و سیاسى ، میدان را شدیداً بر عناصر مغرور و بیمایه ی عرب تنگ کرده بودند و با این حساب طبیعى بود که اعراب نسبت به ایرانیان و هر کس که به نحوى با آنان در ارتباط باشد، کینه بورزند، ازینرو مأمون مورد خشم و نفرت اعراب بود.
کشتن امین بظاهر ی پیروزى نظامى براى مأمون به شمار مى رفت ، ولى خالى از عکس العملها و نتایج منفى بر ضد مأمون و هدفها و نقشه هاى او نبود، بویژه شیوه هایى که مأمون براى تشفّى خاطر خود اتخاذ کرده بود، به این عکس العملها دامن مى زند: او دستور قتل امین را به <طاهر> صادر کرد، و به کسى که سر امین را به حضورش آورد ـ پس از سجده ی شکر ـ ی میلیون درهم بخشید، سپس دستور داد سر برادرش را روى تخته چوبى در صحن بارگاهش نصب کنند تا هر کس که براى گرفتن مواجب مى آید، نخست بر آن سر نفرین بفرستد و سپس پولش را بگیرد.
مأمون حتى به این امور بسنده نکرد، بلکه دستور داد سر امین را در خراسان بگردانند و سپس آن را نزد ابراهیم بن مهدى فرستاد و او را سرزنش کرد که چرا بر قتل امین سوگوارى مى کند.
پس از این نمایشها دیگر از عباسیان و عربها و حتى سایر مردم چه انتظارى مى رفت ، و آنان چه موضعى مى توانستند در برابر مأمون اتخاذ کنند!
کمترین چیزى که مى توان گفت این است که مأمون با کشتن برادرش و ارتکاب چنان کردارهاى زننده اى ، اثر بدى بر روى شهرت خویش نهاد، اعتماد مردم را نسبت به خود متزلزل کرد و نفرت آنان ـ چه عرب و چه دیگران ـ را برانگیخت .
علاوه بر این ، خراسانیان نیز که خود، مأمون را به عرش قدرت و حکومت رسانده بودند، اکنون از او بر گشته ، خطرى براى او به شمار مى رفتند.
در این میان ، علویان نیز از فرصت برخورد میان مأمون و برادرش به نفع خود بهره بردارى کرده ، به صف آرایى و افزودن فعالیتهاى خود پرداختند. حال شما خوب مى توانید وضع دشوار مأمون را در نظر مجسم کنید، بویژه آنکه فهرستى از شورشهاى علویان را نیز که در گوشه و کنار کشور برخاسته بود، مورد توجه قرار دهید: شورشهاى علویان ابوالسرایا که روزى در میان حزب مأمون جاى داشت ، در کوفه سر به شورش برداشت .
لشگریانش با هر سپاهى که روبرو مى شدند آن را تار و مار مى کردند و به هر شهرى که مى رسیدند، آنجا را تسخیر مى کردند.
مى گویند: در نبرد ابوالسرایا دویست هزار تن از یاران خلیفه کشته شدند، در حالى که از روز قیام تا روز گردن زدن وى بیش از ده ماه طول نکشید.
حتى در بصره ، که تجمعگاه عثمانیان بود، علویان مورد حمایت قرار گرفتند، به طورى که زید النار قیام کرد. در مکه و نواحى حجاز محمد بن جعفر، ملقب به <دیباج >، قیام کرد که <امیرالموءمنین > خوانده مى شد. در یمن ، ابراهیم بن موسى بن جعفر بر خلیفه شورید. در مدینه ، محمد بن سلیمان بن داود بن حسن قیام کرد. در واسط که بخش عمده ی مردم آن مایل به عثمانیان بودند، قیام جعفر بن زید بن على ، و نیز حسین بن ابراهیم بن حسن بن على ، رخ داد.
در مدائن ، محمد بن اسماعیل بن محمد قیام کرد.
خلاصه سرزمینى نبود که در آن یکى از علویان ، به ابتکار خود یا به تقاضاى مردم ، اقدایم به شورش بر ضد عباسیان نکرده باشد; حتى کار به جایى کشیده شده بود که اهالى بین النهرین و شام که به تفاهم با امویان و آل مروان شهرت داشتند، به محمد بن محمد علوى ، همدم ابوالسرایا، گرویده ضمن نامه اى به وى نوشتند که در انتظار پیکش نشسته اند تا فرمان او را ابلاغ کند (27)
مأمون در یافته بود که براى رهایى از این ورطه ، باید چند کار را انجام دهد:
1ـ فرو نشاندن شورشهاى علویان .
2ـ گرفتن اعتراف از علویان مبنى بر اینکه حکومت عباسیان حکومتى مشروع است .
3ـ از بین بردن محبوبیت و احترامى که علویان در میان مردم از آن برخوردار بودند.
4ـ کسب اعتماد و مهر اعراب نسبت به خویش .
5ـ دوام تایید و مشروع شمرده شدن حکومت وى از طرف اهالى خراسان و تمام ایرانیان .
6ـ راضى نگه داشتن عباسیان و هواخواهانشان .
7ـ تقویت حس اطمینان مردم نسبت به شخص مأمون ; چه ، او بر اثر کشتن برادر، شهرت و حس اعتماد مردم را نسبت به خود سست کرده بود.
8ـ و بالاخره ایجاد مصونیت براى خویشتن در برابر خطرى که او را از سوى شخصیتى گرانقدر تهدید مى کرد; آرى مأمون از شخصیت با نفوذ امام رضا ـ علیه السّلام ـ بسیار بیم داشت و مى خواست خود را از این خطر در امان نگاه دارد.
بدین ترتیب با ولیعهدى امام رضا ـ علیه السلام ـ و شرکت او در حکومت ، این هدفها تاءمین مى شد، زیرا با شرکت آن حضرت ـ که در رأس علویان قرار داشت ـ در حکومت ، علویان خلع سلاح مى شدند و شعارهایشان از دستشان گرفته مى شد و محبوبیتى که در اثر قیام در بین مردم داشتند، از بین مى رفت .
از سوى دیگر، مأمون از طرف خراسانیان و عموم ایرانیان که طرفدار اهل بیت بودند، مورد تاءیید واقع مى شد و نیز چنین وانمود مى کرد که اگر برادر خویش را کشته ، هدفش تفویض حکومت به اهل آن بوده است .
از همه ی اینها گذشته ، با آوردن امام رضا ـ علیه السّلام ـ به مرو و کنترل فعالیتهاى او، از خطر او ایمن مى شد. تنها اعراب و عباسیان مى ماندند که مأمون مى توانست که آن هم به کم ایرانیان و علویان در برابر آنان مقاومت کند.
قرائن و نشانه هاى روشنى در دست است که صداقت و اخلاص مأمون را در طرح ولایتعهدی امام رضا ـ علیه السّلام ـ کاملا مشکوک مى سازد، راستى اگر مأمون صادقانه و از روى عقیده و ایمان مى خواست خلافت را به على بن موسى ـ علیه السّلام ـ منتقل کند:
1ـ چرا همان طور که امام ـ علیه السّلام ـ در مدینه بود، این کار را نکرد و آن حضرت را با اکراه تحت نظر مأمورین به مرو آورد، درحالى که مى توانست در مرو به نام امام ـ علیه السلام ـ خطبه بخواند و خطّه ی ایران را به نمایندگى از طرف حضرت نگهدارى کند و امام ـ علیه السلام ـ هم در مدینه ، در پایگاه <نبوت >، خلافت پیامبر را به عهده بگیرد؟
2ـ چرا دستور داد امام ـ علیه السلام ـ را از طریق بصره و اهواز و فارس که اتفاقاً راهى سخت و گرم و ناراحت کننده دارد، و احتمالاً از میان کویر لوت به خراسان و مرو مى رسد، عبور دهند و از کوفه و قم عبور نکنند؟ در حالى که در کوفه و قم از امام ـ علیه السلام ـ استقبال بیشترى مى شد و موقعیت براى هدف ظاهرى مأمون آماده تر مى گشت ؟
3ـ چرا در نخستین دور مذاکرات که پیشنهاد خلافت را به امام مى داد، خود را ولیعهد قرار داد، در صورتى که مى بایست ولایتعهد بعد از حضرت رضا ـ علیه السلام ـ را به امام جواد ـ علیه السلام ـ واگذارد و یا لااقل به اختیار امام بگذارد؟
4ـ ولیعهد بودن امام ـ علیه السلام ـ آنهم با آن شرط که امام در هیچ کار حکومتى دخالت نکند ـ چه مقدار امت اسلامى را به واقع و حقیقت نزدی مى کرد؟ با توجه به این که عمر امام ـ علیه السلام ـ در حدود 20سال بیشتر از مأمون از بود و طبعاً روى حسابهاى عادى پیش بینى مى شد که امام ـ علیه السلام ـ زودتر از مأمون از دنیا رحلت کند و در نتیجه هرگز خلافت به آل على نمى رسید.
5ـ مأمون اگر از روى اعتقاد و ایمان اقدام مى کرد، چرا وقتى مواجه با امتناع امام ـ علیه السلام ـ شد، دست به تهدید زد و حضرت را با جبر و اکراه به قبول ولایتعهد وادار کرد؟
6ـ چرا وقتى حضرت على بن موسى الرضا ـ به هر سبب ـ به شهادت رسید، مأمون که همان ارادت را به امام جواد ـ علیه السلام ـ اظهار مى کرد، مقام ولایتعهد را به آن حضرت تفویض نکرد؟
7ـ چرا مأمون در جریان مشهور نماز عید حضرت را از راه باز گردانید و نخواست توجه توده ی مردم به آن حضرت جلب شود؟
8ـ چرا وقتى مأمون از مرو به طرف بغداد حرکت کرد نگذارد که حضرت در مرو بماند؟ اگر حقیقتاً حضرت ولیعهد بود چه مانعى داشت که در مرو باشد و این قسمت از کشور را تحت نظر داشته باشد؟
اینها سوءالاتى است که شاید ابتداءاً سهل و ساده به نظر برسد، ولى دقت در آنها مى تواند بخوبى روشن سازد که مأمون در این اقدام مخلص و راستگو نبود، بلکه موجبات دیگرى در میان بود که او را بدین کار وامى داشت (28)
هنگامى امام رضا ـ علیه السلام ـ ولیعهدى مأمون را پذیرفت که دید اگر امتناع ورزد، نه تنها جان خویش را به رایگان از دست مى دهد، بلکه علویان و دوستداران حضرت نیز همگى در معرض خطر واقع مى شوند.
بر امام لازم بود که جان خویشتن و شیعیان و هواخواهان را از گزندها برهاند، زیرا امت اسلامى به وجود آنان و آگاهى بخشیدنشان نیاز بسیار داشت . اینان بایستى باقى مى ماندند تا براى مردم چراغ راه و رهبر و مقتدا در حل مشکلات و هجوم شبهه ها باشند.
آرى ، مردم به وجود امام و دست پروردگان وى نیاز بسیار داشتند، چه ، در آن زمان موج فکرى و فرهنگى بیگانه اى بر همه جا چیره شده و در قالب بحثهاى فلسفى و تردید نسبت به مبادى خداشناسى ، ارمغان کفر و الحاد مى آورد؟ ازینرو بر امام لازم بود که بر جاى بماند و مسئولیت خویش را در نجات امت به انجام برساند و دیدیم که امام نیز ـ با وجود کوتاه بودن دوران زندگیش پس از ولیعهدى ـ چگونه عملاً وارد این کار زار شد.
حال اگر او با رد قاطع و همیشگى ولیعهدى ، هم خود و هم پیروانش را به دست نابودى مى سپرد، این فداکارى معلوم نیست همچون شهادت حیاتبخش و گرهگشاى سید شهیدان گرهى از کار بسته ی امت مى گشود. علاوه بر این ، نیل به مقام ولیعهدى ی اعتراف ضمنى از سوى عباسیان به شمار مى رفت دائر بر این
مطلب که علویان نیز در حکومت سهم شایسته اى دارند.
دیگر از دلائل قبول ولیعهدى از سوى امام آن بود که مردم خاندان پیامبر را در صحنه ی سیاست حاضر بیابند و به دست فراموشیشان نسپارند، و نیز گمان نکنند که آنان ـ همان گونه که شایع شده بود ـ فقط علما و فقهایى هستند که در عمل هرگز به کار ملت نمى آیند. شاید امام نیز در پاسخى که به سوءال <ابن عرفه > داد، نظر به همین مطلب داشت . ابن عرفه از حضرت پرسید:
ـ اى فرزند رسول خدا! به چه انگیزه اى وارد ماجراى ولیعهدى شدى ؟
امام پاسخ داد: به همان انگیزه اى که جدم على ـ علیه السلام ـ را وادار به ورود در شورا نمود (29).
گذشته از همه ی اینها، امام در ایام ولیعهدى خویش چهره ی واقعى مأمون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیت و هدفهاى وى در کارهایى که انجام مى داد، هرگونه شبهه و تردیدى را از ذهن مردم زدود.
اینها که گفتیم هرگز دلیلى بر میلى باطنى امام براى پذیرفتن ولیعهدى نمى باشد، بلکه همان گونه که حوادث بعدى اثبات کرد، او مى دانست که هرگز از دسیسه هاى مأمون و دار و دسته اش در امان نخواهد بود و گذشته از مقام ، جانش نیز از آسیب آنان محفوظ نخواهد ماند. امام بخوبى در مى کرد که مأمون به هر وسیله اى که شده در مقام نابودى وى ـ جسمى یا معنوى ـ برخواهد آمد.
تازه اگر هم فرض مى شد که مأمون هیچ نیت شومى در دل ندارد، چنانکه گفتیم با توجه به سن امام امید زیستنش تا پس از مرگ مأمون بسیار ضعیف مى نمود. پس اینها هیچ کدام براى توجیه پذیرفتن ولیعهدى براى امام کافى نبود. از همه ی اینها که بگذریم و فرض را بر این بگذاریم که امام امید به زنده ماندن تا پس از درگذشت مأمون را
نیز مى داشت ، ولى برخوردش با عوامل ذى نفوذى که از شیوه ی حکمرانى وى خشنود نبودند، حتمى بود. همچنین توطئه هاى عباسیان و دار و دسته شان و بسیج همه ی نیروها و ناراضیان اهل دنیا بر ضد حکومت امام که برنامه اش اجراى احکام خدا به شیوه ی جدش پیامبر (ص ) و على ـ علیه السلام ـ بود، امام را با مشکلات زیانبارى روبرو مى ساخت .
فقط اتخاذ موضع منفى درست بود با توجه به تمام آنچه گفته شد درمى یابیم که براى امام ـ علیه السلام ـ طبیعى بود که اندیشه ی رسیدن به حکومت را از چنین راهى پر زیان و خطر از سر به درکند، چه ، نه تنها هیچ ی از هدفهاى وى را به تحقق نمى رساند، بلکه بر عکس سبب نابودى علویان و پیروانشان همراه با هدفها و آمالشان نیز مى گردید.
بنابراین ، اقدام مثبت در این جهت ی عمل انتحارى و بى منطق قلمداد مى شد.
حال با توجه به اینکه امام رضا ـ علیه السلام ـ در پذیرفتن ولیعهدى از خود اختیارى نداشت و نمى توانست این مقام را وسیله ی رسیدن به اهداف مقدّس خویش قرار دهد، و از سویى هم امام نمى توانست ساکت بنشیند و در برابر اقدامات دولتمردان چهره ی موافق نشان بدهد، پس بایستى برنامه اى بریزد که در جهت خنثى کردن توطئه هاى مأمون پیش برود (30).
امام رضا ـ علیه السلام ـ به صورتهاى گوناگونى براى خنثى کردن توطئه هاى مأمون موضع گرفت که مأمون آنها را قبلاً به حساب نیاورده بود. این این موضعگیریها:
نخستین موضعگیرى امام تا وقتى که در مدینه بود از پذیرفتن پیشنهاد مأمون خود دارى کرد و آنقدر سرسختى نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد که مأمون به هیچ قیمتى از او دست بردار نمى باشد. حتى برخى از متون تاریخى به این نکته اشاره کرده اند که دعوت امام از مدینه به مرو با اختیار خود او صورت نگرفت و اجبار محض بود.
اتخاذ چنین موضع سرسختانه اى براى آن بود که دیگران بدانند که امام دستخوش نیرنگ مأمون قرار نمى گیرد و بخوبى به توطئه و هدفهاى پنهانیش آگاهى دارد. با این شیوه امام توانسته بود ش مردم را پیرامون آن رویداد برانگیزد.
موضعگیرى دوم بر رغم آنکه مأمون از امام خواسته بود که از خانواده اش هرکه را که مى خواهد همراه خویش به مرو بیاورد، ولى امام با خود هیچ کس حتى فرزندش جواد ـ علیه السلام ـ را هم نیاورد، در حالى که آن ی سفر کوتاه نبود، بلکه سفر و مأمونریتى بس بزرگ و طولانى بود که مى بایست امام طبق گفته ی مأمون رهبرى امت اسلامى را به دست بگیرد.
