پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

مختصری از زندگینامه امام هادی علیه السلام

مختصری از زندگینامه امام هادی علیه السلام 


 

 

زندگى ابو الحسن على الهادى ابن محمد الجواد ابن على الرضا ابن موسى الکاظم ابن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن على زین العابدین بن الحسین بن على بن ابى طالب علیهم السلام. 

 

شیخ در مصباح مى‏نویسد: روایت‏شده است که حضرت ابو الحسن على بن محمد عسکرى (ع) در روز 27 ذى حجه به دنیا آمد. سپس وى مى‏گوید: ابن عیاش گفته است: میلاد ابو الحسن ثالث روز دوم رجب بوده است. همچنین وى تولد آن حضرت را روز پنجم هم ذکر کرده است. شیخ گوید: ابراهیم بن هاشم قمى گفته است: ابو الحسن عسکرى (ع) در روز سه شنبه سیزدهم رجب از سال 214 هجرى دیده به دنیا گشود».

کلینى در کافى نویسد: آن حضرت در نیمه ذى حجه از سال 212 به دنیا آمد. البته برخى نیز روایت کرده‏اند که تولد آن حضرت در ماه رجب و در سال 214 بوده است. در کشف الغمة نیز گفته شده است که آن حضرت در روز جمعه پا به دنیا گذارد.

شیخ مفید گوید: «محل تولد آن حضرت در صریا، یکى از قراى مدینه بود».

نگارنده: در بسیارى از نسخ جاى ولادت آن حضرت را همین قریه و با همین املا نوشته‏اند و در برخى از نسخ ضبط آن به صورت‏«صربا» بوده است. البته نام چنین محلى نه در معجم البلدان و نه در هیچ یک از کتب لغت ذکر نشده است. تنها ابن شهر آشوب در مناقب، در بخش الجلاء و الشفاء، گفته است: صریا قریه‏اى است که موسى بن جعفر آن را به فاصله سه میلى از شهر مدینه بنا کرده است.

امام هادى (ع) به قولى در بیست و پنجم جمادى الاخره و به قول دیگر، در سوم رجب و به دیگر قول در روز دوشنبه بیست و هفتم جمادى الاخره در نیمه روز و در سال 254 هجرى، در شهر سامراء دیده از جهان فروبست. آن حضرت در روزگار خلافت معتز وفات یافت و بنابراین، عمر آن حضرت اندکى کمتر از چهل سال یا 41 سال و شش و یا هفت ماه بوده است. از این مدت، شش سال و پنج ماه با پدرش و 33 سال و چند ماه، به قولى نه ماه، پس از وى زیسته که این مدت را دوران امامت و خلافت آن حضرت محسوب کرده‏اند. آن امام (ع) دنباله خلافت معتصم و سپس خلافت واثق ، متوکل ، منتصر ، مستعین و معتز را درک کرد و در پایان حکومت معتمد، به شهادت رسید.

مدت اقامت آن حضرت در سر من راى، بیست ‏سال و چند ماه بود و پس از وفات، در خانه‏اش واقع در سر من راى به خاک سپرده شد.


مادر آن حضرت

مادر آن حضرت کنیزى بود به نام سمانه مغربیه. و در مناقب است که مادرش معروف به سیده ام الفضل بود.


کنیه آن حضرت

کنیه وى ابو الحسن بود. برخى نیز وى را ابو الحسن ثالث مى‏خواندند.


لقب آن حضرت

ابن طلحه گوید: القاب آن حضرت عبارت بودند از: ناصح، متوکل، فتاح، نقى، مرتضى و مشهورترین القاب وى متوکل بود. اما آن حضرت این لقب را مخفى مى‏کرد و به اصحابش مى‏فرمود از یاد کردن وى با این لقب بپرهیزند. زیرا متوکل، لقب خلیفه عباسى بود.

نگارنده: همچنین آن حضرت به دو لقب هادى و نقى نیز شهرت داشت.

در مناقب در این باره آمده است: القاب آن حضرت عبارت بودند از: نجیب، مرتضى، هادى، نقى، عالم، فقیه، امین، مؤتمن، طیب و عسکرى. وى معروف به عسکرى بود و خود و فرزند بزرگوارش به عسکریین معروفیت دارند. شیخ صدوق در علل الشرایع و معانى الاخبار گوید: از استادان خود رضى الله عنهم، شنیدم که مى‏گفتند: محله‏اى که على بن محمد و حسن بن على علیهما السلام در آن در سر من راى ساکن بودند، عسکر نامیده مى‏شد از این رو به هر یک از این دو امام عسکرى گفته مى‏شود».

در نساب سمعانى است که عسکرى منسوب به عسکر در سر من راى است. سر من راى را معتصم بنا نهاد. بدین ترتیب که چون شمار سپاهیانش بسیار شد و بغداد براى آنها تنگ بود و مردم مورد آزار و اذیت قرار مى‏گرفتند، همراه با سپاهیانش بدین موضع نقل مکان کرد و در آنجا کاخى زیبا ساخت و آن را سر من راى نامید که بدان سامرة و سامرا گفته مى‏شود. و از آنجا که پادگان نظامى معتصم در این شهر جاى گیر شد، آن را عسکر نیز مى‏خوانند. تاریخ این واقعه در سال 221 هجرى بوده است.

گفته سمعانى حاکى از آن است که عسکر نامى بوده که بر تمام سامرا اطلاق مى‏شده است.


نقش انگشترى آن حضرت

بنا بر قولى گفته‏اند نقش انگشترى آن حضرت عبارت: «حفظ العهود من اخلاق المعبود» بوده است. همچنین طبق قولى دیگر نقش انگشترى وى عبارت: «الله ربى و هو عصمتى من خلقه‏» و مطابق نظر برخى دیگر عبارت: «من عصى هواه بلغ مناه‏» بوده است.


فرزندان آن حضرت

آن حضرت چهار پسر به نامهاى: ابو محمد حسن، حسین، محمد و جعفر داشت. از این میان حسن (ع) پس از وى به امامت رسید و حسین و محمد در زمان حیات آن امام از دنیا رفتند و جعفر نیز همان کسى است که بعد از وفات برادرش، امام عسکرى (ع) ، ادعاى امامت کرد و به جعفر کذاب شهرت یافت. همچنین یک دختر از آن حضرت بر جاى ماند که نامش عایشه یا علیه بود.


کتاب: سیره معصومان، ج 5، ص 233 - نویسنده: سید محسن امین - ترجمه: على حجتى کرمانى


چهل حدیث گهربار ازامام جوادعلیه السلام

 
چهل حدیث گهربار ازامام جوادعلیه السلام 

1 قالَ الا مام اءبوجعفر، محمّدالجواد صلوات اللّه و سلامه علیه :

الْمُؤ مِنُ یَحْتاجُ إ لى ثَلاثِ خِصالٍ: تَوْفیقٍ مِنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ واعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ، وَقَبُولٍ مِمَّنْ یَنْصَحُهُ. 

فرمود: مؤ من در هر حال نیازمند به سه خصلت است :
توفیق از طرف خداوند متعال ، واعظى از درون خود، قبول و پذیرش نصیحت کسى که او را نصیحت نماید.
2 قالَ علیه السلام : مُلاقاةُ الاْ خوانِ نَشْرَةٌ، وَ تَلْقیحٌ لِلْعَقْلِ وَ إ نْ کانَ نَزْرا قَلیلا.(70)
ترجمه :
فرمود: ملاقات و دیدار با دوستان و برادران - خوب - ، موجب صفاى دل و نورانیّت آن مى گردد و سبب شکوفائى عقل و درایت خواهد گشت ، گرچه در مدّت زمانى کوتاه انجام پذیرد.
3 قالَ علیه السلام : إ یّاکَ وَ مُص احَبَةُالشَّریرِ، فَإ نَّهُ کَالسَّیْفِ الْمَسْلُولِ، یَحْسُنُ مَنْظَرُهُ وَ یَقْبَحُ اءثَرُهُ.(71)
ترجمه :
فرمود: مواظب باش از مصاحبت و دوستى با افراد شرور، چون که او همانند شمشیرى زهرآلود، برّاق است که ظاهرش زیبا و اثراتش زشت و خطرناک خواهد بود.
4 قالَ علیه السلام : کَیْفَ یُضَیَّعُ مَنِ اللّهُ کافِلُهُ، وَکَیْفَ یَنْجُو مَنِ اللّه طالِبُهُ، وَ مَنِ انْقَطَعَ إ لى غَیْرِاللّهِ وَ کَّلَهُ اللّهُ إ لَیْهِ.(72)
ترجمه :
فرمود: چگونه گمراه و درمانده خواهد شد کسى که خداوند سَرپرست و متکفّل اوست .
چطور نجات مى یابد کسى که خداوند طالبش مى باشد.
هر که از خدا قطع امید کند و به غیر او پناهنده شود، خداوند او را به همان شخص واگذار مى کند.
5 قالَ علیه السلام : مَنْ لَمْ یَعْرِفِ الْمَوارِدَ اءعْیَتْهُ الْمَصادِرُ.(73)
ترجمه :
فرمود: هرکس موقعیّت شناس نباشد جریانات ، او را مى رباید و هلاک خواهد شد.
6 قالَ علیه السلام : مَنْ عَتَبَ مِنْ غَیْرِارْتِیابٍ اءعْتَبَ مِنْ غَیْرِاسْتِعْتابٍ.(74)
ترجمه :
فرمود: سرزنش کردن دیگران بدون علّت و دلیل سبب ناراحتى و خشم خواهد گشت ، در حالى که رضایت آنان نیز کسب نخواهد کرد.
7 قالَ علیه السلام : أ فْضَلُ الْعِبادَةِ الاْ خْلاصُ.(75)
ترجمه :
فرمود: با فضیلت ترین و ارزشمندترین عبادت ها آن است که خالص و بدون ریا باشد.
8 قالَ علیه السلام : یَخْفى عَلَى النّاسِ وِلادَتُهُ، وَ یَغیبُ عَنْهُمْ شَخْصُهُ، وَ تَحْرُمُ عَلَیْهِمْ تَسْمِیَتُهُ، وَ هُوَ سَمّیُ رَسُول اللّهِ صلى الله علیه و آله وَ کَنّیهِ.(76)
ترجمه :
فرمود: زمان ولادت امام عصر علیه السلام بر مردم زمانش مخفى است ، و شخصش از شناخت افراد غایب و پنهان است .
و حرام است که آن حضرت را نام ببرند؛ و او همنام و هم کنیه رسول خدا صلى الله علیه و آله است .
9 قالَ علیه السلام : عِزُّالْمُؤْمِنِ غِناه عَنِ النّاسِ.(77)
ترجمه :
فرمود: عزّت و شخصیّت مؤ من در بى نیازى و طمع نداشتن به مال و زندگى دیگران است .
10 قالَ علیه السلام : مَنْ أ صْغى إ لى ناطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإ نْ کانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَاللّهَ، وَ إ نْ کانَ النّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إ بلیس فَقَدْ عَبَدَ إ بلیسَ.(78)
ترجمه :
فرمود: هرکس به شخصى سخنران علاقمند و متمایل باشد، بنده اوست ، پس چنانچه سخنور براى خدا و از احکام و معارف خدا سخن بگوید، بنده خداست ، و اگر از زبان شیطان و هوى و هوس و مادیات سخن بگوید، بنده شیطان خواهد بود.
11 قالَ علیه السلام : لا یَضُرُّکَ سَخَطُ مَنْ رِضاهُ الْجَوْرُ.(79)
ترجمه :
فرمود: کسى که طالب رضایت خداوند متعال باشد، دشمنى ستمگران ، او را زیان و ضرر نمى رساند.
12 قالَ علیه السلام : مَنْ خَطَبَ إ لَیْکُمْ فَرَضیتُمْ دینَهُ وَ أ مانَتَهُ فَزَوِّجُوهُ، إ لاّ تَفْعَلُوهُ تَکْنُ فِتْنَةٌ فِى الاْ رْضِ وَ فَسادٌ کَبیرْ.(80)
ترجمه :
فرمود: هر که به خواستگارى دختر شما آید و به تقوا و تدیّن و امانتدارى او مطمئن مى باشید با او موافقت کنید وگرنه شما سبب فتنه و فساد بزرگى در روى زمین خواهید شد.
13 قالَ علیه السلام : لَوْسَکَتَ الْجاهِلُ مَااخْتَلَفَ النّاسُ.(81)
ترجمه :
فرمود: چنانچه افراد جاهل و بى تجربه ساکت باشند مردم دچار اختلافات و تشنّجات نمى شوند.
14 قالَ علیه السلام : مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبیحا کانَ شَریکا فیهِ.(82)
ترجمه :
فرمود: هر که کار زشتى را تحسین و تاءیید کند، در عقاب آن شریک مى باشد.
15 قالَ علیه السلام : مَنِ انْقادَ إ لَى الطُّمَاءنینَةِ قَبْلَ الْخِیَرَةِ فَقَدْ عَرَضَ نَفْسَهُ لِلْهَلَکَةِ وَالْعاقِبَةِ الْمُغْضِبَةِ.(83)
ترجمه :
فرمود: هرکس بدون تفّکر و اطمینان نسبت به جوانب (هر کارى ، فرمانى ، حرکتى و...) مطیع و پذیراى آن شود، خود را در معرض سقوط قرار داده ؛ و نتیجه اى جز خشم و عصبانیّت نخواهد گرفت .
16 قالَ علیه السلام : مَنِ اسْتَغْنى بِاللّهِ إ فْتَقَرَالنّاسُ إ لَیْهِ، وَمَنِ اتَّقَى اللّهَ اءحَبَّهُ النّاسُ وَ إ نْ کَرِهُوا.(84)
ترجمه :
فرمود: هر که خود را به وسیله خداوند بى نیاز بداند مردم محتاج او خواهند شد و هر که تقواى الهى را پیشه خود کند خواه ناخواه ، مورد محبّت مردم قرار مى گیرد گرچه مردم خودشان اهل تقوا نباشند.
17 قالَ علیه السلام : عَلَّمَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ عَلّیا عَلَیْهِ السَّلامُ اءلْفَ کَلِمَةٍ، کُلُّ کَلِمَةٍ یَفْتَحُ اءلْفُ کَلِمَةٍ.(85)
ترجمه :
فرمود: حضرت رسول صلى الله علیه و آله ، یک هزار کلمه به امام علىّ علیه السلام تعلیم نمود که از هر کلمه اى هزار باب علم و مسأ له فرعى باز مى شود.
18 قالَ علیه السلام : نِعْمَةٌ لاتُشْکَرُ کَسِیَّئَةٍ لاتُغْفَرُ.(86)
ترجمه :
فرمود: خدمت و نعمتى که مورد شکر و سپاس قرار نگیرد همانند خطائى است که غیرقابل بخشش باشد.
19 قالَ علیه السلام : مَوْتُ الاْ نْسانِ بِالذُّنُوبِ اءکْثَرُ مِنْ مَوْتِهِ بِالاْ جَلِ، وَ حَیاتُهُ بِالْبِرِّ اءکْثَرُ مِنْ حَیاتِهِ بِالْعُمْرِ.(87)
ترجمه :
فرمود: فرارسیدن مرگ انسان ها، به جهت معصیت و گناه ، بیشتر است تا مرگ طبیعى و عادى ، همچنین حیات و زندگى لذّت بخش به وسیله نیکى و إ حسان به دیگران بیشتر و بهتر است از عمر بى نتیجه .
20 قالَ علیه السلام : لَنْ یَسْتَکْمِلَ الْعَبْدُ حَقیقَةَالاْ یمانِ حَتّى یُؤْثِرَ دینَهُ عَلى شَهْوَتِهِ، وَلَنْ یُهْلِکَ حَتّى یُؤْثِرَ شَهْوَتَهُ عَلى دینِهِ.(88)
ترجمه :
فرمود: بنده اى حقیقت ایمان را نمى یابد مگر آن که دین و احکام الهى را در همه جهات بر تمایلات و هواهاى نفسانى خود مقدّم دارد.
و کسى هلاک و بدبخت نمى گردد مگر آن که هواها و خواسته هاى نفسانى خود را بر احکام إ لهى مقدّم نماید.
الَ علیه السلام : عَلَیْکُمْ بِطَلَبِ الْعِلْمِ، فَإ نَّ طَلَبَهُ فَریضَةٌ وَالْبَحْثَ عَنْهُ نافِلَةٌ، وَ هُوَ صِلَةُ بَیْنَ الاْ خْوانِ، وَ دَلیلٌ عَلَى الْمُرُوَّةِ، وَ تُحْفَةٌ فِى الْمَجالِسِ، وَ صاحِبٌ فِى السَّفَرِ، وَ اءُنْسٌ فِى الْغُرْبَةِ.(89)
ترجمه :
فرمود: بر شما باد به تحصیل علم و معرفت ، چون فراگیرى آن واجب و بحث پیرامون آن مستحبّ و پرفائده است .
علم وسیله کمک به دوستان و برادران است ، دلیل و نشانه مروّت و جوانمردى است ، هدیه و سرگرمى در مجالس است ، همدم و رفیق انسان در مسافرت است ؛ و اءنیس و مونس انسان در تنهائى مى باشد.
22 قالَ علیه السلام : خَفْضُ الْجَناحِ زینَةُالْعِلْمِ، وَ حُسْنُ الاْ دَبِ زینَةُالْعَقْلِ، وَبَسْطُ الْوَجْهِ زینَةُالْحِلْمِ.(90)
ترجمه :
فرمود: تواضع و فروتنى زینت بخش علم و دانش است ، اءدب داشتن و اخلاق نیک زینت بخش عقل مى باشد، خوش روئى با افراد زینت بخش حلم و بردبارى است .
23 قالَ علیه السلام : تَوَسَّدِ الصَّبْرَ، وَاعْتَنِقِ الْفَقْرَ، وَارْفَضِ الشَّهَواتِ، وَ خالِفِ الْهَوى ، وَ اعْلَمْ أ نَّکَ لَنْ تَخْلُو مِنْ عَیْنِ اللّهِ، فَانْظُرْ کَیْفَ تَکُونُ.(91)
ترجمه :
فرمود: در زندگى ، صبر را تکیه گاه خود، فقر و تنگ دستى را همنشین خود قرار بده و با هواهاى نفسانى مخالفت کن .
و بدان که هیچگاه از دیدگاه خداوند پنهان و مخفى نخواهى ماند، پس مواظب باش که در چه حالتى خواهى بود.
24 قالَ علیه السلام : مَنْ اءتَمَّ رُکُوعَهُ لَمْ تُدْخِلْهُ وَحْشَةُ الْقَبْرِ.(92)
ترجمه :
فرمود: هرکس رکوع نمازش را به طور کامل و صحیح انجام دهد، وحشت قبر بر او وارد نخواهد شد.
25 قالَ علیه السلام : الْخُشُوعُ زینَةُالصَّلاةِ، وَ تَرْکُ مالایُعْنى زینَةُالْوَرَعِ.(93)
ترجمه :
فرمود: خشوع و خضوع زینت بخش نماز خواهد بود، ترک و رها کردن آنچه (براى دین و دنیا و آخرت ) سودمند نباشد زینت بخش ورع و تقواى انسان مى باشد.
26 قالَ علیه السلام : الاْ مْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىُ عَنِ الْمُنْکَرِ خَلْقانِ مِنْ خَلْقِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، فَمْن نَصَرَهُما اءعَزَّهُ اللّهُ، وَمَنْ خَذَلَهُما خَذَلَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ.(94)
ترجمه :
فرمود: امر به معروف و نهى از منکر دو مخلوق الهى است ، هر که آن ها را یارى و اجراء کند مورد نصرت و رحمت خدا قرار مى گیرد و هر که آن ها را ترک و رها گرداند مورد خذلان و عِقاب قرار مى گیرد.
27 قالَ علیه السلام : إ نَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَخْتارُ مِنْ مالِ الْمُؤْمِنِ وَ مِنْ وُلْدِهِ اءنْفَسَهُ لِیَاءجُرَهُ عَلى ذلِکَ.(95)
ترجمه :
فرمود: همانا خداوند متعال بهترین و عزیزترین ثروت و فرزند مؤ من را مى گیرد (و هلاک و نابود مى گرداند)، چون دنیا و متعلّقات آن بى ارزش است تا در قیامت پاداش عظیمى عطایش نماید.
28 قالَ له رجل : اءَوصِنى بَوَصِیَّةٍ جامِعَةٍ مُخْتَصَرَةٍ؟
فَقالَ علیه السلام : صُنْ نَفْسَکَ عَنْ عارِالْعاجِلَةِ وَ نار الْآجِلَةِ.(96)
ترجمه :
شخصى به حضرت عرض کرد: مرا موعظه و نصیحتى کامل و مختصر عطا فرما؟
امام علیه السلام فرمود: اعضاء و جوارح ظاهرى و باطنى خود را از ذلّت و ننگ سریع و زودرس ، همچنین از آتش و عذاب آخرت ، در اءمان و محفوظ بدار.
29 قالَ علیه السلام : فَسادُالاْ خْلاقِ بِمُعاشَرَةِالسُّفَهاءِ، وَ صَلاحُ الاْ خلاقِ بِمُنافَسَةِ الْعُقَلاءِ.(97)
ترجمه :
فرمود: معاشرت و همنشینى با بى خردان و افراد لااُبالى سبب فساد و تباهى اخلاق خواهد شد؛ و معاشرت و رفاقت با خردمندان هوشیار، موجب رشد و کمال اخلاق مى باشد.
30 قالَ علیه السلام : الاْ دَبُ عِنْدَالنّاسِ النُّطْقُ بِالْمُسْتَحْسَناتِ لاغَیْرُ، وَ هذا لایُعْتَدُّ بِهِ مالَمْ یُوصَلْ بِها إ لى رِضَااللّهِ سُبْحانَهُ، وَالْجَنَّةِ، وَالاْ دَبُ هُوَ اءدَبُ الشَّریعَةِ، فَتَاءدَّبُوا بِها تَکُونُوا اءُدَباءَ حَقّا.(98)
ترجمه :
فرمود: مفهوم و معناى ادب از نظر مردم ، تنها خوب سخن گفتن است که رکیک و سبک نباشد، ولیکن این نظریّه قابل توجّه نیست تا مادامى که انسان را به خداوند متعال و بهشت نزدیک نگرداند.
بنابر این ادب یعنى رعایت احکام و مسائل دین ، پس با عمل کردن به دستورات الهى و ائمّه اطهار علیهم السلام ، ادب خود را آشکار سازید.
31 قالَ علیه السلام : ثَلاثُ خِصالٍ تَجْتَلِبُ بِهِنَّ الْمَحَبَّةُ: الاْ نْصافُ فِى الْمُعاشَرَةِ، وَ الْمُواساةُ فِى الشِّدِّةِ، وَ الاْ نْطِواعُ وَ الرُّجُوعُ إ لى قَلْبٍ سَلیمٍ.(99)
ترجمه :
فرمود: سه خصلت جلب محبّت مى کند: انصاف در معاشرت با مردم ، همدردى در مشکلات آن ها، همراه و همدم شدن با معنویات .
32 قالَ علیه السلام : التَّوْبَةُ عَلى اءرْبَع دَعائِم : نَدَمٌ بِالْقَلْبِ، وَاسْتِغْفارٌ بِاللِّسانِ، وَ عَمَلٌ بِالْجَوارِحِ، وَ عَزْمٌ اءنْ لایَعُودَ.(100)
ترجمه :
فرمود: شرایط پذیرش توبه چهار چیز است : پشیمانى قلبى ، استغفار با زبان ، جبران کردن گناه نسبت به همان گناه حقّاللّه و یا حقّالنّاس -، تصمیم جدّى بر اینکه دیگر مرتکب آن گناه نشود.
33 قالَ علیه السلام : ثَلاثٌ مِنْ عَمَلِ الاْ بْرارِ: إ قامَةُالْفَرائِض ، وَاجْتِنابُ الْمَحارِم ، واحْتِراسٌ مِنَ الْغَفْلَةِ فِى الدّین .(101)
ترجمه :
فرمود: سه چیز از کارهاى نیکان است : انجام واجبات الهى ، ترک و دورى از گناهان ، مواظبت و رعایت مسائل و احکام دین .
34 قالَ علیه السلام : وَ حَقیقَةُ الاْ دَبِ: اِجْتِماعُ خِصالِ الْخیْرِ، وَ تَجافى خِصالِ الشَّرِ، وَ بِالاْ دَبِ یَبْلُغُ الرَّجُلُ الْمَکارِمَ الاْ خْلاقِ فِى الدُّنْیا وَ الاَّْخِرَةِ، وَ یَصِلُ بِهِ اِلَى الْجَنَّةِ.(102)
ترجمه :

