دشنام و بد زبانی |
یکی از آفات زبان، دشنام و ناسزاگوئی است و آن عبارتست از اینکه انسان از امور قبیح و مستهجن با عبارات و الفاظ صریح تعبیر کند و کلمات ناشایست و دور از شان آدمی را بر زبان جاری نماید که در اصطلاح به آن سب یا فحش میگویند. فحش مفهوم وسیعی دارد که شامل نسبتهای زشت ناموسی نیز میشود. البته الفاظ و عباراتی که اراذل و اوباش در سخنان خویش بکار میگیرند دارای مراتب مختلفی است که بعضی از آنها از بعضی دیگر زشت تر است و بحسب عادات و موارد با هم فرق میکند لذا بعضی از فحشها حرام و بعضی دیگر مکروه و مذموم است. بنابراین، مؤمن باید از بکار بردن الفاظ و عباراتی که بر اشیاء قبیح و مستهجن دلالت دارد اجتناب ورزد و در هنگام ضرورت نیز نباید به آنها تصریح کند، بلکه باید به صورت کنایه و رمز به آنها اشاره نماید، چنان که خداوند حتی به امور زناشویی تصریح ننموده، بلکه بصورت کنایه از آن به مس[1] و لمس[2] تعبیر فرموده است. اسباب فحش الف) غضب: وقتی شخصی از فردی ناراحت و خشمگین میشود و قصد آزار و اذیت او را داشته باشد به او ناسزا و دشنام میدهد. ب) عادت: وقتی شخصی با فساق و فجار، اراذل و اوباش، افراد پست و فرومایه، مجالست و همنشینی کند و با آنها رفیق و مأنوس گردد بتدریج روحیات، خلقیات و عبارات آنها در او اثر میگذارد و از آنجا که سخنان عادی آنها توام با هرزهگویی و فحاشی به یکدیگر است به او هم سرایت میکند و ابتدا گهگاهی آن الفاظ رکیک را بر زبان جاری میسازد و به زشتی آن کلمات توجه دارد ولی بعد از مدتی قبح آن الفاظ از نظرش زائل شده و فحش دادن و فحش شنیدن برایش بصورت امری عادی در می آید و بجائی می رسد که در شرائط معمولی بطور ناخود آگاه این الفاظ زشت بر زبانش جاری میشود و کمتر سخنی میگوید که چاشنی آن فحش و ناسزا نباشد. معالجه این آفت به این است که: 1. انسان از مقدمات پیدایش غضب اجتناب کند تا نسبت به مؤمنان به خشم نیاید. 2. غضب خود را فرو نشاند و بر اعصاب خود مسلط شود. 3. از معاشرت با اهل فسق و فساد پرهیز نماید تا بتواند زبان خود را از فحش باز دارد. روایات 1ـ امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: « فحش دادن ظلم است و ظالم در آتش دوزخ قرار دارد.[3]» 2ـپیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: « خداوند بهشت را حرام کرده بر هر دشنام دهنده بیابروی بیحیائی که از آنچه میگوید و از آنچه به او گفته میشود باکی ندارد و متاثر و ناراحت نمیشود.[4]» 3ـ و نیز فرمود: « هر گاه شخصی را دیدید که نسبت به آنچه میگوید یا درباره او گفته میشود بیمبالات و بیتفاوت است پس همانا او یا زنازاده است و یا شیطان شریک او بوده است.[5]» 4ـ و نیز فرمود: « فحش به مؤمن مانند نزدیک شدن به مرگ است.[6]» 5ـ همچنین فرمو.د، فحش به مؤمن فسق و جنگ با او کفر است.[7]» چند نکته 1ـ اگر کسی پیامبر و ائمه معصومین و فاطمه زهرا، ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ را سب و لعن کند و به آنها دشنام و ناسزا بگوید کشتن او واجب است[8] و هر کسی که دشنام و سب آنها را بشنود بر او واجب است که دشنام دهنده را به قتل برساند و قتل او بر اذن ولی فقیه و حاکم شرع متوقف نیست البته به شرطی که بر جان و مال و عرض خود و یا سایر مؤمنان از ناحیه دشنام دهنده و طرفداران او خسارت جبران ناپذیری وارد نشود. باید توجه داشت که سب یکی از ائمه به سب پیامبر، و سب پیامبر به سب خدا بر میگردد و سب خدا شرک بخدا و سب به پیامبر کفر به خدا است، و پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود هر کسی که علی را دشنام دهد مرا دشنام داده و هر کس مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده است.[9] همچنین سب مؤمن تعزیر دارد، چنان که از امام صادق ـ علیه السلام ـ سئوال شد درباره کسی که مؤمنی را دشنام دهد (غیر از دشنامهای ناموسی) آیا بر او شلاق زده می شود؟ حضرت فرمود: « تعزیر دارد.[10]» 2ـ پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: «[11] مردگان را دشنام ندهید، زیرا آنها به آنچه پیش فرستادهاند میرسند پس اگر مؤمن باشند که مثل زندگان دشنام به آنها جایز نیست و اگر فاسق باشند با اعمال بدی که انجام دادهاند خود را گرفتار و محروم از رحمت الهی ساختهاند، بنابراین، شما به آنان دشنام ندهید.» 3ـ فحش دادن و هرزهگوئی باعث میشود که خوبان و نیکان از فحش دهنده تنفر و انزجار پیدا کنند و در نتیجه از او دوری گزینند و در عوض بدان و پستان دور او را بگیرند و غرق در فساد و تباهی شوند. امیر مؤمنان در این رابطه میفرماید: از هر کلام زشت و سخن ناروا پرهیز کن زیرا با گفتن آن پستان و رذلان بتو روی میآورند و کریمان از تو میگریزند.[12] 4ـ دشنام دادن باعث کینهتوزی و دشمنی میشود، شخصی از قبیله بنی تمیم بخدمت پیامبر رسید و عرض کرد مرا موعظه کنید در بین مواعظ حضرت این جمله بود: به مردم فحش مده که باعث دشمنی آنها میشود.[13] 5ـ کسی که فحش دادن را شروع کرده از آن که جواب فحش او را میدهد ستمکارتر است و گناه فحش دهنده و پاسخ گوینده هر دو به عهده ابتداء کننده فحش است مگر در صورتیکه فحش دهنده از طرف مقابل پوزش بطلبد یا پاسخ دهنده از حد تجاوز کند.[14] علت اینکه گناه هر دو طرف دشنام بعهده آغاز کننده است اینستکه اگر او شروع به فحاشی نمیکرد طرف مقابل باو دشنام نمیداد و در واقع او در مقام تلافی بوده و بعبارت دیگر عکس العمل عادی فحش جواب شنیدن است، البته باین معنی نیست که هر کس جواب دشنام را با دشنام بدهد ولی اگر نتوانست ناسزاهای فحاش را تحمل کند و خواست جواب او را بدهد گرچه کار مذمومی مرتکب گشته ولی گناه بحساب آغاز کننده فحش میباشد. 6ـ جواب دشنام نباید از حد تجاوز کند بلکه باید به مثل آن[15] و یا ضعیفتر از آن باشد. تجاوز از حد دو صورت دارد: الف) تکرار دشنام بلفظ یا مترادف آن ب) دشنام به لفظ زشتتر و رکیکتر. و لذا پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: «[16] دو نفر که بیکدیگر فحش و دشنام میدهند پس گناه هر دو بر عهده آغاز کننده است مگر اینکه جواب دهنده از حد تجاوز کند در اینصورت گناه هر یک بر عهدهخود او میباشد.» 7ـ یکی از بزرگترین تعالیم اخلاقی اسلام محترم شمردن مقدسات جامعه است. هر فردی وقتی برای چیزی قداست خاصی قائل شد به آن احترام میگذارد و از حریم آن دفاع میکند و بهیچ وجه راضی نمیشود که دیگری به مقدسات او اهانت کند و آنها را به باد فحش بگیرد و کوچکترین توهینی به مقدسات او (هر چند پوچ و خرافی باشد) باعث میشود که او هم بخاطر تعصب جاهلی خود متقابلاً به مقدسات مؤمنین فحش و ناسزا بگوید و به ساحت قدس الهی اهانت کند. قرآن برای حفظ مقدسات دینی از نیش زبان و گزند مشرکان، مؤمنان را از دشنام دادن به بتها بشدت منع میکند و میفرماید:[17] نباید شما مؤمنان به بتهای آنان دشنام بدهید زیرا عکس العمل آنان نیز این خواهد بود که از روی جهالت و لجاجت معبود حقیقی و پروردگار شما را دشنام دهند. امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: « مراد از دشنام به خدا دشنام به اولیاء خدا است» زیرا هر کس یکی از اولیاء خدا را دشنام دهد خدا را دشنام داده است که در نکته اول به آن اشاره شد. مسعده بن صدقه از امام صادق ـ علیه السلام ـ سئوال میکند که معنی کلام پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ چیست که فرمود: « شرک از حرکت مورچه بر روی یک سنگ صاف در شب تاریک مخفیتر است؟!» امام ـ علیه السلام ـ فرمود: « مؤمنان به بتهای مشرکان دشنام میدهند و در نتیجه مشرکان هم به معبود مؤمنان ناسزا میگویند پس خداوند از دشنام به بتها نهی فرموده تا کافران معبود مؤمنان را دشنام ندهند پس مؤمنان بواسطه دشنام به بتها، مشرک میشوند در حالیکه خود نمیدانند.[18]» به همین جهت ملاحظه میکنیم امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ هنگامی که در جنگ صفین شنید جمعی از اصحاب، معاویه و پیروان او را دشنام میدهند فرمود: «[19] من دوست ندارم که شما فحاش باشید لکن اگر شما بجای دشنام اعمال آنها را توصیه و احوال آنها را ذکر کنید به حق نزدیکنر و برای اتمام حجت بهتر است.» 8ـ یکی از بدترین موارد دشنام بعد از اولیاء الهی، دشنام به پدر و مادر میباشد و بدو صورت است. الف) فرزند مستقیماً به پدر و مادرش دشنام دهد و به آنان ناسزا گوید که در قرآن از آن نهی[20] شده است. ب) فرزند به پدر و مادر دیگری فحش دهد هم هم متقابلاً به پدر و مادر او فحاشی کند، هنگامی که پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: « کسی که به پدر و مادرش دشنام بدهد ملعون و دور از رحمت الهی است از حضرت سئوال شد، چگونه انسان به پدر و مادرش دشنام میدهد؟ فرمود: شخص به پدر دیگری فحش میدهد او هم پدر او را دشنام میگوید.[21]» و در جای دیگر از حضرت سئوال میشود آیا کسی پدر و مادرش را دشنام میدهد؟ فرمود: « آری انسان پدر و مادر دیگران را دشنام میدهد و دیگری هم در مقام پاسخگوئی به پدر و مادر او دشنام میدهد.[22]» در خاتمه باید متذکر شد که ملاک حرمت سب مؤمن حفظ کرامت انسان است بنابراین اگر انسان مرتکب اعمالی شود که مغایر با کرامت و ارزشهای والای انسانی باشد دیگر احترامی ندارد و سب او جایز میشود کما اینکه لعن و غیبت او نیز جایز میباشد مانند متجاهرین به کفر و فسق و ظلم، بدعت گزاران در دین و انسانهای لاابالی و بیقید و بند که هر چه درباره آنها گفته شود متاثر نمیشوند و آن را برای خود عیب و عار نمیدانند لذا پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « هر گاه بعد از من با اهل بدعت مواجه شدید از آنها اظهار برائت کنید و به آنها بسیار دشنام دهید.[23]» [1] . قالت ربی انی یکون لی ولد و لم یمسسنی بشر. (آلعمران/47؛ مریم/20). [2] . لامستم النساء. (نساء/43). [3] . البداء من الجفاء و الجفاء فی النار. (کافی، ج2، ص325؛ وسائل، ج11، ص330). [4] . ان الله حرم الجنه علی کل فحاش بدی قلیل الحیاء لایبال ما قال و لا ما قیل له (کافی، ج2، ص323؛ وسائل، ج11، ص329؛ تحف العقول، ص416). [5] . اذا رأیتم الرجل لایبالی ما قال او ما قیل له فانه لغیه او شرک شیطان. (کافی، ج2، ص323؛ وسائل، ج11، ص329؛ تحف العقول، ص43). [6] . سباب المؤمن کالمشرف علی الهلکه. (کافی، ج2، ص359؛ وسائل، ج8، ص611). [7] . سباب المؤمن فسوق و قتاله کفر. (کافی، ج2، ص360؛ وسائل [8] . تحریر الوسیله، ج2، ص476؛ مختصر النافع، ص299. [9] . من سب علیا فقد سبنی و من سبنی فقد سب الله عز و جل. (امالی، ص97؛ عیون اخبار الرضا، ب30). [10] . عن رجل سب رجلاً بغیر قذف یعرض به هل یجلد؟ قال:علیه تعزیر. (فروع کافی، ج5، ص240). [11] . لاتسبوا الاموات فانهم قد افضوا الی ماقدموا. (المحجه الیبضاء، ج5، ص224). [12] . ایاک و ما یستهجن من الکلام فانه یحبس علیک اللئام و ینفر عنک الکرام. (غرر و درر، ف 5، ح91). [13] . لاتسبوا الناس فتکسبوا العدواه لهم او بینهم. (کافی، ج2، ص360؛ وسائل، ج8، ص610). [14] . فی رجلین یتسابان، قال: البادی منهما اظلم و وزره وزر صاحبه علیه ما لم یعتذر الی المظوم او ما لم یعتد المظلوم. (همان سند؛ تحف العقول،ص435). [15] . فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم. (بقره/194). [16] . المتسابان ما قلا فعلی البادی حتی یعتدی المظلوم. (المحجه البیضاء، ج5، ص217). [17] . ولاتسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدوا بغیر علم. (انعام/108). [18] . وسائل الشیعه، ج11، ص498. [19] . انی اکره لکم ان تکونوا سبابین و لکنکم لو وصفتم اعمالهم و ذکرتم حالهم کان اصوب فی القول و ابلغ من العذر. (نهج البلاغه، خطبه 199). [20] . فلاتقل لهما اف ولا تنهرهما. (بنیاسرائیل/23). [21] . ملعون من سب و الدیه: قالوا: یا رسول اله و کیف یسب و الدیه؟ فقال یسب الرجل فیسب اباه فیسب الاخر اباه. (المحجهالبیضاء، ج5، ص218). [22] . هل من احد یسب ابویه؟ فقال نعم یسب ابوی غیره فیسبون ابویه (المحجه البیضاء، ج3، ص377). [23] . اذا رأیتم اهل الریب و البدع من بعدی فاظهروا البرائه منهم و اکثروا من سبهم. (کافی، ج2، ص375). |
سید محمد امین ـ آفات زبان، ص173 |
دروغ ۱ | ||||||
دروغ از جمله گناهان کبیره، بلکه زشتترین گناهان و خبیثترین آنها است. صفتی است که انسان را در دیدهها خوار، و در نظرها بیوقع و بیارزش میسازد. و سرمایه خجالت و شرمندگی، و باعث دل شکستگی و رنج و اندوه می گردد. سبب و اساس ریختن آبرو در نزد خلق خدا، و باعث سیاهروئی دنیا و آخرت است. و آیات در مذمّت این صفت بسیار، و احادیث در نکوهش آن بیشمار است.