موضعگیرى سوم در ایستگاه نیشابور، امام با نمایاندن چهره ی محبوبش براى دهها و بلکه صدها هزار تن از مردم استقبال کننده ، روایت زیر را خواند:
خداوند متعال مى فرماید: کلمه ی توحید (لا اِلهَ اِلاّ اللّه ) دِژِ منست ، و هر کس به دِژِ من داخل شود از کیفرم مصون مى ماند.
در آن روز این حدیث را حدود بیست هزار نفر به محض شنیدن از زبان امام نوشتند. جالب توجه آنکه مى بینیم امام در آن شرائط هرگز مسائل فرعى دین و زندگى مردم را عنوان نکرد، از نماز و روزه و این قبیل مطالب چیزى را گفتنى ندید و نیز مردم را به زهد در دنیا و امثال آن تشویق نکرد. و با آنکه داشت به ی سفر سیاسى به مرو مى رفت هرگز مسائل سیاسى یا شخصى خویش را با مردم در میان ننهاد.
به جاى همه ی اینها، امام به عنوان رهبر حقیقى مردم توجه همگان را به مسئله اى معطوف کرد که مهمترین مسائل در زندگى حال و آینده شان به شمار مى رفت .
آرى ، امام در آن شرائط حساس فقط بحث <توحید> را پیش کشید، چه ، توحید پایه ی هر زندگى با فضیلتى است که ملتها به کم آن از هر نگونبختى و رنجى ، رهایى مى یابند و اگر انسان توحید را در زندگى خویش گم کند همه چیز را از کف باخته است . ضمناً، با توجه به کلامى که چند لحظه بعد فرمود، مى خواست بفهماند که جامعه ی وسیع و پرتکاپوى اسلامى آن روز، از حقیقت توحید عارى و خالى است .
پس از فرو خواندن حدیث توحید، ناقه ی امام به راه افتاد، ولى هنوز دیدگان هزاران انسان شیفته به سوى او بود. همچنانکه مردم غرق در افکار خویش بودند و یا به حدیث توحید مى اندیشیدند، ناگهان ناقه ایستاد و امام سراز عمارى بیرون آورد و کلمات جاویدان دیگرى به زبان آورد و با صداى رسا گفت : <کلمه ی توحید شروطى هم دارد، من از جمله ی شروط آن هستم >. در اینجا امام ی مسئله ی بنیادى دیگرى را عنوان کرد: مسئله ی <ولایت > را که چون تنه اى برآمده از ریشه ی درخت توحید است .
آرى ، اگر ملت خواهان زندگى با فضیلتى است پیش از آنکه مسئله ی رهبرى حکیمانه و دادگرانه برایش حل شود، هرگز امورش به سامان نخواهد رسید. اگر مردم به ولایت نگروند جهان صحنه ی تاخت و تاز ستمگران و طاغوتهایى خواهد بود که براى خویشتن حق قانونگذارى که مختص خداست ، قائل شده و با اجراى احکامى غیر از حکم خدا جهان را به وادى بدبختى ، نکبت ، شقاوت ، سرگردانى و بطالت خواهند کشانید...
اگر براستى رابطه ی ولایت با توحید را در کنیم ، خواهیم دریافت که گفته ی امام : <و من از جمله ی آن هستم > با ی مسئله ی شخصى به نفع خود او سر و کار نداشت ، بلکه با این بیان مى خواست ی موضوع اساسى و کلى را خاطر نشان کند.
لذا پیش از خواندن حدیث مزبور، سلسله ی سند آن را هم ذکر کرد و به ما فهماند که این حدیث ، کلام خداست که از زبان پدرش و جدش و دیگر اجدادش تا رسول خدا شنیده شده است . چنین شیوه اى در نقل حدیث از امامان ما بسیار کم سابقه دارد، مگر در موارد بسیار نادرى مانند اینجا که امام مى خواست مسئله ی <رهبرى امت > را به مبداء على و خدا پیوسته سازد و ضمناً شجره نامه ی تاریخى امامت معصوم را به امت اسلامى معرفى کند.
امام در شهر نیشابور براى بیان این حقیقت از فرصت حساسى که به دست آمده بود حکیمانه سود جست و در برابر صدها هزار تن خویشتن را به حکم خدا، پاسدار دژ توحید معرفى کرد. بنابراین ، بزگترین هدف مأمون را با این آگاهى بخشیدن به توده ها درهم کوبید، چه ، او مى خواست که با کشاندن امام به مرو از وى اعتراف بگیرد که بلى حکومت او و بنى عباس ی حکومت مشروع و اسلامى است .
موضعگیرى چهارم:امام ـ علیه السلام ـ چون به مرو رسید ماهها گذشت و او همچنان از موضع منفى با مأمون سخن مى گفت . نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولیعهدى ـ هیچ کدام ـ را نمى پذیرفت تا آنکه مأمون با تهدیدهاى مکرر به قصد جانش برخاست .
امام با این گونه موضعگیرى زمینه را طورى چید که مأمون را رویاروى حقیقت قرار داد. امام گفت : مى خواهم کارى کنم که مردم نگویند على بن موسى به دنیا چسبیده ، بلکه این دنیاست که از پى او روان شده است . با این رویّه به مأمون فهماند که نیرنگش چندان موفقیت آمیز نیست و در آینده نیز باید دست از توطئه و نقشه ریزى بر دارد. در نتیجه از مأمون سلب اطمینان کرد و او را در هر عملى که مى خواست انجام دهد به تزلزل در انداخت . علاوه بر این ، در دل مردم نیز بر ضد مأمون و کارهایش ش و تردید افکند.
موضعگیرى پنجم امام رضا ـ علیه السلام ، به اینها نیز بسنده نکرد، بلکه در هر فرصتى تاءکید مى کرد که مأمون او را به اجبار و با تهدید به قتل ، به ولیعهدى رسانده است .
افزون بر این ، مردم را گاه گاه از این موضوع نیز آگاه مى ساخت که مأمون بزودى دست به نیرنگ زده ، پیمان خود را خواهد شکست . امام بصراحت مى گفت که به دست کسى جز مأمون کشته نخواهد شد و کسى جز مأمون او را مسموم نخواهد کرد. این موضوع را حتى در پیش روى مأمون هم گفته بود.
امام تنها به گفتار بسنده نمى کرد، بلکه رفتارش نیز در طول مدت ولیعهدى همه از عدم رضایت وى و مجبور بودنش حکایت مى کرد. بدیهى است که اینها همه عکس نتیجه اى را که مأمون از ولیعهدى وى انتظار مى داشت ، به بار مى آورد.
موضعگیرى ششم امام ـ علیه السلام ـ از کوچکترین فرصتى که به دست مى آورد سود جسته ، این معنا را به دیگران
یاد آورى مى کرد که مأمون در اعطاى سمت ولیعهدى به وى کار مهمى نکرده جز آنکه در راه بر گرداندن حق مسلم خود او که قبلاً از دستش به غصب ربوده بود، گام بر داشته است ، بنابراین امام پیوسته مشروع نبودن خلافت مأمون را به مردم خاطر نشان مى ساخت .
موضعگیرى هفتم امام براى پذیرفتن مقام ولیعهدى شروطى قائل شد که طى آنها از مأمون چنین خواسته بود: امام هرگز نه کسى را بر مقامى گمارد، نه کسى را عزل کند، نه رسم و سنتى را براندازد و نه چیزى از وضع موجود را دگرگون سازد، بلکه از دور مشاور در امر حکومت باشد. مأمون نیز تمام این شروط را پذیرفت . بنابراین مى بینیم که امام بر پاره اى از هدفهاى مأمون خط بطلان کشید، زیرا اتخاذ چنین موضعى دلیل گویایى بود بر امور زیر:
الف ـ اعتراف نکردن به مشروع بودن سیستم حکومتى وى .
ب ـ سیستم موجود هرگز نظر امام را به عنوان ی نظام حکومتى تاءمین نمى کرد.
ج ـ مأمون بر خلاف نقشه هایى که در سر پرورانده بود، دیگر با قبول این شروط نمى توانست کارهایى را بنام امام و به دست او انجام دهد.
د ـ امام هرگز حاضر نبود تصمیمهاى قدرت حاکم را اجرا سازد (31).
با اینکه اسلام در عصر پیامبر (ص ) از محیط حجاز بیرون نرفت ، ولى چون زیر بنایى محکم و استوار داشت بعد از رحلت آن حضرت بسرعت رو به گسترش نهاد، آنچنانکه در مدت کوتاهى سراسر دنیاى متمدن آن عصر را فرا گرفت و باقیمانده ی تمدنهاى پنجگانه ی عظیم روم ، ایران ، مصر، یمن ، کلده و آشور را که در شمال ، شرق ، غرب و جنوب حجاز بودند، در کوره ی داغ خود فرو برد تا آنچه خرافه و ظلم و انحراف و فساد و استبداد بود، بسوزد و آنچه مثبت و مفید بود زیر چتر تمدن شکوهمند اسلامى با صبغه ی الهى و توحیدى باقى بماند، بلکه رشد و نمو یابد. طبیعت علم دوستى اسلام سبب شد که به موازات پیشرفتهاى سیاسى و عقیدتى در کشورهاى مختلف جهان ، علوم و دانشهاى آن کشورها به محیط جامعه ی اسلامى راه یابد و کتب علمى دیگران از یونان گرفته تا مصر و از هند تا ایران و روم به زبان تازى ، که زبان قرآن بود، ترجمه شود.
علماى اسلام که فروغ اندیشه ی خود را از مشعل قرآن گرفته بودند، دانشهاى دیگران را مورد نقد و بررسى قرار دادند و ابتکارات و ابداعات جدید و فراوانى بر آن افزودند و بر <مادّه ء> فرهنگ و تمدن گذشته ، <صورت > نو و صبغه ی اسلامى زدند.
ترجمه ی آثار علمى دیگران از زمان حکومت امویان (که خود با علم و اسلام بیگانه بودند) شروع شد و در عصر عباسیان ، مخصوصاً زمان هارون و مأمون ، به اوج خود رسید (همان گونه که در این زمان وسعت کشور اسلامى به بالاترین حد خود در طول تاریخ رسید).
البته این حرکت علمى چیزى نبود که به وسیله ی عباسیان یا امویان پایه گذارى شده باشد، این ، نتیجه ی مستقیم تعلیمات اسلام در زمینه ی علم بود که براى علم و دانش وطنى قائل نبود و به حکم : <اُطلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوبِالصِّینِ وَ اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِسَفکِ الْمُهَجِ وَخَوْضِ اللُجَج ِ>، مسلمانان را به دنبال آن مى فرستاد، هر چند در دور افتاده ترین نقاط جهان یعنى چین ، و با پرداختن هرگونه بها در این راه حتى خون قلب بود.
در تواریخ آمده است که مأمون شبى ارسطاطالیس ، فیلسوف مشهور یونانى را در خواب دید، از او مسائلى پرسید و چون از خواب برخاست به فکر ترجمه ی کتابهاى آن فیلسوف افتاد، نامه اى به پادشاه روم نوشت و از وى خواست مجموعه اى از علوم قدیم که در بلاد روم بود، براى او بفرستد. پادشاه روم پس از گفتگوى بسیار، این درخواست را پذیرفت .
مأمون جمعى از دانشمندان را مانند <حجاج بن مطر> و <ابن بطریق > و <سلما>، سرپرست <بیت الحکمة> (کتابخانه ء بسیار بزرگ و مشهور بغداد) را مأمونر انجام این مهم نمود.
آنان آنچه را از بلاد روم یافتند و پسندیدند جمع آورى کرده نزد مأمون فرستادند و مأمون دستور ترجمه ی آنها را داد(32).
بدون شک خوابهاى سیاست بازان کهنه کارى همچون مأمون ، ساده نیست و قاعدتاً جنبه سیاسى دارد! آنها در این خوابها امورى را مى بینند که پایه هاى کاخ بیدادگریشان را محکم مى سازد و به هر حال این عمل مأمون از نظر تحلیل سیاسى احتمالاتى دارد:
1ـ مأمون براى اینکه خود را مسلمانى طرفدار علم و دانش قلمداد کند، دست به این کار زد تا از این طریق امتیاز و وجهه اى کسب کند.
2ـ او مى خواست به این وسیله ی نوع سرگرمى براى مردم در برابر مشکلات اجتماعى و خفقان سیاسى درست کند.
3ـ هدف او جلب افکار اندیشمندان و متفکران جامعه ی اسلامى به سوى خود و در نتیجه تقویت پایه هاى حکومت بود.
4ـ او مى خواست از این طریق دکانى در برابر مکتب علمى اهل بیت پیامبر (ص ) که در میدان علم و دانش در اوج شهرت بودند، باز کند و بدین وسیله مشتریان آن مکتب را کم کند و از فروغ آن بکاهد.
5ـ او مى خواست ثابت کند که دستگاه خلافت بنى عباس شایستگى حکومت بر کشورهایى همچون ایران ، روم و مصر را دارد.
البته منافاتى در میان این احتمالات پنجگانه نیست و ممکن است همه ی آنها مورد توجه مأمون بوده ، ولى علت هرچه باشد در این مسئله ش نیست که او در ترجمه ی کتابهاى یونانى کوشش بسیار نمود، و پول زیادى در این راه صرف کرد، به طورى که مى گویند گاه در مقابل وزن کتابها طلا مى داد، و به قدرى به ترجمه ی کتابها توجه داشت که روى هر کتابى که به نام او ترجمه مى شد علامتى مى گذارد، و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشویق مى کرد، با حکما خلوت مى نمود و از معاشرت آنها اظهار خشنودى مى کرد(33) و به این ترتیب نشر علوم و دانشهاى دیگران ، در کنار دانشهاى اسلامى ، مسئله ی مطلوب روز شد، حتى اشراف و اعیان دولت که معمولاً شامه ء تیز و حساسى در این گونه امور دارند خط مأمون را تعقیب کردند، ارباب علم و فلسفه ، منطق را گرامى داشتند و در نتیجه ، مترجمین بسیارى از عراق ، شام ، ایران به بغداد آمدند (34).
<جرجى زیدان > مورخ مشهور مسیحى در این زمینه مى نویسد:
هارون الرشید (حک 170ـ 193 موقعى به خلافت رسید که به واسطه ی آمد و شد دانشمندان و پزشکان هندى و ایرانى و سریانى به بغداد افکار مردم تا حدى پخته شده بود و توجه اذهان عمومى به علوم و کتب پیشینیان توسعه یافته بود. دانشمندان غیر مسلمان که زبان عربى آموخته بودند و با مسلمانان معاشرت داشتند آنان را به فراگرفتن علوم گذشته تشویق مى کردند، ولى باز هم مسلمانان از توجه به علوم بیگانه جز علم پزشکى بیم داشتند، چه ، فکر مى کردند که جز طبّ علوم بیگانه ی دیگر مخالف اسلام است . با اینهمه ، چون پزشکان نزد خلفا مقرب شدند و غالب آنان دوستدار منطق و فلسفه بودند و از آن علم بهره اى داشتند، خواه ناخواه خلفا را به شنیدن مطالب منطقى و فلسفى مشغول مى داشتند. رفته رفته خلفا با فلسفه و منطق آشنا شدند و با آن خو گرفتند، تا آنجا که اگر کشورى یا شهرى را فتح مى کردند کتابهاى آنجا را آتش نمى زدند و نابود نمى ساختند بلکه دستور مى دادند کتابها را به بغداد بیاورند و به زبان عربى ترجمه کنند، چنانکه هارون پس از فتح <آنکارا> و <عموریه > و سایر شهرهاى روم کتابهاى بسیارى در آن بلاد به دست آورده ، آن ها را به بغداد حمل کرد و طبیب خود، <یوحنا بن ماسویه > را دستور داد آن کتابها را به عربى ترجمه کند. اما کتابها مزبور، راجع به طب یونانى بود و چیزى از فلسفه در آن یافت نمى شد.
در زمان هارون کتاب <اُقلیدِس > براى مرتبه ی اول توسط <حجاج بن مطر> به عربى ترجمه شد و این ترجمه را <هارونیّه > مى گویند و بار دیگر در زمان مأمون آن کتاب به عربى ترجمه شد و این دومى را <مأمونیّه > مى خوانند. <یحیى بن خالد برمکى > در زمان هارون کتاب <مِجَسْطى > را به عربى ترجمه کرد و عده اى آن کتاب را تفسیر کردند و چون بخوبى از عهده برنیامدند هارون <ابا حسان > و <سلما>، مدیر بیت الحکمة، را به آن کار گماشت و آنان مجسطى را با دقت تصحیح و تفسیر نمودند.
