فرار از جهاد ۱ | ||||
اهمیت جهاد جهاد یک قانون عمومی در عالم آفرینش است و همه موجودات زنده اعم از نباتات و حیوانات به وسیله جهاد موانع را از سر راه خود بر می دارند تا بتوانند به کمالات مطلق خویش برسند؛ به عنوان مثال، درختی که در زمین کاشته می شود دارای ریشه هایی است که برای به دست آوردن نیرو و غذا به طور دایم در حال فعالیت می باشد و اگر روزی این فعالیت و کوشش را ترک کند، ادامه حیات و زندگی برای او غیر ممکن است. به همین دلیل هنگامی که ریشه درخت در اعماق زمین با موانعی برخورد کند، اگر بتواند به طور جدی وارد مبارزه می شود و موانع را سوراخ کرده و از آنجا می گذرد. عجیب این است که گاهی ریشه های لطیف همانند مته های فولادی با موانع به نبرد بر می خیزند و اگر این توانایی را نداشته باشند، راه خود را کج می کنند و در مسیری دیگر به حرکت ادامه می دهند. همچنین در وجود ما نیز در تمام شبانه روز و حتی در ساعاتی که در خواب هستیم نبرد عجیبی میان گلبولهای سفید خون و دشمنان مهاجم وجود دارد که اگر این جهاد برای ساعتی خاموش گردد و مدافعان کشور تن از پیکار دست بکشند، انواع میکروبهای موذی در دستگاه های مختلف بدن رخنه کرده و سلامت آدمی را به مخاطره می اندازند. شبیه همین مطلب در میان جوامع انسانی و اقوام و ملل مختلف وجود دارد. آنانی که همیشه در حال جهاد و مراقبت به سر می برند همواره زنده و پیروزند، اما کسانی که به فکر خوش گذرانی و ادامه زندگی فردی هستند دیر یا زود از بین میروند و ملتی زنده و مجاهد جای آنها را خواهد گرفت. رسول گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می فرماید: «فَمَن تَرَکَ الجهادَ أَلبسهُ اللهُ ذُلاً و فقراً فی معیشتِهِ و محقاً فی دینِهِ إنَّ اللهَ أعزَّ أمتی بسنابک خیلها و مراکز رماحِها»؛[1] «کسی که جهاد را ترک کند خداوند بر اندامش لباس ذلت می پوشاند و فقر و احتیاج را بر زندگی و تاریکی را بر دین او مستولی می کند. خداوند پیروان مرا به وسیله سم اسبان که به میدان جهاد پیش می روند و به وسیله پیکان ها و نیزه ها عزت می بخشد». همچنین در روایت دیگری از پیامبر بزرگ اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ آمده است: «اغزوا تُورِثُوا أبنائکُم مَجداً»؛[2] «جهاد کنید تا مجد و عظمت را برای فرزندانتان ارث بگذارید!» امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ نیز در این باره می فرماید: «فإنّ الجهادَ بابٌ مِن أبوابِ الجنهِ فتحَهُ اللهُ لخاصهِ أولیائهِ و هو لباسُ التقوی و دِرعُ اللهِ الحصینهُ و جنتُهُ الوثیقَهُ فَمَن ترکَهُ رغبهً عنه ألبسَهُ اللهُ ثوبَ الذُّل و شملَهُ البلاءُ ودّیثَ بالصغارِ و القماءهِ»؛[3] «جهاد دری از درهای بهشت است که خداوند آن را به روی دوستان خاص خود گشوده است. جهاد لباس پرفضیلت (تقوا) است. جهاد زره نفوذ ناپذیر الهی است. جهاد سپر محکم پروردگار است. آن کسی که جهاد را ترک گوید، خداوند بر اندام او لباس ذلت و بلا می پوشاند و او را در مقابل دیدگاه مردم خوار و ذلیل می کند. جهاد باید توجه داشت که جهاد تنها به معنی جنگ و نبرد مسلحانه نیست، بلکه هر نوع تلاش و کوششی که برای پیشبرد اهداف مقدس الهی انجام گیرد را شامل می شود. به این ترتیب علاوه بر نبردهای دفاعی و گاهی تهاجمی، مبارزات علمی و منطقی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی را نیز در بر می گیرد. جهاد از نظر اسلام جهاد از دیدگاه اسلام دارای اقسام گوناگون است که عبارتند از: جهاد ابتدایی: خداوند دستورها و برنامه هایی را برای سعادت، آزادی، تکامل، خوشبختی و آسایش انسان ها طرح کرده است و پیامبران خود را موظف کرد تا این دستورات را به مردم ابلاغ نمایند. حال، اگر فرد یا گروهی ازافراد این فرمان ها را مزاحم منافع پست خود ببینند و بر سر راه دعوت انبیا موانعی ایجاد نمایند آنها حق دارند تا نخست از راه مسالمت آمیز و اگر ممکن نشد با توسل به زور این موانع را از سر راه دعوت خود بردارند. به عبارت دیگر مردم در همه جوامع از این حق برخوردارند که ندای منادیان راه حق را بشنوند و در قبول دعوت آنها آزاد باشند. لذا اگر کسانی بخواهند آنها را از حق مشروعشان محروم سازند و اجازه ندهند صدای منادیان راه خدا به گوش جان آنها برسد و از قید اسارت و بردگی فکری و اجتماعی آزاد گردند، طرفداران این برنامه ها حق دارند برای فراهم ساختن این آزادی از هر وسیله ممکن استفاده کنند. از این رو است که ضرورت جهاد ابتدایی در اسلام و سایر ادیان آسمانی روشن می گردد. همچنین اگر کسانی مومنان را تحت فشار قرا دهند که به آیین سابق خویش باز گردند در این صورت نیز می توان برای رفع این فشار از هر وسیله ای استفاده کرد. جهاد دفاعی: گاهی بر فرد یا جمعیتی جنگ تحمیل می شود؛ به این معنی که مورد هجوم و تجاوز حساب شده یا غافلگیرانه دشمن قرار می گیرند. در این جا تمام قوانین آسمانی و بشری به آن شخص یا جمعیتی که مورد هجوم واقع شده اند حق می دهد که برای دفاع از خویش به پا خیزد و آنچه در قدرت دارد به کار برد و از هرگونه اقدامی که برای حفظ موجودیت خویش لازم و ضروری می داند، فروگذار نکند. این نوع جهاد را جهاد دفاعی می گویند مثلا جنگ هایی مانند احزاب، احد، موته، تبوک، حنین و ... جزء این جهاد بوده و همگی جنبه دفاعی داشته اند. جهاد برای نابود ساختن شرک و بت پرستی: اسلام در عین این که مردم دنیا را به انتخاب این آیین که آخرین و بالاترین آیین ها است دعوت می کند، آزادی عقیده را نیز امری لازم و اصولی می شمارد. لذا به همین دلیل به اقوامی که دارای کتاب آسمانی هستند فرصت کافی می دهد تا با مطالعه و تفکر آیین اسلام را بپذیرند و چنانچه نپذیرفتند با آنها به گونه یک اقلیت هم پیمان معامله می کند و با شرایط خاصی که نه پیچیده است و نه مشکل با آن ها همزیستی مسالمت آمیز خواهد داشت، ولی شرک و بت پرستی نه دین است و نه آیین و نه محترم شمرده شده است،بلکه یک نوع خرافه، انحراف، حماقت و در واقع یک نوع بیماری فکری و اخلاقی است که باید به هر قیمت ممکن آن را ریشه کن ساخت. توضیح این که کلمه آزادی و احترام به فکر دیگران در مواردی به کار برده می شود که فکر و عقیده دست کم یک ریشه صحیح داشته باشد. اما انحراف و خرافه و گمراهی و بیماری چیزی نیست که محترم شمرده شود. به همین دلیل اسلام به پیروان خود دستور می دهد که بت پرستی را به هر قیمتی که شده است، حتی به قیمت جنگ از جامعه بشریت ریشه کن نمایند و بت خانه ها و آثار شوم بت پرستی را اگر از طریق مسالمت آمیز ممکن نباشد، با زور ویران و منهدم کنند. مقام مجاهدین پیامبر بزرگ اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در کلامی