پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

پرورشی شهرقدس

معارف اسلامی و مسائل تربیتی و پرورشی ومناسبتهای روز

لواط

لواط

لواط از گناهانی است که به کبیره بودنش تصریح شده است، چنانچه از حضرت امام صادق و امام حضرت رضا ـ علیهما السّلام ـ رسیده بلکه حرمت و عقوبت آن از زنا شدیدتر است. از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ مرویست است که:
«حرمت لواط از زنا بیشتر است، به درستی که خداوند قومی را برای عمل لواط هلاک فرمود (قوم لوط) ولی کسی را برای زنا هلاک نفرمود».
[1]
از حضرت رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ مروی است که فرمود: کسی که با پسری جمع شود روز قیامت جنب وارد محشر می‌شود و آب دنیا او را پاک نمی‌کند و خشم خدا بر او است و او را لعنت فرموده، دوزخ را برایش آماده می‌فرماید و بد جایگاهی است.
سپس فرمود هرگاه کسی لواط کند، عرش خدا بلرزه درآید و خداوند او را لعنت و غضب فرموده و جهنم را برایش آماده می‌فرماید و ملوط (مفعول) را در کنار جهنم نگه می‌دارند تا خلایق از حساب فارغ شوند، پس او را در جهنم می‌اندازند و در طبقات دوزخ همیشه معذب خواهد بود.
[2]
لواط کفر است: امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ فرمود لواط (که از گناهان کبیره است و این عقوبت‌ها را دارد) مادامی است که دخول در مخرج نشود، اما حکم دخول در دبر اگر آن را حلال بداند کفر است زیرا منکر ضروری دین گردیده و اگر آن را حلال نداند، در شدت و طول عذاب مانند کفر است.
[3]
حذیفه بن منصور گفت که از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ از لواط که از گناهان کبیره است پرسیدم، حضرت فرمود ما بین دوران است، پرسیدم از کسی که در دبر دخول می‌نماید فرمود که این عمل کفر و انکار آنچه خدا بر پیغمبرش فرستاده می‌باشد، یعنی انکار قرآن است.
[4]
سنگ عذاب هنگام مرگ: از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ مروی است که: نیست بنده‌ای که عمل قوم لوط را حلال بداند (و در روایت دیگر کسی که بر لواط کردن اصرار داشته باشد) نمی‌میرد مگر اینکه در آن ساعت خداوند بر او سنگی از همان سنگ‌های عذابی که بر قوم لوط بارید، می‌اندازد و مرگ وی در خوردن همان سنگ است و برای اینکه رسوا نشود، خداوند آن سنگ را از نظر خلق پوشیده است.
[5]
عذاب‌های قوم لوط بر ظالمین: در قرآن مجید سه نوع عذاب برای قوم لوط بیان فرموده: صیحه باریدن سنگ عذاب بر آنها، و زیر و رو شدن شهرهای آنها بعد می‌فرماید: عذابی که بر قوم لوط نازل شد از ظلم کنندگان دور نیست.
[6]
و این تهدید سختی است به کسانی که عمل آنها را مرتکب شوند.
غلامی که مولایش را کشت: در زمان عمر، ‌غلامی که مولای خودش را کشته بود پس از اقرار، عمر امر به کشتنش نمود، حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ از غلام پرسید چرا مولای خودت را کشتی؟ عرض کرد به زور با من لواط کرد پس او را کشتم آن حضرت از اولیای مقتول پرسید آیا او را دفن کرده‌اید؟ گفتند: آری هم اکنون از دفنش می‌آییم پس به عمر فرمود غلام را تا سه روز نگهدار و پس از سه روز اولیای مقتول حاضر شوند.
لاطی به قوم لوط ملحق می‌شود: پس از گذشتن سه روز آن حضرت به اتفاق عمر و اولیای مقتول بر سر قبرش آمدند از اولیایش پرسیدند این قبر صاحب شماست؟ گفتند: آری، سپس فرمود قبر را بشکافید تا به لحد برسید، چون به لحد رسیدند و آن را برداشتند جنازه را ندیدند، پس آن حضرت تکبیر گفت و فرمود: به خدا قسم دروغ نگفتم شنیدم از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: هر کس از امت من، عمل قوم لوط را مرتکب شود و بدون توبه از دنیا برود پس در قبرش بیش از سه روز نمی‌ماند تا اینکه زمین او را فرو می‌برد و به جایی که قوم لوط هستند و هلاک گردیده‌اند ملحق می‌نماید پس در زمره‌ی ایشان محشور می‌شود.
[7]
لواط هم فاحشه و زشت است: حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ فرمود: بترس و ترک کن زنا و لواط را و لواط بدتر از زنا است و این دو گناه موجب هفتاد و دو گونه درد در دنیا و آخرت برای صاحبش می‌شود.
[8]
در قرآن مجید چنانچه از زنا به فاحشه تعبیر فرموده این عمل شنیع را هم فاحشه خوانده چنانچه در سوره اعراف می‌فرماید:
[9]
«لوط به قوم خود گفت آیا کاری را می‌کنید که در نهایت زشتی است، پیش از شما کسی از افراد بشر گرد چنین کار زشتی نگشته، آیا شما با مردان جمع می‌شوید در هنگام شهوت و زنان را رها می‌کنید بلکه شما اسراف کنندگانید».
چه اسرافی بدتر از اینکه نطفه‌ای که به منزله‌ی بذر است برای بقاء نوع و نسل انسان و باید در رحم زن قرار گیرد در غیر محلی که خدا قرار داده بریزد.
برای تهدید دیگران از نزدیک شدن به این عمل خلاف انسانی در سوره‌های اعراف و هود و نمل و عنکبوت و قمر
[10] و نجم، ‌قوم لوط را یادآوری و کیفیت عذاب ایشان را متذکر می‌شود. باشد که دیگران اندرزی بگیرند.
برای جلوگیری از پیش آمدن چنین عمل شنیعی چند چیز را که مقدمات قریبه و بعیده‌ی آن است تحریم فرموده:
نگاه شهوت آلود به پسر، حرام است: 1ـ نگاه کردن از روی شهوت به جوان امرد (پسری که هنوز مو به صورتش در نیامده) حرام است و سوء اثر و شدت عقوبت نظر حرام در روایات، به تفصیل بیان شده است. از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ مروی است که: فتنه‌ جوان زیبای امرد از فتنه‌ دختر باکره بیشتر است.
[11] پس بر هر مسلمانی واجب است از چشمان خود نهایت مواظبت را بکند که به چنین گناه بزرگی مبتلا نشود.
لجام آتشین برای بوسه‌ شهوت: 2ـ بوسیدن جوانی از روی شهوت حرام است چنانچه از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ که پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: کسی که جوانی را از روی شهوت ببوسد خداوند او را در قیامت به لجامی از آتش لجام می‌فرماید.
[12]
و از حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ مروی است که: هرگاه مردی جوانی را از روی شهوت ببوسد ملائکه‌های آسمان و ملائکه‌های زمین و ملائکه رحمت و ملائکه غضب او را لعنت کنند و جهنم برایش آماده شود و مکان بدی جایگاهش می‌باشد.
[13]
و نیز از پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ مروی است که: کسی که جوانی را از روی شهوت ببوسد خداوند او را در آتش جهنم، هزار سال معذب می‌فرماید.
[14]
و اگر مسلم شد که کسی جوانی را از روی شهوت بوسیده باید حد بخورد و حدش از سی تا نود تازیانه است هر قدر که حاکم شرع صلاح بداند او را می‌زند.
خوابیدن دو مرد یا دو زن: 3ـ خوابیدن دو مرد در یک بستر و زیر یک لحاف در صورتی که هر دو عریان باشند، حرام است و همچنین است حکم دو زن، و فرقی بین محرم و بیگانه نیست.
و در چند روایت است که باید آنها را حد زد و برایش هم حد زنا معین شده یعنی آنها را یکصد تازیانه بزنند.
[15]
و بعضی از علماء فرموده‌اند که چون برای خوابیدن دو مرد عریان زیر یک لحاف حد معین شده، پس از گناهان کبیره است.
و از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ مروی است که: بستر فرزندان خود را از سن ده سالگی جدا سازید، یعنی دو برادر یا دو خواهر یا برادر و خواهر زیر یک لحاف از همان کوچکی نخوابند.
[16]
حد لواط: چون حرمت و فساد لواط بیشتر از زنا است حدش شدیدتر است و آن کشتن می‌باشد، هرگاه لواط کننده و دهنده هر دو عاقل و بالغ باشند هر دو را باید کشت و فاعل را به وسیله‌ی شمشیر یا سنگسار کردن یا زنده به آتش سوزانیدن یا از بالای بلندی مانند کوه پرتاب کردن با دست و پای بسته شده، بایستی کشت و انتخاب نوع قتل به نظر حاکم جامع الشرایط است.
و از حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ مروی است که: پس از کشتن، بدنش را به آتش بسوزانید و این گناه بزرگ مانند زنا به یکی از دو چیز ثابت می‌شود: یکی اقرار است به اینکه فاعل یا مفعول یا هر دو به این گناه خود چهار مرتبه اقرار کند و اگر کمتر از چهار مرتبه اقرار کند حد بر او جاری نمی‌شود و تنها تعزیر (تأدیب) می‌شود و بعضی از فقهاء فرموده‌اند چهار مرتبه اقرار باید در چهار مجلس واقع شود و شرط است در اقرار کننده بلوغ (پس اگر نابالغ باشد تأدیب باید شود) و کمال عقل و حریت و اختیار (پس اگر به اجبار و اکراه بوده حد ندارد).
دوم شهادت چهار مرد عادل بالمعاینه است یعنی بگویند به چشم خود دیدیم که فلان با فلان لواط نموده و اگر گواهی دهنده‌گان کمتر از چهار نفر باشند گواهی آنها رد می‌شود و حد جاری نمی‌گردد بلکه حد قذف که بعداً ذکر می‌شود بر آنها باید جاری شود و اگر شخص لاطی پیش از گواهی شهود توبه کند حد بر او جاری نمی‌شود و هر یک از اقرار و گواهی اگر بر دخول در دبر باشد حد آن کشتن است و اگر بر تفخیذ یعنی دخول در الیه و رانها باشد حد آن یکصد تازیانه است.
در خاتمه این بحث چند روایت ذکر می‌شود:
1ـ امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ فرمود: اگر سزاوار بود که کسی دو بار سنگسار شود هر آینه لواط کننده این چنین سنگسار می‌شد.
[17]
شریعت‌های آسمانی متفقاً با این خوی نکوهیده به مبارزه پرداخته‌اند زیرا اساس بقای اجتماع تناسل است و لواط مانع از آن است و در نتیجه این عمل منکر اجتماع را در معرض فساد و زوال قرار می‌دهد به علاوه ارتکاب این عمل موجب آن می‌شود که روح مردانگی کودک از میان برود و سرانجام از قیام به وظایف حیاتی و اجتماع که مستلزم داشتن روح رجولیت حقیقی است عاجز ماند و صدمه‌ای عظیم از این راه متوجه اجتماع شود زیرا برای آن که تناسل بر اساس صحیح انجام شود لازم است که مرد و زن در جهت رجولیت و انوثیت کامل و صحیح باشد و لواط یا نسل را از میان می‌برد و یا آن را ضعیف می‌سازد.
[1] . عن ابی عبدالله ـ علیه السّلام ـ قال: سمعته یقول حرمه الدبر اعظم من حرمه الفرج و ان الله اهلک امه لحرمه الدبر و لم یهلک احداً لحرمه الفرج (وسائل الشیعه، کتاب نکاح، باب 17، ص249) [2] . قال رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ من جامع غلاماً جاء یوم القیمه جنباً لا ینقیه ماء الدنیا و غضب الله علیه و لعنه و اعدله جهنم و سائت مصیراً ثم قال أن الذکر یرکب الذکر فیهتز العرش لذلک و ان الرجل لیؤتی فی حقبه فیحبسه الله علی جسر جهنم حتی یفرغ الله من حساب الخلائق. ثم یؤمر به الی جهنم فیعذب بطبقاتها طبقه طبقه حتی یرد اسفلها ولا یخرج منها (فروع کافی ـ وسائل الشیعه، کتاب نکاح، باب 17 و 18، ص249ـ253). [3] . اللواط مادون الدبر و الدبر هو الکفر (فروع کافی، کتاب النکاح). [4] . عن حذیفه بن منصور قال: سئلت ابا عبدالله ـ علیه السّلام ـ عن اللواط فقال: ما بین الفخذین، و سئلته عن الذی یوقب فقال ـ علیه السّلام ـ ذاک الکفر بما «لما» انزل الله علی نبیه ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ (وسائل الشیعه، کتاب نکاح، باب 20، ص257). [5] . عن ابی بصیر عن ابی عبدالله ـ علیه السّلام ـ فی قوله تعالی و امطرنا علیها حجاره ‌من سجیل قال ما من عبد یخرج من الدنیا یستحل عمل قوم لوط ـ و فی روایه الوسائل من مات مصراً علی اللواط لم یمت الارماه الله تعالی بحجر من ذلک الحجاره تکون فیه منیته و لکن الخلق لایرونه (تفسیر قمی). [6] . و ما هی من الظالمین ببعید (سوره‌ی 11 آیه‌ی 85). [7] . معالم الزلفی. [8] . واتق الزنا و اللواط و هو اشد من الزنا و همایورثان صاحبهما اثنین و سبعین داء فی الدنیا و الآخره (فقه الرضا، «ع»). [9] . و لوطاً اذ قال لقومه اتأتون الفاحشه ما سبقکم بها من احد من العالمین انکم لتأتون الرجال شهوه من دون النساء... (سوره‌ی 7 آیه‌ی 78 تا 79). [10] . در ضمن تفسیر سوره‌ی قمر از بیانات مؤلف تحت عنوان: «حقایقی از قرآن» مفصلاً ذکر شده است. [11] . ایاکم و اولاد الاغنیاء و الملوک المرد فان فتنتهم اشد من فتنه العذاری فی خدورهن (وسائل الشیعه، کتاب نکاح، باب 21، ص258). [12] . من قبل غلاماً بشهوه الجمه الله تعالی بلجام من نار (اصول کافی). [13] . و اذا قبل الرجل غلاماً بشهوه لعنته ملائکه السماء و ملائکه الارض و ملائکه الرحمه و ملائکه الغضب و اعدله جهنم و سائت مصیراً (فقه الرضا «ع»). [14] . من قبل غلاماً بشهوه عذبه الله تعالی الف عام فی النار (مستدرک الوسائل، کتاب نکاح، باب 17، ص57). [15] . در باب دوم این رساله ضمن گناه مساحقه ذکر می‌شود که بنابر مشهور پس از اثبات در نزد حاکم شرع باید تعزیر شود به کمتر از حد (صد تازیانه). [16] . قال رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ الصبی و الصبی و الصبی و الصبیه و الصبیه و الصبیه یفرق بینهم فی المضاجع لعشر سنین (وسائل الشیعه، کتاب نکاح، باب 127، ص30). [17] . عن ابی عبدالله عن آبائه ـ علیه السّلام ـ قال قال امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ لو کان ینبغی لاحد ان یرجم مرتین لرجم الوطی (فروع کافی، کتاب الحدود، ص119). 


۲ 

لواط


توبه می‌کند و نمی‌سوزد: در فروع کافی کتاب الحدود از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ روایت می‌کند که: روزی حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ در میان جماعت اصحاب بودند مردی آمد و گفت یا امیر المؤمنین، با پسری لواط نموده‌ام پاکم کن، (یعنی بر من اجرای حد فرما) حضرت فرمود: برو به خانه‌ات شاید سودائی در طبعت حرکت کرده باشد (چون به سبب احتمال شبهه، حد ساقط می‌شود لذا فرمود شاید حواست حاضر نیست و اقرارت از روی کمال عقل و شعور نیست) روز دیگر آمد و همان اقرار را کرد و خواهش اجرای حد را تکرار نمود.
حضرت ثانیاً فرمود: به منزلت رو، شاید سودائی در طبعت حرکت کرده و چنین اقراری می‌کنی تا آنکه سه مرتبه باز گشته و همان طور اقرار و سپس خواهشش را تکرار کرد.
در مرتبه‌ چهارم حضرت فرمود: پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در این واقعه سه حکم فرموده هر یک را می‌خواهی اختیار کن یکی این که دست و پایت را ببندند و از کوه پرتابت کنند یا این که با شمشیر تو را بکشند یا با آتش تو را بسوزانند؟.
عرض کرد یا علی کدام یک از اینها دشوارتر است، فرمود سوزاندن با آتش، گفت آن را اختیار کردم.
حضرت فرمود: تهیه‌ی کار خودت را بکن، گفت چنین خواهم کرد، پس برخاست و دو رکعت نماز خواند سپس گفت خدایا گناهی از من سر زده که تو به آن دانایی و من از گناه خود ترسیدم و به نزد وصی رسول تو آمدم و از او خواهش کردم مرا از گناه پاک کند، او مرا بین سه نوع عقوبت مختار فرمود خداوندا من آن را که سخت‌تر بود انتخاب کردم از تو می‌خواهم که این عقوبت را کفاره‌ی گناهان من گردانی و مرا در آخرت به آتش خود در جهنم نسوزانی پس گریان برخاست و در گودالی پر از آتش که برایش آماده شده بود نشست آتش از اطرافش شعله می‌کشید.
حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ بر حالش رقت فرمود و گریان شد و اصحاب همه به گریه درآمدند، پس از آن، حضرت فرمود: برخیز ای مرد که ملائکه آسمان و زمین را به گریه درآوردی به درستی که خداوند توبه‌ات را پذیرفت، برخیز و به آن گناهی که کردی نباید برگردی.
نکته: مشهور بین فقهاء آن است که اگر گنهکار پس از اقرار و حاضر شدن برای اجرای حد، توبه نماید امام مخیر است که حد را اجرا کند یا نکند. چنانچه در حدیث مزبور امام ـ علیه السّلام ـ از اجرای حد صرف نظر فرمود و این اختیار اجرای حد مخصوص موردی است که گناه با اقرار گنه‌کار ثابت شود نه به شهادت شهود که در این صورت توبه‌ گنه‌کار در اجرا نمودن حد تأثیری نداشته و حتماً باید حد اجرا شود.
آیت الله شهید دستغیب- تلخیص از کتاب گناهان کبیره ، ج1، ص203

