پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

فرار از جهاد

فرار از جهاد 

۱

اهمیت جهاد
جهاد یک قانون عمومی در عالم آفرینش است و همه موجودات زنده اعم از نباتات و حیوانات به وسیله جهاد موانع را از سر راه خود بر می دارند تا بتوانند به کمالات مطلق خویش برسند؛ به عنوان مثال، درختی که در زمین کاشته می شود دارای ریشه هایی است که برای به دست آوردن نیرو و غذا به طور دایم در حال فعالیت می باشد و اگر روزی این فعالیت و کوشش را ترک کند، ادامه حیات و زندگی برای او غیر ممکن است. به همین دلیل هنگامی که ریشه درخت در اعماق زمین با موانعی برخورد کند، اگر بتواند به طور جدی وارد مبارزه می شود و موانع را سوراخ کرده و از آنجا می گذرد. عجیب این است که گاهی ریشه های لطیف همانند مته های فولادی با موانع به نبرد بر می خیزند و اگر این توانایی را نداشته باشند، راه خود را کج می کنند و در مسیری دیگر به حرکت ادامه می دهند.
همچنین در وجود ما نیز در تمام شبانه روز و حتی در ساعاتی که در خواب هستیم نبرد عجیبی میان گلبولهای سفید خون و دشمنان مهاجم وجود دارد که اگر این جهاد برای ساعتی خاموش گردد و مدافعان کشور تن از پیکار دست بکشند، انواع میکروبهای موذی در دستگاه های مختلف بدن رخنه کرده و سلامت آدمی را به مخاطره می اندازند.
شبیه همین مطلب در میان جوامع انسانی و اقوام و ملل مختلف وجود دارد. آنانی که همیشه در حال جهاد و مراقبت به سر می برند همواره زنده و پیروزند، اما کسانی که به فکر خوش گذرانی و ادامه زندگی فردی هستند دیر یا زود از بین میروند و ملتی زنده و مجاهد جای آنها را خواهد گرفت. رسول گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می فرماید:
«فَمَن تَرَکَ الجهادَ أَلبسهُ اللهُ ذُلاً و فقراً فی معیشتِهِ و محقاً فی دینِهِ إنَّ اللهَ أعزَّ أمتی بسنابک خیلها و مراکز رماحِها»؛
[1]
«کسی که جهاد را ترک کند خداوند بر اندامش لباس ذلت می پوشاند و فقر و احتیاج را بر زندگی و تاریکی را بر دین او مستولی می کند. خداوند پیروان مرا به وسیله سم اسبان که به میدان جهاد پیش می روند و به وسیله پیکان ها و نیزه ها عزت می بخشد».
همچنین در روایت دیگری از پیامبر بزرگ اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ آمده است:
«اغزوا تُورِثُوا أبنائکُم مَجداً»؛
[2]
«جهاد کنید تا مجد و عظمت را برای فرزندانتان ارث بگذارید!»
امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ نیز در این باره می فرماید:
«فإنّ الجهادَ بابٌ مِن أبوابِ الجنهِ فتحَهُ اللهُ لخاصهِ أولیائهِ و هو لباسُ التقوی و دِرعُ اللهِ الحصینهُ و جنتُهُ الوثیقَهُ فَمَن ترکَهُ رغبهً عنه ألبسَهُ اللهُ ثوبَ الذُّل و شملَهُ البلاءُ ودّیثَ بالصغارِ و القماءهِ»؛
[3]
«جهاد دری از درهای بهشت است که خداوند آن را به روی دوستان خاص خود گشوده است. جهاد لباس پرفضیلت (تقوا) است. جهاد زره نفوذ ناپذیر الهی است. جهاد سپر محکم پروردگار است. آن کسی که جهاد را ترک گوید، خداوند بر اندام او لباس ذلت و بلا می پوشاند و او را در مقابل دیدگاه مردم خوار و ذلیل می کند.
جهاد
باید توجه داشت که جهاد تنها به معنی جنگ و نبرد مسلحانه نیست، بلکه هر نوع تلاش و کوششی که برای پیشبرد اهداف مقدس الهی انجام گیرد را شامل می شود. به این ترتیب علاوه بر نبردهای دفاعی و گاهی تهاجمی، مبارزات علمی و منطقی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی را نیز در بر می گیرد.
جهاد از نظر اسلام
جهاد از دیدگاه اسلام دارای اقسام گوناگون است که عبارتند از:
جهاد ابتدایی: خداوند دستورها و برنامه هایی را برای سعادت، آزادی، تکامل، خوشبختی و آسایش انسان ها طرح کرده است و پیامبران خود را موظف کرد تا این دستورات را به مردم ابلاغ نمایند. حال، اگر فرد یا گروهی ازافراد این فرمان ها را مزاحم منافع پست خود ببینند و بر سر راه دعوت انبیا موانعی ایجاد نمایند آنها حق دارند تا نخست از راه مسالمت آمیز و اگر ممکن نشد با توسل به زور این موانع را از سر راه دعوت خود بردارند.
به عبارت دیگر مردم در همه جوامع از این حق برخوردارند که ندای منادیان راه حق را بشنوند و در قبول دعوت آنها آزاد باشند. لذا اگر کسانی بخواهند آنها را از حق مشروعشان محروم سازند و اجازه ندهند صدای منادیان راه خدا به گوش جان آنها برسد و از قید اسارت و بردگی فکری و اجتماعی آزاد گردند، طرفداران این برنامه ها حق دارند برای فراهم ساختن این آزادی از هر وسیله ممکن استفاده کنند. از این رو است که ضرورت جهاد ابتدایی در اسلام و سایر ادیان آسمانی روشن می گردد. همچنین اگر کسانی مومنان را تحت فشار قرا دهند که به آیین سابق خویش باز گردند در این صورت نیز می توان برای رفع این فشار از هر وسیله ای استفاده کرد.
جهاد دفاعی: گاهی بر فرد یا جمعیتی جنگ تحمیل می شود؛ به این معنی که مورد هجوم و تجاوز حساب شده یا غافلگیرانه دشمن قرار می گیرند. در این جا تمام قوانین آسمانی و بشری به آن شخص یا جمعیتی که مورد هجوم واقع شده اند حق می دهد که برای دفاع از خویش به پا خیزد و آنچه در قدرت دارد به کار برد و از هرگونه اقدامی که برای حفظ موجودیت خویش لازم و ضروری می داند، فروگذار نکند. این نوع جهاد را جهاد دفاعی می گویند مثلا جنگ هایی مانند احزاب، احد، موته، تبوک، حنین و ... جزء این جهاد بوده و همگی جنبه دفاعی داشته اند.
جهاد برای نابود ساختن شرک و بت پرستی: اسلام در عین این که مردم دنیا را به انتخاب این آیین که آخرین و بالاترین آیین ها است دعوت می کند، آزادی عقیده را نیز امری لازم و اصولی می شمارد. لذا به همین دلیل به اقوامی که دارای کتاب آسمانی هستند فرصت کافی می دهد تا با مطالعه و تفکر آیین اسلام را بپذیرند و چنانچه نپذیرفتند با آنها به گونه یک اقلیت هم پیمان معامله می کند و با شرایط خاصی که نه پیچیده است و نه مشکل با آن ها همزیستی مسالمت آمیز خواهد داشت، ولی شرک و بت پرستی نه دین است و نه آیین و نه محترم شمرده شده است،بلکه یک نوع خرافه، انحراف، حماقت و در واقع یک نوع بیماری فکری و اخلاقی است که باید به هر قیمت ممکن آن را ریشه کن ساخت.
توضیح این که کلمه آزادی و احترام به فکر دیگران در مواردی به کار برده می شود که فکر و عقیده دست کم یک ریشه صحیح داشته باشد. اما انحراف و خرافه و گمراهی و بیماری چیزی نیست که محترم شمرده شود. به همین دلیل اسلام به پیروان خود دستور می دهد که بت پرستی را به هر قیمتی که شده است، حتی به قیمت جنگ از جامعه بشریت ریشه کن نمایند و بت خانه ها و آثار شوم بت پرستی را اگر از طریق مسالمت آمیز ممکن نباشد، با زور ویران و منهدم کنند.
مقام مجاهدین
پیامبر بزرگ اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در کلامی بسیار بلند و گران بها و پرارزش می فرماید:
«ما مِن قَطرهٍ أَحَبُ إلی اللهِ عزوجل مِن قَطرهِ دمٍ فی سبیل الله»؛
[4]
«هیچ قطره خونی نزد خداوند عزوجل از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود محبوب تر نیست­».
همچنین ششمین پیشوای بزرگ شیعیان امام صادق ـ علیه السلام ـ می فرماید:
«مَن قُتِلَ فی سبیلِ اللهِ لَم یُعرفَهُ اللهُ شیئاً مِن سیئاتِهِ»؛
[5]
«کسی که در راه خدا به شهادت برسد، خداوند گناهان او را می بخشد و آنها را به حساب نمی آورد».
پنجمین ستاره فروزان سپهر امامت و ولایت حضرت باقر العلوم ـ علیه السلام ـ نیز می فرماید:
«الخیرُ کلُه فی السیفِ و تحتَ السیفِ و فی ظلِ السیفِ»؛
[6]
«تمام خیر در شمشیر و زیر شمشیر و در سایه شمشیر است».
پیامبر عظیم الشأن اسلام حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در کلامی دیگر می فرمایند:
«فوقَ کلِ ذی برٍبرٌ، حتی یُقتلَ فی سبیلِ اللهِ، فإذا قُتل فی سبیلِ اللهِ، فلیس فوقَهُ برٌ، و فوقَ کُلِّ ذی عقوقٍ عقوقٌ، حتی یُقتلَ أَحدَ والدیهِ فإذا قَتلَ أحد والدیه فلیس فوقَهُ عقوقٌ»؛
[7]
«بالای هر کار خوب، کار خوب دیگری وجود دارد تا این که انسان در راه خدا کشته شود و چون در راه خدا کشته شد، بالاتر از او بر و نیکی وجود ندارد و با هر عاقی عاق دیگری وجود دارد تا این که فرزند، یکی از پدر و مادر خود را به قتل برساند و هنگامی که این قتل را انجام داد عاقی بالاتر و بدتر از او وجود نخواهد داشت».
همچنین نبی مکرم اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در جای دیگری می فرمایند:
«مَن خرجَ فی سبیلِ اللهِ مُجاهداً فلهُ بِکلِّ خطوهٍ سبعمأهِ ألفِ حسنهٍ و یُمحی عنه سَبعمأهِ ألفِ سیئهٍ و یُرفَعُ له سبعمأهِ ألفِ درجهٍ و کان فی ضمان الله بأیِّ حَتفٍ ماتَ کان شهیداً و أن رَجَعَ رَجَعَ مغفوراً له مستجاباً دُعاءهُ»؛
[8]
«کسی که به خاطر جهاد در راه خدا خارج شود، هر قدمی که در این راه بر می دارد هفتصد هزار حسنه به او داده می شود و هفتصد هزار گناه از او محو می گردد و درجه او به هفتصد هزار درجه بالا خواهد رفت و پروردگار عالم تضمین نموده است که او به هر شکلی بمیرد شهید مرده باشد و اگر زنده باز گشت بخشیده شده و دعاهای او مستجاب شود».
و در روایتی دیگر منصور بن حازم از امام صادق ـ علیه السلام ـ سؤال می کند: أیُ الأعمالِ أفضلُ؟ قال: «الصلاهُ لوقتِها و بِرُّ الوالدینِ و الجهادُ فی سبیلِ اللهِ»؛
[9]
کدام اعمال افضل است؟ حضرت ـ علیه السلام ـ فرمود: «نماز در وقت آن و نیکی به پدر و مادر و جهاد در راه خدا».
[1]. وسائل، ج11، ابواب جهاد عدو، ص 5. [2]. وسائل، ج11، ص 7. [3]. نهج البلاغه، خطبه 27. [4]. وسائل، 20 جلدی، ج11، ص 8. [5]. وسائل، 20 جلدی، ج11، ص 9. [6]. وسائل، 20 جلدی، ج11، ص 9. [7]. وسال 20 جلدی، ج11، ص 11. [8]. وسال 20 جلدی، ج11، ص 12. [9]. وسائل 20 جلدی، ج11، ص 12.

۲ 

فرار از جهاد


خداوند متعال درباره هجرت و جهاد می فرماید:
«والَّذین آمَنوا و هاجَروا و جاهَدوا فی سبیلِ اللهِ و الَّذین آووا و نَصروُا أولئکَ هُمُ المؤمنونَ حقاً لَهم مغفرهٌ و رزقٌ کریمٌ»؛
[1]
«و آنها که ایمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد کردند و آنها که پناه دادند و یاری کردند، آنان مومنان حقیقی اند و برای آنها آمرزش و رحمت خدا و روزی شایسته ای است».
بررسی تاریخ اسلام نشان می دهد که هجرت و جهاد دو عامل مهم و اساسی پیروزی اسلام در برابر دشمنان بوده است و اگر هجرت نبود، اسلام در محیط خفقان آور مکه از میان می رفت و اگر جهاد نبود اسلام هیچ گاه رشد و نمو نمی کرد.
مسأله هجرت اسلام را ازشکل محدود و منطقه ای بیرون آورد و در شکل جهانی قرارداد و جهاد نیز به مسلمانان آموخت که اگر تکیه بر قدرت خویش نکنند، دشمنانی که پایبند به منطق و حر ف حساب نیستند، هیچ گونه حقی را برای آنها قایل نخواهند شد.
هم اکنون برای نجات اسلام از بن بست ها و شکستن موانع مختلفی که دشمنان از هر سو در برابر آن ایجاد کرده اند، راهی جز احیای دو اصل «هجرت» و «جهاد» نیست؛ هجرت صدای مردم مهاجر را به گوش جهانیان می رساند و دلهای آماده و نیروهای سازنده و اقوامی که تشنه حق و عدالت هستند را در اختیارشان می گذارد و جهاد نیز به مجاهدان حرکت و حیات می بخشد و مخالفان لجوجی که جز منطق زور را نمی فهمند از سر راه بر می دارد.
فرار از جهاد
«یا ایها الَّذین آمنوا إذا لقیتم الذین کفروا زحفاً فلاتَولوهُم الأدبارَ و من یولِّهم یُومئذٍ دُبرهُ إلا مُتحرفاٌ لقتالٍ أو مُتحیزاً إلی فئهٍ فقد باءَ بغضبٍ مِن اللهِ و مأویهُ جهنمُ و بئسَ المصیر»؛
[2]
ای کسانی که ایمان آورده اید هرگاه به کفار برسید در حالی که برای جنگ با شما اجتماع نموده اند، پس به جانب ایشان پشت مگردانید (یعنی فرار نکنید) و هر کس در آن وقت به ایشان پشت کند، به غیر آن که میل بر طرفی کند برای مصلحت جنگ و درست کردن اسلحه یا پناه جوینده باشد به سوی گروهی از مسلمانان و کسی که غیر از این دو وجه عزیمت کند، پس به تحقیق به خشمی بزرگ از خداوند باز می گردد و با کشتنش دوزخ است و بدجای بازگشتی است».
علی ـ علیه السلام ـ می فرماید: «باید فرار کننده از میدان جهاد بداند، خدای خود را به خشم آورده و خود را هلاک نموده است. و این که در گریختن از جهاد خشم خداست و خواری لازم و ثابت است و ننگ دائم است و این که به عمرش افزوده نمی شود و فرار بین او و روز مرگش حائل نمی شود و هر آینه مردن شخص در حالی که حق با او باشد پیش از آن که به این امور زشت مبتلا شود، البته بهتر است از راضی شدن به این که به این امور زشت مبتلا شده و بر آن ها ثابت بماند».
[3]

[1]. سوره انفال، آیه 74. [2]. سوره انفال، آیه 16. [3]. وسائل، ج11، ص 65.
علی محمد حیدری نراقی - گناهان کبیره، ص 425

فخر فروشی

فخر فروشی
برخى از مردم به خاطر مباهات و فخر فروشى مبتلا به غیبت مى‏شوند، یعنى براى اینکه اظهار وجود کنند و فضل و کمال خود را به رخ بکشند دیگران را کوچک مى‏شمارند و از آنان بدگویى مى‏کنند و با گفتن جملاتى از این قبیل که فلان کس چیزى نمى‏داند و چنین و چنان است با این هدف و انگیزه که خود را از او بهتر معرفى کند، به گفتن عیوب وى مى‏پردازد، ولى از این نکته غفلت دارد که این گونه برخورد علاوه بر اینکه نظر مردم را جلب نمى‏کند ممکن است عقیده آنها را نیز نسبت به او سست کند. این بیمارى (خودستایى و فخر فروشى) عامل بسیارى از گناهان کبیره مى‏تواند باشد که یکى از آنها غیبت است. از این رو قرآن کریم و ائمه معصومین -علیهم السلام- به شدت با آن برخورد کرده و آن را مورد نکوهش قرار داده‏اند که به طور اختصار به چند مورد اشاره مى‏کنیم:
خودستایى از نظر قرآن
قرآن کریم دستور مى‏دهد هیچگاه انسان نباید خود را تزکیه و از دیگران بدگویى کند، زیرا هیچ کس از درون دیگران با خبر نیست، آنجا که مى‏فرماید:
... فَلا تُزکُّوا أنْفُسَکُمْ هُوَ أعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى‏
[1] خودستایى نکنید چرا که او پرهیزکاران را بهتر مى‏شناسد.
و در جاى دیگر مى‏فرماید:
أ لَمْ تَرَ إلَى الَّذینَ یُزَکُّونَ أنْفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ یُزَکّى مَنْ یَشاءُ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتیلا
[2] آیا ندیدى آنهایى را که خودستایى مى‏کنند؟ (این خودستاییها ارزش ندارد) بلکه خدا هر کس را که بخواهد مى‏ستاید و کمترین ستمى به آنها نخواهد شد.
پس انسان باید از خودستایى و تزکیه نفس بپرهیزد و هیچگاه خود را از عیوب و نقایص پاک و منزّه نشمارد، که این، کار شیطان و شیوه متکبّران و نابخردان است.
خودستایى در روایات
در احادیث اسلامى نیز خودستایى به طور جدّى مذمّت شده است که به چند مورد اشاره مى‏کنیم.
حضرت على - علیه السّلام- متّقین را این گونه توصیف مى‏کند:
لا یرضون من أعمالهم القلیل و لا یستکثرون الکثیر، فهم لأنفسهم متّهمون، و من أعمالهم مشفقون، إذا زکّى أحد منهم خاف ممّا یقال له فیقول أنا أعلم بنفسى من غیرى، و ربّی أعلم بی منّی بنفسى. اللّهمّ لا تؤاخذنی بما یقولون و اجعلنى أفضل ممّا یظنّون و اغفر لی ما لا یعلمون ... .
(پرهیزکاران‏) از اعمال خویش به اندک خشنود نیستند و اعمال فراوان خود را زیاد نمى‏بینند. آنان خویشتن را متّهم مى‏سازند و از کردار خود بیمناکند (که مبادا مورد قبول خداوند نباشد). هرگاه یکى از آنها ستوده شود، از آنچه در باره‏اش گفته شده در هراس مى‏افتد و مى‏گوید: من از دیگران نسبت به خود داناترم و پروردگارم به اعمالم از من آگاه‏تر است. پروردگارا مرا بهتر از آنچه آنها گمان مى‏کنند قرار ده و گناهانى را که نمى‏دانند بیامرز... و در ضمن نامه‏اى که به معاویه بن أبی سفیان نوشت مى‏فرماید:
و لولا ما نهى اللّه عنه من تزکیه المرء نفسه لذکر ذاکر فضائل جمّه تعرفها قلوب المؤمنین و لا تمجّها اذان السّامعین... .
... اگر نه این بود که خداوند نهى کرده است که انسان خویشتن را بستاید، فضایل فراوانى را (درباره خود) بر مى‏شمردم که قلوب مؤمنان با آن سابقه آشنایى دارد و گوش شنوندگان آن را بیگانه نمى‏شمارد... و در جاى دیگر فرمود:
أقبح الصّدق ثناء الرّجل على نفسه. زشت‏ترین سخن درست مدح و ثناى انسان نسبت به خویشتن است.
به هر حال، انسان نباید خود را از دیگران برتر بداند بلکه وظیفه دارد دیگران را از خود بهتر بداند، آن گونه که حضرت على بن موسى الرضا - علیه السّلام- در ضمن حدیثى فرمود:
العاشره و ما العاشره قیل له ما هی قال علیه السّلام لا یرى أحدا إلا قال: هو خیر منّى و أتقى، إنّما النّاس رجلان: رجل خیر منه و أتقى و رجل شرّ منه و أدنى، فإذا لقى الّذى شرّ منه و أدنى قال لعلّ خیر هذا باطن و هو خیر له و خیرى ظاهر و هو شرّ لی و إذا راى الّذى هو خیر منه و أتقى تواضع له لیلحق به فإذا فعل ذلک فقد علا مجده و طاب خیره و حسن ذکره و ساد أهل زمانه.... (عقل هیچ مسلمانى کامل نمى‏شود مگر اینکه ده خصلت در او باشد) سپس فرمود: آیا مى‏دانید دهمین (خصلت‏) کدام است؟ گفته شد: چیست؟ فرمود:
هیچ کس را ننگرد مگر اینکه بگوید او از من پرهیزکارتر است. همانا مردم (دو دسته‏اند): گروهى که از او بهتر و پرهیزکارتر، و گروهى که از او بدتر و زبون‏ترند.
پس، هرگاه کسى را ببیند که از او پست‏تر است بگوید شاید درونش بهتر باشد و آن بهتر بودن باطن براى او بهتر است و خوبى من ظاهر است و شاید این ظاهر خوب در واقع به ضرر من باشد، و هرگاه کسى را ببیند که بهتر و با تقواتر از او باشد در برابرش فروتنى کند تا به او برسد، و هنگامى که این گونه رفتار کند عزّت و احترامش بالا مى‏رود و نامش به نیکى برده مى‏شود.
خلاصه هرگز نباید انسان به بهانه تزکیه خویش (که خود این تزکیه نیز از نظر اسلام نکوهیده است) از دیگران بدگویى کند و ناگفته پیدا است کسانى که از طریق مباهات، دیگران را تحقیر مى‏کنند باید بدانند که ممکن است در اثر غیبت آنان عدّه‏اى به شخص غیبت شونده بد بین شوند. لکن غیبت کننده علاوه بر اینکه براى جلب رضایت مردم ارزش و فضیلت خود را نزد خدا از دست مى‏دهد در روز قیامت نیز مردم نمى‏توانند او را از غضب الهى نجات دهند.