فرمود: حقیقت ادب و تربیت عبارت است از: دارا بودن خصلت هاى خوب ، خالى بودن از صفات زشت و ناپسند.
انسان به وسیله اءدب - در دنیا و آخرت - به کمالات اخلاقى مى رسد؛ و نیز با رعایت اءدب نیل به بهشت مى یابد.
35 قالَ علیه السلام : إ نَّ بَیْنَ جَبَلَىْ طُوسٍ قَبْضَةٌ قُبِضَتْ مِنَ الْجَنَّةِ، مَنْ دَخَلَها کانَ آمِنا یَوْمَ الْقِیامَةِ مِنَ النّار.(103)
ترجمه :
فرمود: همانا بین دو سمت شهر طوس قطعه اى مى باشد که از بهشت گرفته شده است ، هر که داخل آن شود و با معرفت زیارت کند -، روز قیامت از آتش در اءمان خواهد بود.
36 قالَ علیه السلام : مَنْ زارَ قَبْرَ عَمَّتى بِقُمْ، فَلَهُ الْجَنَّتهُ.(104)
ترجمه :
فرمود: هرکس قبر عمّه ام حضرت معصومه سلام اللّه علیها را با علاقه و معرفت در قم زیارت کند، أ هل بهشت خواهد بود.
قالَ علیه السلام : مَنْ زارَ قَبْرَ اءخیهِ الْمُؤْمِنِ فَجَلَسَ عِنْدَ قَبْرِهِ وَاسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ وَ وَضَعَ یَدَهُ عَلَى الْقَبْرِ وَقَرَءَ: ((إ نّااءنْزَلْناهُ فى لَیْلَةِالْقَدْرِ)) سَبْعَ مَرّاتٍ، اءمِنَ مِنَ الْفَزَعَ الاْ کْبَرِ.(105)
ترجمه :
فرمود: هرکس بر بالین قبر مؤ منى حضور یابد و رو به قبله بنشیند و دست خود را روى قبر بگذارد و هفت مرتبه سوره مبارکه ((إ نّا اءنزلناه )) را بخواند از شداید و سختیهاى صحراى محشر در اءمان قرار مى گیرد.
38 قالَ علیه السلام : ثَلاثٌ یَبْلُغْنَ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللّهِ: کَثْرَةُ الاْ سْتِغْفارِ، وَ خَفْضِ الْجْانِبِ، وَ کَثْرَةِ الصَّدَقَةَ.(106)
ترجمه :
فرمود: سه چیز، سبب رسیدن به رضوان خداى متعال مى باشد:
1 - نسبت به گناهان و خطاها، زیاد استغفار و اظهار ندامت کردن .
2 - اهل تواضع کردن و فروتن بودن .
3 - صدقه و کارهاى خیر بسیار انجام دادن .
39 قالَ علیه السلام : الْعامِلُ بِالظُّلْمِ، وَالْمُعینُ لَهُ، وَالرّاضى بِهِ شُرَکاءٌ.(107)
ترجمه :
فرمود: انجام دهنده ظلم ، کمک دهنده ظلم و کسى که راضى به ظلم باشد، هر سه شریک خواهند بود.
40 قالَ علیه السلام : التَّواضُعُ زینَةُالْحَسَبِ، وَالْفَصاحَةُ زینَةُالْکَلامِ، وَ الْعَدْلُ زینَةُالاْ یمانِ، وَالسَّکینَةُ زینَةُالْعِبادَةِ، وَالْحِفْظُ زینُةُالرِّوایَةِ.(108)
ترجمه :
فرمود: تواضع و فروتنى زینت بخش حسب و شرف ، فصاحت زینت بخش کلام ، عدالت زینت بخش ایمان و اعتقادات ، وقار و ادب زینت بخش اعمال و عبادات ؛ و دقّت در ضبط و حفظ آن ، زینت بخش نقل روایت و سخن مى باشد.

زندگینامه امام جوادعلیه السلام

زندگینامه امام جوادعلیه السلام 

1.حضرت امام محمد تقی جوادالأئمه (ع )
2. شهادت حضرت جواد (ع )
3.زنان و فرزندان حضرت جواد (ع )
 

