|
عیب جوئی ۱
| ||||
عیب زدایی آری عیب جویى نه فرق میان این دو بسیار ظریف و لطیف است زیرا عیب جویى و عیبزدایى به حسب ظاهر هر دو با یادآورى و بازگو کردن عیوب همراه است، ولى اوّلى با انگیزه تحقیر و تنقیص ذکر مىشود و دومى به قصد خیر خواهى و اصلاح، اولى با دشمنى و خصومت و دومى با دلسوزى و نصیحت توأم است. اگر انگیزه انسان در ذکر عیوب دیگران خیرخواهى باشد قهرا کیفیت برخورد مشفقانه و آبرومندانه خواهد بود، ولى اگر هدف تنقیص و تحقیر باشد قهرا با تحقیر و توهین ادا مىشود. خلاصه اگر چه هدف وسیله را توجیه نمىکند لکن آن را تحدید مىکند، یعنى هدف وسیله را متناسب با خود مىسازد: کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ[1] ، هر کس طبق نیّت و انگیزهاش کار مىکند. به همین جهت، کسى که مىخواهد عیب دیگرى را به او تذکر دهد باید با حسن نیّت و دلى پاک و بىآلایش نقایص او را یاد آورى کند و در حال سخن گفتن کمال ادب و احترام را رعایت نماید و دقت کند که به شخصیت طرف مقابل خود اهانت روا ندارد و انتقاد صحیح و سالم و سازنده به نیش زدن و عیبجویى تبدیل نگردد، که نتیجه معکوس خواهد داشت. براى اینکه هیچ انسانى از خطا و اشتباه مصون نیست و هیچ کس نمىتواند ادعا کند که مرتکب خطا و اشتباه نمىشود جز ائمه معصومین علیهم السّلام که آنان نیز با اینکه از مقام عصمت برخوردارند خود را در برابر پروردگار گناهکار و ناقص مىدانند. به عنوان نمونه، امام سجّاد علیه السّلام عرض مىکند: إلهى إلیک أشکو نفسا بالسّوء أمّاره و إلى الخطیئه مبادره و بمعاصیک مولعه و لسخطک متعرّضه. خدایا به تو شکایت مىکنم از نفسى که مرا بسیار به بدیها وامىدارد و به هر خطا سبقت مىگیرد و به معصیت تو حرص مىورزد و مرا در معرض خشم و غضب تو مىافکند. و در جاى دیگر به پیشگاه خدا عرض مىکند: ادعوک یا سیّدى بلسان قد أخرسه ذنبه، ربّ اناجیک بقلب قد أوبقه جرمه. اى سیّد من تو را مىخوانم به زبانى که از زیادى گناه گنگ شده است. پروردگارا با تو راز و نیاز مىکنم با دلى که از کثرت جرم و خطا به وادى هلاکت در افتاده است. و هنگام اظهار ذلت به درگاه خدا مىگوید: إذا رأیت مولاى ذنوبى فزعت ربّ أفحمتنى ذنوبى و انقطعت مقالتى فلا حجّه لی... . اى مولاى من آنگاه که به گناهان خود مىنگرم سخت بیمناک مىشوم. پروردگارا گناهان بىشمار بر من چیره شده و زبان مرا از عرض معذرت بسته است. دیگر عذرى ندارم که به پیشگاه تو آورم و بهانهاى برایم نمانده که آن را بازگویم و از کرده خود پوزش طلبم... . با اینکه امام سجّاد - علیه السّلام- معصوم است و هیچ گناهى از او سر نزده اما خود را گناهکار مىداند. بنابراین، همه مردم داراى عیبها و نقایصى هستند که باید به آنها تذکر داده شود، چون خداوند عالم تمام افراد بشر را یکسان نیافریده است و همان طورى که صفات نیک و پسندیده در آنان وجود دارد عیوبى نیز در آنها هست، ولى انسان نباید عیبجویى کند بلکه باید با بیان مشفقانه و توأم با محبّت او را متنبّه سازد تا هم آبروى او را از بین نبرد و هم احساساتش را جریحه دار نکند، چون اسلام براى حیثیت و آبروى مؤمن ارزش و اهمیت خاصى قائل است و بازگو کردن عیوب مردم نیز یک ضرورت است و این ضرورت را مىتوان به صورت پنهانى و خصوصى انجام داد تا به شخصیت مؤمن لطمهاى وارد نشود که: «الضّرورات تقدّر بقدرها» (نیازهاى اضطرارى باید در چارچوب خودشان ارزیابى بشوند)، یعنى از آن محدوده نباید تجاوز کند. حضرت على علیه السّلام فرمود: نصحک بین الملا تقریع، نصیحت کردن در میان مردم نوعى سرکوبى است. امام حسن عسکرى - علیه السّلام- فرمود: من وعظ أخاه سرّا فقد زانه و من وعظه علانیه فقد شانه، کسى که برادر دینى خود را در نهان پند دهد زینت بخش او شده است، اما اگر در برابر دیگران نصیحتش کند موجب سرشکستگى او مىشود. نصیحت در نهانی بهتر آید گره از جان و بنداز دل گشاید سرانجام شوم «عیبجویى» اگر هدف از ذکر خطا و لغزشهاى دیگران رسوا کردن آنها باشد، بىتردید روزى فرا مىرسد که خداوند او را در بین مردم رسوا خواهد کرد. امام باقر - علیه السّلام- از رسول خدا - صلّى اللّه علیه و آله - نقل مىکند که فرمود: یا معشر من أسلم بلسانه و لم یسلم بقلبه لا تتّبعوا عثرات المسلمین فإنّه من یتّبع عثرات المسلمین یتّبع اللّه عثراته و من یتّبع اللّه عثراته یفضحه. اى کسانى که به ظاهر اسلام آوردهاید ولى اسلام در قلب شما رسوخ نکرده است در جستجوى لغزشهاى مسلمانان نباشید (تا آنان را رسوا کنید)، زیرا کسى که در مقام پیدا کردن خطاهاى مردم باشد خدا عیوب او را آشکار و وى را رسوا خواهد کرد. و در روایت دیگرى آمده است خداوند او را رسوا خواهد کرد هر چند درون خانه و به طور پنهانى گناهى مرتکب شود. عیبجویى و کفر کسانى که با برادر دینى خود به ظاهر