[1] . سوره‌ نجم، آیه‌32. [2] . سوره‌ نساء، آیه‌42.
آیت الله مهدوی کنی - نقطه های آغاز در اخلاق عملی، ص191

غیبت

غیبت 

۱

بدان که حقیقت غیبت آن است که چیزى نسبت به شخصی که شیعه باشد ذکر کنى که اگر به گوش او برسد او را ناخوش آید و به آن راضى نباشد، خواه آن نقص، در بدن او باشد، مثل این که بگویى: فلانى کور، یا کر، یا گنگ، یا نیم مرده، یا کوتاه، یا بلند، یا سیاه، یا زرد و امثال اینها است، یا در نسب او باشد مثل این که بگویى: پسر فلان، فاسق، یا ظالم، یا حمال زاده، یا نانجیب و نحو اینها است. یا در صفات و افعال و اقوال او باشد مثل این که بگویى: بد خلق، یا بخیل، یا متکبّر، یا ترسو، یا ریا کار، یا دروغ‏گو، یا دزد، یا ظالم، یا پرگو، یا پرخور، یا بى‏وقت به خانه مردم مى‏رود، و نحو اینها است، یا در چیزى باشد که متعلق به او باشد از: لباس، یا خانه، یا مرکب. چنان که بگویى: جامه فلان کس چرکین است. یا خانه او چون خانه یهودیان است. یا عمامه او مثل گنبدى است، یا بقدر گردویى است. یا کلاه او دراز است. یا مرکب او (جلف) است. و امثال اینها.
و همچنین در سایر امورى که منسوب به او باشد و به بدى یاد شود که اگر آن را بشنود ناخوشش آید.
همچنان که حدیث نبوى به آن دلالت مى‏کند، فرمود: (آیا مى‏دانید که غیبت چه چیز است؟ عرض کردند: خدا و رسول او داناتر است. فرمود: آن است که یاد کنى برادر خود را به چیزى که او را ناخوش آید. شخصى عرض کرد که اگر آن صفت با او باشد باز بد است؟ فرمود: اگر باشد غیبت است و الا بهتان است). (و نام مردى در خدمت آن حضرت برده شد، شخصى عرض کرد که چه عاجز است. حضرت فرمود: غیبت رفیق خود را کردى). و روزى اسم زنى مذکور شد عایشه گفت: کوتاه قد است. جناب رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود: او را غیبت کردى). و زنى دیگر مذکور شد عایشه گفت: (آن دامن بلند است. حضرت فرمود: بیفکن از دهن خود، پس پاره گوشتى از دهن او افتاد). روزى یکى از اصحاب به دیگرى گفت: (فلان شخص بسیار خواب است. حضرت فرمود: گوشت برادر خود را خوردى). و آنچه در بعضى از احادیث وارد شده که پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - یا بعضى از ائمّه - علیهم السّلام - مذمّت بعضى از اشخاص معیّنه را فرموده‏اند، یا از براى بیان احکام الهى بوده یا از طوایفى بوده‏اند که غیبت آنها مستثنى است، چنانچه ذکر آن خواهد آمد.
غیبت به غیر زبان
مخفى نماند که غیبت کردن منحصر به زبان نیست، بلکه هر نوعى که نقصى از غیر را بفهماند غیبت است، خواه به قول باشد، یا فعل، یا اشاره، یا ایماء، یا رمز، یا نوشتن.
مروى است که (زنى بر عایشه وارد شد چون بیرون رفت عائشه با دست خود اشاره کرد که این کوتاه است. حضرت فرمود که غیبت او را کردى). و فرقى نیست در حرمت غیبت، میان کنایه و تصریح. بلکه بسا باشد که کنایه بدتر باشد. و غیبت به کنایه، مثل این که گویى: الحمد للّه که خدا ما را مبتلا نکرد به همنشینى ظلمه. یا به حب ریاست. یا سعى در تحصیل مال. یا بگویى: نعوذ بالله از بى‏شرمى. یا خدا ما را محافظت کند از بى‏شرمى. و غرض از اینها کنایه به شخصى باشد که مرتکب این اعمال باشد. و بسا که چون خواهد که غیبت کسى را کند از راه ریا و تشبّه به صلحا، ابتدا مدح او را مى‏کند و مذمت خود را نیز مى‏کند چنانچه مى‏گوید: فلان شخص چه بسیار خوب شخصى بود و روزگار او را نیز مثل ما کرد و از دست شیطان خلاصى نیافت.
و بعضى از غیبت کنندگان هستند که چون مى‏خواهند غیبت مسلمانى را کنند از راه نفاق، غم و اندوه خود را بر حال آن شخص اظهار مى‏کنند و حال این که در دل خود، هیچ اندوهى ندارند، چنان که مى‏گویند: آه، چه قدر غصه خوردم دلم سوخت به جهت فلان شخص که بى‏آبرو شد. یا فلان عمل از او سرزد. یا به او اهانت رسید. خدا امر او را به اصلاح آورد. و این منافق اگر دوست او بود و غم و اندوه او را خورد پس اظهار نمی کرد و دعایى که به او مى‏کند در خلوت می کرد. پس اظهار حزن و دعا از خباثت باطن اوست. و شیطان لعین او را بازیچه خود قرار داده، بر او امر را مشتبه کرده و بر ریش او مى‏خندد. و حسنات او را به باد مى‏دهد. و او چنان پندارد که خوب مى‏کند. و نمى‏داند که تیز بینان عالم دانش و بینش، از احوال و اوضاع برون او، احوال درونش را درک مى‏نمایند.
حمد گفتى کو، نشان حامدون نى برونت را اثر نى اندرون رو ملاف از مشک کان بوى پیاز از دم تو مى‏کند مکشوف راز و بسیارند که غیبت مسلمانى را مى‏کنند و بعضى از حضار نمى‏شنوند بلند مى‏گویند سبحان اللّه امّا عجب نیست چنین چیزى. تا او خوب متوجّه شود و این هر چه مى‏خواهد بگوید.
شنونده غیبت نیز حکم غیبت کننده را دارد
بدان که آن که غیبت را مى‏شنود نیز حکم غیبت کننده را دارد، همچنان که در احادیث وارد شده است. و همچنان که غیبت کنندگان، افساد دارند، غیبت شنوندگان نیز چنین‏اند، زیرا آن کسى که در حضور او غیبت مسلمانى مى‏شود یا به آن خوشحال نمى‏شود و بدش هم نمى‏آید و به این جهت منع نمى‏کند. یا خوشحال مى‏شود ولى از راه ریا و اظهار زهد تصدیق نمى‏کند، بلکه گاه است منع مى‏کند اما در قلب طالب آن است که منع او را نشنوند. و بسا باشد حیله‏ها برانگیزد که آن غیبت قطع نشود، مثل این که اظهار تعجب کند یا بگوید که من چنین نمى‏دانستم و او را نوع دیگر شناخته بودم، که آن غیبت کننده بیشتر میل در غیبت کند. و به این سخنها او را به غیبت وا مى‏دارد. و اینها همه در گناه و حکم با غیبت کننده شریک‏اند.
خلاصه آن که گناه شنونده غیبت، مثل غیبت کننده است، مگر این که در مقام انکار برآید و سخن آن شخص را قطع کند. یا از مجلس برخیزد. و اگر قدرت بر اینها نداشته باشد در دل غضبناک گردد. و اگر به زبان گوید: ساکت شو، اما در دل، مایل و طالب باشد، این از اهل نفاق است. پس بر اهل دین لازم است که چنانچه غیبت مسلمانى را بشنوند در مقام انکار برآیند و آن را رد کنند و الا مستوجب نکال مى‏گردند.
حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود که (هر که مؤمنى را در نزد او ذلیل کنند و او بتواند یارى او را بکند و نکند خدا در روز قیامت او را ذلیل مى‏سازد). و فرمود: (هر که ردّ کند از غیبت، برادر خود را و آبروى او را محافظت کند، حق است بر خدا که در روز قیامت آبروى او را نگاهدارد). و فرمود که (هیچ مردى نیست که بدى برادر مسلم او در نزد او مذکور شود و او بتواند او را جانب دارى و حمایت کند - اگر چه به یک کلمه باشد - و نکند مگر این که خداى - تعالى - او را در دنیا و آخرت ذلیل مى‏کند. و هر که بدى برادر مسلمش را در نزد او ذکر کنند و او یارى او کند خدا یارى او کند در دنیا و آخرت). و فرمود: (هر که حمایت کند آبروى مسلمانى را، خدا در روز قیامت ملکى را مى‏فرستد که او را حمایت کند).
و فرمود: (هر که منت گذارد بر برادر خود در خصوص غیبتى از او که در مجلسى بشود و آن را رد کند، خداى تعالى هزار در از شرّ را در دنیا و آخرت از او دور مى‏کند. و اگر بتواند و ردّ غیبت او را نکند گناه او هفتاد مقابل آن کسى است که غیبت کرده است).
آیات و اخبار وارده در حرمت و مذمت غیبت
چون حقیقت غیبت را شناختى بدان که آن، اعظم مهلکات، و اشدّ معاصى است. و به اجماع جمیع امت، و صریح کتاب ربّ العزه و احادیث پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - و ائمّه اطهار- علیهم السلام - حرمت آن ثابت است.
خداوند عزّت مى‏فرماید: ( وَ لا یَغْتَب بَعْضُکُمْ بَعْضا أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتا فَکَرِهْتُمُوهُ
[1] یعنى: (باید غیبت نکند بعضى از شما بعضى دیگر را، آیا دوست مى‏دارد یکى از شما که بخورد گوشت برادر خود را در حالتى که مرده باشد؟ پس کراهت مى‏دارید شما آن امر را). و از رسول خدا - صلّى اللّه علیه و آله - مروى است که فرمود: (زنهار، احتراز کنید از غیبت، به درستى که غیبت، بدتر است از زنا، زیرا مردى که زنا مى‏کند و توبه مى‏کند خدا او را قبول مى‏فرماید ولى غیبت کننده را خدا نمى‏آمرزد تا آن که غیبت او را که کرده است از او بگذرد). و فرمود که (در شب معراج به قومى گذشتیم که روهاى خود را با ناخنهاى خود مى‏خراشیدند. از جبرئیل پرسیدم که ایشان چه کسان‏اند؟ گفت: غیبت کنندگان). روزى آن سرور بر منبر برآمدند و خطبه‏اى در نهایت بلندى خواندند - به نوعى که زنان در خانه‏ها آواز آن سرور را شنیدند - و فرمودند که اى گروهى که به زبان، ایمان آورده‏اید و دل شما از ایمان خالى است غیبت مسلمین را مکنید. و عیب‏جویى ایشان منمائید، که هر که عیب جویى برادر خود کند خدا عیب او را ظاهر مى‏سازد اگر چه در اندرون خانه خود باشد). و در روز دیگر آن سرور بر بالاى منبر خطبه‏اى أدا فرمودند و بیان گناه ربا و عقوبت آن را کردند پس فرمودند: (یک درهم از ربا بدتر است از سى و شش زنا، و آبروى برادر مسلم را ریختن از ربا بدتر است). و وقتى آن حضرت مردم را امر به روزه فرمود، گفت: احدى بدون اذن من افطار نکند. چون شام داخل شد، یک یک مى‏آمدند و اذن گرفته افطار مى‏کردند تا مردى آمد و عرض کرد: یا رسول اللّه دو دختر من روزه گرفته‏اند و حیا مانع ایشان است که به خدمت تو رسند، اذن بفرما تا افطار کنند. حضرت روى مبارک گردانید. آن مرد ثانیا عرض کرد. باز حضرت روى گردانید. و در مرتبه سوم فرمود که آنها روزه نگرفته‏اند و چگونه روزه بودند و حال آن که در همه روز گوشت مردم را به غیبت مى‏خوردند، برو ایشان را بگو تاقى کنند.
[1] . سوره حجرات ،آیه12.

۲ 

غیبت

آن مرد باز گشت و ایشان را خبر داد پس آنها قى کردند و از هر یک پارچه خون بسته دفع شد. چون پیغمبر را خبر دادند فرمود: به خدایى که جان محمد در دست اوست که اگر این در شکم آنها باقى مى‏ماند آتش جهنم آن را مى‏خورد.
و از جانب خداوند رحمن به موسى بن عمران وحى شد که (هر غیبت کننده‏اى که با توبه از دنیا برود آخر کسى است که داخل بهشت خواهد شد. و هر غیبت کننده‏اى که بى‏توبه از دنیا برود اول کسى است که داخل جهنم خواهد شد). و از حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - مروى است که (هر که غیبت کند مرد مسلمان یا زن مسلمانى را، خدا چهل شبانه روز نماز و روزه او را قبول نمى‏کند، مگر این که آن کسى که غیبت او شده از او عفو کند). و فرمود: (هر که غیبت مسلمانى را بکند، در ماه رمضان اجرى از براى روزه او نخواهد بود). و در حدیثى دیگر از آن سرور منقول است که (دروغ گمان کرده است هر که گمان کند حلال زاده است و او گوشت مردم را به غیبت مى‏خورد).
و از امام جعفر صادق - علیه السّلام - مروى است که (هر که در حق مؤمنى بگوید امر قبیحى را که خود دیده یا شنیده باشد، آن شخص داخل این آیه مبارکه است که : إنَّ الَّذینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشیعَ الْفاحِشَه فِى الَّذینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ
[1] یعنى: (به تحقیق کسانى که دوست مى‏دارند که فاش شود امر قبیح و ناشایست در حق طایفه‏اى که ایمان آورده‏اند از براى ایشان است عذاب دردناک). و نیز از آن حضرت مروى است که (هر کس روایت کند از مؤمنى چیزى را که بخواهد او را عیبناک کند و آبروى او را کم کند تا از چشم مردم بیفتد، خداوند متعال او را از تحت امر خود بیرون مى‏کند و داخل در تحت امر شیطان مى‏کند. و شیطان او را قبول نمى‏کند). و آن حضرت فرمود: (هر که غیبت کند برادر مؤمن خود را بى‏آن که عداوتی میان ایشان ثابت باشد، شیطان شریک است در نطفه او). و فرمود که (غیبت، حرام است بر هر مسلمانى. و آن مى‏خورد حسنات را. و باطل مى‏سازد آنها را، همچنان که آتش هیزم را مى‏خورد). و اخبار در این خصوص بسیار است. و ذکر همه آنها متعسّر، بلکه متعذّر است. و همین قدر که مذکور شد کفایت مى‏کند.
علاوه بر این، هر که را اندک عقلى بوده باشد مى‏داند که این صفت، خبیث‏ترین صفات، و صاحب آن، رذل‏ترین مردمان است. و بزرگان پیش، بندگى خدا را در نماز و روزه نمى‏دانسته‏اند بلکه در چشم پوشیدن و حفظ خود از پیروى عیب مردم مى‏دانسته‏اند. و آن را افضل اعمال مى‏شمرده‏اند. و خلاف آن را صفت منافقین مى‏دیدند. و وصول به مراتب عالیه و درجات رفیعه را موقوف به ترک غیبت مى‏دانسته‏اند.
چون از حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - وارد است که (هر که نماز او نیکو باشد و عیالمند باشد و مال او کم باشد و غیبت مسلمانان را نکند با من خواهد بود در بهشت). و چقدر قبیح است که آدمى از عیوب خود غافل شده در صدد اظهار عیوب مردمان برآید. خارى را در چشم دیگران ملاحظه کند ولى شاخ درختى را در دیده خود برنخورد.
پس اى جان برادر چون خواهى که عیب دیگران را بگویى، اول عیوب خود را یاد کن و در صدد اصلاح آن برآى.
یاد آور، قول پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - را که فرموده است: (خوشا به حال کسى که مشغول عیب خود گردد و به عیوب مردم نپردازد). علاوه بر این، هرگاه عیبى را که ذکر مى‏کنى امرى باشد که به اختیار او نباشد و از جانب حق - سبحانه و تعالى - باشد پس مذمت او بر آن غیبت فی الحقیقه مذمت خالق او است، زیرا هر که چیزى را مذمت مى‏کند سازنده او را مذمت کرده است.
و از اعظم مفاسد غیبت، آن است که باعث آن مى‏شود که اعمال خیر آن کسى که غیبت کرده در عوض آن غیبت، به نامه عمل آن شخصى که غیبت او شده ثبت مى‏شود و گناهان این، به دیوان اعمال او نقل مى‏شود. و چه احمق کسى باشد که به واسطه یک سخن، در روز قیامت، و زر و وبال دیگرى را متحمّل گردد.
مروى است که در روز قیامت بنده‏اى را به موقف عرصات حاضر سازند و نامه اعمال او را به دست او دهند، چون در آن نگرد از حسنات خود چیزى در آنجا نیابد، عرض کند که پروردگارا این نامه عمل من نیست زیرا من از طاعات خویش هیچ در آن نمى‏بینم. خطاب رسد که اى بنده پروردگار تو خطا و سهو نمى‏کند اعمال خیر تو به غیبت مردم رفت.
و دیگرى را مى‏آورند و دیوان او را به دست او مى‏دهند در آنجا طاعات بسیار و عبادات بى‏شمار مشاهده مى‏کند، عرض مى‏کند که این کتاب من نیست. این اعمال از من به وجود نیامده. خطاب مى‏رسد که فلان شخص غیبت تورا کرد و این طاعات اوست که عوض به تو داده شده است). پس عاقل باید تأمّل کند که آن کسى را که غیبت او مى‏کند اگر دوست و صدیق اوست چه بى‏مروّتى و بى‏انصافى است که زبان به غیبت او گشاید و بدى او را در نزد مردمان گوید. و اگر دشمن اوست چه بى‏عقلى و سفاهتى است که کسى متحمّل و زر و وبال دشمن خود گردد، و اگر طاعتى اندوخته باشد به او دهد.
معالجه اجمالى مرض غیبت
بدان که از براى مرض غیبت کردن دو نوع معالجه است: یکى بر سبیل اجمال. و دیگرى تفصیل.
اما معالجه آن بر سبیل اجمال آن است که دیده بصیرت بگشایى و ساعتى در آیات قرآنیّه و احادیث متکثّره - که در باب مذمت این صفت خبیثه وارد شده - تتبّع نمایى. و از غضب حق - سبحانه و تعالى - و عذاب روز جزا یاد آورى. و بعد از آن، مفاسد دنیویّه آن را به نظر در آورى، زیرا گاه است که غیبت آن کسى را که مى‏کنى به او برسد و این منشأ بغض و عداوت او گردد و در مقام اهانت یا غیبت یا اذیت تو برآید. و بسا باشد که امر به جایى منجر شود که چاره آن نتوان کرد. پس از اینها تأمّل کنى که اگر کسى غیبت تورا در نزد غیر بکند چگونه آزرده و خشمناک خواهى شد. و مقتضاى شرف ذات و نجابت طبع آن است که راضى نباشى در حق غیر، آنچه از براى خود نپسندى. و بعد از همه اینها متوجّه زبان خود باشى و مراقب احوال آن شوى که آن را به غیبت نگشایى. و هر سخنى که خواهى بگویى ابتدا در آن تأمّل کنى اگر آن را متضمن غیبتى یافتى خود را از آن نگاهدارى تا عادت کنى.
معالجه تفصیلى مرض غیبت
و امّا معالجه تفصیلى آن، آن است که باعث و سبب غیبت کردن خود را پیدا کنى و سعى در قطع آن نمایى. و بیان این مطلب، آن است که از براى غیبت کردن، اسبابى چند است:
اول: غضب، زیرا هرگاه از شخصى آزرده باشى و بر وى خشم گیرى و او حاضر نباشد، در این وقت به مقتضاى طبع، زبان به مذمّت او مى‏گشایى تا به آن وسیله غیظ خود را فرو نشانى.
دوم: عداوت و کینه است، که با کسى دشمنى داشته باشى و از راه عداوت بدى او را ذکر کنى.
سوم: حسد است، چنان که مردم کسى را تعظیم و تکریم کنند یا او را ثنا و ستایش گویند و تو از راه حسد متحمّل آن نتوانى شد و به این سبب مذمّت او کنى و عیوب او را ظاهر سازى.
چهارم: محض مزاح و (مطایبه) نمودن و اوقات به خنده و لهو و لعب گذرانیدن به نقل احوال و اقوال و افعال مردم، بدون قصد اهانت و خوارى رسانیدن.
پنجم: قصد سخریّت و استهزاء و اهانت رسانیدن است، زیرا استهزاء، چنانچه در حضور است غایبانه نیز متحقق مى‏شود.
ششم: فخر و مباهات است، یعنى: اراده کنى که فضل و کمال خود را ظاهر سازى به وسیله پست کردن غیر. چنان که گویى: فلان کس چیزى نمى‏داند، یا رشدى ندارد. یا به خیال حاضران اندازى که تو از آن بهتر و بالاترى.
و معالجه این شش نوع، به علاج این شش صفت خبیثه است، چنان که در سابق مذکور شد.
هفتم: امرى قبیح از کسى صادر شده باشد و آن را به تو نسبت داده باشند و تو خواهى از خود دفع کنى، گویى: من نکرده‏ام و فلان کس کرده.
و علاج این، آن است که بدانى که به غیبت آن شخص، داخل غضب الهى مى‏شوى.
پس اگر قول تو را قبول مى‏کنند این عمل را از خود نفى کن و چه کار به نسبت دادن به دیگرى دارى. و اگر قول تو را قبول نمى‏کنند نسبت دادن آن به دیگرى را نیز از تو نخواهند پذیرفت.
هشتم: تو را نسبت دهند به امر قبیحى و خواهى قبح آن را برطرف کنى، از این جهت مى‏گویى: فلان شخص این امر را نیز مرتکب شده. چنان که اگر چیز حرامى خورده باشى یا مال حرامى قبول کرده باشى گویى: فلان عالم نیز چیز حرام خورد یا مال حرام را گرفت و او از من داناتر است. و چنانچه متعارف است که مى‏گویند: اگر من ربا گرفتم، فلان شخص نیز گرفت. و اگر من شراب خوردم، فلان کس نیز خورد. و شکى نیست که این، عذر بدتر از گناه است، زیرا علاوه بر این که فایده‏اى از براى رفع گناه اول نمى‏کند، مرتکب گناهى دیگر - که غیبت باشد - نیز شده‏اى. و حمق و جهل خود را بر مردم ظاهر نموده‏اى، زیرا که هرگاه کسى داخل آتش شود و تو توانى داخل نشوى البته با او موافقت نخواهى کرد. و اگر موافقت کنى در کمال حماقت و سفاهت خواهى بود. و طایفه‏اى از اشقیاى عوام که دلهاى ایشان آشیانه شیطان گردیده و عمرشان در معصیت پروردگار صرف شده و این قدر از مظلمه مردم برگردنشان جمع آمده که امید استخلاص به جهت ایشان نیست. به این جهت، نفس خبیثشان طالب آن گشته که معاد و حساب و حشر و نشرى نباشد. و شیطان لعین چون این میل را در دل ایشان یافته از کمین بیرون آمده. و به وسوسه ایشان پرداخته. و انواع شک و شبهه در خاطرشان انداخته.
[1] .سوره نور، آیه 19.