|
خیانت در امانت ۱ |
امانت داری یعنی چه؟ امین به کسی گفته می شود که به مال و عرض و ناموس کسی خیانت نکرده باشد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در دوره جاهلیت و آغاز اسلام در امانت داری آنچنان مشهور بود که او را به محمد امین لقب دادند. در برابرش کلمه خائن وجود دارد و به کسی اطلاق می گردد که به نوعی در مال و عرض و مقام و موقیعت شخصی خیانت روا داشته باشد. دانمشندان ادبیات عرب کلمه امین را که صفت مشبهه است به کسی اطلاق می کنند که صفت امانت داری او ثابت بوده و سالیان سال هرگز از او خیانت دیده نشده باشد و کلمه خائن که اسم فاعل است دلالت بر حدوث می کند یعنی اگر شخصی در تمام عمرش یک بار خیانت کرده باشد باو خائن می توان اطلاق کرد با این که به یک بار امانت داری نمی توان کلمه امین را به کار برد. حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ پس از درخواست تشکیل محکمه داوری گفت: «ذلک لیعلمَ أنِّی لَم اَخُنهُ بالغیبِ».[1] این کار را انجام دادم تا عزیز مصر بداند من در پنهان به زنی خیانت نکردم. بدیهی است این امانت داری راجع به ناموس بود در موارد دیگری از قرآن درباره ی همسر نوح و لوط پیامبر آمده که آن دو نسبت به مقام نبوت و پیامبری همسرانشان خیانت روا دانسته افشا گری کرده اطلاعات و اخبار را در اختیار دشمنان قرار می دادند. خداوند می فرماید: «کانتا تَحتَ عَبدَینِ مِن عبادِنا صالحینِ فَخانتا هُما».[2] یعنی: «دو تن از بندگان ما که صالح و شایسته بودند، همسرانشان به آن دو خیانت روا می داشتند». مسأله ی خیانت گاه آن چنان زیرکانه و با مهارت انجام می گیرد که بسیاری از مردم از انجام آن غفلت می ورزند ولی خداوند که به اعماق دلها و نیت های افراد آگاهی دارد از آنچه که چشمان خائن انجام می دهند با اطلاع است. خداوند در سوره غافر می فرماید: «یَعلمُ خائنهَ الأعینِ و ما تُخفِی الصدورُ».[3] «خداوند به آن چه که در سینه ها پنهان است و به چشمان خیانت کار آگاه است». ایمان راستین از فرمایش رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ که فرموده: «لا ایمانَ لِمَن لا أمانهَ لهُ»؛ آن که امانت دار نیست ایمان ندارد. چنین استفاده می شود که اساساً خائن ایمان ندارد چه ایمان با خیانت سازگار نمی باشد در برخی از روایات معیار و ملاک سنجش و ارزیابی شخصیت ایمانی افراد هیچ گاه بر محور نماز و روزه و حج قرار داده نشده است و گفته شده که نماز و روزه پس از مدتی جزء عادات شده و ممکن است اصلا ارتباطی با ایمان واقعی نداشته باشند در شناخت ایمان راستین باید به راستگویی و امانت داری افراد تکیه کرد. قال الباقر ـ علیه السلام ـ : «لا تنظرُوا إلی کثرهِ صلواتِهم و صومِهم و کثرهِ الحجِ و لکن اُنظُروا إلی صدقِ الحدیثِ و أداءِ الأمانهِ».[4] امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود: «به نمازهای زیاد و حج و روزه ننگرید بلکه به راستگویی و امانت داری توجه کنید». عده از دانشمندان اظهار عقیده کرده اند که منظور از نفی ایمان اساس ایمان نیست بلکه نفی ایمان کامل است ولی با همه اینها باز درجه و مرتبتی از ایمان در اثر خیانتکاری نفی می گردد. قال الصادق ـ علیه السلام ـ : «إنّ اللهَ لم یَبعث نبیاً إلا بصدقِ الحدیثِ و أداءِ الأمانهِ إلی البرِ و الفاجرِ».[5] امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «امانت داری آنچنان اهمیت دارد که خداوند تمام پیامبرانی که مبعوث فرمود دو صفت اساسی را دارا بودند اول راستگویی، دوم امانت داری». لذا در قرآن کریم توأماً کلمه رسول با کلمه امین آورده شده است. نکته جالبی که از ذیل این روایت استفاده می شود این است که در امانت داری چیزی که اصلا مطرح نیست، این است که صاحب امانت چه کسی است، پس به طور مطلق باید امانت ها را به صاحبان آن رد کرد خواه صاحب امانت قاتل و جنایتکار باشد. بنابر این نمی توان در اموال و اعراض مردم به عنوان این که افراد زشت کار و ناجوری هستند خیانت کرد. مشرکین مکه قصد اذیت، آزار و ترور پیامبر اسلام را داشتند و رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بر امانتهای آنان خیانت نکرده، توسط علی ـ علیه السلام ـ اموالشان را به آنان مسترد داشته، از امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ روایت شده که فرمود: «فَو الذینَ بَعَثَ محمداً بالحقِ نبیاً لو أنَّ قاتلَ الحسینِ بنِ علیٍ ـ علیه السلام ـ ائتمنَنَی عَلَی السیفِ الذی قَتلهُ به لأدیتَهُ إلیهِ».[6] «به خدا قسم اگر قاتل امام حسین ـ علیه السلام ـ شمشیرش را به من امانت بسپارد هر آینه به او پس خواهم داد». از این روایات به خوبی آشکار می گردد که اسلام درباره امانت داری حساسیت فوق العاده داشته و حاضر نیست به امانت شرور ترین فرد خیانت شود. از محتوای برخی از روایات استفاده می شود که سخنان محرمانه و بگو و نگویی که میان چند نفر صورت می گیرد جزء امانت محسوب شده افراد هیچ یک حق ندارند بدون اجازه دیگران آنها را افشا سازند. قال الصادق ـ علیه السلام ـ : «المجالسُ بالأمانهِ و لیسَ لأَحدٍ أن یُحدّثَ بِحدیثٍ یَکتُمهُ صاحبُهُ إلا بإذنِهِ».[7] یعنی: «سخنانی که فیما بین افراد رد و بدل می شود بدون اجازه دیگران نمی توان آنها را افشا کرد». پرورش کودکان پدران و مادران و مربیان باید توجه داشته باشند که هدف اساسی از امانت داری تنها نگه داشتن آنها در همه موارد نمی باشد در مواردی که امانت موجود زنده و جان داری است، روح امانت داری ایجاب می کند که باید در تربیت آنان تلاش و کوشش کرد. معلمان باید بدانند که اولیا، فرزندان خود را به منظور امانت به آنان سپرده اند هدف نگه داشتن جسم آنان نیست بلکه تربیت و پرورش همه جانبه آنان است. مربیان و معلمان باید توجه داشته باشند تربیت صحیح ایجاب می کند که کودکان را آنچنان که هستند پرورش دهند نه آن طور که خود تمایل دارند. برخی از پدران و مادران و مربیان در این راه دچار اشتباه شده زمینه های فطری کودکان را دست کاری کرده در آن تغییر و تبدیلی می دهند و این خیانت بزرگی است که نابخشودنی است. فراموش نکنیم که رسول خدا فرمود: هر کودکی با زمینه های فطری و خدا داد متولد می گردد و این پدران و مادران و مربیان هستند که آنان را در مسیر های خاص دینی و تربیتی قرا می دهند. «ما مِن مولودٍ یُولدُ إلا عَلَی الفطرهِ فأبواهُ اللَّذانِ یُهوِّدانِهِ و یُنَصِّرانِهِ و یُمَجِّسانِهِ»؛[8] «هر کودکی با فطرت سالم آفریده می شود و این پدران و مادران هستند که آنان را یهودی یا نصرانی یا مجوسی می کنند». با توجه به مطالب مذکور باید بدانیم امانت داری درباره فرزندان تنها به انحصار بهداشت و تغذیه جسمانی آنان نمی باشد ضمنا باید بدانیم که کودکان معصوم ما با زمینه های فطری سالم بدست ما سپرده شده اند آیا ما در پرورش این زمینه های خدادادی دچار خیانت نشده ایم؟ حکایت آورده اند که بزرگی برای رفتن به حمام سحرگاه از خیمه بیرون آمد در راه دوستی را ملاقات کرده گفت ما را تا درب حمام همراهی کن آن دوست با او آمده مقداری راه رفتند تا بر سر دو راهی رسیدند دوست بدون آنکه رفیق خود را خبر کند به راه دیگر رفت. اتفاقا دزدی بدنبال رفیق آمد چون بدر حمام رسیدند رفیق برگشت و آن دزد را مشاهده کرد و خیال کرد که دوست او است و با این رفیق کیسه ای بود که دو هزار دینار در آن بود آن را بیرون آورده باو داد و گفت ای برادر این امانت را نگهدار تا من از حمام بیرون بیایم. دزد کیسه را گرفت و همان جا ایستاد تا آن شخص از حمام بیرون آمد و هوا روشن شده بود خواست برود گفت من مردی شبگرد هستم و بسبب امانت تو از شغل خود بازمانده ام. آن شخص گفت تو کیستی؟ گفت من مردی سارقم پس کیسه را به آن شخص داد. گفت: پس چرا طلاهای مرا نبردی؟ دزد گفت چون امانت بمن سپرده بودی در امانت خیانت کردن روا ندانستم و از مروت دور است و نجات از آتش جهنم بعلت امانت داری است. طمع در یکی از شب ها حجاج بن یوسف ثقفی والی عراق، با جمعی از ندیمان و نزدیکان خود شب نشینی داشت چون پاسی از شب گذشت و کم کم مجلس از رونق اتفاد، حجاج به یکی از نزدیکان خود «خالد بن عرفطه» گفت: ای خالد! سری به مسجد بزن و اگر کسی از اهل اطلاع را یافتی که بتواند نقل وقایع شنیدنی ما را سرگرم بدارد با خود بیاور. در آن موقع رسم بود که بعضی از مردم شبها را در مساجد بسر می بردند خادم وارد مسجد شد و در میان کسانی که در مسجد بسر میبردند، بیک جوانی برخورد نمود که ایستاده بود و نماز می خواند. خالد نشست تا جوان نمازش را تمام کرده سپس جلو رفت و گفت امیر تو را می طلبد جوان گفت: یعنی امیر تو را فقط برای بردن شخص من فرستاده است؟ گفت آری جوان هم ناگزیر با خالد آمد تا به دار الاماره رسیدند. در آنجا خالد ازجوان که او را با خواسته حجاج مناسب تشخیص داده بود و مردی مطلع می دانست پرسید. راستی حالا چگونه می خواهی امیر را سرگرم نگاهداری؟ جوان گفت: ناراحت مباش چنان که امیر می خواهد هستم، و چون وارد شد، حجاج پرسید: قرآن خوانده ای؟ گفت: آری. تمام قرآن را از بر دارم. پرسید: می توانی چیزی از شعر شاعران و ادبا را برای ما بازگو کنی؟ گفت: از هر شاعری که امیر بخواهد شعری و قصیده ای با شرح و تفصیل نقل خواهم کرد، پرسید از انساب و تاریخ عرب چه می دانی؟ گفت: در این باره چیزی کم ندارم. [1]. سوره یوسف، آیه 52. [2]. سوره تحریم، آیه 10. [3]. سوره غافر، آیه 19. [4]. امالی صدوق، ص 379. [5]. کافی، ج2، ص 104. [6]. امالی صدوق، ص 319. [7]. کافی، ج2، ص 660. [8]. من لا یحضره الفقیه، ج2، ص 49. |
خیانت در امانت ۲ |
آنگاه جوان از هر موضوعی که حجاج می خواست سخن گفت تا این که وقت به آخر رسید و حجاج برخاست که برود، ولی قبل از رفتن گفت: ای خالد! سفارش کن یک اسب و یک غلام و یک کنیز با چهار هزار درهم به این جوان بدهند. سپس حجاج عازم رفتن شد، ولی جوان فرصت را غنیمت شمرد و گفت: خداوند سایه امیر را پاینده بدارد، نکته ای لطیف تر و سخنی عجیبتر از آنچه گفتم مانده است که دریغم می آید امیر آن را نشنود. حجاج برگشت و در جای خود نشست و گفت: خوب آن را هم نقل کن. گفت: ای امیر زمانی که من هنوز طفلی صغیر بودم، پدرم مرحوم شد. از آن موقع من در سایه تربیت عمویم پرورش یافتم. عمویم دختری داشت که هم سن من بود و ما نیز با هم بزرگ شدیم هر چه از سن دختر عمویم می گذشت بر زیبائیش می افزود. بطوری که مردم حسن و جمال او را با دیده اعجاب می نگریستند. زمانی که هر دو بالغ شدیم، من او را از عمویم خواستگاری نمودم. ولی عمو و زن عمویم بعلت این که من فقیر بودم و دیگران حاضر بودند مبالغ هنگفتی در راه وصال او صرف کنند، از قبول پیشنهاد من امتناع ورزیدند. وقتی بی اعتنایی آنها را نسبت به خود دیدم، از کثرت اندوه بیمار شدم و اندکی بعد بستری گردیدم. بعد از مدتی که به کلی از طرف آنها نا امید شدم نقشه ای کشیدم و آن را عملی ساختم. نقشه این بود که: خمره بزرگی را پر از شن و قلوه سنگ نمودم، سپس سر آن را پوشاندم و در زیر بسترم دفن کردم. چند روز بعد همان طور که در بستر بیماری افتاده بودم، عمویم را خواستم و گفتم: ای عمو. چند وقت پیش بسفری رفتم. در آن سفر گنج عظیمی یافتم آن را با خود آوردم و فعلا در جایی پنهان کرده ام. چون می بینم بیماری ام طولانی شده و بیم آن دارم که رخت به سرای دیگر کشم، خواستم به شما وصیت کنم که اگر من مردم، آن را بیرون آورده و با صرف آن، ده نفر بنده زر خرید را در راه خدا آزاد گردانی و کسی را اجیر کن که ده سال برایم حج کند، ده نفر مجاهدی را نیز با ساز و برگ استخدام کن که به نیت من بجهاد بروند. هزار دینار آن را هم در راه خدا صدقه بده. از این همه مصارف اندیشه مکن که محتوای گنج خیلی بیش از این ها است. ان شاء الله بعد هم جای آن را نشان خواهم داد. وقتی عمویم سخن من را شنید فورا رفت و بزنش هم اطلاع داد چیزی نگذشت که دیدم زن عمویم با کنیزانش وارد اتاق من شد و کنار بسترم نشست و دست روی سرم گذاشت و گفت: عزیزم بخدا من از بیمار و گرفتاری تو بی خبر بودم، تا این که امروز عمویت من را آگاه ساخت. سپس برخاست و با ملاطفت مشغول پرستاری و درمان من شد، و از خانه اش غذاهای مطبوع و لذیذ برایم فرستاد. چند روز بعد هم دخترش را که با دیگری عقد بسته بود طلاق گرفت. من هم که چنین دیدم از فرصت استفاده نمودم فرستادم دنبال عمویم و چون او آمد گفتم: خداوند مرا شفا داد و از بیماری خطرناک نجات یافتم. اکنون از شما تقاضا دارم دختری زیبا که دارای کمال و معرفت باشد از یک خانواده نجیبی برای من خواستگاری کنید و هر چه بهانه گرفتند قبول نمائید که خداوند وسیله آن را در اختیار من گذاشته است. وقتی عمویم این مطلب را شنید گفت: برادر زاده عزیز! چرا دختر عمویت را رها کرده و به سراغ دیگری می روی؟ گفتم: عمو جان دختر عمویم از هر کس دیگر نزد من عزیزتر است، چیزی که هست چون قبلا از وی خواستگاری نمودم و شما جواب منفی بمن دادی، نخواستم دیگر مزاحم شما شوم. گفت نه. من حرفی نداشتم، آن موقع مادرش حاضر نبود، ولی او هم امروز حتما راضی به این وصلت با میمنت است. گفتم: خوب اگر اینطور است بسته به نظر شما است. عمویم فورا رفت و آنچه میان من و او گذشته بود را به اطلاع زنش رسانید. زن عمویم برای این که مبادا فرصت از دست برود، و من پشیمان شوم، با عجله بستگانش را دعوت کرد و بساط عروسی را فراهم ساخت و دخترش را برای من عقد بست. من هم گفتم هر چه زودتر وسیله عروسی ما را فراهم کنید تا حال که چنین است بدون فوت وقت گنج را یک جا تحویل شما بدهم. زن عمویم دست به کار شد و آنچه لازمه عروسی زنان اعیان بود، تهیه دید و چیزی فرو نگذاشت. سپس عروس را به خانه من آورد و هر چه مقدورش بود در راه ارضای خاطر من بعمل آورده و ذره ای کوتاهی نکرد. از آن طرف عمویم مبلغ ده هزار درهم از یکی از تجار وام گرفت و با آن قسمتی از لوازم خانه خرید و برای من آورد. بعد از عروسی نیز عمویم و زن عمو هر روز هدایا و اشیای نفیس و غذاهای لذیذ برای ما می فرستادند. چند روزی از عروسی ما نگذشته بود که عمویم آمد و گفت: برادر زاده من قسمتی از لوازم خانه شما را بملغ ده هزار درهم ازفلان تاجر خریده ام، او هم نمی تواند صبر کند و طلب خود را نزد ما نگاهدارد. گفتم فعلا دیگر مانعی نیست! این شما و این هم گنج! سپس جای آن را نشان دادم. عمویم فورا رفت و با اتفاق چند نفر عمله با بیل و کلنگ برگشت، آنگاه زمین را کند و خمره ای را در آورد و با شتاب به منزل خود برد. وقتی در منزل خمره را می گشاید، بر خلاف همه انتظاری که داشت، جز مقداری شن و ماسه و قلوه سنگ چیزی در آن نمی بیند. دیری نگذشت که زن عمویم با کنیزانش آمدند و مرا به دشنام گرفتند، سپس هر چه در خانه ما بود از اندک تا بسیار همه را جمع کردند و بردند. من و زنم ماندیم و زمین خالی. ازآن روز فوق العاده بر من سخت گذشت چون خیلی از این پیش آمد دلتنگ و شرمنده بودم، دیشب پناه به مسجد آوردم تا لحظه ای در آن جا بیاسایم و گذشته دردناک را فراموش کنم. این است حال و روزگار من. وقتی حجاج سرگذشت دردناک جوان را شنید، پیشکار خود خالد را مخاطب ساخت و گفت: ای خالد یک دست لباس دیبا و یک رأس اسب ارمنی و یک کنیز و یک غلام و ده هزار درهم علاوه بر آنچه قبلا گفتم به این جوان بده، سپس به جوان گفت: فردا برو نزد خالد و آنچه دستور داده ام از وی بگیر. آخر های شب بود که جوان از دارالاماره حجاج خارج شد. همین که به در خانه خود رسید، شنید که دختر عمویش گریه و زاری می کند و با صدای بلند می گوید: کاش می دانستم چه به سر او آمده! کجا رفته؟ چرا دیر کرده؟ نمی دانم کسی او را کشته یا درنده ای دریده است؟ جوان وارد خانه شد و با شور و شوق گفت: دختر عموی عزیز به تو مژده می دهم چشمت روشن سپس داستان یک لحظه پیش خود را با امیر شهر حجاج و جایزه و هدایایی که باو داده است شرح داد و گفت: فردا می روم و تمام این هدایا را گرفته می آورم، و از این فقر و تنگدستی، به کلی راحت می شویم. وقتی زن آن حرف های باور نکردنی را از شوهرش شنید، صورت خود را خراشیده و با صدای بلند داد و بیداد راه انداخت. از سر و صدای او پدر و مادر و خواهرانش با خبر شده یکی پس از دیگری با ناراحتی وارد خانه آنها شدند و پرسیدند چه خبر است؟ دختر رو کرد به پدرش و با عصبانیت گفت: خدا از سر تقصیرت نگذرد کاری به سر برادر زاده ات آوردی که عقلش را از دست داده و به کلی دیوانه شده است بشنو چه می گوید پدر دختر جلو رفت و پرسید: فرزند برادر حالت چطور است؟ گفت: حالم خوب است، طوری نشده ام، جز این که امیر مرا خواسته ... سپس ماجرای ملاقات خود را با حجاج نقل کرد و گفت فرا هم باید بروم و هدایا را از دارالاماره بیاورم. چون پدر عروس باور نمی کرد، داماد گمنام او این طور مورد توجه امیر مقتدری چون حجاج واقع شود و آن همه هدایا بوی تعلق گیرد، وقتی جریان را شنید گفت: این حالت که این بیچاره پیدا کرده نتیجه تلخی صفرا است که طغیان کرده و حال او را به هم زده است. آن شب همگی در خانه جوان بسر بردند و برای این که داماد بدبخت، دیوانگی بیشتری پیدا نکند او را بزنجیر کشیدند و خود به مواظبت او پرداختند. فردا صبح یک نفر جن گیر آوردند تا او را معالجه کند. جن گیر هم بعد از ملاحظه حال جوان و شنیدن سخنان او، برای این که حالش جا بیاید دواهای لازمه تجویز کرد گاهی دوا در بینی اش می چکانید تا به هوش آید، وزمانی مسهل بوی می داد تا اگر پرخوری کرده معده اش خالی شود و بخار آن از کله اش بیرون رود. جوان نگون بخت هر چه فریاد می زد و می گفت: والله، بالله، من راست می گویم: دیشب مرا پیش امیر، حجاج برده اند و مورد توجه او واقع شده ام، امروز هم باید بروم و هدایای او را بگیرم، از وی نمی شنیدند، بلکه هر بار نام حجاج بر زبان می آورد، بیشتر به وی ظنین می شدند و یقین به جنونش پیدا می کردند. او هم فهمید هر چه از دیشب تا حالا بسرش آمده از همین اسم شوم حجاج است که هر کس نام او را می شنود فرسنگها میان وی و حجاج فاصله می بیند، از این رو تصمیم گرفت که اصلا اسمی از حجاج نبرد. جن گیر نیز هر لحظه که دوایی باو می داد یا اورادی بر وی می خواند، برای این که بداند تأثیر بخشیده یا نه،می پرسید با حجاج چطوری؟ جوان بینوا هم قسم می خورد که آنچه می گوید راست است، ولی وقتی دید که سودی ندارد، در آخر گفت: من اصلا او را ندیده ام و ابدا او را نمی شناسم. تا جن گیر جمله آخر را از وی شنید رو کرد به اهل خانه و گفت: الحمد الله تا حدی حالش جا آمده و شیطان موذی از او دور شده است. من فعلا می روم ولی شما عجله نکنید و به این زودی او را رها نسازید و زنجیر از دست و پایش در نیاورید. |
خیانت در امانت ۳ | |||
جوان فلک زده هم تن به قضا داد و همچنان در غل و زنجیر بسر برد که فردا چه بازی کند روزگار. مدتی از این پیش آمد گذشت روزی حجاج بیاد او افتاد و از خالد پرسید: راستی با آن جوان چه کردی؟ خالد گفت: از آن شب که از حضور امیر رخصت طلبید دیگر او را ندیده ام، حجاج گفت: عجب بفرست از او سراغی بگیرند. خالد یک نفر پاسبان فرستاد بخانه عموی جوان تا از او خبری بیاورد. پاسبان هم آمد و از عموی جوان پرسید: فلانی، برادر زاده ات کجاست و چه می کند؟ امیر او را می خواهد زود او را خبر کن بیاید، عموی جوان گفت: فرزند برادرم از بس در فکر حجاج است و از امیر یاد می کند عقلش زائل شده پاسبان که انتظار چنین سخنی را نداشت با عصبانیت گفت: مرد نا حسابی چرا مزخرف می گویی زود باش باید همین حالا بروی و هر کجا هست او را بیاوری. مگر هر کسی در فکر امیر باشد، عقلش زایل می شود، عموی جوان وقتی هوا را پس دید رفت و به او گفت: برادر زاده حجاج فرستاده است دنبال تو حالا با همین وضع تو را ببریم، یا زنجیر از دست و پایت درآوریم؟ گفت نه، با همین وضع ببرید سپس همان طور که در غل و زنجیر بود، چند نفر او را بدوش گرفته نزد حجاج بردند همین که حجاج از دور او را دید گفت: به، خوش آمدی و چون نزدیک بردند دستور داد فورا زنجیر از دست و پایش در آورند. در این هنگام جوان گفت: خدا سایه امیر را پاینده دارد. پایان کار من از آغاز آن شنیدنی تر است آنگاه ماجرا را شرح داد که چگونه زنش و عمو و زن عمو و بستگانش او را به باد مسخره گرفتند و ملاقاتش را با امیر دلیل بر دیوانگی او دانسته، به قید و زنجیرش کشیدند و جن گیر برایش آوردند. حجاج از بدشانسی او در شگفت ماند و به خالد دستور داد که دو برابر آنچه قبلا به او وعده داده بود، هر چه زود تر به وی تسلیم کند. جوان هم برای این که بلای دیگری بسرش نیاید تأخیر را جایر نداست و فی المجلس هدایا را گرفت و به خانه برگشت و با آسایش و گشایش به زندگی ادامه داد.[1] امانت کتاب و عترت پیشوای گرامی اسلام در طول ایام رسالت خود درباره مقام شامخ اهل بیت ـ علیهم السلام ـ و رهبری آنان در هدایت مردم، مطالب بسیاری فرموده، که در کتب عامه و خاصه آمده است. افراد فهیم و منصف می توانند با مطالعه و دقت در آن روایات تا اندازه ای به ارزش واقعی اهل بیت واقف گردند و ضمنا متوجه شوند که چرا خداوند، مودت و دوستی آنان را از جمله فرائض و تکالیف مسلمین قرار داده است. قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «إنّی تارکٌ فیکُم ما إن تمسَّکتُم به لَن تضلُّوا بعدی أحدُهما أعظمُ من الاخرِ کتابُ اللهِ حبلٌ ممدودٌ من السماءِ إلی الأرضِ و عترتی أهلُ بیتی و لَن یتفرَّقا حتی یردا عَلَیَّ الحوضَ فانظُرُوا کیف تَخلُفونی فیهما»؛[2] جلال الدین سیوطی حدیثی را از دو نفر از علمای عامه به نقل از زید بن ارقم نقل می کند که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «من چیزی را بین شما امانت می گذارم که اگر تمسک نمایید هرگز گمراه نخواهید شد. آن امانت دارای دو جزء است و یک جزء آن عظیم تر از جزء دیگری است. کتاب خدا و آن ریسمان ممتدی است که از آسمان بر زمین کشیده شده و عترت من (اهل بیت من) و این دو از هم جدا نمی گردند تا در قیامت در کنار حوض بر من وارد شوند. ببینید پس از من رفتار شما با دو گزیده من چگونه خواهد بود». در این حدیث و احادیث دیگری نظایر این رسول گرامی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ اهل بیت را عدل قرآن خوانده و مصونیت آنان را از انحراف و گناه تضمین نموده، مودتشان را به امر حضرت حق فریضه مسلمین قرار داده و با صراحت خاطرشان ساخته که قرآن و اهل بیت، هرگز از هم جدا نمی شوند، یعنی گفتار و رفتار آنان همواره بر وفق تعالیم قرآن شریف است و اگر مردم به قرآن و اهل بیت تمسک یابند و به راستی از این دو پیروی کنند هیچ وقت دچار گمراهی و ضلالت نمی شوند. طرح یک سؤال ممکن است کسی سؤال کند مودت و عداوت یا دوست داشتن و دشمن داشتن، دو حالت روانی و دو امر غیر اختیاری هستند چطور خداوند مردم را به دو چیزی امر فرموده و از چیزی نهی نموده که در اختیارشان نیست و از آنان خواسته است که اهل بیت را در دل دوست بدارند و ضمیرشان را از دشمنی آنان منزه نگاه دارند. جالب آن که حالت روانی در تعالیم دینی آنقدر مهم تلقی شده و مورد توجه قرار دارد که به فرموده رسول گرامی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ روز جزا، مردم را در موقف نگاه می دارند و از آنان درباره مودت اهل بیت ـ علیهم السلام ـ سؤال می کنند. پاسخ این سؤال آن است که اگر چیزی فی نفسه در اختیار ما نیست ولی شرایط و مقدماتی که موجب تحقق آن امر غیر اختیاری می گردد در دست ما و تحت اراده و اختیار ما است. عقلای جهان غیر اختیاری را به کسی منتسب می نمایند که شرایط و مقدمات تحققش را فراهم آورده است و عموماً کارهایی که بر اساس نظام تکوین و قوانین اجتناب ناپذیر آفرینش انجام می شود از این قبیل است. مثال: اگر کسی بالای عمارت شش طبقه ای برود و آگاهانه با اراده و عمد، خویشتن را از روی بام به فضا بیفکند، در خیابان سقوط کند و مغزش متلاشی گردد تمام عقلای جهان می گویند این شخص خودکشی کرده است. می دانیم عملی را که او به اختیار خود انجام داده، جدا شدن از بام و قرار گرفتن در فضا بوده و این کار علت اصلی مرگش نیست. بلکه مرگ وی از نیروی جاذبه زمین ناشی شده که او را از فضای آزاد به طرف خود کشیده، با شدت به زمین کوبیده و به حیاتش خاتمه داده است. قوه جاذبه زمین از قوانین تکوینی نظام آفرینش است که به جبر اجرا می شود و در اختیار انسان ها نیست ولی انتحار کننده شرایط و مقدمات تحقق یافتن این امر غیر اختیاری را با خواست و اختیار خویش فراهم آورده و از روی عمد، خود را به فضا افکنده و با این عمل، خویشتن را در اختیار نیروی جاذبه قرار داده و منجر به مرگش شده است. از این رو مردم می گویند او خودکشی کرد و با تصمیمی که آگاهانه اتخاذ نمود به حیات خویشتن پایان بخشید. مودت از پی معرفت مودت از اهل بیت گرچه از نظر روانی در اختیار ما نیست ولی معرفت و آگاهی به حق آنان که شرط تحقق مودت است در اختیار ما است. یعنی اگر کسی اهل بیت را آن طور که پیغمبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ معرفی فرموده بشناسد، عارف به حقشان گردد و ارزش واقعی آنان را درک نماید قطعا به انگیزه خود دوستی، دوستدار آنها خواهد شد و به کشش حب ذات، به مودتشان گرایش خواهد یافت. زیرا می داند با هدایت و راهنمایی اهل بیت ـ علیهم السلام ـ از اسلام راستین برخوردار می شود، راه سعادت ابدی خود را می یابد و به کمال انسانی نائل می گردد و با سرپیچی و تخلف از هدایتشان از اسلام واقعی باز می ماند، به گمراهی و ضلالت کشیده می شود و سرانجام دچار سقوط و تباهی می گردد، به گمان انسان مسلمانی که این چنین اهل بیت را بشناسد و به حقشان معرفت پیدا کند بطور حتم دوستدار آنان می شود و نمی تواند نسبت به کسی که مایه سعادت ابدی او است بی تفاوت باشد. در سخنان رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ راجع به اهل بیت ـ علیهم السلام ـ و تمسک مسلمین به آنان مثالی آمده است که روشنگر رابطه معرفت و محبت است. برای آن که بیان رهبر اسلام برای خوانندگان به خوبی واضح گردد و هر چه بهتر و بیشتر به مطالب مورد بحث توجه نمایند لازم است قبلا مقدمه ای ذکر شود. شخصی را در نظر بگیرید که ساکن یک شهر ساحلی است و اغلب اوقات می بیند کشتی های بزرگ و کوچک از باری و مسافری در اسکله پهلو گرفته مشغول تخلیه یا بارگیری هستند و یا مسافر پیاده و سوار می کنند ولی او که هیچ گونه وابستگی و علاقه ای به کشتی ها ندارد همه روزه از کنار آنها بی تفاوت می گذرد نه به بود و نبود کشتی ها می اندیشد و نه به سود و زیان صاحبانش فکر می کند. همین شخص اگر روزی به عزم سفر دریا به یکی از آن کشتی ها سوار شود و راه اقیانوس را در پیش گیرد طبعا به آن کشتی علاقه مند خواهد شد بطوری که اگر در وسط دریا برای کشتی سانحه ای پیش آید یا بر اثر نقص فنی در معرض خطر قرار گیرد سخت نگران و ناراحت می شود، زیرا می داند بقای او منوط به بقای کشتی است و حیات و سلامتیش وابسته به سالم ماندن آن است و چون خویشتن را دوست دارد، باید کشتی را هم که جسم و جان او را محافظت می کند دوست بدارد. اگر در وسط دریا کسانی به او گویند از کشتی دل برگیر و از آن قطع علاقه کن می خواهیم تو را از آن جدا سازیم و به دریا بیفکنیم شنیدن چنین سخنی او را به شدت خشمگین می کند نه تنها به این کار تن نمی دهد و از کشتی جدا نمی شود بلکه با تمام قدرت و نیرو تلاش می کند که آنان را از خود براند و همچنان در کشتی بماند تا دستخوش امواج دریا نشود و دچار هلاکت و نابودی نگردد، چه می داند در این دریای بی کران تنها کشتی، وسیله نجات او است. کشتی است که می تواند او را از ورطه های مخوف برهاند و به ساحل نجاتش برساند. رسول گرامی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در بعضی از سخنان خود موقع اهل بیت ـ علیهم السلام ـ را برای نجات مسلمین به کشتی تنظیر نموده است. قال النبی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «مثلُ أهلِ بیتی کمثلِ سفینهِ نوحٍ من رَکبها نَجی و من تَخَلَّفَ عنها زُخَّ فی النارِ»؛[3] پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است، هر کس بر آن سوار شود نجات پیدا می کند و هر کس از آن تخلف نماید به آتش افکنده می شود». [1]. اعلام الناس، ص 30، بنقل دوانی، ص 28 داستان های آموزنده. [2]. تفسیر در المنثور، ج6، ص 7. [3]. سفینه البحار، ج1، ص 630.