بسیار بلند و گران بها و پرارزش می فرماید: «ما مِن قَطرهٍ أَحَبُ إلی اللهِ عزوجل مِن قَطرهِ دمٍ فی سبیل الله»؛[4] «هیچ قطره خونی نزد خداوند عزوجل از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود محبوب تر نیست». همچنین ششمین پیشوای بزرگ شیعیان امام صادق ـ علیه السلام ـ می فرماید: «مَن قُتِلَ فی سبیلِ اللهِ لَم یُعرفَهُ اللهُ شیئاً مِن سیئاتِهِ»؛[5] «کسی که در راه خدا به شهادت برسد، خداوند گناهان او را می بخشد و آنها را به حساب نمی آورد». پنجمین ستاره فروزان سپهر امامت و ولایت حضرت باقر العلوم ـ علیه السلام ـ نیز می فرماید: «الخیرُ کلُه فی السیفِ و تحتَ السیفِ و فی ظلِ السیفِ»؛[6] «تمام خیر در شمشیر و زیر شمشیر و در سایه شمشیر است». پیامبر عظیم الشأن اسلام حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در کلامی دیگر می فرمایند: «فوقَ کلِ ذی برٍبرٌ، حتی یُقتلَ فی سبیلِ اللهِ، فإذا قُتل فی سبیلِ اللهِ، فلیس فوقَهُ برٌ، و فوقَ کُلِّ ذی عقوقٍ عقوقٌ، حتی یُقتلَ أَحدَ والدیهِ فإذا قَتلَ أحد والدیه فلیس فوقَهُ عقوقٌ»؛[7] «بالای هر کار خوب، کار خوب دیگری وجود دارد تا این که انسان در راه خدا کشته شود و چون در راه خدا کشته شد، بالاتر از او بر و نیکی وجود ندارد و با هر عاقی عاق دیگری وجود دارد تا این که فرزند، یکی از پدر و مادر خود را به قتل برساند و هنگامی که این قتل را انجام داد عاقی بالاتر و بدتر از او وجود نخواهد داشت». همچنین نبی مکرم اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در جای دیگری می فرمایند: «مَن خرجَ فی سبیلِ اللهِ مُجاهداً فلهُ بِکلِّ خطوهٍ سبعمأهِ ألفِ حسنهٍ و یُمحی عنه سَبعمأهِ ألفِ سیئهٍ و یُرفَعُ له سبعمأهِ ألفِ درجهٍ و کان فی ضمان الله بأیِّ حَتفٍ ماتَ کان شهیداً و أن رَجَعَ رَجَعَ مغفوراً له مستجاباً دُعاءهُ»؛[8] «کسی که به خاطر جهاد در راه خدا خارج شود، هر قدمی که در این راه بر می دارد هفتصد هزار حسنه به او داده می شود و هفتصد هزار گناه از او محو می گردد و درجه او به هفتصد هزار درجه بالا خواهد رفت و پروردگار عالم تضمین نموده است که او به هر شکلی بمیرد شهید مرده باشد و اگر زنده باز گشت بخشیده شده و دعاهای او مستجاب شود». و در روایتی دیگر منصور بن حازم از امام صادق ـ علیه السلام ـ سؤال می کند: أیُ الأعمالِ أفضلُ؟ قال: «الصلاهُ لوقتِها و بِرُّ الوالدینِ و الجهادُ فی سبیلِ اللهِ»؛[9] کدام اعمال افضل است؟ حضرت ـ علیه السلام ـ فرمود: «نماز در وقت آن و نیکی به پدر و مادر و جهاد در راه خدا». [1]. وسائل، ج11، ابواب جهاد عدو، ص 5. [2]. وسائل، ج11، ص 7. [3]. نهج البلاغه، خطبه 27. [4]. وسائل، 20 جلدی، ج11، ص 8. [5]. وسائل، 20 جلدی، ج11، ص 9. [6]. وسائل، 20 جلدی، ج11، ص 9. [7]. وسال 20 جلدی، ج11، ص 11. [8]. وسال 20 جلدی، ج11، ص 12. [9]. وسائل 20 جلدی، ج11، ص 12.
|
فخر فروشی |
برخى از مردم به خاطر مباهات و فخر فروشى مبتلا به غیبت مىشوند، یعنى براى اینکه اظهار وجود کنند و فضل و کمال خود را به رخ بکشند دیگران را کوچک مىشمارند و از آنان بدگویى مىکنند و با گفتن جملاتى از این قبیل که فلان کس چیزى نمىداند و چنین و چنان است با این هدف و انگیزه که خود را از او بهتر معرفى کند، به گفتن عیوب وى مىپردازد، ولى از این نکته غفلت دارد که این گونه برخورد علاوه بر اینکه نظر مردم را جلب نمىکند ممکن است عقیده آنها را نیز نسبت به او سست کند. این بیمارى (خودستایى و فخر فروشى) عامل بسیارى از گناهان کبیره مىتواند باشد که یکى از آنها غیبت است. از این رو قرآن کریم و ائمه معصومین -علیهم السلام- به شدت با آن برخورد کرده و آن را مورد نکوهش قرار دادهاند که به طور اختصار به چند مورد اشاره مىکنیم: خودستایى از نظر قرآن قرآن کریم دستور مىدهد هیچگاه انسان نباید خود را تزکیه و از دیگران بدگویى کند، زیرا هیچ کس از درون دیگران با خبر نیست، آنجا که مىفرماید: ... فَلا تُزکُّوا أنْفُسَکُمْ هُوَ أعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى [1] خودستایى نکنید چرا که او پرهیزکاران را بهتر مىشناسد. و در جاى دیگر مىفرماید: أ لَمْ تَرَ إلَى الَّذینَ یُزَکُّونَ أنْفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ یُزَکّى مَنْ یَشاءُ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتیلا [2] آیا ندیدى آنهایى را که خودستایى مىکنند؟ (این خودستاییها ارزش ندارد) بلکه خدا هر کس را که بخواهد مىستاید و کمترین ستمى به آنها نخواهد شد. پس انسان باید از خودستایى و تزکیه نفس بپرهیزد و هیچگاه خود را از عیوب و نقایص پاک و منزّه نشمارد، که این، کار شیطان و شیوه متکبّران و نابخردان است. خودستایى در روایات در احادیث اسلامى نیز خودستایى به طور جدّى مذمّت شده است که به چند مورد اشاره مىکنیم. حضرت على - علیه السّلام- متّقین را این گونه توصیف مىکند: لا یرضون من أعمالهم القلیل و لا یستکثرون الکثیر، فهم لأنفسهم متّهمون، و من أعمالهم مشفقون، إذا زکّى أحد منهم خاف ممّا یقال له فیقول أنا أعلم بنفسى من غیرى، و ربّی أعلم بی منّی بنفسى. اللّهمّ لا تؤاخذنی بما یقولون و اجعلنى أفضل ممّا یظنّون و اغفر لی ما لا یعلمون ... . (پرهیزکاران) از اعمال خویش به اندک خشنود نیستند و اعمال فراوان خود را زیاد نمىبینند. آنان خویشتن را متّهم مىسازند و از کردار خود بیمناکند (که مبادا مورد قبول خداوند نباشد). هرگاه یکى از آنها ستوده شود، از آنچه در بارهاش گفته شده در هراس مىافتد و مىگوید: من از دیگران نسبت به خود داناترم و پروردگارم به اعمالم از من آگاهتر است. پروردگارا مرا بهتر از آنچه آنها گمان مىکنند قرار ده و گناهانى را که نمىدانند بیامرز... و در ضمن نامهاى که به معاویه بن أبی سفیان نوشت مىفرماید: و لولا ما نهى اللّه عنه من تزکیه المرء نفسه لذکر ذاکر فضائل جمّه تعرفها قلوب المؤمنین و لا تمجّها اذان السّامعین... . ... اگر نه این بود که خداوند نهى کرده است که انسان خویشتن را بستاید، فضایل فراوانى را (درباره خود) بر مىشمردم که قلوب مؤمنان با آن سابقه آشنایى دارد و گوش شنوندگان آن را بیگانه نمىشمارد... و در جاى دیگر فرمود: أقبح الصّدق ثناء الرّجل على نفسه. زشتترین سخن درست مدح و ثناى انسان نسبت به خویشتن است. به هر حال، انسان نباید خود را از دیگران برتر بداند بلکه وظیفه دارد دیگران را از خود بهتر بداند، آن گونه که حضرت على بن موسى الرضا - علیه السّلام- در ضمن حدیثى فرمود: العاشره و ما العاشره قیل له ما هی قال علیه السّلام لا یرى أحدا إلا قال: هو خیر منّى و أتقى، إنّما النّاس رجلان: رجل خیر منه و أتقى و رجل شرّ منه و أدنى، فإذا لقى الّذى شرّ منه و أدنى قال لعلّ خیر هذا باطن و هو خیر له و خیرى ظاهر و هو شرّ لی و إذا راى الّذى هو خیر منه و أتقى تواضع له لیلحق به فإذا فعل ذلک فقد علا مجده و طاب خیره و حسن ذکره و ساد أهل زمانه.... (عقل هیچ مسلمانى کامل نمىشود مگر اینکه ده خصلت در او باشد) سپس فرمود: آیا مىدانید دهمین (خصلت) کدام است؟ گفته شد: چیست؟ فرمود: هیچ کس را ننگرد مگر اینکه بگوید او از من پرهیزکارتر است. همانا مردم (دو دستهاند): گروهى که از او بهتر و پرهیزکارتر، و گروهى که از او بدتر و زبونترند. پس، هرگاه کسى را ببیند که از او پستتر است بگوید شاید درونش بهتر باشد و آن بهتر بودن باطن براى او بهتر است و خوبى من ظاهر است و شاید این ظاهر خوب در واقع به ضرر من باشد، و هرگاه کسى را ببیند که بهتر و با تقواتر از او باشد در برابرش فروتنى کند تا به او برسد، و هنگامى که این گونه رفتار کند عزّت و احترامش بالا مىرود و نامش به نیکى برده مىشود. خلاصه هرگز نباید انسان به بهانه تزکیه خویش (که خود این تزکیه نیز از نظر اسلام نکوهیده است) از دیگران بدگویى کند و ناگفته پیدا است کسانى که از طریق مباهات، دیگران را تحقیر مىکنند باید بدانند که ممکن است در اثر غیبت آنان عدّهاى به شخص غیبت شونده بد بین شوند. لکن غیبت کننده علاوه بر اینکه براى جلب رضایت مردم ارزش و فضیلت خود را نزد خدا از دست مىدهد در روز قیامت نیز مردم نمىتوانند او را از غضب الهى نجات دهند. [1] . سوره نجم، آیه32. [2] . سوره نساء، آیه42. |
آیت الله مهدوی کنی - نقطه های آغاز در اخلاق عملی، ص191 |
غیبت ۱ | |||||
بدان که حقیقت غیبت آن است که چیزى نسبت به شخصی که شیعه باشد ذکر کنى که اگر به گوش او برسد او را ناخوش آید و به آن راضى نباشد، خواه آن نقص، در بدن او باشد، مثل این که بگویى: فلانى کور، یا کر، یا گنگ، یا نیم مرده، یا کوتاه، یا بلند، یا سیاه، یا زرد و امثال اینها است، یا در نسب او باشد مثل این که بگویى: پسر فلان، فاسق، یا ظالم، یا حمال زاده، یا نانجیب و نحو اینها است. یا در صفات و افعال و اقوال او باشد مثل این که بگویى: بد خلق، یا بخیل، یا متکبّر، یا ترسو، یا ریا کار، یا دروغگو، یا دزد، یا ظالم، یا پرگو، یا پرخور، یا بىوقت به خانه مردم مىرود، و نحو اینها است، یا در چیزى باشد که متعلق به او باشد از: لباس، یا خانه، یا مرکب. چنان که بگویى: جامه فلان کس چرکین است. یا خانه او چون خانه یهودیان است. یا عمامه او مثل گنبدى است، یا بقدر گردویى است. یا کلاه او دراز است. یا مرکب او (جلف) است. و امثال اینها. و همچنین در سایر امورى که منسوب به او باشد و به بدى یاد شود که اگر آن را بشنود ناخوشش آید. همچنان که حدیث نبوى به آن دلالت مىکند، فرمود: (آیا مىدانید که غیبت چه چیز است؟ عرض کردند: خدا و رسول او داناتر است. فرمود: آن است که یاد کنى برادر خود را به چیزى که او را ناخوش آید. شخصى عرض کرد که اگر آن صفت با او باشد باز بد است؟ فرمود: اگر باشد غیبت است و الا بهتان است). (و نام مردى در خدمت آن حضرت برده شد، شخصى عرض کرد که چه عاجز است. حضرت فرمود: غیبت رفیق خود را کردى). و روزى اسم زنى مذکور شد عایشه گفت: کوتاه قد است. جناب رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود: او را غیبت کردى). و زنى دیگر مذکور شد عایشه گفت: (آن دامن بلند است. حضرت فرمود: بیفکن از دهن خود، پس پاره گوشتى از دهن او افتاد). روزى یکى از اصحاب به دیگرى گفت: (فلان شخص بسیار خواب است. حضرت فرمود: گوشت برادر خود را خوردى). و آنچه در بعضى از احادیث وارد شده که پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - یا بعضى از ائمّه - علیهم السّلام - مذمّت بعضى از اشخاص معیّنه را فرمودهاند، یا از براى بیان احکام الهى بوده یا از طوایفى بودهاند که غیبت آنها مستثنى است، چنانچه ذکر آن خواهد آمد. غیبت به غیر زبان مخفى نماند که غیبت کردن منحصر به زبان نیست، بلکه هر نوعى که نقصى از غیر را بفهماند غیبت است، خواه به قول باشد، یا فعل، یا اشاره، یا ایماء، یا رمز، یا نوشتن. مروى است که (زنى بر عایشه وارد شد چون بیرون رفت عائشه با دست خود اشاره کرد که این کوتاه است. حضرت فرمود که غیبت او را کردى). و فرقى نیست در حرمت غیبت، میان کنایه و تصریح. بلکه بسا باشد که کنایه بدتر باشد. و غیبت به کنایه، مثل این که گویى: الحمد للّه که خدا ما را مبتلا نکرد به همنشینى ظلمه. یا به حب ریاست. یا سعى در تحصیل مال. یا بگویى: نعوذ بالله از بىشرمى. یا خدا ما را محافظت کند از بىشرمى. و غرض از اینها کنایه به شخصى باشد که مرتکب این اعمال باشد. و بسا که چون خواهد که غیبت کسى را کند از راه ریا و تشبّه به صلحا، ابتدا مدح او را مىکند و مذمت خود را نیز مىکند چنانچه مىگوید: فلان شخص چه بسیار خوب شخصى بود و روزگار او را نیز مثل ما کرد و از دست شیطان خلاصى نیافت. و بعضى از غیبت کنندگان هستند که چون مىخواهند غیبت مسلمانى را کنند از راه نفاق، غم و اندوه خود را بر حال آن شخص اظهار مىکنند و حال این که در دل خود، هیچ اندوهى ندارند، چنان که مىگویند: آه، چه قدر غصه خوردم دلم سوخت به جهت فلان شخص که بىآبرو شد. یا فلان عمل از او سرزد. یا به او اهانت رسید. خدا امر او را به اصلاح آورد. و این منافق اگر دوست او بود و غم و اندوه او را خورد پس اظهار نمی کرد و دعایى که به او مىکند در خلوت می کرد. پس اظهار حزن و دعا از خباثت باطن اوست. و شیطان لعین او را بازیچه خود قرار داده، بر او امر را مشتبه کرده و بر ریش او مىخندد. و حسنات او را به باد مىدهد. و او چنان پندارد که خوب مىکند. و نمىداند که تیز بینان عالم دانش و بینش، از احوال و اوضاع برون او، احوال درونش را درک مىنمایند. حمد گفتى کو، نشان حامدون نى برونت را اثر نى اندرون رو ملاف از مشک کان بوى پیاز از دم تو مىکند مکشوف راز و بسیارند که غیبت مسلمانى را مىکنند و بعضى از حضار نمىشنوند بلند مىگویند سبحان اللّه امّا عجب نیست چنین چیزى. تا او خوب متوجّه شود و این هر چه مىخواهد بگوید. شنونده غیبت نیز حکم غیبت کننده را دارد بدان که آن که غیبت را مىشنود نیز حکم غیبت کننده را دارد، همچنان که در احادیث وارد شده است. و همچنان که غیبت کنندگان، افساد دارند، غیبت شنوندگان نیز چنیناند، زیرا آن کسى که در حضور او غیبت مسلمانى مىشود یا به آن خوشحال نمىشود و بدش هم نمىآید و به این جهت منع نمىکند. یا خوشحال مىشود ولى از راه ریا و اظهار زهد تصدیق نمىکند، بلکه گاه است منع مىکند اما در قلب طالب آن است که منع او را نشنوند. و بسا باشد حیلهها برانگیزد که آن غیبت قطع نشود، مثل این که اظهار تعجب