حضرت امام محمد تقی جوادالأئمه (ع )
امام نهم شیعیان حضرت جواد (ع ) در سال 195هجری در مدینه ولادت یافت . نام نامی اش محمد معروف به جواد و تقی است . القاب دیگری مانند : رضی و متقی نیز داشته ، ولی تقی از همه معروفتر می باشد . مادر گرامی اش سبیکه یا خیزران است که این دو نام در تاریخ زندگی آن حضرت ثبت است . امام محمد تقی (ع ) هنگام وفات پدر 8 ساله بود . پس از شهادت جانگداز حضرت رضا علیه السلام در اواخر ماه صفر سال 203ه مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالأئمه (ع ) انتقال یافت . مأمون خلیفه عباسی که همچون سایر خلفای  بنی عباس از پیشرفت معنوی و نفوذ باطنی امامان معصوم و گسترش فضایل آنها در بین مردم هراس داشت ، سعی  کرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خویش قرار دهد . " از اینجا بود که مأمون نخستین کاری که کرد ، دختر خویش ام الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد (ع ) درآورد ، تا مراقبی  دایمی و از درون خانه ، بر امام گمارده باشد . رنجهای دایمی که امام جواد (ع ) از ناحیه این مأمور خانگی  برده است ، در تاریخ معروف است " . از روشهایی که مأمون در مورد حضرت رضا (ع ) به کار می بست ، تشکیل مجالس بحث و مناظره بود . مأمون و بعد معتصم عباسی می خواستند از این راه - به گمان باطل خود - امام (ع ) را در تنگنا قرار دهند . در مورد فرزندش حضرت جواد (ع ) نیز چنین روشی را به کار بستند . به خصوص که در آغاز امامت هنوز سنی از عمر امام جواد (ع ) نگذشته بود . مأمون نمی دانست که مقام ولایت و امامت که موهبتی است الهی ، بستگی به کمی  و زیادی سالهای عمر ندارد . باری ، حضرت جواد (ع ) با عمر کوتاه خود که همچون نوگل بهاران زودگذر بود ، و در دوره ای که فرقه های مختلف اسلامی و غیر اسلامی  در میدان رشد و نمو یافته بودند و دانشمندان بزرگی در این دوران ، زندگی می کردند و علوم و فنون سایر ملتها پیشرفت نموده و کتابهای زیادی به زبان عربی ترجمه و در دسترس قرار گرفته بود ، با کمی سن وارد بحثهای علمی گردید و با سرمایه خدایی امامت که از سرچشمه ولایت مطلقه و الهام ربانی مایه گرفته بود ، احکام اسلامی را مانند پدران و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعلیم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسیاری  پاسخ گفت . برای نمونه ، یکی از مناظره های  ( = احتجاجات ) حضرت امام محمد تقی (ع ) را در زیر نقل می کنیم : " عیاشی در تفسیر خود از ذرقان که همنشین و دوست احمد بن ابی دؤاد بود ، نقل می کند که ذرقان گفت : روزی دوستش ( ابن ابی دؤاد ) از دربار معتصم عباسی  برگشت و بسیار گرفته و پریشان حال به نظر رسید . گفتم : چه شده است که امروز این چنین ناراحتی ؟ گفت : در حضور خلیفه و ابوجعفر فرزند علی بن موسی الرضا جریانی پیش آمد که مایه شرمساری و خواری ما گردید . گفتم : چگونه ؟ گفت : سارقی را به حضور خلیفه آورده بودند که سرقتش آشکار و دزد اقرار به دزدی کرده بود . خلیفه طریقه اجرای حد و قصاص را پرسید . عده ای از فقها حاضر بودند ، خلیفه دستور داد بقیه فقیهان را نیز حاضر کردند ، و محمد بن علی الرضا را هم خواست . خلیفه از ما پرسید : حد اسلامی چگونه باید جاری شود ؟ من گفتم : از مچ دست باید قطع گردد . خلیفه گفت : به چه دلیل ؟ گفتم : به دلیل آنکه دست شامل انگشتان و کف دست تا مچ دست است ، و در قرآن کریم در آیه تیمم آمده است : فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم . بسیاری از فقیهان حاضر در جلسه گفته مرا تصدیق کردند . یک دسته از علماء گفتند : باید دست را از مرفق برید . خلیفه پرسید : به چه دلیل ؟ گفتند : به دلیل آیه وضو که در قرآن کریم آمده است : ... و ایدیکم الی  المرافق . و این آیه نشان می دهد که دست دزد را باید از مرفق برید . دسته دیگر گفتند : دست را از شانه باید برید چون دست شامل تمام این اجزاء می شود . و چون بحث و اختلاف پیش آمد ، خلیفه روی  به حضرت ابوجعفر محمد بن علی  کرد و گفت : یا اباجعفر ، شما در این مسأله چه می گویید ؟ آن حضرت فرمود : علمای شما در این باره سخن گفتند . من را از بیان مطلب معذور بدار . خلیفه گفت : به خدا سوگند که شما هم باید نظر خود را بیان کنید . حضرت جواد فرمود : اکنون که من را سوگند می دهی  پاسخ آن را می گویم . این مطالبی که علمای اهل سنت درباره حد دزدی بیان کردند خطاست . حد صحیح اسلامی  آن است که باید انگشتان دست را غیر از انگشت ابهام قطع کرد . خلیفه پرسید : چرا ؟ امام (ع ) فرمود : زیرا رسول الله (ص ) فرموده است سجود باید بر هفت عضو از بدن انجام شود : پیشانی ، دو کف دست ، دو سر زانو ، دو انگشت ابهام پا ، و اگر دست را از شانه یا مرفق یا مچ قطع کنند برای سجده حق تعالی محلی  باقی نمی ماند ، و در قرآن کریم آمده است " و ان المساجد لله ... " سجده گاه ها از آن خداست ، پس کسی نباید آنها را ببرد . معتصم از این حکم الهی و منطقی بسیار مسرور شد ، و آن را تصدیق کرد و امر نمود انگشتان دزد را برابر حکم حضرت جواد (ع ) قطع کردند . ذرقان می گوید : ابن ابی دؤاد سخت پریشان شده بود ، که چرا نظر او در محضر خلیفه رد شده است . سه روز پس از این جریان نزد معتصم رفت و گفت : یا امیرالمؤمنین ، آمده ام تو را نصیحتی کنم و این نصحیت را به شکرانه محبتی که نسبت به ما داری  می گویم . معتصم گفت : بگو . ابن ابی دؤاد گفت : وقتی مجلسی از فقها و علما تشکیل می دهی تا یک مسأله یا مسائلی را در آنجا مطرح کنی ، همه بزرگان کشوری  و لشکری حاضر هستند ، حتی  خادمان و دربانان و پاسبانان شاهد آن مجلس و گفتگوهایی  که در حضور تو می شود هستند ، و چون می بینند که رأی علمای بزرگ تو در برابر رأی محمد بن علی الجواد ارزشی ندارد ، کم کم مردم به آن حضرت توجه می کنند و خلافت از خاندان تو به خانواده آل علی منتقل می گردد ، و پایه های قدرت و شوکت تو متزلزل می گردد . این بدگویی و اندرز غرض آلود در وجود معتصم کار کرد و از آن روز در صدد برآمد این مشعل نورانی و این سرچشمه دانش و فضیلت را خاموش سازد . این روش را - قبل از معتصم - مأمون نیز در مورد حضرت جوادالأئمه (ع ) به کار می برد ، چنانکه در آغاز امامت امام نهم ، مأمون دوباره دست به تشکیل مجالس مناظره زد و از جمله از یحیی بن اکثم که قاضی بزرگ دربار وی بود ، خواست تا از امام (ع ) پرسشهایی کند ، شاید بتواند از این راه به موقعیت امام (ع ) ضربتی وارد کند . اما نشد ، و اما از همه این مناظرات سربلند درآمد . روزی از آنجا که " یحیی بن اکثم " به اشاره مأمون می خواست پرسشهای خود را مطرح سازد مأمون نیز موافقت کرد ، و امام جواد (ع ) و همه بزرگان و دانشمندان را در مجلس حاضر کرد . مأمون نسبت به حضرت امام محمد تقی (ع ) احترام بسیار کرد و آنگاه از یحیی خواست آنچه می خواهد بپرسد . یحیی که پیرمردی  سالمند بود ، پس از اجازه مأمون و حضرت جواد (ع ) گفت : اجازه می فرمایی  مسأله ای از فقه بپرسم ؟ حضرت جواد فرمود : آنچه دلت می خواهد بپرس . یحیی بن اکثم پرسید : اگر کسی در حال احرام قتل صید کرد چه باید بکند ؟ حضرت جواد (ع ) فرمود : آیا قاتل صید محل بوده یا محرم ؟ عالم بوده یا جاهل ؟ به عمد صید کرده یا خطا ؟ محرم آزاد بوده یا بنده ؟ صغیر بوده یا کبیر ؟ اول قتل او بوده یا صیاد بوده و کارش صید بوده ؟ آیا حیوانی را که کشته است صید تمام بوده یا بچه صید ؟ آیا در این قتل پشیمان شده یا نه ؟ آیا این عمل در شب بوده یا روز ؟ احرام محرم برای عمره بوده یا احرام حج ؟ یحیی دچار حیرت عجیبی شد . نمی دانست چگونه جواب گوید . سر به زیر انداخت و عرق خجالت بر سر و رویش نشست . درباریان به یکدیگر نگاه می کردند . مأمون نیز که سخت آشفته حال شده بود در میان سکوتی  که بر مجلس حکمفرما بود ، روی به بنی  عباس و اطرافیان کرد و گفت : - دیدید و ابوجعفر محمد بن علی الرضا را شناختید ؟ سپس بحث را تغییر داد تا از حیرت حاضران بکاهد . باری ، موقعیت امام جواد (ع ) پس از این مناظرات بیشتر استوار شد . امام جواد (ع ) در مدت 17سال دوران امامت به نشر و تعلیم حقایق اسلام پرداخت ، و شاگردان و اصحاب برجسته ای داشت که : هر یک خود قله ای بودند از قله های فرهنگ و معارف اسلامی مانند : ابن ابی عمیر بغدادی ، ابوجعفر محمد بن سنان زاهری ، احمد بن ابی نصر بزنطی کوفی ، ابوتمام حبیب اوس طائی - شاعر شیعی  مشهور - ابوالحسن علی بن مهزیار اهوازی و فضل بن شاذان نیشابوری که در قرن سوم هجری می زیسته اند . اینان نیز ( همچنانکه امام بزرگوارشان همیشه تحت نظر بود ) هر کدام به گونه ای مورد تعقیب و گرفتاری بودند . فضل بن شاذان را از نیشابور بیرون کردند . عبدالله بن طاهر چنین کرد و سپس کتب او را تفتیش کرد و چون مطالب آن کتابها را - درباره توحید و ... - به او گفتند قانع نشد و گفت می خواهم عقیده سیاسی او را نیز بدانم . ابوتمام شاعر نیز از این امر بی بهره نبود ، امیرانی که خود اهل شعر و ادب بودند حاضر نبودند شعر او را - که بهترین شاعر آن روزگار بود ، چنانکه در تاریخ ادبیات عرب و اسلام معروف است - بشنوند و نسخه از آن داشته باشند . اگر کسی شعر او را برای آنان ، بدون اطلاع قبلی  ، می نوشت و آنان از شعر لذت می بردند و آن را می پسندیدند ، همین که آگاه می شدند که از ابوتمام است یعنی  شاعر شیعی معتقد به امام جواد (ع ) و مروج آن مرام ، دستور می دادند که آن نوشته را پاره کنند . ابن ابی عمیر - عالم ثقه مورد اعتماد بزرگ - نیز در زمان هارون و مأمون ، محنتهای بسیار دید ، او را سالها زندانی کردند ، تازیانه ها زدند . کتابهای او را که مأخذ عمده علم دین بود ، گرفتند و باعث تلف شدن آن شدند و ... بدین سان دستگاه جبار عباسی  با هواخواهان علم و فضیلت رفتار می کرد و چه ظالمانه !

شهادت حضرت جواد (ع )
این نوگل باغ ولایت و عصمت گرچه کوتاه عمر بود ولی رنگ و بویش مشام جانها را بهره مند ساخت . آثار فکری و روایاتی  که از آن حضرت نقل شده و مسائلی را که آن امام پاسخ گفته و کلماتی  که از آن حضرت بر جای مانده ، تا ابد زینت بخش صفحات تاریخ اسلام است . دوران عمر آن امام بزرگوار 25سال و دوره امامتش 17سال بوده است . معتصم عباسی از حضرت جواد (ع ) دعوت کرد که از مدینه به بغداد بیاید . امام جواد در ماه محرم سال 220هجری به بغداد وارد شد . معتصم که عموی ام الفضل زوجه حضرت جواد بود ، با جعفر پسر مأمون و ام الفضل بر قتل آن حضرت همداستان شدند . علت این امر - همچنان که اشاره کردیم - این اندیشه شوم بود که مبادا خلافت از بنی عباس به علویان منتقل شود . از این جهت ، درصدد تحریک ام الفضل برآمدند و به وی گفتند تو دختر و برادرزاده خلیفه هستی ، و احترامت از هر جهت لازم است و شوهر تو محمد بن علی الجواد ، مادر علی هادی فرزند خود را بر تو رجحان می نهد . این دو تن آن قدر وسوسه کردند تا ام الفضل - چنان که روش زنان نازاست - تحت تأثیر حسادت قرار گرفت و در باطن از شوهر بزرگوار جوانش آزرده خاطر شد و به تحریک و تلقین معتصم و جعفر برادرش ، تسلیم گردید . آنگاه این دو فرد جنایتکار سمی کشنده در انگور وارد کردند و به خانه امام فرستاده تا سیاه روی  دو جهان ، ام الفضل ، آنها را به شوهرش بخوراند . ام الفضل طبق انگور را در برابر امام جواد (ع ) گذاشت ، و از انگورها تعریف و توصیف کرد و حضرت جواد (ع ) را به خوردن انگور وادار و در این امر اصرار کرد . امام جواد (ع ) مقداری از آن انگور را تناول فرمود . چیزی  نگذشت آثار سم را در وجود خود احساس فرمود و درد و رنج شدیدی بر آن حضرت عارض گشت . ام الفضل سیه کار با دیدن آن حالت دردناک در شوهر جوان ، پشیمان و گریان شد ، اما پشیمانی  سودی نداشت . حضرت جواد (ع ) فرمود : چرا گریه می کنی ؟ اکنون که مرا کشتی گریه تو سودی ندارد . بدان که خداوند متعال در این چند روزه دنیا تو را به دردی مبتلا کند و به روزگاری بیفتی  که نتوانی از آن نجات بیابی . در مورد مسموم کردن حضرت جواد (ع ) قولهای  دیگری هم نقل شده است .

زنان و فرزندان حضرت جواد (ع )
زن حضرت جواد (ع ) ام الفضل دختر مأمون بود . حضرت جواد (ع ) از ام الفضل فرزندی نداشت . حضرت امام محمد تقی زوجه دیگری مشهور به ام ولد و به نام سمانه مغربیه داشته است . فرزندان آن حضرت را 4 پسر و 4 دختر نوشته اند بدین شرح : 1 - حضرت ابوالحسن امام علی النقی ( هادی ) 2 - ابواحمد موسی مبرقع 3 - ابواحمد حسین 4 - ابوموسی عمران 5 - فاطمه 6 - خدیجه 7 - ام کلثوم 8 - حکیمه حضرت جواد (ع ) مانند جده اش فاطمه زهرا زندگانی کوتاه و عمری سراسر رنج و مظلومیت داشت . بدخواهان نگذاشتند این مشعل نورانی نورافشانی کند . امام نهم ما در آخر ماه ذیقعده سال 220ه . به سرای جاویدان شتافت . قبر مطهرش در کاظمیه یا کاظمین است ، عقب قبر منور جدش حضرت موسی بن جعفر (ع ) زیارتگاه شیعیان و دوستداران است .

کراماتی از کریمه آل طه

کراماتی از کریمه آل طه

ویژگیهای حضرت معصومه (س)

حضرت معصومه علیها السلام بیست و پنج ‏سال بعد از تولد امام رضا علیه السلام در اول ذى قعده سال 173 ه . ق دیده به جهان گشود،پدرش امام موسى بن جعفر علیهما السلام و مادرش بانویى پاکیزه به نام نجمه بود که با نام‌ هاى تکتم، خیزران، اروى، ام البنین، طاهره، سمانه، شقراء، سکن و صقر نیز از وى یاد شده است

در مقام و منزلت و جایگاه این بانوى بزرگوار نزد اهل بیت علیهم السلام همین بس که امام صادق علیه السلام فرمودند:

«الا ان للجنة ثمانیة ابواب ثلاث منها الى قم فیها امراة هى من ولدى اسمها فاطمة بنت موسى، تدخل بشفاعتها شیعتى الجنة باجمعهم; (بحارالانوار ج60) آگاه باشید بهشت هشت در دارد که سه در آن به سوى قم است . بانویى از فرزندان من در آنجا وفات مى‏ کند که نامش فاطمه دختر موسى است . همه شیعیان ما به شفاعت او وارد بهشت مى‏شوند».

همچنین امام رضا علیه السلام درباره آن حضرت فرمودند: «من زارها عارفا بحقها فله الجنة؛ (بحار الانوار ج48) هر کس او را - در حالى که حقش را مى‏شناسد - زیارت کند، بهشت ‏از آن اوست..

در این مقاله، به مناسبت وفات حضرت معصومه علیهاالسلام به بیان کراماتى از آن بانوى بزرگوارمی‌پردازیم.

 

نزول رحمت الهى

بار دیگر شبانگاهان دست فیاض الهى از آستین کریمه اهل بیت به درآمد وچراغى به روشنى خورشید ولایت فراروى عاشقان دلسوخته بر افروخت. سخن از گفـته هاى دور نمى باشد بلکه حقیقى است محقق در جمعه شب 73/2/23 آرى بار دیگر در آن شب شاهد گشوده شدن خزائن غیب گشتیم و نزول رحمت الهى: آن که مورد عنایت قرار گرفت مسافرى بود از راه دور, دخترى چهارده ساله از اهالى ((شوط)) ماکو, از شهرهاى آذربایجان که خود با ما چنین سخن مى گوید:

رقیه امان الله پور هستم از اهالى ((شوط)) ماکو, چه ار ماه پیش بر اثر یک نوع سرماخوردگى از هر دو پا فلج شدم; خانواده ام مرا به بیمارستانهاى مختلف در شهرهاى ماکو, خوى و تبریز بردند, ولى همه پزشکان پس از عکسبردارى و انجام آزمایش مکرر, از درمانم عاجز شدند و من دیگر نمى توانستم پاهایم را حرکت دهم تا این که چهارشنبه شب (73/2/21) در عالم رویا دیدم که خانمى سفید پوش به طرف من آمدند و فرمودند:

چرا از همان ابتداى بیمارى پیش من نیامدى تا شفایت دهم؟

 با اضطراب از خواب پریدم و جریان خواب را با عمو و عمه ام در میان گذاشتم و آنها نیز بلافاصله مقدمات سفر به قم را فراهم آوردند.

آگاه باشید بهشت هشت در دارد که سه در آن به سوى قم است . بانویى از فرزندان من در آنجا وفات مى‏ کند که نامش فاطمه دختر موسى است . همه شیعیان ما به شفاعت او وارد بهشت مى‏شوند

لذا روز جمعه (73/2/23)ساعت 7/30 دقیقه بعد از ظهر به حرم مطهر مشرف شدیم. پس از نماز, مشغول خواندن زیارتنامه شدم که ناگهان صداى همان خانمى که در خواب دیده بودم به گوشم رسید که فرمود:

بلند شو, راه برو, که شفایت دادم.

من ابتدا توجهى نکردم و باز مجددا" همان صدا با همان الفاظ تکرار شد; این بار به خود حزکتى دادم و مشاهده کردم که قادر به حرکت مى باشم و مورد لطف آن بى بى دو عالم قرار گرفته ام.

 

اداى دین و گشایش در زندگى

حاج آقا تقى کمالى، از خدام آستانه مقدسه مى‏گوید: «در سال 1302 ه . ق . در آستانه مقدسه متحصن شده و پناهنده به آن بانوى معظم بودم و در یکى از حجرات صحن نو منزل داشتم، روزگارم به تلخى و سختى سپرى مى‏شد و کاملا تحت فشار بى‏پولى و ندارى قرار گرفته بودم؛ زندگانى را با قرض از کسبه اطراف حرم مى‏گذراندم، تا این که یک روز بعد از اداى فریضه صبح به حرم ‏بى ‏بى مشرف شدم و وضع خود را به عرض رساندم .

در این حال دیدم کیسه پولى روى دامنم افتاد، مدتى صبر کردم، به خیال این که شاید این کیسه پول مال زوار محترم باشد تا به صاحبش رد نمایم؛ دیدم خبرى نشد، فهمیدم که مرحمتى خانم است؛ به حجره خود برگشتم؛ وقتى کیسه را باز کردم، مبلغ چهار تومان در آن بود؛ ابتدا بدهی‌ هایم را پرداختم و به مدت چهارده ماه خرج کردم و تمام نمى‏شد تا این که روزى حضرت حجة الاسلام حرم پناهى تشریف آوردند و از وضع زندگى من جویا شدند، من موضوع را اظهار نمودم. در همان ایام به آن عطیه خاتمه داده شد.( فروغى از کوثر، ص‏70)

نسیم رحمت خواهر پروین محمدى اهل باختران در سال سوم دبیرستان مبتلا به تشنج اعصاب شدند و پس از بى اثر بودن معالجات مکرر و ناامیدى از همه جا همراه خانواده عازم مشهد مقدس مى شوند به امید شفا از امام رضا علیه السلام. اکنون مادر ایشان این کرامت را اینگونه بیان مى فرمایند:

حضرت معصومه

وقتى به قم رسیدیم با خود گفتم خوبست اول به زیارت خواهر امام رضا علیه السلام برویم اگر جواب نداد به مشهد مى رویم; ساعت 2 بعد از نیمه شب بود که به قم رسیدیم; ساعت 9 صبح به حرم مشرف شدیم و دختر را که به سختى خوابش مى برد و در اثر تشنج اعصاب دچار مشکلاتى مى شد با حال توجه و توسل به حضرت معصومه علیهاالسلام, به نزدیک ضریح بردم و براحتى خوابید.

پس از مدتى که نماز ظهر و عصر گذشت بوى عطر عجیبى حرم را گرفت و دیدم دست راست دخترم سه مرتبه به صورتش کشیده شد و رنگ او برافروخته شد و گوشه چادر او را که به ضریح بسته بودم باز شد; در همین حال دخترم به راحتى از خواب بیدار شد و گفت مادر کجاییم؟

گفتم: حرم حضرت معصومه علیهاالسلام. گفت: مادر گرسنه ام!! من که ماهها بودحسرت شنیدن این کلمه را از او داشتم, گفتم: برویم بیرون حرم; با هم داخل صحن حرم شدیم از او پرسیدم: احساس ناراحتى نمى کنى؟ گفت: نه, الحمد الله خوب هستم. و من احساس کردم که حالت او طبیعى شده است و از حضرت معصومه علیهاالسلام تشکر مى نماییم.