۳ 

غیبت

و اعتقادشان را سست و ضعیف ساخته. و به این جهت در معاصى پروردگار بى‏باک گردیده‏اند. چون معصیتى از ایشان صادر شد در عذر آن چون نمى‏توانند که آنچه در باطن ایشان (مخمر) است از عدم اعتقاد اظهار نمایند و از شقاوت و تزویرى هم که دارند نمى‏خواهند تن به اعتراف دردهند. شیطان ایشان را بر آن مى‏دارد که از اعمال ناشایست خود عذر بخواهند که فلان عالم نیز آنچه ما کرده‏ایم کرده، و آنچه را ما مرتکب شده‏ایم مرتکب شده. غافل از این که این عذر نیست مگر از جهل و حماقت، زیرا اگر عمل این عالم، اعتقاد تورا از معاد و حساب روز جزا بر طرف کرد پس تو کافر گشته‏اى دیگر چه عذر مى‏خواهى. و اگر برطرف نکرده، کردن آن شخص از براى تو چه فایده‏اى دارد.
علاوه بر این، اگر عمل بعضى از کسانى که خود را داخل علما کرده‏اند و نام عالم بر خود نهاده‏اند باعث اقتداى تو به ایشان مى‏شود چرا باید اقتدا به این عالم که او نیز در شقاوت و خباثت مانند تو هست و علم بر او و زر و وبال است کرده باشى؟ و چرا اقتدا نمى‏کنى به علماى آخرت و طوایف انبیا و اولیا، و حال آن که ایشان اعلم و اکمل‏اند و سرچشمه علم و معرفت‏اند؟ نهم: از بواعث غیبت، موافقت و همزبانى با رفیقان است، یعنى: چون هم صحبتان خود را مشغول (خبث) بینى، تصور کنى که اگر ایشان را منع کنى یا با ایشان در آن خبث، موافقت نکنى از تو تنفر کنند و تو را (بدگل) شمارند. و به این جهت تو نیز با ایشان هم مشربى کنى تا به صحبت تو رغبت نمایند. و شبهه‏اى نیست که در این صورت، عجب احمقى خواهى بود که راضى به این مى‏شوى که امر پروردگار خود را ترک کنى.
و دست از رضا و خوشنودى او بردارى. و از نظر برگزیدگان درگاه او، از: ملائکه و انبیا و اولیا بیفتى، که جمعى از اراذل و او باش از تو راضى باشند. بلکه این دلالت مى‏کند بر این که (عظم) ایشان در نزد تو بیشتر از (عظم) خدا و پیغمبران است. و چه شک که چنین کسى مستحق و سزاوار لعن بى‏شمار، و عذاب روز شمار است.
دهم: چنان مظنه کنى که شخصى در نزد بزرگى زبان به مذمت تو خواهد گشود، یا شهادتى که از براى تو ضرر دارد خواهد داد، بنابر این، صلاح خود را در آن بینى که
پیش دستى کنى و او را در نزد آن بزرگ معیوب وانمایى، یا دشمن خود قلم دهى. که بعد از این، سخن او در حق تو بى‏اثر، و کلام او از درجه اعتبار ساقط باشد. و چنین کسى خود را نزد پروردگار جبّار، ضایع و بى‏اعتبار خواهد کرد، به مظنّه این که کسى او را در پیش مخلوقى بى‏اعتبار خواهد کرد. و خدا را دشمن خود مى‏کند، به گمان این که دیگرى بنده‏اى را دشمن او خواهد کرد.
پس زهى سفاهت و بى‏خردى که به مرض توهّم و خیال خلاص از غضب مخلوقى در دنیا، که جزم و یقین نباشد، خود را به یقین در هلاکت آخرت مى‏اندازد، و حسنات خود را نقد از دست مى‏دهد به توقّع دفع مذمت مخلوقى به نسیه.
یازدهم: ترحم کردن است بر کسى، زیرا مى‏شود که شخصى چون دیگرى را مبتلا به نقصى یا عیبى بیند دل او بر او محزون گردد و اظهار تألّم و حزن خود را نماید، و در آن اظهار صادق باشد. چنان که شخصى در نزد بعضى پست و بى‏اعتبار شده باشد و تو، به این جهت، محزون شده آن را در نزد دیگران اظهار نمایى.
دوازدهم: اگر معصیتى از کسى مطّلع شوى، از براى خدا بر او غضبناک گردى، و به محض رضاى خداى - تعالى - اظهار غضب خود نمایى، و نام آن شخص و معصیت او را ذکر کنى. و بسیارى از مردم، از مفسده این دو قسم غافل‏اند و چنان پندارند که ترحم و غضب هرگاه از براى خدا باشد ذکر اسم مردم ضرر ندارد. و این، خطا و غلط است، زیرا همچنان که رحم و غضب از براى خدا خوب است، غیبت مردمان حرام و بد است، و مجرّد ترحم یا غضب باعث رفع حرمت آن نمى‏گردد.
و بسا باشد که از براى غضب کردن، بواعث دیگرى نیز باشد که نزدیک به یکى از اینها که مذکور شد بوده باشد. و فساد آنها نیز از آنچه مذکور شد معلوم مى‏شود.
برگرفته از معراج السعاده- ملا احمد نراقی، ص399 و اخلاق شبر - عبدالله شبر،ص233

غفلت

غفلت 

۱

رذیله‌ «غفلت» ضدّ توجه و تفکر است. از نظر اخلاق، هر چه «توجه و تفکر» عالی و بالا باشد و موجب تعالیِ انسان می شود، «غفلت» رذیله‌ای است بسیار پست که انسان را به سقوط می‌کشاند؛ و به قول قرآن شریف، انسان را تا سرحدّ حیوان، بلکه پست‌تر تنزّل می‌دهد:
«وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْأنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ اَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ اذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها اوُلئِکَ کالأَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ اوُلئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ»
[1]؛ تحقیقاً (گروه) کثیری از جنّ و انس را (گویا) برای جهنم آفریدیم؛ (زیرا) اینان قلب دارند، ولی (حقایق را) نمی‌فهمند؛ و چشم دارند، ولی نمی‌بینند (که سرانجام نافرمانی خدا چیست؛) و گوش دارند ولی نمی‌شنوند؛ (و خود را به کری می‌زنند) اینان همچون چهارپایان بلکه گمراه‌ترند؛ آنها غافلند. (و غفلت‌شان از شنیدن و دیدن انسانی و تفکر محرومشان کرده است).»
افرادی که غفلت بر دلشان حکم فرماست چشم دارند اما نمی‌بینند؛ گوش دارند اما نمی‌شنوند؛ دل دارند اما نمی‌فهمند؛ و اینها حیوانند، از حیوان هم پست‌ترند؛ و اگر درباره‌ی غفلت جز این آیه‌ی شریفه چیزی نداشتیم، بس بود تا بگوئیم که صفت غفلت، صفت مذمومی است.
در آیه‌ دیگر می‌فرماید: «غفلت دل را مهر می‌کند؛ چشم و گوش را مهر می‌کند؛»
[2] افرادی که غفلت دارند دل ندارند؛ دلشان قفل شده است؛ دلی که بفهمد، گوشی که حق را بشنود و چشمی که حق را ببیند ندارند، و بالأخره مُهرِ غفلت اینها را تا سرحدّ حیوانیت رسانده است.
صفت غفلت بر عکس صفت توجه، انسان را به سقوط می‌کشاند. نمی‌گذارد دنیا و آخرت داشته باشد. این غفلت ـ نظیر توجه و تفکر ـ مراتب دارد. ما فعلاً کار به آن نداریم. بحث درباره غفلت است به اعتبار متعلق آن نه مراتب آن.
اقسام غفلت
1ـ غفلت از دشمن
اولین چیزی که باید توجه داشته باشیم این است که این صفت ما را از دشمن خود غافل می‌کند؛ و معلوم است اگر کسی غفلت از دشمن داشته باشد دشمن او را نابود می‌کند. در خط مقدم جبهه، یک آن غفلت موجب نابودی آن خط و نابودی آن افراد خواهد شد.
دشمن اول: شیطان
ما باید بدانیم دشمن‌هایی سرسخت و قسم خورده، مثل شیطان داریم، قرآن شریف می‌فرماید: این شیطان چندین مرتبه به خدا تَشَر زد؛ و در تشرهایی که به خدا می‌زد قسم هم می‌خورد، ‌و گفته‌ی او این بود «که همه‌ی بنده‌هایت را اغوا و جهنمی می‌کنم جز افراد مُخْلَص» ـ معصوم یا تالی تِلْوِ معصوم ـ .
«قالَ فَبِعزَّتِکَ لأُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعینَ اِلاّ عِبادَکَ مِِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ»
[3] «(شیطان به خداوند) گفت: به عزّتت قسم که غیر از بندگان خالص شده‌ات همه‌ آنها را گول می‌زنم.»
ما چنین دشمن قسم خورده‌ای داریم؛ و غفلت از آن رسوائی‌ها به بار می‌آورد؛ دنیا و آخرت و آبروی ما را از بین می‌برد. این دشمن قسم خورده از کم شروع می‌کند اما به کم اکتفا نمی‌کند به هر اندازه که بتواند جلو می‌رود؛ و قرآن شریف می‌فرماید از یک راه هم جلو نمی‌آید؛ بلکه از هر راهی که بتواند وارد می‌شود.
از جاهائی که از نظر قرآن، شیطان به پروردگار عالم تشر زده آنجا است که گفته است:
«فَبِما اَغْوَیْتَنی لَاَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقیمَ، ثُمَّ لَاتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ اَیْدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ اَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمآئِلِهِمْ وَلا تَجِدُ اَکْثَرَهُمْ شاکِرینَ؛
[4] یعنی خدایا، حالا که من برای این بنی آدم گمراه شدم جلوی راه سعادت اینها را می‌گیرم؛ از جلو، از عقب، از راست و از چپ می‌آیم و نمی‌گذارم اینها رستگار شوند؛ نمی‌گذارم اینها از نعمت‌هایشان استفاده کنند.»
امام باقر ـ علیه السلام ـ می‌فرماید: معنای آیه‌ی شریفه این است که شیطان می‌گوید: من آخرت را در مقابل اینها کوچک و دنیا را در چشم‌شان بزرگ جلوه می‌دهم. هم از راه گناه می‌آیم و هم از راه دین. از راه دین برای مقدس‌ها می‌آیم؛ یعنی از راه ریا، از راه تظاهر، اینکه این ریا است نکن؛ این تظاهر است نکن؛ این عجب است نکن. برای مقدس‌ها از راه وسواس عمل را فاسد می‌کند. بالأخره از راهی که بتواند برای اغوای انسان می‌آید؛ و غفلت از این دشمن معلوم است چه‌ها به سر انسان می‌آورد.
دشمن دوم: هوای نفس
دشمن دوم نفس امّاره و هوی و هوس است. این نفس اماره‌ای که مثل حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ از آن می‌ترسد و درباره‌‌ی آن خطاب به خداوند عرض می‌کند:
«وَاِلاّ تَصْرِفْ عَنّی کَیْدَهُنَّ اَصْبُ اِلَیْهِنَّ وَاَکُنْ مِنَ الْجاهِلینَ؛
[5] (خدایا!) اگر کید و مکر زنان (مصر) را از من برنگردانی، به آنها گرایش می‌کنم؛ و (در آن صورت) از جاهلین خواهم بود.»
در آن وقتی که از صحنه پیروز بیرون آمده بود باز می‌گفت خدا! اگر تو نباشی بدبخت می‌شوم. نفس امّاره‌ای که به قول مولوی:
نفس اژدهاست او کی مرده است از غم بی‌آلتی افسرده است
اگر جایی، یا وقتی کاری به انسان نداشته باشد برای این است که آب ندارد شنا کند و زمینه ندارد که کار کند.
از مرحوم مقدس اردبیلی ـ مرجع تقلیدی که بارها خدمت امام زمان ـ علیه السلام ـ رسید ـ سؤال کردند: آقا! اگر شما در خانه‌ای باشید، کسی نباشد جز یک زن نامحرم، زنا می‌کنی یا نه؟ مرحوم مقدس نفرمود: نه؛ فرمود: پناه می‌برم به خدا که چنین صحنه‌ای برای من جلو بیاید. از این جمله استفاده می‌کنیم که نفس اماره پیر و جوان ندارد؛ زن و مرد و مقدس و غیر مقدس ندارد؛ همه و همه باید از او بترسند؛ زیرا دائماً با ما در جنگ است.
از حضرت موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ روایتی است که پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ عده‌ای را به جنگی فرستاد. وقتی برگشتند آن حضرت به آنها فرمود: «مرحبا به گروهی که جهاد اصغر را گذراندند و جهاد اکبر بر ایشان باقی مانده. گفتند: جهاد اکبر چیست؟ فرمود: «جهاد با نفس»» سپس فرمود:
«اَفْضَلُ الْجِهادِ مَنْ جاهَدَ نَفْسَهُ الَّتی بَیْن جَنْبَیْهِ؛ یعنی بالاترین جهاد، جهاد با نفس است.»
[6]
راستی که جنگ با نفس امّاره، جنگ بزرگی است؛ و این جنگ در درون ما همیشه هست، بعد ملکوتی ما با بُعد ناسوتی ما همیشه در جنگ است. معمولاً هم در انسان ها این نفس امّاره این هوی و هوس غلبه دارد. غفلت از نفس امّاره و یک آن هوسرانی، یک عمر پشیمانی به دنبال دارد. نیم ساعت و یک ربع و یک ساعت خلوت کردن یک زن با یک مرد در یک خانه، یک عمر رسوائی، یک عمر پشیمانی، یک عمر بدبختی در پی دارد.
دشمن سوم: دنیا
دشمن سوم ما دنیاست، و دنیا دشمن عجیبی برای انسانهاست. قرآن شریف در آیات فراوانی تذکّر می‌دهد که انسان! مواظب باش زرق و برق دنیا تو را گول نزند! مواظب باش! این گول است، گولش را نخوری. دنیای حرام با آخرت جمع نمی‌گردد.
«یا اَیُّهاَ النّاسُ اِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیوهُ الدُّنْیا وَلا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللهِ الغَرُورُ؛
[7] ای مردم! به درستی که وعده‌ی خدا حق است پس (مواظب باشید) که زندگی دنیا شما را نفریبد و نیز آن فریب دهنده (شیطان) شما را نسبت به (الطاف) خدا مغرور نکند.»
ای مردم! از دو دشمن سرسخت بپرهیزید؛ یکی دنیا شما را گول نزند یکی هم شیطان. دنیای حرام با آخرت جمع نمی‌گردد.
یکی از کارهای بهلول این بود که در وسط راه یک تیر بزرگی افتاده بود این طرف را می‌گرفت بلند می‌کرد آن طرف زمین می‌ماند؛ طرف دیگر را می‌گرفت این طرف زمین می‌ماند؛ وسط را می‌گرفت نمی‌توانستد بلند کند. به او می‌گفتند: بهلول! چکار می‌کنی؟ می‌گفت این دنیا و آخرت است دنیا را بگیرم آخرت زمین می‌ماند؛ آخرت را بگیرم دنیا زمین می‌ماند؛ هر دو تا را بخواهم با هم جمع کنم نمی‌شود. یعنی دنیای حرام و آلوده با آخرت جمع نمی‌شود.
«تِلْکَ الدّارُ الاخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لایُریدُونَ عُلُوّاً فِ الْاَرْضِ وَلا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ؛
[8] ما سرای آخرت (و بهشت) را برای کسانی قرار دادیم که در زمین اراده‌ی علوّ و فساد (و سرکشی) ندارند و (حسن) عاقبت مخصوص پرهیزکاران است.»
خانه‌ی آخرت مختصّ آن افرادی است که ریاست طلب نباشند؛ مختصّ آن افرادی است که دنیا پرست نباشند. دنیا پرستی معلوم است که عاقبت خانه‌ی آخرت انسان را خراب می‌کند.
قضیّه‌ای درباره‌ی بزرگ مرجع تقلید، مرحوم آقا سیخ محمد تقی شیرازی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ نقل می‌کنند: ـ وی مردی است بسیار محقق و از نظر عمل و تقوی و خودسازی بسیار بالاست. ـ وقتی مرحوم میرزای بزرگ ـ رحمه الله ـ از دنیا رفت، مسلّم بود که مرجعیّت برای اوست. اما وقتی می‌خواستند به جنازه‌ی میرزای بزرگ نماز بخوانند،‌آقا نبود. این طرف، آن طرف، بالأخره آقا را در سرداب مطهر پیدا کردند. از بس گریه کرده بود چشم‌های مبارکش ورم کرده بود. بعد قضیّه را نقل کرده و فرموده بود: وقتی خبر مرگ میرزای بزرگ به من رسید با خود گفتم: «رئیس شدی» و از این موضوع خوشم آمد؛ فهمیدم که من لیاقت مرجعیت را ندارم. فهمیدم این مرجعیت برای من دنیاست. لذا آمدم خدمت آقا امام زمان ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ؛ ایشان را قسم دادم به مادرشان زهرا ـ علیها السلام ـ که من مرجع نشوم برای اینکه لیاقت ندارم.
[1] . سوره اعراف، آیه 179. [2] . سوره نحل، آیه 108. [3] . سوره ص، آیات 82 و 83. [4] . سوره اعراف، آیات 16 و 17. [5] . سوره یوسف، آیه 33. [6] . بحارالانوار، ج70، ص65. [7] . سوره فاطر، آیه 5. [8] . سوره قصص، آیه 83.

غفلت 

۲


«تِلکَ الدّارُ الْاخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لایُریدوُنَ عُلُواً فیِ الْاَرْضِ وَلا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ»[1]
دنیا گول می‌زند. دنیا انسان را مشغول می‌کند؛ و اگر انسان، خدای نکرده، غرق در دنیا شد نظیر کسی که در لجن زاری فرو رود. آن به آن بیشتر فرو می‌رود تا بالأخره مرگ او فرا رسد. نظیر کرم ابریشم، دور خود می‌تند تا خفه شود.
اگر دنیا انسان را گرفت، اگر غفلت از این دشمنِ بزرگ شد، مسلم است که انسان را تباه می‌کند. این تکرار قرآن، به ما می‌فهماند که این دشمن بزرگی است.
لذا اول چیزی که غفلت به سر ما می‌آورد این است که: ما غافل از دشمن‌های خود می‌شویم؛ دشمنی مثل دنیا، مثل نفس امّاره، مثل شیطان.
توجه می‌خواهد تا مواظب این سه دشمن باشیم؛ و بالأخره این سه دشمن با ما هست تا بمیریم، یا اینکه به واسطه‌ی توجه، به واسطه‌ی رابطه‌ی با خدا، به واسطه‌ی توسل به اهل بیت ـ علیهم السلام ـ غلبه بر آنها پیدا کنیم. یا به واسطه‌ی غفلت، او غلبه بر ما پیدا کند و ما را جهنمی کند.
2. غفلت از عمر
غفلت دوم که موجب بدبختی ماست، غفلت از «عمر» است. عمر، نعمت فوق العاده بالایی است. هیچ نعمتی بعد از ولایت، از نعمت عمر بالاتر نیست. در میان عوام مردم مشهور است که عمر طلاست. اما این غلط است؛ این تشبیه، تشبیه اشتباهی است، عمر طلا نیست؛ بسیار با ارزش‌تر از آن است. انسان اگر توجه به عمر و جوانی داشته باشد، می‌تواند در همان جوانی، سعادت دنیا و آخرت را برای خود تأمین کند.
چه بسیار افرادی را سراغ داریم که بیش از چهل یا پنجاه سال از عمرشان نگذشته بود، اما به خاطر توجه به عمرشان، افتخارها آفریدند. بیش از دویست جلد کتاب درباره‌ی ترویج اسلام و تشیّع، فقه تشیّع، نوشتند. عکس آن هم چه بسیار سراغ داریم؛ صد سال عمر کرد اما فقط و فقط مانند یک حیوان آمد؛ مثل یک حیوان خورد؛ و مثل یک حیوان از دنیا رفت. یا به قول روایت، سنگی آمد و کم کم جای خود را در جهنم باز کرد. یک آدمی که هفتاد سال عمر کرد وقتی مرد، ‌صاف رفت ته جهنم!
«اِنَّ الْمُنافِقینَ فیِ الدَّرْکِ الأَسْفَلِ مِنَ النّارِ؛
[2] البته منافقان را در جهنم، پست‌ترین جایگاه است.»
بدبختی اینجاست که افرادی که غفلت از عمر دارند خوابند. پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ می‌فرمود:
«النّاسُ نِیامٌ فَاِذا ماتُوا انْتَبَهُوا؛ مردم خوابند؛ یک وقت بیدار می‌شوند که عزرائیل بیاید.» قرآن می‌فرماید: وقتی عزرائیل آمد انسان می‌بیند عمرش به غفلت گذشته، از عمر استفاده نکرده، و کار هم از کار گذشته است. آنجا می‌گوید: خدایا! مرا برگردان برای اینکه کاری برای قبر و قیامتم بکنم؛ برای اینکه آدم بشوم.
«رَبِّ ارْجِعُونِ، لَعَلّی اَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکْتُ کَلاّ؛
[3] (گوید) پروردگارا! مرا (به دنیا) باز گردان تا شاید به تدارک گذشته عمل صالحی بجای آورم. (به او خطاب می‌شود که) هرگز نخواهد شد.»
دم مرگ می‌بیند کاری نکرده است؛ عمرش به غفلت گذشته است؛ می‌گوید: خدا! مرا برگردان. خطاب می‌شود: برگشت محال است.
قرآن می‌فرماید: نه فقط دم مرگ، بلکه وقتی که در جهنم رفت، آنجا با آه و ناله می‌گوید: خدایا! مرا برگردان تا برای عالم آخرت کاری بکنم، اما جواب نفی می‌شنود، قرآن می‌فرماید:
«و هُمْ یَصْطَرِخُونَ فیها رَبَّنا اَخرِجْنا نَعّمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذی کُنّا نَعْمَلُ»
[4] «کفار در جهنم فریاد می‌کشند (و می‌گویند) پروردگارا! ما را (از جهنم) بیرون ببر تا اعمال صالح انجام دهیم ـ غیر آنچه که تاکنون می‌کردیم.»
یعنی جهنمی‌ها در جهنم آه و ناله می‌کنند. یکی از حرف‌هایشان این است که خدایا! ما را به دنیا برگردان تا اعمال صالحی انجام بدهیم. به آنها خطاب می‌شود: مگر هفتاد سال عُمر به تو ندادم، ‌چه کردی؟ مگر جوانی و پیری نداشتی؟ جوانی‌ات را صرف چه کاری کردی؟ پیری‌ات در چه مصرف شد؟
«اَوَلَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَجآءَکُمُ النَّذیرُ فَذُوقُوا فَما لِلظّالِمٍینَ مِنْ نَصیرٍ»
[5] «(در جواب، خداوند به آنها می‌گویند:) آیا ما به اندازه‌ای که آنکه اهل پند گرفتن بود پند گرفته بود به شما عمر ندادیم (مثلاً 60 سال یا بیشتر یا کمتر) و برای شما پیامبری آمد (که شما را از چنین روزی بیم داد. حال که از فرصت‌ها و نیز عمر خود بهره نگرفتید) پس بچشید (عذاب جهنم را) که ظالمین (در اینجا دیگر) یاوری ندارند.»
آیا به اندازه‌ای که متذکر بشوی عمر به تو ندادیم؟ خطاب قهر خدا می‌گوید: «فُذُوقُوا» بچشید این عذاب را در جهنّم، برای اینکه ظالم یاور ندارد. این ظالم به چه کسی ظلم کرده است؟ ظلم به خود برای چه ظلم به خود؟ برای این که می‌توانسته با پنجاه سال عمر، با شصت یا هفتاد سال عمر، سعادت دنیا و آخرت را بخرد، می‌توانسته برای دیگران سعادت درست کند، با عمر می‌توانسته است افتخارها بیافریند، اما غفلت از عمر و غفلت از جوانی، موجب شد جوانی به هدر رود؛ و این عمر و جوانی به قدری نعمت بالایی است که در روایت دارد وقتی اهل محشر وارد صف محشر می‌شوند، هنوز به حساب و کتاب نرسیده، یک بازرسی از آنها می‌شودو در آن بازرسی، از این دو چیز سؤال می‌شود: اول از عمرش و دوم از جوانیش.
همه و همه مخصوصاً جوان‌های عزیز از دختر و پسر باید مواظب جوانی و عمر باشند! عبادت در جوانی، عصای پیری است. تا جوانید می‌توانید سعادت آفرین باشید. اگر از چهل سال بالاتر رفتید دیگر نشست است. اگر اندوخته‌ای برای سعادت خود تأمین نکرده باشید دیگر نمی‌توانید کار کنید. مواظب باشید جوانی به هدر نرود! مواظب باشید جوانی به بطالت، به شهوت، به کارهای بی‌جا، از بین نرود! همه و همه، پیر مردها، پیر زن‌ها، مواظب عمر باشید.
انسان ممکن است به یک روز بتواند سعادت دنیا و آخرت را برای خود تأمین کند. غفلت از عمر و از این نعمت بزرگ، انسان را به سقوط می‌کشاند؛ و به قول قرآن شریف، به سرحدّ حیوانیت می‌رسد. بلکه پست‌تر از حیوان.
3. غفلت از استعدادها
غفلت سوم، که قرآن روی آن پافشاری دارد، غفلت از استعداهایی است که انسان دارد. این انسان، موجود عجیبی است. از نظر قرآن این انسان «امین الله» هست؛ و این امین خدا، این استعدادها را می‌تواند مصرف کند و با این استعدادها به مقام والایی برسد، اما متأسفانه از استعداهای خود استفاده نمی‌کند. در آیه‌ی امانت می‌فرماید:
«اِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَهَ عَلَی السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ وَ الْجِبالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها وَ اَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَها الأِنْسانُ اِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً؛
[6] به درستی که ما (بارِ) امانت را بر آسمان‌ها و زمین و کوهها عَرضه کردیم و آنها از حمل آن سرباز زدند و از آن ترسیدند (که مبادا نتوانند این بار را به منزل برسانند) و انسان (از آنجا که توانایی حمل آن را در خود می‌دید) آن را پذیرفت. تحقیقاً او (در اثر کوتاهی در ادای این امانت الهی) بسیار (به خود) ظلم کرده و جهالت و نادانی (خود را اثبات) نموده است.»
ما امانت خود را به عالَم وجود عرضه داشتیم استعداد پذیرفتن را نداشت، ولی انسان استعدادش را داشت. امانت ما را قبول کرد. اما قرآن می‌فرماید:
«اِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً»
این انسان خیلی ظالم و جاهل به خودش است. جاهل است از اینکه غفلت نمی‌گذارد متوجه استعدادهای خود باشد. غفلت نمی‌گذارد از استعدادهای خود استفاده کند؛ و ظالم به خودش است، زیرا این استعدادهای نهفته در خود را به هدر می‌دهد. نظیر آب فراوانی که به هدر برود و از این آب کسی استفاده نکند. این هم ظالم است هم جاهل. یک کسی آب فراوانی داشته باشد، زمین فراوان داشته باشد، اما گرسنه باشد. امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ می‌فرماید:
«مَنْ وَجَدَ ماءً وَ تُراباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَاَبْعَدَهُ اللهُ»
[7]
کسانی که زمین و آب دارند، اما هنوز فقیرند، این ها از رحمت خدا دور هستند. فرد باشد یا ملت باشد. ما استعداهای نهفته‌ای داریم و باید از این استعدادها استفاده کنیم. اگر استفاده نکنیم باید بدانیم که لعنت خدا و پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و ائمّه‌ی طاهرین ـ علیهم السلام ـ شامل ما می‌شود.
4. غفلت از مرگ
غفلت چهارم که برای انسان است «غفلت از مرگ» است. همه‌ی ما می‌دانیم که می‌میریم اما غفلت از این مردن، غفلت از قبر، غفلت از قیامت، غفلت از جهنم، غفلت از نعمت‌های بهشت داریم. این غفلت ما را بیچاره کرده. انسان باید شبانه روز یک مرتبه، دو مرتبه، سه مرتبه، در خود فرو رود. به فکر مرگ بیفتد. من و شما آیا از اینجا بیرون می‌رویم یا نه؟ معلوم نیست. آیا من از منبر پائین می‌آیم یا نه؟ معلوم نیست. آیا امشب شب اول قبر ماست یا نه؟ معلوم نیست. همه و همه غفلت از مرگ داریم. اگر مرگ آمد، شب اول قبر ما، شب راحتی ماست یا نه؟
قبر مشکل است، در روایات می‌خوانیم کسی را دفن کردند. وقتی پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ رسیدند که خاک روی قبر ریخته بود. آن حضرت دست روی قبر گذاشتند. حمدی خواندند، و به اندازه‌ای گریه کردند که از اشک چشم مبارک‌شان قبر تر شد.
[1] . سوره قصص، آیه 83. [2] . سوره نساء، آیه 145. [3] . سوره مؤمنون، آیات 99 و 100. [4] . سوره فاطر، آیه 37. [5] . دنباله‌ی آیه 37 از سوره فاطر. [6] . سوره احزاب، آیه 72. [7] . بحارالانوار، ج103، ص65.