کند یا بگوید که من چنین نمىدانستم و او را نوع دیگر شناخته بودم، که آن غیبت کننده بیشتر میل در غیبت کند. و به این سخنها او را به غیبت وا مىدارد. و اینها همه در گناه و حکم با غیبت کننده شریکاند. خلاصه آن که گناه شنونده غیبت، مثل غیبت کننده است، مگر این که در مقام انکار برآید و سخن آن شخص را قطع کند. یا از مجلس برخیزد. و اگر قدرت بر اینها نداشته باشد در دل غضبناک گردد. و اگر به زبان گوید: ساکت شو، اما در دل، مایل و طالب باشد، این از اهل نفاق است. پس بر اهل دین لازم است که چنانچه غیبت مسلمانى را بشنوند در مقام انکار برآیند و آن را رد کنند و الا مستوجب نکال مىگردند. حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود که (هر که مؤمنى را در نزد او ذلیل کنند و او بتواند یارى او را بکند و نکند خدا در روز قیامت او را ذلیل مىسازد). و فرمود: (هر که ردّ کند از غیبت، برادر خود را و آبروى او را محافظت کند، حق است بر خدا که در روز قیامت آبروى او را نگاهدارد). و فرمود که (هیچ مردى نیست که بدى برادر مسلم او در نزد او مذکور شود و او بتواند او را جانب دارى و حمایت کند - اگر چه به یک کلمه باشد - و نکند مگر این که خداى - تعالى - او را در دنیا و آخرت ذلیل مىکند. و هر که بدى برادر مسلمش را در نزد او ذکر کنند و او یارى او کند خدا یارى او کند در دنیا و آخرت). و فرمود: (هر که حمایت کند آبروى مسلمانى را، خدا در روز قیامت ملکى را مىفرستد که او را حمایت کند). و فرمود: (هر که منت گذارد بر برادر خود در خصوص غیبتى از او که در مجلسى بشود و آن را رد کند، خداى تعالى هزار در از شرّ را در دنیا و آخرت از او دور مىکند. و اگر بتواند و ردّ غیبت او را نکند گناه او هفتاد مقابل آن کسى است که غیبت کرده است). آیات و اخبار وارده در حرمت و مذمت غیبت چون حقیقت غیبت را شناختى بدان که آن، اعظم مهلکات، و اشدّ معاصى است. و به اجماع جمیع امت، و صریح کتاب ربّ العزه و احادیث پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - و ائمّه اطهار- علیهم السلام - حرمت آن ثابت است. خداوند عزّت مىفرماید: ( وَ لا یَغْتَب بَعْضُکُمْ بَعْضا أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتا فَکَرِهْتُمُوهُ [1] یعنى: (باید غیبت نکند بعضى از شما بعضى دیگر را، آیا دوست مىدارد یکى از شما که بخورد گوشت برادر خود را در حالتى که مرده باشد؟ پس کراهت مىدارید شما آن امر را). و از رسول خدا - صلّى اللّه علیه و آله - مروى است که فرمود: (زنهار، احتراز کنید از غیبت، به درستى که غیبت، بدتر است از زنا، زیرا مردى که زنا مىکند و توبه مىکند خدا او را قبول مىفرماید ولى غیبت کننده را خدا نمىآمرزد تا آن که غیبت او را که کرده است از او بگذرد). و فرمود که (در شب معراج به قومى گذشتیم که روهاى خود را با ناخنهاى خود مىخراشیدند. از جبرئیل پرسیدم که ایشان چه کساناند؟ گفت: غیبت کنندگان). روزى آن سرور بر منبر برآمدند و خطبهاى در نهایت بلندى خواندند - به نوعى که زنان در خانهها آواز آن سرور را شنیدند - و فرمودند که اى گروهى که به زبان، ایمان آوردهاید و دل شما از ایمان خالى است غیبت مسلمین را مکنید. و عیبجویى ایشان منمائید، که هر که عیب جویى برادر خود کند خدا عیب او را ظاهر مىسازد اگر چه در اندرون خانه خود باشد). و در روز دیگر آن سرور بر بالاى منبر خطبهاى أدا فرمودند و بیان گناه ربا و عقوبت آن را کردند پس فرمودند: (یک درهم از ربا بدتر است از سى و شش زنا، و آبروى برادر مسلم را ریختن از ربا بدتر است). و وقتى آن حضرت مردم را امر به روزه فرمود، گفت: احدى بدون اذن من افطار نکند. چون شام داخل شد، یک یک مىآمدند و اذن گرفته افطار مىکردند تا مردى آمد و عرض کرد: یا رسول اللّه دو دختر من روزه گرفتهاند و حیا مانع ایشان است که به خدمت تو رسند، اذن بفرما تا افطار کنند. حضرت روى مبارک گردانید. آن مرد ثانیا عرض کرد. باز حضرت روى گردانید. و در مرتبه سوم فرمود که آنها روزه نگرفتهاند و چگونه روزه بودند و حال آن که در همه روز گوشت مردم را به غیبت مىخوردند، برو ایشان را بگو تاقى کنند. [1] . سوره حجرات ،آیه12.
|
|
عیب جوئی ۱
| ||||
عیب زدایی آری عیب جویى نه فرق میان این دو بسیار ظریف و لطیف است زیرا عیب جویى و عیبزدایى به حسب ظاهر هر دو با یادآورى و بازگو کردن عیوب همراه است، ولى اوّلى با انگیزه تحقیر و تنقیص ذکر مىشود و دومى به قصد خیر خواهى و اصلاح، اولى با دشمنى و خصومت و دومى با دلسوزى و نصیحت توأم است. اگر انگیزه انسان در ذکر عیوب دیگران خیرخواهى باشد قهرا کیفیت برخورد مشفقانه و آبرومندانه خواهد بود، ولى اگر هدف تنقیص و تحقیر باشد قهرا با تحقیر و توهین ادا مىشود. خلاصه اگر چه هدف وسیله را توجیه نمىکند لکن آن را تحدید مىکند، یعنى هدف وسیله را متناسب با خود مىسازد: کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ[1] ، هر کس طبق نیّت و انگیزهاش کار مىکند. به همین جهت، کسى که مىخواهد عیب دیگرى را به او تذکر دهد باید با حسن نیّت و دلى پاک و بىآلایش نقایص او را یاد آورى کند و در حال سخن گفتن کمال ادب و احترام را رعایت نماید و دقت کند که به شخصیت طرف مقابل خود اهانت روا ندارد و انتقاد صحیح و سالم و سازنده به نیش زدن و عیبجویى تبدیل نگردد، که نتیجه معکوس خواهد داشت. براى اینکه هیچ انسانى از خطا و اشتباه مصون نیست و هیچ کس نمىتواند ادعا کند که مرتکب خطا و اشتباه نمىشود جز ائمه معصومین علیهم السّلام که آنان نیز با اینکه از مقام عصمت برخوردارند خود را در برابر پروردگار گناهکار و ناقص مىدانند. به عنوان نمونه، امام سجّاد علیه السّلام عرض مىکند: إلهى إلیک أشکو نفسا بالسّوء أمّاره و إلى الخطیئه مبادره و بمعاصیک مولعه و لسخطک متعرّضه. خدایا به تو شکایت مىکنم از نفسى که مرا بسیار به بدیها وامىدارد و به هر خطا سبقت مىگیرد و به معصیت تو حرص مىورزد و مرا در معرض خشم و غضب تو مىافکند. و در جاى دیگر به پیشگاه خدا عرض مىکند: ادعوک یا سیّدى بلسان قد أخرسه ذنبه، ربّ اناجیک بقلب قد أوبقه جرمه. اى سیّد من تو را مىخوانم به زبانى که از زیادى گناه گنگ شده است. پروردگارا با تو راز و نیاز مىکنم با دلى که از کثرت جرم و خطا به وادى هلاکت در افتاده است. و هنگام اظهار ذلت به درگاه خدا مىگوید: إذا رأیت مولاى ذنوبى فزعت ربّ أفحمتنى ذنوبى و انقطعت مقالتى فلا حجّه لی... . اى مولاى من آنگاه که به گناهان خود مىنگرم سخت بیمناک مىشوم. پروردگارا گناهان بىشمار بر من چیره شده و زبان مرا از عرض معذرت بسته است. دیگر عذرى ندارم که به پیشگاه تو آورم و بهانهاى برایم نمانده که آن را بازگویم و از کرده خود