کتابهاى فلسفى در زمان مأمون ترجمه شد و آن هم به خاطر علاقه مندى خود مأمون به آن کار بود. از آغاز اسلام مسلمانان به آزادى گفتار و فکر و مساوات معتاد بودند و اگر هر ی از آنان درباره ی امور سیاسى و غیره فکرى به خاطرش مى رسید بى پروا آن را به خلیفه و یا امیر ابراز مى کرد و ابهت مقام فرمانروایى او را از این کار باز نمى داشت ، همین قسم در امور دینى نیز آزادى عقیده داشتند و اگر کسى چیزى از معناى آیه و یا حدیث در مى کرد و آن را مخالف نظر دیگران مى دید نظر خود را آشکارا مى گفت و با مخالفان مناظره و مجادله مى کرد و همین آزادى فکر و عقیده ، سبب پیدایش مذاهب مختلف گشت ، به قسمى که پس از انقضاى دروه ی صحابه و آغاز قرن دوم هجرى فرقه هاى متعددى در جهان اسلام پدید آمد که از جمله ی آنها فرقه ء <معتزله > بود. معتزله گروه بسیارى بودند که اساس مذهب آنان تطبیق دین و عقل مى باشد و اگر با دقت در افکار و عقاید آنان مطالعه شود معلوم مى گردد که بعضى از افکار و آراى آنان با جدیدترین آراى انتقادى مذهبى امروز موافق در مى آید.
مذهب اعتزال در اواخر قرن اول هجرى پدید آمد و چون اصول این مذهب پیروى از احکام عدل و منطق بود، لذا در مدت کوتاهى پیروان زیادى پیدا کرد. و در زمینه فقه ، منصور عباسى با پیراوان طریقه ی راءى و قیاس موافق بود و از همینرو ابوحنیفه را پیش انداخته و با نظر او همراه شد. این فکر و نظر منصور پس از وى نیز در میان عباسیان باقى ماند. اتفاقاً مذهب معتزله با این طریقه (پیروى از راءى و قیاس ) بسیار نزدی است ، چون طایفه ی مزبور کوشش داشتند عقاید خود را با ادله عقلى ثابت کنند و بدین جهت هر کس را که مطلع از منطق و گفته هاى ارسطو مى دیدند دنبال او را مى گرفتند و از او براى تاءیید نظر خود و جدال با مخالفان استمداد مى کردند. در زمان خلافت مهدى به علّت کثرت زنادقه ، این فکر (پیروى از منطق ) بیشتر شایع شد. طایفه ی برامکه نیز از پیروان راءى و قیاس بودند و طبعاً به علم توجه و اشتیاق داشتند، و بدان جهت پیش از مأمون به ترجمه ی کتابهاى علمى مشغول شدند و در خانه هاى خویش انجمن مباحثه و مناظره تشکیل دادند. ظاهراً هارون با این کار آنان موافق نبود و برامکه از بیم وى تظاهر به آن عمل نمى کردند.
همین که مأمون خلیفه شد (حک 198ـ 218) اوضاع تغییر یافت ، چه ، مأمون مرد باهوش و مطلعى بود و به طریقه ء قیاس میل وافر داشت و بسیارى از کتب قدیم را که قبل از وى ترجمه شده بود، مطالعه و بررسى کرده بود و در نتیجه بیش از پیش به طریقه ی قیاس متمایل گشت و سرانجام مذهب معتزله را پذیرفته و بزرگان آن طایفه (ابى الهذیل علاف ، ابراهیم بن سیار و غیره ) را به خود نزدی ساخت و مجالس مناظره با علماى علم کلام تشکیل داد و در مذهب اعتزال پا برجا ماند و پیروان آن طریقه را همراهى کرد. در اثر این توجه مأمون حرفهایى که اظهار آن (به علّت بیم از فقهاى عامّه ) ممکن نبود، بى پرده در میان مردم شایع شد و از آن جمله صحبت از مخلوق بودن قرآن بود که یکى از دعاوى معتزله مى باشد.
اتفاقاً مأمون پیش از رسیدن به مقام خلافت ، به آن موضوع (خلق قرآن ) معتقد بود و مسلمانان مى ترسیدند که مبادا مأمون خلیفه شود و آن عقیده را ترویج کند، تا حدى که <فُضیل بن عیاض > علناً مى گفت : من از خدا براى هارون طول عمر مى خواهم تا از شر خلافت مأمون در امان باشم .
اما بالاخره مأمون خلیفه شد و به پیروى از معتزله تظاهر کرد. فقهاى عامه که این را دیدند، جار و جنجال بر پا کردند و چون اکثریت مسلمانان نیز بر خلاف معتزله بودند، این هیاهو براى مأمون تولید زحمت کرد. مأمون که نمى توانست از نظر خود بر گردد، از راه مناظره و مباحثه ی علمى وارد شد و مجالس بحث و گفتگو تشکیل داد تا گفته هاى طرفین با عقل و منطق سنجیده شود و براى تاءیید مباحث منطقى دستور ترجمه ی کتب فلسفى و منطقى را صادر کرد تا هرچه زودتر از یونانى به عربى ترجمه شود و خود نیز آن ترجمه ها را مطالعه مى کرد و عقیده اش درباره ی معتزله در اثر مطالعه ی کتب مزبور محکمتر مى گشت ، ولى این تمهیدات در جلب عامه ی مردم به عقاید مأمون تاءثیر جندانى نداشت و زمانى که مأمون این را دانست و از مماشات نومید شد به قواى قهریه دست زد و در اواخر خلافت خویش یا مخالفان اعتزال بخشونت رفتار کرد و هنگامى که خارج از بغداد بود به <اسحق بن ابراهیم >، والى بغداد، دستور داد قضات و شهود و اهل علم را امتحان کند و هر کدام آنان که به مخلوق بودن قرآن اقرار دارد آزاد گردد و کسانى که آن عقیده را ندارند به آنان تعلیم داده شود (35).
با توجه بدانچه گفتیم ، چنان به نظر مى رسد که مأمون به علّت کثرت اطلاعات و آزادى عقیده و تمایل به قیاس عقلى ، از ترجمه ی علوم یونانى به عربى با نداشت و ابتداءاً براى تاءیید مذهب معتزله به ترجمه ی کتب منطق و فلسفه دست زد، سپس به ترجمه ی کلیه ی تاءلیفات ارسطو از فلسفه و غیره ـ پرداخت و بدین گونه در اوائل قرن سوم هجرى ترجمه ی آن کتابها آغاز گشت . معتزله مانند تشنه اى که به آب برسد، مطالب فلسفى ارسطو را دریافتند و آن را کاملاً بررسى و مطالعه کردند و در نتیجه براى مبارزه با مخالفان ، حربه ی تازه اى به دست آوردند (36)
دکتر <ابراهیم حسن > نیز در این باره چنین مى نویسد:
ترجمه ی کتابهاى بیگانه به زبان عربى در دوران امویان رواجى نداشت <خالد بن یزید بن معاویه > نخستین کسى بود که طب و شیمى را به زبان عربى درآورد، وى گروهى از یونانیان مقیم مصررا فرا خواند و خواست تا بسیارى از کتابهاى یونانى و مصرى را که از شیمى عملى سخن داشت براى او به عربى برگردانند. وى کوشش مى کرد تا از راه شیمى طلاى مصنوعى به دست آورد. در دوران <عبدالمل مروان > دفترهاى دولت را که تا آن روز به فارسى و یونانى بود، به زبان عربى برگرداندند و دیوان مصر را نیز که به زبان مصرى و یونانى بود، به عربى ترجمه کردند. زمانى که دولت عباسى روى کار آمد، از آنجا که این دولت رو به پارسیان داشت ، عربان و پارسیان در
پایتخت ایشان با هم اختلاط و آمیزش یافتند و خلفا به دانستن علوم یونان و ایران رغبت نشان دادند. <منصور> فرمان داده بود تا چیزى از کتابهاى بیگانه را ترجمه کنند. <حنین بن اسحاق > بعضى از کتابهاى <سُقراط> و <جالینوس > را براى وى به عربى برگرداند. ابن مُقَفَّع ، <کلیله > را به عربى در آورد و نیز کتاب <اُقلیدس > را ترجمه کرد و جز <ابن مقفع > بسیارى دیگر از دانشمندان نیز در کار ترجمه ی متون به زبان فارسى شهرتى یافتند، مانند خاندان نوبختیان و حسن بن سهل (وزیر مأمون ) و احمد بن یحیى بلاذرى (موءلف فتوح البلدان ) و عمرو بن فرخان . در دوران هارون ترجمه رواجى دیگر یافت : از بعضى از شهرهاى بزرگ روم کتابهایى به تصرف وى افتاد و او گفت : از کتابهاى یونان هرچه به دست آمد ترجمه کنند. تشویقى نیز که برمکیان از مترجمان مى کردند و ایشان را عطاهاى خوب مى دادند، در رواج ترجمه موءثر بود. خود مأمون هم ترجمه مى کرد او مخصوصاً به ترجمه ء کتابهاى یونانى و ایرانى علاقه داشت و کسانى را به قُسطنطنیه فرستاد تا کتابهاى کمیاب فلسفه و هندسه و موسیقى و طب را بیاورند. <ابن ندیم > مىگوید: میان مأمون و پادشاه روم نامه هایى رد و بدل شد و از او خواست تا از علوم قدیم که در خزانه ی روم بود، کتابهایى بفرستد و او از پس امتناع پذیرفت و مأمون گروهى را که <حجاج بن مطر> و <ابن بطریق > و <سلما>، سرپرست <دارالحکمة>، از آن جمله بودند، فرستاد تا از آن کتابها هرچه خواستند بر گرفتند و چون نزد مأمون بردند دستور داد تا آنها را به عربى برگردانند. و آنان نیز این کار را کردند. <قسطابن لوقا> در کار ترجمه از یونانى و سریانى و کلدانى نظارت داشت و یحیى بن هارون مراقب ترجمه هاى فارسى بود. تشویق و تاءیید مترجمان ، خاص مأمون نبود که مردم به دین ملو مى رفتند و بسیارى از کتابها به همت توانگران به عربى ترجمه گردید. از آن جمله محمد و احمد و حسن پیروان <شاکر> منجم بودند که مال بسیارى براى فراهم کردن کتابهاى ریاضیات دادند و در هندسه و موسیقى و نجوم آثار گرانبها داشتند، هم آنها <حنین بن اسحاق > را به دیار روم فرستادند تا کتابهاى کمیاب بیاورد.
در دوران مأمون ریاضیدانهاى بزرگ پدید آمدند که محمد بن موسى خوارزمى از آن جمله بود. وى نخستین کسى بود که درباره ی جبر مطالعات منظم کرد و آن را از علم حساب جدا کرد. رواج ترجمه ی نتیجه ی طبیعى داشت که بسیارى از مسلمانان درباره ی ترجمه ها بحث و تحقیق کردند و بر آن حاشیه زدند و خطاها را به اصلاح آوردند که از آن جمله <یعقوب بن اسحاق کندى > را باید نام برد. وى در طب و فلسفه و حساب و منطق و هندسه و نجوم تبحر داشت و در تاءلیفات خود از روش ارسطو پیروى مى کرد و بسیارى از کتابهاى فلسفه را ترجمه کرد و مشکلات آن را توضیح داد. بجز او سه تن دیگر در این مرحله شهرت داشتند: حنین بن اسحاق و ثابت بن قره ی حرانى و عمرو بن فرخان طبرى .
عباسیان همه ی علوم یونانى و پارسى را از فلسفه و طب و نجوم و ریاضیات و موسیقى و منطق و هیئت و جغرافیا و تاریخ و حِکَم و سِیَر ترجمه کردند. <ابن ندیم > مى گوید: فرزندان شاکر منجم هر ماهه به گروه مترجمان که حنین بن اسحاق و جیش بن حسن و ثابت بن قره از آن جمله بودند، قریب پانصد دینار مقررى مى دادند.
در دوران اموى کتابخانه اهمیتى نداشت و چون به دوران عباسى کار ترجمه بالا گرفت و کاغذ سازى پیش رفت ، ورّاقان پدید شدند که کارشان نویسانیدن و خرید و فروش کتاب بود و مکانهاى وسیع داشتند که دانشوران و ادیبان در آنجا فراهم مى شدند. به دنبال این نهضت ، کتابخانه هاى بزرگ پدید آمد که کتابهاى دینى و علمى در آن نگهدارى مى شد و بعدها همین کتابخانه ها معروفترین مراکز فرهنگى دنیاى اسلام شد.
<دارالحکمة> که به احتمال قوى هارون بنیانگذار آن بود و مأمون پس از پدر، آن را تاءیید کرد و کتابهاى بسیار بدان داد، بزرگترین کتابخانه هاى دوران عباسى بود و همچنان باقى بود تا بغداد به دست مغولان افتاد. این کتابخانه از همه ی علوم متداول کتابها داشت و عالمان و ادیبان که به قصد مطالعه به آنجا مى رفتند در نهضت علمى دوران خویش نفوذ بسیار داشتند و فرهنگ اسلام و فرهنگ قدیم را میان مسلمانان و همه ی مردم دیگر رواج مى دادند. ترویج علم ، خاص خلفا نبود، بلکه وزیران و بزرگان دولت نیز تقلید از ایشان مى کردند. <مسعودى >
مى گوید: یحیى بن خالد برمکى به بحث و مناظره راغب بود و مجلسى داشت که متکلمان اسلام و ملل دیگر در آن فراهم مى شدند (37).
اما با وجود این همه تلاشهاى علمى ، آنچه مایه ی نگرانى بود، این بود که در بین این گروه مترجمان ، افرادى از پیروان متعصب و سرسخت مذاهب دیگر مانند زردشتیان ، صابئیان ، نسطوریان ، رومیان و برهمنهاى هند بودند که آثار علمى بیگانه را از زبانهاى یونانى ، فارسى ، سریانى ، هندى ، لاتین و غیره به عربى ترجمه مى کردند.
یقیناً همه ی آنها در کار خود حسن نیّت نداشتند و گرهى از آنان سعى مى کردند که آب را گل آلود کرده و ماهى بگیرند و از این بازار داغ انتقال علوم بیگانه به محیط اسلام ، فرصتى براى نشر عقاید فاسد و مسموم خود، به دست آورند و درست به همین علت عقاید خرافى و افکار انحرافى و غیر اسلامى در لابلاى این کتب بظاهر علمى ، به محیط اسلام راه یافت ، و بسرعت در افکار گروهى از جوانان و افراد ساده دل و بى آلایش نفوذ کرد (38).
مسلماً در آن زمان ی هیاءت نیرومند علمى که از تقوا و دلسوزى برخوردار باشد در در بار عباسیان وجود نداشت که آثار علمى بیگانگان را مورد نقد و بررسى دقیق قرار دهد، و آن را از صافى جهان بینى اصیل اسلامى بگذراند، دردها و ناخالصیها را بگیرد و تنها آنچه را که صافى و بى غل و غش است در اختیار جامعه ی اسلامى بگذارد. مهم این جاست که این شرائط خاص فکرى و فرهنگى وظیفه ی سنگینى بر دوش امام على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ـ گذارد و آن امام بزرگوار که در آن عصر مى زیست و بخوبى از این وضع خطرنا آگاه بود، دامن همت بر کمر زد و انقلاب فکرى عمیقى ایجاد فرمود، و در برابر این امواج سهمگین و تند باد خطرنا، اصالت عقیده و فرهنگ جامعه ی اسلامى را حفظ کرد و سرانجام این کشتى را با رهبرى حکیمانه ی خویش از سقوط در گرداب خطرنا انحراف و التقاط رهایى بخشید.
اهمیت این مسئله آنگاه روشنتر مى شود که بدانیم وسعت کشور اسلامى در عصر هارون و مأمون به آخرین حد خود رسیده بود، به طورى که بعضى از مورخان معروف تصریح کرده اند در هیچ عصر و زمان چنان حکومت گسترده اى در جهان وجود نداشت (تنها وسعت کشور اسکندر کبیر را با آن قابل مقایسه مى دانند).
در آن زمان کشورهاى زیر همه در قلمرو اسلام قرار داشت :
ایران ، افغانستان ، سند، ترکستان ، فقفاز، ترکیه ، عراق ، سوریه ، فلسطین ، عربستان ، سودان ، الجزایر، تونس ، مراکش ، اسپانیا (اندلس ) و به این ترتیب مساحت کشورهاى اسلامى در عصر عباسیان بدون محاسبه ی اسپانیا برابر با مساحت تمام قاره ی اروپا بود یا بیشتر! (39)
طبیعى است که فرهنگ پیشین این کشورها به مرکز اسلام نفوذ مى کرد و این نفوذ، مایه ی اختلاط و آمیختگى آنها با اندیشه و فرهنگ اصیل اسلامى بود، در حالى که غثّ و سمین و سره و ناسره در آن فرهنگها با هم مخلوط بود.
انگیزه ی اصلى مأمون براى تشکیل جلسات مناظره مأمون پس از تحمیل مقام ولایتعهد بر امام على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ـ در خراسان جلسات گسترده ی بحث و مناظره تشکیل داد، و از اکابر علماى زمان ، اعم از مسلمان و غیر مسلمان ، به این جلسات دعوت کرد.