 

آقا مریض را به حرم خواهر مى فرستد

آقاى حیدرى کاشانى مى گوید: بعد از یک دهه سخنرانى در مسجد گوهرشاد, خانمى پیش من آمد و گفت: پسر جوان مریضى داشتم که شبى حضرت رضا علیه السلام را در خواب دیدم, حضرت فرمود: یکى از دو مریضى جوانت را شفا دادم, مریضى دوم (او را خواهرم در قم شفا خواهد داد) به نزد خواهرم در قم برو. حال که شما عازم قم هستید این شصت تومان را داخل ضریح حضرت بینداز; من چند روز دیگر به قم خواهم آمد.

حضرت فرمود: خدا جلال و جبروت حضرت فاطمه علیها السلام را به فاطمه علیها السلام عنایت فرموده است, هر کس بخواهد ثواب زیارت حضرت زهرا علیها السلام را درک کند به زیارت فاطمه معصومه علیها السلام برود

من به او گفتم: شما موقع آمدنتان به مشهد به قم نرفتید؟ گفت: نه.

گفتم: این فرمایش حضرت گلایه اى بوده از شما که چرا در طول راه مسافرت به مشهد به زیارت خواهر ایشان نرفته اید؟

 

جلال و جبروت کریمه

آقاى شیخ عبد الله موسیانى(ایشان از شاگردان آیت الله مرعشى(ره) بودند)نقل فرمودند به این که حضرت آیت الله مرعشى نجفى به طلاب مى فرمود:

علت آمدن من به قم این بود که پدرم آسید محمود مرعشى نجفى (که از زهاد و عباد معروف بود) چهل شب در حرم حضرت امیر علیه السلام بیتوته نمود که آن حضرت را ببنید, شبى در (حال مکاشفه) حضرت را دیده بود که به ایشان مى فرماید: سید محمود چه مى خواهى؟ عرض مى کند: مى خواهم بدانم قبر فاطمه زهراء علیها السلام کجاست؟ تا آن را زیارت کنم.

حضرت فرموده بود: من که نمى توانم (بر خلاف وصیت آن حضرت), قبر او رامعلوم کنم.

عرض کرد: پس من هنگام زیارت چه کنم؟

حضرت فرمود: خدا جلال و جبروت حضرت فاطمه علیها السلام را به فاطمه علیها السلام عنایت فرموده است, هر کس بخواهد ثواب زیارت حضرت زهرا علیها السلام را درک کند به زیارت فاطمه معصومه علیها السلام برود.

آیت الله مرعشى مى فرمودند: پدرم مرا سفارش مى کرد که من قادر به زیارت ایشان نیستم اما تو به زیارت آن حضرت برو, لذا من به خاطر همین سفارش, براى زیارت فاطمه معصومه علیها السلام و ثامن الائمه علیها السلام آمدم و به اصرار موسس حوزه علمیه قم, حضرت آیت الله حائرى در قم ماندگار شدم.

آیت الله مرعشى در آن زمان فرمودند: شصت سال است که هر روز من اول زائـــر حضرتم. (فروغى از کوثر76)

 

فرآوری: فاطمه زین الدینی       

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


منابع :

بشارة المۆمنین، شیخ قوام اسلامى

فروغى از کوثر، حسن اردشیرى

. (بحار الانوار ج48)

شفیعه‌ی محشر

شفیعه‌ی محشر

حضرت معصومه

نام شریف آن بزرگوار فاطمه و مشهورترین لقب آن حضرت، «معصومه» است. پدر بزرگوارش امام هفتم شیعیان حضرت موسى بن جعفر (علیهماالسلام) و مادر مکرمه اش حضرت نجمه خاتون (سلام الله علیها) است . آن بانو مادر امام هشتم نیز هست . لذا حضرت معصومه (سلام الله علیها) با حضرت رضا (علیه السلام) از یک مادر هستند

ولادت آن حضرت در روز اول ذیقعده سال 173 هجرى قمرى در مدینه منوره واقع شده است. دیرى نپایید که در همان سنین کودکى مواجه با مصیبت شهادت پدر گرامى خود در حبس هارون در شهر بغداد شد. لذا از آن پس تحت مراقبت و تربیت برادر بزرگوارش حضرت على بن موسى الرضا (علیهماالسلام) قرارگرفت.

در سال 200 هجرى قمرى در پى اصرار و تهدید مأمون عباسى سفر تبعید گونه حضرت رضا (علیه السلام) به مرو انجام شد و آن حضرت بدون این که کسى از بستگان و اهل بیت خود را همراه ببرند راهى خراسان شدند.

یک سال بعد از هجرت برادر، حضرت معصومه (سلام الله علیها) به شوق دیدار برادر و ادای رسالت زینبی و پیام ولایت به همراه عده اى از برادران و برادرزادگان به طرف خراسان حرکت کرد و در هر شهر و محلى مورد استقبال مردم واقع مى شد. این جا بود که آن حضرت نیز همچون عمه بزرگوارشان حضرت زینب (سلام الله علیها) پیام مظلومیت و غربت برادر گرامیشان را به مردم مۆمن و مسلمان مى رساندند و مخالفت خود و اهلبیت (علیهم السلام) را با حکومت حیله گر بنى عباس اظهار مى کرد. بدین جهت تا کاروان حضرت به شهر ساوه رسید عده اى از مخالفان اهلبیت(علیهم السلام) که از پشتیبانى مأموران حکومت برخوردار بودند،سر راه را گرفتند و با همراهان حضرت وارد جنگ شدند، در نتیجه تقریباً همه مردان کاروان به شهادت رسیدند، حتى بنابر نقلى حضرت معصومه (سلام الله عیلها) را نیز مسموم کردند.

به هر حال ، یا بر اثر اندوه و غم زیاد از این ماتم و یا بر اثر مسمومیت از زهر جفا، حضرت فاطمه معصومه (سلام الله عیلها) بیمار شدند و چون دیگر امکان ادامه راه به طرف خراسان نبود قصد شهر قم را نمود.

پرسید: از این شهر«ساوه» تا «قم» چند فرسنگ است؟ آن چه بود جواب دادند، فرمود: مرا به شهر قم ببرید، زیرا از پدرم شنیدم که مى فرمود: شهر قم مرکز شیعیان ما است. بزرگان شهر قم وقتى از این خبر مسرت بخش مطلع شدند به استقبال آن حضرت شتافتند; و در حالى که «موسى بن خزرج» بزرگ خاندان «اشعرى» زمام ناقه آن حضرت را به دوش مى کشید و عده فراوانى از مردم پیاده و سواره گرداگرد کجاوه حضرت در حرکت بودند، حدوداً در روز 23 ربیع الاول سال 2ظ 1 هجرى قمرى حضرت وارد شهر مقدس قم شدند. سپس در محلى که امروز «میدان میر» نامیده مى شود شتر آن حضرت در جلو در منزل «موسى بن خزرج» زانو زد و افتخار میزبانى حضرت نصیب او شد.

بعد از حضرت زهرا سلام الله علیها از جهت گستردگی شفاعت، هیچ بانویی به شفیعه محشر حضرت معصومه سلام الله علیها نمی‎رسد. که امام جعفر صادق علیه السّلام در این رابطه می‎فرماید: «تَدخل بِشفاعتها شیعتنا الجنة باجمعهم»؛ با شفاعت او همه شیعیان ما وارد بهشت می‎شوند

آن بزرگوار به مدت 17 روز در این شهر زندگى کرد و در این مدت مشغول عبادت و راز و نیاز با پروردگار متعال بود. محل عبادت آن حضرت در مدرسه ستیه به نام «بیت النور» هم اکنون محل زیارت ارادتمندان آن حضرت است.

سرانجام در روز دهم ربیع الثانى و «بنا بر قولى دوازدهم ربیع الثانى» سال 2ظ 1 هجرى پیش از آن که دیدگان مبارکش به دیدار برادر روشن شود، در دیار غربت و با اندوه فراوان دیده از جهان فروبست و شیعیان را در ماتم خود به سوگ نشاند .مردم قم با تجلیل فراوان پیکر پاکش را به سوى محل فعلى که در آن روز بیرون شهر و به نام «باغ بابلان» معروف بود تشییع نمودند. همین که قبر مهیا شد دراین که چه کسى بدن مطهر آن حضرت را داخل قبر قرار دهد دچار مشکل شدند، که ناگاه دو تن سواره که نقاب به صورت داشتند از جانب قبله پیدا شدند و به سرعت نزدیک آمدند و پس از خواندن نماز یکى از آن دو وارد قبر شد و دیگرى جسد پاک و مطهر آن حضرت را برداشت و به دست او داد تا در دل خاک نهان سازد.

آن دو نفر پس از پایان مراسم بدون آن که با کسى سخن بگویند بر اسب هاى خود سوار و از محل دور شدند.

بنا به گفته بعضی از علما به نظر مى رسد که آن دو بزرگوار، دو حجت پروردگار: حضرت رضا (علیه السلام) و امام جواد (علیه السلام) باشند چرا که معمولاً مراسم دفن بزرگان دین با حضور اولیا الهی انجام شده است..

حضرت معصومه

پس از دفن حضرت معصومه (سلام الله علیها) موسى بن خزرج سایبانى از بوریا بر فراز قبر شریفش قرار داد تا این که حضرت زینب فرزند امام جواد (علیه السلام) به سال 256 هجرى قمرى اولین گنبد را بر فراز قبر شریف عمه بزرگوارش بنا کرد و به این ترتیب تربت پاک آن بانوى بزرگوار اسلام قبله گاه قلوب ارادتمندان به اهل بیت(علیهم السلام) و دارالشفای دلسوختگان عاشق ولایت و امامت شد

 

شفاعت گسترده

اعتقاد به شفاعت انبیاء و اولیاء از ضروریات مذهب شیعه است و هیچ تردیدی در آن نیست. و بالاترین جایگاه شفاعت، از آنِ رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله است که در قرآن کریم از آن به (مقام محمود) تعبیر شده است. 

دو تن از بانوان خاندان رسول مکرم صلّی الله علیه و آله هم شفاعت گسترده‎ای دارند که بسیار وسیع و جهان شمول است.

1. خاتون محشر، صدیقه اطهر، حضرت فاطمه سلام الله علیها.

یکی از شواهد عظمت استثنایی حضرت معصومه سلام الله علیها زیارتنامه‎ ای است که به خصوص، حضرت رضا علیه السّلام در شأن او صادر فرموده است. زیرا بعد از فاطمه زهرا سلام الله علیها تنها زیارتی که از امام معصوم برای یک زن نقل شده، زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها است و هیچ یک از بانوان خاندان عصمت و طهارت زیارت مخصوص از امام ندارد

2. شفیعه روز جزا، حضرت فاطمه معصومه علیهاالسّلام، که بعد از حضرت زهرا سلام الله علیها از جهت گستردگی شفاعت، هیچ بانویی به شفیعه محشر حضرت معصومه سلام الله علیها نمی‎رسد. که امام جعفر صادق علیه السّلام در این رابطه می‎فرماید: «تَدخل بِشفاعتها شیعتنا الجنة باجمعهم»؛ با شفاعت او همه شیعیان ما وارد بهشت می‎شوند.

 

زیارتنامه مخصوص

یکی از شواهد عظمت استثنایی حضرت معصومه سلام الله علیها زیارتنامه‎ ای است که به خصوص، حضرت رضا علیه السّلام در شأن او صادر فرموده است. زیرا بعد از فاطمه زهرا سلام الله علیها تنها زیارتی که از امام معصوم برای یک زن نقل شده، زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها است و هیچ یک از بانوان خاندان عصمت و طهارت زیارت مخصوص از امام ندارد.

 

و سخن آخر یکی از کرامات حضرت معصومه سلام الله علیها

آقاى سید عبدالرحیم نقل کرده که شبى خواب دیدم : در قبرستان بزرگ قم جمعیت زیادى مى باشند و شخص بزرگوارى از زیر بازارچه سوار بر اسبى بیرون آمد و شخص دیگرى عقب او مى آید. ناگهان شنیدم کسى مى گفت : ((این حضرت حجة علیه السلام مى باشد.))

حضرت بر در صحن تشریف آورده پیاده شدند و وارد حرم گردیدند من نیز بدنبال حضرت وارد حرم شدم و بغیر من کسى در حرم نبود.

حضرت صاحب الامر علیه السلام بالاى سر حضرت معصومه سلام الله علیها تشریف آورده مشغول زیارت شدند، و پس از زیارت از حرم خارج شده و رفتند. (انوار المشعشعین : ص 212)

فرآوری: آمنه اسفندیاری         

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


منابع:

سایت سازمان تبلیغات اسلامی

کتاب ودیعه آل محمد (علیهم السلام) ـ محمد صادق انصاری زنجانی

.

فاطمه‌ی دیگر

فاطمه‌ی دیگر

حضرت معصومه
از آنجا که معرفت و شناخت ائمّه طاهرین و اولیاء مبین ، همان شناخت فضائل و کمالات نفسانی و آن بزرگواران است نه فقط آشنایی اجمالی با زندگینامه آنها ، لذا در این مقاله به ذکر شمّه ای از فضائل و مناقب حضرت معصومه سلام الله علیها می پردازیم.
 

شرافت خانوادگی

یکی از عالیترین فضائل آن حضرت انتساب ایشان به بیت وحی و رسالت و امامت است. او " بنت رسول الله(صلی الله علیه و آله)" و " بنت ولیّ الله" و " اخت ولیّ الله" و " عمّة ولیّ الله" است و این امر خود سرچشمه سایر فضائل و کمالات معنوی و روحانی آن بزرگوار می باشد که زندگی در جوار امامان معصومی همچون " موسی بن جعفر" و" علی بن موسی الرّضا" (علیهم السلام) و بهره مند بودن از تعالیم عالیه آن رهبران راه نور و سعادت ، خود عامل اساسی در تعالی روح و تکامل درجات علمی و عملی آن حضرت بوده است. بنابراین می توان آن حضرت را الگو و نموداری از فضائل اهل بیت (علیهم السلام) دانست.

 

عبادت و بندگی

بنا به تصریح آیه کریمه قرآن ، هدف از خلقت انسان چیزی جز عبادت و بندگی خداوند متعال نیست که : وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِنْسَ اِلّا لِیَعْبُدُونِ " (سوره مبارکه ذاریات, آیه 57) : جن و انس را نیافریدیم جز برای این که عبادتم کنند (و از این طریق تکامل یافته و به من نزدیک شوند)". آنان که به این هدف پی بردند در راه رسیدن به عالیترین مرتبه آن که حصول یقین و اطمینان و نفس مطمئنّه شدن است، سر از پا نمی شناسند و بهترین ساعات زندگی خود را زمان عبادت و راز و نیاز به درگاه ذات بی نیاز می دانند و در خلوت شب سر بر آستان دوست می نهند و راز دل با محبوب خویش می گویند و عاشقانه با او به گفتگو می نشینند و به این آرزو زنده اند که در حال نماز و راز و نیاز به ملاقات حق بشتابند و مخاطب حضرتش قرار گیرند که : " یا اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعی اِلی رَبِّکِ راضِیَة مَرْضِیَّة" (سوره مبارکه فجر , آیه 28- 27) : " ای روح آرامش یافته به سوی پروردگارت برگرد در حالی که هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود است".

یکی از والاترین عناوینی که نشان دهنده بلندی مرتبه علم و آشنایی کریمه اهل بیت (علیهم السلام) با معارف بلند اسلام و مکتب حیاتبخش تشیّع است ؛ محدّثه بودن آن حضرت می باشد که بزرگان علم حدیث احادیث و روایات رسیده از آن حضرت را در کتابهای خود نقل نموده اند

یکی از عالیترین نمونه های عبادت و بندگی خدا از خاندان ولایت و امامت ، کریمه اهل بیت فاطمه معصومه (علیها السلام) است. او که عبادت و شب زنده داری هفده روزه اش در واپسین روزهای عمر شریفش ، گوشه ای از یک عمر عبودیّت و خضوع و خشوع آن زاده عبد صالح خدا در برابر ذات پاک الهی است و این بیت النّور (بیت النور, همان حجره ای است که آن حضرت در مدّت اقامت هفده روزه اش در منزل موسی بن خزرج , در آنجا مشغول عبادت بود که هم اکنون هم این حجره در میدان میر , خیابان چهار مردان و در کنار مدرسه ستّیه برقرار است و مورد توجّه دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) می باشد.)  و معبد و محراب به یادگار مانده آن صفّیه الله است که- از برکات راز و نیازهای شبانه آن بضعه موسی (علیه السلام) - تا دامنه قیامت هدایتگر و الهام بخش بندگان عاشق عبادت و ولایت می باشد.  

حضرت معصومه

 

 

 

 

عالمه و محدّثه

در فرهنگ اسلامی محدّثان راستین همواره از حرمت و منزلت ویژه ای برخوردار بوده اند ؛ محدّثان و راویان در حفظ و حراست از گنجینه های معارف و ارزش های دینی و ذخایر گرانمایه مکتب تشیّع و رشد و تعالی فرهنگ غنی اسلامی نقش اوّل را داشته اند و حامل ودایع و امانت های گرانقدر الهی و رازدار اسرار آل رسول بوده اند.