پوزش طلبم... . با اینکه امام سجّاد - علیه السّلام- معصوم است و هیچ گناهى از او سر نزده اما خود را گناهکار مىداند. بنابراین، همه مردم داراى عیبها و نقایصى هستند که باید به آنها تذکر داده شود، چون خداوند عالم تمام افراد بشر را یکسان نیافریده است و همان طورى که صفات نیک و پسندیده در آنان وجود دارد عیوبى نیز در آنها هست، ولى انسان نباید عیبجویى کند بلکه باید با بیان مشفقانه و توأم با محبّت او را متنبّه سازد تا هم آبروى او را از بین نبرد و هم احساساتش را جریحه دار نکند، چون اسلام براى حیثیت و آبروى مؤمن ارزش و اهمیت خاصى قائل است و بازگو کردن عیوب مردم نیز یک ضرورت است و این ضرورت را مىتوان به صورت پنهانى و خصوصى انجام داد تا به شخصیت مؤمن لطمهاى وارد نشود که: «الضّرورات تقدّر بقدرها» (نیازهاى اضطرارى باید در چارچوب خودشان ارزیابى بشوند)، یعنى از آن محدوده نباید تجاوز کند. حضرت على علیه السّلام فرمود: نصحک بین الملا تقریع، نصیحت کردن در میان مردم نوعى سرکوبى است. امام حسن عسکرى - علیه السّلام- فرمود: من وعظ أخاه سرّا فقد زانه و من وعظه علانیه فقد شانه، کسى که برادر دینى خود را در نهان پند دهد زینت بخش او شده است، اما اگر در برابر دیگران نصیحتش کند موجب سرشکستگى او مىشود. نصیحت در نهانی بهتر آید گره از جان و بنداز دل گشاید سرانجام شوم «عیبجویى» اگر هدف از ذکر خطا و لغزشهاى دیگران رسوا کردن آنها باشد، بىتردید روزى فرا مىرسد که خداوند او را در بین مردم رسوا خواهد کرد. امام باقر - علیه السّلام- از رسول خدا - صلّى اللّه علیه و آله - نقل مىکند که فرمود: یا معشر من أسلم بلسانه و لم یسلم بقلبه لا تتّبعوا عثرات المسلمین فإنّه من یتّبع عثرات المسلمین یتّبع اللّه عثراته و من یتّبع اللّه عثراته یفضحه. اى کسانى که به ظاهر اسلام آوردهاید ولى اسلام در قلب شما رسوخ نکرده است در جستجوى لغزشهاى مسلمانان نباشید (تا آنان را رسوا کنید)، زیرا کسى که در مقام پیدا کردن خطاهاى مردم باشد خدا عیوب او را آشکار و وى را رسوا خواهد کرد. و در روایت دیگرى آمده است خداوند او را رسوا خواهد کرد هر چند درون خانه و به طور پنهانى گناهى مرتکب شود. عیبجویى و کفر کسانى که با برادر دینى خود به ظاهر لاف دوستى مىزنند و اعتماد او را به خود جلب مىکنند ولى در باطن با او دشمن هستند و لغزشها و اشتباهات و نقاط ضعف وى را به طور دقیق نگاه مىدارند تا در فرصت مناسب او را مفتضح کنند، سر انجام، خود را به مرز کفر نزدیک مىکنند. امام باقر - علیه السّلام- فرمود: من أقرب ما یکون العبد إلى الکفران یواخى الرّجل الرّجل على الدّین فیحصى علیه زلاته لیعیّره بها یوما ما. از چیزهایى که انسان را به مرز کفر نزدیک مىسازد این است که کسى با برادر دینى خود به نام دین در ظاهر طرح دوستى بریزد و لغزشهاى او را یکى پس از دیگرى به خاطر سپارد تا روزى او را رسوا کند. امام صادق - علیه السّلام- فرمود: أبعد ما یکون العبد من اللّه أن یکون الرّجل یواخى الرّجل و هو یحفظ علیه زلاته لیعیّره بها یوما ما. دورترین حالات انسان از خدا این است که با کسى طرح دوستى بریزد و لغزشهاى او را به خاطر بسپارد تا روزى او را رسوا سازد. عذاب دردناک کسانى که به جاى انتقاد سالم و سازنده به فکر این باشند که عیوب مردم را آشکار کنند و از حیثیت و اعتبار آنان بکاهند، مرتکب گناهى بس عظیم گشتهاند که به خاطر آن عذابى دردناک پیش رو خواهند داشت. قرآن مجید در این باره مىفرماید: إنَّ الَّذینَ یُحِبُّونَ أنْ تَشیعَ الْفاحِشَه فِى الَّذینَ امَنُوا لَهُمْ عَذابٌ الیمٌ فِى الدُّنْیا وَ الاخِرَه وَ اللّهُ یَعْلَمُ وَ أنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ [2] ، کسانى که دوست دارند زشتیها در میان مردم با ایمان شیوع یابد عذاب دردناکى براى آنها در دنیا و آخرت است، و خداوند مىداند و شما نمىدانید. یک انسان مسلمان به حکم وظیفه اسلامى، انسانى و اخلاقى موظف است در صورتى که از برادر دینى خود اشتباه و خطایى را مشاهده کرد در خفا به او تذکر دهد تا در صدد رفع آن گناه بر آید و چارهاى بیندیشد که از این پس گرد آن گناه نگردد، نه اینکه با دیدن یک کار خطا و اشتباه (و چه بسا به صرف اینکه از دیگران شنیده است و تحقیق نکرده) آبروى مسلمانى را ببرد و در نتیجه خود را نیز مستحقّ آتش دوزخ کند. در اینجا نکته جالب توجه این است که قرآن مجید نمىگوید کسانى که فحشاء را در میان مؤمنان شایع مىکنند اهل عذابند بلکه مىفرماید کسانى که دوست دارند نسبتهاى ناروا درباره مؤمنان شایع شود اهل عذابند. و این خود دلالت مىکند بر اینکه آبروى مسلمان نزد خداوند بسیار محترم است و او اجازه نمىدهد که هر چه درباره مؤمنان گفته و شنیده مىشود براى دیگران بازگو گردد، زیرا اگر انسان با چشم خود ببیند کسى گناهى را انجام داده حق ندارد سرّ او را فاش کند، چه رسد به اینکه از دیگران شنیده و خود ندیده باشد (دقت کنید). امام صادق - علیه السّلام- فرمود: من قال فی مؤمن ما رأته عیناه و سمعته أذناه فهو من الّذین قال اللّه عزّ و جلّ «إنَّ الَّذینَ یُحِبَّونَ أنْ تَشیعَ الْفاحِشَه...» [3] درباره انسان مؤمن هر چه را دیده یا شنیده بازگوید (آن را بین مردم شایع کند) جزو کسانى است که خداى متعال درباره آنان فرموده است: «إنَّ الَّذینَ یُحِبَّونَ أنْ تَشیعَ الْفاحِشَه...» راه مبارزه با اشاعه فحشا اکنون که بحث به اینجا رسید چگونه مىتوان با توطئه دوستداران شیوع فحشاء (شایعه پردازان) مبارزه کرد و نقشههاى شوم آنان را نقش بر آب ساخت؟ به نظر حقیر، بهترین راه، مبارزه منفى است. مبارزه منفى اشکال گوناگونى دارد که از میان آنها به دو راه اشاره مىکنیم: 1. عدم مجالست با عیبجویان: افراد عیبجو همانند مگس روى آلودگىها مىنشینند و تنها روى جنبههاى منفى انگشت مىگذارند و جنبههاى مثبت اشخاص را نمىبینند، چنانکه امام صادق - علیه السّلام- فرمود: الاشرار یتّبعون مساوى النّاس و یترکون محاسنهم کما یتّبع الذّباب المواضع الفاسده من الجسد و یترک الصّحیح. افراد زبون و فرومایه مانند مگس روى ناپاکیها و آلودگىها مىنشینند و دنبال کارهاى زشت و عیوب مردم هستند و خوبیهاى آنان را نادیده مىگیرند، همان طور که مگس دنبال نقاط فاسد بدن مىگردد و مواضع صحیح و سالم را ترک مىکند. بنابر این، باید از معاشرت و همنشینى با آنها خوددارى کرد و گذشته از اینکه نباید آنان را به عنوان دوست برگزید بلکه باید این گونه افراد را در ردیف دشمنترین مردم نسبت به خود به حساب آورد زیرا ممکن است در اثر رفت و آمد نقطه ضعفى را مشاهده کنند و یک روز آبروى انسان را ببرند. [1] .سوره اسراء ، آیه84. [2] .سوره نور ، آیه 19. [3] .همان.
