حب دنیا ۱ | |||
بدان که انسان چون مولود همین عالم طبیعت است و مادر او همین دنیاست و اولاد این آب و خاک است، حب این دنیا در قلبش از همان اول قرار میگیرد و هر چه بزرگتر شود، این محبت در دل او رشد می کند. و به واسطه این قوای شهویه و آلات التذاذیه که خداوند به او مرحمت فرموده برای حفظ شخص و نوع، محبت او روزافزون شود و چون این عالم را محل لذتها و خوشیهای خود می پندارد و مردن را اسباب انقطاع و جدایی از آنها می داند لذا دلبستگاش به دنیا رو به ازدیاد میباشد. و اگر بر حسب اخبار انبیا و ائمه اطهار - صلوات الله علیهم- و برهان حکما معتقد به عالم آخرت نشده باشد و به کیفیات و حیات و کمالات آخرت، قلبش روشن نشده و قبول ننموده باشد، به مقام اطمینان نرسیده و حُبش به این عالم خیلی زیاد می شود.
|
حب جاه و شهرت |
آیات و روایات وارده در مذمّت حبّ جاه و شهرت بدان که حبّ جاه و شهرت، از مهلکات عظیمه، و طالب آن، طالب آفات دنیویّه و اخرویّه است و کسى که اسم او مشهور و آوازه او بلند شد، کم مىشود که دنیا و آخرت او سالم بماند، مگر کسى را که خداوند عالم به حکمت کامله خود به جهت نشر احکام دین برگزیده باشد. در شاهراه جاه و بزرگى خطر بسىست آن به کزین «گریوه» سبکبار بگذرى و از این جهت است که اخبار و آیات در مذمّت آن بىشمار وارد گردیده. خداوند عالم - جلّ شأنه - مىفرماید: « تِلْکَ الدَّارُ الْأخِرَه نَجْعَلَها لِلْذینَ لا یُریدُونَ عُلُوّا فِى الْأرْضِ وَ لا فَسادا »[1] یعنى: «آن خانه آخرت را که وصف آن را شنیدهاى قرار دادیم از براى آنان که نمىخواهند در دنیا بزرگى و برترى را در زمین، و نه فساد و تباهکارى را» و دیگر مىفرماید: « مَنْ کانَ یُریدُ الْحَیوه الدَّنْیا وَ زینَتَها نُوَفِّ الَیْهِمْ اعْمالَهُمْ فیها وَ هُمْ فیها لا یُبْخَسُونَ اوُلئِکَ الَّذینَ لَیْسَ لَهُمْ فِى الْأخِرَه الا النَّارُ »[2] خلاصه معنى آنکه: «هر که بوده باشد که طالب باشد زندگانى دنیا را و آرایش و زینت آن را، که از آن جمله جاه و منصب است، به ایشان مىرسانیم در دنیا پاداش سعیهاى ایشان را و ایشاناند که نیست در آخرت از براى ایشان مگر آتش» و از آفتاب فلک سرورى، و والى ولایت پیغمبرى مروى است که: «دوستى جاه و مال، نفاق را در دل مىرویاند چنانکه آب، گیاه را مىرویاند» و نیز از آن سرور منقول است که: «دو گرگ درنده در جایگاه گوسفندان رها کرده باشند این قدر آن گوسفندان را فاسد نمىکند که دوستى مال و جاه در دین مسلمان مىکند» و نیز از آن جناب مروى است که: «بس است مرد را از بدى، اینکه انگشتنماى مردم باشد». از امام همام جعفر بن محمد الصادق - علیه السّلام - مروى است که: «زنهار، حذر کنید از این رؤسایى که ریاست مىکنند، به خدا قسم که آواز نعل در عقب کسى بلند نشد مگر اینکه هلاک شد و دیگران را هلاک ساخت» و هم از آن حضرت مروى است که: «ملعون است هر که قبول ریاست کند و ملعون است کسى که آن را به خاطر گذراند» و فرمود: «آیا مرا چنان مىبینید که خوبان شما را از بدان شما نمىشناسم و امتیاز نمىدهم؟ بلى به خدا قسم که مىشناسم، به درستى که: بدان شما کسانى هستند که دوست دارند در عقب ایشان کسى راه رود» و مجملا در این باب اخبار و آثار بسیار ورود یافته و قطع نظر از آن، بر هر که فى الجمله از شعور، نصیبى داشته باشد ظاهر است که: امر ریاست و منصب، مورث بسى مفاسد عظیمه و منتج بسیارى از خسارتهاى دنیویّه و اخرویّه است. هر طالب منصب و جاهى بجز ابتلاى دنیا و آخرت خود را طالب نیست. از زمان آدم تا این دم، اکثر عداوتها و مخالفتها با انبیا و اوصیا باعثى جز حبّ جاه نداشته. نمرود مردود به همین جهت آتش براى سوختن إبراهیم خلیل برافروخت و فرعون ملعون به این سبب خانمان سلطانى خود را سوخت. حب جاه است که شدّاد بد نهاد را به ساختن « ارَمَ ذاتِ الْعِمادِ »[3] وا داشت و لعن ابد و عذاب مخلّد بر او گماشت. خانه دین سیّد آخر الزمان از آن خراب و ویران، و اهل بیت رسالت به این جهت پیوسته مضطرب و حیران، حقّ امیر مؤمنان از آن مغصوب، و خانواده خلافت إلهیّه به واسطه آن «منهوب». یثرب به باد رفت به تعمیر ملک شام بطحا خراب شد به تمنّاى ملک رى و از جمله مفاسد این صفت خبیثه آنکه: هر کسى که بر دل او حب جاه و برترى مستولى شد همگى همت بر مراعات جانب خلق مقصور، و از ملاحظه رضاى خالق دور مىگردد. پیوسته از روى ریا اعمال و افعال خود را در نظر مردمان جلوه مىدهد و همیشه منافقانه دوستى خود را با ایشان ظاهر مىسازد و روز و شب متوجّه اینکه چه کارى کند که منزلت او در نزد مشتى اراذل افزاید و صبح و شام در فکر اینکه چه سخنى گوید که مرتبه او در پیش چندى او باش زیاد گردد و دوروئى را شعار، و نفاق را شیوه خود مىسازد و به انواع معاصى و محرّمات مىپردازد. و به این سبب بود که اکابر علما، و اعاظم اتقیا، از جاه و ریاست گریزان بودند، چنان که آدمى از شیر درنده و مار گزنده مىگریزد. تا اینکه بعضى از ایشان را کار به جایى رسید که در مجمعى که زیاده از سه نفر بود نمىنشست و دیگر مىگریست از اینکه نام او به مسجد جامع رسیده است و یکى از ایشان چنانچه جماعتى را مىدید که در عقب او راه مىروند مىگفت: اى بیچارگان، چرا به دنبال من افتادهاید؟ به خدا قسم اگر از اعمالى که من در خلوت مىکنم آگاه شوید هیچ یک از شما به گرد من نخواهید گشت و دیگرى مىگفت: ملالت گرفت از من ایام را به کنج ادم برده آرام را در خانه را چون سپهر بلند زدم بر جهان قفل بر قفل بند یکى مرده شخصم به مردى روان نه از کاروانى نه از کاروان ز مهر کسان روى بر تافتم کس خویش را خویشتن یافتم در خلق را گل بر اندودهام درین ره بدین صورت آسودهام چو در چاربالش ندیدم درنک نشستم درین چار دیوار تنگ حب جاه جاه عبارت است از مشهور بودن و پخش آوازه (شهرت) حب جاه در قرآن و حدیث نکوهش شده و یکی از آفات دین به شمار رفته است و لذا پسندیده است که انسان به جای جاه طلبی خواهان پنهانی و بی اسم و رسمی باشد مگر به مقداری که خدای تعالی کسی را مشهور کند بدون آنکه خودش در کسب شهرت بکوشد. خدای تعالی می فرماید: تلک الدّار الاخره نَجعَلُها للّذین لا یریـدون فی الارض علوّا و لا فساداً و العاقبه للـمتّقین.[4] و نبی گرامی _ صل الله علیه و آله و سلم _ می فرماید: حب جاه و مال در قلب نفاق می رویانند همچنان که آب گیاه را. و می فرماید: اگر دو گرگ درنده در گله گوسفندی رها شوند بیش از حب جاه و مال فساد نمی کنند.[5] و می فرماید : مردم به خاطر متابعت هوی و حب مدح و ثناء هلاک شدند. [6] امیر مومنان علی _ علیه السلام _ می فرماید: احتشام را رها کن تا مشهور نشوی، خود را بلند نکن تا بر سر زبانها نیفتی و شناخته نشوی، خود را پنهان کن و ساکت باش تا سالم بمانی، نیکان را مسرور و فجار را خشمگین کنی. [7] امام صادق _ علیه السلام _ می فرمایند: از این روسائی که ریاست طلبند بپرهیز به خدا قسم هر کس دیگران پشت سرش حرکت کردند هلاک شد و دیگران را هلاک کرد. [8] و می فرماید: ملعون است کسی که ریاست طلبی کند و کسی که به ریاست همت گمارد و کسی که در فکر آن باشد.[9] و می فرماید: چه بسا کهنه پوشی که کسی به او توجهی ندارد ولی اگر خدا را قسم دهد و چیزی از او بخواهد حتماً مورد قبول واقع می شود. علت حب جاه مال عبارت است از تملک اعیانی که مورد استفاده انسانند ولی جاه به معنی تملک قلوبی است که تعظیم و طاعتشان مورد نظر است. همان سببی که باعث می شود انسان مال را دوست داشته باشد با درجه قوی تر باعث می شود که جاه محبوب انسان باشد، زیرا به دست آوردن مال از توابع و لوازم تملک قلوب است بلکه جاه از سه جهت بر مال ترجیح دارد: 1- اینکه رسیدن به مال به وسیله جاه آسانتر از این است که کسی بخواهد به وسیله مال کسب جاه کند. عالم یا عابدی که در قلب مردم جاه و مقامی دارد اگر بخواهد مال به دست آورد برایش ممکن بلکه خیلی راحت است زیرا اموال صاحبان قلوب مسخّر قلوب آنهاست و آن را در راه کسی که به کمالش معتقدند بذل می کنند بنابراین در هر صورت می توان به وسیله جاه مال بدست آورد ولی مال همیشه سبب کسب جاه نمی شود مثلاً شخص بیچاره ای که به هیچ صفت کمالیه ای معروف نیست اگر یک گنج پیدا کند ولی از جاه و مقامی برخوردار نباشد که مالش را حفظ کند و بخواهد بوسیله این مال به جاه و مقامی برسد برایش ممکن نیست. 2- اینکه مال همیشه در معرض تلف و نابودی است آفاتی از قبیل غصب و سرقت همیشه در کمین مالند ولی جاه از این آفات در امان است زیرا قلوب را فقط در یک صورت می توان غصب کرد و آن وقتی است که شخص مورد نظر حالش به زشتی گراید و اعتقاد دیگران نسبت به او تغییر کند و این خطر را به آسانی می توان دفع کرد. 3- جاه بدون هیچ زحمتی همیشه در حال رشد و توسعه و ازدیاد است زیرا وقتی قلوب مردم به کمال شخصی معتقد و معترف شد، خود بخود در پخش آن زبان می گشایند و آوازه اش در اقطار و بلاد منتشر می شود و دائماً در حال شکار قلوب بیشتری است ولی مال را جز با زحمت فراوان نمی توان زیاد کرد. لازم به تذکر است که جاه به طور مطلق مذموم و نکوهیده نیست بلکه مانند مال از جهتی پسندیده و از جهتی دیگر نکوهیده است و همانطور که انسان برای ضرورت خوراک و پوشاک به مقداری مال محتاج است برای ضرورت زندگی با مردم تا حدی به جاه نیاز دارد و همانطور که به غذا نیاز دارد و جایز است غذا و مالی را که توسط آن غذا تهیه می کند دوست داشته باشد همانطور برای خدمت، به خادم؛ برای رفاقت به دوست؛ برای امنیت و دفع ظلم، به سلطان نیازمند است پس اگر کسی دوست داشته باشد در قلب خادمش جائی داشته باشد که او را به خدمتش وا دارد نکوهیده نیست و هم چنین اگر دوست داشته باشد که در قلب دوستش جایی پیدا کند که او را وادار به حسن معاشرت و معاونت او کند مذموم نیست و همین طور اگر بخواهد در قلب استادش جائی داشته باشد که او را وادار به ارشاد تعلیمش کند و باعث عنایت بیشتر استاد به او شود مذموم نیست. [1] . سوره قصص، آیه83. [2] . سوره هود، آیه15و16. [3] . سوره فجر، آیه7. [4] . این سرای آخرت را برای کسانی قرار می دهیم که در روی زمین اراده سرکشی و فساد ندارد و عاقبت ( نیک ) از آن متقین است. ( سوره قصص، آیه 83 ). [5] . ما ذنبان ضاریانِ ارسلا فی زریبه غنم باکثرَ فساداً من حب الجاهِ وَالمالِ. [6] . انما هلکَ الناسُ باتباعِ الهوی و حبً الثَّناءِ. [7] . تبدلْ لا تشهرْ ولا ترفعْ شخصکَ لتذْکَرَ و تعْلمَ وَ اکتمْ واصمتْ تسلمْ تسرُّ الابرارَ و تغیظُ الفُجارَ . [8] .. ایاکمْ و هوُلاءِ الرءَساءِ الذینَ یترأسونَ فوَ الله ما خفقتِ النعالُ خلفَ رجلِ الاّ هلکَ و اهلکَ . [9] . ملعونُ من ترأسَ ملعونُ منْ همَّ بها ملعونُ منْ حدّثَ بها نفسهُ . |
حب جاه و شهرت ۲ |