لاف دوستى مىزنند و اعتماد او را به خود جلب مىکنند ولى در باطن با او دشمن هستند و لغزشها و اشتباهات و نقاط ضعف وى را به طور دقیق نگاه مىدارند تا در فرصت مناسب او را مفتضح کنند، سر انجام، خود را به مرز کفر نزدیک مىکنند. امام باقر - علیه السّلام- فرمود: من أقرب ما یکون العبد إلى الکفران یواخى الرّجل الرّجل على الدّین فیحصى علیه زلاته لیعیّره بها یوما ما. از چیزهایى که انسان را به مرز کفر نزدیک مىسازد این است که کسى با برادر دینى خود به نام دین در ظاهر طرح دوستى بریزد و لغزشهاى او را یکى پس از دیگرى به خاطر سپارد تا روزى او را رسوا کند. امام صادق - علیه السّلام- فرمود: أبعد ما یکون العبد من اللّه أن یکون الرّجل یواخى الرّجل و هو یحفظ علیه زلاته لیعیّره بها یوما ما. دورترین حالات انسان از خدا این است که با کسى طرح دوستى بریزد و لغزشهاى او را به خاطر بسپارد تا روزى او را رسوا سازد. عذاب دردناک کسانى که به جاى انتقاد سالم و سازنده به فکر این باشند که عیوب مردم را آشکار کنند و از حیثیت و اعتبار آنان بکاهند، مرتکب گناهى بس عظیم گشتهاند که به خاطر آن عذابى دردناک پیش رو خواهند داشت. قرآن مجید در این باره مىفرماید: إنَّ الَّذینَ یُحِبُّونَ أنْ تَشیعَ الْفاحِشَه فِى الَّذینَ امَنُوا لَهُمْ عَذابٌ الیمٌ فِى الدُّنْیا وَ الاخِرَه وَ اللّهُ یَعْلَمُ وَ أنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ [2] ، کسانى که دوست دارند زشتیها در میان مردم با ایمان شیوع یابد عذاب دردناکى براى آنها در دنیا و آخرت است، و خداوند مىداند و شما نمىدانید. یک انسان مسلمان به حکم وظیفه اسلامى، انسانى و اخلاقى موظف است در صورتى که از برادر دینى خود اشتباه و خطایى را مشاهده کرد در خفا به او تذکر دهد تا در صدد رفع آن گناه بر آید و چارهاى بیندیشد که از این پس گرد آن گناه نگردد، نه اینکه با دیدن یک کار خطا و اشتباه (و چه بسا به صرف اینکه از دیگران شنیده است و تحقیق نکرده) آبروى مسلمانى را ببرد و در نتیجه خود را نیز مستحقّ آتش دوزخ کند. در اینجا نکته جالب توجه این است که قرآن مجید نمىگوید کسانى که فحشاء را در میان مؤمنان شایع مىکنند اهل عذابند بلکه مىفرماید کسانى که دوست دارند نسبتهاى ناروا درباره مؤمنان شایع شود اهل عذابند. و این خود دلالت مىکند بر اینکه آبروى مسلمان نزد خداوند بسیار محترم است و او اجازه نمىدهد که هر چه درباره مؤمنان گفته و شنیده مىشود براى دیگران بازگو گردد، زیرا اگر انسان با چشم خود ببیند کسى گناهى را انجام داده حق ندارد سرّ او را فاش کند، چه رسد به اینکه از دیگران شنیده و خود ندیده باشد (دقت کنید). امام صادق - علیه السّلام- فرمود: من قال فی مؤمن ما رأته عیناه و سمعته أذناه فهو من الّذین قال اللّه عزّ و جلّ «إنَّ الَّذینَ یُحِبَّونَ أنْ تَشیعَ الْفاحِشَه...» [3] درباره انسان مؤمن هر چه را دیده یا شنیده بازگوید (آن را بین مردم شایع کند) جزو کسانى است که خداى متعال درباره آنان فرموده است: «إنَّ الَّذینَ یُحِبَّونَ أنْ تَشیعَ الْفاحِشَه...» راه مبارزه با اشاعه فحشا اکنون که بحث به اینجا رسید چگونه مىتوان با توطئه دوستداران شیوع فحشاء (شایعه پردازان) مبارزه کرد و نقشههاى شوم آنان را نقش بر آب ساخت؟ به نظر حقیر، بهترین راه، مبارزه منفى است. مبارزه منفى اشکال گوناگونى دارد که از میان آنها به دو راه اشاره مىکنیم: 1. عدم مجالست با عیبجویان: افراد عیبجو همانند مگس روى آلودگىها مىنشینند و تنها روى جنبههاى منفى انگشت مىگذارند و جنبههاى مثبت اشخاص را نمىبینند، چنانکه امام صادق - علیه السّلام- فرمود: الاشرار یتّبعون مساوى النّاس و یترکون محاسنهم کما یتّبع الذّباب المواضع الفاسده من الجسد و یترک الصّحیح. افراد زبون و فرومایه مانند مگس روى ناپاکیها و آلودگىها مىنشینند و دنبال کارهاى زشت و عیوب مردم هستند و خوبیهاى آنان را نادیده مىگیرند، همان طور که مگس دنبال نقاط فاسد بدن مىگردد و مواضع صحیح و سالم را ترک مىکند. بنابر این، باید از معاشرت و همنشینى با آنها خوددارى کرد و گذشته از اینکه نباید آنان را به عنوان دوست برگزید بلکه باید این گونه افراد را در ردیف دشمنترین مردم نسبت به خود به حساب آورد زیرا ممکن است در اثر رفت و آمد نقطه ضعفى را مشاهده کنند و یک روز آبروى انسان را ببرند. [1] .سوره اسراء ، آیه84. [2] .سوره نور ، آیه 19. [3] .همان.
|
تسویف کلید کیدهای شیطان برای بازداشتن از رشد و تکامل انسان است. کلیدی که شیطان با وعدههای بیاساس کار خیر را به تأخیر میاندازد. در کلمات نورانی امام علی(علیه السلام) آمده است که فریب خدعهها و نیرنگهای شیطان را نخورید که او درصدد است تا شما را به تسویف بکشاند، چرا که او در کمین هلاکت و نابودی شماست.