غفلت 

۳

بعد فرمودند:
«برای این مکان یک فکری باید کرد. باید عمل کرد. بی‌عمل نمی‌شود.» در روایات می‌خوانیم: قبر هر روزه ما را صدا می‌کند. در این عالم غوغائی است؛ ما کریم. اگر گوش شنوا باشد هر روز صدای قبر را می‌شنود. قبر صدا می‌کند صاحب من! من خانه‌ی تاریکم برای من نور بفرست. من بی‌مونسم برای من مونس بفرست. من مار و عقرب دارم. این اعمال زشت تو مار و عقرب شده است چیزی بفرست. یعنی توبه و انابه مار و عقرب را می‌کشد. من بی‌فرشم برای من فرشی بفرست. و بالأخره قبر مرتّب ما را صدا می‌کند. می‌آئی در شکم من. مواظب باش! برای این خا نه فکری کن. این خانه را آباد کن.
[1]
آیا دردی بالاتر از این است که ما به فکر آباد کردن خانه‌ی دنیایی خود هستیم؛ به فکر رنگ کردن خانه و نظافت خانه هستیم؛ به فکر عوض کردن فرش‌های خانه هستیم؛ اما اینکه اگر امشب شب اول قبر ما باشد، آنجا چه خبر است از آن غفلت داریم؟
عالم برزخ آیا یک سال است یا یک میلیون سال معلوم نیست. ده میلیون سال یا یک میلیارد سال معلوم نیست. این عالم بزخ عمل می‌خواهد. امام صادق ـ علیه السلام ـ می‌فرماید: شیعیان من! عالم برزخ مال خودتان است. شما روز قیامت مورد شفاعت ما واقع می‌شوید. اما مواظب عالم برزخ و قبرتان باشید!
[2] برای این یک میلیون سال و بیشتر چه تهیه کردی؟ روز قیامت روز مشکلی است. روز قیامت روزی است که انسان از نظر قرآن حاضر است خود و همه چیزش داده شود ولی رها شود؛ اما فایده‌ای ندارد.
قرآن کریم می‌فرماید: انسان در روز قیامت این جور می‌شود؛ این جور می‌خواهد:
«یُبَصَّرُونَهُمْ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدی مِنْ عَذابِ یَوْمِئذٍ بِبَنیهِ وَ صاحِبَتِهَ وَ اَخیهِ وَ فَصیلَتِهِ الَّتی تؤویهِ وَ مَنْ فِى الاَرْضِ جَمیعاً ثُمَّ یُنْجیهِ کَلاّ...»
[3] «(در روز قیامت همه‌ افراد) به یکدیگر نمایانده می‌شوند. (آنگاه انسان) مجرم دوست داردکه پسر، همسر، برادر، قوم و خویش و همه‌ی اهل زمین را به عنوان فدیه تقدیم کند تا خود (از آتش جهنم) رها شود. خیر، (این آرزو محال است برآورده شود.)»
در روز قیامت انسان می‌گوید: خدایا پسرم، همسرم، برادرم، تمام دارائیم، تمام افراد روی زمین، گرفته شوند تا من رها شوم، یعنی خدا! تمام عالم به دوزخ روند اما من رها شوم. خطاب می‌شود: «کلاّ» نمی‌شود. توئی و عملت. اگر عملت خوب است «سعادت» و اگر عملت بد است «شقاوت».
روز قیامت روز سختی است. بعضی اوقات انسان از رسوائی عرق می‌کند. تا چانه‌ی او را عرق می‌گیرد. غفلت از روز قیامت نکنیم؛ غفلت از جهنم و آن عذاب‌ها، غفلت از بهشت و آن نعمت‌هایش نباید کرد.
در روایت می‌خوانیم یکی از حسرت‌های اهل جهنم این است که هنگام رفتن به جهنم به بهشت نگاه می‌کند می‌بیند قصری در بهشت دارد، اما بی‌صاحب است؛ حور العین دارد، اما بی‌همسر است؛ باغ دارد، اما بی‌صاحب است. این باید در جهنم بسوزد، اما آن قصرش و حور العین و همسرش و باغش بی‌صاحب باشد.

[1] . بحارالانوار، ج6، ص267. [2] . همان. [3] . سوره معارج، آیات 11 تا 15.
آیت الله مظاهری- اخلاق در خانه، ص39

عیب جوئی

عیب جوئی 

۱

 

عیب زدایی آری عیب جویى نه
فرق میان این دو بسیار ظریف و لطیف است زیرا عیب جویى و عیب‏زدایى به حسب ظاهر هر دو با یادآورى و بازگو کردن عیوب همراه است، ولى اوّلى با انگیزه تحقیر و تنقیص ذکر مى‏شود و دومى به قصد خیر خواهى و اصلاح، اولى با دشمنى و خصومت و دومى با دلسوزى و نصیحت توأم است. اگر انگیزه انسان در ذکر عیوب دیگران خیرخواهى باشد قهرا کیفیت برخورد مشفقانه و آبرومندانه خواهد بود، ولى اگر هدف تنقیص و تحقیر باشد قهرا با تحقیر و توهین ادا مى‏شود. خلاصه اگر چه هدف وسیله را توجیه نمى‏کند لکن آن را تحدید مى‏کند، یعنى هدف وسیله را متناسب با خود مى‏سازد:
کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ
[1] ، هر کس طبق نیّت و انگیزه‏اش کار مى‏کند.
به همین جهت، کسى که مى‏خواهد عیب دیگرى را به او تذکر دهد باید با حسن نیّت و دلى پاک و بى‏آلایش نقایص او را یاد آورى کند و در حال سخن گفتن کمال ادب و احترام را رعایت نماید و دقت کند که به شخصیت طرف مقابل خود اهانت روا ندارد و انتقاد صحیح و سالم و سازنده به نیش زدن و عیب‏جویى تبدیل نگردد، که نتیجه معکوس خواهد داشت. براى اینکه هیچ انسانى از خطا و اشتباه مصون نیست و هیچ کس نمى‏تواند ادعا کند که مرتکب خطا و اشتباه نمى‏شود جز ائمه معصومین علیهم السّلام که آنان نیز با اینکه از مقام عصمت برخوردارند خود را در برابر پروردگار گناهکار و ناقص مى‏دانند. به عنوان نمونه، امام سجّاد علیه السّلام عرض مى‏کند:
إلهى إلیک أشکو نفسا بالسّوء أمّاره و إلى الخطیئه مبادره و بمعاصیک مولعه و لسخطک متعرّضه.
خدایا به تو شکایت مى‏کنم از نفسى که مرا بسیار به بدیها وامى‏دارد و به هر خطا سبقت مى‏گیرد و به معصیت تو حرص مى‏ورزد و مرا در معرض خشم و غضب تو مى‏افکند.
و در جاى دیگر به پیشگاه خدا عرض مى‏کند:
ادعوک یا سیّدى بلسان قد أخرسه ذنبه، ربّ اناجیک بقلب قد أوبقه جرمه.
اى سیّد من تو را مى‏خوانم به زبانى که از زیادى گناه گنگ شده است.
پروردگارا با تو راز و نیاز مى‏کنم با دلى که از کثرت جرم و خطا به وادى هلاکت در افتاده است.
و هنگام اظهار ذلت به درگاه خدا مى‏گوید:
إذا رأیت مولاى ذنوبى فزعت ربّ أفحمتنى ذنوبى و انقطعت مقالتى فلا حجّه لی... . اى مولاى من آنگاه که به گناهان خود مى‏نگرم سخت بیمناک مى‏شوم.
پروردگارا گناهان بى‏شمار بر من چیره شده و زبان مرا از عرض معذرت بسته است. دیگر عذرى ندارم که به پیشگاه تو آورم و بهانه‏اى برایم نمانده که آن را بازگویم و از کرده خود پوزش طلبم... .
با اینکه امام سجّاد - علیه السّلام- معصوم است و هیچ گناهى از او سر نزده اما خود را گناهکار مى‏داند. بنابراین، همه مردم داراى عیبها و نقایصى هستند که باید به آنها تذکر داده شود، چون خداوند عالم تمام افراد بشر را یکسان نیافریده است و همان طورى که صفات نیک و پسندیده در آنان وجود دارد عیوبى نیز در آنها هست، ولى انسان نباید عیب‏جویى کند بلکه باید با بیان مشفقانه و توأم با محبّت او را متنبّه سازد تا هم آبروى او را از بین نبرد و هم احساساتش را جریحه دار نکند، چون اسلام براى حیثیت و آبروى مؤمن ارزش و اهمیت خاصى قائل است و بازگو کردن عیوب مردم نیز یک ضرورت است و این ضرورت را مى‏توان به صورت پنهانى و خصوصى انجام داد تا به شخصیت مؤمن لطمه‏اى وارد نشود که: «الضّرورات تقدّر بقدرها» (نیازهاى اضطرارى باید در چارچوب خودشان ارزیابى بشوند)، یعنى از آن محدوده نباید تجاوز کند.
حضرت على علیه السّلام فرمود: نصحک بین الملا تقریع، نصیحت کردن در میان مردم نوعى سرکوبى است.
امام حسن عسکرى - علیه السّلام- فرمود: من وعظ أخاه سرّا فقد زانه و من وعظه علانیه فقد شانه، کسى که برادر دینى خود را در نهان پند دهد زینت بخش او شده است، اما اگر در برابر دیگران نصیحتش کند موجب سرشکستگى او مى‏شود.
نصیحت در نهانی بهتر آید گره از جان و بنداز دل گشاید
سرانجام شوم «عیب‏جویى»
اگر هدف از ذکر خطا و لغزشهاى دیگران رسوا کردن آنها باشد، بى‏تردید روزى فرا مى‏رسد که خداوند او را در بین مردم رسوا خواهد کرد.
امام باقر - علیه السّلام- از رسول خدا - صلّى اللّه علیه و آله - نقل مى‏کند که فرمود:
یا معشر من أسلم بلسانه و لم یسلم بقلبه لا تتّبعوا عثرات المسلمین فإنّه من یتّبع عثرات المسلمین یتّبع اللّه عثراته و من یتّبع اللّه عثراته یفضحه. اى کسانى که به ظاهر اسلام آورده‏اید ولى اسلام در قلب شما رسوخ نکرده است در جستجوى لغزشهاى مسلمانان نباشید (تا آنان را رسوا کنید)، زیرا کسى که در مقام پیدا کردن خطاهاى مردم باشد خدا عیوب او را آشکار و وى را رسوا خواهد کرد.
و در روایت دیگرى آمده است خداوند او را رسوا خواهد کرد هر چند درون خانه و به طور پنهانى گناهى مرتکب شود.
عیب‏جویى و کفر
کسانى که با برادر دینى خود به ظاهر لاف دوستى مى‏زنند و اعتماد او را به خود جلب مى‏کنند ولى در باطن با او دشمن هستند و لغزشها و اشتباهات و نقاط ضعف وى را به طور دقیق نگاه مى‏دارند تا در فرصت مناسب او را مفتضح کنند، سر انجام، خود را به مرز کفر نزدیک مى‏کنند.
امام باقر - علیه السّلام- فرمود:
من أقرب ما یکون العبد إلى الکفران یواخى الرّجل الرّجل على الدّین فیحصى علیه زلاته لیعیّره بها یوما ما. از چیزهایى که انسان را به مرز کفر نزدیک مى‏سازد این است که کسى با برادر دینى خود به نام دین در ظاهر طرح دوستى بریزد و لغزشهاى او را یکى پس از دیگرى به خاطر سپارد تا روزى او را رسوا کند.
امام صادق - علیه السّلام- فرمود:
أبعد ما یکون العبد من اللّه أن یکون الرّجل یواخى الرّجل و هو یحفظ علیه زلاته لیعیّره بها یوما ما.
دورترین حالات انسان از خدا این است که با کسى طرح دوستى بریزد و لغزشهاى او را به خاطر بسپارد تا روزى او را رسوا سازد.
عذاب دردناک
کسانى که به جاى انتقاد سالم و سازنده به فکر این باشند که عیوب مردم را آشکار کنند و از حیثیت و اعتبار آنان بکاهند، مرتکب گناهى بس عظیم گشته‏اند که به خاطر آن عذابى دردناک پیش رو خواهند داشت.
قرآن مجید در این باره مى‏فرماید:
إنَّ الَّذینَ یُحِبُّونَ أنْ تَشیعَ الْفاحِشَه فِى الَّذینَ امَنُوا لَهُمْ عَذابٌ الیمٌ فِى الدُّنْیا وَ الاخِرَه وَ اللّهُ یَعْلَمُ وَ أنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ
[2] ، کسانى که دوست دارند زشتیها در میان مردم با ایمان شیوع یابد عذاب دردناکى براى آنها در دنیا و آخرت است، و خداوند مى‏داند و شما نمى‏دانید.
یک انسان مسلمان به حکم وظیفه اسلامى، انسانى و اخلاقى موظف است در صورتى که از برادر دینى خود اشتباه و خطایى را مشاهده کرد در خفا به او تذکر دهد تا در صدد رفع آن گناه بر آید و چاره‏اى بیندیشد که از این پس گرد آن گناه نگردد، نه اینکه با دیدن یک کار خطا و اشتباه (و چه بسا به صرف اینکه از دیگران شنیده است و تحقیق نکرده‏) آبروى مسلمانى را ببرد و در نتیجه خود را نیز مستحقّ آتش دوزخ کند.
در اینجا نکته جالب توجه این است که قرآن مجید نمى‏گوید کسانى که فحشاء را در میان مؤمنان شایع مى‏کنند اهل عذابند بلکه مى‏فرماید کسانى که دوست دارند نسبتهاى ناروا درباره مؤمنان شایع شود اهل عذابند. و این خود دلالت مى‏کند بر اینکه آبروى مسلمان نزد خداوند بسیار محترم است و او اجازه نمى‏دهد که هر چه درباره مؤمنان گفته و شنیده مى‏شود براى دیگران بازگو گردد، زیرا اگر انسان با چشم خود ببیند کسى گناهى را انجام داده حق ندارد سرّ او را فاش کند، چه رسد به اینکه از دیگران شنیده و خود ندیده باشد (دقت کنید).
امام صادق - علیه السّلام- فرمود:
من قال فی مؤمن ما رأته عیناه و سمعته أذناه فهو من الّذین قال اللّه عزّ و جلّ «إنَّ الَّذینَ یُحِبَّونَ أنْ تَشیعَ الْفاحِشَه...»
[3] درباره انسان مؤمن هر چه را دیده یا شنیده بازگوید (آن را بین مردم شایع کند) جزو کسانى است که خداى متعال درباره آنان فرموده است: «إنَّ الَّذینَ یُحِبَّونَ أنْ تَشیعَ الْفاحِشَه...»
راه مبارزه با اشاعه فحشا
اکنون که بحث به اینجا رسید چگونه مى‏توان با توطئه دوستداران شیوع فحشاء (شایعه پردازان) مبارزه کرد و نقشه‏هاى شوم آنان را نقش بر آب ساخت؟ به نظر حقیر، بهترین راه، مبارزه منفى است.
مبارزه منفى اشکال گوناگونى دارد که از میان آنها به دو راه اشاره مى‏کنیم:
1. عدم مجالست با عیب‏جویان:
افراد عیب‏جو همانند مگس روى آلودگى‏ها مى‏نشینند و تنها روى جنبه‏هاى منفى انگشت مى‏گذارند و جنبه‏هاى مثبت اشخاص را نمى‏بینند، چنانکه امام صادق - علیه السّلام- فرمود:
الاشرار یتّبعون مساوى النّاس و یترکون محاسنهم کما یتّبع الذّباب المواضع الفاسده من الجسد و یترک الصّحیح. افراد زبون و فرومایه مانند مگس روى ناپاکیها و آلودگى‏ها مى‏نشینند و دنبال کارهاى زشت و عیوب مردم هستند و خوبیهاى آنان را نادیده مى‏گیرند، همان طور که مگس دنبال نقاط فاسد بدن مى‏گردد و مواضع صحیح و سالم را ترک مى‏کند.
بنابر این، باید از معاشرت و همنشینى با آنها خوددارى کرد و گذشته از اینکه نباید آنان را به عنوان دوست برگزید بلکه باید این گونه افراد را در ردیف دشمن‏ترین مردم نسبت به خود به حساب آورد زیرا ممکن است در اثر رفت و آمد نقطه ضعفى را مشاهده کنند و یک روز آبروى انسان را ببرند.
[1] .سوره اسراء ، آیه84. [2] .سوره نور ، آیه 19. [3] .همان.

۲ 

عیب جوئی

از این رو امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود:
لیکن أبغض النّاس إلیک و أبعدهم منک أطلبهم لمعائب النّاس. باید دشمن‏ترین مردم نزد تو و دورترین آنها از تو کسانى باشند که بیشتر در صدد یافتن خطاهاى مردم هستند.
2. بى‏اعتنایى به عیب‏جویان:
راه دیگرى که براى جلوگیرى از اشاعه فحشاء وجود دارد بى‏اعتنایى به کسانى است که مى‏خواهند با شایعه پراکنى و عیب‏جویى از دیگران از قبح و زشتى گناهان بکاهند و آن را در نظر مردم بى‏اهمیّت جلوه دهند. این قبیل افراد با ذکر عیوب دیگران جوّ جامعه را آلوده کرده و بدین وسیله براى تعمیم فساد و گسترش گناه زمینه‏سازى مى‏کنند. پس اگر به سخن آنها ترتیب اثر داده نشود و در همه جا با بى‏اعتنایى مردم روبرو شوند ناگزیر دست از این کار زشت برداشته و بى‏کار خود مى‏روند.
شخصى به نام محمد بن فضیل مى‏گوید: خدمت امام هفتم حضرت موسى ابن جعفر علیهما السّلام رسیدم و عرض کردم: فدایت شوم، درباره یکى از برادران دینى من کارى را نقل مى‏کنند که من آن را ناخوش دارم ولى هنگامى که از خود او سؤال مى‏کنم انکار مى‏کند با اینکه گروهى از افراد موثق و مورد اعتماد این خبر را براى من نقل کرده‏اند. حضرت فرمود:
یا محمّد کذّب سمعک و بصرک عن أخیک فإن شهد عندک خمسون قسامه و قالوا لک قولا فصدّقه و کذّبهم، لا تذیعنّ علیه شیئا تشینه به، و تهدم به مروّته فتکون من الّذین قال اللّه فی کتابه «إنَّ الَّذینَ یُحِبُّونَ أنْ تَشیعَ الْفاحِشَه فِی الَّذینَ امَنُوا لَهُمْ عَذابٌ ألیمٌ فِی الدُّنیا وَ الاخِرَه»
[1]. اى محمد گوش و چشم خود را در مقابل برادر مسلمانت تکذیب کن و اگر پنجاه نفر به عنوان شاهد قسم یاد کردند و درباره او چیزى به تو گفتند ولى خود او انکار کرد به گواهى آنان ترتیب اثر مده، سخن او را بپذیر و گفته آنها را قبول مکن. (سپس فرمود:) مبادا چیزى را که مایه عیب و ننگ او و وسیله درهم کوبیدن شخصیت و شرف انسانى او مى‏گردد منتشر کنى، زیرا در زمره کسانى قرار خواهید گرفت که خداوند درباره آنها فرموده است: «کسانى که دوست مى‏دارند زشتیها در میان مؤمنان پخش شود براى آنها است عذابى دردناک در دنیا و آخرت».
در حدیث دیگرى امام باقر علیه السّلام فرمود: یجب للمؤمن على المؤمن أن یستر علیه سبعین کبیره. هر مؤمنى وظیفه دارد هفتاد گناه کبیره را بر برادر مؤمن خود بپوشاند.
حضرت على- علیه السّلام- مى‏فرماید: أیُّها النّاس، من عرف من أخیه وثیقه دین و سداد طریق فلا یسمعنّ فیه أقاویل الرّجال أما إنّه قد یرمى الرّامى و تخطئ السّهام و یحیل الکلام، و باطل ذلک یبور، و اللّه سمیع و شهید. أما إنّه لیس بین الحقّ و الباطل إلا أربع أصابع.
فسئل علیه السّلام، عن معنى قوله هذا، فجمع أصابعه و وضعها بین أذنه و عینه ثمّ قال: الباطل أن تقول سمعت و الحقّ أن تقول رأیت. اى مردم آن کس که نسبت به برادر دینى‏اش از لحاظ دین و مذهب سابقه خوبى سراغ دارد دیگر نباید به سخنانى که این و آن درباره او مى‏گویند گوش فرا دهد. آگاه باشید (اثر زیان کلام از زیان تیر سخت‏تر و بیشتر است، زیرا) گاهى تیرانداز تیر مى‏اندازد و تیرش به خطا مى‏رود، اما کلام بى‏اثر نمى‏ماند (اگر چه دروغ باشد و سخن باطل و نادرست فراوان گفته مى‏شود) ولى سخنهاى باطل نابود خواهد شد (و گناه آن براى گوینده باقى مى‏ماند) و خداوند شنوا و گواه است. بدانید بین حق و باطل بیش از چهار انگشت فاصله نیست.
از امام علیه السّلام درباره این سخن سؤال شد، حضرت انگشتانش را کنار هم گذاشت و میان گوش و چشم خود قرار داد، سپس فرمود: باطل آن است که بگویى شنیدم، و حق آن است که بگویى دیدم.
خلاصه و نتیجه بحث
بى‏تردید، انسان نیاز دارد که عیبهاى خویش را بازشناسد و در این راه باید از نظریات و انتقادات دیگران نیز بهره بگیرد و براى این کار به کسانى که به خلوص و صفاى باطن آنها اطمینان دارد مراجعه کند. از سوى دیگر، دوستانى که به قصد خیرخواهى، لغزشها و خطاهاى دوست خود را یادآورى مى‏کنند باید خیلى سرّى و خصوصى مراتب را به او تذکّر دهند، نه در انظار مردم. اما اگر کسى به نام عیب‏زدایى و نصیحت، گناهان و عیوب مؤمنان را در میان مردم افشا کند به مصداق آیه شریفه «إنَّ الَّذینَ یُحِبَّونَ أنْ تَشیعَ الْفاحِشَه...» جزو کسانى خواهد بود که اشاعه فحشاء را دوست مى‏دارند و چنین کسى در دنیا و آخرت به عذاب دردناک الهى دچار خواهد شد و در عظمت این گناه همین بس که خداى متعال در آخر آیه مى‏فرماید:
وَ اللّهُ یَعْلَمُ وَ أنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ
[2] ، خدا مى‏داند (که آثار و عواقب ناگوار این گناه چیست‏) و شما نمى‏دانید.