یکی از والاترین عناوینی که نشان دهنده بلندی مرتبه علم و آشنایی کریمه اهل بیت (علیهم السلام) با معارف بلند اسلام و مکتب حیاتبخش تشیّع است ؛ محدّثه بودن آن حضرت می باشد که بزرگان علم حدیث احادیث و روایات رسیده از آن حضرت را در کتابهای خود نقل نموده اند ، روایاتی که به خاطر داشتن مضمونی ولایی خود شاهد صدقی بر ولایت محوری بودن آن محدّثه آل طه و عالمه آل محمد(علیهم السلام) می باشند.

 

او معصومه است

گرچه مقام عصمت از گناه و مصون بودن از لغزشها در عین قدرت برخطا مقامی است خاص انبیاء عظام و اوصیاء آنان به ویژه چهارده معصوم پاک؛ ولی بودند کسانی که به دلیل طاعت و بندگی مخلصانه پروردگار و اطاعت و پیروی کامل از رهروان راه پاکی و وارستگی به درجه ای از تقوی و طهارت روحی رسیدند که از معاصی و رذایل اخلاقی دور مانده و دامن روح و جان خویش را از ناپاکی ها زدودند .

یکی از عالیترین نمونه های عبادت و بندگی خدا از خاندان ولایت و امامت ، کریمه اهل بیت فاطمه معصومه (علیها السلام) است. او که عبادت و شب زنده داری هفده روزه اش در واپسین روزهای عمر شریفش ، گوشه ای از یک عمر عبودیّت و خضوع و خشوع آن زاده عبد صالح خدا در برابر ذات پاک الهی است

فاطمه معصومه (علیها السلام) که خود پرورش یافته مکتب ائمّه طاهرین (علیهم السلام) و یادگار صاحبان آیه تطهیر است ، نمونه عالیی از طهارت و پاکی است به گونه ای که خاصّ و عام او را بعنوان معصومه شناخته اند تا بدانجا که بعضی از بزرگان ایشان را فردی برخوردار از طهارت ذاتی و تالی معصومین دانسته و حضرت رضا (علیه السلام) به ایشان لقب معصومه داده و فرمود: " مَنْ زارَ الْمَعْصُومَةَ بِقُمْ کَمَنْ زارَنی": کسی که " فاطمه معصومه" را در قم زیارت کند مثل آن است که مرا زیارت کرده باشد". و در یکی از فرازهای زیارت دوّم حضرت آمده است که :"السَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الطّاهِرَةُ الحَمیدَةُ الْبَرَّةُ الرَّشیدَةُ التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ": سلام بر تو ای بانوی پاک و ستایش شده ، نیکوکردار و هدایت شده ، پرهیزگارِ وارسته".

 

دو روایت ارزنده

1ـ حضرت معصومه سلام الله علیها هنگامیکه در ساوه مریض شد به اطرافیانش فرمود: مرا به قم ببرید زیرا از پدرم شنیدم که فرمود: ((شهر قم مرکز شیعیان ما مى باشد)). (دریاى سخن ، تالیف سقازاده تبریزى)

حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها از فاطمه دختر امام صادق علیه السلام از فاطمه دختر امام باقر علیه السلام از فاطمه دختر امام سجاد علیه السلام از فاطمه دختر امام حسین علیه السلام از زینب دختر امیر المومنین علیه السلام از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نقل مى کند که فرمود: ((همانا هر که با محبت آل محمد بمیرد شهید مرده است )). (عوالم : ج 21 ص 354 ح 3، آثار الحجه : ج 1 ص 8 9، اللۆلۆة الثمینه ص 217)

فرآوری: آمنه اسفندیاری         

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


منابع:

کتاب فروغی از کوثر ـ الیاس محمد بیگی

کتابخانه دیجیتال سایت حضرت معصومه سلام الله علیها

کتاب ودیعه آل محمد(علیهم السلام) ـ محمد صادق انصاری زنجانی

وسوسه و شک

وسوسه و شک
بحث درباره‌ ضدّ یقین است و آن «وسوسه» است، که به صاحب آن وسواس می‌گویند. وسوسه ضدّ یقین است، و یک رذیله‌ بسیار بزرگی است. این رذیله از رذیله‌ جهل خیلی مهم‌تر است. دنیا و آخرت انسان را تباه می‌کند. انسان را به بدبختی‌ها می‌کشاند. چه بسیار از خانواده‌ها را که از هم پاشانده است، و منجر به طلاق، منجر به بدبختی‌ها و منجر به عقده‌ها برای بچه‌ها شده است. چه بسا که این رذیله، افراد را از جامعه مطرود کرده و یک حالت گوشه‌گیری به او داده است؛ و اگر اسم آن را به جای وسواسی، دیوانگی بگذاریم، اشتباه نکرده‌ایم. وسواس یعنی دیوانه.
مرحوم ثقه الاسلام کلینی ـ رحمه الله ـ در جلد اول اصول کافی، در باب عقل و جهل چنین نقل می‌کند: کسی آمد خدمت امام صادق ـ علیه السّلام ـ و از عقل کسی تعریف کرد؛ در ضمن تعریف گفت: یابن رسول الله! این فرد در وضو و نماز وسواس است. حضرت فرمودند: عجب عاقلی است که تابع شیطان است و به اندازه‌ای تبعیّت او از شیطان معلوم است که اگر از خودش بپرسند که کارهای تو کارهای عاقلانه است یا کارهای شیطانی، خودش هم می‌گوید کارهای شیطانی.
[1]
به طور فشرده، درباره‌ وسواسی سه بحث باید بکنیم. یکی معنای وسوسه و اقسام آن. یکی هم اینکه وسوسه از کجا سرچشمه می‌گیرد؛ و یک بحث هم اینکه این صفت رذیله‌ خطرناک را چطور باید معالجه کرد.
رحمانی
انسان دو نحوه خطورات دارد. یک نحوه مربوط به خدا است و آن بُعد رحمانی انسان است؛ که به آن الهامات رحمانی و وحی می‌گویند. افرادی که رابطه با خدای‌شان محکم باشد، از این نحوه خطورات زیاد دارند. یعنی در حالی که ملائکه را نمی‌بیند اما ملائکه به طوری که این نفهمد،‌به نحو خطور، حقیقت را در دل او می‌اندازد. از نظر قرآن و روایات به خوبی استفاده می‌کنیم که مؤمن الهام دارد. راه واقعی را ملائکه به مؤمن نشان می‌دهند. اگر رابطه با خدایش محکم باشد، می‌تواند به خودی خود راه را پیدا کند. و به این الهام در قرآن شریف هدایت گفته شده است. یعنی عنایت خاصّ خدا. در اول سوره بقره می‌فرماید: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الَمَ ، ذلِکَ الْکِتابُ لارَیْبَ فیهِ هُدیً لِلْمُتَّقینَ»
این قرآن، که شکّ و شبهه‌ای در او نیست، افراد با تقوی را هدایت می‌کند. در همین سوره می‌فرماید: «هُدیً لِلنّاسِ»
[2] یعنی قرآن هادی است برای همه.
«اِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ اِمّا شاکِراً وَ اِمّا کَفُوراً»
[3]
پیامبر آمده برای هدایت همه. اما این هدایتی که در اول سوره بقره گفته شده، یعنی الهام. یعنی عنایت خاص خدا. در جای دیگر می‌فرماید:
«قَدْ جآءَکُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ و کِتابٌ مُبینٌ یَهْدی بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّورِ بِاِذْنِه وَ یَهْدیهِمْ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»
[4]
خدا به واسطه‌ی این قرآن، راه‌های سلامتی را به انسان نشان می‌دهد. اما نه به همه، بلکه به افرادی که خدا از آنها راضی باشد. به افرادی که دست عنایت خدا روی سرشان باشد. از ظلمت‌ها آنان را به نور می‌کشاند؛ و نور خدا در دلشان جلوه‌گر می‌شود. «وَ یَهْدیهِمْ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ» راه راست، آن راهی که منجر به بهشت می‌شود، راه خداوند به واسطه‌ی قرآن، به اینها نشان می‌دهد. نظیر این دو آیه‌ای که خواندم در قرآن زیاد است که مؤمن الهام دارد. مؤمن یک خطوراتی دارد که به واسطه‌ی آن خطورات می‌تواند حقّ را از باطل و باطل را از حق تمیز بدهد. به قول قرآن می‌تواند راههای سلامتی را پیدا کند.
معمولاً این طور افراد در بن‌بست‌ها نمی‌مانند. هر چه رابطه‌ی با خدا بیشتر باشد، این الهامات بیشتر است. امام سجاد ـ علیه السّلام ـ به زینب مظلومه ـ علیها السّلام ـ فرمود:
«اَنْتِ بِحَمْدِ اللهِ عالِمَهٌ غَیْرُ مُعَلَّمَهٍ وَ فَهِمَهٌ غَیْرُ مَفَهَّمَهٍ»
[5]
زینب جان! تو یک عالِمی هستی که معلم ندیدی و یک فهمیده‌ای هستی که کس چیزی یاد تو نداده است. یعنی اگر به مقام‌هایی رسیده‌ای، به واسطه‌ی تجلّی نور خداست؛ به واسطه‌ی خطورات از عالم غیب و از طرف رحمن بر تو است. این راجع به مؤمن.
خطورات شیطانی
اما اگر انسان رابطه‌اش با خدا محکم نباشد، یا العیاد بالله فاسق باشد، گناهکار باشد، یا العیاذ بالله کافر باشد، هر چه سقوطش بیشتر باشد خطوراتش از نفس امّاره و از شیطان بیشتر می‌شود و یک خطوراتی هم از رفیق بد به او می‌شود. مبتلا می‌شود به رفیق بد.
«اِنَّ الشّیاطینَ لَیُوحُونَ اِلی اَوْلیآئِهِمْ لیُجادِلُوکُمْ»
[6]
افراد فاسق و افرادی که سقوط کردند، آنها از طرف شیطان الهام می‌شوند که بیایند با شما مجادله و مباحثه کنند. در آخرین سوره قرآن می‌فرماید:
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ ، مَلِکِ النّاسِ ، اِلهِ النّاسِ ، مِنْ شَرِّ الوَسْواسِ الْخَنّاسِ ، الَّذی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النّاسِ ، مِنَ الْجَنَّهِ وَ النّاسِ»
خدایا پناه می‌برم به تو تا سه بار: از شرّ وسواس، از شرّ خنّاس، یعنی آن کسی که به نحو خطور با دل انسان بازی می‌کند،‌و دل انسان را وارونه می‌کند. دل انسان را متمایل به گناه می‌کند و گاهی هم شیطان این کار را می‌کند، و کار شیطان همین است. اینکه شما شنیده‌اید شیطان وسوسه می‌کند معنایش همین است. وسوسه از نظر لغت به معنای همهمه است. یعنی خطورات؛ و شیطان می‌آید راه ضلالت را نشان شما می‌دهد. شیطان شما را از راه سعادت غافل می‌کند. چنانچه رفیق بد هم شما را گمراه می‌کند و راه سعادت را می‌بندد و شما را می‌کشاند به راه ضلالت. به چیزهایی که به طور ناخود آگاه در ذهن و مغز و دل انسان می‌آید، اگر از پروردگار عالم و از طرف عالم ملکوت باشد می‌گوئیم الهام؛ و اگر از طرف شیطان باشد به آن می‌گوییم وسوسه. قرآن می‌فرماید: وسوسه برای آن افرادی است که رابطه با خدایشان کم است:
«وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرینٌ»
[7] «آنکس که از یاد خدا رو برگرداند شیطانی را بر او می‌گماریم که (همیشه) با او باشد.»
می‌فرماید: آن کسانی که با خدا سر و کار ندارند، آن کسانی که نماز را در اول وقت نمی‌خوانند، آن کسانی که غافل از یاد خدا هستند، شیطانی می‌آید و همیشه همراه او خواهد بود. این شیطان همیشه قرین اوست. و کارش این است که او را به وسوسه وا می‌دارد. یعنی ضلالت‌ها را در دل او می‌اندازد.
بنابراین از نظر قرآن، برای آدم وسواسی یک شیطان است؛ ولو اینکه این شیطان را نمی‌بیند. در خانه باشد، خوابیده باشد، در موقع نماز و وضو و غسل، همه جا شیطان با اوست. دائماً هم با او حرف می‌زند. اما حرف زدنش این است که مثلاً در وقتی که وضو می‌گیرد می‌گوید نشد؛ یکی دیگر؛ این وضو باطل شد؛ صورت خوب شسته نشد! یا در موقع غسل کردن، وقتی آب به سر و گردن می‌ریزد و آنها را می‌شوید، شیطان می‌گوید نشد! و این شیطان در موقع غسل کردن او را بسیار معطّل می‌کند. هر چه با آن شیطان رفیق‌تر و نزدیک‌تر باشد، ‌غسل را هم بیشتر طول می‌دهد.
این خطوراتی که در دل انداخته می‌شود دو قسم است: گاهی مستقیم است، یعنی راستی گناه را شیرین جلوه می‌دهد و می‌گوید که چشم چرانی کن؛ غیبت کن؛ تهمت بزن. اما گاهی خنّاس است و معنای خنّاس این است که وسوسه می‌کند با توجیه گری. افرادی که وسواسی هستند این گونه‌اند، یعنی نمی‌گویند این کار ما حرام است یا غسل ما باطل است؛ بلکه می‌گویند غسل، همین است که می‌کنم. می‌گویند مردم نجس‌اند و من پاکم! در صورتی که خودش نجس‌ترین مردم است. همه‌ی مردم را نجس و خودش را پاک می‌داند. پس وسوسه دو قسم شد، یکی وسوسه یا خطوراتی که به طور مستقیم انسان را به گناه وا می‌دارد؛ و قسم دیگر، وسوسه خنّاس است. یعنی علاوه بر اینکه وسوسه می‌کند یک دلیل هم برایش می‌آورد؛ توجیه می‌کند؛ و به قول عوام زیر آبکی این را بیچاره می‌کند؛ از راه دین او را بیچاره می‌کند. این، ‌خطرش از خطر اول خیلی بالاتر است. یک آدم وسواسی خطرش از گناهکار خیلی بالاتر است. برای اینکه گناهکار ممکن است توبه کند. ولی وسواس اگر دست ازکارش برندارد، توبه نمی‌کند. زیرا توبه‌اش این است که دست از کارش بردارد. وقتی هم که دست ازکارش برندارد، گناه روی گناه می‌آید و دلش هم سیاه می‌شود، و به یک جاهای خطرناکی کشیده می‌شود.
امام صادق ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید که: وسواس دیوانه است اما دیوانه‌ای که تابع شیطان است. یک دفعه دیوانه، زنجیری است که نماز نمی‌خواند و روزه هم نمی‌گیرد و طوری هم نیست و قضا هم ندارد.
طلبه‌ای خیلی عالم دیوانه شده بود. نماز نمی‌خواند و روزه هم نمی‌گرفت ما به او می‌گفتیم چرا نماز نمی‌خوانی و روزه نمی‌گیری؟ یک جمله‌ی خیلی قشنگ می‌گفت. می‌گفت: «اَخَذَ ما وَهَبَ وَ سقَطَ ما وَجَبَ» یعنی خدا عقلم را از من گرفته دیگر تکلیف ندارم.
اما وسواس این طور نیست، بلکه تکلیف دارد. دیوانه‌ی تکلیف‌دار است. و این دیوانه‌ی تکلیف‌دار، تمام کارهایی که می‌کند مربوط به شیطان است؛ مربوط به خنّاس است.
خنّاس کیست؟
در روایات می‌خوانیم که خنّاس شیطان خیلی بزرگی است که خیلی هم عالِم است.
[1] . اصول کافی، ج1، ص19. [2] . سوره بقره، آیه 185. [3] . سوره دهر، آیه 3. [4] . سوره مائده، ‌آیات 15 و 16. [5] . احتجاج طبرسی، ص166. [6] . سوره انعام، آیه 121. [7] . سوره زخرف، آیه 36.