بى شک پوشش ظاهرى این دعوت اثبات و تبیین مقام والاى امام ـ علیه السلام ـ در رشته هاى مختلف علوم و مکتب اسلام بود، اما در این زیر این پوشش ظاهرى چه صورتى پنهان بود، در میان محققان گفتگو است.
1ـ گروهى که با بدبینى این مسائل را مى نگرند ـ و حق دارند که بدبین باشند، چرا که اصل در تفسیر نگرشهاى سیاسى جباران بر بدبینى است ـ مى گویند: مأمون هدفى جز این نداشت که به پندار خویش مقام امام ـ علیه السلام ـ را در انظار مردم ، مخصوصاً ایرانیان که سخت به اهل بیت عصمت ـ علیهم السلام ـ علاقه داشتند و عشق مى ورزیدند، پایین بیاورد، به گمان این که امام ـ علیه السلام ـ تنها به مسائل ساده اى از قرآن و حدیث آشناست و از فنون علم و استدلال بى بهره است
گروهى فوق ، براى اثبات این مدعا به گفتار خود مأمون که در متون اسلامى آمده است ، استدلال مى کنند. چنانکه در روایتى از نوفلى ، یار نزدیک امام ـ علیه السلام ، مى خوانیم .
سلیمان مروزى ، عالم مشهور علم کلام ، در خطه ی خراسان نزد مأمون آمد. مأمون او را گرامى داشت و انعام فراوان داد. سپس به او گفت:
پسر عمویم على بن موسى ـ علیه السلام ـ از حجاز نزد من آمده و او علم کلام (عقاید) و دانشمندان این علیرا دوست دارد، اگر مایلى روز ترویه (روز هشتم ماه ذى الحجه)، (انتخاب این روز شاید براى اجتماع گروه بیشترى از علما بوده است ) نزد ما بیا و با او به بحث و مناظره بنشین.
سلیمان که به علم و دانش خود مغرور بود، گفت : اى امیرموءمنان ! من دوست ندارم از مثل او در مجلس تو در حضور جماعتى از بنى هاشم سوءال کنم ، مبادا از عهده برنیاید و مقامش پایین آید، من نمى توانم سخن را با امثال او زیاد تعقیب کنم
مأمون گفت : هدف من نیز چیزى جز این نیست که راه را بر او ببندى ، چرا که من مى دانم تو در علم و مناظره توانا هستى.
سلیمان گفت : اکنون که چنین است مانعى ندارد، در مجلسى از من و او دعوت کن و در این صورت مذمتى بر من نخواهد بود.(40)
(این مناظره با قرار قبلى ترتیب یافت و امام ـ علیه السلام ـ در آن مجلس سلیمان را سخت در تنگنا قرار داد و تمام راههاى جواب را بر او بست و ضعف و ناتوانى او را آشکار ساخت.
شاهد دیگر حدیثى است که از خود امام على بن موسى الرضا نقل شده است . هنگامى که مأمون مجالس بحث و مناظره تشکیل مى داد، و شخصاً در مقابل مخالفان اهل بیت ـ علیهم السلام ـ به بحث مى نشست و امامت امیر موءمنان على ـ علیه السلام ـ و برترى او را بر تمام صحابه روشن مى ساخت تا به امام على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ـ تقرب جوید، امام ـ علیه السلام ـ به افرادى از یارانش که مورد وثوق بودند، چنین فرمود:
<فریب سخنان او را نخورید، به خدا سوگند هیچ کس جز او مرا به قتل نمى رساند، ولى چاره اى جز صبر ندارم تا دوران زندگیم به سر آید>!(41)
البته مأمون حق داشت که این گونه با کمال صراحت از مکتب امیرموءمنان على دفاع کند، زیرا از یک سو شعار نخستین حکومت عباسیان شعار <الرضا من آل محمد> بود و به برکت آن توانسته بودند روى کار آیند، و از سوى دیگر ستون فقرات لشکر و رجال حکومتش را ایرانیان تشکیل مى دادند که عاشق مکتب اهل بیت ـ علیهم السلام ـ بودند و براى حفظ آنها راهى جز این نداشت.
به هر حال تعبیرات امام ـ علیه السلام ـ در حدیث فوق بخوبى نشان مى دهد که مأمون در برنامه هایش در مورد جلسات مناظره صداقتى نداشت ، چنانکه ابوالصلت ، پیشکار امام ، در این باره مى گوید:
<....از آنجا که امام در میان مردم به علت فضائل و کمالات معنوى خود محبوبیت روزافزون مى یافت ، مأمون بر آن شد که علماى کلام را از هر نقطه ی کشور فراخواند، تا در مباحثه ، امام را به موضع عجز اندازند و بدین وسیله مقامش از نظر دانشمندان پایین بیاید، و عامه ی مردم نیز پى به کمبودهایش ببرند، ولى امام ـ علیه السلامـ دشمنان خود ـ از یهودى ، مسیحى ، زردشتى ، برهمن صابئى ، منکر خدا و...ـ همه را در بحث محکوم نمود...>(42)
جالب توجه آن که دربار مأمون پیوسته محل برگزارى این گونه مباحثات بود، ولى پس از شهادت امام ـ علیه السلام ـ دیگر اثرى از آن مجالس علمى و بحثهاى کلامى دیده نشد و این مسئله قابل دقت است.
خود امام ـ علیه السلام ـ هم که از قصد مأمون آگاهى داشت ، مى فرمود: هنگامى که من با اهل تورات به تواتشان ، با اهل انجیل به انجیلشان ، با اهل زبور به زبورشان ، با ستاره پرستان به شیوه ی عبرانیشان ، با موءبدان به شیوه ی پارسیشان ، با رومیان به سبک خودشان ، و با اهل بحث و گفتگو به زبانهاى خودشان استدلال کرده ، همه را به تصدیق خود وادار کنم ، مأمون خود خواهد فهمید که راه خطا را برگزیده ، و یقیناً پشیمان خواهد شد...(43)
و به این ترتیب نظر بدبینان در این زمینه کاملاً تقویت مى شود.
2ـ اگر از این انگیزه صرفنظر کنیم انگیزه ی دیگرى که در اینجا جلب توجه مى کند این است که مأمون مى خواست مقام والاى امام هشتم ـ علیه السلام ـ را تنها در بعد علمى منحصر کند، و تدریجاً او را از مسائل سیاسى کنار بزند، و چنین نشان دهد که امام مرد عالمى است و پناهگاه امت اسلامى در مسائل علمى است ، و او کارى با مسائل سیاسى ندارد و به این ترتیب شعار تفکیک دین از سیاست را عملى کند.
3ـ انگیزه ی دیگرى که در اینجا به نظر مى رسد این است که همیشه سیاستمداران شیاد و کهنه کار اصرار دارند در مقطعهاى مختلف ، سرگرمیهایى براى توده ی مردم درست کنند تا افکار عمومى را به این وسیله از مسائل اصلى جامعه و ضعفهاى حکومت خود منحرف سازند. او مایل بود که مسئله ی مناظره ی امام على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ـ با علماى بزرگ عصر و زمان خود نقل محافل و مجالس باشد، و همه ی علاقه مندان و عاشقان مکتب اهل بیت ـ علیهم السلام ـ در جلسات خود به این مسائل بپردازند و از پیروزیهاى امام در این مباحث سخن بگویند، و مأمون کارهاى سیاسى خود را با خیال راحت دنبال کند، و پوششى بر نقاط ضعف حکومتش باشد.
4ـ چهارمین انگیزه اى که در اینجا به نظر مى رسد، این است که مأمون خود، آدم بى فضلى نبود، تمایل داشت به عنوان یک زمامدار عالم در جامعه ی اسلامى معرفى گردد، و عشق او را به علم و دانش آن هم در محیط ایران خصوصاً، و در محیط اسلام آن روز عموماً همگان باور کنند، و این یک امتیاز براى حکومت او باشد و از این طریق گروهى را به خود متوجه سازد.
از آنجا که این جلسات بحث و مناظره به هر حال قطعاً جنبه ی سیاسى داشت و مسائل سیاسى معمولاً تک علتى نیستند، هیچ مانعى ندارد که بگوییم احتمالاً همه ی این انگیزه هاى چهار گانه براى مأمون مطرح بوده است.
در هر صورت با این انگیزه ها جلسات بحث و مناظره ی گسترده اى از سوى مأمون تشکیل شد، ولى چنانکه خواهیم دید مأمون از این جلسات ناکام بیرون آمد، و نه تنها به هدفش نرسید، بلکه نتیجه ی معکوس گرفت.
اکنون با در نظر گرفتن این مقدمات به سراغ قسمتى از این جلسات بحث و مناظره مى رویم ، هر چند با کمال تاءسف در متون تاریخ و حدیث گاهى جزئیات بحثهایى که رد و بدل شده اصلاً ذکر نگردیده ، بلکه بسیار خلاصه شده است ، و اى کاش امروز همه آن جزئیات در اختیار ما بود تا بتوانیم به عمق سخنان امام ـ علیه السلام ـ پى ببریم و از زلال کوثر علمش بنوشیم و سیراب شویم (و این گونه کوتاهیها و سهل انگاریها در کار روات حدیث ، و ناقلان تاریخ کم نیست که تنها تاءسفش امروز براى ما باقى مانده است )، ولى خوشبختانه قسمتهایى را مشروح نقل کرده اند که همانها مى تواند مشتى از خروار باشد.
گرچه مناظرات امام على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ـ فراوان است ، ولى از همه مهمتر هفت مناظره است که ذیلاً فهرست وار از نظر مى گذرد.
این مناظرات را عالم بزرگوار، مرحوم شیخ صدوق ، در کتاب عیون اخبار ـ الرضا آورده و مرحوم علامه ی مجلسى نیز در جلد 49بحار الانوار از کتاب عیون نقل کرده و در کتاب مسند الامام الرضا جلد 2نیز آمده است . این مناظرات عبارتند از
1ـ مناظره با جاثلیق (44)
2ـ مناظره با رأس الجالوت (45)
3ـ مناظره با هربز اکبر(46)
4ـ مناظره با عمران صابى (47)
این چهار مناظره در یک مجلس و با حضور مأمون و جمعى از دانشمندان و رجال خراسان صورت گرفت.
5ـ مناظره با سلیمان مروزى (48) که مستقلاً در یک مجلس با حضور مأمون و اطرافیانش صورت گرفت
6ـ مناظره با على بن محمد بن جهم (49)
7ـ مناظره با ارباب مذاهب مختلف در بصره
هر یک از این مناظرات داراى محتواى عمیق و جالبى است که امروزه هم با گذشت حدود هزار و دویست سال از آن تاریخ رهگشا و بسیار آموزنده و پر بار است ، هم از نظر محتوا و هم از نظر فن مناظره و طرز ورود و خروج در بحثها به عنوان نمونه به سراغ مناظره با جاثلیق که در یکى از جلسات بزرگ مأمون واقع شده ، مى رویم.
در عیون اخبار الرضا در این باره چنین مى خوانیم : هنگامى که على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ـ وارد بر مأمون شد او به فضل بن سهل ، وزیر مخصوصش ، دستور داد که پیروان مکاتب مختلف را مانند جاثلیق (عالم بزرگ مسیحى ) و رأس الجالوت (پیشواى بزرگ یهودیان ) و نسطاس رومى (عالم بزرگ نصرانى ) و همچنین علماى دیگر علم کلام را دعوت کند تا سخنان آن حضرت را بشنوند و هم آن حضرت سخنان آنها را فضل بن سهل آنها را دعوت کرد، هنگامى که جمع شدند نزد مأمون آمد و گفت : همه حاضرند.
مأمون گفت : همه ی آنها داخل شوند. پس از ورود، به همه خوش آمد گفت ، سپس افزود:
من شما را براى کار خیرى دعوت کرده ام ، و دوست دارم با پسر عمویم که اهل مدینه است و تازه بر من وارد شده ، مناظره کنید. فردا همگى نزد من آیید واحدى از شما غیبت نکند. همه گفتند: چشم ، همه سر بر فرمانیم ! و فردا صبح همگى نزد تو خواهیم آمد.
حسن بن سهل نوفلى (50) مى گوید: ما خدمت امام على بن موسى الرضا مشغول صحبت بودیم که ناگاه یاسر خادم که عهده دار کارهاى حضرت بود، وارد شد و گفت مأمون به شما سلام مى رساند و مى گوید برادرت به قربانت باد! اصحاب مکاتب مختلف و ارباب ادیان و علماى علم کلام از تمام فرق و مذاهب جمعند، اگر دوست دارید قبول زحمت فرموده فردا به مجلس ما آیید و سخنان آنها را بشنوید و اگر دوست ندارید اصرار نمى کنم ، و نیز اگر مایل باشید ما به خدمت شما مى آییم و این براى ما آسان است.
امام ـ علیه السلام ـ در یک گفتار کوتاه و پرمعنا فرمود:
<سلام مرا به او برسان و بگو مى دانم چه مى خواهى ؟ من ان شاء الله صبح نزد شما خواهم آمد>(51)
نوفلى که از یاران حضرت بود مى گوید: وقتى یاسر خادم از مجلس امام بیرون رفت ، امام ـ علیه السلام ـ نگاهى به من کرد و فرمود: تو اهل عراق هستى و مردم عراق ظریف و باهوشند، در این باره چه مى اندیشى ؟ مأمون چه نقشه اى در سر دارد که اهل شرک و علماى مذاهب را گرد آورده است ؟
وفلى مى گوید: عرض کردم او مى خواهد شما را به محک امتحان بزند و بداند پایه ی علمى شما تا چه حد است ؟ ولى کار خود را بر پایه ی سستى بنا نهاده ، به خدا سوگند طرح بدى ریخته و بناى بدى نهاده است.
امام ـ علیه السلام ـ فرمود: چه بنایى ساخته و چه نقشه اى طرح کرده ؟
نوفلى (که گویا هنوز نسبت به مقام شامخ على امام معرفت کامل نداشت و از توطئه مأمون گرفتار وحشت شده بود) عرض کرد: علماى علم کلام اهل بدعتند و مخالف دانشمندان اسلامند، چرا که عالم ، واقعیتها را انکار نمى کند، اما اینها اهل انکار و سفسطه اند، اگر دلیل بیاورى که خدا یکى است مى گویند این دلیل را قبول نداریم ، و اگر بگویى محمد رسول الله است مى گویند رسالتش را اثبات کن ، خلاصه (آنها افرادى خطرناکند و...) در برابر انسان دست به مغالطه مى زنند، و آن قدر سفطه مى کنند تا انسان دست از حرف خود بردارد، فدایت شوم از اینها برحذر باش .
امام ـ علیه السلام ـ تبسمى فرمود و گفت : اى نوفلى ، تو مى ترسى دلائل مرا باطل کنند و راه را بر من ببندند؟
نوفلى (که از گفته ی خود پشیمان شده بود) گفت : نه به خدا سوگند من هرگز برتو نمى ترسم ، امیدوارم که خداوند تو را بر همه ی آنها پیروز کند.
امام فرمود: اى نوفلى ، دوست دارى بدانى که مأمون از کار خود پشیمان مى شود؟
عرض کرد: آرى
فرمود: هنگامى که استدلالات مرا در برابر اهل تورات به توارتشان بشنود، و در برابر اهل انجیل به انجیلشان ، و در مقابل اهل زبور به زبورشان ، و در مقابل صابئین به زبان عبریشان ، و در برابر موءبدان به زبان فارسیشان ، و در برابر اهل روم به زبان رومى ، و در برابر پیروان مکتبهاى مختلف به زبان خودشان.
آرى هنگامى که دلیل هر گروهى را جدا گانه ابطال کردم به طورى که مذهب خود را رها کنند و قول مرا بپذیرند، آنگاه مأمون مى داند مقامى را که او در صدد آن است مستحق نیست ! آن وقت پشیمان خواهد شد، و هیچ حرکت و قوه اى جز به خداوند متعال عظیم نیست : <وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَةاِلا بِلله ِ الْعَلِىِّ الْعَظِیْم ِ>
نوفلى مى گوید: هنگامى که صبح شد فضل بن سهل خدمت امام ـ علیه السلام ـ آمد و عرض کرد: فدایت شوم پسیر عمویت (مأمون ) در انتظار شماست و جمعیت نزد او حاضر شده اند، نظرتان در این باره چیست ؟
امام فرمود: تو جلوتر برو، من هم ان شاء الله خواهم آمد، سپس وضو گرفت و شربت سویقى (52) نوشید و به ما هم داد نوشیدیم ، سپس همراه حضرت بیرون آمدیم تا وارد بر مأمون شدیم.