|
|
۱ ظلم و ستم | |||||||
ظلم در اصل لغت، به معنی کار بیجاکردن، و تعدّی نمودن از حد وسط است. و ظلم به این معنی، جامع همه رذایل، و مرتکب شدن هر یک از قبایح شرعیه و عقلیه را شامل می شود. و این، ظلم به معنی اعمّ است. و برای ظلم، معنی دیگری نیز هست که عبارت است از: ضرر و اذیّت رسانیدن به غیر، از قبیل: کشتن و یا زدن، یا دشنام و فحش دادن، یا غیبت او را کردن، یا مال او را به غیر حق تصرف کردن و گرفتن، یا غیر اینها از کردار یا گفتاری که باعث اذیّت غیر باشد. و این، ظلم به معنی اخص است. و بیشتر آنچه در آیات و اخبار، و عرف مردم ذکر میشود این معنی مراد است. و باعث این ظلم، اگر عداوت و کینه باشد از نتایج قوه غضبیّه خواهد بود. و اگر موجب آن، حرص و طمع در مال باشد از جمله رذایل قوه شهویّه محسوب خواهد شد. به هر حال، به اجماع همه طوایف عالم، و به اتفاق همه اصناف بشر، ظلم از همه معاصی بزرگتر، و عذاب آن شدید تر، و پشیمانی آن بیشتر، و وبال آن بالاتر است. در جاهای زیادی از قرآن بر ظالمین لعن شدید وارد، و در احادیث متواتره ذمّ عظیم و تهدید بر آن ثابت است. و اگر هیچ تهدیدی بر آن نباشد، همین آیه مبارک برای طایفه ظالمین کافی است که پروردگار جبّار میفرماید: «وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلا عَمَّا یَعمَلُ الْظّالِمُونَ انَّما یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فیهِ الابْصارُ مُهْطِعینَ مُقْنِعی رُؤُسِهِمْ لا یَرْتَدُّ إلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ افْتِدَتُهُمْ هُواءٌ»[1] . خلاصه معنی آن که: «گمان مکن که پروردگار، غافل است از کرده ظالمان و ستمکاران نه چنین است، و این مهلتی که به ایشان داده به جهت آن است که: عذاب و سزای عمل ایشان را به روزی اندازد که در آن چشمها به کاسه سر میجهد. و همه مردمان در آن روز شتابان خواهند بود. یعنی از حیرانی و سرگردانی آرام و سکون نخواهند داشت و به هر طرف خواهند دوید. و چشمهای ایشان باز خواهد ماند، و قدرت نخواهند داشت که: چشمهای خود را به هم گذارند. و دلهای ایشان از شدّت خوف و فزع، پریده خواهد بود و از عقل و هر چیزی خالی خواهد بود». و باز حق - سبحانه و تعالی - میفرماید: «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا ای مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»[2] یعنی: «زود باشد بدانند آنان که ظلم و ستم کردند، که بعد از موت بازگشت ایشان به کدام مکان خواهد بود». آری: بازگشت ظالم، البته به آتش سوزنده، و مار و عقرب گزنده خواهد بود. و ستم بر بندگان خدا، و چشم داشت آمرزش در روز قیامت، نیست مگر از حمق و سفاهت. مکن بد که بد بینی ای یار نیک که ناید ز تخم بدی بار نیک از کامل کننده مکارم اخلاق، و مبعوث بر همه آفاق، پیامبر اکرم ـ صل الله علیه و آله ـ مروی است که: «پستترین و ذلیلترین خلق در نزد خدا کسی است که: امر مسلمانان در دست او باشد و میان ایشان به راستی رفتار نکند». و در حدیثی دیگر از آن سرور مروی است که: «ظلم و جور کردن در یک ساعت، بدتر است در نزد خدا از شصت سال گناه». و فرمود که: «هر که از انتقام و مکافات بترسد، البته از ظلم کردن باز میایستد». چون منتقم حقیقی البته انتقام هر ظلمی را میکشد. و مکافات ظالم را به او میرساند. چو بد کردی مباش ایمن ز آفات که واجب شد طبیعت را مکافات از جانب خداوند معبود، وحی به حضرت داود رسید که: «به اهل ظلم بگو: مرا یاد نکنند که بر من واجب است یاد کنم هر که مرا یاد بکند. و یاد کردن ظالمین، به لعن کردن ایشان است. در هنگامی که حضرت سیّد سجاد - علیه السّلام - را وفات رسید به حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - فرمود که: «زنهار، ای فرزند که ظلم نکنی بر کسی، که دادرسی به غیر از خدا نداشته باشد». زیرا که او را چون کسی دیگر نباشد، دست به درگاه مالک الملوک بر میدارد و منتقم حقیقی را بر سر انتقام میآورد. هان، هان ای آنکه زمام اختیار مردم در دست داری تا بیچارگان بیکس را نیازاری، که کس بیکسان در مقام آزار تو برآید. دردمندان بلا زهر هلاهل نوشند قصد این قوم خطا باشد هین تا نکنی منجنیق آه مظلومان به صبح زود گیرد ظالمان را در حصار از حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - مروی است که: «هیچ کس نیست که به دیگری ظلم کند مگر اینکه خدا به آن ظلم او را میگیرد، در جان یا مال او». مردی که مدتی فرماندار محلی بود به خدمت آن امام بزرگوار عرض کرد که: «آیا توبه ای برای من هست؟ فرمود نه، تا هر که بر ذمّه تو حقی دارد به او برسانی». و نیز از آن حضرت روایت شده است که: «آنچه مظلوم از دین ظالم میگیرد بیش از آن چیزی است که ظالم از مظلوم میستاند». و از حضرت امام جعفر صادق - علیه السّلام - منقول است که: «در تفسیر قول خدای - عزّ و جلّ - «انَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ» 89: 14 فرمودند که: پلی بر صراط هست که از آن نمیگذرد بندهای که بر گردن او مظلمه باشد(بنده ای که به مردم ظلم کرده و حق آنها را گرفته باشد». و فرمود که: «هیچ ظلمی شدیدتر و بدتر از ظلمی نیست که بر کسی باشد که یاوری بجز خداوند قهار نیابد». و نیز فرمود که: «هر که بخورد مال برادر خود را به ناحق و به او رد نکند، خواهد خورد در روز قیامت جرقه ای از آتش دوزخ را». و از آن جناب مروی است که: «پروردگار عالم - جلّ شأنه - وحی فرستاد به پیغمبری از پیغمبران، که در مملکت پادشاه جبّاری بود، که برو به نزد این مرد جبّار و به او بگو که: من تو را وانداشتهام برای ریختن خون بیگناهان و گرفتن اموال مردمان، بلکه تورا صاحب اختیار کردم به جهت آنکه صداهای مظلومان را از درگاه من بازداری. و نالههای ایشان را کوتاه کنی. من نخواهم گذشت از ظلمی که بر احدی شود، اگر چه از جمله کفّار باشد». آری: پادشاهی، حکم شبانی دارد، که آفریدگار عالم او را بر رعیّت گماشته و از او محافظت ایشان را خواسته. و چنانچه اندکی در حفظ و حراست ایشان سهل انگاری و مسامحه نماید به زودی دست او را از شبانی ایشان کوتاه فرماید و در روز محاسبه روز قیامت حساب جزء جزء را از او میطلبد. میازار دهقان به یک خردله[3] که سلطان، شبان است و دهقان گله چو پرخاش بینند و بیداد از او شبان نیست، گرگ است، فریاد از او شهی که حفظ رعیت نگاه میدارد حلال باد خراجش که مزد چوپانی است و گر