یکى از موضوعاتى که در کلمات اهلبیت(علیهم السلام) و همه بزرگان این خاندان مورد تأکید و ترغیب قرار گرفته، مسأله غنیمت شمردن فرصتهاست. آدمی مقاصدى دارد که در هر شرایطى نمیتواند در پى تحقق آنها اقدام نماید؛ یعنى براى هر کارى فرصت مناسب را باید جستجو نمود و شرایط خاصى باید فراهم گردد تا بتوان براى آن اقدام کرد.
همگى میدانیم که جوانى همیشه باقى نمیماند، اما به گونهاى رفتار میکنیم که گویا همیشه جوان خواهیم ماند. توجه نمیکنیم که روزى پیر میشویم و این قوا از دست میروند و نخواهیم توانست کار مورد نظر خود را انجام دهیم. گاه آنچنان غافلیم که دیگران هم هرچه میگویند چندان اثر نمیکند و فرصتها را یکى پس از دیگرى از دست میدهیم. واقعیت آن است که ما از وجود نعمتهاى بىپایانى که در اختیار داریم، غافلیم و توجه کافى به زمان، مکان و شرایط موجود نداریم تا بدانیم چه ذخیرهاى از امکانات و چه گنجینهاى از نعمتهاى الهى را در اختیار داریم تا از آنها استفاده کنیم. موقعى به وجود آنها پى میبریم که آنها را از کف دادهایم؛ مثلا تا زمانى که در حوزه یا دانشگاه هستیم و اساتید بزرگوار، مجرّب، دانشمندان، مربیان وارسته اخلاق و امکانات تحصیل و تهذیب فراهم است، به وجود ذىقیمت آنها پى نمیبریم و یا گمان میکنیم که این فرصت همیشه باقى است و آن را به وقتهاى آتى حواله میدهیم؛ ولى ناگهان متوجه میشویم که فرصت از کف رفته است. اهمیت فراوان این مطلب و شدّت اهتمام دین مقدس اسلام باعث شده است تا با تعابیر مختلف در روایات شریف روى این مسأله تأکید شود که فرصتها را غنیمت بشمارید که مثل ابر میگذرند: اَلْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ .(نهج البلاغه، قصارالحکم، ش 21).
امیرالمۆمنین على(علیه السلام) در یک جمله کوتاه و پرمعنا میفرماید: بادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ اَنْ تَکوُنَ غُصَّةً؛ تا فرصت هست از شرایط براى تکامل خودت استفاده کن، اگر از آن استفاده نکنى فردا غصه خواهى خورد و این فرصت به غم و اندوه تبدیل میشود . قبل از این که این فرصت از دست برود و به خاطر سپرى شدن آن، مبتلا به غم و اندوه شوى آن را غنیمت بشمار!
اگر اصلیترین کار برای طلبه و دانشجو به بهانههای مختلف به تأخیر افتد؛ روزی به بهانه دلتنگی، روز دیگر به بهانهی وضعیت نابسامان اقتصادی و یک روز نیز به بهانه نامطلوب بودن شرایط مطالعه و ...، و بالاخره با امید به این که یک روز مشکلات و معضلات حل میشود و دلتنگیها برطرف میگردد و امور اقتصادی سامان مییابد؛ فرصتها را یکی پس از دیگری از دست میدهد و عاقبت چارهای جز خارج شدن از حوزه و دانشگاه با دست خالی را ندارد
معمولا شیطان با القاى افکار باطل که در ظاهر حکمتآمیز است، انسان را فریب میدهد؛ چون علم شیطان نه تنها کمتر از علم ما نیست؛ بلکه اگر علم صدها نفر را روى هم بگذاریم به اندازه علم ابلیس ملعون نمیشود. شیطان شش هزار سال قبل از حضرت آدم در این دنیا زندگى میکرد و هماینک نیز زنده است و از همه تجربیات خود و دیگران استفاده میکند؛ لذا شیطان از همه ما عالمتر است و راههاى مختلف اغواى دیگران را خیلى خوب میداند. گمان مبرید که ما خیلى زرنگ هستیم و حتماً میتوانیم در مقابل شیطان مقاومت کنیم و فریب نخوریم. او از ما بسیار استادتر است و گاهى افراد را به وسیله کلمات به ظاهر حکمتآمیز فریب میدهد.
دوراندیشى اقتضا میکند که فرصت را غنیمت بشماریم و در همین لحظه تصمیم بگیریم و عمل مناسب این فرصت را انجام دهیم؛ چراکه که این فرصت دیگر تکرار نمیشود و به دست نمیآید. مبادا کار را پشت سر بیندازد و مسامحه کند که مِنْ سَبَبِ الحِرْمانِ التَّوانى؛ به تأخیر انداختن، موجب محرومیت انسان میشود. هرگز نمیتوان این را صبر و حوصله و دوراندیشى نامید؛ بلکه مصداق تام و کامل سهلانگارى، تسویف و فریبخوردن از شیطان است.
تسویف کلید کیدهای شیطان برای بازداشتن از رشد و تکامل انسان است. کلیدی که شیطان با وعدههای بیاساس کار خیر را به تأخیر میاندازد. در کلمات نورانی امام علی(علیه السلام) آمده است که فریب خدعهها و نیرنگهای شیطان را نخورید که او درصدد است تا شما را به تسویف بکشاند، چرا که او در کمین هلاکت و نابودی شماست.
لاتغتروا بالمنی و خدع الشیطان و تسویفه فإن الشیطان عدوکم، حریص علی أهلاکم (1)
امیرالمۆمنین با سرزنش کسانی که کار خیر را به موقع انجام نمیدهند، میفرماید: کل معالج یسأل الانظار و کل مۆجل یتحلل بالتسویف؛ کسانی که فرصت ندارند، به دنبال فرصتند و از خدا مهلت میطلبند تا بندگی و عبادت کنند و کسانی که فرصت دارند، با بهانه جویی کار را به تأخیر میاندازند.(2)
امام علی(علیه السلام) یکی از معضلات جامعه اسلامی را مبتلا شدن علما و دانایان به این بیماری میداند و میفرماید: جاهلان شما به مرض زیاده روی و عالمان شما به بیماری تسویف گرفتارند؛ جاهلکم مزداد و عالمکم مسوف(3)
این بیماری جامعه را از مرز اعتدال و توازن دور و به ورطه افراط و تفریط سوق میدهد.