۲ 

وسوسه و شک

به قول یکی از علمای بزرگ هر کسی فراخور حالش شیطان دارد. روحانیون شیطان دارند اما شیطان آنها ملاّ شیطان است. این خنّاس ملاّ شیطان است. امام صادق ـ علیه السّلام ـ می‌فرمایند: وقتی حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ ، حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ به دنیا آمدند، شیطان بزرگ همه‌ی شیاطین را جمع کرد که چه کنیم، زیرا پیغمبر خدا به دنیا آمده و دیگر از این به بعد نمی‌شود مردم را گمراه کرد. خنّاس گفت: من می‌توانم آنها را از راه دین و وسوسه جهنّمی کنم.
وسوسه‌ فکری
وسوسه گاهی مربوط به دل است نه عمل؛ به این می‌گوییم وسوسه فکری؛ و این وسوه‌ی فکری است. معمولاً از ضعف اراده پیدا می‌شود. یعنی وقتی انسان اعصابش ضعیف شد، سختی زیاد دید، مصیبت بزرگی به او رسید، از نظر روحی دچار وسوسه‌های فکری می‌شود. وسوسه فکری مراتب دارد. گاهی فقط شکّ و شبهه است که درباره‌اش بحث شد و راه علاجش هم گفته شد. یک وقت این وسوسه فکری بالا می‌رود ـ پناه بر خدا ـ حتی می‌رسد به جایی که به خدا بد می‌گوید: اصلاً کارهای خدا را ظالمانه می‌داند! در قرآن آن قدر شکّ می‌کند که کم‌کم می‌رسد به جایی که (در دلش) به خدا و پیغمبر و ائمّه و مقدسات فحش می‌دهد. این یک قسم از وسوسه فکری است. اقسام دیگری هم دارد. گاهی مربوط به دنیایش و گاهی راجع به کارهایش، گاهی راجع به مردم وسوسه فکری دارد که «سوء ظن» است. اما آنچه الآن مورد بحث من می‌باشد، وسوسه‌های فکری است. این وسوسه فکری معالجه‌اش خیلی آسان است و آن این است که وقتی شکّ آمد جلو، خود را منصرف کند.
مثلاً تا شکّ می‌کند، شکّش را به حساب نیاورد؛ اهمیت ندهد. با کسی حرف بزند. یا بردارد چیزی بخورد. خودش را منصرف کند. و بدین ترتیب طولی نمی‌کشد که این شکّ کم‌کم از بین می‌رود. امام صادق ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید: این خبیث را، یعنی شیطان خنّاس را، عادت ندهید؛ بی‌اعتنایی بکنید. وقتی بی‌اعتنایی کردید گُم می‌شود. دیگر به سراغتان نمی‌آید. وقتی با او آمدید او هم با شما می‌آید. این فرمایش امام صادق ـ علیه السّلام ـ ریشه‌ی قرآنی دارد:
«اِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سَلْطانٌ عَلَی الَّذینَ امَنُوا وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ ، اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِه مُشْرِکُونَ»
[1]
با چند تا تأکیدی که اهل علم خوب توجه دارند می‌فرماید که: شیطان سلطه بر انسان ندارد. اما کدام انسان؟ آن انسانی که پناهش خدا است. آن انسانی که رابطه‌اش با خدایش محکم است. سلطه‌ی شیطان بر انسان در وقتی است که برود زیر پرچم شیطان. یعنی اگر انسان با شیطان کار داشت شیطان هم با او کار دارد. اما اگر انسان شیطان را عقب زد، دیگر در انسان تأثیری ندارد. اگر انسان زیر پرچم خدا رفت، شیطان می‌ترسد که زیر پرچم خدا بیاید. در قرآن وعده داده شده که شما اگر رابطه با خدا داشته باشید، و ملائکه می‌آیند و شیاطین را می‌رانند.
«لَهُ مُعقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِه یَحْفَظُونَهُ مِنْ اَمْرِ اللهِ»
[2]
یعنی از الطاف بزرگ خدا این است که ملائکه‌ای را برای حفظ شما گماشته است. شما را از شرور دنیا حفظ می‌کند. شما را از شرور اجنّه حفظ می‌کند. شما را از شرور شیاطین حفظ می‌کند.
بنابراین اگر رابطه‌ی شما با خدا محکم باشد، اصلاً شیطان سراغ شما نمی‌تواند بیاید. از این رو اگر شما بی‌اعتنایی کردید، این شکّ و شبهه از ذهن شما رفع می‌شود و دیگر سراغ شما نمی‌آید.
شخصی آمد خدمت پیغمبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ و گفت یا رسول الله! نابود شدم؛ هلاک شدم. حضرت فرمود برای این که شیطان به نزد تو آمد و گفت: ترا چه کسی خلق کرده؟ گفتی خدا. گفت خدا را چه کسی خلق کرده؟ تو در جوابش ماندی. گفت: بله. حضرت فرمودند وقتی اینجور شک‌ها برای شما پیش می‌آید بگو: «لا اله الاّ الله» و منصرف کن خود را.
کلمه‌ی «لا الا الاّ الله» و کلمه‌ی «لا حول ولا قوّه الاّ بالله» و خواندن قرآن و روزه‌ی ماه مبارک رمضان و نماز اول وقت برای رفع وسوسه بسیار عالی است.
این اگر اولش باشد؛ و اما اگر حرف شیطان را شنید، هر چه بشنود در دل رسوخ می‌کند. یعنی شک اول و دوم و... همین طور در دل رسوخ می‌کند. یک وقت می‌رسد به آنجایی که العیاذ بالله خدا را بد بگوید: اصلاً خدا را ظالم می‌داند. این همه معالجه‌اش بی‌اعتنایی است. ولو اینکه به پیغمبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ بد گفته است، و لو اینکه در دلش آمده که خدا ظالم است و عادل نیست، اما اهمیت ندهد؛ خود را ناراحت نکند. یک مقدار قرآن بخواند؛ و اگر راجع به پیغمبر و ائمه‌ی طاهرین ـ علیهم السّلام ـ است، صلوات بفرستد، که اتفاقاً در روایات فراوان می‌خوانیم برای رفع وسوسه صلوات زیاد بفرستد. رابطه‌ی با خدا را محکم کند با نماز اول وقت؛ با اهمیت دادن به واجبات. مخصوصاً برای خانم حجاب، و تا آن اندازه که ضرر به کارش نخورد به مستحبات اهمیت بدهد. نماز شب، خواندن قرآن، راز و نیاز با خدا، خدمت به خلق خدا، خدمت کردن زن به شوهر و برعکس و خدمت کردن به مسلمان‌ها، و مهم‌تر از همه اجتناب از گناه، هر چه اجتناب از گناهش بیشتر باشد کم کم این وسوسه فکری از بین می‌رود. البته حوصله می‌خواهد. یک ماه، دو ماه، خوب می‌شود و حداکثر تا چند ماه ریشه‌ی این رذیله کنده می‌شود. و اینکه بعضی از روان شناس‌ها می‌گویند وسوسه فکری درمان ندارد. حتماً اشتباه کرده‌اند. برای اینکه ما زیاد دیدیم افرادی که وسوسه فکری داشتند، به واسطه‌ی بی‌اعتنایی‌ها، به واسطه‌ی رابطه‌ی با خدا خوب شدند و ریشه‌اش را سوزاندند، بله، از نظر جسمی باید خوابش را تنظیم کند؛ اعصابش را قوی کند؛ تشنج نداشته باشد؛ ضربه به احساسات او نخورد. همه‌ی اینها برای وسوسه فکری خیلی مؤثر است.
وسوسه‌ عملی
اما وسوسه‌ عملی در افراد فرق می‌کند. در غیر مقدس‌ها گاهی وسوسه‌ عملی توی لباس است. مثل اینکه این لباس را می‌پوشد به دلش نمی‌آید. دوم و سوم و ... بالأخره هر لباسی که می‌دوزند به دلش نمی‌آید. این یک نوع وسوسه‌ عملی است که بسیاری از خانم‌ها به این وسوسه دچارند. بعضی از نظر نظافت. یعنی بعضی از زنها و مردها به اندازه‌ای کثیف‌اند که شیشه‌های در اطاق او تاریک شده است. وقتی وارد خانه بشوی می‌بینی چادرش یک جا افتاده، شلوارش جای دیگر، و لباس شوهرش طرف دیگر افتاده و یک کثیف شلخته‌ی به تمام معنی است. یک عده‌ی دیگر آن طرفی می‌افتند. یعنی شیشه، پاکِ پاک است. اما همواره ‌به شیشه ور می‌رود. هر روز باید جارو کند. هر روز باید نظافت کند؛ و بالأخره یک وسواس‌گری در نظافت دارد. گاهی در متجدّدین، در روشنفکرها، وسوسه در میکروب است. یعنی اگر دستش را به لباسش بگذارد، فوراً با الکل می‌شوید! آقای دکتر صد تا نسخه می‌دهد و صد بار مریض می‌بیند و صد بار دستش را می‌شوید؛ و حتی کار به آنجایی می‌رسد که نون را با کارد می‌برد! اما راجع به مقدس‌ها: بعضی از مسلمان‌ها آن قدر بی‌توجهند که آب را از بول تمیز نمی‌دهند؛ خون را با مرکور کرم فرق نمی‌گذارد؛ و هیچ طهارت و نجاست سرش نمی‌شود. اما بعضی‌ها کارشان به جایی می‌رسد که دستش خونی شده، آنقدر می‌مالد تا زخم می‌کند؛ و بارها و بارها زیرِ آب می‌کند. حتی آقایی به من می‌گفت از اول اذان صبح تا آخر صبح نتوانستم غسل کنم و نماز صبح از بین رفت! خجالت کشیدم رفتم به حمام دیگر تا قبل از ظهر که هفت ساعت گذشت تا یک غسل کردم! و این در دنیا و آخرت برای او غیر از بیچارگی چیزی ندارد. این چنین فردی اول باید بداند که به فرموده‌ی امام صادق ـ علیه السّلام ـ دیوانه است؛ و دوم باید بداند که این کار گناه است و گناهش هم بزرگ است؛ و سوم باید بداند که خنّاس او را وادار به این کار می‌کند؛ و شیطان قرین او شده است.
علاج وسوسه‌ فکری و عملی
حالا چه بکند تا رفع شود؟ اگر به شکّ اعتنا بکند روز به روز بدتر می‌شود. و اما اگر بی‌اعتنایی کند، مثلاً اگر دست نجس را زیر آب شیر گرفت، باید حرف مرجع تقلید را گوش بدهد که می‌گوید پاک است نه حرف شیطان پلید را. یا اگر می‌خواهد وضو بگیرد، یک مشت آب به صورت بزند، با یک مشت آب دست راست را بشوید و یک مشت آب بریزد به دست چپ، و فوراً دست را بکشد روی سر و روی دو تا پا. در مدت نیم دقیقه یک وضو بگیرد. اگر کسی گفت: نشد، توجه کند که خودش نیست، شیطان است. آن شیطان می‌گوید «نشد» ولی تو بگو «شد» و بگو مرجع تقلیدم می‌گوید «شد».
مرحوم آیت الله العظمی مرعشی ـ که درجاتش عالی است، خدا عالی‌تر کند ـ ایشان یک خصوصیتی داشتند که بسیاری از لوازم اولیه پیش ایشان بود. از جمله یک قمقمه آب. موقع غروب در جلسه بودند، موقع نماز بود که باید بروند در حرم مطهر نماز بخوانند، همانجا قمقمه‌ی آب را بر می‌داشتند یک مشت آب به صورت، یک مشت به دست راست و بعد دست چپ، مسح سر و مسح پاها، زود تمام می‌کردند. مؤسس حوزه‌ علمیه‌ قم، مرحوم حاج شیخ عبى الکریم حایری ـ که خداوند درجاتش را عالی‌تر کند ـ می‌آمدند مدرسه‌ی فیضیه، سر حوض یک مشت آب به صورت یک مشت به دست راست، یک مشت آب به دست چپ و بعد مسح سر و پا. و خودم حضرت امام ـ قدّس سرّه ـ را دیدم که همین جور وضو می‌گرفتند.
[1] . سوره نحل، آیات 99 و 100. [2] . سوره رعد، آیه 11.

۳ 

وسوسه و شک


در غسل هم باید در ظرف دو سه دقیقه سر و گردن و سمت راست و سمت چپ را بشوید و اعتنا به خنّاس نکند. به قول استاد بزرگوار ما، مرحوم آیت الله العظمی بروجردی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ بگوید نماز باطل به جا می‌آورم قربه الی الله! وقتی که چند روز نماز باطل خواند، خودش فهمید که عجب دیوانه‌ای بود. و شکر باید بکند که الحمد الله دست از دیوانگی خودش برداشته. چند تا غسل باطل و چند تا وضوی باطل و نماز باطل! وقتی که فهمید نماز باطل شد باید بی‌اعتنایی به خنّاس و یا لاابالی‌گری در طهارت بکند. طولی نمی‌کشد که خوب می‌شود این بی‌اعنایی به خنّاس خود ثواب دارد.
این وظیفه‌ یک وسواس است. چه وسوسه فکری و چه وسوسه عملی. طولی نمی‌کشد که خوب می‌شود.
من تقاضا دارم از وسواس‌های فکری و عملی که حرف خدا را بشنوید و زیر پرچم شیطان نروید و شیطان را توی دهنش بزنید و مخالفت با این خنّاس بکنید.
آیت الله حسین مظاهری - اخلاق در خانه، ص133