[1] .سوره ص، آیه72. [2] .همان.
آیت الله مهدوی کنی - نقطه های آغاز در اخلاق عملی، ص228

عُجب

۱ 

عُجب

حقیقت عجب و اقسام آن - فرق عُجب با اِدلال[1] :
صفت عجب معمولا هنگامی حاصل مى‏شود که عمل از شائبه ریا خالص شود .
عجب عبارت است از بزرگ دانستن نعمت و تکیه بر آن و فراموش کردن نسبت نعمت با نعمت دهنده.
در کتاب کافى از على بن سوید روایت شده که از حضرت ابن الحسن امام موسى کاظم - علیه السّلام- درباره عجبى که عمل را باطل مى‏کند پرسیدم.
حضرت فرمود: عجب داراى درجاتى است، بعضى از آن درجات این است که کارهاى زشت انسان در نظر زیبا جلوه کند و او آنها را نیکو ببیند، درجه دیگرش آن است که انسان به خدا ایمان آورد و به خاطر ایمانش بر خدا منّت گذارد در حالى که خدا بر او منّت دارد.
اما اگر کسى از زوال نعمت در هراس باشد یا بترسد که نعمتش مکدّر شود یا از این جهت که نعمت را از جانب خدا مى‏داند خوشحال باشد، در این صورت دچار عجب نشده چون گفتیم عجب بزرگداشت نعمت با فراموش کردن نسبت آن به خداست.
اگر اضافه بر عجب این حالت در انسان پیدا شود که خود را نزد خدا محقّ بداند و فکر کند که نزد خدا منزلتى دارد بطورى که در دنیا از عملش توقع کرامت داشته باشد و بیش از آن که فاسقان را مستحقّ ناملایمات مى‏داند خود را مستحقّ بداند که به هیچ ناخوشایندى گرفتار نشود این حالت ادلال نامیده مى‏شود.
چنین شخصى به خاطر وجاهتى که براى خویش در نزد خدا قائل است بر آن ذات مقدس جرئتى پیدا مى‏کند.
یک مثال براى عجب و ادلال:
گاهى انسان به دیگرى هدیه‏اى مى‏دهد که در نظرش بسیار با اهمیت جلوه مى‏کند و لذا بر او منّت مى‏نهد، این شخص در این صورت دچار عجب و خود پسندى شده است.
اگر علاوه بر منّت او را به خدمت گیرد و از او انتظاراتى داشته باشد یا به نظرش بعید باشد که آن شخص در خدمت او کوشش نکند دچار ادلال شده است.
آفات و مضرات عجب بسیار است.
عجب است که انسان را به کبر مى‏خواند (چه اینکه عجب یکى از عوامل کبر است) و از کبر آفات بسیار به وجود مى‏آید از جمله باعث مى‏شود انسان گناهان خویش را فراموش کرده به آنها اهمیت ندهد زیرا خود را از بررسى اعمال خود بى‏نیاز مى‏داند.
دیگر اینکه طاعات و عبادات را در نظر انسان بزرگ مى‏کند و باعث مى‏شود که انسان به خاطر عباداتش بر خدا منّت نهد و همین براى نقصان یک انسان کافى است.
همچنین عجب و خود پسندى اگر به واسطه عبادات حاصل شود، انسان را از دریافت آفات آنها کور مى‏کند کسى که دچار عجب است خود را فریب مى‏دهد و با پروردگارش خدعه مى‏کند و خود را از مکر خدا (عذاب الهى) در امان مى‏داند و از عقاب خدا غافل مى‏شود.
در صورتى که قرآن عظیم مى‏فرماید: لا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ الا القَوْمُ الخاسِرُونَ
[2].
همچنین انسان را از مشورت، استفاده از دیگران و یادگیرى باز مى‏دارد و سبب مى‏شود که همیشه در ذلّت جهل باقى بماند.
و چه بسا کسانى که از نظریه اشتباهى خود در اصول یا فروع دچار عجب مى‏شوند و سبب هلاکت خود را فراهم مى‏کنند.
آیات و روایاتى که در نکوهش عجب وارد شده :
خداى تعالى در مقام ردّ و مذمّت مى‏فرماید: وَ یَوْمَ حُنَیْن اذْ اعْجَبَتْکُمْ کَثْرتُکُمْ
[3].
و مى‏فرماید: وَ ظَنُّوا انَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَاتاهمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا
[4].
در این آیه کفار را مذمّت مى‏کند که از قلعه‏ها و شوکت خود دچار عجب شده بودند.
و مى‏فرماید: الّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِى الْحَیاه الدّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ انَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعا
[5].
و مى‏فرماید: ا فَمَنْ زُیّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنا
[6].
حالتى که در این آیه شریفه مطرح شده ناشى از عجب است.
نبىّ گرامى اسلام صلى اللّه علیه و آله و سلّم مى‏فرماید: سه چیز است که باعث هلاکت مى‏شوند.
بخلى که از آن اطاعت شود، هوى و هوسى که از آن پیروى شود، خود پسندى
[7].
و مى‏فرماید: اگر گناه نکنید بزرگتر از گناه بر شما مى‏ترسم: خود پسندى خود پسندى
[8].
امام صادق علیه السّلام مى‏فرماید: خداى تعالى مى‏دانست که گناه از عجب و خود پسندى براى مؤمن بهتر است و اگر چنین نبود هرگز مؤمنى را به گناه مبتلا نمى‏کرد
[9].
و مى‏فرماید: هر کس دچار عجب شود هلاک شده است
[10].
و مى‏فرماید: گاهى انسان گناه مى‏کند و پشیمان مى‏شود سپس عملى نیک انجام مى‏دهد و خوشحال مى‏شود، به علت همین سرور و شادمانى از حالى که قبل از عمل نیک داشت تنزّل مى‏کند پس اگر بر آن حال گناه باقى مى‏ماند برایش بهتر بود.
و مى‏فرماید: عالمى نزد عابدى آمده از او پرسید: نمازت چگونه است؟ عابد گفت: آیا از چون منى درباره نمازش سؤال مى‏کنى در حالى که از فلان وقت خدا را عبادت مى‏کنم.
پرسید: گریه‏ات چگونه است؟ جواب داد: مى‏گریم تا اشکم جارى مى‏شود.
عالم گفت: اگر در حال ترس از خدا مى‏خندیدى از این گریه در حال ادلال بهتر بود زیرا چیزى از عمل شخص مدلّ بالا نمى‏رود.
از امام باقر علیه السّلام یا امام صادق علیه السّلام است: دو نفر وارد مسجد شدند در حالى که یکى عابد بود و دیگرى فاسق سپس از مسجد خارج شدند در حالى که فاسق به مرتبه صدیقین رسیده بود و عابد فاسق گشته بود زیرا عابد در حالى داخل مسجد شد که با فکر در عبادتش دچار ادلال بود ولى فکر فاسق در پشیمانى از کرده خود بود و از گناهان خود استغفار مى‏کرد.
از امام صادق علیه السّلام است که رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:
حضرت موسى علیه السّلام نشسته بود که ابلیس با شنلى رنگارنگ نزد او آمد وقتى نزدیک موسى رسید شنل را برداشت و سلام کرد.
موسى علیه السّلام فرمود: کیستى؟ عرض کرد: ابلیس.
فرمود: خدا تو را به کسى نزدیک نکند.
عرض کرد: به خاطر منزلتى که نزد خدا دارى براى عرض سلام آمده‏ام.
پرسید این شنل چیست؟ عرض کرد: بوسیله آن قلوب مردم را مى‏ربایم.
فرمود: چه گناهى است که اگر انسان آن را انجام دهد تو بر او مسلّط و مستولى مى‏شوى.
عرض کرد: هنگامى که دچار عجب و خود پسندى شود و عباداتش در نظرش زیاد جلوه کند و گناهانش در نظرش کوچک شود.
و باز آن حضرت مى‏فرماید:
خداى تعالى به داود علیه السّلام فرمود: اى داود گناهکاران را مژده بده که من توبه پذیرم و گناهان را مى‏بخشم و صدّیقین را بترسان که از اعمالشان دچار عجب نشوند بدرستى که هر بنده‏اى را براى حساب نگاه دارم هلاک خواهد شد.
در کتاب مصباح الشریعه از امام صادق علیه السّلام روایت شده:
تعجب مى‏کنم از کسى که دچار عجب و خود پسندى مى‏شود در حالى که نمى‏داند عاقبتش چگونه خواهد بود کسى که دچار عجب شود از راه هدایت و ارشاد منحرف شده و ادعاى بى‏جا کرده است و کسى که ادعاى ناحقّ کند دروغگوست اگر چه ادعاى خود را مخفى کند و هر چند زمان بسیار بر او بگذرد. اولین معامله‏اى که با خود پسند انجام مى‏شود این است که آنچه را که بدان مى‏نازد از او مى‏گیرند تا بداند که عاجز فقیرى بیش نیست و بر علیه خود شهادت دهد تا حجت خدا درباره‏اش محکم‏تر شود همانگونه که با ابلیس عمل شد.
عجب گیاهى است که دانه‏اش کفر و زمینش نفاق و آبش سرکشى و شاخه‏هایش جهل و برگ‏هایش گمراهى و میوه‏اش لعنت و خلود در آتش است.
پس کسى که عجب را برگزیند بذر کفر در مزرعه نفاق پاشیده و چاره‏اى ندارد جز آنکه میوه آن را بچیند.
خلاصه‏اى در معالجه عجب :
عجب مرضى است که جز نادانى محض علت دیگرى ندارد بنا بر این درمانش علم و معرفت است زیرا علاج هر مرض با ضد علت آن ممکن است. در این بحث عجب را فقط در مورد افعالى فرض مى‏کنیم که تحت اختیار انسان هستند مثل عبادات که از آنها به ورع و تقوى و عبادت تعبیر مى‏شود. زیرا عجب به واسطه این افعال بیشتر از افعالى است که چون جمال و قدرت و اصل و نسب از اختیار انسان خارجند.
عجب انسان به خاطر عمل یا از آن جهت است که خود را محل تحقق و مجراى وقوع آن عمل مى‏داند یا از آن جهت است که خود را سبب آن عمل مى‏پندارد و آن عمل را ناشى از قوت و قدرت خود مى‏داند.
اگر انسان از جهت اول دچار عجب شده باید بداند که گرفتار جهل شده است زیرا محل همیشه در تسخیر اراده دیگرى است و از جهت دیگرى است که عمل در او پیدا مى‏شود و انجام مى‏یابد و او دخالتى در ایجاد عمل ندارد پس چگونه به خاطر چیزى که به او مربوط نمى‏شود عجب مى‏ورزد.
و اگر از جهت دوم دچار خود پسندى شده سزاوار است بیندیشد که قوّه و قدرت، و اراده و اعضا و اسباب دیگرى که موجب ایجاد عمل مى‏شوند از کجا به او عطاء شده‏اند و اگر پى‏برد که تمام این‏ها نعمت‏هائى هستند از جانب خداى تعالى که بدون استحقاق قبلى به او عطا شده سزاوار است عجبش به خاطر جود و کرم و فضل خداى تعالى باشد که بدون استحقاق این همه نعمت به او بخشیده.
گاهى انسان گمان مى‏کند چون نسبت به خدا محبّت داشته است خداى تعالى او را به عبادت موفّق کرده است راه علاج این مورد این است که از خود بپرسد محبّت را چه کسى در قلبش آفریده.
اوست که محبت خود را در قلب انسان جاى مى‏دهد پس همانطور که عبادت نعمتى است از خدا محبت هم نعمتى است از او که بدون استحقاق به بنده‏اش عطا مى‏کند زیرا که بنده را در کسب آنها و در حفظ آنها دخالتى نیست پس سزاوار است که عجب به خاطر وجود خداى تعالى باشد که وجود انسان و صفات و اعمال و اسباب و علل عملش را به او عطاء کرده است.
[1] . ادلال به معنى ناز و کرشمه و نترسیدن از خدا به خاطر اعتمادى که بر اعمال و عبادت براى انسان حاصل مى‏شود چنانچه گویى او را بر خدا حقّى است که با وجود آن جاى هیچ خوف و هراسى نیست. [2]. از عقاب الهى غافل نمى‏شوند مگر زیانکاران. (سوره اعراف، آیه 99). [3]. و روز حنین که فریفته و مغرور کثرت خود شدید. (سوره توبه، آیه 25). [4] . آنها گمان مى‏کردند حصارهایشان ایشان را در مقابل خدا حفظ خواهد کرد ولى خدا از جانبى به سراغشان آمد که آنها گمان نمى‏کردند.
(سوره حشر، آیه 2).
[5] . زیانکارترین مردم کسانى هستند که کوشش آنها در راه زندگى دنیا تباه شده ولى گمان مى‏کنند که نیکوکارى مى‏کنند. (سوره کهف، آیه 104). [6] . آیا کسى که کردار زشتش در نظرش زینت داده شده و آن را نیکو پنداشته است؟ (سوره فاطر، آیه 8). [7] . ثلاث مهلکات شحّ مطاع و هوى متّبع و اعجاب المرء بنفسه. [8] . لو لم تذنبوا لخشیت علیکم ما هو اکبر من ذلک العجب العجب. [9] . انّ اللّه تعالى علم انّ الذّنب خیر للمؤمن من العجب و لو لا ذلک ما ابتلى مؤمنا بذنب ابدا. [10] . من دخله العجب هلک.

۲ 

عُجب


عجیب است که انسان به خود عجب ورزد و به کسى که تمام امور به دست اوست و به وجود و کرم و فضل و انعام او بستگى دارد عجب نورزد.
اقسام عجب و علاج تفصیلى آن :
آنچه که انسان بدان عجب مى‏ورزد بر دو قسم است:
1 - آنهایى که در کبر دخالت دارند و انسان به خاطر آنها تکبر مى‏ورزد
2 - آنهایى که در تکبر دخالت ندارند یعنى انسان نمى‏تواند به خاطر آنها فخر کند مثل نظریات اشتباه که در اثر جهل، صائب و نیکو جلوه مى‏کنند و باعث عجب مى‏شوند.
این قسم از وسائل عجب را مى‏توان به هشت قسم تقسیم کرد:
1 - این که به خاطر امور جسمانى چون جمال، ترکیب، صحّت، قوت، تناسب اعضاء و زیبائى چهره دچار عجب شود.
علاج این قسم، تفکر درباره کثافاتى است که در نهان انسان وجود دارد و همینطور اندیشه در اول خلقتش که نطفه‏اى بود و آخر کارش که تبدیل به جیفه‏اى مى‏شود و دیگر عبرت گرفتن از صورت‏هاى زیبا و بدن‏هاى لطیفى که وجود داشته و اکنون چنان پوسیده‏اند که طبع عقلاء از آنها متنفر است.
2 - قدرت و سطوت.
همانطور که قرآن کریم از قومى نقل مى‏کند که گفتند: مَنْ اشَدُّ مِنَّا قُوَّه
[1].
علاج این قسم به این است که بداند یک روز تب کافى است که قدرتش را تبدیل به ضعف کند و یک ساس یا پشه یا یک خار مى‏تواند او را عاجز نماید.
3 - عجب به عقل و زیرکى در فهم امور دقیق مربوط به مصالح دین و دنیا علاج این قسم به این است که خدا را به خاطر عقلى که به او عطا کرده شکر گزارد و بیندیشد که با کوچک‏ترین مرضى که بر مشاعرش عارض شود چنان عقلش مختلّ مى‏شود که وسیله خنده و بازیچه دیگران شود.
4 - عجب به اصل و نسب شریف.
مثل این که یک نفر سیّد هاشمى به خاطر اینکه منسوب به پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم است دچار عجب شود علاج این قسم به این است که بداند این کمال نادانى است که در اخلاق و افعال مخالف سیره پدرانش باشد و با این حال گمان کند که از آنهاست.
سزاوار است به این گونه اشخاص که تنها افتخارشان شرافت پدرانشان مى‏باشد گفته شود.
لئن فخرت بآباء ذوى شرف لقد صدقت و لکن بئسما ولدوا اگر به پدران با شرافت و بلند مرتبه‏ات افتخار مى‏کنى واقعا راست مى‏گویى آنها انسان‏هاى خوبى بودند ولى چه بد فرزندى از خود به جاى نهادند.
5 - عجب به اصل و نسب قدرتمند مثل خاندان سلاطین و ظلمه و یاران ایشان - نه خاندان علم و تقوى - علاج این قسم عجب این است که به رسوایى‏ها و زشت کاریهاى آنان بیندیشد و ببیند که چگونه مغضوب درگاه الهى شده، و مستحق آتش گردیده‏اند و چه بد جایگاهى دارند.
6 - عجب به زیادى نفرات.
انسان گاهى به خاطر این که داراى افراد و اطرافیان زیادى چون خدمه، فرزند، نزدیکان، قوم، قبیله، دوستان و یاران است خود را از دیگران برتر دانسته دچار عجب مى‏شود، همانطور که کافران مى‏گفتند: نَحْنُ اکْثَرُ امْوالا وَ اوْلادا
[2].
علاج این قسم، این است که در ضعف خود و آنها بیندیشد و بداند که همه آنها بندگان ضعیف و عاجزى هستند که نفع و ضرر، موت و حیات و نشر و حشر خود را در اختیار ندارند و کَمْ مِنْ فِئَه قَلِیلَه غَلَبَتْ فِئَه کَثِیرَه بِاذْنِ اللَّهِ
[3].
«از این آیه شریفه استفاده مى‏شود که نمى‏توان کثرت و قلّت افراد را ملاک برترى قرار داد که بسیار اتفاق مى‏افتد گروهى کوچک از همه جهت برتر از گروه‏هاى بزرگ باشند».
و بیندیشد که چگونه مى‏توان به خاطر آنها عجب ورزید در حالى که پس از مرگ با خوارى و ذلّت دفن مى‏شود و هیچ یک از آنها به حال او سودى ندارند. و همگى آنها در روز قیامت که خداى تعالى درباره آن مى‏فرماید: «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ اخِیهِ وَ امِّهِ وَ ابِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ لِکُلِّ امْرِئ مِنْهمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ»
[4].
از او مى‏گریزیند.
7 - عجب به مال.
همانطور که قرآن کریم از گروهى نقل مى‏کند که مى‏گفتند: انَا اکْثَرُ مِنْکَ مالا وَ اعَزُّ نَفَرا
[5].
علاج این قسم به این است که در آفات و آشوب‏هاى مال بیندیشد و بداند که مال اصالتى ندارد با یک دست کسب مى‏شود و از دست دیگر خارج مى‏شود.
و ما المال و الاهلون الا ودیعه و لا بدّ یوما ان تردّ الودایع ثروت و خانواده چیزى جز امانت نیست و ناچار روزى مى‏رسد که باید امانتها برگردند و بداند که اگر کثرت مال دلیل برترى کسى بود در بین کفار و یهود کسانى هستند که از ثروت بیشترى برخوردارند پس باید آنها از او بهتر باشند.
8 - عجب از نظریه اشتباه.
قرآن کریم مى‏فرماید: أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنا
[6].
و مى‏فرماید: وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعا
[7].
علاج این قسم این است که همیشه نظریات خود را متّهم کند و هیچ گاه فریب نظریه خویش را نخورد مگر در صورتى که یک دلیل قطعى از قرآن یا سنت پیامبر بر صحت آن گواهى دهد. به اضافه این که رأى خود را بر علماء و عرفاء و اشخاص ماهر صالح عرضه کند تا از صحت آن مطمئن شود.

[1] . قوم عاد گفتند: کیست از ما نیرومندتر؟ (سوره فصلت، آیه 15). [2] . گفتند: ما داراى اموال و فرزندان بیشترى هستیم. (سوره سبا، آیه 35). [3] . چه بسا گروههاى کوچکى که با اذن خدا بر طوائف بزرگ غالب شده‏اند. (سوره بقره، آیه 249). [4] . روزى که انسان از برادرش مى‏گریزد و از مادر و پدر و همسر و فرزندان خویش نیز مى‏گریزد زیرا هر کس به اندازه کافى گرفتارى دارد.
(سوره عبس، آیات 37 - 34).
[5] . در حالى که با دوستش صحبت مى‏کرد گفت دارائى من از تو بیشتر و از حیث تعداد افراد از تو عزیزتر و محترم‏ترم. (سوره کهف، آیه34). [6] . آیا کسى که عمل زشتش در نظر او زینت داده شده و آن را نیکو مى‏بیند. (سوره فاطر، آیه 8). [7] . و آنها گمان مى‏کنند که نیکوکارى مى‏کنند. (سوره کهف، آیه 104).
سید عبدالله شبر - کتاب اخلاق ، ص275