کار را به وقت مناسب مۆکول کردن و به دنبال فرصت استثنایی و طلایی گشتن و بهانه تراشی در انجام عمل؛ بیماری است که در صورت شیوع آن جامعه به تعطیلی و تنبلی کشیده شده و در نتیجه به عقبماندگی تمدن اسلامی منجر میشود. به عنوان نمونه اگر اصلیترین کار برای طلبه و دانشجو به بهانههای مختلف به تأخیر افتد؛ روزی به بهانه دلتنگی، روز دیگر به بهانهی وضعیت نابسامان اقتصادی و یک روز نیز به بهانه نامطلوب بودن شرایط مطالعه و ...، و بالاخره با امید به این که یک روز مشکلات و معضلات حل میشود و دلتنگیها برطرف میگردد و امور اقتصادی سامان مییابد؛ فرصتها را یکی پس از دیگری از دست میدهد و عاقبت چارهای جز خارج شدن از حوزه و دانشگاه با دست خالی را ندارد. اما به راستی آیا روزی فرا خواهد رسید که از مشکلات و نابسامانیها و دغدغههای ذهنی و فکری خبری نباشد؟! هرگز!!
امیرالمۆمنین على(علیه السلام) در یک جمله کوتاه و پرمعنا میفرماید: بادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ اَنْ تَکوُنَ غُصَّةً؛ تا فرصت هست از شرایط براى تکامل خودت استفاده کن، اگر از آن استفاده نکنى فردا غصه خواهى خورد و این فرصت به غم و اندوه تبدیل میشود
عمر من شد فدیه ی فردای من وای از این فردای ناپیدای من
بیان حکایتی از حالات امیرمۆمنان پیشوای حق بین ما بیانگر اهتمام آن امام همام به راه نداشتن تسویف در سیره و زندگی اوست. در یکی از شبها مال فراوانی را به محضرش آوردند، حضرت در همان لحظه فرمان تقسیم آنها را داد. بعضی از کسانی که در دام تسویف گرفتار بودند، عرض کردند: یا امیرالمۆمنین! الان شب است، این کار را به فردا مۆکول کن. امیرالمۆمنین علیه السلام که شتاب در امر خیر را نیکو میدانست، فرمود: آیا ضمانت میکنید که تا فردا زنده بمانم؟! در پاسخ گفتند: این امر به دست ما نیست. پس آن حضرت شمعی طلبید و شبانه خود اموال را تقسیم کرد و به صاحبانش که فقرا و ایتام بودند، رسانید.
پی نوشت ها :
[1] . بحارالانوار، ج 81 ، ص 100.
[2] . نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص 1224، حکمت 227.
[3]. همان، ص 1223، حکمت 275.
[4]. بحارالانوار، ج 41، ص 43.
بخش نهج البلاغه تبیان
منابع : کتاب پند جاوید : شرح وصیت امیرالمۆمنین(علیه السلام) به امام حسن مجتبى(علیه السلام) / آیت الله محمدتقى مصباح یزدى .
ای بی خبرانی که آنی مورد غفلت نیستید ، و ای ترک کنندگان فرامین الهی که از تمامی کارهایتان بازخواست میشوید ؛ شما را چه شده است که از خدای خود روی گردان و به غیر او گرایش دارید؟ چونان چهار پایانی که چوپان آنها را در بیابانی وبا خیز، و آبهایی بیماری زا رها کرده است .
رانندگان فریاد میزنند و به دنبال مسافرند ،دست فروشان بیداد میکنند به دنبال مشتری ،گدایی با حسرت به ماشینهای شاسی بلند نزدیک میشود و راننده با تحقیر نگاهش را از او بر میگیرد که مبادا مجبور شود ریالی کف دستش بگذارد . ماشینها بوق میزنند و رانندگان به هم بد و بیراه میگویند نگاهها همه سرد و خصمانه است اگر لبخندی بر لبی نشست متهم به سبکسری و دیوانگی میشود .
دنیای ما دنیای اخمها و افادهها و حسرتها شده است ، همه به دنبال لقمهای نان میدویم تا زودتر از دیگری آن را برباییم . فقیر خصمانه غنی را مینگرد و ثروتمند با تحقیر فقیر را هر کدام از دیگری طلب کار است .
عجبا که این حرص و طمع و این خودخواهی با ما چه کرده است ، ما را از خودمان غافل کرده و در چرخه عبث همچون استران آسیاب میدواند . انسانها هر چه قدر هم مال ثروت داشته باشند سیر نخواهند شد (چشم تنگ دنیا دار را یا قناعت پر کن یا خاک گور"
موضوع داشتن یا نداشتن نیست موضوع دلبستگی به دنیا است،فریفته دنیا بودن است حال ممکن است فقیری که به گلیم پاره خود وابسته باشد و یا ثروتمندی که با کاخها و گنجهای خود، هر دو به یک اندازه ناپسند است . و هر کس در همان چیزی که وابسته آن است خواهد لغزید .
در خطبه 371 نهجالبلاغه علی(ع) به ما فریفتگان دنیا میفرماید:
«آگاه باشید همانا این دنیا که آرزوی آن را میکنید و بدان روی میآورید، و شما را گاهی به خشم میآورد و زمانی خشنود میسازد، خانه ماندگار شما نیست، و منزلی نیست که برای آن آفریده و به آن دعوت شدهاید. آگاه باشید نه دنیا برای شما جاودانه و نه شما در آن جاودانه خواهید ماند. دنیا گرچه از جهتی شما را میفریبد ولی از جهت دیگر شما را از بدیهایش میترساند، پس برای هشدارهایش از آنچه مغرورتان میکند چشم بپوشید و به خاطر ترساندنش از طمع ورزی در آن بازایستید. به سوی خانهای که دعوت شدهاید سبقت بگیرید و دل از دنیا بر گیرید و چونان کنیزکان برای آنچه که از دنیا از دست میدهید گریه نکنید و با صبر و استقامت و اطاعت پروردگار و حفظ و نگهداری فرامین کتاب خدا، نعمتهای پروردگار را نسبت به خویش کامل کنید.