مجلس پر از افراد مشهور و سرشناس بود و محمد بن جعفر(53) با جماعتى از بنى هاشم و آل ابى طالب و جمعى از فرماندهان لشگر نیز حضور داشتند. هنگامى که امام ـ علیه السلام ـ وارد مجلس شد مأمون برخاست ، محمد بن جعفر و تمام بنى هاشم نیز برخاستند. امام ـ علیه السلام ـ همراه مأمون نشست ، اما آنها به احترام امام ـ علیه السلام ـ همچنان ایستاده بودند تا دستور جلوس به آنها داده شد و همگى نشستند. مدتى مأمون بگرمى مشغول سخن گفتن با امام ـ علیه السلام ـ بود، سپس رو به جاثلیق کرد و گفت:
اى جاثلیق ! این پسر عموى من على بن موسى بن جعفر ـ علیه السلام ـ است ، من دوست دارم با او سخن بگویى و مناظره کنى ، اما طریق عدالت را در بحث رها مکن.
جاثلیق گفت : اى امیرموءمنان ! من چگونه بحث و گفتگو کنم که (با او قدر مشترکى ندارم ) او به کتابى استدلال مى کند که من منکر آنم و به پیامبرى عقیده دارد که من به او ایمان نیاورده ام .
در اینجا امام ـ علیه السلام ـ شروع به سخن کرد و فرمود: اى نصرانى ! اگر به انجیل خودت براى تو استدلال کنم اقرار خواهى کرد؟ جاثلیق گفت : آیا مى توانم گفتار انجیل را انکار کنم ؟ آرى به خدا سوگند اقرار خواهم کرد هر چند بر ضرر من باشد.
امام ـ علیه السلام ـ فرمود: هر چه مى خواهى بپرس و جوابش را بشنو.
جاثلیق : درباره نبوت عیسى و کتابش چه مى گویى ؟ آیا چیزى از این دو را انکار مى کنى ؟
امام ـ علیه السلام ـ من به نبوت عیسى و کتابش و به آنچه به امتش بشارت داده و حواریون به آن اقرار کرده اند، اعتراف مى کنم ، و به نبوت (آن ) عیسى که اقرار به نبوت محمد(ص ) و کتابش نکرده و امتش را به آن بشارت نداده کافرم.
آیا به قضاوت از دو شاهد عادل استفاده نمى کنى ؟
امام ـ علیه السلام ـ آرى
جاثلیق : پس دو شاهد از غیر اهل مذهب خود از کسانى که نصارى شهادت آنان را مردود نمى شمارند بر نبوت محمد(ص ) اقامه کن و از ما نیز بخواه که دو شاهد بر این معنا از غیر اهل مذهب خود بیاوریم.
امام ـ علیه السلام ـ هم اکنون انصاف را رعایت کردى اى نصرانى ، آیا کسى را که عادل بود و نزد مسیح ، عیسى بن مریم مقدم بود مى پذیرى ؟
جاثلیق : این مرد عادل کیست ، نامش را ببر.
امام ـ علیه السلام ـ درباره ی <یوحناى > دیلمى چه مى گویى ؟
جاثلیق : به به ! محبوبترین فرد نزد مسیح را بیان کردى.
امام ـ علیه السلام ـ تو را سوگند مى دهم آیا انجیل این سخن را بیان مى کند که یوحنا گفت : حضرت مسیح مرا از دین محمد عربى باخبر ساخت و به من بشارت داد که بعد از او چنین پیامبرى خواهد آمد، من نیز به حواریون بشارت دادم و آنها به او ایمان آوردند؟
جاثلیق گفت : آرى ! این سخن را یوحنا از مسیح نقل کرده و بشارت به نبوت مردى و نیز بشارت به اهل بیت و وصیش داده است ، اما نگفته است این در چه زمانى واقع مى شود و این گروه را براى ما نام نبرده تا آنها را بشناسیم .
امام ـ علیه السلام ـ اگر ما کسى را بیاوریم که انجیل را بخواند و آیاتى از آن را که نام محمد(ص ) و اهل بیتش و امتش در آنها است ، تلاوت کند آیا ایمان به او مى آورى ؟
جاثلیق : بسیار خوب است.
امام ـ علیه السلام ـ به نسطاس رومى فرمود: آیا سِفْرِ سوم انجیل را از حفظ دارى ؟
نسطاس گفت : بلى ، از حفظ دارم.
سپس امام به رأس الجالوت (بزرگ یهودیان ) رو کرد و فرمود: آیا تو هم انجیل را مى خوانى ؟ گفت آرى به جان خودم سوگند. فرمود سِفْرِ سوم را بر گیر، اگر در آن ذکرى از محمد و اهل بیتش بود به نفع من شهادت ده و اگر نبود شهادت نده .
سپس امام ـ علیه السلام ـ سِفْرِ سوم را قرائت کرد تا به نام پیامبر(ص ) رسید، آنگاه متوقف شد و رو به جاثلیق کرد و فرمود: اى نصرانى ! تو را به حق مسیح و مادرش آیا قبول دارى که من از انجیل باخبرم ؟
جاثلیق : آرى
سپس امام ـ علیه السلام ـ نام پیامبر(ص ) و اهل بیت و امتش را براى او تلاوت کرد، سپس افزود: اى نصرانى ! چه مى گویى ، این سخن عیسى بن مریم است ؟ اگر تکذیب کنى آنچه را که انجیل در این زمینه مى گوید، موسى و عیسى هر دو را تکذیب کرده اى و کافر شده اى.
جاثلیق : من آنچه را که وجود آن در انجیل براى من روشن شده است انکار نمى کنم و به آن اعتراف دارم.
امام ـ علیه السلام ـ همگى شاهد باشید او اقرار کرد، سپس فرمود: اى جاثلیق : هر سوءال مى خواهى بکن
جاثلیق : از حواریان عیسى بن مریم خبر ده که آنها چند نفر بودند و نیز خبر ده که علماى انجیل چند نفر بودند؟
امام ـ علیه السلام ـ : از شخص آگاهى سوءال کردى ، حواریون دوازده نفر بودند و اعلم و افضل آنها لوقا بود. اما علماى بزرگ نصارى سه نفر بودند: یوحناى اکبر در سرزمین باخ ، یوحناى دیگرى در قرقیسا و یوحناى دیلمى در رجاز، و نام پیامبر و اهل بیت و امتش نزد او بود، و او بود که به امت عیسى و بنى اسرائیل بشارت داد.
سپس فرمود: اى نصرانى به خدا سوگند ما ایمان به آن عیسى داریم که ایمان به محمد(ص ) داشت ، ولى تنها ایرادى که به پیامبر شما عیسى داریم این بود که او کم روزه مى گرفت و کم نماز مى خواند.
جاثلیق ناگهان متحیر شد و گفت : به خدا سوگند علم خود را باطل کردى ، و پایه ی کار خویش را ضعیف نمودى ، و من گمان مى کردم تو اعلم مسلمانان هستى.
امام ـ علیه السلام ـ : مگر چه شده ؟
جاثلیق : به خاطر اینکه مى گویى عیسى ضعیف و کم روزه و کم نماز بود، در حالى عیسى حتى یک روز را افطار نکرد و هیچ شبى را (به طور کامل ) نخوابید و صائم الدهر و قائم اللیل بود
امام ـ علیه السلام ـ : براى چه کسى روزه مى گرفت و نماز مى خواند؟
جاثلیق نتواتنست پاسخ گوید و ساکت شد (زیرا اگر اعتراف به عبودیت عیسى مى کرد با ادعاى الوهیت او سازگار نبود.
امام ـ علیه السلام ـ : اى نصرانى ، سوءال دیگرى از تو دارم.
جاثلیق ، با تواضع ، گفت : اگر بدانم پاسخ مى گویم.
امام ـ علیه السلام ـ : تو انکار مى کنى که عیسى مردگان را به اذن خداوند متعال زنده مى کرد؟
جاثلیق در بن بست قرار گرفت و بناچار گفت : انکار مى کنم ، چرا که آن کس که مردگان را زنده کند و کور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا دهد او پروردگار است و مستحق الوهیّت.
امام ـ علیه السلام ـ حضرت الیسع نیز همین کار را مى کرد و او بر آب راه رفت و مردگان را زنده کرد و نابینا و مبتلا به برص را شفا داد، اما امتش قائل به الوهیت او نشدند و کسى او را عبادت نکرد. حزقیل پیامبر نیز همان کار مسیح را انجام داد و مردگان را زنده کرد.
سپس رو به رأس الجالوت کرده فرمود: اى رأس الجالوت ، آیا اینها را در تورات مى یابى که بخت النصر اسیران بنى اسرائیل را در آن زمان که حکومت با بیت المقدس مبارزه کرد به بابل آورد، خداوند حزقیل را به سوى آنها فرستاد و او مردگان آنها را زنده کرد؟ این واقعیت در تورات مضبوط است ، هیچ کس جز منکران حق از آن را انکار نمى کنند.
رأس الجالوت : ما این را شنیده ایم و مى دانیم.
امام ـ علیه السلام ـ : راست مى گویى ، سپس افزود: اى یهودى این سِفْر از تورات را بگیر، و آنگاه خود شروع به خواندن آیاتى از تورات کرد، مرد یهودى تکانى خورد و در شگفت فرو رفت.
سپس امام ـ علیه السلام ـ رو به نصرانى کرد و قسمتى از معجزات پیامبر اسلام (ص ) را درباره ی زنده شدن بعضى از مردگان به دست او و شفاى بعضى از بیماران غیر قابل علاج را به برکت او برشمرد و فرمود: با اینهمه ما هرگز او را پروردگار خود نمى دانیم ، اگر به خاطر این گونه معجزات ، عیسى را خداى خود بدانید باید <الیسع > و <حزقیل > را نیز معبود خویش بشمارید، زیرا آنها نیز مردگان را زنده کردند و نیز ابراهیم خلیل پرندگانى را گرفت و سر برید و آنها را بر کوههاى اطراف قرار داد، سپس آنها را فرا خواند و همگى زنده شدند، موسى بن عمران نیز چنین کارى را در مورد هفتاد نفر که با او به کوه طور آمده بودند و بر اثر صاعقه مردند انجام داد، تو هرگز نمى توانى این حقایق را انکار کنى ، زیرا تورات و انجیل و زبور و قرآن از آن سخن گفته اند، پس باید همه اینها را خداى خویش بدانیم.
جاثلیق پاسخى نداشت بدهد، تسلیم شد و گفت : سخن ، سخن تواست و معبودى جز خداوند یگانه نیست.
سپس امام ـ علیه السلام ـ در باب کتاب اشعیا از او و رأس الجالوت سوءال کرد. او گفت : من از آن بخوبى آگاهم . فرمود: این جمله را به خاطر دارید که اشعیا گفت : من کسى را دیدم که بر دراز گوشى سوار است و لباسهایى از نور در تن کرده (اشاره به حضرت مسیح ) و کسى را دیدم که بر شتر سوار است و نورش مثل نور ماه (اشاره به پیامبر اسلام (ص ) ) گفتند: آرى اشعیا چنین سخنى را گفته است.
امام ـ علیه السلام ـ افزود: اى نصرانى ، این سخن مسیح را در انجیل به خاطر دارى که فرمود: من به سوى پروردگار شما و پروردگار خودم مى روم و <بارقلیطا> مى آید و درباره ی من شهادت به حق مى دهد (آن گونه که من درباره ی او شهادت داده ام ) و همه چیز را براى شما تفسیر مى کند؟(54)
جاثلیق : آنچه را از انجیل مى گویى ما به آن معترفیم.
سپس امام ـ علیه السلام ـ سوءالات دیگرى درباره ی انجیل و از میان رفتن نخستین انجیل و بعد نوشته شدن آن به وسیله ی چهار نفر: مرقس ، لوقا، یوحنا و متّى که هرکدام نشستند و انجیلى را نوشتند (انجیلهایى که هم اکنون موجود و در دست مسیحیان است )، سخن گفت و تناقضهایى از کلام جاثلیق گرفت.
جاثلیق بکلى درمانده شده بود، به گونه اى که هیچ راه فرار نداشت . لذا هنگامى که امام ـ علیه السلام ـ بار دیگر به او فرمود: اى جاثلیق ، هر چه مى خواهى سوءال کن ، او از هر گونه سوءالى خود دارى کرد و گفت : اکنون شخص دیگرى غیر از من سوءال کند، قسم به حق مسیح که گمان نمى کردم در میان مسلمانان کسى مثل تو باشد.(55)
1-طبرسى، اعلام الورى با علام الهدى، ط 3، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ص 313- کلینى، الأصول من الکافى، تهران، مکتبةالصدوق، 1381 ه'.ق، ج 1، ص 486- شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبةبصیرتى، ص 304/
2-طبرسى، همان کتاب، ص 313- مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المکتبةالاسلامیة، 1385 ه'.ق، ج 49، ص 5 و 7-صدوق، عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 14/
3-کلینى، همان کتاب، ص 486- شیخ مفید، همان کتاب، ص 304/
4-مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1385 ه'.ق، ج 48، ص 227- صدوق، عیون اخبار الرضا، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ج 1، ص 100/
5-دوق، همان کتاب، ج 2، ص 226- على بن عیسى الأربلى، کشف الغمّة، تبریز، مکتبةبنى هاشمى، 1381 ه'.ق، ج 3، ص 105/
6-صدوق، همان کتاب، ص 226- على بن عیسى، همان کتاب، ج 3، ص 105- مجلسى، همان کتاب، ج 49، ص 115/
7-لینى، الروضةمن الکافى، ط 4، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1362، ه'.ش، ص 257- محقق، سید على، زندگانى پیشواى هشتم، امام على بن موسى الرضا علیهالسلام -، قم، انتشارات نسل جوان، ص 52- 59- مجلسى، همان کتاب، ج 49، ص 115/
8-امام بعدها در خراسان از موقعیت و محبوبیت خود در این دوران در مدینه با خرسندى یاد مىکرد، چنانکه روزى به مأمون که به مناسبت ولیعهدى انتظاراتى از حضرت داشت، فرمود:
«...این امر(ولیعهدى) هرگز نعمتى برایم نیفزوده است. من در مدینه که بودم، دستخطم در شرق و غرب اجرا مىشد. در آن موقع استر خود را سوار مىشدم و آرام در کوچههاى مدینه راه مىپیمودم و در مدینه کسى از من عزیزتر و محترمتر نبود...» (مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المکتبةالاسلامیة، 1385 ه'.ق، ج 49، ص 155 - کلینى، الروضةمن الکافى، ص 151- نیز ر.ک به: صدوق، عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 167/
9-محقق، سید على، زندگانى پیشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا علیهالسلام، قم، انتشارات نسل جوان، ص 58-59/
10- الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 6، ص 87/
11-محقق، سید على، زندگانى پیشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا علیهالسلام -، قم، انتشارات نسل جوان، ص 60/
12-این داستان چنین نقل شده است: زبیده با هارون الرشید شطرنج بازى مىکرد و چون رشید بازى را باخت، زبیده به او حکم کرد که باید با زشتترین کنیز آشپزخانهاش همبستر شود. رشید که از این امر بسى کراهت داشت، حاضر شد مالیاتهاى سراسر مصر و عراق را به زبیده ببخشد تا او را از اجراى این حکم منصرف سازد، ولى زبیده نپذیرفت. رشید بناچار کنیزى بنام «مراجل» را یافت که واجد همه این صفات تنفرآمیز بود.و با او همبستر شد و مأمون متولد گردید(دمیرى، حیاةالحیوان، قاهره، مکتبةالتجاریةالکبرى، 1383 ه'.ق). این داستان منافات با آن ندارد که گفتهاند: مأمون در شبى زاده شد که رشید به خلافت رسید، زیرا ولیعهدها نیز پیش از رسیدن به خلافت بزرگترین قلمروها را در اختیار داشتند. مثلا همین رشید سراسر کشور خود را میان سه فرزندش تقسیم کرده بود(مرتضى الحسینى، سید جعفر، زندگى سیاسى هشتمین امام، ترجمه دکتر سید خلیل خلیلیان، چاپ چهارم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1365 ه'.ش، ص 97)/
13-مرتضى الحسینى همان کتاب، ص 97-100/
14- در مدارک اصیل تاریخى هنگام دعوت امام به مرو، نامى از خلافت یا ولایتعهد آن حضرت به میان نیامده است و ظاهراً این فکرى بوده که بعداً براى مأمون پیش آمده و یا اگر هم قبلاً این فکر را داشته ابراز نمىکرده است. در این میان، تنها بیهقى جریان را به نحو دیگرى ضبط کرده، و حتى مىنویسد: طاهر در عراق با امام به ولایتعهد بیعت کرد؛ ولى این نقل چندان صحیح به نظر نمىرسد، زیرا اولاً طاهر در بغداد بوده و مسیر حضرت را همه از طریق بصره نوشتهاند و ثانیاً، نقل بیهقى، از ابتدا بحث از ولایتعهد دارد و سخنى از اصل انتقال خلافت در آن نیست، در حالى که اغلب مورخان مىنویسند: مأمون به حضرت ابتدأاً پیشنهاد انتقال خلافت مىکرد. با این حال در بعضى از رسالههایى که به فارسى یا عربى در شرح حال آن حضرت نگاشته شده، مسئله بکلى خلط شده و دعوت از آن حضرت را رسماً به عنوان دعوت براى قبول خلافت تلقى کردهاند (محقق، سیدعلى، زندگانى پیشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا - علیهالسلام -، قم انتشارات نسل جوان، ص 72)/
15-على بن عیسى الاربلى،، کشف الغمّة، تبریز، مکتبةبنى هاشمى، 1381 ه'.ق، ج3، ص 65 - شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبةبصیرتى، ص 309 - فتّال نیشابورى، روضةالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسةالأعلمى للمطبوعات، 1406 ه'.ق، ص 247/
16-مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المکتبةالاسلامیة، 1385 ه'.ق، ج 49، ص 117، نیز ر.ک به: على بن عیسى الاربلى، همان کتاب، ج 3، ص 95/
17-مجلسى، بحارالأنوار، ج 49، ص 117/
18-مرحوم سیدعبدالکریم بن طاووس، صاحب فرحةالغرى، متوفاى 693 ه'، شرحى در مورد ورود آن حضرت به قم نقل کرده است که در جاى دیگرى دیده نمىشود. با توجه به اینکه شیخ صدوق علیه الرحمةکه خود قمى بوده و فاصله زیادى هم با زمان آن حضرت نداشته است، چیزى از آمدن آن حضرت به قم نقل نمىکند، بلکه مسیر دیگرى را ذکر مىکند، نقل ابن طاووس چندان متقن به نظر نمىرسد (محقق، سیدعلى، زندگانى پیشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا - علیهالسلام -، قم، انتشارات نسل جوان، ص 74)/
19- محقق، همان کتاب ص 70 - 74/
20- الاربلى، همان کتاب ج 3، ص 66 - شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبةبصیرتى، ص 310 فتال نیشابورى، روضةالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسةالأعلمى للمطبوعات، 1406 ه'.ق، ص 248/
21-شیخ مفید، همان کتاب، ص 310 - على بن عیسى، همان کتاب، ج 3، ص 65 - طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، ط 3، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ص 333 - فتال نیشابورى، همان کتاب، ص 248/
22-صدوق، علل الشرایع، قم، منشورات مکتبةالطباطبائى، ج 1، ص 226 - فتال نیشابورى، روضةالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسةالأعلمى للمطبوعات، ص 247/
23- طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، ط 3، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ص 334 - شیخ مفید، ارشاد، قم، منشورات مکبتةبصیرتى، ص 310/
24- على بن عیسى الاربلى مى گوید: من این عهدنامه را به خط امام و مأمون در سال 670هجرى مشاهده
کردم . وى متن آن را نسخه بردارى نموده در کتاب خود، کشف الغمّه ، آورده است (ج 3 ص 123 128
25- محقق ، سید على ، زندگانى پیشواى هشتم ، امام على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ، قم ، انتشارات نسل جوان ، ص 82ـ 87
26- على بن عیسى ، همان کتاب ، ج 3 ص 67ـ شیخ مفید، همان کتاب ، ص 312 فتال نیشابورى ، همان کتاب ، ص 249
27- مرتضى الحسینى ، سید جعفر، زندگى سیاسى هشتمین امام ، ترجمه ی دکتر سید خلیل خلیلیان ، چاپ چهارم ، تهران ، دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، 1365ه.ش ، ص 97ـ 123با تلخیص و اندکى تغییر در عبارت . )
28- محقق ، همان کتاب ، ص 138ـ 141
29- ابن شهر اشوب ، مناقب آل ابى طالب ، قم ، موءسسه ی انتشارات علامه ، ج 4 ص 364ـ صدوق ، عیون اخبار الرضا، تهران ، دارالکتب الاسلامیة، ج 2 ص 141ـ مجلسى ، بحارالاءنوار، تهران ، المکتبةالاسلامیة، 1385ه.ق ، ج 49 ص 140
30- مرتضى الحسینى ، سید جعفر، همان کتاب ، ص 162ـ 165با تلخیص و اندکى تغییر در عبارت .