ظلم و ستم

۱ 

ظلم و ستم

ظلم در اصل لغت، به معنی کار بی‏جاکردن، و تعدّی نمودن از حد وسط است. و ظلم به این معنی، جامع همه رذایل، و مرتکب شدن هر یک از قبایح شرعیه و عقلیه را شامل می شود. و این، ظلم به معنی اعمّ است.
و برای ظلم، معنی دیگری نیز هست که عبارت است از: ضرر و اذیّت رسانیدن به غیر، از قبیل: کشتن و یا زدن، یا دشنام و فحش دادن، یا غیبت او را کردن، یا مال او را به غیر حق تصرف کردن و گرفتن، یا غیر این‏ها از کردار یا گفتاری که باعث اذیّت غیر باشد.
و این، ظلم به معنی اخص است.
و بیشتر آنچه در آیات و اخبار، و عرف مردم ذکر می‏شود این معنی مراد است. و باعث این ظلم، اگر عداوت و کینه باشد از نتایج قوه غضبیّه خواهد بود. و اگر موجب آن، حرص و طمع در مال باشد از جمله رذایل قوه شهویّه محسوب خواهد شد.
به هر حال، به اجماع همه طوایف عالم، و به اتفاق همه اصناف بشر، ظلم از همه معاصی بزرگتر، و عذاب آن شدید تر، و پشیمانی آن بیشتر، و وبال آن بالاتر است. در جاهای زیادی از قرآن بر ظالمین لعن شدید وارد، و در احادیث متواتره ذمّ عظیم و تهدید بر آن ثابت است. و اگر هیچ تهدیدی بر آن نباشد، همین آیه مبارک برای طایفه ظالمین کافی است که پروردگار جبّار می‏فرماید:
«وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلا عَمَّا یَعمَلُ الْظّالِمُونَ انَّما یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فیهِ الابْصارُ مُهْطِعینَ مُقْنِعی رُؤُسِهِمْ لا یَرْتَدُّ إلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ افْتِدَتُهُمْ هُواءٌ»
[1] .
خلاصه معنی آن که: «گمان مکن که پروردگار، غافل است از کرده ظالمان و ستمکاران نه چنین است، و این مهلتی که به ایشان داده به جهت آن است که: عذاب و سزای عمل ایشان را به روزی اندازد که در آن چشمها به کاسه سر می‏جهد. و همه مردمان در آن روز شتابان خواهند بود. یعنی از حیرانی و سرگردانی آرام و سکون نخواهند داشت و به هر طرف خواهند دوید. و چشمهای ایشان باز خواهد ماند، و قدرت نخواهند داشت که: چشمهای خود را به هم گذارند. و دلهای ایشان از شدّت خوف و فزع، پریده خواهد بود و از عقل و هر چیزی خالی خواهد بود». و باز حق - سبحانه و تعالی - می‏فرماید: «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا ای مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»
[2] یعنی: «زود باشد بدانند آنان که ظلم و ستم کردند، که بعد از موت بازگشت ایشان به کدام مکان خواهد بود». آری: بازگشت ظالم، البته به آتش سوزنده، و مار و عقرب گزنده خواهد بود. و ستم بر بندگان خدا، و چشم داشت آمرزش در روز قیامت، نیست مگر از حمق و سفاهت.
مکن بد که بد بینی ای یار نیک که ناید ز تخم بدی بار نیک
از کامل کننده مکارم اخلاق، و مبعوث بر همه آفاق، پیامبر اکرم ـ صل الله علیه و آله ـ مروی است که: «پست‏ترین و ذلیل‏ترین خلق در نزد خدا کسی است که: امر مسلمانان در دست او باشد و میان ایشان به راستی رفتار نکند». و در حدیثی دیگر از آن سرور مروی است که: «ظلم و جور کردن در یک ساعت، بدتر است در نزد خدا از شصت سال گناه». و فرمود که: «هر که از انتقام و مکافات بترسد، البته از ظلم کردن باز می‏ایستد». چون منتقم حقیقی البته انتقام هر ظلمی را می‏کشد. و مکافات ظالم را به او می‏رساند.
چو بد کردی مباش ایمن ز آفات که واجب شد طبیعت را مکافات
از جانب خداوند معبود، وحی به حضرت داود رسید که: «به اهل ظلم بگو: مرا یاد نکنند که بر من واجب است یاد کنم هر که مرا یاد بکند. و یاد کردن ظالمین، به لعن کردن ایشان است.
در هنگامی که حضرت سیّد سجاد - علیه السّلام - را وفات رسید به حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - فرمود که: «زنهار، ای فرزند که ظلم نکنی بر کسی، که دادرسی به غیر از خدا نداشته باشد». زیرا که او را چون کسی دیگر نباشد، دست به درگاه مالک الملوک بر می‏دارد و منتقم حقیقی را بر سر انتقام می‏آورد. هان، هان ای آنکه زمام اختیار مردم در دست داری تا بیچارگان بی‏کس را نیازاری، که کس بی‏کسان در مقام آزار تو برآید.
دردمندان بلا زهر هلاهل نوشند قصد این قوم خطا باشد هین تا نکنی
منجنیق آه مظلومان به صبح زود گیرد ظالمان را در حصار
از حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - مروی است که: «هیچ کس نیست که به دیگری ظلم کند مگر اینکه خدا به آن ظلم او را می‏گیرد، در جان یا مال او». مردی که مدتی فرماندار محلی بود به خدمت آن امام بزرگوار عرض کرد که: «آیا توبه ای برای من هست؟ فرمود نه، تا هر که بر ذمّه تو حقی دارد به او برسانی». و نیز از آن حضرت روایت شده است که: «آنچه مظلوم از دین ظالم می‏گیرد بیش از آن چیزی است که ظالم از مظلوم می‏ستاند». و از حضرت امام جعفر صادق - علیه السّلام - منقول است که: «در تفسیر قول خدای - عزّ و جلّ - «انَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ» 89: 14 فرمودند که: پلی بر صراط هست که از آن نمی‏گذرد بنده‏ای که بر گردن او مظلمه باشد(بنده ای که به مردم ظلم کرده و حق آنها را گرفته باشد». و فرمود که: «هیچ ظلمی شدیدتر و بدتر از ظلمی نیست که بر کسی باشد که یاوری بجز خداوند قهار نیابد». و نیز فرمود که: «هر که بخورد مال برادر خود را به ناحق و به او رد نکند، خواهد خورد در روز قیامت جرقه ای از آتش دوزخ را». و از آن جناب مروی است که: «پروردگار عالم - جلّ شأنه - وحی فرستاد به پیغمبری از پیغمبران، که در مملکت پادشاه جبّاری بود، که برو به نزد این مرد جبّار و به او بگو که: من تو را وانداشته‏ام برای ریختن خون بی‏گناهان و گرفتن اموال مردمان، بلکه تورا صاحب اختیار کردم به جهت آنکه صداهای مظلومان را از درگاه من بازداری.
و ناله‏های ایشان را کوتاه کنی. من نخواهم گذشت از ظلمی که بر احدی شود، اگر چه از جمله کفّار باشد». آری: پادشاهی، حکم شبانی دارد، که آفریدگار عالم او را بر رعیّت گماشته و از او محافظت ایشان را خواسته. و چنانچه اندکی در حفظ و حراست ایشان سهل انگاری و مسامحه نماید به زودی دست او را از شبانی ایشان کوتاه فرماید و در روز محاسبه روز قیامت حساب جزء جزء را از او می‏طلبد.
میازار دهقان به یک خردله
[3] که سلطان، شبان است و دهقان گله
چو پرخاش بینند و بیداد از او شبان نیست، گرگ است، فریاد از او
شهی که حفظ رعیت نگاه میدارد حلال باد خراجش که مزد چوپانی است
و گر نه راعی خلق است, زهر مارش باد که هر چه میخورد از جزیه مسلمانی‏ست
و نیز از آن حضرت مروی است که فرمود: «هر که بدی کند با مردمان و بر ایشان ستم روا دارد، اگر به او بدی کنند و ستمی به او برسد نباید ناراحت شود، چون فرزند آدم، آنچه را می‏کارد درو می کند و هیچ کس از تخم تلخ، میوه شیرین برنمی‏دارد. و تخم شیرین، بار تلخ نمی‏دهد».
اگر بد کنی چشم نیکی مدار که هرگز نیارد گز، انگور بار
مپندارم ای در خزان کشته جو که گندم ستانی به وقت درو
چه عجب نیست از بسیاری از أبناء زمان، که انواع ظلم و ستم از ایشان به بیچارگان می‏رسد و اگر روزی ورق زمانه برگردد و دست ایشان از ظلم کوتاه شود، و روزگار در صدد مکافات برآید، آه و ناله ایشان از ثریا می‏گذرد. و زبان شکوه خالق و خلق را می‏گشاید. و بر کسانی که اگر شفاعت مظلومی را در نزد ایشان می‏کرد به هیچ گونه قبول نمی‏کردند، اعتراض می‏کنند و ایشان را ملامت و سرزنش می‏نمایند که آخر، چنین ظلمی بر ما می‏شود، و تو چنین ساکت نشسته‏ای چرا گریبان چاک نمی‏کنی و بر سر، خاک نمی‏ریزی و شورش و غوغا نمی‏نمائی؟
ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند بانگ و فریاد بر آری که مسلمانی نیست
برگشت اثر هر ظلمی، به خود ظالم یا به اولاد او
و غافل است از اینکه: هر ظلمی که از کسی سرزد، البته روزگار، اثر آن را به او می‏رساند.
همچنان که حضرت صادق - علیه السّلام - فرمودند که: «هرکه ستم کند، خداوند عالم مسلط می‏سازد بر او کسی را که ظلم کند بر او، یا بر اولاد او، یا بر اولاد اولاد او.
(بلی: کجا با عدل خداوند عادل جمع می‏شود که: زور مندی، زیر دستی را بیازارد، و دست آن بیچاره از مکافات او کوتاه باشد. و حضرت ملک الملوک بر آن مطلع باشد و در صدد انتقام او برنیاید؟
مکن خیره بر زیر دستان ستم که دستی ست بالای دست تو هم
ستمگر جفا بر تن خویش کرد نه بر زیردستان دلریش کرد
مها زورمندی مکن با کهان که بر یک نمط می‏نماند جهان
راوی گوید: چون حضرت چنین فرمودند، من عرض کردم که: آن مرد، ظلم می‏کند و خدا ظلم را بر اولاد، و اولاد اولاد او مسلط می‏سازد؟ فرمود: بلی، خدای - تعالی - می‏فرماید «وَ لْیَخْشَ الَّذینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّه ضِعافا خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلا سَدیدا »
[4] ، خلاصه معنی آنکه: باید بترسند کسانی که هرگاه اولادی از ایشان بماند بی‏دست و پا، بر ایشان مهربان و ترسناک باشند، پس باید از خدای بپرهیزند و سخن نیک بگویند». و والد ماجد حقیر در جامع السعادات فرموده است که: «ظاهر آن است که: مؤاخذه اولاد به سبب ظلم پدران، مخصوص اولادی است که به ظلم پدران خود راضی بوده‏اند. یا اولادی که از ظلم پدر به ایشان اثری رسیده باشد، چون مالی که به ایشان منتقل شده باشد». و بعضی از علما در سرّ این، گفته که: دنیا دار مکافات و انتقام است، و باید مکافات هر ظلمی در دنیا بشود.
[1] . سوره ابراهیم، آیه41و42 . [2] . سوره شعراء، آیه 227 . [3] . «خردل»، گیاهى است که برگهایش شبیه برگ ترب اما کوچکتر، و دانه‏هاى ریز و قهوه‏اى رنگ دارد، (در اینجا مراد، دانه‏هاى آن است). [4] . سوره نساء، آیه 9 .

۲ 

ظلم و ستم

گو بعضی از آن به روز قیامت افتد. و این انتقام هم از برای ظالم فایده دارد هم از برای مظلوم، اما از برای ظالم، به جهت اینکه: چون این را شنید و مطلع شد که هر ظلمی را در دنیا مکافاتی است، بسا باشد که از ظلم کردن باز ایستد. و اما از برای مظلوم، به جهت اینکه: او از اطلاع بر این شاد و خوشحال می‏گردد. و علاوه بر ثواب اخروی، خوشحالی در دنیا نیز از برای او حاصل می‏شود.
لب خشک مظلوم را گو بخند که دندان ظالم بخواهند کند
پس آنچه به اولاد، و اولاد اولاد ظالم، از ظلم می‏رسد اگر چه ظاهرا بر او ظلم است و لیکن در معنی نعمتی است از خدا بر او، که فایده از برای دیگران نیز دارد. پس هر که را اندک عقل و شعوری بوده باشد، و دشمن خود و بازماندگان خود نباشد و اعتقاد به مرگ و رسیدن به حساب و ثواب و عقاب روز قیامت داشته باشد البته خود را از ظلم نگاه می‏دارد.
و عجب است از قومی که مرگ را به چشم خود می‏بینند و دعوای یقین به «حشر و نشر» و بهشت و دوزخ می‏نمایند، و احوال اهل ظلم را در دنیا معاینه و ملاحظه می‏نمایند، و با وجود این، پیوسته ظلم و ستم به زیردستان و ضعفا می‏نمایند. و از حکم حاکم عادل، و مؤاخذه مالک الملوک، و ابهت قهر جبّار آسمان ها و زمین ها، نمی هراسند و از رسوائی روز قیامت در حضور ملائکه و انبیاء و سایر امت های گذشته و آینده اندیشه نمی‏نمایند. و از تخویفات و تهدیدات پروردگار خود هیچ باکی ندارند.
بلی: «یوم المظلوم علی الظالم اشد من یوم الظالم علی المظلوم» یعنی: «روز توانائی و قدرت مظلوم بر ظالم، بسی شدیدتر و بالاتر است از امروز که ظالم قدرت بر مظلوم دارد».
تحمل کن ای ناتوان از قوی که روزی تواناتر از وی شوی
زنهار، ای ظالم دست نگه‏دار که دستی بالای دست تو هست. بر خود بترس که تواناتر از توئی در کمین است.
ره پرشکن است پر بیفکن تیغ است قوی سپر بیفکن
پاسخ ظالم در روز قیامت
روز قیامت را به یاد آور. و زمان مؤاخذه را در نظر بگیر. و خود را در حضور پروردگار خود ایستاده بین. و آماده جواب ظلم و ستم بر بیچارگان شو. و جواب آنها را مهیّا کن.
پس ای کسانی که زمام اختیار بندگان خدا را در دست دارید و لباس مهتری و سروری در بر کرده‏اید یاد آورید روزی را که: در دادگاه بزرگترین فرمانروا و حاکم و سلاطین عدالت گستر، به لباس زیبای آمرزش ارجمند، و به تاج درخشان کرامت سر بلند گردند، مبادا شما لباس نا امیدی در بر، و خاک مصیبت بر سر، اشک حسرت از دیده ببارید. و دست ندامت بر سر زنید.
خطا بین که بر دست ظالم برفت جهان ماند و او با مظالم برفت
و زمانی که از فکر آخرت، و روز حسرت و ندامت فارغ شدید احوال دنیای خود را ملاحظه نمائید. و مفاسد دنیویّه ظلم و ستم را متذکّر گردید، و بدانید که: عاقبت آن نیست مگر اینکه: قوّت و قدرتی که حضرت ربّ العزه داده به نکبت و بدبختی آن باز می‏گردد.
چنان که والی مملکت عدالت، و زینت دهنده ی تخت کشور ولایت فرمود که: «هیچ سلطانی نیست که خدای - تعالی - او را قوّت و نعمتی داده باشد و او به وسیله آن قوّت و نعمت بر بندگان خدا ظلم کند، مگر اینکه بر خدای - تعالی - لازم است که: آن قوّت و نعمت را بازگیرد. نمی‏بینی که خدای - تعالی - می‏فرماید: «انَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّروُا ما بِانْفُسِهِمْ» 13: 11 یعنی: «به درستی که خدای - تعالی - تغییر نمی‏دهد آنچه با طایفه‏ای هست از شادی و دولت، یا رنج و محنّت، تا آنکه ایشان نیّات و اعمال خود را تغییر بدهند». و هم از سخنان سر تا پا هدایت آن حضرت است که: «بالظلم تزول النعم» یعنی: به سبب ظلم، نعمتها زایل می‏گردد، و به نکبت مبدّل می‏شود. و به شومی آن، احوال ملک و مملکت خوار، و تخت و دولت سرنگون می‏گردد. و پادشاهی به واسطه عدالت، با کفر پاینده می‏شود. و با وجود ایمان، با ظلم و ستم نمی‏ماند.
آه مظلوم
آری: چه بسا باشد که ستمکار ظالم، ظلمی بر بیچاره ای کند که در چاره جوئیش از هر جا بسته. و دست امیدش از همه جا گسسته می‏شود. ناچار شکوه و داد خواهی به درگاه پادشاهی برد که ساحت رحمتش گریزگاه بی‏پناهان، و غمخواری مرحمتش فریادرس دادخواهان است. میر دیوان عدلش به دادخواهی گدای بی سروپائی خسرو تاجداری را دست اقتدار در زیر تیغ انتقام می‏نشاند. و سرهنگ سیاستش برای خاطر پریشانی، سلطان والا شأنی را پالهنگ(ریسمان) عجز در گردن افکنده و به پای دار مکافات می‏دواند.
نخفته است مظلوم، ز آهش بترس ز دود دل صبح گاهش بترس
نترسی که پاک اندرونی شبی برآرد ز سوز جگر یا ربی
چراغی که بیوه زنی برفروخت بسی دیده باشی که شهری بسوخت
پریشانی خاطر دادخواه براندازد از مملکت پادشاه
ستاننده داد آن کس خداست که نتواند از پادشه داد خواست
از حضرت صادق - علیه السّلام - روایت شده است که: «بترسید از ظلم کردن، به درستی که: دعای مظلوم به آسمان بالا می‏رود و به محل استجابت می‏رسد». گویند: یکی از پادشاهان با هوش که از تیر دعای خسته دلان می ترسید، دستور داده بود که: «این دو بیت را بر بساط وی نقش کرده بودند که روز و شب در نظر وی باشد:
لا تظلمن اذا ما کنت مقتدرا فالظلم مقدره تفضی إلی الندم
تنام عیناک و المظلوم منتبه یدعو علیک و عین اللّه لم تنم
یعنی: هرگز، ظلم مکن در وقت توانائی، که آخر آن ندامت و پشیمانی است، زیرا که: در دل شبها چشم تو در خواب استراحت، و مظلوم با دیده بی‏خواب لب او به نفرین تو باز است. و ذات پاک خداوند عادل از خوابیدن مبرّا، و ناله مظلومان را شنواست».
به زودی انتقام خداوند که ناشی از عدالت اوست, به جانبداری آن مظلوم شمشیر غضب کشیده و سزای آن را در کنارت قرار دهد.
اگر زیر دستی برآید ز پای حذر کن ز نالیدنش بر خدای
گرفتم ز تو ناتوانتر بسی‏ست تواناتر از تو هم آخر کسی‏ست
و با وجود همه این‏ها، خود ظلم و ستم باعث پریشانی مردم، و موجب ویرانی مملکت می‏گردد.
چنانچه حضرت امیر المؤمنین - علیه السّلام - فرموده‏اند که: «آفت العمران من جور السلطان» یعنی: «خرابی معموره‏ها، از جور و ستم پادشاه است».
و در جایی دیگر می‏فرماید: «من ظلم رعیته نصر اعدائه» یعنی: «هر که بر رعیت خود ظلم کند یاری دشمنان خود کرده». فراخی در آن مرز و کشور مخواه که دلتنک بینی رعیت ز شاه دگر کشور آباد بیند به خواب که بیند دل اهل کشور خراب. علاوه بر آنچه مذکور شد، نام آن ستمکار در اطراف و اقطار، به ظلم و ستم اشتهار می‏یابد و دل نزدیک و دور از او متنفر می شود و سالهای سال و قرنهای بی‏شمار بدنامی و رسوائی در خاندان او می‏ماند. و در روزگاران، او را به بدی یاد می‏کنند، و چه زیانکاری از این بدتر و بالاتر است.
اعانت به ظالم و راضی شدن به کار او
و بدان که ظلم و ستم، مذموم، و فاعل آن در دنیا و آخرت معذّب و ملامت شده است. و همچنین هر که اعانت کند ظالمی را در ظلمی که می‏کند، یا راضی به فعل و عمل او باشد، یا سعی در برآمدن مقاصد او کند، او نیز مثل ظالم است در گناه و عقوبت.
از حضرت امام جعفر صادق - علیه السّلام - روایت شده است که: «هر که ظلم کند، و هر که یاری ظالم کند، و هر که راضی به ظلم او باشد، هر سه ظالمند و در ظلم شریک‏اند». و فرمود: «هر که اعانت کند ظالمی را در ظلمی که می‏کند، خدا ظالمی را بر او مسلّط می‏سازد که او را ظلم کند. و او هر چه دعا کند به اجابت نرسد. و بر ظلمی که بر او می‏شود اجری از برای او نباشد». روایت شده است که: روزی سید رسل - صلی اللّه علیه و آله - فرمودند که: «شرّ الناس المثلث» یعنی: «بدترین مردمان «مثلث» است. عرض کردند که «مثلث» کیست؟ فرمود:
کسی است که سعایت و بدگوئی کسی را در نزد پادشاه و امراء و حکّام جور کند، که او سه نفر را هلاک کرده:
اول: خود را به جهت معصیتی که نموده.
دوم: آن پادشاه، یا امیر را به جهت ظلمی که به آن مظلوم نموده.
سوم: آن مظلوم را در دنیا هلاک کرده، به جهت اذیّتی که به او رسانیده، و تضییع حق او کرده». فرمود: «هر که همراه ظالمی برود، از برای اعانت و یاری کردن او، و بداند که او ظالم است، آن کس از اسلام بیرون رفته و داخل کفر شده است».
و نیز از آن جناب روایت شده است که: «وقتی روز قیامت شود منادی ندا کند که کجایند ظالمان و کسانی که شبیه و مانند ظالمان‏اند؟ حتی آن کسی که قلمی از برای ایشان تراشیده، یا دواتی به جهت ایشان «لیقه» کرده؟ پس همگی را در تابوتی از آهن جمع سازند و در آتش جهنم اندازند». و مراد از «شبیه ظالمان»، کسانی هستند که به ظلم ایشان راضی باشند.
عدالت و فضیلت آن
و مخفی نماند که ضدّ ظلم به این معنی، عدالت به معنی اخص است. و آن عبارت است از: باز داشتن خود از ستم به مردمان، و دفع ظلم دیگران به قدر امکان از ایشان. و نگاهداشتن هر کسی را بر حق خود.
و همچنان که اشاره به آن شده غالبا مراد از عدالتی که در اخبار و آیات ذکر می‏شود، این معنی است. و شرافت این صفت خارج از حد توصیف، و فضیلت آن از حدّ شرح و بیان افزون است.
در آیات بسیار و اخبار بی‏شماری، امر به عدل و داد و مدح و ترغیب بر آن شده، چنان که حضرت پروردگار - جلّ شأنه - می‏فرماید:
«إنَّ اللَّهَ یَامُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاحْسانِ »
[1] یعنی: «به درستی که: پروردگار، امر می‏کند به عدالت و نیکوئی با یکدیگر کردن.
[1] . سوره نحل، آیه 90 .