کینه و دشمنى

کینه و دشمنى
کینه و دشمنی بر دو قسم است: زیرا هر که عداوت کسى را در دل دارد یا آن را در دل پنهان مى‏کند و انتظار زمان فرصت را مى‏کشد، یا آشکار در صدد ایذا و اذیت آن شخصى است که او را دشمن دارد، و اظهار عداوت او را مى‏کند.
قسم اول را «حقد و کینه» گویند، که عبارت است از: پنهان کردن عداوت شخصى در دل.
و قسم دوم را «عداوت» نامند، و این ثمره قسم اول است، زیرا که: چون کینه قوّت گرفت و عداوت شدید گردید، خزانه دل از محافظت آن عاجز، و پرده از روى کار بر مى‏دارد. و قسم اول از ثمرات غضب است، زیرا که: چون آدمى بر دیگرى خشم گیرد و به جهت عجز از انتقام یا مصلحتى دیگر آن وقت اظهار غضب نکند و خشم خود را فرو برد و در دل خود پنهان سازد کینه حاصل مى‏شود. و هر یک از این دو قسم از صفات مهلکه و اخلاق رذیله است.
و از اخبار مستفاد مى‏شود که: مؤمن کینه ور نیست. و در غالب اوقات صفات مهلکه دیگر نیز از کینه و عداوت متولد مى‏گردد، چون حسد و غیبت و دروغ و بهتان و شماتت و اظهار عیب و دورى و ایذاء و سخریّت و استهزاء و غیر این‏ها از آفات و اعمال محرمه است که دنیا و دین آدمى را فاسد مى‏سازد.
و اگر فرض شود که هیچ یک از این‏ها حاصل نشود همان خود بغض و عداوت او از امراضى است که نفس قدسى را بیمار، و همیشه روح از آن متألّم و در آزار است. آدمى را از بساط قرب الهى دور، و از مرافقت ساکنان عالم قدس مهجور مى‏گرداند. و صاحب خود را منع مى‏کند از آنچه شیوه اهل ایمان و شیمه اخیار و نیکان است، و از بشاشت و شکفتگى و مهربانى و فروتنى و مرافقت و همنشینى نسبت به کسى که کینه او را در دل دارد. و خود را از اعانت و قضاء حوائج او باز مى‏دارد. و هر یک از این‏ها درجه‏اى از دین را کم مى‏کند و پرده میان آدمى و میان بار یافتگان بزم تقرب مى‏گردد. و از این جهت است که در اخبار و آثار مذمت بى‏شمار در خصوص عداوت و دشمنى وارد شده است. حتى اینکه حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - فرمودند که: «هیچ وقتى جبرئیل - علیه السّلام - به نزد من نیامد مگر این که گفت: اى محمّد از عداوت و دشمنى مردم احتراز کن». و فرمودند که: «جبرئیل هرگز در هیچ امرى این قدر به من وصیت نکرد که در خصوص عداوت مردم». و حضرت صادق - علیه السّلام - فرمودند که: «هر که تخم عداوت بکارد همان را که کاشته است درو مى‏کند».
معالجه عداوت و دشمنى
و معالجه این صفت خبیثه آن است که: اول تأمّل کند در این که دشمنى و عداوت، شجره‏اى است که: به جز اندوه و الم در دنیا ثمرى ندارد. و صفتى است که: غیر از غصّه و غم اثرى نمى‏بخشد. ساغرى است که: به جز زهر جانگزا به کام صاحب خود نریزد. و آتشى است که: به غیر از دود کدورت از آن بر نخیزد، زیرا که عدوّ مسکین همیشه با اندوه و غصه قرین، و پیوسته با رنج و محنت همنشین است. به سبب عداوت خاندانهاى کهن بر باد، و دودمان قدیم از بیخ و بنیاد بر افتاد. و بسا دولتهاى بى‏پایان که به سبب عداوت به نکبت مبدّل، و بسا عزّتها که بنیادش به تیشه عداوت سست و مختل گردیده.
بلکه آنچه از کتب و تواریخ و سیره‏ها و احوال مردمان، مکرر معلوم شده آن است که:
هیچ دولتى به سر نیامد مگر به واسطه عداوت و دشمنى.
درخت دوستى بنشان که کام دل به بار آرد نهال دشمنى بر کن که رنج بى‏شمار آرد و اکثر آن است که: مطلقا از کینه و عداوت، ضررى به آنکه او را دشمن دارند نمى‏رسد. و بعد از آن ملاحظه عاقبت آن را در آخرت بنماید که آدمى را به عذاب الیم مى‏رساند. و چون این امور را تأمّل کرد، و متنبه گردید که: عاقل همیشه خود را در حالتى باقى نمى‏دارد که مضرّات آن به او عاید، و دشمن از آن منتفع گردد، پس سعى نماید که با آن شخصى که عداوت و کینه دارد رفتار دوستانه و گفتار مشفقانه به عمل آورد. و با او به مهربانى و شکفتگى ملاقات کند. و در قضاى حوایج او سعى نماید. و در مجامع و محافل، نیکیهاى او را اظهار نماید. بلکه نسبت به او زیاده از دیگران نیکى و احسان کند تا نفس را گوشمالى داده بینى شیطان را بر خاک مالد. و پیوسته چنین رفتار کند تا آثار عداوت از دل او بر طرف شود.
و ضد این صفت، «نصیحت» است، که عبارت است از: خیر خواهى و نیک پسندى بر دیگران. و آن نیز بر دو قسم است: باطنى و ظاهرى.
اولى: عبارت از آن است که: به دل، طالب خوبى و خیر مسلمین باشد.
دومى: آن است که خیر و صلاح ایشان را به جا آورد.
و شرافت این صفت بسیار، و فضیلت آن بى‏شمار است، همچنان که در بیان صفت حسد مذکور خواهد شد.
مذمت ضرب، فحش، لعن و طعن
بدان که: از آثار و لوازمى که بر حقد و عداوت مترتب مى‏گردد، ضرب و فحش و لعن و طعن است. و بسا باشد که این‏ها از مجرّد غضب نیز صادر گردند. و مى‏شود که به جهت همنشینى اوباش و اراذل، و مصاحبت فسّاق و جهّال، و کسانى که هرزه‏گو و معتاد به فحش دادن هستند، فحش دادن عادت کسى شود که بدون دشمنى و غضبى فحش به زبان او جارى گردد.
و شکى نیست که همه این امور، مذموم است و قبیح، و در شریعت غرّا، حرام صریح‏اند. و موجب «حبط» اعمال و مولّد خسران مآل‏اند. و «ملّیین» و حکماء و متشرعه و سایر عقلاء بر خباثت آنها متّفق، و عقل و شرع بر حرمت آنها دو شاهد صادق.
اما ضرب: که عبارت است از: زدن با دست، یا چوب، یا آلتى دیگر. پس بدون جهت شرعیه، در حرمت آن شکى نیست. و هیچ طایفه از طوایف بنى آدم، و هیچ فرقه از فرق عالم، بى‏جهت و سبب شرعى تجویز زدن کسى را نکرده‏اند. و در اخبار و آثار، نهى صریح از آن شده و وارد شده است که:
«هر که مردى را تازیانه زند حق تعالى او را تازیانه‏اى از آتش خواهد زد». و اما فحش و دشنام و هرزه زبانى و بدگوئى: منشأ همه این‏ها خباثت نفس و دنائت طبع است. و هر که زبان او به این‏ها دراز، البته خبیث النفس و از جمله اراذل و اوباش، معدود است. بلکه از بعضى اخبار مستفاد مى‏شود که: رذل مخصوص شخصى است که مضایقه نداشته باشد از اینکه هر چه بگوید و هر چه به او بگویند.
و حضرت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - فرمودند که: «مؤمن نیست کسى که طعنه زن و لعن کن و فحش گوى و هرزه زبان است». و نیز فرمودند که: «بهشت حرام است بر هر فحش دهنده». و در روایت دیگر از آن سرور مروى است که: «هرزه‏گوئى و پرده‏درى از شعبه‏هاى نفاق است». و نیز از آن حضرت منقول است که: «چهار نفرند که اهل دوزخ از آنها متأذّى‏اند:
یکى از آنها مردى خواهد بود که پیوسته چرک از دهان او جارى خواهد بود، و آن کسى است که در دنیا فحش گوى بوده». و نیز از آن جناب مروى است که: «بهشت حرام است بر هر فحّاش هرزه‏گوى کم‏حیائى که باک نداشته باشد از اینکه هر چه بگوید و از هر چه از براى او بگویند. و چنین شخصى را اگر تفتیش و تفحّص کنى و به حقیقت امر او بر خورى یا ولد الزنا است، یا نطفه پدرش با نطفه شیطان ممزوج شده، و این شخص به وجود آمده...». (یعنى در وقت معاشرت و مجامعت پدرش، شیطان نیز در جماع با او شریک شده).
و در حدیثى دیگر است که هر گاه ببینى مردى را که مضایقه ندارد از اینکه هر چه بگوید و هر چه در حق او بگویند، بدانید که او ولد الزنا است، یا به شراکت شیطان هم رسیده».
و اما لعن: و معنى آن راندن و دور کردن از خداست. پس شکى در بدى آن نیست.
و جایز نیست شرعا لعن کردن بر کسى مگر کسى که متّصف به صفتى باشد که آن صفت به نص شریعت موجب دورى او از خدا باشد و مجوز لعن او باشد. و ذم شدید در اخبار در خصوص لعن کردن رسیده.
و حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - فرمودند که: «چون لعنت از دهان شخصى بیرون آید میان او و آن شخص که به او لعنت شده تردد مى‏کند، اگر آن شخص مستحق لعن باشد به او متعلق مى‏شود و اگر نباشد به صاحبش برمى‏گردد». و از این حدیث مستفاد مى‏گردد که: لعن به کسى که سزاوار لعن نباشد، بر مى‏گردد به لعن کننده.
پس باید نهایت احتراز را نمود و لعن نکرد کسى را مگر آنانى که از صاحب شریعت مقدسه تجویز لعن ایشان شده. و والد ماجد حقیر - قدس سره - در کتاب «جامع السعادات» فرموده است که: آنچه (در شریعت‏) تجویز شده، لعن کردن به کافرین و فاسقین و ظالمین است. - همچنان که در قرآن وارد شده است - و شکى در جواز لعن این‏ها بر سبیل عموم نیست، به این نوع که بگوئى: «لعنه الله على الکافرین یا على الظالمین یا على الفاسقین».
نفرین به مسلمان
و مخفى نماند که دعاى بد و نفرین به مسلمانان کردن نیز مانند لعن کردن است و مذموم است. و خوب نیست حتى بر ظلمه، مگر در صورتى که از شرّ و ضرر او آدمى مضطر و ناچار گردد.
و در حدیث است که: «گاه است مظلوم این قدر نفرین ظالم مى‏کند که مکافات ظلم او مى‏شود و زیاد مى‏آید، و این زیادتى از براى ظالم باقى مى‏ماند و روز قیامت مطالبه مى‏کند». و اما ضد این، که دعاى خیر باشد از براى برادر دینى بهترین طاعات و فاضل‏ترین عبادات است. و فایده آن بى‏حد، و ثواب آن خارج از «حیزّ عد» است بلکه در حقیقت کسى که دعا به دیگرى کند دعا به خود کرده. حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمودند که: «چون کسى در غیاب برادر خود به او دعا کند فرشته گوید: از براى تو هم مثل این باشد».
و فرمودند که: «در حق برادر مستجاب مى‏شود دعائى که در حق خود مستجاب نمى‏شود».
کینه و دشمنى
و از حضرت امام زین العابدین - علیه السّلام - مروى است که: «چون ملائکه بشنوند که بنده مؤمن برادر خود را دعا مى‏کند در غیاب او، یا او را به خوبى یاد مى‏کند، گویند:
خوب برادرى هستى از براى برادرت، دعاى خیر به او مى‏کنى و حال اینکه او حاضر نیست، و او را به خیر یاد مى‏کنى خدا به تو داد دو مقابل آنچه از براى او خواستى. و ثنا کرد بر تو دو مقابل آنچه ثنا کردى بر او. و از براى تو است فضیلت بر او». و اخبار در این خصوص بى‏حد است و چه کرامتى از این بالاتر است که هدیه‏اى از دعا و طلب آمرزش از تو به برادر مؤمنت رسد و حال آنکه او در زیر طبقات خاک خوابیده.
و تأمّل کن که روح او به چه حد از تو شاد مى‏شود که اهل و فرزندانش میراث او را قسمت مى‏کنند و در مال او عیش و تنعم مى‏نمایند و تو او را در تاریکى‏هاى شب یاد مى‏کنى و از خدا آمرزش او را مى‏طلبى و هدیه از براى او مى‏فرستى.
و حضرت امام محمد باقر - علیه السّلام - فرمودند که: «هیچ کس بر مؤمنى طعنه نمى‏زند مگر اینکه مى‏میرد به بدترین مردنها». و بدان که: این‏ها که مذکور شد از فحش و لعن و طعن، از آفات زبان است و از براى زبان آفات بسیار است از: غیبت، دروغ، سخریّه، استهزاء، شوخى، و غیر این‏ها، و ضد همه این‏ها سکوت و صمت است.
ملااحمد نراقی- تلخیص از کتاب معراج السعاده، ص222و185و178