31- مرتضى الحسینى ، سید جعفر، همان کتاب ، ص 168ـ 183 با تلخیص و اندکى تغییر در عبارت .
32- ابن ندیم ، الفهرست ، قاهره ، المکتبةالتجاریةالکبرى ، ص 353
33- جرجى زیدان ، تاریخ تمدن اسلام ، ترجمه ی على جواهر کلام ، تهران ، موءسسه ی امیر کبیر، 1336ه.ش ، ج 3 ص 216
34- مجموعه ی آثار دومین کنگره ی جهانى حضرت رضا ـ علیه السلام ، 1366ه.ش ، مقاله ی آیت الله ناصر مکارم شیرازى ، ج 1 ص 428ـ 432با اندکى تلخیص و تغییر در عبارات .
35- درباره ی فتنه ی خلق قرآن در سیره ی امام هادى ـ علیه السلام ـ بتفصیل بحث کرده ایم .
36- جرجى زیدان ، همان کتاب ، ج 3 ص 212ـ 215
37- دکتر ابراهیم حسن ، حسن ، تاریخ سیاسى اسلام ، ترجمه ابوالقاسم پاینده ، چاپ چهارم ، تهران ، انتشارات جاویدان ، 1360ه. ش ، ج 2 ص 296ـ 299
38- دکتر طه حسین ، اندیشمند معاصر مصرى ، درباره تاءثیر ناروایى که آشنایى مسلمانان با فرهنگهاى بیگانه بخصوص فرهنگ یونانى گذاشت ، مى نویسد: سپس چیزى نگذشت که مسلمانان با فرهنگهاى بیگانه بخصوص با فرهنگ یونانى و از همه بیشتر با فلسفه یونان آشنا شدند. اینها همه روى مسلمانان اثر گذاشت و آن را وسیله ء دفاع از دین خود قرار دادند. آنگاه قدمى فراتر نهادند و عقل قاصر بشرى را بر هر چیزى حاکم شمردند و گمان کردند تنها عقل سرچشمه ی معرفت است و تدریجاً خود را بى نیاز از سر چشمه ی وحى دانستند. این ایمان افراطى به عقل ، آنان را فریفته ساخت و به افراط و دورى از حق گرفتار آمدند. همین اشتباه بود که درهاى اختلاف را به روى آنان گشود و هر جمعیتى به استدلالات واهى تمس جستند و شماره ی فرقه هاى آنان را از هفتاد گذراند (آئینه ء اسلام ، ترجمه ی دکتر محمد ابراهیم آیتى ، تهران ، شرکت انتشار، 1339ه.ش ، ص 266
39- گوستاولوبون فرانسوى مى گوید: حقیقت مطلب این است که سلطنت سیاسى اعراب در زمان هارون و پسرش مأمون به اوج قدرت رسید، زیرا حد شرقى سلطنت آنها در آسیا، مرز چین بود، و در آفریقا، اعراب ، قبائل وحشى را تا مرزهاى حبشه ، و رومیان را تا تنگه ی بسفور به عقب راندند و همچنان تا کرانه هاى اقیانوس اطلس پیش رفتند
(تاریخ تمدن اسلام و عرب ، ترجمه ی سید هاشم حسینى ، تهران ، کتابفروشى اسلامیه ، ص 211.
40- عیون اخبار الرضا ـ علیه السلام ، تهران ، دارالکتب الاسلامیة، ج 1 ص 179ـ مجلسى ، بحار الانوار، تهران ، ، 1385ه ق ، ج 49 ص 177
41- صدوق ، همان کتاب ، ج 2 ص 185ـ مجلسى ، همان کتاب ، ص 189
42- صدوق ، همان کتاب ، ص 239 مجلسى ، همان کتاب ، ص 290
43- مجلسى ، همان کتاب ، ص 175ـ الشیخ عزیز الله العطاردى الخبوشانى ، مسند الامام الرضا، الموءتمر العالمى للامام الرضا ـ علیه بالسلام ، 1406ق ، ج 2 ص 75
44- جاثلیق (به کسر <ث > و <لام )> لفظى یونانى است به معناى رئیس اسقفها و پیشواى عیسوى ، لقبى است که به علماى بزرگ نصارى داده مى شد و نام شخص خاصى نیست (المنجد) و شاید معرَّب کاتولیک بوده باشد
45- رأس الجالوت لقب دانشمندان و بزرگان ملت یهود است (این نیز اسم خاص نیست
46- هربز اکبر، یا هیربد اکبر لقبى است که مخصوص بزرگ زردشتیان بوده ، به معناى پیشواى بزرگ مذهبى و قاضى زردشتى و خادم آتشکده
47- عمران صابى چنانکه از نامش پیداست ، از مذهب صابئین دفاع مى کرد. صابئین گروهى هستند که خود را پیرو حضرت یحیى مى دانندولى به دو گروه موحد و مشرک تقسیم شده اند:
گروهى از آنان رو به ستاره پرستى آورده اند، لذا آنها را گاه به عنوان ستاره پرستان مى نامند. مرکز آنها سابقا شهر حران در عراق بود، سپس به مناطق دیگرى از عراق و خوزستان روى آوردند. آنها طبق عقاید خود بیشتر در کنار نهرهاى بزرگ زندگى مى کنند و هم اکنون گروهى از آنان در اهواز و بعضى مناطق دیگر به سر مى برند
48- سلیمان مروزى مشهورترین عالم علم کلام در خطه ی خراسان در عصر مأمون بود براى او احترام زیادى قائل مى شد
49- على بن محمد بن جهم ، ناصبى و دشمن اهل بیت بوده است . مرحوم صدوق روایتى از على بن محمد بن جهم نقل کرده که از آن استفاده مى شود که وى نسبت به حضرت رضا ـ علیه السلام ـ محبت داشته است ، آنگاه در ذیل همین حدیث آورده است که : هذا الحدیث غریب من طریق على بن محمد بن الجهم مع نصبه و بغضه و عداوته لاءهل البیت ـ علیهم السلام ) عیون اخبار الرضا، تهران ، دار الکتب الاسلامیة، 1377(هـ. ق ج 1 ص 204. صاحب جامع الرواةنیز همین مطلب را در شرح حال او آورده است (جامع الرواة، منشورات مکتبةآیت الله العظمى المرعشى النجفى ، قم 1403هـ. ق ، ج 1 ص 596ـ 597
50- با اینکه علماى رجال ، حسن بن سهل نوفلى را توثیق نکرده اند، اما گفته اند: او را کتابى است خوب و کثیر الفائده (اردبیلى ، جامع الرواة، قم ، مکتبةآیت الله العظمى المرعشى النجفى ، 1403هق ، ج 1 ص 226
51- صدوق ، همان کتاب ، ج 1 ص 155
52- سویق شربت مخصوصى بوده که با آرد درست مى کردند
53- فرزند امام صادق ـ علیه السلام ـ و عموى امام على بن موسى الرضا ـ علیه السلام ـ
54- مقصود از <بارقلیطا> یا <فارقلیطا>، که حضرت مسیح از آمدن او خبر داده است ، حضرت محمد(ص ) مى باشد و این پیشگویى در انجیل <یوحنّا> در ابواب 14و 15و 16 وارد شده است ، و قرآن مجید نیز در آیه ی 6از سوره صَف ّ، این معنا را از قول حضرت عیسى ـ علیه السلام ـ نقل کرده است (براى اطلاع بیشتر در این زمینه رجوع شود به کتاب <احمد موعود انجیل >، تاءلیف استاد جعفر سبحانى ، انتشارات توحید، قم ، 1361هـ. ش ، ص 97ـ 133
55- مجموعه ی آثار دومین کنگره ی جهانى حضرت رضا ـ علیه السلام ، 1366هـ.ش ، ج 1 ص 432ـ 452 مقاله ء آیت الله ناصر مکارم شیرازى ، با تلخیص
ابراز وجود قاطعانه در روابط |
شادی، خوشبختی، عزت نفس و توانایی ما برای شکوفا شدن تا حدود زیادی تحت تأثیر روابط ما هستند. برای این که بتوانید روابط خود را بهبود بخشید: 1. برای تغییر دادن خود و نه تغییر دادن دیگران تلاش کنید. 2. بدانیدکه تغییر کردن وقت گیر است. 3. دیگران را به همان شکلی که هستند بپذیرید. سه نکته مهم برای رسیدن به روابط خوب عبارتند از: 1. با خود و با دیگران منصف باشید. 2. متوجه تأثیرات گذشته باشید. 3. بدانید که روابط نظم و نظامی دارند. اصل اول برای رسیدن به روابط خوب: با خود و با دیگران منصف باشید. برای آن که با خود و با دیگران منصفانه رفتار کنید، لازم است که نگرش منصفانه بودن را با مهارت های ابراز وجود قاطعانه در هم بیامیزید. «نگرش ها» چارچوبی برای مهارت ها فراهم می آورند که مانند سایر مهارت ها به تمرین احتیاج دارد. مقایسه آن با ورزش در این جا مفیداست. در ورزش برای این که به عملکردی خوب برسیم باید به طور منظم تمرین کنیم تا برای حادثه ای که در پیش داریم آماده باشیم. ابراز وجود قاطعانه هم از همین کیفیت برخوردار است. سه اقدام برای ایجاد این چارچوب ضرورت دارد که ابتدا آن ها را شرح می دهیم. به دنبال آن به توضیح شش مهارت می پردازیم. سه اقدام برای ایجاد چارچوب اقدام شماره 1: اعتماد به نفس و عزت نفس خود را افزایش دهید اگر عزت نفس شما پایین باشد، در هر زمینه ای به شما لطمه می زند. انگار که ندای درون شما نظریاتی غیر منصفانه درباره شما می دهد و مصمم است که هر طور می تواند شما را نابود کند: «من ضعیف، احمق، یک شکست خورده هستم و خود را مسخره کرده ام» «مردم می دانند که من آدم خوبی نیستم، مرا دوست ندارند، مرا نادیده می انگارند.» تمرین شماره 1: فهرستی از نکات و جنبه های خوب خود تهیه کنید. به نکاتی درباره وضع ظاهر، مهارتی که در خود ایجاد کرده اید، مطلبی درباره شخصیت خود و دست کم یک مورد از موفقیتی که کسب کرده اید، اشاره کنید. به خاطر داشته باشید که می دانید این کیفیات را به دشواری به دست آوریده اید. از این رو به خودتان اعتبار بدهید. تمرین شماره 2: به مدت یک هفته در یک دفترچه یادداشت تنها جنبه های مثبت خود را وارد کنید ـ موفقیت هایی که داشته اید، پیروزی هایی که کسب کرده اید، کسانی که با شما رفتار دوستانه به نمایش گذاشتند، با شما مهربان بودند و به شما کمک کردند. بعد به این دفترچه و آن چه در آن نوشته اید نگاه کنید. هرگاه احساسی خوب دارید، مطالبی را به آن اضافه کنید و هر وقت حالتان خوب نبود، آن را بخوانید. تمرین شماره 3: هر روز از کسی تعریف کنید. دقت کنید که تعریف هایتان صادقانه باشد. توجه داشته باشید که قرار نیست چاپلوسی کنید، قرار نیست از کسی تعریف بی مورد بکنید. تعریف تان باید منصفانه باشد. به این توجه کنید که اشخاص هر کدام در قبال دریافت تعریف و تمجید واکنش متفاوت نشان می دهند. وقتی کسی از شما تعریف می کند، تعریف او را بپذیرید. نخندید و نگویید که «مهم نیست شانس خوبی داشتم.» آن را به حساب نظر دیگران درباره خودتان بگذارید. آن را منصفانه بدانید. دلیلی نیست که خجالت بکشید و ناراحت شوید. اقدام شماره 2: خواست خود را مشخص کنید داشتن «قاطعیت» بدین معناست که خواسته خود را به روشنی مشخص کنید. نه در خودتان فرو روید و نه به دیگران زور بگویید. «شخصیت های انفعالی» ممکن است بدانند چه خواسته ای دارند، اما نمی توانند خواسته خود را مطالبه کنند. حال آن که «پرخاشگرها» اغلب از آن رو پرخاشگری می کنند که از خواسته خود اطلاعی ندارند، کارشان شبیه مشتریانی استکه از خدمات بدی به تصورشان دریافت می کنند به صدای بلند شکایت دارند. با کسی که احتمالاً مسئولیتی ندارد درگیر می شوند و بعد به قدری گستاخی و بی ادبی نشان می دهند که همه را ناراحت می کنند و کسی به نظر خشنود نمی رسد. اشکال اینجاست که این اشخاص دقیقاً نمی دانند که چه خواسته ای دارند. آیا می خواهند معامله را بر هم بزنند؟ آیا خواهان تخفیف قیمت هستند؟ می خواهند کالایشان را با متاعی دیگر عوض کنند؟ عذرخواهی می طلبند؟ قاطعیت یعنی آن که دقیقاً از خواسته خود آگاه باشید و آن را بدون بار احساسی مطرح کنید. این به مراتب مفیدتر و مؤثر تر از ابراز خشم است. مرتب از خودتان بپرسید: چه می خواهم؟ اقدام شماره 3: حقوق حقه خود را مطالبه کنید داشتن قاطعیت مستلزم آن است که شما معتقد باشیدکه به قدر دیگران علائق و خواسته هایی دارید و این علائق محترم شناخته می شوند. تمرین. با دیگران در این مورد صحبت کنید که آیا آن ها به اندازه شما حق و حقوق دارند یا ندارند. از آن ها بپرسید به نظرشان کدام حق را مهم می دانند. اگر فکر می کنید دیگران حقوقی دارند که شما ندارید، در این صورت با خود منصف نیستید. اگر برایتان دشوار است که به دیگران اجازه بدهید حقوقشان را مطالبه کنند، در این صورت با آن ها منصف نیستید. شش مهارت ویژه نگرش ها و مهارت ها دست در دست یکدیگر حرکت می کنند. گاه کار کردن روی مهارت ها به شکل گیری نگرش ها کمک می کند، اما گاهی موضوع بر عکس می شود. به عبارت دیگر ایجاد نگرش کار ایجاد مهارت ها را ساده تر می سازد. اگر فرانسویان را دوست داشته باشید، زبانشان را به راحتی بیشتری فرا می گیرید. از سوی دیگر با یاد گرفتن زبان فرانسه، آشنایی شما با آن ها بیشتر می شود و مردم فرانسه را بیشتر دوست می دارید. قاطعیت داشتن به زبان شباهت دارد که ارتباط و درک را افزایش می دهد، قاطعیت هم مانند زبان موارد استفاده فراوان دارد و مهارت های مختلفی را در بر می گیرد. در ادامه مطلب به شش مهارتی که به ایجاد قاطعیت کمک می کند اشاره می کنیم. 1. به دیگران گوش بدهید. بار دیگر به پرخاشگرها توجه کنید که بدون توجه به این که دیگران چه می خواهند خواسته هایشان را با تغیر مطرح می سازند. این اشخاص بدون این که موفق شوند بر دیگران مسلط گردند، خود را در موضع ضعف و آسیب پذیری قرار می دهند و از گوش دادن باز می مانند. گوش دادن دقیق به گفته دیگران مستلزم آن است که با تمام وجود به سخنان شان گوش بدهید. مستمع خوب حرف های گفته شده را می شنود. ممکن است لازم باشد که از برداشت خود از گفته طرف مقابل مطمئن شوید: «به نظر می رسد نگران این موضوع هستی.» یا «به نظرم به شدت ناراحت کننده است.» راهنمای خوب گوش دادن ـ با نگاه کردن به کسی که صحبت می کند، با سر تکان دادن و یا گفتن کلماتی مانند «آه ـ آها» و غیره نشان بدهید که به صحبت او گوش می دهید. ـ چند کلمه ای از گفته های طرف مقابل را تکرار کنید: «خسته بودی»، «نه بابا» «این کار را نکردی؟» ـ آنچه را شنیده اید خلاصه کنید: «آن ها خواستند که تو به آن ها ملحق شوی.» ـ وقتی با نظر آن ها موافقید، موافقت خود را اعلام کنید. به خصوص وقتی بحث داغ می شود. باید به دیگران اطلاع بدهید که با نظرشان موافقید. ـ دقت کنید که منظور اصلی صحبت کننده را بفهمید. به این توجه کنید که او چه منظوری دارد که آن را به کلام نمی آورد. بعد سعی کنید استنباط خود را به تأیید برسانید. ـ صحبت طرف مقابل را تا به انتها بشنوید. ـ چشم بندها را از روی چشمانتان بردارید. بی جهت عجولانه فرضیه سازی نکنید. 