و اگر دوست داشته باشد که در قلب سطان محلی یابد که او را به حفظ و دفع شرور از او تشویق کند ناپسند نیست. زیرا جاه مانند مال وسیله ای است برای رسیدن به اهداف. معالجه حب جاه کسی که حب جاه قلبش را فرا گیرد همتش منحصر به مراعات خلق می شود و دیوانه ی دوستی آنان می گردد و به ریا و سمعه و نفاق و سازشکاری و سهل انگاری در امر به معروف و نهی از منکر و امثال آن دچار می شود. برای معالجه حب جاه دو راه علمی و عملی وجود دارد: راه علمی: این است که بداند برای چه جاه طلبی می کند مسلماً سببی جز این ندارد که می خواهد بر مردم و قلوب آنها قدرت کامل یابد و این را برای خود کمالی می داند حال خوب فکر کند اگر مرگ به او فرصت دهد که این قدرت را پیدا کند و برایش در تمام عمر باقی بماند در آخرت اگر ضرر نرساند سودی به حال او ندارد و اگر تمام آنچه در روی زمین است برای او سجده کند به زودی نه سجده کننده می ماند نه سجده شونده و حال او چون حال کسانی است که قبل از او جاه و مقامی داشتند و با وجود کسانی که برای آنها تواضع داشتند اکنون وجود ندارند پس سزاوار نیست انسان به خاطر چنین چیز ناپایداری دین را که حیات ابدی لا ینقطع است از دست بدهد و بداند کمال حقیقی که انسان را به خدا نزدیک می کند و بعد از مرگ برای نفس باقی می ماند جز علم به خدا و صفات و افعال او، و خلاصی از بند اسارت شهوات چیز دیگری نیست کمال حقیقی این است وباقیات و صالحات که بعد از مرگ به عنوان کمال برای نفس باقی می مانند. ولی مال و جاه به زودی از بین می روند و به تعبیر قرآن عظیم: انّما مُثَلُ الْحُیاهِ الدًّنیا کماء انزلناه من الَّسماء فاختَلَطَ به نَباتُ الارضِ.[1] و هر چه با طوفان مرگ متفرق و منقطع شود خرّمی زندگی دنیاست و هر چه با مرگ منقطع نشود باقیات و صالحات است. هر کس کمال حقیقی را بشناسد جاه و مقام در نظرش کوچک می شود ولی باید دانست جاه و مقام در نظر کسی کوچک می شود که آخرت را به عین مشاهده بنگرد، دنیا را کوچک شمرد و پیوسته مرگ در نظرش مجسّم باشد ولی دیدگان اکثر مردم ضعیف است و دنیا را بر آخرت ترجیح می دهند. خدای تعالی می فرماید: بل تُوثرونَ الحیاهَ الدُّنیا و الاخرهُ خَیرٌ واَبقی.[2] و می فرماید: بل تُحبُّونَ العاجِلَهَ و تَذَرونَ الاخِرَهَ.[3] کسی که بینش اینگونه ضعیف دارد بهتر است مرض خود را با شناخت مضرّات دنیوی جاه، معالجه کند. مضرّات دنیوی جاه صاحب جاه و مقام پیوسته جاه و مالش در خطر و خودش مورد حسد و آزار دیگران است به مردم گرفتار و مختص بلاست. هر کس بین مردم معروف شود باید مشکلات بزرگی را تحمّل کند و به همین خاطر است که بعضی آرزو می کنند سرشناس نشوند. صاحب جاه همیشه بر جاه خود هراسان است از زوال موقعیتی که در قلوب مردم دارد می ترسد زیرا تغیّر و دگرگونی قلوب از دیگ در حال غلیان سریع تر است قلوب همیشه بین اعراض و اقبال در تردّدند و آنچه مبنایش بر قلوب مردم است و در بی ثباتی شبیه خانه ای است که بر موج دریا بناء شود. اشتغال به مراعات قلوب و حفظ جاه و دفع کید حسودان و آزار دشمنان باعث غفلت از خدا و جلب غضب او در دنیا و آخرت است. اینها همه غصّه هائی هستند که علاوه بر زیانهای اخروی، لذّت موهوم جاه را مکدّر می کنند. علاج عملی جاه طلبی راه عملی علاج جاه طلبی این است که انسان سعی کند با انس به گوشه گیری و قناعت به قبول خالق و کناره گیری از مخلوق، جاه و مقام خود در قلوب دیگران را از بین ببرد و به جائی رود که بتواند در حال خمول و گوشه نشینی به سر برد زیرا کسی که در شهری مشهور است و در آنجا عزلت می گزیند نمی تواند منزلتی را که به سبب عزلت در قلوب مردم پیدا می کند دوست نداشته باشد. قناعت یکی دیگر از راه های مبارزه با جاه طلبی است زیرا کسی که قناعت کند از مردم بی نیاز و طمعش از آنها قطع می شود و چون بی نیاز شد برای منزلتی که در قلوب آنان دارد ارزشی قائل نیست، به علاوه می توان در مبارزه با جاه طلبی از اخبار و احادیثی که در مدح گوشه گیری و نکوهش جاه وارد شده کمک گرفت. آیات و روایات وارده و مذمّت حب جاه و شهرت بدان که: حب جاه و شهرت، از مهلکات عظیمه، و طالب آن، طالب آفات دنیویّه و اخرویّه است و کسی که اسم او مشهور و آوازه او بلند شد، کم می شود که دنیا و آخرت او سالم بماند، مگر کسی را که خداوند عالم به حکمت کامله خود و جهت نشر احکام دین برگزیده باشد. در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی است آن به کزین " گریوه " سبکبار بگذری و از این جهت است که : اخبار و آیات در مذمّت آن بی شمار وارد گردیده. خداوند عالم_ جل شأنه _ می فرماید: " تلکُ الدّارْ الْأخرُه نَجعلَها لِلْذینُ لا یریدونُ علوّا فی الْأرضِ و لا فَسادا » [4] یعنی: " آن خانه آخرت را که وصف آن را شنیده ای قرار دادیم از برای آنان که نمی خواهند در دنیا بزرگی و برتری را در زمین، و نه فساد و تباهکاری را " و دیگر می فرماید: " من کانُ یریدْ الْحیوه الدنیا و زینَتَها نوفِ اَلَیهم اعمالَهم فیها و هم فیها لا یبخسونُ اولئک الَّذینُ لیسُ لهم فی الْأخره الا النارْ " [5] خلاصه معنی آنکه : " هر که بوده باشد که طالب باشد زندگانی دنیا را و آرایش و زینت آن را، که ار آن جمله جاه و منصب است، به ایشان می رسانیم در دنیا پاداش سعی های ایشان را و ایشان اند که نیست در آخرت از برای ایشان مگر آتش " و از آفتاب فلک سروری، و والی ولایت پیغمبری مروی است که : " دوستی جاه و مال، نفاق را در دل می رویاند چنانکه آب، گیاه را می رویاند " و نیز از آن سرور منقول است که: " دو گرگ درنده در جایگاه گوسفندان رها کرده باشند این قدر آن گوسفندان را فاسد نمی کند که دوستی مال و جاه در دین مسلمان می کند " و نیز از آن جناب مروی است که: " بس است مرد را از بدی، اینکه انگشت نمای مردم باشد ". از امام همام جعفر بن محمد الصادق _ علیه السلام _ مروی است که: " زنهار، حذر کنید از این روسایی که ریاست می کنند، به خدا قسم که آواز نعل در عقب کسی بلند نشد مگر اینکه هلاک شد و دیگران را هلاک ساخت " و هم از آن حضرت مروی است که: " ملعون است هر که قبول ریاست کند و ملعون است کسی که آن را به خاطر گذراند " و فرمود: " آیا مرا چنان می بینید که خوبان شما را از بدان شما نمی شناسم و امتیاز نمی دهم؟ بلی به خدا قسم که می شناسم، به درستی که: بدان شما کسانی هستند که دوست دارند در عقب ایشان کسی راه رود" و مجملاً در این باب اخبار و آثار بسیار ورود یافته و قطع نظر از آن، بر هر که فی الجمله از شعور، نصیبی داشته باشد ظاهر است که: امر ریاست و منصب، مورث بسی مفاسد عظیمه و منتج بسیاری از خسارتهای دنیویه و اخرویّه است. هر طالب منصب و جاهی بجز ابتلای دنیا و آخرت خود را طالب نیست. [1] . زندگانی دنیا در مثل به آبی می ماند که از آسمان نازل گردیم و به وسیله آن گیاه زمین ( و آنچه مردم و حیوانات می خورند ) روئید ( تا آنکه زمین از خرمی به خود زیور بست و اهل زمین پنداشتند که بر آن قادرند فرمان ما شب یا روز می رسد و آنرا چنان خشک می کنیم که گوئی دیروز در آن هیچ نبود ) ( سوره یونس، آیه 24 ) . [2] . بلکه زندگی دنیا را بر می گزنند در حالی که آخرت بهتر و پاینده تر است. ( سوره اعلی، آیات 16 _ 17 ) . [3] . بلکه آنها زندگی نقد دنیا را دوست می دارند و آخرت را رها می کنند. ( سوره قیامت، آیات 20 _ 21 ) . [4] . سوره قصص، آیه83. [5] . سوره هود، آیه15و16. |
بر گرفته از: معراج السعاده - ملا احمد نراقی، ص 421 و کتاب اخلاق شبر- سید عبدالله شبر، ص 310 |
جهل |
جهل بسیط: عبارت است از خالى بودن نفس از علم، و اتصاف آن به جهل، بدون این که هم چنین داند که مىداند، یعنى بر او مشتبه نشده باشد، و اعتقاد دانستن را نداشته باشد.و در ابتداى امر، این صفت ذموم نیست بلکه ممدوح است، زیرا که آدمى تا به جهل خود بر نخورد و نداند که نمىداند در صدد تحصیل علم بر نمىآید. بلى باقى بودن بر این مقام و ماندن بر جهل و ثبات برآن، از رذائل عظیمه است، که دفع آن لازم و بقاى آن از جمله مهلکات است.و کسىکه متصف به این صفتباشد باید سعى در ازاله آن کند، و تامل کند در قبح جهل وحکم عقل به این که جاهل، فى الحقیقه انسان نیست، و اگر آن را انسان گویند به جهتمشابهت صورت است که با انسان دارد، زیرا که: انسان در سایر چیزها که بجز علم ودانش است، از جسمیت و غضب و شهوت و بصر و سمع و صوت و غیر اینها، با سایرحیوانات شریک است، و فضیلت انسان بر سایرین، به علم و معرفت است.پس، اگر آن رانیز نداشته باشد حیوانى خواهد بود مستقیم القامه.و از این جهت است که: اگر شخصىعامى در مجلس مباحثه علماء و محاورات ایشان بنشیند و از اقوال ایشان چیزى نفهمد،نسبتبه ایشان با چهار پایان فرقى ندارد.و چون این را فهمید تامل کند که چه هلاکتى از این بالاتر، و چه صفتى از این بدتر که او را از حدود انسانیت خارج و در زمره بهایم داخل نماید.و بعد از آن تتبع نماید در آیات و اخبارى که در مذمت جهل و نادانىرسیده. و در بعضى از احادیث آن را موجب دخول نار فرمودهاند.از حضرت رسول - صلى الله علیه و آله - مروى است که: «شش طایفه به جهت شش چیز، پیش از محاسبه داخل آتش خواهند بود: یکى ازآنها صحرانشینان و سکنه قرا و مواضعى که از اهل علم خالى استبه سبب جهل ونادانى که دارند».[1] جهل مرکب صفت اول: در بیان جهل مرکب است و آن عبارت است از این که: کسى چیزى را نداند یا خلاف واقع را بداند و چنان داند که حق را یافته است، پس او نمىداند، ونمىداند که نمىداند، و آن بدترین رذایل است و دفع آن در نهایت صعوبت است. همچنان که از حال بعضى طلبه مشاهده مىشود و اطباء ارواح اعتراف به عجز از معالجهاش کردهاند، چنانچه اطباء ابدان اقرار کردهاند به عجز از معالجه بعضى مرضهاى مزمنه. و از این جهت حضرت عیسى - على نبینا و آله و علیه السلام - فرمودند که: «من ازمعالجه «اکمه» و «ابرص» ،[2] عاجز نیستم ولى از معالجه احمق عاجزم» .[3] و سبب آن این است که مادامى که آدمى نداند که جاهل است، به نقصان خود برنمىخورد و در صدد تحصیل علم بر نمىآید، پس در ضلالت و گمراهى باقىمىماند.و علامت این صفت مهلکه و کیفیتشناختن آن، آن است که آدمى، طایفهاى (برخى) از مطالب و استدلالات خود را بر جمعى از معروفین به استقامتسلیقه ومنزهین از عصبیت و تقلید عرض نموده اگر ایشان او را تصویب نمودند از جهل مرکببرىء و اگر تخطئه نمودند و او خود «مذعن»[4] نباشد به این مرض مبتلا خواهد بود و بهیک مطلب و یک استدلال اکتفا در شناختن این مرض نمىتوان کرد.و باعث جهل مرکبو سبب آن، یا اعوجاج سلیقه و کجى ذهن است، و بهترین معالجات در این صورت آناست که صاحب آن را بدارند بر خواندن علوم ریاضیه، از هندسه و حساب، زیرا که آنهاموجب استقامت ذهن مىشود.و یا خطائى است که در استدلال نموده، در این وقتباید او را بر این داشت که استدلالات خود را موازنه نماید با استدلالات اهل تحقیق ازعلماى معروفین به استقامت ذهن، و ادله خود را عرض کند بر قواعد منطقیه با استقصاى تمام، تا به خطاى خود برخورد و یا سبب آن مانعى است از فهمیدن حق در نفس او مثل تقلید یا عصبیت یا محض حسن ظن به شخصى یا نحو آن و علاج آن این است کهسعى و اجتهاد کند در ازاله موانع ، تا به نتیجه مطلوب و رفع جهل برسد. [1] . بحار الانوار، ج 76، ص 156، ذیل ح 1. [2] . اکمه به معنى: کور مادرزاد، و ابرص به معنى: پیسى است. [3] . بحار الانوار، ج 14، ص 323، ح 36. [4] . معترف، اقرار کننده. |
ملا احمد نراقی- معراج السعاده، ص54 و |
تکبر و غرور ۱ |