|
خوردن مال یتیم ۱ |
قال الله تعالی: «ألم یَجِدکَ یتیماً فأوی و وجدکَ ظالاً فَهَدی و وجدکَ عائلاً فأغنی فأما الیتیمَ فلا تَقهَر و أما السائل فلا تَنهَر و أما بِنعمهِ ربک فحدث»؛[1] خداوند متعال میفرماید: «آیا او تو را یتیمی نیافت و پناه داد؟ و تو را گمشده یافت و هدایت کرد؟ و تو را فقیر یافت و بی نیاز نمود؟ حال که چنین است یتیم را تحقیر مکن، و سؤال کننده را از خود مران و نعمت های پروردگارت را بازگو کن». کودکان بی سرپرست مکرر اتفاق می افتد که پدران و مادران در جریان جنگ یا به صورت عادی از دنیا می روند و کودکان خردسالی از آنان باقی می ماند که باید در اجتماع نگهداری و تربیت شوند و با پرورش صحیح عضو مفیدی برای جامعه فردا باشند در قوانین کشورهای جهان برای این قبیل از کودکان مقرراتی وضع شده و موسسات مخصوصی از آنان نگه داری می کنند، اسلام نیز در تعالیم قانونی و اخلاقی خود درباره یتیمان دستورهای دامنه داری برای پیروان خود دارد که آنان را در انجام وظائف لازم راهنمایی فرموده است. اگر کودک یتیم از ارث پدر یا مادر مالی دارد، شخصی که به عنوان سرپرست از طرف مقام صلاحیت دار حکومت اسلامی تعیین شده است، مصارف لباس و مسکن و مخارج زندگی او را از مال خود کودک می پردازد و اگر کودک فقیر و بی بضاعت باشد، خزانه دار دولت اسلام موظف است مصارف او را تقبل نماید و طبق قانون مالی اسلام، زندگی یتیمان از در آمدهای مختلف، قابل تأمین است؛ ولی مطلب قابل ملاحظه این است که سعادت یتیمان را تنها در تأمین زندگی مادی و تهیه غذا و لباس و مسکن نمی داند. یتیم یک انسان است و باید تمام جهات معنوی و ویژگی های فردی او احیا شود. یتیم باید از نوازش ها و محبت ها، از تأدیب ها، تشویقها و تربیت هایی که یک کودک در دامن پدر و مادر از آن بهره مند است، برخوردار باشد. یتیم مانند یک بره نیست که صبح با گله، به چراگاه برود و شب برگردد او یک انسان است و علاوه بر مراقبت های جسمی و تغذیه بدنی به ارضای تمایلات روحی و تغذیه روانی نیز احتیاج دارد. تربیت یتیم روایات ما اصرار دارند که کودکان یتیم در محیط خانواده ها و در کنار کودکان همان خانواده ها، تربیت شوند. اسلام علاقه دارد که مردان و زنان به جای والدین کودکان یتیم، از آنان مراقبت و نگه داری نمایند. و آنان را مانند فرزندان خویش، مورد محبت و عطوفت مخصوص به خود قرار دهند. حکومت اسلامی، در عصر رسول ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ از نظر بنیه مالی آنقدر قادر و توانا بود که در هر شهری موسسه ای را به صورت کودکستان ایجاد نماید و از خزانه دولت اسلامی مصارف آنها را بپردازد و یتیمان هر شهری را در آنجا جمع کنند، و از آنها نگه داری نماید. ولی پیغمبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ این کار را نکرد زیرا این موسسات برای پرورش کامل جسمانی و روانی کودک نارسا بودند و هستند و تنها محیط خانواده و عواطف مخصوص موجود در آن است که می تواند روان طفل را به طور جامع و کامل پرورش دهد؛ لذا به مردم، و به پدران و به مادران و به اولیای خانواده ها با منطق مذهبی و ایمانی پیوسته سفارش می کرد که از یتیمان نگه داری کنید. آنان را به خانه های خود ببرید و در کنار سفره خانواده خود بنشانید، و مثل فرزندان خویش تربیت کنید؛ در ادب آنان بکوشید، و با مهربانی و نوازش، پرورششان نمایید. ساختن دارالایتام و تهیه لباس و غذای یتیمان برهنه و گرسنه، بدون تردید، از عبادات بزرگ اسلامی است، ولی نوازش یتیم، مهربانی و عطوفت نسبت به او و تربیت و تأدیبش خود عبادت جداگانه ای است و در پیشگاه خداوند، پاداش مخصوص به خود را دارد. و لذا پیغمبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در قلب و خانه هر مسلمانی یک دارالایتام برای یتیمان بنا نمود. نگهداری یتیم نبی مکرم اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می فرماید: «خیرُ بیوتِکُم بیتُ فیهِ یتیمٌ یُحسَنُ إلیهِ و شَرُّ بُیوتِکُم بیت یُساءُ إلیهِ»[2] «بهترین خانه های شما، خانه ای است که در آن یتیمی مورد احسان و عطوفت باشد، و بدترین خانه ها خانه ای است که در آن به یتیمی بدرفتاری و ستم شود». و یا در جای دیگر می فرماید: «مَن عالَ یتیماً حتی یَستغنَی أَوجَبَ اللهُ له بذلکَ الجنهَ»؛[3] «کسی که یتیمی را در خانه خود نگاه دارد و از هر جهت در پرورش او بکوشد، تا دوران کودکیش سپری می گردد و از سرپرستی بی نیاز شود، خداوند بهشت را بر او واجب می کند». رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می فرماید: «مَن کَفَّلَ یتیماً من المسلمینَ فَأَدخلهُ إلی طعامِهِ و شرابِهِ أدخلَهُ اللهُ الجنهَ إلا أن یعملَ ذنباً لا یُغفرُ»[4] «کسی که سرپرستی یتیمی را به عهده گیرد و او را به خانه خود ببرد و در خوردنی ها و نوشیدنی ها شریک خود نماید البته پاداش او بهشت است، مگر آنکه، گناه غیر قابل بخششی مرتکب شده باشد». «عن النبی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ إنَّهُ قال مَن مَسَحَ رأسَ یتیمٍ کانت لَهُ بِکُلِ شعرهٍ مَرّت علیها یَدُهُ حسناتٌ»[5] رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «کسی که دست نوازش و محبت بر سر یتیمی بکشد، به عدد هر موئی که از زیر دستش گذشته، خداوند پاداش چندین حسنه به او عنایت می فرماید». قال علی ـ علیه السلام ـ : «أدِّبِ الیتیمَ ممّا تؤدّبُ منهُ ولدک و اضربهُ مما تَضرِبُ منه ولدکَ»[6] امام علی ـ علیه السلام ـ فرمود: «یتیم را آنطور تربیت کن که فرزند خویش را تربیت می کنی، و در مقام مجازات او را با همان چیزی بزن که فرزند خود را می زنی، یعنی اگر با چوب قلم یا مداد پشت دست فرزند خود می زنی یتیم را نیز با همان مداد بزن نه آنکه او را باچوب ضخیم و شلاق هایی که به دست جلادان حکومت های جور است او را مجازات کنی». وعده عذاب رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ ، امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ و حضرت کاظم، رضا و جواد ـ علیهم السلام ـ خوردن مال یتیم را از گناهان کبیره شمرده اند و از گناهانی است که خداوند وعده آتش بر آن داده بلکه تصریح به کبیره بودن آن فرموده: «إنَّ الذینَ یأکلونَ أموالَ الیتامی ظلماً إنّما یأکلونَ فی بطونهِم ناراً و سَیصلونَ سَعیراً»[7] «کسانی که اموال یتیمان را به ناحق تصرف می کنند در حقیقت آتش خورده اند و به زودی به آتش سوزانی می سوزند». نظیر این تعبیر در سراسر قرآن مجید، تنها در یک مورد دیگر دیده می شود و آن درباره کسانی است که با کتمان حقایق و تحریف آیات الهی، منافعی به دست می آورند درباره آنها می فرماید: «ما یأکلونَ فی بطونهِم إلاّ النّار»[8] در این جمله، قرآن می گوید: «علاوه بر این که آنها در همین جهان در واقع آتش می خورند، بزودی در جهان دیگر داخل در آتش بر افروخته ای می شوند که آن ها را به شدت می سوزاند». از این آیه استفاده می شود که اعمال ما علاوه بر چهره ظاهری خود، یک چهره واقعی نیز دارد که در این جهان از نظر ما پنهان است، اما این چهرهای درونی، در جهان دیگر ظاهر می شوند و مسئله تجسم اعمال را تشکیل می دهند. قرآن در این آیه می گوید: «آنها که مال یتیم می خورند گر چه چهره ظاهری عمل شان بهره گیری از غذاهای لذیذ و رنگین است، اما چهره واقعی این غذا ها آتش سوزان است، و همین چهره است که در قیامت آشکار می شود». چهره واقعی همیشه تناسب خاصی با کیفیت ظاهری این عمل دارد، همانگونه که خوردن مال یتیم و غصب حقوق او، قلب او را می سوزاند و روح او را آزار می دهد، چهره واقعی این عمل آتش سوزان است. توجه به این موضوع (چهره های واقعی اعمال) برای کسانی که ایمان به این حقایق دارند بهترین مانع از انجام کارهای خلاف است، آیا کسی پیدا می شود که با دست خود پاره های آتش را برداشته و در میان دهان بگذارد و ببلعد؟ همچنین افراد با ایمان ممکن نیست مال یتیم را به ناحق بخورند و اگر می بینیم مردان خدا حتی فکر معصیت را به خود راه نمی دادند یک دلیل آن همین بوده که آنها بر اثر قدرت علم و ایمان و پرورشهای اخلاقی واقع اعمال را می دیدند و هرگز فکر انجام کار بد را نمی کردند. یک کودک نادان و بی اطلاع ممکن است مجذوب جاذبه زیبای یک شعله آتش سوزان شود و دست در آن فرو برد، اما یک انسان فهمیده که سوزندگی آتش را بارها آزموده است کجا ممکن است حتی چنین خیالی بکند؟ احادیث و روایات در نکوهش تجاوز به اموال یتیمان بسیار زیاد و تکان دهنده است و حتی کمترین تعدی به اموال یتیمان مشمول این حکم معرفی شده. در حدیثی از امام باقر ـ علیه السلام ـ یا امام صادق نقل شده که کسی سؤال کرد این مجازات آتش درباره چه مقدار از غصب مال یتیم است؟ فرمود در برابر دو درهم.[9] قال علیٌ ـ علیه السلام ـ : «إن آکِلَ مالِ الیتیمِ سَیُدرِکُهُ و بالُ ذلکَ فی عَقَبِهِ و یلحَقُهُ و بالُ ذلکَ فی الاخرهِ»[10] امیر المومنان ـ علیه السلام ـ میفرماید: «خورنده مال یتیم بطور قطع زود است که وبال کارش در دنیا به اولادش برسد و خودش به سزایش در آخرت می رسد». قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «یُبعثُ اُناسٌ عَن قبورهم یومَ القیامهِ تأججُ افواههم ناراً» فقیل: یا رسول الله! مَن هؤُلاءِ؟ قال ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ «الذین یأکلون اموال الیتامی ظلماً»[11] پیامبر خدا فرموده: «روز قیامت جمعی محشور می شوند در حالی که شعله آتش از دهان آنها خارج می شود گفتند: یا رسول الله اینها چه کسانی هستند؟ فرمود: کسانی که از روی ستم مال یتیمان را می خورند». [1]. سوره ضحی، آیه 6-11. [2]. مستدرک، ج1، ص 148. [3]. تحف العقول، ص 198. [4]. مستدرک، ج1، ص 148. [5]. مستدرک، ج2، ص 616. [6]. وسائل، ج5، ص 125. [7]. سوره نساء، آیه 9. [8]. سوره بقره، آیه 174. [9]. تفسیر برهان ذیل آیه شریفه به نقل از نمونه، ج3، ص 282. [10]. بحار الانوار، ج72، ص 8. [11]. وسایل، ج12، ص 183. |
خوردن مال یتیم ۲ |
قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «لَمّا أسری بی إلَی السماءِ رأیتُ قوماً یقذَفُ فی اجوافهِمُ النارُ و تُخرُجُ من أدبارهم فَقُلتُ مَن هؤُلاءِ یا جبرئیل فقال هؤلاء الذینَ یأکلونَ اموالَ الیتامی ظُلماً»؛[1] پیغمبر خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرموده: «درشب معراج، جمعی را دیدم که شکم هایشان از آتش پر بود و از عقب ایشان بیرون می آمد، از جبرئیل پرسیدم اینها چه کسانی هستند؟ گفت: خورندگان مال یتیم بناحق» خبر وحشتناک حضرت علی ـ علیه السلام ـ به چشم درد سختی مبتلا شدند، رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ به عیادت ایشان آمده فرمود: «یا علی چه شده است حضرت عرض کرد هیچ وقت به این شدت دردی عارض من نشده بود». حضرت خبر وحشتناکی ذکر فرمود که امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ چشم درد را فراموش کرد: آن خبر این است: «یا علی! أنَّ ملکَ الموتِ إذا نزلَ لِقبضِ رُوحِ الکافرِ نَزَلَ معهُ سفودٌ مِن نارِ فنزعَ روحَهُ به فتصیحُ جهنمُ، فاستوی علیٌ ـ علیه السلام ـ جالساً فقال ـ علیه السلام ـ یا رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ أعِد عَلَیَّ حدیثکَ فقد أنسانی وَجَعی ما قُلتَ، ثُمَّ قال ـ علیه السلام ـ : هَل یُصیبُ ذلکَ أحداً من أمتِکَ قالَ ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نَعَم حاکِمٌ جائرٌ و آکلُ مالِ الیتیمِ ظُلماً و شاهِدُ زورٍ»؛[2] پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «به درستی که عزرائیل وقتی که برای گرفتن جان کافری می آید، سیخهایی از آتش همراه او است، پس با آنها جان او را می گیرد، پس جهنم صیحه می زند، امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ راست شد نشست و عرض کرد: یا رسول الله حدیثی را که فرمودید تکرار فرمائید که درد چشم را فراموش کردم از ترس این خبر! آیا از امت شما هم کسی هست که به این کیفیت معذب شده و بمیرد؟ فرمود: آری، سه طایفه از مسلمانانند که این قسم جان می دهند، حاکم ظلم کننده، خورنده مال یتیم به ناحق، شهادت دهنده به دروغ». پدر مرده را سایه بر سر فکن غبارش بیفشان و خارش بکن چه بینی یتیمی سرافکنده پیش مده بوسه بر روی فرزند خویش اگر سایه خود برفت از سرش تو در سایه ی خویشتن پرورش [1]. وسائل کتاب التجاره، باب 70. [2]. سفینه البحار، ج2، ص 731. |
علی محمد حیدری نراقی - گناهان کبیره، ص |
خلف وعده
۱ |
از گناهانی که به کبیره بودنش تصریح شده، وفا نکردن به عهد و پیمان است چنانچه در صحیحه حضرت عبدالعظیم ذکر شد و حضرت امام صادق ـ علیه السّلام ـ بر کبیره بودنش به آیه 25 از سوره رعد استشهاد میفرماید «کسانی که پیمان خدای را پس از بسته شدنش میگسلند و میبرند آنچه خداوند امر به پیوند آن فرموده و در زمین فساد میکنند برای ایشان دوری از رحمت خداست و بر ایشان سرای بدی است که دوزخ است.»[1] خداوند متعال در سوره آل عمران میفرماید: کسی که به عهدش وفا کند و خود را از شکستن پیمان و خیانت نگه داشته در دین تقوا داشته باشد جز این نیست که خداوند صاحبان تقوا را دوست میدارد (پس محبت و کرامت خداوند بسته به وفای به عهد و تقوا در دین است) به درستی که کسانی که عهد خدایی و سوگندهای خود را در برابر قیمت ناچیزی از دست میدهند کرامتی ندارند و در قیامت نصیب و بهرهای برایشان نیست و در آن روز خدا با ایشان سخن نمیگوید و نظر رحمت نمیافکند و پاکشان نفرموده، بر ایشان عذاب دردناکی است.»[2] در جای دیگر میفرماید: «بدترین جنبندههای روی زمین نزد خداوند کسانی هستند که کافر شدند و در کفر مصر و راسخ گردیدند، پس ایشان ایمان نمیآورند؛ کسانی که از ایشان پیمان گرفتی پس عهد خود را شکستند در هر باری که پیمان بستند و ایشان از شکستن پیمان نمیپرهیزند یا از عقوبت آنها نمیترسند.»[3] این آیه درباره یهودیان بنیقریظه نازل شده که با رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ عهد کرده بودند به دشمنان اسلام کمک ندهند ولی نقض عهد کرده در جنگ بدر مشرکین را به سلاح یاری کردند و بعد از آن به رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ گفتند ما عهد را فراموش کرده بودیم برای بار دوم عهد بستند و باز در جنگ خندق پیمان را شکسته با ابوسفیان برای جنگ با پیغمبر متحد شدند. بالجمله بدترین موجودات روی زمین کسانی هستند که از بازخواست خدا نمیترسند و در پیمان شکنی بیباکند مانند یهود بنیقریظه که با رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ عهد کردند که خیانت نکنند و ضرری نرسانند و دشمنان آن حضرت را یاری نکنند و در عوض بر دین خود ثابت و مسلمانان در امان باشند و چون چند مرتبه نقض عهد کردند پس خداوند در این آیات امر فرموده با آنها قتال کنند. در چند جای قرآن مجید وفای به عهد را واجب و روی آن تأکید فرموده میفرماید: «به پیمان (پیمانی که خدا با شما بسته است از تکالیف شرعی و عهدی که با یکدیگر میبندید و عهدی که با خدا میبندید) وفا کنید به درستی که پیمان مورد بازخواست خواهد بود».