2. از «من غیر خودخواهانه» استفاده کنید اگر بگویید «می خواهم ساعت پنج بعد از ظهر به خانه بروم» و معتقد باشیدکه حرف منصفانه ای زده اید خودخواهانه نیست. منصفانه این است که نظرتان را به طور واضح ابراز کنید. نیازی به صحبت کردن در لفافه نیست. مبهم حرف نزنید. خجالت هم نکشید. اگر دیگران حق دارند که حرفشان را بزنند و خواسته خود را با شما در میان بگذارند، شما هم این حق را دارید. تصور کنید که می خواهید با کسی درباره موضوعی حرف بزنید که شما را آزار می دهد. ممکن است بتوانید کمک مورد نظرتان را به راحتی بگیرید، اما تا زمانی که خواسته خود را به روشنی مطرح نسازید بعید است که به این مهم برسید: «برای تصمیم گیری در این مورد به خصوص به کمک احتیاج دارم.» «باید عصبانیتم را تخلیه کنم.» «باید درباره تعطیل آخر هفته با هم حرف بزنیم.» احساسات خود را به همان شکلی که هستند بپذیرید. اگر احساس خشم می کنید این احساس شماست. دلیلی وجود نداردکه به خودتان بگویید خشمگین نیستید. احساستان را تصدیق کنید، به طوری که بتوانید آن را به درستی ابراز نمایید. همین مطلب در مورد دیگران هم باید صدق کند. آن ها هم احساس خودشان را دارند. حق آن هاست که احساس خودشان را داشته باشند. حق دارند احساساتشان را تصدیق کنند. اما حق ندارند بر خلاف میل شما با احساسات خود، شما را بمباران کنند. 3. به نکات مهم توجه کنید آنتونی فلو، فیلسوف، در گذشته به این نکته اشاره داشت که «چندین بحث جزئی و بی اهمیت به امید کسب نتیجه در یک مورد مهم صورت خارجی پیدا می کند.» البته این اتفاق نمی افتد. آنچه شما از همان اول به آن احتیاج دارید، توجه به نکات مهم است. به عبارت دیگر، ده سطل سوراخ کار یک سطل سالم را نمی کند . در زمینه گفتگو باید گفت که مباحث جزئی و بی اهمیت در واقع بحث را به انحراف می کشند. تصور کنید که کسی برای تعطیل آخر این هفته شما را به یک میهمانی دعوت می کند. فرض کنیم که شما از فردا به مدت دو هفته به مرخصی می روید. از این رو به دوستتان می گویید که نمی توانید دعوت او را بپذیرید. زیرا برای گذراندن مرخصی به جایی می روید. این دلیلی کاملاً موجه برای نرفتن به مهمانی است. اما حالا تصور کنید که شما را به یک مهمانی دعوت می کنند که علاقه ای به شرکت در آن ندارید. از این رو شروع می کنید به بهانه آوردن: مطمئن نیستید که آن روز چه برنامه ای خواهید داشت، باید آن روز صبح به جایی بروید و نمی دانید که آیا تا شب کارتان را تمام می کنید یا نمی کنید. روز بعد باید صبح زود از خواب بیدار شوید و به همین دلیل نمی خواهید شب تا دیر وقت بیدار بمانید. احساس می کنید دارید سرما می خورید. این توجیهات هیچ کدام به قدر کافی مجاب کننده نیستند و دعوت کننده می تواند به هر کدام ایرادی بگیرد. اگر مطمئن نیستید که چه خواهید کرد، چرا دعوت را نپذیرید؟ می توانید دیر به مهمانی بروید و یا زودتر آن را ترک کنید. مجاب کننده ترین جواب ها، جواب رک و راست و مستقیم است: «متشکرم، اما کار دیگری دارم.» این طرز پاسخ گویی مشکلی تولید نمی کند. تصمیمتان را اعلام کرده اید و دلیل روشنی دارید. اگر جوابتان پذیرفته نشود، پیامتان را تکرار کنید. می توانید یا دقیقاً همان کلمات قبلی را به کار ببرید و یا از کلماتی کمی متفاوت استفاده کنید: «نه، متأسفانه نمی توانم.» «متأسفم، اما خیلی کار دارم.» «خیلی دلم می خواست می توانستم شرکت می کردم، اما نمی توانم.» این راهکار به شدت مناسبی است که می توانید از آن به خوبی استفاده کنید. برای این که موفق شوید احتیاج به تمرین دارید. 4. با انتقادات و شکایت ها رو به رو شوید انتقادات و شکایات خواه پرخاشگرانه ایراد شوند ـ «آدم هایی مثل تو این گونه رفتار می کنند»، «تو آدم بی مصرفی هستی»، «تو در هیچ کاری خوب نبوده ای» ـ یا به شکل انفعالی و از روی رنجش و خشم یا سرزنش، احساسات را جریحه دار می کنند. باید قبل از هر کار میان انتقاد و ترور شخصیت تفاوت قائل شوید. همه در مواقعی اشتباه می کنند، همه در مواردی لحن توهین آمیز دارند، رفتاری ناشایسته و بی ادبانه را به نمایش می گذارند. اما بی فایده است اگر بخواهیم این ها را تعمیم دهیم و روی آن ها نتیجه بگیریم و بعد به استناد آن به اشخاص برچسب بد بودن بزنیم. به همین شکل اگر کسی یک بار کار درستی انجام داد، تعمیم مبالغه آمیز درباره او کار درستی نیست. بهتر این است که بتوانیم بدون مبالغه و تعمیم، درباره نقطه ضعفی قضاوت کنیم. در ادامه مطلب سه راهکار متفاوت برای برخورد با انتقاد را توضیح داده ایم. برچسب خوردن را قبول نکنید. انتقاد کننده می گوید «تو همیشه غیر منطقی هستی.» می توانید در جوابش بگویید «بعضی وقت ها حرف های غیر منطقی می زنم، اما در اغلب موارد حرف هایم درست و حساب شده است.» با انتقاد کننده موافقت کنید و از او به طرز مناسبی عذر خواهی نمایید. منتقد می گوید «باز هم دیر کردی.» و شما جواب بدهید «بله، متأسفم ـ امروز از همه کارهایم عقب ماندم.» توضیح بخواهید. انتقاد کننده می گوید «تو سازمان یافته نیستی». و شما می گویید «چه عاملی سبب شدکه تو این گونه قضاوت کنی؟» یا «می خواهی چه کاری را انجام بدهم؟» اگر می خواهید از کسی انتقاد کنید، سه نکته را رعایت نمایید. مرحله 1: مسئله را نام ببرید. «صدای موسیقی تو نگذاشت که دیشب بخوابم.» «امسال افزایش دستمزد نداشته ام.» «این کار تکمیل شده است.» «برایم بلیت های اشتباه فرستاده ای.» قواعد کلی. خلاصه، موجز، مشخص و روشن حرف بزنید. درباره نگرش ها و انگیزه های دیگران متوسل به حدس و گمان نشوید. به حقایق توجه کنید. مرحله 2: احساسات یا نقطه نظرهایتان را بیان کنید. «به راستی ناراحت کننده بود.» «بسیار نومید و ناراحت هستم.» «فکر می کنم باید جایی اشتباه شده باشد.» قواعد کلی. تنها احساسات و نقطه نظرهای خودتان را بیان کنید. مواظب باشید که راه مبالغه نروید. بی جهت دیگران را سرزنش نکنید. خجالت ندهید. توجه داشته باشید که از ضمیر «من» به جای ضمیر «تو» استفاده کنید. مرحله 3: خواسته خود را به طور مشخص مطرح کنید. «ممکنه دستگاه ضبط را بعد از نیمه شب خاموشی کنی؟» «می توانی به من بگویی که چرا این طور است؟» قواعد کلی. تغییرات مشخصی را طالب شوید. در هر زمان تنها خواستار یک تغییر باشید به طوری که دیگران بتوانند تغییرات مورد نظر شما را انجام دهند. 5. از بدن خود به عنوان یک حامی استفاده کنید. رفتار قاطعانه جنبه فیزیکی هم دارد. میزان قاطعیت شما در حالت بدنی، تماس چشمی، لحن صدا، ژست ها و حرکات، حالت چهره و فاصله ای که میان خود و دیگران در نظر می گیرید، مشخص می شود. تمرینات زیر به شما کمک می کند تا درباره این عوامل آگاهی بیشتری به دست آورید. برای ابراز قاطعیت تنها یک راه وجود ندارد. به طور کلی برای ابراز قاطعیت بیشتر باید قامتی راست، رفتاری قاطع، و نگاهی مستقیم داشته باشید. تمرین شماره 1. به شخصی قاطعی که می شناسید فکر کنید. حالا از جای خود برخیزد و مانند او در اتاق راه بروید. وقتی فرصت مناسبی دست داد، به این توجه کنید که رفتار های قاطعانه اش چگونه است. متوجه چه می شوید؟ تمرین شماره 2. این تمرینات را تکرار کنید. اما حالا به رفتارهای پرخاشگرانه و انفعالی توجه کنید. تفاوت های میان آن ها را به مبالغه بگیرید. مثلاً وقتی به رفتار انفعالی توجه می کنید، ببینید که این اشخاص از برقراری تماس چشمی خودداری می ورزند، وقتی به رفتار پرخاشگرها توجه می کنید، ببنید که به شما خیره نگاه می کنند. این حالات را در صحبت خود با کسانی که آن ها را می شناسید، به کار گیرید و واکنش آن ها را ببینید. از آن ها بپرسید آیا متوجه تفاوت شده اند. بعد ببینید آیا می توانید رفتاری قاطعانه به نمایش بگذارید؟ آیا می توانید زبان تن خود را شناسایی کنید؟ آیا چیزی هست که بخواهید در زبان تنتان آن را تغییر دهید؟ اگر هست آن ها را به روشنی مشخص نمایید و رفتار جدید را به دفعات تمرین کنید. 6. با اطمینان خاطر «نه» بگویید وقتی دیگران از ما می خواهند که کاری صورت دهیم، اغلب تحت فشار قرار می گیریم که به آن ها جواب مثبت بدهیم. چرا این طور است؟ شاید بتوان به سه نکته اشاره کرد. اول این که ممکن است از اولویت های خود مطلع نباشیم، دو این که می ترسیم شخص طرف مقابل از نه گفتن ما ناراحت شود، و سوم این که اگر طرف مقابل دوست ما باشد می خواهیم او را از خودمان خشنود سازیم. مشخص کردن اولویت ها. هرگاه به موضوعی جواب «آری» می دهید، مجبورید که به موضوعی دیگر جواب «نه» بدهید. حتی اگر زندگی پر مشغله ای نداشته باشید باز هم این در مورد شما صدق می کند. از این رو صرفاً به آن دسته از خواسته هایی جواب آری بدهید که واقعاً می خواهید این کار را بکنید. بی جهت جواب آری ندهید، آن هم به این دلیل که بخواهید دیگران را از خود راضی و خشنود کرده باشید. با خود منصف باشید. نیازها و خواسته های خود را با خواسته های دیگران متعادل سازید. جواب «نه» دادن لزوماً نشانه بی توجهی و بی علاقگی نیست. به جای آن بدین معناست که شما برای خواسته های خود هم ارج و قربی قائل هستید. جواب نه را مؤدبانه بدهید. اگر کسی از شما می خواهد کاری بکنید که شما به آن کار علاقه ندارید، در این صورت تنها کاری که باید بکنید این است که به آن جواب نه بدهید. هیچ مجبور نیستید که دلیلی برای نه گفتن خود بیاورید. این حق شماست که جواب نه بدهید. اما بسیاری از اشخاص می توانند بدون این که تولید رنجش و دلخوری بکنند جواب نه بدهند. نیازی به برخورد و رویارویی و استفاده از روش های انحرافی وجود ندارد. بعضی ها ممکن است جواب نه را از ما نپذیرند. راه کارهای جواب نه دادن مؤدبانه می تواند به رفتار منصفانه شما کمک کند. به چند روش می توانید جواب نه دادن را ساده تر کنید، باید کاری کنید که هم خودتان در موضع راحت تری قرار بگیرید و هم دیگرن جواب نه شما را به راحتی بیشتر بپذیرند. ـ بگویید از این که از شما چنین درخواستی شده است متشکرید: «متشکرم که از من چنین درخواستی کردی.» «به من لطف دارید. متشکرم.» «خوشحالم که از من خواستید این کار را بکنم.» ـ اولویت های دیگران راتصدیق کنید: «می دانم که موضوع برای شما مهم است.» «متوجه مشکل موجود هستم، اما....» ـ توضیحی روشن برای نپذیرفتن خود بدهید: «من قبلاً مسئولیتی را پذیرفته ام که....» «به وقت بیشتری از آن چه من دارم نیاز دارد.» «نمی دانم چگونه باید این کار را بکنم.» ـ به شخص مقابل کمک کنید تا مشکلش را برطرف سازد. می توانید پیشنهاد بدهید که می توانید کس دیگری را توصیه کنید. زود هنگام متعهد نشوید. بلافاصله به درخواست های مهم جواب مثبت ندهید. جواب را به زمان بعد موکول کنید. در این فاصله می توانید به اولویت هایتان توجه کنید. کمی دقت و تأمّل کردن می تواند از تأسف های بعدی جلوگیری کند. |
با تلخیص از کتاب راهنمای سلامت روان- ترجمه مهدی قراچه داغی، ص 166- |
راههای مقابله با نگرانی ها
|