تکبّر عبارت است از حالتی که انسان خود را بالاتر از دیگری ببیند و اعتقاد برتری خود را بر غیر داشته باشد. و فرق این با عجب، آن است که: انسان خود را شخصی بداند، و خود پسند باشد، اگر چه پای کسی دیگر در میان نباشد، ولی در کبر، باید پای غیر نیز در میان آید تا خود را از آن برتر داند و بالاتر بیند. و این کبر، صفتی است در نفس و باطن. و از برای این صفت، در ظاهر، آثار و ثمراتی است که اظهار آن آثار را تکبّر گویند. و آن آثاری است که باعث حقیر شمردن دیگری و برتری بر آن گردد، مانند: خود داری کردن از همنشینی با او، یا هم خوراکی با او، یا امتناع در پهلو نشستن با او، یا رفاقت او، و انتظار سلام کردن و توقّع ایستادن او، و پیش افتادن از او در راه رفتن، و تقدّم بر او در نشستن، و توجهی با او در سخن گفتن، و به حقارت با او سخن گفتن، و پند و موعظه او را ارزش دانستن، و امثال اینها. و از جمله آثار کبر است با ناز و آهسته و دامن کشان راه رفتن. و بعضی از این افعال گاهی از حسد و کینه و ریا نیز نسبت به بعضی صادر میشود، اگر چه انسان خود را از او بالاتر هم نداند. و بدان که: کبر از بزرگترین صفات رذیله است، و آفت آن بسیار، و گزند آن بیشمار است. چه بسیاراند از خواص و عوام که به واسطه این مرض به هلاکت رسیدهاند. و چه بسا بزرگان دوران، که به این سبب گرفتار دام شقاوت گشتهاند. حجاب بزرگی است که انسان را را از رسیدن به مرتبه فیوضات، و پردهای است بزرگتر برای انسان که مانع می شود مشاهده جمال سعادات، زیرا که: این صفت، مانع میگردد از کسب اخلاق حسنه. چون به واسطه این صفت، انسان بر خود بزرگی میبیند، که او را از تواضع و بردباری، و قبول نصیحت، و ترک حسد و غیبت و امثال اینها منع میکند. بلکه هیچ اخلاق بدی نیست مگر اینکه صاحب تکبّر محتاج به آن است به جهت محافظت عزّت و بزرگی خود. و هیچ صفت نیکی نیست مگر اینکه از آن عاجز است به سبب ترس از فوت برتری خود. و از این جهت آیات و اخبار در مذمت و انکار بر آن خارج از حد شمارش و یاد آوری است. خدای - تعالی - میفرماید: «یَطْبَعُ اللَّهُ عَلی کُلِّ قَلْبٍ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ» 40: 35 خلاصه معنی آنکه: زنگ و چرک میفرستد خدا بر هر دل متکبری. و میفرماید: «انَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرینَ» 16: 23 یعنی: «به درستی که خدا دوست ندارد تکبر کنندگان را». و دیگر میفرماید: «سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذینَ یَتَکَبَّروُنَ» 7: 146 یعنی: «بزودی بر می گردانم از آیات خود، روی کسانی را که تکبر میورزند». و باز میفرماید: «ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها فَبِئْسَ مَثْوی الْمُتَکَبِّرینَ» 40: 76 یعنی: «داخل شوید در درهای جهنم، در حالتی که مخلّد خواهید بود در آن، پس بد مقامی است مقام تکبر کنندگان». متکبرین در روز قیامت و حضرت پیغمبر - صلّی اللّه علیه و آله - فرمودند که: «داخل بهشت نمیشود هر که به قدر یک دانه خردل کبر در دل او باشد. و هر که خود را بزرگ شمارد و تکبر کند در راه رفتن، ملاقات خواهد کرد پروردگار را در حالتی که بر او غضبناک باشد». و فرمودند که: «خداوند عالم فرموده: کبریا و بزرگی شایسته من است، و عظمت و برتری سزاوار من، هر که خواهد در یکی از اینها با من برابری کند او را به جهنم خواهم افکند». و فرمودند که: «در روز قیامت از آتش جهنم گردنی بیرون خواهد آمد که دو گوش داشته باشد و دو چشم و یک زبان، و خواهد گفت که: من موکل به سه طایفه هستم: یکی: متکبرین. دیگری: کسانی که با خدا، خدای دیگری را خواندهاند. و سوم: کسانی که صورت، نقش میکردهاند». و فرمودند که: «سه نفرند که خدای - تعالی - در روز قیامت با ایشان سخن نخواهد فرمود، و عمل ایشان را پاک نخواهد ساخت، و عذاب دردناک از برای ایشان خواهد بود: پیر زناکار، و پادشاه ستمگر، و متکبر بیخبر». و نیز از آن حضرت روایت شده است که: «بد بندهای است بندهای که تکبر کند و از حد خود تجاوز نماید، و پروردگار قاهر بلند مرتبه را فراموش کند. و خداوند کبیر متعال را فراموش نماید. و بد بندهای است بندهای که به سهو و سرگرمی بیهوده بگذراند و گورستان و پوسیدن بدنها را در آنجا فراموش کند». و نیز از آن جناب روایت شده است که: «دشمنترین شما به سوی ما، و دورترین شما از ما در روز آخرت، پرگویان، نازک گویان و متکبراناند». و فرمودند که: «متکبرین را در روز قیامت محشور خواهند کرد به صورت مورچههای کوچک، که به جهت بیقدری که در نزد خدا دارند پایمال همه مردم خواهند شد». و فرمودند که: «در جهنم وادی ای است که او را هبهب گویند و بر خدا ثابت است که هر جبار متکبری را در آن جای دهد». و از کلام عیسی بن مریم است که: «همچنان که گیاه در زمین نرم میروید و بر سنگ سخت نمیروید، همچنین دانائی و حکمت جای میگیرد در دل اهل تواضع و فروتنی و جای نمیگیرد در دل متکبر. نمیبینید که هر که سر میکشد و سر خود را بلند میکند که به سقف رسد، سقف سر او را میشکند؟ و هر که سر خود را به زیر افکند، سقف بر سر او سایه میافکند و او را میپوشاند؟». زمانی که رحلت حضرت نوح - علیه السّلام - فرا رسید فرزندان خود را طلبید و گفت: شما را به دو چیز امر میکنم و از دو چیز منع میکنم: منع میکنم از شرک به خدا و کبر. و امر میکنم به گفتن «لا اله الا الله و سبحان الله و بحمده». و روزی که حضرت سلیمان بن داود - علیهما السلام - امر کرد که: مرغان و جن و انس بیرون آیند، پس بر بساط نشست و دویست هزار نفر از بنی آدم و دویست هزار نفر از جنّیان با او بودند و چه بسیارط او به قدری بلند شد که صدای تسبیح ملائکه را در آسمانها شنید سپس این قدر میل به پستی کرد که کف پای او به دریا رسید پس صدائی بلند شد که کسی میگوید: اگر در دل صاحب شما به قدر ذرهای کبر میبود او را به زمین فرو میبردند بیشتر از آنچه بلند کردند او را». و از حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - روایت شده است که: «از برای متکبرین، در جهنم وادی ای است که آن را «سقر» نامند و از شدت حرارت خود به خدا شکایت کرد و اجازه خواست که یک نفس بکشد، وقتی نفس کشید، از نفس او جهنم سوخت». و فرمود که: «متکبرین را در روز قیامت به صورت مورچگان محشور خواهند کرد و مردم ایشان را پایمال خواهند نمود تا خدا از حساب بندگان فارغ شود». و فرمود که: «هیچ کس نیست که تکبر کند مگر اینکه در خود پستی میبیند، - که میخواهد تکبر آن را بپوشاند -». و فرمود که: «دو ملک در آسمان هستند که موکل بندگاناند که هر که تواضع کند او را بلند مرتبه کنند، و هر که تکبر نماید او را پست مرتبه نمایند». و فرمود که: «ستمگر ملعون، کسی است که به حق جاهل باشد و مردم را حقیر شمارد». و فرمود که: «هیچ بندهای نیست مگر اینکه او را حکمت و دانائی است. و ملکی است که نگاه میدارد آن حکمت را از برای او. پس اگر تکبر کرد میگوید: ذلیل شو، که خدا تو را ذلیل گردانید، پس او در پیش خود از همه کس بزرگتر، و در نظر مردم از همه کس کوچکتر میشود. و اگر تواضع و فروتنی نمود میگوید: بلند مرتبه شو که خدا تو را بلند کرد، پس او در دل خود از همه کس کوچکتر میشود و در چشم مردم از همه کس بلندتر میگردد». اقسام تکبر و درجات متکبرین بدان که تکبر به سه قسم است: اول آنکه: تکبر بر خدا کند، همچنان که نمرود و فرعون کردند. و این بدترین انواع تکبر، بلکه اعظم افراد کفر است. و سبب این، محض جهل و سرکشی است. و به این قسم خدای - تعالی - اشاره فرموده که: «إِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِروُنَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ» 40: 60 یعنی: «به درستی که: کسانی که تکبر و گردنکشی از بندگی من مینمایند به زودی داخل جهنم می شوند، در حالتی که ذلیل و خوار باشند». دوم آنکه: بر پیغمبران خدا تکبر کند و خود را از آن بالاتر داند که انقیاد و اطاعت ایشان را کند، مانند: ابو جهل و امثال اینها. و ایشان کسانی بودند که میگفتند: «أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا» 6: 53 یعنی: «آیا اینها را خدا منّت گذارد و پیغمبر کرد در میان ما؟». و میگفتند: «أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا» 23: 47 یعنی: «آیا ما ایمان بیاوریم از برای دو انسان مانند ما؟». و میگفتند: «إِنْ أَنْتُمْ إِلا بَشَرٌ مِثْلُنا» 14: 10 یعنی: «نیستید شما مگر بشری مانند ما». و این قسم نیز نزدیک تکبر به خدا است. سوم آنکه: اینکه تکبر بر بندگان خدا نماید، که خود را از ایشان برتر بیند و ایشان را در کنار خود پست و حقیر شمارد. و این قسم اگر چه در زشتی، از قسم اول کمتر باشد، اما این نیز از هلاک کننده های بزرگ است. بلکه چه بسیار باشد که منجر به مخالفت خدا شود، زیرا که صاحب آن، گاهی حق را از کسی میشنود و چون خود را از او بالاتر میداندخودداری از قبول و پیروی آن میکند. بلکه چون عظمت و تکبر و برتری و «نشان دادن قدرت» مختص ذات پاک خداوند - علی اعلی - است پس هر بندهای که تکبر نماید در صفتی از صفات خدا، با او منازعه نموده است. همچنان که برای تکبر، سه قسم است، همچنین برای آن، سه درجه است. |
تکبر و غرور ۲ |
درجه اول اینکه: این صفت خبیثه در دل آدمی جا گرفته باشد و خود را بهتر و برتر از دیسنگین بیند، و آن را در کردار و گفتار خود ظاهر کند. مثل اینکه: در مجالس، بالاتر نشیند. و خود را بر هم ردیفان و هم راهان خود مقدم دارد. و روی خود را از ایشان بگرداند و اخم کند. و چین بر پیشانی افکند. و کسی که کوتاهی در تعظیم او کند بر او انکار نماید و اظهار مفاخرت و مباهات کند. و در صدد غلبه بر ایشان در مسائل علمیه و کارهای عملیه باشد. و این درجه، بدترین درجات است، زیرا که: درخت کبر، در دل صاحبش ریشه دوانیده و شاخ و برگ آن بلند شده و جمیع اعضا و جوارح او را فرو گرفته. درجه دوم اینکه: در دل او کبر باشد و کردار متکبرین نیز از او صادر گردد و اما به زبان نیاورد. و این درجه، یک شاخه کمتر از درجه اول است. درجه سوم اینکه: در دل، خود را بالاتر داند اما در کردار و گفتار مطلقا اظهار ننماید، و نهایت سعی در تواضع و فروتنی کند. و چنین شخصی شاخ و برگ درخت کبر را قطع کرده است اما ریشه آن در دل او هست. پس اگر به این جهت بر خود غضبناک باشد و در صدد قلع و قمع ریشه آن نیز بوده باشد و سعی کند، او به آسانی بتواند از آن خلاص گردد. و اگر احیانا بیاختیار میل به برتری کند و لیکن در مقام مجاهده بوده باشد گناهی بر او نیست و خدا توفیق نجات به او کرامت میفرماید. طریقه معالجه تکبر: دانستی که: کبر از جمله مهلکات، و مانع رسیدن به سعادات است. و باعث آن نیست مگر حماقت و نادانی و بیخردی و غفلت، زیرا که: همه آسمانها و زمینها و آنچه در آنها موجود است در مقابل مخلوقات خدا هیچ و بیمقدارند. و همچنین زمین در کنار آسمانها، و موجودات زمین در جنب زمین، و حیوانات در جنب آنچه بر روی زمین است، و انسان در جنب حیوانات، و این مسکین بیچاره متکبر، در جنب افراد انسان. پس چه شده است او را که بزرگی کند. خویشتن را بزرگ میبینی راست گفتند که یک را دو بیند لوچ ای احمق قدر و مقدار خود را بشناس و ببین چیستی و کیستی و چه برتری بر دیسنگین داری، به فکر خود باش و خود را بشناس. تا تطاول نپسندی و تکبر نکنی که خدا را چو تو در ملک بسی جانورست اول و آخر خود را در نظر گیر و اندرون خود را مشاهده کن، ای منی گندیده و ای مردار ناپسندیده، ای ظرف نجاسات و ای جایگاه کثافات، ای جانور بد بو و ای کرمک گندیده، ای عاجز بیدست و پا و ای به صدهزار احتیاج مبتلا، تو کجا و تکبر کجا؟ ای ایاز از پوستینت یاد آر (گذشته ات را به یاد آور که چه بودی). شپشی خواب و آرام از تو میگیرد، و جستن موشی تو را از جا بلند می کند. لحظهای گرسنگی از پایت در آورد. ذره ای غذای اضافه باد گندیده از حلقومت بیرون میفرستد. و به اندک حرکت زمین، مثل اسفند از جا میجهی. چه بسیار باشد در شب تاریک از سایه خود میترسی و غیر اینها از آنچه من و تو میدانیم. دیگر تو را تکبر چیست؟ قد خم و موی سفید اشک دمادم یحیی تو بدین هیئت اگر عشق نبازی چه شود پس در صدد معالجه این مرض برآی و بدان که: معالجه آن مانند معالجه مرض عجب است، چون کبر، متضمن معنی عجب نیز هست. و از معالجات مخصوصه مرض کبر، آن است که: انسان آیات و اخباری که در مذمت این صفت رسیده به نظر در آورد و آنچه در مدح و خوبی ضد آن، - که تواضع است - وارد شده ملاحظه کند، چنانچه خواهد آمد. علاوه بر این، آنکه: تأمل کند که حکم کردن به بهتری خود را از دیگری نهایت نادانی و بی خردی است، زیرا که: میتواند که اخلاق کریمه نیز در آن غیر باشد، که این متکبّر آگاه نباشد، که مرتبه او در نزد خدا بسیار بالاتر و بیشتر باشد. و چگونه صاحب بصیرت جرأت میکند که خود را بر دیگری ترجیح دهد، با وجود اینکه: ملاک و میزان عاقبت امر است و خاتمه کسی را به غیر از خدا نمیداند. با وجود اینکه: همه کس آفریده یک مولی، و بنده یک درگاهاند. و همه قطرهای از دریای جود و کرم خداوند مجید، و پرتوی از اشعه یک خورشید. پس لازم است بر هر کسی که: احدی را به نظر بد و دشمنی نبیند، بلکه همه را به چشم خوبی و نظر دوستی ملاحظه کند. مبادا بگویی کجا رواست که عالم پرهیزگار، نهایت ذلت و فروتنی از برای فاسق شرابخوار به جا آورد و او را از خود بهتر بیند، با وجود اینکه: او را آشکار به فسق و فجور مشغول میبیند، و به تقوی و ورع خود یقین دارد. و نیز چرا جایز است که مرد متدین، گمراه کافری، یا فاسق فاجری را دوست داشته باشد با آنکه خدا او را دشمن دارد. و احادیث در بغض فی الله و ترغیب دشمنی در راه خدا متواتر است، زیرا که می گوئیم: تواضع و فروتنی این نیست که نهایت ذلت و انکسار را به عمل آورد. و نه اینکه: از برای خود در هیچ چیز مزیتی بر غیر نبیند، زیرا که: ممکن نیست که دانای به علمی خود را در این علم برتر از جاهل به آن نبیند. بلکه حقیقت تواضع آن است که خود را فی الواقع بهتر و خوبتر، و در نزد خدا مقربتر نداند. و همچنین نداند که: به خودی خود مستحق برتری است بر دیگری. و تکبر و آثار تکبر را به ظهور نرساند، زیرا که: معیار و ملاک عاقبت امر است و هیچ کس به عاقبت دیسنگین نمی تواند خبردار شود. شاید که کافر هفتاد ساله با ایمان از دنیا برود و عابد صد ساله عاقبتش به خیر نباشد. و بالاخص، ملاحظه خاتمه و فهمیدن اینکه: برتری و کمال نیست مگر به قرب خداوند - سبحانه - و سعادت در آخرت، غیر از آن چیزی است که در دنیا ظاهر میشود از اعمال، یا آنچه را اهل دنیا کمال دانند. و نه نفی تواضع برای هر احدی. و اما مقدمه بغض فی الله و دشمنی از برای خدا، پس جواب آن این است که: هر کسی را باید دوست داشت از راه اینکه مخلوق خدا و آفریده او است. و به این جهتی که مذکور شد خود را از او بالاتر ندانست. و اما دشمنی با او و غضب بر او به جهت کفر و فسق، ضرر ندارد و منافاتی نیست میان خشم و غضب از برای خدا بر یکی از بندگان او به جهت معصیتی که از او صادر شده، و میان بزرگی نکردن بر او، زیرا که: خشم تو از برای خدا است نه از برای خود، و خدا تو را در هنگام ملاحظه معاصی امر به غضب فرموده است، و تواضع و کبر نکردن نسبت به خود تو است یعنی خود را از اهل سعادت و بهشت و او را از اهل شقاوت و جهنم ندانی، بلکه ترس بر خود به جهت گناهان پنهانی که از تو صادر شده بیش از ترس بر آن شخص باشد، از این گناهی که از او ظاهر گشته. پس لازمه بغض فی الله و غضب از برای او بر شخصی این نیست که بر او برتری و تکبر کنی و قدر و مرتبه خود را بالاتر از او بدانی و این مانند آن است که: بزرگی را فرزندی و غلامی باشد و غلام را بر فرزند خود موکل نماید که او را ادب بیاموزد و چون خلاف قاعده از او سرزند تأدیبش کند و بزند پس آن غلام چنانچه خیر خواه و فرمانبردار باشد هر وقت از آن فرزند آنچه لایق او نیست صادر شد باید به جهت اطاعت آقای خود، بر آن فرزند غضب کند و او را بزند، و اما چون فرزند آقای اوست باید او را دوست داشته باشد و تکبر و برتری بر او نکند، بلکه تواضع و فروتنی کند، و قدر خود را در پیش آقا بالاتر از قدر آن فرزند نداند. و بدان: برای مرض کبر، معالجه عملی نیز هست که باید بر آن مواظبت نمود تا صفت کبر از بین رود. و آن این است که: خود را بر ضد آن، که تواضع است وادار کند. و خواه ناخواه برای خدا و خلق شکستگی و فروتنی کند. و مداومت بر اعمال و اخلاق متواضعین نماید، تا تواضع ملکه او شود و ریشه درخت کبر از مزرعه دل او کنده شود. علائم و نشانههای تکبر و تواضع مواظب باش تا فریب نفس و شیطان را نخوری. و خود را صاحب ملکه تواضع، و خالی ازمرض کبر ندانی، تا به خوبی مطمئن شوی و خود را در معرض آزمایش و امتحان در آوری، زیرا که: بسیار میشود که انسان ادعای خالی بودن از کبر را میکند، بلکه خود نیز چنان گمان میکند ولی چون وقت امتحان میرسد معلوم میشود که این مرض در باطن نفس او پنهان است و فریب نفس اماره را خورده و خود را بیکبر دانسته، و به این جهت از معالجه و مبارزه دست کشیده. و برای هر یک از کبر و تواضع علامت هایی است که انسان به آنها امتحان، و حالت نفس او از کبر و تواضع شناخته میشود. و علامت اول آنکه: چون با هم ردیفان و دوستان خود در مسألهای از مسائل، گفتگو میکند اگر حق بر زبان ایشان جاری شود، و آنچه او گوید مطابق واقع نباشد اگر اعتراف به آن کرد و از اینکه او را بر حق آگاه کردند و از غفلت درآوردند اظهار شکرگزاری ایشان نمود و اصلا بر او اعتراف و شکرگزاری مشکل نبود پس این علامت آن تواضع است. و اگر قبول حق از ایشان و اعتراف بر آن سنگین باشد و اظهار بشاشت و خرمی نتواند نماید معلوم است که تکبر دارد. و باید بعد از تأمل در بدی عاقبت آن، در خباثت نفس خود تأمل کند و در صدد معالجه برآید و خود را بر آنچه سنگین است بر او از قبول حق و اعتراف بدان و شکرگزاری حق گویان بدارد. و مکرر اقرار به عجز و قصور خود کند. و به گوینده حق دعا کند و او را آفرین و ستایش گوید، تا این صفت از او رفع شود. و چه بسیار باشد که در خلوت مضایقه از قبول حق ندارد و لیکن در حضور مردم بر او سنگین باشد، در این وقت، کبر نخواهد داشت و لیکن مبتلا به مرض ریا خواهد بود و باید آن را معالجه نماید به نحوی که در مرض ریا بیاید. |
تکبر و غرور ۳ |
علامت دوم آنکه: چون به محافل و مجامع وارد شود بر او سنگین نباشد که امثال و هم ردیفان بالاتر از او نشینند و او فروتر از ایشان نشیند، و مطلقا تفاوتی در حال او نکند. و همچنین در وقت راه رفتن، مضایقه نداشته باشد که عقب همه راه رود. و اگر چنین باشد، صفت کبر ندارد. و اگر بر او سنگین باشد، متکبّر است و باید چاره خود کند، و زیر دست امثال خود بنشیند و عقب ایشان راه رود تا از این مرض خلاص گردد. حضرت صادق - علیه السّلام - فرمودند که: «تواضع آن است که: انسان در مکانی که پستتر از جای او باشد بنشیند. و به جائی که پائینتر از جای دیگر باشد راضی شود. و به هر که ملاقات کند سلام کند. و ترک مجادله کند، اگر چه حق با او باشد. و نخواهد که او را بر تقوی و پرهیزکاری مدح کنند». و بعضی از متکبرین طالب صدر، میخواهند امر را مشتبه کنند عذر میآورند که مؤمن نباید که خود را ذلیل کند. و بعضی از متشبّهان به اهل علم متمسک میشوند که: علم را نباید خوار کرد. و این از فریب شیطان لعین است. ای بیچاره مسکین بعد از آنکه جمعی در مجلس از امثال و هم ردیفان تو باشد، چه ذلتی است در زیر دست آنها نشستن؟ و چه خواری از برای علم است؟ سخن از کسانی است که آنها نیز مثل تو هستند، یا نزدیک به تو. این عذر اگر مسموع باشد در جائی است که اگر مؤمنی در مجمع اهل کفر باشد، یا صاحب علمی در مجمع فساق و ظالمین حاضر شود. علاوه بر این، اگر عذر تو این است، چرا اگر اتفاقا در جائی زیر دست نشستی متغیر الحال میشوی و مضطرب میگردی؟ بلکه گاه است خود را چون کسی تصور میکنی که عیبی بر او ظاهر شده. به یک بار زیر دست نشستن، ذلت ایمان و علم به وجود نمیآید. هزار مسلمان و عالم را میبینی که انواع مذلت به ایشان میرسد چنان متغیر نشوی که به یک «متر» زمین جایت تفاوت کند، و چنان میدانی که این حرمت ایمان و علم است. نه چنین است، بلکه این از گمان ناشی از شرک و جهلی است که در باطن تو است. و بعضی از متکبرین هستند که: چون وارد مجمعی میشوند و در صدر، جائی نمیبینند در کفش کن مینشینند، با وجود اینکه میان صدر، وکفش کن جای و مکان خالی بسیار است. یا بعضی از مردم پست را میان خود و میان کسانی که در صدرند مینشانند که بفهمانند که اینجا که ما نشستهایم نیز صدر است، یا اینکه ما خود از صدر گذشتهایم. و گاه است در زاویهای که صدر قرار دادهاند جا نیست زاویه دیگر مقابل آن را در کفش کن رو به خود میکند و مینشیند. و چه بسیار باشد در راه رفتن چون میسّر نشود که مقدم بر همه شود اندکی خود را پس میکشد تا فاصله میان او و پیش افتادگان حاصل شود. و اینها همه نتیجه کبر و خباثت نفس، و اطاعت شیطان است. و این بیچارگان، این اعمال را میکنند به جهت عزت خود و نمیدانند که زیرکان، به خباثت نفس ایشان برمیخورند. تیز بینانند در عالم بسی واقفاند از کار و بار هر کسی علامت سیم آنکه: پیشی گرفتن در سلام کردن بر او سنگین نباشد. پس اگر مضایقه داشته و توقع سلام از دیسنگین داشته باشد متکبر خواهد بود. و عجب آنکه جمعی که خود را از جمله اهل علم میدانند سواره در کوچه و بازار میگذرند و از پیادگان و نشستگان چشم سلام دارند در حالی که شایسته آن است که ایستاده بر نشسته، و سواره بر پیاده سلام کند. اف بر ایشان که یکی از سنت های عالی پیغمبر آخر الزمان را وسیله تکبر خود قرار دادهاند. علامت چهارم آنکه: چون فقیر بینوائی او را دعوتی نماید اجابت کند و به مهمانی او یا حاجتی دیگر که از او طلبیده برود. و به جهت حاجت رفقا و خویشان، به کوچه و بازار آمد و شد نماید. اگر این برایش سنگین باشد تکبر دارد. و همچنین ضروریات خانه خود را از آب و هیزم و گوشت و سبزی و امثال اینها را از بازار خریده خود بردارد و به خانه آورد، اگر بر او سنگین و دشوار نباشد متواضع است و الا متکبر. و اگر در خلوت مضایقه نداشته باشد و در نظر مردم بر او سنگین باشد مبتلا به مرض ریا خواهد بود. حضرت امیر المؤمنین - صلوات الله علیه - فرمودند که: «برداشتن چیزی و به خانه آوردن به جهت عیال، از کمال مردی چیزی کم نمیکند». «روزی آن سرور یک درهم گوشت خریدند و بر گوشه ردای مبارک گرفته به خانه میبردند بعضی از اصحاب عرض کردند یا امیر المؤمنین به من ده تا بیاورم. فرمود: صاحب عیال، سزاوارتر است که بردارد». و روایت شده است که: «حضرت امام صادق - علیه السّلام - مردی از اهل مدینه را دید که چیزی را از برای عیال خود خریده بود و میبرد، چون حضرت را دید شرم کرد. حضرت به او فرمود که: از برای عیالت خریدهای و برداشتهای؟ به خدا قسم که اگر اهل مدینه نبودند براستی که دوست داشتم که من نیز از برای عیال خود چیزی بخرم دو بردارم». و ظاهر آن است که: چون در آن وقت از امثال آن بزرگوار این نوع رفتار متعارف نبود، و در نظر مردم قبیح مینمود، و موجب عیب کردن مردمان و غیبت کردن و مذمت نمودن ایشان میشد، به این جهت آن حضرت اجتناب میفرمودند. و از آنجا استفاده میشود که: چنانچه امری به حدی رسد که ارتکاب آن در عرف قبیح باشد و باعث این شود که مردم به غیبت کردن صاحب آن مشغول شوند، ترک کردن آن بهتر است. و این نسبت به اشخاص و شهرها و زمان ها مختلف میشود، پس باید هر کس ملاحظه آن را بکند. و ملاک آن است که: به حد قباحت و مذمت رسد. پس آگاه باش، تا فریب خود را نخوری و تکبر را به این واسطه مرتکب نشوی. علامت پنجم آنکه: بر او پوشیدن لباس های ارزان و خشن و کهنه و چرک دشوار نباشد، که اگر در بند پوشیدن لباس نفیس، و بر به دست آوردن لباس فاخر حریص باشد و آن را شرف و بزرگی داند متکبر خواهد بود. و حضرت پیغمبر - صلّی اللّه علیه و آله - فرمود که: «این است و جز این نیست که من بندهای هستم که بر روی خاک مینشینم و چیزی میخورم، و جامه پشمینه میپوشم، و شتر را میبندم، و انگشتان خود را میلیسم، و چون بندهای مرا بخواند اجابت میکنم. پس هر که روش مرا ترک کند از من نیست». و روایت شده است که: «سید انبیاء - صلّی اللّه علیه و آله - پیراهنی را پوشیده بودند و در وقت وفات آن حضرت بیرون آوردند، از پشم بود و دوازده وصله داشت، که چند وصله آن از پوست گوسفند بود». «به سلمان گفتند که: چرا لباس نو نمیپوشی؟ گفت: من بنده هستم هر وقت آزاد شوم خواهم پوشید». و حضرت رسول - صلّی اللّه علیه و آله - فرمود که: «جامه کم قیمت و پست پوشیدن از ایمان است». «سید اولیاء در زمان خلافت ظاهریه، لباسی بسیار کهنه که بر آن وصله بسیار بود پوشیده بود، یکی از اصحاب او را سرزنش کرد. حضرت فرمود: در آن چند فایده هست: یکی آنکه: مؤمنین، اقتدا به من میکنند و چنین رفتار میکنند. و دیگر آنکه: دل را خاشع میکند و از کبر پاک میگرداند». علامت ششم آنکه: با کنیزان و غلامان خود در یک سفره طعام خورد و با ایشان همخوراکی کند، اگر بر او دشوار نباشد متواضع است و الا متکبر. شخصی از اهل بلخ روایت کند که: «با سلطان سریر ارتضا، علی بن موسی الرضا - علیه و علی آبائه و اولاده التحیه و الثناء - در سفر خراسان همراه بودم روزی سفره حاضر کردند، پس حضرت همه ملازمان خود از خادمان، و غلامان سیاه را بر سفره جمع کردند، من عرض کردم: فدای تو شوم اگر سفره جدائی از برای ایشان قرار دهی بهتر است. فرمود: ساکت باش، به درستی که: خدای همه یکی و دین همه یکی و پدر و مادر همه یکی است، و جزای هر کس را به قدر عمل او میدهند». و مخفی نماند که: امتحانات و آزمایشهای کبر و تواضع، منحصر به اینها نیست، بلکه اعمال و آثاری دیگر بسیار هست، مانند اینکه: بخواهد کسی در پیش او بایستد. حضرت امیر المؤمنین - علیه السّلام - فرمودند که: «هر که خواهد مردی از اهل آتش را بیند نگاه کند به مردی که نشسته و در برابر او طایفهای ایستاده باشند». بعضی از صحابه نقل کردهاند که: «احدی در نزد اصحاب پیغمبر از آن سرور عزیزتر و محترمتر نبود چون نشسته بودند و حضرت وارد میشد به جهت او از جای بر نمیخاستند چون میدانستند که آن حضرت از آن خوشش نمی آید. و از جمله علامات کبر این است که: تنها در کوچه و بازار نرود و خواهد که دیگری همراه او باشد. و بعضی متکبرین هستند که چون کسی را نیابند، سواره راه روند. روایت شده است که: «هر که کسی، پشت سر او راه رود تا وقتی که چنین است دوری او از خدا زیاد میشود». و حضرت پیغمبر - صلّی اللّه علیه و آله - بعضی اوقات با اصحاب راه میرفتند و اصحاب را پیش میانداختند و خود میان ایشان راه میرفتند». و باز از جمله علامات کبر این است که: از زیارت کردن بعضی اشخاص مضایقه کند، اگر چه در زیارت آنها فایدهای از برای او باشد. و مضایقه کند از همنشینی فقرا و مریضان و آزارداران. روایت شده است که: «مردی آبله در آورده بود و آبله او چرک برداشته و پوست آن رفته بود و بر حضرت پیغمبر - صلّی اللّه علیه و آله - داخل شد در وقتی که آن حضرت به چیز خوردن مشغول بودند، آن شخص پهلوی هر که نشست از پیش او برخاست، حضرت او را پهلوی خود نشانید و با او چیزی خورد». «روزی آن حضرت با اصحاب، چیزی میخوردند، مردی که مرض مزمنی داشت و مردم از او متنفر بودند وارد شد، حضرت او را بر پهلوی خود نشانید و فرمود: چیزی بخور». |
تکبر و غرور |
و علامات دیگر از برای کبر بسیار است که کبر به آن شناخته میشود. و طریقه و رفتار سید انبیا - صلّی اللّه علیه و آله - جامع همه علامات تواضع، و خالی از همه جوانب کبر بود، پس سزاوار امت او آنکه اقتدا به او نمایند. ابو سعید خدری که از اصحاب حضرت رسول - صلّی اللّه علیه و آله - بود روایت کرده که: «آن حضرت خود علف به شتر میداد. و آن را میبست. و خانه را جارو می کرد و گوسفند را میدوشید. و نعلین خود را وصله میکرد. و لباس خود را وصله مینمود. و با خدمتکاران چیز میخورد. و چون خادم از دست آسیا کشیدن خسته میشد آن حضرت خود آسیا میکشید. و از بازار چیزی میخرید و به دست یا به گوشه جامه خود میگرفت و به خانه میآورد. و با غنی و فقیر و کوچک و بزرگ مصافحه میکرد. و به هر که بر میخورد از کوچک و بزرگ و سیاه و سفید و آزاد و بنده، از نمازگزاران، ابتدا به سلام میکرد. جامه خانه و بیرون او یکی بود. هر که او را دعوت می کرد اجابت میکرد. و پیوسته ژولیده و غبار آلوده بود. به آنچه او را دعوت میکردند حقیر نمیشمرد، اگر چه چیزی به جز خرمای پوسیده نبود. صبح از برای شام چیزی نگاه نمیداشت و شام از برای صبح چیزی ذخیره نمیکرد. کم خرج بود. خوش خلق و بخشنده و گشاده رو بود. و با مردمان نیکو معاشرت میکرد تبسّم کنان بود بیخنده، و اندوهناک بود بدون ترشرویی. در امر دین، محکم و استوار بود بیسختی و درشتی با مردمان. متواضع و فروتن بود بیمذلّت و خواری. بخشنده بود بیاسراف. مهربان بود به جمیع خویشان و اقارب. نزدیک بود به جمیع مسلمانان و اهل ذمّه. دل او رقیق بود و پیوسته سر به پیش افکنده بود. و هرگز این قدر چیز نمیخورد که دچار زیاده روی شود. و هیچ وقت دست طمع به چیزی دراز نمیکرد». |
ملا احمد نراقی، معراج السعاده، ص 202-208- با اندکی تغییر و تلخیص |
تعصب و لجاجت ۱ |
اشاره بی تردید اساسیترین پایه عبودیت و بندگی خدا تسلیم و تواضع در برابر حق است و به عکس هرگونه تعصب و لجاجت مایه دوری از حق و محروم شدن از سعادت است. تعصب به معنی «وابستگی غیر منطقی به چیزی» تا آنجا که انسان حق را فدای آن کند و لجاجتبه معنی اصرار بر چیزی استبه گونهای که منطق و عقل را زیر پا بگذرار، ثمره این دو شجره خبیثه نیز «تقلید کورکورانه» است که سد راه پیشرفت و تکامل انسانهاست. هنگامی که به تاریخ انبیای بزرگ بازمیگردیم و علل انحراف و گمراهی اقوام پیشین را مورد بررسی قرار میدهیم به خوبی میتوان دریافت که این سه امر(تعصب و لجاجت و تقلید کورکورانه) نقش اصلی را در انحراف آنها داشته است و یک برنامه عام برای همه اقوام زشتکار پیشین بوده است، آنها به خاطر وابستگی شدید به افکار و برنامههای خرافی، و لجاجت و اصرار بر آنها، چشم و گوش بسته به پیروی نیاکانشان ادامه میدادند و به این طریق، خرافات بیاساس از نسلی به نسل دیگر منتقل میشد، وصدای دلنشین مردان الهی که برای هدایت آنها آمده بودند، در میان نعرههای جاهلانه آنان گم میشد. نخست از داستان نوح- علیه السلام - شروع میکنیم میبینیم که بتپرستان عصر آن پیامبر اولوالعزم به قدری لجوج و متعصب بودند که حتی از شنیدن صدای این منادی توحید وحشت داشتند، همان گونه که در نخستین آیه مورد بحث از زبان نوح- علیه السلام - میخوانیم: «و من هر زمان آنها را دعوت کردم که ایمان بیاورند، و تو(ای خدا) آنها را بیامرزی انگشتان خود را در گوشها قرار داده و لباسهایشان را بر سر و صورت میپیچیدند و در مخالفتبا حق اصرار ورزیدند و شدیدا تکبر کردند»! (و انی کلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فی آذانهم واستغشوا ثیابهم و اصروا واستکبروا استکبارا) [1] آری تعصب و لجاج آنها به قدری شدید بود که اجازه نمیدادند ذرهای از امواج صوتی نوح- علیه السلام - که حامل پیام حقیقتبود به گوش آنها برسد، و یا چهره او را ببینند و این گونه گریز از حقیقتبه راستی عجیب و خطرناک است. در آیه بعد چهره دیگری از همین رذایل اخلاقی در قوم نوح- علیه السلام - به چشم میخورد، قرآن در باره آنها میگوید: «آنها گفتند: دست از خدایان و بتهای خود برندارید مخصوصا بتهای(بزرگ) «ود»، «سواع»، «یغوث»، «یعوق» و «نسر» را رها نکنید»، (و قالوا لاتذرن آلهتکم و لاتذرن ودا و لاسواعا و لایغوث و یعوق و نسرا) [2] اما چرا و به چه دلیل دست از این بتهای رنگارنگ که ساخته و پرداخته دستخودشان بود برندارند و آنها را بر مقدرات جهان هستی، و هم بر مقدرات سازندگانش حاکم بدانند؟! هیچ دلیلی بر آن جز تعصب و تقلید کورکورانه نداشتند. در سومین آیه که از قوم عاد و گفتگوی پیامبرشان هود- علیه السلام - با آنها سخن میگوید، میفرماید: «قوم عاد به قدری لجوج و متعصب و جاهل بودند که در برابر دعوت آن حضرت به توحید خالص و ناب گفتند: آیا به سراغ ما آمدهای که تنها خدای یکتا را بپرستیم و آنچه را پدران ما میپرستیدند رها کنیم؟(ما هرگز چنین کاری نخواهیم کرد، هر کاری از دست تو ساخته است انجام بده و) آنچه را(از بلا و عذاب الهی) به ما وعده میدهی بیاور اگر راست میگویی»! (قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما کان یعبد آبائنا فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین) [3] به این ترتیب بر اثر تعصب و لجاج و تقلید کورکورانه، توحید خالص که روح جهان هستی است در نظر آنها امری وحشتناک، و پرستش بتهای بی عقل و شعور امری شایسته و با ارزش جلوه میکرد، و حتی برخلاف قانون دفع ضرر محتمل که عقل حاکم به آن است کمترین اعتنایی به احتمال عذاب الهی نمیکردند و مصرا از او میخواستند که به تهدیدهای خود جامه عمل بپوشاند، این خیرهسری چیزی جز محصول تعصب و لجاج نبود. آری آنها برای فرار از حق و ادامه تقلید کورکورانه به سوی عذاب الهی شتافتند و سرانجام خود را در آتش عذاب سوزاندند، و این است نتیجه لجاجت و تعصب خشک و تقلید غلط! در چهارمین آیه، سخن از پیامدهای شوم این رذایل اخلاقی درباره «نمرود» و نمرودیان است، میفرماید: «هنگامی که ابراهیم به پدرش(عمویش آزر) و قوم او گفت این مجسمههای بیروحی را که شما همواره پرستش میکنید چیست»؟ (اذ قال لابیه و قومه ما هذه التماثیل التی انتم لها عاکفون) [4] ولی آنها جوابی نداشتند جز اینکه «گفتند: ما پدران خود را دیدیم که آنها را عبادت میکنند»، (قالوا وجدنا آبائنا لها عابدین) [5] و هنگامی که ابراهیم- علیه السلام - با صراحتبه آنها گفت که هم خودتان و هم نیاکانتان در گمراهی آشکاری بودهاید بیدار نشدند، ابراهیم- علیه السلام - بی اعتبار بودن این خدایان ساختگی و بی ارزش را از طریق بتشکنی به آنها نشان داد، باز هم بر سر عقل نیامدند، بلکه ابراهیم بیدارگر و پاره کننده پردههای جهل و تعصب و لجاجت را به سوزاندن در آتش تهدید کردند، و به تهدید خود جامه عمل پوشاندند و او را در میان دریایی از آتش پرتاب کردند، و هنگامی که آتش بر ابراهیم- علیه السلام - سرد و خاموش و گلستان شد، و بزرگترین معجزه الهی در برابر چشمانشان به وقوع پیوستباز هم این اسیران زنجیرهای جهل و تعصب و لجاج به بهانههای دیگری همچون سحر به راه خود ادامه دادند. اینها همه نشان میدهد که تا چه حد این رذایل اخلاقی خطرناک و مانع از آزاد اندیشی و رسیدن به حق است، و آنها که در چنگال آن گرفتار میشوند تن به هر ذلت و حقارتی میدهند و عظمت مقام انسان و روح بلند او را در هم میشکنند ولی تسلیم حق نمیشوند. در پنجمین آیه نیز اشاره به بتپرستی لجوجانه قوم «نمرود» میکند، هنگامی که ابراهیم- علیه السلام - با دلیل بسیار روشن و قاطع، بتپرستی را ابطال مینماید و به آنها میگوید: «آیا آنها را که میخوانید صدای شما را میشنوند؟ یا سود و زیانی به شما میرسانند»؟ (قال هل یسمعونکم اذ تدعون × او ینفعونکم او یضرون) [6] آنها هیچ پاسخ منطقی در برابر این گفتار روشن نداشتند، جز اینکه پناه به تقلید کورکورانه ببرند و بگویند: «ما فقط نیاکان خود را یافتیم که چنین میکردند»، (قالوا بل وجدنا آبائنا کذلک یفعلون) [7] در حالی که اگر انسان میخواهد تقلید کند حد اقل باید از عالم و دانشمندی تبعیت کند که او را به واقعیتها رهنمون گردد نه از جاهل و گمراهی بدتر از خود! ولی این حجاب تعصب و لجاج به قدری ضخیم است که اجازه نمیدهد کمترین نور آفتاب هدایت و منطق و دلیل عقل در آن نفوذ کند، و ماورای آن را روشن سازد. در ششمین آیه سخن از لجاجت فرعونیان در برابر معجزات روشن حضرت موسی- علیه السلام - است، آنها بر آیین بتپرستی نیاکانشان لجاجت و اصرار ورزیدند و گفتند: «(ای موسی) آیا آمدی که ما را از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم منصرف سازی؟ و بزرگی(و ریاست) در روی زمین فقط از آن تو و برادرت باشد، ما هرگز به شما ایمان نمیآوریم»! (قالوا اجئتنا لتلفتنا [8] عما وجدنا علیه آبائنا و تکون لکما الکبریاء فی الارض و ما نحن لکما بمؤمنین) [9] آنها هرگز از خود سؤال نمیکردند که آیین موسی- علیه السلام - حق استیا باطل و در برابر آیین نیاکانشان چه امتیازی دارد؟ سخن آنها فقط این بود که ما باید آیین نیاکان خود را حفظ کنیم، خواه حق باشد یا باطل! ارزش واقعی برای ما همین است و بس، سپس آن را با سوء ظن نیز آمیختند و گفتند آنچه را موسی- علیه السلام - به عنوان آیین الهی ارائه میدهد در واقع مقدمهای استبرای رسیدن به مقاصد سیاسی و حکومتبر مردم، نه خدایی در کار است و نه وحی آسمانی! این بدبینی نیز از آثار همان تعصب و لجاج بود که جهت فرار از حق، عذر و بهانههای واهی برای خود میتراشیدند. و شاید آنها از این بیم داشتند که اگر نور هدایت از طریق آیین موسی- علیه السلام - بر افکار مصریان بیفتد، هم آیین خرافی نیاکانشان را از دست میدهند، و هم حکومتی را که بر اساس آن بنیان نهاده بودند. به همین دلیل با تمام قدرت در برابر آن به پا خاستند و مردم را به تعصب و لجاجت تشویق کردند و از آنجا که درباریان فرعون همه چیز را برای ادامه کومتخود میخواستند، تصورشان این بود که موسی و هارون نیز همه چیز را ابزار وصول به حکومت کردهاند. این رشته در طول تاریخ همچنان ادامه مییابد تا عصر رسول خدا - صلی الله علیه و آله - میرسد. در هفتمین آیه نیز میبینیم که عامل اصلی انحراف مشرکان عرب تقلید کورکورانه و تعصب است که درهای معرفت و شناخت را از هر سو به روی صاحبان این صفات رذیله میبندد، میفرماید: «هنگامی که به آنها(مشرکان عرب) گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید میگویند: ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروی مینماییم»، (و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آبائنا...) [10] و قرآن بلافاصله در پایان این آیه جواب دندان شکنی به آنها میدهد و میگوید: «مگر نه این است که پدران آنها چیزی نمیفهمیدند و هدایت نیافتند»؟ (...اولو کان آبائهم لایعقلون شیئا و لایهتدون) [11] تعبیرات آیه نشان میدهد که آنها انکار نمیکردند که آنچه را پیغمبر آورده «ما انزل الله» و فرمان الهی است، بلکه به قدری گرفتار جهل و تعصب بودند که آیین نیاکانشان را بر آن مقدم میشمردند، نیاکانی که واقف به جهل و گمراهیشان بودند. [1] . نوح،7. [2] . همان،23. [3] . اعراف، 70. [4] . انبیاء، 52. [5] . انبیاء،53. [6] . شعراء،73 ، 72. [7] . شعراء، 74. [8] . «لتلفتنا» از ماده «لفت»(بروزن نفت) به معنی منصرف ساختن است، و التفات نیز از همین ماده گرفته شده و به معنی توجه به چیزی بعد از انصراف از چیز دیگر است. [9] . یونس، 78. شده و به معنی توجه به چیزی بعد از انصراف از چیز دیگر است. [10] . بقره، 170. [11] . همان. |
تعصب و لجاجت ۲ | |||||
|
پرخوری و شکم پرستی |
شکمپرستى طرف افراط قوه شهویه می باشد و آن عبارت است از: متابعت کردن آدمى قوه شهویه خود را در هر چیزى که میل به آن مىکند و آدمى را به آن مىخواند، از: شهوت شکم و فرج و حرص مال و جاه و زینت و امثال اینها. بسیارى از علماى اخلاق تخصیص دادهاند آن را به متابعت شهوت شکم و فرج و حرص بر اکل و جماع. و تفسیر اول اگر چه به منشأیّت این صفت از براى جمیع رذایل، که در طرف افراط قوه شهویه است انسب است و لیکن چون اکثر در مقام بیان آن اکتفا به معنى دوم کردهاند ما نیز به این طریق بیان مىکنیم و مىگوییم: که شکى نیست که این صفت، اعظم مهلکات بنى آدم است. از این جهت سید کائنات پیامبر اسلام- صلّى اللّه علیه و آله - فرمود که: «هر که از شرّ شکم و زبان و فرج خود محفوظ ماند از همه بدیها محفوظ است». و فرمود که: «واى بر امت من از حلقوم و فرجشان». و نیز فرمودند که: «بیشتر چیزى که امت من به واسطه آن داخل جهنم خواهند شد شکم و فرج است». و مخفى نماند که همچنان که آن سرور خبر داده، هلاکت اکثر مردمان به واسطه این دو چیز است: اما اول: که شکم پرستى و حرص بر اکل و شرب باشد از صفات بهایم و حیوانات است. و از این جهت حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - فرمودند که: «فرزند آدم هیچ ظرفى را پر نکرد که بدتر از شکمش باشد. و کافى است از براى آدمیزاد چند لقمه که او را زنده بدارد. و اگر به این اکتفا نکند و بیشتر بخورد ثلث شکم را از براى غذا قرار دهد و ثلث از براى آب و ثلث از براى نفس کشیدن». و فرمود که: «نمیرانید دلهاى خود را به بسیار خوردن، و آشامیدن، به درستى که دل مانند زرع است که چون بسیار آب داده شود مىمیرد». و نیز فرمود که: «بهترین شما در نزد خدا از حیثیّت منزلت و مرتبه کسانى هستند که: بیشتر گرسنگى مىکشند، و تفکر مىکنند در افعال خود و صنایع آفریدگار. و دشمنترین شما در نزد خدا کسانى هستند که: بسیار مىخوابند، و بسیار مىآشامند». و فرمود که: «دشمنترین شما در نزد خدا کسانى هستند که آن قدر مىخورند که تخمه مىشوند و شکمهاى ایشان مملو مىگردد. و هیچ بندهاى از خوراکى که خواهش دارد نمىگذرد مگر اینکه درجهاى در بهشت از براى او حاصل مىشود». و از آن حضرت مروى است که: «بد دشمنى است از براى دین، دل جبان، و شکم پرخوار، و نعوظ بسیار». و نیز از آن جناب مروى است که: «اسرار ملکوت سماوات داخل نمىشود در دل کسى که شکم او پر باشد». و در تورات مکتوب است که: «خدا دشمن دارد عالم فربه را»، زیرا که فربهى دلالت بر غفلت و پرخوارى مىکند. لقمان به پسر خود گفت: «اى فرزند چون معده پر شود قوه فکر مىخوابد. و حکمت و دانائى لال مىشود. و اعضا و جوارح از عبادت باز مىایستد». و امام جعفر صادق - علیه السّلام - فرمود که: «هر گاه شکم سیر شد طغیان مىکند و اقرب وقت، از براى بنده به سوى خدا، وقتى است که شکم او سبک باشد. و دشمنترین حالت از براى بنده در نزد خداوند، حالتى است که شکم او ممتلى باشد». و از حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - مروى است که: «فرزند آدم را چاره نیست از خوراکى که او را به پاى دارد، پس هر وقت که یکى از شما چیزى بخورد ثلث شکم خود را از براى غذا قرار دهد. و ثلث از براى آب. و ثلث از براى نفس. و خود را فربه مسازید مانند خوکهائى که کفار از براى ذبح کردن فربه مىسازند». بدن را فربه مىسازى و روح را لاغر مىکنى. و فرمود که: «ضرر هیچ چیز از براى دل مؤمن، زیادتر از بسیار خوردن نیست. و پرخوردن باعث دو چیز مىشود: یکى قساوت قلب. و دیگرى هیجان شهوت. و گرسنگى نان خورش مؤمن، و غذاى روح، و طعام دل، و صحت بدن است». و شکى نیست در این که: بیشتر امراض و بیماریها از شکم پرستى و پرخورى هم مىرسد. صادق آل محمد - علیه السّلام- فرمود که: «هر دردى و مرضى از تُخَمه حاصل مىشود مگر تب». و فرمود: «با وجود سیرى چیز خوردن، باعث پیسى مىگردد». ز کم خوردن کسى را تب نگیرد ز پرخوردن به روزى صد بمیرد آرى: شکم باعث همه ناخوشیها و آفات، و سرچشمه شهوات است، زیرا که از بسیار خوردن، شهوت فرج به حرکت مىآید و آدمى خواهش تعدّد زنان مىنماید و از تعدّد آنها کثرت عیال و اولاد حاصل مىشود. و آدمى مقیّد به زنجیر علایق مىگردد. و به حلال و حرام مىافتد. و به سبب آنها میل به مال و جاه مىکند، تا توسعه در خوراک و زوجات او حاصل شود. و عقب این، انواع حسد و حقد و عداوت و ریا و تفاخر و عجب و کبر پیدا مىشود. و تمامى اینها ثمره پیروى معده و اهمال امر آن است. بلى: شکم بند دستست و زنجیر پاى شکم بنده کمتر پرستد خداى و اگر بندهاى نفس خود را به گرسنگى ذلیل سازد و راه شیطان را مسدود کند به دنیا فرو نمىرود و کار او به هلاکت نمىانجامد. و از این جهت اخبار بسیار در فضیلت گرسنگى وارد شده، و از سید المرسلین و ائمه دین تحریض و ترغیب به آن رسیده. حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود که: «جهاد کنید با نفسهاى خود به گرسنگى و تشنگى، پس به درستى که اجر و ثواب آن مثل اجر کسى است که در راه خدا جهاد کند. و عملى در نزد خدا محبوبتر از گرسنگى و تشنگى نیست». و فرمود که: «بهترین مردمان کسى است که کم باشد خوراک و خنده او، و راضى باشد از لباس به آنچه عورت او را بپوشد». و فرمود که: «کم چیز خوردن عبادت است». و مىفرماید که: «خدا مباهات و فخر مىکند ملائکه را به کسى که خوراک او در دنیا کم باشد. و مىفرماید: نگاه کنید به بنده من که او را در دنیا مبتلا کردم به غذا و آب، و آنها را به جهت من ترک کرد. شاهد باشید اى ملائکه من که از هیچ خوردنى به جهت من نمىگذرد مگر اینکه درجاتى در بهشت به او عوض مىدهم». و فرمود که: «نزدیکترین مردم به خدا در روز قیامت کسى است که بسیار گرسنگى و تشنگى خورد. و اندوه او در دنیا بسیار باشد». عیسى بن مریم - على نبینا و آله و علیه السلام - فرمود که: «گرسنگى دهید جگرهاى خود را، و برهنه و عریان دارید بدنهاى خود را، که شاید بدین جهت دلهاى شما خدا را ببیند». جان برادر تأمل کن در روش زندگی سید کائنات پیامبر مکرم اسلام- علیه و آله افضل الصلوات - . بعضى از زوجات آن حضرت گفته اند که: «حضرت رسول - صلى الله علیه و آله - هرگز سیر نشد، بسا بود که از بس آن حضرت را گرسنه مىدیدم دل من بر او مىسوخت و گریه مىکردم و دست خود را بر شکم مبارکش مىکشیدم و به آن حضرت عرض مىکردم که: جانم فداى تو باد، هرگاه از دنیا این قدر اکتفا نمائى که قوت تو باشد و تورا از گرسنگى باز دارد چه ضرر خواهد داشت؟ آن حضرت فرمود که: برادران من، پیغمبران أولوالعزم صبر نمودند بر حالتى که اشد از این بود، پس بر این حال گذشتند و از دنیا رفتند و به پروردگار خود حاضر شدند پس خدا، اکرام نمود ایشان را، پس من خود را مىبینم که شرم دارم اگر بر رفاه بگذرانم، که مرتبه من از ایشان پستتر باشد. پس اینکه صبر کنم چند روز کمى، در نزد من محبوبتر است که نصیب و بهره من فردا در آخرت کم بوده باشد. و هیچ چیز در نزد من بهتر و محبوبتر از این نیست که به برادران و دوستان خود ملحق شوم و به ایشان برسم». مروى است که: «روزى حضرت فاطمه - علیها السلام - گرده نانى از براى پدر بزرگوار خود آورد. حضرت فرمود: چه چیز است؟ عرض کرد قرص نانى است، که خود آن را پختهام و بر من گوارا نبود که بىشما تناول کنم. حضرت فرمود: به خدا قسم که این اول غذائى است که از سه روز تا به حال به دهان پدرت رسیده است». |
ملا احمد نراقی ـ معراجالسعادة،ص219 |
بیهوده گویی |
گاهی انسان سخنی میگوید که ضرری به خود یا مؤمن دیگری وارد نمیسازد لکن هیچ فائده و ثمره دنیوی و اخروی نیز ندارد، اینگونه سخن گفتن اگر چه مباح و جایز است ولی از جهتی مذموم و مکروه میباشد، زیرا بیفائده و عبث است و شخص عاقل مرتکب فعل عبث و عمل بیفائده نمیشود و مهمتر اینکه انجام کار بیفائده در صورت امکان انتفاع خود ضرر است چون در نزد عقلاء دفع منفعت ضرر و دفع ضرر منفعت بمشار میآید. انسان به منزله تاجری میباشد که عمر او سرمایه او است پس باید در هر لحظهای فائدهای متوجه خود سازد و اقوات گرانبها و سرمایه عزیزش را بسادگی از دست ندهد بلکه بکوشد تا از این سرمایهآی که در مدت کوتاهی در اختیار او گذاشته شده حداکثر استفاده را بنماید و برای آخرت خود زاد و توشه ذخیره کند، در حالیکه تکلم بیفائده حتی برای یک لحظه تضییع سرمایه است. حکما ماجرائی نقل کردهاند که برای بیان مطلب، بسیار مفید است. میگویند روزی کلاهبرداری نزد گردو فروشی آمد و گفت: این گردوها خرواری چند است؟ فروشنده مبلغ زیادی گفت . بعد پرسید: یک من چند؟ گفت : فلان قدر. سپس گفت: کیلوئی چند؟ گفت: اینقدر. سرانجام پرسید دانهای چند؟ گفت: یک دانه که ارزشی ندارد بفرمائید این دانه مال شما. کلاهبردار رفت و پس از چند دقیقه برگشت و گفت: آقا شما فرمودید یکی ارزشی ندارد پس یک دانه دیگر هم مرحمت کنید گردو فروش یکی دیگر به او داد بهمین ترتیب کلاهبردار میرفت و برمیگشت و گردوها را یکی یکی از این فروشنده ساده غافل میگرفت و میبرد یکدفعه متوجه شد که همهگردوها دارد تمام میشود و از سرمایهاش نه تنها سودی نبرده بلکه اصل سرمایه هم تلف شده و دیگر فرصتی برای جبران ضرر باقی نمانده است. آری عمر سرمایه انسان در این دنیا است و عمر یعنی مجموع سالها، ماهها، هفتهها، ساعتها، دفیقهها و ثانیهها و همه چه سریع میگذرند چنانکه امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ به این نکته اشاره فرمود «ما اسرع الساعات فی الیوم و اسرع الایام فی الشهر و اسرع الشهور فی السنه و اسرع السنین فی العمر».