۳ 

ظلم و ستم

و در آیه دیگر می‏فرماید: انَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ انْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ الی اهْلِها وَ اذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ انْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ 4: 58 یعنی: «به درستی که: خدا امر می‏فرماید شما را که: امانتهای مردم را به صاحبانش رد نمائید. و چون در میان مردم حکم کنید به عدل و راستی حکم نمایید». و از پیامبر اکرم ـ صل الله علیه و آله ـ است که: «عدالت کردن در یک ساعت بهتر است از عبادت هفتاد سال، که جمیع روزهای آن را روزه بدارد. و همه شبهای آن را به عبادت و طاعت احیا نماید». و نیز آن حضرت فرموده که: «هر صاحب تسلّطی داخل صبح شود و قصد ظلم با احدی نداشته باشد حق - تعالی - جمیع گناهان او را می‏آمرزد». و از حضرت امیر المؤمنین - علیه السّلام - روایت شده است که: «هیچ ثوابی نزد خدای - تعالی - عظیم‏تر نیست از ثواب سلطانی که به صفت عدل موصوف، و مردی که شیوه او نیکوئی و معروف باشد».
و از حضرت امام جعفر صادق - علیه السّلام - مروی است که: «عدالت در دهان پادشاهی که شیرینی آن را یافته باشد از شهد و شکر شیرین‏تر، و در مشامش از مشک اذفر و عنبر خوشبوتر است». و نیز از آن سرور نقل شده است که: «پادشاه عادل، بی‏حساب داخل بهشت گردد».
خلاصه اینکه فواید بسیار اخروی و ثواب های عظیم صفت خجسته عدل و دادخواهی بالاترین فواید و از «فواضل» باقیات صالحات است.
گر عدل کردی در این ملک و مال به مال و به ملکی رسی بی‏زوال
خدا مهربان است و بس دادگر ببخشا و بخشایش حق نگر
فواید دنیوی عدالت
و اما فواید دنیوی عدالت بیشتر از آن است که به وسیله قلم بتوان آن را شرح داد. و در دفتر و نامه بتوان آن را بیان نمود. و چند فایده آن قلمزد خامه دو زبان می‏گردد.
اول آنکه: به عقل و نقل و تجربه و عیان ظاهر و روشن است که: این شیوه پسندیده مایه تحصیل دوستی نزدیک و دور، و باعث رسوخ محبّت فرمانفرما در دلهای سپاهی و عموم مردم است.
شهر و سپه را چو شوی نیکخواه نیک تو خواهد همه شهر و سپاه
دوّم آنکه: به این صفت خجسته نام نیک پادشاه در اطراف و اکناف عالم مشهور، و تا صفحه قیامت به بلند نامی مذکور می‏گردد. و هر لحظه دعای خیری عاید روح بزرگوارش می‏شود.
سوم آنکه: شیوه عدالت و دادخواهی، باعث دوام و خلود سلطنت می‏گردد، چون دولت سرای پادشاهان را پاسبانی از این هشیارتر، و کاخ «رفیع البنیان» سلاطین را نگاهبانی از این بیدارتر نیست.
عدل باشد پاسبان نامها نی به شب چوبک زنان بر بامها
جناب مستطاب امیر المؤمنین - علیه السّلام - می‏فرماید: «از ملوک و فرماندهان، هر کس که به عدل و داد عمل کند خدای - تعالی - دولت او را در حصار امن خود نگاهدارد. و هر که جور و ستم نماید به زودی او را هلاک گرداند».
و نیز از کلمات آن حضرت است: «حسن السیاسه یستدیم الریاسه» یعنی: «نگاهداری رعیّت بر وجه نیکو کردن، باعث دوام ریاست، و بقای آن می‏گردد».
چهارم آنکه: «خصلت» کریمه دادگری و صفت خجسته رعیّت پروری سبب خوشی احوال روزگار، و باعث آبادی هر کشور و دیار است.
حتی اینکه حسن نیّت پادشاه را نیز در این معنی تأثیری عظیم، و دخلی تمام است.
چنان که کلام صدق نظام امیر المؤمنان - علیه السّلام - بدان تصریح فرموده که: «اذا تغیّرت نیّه السلطان تغیّر الزمان» یعنی: «چون نیّت پادشاه، از نیکی منحرف گردد، احوال زمانه فاسد، و اوضاع روزگار تباه می‏گردد».
پنجم آنکه: پادشاه کشوری که به عدالت مشهور گردد چه بسا باشد که پادشاهان سایر ممالک را «رگ تعصب» به حرکت آمده ایشان نیز طریقه دادگستری و رعیّت پروری پیشنهاد خود ساخته و او نیز در ثواب همه این‏ها شریک خواهد بود. و باشد که سپاهی و رعایای سایر ممالک، به واسطه عدالت این پادشاه، بلاد خود را به کارکنان او سپارند، و به واسطه عدالت، مملکت وسیع گردد.
ششم آنکه: پادشاهی که به عدالت موصوف، و به دادخواهی معروف گردید، او را در اطراف و اقطار عالم، شأن و شوکتی دیگر، و در نظرها عظمت و ارزشی بیشتر است.
حرمت او در دلها متمکّن، و حشمت و بزرگی او در خاطرها رسوخ می‏کند.
و به این جهت، شاه ولایت پناه فرمودند: «تاج الملک عدله» یعنی: «تاج پادشاه، که به آن سرافراز، و از عالمیان ممتاز است، عدالت اوست». و هم از آن جناب مروی است که: «زین الملک العدل» یعنی: «زینت پادشاه، عدالت است».
هفتم آنکه: عدالت و رعیّت پروری، باعث تحصیل دعای دوام دولت، و خلود سلطنت می‏گردد. و همه مردم و تمام خلایق شب و روز به دعای او مشغول می شوند و به این جهت از عمر و دولت برخوردار می‏گردد.
آری: آنچه از دعای رنگ زردان بر آید از شمشیر مردان بر نیاید. و کاری که از آه فقیران بر آید از نیزه دلیران نیاید.
هشتم آنکه: چون پادشاه، طریقه عدالت را پیشنهاد خود گردانید همه اصناف عالم فراغ بال به کسب و کار خود مشغول می شوند و بازار علم و عمل را رونقی تازه، و گلستان شریعت را طراوتی بی‏اندازه حاصل گردد. و به این جهت صاحب شریعت، حفظ و حراست او را نماید. همچنان که مکرر مشاهده می‏شود که هر فرمانروائی که سعی در حفظ ناموس شریعت نماید، و آثار دین و ملّت را رواج دهد، دولت او دوام نماید. بلکه روزگار دراز دولت در دودمان او بماند. و اولاد و اعقاب او میوه درخت عدالت او را بچینند.
آثار و لوازم عدالت
چون شومی و بد یمنی ظلم و ستم، و فضیلت صفت خجسته عدالت معلوم شد، بدان که: برای صفت عدالت، آثار و لوازمی چند است که طالب این صفت را نا چار است که آنها را داشته باشد و عدالت بدون آنها متحقق نمی‏شود. و ادای دین عدل و رعیّت پروری، و قضای حق جهانداری و دادگستری موقوف بر رعایت آن امور است.
اول آنکه: در هر حالی از احوال به ذات پاک ایزد متعال متوکل، و به فضل و رحمت بی‏غایت خداوند - لم یزل و لا یزال - متوسل بوده، توفیق انجام هر مهمی را بر وجه صحیح از درگاه حضرت ربّ الارباب مسئلت نماید. و تمشیت هر امری را به مشیّت آن جناب، منوط دانسته، و روز و شب به زبان عجز و انکسار از دربار حضرت آفریدگار سلوک راه درست را طلبد.
دوم آنکه: در هر امری از امور، به اندازه مقدور پاس دین شریف اسلام و حفظ احکام آیین خالص را دردل خود داشته باشد، تا در سرزنش مخالفین بر اهل اسلام باز، و زبان طعن و ملامت دشمنان دین را بر خود دراز نگرداند. و چون فرمانروایان و سلاطین، پاس این معنی را بدارند، و در ترویج دین، و اجرای حکم آن اهتمام نمایند، به حکم «الناس علی دین ملوکهم»، احدی از حکّام و عمّال هر دیار، و سایر ساکنین شهرها را، مجال انحراف ورزیدن از آن نباشد. و از برکت دین راست و درست (معتدل)، خانه دین و دنیای خود، و عموم مردم آباد و معمور گردد.
در زمان «سلیمان بن عبد الملک» که در خوردن، حرص زیادی داشت، پیوسته همّت را بر به دست آوردن خوراکی های لذیذ صرف می‏کرد. و هر حرفی ما بین مردم رد و بدل می‏شد بیشتر، از خوردنی‏ها سخن به میان می‏آوردند، و به تحصیل خوردنی ها و آشامیدنی ها بر یکدیگر برتری می‏جستند. ولی در دوران «عمر بن عبد العزیز»، که اغلب اوقات او صرف تلاوت قرآن، و نماز و روزه بود، مردم تتبّع نموده در هر محفلی از عبادات تحقیق می‏کردند.
و از یکدیگر این را که دیشب چند جزء قرآن خوانده‏ای و چند رکعت نماز گذارده‏ای سئوال می‏کردند. و از این معلوم می‏شود که: پادشاه را از عبادت رعایا بهره ای کامل، و نصیبی فراوان حاصل می‏شود.
سوم آنکه: فقط به بازداشتن خود از ارتکاب ظلم اکتفا ننماید، بلکه احدی از رعیّت و سپاهی و کارکنان و گماشتگان را مجال ارتکاب ظلم و ستم ندهد. و به حسن سیاست، بساط امن و امان را گسترده، فضای مملکت و ولایت را از خس و خار گزند ظالمان مردم آزار به جاروی عدالت بروبد. چون هر ظلمی که در ولایت فرمانروائی بر مظلومی واقع شود فی الحقیقه دامنگیر او می‏شود.
بلکه به همین نیز اکتفا ننموده حفظ و حراست اطراف مملکت را از دشمنان بر خود لازم شمارد. و در امنیت راه ها و جاده ها سعی خود را مبذول فرماید.
چو دشمن خر روستائی برد ملک باج و ده یک چرا می‏خورد
حرامی خرش برد و سلطان خراج چه دولت بماند در آن تخت و تاج
چهارم آنکه: چون خواهد زمام اختیار جمعی از رعایا و فقرا را به دست کسی دهد، و احدی را با دادن شغلی و عملی ارجمند سازد، همین به کفایت و کاردانی او در ضبط و ربط مخارج و مداخل دفتری اکتفا ننماید، بلکه ابتدا نقد گوهر او را بر محک امتحان و آزمایش، پاکی و ناپاکی او را امتحان فرماید. و انصاف و مروّت او را ملاحظه نماید.
اگر رعیّت را به ظالمی سپارد، در امانتی که خدا به او سپرده خیانت کرده، و ظلم و ستم را دیگری خواهد کرد، و غبار بدنامی آن بر صفحات چهره او خواهد ماند. و ادعای مظلومان نیز به او خواهد رسید.
پنجم آنکه: خاطر شریف را به همین قدر جمع نفرموده و در جستجوی احوال روش او نهایت اهتمام نماید و کیفیت رفتار او را با رعایا تفحّص فرماید. هر چه دامن تزویر دراز، در تلبیس و خدعه باز است. و در تفحّص و تجسّس، احتیاط نموده از خبرداران خداترس، و آگاهان قوی النّفس خالی از غرض، پرس و جو فرماید، زیرا که: چه بسیار باشد که جمعی را که گمان می رود حال او را به صاحب اختیار عرضه نمایند بر شهوت و مال فریفته باشد، زیرا که: ظالم و شریر پیوسته در رضاجوئی مقربان پادشاه یا امیر در تلاش هستند، و به انواع خدمات ایشان را از خود راضی می‏دارند.
ظلم و ستم
و باشد طایفه‏ای که رشوه قبول نکنند و از اهل تدیّن باشند و ضعف نفس و اندیشه عاقبت خود، زبان در کام خموشی کشیده یا از عاقبت اندیشی از بیان واقع احتیاط کنند. بلکه بر فرمانروایان مردم لازم است که: همچنان که از جزئیات احوال خود باخبر هستند، نظر اطلاع بر کیفیت اوضاع سایر ولایات دور دست نیز که حضرت عزّت در زیر نگین قدرت ایشان درآورده افکنند.
الحاصل، صاحبان اختیار را از چگونگی سلوک کارکنان خود در هر ناحیه و بخش، از نزدیک و دور همیشه مطلع بودن لازم و ضروری است.
تا بود آگاه از احوال هر نزدیک و دور بر فراز تخت از آنجا داده ایزد شاه را
و از این جهت بود که سلاطین معدلت شعار، و حکام خیر آثار را جاسوسان و خبرگیران در اطراف و جوانب ولایات خود بوده، تا ایشان را از احوال گماشتگان ایشان باخبر سازند. و بسیار بود که به کسی بر می‏خوردند و نام و نشان خود را از او پنهان کرده جستجوی احوال مملکت را می‏نمودند.
ششم آنکه: حشمت فرمانفرمائی و قدرت جهانبانی، مانع از دادرسی بیچارگان نشود. و از فریاد دادخواهان روی نگرداند. و از ناله ستمدیدگان نرنجد. و تظلّم بی‏ادبانه فقیرانی که خدا امرشان را به او محوّل فرموده گوش دهد. و ناله بی‏تابانه ضعیفانی که پروردگار، ایشان را به او محتاج کرده استماع نماید. جناب مستطاب امیر المؤمنین - علیه السّلام - در ایام تمکّن خلافت، روزها کار مردم ار انجام می داد و شبها به عبادت خداوند مشغول می شد. بعضی عرض کردند: «یا امیر المؤمنین چرا این همه خود را به زحمت می اندازی؟ یا روز آسایشی فرمائید یا شب. فرمود: اگر روز استراحت کنم، کار مردم ناساخته می ماند و اگر شب آرامم، کار من ناتمام می ماند».
در عهد داود پیغمبر - علیه السّلام - فرماندهی ظالم بود، خداوند عالم - جلّ شأنه - به حضرت داود - علیه السّلام - وحی فرستاد که: «برو به نزد آن جبّار و بگو که: من تو را برای آن سلطنت نداده‏ام که مال دنیا بر روی هم جمع کنی، بلکه به جهت آن زمام فرمانروائی را به دست تو داده‏ام که دادرسی مظلومان کنی و نگذاری که ناله دادخواهی ایشان به درگاه من رسد. به درستی که من سوگند خورده‏ام به ذات مقدس خودم که:
یاری مظلوم کنم و انتقام کشم از کسی که در حضور او ستم بر مظلومی رفته و او نصرت وی نکرده». و قطع نظر از اخبار، چگونه با مروّت و انصاف جمع می‏شود؟ و کجا با مردی و مردانگی می‏سازد که بی‏رحم و ستمکاری دست تظلّم و تعدّی به گریبان بیچاره بینوائی افکنده باشد، و آه و ناله او را به فلک رسانیده باشد، و این معنی بر کسی ظاهر شود و خداوند عالم او را قدرت بر دفع آن ستم داده باشد و با وجود این، دل او به درد نیاید و در اعانت آن مظلوم مسامحه کند و آن بیچاره را گرفتار ظلم بگذارد و خود شبها با خاطر جمعی در بستر استراحت آساید.
هفتم آنکه: بسیار اجتناب نماید از گذاشتن بدعتی، چون اگر آن بدعت نفعی داشته باشد در اندک زمانی خواهد آمد. و تا قیام قیامت بدنامی و لعنت برای او خواهد بود. و همه روزه اثر بدی آن در قبر به او خواهد رسید. و هر لحظه موجب شدت عذاب او خواهد شد.
هشتم آنکه: چون از احدی خیانت یا خباثتی صادر شود، یا در طریق خدمت، خطاء یا لغزشی سر زند تا ممکن باشد قلم عفو بر آن کشیده و از آن چشم پوشی نماید. زیرا که:
عفو جرایم، از اشرف مکارم است.
چنانچه جناب مستطاب امیر المؤمنین - علیه السّلام - فرموده‏اند که: «جمال السیاسه العدل فی الامره و العفو مع القدره» یعنی: «جمال شهریاری و حسن مملکت داری، عدل نمودن در فرمانفرمائی، و با قدرت بر انتقام، عفو فرمودن است». دهم: و آن عمده لوازم، بلکه موقوف علیه همه آنها است، آن است که: مقصود از مملکت داری و فرمان فرمائی، بدست آوردن خواسته های نفسانیّه و پیروی لذّات و شهوات جسمانیّه نباشد. و عنان نفس را از لهو و گناه باز دارد. و همه همّت او بر آسایش و آرایش صرف نگردد.
سکندر که او ملک عالم گرفت پی جستن کام خود کم گرفت
حضرت امیر المؤمنین - علیه السّلام - می‏فرماید که: «رأس الآفات الوله باللّذّات» یعنی: «سر همه آفت‏ها، شیفته شدن به لذّتهاست».
یعنی: «چون پادشاه، مشغول لهو و لعب، و مفتون لذّات نفس گردد، و اوقات خود را صرف آن سازد، حکم کن که ملک آن تباه و ویران خواهد شد».
بلی: آرایش ملک، و پیرایه آن عدالت است. و آسایش سلطان، از آسایش رعیّت هیچ جامه بر قامت شهریاران برازنده‏تر از لباس عدالت نیست. و هیچ تاجی رخشنده‏تر از افسر مرحمت نیست.
معالجه مرض ظلم و تحصیل ملکه عدالت
بدان که: معالجه امراض نفسانیّه، با هر ترکیبی از علم و عمل امکان پذیر است. پس دفع صفت خبیثه ظلم، و کسب فضیلت عدالت، به وسیله علم و عمل انجام می گیرد.
امّا علاج علمی، آن است که: مفاسد دنیویّه و دینیّه ظلم، و فواید عدل که ذکر گردید تأمّل کند، و همه را در دل خود جای دهد.
و بداند که: عدالت، موجب نام نیک و محبت دور و نزدیک، و دوام حکومت، و نظام و پایه سلطنت، و آمرزش آخرت می‏گردد.
بلکه از اخبار استفاده می‏شود که: «بدن فرمانروای عادل، در قبر متلاشی نمی شود». و به یاد آورد بد نامی ظلم و ستم، و نفرت طبع مردم از ظالم را. و بداند که: ظلم، باعث تباهی دولت، و ویرانی آن می‏شود. و دعای دعا کنندگان در حق او تأثیری نمی‏بخشد.
و تأمّل کند اگر کسی بر او ظلم کند و کسی به داد او نرسد، از برای او چه حالت خواهد بود، آن بیچاره مظلوم نیز همین حال را دارد.
میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است
و از روز درماندگی خود یاد آورد، و به خاطر گذراند زمانی را که: دسترسی به تلافی آن نداشته باشد.
دایم گل این بستان، شاداب نمی‏ماند دریاب ضعیفان را در وقت توانائی
و به نظر عبرت بر دنیا و مال دنیا بنگرد. و احوال گذشتگان را به یاد آورد. و به تحقیق بداند که: ظلم و ستم خواهد گذشت و بجز مظلمه و وبال و بدنامی و رسوایی برای او نخواهد ماند. و سراپای جهان را سیر کند و بی‏وفائی دنیا را مشاهده نماید.
هرگز فریفته ثروت و مقام نشوی. و فریب قدرت و مقام را نخوری. چند روز دنیا را ارزش این را ندارد که به سبب آن، مرتکب ظلم و ستم شوی. و لذت این عاریت سرا آن قدر نیست که به جهت آن دل بیچارگان را افسرده کنی.
امّا علاج عملی این است که: پیوسته مطالعه اخبار و آثاری که در ذم ظلم و مفاسد آن، و مدح عدل و فواید آن، رسیده بکند. و آثار و حکایت سلاطین عادل، و چگونگی عدالت ایشان را مرور نماید. و با اهل علم و فضل هم نشینی نماید. و خود را خواه ناخواه از ظلم و ستم منع نماید. و دادرسی از فقرای مظلوم کند، تا لذّت عدالت را بیابد. و شیرینی شهد عدل در کامش درآید، و این صفت فاضله، ملکه او گردد.
با اندکی تلخیص از معراج السعاده - ملا احمد نراقی, ص338

شهوت رانی

شهوت رانی
شهوت رانی عبارت است از: متابعت کردن آدمى قوه شهویه خود را در هر چیزى که میل به آن مى‏کند و آدمى را به آن مى‏خواند، از: شهوت شکم و فرج و حرص مال و جاه و زینت و امثال اینها.
و بسیارى از علماى اخلاق تخصیص داده‏اند آن را به متابعت شهوت شکم و فرج و حرص بر اکل و جماع.
و تفسیر اول اگر چه به منشأیّت این صفت از براى جمیع رذایل، که در طرف افراط قوه شهویه است انسب است و لیکن چون اکثر در مقام بیان آن اکتفا به معنى دوم کرده‏اند ما نیز به این طریق بیان مى‏کنیم و مى‏گوییم: که شکى نیست که این صفت، اعظم مهلکات بنى آدم است.
و از این جهت سید کائنات فرمود که: (هر که از شرّ شکم و زبان و فرج خود محفوظ ماند از همه بدیها محفوظ است). و فرمود که: (واى بر امت من از حلقوم و فرجشان). و نیز فرمودند که: (بیشتر چیزى که امت من به واسطه آن داخل جهنم خواهند شد شکم و فرج است).
مفاسد پیروى از شهوت فرج
و اما دوم: که پیروى شهوت فرج، و حرص بر مجامعت باشد، پس شکى نیست که خود فی نفسه امرى است قبیح و منکر، و در نظر ارباب عقول، مستهجن و مستنکر.
عقل که کارفرماى مملکت بدن است به واسطه آن مقهور و (منکوب)، و قوه عاقله که مخدوم قوا و حواس است، خادم و مغلوب مى‏گردد. تا کار به جائى مى‏رسد که همت انسان بر تمتّع، از (جوارى) و نسوان (مقصور)، و از سلوک آخرت مهجور مى‏شود.
بلکه بسا باشد که قوه شهویه چنان غلبه نماید که قوه دین را مضمحل و خوف خدا را از دل زایل نموده، آدمى را به ارتکاب فواحش بدارد. و اگر کسى را قوه واهمه غالب باشد این شهوت او را به عشق بهیمى منجر مى‏سازد. و آن ناخوشى‏اى است که:
عارض دلهاى بیکار، که از محبت خداوندگار خالى، و از همت عالى برى باشند مى‏شود.
و بر کسى که دشمن خود نباشد لازم است که: خود را از مبادى شهوت که فکر و نظر کردن باشد محافظت نماید و احتراز کند، زیرا که: بعد از هیجان قوه شهویه نگاه داشتن آن صعوبتى دارد. و این اختصاص به شهوت ندارد، بلکه محبت هر امر باطلى از جاه و مال و اهل و عیال و غیر اینها چنین است.
پس اگر آدمى ابتدا در آنها فکر نکند و ملتفت مبادى آنها نشود، دفع آنها در نهایت سهولت و آسانى مى‏شود. و اگر پیش آنها را نگرفت و داخل در آنها شد دیگر نگاهداشتن خود امرى است بسیار مشکل.
و مثال آن، مانند کسى است که: عنان مرکبى را در دست داشته باشد و آن مرکب بخواهد داخل مکانى شود، ابتدا در نهایت سهولت مى‏تواند عنان را گرفته مانع آن شود.
و اما کسى که ابتدا خود را محافظت ننموده، مانند کسى است که: مرکب را رها کند تا داخل جائى شود و بعد دم آن را گرفته بخواهد از عقب بیرون کشد. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا در اول، به اندک التفاتى ممانعت میسّر گردد، در آخر به صد جان کندن دست ندهد.
پس کسى که طالب نجات خود باشد باید در ابتداى کار، احتیاط کند، که به آخرش مبتلا نشود. و احمق طایفه‏اى هستند که: با وجود اینکه شهوت ایشان قوى است باز در صدد تناول غذاها و معاجین مقوّیه باه هستند تا جماع بیشتر کنند. و ایشان مانند کسانى هستند که مبتلا به چنگ سباع درنده شده باشند و در بعضى اوقات که آن سباع از او غافل شوند حیله‏هایى کنند که آنها را به هیجان و حمله آورد. و چگونه کسى که از عقلا محسوب باشد چنین امرى مى‏کند و حال اینکه علاوه بر مفاسد دینیّه که بر افراط در وقاع مترتب مى‏شود به تجربه رسیده که هر که منقاد این شهوت گردد و به تهییج زنان و تجدید ایشان و خوردن غذاهاى مقویه و معاجین (مبهیه) سعى در قوّت و هیجان شهوت نماید البته لاغر و نحیف، و در اکثر اوقات مریض و ضعیف، و عمر او کوتاه است.
و بسا باشد که: دماغ او مختل، و عقل او فاسد گردد. و این شهوت را تشبیه کرده‏اند:
به عامل ظالمى که پادشاه او را (مطلق العنان) کند، و او را از ظلم کردن منع نکند. و او به تدریج اموال رعایا را بگیرد تا ایشان را مستأصل کند، و به فقر و فاقه مبتلا سازد. و به یکباره همه ایشان هلاک شوند، یا از مملکت پادشاه متفرق شده مملکت را ویران گذارند.
پس هرگاه پادشاه عقل، قوه شهویه را بر مملکت بدن مسلط سازد و آن را بر حد اعتدال ندارد جمیع مواد صالحه، که از غذا هم مى‏رسد و باید به جمیع اعضا منقسم گردد، و بدل ما یتحلّل شود، به مصرف خود مى‏رساند و همه را منى مى‏کند، و سایر اعضا بى‏غذا مى‏ماند، و به تدریج ضعیف مى‏گردند، و به زودى اجزاى ملک بدن از هم مى‏پاشد.
و چون آفات این شهوت، خارج از حد احصا، و باعث هلاکت دین و دنیا است، اخبار بسیار در مذمت آن وارد شده. حتى آنکه در بعضى از روایات رسیده که: (چون ذکر مرد برخاست دو ثلث عقل او مى‏رود). و در تفسیر قول خداى - تعالى -: (وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ اذا وَقَبَ ،113: 3) وارد شده که یعنى: از شر ذکر، هرگاه برخیزد یا داخل شود. و حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود که: (خدا هیچ پیغمبرى از گذشتگان را برنینگیخت مگر آنکه شیطان امید داشت که او را به مهلکه زنان افکند و هلاک سازد. و من از هیچ چیز نمى‏ترسم این قدر که از زن). و فرمود که: (بپرهیزید از فتنه زنان. و اول فتنه بنى اسرائیل به واسطه زنان بود). مروى است که: (شیطان گفت: زن، نصف لشکر من است، و آن از براى من تیرى است که به هر جا مى‏افکنم خطا نمى‏شود. و زن محرم اسرار من، و رسول من است). زن و اژدها هر دو در خاک به جهان پاک ازین هر دو ناپاک به عزیزان را کند کید زنان خوار به کید زن مبادا کس گرفتار و شک نیست که اگر شهوت فرج نبودى زنان بر مردان تسلط نیافتندى. پس افراط در این شهوت هلاک کننده فرزند آدم است. هان، هان تا مغرور نگردى به اینکه پیغمبر خدا زنان بسیار خواست.
کار پاکان را قیاس از خود مگیر گرچه باشد در نوشتن شیر شیر آشنایان ره عشق درین بحر عمیق غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده اگر تمام دنیا از آن او بودى لحظه‏اى دل او را مشغول نساختى، و ساعتى به فکر آن نپرداختى. چنان آتش شوق و محبت خدا در کانون سینه همایونش افروخته بود که: اگر گاه گاهى آبى بر آن نریختى، دل او آتش گرفتى، و از آنجا سرایت به جسم مبارکش کردى، و اجزاى وجود مسعودش را از هم پاشیدى. و جنبه تجردش چندان غالب بود که اگر گاهى خار و خس مادیات به دامن او نیاویختى یکباره از عالم مادیات گریختى، و طایر روحش به اوج عالم قدس پرواز نمودى.
به این جهت، آن جناب زنان متعدده خواستند و نفس مقدس خود را به ایشان مشغول ساختند که فی الجمله التفاتى به دنیا از براى او همیشه باشد و از کثرت استغراق در (لجه بحر) شوق الهى منجر به مفارقت روح مقدسش نگردد. و به این جهت بود که: هرگاه کثرت استغراق، او را فرو گرفتى و از باده انس سرشار گشتى، دست مبارک بر ران عایشه مى‏زد و مى‏فرمود:
(کلّمینى یا حمیرا اشغلینى یا حمیرا) یعنى: (اى عایشه با من سخن گوى، و مرا مشغول دنیا کن). و به این سبب بود که بعضى از زوجات آن جناب، که به تقدیر رب الارباب به تزویج آن حضرت آمده بودند در نهایت شقاوت بودند تا به جهت کثرت شقاوت دنیویه آنها غالب باشد و توانند فی الجمله مقاومت با جنبه قدسیه آن حضرت نمایند، و روح پاکش را به جانب دنیا جذب نمایند. و چون ایشان آن سیّد انس و جان را مشغول ساختندى فى الجمله آن حضرت به این عالم التفات مى‏کرد، ولیکن چون جبلّت آن حضرت، انس با پروردگار بود، و التفات به خلق، عارضى بود که از براى بقاى حیات، خود را به آن مى‏داشتند هر وقت که مجالست او با اهل دنیا به طول مى‏انجامید دلتنگ مى‏شد و شکیبائى در او نمى‏ماند و مى‏فرمود: (ارحنا یا بلال) یعنى: اذان بگوى، و ما را از اشتغال به دنیا راحت انداز. و مخفى نماند که معالجه افراط در این شهوت بعد از تذکر مفاسد و یادآورى معایب آن، این است که: قوه شهویه را به گرسنگى ضعیف کنى. و آنچه باعث هیجان شهوت مى‏شود، از: خیال زنان و تصوّر ایشان و نگاه کردن و سخن گفتن و خلوت نمودن با آنها احتراز کنى. و اقواى اسباب هیجان این شهوت، این چهارتا است. و از این چهارتا، تأثیر نظر کردن و خلوت نمودن بیشتر است. و از این جهت خداى - تعالى - فرمود:
(قُلْ لِلْمُوْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ ابْصارِهِمْ ،24: 30) یعنى: (به مؤمنین امر کن که دیده‏هاى خود را بپوشند). و حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود که: (نظر کردن، تیر زهر آلودى است از تیرهاى شیطان، هر که خود را از آن نگاهدارد به جهت خوف خدا، خدا او را عطا فرماید ایمانى که حلاوت آن را در دل خود بیابد). و از یحیى بن زکریا پرسیدند که ابتداى زنا و منشأ آن چیست؟ گفت: (نگاه کردن و آرزو نمودن). یعنى خیال و تصوّر کردن.
و حضرت داود - علیه السّلام - به پسر خود فرمود که: (اى فرزند من در عقب شیر راه برو ولى در عقب زن راه مرو). و ابلیس لعین گفته است که: (نگاه کردن کمان قدیم من است. و تیرى است که هرگز آن را خطا نمى‏کنم). و چون نظر کردن باعث هیجان شهوت مى‏شود، شریعت مقدّسه، حرام کرد نظر کردن هر یک از مرد و زن را به دیگرى. و حرام نمود شنیدن مردان و زنان سخنان یکدیگر را مگر در حال ضرورت. و همچنین حرام شد نظر کردن مردان به پسران (امرد)، اگر از شهوت باشد. و از این جهت، بزرگان دین و اخیار در اعصار احتراز مى‏نمودند از نظر کردن به روى پسران امرد. و به این سبب بود که سلاطین اسلام، که پناه مذهب و دین، و (حصن حصین) شرع و آئین‏اند، و حکام دیندار و علمائى که حکم ایشان نافذ بود، در اعصار و (امصار) از تردّد زنان در کوچه و بازار بدون حاجت و ضرورت، و از اجتماع ایشان در عیدگاهها و مساجدى که موجب نظر کردن به مردان و مظنه فتنه و فساد مى‏بود منع مى‏نمودند.
پس کسى که در صدد محافظت دین و دنیاى خود باشد باید از نظر کردن به نامحرم و تصور ایشان و تکلم و خلوت با زنان اجتناب تمام نماید.
ملا احمد نراقی - برگرفته از معراج السعادة ، ص218و278 و اخلاق شبر- سید عبدالله شبر، ص219