رو به رو شدن با نگرانی های مقاوم بعضی از نگرانی ها ادامه دار هستند و به رغم همه تلاشی که می کنید در زندگی شما باقی می مانند. البته بعضی از مسائل و نگرانی ها واقعی هستند. برای برخورد با این نگرانی ها می توانید به دو روش زیر اقدام کنید: 1. راه کارهای دست کشیدن از نگرانی ها نگرانی ها را به عمل تبدیل کنید. دو چیز است که نگرانی درباره آن ها بی مورد است: یکی حوادثی که برای برخورد با آن ها کاری از شما ساخته نیست و دیگری حوادثی که می توانید برای جلوگیری از آن ها کاری صورت دهید. این روشی مناسب برای رو به رو شدن با نگرانی هاست. اما اگر نگرانی سبب شودکه دست به کار شوید و کاری صورت دهید، مفید است. تحت تأثیر نگرانی می توانید بسیاری از مسائل ناراحت کننده را حل و فصل کنید. اما برای حل و فصل مسائل زندگی نیازی به نگرانی نیست. اگر کاری نتوان صورت داد، در این صورت به قول دیل کارنگی: با امر اجتناب ناپذیر همکاری کنید. تصمیم گیری درباره نگرانی. تصمیم گیری درباره نگرانی «روش باساختار» برای حل مسئله نگرانی است. باید از خود چند سؤال بکنید تا از شدت نگرانی بکاهید. اولین سؤال این است: «از چه نگران هستم؟» این سؤال نوع نگرانی شما را مشخص می کند. وقتی نگرانی تان مشخص شد، دومین سؤال را از خود بپرسید: «آیا در این مورد کاری از من ساخته است؟» جوابی صادقانه می تواند «نه» باشد. اگر جواب نه باشد، جایی برای نگرانی وجود ندارد. با امر اجتناب ناپذیر همکاری کنید. حواستان را از این نگرانی دور کنید. اما اگر بتوانید در مورد نگرانی کاری صورت دهید، به امکاناتی که دارید فکر کنید ـ در صورت لزوم فهرستی تهیه کنید ازکارهایی که می توانید انجام دهید. حالا به سؤال سوم می رسیم: «آیا کاری هست که همین حالا بتوانم بکنم؟» اگر کاری هست که بتوانید همین حالا بکنید، این کار را انجام دهید. اگر کاری نیست که در حال حاضر بتوانید انجام بدهید، برای اقدام بعدی خود برنامه ای بریزید. نگرانی را از ذهن خود بیرون بریزید. ذهن انسان ظرفیت محدودی دارد. شما در هر لحظه می توانید به یک موضوع بپردازید. سرتان را به کاری گرم کنید، ذهنتان را فعال نگه دارید تا فرصتی برای نگرانی باقی نماند. البته توجه گهگاه جا به جا می شود و اگر این اتفاق افتاد، لازم است که ذهنتان را دوباره سر جای اول آن باز گردانید. اما هرچه ذهنتان شلوغ تر باشد، این کار به سادگی بیشتری صورت می گیرد. با این حال، دقت کنید که منحرف کردن حواس جای اندیشیدن به مسائل و مشکلات را نگیرد. نگرانی را از شب های خود دور کنید. نگرانی بیشتر زمانی به سر وقت شما می آید که بی دفاع تر از همیشه هستید. از جمله می توان به دل شبها اشاره کرد. اگر یک زمان وجود داشته باشد که نباید نگران شوید، این زمان همانا دل شب است که نگرانی از حد و اندازه خود خارج می شود و نمی توان به درستی و به اندازه با آن رو به رو شد. به محض آن که یک نگرانی در دل شب به سراغتان می آید، به خود بگویید: «وقت نگرانی نیست». انگار نگرانی راغب است که شب هنگام به سر وقتتان بیاید و اجازه ندهد که خواب به چشمان شما راه یابد. نگرانی را به درون خود راه ندهید. می توانید نگرانی را آموزش بدهید که از اتاق خواب شما بیرون بماند. در این زمینه خاص محکم و مصر باقی بمانید. می توانید برای دوری گزیدن از نگرانی صحنه خوشایندی را در ذهن خود تصور کنید. محبوس کردن نگرانی ها. تصور کنید که همه نگرانی هایتان را یکی یکی در جعبه ای محبوس می کنید و در جعبه را می بندید، و یا آن ها را از درخت آویزان می کنید تا باد آن ها را با خود ببرد. اگر نخواستید، نگرانی ها را به جریان آب رودخانه بسپارید و یا آن ها را در آتش بیندازید تا دود شوند و به هوا روند. اگر نگران باشید ممکن است موضوع مهمّی را فراموش کنید. نگرانی را روی کاغذ یادداشت کنید. آن را از سرتان بیرون کنید و روی کاغذ بنویسید. جایی که از بین نرود و هر زمان که خواستید آن را پیدا کنید. دیواری به دور نگرانی های خود بکشید. اگر در محاصره نگرانی ها هستید، روزی نیم ساعت را صرف نگران شدن بکنید. و اگر در مواقع دیگر نگران شدید، نگرانی را به «زمان نگرانی» موکول کنید. به کاری که می کنید دقیق شوید، به حوادثی که در پیرامونتان اتفاق می افتد توجه کنید. وقتی «زمان نگرانی» فرا می رسد، هر نگرانی را موضوعی برای حل و فصل کردن در نظر بگیرید. این راهکار به دو شکل با نگرانی برخورد می کند: دیواری به دور نگرانی می کشد و مانع از اشاعه آن می شود، و از نگرانی چیزی سازنده تر می سازد. 2. راه کارهایی برای وارسی ترس های مبهم وقتی هراس ها و نگرانی ها بی نام باقی می مانند، برخورد با آن ها غیر ممکن به نظر می رسد. ممکن است در سطح ذهن ناهشیار هراسمان به قدری زیاد باشد که نتوانیم مستقیماً با نگرانی رو به رو شویم. در نهایت این موضوع بیش از آن که مسئله ای را حل کند تولید مسئله می کند. هراس عمیق و پا گرفته مان به شکل نگرانی نامشخص باز می گردد و روی حال و روزمان تأثیر نامطلوب بر جای می گذارد. شناسایی هراس. در مواقعی مشخص کردن نام هراس و علت آن دشوار و یا غیر ممکن است. گاه برای برخورد با این هراس ها از دیگران کمک می گیریم و یا کارهایی غیر منطقی می کنیم. در بسیاری از موارد این گونه ترسمان فرو می نشیند و حالمان بهتر می شود. اما منبع ترس همچنان در ما باقی می ماند و هرگاه که وسیله تسکین دهنده در اختیار نباشد هراس دوباره چهره می کند. بدترین اتفاقی که ممکن است بیفتد چیست؟ تصور کنید که کودکی در ساحل زیر یک صخره در حال بازی است. او غاری را پیدا می کند و با علاقه و هیجان به درون آن می رود. ناگهان ترس بر او غلبه می کند. در تاریکی غار چشمش راه را تشخیص نمی دهد. آنچه او را می ترساند، ترس از ناشناخته هاست. نگرانی ها هم می توانند چنین ماهیتی داشته باشند. اضطراب ما درباره موضوع به خصوصی نیست. مسئله ترس از ناشناخته ها و نامعلومی ها مطرح است. می توانیم برای این نگرانی ها حد و اندازه ای قائل شویم. کودکی که به درون غار رفته بود به کمک یک چراغ قوه قوی می توانست به محدودیت های غار پی ببرد. ما هم می توانیم نگرانی هایمان را محدود کنیم. می توانیم بپرسیم: «بدترین اتفاقی که ممکن است بیفتد چیست؟» در اغلب موارد این بدترین اتفاق به مراتب بی اهمیت تر از آن است که در شروع از آن می ترسیدیم. وقتی بدترین اتفاق ممکنه را شناسایی می کنیم، می توانیم مستقیماً با آن رو به رو گردیم و با آن رفتاری معقولانه تر داشته باشیم. نامطمئنی نسبت به آینده را مشخص نمایید نگرانی و اضطراب درباره آینده است، ما نگران حوادثی هستیم که هنوز اتفاق نیفتاده اند و از این رو درباره آن ها شناخت کافی نداریم. قبل از آن که به تپه برسید. نمی توانید بدانید آنچه می بینید کوه نیست، بلکه تپه است. ممکن است به نظر برسد که ما از گذشته نگران هستیم اما این تا حدود زیاد یک توهم است. گرچه ممکن است کسی بگوید «از حرفی که زده ام نگران هستم.» یا «از این که پاسپورتم را گم کرده ام ناراحت هستم.» در واقع نگرانی این اشخاص از پیامدهای حوادث گذشته در آینده است. اگر من حرف توهین آمیزی زده ام به من بی اعتنایی می کنند و یا مرا از مهر خود محروم می سازند. اگر پاسپورتم را گم کرده ام باید دردسر فراوانی را تحمل کنم تا پاسپورت جدید بگیرم. همان طور که می بینیم، نگرانی ما مربوط به حادثه ای پایان نیافته است. به نظر می رسد که نگرانی ناشی از پیش بینی های پنهان است. مثلاً نگران حوادث هولناکی می شویم که ممکن است اتفاق بیفتند. ممکن است نگران آن باشیم که نتوانیم با این حوادث مقابله کنیم. بنابر این مفید است که به این پیش بینی ها توجه کنیم، پیش بینی هایی که اغلب مبالغه آمیز هستند. از خود بپرسید: ـ چه چیزی را پیش بینی می کنم؟ منتظر چه هستم؟ انتظار وقوع چه حادثه ای را دارم؟ ـ از کجا بدانم که پیش بینی های من درست هستند؟ اگر پیش بینی های خود را یادداشت کنید، بعداً می توانید متوجه شوید که در کجای کارتان اشتباه می کردید. می توانید به روشنی بیشتری درباره مسائلی که باید با آن ها رو به رو گردید فکر کنید. بعد از این می توانید به طرزی مؤثّرتر با پیش بینی های خود رو به رو گردید. وقتی اطمینان خاطر بیشتری پیدا می کنید، نگرانی و اضطرابتان فرو می نشیند. فرضیه های خود را مورد سؤال قرار دهید. گاه به نظر می رسد که انگشت گذاشتن روی آنچه شما را به واقع نگران کرده است دشوار است. نگرانی در حالات مبهم چیره می کند: «درباره من چه فکر کردند؟» «اگر به دردسر بیفتم چه می شود؟» «خوب، اگر اتفاق ناگواری روی دهد چه باید بکنم؟» «ممکن است اتفاق وحشتناکی بیفتد.» ریشه های مسئله در این مورد خاص از ماهیتی برخوردارند که نمی توان آن ها را در قالب کلام آورد. زندگی کردن با نامطمئنّی نامطمئنی درباره یک چیز مهم یکی از علل عمده اضطراب و نگرانی است. موقعیت های مختلف تولید نامطمئنی می کنند: ترس از اخراج شدن، پیدا شدن یک غده در بدن، شنیدن این خبر که یکی از بستگان با بیماری های مهلکی رو به رو شده است. انتظار وام گرفتن، فروش خانه و غیره و غیره. سرکردن با نامطمئنی به خصوص در شرایط زیر دشوار است: ـ موقعیت قابل کنترل نباشد. ـ نتوانید پیش بینی کنید که چه اتفاقی ممکن است بیفتد. به این می ماند که با مسئله لا ینحلی رو به رو شده اید. کاری را که می توانید انجام دهید. اجازه ندهید که نامطمئنی شما را فلج کند. اگر کاری هست که می توانید بکنید، آن کار را انجام دهید. وقتی کاری را که می توانید انجام دهید انجام دادید، مثلاً فرم های مخصوص را تکمیل کردید و یا مشکلتان را با یکی از دوستانتان در میان گذاشتید، اسیر این وسوسه نشوید که کار دیگری صورت دهید. بپذیرید که کاری را که می توانستید انجام دادید. به خودتان و به واکنشتان به نامطمئنی فکر کنید. لحظه ای صبر کنید و به این بیندیشید: آیا کاری را که لازم بوده است و از عهده انجام دادنش بر می آمده اید انجام داده اید؟ با واکنش های خود در قبال نامطمئنی رو به رو شوید از جمله برخی واکنش ها می توان به نگرانی، اضطراب، اختلال در خواب، پیدا کردن مشغله ذهنی، دشواری در تمرکز کردن و دنبال تضمینهای دوباره گشتن اشاره کرد. در واکنش به نامطمئنی هر کس به شکلی عمل می کند. بنابر این واکنش های شما هم بستگی به شما دارند و هم با موقعیتی در رابطه اند که درباره اش مطمئن نیستید. نامطمئنی را شناسایی کنید. نامطمئنی احساسی ناخوشایند است که می تواند روی زندگی روزانه شما تأثیر بگذارد. از این رو ارزش آن را دارد که با مشکل رو به رو شویم. مسئله را محدود کنید. به آنچه درباره شان اطمینان دارید فکرکنید. رفتن به سرکار، صرف کردن غذا در ساعت معین می تواند سنگ های زیربنای اطمینان اولیه باشند. می توانید به منابع مهم حمایت از خودتان پناه ببرید. زندگیتان را طبیعی کنید. تا حدّ امکان به کارهایی که معمولاً انجام می دهید ادامه دهید. به خصوص اگر نگران شخص دیگری هستید این به شما کمک می کند. در حدّ منطقی خودخواه باشید. از خودتان پذیرایی کنید. وقتی به مشکلی برخورد می کنید مراقب حال خود باشید. فعالیت هایی را که معمولاً از آن لذت می برید رها نسازید. تفریحات، استراحت ها، قرار گرفتن در شرایط آرمیدگی، وقتی با یک نامطمئنی رو به رو هستید به شما کمک می کنند. ممکن است از شدت خستگی و یا ناراحتی نخواهید که این کارها را انجام دهید. اما انجام ندادن کارهای لذت بخشی که قبلاً انجام می دادید، از کارایی شما می کاهد و بر شدت نگرانی هایتان می افزاید. پرداختن به کارهای لذت بخش می تواند حواس شما را از نگرانی و اضطراب پرت کند. با شخص دیگری درباره مسئله تان حرف بزنید. اغلب اشخاص اگر مسئله را در محدوده خود نگه دارند. و درباره آن با کسی صحبت نکنند، احساس بدتری پیدا می کنند. سعی کنید میان حفظ کردن مسئله در محدوده خود و در میان گذاشتن آن با دیگران تعادلی ایجاد کنید. وقتی احساسات خود را بروز می دهید دیگران را در موقعیتی قرار می دهید که به شما کمک کنند. مسئله را در حدّ و اندازه خود نگه دارید. ممکن است به راحتی فرض را بر این بگذارید که بدترین حادثه ممکنه اتفاق خواهد افتاد. هرچه به اتفاق افتادن حوادث ناخوشایند بیشتر فکر کنید، احتمال وقوع آن ها بیشتر می شود و پیدا کردن راه حل برای برخورد با آن ها دشوارتر می گردد. از این رو به این فکر کنید که بدترین حادثه اتفاق نیفتاده است. احساس می کنید که در سینه تان یک قلمبگی ایجاد شده و بلافاصله فرض را بر این می گذارید که در اثر ابتلای به سرطان فوت خواهید کرد. و این در حالی است که اکثر قلمبگیها سرطان نیستند. از آن گذشته بسیاری از سرطان ها را می توان درمان کرد. ذهن خود را با موضوعات دیگر درگیر کنید. پرت کردن حواس راه کاری بسیار مناسب است، مشروط بر آن که این تنها راه کاری نباشد که شما از آن استفاده می کنید. اگر پیوسته حواستان را به موضوعات دیگر بدهید و به مسائل خود توجه نکنید، بعداً رو به رو شدن با مسئله برایتان دشوارتر می شود. از شدت فشار بکاهید. زندگی کردن با نامطمئنی ها انسان را خسته می کند. زندگی کردن با نامطمئنی ها منابع شما را تحلیل می برد. از این رو وقتی با این مشکل رو به رو هستید از قبول تعهدات جدید خودداری ورزید. بپرسید: «چه نتایج مطلوبی می تواند برای من وجود داشته باشد؟» نامطمئنی انسان را بی قرار می کند. اما اشخاص می توانند با روش های خلاق و با فراهم آوردن مهارت های جدید و یا با غلبه بر اضطراب های کهنه، از شرایط به سود خود استفاده کنند. کمک گرفتن از دیگران وقتی نگران و مشوش هستید، دیگران منابع مناسبی هستند که می توانند به شما کمک کنند. می توانند از شما سؤالاتی بپرسند که در اثر آن به منبع اضطراب و گرفتاری خود پی ببرید. می توانند به شما کمک کنند تا با واقعیت ها در تماس باشید و در نتیجه هراسهایتان مشکل مبالغه آمیز پیدا نکنند. می توانند شما را ترغیب کنند که از زاویه ای متفاوت به مسئله نگاه کنید. |
با تلخیص از کتاب راهنمای سلامت روان- ترجمه مهدی قراچه داغی، ص228 |
|