[1] بنابراین عاقل نباید مانند آن کسی باشد که لحظات استثنائی و فرصتهای گرانبها را از دست میدهد و در پیری دیگر رمقی برایش نمیماند و خود را در چند قدمی مرگ احساس میکند در حالیکه دستی خالی از حسنات و باری سنگین از سیئات بر دوش دارد، بلکه باید این فرصتها را غنیمت شمرد و از هر لحظهای سود برد. امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ میفرماید: ( فرصتها مانند حرکت ابر میگذرد و برنمیگردد پس آنرا غنیمت بشمارید.) [2] امام صادق ـ علیه السلام ـ نیز میفرماید: (مغبون و متضرر واقعی کسی است که سرمایه عمرش را لحظهای بعد از لحظه دیگر از دست بدهد بدون آنکه از آن سودی ببرد.) [3] آری شایسته نیست انسان سرمایه عمر را با سخنان بیهوده و بیفائده تلف کند زیرا میتواند با گفتن یک کلمه ( تکبیر یا تسبیح) قصری در بهشت برای خود بسازد و یا با سکوت و تفکر در نظام آفرینش دری از درهای رحمت بیپایان الهی را بخانه دلش بگشاید و حقیقتی از حقایق هستی را بیابد. در اهمیت اجتناب از سخن لغو همین بس که انس میگوید:[4] در جنگ احد یکی از اصحاب شهید شد در حالیکه از گرسنگی سنگی به شکمش بسته بود. مادرش بر سر بالین او آمد و خاک از صورت او پاک کرد و گفت: بهشت بر تو گوارا باد. پیامبر سخن او را شنید و به مادر شهید فرمود آیا بر تو وحی شده که میدانی بهشت در بر او گوارا خواهد بود شاید او سخنان بیفائده میگفته است. پس معلوم میشود که کلام عبث باعث میشود که اگر انسان بهشتی هم باشد از همه نعمات الهی بهرهمند نگردد. امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ یکی از صفات متقین را اجتناب از تکلم بیفائده بر میشمرد.[5] و از گزافه گویان اظهار تعجب میکند و میفرماید: (در شگفتم از کسی که سخنی میگوید که در دنیایش او را سود نمیبخشد و در آخرت اجری برایش نخواهد داشت.) [6] ملاک بیفائده بودن تکلم این است که تکلم و سکوت با هم مساوی باشد، به این معنی که اگر انسان سکوت کند مرتکب گناهی نشده باشد و در حا ل و آینده ضرری به او نرسد. مثل اینکه کسی چگونگی اقامت ، نوع اغذیه و حوادث دوران مسافرت خود را برای دوستانش بازگو کند، بطوری که بیان آن، هیچ فائدهای برای گوینده و شنونده نداشته و تنها موجب تضییع وقت خود و دیگران شود و سکوت در این مورد نیز نه ضرر دنیوی دارد و نه ضرر اخروی. علاوه بر اینکه غالباً بیان این گونه موارد توام با خود ستائی و مبالغه گوئی است، لذا باید از گفتن هر سخن بیفایده احتراز نمود. یکی از مصادیق تکلم بیفایده، سئوال بیجا و بیمورد میباشد که هم موجب تصییع وقت سئوال کننده میشود و هم سبب اتلاف وقت پاسخ دهنده و بزحمت افتادن او میگردد، و در این صورتی است که آفتی متوجه آندو نشود مثلاً طرح سئوال برای اظهار فضل و فخر فروشی، و تحقیر طرف مقابل نباشد. باید توجه داشت که سئوالات بیفائده آفات و مضراتی نیز بدنبال دارد، مثلاً اگر از کسی سئوال شود که آیا در ایام بیض در ماه رجب معتکف شده و عمل ام داود را انجام داده است؟ اگر بگوید بلی و انجام داده باشد امکان دارد که ریا شود و اگر ریا نکند دست کم از ثواب عملش کاسته میشود، زیرا ثواب و فضیلت عمل مستحب نهایی از علنی بیشتر است، و اگر بگوید نه، دروغ گفته، و اگر سکوت کند و پاسخ نگوید موجب تحقیر و توهین شده، زیرا پاسخ نگفتن به سئوال بدون عذر به این معنی است که سئوال کننده قابلیت پاسخ ندارد و اگر بخواهد چارهای جوید که بتو جواب بدهد که نه دروغ باشد و نه ریاکاری و نه ترا کوچک بشمارد باید خود را برای یافتن جواب مناسب به رنج و زحمت بیندازد. بنابراین باید قبل از طرح سئوال یا هر سخنی تامل نمود که آیا غرض عقلائی و فائده دنیوی یا اخروی برای خود یا دیگری دارد یا نه؟ در صورتیکه مفید فائدهای باشد بگوید، و در صورتیکه فایدهای ندارد سکوت کرده و در پیرامون نشانههای قدرت حق به تفکر بپردازد. پرحرفی و زیادهگوئی انسان باید همواره سخنی بگوید که برای او یا دیگران مفید باشد و از تکلم بیفائده اجتناب ورزد و در سخن گفتن بقدر حاجت و رفع نیاز اکتفاء نماید و بیش از اندازه سخن نگوید، زیرا آن زیادتی نیز مصداق تکلم بیفائده است و شایسته انسان عاقل نیست که کار لغو و عبث کند لذا باید از پر حرفی، زیاده گوئی، طولانی کردن کلام و تکرار عبارات خود پرهیز کرد. پس کسانی که مطالب را با رنگ و لعاب زیاد مطرح میکنند و کلام را به درازا میکشانند در حالیکه با گفتن یک جمله کوتاه و مختصر به هدف خود میرسند، باید توجه داشته باشند که این عمل جز تضییع وقت سودی برای آنان در بر ندارد. و از طرف دیگر زیاده گوئی موجب ملال و خستگی شنوندگان میشود. البته باید توجه داشت که گاهی تکرار کلامی به منظور تاکید، تبیین و توضیح بیشتر است که این اشکالی ندارد. متأسفانه افرادی هستند که دوست دارند دائماً سخن بگویند و غالباً سخنان آنان بیفائده و تکراری است و لذا شنوندگان توجهی به سخنان آنها نمیکنند و برای ایشان ارزشی قائل نمیشوند، بنابراین، پر حرفی و زیاده گوئی از طرفی شنونده را خسته و ملول میکند و از طرف دیگر از عزت و احترام گوینده میکاهد. اینان توجه ندارند که تکلم جزئی از اعمال و فعلی از افعال انسان است و همانگونه هر گه انسان دستش را پیوسته حرکت داده و یک کار عبث و بیفائده ای را مرتباً انجام بدهد این عمل زشت و ناپسندی است، همان طور هم حرکت پیوسته زبان و گفتن سخنان بیفائده قبیح میباشد. پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ می فرماید: هر کس کلام خود را جزئی از عمل خویش بداند سخن او کم میشود مگر در مواردی که این سخن به او فائده میبخشد.[7] و نظیر آنرا امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ فرموده است.[8] قرآن نیز میفرماید: خیری در پر حرفی و زیاده گوئی نیست، مگر در فرمان به صدفه دادن یا نیکی کردن یا اصلاح ذات البین.[9] روایات: در اینجا مناسب است به بعضی از روایات در این رابطه اشاره شود: 1ـ پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: خوشا بحال کسیکه زیادی مالش را انفاق کند و زیادی کلامش را نگاه دارد. [10] با کمال تاسف امروزه هستند کسانی که اموال خود را میاندوزند و مایحتاج عمومی را احتکار میکنند، ولی زبان خود را رها میگذارند، اینان هیچگونه کمک مالی برای رفع و حل مشکلات اقتصادی جامعه اسلامی نمی کنند و بیشترین نیش زبانها از طرف آنها است اینان از هر گونه امکانات مادی و رفاهی بهرهمند هستند و بجای اینکه مازاد بر احتیاج خود را در راه تحقق آرمانهای مقدس انقلاب اسلامی و پیروزی اسلام و مسلمین بر نظام استکبار جهانی بکار گیرند نسبت به بعضی کمبودهای جزئی زبان به شکوه و شکایت میگشایند. 2ـ امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: ای شیعیان زینت ما باشید نه مایه بیآبروئی ما، با مردم به نیکی سخن بگوئید و زبانهایتان را از سخنان لغو و پوچ حفظ کنید و از زیادهگوئی و سخن زشت باز دارید. [11] 3ـ و نیز فرمود: نباید یکی از شما به آنچه او را فائده نمیدهد سخن بگوید و در سخن مفید هم باید از زیادهروی بپرهیزد. [12] 4ـ امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ فرمود: هر کس بسیار سخن بگوید خطایش فراوان میشود وکسی که خطایش زیاد، حیاتش کاهش مییابد و کاهش حیاء موجب نقصان ورع میگردد و هر کس ورعش کم شد قلبش میمیرد و هر کس قلبش مرد داخل جهنم میشود. [13] 5ـ و نیز فرمود:[14] از پرگوئی بپرهیز زیرا لغزشها را زیاد میکند و ملالت و کسالت به دنبال دارد. 6ـ پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود:[15] کسی که بسیار سخن گوید خطایش زیاد میشود و افزایش خطا موجب کثرت گناه میگردد و کسیکه گناهان فراوان دارد دوزخ برای او بهتر است. 7ـ و به ابوذر فرمود:[16] پر حرفی و زیاده گوئی را ترک کن و بقدر نیاز و برآمدن حاجت سخن بگوی. 8ـ همچنین فرمود:[17] بسیار سخن مگوئید مگر در ذکر خدا. [1] . نهج البلاغه، خ234. [2] . ان الفرص تمر مر السحاب فانتهزوها. (غرر و درر، ف9، ح222). [3] . المغبون من غبن عمره ساعه بعد ساعه (وسائل، ج11، ص376). [4] . استشهد غلام منا یوم احد و وجدنا علی بطنه صخره مربوطه من الجوع فمسحت امه التراب عن وجهه و قالت: هنیئا لک الجنه یا بنی، فقال النبی: و ما یدریک لعله کان یتکلم بما لایعنیه و یمنع مالاً یضره. (المحجه البیضاء، خ5، ص200). [5] . ولا یخوض فیمالا یعنیه. (نهج البلاغه، خطبهی همام؛ کافی، ج2، ص228). [6] . عجبت لمن یتکلم بما لاینفعه فی دنیاه ولا یکتب له اجره فی اخریه. [7] . من رای موضع کلامه من عمله قل کلامه الافیما یعنیه. (وسائل، ج8، ص537). [8] . من علم ان کلامه من عمله قل کلامه الا فیما ینفعه. (تحف العقول، ص94). [9] . لاخیر فی کثیر من نجویهم الا من امر بصدقه او معروف او اصلاح بین الناس. (نساء/113). [10] . طوبی لمن انفق الفضل من ماله و امسک الفضل من قوله. (تحف العقول، ص30). [11] . معاشر الشیعه: کونوا لنازینا ولا تکونوا علینا شینا، قولوا للناس حسنا و احفظوا السنتکم و کفوها عن الفضول و قبیح القول. (امالی، م62، ص400؛ وسائل، ج8، ص535). [12] . لایتکلم احدکم بمالایعنیه ولیدع کثیرا من الکلام فیما یعنیه. (وسائل، ج8، ص536). [13] . من کثر کلامه کثر خطاؤه و من کثر خطاؤه قل حیاؤه و من قل حیاؤه قل ورعه و من قل ورعه مات قلبه و من مات قلبه دخل النار. (تحف العقول، ص93؛ نهج البلاغه، ح355). [14] . ایاک و کثره الکلام: فانه یکثر الزلل و یورث الملل. (غرر، درر، ف 5، ج50). [15] . من کثر کلامه کثر سقطه و من کثر سقطه کثرت ذنوبه و من کثرت ذنوبه کانت النار اولی به. (المحجه البیضاء، ج5، ص196). [16] . اترک فضول الکلام و حسبک من الکلام ما تبلغ به حاجتک. (وسائل، ج8، ص531). [17] . لاتکثروا الکلام بغیر ذکر الله. (وسائل، ج8، ص536). |
برگرفته از: معراج السعاده، ملا احمد نراقی، ص320 |
بیحرمتی به مقدسات و ارزشها ۱ | |||||
یکی از روش ها برای تعیین گناه کبیره، هر گناهی است که دینداران آن را بزرگ میدانند به طوری که ثابت شود که در تمام دورهها تا زمان ائمه و پیغمبر ـ علیهم السّلام ـ ، نزد هر دینداری بزرگ بوده است. پس آن گناه کبیره خواهد بود؛ مانند هتک احترام و اهانت کردن به مقدسات و محترمات دینی ـ یعنی آنچه لزوم احترامش در دین امر بدیهی باشد. مانند قرآن مجید، کعبه معظمه، مساجد، مشاهد مشرفه حتی تربت حسینی ـ علیه السّلام ـ و در اینجا به حرمت اهانت و وجوب تعظیم هر یک از امور مزبور و احکام آنها به طور اختصار اشاره میشود. [1] . ان القرآن هو الثقل الاکبر و ان وصیی هذا و ابنای و من خلفهم من اصلابهم هم الثقل الاصغر (سفینه البحار، ج1، ص132). [2] . فیقول الله تعالی و عزتی و جلالی و ارتفاع مکانی لاثیبن علیک الیوم احسن الثواب ولا عاقبن علیک الیوم الیم العقاب (اصول کافی، ج2، ص597). [3] . فیقول الجبار و عزتی و جلالی و ارتفاع مکانی لاکرمن الیوم من اکرمک ولاهینن من اهانک (اصول کافی، کتاب فضل قرآن، حدیث 14، ج2، ص602). [4] . قال رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ انا اول و افد علی العزیز الجبار یوم القیمه و کتابه و اهل بیتی ثم امتی ثم اسئلهم ما فعلتم بکتاب الله و باهل بیتی (اصول کافی ـ کتاب فضل القرآن، حدیث 4، ج، ص600). [5] . برای دانستن مدارک و روایات این احکام به کتاب طهارت وسائل الشیعه ابواب الوضوء باب 12 مراجعه شود. [6] . عروه الوثقی ـ فصل فی غایات الوضوء مسألهی 3 تا 19. [7] . و اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا (سورهی 7، آیهی 207). [8] . پارهای از این امور جزءمکروهات در رسالههای عملیه ذکر شده. [9] . ان لله عزوجل حرمات ثلث لیس مثلهن شیء کتابه و هو حکمته و نوره و بیته الذی جعله قبله للناس و عتره نبیکم (خصال صدوق ـ علیه الرحمه ـ ص146).