شرک به خدا

۱ 

شرک به خدا

همچنان که توحید، مراتب و درجات دارد شرک نیز به نوبه‌ خود مراتبی دارد که از مقایسه‌ مراتب توحید با مراتب شرک به حکم «تُعْرَفُ الْأشْیاءُ بأضْدادِها»، هم توحید را بهتر می‌توان شناخت و هم شرک را.
تاریخ نشان می‌دهد که در برابر توحیدی که پیامبران الهی از فجر تاریخ به آن دعوت می‌کرده‌اند، انواع شرک‌ها نیز و جود داشته است.
الف) شرک ذاتی
بعضی از ملل به دو (ثنویّت) یا (تثلیث) یا چند اصل قدیم ازلی مستقلّ از یکدیگر قائل بوده‌اند؛ جهان را چند پایه‌ای و چند قطبی و چند کانونی می‌دانسته‌اند. ریشه‌ی این گونه اندیشه‌ها چه بوده است؟ آیا هر یک از این اندیشه‌ها انعکاس و نمایشگر وضع اجتماعی آن مردم بوده است؟ مثلاً آنگاه که مردمی به دو اصل قدیم و ازلی و دو محور اصلی برای جهان قائل بوده‌اند، از آن رو بوده که جامعه‌شان به دو قطب مختلف تقسیم می‌شده است و آنگاه که به سه اصل و سه خدا معتقد بوده‌اند نظام اجتماعی‌شان نظام تثلیثی بوده است؟ یعنی همواره نظام اجتماعی به صورت یک اصل اعتقادی در مغز مردم انعکاس می‌یافته است و قهراً آنگاه که اعتقاد توحیدی و «یک اصلیِ» جهان به وسیله‌ی پیامبران توحیدی مطرح شده است، هنگامی بوده که نظام اجتماعی به یک قطبی گراییده است؟
این نظریه از نظریه‌ای فلسفی منشعب می‌شود که ما در گذشته درباره‌ی آن بحث کرده‌ایم و آن اینکه جنبه‌های روحی و فکری انسان و نهادهای معنوی جامعه از قبیل علم و قانون و فلسفه و مذهب و هنر تابعی از نظامات اجتماعی ـ بالاخص اقتصادی ـ اوست و از خود اصالتی ندارند. در گذشته به این نظریه پاسخ داده‌ایم و چون برای فکر و اندیشه، برای ایدئولوژی و بالأخره برای انسانیت اصالت و استقلال قائل هستیم، این چنین نظریات جامعه شناسانه‌ای را برای شرک و توحید، بی‌اساس می‌دانیم.
البته اینجا مسأله‌ی دیگری هست که با این مسأله نباید اشتباه شود و آن اینکه گاهی یک نظام اعتقادی و مذهبی وسیله‌ی سوءِ استفاده در یک نظام اجتماعی واقع می‌شود، همچنان که نظام خاصّ بت پرستی مشرکان قریش وسیله‌ای برای حفظ منافع رباخواران عرب بود، ولی گروه رباخواران از قبیل ابوسفیان‌ها و ابوجهل‌ها و ولید بن مغیره‌ها کوچکترین اعتقادی به آن بتها نداشتند و فقط برای حفظ نظام اجتماعی موجود از آنها دفاع می‌کردند. این دفاع‌ها عملاً آنگاه صورت جدی به خود گرفت که نظام توحیدی ضد استثماری و ضد رباخواری اسلام طلوع کرد. بت پرستان که بیشتر نابودی خود را می‌دیدند، حرمت و قداست معتقدات عامه را بهانه کردند. در آیات قرآن به این مسأله و این نکته فراوان اشاره شده است، مخصوصاً در داستان فرعون و موسی؛ ولی چنان که می‌دانیم این مسأله غیر از آن مسأله است که به طور کلی نظام اقتصادی زیر بنای نظام فکری و اعتقادی است و هر نظام فکری و اعتقادی عکس العمل جبری نظام اقتصادی و اجتماعی است.
آنچه مکتب انبیاء به شدّت آن را نفی می‌کند این است که هر مکتب فکری الزاماً تبلور یافته‌ی خواست‌های اجتماعی است که خود آن خواست‌ها به نوبه‌ی خود زاییده‌ی شرایط اقتصادی می‌باشند. بنابراین نظریه که صد در صد نظریه‌ای ماتریالیستی است، مکتب توحیدی انبیاء نیز به نوبه‌ی خود تبلور یافته‌ی خواست‌های اجتماعی و مولود نیازهای اقتصادی زمان خودشان بوده است؛ یعنی رشد ابزار تولید منشاء یک سلسله خواست‌های اجتماعی شده است که می‌بایست به صورت یک اندیشه‌ی توحیدی شوند. انبیاء، پیش قراولان و در واقع مبعوثان این نیاز اجتماعی و اقتصادی می‌باشند و این است معنی زیر بنای اقتصادی داشتن یک فکر و عقیده و اندیشه و از آن جمله اندیشه‌ی توحید.
قرآن به حکم این که برای انسان قائل به فطرت است و فطرت را یک بُعد وجودی اساسی انسان می‌شمارد که به نوبه‌ی خود منشإ یک سلسله اندیشه‌ها و خواست‌هاست، دعوت توحیدی انبیاء را پاسخ‌گویی به این نیاز فطری می‌داند و برای توحید، زیربنایی جز فطرت توحیدیِ عمومیِ بشر قائل نیست. قرآن به حکم اینکه برای انسان فطرت قائل است، شرایط طبقاتی را عامل جبری یک فکر و یک عقیده نمی‌شمارد. و اگر شرایط طبقاتی جنبه‌ی زیر بنایی داشته باشند و فطرتی در کار نباشد، هر کسی جبراً شاهین اندیشه‌اش و عقربه‌ی تمایلاتش به آن سو متمایل می‌شود که پایگاه طبقاتی او اقتضا دارد. در این صورت، اختیار و انتخابی در کار نیست؛ نه فرعون‌ها مستحقّ ملامت‌اند و نه ضدّ فرعون‌ها شایسته‌ی تحسین و ستایش، زیرا انسان آنگاه مستحق ملامت و یا سزاوار تحسین است که بتواند غیر آن چه هست باشد؛ اما اگر نتواند جز آنچه هست باشد ـ مثل سیاهیِ سیاه پوست و سفیدیِ سفید پوست ـ نه مستحقّ ملامت است و نه شایسته‌ی ستایش. ولی می‌دانیم که انسان محکوم به اندیشه‌ی طبقاتی نیست؛ می‌تواند بر ضدّ منافع طبقاتی خود شورش کند، همچنان که موسای بزرگ شده در تنعّمِ فرعونی چنین شورشی‌ای بود. این خود دلیل بر این است که مسأله‌ی زیر بنا و رو بنا علاوه بر اینکه انسانیت انسان را از او سلب می‌کند، خرافه‌ای بیش نیست.
البته این به این معنی نیست که وضع مادی و وضع فکری در یکدیگر تأثیر ندارند، از یکدیگر بیگانه و در یکدیگر غیر مؤثرند؛ بلکه به معنی نفی زیر بنا بودن یکی و رو بنا بودن دیگری است، و گرنه این خود قرآن است که می‌گوید:
«إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى ـ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»
[1]
«انسان وقتی که خود را بی‌نیاز و متمکّن می‌بیند طاغی می‌گردد.»
قرآن نقش خاص ملأ و مترفین را در مبارزه با پیامبران و نقش خاصّ مستضعفین را در حمایت آنها تأیید می‌کند ولی به این وجه که فطرت انسانی را ـ که شایستگی دعوت و تذکر به انسان می‌دهد ـ در همه قائل است. تفاوت دو گروه در این است که در عین اینکه «مقتضای» پذیرش دعوت، به حکم فطرت در هر دو گروه هست، یک گروه از نظر روحی از یک مانع بزرگ یعنی منافع مادی موجود و امتیازات ظالمانه‌ی تحصیل شده باید بگذرد (گروه ملأ و مترف)، اما گروه دیگر چنین مانعی جلو راه ندارد ـ و به قول سلمان: «نَجَی الْمُخْفونَ» (سبکباران نجات یافتند) ـ بلکه علاوه بر آنکه مانعی جلو راه پاسخگویی مثبت به فطرتشان نیست، مقتضی علاوه‌ای دارند و آن اینکه از وضع زندگانی سختی به وضع بهتری می‌رسند. این است که اکثریت پیروان پیامبران مستضعفانند، ولی همواره پیامبران از میان گروه دیگر حامیانی به دست آورده و آنها را علیه طبقه و پایگاه طبقاتی‌شان شورانیده‌اند، همچنان که گروهی از مستضعفان به صف دشمنان انبیاء در اثر حکومت یک سلسله عادات و تلقینات و گرایش‌های خونی و غیره پیوسته‌اند. قرآن دفاع فرعون‌ها و ابوسفیان‌ها را از نظام شرک آلود زمان خودشان ـ که احساسات مذهبی مردم را علیه موسی و خاتم الانبیاء تحریک می‌کردند ـ ‌به این معنی تلقی نکرده است که اینها چون وضع طبقاتی‌شان آن بود جز آن نمی‌توانستند بیندیشند و خواست‌های اجتماعی‌شان در آن عقاید متبلور شده بود، بلکه تلقی قرآن این است که اینها دغل بازی می‌کردند و در عین اینکه حقیقت را به حکم فطرت خدادادی می‌شناختند و درک می‌کردند، در مقام انکار برمی‌آمدند «وَ جَحَدوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها اَنْفُسُهُمْ».
[2] قرآن کفر آنها را «کفر جحودی» می‌داند، یعنی انکار زبان در عین اقرار قلب، و به عبارت دیگر، این انکارها را نوعی قیام علیه حکم وجدان تلقی می‌کند.
یکی از اشتباهات بزرگ این است که برخی پنداشته‌اند قرآن اندیشه‌ی مارکسیستیِ «ماتریالیسم تاریخی» را می‌پذیرد. ما در بخش دیگری از بحث‌های «جهان بینی اسلامی» که درباره‌ی «جامعه و تاریخ» از نظر اسلام به بررسی می‌پردازیم، به تفصیل درباره‌ی این موضوع بحث خواهیم کرد. این نظریه نه با واقعیت‌های عینی تاریخ منطبق است و نه از نظر علمی، قابل دفاع.
به هر حال، اعتقاد به چند مبدئی، شرک در ذات است و نقطه‌ی مقابل توحید ذاتی است. قرآن آنجا که اقامه‌ی برهان می‌کند (برهان تمانع) و می‌گوید:
«لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَهٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»
[3] در برابر این گروه اقامه‌ی برهان می‌کند. این گونه اعتقاد سبب خروج از جرگه‌ی اهل توحید و از حوزه‌ی اسلام است. اسلام شرک ذاتی را در هر شکل و هر صورت بکلی طرد می‌کند.
ب) شرک در خالقیت
برخی از ملل، خدا را ذات بی‌مثل و مانند می‌دانستند و او را به عنوان یگانه اصل جهان می‌شناختند اما برخی مخلوقاتِ او را با او در خالقیت شریک می‌شمردند. مثلاً می‌گفتند خداوند مسئول خلقت «شُرور» نیست؛ شرور آفریده‌ی بعضی از مخلوقات است.
[4] این گونه شرک که شرک در خالقیت و فاعلیت است، نقطه‌ی مقابل توحید افعالی است. اسلام این گونه شرک را نیز غیر قابل گذشت می‌داند. البته شرک در خالقیت به نوبه‌ی خود مراتب دارد که بعضی از آن مراتب، شرک خفی است نه شرک جلی؛ بنابراین موجب خروج کلی از جرگه‌ی اهل توحید و حوزه‌ی اسلام نیست.
ج) شرک صفاتی
شرک در صفات، به علت دقیق بودن مسأله، در میان عامه‌ی مردم هرگز مطرح نمی‌شود. شرک در صفات مخصوص برخی اندیشمندان است که در این گونه مسائل می‌اندیشند، اما صلاحیت و تعمّق کافی ندارند. اشاعره از متکلمین اسلامی دچار این نوع شرک شده‌اند. این نوع شرک نیز شرک خفی است و موجب خروج از حوزه‌ی اسلام نیست.
[1] . علق / 6 و 7. [2] . نمل / 14. [3] . انبیاء / 22. قبلاً درباره‌ی مفاد این آیه‌ی کریمه بحث کردیم. برای تقریر و توضیح این برهان که برهان «تمانع» نامیده می‌شود رجوع شود به پاورقی‌های جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم. [4] . بدبختی‌ها، کژی‌ها، عیب‌ها و نقص‌ها و خلاصه همه‌ی حوادث و وقایع نامطلوب را در اصطلاح «شُرور» می‌گویند. در نحوه‌ی انتساب شرور به خداوند بحث‌های مفصلی در کتاب دیگر مؤلف به نام عدل الهی شده است.

۲ 

شرک به خدا


د) شرک در پرستش
برخی از ملل در مرحله‌ی پرستش، چوب یا سنگ یا فلز یا حیوان یا ستاره یا خورشید یا درخت یا دریا را می‌پرستیده‌اند. این نوع از شرک فراوان بوده و هنوز هم در گوشه و کنار جهان یافت می‌شود. این شرک، شرک در پرستش است و نقطه‌ی مقابل توحید در عبادت است.
سایر مراتب شرک که در بالا گفته شد شرک نظری و از نوع شناخت دروغین است، اما این نوع شرک، شرک عملی و از نوع «بودن» و «شدن» دروغین است.
البته شرک عملی نیز به نوبه‌ی خود مراتب دارد. بالاترین مراتبش که سبب خروج از حوزه‌ی اسلام است همان است که گفته شد و شرک جلی خوانده می‌شود. اما انواع شرک خفی وجود دارد که اسلام در برنامه‌ی توحید عملی با آنها سخت مبارزه می‌کند. بعضی از شرک‌ها آن اندازه ریز و پنهان است که با ذرّه‌بین‌های بسیار قوی نیز به زحمت قابل دیدن است. در حدیث است از رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ :
«شرک (راه یافتن شرک) مخفی‌تر است از رفتن مورچه بر سنگ صاف در شب تاریک. کمترین شرک این است که انسان کمی از ظلم را دوست بدارد و از آن راضی باشد و یا کمی از عدل را دشمن بدارد. آیا دین چیزی جز دوست داشتن و دشمن داشتن برای خداست؟ خداوند می‌فرماید بگو اگر خدا را دوست می‌دارید مرا (دستورات مرا که از جانب خداست) پیروی کنید تا خداوند شما را دوست بدارد.
[1]
اسلام هر گونه هوا پرستی، جاه پرستی، پول پرستی، شخص پرستی را شرک می‌شمارد. قرآن کریم در داستان برخورد موسی و فرعون، جابرانه فرمان راندن فرعون بر بنی‌اسرائیل را «تبعید» (بنده گرفتن) می‌خواند. از زبان موسی در جواب فرعون می‌گوید: «وَ تِلْکَ نِعْمَهٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ»
[2] یعنی تو بنی‌اسرائیل را بنده‌ی خود ساخته‌ای و آنگاه بر من منّت می‌گذاری که هنگامی که در خانه‌ی تو بودم چنین و چنان شد؟!». بدیهی است که بنی‌اسرائیل نه فرعون را پرستش می‌کردند و نه بردگان فرعون بودند، بلکه صرفاً تحت سیطره‌ی طاغوتی و ظالمانه‌ی فرعون قرار داشتند که درجای دیگر از زبان فرعون این غلبه و سیطره‌ی ظالمانه را نقل می‌کند که: «إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ»[3] آنان زیر دست ما و ما فوق آنها هستیم و قاهر بر آنها.» و هم در جای دیگر از زبان فرعون نقل می‌کند که: «وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ»[4] یعنی خویشاوندان موسی و هارون (بنی‌اسرائیل) بندگان ما هستند.» در این آیه‌ی کریمه کلمه‌ی «لَنا» (از برای ما) بهترین قرینه است بر اینکه مقصود پرستش نیست، زیرا فرضاً بنی‌اسرائیل مجبور به پرستش بودند، فرعون را پرستش می‌کردند نه همه‌ی فرعونیان را. آن چیزی که از ناحیه‌ی فرعون و همه‌ی فرعونیان (به اصطلاح قرآن «ملأ» فرعون) بر بنی‌اسرائیل تحمیل شده بود اطاعت اجباری بود.
علی ـ علیه السّلام ـ در خطبه‌ی «قاصعه» آنگاه که محکومیت بنی‌اسرائیل در چنگال فرعون و تسلط ظالمانه‌ی فرعون را شرح می‌دهد با تعبیر «بنده گرفتن» ذکر می‌کند، می‌فرماید:
اِتَّخَذَتْهُمُ الْفَراعِنَهُ عَبیداً
فراعنه آنان را عبد خود قرار داده بودند.
آنگاه این بندگی را به این صورت توضیح می‌دهد:
فراعنه آنها را تحت شکنجه قرار دادند، جرعه‌های تلخ به آنها نوشانیدند، در ذلّت هلاکت کننده و در مقهوریت ناشی از سلطه‌ی ظالمانه‌ی دشمن بسر می‌بردند و راهی برای خود داری یا دفاع نداشتند.
از همه صریح‌تر و روشن‌تر مفاد آیه‌ی کریمه‌ی وعده‌ی خلافت الهی به اهل ایمان است که می‌فرماید:
خداوند نوید داده به آنان که ایمان آورده و شایسته عمل کرده‌اند که آنها را خلافت زمین دهد آن چنان که پیش از آنها به کسانی دیگر خلافت زمین داد، دینی را که خداوند برای آنها پسندیده است منتشر سازد و ترس آنها را تبدیل به امنیت نماید. مرا عبادت کنند و چیزی را شریک من قرار ندهند.
[5]
جمله‌ی آخر این آیه که ناظر به این است که آنگاه که حکومت حق و خلافت الهی برقرار می‌شود اهل ایمان از قید اطاعت هر جبّاری آزادند، به این صورت بیان شده که تنها مرا عبادت می‌کنند و شریکی برای من نمی‌سازند. از این معلوم می‌شود که از نظر قرآن هر اطاعت امری عبادت است؛ اگر برای خدا باشد اطاعت خداست و اگر برای غیر خدا باشد شرک به خداست.
این جمله عجیب است که فرمانبرداری‌های اجباری که از نظر اخلاقی به هیچ وجه عبادت شمرده نمی‌شود از نظر اجتماعی عبادت شمرده می‌شود رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود:
اِذا بَلَغَ بَنُو الْعاصِ ثَلثینَ اِتَّخَذوا مالَ اللهِ‌دُوَلاً وَ عِبادَ اللهِ خِوَلاً وَ دینَ اللهِ دَخَلاً.
[6]
هرگاه اولاد عاص بن امیه (جدّ مروان حکم و اکثریت خلفای اموی) به سی تن رسد، مال خدا را میان خود دست به دست می‌کنند، بندگان خدا را بنده‌ی خود قرار می‌دهند و دین خدا را مغشوش می‌سازند.
اشاره است به ظلم و استبداد امویان. بدیهی است که امویان نه مردم را به پرستش خود می‌خواندند و نه آنها را مملوک و برده‌ی خود ساخته بودند، بلکه استبداد و جبّاریّت خود را بر مردم تحمیل کرده بودند. رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ با آینده‌ نگری الهی خود، این وضع را نوعی شرک و رابطه «ربّ و مربوبی» خواند.

[1] . تفسیر المیزان (متن عربی)، ذیل آیه‌ی «قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبّونَ اللهَ فَاتَّبِعونی». [2] . شعراء / 22. [3] . اعراف / 127. [4] . مؤمنون / 47. [5] . نور / 55. [6] . شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه، شرح خطبه‌ی 128.
شهید مطهری- با اندکی تلخیص از کتاب مجموعه آثار، ج2، ص119