کم فروشی و غش در معامله

کم فروشی و غش در معامله
یکی از گناهانی که به کبیره بودنش تصریح شده، کم فروشی است و اصل حرمتش از روی قرآن و سنت و اجماع و عقل ثابت است و در روایت اعمش از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ و در روایت فضل بن شاذان از حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ جزء کبائر شمرده شده و می‌فرمایند «البخس فی المکیال و المیزان» کم دادن در کیل و وزن یعنی هر گاه چیزی بکسی بفروشند یا ادای دینی نمایند چیزی از پیمانه و ترازو کم کنند.
در قرآن مجید صریحاً وعده‌ عذاب به شدید‌ترین بیانی داده شده و یک سوره از قرآن مجید (سوره مطففین) به این موضوع اختصاص داده و می‌فرماید «ویل بر کم فروشان است (عتاب و شدت و محنت برای کم فروشانست) آنان که چون از مردم می‌ستانند و پیمانه را برای خود تمام و بزیادتی می‌گیرند و هر گاه برای مردم ترازو و پیمانه می‌کنند کم می‌کنند (و بایشان ضرر می‌زنند) آیا کم فروشان گمان ندارند که پس از مردن برای روز بزرگی برانگیخته می‌شوند روزی که مردم به پا خواهند ایستاد برای امر پروردگار عالمیان»
[1].
نامه‌ اعمالشان در سجین است: باید بترسند و منزجر شوند و از کم فروشی و نترسیدن از عذاب روز جزا دست بردارند. بدرستیکه نامه‌ی عمل فاجران در سجین است (یعنی جایشان بواسطه کردار بدشان سجین است و آن چاهی است در جهنم یا آن‌که اعمال ایشان در سجین نوشته می‌شود که آن دفتر اعمال کفار و فساق است) و تو نمی‌دانی که سجین چیست مکتوبی است رقم شده یا این که بودن اعمالشان در سجین، حکمی است مقرر و نوشته شده
[2].
و از قول شعیب چنین می‌فرماید «نکاهید و کم نکنید پیمانه را در پیمودن مکیلات و ترازو را در سنجیدن موزونات، بدرستیکه شما را در توانگری و فراوانی نعمت می‌بینم (یعنی محتاج نیستید که احتیاج شما را بخیانت وا دارد بلکه توانگرید و رسم حق گذاری آنست که مردم را از مال خود بهره‌مند کنید نه آن‌که از حقوقشان بازگیرید) و بدرستیکه باین خیانتی که در مال یکدیگر می‌کنید من بر شما می‌ترسم عذاب روزی را که احاطه کننده است (یعنی کسی از شما نمی‌تواند از آن فرار کند) وای قوم من مکیل را تمام بپیمائید و موزونات را تمام وزن کنید بعدل و تساوی و چیزهای مردم را کم نکنید و در زمین فساد نکنید و تباهی مجوئید در حالیکه تبهکار باشید (زیرا کم فروشی نظم اجتماع و امنیت عمومی را بهم می‌زند)
[3].
کم فروش ایمان ندارد: بنابراین از آیات قرآن استفاده می‌شود که کم فروش ایمان بروز جزا و حساب روز قیامت ندارد زیرا اگر یقین بلکه گمان مسؤولیت داشت که در روز قیامت از او باز خواست می‌شود و هر چه بمردم کم داده از او مطالبه خواهد شد هرگز بچنین خیانتی حاضر نمی‌شد و اگر ایمان داشت می‌دانست که هر چند صاحب حق غافل و بی‌خبر از خیانتش باشد اما پروردگار عالم حاضر و مراقب اعمال اوست
[4].
پنج صفت و پنج بلا: در تفسیر منهج الصادقین می‌‌نویسد: رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود پنج خصلت ذمیمه است که با پنج مصیبت و بلا همراه است هیچ گروهی نیستند که پیمان شکنی کنند مگر خدا دشمن را برایشان مسلط می‌فرماید و هیچ گروهی نیستند که بغیر حکم خدا حکم کنند مگر تهیدستی در میانشان آشکار شود و هیچ گروهی نباشند که در میانشان فاحشه (نابایست) پیدا شود مگر مرگ در آن‌ها پیدا شود و هیچ فرقه‌ای نباشند که کم سنجیدن و کم پیمودن را پیشه کنند مگر از نباتات و قوت‌ها محروم گردند و بقحط و غلا مؤاخذه شوند و هیچ گروهی نباشند که زکات را بمستحقان نرسانند مگر باران از ایشان باز گرفته می‌شود
[5].
نصیحت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام: امیر المؤمنین وقتی که از اداره‌ی حکومت فارغ می‌شد ببازار کوفه می‌آمد و می‌فرمود: «ای مردم از خدا بترسید وکیل و وزن را تمام بپیمائید و طریق داد را در آن ملاحظه کنید و چیزهای مکیل و موزون را بمردمان کم ندهید و در زمین فساد نکنید»
[6].
روزی مردی را در بازار دید که زعفران می‌کشید و آن کفه‌ای که در آن زعفران بود می‌چربانید حضرت دانست که ترازویش درست نیست زعفران را از ترازو برداشت و فرمود اول ترازو را بعدل راست کن بعد از آن اگر خواهی بیشتر ده
[7].
میان دو کوه از آتش: پیغمبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ می‌فرماید: هر کس در کیل و وزن خیانت کند فردا او را به قعر دوزخ در می‌آورند و در میان دو کوه آتش جایش می‌دهند و باو می‌‌گویند این کوه‌ها را وزن کن و او همیشه باین عمل مشغول است.
مالک دینار می‌‌گوید: مرا همسایه‌‌ای بود بیمار شد بعیادتش رفتم در کار جان دادن بود بانگ می‌زد که دو کوه آتش قصد من می‌کنند گفتم ای مرد این محض خیال است که بتو می نماید گفت نه چنین است بلکه حق است زیرا که مرا دو مکیال بود یکی ناقص و دیگری زائد بناقص میدادم و بزائد می‌‌گرفتم و این عقوبت آنست
[8].
کم دادن بشماره هم حرام است: در حکم کم دادن بکیل و وزن، کم دادن بشماره است چیزهائیکه مانند پارچه و زمین بذرع و متر داد و ستد می‌شود کم دادنش هم بشماره است یک سانتیمتر هم که کم بدهد کم فروشی بر او صدق می‌‌کند و چیزهائیکه بشماره معالمه می‌شود مانند تخم مرغ، اگر کمتر بدهد و صاحبش نفهمد کم فروش است و آن‌ چه درباره‌ی کم فروشان گفته شد شامل او می‌شود چنانچه شیخ انصاری در مکاسب محرمه بیان فرموده است.
بطرف، بدهکار می‌شود: کم فروش نسبت بآن مقداریکه کم داده ذمه‌اش مشغول و بطرف، بدهکار است و واجبست آن را در وجه مشتری بپردازد و اگر مرده است باید بورثه‌‌اش بنسبت ارث بدهد و در صورتیکه اصلا او را نمی‌شناسد (بنابر احتیاط با اجازه حاکم شرع) از طرف صاحبش صدقه دهد.
در صورتی که مقداری را که کم داده اصلا نمی‌داند باید با مشتری به مبلغی مصالحه کند و در صورت وفاتش با ورثه و اگر مجهول باشد، با حاکم شرع مصالحه را انجام دهد.
حقه بازی هم کم فروشی است: حقیقت کم فروشی چنانکه گذشت آنستکه صاحب مال آنمقدار جنسی که بر آن معامله واقع شده به مشتری ندهد بلکه کمتر بدهد خواه بحسب کیل و وزن، درست و مطابق باشد لیکن چیز بی‌قیمتی را جزء آن جنس کرده باشد مثلا صدمن گندم فروخته و همان صدمن را تسلیم مشتری می‌کند لیکن پنج من خاک جزئش کرده است که در این صورت پنج من گندم کم داده است یا ده من شیر بمشتری فروخته و داده لیکن یک من آب داخلش کرده و در حقیقت نه من شیر داده است یا حلب روغنی بوزن پنج من فروخته در حالی که سنگی بوزن نیم من در آن انداخته است یا قصاب یک من گوشت بفروشد بدون این که از یک من کمتر بدهد ولی استخوانش را از مقدار معمول بیشتر بدهد یا جنس خشکباری که باید بهمان حالت خشکی وزن شود و فروش رود آنرا جای مرطوبی بگذارد یا مقداری آب بآن مخلوط کند تا سنگین‌‌تر شود تمام ان موارد کم فروشی و گناه کبیره است.
غش در معامله هم حرام است: در صورتیکه مقداری از جنس دیگر را که ازشش کمتر است جزء آن کند و بهمان وزن مورد نظر بمشتری تحویل دهد غش در معامله کرده مثلا صد من گندم اعلا را می‌فروشد در حالیکه ده من گندم متوسط بآن ضمیمه کرده یا یک من روغن حیوانی اعلا می‌فروشد در حالیکه مقداری روغن نباتی یا پیه بآن مخلوط کرده و نظائرش تمام حرام و غش در معامله است.
شیخ در مکاسب محرمه می‌فرماید: اخباری که در حرمت غش رسیده متواتر است از آن جمله صدوق نقل نموده که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود «کسیکه با مسلمانی در خرید و فروش غش کند از ما نیست و روز قیامت با طایفه یهود محشور می‌شود زیرا کسیکه با مردم غش می‌کند مسلمان نیست و سه مرتبه فرمود کسیکه با ما غش کند از ما نیست و کسیکه با برادر مسلمانش غش کند خداوند برکت را از روزیش برمی‌دارد و معیشت و زندگیش را خراب فرموده و بخودش واگذارش می‌فرماید»
[9].
و از حضرت باقر ـ علیه السّلام ـ روایت نموده که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در بازار مدینه بگندم فروشی عبور کرد و فرمود خوب گندمی داری پس دست وسط آن نمود و مقداری بیرون آورد دید وسطش گندم خرابی است پس بصاحب آن فرمود «خیانت کردی و با مسلمانان غش نمودی»
[10].
و در روایت حلی است که از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ پرسید از شخصی که دو نوع از یک جنس دارد یکی گران و خوب و دیگری پست و ارزان پس هر دو را مخلوط کند و بیک قیمت بفروشد فرمود «نباید با مسلمانان غش کند و اینطور معامله نکند مگر این که مخلوط بودن آنرا بمشتری بگوید»
[11].
داود بن سرحان از آن حضرت پرسید که دو قسم مسک داشتم یکی تر و دیگری خشک پس مسک تر را فروختم و مسک خشک را بهمان قیمت نمی‌خرند آیا جایز است که آنرا تر کنم تا بمصرف فروش برسد حضرت فرمود جایز نیست مگر آنکه مشتری را خبر دهی که آنرا تر کرده‌ای.
تطفیف با خدا و خلق: هر چند تطفیف که از گناهان کبیره و جای صاحبش در ویل که چاهی است در جهنم می‌باشد اینست که شخص در مقام خرید جنسی زیادتر از حق خود بردارد و هنگام فروختن کمتر از حق مشتری باو بدهد چنانکه گذشت لیکن سزاوار است که شخص مسلمان در جمیع کارهایش با خدا و خلق مواظبت کند که مطفف نباشد ـ چنانچه نسبت بحقوق خود بر خدا و خلق مایل است کاملاً استیفاء شود سعی کند حقوق آن‌ها را هم بنحو اکمل انجام دهد مثلاً از حقوق بنده بر پروردگارش اینست که او را روزی دهد و نعمتش را از او دریغ نفرماید و در مواقع اضطرار فریاد رسیش کند و دعایش را مستجاب فرماید چنانچه خودش وعده فرموده است و از حقوق پروردگار بر بنده آنستکه برای خدا شریکی قرار ندهد و نعمت‌هایش را سپاسگزاری نماید و نعمتش را وسیله نافرمانی او نکند و هکذا ـ پس کسیکه شیطان و نفس و هوی را شریک خدا کرده و از آن‌ها پیروی می‌کند و از معصیت خدا رویگردان نیست و شکر یک دهم از یک نعمت از نعمت‌های بی‌پایان او را نکرده چطور توقع دارد که تا گفت یا الله فوراً جواب لبیک بشنود و هر چه خواست فوراً به او بدهند و اگر تأخیری در اجابت دعایش شد از خدایش سخت ناراضی شود مثل اینکه خودش را طلبکار و صاحب حق بر خدا می‌پندارد و حال آن که خودش فرموده «بعهد من وفا کنید تا من هم به عهدخودم با شما وفا کنم»
[12] وظیفه بنده فرمانبرداری و شکر گزاری است و کار خدا زیاد کردن نعمت کسی است که از عهده‌ی بندگی و شکر گزاری بر آمده است چنین بنده‌‌ای است که می‌تواند مطالبه زیادتی و وفا کردن به وعده‌های خدا را بکند.
[1] . ویل للمطففین الذین اذا اکتالوا علی الناس یستوفون و اذا کالوهم او وزنوهم یخسرون الایظن اولئک انهم مبعوثون لیوم عظیم یوم یقوم الناس لرب العالمین. (سوره مطففین، آیه 1 تا 5). [2] . ان کتاب الفجار لفی سجین و ما ادریک ما سجین کتاب مرقوم. (سوره مطففین، آیات 7 تا 9). [3] . ولا تنقصوا المکیال و المیزان انی اریکم بخیروانی اخاف علیکم عذاب یوم محیط و یا قوم اوفوا المکیال و المیزان بالقسط و لا تبخسوا الناس اشیاءهم ولا تعثوا فی الارض مفسدین (سوره هود، آیات 86 و 87). [4] . می‌گویند قصاب بت پرستی هنگام کشیدن گوشت بیشتر می‌داده سببش را که پرسیدند ببالای سرش اشاره کرد بتی را دیدند گفت برای خاطر این بیشتر می‌دهم یا دیگری را نقل می‌کنند که هر گاه می‌خواسته وزن کند به بتش می‌‌نگریسته تا کم نفروشد زهی شرمساری از مسلمانانی که خدای عالم را حاضر و ناظر می‌دانند و در حضورش کم فروشی و سایر گناهان را مرتکب می‌شوند.
در وقتی که حضرت یوسف و زلیخا در حجره‌ی تنها قرار گرفتند زلیخا مقنعه‌ی خود را بروی بتی که در آن جا بود انداخت گفت از او اوحیاء می‌کنم حضرت یوسف ـ علیه السّلام ـ فرمود از بتی که شعور ندارد و ساخته شده‌ی دست بشر است حیاء می‌کنی پس چگونه من از خدای بینا و شنوا که حاضر و ناظر است حیاء نکنم از آن جا فرار کرد و آلوده به گناه نگردید.
[5] . ما نقض قوم العهد الا سلط الله علیهم عدوهم و ما حکموا بغیر ما انزل الله الا فشافیهم الفقر و ما ظهرت الفاحشه الا فشافیهم الموت و لا طففوا الکیل الا منعوا النبات و اخذوا بالسنین و لا منعوا الزکوه الاحبس عنهم القطر. (تفسیر منهج الصادقین). [6] . یا ایها الناس اتقوا الله: و اوفوا المکیال و المیزان بالقسط و لا تبخسوا الناس اشیاءهم و لا تعثوا فی الارض مفسدین. (سوره هود، آیات 86 و 87). [7] . اقم الوزن بالقسط ثم ارجح بعد ذلک ما شئت. [8] . پایان نقل از منهج الصادقین با تغییر مختصر. [9] . من غش مسلماً فی بیع او شراء فلیس منا و یحشر مع الیهود یوم القیمه لانه من غش الناس فلیس بمسلم الی ان قال ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و من غشنا فلیس منا قالها ثلاثاُ و من غش اخاه المسلم نزع الله برکه رزقه و افسد معیشته و و کله الی نفسه. (عقاب الاعمال) [10] . ما اریک الاوقد جمعت خیانه و غشاً (عقاب الاعمال). [11] . فقال ـ علیه السّلام ـ لا یصلح له ان یغش المسلمین حتی یبینه (عقاب الاعمال). [12] . و اوفوا بعهدی اوف بعهدکم (سوره‌ بقره، آیه‌ 38).

۲ 

کم فروشی و غش در معامله

حضرت سجاد ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید «سپاس خدائیرا که هر گاه او را بخوانم مرا اجابت می‌فرماید در حالیکه هنگامی که مرا به طاعت خودش می‌‌خواند مسامحه کارم و سپاس مرخدائیرا که هر گاه چیزی از او بخواهم بمن عطا می‌فرماید هر چند هنگامی‌که از من قرض می‌خواهد بخل کننده‌ام (یعنی در دادن زکات و خمس وصله ارحام و سایر مواردی که امر بانفاق فرموده بخل می‌کنم) و سپاس خدائیرا که هنگام گناه بردباری می‌فرماید مثل این که من گناهی نکرده‌ام[1] بنابراین کسیکه در انجام وظیفه بندگی کوتاهی می‌کند ولی در انجاز وعده‌های خدا مطالبه کار و جدی است «قولا و فعلا و حالا» از میزان عدل خارج شده و در حقیقت مطفف است.
خودت را جای دیگران قرار ده: همچنین نسبت بکسی که در مطالباتش با خلق جدی است ولی در ادای حقوق ایشان مسامحه کار است مثلاً توقع دارد کسی غیبتش نکند و اگر کرد دیگری که می‌شنود دفاع کند و آن غیبت را از او دور کند و اگر بشنود کسی او را ببدی یاد کرده هر چند درست باشد و شنونده از او دفاع نکرده سخت ناراحت و بر آن‌ها خشمناک می‌گردد در حالی که خودش از یاد کردن عیب مردم باکی ندارد و در مقام دفاع ورد غیبت و عیب از کسی نیست یا مثلاً توقع دارد با هر کس هر معامله‌ای که دارد باو خیانت نکند و غش و تدلیس ننماید در حالیکه خودش در معاملاتش با مردم چنین نیست یا میل دارد کسی که از او وام گرفته قبل از رسیدن موعد و پیش از مطالبه کردنش باو پس بدهد یا امانتی که از او گرفته درست و سالم بدون این که خیانتی در آن کرده باشد پس دهد اما خودش در ادای قرض مسامحه یا در رد امانت خیانت کار است بگفته‌ی سعدی شیرازی:
ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند بانگ و فریاد بر آری که مسلمانی نیست
باید شخص آن چه از مردم توقع دارد که به او بکنند خودش نیز درباره‌ی مردم دریغ نداشته مسامحه کار نباشد و از این معنی در روایات تعبیر به انصاف شده است.
انصاف بهترین کارهاست: حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید: «بهترین و بالاترین کارها سه چیز است یکی‌ آن‌ که انصاف دهی مردم را از جانب خودت باینکه هر چه برای خودت می‌خواهی و می‌پسندی برای مردم هم بخواهی ـ دیگر آن که با برادر دینی در مالت مساوات کنی و سوم آن که همیشه بیاد خدا باشی و هیچ گاه خدا را فراموش نکنی نه این که فقط زبانت مشغول ذکر سبحان الله و الحمد لله باشد بلکه هر گاه امر خدا متوجه تو شود بجا آوری و چیزی را که خدا نهی فرموده ترک نمایی
[2].
میزان عدل برای هر کس: بطور کلی میزان عدل و قاعده کلی خدایی در رعایت حقوق خلق همان جمله‌ای است که در وصیت حضرت امیر المؤمنین بفرزندش حضرت مجتبی ـ علیه السّلام ـ است می‌فرماید «فرزندم، خودت را میزان بین خود و دیگران قرار ده پس هر چه برای خودت دوست می‌داری برای دیگران هم دوست بدار و هر چه برای خودت نمی‌خواهی برای دیگران هم مخواه و بر دیگران ستم مکن چنانچه دوست نداری که بر تو ستم کنند و بدیگران نیکی کن چنانچه دوست داری که با تو نیکی نمایند و از رفتار خودت زشت بدان آن چه را از دیگران زشت می‌دانی (مثلاً دروغگویی و عیب جویی دیگران را زشت می‌دانی از خودت هم زشت بدان) و هر چه از خودت می‌پسندی از دیگران هم بپسند»
[3] نه این که چون این کار از تو سرزده پسندیده است اما چون همین کار را دیگران انجام داده‌اند ناپسند باشد ـ پس کسیکه در گفتار و کردارش با مردم از میزانی که امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ بیان فرموده بیرون رود مطفف است و از جاده عدل و صراط مستقیم بیرون رفته، جزء ستمکاران بشمار می‌رود.
هر چیزی را پیمانه‌ای است: برای جمیع امور اعتقادی و ملکات نفسانی و هر نوع قول و فعلی میزانی است که باید آن اعتقاد و صفت و قول و فعل با میزانش مطابق شود تا عدل حقیقی درست آید چنانچه در سوره حدید می‌فرماید «فرستادیم پیغمبران را با معجزات و فرو فرستادیم با ایشان کتاب و میزان را تا اینکه مردم عدل را برپا دارند»
[4].
علی ـ علیه السّلام ـ میزان اعمال است: میزان اشیائی که به وزن معامله می‌شود ترازو و قپان و میزان استقامت و انحراف بنا شاقول و میزان کیفیت معاشرت با مردم نفس خود انسان است و میزان شناختن عقائد حق از باطل و صفات فاضل از رذیله و خیر را از شر قرآن مجید و عترت طاهرین علیهم السلام اند و بالاخص امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ چنانچه در زیارتش می‌خوانیم «سلام بر تو ای میزان اعمال» پس باید هر حال و رفتار و کرداری بحالات و رفتار و گفتار آن حضرت سنجیده گردد تا درستی آن هویدا شود و کسیکه این جا رفتار و گفتارش را میزان کند فردای قیامت در میزان حساب معطلی ندارد و از صراط مثل برق می‌‌گذرد ولی خیلی مشکل است کسی از عهده برآید و از طریق صراط مستقیم و میزان عدل الهی منحرف نشود و بسمت افراط و تفریط نرود زیرا تشخیص و تطبیق موارد جزیی بامیزان عدل بسیار دقیق و از مو باریکتر است و پس از تشخیص عمل بر طبق آن دشوار مانند راه رفن بروی شمشیر تیز بلکه سخت‌تر است و لذا همه در موقف حساب معطل و در عبور از صراط افتان و خیزان، گریان و لرزانند و از دو طرف مانند شب پره که بر اطراف چراغ می‌افتند در دوزخ خواهند افتاد چنانچه در قرآن مجید می‌فرماید: «نیست هیچیک از شما مگر اینکه به آن وارد می شوند آن‌گاه اهل تقوا نجات پیدا می‌کنند»
[5].