|
بی غیرتی |
«غیرت» به معنای رَشک و حسد مردانه و سرشار از صفات آن است و در تداول فارسی زبانان به معنای حمیّت و محافظت عصمت و آبرو و ناموس ونگهداری عزّت و شرف آمده است.[1] علمای اخلاق نیز غیرت را چنین تعریف کرده اند، غیرت و حمیّت، یعنی تلاش در نگهداری آنچه که حفظش ضروری است، این صفت در قالب مطلوبش از شجاعت، بزرگ منشی و قوت نفس انسان سرچشمه می گیرد و یکی از ملکه های نفسانی انسان و سبب مردانگی است و مردِ بی غیرت از زمره مردان خارج است.[2] اگر غیرت بری با درد باشی وگر بی غیرتی نامرد باشی[3] ضرورت غیرت «غیرت» یکی از کمالات انسانی است که دست پرتوان آفرینش، اسباب آن را در وجود آدمی تعبیه کرده است. غیرت ورزی در حد عالی آن، لازمه انسانیت آدمیان مخصوصاً مؤمنان پرهیزکار است. امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ فرمود: «اِنَّ اللهَ یَغارُ لِلْمؤمِنِ فَلْیَغَرْ، مَنْ لا یَغارُ فَاِنَّهُ مَنْکُوسُ الْقَلْبِ»[4] خداوند برای مؤمن، غیرت می ورزد، پس او نیز باید غیرت آورد. هر کس غیرت نورزد، دلش وارونه است. شاید مراد از وارونگی دل این باشد که شخص بی غیرت از حالت طبیعی انسان خارج شده و به ورطه پوچی و تباهی سقوط کرده است. وجود غیرت در جامعه انسانی تا آنجا ضروری و حیاتی است که شارع مقدس اسلام در تشریع احکام نیز به آن عنایت داشته است. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «اَلا وَ اِنَّ اللهَ حَرَّمَ الْحَرامَ وَ حَدَّ الحُدودَ وَ ما اَحَدٌ اَغْیَرَ مِنَ اللهِ وَ مِنْ غَیْرَتِهِ حَرَّمَ الْفواحِشَ»[5] آگاه باشید که خداوند، محرمات را حرام و حدود را وضع کرد و هیچ کس غیورتر از خدا نیست که از روی غیرت، زشتیها را حرام کرده است. بر همین اساس، خدا به هر غیرتمندی نظرلطف و مرحمت دارد. امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «اِنَّ اللهَ غَیوُرٌ یُحِبُّ کُلَّ غَیورٍ»[6] خداوند، غیور است و هر غیرتمندی را دوست دارد. از آنچه گذشت، به اهمیت، ضرورت و تقویت غیرت پی می بریم، ذکر این نکته نیز ضروری است که انسان با شنیدن واژه غیرت، ناموس و حریم خانواده در ذهنش تداعی می شود در حالی که مرز غیرت از این حد فراتر رفته انواع و اقسام دیگری را شامل می شود که اهمیت آنها نیز از غیرت ناموسی کمتر نیست. در این جا به انواع غیرت اشاره می شود. انواع غیرت شاید بتوان انواع غیرت را به تعداد پدیده هایی که نزد انسان تقدّس و حرمت دارد، گسترش داد که در این صورت از مرز شمارش فراتر می رود. اما از دیدگاه دیگر می توان همه پدیده های مقدّس را در قالب دین، ناموس و آبرو و میهن خلاصه کرد که در نتیجه، غیرت به سه نوع: دینی، ناموسی و ملّی تقسیم می شود. الف ـ غیرت دینی منظور از غیرت دینی، این است که انسان مسلمان نسبت به کیان اسلام و آنچه بدان مربوط می شود حسّاس باشد، با تمام توان در اثبات و اجرای آن بکوشد و از کوچکترین خدشه و تعرّضی نسبت به آن جلوگیری کند. بر این اساس، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، سفارش به حق و صبر، تعلیم و تعلّم و... می تواند در راستای غیرت دینی قرار گیرد، چرا که هر یک از موارد یاد شده از یک سو، در تحکیم احکام اسلام مؤثر است و از سوی دیگر، با ضدّ آن سرستیز دارد. قرآن مجید با لحن تحریک آمیزی از مسلمانان می خواهد که ضمن تقویت غیرت دینی خویش در موارد لزوم، آن را به کار گیرند و از اسلام و مسلمانان بی یاور دفاع کنند: «وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلوُنَ فی سَبیلِ اللهِ وَ الْمُستَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ و النِساءِ وَ الْوِلْدانِ»[7] شما را چه شده که در راه خدا و مردان و زنان و کودکان مستضعف نمی جنگید؟ پیام این آیه نشانگر آن است که جنگیدن در راه خدا و تلاش در رهاسازی مستضعفان خواستِ خدا و لازمه مسلمانی است که اگر انجام نپذیرد، دور از انتظار و مورد اعتراض خدا قرار می گیرد. امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ نیز غیرت را عین دیانت دانسته، فرمود: «غَیْرَهُ الرَّجُلِ ایمانٌ»[8] غیرت مرد (عین) ایمان است. همه غزوه ها و سریّه های پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ جنگ های سه گانه امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ مبارزه و صلح تحمیلی امام مجتبی ـ علیه السلام ـ و حماسه جاوید عاشورا و مبارزات بی امان پیشوایان معصوم ـ علیهم السّلام ـ و علمای دردآشنا در طول تاریخ، جملگی رنگ «غیرت دینی» دارد، خداوند می فرماید حتی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ از اینکه مردم ایمان نمی آورند، نزدیک بود هلاک شود. «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ اَلّا یَکُونوُا مُؤْمِنینَ»[9] گویا از اینکه ایمان نمی آورند. می خواهی جانت را از دست بدهی! امام علی ـ علیه السلام ـ از این که مسلمانان نسبت به اجرای احکام اسلام و جهاد در راه خدا، بی تفاوتی نشان می دادند، دلش چرکین بود و از خدا مرگ طلب کرد. «... قاتَلَکُم اللهُ لَقَد مَلَاتُم قَلْبی قَیحاً وَ شَحَنْتُم صَدری غَیظاً...»[10] خدا مرگتان دهد که دلم را چرکین کردید و سینه ام را از خشم آکندید! همچنین می فرماید: «وَ لَوَدِدْتُ اَنَّ اللهَ فَرَّقَ بَیْنی وَ بَیْنَکم وَ الْحَقَنی بِمَنْ هُوَ اَحق بی مِنْکُم...»[11] دوست دارم که خدا میان من و شما جدایی افکند و به کسی که سزاوارتر از شما به من است، ملحقم سازد. ب ـ غیرت ناموسی حمایت و حفاظت از ناموس، ارتباطی تنگاتنگ با شرف و مردانگی شخص مسلمان دارد و اسلام با تأکید از او خواسته که از ناموس خود و هم کیشانش در برابر هر گونه گزند داخلی و خارجی به شدت دفاع کند و کمترین مسامحه ای از خود بروز ندهد، حتی روایت شده که: «اگر کسی ببیند که مرد بیگانه ای با همسرش نزدیکی می کند، می تواند هر دو را بکشد»[12] فتوای امام راحل (قدس سرّه) نیز چنین است: اگر به ناموس کسی ـ خواه همسرش باشد یا دیگران ـ به قصد تجاوز حمله شود، واجب است به هر وسیله ممکن آن را دفع کند گرچه به کشتن مهاجم بیانجامد، بلکه اگر قصد آبروریزی به کمتر از تجاوز هم داشته باشد، به ظاهر حکمش همین است.»[13] همچنین، مسلمانان وظیفه دارند که در میان خود ـ در روابط اجتماعی و خانوادگی ـ عفّت شخصی و عمومی را رعایت کنند. زنان با حجاب کامل اسلامی و رعایت شؤون اجتماعی، از هر گونه خودنمایی و تحریک مردان امتناع ورزند و مردان نیز با متانت و حفظ امانت نسبت به پاکدامنی خود و دیگران همت گمارند. نیز ناموس خویش را از رفت و آمدهای غیرضروری، پوشیدن لباسهای جلف و زننده، هر گونه خودآرایی در اجتماع، سخن گفتن و روبرو شدن با نامحرم و... باز دارند تا زمینه های ناامنی ناموسی محو شده، جای خود را به امنیت و عفت بدهد. ج ـ غیرت ملّی مراد از «غیرت ملّی» احساس مسؤولیت در برابر تمامیت ارضی کشور اسلامی و دلسوزی و حمایت از مسلمانان و عزت و شرف آنان است که به شکلی با «غیرت دینی» و «غیرت ناموسی» نیز پیوند دارد. ناگفته مشخص است که «ملّی گرایی» به معنای امروزی از نظر اسلام محکوم و نامعقول است؛ ولی وطن دوستی و مشارکت در دفاع از میهن و هم میهنان مسأله ای است که با سرشت انسانی عجین و از سوی اسلام نیز به رسمیت شناخته شده است و روایت زیر گواه آن می باشد: «حُبُّ الْوَطَنِ مِنَ الْایمانِ»[14] وطن دوستی از ایمان است. پس از جنگ صفّین و فتنه حکمیّت، نیروهای معاویه یک سلسله عملیات ایذایی در نوار مرزی و شهرهای تحت فرمان امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ انجام داند، آن حضرت از چنین جسارتی بسیار دلگیر شد و با جدّیت از نیروهای خویش خواست که به این حملات پاسخ دهند و پس از آنکه شنید ضحّاک بن قیس به زائران خانه خدا حمله کرده و اموالشان را به غارت برده است، به مردم فرمود: «... لایُدرَکُ الْحَقُّ الّا بِالْجِدّ اَیَّ دارٍ بَعْدَ دارِکُمْ تَمْنَعُونَ وَ مَع اَیّ اِمام بَعْدی تُقاتِلُونَ»[15] حق، جز در سایه تلاش و کوشش به دست نمی آید، پس از (تصرف و غارت) این میهن از چه دیاری دفاع خواهید کرد و بعد از من، همراه کدام پیشوا خواهید جنگید؟ امام خمینی (قدس سرّه) در این باره چنین فتوا داده است: «اگر دشمنی به کشور اسلامی یا مرزهای آن حمله کند و اسلام و جامعه اسلامی مورد خطر قرارگیرد، بر مسلمانان واجب است که به هر وسیله ممکن و با بذل جان و مال از آن دفاع کنند.»[16] [1] . لغت نامه دهخدا، واژه غیرت. [2] . جامع السعادات، ج 1، ص 266. [3] . لغت نامه دهخدا، واژه غیرت، (شعر از نظامی). [4] . بحارالانوار، ج 79، ص 115. [5] . همان، ج 76، ص 332. [6] . فروع کافی، ج 5، ص 535، دارصعب، بیروت. [7] . نساء (4)، آیه 75. [8] . شرح غررالحکم، ج 4، ص 377. [9] . شعرا (26)، آیه 3. [10] . نهجالبلاغه، خطبه 27، ص 96. [11] . همان، خطبه 115، ص 364. [12] . وسائل الشیعه، ج 28، ص 149. [13] . تحریر الوسیله، امام خمینی، ج 1، ص 87. [14] . سفینه البحار، قمی، ج 2،ص 668، (برای اطلاع بیشتر از حدود و مرز میهن اسلامی به المیزان، ج 4، ص 2، رجوع کنید). [15] . نهجالبلاغه، خطبه 29، ص 103. [16] . تحریرالوسیله، ج 1، ص 485. |