این فرمایش نورانی مولا به خوبی توصیفگر شرایط اسفناک ما آدمیان گم شده در دایره خور و خواب است ما کجا و اندیشه به سرای باقی کجا؟ تلاش ما کجا و قرب به خدا کجا؟ جالبتر از همه این است که خداوند متعال خود تکفل روزی بندگان را به عهده گرفته و به ما هشدار میدهد اسیر دنیا نشویم اما عده زیادی از ما تمام هم و غمشان در حساب و کتاب و دو دو تا چهار تا کردن میگذرد وقتی به فرمایشات نورانی امیرالمؤمنین روبه رو میشویم تازه متوجه شرایط ناراحت کننده و غمبار خود میشویم ، نه،دیگر من و تو نیستیم که شعار دهیم و چون به خلوت رویم آن کار دیگر کنیم این مولا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است که خود وارسته از همه زشتیها و پلشتیهاست او که با دلسوزی به حال انسانیت ، به من و تو میگوید : « ای بی خبرانی که آنی مورد غفلت نیستید ، و ای ترک کنندگان فرامین الهی که از تمامی کارهایتان بازخواست میشوید ؛ شما را چه شده است که از خدای خود روی گردان و به غیر او گرایش دارید؟ چونان چهار پایانی که چوپان آنها را در بیابانی وبا خیز، و آبهایی بیماری زا رها کرده است . گوسفندان پروار را میمانید که برای کارد قصاب آمادهاند ولی خودشان نمیدانند . چه آن که هر گاه به گوسفندان با مقداری علف نیکی کنند یک روز خود را یک عمر میپندارند ، و زندگی را در سیر شدن شکمها مینگرند .» (نهجالبلاغه خطبه 175)
واقعاً که با تأمل در این فرمایش گرانقدر و تطبیق آن با زندگی گوسفند مآبانه خودمان اگر از شدت حسرت جان دهیم جای تعجب ندارد .
خداوندا از تو میخواهیم که مار از اسارت این دنیا و وابستگیهایش وارهانی و پیرو واقعی آقا امیرالمؤمنین(ع) ،آن ابر مرد تاریخ ، قرار دهی.
فاطمه محمدی
بخش نهجالبلاغه تبیان
|
۱ ظلم و ستم | |||||||
ظلم در اصل لغت، به معنی کار بیجاکردن، و تعدّی نمودن از حد وسط است. و ظلم به این معنی، جامع همه رذایل، و مرتکب شدن هر یک از قبایح شرعیه و عقلیه را شامل می شود. و این، ظلم به معنی اعمّ است. و برای ظلم، معنی دیگری نیز هست که عبارت است از: ضرر و اذیّت رسانیدن به غیر، از قبیل: کشتن و یا زدن، یا دشنام و فحش دادن، یا غیبت او را کردن، یا مال او را به غیر حق تصرف کردن و گرفتن، یا غیر اینها از کردار یا گفتاری که باعث اذیّت غیر باشد. و این، ظلم به معنی اخص است. و بیشتر آنچه در آیات و اخبار، و عرف مردم ذکر میشود این معنی مراد است. و باعث این ظلم، اگر عداوت و کینه باشد از نتایج قوه غضبیّه خواهد بود. و اگر موجب آن، حرص و طمع در مال باشد از جمله رذایل قوه شهویّه محسوب خواهد شد. به هر حال، به اجماع همه طوایف عالم، و به اتفاق همه اصناف بشر، ظلم از همه معاصی بزرگتر، و عذاب آن شدید تر، و پشیمانی آن بیشتر، و وبال آن بالاتر است. در جاهای زیادی از قرآن بر ظالمین لعن شدید وارد، و در احادیث متواتره ذمّ عظیم و تهدید بر آن ثابت است. و اگر هیچ تهدیدی بر آن نباشد، همین آیه مبارک برای طایفه ظالمین کافی است که پروردگار جبّار میفرماید: «وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلا عَمَّا یَعمَلُ الْظّالِمُونَ انَّما یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فیهِ الابْصارُ مُهْطِعینَ مُقْنِعی رُؤُسِهِمْ لا یَرْتَدُّ إلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ افْتِدَتُهُمْ هُواءٌ»[1] . خلاصه معنی آن که: «گمان مکن که پروردگار، غافل است از کرده ظالمان و ستمکاران نه چنین است، و این مهلتی که به ایشان داده به جهت آن است که: عذاب و سزای عمل ایشان را به روزی اندازد که در آن چشمها به کاسه سر میجهد. و همه مردمان در آن روز شتابان خواهند بود. یعنی از حیرانی و سرگردانی آرام و سکون نخواهند داشت و به هر طرف خواهند دوید. و چشمهای ایشان باز خواهد ماند، و قدرت نخواهند داشت که: چشمهای خود را به هم گذارند. و دلهای ایشان از شدّت خوف و فزع، پریده خواهد بود و از عقل و هر چیزی خالی خواهد بود». و باز حق - سبحانه و تعالی - میفرماید: «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا ای مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»[2] یعنی: «زود باشد بدانند آنان که ظلم و ستم کردند، که بعد از موت بازگشت ایشان به کدام مکان خواهد بود». آری: بازگشت ظالم، البته به آتش سوزنده، و مار و عقرب گزنده خواهد بود. و ستم بر بندگان خدا، و چشم داشت آمرزش در روز قیامت، نیست مگر از حمق و سفاهت. مکن بد که بد بینی ای یار نیک که ناید ز تخم بدی بار نیک از کامل کننده مکارم اخلاق، و مبعوث بر همه آفاق، پیامبر اکرم ـ صل الله علیه و آله ـ مروی است که: «پستترین و ذلیلترین خلق در نزد خدا کسی است که: امر مسلمانان در دست او باشد و میان ایشان به راستی رفتار نکند». و در حدیثی دیگر از آن سرور مروی است که: «ظلم و جور کردن در یک ساعت، بدتر است در نزد خدا از شصت سال گناه». و فرمود که: «هر که از انتقام و مکافات بترسد، البته از ظلم کردن باز میایستد». چون منتقم حقیقی البته انتقام هر ظلمی را میکشد. و مکافات ظالم را به او میرساند. چو بد کردی مباش ایمن ز آفات که واجب شد طبیعت را مکافات از جانب خداوند معبود، وحی به حضرت داود رسید که: «به اهل ظلم بگو: مرا یاد نکنند که بر من واجب است یاد کنم هر که مرا یاد بکند. و یاد کردن ظالمین، به لعن کردن ایشان است. در هنگامی که حضرت سیّد سجاد - علیه السّلام - را وفات رسید به حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - فرمود که: «زنهار، ای فرزند که ظلم نکنی بر کسی، که دادرسی به غیر از خدا نداشته باشد». زیرا که او را چون کسی دیگر نباشد، دست به درگاه مالک الملوک بر میدارد و منتقم حقیقی را بر سر انتقام میآورد. هان، هان ای آنکه زمام اختیار مردم در دست داری تا بیچارگان بیکس را نیازاری، که کس بیکسان در مقام آزار تو برآید. دردمندان بلا زهر هلاهل نوشند قصد این قوم خطا باشد هین تا نکنی منجنیق آه مظلومان به صبح زود گیرد ظالمان را در حصار از حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - مروی است که: «هیچ کس نیست که به دیگری ظلم کند مگر اینکه خدا به آن ظلم او را میگیرد، در جان یا مال او». مردی که مدتی فرماندار محلی بود به خدمت آن امام بزرگوار عرض کرد که: «آیا توبه ای برای من هست؟ فرمود نه، تا هر که بر ذمّه تو حقی دارد به او برسانی». و نیز از آن حضرت روایت شده است که: «آنچه مظلوم از دین ظالم میگیرد بیش از آن چیزی است که ظالم از مظلوم میستاند». و از حضرت امام جعفر صادق - علیه السّلام - منقول است که: «در تفسیر قول خدای - عزّ و جلّ - «انَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ» 89: 14 فرمودند که: پلی بر صراط هست که از آن نمیگذرد بندهای که بر گردن او مظلمه باشد(بنده ای که به مردم ظلم کرده و حق آنها را گرفته باشد». و فرمود که: «هیچ ظلمی شدیدتر و بدتر از ظلمی نیست که بر کسی باشد که یاوری بجز خداوند قهار نیابد». و نیز فرمود که: «هر که بخورد مال برادر خود را به ناحق و به او رد نکند، خواهد خورد در روز قیامت جرقه ای از آتش دوزخ را». و از آن جناب مروی است که: «پروردگار عالم - جلّ شأنه - وحی فرستاد به پیغمبری از پیغمبران، که در مملکت پادشاه جبّاری بود، که برو به نزد این مرد جبّار و به او بگو که: من تو را وانداشتهام برای ریختن خون بیگناهان و گرفتن اموال مردمان، بلکه تورا صاحب اختیار کردم به جهت آنکه صداهای مظلومان را از درگاه من بازداری. و نالههای ایشان را کوتاه کنی. من نخواهم گذشت از ظلمی که بر احدی شود، اگر چه از جمله کفّار باشد». آری: پادشاهی، حکم شبانی دارد، که آفریدگار عالم او را بر رعیّت گماشته و از او محافظت ایشان را خواسته. و چنانچه اندکی در حفظ و حراست ایشان سهل انگاری و مسامحه نماید به زودی دست او را از شبانی ایشان کوتاه فرماید و در روز محاسبه روز قیامت حساب جزء جزء را از او میطلبد. میازار دهقان به یک خردله[3] که سلطان، شبان است و دهقان گله چو پرخاش بینند و بیداد از او شبان نیست، گرگ است، فریاد از او شهی که حفظ رعیت نگاه میدارد حلال باد خراجش که مزد چوپانی است و گر نه راعی خلق است, زهر مارش باد که هر چه میخورد از جزیه مسلمانیست و نیز از آن حضرت مروی است که فرمود: «هر که بدی کند با مردمان و بر ایشان ستم روا دارد، اگر به او بدی کنند و ستمی به او برسد نباید ناراحت شود، چون فرزند آدم، آنچه را میکارد درو می کند و هیچ کس از تخم تلخ، میوه شیرین برنمیدارد. و تخم شیرین، بار تلخ نمیدهد». اگر بد کنی چشم نیکی مدار که هرگز نیارد گز، انگور بار مپندارم ای در خزان کشته جو که گندم ستانی به وقت درو چه عجب نیست از بسیاری از أبناء زمان، که انواع ظلم و ستم از ایشان به بیچارگان میرسد و اگر روزی ورق زمانه برگردد و دست ایشان از ظلم کوتاه شود، و روزگار در صدد مکافات برآید، آه و ناله ایشان از ثریا میگذرد. و زبان شکوه خالق و خلق را میگشاید. و بر کسانی که اگر شفاعت مظلومی را در نزد ایشان میکرد به هیچ گونه قبول نمیکردند، اعتراض میکنند و ایشان را ملامت و سرزنش مینمایند که آخر، چنین ظلمی بر ما میشود، و تو چنین ساکت نشستهای چرا گریبان چاک نمیکنی و بر سر، خاک نمیریزی و شورش و غوغا نمینمائی؟ ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند بانگ و فریاد بر آری که مسلمانی نیست برگشت اثر هر ظلمی، به خود ظالم یا به اولاد او و غافل است از اینکه: هر ظلمی که از کسی سرزد، البته روزگار، اثر آن را به او میرساند. همچنان که حضرت صادق - علیه السّلام - فرمودند که: «هرکه ستم کند، خداوند عالم مسلط میسازد بر او کسی را که ظلم کند بر او، یا بر اولاد او، یا بر اولاد اولاد او. (بلی: کجا با عدل خداوند عادل جمع میشود که: زور مندی، زیر دستی را بیازارد، و دست آن بیچاره از مکافات او کوتاه باشد. و حضرت ملک الملوک بر آن مطلع باشد و در صدد انتقام او برنیاید؟ مکن خیره بر زیر دستان ستم که دستی ست بالای دست تو هم ستمگر جفا بر تن خویش کرد نه بر زیردستان دلریش کرد مها زورمندی مکن با کهان که بر یک نمط مینماند جهان راوی گوید: چون حضرت چنین فرمودند، من عرض کردم که: آن مرد، ظلم میکند و خدا ظلم را بر اولاد، و اولاد اولاد او مسلط میسازد؟ فرمود: بلی، خدای - تعالی - میفرماید «وَ لْیَخْشَ الَّذینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّه ضِعافا خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلا سَدیدا »[4] ، خلاصه معنی آنکه: باید بترسند کسانی که هرگاه اولادی از ایشان بماند بیدست و پا، بر ایشان مهربان و ترسناک باشند، پس باید از خدای بپرهیزند و سخن نیک بگویند». و والد ماجد حقیر در جامع السعادات فرموده است که: «ظاهر آن است که: مؤاخذه اولاد به سبب ظلم پدران، مخصوص اولادی است که به ظلم پدران خود راضی بودهاند. یا اولادی که از ظلم پدر به ایشان اثری رسیده باشد، چون مالی که به ایشان منتقل شده باشد». و بعضی از علما در سرّ این، گفته که: دنیا دار مکافات و انتقام است، و باید مکافات هر ظلمی در دنیا بشود. [1] . سوره ابراهیم، آیه41و42 . [2] . سوره شعراء، آیه 227 . [3] . «خردل»، گیاهى است که برگهایش شبیه برگ ترب اما کوچکتر، و دانههاى ریز و قهوهاى رنگ دارد، (در اینجا مراد، دانههاى آن است). [4] . سوره نساء، آیه 9 .