[1] . الحمد لله الذی ادعوه فیجیبنی و ان کنت بطیئاً حین یدعونی و الحمد لله الذی اسئله فیعطینی و ان کنت بخیلاً حین یستقرضنی و الحمد لله الذی یحلم عنی حتی کانی لا ذنب لی... (دعای ابو حمزه ثمالی). [2] . سید الاعمال ثلثه انصاف الناس من نفسک حتی لا ترضی بشیء الارضیت لهم مثله و مواساتک الاخ فی المال و ذکر الله علی کل حال لیس سبحان الله و الحمد لله فقط و لکن اذا ورد علیک شیء امر الله به اخذت به اواذا ورد علیک شیء نهی الله عنه ترکته. (کافی ج 2 ص 144). [3] . یا بنی اجعل نفسک میزاناً فیما بینک و بین عیرک فاحبب لغیرک ما تحب لنفسک و اکره له ما تکره لها و لا تظلم کما لا تحب ان تظلم و احسن کما تحب ان یحسن الیک و استقبح من نفسک ما تستقبحه من غیرک و ارض من الناس بما ترضاه لهم من نفسک (نهج البلاغه رساله 31). [4] . لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلها معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط (سوره‌ حدید، آیه‌ 25). [5] . و ان منکم الا واردها کان علی ربک حتما مقضیا ثم ننجی الذین اتقوا و نذر الظالمین فیها جثیاً (سوره‌ مربم، آیات 72 و 73).
آیت الله شهید دستغیب ـ گناهان کبیره، ج1،ص374

کفران نعمت

کفران نعمت
نعمت های تکوینی
جهانی که در آن زیست می کنیم عالم وسائل و اسباب است و برای پیدایش هر موجودی در نظام آفرینش راه و مجرای خاصی مقرر گردیده که باید از آن راه و بدان وسیله، جامه­ی تحقق بپوشد و به وجود آید. نعمت های حضرت باری تعالی نیز از مجاری و طرقی که فضای الهی بر آن تعلق گرفته است به مردم می رسد، با این تفاوت که مجرای بعضی از نعمت ها فقط علل تکوینی و شرایط خاصی است که در نظام خلقت مقرر گردیده و دست انسان در پیدایش آنها مداخله ندارد، مانند نعمت آفتاب و تابش نور آن که حیات انسانی و حیات نبات و حیوان وابسته به آن است و نعمت های بسیاری از این جرم بزرگ کیهانی عاید بشر می گردد و همچنین نعمت باران که بر اثر تبخیر آب، تولید ابر و شرایط جوی باران می بارد و آدمی از وجود آب که مایه حیات او و دیگر موجودات زنده است بهره مند می شود.
برای ادای شکر این قبیل نعمت ها باید حضرت آفریدگار را که معطی نعمت است در دل و زبان حمد نمود و از پیشگاه مقدسش درخواست ادامه نعمت داشت. بعضی از نعمت ها است که مجاری اعطای آنها کسانی از افراد بشرند و به شکل های مختلف آن نعمت ها به وسیله آنان به ما می رسد، در این قبیل موارد شرع مقدس دستور داده که علاوه بر شکر خداوند که خالق و معطی اصل نعمت است باید راه وصول به آن نعمت را که انسان ها هستند شکر نمود و مراتب حق شناسی را در مقابل آنان ابراز داشت.
در اسلام شکر کسی که واسطه وصول نعمت به ما باشد بسیار مهم شناخته شده و در کنار شکر خداوند که صاحب نعمت است باید واسطه وصول نعمت را نیز شکر نمود و حق خدمت او را بجا آورد و در این باره روایات بسیاری از اولیای گرامی اسلام رسیده است.
قال علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ : مَن لَم یشکُرِ المنعِمَ مِن المخلوقینَ لَم یَشکُرِ اللهَ عزّ وجلّ»؛
[1]
حضرت رضا ـ علیه السلام ـ فرموده: «کسی که شکر نعمت مخلوق خدا را ادا نکند شکر خداوند خالق را ادا ننموده و بجا نیاورده است».
شکر خدا و والدین
نعمت حیات و قوایی که برای ادامه آن لازم است بزرگ ترین نعمت خداوند برای ما است و باید شکر این نعمت بزرگ را به جا آوریم ولی می دانیم که آن نعمت گرانقدر به وسیله پدر و مادر به ما اعطا شده است و اگر آن دو نمی بودند ما بوجود نمی آمدیم بنابر این طبق دستور اسلام، وظیفه داریم در نعمت زندگی، خداوند را شکر گذار باشیم و همچنین پدر و مادر را که مجرای این فیض بزرگ بوده اند شکر نماییم. خداوند در قرآن شریف به انسان توصیه نموده است:
«أن اشکرلی و لوالدیک»؛
[2]
«مرا و پدرت و مادرت را شکرگزار باش».
علم نیز فیضی از طرف باری تعالی و باید او را در اعطای این نعمت سپاسگزار باشیم ولی می دانیم که مجرای فیض علم، معلم است، اوست که در مدارج مختلف علمی دست محصل را می گیرد و قدم به قدم به پیشرویش موفق می دارد. بنابر این تمام افراد تحصیل کرده باید آموزگاران، دبیران، مدرسین، و استادان خود را در هر مرتبه و مقامی که باشند شکر نمایند.
قال علی ـ علیه السلام ـ : «أکرِم ضَیفَکَ و إن کان حقیراً و قُم من مَجلسِکَ لأبیکَ و معلمِکَ و إن کُنتَ أمیراً»؛
[3]
علی ـ علیه السلام ـ فرمود: «میهمانت را احترام کن، اگر چه او از نظر شخصیت اجتماعی ارزش بزرگ ندارد و همچنین به احترام پدر و معلمت قیام کن و برپاخیز، اگر چه فرمانروای جامعه باشی».
اهمیت شکر مخلوق
برای آن که بدانیم شکر نعمت مخلوق در پیشگاه خداوند چه قدر ارزنده و مهم است باید به روایت ذیل توجه کافی نمود.
قال النبی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «یُؤتی بِعَبدٍ یومَ القیامهِ فیوقَفُ بینَ یدیِ اللهِ عز و جل فیأمُرُ بِهِ ألی النارِ. فیقولُ أی رَبِّ أمرتَ بی ألی النارِ و قَد قرأتُ القرآنَ. فیقولُ اللهُ: أی عبدی إنی أنعمتُ علیکَ و لم تَشکُر نعمتی. فیقولُ أی ربِّ أنعمتَ علیَّ بکذا، شکرتُکَ بکذا و أنعمتَ علیَّ بکذا فَشَکَرتُکَ بکذا فلا یزالُ یُحصی النَعَمَ و یُعددُ الشُکرَ. فیقولُ اللهُ تعالی: صدقتَ عبدی ألا أنتَ لم تشکُر مِن أجریتُ علیکَ نعمتی علی یدیهِ و أِنی قد آلیتُ علی نفسی أن لا أقبلَ شُکر عبدٍ بنعمهٍ أنعمتُها علیهِ حتی یشکُرَ مَن ساقَها من خلقی إلیه»؛
[4]
رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «بنده ای را در قیامت به پیشگاه الهی می آورند و خداوند درباره او فرمان عذاب می دهد عرض می کند، بارالها! درباره ام امر به دوزخ فرمودی با آن که من در دنیا مسلمان و قاری قرآن بودم، خداوند می فرماید بنده من! نعمت هایی را به تو دادم و شکر آنها را بجای نیاوردی. عرض می کند، بارالها! فلان نعمت را دادی ترا شکر کردم، فلان نعمت را دادی، تو را شکر نمودم، یک به یک نعمت ها را می شمرد و از شکر ها نام می برد. خداوند می فرماید: بنده من! راست می گویی، جز آن که کسی را که من به دست او نعمت خود را به تو رساندم شکر نکردی، و من با خود عهد نموده ام شکر نعمت هایی را که به بنده ای داه ام نپذیرم تا شکر کند کسی را که نعمت من توسط او به وی رسیده است.
شکر واسطه نعمت علاوه بر این که اطاعت از خالق و حق شناسی از مخلوق است، دارای اثر روانی است و شکر گزار، خود از آن اثر منتفع می گردد.
قال علی ـ علیه السلام ـ : «شُکرکَ لِلراضی عَنکَ یَزیدُهُ رِضاً و وفاءً و شُکرکَ لِلساخِطِ علیکَ یوجِبُ لَکَ منهُ صلاحاً و تَعَطُفاً»؛
[5]
علی ـ علیه السلام ـ فرموده: «آن کس که به تو نعمت می دهد و شکرش را ادا می کنی، اگر قلباً از تو راضی باشد، شکرت بر خشنودی و وفایش می افزاید و اگر به تو خشمگین باشد، شکر تو موجب صلاح ضمیر و عطوفتش می گردد».
تشویق منعم
شکر حسنات و چشم پوشی از سیئات در جوامع بشری دارای فواید روانی و آثار عملی است و هر یک در جای خود می تواند نتیجه مفیدی به بار آورد. شکر نعمت مایه تشویق منعم است، در وی اثر روحی می گذارد و او را با علاقه و رغبت بیشتری به خدمات اجتماعی وا می دارد، بعلاوه، دیگران را نیز به راه نیکوکاری سوق می دهد و بر تعداد خدمتگزاران می افزاید و در نتیجه، جامعه از تعاون و رفاه بیشتری برخوردار میگردد. برعکس، بی تفاوتی در مقابل احسان و خودداری از شکر منعم مایه دلسردی و یأس می شود و خدمتگزاران را در ادامه خدمت بی رغبت می نماید.
اثر مفید تشویق منحصر در شکر منعم و خدمتگزاری اهل احسان نیست، بلکه تشویق می تواند محصل خردسال و جوان را در رشته درسی خواندن، کارمند دولت را در وظایف اداری و نیروهای مسلح را در دفاع از کشور، بیش از پیش دلگرم نماید و آنان را با جدیت زیادتری در ادامه کار وادار سازد علی ـ علیه السلام ـ ضمن عهد نامه خود تشویق نظامیان خدمتگزار و نام بردن از خدمات آنان را اکیدا به مالک اشتر، والی مصر، توصیه فرموده و این مطلب را در خلال این بیان خاطر نشان ساخته است:
«وَ واصِل فی حُسنِ الثناءِ عَلَیهم و تعدیدِ ما أبلی ذَوُو البلاءِ مِنهم، فإنَّ کثرهَ الذَّکرِ لحُسنِ أفعالهم تَهُزُّ الشجاعَ و تُحَرِضُ الناکل»؛
[6]
«همواره از نظامیان خدمتگزار به نیکی یاد کن و کارهای بزرگ را که انجام داده اند به شمار آور، چه زیاد نام بردن از کارهای نیک آنان افراد شجاع را تحریک می کند و اشخاص سست را ترغیب می نماید و به تحرک و فعالیت وادار می سازد».

[1]. میزان الحکمه، ج5، ص 153. [2]. سوره لقمان، آیه 14. [3]. فهرست موضوعی غرر، ص 211. [4]. سفینه البحار، ج1، ص 710. [5]. غرر الحکم، ص 442. [6]. نهج البلاغه صبحی صالح، نامه 53.
علی محمد حیدری نراقی - گناهان کبیره، ص 299

قطع رحم

قطع رحم
بی شک، قطع رحم از گناهان کبیره است و موجب عذاب آخرت می شود و در قرآن مجید از آن به شدت نهی شده است.
قطع رحم موجب لعن خدا است:
قرآن مجید کسانی را که قطع رحم می کنند سزاوار لعن خدا می داند و می فرماید: فَهَل عَسَیتُم اِن تَوَلَّیتُم أن تُفسِدُوا فَی الارض وَ تُقَطِّعُوا اَرحامَکُم اوُلئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللهُ ...
[1]
اگر رویگردان شوید آیا جز این انتظار می رود که در زمین فساد کنید و قطع رحم نمایید؟ آنها کسانی هستند که خداوند از رحمت خویش دورشان ساخته است ...
و در مورد دیگر می فرماید:
وَ الَّذینَ یَنقُضُونَ عَهدَ اللهِ مِن بَعدِ میثاقِهِ وَ یَقطَعوُنَ ما اَمَرَ اللهُ بِهِ اَن یُوصَلَ وَ یُفسِدوُنَ فِی الاَرضِ اوُلئِکَ لهُمُ اللَّعنَه وَ لَهُم سُوءُ الّدارِ.
[2]
آنان که پس از پیمان بستن، عهد خدا شکستند و هم آنچه را که خدا امر به پیوند آن کرده (مانند رحم) بگسستند و در روی زمین فتنه و فساد برانگیختند لعن برایشان باد و بد جایگاهی برای آنان مقرر شده است.
قاطع رحم جزء فاسقان و زیانکاران است:
در جای دیگر خداوند متعال کسانی را که عهد او را می شکنند و قطع رحم می کنند زیانکار می شمارد:
اَلَّذینَ یَنقُضوُنَ عَهدَ اللهِ مِن بَعدِ میثاقِهِ وَ یَقطَعُونَ ما اَمَرَ اللهُ بِه اَن یُوصَلَ وَ یُفسِدوُنَ فِی الاَرضِ اوُلئِکَ هُمُ الخاسِروُنَ.
[3]
(فاسقان آنها هستند که) پیمان خدا را پس از بستن می شکنند و رشته ای را که خداوند امر به پیوند آن کرده می گسلند و در زمین فساد می کنند. اینها زیانکارند.
شاید برخی تصور کنند که این همه اصرار و تأکید درباره صله رحم مخصوص کسانی است که تمکّن مالی دارند و از ثروت زیادی برخوردارند و می توانند به نزدیکان خود کمک کنند، امّا آنهایی که از نظر مالی در مضیقه اند و توان رسیدگی و مساعدت به دیگران را ندارند صله رحم برایشان لازم نیست. اما این تصور و برداشت نادرست است، زیرا اگر کسی بخواهد صله رحم کند لزومی ندارد که پول و ثروت زیادی داشته باشد تا بتواند وظیفه اش را انجام دهد بلکه چون هدف از صله رحم برقرار کردن ارتباط و پیوند خویشاوندی است دین مقدّس اسلام می فرماید این وظیفه را حتی با دادن یک جرعه آب و آزار نرساندن به آنان و نیز سلام کردن به یکدیگر می توانید انجام دهید و از اجر و پاداشی که خدا برای صله رحم مقرر فرموده است بهره ببرید.
رسول گرامی اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود:
صِل رَحِمَکَ وَلَو بِشَربَه مِن ماءٍ وَ أفضَلُ ما یُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ کَفُّ الأَذی عَنهُ.
[4]
صله رحم کن گرچه با جرعه ای آب باشد، و بهترین راه برای خدمت خویشان و نزدیکان این است که آنان را اذیت نکنی و به آنها آزار نرسانی.
و نیز فرمود:
بِلُّوا أرحامَکُم وَ لَو بِالسَّلامِ.
[5]
بین خود و خویشانتان تجدید محبت کنید اگر چه با سلام کردن باشد.
امیرمؤمنان ـ علیه السّلام ـ در این باره فرمود:
صَلُوا أرحامَکُم وَلَو بِالتَّّسلیمِ ...
[6]
صله ارحام کنید (: با ارحام خود بپیوندید) گرچه با سلام کردن باشد ...
روایات و قطع رحم
در روایات نیز نسبت به قطع رحم بیانات تند و تهدید آمیزی وارد، شده است.
قطع رحم در ردیف شرک به خدا:
قالَ رَجُلٌ لِلنَّبِیّ صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: أیُّ الآعمالِ أَبغَضُ إلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَقالَ: الشِّرکُ بِاللهِ قالَ ثُمَّ ماذا قالَ قَطیعَه الرَّحِمِ ...
[7]
مردی از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ سؤال کرد: مبغوض ترین عمل در پیشگاه خداوند کدام است؟ فرمود: شرک به خدا. گفت: پس از شرک به خدا؟ فرمود: قطع رحم ... .
قطع رحم و دوری از رحمت خدا:
در روایات دیگری آمده است کسی که قطع رحم کند مورد لعن خدا قرار می گیرد و از رحمت پروردگار دور می شود. حضرت سّجاد ـ علیه السّلام ـ به فرزندش امام محمّد باقر ـ علیه السّلام ـ در ضمن وصایای خود فرمود:
... وَ إیّاکَ وَ مُصاحَبَه القاطِعِ لِرَحِمِهِ فَإنّی وَجَدتُهُ مَلعوُناً فی کِتابِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ فی ثَلاثَه مَواضِعَ.
[8]
... (فرزندم!) از دوستی با افرادی که پیوند خویشاوندی را قطع نموده و نسبت به ارحام خود بدرفتاری می کنند بر حذر باش، که من آنها را در سه جای از قرآن معلون یافتم (سپس آیات 24 و 25 سوره محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ و آیه 25 سوره رعد و آیه 27 سوره بقره را تلاوت فرمود).
قاطع رحم از بهشت محروم است:
رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود:
ثَلاثَه لا یَدخُلوُنَ الجَنَّه مُدمَنُ خَمرٍ وَ مُدمِنُ سِحرٍ وَ قاطِعُ رَحِمٍ.
[9]
سه گروهند که داخل بهشت نمی شوند: شرابخواران، ساحران، و قطع کنندگان رحم.
خلاصه اینکه هر کس مدّعی تخلّق به اخلاق حسنه است باید این مسئله مهمی را که اسلام به آن توجّه فراوان مبذول داشته است جدّی بگیرد که ترک آن موجب فنا و نابودی است.
حذیفه بن منصور می گوید که امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود:
اِتَّقوُا الحالِقَه فإنَّها تُمیتُ الرِّجالَ قُلتُ وَ مَا الحالِقَه قالَ قَطیعَه الرَّحِمِ.
[10]
از حالقه بپرهیزید زیرا مردان را می میراند (و به نابودی می کشاند). عرض کردم: حالقه چیست؟
فرمود: قطع رحم است.