[4] در جای دیگر میفرماید: «ای کسانی که گرویدهاید به تمام عقدهای خود وفا کنید[5] که از آن جمله پیمان با خدایا بندگان خداست و دربارهی اهل صدق و تقوا میفرماید «آنان که به پیمانشان چون پیمان بستند، وفا کنندگانند».[6] در سورهی صف در مقام توبیخ میفرماید: «ای کسانی که ایمان آوردهاید چرا چیزی را که انجام نمیدهید میگویید، بزرگ است از روی شدت غضب و خشم نزد خدا آنچه را انجام نمیدهید بگویید».[7] در تفسیر این آیه شریفه از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ مروی است که فرمود: «مؤمن به برادر دینی خود که وعده میدهد مانند نذر است یعنی باید حتماً وفا کرده شود لیکن در مخالفت آن کفاره نیست پس کسی که با مؤمنی خلف وعده کند اول مخالفت خدا را کرده و خود را در معرض خشم او قرار داده است چنانچه در آیه گذشته فرمود.[8] و امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ میفرماید: «پیمان شکنی موجب خشم خدا و مردم است و خداوند میفرماید خشم خدا بزرگ است در اینکه میگوئید آن چه را به جا نمیآورید».[9] پیغمبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ میفرماید: کسی که پیمان شکن باشد دیندار نیست.[10] و حضرت باقر ـ علیه السّلام ـ میفرماید: چهار چیز است که عقوبتش زودتر از هر چیز میرسد. 1ـ کسی که به او احسان کنی و در عوض نیکی با تو بدی کند. 2ـ کسی که تو به او ستم نکنی و او به تو ستم کند. 3ـ کسی که در امری با او عهد کنی تو وفا کنی و او به تو مکر و خیانت کرده، به آنچه عهد کرده وفا نکند. 4ـ کسی که به رحم خود صله کند و آن رحم از او ببرد.[11] ابو مالک به حضرت سجاد ـ علیه السّلام ـ عرض کرد مرا از تمام آداب دین باخبر گردان. حضرت فرمود: گفتار درست و حکم کردن به عدل و وفای به عهد.[12] آیات و روایات وارده در اهمیت وفای به عهد بسیار است و همین، مقداری که ذکر شد کافی است. اقسام نقض عهد و حکم آنها: عهد بر سه قسم است: عهدی که خدا با بندگانش فرموده، عهدی که مردم با خدا میکنند، پیمانی که مردم با یکدیگر میبندند. 1ـ عهد خدا همان است که در عالم ذر بین پروردگار عالم و بنی آدم واقع شده چنانچه در قرآن مجید و اخبار کثیره رسیده و خلاصهاش این است که در عالم ذر که مقدم بر دنیا است خداوند ارواح بشر را آفرید به طوری که دارای ادراک و شعور و قابل مخاطبه و مکالمه بودند و از آنها به پروردگاری خویش اقرار گرفت و از ایشان پیمان گرفت که بر این اقرار ثابت قدم بوده، برای او شریکی قرار ندهند و از دستورهای پیامبران سرپیچی نکرده شیطان را پیروی نکنند و خداوند هم عهد فرمود که در مقابل پیمان ایشان، یاریشان بفرماید و رحمتش را شامل حالشان فرموده در بهشت جایشان دهد و اگر به عهد خود که در عالم ذر متعهد شدهاند اینجا وفاء نکنند از آنچه خداوند وعده فرموده بیبهره باشند، چنانچه میفرماید: «به آن عهدی که با من کردید وفا کنید تا من هم به آنچه به شما عهد کردهام، وفا کنم»[13] و نیز میفرماید: «آیا با شما ای فرزندان آدم پیمان نبستم که ابلیس را نپرستید».[14] از جمله پیمانهای پروردگار عالم در عالم ذر موضوع ولایت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ و ائمهی طاهرین است که از بشر پیمان گرفت چنانچه در روایات بسیاری به آن اشاره شده است و در تمام کتابهای آسمانی تذکر فرموده و جمیع انبیاء آن را تبلیغ فرمودهاند. بعضی از علماء عالم ذر را منکر شدهاند و آیات و اخبار این موضوع را به عالم فطرت و آنچه خدا در عقول بشر به ودیعه گذاشته و الهام فرموده تأویل میکنند و میگویند خداوند توسط انبیاء و کتب آسمانی به آن پیمانهای فطری اشاره میفرماید و تحقیق این مطلب از بحث کتاب خارج است. بهرحال شکستن پیمان خدا چه ظرف وقوع آن عالم ذر باشد یا عالم فطرت، گناه کبیره بلکه اکبر کبائر است و بیشتر آیات و اخباری که در تأکید وجوب وفای به عهد و حرام بودن شکستن آن رسیده و عقوبتهای سخت بر آن مترتب شده راجع به این قسم عهد است چنانچه پس از مراجعه به اخبار روشن میگردد.[15] بنابراین هر کس میخواهد به وعدههای خداوند برسد باید به تمام عهدهایی که با او شده وفاءکند. استجابت دعا وعدهی خداست: از جمله وعدههای خدا اجابت دعوات است بنابراین شرط وفای به این وعده وفا کردن بندگان به عهدهای اوست. حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ میفرماید: هرگاه بنده، خدا را به نیَّت درستی بخواند و دلش برای خدا خالص شده باشد پس از آن که به پیمانهای خدا وفا کرده دعایش مستجاب میشود و هرگاه بندهای خدا را بدون نیت و اخلاص بخواند دعایش مستجاب نمیشود آیا خدا نفرموده به عهد من وفا کنید تا من هم به عهدی که با شما کردهام وفا کنم. پس کسی که عهد خدا را وفا کند به وعدههایی که به او داده شده وفا میشود.[16] 2ـ قسم دوم عهدهای است که شخص ابتدا با خداوند میکند و دارای احکامی است از آن جمله: پیمان شکنی نفاق میآورد: در بزرگی این گناه همین بس که نفاق را در قلب میرویاند و ساعت مرگ با کفر مرده و در زمرهی منافقین محشور میگردد چنانچه در قرآن مجید تذکر میفرماید: «از منافقین کسانی هستند که با خدا عهد کردند اگر به آنها از فضلش مالی دهد هر آینه صدقه میدهیم و زکاتش را میپردازیم و از جمله نیکوکاران و شایستگان در اطاعت اوامر خدا میگردیم. پس چون خداوند از فضلش مال بسیاری به آنها داد، بخل کردند و روی گردانیدند از عهدی که با خدا کرده بودند در حالی که از اطاعت خدا اعراض کنندگانند پس از پی درآورد (این بخل و پیمان شکنی) نفاقی را که در دلشان متمکن و راسخ است و از بین نمیرود تا روزی که جزای عمل خود را ببینند (ساعت مرگ یا روز قیامت) به سبب آنچه با خدا خلاف عهد کردند از تصدیق و نیکو کاری و به سبب آنکه دروغ میگفتند».[17] بنابراین پیمان شکنی و دروغگویی سبب نفاق است که در دل میماند و با آن شخص میمیرد. پیمان با مردم: قسم سوم پیمانهایی است که مردم با یکدیگر میبندند. ظاهر از عموم آیات و اخبار بسیار وجوب وفاء به این قسم از عهد و حرمت شکستن آن است مانند آیه شریفه «به پیمان وفا کنید جز این نیست که پیمان پرسیده شده است.»[18] و همچنین آیه «و اهل صدق و تقوی آنهایی هستند که به پیمانهای خود زمانی که میبندند وفا کنندهاند»[19] و از صفات رستگاران از دوزخ و داخل شوندگان به بهشت آن است که «امانتها و پیمانهای خود را رعایت میکنند و به آن وفا مینمایند.»[20] و در روایتی که از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ گذشت فرمود: وعده دادن مؤمن به برادر دینی خود نذر لازم است و اگر خلف وعده کرد کفاره ندارد (در بعضی موارد به واسطهی بزرگی گناه کفاره ندارد مانند قسم دروغ چنانچه ذکرش گذشت) تا آخر روایت که معلوم میشود وفای به پیمان مردم هم واجب است. [1] . والذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه و یقطعون ما امر الله به ان یوصل و یفسدون فی الارض اولئک لهم اللعنه و لهم سوء الدار (سوره رعد، آیه 25). [2] . بلی من او فی بعهده و اتقی فان الله یحب المتقین ـ ان الذین یشترون بعهد الله و ایمانهم ثمناً قلیلاً اولئک لاخلاق لهم فی الاخره ولا یکلمهم الله ولا ینظر الیهم یوم القیمه ولا یزکیهم و لهم عذاب الیم (سوره آل عمران، آیه 76 و 77). [3] . ان شر الدواب عند الله الذین کفروا فهم لایؤمنون الذین عاهدت منهم ثم ینقضون عهدهم فی کل مره و هم لایتقون (سوره انفال، آیه 57). [4] . واوفوا بالعهد ان العهد کان مسئولاً (سوره اسراء، آیه 36). [5] . یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود (سوره مائده، آیه 1). [6] . و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا (سوره بقره، آیه 177). [7] . یا ایها الذین آمنوا لم تقولون مالا تفعلون کبر مقتا عند الله ان تقولوا مالا تفعلون (سوره صف آیه 2 و 3). [8] . عبده المؤمن اخاه نذر لا کفاره له فمن اخلف فبخلف الله بدء و لمقته تعرض و ذلک قوله تعالی یا ایها الذین آمنوا لم تقولون مالا تفعلون کبر مقتاً عندالله (وسائل الشیعه، کتاب الحج، باب 109، ص515، ج8). [9] . الخلف یوجب المقت عندالله و عند الناس قال الله تعالی کبر مقتاً عند الله ان تقولوا مالا تفعلون. (نهج البلاغه فی عهده ـ علیه السّلام ـ الی مالک الاشتر). [10] . قال ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ لادین لمن لا عهد له (بحار الانوار). [11] . عن ابی جعفر ـ علیه السّلام ـ قال ـ علیه السّلام ـ اربعه اسرع شئ عقوبه رجل احسنت الیه و یکافئک بالاحسان الیه اسائه و رجل لاتبغی علیه و هو یبغی علیک و رجل عاهدته علی امر فمن امرک الوفاء به و من امره الغدر بک و رجل یصل قرابته و یقطعونه (خصال). [12] . عن ابی مالک قال قلت لعلی بن الحسین ـ علیه السّلام ـ اخبرنی بجمیع شرایع الدین قال ـ علیه السّلام ـ قول الحق و الحکم بالعدل و الوفاه بالعهد (خصال). [13] . اوفوا بعهدی اوف بعهدکم (سوهه بقره، آیه 38). [14] . الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لاتعبدوا الشیطان (سوره یس، آیه 60). [15] . الذین ینقضون عهد الله قال ـ علیه السّلام ـ ای عهد الله المأخوذ علیهم لله بالربوبیه و لمحمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ بالنوبه و لعلی ـ علیه السّلام ـ بالامامه و لشیعتهم بالمحبه و الکرامه من بعد میثاقه قال ـ علیه السّلام ـ ای احکامه و تغلیظه. (تفسیر علی بن ابراهیم قمی). و عن الباقر ـ علیه السّلام ـ فی قوله تعالی و اوفوا بعهدی اوف بعهدکم قال ـ علیه السّلام ـ اوفوا بولایه علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ اوف لکم بالجنه (تفسیر عیاشی). [16] . فی صحیحه القمی عن جمیل عن ابی عبدالله ـ علیه السّلام ـ ان العبد اذا دعا الله تعالی بنیه صادقه و قلب مخلص استجیب له بعد وفائه بعهد الله عزّوجلّ و اذا دعا الله بغیرنیه و اخلاص لم یستجب له الیس الله یقول افوا بعهدی اوف بعهدکم فمن و فی و فی له (سفینه البحار، ج1، ص499). [17] . سوره توبه، آیات 76 تا 78. [18] . واوفوا بالعهد ان العهد کان مسئولاً (سوره اسراء، آیه 36). [19] . و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا (سوره بقره، آیه 177). [20] . والذین هم لاماناتهم و عهدهم راعون (سوره مؤمنون، آیه 8). |
خلف وعده ۲ | |||
|
خشم وغضبغضب عبارت است از: حالت نفسانیّهای که باعث حرکت روح حیوانى و از داخل به جانب خارج از براى غلبه و انتقام مىشود و هرگاه شدت نمود باعث حرکت شدیدى مىشود که از آن حرکت، حرارتى مفرط حاصل، و از آن حرارت دود تیرهاى بر مىخیزد و دماغ و رگها را چنان پر مىسازد که نور عقل را مىپوشاند، و اثر قوه عاقله را ضعیف مىکند.
و به این جهت است که در صاحب غضب، موعظه و نصیحت اثر چندانی نمىبخشد. بلکه پند و موعظه، درشتى و شدّت را زیاد مىکند. و حرکت قوّه غضبیه به این جهت امرى است که هنوز واقع نشده است بلکه محتمل الوقوع است. و به جوش آمدن شعله غضب، به جهت دفع آن است، یا به سبب امرى است که واقع شده، و حرکت آن به جهت انتقام است.
پس اگر انتقام ممکن باشد و قدرت بر آن داشته باشد، چون غضب به حرکت آمد خون از باطن به ظاهر میل مىکند و رنگ آدمى سرخ مىشود. و اگر انتقام ممکن نباشد و از آن مأیوس باشد خون میل به باطن مىکند و به آن جهت رنگ آدمى زرد مىشود. و اگر غضب بر کسى باشد که نداند خواهد توانست انتقام از او بکشد یا نه، گاهى خون میل به باطن و گاهى میل به ظاهر مىکند، و به این جهت رنگ آدمى گاهى سرخ و گاهى زرد مىشود.
و مخفى نماند که: مردمان در قوه غضبیه بر سه قسماند:
بعضى در طرف افراط هستند، که در وقت غضب فکر و هوشى از براى ایشان باقى نمىماند و از اطاعت عقل و شرع بیرون مىروند.
و طایفه اى در طرف تفریطند، که مطلقا قوه غضبیه ندارند. و در جائى که عقلا و یا شرعا غضب لازم است مطلقا از جا بر نمىآیند.
و گروهى بر جاده اعتدال مستقیماند، که غضب ایشان به موقع، و غلظت ایشان به جاست. و در هنگام غضب از حد شرع و عقل تجاوز نمىکنند.
و شکى نیست که حد اعتدال آن، مرغوب و مطلوب است. بلکه آن فی الحقیقه غضب نیست، بلکه شجاعت و قوّت نفس است. و طرف تفریط آن نیز اگر چه غضب نباشد اما مذموم و قبیح، و نتیجه جبن و خوارى است. و بسا باشد که از غضب بدتر بوده باشد، زیرا که کسى را که هیچ قوه غضبیه نباشد بىغیرت و خالى از حمیّت است.
و از این جهت گفتهاند: «کسى که در موضع غضب به غضب نیاید عاقل نیست». و از حضرت امیر المؤمنین - علیه السلام - مروى است که: «حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - از براى دنیا هرگز به غضب نمىآمد. اما هرگاه از براى حق، غضبناک مىشد احدى را نمىشناخت، و غضب او تسکین نمىیافت تا یارى حق را نمىکرد». و از آنچه گفتیم معلوم شد که: غضب مذموم، آن است که: در حد افراط باشد، زیرا که: اعتدال آن، ممدوح است. و تفریط آن غضب نیست، اگر چه از صفات ذمیمه است.
غضب مفرط و مفاسد آن
بدان که غضب مفرط، از مهلکات عظیمه و آفات جسمیه است. و بسا باشد که: به امرى مؤدّى شود که باعث هلاک ابد و شقاوت سرمد گردد، چون قتل نفس، یا قطع عضو.
و از این جهت است که گفتهاند: «غضب جنونى است که دفعى عارض مىگردد». و بسا باشد که: شدت غضب، موجب مرگ مفاجات گردد.
و بعضى از حکما گفتهاند که: «کشتى که به گرداب افتاده باشد و موجهاى عظیم آن را فرو گرفته باشد و بادهاى شدید آن را به هر طرف افکند به خلاص و نجات نزدیکتر است از کسى که شعله غضبش به التهاب آمده باشد».
و در اخبار و آثار، مذمت شدید در خصوص غضب وارد شده است. حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمودند که: «غضب ایمان را فاسد مىگرداند چنانکه سرکه عسل را فاسد مىکند». و از حضرت امام محمد باقر - علیه السلام - مروى است که: «این غضب آتش پارهاى است از شیطان، که در باطن فرزند آدم است. و چون کسى از شما غضبناک گردید چشمهاى او سرخ مىگردد و باد به رگهاى او مىافتد و شیطان داخل او مىشود». و از حضرت امام جعفر صادق - علیه السلام - مروى است که: «غضب، کلید هر بدى و شرّى است». و باز از آن حضرت مروى است که: «غضب، دل مرد دانا را هلاک مىکند». و نیز آن حضرت فرموده است که: «کسى که قوه غضبیّه خود را مالک نباشد عقل خود را نیز مالک نیست». و مخفى نماند که: علاوه بر اینکه خود غضب از مهلکات عظیمه و از صفات خبیثه است، لوازم و آثارى چند نیز بر آن مترتّب مىشود که همه آنها مهلک و قبیح است، مانند: فحش و دشنام و اظهار بدى مسلمین و شماتت ایشان و سرّ ایشان را فاش کردن و پرده ایشان را دریدن و سخریه و استهزاء به ایشان کردن و غیر اینها از امورى که از عقلا صادر نمىگردد.
و از جمله لوازم غضب آن است که: البته بعد از تسکین «نایره» آن، آدمى پشیمان و افسرده خاطر مىگردد. و غضبناک و غمناک و شکسته دل مىشود. و باعث دشمنى دوستان و شماتت دشمنان، و شادى ایشان و سخریه و استهزاى اراذل و اوباش، و تألم دل و تغیّر مزاج، و بیمارى تن مىگردد.