|
|
۱ شرک به خدا | |||
همچنان که توحید، مراتب و درجات دارد شرک نیز به نوبه خود مراتبی دارد که از مقایسه مراتب توحید با مراتب شرک به حکم «تُعْرَفُ الْأشْیاءُ بأضْدادِها»، هم توحید را بهتر میتوان شناخت و هم شرک را. تاریخ نشان میدهد که در برابر توحیدی که پیامبران الهی از فجر تاریخ به آن دعوت میکردهاند، انواع شرکها نیز و جود داشته است. الف) شرک ذاتی بعضی از ملل به دو (ثنویّت) یا (تثلیث) یا چند اصل قدیم ازلی مستقلّ از یکدیگر قائل بودهاند؛ جهان را چند پایهای و چند قطبی و چند کانونی میدانستهاند. ریشهی این گونه اندیشهها چه بوده است؟ آیا هر یک از این اندیشهها انعکاس و نمایشگر وضع اجتماعی آن مردم بوده است؟ مثلاً آنگاه که مردمی به دو اصل قدیم و ازلی و دو محور اصلی برای جهان قائل بودهاند، از آن رو بوده که جامعهشان به دو قطب مختلف تقسیم میشده است و آنگاه که به سه اصل و سه خدا معتقد بودهاند نظام اجتماعیشان نظام تثلیثی بوده است؟ یعنی همواره نظام اجتماعی به صورت یک اصل اعتقادی در مغز مردم انعکاس مییافته است و قهراً آنگاه که اعتقاد توحیدی و «یک اصلیِ» جهان به وسیلهی پیامبران توحیدی مطرح شده است، هنگامی بوده که نظام اجتماعی به یک قطبی گراییده است؟ این نظریه از نظریهای فلسفی منشعب میشود که ما در گذشته دربارهی آن بحث کردهایم و آن اینکه جنبههای روحی و فکری انسان و نهادهای معنوی جامعه از قبیل علم و قانون و فلسفه و مذهب و هنر تابعی از نظامات اجتماعی ـ بالاخص اقتصادی ـ اوست و از خود اصالتی ندارند. در گذشته به این نظریه پاسخ دادهایم و چون برای فکر و اندیشه، برای ایدئولوژی و بالأخره برای انسانیت اصالت و استقلال قائل هستیم، این چنین نظریات جامعه شناسانهای را برای شرک و توحید، بیاساس میدانیم. البته اینجا مسألهی دیگری هست که با این مسأله نباید اشتباه شود و آن اینکه گاهی یک نظام اعتقادی و مذهبی وسیلهی سوءِ استفاده در یک نظام اجتماعی واقع میشود، همچنان که نظام خاصّ بت پرستی مشرکان قریش وسیلهای برای حفظ منافع رباخواران عرب بود، ولی گروه رباخواران از قبیل ابوسفیانها و ابوجهلها و ولید بن مغیرهها کوچکترین اعتقادی به آن بتها نداشتند و فقط برای حفظ نظام اجتماعی موجود از آنها دفاع میکردند. این دفاعها عملاً آنگاه صورت جدی به خود گرفت که نظام توحیدی ضد استثماری و ضد رباخواری اسلام طلوع کرد. بت پرستان که بیشتر نابودی خود را میدیدند، حرمت و قداست معتقدات عامه را بهانه کردند. در آیات قرآن به این مسأله و این نکته فراوان اشاره شده است، مخصوصاً در داستان فرعون و موسی؛ ولی چنان که میدانیم این مسأله غیر از آن مسأله است که به طور کلی نظام اقتصادی زیر بنای نظام فکری و اعتقادی است و هر نظام فکری و اعتقادی عکس العمل جبری نظام اقتصادی و اجتماعی است. آنچه مکتب انبیاء به شدّت آن را نفی میکند این است که هر مکتب فکری الزاماً تبلور یافتهی خواستهای اجتماعی است که خود آن خواستها به نوبهی خود زاییدهی شرایط اقتصادی میباشند. بنابراین نظریه که صد در صد نظریهای ماتریالیستی است، مکتب توحیدی انبیاء نیز به نوبهی خود تبلور یافتهی خواستهای اجتماعی و مولود نیازهای اقتصادی زمان خودشان بوده است؛ یعنی رشد ابزار تولید منشاء یک سلسله خواستهای اجتماعی شده است که میبایست به صورت یک اندیشهی توحیدی شوند. انبیاء، پیش قراولان و در واقع مبعوثان این نیاز اجتماعی و اقتصادی میباشند و این است معنی زیر بنای اقتصادی داشتن یک فکر و عقیده و اندیشه و از آن جمله اندیشهی توحید. قرآن به حکم این که برای انسان قائل به فطرت است و فطرت را یک بُعد وجودی اساسی انسان میشمارد که به نوبهی خود منشإ یک سلسله اندیشهها و خواستهاست، دعوت توحیدی انبیاء را پاسخگویی به این نیاز فطری میداند و برای توحید، زیربنایی جز فطرت توحیدیِ عمومیِ بشر قائل نیست. قرآن به حکم اینکه برای انسان فطرت قائل است، شرایط طبقاتی را عامل جبری یک فکر و یک عقیده نمیشمارد. و اگر شرایط طبقاتی جنبهی زیر بنایی داشته باشند و فطرتی در کار نباشد، هر کسی جبراً شاهین اندیشهاش و عقربهی تمایلاتش به آن سو متمایل میشود که پایگاه طبقاتی او اقتضا دارد. در این صورت، اختیار و انتخابی در کار نیست؛ نه فرعونها مستحقّ ملامتاند و نه ضدّ فرعونها شایستهی تحسین و ستایش، زیرا انسان آنگاه مستحق ملامت و یا سزاوار تحسین است که بتواند غیر آن چه هست باشد؛ اما اگر نتواند جز آنچه هست باشد ـ مثل سیاهیِ سیاه پوست و سفیدیِ سفید پوست ـ نه مستحقّ ملامت است و نه شایستهی ستایش. ولی میدانیم که انسان محکوم به اندیشهی طبقاتی نیست؛ میتواند بر ضدّ منافع طبقاتی خود شورش کند، همچنان که موسای بزرگ شده در تنعّمِ فرعونی چنین شورشیای بود. این خود دلیل بر این است که مسألهی زیر بنا و رو بنا علاوه