[1] . سوره محمد، 22 و 23. [2] . سوره رعد، 25. [3] . سوره بقره، 27. [4] . بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 71، ص 88؛ مشکوه الانوار، ص 166. [5] . المجازات النبویّه، ص 80. [6] . اصول کافی، ج 2، ص 155، حدیث 22. این حدیث از پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در تحف العقول (ص 40) این گونه نقل شده است: «صِلوُا اَرحامَکُم وَلَو بِالسَّلامِ». [7] . سفینه البحار، ج 1، ص 516. [8] . اصول کافی، ج 2، ص 641، حدیث 7. [9] . خصال صدوق، ج 1، ص 177، حدیث 208. [10] . مشکوه الانوار، ص 165؛ محجّه البیضاء، ج 3، ص 431.
آیت الله مهدوی کنی - نقطه های آغازین در اخلاق عملی، ص 547

قتل نفس

قتل نفس
قتل نفس که در عصر حاضر و در قوانین جدید بصورت جرم عمومی در آمده و قضات به نام حفظ منافع اجتماعی و برقراری نظم جامعه مرتکبین قتل را تعقیب می نمایند، از خطرناکترین و بزرگترین جرائمی است که سابقه تاریخی آن از همه جرائم بیشتر بوده و در کلیه شرایع یا قوانین باستانی، پیرامون آن بحث شده است.
قرآن مجید نخستین تعدی و تجاوز انسان را بر انسان به صورت قتل نفس یاد آور شده و همین جنایت را منشأ و اساس اولین تشریع جنایی در نخستین ادوار زندگی اجتماعی انسان های اولیه، نشان می دهد.
البته در اجتماعات ابتدایی قتل نفس و کیفر آن معمولا شکل انتقام جویی داشته و از حدود جنبه های شخصی و خصوصی تجاوز نمی کرده است، به این معنا که اگر «ولی دم» قدرت داشت و می توانست، در مقام قصاص بر می آمد، در غیر این صورت راه دیگری برای انتقام و مجازات وجود نداشت.
مثلا اعراب در دوره قبل از اسلام قاتل را از راه های گوناگون و با کیفرهای مختلف به مجازات می رساندند که از آن جمله، قتل بود. ولی در اجرای این کیفر، هیچ گاه جانب عدالت را رعایت نکرده و در بسیاری از موارد بجای قاتل، دیگری را می کشتند و یا گاهی چند نفر را در برابر یک نفر به قتل می رساندند و چه بسا که خون انسانی را در مقابل کشتن چهارپایی می ریختند و همین بی عدالتی ها بود که موجب اختلافات قبیلگی و زد و خوردهای طایفه ای می شد و پیوسته آنان را به جنگ های طولانی می کشید.
اعراب حتی در جراحات و دیات هم به حکم عصبیت قبیلگی و نژادی رفتار کرده و گاهی چندین برابر، دیه گرفته و یا جراحت وارد می کردند.
در کتب تفسیر در بیان مقام شأن نزول آیات قصاص، داستان زیر که نموداری از رویه ظالمانه اعراب زمان جاهلیت است، نقل شده:
انسانی از اشراف عرب به وسیله شخصی عادی به قتل رسید، خویشان و نزدیکان قاتل جمع شده و نزد پدر مقتول رفتند و به او گفتند چه می خواهی انجام دهی؟
پدر گفت: یکی از سه چیز را:
یا این که پسرم را زنده کنید! و یا خانه ام را از ستارگان آسمان پر کنید! و یا این که فرد فرد قبیله شما را خواهم کشت.
[1]
حکم قتل نفس
1. همان طور که در بحث های مختلف داشتیم، اسلام جامعه ای می سازد که معمولا قتلی در آن اتفاق نیفتد، جرمی به وقوع نپیوندد و همان طور که بیان شد وضع و اجرای مجازات ها و از جمله، کیفر قتل در اسلام به عنوان آخرین سلاح، آن هم با عادلانه ترین صورت به کاربرده شده و راه های پیش گیری جرم و قتل از قبیل تهذیب اخلاق و تربیت و ایجاد عدالت اجتماعی و مبارزه با ظلمها و نابسامانی ها در درجه اول اهمیت قرار دارد. و اگر گاه و بیگاه درباره وحشیانه بودن مجازات اعدام زمزمه هایی به گوش می رسد و عده ای تحت تأثیر احساسات و عواطف کاذب، کیفر دادن قتل نفس را با اعدام شایسته نمی دانند و می گویند قاتل را بی عدالتی های اجتماعی و سیستم های منحط اقتصادی وادار به ارتکاب قتل کرده است، بنابر این باید در صدد اصلاح و تربیت او برآییم نه این که وی را در چنگال قصاص و کیفر بیاندازیم، درباره جامعه ای که اسلام ساخته به هیچ وجه صدق نمی کند.
زیرا اسلام پس از فراغ کامل از سازندگی یک اجتماع انسانی کامل با توجه به کلیه جهات بنیادی و مصالح ساختمانی آن، کیفر گناهان را تشریح نموده و مجازات اعدام را در مورد جنایت قتل در چنین جامعه ویژه و نمونه ای مقرر داشته است و کشتن قاتلی را که به طور عمد در جامعه صحیح و واقعی اسلامی، مسلمانی را بکشد واجب دانسته، آن هم نه واجب «تعیینی» بلکه واجب «تخییری».
آیات قصاص که در قرآن مجید نازل شده دلیل بر این مطلب است.
حرمت قتل نفس
قال الله تعالی: «و لا تقتُلُوا النفسَ التی حرَّمَ اللهُ الا بِالحقِّ ...»؛
[2]
«و دست به خون بیگناهان نیالایید، و نفوسی را که خداوند محترم شمرده و ریختن خون آنها مجاز نیست به قتل نرسانید، مگر این که طبق قانون الهی اجازه قتل آنها داده شده باشد (مثل این که قاتل باشند)».
اثر آیات
در بحارالانوار داستان جالبی دیده می شود که از تأثیر فوق العاده آیات فوق در نفوس شنوندگان حکایت می کند و ما جریان را طبق نقل بحارالانوار از علی بن ابراهیم به طور خلاصه ذیلا می آوریم. «اسعد بن زراره» و «ذکوان بن عبدقیس­» که از طایفه خزرج بودند به مکه آمدند در حالی که میان طایفه اوس و خزرج جنگ طولانی بود و مدت ها شب و روز سلاح بر زمین نمی گذاشتند و آخرین جنگ آنها روز «بعاث» بود که در آن جنگ طایفه اوس بر خزرج پیشی گرفت، به همین جهت اسعد و ذکوان به مکه آمدند تا از مردم مکه پیمانی بر ضد طایفه اوس بگیرند، هنگامی که به خانه «عُتبه بن ربیعه» وارد شدند و جریان را برای او گفتند در پاسخ گفت: شهر ما از شهر شما دور است، مخصوصا گرفتاری تازه ای پیدا کرده ایم که ما را سخت به خود مشغول داشته، اسعد پرسید: چه گرفتاری؟ شما که در حرم امن زندگی دارید.
عتبه گفت: مردی در میان ما ظهور کرده می گوید: فرستاده خدا هستم! عقل ما را ناچیز می شمرد و به خدایان ما بد می گوید، جوانان ما را فاسد و اجتماع ما را پراکنده نموده است! اسعد پرسید: این مرد چه نسبتی با شما دارد؟ گفت: فرزند عبدالله بن عبدالمطلب و اتفاقاً از خانواده های شریف ما است.
اسعد و ذکوان در فکر فرو رفتند و به خاطرشان آمد که از یهود مدینه می شنیدند به همین زودی پیامبری در مکه ظهور خواهد کرد، و به مدینه هجرت خواهد نمود. اسعد پیش خود گفت: نکند این همان کسی باشد که یهود از او خبر می دادند. سپس پرسید: او کجاست؟ عُتبه گفت: در حجر اسماعیل کنار خانه خدا هم اکنون نشسته است.
آنها در دره ای از کوه محاصره هستند و تنها در موسم حج و عمره ماه رجب آزادی می یابند و وارد جمعیت می شوند ولی من به تو توصیه می کنم به سخنان او گوش مده و یک کلمه با او حرف مزن که او ساحر عجیبی است. و این در ایامی بود که مسلمانان در شعب ابی طالب محاصره بودند.
اسعد رو به عتبه کرد و گفت: پس چه کنم؟ محرم شده ام و بر من لازم است که طواف خانه کعبه کنم، تو به من می گویی به او نزدیک نشوم! عتبه گفت: مقداری پنبه در گوش های خود قرار بده تا سخنان او را نشنوی! اسعد وارد مسجد الحرام شد ، در حالی که هر دو گوش خود را با پنبه سخت بسته بود، مشغول طواف خانه کعبه شد در حالی که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ با جمعی از بنی هاشم در حجر اسماعیل در کنار خانه کعبه نشسته بودند. او نگاهی به پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ کرد و به سرعت گذشت، در دور دوم طواف با خود گفت: هیچ کس احمق تر از من نیست! آیا می شود یک چنین داستان مهمی در مکه بر سر زبان ها باشد و من از آن خبری نگیرم و قوم خود را در جریان نگذارم؟
به دنبال این فکر، دست کرد پنبه ها را از گوش بیرون آورد و به دور افکند و در جلوی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ قرار گرفت و پرسید: به چه چیز ما را دعوت می کنی؟ پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «به شهادت به یگانگی خدا و این که من فرستاده اویم و شما را به این کار ها دعوت می کنم». و سپس آیات سه گانه فوق را که مشتمل بر دستورات دهگانه بود تلاوت کرد. هنگامی که اسعد این سخنان پر معنی و روح پرور را که با نهاد و جانش آشنا بود شنید، به کلی منقلب شد و فریاد زد:
«اَشهَدُ اَن لا اله الا الله و انَّکَ رسولُ اللهِ»؛
ای رسول خدا! پدر و مادرم فدای تو باد، من اهل یثربم، از طایفه ی خزرجم. ارتباط ما با برادران مان از طایفه اوس بر اثر جنگ های طولانی گسسته، شاید خداوند به کمک تو این پیوند گسسته را بر قرار سازد.
ای پیامبر! ما وصف تو را از طایفه یهود شنیده بودیم و همواره ما را از ظهور تو بشارت می دادند و ما امیدواریم که شهر ما هجرت گاه تو گردد. زیرا یهود از کتب آسمانی خود چنین به ما خبر دادند. شکر می کنم که خداوند مرا به سوی تو فرستاده، به خدا سوگند جز برای بستن پیمان جنگی بر ضد آنها به مکه نیامده بودم، ولی خداوند مرا به پیروزی بزرگتری نایل کرد.
سپس رفیق او ذکوان نیز مسلمان شد و هر دو از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ تقاضا کردند مبلّغی همراه آنها به مدینه بفرستد تا به مردم تعلیم قرآن دهد و به اسلام دعوت نماید و آتش جنگ ها خاموش گردد. پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ مصعب بن عمیر را همراه آنها به مدینه فرستاد و از آن زمان پایه های اسلام در مدینه گذاشته شد و چهره مدینه دگرگون گشت.
[3]
عن أبی عبدالله ـ علیه السلام ـ قال: «یَجیءُ یومَ القیامهِ رجلٌ الی رجلٍ حتی یُلَطِّخَهُ بِدمهِ و الناسُ فی الحسابِ، فیقولُ: یا عبداللهِ! ما لی و لَکَ؟ فیقولُ: اَعَنتَ علیَّ یومَ کذا و کذا فَقُتِلتُ»؛
[4]
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «روز قیامت مردی را نزد مردی می آورند که او را با خون خود آغشته می کند و حال آن که مردم در حسابرسی هستند، پس آن انسان به خون آغشته می گوید: ای بنده خدا! با من چرا چنین رفتاری کردی؟ او می گوید: در فلان روز بر ضد من اقدام کردی و من کشته شدم».
عَن أبی عبدالله ـ علیه السلام ـ قال: «مَن أعانَ علی مومنٍ بشطرِ کلمهٍ لقی اللهَ عزوجل و بینَ عینیهِ مکتوبٌ آیسٌ من رحمهِ الله».
[5]
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «کسی که بر ضد مؤمنی با کلمه ای اقدام و کمک کند روز قیامت در حالی خدا را ملاقات می کند که بر پیشانی و میان دو چشمش نوشته شده: او از رحمت خدا مأیوس و نا امید است».
[1]. تاریخ العراب (الاسلام عقیده و شریعه، ص 328 به نقل اسلام آیین زندگی حجتی کرمانی ص 258 چاپ مشعل آزادی. [2]. سوره أسراء، آیه 32. [3]. بحار، ج19، ص 8 و 9 و 10. [4]. وسائل، ج8، ص 615. [5]. وسائل، ج8، ص 615.

قتل نفس

عن أبی جعفر ـ علیه السلام ـ قال: «انَّ العبدَ یُحشرُ یومَ القیامهِ و ما أدمی دماً فَیدفَعُ إلیه شبهُ المحجمهِ أو فوقَ ذلک، فیقال له: هذا سَهمُکَ من دمِ فلانٍ، فیقول: یا ربِّ إنکَ تعلم أنک قبضتنی و ما سفکت دماً، قال: بلی و ما سمعتَ من فلانِ بنِ فلانٍ کذا و کذا فرویتها عنهُ فنقلتَ حتی صارَ إلی فلانٍ فقتلهُ علیها فهذا سهمُکَ من دمِهِ»؛[1]
امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود: «روز قیامت بنده ای محشور می شود و حال آن که (قتلی مرتکب نشده) و خونی نریخته است ولی به مقدار خون شاخ حجامت یا بیشتر خونی به او داده می شود و به او گفته می شود:
این مقدار خون سهم تو است از خون فلانی. آن بنده می گوید: خدایا تو میدانی که خودت جان او را گرفتی و من خونی نریخته و کسی را نکشته ام. خداوند می فرماید: بله، آن چه را درباره مقتول از فلان شخص شنیدی و نقل کردی سپس بر سر زبان ها افتاد تا خبرش به گوش فلان ستمگر رسید سپس او را به خاطر این شایعات به قتل رساند، پس این خون سهم توست از خون مقتول (و این مقدار تو در قتل فلانی شریک هستی)».
قتل
قال الله تعالی: «مِن أجلِ ذلک کَتبنا علی بنی إسرائیلَ أنه من قَتَلَ نفساً بغیرِ نفسٍ أو فسادٍ فی الأرضِ فکأنما قَتَلَ الناسَ جمیعاً و من احیاها فکأنما أَحیا الناسَ جمیعاً»؛
[2]
«به همین جهت بر بنی اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس انسان را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد، چنان است که گویی همه انسان ها را کشته و هر کس انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است».
سؤال
چگونه قتل یک انسان مساوی است با قتل همه انسان ها و نجات یک نفر مساوی با نجات همه انسان ها می باشد؟
بزرگان از مفسرین جواب هایی داده اند که می توان در میان آن ها به دو جواب اکتفا کرد. آن چه می توان در پاسخ سؤال فوق گفت این است که: قرآن در این آیه یک حقیقت اجتماعی و تربیتی را بازگو می کند، زیرا: اولا کسی که دست به خون انسان بی گناهی می زند در حقیقت چنین آمادگی را دارد که انسان های بی گناه دیگری را که با آن مقتول از نظر انسانی و بیگناهی برابرند مورد حمله قرار دهد و به قتل برساند، او در حقیقت یک قاتل است و طعمه او انسان بی گناه است و می دانیم تفاوتی در میان انسان های بی گناه از این نظر نیست.
جواب دیگری که می توان در پاسخ سؤال فوق گفت این است که هم چنین کسی که به خاطر نوع دوستی و عاطفه انسانی، دیگری را از مرگ نجات بخشد این آمادگی را دارد که این برنامه انسانی را در مورد هر بشر دیگری انجام دهد. او علاقه مند به نجات انسان های بی گناه است و از این نظر برای او این انسان و آن انسان تفاوت نمی کند و با توجه به این که قرآن می گوید «فکأنما ...» استفاده می شود که مرگ و حیات یک نفر اگر چه مساوی با مرگ و حیات اجتماع نیست اما شباهتی به آن دارد.
ثانیاً جامعه انسانی در حقیقت یک واحد بیش نیست و افراد در آن همانند اعضای یک پیکرند، هر لطمه ای به عضوی از اعضای این پیکر برسد اثر آن کم و بیش در سایر اعضا آشکار می گردد زیرا یک جامعه بزرگ از افراد تشکیل شده و فقدان یک فرد خواه ناخواه ضربه ای به همه جامعه بزرگ انسانی است.
فقدان او سبب می شود که به تناسب شعاع تأثیر وجودش در اجتماع، محلی خالی بماند و زیانی از این رهگذر دامن همه را بگیرد، هم چنین احیای یک نفس سبب احیای سایر اعضای این پیکر است، زیرا هر کس به اندازه وجود خود در ساختمان مجتمع بزرگ انسانی و رفع نیازمندی های آن اثر دارد بعضی بیشتر و بعضی کمتر، و اگر در بعضی از روایات می خوانیم که مجازات چنین انسانی در قیامت مجازات کسی است که همه انسان ها را کشته، اشاره به همین است نه این که از هر جهت مساوی یکدیگر باشند و لذا در ذیل همین روایات می خوانیم اگر تعداد بیشتری را بکشد مجازات او به همان نسبت مضاعف شود!
از این آیه اهمیت مرگ و حیات یک انسان از نظر قرآن کاملا آشکار می شود، و با توجه به این که این آیات در محیطی نازل گردید که خون انسان مطلقا در آن ارزشی نداشت عظمت آن آشکارتر می گردد. قابل توجه این که در روایات متعددی وارد شده است که آیه اگر چه مفهوم ظاهرش مرگ و حیات مادی است اما از آن مهمتر مرگ و حیات معنوی یعنی گمراه ساختن یک نفر، یا نجات او از گمراهی است.
قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «لا یُحِلُّ قتلُ مسلمٍ إلا بِإحدی ثلاثِ خصالٍ: زانٍ محصنٍ فیرجم و رَجُلٍ یَقتُلُ مسلماً متعمداً فیقتلُ، و رجلٍ یَخرُجُ مِن الإسلامِ فَیُحاربُ اللهَ و رسولَهُ فیقتل او یُصلب، أو یُنفی من الأرض»؛
[3]
رسول گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می فرماید: «کشتن مسلمانی جایز نیست مگر کسی که مرتکب یکی از سه جرم گردد. کس که به گناه بزرگ زنای محصنه، آلوده شود او را باید رجم کرد، شخصی که مسلمانی را از روی عمد بکشد، و فردی که از اسلام خارج گردد و با خدا و رسول او به محاربه برخیزد، او کشته می شود یا به دار آویخته خواهد شد و یا او را تبعید می کنند­».
2. اسلام با وجود این که در مورد قتل نفس به مسئله قصاص معترف است و کشتن قاتلی را که به طور عمد کسی را بکشد واجب دانسته، هیچ گاه کشتن قاتل را به عنوان کیفر قتل نفس تنها راه غیر قابل گذشت، قرار نداده بلکه «ولی دم» را مخیر میان قصاص و عفو نموده و در این صورت ولی یا اولیای مقتول می توانند قاتل را قصاص نمایند و یا از کشتن او در گذرند و در زمینه دوم باز اختیار دارند که با جانی صلح کرده و از او (دیه) خونبها بگیرند و یا به طور کلی وی را مورد عفو و بخشش قرار دهند.
و این یکی از دلایل روشن و بارز تشویق این آیین آسمانی به عفو و اغماض است و نظر به این که اسلام، آیین سهل و روشنی است مسأله بخشش و گذشت در بسیاری از موارد حتی در جریانات سیاسی و قضایی این آیین، مقدس، به چشم می خورد و این خود حرکتی است در راه استوار نمودن عاطفه برادری و روح گذشت، در جامعه انسانی، قرآن مجید صلح و عفو را مورد تأیید قرار داده و می فرماید:
«فَمَن عفی و اصلَحَ فَأجرُهُ عَلَی الله»؛
[4]
«کسی که عفو کند و صلح نماید، پاداش او بر خداوند است».
رسول گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در موارد و زمینه های بسیاری که به قصاص فرمان می داد، مردم را به تسامح و گذشت نیز سفارش می نمود.