نگاه حرام

نگاه حرام
در مکتب انسان ساز اسلام، پاکدامنی از ارزش های والای انسانی به حساب می آید و در مقابل، بی عفّتی و بی بندوباری جنسی محکوم شده است. اسلام نخست با راهنمایی و هدایت،‌مسائل جنسی و شهوانی را کنترل و تعدیل می کند، مسلمانان را به عفاف و پاکدامنی فرا می خواند، سپس با تدابیر حکمت آمیز و اصولی زمینه های انحراف را از میان بر می دارد. هم به پیروان خویش دستور می دهد، بی عفتی نکنند و هم از آنان می خواهد که اسباب لغزش و گناه دیگران را فراهم نسازند.
چشم چرانی، اولین قدم انحراف
گذرگاه ورود به منجلاب انحرافات و فساد جنسی «چشم چرانی» و نگاه به نامحرم است. نگاههای آلوده، تخم شهوت را در دل بارور ساخته، صاحبش را به فتنه و انحراف مبتلا می کند.
حضرت امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
«اَلنَّظرَهُ بَعْدَ النًّظرَهِ تَزرِعُ فی الْقَلبِ الشَّهْوَهَ وَ کَفی بِها لِصاحِبِها فِتْنَه»
[1]
چشم چرانی، تخم شهوت را در دل می کارد و چنین کاری برای نگاه کننده کافی است که منشأ فتنه گردد.
نگاه کردن به ناموس دیگران،‌خواست شیطان است. چشمی که تیرهای آلوده نگاه را به نامحرمان پرتاب می کند، محل کمین شیطان است.شیطان از کمان چشم های او ناموس دیگران را نشانه می گیرد.
پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«النَّظَرُ سَهمٌ مَسْموُمٌ مِنْ سِهامِ اِبلیسَ...»
[2]
نگاه (به نامحرم) تیز زهرآلودی از تیرهای شیطانی است....
امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ فرمود:
«الْعُیونُ مَصائِدُ الشَّیطانَ»
[3]
چشمها، کیمنگاه های شیطان است.
پس باید مراقب چشمان خویش باشیم، تا شیطان از آن برای تخریب ایمان ما و ناموس مردم استفاده نکند.
سفارش قرآن به چشم پوشی از نامحرم
امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود:
جوانی از انصار، در مدینه با زنی برخورد کرد. در آن زمان، مقنعه زن ها تا پشت گوششان را می پوشاند (گوشها، گردن و صورت حجاب نداشت) جوان به آن زن خیره شد و چشم از او بر نداشت تا عبور کرد. همین طور که با نگاه به پشت سرش آن زن را تعقیب می کرد، وارد کوچه تنگی شد در این هنگام صورتش به استخوانی که از دیوار بیرون زده بود برخورد و شکافت. وقتی آن زن رفت، جوان به خود آمد و دید خون از صورتش جاری است. با خود گفت: به خدا سوگند! نزد رسول خدا می روم و این ماجرا را با او در میان می گذارم.
جوان نزد پیامبر رفت. حضرت پرسید این چه وضعی است؟ او جریان را نقل کرد.در این هنگام جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد؛
[4]
قُل لِلمؤمِنینَ یغُضُّوا مِنْ اَبْصارِهِمْ وَ یَحفَظُوا فُرٌجَهُمْ ذلِکَ اَزْکی لَهٌم اِنًَّ اللهَ خَبیرٌ بِما یَصْنَعونَ»
[5]
به مؤمنان بگو چشمان خود را فرو بندند و دامن خود را حفظ کنند،این برای آنها پاکیزه تر است و خدا به آنچه می کنند، آگاه است.
و پس از آن فرمود:
«وَ قُلْ لِلْمؤمِناتِ یَغْضُضنَ‌مِنْ اَبْصارِهنَّ وَ یَحفَظنَ‌ فُروجَهُنًّ...»
[6]
به زنان با ایمان بگو چشمانشان را (از نامحرم) فرو بندند و دامن خود را حفظ کنند.
پس خواست قرآن رعایت عفت عمومی برای زن و مرد است و این کار ضروری و واجب شمرده شده است:
نگاه کردن مرد به بدن زن نامحرم چه با قصد لذّت و چه بدون آن حرام است و نگاه کردن به صورت و دستها، اگر با قصد لذّت باشد، حرام است، بلکه احتیاط واجب آن است که بدون قصد لذت هم نگاه نکنند و نیز نگاه کردن زن به بدن مرد نامحرم حرام است.»
[7]
ارزش چشمان پاک
هر یک از اعضای بدن مؤمن نسبت به عبادت پروردگار متعال وظیفه خاصی بر عهده دارد که اگر بدان وظیفه عمل کرد، ارزشمند است.
حضرت علی ـ علیه السلام ـ درباره مواظبت و حفاظت از چشمها فرمود:
«لَیْسَ فِی الْبَدَنِ‌ شَیءٌ اَقَلَّ شٌکراً مِنَ الْعَیْنِ فَلا تُعطوها سٌؤلَها فَتَشْغَلکُم عَنْ ذِکْرِ اللهِ‌ عَزَّ وَجَل»
[8]
ش:9658 2622 م چیزی در بدن کم سپاستر از چشم نیست، خواسته اش را ندهید که شما را از یاد خدا باز می دارد.
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ چشمان با ارزش را این گونه توصیف می کند:
«کُلُّ عَیْنٍ باکِیَهٌ یَومَ القِیامَهِ اِلّا ثَلاًًثَهُ اَعیُنٍ: عَیْنٌ بَکَتْ مِنْ خَشیَهِ اللهِ وَ عَیْنٌ غَضَّتْ عَنْ مَحارِمِ اللهِ وَ عَیْنٌ باتَت ساهِرَه فی سبیلِ الله»
[9]
همه چشمها روز قیامت گریانند جز سه چشم: چشمی که از ترس خدا بگرید، چشمی که از نامحرم فرونهاده شود، چشمی که در راه خدا (و پاسداری از کیان اسلام) شب زنده دار باشد.
چشمی که به نگاه حرام آلوده نگردد، سبب برکات زیر می گردد:
1 . دیدن شگفتیها: رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«غُضُّوا اَبْصارَکُم تَرَوْنَ الْعَجائِبَ»
[10]
چشمهایتان را (از نامحرم) بپوشانید تا عجایب و شگفتیها را ببینید.
2 . راحتی قلب: امام علی ـ علیه السلام ـ فرمود:
«مَنْ غَضَّ طَرْفَهُ اَراحَ قَلْبَهُ»
[11]
آنکه از نامحرم چشم خود را فرو نهاد، قلبش را راحت کرده است.
3 . نیک خویی:‌همچنین آن حضرت فرمود:
«مَن‌ غُضَّتْ اَطرافُهُ حَسَنَتْ اَوصافُهُ»
[12]
کسی که نگهاههایش کنترل شود، صفاتش نیکو گردد.
4 . پاداش الهی: امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
«مَنْ نَظَرَ اِلی امْرأَهٍ فَرَفَعَ بَصَرَهُ اِلیَ السَّماءِ اَوْ غَمَضَ بَصَرَهُ لَمْ یَرْتَدَّ اِلَیْهِ بَصَرُهُ حَتّی یُزَوَّجَهُ اللهُ مِنَ الْحُورِ العینِِ»
[13]
هر کسی زنی را ببیند و (بلافاصله) دیده اش را به آسمان بدوزد یا چشم فرو بندد، چشم باز نگرداند مگر خداوند حوریان بهشتی را به عقد او در آورد.
5 . چشیدن شیرینی ایمان: پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«اَلنَّظَرُ سَهْمٌ مَسموُمٌ مِنْ سِهامِ اِبْلیسَ‌ فَمَنْ تَرَکَها خَوْفاً مِنَ اللهِ اَعطاهُ اللهُ ایماناً یَجِد حَلاوَتَهُ فی قَلْبِهِِ»
[14]
نگاه (به نامحرم) تیر زهرآلودی از تیرهای شیطان است و هر کس آن را از ترس خدا ترک کند، خداوند چنان ایمانی به او عطا کند که شیرینی اش را در دل خویش احساس کند.
قرآن و زیباترین داستان
قرآن کریم برای عبرت و راهنمایی مردم، داستانهای گوناگونی را نقل کرده که میان همه آنها از داستان حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ به عنوان «احسن القصص» یا زیباترین داستان یاد شده است. در این داستان حضرت یوسف از زشت ترین عمل که «خیانت به ناموس دیگران»‌است پرهیز کرده، با فراهم بودن تمام مقدمات با توجه به حضور و قدرت الهی، شهوت خود را کنترل کرده و از نامحرم چشم پوشیده است و این کاری بزرگ است که تنها با کمک ایمان به پروردگار انجام‌پذیر است.
قرآن مجید حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ را به عنوان قهرمان میدان «عفاف» مطرح می کند تا جوانان مسلمان که در پی قهرمان یابی و الگوپذیری هستند، از یوسف ـ علیه السلام ـ که شجاعترین مرد روزگار بود پیروی کنند؛ چرا که حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«اَشْجَعُ النّاسِ مَنْ غَلَبُ هَواهُ»
[15]
شجاع ترین مردم کسی است که بر خواهش نفسانی اش چیره شود.
نکته شایان توجه در داستان حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ استمداد از خدای سبحان و پناه بردن به قدرت سرمدی اوست که هیچ چیز جز ایمان به پروردگار نمی تواند جلوی نفس سرکش و غریزه نیرومند شهوت را بگیرد.
از امیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ سؤال کردند:
«بما یستعان علی غمض بصر؟»
به کمک چه چیزی می توان چشم از نامحرم پوشید؟
پاسخ داد:
«بالخَمُودِ تَحْتَ السُّلطانِ الْمُطَّلَعِ عَلی سَتْرِکَ»
[16]
با خاموش کردن آتش شهوت، زیر نظر قدرتمندی که بر مخفیگاهت آگاه است.
عفت در برابر عفت
نکته ظریف دیگری که در مسأله «ناموس»‌نهفته است و روایات نیز آن را تأیید کرده اند این است که به هر دستی بدهی به همان دست پس می گیری، چنان که فرموده اند:
«کَما تُدینُ تُدانُ»
[17]
آن طور که جزا دهی جزا بینی.
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
«در زمان حضرت موسی ـ علیه السلام ـ مردی با زنی زنا کرد وقتی به خانه خویش آمد، مردی را با زن خود دید، آن مرد را نزد حضرت موسی آورد و از او شکایت کرد. در آن لحظه جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و گفت: هر کس به ناموس
دیگران تجاوز کند به ناموسش تجاوز کنند. حضرت موسی به آن دو فرمود: با عفت باشید تا ناموستان محفوظ بماند.»
[18]
بنابراین، مؤمن با غیرت هرگز به ناموس دیگران نگاه حرام نمی کند، چرا که نمی خواهد کسی به ناموسش نظر بد داشته باشد.
هر که باشد نظرش در پی ناموس کسان پی ناموس وی افتد نظر بوالهوسان
شخصی از امام صادق ـ علیه السلام ـ پرسید: آیا نگاه کردن به پشت سر زنهایی که عبور می کنند جایز است؟ حضرت پاسخ داد: اگر به ناموس شما این گونه نگاه کنند، خوشنود می شوید؟! آنگاه فرمود: برای مردم همان را بخواهید که برای خود می خواهید.
[19]
خلوت با نامحرم
«اگر مرد و زن نامحرم در محل خلوتی باشند که کسی در آنجا نباشد در حالی که دیگری هم نتواند وارد شود چنانچه بترسند که به حرام بیفتند، باید از آنجا بیرون بروند.»
[20]
یکی دیگر از راههای پیشگیری از انحراف این است که مؤمن با نامحرم در جای خلوت اجتماع نکند، چرا که دور از چشم مردم، زمینه لغزش و انحراف فراوان است.
پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللهِ و الیَوْمِ الاخِرِ فَلا یَبیتَ فی مَوْضِعٍ تُسمَعُ نَفَسُ امْرأَهٍ لَیْسَتْ لَهُ بِمَحرَمٍ»
[21]
آن که به خدا و روز جزا ایمان دارد نباید در جایی بخوابد که صدای نفس زن نامحرم شنیده می شود.
[1] . روضه المتقین، ج 9،‌ص 434. [2] . بحارالانوار، ج 104، ص 38. [3] . همان، ج 77، ص 294. [4] . فروع کافی، ج 5، ص 521. [5] . نور (24)، آیه 30. [6] . نور (24)، آیه 31. [7] . رساله حضرت امام خمینی (قدس سره)، مسأله 2440،‌انتشارات اسلامی. [8] . بحارالانوار، ج 101، ص 35. [9] . بحارالانوار، ج 101، ص 35. [10] . همان، ص 41. [11] . شرح غررالحکم، آمدی،‌ج 5، ص 449. [12] . میزان الحکمه، ج 10، ص 7. [13] . بحارالانوار، ج 101، ص 37. [14] . بحارالانوار، ج 101، ص 38. [15] . نهج‌ الفصاحه، پاینده، حدیث 299، ص 58. [16] . بحارالانوار، ج 101، ص 411. [17] . فروع کافی،‌ج 5، ص 553. [18] . همان. [19] . مستدرک الوسائل، ج 2، ص 555. [20] . رساله توضیح المسائل امام خمینی(ره)، مسأله 2452. [21] . بحارالانوار، ج 101، ص 50.

۲ 

نگاه حرام


امیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ فرمود:
«لا یَخْلُوا بِامْرَأَهٍ رَجُلٌ، فَما مِنْ رَجُلٍ خَلا بِامْرَأهٍ الّا کانَ الشًّیطانُ ثالِثَهُما»
[1]
هیچ مردی با زنی(نامحرم) خلوت نکند. اگر مردی با زن بیگانه ای خلوت کند، سوّمی آن دو شیطان است.
همچین فرمود:
«ثلاثَهٌ مَنْ حَفِظَهُنَّ کانَ مَحْصوُماً مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ وَ‌مِنْ کُل بَلیَّهٍ: مَنْ‌ لَمْ یَخْلُ بِامْرَأَهٍ لایَملِکُ مِنها شَیئاً...»
[2]
هر کس سه چیز را رعایت کند، از دست شیطان رانده شده و از هر گرفتاری در امان خواهد ماند: اول اینکه با زن نامحرم خلوت نکند... .
سزای چشم ناپاک
علاوه بر ابتلا به مثل آنچه فرد انجام داده که خود به خود در مسائل ناموسی انجام می گیرد، «چشم ناپاک» از عذاب و شکنجه الهی نیز بی نصیب نمی ماند.
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«مَنْ مَلَاَ عَیْنَیْهِ مِنِ امْرَأَهٍ حَراماً حَشاهُما اللهُ عَزَّ وَجَلَّ یَوْمَ القِیامَهِ بِمَسامیرَ مِنْ نارٍ وَحَشاهُما ناراً حَتّی یَقْضِیَ بَیْنَ‌ النّاسِ ثُمَّ یُؤمَرُ بِه اِلَی النّارِِِ»
[3]
آن که چشمانش را از نگاه به زن نامحرم پر کند، روز قیامت، خداوند چشمانش را با میخ های آتشین و از آتش پر کند، تا وقتی که به حساب مردم رسیدگی کند، سپس امر می شود که او را به جهنم ببرند.
اسلام برای پاکدامنی پیروان خویش حتی شنیدن سخنان نامحرم را نیز اگر از روی غرض باشد، ممنوع کرده است. این خود هشداری بجا و حساب شده است که تماس نامشروع با نامحرمان به هیچ عنوان و از هیچ راهی حاصل نشود البته رویارویی جدّی و ضروری و بدون هیچ گونه غرض، آنهم با حجاب کامل اسلامی و با رعایت ادب و سایر مسایل اخلاقی اشکالی ندارد.
پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«لِکُلِ عُضْوٍ مِنِ ابْنِ ادَمَ حَظّاً مِنَ الزِّنا فَالْعَینُ زِناهُ النَّظَرُ وَ للِّسانُ زِناهُ الْکَلامُ وَ‌الأُذُنان زِناهُما السَّمْعُ...»
[4]
(در مورد رابطه نامشروع) برای هر عضوی از آدمی سهمی از زناست؛ زنای چشم،نگاه کردن، زنای زبان، سخن گفتن و زنای گوشها، شنیدن (سخن نامحرم) است.
همچنین درباره شوخی کردن با نامحرم فرمود:
«مَنْ فاکَهَ بِامْرَأَهٍ لا یَمْلِکُها حُبِسَ بِکُلِّ کَلِمَهٍ کَلَّمَها فِی الدُّنیا اَلْفَ عامٍ فِی النّارِ...»
[5]
هر کسی با زن نامحرمی شوخی کند برای هر کلمه ای که با او در دنیا سخن گفته، هزار سال در جهنم زندانی می شود.
یک راه حل
امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ برای گریز از خطر آلوده شدن و رهایی از دام شیطان هنگام رو به رو شدن با نامحرم، این گونه رهنمود می دهد:
اگر یکی از شما زنی را دید و خوشش آمد، چشم از او برداشته، نزد همسر خود رود که آنچه او دیده است، همسرش نیز دارد و مواظب باشد که شیطان را بر دل خویش راه ندهد و آن که متأهل نیست، دو رکعت نماز بخواند و خدا را زیاد سپاس گوید و صلوات بر پیامبر و خاندانش فرستد، آنگاه از فضل خدا بخواهد و خدا نیز با رحمت خویش او را از راه مباح بی نیاز می گرداند.
[6]
به امید آنکه با یاری خداوند، تمام اعضای خویش را از آلوده شدن حفظ کنیم و عفت و پاکدامنی بر جامعه اسلامی سایه گستر باشد
ان شاء الله.
[1] . مستدرک الوسائل، ج 14، ص 265. [2] . همان، ج 13، ص 123. [3] . ثواب الاعمال، ص 338. [4] . مستدرک الوسائل، ج 14، ص 269. [5] . ثواب الاعمال، ص 334. [6] . تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 589. 