و عجب این است که: بعضى چنان توهّم مىکنند که: شدت غضب از مردانگى است، با وجود اینکه افعالى که از غضبناک سر مىزند افعال اطفال و دیوانگان است نه کردار عقلا و مردان. همچنان که مشاهده مىشود کسى که: شدت غضب بر او مستولى شد حرکات قبیحه و افعال ناشایسته، از: دشنام و هرزهگوئى و سخنهاى رکیک از او سر مىزند. و بسا باشد که: دشنام به ماه و خورشید و ابر و باد و باران و درخت و جماد و حیوان مىدهد. و مىرسد به جائى که کاسه و کوزه خود را مىشکند و با حیوانات و جمادات به سخن درمىآید. و چون دست او از همه جا کوتاه شود جامه خود را مىدرد و بر سر و صورت خود مىزند و خود و پدر و مادر خود را دشنام مىدهد. و گاهى چون مستان و مدهوشان به هر طرف دویدن مىگیرد. و بسا باشد که بیهوش مىشود و به زمین مىافتد. آرى:
خشم و شهوت مرد را کور کند از استقامت و روح را مبدل کند و چگونه امثال این افعال مذموم نشانه مردى و شیردلى است و حال اینکه پیغمبر خدا - صلّى اللّه علیه و آله و سلم - فرمودند که: «شجاع، کسى است که: در حالت غضب خود را تواند نگاه داشت».
معالجه غضب
چون مفاسد غضب را دانستى بدان که علاج آن موقوف است بر چند چیز:
اول آنکه: سعى کند در ازاله اسبابى که باعث هیجان غضب مىشود، مثل: فخر و کبر و عجب و غرور و لجاج و مراء و استهزاء و حرص و دشمنى و حب جاه و مال و امثال اینها، که همه آنها اخلاق ردیّه و صفات مهلکه هستند، و خلاصى از غضب با وجود آنها ممکن نیست. پس باید ابتدا ازاله آنها را کرد تا ازاله غضب سهل و آسان باشد.
دوم آنکه: ملاحظه اخبار و آثارى کند که در مذمت غضب رسیده چنانچه شمهاى از آنها گذشت.
سوم آنکه: متذکر اخبار و احادیثى گردد که در مدح و ثواب نگاهداشتن خود از غضب وارد شده است، و فوائد آن را به نظر درآورد.
همچنان که از حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - مروى است که: «هر که غضب خود را از مردم باز دارد، خداوند - تبارک و تعالى - نیز در روز قیامت عذاب خود را از او باز مىدارد». و از حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - مروى است که: «در تورات نوشته شده است که: از جمله چیزهائى که خدا به موسى - علیه السّلام - فرمود این بود که: نگاهدار غضب خود را از کسى که من تو را صاحب اختیار او کردهام، تا من نیز غضب خود را از تو نگاه دارم». و حضرت صادق - علیه السلام - فرمودند که: «خدا وحى فرستاد به بعضى از پیغمبران خود که: اى فرزند آدم در وقتى که غضبناک گردى مرا یاد کن تا من هم تو را یاد کنم و در وقت غضبم و تو را هلاک نسازم». و باز از آن حضرت - علیه السّلام - مروى است که: «مردى از اهل بادیه به خدمت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - آمد و عرض کرد که: من مردى هستم «بادیه نشین»، مرا کلمهاى یاد ده که جامع خیر دنیا و آخرت باشد. آن حضرت فرمودند که: هرگز غضب مکن. و سه مرتبه آن اعرابى عرض خود را اعاده کرد حضرت همین جواب را فرمود». و نیز از آن بزرگوار روایت شده که: «هر که غضب خود را باز دارد از کسى، خدا عیوب او را مىپوشاند». و اخبار در این خصوص بىحد و نهایت است. چهارم آنکه: ملاحظه فواید ضد غضب را که حلم باشد بکند، و مدحى را که در این خصوص وارد شده است. - همچنان که مذکور خواهد شد - ببیند، پس خود را خواهى نخواهى بر آن بدارد و حلم و بردبارى را بر خود ببندد و غضب و خشم را بر خود ظاهر نسازد، اگر چه در دل خشمناک باشد. و اگر کسى مدتى چنین کند به تدریج عادت مىشود و حسن خلق از براى او حاصل مىشود.
پنجم آنکه: هر قول و فعلى که از او سر مىزند ابتدا در آن فکر کند و خود را از صدور آثار غضب محافظت نماید.
ششم آنکه: اجتناب کند از مصاحبت کسانى که قوه غضبیه ایشان غالب و از فضیلت حلم خالى هستند. و در صدد انتقام و «تشفّى غیظ» خود مىباشند، و این را مردى و شجاعت مىنامند و مىگویند: ما از کسى متحمل درشتى و سختى نمىشویم، و بر فلان امر صبر نمىکنیم. بلکه مجالست کند با اهل علم و حلم و وقار، و کسانى که مانند کوه پا بر جاى با هر باد ضعیفى از جاى در نمىآیند.
هفتم آنکه: تأمل نماید و بداند که هر چه در عالم واقع مىشود همه به قضا و قدر الهى است و جمیع موجودات، مسخّر قبضه قدرت او، و همه امور در ید کفایت اوست. و خدا هر چه از براى بنده مقرر کرده است البته خیر و صلاح آن بنده در آن است. و بسا باشد که مصلحت او در گرسنگى و بیمارى، یا فقر و احتیاج، یا ذلت و خوارى، یا قتل یا امثال اینها باشد.
خشم و غضب |
و چون این را دانست، مىداند که: دیگر غضب کردن بر دیگران، و خشم گرفتن بر ایشان راهى ندارد، چرا که هر امرى هست از جانب پروردگار خیر خواه او مىرسد. هشتم آنکه: متذکر شود که غضب نیست مگر از بیمارى دل و نقصان عقل، که باعث آن ضعف نفس است نه شجاعت و قوت نفس و از این جهت است که: دیوانه زودتر از عاقل غضبناک مىگردد. و مریض از تندرست زودتر به غضب مىآید. و همچنین پیران ضعیف المزاج زودتر از جوانان، و زنان زودتر از مردان از جا در مىآیند. و صاحبان اخلاق بد زودتر از ارباب ملکات فاضله به خشم مىآیند. چنانکه مىبینى که کسى که: رذل است به فوت یک لقمه خشمناک مىگردد. و بخیل به تلف شدن یک حبه از مالش غضب مىکند حتى بر دوستان و عزیزان خود. اما صاحبان نفوس قویّه، شأن ایشان از آن بالاتر، و رتبه ایشان از آن والاتر است که به امثال این امور، متغیّر و مضطرب گردند. و اگر در آنچه گفتیم تشکیکى داشته باشى دیده بگشا و نظر به صفات و اخلاق مردم کن و کتب سیر و تواریخ را مطالعه نماى و حکایات گذشتگان را استماع کن تا ببینى که حلم و بردبارى و خود را در وقت غضب نگاهدارى کردن طریقه انبیا و اولیا و دانایان و حکما و نیکان و عقلا و پادشاهان ذو الاقتدار و شهریاران کامکار بوده و غضب و اضطراب و از جا در آمدن، خصلت اراذل و اوباش و نادانان و جهّال است. نهم آنکه: به یاد آورى که تسلط و قدرت خدا بر تو، قوىتر و بالاتر است از قدرت تو بر این ضعیفى که بر او غضب مىکنى، و تو در جنب قوه قاهره الهیه غیر متناهیه به مراتب ضعیفتر و ذلیلترى از این ضعیف ناتوان که در جنب قدرت توست. پس بترس و حذر کن از اینکه: چون تو غضب خود را بر او جارى سازى خداوند قهار نیز در دنیا و آخرت غضب خود را بر تو جارى بکند. غم زیر دستان بخور زینهار بترس از زبر دستى روزگار لب خشک مظلوم را گو بخند که دندان ظالم بخواهند کند. در آثار پیشینیان رسیده که: هیچ پادشاهى در بنى اسرائیل نبود مگر اینکه حکیمى دانشمند با او بود و صحیفهاى در دست داشت که بر آن نوشته بود که: بر زیردستان رحم کن، و از مرگ بترس، و روز جزا را فراموش مکن. و هر وقت که پادشاه غضبناک شد آن حکیم، صحیفه را به دست او دادى تا خواندى و غضب او ساکن شدى. دهم آنکه: متذکر گردى که: شاید روزگار، روزى آن ضعیفى را که تو بر او غضب مىکنى قوّت دهد و کار او بالا گیرد و بر تو زبر دست شود و در صدد انتقام و مکافات بر آید. لا تهین الفقیر علّک ان ترکع یوما و الدهر قد رفعه [1] یازدهم آنکه: بدانى که: هر حلیم و بردبارى غالب و قاهر، و در نظر اولى «البصائر» عزیز و محترم مىباشد. و هر غضبناک مضطرب الحالى پیوسته مغلوب، و در دیدهها بىوقع مىگردد. تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر دوازدهم آنکه: تصور کنى که در وقت غضب، صورت تو چه نوع قبیح و متغیر، و اعضاى تو متحرک و مضطرب، و کردارت از نظم طبیعى بیرون، و گفتارت غیر مطابق قاعده و قانون مىشود. و از جمله معالجات غضب آن است که: آدمى در وقت هیجان، به خدا پناه برد از شر شیطان، و بگوید: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم». و اگر ایستاده باشد بنشیند، و اگر نشسته باشد بخوابد. و وضو گرفتن و غسل کردن با آب سرد از براى تسکین آتش غضب مفیدند. و اگر غضب بر کسى باشد که قرابت رحم با یکدیگر داشته باشند دست به بدن او گذارد غضب او ساکن مىگردد چنانچه در اخبار وارد شده است. [1] . و بیچارهاى را خوار مکن، شاید روزى از مقامت تنزل کنى و بیچاره شوى و روزگار، آن بیچاره را بلند کرده و به مرتبه بالا برساند. |
ملا احمد نراقی- معراجالسعاده، ص166 |
حسد | |||
حسد عبارت است از آرزوی زوال نعمتی از برادر مسلم خود، از نعمتهائی که صلاح او باشد.
|
حرص و طمع ۱ |
حرص صفتى است نفسانیّه، که آدمى را وامىدارد بر جمع نمودن زاید از آنچه احتیاج به آن دارد. و این صفت، یکى از شعبه های حبّ دنیا، و از جمله صفات مهلکه، واخلاق مضلّه است. بلکه این صفت خبیثه، بیابانى است کران ناپیدا که از هر طرف روى به جایى نرسى و وادئى است بىانتها، که هر چند در آن فرو روى عمق آن را نیابى. بیچارهاى که بر آن گرفتار شد گمراه و هلاک شد. و مسکینى که به این وادى افتاد دیگر روى خلاصى ندید، زیرا که: حریص، هرگز حرص او به جائى منتهى نمىشود و به حدى نمىایستد. اگر بیشتر اموال دنیا را جمع کند باز در فکر تحصیل باقى است. و هر چه به دست او آید باز مىطلبد. و آن بیچاره مریض است و نمىفهمد. و احمق است و نمىداند. چگونه چنین نباشد و حال آنکه مىبینیم حریصى را که هشتاد سال عمر کرده است و فرزندى ندارد و این قدر از اموال و املاک و خانه و مستغلات دارد که اگر به فراغت بگذراند صد سال دیگر او را کفایت مىکند، و خود یقین دارد که: بیست سال دیگر عمر او نیست، باز در صدد زیاد کردن مال است. و تأمل نمىکند که: فایده آن چیست؟ و چه ثمره دارد؟ اگر از براى خرج است، آنچه دارد گاهى است که منافع آن وفا به خرج مدت العمر او مىکند. و اگر از براى احتیاط است، اگر آنچه دارد احتمال تلف مىرود هر چه تحصیل کند چنین خواهد بود. پس اگر این مرض، یا حمق نیست پس چه بلاست؟ و هر که به این مرض مبتلا شد خلاصى از آن مرض نهایت اشکال دارد. و از این جهت حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمودند که: هر گاه از براى فرزند آدم دو رودخانه طلا باشد باز رودخانه سوم را میطلبد. و اندرون او را هیچ چیزى پر نمىکند مگر خاک و فرمود که: آدمیزاده پیر مىشود و دو چیز در او جوان مىگردد و قوّت مىگیرد: یکى حرص. و دیگر طول امل. و از حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - مروى است که: حریص بر دنیا چون کرم ابریشم است، هر چه بیشتر بر دور خود مىپیچد راه خلاص او دورتر مىشود، تا از غصه بمیرد بعضى از بزرگان گفته است که: از عجایب امر آدمى زاده؟ آن است که: اگر او را خبر دهند که همیشه در دنیا خواهى بود حرص او بر جمع کردن مال زیادتر نخواهد شد از آنچه حال مىداند که چند صباحى بیش زنده نیست در صدد جمع آن است و این، از براى هر که تفحّص کند در احوال مردم ظاهر و روشن است. ملکه قناعت ضد صفت حرص، ملکه قناعت است. و آن حالتى است از براى نفس، که باعث اکتفا کردن آدمى است به قدر حاجت و ضرورت. و زحمت نکشیدن در تحصیل فضول از مال. و این از جمله صفات فاضله و اخلاق حسنه است. و همه فضائل به آن منوط، بلکه راحت در دنیا و آخرت به آن مربوط است. و صفت قناعت، مرکبى است که: آدمى را به مقصد مىرساند. و وسیلهاى است که: سعادت ابدى را به جانب آدمى مىکشاند، زیرا که: هر که به قدر ضرورت قناعت نمود و دل را مشغول قدر زاید نکرد همیشه فارغ البال و مطمئن خاطر است. و حواس او جمع و تحصیل آخرت بر او سهل و آسان مىگردد. و هر که از این صفت محروم، و آلوده حرص و طمع و طول امل گشت به دنیا فرو مىرود، و خاطر او پریشان، و کار او متفرق مىگردد. و با وجود این، چگونه مىتواند تحصیل آخرت نماید و به درجات اخیار و ابرار رسد؟ قناعت سر افرازد اى مرد هوش سریر طمع برنیاید ز دوش و از این جهت است که اخبار در مدح قناعت بىشمار است. از حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - مروى است که فرمود: خوشا به حال کسى که هدایت به دین اسلام یابد، و به قدر کفاف به او برسد و قناعت کند و فرمود که: اى مردمان چندان سعى در طلب دنیا نکنید، که به هیچ کس نمىرسد مگر آنچه از براى او مقدّر شده است. و هیچ بندهاى از دنیا نمىرود مگر اینکه روزىاى که از براى او مقدّر است به وى برسد و در حدیث قدسى وارد است که: اى فرزند آدم اگر همه دنیا از تو باشد زیاده از قوت تو عاید تو نخواهد شد. پس هرگاه من به قدر قوت تو به تو برسانم و حساب او را از دیگرى جویم به تو احسان کرده خواهم بود مروى است که: موسى از حق - تعالى - سؤال کرد که کدام یک از بندگان غنىترند؟ فرمود: هر کدام قانعترند. حضرت امیر المؤمنین - علیه السّلام - فرمود که: اى فرزند آدم اگر از دنیا آن قدر مىخواهى که کفایت تورا کند، اندک چیزى از آن تورا سیر مىکند. و اگر زیادتر از کفایت مىطلبى، تمام آنچه در دنیا هست تو را سیر نخواهد کرد، و کفایت تورا نخواهد نمود. کاسه چشم حریصان پر نشد تا صدف قانع نشد پر در نشد حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - فرمود که: زنهار، چشم نینداز به بالاتر از خود، و نگاه به آن مکن. و به معیشت پیغمبر خدا نظر کن، که خوراک او جو بود. و شیرینى او تمر بود. و هیزم او پوست درخت خرما، اگر به دست او مىآمد و از آن حضرت مروى است که: هر که قناعت کند به آنچه خدا به او مىدهد غنىترین مردم است و حضرت امام جعفر صادق - علیه السّلام - فرمود که: هر که از خدا به اندک معیشتى راضى شود خدا نیز به اندک عملى از او راضى مىشود و از آن حضرت مروى است که: خداى - تعالى - مىفرماید: من چون بر بنده مؤمن تنگ مىگیرم محزون مىشود و حال اینکه او را به من نزدیکتر مىکند. و هر گاه او را معیشت مىدهم فرحناک مىگردد و حال اینکه او را از من دورتر مىکند و فرمود که: هر چه ایمان بنده زیادتر مىشود تنگى معاش او بیشتر مىگردد. و اخبارى که در فضیلت قناعت رسیده است از حد و حصر متجاوز است و همین خبر مشهور کافى است که: عزّ من قنع و ذلّ من طمع یعنى: هر که قانع شد بر مسند عزت پا نهاد. و هر که را خار طمع در دامن آویخت به چاه مذلت افتاد به قناعت کسى که شاد بود تا بود محتشمه نهاد بود و انکه با آرزو کند خویشى افتد از خواجگى به درویشى طریقه معالجه صفت حرص، و تحصیل ملکه قناعت طریقه معالجه مرض حرص، تحصیل قناعت و ازاله مرض حرص است. و تحصیل صفت قناعت، آن است که: ابتدا تأمل کند در زحمت جمع مال، و تصدیع آن، و آفات دنیویهاى که از براى مال است، و حوادثى که در پى دارد. شحنهه این راه چو غارتگرست مفلسى از محتشمى بهترست و ببیند که زیادتر از قدر ضرورت، دنیا را چه ثمر و چه فایده است؟ اگر از براى اولاد ذخیره مىکنى، بدان که: خداى تو و اولاد تو یکى است، آنکه روزى به تو داده به او نیز خواهد داد. تو غم فرزندى را مىخورى که از نطفه تو حاصل شده چگونه آنکه او را آفریده غم او را نمىخورد؟ به عزت خودش قسم که او از تو مهربانتر، و قدرت او بیشتر و اگر فرزند تو کسى است که باید به تنگى بگذارند اگر عالم را از براى او ذخیره بگذارى از دست او بیرون مىرود. جان من احتیاج فرزند به مال، در وقت حیات اوست، تو که چاره عمر او را نتوانى کرد، و قدرى زندگانى از براى او نتوانى نهاد، پس چرا در فکر روزى او زحمت مىکشى؟ نگارنده کودک اندر شکم نگارنده عمر روزىست هم خداوندگارى که عبدى خرید بدارد فکیف آنکه عبد آفرید ترا نیست آن تکیه بر کردگار که مملوک را بر خداوندگار ساعتى سر به زانوى تفکّر نه، و به اطراف ولایات نظرى کن و دور و نزدیک را سیرى نما و ببین: کسانى که در عهد تو هستند چقدر کسانى هستند صاحب ثروت و جاه و حشمت و حال آنکه پدر ایشان از براى ایشان ذخیرهاى نگذاشت. و چه اشخاص یافت مىشوند که به فقر و فاقه مبتلایند و حال آنکه اموال بسیار از پدر ایشان مانده بود. بسى پدران، خانه از براى فرزندان در شهرى ساختند و اولاد ایشان در ولایتى دیگر در خرابه مردند. و بسا ده و مزرعه در کشورى از براى ایشان به جهت قرص نانى در کشورى دیگر جان دادند. تو را از حوادث روزگار چه خبر، و از گردش افلاک چه اطلاع، چه مىدانى که تا چند روز دیگر عالم چه وضع خواهد بود؟ و اگر از براى خود جمع مال مىکنى، تو اول قدر عمر خود را معین کن و به اندازه آن جمع کن. تو چه مىدانى که نام تو در سال دیگر در دفتر مردگان ثبت خواهد بود یا در صحیفه زندگان؟ و چون قوت سال خود را دارى کفایت کن و حساب خود را زیاده مکن. علاوه بر اینها آنکه: تأملى کن و ببین: وقتى هست که سیر شوى و دیگر در صدد جمع مال نباشى؟ و هر چه اندوزى باز در فکر زیادتر مىسوزى. پس به یک مرتبه قانع شو و از همه زحمتها فارغ شو. آن شنیدستى که وقتى تاجرى در بیابانى بیفتاد از ستوره گفت: چشم مرد دنیا دار را یا قناعت پر کند یا خاک گور و چون در اینها تأمل نمودى، دیده بگشا و در احوال مردمان نظرى کن و ببین: در سیرت و طریقه اعاظم افراد بنى آدم، و اعزّه مخلوقات عالم، از: پیغمبران مرسل و اولیاى کمّل و محرمان حرم عزت، و باریافتگان حرم خلوت قرب رب العزه، که چگونه به قلیلى از دنیا اکتفا نمودند و به قناعت گذرانیدند، و زاید از قدر ضرورت را نگاه نداشتند. و نگاه کن به شیوه مشرکین و کفار، از: هنود و یهود و نصارى و اراذل افراد بشر، که: چگونه در صدد جمع مال و تنعّم و التذاذ و زیاد کردن مایه و املاک و ضیاع و عقارند و یقین مىدانم که شک نخواهى کرد در اینکه: اقتدا به اعزّه خلایق، بهتر است از پیروى اراذل ایشان، بلکه هر که اندک شعورى داشته باشد مىفهمد که: کسى که حریص بر لذتهاى دنیویه است و حرص بر اکل و شرب و جماع و وقاع دارد، از افق انسان خارج، و در خیل بهایم داخل است، زیرا که: اینها از لوازم بهایم و چهارپایان است. |
حرص و طمع ۲ |
و هر چند کسى در اینها به مرتبه اعلى برسد، لذت او بیشتر از چهارپایان نخواهد بود. و هیچ حریص شکم پرستى نیست مگر اینکه: گاو و خر، از آن بیشتر مىخورند. و هیچ حریص بر جماعتى نیست مگر آنکه خروس از آن بیشتر جماع مىکند. و خود ظاهر است که از چنین صفتى چه اثرى خواهد دید. از خواب و خورش ثمر نیابى کاین در همه گاو خر بیابى و تأمل کن در عزت قناعت، و فراغ بال، و اطمینان خاطر قانع. و چون در اینها تأمل نمودى در معالجه آن بکوش. و طریقه آن، این است که: در امر معیشت خود میانهروى و اقتصاد را پیشنهاد خود کنى. و راه مخارج را به قدر امکان سد کنى. و ملاحظه جزئى و کلى مخارج خود را بکنى. و هر چه ضرورى نیست و معیشت بدون آن ممکن است، از خود دور کنى، زیرا که: با وجود کثرت مخارج، قناعت ممکن نیست. پس اگر تنها و منفرد باشى، اکتفا کن به جامه سبکى. و قناعت کن به هر غذائى که هم رسد. و نان خورش را کم بخور. و چون بخورى از یک نان خورش تجاوز مکن. و همچنین در سایر چیزهائى که به آن احتیاج است. و خود را بر این بدار تا عادت کنى و ملکه تو شود. و اگر صاحب عیال باشى هر یک را بر این قدر بدار. و جزئى خرجى که مىخواهى بکنى تأمل کن و ببین اگر زندگانى موقوف به آن نیست دست بردار. و هرگاه کسى به این نوع رفتار کند و بناى امر خود را بر این گذارد و قناعت و اقتصاد را پیشه خود سازد، از براى گذران به زحمت نمىافتد، هر چند عیالمند باشد. و محتاج به خلق نمىشود. همچنان که ظاهر و بیّن، و اخبار در آن صریح است. حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود که: محتاج نشد هر که میانهروى کرد و فرمودند: تدبیر کار، خود نصف معیشت است و فرمود: هر که قناعت کند خدا او را بىنیاز مىکند. و هر که اسراف کند خدا او را فقیر مىنماید و شک نیست که: هر که بناى قناعت گذارد از احتیاج به مردم خلاص مىشود. و از چاپلوسى و تملّق ناکسان، فراغت مىیابد. و در نزد خالق و خلق، عزیز مىگردد. قناعت توانگر کند مرد را خبر کن حریص جهانگرد را قناعت کن اى نفس بر اندکى که سلطان و درویش بینى یکى چو سیراب خواهى شدن ز آب جوى چرا ریزى از بهر برف آبروى و از آن حضرت مروى است که: میانه روى و خاموشى به جا و راهنمائى نیکو، یک جزءاند از اجزاى نبوت و از حضرت امام جعفر صادق - علیه السّلام - مروى است که: میانه روى، امرى است که خدا آن را دوست دارد. و اسراف، چیزى است که: خدا آن را دشمن دارد، حتى دور انداختن هسته خرما. چون که آن هم به کار مىآید و حتى ریختن زیادتى شربت آبى و فرمود که: من ضامنم از براى کسى که میانهروى کند هرگز فقیر نشود و بعد از آنکه امر معیشت او بالفعل درست شد، دیگر از براى بعد مضطرب و مشوّش نباشد. و اعتماد بر فضل و کرم خدا کند. و بداند که روزى از براى او مقرر شده و به او خواهد رسید، اگر چه حرص نورزد و راهى از براى مداخل خود نداند. ما آبروى فقر و قناعت نمىبریم با پادشه بگوى که روزى مقرّر است چگونه چنین نباشد و حال آنکه حق تعالى مىفرماید: وَ ما مِنْ دابَّه فی الارْضِ الا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها [1] یعنى: هیچ جاندارى نیست مگر اینکه روزى او بر خداست و نیز مىفرماید: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ [2] یعنى: هر که پرهیزکارى کند خدا او را از هر غمى، راه نجات مىبخشد. و روزى او را مىرساند از جائى که گمان نداشته باشد و حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود: که قرار داد خدایى آن است که روزى بنده مؤمن را نرساند مگر از جایى که گمان نداشته باشد. و باید هر کسى در امر زندگانى و گذران خود نگاه به بالاتر از خود نکند. بلکه نظر به پستتر از خود نماید. و اطاعت شیطان را نکند، زیرا که: آن لعین نظر هر کسى را در امر دنیا به بالاتر از خود مىاندازد و به او مىگوید که: هان فلان و فلان را ببین چگونه تنعّم مىکنند؟ و چه طعامهاى لذیذى مىخورند؟ و چه لباسهاى نیکو مىپوشند؟ خود را از آنها پستتر مکن. و در طلب دنیا، سستى منماى. و در کار دین چشم آدمى را به پستتر از خود مىگشاید و مىگوید: چرا خود را زحمت مىدهى و تعب مىکشى و چنین از خدا مىترسى فلان و فلان از تو عالمترند و این قدر نمىترسند. طمع و مفاسد آن و آن عبارت است از: توقع داشتن در اموال مردم. و آن نیز یکى از فروع محبت دنیاست. و از جمله رذایل مهلکه و صفات خبیثه است. و حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود: زنهار که گرد طمع نگردى که آن فقر حاضرى است و حضرت امیر المؤمنین - علیه السّلام - فرمود که: از هر که خواهى استغنا کن تا مثل و نظیر آن باشى. و به هر که مىخواهى احسان کن تا بزرگ و امیر او باشى. و از هر که مىخواهى طمع کن تا بنده و اسیر او باشى و بندگى و خادمى طامع، امرى است ظاهر و روشن. همچنان که مشاهده مىشود که: صاحبان همّت و مناعت طبع، نه کوچکى سلطان را مىکند و نه تملّق امیر و وزیر را مىگوید. اما صاحبان طمع، در رکاب ارباب جاه و دولت مىدوند. و در برابر اهل دنیا دست بر سینه مىنهند. و اگر به خدمتى سرافراز گردیدند روز و شب نمىآسایند تا آن را به انجام رسانند، که شاید از فضول اموال آنها چیزى بربایند. و این به غیر از خادمى و بندگى چیست؟ شخصى دو کودک را در راهى دید که: هر یک نانى داشتند و یکى از آنها قدرى عسل بر روى نان داشت، آن دیگرى از وى عسل خواست. گفت سگ من شو تا تو را عسل دهم. گفت شدم. صاحب عسل رشتهاى به دهان او داد تا به دندان گرفت. و از عقب او مىدوید و صداى سگ مىکرد. و اگر آن کودک به نان خود ساختى سگ او نگردیدى. از حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - مروى است که: بد بندهاى است بندهاى که او را طمعى است، که وى را به هر خانه مىکشد. و بد بندهاى است بندهاى که خواهشى دارد، که او را ذلیل مىگرداند و اخبار و آثار وارده در مذمّت طمع بىحد و بىنهایت است. و همین قدر در مذمّت آن کافى است که هر طامعى ذلیل و خوار، و در نظر مردم خفیف و بىاعتبار است. به طمع لقمهاى نان، بر در این و آن مىرود. و به جهت اخذ درهم و دینار، به خانه آن و این مىرود. گاهى خود را بنده کسى مىخواند که از پس مانده او خورد. و زمانى خود را برده خسى مىنماید که از متاع او چیزى برد. در تملّق بىسروپائى هزار دروغ بر هم مىبافد، تا جامهاى به جهت او بافته گردد. و در خوش آمد آدم پستى صد هزار رطب و یابس بر هم مىپیچد، تا تر و خشکى به دست او آید. سجده کافر را مىکند تا کلاهى بر سر نهد. و کمر خدمت فاسقى را بر میان مىزند تا کمرى بر میان بندد. زهى ذلت و حقارت چنین شخصى و مثال کسانى که به جهت اخذ مالى طمع را پیشه خود کرده و به هر نوعى ممکن باشد چیزى به دست آورده مثال آن زن روستائى است که: پیراهنى پوشیده بود و لباسى دیگر نداشت نامحرمى پیدا شد، دامن پیراهن را برچیده، روى خود را به آن پوشید و ندانست که اگر روى پوشیده شد چه جائى پیدا شد. طامع بیچاره، مالى را به چنگ مىآورد و اما خود را خوار و خفیف مىکند. و صاحب مناعت نفس و بزرگى ذات، همّت خود را از آن بالاتر مىبیند که: به جهت فضول مال دنیا بر در خانهاى رود. و نان و پیاز خود را از الوان طعام دیگران بهتر مىداند. و به طمع جامه تازه، آبروى خود را کهنه نمىسازد. چه خوب است تشریف میر ختن از آن به کهن جامه خویشتن گر آزادهاى بر زمین خسب و بس مکن بهر قالى زمین بوس کس و گر خود پرستى شکم طبله کن در خانه این و آن قبله کن نیرزد عسل جان من زخم نیش قناعت نکوتر به دوشابه خویش و هر طامعى اعتماد او به مردم زیادتر از اعتماد او به خداست، زیرا که: اگر اعتماد او به خدا بیشتر بودى طمع بجز از او نداشتى. و خود این مذمتى است که سر آمد همه مذمتهاست. وقتى درویشى تنگدست به در خانه توانگری رفت و گفت: شنیدهام مالى در راه خدا نذر کردهاى که به درویشان دهى، من نیز درویشم. خواجه گفت: من نذر کوران کردهام تو کور نیستى. پس گفت: اى خواجه کور حقیقى منم که درگاه خداى کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائى آمدهام. این را بگفت و روانه شد. خواجه متأثّر گشته از دنبال وى شتافت و هر چند کوشید که چیزى به وى دهد قبول نکرد. آرى؛ چگونه کسى که روى از در خانه خدا برتافت کور نباشد و حال آنکه چنین درگاه را گم کرده؟ چگونه کر نباشد و حال اینکه آیه کریمه ا لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ یعنى: آیا خدا کافى نیست از براى بنده خود؟ )[3] را نشنیده، و اگر شنیده و باور نکرده، خود کافرى است مطلق، نعوذ باللّه. [1] . سوره طلاق، آیه3. [2] . سوره هود، آیه6. [3] . سوره طلاق، آیه3. |
ملا احمد نراقی ـ معراجالسعادة، ص281 |
حرام خواری ۱ |
از صفات رذیله متعلقه به قوه شهویه مال حرام خوردن و از آن اجتناب نکردن است و آن از نتایج حب دنیا و حرص بر آن است. و از مهمترین هلاک کننده ها و بزرگ ترین موانع رسیدن به سعادات است. بیشتر کسانی که به هلاکت رسیدهاند سببش آن بوده. و اکثر مردم که از فیوضات و سعادات محروم ماندهاند به واسطه آن محروم شده اند مانعی از این محکمتر در راه توفیق نیست. و پردهای از این مانعتر بر یاری خدا نیست. و کسی که تأمل کند میداند که: خوردن حرام، بزرگ ترین حجاب است برای بندگان از رسیدن به درجه نیکان و مانعی است بسیار قوی جهت اتصال به عالم انوار. زیرا دل را از آن تیرگی و ظلمت و خباثت و غفلت حاصل، و نفس انسانی به واسطه آن به پایین ترین درجات هلاکت و ضلالت واصل میگردد. «و هو الّذی انساها عهود الحمی و هو الّذی أ هواها فی مهاوی الضّلاله و الردی» یعنی: «عهد پروردگار به واسطه آن فراموش، و در چاههای گمراهی و سرگردانی با شیاطین به سبب آن هم آغوش». آری: دلی که از لقمه حرام روئیده شده باشد کجا و قابلیت انوار عالم قدس کجا؟ و نطفه را که از مال مردم هم رسیده باشد با مرتبه عالی انس با پروردگار چه کار؟ چگونه پرتو اشعه های عالم نور، به دلی تابد که بخار غذای حرام، آن را تاریک کرده؟ و کی پاکیزگی و صفا از برای نفس حاصل میشود در حالی که کثافات مال مشتبه آن را آلوده و چرک نموده باشد؟ و به همین جهت رهبران دین و احکام، و امنای وحی خداوند تبارک و تعالی، از آن بر حذر داشته و به شدّت هر چه تمامتر از او منع نمودند. از حضرت پیغمبر - صلّی اللّه علیه و آله - روایت شده است است که: «در بیت المقدس فرشتهای هست که هر شب ندا میکند که: هر که بخورد چیزی را که حرام باشد، خدا از او نه قبول میفرماید مستحبی را، و نه واجبی را». و نیز از آن سرور روایت شده است است که: «هر که باک نداشته باشد از اینکه هر جا مال را تحصیل کند، خدا هم باک ندارد که از هر دری او را وارد جهنم کند». و فرمود: «هر گوشتی که از حرام روئیده شود آتش سزاوارتر است به آن». و نیز فرمود که: «هر که مالی از در آمد حرامی به دست آورد و به آن صله رحم به جا آورد، یا صدقه بدهد، یا در راه خدا انفاق نماید، خداوند عالم، همه را جمع میکند، پس آن را داخل آتش میکند». و فرمود: «هر که مالی از حرام کسب نماید، پس اگر آن را تصدّق کند از او قبول نمیشود. و اگر بگذارد آن را، توشه راه جهنم او میشود». از حضرت امام جعفر صادق - علیه السّلام - روایت شده است است که: «هر گاه کسی مالی از غیر در آمد حلال به دست آورد و بوسیله آن حج کند، چون گوید: «لبّیک، اللهم لبّیک» خطاب رسد که: «نه لبّیک و نه سعدیک». و در بعضی اخبار وارد شده است که: «چون روز قیامت شود بندهای را در نزد ترازوی اعمال نگاه دارد و از برای او اعمال حسنه مانند کوههای بزرگ باشد، پس او را در جایگاه محاسبه نگه میدارند و از او سؤال میکنند که: مال خود را از کجا به دست آورده و به چه مصرف رسانیده است؟ و رعایت عیال خود را چگونه نموده است؟ و حقوق ایشان را به جای آورده است یا نه؟ تا به واسطه این محاسبات، همه اعمال حسنه او تمام شود و هیچ از برای او باقی نماند. پس ملائکه ندا میکنند که: «هذا الّذی أکل عیاله حسناته» یعنی: این است آنچنان کسی که عیال او حسنات او را خوردند. و امروز به اعمال خود گرفتار آمد». و وارد شده است که: «زن و فرزندان آدمی در روز قیامت به او میآویزند و او را در موقف حضور پروردگار نگه میدارند و میگویند: پروردگارا حق ما را از این شخص بستان. به درستی که ما جاهل به احکام دین بودیم و او ما را تعلیم نکرد. و غذای حرام به ما خورانید و ما عالم به آن نبودیم». پس هر که خواهان نجات، و مشتاق رسیدن به سعادات باشد باید فرار کند از مال حرام. همچنان که از شیر درنده و مار گزنده فرار مینماید. آه، آه از امثال این زمان، کجا این دست میدهد و حال اینکه حلالی جز آب باران و گیاه بیابان یافت نمیشود و آنچه که میبینی همه را دست عدوان حرام کرده. و معاملات باطل آن را فاسد نموده. هیچ درهمی نیست مگر آنکه پیدرپی دستهای غاصبین به آن رسیده. و هیچ دیناری نیست مگر آنکه مکرر به کسی که از جمله ظالمین است در کیسه او داخل شده. بیشتر آب و زمینها غصبی، و اکثر «چهار پایان» و حیوانات «غارت شده». پس چگونه قطع به حلّیت غذایی حاصل میشود. افسوس, دریغا تاجری را نمییابی مگر آنکه معامله او با اهل ظلم و عدوان، و کارمند و کارگری را نمیبینی مگر اینکه مال او مخلوط است به اموال حاکم و پادشاه. و خلاصه آن که؛ حلال در امثال این زمان مفقود، و راه رسیدن به آن بسته است. و این آفتی است که خانه دین از آن ویران، و آتشی است که گلشن ایمان از آن سوزان است. و چنین نیست که این مخصوص به این زمان باشد، بلکه ظاهر آن است که حال اکثر زمانها چنین بوده. و از این جهت است که حضرت امام جعفر صادق - صلوات الله و سلامه علیه - فرمودند که: «خوراک بنده مؤمن در دنیا، خوراک، مضطرین است». و با وجود همه اینها، باید طالب نجات مأیوس نباشد از به دست آوردن حلال و دست و شکم خود را به هر غذائی آلوده نکند. اموال حلال و حرام و مشتبه و درجات آنها بدان که اموال بر سه قسم است: حلال واضح. و حرام واضح. و مال مشتبه. و از برای هر یک از اینها درجات بسیار است، زیرا که: مال حرام اگر چه همه آن خبیث است و لیکن بعضی از بعضی خبیثتر است. چنانکه حرمت مالی که کسی به معامله فاسده بگیرد با وجود تراضی از یکدیگر، مثل حرمت مال یتیمی که به زور و ظلم گرفته شود، نیست. و همچنین مال حلال، اگر چه همه آن خوب است و پاک، و لیکن بعضی از بعضی پاکتر است. و همه مال مشتبه، مکروه است، و لیکن کراهت بعضی از بعضی دیگر شدیدتر است. پس همچنان که طبیب میگوید: شیرینی گرم است، و لیکن بعضی در درجه اول گرم است، و بعضی در درجه دوم، و بعضی سوم، و بعضی چهارم. همچنین است درجات حلال در صفا و پاکی. و درجات شبهه در کراهت، و اموال حرام، از سه قسم بیرون نیست: اول آنکه: ذات آن حرام است، مثل سگ و خوک و خاک و امثال اینها. دوم آنکه: به جهت صفتی که عارض آن شده حرام شده است، چون طعامی که به زهر مخلوط شده باشد. سوم آنکه: به جهت نقص و خللی که در گرفتن و دادن مال هم رسیده. و از برای این، اقسام بسیار است، مثل اموالی که گرفته میشود به ظلم و ستم و غصب و دزدی و خیانت در امانت و مکر و حیله و خدعه و نیرنگ و رشوه و کم فروشی و ربا، و غیر اینها از آنچه در کتب فقه مذکور است. و در خصوص هر یک ذم شدید رسیده. و این علم مقام بیان تفصیل آنها نیست. و چون بسیار اشتباه میشود در میان رشوه و هدیه، در این مقام اشاره به بیان آنها میکنیم. فرق بین هدیه و رشوه پس میگوییم بدان که: چیزی که به این اسم و رسم کسی به دیگری میدهد چند صورت است: اول آنکه: کسی چیزی از برای بعضی برادران دینی خود بفرستد به قصد اظهار دوستی و محبت، و محکم کردن پایه های انس و صحت. و هیچ غرض دیگر نداشته باشد. و شکی نیست که این هدیه است. و حلال است، خواه با آن قصد ثواب اخروی نیز داشته باشد یا نه. دوم آنکه: مقصود او از فرستادن چیزی طمع مالی باشد، مثل اینکه فقیری هدیه از برای غنی، یا غنی از برای غنی دیگر بفرستد به جهت طمع عوض بیشتر، یا مساوی. و این نیز نوعی از هدیه است. و در حقیقت هبهای است به شرط عوض. و هرگاه آنچه طمع و مورد نظر او بوده به جا آورد حلال است. همچنان که مقتضای ادله و مفاد بعضی از اخبار است. بلکه از بعضی اخبار مستفاد میشود که: اگر طمع او را هم به جا نیاورد حلال خواهد بود. همچنان که روایت شده است است که: اسحق بن عمّار به حضرت صادق - علیه السّلام - عرض کرد که: «مرد فقیری هدیه به جهت من میفرستد و مقصودش آن است که: من عوض به او بدهم، من هدیه او را میگیرم و چیزی به او نمیدهم، آیا از برای من حلال است؟ فرمود: بلی حلال است، و لیکن او را از عطا و بخشش محروم نکن و احتیاط بیشتر، اجتناب است از قبول آن در صورت ندادن عوضی که در نظر دارد. و هرگاه عوضی را که میخواهد از مال آن شخص نباشد بلکه از اموالی باشد که مردم به او داده باشند، که به مصرف فقرا رساند، از قبیل زکوه و خمس و امثال اینها و سایر وجوهات شرعی ظاهر کلام بعضی آن است که: اگر آن شخصی که هدیه فرستاده است به طمع گرفتن آن، مستحق باشد به طوری که اگر این هدیه را هم نمیفرستاد باز به او میداد، در این صورت گرفتن آن حلال است. ولی احتیاط، اجتناب از قبول آن است مطلقا. سوم آنکه: مقصود او از فرستادن، این باشد که: آن شخص در کار معینی اعانت او کند. پس اگر آن کار، حرام یا واجب باشد، آن هدیه نیست، بلکه رشوه است و گرفتن آن حرام است. و اگر آن عمل، مباح باشد قبول هدیه آن ضرر ندارد. چهارم آنکه: غرض او از فرستادن، تحصیل دوستی و محبّت باشد، و لیکن در دوستی و محبّت او منظور این باشد که به واسطه مقام و مرتبه او به بعضی از خواسته های خود برسد و اگر این جاه و مرتبه از برای او نمیبود آن را نمیفرستاد. پس اگر غرض آن شخص رسیدن به خواسته های غیر شرعی باشد، شکی در رشوه بودن آنچه فرستاده، و حرمت آن نیست. |
۲
و اگر رسیدن به مطلب مشروع باشد، یا غرض او معلوم نباشد، ظاهر آن است که: حرام نباشد. اگر چه قبول آن مطلقا خالی از کراهت نیست، زیرا که: هدیهای است مشابه رشوه. روایت شده است است که: «حضرت پیغمبر - صلّی اللّه علیه و آله - والیای فرستادند که زکوه قبیله «ازد» را جمع نماید، چون مراجعت نمود بعضی از آنچه را که آورده بود برای خود نگاهداشت و گفت: این هدیهای است که به من دادهاند. حضرت فرمود که: اگر راست میگوئی چرا در خانه پدرت و خانه مادرت ننشستی تا هدیه از برای تو بیاورند؟ پس فرمود: چرا من هرگاه یکی از شما را به کاری منصوب میکنم می گویید این از شما و این هدیه من است، چرا در خانه مادرش نمینشیند تا هدیه برایش بیاورند؟». و بنابراین، سزاوار هر قاضی و والی و حاکمی، و غیر اینها از عمّال سلاطین آن است که: فرض کند خود را بیمنصب و شغل، معزول از هر کار و بار، در خانه مادرش نشسته است آنچه به او در آن وقت عطا میکند حال هم اگر بفرستند بگیرد. و آنچه را که نمیفرستند از آن اجتناب کند. فضیلت اجتناب از مال حرام ضد اجتناب نکردن از مال حرام، اجتناب و دوری از آن است. و آن یک معنی ورع است. و معنی دیگر آن، نگاه داشتن خود است از همه ی گناهان و خودداری نفس، از هر چه سزاوار نیست. و تقوی نیز با ورع، یک معنی دارد. و آن نیز بر دو معنی اطلاق میشود. پس ضد گرفتن مال حرام، ورع و تقوی است، به یک معنی که معنی خاص باشد. و اما ورع و تقوی به معنی اعم، ضد معصیت است. و به هر حال شبهه نیست در اینکه ورع و تقوی، بزرگ ترین باعث شونده نجات و مهم ترین چیزی است که آدمی را به سعادات میرساند. از حضرت پیغمبر - صلّی اللّه علیه و آله - روایت شده است است که: «هر که ملاقات کند خدا را در حالتی که از اهل ورع باشد، خدای - تعالی - به او عطا میفرماید کل ثواب اسلام را». و در بعضی از کتب آسمانی وارد است که: «حق - تعالی - فرمود که: اما اهل ورع را من شرم میکنم که محاسبه ایشان را بکشم. و از حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - روایت شده است است که: «نیست شیعه ما مگر کسی که پرهیزکاری را رسم خود کند. و خدا را اطاعت کند. پس بپرهیزید و عمل کنید به جهت امید آنچه در نزد خداست. نیست در میان خدا و میان کسی خویشی و قرابتی، دوستترین بنده در نزد خدا پرهیزکارترین و مطیعترین ایشان است». و حضرت صادق - علیه السّلام - فرمود: «کسی نمیرسد به آنچه در نزد خداست، مگر به ورع». و فرمود: «به درستی که: خدا ضامن شده است برای کسی که بپرهیزد از معصیت او، اینکه او را از حالتی که دوست ندارد نقل کند به آن حالی که دوست دارد. و روزی او را برساند از جائی که گمان نداشته باشد». و فرمود: «عمل کم با تقوی، بهتر است از عمل بسیار بدون تقوی». و نیز از آن حضرت روایت شده است است که: «خدای - تعالی - هیچ بندهای را منتقل نکرد از ذلّت معاصی به عزّت تقوی، مگر اینکه او را بیمال غنی گردانید. و بدون طایفه و قبیله عزیز کرد. و بیگشاده روئی به دلها نزدیک گردانید». و از آنجا که خوردن مال حرام، و دوری نکردن از آن، باعث هلاکت، و رسیدن به سعادت، متوقف بر تقوی و ورع می باشد و آدمی که در دنیا هست محتاج به خوراک و پوشاک و مسکن و مأوی می باشد، اخبار بسیار در فضیلت تحصیل مال حلال وارد شده. حتی اینکه حضرت رسول - صلّی اللّه علیه و آله - فرمود که: «طلب حلال، واجب است بر هر مرد و زن مسلمان و هر که داخل شب شود در حالتی که خسته باشد به جهت در آمد حلال، داخل شب شده است آمرزیده و فرمود که: «عبادت، هفتاد جزء است، و افضل همه اجزاء، به دست آوردن در آمد حلال است». و در حدیثی دیگر وارد است که: «عبادت، ده جزء است، نه جزء آن در طلب حلال است». و فرمود که: «هر که از رنج دست خود بخورد چون برق جهنده از صراط بگذرد». «و هر که از رنج دست خود بخورد خدا به نظر رحمت به او نظر میکند، و هرگز او را عذاب نمیکند». «و هر که از رنج دست خود بخورد خدا درهای بهشت را بر روی او میگشاید، تا از هر دری که خواهد داخل بهشت شود». «و هر که از رنج دست خود بخورد روز قیامت در شمار پیغمبران خواهد بود، و مثل اجر پیغمبران خواهد گرفت». «و حضرت رسول - صلّی اللّه علیه و آله - هرگاه مردی را میدید و او را از او خوش میآمد میفرمود: آیا کسبی دارد؟ پس اگر میگفتند نه میفرمود از چشم من افتاد. عرض میکردند: به چه سبب؟ میفرمود که: چون مؤمن را کسبی نباشد به دین خود مدارا و معاش میکند». و از آن حضرت روایت شده است است که: «هر که چهل روز حلال بخورد خدای - تعالی - دل او را روشن میکند، و چشمههای حکمت را از دل او بر زبانش جاری میسازد». روزی بعضی از صحابه از آن جناب طلب کرد که: «از خدا بخواهد او را مستجاب الدعوه نماید. حضرت به او فرمود که: خوراک خود را پاک و حلال کن تا دعای تو مستجاب شود». آثار حرام خواری حرام خواری برکت را از مال میبرد چنان چه از حضرت صادق _ علیه السلام _ روایت شده که فرمودند: کسی که مال را از راه غیر مشروع به دست آورد مسلط میشود بر او ساختمان و آب و گِل (تا مال او را تلف کند) یعنی به خیالش میاندازد تا ساختمان بنا کند پس مال و عمر خود را در آب و گلی صرف میکند که نه برای دنیای او نافع است نه آخرتش و مثل این که این قطعه از زمین مأمور بوده مالش را ببلعد. حرام خواری مانع قبولی عبادات میشود و رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ میفرماید: هرگاه کسی لقمه حرامی بخورد و جزء بدنش بشود تمام ملائکه آسمانها و زمین او را لعنت میکنند. و نیز فرموده: که عبادت کردن با حرام خواری مانند بنا کردن روی رمل است یعنی چنانچه بنای بدون شالودهی محکمی خراب میشود و بنا کننده از آن بیبهره است عبادت کسی هم که از حرام پرهیز نمیکند فایدهای نمیبخشد. دعای خورنده حرام مستجاب نمیشود: رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ میفرماید: کسی که لقمهی حرامی بخورد تا چهل شب نمازش قبول نمیشود و تا چهل روز دعایش مستجاب نمیشود و هر گوشتی که در بدن او روییده شود پس آتش به آن سزاوارتر است و همانا یک لقمه هم گوشت را در بدن میرویاند. و نیز فرمود: کسی که دوست میدارد دعایش مستجاب شود، پس پاکیزه کند خوراک و کسب خود را. و خداوند به عیسی بن مریم _ علیه السلام _ فرمود: به ظلم کنندگان از بنیاسرائیل بگو مرا نخوانید در حالی که مال حرام در تصرف شماست که اگر در آن حال مرا بخوانید شما را لعنت میکنم. حرام خواری قساوت قلب میآورد خوراکی که انسان میخورد به منزله بذری است که در زمین ریخته میشود پس اگر آن خوراک پاکیزه و حلال باشد اثرش در قلب که به منزله سلطان بدن است از رقّت و صفا ظاهر میشود و از اعضا و جوارحش جز خیر ونیکی تراوش نمیکند. و اگر آن خوراک پلید و حرام باشد قلب را کدر و تیره نموده، در اثر قساوت و ظلمت امید خیری به او نخواهد بود و پند و اندرز در او اثر نمیکند و سختترین مناظر رقّتبار او را متأثر نمیکند چنانچه حضرت سید الشهداء _ علیه السلام _ به لشکریان پسر سعد ضمن خطبهاش فرمود: شکمهایتان از حرام پر شده و بر دلهایتان مهر خورده، دیگر حق را نمیپذیرید. وای بر شما آیا انصاف نمیدهید آیا گوش فرا نمیدهید؟ بنابراین خوراک حرام قلب را سخت و تاریک نموده آن گاه از پذیرفتن و تسلیم به حق خودداری میکند و از هیچ اندرزی متأثر نمیشود. |
ملا احمد نراقی - برگرفته از معراج السعاده ، ص312 و گناهان کبیره، شهید دستغیب، ج2، ص389 |