[1]. وسائل، ج8، ص 616. [2]. سوره مائده، آیه 32. [3]. سنن نسائی، ج8، ص 23. [4]. سوره شوری، آیه 40.
علی محمد حیدری نراقی - گناهان کبیره، ص 61

فرار از جهاد

فرار از جهاد 

۱

اهمیت جهاد
جهاد یک قانون عمومی در عالم آفرینش است و همه موجودات زنده اعم از نباتات و حیوانات به وسیله جهاد موانع را از سر راه خود بر می دارند تا بتوانند به کمالات مطلق خویش برسند؛ به عنوان مثال، درختی که در زمین کاشته می شود دارای ریشه هایی است که برای به دست آوردن نیرو و غذا به طور دایم در حال فعالیت می باشد و اگر روزی این فعالیت و کوشش را ترک کند، ادامه حیات و زندگی برای او غیر ممکن است. به همین دلیل هنگامی که ریشه درخت در اعماق زمین با موانعی برخورد کند، اگر بتواند به طور جدی وارد مبارزه می شود و موانع را سوراخ کرده و از آنجا می گذرد. عجیب این است که گاهی ریشه های لطیف همانند مته های فولادی با موانع به نبرد بر می خیزند و اگر این توانایی را نداشته باشند، راه خود را کج می کنند و در مسیری دیگر به حرکت ادامه می دهند.
همچنین در وجود ما نیز در تمام شبانه روز و حتی در ساعاتی که در خواب هستیم نبرد عجیبی میان گلبولهای سفید خون و دشمنان مهاجم وجود دارد که اگر این جهاد برای ساعتی خاموش گردد و مدافعان کشور تن از پیکار دست بکشند، انواع میکروبهای موذی در دستگاه های مختلف بدن رخنه کرده و سلامت آدمی را به مخاطره می اندازند.
شبیه همین مطلب در میان جوامع انسانی و اقوام و ملل مختلف وجود دارد. آنانی که همیشه در حال جهاد و مراقبت به سر می برند همواره زنده و پیروزند، اما کسانی که به فکر خوش گذرانی و ادامه زندگی فردی هستند دیر یا زود از بین میروند و ملتی زنده و مجاهد جای آنها را خواهد گرفت. رسول گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می فرماید:
«فَمَن تَرَکَ الجهادَ أَلبسهُ اللهُ ذُلاً و فقراً فی معیشتِهِ و محقاً فی دینِهِ إنَّ اللهَ أعزَّ أمتی بسنابک خیلها و مراکز رماحِها»؛
[1]
«کسی که جهاد را ترک کند خداوند بر اندامش لباس ذلت می پوشاند و فقر و احتیاج را بر زندگی و تاریکی را بر دین او مستولی می کند. خداوند پیروان مرا به وسیله سم اسبان که به میدان جهاد پیش می روند و به وسیله پیکان ها و نیزه ها عزت می بخشد».
همچنین در روایت دیگری از پیامبر بزرگ اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ آمده است:
«اغزوا تُورِثُوا أبنائکُم مَجداً»؛
[2]
«جهاد کنید تا مجد و عظمت را برای فرزندانتان ارث بگذارید!»
امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ نیز در این باره می فرماید:
«فإنّ الجهادَ بابٌ مِن أبوابِ الجنهِ فتحَهُ اللهُ لخاصهِ أولیائهِ و هو لباسُ التقوی و دِرعُ اللهِ الحصینهُ و جنتُهُ الوثیقَهُ فَمَن ترکَهُ رغبهً عنه ألبسَهُ اللهُ ثوبَ الذُّل و شملَهُ البلاءُ ودّیثَ بالصغارِ و القماءهِ»؛
[3]
«جهاد دری از درهای بهشت است که خداوند آن را به روی دوستان خاص خود گشوده است. جهاد لباس پرفضیلت (تقوا) است. جهاد زره نفوذ ناپذیر الهی است. جهاد سپر محکم پروردگار است. آن کسی که جهاد را ترک گوید، خداوند بر اندام او لباس ذلت و بلا می پوشاند و او را در مقابل دیدگاه مردم خوار و ذلیل می کند.
جهاد
باید توجه داشت که جهاد تنها به معنی جنگ و نبرد مسلحانه نیست، بلکه هر نوع تلاش و کوششی که برای پیشبرد اهداف مقدس الهی انجام گیرد را شامل می شود. به این ترتیب علاوه بر نبردهای دفاعی و گاهی تهاجمی، مبارزات علمی و منطقی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی را نیز در بر می گیرد.
جهاد از نظر اسلام
جهاد از دیدگاه اسلام دارای اقسام گوناگون است که عبارتند از:
جهاد ابتدایی: خداوند دستورها و برنامه هایی را برای سعادت، آزادی، تکامل، خوشبختی و آسایش انسان ها طرح کرده است و پیامبران خود را موظف کرد تا این دستورات را به مردم ابلاغ نمایند. حال، اگر فرد یا گروهی ازافراد این فرمان ها را مزاحم منافع پست خود ببینند و بر سر راه دعوت انبیا موانعی ایجاد نمایند آنها حق دارند تا نخست از راه مسالمت آمیز و اگر ممکن نشد با توسل به زور این موانع را از سر راه دعوت خود بردارند.
به عبارت دیگر مردم در همه جوامع از این حق برخوردارند که ندای منادیان راه حق را بشنوند و در قبول دعوت آنها آزاد باشند. لذا اگر کسانی بخواهند آنها را از حق مشروعشان محروم سازند و اجازه ندهند صدای منادیان راه خدا به گوش جان آنها برسد و از قید اسارت و بردگی فکری و اجتماعی آزاد گردند، طرفداران این برنامه ها حق دارند برای فراهم ساختن این آزادی از هر وسیله ممکن استفاده کنند. از این رو است که ضرورت جهاد ابتدایی در اسلام و سایر ادیان آسمانی روشن می گردد. همچنین اگر کسانی مومنان را تحت فشار قرا دهند که به آیین سابق خویش باز گردند در این صورت نیز می توان برای رفع این فشار از هر وسیله ای استفاده کرد.
جهاد دفاعی: گاهی بر فرد یا جمعیتی جنگ تحمیل می شود؛ به این معنی که مورد هجوم و تجاوز حساب شده یا غافلگیرانه دشمن قرار می گیرند. در این جا تمام قوانین آسمانی و بشری به آن شخص یا جمعیتی که مورد هجوم واقع شده اند حق می دهد که برای دفاع از خویش به پا خیزد و آنچه در قدرت دارد به کار برد و از هرگونه اقدامی که برای حفظ موجودیت خویش لازم و ضروری می داند، فروگذار نکند. این نوع جهاد را جهاد دفاعی می گویند مثلا جنگ هایی مانند احزاب، احد، موته، تبوک، حنین و ... جزء این جهاد بوده و همگی جنبه دفاعی داشته اند.
جهاد برای نابود ساختن شرک و بت پرستی: اسلام در عین این که مردم دنیا را به انتخاب این آیین که آخرین و بالاترین آیین ها است دعوت می کند، آزادی عقیده را نیز امری لازم و اصولی می شمارد. لذا به همین دلیل به اقوامی که دارای کتاب آسمانی هستند فرصت کافی می دهد تا با مطالعه و تفکر آیین اسلام را بپذیرند و چنانچه نپذیرفتند با آنها به گونه یک اقلیت هم پیمان معامله می کند و با شرایط خاصی که نه پیچیده است و نه مشکل با آن ها همزیستی مسالمت آمیز خواهد داشت، ولی شرک و بت پرستی نه دین است و نه آیین و نه محترم شمرده شده است،بلکه یک نوع خرافه، انحراف، حماقت و در واقع یک نوع بیماری فکری و اخلاقی است که باید به هر قیمت ممکن آن را ریشه کن ساخت.
توضیح این که کلمه آزادی و احترام به فکر دیگران در مواردی به کار برده می شود که فکر و عقیده دست کم یک ریشه صحیح داشته باشد. اما انحراف و خرافه و گمراهی و بیماری چیزی نیست که محترم شمرده شود. به همین دلیل اسلام به پیروان خود دستور می دهد که بت پرستی را به هر قیمتی که شده است، حتی به قیمت جنگ از جامعه بشریت ریشه کن نمایند و بت خانه ها و آثار شوم بت پرستی را اگر از طریق مسالمت آمیز ممکن نباشد، با زور ویران و منهدم کنند.
مقام مجاهدین
پیامبر بزرگ اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در کلامی بسیار بلند و گران بها و پرارزش می فرماید:
«ما مِن قَطرهٍ أَحَبُ إلی اللهِ عزوجل مِن قَطرهِ دمٍ فی سبیل الله»؛
[4]
«هیچ قطره خونی نزد خداوند عزوجل از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود محبوب تر نیست­».
همچنین ششمین پیشوای بزرگ شیعیان امام صادق ـ علیه السلام ـ می فرماید:
«مَن قُتِلَ فی سبیلِ اللهِ لَم یُعرفَهُ اللهُ شیئاً مِن سیئاتِهِ»؛
[5]
«کسی که در راه خدا به شهادت برسد، خداوند گناهان او را می بخشد و آنها را به حساب نمی آورد».
پنجمین ستاره فروزان سپهر امامت و ولایت حضرت باقر العلوم ـ علیه السلام ـ نیز می فرماید:
«الخیرُ کلُه فی السیفِ و تحتَ السیفِ و فی ظلِ السیفِ»؛
[6]
«تمام خیر در شمشیر و زیر شمشیر و در سایه شمشیر است».
پیامبر عظیم الشأن اسلام حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در کلامی دیگر می فرمایند:
«فوقَ کلِ ذی برٍبرٌ، حتی یُقتلَ فی سبیلِ اللهِ، فإذا قُتل فی سبیلِ اللهِ، فلیس فوقَهُ برٌ، و فوقَ کُلِّ ذی عقوقٍ عقوقٌ، حتی یُقتلَ أَحدَ والدیهِ فإذا قَتلَ أحد والدیه فلیس فوقَهُ عقوقٌ»؛
[7]
«بالای هر کار خوب، کار خوب دیگری وجود دارد تا این که انسان در راه خدا کشته شود و چون در راه خدا کشته شد، بالاتر از او بر و نیکی وجود ندارد و با هر عاقی عاق دیگری وجود دارد تا این که فرزند، یکی از پدر و مادر خود را به قتل برساند و هنگامی که این قتل را انجام داد عاقی بالاتر و بدتر از او وجود نخواهد داشت».
همچنین نبی مکرم اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در جای دیگری می فرمایند:
«مَن خرجَ فی سبیلِ اللهِ مُجاهداً فلهُ بِکلِّ خطوهٍ سبعمأهِ ألفِ حسنهٍ و یُمحی عنه سَبعمأهِ ألفِ سیئهٍ و یُرفَعُ له سبعمأهِ ألفِ درجهٍ و کان فی ضمان الله بأیِّ حَتفٍ ماتَ کان شهیداً و أن رَجَعَ رَجَعَ مغفوراً له مستجاباً دُعاءهُ»؛
[8]
«کسی که به خاطر جهاد در راه خدا خارج شود، هر قدمی که در این راه بر می دارد هفتصد هزار حسنه به او داده می شود و هفتصد هزار گناه از او محو می گردد و درجه او به هفتصد هزار درجه بالا خواهد رفت و پروردگار عالم تضمین نموده است که او به هر شکلی بمیرد شهید مرده باشد و اگر زنده باز گشت بخشیده شده و دعاهای او مستجاب شود».
و در روایتی دیگر منصور بن حازم از امام صادق ـ علیه السلام ـ سؤال می کند: أیُ الأعمالِ أفضلُ؟ قال: «الصلاهُ لوقتِها و بِرُّ الوالدینِ و الجهادُ فی سبیلِ اللهِ»؛
[9]
کدام اعمال افضل است؟ حضرت ـ علیه السلام ـ فرمود: «نماز در وقت آن و نیکی به پدر و مادر و جهاد در راه خدا».
[1]. وسائل، ج11، ابواب جهاد عدو، ص 5. [2]. وسائل، ج11، ص 7. [3]. نهج البلاغه، خطبه 27. [4]. وسائل، 20 جلدی، ج11، ص 8. [5]. وسائل، 20 جلدی، ج11، ص 9. [6]. وسائل، 20 جلدی، ج11، ص 9. [7]. وسال 20 جلدی، ج11، ص 11. [8]. وسال 20 جلدی، ج11، ص 12. [9]. وسائل 20 جلدی، ج11، ص 12.

۲ 

فرار از جهاد


خداوند متعال درباره هجرت و جهاد می فرماید:
«والَّذین آمَنوا و هاجَروا و جاهَدوا فی سبیلِ اللهِ و الَّذین آووا و نَصروُا أولئکَ هُمُ المؤمنونَ حقاً لَهم مغفرهٌ و رزقٌ کریمٌ»؛
[1]
«و آنها که ایمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد کردند و آنها که پناه دادند و یاری کردند، آنان مومنان حقیقی اند و برای آنها آمرزش و رحمت خدا و روزی شایسته ای است».
بررسی تاریخ اسلام نشان می دهد که هجرت و جهاد دو عامل مهم و اساسی پیروزی اسلام در برابر دشمنان بوده است و اگر هجرت نبود، اسلام در محیط خفقان آور مکه از میان می رفت و اگر جهاد نبود اسلام هیچ گاه رشد و نمو نمی کرد.
مسأله هجرت اسلام را ازشکل محدود و منطقه ای بیرون آورد و در شکل جهانی قرارداد و جهاد نیز به مسلمانان آموخت که اگر تکیه بر قدرت خویش نکنند، دشمنانی که پایبند به منطق و حر ف حساب نیستند، هیچ گونه حقی را برای آنها قایل نخواهند شد.
هم اکنون برای نجات اسلام از بن بست ها و شکستن موانع مختلفی که دشمنان از هر سو در برابر آن ایجاد کرده اند، راهی جز احیای دو اصل «هجرت» و «جهاد» نیست؛ هجرت صدای مردم مهاجر را به گوش جهانیان می رساند و دلهای آماده و نیروهای سازنده و اقوامی که تشنه حق و عدالت هستند را در اختیارشان می گذارد و جهاد نیز به مجاهدان حرکت و حیات می بخشد و مخالفان لجوجی که جز منطق زور را نمی فهمند از سر راه بر می دارد.
فرار از جهاد
«یا ایها الَّذین آمنوا إذا لقیتم الذین کفروا زحفاً فلاتَولوهُم الأدبارَ و من یولِّهم یُومئذٍ دُبرهُ إلا مُتحرفاٌ لقتالٍ أو مُتحیزاً إلی فئهٍ فقد باءَ بغضبٍ مِن اللهِ و مأویهُ جهنمُ و بئسَ المصیر»؛
[2]
ای کسانی که ایمان آورده اید هرگاه به کفار برسید در حالی که برای جنگ با شما اجتماع نموده اند، پس به جانب ایشان پشت مگردانید (یعنی فرار نکنید) و هر کس در آن وقت به ایشان پشت کند، به غیر آن که میل بر طرفی کند برای مصلحت جنگ و درست کردن اسلحه یا پناه جوینده باشد به سوی گروهی از مسلمانان و کسی که غیر از این دو وجه عزیمت کند، پس به تحقیق به خشمی بزرگ از خداوند باز می گردد و با کشتنش دوزخ است و بدجای بازگشتی است».
علی ـ علیه السلام ـ می فرماید: «باید فرار کننده از میدان جهاد بداند، خدای خود را به خشم آورده و خود را هلاک نموده است. و این که در گریختن از جهاد خشم خداست و خواری لازم و ثابت است و ننگ دائم است و این که به عمرش افزوده نمی شود و فرار بین او و روز مرگش حائل نمی شود و هر آینه مردن شخص در حالی که حق با او باشد پیش از آن که به این امور زشت مبتلا شود، البته بهتر است از راضی شدن به این که به این امور زشت مبتلا شده و بر آن ها ثابت بماند».
[3]