نه راعی خلق است, زهر مارش باد که هر چه میخورد از جزیه مسلمانیست و نیز از آن حضرت مروی است که فرمود: «هر که بدی کند با مردمان و بر ایشان ستم روا دارد، اگر به او بدی کنند و ستمی به او برسد نباید ناراحت شود، چون فرزند آدم، آنچه را میکارد درو می کند و هیچ کس از تخم تلخ، میوه شیرین برنمیدارد. و تخم شیرین، بار تلخ نمیدهد». اگر بد کنی چشم نیکی مدار که هرگز نیارد گز، انگور بار مپندارم ای در خزان کشته جو که گندم ستانی به وقت درو چه عجب نیست از بسیاری از أبناء زمان، که انواع ظلم و ستم از ایشان به بیچارگان میرسد و اگر روزی ورق زمانه برگردد و دست ایشان از ظلم کوتاه شود، و روزگار در صدد مکافات برآید، آه و ناله ایشان از ثریا میگذرد. و زبان شکوه خالق و خلق را میگشاید. و بر کسانی که اگر شفاعت مظلومی را در نزد ایشان میکرد به هیچ گونه قبول نمیکردند، اعتراض میکنند و ایشان را ملامت و سرزنش مینمایند که آخر، چنین ظلمی بر ما میشود، و تو چنین ساکت نشستهای چرا گریبان چاک نمیکنی و بر سر، خاک نمیریزی و شورش و غوغا نمینمائی؟ ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند بانگ و فریاد بر آری که مسلمانی نیست برگشت اثر هر ظلمی، به خود ظالم یا به اولاد او و غافل است از اینکه: هر ظلمی که از کسی سرزد، البته روزگار، اثر آن را به او میرساند. همچنان که حضرت صادق - علیه السّلام - فرمودند که: «هرکه ستم کند، خداوند عالم مسلط میسازد بر او کسی را که ظلم کند بر او، یا بر اولاد او، یا بر اولاد اولاد او. (بلی: کجا با عدل خداوند عادل جمع میشود که: زور مندی، زیر دستی را بیازارد، و دست آن بیچاره از مکافات او کوتاه باشد. و حضرت ملک الملوک بر آن مطلع باشد و در صدد انتقام او برنیاید؟ مکن خیره بر زیر دستان ستم که دستی ست بالای دست تو هم ستمگر جفا بر تن خویش کرد نه بر زیردستان دلریش کرد مها زورمندی مکن با کهان که بر یک نمط مینماند جهان راوی گوید: چون حضرت چنین فرمودند، من عرض کردم که: آن مرد، ظلم میکند و خدا ظلم را بر اولاد، و اولاد اولاد او مسلط میسازد؟ فرمود: بلی، خدای - تعالی - میفرماید «وَ لْیَخْشَ الَّذینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّه ضِعافا خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلا سَدیدا »[4] ، خلاصه معنی آنکه: باید بترسند کسانی که هرگاه اولادی از ایشان بماند بیدست و پا، بر ایشان مهربان و ترسناک باشند، پس باید از خدای بپرهیزند و سخن نیک بگویند». و والد ماجد حقیر در جامع السعادات فرموده است که: «ظاهر آن است که: مؤاخذه اولاد به سبب ظلم پدران، مخصوص اولادی است که به ظلم پدران خود راضی بودهاند. یا اولادی که از ظلم پدر به ایشان اثری رسیده باشد، چون مالی که به ایشان منتقل شده باشد». و بعضی از علما در سرّ این، گفته که: دنیا دار مکافات و انتقام است، و باید مکافات هر ظلمی در دنیا بشود. [1] . سوره ابراهیم، آیه41و42 . [2] . سوره شعراء، آیه 227 . [3] . «خردل»، گیاهى است که برگهایش شبیه برگ ترب اما کوچکتر، و دانههاى ریز و قهوهاى رنگ دارد، (در اینجا مراد، دانههاى آن است). [4] . سوره نساء، آیه 9 .
|
|
۱ شرک به خدا | |||
همچنان که توحید، مراتب و درجات دارد شرک نیز به نوبه خود مراتبی دارد که از مقایسه مراتب توحید با مراتب شرک به حکم «تُعْرَفُ الْأشْیاءُ بأضْدادِها»، هم توحید را بهتر میتوان شناخت و هم شرک را. تاریخ نشان میدهد که در برابر توحیدی که پیامبران الهی از فجر تاریخ به آن دعوت میکردهاند، انواع شرکها نیز و جود داشته است. الف) شرک ذاتی بعضی از ملل به دو (ثنویّت) یا (تثلیث) یا چند اصل قدیم ازلی مستقلّ از یکدیگر قائل بودهاند؛ جهان را چند پایهای و چند قطبی و چند کانونی میدانستهاند. ریشهی این گونه اندیشهها چه بوده است؟ آیا هر یک از این اندیشهها انعکاس و نمایشگر وضع اجتماعی آن مردم بوده است؟ مثلاً آنگاه که مردمی به دو اصل قدیم و ازلی و دو محور اصلی برای جهان قائل بودهاند، از آن رو بوده که جامعهشان به دو قطب مختلف تقسیم میشده است و آنگاه که به سه اصل و سه خدا معتقد بودهاند نظام اجتماعیشان نظام تثلیثی بوده است؟ یعنی همواره نظام اجتماعی به صورت یک اصل اعتقادی در مغز مردم انعکاس مییافته است و قهراً آنگاه که اعتقاد توحیدی و «یک اصلیِ» جهان به وسیلهی پیامبران توحیدی مطرح شده است، هنگامی بوده که نظام اجتماعی به یک قطبی گراییده است؟ این نظریه از نظریهای فلسفی منشعب میشود که ما در گذشته دربارهی آن بحث کردهایم و آن اینکه جنبههای روحی و فکری انسان و نهادهای معنوی جامعه از قبیل علم و قانون و فلسفه و مذهب و هنر تابعی از نظامات اجتماعی ـ بالاخص اقتصادی ـ اوست و از خود اصالتی ندارند. در گذشته به این نظریه پاسخ دادهایم و چون برای فکر و اندیشه، برای ایدئولوژی و بالأخره برای انسانیت اصالت و استقلال قائل هستیم، این چنین نظریات جامعه شناسانهای را برای شرک و توحید، بیاساس میدانیم. البته اینجا مسألهی دیگری هست که با این مسأله نباید اشتباه شود و آن اینکه گاهی یک نظام اعتقادی و مذهبی وسیلهی سوءِ استفاده در یک نظام اجتماعی واقع میشود، همچنان که نظام خاصّ بت پرستی مشرکان قریش وسیلهای برای حفظ منافع رباخواران عرب بود، ولی گروه رباخواران از قبیل ابوسفیانها و ابوجهلها و ولید بن مغیرهها کوچکترین اعتقادی به آن بتها نداشتند و فقط برای حفظ نظام اجتماعی موجود از آنها دفاع میکردند. این دفاعها عملاً آنگاه صورت جدی به خود گرفت که نظام توحیدی ضد استثماری و ضد رباخواری اسلام طلوع کرد. بت پرستان که بیشتر نابودی خود را میدیدند، حرمت و قداست معتقدات عامه را بهانه کردند. در آیات قرآن به این مسأله و این نکته فراوان اشاره شده است، مخصوصاً در داستان فرعون و موسی؛ ولی چنان که میدانیم این مسأله غیر از آن مسأله است که به طور کلی نظام اقتصادی زیر بنای نظام فکری و اعتقادی است و هر نظام فکری و اعتقادی عکس العمل جبری نظام اقتصادی و اجتماعی است. آنچه مکتب انبیاء به شدّت آن را نفی میکند این است که هر مکتب فکری الزاماً تبلور یافتهی خواستهای اجتماعی است که خود آن خواستها به نوبهی خود زاییدهی شرایط اقتصادی میباشند. بنابراین نظریه که صد در صد نظریهای ماتریالیستی است، مکتب توحیدی انبیاء نیز به نوبهی خود تبلور یافتهی خواستهای اجتماعی و مولود نیازهای اقتصادی زمان خودشان