بر اینکه انسانیت انسان را از او سلب میکند، خرافهای بیش نیست. البته این به این معنی نیست که وضع مادی و وضع فکری در یکدیگر تأثیر ندارند، از یکدیگر بیگانه و در یکدیگر غیر مؤثرند؛ بلکه به معنی نفی زیر بنا بودن یکی و رو بنا بودن دیگری است، و گرنه این خود قرآن است که میگوید: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى ـ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»[1] «انسان وقتی که خود را بینیاز و متمکّن میبیند طاغی میگردد.» قرآن نقش خاص ملأ و مترفین را در مبارزه با پیامبران و نقش خاصّ مستضعفین را در حمایت آنها تأیید میکند ولی به این وجه که فطرت انسانی را ـ که شایستگی دعوت و تذکر به انسان میدهد ـ در همه قائل است. تفاوت دو گروه در این است که در عین اینکه «مقتضای» پذیرش دعوت، به حکم فطرت در هر دو گروه هست، یک گروه از نظر روحی از یک مانع بزرگ یعنی منافع مادی موجود و امتیازات ظالمانهی تحصیل شده باید بگذرد (گروه ملأ و مترف)، اما گروه دیگر چنین مانعی جلو راه ندارد ـ و به قول سلمان: «نَجَی الْمُخْفونَ» (سبکباران نجات یافتند) ـ بلکه علاوه بر آنکه مانعی جلو راه پاسخگویی مثبت به فطرتشان نیست، مقتضی علاوهای دارند و آن اینکه از وضع زندگانی سختی به وضع بهتری میرسند. این است که اکثریت پیروان پیامبران مستضعفانند، ولی همواره پیامبران از میان گروه دیگر حامیانی به دست آورده و آنها را علیه طبقه و پایگاه طبقاتیشان شورانیدهاند، همچنان که گروهی از مستضعفان به صف دشمنان انبیاء در اثر حکومت یک سلسله عادات و تلقینات و گرایشهای خونی و غیره پیوستهاند. قرآن دفاع فرعونها و ابوسفیانها را از نظام شرک آلود زمان خودشان ـ که احساسات مذهبی مردم را علیه موسی و خاتم الانبیاء تحریک میکردند ـ به این معنی تلقی نکرده است که اینها چون وضع طبقاتیشان آن بود جز آن نمیتوانستند بیندیشند و خواستهای اجتماعیشان در آن عقاید متبلور شده بود، بلکه تلقی قرآن این است که اینها دغل بازی میکردند و در عین اینکه حقیقت را به حکم فطرت خدادادی میشناختند و درک میکردند، در مقام انکار برمیآمدند «وَ جَحَدوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها اَنْفُسُهُمْ».[2] قرآن کفر آنها را «کفر جحودی» میداند، یعنی انکار زبان در عین اقرار قلب، و به عبارت دیگر، این انکارها را نوعی قیام علیه حکم وجدان تلقی میکند. یکی از اشتباهات بزرگ این است که برخی پنداشتهاند قرآن اندیشهی مارکسیستیِ «ماتریالیسم تاریخی» را میپذیرد. ما در بخش دیگری از بحثهای «جهان بینی اسلامی» که دربارهی «جامعه و تاریخ» از نظر اسلام به بررسی میپردازیم، به تفصیل دربارهی این موضوع بحث خواهیم کرد. این نظریه نه با واقعیتهای عینی تاریخ منطبق است و نه از نظر علمی، قابل دفاع. به هر حال، اعتقاد به چند مبدئی، شرک در ذات است و نقطهی مقابل توحید ذاتی است. قرآن آنجا که اقامهی برهان میکند (برهان تمانع) و میگوید: «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَهٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»[3] در برابر این گروه اقامهی برهان میکند. این گونه اعتقاد سبب خروج از جرگهی اهل توحید و از حوزهی اسلام است. اسلام شرک ذاتی را در هر شکل و هر صورت بکلی طرد میکند. ب) شرک در خالقیت برخی از ملل، خدا را ذات بیمثل و مانند میدانستند و او را به عنوان یگانه اصل جهان میشناختند اما برخی مخلوقاتِ او را با او در خالقیت شریک میشمردند. مثلاً میگفتند خداوند مسئول خلقت «شُرور» نیست؛ شرور آفریدهی بعضی از مخلوقات است.[4] این گونه شرک که شرک در خالقیت و فاعلیت است، نقطهی مقابل توحید افعالی است. اسلام این گونه شرک را نیز غیر قابل گذشت میداند. البته شرک در خالقیت به نوبهی خود مراتب دارد که بعضی از آن مراتب، شرک خفی است نه شرک جلی؛ بنابراین موجب خروج کلی از جرگهی اهل توحید و حوزهی اسلام نیست. ج) شرک صفاتی شرک در صفات، به علت دقیق بودن مسأله، در میان عامهی مردم هرگز مطرح نمیشود. شرک در صفات مخصوص برخی اندیشمندان است که در این گونه مسائل میاندیشند، اما صلاحیت و تعمّق کافی ندارند. اشاعره از متکلمین اسلامی دچار این نوع شرک شدهاند. این نوع شرک نیز شرک خفی است و موجب خروج از حوزهی اسلام نیست. [1] . علق / 6 و 7. [2] . نمل / 14. [3] . انبیاء / 22. قبلاً دربارهی مفاد این آیهی کریمه بحث کردیم. برای تقریر و توضیح این برهان که برهان «تمانع» نامیده میشود رجوع شود به پاورقیهای جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم. [4] . بدبختیها، کژیها، عیبها و نقصها و خلاصه همهی حوادث و وقایع نامطلوب را در اصطلاح «شُرور» میگویند. در نحوهی انتساب شرور به خداوند بحثهای مفصلی در کتاب دیگر مؤلف به نام عدل الهی شده است.
|
|