اندیشه قم

علی اصغر الهامی نیا ـ اخلاق اسلامی، ص 70

مسخره کردن

مسخره کردن
یکى از محرّمات (که از عوامل غیبت هم به شمار مى‏رود) مسخره کردن و استهزاء است و شک نیست که سخریّه و استهزاء یکى از عواملی است که بسیارى از اوقات انسان‏هاى ضعیف الایمان را وادار به غیبت مى‏کند. آرى، هستند کسانى که به منظور بى اعتبار کردن دیگران از عامل تمسخر بهره مى‏گیرند و براى مجلس آرایى و خنداندن حاضران از آبرو و حیثیت دیگران مایه مى‏گذارند و با کارهایى از قبیل تقلید در راه رفتن، سخن گفتن، غذا خوردن و خلاصه به هر طریقى از اشاره و کنایه و... دیگران را به مسخره مى‏گیرند و از این راه حس خودپسندى و انتقامجویى خویش را اشباع مى‏کنند و حد اقلّ با خرج کردن آبروى دیگران مستمعان و دوستان خود را راضى مى‏سازند و بدین جهت است که قرآن کریم از این عمل شدیدا نهى کرده و آن را به عنوان ظلم و ستم مورد توبیخ و تهدید قرار داده است و امر به توبه مى‏کند و مى‏فرماید:
یا ایُّهَا الَّذینَ امَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى‏ انْ یَکُونُوا خَیْرا مِنْهُم وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى‏ انْ یَکُنَّ خَیْرا مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا انْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالالْقابِ بِئْسَ الاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الایمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَاولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ.
[1] اى کسانى که ایمان آورده‏اید نباید گروهى از مردان شما گروه دیگر را استهزاء کنند، شاید آنها که مورد استهزاء واقع مى‏شوند بهتر از مسخره کنندگان باشند. و همچنین زنان یکدیگر را مسخره نکنند، زیرا ممکن است زنان مسخره شده از آنها که مسخره مى‏کنند بهتر باشند. و مبادا از یکدیگر عیب جویى کنید و زنهار از اینکه یکدیگر را با القاب زشت و ناپسند یاد کنید که پس از ایمان آوردن، نامى که نشان از فسق و فجور دارد بسیار زشت است و هر کس که از این رفتار توبه نکند ستمگر و ظالم است.
برخى از مفسّران در شأن نزول آیه فوق گفته‏اند: این آیه در باره ثابت بن قیس بن شماس نازل شده است. ثابت گوشهایش سنگین بود و هنگامى که وارد مسجد مى‏شد براى او راه باز مى‏کردند تا برود نزدیک پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم بنشیند و سخنان حضرت را بشنود. یک روز وارد مسجد شد در حالى که مردم از نماز صبح فارغ شده و هر کدام در جایى نشسته بودند. ثابت نیز طبق روش هر روز سعى مى‏کرد نزدیک پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم بنشیند، به این جهت جمعیت را مى‏شکافت و مى‏گفت جا بدهید، جا بدهید تا خدمت پیامبر بروم.
سر انجام یکى از آنها گفت همین جا بنشین. او نیز همانجا نشست ولى از اینکه راهش ندادند تا نزدیک پیامبر بنشیند به شدت ناراحت شد. پس از اینکه هوا روشن شد ثابت از روى ناراحتى گفت: این مرد کیست؟ گفت: من فلان کس هستم. ثابت گفت: فرزند فلان زن؟ و نام مادر او را طورى بر زبان جارى کرد که در آن دوران (دوران جاهلیت) این گونه تعبیر را مایه سرزنش و ملامت مى‏دانستند. آن مرد شرمنده شد و از خجالت سر به زیر افکند، سپس این آیه نازل شد.
یادآورى
ملاک و میزان و معیار ارزش‏ها نزد خداى متعال تقوا و پاکدامنى است.
[2]
از این رو هیچ کس حق ندارد دیگرى را کوچک بشمرد و با چشم حقارت به او بنگرد، چه بسا همین شخص پیش خدا آبرومند باشد.
مقام مؤمن در پیشگاه خدا
بنده مؤمن نزد خداوند متعال بسیار عزیز و محترم است. خداوند بندگان مؤمن را دوست مى‏دارد و عزت و سربلندى را از آن مؤمنان مى‏داند، چنانکه مى‏فرماید:
... وَ لِلّهِ الْعِزَّه وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤمِنینَ...
[3] عزّت و سرفرازى تنها از آن خدا و پیامبر و مؤمنان است... و به همین جهت در سوره حجرات آیه «لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ...» [4] فرمود هر کس مؤمنان را مسخره کند یا با القاب زشت از آنها یاد کند در زمره ستمکاران محسوب مى‏شود. و در جاى دیگر مى‏فرماید:
الَّذینَ یَلْمِزُونَ المُطَّوِّعینَ مِنَ الْمُؤمِنینَ فِى الصَّدَقاتِ وَ الَّذینَ لا یَجِدُونَ الا جُهْدَهُمْ فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ الیمٌ.
[5] آنان که از مؤمنان متعبّد و متعهّد به خاطر صدقاتى که در راه خدا مى‏دهند انتقاد و عیب‏جویى مى‏کنند و نیز افراد بى بضاعتى را که حد اکثر توانشان را در طبق اخلاص نهاده‏اند به مسخره مى‏گیرند، خداوند نیز آنها را مسخره خواهد کرد و براى آنان عذابى دردناک در پیش است.
همچنین در احادیث اسلامى آمده است که احترام به مؤمن احترام به خدا است و اهانت و تحقیر مؤمن اهانت به ذات اقدس الهى و موجب خشم خداوند سبحان است و در حدیث قدسى آمده است: خداوند به کسانى که مؤمنان را بیازارند اعلان جنگ مى‏دهد:
عن أبی عبد اللّه ـ علیه السلام ـ قال: قال اللّه عزّ و جلّ: لِیَأذَنْ بِحَرْبٍ مِنّى، مَنْ اذَلَّ عَبْدِىَ الْمُؤمِنَ وَ لِیَأمَنْ مِنْ غَضَبى مَنْ اکْرَمَ عَبْدِىَ الْمُؤمِنَ. از امام صادق -علیه السلام- آمده است که خداوند عزّ و جلّ فرمود: کسى که بنده مؤمن مرا خوار شمارد باید بداند که خداوند با او در جنگ است و کسى که بنده مؤمن مرا تعظیم و تکریم کند بى شک از غضب من در امان است.
رسولخدا -صلّى اللّه علیه و آله- فرمود:
و من اذلّ مؤمنا اذلّه اللّه.... کسى که مؤمنى را خوار شمارد خدا او را ذلیل خواهد کرد.
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
من حقّر مؤمنا لقلّه ماله حقّره اللّه فلم یزل عند اللّه محقورا حتّى یتوب ممّا صنع... .
کسى که به خاطر فقر و تهیدستى مؤمنى را کوچک شمرد خداوند او را کوچک مى‏شمارد و همیشه در نزد خدا خوار و زبون است تا آنکه از کردارش توبه کند...
حرمت مؤمن از حرمت کعبه بیشتر است
ابن أبی الحدید در شرح این جمله از نهج البلاغه (اذا استولى الصلاح على الزمان و اهله...) روایتى را از رسولخدا -صلّى اللّه علیه و آله - چنین نقل مى‏کند:
و الخبر ما رواه جابر قال: نظر رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم إلى الکعبه فقال: مرحبا بک من بیت ما اعظمک و أعظم حرمتک و اللّه انّ المؤمن أعظم حرمه منک عند اللّه عزّ و جلّ، لأنّ اللّه حرّم منک واحده و من المؤمن ثلاثه: دمه و ماله و أن یظنّ به ظنّ السّوء... .
جابر روایت کرده است که رسولخدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به کعبه نظر افکند و فرمود: آفرین بر تو، خانه‏اى که چقدر بزرگى و احترام تو چقدر زیاد است سوگند به خدا، احترام مؤمن نزد خدا از تو بیشتر است، زیرا حرمت تو فقط از یک جهت است (که خونریزى در تو حرام است‏)، ولى مؤمن از سه جهت احترام دارد:
1. خون وى محترم است.
2. مال او حرمت دارد.
3. بدگمانى نسبت به او حرام است.
تذکّر لازم:
آنچه بیش از هر چیز در پیشگاه خداى متعال اهمیت و ارزش دارد تقوا است و سایر امور از قبیل پول و جاه و مقام و منصب و... دلیل بر عظمت و محبوبیت انسان نیست. از این رو نباید در هیچ مؤمنى به دیده حقارت و پستى نگریست، چرا که ما نمى‏دانیم اولیاى خدا چه کسانى هستند، چون از باطن افراد جز پروردگار هیچ کس آگاه نیست، چنانکه حضرت رسول گرامى اسلام- صلّى اللّه علیه و آله- نیز در ضمن یکى از سخنان خود فرمود:
إنّ اللّه عزّ و جلّ کتم ثلاثه فی ثلاثه:... و کتم ولیّه فی خلقه... و لا یزر أنّ احدکم بأحد من خلق اللّه فانّه لا یدرى أیّهم ولىّ اللّه.
خداى عزّ و جلّ سه چیز را در سه چیز مخفى کرده است:... ولىّ خود را درمیان خلق خویش مخفى داشته است... بنابر این مبادا هیچ یک از شماها احدى از بندگان خدا را کوچک شمرد، زیرا نمى‏داند کدامیک از آنها ولىّ خدا است.
همچنین حضرت على علیه السلام در ضمن حدیثى فرمود:
إنّ اللّه تبارک و تعالى أخفى أربعه فی أربعه... و أخفى ولیّه فی عباده فلا تستصغرنّ عبدا من عبید اللّه فربّما یکون ولیّه و أنت لا تعلم. خداى تبارک و تعالى چهار چیز را در چهار چیز پنهان نموده است:... ولىّ خود را در میان بندگان خویش پنهان داشته است. پس به هیچ بنده‏اى از بندگان خدا با چشم حقارت نگاه مکن که شاید همان (کسى که به او بى‏اعتنا هستى‏) ولىّ خدا باشد و تو ندانى.
سرانجام بد سخریّه و استهزاء
بى‏تردید، کسى که به مردم اهانت کند و آنها را مورد تمسخر و استهزاء قرار دهد گناه بزرگى را مرتکب شده و باید در انتظار عواقب سوء و آثار بد آن باشد، زیرا هیچ عملى بدون بازتاب نخواهد بود:
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّه خَیْرا یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّه شَرّا یَرَهُ.
[6] پس در آن روز هر کس به قدر ذرّه‏اى کار نیک کرده آن را خواهد دید و هر کس به قدر ذره‏اى کار زشت مرتکب شده آن را خواهد دید.
از آثار بد هرزه گویى و مسخره کردن دیگران غفلت و بى تفاوتى و از دست دادن احساس مسئولیت است. افرادى که به این بیمارى دچار مى‏شوند قهرا از ذکر خدا غافل شده و از عبادت پروردگار لذت نمى‏برند، یعنى در عبادت حضور قلب ندارند و با اکراه و بى میلى با آن روبرو مى‏شوند.
از قرآن کریم استفاده مى‏شود که یکى از موجبات غفلت و فراموشى از یاد خدا استهزاء و تحقیر مؤمنان است، زیرا بندگان مؤمن، مظاهر دین و مفاخر شریعت سیّد مرسلین‏اند و بى اعتنایى به مقام و منزلت آنان موجب سلب توفیق و باعث تاریکى دل مى‏شود و سر انجام انسان را با دوزخیان گمراه، همراه و همنشین مى‏سازد.
[1] . سوره حجرات، آیه11. [2] . «انَّ اکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ اتْقیکُمْ...» حجرات، آیه 13. [3] . سوره منافقون، آیه 8. [4] . سوره حجرات، آیه11. [5] . سوره توبه آیه79. [6] . سوره زلزله آیه7و8 .
مسخره کردن

خداوند تعالى در کتابش آنگاه که وخامت حال دوزخیان و کیفیت بازپرسى از آنان را ترسیم و تشریح مى‏کند و به جزع و فزع آنان براى بیرون آمدن و نجات از عذاب دردناک و سوزان دوزخ اشاره مى‏فرماید، با جمله «... اخْسَئُوا فیها وَ لا تُکَلِّمُون[1] (اى سگها دور شوید و با من سخن مگویید) به آنها پاسخ مى‏دهد.
و سپس مى‏فرماید:
إنَّهُ کانَ فَریقٌ مِنْ عِبادى یَقُولُونَ رَبَّنا امَنّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ انْتَ خَیْرُ الرّاحِمینَ، فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیّا حَتّى‏ انْسَوْکُمْ ذِکْرى وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ، انّى جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِما صَبَروُا انَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ.
[2] این شما بودید که وقتى گروهى از بندگان من مى‏گفتند: «پروردگارا ما ایمان آورده‏ایم، ما را بیامرز و بر ما ترحّم فرما که تو بهترین رحم کنندگانى» آنها را به باد مسخره گرفتید تا آنجا که مرا بکلى فراموش کرده بودید و تنها کارتان این بود که بر آن خدا پرستان خنده مى‏کردید. اما امروز من به آنان به خاطر صبر و استقامتشان پاداش (نیک‏) مى‏دهم، که تنها آنان پیروز و رستگارند.
حال که معلوم شد یکى از موجبات غفلت و فراموشى از ذکر خدا استهزاى مؤمنان و بى احترامى به آنان است، باید دانست که اگر کسى با همین حال از دنیا برود و توبه نکند زندگى سخت و طاقت فرسایى در انتظار اوست و در روز قیامت کور و نا بینا وارد محشر شده و مشمول رحمت الهى واقع نخواهد شد، چنانکه مى‏فرماید:
وَ مَنْ اعْرَضَ عَنْ ذِکْرى فَانَّ لَهُ مَعیشَه ضَنْکا وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیمَه اعْمى‏، قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنى اعْمى‏ وَ قَدْ کُنْتُ بَصیرا، قالَ کَذلِکَ اتَتْکَ ایاتُنا فَنَسیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسى‏.
[3]
هر کس از یاد من روى گرداند براى او زندگى سخت و تنگى خواهد بود و روز قیامت او را نابینا محشور مى‏کنیم. او مى‏پرسد: پروردگارا چرا مرا نابینا محشور کردى با اینکه من در دنیا بینا بودم؟ خدا در پاسخ مى‏گوید: این به خاطر آن است که آیات ما به تو رسید ولى تو آنها را بکلى فراموش کردى و به کیفر آن امروز تو فراموش خواهى شد (: ما تو را فراموش مى‏کنیم‏).
فردا نوبت مؤمنان است
قرآن کریم در جاى دیگر مى‏فرماید: کسانى که در دنیا افراد با ایمان را مسخره مى‏کنند و با خنده‏هاى تمسخر آمیز و تحقیر کننده از کنارشان مى‏گذرند و با اشاره‏هاى چشم و ابرو آنان را به مسخره مى‏گیرند و از این کار (زشت‏) خود اظهار سرور و خوشحالى نموده و به آن مباهات مى‏کنند و... باید بدانند که فردا نوبت مؤمنان است که بر آنها بخندند. اینک متن آیات:
انَّ الَّذینَ اجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذینَ امَنُوا یَضْحَکُونَ.
[4]
مجرمان و بد کاران همیشه در دنیا به مؤمنان مى‏خندیدند.
وَ اذا مَرُّوا بِهِمْ یَتَغامَزُونَ.
[5]
و هنگامى که از کنار مؤمنان مى‏گذرند با اشاره‏هاى چشم و ابرو آنها را مسخره مى‏کنند.
وَ اذَا انْقَلَبُوا الى‏ اهْلِهِمُ انْقَلبُوا فَکِهینَ.
[6]
و هنگامى که به سوى خانواده خود باز مى‏گردند مسرور و خندانند.
وَ اذا رَاوْهُمْ قالُوا انَّ هؤُلاءِ لَضالُّون.
[7]
و هنگامى که آنها را (مؤمنان را) مى‏دیدند مى‏گفتند این‏ها گمراهانند.
وَ ما ارْسِلُوا عَلَیْهِمْ حافِظینَ.
[8] در حالى که آنها هرگز مأمور مراقبت و متکفّل آنان (: مؤمنان‏) نبودند.
فَالْیَوْمَ الَّذینَ امَنُوا مِنَ الْکُفّارِ یَضْحَکُونَ.
[9] ولى امروز مؤمنان به کافران مى‏خندند.
عَلىَ الارائِکِ یَنْظُرُونَ.
[10] در حالى که بر تختهاى مزیّن بهشتى نشسته‏اند و نگاه مى‏کنند.
سپس به عنوان طعن و تمسخر گفته مى‏شود:
هَلْ ثُوِّبَ الْکُفّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ ؟
[11] آیا کافران پاداش اعمالشان را گرفتند؟ خلاصه اینکه سخریه و استهزاء نوعى عیب جویى است و سزاوار نیست انسان براى اینکه عده‏اى را بخنداند مرتکب این گناه شود و دیگران را تحقیر کند و کسانى که مردم را مسخره مى‏کنند به خود مغرورند و همین غرور و خودبینى آنان سبب مى‏شود که افراد مؤمن و متدیّن را به چشم حقارت بنگرند و در نتیجه براى خود عذابى سخت و دردناک آماده کنند که نمونه‏اى از آن در آیات فوق از نظرتان گذشت.
زیانهاى سخریه از منظر روایات
در روایات معصومین علیهم السلام نیز از کسانى که مؤمنان را تحقیر و تمسخر مى‏کنند شدیدا نکوهش شده است. در این مورد به چند حدیث اکتفا مى‏شود.
یاوه سرایى و خسران ابدى:
کسانى که از راه غیبت، تهمت، اهانت و تحقیر مردم، دیگران را مى‏خندانند باید بدانند که در روز قیامت از خاسران و زیانکارانند.
امام صادق -علیه السلام - فرمود:
کان بالمدینه رجل بطّال یضحک النّاس منه فقال قد أعیانى هذا الرّجل أن أضحکه (یعنى علىّ بن الحسین) قال: فمرّ علىّ علیه السّلام و خلفه مولیان له قال: فجاء الرّجل حتّى انتزع ردائه من رقبته، ثمّ مضى، فلم یلتفت إلیه علىّ علیه السّلام فاتّبعوه و أخذوا الرّداء منه فجائوا به فطرحوه علیه، فقال لهم، من هذا؟ فقالوا: هذا رجل بطّال یضحک أهل المدینه فقال: قولوا له إنّ للّه یوما یخسر فیه المبطلون.
در شهر مدینه مردى پست و فرومایه بود که کار او فقط هرزه‏گویى و خنداندن مردم بود. یک روز گفت که این مرد (یعنى على بن الحسین) مرا عاجز کرده است زیرا تا کنون نتوانسته‏ام او را بخندانم. (منتظر فرصتى بود) تا اینکه روزى امام سجاد علیه السلام به همراه دو تن از خدمتگزاران خود مى‏گذشت. او نیز (فرصتى به دست آورد) و عباى آن حضرت را از دوش مبارکش کشید و رفت.
امام هیچ گونه اعتنایى به او نکرد. کسانى که آنجا بودند رفتند و رداى امام سجاد علیه السلام را از او گرفته و بر دوش مبارک آن بزرگوار انداختند.
امام علیه السلام پرسید: این شخص که بود؟ گفتند: او مرد هرزه‏گو و خوشمزه‏اى است که مردم مدینه را مى‏خنداند. فرمود: به او بگویید خدا را روزى است که در آن روز یاوه‏سرایان زیانکار خواهند شد.
به هر حال، تردیدى نیست که این گونه افراد در روز قیامت گرفتار انواع عذاب و شکنجه خواهند شد و همان گونه که در دنیا مؤمنان را مسخره مى‏کردند و مى‏خندیدند اهل ایمان نیز در روز قیامت بر آنها مى‏خندند.
پیامبر اکرم -صلّى اللّه علیه و آله- فرمود:
إنّ المستهزئین بالنّاس یفتح لأحدهم باب من الجنّه فیقال هلمّ هلمّ فیجى‏ء بکربه و غمّه فاذا أتاه اغلق دونه ثمّ یفتح له باب اخر فیقال هلمّ هلمّ فیجى‏ء بکربه و غمّه فاذا أتاه اغلق دونه فما یزال کذلک حتّى إنّ الرّجل لیفتح له الباب فیقال له هلمّ هلمّ فلا یأتیه.
در روز قیامت کسانى را که در دنیا مردم را مسخره مى‏کردند مى‏آورند و درى از بهشت به روى آنان مى‏گشایند و به آنها مى‏گویند بیایید بیایید. آنها با آن همه سختى و ناراحتى به پیش مى‏آیند و همین که نزدیک در مى‏رسند در به روى آنها بسته مى‏شود. سپس در دیگرى به روى آنها باز مى‏شود و گفته مى‏شود شتاب کنید شتاب کنید. این بار نیز آنها با ناراحتى حرکت مى‏کنند و همین که نزدیک این در مى‏روند آن نیز بسته مى‏شود و همین طور این کار تکرار مى‏شود تا جایى که نا امید مى‏شوند و سر انجام دیگر به سوى هیچ درى نمى‏روند. در اینجا مؤمنان که ساکنان بهشت‏اند به آنها نظاره مى‏کنند به آنان مى‏خندند.
نتیجه بحث
با توجه به مطالبى که بیان شد، افراد متعهّد و مؤمن باید از این رفتار زشت و ناپسند از دو جهت دورى جویند:
- یکى آنکه هرزگى و مسخرگى بالطبع زشت است.
- دوم آنکه موجب گناه کبیره دیگر - یعنى غیبت- نیز مى‏شود.
پروردگارا ما را از لغزش‎ها محفوظ بدار.

[1] . سوره مؤمنون آیه 108 . [2] . سوره مؤمنون آیه 109 تا 111 . [3] . سوره طه ،آیه124 تا 126 . [4] . سوره مطففین آیه 29 . [5] . سوره مطففین آیه30 . [6] . سوره مطففین آیه31 . [7] . سوره مطففین آیه32 . [8] . سوره مطففین آیه33 . [9] . سوره مطففین آیه34 . [10] . سوره مطففین آیه35 . [11] . سوره مطففین آیه36 .
آیت الله مهدوی کنی - نقطه های آغاز در اخلاق عملی، ص282