بوده است؛ یعنی رشد ابزار تولید منشاء یک سلسله خواستهای اجتماعی شده است که میبایست به صورت یک اندیشهی توحیدی شوند. انبیاء، پیش قراولان و در واقع مبعوثان این نیاز اجتماعی و اقتصادی میباشند و این است معنی زیر بنای اقتصادی داشتن یک فکر و عقیده و اندیشه و از آن جمله اندیشهی توحید. قرآن به حکم این که برای انسان قائل به فطرت است و فطرت را یک بُعد وجودی اساسی انسان میشمارد که به نوبهی خود منشإ یک سلسله اندیشهها و خواستهاست، دعوت توحیدی انبیاء را پاسخگویی به این نیاز فطری میداند و برای توحید، زیربنایی جز فطرت توحیدیِ عمومیِ بشر قائل نیست. قرآن به حکم اینکه برای انسان فطرت قائل است، شرایط طبقاتی را عامل جبری یک فکر و یک عقیده نمیشمارد. و اگر شرایط طبقاتی جنبهی زیر بنایی داشته باشند و فطرتی در کار نباشد، هر کسی جبراً شاهین اندیشهاش و عقربهی تمایلاتش به آن سو متمایل میشود که پایگاه طبقاتی او اقتضا دارد. در این صورت، اختیار و انتخابی در کار نیست؛ نه فرعونها مستحقّ ملامتاند و نه ضدّ فرعونها شایستهی تحسین و ستایش، زیرا انسان آنگاه مستحق ملامت و یا سزاوار تحسین است که بتواند غیر آن چه هست باشد؛ اما اگر نتواند جز آنچه هست باشد ـ مثل سیاهیِ سیاه پوست و سفیدیِ سفید پوست ـ نه مستحقّ ملامت است و نه شایستهی ستایش. ولی میدانیم که انسان محکوم به اندیشهی طبقاتی نیست؛ میتواند بر ضدّ منافع طبقاتی خود شورش کند، همچنان که موسای بزرگ شده در تنعّمِ فرعونی چنین شورشیای بود. این خود دلیل بر این است که مسألهی زیر بنا و رو بنا علاوه بر اینکه انسانیت انسان را از او سلب میکند، خرافهای بیش نیست. البته این به این معنی نیست که وضع مادی و وضع فکری در یکدیگر تأثیر ندارند، از یکدیگر بیگانه و در یکدیگر غیر مؤثرند؛ بلکه به معنی نفی زیر بنا بودن یکی و رو بنا بودن دیگری است، و گرنه این خود قرآن است که میگوید: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى ـ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»[1] «انسان وقتی که خود را بینیاز و متمکّن میبیند طاغی میگردد.» قرآن نقش خاص ملأ و مترفین را در مبارزه با پیامبران و نقش خاصّ مستضعفین را در حمایت آنها تأیید میکند ولی به این وجه که فطرت انسانی را ـ که شایستگی دعوت و تذکر به انسان میدهد ـ در همه قائل است. تفاوت دو گروه در این است که در عین اینکه «مقتضای» پذیرش دعوت، به حکم فطرت در هر دو گروه هست، یک گروه از نظر روحی از یک مانع بزرگ یعنی منافع مادی موجود و امتیازات ظالمانهی تحصیل شده باید بگذرد (گروه ملأ و مترف)، اما گروه دیگر چنین مانعی جلو راه ندارد ـ و به قول سلمان: «نَجَی الْمُخْفونَ» (سبکباران نجات یافتند) ـ بلکه علاوه بر آنکه مانعی جلو راه پاسخگویی مثبت به فطرتشان نیست، مقتضی علاوهای دارند و آن اینکه از وضع زندگانی سختی به وضع بهتری میرسند. این است که اکثریت پیروان پیامبران مستضعفانند، ولی همواره پیامبران از میان گروه دیگر حامیانی به دست آورده و آنها را علیه طبقه و پایگاه طبقاتیشان شورانیدهاند، همچنان که گروهی از مستضعفان به صف دشمنان انبیاء در اثر حکومت یک سلسله عادات و تلقینات و گرایشهای خونی و غیره پیوستهاند. قرآن دفاع فرعونها و ابوسفیانها را از نظام شرک آلود زمان خودشان ـ که احساسات مذهبی مردم را علیه موسی و خاتم الانبیاء تحریک میکردند ـ به این معنی تلقی نکرده است که اینها چون وضع طبقاتیشان آن بود جز آن نمیتوانستند بیندیشند و خواستهای اجتماعیشان در آن عقاید متبلور شده بود، بلکه تلقی قرآن این است که اینها دغل بازی میکردند و در عین اینکه حقیقت را به حکم فطرت خدادادی میشناختند و درک میکردند، در مقام انکار برمیآمدند «وَ جَحَدوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها اَنْفُسُهُمْ».[2] قرآن کفر آنها را «کفر جحودی» میداند، یعنی انکار زبان در عین اقرار قلب، و به عبارت دیگر، این انکارها را نوعی قیام علیه حکم وجدان تلقی میکند. یکی از اشتباهات بزرگ این است که برخی پنداشتهاند قرآن اندیشهی مارکسیستیِ «ماتریالیسم تاریخی» را میپذیرد. ما در بخش دیگری از بحثهای «جهان بینی اسلامی» که دربارهی «جامعه و تاریخ» از نظر اسلام به بررسی میپردازیم، به تفصیل دربارهی این موضوع بحث خواهیم کرد. این نظریه نه با واقعیتهای عینی تاریخ منطبق است و نه از نظر علمی، قابل دفاع. به هر حال، اعتقاد به چند مبدئی، شرک در ذات است و نقطهی مقابل توحید ذاتی است. قرآن آنجا که اقامهی برهان میکند (برهان تمانع) و میگوید: «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَهٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»[3] در برابر این گروه اقامهی برهان میکند. این گونه اعتقاد سبب خروج از جرگهی اهل توحید و از حوزهی اسلام است. اسلام شرک ذاتی را در هر شکل و هر صورت بکلی طرد میکند. ب) شرک در خالقیت برخی از ملل، خدا را ذات بیمثل و مانند میدانستند و او را به عنوان یگانه اصل جهان میشناختند اما برخی مخلوقاتِ او را با او در خالقیت شریک میشمردند. مثلاً میگفتند خداوند مسئول خلقت «شُرور» نیست؛ شرور آفریدهی بعضی از مخلوقات است.[4] این گونه شرک که شرک در خالقیت و فاعلیت است، نقطهی مقابل توحید افعالی است. اسلام این گونه شرک را نیز غیر قابل گذشت میداند. البته شرک در خالقیت به نوبهی خود مراتب دارد که بعضی از آن مراتب، شرک خفی است نه شرک جلی؛ بنابراین موجب خروج کلی از جرگهی اهل توحید و حوزهی اسلام نیست. ج) شرک صفاتی شرک در صفات، به علت دقیق بودن مسأله، در میان عامهی مردم هرگز مطرح نمیشود. شرک در صفات مخصوص برخی اندیشمندان است که در این گونه مسائل میاندیشند، اما صلاحیت و تعمّق کافی ندارند. اشاعره از متکلمین اسلامی دچار این نوع شرک شدهاند. این نوع شرک نیز شرک خفی است و موجب خروج از حوزهی اسلام نیست. [1] . علق / 6 و 7. [2] . نمل / 14. [3] . انبیاء / 22. قبلاً دربارهی مفاد این آیهی کریمه بحث کردیم. برای تقریر و توضیح این برهان که برهان «تمانع» نامیده میشود رجوع شود به پاورقیهای جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم. [4] . بدبختیها، کژیها، عیبها و نقصها و خلاصه همهی حوادث و وقایع نامطلوب را در اصطلاح «شُرور» میگویند. در نحوهی انتساب شرور به خداوند بحثهای مفصلی در کتاب دیگر مؤلف به نام عدل الهی شده است.
|