[1]. سوره انفال، آیه 74. [2]. سوره انفال، آیه 16. [3]. وسائل، ج11، ص 65.
علی محمد حیدری نراقی - گناهان کبیره، ص 425

فخر فروشی

فخر فروشی
برخى از مردم به خاطر مباهات و فخر فروشى مبتلا به غیبت مى‏شوند، یعنى براى اینکه اظهار وجود کنند و فضل و کمال خود را به رخ بکشند دیگران را کوچک مى‏شمارند و از آنان بدگویى مى‏کنند و با گفتن جملاتى از این قبیل که فلان کس چیزى نمى‏داند و چنین و چنان است با این هدف و انگیزه که خود را از او بهتر معرفى کند، به گفتن عیوب وى مى‏پردازد، ولى از این نکته غفلت دارد که این گونه برخورد علاوه بر اینکه نظر مردم را جلب نمى‏کند ممکن است عقیده آنها را نیز نسبت به او سست کند. این بیمارى (خودستایى و فخر فروشى) عامل بسیارى از گناهان کبیره مى‏تواند باشد که یکى از آنها غیبت است. از این رو قرآن کریم و ائمه معصومین -علیهم السلام- به شدت با آن برخورد کرده و آن را مورد نکوهش قرار داده‏اند که به طور اختصار به چند مورد اشاره مى‏کنیم:
خودستایى از نظر قرآن
قرآن کریم دستور مى‏دهد هیچگاه انسان نباید خود را تزکیه و از دیگران بدگویى کند، زیرا هیچ کس از درون دیگران با خبر نیست، آنجا که مى‏فرماید:
... فَلا تُزکُّوا أنْفُسَکُمْ هُوَ أعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى‏
[1] خودستایى نکنید چرا که او پرهیزکاران را بهتر مى‏شناسد.
و در جاى دیگر مى‏فرماید:
أ لَمْ تَرَ إلَى الَّذینَ یُزَکُّونَ أنْفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ یُزَکّى مَنْ یَشاءُ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتیلا
[2] آیا ندیدى آنهایى را که خودستایى مى‏کنند؟ (این خودستاییها ارزش ندارد) بلکه خدا هر کس را که بخواهد مى‏ستاید و کمترین ستمى به آنها نخواهد شد.
پس انسان باید از خودستایى و تزکیه نفس بپرهیزد و هیچگاه خود را از عیوب و نقایص پاک و منزّه نشمارد، که این، کار شیطان و شیوه متکبّران و نابخردان است.
خودستایى در روایات
در احادیث اسلامى نیز خودستایى به طور جدّى مذمّت شده است که به چند مورد اشاره مى‏کنیم.
حضرت على - علیه السّلام- متّقین را این گونه توصیف مى‏کند:
لا یرضون من أعمالهم القلیل و لا یستکثرون الکثیر، فهم لأنفسهم متّهمون، و من أعمالهم مشفقون، إذا زکّى أحد منهم خاف ممّا یقال له فیقول أنا أعلم بنفسى من غیرى، و ربّی أعلم بی منّی بنفسى. اللّهمّ لا تؤاخذنی بما یقولون و اجعلنى أفضل ممّا یظنّون و اغفر لی ما لا یعلمون ... .
(پرهیزکاران‏) از اعمال خویش به اندک خشنود نیستند و اعمال فراوان خود را زیاد نمى‏بینند. آنان خویشتن را متّهم مى‏سازند و از کردار خود بیمناکند (که مبادا مورد قبول خداوند نباشد). هرگاه یکى از آنها ستوده شود، از آنچه در باره‏اش گفته شده در هراس مى‏افتد و مى‏گوید: من از دیگران نسبت به خود داناترم و پروردگارم به اعمالم از من آگاه‏تر است. پروردگارا مرا بهتر از آنچه آنها گمان مى‏کنند قرار ده و گناهانى را که نمى‏دانند بیامرز... و در ضمن نامه‏اى که به معاویه بن أبی سفیان نوشت مى‏فرماید:
و لولا ما نهى اللّه عنه من تزکیه المرء نفسه لذکر ذاکر فضائل جمّه تعرفها قلوب المؤمنین و لا تمجّها اذان السّامعین... .
... اگر نه این بود که خداوند نهى کرده است که انسان خویشتن را بستاید، فضایل فراوانى را (درباره خود) بر مى‏شمردم که قلوب مؤمنان با آن سابقه آشنایى دارد و گوش شنوندگان آن را بیگانه نمى‏شمارد... و در جاى دیگر فرمود:
أقبح الصّدق ثناء الرّجل على نفسه. زشت‏ترین سخن درست مدح و ثناى انسان نسبت به خویشتن است.
به هر حال، انسان نباید خود را از دیگران برتر بداند بلکه وظیفه دارد دیگران را از خود بهتر بداند، آن گونه که حضرت على بن موسى الرضا - علیه السّلام- در ضمن حدیثى فرمود:
العاشره و ما العاشره قیل له ما هی قال علیه السّلام لا یرى أحدا إلا قال: هو خیر منّى و أتقى، إنّما النّاس رجلان: رجل خیر منه و أتقى و رجل شرّ منه و أدنى، فإذا لقى الّذى شرّ منه و أدنى قال لعلّ خیر هذا باطن و هو خیر له و خیرى ظاهر و هو شرّ لی و إذا راى الّذى هو خیر منه و أتقى تواضع له لیلحق به فإذا فعل ذلک فقد علا مجده و طاب خیره و حسن ذکره و ساد أهل زمانه.... (عقل هیچ مسلمانى کامل نمى‏شود مگر اینکه ده خصلت در او باشد) سپس فرمود: آیا مى‏دانید دهمین (خصلت‏) کدام است؟ گفته شد: چیست؟ فرمود:
هیچ کس را ننگرد مگر اینکه بگوید او از من پرهیزکارتر است. همانا مردم (دو دسته‏اند): گروهى که از او بهتر و پرهیزکارتر، و گروهى که از او بدتر و زبون‏ترند.
پس، هرگاه کسى را ببیند که از او پست‏تر است بگوید شاید درونش بهتر باشد و آن بهتر بودن باطن براى او بهتر است و خوبى من ظاهر است و شاید این ظاهر خوب در واقع به ضرر من باشد، و هرگاه کسى را ببیند که بهتر و با تقواتر از او باشد در برابرش فروتنى کند تا به او برسد، و هنگامى که این گونه رفتار کند عزّت و احترامش بالا مى‏رود و نامش به نیکى برده مى‏شود.
خلاصه هرگز نباید انسان به بهانه تزکیه خویش (که خود این تزکیه نیز از نظر اسلام نکوهیده است) از دیگران بدگویى کند و ناگفته پیدا است کسانى که از طریق مباهات، دیگران را تحقیر مى‏کنند باید بدانند که ممکن است در اثر غیبت آنان عدّه‏اى به شخص غیبت شونده بد بین شوند. لکن غیبت کننده علاوه بر اینکه براى جلب رضایت مردم ارزش و فضیلت خود را نزد خدا از دست مى‏دهد در روز قیامت نیز مردم نمى‏توانند او را از غضب الهى نجات دهند.

[1] . سوره‌ نجم، آیه‌32. [2] . سوره‌ نساء، آیه‌42.
آیت الله مهدوی کنی - نقطه های آغاز در اخلاق عملی، ص191

غیبت

غیبت 

۱

بدان که حقیقت غیبت آن است که چیزى نسبت به شخصی که شیعه باشد ذکر کنى که اگر به گوش او برسد او را ناخوش آید و به آن راضى نباشد، خواه آن نقص، در بدن او باشد، مثل این که بگویى: فلانى کور، یا کر، یا گنگ، یا نیم مرده، یا کوتاه، یا بلند، یا سیاه، یا زرد و امثال اینها است، یا در نسب او باشد مثل این که بگویى: پسر فلان، فاسق، یا ظالم، یا حمال زاده، یا نانجیب و نحو اینها است. یا در صفات و افعال و اقوال او باشد مثل این که بگویى: بد خلق، یا بخیل، یا متکبّر، یا ترسو، یا ریا کار، یا دروغ‏گو، یا دزد، یا ظالم، یا پرگو، یا پرخور، یا بى‏وقت به خانه مردم مى‏رود، و نحو اینها است، یا در چیزى باشد که متعلق به او باشد از: لباس، یا خانه، یا مرکب. چنان که بگویى: جامه فلان کس چرکین است. یا خانه او چون خانه یهودیان است. یا عمامه او مثل گنبدى است، یا بقدر گردویى است. یا کلاه او دراز است. یا مرکب او (جلف) است. و امثال اینها.
و همچنین در سایر امورى که منسوب به او باشد و به بدى یاد شود که اگر آن را بشنود ناخوشش آید.
همچنان که حدیث نبوى به آن دلالت مى‏کند، فرمود: (آیا مى‏دانید که غیبت چه چیز است؟ عرض کردند: خدا و رسول او داناتر است. فرمود: آن است که یاد کنى برادر خود را به چیزى که او را ناخوش آید. شخصى عرض کرد که اگر آن صفت با او باشد باز بد است؟ فرمود: اگر باشد غیبت است و الا بهتان است). (و نام مردى در خدمت آن حضرت برده شد، شخصى عرض کرد که چه عاجز است. حضرت فرمود: غیبت رفیق خود را کردى). و روزى اسم زنى مذکور شد عایشه گفت: کوتاه قد است. جناب رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود: او را غیبت کردى). و زنى دیگر مذکور شد عایشه گفت: (آن دامن بلند است. حضرت فرمود: بیفکن از دهن خود، پس پاره گوشتى از دهن او افتاد). روزى یکى از اصحاب به دیگرى گفت: (فلان شخص بسیار خواب است. حضرت فرمود: گوشت برادر خود را خوردى). و آنچه در بعضى از احادیث وارد شده که پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - یا بعضى از ائمّه - علیهم السّلام - مذمّت بعضى از اشخاص معیّنه را فرموده‏اند، یا از براى بیان احکام الهى بوده یا از طوایفى بوده‏اند که غیبت آنها مستثنى است، چنانچه ذکر آن خواهد آمد.
غیبت به غیر زبان
مخفى نماند که غیبت کردن منحصر به زبان نیست، بلکه هر نوعى که نقصى از غیر را بفهماند غیبت است، خواه به قول باشد، یا فعل، یا اشاره، یا ایماء، یا رمز، یا نوشتن.
مروى است که (زنى بر عایشه وارد شد چون بیرون رفت عائشه با دست خود اشاره کرد که این کوتاه است. حضرت فرمود که غیبت او را کردى). و فرقى نیست در حرمت غیبت، میان کنایه و تصریح. بلکه بسا باشد که کنایه بدتر باشد. و غیبت به کنایه، مثل این که گویى: الحمد للّه که خدا ما را مبتلا نکرد به همنشینى ظلمه. یا به حب ریاست. یا سعى در تحصیل مال. یا بگویى: نعوذ بالله از بى‏شرمى. یا خدا ما را محافظت کند از بى‏شرمى. و غرض از اینها کنایه به شخصى باشد که مرتکب این اعمال باشد. و بسا که چون خواهد که غیبت کسى را کند از راه ریا و تشبّه به صلحا، ابتدا مدح او را مى‏کند و مذمت خود را نیز مى‏کند چنانچه مى‏گوید: فلان شخص چه بسیار خوب شخصى بود و روزگار او را نیز مثل ما کرد و از دست شیطان خلاصى نیافت.
و بعضى از غیبت کنندگان هستند که چون مى‏خواهند غیبت مسلمانى را کنند از راه نفاق، غم و اندوه خود را بر حال آن شخص اظهار مى‏کنند و حال این که در دل خود، هیچ اندوهى ندارند، چنان که مى‏گویند: آه، چه قدر غصه خوردم دلم سوخت به جهت فلان شخص که بى‏آبرو شد. یا فلان عمل از او سرزد. یا به او اهانت رسید. خدا امر او را به اصلاح آورد. و این منافق اگر دوست او بود و غم و اندوه او را خورد پس اظهار نمی کرد و دعایى که به او مى‏کند در خلوت می کرد. پس اظهار حزن و دعا از خباثت باطن اوست. و شیطان لعین او را بازیچه خود قرار داده، بر او امر را مشتبه کرده و بر ریش او مى‏خندد. و حسنات او را به باد مى‏دهد. و او چنان پندارد که خوب مى‏کند. و نمى‏داند که تیز بینان عالم دانش و بینش، از احوال و اوضاع برون او، احوال درونش را درک مى‏نمایند.
حمد گفتى کو، نشان حامدون نى برونت را اثر نى اندرون رو ملاف از مشک کان بوى پیاز از دم تو مى‏کند مکشوف راز و بسیارند که غیبت مسلمانى را مى‏کنند و بعضى از حضار نمى‏شنوند بلند مى‏گویند سبحان اللّه امّا عجب نیست چنین چیزى. تا او خوب متوجّه شود و این هر چه مى‏خواهد بگوید.
شنونده غیبت نیز حکم غیبت کننده را دارد
بدان که آن که غیبت را مى‏شنود نیز حکم غیبت کننده را دارد، همچنان که در احادیث وارد شده است. و همچنان که غیبت کنندگان، افساد دارند، غیبت شنوندگان نیز چنین‏اند، زیرا آن کسى که در حضور او غیبت مسلمانى مى‏شود یا به آن خوشحال نمى‏شود و بدش هم نمى‏آید و به این جهت منع نمى‏کند. یا خوشحال مى‏شود ولى از راه ریا و اظهار زهد تصدیق نمى‏کند، بلکه گاه است منع مى‏کند اما در قلب طالب آن است که منع او را نشنوند. و بسا باشد حیله‏ها برانگیزد که آن غیبت قطع نشود، مثل این که اظهار تعجب کند یا بگوید که من چنین نمى‏دانستم و او را نوع دیگر شناخته بودم، که آن غیبت کننده بیشتر میل در غیبت کند. و به این سخنها او را به غیبت وا مى‏دارد. و اینها همه در گناه و حکم با غیبت کننده شریک‏اند.
خلاصه آن که گناه شنونده غیبت، مثل غیبت کننده است، مگر این که در مقام انکار برآید و سخن آن شخص را قطع کند. یا از مجلس برخیزد. و اگر قدرت بر اینها نداشته باشد در دل غضبناک گردد. و اگر به زبان گوید: ساکت شو، اما در دل، مایل و طالب باشد، این از اهل نفاق است. پس بر اهل دین لازم است که چنانچه غیبت مسلمانى را بشنوند در مقام انکار برآیند و آن را رد کنند و الا مستوجب نکال مى‏گردند.
حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود که (هر که مؤمنى را در نزد او ذلیل کنند و او بتواند یارى او را بکند و نکند خدا در روز قیامت او را ذلیل مى‏سازد). و فرمود: (هر که ردّ کند از غیبت، برادر خود را و آبروى او را محافظت کند، حق است بر خدا که در روز قیامت آبروى او را نگاهدارد). و فرمود که (هیچ مردى نیست که بدى برادر مسلم او در نزد او مذکور شود و او بتواند او را جانب دارى و حمایت کند - اگر چه به یک کلمه باشد - و نکند مگر این که خداى - تعالى - او را در دنیا و آخرت ذلیل مى‏کند. و هر که بدى برادر مسلمش را در نزد او ذکر کنند و او یارى او کند خدا یارى او کند در دنیا و آخرت). و فرمود: (هر که حمایت کند آبروى مسلمانى را، خدا در روز قیامت ملکى را مى‏فرستد که او را حمایت کند).
و فرمود: (هر که منت گذارد بر برادر خود در خصوص غیبتى از او که در مجلسى بشود و آن را رد کند، خداى تعالى هزار در از شرّ را در دنیا و آخرت از او دور مى‏کند. و اگر بتواند و ردّ غیبت او را نکند گناه او هفتاد مقابل آن کسى است که غیبت کرده است).
آیات و اخبار وارده در حرمت و مذمت غیبت
چون حقیقت غیبت را شناختى بدان که آن، اعظم مهلکات، و اشدّ معاصى است. و به اجماع جمیع امت، و صریح کتاب ربّ العزه و احادیث پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - و ائمّه اطهار- علیهم السلام - حرمت آن ثابت است.
خداوند عزّت مى‏فرماید: ( وَ لا یَغْتَب بَعْضُکُمْ بَعْضا أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتا فَکَرِهْتُمُوهُ
[1] یعنى: (باید غیبت نکند بعضى از شما بعضى دیگر را، آیا دوست مى‏دارد یکى از شما که بخورد گوشت برادر خود را در حالتى که مرده باشد؟ پس کراهت مى‏دارید شما آن امر را). و از رسول خدا - صلّى اللّه علیه و آله - مروى است که فرمود: (زنهار، احتراز کنید از غیبت، به درستى که غیبت، بدتر است از زنا، زیرا مردى که زنا مى‏کند و توبه مى‏کند خدا او را قبول مى‏فرماید ولى غیبت کننده را خدا نمى‏آمرزد تا آن که غیبت او را که کرده است از او بگذرد). و فرمود که (در شب معراج به قومى گذشتیم که روهاى خود را با ناخنهاى خود مى‏خراشیدند. از جبرئیل پرسیدم که ایشان چه کسان‏اند؟ گفت: غیبت کنندگان). روزى آن سرور بر منبر برآمدند و خطبه‏اى در نهایت بلندى خواندند - به نوعى که زنان در خانه‏ها آواز آن سرور را شنیدند - و فرمودند که اى گروهى که به زبان، ایمان آورده‏اید و دل شما از ایمان خالى است غیبت مسلمین را مکنید. و عیب‏جویى ایشان منمائید، که هر که عیب جویى برادر خود کند خدا عیب او را ظاهر مى‏سازد اگر چه در اندرون خانه خود باشد). و در روز دیگر آن سرور بر بالاى منبر خطبه‏اى أدا فرمودند و بیان گناه ربا و عقوبت آن را کردند پس فرمودند: (یک درهم از ربا بدتر است از سى و شش زنا، و آبروى برادر مسلم را ریختن از ربا بدتر است). و وقتى آن حضرت مردم را امر به روزه فرمود، گفت: احدى بدون اذن من افطار نکند. چون شام داخل شد، یک یک مى‏آمدند و اذن گرفته افطار مى‏کردند تا مردى آمد و عرض کرد: یا رسول اللّه دو دختر من روزه گرفته‏اند و حیا مانع ایشان است که به خدمت تو رسند، اذن بفرما تا افطار کنند. حضرت روى مبارک گردانید. آن مرد ثانیا عرض کرد. باز حضرت روى گردانید. و در مرتبه سوم فرمود که آنها روزه نگرفته‏اند و چگونه روزه بودند و حال آن که در همه روز گوشت مردم را به غیبت مى‏خوردند، برو ایشان را بگو تاقى کنند.
[1] . سوره حجرات ،آیه12.

۲ 

غیبت

آن مرد باز گشت و ایشان را خبر داد پس آنها قى کردند و از هر یک پارچه خون بسته دفع شد. چون پیغمبر را خبر دادند فرمود: به خدایى که جان محمد در دست اوست که اگر این در شکم آنها باقى مى‏ماند آتش جهنم آن را مى‏خورد.
و از جانب خداوند رحمن به موسى بن عمران وحى شد که (هر غیبت کننده‏اى که با توبه از دنیا برود آخر کسى است که داخل بهشت خواهد شد. و هر غیبت کننده‏اى که بى‏توبه از دنیا برود اول کسى است که داخل جهنم خواهد شد). و از حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - مروى است که (هر که غیبت کند مرد مسلمان یا زن مسلمانى را، خدا چهل شبانه روز نماز و روزه او را قبول نمى‏کند، مگر این که آن کسى که غیبت او شده از او عفو کند). و فرمود: (هر که غیبت مسلمانى را بکند، در ماه رمضان اجرى از براى روزه او نخواهد بود). و در حدیثى دیگر از آن سرور منقول است که (دروغ گمان کرده است هر که گمان کند حلال زاده است و او گوشت مردم را به غیبت مى‏خورد).
و از امام جعفر صادق - علیه السّلام - مروى است که (هر که در حق مؤمنى بگوید امر قبیحى را که خود دیده یا شنیده باشد، آن شخص داخل این آیه مبارکه است که : إنَّ الَّذینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشیعَ الْفاحِشَه فِى الَّذینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ
[1] یعنى: (به تحقیق کسانى که دوست مى‏دارند که فاش شود امر قبیح و ناشایست در حق طایفه‏اى که ایمان آورده‏اند از براى ایشان است عذاب دردناک). و نیز از آن حضرت مروى است که (هر کس روایت کند از مؤمنى چیزى را که بخواهد او را عیبناک کند و آبروى او را کم کند تا از چشم مردم بیفتد، خداوند متعال او را از تحت امر خود بیرون مى‏کند و داخل در تحت امر شیطان مى‏کند. و شیطان او را قبول نمى‏کند). و آن حضرت فرمود: (هر که غیبت کند برادر مؤمن خود را بى‏آن که عداوتی میان ایشان ثابت باشد، شیطان شریک است در نطفه او). و فرمود که (غیبت، حرام است بر هر مسلمانى. و آن مى‏خورد حسنات را. و باطل مى‏سازد آنها را، همچنان که آتش هیزم را مى‏خورد). و اخبار در این خصوص بسیار است. و ذکر همه آنها متعسّر، بلکه متعذّر است. و همین قدر که مذکور شد کفایت مى‏کند.
علاوه بر این، هر که را اندک عقلى بوده باشد مى‏داند که این صفت، خبیث‏ترین صفات، و صاحب آن، رذل‏ترین مردمان است. و بزرگان پیش، بندگى خدا را در نماز و روزه نمى‏دانسته‏اند بلکه در چشم پوشیدن و حفظ خود از پیروى عیب مردم مى‏دانسته‏اند. و آن را افضل اعمال مى‏شمرده‏اند. و خلاف آن را صفت منافقین مى‏دیدند. و وصول به مراتب عالیه و درجات رفیعه را موقوف به ترک غیبت مى‏دانسته‏اند.
چون از حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - وارد است که (هر که نماز او نیکو باشد و عیالمند باشد و مال او کم باشد و غیبت مسلمانان را نکند با من خواهد بود در بهشت). و چقدر قبیح است که آدمى از عیوب خود غافل شده در صدد اظهار عیوب مردمان برآید. خارى را در چشم دیگران ملاحظه کند ولى شاخ درختى را در دیده خود برنخورد.
پس اى جان برادر چون خواهى که عیب دیگران را بگویى، اول عیوب خود را یاد کن و در صدد اصلاح آن برآى.
یاد آور، قول پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - را که فرموده است: (خوشا به حال کسى که مشغول عیب خود گردد و به عیوب مردم نپردازد). علاوه بر این، هرگاه عیبى را که ذکر مى‏کنى امرى باشد که به اختیار او نباشد و از جانب حق - سبحانه و تعالى - باشد پس مذمت او بر آن غیبت فی الحقیقه مذمت خالق او است، زیرا هر که چیزى را مذمت مى‏کند سازنده او را مذمت کرده است.
و از اعظم مفاسد غیبت، آن است که باعث آن مى‏شود که اعمال خیر آن کسى که غیبت کرده در عوض آن غیبت، به نامه عمل آن شخصى که غیبت او شده ثبت مى‏شود و گناهان این، به دیوان اعمال او نقل مى‏شود. و چه احمق کسى باشد که به واسطه یک سخن، در روز قیامت، و زر و وبال دیگرى را متحمّل گردد.
مروى است که در روز قیامت بنده‏اى را به موقف عرصات حاضر سازند و نامه اعمال او را به دست او دهند، چون در آن نگرد از حسنات خود چیزى در آنجا نیابد، عرض کند که پروردگارا این نامه عمل من نیست زیرا من از طاعات خویش هیچ در آن نمى‏بینم. خطاب رسد که اى بنده پروردگار تو خطا و سهو نمى‏کند اعمال خیر تو به غیبت مردم رفت.
و دیگرى را مى‏آورند و دیوان او را به دست او مى‏دهند در آنجا طاعات بسیار و عبادات بى‏شمار مشاهده مى‏کند، عرض مى‏کند که این کتاب من نیست. این اعمال از من به وجود نیامده. خطاب مى‏رسد که فلان شخص غیبت تورا کرد و این طاعات اوست که عوض به تو داده شده است). پس عاقل باید تأمّل کند که آن کسى را که غیبت او مى‏کند اگر دوست و صدیق اوست چه بى‏مروّتى و بى‏انصافى است که زبان به غیبت او گشاید و بدى او را در نزد مردمان گوید. و اگر دشمن اوست چه بى‏عقلى و سفاهتى است که کسى متحمّل و زر و وبال دشمن خود گردد، و اگر طاعتى اندوخته باشد به او دهد.
معالجه اجمالى مرض غیبت
بدان که از براى مرض غیبت کردن دو نوع معالجه است: یکى بر سبیل اجمال. و دیگرى تفصیل.
اما معالجه آن بر سبیل اجمال آن است که دیده بصیرت بگشایى و ساعتى در آیات قرآنیّه و احادیث متکثّره - که در باب مذمت این صفت خبیثه وارد شده - تتبّع نمایى. و از غضب حق - سبحانه و تعالى - و عذاب روز جزا یاد آورى. و بعد از آن، مفاسد دنیویّه آن را به نظر در آورى، زیرا گاه است که غیبت آن کسى را که مى‏کنى به او برسد و این منشأ بغض و عداوت او گردد و در مقام اهانت یا غیبت یا اذیت تو برآید. و بسا باشد که امر به جایى منجر شود که چاره آن نتوان کرد. پس از اینها تأمّل کنى که اگر کسى غیبت تورا در نزد غیر بکند چگونه آزرده و خشمناک خواهى شد. و مقتضاى شرف ذات و نجابت طبع آن است که راضى نباشى در حق غیر، آنچه از براى خود نپسندى. و بعد از همه اینها متوجّه زبان خود باشى و مراقب احوال آن شوى که آن را به غیبت نگشایى. و هر سخنى که خواهى بگویى ابتدا در آن تأمّل کنى اگر آن را متضمن غیبتى یافتى خود را از آن نگاهدارى تا عادت کنى.
معالجه تفصیلى مرض غیبت
و امّا معالجه تفصیلى آن، آن است که باعث و سبب غیبت کردن خود را پیدا کنى و سعى در قطع آن نمایى. و بیان این مطلب، آن است که از براى غیبت کردن، اسبابى چند است:
اول: غضب، زیرا هرگاه از شخصى آزرده باشى و بر وى خشم گیرى و او حاضر نباشد، در این وقت به مقتضاى طبع، زبان به مذمّت او مى‏گشایى تا به آن وسیله غیظ خود را فرو نشانى.
دوم: عداوت و کینه است، که با کسى دشمنى داشته باشى و از راه عداوت بدى او را ذکر کنى.
سوم: حسد است، چنان که مردم کسى را تعظیم و تکریم کنند یا او را ثنا و ستایش گویند و تو از راه حسد متحمّل آن نتوانى شد و به این سبب مذمّت او کنى و عیوب او را ظاهر سازى.
چهارم: محض مزاح و (مطایبه) نمودن و اوقات به خنده و لهو و لعب گذرانیدن به نقل احوال و اقوال و افعال مردم، بدون قصد اهانت و خوارى رسانیدن.
پنجم: قصد سخریّت و استهزاء و اهانت رسانیدن است، زیرا استهزاء، چنانچه در حضور است غایبانه نیز متحقق مى‏شود.
ششم: فخر و مباهات است، یعنى: اراده کنى که فضل و کمال خود را ظاهر سازى به وسیله پست کردن غیر. چنان که گویى: فلان کس چیزى نمى‏داند، یا رشدى ندارد. یا به خیال حاضران اندازى که تو از آن بهتر و بالاترى.
و معالجه این شش نوع، به علاج این شش صفت خبیثه است، چنان که در سابق مذکور شد.
هفتم: امرى قبیح از کسى صادر شده باشد و آن را به تو نسبت داده باشند و تو خواهى از خود دفع کنى، گویى: من نکرده‏ام و فلان کس کرده.
و علاج این، آن است که بدانى که به غیبت آن شخص، داخل غضب الهى مى‏شوى.
پس اگر قول تو را قبول مى‏کنند این عمل را از خود نفى کن و چه کار به نسبت دادن به دیگرى دارى. و اگر قول تو را قبول نمى‏کنند نسبت دادن آن به دیگرى را نیز از تو نخواهند پذیرفت.
هشتم: تو را نسبت دهند به امر قبیحى و خواهى قبح آن را برطرف کنى، از این جهت مى‏گویى: فلان شخص این امر را نیز مرتکب شده. چنان که اگر چیز حرامى خورده باشى یا مال حرامى قبول کرده باشى گویى: فلان عالم نیز چیز حرام خورد یا مال حرام را گرفت و او از من داناتر است. و چنانچه متعارف است که مى‏گویند: اگر من ربا گرفتم، فلان شخص نیز گرفت. و اگر من شراب خوردم، فلان کس نیز خورد. و شکى نیست که این، عذر بدتر از گناه است، زیرا علاوه بر این که فایده‏اى از براى رفع گناه اول نمى‏کند، مرتکب گناهى دیگر - که غیبت باشد - نیز شده‏اى. و حمق و جهل خود را بر مردم ظاهر نموده‏اى، زیرا که هرگاه کسى داخل آتش شود و تو توانى داخل نشوى البته با او موافقت نخواهى کرد. و اگر موافقت کنى در کمال حماقت و سفاهت خواهى بود. و طایفه‏اى از اشقیاى عوام که دلهاى ایشان آشیانه شیطان گردیده و عمرشان در معصیت پروردگار صرف شده و این قدر از مظلمه مردم برگردنشان جمع آمده که امید استخلاص به جهت ایشان نیست. به این جهت، نفس خبیثشان طالب آن گشته که معاد و حساب و حشر و نشرى نباشد. و شیطان لعین چون این میل را در دل ایشان یافته از کمین بیرون آمده. و به وسوسه ایشان پرداخته. و انواع شک و شبهه در خاطرشان انداخته.
[1] .سوره نور، آیه 19.

۳ 

غیبت

و اعتقادشان را سست و ضعیف ساخته. و به این جهت در معاصى پروردگار بى‏باک گردیده‏اند. چون معصیتى از ایشان صادر شد در عذر آن چون نمى‏توانند که آنچه در باطن ایشان (مخمر) است از عدم اعتقاد اظهار نمایند و از شقاوت و تزویرى هم که دارند نمى‏خواهند تن به اعتراف دردهند. شیطان ایشان را بر آن مى‏دارد که از اعمال ناشایست خود عذر بخواهند که فلان عالم نیز آنچه ما کرده‏ایم کرده، و آنچه را ما مرتکب شده‏ایم مرتکب شده. غافل از این که این عذر نیست مگر از جهل و حماقت، زیرا اگر عمل این عالم، اعتقاد تورا از معاد و حساب روز جزا بر طرف کرد پس تو کافر گشته‏اى دیگر چه عذر مى‏خواهى. و اگر برطرف نکرده، کردن آن شخص از براى تو چه فایده‏اى دارد.
علاوه بر این، اگر عمل بعضى از کسانى که خود را داخل علما کرده‏اند و نام عالم بر خود نهاده‏اند باعث اقتداى تو به ایشان مى‏شود چرا باید اقتدا به این عالم که او نیز در شقاوت و خباثت مانند تو هست و علم بر او و زر و وبال است کرده باشى؟ و چرا اقتدا نمى‏کنى به علماى آخرت و طوایف انبیا و اولیا، و حال آن که ایشان اعلم و اکمل‏اند و سرچشمه علم و معرفت‏اند؟ نهم: از بواعث غیبت، موافقت و همزبانى با رفیقان است، یعنى: چون هم صحبتان خود را مشغول (خبث) بینى، تصور کنى که اگر ایشان را منع کنى یا با ایشان در آن خبث، موافقت نکنى از تو تنفر کنند و تو را (بدگل) شمارند. و به این جهت تو نیز با ایشان هم مشربى کنى تا به صحبت تو رغبت نمایند. و شبهه‏اى نیست که در این صورت، عجب احمقى خواهى بود که راضى به این مى‏شوى که امر پروردگار خود را ترک کنى.
و دست از رضا و خوشنودى او بردارى. و از نظر برگزیدگان درگاه او، از: ملائکه و انبیا و اولیا بیفتى، که جمعى از اراذل و او باش از تو راضى باشند. بلکه این دلالت مى‏کند بر این که (عظم) ایشان در نزد تو بیشتر از (عظم) خدا و پیغمبران است. و چه شک که چنین کسى مستحق و سزاوار لعن بى‏شمار، و عذاب روز شمار است.
دهم: چنان مظنه کنى که شخصى در نزد بزرگى زبان به مذمت تو خواهد گشود، یا شهادتى که از براى تو ضرر دارد خواهد داد، بنابر این، صلاح خود را در آن بینى که
پیش دستى کنى و او را در نزد آن بزرگ معیوب وانمایى، یا دشمن خود قلم دهى. که بعد از این، سخن او در حق تو بى‏اثر، و کلام او از درجه اعتبار ساقط باشد. و چنین کسى خود را نزد پروردگار جبّار، ضایع و بى‏اعتبار خواهد کرد، به مظنّه این که کسى او را در پیش مخلوقى بى‏اعتبار خواهد کرد. و خدا را دشمن خود مى‏کند، به گمان این که دیگرى بنده‏اى را دشمن او خواهد کرد.
پس زهى سفاهت و بى‏خردى که به مرض توهّم و خیال خلاص از غضب مخلوقى در دنیا، که جزم و یقین نباشد، خود را به یقین در هلاکت آخرت مى‏اندازد، و حسنات خود را نقد از دست مى‏دهد به توقّع دفع مذمت مخلوقى به نسیه.
یازدهم: ترحم کردن است بر کسى، زیرا مى‏شود که شخصى چون دیگرى را مبتلا به نقصى یا عیبى بیند دل او بر او محزون گردد و اظهار تألّم و حزن خود را نماید، و در آن اظهار صادق باشد. چنان که شخصى در نزد بعضى پست و بى‏اعتبار شده باشد و تو، به این جهت، محزون شده آن را در نزد دیگران اظهار نمایى.
دوازدهم: اگر معصیتى از کسى مطّلع شوى، از براى خدا بر او غضبناک گردى، و به محض رضاى خداى - تعالى - اظهار غضب خود نمایى، و نام آن شخص و معصیت او را ذکر کنى. و بسیارى از مردم، از مفسده این دو قسم غافل‏اند و چنان پندارند که ترحم و غضب هرگاه از براى خدا باشد ذکر اسم مردم ضرر ندارد. و این، خطا و غلط است، زیرا همچنان که رحم و غضب از براى خدا خوب است، غیبت مردمان حرام و بد است، و مجرّد ترحم یا غضب باعث رفع حرمت آن نمى‏گردد.
و بسا باشد که از براى غضب کردن، بواعث دیگرى نیز باشد که نزدیک به یکى از اینها که مذکور شد بوده باشد. و فساد آنها نیز از آنچه مذکور شد معلوم مى‏شود.
برگرفته از معراج السعاده- ملا احمد نراقی، ص399 و اخلاق شبر - عبدالله شبر،ص233